حيات جاويدان

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني، عبدالحسين، 1281 - 1349.

عنوان قراردادي : الغدير في الكتاب و السنه و الادب .فارسي. برگزيده.

عنوان و نام پديدآورنده : حيات جاويدان: خلاصه 22 جلد ترجمه فارسي كتاب شريف الغدير حضرت علامه عبدالحسين اميني (ره)/ عبدالله عصام رودسري.

مشخصات نشر : ساري : آويدا، 1394.

مشخصات ظاهري : 1560 ص.؛ 22×29 س م.

شابك : 978-600-7002-59-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

عنوان ديگر : خلاصه 22 جلد ترجمه فارسي كتاب شريف الغدير حضرت علامه عبدالحسين اميني (ره).

موضوع : غدير خم

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : اميني، عبدالحسين، 1281 - 1349 . الغدير في الكتاب والسنه والادب . فارسي. برگزيده

شناسه افزوده : عصام رودسري، عبدالله، 1334 -

رده بندي كنگره : BP223/54/الف8غ4042158 1394

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 3979827

ایمیل مولف : rodsary2445@gmail.com

ص : 1

مقدمه گردآورنده

معرفي كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم

خلاصه 22 جلد كتاب شريف الغدير، به حول و فضل الهي و

عنايات حضرت مهدي (عج)

تقديم به ساحت مقدس و والاي عالم مجاهد رباني، كريم بزرگوار حضرت علامه اميني، غلام مولاي موحدان، وصي رسول خدا، پرچمدار ولايت و عنايت شده از سوي صاحب ولايت و پدر امامان و پيشوايان، حضرت علي عليه السلام، روحي و ارواح العالمين من المؤمنين و المومنات له الفدا، هدف از تدوين اين كتاب را اينجانب كلب آستان حضرت علامه، دسترسي سريع و آسانتر انديشمندان و بهره برداري از حاصل تلاش عاشقانه حضرت علامه بزرگوار جناب اميني مي دانم و اميدوارم كه اين سعي و تلاش مورد توجه و عنايت خداوند متعال و محبت حضرت اميرالمؤمنين و امام زمان حضرت ولي عصر عج الله تعالي فرجه الشريف واقع شود. آمين رب العالمين

و من الله التوفيق و عليه التكلان

كلب آستان حضرت علامه اميني

عبدالله عصام رودسري

ص : 2

سخني با مخاطبان

بسم الله الرحمن الرحيم

هيچ شك و ترديد وجود ندارد كه كتاب شريف الغدير حاصل تلاش عاشقانه و مجاهدت هاي غير قابل توصيف آقا و سروري است كه اثرش به فضل و عنايت خداوند، فضاي تاريك تحقيقات دانشمندان اسلامي را به تابش انوار خود روشن و راه هاي هدايت را به سوي سعادت جاويدان هموار نموده است و ما از خداوند متعال علو درجات و رحمت واسعه براي جناب علامه اميني و برخورداري از شفاعت آن عالم رباني را از خداوند آرزومنديم، خداوند علي اعلي در كتاب خود مي فرمايد قل لا اسالكم عليه اجراً الا الموده في القربي، يعني اين امر خداوند است كه اجر رسالت پيامبر خود را مودت في القربي او قرار داده است و براي آن هيچگونه شرط قرار نداده است و ما مي دانيم اگر ذوالقربي العياذ بالله مشرك شوند يا ظالم شوند و يا نعوذ بالله كافر شوند از شمول اين امر مي بايست خارج شوند ولي خداوند نه فراموش كرد و نه خطا كرد كه شرطي قرار نداد و توجيه اين امر و دستور ابدي در مودت ذوالقربي يعني اينكه علي، فاطمه، حسن و حسين آن است كه اين بزرگواران از درجه عصمت برخوردار هستند و چون اين امر عصمت ملازم ابدي آنان است پس اين دستور مودت نيز بدون هيچ شرط و شروطي لازمه ابدي اجر رسالت قرار مي گيرد و اين آيت و نشانه و علامت سپاس و شكرگزاري به درگاه الهي خواهد بود و اگر به معني كفر در كلام قرآن كه در مقابل شكرگزاري نيز وارد شده است توجه نمائيم ناسپاس به اين دستور و مستنكف از اين امر به زعم كلام خداوند كافر محسوب و مستوجب دوزخ ابدي خداوند مي گردد همانگونه كه اطاعت از رسول و اولي الامر نيز در رديف اطاعت الله، افاده بر عصمت دارد و ما از خداوند مسئلت داريم تا ما را بر راه مستقيم خود هدايت و ثابت قدم بدارد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين.

كلب آستان حضرت علامه اميني

عبدالله عصام رودسري

ص : 3

سخني در خصوص اين خلاصه الغدير:

بسم الله الرحمن الرحيم

(عنوان صحيفه المومن حب علي بن ابي طالب)، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموند كه سر لوحه زندگي مومن، دوستي علي بن ابي طالب است:

لازم به ذكر است كه به اذعان همه انديشمندان، حاصل تلاش هاي جناب علامه اميني، قطعا با نيرويي خاص و موهبتي الهي قرين بوده است كه توانسته تا اين حد به رموز و دقايق امور مرتبط وارد شود و ما در تدوين خلاصه اين كتاب مقدس سعي مي نماييم، تا با بيان خلاصه اي از 22 جلد كتاب فارسي تا آنجا كه ممكن باشد به اين هدف دست يابيم كه اولاً حدالمقدور به متن اصلي حضرت علامه خسارتي وارد ننمايد و در ضمن حاوي مقاصد انديشه هاي وجود با بركت جناب علامه اميني باشد و همچنين خوانندگان با سرعت بيشتر به اهداف نگارنده كتاب مقدس الغدير مرتبط شوند و نام اين حقير سر تا پا تقصير نيز با شفاعت آن بزرگوار در جمله خادمان و محبان درگاه مولانا المظلوم علي بن ابي طالب منظور گردد و لذا بديهي است خوانندگان محترم مي توانند جهت اطلاعات بيشتر به متن اصلي مراجعه و موجبات اشراف خود بر مباحث مطروحه را فراهم نمايند.

كلب آستان حضرت علامه اميني

عبدالله عصام رودسري

ص : 4

خلاصه جلد اول: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

اشاره

« خلاصه جلد اول فارسي كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

به حول و فضل الهي و عنايات حضرت حق جل جلاله »

يك نامه و مقاله:

يكي از رادمردان ديار مصر، استاد بزرگوار و شاعر عالي مقام ..... آقاي محمد عبدالغني حسن مصري است ..... و نامه و مقاله نامبرده به شرح ذيل است.

(خلاصه) ترجمه نامه:

دانشمند بزرگوار ..... آقاي عبدالحسين احمد اميني:

السلام عليكم ..... اذعان مي كنم كه سخن هر قدر بزرگ باشد در برابر اين كتاب ناچيز است، ..... و من مقاله (در سايه هاي غدير) را تقديم حضور مي نمايم:

در سايه هاي غدير:

..... با مطالعه اولين قسمت الغدير بايد اذعان نمود كه جهد و كوشش فراواني در جمع آوري آن به كار رفته است ..... آري دانشمند بزرگوار حضرت علامه .....، نسبت به راويان حديث غدير از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله و تابعين و طبقات علماء تا اين زمان سخن رانده و ..... براي استوار بودن مقام شامخ ولايت و پيشواي گرامي يعني علي عليه السلام ..... حق سخن را ادا نمود ه است و در عين محبت سرشار و شيفتگي كه سراسر وجود او را فرا گرفته از عصبيت و هواي نفساني به دور است .....، و اثبات نموده كه داستان غدير خم از جهت كثرت شهرت و .....، از جمله حقايق مسلم و غير قابل ترديد ..... و در حد اجماع امت اسلامي از شيعه و سني مي باشد و ..... و سپس نام شعرا و ادبا را به ميان آورده كه در قصايد و منظومه هاي خود، از واقعه غدير ياد نموده اند ..... و ..... و آنچه بيان گرديد نتيجه يك بررسي اجمالي است ..... و استاد بزرگوار عبدالحسين اميني سزاوار است كه دوست سني مصري خود را در قبال اين بررسي شتابزده ..... عفو بفرمايد ..... و از خداوند مسئلت داريم كه از اين چشمه زلال الغدير، صفاي معنوي بين اهل سنت و شيعه را از طريق برادري اسلامي پديد آورد تا با وحدت و يگانگي بتوانند يك امت متحد را تشكيل دهند.

ص : 5

خلاصه اي از سخنان مؤلف الغدير:

بسم الله الرحمن الرحيم

بر صاحبان سخن و ارباب دانش پوشيده نيست كه گردآوري و تأليف اين كتاب نتيجه سال هاي متمادي صرف عمر و رنج بسيار است كه متحمل شده ام تا بتوانم اين مجموعه را بنام خدمت به دانش و ادب و به منظور برافراشتن پرچم فرهنگ قرآن كريم و فرهنگ دين پاك و منزه خدايي در دسترس اهل بصيرت قرار دهم، و آنان كه در اين بحث شگرف با دقت مطالعه نمايند خواهند دانست كه چه سختي ها ديده ام تا به انجام اين خدمات توفيق يافته ام و اطمينان دارم كه مطالعه اين كتاب حس قدرداني هر دانشمند و ذيعلاقه را تحريك نموده و بپاس كوشش و مجاهدت فراواني كه در اين راه بكار رفته مرا در انتشار آن ياري خواهند نمود ..... و هم اكنون سپاسگذاري لازم را ..... تقديم داشته و توفيق و پايداري و ثبات قدم را براي آنان از خداوند توانا مسئلت دارم. اميني- نجفي

ص : 6

فرمان رسا و آشكار:

بسم الله الرحمن الرحيم

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

(عنوان صحيفه مؤمن حب علي بن ابي طالب است، سرآغاز طومار و برنامه هر فرد با ايمان دوستي علي بن ابي طالب است، پس هر كس خشنود باشد و شاد گردد به اينكه زندگي و مرگ او هم آهنگ و همانند زندگي و مرگ من باشد و جايگاه او در بهشت آراسته جاوداني كه نهال آن را پروردگار من به دست قدرت خود كاشته باشد، بايستي از من پيروي كند و دوست بدارد علي عليه السلام را و نيز پيروي كند و دوست بدارد پيرو و دوست او را و به امامان بعد از من اقتدا نمايد زيرا آنان عترت من هستند و از سرشت من آفريده شده اند و از سرچشمه علم و دانش نصيب كافي گرفته اند پس واي بر آن گروه كه فضيلت و برتري آنان را دروغ بدانند و رشته محكم پيوند مرا با آنان بگسلند ..... پس خداي ..... شفاعت مرا به آنان نرساند، .....).

ص : 7

ارمغان:

براي اهداء اين كتاب خود كسي را سزاوارتر از صاحب اصلي آن نيافتم پرچمدار ولايت عظمي اميرالمؤمنين صلوات الله عليه، اي صاحب ولايت، اي آقاي امت، اي پدر امامان ..... اين كتاب خود را به عنوان يك سرمايه ناچيز و نموداري از دوستي بي شائبه خود به پيشگاه مقدس تو اهدا مي كنم پس با پذيرش آن بر من بزرگواري فرما و مرا مشمول عنايت و احسان بي كران خود قرار داده و به پاس اين خدمت به من نيكي فرما همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

عبدالحسين احمد اميني

(كلب آستان حضرت علامه گويد خدايا به عزت و جلال خود دعاي مولاي ما حضرت علامه را مستجاب فرما و ما را نيز در زمره كساني قرار بده كه از سفره احسان و نيكي مولايمان علي عليه السلام بهره مند مي شوند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ص : 8

مقدمه:

كتاب الغدير در واقع بيانگر واقعه بزرگ و مهم تاريخ اسلام يعني (واقعه غدير خم) و بيانگر موضوع كامل شدن دين و تمام نمودن نعمت از سوي خداوند، به مومنين است، كه مباني استوار آن، بر اساس آيات كتاب خداوند جل جلاله و روايت متواتر وارده از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اصحاب رسول خدا و تابعين، تا اين زمان چون زنجير محكم و فولادين ادامه داشته است و همچنين در اين كتاب نام شاعراني آمده است كه در طول تاريخ در خصوص اين واقعه عظيم اسلامي اشعار خود را بيان نموده اند كه در كنار اين مستندات غير قابل انكار اسامي آنان نيز مذكور مي گردد.

تاريخ صحيح:

مسلم و محرز است كه تمامي اهل تحقيق و انديشه و تمامي علماء اسلامي نيازمند به آگاهي از تاريخ هستند، ولي آن تاريخي كه صحيح و مبتني بر حقايق و واقعيات باشد كه در واقع اينگونه آگاهي به علوم هادي و راهشگا و قابل اتكا است، نه تاريخي كه آلوده به خرافات، دروغ و داستان سرايي، و مكر و فريب روايان باشد.

اهميت غدير در تاريخ:

از ديدگاه هر عاقل و خردمند، شرف و برتري هر چيزي بستگي به فايده و نتيجه آن دارد و لذا واقعه عظيم (غدير خم) از جمله وقايع مهم تاريخ جهان اسلام است كه در شكل گيري اساس مذهب امت اسلام و جامعه مسلمين و در پيروي آنان از خاندان پيامبر عظيم الشان اسلام، مهمترين نقش را ايفا مي كند و لذا دانشمندان امت اسلام اين واقعه عظيم را در آثار خود از سال 276 تا 1044 هجري آورده اند، بزرگاني همچون (بلاذري، ابن قتيبه، طبري، ابن زولاق، خطيب بغدادي، ابن عبدالبر، ابن عساكر، شهرستاني، ياقوت حموي، ابن اثير، ابن ابي الحديد، ابن خلكان، ابن حجر عسقلاني، سيوطي، يافعي، ابن الشيخ، ابن كثير، ابن خلدون، ابن صباغ، قرماني و .....).

ص : 9

اهميت غدير در حديث:

و همچنين از علماء بزرگ امت اسلامي در حديث كه در آثار خود روايت غدير خم را نقل نموده كه علاوه بر ارزشي تاريخي، به شأن اين احاديث به لحاظ تقدس موضوع از راويان، از سال 204 تا 1122 هجري افزوده مي گردد، كه از جمله آنان هستند (محمد بن ادريس شافعي پيشواي مذهب شافعي، احمدبن حنبل پيشواي مذهب حنبلي، ابن ماجه، ترمذي، طحاوي، حاكم، ابن المغازلي، ابن منده، حمويني، هيثمي، جزري، خطيب خوارزمي، ذهبي، زرقاني، نسايي، ابويعلي، بغوي، دولابي و .....).

اهميت غدير در تفسير:

علاوه بر آنچه كه علما تاريخ و حديث در خصوص واقعه عظيم غدير بيان نموده اند، بسياري از علما تفسير نيز از تاريخ 310 الي 1270 هجري در تفاسير خود از اين واقعه به تفصيل ياد نموده اند از جمله (طبري، ثعلبي، واحدي، بغوي، قرطبي، فخر رازي، بيضاوي، ابن كثير، جلال الدين سيوطي، العمادي، شربيني، شوكاني، آلوسي، .....)

اهميت واقعه غدير در علم كلام:

علاوه بر علما و دانشمندان تاريخ و حديث و تفسير، بسياري از دانشمندان علم كلام، در خصوص بررسي موضوع امامت و براي رد و يا اثبات اصل امامت و موضوع غدير خم، مجبور به بحث در آن از سال 403 تا 879 هجري شده اند كه از جمله آنان (قاضي ابوبكر باقلاني، عبدالرحمن ايجي، شريف جرجاني، بيضاوي، شمس الدين اصفهاني، تفتازاني، قوشچي، .....) مضمون و عين الفاظ آنان .....، به شرح ذيل است:

(....... به تحقيق پيوسته است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله در روز غدير خم در محلي بين مكه و مدينه بنام جحفه، هنگام بازگشت از حجه الوداع مردم را جمع فرمود و آن روز بسيار گرم و سوزان بود به حدي كه مردم قسمتي از رداي خود را از شدت گرما در زير پاي خود قرار دادند، پس از گرد آمدن خلق، آن حضرت در جايگاه بلندي خطبه ايراد فرمود و از جمله فرمود، اي گروه مسلمانان آيا من اولي (سزاوارتر) بر شما از خود شما نيستم؟ گفتند آري بخدا قسم، آنگاه فرمود (هر كس را كه من مولاي اويم پس از من، علي

ص : 10

عليه السلام مولاي او خواهد بود، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد و ياري كن ياران او را و خوار و ذليل فرما خواركنندگان او را.)

واقعه غدير خم:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در سال دهم هجرت قصد خود در زيارت خانه خدا را اعلام فرمودند و لذا گروه عظيمي به مدينه آمدند تا اولين و آخرين مراسم حج پيامبر بعد از هجرت آن حضرت به مدينه را كه به (حجه الوداع، حجه الاسلام، حجه البلاغ، حجه الكمال، حجه التمام) نيز مشهور است عليرغم شيوع بيماري حصبه يا آبله انجام دهند، پيامبر عظيم الشان با گروه بيشماري كه تعداد آنها را بيش از يكصد و بيست و چهار هزار نيز ثبت نموده اند، اين حج را انجام دادند و پس از انجام مناسك حج در راه بازگشت در هجدهم ذيحجه به غدير خم در منطقه جحفه رسيدند، در اين مكان بود كه راه اهل مدينه و مصر و عراق از يكديگر جدا مي شد، پس جبرئيل امين بر پيامبر نازل شده و اين آيات را آوردند (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك .....) و از طرف خداوند امر گرديد تا علي عليه السلام به ولايت و امامت مسلمانان معرفي و آنچه درباره پيروي از او و اطاعت اوامر او از جانب خداوند بر خلق واجب شده است به همگان ابلاغ گردد، پس رسول خدا صلي عليه و آله و سلم بعد از ايراد خطبه اي مفصل فرمودند، من در بين شما دو چيز گرانبها باقي مي گذارم، قرآن و عترت خود را كه از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند و آنگاه آن كلام مشهور را (كه هر كس را من مولاي او هستم،علي عليه السلام نيز مولاي او است .....) سه بار، و بنا به قول احمد بن حنبل پيشواي مذهب حنبلي، چهاربار تكرار فرموده و هنوز جمعيت پراكنده نشده بود كه حضرت جبرئيل اين آيه را نازل فرمود كه (اليوم، اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا .....) و در اين لحظه رسول خدا و همه مسلمانان به اميرالمؤمنين تهنيت گفته و پيش از ديگران ابوبكر و عمر تبريك گفته و در اين زمان حسان بن ثابت برخاسته و عرض كرد يا رسول الله اجازه بفرماييد تا در اين رابطه شعري تقديم كنم پس شعر معروف خود را درباره غدير خم به عرض رسانيد و.....، لذا موضوع واقعه غدير خم از نظر علما اهل سنت و حديث و تاريخ و.....، از امور متواتر و مسلم اسلامي است و ما اينك نام راويان حديث غدير خم از بين صحابه و تابعين كه بر آن آگاه شده ايم را به ترتيب حروف به شرح ذيل

ص : 11

مي آوريم: (ابوهريره دوسي متوفي در حدود سال 57 هجري، ابو علي انصاري متوفي در سال 37 در جنگ صفين، ابوزينب بن عوف، ابوفضاله انصاري كه از اهل بدر بوده و در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام شهيد شد، ابو قدامه انصاري، ابو عمره بن عمرو، ابوالهيثم ابن التيهان كه در سال 37 در جنگ صفين در ركاب علي عليه السلام به شهادت رسيده است، ابورافع غلام آزاد شده رسول خدا صلي عليه و آله و سلم، ابوذويب خويله در گذشته در خلافت عثمان، ابوبكر بن ابي قحافه در گذشته سال 13 هجري خليفه اول، اسامه بن زيد در گذشته در سال حدود 54 هجري، ابي بن كعب انصاري مشهور به سيد القراء يعني بزرگ قاريان قرآن، سال وفات 30 هجري، اسعد بن زراره، حضرت اسما بنت عميس، حضرت ام سلمه ام المؤمنين همسر محترم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، حضرت ام هاني بنت ابي طالب سلام الله عليها، انس بن مالك خادم رسول خدا متوفي در سال 93 هجري، براء بن عازب متوفي در سال 72 هجري، بريده بن خصيب متوفي در سال 63 هجري، ابوسعيد ثابت بن وديعه انصاري، جابر بن سمره متوفي سال 70 هجري، جابربن عبدالله انصاري متوفي حدود سال 78 هجري در سن 94 سالگي، جبله ابن عمرو، جبير ابن مطعم بن عدي متوفي حدود 58 هجري، جرير بن عبدالله متوفي حدود 54 هجري، ابوذر جندب بن جناده، ابوجنيده جندع بن عمرو و او همان كسي است كه گفت از رسول خدا شنيدم كه فرمود هر كس عمداً به من دروغ بگويد جايگاه او در آتش خواهدبود و سپس حديث غدير را نقل نموده است و داستان غدير در نقل جابر بن عبدالله انصاري داراي اين فقرات اضافه است كه چون رسول خدا در غدير خم فرود آمد، مردم به سرعت از آن حضرت دور و با حركت به سوي وطن هاي خود متفرق شدند، پس آن حضرت امر فرمود تا حضرت علي عليه السلام كه مردم را جمع نمايد و در حالي كه به دستان علي تكيه نموده بودند، با حالت اندوه و ناراحتي فرمودند، دوري و تفرقه آنقدر بر من ناگوار آمد كه گمان نمودم حتي درختي كه من بر آن تكيه دارم بيشتر از هر درخت ديگري، مورد بي علاقگي و خشم شماست و فرمود كه (....... ولي آگاه باشيد كه علي پيوسته به من نزديك است، بطوري كه هيچ امر ديگري را بر نزديكي و دوستي به من ترجيح نمي دهد و به همين دليل خداوند او را براي من، به مانند من براي او قرارداده و همانطور كه من او او راضي هستم خداوند هم از او راضي و خشنود است، سپس دست علي عليه السلام را بلند كرد و فرمود هر كس را كه من مولاي اويم

ص : 12

علي هم مولاي او خواهد بود .....، الي آخر حديث.)، و نيز راوي حديث ابوجنيده عبدالله بن علا، به زهري راوي ديگر گفت (اي زهري اين حديث را در شام كه همه علي عليه السلام را دشنام مي دهند بازگو نكن و او گفت به خدا قسم اگر آنچه از فضايل علي عليه السلام را مي دانم بگويم البته كشته خواهم شد.)، حبه ابن جوين متوفي در حدود سال 76 هجري، حبشي ابن جناده، حبيب بن بديل بن ورقاء، حذيفه بن اسيد، ابو سريحه از اصحاب شجره است، حذيفه بن اليمان وفات در سال 36 هجري، حسان بن ثابت، امام مجتبي حسن بن علي بن ابي طالب سبط رسول الله صلي الله و عليه و آله و سلم، امام شهيد حسين بن علي عليهما السلام، خالد بن زيد انصاري شهيد به حدود سال 50 هجري در جنگ با سپاهيان روم، خالد بن وليد بن مغيره مخزومي متوفي در حدود سال 22 هجري، خزيمه بن ثابت انصاري ذوالشهادتين شهيد در سال 37 هجري در جنگ صفين در ركاب علي عليه السلام، ابوشريح خويلد بن عمرو الخزاعي وفات در سال 68 هجري، رفاعه بن عبد المنذر انصاري، زبير بن عوام قرشي مقتول در سال 37 هجري كه او را جز عشره مبشره آورده اند و ابن المغازلي نام او را نيز جزء راويان حديث غدير آورده است، زيد بن ارقم انصاري خزرجي متوفي حدود سال 66 هجري، احمد بن حنبل .....، او از عطيه عوفي آورده است كه (از زيد بن ارقم سؤال كردم من دامادي دارم كه از تو حديثي درباره علي و غدير خم نقل كرد تو آن را نقل كن، زيد گفت شما گروه عراقيان در شما هست آنچه هست گفتم تو از من نترس من خطري براي تو ندارم گفت آري ما با رسول خدا در جحفه بوديم كه رسول خدا فرمود ..... من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر حديث)، زيد بن ثابت وفات در حدود سال 45 هجري، يزيد بن شراحيل انصاري، زيد ابن عبدالله انصاري، سعد بن ابي وقاص متوفي. در حدود سال 54 هجري، سعد بن وقاص همان است كه در مجالس مختلف از جمله وقتي در حضور معاويه ابن ابي سفيان بود، دائما از سه فضيلت علي عليه السلام سخن مي گفت و اينكه اگر هركدام از آنها براي او بود از دنيا و آنچه در آن هست بهتر بود، از جمله اينكه روزي به معاويه گفت: به اين مضمون كه (....... اين سخنان ناروا را درباره كسي مي گويي كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود هر كه را من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست و نيز شنيدم كه به حضرت علي مي فرمود تو براي من به منزله هارون هستي براي موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نيست و شنيدم كه (در جنگ خيبر) فرمود امروز پرچم جنگ را به

ص : 13

دست مردي مي سپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند .....)، سعد بن جناده عوفي پدر عطيه عوفي، سعد بن عباده انصاري خزرجي متوفي در سال حدود 14 هجري او از نقيبان دوازده گانه است، سعد بن مالك انصاري متوفي در حدود سال 63 هجري، حافظ ابن عقده ..... از سهم بن حصين آورده است كه گفت (من با عبدالله بن علقمه به مكه آمديم و من او را نزد ابوسعيد خدري آوردم، زيرا مدتها بود كه او علي را ناسزا مي گفت ..... ابوسعيد گفت رسول خدا در روز غدير خم با تأكيد و مبالغه تمام ..... فرمود هر كه را من مولاي اويم پس علي هم مولاي اوست و عبدالله بن علقمه گفت من به سوي خدا توبه مي كنم از ناسزاهايي كه به علي عليه السلام گفتم و اين را سه مرتبه تكرار كرد)، سعيد بن زيد قرشي متوفي در سال 51 هجري كه يكي از افراد عشره مبشره است، سعيد بن سعد بن عباده انصاري، سلمان فارسي متوفي در حدود سال 36 هجري، ابومسلم مسلمه بن عمرو متوفي در سال 74 هجري، سمره بن جندب متوفي در حدود سال 58 هجري، سهل بن حنيف انصاري در سال 38 هجري وفات يافت، سهل بن سعد انصاري در سال 91 هجري وفات يافت، ابو امامه صدي بن عجلان باهلي متوفي در سال 86 هجري، ضميره الاسدي، طلحه بن عبيد الله متوفي در سال 36 هجري در روز جمل كشته شد، عامربن عمير، عامر بن ليلي ابن ضمره، عامر ابن ليلي غفاري، عامر بن واثله متوفي در حدود سال 100 هجري، عايشه دختر ابي بكر بن ابي قحافه (زوجه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم)، عباس بن عبدالمطلب عموي گرامي پيامبر متوفي در سال 32 هجري، عبدالرحمن بن عبد رب انصاري، عبدالرحمن بن عوف متوفي در سال 31 هجري و او را جز عشره مبشره آورده اند، عبدالرحمن بن يعمر، عبدالله ابن ابي عبدالاسد، عبدالله بن بديل بن ورقا شهيد در صفين، عبدالله بن بشير، عبدالله بن ثابت انصاري، عبدالله بن جعفر بن ابي طالب در سال 80 وفات يافته و داستان احتجاج او بر معاويه به حديث غدير مشهور است، عبدالله بن حنطب، عبدالله بن ربيعه، عبدالله بن عباس متوفي در سال 68 هجري كه ابن عباس در حديثي طولاني فضائل حضرت علي عليه السلام را نقل نموده از جمله: (اعطا پرچم در جنگ با يهود كه رسول خدا فرمود فردا پرچم اسلام را به كسي مي دهم كه خداوند هيچگاه او را خوار نمي كند و او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند و نيز در ابلاغ سوره برائت فرمود اين سوره را براي مشركين نمي برد مگر مردي كه از من است و من از او هستم و نيز حديث

ص : 14

ولايت كه پيامبر فرمود به علي عليه السلام: كه (تو ولي من هستي در دنيا و آخرت، و نيز حديث كساء پنج تن و نزول آيات تطهير براي پنج تن، حديث سبقت در اسلام و حديث جانثاري و خوابيدن در بستر رسول خدا و حديث منزلت كه فرمود نسبت تو به من مانند نسبت موسي است به هارون و حديث سرپرستي كه فرمود: تو بعد از من ولي هر مرد و زن مومن خواهي بود و حديث سد الابواب كه رسول خدا تمامي در هاي خانه هاي اصحاب خود را به مسجد، به امر خدا بست، مگر در خانه حضرت علي عليه السلام را و نيز حديث غديركه فرمود: هر كس را كه من مولاي اويم علي هم مولاي اوست ....) كه اين حديث طولاني را بسياري از بزرگان از جمله امام حنبليان و حافظ حاكم، خطيب خوارزمي، محب الدين طبري و ..... ديگران نقل نموده اند، عبدالله بن ابي اوفي متوفي در سال 86، عبدالله بن عمر بن الخطاب متوفي در سال 72 هجري، عبدالله بن مسعود متوفي در سال 32 هجري، عبدالله بن ياميل، عثمان بن عفان در گذشته در سال 35 هجري و او را جز عشره مبشره مي دانند، و ابن المغازلي او را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير ذكر نموده است، عبيد بن عازب انصاري ، ابوطريف عدي بن حاتم متوفي در سال 68 هجري، عطيه بن بسر، عقبه بن عامر والي معاويه در مصر متوفي در سال 60 هجري، علي بن ابي طالب صلوات الله عليه كه شعر آن حضرت در خصوص غدير و روايات متعدد از ايشان در خصوص اين واقعه و داستان احتجاج آن حضرت در روزهاي شوري و جمل و سوگند دادن ايشان بزرگان صحابه و ديگران را در رابطه با واقعه غدير و.... مشهور است، عمار بن ياسر در سال 38 در صفين به شهادت رسيد و احتجاج ايشان بر عمر و عاص در اين خصوص مشهور است، عماره خزرجي انصاري كه در روز واقعه يمامه كشته شد، عمر بن ابي سلمه ربيب پيامبر و مادر او حضرت ام سلمه زوجه رسول خدا صلي الله عليه و آله سلم است كه در سال 83 هجري وفات نمود، عمر بن الخطاب كه در سال 23 كشته شد (خليفه دوم) كه در ادامه حديث مذكور در موده القربي شهاب الدين همداني آمده است كه عمر بن خطاب به رسول خدا عرض كرد يا رسول خدا در حالي شما اين سخنان را مي فرمودي، جواني زيبا و خوش عطر كنار من بود و گفت (رسول خدا از روي حق، رشته اي را محكم كرد كه جز منافق آن را باز نمي نمايد) پس رسول خدا فرمودند آن جوان از جنس آدميان نبود بلكه آن جوان جناب جبرئيل بود كه مي خواست گفتار مرا در مورد علي بر شما استوار و محكم نمايد.) عمران بن حصين متوفي

ص : 15

در سال 52 در بصره، عمرو بن حمق وفات يافته در سال 50 هجري، عمروبن شراحيل، عمرو بن عاص كه نام او جزء شعراي غدير نيز آمده و مكاتبات او با معاويه در خصوص واقعه غدير نيز در تاريخ ثبت شده است، عمرو بن مره، فاطمه صديقه سلام الله عليها دختر پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، فاطمه دختر جناب حمزه ابن عبدالمطلب، قيس بن ثابت انصاري، قيس بن سعد بن عباده انصاري كه نام او در ليست شعراي غدير نيز ضبط و احتجاج او با معاويه در خصوص واقعه غدير نيز در كتب ثبت است، كعب بن عجره انصاري متوفي در سال 51 هجري، مالك بن حويرث متوفي در سال 74 هجري، مقداد بن عمرو متوفي در سال 33 هجري، ناجيه ابن عمرو، فضله بن عتبه در سال 65 در خراسان وفات يافته، نعمان بن عجلان انصاري، هاشم مرقال ابن عتبه در سال 37 در صفين شهيد شد، وحشي ابن حرب حبشي، وهب بن حمزه، وهب بن عبدالله متوفي در سال 74 هجري، يعلي بن مره، تا اينجا اسامي 110 نفر از بزرگان اصحاب و ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ذكر شده و قطعا راويان اين حديث شريف با توجه به وجود كينه هاي كور و حسادت هاي دروني و دشمني هاي افراطي بيش از اين خواهند بود..... اما راويان حديث شريف غدير از بين تابعين به ترتيب حروف: (ابو راشد حبراني كه او را از تابعين بزرگ مورد وثوق مي دانند، ابوسلمه عبدالله بن عبدالرحمن زهري فقيه بزرگ كه مورد وثوق است، ابوسليمان موذن كه از بزرگان تابعين و مورد وثوق است، ابوصالح سمان، ابوعنفوانه مازني، ابو عبدالرحيم كندي، ابوالقاسم اصبغ بن نباته موثق امين، ابوليلي كندي از رجال تابعين و موثق است، اياس بن نذير، جميل بن عماره، حارثه بن نصر، حبيب بن ابي ثابت فقيه مورد وثوق از تابعين متوفي 117، حرث بن مالك، حسين بن مالك، حكم بن عيينه از تابعين موثق كه داراي طريقه و پيروان است، حميد بن عماره، حميد طويل متوفي در سال 143 هجري، خيثمه بن عبدالرحمن تاريخ وفات 80 هجري، ربيعه جرشي در حدود سال 60 كشته شده، رياح بن حارث، زاذان بن عمر متوفي به سال 82 هجري، ابو مريم زر بن ابن حبيش، زياد بن ابي زياد، زيد بن يثيع، سالم بن عبدالله بن عمر بن خطاب از فقهاي هفتگانه و از افراد موثق و عابد و در زمره بزرگان طبقه سوم است، سعيد بن جبير اسدي كوفي كه مورد ستايش بزرگان بوده و در خصوص او گفته اند كه او چشم از جهان بست در حالي كه همه اهل اين زمين نيازمند علم او بودند، او در سال 95 هجري قبل از رسيدن به سن پنجاه سالگي به

ص : 16

دستور حجاج خبيث (ملعون ازل و ابد) و به امر او به قتل رسيد، سعيد بن جبير از بزرگان مورد وثوق و از فقهاي طبقه سوم است، سعيد بن ابي حدان، سعيد بن مسيب داماد ابي هريره كه او را در شمار اوليا و اجله تابعين آورده اند، سعد بن وهب، سلمه بن كهيل متوفي در سال 121 هجري، ابو صادق سليم بن قيس هلالي متوفي به سال 90 هجري و او كسي است كه به او و نگارشهاي او در نزد علما شيعه و سني استدلال مي شود، او در كتاب خود كه در دسترس است در مواضع متعدد حديث غدير را روايت نموده است، سليمان بن مهران كه از فرط راستي و درستي او را مصحف لقب داده اند كه وفات او در حدود سال 147 واقع شده، سهم بن حصين، شهر بن جوشب، ضحاك بن مزاحم هلالي متوفي 115 هجري، طاووس بن كيسان يماني متوفي به سال 106 هجري، طلحه بن مصرف كه او را اهل قرائت و موصوف به فضل مي دانند متوفي به سال 112 هجري، عامر بن سعد بن ابي وقاص از طبقه سوم تابعين متوفي به سال 104 هجري، عايشه بنت سعد متوفي به 117،عبدالحميد بن منذر،عبد خير بن يزيد، عبدالرحمن بن ابي ليلي متوفي 82 هجري، عبدالرحمن بن سابط از طبقه متوسط متوفي 118، عبدالله بن اسعد زراره، عبدالله ابن زياد اسدي، عبدالله بن شريك، عبدالله بن محمد بن عقيل هاشمي وفات در سال 140 هجري مشهور به راستي كه به صدق حديث تحسين شده است، عبدالله بن يعلي، عدي بن ثابت انصاري، عطيه بن جناده تابعي مشهور متوفي به سال 111 هجري و او همان است كه حجاج خبيث ملعون به او چهارصد تازيانه زد تا به حضرت علي عليه السلام دشنام گويد ولي او اين كار را نكرد، علي بن زيد، عماره بن جوين، عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي متوفي به سال 134، عمر بن عبدالغفار، عمر بن علي (اميرالمومنين عليه السلام) از بزرگان مورد وثوق و مورد اعتماد طبقه سوم تابعين، عمر بن جعده، عمرو بن مره متوفي به سال 116، عمرو بن عبدالله كه مورد ستايش بوده و به سال 127 وفات يافته، عمرو بن ميمون كه از او به عنوان ثقه و عابد ياد شده و متوفي به سال 74 هجري، عميره بن سعد، عميره بنت سعد، عيسي بن طلحه، فطر بن خليفه، قبيصه بن ذويب، قيس ثقفي مدائني، محمد بن عمر بن علي اميرالمؤمنين عليه السلام در سال 100 وفات يافت كه از طبقه ششم و مشهور به راستگويي بوده است، مسلم بن صبيح، مسلم ملايي، مصعب بن سعد بن ابي وقاص متوفي به سال 103 هجري، مطلب ابن عبدالله، مطر وراق معروف به ابن خربوذ، منصور بن ربعي، مهاجر بن مسمار، موسي

ص : 17

ابن اكيل، منصور بن ربعي، مهاجر بن معمار، ابوعبدالله ميمون بصري، نذير الضبي كه از بزرگان تابعين است، هاني بن هاني، يحيي بن سليم ،يحيي بن جعده، يزيد بن ابي زياد متوفي به سال 136 هجري، يزيد بن حيان، يزيد بن عبدالرحمن، ابونجيح يسار ثقفي متوفي به سال 109 هجري) آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين،

طبقات روايان حديث غدير از علما به ترتيب تاريخ وفات:

ملاحظه مي گردد كه توجه به موضوع مهم واقعه غدير در انحصار اصحاب رسول خدا و تابعين نبوده بلكه علماء قرن هاي بعدي نيز در حفظ و انتقال اين حديث نقش مهم ايفا نموده اند كه اسامي نمونه اي از آنها نقل مي گردد:

علماء قرن دوم هجري:

(عمرو بن دينار متوفي به سال 115، محمد بن مسلم از پيشوايان بنام و مشهور و عالم بزرگ حجاز و شام است و محل ستايش ساير علما مي باشد، عبدالرحمن بن قاسم، بكر بن سواده متوفي به سال 128، عبدالله بن ابي نجيح متوفي به سال 131 هجري، مغيره بن مقسم كه نابينا متولد و به سال 133 وفات يافت، خالد بن زيد فقيه اهل فتوي و مورد اطمينان، حسن بن حكم وفات بعد از سال 140 هجري، ادريس بن يزيد، يحيي بن يزيد، عبدالملك بن ابي سليمان، عوف بن ابي جميله، عبدالله بن عمر بن حفص وفات به سال 147 هجري، نعيم بن حكيم متوفي به 148 هجري، طلحه بن يحيي، كثير بن زيد، حافظ محمد بن اسحاق متوفي 151 هجري كه علما بزرگ او را تحسين و تمجيد نموده اند، حافظ معمر بن راشد متوفي به 153 هجري، حافظ مسعر بن كدام متوفي به 132 هجري كه مورد تعريف و تمجيد علما بوده است، حكم بن ابان متوفي 152 هجري و در احوال او آورده اند زماني كه مردم به خواب مي رفتند او تا زانو در آب دريا ايستاده و به ذكر خدا مشغول مي شده است، عبدالله بن شوذب متوفي به 157 هجري، حافظ شعبه بن حجاج متوفي به سال 160 هجري كه بزرگان او را در امر حديث، پيشواي اهل ايمان گفته اند، حافظ كامل بن علاء، حافظ سفيان بن سعيد متوفي در 161 كه علما بزرگ و نامدار او را تعريف و تحسين نموده اند، حافظ اسرائيل بن يونس متوفي در 162 هجري، جعفر بن زياد كوفي متوفي به 165 هجري و شيعه و مورد اعتماد است، مسلم

ص : 18

بن سالم، حافظ قيس بن ربيع متوفي به 165، حافظ حماد بن سلمه متوفي در 167 هجري كه همه بزرگان او را تحسين و تمجيد نموده اند، حافظ عبدالله بن لهيعه متوفي 174 كه قاضي بزرگ ديار مصر و محدث آن منطقه بوده است، حافظ وضاح بن عبدالله متوفي 175 هجري كه او را يكي از پيشوايان بزرگ مي دانند، قاضي شريك بن عبدالله كه وي را يكي از پيشوايان بزرگ دانسته و بخاري به او استشهاد و مسلم از او روايت نقل نموده است، حافظ عبدالله بن عبدالرحمن متوفي در 182 هجري، نوح بن قيس متوفي به 183 هجري، مطلب بن زياد متوفي به 185هجري، قاضي حسان بن ابراهيم متوفي 186، حافظ جرير بن عبدالحميد متوفي 188 كه علما آن زمان به واسطه وسعت دانش او از همه جانب به سوي او شتاب مي نمودند، فضل بن موسي، حافظ عمرو بن جعفر مدني، حافظ اسماعيل بن عليه متوفي در سال 193، حافظ محمد بن ابراهيم متوفي به 194، حافظ محمد بن خازم متوفي 195 هجري، حافظ محمد بن فضيل، حافظ وكيع بن جراح متوفي به 196، ، حافظ سفيان بن عيينه متوفي در 198 هجري كه علماء بر صحت احاديث او اجماع دارند، حافظ عبدالله بن نمير متوفي در 199 هجري، حافظ حنش بن حرث، موسي بن يعقوب، علا بن سالم، ارزق بن علي، هاني بن يعقوب، فضيل بن مرزوق متوفي در 160، سعد بن عبيده، موسي بن سلم، يعقوب بن جعفر، عثمان بن سعد.

علماء قرن سوم هجري و چهارم و ...:

حافظ ضمره بن ربيعه متوفي 202، كه گفته اند در شام همانند او در امانت نبوده است، محمد بن عبدالله زبيري متوفي 203 هجري، مصعب بن مقدم متوفي 203 هجري، يحيي بن آدم، زيد بن حباب، امام مذهب شافعي محمد بن ادريس شافعي متوفي 204، حافظ شبابه بن سوار متوفي 206، محمد بن خالد، خلق بن تميم، حافظ اسود بن عامر معروف به شاذان شامي متوفي 208 هجري، حسين بن حسن فزاري، حافظ حفص بن عبدالله متوفي 209 هجري، حافظ عبدالرزاق بن همام متوفي 211، حسن بن عطيه، عبدالله بن يزيد عدوي، حافظ حسين بن محمد، حافظ عبيدالله بن موسي، علي بن قادم خزاعي، محمد بن سليمان بن ابي داوود معروف به بومه، عبدالله بن داوود معروف به خريبي، حافظ علي بن حسن بن دينار، حافظ يحيي بن حماد شيباني، حافظ حجاج بن متهال، حافظ فضل بن دكين، حافظ عفان بن مسلم، حافظ علي بن

ص : 19

عياش، حافظ مالك بن اسماعيل، حافظ قاسم بن سالم، محمد بن كثير برادر سليمان بن كثير، موسي بن اسماعيل منقري، قيس بن خصص، حافظ سعيد بن منصور، حافظ يحيي ابن عبدالحميد، حافظ ابراهيم بن حجاج، حافظ علي بن حكيم، حافظ خلف بن سالم، علي بن محمد طنافسي مقيم ري متوفي 233 كه او و برادرش جايگاه علمي مهمي داشته و بزرگان از علما به زيارت آنها مي رفته اند، حافظ هدبه بن خالد، حافظ عبدالله بن محمد، حافظ عبيدالله بن عمر جشمي، حافظ احمد بن عمر بن حفص، حافظ ابراهيم بن منذر، يحيي بن سليمان، حافظ اسحاق بن ابراهيم حنظلي كه او يكي از پيشوايان اسلام و داراي مسند و جايگاه است، حافظ عثمان بن محمد، حافظ قتيبه بن سعيد كه نامبرده در سال 420 و در سن 92 سالگي از دنيا رفت و گفته اند كه او در شرق و غرب محدث بوده و پيشوايان جهان، از هر شهر و ديار به سوي او روي مي آوردند و پيشوانيان پنجگانه (بخاري، مسلم، ابوداوود، ابوعيسي، ابو عبدالرحمن)، و گروه بيشمار ديگر از او روايت كرده اند، پيشواي مذهب حنبليان ابوعبدالله احمد بن حنبل شيباني متوفي به 241 هجري، حافظ يعقوب بن حميد، حافظ حسن بن حماد، حافظ هارون ابن عبدالله معروف به حمال، حسين ابن حريث، هلال بن بشر، احمد بن عثمان، حافظ محمد بن علاء، يوسف بن عيسي، حافظ نصر بن علي بن نصر، حافظ محمد بن بشار، حافظ محمد بن مثني، حافظ يوسف بن موسي، حافظ محمد بن عبدالرحيم معروف به صاعقه، محمد بن عبدالله عدوي، حافظ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاري متوفي 256 كه كتاب مطرح او معروف به (صحيح بخاري) از جمله صحاح سته است، او در جلد اول تاريخ خود درفصل يك صفحه 375 حديث غدير را آورده است، حافظ حسن بن عرفه كه يكصد و ده سال عمر كرده است، حافظ عبدالله بن سعيد كندي صاحب تفسير و كتب متعدد كه پيشواي اهل زمان خود بود، حافظ محمد بن يحيي (گردآوردنده زهريات، احاديث زهري،)، حافظ حجاج بن يوسف ثقفي بغدادي مشهور به ابن الشاعر متوفي به 259، احمد بن عثمان، حافظ عمر بن شبه نميري، حافظ احمد بن يوسف از افراد برجسته در حديث، حافظ عبيدالله بن عبدالكريم كه او را پيشواي بي نظير از بين علماء رباني مي دانند، حافظ احمد بن منصور بن سيار، حافظ اسماعيل بن مسعود مشهور به سمويه، حافظ حسن بن علي بن عفان عامري از استادان بزرگ كه بخاري از او روايت مي كند، حافظ محمد بن عوف كه او را به بزرگواري ستوده اند، حافظ سليمان بن سيف، حافظ

ص : 20

محمد بن يزيد، عبدالله بن مسلم، حافظ عبدالملك بن محمد كه عالمي زاهد و محدث بزرگ بود، حافظ احمد بن حازم غفاري مشهور به ابن عزيزه، حافظ محمد بن عيسي ترمذي متوفي در 279 از ائمه ششگانه و صاحبان صحاح كه از هر توثيقي بي نياز است، حافظ احمد بن يحيي بلادرزي متوفي به 279 كه تمامي پيشوايان اسلام از زمان او تا امروز به او و به كتاب و تاليفات و به نقل از او اعتماد داشته و دارند و نامبرده حديث شريف غدير را در كتاب (انساب الاشراف) خود ذكر نموده است، حافظ ابراهيم بن حسين معروف به (ابن ديزيل) متوفي 280، حافظ احمد بن عمرو مشهور به (ابن ابي عاصم)، حافظ زكريا ابن يحيي معروف به خياط السنه، حافظ عبدالله بن احمد بن حنبل كه علماء تا آنجا به دقت و مواظبت او شهادت داده اند كه بعضي او را بر پدرش كه پيشواي حنبليان است مقدم داشته اند، احمد بن عمرو، حافظ ابراهيم بن عبدالله بن مسلم صاحب سنن، حافظ صالح بن محمد ملقب به (جزره)، كه موصوف به صدق و امانت و دقت نظر بوده است، حافظ محمد بن عثمان، قاضي علي بن محمد مصيصي، ابراهيم بن يونس ملقب به حرمي، ابوهريره محمد بن ايوب. حافظ عبدالله بن صقر (علماء قرن چهارم)، حافظ احمد بن شعيب نسايي صاحب سنن و درباره او مي گويند او فقيه ترين استادان مصر و اعلم علما معتبر زمان خود در حديث بوده است، حافظ حسن بن سفيان كه محدث عصر خود در منطقه خراسان بوده است، حافظ احمد بن علي موصلي، حافظ محمد بن جرير طبري صاحب تفسير و كتاب و تاريخ مشهور، احمد بن محمد ضبعي، حافظ محمد بن جمعه صاحب مسند كبير، حافظ عبدالله بن محمد بغوي در مورد او گفته اند مافوق ثقه، ابوبشر محمد بن احمد دولابي، احمد بن عبدالله معروف به ابي النيري، احمد بن محمد ازدي استاد فقه و حديث و رياست امور ديني مصر در عصر خود، ابراهيم بن عبدالصمد، حافظ محمد بن علي ترمذي صاحب تاليفات، حافظ عبدالرحمن ابن ابي حاتم كه از ابدال شمرده شده است، احمد بن عبدربه قرطبي صاحب كتاب مشهور العقد الفريد و هم اوست كه در كتاب خود آورده است (..... علي عليه السلام در پانزده سالگي اسلام آورده و او اولين كسي است كه به وحدانيت خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم شهادت داد و پيامبر در حق او فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه و...)، فقيه حسين بن اسماعيل كه او شصت سال قضاوت منطقه كوفه را داشته است، حبشون بن موسي، حافظ احمد بن عقده، عبدالله بن علي بن خلف، حافظ هيثم ابن

ص : 21

كليب، حافظ محمد بن صالح بن هاني كه همه علماء او را در زهد و امانت ستايش كرده اند، حافظ محمد بن يعقوب ملقب به (ابن اخرم) صاحب مسند كبير، يحيي بن محمد بن عبدالله كه او را معتبر يگانه عصر خود مي دانستند، علي بن حسين بغدادي مسعودي كه نسبت او به عبدالله بن مسعود منتهي مي شود و او را علامه مي دانستند. محمد بن احمد بن تميم، حافظ جعفر بن محمد نصير معروف به (خلدي)، محمد بن علي شيباني، حافظ دعلج بن احمد كه براي او مسند ترتيب داده اند و صحت كتابت و نيكويي سماع احاديث او مشهور است، محمد بن حسن مفسر موصلي و صاحب تفسير مشهور به شفاء الصدور، حافظ محمد بن عبدالله شافعي، حافظ ابوحاتم محمد بن حبان از فقها و حافظين آثار بوده است، حافظ سليمان بن احمد كه ذهبي او را امام علامه و حجت.... ميدانسته كه از هزار استاد و بيشتر حديث نقل نموده است، احمد بن جعفر صاحب مسند كبير، احمد بن جعفر بن حمدان، ابويعلي زبير بن عبدالله بن موسي، ابويعلي محمد بن احمد بن بالويه، حافظ علي بن عمر بن احمد دارقطني متوفي 385 كه او را نادره علما و پيشوا بزرگ عصر خود مي دانند، حافظ حسن بن ابراهيم مصري مشهور به (ابن زولاق)، حافظ عبيدالله بن محمد عكبري مشهور به (ابن بطه)، حافظ محمد بن عبدالرحمن مشهور به (مخلص الذهبي)، حافظ احمد بن سهل فقيه بخاري، عباس بن علي بن عباس نسايي، يحيي بن محمد اخباري، متكلم و قاضي محمد بن طيب، حافظ محمد بن عبدالله بن محمد معروف به (ابن البيع) نيشابوري صاحب مستدرك دو (صحيح مسلم بخاري)، احمد بن محمد بن موسي، حافظ عبدالملك بن ابي عثمان مشهور به خرگوشي، حافظ احمد بن عبدالرحمن، حافظ محمد بن احمد بن محمد ،حافظ احمد بن موسي بن مردويه، حافظ احمد بن محمد بن يعقوب ملقب به مسكويه صاحب كتاب التجارب، حافظ احمد بن حسين بن احمد ملقب و مشهور به ابن سماك بغدادي، ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبي نيشابوري مفسر مشهور كه گويند در علم تفسير يگانه دوران خود بوده و تفسير كبير او را، برتر از ساير تفاسير مي دانند، عبدالله بن علي بن محمد بن بشران، عبدالملك بن محمد صاحب كتاب يتيمه الدهر، حافظ احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهاني ستايش از او در كتب بسياري منقول و او داراي كتب بسيار است كه از ميان آنها كتاب (حليه الاولياء) معروف است ،ابوعلي حسن بن علي بن محمد تيمي معروف به (ابن المذهب)، حافظ اسماعيل بن علي بن حسين ابوسعيد رازي معروف به (ابن

ص : 22

سمان) كه در زهد و ورع مشهور بوده، حافظ احمد بن حسين بن علي (ابوبكر بيهقي) كه او را كوهي از كوههاي علم و فقيهي بزرگ مي دانند كه پيشواي جمعيت شافعي در زمان خود بوده و داراي تاليفات بسيار از جمله سنن كبري او مشهور است، حافظ يوسف بن عبدالله ملقب به ابي عمر مشهور در علم حديث بود و...، حافظ احمد بن علي بن ثابت كه او در زمان خود پيشواي صاحب نام در جهان اسلام بوده، مفسر كبير ابوالحسن بن احمد كه صاحب كتب مشهور از جمله (الوسيط و البسيط و الوجيز) در تفسير قرآن كتاب (اسباب النزول) و حافظ مسعود بن ناصر سجستاني صاحب كتب گرانبها كه او را حافظ و فقيه بزرگي به شمار مي آورند و هم اوست كه كتاب مستقل نيز به غدير اختصاص داده است، حافظ علي بن محمد جلابي شافعي معروف به (ابن المغازلي) كه كتاب مناقب او نمودار بارزي از احاطه و تسلط در حديث و فنون آن است، علي بن حسن بن حسين خلعي كه صاحب كتب فراوان از جمله كتاب خلعيات است، حافظ عبيدالله بن عبدالله معروف به ابن الحداد حسكاني صاحب كتب و در ضمن كتاب مستقل درباره واقعه غدير نوشته است، ابومحمد احمد بن محمد بن علي عاصمي يكي از پيشوايان قرن پنجم و مفسر و صاحب زهد و تقوي و مولف كتاب (زين الفتي)، حافظ محمد بن محمد طوسي غزالي مشهور به (حجه الاسلام) كه در زمره بزرگان و دانشمندان است، حافظ محمد بن علي كوفي مشهور به نرسي كه محدث كوفه و با تقوي بوده است، حافظ يحيي بن عبدالوهاب مشهور به (ابن منده) از حفاظ مشهور و بزرگان حديث بوده است، حافظ حسين بن مسعود بغوي از علماء رباني و صاحب كتب تفسير و كتب (شرح السنه و التهذيب) در فقه و (جمع بين صحيحين) و (مصابيح) در احاديث صحيح علامه زمان خود بوده است ابوالقاسم هبه الله بن محمد شيباني، ابن زاغوني علي بن عبدالله، ابوالحسن رزين بن معاويه، ابوالقاسم جار الله، محمود بن عمر زمحشري كه ابن خلكان او را امام كبير در تفسير و حديث و نحو و علم بيان و پيشواي بلامعارض زمان خود مي داند، حافظ قاضي عياض بن موسي صاحب تاليفات از جمله كتاب مشهور (الشفا)، محمد بن ابي القاسم مشهور به شهرستاني كه كتاب (الملل و النحل) او شهرت فراوان داشته و حديث غدير در آن ذكر گرديده است، محمد بن علي بن ابراهيم نطنزي كه از علما بزرگ زمان خود بود، حافظ ابوسعيد عبدالكريم بن احمد سمعاني صاحب كتاب هاي مشهور (الانساب) و (فضايل الصحابه) و .....، ابوبكر يحيي بن سعدون ملقب به (سابق

ص : 23

الدين) صاحب تفسير كبير...، موفق بن احمد ابو المويد از خطباي به نام و يكي از شعراي غدير است كه حديث غدير را در كتاب هاي مناقب و مقتل خود آورده است، عمر بن محمد بن خضر اردبيلي معروف به ملا، حافظ علي بن حسن ملقب به (ثقه الدين) و مشهور به (ابن عساكر) صاحب كتاب مشهور و معروف تاريخ كبير كه او را يكي از بزرگان علم حديث مي دانند و او كسي است كه تاريخ شام را فقط در هشتاد جلد تاليف نموده است، حافظ محمد بن ابي بكر مشهور به شيخ الاسلام كه صاحب تاليفات سودمند است، حافظ محمد بن موسي بن عثمان، حافظ عبدالرحمن بن علي بن محمد ملقب به بكري به جهت رسيدن نسب او به جدش ابي بكر صديق، كه علامه عصر خود بوده است. اسعد بن ابي الفضائل مشهور به ابوالفتوح، (علماء قرن هفتم): محمد بن عمر فخرالدين رازي صاحب تفسير مشهور كبير كه او را يگانه عصر و پيشواي جهاني گفته اند، ابوالسعادت مبارك بن محمد برادر ابن اثير كه داراي كتب مشهور است، ابوالحجاج يوسف بن محمد مشهور به (ابن شيخ) مولف كتاب مشهور (الف با)، تاج الدين زيدبن حسن بن زيد كندي، شيخ علي بن حميد قرشي كه ايشان حديث غدير را در كتاب (شمس الاخبار المنتقي من كلام النبي المختار)، ابو عبدالله ياقوت بن عبدالله كه اصل نژاد او رومي است و در كودكي اسير شده و سپس در زمره علماء بزرگ وارد و صاحب دو كتاب بزرگ (معجم البلدان) و (معجم الادبا) است و از طرفداران سر سخت علي بن ابي طالب بوده است، ابوالحسن علي بن محمد شيباني معروف به ابن اثير جزري صاحب كتاب تاريخ (كامل) و (اسد الغابه) كه معروف است، حنبل بن عبدالله بن فرج بغدادي، حافظ ضياالدين محمد بن عبدالواحد مشهور به ابوعبدالله مقدسي، ابو سالم محمد بن طلحه قريشي يكي از شعرا غدير است، ابوالمظفر يوسف امير حسام الدين قز اوغلي ابن عبدالله بغدادي كه تسلط او بر فقه معروف و داراي تفسيري بزرگ است در بيست و نه جلد و تاليف مشهور ديگر او (تذكره خواص الامه) مي باشد،. عز الدين عبدالحميد بن هبه الله مدايني مشهور به ابن ابي الحديد و مولف شهير و نامدار شرح نهج البلاغه است كه موجود و در دسترس عموم است كه اين اثر، در واقع مويد احاطه كامل او بر حديث و كلام و تاريخ است، حافظ محمد بن يوسف گنجي صاحب (كتاب كفايه)، حافظ عبدالرزاق بن عبدالله بن ابي بكر كه كتاب (مقتل الحسين عليه السلام) از اوست و همچنين صاحب كتاب تفسير نيز مي باشد، فضل الله بن ابي سعيد كه صاحب كتاب (المتعهد في المعتقد)

ص : 24

است، حافظ محي الدين يحيي بن شرف كه استاد مذهب و بزرگ فقهاي زمان خود بوده و صاحب تاليفات بسيار از جمله كتاب (رياض الصالحين) و كتاب ديگر در تهذيب اسماء و لغات و...، شيخ مجدالدين عبدالله بن محمود بن مورود، قاضي ناصر الدين عبدالله عمر ابوالخير بيضاوي شافعي كه پيشواي بزرگ و صاحب تاليف كتاب (الطوالع و المصباح) در اصول دين و (الغايه القصوي) در فقه و (المنهاج) در اصول فقه و (مختصرالكشاف) در تفسير و (شرح المصابيح) در حديث از اوست، احمد بن عبدالله فقيه حرم و محدث حجاز و داراي كتب متعدد از جمله رياض النضره و ذخاير العقبي و... مي باشد، ابراهيم بن عبدالله وصابي مولف كتاب (الاكتفاء في فضل الاربعه الخلفاء)، سعيد الدين محمد بن احمد فرغاني و او اولين كسي است كه قصيده تائيه ابن فارض را شرح نموده است، (علماء قرن هشتم): شيخ الاسلام ابراهيم بن سعد الدين محمد بن مويد حمويه خراساني جويني كه پادشاه غازان به دست او اسلام آورد و كتب بسيار تاليف كه از جمله آنها كتاب (فرايد السمطين) او در بيان فضيلت علي مرتضي عليه السلام و بتول عذرا و سبطين عليهم السلام است كه كتابي بسيار مشهور است، علاء الدين احمد بن محمد بن احمد سمناني كه تاليفات او بيش از سيصد كتاب است، حافظ يوسف بن عبدالرحمن ابوالحجاج مزي كه او را درياي خروشان علم و حديث لقب داده اند و او را داناترين مردم به احوال رجال و راويان احاديث مي دانند، حافظ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان كه ذهبي و ابن كثير او را حافظ كبير و مورخ اسلام و استاد بزرگان از محدثين لقب داده اند كه صاحب تاليفات متعدد است، نظام الدين حسن بن محمد قمي صاحب تفسير كبير موسوم به (غرائب القرآن)، ولي الدين محمد بن عبدالله عمري تبريزي مولف (مشكاه المصابيح)، تاج الدين احمد بن عبدالقادر، ابن مكتوم ابومحمد قيمي صاحب تاليفات از جمله تذكره، زين الدين عمر بن مظفر مشهور به ابن الوردي صاحب تاليفات، جمال الدين محمد بن يوسف زرندي صاحب كتاب (السمطين في مناقب السبطين) رياست امور مذهبي را در مدينه در حرم نبوي داشته است، قاضي عبدالرحمن بن احمد ايجي از بزرگان علم و حديث كه كتاب (المواقف) او در كلام مشهور است، سعيد الدين محمد بن مسعود بن محمد كازروني كه او را فاضل مي دانند، ابوالسعادت عبدالله بن اسعد بن علي يافعي، حافظ عمادالدين اسماعيل بن عمر بن كثير كه او را محدث بزرگ و با علم و صاحب نظر مي دانند، ابوحفص عمر بن حسن مشهور به (ابن اميله)، شمس الدين

ص : 25

بن محمد بن احمد بن علي مشهور به ابن جابر اندلسي كه يكي از شعراي غدير نيز هست، سيد علي بن شهاب بن محمد همداني صاحب تاليفات بسيار كه حديث شريف غدير را در كتاب (موده القربي) خود آورده است، حافظ شمس الدين ابوبكر محمد بن عبدالله معروف به صامت، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبدالله هرروي تفتازاتي صاحب كتب متعدد، (علماء قرن نهم): علي بن ابي بكر بن سليمان صاحب تاليفات بسيار كه مشهور به (حافظ هيثمي) است و او در كتاب بزرگ خود (مجمع الزوايد) حديث شريف غدير را نقل نموده است، عبدالرحمن بن محمد مشهور به ابن خلدون كه صاحب كتاب تاريخ مشهور و معروف مي باشد، سيد شريف جرجاني علي بن محمد كه همه او را علامه زمان خود مي دانند. محمد بن محمد بن محمود حافظي معروف به خواجه پارسا كه صاحب كتب بسيار از جمله كتاب (الفصول السته) و (فصل الخطاب) مي باشد، محمد بن خليفه وشتاني، محمد بن محمد بن محمد معروف به ابن الجزري صاحب تاليفات متعدد از جمله كتاب هاي او (اسني المطالب في مناقب علي بن ابيطالب عليه السلام) مي باشد، تقي الدين احمد بن علي صاحب تاليفات متعدد كه تا حد 200 كتاب ذكر شده است، قاضي شهاب الدين احمد بن شمس الدين از بزرگان علم و ادب صاحب كتاب (الارشاد) در نحو و (هدايه السعداء و البحر المواج) در تفسير، احمد بن علي عسقلاني معروف ابن حجر صاحب كتب معروف (الاصابه و تهذيب التهذيب) كه او را پيشواي پيشوايان دانسته اند صاحب هوش و ذكاوت فراوان و دانا به حديث بوده است، نور الدين علي بن محمد معروف به ابن صباغ صاحب تاليفات گرانقدر از جمله كتاب (الفصول المهمه لمعرفه الائمه) با تصريح به اين كه آنها دوازده نفرند و كتاب (العبر فيمن شفه النظر) و... مي باشد، قاضي القضاه محمود بن احمد مشهور به عيني كه او را پيشوايي عالم و فاضل مي دانند. نجم الدين محمد بن قاضي معروف به (ابن عجلون) او را علامه لقب داده اند، علي بن محمد قوشچي او را مولاي محقق لقب دادند، عبدالله ابن احمد بن محمد مشهور به سيد اصيل الدين حسيني او را از علماء بزرگ جهان دانسته اند و كتاب (درج الدرر في سيره سيدالبشر) از اوست، ابوعبدالله محمد بن محمد بن يوسف حسيني سنوسي، ابوالخير فضل الله بن روزبهان معروف به خواجه ملا داراي تاليفات از جمله كتاب ابطال الباطل و ..... علماء قرن 10: حسين بن معين الدين يزدي ملقب به كمال الدين شارح ديوان منسوب به امير المومنين در شرح حديث غدير كتاب مستقلي نوشته است، جلال الدين

ص : 26

عبدالرحمان بن كمال الدين او را صاحب كرامت دانسته و گفته اند وي هفتاد و چند بار پيامبر صلي آله عليه و آله و سلم را در خواب ديده و داراي كرامت طي الارض بوده است، نور الدين علي بن عبدالله سمهودي، احمد بن محمد بن ابي بكر ابوالعباس قسطلاني صاحب تاليفات از جمله (المواهب الدنيه في المنح المحمديه) و (شرح صحيح بخاري) و...، سيد عبدالوهاب ابن محمد، عبدالرحمن بن علي معروف به (ابن الدبيع) صاحب تاليفات، شهاب الدين احمد بن محمد كه نامبرده را امام الحرمين مي دانند و صاحب تاليفات فراوان، علي بن حسام الدين متقي صاحب كتاب گرانبها و بزرگ (كنز العمال) او را از بندگان صالح خداوند مي دانند و تاليفات فراوان حدود يكصد مجلد دارد، شمس الدين محمد بن احمد شربيني صاحب دو تاليف بزرگ تفسير او به نام (السراج المنير) و (الاقناع في حل الفاظ ابي شجاع)، ضيا الدين احمد بن محمد وتري صاحب كتاب روضه الناظرين، جمال الدين محمد طاهر ملقب به (ملك المحدثين) هندي كه در سال 986 كشته شد صاحب تاليفات فراوان از جمله كتاب (مجمع بحار الانوار في غرايب التنزيل و لطايف الاخبار) و .....، ميرزا مخدوم بن عبدالباقي صاحب تاليفات از جمله نواقص الروافض، عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوري صاحب كتاب نزهه المجالس، جمال الدين عطاء الله بن فضل الله صاحب كتب از جمله كتاب (الاربعين في مناقب اميرالمومنين عليه السلام) و كتاب (روضه الاحباب في سيره النبي صلي الله عليه و آله و الال و الاصحاب). علما ء قرن 11: ملا علي بن سلطان محمد هروي معروف به (قاري) كه تاليفات بسيار گرانبهايي دارد از جمله شرح بر المشكاه به نام المرقاه و از علما پر آوازه و مشهور بوده است، ابوالعباس احمد چلبي بن يوسف مشهور به (ابن سنان قرماني) مولف تاريخ مشهور موسوم به (اخبار الدول و آثار الاول)، زين العابدين عبدالرئوف بن تاج العارفين صاحب تاليفات مشهور كه فاضل و عابد و زاهد بوده و در شبانه روز به يك وعده غذا اكتفا مي نمود و او در فقه و اصول و تفسير و حديث تاليفات فراوان دارد، شيخ بن عبدالله عيدروس حسيني، محمود بن محمد علي شيخاني، مولف كتاب (الصراط السوي في مناقب آل النبي صلي الله عليه و آله) و كتاب (حيات الذاكرين كربن)، نور الدين علي بن ابراهيم بن احمد حلبي صاحب كتاب مشهور (السيره النبويه) او را كوهي از كوه هاي دانش ناميده اند صاحب تاليفات بسيار مي باشد، شيخ احمد بن فضل از ادباي با فضل و معرفت بوده صاحب تاليفات از جمله (حسن المال في مناقب الال)، حسين بن امام منصور بالله

ص : 27

صاحب تاليف گرانبها و وزين به نام (غايه السئول في علم الاصول) و شرح آن به نام (هدايت العقول) و كتب ديگري كه او را پيشواي علوم محمد صلي الله عليه و آله سلم مي دانند، شيخ احمد بن محمد قاضي القضات ملقب به شهاب الدين صاحب تاليفات بسيار، عبدالحق بن سيف الدين دهلوي صاحب تاليفات گرانبها از جمله (اللمعات في شرح المشكات) و (رجال المشكات) و (ترجمه فصل الخطاب) و (جذب القلوب) و (الخبار الاخيار) و (مدارج النبوه) و....، محمد بن محمد مصري صاحب كتاب (الدرر العوال بحل الفاظ بدء المال)، محمد محبوب العالم ابن صفي الدين جعفر مولف تفسير مشهور (تفسير شاهي). علماء قرن 12: سيد محمد عبدالرسول بن عبدالسيد برزنجي از مشايخ مدينه بود، صاحب تاليفات از جمله كتاب (النواقض للروافض) و كتابي كه در نجات ابوين پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و عم او ابي الطالب نوشته و دلايل متين و غير قابل انكار در آن نجات را اثبات نموده است، برهان الدين ابراهيم بن مرعي از علماء نامي مصر است صاحب تاليفات از جمله كتاب (الفتوحات الوهبيه در شرح اربعين (چهل حديث نبوي)، ضياء الدين صالح بن مهدي صنعاني صاحب تاليفات از جمله كتاب (الابحاث المسدده في الفنون المتعدده)، ابراهيم بن محمد بن محمد معروف به ابن حمزه حراني عالم و پيشواي مشهور صاحب تاليفات از جمله (البيان و تعريف) و ....، ابوعبدالله محمد بن عبدالباقي زرقاني از محدثين برجسته صاحب تاليفات مانند (شرح المواهب اللدنيه) و .....، حسام الدين محمد بايزيد سهارنپوري صاحب كتاب (مرافض الروافض)، ميرزا محمد بن معتمد خان بدخشي مولف كتاب (مفتاح النجا في مناقب آل العبا) و (نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البيت الاطهار) و صاحب نام در احاطه بر احاديث، حامد بن علي بن ابراهيم معروف به عمادي او را جليل القدرترين عالم ناميده اند و صاحب تاليفات بسيار از جمله (الصلوه الفاخره بالاحاديث المتواتره)، عبدالعزيز احمد بن عبدالرحيم دهلوي صاحب تاليفات بسيار از جمله تاليف گرانبهاي او به نام (اجوبه المسائل الثلاث) و (الانصاف في بيان سبب الاختلاف)، (تنوير العينين)، (رسائل الدهلوي) (حجه البالغه في اسرار الاحاديث و علل الاحكام) و (شرح تراجم ابواب صحيح بخاري) و....، محمد بن سالم صاحب تاليفات گرانبها از جمله كتاب (انفس نفائس الدرر) و...، سيد محمد بن اسماعيل صغاني، شهاب الدين احمد بن عبدالقادر كه از شعراء غدير است. علماي قرن 13: ابوالفيض محمد بن محمد زبيدي مولف كتاب (تاج العروس في شرح القاموس) كه يگانه مرجع در لغت و

ص : 28

مسلط در انواع علوم و كتب بسيار گرانبها تاليف نموده از جمله (اتحاف الساده المتقين) در شرح احيا العلوم غزالي در ده جلد و (اسانيد الصحاح السته) و....، ابوالعرفان شيخ محمد بن علي صبان كه به دقت نظر مشهور بوده و صاحب تاليفات گرانبها از جمله (اسعاف الراغبين في سيره المصطفي و فضائل اهل بيته الطاهرين)، رشيد الدين خان دهلوي صاحب كتاب (الفتح المبين في فضائل اهل بيت سيد المرسلين)، مولوي محمد مبين لكهنوي كه حديث غدير را در (وسيله النجاه) خود نقل نموده است، مولي محمد سالم بخاري دهلوي كه اين حديث را در رساله اصول الايمان خود نقل نموده، مولوي ولي الله لكهنوي اين حديث را در كتاب (مرات المومنين في مناقب اهل بيت سيد المرسلين)، مولوي حيدر علي فيض آبادي اين حديث را در (منتهي الكلام) خود آورده است، قاضي محمد بن علي بن محمد شوكاني صنعاني فقيه نامدار مسلط در علوم صاحب تاليفات فراوان (حدود يكصد فقره) از جمله كتاب مشهور (البدر الطالع) و (نيل الاوطار) و...، سيد محمود بن عبدالله حسيني آلوسي نامبرده يكي از نوابغ عراق و دانشمندان بنام و صاحب تاليفات گرانبهاست، شيخ محمد بن درويش الحوت بيروتي صاحب كتاب (اسني المطالب في احاديث مختلف المراتب)، شيخ سليمان ابن شيخ ابراهيم معروف به خواجه كلان نامبرده از بزرگان حديث و نابغه در اين رشته بوده است. و كتاب هاي مشهور او (اجمع الفوائد)، (مشرق الاكوان)، (ينابيع الموده) كه كتاب اخير در نزد همگان شهرت خاص دارد. سيد احمد بن مصطفي قادين خاني مولف كتاب (هدايه المرتاب في فضايل الاصحاب). علماء قرن 14: سيد احمد بن زيني مفتي شافعيان مكه و شيخ الاسلام آن منطقه بوده است عالم و مورخي با كمال و صاحب نظر و صاحب تاليفات فراوان، شيخ يوسف بن اسماعيل نبهاني رئيس محكمه حقوق در بيروت و صاحب كتاب (منتخب الصحيحين من كلام سيد الكونين) و (الشرف الموبد) و...، سيد مومن بن حسن مومن شبلنجي مولف كتاب مشهور (نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار)، شيخ محمد عبده مفتي و علامه بزرگوار كشور مصر بوده و صاحب مراتب و شهرت علمي، سيد عبد الحميد بن سيد محمود آلوسي كه نابينا بوده علامه و اديب يگانه بوده و كتاب او مرسوم به (نثر اللئالي في شرح نظم الامالي) شيخ محمد حبيب الله بن عبدالله يوسفي علامه و محدث كشور مصر بوده و صاحب تاليفات و صاحب كتب (اكمال المنه) و (ايقاظ الاعلام) و (ثبت الشيخ الامير كبير) و (الخلاصه النافعه) و...، قاضي بهلول بهجت شافعي قاضي

ص : 29

زنكه زور، مولف كتاب گرانبهاي (تاريخ آل محمد صلي آله عليه و آله) كه به لغت تركي نوشته شده كه مويد احاله مولف بر تاريخ و حديث است و (الماه يوم)، (الارشاد الخمروي) و (حجر بن عدي كه منظوم است) و. .....، نويسنده شهير عبد المسيح انطاكي كه يكي از شعراي غدير است، دكتر احمد فريد رقاعي، استاد احمد زكي عدوي داراي آثار گرانبهاي و جاويدان، استاد احمد نسيم مصري، استاد حسين علي اعظمي مدير دانشگاه حقوق بغداد و از شعرا غدير، سيد علي جلال الدين حسيني سخنور و اديب و شاعر صاحب ديوان موسوم به حديث النفس و كتاب او بنام الحسين عليه السلام، استاد محمد محمود رافعي كه شرح او بر هاشميت كميت نموداري از احاطه و تسلط او در تاريخ و ادب است كه او نيز روايت كرد كه علي عليه السلام در سال 35 مردم را در ميدان وسيع كوفه جمع كرد (رحبه) جمع كرد و فرمود كه شما به خدا قسم دهم هر مرد مسلمي كه روز غدير خم سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را شنيده است برخيزد پس سي تن از مردم برخاسته و شهادت دادند كه در آن روز حضور داشته و خود شنيده اند به اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه)، استاد عبد الفتاح عبدالمقصود مصري صاحب كتاب (الامام علي) استاد شيخ محمد سعيد دحدوح، استاد صفا خلوصي، حافظ مجتهد ناصر السنه احمد بن محمد صديق صاحب تاليفات گرانبها از جمله (تشنيف الاذان)، كه در اين كتاب او با سند نام پنجاه و چهار تن از صحابه را در اين خصوص ذكر نموده علي اميرالمومنين عليه الاسلام- امام سبط- امام حسين عليه السلام و .....،

خلاصه جلد دوم فارسي به حول و فضل الهي و عنايات حضرت حق جل جلاله

مبادله سوگند (مناشده) و احتجاج به حديث شريف غدير خم:

واقعه غدير خم از اصول مسلم و حوادث غير قابل انكار و ترديد بوده و از صدر اسلام و در دوران خلافت ظاهري امير المومنين يادآوري آن با مبادله سوگند (مناشده) بسيار واقع گرديده است.

نخستين استدلال، گفت و شنودي است كه بوسيله شخص اميرالمؤمنين با اشخاص همزمان و معاصر آن حض_رت در مسجد رس_ول خدا واقع گردي_ده كه سليم بن قيس هلالي در كتاب خود به تفصيل آن را بي_ان

ص : 30

نمود و آناني كه آگاهي بيشتر از آن را خواستارند به آن مراجعه نمايند.

خلاصه جلد دوم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

مبادله سوگند امير المومنين در روز شوري به سال 23:

اخطب بن خطباء خوارزم در صفحه 217 مناقب خود با ذكر سلسله سند از عامر بن واثله نقل مي نمايد كه (من در روز شوري دربان بودم و علي عليه الاسلام در خانه (محل شوري) بود و شنيدم كه به آنها مي فرمود: (من بطور موكد بر شما احتياج و استدلال خواهم نمود به چيزي كه هيچ فرد عرب و غير عرب از شما نتواند آن را دگرگون نمايد، سپس فرمود: شما افراد همه را سوگند ميدهم به خدا، كه آيا در ميان شما كسي هست كه پيش از من به وحدانيت خدا ايمان آورده باشد؟ همگي گفتند نه پس فرمود من شما را به خداوند سوگند دهم كه در ميان شما كسي هست كه برادري چون جعفر طيار داشته باشد كه در بهشت با فرشتگان پرواز مي كند؟ همگي گفتند خير، پس فرمود شما را به خدا سوگند دهم، آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه عمويي چون عموي من حمزه داشته باشد كه شير خدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است؟ گفتند نه بخدا قسم، پس فرمود شما را به خدا سوگند دهم آيا در ميان شما جز من كسي هست كه همسري چون همسر من فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله داشته باشد كه بانوي زنان اهل بهشت است گفتند به خدا قسم نه، فرمود من شما را به خداوند سوگند مي دهم آيا در ميان شما جز من كسي هست كه دو سبط من مانند دو سبط من حسن و حسين داشته باشد كه دو آقا و دو سرور جوانان اهل بهشت مي باشند؟ گفتند نه به خدا قسم، فرمود شما را به خدا قسم مي دهم آيا در ميان شما جز من و پيش از من كسي هست كه چندين بار با رسول خدا صلي الله عليه و آله نجوي كرده باشد و پيش از نجوي صدقه داده باشد گفتند نه به خدا قسم، پس فرمود شما را به خدا قسم مي دهم آيا در ميان شما جز من كسي هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد (من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب)، گفتند نه بخدا قسم و.... تا آخر حديث، اين روايت را پيشواي محدثين حمويني در باب 58 در (فرايد السمطين) و همچنين ابن حاتم شامي در (الدر النظيم) نقل و در ادامه آورده است كه راوي مي گويد كه علي گفت شما را به خدا قسم مي دهم آيا كسي از شما جز من هست كه او را

ص : 31

رسول خدا در روز غدير بولايت نصب نموده باشد پس همه گفتند نه بخدا قسم، و حافظ بزرگ دارقطني و ابن حجر از او در در ادامه حديث كه حضرت علي عليه الاسلام به آن شش نفر در شوري فرمود آيا در ميان شما جز من كسي هست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرموده باشد يا علي تو در روز قيامت قسمت كننده بهشت و جهنم هستي گفتند نه به خدا قسم و نيز به آنان فرمود شما را به خدا قسم مي دهم آيا در ميان شما كسي در خويشاوندي با پيامبر از من نزديكتر است، حافظ بزرگ ابن عقده، حافظ عقيلي با سلسله اسناد و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد كه ما در اين جا آنچه را كه در روايات از داستان مبادله سوگند (منا شده) اصحاب شوري بطور تواتر و استفاضه رسيده و متضمن فضايل و خصايصي است كه علي عليه الاسلام به سبب آن از ديگران متمايز گشته ذكر مي نماييم و اين جريان را محدثين بسيار ذكر نموده اند و همچنين فرمود شما را به خدا سوگند دهم آيا در ميان شما جز من كسي هست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را با خود برادر كند در آن هنگام كه مراسم برادري را در ميان مسلمين اجرا فرمود؟ همه گفتند نه و... كه تعدادي از افراد سعي در ايراد اشكال به انحاء مختلف نموده اند كه تماما ريشه در حقد و كينه و تعصبات بي دليل دارد. (كلب گويد اي مولاي من اي حضرت علامه من به جرئت قسم مي خورم كه اين بزرگان اهل سنت و جماعت كه اينگونه اذعان به محبت ذوالقربي دارند اگر در كربلا حاضر بودند اجازه نمي دادند دست يزيد و ساير تبهكاران به سوي حسين دراز شود و كشته شود مگر آنكه جان خود را فداي حسين مي كردند و اجازه نمي دادند تا حرم رسول خدا اسير شوند انا لله و انا اليه راجعون).

مبادله سوگند (منا شده) امير المومنين در زمان عثمان بن عفان:

شيخ الاسلام ابواسحاق ابراهيم بن سعد الدين با ذكر سلسله اسناد در كتاب فرايد السمطين از تابعي بزرگ سليم بن قيس هلالي روايت كرده است كه در زمان خلافت عثمان گروهي در حدود دويست نفر در مسجد رسول خدا جمع شده و يا يكديگر سخن مي گفتند كه در ميان آنان علي ابن ابي طالب عليه السلام و سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف و طلحه و زبير و مقداد و هاشم بن عتبه و ابن عمر و حسن و حسين و ابن عباس و محمد بن سلمه و قيس سعد بن عباده و جابر بن عبدالله و انس بن مالك وزيد بن ارقم و .....، حضور داشتند پس در اين ميان از قريش و فضايل و سوابق آنها سخن به ميان آمد و اين گفتگو تا حدود

ص : 32

ظهر طول كشيد و عثمان در خانه بود و از اين اجتماع خبر نداشت و علي بن ابي طالب در آن ميان ساكت بود و نه خود ايشان و نه احدي از كسان و اهل بيت او سخني نمي گفتند پس آن گروه متوجه ايشان شده و گفتند يا ابا الحسن چه مانعي وجود دارد كه توهم كلامي بفرمايي؟ فرمود هر يك از اين دو قبيله (قريش و انصار) سخن گفتند و فضيلتي از خود بيان داشتند و درست هم گفتند اكنون من از شما اي گروه قريش و انصار سوال مي كنم اين فضيلت ها را خداوند به چه وسيله به شما عطا فرمودند؟ آيا منشا اين فضايل كه به خود نسبت داديد در وجود خود شما و قبيله و خاندان شما بوده و يا موجبي جز اين ها داشته است؟ همگي در پاسخ گفتند عشيره و خاندان هاي ما منشاء هيچ يك از اين فضايل نبوده اند بلكه خداي بزرگ بر ما منت نهاد و اين فضايل را به سبب محمد صلي الله عليه و آله و عشيره و اهل بيت او بما عطا فرمود. علي عليه السلام فرمود راست گفتيد اي گروه قريش و انصار آيا نمي دانيد كه آنچه از خير دنيا و آخرت نصيب شما گشته فقط از ما اهلبيت است نه غير ما و همانا پسر عم من پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: به درستي كه من و خاندانم نوري بوديم كه در پيشگاه عظمت خداوند نمايان بوديم در چهار ده هزار سال پيش از آن كه خداي متعال آدم را بيافريند و پس از آفرينش او اين نور را در صلب او نهاد و او را به زمين فرود آورد و سپس نور ما منتقل به صلب نوح شد و در كشتي نشست سپس منتقل به صلب ابراهيم شد و در آتش افكنده گرديد و سپس پيوسته خداي توانا ما را از اين اصلاب گرامي به ارحام پاكيزه منتقل فرمود و اين انتقال از پدران و مادران به كيفيتي بود كه همگي از هر ناپاكي و پليدي به دور و منزه بودند، پس از اين سخنان، علي عليه الاسلام، آن گروه از صحابه كه سبقت و پيشي در اسلام داشته و از آنهايي بودند كه غزوات بدر و احد را درك نموده بودند، برخاسته و شهادت دادند كه آري ما اين سخنان را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده ايم پس آنگاه فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم و شما همگي مي دانيد كه خداي عزوجل در كتاب خود در آيات متعدد سابق را بر مسبوق مقدم داشته و من در پرستش خداي يگانه و پيروي رسول او سابق و مقدم بوده ام بطوري كه احدي از اين امت در اين راه بر من سبقت نگرفته است؟ پس همگي گفتند آري چنين است، فرمود شما را به خدا سوگند مي دهم آيا آگاهي داريد كه اين آيه « و السابقون الاولون من المهاجرون و الانصار » و اين آيه « و السابقون السابقون اولئك المقربون » در چه

ص : 33

مورد و در چه موضوعي نازل شد، و وقتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره مدلول اين آيات سوال شد؟ فرمود خداي متعال اين آيات را نازل فرمود درباره انبياء و اوصيا آنها، پس من افضل انبياء و رسل هستم و علي بن ابي طالب وصي من افضل اوصياء است، همگي گفتند آري بخدا قسم، پس فرمود شما را به خدا سوگند مي دهم آيا آگاهي داريد، هنگامي كه اين آيه «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم » و اين آيه «و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنين وليجه» نازل شد مردم گفتند يا رسول الله آيا اين آيات اختصاص به بعضي از مومنين دارد يا شامل همه آنها مي شود، پس خداي عزو جل امر فرمود پيامبرش را كه به آنها تعليم فرمايد تا اولياء و متصديان امرشان را بشناسند (كلب گويد خدايا من شهادت مي دهم كه سرورم حضرت علامه صاحب الغدير چنان امور را واضع نموده است كه گويا اميرالمومنين بلاواسطه و از وراي زمان و مكان با مخاطبان خود سخن مي فرمايد و گفتار آن حضرت بلاواسطه در قلب و گوش جان و چشم بصيرت قرار مي گيرد. خداوند وجود مبارك جناب علامه را غرق در رحمت واسعه و ما را نيز مشمول الطاف كريمانه خود فرمايد آمين آمين آمين يا رب العالمين) و امر فرمود همانطور كه نمازشان و زكاتشان و حج آنها را تفسير و بيان فرموده، ولايت را نيز براي آنها تفسير فرمايد و مامور گشت كه مرا در غدير خم براي مردم به ولايت منصوب فرمايد و سپس خطبه ايراد و ضمن آن فرمود: اي مردم همانا خداوند مرا به اجراي امري مامور كرده كه سينه ام را آن امر تنگ نموده و چنين پنداشتم كه مردم مرا تكذيب مي كنند، ولي خداوند مرا تهديد به شكنجه فرمود در صورتي كه آن امر را به مردم ابلاغ ننماييم و لذا مردم را براي انجام نماز جماعت دعوت فرمود و پس از انجام نماز، خطبه خواند و فرمود اي مردم آيا مي دانيد كه همانا خداوند عز و جل مولاي من است و من مولاي مومنين هستم و من اولي (سزاوارتر) هستم بر مومنين از خودشان، گفتند آري چنين است، پس فرمود يا علي برخيز پس برخاستم، در اين موقع فرمود « من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» در اين هنگام سلمان بپا خاست و گفت يا رسول الله والاء كماذا يعني ولاء درباره علي عليه السلام چگونه ولايي است، فرمود ولاء كولايي يعني ولاء او مانند ولاء من و من كنت اولي به من نفسه، يعني هر كس كه من اولي (سزاوارتر) هستم به او از خودش پس خداي متعال ابن آيه را فرو فرستاد « اليوم اكملت لكم دينكم ..... » تا آخر آيه،

ص : 34

پس رسول خدا تكبير فرموده و گفت (الله اكبر) تمامي نبوت من و تمامي دين خدا ولايت علي است بعد از من پس ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند يا رسول الله اين آيات در مورد علي عليه الاسلام خاصه است؟ فرمود بلي در او و درباره اوصيا من است تا روز قيامت گفتند بيان فرما ايشان را (اوصياء خود را) براي ما، پس فرمود (علي عليه السلام برادر من و وزير من و وارث من و وصي و خليفه من است در امت من و ولي هر مومن است بعد از من، سپس دو فرزندم اول حسن و پس از او حسين و پس از او نه تن از فرزندان پسرم حسين هر يك پس از ديگري، قرآن با آنها است و آنها با قرآن هستند و آنها از قرآن جدا نشوند و قرآن هم از آنها جدا نشود تا بر من كنار حوض وارد شوند پس حضرت آنان را قسم داد و همگي گفتند آري به خدا، اين كلمات رسول خدا را ما شنيده ايم و بطوري كه گفتي بر آن شهادت مي دهيم و بعضي از آن گروه گفتند بيشتر اين مطالب را در خاطر داريم ولي تمام آن را در حفظ نداشتيم ولي اين كساني كه تمام آن را در خاطر داشته و بدان گواهي دادند همه از نيكان و مردم با فضيلت ما مي باشند، پس علي عليه السلام فرمود راست گفتيد همه مردم در حفظ يكسان نيستند، من آناني را كه اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه آله را در خاطر دارند بخدا سوگند مي دهم كه برخيزند و بدانچه در خاطر دارند خبر دهند پس اين اشخاص برخاستند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و اينها گفتند ما گواهي دهيم كه فرمايشات رسول خدا را در خاطر داريم، در حالي كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودي و او امر فرمود اي مردم همانا خداي عز و جل امر كرده كه امام و پيشواي شما را منصوب نمايم و آنكس را كه بعد از من وصي من و خليفه من است و آنكس را كه خداي عز و جل در كتاب خود طاعت او را واجب فرموده و طاعت او را همدوش طاعت من ساخته و شما را امر به ولايت امر فرموده، به شما معرفي كنم و من در ابلاغ اين امر از ترس طعن و نكوهش اهل نفاق و تكذيب آنها به خداي خود مراجعه نمودم و خداوند مرا تهديد فرمود كه اگر اين امر را تبليغ نكنم مرا عذاب فرمايد، اي مردم همانا خداوند شما را امر به نماز فرموده و بطور تحقيق آن را براي شما بيان كرده است و امر به زكاه و روزه و حج فرموده و آنها را براي شما بيان نموده و من همه آنها را براي شما تفسير كرده ام و امر كرده است شما را به ولايت و من شاهد مي گيرم شما را كه همانا آن ولايت اختصاص به اين يعني علي عليه السلام دارد و در هنگام اداي اين كلمه اشاره، دست خود را بر علي عليه

ص : 35

السلام قرار داد و سپس فرمود بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس به اوصياء بعدي آنها و از فرزندانشان و آنها از قرآن جدا نشوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند اي مردم به تحقيق من بيان كردم براي شما و پناهگاه شما و پيشواي شما و ولي شما و راهنماي شما را نشان دادم و او برادرم علي بن ابي طالب عليه السلام است و او در ميان شما به منزله من است پس قلاده اطاعت او را در امر دين برگردن خود قرار دهيد و او را در تمامي امور اطاعت كنيد زيرا تمام آنچه را كه خداي عز و جل به من تعليم فرمود از علم و حكمتش، همانا همه تماما در نزد اوست پس از او سوال كنيد و از او بياموزيد و از اوصياء بعد از او و آنها را تعليم ندهيد و بر آنها پيشي نگيريد و از آنها عقب نمانيد زيرا همانا آنها با حق هستند و حق با آنها است و هيچگاه آنها از حق و حق از آنها جدا نخواهد شد و اين اشخاص كه برخاسته بودند پس از شهادت به اين مطالب نشستند .....، تا آخر حديث.

(مناشده) مبادله سوگند امير المومنين در روز رحبه:

در سال 35 هجري چون در امر خلافت امير المومنين معارضه و منازعه واقع گرديد و بعضي از مردم نسبت به آنچه از رسول خدا در خصوص آن حضرت وارد گرديده بود ترديد و بعضي انكار نمودند و اين خبر به آن حضرت رسيد، پس در ميدان بزرگ شهر كوفه حاضر شده و با جمع كثيري از مردم كه در امر خلافت با آن حضرت منازعه مي نمودند به استدلال و مبادله سوگند (منا شده) اقدام فرمود و اين موضوع به حدي اهميت داشته كه ما در سلسله اسناد به چهار تن از صحابه و چهارده تن از تابعين وقوف حاصل نموديم كه اسناد آن در كتب علما به حد تواتر و تظافر رسيده است:

1- ابوسليمان موذن: ابن ابي الحديد با ذكر سلسله اسناد از او نقل كرده (در شرح نهج البلاغه)، در اين كه (..... علي عليه السلام سوگند داد مردم را كه هر كس از آنها اين فرموده رسول خدا صلي الله عليه و آله را شنيد كه فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه. .....، گواهي دهد پس گروهي به آن شهادت دادند و زيد بن ارقم از شهادت به اين موضوع در حالي كه از آن آگاه بود خودداري كرد پس اميرالمؤمنين او را به نابينايي نفرين نمود و او نابينا شد و پس از نابينا شدن داستان اين گفتار را براي مردم بيان مي كرد.).

ص : 36

2- ابوالقاسم، اصبغ بن نباته، ابن اثيردر اسد الغالبه به سلسله اسناد نقل نموده كه: (. . حضرت فرمود هر كس گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در روز غدير خم شنيده است برخيزد و به آن گواهي دهد و فقط كسي برخيزد و گواهي دهد كه خود شخصاً از رسول خدا و بدون واسطه شنيده است. پس جمعي در حدود 17 نفر برخاسته شهادت دادند كه در ميان آنها (ابوايوب انصاري، ابو عمره بن عمرو بن محصن، ابن عوف انصاري، سهل بن حنيف، خزيمه بن ثابت، عبدالله بن ثابت انصاري، حبشي ابن جناده سلولي، عبيد بن عازب انصاري، نعمان بن عجلان انصاري، ثابت بن وديعه انصاري، ابوفضاله انصاري، عبدالرحمن بن عبدالرب انصاري و .....) بودند اين روايت را ابن حجر عسقلاني در كتاب الاصابه خود از كتاب ولايت ابن عقده نقل نموده و .....، كه آنان برخاسته و گفتند ما شهادت مي دهيم كه شنيديم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود (..... الا من كنت مولاه فعلي مولاه .....)

3- حبه بن جوين عرني، ابوقدامه بحبلي – صحابي، متوفي 76: ابن مغازلي در مناقب با سلسه اسناد از حبه عرني اين واقعه را روايت مي نمايد تا آنجا كه گويد پس دوازده نفر از اهل بدر برخاستند .....، .....

4- زاذان بن عمر: احمد پيشواي حنبليان در مسند خود با سلسله سند از زاذان بن عمر اين روايت را نقل نموده است كه گفت: سخن علي عليه السلام را شنيدم كه در رحبه از مردم سؤال كرد و آنها را سوگند داد كه هر كس رسول خدا را در روز غدير خم ديده و از او شنيده است برخيزد و گواهي دهد و سيزده نفر برخاسته و شهادت دادند .....، و بسياري ديگر از جمله هيثمي و ابوالفرج، ابن جوزي و محمد بن طلحه شافعي و ابن كثير شامي نيز در تاليفات خود اين واقعه را نقل نموده اند.

6- زياد بن ابي زياد: احمد بن حنبل در مسند خود با سلسله اسناد از زياد بن ابي زياد اين واقعه را نقل نموده و همچنين ديگران از جمله هيثمي و ابن كثير و محب الدين طبري آن را در تأليفات خود نقل كرده اند. كه گفت شنيدم علي بن ابي طالب رضي الله عنه از مردم سؤال نمود و آنها را سوگند داد به اينكه هر مرد مسلمي شنيده از رسول خدا در روز غدير آنچه را فرموده است برخيزد و شهادت دهد پس دوازده نفر از اصحاب بدر برخاسته و شهادت دادند ....

ص : 37

7- زيد بن ارقم انصاري- صحابي: احمد با دقت در سند با ذكر سلسله سند از زيد بن ارقم انصاري روايت نموده است كه او گفت حضرت علي عليه السلام با قيد سوگند از مردم سوال كرد در رابطه با واقعه غدير خم پس دوازده نفر از اصحاب بدر برخاسته به اين امر شهادت دادند و من از جمله كساني بودم كه كتمان نمودند در نتيجه چشم خود را از دست دادم، هيثمي و طبراني آن را نقل و در نقل طبراني اين جمله مذكور است كه است كه علي بر هر كس كه كتمان مي كرد نفرين مي فرمود و ابن مغازلي در مناقب از قول زيد بن ارقم مي گويد كه من از جمله كساني بودم كه كتمان كردند پس خدا چشم مرا را نابينا فرمود و علي كرم الله وجه كسي را كه كتمان كرد نفرين فرمود و اين روايت همچنين از وصابي از طبراني و محب الدين طبري، حافظ محمد بن عبدالله در فوايد، ابن كثير در البدايه و النهايه، ..... نيز نقل گرديده است.

8- زيد بن يثيع: احمد بن حنبل در مسند خود با ذكر سلسله اسناد اين روايت يعني واقعه رحبه و سوگند متقابل اميرالمؤمنين را از زيد بن يثيع نقل نمود و همچنين اين واقعه را ابن كثير و گنجي شافعي و جزري هم از طريق احمد و ديگران همچون نسايي و ابن جرير و ابن كثير و ابن عقده هيثمي، سيوطي و ابن جرير و شيخ يوسف نبهاني نيز آن را در تاليفات خود آورده اند .....، كه: (علي عليه السلام مردم را سوگند داد در رحبه ..... پس دوازده تن برخاسته و ..... شهادت دادند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه .....).

9- سعيد بن ابي حدان: شيخ الاسلام حمويني در فرايد السمطين اين روايت را بطور كامل نقل نموده است كه علي عليه السلام فرمود به خدا قسم مي دهم و قسم نمي دهم مگر فقط اصحاب رسول خدا را كه شخصاً خطبه آن حضرت را در روز غدير شنيده اند و آنگاه راوي گويد: پس دوازده نفر برخاستند ..... و شهادت دادند كه رسول خدا فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره .....

10- سعيد بن وهب: ابن حنبل در مسند خود از سعيد بن وهب واقعه رحبه را به طور كامل روايت كرده است و نيز نسايي در خصايص و علامه عاصمي آن را در زين الفتي نقل نموده و همچنين ابن اثير از قول ابواسحاق آورده كه گفت حديث نموده اند عده كثيري كه نمي توانم تعداد آنها را شماره كنم به اينكه علي عليه السلام سوگند داد مردم را در رحبه به اين كه هر كس گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را

ص : 38

شنيده كه فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه .....، برخاسته و شهادت دهد پس گروهي برخاسته و شهادت دادند و گروهي كتمان نمودند و از دنيا نرفتند جز آن كه به دليل كتمان نابينا شدند و يا به آنها آفت و بلايي رسيد كه از جمله آنها يزيد بن وديعه و عبدالرحمن بن مدلح بودند و همچنين اين روايت را ابوموسي، و ابن حجر نيز نقل نموده اند و ابن شاهين هم اين حديث را نقل نموده و نيز حافظ هيثمي و ..... (مضمون) و تو خواننده با تطبيق اسناد و متون روايت مي بيني و مشخص مي شود براي تو كه چگونه ابن حجر حق امانت را در نقل متن و سند احاديث رعايت نكرده و خصوصاً در كتاب اصابه خود و از پيش خود از اينگونه بازي ها درآورده و در آن احاديث دخل و تصرف ها نموده است .....، .....

11- ابوالطفيل عامر بن واثله ليثي: او از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و متوفاي حدود سال يكصد است كه احمد در مسند خود اين روايت را از او نقل كرده است و همچنين اين روايت را حافظ هيثمي و نسايي و عاصمي و گنجي و محب الدين طبري، ابن حجر، نورالدين سمهودي، .....، در تاليفات خود با سلسله اسناد نقل نموده اند، (همگي با اين مضمون) كه علي عليه السلام برخاست و فرمود ..... به خدا سوگند مي دهم ..... و فقط كساني برخيزند كه گوش آنها شنيده و قلب آنها ضبط نموده پس عقبه بن عامر، ابو ايوب انصاري، ابو سعيد خدري، ..... ..... برخاسته و گفتند ما شنيديم كه رسول خدا فرمود ..... الي آخر حديث.

12- ابوعماره عبدخير بن يزيد همداني كوفي: خوارزمي در مناقب با اسنادش اين روايت را نقل نموده است كه ..... علي عليه السلام برخاست و ..... و آنها برخاسته و گفتند ما شنيديم كه رسول خدا فرمود ....

13- عبدالرحمن بن ابي ليلي: احمد بن حنبل در مسند خود با سلسله اسناد واقعه رحبه و سوگند متقابل (مناشده) علي عليه الاسلام را از ابن ابي ليلي نقل نموده و از قول او آورده است كه از ميان جمعيت سه نفر بودند كه اين امر را كتمان نموده و شهادت ندادند، پس علي عليه السلام به آنها نفرين كرد و اثر نفرين او به آنها رسيد، عاصمي، خطيب بغدادي، حمويني، سيوطي، جزري، هيثمي، وصابي، ابن احمد و ابن جرير طبري و خطيب و ضياء و .....، در تاليفات خود اين روايت را با ذكر سلسه سند از ابن ليلي نقل نموده اند. (با اين مضمون) كه (..... علي عليه السلام را ديدم در رحبه كه سوگند مي داد مردم را كه در روز غدير خم و ..... پس

ص : 39

دوازده نفر از كساني كه در غزوه بدر حاضر بودند برخاسته و ..... گفتند ما شهادت مي دهيم كه در روز غدير خم از رسول خدا شنيديم كه فرمود ..... من كنت مولاه فعلي مولاه .....).

14- عمرو ذي مر: احمد بن حنبل در مسند خود با سلسله اسناد، واقعه رحبه و منا شده اميرالمومنين را از او نقل كرده و همچنين نسايي در خصايص و حمويني در فرايد و هيثمي و گنجي شافعي و ذهبي و ابن كثير و ابن جرير و سيوطي و جزري و .....، اين حديث را با ذكر سلسله اسناد نقل كرده اند با اين مضمون كه: (علي عليه السلام خطبه ايراد كرد و سپس گفت سوگند مي دهم به خدا كه هر فردي كه در روز غدير خم و در محضر رسول خدا بوده و ديده و شنيده است در آن زمان كه دست مرا گرفت و فرمود ..... من كنت مولاه فهذا علي مولاه ..... برخاسته و شهادت دهد ..... پس 17 نفر برخاسته و شهادت دادند و عده اي كتمان نمودند و از دنيا نرفتند بعد ابتلاء به نفرين اميرالمؤمنين و بعد از كور شدن و ابتلاء به برص .....

15- عميره بن سعد: حافظ ابوالنعيم اصفهاني اين واقعه را با سلسله اسناد از عميره بن سعد نقل كرده كه او گفت علي عليه السلام را بر منبر مشاهده كردم در حالي كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را سوگند مي داد كه در ميان آنها، ابوسعيد، ابوهريره، انس بن مالك و .....، حاضر بودند و همگي برخاسته و شهادت دادند پس يكي از آنها برنخاسته و علي عليه الاسلام به او فرمود: تو را چه مانع شد از اين كه برنخيزي گفت يا اميرالمونين در اثر سالخوردگي دچار فراموشي شدم علي عليه السلام فرمود: بار خدايا اگر دروغ مي گويد او را گرفتار بلايي حسن (نيكو) بگردان و راوي گويد و اين شخص از دنيا نرفت تا آنكه ما ديديم كه بين دو چشم او نقطه سفيدي آشكار شد كه عمامه آن را نمي توانست بپوشاند .....، اين حديث را نسايي و ابن مغازلي و ابن كثير و سيوطي، وصابي، حافظ هيثمي نيز در تاليفات خود آورده اند. و همه با اين مضمون (كه علي عليه السلام بر روي منبر سوگند مي داد اصحاب رسول خدا را ..... و شهادت دادند كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه، ....).

16- يعلي بن مره بن وهب ثقفي: از جمله اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه ابن اثير در اسد الغابه خود با ذكر سلسله اسناد از او اين روايت را نقل نموده يعلي بن مره است و ابن حجر، ابن عقده، ابن موسي مديني، ابن اثير و .....، نيز در تاليفات خود از ايشان با ذكر سلسله سند اين روايت را نقل نموده اند.

ص : 40

(كه علي عليه السلام در كوفه مردم را سوگند مي داد كه در ميان آن جماعت اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حاضر بودند از جمله ابو ايوب صاحب منزل رسول خدا و .....، كه آنچه را از رسول خدا در روز غدير شنيده اند بيان نمايند و همگي شهادت دادند .....)

17- هاني بن هاني همداني كوفي تابعي: ابن اثير در جلد سوم اسد الغابه اين حديث را مذكور نموده است كه ..... (علي عليه السلام در كوفه مردم را قسم مي داد كه آنچه را از رسول خدا در روز غدير شنيده اند بيان نمايند و .....)

18- حارثه بن نصر تابعي: نسايي در خصايص واقعه رحبه و مناشده اميرالمومنين را شرح داده است و برهان الدين حلبي و بسياري از متاخرين نيز كه به دليل كثرت از ذكر آنها صرف نظر مي شود و ..... همگي اين روايت را در آثار خود ذكر نموده اند)

گواهان مشهور در روز رحبه:

1- ابوزينب بن عوف انصاري 2- ابوعمره بن عمرو بن محصن انصاري 3- ابوفضاله انصاري نامبرده از اصحاب بدر است و در جنگ صفين در ركاب علي عليه السلام به شهادت رسيد. 4- ابو قدامه انصاري در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيد. 5- ابوليلي انصاري كه گفته شد كه او نيز در صفين در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيد. 6- ابوهريره دوسي كه در حدود سال 57 درگذشته است. 7- ابوالهيثم بن تيهان كه از اصحاب بدر است و در صفين در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيده است. 8- ثابت بن وديعه انصاري خزرجي مدني 9- حبشي بن جناده سلولي كه در غزوات اميرالمومنين عليه السلام شركت داشته است. 10- ابوايوب خالد انصاري كه از اصحاب بدر است و در جنگ با روميان به شهادت رسيد. 11- خزيمه بن ثابت انصاري مشهور به ذوالشهادتين كه از اصحاب بدر است و در صفين در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيد. 12- ابوشريح خويلد بن عمرو خزاعي 13- زيد يا يزيد بن شراحيل انصاري 14- سهل بن حنيف انصاري اوسي كه از اصحاب بدر است. 15- ابوسعيد سعد بن مالك خدري انصاري 16- ابوالعباس سهل بن سعد انصاري 17- عامر بن ليلي غفاري 18- عبدالرحمن بن عبد رب انصاري 19- عبدالله بن ثابت انصاري خادم رسول خدا صلي آله عليه و آله 20- عبيد بن عازب انصاري كه جز ده نفري است كه براي

ص : 41

دعوت مردم به اسلام گماشته شدند. 21- ابوطريف عدي بن حاتم 22- عقبه بن عامر جهني كه از نزديكان و خويشاوندان معاويه بود. 23- ناجيه بن عمرو خزاعي 24- نعمان بن عجلان انصاري كه سخنگو و شاعر انصار بود ....، پس بدان و آگاه باش كه شهادت و گواهي اين گروه كه شرح آن با سلسله اسناد در خصوص واقعه رحبه و منا شده و سوگند متقابل، امير المومنين در كوفه در سال 35 اتفاق افتاد، با تاريخ غدير خم در حجه الوداع بيش از 25 سال فاصله داشته و بديهي است در خلال اين مدت بسياري از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه شاهد برآن بوده اند وفات يافته و يا در جنگ ها كشته شده بودند و گروهي نيز در ساير بلاد اسلامي پراكنده و كوفه نيز با مدينه منوره كه مركز اجتماع اصحاب پيامبر بوده فاصله بسيار زيادي داشته و جز معدودي از پيروان حق كه در زمان اميرالمومنين به آن جا مهاجرت نموده بودند، بقيه حاضر نبودند و اين واقعه نيز ناگهاني و بدون مقدمه و بدون هر گونه اطلاع قبلي صورت گرفته بود و اين موضوع مانع از اين بود تا همه شاهدان و علاقه مندان در آن جمع حاضر شوند تا بدين ترتيب بر عده گواهان افزوده شود و همچنين در ميان حاضران كساني بودند كه از روي سفاهت يا كينه ورزي از اداي شهادت خوداري و آن را كتمان نمودند و .....، با تمامي اين موارد ملاحظه گرديد كه بسياري از اصحاب رسول خدا و تابعين كه در روز رحبه حاضر بودند در مناشده و سوگند متقابل حضرت امير المومنين به حديث شريف غدير اقرار و بر مفاد كامل آن تاكيد كردند. (كلب گويد رسول خدا فرمود الانصاف نصف الايمان پس رحمت و رضوان الهي شامل همه آن گروه از اهل اسلام نثار باد كه به مظلوميت مولاي ما اميرالمؤمنين اقرار و اعتراف نمايند و لعنت ابدي خداوند بر دشمنان او خصوصاً معاويه بن ابي سفيان و تابعان او باد كه با فتنه انگيزي خود ذوالقربي رسول خدا يعني علي و حسن و حسين را به ورطه شهادت وارد نموده و نيز دست كثيف آنان به خون پاكان از اصحاب رسول خدا و مؤمنين صدر اسلام آغشته شد و همچنين بر طرفداران آنها تا قيام قيامت نثار باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

مناشده امير المومنين بر طلحه در روز جمل در سال 36 هجري:

حافظ بزرگ ابوعبدالله حاكم در جلد سوم مستدرك با ذكر سلسله اسناد از رفاعه بن اياس و او از جدش روايت نموده است كه در جنگ جمل با علي عليه السلام بوديم و آن حضرت براي طلحه بن عبيدالله پيام

ص : 42

فرستاد و خواستار ملاقات با او شد پس طلحه حاضر شده و حضرت به او فرمود تو را بخدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي كه مي فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من و الاه و عاد من عاداه)، طلعه گفت آري و آنگاه حضرت فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد مي كني؟ گفت متذكر نبودم و راوي گويد كه در اين زمان طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود، اين داستان را مسعودي در جلد دوم مروج الذهب بدينگونه نقل نموده (....... سپس هنگام بازگشت زبير، علي عليه السلام بر طلحه بانگ زد و فرمود اي ابا محمد چه امري تو را به ميدان نبرد با من موجب شده است؟ گفت خونخواهي عثمان، و آنگاه علي عليه السلام فرمود خداوند بكشد از ما و شما آنكه را كه به اين امر سزاوارتر است، آيا تو نشنيدي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: (اللهم و ال من والاه و عادمن عاداه) و خود آگاهي كه تو اول كسي بودي كه با من بيعت كردي و سپس بيعت را شكستي در حالي كه خداوند عز و جل مي فرمايد (و من نكث فانما ينكث علي نفسه) در اين هنگام طلحه گفت استغفرالله و سپس برگشت، و اين داستان را خطيب خوارزمي در المناقب و ابن عساكر در تاريخ اسلام و ابن جوزي در تذكره و نيز هيثمي و ابن حجر و سيوطي و سنوسي، محمد بن خليفه و وصابي و .....، در تاليفات خود نقل نموده اند.

واقعه ركبان و ورود سواران در كوفه در حدود سال 36 هجري:

پيشواي بزرگ حنبليان احمد بن حنبل با سلسله اسناد روايت نموده است. از رياح بن حارث كه گفت (چند تن در رحبه يعني ميدان بزرگ كوفه نزد علي عليه السلام آمدند و گفتند السلام عليك يا مولانا، پس حضرت فرمود چگونه من مولاي شما هستم در حالي كه شما عرب هستيد؟ گفتند ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير خم شنيدم كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه)، رياح گفت چون از آن جا گذشتند سوال كردم آنان كيستند گفتند گروهي از انصار كه ابوايوب انصاري نيز در ميان آنان است و همچنين روايت نموده از رياح كه گفت گروهي از انصار را ديدم كه در رحبه نزد علي عليه السلام آمدند و آن جناب پرسيد شما چه كساني هستيد گفتند موالي تو يا امير المومنين ..... الي آخر حديث و باز از او نقل كرده كه گفت هنگامي كه علي عليه السلام نشسته بود و مردي كه آثار سفر بر او بود داخل شد و گفت السلام عليك يا مولاي، علي عليه السلام فرمود كيست، پاسخ داد و گفت ابو ايوب انصاري هستم و فرمود او

ص : 43

را راه دهيد پس ابوايوب انصاري وارد شده ..... تا آخر حديث، ابراهيم بن حسين كسايي معروف به ابن ديزيل در كتاب صفين از رياح بن حارث نقل كرده است كه (نزد علي عليه السلام نشسته بودم در اين هنگام گروهي كه لئام يعني پارچه روي صورت داشتند بر علي عليه السلام وارد شده و گفتند السلام عليك يا مولانا حضرت فرمود مگر شما گروهي از عرب نيستيد گفتند آري ولي ما شنيديم از رسول خدا كه در غدير خم فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله)، سپس گفت من ديدم كه علي عليه السلام خندان شد به حدي كه دندان هاي كنار دهان مبارك او نمودار شد (كلب گويد پس از اين روايت معلوم مي شود كه ما بايستي هميشه با اين عنوان بر آن حضرت سلام نمائيم زيرا آن مظلوم را شاد و خرسند و رضايت خداي خالق هستي را نيز فراهم مي نمايد زيرا هر عمل كه منطبق بر رضاي خدا باشد مولانا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب را شاد مي فرمايد السلام عليك يا مولانا يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته) و سپس فرمود گواه باشيد، پس آن گروه به سوي مركب هاي خود رفتند من آنها را تعقيب نمودم و به يكي از آنها گفتم شما از كدام طايفه و قوم هستيد گفتند ما گروهي از انصار هستيم و آن مرد كه در بين آنان بود سخن گفت ابوايوب انصاري صاحب منزل رسول خدا صلي الله عليه و آله، است پس رياح گويد من نزد او رفتم و ضمن عرض ادب و درود و سلام با او مصافحه كردم)، حافظ ابوبكر بن مردويه نيز از همين رياح روايت را نقل نموده است كه (مضمون) (..... گروهي در ميدان رحبه به نزد اميرالمؤمنين آمدند گفتند السلام عليك يا امير المومنين و رحمه الله و بركاته پس حضرت فرمود شما چه كساني هستيد گفتند ما موالي تو هستيم يا اميرالمؤمنين پس راوي گفت پس آن حضرت را ديدم كه با خنده فرمود چگونه و حال آنكه شما گروهي از عرب هستيد، گفتند ما در روز غدير خم (از رسول خدا شنيديم كه فرمود من كنت مولاه ..... الي آخر)، پس حضرت فرمود شما بر اين گفتار گواهي مي دهيد گفتند آري فرمود راست گفتيد پس آنها رفتند من به آنها گفتم شما چه كساني هستيد گفتند ما گروهي از انصاريم و اين شخص ابوايوب انصاري صاحب منزل رسول خدا صلي الله عليه و آله است پس دست او را گرفتم و با درود و سلام با او مصافحه كردم) و از حبيب بن سيار از ابي رميله نيز اين روايت با همين مضمون روايت شده پس ابن اثير با سلسله سند از ابي مريم زرين جيش نقل كرده كه گفت علي

ص : 44

عليه السلام از قصر بيرون آمد و با او روبرو شدند سواراني كه شمشير حمايل داشتند و گفتند السلام عليك يا امير المومنين السلام عليك يا مولانا و رحمه الله و بركاته پس علي عليه السلام فرمود در اين جا از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله چه كسي حضور دارد؟ پس دوازده نفر برخاستند كه از جمله آنها بودند قيس بن ثابت، هاشم بن عتبه، حبيب بن بديل و...، پس گواهي دادند كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله شنيده اند كه فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه .....) (كلب گويد يا اميرالمؤمنين ما هم كه عرب تبار نيستيم به تأسي از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض مي كنيم السلام عليك يا مولانا يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته تا شايد خداوند به بركت خنده دلگشا و شادي قلب تو ما را هم از رستگاران قرار دهد و اگر ما نبوديم كه جان خود را فداي تو نمائيم از خدا مي خواهيم ما را براي اين آرزو و تمايل، اهل نجات و رستگاري قرار دهد يا مجيب دعوه المضطرين استجب دعواتنا آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، پس مديني و ابن حجر نيز اين روايت را با ذكر سلسله سند آن روايت نموده اند و همچنين محب الدين طبري، و حافظ بغوي و ابن كثير و هيثمي با همين مضمون اين روايت را نقل نموده اند، عطا الله بن فضل الله شيرازي در كتاب خود اين روايت را نقل نموده كه (علي عليه السلام از قصر خارج شد .....، پس دوازده تن از آنها برخاستند كه از جمله آنها ابوايوب انصاري خزيمه بن ثابت و ذوالشهادتين و قيس بن ثابت، عمار ياسر، ابوالهيثم بن تيهان، هاشم بن عتبه، حبيب بن بديل و .....، بودند پس شهادت دادند كه از رسول خدا در روز غدير شنيده اند كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه ..... تا آخر حديث) پس علي عليه السلام به انس بن مالك و براء بن عاذب كه از اداي شهادت خودداري كردند فرمود چه چيز مانع شد كه شما برخيزيد و شهادت دهيد زيرا آنچه را كه آنان شنيده اند شما هم شنيده ايد، و آنگاه فرمود بار خدايا اگر اين دو نفر به علت عناد و دشمني كتمان شهادت كردند آنها را مبتلا كن، پس براء نابينا شد و راه منزل خود را از ديگران سوال مي كرد و مي گفت كسيكه گرفتار نفرين حضرت علي شده است، چگونه راه مقصود را در مي يابد و اما انس كه پاهاي او مبتلا به مرض برص شد و در نقلي علي عليه السلام فرمود بار خدايا اگر دروغ مي گويد او را به برص مبتلا كن آنطور كه دستار او آن مرض را مخفي نسازد پس صورت او دچار برص شد و دائماً خرقه و لباس خود را بر صورت خود مي انداخت و ابو عمر در كتاب فهرست خود همين روايت را نقل نموده و در

ص : 45

ادامه آورده است كه انس بن مالك پس از ابتلاء به برص سوگند ياد نمود كه ديگر هيچ فضيلتي را كه درباره علي عليه السلام است كتمان نكند، شهود مشهور و معروف حديث غدير در روز ركبان يعني روز ورود آن سواران عبارتند از: ابوالهيثم بن تيهان كه از اصحاب بدر است، ابوايوب انصاري، حبيب بن بديل، خزيمه بن ثابت كه از اصحاب بدر و شهيد در صفين است، عبدالله بن بديل شهيد در صفين، عمار بن ياسر كه از اصحاب بدر و شهيد در صفين (كه بنا بر خبر غيبي و معجزه رسول خدا صلي الله عليه و آله بدست گروه باغي و ستمكار يعني معاويه و ياران او) به شهادت رسيد، قيس بن ثابت، قيس بن سعد بن عباده كه از اصحاب بدر است، هاشم مرقال بن عتبه كه پرچمدار علي عليه السلام در صفين و شهيد در همان جنگ است و ....، اما كساني از اصحاب كه به سبب كتمان شهادت حديث غدير دچار نفرين علي عليه السلام شدند:

انس بن مالك، براء بن عازب، جرير بن عبدالله بجلي، زيد بن ارقم، عبدالرحمن ابن مدلج، يزيد بن وديعه، و در ادامه حضرت علامه براي رفع شبهه بعضي از متاخرين معاند و متعصب به اين فضيلت مولانا علي عليه السلام، اين روايت را از احمد بن جابر (بلادرزي) متوفي 379 كه آن را در جز اول انساب الاشراف خود آورده نقل مي فرمايد كه (علي عليه السلام بر منبر گفت به خدا سوگند مي دهم كسي را كه شنيده است از رسول خدا در روز غدير و .....، و آن را تكرار كرد، پس سه نفر كه شاهد و گواه بودند كتمان نموده و علي عليه السلام فرمود بار خدايا هر كس كه اين شهادت را مي داند ولي آن را كتمان مي كند او را از دنيا مبر مگر آن كه بر او علامتي قرار دهي كه به آن شناخته يعني رسوا شود پس انس به برص دچار شد و براء نابينا گشت و جرير به گمراهي جاهليت برگشت) و اين قول را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن عساكر در تاريخ خود و سيد حميري در قصيده لاميه و زاهي در قصيده مشهور خود نقل نموده اند، و همچنين خوارزمي با سلسله سند از زاذان بن عمرو اين حديث را روايت نمود كه علي عليه السلام در رحبه از مردي درباره حديثي سوال كرد پس او تكذيب نمود و علي عليه السلام فرمود مرا تكذيب نمودي گفت تكذيب نكردم حضرت فرمود از خدا مي خواهم اگر تكذيب كردي خداوند چشم تو را كور نمايد او گفت بخواه و حضرت او را نفرين كرد و او يعني آن بدبخت از رحبه خارج نشد مگر آن كه چشمانش كور شده بود و اين روايت را خواجه پارسا و نورالدين عبدالرحمن جامي نيز نقل كرده اند و ابن حجر آن را از كرامات امير

ص : 46

المومنين بر شمرده است و همچنين وصابي آورده است كه جمعي ديگر از محدثين نيز اين كرامت را نقل نموده اند.

مناشده (تبادل سوگند) امير المومنين در صفين در سال 37 هجري:

ابوصادق سليم بن قيس هلالي تابعي بزرگوار در كتاب خود عنوان نمود كه علي عليه السلام در صفين در ميان سپاه خود و گروهي از مردم و كساني كه از نواحي مختلف آمده بودند و همچنين از مهاجرين و انصار، بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ستايش خداوند فرمود اي گروه مردم فضايل و مناقب من بيش از حد شمارش است و من بعد از آنچه خداوند در كتاب خود در فضايل من نازل فرمود و نيز آنچه را رسول خدا (ص) در مناقب من فرموده است، من از تمامي اين مناقب و فضيلتها و جهات برتري خود بر ديگران به چند مورد اكتفاء مي كنم: آيا مي دانيد كه خداوند در كتاب خود سابق را بر مسبوق برتري داده و احدي از اين امت در راه خدا و رسول بر من پيشي نگرفته است. گفتند آري چنين است فرمود شما را به خدا سوگند مي دهم آيا هنگامي كه از رسول خدا سوال شد از تفسير قول خداوند در آيات ..... (والسابقون السابقون اولئك المقربون .....) رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود اين آيه را خدا نازل فرمود درباره پيامبران و اوصيا پيامبران و من افضل انبياء و رسولان الهي و وصي من علي بن ابي طالب افضل اوصياء است پس در اين هنگام نزديك هفتاد تن از اصحاب بدر كه اكثر آنها از انصار و بقيه از مهاجرين بودند برخاسته و شهادت دادند كه ما گواهي مي نماييم كه اين سخن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم كه در ميان اين شاهدان و گواهان ابوالهيثم بن تيهان، ابوايوب انصاري، و از مهاجران عمار بن ياسر، و .....، بودند پس فرمود شما را به خدا سوگند مي دهم در مورد اين تفسير قول خدا كه (يا ايها الذين آمنو اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) و قول ديگر خداوند تعالي (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا ..... تا آخر آيه) و همچنين اين آيه كه مي فرمايد (و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنين وليجه .....، پس مردم از رسول خدا سوال كردند آيا مخصوص بعضي از مومنين است و يا شامل همه آنها هست، پس خداي عز و جل امر فرمود به پيامبر خود امر فرمود كه به آنها بياموزد و براي آنها تفسير نمايد امر ولايت را همانطور كه نماز و روزه و زكوه و حج را تعليم و تفسير فرمود)، و مرا در غدير خم منصوب نمود و فرمود: همانا خداوند مرا به

ص : 47

ابلاغ امري دستور داده است كه سينه ام به واسطه آن تنگ شده و ترسيدم كه مردم مرا تكذيب نمايند ولي خدا چنانچه آن امر را ابلاغ نكنم، مرا تهديد به عذاب فرمود و آنگاه فرمود يا علي برخيز و آنوقت مردم را براي نماز جماعت دعوت كرد و نماز ظهر را با آنان خواند و سپس فرمود اي مردم همانا خداوند مولاي من است و من مولاي مومنين هستم و اولي هستم (يعني سزاوارتر) به آنها از خودشان پس هر كس را كه من مولاي اويم پس علي هم مولاي اوست بار خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن بدارد و ياري كن آن كس را كه او را ياري كند و خوار بفرما هر كه او را خوار نمايد، در آن هنگام سلمان از ميان آن جمعيت برخاسته و گفت يا رسول الله چگونه ولايي، فرمود ولايي مانند ولاء من، پس هر كس را كه من به او اولي (سزاوارتر) هستم از خودش پس علي عليه السلام هم اولي (سزاوارتر) به اوست از خودش و خداي متعال نازل فرمود اين آيه را (..... اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا .....)، تا آن جا كه راوي گويد در اين زمان دوازده تن از اصحاب غزوه بدر برخاسته و گفتند ما شهادت مي دهيم كه آنچه را فرمودي از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم .....، تا آخر حديث كه طولاني است و مشتمل بر فوايد فراوان به عنايت حضرت الله جل جلاله.

احتجاج حضرت صديقه طاهره فاطمه الزهرا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:

شمس الدين ابوالخير جزري در كتاب (اسني المطالب في مناقب علي بن ابي طالب)، روايت نموده است با رعايت سلسله اسناد از بكر بن احمد قصري كه كه حديث نمودند براي ما: فاطمه و زينب و ام كلثوم دختران موسي بن جعفر عليه السلام كه آنها گفتند حديث نمود براي ما فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق عليهما السلام كه گفت حديث نمود براي من فاطمه دختر محمد بن علي عليهما السلام و او گفت حديث نمود براي من فاطمه دختر علي بن حسين عليهما السلام و او گفت حديث نمودند براي من (فاطمه و سكينه)، دختران حسين بن علي عليهما السلام و آنها از ام كلثوم دختر فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فاطمه عليه السلام دختر پيامبر فرمود: آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله را در روز غدير كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه)، و گفتار آن حضرت را كه فرمود (به علي عليه السلام): (انت مني به منزله هارون من موسي عليهما السلام)، اين حديث را حافظ بزرگوار ابوموسي مديني با سلسله

ص : 48

اسناد خود در كتاب خود (المسلسل بالاسماء) روايت نموده است .... (كلب گويد همين يك روايت كه فواطم از آل النبي و حرم رسول خدا و ذريه او آن را از مظهر ذوالقربي يعني صديقه الكبري مولاتنا فاطمه الزهرا نقل نموده اند براي سعادت دنيا و آخرت ما و هر سالك به سوي حيات جاويدان كافي است)

احتجاج امام حسن در سال 41 هجري:

حافظ بزرگ ابوالعباس بن عقده با دقت در سلسله اسناد خود آورده كه حسن بن علي عليه السلام پس از موافقت در صلح با معاويه براي اداي خطبه برخاست و پس از حمد و ثناي خداوند و ذكر نام جدش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله به رسالت و نبوت فرمود: (همانا ما اهل بيتي هستيم كه خداي متعال ما را به اسلام گرامي داشت و ما را برگزيد و از هر رجس و پليدي ما را پاكيزه و منزه ساخت (آيات تطهير) و از زمان آدم تا زمان جد من محمد صلي الله عليه و آله، مردم دو فرقه و دو گروه نشدند مگر آنكه خدا ما را در بهترين آن دو قرار داد و بعد از آنكه محمد صلي الله عليه و آله را به نبوت و پيامبري مبعوث و قرآن را بر او نازل و به او امر كرد كه مردم را به سوي خداوند دعوت نمايد پس پدرم (علي عليه السلام)، اولين كسي بود كه ايمان آورد. و تصديق خدا و رسول نمود و خداوند در كتاب خود فرموده است، (افمن كان علي بينه من ربه و يتلوه شاهد منه و .....)، پس جد من آنچنان كسي است كه از پروردگار خود بر بينه پروردگار و پدرم علي عليه السلام، كسي است كه پيروي مي كند او را و او شاهد و گواهي است براي او .....، تا آن جا فرمود: اين مردم از جد من شنيده اند كه فرمود هيچ قوم و امتي زمام امور را بدست كسي نداد در حالي كه داناتر از آن كس در ميان آنها وجود داشته باشد، مگر آن كه پيوسته امرآن امت به پستي مي گرايد تا بسوي آنچه آن را واگذاشته اند بازگشت نمايند و نيز از او شنيده اند كه به پدرم فرمود: (انت مني به منزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي .....)، يعني تو براي من به منزله هارون هستي به موسي جز آنكه پيامبري بعد از من نخواهد بود)، و ديدند و از او شنيده اند كه در غدير خم پدرم را منصوب كرده و به آنان فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) و قندوزي حنفي نيز قسمتي از اين خطبه را در كتاب ينابيع خود آورده و در اين خطبه به حديث غدير استدلال و احتجاج شده است.

ص : 49

احتجاج امام حسين در سال 58 هجري:

تابعي بزرگوار سليم بن قيس هلالي در كتاب خود آورده است كه حسين عليه السلام در سال قبل از مرگ معاويه خطبه اي را در مني در حضور حدود هفتصد نفر از نزديكان و اصحاب رسول خدا و تابعين كه دويست نفر آنها را صحابه رسول خدا تشكيل مي دادند ايراد فرمود و پس از حمد و ثناي خداوند فرمود: (همانا اين ستمكار ياغي يعني معاويه بر سر ما و بر سر شيعيان ما آورد آن چه را كه مي دانيد و ديديد و خبر آن به شما رسيد، پس من مي خواهم از شما سوال كنم اگر حق است تصديق كنيد و اگر خلاف آن است تكذيب نمائيد، پس سخن مرا بشنويد و آن را مكتوب نمائيد و ثبت كرده و به شهر و ديار خود برگرديد و كساني را كه به آنان اعتماد داريد دعوت نموده حقايق در مورد ما را به آنان بياموزيد و ابلاغ كنيد زيرا ما مي ترسيم كه اين حقوق كهنه و متروك شده و از بين برود در حالي كه خداي متعال نور خود را تمام و كامل مي فرمايد اگر چه كفار و ناسپاسان از آن اكراه داشته باشند، پس آن حضرت آنچه را كه خداوند در قرآن كريم درباره اهل بيت نازل فرموده تلاوت و تفسير نمود و آنچه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره پدرش و مادرش و خودش و اهل بيتش فرموده بود بازگو و در هر جمله از فرمايشات آن حضرت حاضرين مي گفتند: بار خدايا چنين است و آنان كه از اصحاب رسول خدا و مورد وثوق و تصديق ما هستند اين حديث را نقل نموده و ما از آنها شنيده و به آن ايمان داريم و گواهي مي دهيم .....)، تا آن جا كه فرمود به خدا سوگند مي دهم شما را كه آيا آگاهي داريد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را در روز غدير خم منصوب فرمود و امر ولايت او را اعلام و دستور داد تا حاضر به غايب ابلاغ نمايد گفتند آري به اين جريان آگاه و مطلع و بر آن گواهيم و .....، الي آخر

احتجاج عبدالله بن جعفر بر معاويه:

عبدالله بن جعفر بن ابي طالب گفت: نزد معاويه بودم و حسن و حسين و عبدالله بن عباس و فضل بن عباس نيز نزد معاويه بودند معاويه به حرف من توجه كرده و گفت چقدر حسن و حسين را بزرگ مي شماري و اگر نه اين بود كه فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است مي گفتم تو و پدرت و مادرت از آنها بهتريد پس در جواب او گفتم اي معاويه تو غافلي از آنچه من از رسول خدا درباره آنها شنيده و حفظ

ص : 50

كرده ام، گفت بگو كه به خدا قسم تو نه دروغ مي گويي نه مورد اتهام هستي، گفتم آن چه من در اين موضوع مي دانم بيشتر از گمان توست گفت اكنون كه خدا او را كشته و جمع شما را مبدل به تفرقه نموده و امر خلافت به اهلش رسيده تو حديث كن كه ما باكي از آنچه بگويي نداريم و آنچه كه به شماره آوري زياني به ما نمي رساند، پس من گفتم اي معاويه از رسول خدا در تفسير اين آيه از قرآن سؤال شد، (و ما جعلنا الرويا التي اريناك الافتنه للناس و الشجره الملعونه في القرآن)، فرمود همانا ديدم دوازده تن از پيشوايان گمراهي را كه بر منبر من بالا و پايين مي روند و امت مرا به سير قهقرايي مي برند و شنيدم از آن حضرت كه مي فرمود همانا فرزندان ابي العاص زماني كه تعدادشان به پانزده نفر برسد كتاب خدا را مورد تجاوز و تحريف قرار مي دهند و بندگان خدا را بردگان خود مي نمايند و مال خدا را ثروت شخصي خود مي دانند، اي معاويه همانا از رسول خدا صلي الله عليه آله شنيدم در حالي كه بر منبر بود و من در برابر او بودم و عمر بن ابي سلمه و اسامه بن زيد و سعد بن ابي وقاص و سلمان فارسي و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام نيز در پاي منبر بودند كه آن حضرت فرمود آيا من بر مومنين اولي نيستيم از خودشان، گفتيم بلي يا رسول الله و فرمود آيا زنان من مادران شما نيستند گفتيم بلي يا رسول الله، پس فرمود من كنت مولاه و فعلي مولاه و... و با دست خود بر شانه علي عليه السلام زد و فرمود علي پس از من اولي (سزاوارتر) است به مومنين از خودشان و با وجود او براي آنان امري و اختياري نيست و پس از علي پسرم حسن اولي به مومنين است از خود آنها و پس از حسن پسرم حسين اولي به مومنين است از خود آنها و .....، پس معاويه گفت اي پسر جعفر سخن بزرگ گفتي پس اگر آنچه گفتي راست باشد امت محمد صلي الله عليه و آله از مهاجر و انصار همگي جز شما اهل بيت و دوستان و ياران شما هلاك شده اند گفتم قسم به خدا آن چه گفتم بحق و مطابق واقع بود و آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله استماع كرده ام پس معاويه رو به سوي حسن و حسين عليهم السلام و ابن عباس نمود و گفت فرزند جعفر چه مي گويد، ابن عباس گفت اگر ايمان به گفته هاي او نداري بفرست به دنبال آن كساني كه او نام برد و از آنها سوال كن پس معاويه به دنبال عمر بن ابي سلم و اسامه بن زيد فرستاده و چون آمدند از آنها سوال كرده و آنها شهادت دادند كه آنچه را كه فرزند جعفر گفت خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده اند، همانطور كه او شنيد و گفت ..... الي آخر حديث.

ص : 51

احتجاج برد بر عمر و عاص:

(مضمون) ابو محمد ابن قتيبه در كتاب خود نقل مي نمايد: كه مردي از همدان به نام برد به نزد معاويه آمد و عمروعاص در حضور آنان به علي عليه السلام جسارت كرد و پس برد به او گفت همانا بزرگان ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده اند كه در حق علي فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه)، آيا اين مطلب حق و درست است يا نادرست و باطل؟ عمروعاص گفت حق و درست است و من بر آنچه شنيده ايم مي افزايم و مي گويم احدي از صحابه رسول خدا نيست كه فضايل و مناقبي چون فضايل و مناقب علي براي او باشد، پس برد هراسان و بي تاب شد و عمر و عاص ادامه داد ولي علي مناقب خود را به سبب اقدامي كه درباره عثمان نمود تباه كرد، برد سؤال كرد آيا علي عليه السلام خود عثمان را به قتل رساند يا امر به قتل عثمان نمود، عمروعاص جواب داد نه امر كرد نه خود بقتل رساند، ولي پناه داد قاتل او را و منع كرد از دست يافتن به قاتل او، پس برد گفت آيا با اين وجود، همه مردم با او بيعت كردند، گفت آري برد گفت تو چرا از اين بيعت خارج شدي، گفت من او را در قتل عثمان متهم مي دانم، برد گفت تو خود نيز مورد چنين اتهامي واقع شدي عمروعاص گفت آري و به همين دليل به فلسطين رفتم پس جوان نامبرده (برد) به سوي قوم و قبيله خود بازگشت و به آنها گفت ما به سوي قومي رفتيم و عليه آن قوم از لفظ و گفتار خودشان عليه آنان برهان گرفتيم كه علي عليه السلام بر حق است پس همه از او پيروي كنيد.

احتجاج عمر بن عاص بر معاويه:

خطيب خوارزمي در كتاب مناقب خود نامه اي را ذكر نموده كه معاويه به عمروعاص نوشته و از او براي جنگ با علي عليه السلام در صفين ياري خواسته است، پس عمروعاص پاسخ جواب معاويه را مرقوم كرده كه قسمتي از آن چنين است (..... و اما آنچه كه به ابي الحسن علي عليه السلام، برادر و وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مبني بر ستم نمودن و حسادت او بر عثمان نسبت دادي و صحابه را فاسق خواندي و تصور نمودي كه او آنها را وادار به كشتن عثمان نمود ..... كه البته اين مطلب خلاف واقع است و اين گمان عين گمراهي است، واي بر تو اي معاويه آيا نمي داني كه او جان خود را در راه رسول خدا فدا نموده و در جايگاه او براي نجات آن حضرت خوابيد و او بود كه در اسلام و هجرت بر سايرين سبقت دارد و رسول خدا

ص : 52

در حق او فرمود: علي از من است و من از علي هستم و جايگاه او به من مانند منزلت هارون است به موسي، جز آن كه پس از من پيامبري نيست و درباره او در غدير خم فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه و... الي آخر).

احتجاج عمار بن ياسر بر عمروعاص در روز صفين به سال 37 هجري:

نصر بن مزاحم كوفي در كتاب خود و در حديثي طولاني از عمار بن ياسر روايت نموده است كه او در روز صفين به عمروعاص گفت: ..... (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا فرمود كه با ناكثين يعني پيمان شكنان جنگ كنم و من با آنها يعني اصحاب جمل، طلحه و زبير و يارانش جنگ كردم و مرا فرمود كه با قاسطين يعني منحرفين از راه حق روبرو شوم و شما آن گروه هستيد و اما مارقين يعني آنهايي كه از دين خدا بيرون رفته اند، نمي دانم آنان را درك مي كنم يا نه پس اي ابتر (يعني بلاعقب) آيا تو نمي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در رابطه با علي عليه السلام فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه و اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انا مولي الله و رسوله و علي بعده و ليس لك مولي)، پس عمروعاص در پاسخ گفت اي ابواليقظان (كنيه عمار) چرا مرا دشنام مي دهي؟ ..... و ابن ابي الحديد نيز در كتاب شرح نهج البلاغه خود آن را ذكر كرده است.

احتجاج اصبغ بن نباته در مجلس معاويه در سال 37 هجري:

اصبغ بن نباته روايت مي نمايد كه امير المومنين علي عليه السلام در ايام جنگ صفين نامه اي را به معاويه فرستاد پس من بر او وارد شدم در حاليكه ياران او در چپ و راست او نشسته بودند و معاويه پس از خواندن نامه حضرت علي عليه السلام گفت همانا علي قاتلان عثمان را به ما تسليم نمي كند و آنگاه اصبغ گويد: من به او گفتم اي معاويه خون عثمان را بهانه نكن، خود مي داني كه جوياي قدرت و حاكميت هستي و اگر مي خواستي او را ياري مي كردي ولي مترصد فرصت و در انتظار قتل او بودي تا اين امر را دستاويز مقاصد خود قرار دهي و اصبغ گويد بعد از اين كلام، معاويه در خشم شد و من براي اين كه خشم او را زيادتر كنم رو به ابوهريره كردم و گفتم اي صحابي رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، من تو را سوگند مي دهم به آن خداوندي كه معبودي جز او نيست و داناي آشكار و نهان است و به حق حبيب او مصطفي كه مرا خبر دهي

ص : 53

آيا روز غدير را درك نمودي و حضور داشتي، ابو هريره پاسخ داد بلي حاضر بودم، گفتم چه شنيدي گفت شنيدم كه رسول خدا مي فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و النصر من نصره، و اخذل من خذله)، پس به او گفتم اي اباهريره تو با دوست او دشمن شدي و با دشمن او دوست شدي، پس در اين موقع ابوهريره آه و نفس بلندي حاكي از تاسف كشيده و گفت انا لله و انا اليه راجعون، اين روايت را حنفي در مناقب و ابن جودي در تذكره نيز ذكر نموده اند.

مناشده يعني تبادل سوگند جواني در مسجد كوفه با ابو هريره در حديث غدير:

ابويعلي موصلي با سلسله اسناد از ابي يزيد داوود اودي و او از پدرش نقل مي نمايد كه ابوهريره داخل مسجد كوفه شد پس مردم در گرداگرد او جمع شدند و آنگاه جواني برخاسته و به ابوهريره گفت تو را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده اي كه فرمود (من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر)، ابو هريره گفت من شهادت مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر)، اين روايت را ابوبكر هيثمي و ابن كثير در آثار خود آورده و ابن ابي الحديد در ادامه حديث آورده كه آن جوان گفت پس من خدا را گواه مي گيرم كه به تحقيق تو دشمن او را به دوستي و دوست او را به دشمني انتخاب كردي و سپس از نزد او برخاست.

مبادله سوگند و منا شده مردي با زيد بن ارقم:

از ابي عبدالله شيباني رضي الله عنه روايت شده كه گفت من زماني در نزد زيد بن ارقم بودم ناگاه مردي آمد و پرسيد كدام يك از شما زيد بن ارقم است پس زيد را به او نشان دادند، آن مرد روي به او كرده و سوال كرد تو را سوگند دهم به آن خداوندي كه معبودي جز او نيست آيا شنيدي از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه مي فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر) زيد گفت آري، (موده القربي، ينابيع الموده).

مبادله سوگند (مناشده) مرد عراقي با جابربن عبدالله انصاري:

علامه گنجي شافعي در كتاب كفايه خود با رعايت و ذكر سلسله اسناد از عبدالله بن محمد بن عقيل روايت نموده است كه من در نزد جابر بن عبدالله انصاري بودم (مضمون)، پس مردي از اهل عراق وارد شد و به جابر گفت اي جابر تو را به خدا سوگند مي دهم كه آن چه را ديدي و شنيدي از رسول خدا صلي الله عليه و

ص : 54

آله از غدير خم براي من حديث كن، پس جابر گفت در جحفه در غدير خم بوديم كه رسول خدا در بين انبوه مردم از خيمه بيرون آمد و سه بار به دست خود اشاره كرد و سپس دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه .....)، حمويني در فرايد و ابن كثير هم تاريخ خود اين حديث را نقل كرده اند. در ادامه حضرت علامه شواهدي را از بكارگيري تعصبات نابجا و دخل و تصرف هاي ابن كثير و عدم رعايت امانت او را در نقل احاديث بيان نموده است و ....

احتجاج قيس بن سعد بر معاويه در سال حدود 50 هجري:

معاويه در زمان تصدي خلافت خود به قصد زيارت بيت قصد حجاز نموده (بعد از شهادت امام حسن بن علي عليه السلام) و به مدينه آمد، پس اهل مدينه به استقبال او رفته و در اين زمان بين او و قيس بن سعد بن عباده انصاري صحابي جليل القدر رسول خدا، ملاقاتي رخ داد كه در ضمن آن قيس فرمود: (..... و بجان خودم سوگند كه با وجود علي عليه السلام و فرزندان او بعد از آن حضرت، براي احدي نه از انصار و نه از قريش و نه براي كسي از عرب و عجم در خلافت حقي نيست پس معاويه در خشم شده و گفت اي پسر سعد اين مطلب را از كه گرفته اي و از كه روايت مي كني و از چه كسي شنيده اي آيا از پدرت شنيدي قيس فرمود: بلكه از بالاتر از پدرم شنيدم معاويه گفت او كيست؟ گفت او علي بن ابي طالب عليه السلام است كه او عالم و صديق اين امت و كسي است كه خداوند در حق او در كتاب خود فرموده است (قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب)، پس قيس پيوسته هر آيه كه در فضيلت و شأن علي عليه السلام در كتاب خدا نازل شده بود همه را ذكر كرد پس معاويه گفت صديق اين امت ابوبكر و فاروق اين امت عمر و آن كه در نزد او علمي از كتاب است عبدالله بن سلام است قيس گفت سزاوارترين افراد به اين نام ها آن كسي است كه خدا درباره او نازل فرمود: (افمن كان علي بينه من ربه و يتلوه شاهد منه)، و نيز آن كس كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم نصب فرمود و گفت (من كنت مولاه اولي به من نفسه فعلي مولاه به من نفسه)، و در غزوه تبوك به او فرمود: (جايگاه تو به من به منزله جايگاه هارون است نسبت به موسي جز آن كه پيغمبري پس از من نخواهد بود).....

ص : 55

احتجاج دارميه حجوني بر معاويه در سال حدود 50 هجري:

زمحشري روايت نموده است كه معاويه حج رفت و در آن جا در جستجوي زني به نام دارميه حجوني بود اين زن از شيعيان علي عليه السلام و تنومند و سياه چرده بود، پس از آن كه نزد معاويه آمد در ضمن گفتگو، معاويه به او گفت مي داني براي چه ترا احضار كردم گفت سبحان الله من عالم به غيبت نيستم، معاويه گفت مي خواستم از تو بپرسم چرا علي را عليه السلام را دوست داري و از او پيروي كرده و مرا دشمن داشته و با من دشمني مي كني، و او گفت اي معاويه مرا از دادن پاسخ اين سؤال معاف مي نمايي گفت نه گفت حال كه معاف نيستم، آگاه باش و بدان من علي عليه السلام را دوست دارم زيرا در بين مردم به عدالت رفتار و قسمت بيت المال را بطور مساوي انجام مي داد و تو را دشمن دارم براي اين كه با كسي كه به امر خلافت سزاوارتر از تو است نبرد كردي و به دنبال چيزي بودي كه به تو تعلق نداشت و از علي عليه السلام پيروي نمودم براي اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم با حضور تو رشته ولايت او را بست و نيز براي اين كه آن حضرت مسكينان را دوست داشت و اهل دين را بزرگ مي شمرد و با تو دشمن هستم براي اين كه موجب خونريزي و اختلاف كلمه در بين مسلمين گرديدي و در قضاوت ستم نموده و به دلخواه خود داوري كردي ..... تا پايان حديث. (خدايا سلام و رحمت و رضوان ابدي خود را بر حضرت دارميه و ديگر خداپرستاني چون او كه اينگونه در برابر ظالمان مستحق دوزخ جاويد الهي اقامه دليل و برهان و ..... نموده اند، نثار و ايثار بفرما و در بهشت خلد خود در بهترين درجات ساكن و ما را هم از شفاعت آنان برخوردار بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

احتجاج عمرو اودي بر نكوهش كننده علي:

شريك بن عبدالله نخعي به واسطه از عمرو بن ميمون اودي روايت نموده است كه در محضر او (يعني عمرو) از علي بن ابي طالب نام برده شد (مضمون)، او گفت گروهي نسبت به آن جناب يعني علي بن ابي طالب عليه السلام سخنان ناروا مي گويند، و قطعاً اين گروه آتش گيره جهنم (و اصحاب دوزخ) هستند و من بطور تحقيق از بزرگان از اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه در بين آنان حذيفه بن يمان، كعب بن عجره هستند شنيدم كه مي گفتند كه به تحقيق عطا شده است به علي عليه السلام چيزهايي (يعني عطايا و

ص : 56

موهبت هايي) كه به هيچ بشري داده نشده است، همسر او فاطمه است كه سيده نساء العالمين است كه مثل او نيست و چه فردي شنيده كه در خلق اولين و آخرين آقايي مثل او همسري چون فاطمه داشته است و اوست كه پدر حسن و حسين عليهم السلام است كه سرور جوانان اهل بهشت هستند از اولين و آخرين، واي مردم كيست كه براي او مثل آن دو فرزند بوده باشد و او كسي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله پدر همسر اوست و او وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است در ميان خاندان و همسران او و همچنين او كسي است كه تمام درهايي كه از حجره اصحاب رسول خدا و كسان و خويشاوندان پيامبر صلي الله عليه و آله، به مسجد رسول خدا باز بود به امر خدا بسته و مسدود شد جز درب خانه او يعني علي عليه السلام كه درب خانه او همانند درب خانه رسول خدا به مسجد به امر خدا باز ماند و او كسي است كه در جنگ خيبر پرچم را بدست گرفته و دروازه قلعه خيبر را به تنهايي از جاي خود كنده و در حالي كه دچار درد چشم بود رسول خدا صلي الله عليه و آله آب دهان مباركش را به چشمان او زد و بهبودي يافت، بطوري كه بعد از آن در اثر معجزه پيامبر، هيچ گاه بيماري و درد چشم به آن حضرت عارض نشد و هيچ سردي و يا گرمي در وجود آن حضرت اثر نداشت و او است صاحب روز غدير است، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله در آن روز تصريح به نام او كرد و امت را ملزم به ولايت او فرمود و اهميت و عظمت او و جايگاه او را به مردم اعلام كرد و به آنها فرمود: (فمن كنت مولاه فعلي مولاه و...)، تا پايان سخن

احتجاج عمر بن عبدالعزير خليفه اموي (متوفي در سال 101 هجري):

حافظ ابونعيم (كلب گويد حافظ در اصطلاح حديث بر كسي اطلاق مي شود كه حداقل يكصد هزار حديث را حفظ باشد و عذر تقصير اگر در ذكر نام بعضي از بزرگان اين كلمه سهواً حذف شده است)، با ذكر سلسله اسناد از يزيد بن عمر بن مورق نقل نموده است كه من در شام بودم در زماني كه عمر بن عبدالعزير به مردم بخشش مي نمود، پس من نزد او رفتم از من سوال كرد تا اينكه به او گفتم كه من از قريش و بني هاشم و از پيروان و دوستان علي عليه السلام هستم پس گفت آيا مي داني علي كيست؟ و ساكت شد، پس دست خود را بر سينه نهاد و گفت من نيز قسم به خداوند كه از دوستان علي بن ابي طالب عليه السلام هستم و سپس گفت عده اي براي من حديث نمودند كه از رسول خدا صلي آله عليه و آله شنيدند كه در حق او فرمود (من

ص : 57

كنت مولاه فعلي مولاه...)، پس براي بزرگداشت او، خطاب به خادم خود نموده و دستور داد تا عطا و بخشش خود را بجاي درهم براي او از دينار تعيين و به خير او را روانه نمود، ..... اين روايت را ابوالفرج و ابن عساكر و حمويني و جمال الدين زرندي و سمهودي نيز در تاليفات خود مذكور ساخته اند.

احتجاج مامون خليفه عباسي بر فقهاء:

ابوعمرابن عبدربه از اسحاق بن ابراهيم روايت نموده است. ..... كه گفت: يحيي بن اكثم كه قاضي القضاه بود، مرا و عده اي از ياران مرا احضار كرد و گفت كه امير المومنين (مامون) مرا امر كرد كه فردا مقارن فجر، چهل نفر را كه همه آنها فقيه و با صلاحيت باشند را حاضر نمايم و روز بعد و پس از حضور نزد مأمون و بعد از طي مراحل و تشريفات اداري به ما اعلام كرد كه مامون شما را براي مناظره احضار كرده و عقيده ديني او در مقابل خداوند اينست كه علي بن ابي طالب عليه السلام بهترين خلفاي الهي بعد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سزاوارترين مردم به خلافت است، پس اسحاق گفت، من رو به مامون نموده گفتم يا امير المومنين در ميان ما كساني هستند كه نسبت به آنچه كه درباره علي عليه السلام فرموديد سابقه و معرفتي ندارند، و در اين حال ما را براي مناظره دعوت فرموديد، مامون گفت براي سوال وجواب مختاري پس اسحاق گويد من گفتم اين عقيده و گفتار اميرالمومنين در خصوص علي عليه السلام بر چه مبناء و دليل است؟ مامون گفت مردم به چه دليل بر يكديگر فضيلت مي يابند، گفتم به انجام كار هاي خوب و پسنديده، گفت راست گفتي، حالا به من خبر بده از دو نفر كه يكي در عهد و زمان رسول خدا برتري يافته و سپس آن ديگري عملي بنمايد كه داراي فضيلت باشد پس آيا اين فرد در فضيلت به شخص اول مي رسد پس اسحاق مي گويد من خاموش شدم، سپس گفت چنين نخواهد شد پس مامون گفت آيا حديث و داستان ولايت را مي داني گفتم بلي و روايت كردم، پس مامون گفت حديث غدير بر گردن عمر و ابوبكر چيزي را قرار مي دهد كه بر عهده علي نسبت به آن دو نيست. يعني آنها ملزم مي كند كه علي را مولاي خود بدانند ولي عكس آن صادق نيست و گفت من گفتم مردم مي گويند كه داستان غدير به سبب زيد بن حارثه بوده و براي جرياني كه بين او و علي عليه السلام بوجود آمده بود، مامون گفت آيا رسول خدا در حجه الوداع در غدير نفرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه...)، را و آيا مگر كشته شدن زيد بن حارثه قبل از واقعه غدير نبوده است، پس

ص : 58

چرا چنين سخنان بي اساس را مي پذيري و نيز ابن مسكويه در تاليف خود نامه اي را از مامون خطاب به بني هاشم نقل مي كند كه در آن آمده است، (و... احدي از مهاجرين به خدمت و فداكاري نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله چون علي بن ابي طالب اقدام ننمود...، او بود كه در كوبيدن شرك از همه سخت تر بود... او صاحب ولايت است در حديث غدير خم و دارنده مقام انت مني به منزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي .....).

كلام مسعودي:

ابوالحسن مسعودي در مروج الذهب خود گويد:

چيزهايي كه اصحاب رسول خدا به سبب آن استحقاق فضيلت بر ديگري را مي يافتند همانا...، كه در تمام اين مزايا علي بالاترين آنها را دارا بوده تا آنجا كه.....، و بالاخره اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...)، و دعاي آن حضرت زماني كه انس مرغ برياني ر ا براي حضرت آورد و رسول خدا دعا فرمود كه خدايا محبوبترين خلقت را بر من داخل فرما تا با من از اين مرغ بخورد كه در نتيجه اين دعا، علي عليه السلام بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و داخل شدو....

غدير در كتاب عزيز قرآن:

بايد دانست كه مشيت و اراده مولي يعني ذات اقدس باري سبحانه بر اين تعلق يافت كه داستان غدير هميشه باقي بماند لذا پيرامون آن واقعه آياتي را نازل فرمود:

آيه تبليغ: سوره مائده:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» ..... وحي خداوند در ساعت پنجم روز هجدهم ذيحجه در دهم سال هجرت و در حجه الوداع، بواسطه جبرئيل بر آن حضرت فرمود آمد و پيام آورد كه: (اي فرستاده خدا ابلاغ كن آنچه را كه درباره علي عليه السلام از جانب پروردگارت بتو نازل شد و اگر اين امر را اجرا ننمايي رسالت خود را انجام نداده اي... تا آخر آيه) و همچنين

ص : 59

خبر داد كه خداوند او را از كيد و مكر بدخواهان نگهداري خواهد فرمود كه اين موضوع هم مورد اتفاق نظر همگاني امت است ولي در اين مقام فقط به احاديث اهل سنت استدلال و احتجاج مي شود.

1. حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبري متوفي 310، كه با اسناد خود در كتاب الولايه، اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده است (به اين مضمون) كه چون رسول خدا صلي الله و عليه و آله در بازگشت از حجه الوداع به غدير خم رسيد هنگام ظهر بود پس همه براي نماز ظهر آماده شديم سپس رسول خدا خطبه اي ايراد نموده و ضمن آن فرمودند: (همانا خداوند اين آيات را نازل فرمود است و جبرئيل از سوي پروردگار امر فرمود كه بگويم علي ابن ابي طالب برادر من، وصي من، خليفه من و پيشواي بعد از من است و من از جبرييل خواستم كه پروردگار، مرا از انجام اين امر معاف فرمايد زيرا مي دانستم كه افراد كم تقوي و موذيان و ملامت كنندگان فراوان و زيادند...، تا جايي كه به توهين و اهانت مرا گوش و اذن ناميده اند و خداوند متعال ضمن اين آيه (و منهم يوذون النبي و...) آنان را نكوهش كرده...، كه من مي توانم نام آنان را ببرم و معرفي كنم ولي با پاره نكردن پرده آبرو آنها به كرامت خود افزودم پس خداي متعال راضي نشد جز به ابلاغ اين امر، پس اي گروه مردم بدانيد... هر كس با او مخالف نمايد از رحمت خدا دور است و هر كس او را تصديق كند مشمول رحمت خداوند است...، و همچنين امامت در فرزندان من از صلب اوست كه تا روز قيامت برقراراست و حرامي نيست مگر آن چه را كه خداوند رسولش و آنان (يعني علي و امامان از نسل او) حرام نموده اند، علمي نيست مگر آن كه خداي متعال آن را در من جمع و من آن را به علي عليه السلام منتقل نمودم...، خداوند هرگز توبه احدي از آن گروه كه او را انكار نمايند، نپذيرفته و او را نمي آمرزد و بر خداوند حتم و واجب است كه او را تا ابدالآباد به عذاب دردناك مبتلا كند و بدانيد كه او بعد از من افضل از تمام مردم است و تا آن زمان و مادامي كه رزق بندگان نازل مي شود و خلق جهان باقي هستند هر آن كس كه مخالفت او نمايد از رحمت خدا دور است، اين گفتار من از جبرئيل و از خداوند است پس هر كس نگران آخرت خود باشد، بينديشد كه براي فرداي خود چه پيش فرستاده است و هرگز كسي نمي تواند كتاب خدا قرآن را تفسير صحيح و درست نمايد مگر كسي را كه من دست او را گرفته و بازوي او را بلند كرده ام به شما او را نشان مي دهم و سپس دست و بازوي علي عليه السلام را گرفته و فرمود هر كس را كه من مولاي اويم

ص : 60

اين علي مولاي اوست.، اي مردم اين علي برادر من و وصي من و فراگيرنده علم من و جانشين من است و مولي است بر هر كس كه بمن و بر تفسير كتاب پروردگار من يعني قرآن ايمان آورده است، (كلب گويد: اي حضرت علامه اميني اي مولا و مقتداي دانا و اي كسي كه دانش كتاب غدير تو، فضاي زمان و مكان را بگونه اي شكاف داده كه گويا ما در نزد رسول خداو اميرالمومنين حاضر هستيم و صداي آنان را مي شنويم و پاسخ اصحاب رسول خدا و ياران او را مي شنويم و شاد مي شويم به ياري آن حضرت و غمگين مي شويم از عمل كساني كه او را ياري ننمودند، خداوند ما را از شفاعت شما و آن حضرت بهره مند و خدمت ناقابل مرا را به درگاه شما بپذيرد، آمين، آمين، آمين يا رب العالمين، اي مولاي كريم و بزرگوار، من از خداوند مي خواهم كه در اين خلاصه نويسي بركات عظيم خود را قرارداده و نوكري و خادمي مرا به درگاه شما مورد قبول قرار دهد و روح بلند تو و تمامي مقدسين در اين كار مددكار من باشد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين، اي مجاهد عاليقدر، من يقين دارم و بر من مسلم و قطعي است، كه اگر آن وجود متعالي و امثال شما به امكانات پيشرفته علمي امروز دسترسي داشتيد، قطعاً و يقيناً اين اثر داراي عجايب غيرقابل انكار و غيرقابل تصور ديگر نيز مي گرديد و نيز بي ترديد آثار بسيار گرانبها و بي بديل ديگري را نيز بر آن اضافه و تقديم خداوند مي نموديد، و لذا اين كتاب شريف الغدير با توجه به عدم وجود اين امكانات كه در واقع خلاصه نمودن يك عمر سيصد ساله در سي سال است، گواهي صادق و شاهدي عادل بر همت عالي و مجاهدت بي نظير و علوم فراگير آن مقام معظم بوده است، سلام، رحمت و رضوان و بركات حضرت الله بر روح و روان و وجود پدر و مادر شما و وجود مبارك شما نازل باد تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و در روايتي افزود، (بار خدايا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را و لعنت فرما هر كه او را منكر شود، و غضب فرما بر كسي كه حق او را انكار نمايد. بار خدايا تو نازل فرمودي هنگام آشكار كردن اين امر براي علي، اين آيه را (اليوم اكملت لكم دينكم) (با مامته)، يعني كامل ساختم براي شما دين شما را، به سبب امامت او، پس آگاه باشيد هر كس و هر گروهي كه به پيشوايي او و پيشوايان و آن امامان كه از فرزندان من و از نسل اوهستند تا روز قيامت تن ندهند، اعمالشان حبط و نابود مي شود و آنان هميشه و تا ابدالآباد در آتش خواهند بود....، و بدانيد كه دربارة علي نازل شده است (والعصر، ان الانسان لفي خسر) و ..... اي مردم آگاه باشيد و ايمان

ص : 61

بياوريد به خدا و رسول او و به نوري كه با او نازل شده است....، و آن نور خداوند در من است و سپس در علي عليه السلام و بعد از او در نسل او است تا قائم مهدي، اي مردم بزودي بعد از من امامان و پيشواياني خواهند بود كه مردم را به سوي آتش دعوت مي نمايند و روز قيامت كسي آنان را ياري نمي كند و خداوند و من از آنان بيزاريم و آنها و ياوران و پيروانشان در پست ترين درجات جهنم خواهند بود و زود است كه امر خلافت را برخلاف اراده حق به پادشاهي تبديل خواهند نمود پس در اين زمان اي گروه جن و انس خداوند به مجازات شما مي پردازد و به سوي شما شراره هاي آتش و مس گداخته روان مي سازد و در اين هنگام هرگز روي ياوري و رستگاري و سعادت نخواهيد ديد ..... الي آخر حديث

2- حافظ ابن ابي حاتم ابو محمد حنظلي رازي متوفي 330 همين تفسير را نقل و روز غدير و ..... را بطور كامل و مفصل شرح نموده است.

3- حافظ ابوعبدالله محاملي متوفي 330، او نيز در كتاب امالي خود با ذكر سلسله اسناد همين روايت غدير را با همين مضمون و شرح مفصل از ابن عباس نقل نموده است.

4- حافظ ابوبكر فارسي شيرازي متوفي حدود 407، او نيز با ذكر سلسله اسناد اين روايت را با شرح و بسط مفصل نقل نموده است.

5- حافظ ابن مردويه متوفي حدود 416، او نيز با ذكر سلسله اسناد خود، از ابي سعيد خدري اين روايت را نقل نموده و نيز با سلسله اسناد ديگر نيز آن را از ابن مسعود روايت نموده كه ابن مسعود گويد: (ما در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله اين آيه را چنين تلاوت نموديم (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولي المومنين و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) و همچنين با ذكر سلسله اسناد همين روايت را از ابن عباس نيز نقل مي نمايد و گفت كه ابن عباس پس از اين روايت مي گويد: (بعد از اين اعلام بخدا سوگند واجب شد (ولايت علي عليه السلام بر گردن آن گروه)، و نيز حسان بن ثابت در قصيده خود با طليعه (يناديهم يوم الغدير نبيهم.... تا رضيتك من بعدي اماما و هاديا)، و از زيد بن علي روايت شده است كه چون جبرئيل امر ولايت را آورد، عرصه بر پيامبر صلي الله عليه و آله تنگ شد و فرمود: قوم من تازه از جاهليت به اسلام گراييده اند و سپس اين آيات نازل شد.

ص : 62

6- ابواسحاق ثعلبي نيشابوري متوفي به حدود 427، در كتاب تفسير خود از ابي جعفر امام باقر روايت نموده است كه معني آيه مزبور چنين است (تبليغ نما آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده در برتري و فضل علي)، و پس از نزول اين آيه دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر)، و ثعلبي نيز اين روايت غدير را با ذكر سلسله اسناد از ابن عباس نيز نقل نموده است.

7- حافظ ابو نعيم اصفهاني متوفي 430 نيز در تاليف خود از عطيه اين روايت غدير را نقل نموده است كه .....

8- ابوالحسن واحدي نيشابوري متوفي 468 نيز از ابي سعيد خدري اين روايت را نقل نموده و آورده كه اين آيات درباره علي بن ابي طالب رضي الله عنه نازل شد. و .....

9- حافظ ابو سعيد سجستاني متوفي 477 در كتاب خود به نام ولايه، با سلسله اسناد از چندين طريق اين حديث شريف را از ابن عباس آورده است كه .....

10- حافظ حاكم حسكاني نيز با ذكر سلسله اسناد اين روايت را از ابن عباس و هم جابر انصاري نقل نموده است كه .....

11- حافظ ابن عساكر شافعي متوفي 571 نيز با ذكر سلسله اسناد خود از ابي سعيد خدري اين روايت غدير را نقل نموده است كه .....

12- ابوالفتح نطنزي در كتاب خود به نام خصايص العلويه از دو امام محمد باقر و جعفر بن محمد صادق عليهم السلام اين حديث شريف غدير را نقل نموده است كه .....

13- فخر الدين رازي شافعي متوفي 606، در جلد سوم تفسير كبير خود اين روايت را نقل و سپس تبريك و تهنيت خليفه دوم را ذكر مي كند كه (..... عمر رضي الله عنه او را يعني علي عليه السلام را ملاقات كرد و گفت گوارا باد تو را اي پسر ابي طالب كه مولاي من و مولاي هر مردو زن مومن گرديدي)، و اين قول از ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن علي نيز نقل گرديده است.

14- ابوسالم نصيبي متوفي 562، اين روايت را در كتاب خود از ابي سعيد خدري رضي الله عنه نقل مي نمايد كه گفت....

ص : 63

15- حافظ عزالدين رسعني موصلي متوفي 661 در كتاب تفسير خود با ذكر سلسله اسناد از ابن عباس رضي الله عنه اين حديث غدير را روايت نموده است كه .....

16- شيخ السلام ابو اسحاق حمويني متوفي 722 از اساتيد سه گانه خود، با ذكر سلسله اسناد از ابي هريره اين روايت غدير را نقل نموده است كه گفت.....

17- سيد علي همداني متوفي 786 از قول براء بن عازب رضي الله عنه روايت غدير را نقل نموده است كه گفت....

18- بدر الدين ابن عيني متوفي 855 حديث غدير را با ذكر سلسله اسناد از حافظ واحدي، مقاتل، زمحشري و آورده ..... ..... و گفت كه ابو جعفر محمد بن علي بن حسين روايت غدير را چنين نقل نموده است كه....

19- نورالدين ابن صباغ متوفي 855، در كتاب خود روايت غدير را با ذكر سلسله اسناد از ابي سعيد خدري نقل نموده است كه مي گويد .....

20- نظام الدين قمي نيشابوري از ابي سعيد خدري روايت غدير را نقل نموده است و اقوال مختلفي را در ذكر سلسله آن نقل نموده است كه رسول خدا فرمود .....

21- كمال الدين ميبدي متوفي 908 از قول ثعلبي روايت غدير را نقل نموده و در ضمن آنرا تحسين و تاييد نيز نموده است و گفته....

22- جلال الدين سيوطي متوفي 911، با دقت در سند، روايت غدير را نقل نموده است و گفته است...، و نيز عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابي حاتم و ابو الشيخ از مجاهد و ابن مردويه و ابن عساكر و ابن ابي حاتم از ابي سعيد خدري با دقت در سند آن را نقل نموده اند، با اين مضمون كه (اي رسول ما ابلاغ كن ولايت علي را بر مومنين و اگر ابلاغ نكني رسالت خود را انجام ندادي و خدا ترا از مردم حفظ خواهد كرد.)

23- سيد عبدالوهاب بخاري متوفي 932، روايت غدير را نقل و پس از ذكر آن، موضوع تهنيت عمر را نيز آورده و مذكور نموده كه ابو نعيم و ثعالبي نيز آنرا نقل نموده اند.

24- سيد جمال الدين شيرازي متوفي 1000، روايت غدير را از ابن عباس نقل نموده و گفته است و.....

25- محمد محبوب العالم در تفسير مشهور خود به نام (شاهي) روايت غدير را نقل نموده و مي گويد....

ص : 64

26- ميرزا محمد بدخشاني در كتاب خود مي گويد، آياتي كه در شأن اميرالمومنين علي ابي طالب كرم الله وجهه نازل شده بسيار زياد است. به حدي كه من نمي توانم احاطه به همه آنها حاصل نمايم و ناچار گزيده آنها را در اين كتاب (مفتاح النجا) وارد نمودم... تا آنجا كه از طريق ابن مردويه و از طريق خود از ابي سعيد خدري روايت غدير و شان نزول آن را نقل نموده است.

27- قاضي شوكاني متوفي 1250، در تفسير مشهور خود، روايت غدير را با ذكر سلسله سند ذكر و مي گويد كه ابن ابي حاتم، ابن مردويه و ابن عساكر از ابي سعيد خدري آورده اند كه اين آيه در روز غدير درباره علي بن ابي طالب نازل شد و ابن مردويه از ابن مسعود روايت نموده است كه ما در عهد رسول الله چنين قرائت مي نموديم: (يا ايها الرسول... ان علياً مولي المومنين و ان لم تفعل... من الناس).

28- سيد شهاب الدين آلوسي متوفي 1270، روايت غدير را از قول شعبه و با نقل از ابي جعفر و ابي عبدالله و از جلال الدين سيوطي با ذكر سلسله سند از ابي سعيد خدري و با قرائت به نحوي كه بيان شد نقل نموده است.

29- شيخ سليمان قندوزي متوفي 1293، حديث غدير را در كتاب خود با ذكر سلسله اسناد از محمد بن علي (باقر) رضي الله عنهما نقل نموده و نيز آورده كه حمويني از ابي هريره و مالكي از ابي سعيد خدري و محيي الدين نووي نيز آن را چنين ذكر نموده اند كه....

30- شيخ محمد عبده مصري متوفي 1323، در تفسير المنار خود روايت غديررا از قول ابي سعيد خدري نقل نموده و گفته است..... .....، در ادامه مطالب، حضرت علامه در رابطه با ابهامات و بعضي از تاويل هاي غير مرتبط وارد بحث گرديده و با بيان دلايل محكم به رد قاطعانه اظهارات خلاف و واهي، ناشي از تعصبات بعضي از نويسندگان اهل سنت پرداخته وبر مظلوميت اعتقادات پاك شيعيان و اهل ولايت اقامه دليل نموده و از جمله به آنچه كه علما بزرگ اهل سنت در اين خصوص به حقانيت آن اشاره نموده اند نيز استناد فرموده است الي آخر.

ص : 65

اكمال دين به ولايت:

(مضمون) اماميه بطور عموم اتفاق نظر دارند كه اين آيه: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا)، پيرامون نص صريح رسول خدا در واقعه غدير خم و آنهم درباره ولايت علي بن ابي طالب است و در اين امر بسياري از علما تفسير و پيشوايان فن حديث و حافظين آثار از اهل سنت با اماميه اتفاق نظر دارند.

روايات مربوط به وقت نزول اين آيه:

1- حافظ محمد بن جرير طبري متوفي 310، از زيد بن ارقم نقل مي نمايد كه اين آيه در روز غدير خم و در شان امير المومنين علي بن ابي طالب نازل شده است.

2- حافظ ابن مردويه متوفي 410، از ابي سعيد خدري نقل نموده است كه اين آيه در روز غدير خم، بررسول خدا صلي الله عليه و آله نازل گرديده و سپس روايت مذكور را از ابوهريره نقل و در آن روايت تصريح شده كه روز مزبور هجدهم ذي الحجه الحرام است يعني روز بازگشت پيامبر صلي الله عليه و آله از حجه الوداع و....

3- حافظ ابونعيم اصفهاني متوفي 430، با ذكرسلسله اسناد از ابي سعيد خدري رضي الله عنه آورده كه (رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم را در غدير خم بسوي علي عليه السلام دعوت نمود و... و آنروز پنج شنبه بود.... پس حسان عرض كرد يا رسول الله اجازه فرمايد درباره علي عليه السلام اشعاري بگويم، و آنگاه حسان برخاست و اشعار مشهور خود را اعلام كرد، (يناديهم يوم الغدير نبيهم ..... الي آخر) و همچنين شيخ تابعي سليم بن قيس هلالي هم آن را به همين لفظ از ابي سعيد خدري روايت نموده است.

4- خطيب بغدادي متوفي در 463 با ذكر و دقت در سلسله اسناد به دو طريق آن را از ابي هريره روايت نموده كه (رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود هر كس روز هيجدهم ذي الحجه الحرام را روزه بدارد خداوند روزه شصت ماه را براي او مي نويسد و آن روز روز غدير خم است كه پيامبر صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود... من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر حديث).

ص : 66

5- حافظ ابو السعيد سجستاني متوفي 477 در سلسله اسناد خود روايت ابي هريره نقل و آورده (...... آن روز پنجشنبه بود... تا آخر حديث)

6- ابوالحسن ابن المغازلي متوفي 483 كه در سلسله اسناد از طريق ديگر از ابي هريره آن را نقل نمود (تا...، پايان حديث)

7- حافظ ابوالقاسم حاكم حسكاني با سلسله اسناد خود از طريقي ديگر اين روايت را از ابي سعيد خدري نقل نموده است. (كه رسول خدا چون اين آيه نازل شد فرمود الله اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و ولايه علي بن ابي طالب من بعدي و فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه و... آخر حديث).

8- ابن عساكر متوفي 571، حديث مذكور را از طريق ابن مردويه از ابي سعيد و ابي هريره نقل نموده است.

9- اخطب خطبا خوارزمي متوفي در 568، از طريق ديگر (ابي هارون عبدي) از ابي سعيد خدري آن را نقل نموده است كه (..... آن روز پنج شنبه بود..)

10- ابوالفتوح نطنزي در كتاب خصايص خود از ابي سعيد خدري، از جابر انصاري و با ذكر سلسله اسناد از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام و با اسنادش از ابي هريره حديث روزه داشتن روز غدير را روايت و تاكيد دارد كه آيات مذكور در روز غدير و در شان و منزلت والاي علي عليه السلام است.

11- ابو حامد سعد الدين صالحاني، با ذكر سلسله اسناد شهاب الدين احمد، از مجاهد رضي الله عنه آورده كه آيه (اليوم...) در غدير خم نازل شد در حق علي بن ابي طالب و سپس رسول خدا فرمود (الله اكبر علي اكمال دين... الولايه لعلي.) و آورده است كه صالحاني آن را روايت نموده است.

12- ابوالمظفر، سبط ابن جوزي متوفي 654، اين روايت را كه خطيب بغدادي از طريق حافظ دارقطني آورده است را نقل نموده است.

13- شيخ الاسلام حمويني متوفي 722، اين حديث را با سلسله اسناد از طريق ابي هارون عبدي از ابي سعيد خدري نقل و گفته است كه اين حديث داراي طرق بسياري است كه منتهي مي شود به ابي سعيد، سعد بن مالك خدري انصاري كه گفت (رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم را به سوي علي عليه السلام دعوت نمود.)

ص : 67

14- عماد الدين ابن كثير قرشي، از طريق ابن مردويه و از ابي سعيد و ابي هريره اين روايت را نقل نموده و در باب فضيلت روزه داري آن مطالبي آورده كه مذكور خواهد شد.

15- جلال الدين سيوطي متوفي 911، اين روايت را از طريق ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر به شرح مسبوط نقل نموده است.

16- ميرزا محمد بدخشي، حديث غدير را از ابن مردويه ذكر و ..... آن را بطور مبسوط نقل نموده است، در ادامه حضرت علامه در خصوص اظهارات بي اساس بعضي از علما از جمله آلوسي اشاره دارد كه چگونه از روي ناداني و تعصب و عناد چشم خود را بر حقايق اهل اسلام و بر نظرات بزرگان اهل سنت مي بندد و آن را به اظهار شيعه نسبت مي دهد الي آخر.

عذاب واقع:

از جمله آيات نازله بعد از نص غدير قول خداي تعالي است در سوره المعارج: (سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذي المعارج)، كه علاوه بر اعتقاد شيعه به آن، تعداد بسياري از علماء اهل سنت نيز كه شخصيت آنان مورد تصديق است آنرا در كتب تفسير و حديث خود ثبت و ضبط نموده اند و نص صريح روايات مذكور بدين شرح است:

1- حافظ ابوعبيد هروي، متوفي در سال 223، در تفسير مشهور خود (غريب القرآن) روايات نموده و مي گويد: (پس از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم تبليغ فرمود آنچه را كه به آن مامور شده بود و خبر اين امر در بلاد اسلام شايع شد، شخصي به نام جابر بن نضر بن حارث بن كلده عبدري آمد و با بي ادبي و تندي خطاب به پيامبر صلي الله عليه وآله گفت به ما از طرف خداوند امر كردي كه گواهي به يگانگي خداوند و رسالت تو بدهيم و نماز و روزه و حج و زكاه را امتثال كنيم همه را قبول كرديم و تو به اينها اكتفا نكردي تا اينكه بازوي پسر عموي خود را گرفتي و بلند نمودي و او را بر ما برتري دادي و گفتي من كنت مولاه فعلي مولاه، آيا اين امر از طرف توست يا از جانب خداوند، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قسم به خداوندي كه معبودي جز او نيست اين امر از جانب خداوند است، پس آن شخص (شقي و بدبخت) پس از شنيدن اين سخن ناراحت شد و برآشفت و به طرف شتر خود حركت كرد و مي گفت بار

ص : 68

خدايا اگر آن چه محمد مي گويد راست و حق است بر ماسنگي از آسمان ببار و يا عذابي دردناك بما برسان هنوز به شتر خود نرسيده بود كه سنگي از آسمان برسر او آمد و از دبر و ماتحت او خارج و او را هلاك كرد و خداي تعالي اين آيه را نازل فرمود: سال سائل بعذاب واقع.... الي آخر.

2- ابوبكر نقاش موصلي بغدادي متوفي 351، درتفسير خود (شفا ء الصدور)، اين روايت را نقل نموده ولي نام آن شخص را به جاي جابر بن نضر، حارث بن نعمان فهري ذكر نموده است.

3- ابواسحاق ثعلبي نيشابوري متوفي 427: با ذكر سلسله اسناد خود از طريق ديگر از جعفر بن محمد عليه السلام و آن حضرت از پدرانش اين روايت را نقل نموده و نام آن شخص را حرث بن نعمان فهري قيد نموده است.

4- حاكم ابوالقاسم حسكاني اين روايت را با ذكر سلسله اسناد از طريق ديگر از حذيفه بن يمان نقل نموده است و همچنين اين حديث را از طريق ديگر (غير طريق حذيفه) از سفيان بن عينيه از جعفر بن محمد صادق عليه السلام از پدرانش عليهما السلام نقل نموده است كه به نقل حذيفه (..... رسول خدا درباره علي گفت من كنت مولاه فعلي مولاه... (مضمون) پس نعمان بن منذر فهري گفت.... ابن را خود مي گويي يا از خداي خود پس رسول خدا گفت از سوي خدا.... پس گفت خدا يا سنگي بر ما فرست از آسمان پس سنگي از آسمان بر او رسيد و او را هلاك كرد و سپس آيه نازل شد و به نقل سفيان بن عينيه (..... پس گفت خدايا اگر اين مطلب حق است بر ما سنگي ببار پس سنگي آمد و او را كشت و اين آيه نازل شد.).

5- ابوبكر يحيي قرطبي متوفي 567 در كتاب تفسير خود اين واقعه را در رابطه حديث غدير و عذاب سائل آورده است.

6- شمس الدين سبط ابن جوزي متوفي 654، در كتاب تذكره خود اين حديث را با سلسله اسناد روايت نموده است كه (چون رسول خدا موضوع ولايت علي بن ابي طالب را اعلام فرمود ..... نعمان از روي شقاوت انكار كرد پس خداوند او را به عذاب واقع خود هلاك كرد پس آيه نازل شد سال سائل)

7- شيخ ابراهيم بن عبدالله يمني وصابي اين حديث را از طريق ثعلبي نقل نموده است كه....

ص : 69

8- شيخ السلام حمويني اين روايت را با ذكر سلسله اسناد در كتاب فرايد خود مذكور نموده است و آورده است كه (چون رسول خدا موضوع ولايت علي بن ابي طالب را اعلام فرمود....، آن شقي اعتراض كرد و خدا او را هلاك كرد و سپس اين آيه نازل شد سال سائل).

9- شيخ محمد زرندي اين روايت را در دو كتاب خود (معارج الوصول) و (درر السمطين) نقل نموده است. كه .....

10- شهاب الدين احمد دولت آبادي متوفي 849، اين روايت را در كتاب (هدايه السعداء) خود آورده است كه (رسول خدا فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر حديث كه هلاكت اين منكر بدفرجام را نقل نموده است)

11- نورالدين بن صباغ مالكي متوفي 855 اين حديث را در كتاب (الفصول المهمه) خود آورده است كه .....

12- سيد نورالدين سمهودي اين حديث را در كتاب (جواهر العقدين) خود آورده است كه ....

13- ابوالسعود عمادي متوفي 982 در جلد 8 تفسير خود اين حديث و رابطه آن با واقعه غدير را نقل نموده است كه (چون گفتار رسول خدا با علي عليه السلام در غدير به نعمان بن حرث رسيد. او را هلاك كرد و سپس اين آيه نازل شد.)

14- شمس الدين شر بيني متوفي 977 در جلد 4 تفسيرش اين واقعه و ارتباط آن را با حديث غدير نقل و اختلاف در اسامي آن يعني نضر بن حرث و يا حرث بن نعمان را نيز اعلام نموده است.

15- سيد جمال الدين شيرازي متوفي سال 1000 در كتاب اربعين خود از قول جعفر بن محمد عليهما السلام از پدران بزرگوارش اين حديث عذاب واقع را در ارتباط با واقعه غدير خم، بيان مي نمايد.

16- شيخ زين الدين مناوي متوفي 1031 اين واقعه را در كتاب فيض خود مذكور نموده است كه ....

17- سيد ابن عيدروس متوفي 1041 اين حديث را در كتاب (العقد النبوي) خود آورده است كه ....

18- شيخ احمد بن با كثير متوفي 1047 اين واقعه را در كتاب (وسيله المال) خود نقل نموده است كه ....

19- شيخ عبدالرحمن صفوري وقوع عذاب واقع بر حرث را در جلد دوم كتاب خود (نزهت) آورده است كه .....

ص : 70

20- شيخ برهان الدين علي حلبي متوفي 1044 اين حديث را در كتاب (السيره) خود آورده است كه ....

21- سيد محمود بن محمد قاري در كتاب (الصراط) خود اين حديث را نقل نموده است و آورده است كه ....

22- شمس الدين حنفي، متوفي 1181 در شرح جامع صغير سيوطي، حديث واقعه را نقل و تاكيد مي نمايد كه اين حديث دليل واضح و آشكار است به عظمت مقام و منزلت علي عليه السلام.

23- شيخ محمد صدر العالم در كتاب معارج خود آيات واقعه عذاب را در ارتباط با حديث غدير نقل نموده است كه ....

24- شيخ محمد محبوب العالم اين واقعه را در تفسير مشهور خود (شاهي) بطور مبسوط آورده است كه .....

25- ابو عبدالله زرقاني متوفي 1122 در شرح المواجب خود شرح اين داستان را حكايت نموده است كه .....

26- شيخ احمد بن عبدالقادر .....، در كتاب ذخيره خود اين واقعه را نقل نموده است كه ....

27- سيد محمد بن اسماعيل يماني متوفي 1182، اين واقعه را در كتاب الروضه خود نقل نموده است كه .....

28- سيد مومن شبلنجي اين داستان را در كتاب نور الابصار خود ذكر نموده است كه ....

29- استاد شيخ محمد عبده متوفي سال 1333 اين واقعه را در تفسير المنار خود از ثعلبي نقل نموده است كه .....

يك نظريه در پيرامون حديث مذكور:

آنچه مسلم است، مفاد تفاسير و حديث و شان نزول اين آيه و آنچه شعرا در طول زمان موضوع آن را به نظم در آورده اند، من حيث المجموع وقوع آن را اثبات مي نمايد، مانند آنچه ابي محمد عوني غساني كه در شمار شعراي قرن چهارم است آن را در اشعار خود آورده پس اصالت موضوع در وقوع اين قضيه مورد اتحاد و اتفاق جميع علماء و محدثين اسلامي مي باشد مگر آنچه كه ابن تيميه گمراه در اثر كينه توزي و عناد و با تعصب خاص خود اعلام نموده كه حضرت علامه پاسخ آن ياوه سرايي ها را بطور جامع و كامل داده است. (كلب گويد و قطعاً اگر اين گمراه مي دانست كه كلام ياوه او را كساني مانند حضرت علامه بررسي مي نمايند قطعاً دهان

ص : 71

خود را مي بست و بي دليل خود را وارد آتش غضب خداوند كه انتها بر آن متصور نيست وارد نمي نمود الا لعنه الله علي الظالمين)

عيد سعيد غدير در اسلام:

از جمله اموري كه به منظور ثبات و نشر واقعه حقيقت غدير و جاودانگي آن مورد توجه بوده است عيد گرفتن اين روز تاريخي است كه در آن مومنين به جشن و سرور و پوشيدن البسه نو و اطعام ضعفا و توسعه عيالات مي كوشند و اين موجب مي شود كه اين خبر در بين مردم تكرار و ياد آوري شود. كه اين موضوع اختصاص به شيعيان نداشته بلكه ساير فرقه هاي مسلمين نيز دراين امر مشاركت دارند. زيرا در واقع، روز غدير روزي است كه در آن پيامبر و وصي او خوشحال و شادمان بوده اند. بيروني در آثار الباقيه خود اين روز را جز اعياد مورد توجه اهل اسلام ذكر و ابن طلحه شافعي در (مطالب السئول) خود اين موضوع مهم را مذكور نموده و مي گويد (روز غدير خم را امير المومنين عليه السلام در شعر خود ياد كرده و اين روز عيد قرار داده شد زيرا روزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، آن حضرت را به اين جايگاه ارجمند (ولايت) منصوب نموده و او را بدين جهت بر جميع خلق برتري بخشيد و اين مرتبه اي است عالي و جايگاهي است رفيع و.... به همين دليل روز غدير روز عيد و هنگام سرور و موسم شادماني دوستان او گرديده است... الي آخر) و اين جمله، اشتراك همه مسلمين را در عيد گرفتن اين روز، ثابت مي نمايد زيرا تمامي امت، رسول خدا و وصي او را دوست دارند و همه مسلمين در وجوب محبت علي عليه السلام اتفاق نظر دارند جز اندكي از خوارج ناصبي (خبيث نجس) كه از دين اسلام خارج شده اند و اين موضوع در كتب تاريخ ثبت و ضبط گرديده از جمله در (وفيات الاعيان) ابن خلكان، كه اثبات مي گردد در اينكه عموم مسلمين بر عيد بودن اين روز اتفاق نظر داشته اند، بطور مثال در شرح حال مستعلي پسر مستنصر مذكور است (بيعت با نامبرده در روز عيد غديرخم واقع شده و آن هجدهم ذي الحجه است به سال 487...) و در شرح حال مستنصر بالله... (نامبرده شب پنج شنبه 18 ذيحجه سال 487 وفات يافت و سپس گويد كه اين شب، شب عيد غدير است، يعني شب هجدهم ذيحجه و آن غدير خم است و گروه بسياري را يافتم كه سوال مي كنند از اين شب كه در چندم ذيحجه بوده است؟ اين مكان يعني غدير خم، بين مكه و مدينه است و در

ص : 72

آن گودال آبي است و گفته مي شود كه در آن محل درخت زاري است كه آب در آن جا جمع مي شود و چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از سفر حجه الوداع از مكه مشرفه بازگشته و به اين مكان رسيد و با علي بن ابي طالب عليه السلام برادري خود را اعلام فرمود و گفت منزلت علي به من، مانند منزلت هارون است به موسي، بار خدايا دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد و ياري فرما آنكه او را ياري مي نمايد و خوار گردان هر كه او را خوار گرداند و شيعه به اين روز علاقه زيادي دارند) و حازمي گويد (آنجا وادي است بين مكه و مدينه و نزد جحفه، گودالي است كه در آن جا پيامبر صلي الله عليه و آله خطبه خواند و اين وادي به دشواري و شدت گرمي موصوف و معروف است)، موضوع علاقه شيعيان به روز عيد غدير را نيز مسعودي در كتاب (التنبيه و الاشراف) بعد از ذكر حديث غدير بيان داشته وگويد (...... فرزندان علي عليه السلام و شيعيان او اين روز بزرگ مي شمارند...) و همچنين اين موضوع را ثعلبي در كتاب (ثمار القلوب) آورده است كه (..... اين همان شبي است كه فرداي آن روز رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم، بر جهاز شتران خطبه خواند و ضمن خطبه فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه... پس شيعه اين شب را بزرگ مي شمارد و آن را به شب زنده داري و قيام عبادت بسر مي برند... الي آخر...) و همچنين اهميت و مباركي اين روز در حد شهرت و مورد اتفاق امت بوده است تا جايي كه به زيبايي و فروغ در بيانات شاعرانه تشبيه شده است، تميم بن معز شاعر ديار مصر متوفي در سال 374 در ضمن قصيده اي كه باخزري در كتاب (دميه القصر) از او نقل نموده سروده است: (تروح علينا با حداقما... حسن كحسن ليالي الغدير...) و همچنين از جمله دلايل مباركي و دليل بر ايجاد شعف و شادي، تهنيت و تبريك است كه به وسيله شيخين و همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين ساير صحابه به امر رسول خدا صلي الله عليه و آله، نسبت به اميرالمومنين عليه السلام صورت پذيرفته است كه اين گونه تهنيت و تبريك گويي و شادباش ها از خصايص اعياد و مواقع شادماني است و امر دوم آن است كه سابقه برگزاري بزرگداشت اين عيد در تمامي اعصار و قرون گذشته وجود داشته و اين بزرگداشت تا دوران حيات پيامبر اعظم اسلام صلي الله عليه و آله امتداد داشته است و علت پيدايش اين عيد، روز غدير خم بوده است و اين روزي است كه سلطنت اسلامي و ولايت عظماي دين تحقق يافته و به امر خداوند تبارك و تعالي نقطه عطفي در تاريخ رهبري

ص : 73

اسلام واقع شده و خداوند آن را بزرگ داشته و شايسته است كه امت اسلام بر اين امر ابراز مسرت و شادي نموده و بدين نحو به درگاه حضرت حق تقرب جويند، پس امام طبري محمد بن جرير در كتاب الولايه خود حديثي از زيدبن ارقم نقل نموده است و در پايان اين حديث آورده است كه (رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: (اي گروه مردم بگويد پيمان بستيم با تو از صميم قلب و عهد نموديم با تو با زبان و دست بيعت داديم بر اين امر، عهد و پيمان و بيعتي كه اولاد و اهل بيت و كسان خود را به آن وادار نمائيم و بجاي اين سيره مقدس روش ديگري را نپذيريم و تو گواه بر ما هستي و خداوند از حيث گواه كافي است و بگويد آنچه را كه من به شما تلقين و تعليم نمودم و سلام كنيد بر علي با تصريح به فرماندهي اهل ايمان و بگويد (الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنا لنهتدي لولا ان هدانا الله)، همانا خداوند هر صدا و آهنگي را شناخته و مي شنود و به خيانت هر خائن آگاه است، پس هر كس پيمان شكني كند بر زيان خود كرده و كسي كه به پيمان خدايي وفادار بماند، خداوند پاداش بزرگ به او خواهد داد و بگوييد چيزي را كه موجب رضايت خداوند است و اگر ناسپاسي كنيد خداوند از شما بي نياز است.)، (كلب گويد يا رسول الله ما نيز از وراي زمان و مكان به همانگونه كه امر فرمودي از صميم قلب اقرار و دست بيعت مي دهيم و خدا را بر آن گواه مي گيريم و مي گوئيم با تصريح مولايمان به اميرالمؤمنين و اين ذكر كه الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله). پس زيدبن ارقم گفت در اين زمان مردم به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافتند در حالي كه همه مي گفتند.(سمعنا و اطعنا علي امر الله و رسوله بقلوبنا)، و اول كساني كه دست خود را به عنوان اطاعت و بيعت به پيامبر صلي الله و عليه و آله و علي عليه السلام رسانيدند (ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير) بودند و باقي مهاجرين و انصار و ساير مردم تا آن زمان كه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و اين جريان ادامه يافت تا نماز مغرب و عشا كه آن هم در يك وقت خوانده شد و تا سه روز اين امر دست دادن و بيعت نمودن، پيوست ادامه داشت) و اين روايت را احمد بن محمد طبري مشهور به خليلي در كتاب مناقب خود كه در سال 411 در قاهره تاليف نموده از طريق استاد خود محمد بن ابي بكر بن عبدالرحمن آورده است كه (..... مردم به بيعت با رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافتند و... بيعت ادامه داشت ورسول خدا پس از بيعت هر دسته و گروهي مي فرمودند الحمدالله الذي فضلنا علي جميع

ص : 74

العالمين....)، كه اين روايت در كتاب (النشر والطي) نيز مذكور گرديده است كه مردم به سوي رسول خدا شتابان حركت كردند... و همچنين مولوي ولي الله لكهنوي در مرات المومنين در ذكر داستان غدير آورده است كه (..... سپس عمر بن الخطاب آن جناب را ملاقات نمود و به او گفت: گوارا باد بر تو اي پسر ابي طالب كه صبح و شام نمودي در حالي كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن با ايمان هستي و..) و مورخ ابن خداوند شاه متوفي سال 903، در روضه الصفا پس از ذكر حديث غدير آورده است كه (..... سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله در خيمه اختصاصي خود جلوس فرموده و بر حسب امر آن حضرت، اميرالمومنين عليه السلام در خيمه ديگر نشست و امر فرمود به مردم كه به خيمه آن جناب رفته و او را تبريك و تهنيت گويند) و مورخ غياث الدين متوفي 942، نيز در حبيب السير خود اين تبريك و تهنيت را نقل نموده است ..... آنچه مسلم است داستان تهنيت شيخين را بسياري از پيشوايان حديث و تفسير و تاريخ اهل سنت نقل نموده اند چه آن كساني كه بطور مرسل و ترديد ناپذير روايت نموده و چه آن كساني كه آنها را با ذكر سلسله اسنادصحيح مورد اعتماد صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله، مانند ابن عباس، ابي هريره و براء بن عازب و زيدين ارقم آن را نقل نموده اند كه از جمله اين پيشوايان حديث و تفسير كه اين واقعه را نقل نموده اند،

1- حافظ ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه متوفي به 235 با سلسله اسناد از براء بن عازب نقل نموده است كه (..... با رسول خدا در غدير خم زود آمديم... پس عمر گفت گوارا باد بر تو اي پسر ابوطالب صبح و شام نمودي در حالي كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن با ايمان هستي..)

2- امام و پيشواي حنبليان احمد بن حنبل متوفي به 241 در جلد 4 مسند خود از براء بن عازب حديث تهنيت را نقل نموده است كه (با رسول خدا بوديم.... تا آخر حديث).

3- حافظ ابوالعباس شيباني متوفي به 303 از طريق ديگر از براء بن عازب حديث تهنيت را نقل نموده است كه...، عمر گفت..)

4- حافظ ابويعلي موصلي متوفي به 307 در مسند خود حديث تهنيت را نقل نموده است كه...

5- حافظ محمد بن جرير طبري متوفي به 310 در جلد سوم تفسير خود پس از نقل واقعه غدير، موضوع تهنيت عمر را نقل و مي گويد اين كلام ابن عباس، براء بن عازب و محمد بن علي مي باشد.

ص : 75

6. احمد بن عقده كوفي متوفي به 333، به سلسله اسناد از سعيد بن مسيب نقل نموده كه به او گفت: (به سعد بن ابي وقاص گفتم، من مي خواهم راجع به امري از تو سوال كنم ولي مي ترسم، گفت آنچه مي خواهي سوال كن همانا من عموي تو هستم و من پرسيدم سوال من از برپا خاستن رسول خدا صلي الله عليه و آله است در ميان شما در روز غدير خم، گفت بلي آن حضرت هنگام ظهر در ميان ما ايستاد و دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه... الي آخر پس ابوبكر و عمر گفتند اي پسر ابوطالب تو با گفتار رسول خدا (ص) مولاي هر مرد و زن با ايمان گرديدي، .....).

7- حافظ ابوعبدالله مرزباني متوفي 384 با سلسله اسناد خود از ابي سعيد خدري همين حديث تهنيت را روايت مي نمايد.

8- حافظ علي بن عمر دار قطني بغدادي متوفي 385، حديث غدير و تهذيب شيخين را نقل نموده و ابن حجر در صواعق آن را از او حكايت نموده است و....

9- حافظ ابوعبدالله ابن بطه متوفي 387 آن را در كتاب خود (الابانه) از براء بن عازب آورده است.

10- قاضي ابوبكر باقلاني متوفي 403، حديث تهذيب را در كتاب التمهيد خود آورده است كه ..... عمر بن الخطاب گفت .....

11- حافظ ابوسعيد خرگوشي متوفي 407 آن را در تاليف خود (شرف المصطفي) آورده است كه (..... رسول خدا فرمود مرا تهنيت بگوييد، مرا تهنيت بگوئيد، همانا خدا مرا مخصوص فرمود به نبوت و اهل بيت مرا به امامت پس عمربن الخطاب به اميرالمومنين گفت خوشا بحال تو اي ابوالحسن...).

12- حافظ احمد بن مردويه متوفي 416، ابن حديث را در تفسير خود از ابي سعيد خدري آورده است كه (..... عمر گفت گوارا باد بر تو اي پسر ابي طالب...).

13- ابواسحاق ثعلبي متوفي به 427 در تفسير خود موسوم به (الكشف و البيان) آن را از براء بن عازب نقل نمود كه گفت (..... چون با رسول خدا در حجه الوداع در غديرخم فرود آمديم... عمر گفت...)

14- حافظ ابن سمان رازي متوفي به 445، آن را با سلسله اسناد آورده و محب الدين طبري و شنقيطي از او واقعه تهنيت عمر بن الخطاب به علي عليه السلام را حكايت كرده اند.

ص : 76

15- حافظ ابوبكر بيهقي متوفي 458، بدون ذكر رجال سند از براء بن عازب ابن حديث و واقعه تهنيت را به علي عليه السلام نقل نموده است.

16- حافظ خطيب بغدادي متوفي 463 به دو طريق صحيح، از ابي هريره اين موضوع واقعه تهنيت عمر بن الخطاب به علي عليه السلام در غدير خم را نقل نموده است.

17- فقيه ابن المغازلي، متوفي 483 در المناقب خود با ذكر سلسله سند از انس آورده كه (پس از واقعه غدير، علي با مسرت و شادماني برگشت و عمر بن الخطاب بدنبال او آمد و به او گفت (به به اي ابوالحسن گرديدي مولاي من و مولاي هر مسلم .....)

18-. احمد عاصمي در تاليف خود (زين الفتي) موضوع تهنيت را از طريق عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل نمايدكه (گفت ..... عمر بن الخطاب به علي عليه السلام به به اي ابوالحسن .....)

19- حافظ ابوسعد سمعاني متوفي 562 حديث تهنيت را در كتاب فضايل خود نقل نموده است و .....

20- حجه الاسلام ابو حامد غزالي متوفي 505 در كتاب (سرالعالمين) گويد جماهير مسلمين اجماع دارند بر متن حديث از خطبه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير به اتفاق همگان كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه و سپس عمر گفت به به براي تو اي ابوالحسن هر آينه و به تحقيق گرديدي مولاي من و مولاي هر مرد و زن مومن...).

21- ابوالفتح اشعري شهرستاني متوفي 548 در (الملل و النحل) آورده است .....، و پس از نقل حديث غدير مي گويد، (..... صحابه از توليت همان را فهميده اند كه ما فهميده ايم تا آن جا كه عمر وقتي با علي عليه السلام روبرو شد به او گفت خوشا به حال تو يا علي كه گرديدي مولاي من و هر مرد و زن با ايمان ....).

22- اخطب خطباي خوارزمي متوفي 568 در كتاب مناقب خود از طريق عدي بن ثابت از براء بن عازب حديث غدير و تهنيت آن را ذكر مي نمايد.

23- ابوالفرج ابن جوزي متوفي 597 در كتاب مناقب خود اين حديث تهنيت را از طريق احمد بن حنبل از براء بن عازب نقل نموده است كه ...

24- فخر الدين رازي شافعي، متوفي 606، داستان تهنيت را در تفسير كبير خود آورده است كه .....

ص : 77

25- ابوالسعادت مجدالدين ابن اثير شيباني متوفي به 606، آن را در جلد چهارم النهايه نقل نموده است كه .....

26- ابوالفتح محمد بن علي نطنزي در كتاب خصايص خود داستان تهنيت را با سلسله اسناد از ابي هريره نقل نمايد كه .....

27- حافظ عزالدين ابوالحسن ابن اثير شيباني متوفي 630 آن را نقل نموده است كه ..... عمر بن الخطاب گفت .....

28- حافظ ابوعبدالله گنجي شافعي متوفي به 658، در كفايه خود اين حديث تهنيت را با سلسله اسناد نقل نموده است.

29- سبط ابن جوزي متوفي به 654، حديث تهنيت را بعد از بيان واقعه غدير در تذكره خود مذكور نموده است. كه عمربن الخطاب گفت .....

30- عمر بن محمد ملا داستان تهنيت را در (كتاب وسيله) خود پس از بيان موضوع واقعه غدير از عمر بن الخطاب مذكور نموده است كه گفت .....

31- حافظ ابو جعفر محب الدين طبري متوفي 694، در كتاب (رياض) خود از براء بن عازب و زيد بن ارقم اين روايت را نقل نموده است.

32- شيخ السلام حمويني متوفي 722 در فرايد خود به سلسله اسناد از ابي هريره و براء بن عازب و زيد بن ارقم اين روايت تهنيت را نقل نموده است.

33- نظام الدين قمي نيز واقعه تهنيت را بعد از موضوع غدير خم از ابي سعيد خدري نقل نموده است.

34- ولي الدين خطيب در كتاب (مشكاه خود) تاليف سال 737، اين تهنيت را از عمر بن الخطاب خطاب به علي عليه السلام نقل نموده است.

35- جمال الدين زرندي متوفي 750 نيز داستان تهنيت را در كتاب (درر) خود نقل نموده است.

36- ابن كثير شامي داستان تهنيت را به چند طريق در كتاب (البدايه و النهايه) خود بعد از بيان واقعه غدير از خليفه دوم آورده است.

ص : 78

37- تقي الدين مقريزي مصري متوفي 855، اين حديث تهنيت را در كتاب (خطط) خود نقل نموده است.

38- ابن صباغ مالكي متوفي 855، حديث تهنيت را در كتاب الفصول خود نقل كرده است كه ..... عمر بن الخطاب گفت ....

39- قاضي نجم الدين اذرعي متوفي 876، در كتاب (بديع المعاني) در خصوص حديث غدير و تهنيت گويد، با تاكيد كه به تحقيق كه وارد شده است ..... و سپس حديث و موضوع تهنيت آن را نقل مي نمايد.

40- كمال الدين ميبدي در (شرح ديوان) خود حديث تهنيت را بطور مشروح نقل نموده است.

41- جلال الدين سيوطي متوفي 911 داستان تهنيت را در كتاب (جمع) خود آورده است. و مي گويد .....

42- نورالدين سمهودي متوفي 911 آن را در كتاب (وفا) خود آورده است. و مي گويد ....

43- شهاب الدين قسطلاني متوفي 923 در جلد دوم (مواهب) خود آن را نقل نموده است. و مي گويد .....

44- عبدالوهاب حسيني متوفي 932 آن را نقل نموده است.

45- ابن حجر عسقلاني در (صواعق) خود، حديث تهنيت را به اقرار آورده است. مي گويد (ما اين را قبول داريم كه علي اولي است ولي مي گويم اولي به امامت نه اولي به پيروي و نزديكي يعني همين معني كه عمر و ابوبكر فهميدند...) (كلب گويد عسقلاني گفت و نگفت، اقرار كرد و نكرد او خواست توجيه كند ولي نشد زيرا اولي به امامت اولي به پيروي است و اين همان چيزي بود كه عمر و ابوبكر فهميدند ولي به گمان خود مصلحت نديدند تا عمل نمايند).

46-. سيد علي بن شهاب الدين حديث تهنيت را در كتاب (موده) خود آورده است. و مي گويد .....

47-. سيد محمود شيخاني در كتاب (صراط) خود آن را نقل و سپس مي گويد كه حافظ ذهبي گفته است (اين حديث حسن است و تمامي علماي اهل سنت بر آنچه ما گفتيم اتفاق نموده اند ..... الي آخر)

48- شمس الدين مناوي متوفي 1031 در كتاب (فيض) خود حديث تهنيت را از جانب شيخين به علي عليه السلام را روايت مي نمايد. كه .....

49- شيخ احمد با كثير متوفي 1047 داستان تهنيت را در كتاب (وسيله) خود آورده است. و مي گويد .....

50- ابو عبدالله زرقاني متوفي 1122 در (شرح المواجب) خود، تهنيت شيخين را نقل مي نمايد. كه .....

ص : 79

51- حسام الدين بن محمد با يزيد سهار نپوري، داستان تهنيت را در كتاب (مرافض) خود نقل نموده است. و مي گويد ....

52- ميرزا محمد بدخشاني داستان تهنيت را در كتاب خود (مفتاح و نزل الابرار) نقل نموده است. و مي گويد ....

53- شيخ محمد صدر العالم داستان تهنيت را در كتاب (معارج) خود از طريق احمد و از براء و زيد نقل نموده است. كه .....

54- ابوولي الله احمد عمري دهلوي متوفي 1182 اين حديث غدير و موضوع تهنيت را نقل نموده است. و مي گويد ....

55- سيد محمد صنعاني متوفي در 1182 در كتاب (روضه) خود واقعه غدير و تهنيت آن را نقل نموده است.

56- مولوي محمد مبين لكهنوي داستان تهنيت را در كتاب (وسيله) خود نقل نموده است. و مي گويد .....

57- مولوي ولي الله لكهنوي داستان تهنيت را در كتاب (مرات) خود نقل نموده است. و مي گويد .....

58- محمد محبوب العالم در تفسير (شاهي) خود اين حديث تهنيت را از ابي سعيد خدري نقل مي كند. و مي گويد

59- سيد احمد زيني دحلان در جلد دوم كتاب (الفتوحات) خود گويد: (مضمون) (.......

عمر رضي الله عنه، علي بن ابي طالب و اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را دوست مي داشت و در اين مورد مطالب بسيار از او بدست آمده است و از آن جمله است اين مطلب كه چون پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه، ابوبكر و عمر رضي الله عنهما گفتند: اي پسر ابوطالب تو مولاي هر مرد و زن مومن گرديده اي.)

60- شيخ محمد حبيب الله شنقيطي، داستان تهنيت را بعد از واقعه غدير در كتاب (كفايه) خود از طريق ابن سعمان و از براء بن عازب و از طريق احمد از زيد بن ارقم مذكور نموده است.

بازگشت به آغاز مطالب:

ص : 80

عيد غدير در اسلام

(مضمون) بر اساس آنچه نقل گرديده اين روز به دليل جلالت و بزرگي و رفعت و بلندي در حدي بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و پيشوايان طريق هدايت ومومنين را غرق در شادماني ساخته و به همين معني بنا به روايتي كه فرات بن ابراهيم كوفي در قرن سوم از محمد بن ظهير و از عبدالله بن فضل هاشمي از امام صادق و او از پدر و اجداد گراميش از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده كه، (نبي اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: روز غدير خم برترين عيد هاي امت من است و اين همان روزي است كه خداي تعالي مرا امر فرمود كه برادرم علي ابن ابي طالب را به عنوان نشانه براي امت منصوب دارم تا به سبب او بعد از من راهنمايي شوند و اين همان روزي است كه خداوند دين را كامل فرمود و نعمت خود را بر امت من در آن تمام نمود و دين اسلام را براي آنان پسنديده اعلام فرمود و پيامبر صلي الله عليه و آله و امير المومنين علي بن ابي طالب آن را عيد اعلام نموده و در خطبه مفصلي از حضرت علي عليه السلام در سالي كه عيد غدير مصادف با روز جمعه شده بود (مضمون) فرمودند: (كه اين روز را خداوند موهبتي قرار داد تا مومنين بر مسير سعادت رهنمون شوند و اينكه اعتراف به يگانگي او پذيرفته نمي شود، مگر با اعتراف به نبوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ديني پذيرفته نمي شود مگر با پذيرش ولايت كساني كه او امر فرموده و موجبات اطاعت او فراهم نمي شود مگر با پيوستن به رشته او و آنان كه اهل ولايت اويند و به همين دليل در روز غدير خم بر پيامبر فرو فرستاد آنچه را كه درباره برگزيدگان خود اراده فرموده بود...، تا آن جا كه مي فرمايد در اين روز خداوند شما را مشمول رحمت خود فرمايد و هنگام بازگشت از اين مجلس، بر اهل بيت و عيالات خود توسعه دهيد و به برادران خود نيكي كنيد و خداوند را شكرگزاري نماييد كه شما را به اين موهبت موفق فرمود و جمع شويد تا خداوند جدايي هاي شما را جمع نمايد و به يكديگر نيكي كنيد تا محبت شما به هم ثابت شود و بر يكديگر نعمت هاي الهي را هديه نماييد، زيرا پاداش اعمال شما در اين روز چند برابر اعياد ديگر قبل و بعد داده شده و اين فضيلت را اختصاص به مثل امروز داده و نيكي در اين روز اموال شما را پر بهره و عمر شما را افزون و مهرباني متقابل، موجب مهرباني خدا به شما مي شود.... الي آخر خطبه، (كلب گويد لازم به ذكر است كه اصل متن كه حضرت علامه قيد فرمود مشروحتر و مفصل تر است و دانش پژوهان

ص : 81

براي كسب فيض بيشتر مي توانند مراجعه نمايند خداوند به حق عظمت و جلالت خود بركات و رحمت خود را بر ما نازل فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين). در تفسير فرات بن ابراهيم كوفي در سوره مائده به سلسله اسناد از ابي عبدالله عليه السلام روايت نموده و گويد به آن حضرت عرض كردم فداي تو شوم آيا براي مسلمين عيدي است كه از عيدهاي فطر، قربان، جمعه، عرفه، افضل باشد فرمود بلي افضل و اعظم و اشرف در نزد خدا از حيث منزلت آن روز عيد غدير است كه...، رسول خدا علي عليه السلام منصوب فرمود و دين كامل گرديد و نعمت تمام شده و...، الي آخر حديث و به اين مضامين در (كافي) از ثقه الاسلام كليني روايات متعدد و نيز در (خصال) استاد ما شيخ صدوق و در (المصباح) شيخ الطايفه طوسي و... نقل گرديده است فياض بن محمد بن عمر طوسي در سال 259 در سن 90 سالگي حضرت ابي الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام را در روز غدير ملاقات نمود در حالي كه گروهي از خواص در محضر مبارك او بودند و حضرت آنها را براي افطار نزد خود نگاه داشته و از غذا و هدايا و لباس و...، به آنان بخشش و عطا فرموده به نحوي كه زندگي آنان وضع جديد به خود گرفته بود...، الي آخر حديث و نيز در (مختصر بصائر الدرجات)، روايت به همين مضمون با سلسله اسناد از ملاقات در روز عيد غدير با احمد بن اسحاق قمي نماينده حضرت ابي محمد عسگري (متوفي 260) نقل گرديده است...، آري هر قدر زندگاني كني روزگار شگفتي هاي بسيار به تو نشان مي دهد.

نتيجه آنكه، بحث در اطراف عيد غدير خم اثبات و آشكارنمود كه اين عيد مربوط به تمام امت اسلامي است و تاريخ آن از عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله تا اين زمان ادامه داشته و مدارك و مستندات در كتب روايي و تاريخ، تماما مويد بيان عظمت اين عيد در صدر اسلام و بعد از آن بوده است...، پس حضرت علامه در انتقاد از بعضي از نظرات مغرضانه مانند آن چه نويري و مقريزي اعلام نموده اند كه اين عيد را معزالدوله علي بن بويه در سال 351 بوجود آورده، نظرات و استدلالات متقن خود را بيان كه ما از ذكر آن به دليل اختصار اجتناب مي نمائيم. و دانش پژوهان در صورت تمايل مي توانند به اصل مراجعه فرمايند.

ص : 82

تاجگذاري روز غدير:

(مضمون) به شرحي كه تا كنون مذكور گرديد، از سوي خداوند جل جلاله، صاحب مقام شامخ خلافت براي سلطنت اسلامي تعيين شد پس همانطور كه سيره پادشاهان است، سزاوار بوده كه مراسم تاجگذاري نيز انجام شود كه در اينگونه مراسم، ملوك غير عرب تاج هاي جواهرنشان به سر مي گذاشتند، اما در عرب اين عمل بوسيله عمامه صورت مي گرفت و لذا از رسول خدا نقل گرديده كه (العمائم تيجان العرب) يعني عمامه ها به منزله تاج قوم عرب است، و در عرب چنان رسم بود كه اگر مردي را به سروري و آقايي منصوب مي نمودند عمامه سرخي را بر سر او قرار مي دادند و لذا شبلنجي در (نورالابصار) از القاب رسول خدا (صاحب التاج) را ذكر نموده و سپس گفته يعني دارنده عمامه زيرا عمامه تاج هاي عرب است و لذا در حديث وارد گرديده است كه در روز غدير خم رسول خدا صلي الله عليه و آله، عمامه اي را بر سر علي عليه السلام به شكل خاص قرارداد، كه دلالت بر عظمت و جلالت قدر آن حضرت بود، آري رسول خدا صلي الله عليه و آله، بوسيله عمامه خود كه نام آن (سحاب) بود و بدست مبارك خود و در آن اجتماع عظيم، علي عليه السلام را تاج گذاري فرمود و...، حافظ عبدالله بن ابي شيبه و ابوداوود طيالسي و ابن منيع بغوي و ابوبكر بيهقي به شرحي كه در جلد 8 (كنزالعمال) مذكور است از علي عليه السلام روايت نموده اند كه فرمود: (در روز غدير خم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم عمامه اي بر سرمن پيچيد و قسمتي از آن را از پشت سرم (روي دوش) افكند و فرمود همانا خداوند در روز بدر و حنين مرا بوسيله فرشته هايي ياري فرمود كه عمامه هايي با اين شكل بر سر داشتند و...)، اين حديث را سيد احمد قشاشي در كتاب (السمط المجيد) خود روايت نموده و اين روايت به همين مضمون نيز در جلد 8 كنزالعمال نقل و همچنين آن را حافظ ديلمي از ابن عباس روايت نموده است. (..... كه چون رسول خدا عمامه سحاب را بر سر علي عليه السلام قرارداد فرمود يا علي، العمائم تيجان العرب يعني عمامه ها تاج هاي عرب هستند..) حافظ ابونعيم در(معرفه الصحابه) و محب الدين طبري در (الرياض) و علامه زرقاني در (شرح المواهب) و شيخ الاسلام حمويني در (فرايد) خود اين حديث را نقل نموده اند، به اين مضمون كه (رسول خدا در روز غدير علي را فرا خواند و عمامه بر سر او قرارداد و..) و نيز جمال الدين زرندي در (نظم درر) و جمال الدين شيرازي در (اربعين) و

ص : 83

شهاب الدين احمد در (توضيح دلايل) اين حديث را نقل و اين كلام رسول خدا را كه (به علي فرمود در روز غدير كه عمامه بر سر آن حضرت قرارداد... كه فرشتگان نزد من چنين آمدند و .....، و اين جمله را نيز افزوده اند كه سپس رسول خدا فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه ..... الي آخر.).

و نيز حمويني با سلسله اسناد ديگر، اين حديث را مكررنقل نموده و ابن حديث را اين صباغ مالكي در (الفصول) و حافظ زرندي در (نظم) و سيد محمود قاري در (الصراط) و ابوالحسين ملطي در (التنبيه)... نقل نموده اند، كه علي عليه السلام فرمود كه رسول خدا در روز غدير عمامه اي بر سر من نهاده و .....، غزالي در (بحر الزاخر) و حلبي در (السيره) خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده اند: كه فرمود (اتاكم علي في السحاب) يعني علي به سوي شما آمد در سحاب و مقصود همان عمامه بود كه رسول خدا در غديرخم به حضرت علي عطا فرمود، بنابراين سخني چند از حفاظ حديث و صاحبان نظر، پيرامون سند حديث و امعان نظر بر آنچه نقل گرديد، بيانگر آن است كه همگي بر صحت حديث و تواتر آن اتفاق نظر دارند و در واقع هر كس از اين اتفاق نظر منحرف شود از اجماع مسلمين منحرف گرديده است. و اين در حالي است كه مي دانيم امت اسلامي بر يك امر خلاف واقع اجتماع و اتفاق نمي كنند، از جمله بزرگان حفاظ كه به صحت اين حديث تصريح نموده اند:

1-حافظ ابو عيسي ترمذي متوفي 279 در جلد دوم (صحيح) خود، بعد از ذكر حديث مذكور گويد اين حديث حسن و صحيح است.

2-حافظ ابو جعفر طحاوي متوفي 279 در جلد دوم (مشكل الاثار).

3-فقيه ابو عبدالله محاملي متوفي 330 در (امالي)

4-ابوعبدالله حاكم متوفي 405 در (المستدرك)

5-احمد بن محمد عاصمي در (زين الفتي)

6-حافظ ابن عبدالبر قرطبي متوفي 463 جلد دوم (الاستيعاب)

7-فقيه ابوالحسن ابن مغازلي متوفي 483 در كتاب (المناقب)

8-حجه الاسلام ابوحامد غزالي متوفي 505 در (سرالعالمين)

ص : 84

9-حافظ ابوالفرج ابن جوزي متوفي 597 در (المناقب)

10-ابو المظفرسبط ابن جوزي متوفي 654 در (تذكره)

11-ابن ابي الحديد متوفي 655 در جلد دوم شرح (نهج البلاغه)

12-حافظ ابو عبدالله گنجي متوفي 658 در (كفايه)

13-شيخ ابوالمكارم علاء الدين سمناني متوفي 736 در (عروه الوثقي) و مي گويد اين حديثي است كه همگان به صحت آن اتفاق نظر دارند و...، در آن هنگام كه ابوبكر ابي عبيده ابن جراح را به سوي علي عليه السلام فرستاد، به او گفت اي ابا عبيده تو امين اين امت هستي من تو را به سوي كسي مي فرستم كه با آن وجود گرامي كه ديروز او را از دست داديم يعني پيامبر صلي الله عليه و آله هم مرتبه و هم رتبه است، پس سزاوار است كه در نزد او با ادب و نيكو سخن بگويي... الي آخر حديث.

14-شمس الدين ذهبي متوفي 748 اين حديث را از طريق هاي مختلف ذكر نموده است.

15-حافظ عمادالدين ابن كثير در جلد 5 (تاريخ) خود.

16-حافظ نورالدين هيثمي متوفي 807 در (مجمع الزوايد).

17-شمس الدين جزري متوفي 833، كه حديث غدير را به هشتاد طريق روايت و اين رساله شريف خود را در مجموعه كتاب معظم و مشهور خود به نام (اسني المطالب)، كه آن را تنها براي اثبات تواتر اين حديث شريف تاليف كرده اصالت و صحت حديث را قطعي و يقيني مي داند و مي گويد هر كس را كه اين حديث را عليرغم نقل از گروه كثيري از صحابه ضعيف بداند البته شخصي جاهل و نادان در علم حديث و اسناد آن مي باشد.

18-حافظ اين حجر عسقلاني متوفي 852، صحت و تواتراين حديث را در (تهذيب) خود تائيد نموده است.

19-ابوالخير شيرازي، در كتاب (ابطال الباطل) صحت و حسن بودن اين حديث را مذكور و بر متواتر بودن آن تاكيد نموده است.

20-حافظ جلال الدين سيوطي متوفي 911 به متواتر بودن حديث تصريح نموده و بقيه علما حديث هم بعد از او به او اقتداء كرده اند.

ص : 85

21-حافظ شهاب الدين قسطلاني متوفي 923 در كتاب (المواجب) خود به صحت و تواتر آن تاكيد دارد.

22-حافظ ابن حجر هيثمي متوفي 974 در (الصواعق) خود آورده كه... حديثي است صحيح و شكي در آن نيست..،

23-جمال الدين حسيني متوفي 1000 در كتاب (اربعين) خود.

24-جمال الدين يوسف بن صلاح الدين در كتاب (المعتصر).

25-شيخ نورالدين هروي، قاري متوفي 1014 در جلد 5 (المرقاه) خود اين حديث را بطرق مختلف نقل نموده است.

26-زين الدين مناوي متوفي 1031 در جلد ششم كتاب (فيض) خود آن را نقل نموده است.

27-نورالدين حلبي متوفي 1044 در جلد سوم (السيره) خود آن را نقل نموده است.

28-شيخ احمد بن باكثير متوفي 1047 در كتاب (وسيله المال) خود به صحت و تواتر آن تاكيد و آن را نقل نموده است.

29-شيخ عبدالحق دهلوي متوفي1052 در (شرح المشكات) ..... مي گويد اين حديث بدون هيچ شك و ترديد، صحيح است.

30-محمد بن محمد بن شيخاني در كتاب (صراط) خود به صحت حديث و تواتر آن تاكيد دارد.

31-سيد محمد برزنجي متوفي 1103 در كتاب (النواقض) صحت و تواتر حديث را تاييد نمايد.

32-ضياالدين مقلبي متوفي 1108 حديث غدير را در كتاب (الابحاث المسدده) از احاديث متواتره و قطعي به شمار آورده است و مي گويد...، از سيد محمد ابراهيم كه حديث من كنت مولاه...، يكصد و پنجاه طريق روايي دارد،.

33-شيخ محمد صدر العالم در كتاب (معارج) خود آن را قطعي و متواتر مي داند.

34-سيد ابن حمزه حراني متوفي 1120، حديث غدير را در (البيان) خود قطعي و متواتر مي داند.

35-ابوعبدالله زرقاني متوفي 1122 در (شرح المواهب) خود به تواتر و صحت حديث غدير تاكيد نموده است.

ص : 86

36-شهاب الدين حفظي يكي از شعراي غدير در قرن 12 كه در كتاب (ذخيره) خود مي گويد اين حديث غدير صحيح است و شكي در آن نيست.

37-ميرزا محمد بدخشي در كتاب (نزل الابرار) مي گويد: (اين حديث صحيح و مشهور است و در انكار به صحت اين حديث سخن نگفته مگر شخص متعصب و انكار پيشه كه سخن او بي اعتبار است، زيرا اين حديث طرق بسياري زيادي دارد و ابن عقده تمام طرق آن را جمع آوري و در كتاب جداگانه اي ضبط كرده و ذهبي نيز .....).

38-مفتي شام عمادي حنفي، متوفي 1171 در كتاب (الصلاه) اين حديث را ذكر و آن را از احاديث متواترو قطعي مي داند.

39-ابوالعرفان صبان متوفي 1206 در كتاب (السعاف) .....

40-سيد محمود آلوسي در كتاب (الروح المعاني) خود، صحت آن را تاييد مي نمايد.

41-شيخ محمد حوت، متوفي 1276 در كتاب (اسني مطالب) خود صحت و تواتر آن را اعلام نموده است.

42-مولوي ولي الله لكهنوي در كتاب (مرات) خود آن را صحيح و متواتر مي داند.

43-حافظ معاصر ابوالفيض احمد بن محمد بن صديق، در كتاب (تشنيف) خود تواتر و صحت آن را اعلام مي نمايد.

دادرسي پيرامون سند حديث

بر اساس آنچه مذكور گرديد اين آگاهي حاصل شد كه گروه كثيري از علما امت اسلامي حديث غدير را روايت نموده اند و به صحت اسناد و حسن بودن راه هاي روايي آن شهادت داده اند و عده بسياري بر تواتر آن گواهي نموده اند، بر حسب آنچه ماوقوف يافتيم، يكصد و ده تن از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را روايت نموده اند و حافظ سجستاني از يكصد و بيست صحابي اين حديث را روايت نموده و حافظ ابوالعلاء همداني اين حديث را به دويست و پنجاه طريق روايت نموده است و بر همين مقياس روايت تابعين و كساني كه بعد از آن هستند كه در مقايسه اين حديث با ديگر احاديث وارده از رسول خدا صلي آله عليه و آله، نتيجه گيري مي شود كه هرگز حديثي به اين مرتبه از ثبوت و يقين و تواتر وجود ندارد. و چنانچه مذكور

ص : 87

گرديد شمس الدين جزري يك رساله جد اگانه در اثبات تواتر اين حديث تاليف نموده و منكر تواتر آن را نادان مي داند و ضياءالدين مقلبي مي گويد اگر تحقق و ثبوت اين حديث غير معلوم باشد پس هيچ امري در دين معلوم نيست و عاصمي مي گويد اين حديث را امت بقبول تلقي نموده و پذيرش صحت و تواتر آن موافق با اصول درايت است، و آنچه كه غزالي به آن متذكر شده است و اعلام نموده كه همگان اجماع بر صحت متن حديث مذكور دارند و..، و با همه اين كيفيات از پشت تپه هاي كينه و عصبيت هاي بي دليل، گفتار كساني ملاحظه مي شود كه با ايراد و اشكالات واهي و بي اساس و سخيف در صدد ايجاد شبهه هستند كه...، حضرت علامه به حول و فضل الهي به تمامي آن ها، پاسخ هاي متقن و محكم و مستدل ارائه نموده است...، الي آخر.

راي همگاني درباره ابن حزم اندلسي (متوفي در 456):

(مضمون) حضرت علامه اميني فرمايد: چه مي توانم نگاشت از شخصيت فردي كه فقهاي زمان او اجماع، در ضلالت و گمراهي و نكوهش او نموده و مردم عوام را از او بر حذر داشته و حكم نمودند تا نوشته هاي او را كه مشتمل بر گمراهي يافتند، بسوزانند و آلوسي او را چنين معرفي مي نمايد ضال و مضل يعني گمراه و گمراه كننده، .....، چه مي توانم گفت از نويسنده اي كه از دروغ بستن به خدا و رسول (ص) باكي ندارد و...، كسي كه گفتار او استنادي به كتاب و سنت ندارد و پايه سخن او زورگويي و دروغ است و با خودرايي و هرزه گويي به جايي مي رسد كه...، بگويد (العياذ بالله) عبدالرحمن بن ملجم علي عليه السلام را نكشت مگر در حال تأويل و اجتهاد و اين كار درست و مقرون به صواب است و..، اين در حالي است كه در حديث صحيح و متواتر رسول خدا صلي الله عليه و آله، به علي عليه السلام فرمود كشنده تو پست ترين و نابكارترين امت است، همانطور كه پي كننده ناقه صالح پست و پليد ترين قوم ثمود است كه اين حديث را راويان بزرگ چون پيشواي حنبليان، نسايي، ابن قتيبه، حاكم و ذهبي، ..... خطيب، ابن عبدالبر....، و نيز آن خبر غيبي كه رسول خدا (به معجزه) به علي عليه السلام فرمود: كه معذب ترين مردم در روز قيامت، پي كننده ناقه ثمود است و آنكس كه ريش تورا به خون سرت خضاب مي كند و .....، و سپس حضرت علامه مي فرمايد كه اي كاش مي دانستم اين كدام اجتهاد است كه بر اساس آن قتل امام مفترض الطاعه واجب شود...، آري اگر چنين حكمي فتح

ص : 88

باب شود، اجتهاد شامل كشتن همه پيامبران و اوصياء و خلفا پيامبران مي شود...، پس نظر كن و ببين تا چقدر فرق است بين ابن حزم (گمراه) و ابن حجر كه آن اولي (يعني ابن حزم خبيث) عمل عبدالرحمن (ابن ملجم) را پسنديده مي شمارد و اين (بزرگوار يعني ابن حجر) از شدت نفرت از ذكر نام اين شقي يعني ابن ملجم ملعون در كتاب خود لسان الميزان عذرخواهي مي كند ..... آري و ديگر از نمونه هاي آراء او درباره مجتهدي كه به خطا رفته است نظر او درباره قاتل حضرت عمار ياسر است كه معتقد است كه قاتل او مجتهد بوده و درباره او خطا كرده و بر او ستم نموده و در نتيجه به يك پاداش نايل گرديده و...، .....، و حضرت علامه مي فرمايد: من براي اجتهاد ابي الغاديه (قاتل شقي جناب عمار)، معنايي نيافتم، زيرا اين شخص از افراد ناشناس و بي شخصيت و بي ارزش عهد رسول خدا (ص) است و براي من معلوم نشد كه چگونه مي توان در مقابل نصوص و تصريح هاي نبوي اجتهاد كرد، و مقصود از نصوص تنها گفتار صحيح و متواتر آن حضرت به عمار نيست كه فرمود (تقتلك الفئه الباغيه) يعني تو را مي كشند گروه ستمكار و تجاوزگر و...، بلكه كدام اجتهاد است كه عدوان را تجويز نمايدو حال آنكه عقل و دين آن را قبيح و نادرست مي داند و اين حقيقتي است كه در اين روايت و در گفتار معاويه و گفتگوي وي با عبدالله بن عمر و عمر و عاص برحقيقت آن اذعان شده است در آنجا كه معاويه خطاب به عمروعاص ضمن مواخذه وي در بيان حديث باغيه از قول رسول خدا مي گفت: (..... آيا ما او را كشتيم جز اين نيست كه علي و يارانش او را كشتند چون او را به ميدان آورده در ميان نيزه هاي ما انداختند) (كلب آستان علامه گويد كه چون اين خبر به حضرت علي عليه السلام رسيد به اين مضمون فرمودند پس با اين تعبير حضرت رسول الله نيز حضرت حمزه را كشت زيرا او در سپاه اسلام با مشركين قتال مي كرد و ....، آنچه مسلم است به شهادت كتاب خداوند و به تفسير جعفر بن محمد صادق در پاسخ اين سوال كه چرا خداوند در كتاب خود به يهوديان در همه ادوار، خطاب (زمان حال) نموده ومي فرمايد شما به قتل مي رسانيدو حال آن كه پدران آنان، انبياء را به قتل رسانده بودند، حضرت فرمودند كه چون اين يهوديان به دين آبا و اجدادي خود و به اعمال آنها راضي هستند لذا هر چند انبياء به واسطه اجداد آنها به شهادت رسيده اند ولي چون اين يهوديان به عمل آنها راضي و به دين آنها باقي هستند، پس در عمل آنها شريك و بدينگونه مخاطب قرآن قرار گرفته اند و نيز در روايات

ص : 89

ديگر، راضي بودن به عمل ديگران چه خوب و چه بد، آنان را درعمل آن شريك و خداوند بر آن مشي و طريق محاسبه مي فرمايد پس با اين حساب و حكم قرآني، هر چند ابن حزم و طرفداران او در زمان علي عليه السلام و در مقابل آن حضرت و يا در جريان شهادت ايشان و يا شهادت عمار و...، نبوده اند ولي در عمل مجرمانه ارتكابي آنها به دليل رضايت و توجيه شيطاني اعمال آنها شريك هستند، زيرا كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله، مقيد به زمان و مكان معين نيست، اگر ابن ملجم و يا ابوالغاديه (قاتل جناب عمار)....، جسم پاك آنان را از دنياي مادي جدا كرده اند، اين گونه افراد با اينگونه توجيهات، به عمل آنها راضي بوده و لذا در مسير ظلم به آن ها، قاتل آن عزيزان محسوب و در خون آنها و عواقب آن يعني آتش ابدي خداوند شريك مي باشند و اين معني (لعن و سلام) در اسلام است يعني دوستي دوستان خدا، پس دشمني دشمنان خدا، پس اگر جايگاه قاتلان اولياء خداوند در آتش است، قطعاً طرفداران و راضي به عمل آن ها، در هر عصر و در هر زماني در آتش دوزخ جاويد خواهند بود و اين معني در روايات نيز قطعيت كامل داشته و جز اعتقادات و حقيقت عالم است و نكته مهم ديگر آنكه ابن حزم نادان تصور مي كند كه قاتل جناب عمار ابوالغاديه است و حال آنكه قاتل عمار نهضت و جريان و حركتي سياسي بر ضد امام بر حق، علي بن ابي طالب بوده است و عمار را رسول خدا صلي الله عليه و آله به عنوان شاخصه گروه باطل را معلوم نموده است و در واقع دسته، جمعيت و قومي كه رسول خدا آنان را فئه باغيه ناميد همگي قاتل عمار بوده اند و لذا همه آنها در آتش ابدي دوزخ خواهند بود زيرا رسول خدا فرمود قاتل تو اي عمار فئه باغيه هستند ..... آري تفسير قرآن براي اهل خود بهشت و براي دشمنان خود دوزخ را به همراه دارد و براي ابن حزم و امثال او كه معني خطا و جرم را در آيات قرآن درك نكرده و مفهوم ذوالقربي و ..... را نمي دانند جز دوزخ جاوداني جايگاهي سراغ ندارد و البته بد آوردگاهي است براي كساني كه با آن بازي نمايند)، حضرت علامه در ادامه، نصوص قطعي و موازين احكام شرعي را به طور كامل شرح داده و مي فرمايد: اين نصوص متواتره و صحيح كجا و اجتهاد ابوالغايه و نيكو شمردن اعمال او و يا استحقاق پاداش و يا..، او كجا، در تاريخ ضبط است كه ابوالغاديه قاتل عمار به نزد حجاج آن خونريز سفاك رفته و از حجاج حاجتي درخواست نمود، حجاج قبول نكرد ابوالغاديه گفت ما دنيا را براي اين اشخاص مهيا و آماده كرديم ولي اين ها از دنيا به ما بهره اي نمي دهند... پس حجاج با آن همه

ص : 90

شقاوت گفت: سوگند به خدا اگر تمام اهل زمين در كشتن عمار شركت نموده بودند، همه داخل آتش جهنم مي شدند ....، و اين جاهل و نادان يعني ابن حزم در كتاب خود آورده كه ..... (قطع داريم كه معاويه رضي الله عنه و ياران او به خطا اجتهاد نمودند و مستحق يك پاداش و اجر هستند...) حضرت علامه فرمايد: اين درحالي است كه در كتاب خداوند آيه تطهير، ناطق به عصمت وپيامبر و داماد و دو دختر زاده اوست و آيات مباهله در حق آنان نازل و علي نفس پيامبر خوانده شده و غير اين بالغ بر سيصد آيه همگي درباره اميرالمومنين نازل گرديده و..، و بر اساس نصوص آن، حرب با او حرب با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اين كه علي عليه السلام به امر رسول الله صلي الله عليه و آله، مامور به جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين بوده و او را كشنده اشرار و فرمانده نيكان و... خطاب مي نمودند كه اگر اين فضايل جمع آوري گردد مشتمل بر مجلدات پر حجم و محتوي خواهد شد، (كلب گويد به نظرات اين ابن حزم ياوه گو نظر كن و آثار مخرب آن را بر اسلام و بر جامعه بشريت ببين و بگو چگونه با اين گونه نظرات ياوه مي توان در جوامع بين المللي و در بين صاحب نظران و عقلا مذاهب و مسالك غير مسلمان سر بلند كرد، به اينكه بگويند بعضي از مسلمان اين اعتقاد را دارند كه اگر نظرات جنايت كارانه آنان اشتباه در آمد، خداوند به آنها پاداش مي دهد و بعد معاويه و ياران او را مثال بزنند كه جنگي را در اسلام بپا كردند كه خون نيمي از مسلمان را بر زمين ريختند و پاداش هم مي گيرند..، در كجاي اسلام و سيره نبوي و روش ائمه چنين است، ما مي دانيم عقل و شرع در يك راستا هستند بطور مثال درجامعه قضات، اگر قاضي به عمد خطا برود تعذيب مي شود زيرا عمل او جرم است و اگر اشتباه كند تنبيه يا حداقل تذكر چون عمل او تخلف محسوب مي گردد و نمره منفي در كارنامه خواهد بود و هر چه اين اشتباه بزرگتر باشد اين بازتاب منفي بيشتر حالا بگوئيد كدام مرجع احمق و ناداني است كه براي آن قاضي كه اشتباه وحشتناك و محرز و منجر به خسارات عظيم را مرتكب شده تقدير نامه صادر نموده يا جايزه داده و او را تشويق نمايد...، آري به حكم عقل در هيچ جايي از جهان سراغ نداريم كه به انسان خلاف كار چه عمدا و چه سهوا جايزه بدهند و قطعاً در شرع مقدس هم اينچنين نيست، و در جامعه شيعه اعتقاد بر آن است اگر پيامبر و امام هم خطايي نمايند كه اصطلاحا آن را ترك اولي مي گويند (چون معصوم هستند)، بايد استغفار بدرگاه الهي كنند تا خداوند آنان را مورد بخشايش خود قرار دهد، اما

ص : 91

اين شخص به فكر كوتاه خود قرآن را اينگونه تعبير كرده و بدون توجه به سنت رسول خدا كلمات آن را به دلخواه خود معني و بر اساس آن فكر كوتاه و ناقص خود آن را تأويل و تفسير تا بوسيله آن اعمال جنايتكارانه خود و امامان خود را، كه او و مانند او را به سوي آتش جاويد مي كشند را توجيه نمايد كه اگر مجتهد خطا كرد پاداش مي گيرد و اين دامنه تور اجتهاد او آنقدر وسيع است كه هر بي سر و پايي مانند او را نيز در بر مي گيرد و مي گويد هر كس كه از اهل اسلام تاويل كرد و به اشتباه رود اگر حجتي بر او قائم نشود و حق بر او آشكار نشود او معذور است و مستحق يك پاداش چون قرآن مي گويد: و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم، البته نگاه كن كه چگونه سخن او بر عليه او حجت بالغه است زيرا مي گويد اگر به خطا رود و حجت به او قائم نشود و حق بر او آشكار نشود معذور است، اين نادان ادعاي فهم قرآن مي نمايد ولي فرق بين خطا و جرم را در كتاب خدا نمي فهمد و آن را نمي داند و آگاه نيست خدا در كتاب خود بر مرتكب تخلف امكان بخشش و بر مرتكب جرم وعده حتمي و ابدي جهنم قرار داده است، مانند قتل مؤمن به تعمد و شرك و ظلم و .....، پس با وجود حضور شاخصه حق يعني عمار در سپاه علي، معاويه و ياران و تمامي طرفداران او در طول تاريخ و مانند آنان، به دليل ارتكاب جرم در امت اسلام معذور نبوده و در كتاب خدا به عنوان قاتل عمار همگي مجرم و همه در آتش جاويد الهي معذب خواهند بود، آري اين توجيه شيطاني او و امثال او فقط براي آن است كه جنايات و جرم هاي مسلم اشخاص مورد نظر او چون معاويه و عمروعاص و ديگران را خطا جلوه داده و آن را بپوشاند زيرا اگر اقرار كند كه آنها گناه و معصيت كرده اند قهرا آنان را در معرض سوال و جواب الهي و احيانا عذاب جهنم قرار خواهد داد، پس براي اين كه عمل شيطاني آنان را كه جامعه اسلامي را با ايجاد اختلاف و فتنه نابود نموده و ..... و يا قتل وصي و خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه به منزله نفس آن حضرت است را توجيه نمايد، اين فريب را براي عوام الناس اختراع كرده كه اذهان مسلمانان را از تعذيب امامان گمراه خود كه همان دعوت كنندگان به سوي آتش است باز دارد..، و آيا كسي نيست از اين ياوه گويان سؤال كند اگر گوشت و خون علي عليه السلام به منزله گوشت و خون رسول خدا صلي الله عليه و آله و وجود و نفس علي عليه السلام به منزله نفس و وجود رسول خدا صلي الله عليه و آله و .....، است پس چگونه مي توان اجتهاد كرد كه فردي العياذ بالله رسول خدا را به شهادت برساند و ترور كند و سپس اجر و

ص : 92

مزد هم دريافت نمايد و حال آنكه ستيزه و حرب با حق، فرد را از ايمان خارج مي نمايد و او قطعاً مشرك است و مشرك مستحق آتش است نه دريافت پاداش، پس تمام كساني كه با رسول خدا و يا نفس او محاربه نمايند به حكم قرآن مشرك و خارج از اسلام بوده و مستحق دوزخ ابدي خداوند هستند و .....، آري اينگونه اعمال در آن زمان و اين زمان و در آينده از افراد شقي و نابكار صادر مي شود همان افراد جاني و تروريست كه مانند ابن حزم بين خطا و جرم و تفاوت معاني آن را در قرآن نمي فهمند و اساساً هيچ شعور و فهم تشخيص قرآني ندارند و نه هيچگونه شعور در تفسير قرآن، آري و قطعاً هيچگاه اينگونه توجيهات شيطاني نخواهد توانست اعمال مجرمانه و جنايت بار كساني را كه در طول تاريخ با رسول خدا و يا نفس آن حضرت و با اهل اسلام تا قيام حضرت مهدي عج محاربه نمايند را توجيه نمايد و نيز جرم و گناه كساني كه در طول تاريخ به عمل آنها راضي باشند و به اين گونه افكار آلوده كه قطعاً از خارج اسلام بوده و به منزله شرك است به صحراي قيامت براي حسابرسي وارد شوند و نيز تاكيد بر اينكه هيچ گاه اين گونه سخنان شيطاني نخواهد توانست اعمال جنايت بار و مجرمانه كساني را كه با اقامه جنگ و فتنه هاي سياه و ظلماني خون هاي مقدسين را در آن زمان و در طول تاريخ به ناحق بر زمين ريخته اند را توجيه نمايد و البته آنان و همه كساني كه به اعمال آنها راضي هستند به حكم قرآن مجرم و....، همگي در يك حزب و سپاه يعني حزب الشيطان، بوده و در حالي كه دستانشان به خون پاك انبيا و اوليا و پيروان آنان آغشته هست، خداوند را ملاقات خواهند نمود، آنوقت خواهند ديد كه عذاب دوزخ خداوند قهار حق و جاوداني است فسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) و... النهايه نامبرده يعني ابن حزم به واسطه اعتقادات خارج از دين خود، از سوي بزرگان و فقها زمان خود تكفير و همه علما و دانشمندان اجماع بر گمراهي او كرده و در نتيجه حاكمان و پادشاهان او را تبعيد كرده و در سال 456 در صحراي لبله از جهان رفت و ..... (كلب گويد: و به آتش جاويد كه خدا براي ستمكاران آماده نموده است وارد شد، لازم به ذكر است همانگونه كه قبلاً معروض شد خواننده آگاه باشد، آنچه در اين خلاصه آمده در واقع، مشت نمونه خروار، از گنجينه حضرت علامه است، پس جوياي دانش اگر خواهان تمامي گنجينه است البته بايد به اصل مراجعه فرمايد.) (ولقد حق عليه كلمه العذاب، افانت تنفذ من في النار .....، الا لعنه الله علي الظالمين)

ص : 93

مفاد حديث غدير خم:

(مضمون) پس بر اساس آنچه بيان شد، در صدور حديث غدير از مصدر مقدس نبوي، شكي و ترديدي وجود ندارد، اما ما در دلالت آن بر امامت مولاي ما امير المومنين عليه السلام شكي نداريم و يقين داريم كه لفظ (مولي) چه از نظر لغوي و يا..، هر مقصود ديگر در اين مقام، جز به همين معني به معني ديگر دلالت ندارد و اين همان چيزي است كه همگان اعم از حاضران در آن مجمع عظيم، شعرا، صاحبان لغت، .....، در طول تاريخ بر آن اتفاق نظر دارند و اين برهان قاطع در اين مقصود است كه حاصل آن در جمله اي است كه حضرتش در پاسخ به معاويه و طي ابياتي انشاء و مي فرمايد (..... و اوجب لي ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم...) و ابياتي كه حسان بن ثابت و قيس بن سعد بن عباده، محمد بن عبدالله حميري و عمر و بن عاص صحابي، كميت بن زيد اسدي شهيد در سال 126، سيد اسماعيل حميري، متوفي 179، عبدي كوفي شاعر بزرگ قرن دوم و قصيده و بزرگ و مشهور بائيه او، استاد فرهنگ عرب و ادب ابوتمام متوفي 231 در قصيده سرايي خود، و..، گروه فراوان از توابع و دانشمندان علم كلام و شعر و آگاه به وضع الفاظ و تقيد به موازين صحيح در تركيب كلام مانند دعبل خزاعي، حماني كوفي، امير ابو فراس، علم الهدي سيد مرتضي، سيد شريف رضي، حسين بن حجاج، ابن رومي، كشاجم صنوبري، مفجع، صاحب بن عباد، ناشي صغير، تنوفي، زاهي، ابوالعلاء سروي، جوهري، ابن علويه، ابن حماد، ابن طباطبا، ابي الفرج، مهيار، صولي نيلي، فنجكردي، ..... و ديگران از بزرگان ادب و استادان لغت و همچنين كساني كه با شعر به اين موضوع اشاره نكردند، ولي در سخنان خود با صراحت آن را آشكار كردند كه از جمله اين افراد برجسته شيخين (ابوبكر و عمر) هستند كه آن حضرت را به اين امر تهنيت گفته اند، ..... بالقطع و يقين معاني ديگر مولي در اين مقام جايگاه ندارد و بخدا قسم جز همان معنايي نبود كه همه حاضرين آن را فهم نموده اند، يعني اولويت علي عليه السلام به آن دو و به جميع مسلمين از خودشان و بر همين معني و مفهوم با او بيعت كردند و او را تهنيت گفتند و از جمله اين كسان كه اين معني را دريافتند همان حارث بن نعمان فهري يا جابربن نعمان فهري است كه فورا پاداش عناد و انكار او، از سوي خدا به او رسيد و نيز از جمله اين افراد، گروهي هستند كه در ميدان وسيع كوفه به آن حضرت عرض كردند يا مولانا، و وقتي آن حضرت براي واقف نمودن ديگران

ص : 94

فرمود چگونه مولاي شما هستم، آنان عرض كردند از رسول خدا شنيده ايم من كنت مولاه فعلي مولاه...، الي آخر، يعني همان آن مولويت كه خصوصا براي عرب كه در برابر هر كسي خاضع نمي شود و داراي اهميت و داراي عظمت است، پس اين مولويت همان رياست كبري و سروري است كه تحمل آن براي گروهي سخت و دشوار بوده است و اهميت آن در حدي بوده است كه حضرت آنان را طرف مناشده و سوگند متقابل، براي اثبات حقانيت و مظلوميت خود قرار داده است..، الي آخر.. (كلب گويد دليل بارز ديگر، ترس رسول خدا (ص) و كلام تهديد آميز خداوند به حبيب خود محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است كه دلالت بر همين رياست كبري و سروري علي عليه السلام بر مسلمين و جانشيني او دارد.).

منفعل به معناي افعل:

اما در خصوص اين كه مراد از لفظ مولي در لغت همان (اولي) است و يا اين كه (اولي) يكي از معاني (مولي) است، براي بدست آوردن برهان آنچه دركلمات مفسرين و محدثين در تفسير آمده، قول خداوند در كتاب او و در سوره حديد را مي آوريم كه مي فرمايد: (فاليوم لا يوخذ منكم فديه و لا من الذين كفروا و ماواكم النار هي موليكم و بئس المصير)، بعضي از مفسرين كلمه مولي را به اولي بطور انحصاري تفسير نموده و بعضي آن را يكي از معاني مولي را دانسته اند. از جمله دسته اول كه انحصارا آن را به اولي تفسير نموده اند: 1- ابن عباس، 2- كلبي به روايت فخر رازي 3- فراء، يحيي بن زياد كوفي به روايت فخر رازي متوفي 207، 4- ابوعبيده معمر بن مثني متوفي 210 به روايت فخر رازي و به روايت شيخ مفيد و به روايت شريف مرتضي و شريف جرجاني 5- اخفش اوسط، سعيد بن مسعده متوفي 215 به روايت فخر رازي، 6- سعد بن اوس لغوي متوفي 215، 7- بخاري محمد بن اسماعيل متوفي 215 در صحيح خود، 8- ابن قتيبه متوفي 276، 9- ابوالعباس تغلب احمد بن يحيي 10- ابو جعفرطبري، 11- ابوبكر انباري، ....، علي بن عيسي مشهور به وراق، واحدي، ابوالفرج، ابن جوزي، محمد بن طلحه..... 42- محب الدين افندي. پس معناي جمله (هي مولاكم) اينست كه مولي و ناصري براي شما نخواهد بود زيرا كسي كه آتش مولاي او باشد مولاي ديگري ندارد. و اما تفسير آن به ولي پس اين هم منافاتي با نظر ما ندارد زيرا ثابت و محقق شده كه ولي با مولي در معاني متعددي يكسان است و از جمله آن، اولي به امر است، پس هر دو قول تنها در تعبير مغايرت دارند و در

ص : 95

حقيقت موضوع، مباينتي با هم ندارند. پس حضرت علامه سخن شبهه آور رازي را مذكور و شرط مبسوطي در بطلان آن آورده است و اضافه مي نمايد كه البته شبهه بي اساس رازي قبل و بعد او بررسي و به دليل بي پايه و بي اساس بودن، بزرگان تفسير اين ياوه ها را قبلاً با شرح و تفسير باطل اعلام نمودند كه از جمله آن بزرگان تفتازاني در شرح المقاصد و قوشچي در شرح تجريد و...، را مي توان نام برد.

مفعل به معناي فعيل:

حضرت علامه در اين فراز به ادعاي ضعيف و سخيف ولي الله صاحب هندي رسيدگي نموده كه او چگونه سعي نموده است به اين كه بگويد (مولي) به معناي (ولي) و (مفعل) به معناي (فعيل) نيامده و خواسته با اين شبهه بر حديث (من كنت مولاه فعلي مولاه) و بر ولايت امير المومنين عليه السلام ايرادي وارد نمايد كه حضرت علامه اميني پاسخ كافي و شافي ارائه و اثبات نموده است كه آمدن (مولي) به معني (ولي) تصريح قطعي تمامي اهل لغت بوده و در همه آثار پيشوايان علم لغت از جمله قراء، ابي العباس مبرد، انباري، ثعلبي، جوهري، سجستاني، فيروز آبادي، واحدي، قرطبي.... به همين معني اثبات گرديده است...، الي آخر. (كلب گويد صرف نظر از تمامي اين كلمات قاطع و كوبنده و برنده حضرت علامه كه رشته هاي ياوه اين عالم نمايان را از هم مي گسلد، آيا اين اشخاص از خود سوال نمي نمايند كه رسول خدا با آن داستان و وضعيت كه مذكور شد خلايق را جمع مي كند و مي ترسد كه بگويد موضوعي را در خصوص علي (ع) ولي اين موضوع خلافت و جانشيني و رهبري و زعامت امت نبوده و... و با اين وجود رسول خدا همه را ملزم به تبريك و تهنيت به آن حضرت و الزام در بيعت ولايت عهدي مي نمايد و منظور آن حضرت بيان امامت علي عليه السلام بر امت نبوده است و فقط خواسته مطلبي را بگويد كه اگر نمي گفت فرقي نمي كرد و گوشها و چشمان خود را از درك معاني قرآن و فهم كلام خدا كه آن را به منزله و پايه امر رسالت قرار داده و آن را اكمال دين معرفي فرموده و ..... مي بندند، پس ببين كه تعصب تا چه حد چشم هاي گناهكار آنان را كور و گوش هاي ناشنوا آنان را از درك حقيقت كر مي نمايد)

ص : 96

نظري در معاني مولي:

علما لغت، معاني ديگر (مولي) را، (سيد و اميرو سلطان) نيز دانسته اند كه آنها هم پيوسته معناي اولويت به امر مي باشد، ..... كه دامنه اختيار در اين معني نيز بالاتر از اختيار سلاطين است خصوصاً در رابطه با مقام آن پيامبري كه بر جميع جهان مبعوث شده و نيز تسري مي يابد به آن كس كه پيغمبر او را جانشين و خليفه خود قرار مي دهد، پس اگر ما افاده معني كلمه (مولي) به معناي (اولي بالشي)، را در نظر نياورده و از آن غمض عين كنيم از ايندو معني نمي توانيم صرف نظر كنيم و لذا نمي توان اين دو معني (امير و سيد) را جز به عالي ترين مراتب آن در مصداق منطبق ساخت. حال بعد از آن كه معناي مولي را دانستيم، ملاحظه مي نمائيم كه در لغت عرب كلمه (مولي) بر بيست و هفت معني آمده است و با بررسي جامع در حديث مزبور امكان ندارد بر هيچ معني منطبق گردد مگر همان معني كه شرح آن مذكور شد و آن معاني عبارتند از: (1- اب 2- عم 3- ابن عم 4- ابن 5- ابن دخت 6- معتق (آزاد كننده) 7- معتق (آزاد كرده شده) 8- عبد 9- مالك 10- پيرو 11- منعم عليه (مورد احسان قرار گرفته) 12- شريك 13- حليف (هم پيمان) 14- صاحب (رفيق) 15- جار (همسايه) 16- نزيل (وارد و ساكن) 17- داماد 18- قريب (نزديك) 19- منعم (خداوند نعمت) 20- عقيد (هم عهد و وابسته) 21- ولي 22- اولي بالشيء 23- سيد (سرور و آقا) 24- محب (دوستدار) 25- ناصر 26- متصرف در امر 27- متولي در امر)، اما معني اول كه اراده در آن كفراست اما معاني (دوم تا چهاردهم) كه اراده در هر يك از آنها نيز مستلزم كذب است....، اما در معني پانزده تا هجده كه در اين معاني هم، اراده و منظور در آنها ممكن نيست زيرا چگونه متصور است كه پيامبر چنين اجتماع عظيمي را بر پا نمايد، با آن شرايطي كه در روايت ثابت است، و....، و از طرف خداوند خبر دهد به اموري كه چندان ارزش و اهميتي نداشته باشد، مثلا به مردم خبر دهد كه هركس پيامبر صلي الله عليه و آله، با او رفاقت و مصاحبت داشته يا همسايه او بود يا علاقه دامادي داشته يا به خانه او وارد شده...، با علي عليه السلام هم چنين خواهد بود....، و اين معاني چه فضيلتي براي علي عليه السلام داشته كه همه به او به جهت آن تبريك و تهنيت گفته و اين امر مورد اعجاب همگان گردد...، الي آخر و بقيه معاني...، كه حضرت علامه در ادامه شرح مبسوط در تفسير آنها آورده است. ....، و اما آن معاني كه اراده آنها از حديث امكان دارد كه در

ص : 97

اين فراز قدرت قلم حضرت علامه اعجاب آور و ديدني است، ايشان پس از بحث و بررسي و تفسير كامل مي فرمايد: از معاني كه براي مولي بيان شد و مورد بررسي قرار گرفت باقي نماند جز (ولي، اولي بالشي، سيد (به معناي سرور و آقا، مالك و آزاد كننده) و متصرف در امر متولي امر)، ....، كه با بررسي اين معاني روشن و واضح گرديد كه براي مولي باقي نمي ماند مگر يك معني و آن هم (اولي بالشي) است. (كلب گويد: من نمي دانم كه رسول خدا با چه زبان بايستي سخن مي گفت و تشريح مي كرد تا به اصطلاح اين اشخاص معاند كه علماء قوم هستند آگاه شوند و حضرت علامه و ساير علماء اعلام مجبور به بيان اين مقدار استدلال براي توضيح واضحات نباشد، مگر رسول خدا اين كلمه را در روايت معني نكرد و نگفت آيا من از خود شما به شما اولي هستم ..... الي آخر حديث، آري پاسخ آن است كه اين تعصب و كينه توزي از الهام شيطان است كه اينگونه چشم ها را كور و گوش ها را كر مي كند).

قراين معينه متصله و منفصله:

تا اين جا اهل كاوش و بحث را چاره اي نمي ماند مگر آنكه تسليم شوند به اينكه (مولي) به معناي (اولي بالشي) است.، حال اگر ما از آن چه گفتيم باز هم تنزل نموده و بگوييم يكي از معاني مولي اين معني است و آن را مشترك لفظي تفسير نمائيم، باز هم مقصود حاصل است زيرا در حديث غدير، قرينه هاي متصله و گاهي منفصله وجود دارد كه با وجود اين قرائن، تفسير تمام معاني غير آن، خودبخود از بين مي رود:

قرينه اول: در مقدمه حديث است و آن سخن پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود: (الست اولي بكم من انفسكم يعني آيا من سزاوارتر نيستم به شما از خود شما)، يا سخنان ديگر آن حضرت كه با الفاظ ديگر همين معني را مي رساند و...، تا (فمن كنت مولاه فعلي مولاه...)، اين حديث را به كيفيتي كه بيان شد بسياري از علماء فريقين روايت نموده اند از جمله پيشوايان و حفاظ اهل سنت: احمد بن حنبل، ابن ماجه، نسايي، شيباني، ابويعلي، طبري، ترمذي، طحاوي، ابن عقده، عنبري، ابو حاتم، طبراني، قطيعي، ابي بطه، دارقطني، ذهبي، حاكم، ثعلبي، ابونعيم، ابن السمان، بيهقي، خطيب، سجستاني، ابن مغازلي، حسكاني، عاصمي، خلعي، سمعاني، خوارزمي، بيضاوي، ملا، ابن عساكر، ابوموسي، ابوالفرج، ابن اثير، ضياء الدين، قره اوغلي، گنجي، تفتازاني، محب الدين، وصابي، حمويني، ايجي، ولي الدين، زرندي، ابن كثير، شريف، شهاب

ص : 98

الدين، جزري، مقريزي، ابن الصباغ، هيثمي، ميبدي، ابن حجر، اصيل الدين، سمهودي، كمال الدين، بدخشي، شيخاني، سيوطي، حلبي، ابن باكثير، سهانپوري، ابن حجرمكي، و.. و گروه كثير ديگري از راويان و اينكه تعداد بي شماري از علماء شيعه نيز كه اين حديث را روايت نموده اند ....، پس جز اعتراف بر آن چاره اي نيست. قرينه بعدي: و آن دنباله حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: (اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه)، و نيز در طرق ديگرحديث بر فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله اين جمله نيز افزوده شده (و انصر من نصره و اخذل من خذله) يا جمله هاي ديگر كه متضمن همين معاني است با ذكر گروه راويان كه با معناي آن جز اولويتي كه ملازم با سمت امامت باشد نخواهد بود و آنكه زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله به اين امر مهم قيام نمود، مي دانست مشكلات و معضلات بعد از آن را به واسطه حسادت، كينه ورزي، نفاق، طمع طالبان رياست، و...، جنب جوشهايي كه بكار خواهد افتاد، پس چنين دعايي درباره كسي خواهد بود كه وجود او در حكم و به منزله پايه و اساس دين و تنها گذاشتن او، سبب گسيختن شيرازه اسلام باشد.

قرينه دوم: سياق دعا اين است (اللهم و ال من والاه و..)، اين عبارت دلالت بر عظمت مقام امام عليه السلام دارد زيرا دوستي و ياري او و احتراز از دشمني با او، بر هر كس و در هر زمان و در هر حال واجب است. و اين امر مستلزم آن است كه آن حضرت در تمام احوال و در همه وقت و زمان موصوف به عصمت و مصون از معصيت باشد (مانند خود رسول خدا صلي الله عليه و آله) و جز حق هيچگاه سخني نگويد و جز حق كاري از او سر نزند و جز با حق نباشد، زيرا اگر در معرض ارتكاب خلاف و معصيتي قرار گيرد، لازم است كه بر او اعتراض شود و بخاطر عمل ناروايش مورد عداوت قرار گيرد پس كسي كه داراي چنين مقامي باشد، واجب است كه امام بر خلق باشد و در چنين حالتي امامت كسي كه مادون او باشد قبيح و ناروا خواهد بود (كلب گويد خدايا سلام و درود و رضوان و رحمت واسعه خود را بر حضرت علامه آيت الله علامه اميني در زحمات او براي تبين اين حقايق نازل فرما آمين آمين آمين يا رب العالمين).

قرينه سوم: مناسب ترين مقصود از گفتار رسول اكرم صلي الله عليه و آله از اين دعا كه آن حضرت سخنان خود را به آن پايان داده اينست، كه آن جناب در مقام تكليف بر حاضرين و تحكيم براي فرمانبرداري و نيز

ص : 99

تهديد از تمرد و سرپيچي از اوامر، آن را ابلاغ فرمود و اين معني در صورتي است كه مولي نازل به منزله اولي باشد. و اين قول رسول خدا صلي الله عليه و آله است، به اين شرح كه: (اي گروه مردم به چه امري شهادت مي دهيد گفتند شهادت مي دهيم به يگانگي خدا، فرمود بعد از آن، گفتند به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، پس فرمود ولي شما كيست گفتند خدا و رسولش مولاي ماهستند، پس بازوي علي عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود هر كس را كه خدا و رسول او، مولاي او است، اين علي مولاي اوست..، الي آخر.)، كه اين جمله ها در حديث واصله از جرير، از خود امير المومنين علي عليه السلام، زيد بن ارقم و عامر بن ليلي...، آمده است پس واقع شدن ولايت در سياق شهادت به توحيد و رسالت و هم رديف نمودن آن به دنبال مولويت مطلقه خداي سبحان و رسول او و بعد از او، ممكن نيست مگر اراده شود از آن به معني ولايت و امامتي كه، ملازم با اولويت بخود خلق، از خود آنان باشد.

قرينه چهارم: اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله در دنباله حديث است كه فرمود: (الله اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و الولايه لعلي بن ابي طالب)، پس مقصود اين معني آن است كه اين ولايت در رديف رسالت است كه به واسطه آن، دين تكميل و نعمت تمام و خدا به آن خشنود مي گردد، يعني امامتي كه تماميت امر رسالت و تكميل و نشر و استحكام پايه هاي آن به آن ولايت وابسته است، پس كسي كه اين وظيفه مقدس و مهم را عهده دار است قطعاً اولي و سزاوارترين مردم است به آنها از خودشان..،

قرينه پنجم: اين سخن پيغمبر صلي الله عليه و آله، قبل از ابلاغ ولايت به اين كه (گويي من خوانده شده ام و دعوت الهي را براي انتقال به جهان ديگر اجابت نموده ام..) و از اين كلمات معلوم مي شود كه از وظايف آن حضرت، موضوع مهمي باقي مانده كه خوف داشتند كه دستور رحلت و مرگ فرا رسد و ايشان آن را اعلام نفرموده باشند، كه اگر به آن امر قيام نفرمايند امر رسالت ناتمام خواهد ماند و آن حضرت هم بعد از اين خبر با اهميت، امري را غير از ولايت اميرالمومنين عليه السلام و ولايت عترت طاهره، كه آن حضرت سرحلقه آنان است را بيان و اعلام نفرمودند، پس آيا در اين شرايط مي تواند آن امر مهم جز معناي امامت كه مورد

ص : 100

تصريح كتب صحاح نيز است معناي ديگري داشته باشد و آيا صاحب و داراي اين مقام، جز اينست كه اولي به مردم از خود آنها است.

قرينه ششم: اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه بعد از بيان ولايت علي عليه السلام فرمود: (تهنيت دهيد مرا، تهنيت دهيد مرا، همانا خداوند متعال مخصوص گردانيد مرا به نبوت و اهل بيت مرا به امامت...)، پس امامت مخصوص به اهل بيت عليهم السلام است كه سر حلقه آن ها، امير المومنين علي عليه السلام است و بيعت و تهنيت مردم تا سه روز و.. پس در اين صورت كسي كه اين خلعت را پوشيده كسي نيست مگر اولي يعني سزاوارترين مردم به آنها از خودشان.

قرينه هفتم: اين فرمايش رسول خدا بعد از بيان موضوع ولايت كه: (فليبلغ الشاهد الغايب)، يعني كساني كه حاضرند مراتب را به غايبين ابلاغ نمايند، پس مقصود رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين بيان، امر موكد به آن امر مهم بوده است، يعني كه امر امامت و اكمال دين و تمامي نعمت و خشنودي پروردگار، كه بايستي به همگان رسانيده شود.

قرينه هشتم: قول رسول خدا صلي الله عليه و آله، بعد از بيان ولايت در لفظ ابي سعيد و جابر: (الله اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و الولايه لعلي من بعدي)، يعني رسول خدا از فرط شادي و سرور و اعجاب بر اكمال الدين و خشنودي پروردگار به رسالت خود و ولايت علي عليه السلام، صداي خود را به تكبير بلند فرمودند... و نيز روايتي را ابونعيم و محدثان ديگر روايت نموده اند از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمودند: (هر كس كه آرزو دارد كه زندگي او مثل زندگي من و مرگ او مثل مرگ من باشد و در بهشت عدن كه پروردگارم نهال آن را نشانده ساكن شود، پس دوست بدارد علي را بعد از من و تبعيت نمايد بر ائمه بعد از من، زيرا آنها عترت من هستند و از سرشت من آفريده شده اند... الي آخر حديث).

قرينه نهم: قول رسول الله صلي الله عليه و آله بعد از ابلاغ ولايت است كه فرمود: (اللهم انت شهيد عليهم اني قد بلغت و نصحت)، آري گواه گرفتن خداوند بر امت، براي بيان امر ابلاغ دستور و خيرخواهي با نصيحت، مستلزم آن است كه موضوع تبليغ در آن روز امر جديدي باشد كه قبل از آن ابلاغ نگرديده بود.

ص : 101

قرينه دهم: سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله است در قبل از بيان حديث كه فرمود: (همانا خداوند مرا مامور به ابلاغ امري نموده كه به سبب آن سينه ام تنگ شده و گمان نمودم كه مردم مرا تكذيب مي كنند، ولي خداوند مرا تهديد فرمود كه اگر آن امر را ابلاغ نكنم مرا عذاب خواهد فرمود.) پس مجموع اين امور حاكي از آن است كه آن خبر مهم كه پيامبر از ابلاغ آن مي ترسيد امر ابلاغ ولايت به عنوان امري اختصاصي بوده است نه امر عادي كه همه مسلمين در آن شركت دارند و آن نيست مگر امر اولويت در ابلاغ ولايت.

قرينه يازدهم: در اسناد بسياري از راويان، از موضوع تعيين علي عليه السلام در روز غدير به لفظ نصب تعبير شده است، بطور مثال از قول عمر بن خطاب كه گفت (نصب رسول الله عليا علما)، يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي را بطور نمايان و آشكار نصب فرمود و كلام اميرالمومنين در مناشده و مبادله سوگند، در عهد خلافت عثمان كه فرمود: (..... فامرالله نبيه.... و ان ينصبني للناس بغدير خم..،) و گفتار ديگر آن حضرت در روايت عاصمي (نصبني علما و...)، اين لفظ نصب در واقع ما را آگاه مي سازد به ايجاد مرتبه براي امام عليه السلام در آن روز غدير خم، كه قبل از آن روز اين مرتبه براي آن حضرت شناخته نشده بود...، مضافا به اين كه اين لفظ (نصب)، در طرق متعدده حديث مقرون به لفظ ولايت ذكر شده...، كه همان حاكميت مطلقه است بر همه امت و اين همان معناي امامت است و ملازم با اولويتي است كه مدعا و معتقد ماست در معني مولي.

قرينه دوازدهم: سخني است از قول ابن عباس كه مذكور گشت (فوجبت في الرقاب القوم)، و در روايت ديگر(و في اعناق القوم)، يعني در گردن هاي اين گروه و...، كه ابن عباس با سوگند آن را بيان نموده و.. معني اولويت از آن منفك نخواهد بود.

قرينه سيزدهم: روايتي است از شيخ الاسلام حمويني در فرايد از ابي هريره كه گفت: چون رسول خدا از حجه الوداع مراجعت فرمود... تا آخر حديث، بعد از ذكر حديث مي فرمايد و (هذه آخر فريضه اوجب الله عباده)، يعني اين آخرين فرضيه و واجب الهي، بود كه خداوند بندگانش را به آن ملزم نمود. (يعني مانند نماز، روزه، حج و ....)، كه اين معني فقط با معناي اول سازش دارد.

ص : 102

قرينه چهاردهم: همانطور كه در حديث زيد بن ارقم و در طرق بسيار آن آمده است كه، (داماد او از او درباره حديث غدير خم سوال نمود، زيد ترسيده و به او گفت شما اهل عراق در شما هست آنچه هست، پس دامادش گفت نترس، تو از من ايمن هستي، آنوقت زيد گفت بلي ما در جحفه بوديم و رسول خدا صلي الله عليه و آله...، الي آخر حديث) و همچنين آنچه از عبدالله بن العلا كه به زهري پس از آنكه داستان غدير را نقل نمود گفت: (در شام اين حديث تعريف نكن .....)، و همچنين از سعيد بن مسيب كه گفت: (به سعد بن ابي وقاص گفتم راجع به موضوعي مي خواهم از تو سوال كنم ولي مي ترسم... الي آخر) پس معناي حديث به معناي خلافت آن حضرت است كه با اولويت در يك راستا است.

قرينه پانزدهم: احتجاج اميرالمومنين عليه السلام به حديث (غدير خم)، در روز رحبه، بعد از آن كه خلافت به او منتهي گشت، به منظور رد بر كسي كه در خلافت با او منازعه مي نمود...، كه در واقع دلالت و افاده بر معناي مولي در اولويت به خلق داشته است.

قرينه شانزدهم: در داستان ركبان در بيان گروهي كه از جمله آنها ابوايوب انصاري بود در اينكه به اميرالمومنين علي عليه السلام به اين نحو سلام نمودند: (السلام عليك يا مولانا، ....) كه اين معني نيست مگر همان اولي كه مترادف است با امامت و ولايت مطلقه كه آن حضرت جهت تبين از آنها پرسش فرمود و آنها در پاسخ به حديث غدير استناد نمودند.

قرينه هفدهم: وآن استجابت نفرين مولاي ما اميرالمومنين درباره كساني است كه شهادت خود را به حديث غدير كتمان نمودند، در حالي كه در روز غدير حاضر بودند و هر كدام به عذابي خوار كننده دچار شدند و نفرين آن حضرت آنان را رسوا نمود و نشانه هاي زشت اين كتمان بر صورت ها و چشم ها و پهلوهاي آنان تا زماني كه زنده بودند باقي بود و بعد از آن هم در كتب تاريخ و روايات ثبت و تا پايان عمر جهان زبانزد جهانيان گرديده است و همه اين موارد دلالت بر امامت و اولويت آن حضرت دارد بر آنها از خود آنها.

قرينه هجدهم: در واقعه مناشده در رحبه و سوگند متقابل كه از طريق احمد، نسايي، هيثمي و...، روايت شده است، در آن زمان كه امير المومنين در رحبه مردم را به حديث غدير سوگند داد، عده اي از اصحاب

ص : 103

رسول خدا صلي الله عليه و آله شهادت دادند و ابوطفيل گفت من از آن مجلس خارج شدم، در حالي كه در خود چيزي (از ترديد) احساس مي كردم پس زيد ارقم را ملاقات و از او سوال كردم كه علي رضي الله عنه چنين و چنان مي گفت و زيد گفت چه انكار و شكي داري كه من نيز از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم... الي آخر حديث. پس ابوطفيل در چه چيزي ترديد و يا چه موضوعي را بزرگ مي شمرد...، اين نيست مگر همان معناي با عظمت در آن حديث كه افاده در اولويت آن حضرت و خلافت ايشان داشته است.

قرينه نوزدهم: واقعه انكار حارث فهري است نسبت به سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله، نسبت به واقعه غدير كه قطعاً اين واقعه نيز با غير معني اولي دربين معاني مولي سازش ندارد.

قرينه بيستم: حافظ بن سمان در رياض و ذخاير.....،. از حافظ دار قطني از عمر بن الخطاب روايت نموده كه: (دو نفر از صحرانشينان كه با هم خصومت داشتند نزد عمر آمدند، و عمر به علي عليه السلام گفت بين اين دو نفر حكم كن، در اين زمان يكي از آن دو از روي تحقير و ناداني گفت اين شخص بين ما قضاوت خواهد كرد؟ در اين وقت عمر از جا جسته و گريبان آن مرد را گرفت و گفت واي بر تو آيا مي داني او كيست، اين شخص مولاي من و مولاي هر مومن است و هر كس را كه اين شخص مولاي او نباشد او مومن نيست)، به همين مضمون روايت ديگر از عمر نقل شده است و طبراني آن را با ذكر سلسله اسناد از عمر نقل نموده كه (به عمر بن الخطاب گفته شد كه تو نسبت به علي، نوعي تعظيم و تكريم مي نمايي كه با احدي ديگر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بجا نمي آوري، گفت همانا او مولاي من و مولاي هر مؤمن است و هر كه او مولاي او نباشد مؤمن نيست ..... ..... الي آخر حديث)، بنابراين مولويت ثابته براي اميرالمومنين عليه السلام كه عمر به آن اعتراف نمود در واقع همان مولويتي است كه در روز غدير به آن اعتراف نمود و همچنين گفت هر كس كه اين وصي مولاي او نيست او مومن نخواهد بود كه قطعاً اين معني با معني محب و يا ناصر مرتبط نبوده و فقط با ثبوت و تحقق خلافت بر آن حضرت منطبق...، است الي آخر. (كلب گويد اين بزرگواران تصور مي كنند اگر كه شيخين اين حقيقت را قبول داشتند پس چرا تمكين نكردند پس احتمالاً شايد مولي معني ديگري مي دهد و .....، و در اين معني سرگردان شده اند و حالا آنكه فكر و گمان دو خليفه آنها اين بود كه عليرغم اين حقيقت مصلحت اين است كه علي جوان است و قريش به او كينه دارند و

ص : 104

اسلام ضربه مي خورد و در ..... از اينگونه توجيهات بلاوجه كه براي عدم اجرا فرمان خدا آوردند وگرنه شكي در آن معني نداشتند)

احاديثي كه معاني مولي و ولايت را تفسير نموده است:

(مضمون) رسول خدا صلي الله عليه و آله خود شخصا در اين باره تفسير فرموده كه...، علي بن حميد قرشي در كتاب (شمس الاخبار) خود، با ذكر سلسله اسناد از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت نموده كه (از آن حضرت سوال شد در معناي (من كنت مولاه فعلي مولاه) فرمودند: خدا مولاي من است و اولي (سزاوارتر) است بمن از خودم و امري براي من با وجود ذات اقدس الهي نيست و من مولاي مومنين هستم و به آنها از خودشان اولي (سزاوارتر) مي باشم و با وجود من امري براي آنها نيست و با اين وجود هر كس را كه من مولاي اويم و از خودش به او اولي هستم، و امري براي او با وجود من نيست، پس علي نيز مولاي اوست و به او از خودش اولي (سزاوارتر) است و براي او امري با وجود او نيست). و بر همين مضمون عبدالله جعفر بر معاويه استدلال و احتجاج نمود كه مذكور شد و نيز آنچه حمويني در داستان احتجاج امير المومنين در ايام خلافت عثمان آورده كه مفاد آن قبلاً ذكر شد... تا آنجا كه سلمان سوال كرد چگونه ولايي (علي بر ما دارد) فرمود ولايي مانند ولاي من بر شما و هر كس كه من به او اولي هستم از خودش پس علي نيز به او اولي است از خودش و همچنين با همين مضمون در مناشده و سوگند متقابل امير المومنين در صفين كه مفاد آن قبلاً ذكر شد. و نيز به همين مضمون حافظ عاصمي در (زين الفتي) و سيد همداني در (موده القربي) ذكر نموده اند كه (رسول خدا فرمود: ..... پس اين علي مولاي اوست و او به شما امر و نهي مي كند و براي شما هيچ امر و نهي بر او نخواهد بود، خديا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را و ياري نما ياران او را و خوار نما خواركنندگان او را..) و امام حافظ واحدي پس از ذكر حديث غدير گويد، (اين ولايتي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله براي علي عليه السلام برقرار نمود ودر روز قيامت اين نعمت ولايت مورد پرسش قرار خواهد گرفت، در قول خداي تعالي در كلام خود كه مي فرمايد: (وقفوهم انهم مسئولون) كه روايت شده يعني از ولايت علي رضي الله عنه و معني آن چنين مي شود (همانا از آنان سوال مي شود كه آيا بر طبق سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله، حق موالات او را ادا نموده اند يا امر ولايت او را ضايع و مهمل

ص : 105

گذاشتند، تا به مقام مطالبه بر آمده و بر كيفر اعمال خود برسند). و اين حديث را حمويني در فرايد و جمال الدين ورندي در نظم و ابن حجر در صواعق و حضرمي در ضمن بررسي در سند ذكر نموده اند و همچنين حمويني با ذكر سلسله اسناد از عبدالله بن مسعود روايت كرد كه رسول الله خدا صلي الله عليه و آله فرمود: (كه فرشته نزد من آمد و گفت يا محمد (سل من ارسلنا قبلك من رسلنا علي ما بعثوا)، يعني اي محمد از پيامبران پيش از خود سوال كن بر چه امر مبعوث شدند و آنها پاسخ دادند بر ولايت تو و ولايت علي بن ابي طالب)، و از علي عليه السلام روايت شد كه فرمود: (جعلت المولاه اصلا من اصول الدين) يعني (قرار داده شده است موالات، اصلي از اصول دين) و نيز از طريق حاكم ابن البيع با ذكر سلسله اسناد از ابي صادق كه علي عليه السلام فرمود: (اصول الاسلام ثلاثه ينفع واحدمنها دون صاحبه، الصلاه و الزكاه و المولاه و...)، و از طريق بيهقي از حافظ حاكم نيشابوري با سلسله اسناد از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است: (هنگامي كه خداي متعال خلق اولين و آخرين را در روز قيامت جمع فرمايد و صراط بر پل جهنم نصب شود، احدي از آن عبور نمي كند مگر با برائت ايمني از آتش به سبب ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام) و اين روايت را محب الدين طبري در رياض با ذكر سلسله اسناد آورده است ....، در ادامه حضرت علامه فرمايد مجال نيست كه آنچه از مصادر صاحبان حديث در تفسير آيه فوق الذكر و آنچه را كه حفاظ حديث در خصوص برائت و گذر از پل صراط روايت كرده اند، ذكر كنيم و از آنچه گفته شد (من حيث المجموع)، معنايي جز خلافت و اولويت علي عليه السلام و پيشوايي و امامت او بر مردم افاده نمي شود الي آخر. و نيز حديث ديگري را كه راغب آنرا در جلد 7 محاضرات خود آورده است كه ابن عباس مي گويد: (شبي با عمر به راهي مي رفتم و عمر بر قاطري و من بر اسبي سوار بوديم در اين موقع عمر آيه اي را قرائت كرد كه در آن از علي بن ابي طالب عليه السلام ياد شد، سپس گفت به خدا سوگند اي اولاد عبدالمطلب كه بطور تحقيق علي در ميان شما اولي و سزاوارتر به اين امر خلافت از من و ابوبكر بود، ابن عباس گويد با خود گفتم خدا مرا نيامرزد اگر من او را رها كنم يعني دست از او بر دارم، پس به او گفتم يا امير المومنين آيا تو چنين سخني را مي گويي در حالي كه تو و رفيقت بر جستيد و امر خلافت را از ما سلب نموديد، و همه اين كارها را شما مرتكب شديد نه ساير مردم، پس عمر گفت دور شويد اي اولاد عبدالمطلب همانا شما ياران عمر بن الخطاب

ص : 106

هستيد، پس (ابن عباس گويد) بعد از اين سخن تهديدآميز او، من خود را به عقب افكندم و او زماني جلو افتاد و چون تعلل مرا ديد به من گفت راه بيا در اماني و گفت سخن خود را بر من تكرار كن، گفتم مطلبي را ياد آور شدي و من پاسخ آن را گفتم، اگر تو سكوت مي كردي ما هم حرفي نمي زديم، عمر گفت بخدا قسم ما آنچه كرديم از روي عدالت نبود و ليكن ما او را كوچك شمرديم و كنار گذاشتيم زيرا ترسيديم كه عرب به سبب كشتارهايي كه در غزوات و جنگ ها از آنها كرده به خلافت او تن ندهند و با او متحد نشوند، ابن عباس گويد، من خواستم به او بگويم رسول خدا صلي الله عليه و آله او را اعزام مي نمود به سوي قبايل گردنكش و متمرد عرب و ميدان هاي جنگ و او بزرگان و روساي آنها را در هم شكسته و خوار مي نمود و پيامبر در آن ماموريت ها علي را كوچك نمي شمرد و با اين وصف تو و رفيقت ابوبكر او را كوچك شمرديد، ولي ساكت شدم و آنوقت عمر گفت شد آن چه شد، شد يعني گذشت آنچه گذشت، (كلب آستان اميني گويد كه اين روايت خود دلالت بر اقرار شيخين و قبول آنها به صحيح نبودن اعمال آنها و پشيماني تلويحي آنها دارد و اين سخن عمر بن الخطاب يعني توجيهات ما جواب دارد ولي شما پيگيري نكنيد و گذشته ها گذشته است..،) و سپس عمر بن الخطاب ادامه مي دهد كه در همين حالا تو امور را چگونه، مي بيني؟ به خدا قسم ما در هيچ امري بدون مشورت او يعني علي عليه السلام تصميم نمي گيريم و هيچ كار را بدون اذن و اجازه او انجام نمي دهيم...)، و در شرح نهج البلاغه با همين مضمون آمده كه عمر گفت اي ابن عباس سوگند به خدا همانا اين رفيق تو يعني علي عليه السلام اولي و سزاوارترين مردم است به امر خلافت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، جز اين كه ما درباره او و تصديق او به امر خلافت، از دو چيز مي ترسيديم...، تا آنجا كه ابن عباس گويد گفتم يا اميرالمومنين آن دو چيز كدام است گفت: ترس و انديشه ما از جواني او و علاقه و محبت او نسبت به اولاد عبدالمطلب و....، آنچه بيهقي در المحاسن خود ضمن بيان حديث طولاني كه ما بين ابن عباس و مرد شامي كه نماينده قوم و قبيله خود بود در موضوع ولايت علي عليه السلام واقع شد و آن مردم، كه او نماينده آنها بود در خصوص حقانيت علي عليه السلام در معرض هلاكت بودند كه در نتيجه بيان فضائل علي عليه السلام توسط ابن عباس و آنچه ام المومنين حضرت ام سلمه در فضائل علي عليه السلام

ص : 107

بيان فرموده بود به راه حق هدايت شده و آنگاه مرد شامي گفت سينه مرا از نور و حكمت پر نمودي و.. گواهي مي دهم به اين كه علي رضي الله عنه مولاي من و مولاي هر مرد و زن مومني است.

سخن در پيرامون مفاد حديث غدير:

از بزرگان پيشوايان حديث آنچه را كه از معناي (مولي) در تاليفاتشان با حقيقت امر موافقت دارد مذكور گرديد، به نحوي كه دشمن جز تسليم چاره اي ندارد مگر كسي كه راه لجاج و عناد را بپيمايد. حال سخنان تابناك از گروه دانشمندان در اثبات آن مي آيد:

1- اين زولاق حسن بن ابراهيم متوفي 387 در تاريخ مصر گويد:

در هجدهم ذي حجه سال 362 كه روز غدير است، گروهي از اهالي مصر و مغاربه و به اتفاق آنها ديگران براي دعا گرد آمدند چون آن روز، روز عيد بود يعني روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در آن روز امير المومنين علي بن ابي طالب را به خلافت برگزيد.

2- امام ابوالحسن واحدي متوفي 468 بعد از ذكر حديث گويد اين ولايت كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنرا استوار و برقرار نموده در روز قيامت مورد بررسي و سوال خواهد بود.

3- حجه السلام ابوحامد غزالي: متوفي 505 در كتاب (سرالعالمين) گويد: (كه علما در ترتيب خلافت و تحقق و حصول آن براي كسي كه امر خلافت به او ارجاع شد اختلاف نمودند بعضي را نظر بر اين است..، اما چهره برهان نمايان گشت و گروه هاي علما حديث و تفسير، اجماع نمودند بر متن حديث غدير از خطبه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز غدير خم و به اتفاق همگان كه آن جناب فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه....،) پس عمر گفت (بخ بخ يا ابا الحسن لقد اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مومنه) پس اين سخن او به معني گردن نهادن به امر و رضايت و تاييد است، اما هواي نفساني به دليل علاقه به رياست غلبه كرد و عشق و علاقه بدست گرفتن استوانه خلافت و بلند كردن پرچم هاي بزرگ و حركت بيرق ها توام با چكاچك سلاح ها و صف آرايي هاي سپاهيان و در هم پيوستن سوارها و فتح نمودن بلادها و ممالك، آنان را به جام پر از آرزو سيراب نمود در نتيجه بازگشت به خلافت و سركشي نخستين نمودند و امر پيامبر صلي الله عليه و آله را پشت سر افكندند و به بهاي كم آن را فروختند و چه داد و ستد بدي انجام دادند و چه بد بود آنچه

ص : 108

خريدند.) و حضرت علامه در ادامه مطلب سخنان شمس الدين سبط ابن جوزي متوفي در 654 را در تذكره و گفتار ثعلبي در تفسير خود و كمال الدين ابن طلحه متوفي 654 در عروه و ابوعبدالله گنجي متوفي 658، و سعيد الدين فرغاني متوفي 699، علاء الدين مكارم متوفي 736، و طيبي حسن بن محمد متوفي 743 در الكاشف و شهاب الدين بن شمس الدين دولت آبادي متوفي 1049 در (هدايه) و ابوشكور محمد بن عبدالسعيد در (التمهيد) و ابن باكثير متوفي 1047 در (وسيله)، ..... كه همگي بدين معاني تصريح فرموده اند را ذكر و همچنين گفتار سيد امير محمد يمني متوفي 1182 در (روضه) و شيخ احمد عجيلي در (ذخيره) را بيان مي فرمايد كه گفتار و تصريح همه آنها، به حقيقت اين امر دلالت قاطع دارد.

توضيح واضح درباره مفاد حديث:

داعي ما به توضيح واضح اين امر به دليل چشم پوشي عده اي از لازمه تصديق اعتراف به حق در مفاد حديث است آن هم پس از آنكه حقيقت آنرا چون آفتاب تابان، روشن و آشكار ديدند و حقيقت آن است بعد از آنكه خلافت رسول الله صلي الله عليه و آله براي مولاي ما امير المومنين عليه السلام ثابت و استوارگرديد، لازمه جدا نشدني آن موضوع بلافصل بودن آن است...، و آيا اساسا معقول است كه عليرغم تصريح در جانشيني از طرف پادشاه و..، مردم بيايند و ديگري را براي سلطنت و يا اجرا مقاصد وصيت كننده انتخاب كنند و...،

قربات (عبادات و اعمال وارده) در روز غدير:

حديث روزه روز غدير:

حافظ ابوبكر خطيب بغدادي متوفي 463 در جلد 8 تاريخ خود با سلسله اسناد از ابي هريره روايت نمود: (كه هر كس روز هجدهم ذيحجه را روزه بدارد، براي او ثواب روزه شصت ماه نوشته مي شود و آن روز غدير خم است، هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله دست علي بن ابي طالب را گرفت و...، الي آخر حديث). و او همچنين اين روايت را به طريق ديگر از علي بن ابي سعيد رملي روايت نموده و عاصمي در (زين الفتي) آن را نقل نموده و نيز ابن مغازلي در (مناقب) و سبط ابن جوزي در (تذكره) و خطيب خوارزمي در (مناقب) و ابن البيع در(مستدرك) و حمويني در (فرايد) و..، نيز آن را نقل نموده كه رجال سند حديث (ابوهريره، شهر بن حوشب، مطربن طهمان، ابوعبدالرحمان بن شوذب، حمزه بن ربيعه، ابونصر علي بن سعيد...) و همگي آنها

ص : 109

مورد تاييد و تحسين و اطمينان بوده اند و... الي آخر. حضرت علامه در ادامه به رفع شبهات بي پايه و بي اساس وارده ابن كثير به حديث شريف غدير پرداخته و با دلايل متقن و جامع و مستند به مدارك عالمان حديث و...، آنها را رد نموده است و...، همچنين مي فرمايد در روز غدير نمازي وارد است كه ابو النضر عياشي و صابوني مصري درباره آن كتابي جداگانه تاليف نموده اند و نيز درباره آن نماز و ادعيه خاصي كه وارد گرديده، تاليفاتي جداگانه ثبت و ضبط است...، الي آخر (كلب گويد با نهايت تأسف بايد اذعان نمود كه اگر توجيهات شيطاني به شرح آنچه ابن حزم خبيث و مانند او در بحث اجتهاد شياطين مطرح نموده اند مطرح نمي شد، البته تقوي و ترس از خدا و آنچه به او نسبت مي دهند و ترس از عواقب سوء آن كه بر اساس حكم كتاب خدا يعني قرآن مجيد دوزخ جاوداني الهي است، به ابن كثير و امثال او اجازه نمي داد اينگونه بي پروا و بدون رعايت انصاف اظهارنظر نموده و جانب احتياط را براي حفظ آخرت خود از دست بدهند).

خلاصه جلد سوم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

مقدمه

خلاصه جلد سوم الغدير حضرت علامه عبدالحسين اميني رحمت الله عليه، به حول و قوه و به عون و فضل الهي:

مقدمه اين بخش از كتاب به ابراز محبت بي دريغ محمد سعيا دحدوح از حضرت علامه تزيين يافته است و در قسمتي از آن آمده است، (...... آري (الغدير) ضرورتي است بر اهل تحقيق كه اين مسائل را بدانند و جداي از هر گونه احساسات داغ به دنبال فهم صحيح باشند و از اشتباهات گذشته درس گرفته و به نسل جديد بياموزند كه اختلافات موجب تفرقه بين دو گروه است و خشم و كينه وحدت (مسلمين) را از بين مي برد و مسلمين را به جايي مي برد كه از هر گونه دوستي و احساس صحيح، از هم جدا و بيگانه شوند....،

و من پيش از آن كه از نگارش باز ايستم، ناچارم كه وظيفه خود را انجام داده و مجاهدات مولف گرامي را سپاس گزار شوم و در مقابلش به احترام و تكريم بپاخيزم و اين همه احترام به خاطر رنجي است كه او در راه زنده نمودن نسلي انجام داده و چنين اثر گرانبهايي را به جامعه بشري تحويل داده است..، خداوند بهترين پاداش را به شيخ ما عنايت فرمايد و كتاب الغدير را به وسيله اي براي راهنمايي مردم به سوي حق و اتحاد و دوستي بين فرقه هاي اسلامي تبديل فرمايد ....) (كلب گويد اعتقاد من بر آن است كه آثار رحمت كتاب

ص : 110

مولايم حضرت علامه اميني بيشتر از اين دنيا، آثار پربار آن در جهان آخرت و باقي معلوم خواهد شد يعني در روز رستاخيز و همان روز كه خلايق جز بهشت و جهنم جاوداني مسيري ندارند كه در آن روز پرمخاطره، اين كتاب با پاك نمودن اعتقادات مؤمنين از امور ناروا و خطا كه معتقد در آن روز مرتكب محسوب و به حكم قرآن در گروه ظالمان قرار گرفته و در آتش دوزخ جاويد گرفتار خواهد بود معلوم خواهد شد و لذا اين كتاب در واقع ناجي امت اسلام و هدايت گر آنها به سوي بهشت جاويد و حيات و سعادت ابدي خواهد بود انشاءالله تعالي و از خداوند مسئلت داريم كه ما را از گروهي قرار دهد كه قدردان آن باشيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

(مضمون) ديباچه مولف:

(..... در سخن ما اين حقيقت روشن شد كه آن معنايي كه براي مولا بيان نمودم همان است كه عرب مي فهمد، عرب صدر اسلام و نسلهاي بعد تا به عرب امروز و معناي لغوي هم بدون هيچ قرينه اي با همان معنا مطابق بود چه رسد به قرائني كه در قبل و بعد داشت و ما برخي از شواهد را به مدعا خود بيان نموديم و حال سخن را دنبال كرده و به مجموعه شعرا مي رسيم. لازم به ذكر است اين شعراي عالي مقام اكثرشان از علماء و دانشمندان و در زمره راويان حديث غديرند كه اشعارشان چون رواياتي مستند است، .....، حضرت علامه در ادامه مي فرمايد، ما در خلال اين كتاب با آه سوخته و رنج هاي فراواني كه شاعران حق جو كشيده اند آشنا مي شويم و .....، به شاعران قرن اول هجري مي نگريم كه چگونه مديحه و مرثيه سردادند و با اشعار خود چون شمشيري بران از پيشوايان دين حمايت كردند و شعرشان مانند تير خطرناكي بود كه در جگر دشمنان وارد مي شد و اين بزرگان در هر مرز و بوم، جز اعلام دوستي خاندان محمد كاري نداشتند، تا آنجا كه پيشوايان و امامان حق در تشويق اين شاعران مي گويند (هر كس يك خط شعر درباره ما بگويد خداوند در بهشت خانه اي براي او مي سازد.) چنانچه حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: (درباره ما كسي شعر نمي گويد مگر اينكه از جانب روح القدس تاييد مي گردد)، كشي دانشمند بزرگ علم رجال از ابوطالب قمي روايت مي نمايد كه گفت (چند شعر سرودم و به محضر امام باقر (ع) فرستادم....، از حضرت تقاضا كردم

ص : 111

تا در مصيبت پدرشان نوحه سرايي كنم حضرت در جواب نوشتند اشكالي ندارد براي پدرم و هم براي من نوحه سرايي كن...،).

(مضمون) موقعيت شعر و شاعران از نظر قرآن و حديث:

آنچه امامان بر حق ما در تشويق شعرا فرمودند بر اساس رفتاري است كه از جد بزرگوارشان آموخته اند...، در روايت است كه (آن هنگام كه رسول خدا طلب باران نمود و خدايش دعاي او را مستجاب و از آسمان باران باريد حضرت فرمود بر ابي طالب از خدا نيكي باد، اگر او زنده بود چشمانش از اين حادثه روشن مي شد، حال كيست كه شعري از او بخواند ....، سپس علي عليه السلام برخاست و عرض كرد. شايد اين شعر را اراده فرموده ايد: (كه ترجمه آن اين است) (سپيد رويي كه به بركت روي او از ابر طلب باران مي شود او محمد پناه يتيمان و بيوه زنان است، بني هاشم در سختي و درماندگي به دامن پر مهر و محبت او پناهنده مي شوند.) پس رسول خدا فرمود آري اين است شعر ابوطالب، پس شخصي از طايفه كنانه شعري خواند و حضرت فرمود آفرين اي كناني، خداوند به هر بيت شعر تو، خانه اي در بهشت بتو عطا فرمايد)، و رسول خدا (ص)، همچنين اشعار عموي خود عباس را بسيار دوست داشت... ساير شعرا چون عمر بن سالم و ابوليلي نابغه جعدي، كعب بن زهير و عبدالله رواحه نيز براي رسول خدا شعر مي سرودند و مورد عنايت رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار مي گرفتند و همچنين حضرتش از شعر حسان كه به مناسبت واقعه غدير خم سروده بود به وجد و سرور آمده و به او فرمود: (ياحسان تا زماني كه ما را با زبانت ياري كني از تائيدات روح القدس بهره مند باشي)، و همچنين شعرا را تشويق مي نمود تا با اشعار خود انسجام و جبهه بندي كفار و مشركين را در هم بكوبند .....، و (چون اين آيه: (والشعراء يتبعهم الغاوون)، نازل شد عده اي از شعرا به نزد پيامبر آمده و مي گريستند و مي گفتند كه خداوند ما را مذمت و نكوهش كرده است، ولي پيامبر دنباله آيه را خواند (الا الذين آمنو و عملواالصالحات) و فرمود كه شما مصداق اين قسمت از آيه هستيد و (ذكروالله كثيرا) يعني زياد ياد خدا كنند و باز شمائيد كه اين قسمت از آيه نيز شامل حال شماست، (و انتصروا من بعد ما ظلموا)، يعني پس از آن كه مظلوم شدند ياري مي شوند). شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه مراد از آيه، نكوهش كساني است كه به دروغ داستان سرايي دارند، علي ابن ابراهيم در تفسير خود از حضرت

ص : 112

صادق عليه السلام نقل مي نمايد كه حضرت فرمود: (آياتي كه مذمت شعرا در آن شده است مشمول كساني است كه دين خدا تغيير داده و با اوامرالهي مخالفت دارند و موجب نشر عقايد فاسد در بين مردم شده و آنان را به پيروي راه هاي باطل وادار نمايند.).

(مضمون) شعرهاي غيبي:

صفحات تاريخ اشعاري را ثبت نموده كه سراينده گان آنان غيبي و نامريي بوده و بعضاً اين اشعار به اشخاص خطاب شده و سبب هدايتشان شده است و اين خود يكي از معجزات پيامبر اكرم صلي آلله عليه و آله شمرده شده است كه نمونه هايي از آن اشعار (به ترجمه) و به شرح ذيل است:

1- آمنه دختر وهب عليها السلام: مادر گرامي رسول خدا صلي الله عليه و آله، او در هنگام ولادت با سعادت پيامبر اكرم اشعاري از گوينده غيبي مي شنيد كه: (درود خدا و هر بنده صالحي كه هست بر چراغ فروزان هستي باد. او محمد مصطفي بهترين خلق خداست، نور دهنده جهان است كه هاله اي از پاكي او را احاطه نموده و در بين خلايق زينت بخش و برگزيده و راستگو و نيكوكار است، او پارسايي است كه پرچم هدايت بدست هاي برومند او در ظلمتها، راه راست را نشان مي دهد، و تا نسيم در زمين بر چهره گل بوسه مي زند و كبوتران نغمه عشق بگوش هم مي سرايند، بر او درود رحمت خدا جاري باد.) (كلب گويد خدايا اين اشعار چقدر زيبا و دلنشين است، آري البته سزاوار است زيرا اين اشعار در واقع بيانگر احترام و بزرگداشت خداوند علي اعلي نسبت به برگزيده خود محمد مصطفي است همان وجود مقدس كه خداوند در كتاب خود در سوره حجرات جحر بر صوت او را موجب حبط عمل و در نهايت براي مرتكب آن دوزخ جاويد را به ارمغان مي آورد خدايا ترا به عزت و جلال و جبروت و عظمت خودت و رفعت مقام رسول خدا نزد تو قسم مي دهيم كه بالاترين سلام و رحمت و درود را تا آن زماني كه خدايي مي كني يعني تا ابدالآباد بر آن حضرت نثار و ايثار فرموده و به حق مادر باعظمت ايشان در دنيا و آخرت ما را از شفاعت آن حضرت و پدر و مادر ايشان بهره مند فرمايي آمين آمين آمين يا رب العالمين)

ص : 113

2- در شب ولادت رسول خدا صلي الله عليه و آله از جانب يك بت، گوينده اي نامريي اشعاري خواند و بت ها همه فروريختند كه مطلع آن اشعار اينست. با تولد مولودي جديد همه نقاط شرق و غرب عالم از تولدش روشني يافت... الي آخر)

3- شخصي بنام ورقه گويد در شب تولد رسول خدا در نزد بتي كه در قبيله ما بود بيدار نشسته بودم، ناگاه از درون بت ندا شنيدم (پيامبر متولد شد و ديگر پادشاهان به خواري افتادند) و اين بت پس از اتمام اين بيت با سر به زمين افتاد.

4- عوام بن جهيل كليد دار بت خانه يغوث گويد، شبي در بت خانه خوابيده بودم از بتي شنيدم: كه مي گويد اي پسر جهيل هنگام نابودي بتها شده تو با يغوث وداع كن چون نوري از زمين مكه طلوع كرده است... پس من به حضور پيامبر شرفياب شده و احوال خود را گفتم پيامبر مسرور و شادمان شد و امر كرد كه اين واقعه را به مسلمانان بگويم و سپس امر فرمود كه بت ها را بشكنم، و من به يمن برگشتم در حالي كه قلبم به نور اسلام روشن شده بود.

5- ابو نعيم از عباس بن مرداس روايت كند كه روزي وارد بت خانه شدم و نزديك بت ضمار رفته اطراف آن را تميز كرده و آن را بوسيدم ناگهان صدايي بلند شد و مرا مخاطب ساخت كه: (به تمام قبائل سليم بگو آئين بت پرستي كه به آن انس گرفتند نابود شد و اهل مسجد رستگار شدند و ضمار كه قبل از آمدن محمد و نزول قرآن پرستش مي شد هلاك باد، وارث نبوت عيسي، محمد بزرگ قريش است....)، پس من با سيصد نفر از بزرگان قبيله خود به نزد پيامبر شرفياب شده و حضرت فرمود چگونه اسلام آوردي پس واقعه را عرض كردم و حضرت فرمود درست است و رسول خدا صلي الله عليه و آله از اسلام آوردن او و يارانش خوشحال شد.

6- ابونعيم از مردي از قبيله خثعمي روايت كند كه گروهي از طايفه خثعم دور يكديگر جمع بودند، ناگهان صدايي شنيدند (اي مردم تنومند و قوي كه داوري خود را نزد بتها مي بريد..، اين محمد پيامبر شماست كه بهترين خلايق و به هنگام قضاوت و داوري، عادلترين مردم است و...)

ص : 114

7- و ابونعيم از يعقوب بن يزيد از مردي نقل نمايد كه ما در سرزمين خشكي بوديم گوينده اي نامريي به دنبال سر ما مي سرود، (كه ستاره اي درخشيد.. و آن رسول خدا است، كه هر كس پيرو او گردد رستگار شود).

8- بيهقي و ابن عساكر از ابن عباس نقل مي نمايند كه (شخصي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و عرض كرد اي رسول خدا شبي در ايام جاهليت شترم گم شد و من به جستجوي آن رفتم به هنگام صبح گوينده هاي نامريي با صداي بلند گفت: (اي كه در شب ظلماني در خوابي، بدان كه خداوند در مكه پيامبري را مبعوث كرده كه از خاندان هاشم است..، و من گفتم: اي سراينده ناپيدا... خدا ترا هدايت كند به من بگو كه آن پيامبر چه مي گويد و سپس اين سخن را شنيدم: نور تابان ظاهر شد ظلم و ستم رفت و خدا محمد را با آنچه خير است مبعوث كرد.).

9- ابوسعد از جعد بن قيس روايت كند كه در زمان جاهليت ما چهار نفر بوديم كه به قصد حج به راه افتاديم... پس صدايي شنيديم كه گفت: (...... وقتي به حطيم و زمزم رسيديد، محمد مبعوث را از جانب ما تحيت و سلام برسانيد و به او بگوييد ما پيرو دين تو هستيم زيرا حضرت عيسي ما را به آن سفارش نموده است.)

10- در مستدرك حاكم از عيش بن جبر آمده كه هنگام شب، اهل قريش از كوه ابوقبيس اين صدا را شنيدند كه.... (اگر آن دو نفر كه نامشان سعد است، اسلام بياورند، ديگر محمد از مخالفت هيچ مخالفي در مكه نخواهد ترسيد)، تصور اهل قريش به دو سعد در قبيله تميم و هذيم بود كه در شب دوم باز شنيدند: كه (اي سعد قبيله اوس و اي سعد قبيله خزرج سخن كسي كه شما را به هدايت مي خواند بشنويد و در مقابل از خدا بهشت طلب نمايد...) چون صبح شد ابوسفيان گفت به خدا قسم مراد آن گوينده (سعد بن معاذ) و (سعد بن عباده) است. (كلب گويد تو درجه شقاوت را ببين كه تا چه حد است كه نشانه و آياتي از عظمت رسول خدا ظاهر مي شود ولي به كفر آنان مي افزايد و .....، با اين اوصاف تو چه انتظار از زن او هنده جگرخوار و فرزند او معاويه خبيث و نوه او يزيد پليد داري كه لعنت خدا و دوزخ ابدي بر همه آنها و آن گمراهان كه راضي به اعمال آنان هستند باد آمين، آمين آمين يا رب العالمين).

ص : 115

11- ابن سعيد در (طبقات الكبري)، روايت نمايد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان هجرت به سوي مدينه با شخص همراه خود به خيمه (ام معبد خزايي) رسيدند و از او كه در جلو خيمه نشسته بود خواستند مقداري خرما يا گوشت بخرند كه او نداشت و گفت خشكسالي شده و قبيله او دچار فقر هستند، سپس گفت به خدا سوگند اگر چيزي داشتم براي خدمت تقديم مي كردم پس چشمان رسول خدا به گوسفندي در گوشه خيمه افتاد فرمود چرا اين گوسفند تنها مانده است، ام معبد گفت به دليل ضعف و ناتواني از گله عقب مانده است، حضرت فرمود آيا شير مي دهد او عرض كرد اين گوسفند بسيار ضعيف است و شير ندارد، حضرت گوسفند را طلبيده و دست مبارك را بر پستان گوسفند ماليده و نام خدا را بر زبان جاري و دعا فرمود: (خدايا پستان اين گوسفند را بركت عطا فرما)، پس بلافاصله شير در پستان گوسفند جاري شد و آنگاه پيامبر ظرفي طلبيد و شير را دوشيد تا ظرف پر شد و ابتدا به آن زن داد و سپس به اصحاب و ياران تا همگي سير شدند. و سپس خود ميل نموده و فرمودند (ساقي القوم آخر هم)، يعني آنكسي كه ساقي گروهي مي شود بايد خود آخر بنوشد، (كلب آستان علامه گويد گويا اين دستور و كلام رسول خدا را عباس بن علي در كربلا از عالم ذر شنيده و به اجرا گذاشت و به اين دليل با لبان تشنه خداوند خود را ملاقات نمود و تا ابدالآباد مادرش ام البنين را سرافراز و كلمه وفا و عشق و علاقه به خاندان محمد را در قاموس فرهنگ آن به جهانيان تقديم و آن را معني و تفسير فرمود سلام الله عليهم اجمعين و رزقنا الله شفاعتهم في الدنيا و الآخره آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)،

پس دوباره ظرف را پر از شير نمود و پيش پيرزن قرارداد و حركت فرموده و چون صبح شد، مردم مكه از بين زمين و آسمان صدايي را شنيده اند كه مي گفت خدا بهترين پاداش را به آن دو رفيق همراه دهد كه به خيمه ام معبد فرود آمدند...)

12- ابن اثير از ابي ذويب شاعر نقل مي كند كه در شب وفات پيامبر از گوينده اي نامريي شنيد كه مي گفت: (حادثه عظيمي در سرزمين حجاز واقع شد، محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله در گذشت و در مرگ او چشم هاي ما همچون چشمه جوشان اشك مي ريزد.)

ص : 116

13- حافظ گنجي در كفايه نقل نمايد كه چون علي عليه السلام در كعبه تولد يافت، ابوطالب پدر حضرت وارد كعبه شد و مي سرود (يارب هذا الغسق الدجي.... اي پروردگار اين شب تيره و تار و آن ماه روشني بخش از صندوقچه اسرارت، نام اين كودك را بيان فرما)، پس سخن گوينده اي را از غيب شنيد كه مي گفت (يا اهل بيت المصطفي النبي، خصصتم بالولد الزكي، ان اسمه من شامخ علي، علي اشتق من العلي) يعني اي دودمان رسول خدا، اين نوزاد پاكيزه و پاك ويژه شماست، نام او از جانب ساحت قدس الهي، علي است كه از علي گرفته شده است.

14- شبلنجي در كتاب نورالابصار گويد: (حضرت علي عليه السلام هر روز به زيارت قبر فاطمه، مي رفت و در يكي از روز ها كه به زيارت رفته بود خود را روي قبر انداخته و گريست و اين شعر را سرود: چه جانگداز است زماني كه بر قبر حبيبم عبور مي كنم و سلام مي دهم، جوابي نمي شنوم اي قبر چه شده كه جواب مرا نمي دهي، آيا بعد از من، دوستي با كسان ملامت آميز شده است. پس گوينده اي كه فقط صداي او شنيده شد پاسخ داد و آن حبيب گفت كسي كه در گرو خاك و سنگ است چگونه مي تواند جواب ترا گويد من از نزديكان و عزيزان خود جدا مانده ام و خاك زيبايي هاي مرا خورد و در آن هنگام كه رشته هاي محبت از هم جدا مي شود درود من بر شما باد).

15- ابن عساكر در تاريخ خود و گنجي از حضرت ام المؤمنين ام سلمه سلام الله عليها روايت كنند كه فرمود: (زماني كه حسين عليه السلام كشته شد از گوينده اي ناپيدا شنيدم كه مي گفت: اي كشندگان حسين، شما را به عذابي دردناك و انتقام بشارت باد، آسمانيان از انبيا و هر دسته و گروه بر شما نفرين مي فرستند و همه شما به زبان فرزند داوود (سليمان نبي) و موسي و عيسي لعنت شده ايد.)

(مضمون) موكب شاعران:

بر اين اساس كه شرح آن گذشت و به بركت قرآن و حديث عده اي از ياران پيامبر كه به شعر عنايتي داشتند از هر طرف گرد پيامبر جمع شده و حتي در سفرها نيزاز حضرت جدا نمي شدند و با شمشير اشعار خود از حريم اسلام دفاع مي نمودند كه از جمله آنان: (..... عباس عموي پيامبر، كعب بن مالك، عبدالله بن رواحه، حسان بن ثابت، نابغه جعدي...،) بودند و نيز زنان شاعر كه از جمله آنان هستند:

ص : 117

1- ام المومنين خديجه كبري سلام الله عليها دختر خويلد همسر والا گوهر رسول خدا صلي الله عليه و آله كه از جمله اشعار آن بانوي گرامي شعري است كه به هنگام زانو زدن شتر او در مقابل رسول خدا و آن زمان كه آن شتر صورت خود را بر قدم آن حضرت ماليده و به فضل وجود مبارك حضرت به زبان آمده، سروده است:

(به فضل پيامبر شتر به زبان آمده و خبر داد كه به وجود آن حضرت، سرزمين مكه شرافت يافت، اين محمد بهترين پيامبران خداست كه بر خاك قدم نهاده و شفيع امت است، اي كساني كه به او حسد مي ورزيد بگذاريد خشم شمارا نابود كند، چون اوست محبوب خداوند كه بهتر از او در خلقت وجود ندارد. ....). (كلب گويد سلام و درود خداي ما بر مادر ما حضرت خديجه كبري نثار باد كه از روي علم و عشق و معرفت به رسول خدا ايمان آورد و اين مقام را يافت كه خدا به او فاطمه زهرا را عطا فرمود و نسل امامان معصوم را از نسل آن پاك و مطهره قرار داد و اميد است كه خداوند علي اعلي ما را از شفاعت آن مادر مهربان در دنيا و آخرت برخوردار و سعادتمند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

2- سعدي دختر كريز، خاله عثمان در ياري اسلام اشعاري سروده از جمله (..... اي عثمان اينست پيامبري كه با دليل واضح از سوي خدا آمده است و قرآن بر او نازل شده و مواظب باش كه بت ها ترا گمراه ننمايند و پيرو او باشي...)

3- شيما دختر حارث بن عبدالعزي خواهر رضاعي پيامبر صلي الله عليه و آله كه درباره حضرت سروده است (خداوندا محمد را در همه حال براي ما حفظ كن و دشمنان و كساني كه به او حسد مي ورزند را خوار نما و..)

4- هند دختر ابان بن عباد بن عبدالمطلب و اوست كه در جواب هند دختر عتبه كه به كشته شدن حمزه و ساير شهدا مسلمين شادماني مي كرد: اشعار حماسي سروده است (..... اي دختر مرد ماجراجو و كافر و .....)

5- خنثا دختر عمر و دختر زاده امر القيس كه از شعراي بزرگ اسلام بود و شعر شناسان به اتفاق نظر مي گويند كه در شعر و شاعري نه قبل و نه بعد از او، كسي به پايه او نمي رسد. (كه رسول خدا اشعار او را مي پسنديد و مسرور مي شد و...)

ص : 118

6- رقيقه دختر ابي صيفي بن هاشم بن عبدالمطلب بن هاشم، اين بانوي بزرگوار همان كسي است كه پيامبر صلي آله عليه و آله را از توطئه قريش براي قتل و ترور ايشان خبر داد و پيامبر از بستر خود خارج و علي عليه السلام به جاي آن حضرت در بستر خوابيد، .....

7- اروي دختر عبدالمطلب، عمه رسول خدا و او همان بانويي است كه احتجاج او با معاويه مشهور است و همچنين اشعار او در سوگ پيامبر كه گفت (..... اي فاطمه، پروردگار محمد بر آرامگاه او در يثرب درود مي فرستد و اي ابوالحسن اكنون كه از او جدا شده اي با خاطري دردناك تا ابد بر او گريه كن..) و زنان شاعر ديگر از جمله عاتكه دختر عبدالمطلب، صفيه دختر عبدالمطلب، هند دختر حارث، ام سلمه زوجه پيامبر عاتكه دختر زيد بن عمرو، ام ايمن خادمه رسول خدا صلي الله عليه و آله و عايشه همسر رسول خدا كه از جمله اشعار او در مدح علي عليه السلام است كه (..... هر گاه طلا با سنگ محك آزمايش شود بدون شك ناخالصي آن آشكار مي شود و علي در بين ما مانند آن سنگ محك است...).

مقام شعر و شعرا در نزد ائمه هدي:

در زمان ائمه طاهرين نيز همچون عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله، شعرا مورد توجه و عنايت و ارشاد ائمه بوده اند، تا جايي كه عمل آنان در شمول عبادات محسوب و از بزرگترين اعمال مستحبي نيز مقدم مي گرديد، بگونه اي كه به وضوح اين حقيقت را از رفتار امام صادق عليه السلام نسبت به كميت و قصيده هاشميات او در مي يابيم و نيز در شرح حال كميت، سيد حميدي و دعبل، ..... و وصيت حضرت باقر به امام صادق عليه السلام كه فرمودند از مال من فلان مقدار وقف كن براي نوحه سرايان كه تا به مدت ده سال در مني و در موقعي كه حاجيان جمع شده اند، براي من نوحه سرايي كنند..، و اين مديحه سرايان اهل بيت بودند كه در اين راه با عشق و علاقه تمام خود را در معرض هر نوع شكنجه اعم از زبان بريدن، تبعيد و زندان، شكنجه جسمي و روحي، آوارگي، قتل و شهادت و... قرار مي دادند، (رحمه الله عليهم اجمعين)

مقام شعر و شاعران در نزد بزرگان دين:

فقهاي امت و زعماي مذهب نيز در پيروي از روش ائمه معصومين عليهم السلام، جهت اعتلاي نام اسلام و بيان مظلوميت هاي وارده، نسبت به شعراي اهل بيت توجه نموده، از جمله شيخ عظيم الشان ما مرحوم

ص : 119

كليني كه بيست سال عمر شريف خود را صرف تاليف كتاب كافي نمود و نيز كتابي ديگر تاليف نموده كه مشتمل بر اشعاري است كه در مدح و وصف اهل بيت (ع) است و همچنين عياشي عالم بزرگ، مرحوم صدوق، مرحوم جلودي كه كتابي دارد كه تمامي اشعار سروده شده در وصف و مدح و ثنا علي عليه السلام را در آن مجتمع نموده است و همچنين استاد ابوالحسن شمشاطي، مرحوم مفيد، مرحوم سيد مرتضي (علم الهدي)، سروران بزرگ آيت الله بحر العلوم و استاد گرانقدر مرحوم كاشف الغطا...، را ميتوان نام برد.

و روش ما در اين كتاب چنان است كه هر جا به شعري از شعراي قرن اول برخورد نموديم كه مشتمل بر فضايل آل آلله باشد آن را ذكر و در آن دو شرط را رعايت مي كنيم اول آن كه فضايل ياد شده در قرآن و حديث موجود باشد و دوم اين كه از طريق اهل سنت به ما رسيده باشد و اميد است كه اهل بحث و تحقيق به موقعيت شعراي ما و احاطه آنان به قرآن و حديث واقف گردند.

عبدالحسين اميني

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.

شعرا غدير در قرن اول:

غديريه اميرالمومنين علي:

كتاب را به نام مولايمان امير المومنين علي عليه السلام آغاز كرده و تبرك مي جوييم كه او خليفه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است و همانا علي عليه السلام بعد از رسول خدا (ص)، فصيحترين و آشناترين مردم است به خصوصيات و موازين كلام عرب و هم اوست كه درباره كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله (من كنت مولاه فعلي مولاه) چنين مي فرمايد كه مولا يعني امامي كه طاعتش چون پيامبر بر همه واجب است و از جمله آن حضرت در ضمن اشعاري چنين سروده است (محمد پيامبر خدا برادر مهربان منست. و حمزه سرور شهيدان عموي من است و جعفر آن كه روز و شب با ملائكه در پرواز است پسر مادر من است، فاطمه دختر پيامبر باعث سكون دل و همسر من است كه خون و گوشت او با خون و گوشت من بستگي دارد و دو

ص : 120

نوه پيامبر، پسران من و فاطمه هستند و (حال به من بگوييد) كدام يك از شما چنين بهره اي داريد از روي درك و علم، قبل از همه شما اسلام را اختيار كردم و پيامبر در روز غدير خم به امر خدا، ولايتم را بر شما واجب كرد، پس واي بر آن كه در روز بازپسين به ملاقات خدا برسد در حالي كه به من ظلم نموده باشد.)، (كلب گويد اي آقا و مولاي ما يا اميرالمؤمنين، ما به همه فضايل كه فرمودي اقرار داريم و ما شهادت مي دهيم كه به خدا و رسول و ولايت تو اعتقاد داريم و اميدواريم در روز قيامت خداوند را ملاقات كنيم در حاليكه نه تنها به شما ظلم نكرده باشيم بلكه انشاءالله جزء خادمان محسوب و خداوند قادر متعال به فضل و كرم و جود خود ما را از رستگاران قرار دهد آمين آمين آمين يا رب العالمين.) و اين اشعار را حضرتش در پاسخ به معاويه نوشته بود و معاويه پس از وصول آن دستور داد آن را از دسترس مردم شام دور نگه دارند تا مبادا به حضرتش تمايل پيدا كنند، (انا الله و انا اليه راجعون.).

مدارك و اسناد:

امت اسلامي صدور اين ابيات را از حضرت حتمي دانسته و بر صحت آن اتفاق نظر دارند و اغلب حافظان و راويان كه به دقت نظر موصوف هستند، آن را كه از قصايد مشهور است روايت نموده اند...، و جمعي از بزرگان اهل سنت از بيهقي نقل مي نمايند كه مي گويد حفظ اين اشعار بر مواليان علي عليه السلام واجب است تا مفاخر آن حضرت را بدانند و اما:

الف: راويان اين اشعار از بين شيعيان:

1.معلم امت اسلام، استاد شيخ مفيد متوفي 413 نقل در (الفصول) كه تمام قصيده را نقل نموده و مي گويد: (..... به حدي مشهور است كه هيچگونه خلافي در آن ننموده اند..)

2.شيخ ما كراجكي متوفي 449 در (كنز الفوائد).

3.ابوعلي فتال نيشابوري در كتاب (روضه الواعظين).

4.ابومنصور طبرسي كه از اساتيد روايتي ابن شهر آشوب است در كتاب (احتجاج).

5.ابن شهر آشوب در كتاب (مناقب).

6.ابوالحسن اربلي متوفي 692 در (كشف الغمه).

ص : 121

و گروهي بسيار ديگر از جمله ابن سنجر، شيخ علي بياضي، مجلسي، سيد صدر الدين علي خان مدني، ابوالحسن شريف و .....

ب: و راويان اين قصيده از اهل سنت:

1. حافظ بيهقي متوفي 458 و او تمام قصيده را نقل و مي گويد: هر شخصي كه دوستدار علي است واجب است اين قصيده را حفظ كند تا بزرگي و عظمت آن حضرت را بداند.

2. ابوالحجاج يوسف بن محمد مشهور به ابن الشيخ. متوفي به 605.. كه پس از ذكر قصيده مي گويد مراد از اين شعر، اين سخن پيامبر است كه فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه..)

3. حافظ زيد بن حسن تاج الدين متوفي 612 كه پنج بيت از قصيده را آورده است.

4. و گروه بسياري ديگر از جمله: ياقوت حموي متوفي 626، محمد بن طلحه (متوفي 652)، سبط بن جوزي متوفي (654)، ابن ابي الحديد (متوفي 658)، محمد بن يوسف (متوفي 658)، سعيد بن فرغاني (متوفي 699)، ابوالسحاق حموي (متوفي 722)، ابوالفدا (متوفي (732)، محمد بن يوسف زرندي (متوفي 750)، ابن كثير شامي (متوفي 774)، خواجه پارسا (متوفي 822)، ابن صباغ مالكي (متوفي 855)، غياث الدين خواند مير، ابن حجر (متوفي 974)، متقي هندي (متوفي 975)، اسحاقي، حلبي شافعي، شبراوي شافعي، سيد احمد قادين خاني، سيد محمود آلوسي (1270)، قندوزي (1293)، سيد احمد زيني (1304)، شيخ محمد حبيب شنقيطي...، و در ادامه حضرت علامه اميني رحمه الله عليه بعضي از شبهات و بي توجهي ها را با استدلالات متقن و قوي پاسخ فرموده است.

غديريه اميرالمومنين به سند ديگر:

علي بن احمد واحدي پيشواي اهل سنت از ابي هريره نقل مي نمايد كه گفت: (عده اي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله دور هم جمع بودند و هر كدام فضايل خود را بازگو مي كردند و در اين جمع (ابوبكر، عمر، طلحه، زبير، فضل بن عباس، عمار، عبدالرحمن بن عوف، ابوذر، مقداد، سلمان، عبدالله بن مسعود، رضي الله عنهم) حاضر بودند پس حضرت علي عليه السلام بر آنها وارد شد وپرسيد در چه موضوعي سخن

ص : 122

مي گوئيد؟ آنها گفتند كه ما آن فضائل كه خود از رسول خدا درباره خودمان شنيده ايم را ذكر مي نمائيم، پس حضرت فرمودند: پس حالا به سخنان من گوش دهيد و سپس اشعاري را سرودند كه ترجمه آن اينست:

(مردم به خوبي دانستند كه سهم من در ترويج اسلام از همه بيشتر است و احمد، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) برادر و خويشاوند و پسر عموي من است و من هستم كه عرب و عجم را به سوي اسلام راهبري مي كنم. و منم كه بزرگان و گردنكشان و دليران كفار را به خاك و خون كشيدم و اين قرآن است كه همگان را به دوستي و پيروي از من دعوت نموده است و همچنان كه هارون برادر موسي وصي و جانشين او بود من هم برادر محمد هستم و همين فخر من است و بر همين اساس مرا در غدير خم پيشواي مسلمين نمود. حال با اين فضايل كه بيان كردم كدام يك از شما در اسلام آوردن و خويشاوندي و سوابق درخشان مي تواند با من برابري كند. واي بر آنكسي كه فرداي قيامت هنگام ملاقات با خدا، به من ظلم كرده باشد و واي بر كسيكه واجب بودن اطاعت از مرا انكار كند و حقم را پايمال نمايد، و واي بر آن بدبختي كه از روي سفاهت بدون اينكه تقصيري در من ببيند با من دشمني نمايد.) (كلب گويد خدايا ما به تو پناه مي بريم از اينكه جزء كساني باشيم كه به مولا و آقايمان علي ظلم نموده و يا حق او را انكار و يا با او دشمني كرده باشيم بلكه از تو مسئلت داريم تا ما را از دوستان و ارادتمندان آن حضرت و سعادتمند در دنيا و آخرت قرار دهي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، اين روايت و اشعار را واحدي از قاضي ميبدي در شرح ديوان و قندوزي در كتاب ينابيع الموده خود نقل نموده اند.

شخصيت سراينده اشعار:

او، امير المومنين، سيد مسلمانان، رهبر پيشكسوتان در ايمان و خاتم يعني آخرين اوصياء پيامبران الهي است و او اول كسي كه به رسالت محمد صلي الله عليه و آله ايمان آورد، او وفادارترين مردم به عهد الهي و در مزاياي انساني، بالاترين مردم و در پايداري در راه حق، استوارترين آنان است، او داناترين مردم به احكام خدا است، او پرچم هدايت خلق، خورشيد تابان ايمان، و عاليرتبه و والا در حكمت و بي قرار در ذات الله و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه درود و سلام خدا بر محمد و او نثار باد، در خانه خدا به دنيا آمد و در مسجد كوفه يعني در خانه خدا به سال 40 هجري به شهادت رسيد، او زاده خانه خدا و شهيد

ص : 123

در خانه خدا است و اين است شروع و انتهاي زندگي پر افتخار او كه صالح مومنين بود. (كلب گويد آن حضرت افتخار ما و نور چشمان ما و آيت خداوند است كه هادي و راهبر ما به سوي خداوند است و آن حضرت نور و جمالي است كه طلعت او چشمان دانشمندان و متفكرين جهان را حيران و عجايب و فضايل و مناقب او باعث سربلندي اسلام و مسلمين در جهان بود و هست و خواهد بود و ما بر اين نعمت هميشه خداوند را شاكر و سپاسگزار بوده و هستيم و خواهيم بود انشاء الله تعالي و اميد است كه خداوند علي اعلي به شفاعت آن حضرت ما را در دنيا و آخرت رستگار فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه حسان بن ثابت انصاري:

حسان بن ثابت از شعراي غدير است كه بطور خلاصه ترجمه اشعار او چنين است:

(پيامبر بزرگوار در روز غدير به مسلمانان ندا كرد و گفت: نبي و مولاي شما كيست؟ بدون هيچگونه درنگ و چشم پوشي همه گفتند، خدا مولاي ماست و تو پيامبر مايي و از ما هيچ عصياني در اين مورد نخواهي ديد، پس پيامبر به علي فرمود: برخيز كه توبعد از من پيشواي اين خلقي و هر كه را من مولاي اويم علي مولاي اوست و بر شما واجب است كه به راستي پيرو او باشيد، خداوندا دوستدار او را دوست و دشمنان او را دشمن باش.)

سخني در زمينه اين شعر:

اين شعر اولين قصيده اي است كه در خصوص غدير خم و در حضور بيش از يكصد هزار نفر كه در ميان آنان سخنوران و شاعران بنام و مشهور و فصيح ترين فرد عرب كه شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله است خوانده شد كه پس از قرائت اين قصيده حضرت به حسان فرمود كه چه نيكو اين واقعه را به نظم در آوردي و (لاتزال يا حسان مويدا بروح القدس مانصرتنا بلسانك..)، قديمي ترين كتابي كه اين شعر را نقل نموده است، كتاب سليم بن قيس هلالي از تابعين است كه او مردي صالح و موفق و مورد اعتماد به لحاظ علمي در شيعه و سني است.

ص : 124

روايان اين اشعار از حافظان و دانشمندان حديث:

حافظ ابوعبدالله مرزباني محمد بن عمران (متوفي 378)، حافظ خركوشي (متوفي 406)، حافظ ابن مردويه (متوفي 410)، حافظ ابونعيم اصفهاني (متوفي 430)، حافظ ابوسعيد سجستاني (متوفي 477)، خوارزمي اخطب خطباء (متوفي 568)، حافظ ابوالفتح نطنزي، ابوالمظفر(نوه حافظ ابن جوزي) (متوفي 654)، صدر الحفاظ گنجي شافعي (متوفي658)، شيخ الاسلام صدرالدين حمويني (متوفي 723)، حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندي (متوفي 757)، جلال الدين سيوطي (متوفي 911). و .....

راويان اين اشعار از بزرگان شيعه:

ابوعبدالله محمد بن احمد المفجع (متوفي 227)، ابو جعفر محمد بن جرير طبري، حافظ استاد بزرگ ما ابو جعفر صدوق محمد بن بابويه قمي (متوفي 381)، شريف رضي (متوفي 406)، معلم امت اسلامي استاد بزرگوار شيخ مفيد (متوفي 413)، ايشان پس از ذكر اشعار مي فرمايد اگر مقصود رسول خدا از مولا امامت نبود، حسان را تمجيد نمي كرد و به او تذكر مي داد مقصود من از مولا امامت نيست، شريف مرتضي علم الهدي (متوفي 436)، ابوالفتح كراجكي (متوفي 449)، شيخ عبيدالله بن عبدالله، شيخ الطائفه ابو جعفر طوسي (متوفي 460)، مفسر بزرگ ابوالفتح خزاعي رازي (متوفي 588) ابوعلي شهيد، ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، ابن شهر آشوب سروي (متوفي 588)، ابوذكريا يحيي بن حسن حلي مشهور به ابن بطريق، سيد هبه الدين، سرور ما رضي الدين علي بن طاوس (متوفي 664)، ابوالحسن اربلي (متوفي692)، عمادالدين حسن طبري، شيخ يوسف ابن ابي حاتم، شيخ علي بيافهي، قاضي نورالله مرعشي شهيد (كه در سال 1091 به شهادت رسيد)، محقق كاشاني (فيض كاشي متوفي 1091)، ..... و نيز از بين بزرگان اهل بهشت حافظ ابن ابي شيبه، و نيز بزرگ حفاظ گنجي، و ابن صباغ مالكي و.. اين اشعار را با اضافاتي آورده اند كه اشاره به حديث صحيح و متواتر (پرچم) دارد..، كه آن را بزرگان صحابه و راويان اصحاب و حديث نيز بيان نموده اند كه اگر مذكور شود خود كتاب مفصل خواهد گرديد: اين ترجمه از متن بخاري است كه (رسول خدا در روز خيبر فرمود: همانا اين پرچم را فردا به مردي مي دهم كه خداوند به دست او فتح و پيروزي را نصيب ما خواهد نمود و او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، و همه مسلمانان آن شب

ص : 125

خواب از چشمانشان رخت بربسته بود و تنها در اين فكر بودند كه فردا كدام يك به اين افتخار نائل مي شوند، چون صبح شد همگي به حضور پيامبر آمدند به اميد آن كه رسول خدا پرچم سپاهيان اسلام را به دست آنان بسپارد، ولي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود علي كجاست گفتند چشمان او درد مي كند فرمود او را به نزد من بياوريد چون علي عليه السلام را آوردند رسول خدا (ص) آب دهان مبارك را به چشمان دردناك علي ماليد و اورا دعا نمود، پس چشمان علي خوب شد و درد ساكت گرديد پس آنوقت پيامبر صلي الله عليه و آله، پرچم را به دست علي عليه السلام داد، و علي عليه السلام عرض كرد اي رسول خدا آيا با آنها نبرد كنم تا مانند ما (مسلمان) شوند، پس حضرت فرمود با ملايمت به سوي آنها (اهل خيبر) روانه شو و ابتدا آنها را به اسلام دعوت نما و واجباتشان را گوشزد كن كه به خدا قسم اگر به وسيله تو كسي به حق هدايت شود از شتران سرخ مو براي تو ارزنده تر است و در روايت ديگر خداوند فتح را نصيب او فرمود.

ديوان حسان:

حسان به غير از آنچه نقل شد، مدايح فراواني در قالب شعر درباره اميرالمومنين علي دارد، اما دست هاي خيانتكار به سوي ديوان حسان هم دراز شده و ديوان او را نيز مانند ديوان هاي ديگر شعراكه شامل فضيلت هاي ائمه عليهم السلام بوده است را مورد تحريف قرار داده اند مانند قصيده ميمه فرزدق، ديوان كميت كه كم و زياد شده يا ديوان ابي فراس و كشاجم كه قسمت مهم مرثيه هاي امام حسين سيدالشهدا عليه السلام از آن كم شده، يا كتاب المعارف ابن قتيبه كه مورد تحريف قرار گرفته است..، در تاريخ يعقوبي و شرح ابن ابي الحديد آمده است كه وقتي ابوبكر خليفه شده و به منبر رفته و... سخنراني كرد و...، در نتيجه اين سخنان انصار از ابوبكر دوري و قريش هم از آنان خشمناك شدند..، پس عمر و عاص برايشان وارد شده به او گفتند برخيز و انصار را نكوهش كن....، خبر نكوهش انصار را به حضرت علي دادند و آن حضرت خشمناك شد و به مسجد آمد و از انصار به نيكي ياد كرد و گفتار عمر بن عاص را رد نمود، انصار به نزد حسان بن ثابت رفتند و از او خواستند كه (با سرودن شعر) از فضايل علي ياد كند...، پس او در اشعار خود و در قالب قصيده اي شيوا به فضايل علي عليه السلام اشاره دارد .....، از جمله در عبارت (فصدرك مشروح) كه در آن قصيده اشاره به اين آيه قرآن نمود (افمن شرح الله صدره للاسلام) يعني كسي كه خداوند سينه اش را

ص : 126

براي اسلام فراخ نموده است كه درباره علي و حمزه نازل شده است كه حديث آن را حافظ محب الدين طبري و... نقل نموده اند، و در عبارت و (قلبك ممتحن) اشاره به قول پيامبر دارد كه درباره علي عليه السلام فرمود كه خداوند قلب او را به ايمان امتحان فرمود، كه اين روايت را نيز جمعي از بزرگان حفاظ و علما نقل نموده اند از جمله نسايي، ترمذي، گنجي و..، و عبارت (الست اخاه في الهدي و وصيه) كه اشاره به حديث برادري علي (ع) با رسول خدا و حديث وصايت حضرت است، كه اين دو حديث مشهور و متواتر است و عبارت (و اعلم فهر بالكتاب و بالسنن)، كه اشاره به علم علي عليه السلام به كتاب خدا و سنت رسول او دارد و حافظان احاديث از رسول خدا، روايت نموده اند كه در خطاب به فاطمه مي فرمايد: (من تو را به بهترين بستگان خود به همسري دادم و او اعلم همه در علم و بالاتر از همه در حلم و اولين همه در قبول اسلام است) و در حديث ديگر (عالمترين افراد امت من علي عليه اسلام است) و در حديث ديگر فرمود، (كه علي عليه السلام داناترين مردم به كتاب خدا در مردم است) و بازدر حديث ديگر فرمود (ياعلي براي توهفت خصلت است و پس از بر شمردن آنها، از جمله فرمود تو داناترين مردم به امر قضاوت و داوري هستي.) طبري و ابن عبدالبر از عايشه روايت مي نمايند كه (علي داناترين مردم به سنت پيامبر است) و گنجي در كفايه از رسول خدا نقل نموده است كه فرمود: (آگاه ترين امت من در امر سنت و امر قضاوت بعد از من علي بن ابي طالب است) و همچنين ديگران به همين مضمون و نيز راويان معتبر ديگر، اين حديث را از علي عليه السلام روايت كنند كه مي فرمايد: (به خدا قسم آيه اي نازل نشد مگر آن كه دانستم در چه امري نازل شده و براي چه كسي نازل شده، زيرا خداوند به من قلبي دانا و آگاه و زباني گويا عطا فرموده است).، و از رسول خدا صلي الله عليه و آله باز هم روايت نموده اند كه فرمود: (كه دانش و حكمت ده قسمت است كه نه قسمت آن به علي عليه السلام داده شده و يك قسمت ديگر بين ساير مردم تقسيم شده است)، ابوطفيل گويد علي عليه السلام را در حال خطبه خواندن ديدم كه مي فرمود (آنچه از قرآن مي خواهيد از من سوال كنيد كه به خدا قسم آيه اي در قرآن نيست مگر اينكه مي دانم در شب نازل شده و يا در روز، در بيابان بوده يا در كوه و اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسير فاتحه الكتاب فراهم مي آورم) (كلب گويد خدا را شاهد مي گيرم كه نمي تواند عقل بپذيرد كه چگونه امكان دارد عده اي با چنين مولا و سروري دشمني كنند ....، يعني با مظهر پاكي و

ص : 127

قداست و عظمت و خوبي و ....، و جز اين نيست كه آنها خداپرست نيستند هرچه به ظاهر چون شيطان در جمعيت خداپرستان قرار گرفته باشند و لذا در چنين حالتي دو سپاه كفر و ايمان به سوي دو سرنوشت خود بهشت و دوزخ جاويد مي روند و هر كس مختار است در سرنوشت خود، تا چه پيش مي فرستد، رضاي خدا و يا راه شيطان، خدايا ما را از جمعيت خداپرستان و رستگاران قرار بده آمين، آمين، آمين يا رب العالمين به حق محمد و آله الطاهرين)، ابن عباس گويد كه: (سرچشمه علم رسول خدا صلي الله عليه و آله از علم خداوند است و علم علي (رضي الله عنه) از علم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است و من علم خود را از علم علي (رضي الله عنه) گرفتم و علم من و اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله در مقابل علم علي، به مانند قطره اي است از هفت دريا) و نقل شده است كه عبدالله بن عباس آنقدر در فراق علي گريه كرد تا چشمان او كور شد و باز هم از ابن عباس روايت شده است كه (به علي عليه السلام نه قسمت از ده قسمت علم داده شده و او در يك دهم ديگر با مردم شريك است)، و اين معاويه بود كه مشكلات علمي خود را به علي عليه السلام مي نوشت و پاسخ دريافت مي نمود و چون آن حضرت به شهادت رسيد معاويه گفت با مرگ علي علم ودانش از دست رفت و اين عمر بن الخطاب بود كه هميشه به خدا پناه مي برد از اين كه مشكلي پيش آيد و علي عليه السلام براي حل آن حاضر نباشد...،. باز عبدالله بن مسعود گويد كه (قرآن به هفت حرف نازل شده و هر يك از اين حروف داراي ظاهر و باطن هستند و علي عليه السلام هر دو علم را به ظاهر و باطن قرآن دارد.)

شعري ديگر از حسان درباره علي عليه السلام و شرح آن:

ابوالمظفر سبط ابن جوزي و گنجي شافعي و...، اين اشعار را از حسان مي دانند كه سرود: (خداوند درباره علي و وليد قرآن نازل نمود و علي را مومن و وليد را فاسق خواند... و بزودي وليد راهي دوزخ و علي داخل بهشت مي شود)، طبري در تفسير خود آورده است كه ما بين علي عليه السلام و وليد گفتگويي شده كه وليد با گستاخي به علي عليه السلام گفت: من از تو زبان آورتر و نيزه ام تيزتر و در عقب نشاندن صف دشمن تواناترم)، علي عليه السلام فرمود ساكت شو كه تو فاسقي بيشتر نيستي، و به سبب اين مشاجره اين آيه نازل شد (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لايستوون)، يعني (آيا كسي كه مومن است مانند كسي است كه فاسق

ص : 128

است نه هيچگاه مساوي نيستند) (كلب گويد شجاعت وليد نيز مانند ادعاي عمروعاص و ..... از دهان ياوه گوي آنها بيشتر بود وگرنه او نيز مانند ساير فاسقان پس از رويارويي با حضرت چاره اي نداشت جز اين كه مانند ديگر رفقا فاسق و منافق، خودش را واژگون و عورت خود را براي نجات بكار گيرد و يا با شمشير مولا به سقر و درك اسفل من النار وارد شود ولي چون در ظاهر مسلمان بود، اينگونه عرصه را براي ظهور ذات خبيث خود مهيا و آماده غافل از اينكه خداوند در كمين ستمگران است و فاسقان به حكم كتاب خدا قرآن مجيد در دوزخ جاوداني مخلد خواهند بود الا لعنه الله علي الظالمين)، و با همين مضمون اين روايت مشهور از گروه كثيري از بزرگان حديث از جمله واحدي، خوارزمي، گنجي .....، نيز آمده است و همچنين قطعه شعري ديگر كه ابوالمظفر سبط ابن جوزي آن را در تذكره خود نقل نموده است كه (كيست كه در حال ركوع انگشتر خود به فقير بخشيده و پنهان داشت. و كيست كه در شب مهاجرت رسول خدا يعني ليله المبيت در بستر محمد (ص) خوابيد تا محمد شبانه آهنگ غار كند و كيست كه در (9) آيه قرآن مومن خطاب شده است.)، در بيت اول اشاره به آن دارد كه حضرت علي عليه السلام در حال ركوع انگشت خود را به فقير بخشيد و خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد. (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا، الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون) و بيت دوم اشاره به جانفشاني علي عليه السلام در شب مهاجرت دارد كه امت اسلامي به آن اتفاق نظر دارند كه: (علي عليه السلام برد يماني سبز رنگ رسول خدا صلي الله عليه و آله را پوشيد و در بستر آن حضرت خوابيد تا آن حضرت از محاصره مشركين خارج شود و جان خود را فداي پيامبر نمود) و به اين مناسبت اين آيه نازل شد و (من الناس من يشري نفسه ابتغاه مرضاه الله..) ابوجعفر اسكافي گفته است كه واقعه در بستر رسول خدا صلي الله عليه و آله خوابيدن حضرت علي عليه السلام، به تواتر ثابت شده است و جز ديوانه و يا بي دين و كافر آن را انكار نمي كند...، ثعلبي در تفسير خود آورده است (كه در شب مهاجرت، علي به دستور رسول خدا عمل نمود و خداوند به جبريل و ميكاييل وحي فرستاد كه من بين شما دو نفر برادري برقرار كردم و عمر يكي از شما طولاني تر از ديگري است حال كداميك از شما برادر خود را بر خود مقدم مي دارد، پس هر دو طول زندگي را اختيار نمودند كه خداوند وحي فرمود، چرا شما مثل علي نبوديد كه من بين او و محمد عقد برادري بستم و او در جاي پيامبر خوابيد و جان خود را

ص : 129

براي فدا نمودن براي محمد آماده ساخت و جان او را بر جان خود مقدم نمود پس فرود آئيد و او را از شر دشمنان حفظ كنيد پس هر دو فرود آمدند جبرئيل نزد سر آن حضرت و ميكائيل نزد پاي آن حضرت قرار گرفتند پس جبرييل با صداي بلند گفت: (بخ بخ من مثلك يا علي يباهي الله تبارك و تعالي بك الملائكه)، يعني مبارك باد مبارك باد چه كسي مانند توست يا علي، زيرا كه خداوند به وجود تو بر ملائكه مباهات مي فرمايد) و در حالي كه پيامبر روانه و در هجرت به سوي مدينه بود خداوند اين آيه را در شان علي عليه السلام نازل فرمود: (و من الناس...)، ابن صباغ و سبط ابن جوزي و شبلنجي اين حديث را روايت و گفته اند كه ابن عباس گويد: (امير المومنين عليه السلام شعري را كه در آن شب مهاجرت سروده بود، براي من بازگو فرمود كه مضمون ترجمه آن اين است كه جان خود را براي بهترين شخصي كه برروي زمين بوجود آمده سپر قرار دادم و او گرامي ترين انساني است كه طواف خانه خدا نموده و اعمال حج بجاي آورده است، در تمامي شب در انتظار بودم كه از مشركين به من آسيبي برسد و من خود را براي كشته شدن و اسيري آماده ساخته بودم و رسول خدا در آن شب با سلامت در غار به سر برد و خداوند او را از ديده ها مخفي نموده و حفظ فرمود .....،) و واقعه ليله المبيت يعني شب خوابيدن در بستر رسول خدا براي حفظ و نجات آن حضرت در اين كتاب ها روايت شده است: مسند احمد، تاريخ طبري، طبقات ابن سعد، تاريخ يعقوبي، سيره ابن هشام .....، و حسان در شعر سوم اشاره به (9) آيه اي دارد كه درباره علي عليه السلام نازل گرديد و ما به ده آيه واقف شديم و معاويه بن صعصعه در قصيده خود مي گويد: .....، (كسي كه در سي آيه قرآن مومن مخلص ناميده شده و با ساير فضايل او كه خداوند به سبب تمامي آنها ولايت و دوستي او را واجب فرمود)، و اما آياتي كه خداوند در فضيلت و منقبت علي عليه السلام در قرآن نازل فرمود:

1- افمن كان مومناً كمن كان فاسقاً لايستوون كه ذكر گرديد

2- هوالذي ايدك بنصره و بالمومنين:

ابن عساكر در تاريخ خود به سلسله اسناد از ابي هريره نقل نموده است. كه بر عرش نوشته شده (لا آله الّا الله وحدي لا شريك لي و محمد عبدي و رسولي ايدته بعلي) و ذالك قوله عزوجل في كتاب الكريم: هوالذي ايدك بنصره و بالمومنين علي وحده)، يعني كسي جز من شايسته پرستش نيست و من خداي يكتاي و بي

ص : 130

شريك هستم و محمد بنده و فرستاده من است و به وسيله علي او را ياري كردم) و دليل آن هم كلام خداست در آنجا كه فرمايد، او كسي است كه تو را با ياري خود و مومنين تاييد فرمود و مراد از مومنين علي به تنهايي است،) با مضمون اين حديث احاديث بسيارديگري هم از محدثين، از طرف ديگر روايت گرديده است از جمله از، (گنجي، ابن جرير، ابن عساكر، سيوطي، .....) سيد همداني در كتاب موده القربي از اميرالمومنين علي عليه السلام نقل فرمايد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود يا علي اسم ترا در چهار موضع مقرون به اسم خود ديدم، اول در زماني كه خواستم به معراج بروم، چون به بيت المقدس رسيدم، ديدم، بر صخره نوشته است، لااله الا الله ايدته بعلي وزيره و ديگر در زماني كه به سدره المنتهي رسيدم نوشته بود..، و ديگر چون به عرض خداوند رسيدم بر ساق نوشته بود...، و چون به بهشت رسيدم بر در آن نوشته بود...

3- يا ايها النبي حسبك الله و من اتبعك من المومنين):

يعني اي پيامبر كفايت مي كند ترا خداوند و آن كساني كه ترا پيروي مي كنند از مومنين، حافظ ابونعيم به سلسه اسناد مي گويد اين آيه در وصف علي عليه السلام نازل گشته و منظور از مومنين در آيه فقط علي عليه السلام است.

4- من المومنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا):

يعني (از گروه مومنان مرداني هستند كه به عهد خود با خداوند وفا مي كنند و بعضي از ايشان را مرگ در كام خود فرو برده و عده اي ديگر هم به انتظار مرگ نشسته اند و هيچ گونه تبديل و تغييري در آن نداده اند.)، خوارزمي و گنجي و...، ساير مفسران نقل كرده اند كه مقصود آيه از (منهم من قضي نحبه)، حضرت حمزه و ياران او و منظور آيه از(و منهم من ينتظر) علي بن ابي طالب عليه السلام است. ابن حجر در صواعق گويد: (روزي علي بن ابي طالب در مسجد كوفه خطبه مي خواند، پس شخصي تفسير اين آيه را (و من المومنين...)، از او سوال كرد پس حضرت فرمود خداوندا بخشش تو را خواهان هستم، آري اين آيه درباره من و عمويم و پسر عمويم، عبيده بن حرث بن عبدالمطلب است اما عبيده در غزوه بدر شهيد شد و حمزه در احد دست از

ص : 131

جان شسته و در راه خدا شهيد شد و اما من در انتظار بدبخت ترين افراد اين امت هستم كه اين محاسنم را از خون سرم خضاب نمايد و اين پيماني است كه حبيب من ابوالقاسم محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله با من بسته و برايم پيش بيني نموده است). (كلب گويد كه يا اميرالمؤمنين اي مولاي مظلوم، ما اين قاتل شقي تو را لعنت مي نمائيم در حالي كه گروهي اعداء الله كه كتاب خدا را به بازي گرفته اند با فريب عوام الناس با كلمات آن بازي نموده و اراده شيطان را از آن بيرون مي آورند و براي قاتل تو مدح و ثنا جعل مي نمايند و البته خدا در كمين ظالمان است و دوزخ جاوداني براي آنان تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

5- (انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون):

يعني(همانا ولي شما خداوند است و فرستاده او وكساني كه ايمان آورده و نماز به پا داشته و زكوه خويش را در حال ركوع مي پردازند.)، ثعلبي در تفسيرش با ذكر سلسله اسناد از ابي ذر غفاري روايت مي نمايد كه گويد: (روزي نماز ظهر را با پيامبر اكرم خواندم پس سائلي وارد شد و درخواست حاجت كرد وكسي به او پاسخي نداد پس سائل دست به سوي آسمان بلند كرد و گفت خداوندا شاهد باش كه در مسجد پيامبر تو محمد آمدم و از مردم كمك خواستم و كسي به من توجه نكرد، پس در اين هنگام علي عليه السلام نماز مي خواند و در حال ركوع بود، با آخرين انگشت دست راست خود كه انگشتري گرانبها در آن بود بسوي سائل اشاره كرد پس اوهم نزديك شد و انگشتر را از انگشت او بيرون آورد در حالي كه رسول خدا شاهد اين منظره بود و آنوقت رسول خدا دست هاي خود را بالا برده و عرض كرد (خداوندا برادرم موسي از تو خواست و گفت رب الشرح لي صدري و...، خدايا تو جواب موسي را دادي...، و من محمد پيامبر برگزيده تو هستم..، تو هم مرا ياوري كن و علي را براي اين كار قرار بده و با وجود او پشت مرا محكم ساز)، ابوذر رضي الله عنه گويد هنوز دعاي آن حضرت پايان نيافته بود كه جبرئيل از جانب خداوند نازل گرديد و عرض كرد اي محمد اين آيه را بخوان (انما وليكم الله و رسوله..، و الي آخر) اين روايت را بسياري از راويان احاديث با سلسله اسناد و به طرق و راه هاي مختلف روايت نموده اند از جمله (طبري، فخر رازي، الخازن، ابوالبركات، نيشابوري، ابن صباغ، ابن طلحه، سبط ابن جوزي، ....).

ص : 132

6- (اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام، كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله لايستوون عندالله):

يعني قرار داده ايد آب دادن به حاجيان و ساختمان مسجد الحرام را مثل كسي كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد مي كند؟ نه اين چنين نيست و اين دو هرگز نزد خداوند مساوي نيستند)، طبري در تفسير خود مي گويد عباس (عموي پيغمبر) و شيبه (فرزند عثمان)، متوليان مسجد الحرام و كعبه بر هم مباهات مي نمودند و عباس مي گفت من از تو برترم، چون عموي پيامبر و وصي پدر آن حضرت و ساقي حاجيان هستم و شيبه مي گفت من از تو بالاترم، چون امين خدايم در خانه اش و خزانه دار خانه خدا هستم، تا اينكه علي عليه السلام به آن دو رسيد و فرمود و من از شما بالاترم زيرا اولين نفر از مردان اين امت هستم كه به وعده هاي پيامبر ايمان آوردم و با او هجرت نمودم و در راه خدا جهاد كردم.... و آنوقت به نزد پيامبر روانه شد، بعد از چند روز جبرئيل نازل گرديده و اين آيات را در حق آنان از جانب خداوند اعلام كرد كه روايت اين واقعه را عده بسياري از علما حديث و تفسير در تاليفات خود آورده اند از جمله (واحدي، قرطبي، خازن، ابوالبركات، حموئي، ابن صباغ، .....)، و همچنين داستان اين تفاخر را چندين نفر از شعراي بزرگ مانند الحميري، الناشي و البشنوي به نظم در آورده اند...،

7- (ان الذين آمنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا)،

ترجمه: (آنان كه ايمان آورده و عمل صالح بجا آورده اند، بزودي پروردگار رحمن براي ايشان دوستي و محبت قرار خواهد داد). ثعلبي با ذكر سلسله اسناد روايت نمايد (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود يا علي بگو خدايا در پيشگاه خودت براي من عهدي قرار بده و نيز در دل هاي مومنين محبتي را براي من جايگزين فرما.) و پس از اين كه حضرت علي عليه السلام اين دعا را خواندند اين آيه نازل شد، خوارزمي از ابن عباس روايت كند كند كه (علي عليه السلام فرمود: كه مردي به من رسيد و گفت يا علي من تو را به خاطر خدا دوست دارم و من به خدمت پيامبر آمدم و گفتم يا رسول خدا مردي به من چنين گفت، حضرت فرمود يا علي شايد تو درباره او كار خوبي انجام دادي، گفتم يا رسول الله من هيچ خدمتي به او نكردم، پس پيامبر فرمود، حمد و سپاس خداوند را كه دلهاي مومنين را شيفته محبت تو كرد)، اين روايت

ص : 133

را گروهي كثيري از دانشمندان امت اسلامي روايت نموده اند، از جمله سبط ابن جوزي، و صدرالحفاظ گنجي، حمويي، سيوطي، قسطلاني..، و نيز طبري از قول ابن حنفيه در تفسير اين آيه، با ذكر سلسله اسناد گويد كه او گفت: (مومني نبود مگر آن كه دوستي علي و فرزندانش را در دل داشت).

8- ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عموا الصالحات):

ترجمه (آيا گمان كرده اند كساني كه مرتكب زشتي ها مي شوند كه ما آنان را مانند كساني قرار مي دهيم كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مي دهند)، سبط ابن جوزي از ابن عباس روايت نمود كه (اين آيه در در روز جنگ بدر نازل شد و آنان كه مرتكب زشتي ها شدند، عتبه و شيبه و وليد و مغيره بودند و مؤمنيني كه عمل صالح انجام داده است علي عليه السلام است،).

9- (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه):

ترجمه يعني (كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند آنها بهترين آفريدگان خدا هستند). طبري در تفسير ذيل آيه با سلسله اسناد از قول محمد بن علي عليه السلام گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: (يا علي، بهترين مخلوقات و مردم عالم تو هستي و پيروان تو)، خوارزمي در مناقب از جابر روايت نمايد كه ما عده اي در حضور پيامبر بوديم، كه علي بن ابي طالب وارد شد، رسول خدا فرمود برادرم به سوي شما آمد، سپس روي به جانب كعبه نموده و با دستش به ديوار كعبه كوبيد و گفت سوگند به آن كس كه جان من در دست قدرت اوست، اين شخص و شيعيان او رستگاران در روز قيامت هستند و سپس فرمود او اولين نفر شماست در ايمان به من، و وفادارترين شماست در پيمان با پروردگار و دستورات او، و استوارترين و عادل ترين شماست در بين مردم، و بهترين تقسيم كننده اموال و رعايت كننده تساوي، و در پيشگاه خداوند مقام و منزلت او از همه بيشتر است، پس جابر گويد در اين هنگام (آيه... هم خير البريه نازل شد) و بعد از آن ياران پيامبر عادت كرده بودند كه هر گاه علي عليه السلام را مي ديدند مي گفتند خير البريه آمد) و همچنين از يزيد بن شراحيل كاتب و منشي علي عليه السلام روايت كنند كه گفت شنيدم از اميرالمومنين كه مي فرمود (حديث كرد براي من رسول خدا صلي الله عليه و اله، در حالي كه آن حضرت را بر روي سينه خود تكيه داده بودم كه فرمود: اي علي آيا فرمايش خداي تعالي را نشنيده اي (ان الذين ..... خيرالبريه)، اي

ص : 134

علي خير البريه تو هستي و شيعيان تو، و وعده گاه من و شما حوض كوثر است در زماني كه امت ها و دسته ها براي حساب مي آيند و شما با صورت هاي نوراني و پيشاني هاي تابناك احضار و وارد محشر مي شويد.) اين روايت را با همين مضمون بسياري از دانشمندان از جمله (گنجي، ابن صباغ، حمويي، ابن حجر و...) نيز نقل نموده و زرندي با ذكر سلسله اسناد از ابن عباس آورده است كه (رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام بعد از اينكه اين آيه نازل شد فرمود: خيرالبريه تو و شيعيان تو هستند در حالي كه روز قيامت خشنود و پسنديده وارد عرصه محشرخواهيد شد و دشمنان تو خشمگين و عصباني و ناراحت مي آيند پس حضرت عرض كرد يا رسول الله دشمن من كيست. حضرت فرمود آن كس كه از تو بيزاري بجويد و ترا لعن كند و سپس رسول خدا فرمود: هر كس بگويد رحم الله عليا (يعني خداوند علي را رحمت كند، خداوند او را بيامرزد) و به همين مضمون اين حديث از بسياري از دانشمندان روايت شده است...، از جمله (سيوطي، ابن عدي، ابن مردويه، شبلنجي و...)

10- (والعصر ان الانسان لفي خسر الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات):

ترجمه (سوگند به عصر كه انسان زيانكار است مگر كساني كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام دهند). سيوطي از ابن عباس در تفسير اين آيه روايت مي نمايد كه مقصود از انسان زيانكار، ابوجهل و مقصود از (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات) علي بن ابي طالب و سلمان فارسي هستند،

قطعه اي ديگر ازحسان در مدح و ستايش امير المومنين:

پس حسان قطعه ديگري با اين طليعه سروده است كه: (ابا حسن تفديك نفسي و مهجتي الي آخر...)، ترجمه (يا ابوالحسن جان و دل من فداي تو باد و جان و دل هر رهسپار راه هدايت.....) و حسان در اين قطعه تصدق دادن انگشتر گرانبها به سائل را به نظم در آورده است و خوارزمي، حمويي، سبط ابن جوزي، ..... آن را تاييد و روايت نموده اند.

قطعه اي ديگر از حسان در مدح علي بن ابي طالب:

حسان در قطعه اي ديگر فضايل علي عليه السلام در خصوص روز احد را آورده است، با اين طليعه كه (جبرئيل نادي معلنا ..... لاسيف الا ذوالفقار و لافتي الاعلي.)، يعني (جبرئيل با صداي بلند فرياد زد: .....

ص : 135

شمشيري غير از ذوالفقار نيست و جوانمردي هم جز علي نيست). طبري در تاريخ خود از ابي رافع روايت مي نمايد كه در روز احد علي عليه السلام، پرچمداران گردنكش سپاه قريش را كشته و بر زمين انداخت وپس از آن رسول خدا گروهي از مشركان مهاجم را ديد و به علي دستور داد به آنان حمله كند پس حضرت برق آسا به آنان حمله كرده و آنها را از هم پراكنده نمود و قهرمان آنان شيبه بن مالك را كشت و آنگاه جبرئيل گفت: (اي رسول خدا اينست معني برابري و برادري)، و پيامبر فرمود (علي از من است و من از علي هستم و جبرئيل گفت من هم از شما هستم) ابي رافع گويد در اين هنگام مردم صدايي شنيدند كه مي گفت (لافتي الا علي، لاسيف الا ذوالفقار.))، اين روايت بسيار مشهور و راويان بسياري آن را نقل نموده اند از جمله، (احمد بن حنبل، ابن هشام خثعمي، ابن ابي الحديد...) كه ابن ابي الحديد گويد (رسول خدا چون اين صدا را شنيد فرمود اين صداي جبرئيل است)، حمويني با ذكر سلسله سند در كتاب فرايد خود (از علي بن ابي طالب نقل مي كند كه حضرت فرمود: جبرئيل به نزد رسول خدا، صلي الله عليه و آله شرفياب شد و گفت بتي در يمن وجود دارد كه در آهن پوشيده شده است كسي را بفرست تا آن را در هم بكوبد و خرد كند و آهن آن را ضبط كن، علي عليه السلام گويد وقتي جبرئيل اين دستور ار به رسول خدا داد، ..... پيامبر صلي الله عليه و آله مرا احضار كرد و اين ماموريت را به من داد و من آن بت را در هم كوبيده و آهن آن را گرفتم و به حضور پيامبر آوردم و دو شمشير از آن ساختم يكي را ذوالفقار ناميدم و ديگري را مجذم، پس رسول خدا ذوالفقار را به كمر خود بست و مجذم را به من داد و بعد ها ذوالفقار را نيز به من بخشيد، و در آن هنگام كه در پيش روي رسول خدا در روز احد به شدت مي جنگيدم و بي وقفه شمشير مي زدم، چشم پيامبر به من افتاد و فرمود: (لاسيف الا ذوالفقار و لافتي الا علي و...) پس حسان بن ثابت از رسول خدا اجازه گرفت تا قطعه شعري بسرايد پس او اين اشعار را سرود.

شعري ديگري از حسان:

حسان قطعه اي ديگر نيز در فضايل علي عليه السلام سروده است كه طليعه آن اينست. (و اين مريم احصنت فرجها....)، كه ترجمه آن اينست (گرچه مريم با پاك دامني زيست و عيسي را همچون ماه تابان كه در تاريكي بدرخشد بدنيا آورد ولي بعد از او فاطمه نيز با پاك دامني دو سبط و نواده پيامبر راهنماي راه هدايت

ص : 136

را، به جهانيان تقديم نمود..)، كه اشاره به اين حديث نبوي دارد كه آن حضرت فرمود: (ان فاطمه احصنت فرجها فحرم الله ذريتها علي النار)، ترجمه يعني (همانا فاطمه دامنش را پاك نگاه داشت و لذا خداوند وجود ذريه و اولاد او را بر آتش جهنم حرام ساخت)، كه اين روايت را با همين مضمون (حاكم، خطيب خوارزمي و گنجي و...) نيز نقل نموده اند. (كلب گويد ما در كتاب تفسير خود مذكور نموديم و لذا اين روايت نيز در تصديق امر خداوند به محبت ذوالقربي در قرآن مجيد دلالت بر عصمت ابدي اهلبيت دارد وگرنه نقض غرض حاصل مي آمد يعني وجود آنان همانند وجود نازنين رسول خدا صلي الله عليه و آله از عصمت برخوردار مي باشد زيرا خداوند بدون بيان هرگونه قيد و شرط اطاعت از آن حضرت را در كنار اطاعت خود مذكور و در آن مفهوم ابد را افاده فرموده است و اين افاده ابد، وجود عصمت را الزام آور مي نمايد بنابراين اين آيات و روايات در مسير تحكيم و تفسير يكديگر و تصديق آن است كه امر محبت به ذوالقربي و اطاعت از اولي الامر الزام آور نشده است مگر بواسطه عصمت محمد و آل محمد عليهم السلام)

زندگي نامه شاعر:

حسان بن ثابت بن....، از خاندان با سابقه شعر و شاعري بوده است، از ابو عبيده نقل است كه تمام عرب اجماع و اتفاق نظر نموده اند كه او شاعري شهر نشين بوده و در همه دوران زندگي پيامبر براي حضرت شعر مي سروده است و نيز اينكه در عصر اسلام شاعر منحصر به فرد تمام مملكت يمن بوده است.. و به مديحه سرايي رسول خدا و بزرگان صحابه اشتغال داشته است...، پس از رحلت رسول خدا و در روزگار عمر بن الخطاب، روزي در مسجد مدينه مشغول سرودن اشعار بود كه عمر او را سرزنش كرده و گفت در مسجد رسول خدا شعر مي خواني، حسان پاسخ داد من در همين مسجد در حضور كسي كه از تو خيلي بهتر بود اشعار خود را مي خواندم و او چيزي نمي گفت اما عمر به شرح مضمون باقي روايت به سخن او توجه ننموده و اين تذكر حسان حتي تذكر رسول خدا در دور خانه كعبه به او در رابطه با آنچه عبداله بن رواحه نيز براي حضرت سروده بود او را متوجه خطاي او ننمود، حسان از جمله كساني است كه در تاريخ به ترسو بودن معروفند و به شرح آنچه ابن اثير آورده است (حسان ترسوترين مردمان بود)، وطواط از قول ابن قتيبه آورده است كه حسان هيچ گاه با رسول خدا در هيچ جنگي شركت نكرد و (از صيفه دختر عبدالمطلب عمه رسول

ص : 137

خدا روايت نمود كه در جنگ خندق، حسان در حصار آسوده و فارغ با ما زنان و كودكان بود او به همراه زنان و بچه ها از ترس دشمن به حصار پناه آورده و در كنار ما بود و در اين زمان مردي يهودي از كنار دژ و حصار عبور كرد و چندين مرتبه در اطراف حصار گردش كرد و و اين در زماني بود كه بني قريظه با مسلمين جنگ نموده و رابطه آنان با پيامبر تيره و قطع شده بود و كسي نبود كه از ما حمايت كند و از طرفي رسول خدا و مسلمانان هم با دشمنان درگير بودند و اگر كسي براي قتل و اسارت به طرف ما مي آمد، آنها نمي توانستند جايگاه جنگي خود را ترك و براي حفظ و دفاع ما حضور يابند، پس من به حسان گفتم به خدا من ايمن نيستم از اينكه اين يهودي خبر برده و ياران خود را به سمت ما راهنمايي كند و از طرفي رسول خدا هم در حال جنگ است، پس تو از قلعه پايين برو و اين يهودي را بقتل برسان، حسان گفت خدا تو را بيامرزد اي دختر عبدالمطلب من چنين شجاعتي ندارم، آنگاه صفيه گويد وقتي حسان چنين گفت و من هم در او شجاعت و دليري نديدم، ناچار چادر بر سر انداخته و عمودي را برداشته و به طرف آن يهودي رفته و با عمود به فرقش كوبيده و او را كشتم و آنگاه به سمت قلعه برگشتم و به حسان گفتم حالا از قلعه پايين برو و نزد او رفته و جامه از تنش بيرون بياور، چون من زن هستم و نمي توانم بدن او را كه مرد است برهنه كنم، حسان كه از مرده آن يهودي هم مي ترسيد پاسخ داد اي دختر عبدالمطلب ما چه احتياجي به لباس او داريم و مرا هم نيازي به لباس او نيست....). مورخان آورده اند كه حسان بن ثابت يكصد و بيست سال عمر كرد...

غدير يه قيس بن سعد بن عباده انصاري:

او صحابي بزرگوار رسول خدا و رئيس قبيله خزرج بوده و اشعاري حماسي را در جنگ صفين و در پيشگاه اميرالمومنين و در حمايت آن حضرت سروده است كه طليعه آن اين است (قلت لما بغي العدو علينا..) يعني، (در آن هنگام كه دشمن به ما ستم كرد گفتم، خداي ما را بس است و او وكيل خوبي است همان خدايي كه ديروز بصره را براي ما فتح كرد كه جريان آن طولاني است البته كه آن قادر متعال براي حمايت ما كافي است / آري علي پيشواي ماست و پيشواي همه امت اسلام كه قرآن اين مطلب را ذكر كرده و بر آن گواهي داده / روزي كه پيامبر فرمود هر كس را كه من مولاي اويم پس علي نيز مولاي اوست و البته اين خبري بسيار بزرگ و با عظمت است و آنچه را كه پيامبر به امت گفته است حتمي و مسلم است و گفتگويي در آن

ص : 138

نيست). شيخ مفيد آموزگار جامعه اسلامي كه در سال 413 ديده از جهان فرو بسته است نيز در كتاب خود پس از نقل اين اشعار مي فرمايد (اين اشعار خود دليل قاطع و گواهي جامع بر پيشوايي اميرالمومنين است و در ضمن دليل بر آن است كه پيشينه امامت شيعه در زمان خود آن حضرت وجود داشته و گفتار معتزله كه از روي عناد مي گويند كه در زمان رسول خدا و دوران اميرالمومنين افرادي به عنوان شيعه وجود نداشته اند قطعاً باطل و بي دليل است) و نيز اين قصيده را آقا و سرور ما شريف رضي متوفي 406 هم، در كتاب خصايص ائمه خود آورده است و همچنين اين قصيده را دانشمند مشهور اسلام، شيخ عبيدالله اسد آبادي در المنقع با ذكر سلسله اسناد آورده است و نيز علامه كراجكي متوفي 449 آن را در كنزالفوائد خود با ذكر سلسله اسناد آورده و اضافه نموده است كه اين قصيده را قيس بن سعد بن عباده انصاري در جنگ صفين در حالي كه پرچم سپاه اسلام را در دست داشته است در حضور اميرالمومنين سروده است و همچنين اين قصيده را بسياري از اعاظم و بزرگان حديث نيز نقل نموده اند كه از جمله آنان (سبط ابن جوزي، راوندي، ابوالفتوح رازي، استاد بزرگوار ابن شهر آشوب شهيد فتال، قاضي نورالله مرعشي و...) را مي توان نام برد.

بيان عظمت و شخصيت شاعر:

ابوالقاسم قيس بن سعد بن عباده..، از بزرگان اصحاب رسول خدا و از اشراف عرب به حساب مي آيد و جزو روسا و سياستمداران و جنگ آوران، سخاوتمندان و سخنرانان، زاهدان و دانشمندان و...، امت اسلام شمرده شده و از پايه هاي اصلي دين و استوانه مذهب بشمار مي آيد، نامبرده رئيس طايفه خزرج و از زعماي خاندان و بزرگان آنان است و اين خاندان هم در دوران جاهليت و هم بعد از آن، داراي مجد و عظمت بوده اند و قيس در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله، به منزله رئيس پليس دستگاه فرماندهي و مامور اجراي دستورات امنيتي و انتظامي شهر مدينه بود و در بعضي از جنگ هاي اسلام پرچمدار قبيله و قوم انصار بود و در ركاب پيامبر در غزوات شركت مي نمود...)، بعد از رحلت پيامبر، از سوي حضرت علي عليه اسلام فرمانرواي كشور مصر شد و او در زمان تصدي اين حكومت، رهبري پاك و منزه در آن كشور بود، قيس از شيعيان خالص علي و از طرفداران پرتلاش و از خيرخواهان آن حضرت بود و حضرت علي عليه السلام براي فرمانداري مصر سفارشاتي فرمودند كه در كتب مذكور است...، قيس به امر علي عليه السلام از مصر به كوفه

ص : 139

آمد و حضرت فرمانداري سرزمين آذربايجان را باو سپرد و در آن مورد هم سفارشاتي را به ايشان نمود... و چون زمان جنگ با معاويه شد او را براي ياري خود احضار كرد، ابن كثير گويد علي عليه السلام قيس را.... فرمانده شرطه الخميس كه از اختراعات عرب است قرارداد و آنها چهل هزار نفر بودند كه با علي عليه السلام بيعت نمودند كه تا آخرين لحظه زندگي و تا دم مرگ با آن حضرت باشند و قيس اين گروه را فرماندهي مي كرد تا وقتي كه اميرالمومنين كشته شد و امام حسن مجتبي جانشين آن حضرت گرديد، بررسي تاريخي همگي حكايت از كارداني و حذاقت و زيركي قيس و احترام خاصي دارد كه اميرالمومنين در تمامي امور نسبت به او داشته است. و .....، ..... و ديگر فضايلي كه من حيث المجموع او را در برترين مرتبه و استحقاق در توجه از سوي صاحب نظران قرارداده است و....، و در واقع وجود قيس در كنار علي عليه السلام و امام مجتبي بار سنگيني بر دوش معاويه و ياران او بود تا جايي كه به هنگام برگشت او به مدينه، مروان و اسود ابوالبختري او را تهديد كردند، پس قيس به حضور علي عليه السلام رسيد و معاويه پس از اطلاع نامه اي با عتاب فراوان به آنان نوشت كه (...... شما دو نفر، علي را به واسطه قيس و افكار بلندش ياري نموده و كاري كرديد كه قيس به سوي علي برود، به خدا سوگند اگر شما صد هزار جنگجو بكمك علي مي فرستاديد، نزد ما از اين بدتر نبود كه قيس را وادار نموديد كه نزد علي برود و كمك كار او باشد)، كاوش متون تاريخي و احاديث، حكايت از تسلط او بر فنون نظامي و جنگي دارد و...، او شمشير دار پيامبر و سرسخت ترين مردم در ابراز وفاداري بعد از حضرت علي عليه السلام نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است و معاويه در روز صفين مي گفت (اگر جلو گيرنده فيل در خانه كعبه يعني خدا، جلوي قيس را نگيرد او فردا همه را نابود خواهد نمود)، و اوست كه اين اشعار حماسي را براي علي عليه السلام سروده است: (آري ما همان هايي هستيم كه در فتح مكه حاضر بوده و در جنگ خيبر و حنين شركت داشتيم و بعد از بدر يعني همان جنگي كه كمر شجاعان را مي شكست و نيز جنگ احد كه به يهوديان بني نظير دوباره حمله كرديم..)، صاحب كتاب درجات الرفيعه مي گويد كه: (قيس در تمام غزوه ها در ركاب رسول خدا حاضر و پرچمدار آن حضرت بوده و صاحب هيبتي بزرگ بوده است...، و نيز از گفتار او به علي عليه السلام در كتاب استيعاب آمده است كه: (..... اي اميرالمومنين در روي زمين محبوبتر از تو كسي را نداريم كه زمام امور را در دست گيرد و براي

ص : 140

اقامه عدل و داد و اجرا احكام اسلامي قيام نمايد و تو ستاره فروزان و راهنماي شب تار ما هستي، تو تنها پناهگاه ما هستي كه در سختي ها به تو پناه آورده و اگر تو را از دست دهيم. زمين و آسمان بر ما تيره خواهد شد ولي با همه اين احوال اگر معاويه را به حال خود رها كني، البته او هر حيله اي را كه مي خواهد به كار گرفته و هر كار كه بخواهد انجام خواهد داد و....، پس پيشنهاد مي كنم مردم حجاز و عراق را با خود حركت بده و او يعني معاويه را در محاصره و تنگنا قراربده پس اميرالمومنين در جواب او فرمودند: سوگند به خدا اي قيس سخني نيكو گفتي و مطلبي زيبا و بموقع بر زبان جاري كردي پس قيس را به همراه فرزند پاك و پاك نهادش امام مجتبي و عمار ياسر به كوفه فرستاد تا مردم را بياري خود بخواند و آنگاه او به كوفه رفته و پس از اخذ پاسخ مثبت مردم كوفه، به آنان چنين گفت (خداوند به مردم كوفه پاداش نيكو عطا فرمايد .....) پس در آن هنگام كه امير المومنين خواست به سوي شام حركت نمايد به آن حضرت چنين گفت: (اي اميرالمومنين با ما به سوي دشمنان بشتاب و لحظه اي درنگ مكن زيرا به خدا سوگند جهاد با معاويه و ياران او نزد من محبوب تر است از جهاد با كفار روم و ترك، زيرا آنها در دين خدا مكر و حيله كرده و اولياي خدا و اصحاب رسول خدا را كوچك شمرده و به آنها اهانت نمودند...)، (كلب گويد اگر به به كلام اين شاگرد و صحابي بزرگ رسول خدا توجه شود ملاحظه مي گردد كه او در واقع حكم شرعي فتوي جهاد عليه معاويه و ياران منافق او صادر فرموده است و جرم او را بالاتر از جرم كافران و مشركان مي داند زيرا معاويه به اساس شريعت يعني دين رسول خدا لطمه وارد مي نمود خداوند بالاترين سلام و رحمت و رضوان و درود خود را بر روح والاي قيس نثار و ايثار بفرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

صعصعه بن صوحان گويد: (هنگامي كه اميرالمومنين براي جنگ صفين پرچم ها را در اهتزاز در مي آورد، پرچم مخصوص رسول خدا ر ا بيرون آورد و تا آن زمان پرچم پيامبر بعد از رحلت آن حضرت ديده نشده بود، پس پرچم را بست و قيس بن سعد عباده احضار نموده و پرچم رسول خدا را به او داد و سپس انصار و جنگجويان بدر را جمع نمود و همينكه چشم آنها به پرچم رسول خدا افتاد همه آنها گريه و ناله بسياري سر دادند و در اين موقع قيس اشعاري سرود كه ترجمه آن چنين است:

ص : 141

(اين همان پرچمي است كه پيرامون آن با رسول خدا بوديم و جبرئيل مددكار ما بود و البته ضرر نمي كند كسي كه انصار پشتيبان او هستند، در صورتي كه براي او جز آنان هيچ كس يار و ياور نباشد، مردمي كه هر گاه به پيكار بر خيزند آن قدر قبضه هاي شمشير مشرفيه را مي گيرند تا كه كشورها فتح شود...)، اين روايت ها را ابن عساكر، ابن عبدالبر، ابن اثير، خوارزمي، .....، نيز در تاليفات خود آورده اند. و همچنين آورده اند در آن هنگام كه كار بر معاويه سخت و دشوار شد...، نعمان بن بشير را احضار كرد تارفته و قيس را سرزنش نمايد، پس نعمان آمد و بين دو لشكر (گفتگو) كرد و گفت: ....، پس قيس پاسخ داداي نعمان نگاه كن كه در سپاه معاويه جز تعدادي برده آزاد شده و يا عرب بدوي بيابانگرد و يا تعدادي از فريب خوردگان سرزمين يمن كسي را مي بيني و در مقابل ببين كه همه اصحاب رسول خدا از مهاجران و انصار و پيروان آنان كه به يكي از آنها يعني علي عليه السلام تبعيت كرده اند رضي الله عنهم، در كدام طرف هستند. و نظر كن كه آيا با معاويه، جز تو و رفيق پست تو كسي ديگر از انصار رسول خدا هست؟ كه بخدا سوگند كه شما دو نفر هم نه در جنگ بدر بوديد نه در غزوه احد حضور داشتيد و نه سابقه اي در دين اسلام داريد و نه آيه اي از آيات قرآن در شان شما نازل شده و نه آشنايي با قرآن داريد و بجان خود قسم امر بعيدي نبود كه تو ما را فريب داده و بما خيانت كردي زيرا پدرت نيز بما خيانت كرد..، و سپس اشعاري حماسي خواند... و بعد از اين گفتگو، اميرالمومنين قيس را نزد خود طلبيده و او را مورد تمجيد و ستايش قرار داد و نيز قيس در جنگ نهروان بسوي خوارج رفت و گفت: (..... اي بندگان خدا خواسته ما از شما اينست كه به سوي ما آمده داخل شويد در حق يعني آنچه از آن خارج شده ايد، و بر گرديد به سوي ما تا همگي با دشمن خود و شما جنگ نماييم زيرا شما كار بزرگي انجام داده ايد، كه ما را مشرك دانسته و عليه ما گواهي شرك داده ايد و قطعاً شرك ستم بزرگي است...، شما خون مسلمانان مي ريزيد و آنان را مشرك مي دانيد...، پس عبدالله بن شجره پاسخ داد حق براي ما روشن شده است و ما از شما پيروي نمي كنيم مگر كسي را مانند عمر براي ما بياوريد، قيس پاسخ داد ما در بين خود غير از صاحب خود علي عليه السلام كسي ديگر را نمي بينيم، آيا شما در بين خود كسي را داريد گفتند نه، پس گفت من شما را در پيشگاه خود به خدا سوگند مي دهم كه اگر او را از بين ببريد من فتنه آشوبي بس بزرگ را مي بينيم كه بر شما پيروز شده و شما به آن دچار شده ايد.) اما پس

ص : 142

از شهادت علي عليه السلام قيس در كنار امام حسن بود تا زماني كه امام صلح كرد پس او هم دست از مجاهدت كشيده كه.. حضرت علامه مشروح وقايع بعد از آن را نيز آورده است..،. در استيعاب از عروه نقل شده است كه قيس با امام حسن بود و در مقدمه لشكر پنج هزار سپاهي داشت كه همگي بعد از مرگ علي عليه اسلام سرها را تراشيده بودند و هم پيمان تا دم مرگ، اما وقتي امام حسن با معاويه صلح نمود، قيس به بيعت راضي نشد و به ياران خود گفت شما چه مي خواهيد اگر مايليد بجنگيد، مي جنگيم تا پيشتازترين ما بميرد و اگر مايليد براي شما امان بگيرم گفتند براي ما امان بگير پس قيس طبق شرايطي امان گرفت...، اما در مراتب بخشش و سخاوت قيس روايات بسيار فراوان نقل شده است از جمله آورده اند: وقتي پدر قيس از يعني سعد از دنيا رفت همسرش حامله بود... و سعد هم تمامي اموال خود را بين تمام فرزندان خود تقسيم كرده بود و لذا براي بچه اي كه بدنيا نيامده بود سهمي منظور نكرده بود، پس ابوبكر و عمر به او گفتند حالا كه اين كودك به دنيا آمده و مالي به او نمي رسد تقسيم پدر را بر هم بزن و دوباره تقسيم كن، قيس گفت: من سهم خود را به اين نوزاد مي دهم ولي تقسيم پدر خود را بر هم نمي زنم و بر خلاف وصيت او عملي انجام نمي دهم..، و نيز مي گويند كه قيس اموال بسيار داشت كه به مردم قرض داده بود و بعد از چندي مريض شد و مردم كه در پرداخت قرض خود تاخير كرده بودند، از اين كه به عيادت او بيايند خجالت مي كشيدند، و لذا افراد كمي براي عيادت او آمدند، و چون قيس از اين موضوع آگاه شد گفت خداوند مالي را كه باعث شود كه برادران ايماني كمتر به ديدار يكديگر روند، نيست و نابود سازد، پس دستور داد كه در شهر اعلام كنند كه قيس بدهي تمام بدهكاران خود را بخشيده و از هيچ كس طلب ندارد و او همگي بدهكاران خود را حلال نموده است...، پس مردم چنان به خانه او هجوم آوردند كه پلكان درب ورودي منزل او خراب شد..، اما در خصوص مهارت و قدرت او در خطابه و سخنراني به شرح مدارك و مستندات تاريخي و روايي و..، تسلط او در درك حقايق مذهبي و دستورات و احاطه عميق او به قرآن و سنت پيامبر واضح و آشكار است و..، و سخن معاويه در روز صفين در واقع بيانگر اين واقعيت است كه گفت: (همانا خطيب و سخنران انصار يعني قيس بن سعد هر روز به خطبه اقدام مي كند، به خدا سوگند مقصود او اينست كه فردا دمار از روزگار ما بر آورد و ما را به خاك هلاكت اندازد..) و يا كلام علي عليه السلام به ايشان كه فرمود: (..... بخدا سوگند اي قيس تو

ص : 143

گفتار و سخني بس نيكو گفتي..) كه در واقع همين گفته علي كه خود خداوند كلام است در اثبات اين فراز از فضيلت قيس ما را بس است. و اما در زهد و پارسايي او...، پس شما (اي خوانندگان گرامي)، بين قيس بن سعد و عمروعاص، به عنوان نماد دو گروه حق و باطل كه پيروان خاندان رسالت و مخالفين آنها هستند بدون تعصب قضاوت كنيد...، در طهارت مولد يعني حلال زادگي، اسلام، عقل، حسن تدبير، عفت، حيا، آگاهي، سربلندي، مناعت طبع، بزرگ منشي، وفا، وقار، متانت، حسب و نسب، دليري، سخاوت، پاكي و زهد، استقامت و رشد، محبت و دوستي، استواري و پايمردي در دين، پرهيز از محارم الهي و...، يعني آن كس كه ياري امام عادل نمود، با آن كس كه ياري پيشوايان ستمكار نمود..، چنانكه آمده است، پيشواي عادل آن است كه مردم را به راه راست هدايت كند، بدعت و ضلالت را نابود كند.... بدترين مردم نزد خداوند پيشوايي است كه خود ستمكار باشد و مردم نيز به سبب او گمراه شوند و سنتي را كه از سرچشمه وحي صادر شده است را از بين ببرند و بدعت متروك را زنده كنند، در اين موقع گفتار پيامبر پاك و راستگو را تصديق شود كه فرمود: (روز قيامت پيشواي ستمكار را مي آورند در حالي كه نه ياري دارد و نه ياوري و نه كسي گناه و عذر او را مي بخشد پس در آتش جهنم سوزان افكنده شده و همچون سنگ آسيا در آن مي چرخد تا سرانجام در قعر جهنم بسته و معذب گردد...)، (كلب گويد از مصاديق بارز اين روايت معاويه و فرزند پليد او يزيد هستند كه با اعوان و انصار و كساني كه به جنايات آنها راضي هستند در عذاب خلد و جاويدان دوزخ الهي معذب خواهند بود) مسعودي در مروج الذهب خود مي گويد (قيس از حيث زهد و دينداري و تمايل نسبت به طرفداري از علي عليه السلام دارايي مقام بزرگ است...) و نيز در مقام خوف از خدا...، (روزي در هنگام نماز براي سجده خم شد، ناگهان مار بزرگي در محل سجده او پيدا شد و او بدون اينكه به اين خطر توجهي نمايد و يا از آن مار ترس و انديشه اي به خاطر راه دهد، كنار آن به سجده رفت و در اين موقع مار دور گردن او پيچيد ولي او از نماز خود كوتاهي ننمود و از آن چيزي كم نكرد تا كه از نماز فارغ شد و مار را با دست از گردن جدا و به طرفي افكند..)، و نيز آنچه از او به يادگار مانده است فضل و دانش و احاطه او به حديث است، قيس در مدت حدود ده سال در خدمت مداوم پيامبر بوده است، بطوري كه پدرش سعد او را به رسول خدا سپرد تا در سفر و حضر و در شب و روز ملازم ركاب و خدمتگزار آن حضرت باشد...، و لازم به ذكر است

ص : 144

كه خدمتگذاري او به مانند يك خادم معمولي و ساده نبوده، بلكه به مانند خدمت شاگرد به استاد بوده است، زيرا او در عين خدمت، رئيس قبيله خزرج و آقازاده اي بزرگ بوده است...، كه سخنوري او در روايت مناظره او با معاويه و مطالبي كه در پاسخ معاويه بيان كرد، موجبات شگفتي معاويه را فراهم نمود، او تمام آياتي را كه در شان علي عليه السلام نازل شده و هر حديثي كه از رسول خدا در اين مورد رسيده بود و .....، را براي معاويه بيان كرد تا جايي كه معاويه گفت اي قيس اين مطالب را از كه ياد گرفته اي، آيا پدرت اينها را به تو گفته است، قيس پاسخ داد: من اين علوم رااز كسي آموختم كه از پدرم بهتر و حقي بزرگتر از او بر گردن من دارد، معاويه گفت: او كيست، پاسخ داد: علي بن ابي طالب عليه السلام كه دانا و عالم اين امت است و تصديق كننده حقانيت مذهب اسلام، پس سخن نهايي ما درباره قيس بن سعد انصاري اينكه، او از استوانه هاي دين و اركان مذهب است و..، پايمردي او در ياري علي عليه السلام و امام مجتبي... و بي اعتنايي او به مظاهر دنيايي، تا جايي كه معاويه براي فريب او يك ميليون درهم به او بخشيد تا قيس با او همكاري و يا حداقل از فعاليت عليه او خودداري كند، و اين گفتار رسول خدا در حق قيس و پدر او است كه (خداوند رحمت را بر سعد و خاندانش عطا فرمايد چه نيك مردي است سعد بن عباده)..، و (خداوند بر شما دو نفر پدر و پسر يعني قيس و سعد، بركت دهد اي ابا ثابت (كنيه سعد پدر قيس) ...... (كلب گويد خدايا سلام ابدي و رحمت و رضوان خود را بر قيس بن سعد و پدر بزرگوارش كه تا سر حد جان در ياري رسول خدا و اميرالمؤمنين تلاش نمودند نثار و ايثار بفرما و ما را نيز از شفاعت آن بزرگواران بهره مند و در بهشت عنبر سرشت با محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم محشور بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

استادان و مشايخ قيس و كساني كه از او روايت نموده اند:

به شرح آنچه در كتب (الاصابه و تهذيب) آمده است...، او از رسول خدا و مولاي متقيان امير المومنين علي عليه السلام و پدرش سعد روايت نموده است كه از جمله اين روايات روايتي است كه او از پدر خود نقل نموده است كه او از علي بن ابي طالب رضي الله عنه شنيده است كه مي فرمود: (در روز احد شانزده ضربت بر من وارد شد و من در چهار ضربت آن از پاي در آمدم و بر زمين افتادم، پس مردي خوش صورت و نيك چهره، خوشبو نزد من آمد و بازويم را گرفت و مرا از جاي بلند كرد و فرمود رو به سوي دشمن بياور، تو در

ص : 145

حال اجرا و پيروي از دستور خدا و رسول او هستي و آن دو (يعني خداو رسولش) از تو خوشنود هستند، بعد از آن نزد رسول خدا آمدم و جريان را به حضرت گفتم، رسول خدا فرمود اي علي خداوند ديدگان تو را روشن كند، او جبرئيل بوده است...)، و افرادي كه از قيس روايت نموده اند (انس بن مالك خادم رسول خدا، بكر بن سواده، ثعلبه بن ابي مالك، عامر بن شراحيل، عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري و او همان كسي است كه حجاج بن يوسف آنقدر او را تازيانه زد كه شانه هاي او سياه شد و در عين حال ناسزا به علي نگفت و از او تبري ابراز نكرد و او كسي است كه ياران رسول خدا و صحابه خاص آن حضرت، گرد او جمع شده و او برايشان حديث مي گفت و همه ساكت مي نشستند و گوش فرا مي دادند، عبدالله بن مالك، .....، ابونخيع يسار ثقفي و او همان كسي است كه از طريق قيس روايت نمود از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه آن حضرت فرمود: (اگر دانش در ثريا و به آن چسبيده شده باشد، مردماني از فارس به آن دست خواهند يافت)، ..... الي آخر

معاويه و قيس و مكاتبات آنان:

عده اي از تاريخ نويسان نوشته اند، قبل از پيكار صفين معاويه با خود حساب كرد كه اگرعلي عليه السلام از عراق و قيس از مصر به سوي او بيايند و او را محاصره كنند او نمي دانست كه چه خاكي بايد بسر كند، پس با خود فكر كرد كه بهترين كار فريب قيس است، پس مكاتبات خود را با قيس آغاز نمود (و در اولين نامه خود وعده حكومت عراق و حجاز را به او داد و پس از دريافت پاسخ نامه، در نامه بعد تهديد قيس را آغاز كرد و در نامه بعدي ناسزا روانه قيس نمود و، قيس به او پاسخ داد (اي بت و بت زاده به من نامه مي نويسي و از من مي خواهي كه از علي جدا شوم و به طاعت تو سر بگذارم و از اينكه اصحاب او و پيروان او متفرق شده اند و بتو پيوسته اند مرا مي ترساني، سوگند به آن خداوندي كه جز او معبودي نيست اگر براي او جز من كسي باقي نماند و براي من هم جز او كسي باقي نماند، مادامي كه تو در جنگ با او هستي، با تو مسالمت نخواهم كرد و تا هنگامي كه با او دشمني نمايي، بفرمانت تن نخواهم داد و من دشمن خدا را بر دوست خدا و حزب شيطان را بر حزب خدا انتخاب نخواهم كرد و السلام.)، و زماني كه معاويه كه از قيس نااميد شد از روي حيله ناچار شد به مردم شام دروغ بگويد پس نامه اي از طرف قيس جعل كرد و بر اساس آن اعلام نمود

ص : 146

(با اين مضمون كه)، قيس به تابعيت او در آمده است. آنچه مسلم است، از زمان معاويه روايت جعلي و دروغين در مدح بني اميه و قدح بني هاشم شايع شد و او بود كه كيسه هاي پر از طلا و نقره به مزدوران روسياه مي بخشيد تا آنها روايتي را به دروغ در مدح او بسازند و به رسول خدا نسبت بدهند، از جمله به سمره بن جندب صد هزار درهم مي بخشد تا او روايتي جعل نمايد. كه آيه ليله المبيت در حق ابن ملجم و آيه (..... هو الدالخصام .....) در شان علي نازل شده است ولي سمره قبول نكرد تا مبلغ را بالا برد و تا دويست و سيصد هزار درهم كه باز قبول نكرد در نهايت با چهارصد هزار درهم راضي شد..، آري كه از اين قبيل جنايات و خيانت هاي فراوان از معاويه صورت پذيرفت و اين روش ناپسند معاويه ادامه يافت تا حدي كه كودكان در يك چنين محيط مسموم بزرگ شدند و بزرگسالان در آن به پيري رسيدند و (با اين خيانت كاري)، دشمني خاندان پيامبر در دلها جاي گرفت و بدعت كثيف معاويه (بر خلاف سفارش رسول خدا) داير بر لعن و دشنام به علي عليه السلام بعد از نماز جمعه و نماز هاي جماعت در بالاي منابر در شرق و غرب اسلامي معمول گرديد و حتي در پايگاه وحي (مدينه منوره)، چنين عمل مي شد و بدين ترتيب لعن بر علي عليه السلام در تمام شرق و غرب كشور هاي اسلامي جاري شد ولي در منبر سجستان به جز يكبار اين عمل ناروا صورت نگرفت و مردم آن سامان از اجراي اين بدعت كثيف بني اميه خوداري كردند و حتي مقرر كردند كه در منابر ايشان هيچكس لعن نشود وه كه چه شرافتي نصيب اين مردم گرديد، پس از مرگ امام حسن عليه السلام، معاويه به قصد حج وارد مدينه شد و خواست كه در بالاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام را لعن كند، پس به او گفتند كه در اين شهر سعد بن ابي وقاص است و گمان نداريم كه او به اين كار راضي باشد پس تو كسي را بفرست تا عقيده او را معلوم كند و آنگاه معاويه شخصي را فرستاد پس سعد در پاسخ گفت اگر اين كار انجام شود، من از مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله خارج مي شوم و هرگز قدم به مسجد نخواهم گذاشت، پس معاويه از لعن علي خودداري كرد تا او پس از سعد اين كار را در مدينه و تمامي بلاد اسلامي رواج داد. ام سلمه همسر عاليقدر پيامبر صلي الله عليه و آله نامه اي به معاويه نوشت كه (شما خدا و رسول او را در منابر لعن مي كنيد زيرا شما علي و دوستداران او را لعن مي كنيد و به حق گواهي مي دهم كه خدا و رسول او دوستدار علي هستند). ولي معاويه اعتنايي نكرد سيوطي و .....،

ص : 147

ديگران نقل نموده اند، در زمان حكومت بني اميه در تمامي بلاد اسلامي بيش از هفتاد هزار منبر وجود داشت كه بر اساس رويه و بدعت كفر آميز معاويه، وصي و نفس رسول خدا يعني علي بن ابي طالب بر همه اين منابر لعن مي شد (كلب گويد: انا لله و انا اليه راجعون آري كيست كه به سوالات حضرت علامه پاسخ دهد و كيست كه به استدلال حضرت ام المومنين، مادر عالي مقام ما حضرت ام سلمه سلام الله عليها و سفارشات اكيد رسول خدا صلي الله عليه و آله بي توجهي نموده و فقط براي جلب رضايت معاويه تبهكار و پدر و مادر و فرزند هرزه و پليد آنان از دين خدا خارج شود و بخواهد كه با توجيهات بلاوجه از عمل آنها و اين جرثومه فساد و تباهي كه در اسلام اينگونه فتنه نموده و ....، است دفاع كند ..... و فراموش نمايد قول خداوند را در كتاب او كه فرمود (...... و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار)).

صلح و سازش بين قيس و معاويه:

.. معاويه به قيس پيامي فرستاد كه تو براي چه كسي جنگ مي كني مگر نمي داني آن فرمانده كه تو از او پيروي مي كني با من بيعت نموده است...، قيس با اكراه تمام پس از تنظيم شرايط با او بيعت نمود و ما بين او و معاويه در مدينه پس از صلح ملاقاتي روي داد كه پس از گفتگوي بسيار فرازي از آن اينست كه .....، (..... و آنگاه قيس چيزي از فضائل علي عليه السلام فرو گذار ننموده و بدان فضائل بر تقدم علي عليه السلام بر ديگران استدلال كرد و از جمله گفت: جعفر بن ابي طالب از اين خاندان است كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند، حمزه سيدالشهداء از اين خاندان است و فاطمه سرور بانوان بهشت از جمله افتخارات اين خانواده است و اگر قرار شود كه رسول خدا و خاندان و عترت او را از قريش جدا كنيم به خدا قسم كه ما در نزد خدا و رسولش و خاندان او از همه شما محبوب تر هستيم...، در حالي كه به جان خودم قسم ياد مي كنم كه با وجود علي بن ابي طالب و فرزندانش احدي از انصار و قريش و عرب و عجم حق خلافت نداشتند، پس در اين هنگام بود كه معاويه به خشم آمد و گفت اي پسر سعد اين مطالب را از چه كسي ياد گرفتي...، آيا از پدرت روايت مي كني، قيس گفت از كسي نقل مي كنم كه از پدرم بهتر بود و حق او بر من از حقوق پدرم بيشتر و عظيم تر است، معاويه گفت او كيست قيس پاسخ داد علي بن ابي طالب عليه السلام عالم و صديق اين امت كه خداوند در حق او اين آيه را نازل فرموده: (قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم

ص : 148

الكتاب)، يعني اي پيامبر بگو بين من و شما شهادت خداوند كافي است و شهادت كسي كه نزد اوست علم كتاب و سپس تمام آياتي كه در شان حضرت علي عليه السلام نازل شده بود يك به يك ذكر كرد پس معاويه گفت صديق اين امت ابوبكر است و فاروق آن عمر و كسي كه علم كتاب نزد اوست عبدالله بن سلام است و قيس دوباره پاسخ داد، شايسته به اين القاب نيكو كسي است كه خداوند اين آيه را در مقام و منزلت او نازل فرمود: (افمن كان علي بينه من ربه و يتلوه شاهد منه)، يعني (آيا آن كسي كه از جانب پروردگار خود داراي دليل است و در پي آن شاهدي از خود دارد....) و همچنين (كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در روز غدير به خلافت امت اسلامي منصوب داشت و فرمود (من كنت مولاه و اولي به من نفسه فعلي اولي به من نفسه)، يعني (هر كه را من مولاي او و اولي به او هستم از خود او، پس علي هم اولي است به او از نفس او) و در غزوه تبوك در وصف علي عليه السلام فرمود: (انت مني به منزله هارون من موسي الا انه لانبي بعدي)، يعني (يا علي نسبت تو به من مانند نسبت هارون است به موسي با اين تفاوت كه بعد از من ديگر پيامبري مبعوث نمي گردد..،) (كلب گويد پس آنچه ملاحظه و مسلم مي گردد اين شمشير زبان قيس بود كه امام اهل آتش يعني معاويه را به سوي قرارگاه او سوق مي داد و اينگونه تا ابد داغ ننگ بر پيشاني كثيف او و پيروان و راضي شدگان به اعمال آنها زد)) تمامي آنچه را كه قيس در اين مناظره ذكرو به حقيقت آن تصريح نموده است، همگي از آيات قرآني و احاديث نبوي است كه در فضل و منقبت علي عليه السلام مذكور و همه حافظان حديث و علماء بزرگ اهل سنت نيز آنها را در مسندها و صحاح خود با بررسي كامل در سلسله اسناد و راويان آنها ذكر كرده اند...، اما در امتيازات جسماني قيس، ..... ديلمي در ارشاد گويد: همانا قيس مردي بود كه داراي اندامي بطول هجده وجب و عرض پنج وجب بود و در زمان خود بعد از اميرالمومنين علي عليه السلام سرسخت ترين و با صلابت ترين مردم بود، ابوالفرج گويد: قيس مردي بلند قد بود و وقتي بر اسب مي نشست پاهاي او به زمين مي رسيد..، ابراهيم ثقفي گويد قيس بلند ترين مردم بوده... او مردي قوي هيكل و بزرگ قامت و شجاع... و نسبت به علي عليه السلام و فرزندانش خيرانديش بود و با همين نظر و عقيده هم جهان را بدرود گفت.... و از او نقل مي نمايد كه قيس گفت... (اصل و نسب من برهمه مردم مقدم است و از لحاظ جسمي و قامت بلند هم، بر همه مردان برتري دارم)، قيس در اواخر خلافت

ص : 149

معاويه در مدينه فوت نمود (رحمت الله عليه) خاندان قيس از بزرگوارترين خاندانهاي انصار بوده كه در علم و دانش نيز شخصيت هاي والايي از آنان ظهور كرده اند مثل ابويعقوب اسحاق بن ابراهيم، ابي نصر احمد بن عباس مشهور به عياضي، ..... و ....، (كلب گويد خدايا سلام، صلوات و درود بي پايان و رحمت واسعه خود را بر روح و روان قيس و پدر بزرگوار او نثار و ايثار بفرما و از شفاعت آن بزرگواران ما را هم نصيب و قسمت بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه عمر و بن عاص سهمي: متوفي سال 43:

قصيده او در 66 بيت از شاهكارهاي زبان عربي به شمار مي رود كه به قصيده جلجليه معروف و طليعه آن اينست (و معاويه الحال التجهل... ففي عنقي علق الجلجل)، اين قصيده شامل اقرار به حقانيت و فضايل خاصه مولي امير المومنين ارواحنا فداه است، آنهم از زبان شخصي نابكار كه دشمن آن حضرت بوده است كه در آغاز منظومه، به داستان نامه نگاري معاويه با او در خصوص مطالبه خراج مصر اشاره و... دارد، اين مجموعه به نظم فارسي نيز ترجمه شده است (بود اين چگامه اين شاهكار، زيك روسپي زاده در روزگار، نگر تا چه سان داده داد سخن، به وصف شه اوليا بوالحسن...) در اين مجموعه پس از آن كه معاويه خراج كشور مصر را از عمر و عاص طلب مي نمايد، عمر و عاص در پاسخ مي گويد: (معاويه بر من مشو ناسپاس / مزن خود به ناداني و التباس..) و در رابطه با مكر و حيله براي خونخواهي عثمان مي گويد ...، (كه تا خلق سويت شتابان شدند / چوگاوان بگسسته از قيد و بند)... (به خوني كه از احمقي شد هدر / بپا كردم آن جنگ و آن شور و شر) / (كه با سرور اوصياء از جفا / چنان جنگ خونين نمودم بپا)، / (زدم مصحفي چند بر نيزه ها / و زين حيله بر پا نمودم چه ها)، / (در آن دم كه شد شير حق حمله ور / چه سان حيله كردم به دفع خطر)، (نمودم ..... / بنامردي آموختم جمله را)، / (فراموش كردي كه با اشعري / چسان حيله كردم گه داوري) / (به نرمي چه سان دادمش من فريب / كه با خلع حيدر شدي بي رقيب)، (اگر چه ترا آن مقام بلند / نبد در خور اي پست نا ارجمند)، / (گران است بر من كه نشناختي / مرا اي جگر خوار زاده دني)، / (اگر من نبودم تو همچون زنان / پس پرده در خانه بودي نهان)، / (نموديم از جهل ياري تو را / ايازاده هندشوم دغا) / (به ناحق تو را بر شه سر فراز / مقدم نموديم از حرص و آز)، / (شهي كز پيمبر به امر آله / شد او بر همه سرور و

ص : 150

دادخواه)، / (به روز غدير آن شه انبياء / به منبر بر آمد چوبدرسما...)، (بفرمود من كنت مولاه را / كه جمله شناسند آن شاه را)، (پس آنگاه برآورد دست دعا / بدرگاه بي چون و گفت)، (هر آنكس كه او را بود دوستدار / و را دوست باش و و را دستيار)، (هر آنكس بكينش ببندد ميان / و را باش دشمن به هر دو جهان)، (سپس گفت با عترت پاك من / مبادا كه باشيد پيمان شكن) / (ببايد نماييم خود اعتراف / كه جمله گرفتيم راه گزاف)، / (نموديم خود را در اين جور و كين / گرفتار در اسفل سافلين) / (علي آن عزيز خداي ودود / بود خصم ما جمله يوم الورود) / (ز حق دور و در جور خود سوختيم / زهي زشت نامي كه اندوختيم)، / (حساب من و تو بدست علي است / بلي روز محشر محاسب علي است)، / (چه عذري است ما را به روز جزا / در آن دم كه افتد ز رخ پرده ها) / (پس اي واي بر تو در آن روز سخت / سپس بر من مجرم تيره بخت) / (فراموش كردي كه ليل هرير / به صفين در آن وحشت بي نظير) / (بخوابيدي و چون شتر مرغ زار / تغوط مي نمودي به خود بي قرار) / (چو شيري درمان خشمگين حمله ور / تو از ترس با خاطري پر شرر) / (زمن چاره مي خواستي و مفر / ز چنگال حيدر شه حيه در) / (ببستي در آن دم تو عهد و قرار / تفو بر تو و عهدت اي نابكار) / (بر اين سيره من حيله ها ساختم / بتدبير اين امر پرداختم) / (نمودم عيان عورتم بي درنگ / بدادم تن اندر چنين عار و ننگ) (شه اوليا از حيا رخ بتافت / دل بي قرار تو آرام يافت) / (به اغيار دادي عطاي زياد / ولي يار خود را ببردي زياد) (بهر حال اكنون كه مصر از منست / به وصلش دلم راحت و ايمن است) / (نما از خراجش تو صرف نظر / ز تكرار اين گفتگو در گذر) / (و گرنه كنم آن چه ناكردني است / بگويم هر آن چه كه ناگفتني است)، (كنم خلق را آگه از حال تو / بر آرم بن نخل آمال تو) / (خلافت كجا و تواندر كجا / چه نسبت بود بين ارض و سما) / (معاويه آن عنصر جاهلي / نباشد قرين با علي ولي) / (مپندار كه اكنون شدي كامياب / دگر نيست با عمر و عاصت حساب) / (منم اشتر پيش آهنگ تو / به گردن مرا هست آن زنگ تو) / (چو جنبد سرم زنگ آرد صدا / از اين زنگ سنگت شود برملا)، (كلب گويد هزاران حيف كه اين خلاصه تقديمي در واقع مشت نمونه خروار از اين اثر حضرت علامه است و انشا الله صاحبان دانش و علم به اصل كتاب براي حظ كامل مراجعه نمايند) آري و پس از اين كه اين ابيات به سمع معاويه رسيد ديگر متعرض عمر و عاص نشد.

ص : 151

سخني پيرامون اين قصيده:

اين قصيده كه جلجليه ناميده شده است، قصيده اي است، كه عمرو عاص در پاسخ نامه معاويه كه خراج مصر را از او مطالبه كرده بود سروده است، ابن ابي الحديد، اسحاقي، ازهري، ابن شهر آشوب، جزايري، زنوزي، تمام يا بخشي از آن را آورده اند، شرح حال شاعر اين قصيده يعني عمروعاص در مصادري از جمله (صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ابوداوود، سنن ترمذي و نسايي، تاريخ سليم بن قيس، سيره ابن هاشم..)، آمده است، وي را از جمله پنج نفري مي دانند كه به داهيه (تيز هوشي و حيله گري) مشهور بودند واو كسي بود كه هر فتنه از او آغاز به او پايان مي يافت، در شر و فساد و دروغسازي و فتنه انگيزي.. مشهور همگان بوده است و.. در سخن صحابه از او به عنوان عنصري فاسد و پست و فرومايه كه در رفتار خود جز پليدي و نابكاري.. نداشته ياد شده است...، پدر او كسي است كه قرآن به صراحت او را ابتر لقب داده است، رازي گويد (عاص، ابوجهل، بولهب، عقبه بن ابي محيط كساني بودند كه رسول خدا را نكوهش و آزاركرده اند ولي از همه آنها بيشتر، عاص بن وائل (پدر عمر و عاص) آن حضرت را سرزنش و نكوهش و آزار نموده است: و او بود كه هميشه مي گفت همانا محمد صلي الله عليه و آله ابتر است و پسري ندارد كه بعد از او جانشين او باشد و اگر از دنيا برود بزودي از خاطره ها محو گشته و يادي از او نمي ماند و شما (يعني كفار قريش) از دست او آسوده مي شويد و اين در زماني بود كه عبدالله فرزند پيامبر خدا (پسر خديجه) در گذشته بود...، و اميرالمومنين نيز در نامه خود خطاب به او فرموده است: (از بنده خدا اميرالمومنين به ابتر پسر ابتر عمر بن عاص، نكوهش كننده محمد و خاندانش در زمان جاهليت و اسلام)، مادر او ليلا عنزيه جلانيه بود كه در مكه از مشهورترين زنا كاران و از بي ارزش ترين و ارزان ترين فاحشه ها بود.

نقل شده است كه اروي دختر حارث بن عبدالمطلب به معاويه گفت:

(مضمون) (..... اي برادر زاده من، تو البته در قبال حق ناسپاسي كردي ..... بعد از درگذشت پيامبر، ما خانواده نبوت در ميان شما به منزله قوم موسي در دست فرعونيان درآمديم كه اولاد آنها را كشتند و زنانشان را به اسيري بردند و پسر عم رسول خدا (علي عليه السلام)، بعد از وفات پيامبر چون هارون شد در زمان جدا شدن او از موسي، آن زمان كه هارون از قوم خود شكوه به موسي برد و گفت: «اي پسر مادرم اين قوم در

ص : 152

غياب تو مرا خوار و زبون شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.» در نتيجه بعد رسول خدا پراكندگي ما جمع نشد و دشواري هاي ما آسان نگرديد ولي سرانجام امر ما بهشت است و سرانجام شما آتش (ابدي جهنم) است، در اين زمان عمر بن عاص به اروي گفت: اي پيرزن گمراه، سخن كوتاه كن و چشم خود بزير افكن. اروي گفت: اي بي مادر تو كيستي؟ گفت: من عمر و عاص هستم، اروي به او گفت اي پسر زن زناكار تو اين حرف مي زني در حالي كه مادرت مشهورترين زن زناكار مكه بود و حريص در زنا دادن و اجرت گرفتن از مردان، پس بجاي خود بنشين و رسوايي و كوچكي خود را بياد بياور و به پستي و بي پدري خود فكر كن كه بخدا قسم تو در ميان قريش اصل و نسبي نداري و بي آبرو هستي و (بدان) تو همان هستي كه شش نفر از مردان قريش ادعاي پدري تو را كرده اند و وقتي حقيقت از مادرت سوال شد گفت من با همه آنها همبستر شده ام پس ببينيد اين فرزند به كدام شبيه تر است و چون تو به عاص شبيه تر بودي ناچار ترا به او منسوب كرده اند، و من مادر تو را در شهر مكه با هر مرد نابكار و برده ناپاك و زناكار ديده ام پس تو با آنها باشي بهتر است زيرا به آنها شبيه تري .....، و همچنين امام حسن در مجلسي كه معاويه و گروهي ديگر حاضر بودند به عمرو عاص فرمود: اما تو اي پسر عاص نسبت تو مشترك بود، چون مادرت تو را از راه زنا و فجور زائيد و چهار نفر از قريش مدعي پدري تو بودند...، و به اين ترتيب بعد از تولد عمرو، مدعيان بر سر اثبات پدري او با هم نزاع نمودند سپس سه نفر از ادعاي خود دست كشيدند و ابوسفيان مي گفت به خدا قسم من او را در رحم مادرش گذاردم و عاص ادعا كرد كه چنين نبود .....، حسان بن ثابت در هجو عمر و عاص سروده است: «اي عمرو، بدون شك پدر تو ابوسفيان است، زيرا نشانه هاي واضحي از او در توست .....، پس هرگاه مردم در تشخيص زنازادگان جمع شدند، تو اي عمرو، نسبت خود را آشكار كن.» مادر عمر و عاص كه نابغه نام داشت كنيز حبشيه مردي بود از قبيله عنزه و زني زناكار بود ..... (مشهور است) كه در زمان حكومت عمر و عاص بر كشور مصر عده اي هزار درهم جايزه تعيين كردند براي كسي كه جرأت كند از عمر و عاص وضع مادرش را كه فاحشه و بدنام بود سوال كند، پس مردي نزد او رفته گفت آمده ام تا نسبت به (وضعيت) مادر فرمانده و حاكم مصر معرفت پيدا كنم، عمر و عاص گفت: آري او زني از قبيله عنزه منسوب به بني جلان بود، نامش ليلي و لقبش نابغه بود حالا برو پاداشي كه براي تو تعيين شده است را بگير.)، عمر و عاص (به دليل شرارت

ص : 153

و شهرت در اين امر)، پيوسته مورد سرزنش بزرگان از صحابه و ..... بود (از جمله علي، عثمان، حسن، عمار و .....)، و نيز حضرت علامه بطور مشروح داستان مشاجره عبدالله بن جعفر و عبدالله بن ابي سفيان بن حارث را با او مذكور نموده است، از بررسي متون تاريخي مسلم مي گردد كه او به طمع مقام و يا ترس ا ز غلبه مسلمانان و صدمه ديدن .....، مسلمان شدو علت آن هم جرياني بود كه در حبشه واقع شد، در زماني كه او به همراه عماره بن وليد براي دستگيري جعفر بن ابي طالب و ياران او رفته بود .....، كه نجاشي پادشاه حبشه با او گفت آيا مقصود تو اينست كه من فرستاده مردي كه چون موسي (پيامبر) است و ناموس اكبر (جبرئيل) بر او نازل مي شود را به تو تسليم كنم، تا او را به قتل برساني، عمرو از روي تعجب گفت اي پادشاه آيا او اين چنين است نجاشي گفت واي بر تو اي عمرو از من بپذير و از آن پيامبر پيروي نما، زيرا به خدا قسم او بر حق است و بطور حتم بر تمامي مخالفين خود غلبه مي نمايد، همانطور كه موسي بر فرعونيان و سپاهيان او غلبه كرد...)، پس او تظاهر به اسلام نموده و در جمعيت مسلمانان وارد شد، عمروعاص همان است كه رسول خدا را در ضمن هفتاد شعر هجو نمود و رسول خدا هم به تعداد همان قصيده او را لعن فرمود و او همان كسي است كه امير المومنين علي عليه السلام فرمود: « در چه زماني عمرو، دستيار فاسقان و دشمن مسلمين نبوده است، آيا ممكن است كه مانند مادرش نباشد.» .....، آري اين شخص مصداق كلام آن حضرت است كه فرمودند: « قسم به آن پروردگاري كه دانه را در زير خاك شكافته و مي روياند و خلايق را خلق نموده است، اينان اسلام نياورده بلكه تظاهر به اسلام و كفرشان را پنهان نمودند و آن زمان كه به ياران خود ملحق شدند به همان اصل يعني كفر و كينه توزي كه با ما داشتند بازگشت نمودند.»، ابن ابي الحديد از قول ابوالقاسم بلخي گويد ..... عمر و عاص از ابتدا ملحد بود و هيچگاه از الحاد و كفر خود دست نكشيد و معاويه هم مثل اوست. و همچنين از استاد خود نقل مي فرمايد: « اولين كساني كه قائل به ارجاء محض شدند معاويه و عمر و عاص، بودند و اين دو با خود فكري كردند كه با وجود ايمان هيچ گناهي به آنان زيان نمي رساند و لذا وقتي از او سوال شد: « ..... خودت مي داني با چه كسي جنگ كردي و آگاهي چه گناهي را مرتكب مي شوي، در جواب گفت، اطمينان به قول خداي تعالي داشتم كه مي فرمايد « ان الله يغفر الذنوب جميعاً» ترجمه يعني (خداوند همه گناهان را مي آمرزد.)، .....، و اضافه مي فرمايد، ..... و اما معاويه كه او

ص : 154

فاسقي بود مشهور به قلت دين و انحراف از اسلام و نيز كساني كه او را حمايت كردند، از جمله عمر و عاص و ساير ستمكاران از اهل شام و افراد بي بند و بار و نادان صحرانشين و وحشي .....، كه امر آنان بر هيچكس پوشيده نيست .....، و الي آخر.

سخناني درباره عمروعاص:

گفتار رسول خدا: (....... زيد ابن ارقم بر معاويه وارد شد، ديد عمر و عاص با او روي يك تخت نشسته اند، پس خود را بين آن دو قرار داد، عمرو عاص به او گفت جاي ديگر پيدا نكردي كه آمدي بين من و امير المومنين (معاويه) جدايي انداختي؟. زيد گفت: رسول خدا به جنگ رفته بود و شما نيز با آن حضرت بوديد چون چشم رسول خدا بر شما دو نفر افتاد نظر تندي بر شما نموده و روز دوم و سوم چون باز هم شما دو نفر را با هم ديد، با همان نظر تند بر شما نگاه كرده و در سومين روز فرمود: هر زمان كه معاويه را با عمرو عاص ديديد، بين آنها جدايي افكنيد، زيرا اجتماع اين دو نفر هرگز به خير نخواهد بود.)، اين روايت را ابن مزاحم و ابن عبدريه نيز در تاليفات خود آورده اند.....، .

سخنان امير المومنين:

(مضمون) ابوحيان توحيدي روايت نموده كه شعبي گويد: (عمر و عاص از علي ياد نموده و گفت او شخصي است شوخ و پرمزاح (يعني زياد شوخي و مزاح مي كند)، و اين سخن به علي عليه السلام رسيد و فرمود فرزند نابغه پندارد كه من شوخ و بيهوده سرايم، چقدر دور است اين نسبت از من، چون ياد مرگ و انديشه محشر و حساب مرا از تباهي و بيهوده گذراني و بوالهوسي باز مي دارد .....، همانا بدترين گفتار دروغ است، اما عمرو هرگاه وعده اي دهد تخلف مي نمايد و هرگاه سخن گويد دروغ گويد و در روزگار سختي امر و نهي مي كند و در آن هنگام كه شمشيرها بكار افتد بزرگترين نيرنگ و حيله او آن است كه سرين (باسن و عقب) خود را بي دريغ عيان سازد.....)، اين سخن علي عليه السلام به همين مضمون از طريق شريف رضي نيز روايت شده است (....... عمر و عاص در هنگام جنگ خوب فرمان مي دهد، اما همينكه شمشيرها بكار افتد و زد و خورد آغاز شود بزرگترين تدبيرش آن است كه عورت و سرين خود را بي دريغ نمايان سازد.....)، اين روايت با همين مضمون از ابن قتيبه نيز نقل گرديده است: (....... به هنگام جنگ، مردي است سختگير و پر

ص : 155

فرمان و .....، تا مادامي كه شمشير ها بكار نيفتاده است، ولي در آن زمان كه در گيري آغاز شود، بزرگترين حيله او آن است كه خود را واژگون ساخته و با آشكار نمودن سرين (عقب) خود مانع از حمله خلق شود، خدا او را پست، خوار و نابود نمايد .....)، اين روايت با همين مضمون از ابن عبدربه نقل شده است، و نيز امير المومنين در روايت ديگر و در آن هنگام كه مردم شام در جنگ صفين قرآن ها را بر نوك نيزه ها زدند و جنگجويان را به حكم قرآن دعوت نمودند. فرمود: اي بندگان خدا من سزاوارترين كسي هستم كه قرآن را پذيرفته است و اما معاويه، عمروعاص، ابن ابي معيط، حبيب بن مسلمه و ابن ابي سرح، اينان نه اهل دين و ديانت هستند و نه به قرآن اعتقادي دارند، من آنها را بهتر از شما مي شناسم و از زمان كودكي با آنها بوده ام و پس از آنكه به حد رشد رسيده اند باز با آنها بوده ام، آنها در هنگام كودكي و بزرگسالي بدترين مردم بوده اند، اين سخن (دعوت به قرآن)، سخن حقي است كه از آن اراده باطل كرده اند و به خدا قسم اينان .....، قرآن را نمي شناسند و اينكه مي بينيد كه قرآن ها را بر سر نيزه ها كرده اند جز مكر و حيله چيز ديگري نيست.»، ابو عبدالرحمن مسعودي گويد: يونس بن ارقم از مردي سالخورده برايم روايت كرد كه ما در جنگ صفين با علي بوديم، عمر و عاص تك پارچه اي سياه و مربع را بر سر نيزه كرده و بلند نمود و گروهي گفتند كه اين پرچم را رسول خدا براي او ترتيب داده است و .....، چون خبر به علي عليه السلام رسيد فرمود آيا داستان اين پرچم را مي دانيد، رسول خدا اين پارچه را به عمر و عاص (اين دشمن خدا) نشان داد و فرمود: كيست آن را با شرايط آن بپذيرد، پس عمرو گفت اي رسول خدا شرايط آن چيست. رسول خدا فرمود: شرط آن اينست كه با داشتن آن با مسلماني جنگ نكني و آن را به كافري نزديك نكني (يعني براي حمايت از كافر و مشرك بكار نگيري)، پس عمرو آن را گرفت، اما به خدا قسم آن را به مشركين نزديك ساخته (يعني براي حمايت معاويه و ياران او بكارگيري كرده) و با در دست داشتن آن با مسلمانان مي جنگد پس سوگند به آن خدايي كه دانه را در زمين شكاف داده و آن را مي روياند و همه اين خلايق را خلق نموده ايشان اسلام نياورده بلكه تظاهر به اسلام مي نمايند و كفر را در درون خود پنهان و به محض آنكه ياران و همكاراني يافتند به دشمني و عناد خود بازگشت نمودند و تنها نماز را به صورت ظاهر ترك نكردند.....) (كلب گويد و اين روايت در واقع از اخبار غيبي رسول خدا و از معجزات آن حضرت است و در رسوا نمودن مشركان يعني

ص : 156

كساني كه با امام حق محاربه مي نمايند و اين به منزله همان شاخصي است كه براي تعين حق و باطل در جناب عمار ياسر قرار داد كه فرمود ترا گروه طغيانگر (فئه باغيه) بقتل مي رسانند كه منظور معاويه و ياران او بوده است كه آن هم مانند قرآن از معجزات باقيه رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در مسير هدايت و رستگاري امت خود تا قيام قيامت آن را بيان فرموده است.)

نامه امير المومنين به عمر و بن عاص

(مضمون) (اين نامه) از جانب بنده خدا اميرالمومنين به آن ابتر و ابترزاده، عمرو بن عاص ابن وائل كه سرزنش كننده محمد و آل محمد در عصر جاهليت و اسلام بود و سلام بر آن كسي كه از سعادت پيروي كند، (كلب آستان مولا اميني گويد اين سلام مخصوص رسول خدا بود كه بر غير مسلمانان، بدينگونه سلام خود را بيان مي فرمود. زيرا سلام براي مخاطب، بركت و سعادت به همراه دارد خصوصاً اگر سلام دهنده از اولياء الله باشد پس بدينگونه اثبات مي شود كه علي عليه السلام اين فرد را از دايره اسلام خارج مي دانسته است)، (....... اما بعد همانا تو شئون مردي و مردانگي را به خاطر شخصي فاسق كه پرده اش دريده است(يعني معاويه) از دست داده اي، (همان) شخصي كه اشخاص شريف و كريم در مجلس او اهانت مي شوند و اشخاص حليم و بردبار در صورت آميزش با او بي ارزش و به سفاهت منسوب مي شوند.....، (اي عمر و عاص، بدان)، اگر خداوند مرا بر تو و آن زاده زن جگر خوار (معاويه، پسر هند جگرخوار) مسلط فرمايد، شما را به ستمكاران قريش ملحق خواهم كرد، همان كساني كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله، خداوند قهار آنان را هلاك فرمود و اگر تو و او زنده بمانيد و حيات شما بعد از من ادامه يابد، خداوند شما را كفايت كند و البته انتقام و عقاب خداوند شما را بس است. در عبارت ديگري با همين مضمون .....، آنچه در پيش روي شما و در آينده در انتظار شماست (كه همانا عذاب ابدي آتش دوزخ الهي خواهد بود) بدتر است.

نكته (مهم):

(مضمون) ابن ابي الحديد اين نامه را در كتاب شرح نهج البلاغه خود به نقل از كتاب صفين تاليف نصر بن مزاحم آورده است، در حالي كه ما اين نامه را در اين كتاب نيافتيم و هر كس در مطالب بسيار ديگري از آنچه ابن ابي الحديد از اين كتاب نقل نموده ولي در كتاب كنوني نيست آگاهي يابد به وضوح تمام پي

ص : 157

مي برد كه كتاب موجود در واقع مختصري از كتاب اصلي است و كتاب نصر كه ابن ابي الحديد از آن استناد كرده است و در حال حاضر در دسترس نيست و آن كتاب قطعاً از كتاب موجود بسيار بزرگتر و جامع تربوده است.....،. (كلب گويد يعني دست خيانت و تعصب و طرفداري از اين جرثومه هاي فساد و تبهكاري اين كتاب را مانند بسياري از كتب ديگر مشمول تحريف و يا سرقت و يا حذف و يا .....، نموده و آنها با اين خيانت خود خواستند به هدايت و رستگاري مردم لطمه وارد نمايند و حال آنكه خداوند هادي و رهبر مردم به سوي سعادت جاويد به واسطه محمد و آل محمد عليهم السلام است)

خطبه اميرالمومنين بعد از تحكيم حكمين:

(مضمون) پس از آنكه خوارج خروج نمودند و ابوموسي به مكه فرار كرد، علي عليه السلام ابن عباس را به بصره برگشت داد و در كوفه اين خطبه را ايراد فرمود:

(ستايش مخصوص خداوند است هر چند روزگار سانحه مهم و حادثه بزرگ را بوجود آورد، من شهادت مي دهم كه جز خداي بي شريك كسي شايسته پرستش نيست و محمد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست و درود خداوند بر او و آل او، اما بعد همانا سرپيچي از نصيحت ناصح مهربان و دانا و كارآزموده حسرت بسياري به بار مي آورد و لذا من در موضوع اين داوري كه صورت گرفت، امروز راي خود را اعلام مي كنم ..... شما جفاكاران و مخالفان از پذيرش امر من خودداري كرديد و با تمرد خود نصيحتم را اجرا نكرديد و اين روش شما (در مخالفت) .....، كار من و شما را به آنجا كشيد كه پس از وقوع خطر و بدست آمدن ضرر، راز نصيحتهاي من آشكار شد.....، همانا اين دو مرد (عمرو بن عاص و ابوموسي اشعري) كه شما به داوري قبول كرديد، حكم قرآن را پشت سر انداخته و بر خلاف امر و نهي قرآن عمل كردند و .....، و خدا و رسولش و صالحين و اهل ايمان همگي از آن دو بيزاري جسته و آنها آماده عزيمت به شام شدند.....)، .....، در خصوص عمر و عاص، حضرت علي عليه السلام سخنان بسيار بيان فرموده است، از آنجمله او را به عناوين (پسر نابغه، دشمن خدا و دوست آنكه خدا او را دشمن دارد، (مظهر) ناپاكان و ستمكاران، جفاپيشگان و .....) ياد كرده است. (كلب گويد خداوند در كتاب خود گروهي را به عذاب جاويد دوزخ بشارت داده است و مولانا اميرالمؤمنين المظلوم همه آن عناوين را بر عمروعاص و معاويه ابراز كرده است از جمله عدو الله و ظالم و

ص : 158

.....)، ابويوسف قاضي ..... روايت نموده است كه علي عليه السلام در قنوت نماز خود بر معاويه نفرين مي كرد و ..... و طبري نيز روايت كند كه علي عليه السلام در قنوت نماز خود مي فرمود: (خدايا، معاويه، عمرو، اباالاعور سلمي،حبيب، عبدالرحمن بن خالد، ضحاك بن قيس و وليد را لعنت فرما.) و ..... (كلب گويد و ما و همه مومنين و مومنات تا قيام قيامت گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و آن زمان كه خبر كشته شدن محمد بن ابي بكر به عايشه رسيد در مرگ برادر خود بسيار بي قراري مي كرد و پيوسته در قنوت و بعد از نماز، به معاويه و عمر و عاص نفرين مي نمود كه اين واقعه را نيز طبري، ابن اثير، ابن كثير و ....، در آثار خود آورده اند، و نيز زبير بن بكار در كتاب مفاخرات خود روايت نموده است كه روزي (عمرو عاص، وليد بن عقبه، عتبه بن ابي سفيان، مغيره بن شعبه)، نزد معاويه جمع بودند .....، آن جمع گفتند: اي امير المومنين بنگر كه حسن پسر علي چگونه نام پدرش را زنده مي كند و ..... دائماً چيزهايي از او مي شنويم كه باعث نگراني ما است .....، به دنبال او بفرست تا او و پدرش را در محضر تو دشنام دهيم و سرزنش نمائيم (معاويه در برابر اصرار آنان مخالفت كرد)، .....، معاويه گفت حال كه بر خلاف نظر من مي خواهيد او را احضار كنيد، در هنگام سخن با او معارضه نكنيد و اين مطلب را بدانيد كه اين خاندان كساني هستند كه به هيچ وجه نمي توانيد بر آنها عيب بگيريد و هيچ عار و ننگي به آنان نمي چسبد، فقط با همان سنگ (تهمت) او را هدف قرار دهي_د،

بگوييد پدرت عثمان را كشت و خلافت خلفاي قبل را ناخوش داشت، پس معاويه به دنبال امام حسن فرستاد .....، (پس از آنكه آن حضرت وارد شد) عمر و عاص گفت .....، علي به ابوبكر دشنام داد و خلافتش را خوش نداشت و از بيعت با او خودداري كرد و بعد هم با اكراه بيعت نمود و در خون عمر هم شركت كرده و عثمان را هم از روي ستم كشت و به ناروا ادعاي خلافت كرد و .....، و همانا شما فرزندان عبدالمطلب در حد آن نبوديد كه باكشتن خلفا و خونريزي هاي ناروا به پادشاهي برسيد و شما به سلطنت حريص هستيد و در اين راه به هر كار ناروا دست مي زنيد. اما آنچه مربوط به تو است اي حسن تو فكر كردي كه به خلافت مي رسي در حالي كه عقل و تدبير اين كار را نداري، تو درباره خدا چه فكر مي كني كه صلاحيت آن را به تو نداد به حدي كه سزاوار استهزا هستي و اين نتيجه عمل بد پدر توست و مقصود ما از اينكه تو را احضار نموديم آن بود كه به تو و پدرت دشنام بدهيم، اما پدرت را كه خداوند به تنهايي كار او را ساخت و ما را از

ص : 159

دست او راحت كرد، اما تو در دسترس مايي و ما هر طور كه بخواهيم درباره تو عمل مي كنيم و اگر تو را بكشيم در پيشگاه خداوند گناهي نكرده ايم و در نظر مردم هم سرزنش نمي شويم آيا تو مي تواني بر اين گفتار ما ايراد بگيري و آن را تكذيب كني اگر ميتواني انجام بده در غير اين صورت تو و پدرت ستمكاريد.....، پس از اينكه عمر و عاص اين سخن را گفت امام حسن شروع به سخن فرمود و ابتدا حمد و ثناي الهي را بجا آورد و بر پيامبر درود فرستاد (و فرمود آنچه قبلاً مذكور شد) و سپس فرمود اي عمر و عاص تو با رسول خدا در تمام جنگها به ستيز برخاستي و حضرت را هجو كردي و آزار نمودي و هر چه كينه و حيله و مكر داشتي عليه او بكار گرفتي و در مقام تكذيب و دشمني با پيامبر از همه سرسخت تر بودي و سپس با كشتي به حبشه رفتي تا نجاشي را تحت تاثير قرار داده و جعفر و يارانش را دستگير و به اهل مكه تحويل دهي ..... ولي خداوند تو و رفيقت (عماره) را رسوا نمود، پس تو در جاهليت و اسلام دشمن سرسخت بني هاشم بودي و سپس فرمود تو خود بهتر مي داني و اين جمع نيز آگاهند كه تو هفتاد شعر (بر عليه رسول خدا) سرودي و رسول خدا فرمود (خداوندا من شعر نمي گويم و سزاوار نيست كه شعر هم بسرايم ولي خداوندا به عدد هر حرفي از اين (سروده هاي نارواي او) هزار لعنت بر او فرست)، و بنابراين نفرين پيامبر خدا و لعن خدا بر تو از حد شماره خارج مي گردد..... اما آنچه در امر عثمان گفتي تو دنيا را براي او به كانوني پر از آتش بدل كردي و سپس به فلسطين رفتي و زماني كه خبر كشته شدن عثمان به تو رسيد گفتي كنيه من ابو عبدالله است و هرگاه زخمي را فشار دهم آن را خونين مي كنم و سپس خود را در اختيار معاويه قرار دادي و دينت را به دنياي او فروختي ..... به خدا سوگند كه در زمان عثمان ياري اش نكردي و بعد از قتل او هم غضبناك نگشتي، واي بر تو اي پسر عاص آيا تو هنگام خروج از مكه به حبشه درباره بني هاشم اين اشعار را نگفتي: . (....... من نكوهش كننده احمدم و در گفتن ناروا به او از همه بيشتر مي گويم و من از بني هاشم (به بدگويي) چيزي را فروگذار نمي كنم در حضور و غياب آنان و .....).

نامه ابن عباس به عمرو:

(مضمون) ابن عباس در پاسخ او نوشت (اما بعد من در ميان عرب از تو بي حياتر نيافتم و تو همان كسي هستي كه معاويه ترا به پيروي از هواي نفس وادار نمود و تو هم دين خود را بهاي كمي به او فروختي .....،

ص : 160

در اين جنگ كه تو (آتش آن را) بپا كردي كار معاويه همچون علي نيست زيرا علي آن جنگ را براي حق آغاز كرد و با حيله شما روبرو شد و معاويه جنگ را به ناحق آغاز كرد و كارش به اسراف (خونريزي مردم) رسيد. مردم عراق هم مانند مردم شام نبودند زيرا مردم عراق با بهترينِ خود كه علي بود بيعت كردند و مردم شام با معاويه كه بدترين آنان بود بيعت نمودند و من و تو هم يكسان نبوديم من براي حق و تو براي حكومت مصر.....، سپس برادر خود فضل را احضار كرد و گفت اي پسر مادرم در جواب عمر و عاص اشعاري را بگو پس او اين اشعار را سرود (....... براي درد ناداني تو علاجي نيست جز آنكه (اهل ايمان) سرنيزه ها را پي در پي در گلوگاه شما بزنند .....، تا سر در اطاعت علي و ابن عباس بياوريد و اما علي پس خداوند او را به فضيلت و بلندي قدر و منزلت بر تمامي خلق برتري داد .....)، عمر و عاص در سفري كه به حج رفته بود با ابن عباس برخورد كرد و از او از روي حسادت گفت: اي پسر عباس چرا هر وقت مرا مي بيني با حالتي ناخوش از من روي بر مي گرداني و .....، ابن عباس پاسخ داد .....، تو گناهكار بي پدر و گمراه و گمراه كننده اي، معاويه ترا برگردن مردم سوار كرد و تو هم از حمايت او خوشحال شدي و آن را به حساب بزرگي خودت قرار دادي .....، و نيز روزي در مجلسي معاويه كه ابن عباس و عمروعاص حاضر بودند عبدالله بن جعفر نيز وارد شد پس عمروعاص شروع به بدگويي از او كرد (.......، خوشگذران است و .....، به گذشتگان خود مي بالد و در انفاق و بخشش به مردم اسراف كار است .....)، پس ابن عباس گفت به خدا قسم كه دروغ مي گويي .....، بلكه عبدالله بن جعفر بسيار به ياد خداست و در برابر نعمتهاي حق سپاسگزار و از هر امر ناروايي دور و او مردي است بخشنده و بزرگ، آقا و بردبار، هدفي راستين دارد، تقاضاي ديگران را اجابت مي كند .....، در بين قريش مقامي والا و شير بيشه مردانگي است و در كارزار دلير و .....، حسب و نسبي شريف دارد و همانند آن ناپاك نيست كه پست ترين افراد قريش بر سر پدري او نزاع كنند و در نهايت (عاص بن وائل)، قصاب قريش بر ديگران در ادعاي پدري او پيروز شود ..... الي آخر.

معاويه و عمرو عاص:

حضرت علي عليه السلام نامه اي نوشت و معاويه را براي بيعت با خود دعوت كرد، معاويه با برادر خود عتبه بن ابي سفيان مشورت نمود عتبه گفت در اين كار از عمرو عاص كمك بگير كه البته او نخواهد آمد ..... مگر

ص : 161

آنكه دين او را بخري .....، پس معاويه به او نوشت .....، و او را دعوت كرد، عمرو عاص پس از خواندن نامه معاويه با پسران خود عبدالله و محمد مشورت كرد عبدالله گفت: به نظر من رسول خدا هنگام رحلت خود از تو خشنود بود و دو خليفه بعد او هم از تو راضي بودند و در زمان كشته شدن عثمان هم كه حضور نداشتي پس در اين آخر عمر كه مرگ تو نزديك است، در خانه بمان .....، ولي پسر ديگر او محمد گفت به نظر من .....، به اهل شام ملحق شو.....، آنگاه يعقوبي مي نويسد. اينجا بود كه كه شيخ بر پاشنه هاي پاي خود ادرار و بول كرد و دين خود را به دنيا فروخت در اين هنگام عمر و عاص غلام خود وردان را احضار كرد و گاهي به او مي گفت بار سفر را ببند و سپس دوباره مي گفت بار سفر را باز كن .....، وردان گفت گويا عقل خود را از دست داده اي، آيا دوست داري آنچه در دل داري بگويم، تو بين دنيا و آخرت مردد هستي با خود مي گويي اگر با علي بيعت كنم آخرت دارم و دنيا ندارم و اگر با معاويه بيعت كنم آخرت ندارم ولي دنيا دارم، آنوقت عمروعاص گفت راست گفتي، پس حركت كرد و به معاويه پيوست، ..... چون به مجلس معاويه وارد شد معاويه گفت اي ابا عبدالله امشب سه گزارش به ما رسيده اول اينكه محمد بن ابي حذيفه كه در مصر زنداني بود با يارانش از زندان فرار كرده است، دوم قيصر روم گروهي از روميان را تحريك كرده تا به شام حمله كنند و سوم اينكه علي به كوفه رسيده و آماده حركت به سوي ماست پس عمرو گفت اما گزارش اول محمدبن ابي حذيفه، پس سپاهي به سمت او بفرست يا او را مي كشند يا دستگير يا فراري مي دهند، گزارش دوم براي قيصر روم كنيزكان ماهرخ رومي با مقداري ظروف طلا و نقره بعنوان هديه بفرست و با او صلح و سازش كن و اما گزارش سوم در مورد علي، نه به خدا سوگند كه عرب در هيچ امري او و تو را يكسان نمي بيند.....، و در روايتي .....، عمرو گفت (براي پاداش همدستي با تو) حكومت مصر و مزاياي آن را به من واگذار ..... معاويه گفت من اگر مي خواستم با تو خدعه كنم فقط به اميدوار كردن تو اكتفا مي كردم، پس عمرو پاسخ داد به خدا قسم مثل من تحت تاثير مكر و خدعه تو قرار نمي گيرد زيرا من باهوش تر و زيرك تر از آن هستم كه با سخني اميدوار شوم، معاويه گفت سر خود را نزديك بياور تا رازي را به تو بگويم، پس وقتي كه عمرو عاص سر خود را نزديك برد، معاويه گوش او را گاز گرفت و به او گفت اين خود خدعه بود، مگر جز من و تو كسي ديگر در اين اتاق هست، پس عمرو اين اشعار را براي او خواند (....... اي معاويه تا

ص : 162

زماني كه به دنياي خود نرسم، دين خود را به تو نمي فروشم و اگر تو حكومت مصر را به من بدهي البته معامله خوبي كردي، چون در عوض پير سالخورده اي را در اختيار داري كه با حيله خود مي تواند مصدر هر خيرو شري باشد..... و آنگاه عتبه برادر معاويه وارد شد و معاويه را تحريك بر واگذاري مصر كرد و ..... معاويه تعهد كرد كه ولايت مصر را به او بدهد .....

عمار ياسر و عمر و عاص:

عمار پسر ياسر با عمر و عاص، در لشكرگاه صفين روبرو شدند. پس عمار و يارانش از مركب پياده شده و حمايل شمشيرهاي خود را در بر گرفتند، در اين حال عمرو عاص (به مكر) گفت اشهد ان لا آله الّا الله عمار گفت ساكت باش كه تو در دوران زندگاني محمد صلي الله عليه واله و هم بعد از او اين شهادت را ترك كردي .....، عمر و عاص گفت اي ابا يقظان (لقب عمار) .....، بر چه مبنايي با ما مي جنگي آيا قبول نداري كه ما نيز خداي يكتا را مي پرستيم و به همان قبله شما نماز مي گذاريم .....، عمار گفت حمد خداي را كه اين اقرار ها را بر زبان تو جاري كرد كه من و يارانم داراي قبله و همراه با پرستش خداي يگانه معترف به پيامبري محمديم (كلب گويد يعني ما و شما اتفاق نظر داريم كه ما اهل ايمان هستيم ولي اين اتفاق نظر بر ايمان شما وجود ندارد يعني شما گمراه هستيد) ..... و اين همه بر خلاف تو و يارانت تو را گمراه و گمراه كننده قرار داد، (كلب گويد يعني محكوم هستي به اين نحوه استدلال يعني اتفاق نظر ما در ايمان شما نيست ولي شما به ايمان ما اقرار نموده و در آن اتفاق نظر وجود دارد كه اين برهان عمار از عجايب كلام است) ..... اكنون به تو خبري دهم كه نبرد من و يارانم با تو بر چه اساسي است، رسول خدا به من امر فرمود كه با ناكثين (پيمان شكنان) نبرد كنم من هم نبرد كردم و امر فرمود با قاسطين (منحرفين از عدالت) نبرد كنم كه آن گروه شما هستيد و اما مارقين را (آنان كه از دين خارج مي شوند)، نمي دانم آنها را درك خواهم كرد يا نه اما اي ابتر آيا ندانستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره علي فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) . عمرو گفت يا ابا يقظان به من دشنام مي دهي، حال آنكه من به تو دشنام نداده ام .....، ..... در حديثي ديگر عمار ياسر رحمه الله عليه به عمرو عاص نزديك شد و گفت دين خود را به حكومت مصر فروختي .....، در كتاب صفين و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مذكور است كه: (ابو نوح

ص : 163

حميري در روز صفين به اتفاق ذوالكلاع نزد عمروعاص آمدند و او با معاويه و گروهي گرد آنان جمع بودند و عبدالله بن عمر مردم را به جنگ تحريك مي نمود پس ذوالكلاع به عمرو گفت اي ابا عبدالله آيا مايلي با مردي خيرانديش، عاقل و مهربان روبرو شوي كه از عمار ياسر به تو خبر دهد و دروغ نگويد، عمرو گفت او كيست پس پاسخ داد اين پسر عموي من است و اهل كوفه است، عمرو نگاهي به او كرد و گفت سيماي ابوتراب را در تو مي بينم (كلب گويد آنها جهت تحقير اميرالمومنين، آن حضرت را به ابوتراب ياد مي نمودند و حال آنكه اميرالمومنين به اين لقب كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به امر خداوند تبارك و تعالي به آن حضرت عطا فرموده بود افتخار مي كرد) پس ابونوح در پاسخ گفت: (بر من سيماي محمدصلي الله عليه و آله و ياران او نمايان است و در سيماي تو ابوجهل و فرعون).

ابوالاسود دوئلي و عمرو:

ابوالاسود دوئلي بعد از كشته شدن علي عليه السلام بر معاويه وارد شد، در حالي كه بلاد اسلامي در زير تسلط و نفوذ معاويه درآمده بود، و معاويه او را به خود نزديك و جايزه بزرگي به او داد، ولي عمر و عاص به او حسادت نمود .....، و از روي سعايت و ..... گفت ابوالاسود دوئلي مردي خردمند و سخنور است، ..... او در هر شهر و گوشه و كنار مملكت تو، نام علي را به نيكي زنده مي كند و .....، پس او را احضار كن تا روحيات او بر تو آشكار شود، ..... معاويه گفت .....، ممكن است گفتگو با او باعث خشم من شود زيرا من از ضمير او اطلاع دارم و صلاح است كه هر گونه تظاهر كرد پذيرفته شود، ..... ولي عمرو عاص اصرار كرد .....، پس ابوالاسود را احضار كردند آنگاه معاويه از راه حيله به او گفت، من و عمرو عاص درباره اصحاب محمد اختلاف نظر داشتيم ميل دارم عقيده تو را بدانم .....، اي ابوالاسود كدام يك از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله محبوبتر بودند او به كنايه پاسخ داد آنكه بيشتر از همه رسول خدا را دوست مي داشت و در راه او فداكاري كرد و .....، معاويه پرسيد و به نظر تو كدام افضلترند، پاسخ داد آنكه كه تقوي او زيادتر و خوف او در دين بيشتر بود، معاويه در اين زمان بر عمرو خشمناك شد و آنوقت از ابوالاسود سوال كرد، پس كدام يك داناتر از همه اصحاب بود پاسخ داد آن كسي كه بيشتر از همه در گفتار خود از خطا مصون و سخنش رساتر و كاملتر بود، معاويه سوال كرد كدام يك از اصحاب شجاعتر از سايرين بودند، او پاسخ داد آنكسي كه در ميدانهاي جنگ

ص : 164

رنج و محنت بيشتري را تحمل كرد و در مقابل حملات دشمن بردبارتر بود، معاويه پرسيد كداميك از اصحاب بيشتر مورد اطمينان پيامبر خدا بود پاسخ داد آنكسي كه بعد از خود، درباره او وصيت فرمود، معاويه پرسيد كدام يك از اصحاب نسبت به پيامبر راستگوتر از ديگران بود، پاسخ داد آن كس كه قبل از همه مردم، پيامبري او را تصديق كرد. و آنوقت معاويه رو به عمرو عاص كرد ..... و گفت ميتواني كلام او را رد كني ابوالاسود گفت من مي دانستم كه چه كسي تو را به اين كار تحريك كرد، اكنون اجازه بده در مورد او بگويم، معاويه گفت هر چه مي داني بگو، پاسخ داد يا امير المومنين اين شخص كسي است كه در ضمن اشعاري كه سروده است، رسول خدا را هجو و نكوهش نموده و رسول خدا در مقابل اشعار او فرمود: (پروردگارا من كه شعر نمي توانم بگويم، پس به هر بيتي كه عمرو در هجو من سروده است لعنتي بر او بفرست اي معاويه آيا با اين سخن پيامبر خدا، مي توان براي عمروعاص فلاح و رستگاري تصور نمود، تا او به آن برسد و يا از آنچه بدست مي آورد سود ببرد، به خدا قسم كسي كه شناختن حسب او با قرعه باشد، بايد در سخن ناتوان باشد و ..... او كسي است كه به دليل پستي و رذل بودن، به هنگام به پا خاستن بزرگان براي بزرگداشت بزرگواران هر قوم، چون سگ مي نشيند و بنام دين خود را به تكلف و ريا مي افكند و به سبب گناهان بسياري كه مرتكب شده به ابهت بزرگواران نظر نمي افكند.....، پس عمرو گفت اي برادر دوئلي تو خوار و فرومايه هستي و با معاويه دشمني مي كني و ..... و آنوقت معاويه به آنان گفت ..... از مجلس خارج شويد.

سخني از ابوجعفر و زيد بن حسن:

ابوجعفر و زيد بن حسن گويند: (روزي معاويه در روز صفين از عمروعاص خواست كه صف هاي لشكر شام را در مقابل سپاهيان عراق منظم نمايد، عمرو گفت مشروط بر اينكه حكم و فرمان من در صورتي كه پسر ابي طالب كشته شود و بلاد عراق به تسخير تو درآيد معتبر و نافذ باشد، معاويه گفت مگر فرمان تو درباره حكومت مصر نيست، عمرو پاسخ داد مگر نه اينست كه حكومت مصر براي من در عوض بهشت است كه آن را فروخته ام و كشته شدن پسر ابي طالب بهاي آتش است كه آن را مي خرم، همان آتشي كه از اهل خود جدا نمي شود و دوزخيان تا ابد در دوزخ به آن گرفتارند، معاويه گفت اي اباعبدالله فرماني كه براي حكومت

ص : 165

مصر به تو عطا كرديم در اعتبار خود باقي است، اگر پسر ابي طالب كشته شود، تو آهسته سخن بگو مبادا اهل شام سخن تو را بشنوند در اين موقع عمرو به اهل شام گفت اي گروه مردم شام صفوف خود را منظم كنيد و جمجمه هاي خود را به پروردگارتان بسپاريد،. و از خداي خود كه او را مي پرستيد ياري بجوئيد و با دشمن خود نبرد كنيد، آنها را بكشيد و دنباله آنها را قطع كنيد، و در جنگ صبور باشيد و بدانيد زمين از آن خداست كه به هر كس از بندگانش بخواهد مي دهد و عاقبت كار به نفع اهل تقوي است، ....، با توجه به آنچه گذشت و با توجه به اين سخن عمرو، معلوم و محرز مي شود كه او حق اميرالمومنين علي را شناخته و تباهي و فساد كار مخالفت با او را مي داند و .....، و اين دليلي است قاطع و متقن بر رد نظر كساني كه عمل عمرو را از روي اجتهاد و يا عدالت او نيكو مي دانند..... (انا لله و انا اليه راجعون). (كلب گويد معاني خطا و جرم ساده و واضح است و تعجب از كساني است كه مدعي فهم و تفسير قرآن هستند ولي به ابتدايي ترين اصول و مباني تفسير قرآن آگاه نيستند و فهمي در معاني آن ندارند و با تأويل و برداشت خودسرانه و جاهلانه، هم خود را داخل آتش ابدي دوزخ نمودند و هم بسياري ديگر را با معتقد نمودن به ياوه هاي خود مستوجب نار و خلود در آن نمودند و اين امر امكان ندارد مگر به الهام شيطان كه با اين ترفند او، گروه هاي ارتجاعي نابكار و تروريست و قاتل سفاك به نام دين به جان جامعه اسلامي و بشري افتاده و انسان ها را به خاك و خون بكشند و اعمال جنايت كارانه خود را مستند به فتاواي شيطاني عده اي گمراه خارج از دين نموده و آخرت خود را بر همين استدلال شيطاني از قرآن استوار نمايند كه بگويند خدا از خطا مي گذرد و پاداش هم مي دهد آري چنين است ولي اعمال اين جانيان خون آشام براساس حكم قرآن خطا نيست بلكه جرم است يعني اعمالي كه خدا وعده آتش دوزخ جاوداني به مرتكب آن داده است).

عمرو عاص و برادرزاده اش:

عمرو عاص برادر زاده اي هوشيار و زيرك داشت كه از مصر نزد او آمد و به او گفت (....... آيا فكر مي كني كه اهل مصر و كشندگان عثمان، ولايت مصر را تا زماني كه علي عليه السلام زنده است به معاويه تسليم مي نمايند و يا فكر مي كني كه اگر مصر تحت تسلط معاويه قرار گرفت همانطور كه با حرف آن را طعمه تو قرار داد با حرف از تو نخواهد گرفت .....، اگر تو معاويه را نخواهي او هم تو را نمي خواهد، ولي تو دنياي او را

ص : 166

مي خواهي او هم دين تو را طلب مي كند و .....، پس خبر اين گفتگو به معاويه رسيد و او آن جوان را احضار كرد ولي او فرار كرده و به علي ملحق شد و داستان عمرو و معاويه را براي آن حضرت شرح داد و حضرت از آمدن او خوشحال و او را به خود نزديك نموده و گرامي داشت.....)

غانمه قريشيه و عمر و عاص:

اين بانوي مسلمان كه نامش غانمه است در مكه بود و شنيد معاويه و عمرو عاص به بني هاشم دشنام مي دهند، پس گفت اي گروه قريش به خدا قسم معاويه اميرالمومنين نيست و او در خور اين مقام خلافت كه براي خود تصور مي كند نيست و او به خدا قسم كسي است كه نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله بدي و نكوهش نمود و من خود نزد معاويه خواهم رفت و با او سخني خواهم گفت كه از شرمساري عرق در پيشانيش نقش ببندد و ناراحت و نالان شود .....، خبر به معاويه دادند .....، او يزيد را با خادمان و غلامانش به استقبال او فرستاد .....، و يزيد به غانمه گفت كه ابا عبدالرحمن يعني معاويه، امر كرده كه تو به محل پذيرايي او وارد شوي غانمه كه يزيد را نمي شناخت سوال كرد تو كيستي خداوند تو را حفظ كند گفت من يزيد پسر معاويه هستم، غانمه گفت خدا ترا باقي نگذارد اي ناقص تو شايسته پذيرايي مهمان نيستي پس رنگ يزيد از اين اهانت دگرگون شد و نزد معاويه آمد و جريان را به او خبر داد معاويه گفت اين سالخورده ترين زن قريش است و از همه بزرگتر است .....، روز بعد معاويه به نزد غانمه آمد و به او سلام كرد غانمه گفت سلام بر اهل ايمان و خواري و هلاك بر ناسپاسان، و آنوقت گفت كدام يك از شما عمر و عاص هستيد عمرو فوراً جواب داد كه من اينجا هستم غانمه گفت اين توهستي كه به قريش و بني هاشم دشنام مي دهي و حال آنكه خود لايق دشنام هستي .....، به خدا قسم من كاملاً به عيوب و زشتي هاي تو و مادرت دانا و آشنايم و يك يك عيبهاي تو را مي شمارم تو از كنيزكي سياه، ديوانه و زشت كردار و احمق متولد شدي، كنيزكي كه ايستاده بول مي كرد و اشخاص پست و فرمايه را براي مقاربت قبول مي كرد و هرگاه نري با او همبستر مي شد نطفه او بر نطفه آن مرد غلبه مي كرد (يعني از فرط كثرت شهوت او)، و در يك روز با چهل مرد كه بر او مي جهيدند همبستر مي شد (كلب گويد اگر توجه شود اين اوصاف در واقع، اوصاف يك حيوان است حيواني پست و نجس و آيا از اينگونه كثافت ها و فاحشه ها جز دشمنان مولاي مظلومان علي

ص : 167

عليه السلام كسي ديگر به دنيا مي آيد) اين از مادرت و اما تو، من تو را مردي ياوه گو و گمراه مي بينم ..... تو مرد بيگانه اي را با زنت همبستر ديدي و حس غيرت و شرافت و مخالفت در تو برانگيخته نشد (كلب گويد: يعني ديوثي هستي كه پيامبر فرمود ديوث بوي بهشت را استشمام نمي كند) و اما تو اي معاويه هيچگاه با نيكي و صلاح سر و كاري نداري زيرا بر اساس خير و نيكي تربيت نشدي، تو را چكار با بني هاشم، و ..... كه گفتار او بسيار طولاني است و ما مقداري از ابتداء آن را نقل كرديم ..... و گفت آيا زنان بني اميه چون زنان بني هاشمند و .....، الي آخر حديث.

سخن حضرت علامه پيرامون شخصيت عمرو:

اين بود حقيقت و نمودار شخصيت ذاتي و روحيات اين مرد (عمرو بن عاص)، از زمان جاهليت و در عصر نبوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و بعد از آن تا آنكه فتنه ها بپا كرد و در زمان حكومت اميرالمومنين، قبائل را در مقابل هم به جنگ انداخت و از روزي كه به زاده هند جگرخوار، براي نابودي حق و اهل حق پيوست، آن همه نيرنگها و حادثه جويي ها نمود تا زماني كه عمر ننگين او بسر آمد و در پست ترين حالات، مرگ او فرا رسيد و بنيان آرزوهاي او را خراب كرد و عاقبت در طبقات دوزخ گرفتار شراره هاي ابدي آتش گرديد و قيد هاي آهنين و آتشين او را در ميان گرفت، ..... و با توجه به آنچه مذكور شد، در سراسر زندگي پر از فساد و تباهي او نه دليلي براي ثناء او بوجود آمد و نه مقامي تا مايه مباهات او شود و آنچه از اوصاف او آمده است تماماً ساخته و پرداخته همقطاران و هم فكران اوست كه جملگي از دشمنان خاندان رسالت هستند. و لذا با توجه به حالات او محرز مي گردد كه در تمام دوران زندگي خود تظاهر به اسلام نموده و نفاق و كفر خود را پنهان نموده بود، كه واقعاً براي او داستان فرماندهي او در غزوه (ذات السلاسل) نيز سوي را عايد نمي نمايد زيرا رسول خدا حكم به ظاهر مي فرمود و قصاص قبل از جنايت نمي كرد و با آنها و همه منافقان مماشات مي فرمود تا شايد نجات يابند، زيرا رسول خدا به نفاق و كفر دروني بسياري از صحابه واقف بود ولي آنها را ناديده مي گرفت و .....، و لذا حضرت علي عليه السلام فرمود «چون پرچم فرماندهي را رسول خدا صلي الله عليه و آله، بنام عمرو (در غزوه ذات السلاسل) بست با او شرطي كرد كه او به آن عمل نكرد» و همچنين شاهد ديگر بر حقيقت اين موضوع، همان گفتار ابي عمرو و غير اوست كه آورده اند: (عمرو بن عاص

ص : 168

بر اهل اسكندريه دروغ بست وگفت كه آنها معاهده خود را نقض نموده اند و با اين توطئه و نيرنگ دروغ بر آنها حمله برد و اسكندريه را اشغال و عده زيادي از مردم آنجا را بقتل رسانيده و عده اي را اسير نمود، عثمان براي اين اقدام خلاف و دروغ او بر عمرو غضب نمود.....، و دستور داد اسيران را به ديار خودشان برگردانند و او را از حكومت كشور مصر عزل كرد و به جاي او عبدالله بن سعد را منصوب كرد و اين عمل عثمان باعث كينه توزي عمرو نسبت به عثمان شد.....، پس از آن عمرو به فلسطين رفت و به توطئه عليه او پرداخت ..... و با كشته شدن عثمان شادمان شد و براي خود مديحه سرايي كرد كه « من ابو عبدالله هستم و كسي كه اگر زخمي را پيش از التيام بفشارم آن را به خون مي اندازم.» و پس از آنكه عمرو به مدينه برگشت، دائماً در تمامي مجالس از عثمان انتقاد مي كرد و .....، روزي عثمان او را احضار كرد و گفت اي زاده نابغه چه زود گريبان لباس تو آلوده شد، من تازه تو را از كار عزل كردم و تو بر من طعنه مي زني و نكوهش مي كني، وقتي نزد من مي آيي با چهره رياكارانه مي آيي و چون از نزد من مي روي، نوعي ديگر عمل مي كني، به خدا قسم اگر از من به تو سودي مي رسيد، اين چنين نمي كردي، عمرو گفت حرف بسيار گفته اند كه هيچكدام درست نيست و تو اي امير المومنين به خاطر خدا پرهيز كن، عثمان گفت آن هنگام كه تو را در آن مقام گذاشتم نقص و كج روي تو را مي دانستيم و آن زمان هم درباره تو سخنان زيادي در ميان بود، عمرو گفت من در زمان عمربن الخطاب متصدي آن مقام بودم و او هنگام درگذشت خود از من راضي بود، عثمان گفت اگر من هم مثل عمر با تو رفتار مي كردم و با كمال شدت مراقب كارهايت بودم، از حدود خود تجاوز نمي كردي، ولي من به نوعي مسالمت آميز با تو رفتار كردم و به همين دليل جري و بي باك شدي و .....)، عمروعاص با حالت خشم و كينه از نزد عثمان خارج و هر زمان به نزد علي عليه السلام مي آمد، آن حضرت را بر عليه عثمان تحريك مي كرد و اگر نزد طلحه و زبير مي رفت آن دو را بر عليه عثمان تحريك مي كرد و در آن زمان كه حاجيان از مكه مي آمدند خود را به آنان رسانيده و آنها را از كارهاي خودسرانه عثمان آگاه و آنها را تحريك مي كرد، پس در آن زمان كه مهاجمين مصري به مدينه آمدند عثمان از علي خواست كه آنان را آرام كند و علي هم با آنها ملاقات و آنان را آرام كرد و وقتي آنها بازگشت نمودند، عثمان با تحريك مروان براي مردم خطبه خواند و به دروغ گفت اين گروه مصري مطالب نادرست از رهبر خود شنيده بودند و بعد از آنكه

ص : 169

به نادرستي آن يقين نمودند بازگشت كردند پس در اين لحظه عمروعاص كه در پي فرصت مناسب بود از گوشه مسجد فرياد زد اي عثمان از خدا بترس يعني دروغ نگو تو مرتكب كارهاي هلاكت بار شدي و ما هم به پيروي تو در آن كار ها شركت كرديم تو از آن كارها توبه كن تا ما هم توبه كنيم عثمان بر او فرياد زد اي پسر نابغه تو اينجا هستي به خدا قسم از وقتي كه تو را از امر ولايت و حكومت مصر عزل كردم شپش در گريبان تو افتاده كنايه از اينكه به كينه عزل تو از حكومت مصر آرام نمي تواني باشي و پيوسته در پي فتنه گري هستي، و ..... بلادرزي آورده است كه .....، عمرو شروع به تحريك و تهيج مردم عليه عثمان نمود و حتي چوپانها را نيز عليه او تحريك مي كرد، ..... و روزي در قصر خود در فلسطين كه مشرف بر جاده بود سواري را ديد كه از مدينه مي آيد، عمرو از اوضاع عثمان سوال كرد آن سوار گفت او را در محاصره ديدم، عمرو در مقام خودستايي از خود مثالي را به زبان راند كه ترجمه فارسي آن (بسيار) ركيك مي شود و ما از ترجمه آن خودداري مي كنيم و منظورش اين بود كه من مردم را چنان تحريك كردم و توطئه نمودم كه عثمان صدمه ديد ولي در حال بي خبري و غفلت بود. و چون خبر مرگ عثمان به او رسيد گفت من (ابوعبداله)، عثمان را كشتم در حالي كه من در (وادي السباع) هستم و قطعاً عثمان با تحريكات من به اين عاقبت دچار شد.....، ولي بعد از اين واقعه به طلب دنيا پيراهن عثمان را بهانه و مردم را عليه حضرت علي عليه السلام يعني همان امامي كه طهارت و پاكي او نص صريح كتاب الهي است تحريك و به كشتن آن حضرت شاد و مسرور مي شد .....) انا لله و انا اليه راجعون.

داستان شجاعت عمرو در جنگ صفين:

آري ما سابقه اي از پسر نابغه در غزوات و جنگها سراغ نداريم، نه در زمان جاهليت و نه در دوران نبوت و اما در جنگ صفين از او جز خاطره ننگين كشف عورتش در مقابل اميرالمومنين و فرار از شمشير مالك اشتر وجود ندارد و در اين جنگ است كه ننگ و رسوايي ابدي براي او در تاريخ ثبت شد و داستان او ضرب المثل و مورد استناد اشعار اهل حجاز قرار گرفت بطوري كه عتبه بن ابي سفيان راجع به رسوايي او در شعرش آورده، « ..... جز عمرو كه تخمهايش او را از خطر نجات داد، در حالي كه از روبرو شدن با خطر مرگ دلش در اضطراب بود ..... » و نيز موقعيت او در شعر معاويه بن ابي سفيان كه « ..... عمرو با ابوالحسن يعني علي

ص : 170

عليه السلام روبرو شد و عمرو با خواري برگشت، و اگر عورت خود را آشكار نكرده بود. شمشير علي او را به كام مرگ مي برد زيرا او با علي، يعني همان شيرمردي روبرو شد كه هر جنگجويي را ذليل مي نمود.....»، و در شعر حارث بن نصر آمده ..... (به عمرو و ابن ارطاه بگوئيد كه در مسير خود مراقب باشند كه دوباره با شير مرد يعني علي روبرو نشوند. / و به آنها بگوئيد ستايش نكنيد مگر اسافل اعضاء بدن خود را، كه بخدا قسم آنها شما را از مرگ نجات دادند .....)، و در شعر ابي فراس آمده (.......)، و البته بطوري كه شرح آن خواهد آمد اين عمل از وي بطور مكرر سر زده است و .....، او در زمان جنگ هيچگاه از خيمه معاويه جدا نمي شد يعني در جنگ شركت نمي كرد، و در روايت است كه عمروعاص هميشه با حرث بن نضر خثعمي كه از اصحاب علي عليه السلام بود دشمني مي نمود و در هر مجلسي از او بدگويي مي كرد. (حرث تربيت شده علي عليه السلام و كسي بود كه در شجاعت به حدي رسيده بود كه تمام شجاعان سپاه معاويه و مردم شام از روبرو شدن با او هراس داشتند)، پس حرث در مذمت عمرو اشعاري گفت كه به گوش عمرو رسيد و او قسم ياد كرد كه حتماً با علي روبرو شود اگر چه هزار بار بميرد .....، (پس در يكي از روزها) كه سپاهيان با هم درگير شدند عمرو با علي روبرو شد و با نيزه اي كه همراه داشت حمله كرد علي عليه السلام در حالي كه شمشير در دست داشت و نيزه خود را به ركاب زين قرار داده بود به طرف او آمد و به او نزديك شد و همين كه اسب خود را به حركت آورد، عمرو خود را از اسب به زير انداخت و پاهاي خود را بلند و عورت خود را نمايان كرد و بلافاصله علي عليه السلام از او روي گردانيد و اين بزرگواري و آقايي علي عليه السلام ضرب المثل شد، ابن قتيبه در نقل خود آورده است (....... همين كه عمرو با علي عليه السلام روبرو شد علي با نيزه اي او را به زمين افكند و عمرو براي نجات خود، عورتش را نمايان ساخت و علي عليه السلام (شرم نموده و) از او روي برگردانيد و برگشت و آن حضرت هيچگاه از روي حيا به عورت كسي نگاه نكرد و بزرگواري خود را در اين امر و منزه بودن خود را از آنچه روا نيست ثابت نمود، و مسعودي در نقل خود آورده است (....... چون عمر و عاص در برابر علي قرار گرفت علي عليه السلام او را شناخت و شمشير كشيد تا او را بزند، عمرو فوراً عورت خود را نمايان نمود و گفت من اهل جنگ نيستم مجبور بودم .....، پس علي عليه السلام روي از او گردانيد و او را به زشتي سرزنش كرد و عمرو به محل خود بازگشت نمود .....)، و نقل گرديده است در يكي از شبهاي

ص : 171

جنگ صفين، عمرو عاص، عتبه ابن ابي سفيان، وليد بن عقبه، مروان حكم و عبدالله عامر و ابن طلحه .....، نزد معاويه جمع بودند، عتبه گفت كار ما با علي بن ابي طالب عجيب است ما با وجود اينكه با او در خون مشترك هستيم اما جد من عتبه و برادرم حنظله در بدر بدست علي كشته شدند و علي در قتل عمويم شيبه هم شراكت كرده است، و نيز تو اي وليد پدرت را علي با زجر كشت و نيز تو اي پسر عاص پدرت را علي كشت و عمويت را برهنه كرد، و تو اي پسر طلحه پدرت را علي در جنگ جمل كشت و برادرانت را يتيم كرد، و تو اي مروان .....، (كلب گويد آيا تو از عظمت شجاعت و بزرگي مقام مولايمان علي كه وصف شمشير او را خدا به زبان جبرئيل اعلام كرد به وجد نمي آيي و مسرور نمي شوي كه چگونه سران كفر و شرك را به جهنم واصل نمود و خونخواهان آن پدران مشرك و كافر اكنون در مقابل او صف آرايي كرده ولي باز هيچكدام جرئت پا پيش گذاشتن نداشتند خدايا رحمت و رضوان و سلام ابدي و بي پايان تو بر مولاي مظلوم ما علي و لعنت و عذاب و آتش جاويد دوزخ تو بر دشمنان آن حضرت تا ابدالآباد جاري باد يعني تا آن زمان كه خدايي مي فرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، معاويه گفت تا اينجا اقرار بود براي آنچه بر شما وارد شد حالا بگوئيد براي خونخواهي چه داريد، مروان گفت تو چه پيشنهاد مي كني، معاويه گفت دلم مي خواهد او را با نيزه ها پاره پاره نمائيد، مروان گفت اي معاويه به خدا ياوه سرايي مي كني و يا ما را به استهزاء گرفته و مسخره مي كني ..... و سپس عتبه اين اشعار را گفت (....... هر كس خواهان ملاقات او در ميدان جنگ شد مرگ در نزديك او قرار مي گيرد، مگر عمرو كه عورتش او را نجات داد .....)، هشام بن محمد به همين مضمون نقل مي نمايد، (....... عمر و عاص عورتش را آشكار در همان حال به سوي علي آمد و آن حضرت از او اعراض فرمود و سپس او را شناخت و گفت اي پسر نابغه تو در تمام عمر آزاد شده دبرت هستي و اين عمل از از عمرو مكرر سر زده است)، به روايت نصر بن مزاحم به همين مضمون (....... كه عمر و عاص در يكي از روزهاي جنگ صفين در كمين علي عليه السلام نشست تا با غافلگيري به حضرت صدمه بزند ولي علي عليه السلام به او حمله كرد و قبل از اينكه ضربه آن حضرت به او برسد خود را از اسب به زير انداخت و لباس خود را بالا زده و پاي خود را مانند سگ بلند نمود تا عورتش نمايان شد پس حضرت از او صرفنظر كرد و او بپاخاست و خاك آلود با پاي پياده فرار كرد و وقتي سپاهيان عراق عرض كردند آن مرد گريخت

ص : 172

حضرت فرمود آيا او را شناختيد گفتند نه. فرمود: او عمرو بن عاص بود كه با كشف عورت خود به سوي من آمد و من از او روي گردانيدم، وقتي به سوي معاويه برگشت معاويه گفت چه كردي، عمرو جواب داد كه علي با من روبرو شد و مرا به خاك انداخت، معاويه گفت خدا و عورت خود را سپاسگزار باش و به نقل ابي كثير خدا را شكر كن و دبرت را. يعني ماتحت خودت را.

معاويه و عمرو در جنگ صفين:

ابن قتيبه مي گويد (....... روزي عمرو عاص معاويه را خندان ديد به او گفت خدا هميشه تو را خندان بدارد، به چه چيز مي خندي معاويه گفت به هوشياري تو در روزي كه با علي روبرو شدي و خود را در خطر يافتي و فوراً عورت خود را آشكار ساختي، به خدا قسم او از روي بزرگواري به تو منت گذاشت و اگر مي خواست ترا مي كشت. عمرو گفت، قسم به خدا كه من در جانب راست تو بودم در زماني كه علي تو را به مبارزه خواست، در آن زمان چشمانت برگشت و وريدت متورم شد در عبارتي ديگر زبانت از دهان درآمد و آب دهانت خشك شد و از تو چيزي سر زد و در روايت ديگر در اسافل اعضاي تو كاري صورت گرفت كه از ذكر آن كراهت دارم پس به خودت بخند و يا اين داستان را رها كن، معاويه گفت بس است (ادامه نده) .....، نصر بن مزاحم و ساير مورخين آورده اند كه روزي علي بن ابيطالب در جنگ صفين معاويه را چند بار بنام صدا كرد ..... و فرمود ..... تو خود به ميدان بيا و با هم مبارزه كنيم..... معاويه به عمرو گفت، نظر تو چيست ..... و عمرو او را تشويق كرد ..... معاويه گفت كسي مانند من نسبت به جانش فريب نمي خورد، سوگند به خدا كه پسر ابي طالب با كسي مبارزه نكرد مگر آنكه زمين را از خون او سيراب كرد و بلافاصله بعد از اين هماوردطلبي علي عليه السلام، معاويه به داخل سپاه خود فرو رفته و عمرو نيز به دنبال او بود، و نيز روزي علي عليه السلام در جنگ صفين از سپاه خود جدا شد و به اتفاق مالك اشتر به آرامي قدم مي زد تا به نقطه مرتفعي رسيده بر آن قرار گرفتند علي اين اشعار را زمزمه مي فرمود: (....... من علي هستم بپرسيد تا آگاه شويد به مبارزه با من بيائيد يا فرار كنيد، شمشير من نابود كننده و نيزه ام درخشان است .....، از ماست پيامبر مطهر، از ماست حمزه نيكومنش و جعفر كه با دو بال سبز در بهشت جاودانه است و اينست شير خدا همراه با فخر و مباهات، و آن هست پسر هند جگرخوار مردود و دون و پست ناميمون. در اين زمان ناگهان بسر بن ارطاه در حالي كه

ص : 173

خود را غرق در اسلحه و آهن و زره كرده بود بطور ناشناس جلو آمد و صدا كرد اي ابوالحسن به جنگ من بيا، پس علي عليه السلام به سمت او حركت و آهسته از تپه پايين آمد و به محض آنكه به او نزديك شد با نيزه به او زد و او را به زمين انداخت ولي زره آهني او مانع از رسيدن نيزه به تن او بود در اين حال بسر بن ارطاه مانند عمر و عاص براي كشف عورت خود اقدام كرد تا در امان بماند كه علي او را ترك كرد، وقتي او به زمين افتاد مالك اشتر او را شناخت و عرض كرد يا امير المومنين اين بسر بن ارطاه همان دشمن خدا و تو است، علي فرمود: او را رها كن كه لعنت خدا بر او باد آيا بعد از اين كار زشت متعرض او شوم، در اين زمان جواني كه پسر عموي بسر بود به سمت علي عليه السلام حمله كرد و اشعاري خواند، پس مالك اشتر پس از خواندن جوابيه حماسي خود سرود (....... آيا هر روز مردي سالخورده پاي خود را چون سگ بلند كرده و عورت خود را در بحبوحه جنگ آشكار مي كند، عمرو و بسر هر كدام پي در پي عورت خود را براي نجات خود از مرگ آشكار مي كنند و .....) و سپس به آن جوان حمله و او را در هم شكست. و بسر هم بپاخاست و به سوي ياران خود فرار كرد، و علي عليه السلام بر او فرياد زد اي بسر، معاويه سزاوارتر از تو بود براي اينكار و چون بسر نزد معاويه آمد معاويه به او گفت اين رسوايي بعد از عمرو به تو رسيد، تاريخ مي گويد كه عمرو عاص اولين نفر نبود كه براي نجات جان خود، عورت خود را آشكار نمود بلكه قبل از او نيز طلحه بن ابي طلحه در جنگ احد وقتي در معرض حمله مرگبار علي عليه السلام واقع شد كشف عورت كرد.

مالك اشتر و عمرو عاص در جنگ صفين:

(به مضمون) روزي معاويه مروان را براي جنگ با مالك اشتر طلبيد و گفت كه مالك اشتر مرا گرفتار غم و اضطراب نموده ..... تو به جنگ مالك برو ..... كه مروان قبول نكرد و گفت .....، عمرو بن عاص را به جنگ او بفرست ..... (عمرو) با لشكر به سوي مالك اشتر روان شد و همينكه چشم مالك اشتر به عمرو افتاد (رجز حماسي خواند به اين مضمون) كه (كاش مي دانستم كه رفتارم به عمرو چگونه است، همان كسي كه درباره او برخود نذر واجب نمودم كه از او خونخواهي كنم و با كشتن او سينه خود را شفا دهم، .....) عمرو چون اين رجز و شعر حماسي را از مالك شنيد به شدت مشوش شده و ترسيد، ..... و در موقعي كه عمرو رجز مي خواند و با شعر جواب مالك را مي داد، اشتر با نيزه بر سر او رسيد و عمرو حركت كرد و نيزه به او آسيبي نرسانيد،

ص : 174

پس فوراً عنان اسب را بطرف ديگر كشيد و در حالي كه دست بر صورت خود نهاده بود با سرعت فرار كرده و خود را به لشكر گاه رسانيد، پس در اين زمان جواني از قبيله يصحب به عمرو خطاب كرد كه: (اي عمرو مادامي كه باد صبا مي وزد خاك بر سر تو باد .....).

داستان ابن عباس و عمرو:

عمرو بن عاص در سفر حج در بين حجاج از بني اميه و معاويه تعريف و تمجيد و از بني هاشم بدگويي مي كرد و خاطرات خود از جنگ صفين را شرح مي داد كه ابن عباس به عمرو گفت: (همانا تودين خود را به معاويه فروختي .....، تو آن روزي كه با ابوموسي اشعري بودي را به خاطر بياور كه افتخارت تو در آن روز مكر و حيله تو بود به خدا قسم تو در صفين هيچ هنرنمايي نداشتي و هنر نمايي تو در آن جنگ اين بود كه عورت خود را نمايان كني و جانت را نجات دهي .....، در آن روز نيزه تو كوتاه و زبانت دراز بود، تو آن حيله گر هستي كه در پايان جنگ به جنگ روي مي آوردي كه وانمود كني در جنگ حضور داشتي ولي در آغاز جنگ به آن پشت مي نمودي تا جان خود را حفظ نمايي، به جان خودم سوگند كسي كه دين خود را به دنياي غير خود بفروشد، سزاوار آن است كه دائم در غم و محنت اين داد و ستد باشد .....، الي آخر).

ابن عباس و عمرو در اجتماعي ديگر:

مدايني روايت كند كه عبدالله بن عباس در سفري بر معاويه وارد شد و يزيد پسر معاويه و زياد بن سميه و .....، در نزد او بودند، عمرو عاص گفت: (اي معاويه به خدا قسم اين عبدالله بن عباس طلوع هر شر و غروب هر خير است و صلاح در نابودي او و قطع ماده شر است.....، ابن عباس گفت اي پسر نابغه به خدا سوگند كه عقلت منحرف گشته و افكارت مضطرب و به ياوه گويي گرائيده و شيطان به زبان تو سخن گفت، آيا بهتر نبود كه اين پيشنهاد خود را در روز صفين انجام مي دادي .....، كه در آن روز تو قصد به اميرالمومنين نمودي و او با شمشير به سوي تو حمله كرد و چون مرگ را مشاهده كردي قبل از روبرو شدن با او به حيله گري متوسل شده و به اميد نجات از مرگ عورت خود را براي جلوگيري از حمله آن حضرت آشكار نمودي ..... الي آخر.

ص : 175

عبدالله بن هاشم مرقال و عمرو:

معاويه در جريان جنگ صفين از هاشم مرقال پسر عقبه بن ابي وقاص و فرزند او عبداله بواسطه جانفشاني و دفاع آنان از اميرالمومنين نفرت و كينه داشت و به عامل خود در عراق، زياد بن ابيه نوشت در جستجوي عبداله بن هاشم (مرقال) باش و او را دستگير كرده و دستش را به گردنش ببند و به سوي من بفرست، زياد شبانه به طور ناگهاني به خانه او هجوم برده و او را از بصره با غل و زنجير به دمشق فرستاد وقتي عبداله وارد مجلس معاويه شد عمرو عاص نيز در آن مجلس بود، و معاويه به عمرو گفت اين شخص را مي شناسي عمرو گفت نه گفت او كسي است كه پدرش در صفين اين اشعار (حماسي) را مي خواند (....... من جان خود را فروخته ام .....، چاره نيست يا بايستي شكست و يا شكسته شد، من هم با نيزه بلند بر سر آنها مي كوبم .....)، عمرو در پاسخ اشعاري خوانده و معاويه را برابر قتل او تحريك كرد و گفت ..... اگر او را آزاد كني سواراني مجهز و برعليه تو آشوب بپا مي كند عبداله پاسخ داد اي پسر ابتر اين همه زبان آوري را چرا در صفين بكار نبستي، آنگاه كه ما تو را به نبرد دعوت كرديم و تو مانند كنيز روسياه و گوسفند اخته شده به پشت اسبها پناه مي بردي، اگر معاويه مرا بكشد مردي بزرگوار و توانا را كشته نه فردي ترسو و رسوا را، عمرو به او پاسخ داد .....، و عبداله گفت به خدا قسم اگر پدرم در ميدان جنگ با تو روبرو مي شد تمام مفاصلت را از ترس مي لرزاند و جان سالم به در نمي بردي .....، معاويه گفت اي بي مادر آيا ساكت نمي شوي عبداله پاسخ داد اي زاده هند تو با من اين سخن را مي گويي من اگر بخواهم تو را نكوهش كنم چنان مي گويم كه عرق شرم بر پيشانيت نقش ببندد و پستي در چهره ات آشكار شود آيا به بيش از مرگ مرا مي ترساني .....، (در نهايت معاويه پس از گفتگو عبداله را آزاد كرد).

يك درس ديني و اخلاقي:

بر اهل بحث و تحقيق پوشيده نيست كه آنچه از بدي و رسوايي به اين شخص (عمر و بن عاص) نسبت داده شده و در احوالات زندگي او ضبط شده است، همه از پستي ها، حيله گري ها، دروغ گويي ها، بي غيرتي ها در مقابل همسرش و .....، همگي اين عيوب در واقع نشانه هاي نفاق اوست. زيرا حالات عمرو با كدام يك از آنچه در مورد صفات مومن از پيامبر به ما رسيده مي تواند منطبق باشد: كه فرمود: (علامت منافق سه چيز

ص : 176

است به هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد، اگر وعده دهد خلاف آن عمل مي كند و اگر امانتي به او داده شود خيانت مي كند، در روايت مسلم اضافه شده و اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد و گمان شود كه او مسلمان است .....)، و يا (مكر و خدعه در آتش است)، و يا (مومن كينه توز نيست) .....، و يا (غيرت داشتن نشان از ايمان و بي غيرتي نشان از نفاق ..... و يا حتي به ميزان كم، شرك است) و يا (هر كس با دوستان خدا دشمني نمايد به جنگ با خداوند برخاسته است)، و يا (كسي كه سلطاني را به سبب كاري كه خداوند را به غضب مي آورد خشنود نمايد از دين خدا خارج شده است) ..... و يا (ناسزاگويي و دشنام به مسلمان گناه و انحراف است و نبرد با او كفر و) .....، و يا (مومن ساده و بزرگ منش است و فاجر حيله گر و پست) ..... و يا .....

درگذشت عمرو عاص:

او به سال چهل و سه هجري از دنيا رفت و حدود نود سال عمر كرد، يعقوبي گويد همينكه مرگ عمرو عاص فرا رسيد به پسرش گفت پدرت دوست داشت كه در جنگ ذات السلاسل مي مرد زيرا من در كاري دخالت نمودم كه نمي دانم چه دليلي در محكمه خدا خواهم داشت و سپس نظر به اموال و ثروت فراوان خود نموده و گفت اي كاش ثروت من پشكل شتر بود و اي كاش من سي سال قبل مرده بودم، من دنياي معاويه را آباد و دين خود را فروختم و دنيا را مقدم داشته و آخرت را رها كردم، در راه خير بودم ولي كور شدم تا اجلم فرا رسيد، گويي مي بينم كه معاويه ثروت مرا در اختيار گرفته و بعد از مرگم با شما بدرفتاري خواهد نمود، ابن عبدالبر نوشته است، ابن عباس در بستر مرض او به ديدن او رفت و حال او را پرسيد پاسخ داد در مرحله اي قرار گرفتم كه احساس مي كنم كمي از امر دنياي خود آباد و بسياري از دين خود را تباه كردم ..... پس اي برادر زاده مرا پندي ده تا استفاده كنم ابن عباس پاسخ داد چقدر دور است كه به مقصد برسي .....، عمرو گفت حتي در اين هنگام كه به هشتاد و چند سال رسيده ام و مرگ من فرا رسيده مرا از رحمت خدا مايوس مي كني ابن عباس گفت هيهات اين آرزويي دور و دراز است، تو نو را مي گيري و كهنه را مي دهي، عمرو گفت اي ابن عباس از جان من چه مي خواهي، من كلامي نگفتم مگر آنكه عكس آن را از تو شنيدم ....)،

نكته اي سودمند آنكه نام پدر عمرو در بسياري از كلمات اصحاب (عاصي) آمده از جمله در شعر اميرالمومنين (لا وردن العاصي بن العاصي .....) و در رجز مالك اشتر (و يحك يا بن العاصي .....). (كلب گويد فانظر كيف

ص : 177

كان عاقبه المكذبين بر عاقبت اين شقي سفاك و خونخوار كه به فتنه او و مانند او امت پيامبر به خاك و خون غلطيده و شريعت پيامبر دچار شكست و تباهي شد، و اين نكبت و بدبختي و خونريزي تا ظهور حضرت مهدي صاحب الزمان عج الله تعالي فرجه الشريف همچنان گريبانگير اين امت است، توجه نما كه به هنگام مرگ مي گفت اي كاش به جاي ثروت پشكل شتر جمع مي كردم و ....، او به خدا قسم و مانند او او به ذات لايزال حق دروغ مي گويند آنها اگر دوباره به اين جهان بازگشت نمايند همان رويه و يا بدتر از آن را دنبال مي كنند و خداوند درباره آنان فرموده است كل يعمل علي شاكله پس دوزخ جاويد و لعنت خدا و رسول و ملائكه و الناس اجمعين بر او و معاويه و يزيد و امثال آنان باد تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه محمد حميري:

ترجمه (درباره محمد به راستي و حق سخن بگوئيد، زيرا تهمت زدن و دروغ نسبت دادن، صفت پست فطرتان است، آيا بعد از محمد كه پدر و مادرم فدايش باد، يعني آن فرستاده خدا و شرافتمند تمامه، علي برترين خلق پروردگار و شريف ترين آنان در بدست آوردن شخصيت مردي و مردانگي نيست- علي پيشواي ماست .....، كه پدر و مادرم به فدايش باد، همان ابوالحسن كه از هر ناروا و حرامي منزه و پاك است .....، اگر من در راه دوستي او كسي را بكشم بر من در اين امر گناهي نيست، گروهي كه او را دشمن بدارند البته در آتشند، هر چند هزار سال نماز بخوانند و روزه بگيرند، نه به خدا قسم نماز كسي كه ولايت و دوستي پيشواي عادل و دادگر نداشته باشند قابل قبول نيست، اي اميرمومنان اعتماد من به تو است و من به اولاد نوراني و مبارك تو گرويده ام، اي پروردگار من تا هنگام ملاقات تو يعني روز قيامت، اين سخن را كه اساس دين من است مي گويم و من از كسي كه با علي دشمني نمود و نيز از همه آن ناپاكان و ستمكاراني كه با او جنگ كردند بيزارم، آنها فراموش كردند نصب او را در روز خم (غدير خم) كه از طرف خدا و بهترين خلق او اعلام شد، بر خاك باد بيني آن كسي كه سخن مرا بد بداند و مرا سرزنش كند زيرا فضل علي چون درياي بي كران است، .....، من از كساني كه (حق او را غصب) و از صحنه خلافت او را كنار زدند بيزارم، چون او در اين مقام از همه برتري داشت، همان علي كه دليران را مغلوب ساخته و هنگامي كه برق شمشير او را مي ديدند مي گريختند.....) اين قصيده را شيخ الاسلام حموي در باب 68 از كتاب فرايد السمطين از حافظ كبير ابي

ص : 178

عبدالله محمد بن احمد روايت، كه او با رعايت سلسله اسناد از ابوالفضل جعفر بن عبدالواحد، ..... و او از هشام بن محمد و او از پدرش روايت نمود كه گفت، طرماح عدي با هشام مرادي و محمد بن عبدالله حميري نزد معاويه بن ابي سفيان گرد آمده بودند، معاويه كيسه اي پر از طلا در مقابل خود قرار داد و گفت اي شعراي عرب درباره علي بن ابي طالب شعري بگوئيد و در كارتان جز حق سخني نگوئيد كه من از نسل صخر بن حرب نيستم اگر آن را به كسي كه شعر حقي درباره علي بگويد ندهم، طرماح برخاسته و شعري پس از ناسزا و نكوهش درباره علي سرود، معاويه گفت: بنشين نيت تو و جايگاه تو را خدا مي داند، پس هشام مرادي برخاست و او نيز سخناني پر از نكوهش و ناسزا نسبت به علي گفت. معاويه گفت تو نيز پهلوي رفيقت بنشين و آنوقت عمروعاص كه در مجلس حاضر بود به محمد بن عبدالله حميري كه به او نظري خاص داشت، گفت تو آغاز كن و سخني جز حق مگو و او رو به سوي معاويه كرد و گفت تو سوگند ياد كرده اي كه اين كيسه زر را به كسي عطا كني كه درباره علي جز به حق كلامي نگويد، و در اين هنگام محمد بن عبدالله حميري برخاست و اشعار فوق (كه ترجمه بخشي از آن گذشت) را، سرود و معاويه گفت تو در سخن راستگوتري پس اين بدره زر را بگير.، اين روايت را استاد فقيه ما عمادالدين ابوجعفر محمد بن ابي القاسم .....، با سلسله اسناد از محمد بن دينارضبي از عبدالله بن ضحاك و همچنين اين واقعه را صاحب رياض العلما در شرح حال شريف مرتضي به نقل از شيخ الاسلام حموي روايت نموده است.

شرح حال شاعر:

محمد بن عبدالله حميري (عديل و رفيق عمر و عاص)، كه گمان مي رود فرزند قاضي عبدالله بن محمد حميري صاحب ديوان خاتم معاويه و صاحب منصب قضاوت او باشد و .....، و به احتمال قوي صاحب اشعار فوق خود قاضي عبدالرحمن محمد حميري باشد و در تاريخ نام پدر را به جاي پسر قرار داده اند.....

ص : 179

خلاصه جلد چهارم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

شعراي غدير در قرن دوم:

ابو مستهل كميت متولد سال 60 و متوفي به سال 126:

ترجمه: (.......، آن دو غم اشك آور كه آنچنان درد انگيز و ماتم زاست خواب را از ديده ات و شادي را از ياد تو مي برد/، ..... پيغمبر كه آشكارا مثاني، خوان اوست، و ابوالحسن علي (ع) كه برگزيده اوست، ..... در روز دوح، دوح غدير خم، ولايت او را آشكار فرمود كه اي كاش اطاعت مي شد / ليكن آن عده پيمان ولايت را شكستند، در حالي كه من پيماني به اين عظمت نديدم، من به آنها لعنت نمي فرستم / ولي اولي بدكاري كرد، و با اين كار دومي كه از ديگران به عدل و داد نزديكتر و پاسدارتر نشان مي داد، ستمگر و تبهكار شد، اينان فرمان پيشواي خود و مردي كه در حوادث روزگار از همه استوارتر بود را ضايع گذاشتند و به گمراهي افتادند / حقش را فراموش كردند و به وي با آنكه بر همه آنها سرور بود، بدون آنكه اندك گناهي كرده باشد، ستم كردند، و به بني اميه در هر كجا كه فرود آيند، هر چند كه از شمشير و تازيانه آنها بترسي، بگو: آگاه باشيد، من بيزارم از روزگاري كه در آن با ترس به فرمانبري و فرمانبرداري از شما مجبور هستم، خدا گرسنه كند آنكه شما او را سير كرديد و سير كند آن كسي را كه با ستم شما گرسنه ماند و بدون واهمه مي گويم: بزرگ قوم شما (معاويه) و خليع (وليد بن عبدالملك) را خداوند لعنت كند، زيرا كه اينها به جاي سياستمدار دلخواه هاشمي نسب، بر مردم حكومت كردند،)، .....، اين ابيات از قصايد درخشان كميت (موسوم به هاشميات) است كه شماره آن چنانكه صاحب كتاب حدايث الورديه تصريح نموده به 578 بيت مي رسد، اما دست خائن ويران گري كرده و ابيات بسياري از آن را حذف نموده، همان خيانت كه اين دست ها، در چاپ ديوان حسان، فرزدق و ابي نواس و غير آن مرتكب شده اند. و لذا وقت آن است كه دست جستجوگر پرده از چهره اين خيانتهاي پنهاني بر دارد، چاپ ليدن اين قصيده، كه در سال 1904 به انجام رسيده است متضمن

ص : 180

536 بيت و در شرحي كه به قلم استاد محمد شاكر خياط است 560 بيت آمده و شرحي كه به خامه استاد رافعي است 458 بيت دارد (و با طليعه هاي متفاوت):

در طبع ليدن و خياط103 و شرح رافعي 102 بيت

در چاپ ليدن و خياط140و شرح رافعي138 بيت

در طبع ليدن133و شرح خياط132 و شرح رافعي 67

در طبع ليدن و خياط111شرح رافعي89

در طبع ليدن و خياط33شرح رافعي28

در چاپ ليدن و خياط20 شرح خياط21 و در شرح رافعي 19

در چاپ ليدن و خياط 7 بيت شرح رافعي 5 بيت

قصيده غديريه عينيه (هاشميات):

شيخ ما مفيد در معني كلمه مولي گويد كه كميت از رجالي است كه به شعر او در فهم معاني قرآن استمداد كرده اند و همه دانشمندان به فصاحت و علم او در لغت شناسي و والايي مرثيه او در شعر .....، اجماع نموده اند و چنين كسي وقتي مي گويد (و يوم الدوح، دوح غدير خم / .....)، امامت علي را به خبر غدير واجب دانسته و حضرتش را با توجه به معني كلمه مولي به رياست ستوده و بر كميت با آن بزرگي و رتبه كه در لغت و زبان عرب دارد، روا نيست كه عباراتي را به نحوي بكار ببرد كه در لغت هيچگاه به آن معني بكار نرفته است، كراجكي در صفحه 154 (كنز الفوائد) خود با سلسله اسناد از (هناد بن سري) روايت نموده كه او گفت: (اميرالمومنين علي بن ابي طالب را در خواب ديدم كه به من فرمود اي هناد گفتم لبيك اي اميرمومنان فرمود آن شعر كميت را برايم بخوان كه با اين بيت شروع مي شود (و يوم الدوح، دوح غدير خم .....)، پس مي گويد من خواندم و آن حضرت فرمود اي هناد گوش فرا ده. گفتم بفرما سرور من. فرمود (و لم ار مثل ذاك اليوم يوما، و لم ار مثله حقاً اضيعا)، شيخ ابوالفتوح در تفسير خود آورده است كه از كميت روايت نموده اند كه گفت (امير المومنان (ع) را در خواب ديدم به من فرمود قصيده عينيه خود را بخوان من آن را خواندم تا به اين بيت رسيدم (و يوم الدوح دوح غدير خم .....) آن حضرت كه درود ابدي و پيوسته خدا بر او

ص : 181

باد فرمود درست گفته اي و خودش چنين ادامه داد (و لم ار مثل ذاك اليوم يوما، و لم ار مثله حقا اضيعا .....) سيد در درجات، عقيلي در منهاج، ابن جوزي در تذكره ....، اين روايت را نقل و مرزباني گفته است كه مذهب كميت در تشيع و ستايش او از خاندان پيامبر در زمان بني اميه مشهور است ..... و آورده اند چون كميت اين قصيده را براي ابي جعفر محمد بن علي (الامام – الطاهر) (رض) خواند حضرت درباره او دعا كرد، بياضي عاملي در الصراط المستقيم خود از فرزند كميت روايت نموده كه او پيامبر را در خواب ديده كه به وي فرمود قصيده عينيه پدرت را براي من بخوان و او خواند تا به اينجا رسيد كه: (و يوم الدوح، دوح غدير خم .....) پيامبر به سختي گريسته و فرموده پدرت درست گفت خدايش رحمت كند آري به خدا سوگند (لم ار مثله حقاً اضيعا ....)،

هاشميات:

مسعودي هاشميات را از كميت دانسته و به ذكر آن پرداخته است و ابوالفرج و سيد عباسي گفته اند كه قصيده (هاشميات) كميت از بهترين اشعار اوست، (آمدي) و (ابن عمر بغدادي) گفته اند اشعار كميت بن زيد درباره خاندان پيامبر (ص) مشهور است .....، ابوالفرج با سلسله سند از محمد بن علي نوفلي نقل نموده است كه گفت از پدرم شنيدم كه گفت: « چون كميت به شاعري پرداخت اولين شعري كه سرود، هاشميات بود و آن را از ديگران پنهان مي نمود، پس به نزد فرزدق بن غالب آمد و گفت اي ابافراس تو بزرگ مضر و شاعر اين قبيله اي و من برادرزاده تو كميت بن زيد اسدي هستم ..... و بر زبانم شعري جاري شده و دوست دارم اول بر تو بخوانم تا اگرخوب است مرا به نشر آن فرمان دهي و اگر بد است مرا امر نمايي تا آن را پنهان كنم .....، پس فرزدق گفت اما عقل تو كه خوب است اميدوارم شعر تو به اندازه عقلت باشد، بخوان آنچه را سروده اي، پس كميت اشعار خود را خواند (شاد هستم ولي اين شادي از شوق سپيدتنان نيست .....، اينان بني هاشم و خاندان پيامبرند كه خشنودي و خشم من به آنان و براي آنان است .....)، فرزدق گفت اي برادرزاده شعرت را منتشر كن، آري منتشر كن كه به خدا سوگند تو شاعرتر از همه گذشتگان و بازماندگاني .....)، كشي در رجال خود (به اين مضمون) روايت نمايد كه شخصي راوي شعر كميت و هاشميات او بود، ولي بعداً به مدت 25 سال خواندن آنها را ترك كرد زيرا آن عمل را حلال و جايز نمي دانست تا اينكه در خواب

ص : 182

ديد كه قيامت شده و كتابي به او دادند چون باز كرد ديد در آن نام دوستان علي بن ابي طالب را كه به بهشت مي روند ثبت نمودند و در آن نام كميت بن زيد اسدي نيز بود، پس از آن واقعه دوباره آن اشعار را براي مردم مي خواند و نيز بغدادي در كتاب خزانه خود (به اين مضمون) آورده است كه خبر اين قصيده به خالد قسري كارگزار هشام در عراق رسيد و او خبر آن را به هشام فرستاد و هشام دستور قتل كميت را صادر كرد، خالد كميت را دستگير كرد و به زندان انداخت و كميت همسر خود را به زندان احضار كرد و لباس او را پوشيده از زندان گريخت چون خالد خبردار شد خواست كه زن را مجازات كند، بني اسد جمع شده او را تهديد كردند و گفتند ترا بر آن فريب خورده خاندان ما راهي نيست، پس خالد ترسيده آن زن را آزاد كرد.

قصيده ميميه هاشميات:

صاعد غلام كميت گويد با كميت به خدمت ابي جعفر محمد بن علي (ع) رسيديم و وي اين قصيده را براي حضرت خواند و حضرت دوبار فرمود: (خدايا كميت را بيامرز.)، و با همين مضمون كشي با اسناد خود از زراره و ابن شهر آشوب در مناقب و طبري در اعلام خود اين روايت را آورده اند و نيز مسعودي در كتاب مروج خود آورده است كه كميت به مدينه آمد و به خدمت ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي (رضي) رسيد، شبي امام به او اجازه داد و او به شعر خواندن پرداخت تا به اين بيت از قصيده ميميه خود رسيد كه: كشته نينوايي كه گرفتار پيمان شكني و خيانت مردم فرومايه و پست فطرت شد .....،) پس حضرت ابوجعفر گريست و فرمود اگر مالي داشتيم به تو مي داديم، ولي پاداش تو همان باشد كه پيامبر به حسان بن ثابت فرمود .....، (تا زماني كه از ما خاندان دفاع مي كني همواره مويد به روح القدس باشي)، پس كميت به نزد عبدالله بن حسن بن علي آمد و شعر خود را خواند (مضمون) ....، و او مزرعه اي را به بهاي چهار هزار درهم به او داد ولي كميت نپذيرفت و گفت من براي خدا اين عمل را انجام داده و مزد نمي گيرم ..... و سپس عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب برخاسته كيسه اي به چهار غلام خود داد و به خانه هاي بني هاشم آمد و گفت اي بني هاشم، كميت در روزگاري كه ديگران از ذكر فضيلت شما خاموش مانده اند به مدح شما شعر سروده و خون خود را در معرض خطر بني اميه قرار داده است در اين زمان بني هاشم هر كس در خور توانايي خود از مال و زيورآلات جمع نموده و نزد كميت آوردند ولي كميت از قبول آنها خودداري نمود

ص : 183

.....، اين شهر آشوب در مناقب خود اين روايت را نقل و مذكور نموده كه او از امام باقر عليه السلام لباس ايشان را به عنوان تبرك پذيرفت ولي پول را قبول ننمود .....

قصيده بائيه هاشميات:

در اغاني از دعبل خزاعي روايت نموده اند كه گفت پيامبر را در خواب ديدم فرمود تو با كميت بن زيد چكار داري گفتم اي رسول خدا در ميان من و او غير از همان معارضه اي كه ميان همه شعرا هست، چيز ديگري نيست فرمود ديگر ادامه نده آيا مگر او سراينده اين بيت نيست (فلا زلت فيهم .....)، به راستي كه خداوند او را به بركت اين بيت آمرزيده است و من پس از اين خواب دست از معارضه با كميت برداشتم، سيوطي در شرح شواهد خود آورده است كه بني اسد قوم خود را صاحب فضيلت بهره مندي از دعاي پيامبر به بركت اشعار كميت مي دانند، زيرا او پيامبر را در خواب ديد و رسول خدا فرمودند كه شعر (طربت و ما شوقا الي البيض .....) را بخوان و پس از خواندن اين شعر پيامبر فرمود بركت بر تو باد بركت بر قوم تو باد و همچنين در كوفه هر كس اين قصيده او را نمي خواند شيعه نبود، سيوطي در كتاب خود از كميت نقل نموده است كه گفت پيامبر را در روزهايي كه پنهاني مي زيستم در خواب ديدم فرمود از چه مي ترسي گفتم اي رسول خدا از بني اميه و اين بيت را براي حضرت خواندم: «الم ترني من حب آل محمد / اروح و اغدوا خائفاً اترقب» يعني آيا نمي بيني كه به جهت دوستي آل محمد، صبح و شام را به ترس و واهمه مي گذرانم، فرمود بيرون بيا كه به راستي خداوند ترا در دنيا و آخرت امان داده است.

قصيده لاميه هاشميات:

« هان آيا هيچ كوردلي، نگران انديشه خويش است ..... »، ابوالفرج با سلسله اسناد از ابي بكر حضرمي روايت كرده است كه گفت در ايام تشريق در سرزمين مني، كميت به محضر ابي جعفر محمد بن علي (ع) شرفياب شد و گفت در ستايش شما شعري سروده ام كه دوست دارم براي شما بخوانم، فرمود در اين روزها بياد خدا باش، كميت خواهش كرد ابوجعفر اجازه داد، كميت قصيده را خواند تا به اينجا رسيد « يصيب به الرامون عن قوس غير هم / فيا آخر اسدي له الغي اول»، يعني تيراندازان (اصلي) با كمان ديگري (يزيد) به سوي او (يعني امام حسين عليه السلام) تير مي اندازند و واي بر آن آخري كه زمينه تبهكاري را اولي براي او فراهم

ص : 184

كرد»، پس ابي جعفر دستها ي خود را به آسمان بلند كرد و گفت خداوندا كميت را بيامرز و اين روايت با همين مضمون از محمد بن سهل دوست و همراه كميت نيز نقل شده است .....، تا آنجا كه وقتي آن مرثيه را خواند، پس گريه زيادي از حضرت و افراد خاندانش بلند شد و حضرت دست خود به آسمان برده و فرمود خداوندا گناهان گذشته و آينده و نهان و آشكار كميت را بيامرز و آنقدر به وي عطا كن كه خشنود شود، بغدادي در جلد 5 (خزانه) خود پس از نقل عبارت گريه زيادي درگرفت چنين آورده است: .....، كه صداي شيون برخاست و چون به اين شعر درباره امام حسين رسيد كه: « براي شمشيرهاي دشمن، حسين و شيفتگان كوي او، به سبزه هاي درو شده دروگر شباهت داشتند، پيامبر از ميان آنان رفت و فقدان او، مصيب دردناك و بزرگي براي مردم بود / و من غريبي را كه سزاوارتر از او حسين، براي ياري شدن در هنگام تنهايي باشد سراغ ندارم / .....)، پس امام جعفر صادق (رض) دستهاي خود را بلند كرد و گفت خداوندا گناهان گذشته و آينده و پنهان و آشكار كميت را بيامرز و آنقدر به وي عطا بفرما تا راضي شود و سپس هزار دينار و لباسي به كميت داد، ولي او مال را قبول نكرد و جامه امام را به عنوان تبرك پذيرفت .....)، كميت درباره حديث غدير، قصيده اي ديگر دارد كه اين ابيات در ميان آن است « علي سرور مومنان است و رعايت حق وي از جانب خدا، بر هر مسلماني واجب است، به راستي كه رسول خدا در حق وي سفارش فرمود، و او را در هر حقي كه قسمت مي شد شريك كرد / و صديقه (فاطمه زهرا) را كه همانندي جز مريم بتول نداشت به همسري او درآورد و در روز غدير، ولايت او را بر هر نيكوكاري از عرب و غير عرب واجب فرمود».

زندگي شاعر:

نام او ابومستهل كميت بن زيد .....، است ابوالفرج گفته كه او شاعري پيشتاز و لغت شناس و آشنا به تاريخ عرب .....، است او در زمان بني اميه زندگي مي كرد و پيش از دولت عباسي از جهان رفت، او به تشيع هاشمي معروف و مشهور است .....، او را شاعرترين از ميان گذشتگان و آيندگان گفته اند، شماره اشعار او بيش از پنج هزار قصيده است كه فراهم آورنده اشعار او را اصمعي و آراينده آن را ابن سكيت ذكر كرده اند، گروهي اشعار او را از ابي محمد عبدالله بن يحيي معروف به ابن كناسه متوفي 207 روايت نموده اند .....، برخي گفته اند كميت ده خصلت داشت كه در هيچ شاعري جمع نبوده است، اوصاف او (خطيب بني اسد،

ص : 185

فقيه شيعه، حافظ قرآن عظيم، شجاع، خوش خط، نسب شناس پر جدل و نخستين مناظر در تشيع، تيرانداز بي مانند در بني اسد، سواركار بي باك و بخشنده اي ديندار)، بوده است. حكيم اعور از شعراي معاصر كميت بوده و با وي مناظره هاي فراوان داشته است و او از جمله شعرايي است كه در دمشق به بني اميه ملحق شده است، مردي به خدمت عبدالله بن جعفر رسيده و گفت اي فرزند رسول خدا، حكيم اعور دركوفه بر عليه شما شعر مي گويد، عبداله گفت چه مي گويد گفت مي خواند (زيد شما را بر ساقه هاي درخت خرما آويختم و نديدم كه مهدي را به دار كشند، به ناداني علي را با عثمان مقايسه كرديد و حال آنكه عثمان از علي بهتر است)، پس عبدالله دستهايش را كه به سختي مي لرزيد به آسمان بلند كرد و گفت بارالها اگر اين مرد دروغگو است، سگي را بر او مسلط كن پس حكيم اعور شبانه از كوفه بيرون آمد و شيري او را از هم دريد. (كلب گويد نمي توانم بپذيرم كه كسي با علي عليه السلام دشمن است يعني با مظهر خوبي ها و انسانيت و شرافت و عدالت و....، زيرا دوستي مولايمان علي مانند دوستي گلها و عطر رياحين و زيبايي ها و نيكي و عدالت و .....، امري فطري است كدام نفس و وجود است كه اين خوبي ها را دشمن دارد و زشتي ها را دوست بدارد آري فقط در يك حالت امكان دارد اينكه او يا شيطان و يا شيطان صفت باشد كه لعنت خداوند و آتش ابدي دوزخ بر همه شياطين جن و انس از اول خلقت تا آخر خلقت مستقر و پايدار باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

كميت و زندگي مذهبي او:

دانشمند جستجوگر و انسان محقق با بررسي در ميان آثار موجود و مستندات، شواهد و دلايل روشن و واضحي مي يابد كه اثبات مي نمايد كه اين ابر مرد يعني كميت، هرگز شعرسرايي و مجاهدت هاي خستگي ناپذير خود را در راه اثبات علاقه و حقانيت آل محمد عليه السلام، وسيله كاميابي و حرص خود در طلب دنيا قرار نداد .....، و اعتقاد داشت كه (آل محمد) وسيله رستگاري او در جهان آخرت بوده و مودت و دوستي آنان پاداش رسالت كبري است. شيخ اكبر صفار در بصائر از جابر روايت نمايد كه گفت (به مضمون) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و نيازمندي خود عرضه كردم، حضرت فرمود درهم و ديناري نداريم، در همين موقع كميت شرفياب شد و قصيده اي خواند پس حضرت به غلام خود فرمود كيسه پولي بياور و به كميت بده،

ص : 186

پس كميت قصيده اي ديگر با اذن حضرت خواند و حضرت دوباره همين دستور را به غلام داد، غلام كيسه پولي آورد و به كميت داد و باز هم قصيده اي خواند و باز هم غلام كيسه اي پول به دستور حضرت براي او آورد، در اين لحظه كميت به امام عرض كرد فدايت شوم من از اين اشعار قصدي جز تقرب به پيامبر و اداي حقي كه خدا به من واجب فرموده ندارم پس امام به غلام فرمود كه كيسه هاي پول را به جاي خود برگردان، پس از رفتن كميت به امام عرض كردم فدايت شوم شما فرمودي كه درهم و ديناري نداريم، حال آنكه براي كميت سي هزار درهم حاضر فرمودي، امام فرمود داخل خانه شو پس چون به داخل خانه آمدم از درهم و دينار چيزي نيافتم پس امام فرمود ما آنچه از كرامات خود از شما پنهان نموده ايم بيش از آن است كه به شما نشان داده ايم..... الي آخر»،

صاعد گفت با كميت به خدمت فاطمه دختر حسين عليه السلام رسيديم فرمود:

اين مرد شاعر ما آل محمد است، پس قدحي كه در آن شربت بود آورد و بهم زد و به كميت داد تا نوشيد، پس دستور داد سيصد دينار و اسبي سواري را به كميت بدهند، ولي كميت با ديده پراشك گفت، نه به خدا سوگند نمي پذيرم زيرا كه من به خاطر دنيا به شما ارادت ندارم .....، و در جاي ديگر به امام عرض كرد « ..... خدا نياورد روزي را كه من به جهت اظهار ارادت و دوستي از شما درهم و ديناري بگيرم، تا آن زمان كه خداي عزو جل هست و مرا كفايت مي نمايد»، حضرت علامه فرمايد (مضمون) و او آنچه از عطاهاي كثير كه از طرف امامان و خاندان رسول خدا و بني هاشم به عنوان قدرداني به او مي دادند نمي پذيرفت و .....، و اين موارد همگي دلالت بر ارادت خالصانه و پاكي اعتقاد وي به محمد و آل محمد عليهم السلام دارد، و هر كس اطلاعي از شعر او دارد مي بيند كه وي مانند كسي است كه خود را به دست خود به كشتن مي دهد و با زبان خود به سوي مرگ مي شتابد چنانكه امام زين العابدين مي فرمايد خدايا تو شاهد باشد در روزگاري كه همه سكوت كردند اين كميت بود كه در راه پيامبرت از خود گذشتگي نشان داد و آنچه را ديگران پنهان مي نمودند آشكار كرد .....، و آورده اند كه چون خالد قسري شعر او را ديد به هشام خبر داد و او دستور كشتن و بريدن زبان و دست كميت را داد .....، كميت تمام دوران زندگي خود را از جواني با هراس و ترس و در پنهاني و گمنامي .....، به سر مي برد ..... تا آنكه توانست با اشعار خود براي (مظلوميت و عظمت مقام) آل

ص : 187

محمد براهين و دلايل قاطع را اقامه نمايد و راه را نشان دهد و حق را آشكار نمايد و چون آوازه اشعار او در سرتا سر مملكت اسلامي منتشر شد براي حفظ خون خود از امام باقر اجازه خواست كه (با تقيه) بني اميه را نيز مدح كند و امام هم اجازه داد .....، ابوالفرج با سلسله اسناد از برادر كميت روايت مي نمايد كه كميت مرا به خدمت ابي جعفر فرستاد و من به آن حضرت عرض كردم كه كميت مرا نزد شما فرستاد و او با خود هر چه بايست بكند كرد، حال اجازه مي فرمائيد كه بني اميه را نيز مدح كند؟ فرمود او آزاد است كه هر چه خواست بگويد پس كميت قصيده رائيه خود را كه طليعه آن (فالان صرت الي اميه .....) است را سرود و سپس خدمت ابي جعفر آمد و .....، گفت من در آن سخن جز در انديشه دنيا نبوده ام زيرا من به فضل شما آشنايم امام فرمود اگر اين را هم نمي گفتي باز تقيه جايز بود .....، كشي در رجال نيز به همين مضمون اين موضوع را نقل كرده است.

كميت و دعاي ائمه درباره او:

(مضمون) بررسي در اسناد و مدارك و روايات كه نمونه آن ذكر شد، تماماً دلالت بر آن دارد، كه از ادعيه خير نظير آنچه كه براي كميت از سوي پيامبر و فرزندان وصي او عليهم السلام وارد گرديده، براي كمتر كسي وارد گرديده است .....، ابوالقاسم خراز قمي در كفايه خود از امام محمد باقر (به اين مضمون) روايت نموده است كه ..... كميت اشعار خود را تقديم محضر امام نمود ..... و امام گريست و سپس فرمود هيچ كسي نيست كه ذكر ما (آل محمد) نمايد و يا در نزد او مصيبت ما را بيان نمايند و اشك در ديدگان او به هم برسد هر چند به ميزان پر پشه اي باشد، مگر آنكه خداوند خانه اي در بهشت براي او مي سازد و آن اشك را سپر آتش دوزخ قرار مي دهد و كميت گويد چون به اين ابيات رسيدم (من كان .....) امام دست مرا گرفت و فرمود بار خدايا گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز و چون در ادامه اين ابيات را خواندم (ترجمه - چه زمان حق در ميان شما اقامه مي شود و مهدي شما چه زمان قيام خواهد كرد)، امام فرمود به همين زودي انشاء الله، ديري نپايد و سپس فرمود اي ابا مستهل آگاه باش همانا قائم ما نهمين فرزند حسين است و امامان بعد از رسول خدا دوازده نفرند و دوازدهمي آنها قائم است، پس (كميت مي گويد) من گفتم اي سرور من اين دوازده نفر كدامند، فرمود اول آنها علي بن ابي طالب و پس از او حسن و حسين و پس از حسين،

ص : 188

علي بن الحسين و پس از او من و پس از من اين و دست خود را روي دوش جعفر نهاد، (كميت گويد) من عرض كردم پس از ايشان چه كساني هستند، فرمود فرزندش موسي و بعد از موسي پسرش علي و بعد از علي پسرش محمد و پس از محمد پسرش علي و بعد از علي پسرش حسن و او پدر (امام) قائم است كه خروج مي فرمايد و جهان را پر از عدل و داد مي نمايد بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد و او شفابخش دلهاي شيعيان مي شود، (كميت گويد) گفتم اي فرزند رسول خدا پس چه زمان خروج خواهد كرد؟ فرمود در اين باره از رسول خدا صلي الله علي و آله پرسيدند و ايشان فرمودند: موضوع زمان قيام او مانند زمان وقوع رستاخيز است كه واقع نمي گردد مگر بطور ناگهاني و ..... (كلب گويد خدايا جهان را فساد و تباهي فرا گرفته و جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار مهدي توست پس ترا قسم مي دهيم به همه مقدسين درگاهت و در رأس آنان محمد و آل محمد كه امر فرج آن حضرت را اصلاح فرمايي و ما و همه مسلمانان جهان و عالم بشريت را از تاريكي گمراهي و ظلم نجات بخشي اي ارحم الراحمين به حق محمد و آله الطاهرين آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، قطب الدين راوندي در كتاب (الخرايج) خود روايت نموده است كه چون دشمنان آل محمد خواستند كه كميت را دستگير و به قتل برسانند حضرت باقر (ع) براي او دعا كرد و كميت در دل شب تاريك با هراس فراوان سر به بيابان گذاشت و اين در حالي بود كه بر سر هر راهي گروهي در كمين او بودند تا او را دستگير كنند پس كميت به بياباني رسيد و خواست به طرفي برود ناگهان شيري ظاهر شد چون مسير خود را عوض كرد باز آن شير ممانعت كرد تا آنكه به نظر مي آمد كه او را به جهتي هدايت مي كند و كميت در مسير تعيين شده حركت نموده و شير هم در كنار او راه مي رفت تا اينكه در امنيت كامل از دست دشمنان رهايي يافت و به همين مضمون در جلد دوم معاهد التنصيص نيز در كرامات و فضايل كميت روايت شده است.

كميت و هشام بن عبدالملك:

(مضمون) (پس از آنكه كميت به سعايت خالد بن عبدالله قسري، مغضوب هشام گرديد، و ماموران بني اميه در پي دستگيري و قتل او بودند و او بعد از مدتي متواري بودن از روي تقيه، بزرگان قوم خود از جمله عنبسه بن سعيد عاص كه از اشراف قريش بود را واسطه قرار داد تا اوضاع خود را به صلاح آورد، عنبسه به

ص : 189

كميت پيغام فرستاد كه به گور معاويه پسر هشام كه به تازگي درگذشته بود پناه ببرد و از آن طرف به ديدار مسلمه پسر ديگر هشام آمد و جريان كميت را نقل كرد و در ضمن گفت: كميت شما را عموماً و ترا به خصوص چنان مدحي كرده كه نظير آن شنيده نشده است، مسلمه نزد هشام رفته و در خصوص كميت امان خواست و در ضمن گفت او در ستايش ما قصايدي سروده كه نظير ندارد پس هشام به او امان داد و مجلسي آماده كرد تا آنچه براي آنان آماده كرده بخواند پس كميت در آن مجلس حاضر و قصيده رائيه خود را در وصف هشام سرود و هشام مسرور شد پس كميت مرثيه اي كه در مرگ معاويه فرزند هشام سروده بود خواند. پس هشام به شدت گريه كرد به نحوي كه ديگران او را آرام كردند. پس هشام چهل هزار درهم و مسلمه بيست هزار درهم به او جايزه دادند و افراد قبيله او برايش هديه آوردند پس هشام به خالد نوشت كه كميت و خانواده او در امانند و تو حق تعرض به آنان را نداري و بني اميه نيز هر كدام اموال فراواني براي او هديه دادند، از آن قصيده جز آنچه مردم بياد داشتند در دست نيست و چون از خود كميت سوال كردند گفت چيزي در ياد ندارم و آنچه گفتم منحصراً ارتجالي بود، .....).

روايات بسيار ديگري نيز به همين مضمون و سياق نقل گرديده است.

كميت و يزيد بن عبدالملك:

فرزند كميت نقل مي نمايد كه پدرم روزي به ديدار يزيد بن عبدالملك رفت و بر سبيل تقيه و در رابطه با كنيزي كه براي او خريده بودند شعري سرود كه مورد قبول او واقع شد و جايزه دريافت نمود، در اغاني درباره كميت و خالد بن عبدالله قسري نقل شده است كه مردم در خصوص بركناري خالد گفتگو مي كردند. و روزي كه خالد از راهي عبور مي كرد اين شعر را سرود كه (....... مي بينم كه با تمام تمايلي كه به ماندن دارد / به زودي چون ابر تابستاني پراكنده خواهد شد) پس .....، خالد دستور داد او را برهنه نموده و يكصد تازيانه بر او زد و سپس او را رها نمود و در حاضر جوابي و ذوق كميت نقل مي كنند كه روزي فرزدق شاعر از كنار كميت كه كودكي بيش نبود عبور مي كرد و به او گفت دوست داري پدر تو باشم؟ كميت پاسخ داد نه دوست دارم مادرم باشي، پس فرزدق حيرت زده به دوستان خود گفت تا بحال چنين چيزي براي من پيش نيامده بود.

ص : 190

ولادت و شهادت كميت:

كميت در سال 60 هجري در سال شهادت امام سبط شهيد كه درود خدا بر او باد به دنيا آمد و در اين جهان با خشنودي و خوشبختي زيست نمود و ..... مردم را به راه راست دعوت مي نمود تا به بركت دعاي امام زين العابدين عليه السلام قلم تقدير بر سرنوشت او در شهادت رقم خورد و علت شهادت او آن بود كه در آن زمان كه جعفريان بر خالد خروج كردند، او بي خبر بر منبر خطبه مي خواند.....، و ناگهان از هجوم آنان به وحشت افتاده و بي اختيار به اشتباه فرياد كرد (اطعموني ماء) يعني (آبم بدهيد)، پس چون خالد از عراق معزول شد و يوسف بن عمرو حكمراني گرفت و ..... سروده خويش را خواند كه (آشكارا به ميان مردم آمدي و مانند كسي نبودي كه كاخش دري بزرگ و قفل زده دارد، همان خالدي كه با دهان باز آب مي خواست و كشندگان او فرياد مي كشيدند كه او همانند تو نخواهد بود) پس هشت نفر از سربازان يوسف بن عمرو كه از طرفداران خالد بودند به اين بهانه كه بي اجازه امير، شعر گفتي او را تعقيب نموده و سر شمشيرهاي خود را بر شكم كميت فرو بردند و خون از او جاري شد تا سرانجام درگذشت (رحمه الله عليه) و آنگاه او را به جايگاهي كه به آن مكران مي گويند و امروز به نام قبرستان بني اسد مشهور است برده و دفن كردند. (كلب گويد رحمت و سلام و رضوان ابدي خداوند بر روح و روان جناب كميت بن زيد اسدي يعني آن سعادتمند كه خدا و رسول و ائمه و مؤمنين از او راضي بودند و چراغي روشن براي مؤمنين در شبهاي تيره و تاريك بني اميه بود نثار و ايثار باد و اميد است كه خداوند هم به حق محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و عجل فرجهم ما را از بركات دعاي خير و شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

سيد حميري: متوفي به 173

غديريه 1:

(.......، اي دين به دنيا فروش، آگاه باش كه خدا به چنين كاري فرمان نداده، چرا به علي وصي، كه احمد از او خشنود بود كينه مي ورزي، كيست آن بزرگوار كه احمد(ص) او را در روز غدير خم فرا خواند و دست و بازوي او را و در ميان ياراني كه در اطراف او بودند بلند نمود و از او نام برد و گفت: اين علي بن ابيطالب مولاي

ص : 191

آن كسي است كه من مولاي اويم، پس اي خداي متعال دوستان او را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش).

غديريه 2:

(.......، چرا در جايگاه پر از گياهي كه ميان طويلع و ريگستان كبكب است توقف نمي كني، .....، و در خم غدير، آنگاه كه خداوند به امري قاطع فرمود، اي محمد در ميان مردم قيام كن و خطبه بخوان، و ابالحسن را به امامت منصوب كن كه او به راستي راهنما است و اگر چنين نكني تبليغ رسالت نكرده اي، پس پيامبر علي و ديگران را احضار كرد و او را در ميان مردمي كه گروهي تصديق كننده و گروهي مخالف بودند، بلند كرد و ولايت خود را به چنين وارسته اي واگذار نمود و آن را به دست مردم نالايق نسپرد، آري علي را مناقبي است كه هيچ تلاش كننده هر چند كه تلاش كند، به اندكي از آن هم دست نخواهد يافت، و ما به آئين دوستي آل محمد (ص) مي گرويم و دوستاران آنان را شايسته مهر و محبت خود مي دانيم، و آن كسي كه خواهان غير او هست محبوب ما نخواهد بود زيرا، چنين كسي چون بميرد به دوزخ رود و به حوض كوثر پيامبر نرسد و اگر خواست كه خود را به آن برساند / مانند آن شتر (بيمار) گرزده كه ساربان تازيانه به گردن او مي زند تا با ساير شتران نپيوندد و آنها را بيمار نكند، تازيانه خواهد خورد، و هرگاه دلم به ياد احمد (ص) و جانشين او مي افتد، گويي به شهپر پرنده تيزبالي بسته شده است، كه از زمين رو به آسمان و يا از آسمان به سوي زمين در پرواز است، ..... اين موهبتي الهي است و آنچه خدا به بنده اش مي بخشد ..... او هر چه را بخواهد مي زدايد و يا ثابت مي دارد و علم مكتوب و نامكتوب در نزد اوست .....)، اين قصيده 112 بيت دارد و مذهبه ناميده مي شود و سيد طائفه، شريف مرتضي آن را شرح نموده است ..... ايشان در شرح اين بيت (و انصب ابالحسن لقومك / انا هاد و ما بلغت ان لم تنصب) مي فرمايد اين لفظ يعني (نصب) جز در مورد امامت و خلافت شايسته استعمال نيست و نيز اين سخن شاعر كه مي فرمايد (....... جعل الولايه بعده ....) صراحت در امامت دارد، زيرا آنچه پس از پيامبر به علي واگذار شده است امامت است كه محبت و نفرت در حال حاصل بوده و اختصاص به پس از وفات ندارد (كلب گويد نصب نبوت و امامت از امور الهي و سنت در شرايع از ابتداء خلقت از سوي حضرت الله بوده است و در شريعت پسنديده خدا يعني شريعت پاك محمد رسول خدا صلي

ص : 192

الله عليه و آله نيز همانطور كه نبوت از سوي خدا تعيين شد نصب امام و امامت به امر الهي و تخصيص آن به علي عليه السلام در غدير خم در همان راستا و بستر تعيين شده سنت الهي كه از بدو خلقت تعيين و در راه هدايت بشر بوده است صورت گرفت و البته خداوند در جاري نمودن اين سنت از كسي اجازه نمي خواست و ..... و تعجب از اين جماعت است كه توجيهات بلاوجه در رد سنت الهي كه از بدور خلقت تا انقضاي عالم جاري بوده است را دارند در حالي كه كسي در ساحت مقدس اين اراده، قدرت و توان چون و چرا ندارد)، حافظ نسابه اشرف بن اعز، معروف به تاج العلي الحسيني متوفي به سال 610، نيز اين قصيده را شرح نموده است.

غديريه 3:

مرزباني اين ابيات را كه سيد براي پدر و مادر اباضي مذهب خود نوشته و آنان را به تشيع و دوستي اميرالمومنين دعوت و آنان را از لعن آن امام بازداشته و .....، را روايت نموده است، (اي پدر از خدايي كه شكافنده عمود صبح است بترس، و تباهي دين خود را با سامان بخشيدن به اين عقيده باطل از بين ببر، آيا برادر و وصي و جانشين محمد (صلي الله عليه و آله) را لعن مي كني / و با اين كار اميد رسيدن به رستگاري را داري، هيهات مرگ بر تو و عذاب / و عزرائيل به تو نزديك باد، پيامبر به بهترين وصيتها و آشكارترين بيانها / در روز غدير خم درباره علي سفارش فرمود، و با سخني منتشر شده و آشكار فرمود / هر كس كه من مولاي اويم بدانيد كه اين علي مولاي اوست / او پرداخت كننده وامها من و راهنماي شماست / همانطور كه خود من شما را به هدايت و رستگاري رهبري كردم، ....، تو مادر مرا نيز كه زني سخت ناتوان بود از راه بدر بردي، و او را با لعن بر امامي كه ميراث پيامبر به وي تعلق يافته بود، وارد بيابان گمراهي نمودي، ..... اي پدر و مادر من از خدا بترسيد و به حق اعتراف كنيد).

غديريه 4:

(آنگاه كه من وصيت محمد (ص) و پيمان استوار او را در غدير نگاه ندارم، مانند كسي هستم كه گمراهي را به هدايت خريده و پس از راه يافتن به اسلام به نصرانيت و يا يهوديت گرويده است / مرا با (قبيله) تميم و عدي چكار است / كه ولي نعمتان من در راه خدا منحصراً آل احمد هستند / كه نماز را با درود بر آنان به

ص : 193

پايان مي برم / كه اگر پس از محمد در تشهد بر آنها درود نفرستم و خداي كريم و بزرگ را در دعا به آنان قسم ندهم، نمازم كامل نخواهد بود .....)، از اين قصيده 25 بيت در دست است، ابوالفرج در اغاني آورده كه ابا خلال عتكي بر عقبه بن سالم وارد شد و سيد در نزد عقبه بود، او به پرداخت جايزه اي به سيد فرمان داد، ابا خلال كه بزرگ طائفه بود به او گفت اي امير اين جايزه را به كسي مي دهي كه از لعن ابابكر و عمر ترس ندارد، عقبه گفت من اين را نمي دانستم ولي بخشش من تنها به دليل خويشاوندي و دوستي قبل و رعايت حق همسايگي با اوست و علاوه بر اين او دل به مهر خانداني بسته است كه رعايت حق و جانبداري از آنان بر ما لازم است، ابوخلال گفت اگر او راستگو است بگو ابوبكر و عمر را مدح كند تا برائت او را از نسبت به شيعه بودن كه به او مي دهند، تشخيص دهيم، عقبه پاسخ داد او خود سخن تو را شنيد و اگر بخواهد چنين خواهد نمود، پس سيد همين قصيده او را سرود و سپس با خشم از جاي خود بلند شد ابوخلال به عقبه گفت اي امير مرا از شر اين سيد پناه ده كه خدا ترا از هر شري پناه دهد گفت چنين كردم به شرط آنكه تو نيز بعد از اين متعرض اين سيد نشوي.

غديريه 5:

(..... مرا در مهري كه به سرور و امام راستين خود دارم بسيار سرزنش و نكوهش كرديد و ....، آن روز را به ياد آريد كه پيامبر در سايه درختي بزرگ توقف كرد و مردم روز گرم و سوزاني را سپري كردند، دوستش (علي) را به دست راست خود بلند كرد و از او با صداي بلند نام برد و گفت اي مسلمان اين (علي) دوست و وزير و وارث و هم پيمان و پسرعموي من است آگاه باشيد هر كس را من مولاي اويم اين علي هم مولاي اوست پس به پيمان هاي من وفادار باشيد و بدانيد و آگاه باشيد نسبت علي به من همانند هارون پسر عمران است با برادر مهربان او موسي.

غديريه 6:

(...... باران بامدادي بر آل فاطمه باريدن گرفت / و سيل اشك از ديده روان و جاري شد.....، سپس در اين قصيده گويد: در نيمروزي كه پيامبر گروه حاجيان را در غدير خم گردآوري كرد، سخن او را شنيدند كه فرمود اولي از خودتان به خودتان كيست؟ و آنها كه گروهي بسيار بودند همگي گفتند تو مولا و ترساننده ما

ص : 194

هستي و از خود ما به ما اولايي، و آنوقت پيامبر فرمود، پس ولي و مولاي شما بعد از من اين علي به عنوان رهبر و وزير است، آگاه باشيد او در زندگي و تا هنگام مرگ من، وزير من و پس از آن، خليفه و امير شماست و هر كدام از شما كه علي را دوست بدارد خدا با او دوست بوده و هنگام مرگ او را با شادي روبرو كند و آنكه در ميان شما او را دشمن دارد خدا او را دشمن داشته و زمان مرگ به او ذلت و خواري رساند).

غديريه 7:

(....... آگاه باشيد كه حمد و سپاس فراوان مخصوص خداوندي است كه شايسته ستايشها و پروردگار آمرزنده است .....، و سپس گويد: به همين دليل، خداي مبعوث كننده پيامبر، علي را به نام جانشيني و پشتيبان، براي محمد كه بهترين خلق است انتخاب كرد / او در كنار غدير خم، توقف كرد و بارها را فرود آورد و از رفتن باز ايستاد، چوبها را روي هم نهادند و او بر منبري كه از بار و بنه شتران فراهم آورده بود بالا رفت / و در آن چاشتگاه، حاجيان را به جمع شدن دستور داد و كوچك و بزرگ از مردم به سوي او روان شدند، و در حالي كه دست علي را به دست داشت و او را آشكار و علني نشان مي داد و به وي اشاره مي كرد فرمود: آگاه باشيد به راستي كه هر كس را كه من مولاي او هستم اين علي به امري جدا نشدني مولاي اوست / آيا تبليغ كردم همه گفتند آري و فرمود پس در غياب و حضور به آن گواهي دهيد / و حاضران به غايبان برسانند و نيز من پروردگار شنوا و بيناي خود را بر ابلاغ آن شاهد مي گيرم / مردم برخاستند و براي بيعت دست در دست علي قرار دادند، و آنگاه پيامبر از آنها احساس نگراني كرد و فرمود خداوندا با دوست علي دوست و با دشمن او دشمن باش و هر كس كه او را خوار نمايد خوار نما و آنكسي را كه او را ياري نمايد ياري فرما، پس دعاي پيامبر مصطفي را چگونه مي بيني / آيا پذيرفته شده است يا بر باد هوا رفته، اي علي اي به منزله نفس و وجود و همانند مصطفي و اي كسي كه در كار ولايت تو، مردم در غدير خم حاضر بودند، ترا دوست دارم و گواهي مي دهم كه پيامبر راستين با صدايي بلند درباره تو تبليغ كرد و آنان كه با تو از در دشمني درآمدند / به آتش كشيده مي شوند و البته كه دوزخ و آتش ابدي و جاويدان جهنم، بد جايگاهي است.).

ص : 195

غديريه 8:

(....... در ديار دوست توقف كن .....، و به آنكه جانشين محمد را دشمن دارد و از گفتار او بطور آشكار انكار او را احساس مي كنم بگو .....، علي كسي است كه پاره دوز كفش محمد نبي شده تا خداي يكتاي آمرزنده را خشنود كند ..... پيامبر درباره او فرمود: اين جانشين و نماينده من در ميان شماست با او از در ناداني در نياييد كه به كفر برمي گرديد. و آگاه باش براي پيامبر در روز دوح خطبه اي بس بزرگ است كه در آن خطبه بطور آشكار به اداي وظيفه به وحي الهي پرداخته است.).

غديريه 9:

به سوار بن عبدالله عنبري قاضي بصره گزارش رسيد كه شاعر ما سيد حميري درباره حديث مرغ بريان كه همگان بر صحت آن اتفاق دارند، قصيده اي سروده است و در آن قصيده انس را به واسطه خيانت او سرزنش نموده است، سوار گفت اين مرد هيچ يك از صحابه را رها نكرد جز اينكه درباره او شعري سروده و زشتيهاي آنان را بازگو كرده است، و لذا دستور داد تا او را زنداني كنند پس بني هاشم و شيعيان جمع شده و به سوار گفتند به خدا سوگند اگر او را آزاد نكني زندان را ويران مي كنيم، تو شاعري را كه تو را مدح بگويد جايزه مي دهي و شاعري را كه ستايش خاندان پيامبر را مي كند زنداني مي نمايي، سوار ناچار سيد را آزاد كرد ولي سيد در هجو او گفت: به ابي شمله سوار بگوئيد، اي يگانه روزگار در ننگ و عار، من درباره مرغ بريان چيزي كه خلاف آن باشد كه تو در آثار و اخبار روايت كرده اي نگفتم، و آگاه باش كه خبري هم درباره آمدن به مسجد از جمله فضائل علي است، كه پيامبر علي را به آن ويژگي داد و آن اينكه، ورودش را از خانه به مسجد در حال جنابت و طهارت و در آشكار و نهان جايز دانست و ديگري را بر اساس وحي كه از ناحيه خداي جبار فرود آمد از مسجد بيرون كرد و امر فرمود، علي و حسن و حسين پاك نهاد را كه از خاندان طهارت هستند و نيز فاطمه را كه همه آنها اهل كساء هستند و به اين اكرام و ايثار ويژگي يافته اند را دوست بداريد و آن كسي كه با آنها دشمني كند، البته دشمن خدا است و با خواري رهسپار دوزخ جاويد خواهد بود ..... و تو اي سوار در پستي و كينه توزي بدترين و سرآمد خبيث ترين همه آن دشمنان هستي و از كسي خرده ميگيري كه در واقع بهترين مردم يعني رسول خدا او را از ميان همه پاكان و نيكان به برادري برگزيد و در غدير خم

ص : 196

به گفتاري آشكار و غير قابل انكار درباره اش فرمود: هر كسي را كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست .....)، و همچنين سيد حميري در هجو سوار پس از مرگش اين ابيات را سرود: (اي آنكه پيكر سوار را به دوش مي كشي و آن را از خانه اش به دوزخ جاويدان مي بري، خداوند او را از گناهان او پاك نفرمايد و نبخشايد آن وجودي را كه تمام روزگار خود را در نهايت ننگ و عار سپري كرد، ..... پس برو اي سوار بن عبدالله، برو اي لعنت خداي رحمان بر تو باد و برو اي بدترين موجود زنده خداي يكتا، برو اي دشمن اميرالمومنين، اي دشمن آن كسي كه پيامبر در روز غدير با گفتاري انكار ناپذير در حالي كه همه مردم حاضر بودند درباره او فرمود: هر كس را كه من در آشكار و نهان مولاي اويم، اين علي برادر من و جانشين من در همه در كارهاست و قائم مقام من در همه جا است، پروردگارا هر كس علي را دشمن دارد او را دشمن دار و او را به جهنم سوزان جاويد داخل بفرما و تو اي سوار به جهت دشمني با علي بدون شك با خدا دشمني كردي پس اي جهنم او را به كام خويش فرو ببر).

غديريه 10:

(طليعه آن اينست) ام عمرو را در (لوي)، جايگاه بي آب و گياهي است، ..... از گروهي در تعجب هستم كه در سرزميني خشك به حضور پيامبر آمدند و گفتند اگر مصلحت مي داني ما را آگاه كن كه سرانجام كار / رهبري امت با كيست و آنگاه كه تو از اين جهان بروي و از ما جدا شوي، فرياد رس ما چه كسي خواهد بود و البته در ميان اين افراد كساني بودند كه طمع رياست داشتند، و پيامبر فرمود اگر آشكارا به شما اعلام كنم مي ترسم همان كاري را انجام دهيد كه گوساله پرستان در تنها گذاشتن هارون انجام دادند، بنابراين نگفتن آن، سزاوارتر است، و البته در آنچه پيامبر فرمود، براي مردم خردمند و شنوا نكته هاي فراوان وجود دارد، پس از جانب خداوند متعال فرمان قاطعي به او رسيد كه راه بازگشت در آن نبود و آن چنين بود كه: (تبليغ ولايت كن كه اگر اينكار را انجام ندهي، رسالت خود را به پايان نبرده اي و آگاه باش كه خداوند نگهدار و نگهبان توست، و در اين هنگام آن حضرت، كه هميشه به امر خداي خود سخن مي گفت، قيام فرموده و بپاخاست و بر اساس ماموريت خود خطبه خواند و دست علي را آشكارا به دست گرفت و آن را بلند كرد، پس چه مبارك دستي كه بلند كرد و چه بزرگ دستي كه بلند شد. آنگاه در حالي كه فرشتگان او را احاطه

ص : 197

كرده بودند و خداوند نيز شاهدي شنوا بود چنين فرمود: (هر كس را كه من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست)، اما آنها به اين كار خشنود نبوده و خرسند نگرديدند .....

در خصوص اين غديريه:

فضيل رسان گويد به محضر جعفر بن محمد عليه السلام رسيدم تا آن حضرت را به شهادت عموي بزرگوار او، زيد بن علي بن الحسين عليه السلام تسليت گويم، يا بن رسول الله آيا بعد از عرض تسليت گفتم شعر سيد را براي شما بخوانم حضرت فرمود بخوان و من قصيده اي را خواندم كه در آن مي گويد: (..... پنج رايت چون قيامت بپا شود در اهتزاز خواهد بود كه چهار رايت ز اهل حرمان و جفاست .....، رايت پنجم ز شير حق علي است كز فروغش صبح روشن منجلي است .....) و آنوقت از وراي پرده و از حرم آن حضرت صداي شيون شنيدم و امام فرمود گوينده شعر كيست گفتم سيد حميري فرمود خدايش رحمت كند گفتم فداي شما گردم او را ديدم كه شراب مي خورد، فرمود خدايش رحمن كند، چون براي خدا مانعي وجود ندارد كه او را به محبت آل علي ببخشد و اي فضيل بدان و آگاه باش كه به راستي گامي از دوستدار علي نمي لغزد مگر آنكه قدم ديگرش ثابت مي ماند)، اين روايت را اغاني مذكور و با همين مضامين، ابوالفرج، حافظ مرزباني، كشي، نيز آنرا نقل نموده اند و ابوالفرج در جلد 7 اغاني از زيد بن موسي بن جعفر روايت نموده است كه گفت رسول خدا را در خواب ديدم كه مردي را با لباس سفيد در حضور ايشان بردند، من او را نشناختم و رسول خدا به آن مرد فرمود، سيد براي من بخوان قصيده ات را كه با اين مصرع شروع مي شود (ام عمرو ..... پس او تمام قصيده را خواند و من همه را در عالم خواب حفظ كردم .....). علامه مجلسي با سلسله اسناد از سهل بن ذبيان روايت نموده اند كه (به مضمون)، روزي به حضور علي بن موسي الرضا عليه السلام شرفياب شدم حضرت فرمودند اي پسر ذبيان در خواب ديدم كه گويا نردباني براي من با 100 پله قرار داده اند چون از آنها بالا رفتم .....، جدم رسول خدا را ديدم كه نشسته است و در جانب چپ و راست ايشان دو جوان زيبا را ديدم كه نور از صورتشان مي درخشيد و زن و مردي را در كمال آراستگي در خلقت ديدم و همچنين مردي را كه پيش روي پيامبر ايستاده و قصيده اي مي خواند با اين طليعه (.......ام عمرو و .....)، رسول خدا چون مرا ديد فرمود آفرين بر تو اي فرزندم علي بن موسي الرضا، بر پدرت علي سلام كن من بر او سلام كردم پس فرمود

ص : 198

بر مادرت فاطمه زهرا نيز سلام كن پس بر آن حضرت سلام كردم، پس فرمود بر پدران خود حسن و حسين هم سلام كن پس بر آن دو نيز سلام كردم آنگاه فرمود بر شاعر و مداح ما در سراي دنيا، سيد اسماعيل حميري نيز سلام كن پس من بر او هم سلام كردم و نشستم و پيامبر رو به سوي سيد اسماعيل آورد و فرمود قصيده اي را كه به آن مشغول بوديم اعاده كن و او به خواندن پرداخت كه (ام عمر و .....) و پيامبر گريه كرد و وقتي به اين ابيات رسيد (و وجهه كالشمس تطلع .....) پيامبر و فاطمه و همه كساني كه با او بودند گريستند و چون به اين ابيات رسيد (قالوا له لو شئت اعلمتنا الي من الغايه و المفزع) پيامبر دستهاي خود را بلند كرد و فرمود خداوندا تو بر من و بر آنها شاهدي كه من آنان را آگاه كردم كه سرانجام رهبري و فرياد رس واقعي علي بن ابيطالب است و به علي كه پيش روي ايشان نشسته بود اشاره فرمود و سپس علي بن موسي الرضا فرمود چون سيد اسماعيل حميري قصيده را تمام كرد پيامبر به من فرمود اي علي بن موسي اين قصيده را حفظ كن و شيعيان ما را بر حفظ آن دستور بده و به آنها اعلام كن كه هر كس اين قصيده را حفظ كند و همواره بخواند من در پيشگاه خداوند تعالي بهشت را براي او ضمانت مي نمايم، و آنگاه امام رضا فرمود و پيامبر پيوسته قصيده را بر من تكرار فرمود تا آن را از حفظ كردم و قصيده اين است (پس تمام قصيده را ذكر كرد).....، اين قصيده را گروهي از اعلام طايفه شرح نموده اند كه از آن جمله اند (شيخ حسين بن جمال الدين خوانساري، ميرزا علي خان گلپايگاني، محمد قاسم هزار جريبي متوفي 112 و .....)، و گروهي از علماء و ادبا نيز اين قصيده را تخميس نموده اند كه از آن جمله اند (شيخ ما حر عاملي، شيخ عبدالغني عاملي و .....).

غديريه 11:

(.....، شروع به سرزنش به من نمود و گفت چقدر شعر در فضايل علي مي گويي .....، آري من كسي را دوست مي دارم كه ايمان به خدا آورد و حتي يك چشم بهم زدن هم به خدا متعال شرك نورزيد همان علي را مدح و ثنا مي گويم كه هنگام مباهله، نفس رسول خدا گرديد، پس اي خداوند بر او درود و سلام ابدي و بي نهايت خود را نثار كن و .....، آري بياد آور روزي را كه خداوند همه آنهايي را كه در زير كسا (عبا) جمع شده بودند (يعني پنج تن را) به پاكي ستايش كرد، او دومين شخص پس از پيامبر بود و نيز پيامبر فرمود كه من كتاب

ص : 199

خدا و عترت خود را كه دو امانت گرانبها هستند را در ميان شما امانت قرار دادم و اي كاش مي دانستم كه چون از ميان شما بروم چگونه از اين دو امانت من نگهداري مي كنيد، بياد آور آن زمان را كه او از مكه مي آمد و از هر كوه و بياباني حاجيان او را همراهي مي كردند تا به خم رسيدند و جبرئيل براي تبليغ ولايت در ميان مردم به خدمت او آمد و آنوقت پيامبر فرود آمد و توقف كرد و چوبها را برافراشتند و او بر جهاز شتران قرار گرفت و علي را احضار كرد و علي به حضور او رسيد، و فرمود اين نماينده من در بين شماست و او آن كسي است كه بايد در امور به او تكيه كنيد و هرگز به دنبال كسي ديگر و با تصور اينكه در پاكي مثل او است نرويد، زيرا علي در ميان شما نظير و مثل و مانند ندارد، سپس با دست خود دست علي را گرفته تا بلندترين ناحيه بالا برد و فرمود با او بيعت كنيد و كار را به او واگذار كنيد تا از لغزش در امان بمانيد، آيا من مولاي شما نيستم، اگر اقرار داريد كه من مولاي شما هستم پس اين علي هم مولاي شما است و خداي عزو جل به آن آگاه است، اي خداوند دوست بدار هر كه حيدر را دوست دارد و دشمن باش و خوار بفرما هر كه او را دشمن داشته و خوار دارد.....، و اي خداوند شاهد باشد كه من آنچه را جبرئيل فرود آورده بود، تبليغ كرده و سستي ننمودم، و آنوقت آنان با علي بيعت كرده و تهنيت و بخ بخ گفتند و حال آنكه سينه هاي آنان انباشته از كينه بود، پس تو به آن كس كه از علي بيزار است بگو از علي چه ديدي و به آن كسي از او روي گردان است بگو چرا از او روي گردان هستي.....).

غديريه 12:

(مرا آگاه كنيد كه چه برهان روشني براي برتري ديگران، بر علي مي توان آورد، بعد از آنكه بهترين خلايق يعني احمد (ص)، در روز غدير خم و در ميان مردم بي پرده، به خطبه خواني پرداخت و فرمود همانا خداوند در معاريض كتابش به من خبر داد كه اين آئين استوار را كه تا بحال به كمال نرسيده بود به واسطه علي به كمال رسانيد و او مولاي شما است، پس واي بر كسي كه به سرپرستي شخصي ديگر جز مولاي خود روي بياورد، علي شمشير بران من و زبان و دست من و هميشه ياور من است، او برادر و برگزيده من و كسي است كه محبت او در قيامت بهترين ذخيره هر عمل است .....، پس به كام دشمنان زهري تلخ و كشنده ريخته شد و به وي ترش رويي كردند و با خود به انجام كاري دشوار درباره او به مشورت پرداختند).

ص : 200

غديريه 13:

(خدا و نعمتهاي او را گواه مي گيرم و البته هر انسان مسئول گفته هاي خويشتن است، كه علي بن ابي طالب خليفه خداي دادگستر است و نسبت او به احمد همانند هارون است به موسي، و اگر چه علي پيامبر نيست ليكن جانشين است كه گنجينه علم خداست همان علمي كه بايد به آن عمل نمود، در روز دوح بهترين خلق خدا يعني پيامبر بپاخاست و روي به مردم آورده و گفت هر كس را كه من مولاي او بوده ام، پس اين علي هم پناهگاه و مولاي اوست، ولي آنان به يكديگر سفارش كردند كه علي يعني اين كانون هدايت را خوار نموده و او را به سروري و رهبري خود نپذيرند).

غديريه 14:

(پيامبر (ص) به روز غدير خم در كنار درختان بزرگ به خطبه خواني برخاست و فرمود هر كس را كه من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست، خداوندا گواه باش و اين سخن را چند بار به زبان آورد، پس گفتند شنيديم و همگي اطاعت خواهيم كرد و زبان خود را به اين گفتار مشغول كردند، و آنوقت بزرگان قوم رو به علي آورده و پيشاپيش آنان شيخي علي را چنين تهنيت داد و گفت به به، به چون تويي كه مولاي مومنان شدي و شگفتا و عجبا و روزگار چه شگفتي ها دارد كه انديشمندان در آن به گمراهي مي افتند. مردمي كه با علي بيعت كردند در حقيقت با خدا بيعت كرده بودند، چه پيش آمد و چطور شد، در آن زمان كه علي آنها را در خطبه خود به شهادت طلبيد گواهي ندادند و چرا آن پيرمرد (انس) كه علي او را سوگند داد. در جواب گفت من چنان پير شده ام كه چنين چيزي را بياد نمي آورم و علي فرمود كه دروغگو به بلايي گرفتار شود كه دستار او، آن را نپوشاند، (كه اين ابيات اشاره به واقعه مناشده آن حضرت يعني سوگند متقابل در رحبه يعني ميدان كوفه و كتمان شهادت انس بن مالك و دچار شدن او به نفرين علي عليه السلام .....، است).

غديريه 15:

(..... اين خرابه هاي خالگونه خاموش ..... (كلب گويد طليعه هاي قصايد سيد به جهت زيبايي عبارات، طليعه هاي مزامير داوود در كتاب مقدس (تورات) را تداعي مي كند .....)، ..... آنگاه كه دشمن علي بخواهد در نزد من بر او خرده بگيرد، مرا يار و ياور سخن پرور امام خواهد ديد كه چگونه علي پس از محمد رسول خدا

ص : 201

(ص)، محبوب ترين خلايق نزد من است .....، علي جانشين و پسر عم مصطفي و نخستين نمازگزار و اولين يكتاپرست است، علي رهبري است كه همه نقاط تاريك دين ما را براي ما روشن ساخته است، علي صاحب حوض كوثر است و آنچنان مدافعي است كه گنهكاران را از حريم آن مي راند، آري اين علي است كه قسيم بهشت و دوزخ است و به آتش دوزخ گويد اين يكي را رها كن و آن ديگري را بگير و در كام خود فرو ببر و هر يك از دشمنان ما به تو نزديك شود او را در ميان شعله هاي خود بسوزان و اما به آن كسي كه در حزب و گروه من است نزديك مشو كه اگر به او نزديك شوي ستم كرده اي .....، علي اميرمومنان است و احترام و رعايت حق او به امر خداوند، بر هر مسلماني واجب است ..... و همسر او صديقه است، زني كه همانندي جز بتول مريم ندارد، علي آن كسي است كه نسبت و منزلت او به پيامبر مانند نسبت و منزلت هارون به موسي نجيب و كليم است و پيامبر در غدير خم، ولايت او را بر هر نيك مرد عرب و عجم واجب نمود، در دوح خم، دست راست وي را گرفت و با صداي بلند و رسا كه ابهامي در آن نبود از او نام برد .....، پس كسي كه در غدير خم تسليم گفتار پيامبر نشد البته، به گمراهي افتاد .....)، ..... اين قصيده 42 بيت دارد، و حافظ مرزباني در اخبار خود آورده كه سيد حميري نسخه اي از اين قصيده را براي عبداله اباض، رهبر گروه اباضيه فرستاد، زيرا به سيد خبر داده بودند كه او علي را نكوهش نموده و سيد را به فراهم كردن موجبات قتلش توسط منصور تهديد كرده است، و چون قصيده بدست او رسيد، ياران خود را به بسيج فقها و قاريان فرستاد و .....، و همگي به نزد منصور رفتند و او سيد را احضار كرد و از دعواي آنها سوال كرد آنها گفتند كه سيد گذشتگان را دشنام مي دهد و عقيده به رجعت دارد و امامت را متعلق به تو و خاندان تو نمي داند، و منصور گفت به من كار نداشته باشيد از آنچه مربوط به خودتان است سخن بگوييد و آنوقت روي به سيد آورد و گفت تو چه مي گويي، سيد پاسخ داد من كسي را دشنام نمي دهم و بر اصحاب رسول خدا رحمت مي فرستم و اين صفت ابن اباض است، اي منصور به او بگو بر علي و عثمان و طلحه و زبير رحمت فرستد، منصور به ابن اباض دستور داد كه بر آنها رحمت فرست اما او در اين كار تامل و درنگ نمود، پس منصور با چوبدستي خود بر سر و صورت او زد و دستور داد او را بيرون كرده و به زندان ببرند كه او در همان زندان مرد و نيز همه همراهان او را، تازيانه زده و نيز دستور داد تا پانصد هزار درهم به سيد بدهند .....،). (كلب گويد اي زنده باد

ص : 202

ياد تو و اي پاينده باد نام تو اي سيد حميري اي سلام و رحمت و رضوان خدا بر تو كه شيعه و اعتقاد پاك او را زنده نگاه داشتي تا به دست ما رسيد، همان ميراث كه در واقع ثمره صبر والاي مولاي مظلوم ما حضرت علي عليه السلام بود كه با عشق و ايمان بي انتهاي خود و به حول و قوه و فضل الهي اين امانت هاي اعتقادي پاك را به تو و امثال تو اعطا نمود و شما اين ثروت و ذخيره دنيا و آخرت را به دست شيعيان و مؤمنين امت محمد صلي الله عليه و آله و عجل فرجهم سپرديد و اميد است خداوند توفيق عمل به كتاب خدا و سنت رسول او را به همه مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات جهان عطا فرمايد و امر ظهور قيام مولانا المهدي را اصلاح فرموده و سعادت دنيا و آخرت براساس اين عقايد پاك عطا فرمايد و شرارت تمامي دشمنان دين و قرآن و اسلام را به خود آنها برگرداند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه 16:

(شگفتا از رفتار قوم من و گفتار پيامبر مصطفي و آنچه از او، يعني بهترين خلايق صادر شد، اينان سخني را كه پيامبر به روز غدير خم در زير درختان افراشته، درباره برادرش علي فرمود انكار كردند، آنجا كه فرمود اي مردم هر كس را كه من هستم آن مولايي كه حقم را خدا بر او واجب گرديده است، اينك اين علي نيز به فرمان حتمي خداوند مولاي اوست، پس آيا فرمان پيامبر در آنها اثر گذاشت، شگفتا كه آتش در دل از اين انكار آنان زبانه مي كشد).

غديريه 17:

(هان آگاه باشيد كه آن وصيت، بي ترديد به بهترين خلايق از نسل سام و حام ابلاغ گرديد يعني محمد (ص) كه در غدير خم از جانب خداي رحمان پيام آورد و ..... فرمود آگاه باشيد هر كس را كه من مولاي اويم اين برادر من علي نيز مولاي اوست .....، در پيشاپيش مردم و جلوتر از همه مردم، شيخي كه دستش را از ميان انبوه جمعيت درآورده بود، فرياد برآورد اي علي تو مولاي من و مولاي مردمي، پس چرا او با سرور مردم دشمني و با همان علي كه ردا و برد و زمام مركب پيامبر را به ارث برده بود مخالفت نمود .....).

ص : 203

غديريه 18:

(تا كبوتران مي خوانند بر آل و خويشان پيامبر سلام و تهنيت باد ..... اي سرگردان در گمراهي ها آگاه باش كه علي اميرالمومنين امام است ..... همان كسي كه رسول خدا در روز غدير خم در حضور انبوه مردم او را بالا برد .....)، البته تمام اين قصيده در گزارش زندگي سيد خواهد آمد، معتز در طبقات خود آورده است كه باربري را ديدم كه بار گران مي برد گفتم چيست؟ گفت: قصايد ميميه سيد است .....)

غديريه 19:

(جانم به قربان رسول خدا در آن روز كه جبرئيل بر او نازل شد و گفت خداوند ترا به ابلاغ صريح ولايت (علي) فرمان مي دهد، كه اگر آن را ابلاغ ننمايي رسالت خود را انجام نداده اي، و رسول خدا براي اطاعت از دستور خدايي كه به وي ايمان داشت بپاخاست و به مردم فرمود، پيش از امروز غدير، مولاي شما چه كسي بود، همه گفتند تو سرور و مولاي ما و رسول خدايي، ما گواهيم كه خيرخواهي كردي و آشكارا احكام حق را بيان فرمودي، پس فرمود پس از من اين علي مولا و سرور شماست .....).

غديريه 20:

(در چاشتگاهي جبرئيل بر پيامبر فرود آمد، در حالي كه مردم با شتاب در حركت بودند و گفت توقف كن و ولايت را ابلاغ كن و اگر اين كار را انجام ندهي رسالت را انجام نداده اي.....).

غديريه 21:

(مهر و محبت خالص خود را به پاي وصي ريختم و به ديگري جز علي عشق نمي ورزم، پيامبر مرا به دوستي او دعوت كرد و من دعوت او را اجابت نمودم، با دشمنان علي دشمن هستم و او را دوست دارم و با دوستان او نيز دوست هستم، در غدير خم پيامبر به پاخاست و با آهنگي بلند كه گوشها را نوازش مي داد فرمود: آگاه باشيد كه من چون از جهان بروم، اين علي مولاي شماست و اين فرمان را به عرب و غير عرب ابلاغ كرد .....)

ص : 204

غديريه 22:

(پيامبر در صبحگاهان غدير خم عموم مردم را به ولايت علي سفارش كرد و اي كاش كه وصيت او را نگاه مي داشتند در حالي كه به آنان با صداي بلند فرمود ..... آيا من مولاي شما نيستم .....، گفتند چرا، تو مولاي مايي و از خود ما به ما اولي تر هستي، پس علي را برگرفت و با آهنگي رسا كه آواي او را، هر زنده دلي شنيد فرمود هر كس را كه من سرور او هستم، ابالحسن را سرور او ساختم، كه خداوند با دشمنان او دشمن و با دوستان او دوست باد، .....).

غديريه 23:

محمد (ص) در غدير خم بپاخاست و با صداي بلند و رسا به عرب و عجمي كه به همراه او بودند فرمود ..... آگاه باشيد هر كس را كه منم مولا، اين علي مولا و سرور برتر اوست .....، پس خداوندا، دشمن علي را دشمن دار و با دوست او دوست باش).

زندگي شاعر:

(ابوهاشم) ابوعامر اسماعيل بن محمد .....، اهل حمير و ملقب به سيد است، ابوالفرج و بسيار از مورخين او را حفيد (يعني فرزند فرزند) (يزيد بن ربيعه)، يا ابن مفرغ حميري مي دانند همان شاعر معروفي كه زياد و فرزندانش را هجو و آنها را از آل حرب نفي كرده و به همين دليل عبداله بن زياد او را دستگير و زنداني و شكنجه نمود و در زمان معاويه از زندان آزاد شد. كه بعضي او را جد مادري سيد مي دانند و بعضي به شعر او استناد مي نمايند (...... در زمان نسب شناسي و تعين نسبت، من مردي حميري ام ..... اما در واقع ولايتي كه با آن به رستگاري روز قيامت اميد دارم، در واقع تعلق نسبت من به ابي الحسن هادي عليه السلام است)، ابوعمرو كشي آورده است كه حضرت ابي عبدالله عليه السلام به سيد فرمود: (مادرت تو را سيد ناميد و به اين سيادت موفق شدي ....، زيرا تو سيد الشعرايي) كه او اين واقعه را به نظم آورده مي گويد (در شگفت هستم از فقيه عالم دانشمند كه به من فرمود خاندانت ترا سيد ناميده اند و راست گفته اند چون تو به مقام سيد الشعرايي توفيق يافته اي و البته آنگاه كه به مدح آل محمد ويژگي مي يابي هرگز با ديگر شاعران برابر نخواهي بود، ..... مدح تو از اهل بيت بدون چشم داشت به عطا و بخشش دنيايي است ..... و البته همه دنيا با

ص : 205

شربت آبي از حوض احمد (ص) برابري نخواهد داشت). ابوالفرج روايت نموده است كه پدر و مادر سيد، اباضي مذهب و در غرفه بني ضُبه در بصره زندگي مي كردند ..... و سيد مي گفت در اين غرفه اميرالمومنين را بسيار دشنام داده اند و چون از او پرسيدند كه تشيع از كجا به تو روي آورد گفت رحمت خداوند مرا فرا گرفت چه فرا گرفتني، و نيز از سيد روايت نموده اند كه چون پدر و مادر از آئين وي آگاهي يافتند در فكر قتل وي افتادند پس او به نزد عقبه بن مسلم هنايي آمد و در نزد او بود تا پدر و مادر او از دنيا رفتند، مرزباني از قول دختر او، سيده عباسه نقل مي فرمايد كه مي گفت (پدرم مي گفت كه در روزگاري كه خردسال بودم، مي شنيدم كه پدر و مادرم امير المومنين را دشنام مي دهند پس از شدت ناراحتي از خانه بيرون مي آمدم .....، شبها را در مساجد به روز مي آوردم تا زماني كه از گرسنگي بي تاب مي شدم و آنوقت به خانه مي رفتم و خوراك مي خوردم چون كمي بزرگتر شدم شاعري را آغاز كردم، به پدر و مادر خود گفتم مرا بر شما حقي است كه در مقابل حقي كه شما به من داريد ناچيز است، بنابراين هرگاه نزد شما مي آيم مرا از بدگويي نسبت به اميرالمومنين معذور بداريد، چون اين كار مرا رنج مي دهد و دوست ندارم در مقابله با شما عاق شوم اما آنها به گمراهي خود ادامه دادند، پس من از نزد آنها بيرون آمدم و اين قصيده را براي آنان نوشتم (....... اي پدر از شكافنده عمود صبح بترس .....) ولي آنها مرا تهديد به قتل كردند ..... پس نزد عقبه بن مسلم آمدم .....). توجه و عنايت به تمامي آن همه فضايل كه از سيد نقل گرديده و احترام زيادي كه او در پيشگاه آل محمد يافته است و .....، همگي دلالت بر اين حقيقت دارد كه او معجزه روزگار خود بوده و شيعه ديروز و امروز، بزرگداشت و فروتني در مقابل شخصيت والاي او را از واجبات ديني خود دانسته و مي داند، در بيان بزرگواري سيد حميري، ابن عبد ربه، در عقدالفريد خود آورده است كه سيد حميري سرآمد شيعه است و نمونه اي از بزرگداشت شيعه از مقام او اين بود كه در مسجد كوفه، براي او مسند و جايگاهي قرار داده بودند، و بزرگاني از علما به تاليفات جداگانه اي در اخبار و اشعار سيد پرداخته اند از آن جمله، (عبدالعزيز جلودي متوفي به 302، صالح بن محمد طبري، محمد بن عيسي متوفي 335، شيخ الطايفه احمد بن ابراهيم، احمد بن عبدالواحد معروف به ابن عبدون، محمد بن عمران مرزباني متوفي 378 و احمد بن محمد بن عياش متوفي 401، اسحاق بن محمد، .....)،

ص : 206

ستايش مقام ادبي شاعر:

سيد يكي از سه تن شاعران پر شعر از زمان جاهليت و پس از ظهور اسلام بوده است، و اين سه نفر يعني (سيد، بشار، ابوالعتاهيه) را در صف مقدم، سخن پردازان دانسته اند، از لفيطه پسر فرزدق نقل شده است كه پدرم گفت دو شخص بودند كه اگر در معني مردمي شعر مي گفتند ما را با وجود آنان هنري نبود، آنها سيد حميري و عمران بني حطان سدوسي هستند و ليكن خداي عزو جل آنها را به سروده هاي مذهبي مشغول كرد .....،. و در اغاني آمده است كه روزي سيد در كنار بشار كه به شعر خواندن مشغول بود ايستاد و گفت (اي كه مردم را ستايش مي كني تا به تو بخشش نمايند ..... پس آنچه از اينان مي خواهي از خدا بخواه .....)، بشار گفت او كيست گفتند سيد حميري. گفت اگر اين مرد مشغول به مدح بني هاشم نمي شد ما را بيچاره مي كرد و اگر در مذهبش با ما هماهنگ بود ما را به زحمت مي انداخت .....)، و از زبير بن بكار نقل شد كه از عموي خود شنيدم كه ميگفت اگر آن قصيده سيد را كه در آن مي گويد (ان يوم التطهير يوم عظيم / خص بالفضل فيه اهل الكساء) يعني به راستي كه روز نزول آيه تطهير روز بزرگي است كه آل عبا در آن به فضيلت (عصمت و طهارت) مخصوص شدند.....)، را در منبرها بخوانند گناهي نكرده اند و اگر تمام اشعاري از اين قبيل نزد ما بود ما آنها را روايت مي نموديم و آن را بد نمي دانستيم ..... و كلام امام صادق عليه السلام در مدح سيد كه فرمود تو سيد الشعراء هستي، در حديث شيخ طايفه آمده است كه جعفر بن عفان به سيدگفت تو سرآمد ما و رهبر مايي و ما دنباله رو تو هستيم و البته چنين كاري از شيعه تازگي ندارد، زيرا پس از آنكه امام صادق عليه السلام سيد را مقام و منزلت بخشيد و دلايلي از امامت مانند قضيه تبديل شراب به شير و داستان قبر و باز شدن زبان سيد در هنگام بيماري و .....، غير آن كه به او داده شده است، همگي مؤيد كرامتي جاويد براي سيد بوده و تاريخ بشر آنها را ضبط نموده است و حديث مستفيض گوياي ترحم و دعاي امام به وي و قدرداني امام از كوششهاي اوست .....، و امام عليه السلام هميشه خواهان خواندن اشعار او بود و سيد و ساير شعرا، از قول او براي حضرت صادق عليه السلام شعر خوانده اند، از جمله آورده اند كه، (....... سيد بر حضرت صادق عليه السلام وارد شد سلام كرد و نشست و امام درخواست خواندن شعر كرد، پس سيد اين قصيده خود را قرائت كرد: (بر قبر حسين گذر كن و به استخوانهاي پاكش بگو اي استخوانها تا ابد بر شما

ص : 207

باران (رحمت) روان و جاري باد، چون به قبر حسين بگذري چون شتر زانو زده و درنگ كن و بر آن مطهر و پاك نهاد، كه فرزند مردي دلاور و زني پاك و پيراسته است، چون مادر مهرباني كه بر مرگ فرزندي از فرزندان خود زاري مي نمايد گريه كن، پس راوي گويد ديدم اشك از ديدگان جعفر بن محمد عليه السلام بر صورت او ريخت و صداي گريه و شيون از خانه او بلند شد تا آنكه امام فرمود بس كن و سيد بس كرد .....)، اين قصيده را ابوهارون مكفوف نيز براي امام صادق عليه السلام خوانده است .....، (پس امام فرمود همانطور كه براي خود مي خوانيد، بخوان يعني با سوز دل (غمناك) .....، پس من خواندم (بر مزار حسين چون بگذري به استخوانهاي پاكش بگو .....)، .....، پس فرمود باز هم بخوان پس قصيده اي ديگر خواندم، در روايت ديگر اين قصيده را (اي مريم برخيز و بر مولايت زاري كن و حسين را به گريه ياري ده .....)، پس امام گريست و از پشت پرده اي كه خاندان و محرم ايشان بودند صداي گريه و شيون و زاري برخاست و .....)، و شبلنجي نور الابصار آورده كه سيد را از شاعران درگاه امام صادق و فرزند پاك او امام كاظم شمرده اند.

سخن پردازي سيد در ستايش آل الله:

سيد مردي بلند همت و حريص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب كوشش و مجاهدت هايي كه انجام داد و .....، بر ساير شعرا برتري پيدا نمود ..... و خود گفته است (پروردگارا من در ستايش از علي عليه السلام چيزي جز خشنودي تو نخواسته ام، پس بر من رحمت خود را نازل فرما). و خوابي را كه ابوالفرج و مرزباني از خود او نقل نموده اند كه گفت (پيامبر را در باغي خشك و خالي كه فقط در آن نخلي بلند ديده مي شد به خواب ديدم، در كنار آن باغ خشك، زميني را ديدم كه چون كافور بود ولي درختي در آن نبود پس پيامبر به من فرمود مي داني اين نخل به چه كسي تعلق دارد، گفتم نه يا رسول الله، فرمود: متعلق به امرء القيس پسر حجر است، آن را از جاي خود در بياور و در آن زمين بكار، و من چنين كردم پس از اين خواب به نزد (ابن سيرين) آمدم و خواب خود را براي او بازگو كردم گفت آيا شعر مي گويي گفتم خير گفت به زودي مانند اشعار امرء القيس خواهي سرود، اما اشعار تو در مورد خانداني نيكورفتار و پاك سرشت خواهد بود .....، ابوالفرج از موصلي و او از عموي خود روايت كرده است كه من 2300 قصيده از سيد، در مدح بني هاشم جمع آوري نمودم و فكر مي كردم كه تمامي آنچه سيد سروده است را جمع نموده ام، تا آنكه روزي مردي

ص : 208

ژنده و كهنه پوش به مجلس من وارد شد و سه قصيده از قصايد سيد را كه من نداشتم خواند و عجيب آنكه او از آنچه من داشتم آگاهي نداشت و فقط آنچه را كه خود در خاطر داشت خواند، در اين زمان متوجه شدم كه اشعار سيد را نمي توان شماره و آنها را جمع آوري كرد، ابوالفرج مي گويد سيد به نزد اعمش سليمان بن مهران (متوفي 148) مي آمد و فضايل اميرالمومنين را از او مي شنيد و در آن معاني، اشعار خود را مي سرود و در روايت است كه روزي يكي از امراء كوفه به او اسب و خلعتي (از لباس) عطا كرد، پس در كناسه كوفه ايستاده و گفت اي مردم هر كس فضيلتي از علي عليه السلام بگويد كه من درباره آن شعري نگفته باشم، اين اسب و خلعت را كه به تن دارم به او عطا مي كنم، پس مردم هر حديث مي گفتند سيد نيز شعر آن را مي خواند، تا اينكه مردي از ميان مردم جلو آمد و اين حديث را بازگو كرد كه روزي اميرالمومنين علي بن ابيطالب خواست سوار مركب خود شود پس لباسش را پوشيد ويكي از كفشهاي خود را به پا كرد چون خواست ديگري را بپوشد، عقابي از آسمان آمد و آن كفش را گرفته بالا برد و سپس انداخت در اين زمان ماري بزرگ از كفش بيرون آمده و به سوراخي خزيد، آنوقت علي عليه السلام آن كفش را پوشيد، راوي مي گويد سيد در اين باره شعري نگفته بود، پس اندكي صبر كرد و سپس اين ابيات را سرود (...... هان اي قوم، چقدر شگفت انگيز است داستان كفش علي پدر حسين و مار سياه .....)، سيد پس از خواندن اين اشعار اسب و هر آن چه كه با خود داشت به آن مرد داد و گفت من در اين رابطه شعري نگفته بودم .....)، ابوالفرج اين روايت (خبر عقاب و دفع مار) را از احمد بن محمد بن سعيد همداني با سلسله اسناد از ابي زغل مرادي نقل مي نمايد ابن معتز در طبقات خود نقل مي نمايد كه سيد استادترين افراد در به نظم درآوردن احاديث و اخبار و مناقب اهل بيت بود و فضيلتي از علي عليه السلام نبود مگر آنكه او آنها را در قالب شعر درآورد و همچنين حضور در انجمني كه در آن انجمن، از فضايل آل محمد سخن نبود او را كسل و خسته مي كرد و ابوالفرج نقل مي نمايد (مضمون) كه (.......در مجلسي نشسته بوديم و از سيد حميري گفتگو مي كرديم پس او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتي در ذكر زراعت و نخل بوديم ناگهان سيد برخاست علت را سوال كرديم گفت دوست ندارم در انجمني باشم كه در آن ذكر فضيلت آل محمد نيست، چون آن مجلسي كه در آن از احمد و وصي و فرزندان او ياد نشود پليد و كشنده است و آن كسي كه در محفل و مجلس خود، تا وقتي از

ص : 209

جاي خود بر مي خيزد از آنان ياد نكند نابكار است .....)، اما راويان و حافظان شعر سيد (ابوداوود سليمان بن سفيان متوفي 230، اسماعيل بن ساحر معمر بن مثني متوفي 211، السدري، محمد بن زكريا متوفي 298 و او همان بود كه اشعار سيد را بر دختر او عباسه مي خواند و او اصلاح مي كرد، جعفر بن سليمان متوفي 179، يزيد بن محمد كه معاشر سيد بود، فضيل بن زبير كه راوي شعر سيد بود و براي حضرت صادق عليه السلام نيز آن را ميخواند، حسين بن ضحاك كه بيش از همه اشعار سيد را حفظ بود، عباسه دختر سيد كه حافظ اشعار پدر بود و سيد دو دختر بلند اختر ديگر نيز داشت كه حافظ شعر پدر بودند و هر كدام سيصد قصيده را حفظ داشتند، عبدالله بن اسحاق هاشمي كه اشعار سيد را جمع آوري نموده است، عم موصلي كه اشعار سيد را در مدح بني هاشم جمع آوري نمود، حافظ ابوالحسن الدار قطني، علي بن عمر متوفي 385 كه گويند حافظ ديوان سيد بود .....)، سيد در ابتداء بر آئين كيساني و قائل به امامت محمد بن خنفيه و معتقد به غيبت او بود .....، تا اينكه به بركت (انوار) امام جعفر صادق عليه السلام هدايت يافت و در ديدارهاي مكرر كه با حضرت داشت افكار كيسانيه را بدور ريخت)، كه اين واقعه را عبدالله بن معتز متوفي 296، شيخ الامه صدوق متوفي 381 و حافظ مرزباني متوفي 384 و شيخ ما مفيد متوفي 412 ..... الي آخر كه اين موضوع را به تفصيل بيان نموده كه سخن هر يك از اين بزرگان كفايت در اثبات امر و رفع هر گونه شبهه مي نمايد .....، از جمله :

1. سخن ابن معتز به اينكه ..... در آغاز كيساني و .....، تا آنكه با جعفر بن محمد (ص) ديدار كرد و ..... كه عقايد خود اصلاح و قصيده اي در اين خصوص سروده است..... .

2. گفتار صدوق: ايشان .....، با سلسله اسناد از صيان بن سراج از سيد نقل مي نمايد كه گفت (....... من قائل به غلو و معتقد به غيبت محمد بن علي ملقب به ابن حنفيه بودم و روزگاري را در اين گمراهي بسر بردم، تا آنكه خداوند به عنايت امام صادق، جعفر بن محمد (ع) بر من منت نهاد و مرا از آتش دوزخ نجات داد و به راه راست هدايت كرد و چون دلايلي از آن امام ديدم، و بر من مسلم شد كه او حجت راستين خدا بر من و بر همه خلق روزگار خود مي باشد و امامي است كه خداوند اطاعت و پيروي از او را واجب فرمود، پس از ايشان پرسيدم و گفتم اي پسر رسول خدا، درباره موضوع غيبت و وقوع آن اخباري به ما رسيده است پس به

ص : 210

من بگوئيد كه اين غيبت براي چه كسي واقع مي شود، پس آن حضرت فرمودند امر غيبت براي ششمين فرزند من كه دوازدهمين امام بعد از پيامبر است واقع مي گردد و نخستين امام از اين دوازده نفر علي بن ابي طالب و آخرين آنها قائم به حق، بقيه الله في الارض و صاحب الزمان است، به خدا سوگند اگر او در غيبت خود به اندازه اي باقي بماند كه نوح در قوم خود باقي ماند، از دنيا نمي رود مگر آنكه ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد نمايد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد و سيد گفت چون اين سخنان را از سرورم جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم به دست امام توبه كردم و قصيده اي سرودم كه آغاز آن اين است : (چون مردم را گمراه ديدم به نام خدا به جعفريان پيوسته و جعفري شدم، به نام خدا و به خداوند عرض كردم و يقين دارم كه مرا مي بخشد و مي آمرزد و به آئيني به غير از آنچه داشتم پيوستم و سرور خلايق، جعفر بن محمد مرا از دين قبلي ام برگرداند و من گفتم فرض آن است كه من روزگاري را يهودي و يا نصراني بوده ام و اينك از آن آئين به سوي خداي مهربان آمده و اسلام مي آورم و ديگر تا زنده ام غلو نمي كنم ..... و ديگر قائل نيستم آن زنده اي كه در كوه رضوي است محمد حنفيه است .....،البته محمد حنفيه عنصري پاك از اين خاندان بود كه با آگاهي به همراه دودمان پاك و پاكيزه پيامبر، راه خويش را سپري نموده ..... الي آخر)، .....، پس با قطع و يقين هر كس كه گمان برد، سيد بر مذهب كيساني باقي بود، دروغ پرداز و طاعن است، ابن شهر آشوب در مناقب خود از قول داوود رقي آورده است، به سيد حميري خبر دادند كه در خدمت جعفر بن محمد صادق (ع) از تو ذكري به ميان آمد و امام فرموده است كه سيد كافر است، پس سيد خود را به محضر امام رسانيده و عرض كرد اي سرور من آيا من با اين شدت علاقه اي كه به شما (خاندان) دارم و دشمني هايي كه با دشمنان شما كرده ام كافرم ؟ امام فرمود اين دوستي و دشمني كه اظهار مي كني براي تو سودي نخواهد داشت، چون تو به امام زمان خود كافري، آنگاه دست سيد را گرفت و او را به داخل خانه اي برد كه در آن قبري قرار داشت پس دو ركعت نماز خوانده و سپس با دست مباركش بر قبر ضربه اي زد پس در اين زمان آن گور شكافته شد و شخصي بيرون آمد كه خاك از سر و رويش مي ريخت، امام صادق به او فرمود تو كيستي؟ گفت من محمد بن علي مسمي به ابن حنفيه هستم و آنگاه فرمود من كيستم، گفت تو جعفر بن محمد، امام روزگار و زمان خود بر مردم هستي، پس سيد از آن خانه بيرون آمد و اين ابيات را سرود:

ص : 211

(تجعفرت با اسم الله فيمن تجعفرا .....)، اما سخن اربلي در كشف الغمه كه آورده است كه سيد رحمه الله عليه در ابتداء كيساني مذهب بود ..... و چون امام جعفر صادق حق را به وي نشان داد .....، به مذهب شيعه اثني عشريه قائل شد و اين قصيده او، ترا به آئين راست و صحيح او آگاه مي كند: (« تا كبوتران آواز مي خوانند بر پيامبر و دودمان او درود و سلام باد، آيا آنان ستارگان آسمان و پرچمهاي جاويدان عزت نيستند، اي كه سرگشته در گمراهي هستي آگاه باش كه اميرالمومنين امام برحق است، همان كه پيامبر خدا در روز غدير خم در حضور خلق امامتش را اعلام فرمود، و نيز دومين پيشواي امر ولايت، حسن(ع) آن مايه اميدي است كه بيت و مشعر و مقام به او تعلق دارد، سومين پيشوا حسين است كه هر چقدر تاريكي ها بهم در آميزند نور ماه وجودش، پنهان نمي ماند، و امام چهارم علي است آن پيشواي در راه حق، مجاهدي كه قوام دين و دنيا به اوست و پنجم امام محمد است، آنكه خدا از او خشنود و در كارهاي نيك صاحب مقام است، جعفر ششمين امام اين خاندان نجيب و ماهي كه درخشش بدر تمام در آسمان به نور اوست، بعدي موسي امام هفتم و او را مقامي است كه بزرگواران روزگار را توانايي نزديك شدن به آن نيست، علي هشتمين امام است كه قبر او در سرزمين طوس خواهد بود، محمد زكي آن مرد صاحب شمشير اما مترود ستمكاران، امام نهم، و آن دژ محكمي كه بلد حرام (مكه) از فقدان او ناليده است امام دهم علي بن محمد است و حسن امام يازدهم، وجودي كه نوربخش و چراغ راه قله هاي اوج كمال است و محمد زكي آن صاحب الزمان قائم و پناهگاه خلق دوازدهمين پيشواست، اينان مايه آسايش من در بهشت هستند و من همواره در زير سايه پنج تن (آل عبا) هستم و السلام)، .....، در ادامه مطلب حضرت علامه نقدي بر ياوه هاي طه حسين مصري آورده، در اينكه گفته است (تناسخ از اواخر قرن اول در عرب معروف بوده و شيعه به اين عقيده مانند حلول، رجعت، ..... گرايش دارد و .....) و سپس مي فرمايد اگر اين نسبت ساختگي از پيشينيان طه حسين .....، صادر شده بود مرا به تعجب نمي انداخت، اما شگفتا كه اين سخن از كسي صادر شد كه خود را محقق ..... مي داند، و اين روزگار ما است كه به بلاي وجود اين دكتر ياوه سرا و .....، و افراد مانند او گرفتار آمده كه مي خواهند گروه بزرگ و محترمي از جمعيت امت اسلامي را با نسبت كفرآميز تناسخ و حلول خوار و زبون سازند تا

ص : 212

گروه مخالف با تصور اعتقاد به كفر اين دسته، آنان را دشنام دهند .....، و حال آنكه اين شيعه و كتابهاي اوست كه از نخستين روز تا به امروز به كفر قائلان به تناسخ و حلول حكم كرده و نظر داده است .....،

رفتار سيد با غير شيعه:

سيد براي مخالفان خاندان پاك پيامبر هيچ احترام و ارزشي قائل نبود و آنان را در همه جا انكار مي نمود .....، اسماعيل بن ساحر گفت دو مرد از خاندان عبدالله بنت دارم، درباره برتري اصحاب بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله با همه جدال و ستيزه مي نمودند تا سرانجام به داوري اولين كسي كه بگذرد رضايت دادند پس سيد سر رسيد و آنها در حالي كه او را نمي شناختند به سوي او آمدند و اولين نفر يعني همانكه علي را از تمامي صحابه برتر مي دانست آغاز سخن كرد و گفت من و اين مرد در اين خصوص كه بهترين مردم پس از پيامبر چه كسي است اختلاف كرده ايم و من گفته ام برتر از همه علي بن ابيطالب است، پس سيد بلافاصله سخن او را قطع نموده و گفت مگر اين زنازاده نظري به غير از اين دارد، پس حاضران خنديدند و مرد دوم از ترس لب فرو بست و پاسخي نداد و .....)، .... در حيات الحيوان جاحظ آمده است كه سيد حميري، عايشه (رض) را به جهت نبردي كه در روز جمل براي كشتار مسلمانان به راه انداخت سرزنش و او را به گربه اي تشبيه كرده كه فرزندان خود را مي خورد و در اين باره سروده است: (....... عايشه در هودج نشسته و با ديگر شوم بختان، لشكر خود را به بصره هدايت كرد و او در مثل مانند آن گربه اي است كه فرزندان خود را مي خورد).

گزارشها و بزم آرايي هاي سيد:

ابوالفرج و ديگران از لطايف و نكته سنجي هاي سيد اخبار فراوان نقل نموده اند كه اگر جمع آوري گردد خود كتابي بزرگ خواهد شد كه ما به ذكر اندكي از آن بسنده مي كنيم:

(....... روزي سيد در انجمني نشسته و شعر مي خواند اما حاضران گوش نميدادند پس او چنين سرود (خداوند اشعار مرا در ميان اين خران و گوسفندان و گاوان تباه كرد، اينان به سخنان من گوش فرا نمي دهند و چگونه اين چهارپايان سخن انسان را مي شنوند/ تا خاموشند انسان هستند و تا به حرف در مي آيند به قورباغه هاي داخل گل و لاي شبيه مي شوند) .....، ابوالفرج نقل نموده است كه سيد از محدثي شنيد كه پيامبر در سجده

ص : 213

بود كه حسن و حسين بر پشت او سوار شدند و عمر (رض) گفت خوب مركبي است مركب شما و پيامبر (ص) فرمود، آنها نيز خوب سواراني هستند، سيد فوراً در اين باره سرود (....... حسن و حسين به خدمت پيامبرآمدند و در دامان او بازي مي كردند ..... بر دوش پيامبر نشستند و بر گردن او سوار شدند، چه نيكو مركبي و چه خوش سواراني ..... آيا به علي و هم به عثمان اميد داريد اين دو مايه اميد سخت به هم مخالفند و نيز آيا به معاويه و پيروان او كه خوارج نهروان را به وجود آوردند اميدواريد، در حالي كه امام ايشان در رستاخير آن پست فطرت مومن به شيطان است .....)، مرزباني به اسناد خود نقل نموده است كه در نزد منصور بوديم كه سيد وارد شد و منصور به او گفت آن قصيده را بخوان كه در آن سروده اي: (معاويه و پيش از او عثمان سلطنتي يافتند كه ساقط كردن آن كار آساني نبود.....، او نيز پادشاهي را به يزيد واگذار نمود و اين گناه و عذابي و ستمي بود كه به مردم روا داشت، خدا بني اميه را خوار نمايد كه آنان بدترين جنايات و ستم را بر بندگان خدا روا مي داشتند .....)، شيخ طايفه به اسناد خود روايت نموده است كه محمد بن جبله كوفي گفت كه سيد و جعفر بن عفان طايي در نزد ما بودند سيد به او گفت واي بر تو آيا در باره دودمان محمد چنين بدگويي مي كني .....، جعفر گفت بد نگفتم سيد گفت اگر نمي تواني خوب مدح و ثنا كني حداقل ساكت و خاموش باش ..... پس اين قصيده را سرود (سوگند به خداوند و نعمتهاي او (كه انسان مسئول سخنان خويشتن است) كه نهاد علي بن ابيطالب بر پارسايي و نيكويي سرشته شده است و او امامي است كه بر همه امت برتري دارد ..... آنگاه كه حرارت ميدان جنگ، نيزه ها را به نمايش در مي آورد و در آن زمان قوي ترين مردان در رفتن به ميدان توقف مي نمايند او است كه به سوي حريف مي شتابد در حالي كه شمشيري بران و كشيده در دست دارد و به شيري شباهت دارد كه از بيشه درآمده و ميان فرزندان خود به راه افتاده است، .....، علي مردي است كه ميكائيل و جبرئيل در شب بدر بر وي سلام دادند / ميكائيل با هزار فرشته و جبرئيل با هزار فرشته و پس از اين دو، اسرافيل هم كه در شب بدر به ياري پيامبر آمده بود همه آنها مانند آن پرندگان موسوم به ابابيل كه به حمايت از خانه خدا آمده بودند، چون با علي روبرو شدند به وي سلام كردند .....) پس گفت اي جعفر اينطور بايستي شعر بگويي پس جعفر سر سيد را بوسيد و گفت اي اباهاشم تو پيشوا و ما پيرو تو هستيم .....، .....

ص : 214

سيد ده تن از خلفاء بني اميه و بني عباس را درك كرد (5 خليفه اموي و 5 خليفه عباسي):

1.هشام بن عبدالملك متوفي 125 سيد در آغاز خلافت او بدنيا آمد

2.وليد بن يزيد مقتول به 126

3.يزيد بن وليد متوفي به 126 (شش ماه حكومت)

4.ابراهيم بن وليد متوفي 127 (سه ماه حكومت)

5.مروان بن محمد بن مروان حكم (معروف به مروان حمار يعني مروان الاغ) مقتول به سال 132 كه با مرگ او حكومت بني اميه به پايان رسيد

6.سفاج اولين خليفه عباسي متوفي به 136

7.منصور متوفي 158 سيد در نزد وي حال خوش و زباني آزاد داشت

8.مهدي فرزند منصور متوفي 169

9.هادي پسر مهدي متوفي 170

10.هارون الرشيد متوفي در سال 193 پس از 23 سال حكومت

مرزباني گويد چون هارون الرشيد به حكومت رسيد به وي گزارش دادند كه سيد رافضي است پس او سيد را احضار كرد و سيد در پاسخ گفت اگر رافضي كسي است كه بني هاشم را دوست دارد و آنان را بر ديگران مقدم مي شمارد من از اين موضوع عذري نخواهم خواست و دست از آن بر نمي دارم ولي اگر غير اينست من به غير از اين اعتقادي ندارم و چنين سرود (....... علي و ابوذر و مقداد و سلمان و عباس و عمار و عبداله برادران يكديگرند اينان به سوي خدا فرا خوانده شدند و از خود علمي به يادگار گذاشتند پس حق علم را ادا كردند و خيانت نكردند ..... هيچ انساني گفتار مرا درباره سبطين (حسن و حسين) انكار نخواهد كرد ..... اي علي محبت تو ايمان من و روي گرداندن از تو كفر من است اگر دشمنان اين را رفض مي دانند مرا به افكار و دين آنها اعتنايي نيست.....). سيد الشعرا حميري به سال 105 در عمان ولادت يافت ..... و در بغداد درگذشت (حدود سال 173)، مرزباني با سند خود از ابن ابي حودان روايت كرده كه من به هنگام مرگ بر بالين او حاضر شدم به غلامش گفت چون من از دنيا رفتم به انجمن بصريان مي روي و آنان را از مرگ من آگاه

ص : 215

مي كني و گمان نمي كنم كه از آنها جز يك يا دو نفر بيايند، پس به جمع كوفيان برو و آنان را از وفات من آگاه كن و اين قصيده را بر آنان بخوان كه (اي مردم كوفه من از خردسالي تا كهنسالي و هفتاد سالگي دلباخته شما بوده ام ..... زيرا شما علي، وصي مصطفي را دوست داريد و ما را مصطفي و جانشين او و آن دو سيد بزرگوار حسن و حسين و فرزندان آنان، كه همنام پيغمبر يعني محمد هستند، يعني همان كه آورنده آيات و سوره هاي قرآن است، از ديگر مردم بي نياز مي كند، علي همان پيشوايي است كه اميد رهايي از آتش سوزنده كه بر دشمنان وي شعله ور است، با او است، پس شعرهاي خود را براي شما فرستادم و خواستار آنم كه چون از اين دنيا به گور وارد شوم غير از شما، ديگران يعني منكران بصري و طرفداران پادشاهان ستم پيشه اي كه قطعاً خوبان آنها هم بدكارند، به تشيع جنازه من حاضر نشوند پس مرا در پارچه اي سفيد و بي رنگ و كم بها كفن كنيد و ناصبيان نيز جنازه مرا تشيع نكنند چرا، چون اينها بدترين خلايق از بين زنان و مردان هستند. اميد است خداوند مرا به رحمت خود و بواسطه مدح و ثنايي كه از وارستگان و برگزيدگان خلق اوكردم (يعني آل محمد)، از دوزخ جاويد رهايي بخشد (پس اي غلام چون اين اشعار را بر آنان بخواني) به سوي من مي شتابند و مرا تجليل مي كنند، چون سيد مرد، غلام طبق دستور عمل كرد از بصريان سه تن با كفن و عطر آمدند و بقيه نيامدند اما از كوفيان گروه بسياري كه هفتاد كفن با خود داشتند رسيدند .....)، او رادر حادثه مرگش كرامتي جاويدان است كه در روزگار ماندني و تا ابد در صفحه تاريخ خواندني است بشير بن عمار گويد ..... كه (در زمان مرگ سيد با جمعي از كوفيان حاضر شديم) پس سيد به سختي افسوس مي خورد و آه مي كشيد و چهره اش كاملاً سياه شده و سخن نمي گفت تا آنگاه كه به هوش آمد و ديدگان خود را باز كرده به جانب قبله و به سمت نجف اشرف نگاه كرد و گفت اي امير مومنان آيا با دوست خود چنين مي كني اين جمله را سه بار تكرار كرد پس به خدا قسم كه رگه هاي سفيد در پيشانيش ظاهر و مدام گسترش يافت تا چهره اش را فرا گرفت .....)، در اغاني چنين آمده (....... پس صورتش چون ماه سفيد شد و اين قصيده را سرود: (كسي را دوست دارم كه چون يكي از دوستان او بميرد در لحظه مرگ با بشارت و شادي از طرف او روبرو مي شود و چون دشمن او كه ديگري را دوست دارد بميرد راهي به جز دوزخ نخواهد داشت، اي اباالحسن جان و خاندان و مال و آنچه دارم فدايت باد .....)، حسن بن عون گويد سيد حميري

ص : 216

را در آن بيماري كه از علت در گذشت عيادت كردم پس به هنگام مرگ نقطه سياهي چون مركب بر چهره اش نشست و زياد شد تا همه صورت او را فرا گرفت پس از اين پيشامد شيعيان حاضر اندوهناك و ناصبيان حاضر شادمان شدند و شماتت كردند، زماني نگذشت كه از همان جايگاه اول نقطه سفيدي پيدا شد و زياد شد تا تمام صورت او را فرا گرفت و صورت او سفيد و تابان شد سيد خنديد و چنين سرود (آنان كه مي پندارند علي دوستانش را از هلاكت نمي رهاند دروغ گويان هستند، به خدا قسم كه من به بهشت عدن درآمدم و خدا از گناهانم در گذشت، اينك دوستان علي را بشارت دهيد و تا دم مرگ علي را دوست بداريد، پس از وي نيز به فرزندانش يكي پس از ديگري مهر بورزيد، سپس دنباله گفتارش آورد اشهد ان لا آله الّا الله حقاً حقاً و اشهد ان محمد رسول الله حقاً حقاً و اشهد ان عليّاً اميرالمومنين حقاً حقاً، اشهد ان لا آله الا الله و خودش ديدگانش را بست و جان او گويي شعله اي بود كه خاموش شد و يا سنگي بود كه فرو افتاد)، (كلب گويد خدايا ما نيز به دين سيد هستيم اشهد ان لا آله الّا الله حقاحقا و اشهد ان محمد رسول الله حقا حقا و اشهد ان عليا اميرالمومنين حقا حقا، اشهد ان لا آله الا الله، اللهم تقبل منا خدايا سلام و درود و رحمت و رضوان ابدي خود را بر وجود پاك و مطهر سيد حميري نثار و ايثار بفرما و ما را نيز از بركت شفاعت او در دنيا و آخرت بهره مند بگردان آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

مهارت سيد در علم (دين) و تاريخ:

هر كس بر موارد احتجاج سيد حميري و مضاميني كه به شعر آورده است و نيز گفتگوهايي كه با شخصيت هاي شيعه و سني روزگار خود داشته است توجهي داشته باشد، به خوبي به وسعت و دامنه آگاهي وي در فهم معاني قرآن كريم و سنت شريف پي مي برد و (مضمون) در مي يابد كه فهم او از روي بصيرت و آگاهي او و نه از روي اعتقاد تقليدي بوده و .....)، كه نمونه اي از آن در باب رجعت و گفتگوي او با قاضي سوار مذكور شد مرزباني در اخبار خود آورده است كه سيد در روزگار هشام به حج رفته و كميت شاعر را ديد و بر او سلام كرد و (به سخن اعتراض) گفت آيا تو اين ابيات را سروده اي (من نمي گويم عمرو ابوبكر كه فدك و ميراث دختر پيامبر را به وي نداده اند كافر شده اند (بلكه مي گويم) فقط خداي داند كه در روز رستاخير كه در پيشگاه او حاضر مي شوند چه عذري خواهند آورد)، كميت گفت آري من سروده ام ولي از بني اميه تقيه

ص : 217

كردم ولي در ضمن اشعار و گفتار من اين گواهي هست كه آنها آنچه را كه در تصرف و متعلق فاطمه بوده است را غصب كرده اند، سيد گفت اگر دليل نمي آوردي، جا داشت كه ساكت بمانم، اما بدان كه تو درباره حق فاطمه زهرا كوتاهي و قصور كردي، زيرا پيامبر فرموده است فاطمه پاره تن من است و آنچه او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده و همانا كه خدا از خشم زهرا به خشم مي آيد و از خشنودي او خشنود مي شود، پس تو اي كميت با پيامبر كه فدك را به امر خدا به زهرا بخشيد و اميرالمومنين و حسن و حسين و ام اليمن كه نسبت به اين واگذاري شهادت دادند، مخالفت كرده اي، بنابراين عمر و ابوبكر درباره زهرا حكم درستي نكرده اند و حال آنكه خداوند در كتاب خود مي فرمايد (يرثني و يرث من آل يعقوب، و ورث سليمان داوود). و چگونه است كه آنها در به خلافت رسيدن ابوبكر، نماز او را به واسطه شهادتي كه آن زن (عايشه) درباره پدرش داد كه گفت (رسول خدا فرموده است فلاني را به نماز با مردم بگماريد) تصديق مي كنند، ولي گفتار فاطمه و علي و حسن و حسين را در امري چون فدك تصديق نمي كنند و از بانويي چون فاطمه زهرا در دعوي او نسبت به پدر، بينه طلب مي نمايند و آنوقت شاعري چون تو آن چنان شعري مي سرايي؟ حالا گذشته از اين تو چه مي گويي درباره مردي كه در حقانيت خواسته فاطمه و شهادت علي و حسن و حسين و ام اليمن قسم به طلاق مي خورد به نظر تو طلاق چنين مردي چگونه است؟ كميت گفت بر او طلاقي واقع نمي گردد سيد گفت اگر بر عدم حقانيت آنان، قسم به طلاق بخورد؟ كميت گفت طلاق واقع خواهد شد. زيرا آنها سخني جز به حق نگفته اند سيد گفت پس خوب در كار خود فكر كن كميت گفت خدا را شاهد مي گيرم كه از گفتار خود تائب هستم و تو اي اباهاشم از ما داناتر و فقيه تر هستي)، همانگونه كه مذكور گرديد، سيد گذشته از علم فراوان و كثير در كتاب و سنت، در علم تاريخ نيز صاحب نظر بوده كه كتاب (تاريخ اليمن) از او بجا مانده است، و نيز اشعار او گواه علم فراوان او در موارد عنوان شده بوده است و هر چه فضيلت و منقبت قوي تر و مهم تر بوده است سيد در اشعار خود دقت و توجه بيشتري را لحاظ نموده است كه حديث غدير، منزلت، تطهير، طير و ..... از آن جمله است.

ص : 218

اشعار او در باره حديث دعوت:

و از آن جمله است اشعار مربوط به حديث عشيره، كه شان نزول اين آيه مبارك است (و انذر عشيرتك الاقربين.....)، سيد در خصوص حديث اين آيه كه در آغاز نبوت پيامبر نازل گرديده، آورده است: (اي امير مومنان، پدر و مادرم، آري پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارايي و دختران و پسران و جانم، همه فدايت باد اي امام متقين، اي امين خدا و اي وارث علم اولين، اي وصي بهترين پيامبران احمد مصطفي، اي صاحب حوض و حفظ كننده آن از ديگران (يعني غير مومنين)، تو از خود مردم به مردم اولي تر و از همه آنان در دين خدا بالاتر و بهتري، تو در آن روز حاضر بودي، كه پيامبر خويشاوندان خود كه چهل تن و همه از عموزاده ها و از اشراف بودند را جمع نمود تا اگر هر كس از آنان زودتر دعوت خدا را قبول نمايند برادر و وارث علم و كتاب مبين او شود و اين تو بودي كه اعلام كردي و رسول خدا تو را برادر، وارث علم و كتاب مبين قرار داد .....، تو قبل از اين در حجابي از نور در پيشگاه خداوند ذوالعرش جاي داشتي .....)، و همچنين در قصيده اي ديگر: (....... آري علي، در روزگاري كه ديگران در كفر بسر مي بردند هفت سال در آن روزگار دشوار و پرخوف و خطر كه ديگران از آن خبر نداشتند را با پيامبر بسر برد و روزي كه جبرئيل به پيامبر گفت خويشاوندان خود را بترسان .....، و تنها علي بود ..... كه گفت من به خدا ايمان آوردم .....) و باز اين قصيده از اوست : (....... علي آن كسي است كه يكبار در روز وحي، آفتاب غروب كرده براي او برگشت و بار ديگر خورشيد بابل كه مي رفت در افق غروب كند براي او بالا آمد و در آن روز كه بر پيغمبر وحي آمد كه خويشاوندان نزديك خود را بترسان و آن حضرت به چهل تن پير و جواني كه آمده بودند فرمود، من رسول خدا به سوي شما هستم و مي دانيد كه دروغگو نيستم .....، علي به اين كاميابي رسيد و با ايمان آوردن به پيامبر بر همگان سروري يافت.).

حديث نخستين دعوت در سنت و تاريخ و ادب:

اين حديث را گروه بسياري از پيشوايان و حافظان حديث از دو فرقه شيعه و سني در صحاح و مسانيد خود آورده اند .....، و همه مورخان با ديده قبول بر آن نظر نموده و .....، و از سوي بزرگان شعر و ادب نيز به رشته شعر و نظم كشيده شده است، طبري در تاريخ خود به همين مضمون از علي بن ابيطالب روايت نموده است

ص : 219

(....... كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا مرا احضار نمود .....، چون همه جمع شدند، پيامبر فرمود تا آن خوراكي را كه ساخته بودم بياورم .....، قسم به خدايي كه جان علي در دست اوست آن خوراك بقدري كم بود كه اگر يكنفر از آن مي خورد سير نمي شد و چيزي براي ديگران نمي ماند ولي همه از آن خورده سير شدند، و آنوقت پيامبر فرمود آن نوشيدني را بده و من قدح شير را آوردم و همگان نوشيدند تا سير شدند و به خدا قسم، شير به حدي كم بود كه اگر يكي از آنها آن را مي آشاميد براي ديگري نمي ماند، پس چون رسول خدا اراده كرد تا با آنها گفتگو نمايد ابولهب شروع به سخن كرد و گفت صاحب شما به جادو كردن شما اقدام كرد، پس آنها پراكنده شدند، فردا (مضمون) همين قضيه تكرار شد تا پيامبر بتواند با آنها سخن بگويد، بنابراين در نوبت دوم پيامبر فرمود، اي فرزندان عبدالمطلب همانا من جواني را در عرب نمي شناسم كه براي خاندان خود بالاتر از آنچه كه من براي خاندان خود آورده ام، آورده باشد..... و خداي متعال مرا امر فرموده است تا شما را به سوي آن بخوانم، پس كداميك از شما مرا بر اين كار ياري مي نمايد، تا برادر و وصي و خليفه من در ميان شما باشد، علي مي فرمايد: .....، من گفتم اي پيامبر خدا من وزير تو در اين كارم و آن حضرت گردنم را گرفت و فرمود اين برادر و وصي و خليفه من در ميان شماست سخن او را بشنويد و او را اطاعت كنيد، قوم خنده كنان برخاسته و با استهزا به ابوطالب گفتند محمد ترا امر مي نمايد كه سخن فرزند خود را بشنوي و از او اطاعت كني، كه به همين مضمون ابوجعفر اسكافي، فقيه برهان الدين، ابن اثير عماد الدين الدمشقي ..... اين حديث را در تاليفات خود آورده اند و از ابن تيميه جاي تعجب نيست كه به ساختگي بودن حديث حكم نمايد زيرا وي مردي متعصب و كينه توز است، ..... و عادت وي انكار مسلمات و ضروريات ..... است و زورگويي هاي او مشهور است .....، و در نزد او ملاك نادرستي هر روايت آن است كه متضمن فضايل آل محمد باشد، پس حضرت علامه صورت هاي هفت گانه حديث را مذكور و سخن و شعر انطاكي (روزنامه نويس مشهور مصري) را درباره حديث نقل و مي فرمايد، (....... و پيغمبر به خدمت برخاست تا غذا و خوراك گواراي آنان باشد، آنها غذاها را خوردند و شير را نوشيدند و خداوند كفايت كننده بود چون خوراك همانطور كه بود باقي ماند و به خدا سوگند كه آن طعام به اندازه اي كم بود كه گرسنه اي را سير نمي كرد و اين معجزه مصطفي بود و اين سخن از علي است و ما از قول او بازگو مي كنيم ..... كسي اجابت

ص : 220

نكرد رسول خدا را مگر علي كه فرياد زد من پاسخ گوي توام .....)، (مضمون) در ادامه حضرت علامه سخن اسكافي را به عنوان شاهد نقل و جناياتي را كه از سوي معاندين، از جمله از سوي طبري و ابن كثير شامي و محمد حسين هيكل، ..... بر اين حديث رفته است را ذكر نموده و با دلايل متقن و محكم و قاطع، گفتار ياوه آنان را در موضوع، جواني علي و عدم بلوغ وي و نيز قطع عمدي ادامه حديث در گفتار رسول خدا را به علي عليه السلام كه تو برادر و وصي و وارث من هستي .....، تشريح و آنها را ناشي از بي امانتي و خيانت به مسلمين دانسته است، (كلب گويد اولاً اين بي خردان كه خود را مسلمان مي دانند طعني را بر رسول خدا و علي عليه السلام وارد نمودند. كه آنرا ابولهب و ساير كفار قريش جايز ندانستند و آن عبارت از اينكه آنان هيچكدام بر جواني علي و عدم استحقاق او در آنچه رسول خدا به ايشان از جانب خدا عطا فرموده بود را مورد ايراد قرار ندادند بلكه صرفاً بر حسب عادت جاهليت امر و نهي از سوي پسر بر پدر را كه در اسلام در صورت وجود اراده الهي عيب نيست را عيب دانسته و آن را موجب طعن پنداشتند و اين خود دلالت بر آن دارد كه عظمت درك و درايت و قدرت انديشه علي عليه السلام در آن سن مورد تائيد حتي اين كفار بوده است و ثانياً ياوه هاي اين بي خردان در واقع طعن بر رسول خدا محسوب مي گردد، زيرا رسول خدا امر فرمود به آن موردي كه اين بيخردان آن را شايسته نمي دانند، به عبارتي ديگر درك خود را العياذ بالله از رسول خدا هم بالاتر مي دانند و ثالثاً طعن بر خداوند و كتاب او دارند و گويا هيچ زمانه قرآن نخوانده اند كه بدانند عيسي مسيح، در چه زماني صاحب كتاب و نبوت گرديده و اينگونه امور الهي از نزد خداوند صادر و در علم او ثبت شده است و رابعاً ديوار حاشا كوتاه است قسم به خداوند علي اعلي كه اين جماعت كوردل اگر معجزه شق القمر را هم كه در كتاب خدا به آن تصريح و اشاره شده است در صورتي كه متضمن فضيلتي از فضايل خارج از حد احصاء مولايمان علي عليه السلام بود آن را به راحتي انكار و رد مي كردند و اگر چيزي برعكس در آن احتمال فضيلت براي ديگران مي دادند مانند همراهي ابوبكر در غار، آن را با بوق و كرنا جار مي زدند و در حواشي آن سخن مي گفتند هر آنچه مي خواستند همانطور كه با تأويل و توجيه بلاوجه همه جانبه سعي در كمرنگ جلوه دادن حديث غدير نمودند در حالي كه كتاب خدا به آن تصريح و وضوح وقوع آن از معجزه شق القمر نيز آشكارتر است انا لله و انا اليه راجعون)

ص : 221

عبدي كوفي:

(آيا پرسيدن نشان خانه ويران يار، درد دائم عشقت را درمان مي كند.....، پس درود مرا به قبري كه در نجف است و بهترين انسان عرب و عجم را در بر دارد برسان، ..... و وصي والامقام و داماد بهترين پيامبر خدا را آواز ده و بگو: اي ابا حسن گوش فرا ده، آنها از فرمانت سرپيچيدند و به بدترين حالتي روي خود را از سوي تو برگردانيدند، راستي چرا اينكار را كردند و چرا از طريق نجاتي كه تو روشنگر آن بودي برگشتند و چرا بر مسير نابودي افتادند و چرا ترا از امر خلافت، كه دست غاصب مردي قريشي زمام ناقه آن را گرفته بود محروم نمودند، آري آن مرد چنان زمام اين ناقه را كشيد كه بيني آن را دريد، او همان كسي است كه تا ديروز از اين كار فرار مي كرد و راستي اگر دروغ نمي گفت چرا امروز با چنين جديت خواستار آن گرديد، و تو اي علي با بزرگواري بر اين مصيبت صبر كردي زيرا شكيبايي در هنگام خشم بهترين عمل است تا سرانجام مرگ آن مرد را صدا كرد و فرياد خود را به گوش او رسانيد و مرگ دعوت كننده اي است كه چون كسي را دعوت نمايد، البته پاسخ مساعد خواهد شنيد، پس وي خلافت را به دومي بخشيد و او را در رديف خود سوار كرد، چه سوار و رديف رسوايي، اين دومي اولين كسي است كه پيغمبر او را به بيعت با تو سفارش فرمود، اما او خيلي زود پيمان شكني كرد، سومي نيز جامه خلافت را به تن نمود و مسائل جدي و مهم را به بازي تبديل نمود و جاهليت چهره زشت اول خود را دوباره نشان داد و گرگهاي خونخوار به جان بيچارگان افتادند، .....، در غدير خم آنگاه كه احمد بر بار شتران قرار گرفت، آنان را از اين جهالت ها نهي كرد و به مردمي كه در پيرامون وي گرد آمده و يا در خدمت او نشسته و به سخنان وي گوش فرا داده و به سوي او مي نگريستند، فرمود: اي علي برخيز كه من مامور رساندن فرمان الهي ولايت به مردم هستم و اين تبليغ براي من سزاوارتر و بهتر است، آري من علي را به رهبري و راهنمايي پس از خود منصوب مي كنم و علي بهترين صاحب منصب است.....، آري بياد آور روز خبير را كه هيچ نيرويي نمي توانست مانع فرار عمر بن الخطاب از قوم يهود باشد و در آن روز پيامبر كه از به خاك افتادن پرچم و سرنگوني آن و شكست او، به خشم آمده بود فرمود كه فردا پرچم را به جوانمردي برگزيده مي دهم كه خدا و پيامبر او را دوست دارند و تو فرداي آن روز، پرچم اسلام را با شوق به دوش گرفته و با سپاه انبوه و گمراه دشمن روبرو شدي كه در بين

ص : 222

آنها شير مرداني با شمشيرهاي درخشان و نيزه هاي سهمناك و غرق در آهن و فولاد حضور داشتند..... و تو به آرامي به نبرد پرداختي تا اين ابر باريدن گرفت ..... آري تو را مناقبي است كه شمارندگان از شمارش و نويسندگان از كتابت و نوشتن آن عاجرند، و از ميان اين مناقب منقبت (ردالشمس)، در آن زماني كه نماز خود را نخوانده بودي و آفتاب كه نزديك بود از ديدگان پنهان شود، به خاطر وجود تو چنان برگشت كه گويي شهابي در تاريكي درخشش ننموده و آفتابي غروب نكرده بود و در شان نزول سوره برائت نيز اخباري است كه عجايب آن، از ديدگان مردم دور و نزديك پنهان مانده و نيز در شب هجرت و رفتن پيامبر به غار ثور كه تو با كمال آسايش در بستر آن حضرت خفتي، در حالي كه ديگران غرق در ترس و هراس بودند، آري تو برادر پيامبر هدايت كننده و ياور او و بيانگر حقي و در كتب آسماني قبل هم مورد ستايش قرار گرفته اي، تو همسر پاره تن پيامبر و تنها نگهبان زهرا و پدر فرزندان نجيب او هستي، كه در راه خدا كوشا و مجاهدند. .....، آري من از آن روز كه مهر و محبت خود را به پاي حسن و حسين ريختم، مرا رافضي خواندند و اين لقب البته بهترين نام من است و درود و سلام خداي ذوالعرش، تا ابد بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد، آن دو فرزندي كه يكي به زهر كشنده مسموم و ديگري با صورت خونين و خاك آلود به خاك رفت و پس از وي عابد زاهد امام سجاد و آنگاه آن باقرالعلم كه به غايت طلب نزديك شد و جعفر و فرزند او موسي و پس از آن امام نيكوكاري چون رضا و امام جواد عابد كوشا و عسكريين و مهدي كه قائم آنان و همان صاحب امري كه تشريف و رداي پاكيزه و سپيد هدايت بر تن دارد و زمين را پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد، از عدل و داد مملو خواهد نمود و تمامي گمراهان و بدكاران را ريشه كن مي فرمايد .....، (اي علي) اي صاحب حوض زلال و پر آب كوثر، كه دشمنان خود را از نوشيدن آن شربت گوارا، بازخواهي داشت من در راه عشق تو گروهي از دشمنان جسور تو را، با تابش انديشه ها و گفتار منظم و قاطع خود كوبيدم و انديشه هاي من در قالب شمشير تيز و برّان شعر و ادب، داغ ننگ را بر پيشاني آنان زد.....)، ..... و ابن شهر آشوب نيز در مناقب خود، اين سروده عبدي را نقل نموده است .....،.

ص : 223

زندگاني شاعر:

ابومحمد سفيان (بن) مصعب عبدي كوفي، از شعرا خالص خاندان پاك پيامبر است.....، اشعار او متضمن ذكر بسياري از فضايل و مناقب اميرالمومنين و خاندان پاك اوست، او همچنين در مصائب اهل بيت از سوز دل اشعار زيبا سروده و مرثيه گفته و من از او در غير آل الله اشعاري نديدم، امام صادق عليه السلام بنابرآنچه در روايت ثقه الاسلام كليني، با سلسله اسناد در روضه كافي از عبدي آورده روايت نمود (....... كه در مكه بر ابي عبدالله عليه السلام وارد شدم فرمود به ام فروه بگوئيد بيايد و مصائبي را كه بر جد مظلوم من وارد شده است را بشنود و حضرت ام فروه آمدند و در پشت پرده نشست پس امام فرمود حالا براي ما شعر و مرثيه خود را بخوان و من خواندم (فرو جودي بد معك المسكوب .....) كه متعاقب اين مرثيه سرايي زنان حرم آن حضرت شيون و گريه و زاري شديد نمودند .....)، و به همين مضمون از ابن قولويه و شيخ طايفه نقل گرديده و كشي در رجال خود از امام صادق نقل نموده كه فرمودند: (اي گروه شيعيان شعر عبدي را به فرزندان خود بياموزيد كه وي بر دين الهي مورد رضايت خداوند است، و شيوه كار عبدي چنان بود كه روايتي را از امام عليه السلام در مناقب و فضايل اهل بيت اخذ و در حال و في البداهه آن را به نظم درمي آورد، ابن عياشي با سلسله اسناد از راوي نقل نموده كه در محضر ابي عبدالله عليه السلام بودم كه سفيان بن مصعب عبدي شرفياب شد و به حضرت گفت فداي شما شوم درباره اين سخن خداوند در كتابش كه مي فرمايد (....... و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً به سيماهم .....) شما چه مي فرمائيد حضرت فرمود ايشان اوصياء دوازده گانه از آل محمد هستند كه خدا را نمي شناسد، مگر آنكس كه آنان را بشناسد و ايشان نيز او را شناخته باشند، عبدي گفت فدايت شوم اعراف چيست حضرت فرمودند بلندي هايي است از مشك معطر كه رسول خدا و اوصياء او (عليهم السلام) بر آن قرار مي گيرند و همه را به چهره هايشان مي شناسند، و آنگاه سفيان (عبدي) گفت آيا در اين باره قصيده اي بگويم و آنوقت با اشاره و اجازه امام، قصيده خود را سرود: (....... اي ربعهم هل فيك لي اليوم مربع .....) اي خانه هاي محبوب آيا در اندرون شما، براي من امروز جايي و براي شبهاي من به سوي شما جايگاهي هست.....، اي پيشوايان دين، شما در حشر و نشر صاحب سلطنت و در روز دهشتناك جزا، پناهگاهيد و شما بر اعراف كه تپه هايي از مشك است و به بركت شما بوي خوش از آن ساطع مي شود، قرار

ص : 224

داريد پس هشت نفر از شما بر عرش خدائيد كه فرشتگان آن را به دوش مي كشند و چهار نفر ديگر در زمين به هدايت خلايق مشغولند .....)، من حيث المجموع (با عنايت به آنچه مذكورگرديد) .....، از ثقه بودن و جايگاه بلند عبدي در نزد بزرگان مذهب و از اينكه وي را اينگونه در علم و دين بزرگ شمرده اند آگاهي حاصل مي گردد.

نبوغ عبدي در ادب و حديث:

..... ابوالفرج در اغاني روايت نموده است كه سيد الشعراء سيد حميري و عبدي در انجمني حضور داشتند و سيد چنين سرود (....... اني ادين بمادان الوصي ..... من در كشتن آناني كه در خريبه فرود آمدند با علي وصي هم عقيده ام و نيز به آئين او در روز نهروان همدست و هم داستان هستم) عبدي گفت سيد درست نگفته اي اگر همدست باشي مانند او خواهي بود پس چنين مگو بلكه بگو (....... و تابعت كفه كفي ..... يعني تابعيت مي كند از دست او، دست من) تا پيرو او باشي نه شريك او .سپس سيد گفت من از همه مردم در شعر بالاترم مگر عبدي و لذا آنكس كه در شعر عبدي تدبر و فكر نمايد به پايگاه بلندي در ميان پيشتازان رجال حديث و بهره مندان از او آگاه مي شود و عبدي را در صف اولين جمع آورندگان احاديث پراكنده و دشوار ..... مي بيند.....، بر تاريخ دقيق ولادت و درگذشت عبدي وقوف حاصل نشد ..... اما (تولد وي) بنابر نقل كشي 160 هجري و بنابر نقل نجاشي 161 هجري بوده و .....، او تا اواخر روزگار حميري مي زيسته است.....

قصيده اي از قصايد عبدي:

(....... ما حديثي را روايت كرديم كه ديگر راويان نيز آن را مي دانند، كه مردي نزد عمربن خطاب آمد و گفت عده طلاق كنيزان چقدر مي باشد، او به حيدر گفت اي علي بگو عده طلاق كنيزان چقدر است، علي مرتضي با دو انگشت خود اشاره فرمود و عمر روي به جانب سائل كرده و گفت (دو طهر)، آنگاه برگشت و به سوال كننده گفت آيا اين مرد را مي شناسي گفت نه. گفت اين علي عالي است، عكرمه نيز در خبري كه در آن هيچ شك و شبهه اي نيست آورده است كه ابن عباس بر گروهي كه علي را سب و لعن مي كردند گذشت، حيرت كرد و گريست و با خشم به آنان گفت، كدام يك از شما خداي جل و اعلي را لعن مي كند پاسخ دادند از چنين كاري به خدا پناه مي بريم، پس گفت كدام يك از شما پيامبر را ناسزا مي گويد و بر آن جرات دارد،

ص : 225

گفتند از چنين كاري به خدا پناه مي بريم، گفت كدام يك از شما علي آن بهترين خلق روي زمين را دشنام و ناسزا مي گويد، گفتند ما چنين عملي انجام مي دهيم . گفت: بخدا قسم من از محمد مصطفي شنيدم هر كس علي را سب (لعن و ناسزا) نمايد مرا سب كرده و هر كه مرا لعن و سب و ناسزا نمايد خدا را سب و ناسزا گفته است و سخن را تمام كرد، آري محمد و برادر او علي و دختر او فاطمه و فرزندان او بهترين خلق، از پياده و سواره اند و پروردگار ما كه خالق خلايق و خالق آنان بر روي زمين است، بر آن خاندان سلام و درود فرستاده و آنان را طهارت و پاكي بخشيد و آنها را از ميان مردم انتخاب و اختيار نموده و البته اگر آنها نبودند آسمان را نمي افراشت و زمين را نمي گسترانيد و خلايق جهان را خلق نمي كرد، اين خداوند است كه عمل بنده اي را نمي پذيرد، مگر آن زمان كه از روي اخلاص، دل به مهر و محبت آنان ببندد و نماز نمازگزار كامل نمي شود و دعاي دعاكننده بالا نمي رود مگر به ذكر صلوات بر آنها و اگر آنها بهترين مردم روي كره زمين نبودند جبرئيل در زير كساء به ايشان نمي گفت آيا من از شما نيستم و چون گفتند آري، پس به آسمان ها بالا رفت و بر فرشتگان سرافرازي كرد و آگاه باشيد اگر بنده اي تمام اعمال بندگان نيك روزگار را جمع آوري و با آن نزد پروردگار حاضر شود ولي دوستدار علي نباشد، آن اعمال او بي اثر بوده و با صورت در شعله آتش (دوزخ) افكنده خواهد شد، و جبرئيل چون فرود آمد از قول آن دو فرشته اي كه هميشه همراه انسان ها و كاتب اعمال او مي باشند گفت كه ما هرگز از علي پاك نهاد لغزش و يا خطايي نديده و ننوشته ايم). (كلب گويد پس به متن حديث كه مورد اتفاق نظر است دقت نما، خواهي ديد كه چگونه دلالت بر عصمت و معصوم بودن و حقانيت علي عليه السلام دارد حالا اين كلام و مانند آن را مي بيني كه چگونه مايه آزمايش خواهد شد تا معاندين تا مي توانند در تأويل و توجيه بلاوجه و رد آن كتاب بنويسند و كسي نيست از اين جماعت سؤال نمايد چرا انكار، و چرا اصرار در انكار و چرا عصيان و آيا اين انكار و اين عصيان اين آيات كتاب خدا را در ذهن تداعي نمي فرمايد: و اذ قال ربك للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس و .....) لازم به ذكر است احاديثي كه در اين قصيده به آنها اشاره شده است در احاديث عامه نيز نقل گرديده كه از جمله آنكه: حافظ دارقطني و ابن عساكر هر دو روايت نموده اند كه دو مرد به نزد عمر بن خطاب آمدند و از او درباره طلاق كنيز سوال كردند ..... پس عمر گفت آيا مي دانيد او كيست گفتند نه. گفت اين علي بن ابيطالب است

ص : 226

و من گواهي مي دهم كه از رسول خدا (ص) شنيده ام كه مي فرمود براستي كه اگر آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه را در كفه اي قرار دهند و ايمان علي را در كفه اي ديگر، ايمان علي سنگين تر است زمخشري با همين مضمون، گنجي و خطيب الحرمين خوارزمي و طبري .....، نيز آن را روايت نموده اند. و نيز حديث ابن عباس كه عبدي مي گويد (قد روي عكرمه في خبر .....)، ابوعبدالله ملا در كتاب سيره خود از ابن عباس روايت نموده كه او در روزگار نابينايي خود بر گروهي عبور ميكرد كه علي را سب مي كردند به شخص همراه خود گفت اينها چه مي گويند گفت علي را دشنام مي دهند، ابن عباس گفت مرا به سوي آنان ببر و او برد پس ابن عباس روي به آنها نمود و گفت كدام از شما خداي عزو جل را سب مي كنيد، پاسخ دادند سبحان الله هر كس كه خدا را لعن كند شرك ورزيده است، پس گفت كدام يك از شما رسول خدا (ص) را دشنام مي دهد آنها گفتند سبحان الله هر كس پيامبر خدا را دشنام دهد كافر شده است، گفت كدام يك از شما به علي بن ابي طالب سب و ناسزا مي گويد پاسخ دادند ما اين كار را انجام داديم، ..... ابن عباس گفت خدا را گواه مي گيرم و شهادت مي دهم كه از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مي گفت هر كس علي را سب كند مرا سب كرده و هر كس مرا سب كند خداي عزوجل را سب كرده و هر كس خدا را لعن كند خداوند او را با صورت در آتش (دوزخ) سرنگون خواهد كرد و سپس از آن گروه روي برگردانيد و به عصاكش خود گفت ببين چه مي گويند گفت ديگر چيزي نمي گويند گفت، آن زمان كه من سخن مي گفتم چهره هاي آنان را چگونه ديدي، گفت با ديدگان سرخ رنگ خود، چون بزي كه به كارد بزرگ قصابي نگاه مي كنند به تو نگاه مي كردند، ابن عباس گفت پدرت فداي تو باد ديگر چه بود، اضافه كن او گفت با پلكهاي افتاده از گوشه چشم، چون ذليلي كه به عزيزي نگاه كند به تو نگاه مي كردند، پس ابن عباس گفت پدرت به فداي تو باز هم بگو. عصاكش گفت من ديگر سخني ندارم ابن عباس گفت من خود دارم (احياهم عار علي امواتهم و الميتون فضيحه للغابر) (زندگان آنها ننگ بر مرده هاي آنان و مرده هاي آنان موجب رسوايي بازماندگان آنها هستند)، اين خبر را محب الدين طبري و گنجي ..... و ديگران نقل نموده اند. (كلب گويد پس تو به اعمال و جنايت هاي اين معاويه خبيث بدتر از ابليس نظر كن كه چگونه امت اسلام را با القائات شيطاني خود فريب داد و موجب گرديد تا مسلمانان گمراه شده و يك عمر به وصي رسول خدا و برادر پيامبر و افضل امت كه

ص : 227

همه حتي خلفاء ماضي اقرار به عظمت وجود او داشته اند سب و لعن نموده و شيعيان او را در سرتاسر بلاد اسلامي اعم از مرد و زن و كودك قتل عام نمايند و اين كينه توزي و عداوت را در بين مسلمين نهادينه نمايد تا جايي كه موجبات قتل و كشتار را تا قرون بعد و تا اين زمان فراهم آورد و .....، با اين وجود هنوز عده اي باشند كه اعمال شيطاني اين خبيث خونخوار را تأويل و توجيه نمايند آنهم به قيمت دوزخي نمودن خود و شركت در جنايات مرتكب شده او با اين رضايت و اعوان و انصار او لعنه الله والملائكه والناس عليهم اجمعين).

حديث فضيلت اشباح پنج گانه:

(....... محمد و صنوه و ابنته .....)، ابي هريره از پيامبر (ص) آورده است كه فرمود چون خداي تعالي آدم ابوالبشر را آفريد و از روح خود در او دميد، آدم متوجه جانب راست عرش شد و پنج شبح را كه در ركوع و سجود و در ميان نور بودند ملاحظه كرد و سوال كرد خدايا آيا پيش از من ديگري را از خاك آفريده اي، پس خداوند فرمود نه اي آدم، گفت پس اين اشباح پنج گانه كه در هيئت و صورت خود مي بينم چه كساني هستند، خداوند فرمود اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه اگر نبودند ترا نمي آفريدم و آگاه باش اين پنج تن هستند كه نامهاي ايشان را از اسماء خود در آورده ام، اگر ايشان نبودند بهشت و دوزخ، عرش و كرسي، آسمان و زمين، فرشتگان و انس و جن را نمي آفريدم، پس من محمودم و اين محمد است و من عالي ام و اين علي است و من فاطرم و اين فاطمه است و من احسانم و اين حسن است و من محسنم و اين حسين است، به عزت خود سوگند مي خورم كه هيچ كس به سوي من نمي آيد كه به اندازه خردلي كينه ايشان در دلش باشد مگر آنكه او را در دوزخ اندازم و باك ندارم، پس اي آدم اينان برگزيده من هستند و به واسطه آنها نجات مي دهم و به خاطر آنها هلاك مي كنم، پس چون تو را نيازي باشد به آنان متوسل شو، پس پيامبر فرمود ما كشتي نجاتيم كه هر كس به آن پيوست نجات يافت و هر كس روي گردانيد، نابود شد و هر كس را نيازي به خداوند باشد، او را به واسطه ما اهل بيت بخواند)، اين روايت را حمويي در فرايد و خطيب خوارزمي در مناقب و نيز حديث (كشتي نجات) را حاكم در المستدرك با قيد صحت از ابي ذر روايت نموده كه عين عبارت چنين است (مثل اهلبيتي فيكم مثل سفينه نوح، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق)، كه اين روايت را هم خطيب هم در تاريخ خود و بزار و ابن جرير و طبراني و ابونعيم و ابن عبدالبر و محب الدين

ص : 228

طبري، .....، گروه بسياري ديگر نيز نقل نموده اند و امام شافعي در اشعار زير به همين حديث اشارت دارد (....... ركبت علي اسم الله في سفن النجا و هم اهل بيت المصطفي خاتم الرسل ..... يعني سوار شدم به نام خدا بر كشتي هاي نجات كه آنها اهل بيت رسول خدا، خاتم انبياء هستند، كه اين وسيله نجات، همان ولايت آنان است و ما مامور به چنگ زدن به ريسمان آنان كه همان ريسمان الهي هستند هستيم .....).

حديث قبولي اعمال به ولايت:

شعر عبدي (لايقبل الله لعبد عملا / حتي يواليهم با خلاص الو لا .....)، ابن عباس در حديث خود از رسول خدا روايت فرمايد كه فرمودند (....... اگر مردي بين ركن و مقام به نماز و روزه بايستد و پس از آن خدا را ملاقات نمايد در حالي كه دشمن اهل بيت باشد داخل در آتش دوزخ خواهد شد.)، حاكم اين حديث را در المستدرك نقل نموده و ذهبي نيز در تخليص خود آن را صحيح مي داند، و طبراني در الاوسط از قول سبط شهيد عليه السلام از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود (....... مودت ما اهل بيت را رها مكنيد زيرا هر كس خداي عزوجل را ملاقات كند در حالي كه ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما داخل بهشت خواهد شد و سوگند به آنكه جانم به دست اوست كه عمل بنده براي او سود نخواهد داشت مگر آنكه عارف به حق ما باشد). هيثمي در مجمع و ابن حجر در صواعق و محفوظ در اعجب و نبهاني در شرف و حضرمي در .....، اين حديث را نقل و حافظ سمان در امالي خود آن را با سلسله اسناد از رسول خدا چنين آورده است كه فرمود (....... اگر بنده اي هفت هزار سال كه عمر دنيا است خدا را عبادت نمايد و سپس به سوي خدا رود در حالي كه دشمن علي و منكر حق او و شكننده پيمان ولايت او باشد خداوند خير به او نرساند و او را محروم گرداند)، و نيز قرشي در شمس الاخبار خود، اين روايت را نقل و خوارزمي نيز در مناقب خود از پيامبر(ص) آن را روايت نموده است كه فرمود به علي .....، (يا علي اگر بنده اي به مدتي كه نوح در ميان قوم خود زندگي كرد خدا را پرستش نمايد و به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق كند و عمر او آنقدر طولاني شود كه بتواند هزار سال پياده به حج رود و سپس در بين صفا و مروه مظلوم كشته شود ولي ترا دوست نداشته باشد بوي بهشت نشنود و به آن داخل نگردد.) و نيز از ام سلمه نقل گرديده كه گفت، رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: اي ام سلمه آيا او را مي شناسي من گفتم آري اين علي ابن ابي طالب

ص : 229

است، فرمود اخلاق او اخلاق من و خون او خون من و اين از گنجينه دانش من است، پس بشنو و آگاه باش كه اگر بنده اي از بندگان هزار سال، خدا را بين ركن و مقام عبادت كند ولي با كينه علي و عترتم، خدا را ملاقات نمايد خداي تعالي در روز رستاخيز او را با صورت در آتش دوزخ اندازد)، .....، حافظ گنجي نيز اين حديث را از (طريقي ديگر) آورده و سپس تاكيد دارد كه اين حديثي است كه سند آن در نزد اهل نقل و روايت مشهور است و ابن عساكر در تاريخ خود اين حديث را از جابر نقل مي نمايد كه رسول خدا به علي عليه السلام فرمود، (....... يا علي اگر كسي از امت من آنقدر روزه بگيرد تا گوژپشت شود و اگر آنقدر نماز بخواند تا چون زه كمان لاغر شود ولي ترا دشمن باشد خداوندا او را به آتش دوزخ مي اندازد)، اين حديث را گنجي، ابن مغازلي، قرشي، حمويي و ..... و بسيار ديگر از محدثين نيز نقل نموده اند. نماز جز به سلام بر آل محمد تمام نيست: (كلب گويد مفاهيم اين روايات دلالت بر آن دارد كه خداوند دوستي آنان را مانند دوستي زيبايي ها و گل و ريحان و ..... و دوستي خير و عدالت و محبت .....، براساس فطرت قرار داده است و بديهي است هر كس دوستدار خوبي و خير نباشد البته جايگاه او را در دوزخ جاويد خواهد بود)

حديث صلوات بر محمد و آل محمد:

سخن عبدي (ولايتم لامر ء صلاته / الا بذكر اهم .....):، جناب عبدي در اين بيت اشاره دارد به اينكه ما به درود فرستادن بر آل پيامبر در نماز ماموريم و در اين مقام اخبار و روايات .....، بسياري در متون فقه و تفسير و حديث مي توان ملاحظه نمود، ابن حجر در صواعق خود ضمن ذكر آيه شريفه (....... ان الله و ملائكه يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما.....)، چند خبر صحيح را كه درباره آن وارد شده است را بيان و نقل نموده است كه چون از پيامبر درباره چگونگي سلام بر حضرتش، سوال كردند حضرت صلوات بر آل خود را قرين به صلوات بر خود قرار دادند و لذا ابن حجر مي گويد اين امر دليلي است ظاهر بر اينكه مراد از اين آيه صلوات بر خاندان و بقيه آل پيامبر هم هست، به اين دليل كه پس از نزول آيه، درباره سلام بر آل پيامبر، از رسول خدا پرسش كردند و پاسخ ياد شده را دريافت نمودند و جواب داده شده هم دلالت بر آن دارد كه سلام بر آل پيامبر واجب و وظيفه است و خاندان پيامبر در اين امر قائم مقام، پيامبر مي باشند، زيرا مقصود از صلوات بر رسول خدا، مزيد تعظيم اوست و بزرگداشت خاندان او نيز مزيد بر اين تعظيم

ص : 230

خواهد بود. و بهمين دليل است كه وقتي ايشان در زير كساء گرد آمدند، پيامبر فرمود (خدايا اينها از من و من از ايشان هستم پس صلوات و رحمت و آمرزش و خشنودي خود را بر من و آنان قرار بده)، پس اين دعا مستجاب شد و خداوند بر آنان همراه با درود بر پيامبر صلوات فرستاد و در اينجا نيز از مومنين خواست تا همراه با صلوات بر پيامبر بر آل او نيز صلوات بفرستند و نيز روايت كرده اند كه پيامبر فرمود (لا تصلوا علي الصلاه الابتر)، يعني بر من درود ناتمام نفرستيد گفتند درود ناتمام چيست فرمود اينكه بگوييد (اللهم صلي علي محمد) و بس كنيد، بلكه بايد بگوييد (اللهم صلي علي محمد و آل محمد) و سپس ابن حجر به نقل اين شعر از شافعي پرداخته كه (..... يا اهل بيت رسول الله حبكم / فرض من الافي القرآن انزله / كفاكم من عظيم القدير انكم / من لم يصل عليكم لاصلاه له)، يعني اي اهل بيت رسول خدا محبت شما واجب شد از سوي خداوند در قرآني كه نازل فرمود و كفايت مي فرمايد از عظمت منزلت شما همينكه، هر كس صلوات بر شما نفرستد نمازش درست نيست)، ..... و رازي نيز در تفسير خود سلام در تشهد سلام را دلالت بر علو مقام اهل بيت دانسته و ..... مي گويد آل محمد در پنج چيز با پيامبر برابرند، (در صلوات تشهد، در سلام، طهارت، حرام بودن صدقه بر آنان و در محبت)، ..... و محب الدين طبري در ذخاير از جابر (رضي الله عنه)، روايت نموده است كه مي گفت اگر نمازي اقامه مي كردم كه در آن بر محمد و آل محمد درود نمي فرستادم آن نماز را پذيرفته نمي دانستم. (كلب گويد در كتاب تفسير خود اثبات نموديم كه آيه شريفه ان الله و ملائكه .....، فعل خداوند و ملائكه و امر بر مؤمنين، با توجه به عدم هرگونه قيد و شرط براي انجام آن، افاده بر ابديت انجام آن صلوات براي رسول خدا و به تبع براي ذوالقربي داشته و دليل قاطع بر عصمت آنان محسوب مي گردد.)

دعا با صلوات بر آل محمد پذيرفته است:

و اين گفتار عبدي (....... و لا يزكو الدعاء .....)، اشاره به حديثي دارد كه ديلمي آن را از رسول خدا (ص) نقل نموده است كه فرمود: (دعا در حجاب است تا آن زمان كه بر محمد و خاندان او درود فرستاده شود و بگويند اللهم صلي علي محمد و ال محمد)، ..... به همين مضمون ديلمي در صواعق، طبراني، بيهقي و ابن عساكر و ..... نيز در آثار خود اين روايت را نقل نموده اند.

ص : 231

فرشتگان نگهبان علي بر ديگر ملائكه فخر فروشي مي نمايند:

و حديث اين سخن عبدي در شعر او كه مي گويد: (و ان جبرئيل .....) را حافظ خطيب بغدادي در تاريخ خود از عمار ياسر آورده است كه رسول خدا فرمودند: (همانا دو فرشته نگهبان علي بن ابيطالب بر ديگر فرشتگان نگهبان در اين موضوع كه با علي بن ابيطالب بوده اند افتخار مي كنند زيرا آنان (خبر) كاري كه موجب خشم خدا باشد را (در روايتي هرگز) به سوي خدا بالا نبرده اند). ابن مغازلي، خوارزمي، قرشي و ..... نيز اين روايت را در كتب خود آورده اند.

شعر ديگري از عبدي: (دودمان محمد نبي (ص) اهل فضيلت و منقبت هستند / ..... دوستي آنان در قرآن واجب گرديده / آنان صراط مستقيم هستند و البته عده اي كه در اين راه (رفته و) رستگارند و عده اي ديگر منحرف (و بدبخت) / صديقه زهرا را براي علي صديق كه صاحب شرف در نسبت است آفريده اند / و هر يك از اين دو پاك نهاد ديگري را براي همسري خود انتخاب كرده است / و نام اين دو در سايه عرش خدا و ميان يك سطر كنار يكديگر آمده / و خدا عهده دار عقد زناشويي آنان و جبرئيل خطبه خوان آن شده است / مهريه و كابين زهرا موهبتي است برتر از همه مواهب، كه يك پنجم زمين قرار داده شد و نثار او (هديه) از بار (ميوه) پاك و پاكيزه و شاداب درخت طوبي بود). (كلب گويد ببين كه خداوند چگونه يك پنجم زمين را مهريه سيده نساء العالمين فاطمه زهرا قرار داد و هر كه را كه فاطمه از او راضي نباشد راه رفتن و ديگر اعمال عبادي او بر روي زمين حرام است. و اين به منزله همان تفويض اختيار از سوي خداوند است كه هر كه را خداوند از از او راضي نباشد راه رفتن او و ديگر اعمال عبادي او حرام است و اين است معني ديگر خدا به غضب فاطمه غضب مي نمايد و به رضاي او رضا مي شود).

احاديث مرتبط در اين شعر: الصادقون: اين كلمه اشاره دارد به روايتي درباره اين قول خداي رحمان تعالي: (يا ايهاالذين آمنوا اتقولله و كونوا مع الصادقين) از طريق حافظ ابونعيم و ابن مردويه و ابن عساكر و ..... وگروه بسيار ديگر از محدثين از جابر و ابن عباس نقل گرديده است در تفسير اين قول خداوند تعالي كه با راستگويان باشيد، يعني با علي بن ابي طالب باشيد اين روايت را با همين مضمون گنجي شافعي و حافظ سيوطي و سبط ابن جوزي و .....، در آثار خود نقل نموده اند.

ص : 232

سابقون خاندان پيامبر هستند:

و اين سخن عبدي (....... الاسبقون الي رغائب .....) اشاره به آيه (....... السابقون السابقون اولئك المقربون .....) دارد و اين آيه درباره علي عليه السلام نازل گرديده است، ابن مردويه از ابن عباس نقل نموده است كه اين آيه درباره حزقيل (مومن آل فرعون)، حبيب نجار (كه ذكرش در سوره يس آمده) و علي بن ابيطالب نازل گرديده و هريك از اين سه نفر پيشگامان امت خود بوده اند و البته علي از همه آنان افضل تر است، در عبارت ابن ابي حاتم بجاي حزقيل نام يوشع بن نون آمده است و به همين مضمون اين روايت را ديلمي، طبراني، ابن ضحاك و ثعلبي ..... در آثار خود نقل نموده اند.

وجوب مودت و دوستي اين خاندان يعني آل محمد (ص):

و اين سخن عبدي: (....... فولاهم فرض من .....) اشاره است به قول خداوند تعالي در قرآن كه مي فرمايد: (قل لا اسئلكم عليه اجرا، الا الموده في القربي و من يقترف حسنه نزدله فيها حسنها .....)، كه البته در كتب و آثار و احاديث بزرگان دين سخنان فراواني در خصوص اين آيه مي توان يافت كه مجال گسترش سخن در اين باره نيست، به عنوان شاهد: احمد در مناقب، ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه واحدي و ثعلبي و ابونعيم و بغوي .....، به سلسله اسناد خود از ابن عباس آورده اند كه چون اين آيه نازل شد گفتند اي رسول خدا اين نزديكاني (خويشاوندان) كه مودت آنان بر ما واجب شده است، چه كساني هستند. فرمود (علي، فاطمه و دو فرزندان آنها) هستند، طبري، زمخشريي، حمويي، نيشابوري، ابي طلحه شافعي، رازي، ابوسعود، ابوحيان، شفي، هيثمي، ابن صباغ، حافظ گنجي و قسطلاني، ..... با همين مضمون اين روايت را در آثار خود نقل نموده اند .....، حافظ ابوعبدالله ملا، در سيره خود آورده است (كه رسول خدا (ص) فرمود، همانا خداوند پاداش مرا مودت خاندانم قرار داد و من در فردا (قيامت) از شما (در اين باره) سوال خواهم كرد.)، اين روايت را محب الدين طبري، ابن حجر و ..... نيز در آثار خود نقل نموده اند. از جابر بن عبداله انصاري نقل گرديده كه گفت عربي به خدمت رسول خدا آمد و گفت يا محمد اسلام را بر من عرضه كن فرمود: شهادت بده به اينكه لا الله الا الله و محمد رسول الله عرب گفت براي اين كار خود پاداش هم مي خواهي، حضرت فرمود به غير از مودت به خويشان، چيزي نمي خواهم، عرب گفت خويشان من يا خويشان خود. فرمود

ص : 233

خويشان من. عرب گفت بيا تا با تو بيعت كنم به اينكه هر كس تو و خاندان تو را دوست ندارد بر او لعنت خدا باشد، پس پيامبر فرمودند آمين (كلب گويد ما از طرف حضرت علامه و همه مومنين و مؤمنات از اول خلقت تا آخر خلقت به رسول خدا صلي الله عليه و آله تأسي نموده و همه با هم مي گوييم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و نيز حافظ طبري، ابن عساكر و حاكم حسكاني به چند طريق از ابي امامه باهلي نقل نموده اند: كه رسول خدا فرمود (همانا خداوند پيامبران را از چند درخت آفريد و مرا از يك درخت خلق كرد، پس من ريشه آن درخت و علي شاخه آن و فاطمه برگ آن و حسن و حسين ميوه هاي آن هستند پس هر كس به شاخه اي از شاخه هاي آن درآويزد رستگار شود و هر كس آن را رها كند فرو افتد و اگر بنده اي هزار سال و پس از آن هزار سال و پس از آن هزار سال ديگر در بين صفا و مروه خدا را عبادت كند و محبت ما را درك نكند، خدا وي را با صورت در آتش دراندازد و سپس اين آيه را تلاوت فرمود (قل لا اسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي))، گنجي نيز در كفايه اين حديث را نقل نموده و همچنين احمد و ابن ابي حاتم، از ابن عباس درباره اين قول خداوند آورده اند كه (و من يقترف حسنه)، منظور مودت آل محمد است)، ثعلبي، ابن صباغ مالكي و ابن مغازلي، ابن حجر و سيوطي، ..... نيز اين روايت را در آثار خود نقل نموده اند. و اين شيخ ابن حيان از علي عليه السلام آورده است كه فرمودند (درباره ما آل محمد آيه اي است كه مودت ما را حفظ نمي كند مگر آن كسي كه مومن است) و سپس اين آيه (قل لا اسئلكم .....)، را تلاوت فرمود.، و ابي طفيل گفت حسن بن علي براي ما خطبه خواند و از امير المومنين علي (رض) بنام خاتم اوصياء و وصي انبياء و امين صديقين و الشهداء، ياد كرد و سپس فرمود مردي از بين شما رفت كه پيشگامان بر او پيشي نگرفتند و گذشتگان به او نرسيدند، پيامبر خدا پرچم اسلام را به او داد، در حالي كه جبرئيل از جانب راست و ميكائيل از جانب چپ او مي جنگيدند تا خدا وي را پيروز گرداند .....، من ازخانداني هستم كه خداوند پليدي و ناپاكي را از آنان زدوده است و من از آن دودمانم كه خداوند دوستي و ولايت آنها را در قرآني كه بر محمد (ص) نازل فرموده است بر همه واجب دانسته و فرموده است (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي)، و به همين مضمون، در عبارت حافظ زرندي است كه آورده: ..... (و من يقترف حسنه نزدله حسنا، اقتراف حسنه همانا مودت ما خاندان است)، اين روايت را بزار و طبراني و ابوالفرج و ابن ابي الحديد ..... نيز در آثار خود

ص : 234

آورده اند. و طبري در جلد 24 تفسير خود نقل نموده است كه چون امام سجاد علي بن الحسين (رض) را اسير كرده و به شام آوردند و او را بر دروازه دمشق متوقف نمودند مردي از اهل شام برخاست و گفت: خدا را شكر كه مردان شما را كشت و شما را درمانده و به اين قضيه خاتمه داد، پس علي بن الحسين (رض) فرمود آيا قرآن خوانده اي گفت آري. فرمود آيا (آل حم) را خوانده اي پاسخ داد قرآن خوانده ام ولي (آل حم) را نديده ام فرمود آيا نخوانده اي (قل لا اسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي)، پرسيد مگر خويشان پيامبر شمائيد. فرمود: آري. اين روايت را ثعلبي، ابوحبان، سيوطي، ابن حجر و زرقافي، نيز در آثار خود آورده اند.

صراط مستقيم اهل بيت هستند:

سخن عبدي (....... آنها صراط مستقيم هستند .....)، ثعلبي در ذيل اين كلام خداوند در تفسير خود (....... اهدنا الصراط المستقيم .....)، روايت نموده است كه مسلم بن حبان گفت از ابابريده شنيدم كه ميگفت اهدنا الصراط المستقيم يعني راه محمد و آل محمد و نيز .....، از ابن عباس آورده اند كه ..... مي گفت در تفسير اين آيه كه (يعني بندگان خدا بگوئيد (خدايا ما را بر دوستي محمد و آل محمد رهنمون باش))، و به همين مضمون حمويي، خوارزمي، ابوسعيد و ..... ديگر نيز اين روايت نقل نموده اند.

مقصود عبدي از صديقه:

مقصود عبدي از صديقه در شعرش فاطمه دختر محمد (ص) است كه پدرش او را به اين نام ناميد، ابوسعيد از رسول خدا نقل مي نمايد كه به علي عليه السلام فرمود، خداوند به تو سه چيز عطا فرمود كه به هيچ كس ديگر، حتي من عطا نفرمود، اول آنكه داماد كسي چون من شدي و من چنين نشدم و تو را همسري صديقه، مثل دختر من دادند كه چنين زني به من ندادند و حسن و حسين از نسل تو هستند ولي از صلب من چون آنان بوجود نيامدند. ليكن شما از من هستيد و من از شما هستم) و نيز از ام المومنين عايشه روايت شده است كه گفت (...... هيچكس را راستگوتر از فاطمه (ع) نديدم مگر آن پدري كه چنين دختري را بوجود آورد)، اين روايت در حليقه الاولياء، الاستيعاب، ذخاير العقبي و .....، نيز نقل گرديده است.

ص : 235

فاطمه صديقه و علي صديق اكبر و فاروق امت است:

مقصود عبدي از صديق، اميرالمومنين صلوات الله عليه است زيرا وي صديق اين امت و اين لقب خاص اوست، محب الدين طبري در رياض خود آورده كه رسول خدا (ص) علي را صديق ناميد و نيز از قول خجندي آورده است كه علي (ع) به لقب (يعسوب الامه) و (صديق اكبر) ملقب است و اخبار فراواني در اين خصوص وارد است، از جمله قول ابن سجاد و احمد و ابن عساكر، محب الدين طبري، پنجي، سيوطي و .....، كه در آثار خود آن را نقل نموده اند، و نيز اين روايت از رسول خدا كه فرمود (همانا اين علي نخستين كسي است كه به من ايمان آورد و اولين كسي خواهد بود كه در روز قيامت با من مصافحه مي نمايد و اوست صديق اكبر و او است فاروق اين امت كه حق را از باطل جدا مي كند و اوست يعسوب مومنان)، كه آن را طبراني، بيهقي و عدني، هيثمي، حافظ گنجي و .....، با همين مضمون آورده اند و ..... نيز از اميرالمومنين علي عليه السلام نقل نموده اند كه فرمود (....... من بنده خدا و برادر پيامبر و صديق اكبرم و كسي به اين لقب پس از من قائل نخواهد شد مگر آنكه دروغگو و دروغ پرداز باشد .....) و اين روايت را ابن ابي شيبه، ابن ابي عاصم، ابونعيم و .....، در آثار خود آورده اند و نيز ابن قتيه، ابن ايوب، عقيلي، محب الدين، ابن ابي الحديد از معاذه نقل مي كنند كه (....... از علي عليه السلام آنگاه كه بر منبر بصره خطبه مي خواند شنيدم مي گفت، من هستم صديق اكبر كه ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان بياورد و اسلام آوردم پيش از آنكه ابوبكر اسلام بياورد .....).

آن اسامي كه بر در بهشت مكتوب است:

و اين شعر عبدي (....... اسماهما قرنا علي سطر .....) اشاره است به حديث مكتوب بودن نام فاطمه و پدر و شوهر و فرزندان فاطمه در ظل عرش و باب بهشت، كه حديث آن را خطيب بغدادي در تاريخ خود نقل و خوارزمي آن را در مناقب خود آورده است كه (....... رسول خدا فرمود در شب معراج ديدم كه بر در بهشت نوشته اند (لا آله اله الله، محمد رسول الله، علي حبيب الله و الحسن و الحسين صفوه الله، فاطمه خيره الله و علي مبغضيهم لعنت الله)، .....، و نيز اين شعر عبدي در رابطه با پيوند ازدواج (خجسته) علي و زهرا (كان الاله و ليما .....)، اشاره به آن است كه خداي تعالي فاطمه را به ازدواج علي درآورد و اين پيوند را خود

ص : 236

سرپرستي نمود و جبرئيل امين نيز خطبه خوان آن بود، حديث مفصل از جابر بن سمره رسيد كه رسول خدا فرمودند (آيا مي پنداريد كه من دخترم را به ازدواج علي بن ابيطالب درآوردم در حالي كه بزرگان قريش به خواستگاري وي آمدند و من نپذيرفتم بلكه در اين كار به انتظار خبر آسماني بودم، جبرئيل به سوي من آمد و گفت ..... خداوند فاطمه را به عقد علي درآورد و من را نيز فرمان داد كه خطبه خوان اين عقد باشم و خداوند خود ولي (عقد) بود) و محب الدين طبري از علي عليه السلام روايت نمود كه (رسول خدا فرمود ملكي بر من فرود آمد و گفت ..... خداوند مي فرمايد من دخترت فاطمه را در ملاء اعلي به ازدواج علي درآوردم و تو نيز در زمين وي را به عقد او درآور)، .....، نسايي و خطيب نيز با همين مضمون، اين حديث را نقل نموده اند و همچنين از ام سلمه نقل گرديده است كه گفت (فاطمه به ديگر زنان سرافرازي مي نمود، به اينكه نخستين خطبه خوان (عقدش) جبرئيل بوده است)، اين روايت را گنجي و محب الدين طبري در آثار خود نقل و نيز صفوري آورده است كه (جبرئيل به رسول خدا گفت همانا خداوند به رضوان فرمان داد تا منبر كرامت را بر باب بيت المعمور قرار دهد و فرشته اي به نام راحيل را دستور داد تا در آن منبر بالا رود پس راحيل بر آن منبر نشست و خداوند را به سزاواري و عظمت ثنا و ستايش نمود و آنگاه در آسمانها نشاط و سرور بر پا شد و به من وحي فرمود كه من (يعني خداوند) عقد اين پيوند را مي خوانم، من فاطمه كنيز خود و دختر پيامبرم محمد را به ازدواج علي درآوردم، پس من عقد كردم و فرشتگان را بر آن گواه گرفتم و شهادت آنان را در اين پارچه حرير نوشتم و اينك من مامورم كه آن را بر شما عرضه كنم و به خاتمي از مشك سپيد مهر نمايم و به رضوان خازن بهشت بسپارم و .....، و البته در اين رابطه اخبار بسيار ديگر نيز وارد شده است ..... .

كابين و مهر زهرا:

و اين بيت عبدي (....... و المهر خمس الارض .....)

اين بيت اشاره دارد به روايتي كه شيخ الاسلام حمويي در فرايد، از رسول خدا نقل نموده كه به علي عليه السلام فرمودند (يا علي همانا زمين به خداوند تعلق دارد و به هر يك از بندگان خود كه بخواهد واگذار مي نمايد و (اينك) به من وحي فرستاده است كه فاطمه را با يك پنجم زمين به ازدواج تو درآوردم، پس آن

ص : 237

صداق (مهر) اوست و هر كس بر زمين گام نهد و شما را دشمن داشته باشد، راه رفتن او بر زمين حرام است).

نثار زهرا:

و اين سخن عبدي (و ..... تهابها من حمل طوبي طيبت تلك المواهب .....)، كه در اين شعر خود اشاره به حديث نثاري كه بلال بن حمامه آورده است دارد كه او گفت (روزي پيامبر خندان و با چهره اي چون ماه تابان در شب چهاردهم (بدر)، به سوي ما آمد پس عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت اي رسول خدا اين نور از چيست، حضرت فرمود از بشارتي است كه پروردگار درباره برادر و پسر عم من علي به من داده است و آن اينست كه خداوند فاطمه را به همسري علي درآورده و به رضوان خازن بهشت دستور داده تا درخت طوبي را تكان دهد پس درخت طوبي به تعداد دوستان اهل بيت برگه هايي به بار آورده و نيز در زير آن درخت فرشتگاني آفريده و به هر يك براتي داده تا چون روز قيامت برپا شود و ملائكه خلق را احضار نمايند، دوستي از دوستان اهل بيت نخواهند بود مگر آنكه از اين برگه ها كه در آن فرمان رهايي از آتش جهنم است را به او بدهند، پس برادر و پسر عم من علي و هم دخترم (فاطمه) نجات بخش مردان و زنان (امت من) از آتش دوزخ هستند.) .....، اين روايت را خطيب، ابن اثير، ابوبكر خوارزمي، ابن حجر، صفوري، حضرمي، در آثار خود نقل نموده اند. ابوعبدالله از انس به همين مضمون در نثار دُر و ياقوت از درخت طوبي به امر خدا بر آنان، روايت نقل نموده كه اين روايت را محب الدين و صفوري نيز در آثار خود آورده اند.

چگامه ديگر از عبدي:

(اي سروان من و اي فرزندان علي، اي آل طه و اي خاندان رسول خدا، كيست كه با شما برابري كند .....، آري دوستي شما و بيزاري از دشمنان شما اعتقاد من است .....، خداوند مهر زهرا را يك پنجم زمين از آباد و غير آباد قرار داد .....،). و نيز : (....... آنگاه كه بتول گريان و نالان به خدمت رسول خدا آمد و گفت زنان مرا سرزنش مي كنند و مي گويند پيامبر تو را به همسري علي كه بدون ثروت و نيازمند است درآورده، پس پيامبر فرمود: (....... كه جبرئيل از قول خداوند مي گويد: يك پنجم زمين من متعلق به زهرا و بقيه از آن ديگران است پس در اين هنگام درخت طوبي بر سر حوران بهشت مشك و عنبر نثار كرد.)، كه اشاراتي است

ص : 238

به روايت حافظ عبدالرزاق، خطيب بغدادي و بهمين مضمون نيز پيامبر فرمود .....((يا فاطمه) آيا خشنود نيستي كه خداوند از اهل زمين دو نفر را برگزيد كه يكي پدر تو و ديگري همسر توست)، حاكم نيز اين روايت را در مستدرك آورده است و .....، و نيز اين اشعار (....... و كان يقول يا دنيا غري غيري .....) كه آن اشارتي است به آنچه در حديث ضراره بن فهره آمده است كه او در آن علي عليه السلام را براي معاويه چنين معرفي مي نمايد (....... علي را در شبي سخت تاريك و بي ستاره در عبادتگاه او ديدم كه محاسن خود را به دست گرفته و چون مارگزيده به خود پيچيده و مانند ماتم زده گريه مي كرد و مي فرمود اي دنيا اي دنيا (از من دور شو) و غير مرا فريب بده، آيا با من ديدار مي نمايي و جلوه گري مي كني؟ هيهات هيهات من ترا سه طلاقه كرده ام و رجعتي در آن نيست و اي كه چه عمرت كوتاه و عيش تو ناچيز و ارزشت كم است)، ..... اين روايت با همين مضمون از ابونعيم و ابن عبدالبر، ابن عساكر و .....، بسياري از محدثين نقل شده است. و نيز از اشعار عبدي است كه (....... آن قوم در آن زمان كه علي پاك نهاد به پاره دوزي كفش پيامبر نشسته بود، به خانه رسول خدا آمدند و گفتند اگر حادثه اي رخ دهد جانشيني تو و مرجع ما چه كسي خواهد بود، پس پيامبر فرمود جانشين من همان پينه دوز پاك سرشت داناي پارسا است .....)، شاعر در اين ابيات به حديث ام المومنين ام سلمه اشاره نمود كه به ام المومنين عايشه در آغاز جنگ جمل گفت كه : (اي عايشه بياد مي آوري كه من و تو در سفري با رسول خدا بوديم و علي در آن سفر، وظيفه پاره دوزي كفش پيامبر و شستشوي جامه هاي آن حضرت را بر عهده داشت پس در زماني كه كفش پيامبر پاره شد علي عليه السلام در سايه (درخت) سمره اي به پاره دوزي مشغول بود كه پدرت (ابابكر) و عمر نزد او آمدند و اجازه ورود خواستند پس ما برخاسته در پشت پرده رفتيم و آندو آمدند و با پيامبر به گفتگو پرداختند و گفتند اي رسول خدا نمي دانيم تا كي در ميان ما خواهي بود؟ اي كاش ما را به جانشين خود آگاه مي كردي تا پس از تو دادخواه ما باشد پس حضرت فرمود من او را شناخته ام ولي اگر او را معرفي كنم پراكنده خواهيد شد همانطور كه بني اسرائيل هارون پسر عمران را تنها گذاشتند، پس آن دو نفر خاموش ماندند و از خدمت پيامبر مرخص شدند و من و تو به نزد پيامبر برگشتيم و تو كه از ما گستاخ تر بودي پرسيدي، اي رسول خدا جانشين تو كيست و رسول خدا فرمود پاره دوز كفش، پس ما بيرون آمديم و جز علي كسي را نديديم و تو

ص : 239

گفتي اي رسول خدا جز علي كسي ديگر را نمي بينم فرمود هم اوست كه جانشين من است، پس عايشه گفت درست است اين داستان را به خاطر دارم و ام السلمه گفت پس از اين يادآوري برابر عليه علي قيام مي كني عايشه گفت من براي اصلاح در ميان مردم مي روم و اميدوارم كه اجر ببرم انشاء الله، ام سلمه گفت خود داني)، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج دوم، شاعر ما عبدي قصيده اي ديگر دارد كه در آن اميرالمومنين را چنين مي ستايد (....... اي آنكه فرشتگان آنچنان شيفته و دل باخته تو بودند كه از شوق ديدار تو به خدا شكايت نمودند.....)، كه اين ابيات اشاره به حديثي است كه يزيد بن هارون ....، از رسول خدا به نقل از انس بن مالك آورده است كه گفت رسول خدا فرمود (....... در شبي كه مرا به معراج بردند، فرشته اي را ديدم كه بر منبري از نور نشسته و فرشتگان ديگر دور او را گرفته اند پس سوال كردم اي جبرئيل اين فرشته كيست؟ گفت نزديك شو و بر او سلام كن چون نزديك رفتم و سلام كردم برادر و پسر عم خود علي ابن ابيطالب را ديدم، پس گفتم يا جبرئيل آيا علي در آمدن به آسمان چهارم بر من پيشي گرفته است گفت نه ليكن فرشتگان از شوق ديدار علي به خدا شكايت بردند و خداي تعالي اين فرشته را از نور و از صورت علي (ع) ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وي را زيارت و خداي را تسبيح و تقديس نموده و ثواب آن را به دوستان علي عليه السلام هديه مي نمايند) اين روايت را گنجي هم در كفايه خود آورده است و همچنين در سروده ديگر خود آورده است (....... خداي متعال، عليرغم ميل منافقان، فاطمه را به همسري علي درآورده و يك پنجم زمين را مهر او قرار داد .....، .....، اي علي تو چشم خدا و جنب الهي هستي و هر كس كه در حق تو تقصير نمود، البته به خواري و ذلت در دوزخ افتاد، تو كشتي نجات و صراط مستقيم و جاويدان هدايت الهي هستي و لب تشنگان حوض كوثر بر تو وارد مي شوند و تو گروهي را سيراب و گروهي را محروم مي فرمايي و توهستي آن گذرگاه كه هر كس را بخواهي به بهشت وارد و آن را كه بخواهي به دوزخ وارد مي كني .....،) كه بيان بعضي از احاديث مربوط به اين ابيات گذشت و اما در اين قسمت سروده او كه مي فرمايد (....... و عليك الورد تسقي من الحوض .....) اشارت بر آن است كه سقايت حوض كوثر در روز قيامت با علي اميرالمومنين است كه دوستان خود را سيراب و منافقان و كافران را دور مي نمايد كه روايات بسيار در اين باب در كتب صحاح و مسانيد و .....، آمده از جمله طبراني با اسناد خود از ابي سعيد

ص : 240

خدري از رسول خدا نقل مي نمايد كه پيامبر فرمود : (....... اي علي در روز رستاخير ترا عصايي از عصاهاي بهشت خواهد بود كه با آن منافقان را از حوض (كوثر) مي راني)، كه اين روايت به همين مضمون در ذخاير، رياض، مجمع الزوائد، الصواعق و .....، نيز آمده است. و نيز احمد در مناقب خود با ذكر سلسله اسناد، از راوي نقل مي نمايد كه (از اميرالمومنين علي بن ابيطالب از فراز منبر شنيدم كه مي گفت من با اين دو دست كوتاهم كفار و منافقان را از حوض رسول خدا مي رانم همانطور كه ساربانان شتر بيگانه را از آبشخور مي رانند...)، (كلب گويد يا اميرالمؤمنين قلوب ما را شفا بده با راندن دشمنان خونخوار و غدار خود از حوض كوثر به سوي آتش جاويد از جمله معاويه بدتر از ابليس و عمروعاص خبيث و امثالهم، كه با جنايات و اعمال خود امت پيامبر را تباه و مردم بيگناه را به خاك و خون كشيده و گروه كثيري را نيز گمراه نمودند و .....، به حق خداوند عظيم الشأن و برادر ارجمندت رسول خدا و آبروي همه عزيزان درگاه الهي، و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)، اين روايت در الاوسط، مجمع الزوايد و رياض النضره و كنزالعمال، با همين مضمون نقل گرديده است و نيز ابن عساكر در تاريخ خود از ابن عباس و او از رسول خدا (ص) آورده است كه به علي (ع) فرمود: (....... تو در روز قيامت در پيش روي من خواهي بود، پس (پرچم) لواي حمد را به من مي سپارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را (منافق و كافر) را از حوض مي راني، و با همين مضمون اين روايت را سيوطي به تفصيل از عمر نقل نموده است و نيز احمد در المناقب به همين مضمون اين روايت را نقل و اين حديث در رياض النضره و كنزل العمال نيز نقل گرديده است و نيز با همين مضمون روايتي ديگر از شاذان فضيلي و خطيب خوارزمي و .....، نقل گرديده است. و همچنين روايات ديگر با همين مضامين از طبراني و جابر، نقل گرديده است و حاكم با سلسله اسناد خود از علي بن ابي طلحه آورده كه گفت (ما به حج رفته بوديم و در مدينه از كنار حسن بن علي عبور كرديم و معاويه بن جديح با ما بود پس به حضرت حسن گفتند كه اين شخص يعني معاويه بن جديح علي را لعن مي كند، آن حضرت فرمود او را بياوريد، چون او را آوردند فرمود: تو علي را ناسزا مي گويي. گفت: نه . فرمود: به خدا قسم اگر او را ملاقات كني كه فكر نمي كنم كه در قيامت به ديدار او برسي، او را در كنار حوض رسول خدا (كوثر) خواهي ديد كه ايستاده و گروه منافقان را با عصاي عوسجي خود كه بدست دارد مي راند و آگاه باش اين

ص : 241

حديث را آن صادق مصدوق (يعني محمد صلي الله عليه و آله) براي من فرموده است و البته دروغ پرداز زيانكار است)، در عبارت طبراني آمده است (كه حضرت حسن فرمود: مي يابي او را كه آماده و مصمم، كافران و منافقان را از حوض رسول خدا مي راند و اين گفتار صادق مصدق محمد است)، و ديگر اين شعر عبدي (....... و اليك الجواز تدخل من شئت .....) كه اشاره است به اين معني كه در بسياري از روايات وارد شده است كه ما برخي را مذكور مي كنيم، از جمله حافظ ابن سمان، با سلسله اسناد روايت نموده است (....... روزي ابوبكر صديق، علي بن ابيطالب را ديد و بر روي او لبخند زد پس علي فرمود چرا خنديدي گفت از رسول خدا (ص) شنيدم كه به من گفت هيچ كس از صراط نمي گذرد مگر آنكه علي برايش جواز عبور نوشته باشد) و با همين مضمون مجاهد از ابن عباس و خطيب و ابن مغازلي اين روايت را نقل نموده اند و حاكم (از قول علي عليه السلام آورده است كه رسول خدا (ص) فرمود كه چون خداوند خلق اولين و آخرين را در روزي رستاخيز جمع آوري نمايد، پل صراط بر جهنم زده شود و از آن پل عبور نمي كند مگر آن كسي كه گذرنامه ولايت علي بن ابيطالب را داشته باشد) اين روايت در فرايد و رياض به همين مضمون آمده است. و نيز اين حديث را حسن بصري و قاضي عياض، خطيب، با همين مضمون روايت نموده اند. و نيز از اشعار عبدي (....... به تو آموخت آنچه را كه مردم مي دانستند و الهام فرمود به تو آنچه را كه آنان نمي دانستند و .....)، ابن حداد عسكاني با سلسله اسناد از اصبغ بن نباته نقل نموده است كه گفت (....... در حضور علي نشسته بودم كه (ابن كوا) شرفياب شد و از معني اين آيه قرآن سوال كرد، علي الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم .....، حضرت فرمود واي بر تو اي ابن كوا، ما در روز رستاخيز در جايگاهي ما بين بهشت و جهنم قرار مي گيريم و ياران خود را با چهره مي شناسيم و به بهشت وارد مي نمائيم و دشمنان خود را نيز مي شناسيم و به دوزخ مي فرستيم....)، اين روايت با همين مضمون از ابواسحاق ثعلبي، ابن طلحه شافعي، ابن حجر و شوكاني نقل گرديده است .....، در بيت بعدي اشاره به قول خداي تعالي دارد كه مي فرمايد (در قرآن كريم): يوم ندعو كل اناس بامامهم .....) كه امامان شيعه همان خاندان پاك پيامبرند كه شيعيان خود را با نام آنها خطاب نموده و مي خوانند و گفته پيامبر كه فرمود (انسان با دوست خود خواهد بود و نيز هرگاه انسان به قومي مهر بورزد البته با آنان محشور مي شود .....)، لازم به ذكر است به غير از اين عبدي، شاعر شيعه

ص : 242

ديگري هم با او همنام بوده كه در نام و در كنيه و در لقب با او شباهت داشت و آنها در محيط پرورشي و مذهب نيز مانند يكديگر هستند كه اكثراً با هم اشتباه مي شوند، مرزباني گويد كه وي كوفي بوده و ساكن همدان گرديده است، از جمله اشعار او (....... به جان خودم سوگند اگر چه اميه ظلم و ستم نمود، ولي آنكه اساس گمراهي را نهاد ستمكارتر بود، و اين عبدي در كنار نهر ابي فطرس، اشعاري را براي عبدالله بن علي بن عباس سرود كه آن را ابن قتيبه در عيون آورده است و نيز مي گويد: (....... چون منصور شام را گرفت و مروان را كشت به ابي عون و همراهان خراساني او گفت، من درباره بازماندگان خاندان مروان فكري دارم، پس به دنبال آنان فرستاده و اعلام كرد كه مي خواهم به ايشان جايزه بدهم ..... پس هشتاد نفر جمع شدند، منصور به عبدي اشاره كرد و او اشعار خود را شروع كرد ..... آن هنگامه كشتن حسين (ع) و زيد و كشته كنار مهراس را بياد آوريد .....، (مضمون) پس منصور دستور قتل آنان همگي را صادر كرد .....)، يعقوبي نيز اين داستان را با همين مضمون نقل نموده است.

شعراء غدير در قرن 3.

ابوتمام طايي:

اشاره .....، اي ظالمان و ستمگران با فرزندان پيامبر و دودمان او كارهايي كرديد كه كمترين آن خيانت و مكر بود و پيش از آن، بر سر جانشيني رسول خدا چنان مصيبت سختي فرود آورديد كه حد نداشت، ..... علي عليه السلام همان كه شمشير بران خدا و رسولش در هر جنگ بود، همان شمشيري كه فرسودگي و كندي نداشت .....، در احد و بدر آنگاه كه اين ميدانها از پياده و سواره موج مي زد و نيز در روز جنگ حنين و نضير و خيبر و خندق، آن زمان كه عمرو بن عبدود به ميدان او تاخت، چنان به شمشير ها و نيزه هاي خونين براي مرگ سرخ بپا خاست كه آن را از ميان برداشت .....، و در روز غدير در صبحگاهان، به صبح در بياباني كه در آن پرده و پوششي نبود، حق بر اهلش آشكار شد، ..... پس رسول خدا بازوان علي را گرفت و اعلام كرد كه او سرور و سرپرست شماست.....، تا حق نمودار شد و آنها نيز آشكارا، اين حق را دزديدند پس از اين جريان آيا اجرت و مزد علي را بروز شهادت بايد از دم شمشيري كه در كف مرد تيره روزي بود كه گناهانش وي را به چراگاه گمراهي و شومي فرستاد داده شود .....). (كلب گويد اي جناب ابوتمام شگفتي از عده اي شقي است

ص : 243

كه اجر رسول خدا و محبت ذوالقربي كه همان محبت به علي وصي و قدرداني از اوست را نه تنها ضايع مي نمايند بلكه عمل آن شقي و بدبخت كه در دوزخ جاويدان خواهد بود را به كلمات شيطاني اجتهاد توجيه و تأويل نموده و با شراكت در عمل مجرمانه او خود و عده اي نادان و بدبخت و شقي ديگر را تا ابدالآباد به قعر جهنم مي اندازند الا لعنه الله علي الظالمين).

در پيرامون شعر:

(مضمون) در ادامه حضرت علامه ضمن شرح گفتار جاهلانه بعضي از نويسندگان كه ادعاي سخيف و ابلهانه دارند مبني بر اينكه غدير، يكي از جنگهاي معروف پيامبر بوده است الي آخر .....، ياوه سرايي آنان را نقد نموده و ضمن تشريح كامل علمي و تاريخي موضوع، مدعيان را از راه استدلال رسوا نموده است.

زندگي شاعر:

او ابوتمام حبيب پسر اوس .....، است و به گفته جاحظ او يكي از روساي طايفه اماميه و از بزرگان بي مثل و مانند ادب شيعه در روزگار گذشته بوده است،.....، در قدرت حافظه او مي گويند غير از هزار ارجوزه (قصيده گونه)، چهار هزار ديوان شعر را نيز از حفظ داشت و اين همه غير از قصايدي بود كه در حفظ داشت .....، شاعر اصلاً شامي بوده و در مصر پرورش يافت .....، و او در زماني كه به شاعري پرداخت معروف شد و اشعار او به دست معتصم رسيد و ..... به او صله داد ..... ديوان شعر ابي تمام را، گروهي از ادبا و بزرگان از قبيل محمد بن ابراهيم متوفي 320 و محمد بن يحيي ..... جمع آوري و شرح و تخليص كرده اند، نجاشي گفته است كه ابوتمام درباره خاندان پيامبر اشعار فراواني دارد و احمد بن حسين (ره) نقل نموده كه از ديوان شاعر نسخه اي قديمي ديده كه در آن از امامان شيعه تا امام جواد كه ابوتمام در زمان او درگذشته است مدح و ثنا شده است ولي در نسخه هاي جديد جز همان چگامه، چيزي در دسترس نيست كه اين خود دلالت بر عدم رعايت امانت از سوي معاندين متعصب در نشر علم دارد، .....، تاريخ ولادت او را در حدود سال 180 و درگذشت او را در حدود سال 230 در موصل ذكر كرده اند.

ص : 244

نقدي بر ابوتمام:

جاي تعجب است از شخصيتي چون ابوتمام .....، كه در رابطه با ابرمرد هدايت و نهضت گر جنگجو و قهرمان دلاور يعني مختار بن ابي عبيده ثقفي (مضمون) كه عمل او را در اشعارش پس از تاييد در ثنا قلوب اهلبيت، منصوب به غير الهي بودن نيات او نموده و ادعا كرده كه اهلبيت از او اظهار بيزاري نموده اند .....، و حال آنكه مختار در پيشاپيش مردان دين و بزرگان هدايت و اخلاص .....، و در انتقام از دشمنان اهل بيت پيش قدم بوده و رهبران بزرگوار ما يعني حضرت سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام، بر او رحمت آورده و مخصوصاً امام باقر عليه السلام كه او را بسيار ستوده است و شخصيت اين بزرگوار و اعمال نيك او هميشه در پيشگاه خاندان پاك پيامبر (ص) مورد سپاس و قدرداني بوده و علماء اعلام نيز وي را بزرگ شمرده و پيراستگي او را ستوده اند كه از آن جمله هستند، سيد ما جمال الدين بن طاووس، آيت الله علامه، ابن نماي فقيه، محقق اردبيلي، قاضي نور الله مرعشي، شيخ ابوعلي ..... و ديگر دانشمندان و كار بزرگداشت عالمان بزرگ از اين شخصيت والا به آنجا رسيده است كه شيخ شهيد اول در كتاب مزار خود، زيارت نامه مخصوصي را براي او ذكر نموده است كه خود گواهي صادق بر شايستگي و درستي اعمال او در كار ولايت و اخلاص وي در طاعت خداوند و محبت به امام زين العابدين و خشنودي رسول خدا و اميرالمومنين .....، مي باشد و از مفاد كتاب مراد المريد معلوم مي شود كه قبر مختار از روزگاران گذشته از مزارهاي مشهور در نزد شيعه بوده و از گفتار ابن بطوله نيز معلوم است كه گنبد و بارگاه معروفي هم داشته است و همچنين در اخبار و سيرت و پيروزي ها و معتقدات او كتب فراوان گردآوري شده از جمله از ابومخنف لوط بن يحيي ازدي متوفي 157، نصر بن مزاحم متوفي 212، علي بن عبدالله ابي سيف مدايني متوفي 215، ابراهيم بن محمد ثقفي متوفي 283، عبدالعزيز بن يحيي جلودي متوفي 302، محمد بن علي بابويه قمي صدوق متوفي 381، محمد بن طوسي متوفي 469 و ..... (بسياري ديگر از اعلام و بزرگان كه تا بيست و يك نفر را حضرت علامه مذكور مي فرمايد) و شيخ محمد علي اوردآبادي (و كتاب شرح حال شيخ الثار) كه حق سخن را ادا كرده .....، من آن را كتابي ديده ام كه در اين باب منحصر به فرد است و مانند آن تاليف نشده است كه خداوند او را جزاي خير دهاد.....، و او قصيده اي درباره مختار بر روي قصيده ابي تمام دارد و در آن ستايش دوست و شريك فضيلت

ص : 245

مختار، يعني ابراهيم بن مالك اشتر را بر ثناي مختار افزوده است كه ترجمه بخشي از آن چنين است ..... اي قهرمان هدايت و خون ..... تو چنان آتش جنگ سختي شعله ور نمودي كه دودمان بني اميه هيزم آن شدند و به زنازادگان سميه و اميه سرسختي هدايت را چشاندي و به كامشان شرنگ مرگ و ننگ ريختي..... به همراه جنگاوراني كه هوادار خاندان مصطفي ..... بودند ..... و جز امام و كين خواهي او چيزي نمي شناختند .....، تو انتقام خوني را گرفتي كه از زمان ريختن آن هيچ علويه اي سرمه در چشم نكرد و خانه هايي را آباد كردي كه از آن روز ويران شده و دشمنان كينه توز صاحبان آن خانه ها را در كربلا كشته بودند ..... و از دودمان نخع نيز شيري شكاري با شجاعتي ثقفي به نبرد تاخت و او مردي فرزانه به نام ابراهيم بود .....، جايگاه او دلهاي آل محمد است.....، هر فضيلتي به وي انحصار دارد همانطور كه هر ستايشي در مختار خلاصه مي شود.....، افسوس من بر اين است كه از حزب او نبودم و در هنگامه جنگ شعاري مثل آنان نداشتم كه يا به مرگي كه پاداش شهادت و نيكنامي دارد دل ببندم ..... و يا در قلب دشمن فرو روم و سران سپاه آنان را به شمشير تيز و بران بزنم .....، ليكن اين درد در دل من است كه چرا در آن نبرد من نيز از مدافعان حريم نبوده ام و البته من، از پاداش هيچ يك از اين مواقف بي بهره نيستم، زيرا آنچه كرده اند مورد پسند من بوده است ..... و من به فردايي خشنودم كه لشكري انبوه و بسيار در هم مي آميزد، يعني همان روز ظهور كه پرچمدار لشكر خدا، پسر پيامبر (مهدي صاحب زمان) است .....، كه روز پيروزي بزرگ در واقع .....، آن روز است .....، و اگر (ديگران) مناقب تو را كه از ابتدا تا انتها قابل ستايش است انكار كرده اند، بايد بدانند كه حقيقت از آن توست و زشتي از ساحت پاك بزرگ تو بدور است ..... و تا ..... (ابد) نسيم هاي قدسي بر تو وزان و رحمت و راحت الهي بر مزار تو نثار باد و خداوند تربت هدايت ابراهيم را نيز از ابرهاي پرآب و ريزان (رحمت خود) سيراب كند. (كلب گويد اعتقاد من بر آن است كه جناب ابوتمام مقدس در خصوص حضرت مختار استنباطي مانند استنباط ما نداشته است بلكه او منتقم اصلي خون مولانا المظلوم حسين را فقط حضرت مهدي صاحب الزمان مي داند چنانكه ما نيز مي دانيم و لذا در مقابل عظمت نيت الهي آن حضرت نيت غير او دنيايي محسوب مي شود زيرا از اين ديدگاه اين منصب در انحصار حضرت مهدي است و كسي حق حضور ندارد يعني فقط آن حضرت طالب به دم مقتول به كربلاست كه مجرمان از صدر تا ذيل و از

ص : 246

مبداء تا مقصد را كيفر خواهد داد چنانچه در روايات هم آمده است و امّا در خصوص شفاي قلوب اهلبيت و سلحشوري هاي شيعيان دلسوخته و قتل آن مشركان و كافران بدست حضرت مختار و حضرت ابراهيم بن مالك اشتر و ديگر غيرتمندان شيعه البته نيت غيردنيايي محسوب مي شود پس اگر قيام ايشان را به نسبت قيام مولانا المظلوم حضرت مهدي قياس نمائيم دنيايي و اگر نسبت به وظيفه اي كه شيعيان در قبال ذوالقربي داشته اند قياس نمائيم البته نيت الهي خواهد بود در غير اينصورت بايد تصور نمائيم كه انتقام خون حسين گرفته شده است و لذا با توجه به اينكه منتقم اصلي خون امام حسين حضرت مهدي است پس اين امر را تشبيه مي نمائيم به نماز ناقص شيعيان در مقايسه با نماز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و نماز حضرت علي عليه السلام كه البته اين نماز ناقص ما آلوده به اغراض دنيايي است و نماز واقعي نماز رسول خدا و حضرات معصومين است ولي همين نماز ناقص و آلوده با اغراض دنيايي در تعالي خواهد بود مانند قيام جناب مختار سلام الله عليه كه خدا به كوري چشم دشمنان علي عليه السلام از او خواهد پذيرفت پس شاهد مقام و منزلت حضرت مختار همان عمل اوست كه در راستا و در جهت انتقام حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف صورت گرفته و حضور جناب ابراهيم بن مالك اشتر كه خود از بزرگان فقه و علم الهي بوده و با گروه مؤمنين جان بر كف و ..... كه شرنگ مرگ را بر كام آن مشركان، كه مولاي ما حسين و ياوران او را غريبانه و با لب تشنه در حضور زنان و كودكان او قتل عام كردند، ريختند و من شك ندارم كه همه بزرگان دين از جمله جناب ابوتمام اگر در زمان مختار بودند در حزب او براي مجازات قاتلان حسين و ذريه رسول خدا و .....، همكاري مي كردند و .....، پس ما و همه محبان آل محمد به دعاي حضرت مجاهد اورد آبادي لبيك و همه با هم مي گوييم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

دعبل خزائي:

شهيد به سال 246 و اينك قصيده تائيه او:

(تجاو بن بالارنان و الزفرات .....) يعني (نوحه گران (آهسته و آشكار) با ناله ها و آههاي سوزان خود به گفتگو پرداختند، ..... زمانه را بنگر كه با پيمان شكني و تفرقه اندازي هاي بسيارش و با حكومت هاي مسخره و كساني كه به دنبال آنها جوياي روشني از دل تاريكي ها بودند، چه جنايتها به مردم كرد، و حال پس از روزه

ص : 247

و نماز، چگونه و از كجا مي توان خواستار قرب خدا شد، جز از راه مهرورزي به فرزندان و آل پيامبر و دشمني با تبار مروان، بني اميه، هند و اعمال سميه و فرزندش زياد كه همه اينها كافران و تبهكاران عالم اسلامند كه پيمان و فرمان قرآن و آيات محكم آن را به دروغ و شبه انگيزي از هم گسستند .....، آنچه اين اعمال زشت را در ميان مردم آسان جلوه داد، همانا بيعت ناگهاني و بدون فكر و دورانديشي با ابوبكر و گفتار آشكار اهل سقيفه در ادعاي بي پرده و ضلالت آميز ميراث خواري بود، اگر امور را به علي كه وصي پيامبر بود مي سپردند كارها به بركت وجودش از لغزش مصون و امور امت اسلام نظام مي يافت زيرا وي برادر پيامبر پاك نهاد و مرد ميدان كارزار بود، گواه راستين علي واقعه غدير، معركه بدر، كوههاي بلند احد و آيات خواندني قرآن در بيان فضايل او و ايثار او در اطعام در زمان سختي ها و ..... است، كه با اين فضائل بر ديگران سبقت داشت ..... .

در پيرامون قصيده تائيه دعبل:

ابوالفرج در اغاني آورده است كه قصيده (مدارس آيات خلت من تلاوه .....) دعبل از بهترين نوع اشعار و شكوهمندترين مدح هايي است كه درباره خاندان پيامبر (ص) سروده اند و دعبل آن را براي علي بن موسي الرضا (ع) به خراسان سروده و گفته است: (چون به خدمت آن امام (ع) رسيدم فرمود يكي از سروده هاي خود را براي من بخوان و من خواندم (مدارس آيات خلت من تلاوه .....) تا به اين بيت رسيدم كه (....... اذا و تروا مدوا الي واتريهم / اكفا عن الاوتار منقبضات .....)، امام آنچنان گريست كه از هوش رفت و خادم ايشان به من اشاره كرد كه ديگر نخوان و من خاموش ماندم پس از زماني فرمود دوباره بخوان و من خواندم تا به همان بيت رسيدم و دوباره به امام همان حالت دست داد و پرستار امام اشاره به سكوت كرد و و من ساكت شدم پس از مدتي ديگر كه گذشت، امام فرمود باز هم بخوان و من قصيده را تا به آخر خواندم و ايشان سه بار فرمودند احسنت، و سپس امر فرمودند تا ده هزار درهم از سكه هايي كه بنام حضرتش ضرب خورده بود و پس از آن به هيچكس داده نشد را به من بدهند و با دستوري كه به خانواده خود داد، خادم حضرت جامه هاي بسياري برايم آورد و سپس به عراق آمدم و هر يك از آن درهم ها را ده درهم فروختم و صد هزار درهم به دستم رسيد ..... (و در روايتي) به امام عرض كردم جامه اي را كه به تن داريد به من عطا كنيد تا آن

ص : 248

را براي خود كفن نمايم، پس حضرت همان جبه اي را كه به تن داشت بيرون آورده و به من داد وقتي خبر به مردم قم رسيد، از دعبل تقاضا كردند كه جبه را در برابر سيصد هزار درهم به آنها بفروشد و او قبول نكرد پس آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شورش نمودند و جامه را به زور از او گرفتند و گفتند يا پول را قبول كن يا خود داني، گفت به خدا قسم اين جامه را به ميل خودم به شما نمي دهم و بزور هم براي شما سودي ندارد و شكايت شما را به پيشگاه حضرت رضا (ع) خواهم برد و در نهايت آنها با او به اين طريق سازش نمودند كه سيصد هزار درهم را با يكي از آستين ها آستر جبه را به او بدهند و او راضي شده، پس يكي از آستين ها را به او دادند و او آن را به دوش خود مي بست و آنچنان كه مي گويند قصيده مدارس را بر آن قطعه لباس، نوشت و در آن احرام قرار داد و وصيت نمود تا آن را در كفن او قرار دهند). و همچنين از قول دعبل نقل مي نمايند كه (چون از خشم خليفه وقت گريختم شبي را يكه و تنها در نيشابور بودم و در آن شب خواستم قصيده اي را در مدح عبدالله بن طاهر بگويم و زماني كه در بسته بود و در فكر اين قصيده بودم ناگهان صدايي را شنيدم كه گفت السلام عليكم و رحمه الله و بركاته آيا مي توانم داخل شوم خدا تو را رحمت فرمايد، پس از آن صدا بدنم لرزيد و به شدت ترسيدم گفت نترس، خداوند ترا سلامتي دهد من مردي از برادران جني تو و از ساكنان يمن هستم ومهماني عراقي داشتم و او قصيده مدارس تو را بر ما خواند و من دوست داشتم كه آن را از خودت بشنوم، دعبل مي گويد قصيده را براي او خواندم بقدري گريست كه بر صورت بر زمين افتاد و سپس گفت خداوند ترا رحمت فرمايد آيا حديثي براي تو نقل نكنم تا بر نيت خير تو افزوده شده و ترا در دلبستگي به مذهبت ياري كند گفتم: چرا مي خواهم برايم نقل كني، گفت روزگاري را به شنيدن آوازه جعفر بن محمد (ع) گذراندم تا اينكه در مدينه به ديدار حضرت شتافتم و از او شنيدم كه مي فرمود: حديث كرد مرا پدرم از قول پدرش و او از قول جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود (علي و شيعه هم الفائزون)، آنگاه از من خداحافظي كرد تا برود پس من گفتم خدايت رحمت فرمايد اگر ممكن است نامت را به من بگو، او قبول كرد و گفت من (ظبيان بن عامر هستم).، و همچنين ابواسحاق قيرواني حصري متوفي 413، در كتاب خود آورده است كه (دعبل ستايشگر متعصب و تندروي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بود و او را مرثيه مشهوري است كه آغاز آن اين است مدارس آيات .....) و

ص : 249

نيز حافظ ابن عساكر در جلد 5 تاريخ خود آورده است كه (چون جايگاه مامون در خلافت استوار و سكه به نام او زده شد، به جمع آثار فضائل آل پيامبر (ص) پرداخت و از جمله اشعاري كه از آن فضائل به دست او رسيد، اين سروده دعبل بود مدارس آيات .....) و ياقوت حمويي نيز در معجم خود آن را به همين مضمون نقل نموده است. ترجمه: (محل هاي درس و آموزش آيات قرآن، از تلاوت آن خالي شد و خانه هاي نبوت و وحي به ويراني گرائيد ..... همان كساني كه در نسب وارثان پيامبر و سروران و ياوران خلق بودند در حاليكه ديگران دروغ پردازان و كينه توزان و موجوداتي خونخوار بيشتر نبودند.....، همان خانداني كه چون به ياد گذشتگان (از شهداء خود در غزوات) بدر و خيبر و حنين مي افتادند مي گريستند كه قبر برخي از آنان به كوفه و مزار گروهي ديگر از آنان در مدينه و مزار ديگري از آنان در فخ است كه درود من نثار همه آنان باد و قبري هم به بغداد كه جايگاه پاك و مطهر موسي بن جعفر (ع) است همان كسي كه در غرفه هاي بهشت غرق در درياي رحمت خداي رحمان مي باشد و ..... تا آن زمان كه خداوند امام قائم را ظاهر مي فرمايد و به بركت وجود او غم و اندوه ها را بر طرف مي كند، صاحب آن فضايل كه شنيده نشده است و من نيز به بيان غايت صفات آنان نمي رسم، و فضايل آن جانهاي پاك شهيداني كه آرامگاهشان در دشت كربلا و به نزديك شط فرات در ميان دو نهر است .....،آري اميد من به خروج امامي است كه قطعاً ظهور و به نام خدا و همراه با انواع بركتها قيام مي كند و حق و باطل را از هم جدا نموده و به نعمت و نقمت پاداش و كيفر مي دهد. ..... و الي آخر، و نيز شيخ الاسلام ابواسحاق حمويي با واسطه از قول دعبل خزاعي آورده است كه گفت (آن زمان كه قصيده (مدارس آيات .....) را براي سرورم علي بن موسي الرضا (رض) خواندم بمن فرمود آيا دو بيت به قصيده ات اضافه نكنم گفتم چرا اي فرزند رسول خدا، پس فرمود (...... و قبر بطوس يالها من مصيبه / الحث بها الاحشاء بالزفرات، الي الحشر حتي ببعث الله قائما / يخرج عنا الهم و الكروبات .....)، دعبل مي گويد، پس من باقي قصيده را خواندم تا به اين قسمت از سروده خود رسيدم كه (خروج امام الامحال خارج / يقوم علي اسم الله و البركات)، پس امام رضا (ع) به شدت گريه كرد و پس از آن فرمود: اي دعبل روح القدس به زبانت سخن رانده است، آيا اين امام را مي شناسي گفتم نه، ولي شنيده ام امامي از خاندان شما خروج مي نمايد و زمين را از عدل و داد پر مي نمايد، آن حضرت فرمود امام بعد از من پسرم محمد است و پس از او فرزندش

ص : 250

علي و بعد از او پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم اوست همان (امامي) كه غيبتش منتظر و در ظهورش مطاع است پس پر مي كند زمين را از عدل و داد، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد و اما چه زمان قيام مي كند اين خبر مانند خبردار بودن از وقت بر پايي قيامت است (يعني كسي از آن خبر ندارد)، و بدرستي كه حديث كرد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا فرمود مثل ظهور وي، همانند ظهور رستاخيز است كه نمي آيد مگر بطور ناگهاني).، و نيز ابوسالم بن طلحه شافعي متوفي به سال 652 در كتاب مطالب خود و ابن جوزي متوفي 654 و صلاح الدين صفدي متوفي 744 و ..... به همين مضمون اين روايت را در آثار خود نقل نموده اند.، ..... شيخ ما صدوق در كتب عيون و امالي خود روايت نموده است كه (دعبل در مرو شرفياب به محضر علي بن موسي الرضا شده و عرض كرد: يابن رسول الله قصيده اي را در ستايش شما سروده ام و سوگند خورده ام كه پيش از شما براي احدي آن را نخوانم، حضرت فرمود بخوان (مضمون) ..... و چون به اين ابيات رسيدم (و قبر به بغداد .....) حضرت فرمود آيا در اين جا دو بيت اضافه نكنم تا قصيده تو تمام و كامل باشد. گفتم چرا يابن رسول الله و امام فرمود: (....... و قبر بطوس يالها من مصيبه / توفد في الاعشاء بالحرقات .....)، دعبل گفت اي پسر پيامبر اين مزاري كه در طوس است از كيست حضرت فرمود قبر من است و مدت زمان طولاني نخواهد شد كه طوس گذرگاه شيعيان و محل زيارت كنندگان من خواهد شد و آگاه باش هر كس مرا در غربتم در طوس زيارت كند روز قيامت با گناهان آمرزيده شده در رتبه من با من خواهد بود.)، ..... در مشكاه الانوار و .....، آورده اند كه (چون دعبل قصيده خود را براي علي بن موسي الرضا خواند و از حضرت حجت (عج) به اين سروده خود ياد نمود (....... خروج الامام لامحاله خارج / يقوم علي اسم الله و البركات .....)، حضرت رضا دست بر سر نهاده و به تواضع ايستاد و براي فرج او دعا كرد)، براي قصيده تائيه دعبل دانشمندان بزرگ و نامدار شيعه، شرح هايي مرقوم نموده اند كه از آن جمله است: شرح علامه حجت سيد نعمت الله جزايري متوفي 1112، كمال الدين محمد بن محمد قتوي شيرازي و .....).

زندگي شاعر:

ابوعلي يا ابوجعفر دعبل بن علي بن زرين بن عثمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بديل بن ورقا.....، خاندان زرين خاندان فضل و ادب است و اين دودمان محدثان و شاعران داشته و درباره دعاي پيامبر درباره نياي

ص : 251

آنان بديل بن ورقا آمده است كه: (در روز فتح مكه عباس بن عبدالمطلب، بديل بن ورقا را به حضور پيامبر معرفي نمود پس رسول خدا فرمود اي بديل روي خود را بگشا پس او چهره اش را به رسول خدا نشان داد پس رسول خدا چون سياهي صورت او را ديد، فرمود اي بديل چند سال داري، عرض كرد 97 سال اي رسول خدا، پس پيامبر صلي الله عليه و آله خنديد و فرمود خداوند بر جمال و سيه چردگيت بيفزايد و تو و فرزندان تو را بهره مند گرداند)، پس قهرمان بزرگ اين خاندان عبدالله بن ورقاء است وي و برادرانش عبدالرحمن و محمد فرستادگان پيامبر (ص) به يمن بوده اند، و اين سه و برادر ديگرشان عثمان از لشكريان شجاع اميرالمومنان در صفين بوده اند و برادر پنجم نافع بن بديل در روزگار رسول خدا (ص) به شهادت رسيد، پس در شرافت اين دودمان همين بس كه پنج شهيد در راه خدا داده اند، كه همه آنها مورد عنايت خداوند و در ركاب پيامبر و پسر عم رسول خدا، علي بن ابيطالب بوده اند و عبدالله خود از دلاوران و شجاعان باايمان و ..... بود و زهري او را از دهاه و زيركان پنج گانه عرب شمرده است او همان كسي است كه در روز صفين، اميرالمومنين به وي فرمان حمله داد و او و همراهانش كه ميمنه سپاه علي را تشكيل مي دادند به سپاه شام حمله كردند، او در آن روز دو شمشير و دو زره داشت و پيشايش همه شمشير مي زد و رجز حماسي مي خواند ..... و پيوسته نبرد مي كرد تا به معاويه رسيد و پيروان وي را به كام مرگ فرستاد .....، تا اينكه او را محاصره نمودند، .....، و او از اسب فرو افتاد و به شهادت رسيد، پس عبدالله عامر كه با او سابقه دوستي داشت و در كنار معاويه بود عمامه خود را روي او كشيد و از مثله كردن او جلوگيري كرد، پس معاويه گفت اين مرد قوچ آن قوم بود خداوند مرا (بعد از او) به مالك اشتر و اشعث كندي پيروز نمايد .....، ..... پس چون خبر شهادت وي را به اميرالمومنين دادند حضرت فرمود خدايش رحمت نمايد در زندگي به همراه ما با دشمنان ما جنگيد و در مرگش نيز نسبت به ما خيرخواهي كرد .....، و آنچه گوياي عظمت عبدالله بن بديل در ميان ياران علي در روز صفين است اين شعر عدي بن حاتم است در روز صفين: (آيا پس از عمار و هاشم و پسر بديل جنگاور، اميدي همچون خواب خفتگان به ماندن داريم حال آنكه ديروز انگشتان خود را به دندان مي گزينيم) و نيز اين سروده سليم (سليمان) اين مرد خزاعي است كه در همان روز گفت: (وه كه چه روزي تيره و سخت است كه از فرط تاريكي ستاره اي را پنهان نگذاشته بود، اي سرگشته حيران ما از گروه

ص : 252

ستمكاران نمي ترسيم زيرا در ميان ما قهرمان كار آزموده اي به نام ابن بديل است كه به شير شرزه مي ماند، آري علي (ع) محبوب ماست و ما پدر و مادر خود را فداي او مي كنيم.)، .....پس حال و روزگار دعبل از اين فداكاري ها روشن و مقام او معلوم است چه مي توان گفت در حق مردي كه از خود او مي شنيدند كه مي گفت (پنجاه سال است كه چوبه دار خود را به دوش مي كشم و كسي را پيدا نمي كنم كه مرا بر آن بدار كشد) و اين همه هراس و اضطراب و .....، به علت دفاع سرسختانه اي بود كه او از حريم خاندان پاك پيامبر و نشان دادن محبت خود به آنان از دشمنان تحمل مي كرد و .....، البته ولايت خالص نخواهد بود مگر با اظهار بيزاري از دشمنان اهليت ..... الي آخر، (كلب گويد خدايا تو شاهد باش كه ما دوستدار شيعيان و دوستدار فدائيان اميرالمؤمنين و شريعت محمد و دين عالي و پاك تو هستيم پس سلام و درود بي انتهاي تو بر آنها نثار باد، دستان ما خالي و روي ما سياه است و اميد است در روز جزا ما را از شفاعت آنان بهره مند فرمايي و هديه اي به پيشگاه تو نداريم جز همان كه به زبان اولياء خود در آخرالزمان به ما امر فرمودي و آن دعا براي فرج آخرين منجي بشريت يعني حضرت مهدي صاحب الزمان است اللهم عجل لوليك الفرج آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) ابن شهر آشوب دعبل را از اصحاب خاص امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) دانسته و نجاشي نقل نموده كه او امام محمد بن علي جواد عليه السلام را نيز درك كرده است، سيد حميري و كليني اين حضور را در كتب خود تاييد نموده اند .....، اين شاعر از گروهي محدثين روايت نموده مانند حافظ شعبه بن حجاج (160)، سفيان ثوري (161) مالك بن انس (پيشواي مالكيان) (179)، ابوسعيد سالم بن بصري (200)، واقدي (207)، مامون (218) ..... و نيز راويان حديث از جانب دعبل، برادر او ابوالحسن علي، موسي بن حماد، ابوالصلت هروي، هارون بن عبدالله و .....، از زندگي شاعر با خلفا و وزراء هم عصر او، پس دامنه اين بحث مفصل و گسترده است .....، و از آنجمله آورده اند كه : (يحيي بن اكثم گفت مامون دعبل را احضار و امان داد، پس چون نزد او آمد به او گفت قصيده دائيه خود را بخوان، دعبل انكار كرد پس چون امان خود تكرار كرد، و دعبل احساس امنيت كرد، آن را خواند (....... چه دستها كه در سرزمين نينوا از تن جدا شد و چه گونه ها كه بر خاك آرميد، روز عاشوراي حسين به شب رسيد و ديگران شبانه بر قتلگاه او عبور كردند و گفتند: اين سرور انسانهاست / .....، خاندان اميه را در كشتارشان معذور مي دارم ولي براي بني عباس عذري

ص : 253

نمي بينم، زيرا آنها مردمي بودند كه نخستين فردشان را بر اساس اسلام كشتند و چون آنها چيره شدند، كافرانه انتقام گرفتند، فرزندان اميه ومروان و خاندان آنان همگي مردمي كينه توز و ستمگرند .....، آنگاه كه به نيازي مذهبي در انديشه ماندن در جايي هستي، در كنار قبر پاكي كه در طوس است بمان، و آگاه باش در طوس دو گور است يكي از آنها متعلق به بهترين خلايق و ديگري متعلق به بدترين مردم (يعني هارون ملعون) و اين پندآموز است كه آن پليد (يعني هارون) را از جوار اين پاك (يعني امام رضا (ع)) سودي نرسد و نزديكي آن ناپاك، زياني را به اين وجود تابناك، نرساند زيرا هر كس در گرو اعمال خود است و تو هر يك ازاعمال نيك و بد را مي خواهي بگير و يا رها كن، راوي گفت پس مامون دستار خود را بر زمين زد و گفت اي دعبل به خدا راست گفتي)، شيخ ما صدوق در كتاب امالي خود از دعبل روايت نموده است كه گفت (چون خبر شهادت امام رضا در قم به من رسيد آن قصيده رائيه را سرودم .....)، و نيز آورده اند كه چون معتصم هلاك شد، او در پاسخ كساني كه براي او مرثيه ساخته بودند به معارضه و اعتراض سرود كه : (چون وي را (معتصم را) در خاك نهان كردند و برگشتند، گفتم بدترين خلايق در بدترين گورها خفت، (پس اي معتصم) برو به سوي جهنم و عذاب (ابدي) كه من ترا شيطاني بيش نمي پندارم و تو نمردي مگر آنكه پيمان بيعت و حكومت بر مردم را براي كسي گرفتي كه براي مسلمين و اسلام از هر كس زيان بخش تر بود).

نمونه هايي از اشعار مذهبي دعبل:

اشعار دعبل در سوگ امام سوم سبط شهيد حسين بن علي (ع):

(....... بر آثار دودمان محمد (ص) گريه مي كني .....، پس مصيبت آنها را در روز عاشورا، يعني همان حادثه ناگوار كه از بزرگترين مصائب روزگار است را از ياد مبر، خداوند به باران بهاري رحمت خود، پيكرهاي افتاده در دشت كربلا را سيراب فرمايد.....، و بر روان حبيب خود حسين درود پياپي فرستد، آن مقتول و كشته اي كه در كنار دو نهر آب در بيابان كربلا عطشان بر زمين افتاد، كشته اي كه فقدان او قلب ما را به درد مي آورد، همان غريبي كه فرياد مي كرد، ياوران من كجا رفتند كه من، عطشان و غريب و كشته و ستم رسيده بيگناهم، پس سرش را بر فراز نيزه قرار داده و خاندان او را به اسارت كشيدند، پس به پسر سعد كه خدا روح و روان او را به عذاب خود به درد آورد بگو كه به زودي عذاب دوزخ را به لعن و نفرين در خواهي يافت پس

ص : 254

تا روزگار (باقي است)، و تا آن زمان كه باد صبا مي وزد، بر آن گروه ستمكار، كه همگي به گمراهي رفته و گفتار پيامبر خدا را با شبهه انگيزي تباه كردند، در هر صبح و شام نفرين باد .....) (كلب و همه مؤمنين و مؤمنات از اول خلقت تا آخر خلقت گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، دعبل همچنين اميرالمومنين و فضيلت بخشش انگشتر گران قيمت آن حضرت را به سائل و نزول آيه شريفه انما وليكم الله را در شان آن حضرت در اشعار خود به نظم درآورده است (قرآن به برتري خاندان پيامبر و ولايت غير قابل انكار علي ناطق و به آن شهادت مي دهد و نيز به ولايت آن برگزيده و مقام و منزلت آن صالح و صادق، پس از رسول خدا در ميان مردم، در آن زمان كه با بخششي كريمانه كه از اين كريم فرزند كريم سزاوار بود، در آن زمان انگشتر خود را به مستمند داد و خداي مهربان وي را در قرآن چنين ويژگي بخشيد كه فرمود (براستي كه ولي و سرپرست شما خدا و رسول و مومناني هستند كه نماز برپا مي دارند و زكوه مي دهند در حالي كه در ركوع هستند)، و هر كس كه بخواهد اين فضيلت را انكار كند البته در فرداي قيامت خداوند خصم و دشمن او خواهد بود و خدا در وعده هاي خود خلاف نخواهد كرد.)، و باز هم در وصف شاه اولياء سروده است: (زهي بيعت احمد و جانشين او يعني سرور ما و امامي كه محسود دشمن بود .....، يعني آنكه پيش از هر ايمان آورنده، خداي را به يگانگي پرستش كرد و هرگز بتي را پرستش ننمود.....)، و نيز در مرثيه شهيد كربلا سبط رسول خدا چنين سروده است: (اي كسي كه غمگين هستي چرا به خواب رفته اي و بر كسي كه محمد (ص) بر او گريسته است گريه نمي كني، چرا بر مظلوميت حسين و خاندانش اشك نمي ريزي، مگر نمي داني كه اشك بر امثال آنان مورد پسند خداوند است، آگاه باش كه اسلام به روز شهادت او به ذلت افتاد و بخشش و سروري از فقدان او گريست و فرشتگان بزرگواري كه در آسمان براي خداوند ركوع و سجود مي نمايند نيز بر حسين گريستند. آيا فراموش كردي كه چگونه افواج سپاه دشمن با عمر سعد و ديگر فرماندهان كافر پيشه، بر حسين تاختند و در ميدان جنگي كه دشمنان وي بسيار و ياران وي اندك بودند، جام مرگ را به كام وي ريختند و حق پيامبر را با سوز عطشي كه هيچگاه فرو ننشست نگاه نداشتند، آنها حسين را كشتند و پيامبر را به غم ماتم فرزند سبطش مبتلا كردند .....، چگونه مي توان آرام بود در حالي كه زينب دختر علي، در زمره اسيران بود و از سوز دل ناله مي كرد و گفت اي جد بزرگوار اي احمد، اين حسين توست كه با شمشيرهاي

ص : 255

دشمن مقتول و پيكر او پاره پاره و به خون آغشته و عريان و برهنه بر خاك، پامال سم ستوران و اسباني است كه بر او تاخته اند و اجساد پاك و بي مزار و بي كفن فرزندان بقتل رسيده تو كه در اطراف او به خاك و خون كشيده شده اند، اي جد بزرگوار اين كشته ها همراه كساني هستند كه در راه ياري او از آب فرات منع شده و آنها را با تشنگي و سوز عطش و جگرهاي تفتيده مقتول نمودند. .....) (كلب گويد خدايا رحمت و رضوان و سلام تو بر شهداء كربلا نثار و ايثار باد كه دست گرگهاي خونخوار به مولانا حسين نرسيد مگر آنكه همگي در اطراف آن حضرت به خون غلطان شدند و دشمنان خدا و رسول از روي كشته هاي آنان عبور كرده تا به حسين رسيدند خدايا ما را از شفاعت آنان برخوردار بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، اين قصيده از قصايد طولاني شاعر است ..... و پس در ادامه آمده است، (از ديار شام كه مردم آن شوم و تيره بخت بودند و از نگون بختي، سپاهيان آنها را ابليس فرماندهي مي كرد به سوي او آمدند، كه اي لعنت خدا بر آنان باد و (قطعاً) چنين مردمي كه امام خود را بقتل مي رسانند و پيكر پاره پاره اش را بر خاك رها مي كنند، ملعون خواهند بود، پس اي واي بر من كه دختران گريان پيامبر را عريان و سربرهنه اسير كردند .....، مرگ و ننگ بر شما كه دوزخ را انتخاب و به ناداني عزت زندگي خود را به دنياي ديگران فروختيد .....، اي مرگ و ننگ بر كسي كه با او بيعت كرديد، گويي رهبر شما را سرنگون در دوزخ ابدي مي بينم، اي خاندان محمد (ص) پس از رسول خدا از اين مردم مانند گبر، چه مصائب كه نديديد .....، اي سروران ما (اي آل محمد)، شكيبا باشيد كه روزگار سخت بر آن دودمان ملعون نيز فرا خواهد رسيد و من هميشه پيرو شما و فرمانبر، فرمان هاي شما هستم و جان خود را تا زنده ام به اطاعت شما مجبور خواهم كرد.....،). و ياقوت حموي اين اشعار را از او در مرثيه امام سوم آورده است:

(واي اي مردان خدا آگاه باشيد كه سر حسين، فرزند پيامبر و علي بر فراز نيزه است و با آنكه مسلمانها آن را مي ديدند و مي شنيدند، فريادي از كسي برنخاست و كسي نگران نشد، اي حسين ديده هايي كه به بركت وجود تو خواب و آرام داشت، اكنون بيدار ماند و ديده هايي كه از ترس تو بخواب نمي رفت اكنون آسوده شد، ديدن شهادت تو ديده ها را كور و ناله مرگ تو، گوش ها را كر كرد ..... و باز در مدح علي عليه السلام (....... ابوتراب حيدر، آن پيشواي شيرمرد كه كشنده كافران است و هماورد ندارد .....، همان راستگويي كه هرگز

ص : 256

دروغ نگفته و همان پهلواني كه نيرومند و قوي اراده است .....، علي شمشير بران پيامبر صادق و قاتل تبهكاران است .....). و نيز باز در رثاء سبط شهيد حسين بن علي: (آن اشكهايي كه بر مصيبت هاي فرزندان بزرگوار علي در كنار نجف و كنار فرات يعني كربلا ريخته مي شود، انسان آزاده را از نغمه و نشاط باز مي دارد .....، آيا بر حسين و به ياد شهادت اين آقاي پرهيزكار، اشك مداوم نمي ريزي و آيا از اينكه پيروان پدران زياد، فرزندان پيامبر را به خاك و خون كشيدند و چنين ناپاك زادگان بطور آشكار بر آن پاك زادگان شمشير كشيدند اندوهگين نيستي .....)، دعبل در سال 148 بدنيا آمد و در سال 246 در روزگار پيري و كهنسالي به جور و ستم كشته شده (در سن 97 سالگي)، (مضمون) اقوال در نحوه شهادت دعبل مختلف نقل گرديده و اما ابونصر محمد بن حسن كرخي كاتب گفته است كه ديدم كه بر گور دعبل اين اشعار را نوشته بودند . (دعبل توشه اقرار به يگانگي خداوند را براي رستاخيز آماده كرده است، وي خالصانه شهادت به وحدانيت حق مي دهد و اميدوار است كه خداوند در روز رستاخير بر او رحمت آورد، مولاي دعبل خدا و رسول او هستند و پس از اين دو بزرگوار، سرور و مولاي او جانشين بحق پيغمبر علي است.). (كلب گويد اي دعبل رحمت و سلام و رضوان خداوند بر تو مستدام باد تا ابدالآباد و تا زماني كه خداوند خدايي مي كند ما به تو افتخار مي كنيم و اميدواريم خداوند ما را از شفاعت تو در روز قيامت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

خلاصه جلد پنجم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

(مضمون) الغدير :

در يك مجله معروف جهاني به نام (الكتاب)، در مصر مورد تقدير و تشكر قرار گرفته است و نيز كتاب الغدير طي مقاله اي از سوي علامه بزرگوار حجه الاسلام، استاد ميرزا محمد علي اردباري مورد تحسين و تمجيد واقع شده است، در بخشي از اين مقاله آمده است (....... كتاب الغدير كه بدون هيچ شك و شبهه مايه هدايت پرهيزكاران است .....).

ص : 257

ديباچه حضرت علامه رحمه الله عليه:

بسم الله الرحمن الرحيم، پروردگارا تو را سپاس مي گزارم ..... از تو مي خواهم تا بر محمد و آل محمد درود فرستي ..... و در راهي كه براي خدمت اجتماعي و دعوت به حق و پي گيري مصالح عمومي و اعتلاي كلمه توحيد و نشر فضائل زعماي اسلام و بزرگان امت، در پيش گرفته ام، دستم را بگيري كه توفيق جز به دست تو نيست، بر تو اتكاي من و بسوي تو بازگشت من است .

« عبدالحسين احمد الاميني»

(كلب آستان حضرت علامه گويد اي مولاي من اي حضرت علامه تو را به حق مولايت علي قسم مي دهم كه دست من سگ روسياه درگاه خود و همه مؤمنين و مؤمنات را در روز محشر گرفته و به همراه خود در بهشت برين ساكن فرمايي و در دنيا و آخرت دعاگوي خير براي من و همه ياوران علي عليه السلام باشي و خداوند قلب تو را به ما مهربان فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شعراء غدير در قرن سوم:

غديريه ابواسماعيل علوي:

(جد من علي بن ابي طالب، وزير و پسرعم مصطفي است همان علي كه هنگام درگيري در جنگ، ستاره درخشان است ..... او اول نماز گزار، اول موحد و بزرگترين كسي است كه به زيارت حطيم و زمزم نايل شد، او قهرمان روز سايبان است كه احمد بپا خاسته و با صداي بلند فرياد برآورد كه من تو را اي علي، نسبت به خود به منزله هارون نسبت به موسي نجيب و كليم قرار دادم .....، درود خدا بر او تا خورشيد در جهان مي درخشد و مادام كه شتر سواران به زيارت خانه كعبه مي شتابند .....).

شاعر را بشناسيم:

او ابواسماعيل محمد بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبيدالله بن عباس بن الامام اميرالمومنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم اجمعين مي باشد، ... او فضائل احمدي، مناقب علوي و شهامت عباسي و بسياري از فضايل ديگر كه زبان از بيانش عاجز است را در وجود خود بهم آميخته است، مرزباني گويد او شاعري است كه به پدرانش رضوان الله تعالي عليهم زياد مي بالد، او در ايام متوكل و مدتي زياد پس از او زندگي كرده و از

ص : 258

جمله اشعار اوست (....... من بزرگي از بزرگان سادات هستم ..... آنها كه بهترين و برترين كساني هستند كه با پاي برهنه و يا با كفش بر روي كره ارض راه پيموده اند .....، اين بزرگواران در كام دوستان، چون (من و سلوي) و در كام دشمنان بدانديش، چون سم مهلك هستند.....)، .....، و اما اينكه ابواسماعيل به پدرانش افتخار مي كند حق دارد زيرا شما چه كسي را مي يابيد كه ..... در سايه خاندان قمر بني هاشم باشد و زيبنده او نباشد كه تا اوج فلك در برابر مجد و عظمت او سر تعظيم فرود نياورد، او به غير از اشعار زيبا و پرمعني، داراي كلمات قصارحكمت آميز نيز مي باشد از جمله (....... بدان و آگاه باش كه انديشه تو نمي تواند همه كارها را زير نظر گيرد، پس ذهن خود را متوجه كارهاي مهم كن ....) و يا (چون اموالت نمي تواند رفع نياز همه مردم را بنمايد، پس آن را به حق داران اختصاص بده) يا (از آنجا كه نمي تواني با همه مردم مجالست آميزش كني پس اهل فضل و دانش را انتخاب كن .....)، برادر ابن عباس، فضل بن حسن همان شاعري است كه در مصيبت جدش ابوالفضل شهيد كربلا سروده است . (....... احق الناس ان يبكي عليه، فتي ابكي الحسين بكربه / اخوه و ابن والده علي، ابوالفضل المضرج بالدماء / و من و اساه لايئنيه شيٍ، و جادله علي عطش بماء) .....

غديريه وامق مسيحي:

(....... آيا اين علي نبود كه در غدير خم، محمد، او را در حضور جمع در موسم حج بپا داشت و به آنها گفت از ميان شما كسيكه من مولاي اويم بعد از من مولايش علي همسر فاطمه است و آنگاه گفت خدايا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن .....، آيا اين علي نبود كه عمرو (عمرو بن عبدود) را روز جنگ احزاب، چنان با شمشير زد كه غرق در خون شد و تو يا علي براي خدا در مقابل همه قبائل عرب ايستادي و در راه رضاي حق از ملامت احدي نهراسيدي و بعد از محمد، تو از همه به او شايسته تر بودي زيرا جاهل با عالم يكسان نيست).

پيرامون شعر وامق مسيحي:

ممكن است خواننده تعجب نمايد از مداحي مسيحيان نسبت به اميرالمومنين، با فرض اينكه آنان معتقد به اصل اسلام نيستند، تا چه رسد به اينكه در مسئله خلافت اظهار نظر كنند، ولي اين امر جاي شگفتي ندارد

ص : 259

زيرا شخص منصف هر چند عقيده اي بر خلاف اسلام هم داشته باشد، نمي تواند فضايل مولاي ما را از قبيل، اخلاق عاليه، علم سرشار و ..... ناديده بگيرد.، پيامبر اسلام در نظر غير مسلمانان هم يكي از بزرگان و خردمندان اسلام است و ..... ما در ميان بسياري از مسيحيان و كليميان نيز مدح و ثناي فراواني نسبت به پيامبر و وصي او مي يابيم .....، مانند كتابهاي (گفتار محمد: مستر استنلي لين بول، محمد و قرآن: مسترجان وانتبورت، .....)، و از حوادث تاريخي جاويدان واقعه غدير است. كه مردم يك صدا در نقل آن هم آوازند، كه آن را دوست فرياد مي كند، ناصبي اعتراف مي كند و مسلمان به آن استدلال مي كند و ..... .

شاعر را بشناسيم:

بقراط بن اشوط وامق ارمني مسيحي، يكي از بطريق ها و رهبران مذهبي ارمني و پيشواي بزرگ آنان و رهبر و فرمانده مقدم آنها در قرن سوم هجري است و ابن شهر آشوب او را در رديف مديحه گويان معتدل اهل بيت شمرده است .....، و البته گروهي ديگر از مسيحيان نيز در مدح اميرالمومنين شركت نموده و اشعاري زيبا سروده اند، مانند زنيبا ابن اسحاق (مسيحي) كه اشعار زير را بيهقي و .....، از او نقل كرده اند: (با اينكه مايل نيستم از دودمان تيم وعدي (خاندان عمر و ابوبكر) به بدي نام ببرم، ولي من دوستدار هاشم هستم، درباره علي و آلش در زماني كه از آنها ياد مي شود عشقي در دلم مي گذرد كه از ملامت هيچ ملامت كننده اي نمي هراسم، مي گويند به چه علت است كه مسيحيان و نيز خردمندان عرب و عجم آنها را دوست دارند، به آنها گفتم انديشه من اينست كه دوستي آنها در دل همه خلايق و موجودات عالم حتي حيوانات نيز وجود دارد).

قسمتي از قصايد مسيحيان در ستايش علي:

خطيب خوارزمي و ابن شهرآشوب و اربلي اشعار زير را به يكي از مسيحيان نسبت داده اند: (اميرالمومنين علي را عزمي راسخ است و جز او ديگري را در خلافت طمع كردن روا نيست، (زيرا) او داراي نسبي برتر و اسلامي مقدم تر و فضايلي است كه تمامي مسلمين بدان اجماع كرده اند و اوست كه بعد از پيامبر از همه مردم برتر و پاكتر و شجاعتر است و اگر من هرگاه بخواهم به دين ملتي به غير از دين ملت خود گرايش نمايم، بي ترديد مسلمان شيعه خواهم شد) و به همين مضمون از شعراء بسيار ديگر مسيحي نيز اين گونه

ص : 260

اشعار نقل گرديده است .....، و در اين اواخر استاد بولس سلامه، قاضي مسيحيان ..... پس از خواندن كتاب الغدير ما، قصيده بي نظير خود را تحت عنوان (عيد غدير)، در 3085 بيت سروده است و ..... (در ادامه حضرت علامه نقدي مستدل بر كتاب انحرافي زندگاني محمد تاليف. نويسنده فاسد و گمراه (اميل در هنگام)، دارد و افكار گستاخانه او را با شمشير منطق و كلام در هم كوبيده است، و آنگاه پس از محكوم نمودن آنچه اين نويسنده ماليخوليايي آورده و نيز بي ارزش بودن اين ياوه ها و سخناني كه در قالب تاريخ بدون هيچ اسنادي به مقدسات ما با جسارت تمام ذكر نموده است.، مي فرمايد(من نويسنده اين كتاب را توبيخ نمي كنم حتي با وجود اينكه دروغ و ياوه را از حد گذرانده است، زيرا او از دشمنان اسلام است و هيچگونه اميدي به خير او نيست، بلكه اين توبيخ را بايست نسبت به مترجم آن ابراز داشت كه با اينكار خود خيانتي بزرگ به امت اسلام نموده است ..... و جمله اينكه آن جسارت ها كه او به ساحت اهلبيت و حضرت علي عليه السلام نموده را ترجمه و در اختيار مسلمانان قرار داده است .....، زيرا بر ما مسلم است كه پيامبر در رابطه با عترت طاهر خود فرمود، هيچكس آنان را دوست ندارد مگر اينكه داراي پدري خوشبخت و مادري پاك دامن باشد و دشمن ندارد آنان را مگر آنكه پدري بدبخت و مادري ناپاك داشته باشد و يا آنچه كه از طريق محدثين ثقه وارد گرديده است كه (ان عليا لايبغضه احد قط الا و قد شارك ابليس في رحم امه) يعني (دشمن نمي دارد علي را بطور قطع و يقين مگر كس كه شيطان در نطفه او و در رحم مادر او وارد شود)، و آنچه حافظ جزري از عباد بن الصامت آورده است كه (در حديث) گفت (ما فرزندانمان را به دوستي علي بن ابيطالب رضي الله عنه آزمايش مي كرديم و اگر مي ديديم يكي از آنها، علي بن ابيطالب را دوست نمي دارد مي دانستيم او از ما نيست و نطفه اش ناپاك است) و آنگاه حافظ جزري گويد اين مطلب از قديم الايام تا امروز مشهور است كه : (ما تبغض علياً رضي الله عنه الاولد الزنا) يعني دشمن نمي باشد با علي رضي الله عنه مگر فرزندي كه از زنا حاصل شده باشد). (كلب گويد خدايا تو شاهدي كه اين روايات از جمله رواياتي است كه داراي شواهد اثباتي خارج از حد احصاء است و دشمنان اهلبيت را جز اولاد زنا تشكيل نمي دهند مانند معاويه و عمروعاص و ..... كه مادران آنها فاحشه هاي مشهور و شرور بوده اند و ما اي خداوند

ص : 261

علي اعلي تو را بواسطه پاكي و طهارت ذات خود شكرگزار هستيم تا ابدالآباد و براي مادران خود رحمت و رضوان و سلام خداوند را تا ابدالآباد خواستاريم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه ابن رومي:

« يا هند لم اعشق و مثلي لايري ..... قال النبي له مقالاً لم يكن يوم الغدير لسامعيه ممجمجا / من كنت مولاه فذا مولي له .....)، « هند من عاشق نيستم و البته كسي مانند من اعتقاد و عقيده به عشق زنان ندارد و هيچگاه قلب او زير بار گناه نمي رود، ولي آگاه باش عشقي از وصي پيامبر در سينه من افكنده شده كه تا اعماق قلبم رسوخ كرده است.....، چراغي فروزان و قطعاً هر كس از عذاب نجات يابد از بركت وجود اوست و من اگر به او عشق نورزم، كسي ديگر را براي نجات از گناهانم در روز قيامت نمي يابم .....، پيامبر به روز غدير سخني به او گفت كه براي شنوندگان هيچ گونه ابهامي نداشت كه فرمود (كسي را كه من مولاي اويم، اين علي هم مانند من مولاي اوست و به اين دليل او تاج افتخار گرفت و بار ديگر نيز وقتي تاج افتخار بدست آورد كه فاطمه زهرا پيشنهاد ازدواج همه داوطلبان را رد كرده و پيشنهاد ازدواج او را پذيرفت، .....، و البته براي او در روزي كه از جسر و گذرگاه نهروان، لشكر خود را عبور مي داد عجايبي رخ داد ..... و خورشيد بعد از غروب بر او رجعت كرد، در حالي كه بشدت مي درخشيد و نهيب شعله هايش بالا گرفته بود ....).

شاعر را بشناسيم:

ابوالحسن علي بن عباس .....، مشهور به ابن رومي يكي از مفاخر عالم تشيع و مردي فوق العاده و داراي ويژگي هاي ممتاز در امت اسلامي است، ابن صباغ مالك متوفي 855 و شبلنجي او را از شعراي امام حسن عسكري عليه السلام شمرده اند و در كتب بسياري از علما و دانشمندان نام او و تجليل از مقام او مذكور گرديده . .....، از جمله (فهرست ابن نديم، تاريخ بغداد، .....)، و بسياري از بزرگان توجه خود را معطوف جمع آوري آثار ابن رومي و اخبار و ..... تاليفات او نموده اند از جمله (ابوعثمان ناجم، علي بن عباس نوبختي و .....)، آنچه مسلم است او از طرف پدر رومي الاصل و مادرش ايراني بوده است .....، بر اثر شهرتي كه ابن رومي در علم لغت و اسرار و نكات لطيف آن داشت، دوستان او براي تفريح يا عاجز نمودن او كلمات نامانوس و غريبي ساخته و معني آن را از او مي خواستند از جمله اين كلماتي كه از او پرسيده بودند كلمه جرامض است كه

ص : 262

آورده اند در مجلس قاسم بن عبدالله كسي از ابن رومي پرسيد (جرامض چيست او بلافاصله پاسخ داد از معني جرامض سوال كردي، آگاه باش جرامض عبارت است از خزاكل زيرا گاهي غواض لغت با غوامضي مثل خود آن تعبير و تفسير مي شوند، از جرامض كه به سلجكل هم مي توان تعبير كرد و اگر نمي پذيري بعنوان فرض و احتمال قبول كن. و تمامي اين كلمات از قبيل جرامض است كه نه معني دارد و نه وجود خارجي)،..... اين رومي تمام زندگاني خود را در بغداد بسر برد و اهل بغداد مدعي هستند كه او اظهار تشيع مي كرد و در اين امر استدلال به قصيده جيميه او مي نمايند، ..... كه بي شك در اظهار تشيع او كافي است .....، او در اين قصيده خود را آماج خطر شديد از ناحيه طاهريان و عباسيان قرار داده است، .....، در اين قصيده در حالي كه از طاهريان به بدي ياد مي كند، خطاب به بني عباس مي گويد: اي بني عباس از دشمني هاي خود دست برداريد و معايب خود را سخت پنهان كنيد .....، و در انتظار روزي باشيد كه بازگرداننده اي، حق را به اهلش برساند و در آن زمان همانطور كه افرادي محزون بودند، شما محزون خواهيد شد و هنگامي فرا مي رسد كه قادر نخواهيد بود كه از خطاهاي خود پوزش بخواهيد و حجت خدا بر شما تمام شده و راه فراري نداريد .....، شايد در اعماق پنهان نهضتي برپا شود و آنان را بر شما برتري دهد كه هميشه صبح روشن در دل شب تاريك است، .....) و از اين واضحتر اشعار نونيه اوست كه در آن بطور واضح از شيعه هواخواهي نموده است ..... (اگر روزگار به دشمنان شما حكم و قدرت بخشيده است، رقيبي هم دركمين آنها نشسته است ..... علت چيست كه نه خونم در ياري شما مي ريزد و نه اينكه به آبرو و شخصيت من لطمه اي وارد مي شود، ولي قطعاً من جانم را نثار خواهم كرد ..... و با پيشاني خود تير دشمن را به خود مي گيرم و با گلوگاه و سينه ام نيزه دشمن را به خود مي خرم،.....)، به نظر مي رسد كه ابن رومي تشيع را از پدر و مادر خود به ارث برده باشد، زيرا مادرش ايراني بوده و .....، پدرش او را علي ناميد كه از اسامي محبوب بين شيعيان است و طرفداران سرسخت خلفا از آن اجتناب مي كنند و ايرادي هم بر پدر شاعر نيست كه با وجود تشيع در خدمت يكي از خاندانهاي بني عباس بسر مي برد، زيرا پيشوايان آنها مردمي بودند كه خود را از خلافت و ولايت عهدي، كه علت دشمني شديد بين عباسان و علويان مي گرديد، دور نگاه مي داشتند و گاهي اتفاق مي افتاد، پاره اي از خلفا و ولي عهدهاي آنان نسبت به علي و اولاد در ظاهر احترام و تكريم

ص : 263

مي نمودند، چنانكه اين امر در مورد معتضد خليفه اي كه ابن رومي زياد مدح او را گفته مشهور است و نيز از واقعه منتصر همان وليعهدي كه مي گويند پدرش متوكل عباسي را به جرم يك برخورد و شوخي كه بين آن دو اتفاق افتاد در دفاع از حرمت علي و آل علي بقتل رسانيد كه اين واقعه شهرت تمام دارد.....، (بهر حال) او از دنيا رفت و لحظات آخر عمرش مي گفت « لقاي پروردگار را هول و هراسي است كه هيچ ترسي به آن پايه نمي رسد» لازم به ذكر است كه در قرن سوم، دو شاعر هجوگو بوجود آمدند اولي ابن رومي و دومي دعبل . اين دو هجاگو، هر كدام سبك فارسي داشتند او به سال حدود 283 به شهادت رسيد، همه مورخين در اينكه مرگ اين دو بر اثر سم بوده است اتفاق نظر دارند و قاتل او را قاسم بن عبدالله وزير معتضد مي دانند، زيرا او از هجو ها و رسوايي هاي او مي ترسيد، پس با دسيسه ابن فراش او را مسموم نمود، به اين ترتيب كه وقتي ابن رومي در منزل وزير بود ابن فراش طعام مسمومي را به او خورانيد و همينكه ابن رومي آن را خورد احساس سم كرد و از مجلس برخاست وزير به او گفت كجا مي روي پاسخ داد به جايي كه مرا فرستادي وزير گفت سلام مرا به پدرم برسان ابن رومي پاسخ داد راه من سوي آتش (دوزخ) نيست پس شهادت او را به نحو ديگر هم بيان نموده اند ..... و..... .

غديريه افوه حماني:

(ابن الذي ردت علي الشمس في يوم الحجاب .....)، ترجمه: (فرزند كسي كه در روز پوشيده با حجاب (تاريكي)، خورشيد بر او بازگردانيده شد، فرزند تقسيم كننده دوزخ و بهشت در روز موقف و حساب، فرزند كسي كه عليرغم وجود هر شكاك و منكر در روز غدير مولاي آنها شد) و نيز از اوست: (قالوا: ابوبكر له فضيله ..... يعني گفتند ابوبكر را فضيلتي ممتاز است ما به آنها گفتيم گوارايش باد، اما فراموش كرديد خطبه غدير را و آيا مي شود كه هيچ بنده اي شبيه مولايش شود آگاه باش همانا علي كسي است كه رسول خدا مولاي اوست.)

شاعر را بشناسيم:

ابوالحسين علي بن محمد بن جعفر بن محمد بن محمد بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب، از مردان محله حِمّان كوفه (به كسر (ح) و تشديد(م)) است .....، شاعر ما از پيشتازان فقهاي عترت و مدرسان

ص : 264

آنها در پايتخت تشيع عراق (يعني كوفه) است .....، كه نام و شعر او معروف خاص و عام گشت .....،. مي گويند متوكل از ابن جهم سوال كرد، در ميان شعرا از همه برتر كيست او شعراي دوره جاهليت و اسلام را نام برد و سپس او همين سوال را از ابي الحسن (امام علي بن محمد الهادي (ع)) نمود و ايشان گفتند او حماني است، در آنجا كه گويد (لقد فاخرتنا من قريش جماعه .....) يعني (از قريش گروهي با چهره هاي گشاده و انگشت هاي كشيده بر ما تفاخر كردند و وقتي در اين گفتار با ما نزاع كردند، آهنگ صومعه ها به نفع ما و عليه آنان داوري كردند، ما در اين نزاع ساكت به نظر مي رسيم، ولي بانگ بلند مساجد بزرگ عليه آنان و به فضل و بزرگي ما گواهي مي دهند مگر نمي دانيد رسول الله احمد جد ماست و ما فرزندان او ستاره هاي فروزان هستيم) متوكل گفت اين آهنگ صومعه چيست، امام فرمود اشهد ان لا آله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله، آيا او جد من است يا جد تو، متوكل خنديد و گفت جد توست و ما او را از تو نمي گيريم، اين حديث با همين مضمون از جاحظ و بيهقي، شيخ طوسي، بهاالدين، ابن شهر آشوب نيز نقل گرديده است حماني را مسعودي در مروج الذهب .....، ستوده و گفته علي بن محمد حماني، مفتي، شاعر، مدرس، و زبان گوياي مردم كوفه بود و كسي در كوفه بر او در آن زمان مقدم نبود .....، مسعودي آورده كه حسن بن اسماعيل به كوفه وارد شد و او فرمانده لشكري بود كه با يحيي بن عمر شهيد در سال (25) جنگ كرده و او را كشته بود و به عنوان جلوس رسمي در جايگاه خود نشست و همه به ديدار او رفتند، همه بني هاشم به جز علي بن محمد حماني كه بزرگ و مفتي آنان بود كه از ديدن او خودداري كرد و لذا حسن بن اسماعيل او را احضار كرد و از او پرسيد چرا از ديدن ما تخلف كردي حماني چنان پاسخ قاطعي داد كه گويا دست از جان شسته است، پس به او گفت آيا ميخواستي در اين فتح و پيروزي كه نصيب تو شده است تو را تبريك و تهنيت بگويم (قتلت اغر من ركب المطايا .....) (تو عزيزترين مرد عرب را كشته اي، آنگاه من بيايم با تو شيرين سخني كنم و تبريك بگويم / براي من سخت است ترا ببينم مگر وقتي كه ميان ما شمشير آبدار حاكم باشد، ولي مرغي كه شاهبال او شكسته فقط روي تپه ها پرواز مي كند) پس حسن به اسماعيل گفت تو حق خونخواهي داري و من ناراحتي تو را منكر نيستم پس او را خلعت داده با احترام به منزلش برگردانيد .....،

ص : 265

نمونه اي از اشعار شاعر:

(ميان وصي و مصطفي پيوند نسبي است كه بزرگي ها و ستايش ها را در نظر مجسم مي سازد. ..... پروردگار عرش كه عالم ذر را خلق كرد آن دو نور جاويداني را در زمين پديدار فرمود، نوري كه هنگام بعثت از آن شعبه ها خارج شد و دين را تاييد كرد .....، مردم تنها به رياست و سيادت كسي تن مي دهند كه در قلب و نهاد خود مهر و محبت او را احساس كنند.، ..... همان كساني كه وقتي به دور كعبه طواف كنند محل طواف به خود مي بالد و قواعد و اركان كعبه به طرف آنها گردن مي كشند .....، آنان مورد حسادت مردم واقع مي شوند.....)، ..... شايد تعبير محسودون يعني كساني كه مورد حسادت واقع شدند اشاره به اين آيه قرآن باشد (ام يحسدون الناس علي ما آتيهم الله من فضله)، يعني (آيا حسادت مي نمايند مردم بر آنچه خداوند به آنها از فضل خود عطا فرموده است)، چنانچه در اين باره روايت است كه مقصود از اين كساني كه به آنها حسادت مي شود ائمه آل محمد (ع) هستند، ..... و نيز در مناقب ابن شهرآشوب در فضيلت امام حسن و امام حسين اين اشعار به او نسبت داده شده است، (انتما سيدا شباب الجنان .....)، (شما دو آقاي جوانان بهشت هستيد، روزي كه دو پيروزي و دو ترس در پيش است (كلب گويد كه شايد منظور اين بزرگوار از دو پيروزي ايام رجعت و ظهور حضرت مهدي صاحب الزمان و منظور از دو ترس قبر و قيامت باشد)، اي همپايه هاي قرآن در ميان خلق و اي آنكه شما يكي از دو ثقل گرانبها هستيد (ثقلين)، شباهت و مثل شما و قرآن از روز نخست شباهت و مثل آسمان و دو ستاره فرقدان است، پس آن دو يعني كتاب و عترت بجاي مستخلف خود، در روي زمين از روي حق خلافت الهي دارند و اين بيان آن صادق يعني رسول خداست كه تا نزد حوض كوثر كه بر او وارد شوند هيچگاه از هم جدا نخواهند شد) .....، كه در اين اشعار اشاره به حديثي است كه به اتفاق پيشوايان مذاهب اسلام از پيامبر صلي الله عليه و آله در خطبه او به ما رسيده است كه فرمود (اني تارك فيكم الثقلين او خليفتين، كتاب الله و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، يعني من در بين شما دو چيز گران قدر يا دو جانشين بجاي مي گذارم، كتاب خدا و عترت خود يا اهل بيت خود را، همانا اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند)، در موضوع حديث ثقلين شعر ديگري نيز در مناقب از او نقل شده است (يا آل حا ميم الذين بحبهم حكم الكتاب منزل

ص : 266

تنزيلا .....) (اي آل حا و ميم كه به دوستي شما كتاب آسماني نازل گرديد .....، دو وزنه گرانبهايي كه از هم جدا نمي شوند تا از سوز تشنگي به حوض كوثر برسند .....)، و اين اشعار نيز از اوست (...... او را از ديرباز به رغم كراهت داشتن دشمنان، نسبت به خود مانند هارون به موسي قرار داد، آيا چه كسي در اصحاب موسي و قوم موسي مانند هارون است، آيا شما دائما در سايه كفر زندگي مي كنيد ..... رسول خدا علي را برادر خود قرار داد نه شما را و او را براي شما معيار و شاخص و علامت تشخيص هدايت ازكفر قرار داد. .....، از شما چه كسي است كه نفس (وجود) او مانند نفس(وجود) محمد باشد، اي پدرم فداي (پيامبر) پاك و (علي) پاكيزه باد .....). و در كتاب مناقب، اين اشعار در خصوص خاندان پيامبر از او نقل شده است (آنان برگزيدگان بي مثل و مانند خدا هستند كه در بين جهانيان شبيه و مانند آنان نيست وآنها از ميان مردم بهترين خلايق هستند و البته كسيكه دوستدار آنان نباشد، جز آتش دوزخ جايگاهي ندارد..). (كلب گويد درود و رحمت و رضوان خدا بر جناب حماني مقدس باد كه راه سعادت جاويدان و شقاوت ابدي را در كوتاهترين عبارات و پرمعني ترين مفاهيم بيان فرمود خدا ما را از شفاعت ايشان برخوردار فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

تولد و وفات شاعر

از تاريخ ولادت شاعر ما، حماني كمترين خبري در دسترس نيست ولي تاريخ وفاتش كه در حدود سال 301 واقع شده .....، نشان مي دهد كه او از معمرين بوده است، از نسل سيد ما حماني فرزندان با شخصيت و دودماني محترم از علما و ..... به جاي مانده و از طرفي او از سلسله پدران با فضيلت و بزرگوار بوده كه يكي از آن پدران، جد اعلاي او زيد شهيد است كه به مناسبت گفتارهاي جنايت كارانه و نسبت هاي دروغين كه از عقيده شيعه نسبت به آن بزرگوار آورده اند شرح كوتاهي ذكر مي گردد.

زيد شهيد و شيعه اماميه اثني عشريه:

زيد يكي از مخالفان سرسخت بيدادگري بني اميه و از پيشروان علماي اهلبيت است كه فضائل بسيار، از هر سو او را احاطه كرده است، دانشي سرشار، ورعي پاك، شجاعتي آشكار، مردانگي بي مانند در نبرد .....، و شيعيان از روز نخست جز به پاكي و نيكي از او ياد نمي كردند و از وظايف خود مي دانند كه كليه اعمال

ص : 267

درخشان و نهضت عالي و دعوت او براي رضا از آل محمد را به خوبي ياد كنند و گواه اين امر، احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و بخصوص دانشمندان شيعه و ستايش شعرا آنان و عزاداري براي او و .....، مي باشد.

اما احاديث: يكي از اين روايات گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه به حسين سبط فرمود: (از نسل تو مردي بوجود مي آيد كه او را زيد مي گويند، در روز قيامت او و يارانش قدمهاي خود را روي گردن مردم نهاده و بي حساب وارد بهشت مي شوند) و ديگر گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: (زيد خروج مي كند و دركوفه كشته مي شود و در كناسه او را به دار مي آويزند، قبرش را نبش كرده و او را بيرون مي آورند و (آگاه باش) براي ورود روحش به ملاء اعلي، درهاي آسمان گشوده مي شود و اهل آسمان و زمين (از عظمت او) اظهار سرور و شادماني مي كنند) و سخن اميرالمومنين در روزي كه در محل مخصوص دار او ايستاده و گريه كرد و سپس اصحاب او گريه كردند وگفتند يا اميرالمومنين چه چيزي شما را گريان نمود فرمودند (مردي از فرزندانم در اين مكان بدار آويخته مي شود، و هر كسي كه به خود رضايت دهد كه به اعضاء ممنوعه او نگاه كند، خداوند با صورت او را در آتش (ابدي) دوزخ خواهد انداخت) و كلام امام باقر محمد بن علي عليه السلام كه فرمود (خدايا پشتوانه مرا به زيد محكم بفرما) و چون ايشان را مي ديد به اين اشعار اشاره مي كرد (....... بجان تو سوگند كه فلاني سست اراده و زبون نيست .....) و روزي زيد بر آن حضرت وارد شد و امام چون ايشان را ديد اين آيه را تلاوت فرمود (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله)، (يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد از كساني باشيد كه با سرسختي از عدالت نگهداري مي كنند و براي خداوند گواهي دهيد) و آنگاه فرمود بخداوند سوگند اي زيد تو اهل اين آيه هستي، و سخن حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (زيد با ايمان، عارف، دانشمند و صادق بود و اگر پيروز مي شد به پيمان خود وفا مي كرد و او بطور قطع و يقين اگر قدرت را بدست مي گرفت خوب مي دانست كه آن را به چه كسي بسپارد.)، و سخن ديگر آن حضرت در زماني كه خبر شهادت او را شنيد فرمود: (در راه خدا حساب مي كنم، عمويم خوب عمويي بود و.....، و بخدا سوگند عمويم مانند شهداي در ركاب پيامبر و علي و حسين شهيد شد و به خدا قسم شهيد از دنيا رفت)، و بيان ديگر امام (همانا زيد دانشمند و سخت راستگو بود، او شما را به رهبري

ص : 268

خود دعوت نمي كرد بلكه او به (رضا از آل محمد) دعوت مي نمود و اگر پيروز شده بود به وعده خود وفا مي نمود، او بر عليه يك قدرت متمركز قيام كرد تا آن را بشكند) و باز سخن ديگر امام (اما الباكي علي زيد فمعه في الجنه اما الشامت فشريك في دمه)، يعني آن كسي كه بر زيد گريه كند پس با او در بهشت است و اما كسي كه او را شماتت كند در خون او شريك است (يعني جزء قاتلان او خواهد بود). (كلب گويد فحواي روايت در گريه و همدردي كه در واقع تصديق راه و روش حضرت زيد سلام الله عليه است و نيز ابراز تنفر از قاتلان و مخالفان و معاندان او مي باشد كه به منزله شركت در جهاد او و ورود در بهشت است و امّا و امّا كسي كه او را سرزنش نمايد و راه او را تخطئه نمايد و او را شماتت نمايد در مبارزه با ستم و بيدادگري بني اميه خبيث پس عمل او به منزله مخالفت با راه و روش او و تصديق عمل قاتلان و مخالفان او كه به منزله شركت در محاربه با او و ورود در دوزخ ابدي است و البته اين موضوع در واقع تسري يافته حقيقت كربلاست كه معصوم مي فرمايد كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا و كل شهر محرم يعني دوستي هر انسان با هر قوم او را در زمره آن قوم محسوب مي نمايد و دشمني با هر قوم به منزله عدم تعلق او به آن جمعيت است كه نتيجه آن هم بهشت ابدي و دوزخ ابدي است خدايا ما را از دوستان خود محسوب و بهشت جاويدان را نصيب و روزي ما بفرما بحق محمد و آل محمد عليهم السلام و سلام و رحمت و رضوان ابدي و بي نهايت خود را بر وجود پاك و مطهر جناب زيد نثار و ايثار بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و سخن حضرت رضا عليه السلام كه فرمود (او از علماي آل محمد است او براي خدا خشم گرفت و با دشمنان جنگيد و كشته شد)، احاديث در اين زمينه فراوان است كه نمونه هايي ذكر گرديد اما تصريحات دانشمندان بزرگ شيعه چون (شيخ مفيد، خزاز قمي، نسابه عمري، ابن داوود، شهيد اول، محمد بن شيخ صاحب معالم، استرآبادي، علامه مجلسي .....)، و همه در يك مطلب اتفاق دارند و آن پاك بودن دامن مقدس زيد از هر عيب و نقص و تصريح به اينكه دعوتش الهي و جهادش في سبيل الله بوده است ..... و نيز شعراي شيعه كه او را ستوده اند، از جمله كميت در هاشميات خود قصيده اي دارد كه در آن مرثيه، زيد بن علي و ..... را با اين طليعه چنين آورده است (الاهل عم في رايه متامل .....، يعني آيا مرد گمراهي يافت مي شود كه در راي خود تأمل كند و آيا كسي هست كه پس از بدي به خوبي روي آورد ..... و البته در خصوص زيد ..... بر پيامبر،

ص : 269

مصيبت قتل فرزندش كه از يوسف بن عمر ثقفي شقي، حاكم شام وارد شد، بسيار سخت است كه قطعاً اين پليد نابكار، خبيثي در گروه خبيثان است و اگر بگويي از گروه زنازادگان است نسبت ناروايي به او نداده اي .....)، و سديف بن ميمون هم در قصيده خود گويد (....... از بدي هاي بني عبد شمش گذشت نكنيد و بنيان آنان را، از پير و جوان نابود كنيد، شهادت حسين و زيد بن علي همان كشته اي كه در كنار مهراس بر جاي ماند را به خاطر آوريد» ..... و يا سيد حميري ..... (...... خدا يزيد را لعنت كند او ستمگرتر و كينه توزتر بود، هزار هزار و هزار هزار بار لعنت ابدي بر آنها باد كه اين ناپاكان در واقع با خدا جنگيدند و محمد را آزردند و در خون مطهر زيد از روي عناد شركت نموده و آنگاه پيكر او را بر بالاي شاخ درخت برهنه آويختند.....)، و فضل بن عبدالرحمن بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب متوفي 129 در قصيده اي در رثا او آورده است (....... اي چشم مبادا اشك تو خشك شود، پيوسته اشك فرو ريز كه اينك وقت خشك شدن نيست، آن هم در روزي كه پسر پيامبر ابوحسين (زيد) در زباله داني كوفه بر روي دار رفته است.....) .....، صالح بن ذبيان كه از زيد روايت هم نموده است در تغزيت او آورده (....... اي اباالحسين (زيد) فقدان تو دردي در دل ما جاي داد كه هر كس آنچه بر روز تو آمد به روزگار او بيايد، غمگين و دردمند خواهد بود) و صاحب بن عباد وزير هم آورد .....، (....... روزگار خاطرات زيد بن علي شهيد را به خاطر مي آورد كه البته برخي از اندوهها باعث تعويق هر كاري است) ابوالحسن حماد هم آورده است (.......گواه مطلب، سخن جعفر بن محمد (ع) است در آن زمان كه او را در شهادت زيد(ع) تعزيت گفتند و آن حضرت با گريه فرمود اگر عمويم پيروز مي شد به وعده هاي خود مبني بر واگذاري حق به صاحب آن وفا مي كرد ولي پيروز نشد .....)،.....، سپس (مضمون) حضرت علامه، بعد از تبيين جايگاه رفيع زيد نزد شيعيان به نقد مستدل و رد ياوه گويي هاي معاندين پرداخته است، همان ياوه گويي هايي كه معاندين درباره شيعيان و كفر و الحاد آنان در قالب تهمت و افترا و دروغ بافي و اعتقادات خلاف اسلام و سنت ..... ذكر نموده اند، كه حضرت علامه نقد خود را متوجه گفتارهاي ناروا و كتب متعصبانه آنان، از جمله (ابن تيميه، آلوسي، قصيمي، .....) و نيز نقد بعضي از كتب مانند فريد و ..... فرموده و به ايراداتي كه اين جاهلان به شيعيان وارد نموده اند پاسخ قاطع داده اند .....، بعضي از اين

ص : 270

مطالب كه اين جاهلان آن را مطرح و حضرت علامه به آنها پاسخ جامع و كامل و مستدل داده است موضوعات واهي زير و انتساب ستمگرانه آن به شيعه مي باشد:

-ابن تيميه گفته است (العياذ الله) رافضي ها زيد بن علي بن حسين و دوستانش را طرد و بر كفر و فسق آنان گواهي دادند.

-آلوسي گفته است: رافضيان اسلام مانند رافضيان يهود، بسياري از اولاد فاطمه رضي الله عنها را دشمن داشته و به آنها ناسزا مي گويند، مانند زيد بن علي كه در علم و زهد جايگاه بلندي داشته است.

-ابن عبد ربه در عقد الفريد آورده است: (رافضيان يهود اين امت هستند.)، (دوستي با رافضيان دوستي با يهود است)، (يهود گفتند قدرت و سلطنت تنها بايد در آل داوود باشد و رافضيان هم گفتند سلطنت و قدرت تنها بايد در آل علي بن ابي طالب باشد.)، يهوديان نماز مغرب را تا درهم آميختن ستارگان تاخير مي اندازند و رافضيان نيز چنين مي كنند. (يهوديان سه طلاق را بي اعتبار مي دانند همچنين رافضيان.)، (يهوديان براي زنان عده اي قائل نيستند چنانكه رافضيان.)، (يهوديان خون مسلمانان را حلال مي دانند چنانكه رافضيان.)، (يهوديان مطالب تورات را تحريف كرده اند و رافضيان قرآن را.)، (يهوديان دشمن جبرئيل هستند و او را در بين فرشتگان دشمن خود مي دانند. و رافضيان ميگويند، جبرئيل اشتباه كرد كه وحي را بر محمد (ص) آورد نه بر علي بن ابي طالب)، (يهوديان گوشت شتر نمي خورند و رافضيان نيز چنين مي نمايند.)، (حالا بخوانيد و بخنديد ميگويد (مضمون): (ابوعثمان بحرالجاحظ نقل مي كند .....، پيرمردي در سفر دريايي با ما بود كه هميشه سرش پايين بود و تا نام شيعه را مي شنيد به شدت غضبناك شد، راوي گويد من از او سوال كردم علت چيست گفت من از حرف ش و شيعه متنفرم، زيرا حرف (ش) وجود ندارد مگر در اول هر كلمه بد، مثل شر، شوم، شيطان و .....، ابن تيميه بر اين جعليات اضافه كرده و مي گويد: (يهوديان با اخلاص به مومنان سلام نمي كنند، بلكه مي گويند السام عليك يعني (مرگ بر شما) مانند رافضيان)، (يهوديان مسح بر موزه كفش را جايز نمي دانند همچنين رافضيان)، (يهوديان غارت اموال مردم را حلال مي دانند مثل رافضيان.)، (يهوديان سجده بر فرق سر مي كنند مثل رافضيان.)، (يهوديان عقيده بر فريب مردم دارند مثل رافضيان.)

ص : 271

و يا ياوه گويي هاي ابي الحسين خياط معتزلي در كتاب انتصار:

او گفته است: (رافضيان اعتقاد دارند كه خداي آنان داراي صورت و هيئت است. كه حركت مي كند و محو مي شود و جابجا مي گردد در آغاز دانا نبود و سپس دانا شده و ..... و در اين باره رواياتي هم مي آورند) و .....، (رافضيان اعتقاد دارند كه صد مرد در يك روز مي توانند بدون نگهداشتن عده، زني را به مباشرت گيرند) و .....، و يا ياوه سرايي هاي ابي منصور بغدادي در الفرق بين الفرق: اودر افترا به شيعيان (مثل ديگر ياوه سرايان) چيزي فروگذار نكرده و اضافه مي نمايد (در بين رافضيان عالم و دانشمند و پيشوايي در فقه و حديث و لغت و دستور زبان عرب .....، وجود ندارد)، ..... الي آخر. و يا ابن حزم اندلسي دركتاب ملل و نحل كه آورده است .....، (رافضيان مسلمان نيستند)، و اين مطلب در حالي است كه به شهادت تاريخ، هزاران فقيه از دانشمندان شيعه بوده اند كه استادان و رجال و بزرگان اهل سنت، روايات خود را در زمينه مذهب از آنان گرفته و راويان احاديث آنان در صحاح سته (شش گانه) و ساير روايات مستند مهم آنها را اين گروه شيعيان تشكيل مي دهند .....، كه از جمله آن بزرگان (ابان بن تغلب، ابراهيم بن زيد كوفي، جدلي، حفري، اسماعيل بن ابان ..... را مي توان نام برد)، كه حضرت علامه در اين قسمت اسامي بسياري از اين اعاظم را به عنوان نمونه نام مي برد)، اين بزرگان شيعه كساني هستند كه اهل سنت در صحاح سته خوداز آنان روايت مي نمايند .....، پس اگر شيعه مسلمان نباشند اين كتب و روايات آن چه ارزشي دارند و .....، و يا اينكه (با بي شرمي تمام) مي گويد (هر كس بگويد كه علم علي از همه صحابه پيامبر بيشتر بود دروغ گفته است) .....، (و مضمون) و همچنين (علم ابوبكر و عمر را بيشتر از علي عليه السلام مي دانند) و .....، و يا اينكه شيعه (قائل به تحريف قرآن است و .....) يا (ازدواج با 9 زن جايز است)، و يا (علي از روي رغبت و ميل با ابوبكر بيعت نمود) .....، (حضرت علامه در اين خصوص مي فرمايد) من .....، با اين دغل بازيها و صورت سازي ها و جنگ با حقايق كار ندارم و به مقابله با اين جنايت ها، نسبت به اسلام و تاريخ اسلام دست نمي زنم و (سپس شواهد خود را در رد اين اظهارات كه بر اساس فريب و خلاف واقع عنوان شده، طرح و استناد به گفتار استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در اين زمينه دارد كه با همين مضمون در الامامه و السياسه، تاريخ طبري، العقد الفريد، تاريخ الفداء، تاريخ ابن شحنه، شرح ابن ابي الحديد و .....) آمده است: (...... گروهي از مسلمانان زماني

ص : 272

در نهان و آشكار انجمن نموده و به نفع فرزند ابي طالب دعوت مي نمودند و به اين دليل كه او را براي تصدي امور مسلمين از ديگران برتر مي دانستند، .....، بدين ترتيب در مدينه دو حزب بوجود آمد .....، در اين صورت آيا علي مانند سعد بن عباده در نظر پسر خطاب شايسته كشته شدن نبود تا فتنه فرو نشيند و دسته بندي ها از بين برود و اين امر به شدت و خشونت عمر نزديك تر بود تا به غيرتش بر وحدت اسلام، .....، در آن روز اينگونه شايعات قبل از آنكه پسرخطاب در ميان گروهي از ياران خود به سوي خانه فاطمه برود همه جا را فرا گرفته بود .....، آيا ميتوان براي جلوگيري از نقل داستان هيزمي كه پسر خطاب دستور داد تا با آن اطراف خانه فاطمه را آتش بزنند در حاليكه در آن خانه علي و يارانش بودند تا تهديدي براي الزام او به انجام بيعت باشد، قفلي بر دهان مردم زد .....؟ .....، پس فاطمه به قبر پدر نزديك گرديده و تا از آن غايب حاضر مدد گيرد .....، او محمد را از ميان گور صدا مي كرد .....، پدر يا رسول الله بعد از تو از پسر خطاب و فرزند ابي قحافه چه ها (مصائب) كشيدم؟ هنوز سخن او به آخر نرسيد بود .....، كه مرداني از آن ميان با خود مي گفتند كه اي كاش مي توانستند زير پاي خود را شكافته و در زير زمين پنهان شوند) و يا اينكه مي گويد (رافضيان امامت زن را جايز مي دانند و به پيشوايي جنين در شكم مادر اعتقاد دارند)، ..... اين، كدام جنين است كه شيعه به امامتش عقيده مند شده اند و اين را چه كسي براي او نقل نموده است، آري حقيقت اين است كه شياطين الهام بخش دوستان خود مي باشند. و يا (دوستي پيامبر نسبت به علي فضيلت نيست) و .....، يا (رسول خدا عمويش ابوطالب را كه كافر بود دوست مي داشت تا آنكه از دوستي او نهي شد) .....، ما عقيده ابن حزم درباره اينكه محبت پيامبر را درآغاز نسبت به ابوطالب پذيرفته است را تصديق مي كنيم .....، اما اينكه پيامبر بعد آن به دستور الهي از محبت به او نهي شد، اين چيزي است كه او ادعا كرده و هيچ گونه دليل و شاهدي بر آن در دست نيست ..... (آيا ابن حزم) مي تواند بگويد چه روزي پيامبر بر ابوطالب خشم و كين اظهار كرده و يا .....، در چه زماني دشمني او را بر ديگران واجب دانسته است را تعيين كند؟ ..... تاريخ از اين سخنان خالي است بلكه (به عكس) حديث و سيره پيامبر ما نشان مي دهد كه آن حضرت تا وقتي كه ابوطالب چشم از جهان فرو بست از او جدا نشد و آنگاه كه او از دنيا رفت پيامبر در ماتم او به سوگواري پرداخت و به علي فرمود: برو او را غسل بده و كفن كن و به خاكش بسپار كه خدايش آمرزيد و مشمول

ص : 273

رحمت خود ساخت و علي عليه السلام او را به اين اشعار رثاء گفت: (اباطالب عصمه المستجير و غيث المحمول و نور الظلم .....) يعني(اي ابوطالب تو آنكس را كه به تو پناه مي آورد، پناه بودي و براي اراضي خشك، باران رحمت و براي تاريكي ها نور، فقدان تو فرشتگان را لرزانيد و رسول خدابر تو درود فرستاد، خداوند با رضايت مندي ملاقات تو را پذيرفت زيرا تو بهترين عمو براي پيامبر بودي .....)، و كسي كه بخواهد بر احوال بزرگ ابطح حضرت ابوطالب وقوف يابد، بايد به كتاب علامه برزنجي شافعي و تلخيص آن اثر عالم بزرگ سيد احمد زيني مراجعه نمايد. و يا اينكه مي گويند رافضيان نزول سوره هل اتي (و يطعمون الطعام علي حبه مسكنياً و يتيماً و اسيرا)را به علي رضي الله عنه نسبت مي دهند .....)، ..... او اين كلام را با انكار مي گويد در حالي كه گروه بسياري از دانشمندان و پيشوايان دين، اين حديث را ثبت و آن را در حق علي عليه السلام روايت نموده اند (به عنوان نمونه)، حافظ محمد عاصمي كتابي مستقل در دو جلد به نام زين الفتي در تفسير (هل اتي) تاليف نموده و بسياري از بزرگان حديث، روايت مذكور را نقل و شان نزول آن را درشان علي و فاطمه و حسن و حسين شرح و بيان نموده اند، از جمله (ابوجعفر اسكافي متوفي 240 كه او در رساله اي كه در رد جاحظ نوشته گويد، ما اماميه نيستيم كه هواداري از اشخاص ما را به انكار مسائل مسلم وادار نمايد، بلكه به عكس ما ترديد نداريم كه احدي از صحابه پيامبر برتر از علي بن ابيطالب نمي باشد .....، او كسي است كه در راه خدا مسكين و يتيم و اسير را اطعام كرد و درباره او و همسرش (فاطمه) و دو فرزندش (حسن و حسين) يك سوره كامل نازل گرديد)، به همين مضمون حكيم ابوعبدالله محمد بن علي ترمذي متوفي 285، حافظ محمد بن جرير طبري متوفي 310، ابن عبدالله به متوفي 328، حاكم ابوعبدالله نيشابوري متوفي 405 .....، ابوسالم محمد بن طلحه شافعي ..... گويد ..... (هرگاه چنين نبود اين داستان چنين عظمت پيدا نمي كرد و ارزش آن بالا نمي رفت خداي بزرگ درباره آن به رسولش آيات قرآن را فرو نمي فرستاد).....، ابوالمظفر سبط ابن جوزي ..... گويد (اي دانشمندان علم دين آيا مي دانيد چرا علي و فاطمه ايثار كردند و اجازه دادند آن دو كودك حسن و حسين با وجود گرسنگي ايثار كنند، آيا رمز اين مطلب بر آنان پوشيده بود؟ اين كار نسبت به آن دو كودك دليلي نداشت جز اينكه قبلاً براي صبر آنها را آزموده بودند..... الي آخر)، .....حافظ ابو عبدالله گنجي با واسطه نقل نموده كه علامه ابن صلاح گفته است كه اين

ص : 274

سائلان فرشتگان رب العالمين بودند (اول جبرئيل، دوم ميكائيل و سوم اسرافيل)، براي امتحان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم .....) و ديگر انكار موضوع اخوت (برادري) رسول خدا با علي بن ابيطالب است: كه گويد (پيامبر فرمود اگرمن كسي را به دوستي مي گرفتم ابوبكر را انتخاب ميكردم ولي ابوبكر برادر و مصاحب من است) .....، من نمي خواهم درباره حديثي كه او عقيده به صحت آن دارد ايرادات خود را مطرح نمايم يا در صدور آن مناقشه كنم يا ايرادي را كه عمر بن الخطاب به حديث (كتف و دواه) وارد ساخت بياورم زيرا كه هر دو حديث بر طبق گواه صحيحين در بيماري پيامبر صادر شده است و نيز نمي خواهم سخن ابن ابي الحديد را در شرح نهج البلاغه كه گفته اين حديث كه براي ابوبكر ساخته اند مجهول است و طرفداران ابوبكر آن را در مقابل حديث اخوت رسول خدا با علي عليه السلام ساخته اند را بگويم و من در مفاد حديث نيز بسط سخن نمي دهم و آنچه را ابن قتيبه گفت نمي گويم .....، من هيچ كدام از اين سخنان را نمي گويم ولي مي گويم تعجب من از سبكسري و جهالت است كه به انسان اجازه مي دهد بگويد غير از حديثي كه من صحيح مي دانم حديث ديگري صحيح نيست .....، آن هم حديثي كه همه امت اسلامي با اتفاق نظر آن را پذيرفته اند و در صحاح و مسانيد خود آورده اند و مطلبي بنويسد و آن را تخطئه كند؟ آيا فريفتگي به چيزي انسان را اينگونه كور و كر مي كند و آيا آدمي اين چنين ستمگر و نادان آفريده شده است، برادري به آن معني خاص كه براي اميرالمومنين ثابت است، يكي از امتيازات و افتخارات آن حضرت است و هر كس بعد از او آن را ادعا نمايد، بر طبق حديث صحيح كه خواهد آمد كذاب و مفتري خواهد بود و اين عنوان برادري براي علي، مانند لقبي معروف بود كه در هر محفلي از آن ياد مي شد، .....، و شرح آن اينست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ميان اصحابش پيمان برادري برقرار نمود به اين ترتيب كه ابابكر با عمر ..... فلان با فلان، پس علي رضي الله عنه، نزد آن حضرت آمده و گفت كه شما بين تمام اصحاب پيمان برادري برقرار نمودي ولي ميان من و كسي ديگر پيمان برادري برقرار نفرمودي، پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند تو برادر من در دنيا و آخرت هستي .....، سند اين حديث منتهي ميگردد به اميرالمومنين علي عليه السلام، عمر بن الخطاب، انس بن مالك، زيد بن ابي اوفي .....، در ترمذي، مصابيح بغوي، مستدرك حاكم ..... و تمامي اين مراجع اتفاق نظر دارند كه پيامبر بين ابوبكر و عمر پيمان اخوت برقرار نمود و در آن

ص : 275

هيچگونه اثري از آثار افكار ابن حزم به آنچه استناد كرده ديده نمي شود ..... الي آخر. و نيز در تعبير اميرالمومنين و يعلي بن مره آمده است كه پيامبر فرمود (يا علي) من ترا براي خود ذخيره كردم تو برادر من هستي و من برادر تو و هرگاه كسي با تو در مقام استدلال درآمد بگو من بنده خدا و برادر رسول خداهستم و هر كس بعد از تو آن را ادعا كند سخت دروغگو است اين حديث در كنزالعمال نقل گرديده و نيز از ابي يعلي .....، روايت شد كه ابوبرزه گويد رسول خدا فرمود (....... خداي بزرگ با من از پيماني خبر داد من گفتم خدايا آن خبر را براي من بيان كن، خداوند فرمود بشنو گفتم مي شنوم، ندا آمد همانا علي پرچمدار هدايت، پيشواي اولياي من و نور معرفت كسي است كه مرا اطاعت كند و او كلمه اي است كه پرهيزكاران آن را فرا مي گيرند و كسي كه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و كسي كه با او دشمني كند مرا دشمني كرده است و تو او را به اين امر بشارت بده، آنگاه كه علي آمد من اين مژده را به او دادم علي گفت يا رسول الله من بنده خدا و در دست قدرت اويم، اگر خدا مرا عذاب كند مرا به گناهانم كيفر داده است و اگر به وعده اي كه به من دادي عمل فرمايد خداوند از من شايسته تر است پس پيامبر فرمود من از خدا خواستم تا دل علي را نوراني كند و آن را بهار ايمان سازد و خداي بزرگ فرمود چنين كردم و سپس بر من وحي فرستاد كه او به بلايي گرفتار خواهد شد كه احدي از يارانم به آن آزموده نخواهد شد، گفتم خدايا او برادر و مصاحب من است، خداوند فرمود اين چيزي است كه از پيش در علم ما گذشته كه او مورد امتحان واقع شده و مردم هم به وسيله او امتحان شوند، اين حديث در حليه الاولياء، رياض النضره، شرح ابن ابي الحديد، فرايد السمطين، مناقب خوارزمي، كفايه گنجي و ..... آمده است (كلب گويد خدايا اين چه بلايي بود كه مولانا اميرالمؤمنين را به آن آزمودي، جدايي از رسول خدا، به خاك سپاري زهرا، علم به مقتول شدن حسن و حسين، حاكميت اعداء الله و قتل عام مؤمنين و مؤمنات، يا شكافته شدن سر نازنين و آغشته شدن محاسن مبارك او با خون سر مطهر او يا قتل عام ذوالقربي و ...... و نيز عبدالله بن عمر گويد پيامبر خدا در بيماري خود گفت برادرم را احضار كنيد پس ابوبكر آمد پيامبر روي خود را برگردانيد دوباره فرمود برادرم را احضار كنيد پس عمر آمد حضرت روي خود را برگردانيد و باز فرمود برادرم را احضار كنيد پس عثمان آمد ازاو هم روي خود را برگردانيده و فرمود برادرم را احضار كنيد پس علي عليه السلام را صدا كردند، وقتي علي آمد پيامبر او را با

ص : 276

پارچه اي پوشانيده و سينه اش را به سينه او چسبانيد و هنگامي كه علي عليه السلام از نزد پيامبر خارج شد از او پرسيدند پيامبر به شما چه گفت پاسخ داد مرا هزار باب علم آموخت كه از هر باب هزار باب ديگر باز مي شود.....، اين حديث را حافظ ابن عدي با سلسله اسناد و ابن كثير و .....، نقل نموده اند و نيز .....، انس بن مالك گويد پيامبر خدا بالاي منبر رفت و سخنان فراوان بيان و سپس فرمودند علي ابن ابيطالب كجاست، پس علي نزد او آمد و گفت من اينجا هستم يا رسول الله، پس رسول خدا صلي الله عليه وآله او را در آغوش گرفت و به سينه خود چسبانيد و ميان دو ديدگان او را بوسيد و با صداي بلند فرمود اي گروه مسلمانان اين برادر من و پسر عموي من و داماد من است او گوشت من و خون من و موي من است، او پدر دو سبط من حسن و حسين است كه دو سرور جوانان اهل بهشت هستند، او برطرف كننده غمهاي من است و او شيرخدا و شمشير خدا در زمين است، بر دشمنانش لعنت خدا و لعنت همه مردم و بر دشمنانش بيزاري خداوند و بيزاري من نثار باد، (كلب گويد يا رسول الله ما به اين دعاي شما آمين گفته و به همراه همه مؤمنين و مؤمنات تا انقضاي عالم از خدا ميخواهيم كه بدترين و شديدترين عذاب جاويدان خود را بر دشمنان مولايمان علي وارد بفرمايد و تا خدايي مي فرمايد روز به روز بر عذاب آنان بيفزايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) از زهري حديثي نقل گرديده كه در جنگ جمل عايشه به مردي از طايفه ضبه كه زمام شتر او را گرفته بود گفت تو علي ابن ابي طالب را مي بيني گفت در آنجا ايستاده و دستش را به سوي آسمان بلند نموده است، پس عايشه نگاه كرد و گفت چقدر او شبيه به برادرش مي باشد، مرد گفت برادر او كيست عايشه گفت رسول خدا برادر اوست، پس مرد گفت ديگر كسي مرا نخواهد ديد كه با كسي جنگ نمايم كه او برادر رسول خداست، پس مهار ناقه را انداخته و به سوي علي رفت اين روايت در المحاسن و المساوي نيز نقل گرديده است، عبادبن عبدالله اسدي گويد علي رضي الله عنه مي گفت: من بنده خدا و برادر فرستاده او هستم، من صديق اكبرم و بعد از من كسي اين ادعا را نخواهد كرد مگر دروغگو (كذاب)، .....، معاذه از علي روايت نموده است كه او در برابر جمعيت انبوهي خطبه مي خواند پس در ضمن سخنان خود فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدايم و من صديق اكبرم و فاروق اعظم هستم ....، و نيز روايت گرديده است در حالي كه علي (كرم الله وجهه) را پيش ابوبكر آوردند مي فرمود من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم به او گفتند با

ص : 277

ابوبكر بيعت كن، فرمود من به اين امر شايسته تر هستم پس با شما بيعت نخواهم كرد و شما سزاوار است كه با من بيعت كنيد، .....، ابان بن ابي عياش گويد از حسن بصري سوال كردم درباره علي او گفت: (....... رسول خدا ميان علي و خودش برادري برقرار كرد، پس چنانكه پيامبر خودش از همه برتر است پس برادرش علي هم از همه برتر و بالاتر است).

و انكار ديگر ابن حزم راجع به حديث رد شمس:

مي گويد (رافضيان را در اين عقيده خلافي نيست كه خورشيد بر علي بن ابي طالب دوبار بازگشته است آيا بي آبرويي، پررويي، بي آزرمي، و جرأت بر دروغگويي با وجود نزديكي به عهد پيامبر و كثرت مردمي كه بايد آن را ديده باشند از اين بيشتر هم ممكن است، ..... و ..... پاسخ: ممكن است خواننده با توجه به درشت خويي هاي اين مرد تصور نمايد كه اعتقاد به بازگشت خورشيد براي علي ابن ابيطالب تنها از خصوصيات عقيده شيعه است و لذا اعتقاد به اين امر، كاملاً زننده و بي دليل است و اسلام براي معتقد به آن ارزشي قائل نيست و يا او را شايسته دشنام و نسبت هاي زشت مي داند .....، هر چند ادب و تربيت تشيع ما را از بدگويي و مقابله به مثل باز مي دارد ولي به ما اين حق را مي دهد تا در برابر خواننده، حقيقت را مجسم سازيم و او را بر حق مطالب و روايان حديث و معتقدان به آن واقف سازيم، تا در مقابل چشم خود بي آبرويي، پررويي، بي آزرمي و تجري بر دروغ را ببيند، ما مي گوئيم حديث رد الشمس را گروهي از حافظان موثق به اسناد فراوان نقل و گروه از كارشناسان حديث اسناد آن را صحيح و گروهي ديگر حسن تعبير كرده اند و بر كساني كه بر آن ايراد گرفته اند و اسنادش را ضعيف مي دانند با تندي تمام به مخالفت برخاسته اند و اما كساني كه حديث مذكور را صحيح نمي دانند ابن حزم، ابن جوزي، ابن تيميه و ابن كثير مي باشند و نيز آن عده از بزرگان كه انكار اين فضيلت نبوي و كرامت علوي (كلب آستان حضرت علامه گويد نكته حائز اهميت آن است كه حديث ردالشمس قبل از آنكه جزء كرامت امت علي عليه السلام باشد، از معجزات عيان رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه خداوند به جهت اول عظمت مقام رسول خدا و دوم آنكس كه به وي علاقمند است يعني علي عليه السلام واقع نموده است و اين گروه منكران به دليل خصومت با علي عليه السلام به انكار معجزه باهره رسول خدا پرداخته اند. كلب گويد اي حضرت علامه اين جماعت ناصبي اگر واقعه شق القمر نيز به

ص : 278

گونه اي به علي عليه السلام مربوط مي شد با همين شور و حرارت اين معجزه را فقط براي دشمني با فضايل علي عليه السلام انكار مي نمودند و اي بسيار شگفتي بر اين جماعت كه عشق آنان به خلفاء چشم آنان را بر حقايق بسته است و حال آنكه خود آنان اقرار به عظمت فضايل علي عليه السلام دارند و اين كاسه هاي داغ تر از آش مطالبي را عنوان مي نمايند كه آنها آن را انكار مي كنند و البته به آب دهان اين سگان آب درياي فضايل مولايمان علي آلوده نمي گردد)، كه از نظر روايات امري قطعي است بر آنها گران آمده است و تاليفات مستقل به آن تخصيص داده اند و در آن اسناد و طرق حديث (معجزه گرانقدر رسول خدا)، رد الشمس را به تفضيل مذكور ساخته اند از جمله (ابوبكر وراق، ابوالحسن شاذان، محمد بن حسين ازدي، حاكم بن حداد حسكاني، حسين بن علي بصري، ابوالمويد موفق بن احمد، .....) و نيز گروه كثيري از دانشمندان و عالمان علم حديث كه حديث مذكور را نقل نموده اند، از جمله (عثمان بن ابي شيبه متوفي 239، ابوجعفر احمد بن صالح متوفي 248 و او كسي است كه شيخ بخاري در صحيح خود و نيز ديگران اتفاق بر وثاقت او نموده، او به دو طريق از اسماء بنت عميس اين روايت را نقل نموده و مي گويد كسي كه راه دانش را طي مي نمايد، شايسته نيست از حديث اسماء بنت عميس كه رسول خدا نقل كرده سرپيچي نمايد، زيرا اين حديث از بزرگترين علائم (معجزات) نبوت است، ازدي، محمد بن احمد دلابي متوفي 310، احمد بن طحاوي 321، محمد بن عمرو عقيلي، طبراني، ابن شاهين، ابن مردويه، ثعلبي و ..... ابن حجر عسقلاني با سلسله اسناد از اسماء بنت عميس نقل مي نمايد كه روزي پيامبر صلي الله عليه و آله، سر بر زانوهاي علي عليه السلام نهاده، به خواب رفت و نماز عصر علي فوت شد، پس رسول خدا دعا فرموده و خداوند خورشيد را بر او بازگردانيد تا علي نماز خواند و سپس غروب كرد و اين امر در معجزه پيامبر رساتر است و ابن جوزي كه آن را در موضعات (جعليات) آورده خطا كرده و نيز ابن تيميه در كتاب رد بر روافض كه پندارش بر مجعول بودن آن گرائيده، اشتباه كرده است و خدا آگاه است. و همچنين،..... سيوطي ..... آن را در شمار معجزات رسول خدا آورده است و در خصائص مي گويد .....، يوشع روزي با جباران مي جنگيد، خورشيد براي او متوقف شد و براي پيامبر ما (ص) در معراج چنين اتفاق افتاد و از اين عجيب تر بازگشت خورشيد است در وقتي كه نماز عصر علي عليه السلام فوت شده بود و همچنين در اللئالي اين روايت را بدون ايراد در سند از ابي ذر نقل نمود كه

ص : 279

گفت (علي در روز شوري مي گفت شما را به خداوند سوگند مي دهم آيا در بين شما كسي است كه براي او خورشيد بازگشته باشد به جز من، در آن زمان كه رسول خدا به خواب رفت و سرش را در دامن من نهاد! ..... .....)، نور الدين سمهودي در ذكر مسجد الفضيح معروف به مسجد الشمس، ..... آورده است: (نبايد كسي گمان كند اينجا همان مكاني است كه بعد از غروب آفتاب خورشيد براي علي (رضي الله عنه) برگشت، زيرا اين واقعه در صهبا خيبر اتفاق افتاد و گفتار ابن حزم كه تصريح نموده، واقعه رد الشمس جعلي است و حال آنكه وقوع آن نزد علماء به اجماع بوده و آن براي علي عليه السلام اتفاق افتاده، پس قطعاً گوينده جعلي بودن آن، عقل ندارد و بي شعور و نابخرد است)، .....، و به همين مضمون از بسياري از راويان احاديث اين روايت نقل گرديده است. (كلب گويد اگر از اين ناصبيان سؤال كني ذوالقربي چه كساني هستند كه خدا امر به مودت آنها نموده است خواهند گفت ابابكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و همانگونه كه شيطان اطاعت نكرد و استدلال كرد. اينها هم در فضايل و برتري هاي موكلان خود اطاعت نكرده و استدلال مي نمايند و سؤال اينست چرا برخلاف فطرت عقل، كتاب خدا و اجماع امت و .....، قدم بر مي دارند انا لله و انا اليه راجعون آري وقتي سرهاي نحس آنان به طاق لحد خورد تازه متوجه جنايات خود و عقايد فاسد خود مي شوند و آرزو مي نمايند كه برگردند ولي ..... حاشا و كلا هرگز اين برگشت نخواهد بود، آري فقط يك راه به جلو براي آنان آنهم به سوي دوزخ جاويدان براي آنها وجود دارد).

نقد كتاب ملل و نحل شهرستاني و پاسخ به ياوه هاي او:

در اين كتاب .....، در فرازهاي آن نسبت هاي جعلي و آراء ساختگي و دروغهاي فراواني وجود دارد كه خواننده نمي تواند آنها را ناديده بگيرد از جمله آنكه مي گويد (هشام بن حكم متكلم شيعه قائل است به اينكه خداوند جسمي است داراي ابعاد در هفت وجب خودش و در جاي مخصوص و جهت خاصي قرار گرفته) و يا هشام در باره علي گويد (او خداي واجب الطاعه است.)، .....، البته تعدادي از بزرگان دين از جمله (علامه ابوبكر بن عتايقي؛ سيد مرتضي، مرتضي الرازي، .....) تمامي نسبت هاي ناروايي را كه او به شيعه داده رد نموده اند .....، و البته اين نسبت ها جز در كتاب مخالفان فكري شيعه به منظور بي ارزش جلوه دادن آنها در نزد عموم، در جاي ديگري وجود ندارد.....، و يا اينكه داستان سرايي نموده كه پس از وفات علي بن محمد عسگري بار

ص : 280

ديگر بين شيعه اختلاف بروز كرد، بعضي امامت جعفر بن علي و بعضي امامت حسن بن علي را قبول نمودند .....، آنگاه بعد از جعفر به علي بن جعفر و فاطمه بنت علي گرويدند ..... پاسخ: مردم به كاباره و تاترها مي روند تا موضوعات تفريحي و خنده آوري بيابند يا براي گذراندن وقت موضوعات مضحكي از جنبه هاي خاص بشنوند و حال آنكه كتاب ملل و نحل شهرستاني براي مقاصد آنان جالب تر از آن محافل است.، و يا آنكه مدعي است كه شيعه عقيده به تناسخ و حلول و تشبيه دارد ....، ..... پاسخ: (آيا شما را آگاه سازم كه شياطين بر چه كسي فرود مي آيد؟ بر هر دروغگوي گنهكار)، آري، بين شما و عقايد شيعه در كتابهاي كلامي آنها از قديم تا جديد هيچگونه مانع و رادعي نيست، اگر شما دستتان را براي بررسي آنها دراز كنيد كسي آن را كوتاه نمي كند.....، و آنگاه از اين عقايدي كه شهرستاني در قرون وسطي و ط حسين و امثال او در قرون اخير به شيعه نسبت مي دهند، سوال كنيد ..... كه چگونه به چيزي كه هيچ اصلي ندارد متمايل مي شوند ..... .

نقد كتاب منهاج السنه ابن تيميه:

اگربخواهيد به كتابي مراجعه كنيد كه مخالف مفهومش نامگذاري شده باشد به اين كتاب مراجعه كنيد، كه نام منهاج السنه را به جاي منهاج البدعه بر آن قرار داده اند، و آن كتابي است پر از گمراهيها، دروغ ها، سخنان بي دليل، انكار مسلمات، تكفير مسلمانان، ..... كه به عنوان نمونه: گويد (از ناداني هاي شيعه كراهت آنان از عدد ده است .....، زيرا همه عشره مبشره را جز علي دشمني دارند .....)، پاسخ: آيا اين مطلب براي كسي كه خود را شيخ الاسلام مي نامد، عيب نيست كه چنين مطالبي واهي، كذب و خلاف واقع را در كتاب خود منتشر نمايد در خصوص موضوعي كه در بين شيعيان وجود ندارد و ..... يا مي گويد: (از ناداني هاي شيعه آنكه براي امام منتظرشان چند محل قرار داده اند و در آنجا انتظار او را مي كشند، مانند سردابي در سامرا و گمان مي كنند او در آنجا غايب شده است و چند جاي ديگر و گاهي حيواني را در آنجا نگه مي دارند تا وقتي بيرون آمد سوار شود)، و يا از (حماقت هاي آنان اينكه بره اي را نگهداري كرده و گاهي آن را رنگ قرمز زده زيرا عايشه را حميرا مي ناميدند و آن را عايشه فرض كرده حيوان را با كندن مو و آزارهاي ديگر شكنجه مي كنند تا به اين وسيله عايشه را كيفر دهند) و ديگر (پوستي را پر از روغن مي كنند آنگاه شكم پوست را شكافته روغن از آن گرفته مي خورند و مي گويند اين بجاي زخم زدن به عمر و نوشيدن خون اوست) و يا

ص : 281

(برخي از آنان دو الاغ از الاغهاي آسيا را يكي به نام ابابكر و ديگري را به نام عمر نامگذاري كرده و آنگاه به وسيله كيفر دادن دو الاغ، عمر و ابوبكر را كيفر مي دهند)، و يا (بعضي از آنها سگهاي خود را ابوبكر و عمر نامگذاري و آنان را لعن مي كنند)، ملاحظه مي نماييد، .....، پاسخ: ..... او چيزهايي را كه نه تنها صفحات كتاب او، بلكه صفحات تاريخ زندگاني او و تاريخ قومش را سياه كرده است به شيعه نسبت داده و .....، امثال اين موهومات كه خارج از بحثهاي علمي و گفتگوهاي دانشمندان است و تنها نسبت هايي است كه مردم دون و ارازل و اوباش كوچه و بازار به هم مي دهند، .....، ما به همين زودي شما را به متن امثال اين بيانات آگاه مي سازيم كه ببينيد چگونه نويسنده امروز باطل گرايي اش شديدتر و آثارش وقيحتر و زبانش دروغگوتر و به باطل و فحشا از گذشتگان و استادان ياوه گويش بيشتر است و با اين وصف جاي شگفتي است كه همين آقايان، امت اسلامي را به كلمه توحيد و وحدت كلمه، فرا مي خوانند و ..... و يا مي گويد (همه اتفاق دارند كه دروغ در رافضيان از همه طوائف اهل قبله بيشتر است تا جايي كه مولفان اخبار صحيح مانند بخاري از احدي از قدماي شيعه مانند عاصم بن حمزه و حارث اعور و عبدالله بن سلمه و .....، روايت نكرده است با اينكه آنان از نيكان شيعه هستند)، پاسخ: (اين سخن دروغ او در حالي است كه كتب مولفان اخبار صحيح در صحاح سته يعني كتابهاي شش گانه اهل سنت كه مقيد به روايات صحيح بوده اند، به شرحي كه ذكر گرديد مملو از رواياتي است كه از طريق قدماي شيعه اعم از صحابه و تابعين نيكوكارشان و از كساني است كه پس از آنها از مشايخ حديث آمده اند، ..... و يا گويد (اصول دين نزد اماميه در چهار اصل است توحيد، عدل، نبوت و امامت .....)، پاسخ: ناداني اين مرد را بنگريد كه تا به كجا كشيده شده است كه فرق بين اصول دين و اصول مذهب را نمي داند و امامت را كه در اصول مذهب است به حساب اصول دين گذاشته است هر چند اگر امامت از اصول دين هم شمرده شود از مقياس برهان دور نخواهد بود، زيرا خداوند سبحان، ولايت مولاي ما اميرالمومنين را به ولايت خود و ولايت رسول خود مقرون ساخته است ..... الي آخر، و نيز مي گويد (كه رافضيان مساجد را كه خداوند امر كرده احترام بگذارند و نامش را در آنها ببرند رها كرده نه نماز جمعه مي خوانند و نه نماز جماعت .....، و قبوري را كه خدا و پيامبرش ساختمان آن را حرام كرده اند، مانند خانه هاي بت پرستان مي سازند و زيارتش را مانند عمل حج قرار مي دهند .....)، كه در ادامه حضرت علامه در

ص : 282

نهايت قدرت و با استدلال كامل به تمامي آنها پاسخ لازم را مي دهند .....، و نيز مي فرمايند كه او انكار مي نمايد نزول آيه ولايت (انما وليكم الله و .....)، را كه درباره علي عليه السلام است .....، (كه در اين رابطه) به اوهام و ياوه هايي استدلال مي كند كه نمونه اجتهادات او را در مقابل نص زياده از حد ديده ايم، مانند آنچه در حديث رد الشمس مي گفت و يا آنچه در آيه تطهير، ..... و من تا اين زمان نمي دانستم كه تا اين حد تعصب هاي جاهلانه مي تواند انسان را مجبور به انكار حقايق ثابت شده نمايد، تا حدي كه امر به او مشتبه شده و تصور نمايد كه اجماع بر كذب بودن آن ثابت شده است و اين در حالي است كه پيشوايان و حفاظ حديث نقل نموده و اسناد آن به اشخاصي چون اميرالمومنين، ابن عباس، ابي ذر، عمار، جابر و ..... مي رسد و اين اسامي آن گروه حافظان و از راويان حديث است كه آن را در آثار خود نقل و صحت آن را پذيرفته اند، از جمله (واقدي متوفي 207، صنعاني 211، كشي 640، ابوسعيد اشبح، نسايي 303، طبري، رازي، طبراني، .....)، (كلب گويد اي حضرت علامه اگر كسي خواب باشد به اشاره اي از خواب برخواهد خاست ولي ولي اگر كسي خود را به خواب بزند بيدار كردن او بسيار مشكل است، اگر كسي بر كبر شيطان و قدرت طلبي و حسادت او بر حضرت آدم توجه كند مي بيند كه چگونه كبر، حرص، حسد او را وادار نمود كه در مقابل خداوند قد علم كند و گفتار خداوند را رد نموده و به ياوه هاي خود استناد نمايد و البته جزاي ابن تيميه، ابن حزم، ابن جوزي و ابن كثير و امثالهم كه با سخنان دروغ و افتراهاي خود تخم نفاق و كينه را در قلوب مسلمانان پخش مي نمايند و باعث كشتار و قتل عام بين آنها مي شوند البته جز دوزخ جاويدان نخواهد بود خدايا به حق ذات اقدس خودت همه آن كساني كه با تعصب و عناد و دروغپردازي و تهمت و افترا با محمد و آل محمد و با اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب دشمني و در بين مسلمانان تفرقه ايجاد مي نمايند را در آتش ابدي خود سرنگون بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ايراد مردود آلوسي و پاسخ آن:

آلوسي در كتابش وقتي به آيه ولايت مي رسد مي گويد (اين آيه نزولش چنانكه مي پندارند تنها در حق علي نبوده بلكه درباره كل مهاجرين و انصار نازل شده و علي يكي از آنها مي باشد زيرا (الذين)، صيغه جمع است)، حضرت علامه مي فرمايد اين مرد در گفتار خود به آهنگ ابن كثير دمشقي مي نوازد و بر اوزان او مي بافد و از چاه

ص : 283

او اين آب را مي كشد و به خود نسبت مي دهد همان كسي كه در تاريخ خود درباره اين آيه مي گويد، (در خصوص علي هيچ آيه اي از قرآن نازل نشده است)، اي گروه غفلت زادگان آيا اين حقيقت روشن را فراموش كرده ايد كه هرگاه حكمي به عنوان عموم صادر شود به طوري كه در يك جريان طبيعي قرار گيرد تا ديگران را به آوردن نظير آن تشويق و يا از آوردن مثل و مانند آن باز دارد ....، از توجه سخن رأساً به سوي او موكدتر است و براي تصديق اين معني نظاير فراواني در قرآن كريم وجود دارد از جمله: اين آيه، (الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنيا)، آنها كه گفتند خدا فقير است و ما بي نياز، حسن گويد، گوينده اين سخن حسين بن اخطب است ...، خازن گويد هر چند اين سخن را يك نفر يهودي گفته است ولي چون همه آنها به اين سخن راضي بودند، سخن به همه نسبت داده شده است ....، و يا اين آيه، (منهم الذين يوذون النبي) يعني عده اي از آنان كساني هستند كه پيامبر را آزرده و مي گويند (او گوش محض است)، و اين آيه درباره مردي از منافقان به نام جلاس بن سويد است نازل شده است ....، و يا (والذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم ....، از بردگان شما آن هايي كه مايل به بستن قرارداد (مكاتبه) اند با آنها قرارداد ببنديد مشروط به اينكه در آنها خيري دانسته باشيد .....)، كه اين آيه درباره صبيح مولي حويطب نازل شد .....، و يا (ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلماً ....، آنان كه اموال يتيمان را به بيداد ميخورند تنها آتش در شكم خود فرو برده اند)، كه مقاتل بن حيان گويد اين آيه درباره مرتد بن زيد الغطفاني نازل شده است و .....، و يا گويد (رافضيان نمي توانند ايمان علي و عدالت او را ثابت كنند تا چه رسد به امامت، مگر آنكه امامت ابوبكر، عمر و عثمان را بپذيرند زيرا اگر بخواهند اين امتيازات را براي علي ثابت كنند دليلي با آنها موافق نمي شود، چنانكه مسيحي اگر بخواهد نبوت مسيح را ثابت كند بدون پذيرفتن دين محمد هيچگونه دليلي با او همراه نخواهد بود.) (كلب گويد اي مسلمانان نظر كنيد كه چگونه اين شخص فرومايه راجع به شخصيتي مثل علي عليه السلام اظهارنظر و ياوه سرايي مي كند و ما در كتاب تفسير خود اثبات نموديم كه چگونه براساس آيات كتاب خدا اينگونه اشخاص به صرف همين انتقادات، محارب با خدا و رسول او و مشرك محسوب مي گردند و در جمعيت ظالمان داخل و در آتش ابدي دوزخ خداوند وارد خواهند شد)، پاسخ: اي روزگار هر روز، من تو را با شگفتي هاي تازه تري مي بينم، اي كاش ميدانستم كه چه زمان ايمان و عدالت علي احتياج به برهان

ص : 284

و استدلال پيدا كرده است و يا او در زماني كافر بوده تا موضوع ايمان آوردن او مطرح باشد ..... (مضمون) .....، حضرت علامه پس از آوردن شمه اي از مصاديق فضائل اميرالمومنين ..... مي فرمايد، احاديث شيعه در اين مطالب همگي متواتر است و در واقع اين احاديث است كه شيعه را ملزم به اعتراف به اين همه فضائل براي علي عليه السلام كرده است، ولي شيعه چون با ديگران در مقام استدلال برآيد، به احاديث اهل سنت استدلال مي كند زيرا دليل بايد براي طرف مقابل الزام آور باشد ...، و پس از بيان مستندات مي فرمايد: .... ولي اينها همه هيچكدام علت اصلي نبوده است و تنها اين مرد خوشش آمده كه رافضيان را به مسيحيان تشبيه كرده باشد و بين علي و ايمان معاويه حقه باز و يزيد فاسق فاجر و جنايت كاران مستبد بني اميه و هتاكان بني عباس رابطه برقرار سازد و اين امر را نهايت درجه علم و ديانت و ورع و ادب خود بداند ..، و نيز در كتاب سراسر ياوه خود، بزرگ مرد امت اسلام، نصيرالمله و الدين خواجه طوسي و پيروان او و همه رافضيان را به انواع هتاكي ومعاصي علني از قبيل ضايع ساختن نماز و ارتكاب محرمات و حلال دانستن محرمات الهي و بي مبالاتي در امر مشروبات الكلي و فحشاء حتي در ماه مبارك رمضان و ترجيح شرك بر عبادت خدا نسبت مي دهد و اينگونه كارها و امثال آنها را از حالات دائمي رافضيان مي شمارد. ..... اعمال و رفتاري كه هر كاوشگري مي داند سراسر دروغ و خيال محض است كه عنوان شده، تا با وسيله اشاعه فحشاء بين مسلمانان، شيعه را بدنام كند ...، و نيز گويد (مشهورترين كساني كه مرتد شدند دشمنان ابي بكر صديق (رضي الله عنه) و پيروانشان مانند مسيلمه و تابعان او و ديگران هستند و رافضيان آنها را دوست دارند، چنانكه بسياري از بزرگانشان مانند اين امامي مذهب (علامه حلي) و ديگران گفته اند كه رافضيان اهل رده را بر حق مي دانند و مي گويند ابوبكر صديق آنان را به ناحق كشته است ...)، پاسخ: كاش كسي پيدا مي شد و از اين مرد مي پرسيد كه چه شخصي به او خبر داده كه رافضيان مسيلمه و طرفدارانش را دوست دارند در حاليكه هنوز او را دروغگو دانسته و مسيلمه كذابش مي گويند، ..... و اين شيعيان هستند كه با ايمان كامل نبوت را در انحصار خاتم پيامبران محمد سيد الانبياء (ص) دانسته و هر مدعي نبوتي غير از او را كافر مي دانند .....، اما كتابهاي پيشواي بزرگ ما علامه حلي در علم كلام و عقايد همه موجود است چه آنها كه خطي هستند چه آنها كه چاپي هستند آيا در كداميك از آن كتابها اين تهمت ها را مي توان يافت آري فقط آنها را در قوطي عطاري

ص : 285

دشمني هاي كينه توزانه ابن تيميه و در صندوق بدبيني هاي او مي يابيم، بارالها تنها نزد تو شكايت مي كنيم اللهم اليك المشتكي ..... . (كلب گويد در روايت است كه گاهي اشخاص سخناني مي گويند تا از آنها تعريف و تمجيد شود و خداوند بواسطه آن گفتار آنان را در طبقات دوزخ فرو مي برد پس تو به سخنان اين ياوه گو و فرومايه منافق دقت نما كه كار او بجايي رسيده است كه اظهارنظر كند درباره وصي و ذوالقربي رسول خدا و حال آنكه براساس آيات و روايات عمل او از مصاديق حرب با رسول خدا و منطبق بر نفاق و كفر و شرك و بي ايماني او به خدا و رسول و روز قيامت است و خود او در واقع از كساني است كه خداوند به آنان وعده دوزخ جاوداني را داده است و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون،).

انكار نزول سوره هل اتي درباره اهل بيت و پاسخ آن:

و نيز مي گويد: ((علامه حلي) مطالب دروغي كه نماينده جهل گوينده آن است آورده، مثل اين سخن كه (هل آتي) در حق آنان (اهل بيت) نازل شده است با اينكه هل اتي از سوره هاي مكي به اتفاق علماء است و علي بعد از هجرت با فاطمه ازدواج كرده و حسن و حسين بعد از نزول سوره هل اتي بدنيا آمده اند و .....)، پاسخ: ناداني اين مرد به يك باب و دو باب محدود نمي شود، او همانطور كه در عقايد نادان است در فرق اسلامي، سيره و احكام، حديث ونيز علوم قرآن نيز نادان است و نمي داند كه مكي بودن سوره منافات با آن ندارد كه برخي از آياتش در مدينه نازل شده باشد و بالعكس و اين امر در تمامي سوره هاي قرآن جاري است .....، و مقصود ابن الحصار كه گويد (از هر سوره مكي و يا مدني آياتي مستثني هستند)، همين است و ثانياً مطمئن ترين راه براي دانستن اينكه بدانيم سوره اي مكي يا مدني است، مراجعه به روايات فراواني است كه شان نزول آن به اسناد مستفيض و متعدد رسيده است، نه استناد به سخنان بي مدرك و بي سند .....، و ثالثاً مكي بودن سوره هل اتي مورد اتفاق علما حديث نيست بلكه بر عكس بيشتر آنها بنا بر نقل خازن بر خلاف آن نظر مي دهند و .....، ابوجعفر نحاس به نقل از ابن عباس و سيوطي، بيهقي و ..... سوره مباركه هل اتي را از سوره هاي مدني مي دانند .....، و رابعاً كساني هستند كه معتقدند در اين سوره فقط يك و يا چند آيه مكي وجود دارد، مانند حسن، عكرمه، كلبي و .....، خامساً .....، با توجه به اينكه كلمه اسير اراده عموم است ..... (و اينگونه اسيران در مدينه بعد از هجرت يافت مي شدند نه قبل از آن در مكه .....)، .....و يا اين كلام او كه

ص : 286

مي گويد: (گفتار او (علامه حلي) به اينكه آيه قل لا اسالكم عليه اجراً الا الموده في القربي، محبت اهل بيت را واجب مي كند غلط است چون اين آيه مكي است .....،)، پاسخ: اگر دركتاب اين مرد نادان، جز اين تقلب و تزويرها نسبت به اجر صاحب رسالت و سخنان دروغ و نسبت هاي باطل و تهمت هاي صريحش در اين باره نبود، البته براي اثبات عار و ننگ او كافي بود ..... در حالي است، كه هيچكس به مكي بودن آيه تصريح ندارد، تا چه رسد به (ادعاي) اتفاق دروغين اهل علم نسبت به آن، .....، قرطبي و نيشابوري و خازن و شوكاني در تأليفات خود و .....)، تصريح نموده اند كه سوره شوري به استثناء چهار آيه اول (قل لا اسالكم عليه اجرا .....) مكي مي باشد، اما شان نزول و اينكه اين آيات در حق علي و فاطمه و فرزندان آنها نازل گرديده است صرفاً از مختصات علامه حلي و ملت شيعه نمي باشد، بلكه اتفاق تمام مسلمانان به غير از افراد نادان و ناباب از طرفداران روح اموي، مانند ابن تيميه و ابن كثير است .....، و نيز گويد (اما حديث مواخات (كه علي برادر رسول خداست)، باطل و ساختگي است، پاسخ: قضاوت هاي اين مرد به بطلان حديث (برادري يعني مواخات)، كه بين مسلمانان از روز نخست قطعيت داشته، نشانه جهل مركب او در امر حديث و سيرت است .....، او گويا بر خود واجب نموده كه هر فضيلتي (كه مربوط به اميرالمومنين است) را انكار كند، هر چند به مجرد ادعا باشد تا بتواند تا آن را ناديده فرض كند .....، حافظ ابن حجر عسقلاني بعد از ذكر حديث مواخات گويد، ابن تيميمه در كتاب خود منكر عقد اخوت علي و پيامبر شده است ..... و اجتهاد او به قياس در مقابل نص، و نشان ناداني او از حكمت (ماهيتي) برادري در اسلام است .....، .....، و با همين مضمون بسياري ديگر از بزرگان حديث و روايت ضمن بيان (اين حديث سخنان بي خردانه او يعني ابن تيميه را محكوم و مردود اعلام نموده اند) و يا انكار اين حديث كه آتش بر فاطمه و ذريه اش حرام شده است و نيز گويد اين حديث را كه او (علامه حلي) از پيامبر (ص) نقل كرده است: (همانا فاطمه دامن عصمت خود را حفظ كرد پس خدا هم وجود او و ذريه او را بر آتش حرام نمود، به اتفاق حديث شناسان دروغ است).....، پاسخ: شگفتي از اين طرز مرد نادان است كه تصور مي كند كه اجماع و اتفاق همه (علما و حديث شناسان) در دست اوست و هرگاه هر حديث، مسئله يا عقيده اي را نپسنديد، به گروه دانشمندان بگويد اتفاق كنيد پس آنگاه زنده و مرده او را اجابت نمايند و آنگاه او استدلال به اتفاق علما نمايد، آري به جان حقيقت سوگند، اگر دروغ و

ص : 287

بيهوده گويي ممنوع نبود، كسي بيشتر از آنچه اين مرد بي خرد دروغ و ياوه گفته است نمي توانست دروغ و ياوه بهم ببافد.

راويان اين حديث از دانشمندان و حافظان حديث:

اين حديث را (حاكم، خطيب بغدادي، بزار، ايويعلي، عقيلي، طبراني، ابن شاهين، ابونعيم، محب طبري، ابن حجر، سيوطي، متقي هندي، هيثمي، زرقاني، صبان بدخشي.....) نقل نموده اند، آري البته وقتي صحت حديث بر اهل اسلام قطعي شد، ديگر ايراد تراشي و اوهام و ..... او و امثال او چه ارزش دارد، و گويد اين حديث كه رسول خدا فرمود (علي مع الحق و الحق مع العلي يدور معه حيث دار و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض) يعني (علي با حق است و حق با علي است هر كجا علي باشد حق به آن سو خواهد رفت و از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر به من برسند) از بزرگترين دروغها و ناداني ها است.....، پاسخ: اما اين حديث را گروهي از حافظان و بزرگان حديث از جمله (خطيب با سلسله اسناد از ابي ثابت مولي ابي ذر آورده كه گفت: بر ام سلمه وارد شدم ديدم گريه مي كند و بياد علي است و مي گويد شنيدم از پيامبر كه مي گويد (علي مع الحق و الحق مع علي و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض يوم القيامه) اين ام المومنين ام سلمه بانوي صحابي است، ولي آن مرد جاهل گفته است هيچ صحابي آن را روايت نكرده است، همانطور كه گفته است كه احدي از علما آن را نقل نكرده مگر اينكه بگويد خطيب با آن همه عظمت علمي از علما اسلام نيست و يا ام المومنين، صحابي محسوب نمي شود، اين حديث ام سلمه را سعد بن ابي وقاص نيز در خانه او شنيد و مي گويد از رسول خدا شنيدم فرمود علي مع الحق و يا الحق مع علي حيث كان و اين سخن را پيامبر در خانه ام سلمه فرمود، پس مردي نزد ام سلمه فرستاده تا درباره حديث از او سوال كرد، پس ام سلمه گفت: پيامبر اين حديث را در خانه من بيان فرمود، پس آن مرد به سعد گفت هيچگاه نزد من پست تر از امروز نبودي سعد گفت چرا؟ مرد پاسخ داد اگر من اين سخن را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده بودم تا زنده بودم خدمتگزاري علي را رها نمي كردم .....، حافظ هيثمي به همين مضمون و حافظ ابن مردويه، و سمعاني يا سلسله سند آن را از عايشه نقل نموده اند و نيز ابن مردويه در مناقب و ديلمي در فردوس روايت نمودند (كه وقتي شتر عايشه را (در جنگ جمل) پي كردند و عايشه به يكي از خانه هاي بصره وارد شد،

ص : 288

(برادرش) محمد بن ابي بكر نزد او آمد و سلام كرد ولي عايشه با او حرف نزد، محمد گفت ترا به خدا سوگند مي دهم آيا آن روز را به خاطر داري كه خود تو اين حديث را براي من از پيامبر نقل كردي كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود (حق هميشه با علي است و علي هميشه با حق است وهيچگاه با هم خلاف نمي كنند و از هم جدا نمي شوند)، گفت آري) و نيز ابن قتيبه از محمد بن ابي بكر نقل نمود كه او به خواهرش عايشه (رضي الله عنه) وارد شد و گفت آيا شنيده اي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي گفت (علي مع الحق و الحق مع علي) آنوقت به جنگ او بيرون آمده اي و بهمين مضمون از زمخشري، خوارزمي، حموي و ابن مردويه .....، اين روايت نقل شده است و ..... نيز احتجاج اميرالمومنين در روز شوري كه فرمود (....... شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد رسول خدا (ص) فرمود حق با علي است و علي با حق است و هر جا علي برود حق با او مي رود، همه پاسخ دادند آري (والله) به خدا سوگند، ....) و نيز از طبراني به همين مضمون در روز غدير و رازي نيز در تفسير خود آورده .....، (و اما اينكه علي بن ابي طالب (رضي الله عنه) بسم الله الرحمن الرحيم را به جهر (بلند) ادا مي فرمود به تواتر ثابت شده است و هر كس در دينش به علي بن ابي طالب اقتدا نمايد، البته هدايت يافته و دليل اين امر گفتار آن حضرت (صلي الله عليه و اله) است كه فرمود: (خدايا حق را با علي هر جا كه باشد همراه ساز)) و حافظ گنجي و .....، از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموده اند كه به علي عليه السلام فرمود (ان الحق معك و الحق علي لسانك و في قلبك و بين عينيك و الايمان خالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي ..... يعني حق با تو و در قلب تو و در ميان ديدگان توست و ايمان با گوشت و خون تو آميخته است چنانكه با گوشت و خون من آميخته است)، ..... (حضرت علامه مي فرمايد) كاش من مي دانستم چرا (به گفته اين مرد) ساحت پيامبر خدا از اين كلام منزه است .....، اما من علت آن را مي گويم دليل آن اينست كه اين كلام درباره فضيلت مولاي ما اميرالمومنين است و اين مرد از اين موضوع راضي نيست پس چه خوب داوري است خدا و چه خوب خصمي است محمد (ص) .....، .

انكار حديث ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها:

او در انكار اين حديث گويد: اين حديث، دروغي از او (علامه) است .....،)، پاسخ: اما اين حديث اسناد معروفي نزد حفاظ و بزرگان دارد .....، كه آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموده اند از جمله (امام

ص : 289

ابوالحسن الرضا سلام الله عليه، ابوموسي بن مثني متوفي 252، ابوبكر ابن ابي عاصم متوفي 287، ابوعلي موصلي متوفي 307، طبراني، حاكم نيشابوري، ابوسعيد خرگوشي، ابونعيم، ابن عساكر، سبط ابن جوزي، محب الدين طبراني، ابن حجر عسقلاني) .....

انكار اينكه علي فاروق بين حق و باطل است:

گويد اين حديث پيامبر درباره علي كه هذا فاروق امتي يفرق بين اهل الحق و الباطل و اين گفتار عبدالله بن عمر كه گفت (ما در عهد پيامبر (ص) منافقان را جز از راه دشمني با علي نمي شناختيم) ساختگي و دروغ است .....)، پاسخ: جامع ترين سخني كه با اين مرد غافل منطبق است سخني است كه..... (قدرت سخن به او داده شده ولي قدرت تعقل داده داده نشده است). و يا احاديث وارده در اينكه (حب علي نشانه ايمان و دشمني با علي علامت نفاق است)، ابن تيميه مي گويد اين حديث را به پيامبر به دروغ نسبت داده اند).....، و حال آنكه اين حديث تنها از عبدالله بن عمر نقل نگرديده بلكه مورد اتفاق گروهي از صحابه است از جمله :

1- ابوذر كه گويد (منافقان را در دوره پيامبر با سه علامت مي شناختيم : تكذيب خدا و رسول، تخلف از نماز، دشمني با علي بن ابيطالب).

اين حديث را خطيب، طبري، جزري، سبوطي و ..... نقل نموده اند.

2- ابوسعيد خدري گويد: (ما گروه انصار منافقان را به دشمني با علي مي شناختيم)، كه اين حديث را ترمذي، جزري، زرندي و ..... نقل نموده اند.

به همين مضمون احمد، ابن عبدالبر، محب الدين، هيثمي از جابر بن عبدالله انصاري و جزري در اسني از ابوسعيد محمد بن هيثم و آنچه كه نقل گرديد، هر كدام متكي به احاديثي است از جمله آنچه از اميرالمومنين روايت گرديده كه فرمود (سوگند به آنكه دانه را شكافت و جان را آفريد كه اين عهدي است كه پيامبر (ص) با من در ميان نهاد كه مرا دوست نمي دارد مگر مومن و دشمن نمي دارد مگر منافق)، (اين حديث را مسلم در صحيح، ترمذي در جامع، ابن ماجه در سنن، نسايي در سنن، ابوحاتم، البغوي، محب الدين طبري، ابن عبدالبر، ابن الاثير، ابن طلحه، ابن كثير، حمويي به چهارطريق، جزري، ابن صباغ مالكي .....،عجلويي نقل نمايد كه وقتي اين حديث بر اين حبان نقل شد، از اين جماعت پرسيد آيا اين روايت

ص : 290

صحيح است گفت آري گفت (پس آن گروه كه با او جنگيده اند و به روي او شمشير كشيده اند، آيا او را دوست داشته اند يا از گروه دشمنان او بوده اند؟)، باز هم به همين مضمون از علي عليه السلام نقل گرديده كه فرمودند (همانا عهدي از پيامبر است به من، كه دوست نمي دارد ترا مگر مومن و دشمن نمي دارد ترا مگر منافق)، كه اين حديث را نيز احمد، خطيب، نسايي، ابونعيم ..... نقل نموده اند، و نيز از حضرت علي عليه السلام نقل شده است كه فرمود (اگر بيني مومن را با اين شمشير بكوبم تا مرا دشمن دارد مرا دشمن نخواهد داشت و اگر دنيا را يكجا به دامن منافق بريزم تا مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت زيرا قضاي الهي چنين است و بر زبان پيامبر (ص) گذشته است كه فرمود (يا علي هيچگاه مومن ترا دشمن نمي گيرد و هيچگاه منافق تو را دوست نخواهد داشت)، (كلب گويد مولاي ما اميرالمومنين سرچشمه همه خوبي ها و نفس رسول خدا و وصي آن حضرت است و ابن تيميه و امثال او بدون آنكه آن حضرت به آنها بدي كرده باشد به دشمني او برخاسته اند پس صدق رسول الله صلي االله عليه و آله امّا قسم به خداوندي كه جهان هستي را خلق كرد و بهشت و جهنم را آفريد اي ابن تيميه تو و امثال تو بدانيد كه درياي عظيم و مواج فضايل مولاي ما علي عليه السلام با آب دهان سگاني چون شما آلوده و ملوث نخواهد شد و خداوند نور ولي خود را تمام مي نمايد اگرچه منافقان چون تو اكراه داشته باشند).

اين حديث را ابن ابي الحديد و .....، نقل نموده و نيز در يكي از خطبه هاي اميرالمومنين به همين مضمون وارد است و كه اين روايت را ابن فارس و زرندي به همين مضمون از حبه العرفي..... نقل نموده اند و نيز از ام سلمه به همين مضمون با روايت ترمذي، ابن ابي شيبه و ..... و به صورت ديگر از احمد، محب الدين و .....، و به همين مضمون روايت ديگر از رسول خدا كه فرمود من شما را به دوستي ذوالقرنين اين امت سفارش مي كنم.....، كه آن را احمد و ابن ابي الحديد.....، نقل نموده اند و به همين مضمون از ابن عباس كه هيثمي آن را نقل نموده و از جمله احاديثي كه اميرالمومنين در روز شوري به آن استناد نمود همين حديث است كه فرمود (....... شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در ميان شما كسي به غير از من هست كه پيامبر به او گفته باشد تو را دوست نمي دارد مگر مومن و دشمن نخواهد داشت مگر منافق، پس همگي پاسخ دادند نه به غير از تو كسي نيست.)، و نيز از رسول خدا روايت است كه فرمود (يا علي اگر تو نبودي مومنان پس از من

ص : 291

شناخته نمي شدند) و يا نقل نموده اند كه (عمر بن الخطاب به مردي كه به علي ناسزا مي گفت خطاب كرد كه به گمانم تو منافقي .....)، و نيز گروه بسياري از حفاظ و بزرگان از جمله حاكم، ابونعيم ..... آورده اند كه پيامبر فرمود (پس از من به زودي آزمايش پديد خواهد آمد، وقتي چنين شد دست از علي بر نداريد .....، كه او صديق اكبر و فاروق بين حق و باطل اين امت و اميرمومنان است.....،)، ابن تيميه گويد اين حديث در كتب علمي مورد اعتماد نيست، پس اگر اين كينه توز نادان كتب صحاح و مسانيد علماء اسلام را كتب علمي نمي داند، پس هيچ سندي البته اعتبار و صحت و معروفيت نخواهد داشت. و يا جنگ جمل و صفين به دستور خدا نبوده و بلكه اجتهاد علي بوده است: او گويد كه جنگ علي (رضي الله عنه) در روز جمل و صفين به امر رسول خدا (ص) نبوده بلكه نظر شخصي او بود .....، پاسخ: من از ناداني اين انسان كه به راستي نادان آفريده شده است تعجب مي كنم كه او چگونه مسلماني است كه شئون امامت را نمي داند و .....، ..... ما مي دانيم كه در دل او چه وسوسه هايي مي گذرد هدف اين مرد از اين (ياوه سرايي ها) آن است كه بگويد اميرالمومنين با دشمان خود در راي و اجتهاد برابرند و هر دو مجتهد بوده اند و راي آنان چه خطا و چه صواب الزام آور و براي درستكار دو صواب و براي خطاكار يك صواب است. (كلب گويد تا با اين توجيهات شيطاني بتواند اعمال امامان خود معاويه و يزيد يعني همان جنايتكاراني كه با فتنه هاي سياه خود خون مقدسين را در صدر اسلام بر زمين جاري نموده اند توجيه نمايد .....، هل انبئكم علي من تنزل الشياطين، تنزل علي كل افاك اثيم، .....، و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون).

احاديث وارده در اين مطلب و راويان و حافظان اين حديث:

اول در احاديث وارده در اين سخن پيامبر به همسران خود كه فرمود (كدام يك از شما صاحب شتر پرمو خواهيد شد كه (براي جنگ) خروج مي نمايد و سگهاي محله حواب بر او عوعو ميكنند و كشتگان فراواني در اطراف او بر زمين مي افتند و تا نزديكي كشته و مقتول شدن مي رود و نجات مي يابد؟)، ..... و به همين مضمون ..... كه فرمود: (كاش مي دانستم كدام يك از شما زنان، در حالي كه با لشكري به سوي مشرق مي رويد سگان حواب بر او پارس خواهند كرد)، و اين كلام ايشان صلي الله عليه و آله به عايشه كه (گويا مي نگرم كه بر يكي از شما همسران من سگهاي حواب پارس كرده و بانگ مي زنند، پس بر حذر باش و

ص : 292

بترس اي عايشه كه آن شخص تو نباشي)، و به نقل ديگر (اي حميرا تو آن شخص نباشي) و سخن ديگر از ايشان به عايشه (اي حميرا، گويا ترا مي بينم كه سگهاي محله حواب بر تو پارس مي كنند و تو با علي در حالي كه بر او ستمگر باشي به كشتار و مقاتلي اقدام نمايي،...)، و در بيان ديگر خود (ص) خطاب به علي عليه السلام (....... اگر گوشه اي از كار عايشه را بدست گرفتي با او مدارا كن.....)، و در كلام ديگر فرمود (پس از من قومي به قتال و محاربه با علي خواهند پرداخت كه اين قوم (در واقع) به روي خدا شمشير مي كشند و هر كس از شما نتواند با دست خود با اين (دشمنان) قوم جنگ نمايد بايد به زبان و هر كس نتواند با زبان جنگ نمايد، پس بايد به قلب خود با آنها مبارزه نمايد، و راه ديگري در پيش نيست.)، اين حديث را طبراني در مجمع، و .....، آورده است، به حذيفه اليمان گفتند، براي ما حديثي را كه از رسول خدا شنيده اي خبر بده، (گفت اگر چنين نمايم آيا سزا مرا سنگسار خواهد بود، گفتند سبحان الله. گفت اگر بگويم كه يكي از مادران شما (زنان پيامبر كه به ام المومنين معروفند) با شما با سپاهي مجهز جنگ خواهد كرد و بر روي شما شمشير خواهد كشيد، مرا تصديق نمي كنيد گفتند سبحان الله كيست كه بتواند در اين امر تو را تصديق كند گفت، حميرا با لشكري كه مردان قوي هيكل او را مي رانند به سوي شما خواهد آمد.)، طبري و ديگران روايت كرده اند كه (چون عايشه رضي الله عنها صداي پارس سگان را در حواب شنيد، سوال كرد اين چه آبي است (اين آب را به نام كدام محله مي خوانند) گفتند حواب گفت انالله و انا اليه راجعون، همانا من همان زني هستم كه شنيدم پيامبر (ص) در ميان جمع همسرانش مي گفت كاش مي دانستم بر كداميك از شما سگهاي حواب پارس مي كنند پس اراده بازگشت نمود ولي عبدالله بن زبير نزد او آمد و ظاهراً به او گفت هر كس گفت اين محل محله حواب است دروغ مي گويد، تا جايي آن سخن تكرار شد كه عايشه از آن محل رد شد)، عرفي صاحب شتر عايشه گويد (وقتي شبانه بر آب محله حواب وارد شديم، سگهاي محله حواب بر ما به شدت پارس كرده و به عو عو افتادند پس سوال كردند اين چه آبي است (متعلق به كدام محله است)، من گفتم آب (محله) حواب است، پس عايشه با صداي بلند جيغ كشيد، آنگاه بر بازوي شتر خود زد تا آن را نشانيد، و سپس گفت به خدا سوگند من همان شخص هستم صاحب سگهاي حواب كه بر آن شبانه وارد شدم، مرا بازگردانيد و اين سخن را سه بار تكرار كرد و شتر سواريش را فرو نشاند و ديگران نيز شتران خود

ص : 293

را دراطراف او بر زمين نشاندند و از رفتن امتناع مي كرد تا فرداي آن روز كه درست يك شبانه روز گذشته بود.آنگاه ابن زبير نزد او آمد و به دروغ گفت (النجاء النجاء فقد ادرككم و الله علي بن ابي طالب) يعني (نجات دهيد، نجات دهيد، قسم به خدا علي بن ابيطالب به شما نزديك شد)، پس گويد آنگاه همه ترسيده حركت كردند و بر من ناسزا گفتند.)، اين واقعه در حديث قيس بن ابي حازم و نيز به همين مضمون در معجم البلدان هم نقل گرديده است.، حضرت علامه فرمايد: (قومي را كه خدا هدايت كند تا آن زمان كه راه پرهيز از خطا را به آنها نشان ندهد گمراه نخواهد كرد) .....، به تحقيق كه به صحت پيوسته است كه رسول خدا (ص) به زبير فرمود (....... تو با علي خواهي جنگيد در حالي كه بر او ستمكار هستي) و علي عليه السلام در روز جمل بر زبير احتجاج فرموده و گفت (....... اي زبير آيا به خاطر داري كه پيامبر خدا (ص) بتو فرمود كه تو با من در حالي كه ستمگر هستي نبرد خواهي كرد؟ گفت آري)، اين حديث را حاكم، بيهقي، ابويعلي، ابونعيم، طبري، ابوالفرج، ابن عبدربه، مسعودي، قاضي، ابن اثير، ابن طلحه، محب الدين، هيثمي، ابن حجر، قسطلاني، زرقاني، سيوطي، .....، در آثار خود آورده اند و نيز گفتار اصحاب رسول خداست كه مامور بودند به همراه علي عليه السلام با قاسطين و مارقين و ناكثين جنگ نمايند كه از جمله آنان هستند ابوايوب انصاري آن صحابي بزرگ كه ابوصادق از او نقل نمايد (در زماني كه ابوايوب وارد عراق شد قبيله ازد براي او پرواري (قرباني) هديه فرستادند و حامل هديه من بودم، پس بر او وارد شده و گفتم خداوند ترا به مصاحبت پيامبرش گرامي داشت در اين زمان تو را مي بينم كه رو در روي مردم با آنها مي جنگي و گاهي با اين گروه و زماني با آن گروه نبرد مي كني پاسخ داد كه رسول خدا صلي الله عليه واله از ما عهد و پيمان گرفت كه همراه با علي با ناكثين جنگ نمائيم كه ما جنگ نموديم (با اصحاب جمل) و از ما پيماني گرفت كه همراه با علي با قاسطين مقاتله نمائيم كه اكنون با آنها در جنگ و ستيزه هستيم كه مقصود معاويه و ياران اوست و نيز از ما عهد و پيمان گرفت كه با علي با مارقين جنگ نمائيم كه من هنوز آنها را نديده ام)، و نيز علقمه و اسود از ابي ايوب روايت نموده اند كه او گفت (رسول خدا ما را به جنگ با سه گروه در ركاب علي عليه السلام امر نموده است ناكثين و قاسطين و مارقين .....)، و با همين مضامين اين روايات از عتاب بن ثعلبه و از ابوايوب انصاري نقل گرديده كه او در زمان خلافت عمر بن الخطاب مي گفت: (رسول خدامرا به جنگ با

ص : 294

ناكثين و قاسطين و مارقين در ركاب علي امر فرمود .....) و اصبغ بن نباته و ابوسعيد خدري، ابواليقظان عمار بن ياسر، طبراني، ابويعلي و هيثمي اين روايت را با همين مضامين نقل نموده اند و با اين مضمون از خليد العصري، از علي عليه السلام در روز نهروان نقل شده و نيز عمار بن ياسر گويد (رسول خدا به علي فرمود، يا علي بزودي با گروه ستمكار نبرد خواهي كرد، پس در آن روز هر كس تو را ياري نكند از من نيست) و نيز از عمار بن ياسر است كه به ابوموسي خطاب كرد و گفت: (من گواهي مي دهم كه رسول خدا علي را به جنگ با ناكثين امر كرد و براي من افرادي را نام برد و او را به جنگ با قاسطين امر فرمود و اگر بخواهي حاضرم گواهان اقامه كنم تا گواهي دهند كه رسول خدا تو را شخصاً نهي كرد و از اينكه در فتنه داخل شوي برحذر داشت)، و اين حديث از ابوايوب انصاري، عبدالله بن مسعود، علي بن ربيعه والبي، ابوسعيد مولي رباب، سعد بن عباده و ابن عساكر از طريق زيد شهيد، انس بن عمرو، عبدالله بن مسعود ....، كه رسول خدا فرمود: (يا علي تو اميرالمومنين، تو سوار عرب، كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين هستي و تو برادر من و دوست هر مومن و مومنه هستي، .....).

انكار مناقب (دهگانه مخصوص علي بن ابيطالب):

ابن تيميه گفت رافضي (علامه حلي) گويد از عمرو اين مضمون روايت شده كه گفت براي علي بن ابيطالب ده فضيلت انحصاري است:

1-(مضمون) اعطاء رايت (پرچم) در غزوه خيبر

2-ابلاغ سوره برائت (و گرفتن آن از ابوبكر و دادن آن به علي و اين گفتار كه اين سوره را بايستي كسي ابلاغ نمي كند مگر آنكه او از من و من از او باشم)

3-اين گفتار رسول خدا به علي عليه السلام كه تو ولي و همكار مني در دنيا و آخرت در روز اطعام خاندان در مكه ..... (اطعام عشيره اقربين).

4-اولين ايمان آورندگان بعد از خديجه از مردان

5-حديث كساء و نزول آيات تطهير

6-فضيلت ليله المبيت (جانثاري در شب هجرت)

ص : 295

7-حديث منزلت در زمان اعزام به جنگ تبوك

8-تو ولي همه مومنين بعد از من هستي

9-بستن تمامي ابواب خانه اصحاب به مسجد، مگر درب خانه علي

10-و درباره او گفت من كنت مولاه فعلي مولاه ...

(كلب گويد اگر اين ناصبي ياوه گو در زمان معاويه عليه الهاويه زندگي مي كرد البته از مقربين او و اگر با يزيد بود وزير او مي شد و ..... ولي به حول و فضل الهي با آنان در دوزخ جاويدان مخلد معذب به عذاب جاويدان است زيرا، او نيز مانند آن امويان در ضمن ياوه سرايي هاي خود با لفاظي و دروغپردازي سعي در تخريب احاديث و القاء شبهه بر اذهان مسلمانان دارد و تصور مي نمايد كه توجيه شيطاني اجتهاد براي اظهارات كفرآميز او و تخم نفاقي كه در قلوب مسلمانان ريخته است حداقل يك ثواب منظور نموده و هرچه اين جسارت بيشتر و اين كفريات بيشتر باشد ثواب او بيشتر مي شود ولي به محض ورود به حفره قبر ناگهان محاسبات او همه غلط از آب در مي آيد و ما در كتاب تفسير خود اثبات نموديم كه چگونه اعتقاد او به لا اله الّا الله و ايمان به رسالت پيامبر ناجي او نمي شود بلكه خواهد دانست كه اين اعتقاد ظاهري در صورت محاربه عملي او با خدا و رسول، به منزله شرك و مرتكب آن با حبط اعمال در دوزخ مخلد خواهد بود و در ضمن در آن زمان ترسناك خبري نيز از ثواب براي اجتهادهاي كفرآميز او نيست چون به او خبر مي دهند بخشش احتمالي خداوند براساس حكم كتاب خدا به خطا برمي گردد نه به اعمال مجرمانه و اعمال او از مصاديق جرم و ظلم و به منزله قتل امت محمد و شرك به خداوند و محاربه با رسول خدا و .. مي باشد)، او گويد اگر حديث عمر بن ميمون ثابت شود روايت او مرسل است نه مسند ... و آن دري كه به مسجد بازماند خانه ابوبكر بود).

پاسخ اعتراض در حديث منزلت:

اي كاش كه اين مرد مطالعه كتاب خود را بر دانشمندان و اهل دانش و اهل تحقيق، تحريم و مطالعه آن را فقط به جاهلان كهنه پرست (و عوام) كه قادر به تشخيص خوب و بد نيستند محدود مي نمود، زيرا وقتي اين كتاب به دست دانشمند محقق بيفتد، سوء نيت ها و جهل هاي او آشكار مي شود و همه خواهند فهميد كه اين كتاب از راستي و امانت به دور بوده و جز دروغ و (ياوه) ..... در آن مذكور نگرديده است و وقتي عنوان

ص : 296

شيخ الاسلام را براي خود دست و پا نمود، ..... تصور مي كرد كه مسلمانان هر سخني را از او خواهند پذيرفت .....، اول آنكه مي گويد اين حديث مرسل است نه مسند: به نظر مي رسد كه ديدگان او از مراجعه به آثار امام مذهبش (احمد بن حنبل)، هم كور است كه اين حديث را با سلسله اسناد از ابن عباس نقل نموده و ....، و همين روايت را با همين مضمون از نسايي، حاكم، ابويعلي، ابن عساكر، ابن حجر و گروه بسيار ديگر از حافظان بزرگ حديث امت اسلام كه رجال آنها هم همه صحيح و موثقند را نقل گرديده است، پس او چه حقي دارد كه حديث مسند را با دروغ عوامفريبانه خود مرسل خواند و سند متصل روايتي را كه صحيح و ثابت است براي (فريب عوام) منكر شود .....، (اين مرد ياوه گو) اراده نموده است با كوچك جلوه دادن امر جانشيني پيامبر اعظم اسلام گفتار رسول خدا را تخطئه و بر آن ايراد وارد نمايد، تا با اين عمل به اهداف پليد خود دست يابد) و حال آنكه وضعيت خاص در واقعه مذكور يعني عزيمت رسول خدا به جنگ تبوك و احتمال قوي پيشدستي سپاه جرار پادشاه روم (هرقل) و لزوم جلوگيري از انجام توطئه منافقين در ريشه كن نمودن اساس اسلام و .....، نياز به جانشيني فردي چون اميرالمومنين در مركز اسلام لازم بود و لذا آنان با فرض اينكه رسول خدا و صحابه قدرت داخلي مقاومت در برابر آنها را ندارند، گروهي از منافقين در مدينه مانده و در پي تضعيف قدرت و نزديكي به امپراطور روم كه در آن زمان عازم مدينه بود گرديدند تا در اولين فرصت اقدام به شورش و انقلاب در مسير نابودي اسلام نمايند، پس در اين وضع حساس جانشين پيامبر در مدينه مي بايست شخصي چون اميرالمومنين باشد كه با قاطعيت و قدرت شخصيتي خود از وقوع چنين خطري جلوگيري نمايد و .....، و لذا پيامبر (ص) در زمان حركت فرمود (لابد ان اقيم او نقيم) يعني (چاره اي نيست يا من بايد بمانم يا تو بايد بماني)، پس آنگاه علي عليه السلام را بر جاي خود قرار داد و در تاكيد آن فرمود (لاينبغي ان اذهب الا وانت خليفتي)، يعني (شايسته نيست كه بروم مگر آنكه تو بجاي من بماني) كه مفهومي جز براي اين واقعه ندارد و با اشاره به حديث منزلت، اين امر بيش از پيش حساسيت و اهميت موضوع را نشان مي دهد ..... الي آخر، و نيز منطقي بودن اين مقام و شان گفتار رسول خدا كه سعد بن ابي وقاص هميشه آنها را بيان مي نمود كه (بخدا سوگند اگر يكي از سه فضيلت علي براي من مي بود من آن را برتر از هر چه آفتاب به آن بتابد مي دانستم و سپس حديث منزلت را بيان مي نمايد ..)، مسعودي پس از بيان

ص : 297

حديث گويد .....، (وقتي سعد اين جمله را به معاويه گفت و مردم از مجلس آماده برخاستن شدند، معاويه گفت پس چرا او را ياري نكردي و چرا در بيعت با او كوتاهي كردي، اگر من آنچه را كه تو از پيامبر شنيدي شنيده بودم تا آخر عمر خدمتگذار علي مي شدم، پس سعد پاسخ داد بخدا سوگند من به جاي تو از تو شايسته ترم .....)، و به همين مضمون، و ديگر گفتار امام ابي البسطام شعبه بن حجاج درباره حديث است كه گويد (هارون افضل امت موسي بوده پس بايد علي هم افضل امت محمد باشد تا اين نص صريح كه روايت آن هم صحيح است محفوظ ماند چنانكه موسي به برادرش هارون گفت اخلفني في قومي و اصلح يعني تو در ميان قوم جانشين من باش و به صلاح آنها كوشش كن .....)، و يكي ديگر از احاديثي كه آن مرد تكذيب مي كند، حديث بستن درهاي منزل تمامي صحابه به مسجد، به استثناء علي عليه السلام است كه مي گويد شيعيان آن را جعل كرده اند .....،.

پاسخ اعتراضات و از جمله اثبات حديث سد ابواب:

پاسخ: ما براي انتساب جعل حديث در اين مورد به شيعه علي، دليلي جز بي شرمي و پرمدعايي و رد كردن حقايق مسلم ..... نمي شناسيم، اين كتاب هاي پيشوايان اهل سنت و از جمله مسند امام مذهب او احمد است كه در برابر چشمان (بي شرم و كينه توز) اوست كه روايت مذكور را با سند هاي فراواني كه همه صحيح و حسن هستند از گروهي از صحابه كه تعدادشان به حد تواتر اصطلاحي خودشان مي رسد، نقل كرده اند از جمله (زيد بن ارقم (مضمون) مي گويد: (چند نفر از اصحاب پيامبر درهاي رفت و آمدشان در داخل مسجد بود و پس از دستور رسول خدا در بستن در خانه آنان، مردم به سخن درآمدند پس پيامبر برخاست و پس از درود و ثناي حق، چنين بيان داشت كه من گفتم اين درها را جز در خانه علي به مسجد ببنديد و بعضي از شما حرفهايي زدند پس آگاه باشيد من دري را از پيش خود (با نظرخود) نمي بندم و دري را (با نظر شخصي خود) نمي گشايم بلكه مرا به انجام آن دستور دادند و من اطاعت كردم ..... (يعني خداوند به آن امر فرمود))، بررسي سند نشان مي دهد كه حديث به تصريح حفاظ صحيح و رجالش همگي موثقند، اين حديث را (نسايي، حاكم، ضياء مقدسي، كلاباذي، سعيد بن منصور، محب الدين طبري، خطيب بغدادي، گنجي، سبط ابن جوزي، ابن ابي الحديد، ابن كثير، ابن حجر و .....، در آثار خود نقل نموده اند.

ص : 298

(كلب گويد بر دهان اين ياوه گو دقت نما كه چگونه از ياوه گويي كف نموده است و مانند سگان هار پارس مي نمايد آري اگر او را رها كني پارس مي كند و اگر به او حمله كني باز هم پارس مي كند، اعتقاد من بر آن است كه گناه ابن تيميه و ابن حزم و امثال آنان و راضي بودن به قول و فعل و عقايد آنها از گناه ابن ملجم مرادي قاتل علي عليه السلام بيشتر است زيرا او به سوي جسم علي عليه السلام تهاجم كرد ولي اينان به سوي حرمت و قداست علي عليه السلام يورش برده اند و خدا را شاهد و ناظر مي دانم كه آنها مصداق تام و اتم و اكمل اين آيه شريفه هستند كه من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها و غضب الله و لعنه و اعد له عذاباً عظيما آري اين اراذل و اوباش امت اسلام آنقدر جري و جسور شده اند كه به يار و وصي و اشرف امت و ذوالقربي رسول خدا اينگونه اهانت نمايند زين الشيطان اعمالهم الا لعنه الله علي الظالمين).

و نيز عبداله بن عمر بن الخطاب گويد، سه خصلت به فرزند ابيطالب داده شد كه هرگاه يكي از آنها براي من بود، من آنها را از اشتران سرخ موي محبوبتر مي داشتم، اول پيامبر خدا، دخترش را به ازدواج او درآورد و فرزنداني از او بهم رسانيد و دوم در هاي (متصل به مسجد) را بست و تنها در خانه او را (به سوي مسجد) باز قرار داد، و سوم، پرچم را در روز خيبر به او داد. اين روايت را احمد در مسند خود، هيثمي، ابن شيبه، ابونعيم، محب الدين، حمويي، ابن حجر .....، در آثار خود آورده اند. و باز با همين مضمون علاء بن عرار از عبدالله بن عمر سوال كرد، از علي و عثمان برايم بگو و عبدالله گفت اما علي از او چيزي مپرس و به مقام او از نظر پيامبر توجه كن كه او درهاي خانه ما را كه به سوي مسجد باز مي شد همه را بست ولي فقط در خانه او به مسجد باز باقي ماند و .....، اين حديث را نسايي، ابن حجر، ..... از براء بن عازب از زيد ابن ارقم ..... نقل نموده اند. و نيز عمر بن الخطاب از طريق ابوهريره گويد كه سه خصلت به علي داده شد ..... اول ازدواج او بود با فاطمه و دوم سكونت او در مسجد با پيامبر خدا تا هر چه كه بر آن حضرت رواست بر علي هم روا باشد و سوم به آن پرچم كه روز خيبر به او داده شد. اين حديث را حاكم، ابويعلي، ابن السمان .....، نقل نموده اند. و همچنين با همين مضمون، اين روايت از عبدالله ابن عباس با ذكر سلسله اسناد نقل گرديده است كه (مضمون)، عبدالله بن عباس گفت: رسول خدا به علي فرمود كه موسي از پروردگارش خواست تا مسجد او را براي هارون و ذريه اش پاك كند و من از پروردگار خود خواستم تا اين مسجد را براي تو و ذريه بعد از تو

ص : 299

پاك نمايد، سپس به ابوبكر و عمر و .... گفت كه درب خانه ها را ببندند و آنگاه بر فراز منبر رفته و فرمود: اين من نبودم كه درهاي خانه شما را به مسجد بستم و من نبودم كه در خانه علي را به مسجد باز گذاشتم بلكه خداوند اين درها را بست و آن را باز گذاشت، و (در روايت ديگر) ..... فرمود: من بنده فرمانبري بيش نيستم و آنچه را مامور شدم عمل مي نمايم و من تنها از آن وحي كه بر من واقع ميگردد پيروي مي كنم. و اين روايت با همين مضمون از سعيد بن مالك و ابوسعيد خدري نيز وارد شده است كه گفت: سه چيز به علي داده شد كه ...، اول در روز غدير خم كه ...، دوم در روز خيبر كه ..... و سوم بستن درهاي خانه اصحاب به مسجد مگر درب خانه او (سد ابواب) .....، تا آنجا كه گويد رسول خدا (ص) عمويش و ديگران را از مسجد بيرون كرد و عباس گفت ما را از مسجد بيرون مي كني با اينكه ما بستگان نزديك و مدافع تو و عموهاي تو هستيم و علي را ساكن مي كني، پيامبر فرمود: من شما را خارج و علي را ساكن نكردم، بلكه خدا شما را خارج و علي را ساكن نمود .....، و علي با حال جنابت از مسجد عبور مي فرمود (كلب گويد كه در اين اشتراك موضوع با رسول خدا البته راز و رمز فراوان است كه اولين آنها اينست كه علي به منزله نفس رسول خدا است و او نيز مانند رسول خدا پاك و مطهر است و اينكه گواه مقام عصمت او و بقيه اهل كساء است و ..... ساير آيات كتاب خدا در اطاعت اولي الامر، محبت ذوالقربي، مباهله و ..... همگي در تائيد و تحكيم يكديگر گواهي عادل و شاهدي صادق بر اين ادعا هستند.)

و نيز با همين مضمون از جابربن عبدالله .... و نيز از سعد بن ابي وقاص .... و انس بن مالك .... و بريده اسلمي روايت شده كه خدايي بودن اين دستور در خطبه رسول خدا مذكور و تأكيد پيامبر كه اين كار را به امر خدا صورت داده است و سپس آن حضرت به آيات .....، ما ينطق عن الهوي ان هو الاوحي يوحي، استناد نموده و ....، (كلب گويد عكس العمل هاي اصحاب بر عظمت اين فضيلت گواهي مي دهد تا جايي كه ابوبكر مي گفت انا لله و انا اليه راجعون و حمزه بنا به قول علي عليه السلام با گريه از مسجد بيرون رفت و نيز عباس .....)، حضرت علامه در ادامه مطلب، نظر ناپسند حافظ ابن حجر را مذكور و بطور مبسوط به رد اعتقادات نارواي او مي پردازد، .....، ابن ابي الحديد در شرح خود گويد كه حديث سد ابواب تنها براي علي بود و بكريه (طرفداران ابوبكر) آن را براي ابي بكر جعل و تقلب كرده اند .....، و اين سخن رسول خدا كه فرمود آگاه باشيد كه مسجد

ص : 300

من بر هر زن حايض و هر مرد جنب، حرام است مگر محمد و اهل بيت محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين و نيز در روايتي ديگر رسول خدا فرمود من اسامي آنان را بيان كردم تا گمراه نشويد و نيز كلام آن حضرت صلي الله عليه و آله كه فرمود به علي (ع) كه: اما براي تو در مسجد من، آگاه باش كه هر چه بر من حلال است بر تو حلال است و هر چه بر من حرام است بر تو نيز حرام خواهد بود.....، بررسي مجموع احاديث دلالت بر آن دارد كه مقصود از بستن درب هاي اصحاب به مسجد براي تطهير مسجد از آلودگي هاي ظاهري و باطني بوده و هيچكس نمي بايست با حالت جنابت از آن عبور كند، اما اينكه در خانه پيامبر و خانه اميرالمومنين بايد به همان حال بماند، علتش طهارت آن دو بزرگوار از هر پليدي و آلودگي است كه آيه تطهير گواه صريح اين حقيقت است و گواه ديگر اين گفتار حديث احتجاج آن حضرت در روز شوري است كه در آن اميرالمومنين مي فرمايد: آيا در بين شما كسي جز من هست كه كتاب خدا او را تطهير كرده باشد، تا جايي كه رسول خدا در هاي خانه تمام مهاجرين را ببندد و تنها در خانه مرا به سوي مسجد بگشايد، تا جايي كه عموهاي پيامبر حمزه و عباس برخاسته و بگويند يا رسول الله درهاي خانه ما را بستي و در خانه علي را گشودي، و آنگاه پيامبر فرمود: من در خانه او را نگشودم و درهاي خانه هاي شما را نبستم بلكه خدا در خانه او را گشود و درهاي خانه شما را بست، و آنگاه همه در پاسخ علي گفتند نه (جز تو كسي نبود) .....،. (كلب گويد اين خبيث تمامي روايات و احاديث را كه موردنظر او نيست جعلي و دروغ مي داند و ما شخصيت و جايگاه اينگونه سران منافقان امت را در كتاب تفسير خود تبين نموده و وضعيت آنان را به حكم كتاب خدا معلوم نموده ايم و اين ياوه سرايان را نيز مانند مغزهاي متفكر منافق صدر اسلام و تحت عنوان سران منافقين كه خداوند آنان را الذين في قلوبهم مرض ناميده است را در اين زمان شناسايي و اين مشركين را از پشت كتاب خدا بيرون آورده و رسوا نموده ايم الحمد لله رب العالمين)

انكار حديث ولايت :

ابن تيميه در كتابش اين حديث را كه پيامبر فرمود: انت ولي كل مومن بعدي، يعني تو بعد از من صاحب اختيار هر مومني خواهي بود را جعلي مي داند. پاسخ: حق مطلب آن بود كه اين مرد بگويد به اتفاق حديث شناسان اين حديث صحيح است ..... آيا او گمان مي نمايد كساني از پيشوايان علم حديث كه آن را روايت

ص : 301

نموده اند از حديث شناسان محسوب نمي شوند با اينكه در بين آنها احمد بن حنبل امام مذهبش وجود دارد كه اين حديث را با رعايت سلسله اسناد صحيح از رجالي كه همه آنها مورد وثوق هستند روايت كرده است .....: (كه گروهي را پيامبر به فرماندهي علي عليه السلام به جنگ فرستاد .....، چهار نفر از اين افراد با يكديگر هم پيمان شدند كه كار علي را نزد پيامبر (ص) گزارش كنند .....، راوي گويد .....، وقتي بر پيامبر وارد شديم مردي از همراهان ما برخاست و گفت يا رسول الله در اين سفر علي چنين و چنان كرد، پيامبر از او روي گردانيد، پس دومي نيز گفت يا رسول الله علي چنين و چنان كرد، پس پيامبر از او نيز روي گردانيد، سپس سومي نيز همين عبارت را بكار برد، پس پيامبر رو به چهارمي كرد و در حالي كه رنگ صورتش دگرگون شده بود فرمودند كه دست از علي برداريد، دست از علي برداريد، دست از علي برداريد، علي از من است و من از او و او بعد از من صاحب اختيار هر مومني است .....)، اين حديث را ابويعلي موصلي، ابن ابي شيبه، ابن جزي و ..... نيز نقل نموده اند، اين بود گوشه هايي ناچيز از يافته هاي ابن تيميه و البته اگر تمام ياوه گويي هاي او را ذكر كنيم بايد چهار جلد ديگر در رد او بنويسيم .....، النهايه ابن تيميه، بنده اي است كه خدا او را ترك كرده و گمراه و كور و كر و ذليلش ساخته است پس واي بر هر مفتري گنه كار. (آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) (كلب گويد چرا ابن تيميه و امثال او به اين بدبختي و در نهايت دوزخ جاوداني خدا دچار شدند، چرا آنها دفع ضرر محتمل را عقلي ندانستند و چرا اينگونه بر عليه مولانا علي قصه سرايي كردند و تمام آنچه امت بر آن اجماع داشتند و حتي خلفاء اول و دوم به آن اقرار داشتند را ناديده گرفتند و .....، آري هوي و هوس پرستي آري آنها نزد خود خيالاتي بافتند كه قائل به لا اله الّا الله و محمد رسول الله نجات يافته است و سپس در لباس اهل علم اظهار وجود كردند و بعد مدعي شدند هر عمل و فعل و فكري داشته باشند اگر خطا كنند يك ثواب و اگر درست بروند دو ثواب به آنها داده مي شود و سپس اينگونه به وادي آتش دوزخ وارد شدند و جرئت آنان به حدي رسيد كه نسبت به مولانا اميرالمؤمنين هر جسارتي را روا داشتند و اين ناسپاسي را نسبت به كسي كه اسلام و مسلمين تا ابدالآباد مديون و مرهون تلاشها و مجاهدت هاي او هستند انجام دادند و آنوقت لذت بردند از اظهار وجود و تعريف و تمجيد گروهي ناصبي و خارج از دين پيرامون خود و مدعي فهم قرآن شدند در حالي كه فرق بين مفاهيم كلمات خطا و جرم و عواقب مرتكب به آنان را در

ص : 302

كتاب خدا فهم نكردند و ندانستند كه صرف اعتقاد به لا اله الّا الله و محمد رسول الله ناجي اين منافقان نيست و شرايطي دارد و كمترين شرط آن معصيت نكردن رسول و عدم آزار و آن جرم هايي كه خداوند به مرتكب آن وعده دوزخ ابدي داده است و البته خداوند او را مهلت نداد وگرنه اين شقي كذاب و مفتري ذوالقربي رسول خدا را ائمه خود معاويه و يزيد و ابن زياد و ..... معرفي مي كرد و تو اكنون او را در دوزخ جاويدان و در قعر آن بسته شده و با ساير ظالمان در عذاب ابدي معذب ببين. پس اعمال او و امثال او براي ما درس عبرت باشد انشاء الله تعالي).

خلاصه جلد ششم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

نقش الغدير در شناخت منابع اصيل فكر اسلامي:

يادداشت مترجم:

وقت آن رسيده است كه دنياي اسلامي به عقل و درايت باز گردد ..... و جبهه واحدي را در مقابل گرايش هاي غير اسلامي تشكيل دهد .....، و البته هيچ يك از منابع فكر اسلامي براي مسلمانان، اصيل تر از قرآن و سنت نيست و .....، پس آنچه با اين دو يعني قرآن و سنت منطبق است، قابل قبول و مابقي مردود خواهد بود، بطور مثال تنها صحابي بودن تضميني بر صحت نقل و عصمت ناقل نيست و قرآن به اين امر گواهي مي دهد (....... و من اهل المدينه مردوا علي النفاق .....)، ..... پس نمي توان همه را يكپارچه درستكار دانست و قطعاً اينگونه بررسي هاي بيطرفانه ما را به شناخت اسلام و همبستگي اسلامي مدد مي بخشد و لازم است در اين مسير به نقش زمامداران در انحراف مردم اشاره كرد و .....، (كه چگونه در اثر اعمال آنان) و به مرور زمان طرز فكرهاي مختلفي در جامعه اسلامي بروز نمود. .....، (بطور مثال) حال اگر سوال شود معتزليان با وجود منطق نيرومند چرا منقرض شدند ولي اشاعره تقويت شدند، با وجود اينكه هر دو فرقه امامت را به انتخاب امت مي دانستند و منكر وجود نص بر شخص معين بودند .....، پاسخي جز اين نداريم كه دين و مذهب مردم به

ص : 303

دست خلفاء حاكم بوده است كه در اين رابطه با توجه به عقيده به آزادي عمل و حسن و قبح عقلي كه جزء اعتقادات مذهب معتزليان بود، كار حكومت استبدادي خلفاء جور نمي گذشت ولي اشاعره .....، كه عقيده به جبر در افعال بندگان جزء مذهب آنان بود و اينكه هر چه بر مردم بگذرد آن را خدا خواسته و بايد چنين باشد، اين مذهب مورد تائيد خلفاء و دست نشاندگان آنان واقع گرديد. (مضمون) و آن زمان بود كه خلفاء هر آنچه مي خواستند به اسم اسلام انجام داده و مسلمانان (بر اساس اين تفكر) خود را ملزم به اجرا مي دانستند و سپس براي توجيه اعمال جنايت كارانه خليفه و حكام آنان، موضوع اجتهاد را پيش كشيده و با طرح آن خطا و صواب آنان را توجيه مي كردند. و با اينگونه اجتهادها كه غالباً در مقابل نص صريح كتاب خدا و سنت صورت ميگرفت، تنها بكار بردن حربه اجتهاد براي پاك كردن گناه خليفه كافي بود كه اگر صحيح بود دو اجر و اگر خطا بود يك اجر دارد و .....، كار به جايي رسيد كه در بين تمامي فرقه هاي اسلامي تنها چهار مذهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي، جهت پيروي مورد تائيد قرار گرفت و .....، و ايراد ديگر كه سد راه وحدت است، موضوع انحراف از كتاب و سنت از طريق جمود فكري در نقل احاديث از كتب صحاح شش گانه است .....، بطوري كه اگر روايتي هر چند متواتر ..... اگر در آنها يافت نشود مردود شناخته مي شود .....، مانند حديث غدير و مباهله و ....، حال آنكه خود شيخين اين ادعا را ندارند كه خارج از رواياتي كه نقل نموده اند روايت صحيح ديگر وجود ندارد، .....، در حالي كه تنها امتياز كتاب صحيح بخاري در كتمان حقايق، تعصب و دشمني با اهل بيت و ناديده گرفتن روايات قطعي و متواتر است، (كلب آستان اميني گويد بررسي كتب مذكور قطعاً مويد ضد و نقيض بودن آن نيز مي باشد، بطور مثال مدح قاتل شقي وصي مظلوم پيامبر يعني مولانا علي عليه السلام كه به منزله نفس پيامبر است در آن، چگونه با حكم قرآن در امر خداوند به امت در مودت به ذوالقربي كه اين آيه دلالت بر عصمت آنان دارد، منطبق خواهد بود .....)، براي نمونه يكي از راويان مورد وثوق بخاري عمران بن حطان السدوسي بصري است كه از روساي خوارج بود و هم او بود كه در مدح قاتل وصي پيامبر شعر گفته كه (افتخار بر ضربتي كه از مردم پرهيزكار به خاطر رضاي خدا صورت گرفت .....)، و لذا بخاري كسي است كه از بين هزاران هزار روايتي كه در منقبت مولاي متقيان علي بن ابي طالب وصي پيامبر است تنها سه يا چهار روايت را آورده است. بديهي است قومي كه با دنباله روي از

ص : 304

سياست شعار حسبنا كتاب الله، خود را از سنت پيامبر بي نياز مي ديد و هر كسي را كه حديثي را از پيامبر نقل مي نمود به شكنجه و تبعيد و زندان تهديد مي كرد، زمينه را براي حديث سازي وفق ميل خلفا و حذف آنچه بر ضرر سياست آنها بوده است آماده نموده است، (كلب گويد در حالي كه امت هيچگاه به اتكاء صرفاً كتاب و بدون سنت قادر به طي طريق نبوده و لذا اين خلاء، اساساً باعث اختلاف شده است و اگر مسلمانان تدبري در تطبيق روايات با كتاب خدا مي نمودند هيچگاه گمراه نمي شدند اول تدبر موضوعي دوم تدبر كلامي در تدبر موضوعي اصل ولايت مولانا علي عليه السلام و ائمه هدي و فاطمه الزهرا بر آنان الزام آور مي شد و در تدبر كلامي مصاديق و شأن نزول هادي آنان مي گرديد .....)، مطالعات و تحقيقات جديد بر روي متون تاريخ و سيره اسلامي بيشترين شاهد و گواه را براي افسانه سازي و دروغ پردازي در احاديث موجود فراهم نموده است .....، براي پيدا كردن رد پاي اين راهزنان خيانت كار حديث و تاريخ امت اسلامي، اقدامات موثر انجام و اولين اقدام توسط علامه بزرگ سيد شرف الدين عاملي در بررسي روايات ابوهريره بكار برده شده است و نيز تحقيقات گسترده اي كه عالم مصري شيخ محمود ابوريه در ادامه كار سيد شرف الدين معمول نمود و آنگاه تحقيقات عالمانه علامه سيد مرتضي عسگري در زمينه احاديث عايشه، راه را براي حديث شناسي و تحليل راه حديث هموار ساخت و .....، بر اساس اين بررسي ها و تحقيقات يكي از آن راهزنان حديث و تاريخ شناسايي گرديد .....، اين شخص سيف بن عمر تميمي برحمي كوفي (متوفي 170) است كه دو كتاب از او در دست است كه هر دو آنها را از مطالب بي اساس، دروغ و حقايق وارونه پر نموده است، او در اين كتابها براي پيامبر صلي الله عليه واله، اصحاب دروغين ساخته و از آنها نقل حديث نموده است و آنها را به نامهاي مخصوص و نامانوس چون سعير هزهاز، اط، حميصد ..... نامگذاري كرده و انكار و مكنونات رذيلانه خود را از آنها و از تابعين و غير تابعين در قالب روايات بيان نموده كه يكي از اين شخصيت هاي ساختگي او كه بيشتر افتراها و تهمت هاي به شيعه را از زبان او عنوان نموده (قهرمان افسانه اي او عبدالله بن سبا) است، اولين كسي كه از سيف بن عمر و روايات جعلي او استفاده كرد جرير طبري و سپس ابن اثير و ديگران بودند و اين انحراف تا اين زمان ادامه داشته است، حضرت علامه عسگري سوابق و احوال اين شخصيت هاي ساختگي را بررسي و ضمن بحث، مطالعات عميق خود را روي شخصيت واهي و خيالي عبدالله بن سبا افسانه اي و ديگر

ص : 305

صحابه ساختگي سيف بن عمر، كه اساساً وجود خارجي ندارند متمركز و آنها را در سلسله كتابهايي به نام (يكصد و پنجاه صحابي ساختگي) تاليف و ما از خداوند توفيق ايشان را خواستاريم .....، اكنون با توجه به مطالب فوق مي توان به نقش كتاب جامع و تحقيقي الغدير براي بازگشت امت اسلام به كتاب و سنت، به عنوان صحيح ترين و اصيل ترين منابع فكر اسلامي واقف گرديد .....، و شكر خدا كه توفيق ترجمه جلد سوم عربي در قالب دو جلد پنجم و ششم فارسي را نصيب اينجانب فرمود. و من از خداوند توفيق بيشتر را براي موسسه كتابخانه بزرگ اسلامي و نيز موسسه انتشارات غدير در ايران و لبنان را مسئلت دارم. دكتر جمال الدين موسوي (اصفهان 1394)

شعراي غدير در قرن سوم:

غديريه افوه حماني

يك انتقاد اسلامي براي كتاب البدايه و النهايه:

اين مطلب را نبايد از ياد برد كه نويسنده اين كتاب، علاقه مفرطي به افترا و خلاف گويي تا سرحد خودكشي و انتحار دارد و در راه ايراد نسبت هاي دروغ و فحش ها و طنزهاي بي دليل خود اصرار مي ورزد، و لبه تيز اين اكاذيب را هم متوجه شيعه مي سازد، ..... و بدگويي او از اهل بيت .....، تا حدي است كه تا نامي از يكي از اين بزرگان به ميان آيد او آن فضيلت را با طنز، تخطئه و آن را با حملات ناجوانمردانه پاسخ مي دهد كه اين روش، شيوه شيوه خاص اموي ها است بطور مثال گويد: (ابن اسحاق و ساير اهل سير و تاريخ آورده اند كه پيامبر خدا بين خود و علي پيمان برادري افكند و احاديث فراواني به اين مضمون رسيده كه هيچ كدام صحيح نيست زيرا اسناد همه ضعيف و متون آن ركيك و نامعقول است و .....، يا صحت اين حديث محل تامل است .....)، و حال آنكه بر اساس آنچه گذشت، خواننده بر طرق فراوان حديث كه همه آنها صحيح و رجالش مورد وثوقند آگاه مي گردد كه اين روايت به اتفاق تمامي ائمه حديث و ارباب سير و حفاظ احاديث، حديثي است كه در آن هيچ جاي شك و شبهه نيست اما نظر به انگيزه ها و تمايلات ضد اهل بيتي ابن كثير و ريشه هاي تربيت اموي او در پايتخت امويان كه در جهت جلب رضايت و خودرقصي براي آنان صورت داده است، او را دچار ترديد تصنعي و عيب جويي كرده است .....، و يا حديث مشهور طير مشوي (مرغ بريان) را

ص : 306

كه تمامي پيشوايان حديث تواتر و صحت آن را اعلام و او هم مجبور به قبول صحت آن شده است مي گويد: (....... و خلاصه در دل از صحت اين حديث عليرغم طرق فراواني كه دارد، جاي تامل و ترديد است و الله اعلم)، آري، پاسخي كه براي اينگونه تحليلها مي توان داد اين است، آن دلي كه در اين حديث عليرغم وجود تمامي شرايط صحت باز هم در ترديد و در تامل است فقط به دليل آن است كه خدا تبارك و تعالي بر آن مهر زده است و گر نه چه دليل دارد كه بايد با وجود آن همه شرايط صحت در يك حديث، باز هم در آن تامل و ترديد كرد.....، و يا گويد آنچه مردم عوام پندارند كه علي ساقي كوثر است ..... و يا در مورد زمان اسلام امير المومنين مي گويد اين حديث از هر طريقي روايت شود صحيح نيست .....، .

پاسخ: خواننده محترم نبايد فكر كند كه اين سخن تنها پندار عوام است، بلكه اين حديث به شرحي كه مذكور شد مورد وثوق تمامي حافظان و بزرگان احاديث مي باشد و يا اينكه مي گويد اين حديث از هر طريقي روايت شود صحيح نيست و احاديث زياد ديگري نيز در اين باره رسيده ولي هيچ يك صحيح نيست .....، و كسي نيست از اين مرد بپرسد كه چرا هيچكدام آنها از هر طريق كه روايت شود صحيح نيست، هر چند طريق آن صحيح باشد و رجالش مورد وثوق و .....، و صحت آن مسلم باشد ولي با اين حال صحيح نباشد. (كلب گويد ادامه سخن ابن كثير ظاهراً حذف شده و البته او اگر فرصت مي يافت مي گفت هر چند اين حديث را پيامبر بگويد و هر چند اين كلام را خدا بگويد ولي صحيح نمي باشد، آيا اينگونه مجادله شما را بياد گفتار كسي نمي اندازد كه با خداوند در امر سجده مجادله مي كرد، آري و آن ابليس و شيطان رجيم بود كه با خدا مجادله مي كرد و ....، آري بيدار كردن انساني كه به خواب رفته ساده است، ولي كسي كه خود را به خواب زده است به راحتي از خواب بيدار نخواهد شد آري و تو خواننده ببين كه چقدر اسلام غريب و تنها شده كه مثل اين افراد بي سر و پا و بي مقدار بيايند و راجع به وصي رسول خدا و صالح مؤمنين و ..... ياوه سرايي كنند، در حالي كه شخصيت منافقانه آنها خود مويد آن است كه دليلي براي اظهارنظر امثال آنها وجود ندارد و ما در كتاب تفسير خود جايگاه اين سران منافق يعني الذين في قلوبهم مرض را در دوزخ جاويد و پس از حبط عمل آنان و حشر در جمعيت مشركين و ظالمين بيان نموديم)..... .

ص : 307

احاديث صريح نبوي: مقدم بودن اسلام علي عليه السلام را بسياري از راويان مورد وثوق، با ذكر سلسله سند نقل نموده اند از جمله، (حاكم، خطيب بغدادي، شرح ابن ابي الحديد، با همين مضمون از ابن مغازلي، خوارزمي، و .....، و از ابي ايوب روايت شد كه رسول خدا فرمود هفت سال فرشتگان تنها بر من و علي درود و سلام مي فرستادند زيرا تنها ما بوديم كه نماز مي گذاريم و كسي جز ما نماز نمي گذارد ...، اين روايت با همين مضمون كه در فرايد از چهار طريق مذكور شده است ..... و همچنين گروهي ديگر از محدثان بزرگ آنر ا نقل نموده اند و نيز سخنان اميرالمومنين در اين باره كه فرمود: (من بنده خدا و برادر رسول اويم، منم صديق اكبر و پس از من جز دروغگو و مفتري، كسي ديگر آن را نمي گويد و من مدت هفت سال با رسول خدا نماز گزاردم و من اول كسي هستم كه با او به نماز ايستاد .....)، اين حديث را نسايي، حاكم، طبري ..... ابن ابي الحديد، احمد، هيثمي، ابوعمر و .... نقل نموده اند، و نيز اين كلام امام حسن، سبط رسول الله صلي الله عليه و آله در مجلس معاويه به نقل ابن ابي الحديد كه فرمود: (اي حاضران مجلس شما را به خدا سوگند مي دهم آيا ميدانيد كسي را كه دشنام مي دهيد از نخستين روز به هر دو قبله نماز گزارده و تو اي معاويه آنروز به هر دو قبله كافر بودي و عمل او را گمراهي مي دانستي و لات و عزي را گمراهانه مي پرستيدي، (اي مردم) شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه او در هر دو بيعت، بيعت فتح و بيعت رضوان شركت كرد و تو اي معاويه در يكي از آنها كافر و در ديگري عهد شكن بودي و شما را به خدا سوگند مي دهم آيا ميدانيد كه او در دعوت ايمان به خدا، اولين اجابت كننده و تو و پدرت اي معاويه از گروه مولفه قلوبهم بودي .....)، و به همين مضمون ..... در تفسير آيات (افمن كان علي بينه .....) فرمود: (..... جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله متكي به بينه و دليل خدايي بود و پدرم علي كه دنباله رو و پيرو او بود شاهد و گواه او بود.....)، و همچنين اصحاب رسول خدا و تابعين درباره اولين مسلمان امت يعني علي عليه السلام شهادت و گواهي داده اند از جمله (انس بن مالك به روايت ترمذي، طبراني، حاكم و ابن عبدالبر، ابن اثير، حمويي و ...)، (بريده اسلمي به همين مضمون به روايت حاكم و ذهبي ....) و (زيدبن ارقم به روايت طبري، احمد، هيثمي و ...) و (باز زيد بن ارقم به روايتي ديگر .....)، (عبدالله بن عباس به روايت حاكم كه گفت، اول مردي از عرب و عجم كه با پيامبر به نماز ايستاد علي بن ابي طالب است)، (و باز عبدالله بن عباس به روايت حاكم، كه اول كسي كه با پيامبر

ص : 308

ركوع كرد علي بن ابي طالب بود و آيه اقيموالصلوه و اركعو مع الراكعين ...، در حق او نازل شد و ...، و نيز ابن عباس در خطبه خود گفت، (فرزند (هند) جگرخوار يعني معاويه، از ميان مردم شام، گروهي از ارازل و اوباش را براي مخالفت با علي بن ابي طالب پسر عم و داماد پيامبر خدا و اولين كسي كه با او به نماز ايستاد بسيج كرد .....) و به روايت ابن مزاحم، شرح ابن ابن ابي الحديد و ..... نيز گويد: (خداي بزرگ طلب غفران را براي علي بن ابيطالب در قرآن بر هر مسلماني واجب نمود در آنجا كه مي فرمايد: اللهم اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان .....، پس بر هر مسلماني كه بعد از علي به اسلام ايمان آورده است واجب است كه براي علي عليه السلام استغفار كند .....)، و به همين مضمون از او در نماز مكه و .....)، و (نيز از عفيف از عباس بن عبدالمطلب به روايت نسايي، طبري، ابن اثير و...، موضوع نماز رسول خدا و حضرت خديجه دركنار خانه خدا و ...) و (سلمان فارسي به همين مضمون به روايت اسكافي، ابوعمرو و ...) و (ابورافع به روايت طبراني، ابن ابي الحديد و .....)، (ابوذر غفاري، خباب بن الارت، مقداد بن عمروكندي، جابربن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، عمر بن الخطاب، ابن مسعود، ابوايوب انصاري، يعلي بن مره، هاشم بن عتبه مرقال، مالك بن حارث اشتر، عدي بن حاتم، محمد بن الحنيفه، محمد بن ابي بكر. فرزند خليفه اول (كه در نامه خود به معاويه نوشته است .....، واي بر تو اي معاويه آيا تو خود را با علي برابر مي كني و حال آنكه او وارث و وصي رسول خدا (ص) و پدر فرزندانش (حسن و حسين) و اولين از پيروان او و آخرين كسي كه با پيامبر ملاقات داشت و پيامبر اسرار خود را با او در ميان نهاد و در كار خود فقط او را شريك قرار داد .....)، عمر و بن حمق، علي عليه السلام و .....) (كلب گويد يا اميرالمؤمنين روزگار چنان كرد كه شما به عنوان گله از آن فرمودي روزگار مرا پائين آورد، پائين آورد، پائين آورد تا گفتند علي و معاويه پس ببين كه اولاد زنا چگونه ميدان را خالي ديده اند كه اينگونه جسارت ها را به شما روا مي دارند ما از خداوند صبر براي تحمل بن مصائب را خواستاريم انا لله و انا اليه راجعون)

اشعار پيرامون حديث اولين مسلمان جهان اسلام يعني علي بن ابي طالب:

سعيد بن قيس همداني، در صفين با اين اشعار، رجز حماسي مي خواند (اينست علي پسر عم مصطفي، اولين اجابت كننده دعوت او و او آن امامي است كه راهش، راه هدايت و از ضلالت جداست)، به همين مضمون از

ص : 309

عبدالله بن ابي سفيان، حزيمه بن ثابت، كعب بن زهير نقل شده است و ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب كه در اشعار خود آورده است ..... (بدون شك همه آنچه را كه خوبان دارند علي يك جا دارد و در عين حال هيچكدام از فضايل او را ديگران ندارند و ما نمي دانيم كه اين چه نكبت و بدبختي است كه به شما روي آورده و شما را از او جدا كرده آري همانا بيعت شما در روز سقيفه آغاز فتنه و فساد بود ...) و .... اين روايت را احمد و اسكافي ..... از حسن بصري نقل نموده اند كه (..... روزي عده اي از تابعين نزد حسن بصري بودند و نام علي بن ابي طالب به ميان آمد و حجاج (آن شقي جنايت كار سفاك) نيز در مجلس بود به حسن گفت تو در اين مورد چه مي گويي، حسن گفت چه گويم (در حق كسي) كه او اولين كسي است كه بر قبله نماز گذارد و دعوت رسول خدا را لبيك گفت و آگاه باش براي علي در نزد پروردگار مقام و منزلت رفيع است و او نسبت به رسول خدا قرابت و نزديكي دارد و براي او فضايل و سوابقي است كه كسي نمي تواند آنها را انكار نمايد ..... پس حجاج بسيار خشمگين شده و از تخت فرماندهي خود پايين آمد، مردي به حسن گفت، پس ما هيچ وقت نديده ايم كه تو علي را مدح و ثنا بگويي و آنگاه حسن گفت چگونه مي توانم او را مدح بگويم در حالي كه از شمشير او يعني حجاج خون مي ريزد. ولي آگاه باشيد علي اول كسي است كه اسلام آورد و اين مدح و ثناي علي به تنهايي براي شما كافي است و .....، اين بود پاره اي از نصوص نبوي و سخنان ماثور از اميرالمومنين و صحابه و تابعين، در اينكه علي (ع) اول مسلمان بوده است و تعداد اين نصوص بالغ بر يكصد نص مي شود. .... و بر اين موارد اضافه مي شود به شرحي كه در جلد دوم گذشت كه اميرالمومنين پيشتاز اين امت است و باز هم اضافه مي شود فضيلت ديگر آن حضرت به شرحي كه گذشت (جلد 2) كه آن حضرت صلوات الله عليه، صديق اين امت است و اوست صديق اكبر ..... با اين حال آيا شما مجوزي براي مكابره و مجادله ابن كثير در برابر اين حقيقت ثابت كه مي گويد: روايت شده او اول مسلمان است و .....، مي توانيد پيدا كنيد و اگر مطلبي به اين وضوح و صراحت صحيح نباشد پس چه چيز ديگري مي تواند صحيح باشد و اگر اين همه احاديث صحت ندارد پس چه ارزشي براي كتابهاي مشتمل بر اين احاديث مي توان قائل شد. (مضمون): پس ملاحظه مي گردد كه چگونه اين شخص با يك جمله تمامي سخنان و تصريحات عده كثير راويان را كه روايت آنان به حكم و راي حافظان سخت گير در امر حفظ احاديث ثبت و به تصريح آنها صحيح

ص : 310

است را رد مي كند، ولي در مقابل هر مطلبي كه ميلش اقتضا نمايد (كلب گويد البته براي جلب رضايت اربابان اموي مسلك خود و خوش رقصي براي آنان) استناد و براي اثبات آن مطالب به هر گونه روايتي اعم از روايات مرسل، تقطيع شده، آحاد، افراد مجهول و روايات كساني كه اصلاً وجود خارجي ندارند اعتماد و استدلال مي كند، (مضمون) پس حضرت علامه در ادامه مناظره مامون با چهل نفر از دانشمندان را در باب اثبات حديث فوق ذكر و در خصوص موضوع تاثير سن ايمان حضرت سخناني مطرح مي فرمايد (كلب گويد ايراد بر سن قبول ايمان يعني سني كه علي عليه السلام به نداي رسول خدا لبيك گفتند، در واقع ايراد به مفاد آيات كتاب خدا و تشخيص رسول خداست، به عبارتي قبول آنچه رسول خدا به آن تقرير نمودند واجب مي نمايد كه مومنان از رسول خدا در اين امر پيروي و تاسي نمايند و اين فضيلت ايرادي نبود كه احدي از صحابه در زمان رسول خدا بر او وارد آورند ..... الي آخر) و نيز حضرت علامه مي فرمايد، پس از اطعام خاندان و عشيره اقربين و قول رسول خدا به علي عليه السلام كه (هذا اخي و وصيي و خليفتي من بعدي)، يعني اين برادر و وصي و جانشين من پس از من خواهد بود و آنان مسخره كنان به ابوطالب گفتند تو بايد از فرزندت كه او را بر تو امير ساخت اطاعت كني و ..... به اين ترتيب آيا دادن غذا و دعوت از قوم نمودن توسط علي عليه السلام .....، دلالت بر آن ندارد كه رسول خدا دستش را در دست او گذاشت و با او پيمان برادري و وصايت و خلافت بست زيرا كه او شايستگي اين مقام را داشته و به حد تكليف رسيده و توان و نيروي عمل دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا را داشته است؟؟! .....، و آنچه حضرت علي در خطبه نقل شده از شريف رضي در نهج البلاغه كه فرمود (انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر و قد علمتم موضعي من رسول الله (ص) بالقرابه القريبه و .....)، و اما سخن در اسلام ابوبكر، ما در خصوص آن سخني نمي گوئيم با توجه به حديثي كه در دسترس ما است و اين روايت صحيح را طبري از محمد بن سعد بن ابي وقاص با رعايت سلسله اسناد كه رجالش همگان صحيح و موثقند نقل نموده است كه (..... به پدرم گفتم آيا ابوبكر اولين مسلمان بود پدرم گفت نه قبل از او بيش از پنجاه نفر ايمان آورده بودند .....) (مضمون) و ايرادي كه اسكافي بر جاحظ وارد نمود كه اگر تقدم اسلام آوردن ابوبكر صحت داشت، خود او در روز سقيفه به آن دليل مي آورد ولي او اين كار را نكرد و اگر اين موضوع صحت داشت عمر نمي گفت

ص : 311

بيعت ابي بكر كار شتابزده و غير عاقلانه اي بود كه خدا دين اسلام را از شر آن محفوظ نگاه داشت .....، و اگر اين موضوع صحت داشت حداقل يك نفر پيدا مي شد كه امامت ابوبكر چه از زمان او و چه بعد از او را به سبقت او در اسلام مستدل نمايد و حال آنكه هيچكس به چنين ادعايي شناخته نشده است و اينكه اكثريت محدثان، اسلام آوردن ابوبكر را بعد از اسلام آوردن عده اي از رجال از جمله علي عليه السلام، جعفر بن ابيطالب، زيد بن حارث، ابوذر و ..... دانسته اند، پس آنچه تاكنون اظهار گرديد از روي مماشات و همراهي با اهل سنت بود، در اينكه اولين كسي كه اسلام آورد علي عليه السلام بود، زيرا ما اعتقاد داريم، علي عليه السلام به آن معني كه ابن كثير و قومش تصور مي نمايند اول كسي نبود كه اسلام آورده باشد، زيرا كسي كه آغاز به اسلام مي كند لازمه اش سابقه كفر است ولي در چه زمان و كدام وقت امير المومنين (ع) كفر ورزيد تا پس از آن اسلام آورده باشد. و يا او در چه زمان براي خدا شريك قائل بود تا به او ايمان بياورد ..... و الي آخر. پس حضرت علامه محترم در ادامه به رد اظهارات ضد و نقيض بعضي از نويسندگان از جمله ذهبي و غيره پرداخته و در نهايت مي فرمايد: اين بود توضيح (اثبات موضوع) هفت سال نماز و عبادت علي عليه السلام با رسول خدا صلي الله عليه و آله قبل از ديگران)، ولي ما مي پرسيم آيا تفاوت چند ساعت تصور ذهبي در كجاست، چه كسي آن را گفته، چه موقع گوينده اش آفريده شده و كجا يافت مي شود و در كدام ماخذي به آن اشاره شده و راوي آن كيست كه آن را روايت نموده است .....، گويا اين مرد روستانشين، كه بيخبر از تاريخ اسلام است، تصور مي نمايد همه مثل او هستند، .....، ابن كثير در جلد هفتم كتابش حديث خاتم بخشي اميرالمومنين در حالت ركوع و شان نزول آيه (انما وليكم الله و .....) را نقل نموده و سپس مي گويد اين روايت به هيچ وجه صحيح نيست زيرا اسنادش ضعيف است و هيچ آيه اي از قرآن در خصوص علي (ع) نازل نشده و آنچه در مورد آيه (انما انت منذرو لكل قوم هاد) و (يطعمون الطعام .....) و (اجعلتم سقايه الحاج .....) كه مي گويند درباره علي نازل گرديده هيچگونه صحيح نيست. پاسخ: چه اندازه اين سخن گران است كه از دهان آنان بيرون مي آيد و البته جز نادرست از آن خارج نمي شود چگونه اين مرد جرات مي كند و مي گويند كه نزول آيه انما وليكم الله درباره علي عليه السلام درست نيست .....، حال آنكه خود او در تفسيرش از كلبي آن را نقل نموده و گفته است كه اين روايت از قول او قابل خدشه نيست و .....، و از اين

ص : 312

گذشته اگر رواياتي كه ذيل اين آيات و آيات فراوان ديگر مبني بر اينكه اين آيات در باره علي عليه السلام خصوصاً نازل شده و يا به او تاويل شده و يا اگر برحسب عموميت نازل شده يكي از مصاديق بارز آن علي عليه السلام است و .....، به زعم تصور اين شخص صحيح نباشد وظيفه محقق است كه همه اين تفاسير مورد اعتماد و صحاح و مسانيد و كتب حديث معتبر را پاره پاره كند و قلم بطلان بر همه آنها بكشد، زيرا كتبي كه مملو از مطالب نادرست است اساساً به چه كار مي آيد و چرا دانشمندان مي بايست بر آن تكيه كنند و چرا عمر عزيزشان را در جمع و ذخيره كردن آنها و بكار بردن و پذيرفتن امت نسبت به مضامين آن صرف كنند .....، آيا همه اينها بايستي فداي هواپرستي ابن كثير شود .....، حال آنكه خود او به اينها مراجعه و در هر موضوع و مسئله اي جز در باب فضائل علي به آنها مراجعه مي كند ولي وقتي به اين فضايل مي رسد ديگ كينه توزي او بجوش آمده و با زباني زشت و زننده و گستاخانه با آن مواجه مي شود (كلب گويد البته اين روايات و قول راويان و حفاظ و علماء بزرگ امت اسلام از شيعه و سني به منزله درياي بيكران بوده و هيچگاه اين دريا به آب دهان سگ هاي هار چون او و امثال او نجس نمي شود و شك نيست اينگونه افراد اگر در قرآن خداوند به صراحت نام از علي مي برد، قرآن را با تعصب جاهلانه خود دچار تحريف مي نمودند و اين خود از معجزات قرآن است و از دلايل حفظ آن از شر اشرار و ..... الي آخر) و نيز در جلد 7 كتاب خود از امام احمد ..... حديث برائت را آورده و آنگاه گويد اين حديث را محل ايراد و انكار هست زيرا در آن امر به بازگرداندن صديق (ابوبكر) شده در صورتي كه ابوبكر باز نگشت و امير حج بود .....، پاسخ: بخوانيد و بر اينگونه اجتهاد بي مغز كه در مقابل نص صريح صورت گرفته است بخنديد، نصي را كه ثابت و به يقين است و اجماع بر صحت آن منعقد شده و با طرق بسيارش متعاقباً بيان مي گردد. (مضمون) و نيز در حديث (درباره علي سعايت نكنيد كه او از من و من از اويم و او صاحب اختيار شما بعد از من است) را ..... به بهانه شيعه بودن يكي از راويان (اجلح) و نيز روايت (من كنت مولاه فعلي مولا .....)) (.......، پاسخ حضرت علامه آن است كه آيا اگر هيچ عربي كه از بني اميه نباشد مي تواند اين تعبير را مشكوك بداند.....، در حالي كه مضمون آن گويا و مستند به احاديث صحيح فراوان است (كه گذشت) .....، و آيا تاكنون از كدام محدث شنيده ايد كه حديثي را پيشوايان حديث در كتب و مسانيد خود و در راس آنها در دو صحيح بخاري و مسلم نقل شده ولي

ص : 313

چون در اسناد او يكنفر شيعه وجود دارد آن را رد كنند .....، در صورتي كه آن شخص مورد وثوق است و همچنين گفتار او در روايت احمد از وكيع .....؛ كه نشانه واضحي از كوتاهي و عدم آگاهي و محدوديت او در امر حديث دارد زيرا هر دو حديث سند شان منتهي به يك نفر يعني (بريده) مي شود و هر دو حديث افاده ولايت دارد و حديث لاتقع في علي يك واقعه اختصاصي در مقابل قصه عمران بن حصين و حديث من كنت مولاه كه عين عبارت حديث غدير است، جنبه عموميت دارد و يا اينكه گويد .....، عده اي از شيعيان اعتقاد دارند كه شتر خراساني كوهان هاي متعدد او از روزهاي پيدا شد كه زنان خاندان وحي در واقعه كربلا به اسارت افتادند تا قسمت هاي جلو و عقب آنها را بپوشاند، (پاسخ) من گمان نمي كنم در بين شيعيان (مضمون) سفيه و مجنوني يافت شود كه اين تصور در او آمده باشد .....، صرف نظر از اينكه از خاندان عصمت و طهارت در وقت اسارت زيورها و لباس هاي فاخر و پوشش هاي مجلل را ربوده بودند، ولي كسي نگفته است كه برهنه و عريان بوده اند و يا كمترين خواري و فرومايگي احساس كردند (كلب گويد بلكه لباس كهنه پوشيدند و به روايت سهل ساعدي تكه هاي عمامه او پوششي براي پوشاندن سرهاي زنان حرم رسول خدا بوده است ..... و شك نيست اين سخن او كه ريشه در ذات نجس او دارد صرفاً از روي خباثت عنوان شده نه از روي تحقيق علمي و اين دشمنان خدا اگر كتاب خدا قرآن را خوانده بودند مي دانستند كه بالا بردن صوت بر صوت رسول خدا حبط اعمال آورده و يا جسارت و توهين و آزار رسول خدا و ....، از هر شخصي كه مي خواهد باشد دوزخ ابدي را در پي دارد و البته جسارت به ذوالقربي و حرم مطهر رسول خدا از مصاديق يوذون النبي است و آن هم عذاب دوزخ جاوداني را در پي دارد و او كلامي را گفت ولي نمي داند كه خدا او را بواسطه آنچه براي خشنودي ديگر ناصبان پليد گفت در طبقات دوزخ فرو مي برد)، ...

بلكه آنها در تمام مسير اسارت مشمول عنايت ويژه خداوند بوده اند همانطور كه امام حسين به آنها وعده داده بود و اين حرم رسول خدا با مردان آل الله خود، در نهضت مقدسي شركت كردند كه پرده از روي رسوايي ها، نيرنگها و جنايات بني اميه بر مي داشت و سوء نيت آنها را نسبت به دين و جامعه اسلامي، در جهت بازگردانيدن مسلمانان به جاهليت نخستين افشا مي كرد و .....، اين حسين عليه السلام بود كه حسب وظيفه اي كه براي نگهباني و پاسداري از شريعت پاك جدش محمد (ص) به او سپرده بودند قيام فرمود .....

ص : 314

تا نشان دهد كه اين شخصي كه بر جايگاه خلافت اسلام واژگون، تكيه زده است نه پيوندي با اسلام دارد نه حق بهره برداري از خلافت او .....، تا سرانجام در قربانگاه كربلا جان خود را بر سر نجات اسلام قرار داد.، ..... و در اين اوضاع بود كه نفوس مردم به واسطه محبت به پيامبر، از بني اميه و پيروان آنها نفرت پيدا كرد و آنها را منفور امت اسلامي نمود تا جائيكه تا با برپايي نهضت هاي مختلف سرانجام در زمان مروان حمار (خر) زمين از لوث وجود اين جرثومه هاي فساد و تباهي پاك گرديد .....، و اينست مفاد آنچه گويند كه حدوث دين اسلام، محمدي (صلي الله عليه و آله) و بقاء آن، حسيني است. ..... آري، اين است نمونه هايي از ياوه سرايي هاي اين اموي مسلكان و پيروان آنان كه هر وجدان و عقل سليم آنها را ننگ و عار مي داند، ولي ما بزرگوارانه براي حفظ شخصيت خود از آنها صرف نظر مي كنيم و جزاي جنايات آنان را بر علم و امانت هاي، را كه عليرغم آشكار شدن راه هدايت، با پيامبر صلي الله عليه و آله عداوت و دشمني ابراز مي نمايند و راهي جز راه مومنان (و صراط مستقيم) را پيروي مي نمايند، به خدا واگذار و با اين حساب، ما او را در كارش آزاد مي گذاريم و به عذاب جهنم مبتلايش مي سازيم و او به بد راهي افتاده است .....، و لذا شايسته است .....، آگاه باشند آناني كه با تعصب هاي كوركورانه در اينگونه مسير گام بر ميدارند و آن نويسندگاني كه باعث تفرقه كلمه (وحدت) و پريشاني جامعه اسلامي مي شوند، كه چگونه برخلاف امر خدا و رسول در دلها كينه ها پديد آورده و آتش دشمني ها شعله ور مي نمايند و در نتيجه آن فتنه ها و آشوب ها و حوادث ناگوار پديد مي آورند .....، پس بطور قطع شيطان مي خواهد ميان شما دشمني ايجاد كند ولي خدا شما را به خانه امن و سلامت و برادري دعوت مي كند .....

محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه شيخ محمد الخضري:

اين كتاب را نامبرده به عنوان كتاب تاريخ نوشته ولي به سادگي يك كتاب تاريخ نيست، بلكه او در اين كتاب مشتي از انديشه هاي اموي خود را در هر فراز از گفتارش جاي داده و با آن به شيعيان حمله مي كند از اين رو آن كتاب نه كتابي تاريخي است كه بتوان بر نقل آن تكيه كرد و نه كتابي عقيدتي كه بتوان مطالبش را مورد انتقاد قرار داد، بلكه مجموعه اي از هياهو و جنجال است كه صرفاً فضاي صفاي (برادري مسلمانان) را تيره و آرامش جامعه مسلمين را بر هم مي زند، و شايسته بود به آن توجه نشود، ولي چاره اي نيست و ما

ص : 315

مجبوريم خواننده را در جريان برخي خيانت هاي او بگذاريم. (مضمون) اول آنكه او مدعي است كه جنگ صفين بين علي عليه السلام و معاويه يك درگيري شخصي بوده و هدف ديني نداشته است.....، ولي مبادي اعتقادي خود را كه باعث اين فكر شده است را بيان نمي نمايد .....، آيا جنگ و دادخواهي علي عليه السلام در واقع اجراي فرمان پيامبر در جنگ با قاسطين و بيدادگران منحرف يعني ياران معاويه نبوده و آيا رسول خدا اصحاب خود را به ياري آن حضرت در آن روز سفارش ننمود و آيا نفرمود (حربكم حربي) و آيا نفرمود به عمار كه گروه سركش و ستمگر ترا به قتل مي رسانند .....، (تقتلك الفئه الباغيه)، دوم آنكه گويد علي بزرگ بني هاشم و معاويه بزرگ قريش بود و هر دو از اين نظر يعني بزرگي نسب با هم برابرند. و .....،

پاسخ: من به اين مرد نابخرد و بي عقل چه مي توانم بگويم (مضمون) كه او اينگونه عنصر پاك و مطهر را كه از اصلاب و ارحام پاك، از پيامبران تا اوصياء بدنيا آمده و وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است را با يك شخص شكم پرست نابكار در يك كفه قرار دهد، يكي از شجره طيبه و ديگري شجره ملعونه و ..... و آيا نمي داند از روزي كه آن حضرت در خواب ديد كه بني اميه مانند ميمونها و خوكها بر منبر او در حركتند، ديگر چهره او خندان نشد و خداوند اين آيه را براي او فرستاد (ما خوابي را براي تو نشان داديم كه تنها براي آزمايش مردم بود)، او چگونه ابوسفيان را كه عار و ننگ قريش است را بزرگ قريش مي داند (كلب گويد آن هم با آن زن معلوم الحالش هنده جگرخواره كه زانيه قريش بود و تحريك كننده قاتل حضرت حمزه و آن جگرخواره كه از گوش و بيني شهداء احد گردنبند تهيه كرد و ..... كه احوال او از همه نظر معلوم است و تمايل او و امثال او به اين اشخاص در واقع دليل قاطع بر نفاق و كفر صاحبان آنان است زيرا خداوند در روز قيامت مردم را با امامان آنها احضار مي فرمايد) در حالي كه به تصريح پيامبر ملعون است .....، كسي كه در روز احد رهبري احزاب را در جنگ بر عهده داشت و در آن جنگ از برگزيدگان ياران پيامبر از مهاجر و انصار، هفتاد نفر را به قتل رسانيد كه از جمله آنها اسدالله حمزه بن عبدالمطلب بن هاشم بود (كلب گويد و هند جگرخوار همان زن فاحشه رجاله مادر معاويه، كه در حضور او جگر حضرت حمزه را به دندان كشيد و از گوش و بيني آن شهداء بزرگوار و مظلوم احد براي خود گردنبند ساخت و فخر فروشي مي كرد)، همان كسي كه در روز جنگ خندق، نامه تهديد آميز براي رسول خدا فرستاده و قسم به لات و عزي براي نابودي

ص : 316

پيامبر و دين اسلام ياد مي كرد و رسول خدا را (العياذ بالله) احمق و سفيه بني غالب خطاب مي نمود و او .....، دائماً به دشمني (و ستيز مرگبار) با رسول خدا اقدام مي كرد تا آنكه در فتح مكه به عباس كه دوست زمان جاهليت او بود پناهنده شد .....، و در زماني كه به حضور پيامبر آورده شد .....، در جواب اين سوال پيامبر كه فرمود آيا وقت آن نرسيده كه بداني من پيامبر خدا هستم گفت در دل شك دارم كه عباس به او نهيب زد كه گواهي بده تا گردنت را نزده اند، پس او شهادت داد و اسلام آورد ..... و در خلافت ابابكر با او بيعت نكرد تا با اختلاف، امت اسلام را نابود نمايد ولي علي عليه السلام او را از خود طرد نمود و او پس از دريافت وجوه زكات به پيشنهاد عمر، با ابابكر بيعت كرد .....، و چون معاويه همين پيام را براي علي عليه السلام فرستاد، حضرت پاسخ داد بجان خودم سوگند هر چند ما همه فرزندان يك پدريم ولي هيچگاه اميه مثل هاشم و حرب مثل عبدالمطلب و ابوسفيان مثل ابوطالب نخواهد شد.....، آيا مومن مانند دروغگويي حيله گر است، چه فرزند بدي است آن كسي كه از آنگونه پدران خود پيروي كند، همان پدراني كه در جهنم سقوط كرده و معذب هستند و بدان و آگاه باش كه ما خاندان نبوت و رسالت هستيم.، و ديگر اينكه گويد فكر معاويه در انتخاب خليفه بعد از خود خوب و نيكو بود كه يزيد را بعد از خود تعيين كرد .....، تا از بروز اختلاف جلوگيري شود .....، و يكي از مواردي كه بر معاويه ايراد گرفته اند همين است .....

پاسخ: ..... اولاً ايراد بر معاويه از دو نظر بود اول بي لياقتي شخصي اوست كه علي عليه السلام در خطبه خود به آن اشاره فرمايد كه (مضمون) .....، خداوند نه سابقه و فضيلتي براي او و نه براي پدر او در اسلام قرار نداده است او آزاد شده فرزند آزاد شده است. (پيامبر در فتح مكه فرمود اذهبوا فاانتم الطلقاء برويد شما آزاد شده هستيد) و حزبي از احزاب جاهليت كه هميشه او و پدرش دشمن خدا و رسول و مسلمين بودند تا سرانجام به اجبار و با عدم تمايل پس از شكست از مسلمين اسلام را پذيرفتند ..... دوم به علت بي كفايتي كسي كه پس از خود او را به خلافت تعيين كرد، يعني يزيد خائن متظاهر به فسق و فجور و اگر نگوييم متظاهر به كفر و بي ديني ..... همان يزيد پليد كه در دوران شوم حكومتش واقعه كربلا را بپا كرد و پس از آن فاجعه حره را پديد آورد و بعد از آن جريان ابن زبير و بعد از آن فاجعه خانه معظم كعبه .....، كه همگي

ص : 317

نتيجه اين فكر فاسد بود. و سخن ديگر (اين ياوه گو) آن است كه حسين (ع) در قيامي كه انجام داد و به دليل تفرقه اي كه ايجاد كرد خطاي بزرگي را انجام داد .....،

پاسخ: كاش وقتي اين مرد مطلب خود را مي نوشت از شئون خلافت اسلامي و شرايط آن آگاهي داشت .....، او در حالي دست به نوشتن اين ياوه زد كه حامل روحي پست و جاني فرومايه بوده است ..... اين ياوه گو نه روح بلند و شريفي دارد كه بتواند به واسطه آن از زندگي ننگين خود فرار كند و نه عقل سليمي كه حداقل جايگاه پست او را به او بشناساند (كلب گويد كار اين ياوه گو به جايي رسيده است كه عمل سيد جوانان اهل بهشت و خامس آل عبا و سبط رسول خدا را به خطا منسوب مي نمايد و فهم خود را بالاتر از كسي مي داند كه در خانه وحي و نزول ملائكه و در دامان رسول خدا رشد و نمو كرده است، او براي جلب رضايت عده اي اموي ناپاك و ناپاك زاده مانند خودش، مطلبي را براي خوش رقصي اظهار مي نمايد، ولي نمي داند كه خداوند چگونه او را در طبقات دوزخ فرو مي برد ..... آري كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا آيا اگر اين ناپاك زاده در روز عاشورا حضور مي داشت در قتل مولانا حسين مظلوم و قتل عام عترت رسول خدا شركت نمي كرد پس خدايا ترا به عزت و جلال خودت و آبروي مقدسين درگاهت يزيد پليد و طرفداران او و پدرش معاويه و ابوسفيان خبيث و همه ستمگران پيرو آنان را لعنت فرموده و در عذاب جاويد خود معذب بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، ..... آري زماني كه معاويه ميخواست براي يزيد ملعون بيعت بگيرد، امام حسين به او خطاب نموده و فرمود .....، (كار يزيد به جان هم انداختن سگها و كبوتران و مسابقه با هم جنسان آنها و پرداختن به كنيزكان نوازنده و سرگرمي با انواع لهو و لعب است او تو را در اين گونه امور ياور خوبي است نه در امر خلافت و تو اي معاويه كه خداوند را ملاقات مي كني در حالي كه بار سنگين گناهان اين خلق را به دوش داري و لذا ديگر به هيچ وجه نيازي به بيشتر از اين نيست كه بر آنها اضافه كني، .....، و بر اين ناداني تو همين بس كه دنياي زودگذر را بر آينده دراز مدت ابدي ترجيح داده اي .....، پس معاويه گفت (مضمون) كه يزيد از شما براي امت محمد بهتر است امام حسين فرمود اين تهمت است و سخن باطل آيا يزيد شراب خوار و هوسران بهتر از من است؟) آري .....، گوش روزگار از هيچ انساني مانند آنچه كه خضري با جرات و جسارت گفته است كه (....... حضرت امام حسين اشتباه كرد .....) را نشنيده است (كلب گويد تو نگاه كن و

ص : 318

ببين شقاوت اين جماعت را كه يزيد از آنچه كرد به ظاهر، اظهار ندامت كرد ولي اين ياوه گوي خبيث در فكر توجيه جنايات او است در حالي كه مي داند قاتل ذوالقربي جايگاهي جز دوزخ ابدي خداوند ندارد و نيز كساني كه به عمل آنها راضي هستند نيز در دوزخ ابدي مخلد خواهند بود امّا در خصوص اين اشقياء هيچ ادبي در مقابل رسول خدا و هيچگونه تقوايي در مقابل خدا و هيچ حيا و شرمي از فاطمه زهرا وجود ندارد تا مانع از اينگونه جسارت ها باشد، ما از خداوند عذاب روزافزون آنان را مسئلت داريم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، .....، آري و البته اين سخن او كه در واقع سعي در پايمال كردن خون به ناحق ريخته سيد جوانان اهل بهشت است را به خدا واگذار مي كنيم و توجيهات شيطاني آنان را هم به خود آنان وا مي گذاريم و او و امثال او را كه عليرغم وجود اينهمه حقايق انكار ناپذير در حقانيت رسول خدا و اهلبيت، همان اهلبيت كه خدا به پاكي آنان گواهي داده است و .....، باز هم در آزار قلب داغدار رسول خدا مي كوشند، ما آنها را به خداوند قهار و منتقم واگذار مي نمائيم و امت محمد رسول الله عليه و آله بدانند كه چه كساني بعد از هزار و چند صد سال بر كشته او اسب ستم مي دوانند (انا لله و انااليه راجعون).

السنه و الشيعه به قلم محمد رشيد رضا صاحب تفسير المنار:

مقصود اين نويسنده آن نيست كه بحث علمي و يا انتقاد بي آلايشي كرده باشد و يا نمي خواهد كه استدلال منطقي ايراد نمايد بلكه ..... روش او جز با فحاشي و توهين و نسبت دادن القاب زشت و هتاكي هاي زننده نيست و نظر عمده او بدبين نمودن مردم و دولتهاي عربي عراق، حجاز و يمن نسبت به شيعه، آنهم از راه دروغ پردازي و افترا و سوء تعبير و ..... است. و اين اختلاف افكني ها در راستاي سياست دولت هاي خارجي معاند با اسلام و مسلمين مي باشد كه به دنبال تضعيف دولت و ملتهاي اسلامي هستند .....، او رساله اش را با تاريخ تشيع و مذاهب شيعه شروع كرده و اصول تشيع را از بدعتهاي عبدالله بن سبا يهودي مي داند ..... او در ضمن ياوه سرايي هاي خود يكي از بدعتهاي اماميه را بدعت بابيه و سپس بهاييه دانسته است.....، كه حضرت علامه ضمن پاسخگويي مستدل به ياوه سرايي هاي او گويد: يكي ديگر از جهالت هاي زننده او، اين است كه فرقه بابي و بهايي را از فرق شيعه برشمارد و حال آنكه شيعه از روز نخست اين فرقه ضاله را خارج از دين دانسته و حكم به كفر و ضلالت و نجس بودن آنها كرده است .....، ديگر آنكه گويد همه نابساماني هاي عراق از

ص : 319

رافضيان است ..... و يا آنها روز پيروزي روس بر مسلمانان راجشن مي گيرند ..... پاسخ اينكه شگفت و حيرت از ادعاهاي دروغ اين شخص گمراه كه گمان مي كند كشورهاي ايران و عراق براي كسي قابل ورود نيست و يا مردم عراق كور يا كر هستند ..... اين روز چه روزي است چه ماهي و ..... ديگر اينكه دشمني رافضيان نسبت به برخي از اهلبيت را مذكور و مي گويد (رافضيان بسياري از فرزندان فاطمه رضي الله عنها را دشمن داشته بلكه آنها را ناسزا مي گويند مانند زيد بن علي بن الحسين و فرزند او يحيي كه مورد بغض آنان است ..... اين است محبت آنان به اهلبيت و اينست مودت اقرباي رسول خدا (ص) كه از آن سوال خواهد شد.)، پاسخ: آري، اين است رشته هاي اوهامي كه آلوسي آن را حقايق تصور نموده و خواسته به وسيله آن مذهب شيعه را زشت و بد نشان دهد ..... و اما زيد پس مقام مقدس او نزد شيعه معلوم و مشخص است و قبلاً و مشروحاً منزلت او بيان شد اما در مقام يحيي بن زيد يعني آن شهيد بن شهيد، آن حضرت به عكس آنچه آن كذاب و دروغگو مي گويد .....، يكي از قهرمانان مجاهد شيعه است و هم او است كه از پدر بزرگوار خود روايت نموده كه امامان شيعه دوازده نفرند و آنان را به اسم نام برده و گفته اين پيمان معهودي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بما سپرده است و او را شاعر اماميه، دعبل خزاعي در قصيده مشهور تائيه خود مدح گفته و آن را محضر امام علي بن موسي الرضا عرضه نموده است ..... و امام صادق عليه السلام نيز در شهادت او سوگواري نموده ..... و واقعه آن زنجيرهايي كه با آن آنحضرت را مظلومانه به بند كشيده و شيعيان به عنوان تعزيت داري و يادآوري مظلوميت آن حضرت، از آن انگشتر ساخته و خاطره و ياد و نام او را زنده نگاه مي داشتند ..... و اما در خصوص حسن بن الحسن المثني (مضمون) پس او كسي است كه با عموي بزرگوار خود حسين بن علي به كربلا آمد و در ركاب امام جهاد فرمود و در كارزار افتاد چون خواستند سر او را جدا كنند، رمقي در او يافتند پس اقوام مادري، آن جناب را به كوفه و سپس به مدينه منتقل نمودند و عقيده شيعه درباره آن حضرت همان است كه شيخ طايفه شيخ مفيد درباره او فرموده كه ..... (آن بزرگوار رئيس قوم و با فضيلت و با تقوي بوده است و در زمان خود متصدي صدقات اميرالمومنين گرديد و قضيه او با حجاج را نيز زبير بن بكار نقل نموده است .....، (كلب گويد البته كه همين مقدار در رد اظهارات اين ياوه گو كفايت مي نمايد امّا سؤال اينست آيا او و امثال او از خدا و رسول و روز قيامت و دادخواهي

ص : 320

دادخواهان نمي ترسند و البته خداوند هيچكس را در عذاب ابدي آتش دوزخ خود بي دليل مخلد نمي نمايد مخصوصاً اين گروه افاك اثيم و .....، را)، و اما محمد بن عبدالله بن الحسن ملقب به نفس زكيه كه اين ياوه گو مواردي را به دروغ به شيعه نسبت مي دهد و حال آنكه شيخ ابوجعفر طوسي آن بزرگوار را از اصحاب امام صادق عليه السلام معرفي و ابن مهنا گويد كه آن مظلوم را در احجارالزيت به قتل رساندند و سبب لقب او به نفس زكيه، روايتي است كه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل گرديده كه در احجار الزيت نفس زكيه اي از فرزندان مرا خواهند كشت .....، (مضمون) و نيز ديگر شخصيت هاي محترم و مقدس نزد شيعه كه اين شخص به دروغ عداوت و بغض شيعه را به آنها نسبت داده است و حال آنكه آنان از مقدسين و محترمين نزد شيعه بوده و اجل و بزرگ شعراي شيعه مانند دعبل خزايي، در مراثي آنان، اشعار خود را تقديم محضر امام معصوم نموده اند، و .....، حضرت علامه در ادامه كيفيت شهادت آن بزرگواران را بدست خلفاء نابكار و جبار و ستمگر و اعوان و انصار آلوسي مذهب آنها بيان و مظلوميت آنان و شيعه را تبيين نموده است .....، و سپس در رد اباطيل اعلام شده وي در خصوص كتابهاي چهارگانه شيعه مطالب مستدل و متقن بيان فرموده اند و اما در خصوص آنچه اين ياوه گو در رابطه با شيخ امت، شيخ مفيد اظهار كرده است در واقع كفايت و دلالت بر خبث ذات و فرومايگي او دارد و حال آنكه يافعي در مرات الجنان خود، شيخ مفيد را اينگونه معرفي مي نمايد .....، (او دانشمند شيعه و پيشواي رافضه، صاحب تصانيف بسيار و بزرگ آنان و معروف به شيخ مفيد و به ابن المعلم است، او در علم كلام و جدل و فقه در سطح عالي بوده)، ..... و ابن ابي طي گويد (او را صدقات فراوان و خشوعي با عظمت بود او بسيار نماز مي خواند و روزه مي گرفت. لباس خشن مي پوشيد) و ابن كثير آورده ..... (در مجلس او (شيخ مفيد) بسياري از علماء طوايف ديگر مسلمين حاضر بودند و نشان مي دادند كه او نه تنها پيشواي اماميه بلكه او پيشواي همه امت اسلام است و بايد هر كس عقيده به اين دين دارد در احترام و تعظيم او بكوشد)، .....، و نيز اين ياوه گو آورده كه اماميه، متعبد به نامه هاي صادره مهدي منتظر هستند و گويد شيعه قسمت اعظم مذهب خود را از اين نامه هاي دروغين (توقيعات) گرفته اند .....، .....، و سپس مثالهايي آورده و مي گويد اين بود برخي از مباني احكام شيعه .....، .....

ص : 321

پاسخ: چه اندازه و چقدر شايسته بود براي اين شخص كه شخصيتي چون جمال الدين قاسمي او را نهي كرد و به او توصيه كرد كه اين كتاب خود را به كسي ديگر ارائه ننمايد و نيز همانطور كه شايسته بود كه او اين مطالب خود را به فرد منصفي يا حداقل به يكي از علماء شيعه ارائه مي نمود زيرا اين كتاب تماماً مطالب دروغ و باطلي است كه به دليل سوء نيت جمع شده است .....، و اما اگر كتب اربعه شيعه (كافي، من لايحضره الفقيه، تهذيب، استبصار) تاليف بزرگان اسلام يعني (يعقوب كليني، علي بن بابويه، محمد بن الحسن طوسي) كه مرجع شيعه در كتب حديث مي باشند بررسي گردد، ملاحظه مي شود كه هيچ يك از توقيعات و نامه هاي صادره از ناحيه مقدسه را نياورده اند و اين بيداري براي هر محقق كافي است كه چگونه اين سه عالم بزرگوار اماميه آگاه بودند كه كار اين نامه ها از ناحيه اخلال گران و فرصت طلبان به چه نحو و به كجا منتهي مي شود كه (دشمنان دين خدا) در نهايت به انكار وجود حضرت حجت (عج) بپردازند بطوري كه گويا آنان نهي شده بودند از اينكه اين آثار را در تاليفات خود درج كنند در حالي كه خود راويان آنها بوده و بار آن را براي امت حمل كرده اند .....، تا امثال اين كوردلان مجالي براي اين سخن نيابند كه بگويند مذهب اماميه از امام غايبي كه به گمان آنها وجود خارجي ندارد گرفته شده و از نامه هاي دروغين آنها پيروي مي شود كه اين خود يكي از اين اسرار اين امامت است الي آخر. (در ادامه حضرت علامه به شرح و بسط موضوع و پاسخ كوبنده به همه موارد اعلامي اين فرد ياوه گو، پرداخته كه گويا اين قهرمان اسلام و مسلمين و افتخار شيعيان يعني حضرت علامه بر خود فرض و واجب نموده تا تمامي ياوه گويان را تعاقب نموده و آنان را رسوا و مفتضح فرمايد رحمه الله عليه .....). .....، و اينكه برخلاف واقع چند نمونه از عقايد شيعه را آورده و برخي را به دروغ بر آنان نسبت داده، مانند اينكه شيعه به اكثر صحابه پيامبر ناسزا مي گويند ..... و يا آنها بسياري از ضروريات دين را انكار مي نمايند ..... و ..... و يا نزد آنان متعه ديگري به نام (متعه دوريه) معمول است كه براساس آن گروهي از مردان در يك روز از يك زن بهره مند مي شوند .....، (كلب گويد اين شياطين مغرور شده اند به نماز خود كه آن را با تجويد اختراعي خود بجا مي آورند و قرائت قرآني كه مفاهيم آن را درك نمي كنند و با افكار شيطاني خود كه بدون ترس از خدا و روز جزا با فعل يا رضايت، دست خود را تا مرفق در خون پاك مسلمان از امت پيامبر فرو مي برند و مقدسات را به بازي مي گيرند و فكر مي كنند از ديگر مسلمانان بهتر و با تقوي تر هستند

ص : 322

و ديگران را به اندك عمل مشرك و كافر مي خوانند و .....، و در واقع با اين اعمال مي خواهند ادعا كنند كه مشرك و كافر نيستند و حال آنكه محارب با رسول خدا و معصومين به حكم آيات كتاب خدا مشرك و اهل دوزخ جاوداني است)

پاسخ: اولاً يك شيعه همه اصحاب را عادل نمي داند و درباره آنان هم چيزي جز آنچه در كتاب و سنت آمده است نمي گويد ..... اما در خصوص متعه دوريه يا بگوييد فحشاي آشكار كه اين تهمت بزرگ به شيعه كه لرزه به اندام (هر ديندار) مي اندازد و ..... اين خبر از كجا آمده است .....، كسي نمي داند ولي من مي گويم خبر يقيني اين موضوع نزد دروغ پرداز و جاعل آن يعني آلوسي است و اين است نمونه آنچه آن را دوران طلايي، عصر نور، عصر آلوسي مي گويد و او اولين كسي است كه در نهايت وقاحت پس از اختراع آن را نامگذاري (متعه دوريه) و تحويل داده است در حالي كه شيعه از آن چيزي نمي داند .....، بلي اگر او نتواند (نام و نشاني) از آن بدهد حق دارد زيرا اينگونه دروغ ها ماخذي جز دلهاي خائن و سينه هاي ناپاكي كه تحت تاثير شيطان وسواس خناس است ندارد. (كلب گويد در روايات آمده است كه كسي براي خوش آمد گروهي مطلب و سخني دروغ و ناروا را عنوان مي نمايد و خداوند بواسطه آن سخن ناروا، او را در طبقات آتش سوزان جهنم فرو مي برد و قطعاً آلوسي و امثال او كه با ايراد تهمت دروغ و افترا، ايجاد فتنه نموده و تخم نفاق و دورنگي را در امت اسلام و شريعت محمد صلي الله عليه و آله مي كارند از آن گروه هستند).

كتاب (الصراع بين الاسلام و الوثنيه) نوشته عبدالله علي القصيمي:

شايد خود اسم اين كتاب، نمودار واضحي از روحيات مولف باشد، و اين نام در واقع، نمادي باشد از اهانت هايي كه او در كتاب خود آورده است .....، سخنان تفرقه آميز بين مسلمانان و اشاعه روح نفرت و بالا بردن اختلاف آرا، ... و بسا كار به جدال و خونريزي و كشتار برسد و انشاء الله خدا مسلمانان را از شر آن حفظ كند ...، اما ميزان فحش هاي زشت اين كتاب و هتاكي ها و نسبت هاي ناروا و ياوه ها و دروغها و معجولاتش، شايد از تعداد صفحاتش (يعني 1600 صفحه) تجاوز نمايد اينك نمونه هايي از آن (مزخرفات و ياوه گويي ها):

او در كتاب خود مي گويد (از داستانهاي ظريف حكايت پيرمردي از شيعيان است كه نام او بيان بود و تصور مي كرد خداوند او را با اين آيه كه (هذا بيان للناس) مورد تاييد قرار داده است .....، (مضمون) و يا از امير

ص : 323

شكيب ارسلان داستاني را از كتاب (حاضر العالم الاسلامي) آورده و با تغيير مضامين آن عنوان مي نمايد كه يك نفر ايراني از دانشمندان كه به شدت از اعراب متنفر بود و ادعاي محبت علي و فرزندانش را مي نمود چون به او گفتم كه علي و فرزندانش عرب بودند او ناگهان ناصبي شد و دشمن علي و فرزندانش گرديد و ..... آري، داستان او در كتاب مذكور به نحو ديگري بيان شده است ولي اين ياوه گو آن را به طرز ديگري بيان نموده است (كلب گويد اولاً به ياوه هاي اين نابكار نظر كن كه ادعا مي نمايد كه يك فرد دانشمند و بزرگ علوم اسلامي ايراني نمي دانست كه علي و اولاد او عرب و يا حتي پيامبر عرب بوده اند و كينه او از اعراب باعث ناصبي شدن او شده و كسي از او سؤال نكرده كه به چه دليلي آن دانشمند ساخته و پرداخته او، از رسول خدا كه عرب بود تبري ننموده و فقط تا حدي كه اين ياوه گو اراده نموده است دشمني خود را نسبت به علي عليه السلام ابراز و در آن متوقف شده است)، آري سخنان او به گونه اي بيان مي شود كه با ايجاد ذهنيت، به مخاطب القاء نمايد كه تشيع يك جنبش ايراني و مذهب شيعه با عرب دشمن است تا با اين كينه ورزي و .....، جامعه اسلامي را از هم بپاشد و ..... و يا اينكه ايراني ها وقتي روس بر عثماني پيروز شد جشن گرفتند و يا اينكه عقيده دارند خدا در علي حلول كرده و نسبت معجزات به او مي دهند و در باب زيارات .....، در پاسخ اينكه جشني در كار نبود و دروغ بودن آن هم مذكور شد و در رابطه با غلو، عقيده به حلول و الوهيت علي و ..... كه دروغ بودن آنها اظهر من الشمس است و مسلم اينكه اين عقيده شيعه نبوده و نيست و در مباني اعتقادي هم حكم به ارتداد كساني است كه اين عقيده را دارند و اما معجزات اين موضوع از اموري است كه دعوي را ثابت و حجت را تمام مي كند و هر كس ادعاي رابطه با خداوند را دارد، پيامبر و يا امام بايد اين معجزه را داشته باشد و نيز اينكه آنان را واسطه و وسيله تقرب به خداوند مي دانند، به جهت اين است كه آنان واسطه فيض و آبرومند درگاه الهي هستند و لذا آنان را واسطه قرار مي دهند و زيارت آنان را ممدوح مي دانند .....)، و نيز گويد (شيعه به پيروي از معتزله منكر رويت خدا در روز قيامت ..... و منكر خالقيت او نسبت به افعال بندگان است و حال آنكه اهل حديث و سنت اتفاق دارند كه .....، خداوند خالق هر چيز و حتي بندگان و افعال آنان است و خلافي در اين نيست كه خداوند در روز قيامت هم ديده مي شود .....)، پاسخ: اين شخص (ياوه گو) درباره خدا و صفات او از ابن تيميه و شاگردش ابن القيم تقليد مي كند و

ص : 324

مذهب آنان چنانكه زرقاني ذكر نموده است، العياذ بالله اثبات جهت براي خداوند و موضوع جسمانيت براي خداوند است (كلب گويد قبلاً گفته شد كه اينگونه اشخاص با الهام شيطان از دين خدا خارج شده و در نهايت به جهت عداوت با خدا و رسول مشرك و كافر از دنيا خواهند رفت زيرا اين اعداء الله و مشركين قائل به جسمانيت خداوند گرديده و نيز به دليل نسبت دادن جبر بندگان در افعال معتقد به ظالم بودن خداوند هستند كه خود كفر كفور است يعني العياذ بالله خدا را بتي بسيار بزرگ و زايدالوصف و در عين حال ستمگر مي دانند كه داراي ماهيت ماده و هيئت جسماني و خالق افعال بندگان است و از خود سؤال نمي نمايند كه هرگاه خدا به صورت تكويني و جبري خالق افعال بوده و اختياري به آنان نداده باشد پس وعده بهشت و تهديد دوزخ او و پاداش و كيفر او مفهوم ندارد و اين احمق و امثال او تصور مي نمايند كه خدا العياذ بالله به زنا مجبور مي كند و براي همين گناه، زناكار را به دوزخ مي برد و .....، آري و همانگونه كه بيان شد اين عقيده جزء افكار اموي مسلكان است تا به واسطه آن كردار و جنايات معاويه و يزيد و امثال او را توجيه كنند و اين اشقيا نيز به دنبال امامان خود كه به سوي آتش دعوت مي نمايند به سوي دوزخ جاويد در حركت هستند خدايا به عزت و جلال خودت خواري و رسوايي در دنيا و عذاب جاويد را در آخرت نصيب آنان بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين .....)، در حالي كه عذاب كردن معصيت كار به دوزخ در حالي كه خود نقشي در آن نداشته است با عقل و با عدل و با حكمت خداوند سازگار نيست و زشت خواهد بود ..... ولي اين مجرمان وقوع هر كار زشت را به خدا نسبت داده و به او منتسب مي نمايند و ..... الي آخر، و يا اينكه گويد (شيعه مي گويد فرزندان پيامبر گناه نمي كنند و معصوم و همه بر آتش حرامند .....)، پاسخ: شيعيان لباس عصمت را جز بر پيامبر و دوازده امام و حضرت زهرا بر احدي نمي پوشانند زيرا خداوند اين خلعت بلند و مقدس را به نص آيه تطهير در مورد پنج تن پوشانيده و در مورد ساير ائمه از روي ملاك قطعي آيه و براهين عقلي و نصوص متواتر، عصمت را اثبات و بر اين امر، در واقع اجماع تمام علماء اهل سنت و همه فرق شيعه در نسلها و ادوار مختلف بوده است و ..... در خصوص شفاعت .....، به شرح آنچه ابن عساكر آورده كه (خداوند به احترام فاطمه گنهكاران را خواهد آمرزيد و آنان را موفق به توبه نصوح (يعني توبه بدون بازگشت به گناه) خواهد نمود) و يا با همين مضمون از غساني و خطيب كه فاطمه را به اين دليل فاطمه خوانده اند كه خداوند او و

ص : 325

دوستان او را از آتش قطع كرده است)، .....، و نيز درخصوص نفاق و ارتداد گروهي از اصحاب پيامبر، اين تنها قول شيعه نبوده، بلكه در آيات و رواياتي كه در كتب صحاح و مسانيد حديث نيز آمده اين موضوع تائيد شده است از جمله در صحيح بخاري كه آورده: (گروهي از اصحاب پيامبر را در قيامت به سمت چپ (آتش دوزخ) مي برند رسول خدا مي گويد اصحابم اصحابم، پس گفته مي شود، اينان از روزي كه، آنان را ترك كردي به عقب بازگشته و مرتد شدند و .....)،

و اينكه گويد يكي از آفات شيعه آنست كه (علي روز تشنگي محشر و روز قيامت، مردم را از آب دور ساخته و دوستانش را سيراب نموده و قسمت كننده آتش است و آتش (دوزخ) از او اطاعت مي كند و هر كه را بخواهد بيرون مي آورد.) .....، پاسخ: به شرح آنچه گذشت سندهاي حديث اول را از امامان و حافظان حديث نقل نموده و شما را آگاه ساختيم كه چگونه بسياري از طرق اسناد اين حديث را ائمه و حفاظ تصحيح و بقيه طرق آن را تائيد و بر صحت آن تاكيد نموده اند و ..... اما حديث دوم مثل حديث اول از آفات شيعه نيست بلكه از برجسته ترين فضايل آن حضرت و اثبات شده نزد همه امت اسلام است، از اينرو حافظ ابواسحاق بن ديزيل متوفي حدود 280 روايت نموده از عبايه كه گفت (شنيدم از علي عليه السلام كه مي فرمود انا قسيم النار يوم القيامه اقول خذي ذا و ذري ذا، يعني من قسمت كننده آتش دوزخ در روز قيامت هستم و خواهم گفت اين را بگير و آن را رها كن)، اين حديث را ابن ابي الحديد و حافظ بن عساكر در آثار خود نقل نموده اند، محمد بن منصور طوسي گويد ما نزد احمد بن حنبل بوديم، مردي به او گفت (يا اباعبدالله درباره اين حديث كه روايت شده كه علي گويد من قسمت كنند آتش هستم چه مي گويي احمد گفت مگر چه چيز اين حديث را انكار مي كنيد آيا نه اينست كه براي ما روايت كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله به علي فرمود لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق گفتيم بلي گفت پس جاي مومن در كجا خواهد بود گفتيم در بهشت گفت و منافق در كجا گفتيم در جهنم گفت پس علي قسمت كننده آتش است) و اين در طبقات احمد نيز آمده و گنجي از او روايت نموده است ..... معروفيت و اشتهار اين حديث نبوي را از احتجاج علي عليه السلام در مبادله سوگند روز شوري در بين اصحاب مي توان دريافت و .....، و يا گويد شيعه در روايات بسيار خود مي گويد چون امام منتظر ظهور نمايد همه مساجد را ويران مي كند و شيعه هميشه دشمن

ص : 326

مسجد است و لذا در بلاد آنان مسجد وجود ندارد مگر اندك .....، (مضمون) آري، حرص او در ساختن مطالب جعلي، او را وادار نمود به اين ياوه سرايي كه هيچ سند و مدركي را از آن ارائه نمي نمايد ولي ادعا دارد كه روايات بسيار در آن نقل شده در حالي كه اين شهرها و بلاد شيعه است كه مملو از مساجد و پررونق است كه همه آنها سند محكم و قوي در اثبات دروغپردازي هاي (بي شرمانه) اوست .....، و يا مي گويد يكي از شيعيان در مسئله اي از يكي از امامان نمي دانم امام صادق و يا ديگري فتوي مي خواهد او فتوي خود را صادر بعد سال ديگر همان سوال را مي كند و اين بار بر خلاف فتوي قبلي نظر مي دهد و اين دو نوبت شخص سوم هم حضور نداشت پس اين شخص مشكوك مي شود و از مذهب شيعه خارج مي شود ..... و پيش خود مي گويد اگر از راه تقيه اين دو فتوي مخالف داد كسي با ما نبود و اگر اشتباه كرد پس معصوم نيست ..... پاسخ: (اين ياوه گو) نسبت مي دهد موضوعي را به امامي كه نمي داند كدام امام است، نمي داند چه مسئله اي است نمي داند اين سوال را چه كسي پرسيده و نمي گويد استناد او به چه كتابي است و ..... (مضمون) آيا اين همه سندي محكم بر اثبات دروغپردازي هاي بيمارگونه او نيست. (كلب گويد اين ياوه گو و امثال او دين خود را در ازاء چه چيز فروخته اند هر چه باشد ارزان فروخته اند زيرا در قبال آن جهنم ابدي خداوند را خريده اند كه تا ابدالآباد در آن مقام خواهند بود خدايا اين جماعت با ظلم و ستم و بي انصافي و دروغپردازي تقوي الهي را رعايت ننموده و گفتار و اعمالي را مرتكب شدند كه قلب رسول خدا و مسلمانان را تا قيامت سوزانده اند پس تو نيز آتش جاويد قهر و غضب خود را بر آنان وارد بفرما تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

و يا گويد، كسي كه در كتب اين قوم (شيعه) بنگرد مي داند آنها براي كتاب خدا ارزشي قائل نيستند و ..... قرآن در ميان آنها بسيار كمياب است .....)، پاسخ: (مضمون) حضرت علامه مي خواهد بداند اين اظهارات بيمارگونه و پريشان را، اين ياوه گو در چه زمان گفته است در مستي يا هوشياري، در چه حالت روحي گفته است ..... و پس از ذكر مطلب بسيار در رد اباطيل اين ياوه گو مي فرمايد، نه سوگند به خدا كسي در ميان شيعه كه بتوان اين دروغهاي (بي اساس) را به او نسبت داد وجود ندارد. و اين بزرگان علم و ادب و علماء اعظم در علوم قرآني و ..... هستند كه هر كدام چراغي تابان و مشعلي فروزان در جهان اسلام هستند ..... الي آخر). و يا گويد آيا يك نفر شيعه مي تواند يك حرف از قرآن بياورد كه دلالت بر قول شيعه به تناسخ ارواح و

ص : 327

حلول خدا در جسم امامان آنها داشته باشد و ..... و يا دلايل بر تقدم علي بر ابابكر و عمر و عثمان نمايد .....، پاسخ: آري كسي كه در كتاب اين ياوه گو بنگرد، او را بسيار دروغگو، گناهكار و گستاخ و ..... مي بيند ..... كه از خدا نمي ترسد ..... و كسي نيست كه از اين ياوه گو كذاب سوال كند كه شيعه چه زمان قائل به تناسخ و يا قائل به حلول خدا در جسم امامان بوده كه براي آن شاهدي از قرآن بياورد ..... و به شرح آنچه تا اين زمان مذكور شد اذعان و اعتراف كل امت اسلامي است به فضيلت مولا و سرورمان علي عليه السلام بر تمامي اصحاب رسول خدا و ... كه در آن جاي انكار و شبهه نيست و ...، يا گويد اين قوم (يعني اماميه) در دين خود به اخبار نبوي صحيح اعتماد ندارند ولي به نامه هاي خلاف و بي بنياد كه به زعم آنان منسوب به ائمه معصومين است اعتماد مي كنند .....، (مضمون) كه حضرت علامه در ادامه به تمامي اين اباطيل و ياوه ها كه در واقع حاصل تراوش از ذهن بيمار دارد، پاسخ كافي و شافي را داده است. (كلب گويد اگر آلوسي و امثال او مي دانستند كه روزي قهرماني در امت اسلامي ظاهر مي شود كه اينگونه بساط فتنه گري آنان را بر سر آنان خراب مي نمايد و بي اساسي گفتار ابلهانه آنان را اثبات مي كند هرگز جرئت چنين ياوه سرايي به خود نمي دادند). و يا گويد متعه (ازدواج موقت) را رافضيان دست به دست مي دهند و اقسام كوچك و بزرگ دارد. نوع ديگري از اين (ساده) وجود دارد كه به آن (متعه دوريه) مي گويند .....، پاسخ: متعه (ازدواج موقت) كه شيعه مي گويد همان است كه پيامبر اسلام آن را آورده و براي آن نيز حدود و مقرراتي قرار داده است و در عصر آن حضرت و بعد از رحلت ايشان و تا زمان حرام كردن آن توسط خليفه دوم عمر بن الخطاب برقرار بوده است و لذا تمامي فرق اسلامي بر اصول ازدواج موقت و مقررات آن اتفاق نظر دارند و هيچگونه اختلافي در آن نيست و آن اصول (مهر، مدت، عقد، جدايي، عده، ميزان ميراث، .....) كه بر چگونگي اين مقررات اهل سنت و شيعه تصريح نموده اند، كه از جمله منابع اهل سنت (صحيح مسلم، سنن دارمي، بيهقي، طبري، .....) و منابع شيعه (آثار صدوق، شريف علم المهدي مرتضي و .....) و در بين شيعه به غير از همين يك صورت كه منطبق و بر اساس سنت رسول خداست، شكل و گونه ديگري وجود ندارد و آنچه اين مفتري كذاب و دروغ پرداز گفته و به عوام ارائه داده همگي دروغ و خلاف واقع بوده و هيچ سند و مدرك و ..... ندارد، مگر همان شيطاني كه دائم به او وحي مي فرستاده است .....، و يا گويد (مضمون) داستاني از شكنجه گوسفندان به

ص : 328

عوض عايشه و عمر و ابابكر مطرح و يا ظهور امام عصر از سرداب و ..... يا تحريف قرآن ..... كه قبلاً پاسخ اين ياوه گويي ها اين نابكار داده شده و در ادامه اين بخش حضرت علامه به تفصيل به شرح و بسط و رد اين ياوه سرايي ها پرداخته است و ..... و يا مي گويد آورده اند كه بر اساس روايات شيعه امام زمان از مكه معظمه و از كنار خانه كعبه به امر خداوند ظهور مي فرمايند ..... (كه آن امري مورد انتظار است انشاءالله تعالي).

كتابهاي فجر الاسلام، ضحي الاسلام، ظهر الاسلام: نوشته احمد امين مصري:

(مضمون) اسامي فريبنده اين كتاب ها مانند نام نويسنده آن (امين) مطابق با مسمي نيست، زيرا اگر او امين بود، اوراق اين كتب را با اين مطالب بي پايه و موهن سياه نمي كرد. ..... اگر علم دانشگاه الازهر مصر اينست و اگر دانشمندان دانشگاه الازهر مصر اينگونه اشخاصي هستند پس خاك بر سر اين و آن باد، البته بسياري از محققان اماميه، معترض محتويات اين كتابها شده اند و به ياوه هاي آن كذاب و دروغ پرداز در كتابهاي پرارزش خود اشاره نموده اند و در ميان آنها كتاب (تحت رايه الحق) براي كسي كه بخواهد حق را دريابد البته بي نياز كننده است.

(الجوله في ربوع الشرق الادني) نوشته محمد ثابت مصري معلم علوم اجتماعي:

(مضمون) قاعده معمول جهانگردان آن است كه در گوشه و كنار نقاط جهان گردش نمايند و از زيبايي ها و عجايب و ديدني هاي جهان خاطرات خود را بنويسند و .....، و در ميان اين جهانگردان، جهانگرد بي شرافتي هم پيدا مي شود كه هيچ امري جز شهوات و اعمال زشت توجه او را جلب نمي نمايد و او به توصيف ..... مي پردازد و به شرابخانه ها مي پردازد و از زبان روسپي ها سخن مي گويد و يا جهانگرد ديگري است دروغگوي بدكاري است كه در هر فراز از سخن خود به سوگند دروغ متوسل مي شود و هر كس را كه از او پذيرايي نكرده با فحش و ناسزا ياد مي كند كه نويسنده كتاب فوق (گردش در سرزمينهاي خاور نزديك) از دو دسته اخير است (كلب گويد اين اموي مسلك خبيث دروغها و جسارت ها كرده كه خود را منفور امت اسلام و مستحق عذاب ابدي دوزخ نموده است) و البته شايسته تر بود كه روي كتاب و نام او خط بطلان مي كشيديم ولي براي اطلاع خواننده نمونه هايي از ياوه هاي او را ذكر مي نمائيم: او گويد علماء آنجا (نجف) مي گويند تعداد مقبره هاي نجف دقيقاً ده هزار است زيرا حضرت علي (ع) پيكرهاي زيادتر از آن تعداد را به جايي ديگر

ص : 329

مي فرستد كه كسي آدرس آن را نمي داند.....)، (مضمون) پاسخ آنكه چيزي كه او از قول علماء نجف نقل مي كند را از كجا آورده كه هيچ عالم شيعه از آن خبر ندارد يا حداقل مي گفت كه اين گفتار را در چه شبي شيطان او براي او به وحي آورده .....، آري بگو تو از چه شرم داري كه در حالي كه مي بيني اينگونه لذت آلودگي به گناهان، آبروي اين چهره هاي اموي را ريخته است و يا گويد آنجا (نجف) جايگاه اولين خليفه پيامبر و به زعم پاره اي از آنان جايگاه كسي است كه از پيامبر شايسته تر بود، پاسخ اين ياوه گو آنست كه در دنياي شيعيان چه قديم و چه جديد چه كسي علي عليه السلام را شايسته تر از رسول خدا مي داند. (كلب گويد ..... آيا نمي داند يا نمي خواهد بداند كه مولانا المظلوم علي عليه السلام مي فرمايد ..... انا عبد من عبيد محمد (ص)، من بنده اي از بندگان محمد هستم و .....)

و يا ديگر ياوه سرايي هاي او در خصوص وقايع تاريخي كه آنها را به غلط نقل و بيان مي نمايد از جمله در رابطه با آل الله كه ... (امام حسين با خاندان و پيروانش را سپاه معاويه در كربلا همه را يكجا كشتند جز يك فرزند از حسين كه فرار كرد ....) تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل و يا گويد يكي از فرقه هاي شيعه گويد ..... علي چون با ابوبكر بيعت كرد كافر گرديد و چون خليفه شد ايمان او برگشت و ايشان را اماميه گويند ... و يا جبرئيل اشتباه كرد پس او هم كافر و ملعون است .... (كلب گويد هر چند حضرت علامه با صبر و حوصله دقيقاً و مستنداً پاسخ مي گويد ولي انصافاً آيا اينگونه ياوه سرايي ها به غير از مغز يك مجنون و ديوانه مي تواند از مغز فرد ديگري صادر شده باشد. و آيا اظهارات يك چنين اشخاصي، واقعاً ارزش پاسخ گويي را دارد كه آن معظم له وقت شريف خود را به آن معطوف نمايد .....)، و يا گويد در نجف ديدم كودكاني را كه حلقه هايي به گوش دارند و اين ها فرزندان متعه هستند و .....، و يا يك دختر در يك شب مي تواند چند بار ازدواج كند و ..... كه حضرت علامه به اين اراجيف قبلاً پاسخ كافي و شافي داده است و يا گويد ايرانيان مردم عراق را دشمن دارند ... و اعراب را با ديده حقارت مي نگرند ... (كلب گويد اين فرد و امثال او اگر ديوانه نباشند قطعاً مغرض بوده و قصد تفرقه اندازي بين مسلمانان را دارند و البته ما آثار و تبعات مسموم نمودن جوامع اسلامي را در ساليان اخير در بين ملت ايران و عراق و ساير ملل اسلامي از سوي معاندين خصوصاً اين مسلمان نمايان ديده ايم)، در حالي كه اين خداوند است كه عقد اخوت و برادري را بين مردم شيعه ايران

ص : 330

و عراق بسته است و اگر قبول ندارند روز عاشورا و اربعين سري به كربلا بزنند .....، و يا گويد (مضمون) شاه عباس مردم را تشويق كرد كه به جاي زيارت خانه خدا به مشهد بروند و ..... لذا مردم به كسي كه به مشهد رفته بيشتر از كسي كه به خانه خدا رفته احترام مي گذارند و ..... (كلب گويد حضرت علامه پاسخ اين ياوه گو را داده است و همه به كذب بودن اين دروغپردازي ها خصوصاً با اطلاع از علاقه مردم ايران به زيارت خانه خدا آگاهند و همه مي دانند كه حج واجب و زيارت مستحب است و مستحب كفايت از واجب نمي كند و ..... و الي آخر). و يا گويد در نيشابور قبه اي است كه ساختمان زيبايي دارد و مدفن محمد محروق از فرزندان حسين بود و نام گذاري آن به محروق به اين دليل بود كه وي به عنوان ميهمان در قريه اي وارد مي شود و شب به دختر مهماندار خود تجاوز مي كند و مردم او را مي سوزانند ولي با اين وجود براي او قبه و بارگاه مي سازند .....) مضمون: شرح و نحوه و چگونگي شهادت مظلومانه امامزاده محمد محروق در تاريخ ثبت است ..... ولي اين خبيث مفتري بدون هيچ ماخذ تاريخي هر چند كه ضعيف ترين آنها باشد، بعد از گذشت قرنها پس از شهادت جانسوز آن حضرت، مي خواهد وجود پاك و منزه او را به ظلم و ستم و با ايراد اين نسبت زننده و تهمت بزرگ آلوده نمايد (كلب گويد اي حضرت علامه البته هيچگاه آب دريا به آب دهان سگي چون اين افراد مفتري نجس نخواهد شد و اين افاك اثيم فقط براي اين منظور اين تهمت و افترا را وارد مي نمايد كه دامن كثيف رهبران فاسد خود اعم از بني اميه و بني عباس ستمگر را پاك نمايدو حال آنكه خدا در كمين ستمكاران است و او اكنون دانسته است كه در چه بد جايگاهي وارد شده است و البته گناه او از گناه كساني كه آن حضرت را سوزانده اند بيشتر است زيرا آنها جسم ايشان را سوزانده و اين خبيث با ايراد تهمت و افترا و اهانت روح آن حضرت را آزار مي دهد الا لعنه الله علي الظالمين انا لله و انا اليه راجعون) و نيز در ادامه ياوه گويي هاي خود مي گويد حسين با شهربانو دختر آخرين پادشاه ساسانيان ازدواج كرد و به اين ترتيب حسين، آن عظمت الهي را كه ساسانيان وارث آن بودند به ارث برد .....، پاسخ براي اين ياوه گو آن است كه حسين عظمت الهي خود را از جد بزرگوارش رسول خدا به ارث برد نه از پادشاهان ساساني .....، آنهم به شرحي كه اين اموي مسلك مي گويد .....).

ص : 331

عقيده الشيعه اتهامات يك مستشرق به نام دونلدسون:

هر محقق كه به اين كتاب مراجعه مي كند، ابتداء آن را بيرون از نسبت هاي ناروا و ناسزاهاي گزنده تصور مي نمايد، ولي هر چه بيشتر در آن توجه مي كند، نشانه هاي جهل نويسنده و بي اطلاعي او از عقايد شيعه و ناداني او از علم رجال و ..... را بيشتر متوجه مي شود و سپس در مي يابد كه او فردي است تهمت زن، گستاخ، بدزبان و دروغگو و در مواردي دخالت كرده كه حق دخالت نداشته و درباره امت بزرگ شيعه به ياوه گويي پرداخته است و در كتاب سراسر ياوه خود به مطالب كتب قوم خودش كه سراسر اوهام و افسانه است و يا كتابهايي كه بدست گروههاي جنجالي و آشوب طلب از اهل سنت تهيه شده و هيچ مبناء علمي و روايي ندارند، استناد مي نمايد و با قلم مسموم خود مطالبي را مي نويسد كه جز دروغ و ناروا نمي باشد از جمله مي گويد (....... شيعيان در هيجدهم ذي حجه، عيدي دارند كه در آن سه مجسمه از خمير درست مي كنند و در داخل شكم آنها عسل مي ريزند و سپس شكم آن را پاره مي كنند و آنها را نمادي از ابوبكر و عمر و عثمان مي دانند، آنگاه كاردي بر آن كشيده وقتي عسلها به راه افتاد بدين صورت ريختن خون خلفا را تجسم مي كنند و اين عيد را عيد غدير مي گويند)، ..... من چه بگويم درباره كسي كه به قول خودش شانزده سال در بلاد شيعه گردش كرده ..... و در تمام اين مدت اثري از آنچه كه خود مي گويد نديده و نشنيده و نخوانده ..... است و آنگاه آمده تا بين مسلمين شكاف ايجاد نمايد خوب اين حال و روز اين گونه افراد است، ..... اما نظر كن به حال مترجم كتاب كه او هم بايستي بداند كه ما فهميديم كه چگونه او در تحريف كتاب بر ضرر شيعه تلاش كرده و مطالب سطرهاي آن را زشت تر و ناموزون تر ساخته و آنچه روحيه پست او آن را زشت تر نموده است بر آن افزوده است و مرگ باد بر اينگونه مترجمي كه چون مطالب اين كتاب سراسر دروغ از نظر حمله به شيعه و بدگويي آنان مورد توجه اش واقع شده، گناهان غربي ها را بدوش كشيده و در جامعه اسلامي منتشر ساخته است.

الو شيعه، اتهامات موسي جار الله:

من هيچ مايل نبودم نامي از اين كتاب به ميان آيد ..... ولي چاپ و انتشار آن مرا مجبور نمود تا جامعه مسلمانان را در جريان قرار دهم ..... من نمي دانم درباره اثر مكتوب مردي كه آيات كتاب الهي و سنت

ص : 332

پيامبرش (ص) را پشت سر انداخته و خودسرانه به صدور حكم و نقد پرداخته است، چه بگويم و چه نظري بدهم درباره كسي كه ناروا سخن مي گويد و دروغ مي بافد و نسبت نادرست مي بندد و لقب ناسزا مي سازد و با كتاب خدا بازي مي كند و با راي ناچيز خود آن را تغيير و هر چه به عقل ضعيف او مي رسد را مي گويد و تصور مي كند كه قرآن امروز نازل شده و كسي قبل از او، آن را نشناخته و در زمينه آن سخن نگفته و تفسيري بر آن نگارش نيافته است ..... همان نادان و جاهلي كه تصور مي نمايد امت با پيامبرش همه در امتيازات و كمالات رسالت برابر هستند ..... و با تفسير به راي خود، مطالبي را كه بر خلاف قرآن و سنت است بيان مي نمايد و .....، كه در ادامه حضرت علامه بطور كافي و وافي به ياوه سرايي هاي اين شخص كه براي اظهار وجود خود، تمامي مباني موجود را منكر مي شود پاسخ لازم را بيان فرموده است ..... (كلب گويد در مباني علم اقتصاد، عواملي وجود دارد كه از آنها به عنوان توابع و متغيرهاي اقتصادي نام مي برند كه در مباحث مرتبط از آنها بهره گيري مي نمايند و تشخيص اين عوامل در تعيين مسير و پيش بيني هاي اقتصادي و .....، از اهميت خاصي برخوردار مي باشد، بطور مثال افزايش تعرفه هاي سوخت در امر توليد عامل متغير و افزايش هاي تبعي هزينه هاي توليد، قيمت و تقاضا ..... به فرض ثابت بودن براي ساير شرايط تابع اين متغير مي باشند و .....، در علوم اجتماعي نيز دقيقاً همين مباني علمي حاكم است كه خداوند در كتاب خود و رسول خدا در سنت خود، مشروحاً اين متغيرها را معرفي فرموده اند و از جمله رسول خدا و اسوه بودن آن حضرت و امر به اطاعت از اولي الامر و يا قرار دادن كتاب خدا و اهلبيت در ميان امت را براي رهبري و معرفي علي عليه السلام و ملازمه او با حق و حق با او، براي رهبري و هدايت به عنوان متغير اجتماعي در امر رهبري ..... و تابع بودن امت در اين حركت كه در واقع اين عوامل جزء توابع اين متغيرها خواهند بود و لذا همانطور كه اظهارنظر بي مورد در تفسير و توجيه عوامل مجموعه اقتصاد، اسباب استهزاء دانشمندان علم اقتصاد خواهد بود، اظهارنظر امثال اين ياوه گو نيز در اينكه هر شخص در امت مي تواند رهبر امت باشد در واقع دلالت تام بر سفاهت او دارد و البته بازي با الفاظ و كلمات دردي را از امت درمان نخواهد كرد جز اينكه بر معضلات و سردرگمي هاي آن بيفزايد بلكه تنها راه نجات و سعادت عمل به دستورات نبي مكرم اسلام در قبول رهبري جامعه اسلامي از سوي كساني كه خدا و رسول او به همه امت امر فرموده اند، زيرا جامعه اي در جهان يافت

ص : 333

نمي شود كه نيازمند به رهبر نباشد و حتي اگر قائل به رهبري مجموعه اي شورايي نيز باشيم باز هم مفهوم آنچه اين ياوه گو به آن متكلم شده است تداعي نخواهد گرديد زيرا در آن حالت نيز شورا متغير و امت تابع آن خواهد بود) و يا اگر ادعا نمايد كه علم امت بر قرآن و سنن پيامبر از علم علي و اولاد علي بيشتر و كاملتر است ..... (كلب گويد اگر بنا به گفته اين ابله براي رهبري جامعه اسلامي به جاي شخصيت حقيقي (كه خدا و رسول در اطاعت اولي الامر يعني امام مفترض الطاعه تعيين نموده اند)، شخصيت حقوقي به نام امت پيشنهاد شود باز هم براي مديريت و رهبري آن، افرادي حداقل به صورت شورا براي رهبري لازم است كه خود سالب بر اصل معنونه خواهد بود پس جز اين نيست كه اين گفته هاي موزون و مترقي مابانه فقط حاصل انديشه هاي غير علمي و بي محتوا است كه اصطلاحاً آن را ياوه مي گوئيم ..... الي آخر) و حضرت علامه مي فرمايد..... او چه زمان به علم علي و اولادش و به علم جميع امت واقف گرديده تا بتواند اين ادعا را داشته باشد .....، و نيز در خصوص متعه اظهار نظر ميكند كه اين ازدواج از بقاياي ازدواج جاهليت است نه يك حكم شرعي و در شرع اسلام چنين ازدواجي روا نيست و نسخ آن هم نسخ يك حكم شرعي نيست ..... و اجماع بر حرمتش واقع شده ..... و كتب شيعه اسناد آن را به امام باقر و امام صادق نسبت مي دهند ولي به احتمال صحيح تر، سندش ساختگي است و گر نه امام باقر و امام صادق جاهل خواهند بود. پاسخ: اينست سلسله جناياتي كه بر ضد اسلام و كتاب خدا و احكام آن، از سوي اين ياوه گو واقع مي شود و اين است تكذيب رسول خدا و تكذيب آنچه كه مورد اعتراف و تائيد صحابه، تابعين و علما از تمامي فرقه اسلامي است و تفسير اين آيه (فما استمتعتم به منهن ....) كه شان نزول اين آيه در مورد ازدواج موقت است كه در مطمئن ترين تفاسير بيان شده از جمله (صحيح بخاري، صحيح مسلم، سند احمد، طبري، احكام القرآن جصاص، سنن بيهقي، تفسير بغوي، زمخشري، قاضي، قرطبي، رازي، شرح مسلم، قازي، بيضاوي، ابي حبان، ابن كثير، سيوطي و .....) حضرت علامه فرمايد، آيا اين كتابها، ماخذ و مراجع علم قرآن نزد اهل سنت نيست آيا آنان علماء تفسير قرآن نيستند ..... پس چطور اين مردك (با بي شرمي تمام) مي گويد هيچ آيه اي در قرآن درباره آن نازل نشده و در غير كتب شيعه ديده نمي شود. ....، آيا او در حدي است كه با زبان هرزه خود درباره امام باقر و امام صادق سخن بگويد و نسبت به تابعين و صحابه بدگويي كند (كلب گويد كجا هستند

ص : 334

سيد حميري ها و كجايند ديگر شاعران با شرافت و باغيرت كه جايگاه اين هرزه گويان را كه بر ضد پيامبر و بزرگان دين و شريعت اينگونه جسارت مي نمايند را به آنها نشان دهند و اشعار خود را در هجو آنان و مادران آنها بسرايند تا دهان به دهان نقل شده و جايگاه پست اين اموي مسلكان و بي ادبان را به آنها نشان دهند كه تا قيام قيامت از شرم سر نحس خود را بالا نياورند)، قبلاً بيان شد كه حدود ازدواج موقت در اسلام معلوم و معين است و در دوران جاهليت نيز ازدواجي با اين شرايط وجود نداشته است و هيچكس از علماي پيشتر و متاخر نيز تا به امروز اين عقيده را نداشته اند و با وجود احكام شريعت در اين رابطه ديگر هيچ ارزشي براي ياوه گويي هاي اين فرد وجود نخواهد داشت (كلب گويد عشق وافر و زايدالوصف او به امام او عمر بن الخطاب موجب شده تا براي توجيه عمل او صورت مسئله را پاك نمايد تا به اين وسيله عمل خلاف سنت او را توجيه نمايد. آري تعصب عقل را حيران و گوش و چشم را كر و كور مي نمايد). و اما مقررات مربوط به متعه، كه اين مقررات دركتب بسياري از علماء اسلام وارد گرديده از جمله، اين قوانين را در (سنن دارمي، صحيح مسلم، طبري، جصاص، بيهقي، بغوي، قرطبي، رازي، شرح مسلم، ابن كثير و ..... و نيز بسياري از كتب فقهي مذاهب اربعه) مي توان يافت و نيز اولين كسي كه ازدواج موقت را ممنوع كرد خليفه دوم بوده است كه بيست و پنج حديث در صحاح و مسانيد بدست ما رسيده است كه نشان مي دهد ازدواج موقت در شريعت اسلام، جزء احكام شرعي و مباح بوده و مردم نيز در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلافت ابوبكر و حتي خود عمر به آن عمل مي نموده اند و عمر در آخرين روزهاي خلافت خود از آن نهي كرده و خود را اولين كسي معرفي مي نمايد كه اين سنت پيامبر را تعطيل و آن را ممنوع اعلام نموده است كه اين روايات در صحيح بخاري، مسلم، مسند احمد، مالك، بيهقي، طبري و ..... آمده است.

صحابه و تابعين:

گروهي از صحابه و تابعين عليرغم نهي عمر از اين (سنت نبوي)، معتقد به مشروعيت اين ازدواج بوده و نظرات آنان اهميت به سزايي را دارا بوده به نحوي كه بعضي از آنها پيرواني دارند كه اطاعتشان را امت اسلامي بر خود واجب مي دانند از جمله (اميرالمومنين عليه السلام، ابن عباس، عمران بن حصين خزاعي، جابربن عبدالله انصاري، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، ابوسعيد خدري، سلمه بن اميه .....)، ابن حزم

ص : 335

پس از برشمردن گروهي از صحابه كه ازدواج موقت را پذيرفته اند گويد و از تابعين طاووس يماني، سعيد بن جبير و عطاء و ساير از فقهاي مكه مي باشند و ابن عمرو گويد اصحاب ابن عباس از مردم مكه و يمن همه اعتقاد دارند كه ازدواج موقت حلال است و قرطبي گويد اهل مكه زياد ازدواج موقت مي نمودند ..... پس كجاست اجماع امت بر حرمت ازدواج موقت كه (اين ياوه گو) مدعي آن است ....، الي آخر

اكنون چهره حقيقت آشكار شد

ديگر وقت آن رسيده كه حجاب را از روي مقصد نهايي خود برداريم و هدف خود را در بيان اين بحث مفصل، پيرامون كتب قوم بيان كنيم اكنون وقت آن براي ما فرا رسيده است كه بگوئيم، گمشده مطلوب ما بيداري ملت اسلام نسبت به موضوع مهمي است كه در آن حفظ مصالح عمومي و ترويج همبستگي و دوستي و وحدت اجتماعي و حراست از مرزهاي اسلامي و حفظ ملت اسلام از طغيان سيل بنيان كن فساد و تباهي مي باشد. «اي قوم اگر موقعيت سخن من و يادي كه از آيات خدا كردم بر شما گران است من بر خداي خود تكيه كرده ام» من شما را به خدا سوگند مي دهم كه آيا هيچ تبليغي براي ايجاد شكاف بين صفوف مسلمين و گسستن اجتماع آنان و فساد در نظم اجتماعشان و از بين بردن وحدت عربي آنها و گسستن رشته برادري اسلامي آنها و برانگيختن كينه هاي نهفته آنان و به حركت درآوردن آتش بدبيني در نفوس ملل اسلامي و دميدن در آتش عداوت بين فرقه هاي مسلمين و ....، نيرومندتر از اين كتب مي تواند وجود داشته باشد.«اي قوم به پيروي من بپاخيزيد تا شما را به راه راست هدايت كنم» اين كتب فرياد خود را به مخالفت با بانگ رساي قرآن بلند كرده و البته اين جنجالهاي آميخته با دروغ در جامعه ديني، فحشا و منكرات را اشاعه و اين سخنان ناموزون تيشه بر ريشه آن مكارم اخلاقي كه پيامبر صلي الله علي و آله براي تكميل آن مبعوث شده است مي زند، اين زبانهاي ناسزاگوي نيشدار و مفتضح، امت اسلام را به بدگويي و بي ادبي و زشت خويي و ستيزه جويي و خشونت و وقاحت و مردم آزاري سوق مي دهند و نتيجه اين تعاليم فاسد، بر هم خوردن نظام اجتماعي و دوري و اختلاف بين فرقه اسلامي و هتك حرمت و اهانت به ناموس شريعت مقدس و بازي با سياست ملل اسلامي و در هم كوبيدن توحيد و يگانگي مردم است و اين قلمهاي مسموم است كه مانع سعادت و پيشرفت امت شده و موانع لاينحلي را در پيش روي آنان قرار مي دهد. و

ص : 336

همچنين برنامه هاي اسلامي را كه در الواح ضمير اصلاح طلبان نقش بسته است را از بين مي برد و كدورت هايي را كه در دلها بواسطه رعايت اخلاق ديني متوقف مانده است زنده مي كند .....

نصيحتي بر تهمت زنندگان:

..... زمين، خانه مسلمان صادق و اسلام، حكومت و دولت اوست و مسلمان، تحت پرچم حق زندگي مي كند و عزت و اتحاد مسلمين، گمشده او است و برادري صحيح و درست اسلامي، هر وقت و هر كجا كه باشد شعار اوست، اين وضع تمامي مسلمانان است چه رسد به دولتهاي اسلامي كه هر كدام در حقيقت شعبه اي از حكومت جهاني بزرگ اسلام هستند .....، ..... با اين وصف چگونه دولت مصر عزيز، به خود اجازه مي دهد كه نشر اينگونه كتب در كشور او اينگونه آزاد باشد و با اين عمل در نزد جهان و جهانيان نام و شهرت خود را لكه دار نمايند. آيا اين براي آن كشور ننگ و عيب نيست كه معرف آن مردمي دجال منش و فريبكار باشند، نويسندگاني مزدور با قلمهايي مسموم باشند و بگويند اين مصر كشوري است كه فقيهش موسي جاراله، عالمش قصيمي، مصلحش احمد امين و عضو كنگره اش محمد رشيد رقها و دكتر حقوقش حسين و مورخش خضري و استاد علوم اجتماعيش محمد ثابت و شاعرش عبدالقلاهر ابوالسمح باشند.....). و لذا هر مسلماني كه در ادعاي مسلماني خود صادق باشد و شرف و عزت ملت خود را بخواهد موظف است امثال اين كتابهاي باطل را به دور بريزد..... و همچنين مبلغان و ناشران حكومت هاي اسلامي موظفند تاليفات اهل هر مذهب و هر فرقه اي را از فرقه هاي اسلامي كه به اصول و ماخذ صحيح و با دست رجال و بزرگان آن فرقه تاليف شده عرضه بدارند.، و البته ما از نويسنده هر مذهب و نوشته هر ملت كه با دستان صدق و امانت ..... و رعايت ادب و علم دين نوشته شده باشد استقبال مي كنيم.

شعراي غدير در قرن چهارم:

ابن الطباطبا اصفهاني (متوفي 322):

(..... من به دعاي جدم مصطفي نسبت به پدرم در روز غدير اطمينان دارم و شما بر حذر و هوشيار باشيد تا خداوند ما را از ميراث دعايش درباره دشمنان و دوستان او سعادتمند كند و شما بايد صبور باشيد .....)،

ص : 337

نام او ابوالحسن محمد بن احمد ابن ابراهيم طباطبا فرزند اسماعيل بن ابراهيم بن حسن فرزند امام سبط پيامبر حسن بن علي بن ابي طالب صلواه الله مشهور به ابن طباطبا است، او دانشمندي زبردست، شاعري بزرگ از بزرگان ادب كه مرزباني كتابي را در شعر و ادبيات و تذكره نويسان اين كتب را به او نسبت داده اند (سنام المعالي، عيارالشعر، الشعر و الشعراء، نقد الشعر، تهذيب الطبع، العروض، فرايد الدرر، المدخل في معرفه، المعمي من الشعر، تقريض الدفاتر، ديوان اشعار، منتخب ديوان)، ابن طباطبا هيچگاه اصفهان را ترك نكرد و داراي اولاد فراوان بود كه در بين آنها دانشمندان و اديبان و اشراف و فقها بودند .....

ابن علويه اصفهاني: متوفي 320:

او صاحب قصيده مشهور محبره است، و حمور گويد احمد بن علويه را قصيده اي است با هزار قافيه در مرام تشيع كه وقتي بر ابي حاتم سجستاني آن را عرضه نمودند، گفت اي مردم بصره، اهل اصفهان بر شما سبقت گرفتند و اول قصيده اينست: (ما بال عينك ثره الاجفان ..... و له اذا ذكر الغدير فضيله، لم نسها مادامت الملوان .....) اين قصيده متضمن برجسته ترين فضايل اميرالمومنين عليه السلام است كه از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده و در حقيقت زبان كتاب و سنت است، نه تصاوير خيالي و شاعرانه..... در اين قصيده استدلال و برهان صادق بر امامت و وصي پيامبر امين را بررسي مي كنيم و مفهوم مولي را از دانشمند يگانه ادبيات عرب و محقق بصير از پيشوايان امت عرب و مرد بي نظير از رجال اديب و سخن سراي عرب مي شنويم كه اين خود دليلي قاطع، بر نظر شيعيان درباره دلالت لفظ ولي و افاده ولايت مطلقه از لفظ ولي در حديث و بر ولايت مطلقه مولي المومنين صلوات الله عليه مي باشد.

شاعر را بشناسيم:

او ابوجعفر احمد بن علويه اصفهاني كرماني مشهور به ابي الاسود، يكي از مولفان اماميه است و كتابي در دعا و ديوان اشعار و ..... دارد، ابن علويه از پيشوايان و بزرگان حامل حديث است و بزرگاني از مشايخ اماميه از او حديث گرفته اند از قبيل ابن وليد قمي (كه اوصاف او در وثاقت و اجتناب از روايت نمودن از اشخاص غير موثق مشهور است)، ابوجعفر قمي، صدوق طبري، ديگر فقيه طايفه ..... سعيد بن عبدالله، حسين بن محمد بن عمران اشعري، عبدالله بن حسين مودب از مشايخ صدوق و پدر بزرگوار او، احمد بن يعقوب اصفهاني، .....

ص : 338

در جلالت و علو مقام ابن علويه همين بس كه اخبارش در كتابهايي همچون (الفقيه، تهذيب، كامل، اماني، مجالس و همانند آن) از كتب عمده اصحاب اماميه، رضوان الله تعالي عليه پراكنده است..... او صرف نظر از اينكه از بزرگان حديث است، از دانشمندان بسيار برجسته در ادبيات عرب نيز مي باشد و از اين رو سيوطي و ثعالبي و حموي ..... او را به اين وصف ستوده اند. اما قدرت شاعرانه او در عين اوج و بلندي در عالي ترين مراتب صنعت شعر نيز بوده و ..... و برازندگي او به قاطعيت استدلال و دستيابي او به دلايل كوبنده .....، به اين دليل اشعارش درباره ائمه دين عليهم السلام همچون شمشيري است كه شبهات ناصبيان را قطع مي كند ..... قصيده محبره او ..... گواه همه اين مطالب است ..... ابن علويه متولد 212 و متوفي حدود 320 بوده است.

المفج متوفي 327:

(....... لم يكن امره بدوحات «خم»، مشكلا عن سبيله ملويا، ان عهد النبي في ثقليه، حجه كنت عن سواها غنيا، نصب المرتضي لم في مقام .....)، اين قصيده از قصايد برجسته و گرانبها است ..... و مشتمل بر احاديثي در فضائل علي عليه السلام است كه تعداد ابيات آن حدود 150 بيت است و .....، او از شخصيت هاي بزرگ شيعه و علما و شعراي روشنگراي اماميه است، اين قصيده را (اشباه) ناميده اند حموي در اين رابطه گويد: او را قصيده اي است داراي تشبيه ها، بدين سبب آن را اشباه خوانده اند و غرض از آن روايتي است كه ..... از ابن هريره نقل كرده كه گويد رسول خدا در جمع اصحاب فرمود: (ان تنظروا الي آدم في علمه ..... هو علي بن ابي طالب) كه اين حديث حموي را هر دو فرقه بر آن اتفاق دارند و نيز اين حديث با همين مضمون كه (اگر كسي مي خواهد به آدم در علم، به نوح در فهم، در ابراهيم ..... پس نگاه كند به علي ابن ابي طالب) (احمد پيشواي مذهب حنبليان، احمد بن حسين بيهقي، احمد بن محمد عاصمي، خوارزمي مالكي، كمال الدين محمد بن طلحه، عزالدين بن ابي الحديد، ابوعبدالله الكنجي، محب الدين طبري، حمويي، قاضي عضدالايجي، تفتازاتي، ابن الصباغ، الوسي، صفوري ..... اين حديث را در آثار خود نقل نموده اند).

حافظ احمد بن محمد عاصمي در كتاب زين الفتي خود مي گويد:

اما آدم پس شباهت او با مرتضي در ده چيز است (سرشت و طينت، مدت توقف، مصاحب و همسر، ازدواج و خلعت، علم و حكمت، هوش و ذكاوت، آمريت و خلافت، دشمنان و مخالفت، وفا و محبت، اولاد و عترت)

ص : 339

پس شباهت مرتضي و نوح در هشت چيز است (فهم، دعوت، اجابت، كشتي، بركت، سلامت، شكر، هلاك كردن)، پس شباهت مرتضي و ابراهيم خليل كه در هشت چيز است (وفا، حفظ و خودداري، مناظره با پدر و قوم، نابودن كردن بت ها به دست خود، بشارت خدا به اينكه از دو فرزند او انساب پيامبران هستند، اختلاف احوال ذريه اش بين نيكوكار و ستم كار، (آزمايش) گرفتاري او از ناحيه خدا به جان و مال و فرزند، نام گذاري او از سوي خداوند .....)، آنگاه در وجه هر يك از شباهت ها به تفصيل سخن گفته است ....، اما شباهت مرتضي به يوسف صديق به هشت چيز (علم و حكمت در كودكي، حسد برادران، عهدشكني نسبت به او، جمع بين علم و سلطنت براي او در بزرگي، آشنايي تاويل احاديث، كرم وگذشت از برادران، عفو از آنان در وقت غلبه بر آنان، مهاجرت و تغيير خانه)، و اما شباهت مرتضي به موسي كليم به هشت چيز است (صلابت و شدت، احتياج و دعوت كردن، به عصا و نيرو، به شرح صدر و وسعت نظر، به برادري و قرابت، دوستي و مودت، به آزار ديدن و محنت كشيدن، به ميراث ملك و امارت). و اما شباهت مرتضي به داوود در هشت چيز است (علم و حكمت، قدرت غالب در بين هم سنين خود در كودكي، به مبارزه براي كشتار جالوت، غلبه او بر طالوت و اعطاء ملك و قدرت به او از سوي خداوند، نرم كردن آهن براي او، تسبيح جمادات با او، فرزند صالح، به خطاب قاطع).، و شباهت مرتضي و سليمان به هشت چيز است (امتحان و بلا در خودش، انداختن پيكر در تختش، تلقين خدا او را در كودكي به آنچه شايسته آن است از خلافت، به رد خورشيد به خاطر او بعد از غروب آن، به تسخير هوا و باد، به تسخير جن براي او، به آگاهي او از سخن گفتن پرندگان و جمادات و گفتگو با آنان، به آمرزش و برداشتن حساب از او).، اما شباهت مرتضي با ايوب به هشت چيز است (بلا در بدن او، بلايا در فرزندش، به بلايا در مالش، به صبر در شدايد، به اينكه همه به او خروج كردند، به شماتت دشمنان، دعا به درگاه خداوند، در امواج بلا بردن بدون هيچ سستي و فتور، وفا به نذر و اجتناب از تخلف در اداء نذر).، و اما شباهت مرتضي و يحيي ابن زكريا به هشت چيز است (حفظ و عصمت از گناه، به كتاب و حكمت، به تسليم و تحيت، نيكي به پدر و مادر، قتل و شهادت به خاطر يك زن مفسد، شدت خشم و انتقام گرفتن خدا بر قتلش، به خوف و مراقبت از خدا، به نداشتن هم نام براي او و بررسي در نامگذاري او) و پس از شرح و بسط تمامي مواردي كه ذكر نموده است مي گويد: و اما شباهت مرتضي و عيسي در هشت چيز

ص : 340

است (اعتراف و اذعان به خداي بزرگ و متعال، به علم به كتاب از كودكي در وقتي كه هنوز به پايه مردان نرسيده بود، به علم نامه نگاري و سخنراني، هلاك دو فرقه از اهل گمراهي در مورد او، به زهد در دنيا، به كرم و بخشش، به اخبار از آينده، به كتابت و كارداني) و سپس به بيان و شرح مفصل تمامي موارد اشاره شده پرداخته و .........) اين كتاب (زين الفتي في شرح سوره هل اتي) يكي از گرانبهاترين كتب عامه (اهل سنت) است كه در آن نشانه هاي دانش و نمودارهاي برازندگي به چشم مي خورد .....

شاعر را بشناسيم:

او ابوعبداله محمد بن احمد بن عبدالله نويسنده ونحوي مصري ملقب به مفجع، يگانه اي از نوادر علم و حديث است..... او از افراد انگشت شمار اصحاب اماميه است كه به حسن عقيده و سلامت مذهب و محكمي راي ستوده شده و به آنها معروف است، تمايل كلي او به اهل بيت عليهم السلام است و اشعار فراواني در مدح و مرثيه بسيار بر مصائب ناگوار آنان دارد، تا جايي كه بدخواهان او به او لقب مفجع (يعني فاجعه ديده) دادند تا او را ناراحت نمايند و او در شعرش به آن اشاره دارد (....... اگر مفجع را از روي بدگويي به من لقب داده اند، بجان خودم سوگند كه من اندوه فاجعه ديدگان دارم .....)، ..... و او به اين لقب مشهور شد، او داراي آثار ارزشمند ديگري نيز همچون (المنقذ، قصايد در مدح اهل بيت، ترجمان، اعراب، .....) مي باشد.

ابوالقاسم صنوبري متوفي 334:

(ما في المنازل حاجه نقضيها ..... اخاه في «خم» و نوه باسمه ..... هو قال: افضلكم علي انه ..... هولي كهارون لموسي جندا .....)، و نيز او را قصيده اي است در مراثي امام حسين (ع) كه (....... آيا كوه اضاخ همان كوهي است كه مي دانستيم ..... (ناله) ياد روز حسين (ع) در كربلا گوش مرا ناشنوا كرد و پرده صماخي براي من باقي نگذاشت، زنان حرم پيوسته صداي گريه و سوگواري آنان شنيده مي شود و مداوم صداي شيون از آنها برخاسته مي شود حسين را از آب فرات منع كردند.، و خود آن آب زلال و خنك را دست به دست به هم تعارف كردند، پدر و مادرم فداي عترت پيامبر باد و گوش معاندان و دشمنان آنان كر باد، همان كساني كه كودكان، جوانان، سالمندان و پيران آنها بهترين خلق خداوند هستند ..... همان كساني كه وقتي مردم از سهم و حقوق غارت شده آنان به غذاهاي بريان و پخته شده عادت كردند، آنها از فرط محروميت به گرسنگي خو

ص : 341

گرفتند ..... هر كس در جامعه بدرخشد و عزت يابد به عشق و ابراز علاقه به آنان مي درخشد و بواسطه بزرگي آنان به مقام رفيع خواهد رسيد ..... اي فرزند دختر پيامبر تو چه فرزند با كفايتي از پيامبر هستي و چه شباهت كامل با جد خود داري، تو فرزند همان كسي هستي كه در سختي هاي نبرد كرار و در مقابله با خطرات پابرجا بود، فرزند همان كسي كه سخت و با صلابت و با قدرت تمام در هنگامه نبرد، ركاب مي كشيد و حملاتش در جنگ ها خرد كننده بود..... سنگيني بار اين مصيبت را روزگار تنها بر شما وارد نكرد بلكه بر همه مردم امت اسلام وارد نمود .....)

شاعر را بشناسيم:

او ابوالقاسم ..... احمد بن محمد ..... مشهور به صنوبري است

شاعر شيعه و بزرگوار كه ..... تذكره نويسان نام او را به نيكي ياد نموده و شعر او را در درجه اعلي و او را به واسطه اشعار زيبا و خوب او حبيب اصغر ناميدند و ..... و اما در تشيع او، اشعارش بر آنها گواهي داده و ديگران از جمله يماني و ابن شهرآشوب او را شيعه و از مداحان اهل بيت مي شمارند، اين اشعار در وصف علي عليه السلام از اوست (و او بي دروغ و بي اغراق شخص محبوب پيامبر يعني حبيب خدا محمد (ص) بود و دو فرزندش براي مصطفي آن مرد با اخلاص فرزندان بوده اند، او به هر دو قبله نماز گذارد و روزي كه همه مردم كور و كر بودند او به هر دو قبله اقتدا كرد، كدام زن قابل مقايسه با همسر او فاطمه است و كدام دو سبط را با دو سبط او يعني حسن و حسين مي توان مقايسه كرد ..... اوست مالك دوزخ كه فردا در آن تصرف مالكانه خواهد كرد و اوست مالك رضوان بهشت كه رضوان به ملاقات او مي آيد، خورشيد به خاطر او از مدار خود بازگشت نمود تا او نمازش را بدون عيب و نگراني بجاي آورد. به غير از او كيست كه در جاي پيامبر در مقام برادري قرار گرفت مانند نشستن هارون بجاي موسي بن عمران. و به غير از او كيست شفاعت كننده آن فرشته كه به شكل اژدها به نزد او آمد، و پيامبر او را گفت يا علي شقي ترين مردم در زماني كه نام شقاوت آورده شود، دو شخص خواهند بود، اول آنكه ناقه صالح پيامبر را در عصيان با صالح پي كرد و ديگر آن كسي كه مرا ملاقات كند در حالي كه تو را عصيان كرده و آگاه باش كه محاسن تو يا اباالحسن از خون سرت خضاب شده و به رنگ قرمز شديدي رنگ آميزي خواهد گرديد و (كلب گويد و اين خبر غيبي رسول خدا به

ص : 342

مولانا المظلوم اميرالمؤمنين از معجزات نبي مكرم اسلام بوده است كه خداوند علي اعلي مولاي مظلوم ما را به آن خبر داده بود كه فرق مبارك او به ضربت ناجوانمردانه آن ولد زنا شكسته شد و از خون مبارك آن محاسن شريف رنگين شد تا گفتار صادق مصدق يعني محمد واقع شود و .....، خدايا تو را به خون پاك مولانا المظلوم علي قسم مي دهيم كه آتش جاويد خود را بر دشمنان آن حضرت و كساني كه از ظلم آنان حمايت و جنايات آنان را توجيه و ..... مي نمايند حاكم بفرمايي تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين انا لله و انا اليه راجعون).

و نيز در رثاي اميرالمومنين و فرزند سبط شهيد او گويد:

(چه خوب هستند آن دو شهيد كه خداي عرش و كل خلايق گواه من بر خوبي آن دو هستند، كيست تا پيامبر را در مورد آنان تسليت گويد و كيست كه از دور و نزديك مايه تسلي او گردد.، كيست كه به فاطمه مصيبت ديده از شوهر و فرزندش خبر دهد و مصايب آن دو را برايش بگويد آيا دانستند كه چه كسي را در محراب عبادت كشتند و چه كسي را در ميدان نبرد با لب تشنه شهيد كردند، دو ستاره در زمين يا دو ماه در زمين، بلكه دو خورشيد، اگر بگويم بايد بگويم دو خورشيد غروب كردند.).

و نيز در رثاي دو سبط شهيد رسول خدا فرمايد:

(اي آنكه در ميان تمام پيامبران، بهتر از همه خلعت نبوت را به قامت خود پوشانده اي، مي گويم كه اندوه و سوز و گذار من بر دو سبط تو، اندوه و سوگواري پايان ناپذير است اين يكي كشته دست اشقيا و آن ديگري كشته زنازادگان.، در روز عزاي حسين، اشك غم از مردم بلكه از اهل آسمان باريدن گرفت، روز عزاي حسين درهاي عزت را بروي ما بست، اي كربلا تو از اندوه و بلا براي من سرشته شدي ..... با گروهي لب تشنه، و آن جوانمردي كه با عطش و با لب تشنه زندگي را وداع كرد كه مظلومانه او را از چشيدن آب منع كردند، و اميد است كه روز قيامت مزه آب را نچشند.، كيست كه آن لب تشنه افتاده در خاك را در حالي كه خيمه هاي حرم او واژگون شده است، ياري نمايد و كيست كه پيكر مطهر آن شهيد كه عريان و غريب كه تنها در بيابان افتاده است را از زمين بردارد، كيست تا آن كسي را كه حنوط او از خاك و غسلش از خون است را ياري كند كيست كه فرزند فاطمه را در حالي كه از چشم دوستداران خود پنهان مانده است را ياري نمايد.).

ص : 343

قاضي تنوخي متولد 278 و متوفي 342 هجري:

(....... من ابن رسول الله و ابن وصيه ..... و من قال في يوم «الغدير» محمد و قد خاف من غدر العداه النواصب ..... فقال لهم : من كنت مولاه منكم، فهذا اخي مولاه بعدي و صاحبي .....)

پيرامون شعر:

عبدالله بن معتز عباسي خبيث متوفي 296، از دشمنان سرسخت آل ابي طالب بود و در عيب جويي و بدگويي از آنان به دليل شقاوت و سوء باطن و خباثت ذات زياده روي و در انجام آنها كوشش داشت و ..... و كينه هاي خود را در قالب شعر به مردم عرضه مي كرد و .....، بسياري از شعرا در رد اباطيل او قصايد جاودانه سروده اند كه از جمله آنان اميرابوفراس است كه در قالب قصيده ميميه خود از حريم رسول خدا دفاع كرده است و ديگري تميم بن معد فاطمي متولد 237 و متوفي 373 است كه قصيده زيباي او او در رد قصيده ننگين ابن معتز با اين مطلع آغاز مي شود (علي كه وزير پيامبر مصطفي و وصي او و شبيه به او در اخلاق و مكارم است و كسي است كه محمد در روز غدير (خم) در حالي كه از خيانت دشمنان ناصبي خود مي ترسيد گفت آيا من از جان شما به شما برتر نيستم و آنها با ترديد و نيرنگ گفتند آري، پس به آنها فرمود پس هر كه را كه من مولاي او هستم، اين برادرم و دوستم بعد از من، مولاي اوست پس همه از او اطاعت كنيد و (آگاه باشيد) نسبت او به من مانند نسبت هارون است به موسي كليم خدا) و نيز ابن منجم، ابومحمد المنصور بالله، صفي الدين حلي، كه رديه بر اباطيل ابن معتز سروده اند و نيز از آن جمله آن قصايد، قصيده قاضي تنوخي است كه صاحب تاريخ طبرستان، بهاء الدين محمد بن حسن، قصيده او را نقل كرده و متذكر شده كه اين قصيده را قاضي تنوخي در رد ابن معتز سروده است كه طليعه آن اينست: (فكم مثل زيد قد ابادت سيوفكم .....) يعني (چه بسيار بزرگاني مانند زيد را كه شما با شمشيرهاي خود به قتل رسانديد ولي بدون هيچ دليل جز گمانهاي دروغ .....، .....، آيا اين منصور (دوانيقي گمراه) از شما نبود كه ماههاي هدايت كه روشني بخش تاريكي هاي جهالت هستند را از مدينه تبعيد كرد و آيا اين شما نبوديد كه با محمد مصطفي رسول خدا قطع رحم كرديد و دشمني ها و محبت هاي او را نديده گرفتيد و آيا در سرزمين باخمرا مشعل هايي فروزان را به خاك نينداخته و فرقهاي سر آنها را شكاف نداده و يا موهاي سر آنها را خون آلود

ص : 344

نكرديد، و آيا اين هادي (عباسي) نبود كه در فخ با طوايفي به گونه اي ستم كاري و جفا كرد كه تنها در بيابان كلاغ هاي ابقع (خاكستري) بر آنها توجه و يا نوحه كنند و اين هارون شما (نبود) كه بدون هيچ جرم و گناه، اختران آسمان فضيلت را كه مانند ستارگان درخشان بودند را به ستم هلاك نمود و آيا اين مامون شما نبود كه رضا را بعد از آن بيعتي كه محكمتر از قله كوههاي مستحكم بود، مسموم كرد. آري اينست پاسخ كسي كه مي گويد چرا بر مقدرات خشمگين هستيد.). (كلب گويد در اين اشعار زيبا و پرمعني جناب تنوخي رحمه الله عليه اشاره دارد بر عقيده كفرآميز فعل اين اشقيا مبني بر اينكه آنچه از ظلم و جنايت و جرم و قتل و ..... كه انجام داده اند از مقدرات و عمل اجباري و جبري از سوي خداوند بوده و اختيار و بداء در اعمال بندگان وجود ندارد و العياذ بالله خدا به زنا و قتل و ..... مجبور مي نمايد و سپس به ظلم به سوي آتش دوزخ مي برد و البته بر اساس آيات شريفه كلام خدا معتقد به اين افكار شرك آميز كافر بوده و در آتش دوزخ جاوداني خواهد بود و البته آن حكام كافر اعتقادي به خدا و معاد و پيامبر نداشتند و آن افكار وسيله حكومت آنان بوده ولي پيروان احمق، آن را به عنوان اعتقاد پذيرفته و مشرك و مشترك به سوي دوزخ روانه شده اند).

شاعر را بشناسيم:

او ابوالقاسم تنوخي علي بن محمد بن ..... الحارث بن عمرو (پادشاه تنوخ) ..... بن سام بن نوح پيامبر است او يكي از ريشه دارترين ستونهاي علم، فضيلت ..... پيشواي علم فقه، احاديث، شعر و ادب، علم و نجوم، منطق، لغت و ..... و از شخصيت هاي بارز در جميع علوم و جوانمرد و داراي حسن خلق و طبع لطيف و خوشرو و خوش مشرب و متواضع و ..... بود او در انطاكيه در سال 278 متولد و نشو و نما كرد و در جواني به بغداد آمد و در علم دين و احاديث و ساير علوم تبحر يافت و او اولين كسي بود كه در ايام مقتدر بالله ..... سمت قاضي عسكر را در مكرم و شوشتر و جندي شاپور داشت .....، مهلبي وزير و ديگر روساي عراق به او سخت متمايل بوده و از او جانبداري مي كردند او را گل سرسبد و يادگار بزرگان مي دانستند ..... او در حافظه و يادگيري، قدرت و استعداد بي نظير داشت ..... قاضي تنوخي در علوم بسيار تبحر داشته و صاحب تاليفات فراوان نيز مي باشد از جمله آثار او (كتاب في العروض، علم اقواقي و .....،) سخنان تذكره نويسان در مورد مذهب تنوخي و فرزندش ابو علي .....، بر آن است كه آنان مذهب خود را پنهان مي نمودند و در هر گوشه وكناري فرود

ص : 345

مي آمدند تظاهر به مذهب آنان (به تقيه) مي نمودند ..... قاضي نورالله شوشتري او را از قضات شيعه خوانده و ..... (و من حيث المجموع)، قصيده بائيه او و آنچه مذكور شد سنگيني اعتقاد به تشيع او را در ترازوي بررسي معتقدات او نشان مي دهد، چنانكه بسياري از قضايايي كه فرزندش ابوعلي در كتاب (الفرج بعد الشده)، از پدر بزرگوار خود نقل مي نمايد در واقع نشانه و دليل محكم بر تشيع اوست، وفات تنوخي در سال 342 در بصره واقع شد و فرزندش ابوعلي گويد: (....... پدرم به من گفت كه اين سالي است كه منجمان براي من بريده اند، پس ابي الحسن بهلول قاضي را كه از نزديكان او بود به مكاتبت خبر داد ..... و وصيت كرد ..... ابوالقاسم غلام زحل منجم، مستخدم پدرم آمد و او را دلداري داد و در محاسبه نجومي او ايراد و شبهه گرفت، پدرم او را گفت اي ابوالقاسم من از كساني نيستم كه بر من حساب پوشيده مانده و اشتباه نمايم. و ديگر اينكه بر من اينگونه اشتباهات روا نيست و مرا نبايد به غفلت نسبت داد .... پس او به سختي گريه كرد .... تنوخي در عصر همان روز كه گفته بود از دنيا رفت)، ابوعلي المحسن، فرزندي به نام ابي القاسم علي، از خود بجاي گذارد كه وارث علم و كمالات فراوان پدر و جد بزرگوار خود بود و در مصاحبت و ملازمت شريف مرتضي علم الهدي بسر مي برد و از خواص او بود .....، كه مذهب او از مذهب پدر و جدش روشن تر و تشيع او مورد اتفاق است.

ابوالقاسم الزاهي: متولد 318 متوفي 352:

قصيده او با اين طليعه (لايهتدي الي الرشاد من فحص .... خليفه الوارث للعلم بنص .... من كان في بدر و يوم احد ..... فقال جبرئيل و نادي لافتي الاعلي عم في القول و خص ..... من اعطي الرايه يوم خيبر ..... من تسح البصره من ناكثها ..... و من بصفين نضاحسامه ..... و من اسال النهروان بالدما .....، فانزل الله تعالي هل اتي ..... اذ قال في يشهد بالغدير لي، فبادر السامع و هو قد نكص .....)، « ..... هان وقتي كه او يعني علي عليه السلام فرمود چه كسي در امر غدير براي من گواه مي شود، هر شنونده كه شنيده بود گواهي داد ولي انس امتناع كرد، پس علي به او فرمود آيا فراموش كردي، و او بدروغ گفت فراموش كرده ام، فرمود بزودي به چيزي مبتلا خواهي شد كه پيراهن آن را پنهان نكند، ....، اي پسر ابوطالب، اي كسي كه انگشتري پيامبران را از نظر حكمت نگين هستي و فضايل تو قابل انكار نيست، ولايت تو براي عده اي گوارا و براي عده اي ديگر گلوگير است، ذكر ولايت و ياد ولاي تو نزد دوستانت شفابخش و نزد دشمنان تو اندوهبار است .....) و در نص حديث

ص : 346

غدير شعري زيبا سروده است با اين طليعه (.... قدمت حيدر لي بتامير ....) يعني مولي حيدر را براي امارت بر اساس آنچه از تحقيق و تعمق بدست آورده ام، بر ديگران مقدم داشتم، همانا به قطع و يقين خلافت بعد از پيامبر به امر خداي رحمان براي او مقدر شده است، كسي كه احمد در روز غدير بنا به نقل اين حديث كه وارد شده در باره او گفت، يا علي برخيز و پس از من بر آنان سروري كن كه روز حشر با مسرت به من بازگردي، تويي مولاي آنان و تويي كه به امور آنان وفاداري مي نمايي و اين تصريح از طريق وحي بايد به دلها بنشيند زيرا كه خداي عرش احمد را گفت رسالت را ابلاغ كن و مطيع امر من باش و اگر عصيان كني و ماموريت را انجام ندهي، رسالت مرا نرسانده اي و فرمان مرا اجرا نكرده اي) و .....، و نيز اين قصيده زيبا هم از اوست كه در آن اميرالمومنين علي عليه السلام را مدح گفته و دوستي و ولايت او را به حكم حديث غدير واجب مي داند: (....... اي حيله گران دست از زشتي ها برداريد و به حق تكيه كنيد و از پيروان حق باشيد، پيرو كسي كه در آغاز، خدا را به يگانگي پرستيد، و از پيروي كساني ديگر، جز پيامبر امي خودداري كنيد.، پيروي كنيد از كسي كه با قطع و يقين پيامبر درباره او فرمود: علي با حق و حق با علي است، و پيروي از كسي كه شمشير خدا را در ميان كفار و مشركين بركشيد، شمشيري از نور و به شيوه رادمردان، پيروي نمائيد از كسي كه روز خيبر، سپاه كفر را مغلوب كرد و دروازه عظيم قلعه خيبر را تكان داد و از ريشه كند، پيروي نمائيد از كسي كه پيامبر مصطفي ولايت او را در روز غدير هنگامي كه او را بر دست خود بلند نمود، بر خلق واجب كرد و من گواهي مي دهم آنچه تو مي فرمايي .....)

و نيز در مدح علي عليه السلام مي فرمايد:

(براي خلافت حيدر در محل خم منبري برپا داشته شد و از قبل پيامبر سخن غير قابل انكار فرمود، ....، روزي كه پيامبر مصطفي او را احضار كرد در حالي كه به سوي جنگ تبوك در حركت بود و به او گفت به جاي من در مدينه بمان و اين را بدان كه تو بر تبهكاران چيره خواهي شد.....، و چون پيامبر طاهر حركت نمود، مردمي به گفتارشان عليه او سخناني گفتند ..... پيامبر به او گفت آيا راضي نيستي جانشين من باشي مانند هارون به موسي و قدر و منزلت تو برتر باشد. و بدينگونه بهترين خلق از نظر مقام يعني محمد

ص : 347

مصطفي صلي الله عليه و آله او را به دستور خداي بزرگ بر ديگران برتري و سروري بخشيد و رسول خدا گفت اين است امام شما اي گمراهان كه خدا درباره او به من سفارش فرمود.).

شاعر را بشناسيم:

او ابوالقاسم علي بن اسحاق بغدادي مشهور به زاهي از شاعران بزرگي بود كه اشعارش با عشق به اهلبيت وحي، عجين و مذهب او با مهر و محبت آنان آميخته بود ..... تا حدي كه او را در شمار شعراي مجاهد توصيف نموده اند كه در راه اهلبيت دائماً در حال مبارزه و با دشمنان آنان دائماً در حال ستيزه و درگيري بوده است ..... و لذا از خصوصيات اخلاقي او آن بود كه با بدخواهان اهلبيت آميزش و مجالست نمي نمود ..... و در اينكه زاهي از لفظ مولي، خلافت و امامت را فهميده و با توجه به دانش و آگاهي فراوان علمي كه او از نكات ادبي دارد و نيز احاطه وافر او به فرهنگ و ادبيات عرب كه مورد اتفاق همه ادبا و نويسندگان است و اين معني در اشعار او و در همه جا گسترش يافته، خود دليلي نيرومند بر سخن بجا و بمورد شيعه در استدلال به حديث غدير بر امر امامت اميرالمومنين علي عليه السلام مي باشد.

نمونه اي ديگر در مدح مولا علي عليه السلام:

(....... داماد پيامبر مصطفي و برطرف كننده غمهاي پيامبر و شمشير بران رسول خدا ..... و اول كسي كه روزه گرفت و اول شخصي كه نماز گزارد، و شخصيت والايي كه در مكارم اخلاق بر همه سبقت گرفته ولي مورد حسادت واقع شد، همان كسي كه با خورشيد سخن گفت و همين آفتاب تابان كه براي او در بابل پس از غروب و جمع آوري انوارش بازگشت، راه پيماي سريع زمين و كسي كه خداوند براي سپاه او در وادي خشك و بدون آب از زمين تفتيده آب چشمه سار بيرون آورد، همان دريايي كه درياها در برابر او جوي آبي بيشتر نيستند ..... او گسترش دهنده علم خدا در زمين است و او همان كسي است كه خدا به واسطه دوستي او، روزي را وسعت مي دهد ..... به سوي معركه جنگ با آن شمشير و زره اي كه مي پوشيد چه بسيار پليدي ها و فتنه ها را كه بريد و قطع كرد .....). اما كلام زاهي در عبارت مكالمه با خورشيد پس آن اشاره به روايتي است كه حمويي، خوارزمي و قندوزي از رسول خدا نقل نموده اند كه به علي عليه السلام فرمود: (....... يا اباالحسن تكلم بنما با خورشيد به درستي كه او با تو سخن خواهد گفت و آنگاه علي عليه السلام گفت سلام بر تو اي

ص : 348

وجودي كه عبد و مطيع خدا و رسول او هستي، پس خورشيد به او پاسخ داد يا علي تو و شيعيان تو در بهشت خواهيد بود و اول كسي كه زمين براي او شكافته مي شود محمد و سپس تو خواهي بود و اول كسي كه زنده مي شود محمد و سپس تو خواهي بود. و اول كسي كه پوشش پيدا كند محمد و سپس تو خواهي بود. پس علي عليه السلام براي اداي شكر به پيشگاه خداي متعال به سجده افتاد واز چشمان او اشك مي باريد، پس پيامبر خود را به او نزديك كرد و فرمود برادرم و دوستم سر بردار كه خدا به تو بر اهل آسمانهاي هفت گانه مباهات كرد.).

و اما در بازگشت خورشيد در بابل:

حديث رد الشمس علي عليه السلام در بابل را، نصربن مزاحم در كتاب صفين با سلسله اسناد از عبد خير نقل كرده كه مي گويد: (من با علي (ع) در سرزمين بابل عبور مي كرديم كه وقت نماز عصر فرا رسيد و ما به هر جا مي رسيديم آن محل را از محلهاي قبل وسيعتر مي يافتيم، تا جايي كه بهتر از آن نديده بوديم و خورشيد در حال غروب بود پس علي عليه السلام فرود آمد و من هم با او فرود آمدم سپس آنگاه ايشان دعا كردند و خورشيد به اندازه برگزاري نماز عصر بازگشت و ما نماز عصر را خوانديم و سپس خورشيد غروب كرد.

و اما در عبارت (كسي كه براي سپاه خود از زمين، آب چشمه را برآورد) در شعر زاهي:

اشاره به روايت نصر بن مزاحم در كتاب صفين است كه او با سلسله اسناد خود از ابي سعيد تيمي تابعي معروف به عقيص روايت نموده است كه (ما با علي در راه حركت به سوي شام بوديم تا وقتي كه به پشت كوفه رسيديم، سپاه تشنه و بشدت محتاج آب شد علي ما را آورد تا به سنگي كه از زمين بيرون زده بود رسيديم ..... دستور داد تا آن را از زمين كنديم آنگاه آبي از آن بيرون آمد كه همه از آن سيراب شدند آنگاه به ما دستوري داد و ما انجام داديم و مردم به حركت ادامه دادند تا مقداري كه سپاه دور شد علي عليه السلام گفت آيا بين شما كسي هست كه جاي اين آبي كه سپاه از آن نوشيدند بداند گفتند بلي يا اميرالمومنين فرمود به آنجا برويم آنگاه گروهي از ما سواره و عده اي پياده به آنجا رفتيم تا به جايي كه فكر مي كرديم آب آنجا بود رسيديم پس در جستجوي آن سنگ هر چه كوشش كرديم چيزي نيافتيم و چون

ص : 349

خسته و ناتوان شديم، به دير و عبادتگاه راهبان نصراني كه در نزديكي ما بود رفته و سوال كرديم آن آبي كه در نزديكي شما است در كجاست، آنها گفتند در نزديكي ما آبي وجود ندارد و ما گفتيم هست و ما از آن آب نوشيده ايم آنها گفتند شما از آن نوشيده ايد گفتيم بلي ديرنشين گفت اين دير ساخته نشده است مگر براي آن آب و كسي جز پيامبر و يا وصي پيامبر آن آب را استخراج نمي كند.)، اين روايت را خطيب نيز در تاريخ خود آورده است.

و اين هم بخشي از قصيده طائيه زاهي:

« او نسبت به اوصياء پيامبران ديگر، خاتم آنان است و توحيدي كه او آن را حفظ كرد اكنون درميان مردم نگاهداري مي شود.....، به تيغ بران شمشير او، دين خدا احيا شد و بدعتهاي جنجال طلبان نابود گرديد، او معلم امت و قضاوت كننده اي است كه هيچكس به پايه علم او نرسد، اوست خبر و نباء عظيم خداوند، و وسيله آزمايش خلايق، و چراغ مهلكه هاي نابودكننده، و آن ريسماني كه به خداوند وصل است و آن باب حطه اي كه به ارشاد او راههاي بسته گشوده مي شود ..... او رود طالوت و جنب الله و ..... گوش شنوا ..... او است آن كسي كه بازگشت او به سوي خدا نيكوست و او است آن كسي كه اگر الطاف او نبود ما گمراه مي شديم....)، اما ذكر عبارت اذن واعيه (گوش شنوا)، در اشعار زاهي اشاره است به حديثي است كه حافظ ابونعيم از رسول خدا نقل نمود كه حضرت فرمودند: (يا علي، حضرت الله عزوجل مرا امر فرمود تا ترا به خود نزديك كنم و ترا آموزش دهم تا بشنوي و سپس اين آيه فرود آمد پس تو گوش شنواي علم من هستي .....)، قاضي عضدايجي گويد قول اكثريت مفسرين در اين كلام خداوند، بر آن است كه منظور از اين آيه علي بن ابيطالب است ....، و باز گويد: (علي را دوست بدار و از پرتو وجود او نور كسب كن تا وارد بهشت شوي و از دست او سيراب گردي، و كسي كه ولايت او را بپذيرد البته نجات يابد و دشمن او قطعاً نه دين را شناخته و نه اصل او را دانسته است، و علي اول كسي است كه خدا را به يگانگي شناخت و حتي يكي روز هم بر بتها سجده نكرد، او با جان خود فدايي مصطفي شد، در همان روزي كه دشمنان او را احاطه كردند، اما او با آرامش در بستر پيامبر خوابيد و حال آنكه شبانه نگهبانان دشمن او را دور مي زدند، تا وقتي كه قوم جرار بر مردي بيدار كه شمشيرش را حمايل كرده بود هجوم آوردند، او بر آنها شوريده و آنها فرار كرده و او صف آنها

ص : 350

را دريد و قدرت حماسي او مانع آنها شد، آري اوست شكننده بت ها در خانه خدا ..... و هم اوست كه بر شانه بهترين خلايق عالم و بالامرتبه ترين مخلوق هستي پا نهاد، ..... و اوست كه بت هاي لات و هبل را فرو انداخت تا پاره پاره شوند، ..... و اوست كه با قدرت الهي خود، در قلعه خيبر را از بن بطور معجزه آسا بر كند بطوري كه صداي در، حاكي از اضطراب و وحشت بود ..... آري چه كسي عمروبن عبدود غول پيكر را وقتي خندق را با عبور خود به جزع درآورد، به دو نيم كرده و بر زمين انداخت، چه كسي به چاه وارد شد و از هلاكت نترسيد ..... چه كسي طايفه جن را با تير شهابش و با لهيب گداخته از مس هايش سوزانيد، تا به امرش با اقرار مطيع شدند و خداوند او را از شر آنها حفظ كرد .....)،

و اما تعبير (چه كسي بر چاه وارد شد)،

اشاره زاهي به روايتي است كه امام احمد در مناقب از علي عليه السلام نقل نموده است كه (چون شب بدر شد، پيامبر خدا فرمود: چه كسي براي ما آب خواهد آورد، مردم و سپاهيان از اين عمل ترسيده اجابت نكردند، پس علي عليه السلام برخاست مشك آب را گرفت و به چاه بسيار عميق و تاريك وارد شد و در آن پايين رفت، خداي بزرگ به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحي فرستاد كه براي ياري محمد و حزب او آماده شويد و فرشتگان از آسمان با صدايي وحشت آور فرود آمدند و چون به چاه رسيدند همه از اول تا به آخر از روي احترام بر علي سلام كردند. (كلب گويد و ما و همه ارادتمندان آن حضرت هم به احترام خداوند و رسول و ملائكه او بر آن حضرت سلام خود را تقديم مي نمائيم السلام عليك يا مظلوم يا مولانا يا اميرالمؤمنين يا وصي رسول الله يا علي بن ابي طالب و رحمه الله و بركاته)، و نيز گويد ..... (و اينست آن كسي كه وليد و عتبه و عامري و ذالحمار (سر و روي بسته) و مرحب را (كه برترين و جسورترين و قدرتمندترين سركشان سپاه كفر و شرك بودند) را به هلاكت كشيد، او كسي است كه با قهر و قدرت خود و بدون هيچ ترس و واهمه دليران (كافر و مشرك) را بدست خود پاره كرد، ..... اي اباالحسن من تو را پناهگاهي براي خود قرار داده ام تا به آن پناه بياورم و رشته محبت تو مرا در بر بگيرد، پس در روز حشر شفيع من باش و در خانه قدس خود مرا مسكن بده زيرا من نعثلي (عثماني) نيستم و عتيق (ابوبكر) و آن مرد تندخو (عمر) را دوست ندارم.).

ص : 351

و نيز در مدح اهل بيت گويد:

(....... اي ملامت گر من در ولايت اهل بيت، آيا تو با دوستي پيامبر موافقي يا مخالف، همان كساني كه اگر درختان قلم و دريا ها مركب و جن و انس نويسنده فضايل آنان و صحيفه هاي صبح و شام اوراق آن باشند به اندازه يك دهم فضايل آنان ثبت نمي گردد، ..... پس با عقل خود تفكر كن آيا كسي ديگر به قدر و منزلت آنان مي رسد، همان قومي كه تقدير الهي را بكف گرفته اند ..... مرا اينگونه حجت ها و دلايل واضح الهي كافي است. پس هرگاه كه ذكر آنان به ميان آيد بر آنها سلام و درود فرستيد، اينان شجره درخت عظمت الهي هستند و شيعيان آنان برگهاي آن و ريشه اين درخت مصطفي و ذريه او ميوه هاي آن هستند)

و نيز در رثاي اهلبيت گويد:

(اي دودمان احمد، گناه شما چه بوده است كه ارواح شما از پيكرهاي شما به وسيله شمشيرها جدا شده است، ..... و چهره هاي چون ماه شما، بر زمين افتاده و سرهاي شما بر شاخسار نيزه ها قرار گرفته است، آيا شما بهترين رهبر براي هدايت امت نبوديد و آيا شما راهها و روشهاي گمراهي و بدعت را نشكستيد .....، پس چرا حوادث بر دشمنان ستمگر شما وارد نمي شود و چرا بلاها و مصائب دست از شما بر نمي دارد .....، چرا بعضي از شما روي خاك افتاده و با لب تشنه كشته شده ايد و چرا عده اي ديگر سرهاي بريده شان بر روي نيزه هاست و چرا برخي ديگر در بلاد غريب و يا به دورترين نقاط مغرب گريخته اند و گويي با خونهاي لاله گون بر خود زره بسته اند، و چرا كساني از شما را سوزانده و خاكسترشان را بر باد داده اند و خبري و آرامگاهي براي زيارت كنندگان به محل شهادت آنان وجود ندارد. و اگر همه را فراموش كنم چگونه حسين را فراموش كنم كه آنگونه سپاه شرك با كوبيدن شمشير و نيزه بر او هجوم آوردند و پيكر او براي تاختن اسبان سياه روي خاك افتاده و سرش بر فراز نيزه جاي گرفته است ..... (كلب گويد زاهي در اين شعر اشاره به تاختن اسبان سياه بر پيكر حسين دارد و همانگونه كه در مقاتل آمده است نوشته اند، ده نفر از سپاه كافر اموي و يزيديان پس از شهادت امام حسين، اسبهاي خود را نعل تازه زده و بر پيكر امام حسين تاختند و بدن حضرت را خرد كردند و شايد به همين دليل است كه مي گويند تا چند فرسخ خاك كربلا تربت امام حسين است زيرا اين اسبها در حالي كه پاهاي آنها آغشته به خون و ذرات وجود امام حسين بود در اطراف

ص : 352

كربلا تردد نمودند و نكته ديگر اينكه كسي از خود سؤال نكرد كه چرا مي گويند آن گروه اسبهاي خود را نعل تازه زدند جواب اينست كه اسبها وقتي كه آنها را نعل تازه مي زنند به واسطه درد غير قابل تحملي كه در پاهاي آنان ايجاد مي شود از حالت عادي خارجي و تقريباً ديوانه مي شوند به نحوي كه اگر قطعه پارچه اي را زير پاي آنان بگذارند با حركت پاهاي خود آنها را تكه تكه و پاره پاره مي نمايند و دليل آنكه آن ده نفر كافر چنين عملي را انجام دادند براي اين بود كه بدن مطهر امام حسين را با اينگونه حالت كه در اسبها در اثر نعل تازه زدن بوجود مي آيد تكه تكه نمايند. يا رسول الله تو شاهد باش كه چگونه اجر رسالت تو را داده و با ذوالقربي تو چگونه رفتار كردند و ..... انا لله و انا اليه راجعون ..... فسيعلمون الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون خدايا دوزخ جاوداني خود را بر قاتلان حسين و دشمنان اهلبيت عصمت و طهارت مقدر بفرما و تا ابدالآباد بر عذاب آنها و طرفداران آنها و توجيه كنندگان جنايات آنان بيفزا آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

و باز در مراثي اهلبيت مي فرمايد:

(....... اي فرزندان مصطفي چگونه در حالي كه دشمنان با شمشير بر شما حمله مي كنند و من به خواب آرام رفته و شب را استراحت كنم، دشمنان خدا اينگونه به شما ستم مي كنند و اينگونه شما را به قتل مي رسانند و اموالتان را اينگونه تاراج مي كنند و البته در چنين محيط خفقان و رعب و وحشت و در برابر اين همه جور و جفا چه كسي مي تواند و يا جرئت دارد كه به شما خضوع و احترام كند و حق شما را ادا نمايد، آري هيچ سرزميني در شرق و غرب عالم نيست مگر آنكه كشته اي و يا به خاك افتاده اي از شما را در آن به آغوش كشيده است).

و نيز در رثاي امام سبط مي فرمايد:

(....... هرگاه چشمانم از گريه كوتاهي كنند آنها را توبيخ مي كنم و چون اشك غم از چشمانم سرازير شود در عزاي حسين بطور مدام گريه مي كنم .....، من براي پيكرهاي شما كه در عراق نيزه ها بر آنها كارگر شد و آنها را خرد نمود، تشبيهي دارم، من شما را در عرصه كربلا به ماههاي درخشنده اي كه كسوف نمايد تشبيه كرده ام، و ديگر اينكه سرزمين مدينه در آن زمان كه از جمع شما خالي شد مانند صفحه و لوحه اي است كه خطوط آن را پاك نمايند و نيز زمين كربلا با شما كاري كرد مانند آن ستارگان درخشاني كه فرو ريزند،

ص : 353

گويا زينب را مي بينم كه كنار حسين با گيسواني پريشان نشسته و صورت به رگهاي بريده گردن او فرو برده است و آه و ناله از دل دردمند خود بر مي آورد .....، و مي بينم كه فاطمه را كه چگونه حيران است، در زماني كه ضربت تازيانه را، بر پهلوي زينب خود نظاره نموده و مي نگرد و نيز بر سبط پيامبر كه چگونه پيكرش روي خاكها مانند قرباني سربريده افتاده است و آن سرهاي بريده شهيدان كربلا كه چگونه بر فراز نيزه ها مانند شاخسارهاي ميوه دار جلوه گري مي كند و اين سر حسين كه در پيشاپيش ساير سرها مانند سپيده صبح مي درخشد .....)، (كلب گويد و ما عزاداران حسين مي گوئيم انا لله و انا اليه راجعون يا ليتنا كنا معهم فافوز معهم فوزا عظيما).

و نيز باز در رثاي آن حضرت مي فرمايد:

(....... من حسين را در كربلا فراموش نمي كنم، در حالي كه بين دشمنان خونخوار خود تشنه و غريب و تنها است و به حال سجود، صورت بر خاك نهاده و در ركوع و سجود است در حالي كه بر او شمشير خونبار كشيده اند، و با وجود نزديكي بر آب فرات، و در نهايت عطش و تشنگي آب مي طلبد ولي از آب محروم است، پس اي ستمگران آيا مي دانيد چه كسي را مظلومانه به قتل رسانده ايد، آري بجان خودم سوگند شما كسي را كشته ايد كه هستي و هر آنچه در آن است در وجود او خلاصه شده است .....).

امير ابوفراس الحمداني متولد 320 متوفي 357:

(....... الحق مهتضم والدين مخترم ..... قام النبي بها «يوم الغدير» لهم، و الله شهد و الاملاك و الامم ..... و لارآهم ابوبكر و صاحبه، اهلاً لما طلبوا منها و مازعموا ..... كانت موده سلمان له رحما، و لم يكن بين نوح و ابنه رحم، باء وا به قتل الرضا من بعد بيعته)

بحثي پيرامون اشعار او:

اين قصيده 58 بيت دارد و بسياري آن را شرح و تخميس كرده اند از جمله (ابن خالويه نحوي (كه معاصر اوست)، علامه شيخ ابراهيم يحيي العاملي، ابوالمكارم محمد بن عبدالملك، .....)، اين قصيده معروف است به (شافيه) كه از قصايد جاوداني جهان ادب است، اين قصيده بين ادبا مشهور و متداول است كه بين شيعه و هم فرق ديگر، از زمان سرودن سراينده اش امير شمشير و قلم يعني امير ابوفراس، تا به امروز محفوظ مانده و

ص : 354

جاويد نيز خواهد ماند و آورده اند در روزي كه سراينده اش (امير ابوفراس) آن را انشاء نمود، دستور داد پانصد شمشير يا بيشتر را از غلاف خود بيرون بياورند .....).، و نيز امير ابوفراس را قصيده هائيه است كه در آن اهلبيت را مدح و از غدير ياد كرده ..... از جمله اين قصايد (....... كه حسين از آب با اينكه آن را مي ديد محروم ماند و در آن زمان كه از فرط عطش و نهايت تشنگي گفت مرا جرعه اي آب دهيد، بجاي دادن آب گوارا، او را از دم نيزه و شمشير سيراب كردند و سر او را با اينكه هميشه دستهاي پيامبر آن را به دامن خود مي كشيد، بريدند در آن روزي كه او در حمايت خدا بود و البته خدا ستمگران را براي ستمگري مهلت مي دهد، و نيز اگر خداي جهان دشمنان پيامبرش را هلاك مي كرد دشمني با پيامبر شناخته نمي شد، آري در روز عاشورا يعني روزي كه خورشيد درخشان براي حسين دگرگون شد و از آنچه بر او واقع شد، آسمان بر او خون گريست ..... آيا تصور مي كني كه آن كافران ستم پيشه گفتار پيامبر را درباره خصوصيات پدر او نشنيده بودند، هنگامي كه در روز غدير خم علناً گفت (من كنت مولاه فهذا علي مولاه) يعني اين علي مولاي كسي است كه من مولاي اويم.، آري و اين است وصيت پيامبر در امر خلافت او، پس اي كساني كه انكار مي كنيد و مي گوئيد پيامبر وصيت نكرده است پس قرآن را كه در فضيلت او نازل شده است بخوانيد و در آن تامل كرده و مضمون آن را بفهميد، و آگاه باشيد اگر درباره او به غير از سوره (هل اتي) هيچ آيه اي نازل نمي شد همين فضيلت او را كفايت مي نمود اكنون پاسخ دهيد چه كسي براي اولين بار قرآن را از نظر بيان و لفظ دريافت نموده و آن را قرائت كرده است، چه كسي صاحب فتح غزوه خيبر بوده است و چه كسي دروازه قلعه خيبر را با دست خود از جاي خود بيرون كشيده و به گوشه و كناري پرتاب كرده و دور انداخته است، چه كسي از ميان همه مردم، پيامبر مختار را ياوري كرد و به جان و دل به كمك او برخاست و چه كسي با او برادر شد و چه كسي به طور ناشناس شب را در بستر او خوابيد، در همان زماني كه دشمنان با شمشير برهنه بر بستر او هجوم آورده بودند، و مقصود خدا از گفتار (الصادقون و القانتون) جز او چه كسي ديگر مي باشد، و چه كسي را جبرئيل از سوي خداي بزرگ به تهنيت و سلام مخصوص خود گرامي داشت، آيا گمان كرديد كه فرزندان او را بي جرم و بي گناه به قتل برسانيد و با اين وجود در روز قيامت در زير پرچم او در امن و امان باشيد و يا از دست او از حوض كوثر آب بنوشيد و در حالي كه حسين او را به خون او سيراب

ص : 355

كرديد، آري و پس از من گوينده اي در شعر خود گفت، واي بر كسي كه شفيعان او در فرداي محشر، دشمنان او باشند، آيا روز واقعه اهل كساء (پيامبر و پنج تن) را فراموش كرده ايد و ندانستيد او يكي از اصحاب كساء است، خدايا من به هدايت آنان هدايت شده ام و در روز هدايت به راه ديگران نخواهم رفت، من تا ابد دوستدار كسي هستم كه پيامبر و آل او را دوست دارند و با هر كه را كه آنان را دشمن شمارد. دشمن خواهم بود ..... آري سخن من شعري است كه شنوندگان در طول روزگار، پيوسته از آن به سوي رستگاري جاويد هدايت يابند .....).

شاعر را بشناسيم:

او ابوفراس حارث بن ابي العلاء .....، است نويسنده نمي داند او را چگونه توصيف كند آيا سخن سرايي او را توصيف كند يا از بزرگي و شجاعت سپهسالاري او در جنگها و .....، سخن براند، در حالي كه او در هر دو عرصه برازنده و پيشتاز مي باشد. عظمت او در فرماندهي نظامي و بزرگي او در عرصه قلم و ادب ..... زيرا كه رو او پيشرو شعراي معاصر خود و از ممتازان در گروه فرماندهان نظامي معاصر خود بود .....، پاره اي از اشعار او به زبان آلماني هم ترجمه شده است .....، ابوفراس ....، در حكومت پسرعمويش ابي الحسن سيف الدوله، به شام رفته و در چندين نبرد با روميان به همراه سيف الدوله نبرد نموده و به شهامت و شجاعت شهرت يافته است و او در اين جنگها دوبار اسير شد ..... و پادشاه روم به او احترام و تجليل كرد و اين عمل را با هيچ اسيري معمول نداشته بود ..... و چون در زندان خبر مرگ مادرش را براي او آوردند در رثا مادرش گفت: (....... حرام است با چشم روشن شب را بگذارنم و شايسته است اگر از اين به بعد اظهار مسرت كنم مورد سرزنش واقع شوم .....، البته آن روزي كه در آن روزه بودي و در خلال تحمل گرماي شديد را در نيم روز داغ نمودي، بايست به تو گريه كند و نيز آن شب كه در آن به عبادت قيام نمودي تا آن زمان كه فجر روشن سينه افق را شكافت، بايست بر تو بگريد. و نيز هر پريشان و وحشت زده را كه تو به او پناه دادي در آن زمان كه پناه دهنده نبود، بايستي بر تو بگريد و هر بينوا و درويشي كه با استخوانهاي بي رمق، تو به ياري او بر خاستي بايد بر تو بگريد ..... ديگر به دعاي كدام دعاكننده خود را حفظ كنم ..... از تقدير مورد اميد چگونه مي توان جلوگيري كرد .....، تسليت خاطر تو اين باشد كه بزودي ما به سوي تو به آن سرا منتقل خواهيم

ص : 356

گرديد.). ابن خالويه گويد شنيده ام كه ابوفراس در روزي كه به قتل رسيد محزون و نگران بود ..... و دخترش او را در آن حالت ديد از شدت غم و اندوه گريه كرد ..... ابوفراس اشعاري گفت كه آخرين شعر اوست (....... دختر كوچكم براي مصيبت بزرگ، صبري جميل لازم است ..... چون مرا ندا كني و از پاسخ شنيدن عاجز گرديدي بگو، زينت جوانان، ابوفراس از جواني خود بهره اي نبرد .....) او بهنگام شهادت حدود 36 سال عمر داشت. (انا لله و انا اليه راجعون خدايا رحمت، رضوان و درود بي انتهاي خود را بر روح و روان جناب ابوفراس نثار و ايثار بفرما و شفاعت آن بزرگوار را نصيب و روزي ما بگردان آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

اشاره

شروع خلاصه جلد ششم فارسي كتاب مبارك الغدير تاليف سرورم حضرت علامه سيد عبدالحسين اميني:

(از جلد سوم عربي در قالب جلد پنجم و ششم فارسي (دكتر جمال الدين موسوي):

خلاصه جلد هفتم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

ديباچه مولف:

خداي را بر معرفت او سپاسگزاريم و هم او را مي ستائيم كه راه سپاسگزاري را به ما آموخت .....، و سرور پيامبرانش محمد مصطفي را بر ما گسيل داشت كه نعمت وجودش عظيم ترين منت است و بعد از او با دو جانشين گرانقدرش قرآن و عترت بما عزت و كرامت بخشيد ..... آري ذات مقدس او را ستايش مي كنيم كه گامهاي ما را بر جاده حق و حقيقت استوار نمود و در حالي كه جز حق نگفتيم و به جز راه حق نپيموديم، اوراق زندگي ما را با سعادت و نيكبختي نوشت و آثار قلم ما را بر صفحات زرين تاريخ به يادگار نهاد و البته ذات مقدسش توفيق بخش هر نعمت و هم اوست كه سرپرست و ياور ماست.

عبدالحسين احمد اميني

شعراء غدير در قرن چهارم:

غديريه ابوالفتح كشاجم متوفي 360:

(....... و قد علموا ان يوم الغدير، بغدرهم جز يوم الجمل .....) (چه هلالهاي نو كه قبل از دوران درخشش و كمال فرو افتادند و چه بدرهاي تابان كه بزودي غروب كردند، آنان كه در ميان خلق، حجت خدا و آيت او

ص : 357

بودند و البته روز قيامت دشمن هستند با آن كساني كه از ياري آنان كناره گرفتند، و با وجود اينكه خداوند سند پيشوايي آنان را نازل نمود، آنها آن سند خدايي را مردود شمرند، جد آنان خاتم پيامبران است و اين را تمام ملل و اقوام جهان مي دانند، پدرشان سرور اوصياء است كه دستگير ضعيفان و به خاك افكن قهرمانان بود، آنكسي كه به سر نيزه آموخت كه چگونه در قلب دشمن جاي گيرد و شمشير را آموزش داد كه چگونه بر فرق ها نشيند، روز نبرد اگر زمين از جاي خود مي جنبيد او پابرجا بر جاي خود استوار بود .....، خداي عزوجل مشعل گمراهي را بواسطه او خاموش كرد، ولي شراره هاي آن مشعل، دامن هدايت را به آتش كشيد، آن سروري كه خداوند خورشيد خود را، نزديك غروب بخاطر او بازگردانيد كه اگر باز نمي گشت به عوض تابش و درخشندگي براي هميشه روسياه مي شد.....، و نيز همگان دانستند كه در اثر نابكاري آنان بود كه روز غدير، روز جمل را در پي داشت اي گروه سيه كاران كه به پيامبر تلخي مصيبت را چشانيديد .....، به نص صريح، قرآن خصم و دشمن شما است و هم آنچه بهترين پيامبران، در آن روز فرمود پس سفارش او را علناً زير پا قرار داديد و بر او دروغ بستيد و آنچه را خواستيد به او نسبت داديد .....) كه تا آخر قصيده در نسخه هاي فعلي 47 بيت مي باشد، ولي ناشر خائن ديوان آن قسمت ها را كه با مذهب او مخالف بوده است از ديوان چاپي ساقط كرده و اين اولين دست خيانتكار نيست كه سخنان حق را جابجا مي كند.

شاعر: او ابوالفتح محمود بن محمد بن حسين بن سندي بن شاهك، معروف به كشاجم است، او نابغه اي از نيكان و يگانه اي از رجال برجسته در ادب و ..... است و او خود را به اختصار كشاجم ناميد (ك يعني كاتب، ش يعني شاعر، الف يعني ادب، ج يعني جدل يا جود، م يعني متكلم يا منجم) و پس از آنكه در طب نيز مهارت يافت حرف (ط) را نيز بر كشاجم اضافه كرد ولي به آن مشهور نگرديد، پس او در اين مراتب سرآمد عصر خود بود .....

هجو سرايي كشاجم:

(مضمون) هجوسرايان قرن چهارم هر يك سبك خود را داشتند كه بعضي تندرو و بعضي ميانه رو بودند و كشاجم از گروه دوم بود .....، هجو براي او ابزار دفاعي است نه تنهاجمي و لذا در هجويات او فحش ناموس، ناسزا، گفتار زشت و ..... وجود ندارد، و همچنين سلامت طبع، پاكي نفس و نيك نهادي و ..... موجب گرديد

ص : 358

كه خود را به مشاغل دولتي و حكومتي ..... در بارگاه سلاطين و امرا آلوده نسازد ..... و او تصدي اينگونه مشاغل را هلاك روح و جان مي دانست ..... و نيز در اشعار او نمونه هاي فراوان از سخنان حكمت آميز و خردمندانه وجود دارد كه او را در صف رهبران عاليقدر جاي داده است .....، او به قصد سياحت از رمله به سمت شرق روان ..... و بارها به مصر، عراق و شام سفر كرد ..... او در ضمن اين سياحت ها با شاهان و وزرا و امرا مجالست نموده و از جوايز آنان بهره مند مي شد و نيز با رجال علم و ادب و حديث رفت و آمد داشت .....، در خصوص عقايد كشاجم كه در واقع دوره او دوره آراء و مذاهب مختلف است .....، او عقايد قلبي خود را صريحاً اظهار نمود و معلوم و آشكار بود كه او كه يك شيعه امامي است و در تشيع و موالات اهل بيت بطور كاملاً صادقانه قدم برداشته و فداكاري بسيار نموده است .....، او به تشيع خود تظاهر و به آن افتخار مي كرد و با ادله محكم مردم را به تشيع دعوت نموده است.، او از حقوق اهل بيت جانبداري و در سوگ و ماتم آنان ناله و زاري دارد و دشمنان اهل بيت را سرزنش و از آنها بيزاري مي جويد و اعتقاد او آن است كه خاندان نبوت در اين دنيا وسيله تقرب در درگاه الهي و در آخرت واسطه نجات و رستگاري هستند .....، كشاجم در واقع از مصاديق بارز اين آيه كريمه است (يخرج الحي من الميّت) يعني (خداوند است كه زنده را از مرده بيرون مي آورد)، زيرا كه جد شاعر همان سندي بن شاهك است كه دشمني او با خاندان طهارت و جسارت و سختگيري و شكنجه هاي جسمي و روحي او به امام موسي بن جعفر در زندان هارون الرشيد بر كسي پوشيده نيست و همگان صفحات سياه زندگي او را در تاريخ خوانده و از آن اطلاع دارند .....، اما او در اين جبهه بندي شيطاني، كاملاً از جدش كناره گرفته ..... و تمام قد و با غيرت تمام به حمايت از خاندان پيامبر برخاسته است .....، از نمونه هاي اشعار مذهبي او: (....... گريه مي كنم ولي البته گريه بر مظلوميت خاندان بهترين انبياء، چه دردي را از آنان دوا خواهد كرد ..... اي دوست مرا نكوهش مكن زيرا اين جامه تقوي كه بر تن دارم از بركت همان محبتي است كه به خاندان نبوت دارم، همان بزرگواراني كه چون كشتي نوح، هر كس به دوستي و ولايت آنان چنگ زند اهل نجات است .....، پيامبر خدا سفارش فرمود ولي امروز آن سفارش او را به بيابانها انداخته اند .....، اين رسم تازه اي از انبياء در تعين وصي نيست قبل از آن هم كساني از آنان كه دار فاني را واع مي نمودند، تمشيت كارهاي خود را به وصي خود محول نموده اند .....، بجان خودم

ص : 359

سوگند كه پيشينيان حق او را انكار كردند ولي چقدر شايسته بود كه از او متابعت و پيروي مي نمودند .....، ..... (زيرا) او بود كه در معركه نبرد و در بسياري از اوقات كه مرگ بر سر همه سايه افكن بود با شجاعت و دلاوري بي حد و حصر خود غم ها را به شادي تبديل مي كرد، پس اگر فضل او انكار شود البته خورشيد آسمان به فضايل او گواه و معترف است، او بود كه در نبرد ذات السلاسل، قبل از طلوع فجر، غبار ميدان را به چهره خورشيد پوشانيد و هم او بود كه خورشيد براي او هنگام عصر رجعت كرد .....، آري اما اگر او در جنگ بدر در راه خدا قريش را داغدار كرد، به خدا قسم كه آنان در راه شيطان در كربلا انتقام گرفتند، پس اي مركب خطا در تاريكي شب براي آنان بتاز كه شيطان، ترانه سرايي خود را آغاز كرده است، به خدا قسم كه حرمت مصطفي ناديده گرفته شد و بالاترين مصائب به آنها وارد گرديد، آري دشمنان خدا و رسول، مردان آنان را چون بردگان راندند و زنانشان را چون كنيزان به بند كشيدند .....، اي كاش كه جدشان حاضر و ناظر اعمال آنان مي شد و به دنبال كاروان غم آنها، به زاري و ناله مي پرداخت .....، جانم فداي شما باد كه پاك و شايسته مدح و ثنا هستيد ولي ديگران مستوجب نكوهش و سرزنش، روزي كه براي محاكمه به درگاه حق احضار شوم، خواهم گفت آنچه بر عهده داشتم به بركت دوستي شما ادا كردم كه گناهان من به بركت دوستي و محبت شما ريخته خواهد شد مانند برگ درختان در فصل پائيز، خداي عالميان بر شما درود فرستد همان درود و سلامي كه كه با ستارگان آسمان هم مقدار و مرتبه باشد يعني بي نهايت تا ابدالآباد)، و باز در مدح اهل بيت سروده است: (اي خاندان رسول خدا، مقام و منزلت شما چون ستارگان آسمان درخشان و بلند مرتبه است .....، اگر در معني مجد و بزرگواري سخن به ميان آيد، البته بالاترين درجه بزرگواري و مجد و كرامت از آن شما خواهد بود .....، شما از لذات دنيا چشم پوشيده ايد و به همين لحاظ به نعيم آخرت رستگار شده ايد .....).

و نيز درباره ولايت علي عليه السلام:

(دوستي وصي پيامبر خود صله و نيكي و پاداشي است كه از طهارت جان خبر مي دهد، اما مردم دانا و دانشمند به دوستي او متدين و جاهلان حق او را انكار مي كنند و البته هميشه تشيع و دوستي آل الله در نجبا و بزرگان مشهود و دشمني اهل بيت در ميان مردم پست و هرزه قرار داشته است.). و باز در همين

ص : 360

زمينه: (دوستي علي همواره با همت عالي توام بوده زيرا او خود سرور پيشوايان است .....، دوستان او همه پاك نژاد كه در زمان تحقيق و بررسي كمترين تهمتي در نژاد آنان نيست .....، آنان پرتو درخشان هستند و نصيب دشمنان سيه كارشان سياهي و ظلمت .....). اين اشعار را ثعالبي در كتاب ثمار القلوب آورده و استشهاد مي نمايد كه نسبت سياهي به صورت ردمان (دشمنان ناصبي) نزد ادبا مشهور و معروف است .....، و نيز كشاجم قصيده اي ديگر دارد كه در آن خاندان عترت را مرثيه گفته و براي آنان سوگواري مي كند: (آري مصيبت سنگين همين است، بگونه اي كه صبح و عصر آن غم بار است .....، اي واي بر روزگار كه خاندان رسول را با داس مرگ درو كرد .....، جمعي در همين ديار به خون غلطيدند و جمعي دورتر به خاك افتادند، در كربلا روزگار بر آنها سياه شد و چون سياهي و ظلمت فرونشست، قربانيان كارزار ظلم و ستم آنها بودند.، از سوي خداوند هر روز باران رحمت چون سيل در هر صبحگاهان و هر عصر، بر مزاري كه غريب خاندان رسول، يعني حسين در آن آرميده و اعضايش چاك چاك است ريزان باد، همان مظلوم كه حاميان او خوار و ياورانش كم و دشمن كافر و كينه توز او يعني يزيد به نهايت آرزوي خود رسيد، و سپاهيان او يعني دشمنان خدا و رسول، زنان و كودكان حرم او را به دنبال محمل چنان حركت دادند كه حتي شتران، خسته و وامانده شدند و با تهديد آنان را از نوحه و زاري بر قربانيان خود منع مي كردند ولي فرشتگان عالم براي آن كشتگان نوحه گر بودند .....، اي گروه سرگردان و گمراه كه در رسوايي غوطه ور هستيد همگي شما به خداي خود خيانت كرديد كه رسول ناصح او را آزار كرديد و چهره كسي را به خاك و خون كشيديد كه قبل از پيامبر، جبرئيل بر آن بوسه مي زد، همه شما در پيشگاه عدالت حق گناهكاريد، چه آنكسي كه او را تنها گذاشت و ياري نكرد و چه آن كسي كه بدست خود او را قرباني كرد پس بر هر كسي كه حق آنان را پايمال نمود لعنت خدا در هر صبح و شام نثار باد.، اگر در نداي غربت و استغاثه آنان، خود را به ناشنوايي و كري زديد، آگاه باشيد كه به كيفر اين عمل خود در روزي گرفتار شويد كه در آن روز هيچكس به فرياد شما نخواهد رسيد. ..... اگر حق آنان را كتمان كنيد، محكمات و متشابهات قرآن همگي بر فضل و بزرگواري آنان گواهي مي دهند .....). و نيز از اوست: (تصور كرده اند هر كه علي را دوست بدارد بايستي جامه در فقر بپوشد، دروغ بسته اند بلكه هر فقيري كه او را دوست بدارد جامه هاي عزت و دولت خواهد پوشيد، سخن وصي پيامبر را

ص : 361

تحريف كردند و اين خود خيانت ديگري بود ..... سخن آن سرور اين بود. اگر دوست ما هستيد از دنياي پست چشم بپوشيد و دوستي دنيا را از دل بيرون كنيد.) او در نزد اخفش كوچك علي بن سليمان ادب آموخته و در شام بر او حديث عرضه نموده و ..... داراي تاليفات بسيار است از جمله (ادب النديم، رسائل، ديوان شعر .....).

غديريه ناشي صغير: (متوفي 365 حدود):

(اي آل ياسين هر كه شما را دوست بدارد به يقين خيرخواه خود مي باشد..... پدر شما احمد است و وزير او علي كه از علم الهي عطا يافته است، او علي است كه صاحب افتخار غدير خم است و بدين وسيله برتري او آشكار است، آنگاه كه رسول خدا در ميان مردم به پا خاست و در حالي كه بازوي علي را بلند كرده بود فرمود، هر آن كس را كه من سرپرست او هستم، اين وصي من علي سرپرست او خواهد بود و اين را خداي من به من وحي كرده است، پس آنگاه همه به تهنيت و مباركباد گويي به او (به به) گفتند و سپس دست بيعت دراز كردند و هر كه صادقانه با خدا معامله كند البته سود خواهد برد، او همان علي است كه جبرئيل روز نبرد احد به ستايش او مي گفت اگر نبردي سهمگين واقع شود، شمشيري جز ذوالفقار علي و جوانمردي جز او نيست و اگر شمشيري كه به پاي عمرو كوبيد را با اعمال تمام خلايق از جن و انس، سنجش نمايند ارزش آن بالاتر است.، او آن علي است كه ديگران از فتح قلعه خيبر عاجز شده و دست خالي بازگشت نمودند، ولي او رفته و قلعه را در آن روز، كه يهوديان خيبر به جنب و جوش آمده بودند گشود.، آري مسلمانان در هيچ آسياي جنگي شركت نكردند مگر آنكه علي را قطب آن آسيا ديدند.، و خداوند به خاطر پاكي وجود مبارك او، بر او درود فرستاد و او را موفق ساخت تا ثناخوان او شود.)، و نيز در قصيده اي ديگر مي گويد: (اي جانشين رسول خدا، به خدا سوگند آن كساني كه با تو به ستيز و جنگ برخاستند به يقين كافر شدند و بهترين گواه آنكه، آنان عليرغم شنيدن نص وصايت و خلافت تو، آن را قبول نكردند سركشي و عصيان از آنهاست بعد از آنكه خود ترا نامزد رياست كردند و پيمان شكني از آنهاست بعد از آنكه خود دست بيعت با تو داده بودند و اي ياور احمد مصطفي، تو درس ياري را از پدرت ابوطالب آموختي و دشمنان سرسخت پيامبر را با قهر و جبر بر جاي خود نشاندي پس لعنت خدا بر دشمنان سرسخت تو باد،

ص : 362

البته خليفه رسول خدا تويي نه مردم، پس چه شد كه ترا پشت سر نهادند، به ويژه در آن روز كه پيامبر با لشكر اسلام روانه تبوك شد و تو پس از آن به او ملحق شدي، و همان روز عده اي گفتند كه خاطر رسول خدا از علي آزرده بود و تو به خدمت او رسيدي تا حقيقت آشكار شود، پس رسول خدا در پاسخ تو فرمود: مگر خشنود نيستي كه به كوري چشم دشمنان و معاندين، من و تو چون موسي و هارون باشيم تا آنان بپذيرند و اگر بعد از من نبوتي بود همانطور كه تو خليفه من هستي، شريك در نبوت من بودي، ولي من خاتم پيامبران هستم و تو جانشين من هستي اين را فرمود تا مردم سر بر اطاعت آورند، پس تويي خليفه رسول اكرم، و نيز در آن روز كه با تو در برابر مردم به راز نشست و آنها ديدند كه تنها تو براي شنيدن اسرار الهي شايسته و لايق بودي و البته اين خدا بود كه راز قرآن را بتو مي آموخت و از دهان احمد با تو سخن مي گفت، در حالي كه حاسدان و كينه توزان شاهد و ناظر بودند، تويي خليفه رسول خدا از روز دعوت عشيره اقربين، با آنكه پدرت ابوطالب نيز در آن جمع بود و از روز غدير خم و البته روز غدير بهانه اي براي فريبكاران باقي نگذاشت.، و آنها يعني آن منافقين با قيد سوگند پيمان بستند كه بر تو ستم كنند و لذا تو را ياري نكردند تا هنگامي كه نص رسول خدا بر آنها عرضه شود، گويند علي خود سستي كرد تا ترا ضعيف و ناتوان معرفي كنند ولي ما به آنها گفتيم سخن رسول خدا صريح بود و هرگونه شك را از دلها زدود.) و نيز از اشعار ناشي، قصيده اي است كه در آن اهل بيت را ستايش مي نمايد: (بآل محمد عرف الصواب، و في ابياتهم نزل الكتاب، ..... كان سنان ذابله ضمير فليس عن القلوب له ذهاب، و صارمه كبيعته بخم، معاقدها من القوم الرقاب .....)، يعني (به آل محمد راه صحيح شناخته شد و در خانه هاي آنان كتاب خدا نازل شد .....، آنها همان كلمات و اسماء هستند كه پرتو جلالت آنها بر آدم تابيده و به اين ميمنت و بركت توبه او پذيرفته شد، آنان حجت خدا بر خلق هستند و نه بر آنها و نه بر حكم و دستور آنها شكي وجود ندارد، بازمانده حقيقت عليا و شاخه هاي درخت توحيد هستند و با بيان و توضيح آنان خطاب الهي واضح و روشن شد، .....، دوستي آنان همان صراط مستقيم است كه به حق منتهي مي شود، ولي اين راه بدون مشقت قابل طي شدن و پيمودن نيست، در اين خاندان خصوصاً ابوالحسن علي همان دلير كه در روز نبرد جايگاهي خاصي دارد كه همه از آن خائف و ترسان هستند (كلب گويد دقت كن و ببين عنايات روح القدس را بر اشعار ناشي و وقتي اشعار اين

ص : 363

بزرگوار براي ما كه فارسي زبان و غير عرب هستيم تا اين حد شيرين و زيباست، پس چه اثر جذابي بر كساني دارد كه زبان عربي زبان مادري آنهاست سلام، رحمت، رضوان خداوند بر وجود مبارك او باد تا آن زمان كه خداوند خدايي مي فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، گويا نوك نيزه اش خاطره بياد ماندني است كه يكسر به دلها فرو مي رود و شمشير بران او گويا مانند بيعتي است كه در غدير خم واقع و بر گردن همه امت قرار گرفت، علي دُر و جواهر ناب و طلاي خالص است و بقيه خار و خاشاك.، پس آگاه باش اگر تو از دشمنان او بيزار نباشي، هيچگاه از محبت و دوستي او پاداشي نخواهي برد، او همان علي است كه هر زمان شمشير برانش جانها را احضار مي كند جز اجابت آن چاره اي ندارند، او همان علي است كه نوك نيزه اش با خفتان آشتي و شمشير تيز او با كلاه خود رفاقت دائم دارد، ..... او همان علي است كه دشمنان در كفش و موزه اش ماري قرار دادند تا او را بِگَزد و چون خواست آن را به پا كند، كلاغي موزه را بر هوا برد، چرخيد و آن را واژگون كرد، پس ناگهان ماري سمي از آن افتاد و به طرف كوه خزيد، او همان بزرگوار است كه اژدها با او به راز نشست، همان اژدها كه ابر او را بر در خانه رسول بر زمين انداخت و مردم همه ديده و با وحشت فرار كردند و راهها بسته و ميدانها پر از غلغله شد و چون علي به اژدها نزديك گرديد، مردم قدمي جلو نهاده و در شگفتي فرو رفتند.، علي با اژدها به قهر و غضب سخن گفت، در حالي كه نه مي ترسيد و نه فرار مي كرد تا آنكه آن اژدها به سوي دره روان و در آن خزيد و چون پنهان مي شد گفت: من فرشته هستم و غضب خداوند مرا به اين صورت درآورد، تو سرپرست مايي و دعاي تو مستجاب، اكنون روي به سوي تو آوردم پس شفاعت كن نزد آن خدايي كه همگان به سوي او روانند پس، علي دعا كرد و رسول خدا آمين گفت و مردم گريه مي كردند آنگاه دعا به هدف اجابت نشست و فرشته به سوي آسمان پركشيد، مانند عقاب و چون تير شهباز كه به آسمان رود و پس از آنكه پر طاووسي بر تنش روئيد و مانند گوهر و طلاي ناب زيور بست، مي گفت به خدا سوگند نجات يافتم به بركت خانداني كه از خشم آنها آتش دوزخ شعله ور و نعمت هاي بهشت براي دوستانش رايگان است، آري آنها هستند خبر عظيم (نباء عظيم) و آنها هستند كشتي نوح، و شاهراه حقيقت و صراط مستقيم پس از آنكه وحي با رحلت رسول خدا قطع گرديد. (كلب گويد يا علي ما نيز مي گوئيم تو سرپرست مايي و دعاي تو مستجاب اكنون رو به سوي تو آورديم، ما دوستداران تو

ص : 364

نيز با دست خالي و روي سياه، از وراي زمان و مكان تو را شفيع قرار مي دهيم تا به بركت ناشي و مانند او نزد خدا براي ما دعاي خير فرمايي و برادر و مولا و حبيب تو محمد آمين گويد و آنگاه ما به رستگاري جاويد رسيده و از حوض كوثر به دست مبارك تو سيراب شويم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين). اين اشعار از ناشي است و ابن شهرآشوب در مناقب به آن تصريح دارد و ابن خلكان نقل نموده كه ناشي در سال 325 به كوفه رفت و در مسجد جامع شعر خود را ديكته كرد.، متنبي شاعر معروف كه در آن زمان نوجواني بود در مجلس او حضور داشت و از آنچه ناشي املاء مي كرد اين دو بيت را يادداشت كرد (كان سنان ذابله ضمير، فليس من القلوب له ذهاب / و صارمه كبيعته بخم، مقاصد ها من الخلق الرقاب)، ياقوت حموي در معجم و يافعي در مرآت، اين داستان را نقل و صاحب (نسمه السحر) با تاكيد به اينكه شعر از ناشي است، نسبت آن را به عمروعاص رد نموده است.....)، شاعر يكي از صاحب نظران علم كلام است كه ضمناً در فقه نيز دانشمندي بي نظير و در علم حديث هم نابغه و همچنين در علم ادب نيز از ديگران گوي سبقت را گرفته و در نهايت، در سرودن اشعار نغز و زيبا هم مشهور و سرشناس شده است، نتيجه آنكه او مجمع فضايل و مكارم و ..... بوده و پيشتاز بزرگان و دانشمندان شيعه و از متكلمين و محدثين و فقها و شعراي صاحب نام اين مذهب است، او كسي است كه شيخ مفيد، شيخ الطايفه ابوجعفر طوسي و .....، از او روايت كرده اند، ..... و ابن شهر آشوب او را در شمار شعرايي نام برده است كه بي پروا و با شجاعت تمام از خاندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم دفاع مي كرده اند .....، با اين وجود او خليفه الراضي بالله را (از باب تقيه) ثنا گفته .....، از قول ناشي آمده است كه (....... ابن دائق مرا نزد خليفه الراضي بالله برد من مداح و ستايشگر ابن دائق بودم و مرا دوست ميداشت، پس زماني كه به حضور راضي رسيدم گفت: ناشي رافضي تو هستي گفتم من خادم اميرالمومنين و شيعه هستم، گفت از كدام فرقه شيعه هستي گفتم شيعه بني هاشم گفت اين گونه پاسخ حيله اي ناپاك است گفتم ولي با پاكي نسب همراه است گفت آنچه داري بياور، من قصيده اي خواندم پس دستور داد ده طاقه شال به همراه چهار هزار درهم پول نقد جايزه دهند، پس رفتم و آنها را گرفتم و برگشته زمين را بوسيدم و تشكر كردم بعد گفتم من رسم دارم كه طيلسان (نوعي ردا پشمي) مي پوشم گفت ما اينجا طيلسان عدني داريم پس دستور داد يك طيلسان با يك عمامه خز نيز به من بدهند

ص : 365

و دادند، پس گفت از اشعاري كه درباره بني هاشم داري بخوان من خواندم: (اي فرزندان عباس، اميه با كينه و دشمني خونهايي از شما ريخته است / پس هاشمي نيست آنكه اميه را دوست بدارد و يا آن مردك لعين ابازبيل را .....) گفت بين تو ابوزبيل چه گذشته گفتم اميرالمومنين بهتر مي داند، پس خندان شد و گفت مرخص هستي .....)، اخبار بسياري حكايت از آن دارد كه ناشي علاوه بر اينكه توفيق سرودن اشعار فراوان در خصوص اهل بيت دارد اين زحمات و تلاش و اشعار او مورد توجه و قبول و علاقه اهل بيت قرار گرفته كه اين خود بالاترين فضيلت و مقام براي اوست و قطعاً اين سعادت و توفيق بالاترين كرامت جاويد و رستگاري دو سرا را براي او به همراه و ارمغان دارد.، (مضمون) حموي از خالع نقل مي نمايد كه (من با پدرم به سال 346 در مجلس كيوذي محدث بوديم كه اين مجلس در مسجد منعقد مي شد، روزي مجلس از جمعيت پر بود ناگهان مردي از راه رسيد كه قبايي از وصله بر تن داشت و در يك دست او مشك آب و كيسه غذا و در دست ديگر چوبدستي نوك دار كه هنوز گرد راه را از خود پاك نكرده بود، پس سلام كرده و با صداي بلند گفت من فرستاده فاطمه زهرا هستم گفتند خوش آمدي و صفا آوردي گفت احمد مزوق نوحه خوان كيست و آيا مي توانيد او را به من معرفي كنيد گفتند آري او همين است كه آنجا نشسته است، گفت خاتون خود فاطمه زهرا سلام الله عليها را در خواب ديدم فرمود راهي بغداد شو و احمد را پيدا كن و به او بگو براي فرزندم با شعر ناشي نوحه سرايي كند در آنجا كه مي گويد (بني احمد قلبي بكم يتقطع، بمثل مصابي فيكم ليس يسمع .....) يعني (اي زادگان احمد مختار جگرم در ماتم شما از هم تكه تكه شد، كسي نشنيده است مثل اين ماتم كه به دل من رسيده است ....) پس ناشي كه در آن مجلس حضور داشت به شدت بر صورت خود كوبيد و به دنبال او احمد مزوق و سايرين لطمه ها به صورتهاي خود زده و گريه وناله را سر دادند و از همه بيشتر ناشي و بعد از او مزوق متاثر شده بودند، پس با اين قصيده تا ظهر نوحه سرايي كردند و مجلس به اتمام رسيد و هر چه كوشش كردند كه آن مسافر از آنان هديه اي بپذيرد. او قبول نكرد و گفت به خدا قسم اگر تمام دنيا را به من بدهند نخواهم گرفت و من برخود روا ندارم كه پيام آور خاتون خود حضرت زهرا باشم و آنوقت عوض بگيرم، پس مراجعت نمود در حالي كه چيزي قبول نكرده بود، آنگاه گويد اين قصيده بيش از ده بيت است از جمله اينكه (....... هيچ بقعه و دياري در شرق و غرب عالم نيست جز آنكه در آنجا

ص : 366

شهيد و يا مقتولي از شما در آن به خاك رفته است، آري ستم كردند و شما را از دم تيغ گذراندند.، و حقوق و ميراث شما را تصاحب نموده و بين خود قسمت كردند، تا آنجا كه جهان بر شما تنگ شد و در هيچ جا امان نداشتيد پس چه پيكر ها كه از شما بر خاك افكندند و چه سرها كه از شما بر بالاي نيزه ها بردند، در حالي كه شما به هر سو متواري و لحظه اي پهلوي شما بر بستر آرام نمي گيرد، خواب ناز مرا مي ربايد و آرام به خواب مي روم .....)، حموي نقل مي كند كه خالع گفت (....... روزي به ناشي گذر كردم كه در بازار سراجها نشسته بود و به من گفت قصيده اي ساخته ام و از من تقاضاي نسخه اي از آن را دارند مي خواهم با خط تو آن را بدهم، گفتم الان در پي كاري هستم مي روم و بر مي گردم پس به آن جا كه كاري داشتم رفتم لحظه اي جهت استراحت به خواب رفتم و در خواب ابوالقاسم عبدالعزيز شطرنجي نوحه خوان را كه مرده بود در خواب ديدم به من گفت دوست دارم بيدار شوي و قصيده بائيه ناشي را پاك نويس كني كه ما ديشب در مشهد حسين با آن نوحه سرايي كرديم، آن مرد نوحه خوان يعني شطرنجي زماني كه از زيارت مراجعت مي نمود، مرده بود، پس من بيدار شده و برگشتم به ناشي گفتم قصيده بائيه خود را بده گفت از كجا دانستي كه بائيه است، من هنوز با كسي آن را در ميان نگذاشته ام و من جريان خواب خود را بازگو كردم ناشي گريه كرد و گفت بدون ترديد وقت آن رسيده است، پس آن را به من داد و من آن قصيده را پاكنويس كردم كه آغازش اين است (رجايي بعيد و الممات قريب و يخطي ظنيء و المنون تصيب .....) يعني (آرزويم دور دراز است و مرگم نزديك، اميدم به خطا مي رود ولي تير مرگ به خطا نمي رود ....)، در ادامه حضرت علامه مولا اميني قسمتي از قصيده بائيه كه در مدح و ستايش اهلبيت است نقل مي فرمايد: (..... كساني كه بالاترين مقام را دارا شدند و در ميان صاحبان فضل كسي مانند آنان نيست و اگر نسب خود را ذكر نمايند، از مجد و عظمت سر به آسمان مي سايند زيرا در ميان صاحبان نسب كسي مانند آنان نخواهد بود، آنان درياي كرم هستند كه در و گوهر را با امواج خود به ساحل مي افكنند و در بخشش خود دريغ نداشته و بخل نمي ورزند، آنان به منزله كشتي هاي نجات و آبي سرد و گوارا براي تشنگان .....، و آنان واسطه ميان بندگان و پرودگار خود هستند و دوستاران آنها در روز رستاخيز زيانكار نيستند، آنان دانش گذشته و آينده را در نزد خود دارندو هم هر آنچه را كه هر كسي بخواهد .....، آنان با فضل و عظمت خود چشم و چراغ جهانيان و براي دشمنان به

ص : 367

روز قيامت مايه عذاب خواهند بود .....)، معناي كلمه ناشي در انساب به معني بديهه گو و نوپرداز است، او به نقل حموي در سال 271 پا به جهان گذاشت و به سال 365 چشم از جهان فرو بست (94 سال عمر شريف او بود) .....، او را با احترام مشايعت و در مقابر قريش مدفون كه مزارش معروف است و او به نقلي از جمله كساني است كه در سال 443 (يعني حدود 78 سال بعد) ناصبي ها مزار او را شكافته و استخوان هاي او را آتش زدند و ابن شهر آشوب گويد كه او را آتش زدند و ظاهر گفتار او آن است كه زنده او به آتش سوزانده و شهيد نمودند كه خدا آگاهتر است.، ثعالبي در ثمار خود در شهرت هجو ناصبي به سياهرويي اين شعر او را نقل مي نمايد.، (....... لك صدغ كانها، لونه وجه ناصبي .....) يعني (تو صاحب زلفي سياه هستي كه رنگ آن چون صورت ناصبي سياه است و مردم را مي گزد آنچنان كه عقرب نيش مي زند .....). (كلب گويد خدايا اين دشمنان ناصبي به نام دين سر مولانا حسين را بريدند و خاندان ذوالقربي را قتل عام كرده و حرم رسول خدا را اسير نموده و به دربار زاده هنده جگرخوار بردند و قلب ما را مانند وجود مبارك و مطهر ناشي آتش زدند و عده اي كافر و مشرك نيز به عمل آنان راضي شدند پس تو را قسم مي دهيم به حرمت محمد و آل محمد كه آنان را در دوزخ جاويدان خود تا ابدالآباد مخلد گرداني و همه كساني كه به عمل آنان راضي هستند را در اين عذاب شريك فرمايي و سلام و رحمت و رضوان و درود بي انتها و بي نهايت خود را بر روح و وجود مطهر و مبارك جناب ناشي نثار و ايثار بفرمايي و ما را از شفاعت آن بزرگوار نصيب و بهره عطا بفرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

غديريه بشنوي كردي متوفي بعد از 380:

(....... و قد شهدوا عيد الغدير و اسمعوا، مقال رسول الله من غير كتمان .....)، يعني (..... آنها به يقين روز غدير را به چشم خود ديدند و شنيدند كلام رسول خدا را بطور آشكار، كه آيا من بيشتر از همگان بر شما سروري ندارم، گفتند چرا اي سرور جن و انس، پس براي ايراد خطابه بر چوبهاي منبر بالا رفت و با صداي بلند و رسا، حيدر را احضار فرمود، پس .....علي لبيك گويان پيش آمد در حالي كه چهره اش چون قرص ماه بر شاخه سرو مي درخشيد، رسول خدا او را استقبال نموده و با احترام در كنار خود جاي داد.، ..... آنگاه بازوي او را بالا برد و در حالي كه صداي رساي او به نزديك و دور مي رسيد فرمود، علي برادر من است كه بين من و

ص : 368

او جدايي نيست، مانند هارون به موسي كليم خداوند و هرگاه روح از بدنم مفارقت نمايد، او وارث علم من و جانشين بعد از من بر امت من است، پس اي پروردگار من، هر كس علي را دوست دارد او را دوست بدار و هر كس علي را دشمن گيرد تو نيز او را دشمن دار و بر هر كسي كه به او كينه ورزد غضب خود را جاري فرما .....)، و در قصيده اي ديگر گويد: (....... آيا اين سخن راست و حديث مشهور را توجه ننمايم كه در روز غدير خم احمد مصطفي به ايراد خطابه برخاست و فرمود: آيا من سرور شما نيستم، پس آگاه باشيد كه علي هم مانند من سرور شماست، پس او را دوست بداريد و من آنچه واجب بود را ادا كردم .....). .....، و شعر ديگر او (....... روز غدير براي دوستان علي عيد است ولي ناصبيان گمراه شرافت و عظمت آن را منكر ند، روزي كه در سپهر برين به عنوان (عهد معهود) جشن گرفته مي شود و البته جشن روي زمين نمونه اي از جشن آسماني است و چه خوب بود اگر زورگويان و قلدران سر به اطاعت بياورند و يا حسودان از اخلال گري دست بردارند.).

شرح حال شاعر:

ابوعبداله حسين بن داوود كردي بشنوي، به نقل شهر آشوب از جمله شعرايي است كه آشكارا به مداحي و ستايش اهل بيت زبان گشوده و نداي ولايت سر داده است و گواه اين شهامت او اشعار فراوان و مشهور وي است، بشنوي از پرچمداران ميدان بلاغت و فصاحت و يكي از شعراي بزرگ اماميه است كه براي نشر ادب و اشاعه فضايل آل الله، بپا خاسته و از جمله اشعار او كه گواه بر مذهب اوست (....... به پروردگارم سوگند كه بعد از رسول مختار، من به دامن دوازده جانشين او چنگ زده ام و زندگي و هستي خود را وقف آن خاندان پاك كرده ام كه از ميان خاندانهاي قريش هواخواه دين خدايند و .....) و يا (....... اي كسي كه به ناداني منصب خلافت را از ابي الحسن باز مي گرداني، آگاه باش دروازه هاي شهر علم به روي جاهلان گشوده نخواهد شد .....، سرور و هم سرپرست جهانيان اوست، چنانكه از جانب خداوند عرش بر زبان جبرئيل گذشت .....)، و يا اين شعر زيباي او: (....... آنكس كه نالايقي را به لايقي مقدم بدارد البته به خداي خود خيانت ورزيده است و من هيچگاه به خاطر نالايقي پست به خداي خود خيانت نخواهم كرد....)، و اشعار ديگر او كه مذكور خواهد شد گواه آنست كه او در تشيع مايه اي عميق داشته و در دوستي اهل بيت با اخلاص كامل بوده و جز به

ص : 369

سادات ائمه توجهي ندارد، پس او را بايست شاعر اهل بيت ناميد و اينكه او را به شاعري براي بني مروان نسبت داده اند ..... منظور شاعري براي سلاطين ديار بكر است كه از خواهر زادگان (باذ) كردي است و اين نسبت به لحاظ علاقه اي است كه او نسبت به خالوي خود (باذ) دارد كه هم نژاد اوست. .....، و باز از اشعار مذهبي او (....... علي عليه السلام بهترين اوصيا است كه از ميان شريف ترين قبائل و گرامي ترين خاندان ها برگزيده شده و از لغزش و خطا در امان است، هرگاه كه به چهره او بنگري، پروردگار خود را عملاً و لساناً عبادت كرده اي .....)، كه بيت اخير او به اين حديث رسول خدا اشاره دارد كه فرمود (....... نگاه كردن به چهره علي عبادت است .....)، و اين روايت را محب الدين طبري از ابي بكر، عبدالله بن مسعود، عمروعاص، عمران بن حصين و ديگران از رسول خدا نقل نموده اند و نيز گنجي شافعي به دو طريق از ابن مسعود آن را نقل نموده و نيز ابونعيم، طبراني، هم اين حديث را در آثار خود نقل نموده اند.، و نيز از حافظ دمشقي و او در تاريخ خود از جمعي از صحابه از جمله (ابوبكر، عمر، عثمان، جابر، ثوبان، عايشه، عمران بن حصين، ابوذر نام برده)، از جمله در روايت ابي ذر آمده است كه (رسول خدا فرمود: وجود علي بن ابيطالب در ميان شما امت، به منزله كعبه پوشيده است، كه نگاه كردن به آن عبادت و سفر به سوي او واجب است)، و يا از اشعار زيباي اوست (....... ترس ندارم كه در كدام سرزمين پروردگار، فرمان مرگ مرا صادر فرمايد و يا در كدام نقطه زمين پهلو بر خاك قرار دهم و يا كسي مزار مرا منفور دارد و از آن دوري گزيند، در حالي كه گواهي مي دهم به اينكه خدايي جز خداي يگانه نيست و اطاعت امر او واجب است و اينكه محمد صلي الله عليه و آله برگزيده و پيامبر او و علي برادر رسول خداست و فاطمه دختر رسول خدا پاك و مطهر از هر گونه پليدي است، همان رسول كه ما را به دين حق رهبري فرمود و دو فرزند گرامي او كه هر دو سرور من هستند و خوشا به حال آن بنده اي كه اين دو (سيد جوانان اهل بهشت) سرور او باشند، .....)، و يا (....... اي كسي كه با من به نزاع و ستيز برخاسته اي هر چه در قوه و قدرت داري بياور كه من به قدرت دوستي آل محمد چنگ زده ام .....، و خود را به آنها بستم و از دشمنان آنان بريدم و تو بي پدر هر چه خواهي مرا ملامت كن كم يا زياد، .....)، و نيز از اوست (....... بزرگتر آنان گفت چه نظر مي دهيد كه با چه وسيله مي توان امر آشكار خلافت را مردود ساخت و حال آنكه شنيديد كه چگونه رسول خدا با سخن رسا و آشكار، خلافت علي را تبليغ كرده و

ص : 370

سفارش نموده است، گفتند چاره آن بر ما دشوار است و ما نظر مي دهيم كه امر قطعي نيست، ..... بعد از مرگ او بزودي آن خلافت را به شوراي مي گذاريم خواه نصيب قبيله تيم شود يا قبيله عدي .....) و نيز (....... اي خواننده قرآن كه راز متشابهات را از محكم تشخيص مي دهي، آيا خدمت خانه كعبه و راهنمايي حاجيان و سقايت آنان با ايمان علي برابر است؟ ..... بجان همان علي كه دوستي او بر من واجب و قطعي است پاسخ آن است كه هرگز برابر نيست زيرا نزد من هيچگاه دانشمندان و بي خردان برابر نيستند .....)، و نيز (....... آن علي كه امروز شهر علم را باب است، به روز رستاخير فرمانرواي بهشت و جهنم است و از اين جهت دشمن او بدبخت ترين خلايق در هر دو جهان و دوستش سرفراز به روز قيامت است ....)، و نيز گويد (....... سالار مردم كسي خواهد بود كه پيامبر در حق او گواهي داد، و وقتي از آن حضرت سؤال كردند كه او چه كسي است كه جانش با جان شما برابر و دشمنان دين را سركوب خواهد كرد، فرمود خاصف النعل يعني آنكس كه كفش مرا پينه مي زند و آن علي بود كه پيامبر به دانش و داوري او گواهي داد و دلاوري و شهامتش نيز مشهود فرشتگان گرديد .....)، و درباره حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سروده است، (....... در آن زمان كه بتول عذرا در صف محشر بگذرد، سروشي با صداي رسا اعلام مي نمايد كه اهل محشر چشمها فرو كشيد، پس همه سر به زير آورده و چشمهاي خود را برخواهند بست و آنگاه سيه كاران انگشت ندامت به دهان گرفته و آن همان روز است كه دشمنان روسياه گردند و اهل حق سپيد روي باشند .....)، و نيز در ستايش و ثناي امام صادق عليه السلام (....... چكيده نسل پيشوايان كه با كرامت و بزرگواري، راه جدشان رسول خدا را پيش گرفتند و اگر مشكلي پيش آيد كه از حل آن عاجز شويم، راز آن را با دليل و با برهان ارائه مي دهند .....). (كلب گويد خدايا تو شاهد باش در اين جهان پر از غم و غصه و مصيبت، دلهاي زخمي ما به مرهم سروده هاي كردي بشنوي و ناشي و امثال آنها شفا و تسكين يافت و ما رجاء واثق داريم كه مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين به او و مانند او و نيز حضرت علامه جزاي خير عطا خواهد فرمود و لذا استدعا داريم كه ما را نيز از سفره احسان خود بي نصيب نفرمايد هرچند لايق نيستيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ص : 371

غديريه صاحب بن عباد (326-385):

(....... قالت فمن صاحب الدين الحنيف اجب، فقلت احمد خيرالساده الرسل .....) يعني (گفت چه كسي صاحب دين حنيف است گفتم بهترين سرسلسله پيامبران، احمد گفت بعد از او كيست كه بايد از جان و دل اطاعت او كني، گفتم وصي و كارگزارش كه خيمه بر زحل زده، گفت بر فراش پيامبر چه كسي خوابيد تا فداي او گردد، گفتم آنكس كه در طوفان حوادث پا برجا و استوار بود، گفت رسول خدا دست چه كسي را از روي اشتياق به برادري فشرد، گفتم همان كه خورشيد در عصر به خاطر او رجعت كرد، گفت چه كسي همسر فاطمه زهرا بود، گفتم برترين تمام كساني كه در جهان با پاي برهنه و يا با پوشش پا، راه رفته اند، گفت دو سبط رسول خدا كه از شرف سر به آسمان سائيده اند فرزندان كه بودند گفتم همان كسي كه در ميدان فضايل گوي سبقت از همه ربود، گفت افتخار جنگ بدر نصيب كه بوده است گفتم آنكس كه شمشير خود را از همه بيشتر به فرق دشمنان خدا و رسول او كوبيد، گفت شير ژيان در جنگ احزاب كه بود گفتم آنكس كه (عمروبن عبدود) آن غول پيكر دلاور را به خاك و خون كشيد گفت پس در جنگ صفين كه بريد و دريد گفتم آنكس كه خرمن مشركين را به يك لحظه درو نموده بود، گفت براي تناول مرغ بريان حضور چه كسي آرزوي پيامبر بود گفتم همان كسي كه نزد خدا و رسول مقرب تر و محبوب تر بود، گفت چه شخصي در سايه عبا و كساء رسول خدا قرار گرفت گفتم برترين عالميان از آناني كه گليم بر دوش و خز پوش بودند (يعني از فقير و غني عالميان)، (قالت فمن سار في يوم الغدير ابن، فقلت من كان للاسلام خير ولي)، گفت در روز غدير چه كسي بر همه برتري يافت، گفتم آنكسي كه براي اسلام بهترين يار و ياور بود، گفت سوره هل اتي در آن زمان كه نازل شد، چه كسي به رفعت و بزرگي رسيد گفتم آنكسي كه عطا و بخشش او از همه زيادتر بود گفت دست چه كسي در ركوع نماز با انگشتري به سوي سائل دراز شد گفتم دست آنكس كه محكمتر به سينه دشمنان خدا نيزه مي كوبيد گفت پس آن مقتدر كه آتش دوزخ را تقسيم كند كيست گفتم آنكس كه شراره انديشه اش از شعله آتش سوزان تر است گفت رسول پاك مطهر در واقعه مباهله چه كسي را به همراه خود برد گفتم آن كسي را كه در سفر و حضر همسنگ و همتاي او بود گفت پس چه كسي در ميان امت منزلت او به پيامبر شبيه به منزلت هارون به موسي بود گفتم آنكسي كه در

ص : 372

آشوب ها و فتنه ها لغزش نداشت و پابرجا بود، گفت پس چه كسي شهر علم رسول خدا را باب ورود بود گفتم آنكه خلايق نيازمند دانش او بودند و او نيازمند كسي نبود گفت قاتل ناكثين بيعت شكن كه بود گفتم جنگ جمل پرده گشاي اين راز است گفت با قاسطين بيدادگر طاغي كدام سرور رزم و نبرد كرد گفتم كه به دشت و رزمگاه صفين بنگر كه صحنه عمل او بود گفت مارقين خارج از دين را چه كسي تيغ بر سر كوفت گفتم به روز نهروان صاحب آن آشكار گشت گفت به روز قيامت و رستاخيز، شرافت سقايت حوض كوثر از آن كيست گفتم آنكس كه خاندان او شريفترين خاندان در عالم است گفت پس لواي حمد محمد را به روز قيامت چه كسي به دوش مي گيرد گفتم همان كه به معركه ها از نبردهاي جانكاه نمي هراسيد گفت آيا تمامي اين مزايا در يك نفر جمع است گفتم بلي تمام اين فضايل در يك نفر جمع است گفتا بگو كيست نام مقدسش بگو گفتم كه نام مقدس او علي اميرالمومنين است.) (كلب گويد اي سرور و مولاي ما اي اميرالمؤمنين ما دوستدار دوستان تو و دشمن دشمنان تو هستيم و استدعا داريم از خداوند طلب فرمايي تا نام ما را هم در زمره دوستان تو ثبت و ضبط بفرمايد تا ما هم در زمره سعادتمندان در دنيا و آخرت قرار گرفته باشيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و ..... در قصيده اي ديگر مي گويد (....... يا علي اي همسر دختر محمد، اگر گوهر وجود تو نبود البته براي فاطمه همسري وجود نداشت، تو ريشه خاندان احمدي و اگر تو نبودي از احمد مرسل نسلي بجاي نمي ماند، پيامبر خدا شهر علم و تو دروازه طلايي آن هستي و خورشيد به خاطر وجود باعظمت تو رجعت كرد و اين فضيلتي است كه كسي آن را انكار نمي تواند نمود، من آنچه دشمنان تو روايت كردند بازگو كردم و به همين لحاظ جان و مال آنها را حلال مي شمارم، ..... دشمنان خدا و رسول با لقب ابوتراب ترا سرزنش نمودند ولي دين خود را با يك مشت خاك معامله كردند، اي دشمنان خدا و رسول آيا ندانستيد كه وصي رسول خدا همان كسي است كه در محراب عبادت به هنگام ركوع انگشتري به رسم زكاه بخشيد، آيا ندانستيد كه وصي رسول خدا همان است كه پيامبر در روز غدير فرمانروايي او را بر تمامي صحابه مسجل و گواهي كرد .....)، و نيز گويد (....... گفتند علي بر كرسي افتخار بالا رفت گفتم بلكه كرسي افتخار از قدم علي افتخار گرفت، (شرف المكان بالمكين) پس من همان را گويم كه رسول خدا فرمود در آن زمان كه همگان را جمع نموده بود كه هان آگاه باشيد كه هر كه را من سرور و مولاي اويم بايد كه او علي را

ص : 373

سرور و مولاي خود بداند و گرنه خود دانيد كه چه خواهيد كرد و چه بر سر شما خواهد آمد .....).، و در قصيده اي ديگر (....... رسول خدا چشم دردمند او را با دعا شفا داد در آن زمان كه در خيبر باد مخالف مي وزيد، پس براي هميشه چشمان او از صولت سرما و حرارت گرما مصون و محفوظ گرديد و در اين دعا و معجزه پيامبر شگفتي ها است و ....)، يا در قصيده اي ديگر .....، (....... كدام روز را سراغ داريد كه كارها بر وفق مراد پيش رفت ولي در آن روزها خورشيد آسمان ولايت پرتوافكن نبود، آيا روزي كه علي خواهان زهرا شد و رسول خدا او را به دامادي خود قبول كرد و يا در آن روزي كه رسول خدا مرغ بريان بر سفره نهاد و بهترين و محبوبترين خلايق را براي مصاحبت خود از خدا آرزو نمود پس چه كسي جز علي بر حلقه در كوبيد. عليرغم آنكه آن خادم احمق يعني انس بن مالك، سه بار علي را از در خانه بازگردانيد يا روز مباهله كه علي را همتا و نفس خود معرفي كرده و جايگاه او را به همه نشان داد كه اين مقام در واقع خود بالاترين منزلت است كه مي توان براي كسي تصور نمود و يا در روز غدير خم كه نام علي را بلند كرد و آيندگان و روندگان وصيت او را شنيدند، اي پادشاه دين و اي هم ريشه با رسول خدا، يا علي، اي كسي كه ولايت و محبت تو بر ما واجب و قطعي است، جايگاه تو بر كوكب فرقدين پيدا است و مجد و عظمت تو از ستاره سماك پرتو افكن، شمشير تو بر گردن دشمنانت چون قلاده زرين بسته شده، همان قلاده كه هيچ زرگر ماهر نمي تواند آن را ببندد .....).

معرفي شاعر: صاحب، كافي الكفاه ابوالقاسم اسماعيل بن ابي الحسن .....: گاه اتفاق مي افتد كه اديب و صاحب سخني عليرغم بيان شيوا و ..... از بيان و توصيف شخصيت بعضي از رجال قاصر مي گردد ..... و از جمله اين شخصيت ها و رجال با عظمت، صاحب بن عباد است كه به سهولت نمي توان به معرفي مجد و بزرگواري او نايل شد.، علم، ادب، سياست، نجابت، بخشش، فضل سرشار، مفاخر روحي و معنوي .....، و لذا شهرتي كه صاحب بن عباد در تمام شئون اجتماعي كسب نموده است، خود گواهي صادق بر عظمت و بزرگي شخصيت اوست كه بسياري از علما و فضلا در مدح و منقبت و تجليل او، كتابها نوشته اند از جمله (ثعالبي، مزبدي معروف به ابوطالب خيمي، زاهدي گيلاني، حسيني اصفهاني .....)، (مضمون) او به سال 326 در فارس يا طالقان متولد گرديد، در علم دين و حديث به رتبه اي رسيد كه خود از محدثين عالي مقام

ص : 374

گرديد و محدثين زيادي از او حديث نقل نموده اند، از جمله (قاضي عبدالجبار، عبدالقاهر جرجاني، ابن المقري، ابوالطيب طبري، ذكواني، .....)، كه هر يك به تنهايي ستونهاي بزرگ حديث و كلام امت اسلام محسوب مي شوند. .....، و علاوه بر اين نبوغ علمي و مهارت در انواع فنون و ادب، مقام او تا جايي بالا رفت كه شيخ بهاء الدين عاملي ..... او را از علماء بزرگ شيعه و در رديف و شمار ثقه الاسلام كليني و صدوق و مفيد و طوسي ..... و امثال آن آورده است.، علي بن محمد طبري معروف به كيا .....، از صاحب بن عباد نقل مي نمايد ..... (مضمون) (روزي كه اراده بر املاء حديث نمود، در منصب وزارت كار مي كرد، پس علماء و فقها را جمع كرده گفت آيا سابقه و علم مرا در دانش حديث قبول داريد، پس همگان پذيرفته و اقرار كردند، آنگاه گفت من در شغل وزارت هستم و آنچه كه از كودكي تاكنون مصرف و انفاق كردم از مال پدر و جد من بوده است.، با اين وجود ادعا ندارم كه از مظلمه و حق كشي معصوم بوده ام، پس من خدا و شما را گواه مي گيرم ..... و پس از آنكه امضاء فقها و علما را به راستي و درستي توبه خود جمع آوري نمود، بر مسند حديث نشست، و آنگاه جمع كثيري در محضر او جمع شده، تا جايي كه شش نفر صدا به صدا سخنان او را به اطراف مجلس او مي رساندند و در مجلس او بزرگاني چون قاضي عبدالجبار و .....، حديث او را يادداشت مي كردند .....، او هر ساله پنج هزار دينار به بغداد مي فرستاد تا ميان فقها و اهل ادب تقسيم شود .....، بسياري از علماء علم و ادب به خاطر بزرگداشت مقام او تاليفات علمي خود را به نام او نوشته و به او اهدا نموده اند از جمله (شيخ و استاد بزرگ ما صدوق و كتاب معظم عيون اخبار الرضا عليه السلام، حسين بن علي ..... ابن بابويه قمي و كتاب نفي التشبيه، شيخ حسن بن محمد قمي و كتاب تاريخ قم و .....) و اما تاليفات جاويدان اين نابغه دهر ازحد متعارف خارج است كه از جمله آنها (كتاب اسماء الله و صفاته، نهج السبيل در اصول الامامه، وقف و ابتداء، المحيط در لغت عربي در ده جلد، زيديه، معارف در تاريخ، قضا و قدر، كتاب روزنامه، اخبار ابي العينا، تاريخ الملك و اختلاف الدول، زيديين، چكيده جمهره ابن دريد، اقناع در عروض، رسائل ده جلد، كافي در فنون نويسندگي، اعياد، ديوان اشعار، شواهد، تذكره، تعليل، انوار، قصول، ربانه يعني كشف اسرار از مذهب اهل عدل، رساله (اول) در طب، رساله (دوم) در طب، كشف، كتاب فضايل سرورمان حضرت عبدالعظيم حسني مدفون به ري، سفينه، كتاب شرح حال محمد بن ادريس شافعي، مضول ادبيه و مراسلات عباديه در 15 باب

ص : 375

كه هر باب 15 فصل دارد، هدايت و ضلالت، امثال سائره، ....)، ملاحظه مي شود كه اين يگانه روزگار هم فيلسوف است هم متكلم و هم فقيه و هم محدث و هم مورخ و هم لغوي و نحوي، اديب و نويسنده و شاعر و .....، به نحوي كه آوازه او در جهان علم پيچيده و نام او به بزرگي و مجد در جهان جاويدان گرديده است .....، در زماني كه صاحب خراسان، نوح بن صاحب پيكي به خدمت او روانه و او را به دربار خود دعوت نمود، ضمن ارسال هداياي فراوان پست وزارت را نيز به او پيشنهاد نمود، پس صاحب بن عباد در مقام عذرخواهي گفت، چگونه مي توانم اموال خود را با بار و بنه سنگين حركت دهم در صورتي كه تنها دفاتر و وسايل و كتب علمي من بايد بر چهارصد شتر و يا بيشتر حمل و نقل شوند.....، ابوالحسن بيهقي مي گويد چون سلطان محمود وارد ري شد به او گفتند اين كتابخانه رافضيان است پس او دستور داد كه كتابهاي كلامي را جدا و مابقي را به آتش كشيدند و از گفتار بيهقي معلوم است كه بيشترين تعداد كتاب از آثار صاحب بن عباد بوده و آري دست جور و ستم اين گونه با آثار شيعه و مفاخر ادبي و علمي او جنايت مي كند ..... (كلب گويد اين خبيث با اين عمل جنايت كارانه خود تبعيت كرد از آنكه قبل از او به اين روش ناپسند و شرم آور دست يازيده بود و ستيزه گري اين مرتجعين با علم و دانش جز اينكه آبروي اسلام را به نام اسلام در جهان برده و به بشريت و به علم و تمدن و فرهنگ انساني خيانت كرده و باعث عقب ماندگي كشورها و ملل اسلامي از جوامع بشري و ذلت و خواري امت اسلام و .....، در ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و .... در برابر انديشمندان جهان، شده هيچ ثمري نداشته است و خداوند به كار آنان در قيامت حسابرسي خواهد نمود و البته آنها از مصاديق خطاب اين فراز از كتاب خدا هستند و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون، فسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون).

وزارت، سماحت، مديحه سرايان:

او منصب وزارت را پشت در پشت و نسل در نسل به ارث برده است و او اولين كسي است كه به عنوان صاحب لقب يافته، به نقلي چون در مصاحبت اين عميد بوده به او صاحب ابن عميد مي گفتند و بعدها كه خود متولي مقام وزارت گرديد، اين لقب بر او ماند و به نقلي ديگر چون ازكودكي در مصاحبت مويد الدوله فرزند بويه بوده است او را صاحب مي گفتند، او تا سال وفات مويد الدوله 373، بر مسند وزارت او در بغداد

ص : 376

بود و سپس در وزارت برادر مويد الدوله، يعني فخر الدوله به ري آمد و كوشش فراوان نمود، از جمله حموي گويد صاحب پنجاه دژ و قلعه را در اطراف حوزه حكومتي فخرالدوله فتح و تسليم او نمود .....، صاحب در دوره وزارت خود در مردم نوازي بسيار كوشا بود و علما و شعرا از خوان نعمت او بهره مند بودند، او هر سال پنج هزار دينار به فقها و ادباي بغداد تقسيم مي كرد و جوايز و صدقات او در ماه مبارك رمضان با آنچه در ساير ماههاي سال انفاق مي شد برابري مي كرد، در ماه مبارك رمضان، همه مهمان او بودند و هر شب هزار نفر بر سفره او افطار مي كردند .....، در واقع دوران صاحب جزء پربركت ترين دوراني بود كه بر اهل علم و ادب گذشت .....، تا آنجا كه دانش پژوهان و دانش اندوزان فراوان و بي شمار در اثر حمايت مادي و معنوي او پديد آمدند .....، نيك نفسي و سلامت كردار و دينداري او موجب گرديد كه نام او به نيكي در صفحات تاريخ جاويدان بماند و قصايد بي شمار كه در مدح و ثناي او (به قول صاحب صدهزار قصيده فارسي و عربي يا بيشتر)، سروده شد گواه صادق اين مدعاست از جمله شعرايي كه او را مدح گفتند (زعفراني، عبدالعزيز وزير آل بويه، ابوالعباس ضبي وزير، علي بن قاسم كاشاني، سلامي عراقي، قاضي ابن العزيز جرجاني، سعد بن احمد طبري، ابوهاشم محمد بن داوود بن ..... زيد بن علي بن ابي طالب معروف به علوي طبري، محمد بن عباس خوارزمي و .....). (كلب گويد كرامت هاي انساني و اوصاف شريفه آن بزرگوار و ....، باعث افتخار و سربلندي ما و همه دوستان اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، بر روح و روان و وجود جناب صاحب، سلام و صلوات و رحمت خداوند نثار و ايثار باد تا زماني كه خداوند خدايي مي كند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

اشعار صاحب در شعائر مذهبي:

..... اشعار او در ديواني جمع آوري گرديده و ما از ميان جواهرات منظومش آنچه در رشته مذهب آمده را عرضه مي كنيم: ثعالبي از او اين قصيده را مي آورد (....... دوستي علي بن ابيطالب است كه راهبر همگان به سوي بهشت است و اگر ترجيح او بر صحابه بدعت به شمار مي آيد پس لعنت خدا بر سنت باد .....)، و نيز آورده (....... بي دين و بدآئيني گفت كه معاويه خالوي تو است (يعني دايي توست) ..... در واقع خالوي همه مومنين و من گفتم (خال لكن من الخير خال) آري خالو (دايي) است ولي خالوي (دايي) خالي از خير)، و

ص : 377

خوارزمي نيز ابياتي از او آورده است (....... اي اميرالمومنين اي علي مرتضي، من دل در گرو تو دارم ..... اي اهل ايمان به عقيده شما وصي محمد مصطفي كيست، البته وصي مصطفي هم مثل پيامبر بايستي مصطفي و برگزيده خدا باشد .....)، اين ابيات را گنجي، سبط ابن جوزي و خوارزمي در آثار خود آورده اند (....... دوستي رسول و خاندانش تكيه گاه من است .....، يا علي مرتضي آيا كسي مثل و مانند تو را مي شناسيم كه قرآن مجيد را با لفظ و معني و هم با تاويل و تنزيل گردآوري و نگهبان باشد، و چون رسول خدا به درگاه حق دعا كرد، تنها تو براي تناول مرغ بريان حاضر شدي، آيا كسي هم رتبه و هم منزلت تو وجود داشت .....، و يا مانند تو كسي بود كه وقتي مشكل گشايي مي كرد، از شوق فريادشان به آسمان مي رفت و مي گفتند، اگر علي نبود در اثر ندانم كاري نابود و هلاك مي شديم .....، بار پروردگارا توفيق زيارت مزار امامان را نصيب من فرما، زيرا مرغ دلم به سوي تربت آنها پر مي كشد، خدايا زندگي مرا در دوستي و محبت آل محمد خلاصه كن و روز حشر مرا با آنان محشور فرما آمين آمين)، (كلب گويد ما و همه دوستداران محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم نيز گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) ابن شهر آشوب بعد از دو بيت اول قصيده فوق آورده است (....... آن زمان كه رسول خدا فرمود اي مردم ثقيف سخن كوتاه كنيد در غير اين صورت، شير مردي را كه همتاي من است به سوي شما روانه خواهم كرد كه جنگاوران شما را درو كند و زنان و فرزندان شما را به اسيري آورد، پرسيدند يا رسول الله او كيست فرمود آن كسي كه نعلين مرا وصله مي زند، پس آن (خاصف النعل) نعلين دوز، تو بودي نه ديگران، پس شايسته است كه اهل اسلام بي خردانه از اين سخن نگذرند و مقام والاي تو را منكر نشوند .....)، و قصيده زير را خوارزمي، گنجي، شهرآشوب .....، به اختلاف آورده و آن ابيات كه با حرف (ع) مشخص مي شود مربوط به روايات رجال عامه است، (....... به وسيله سرورانم آل طه، جانم به آرزو رسيد و هر كس كه بر درجات بالا پاي نهاده، به بركت رسول خدا بوده است و به بركت فاطمه دخترش كه در فضيلت و شرف مانند پدرش محمد مصطفي است.، چه كسي هر روز كشتار تازه اي از دشمنان كينه توز اسلام، مي كرد كه تاريخ بياد ندارد.، چقدر و باز هم چه اندازه با شمشير نازك خود بر دهان غول جنگ مي كوبيد.، روز بدر را به خاطر بياوريد، از جنگهاي ديگر سخن نمي گويم، يا جنگ احد را كه خورشيد رخشان آن علي است، و يا نبرد هوازن در حنين كه ماه تابان آن علي است، و پيش از

ص : 378

روز حنين، روز احزاب كه شير بيشه آن علي است.، به خاطر آوريد خون عمرو بن عبدود را چه كسي بر زمين ريخت.، سوره برائت را بخوانيد و به من بگوئيد چه كسي آن را بر مشركين تلاوت كرد.، يا با زهرا كه تربت او پاك باد چه كسي همسر گرديد. ..... آري، بياد آور كه چگونه اين خورشيد تابان بعد از آنكه پرتوش ناپديد شد بر او بازگشت، او بر خلق جهان حجت خداست و هر كه او را دشمن گيرد البته و قطعاً شقي و بدبخت خواهد بود، آري من با دوستي سبط رسول خدا حسن به آرزوهايم رسيده ام .....، و نيز به دوستي حسين آن پسنديده اي كه در ميدان مكارم و فضايل همه افتخارات را صاحب گرديد .....، .....، گروه متجاوز و كينه توز با ارتكاب آن همه عناد و لجاجت، به دنبال چه افتخاري بودند، سبط اكبر را با زهر به زير خاك كردند و اين جنايت بس نبود، كه با تعرض و عداوت در جستجوي حسين برآمده و با او به پيكار درآمدند و او هم پيكار كرد، پس او را از نوشيدن جرعه اي آب مانع شدند، با آنكه پرندگان همه سيراب بودند، او جان خود را بر سر اين كار گذاشت، پس اي كاش جان من فداي او گرديده بود.، دخترش فرياد مي زد اي پدر و خواهرش زينت مظلومه در سوگ برادر مي ناليد، به راستي اگر احمد مختار حاضر بود و مي ديد به روزگار او به خاندانش چه ستمها رسيده است، البته شكايت به سوي خدا مي برد و البته شكايت به سوي خدا برده است .....). ابن شهر آشوب و خوارزمي اين قصيده را نيز در آثار خود به اندك اختلاف مذكور نموده اند: (....... آيا علي والامقام و عاليقدر شبيه و مانند دارد، خير قسم به آن خدايي كه جز او خدايي نيست علي در فضل و منزلت مثل و مانند ندارد .....، اي صبح سستي مكن در بيان حديث كساء و فضايل علي، زيرا كه علي در وقت صبح در زير كساء رسول خدا قرار گرفت، و اي ظهر به ياد بود مرغ بريان از شرف علي سخن بگو، همان شرف و منزلتي كه او به بالاترين قله هاي آن دست يافت و اي سوره برائت اعلام كن چه كسي از ابلاغ تو معزول و چه كسي براي ابلاغ تو منصوب گرديد.، اي مرحب، اي اميد كافران بگو كه از دم شمشير چه كسي شربت مرگ را چشيدي.، و اي عمر بن عبدود بگو كه چه كسي بود كه شربت مرگ را در كام تو ريخت. .....، پدرم فداي حسين سرور آزادگان باد كه روز عاشورا، در راه اعتلاء دين جهاد كرد، پدرم فداي خاندان او باد كه در اطراف او به خون خود غلطيدند، ولي چشم از او برنداشتند، خدا رسوا كند امتي را كه سرور خود را تنها گذاشتند و در رضايت خاطر او كوشش نكردند و نفرين خدا بر آن گنديده مردار نجس يعني يزيد

ص : 379

حرام زاده باد كه از كين چوب بر دندان او مي كوبيد، .....)، و نيز از ايشان آمده است (....... او در جنگ بدر چون ماه بدر درخشيد، در حالي كه ديگران را از شنيدن نام شمشير او لرزه بر اندام بود، براي علي درحديث (مرغ بريان) فضيلتي است كه شهرت آن در سراسر جهان پيچيده است و حتي دشمنان او نيز به آن، گواه و معترفند، براي علي در سوره هل اتي اخلاص و صفايي است كه خود ناچار آن را ضمن اقرار تلاوت و بيني خود را به خاك كشيديد، ولي باز هم از ياري او خودداري مي كنيد و چه گفتارها كه در جنگ خيبر روايت كرديد و او را محبوب خدا و رسول او و حيدر كرار غير فرار شناختيد، ولي باز هم مثل شترمرغ شانه از فضايل او خالي كرده و فراري شديد و يا در روز احد كه همه فرار كردند، او بود كه شمشير او صورت كفر را سياه كرد و نيز در روز حنين كه گروهي از شما راه خيانت در پيش گرفته، ولي او بود كه با شمشير تيز خود مدام و پيوسته بر سر دشمن كينه توز مي كوبيد .....، آري البته من براي آن كسي كه از دوستي شما قدم به عقب نهد هيچ ارزشي قائل نيستم زيرا كه قطعاً آن فرد بي آبرو و مادرش به ننگ آلوده است .....)، علامه مجلسي در بحار قصيده اي طولاني به نام صاحب ثبت و آن را از كتب قديمي آورده است (....... فرزندان علي، يعني فرزندان برادر محمد مصطفي را به خاك و خون كشيدند و شايسته است كه بر اين مصيبت و عزا، اشكهاي ما روان و مبدل به سيلاب شود و لعنت و نفرين ابدي خداوند، نثار دشمنان آنها باد، چه آنها كه ديگر نيستند و چه آنها كه خواهند آمد، ابتدا بر سر پسران او هجوم آورده و سپس بر سر دختران او و مصيبتي عظيم بر حرم رسول خدا به بار آوردند پس اينك سخني از شهادت او بشنو: حسين را در كربلا از نوشيدن جرعه اي آب محروم نمودند، پس تو بر سوز عطش او بي پروا فرياد نوحه و زاري بلند كن، كه آنها آب گواراي فرات را بر او بستند و خدا به حتم و يقين به روز قيامت ناگوارترين آب دوزخ را به حلقوم آنان خواهد ريخت، آيا روا و شايسته است كه سر پسر رسول خدا را از تن جدا كنند و در جهان اسلام كسي زنده باشد ولي در ركاب او شهيد نشود.، زنازادگان درباره آنان كه شعارشان حي علي الفلاح بود هر چه توانستند ظلم كردند و هيچ فرصتي را از دست ندادند و يزيد آن زنازاده پسر زنازاده، با چوب خيزران، لب ها و دندان كسي را به بازي گرفت كه محل بوسه، بهترين پيامبران الهي يعني محمّد بود، پيروان پسر هند جگرخوار، با شمشيرهاي هندي خود، رگهاي گردن فرزندان پيامبر را مي برند و افتخار مي كنند، فرشتگان براي شهادت

ص : 380

مظلومانه آنان زاري كرده و گريستند، آري آن زنازادگان، آن مظلومان را از نوك نيزه ها و تيرهاي تيز خود شربت شهادت دادند و من گريه و زاري را بر آن مظلومان اگر چه دائمي و هميشگي باشد شايسته و روا مي دانم و بعد از مصيبت حسين در صحراي طف يعني كربلا، خنده و شادي را بر احدي از امت اسلام شايسته و روا نمي دانم و چقدر اين سخن را بر زبان راندم و گفتم اي اندوه بر من جاوداني باش و اي غم در قلب من منزل و ماوا گزين و هرگز كوچ نكن .....)، اين قصايد نمونه هايي از اشعار صاحب است كه درباره ائمه اطهار سروده است و چون ابن شهر آشوب در مناقب و سيد امين تمامي آنها را در كتاب اعيان شيعه گردآوري نموده اند و اين هر دو كتاب اكنون در دسترس است، ما از ذكر بيشتر خودداري مي نمائيم، سيد علي خان مدني، در كتاب درجات خود آورده (صاحب كه خدايش رحمت كناد قصيده اي بدون الف پرداخته با اينكه الف در نثر و نظم از هر حرف ديگر بيشتر كاربرد دارد كه مطلع آن اينست (قد ظل يجري صدري .....) اين قصيده در مدح اهل بيت و در هفتاد بيت سروده شده است .....، صاحب بر اين طريقه و روش قصايدي ساخت كه هر كدام از اين قصايد از يك حرف خالي بود و تنها سرودن قصيده اي كه از حرف (و) خالي باشد براي او مشكل شد كه دامادش ابوالحسن علي، قصيده اي بدون حرف (و) در مدح صاحب سرود و به او هديه كرد .....، صاحب دو انگشتر داشت كه بر يكي اين نقش بود (علي الله توكلت و بالخمس توسلت) يعني بر خداوند توكل من و بر پنج تن آل عبا توسل من و بر نگين انگشتر دوم (شفيع اسماعيل في الاخره، محمد و العتره الطاهره)،

مذهب صاحب:

در اينكه صاحب از طبقه ممتاز و بزرگان مذهب شيعه است شكي وجود ندارد، (مضمون) اما آنچه در رساله ابانه از صاحب نقل گرديده، بيشتر از آنچه صاحب رساله گفته است، دلالت تمام بر امامي بودن صاحب دارد كه خلاصه آن بر اساس سخن ابانه و آنچه در تذكره آمده (....... عثمانيه يعني طرفداران عثمان و طوائف ناصبيان تصور نموده اند كه سايرين از اميرالمومنين والاتر و برترند ..... طايفه شيعه گفتند علي بعد از رسول افضل و برتر از همگان باشد و شاهد آن برقراري عقد اخوت با علي و حديث منزلت، حديث مرغ بريان، حديث غدير، موضوع سبقت او در اسلام و فضيلت (السابقون السابقون اولئك المقربون)، پيكار و جهادهاي

ص : 381

غير قابل انكار او در راه خدا و در جنگها، برطرف كننده حزن و غم از چهره رسول خدا، قاتل پهلوانان و شجاعان از كفار عرب، مانند مرحب و عمربن عبدود و .....، صاحب پرچم و رايت رسول خدا در خيبر با آن وصف و فضايل كه مكرراً آمده است، حمله كننده (حيدر كرار) و كسي كه فرار نمي كند (غير فرار)، و آن مجاهد و كسي كه خداوند پيكار آنان را بر تقاعد كنندگان جهاد برتري داده، باب و دروازه شهر علم رسول خدا، كه اثر اين حديث روشن است، زيرا علي هيچگاه از صحابه پرسش نكرد تا آگاه شود بلكه برعكس همگان محتاج علم او بودند، او از كسي فتوي نخواست بلكه همگان محتاج فتوي او بودند، تا آنجا كه عمر هميشه مي گفت لولا علي لهلك عمر يعني اگر علي نبود، عمر نابود و هلاك مي شد و يا مي گفت خدا مرا زنده نگه ندارد كه مشكلي باشد ولي ابوالحسن نباشد و قول خداوند كه فرمود آيا دانايان با آنان كه نمي دانند برابرند؟ و اينكه در زهد نيز با توجه به علم برتر از همه بالاتر است، زيرا خداوند فرمود از ميان بندگان تنها دانشمندان هستند كه از خدا مي ترسند، و نيز اطعام او بر مسكين و يتيم و اسير و نزول سوره هل اتي كه خداوند به پيامبر خود شأن نزول آن را خبر داد كه پاداش اين عمل او بهشت است و ايثار انگشتر به سائل در حال ركوع و نزول آيات انما وليكم الله ..... در شان او، .....) و در تذكره با همين مضامين ..... آمده و نيز گفته (او بهترين گذشتگان امت و بهترين آيندگان امت است و رسول خدا خبر داد به معجزه كه او با ناكثين جمل و قاسطين صفين و مارقين نهروان پيكار مي كند و عمار بن ياسر كه رسول خدا در اثر بينش و بصيرت او در دين به او مژده بهشت داده بود به خبر غيبي و معجزه رسول خدا كه بدست فئه باغيه مقتول مي شود كه در ركاب او شهيد شد، و اينكه رسول خدا او را به عيسي و هارون تشبيه كرد و حاضر نشد براي او مثلي جز اين از ميان انبيا انتخاب فرمايد ..... و نيز فرمود در تفسير انما انت منذر و لكل قوم هاد كه من منذر و تو يا علي هادي و رهبر امت هستي و در شان نزول ..... او يعتيها اذن واعيه، فرمود كه تو آن گوش شنوا هستي و نيز خداوند او را آيت و نشانه و علامت و شاخصه ايمان و نفاق قرار دادكه دوستي او علامت ايمان و دشمني با او علامت نفاق بود و قسمت كننده و قسيم جنت و نار يعني بهشت و جهنم است و ابن عباس گفت خداوند هر جا خطاب به يا ايها الذين آمنوا فرمود، علي سرور و شريف آنان بود و سخن رسول خدا كه علي يعسوب مومنان است آگاه باش كه يعسوب ملكه و شاه زنبوران است كه همه به دور او جمع شده و جدا نمي شوند و

ص : 382

فدايي در شب هجرت رسول خدا براي حفظ آن حضرت در بستر او بود، و لذا هيچ يك از علماء و بزرگان شيعه در امامي بودن او ترديد ندارند و گواه ديگر آن اشعار فراواني است كه در سوگ و يا ثناي اهلبيت سروده و ..... و اوست كه با سروده خود فرياد مي زند: (چه بسيار مرا به خاطر دوستي و محبت شما (اهل بيت) رافضي خواندند ولي هيچگاه زوزه هاي چون سگ آنان مرا از ساحت قدس شما دور نكرد .....)، سيد رضي الدين ابن طاووس به مذهب صاحب و تشيع خالص او تصريح نموده و اين سخن مجلسي كه صاحب از فقهاي ممتاز شيعه است و مجلسي دوم كه او را از بزرگان اماميه به شمار مي آورد و نيز شيخ حر عاملي و ابن شهرآشوب كه او را در شمار شعراي جسور و شجاع اماميه دانسته اند و .....، در اين خصوص كفايت مي نمايد،

(مضمون) پس در ادامه حضرت علامه در خصوص آنچه ديگران در رابطه با انتساب او به غير شيعه اثني عشري آورده اند پاسخ قاطع و مقتضي داده و اين اشعار را از سروده هاي صاحب شاهد و گواه خود مي آورد كه (...... سرور من محمد است و هم علي وصي او و دو پسر پاك آنها و سالار عابدان و محمد باقر و فرزند او جعفر صادق و آنكه با موسي بن عمران هم نام است و علي كه در خاك طوس خفته و بعد محمد و آنگاه كه علي مسموم شد بعد او، رهبرمان حسن و بعد از او من به امامت قائم آل محمد معتقد هستم كه در كمين ستمكاران است .....) و يا اين شعر ديگرش (...... به بركت محمد و علي و دو پسر آنها و زين العابدين و دو باقر و يك كاظم بعد رضا بعد محمد و سپس فرزندش و آنگاه عسكري پرهيزكار و سپس قائم آل محمد ....) و يا اين دوبيتي (پيامبر حق و وصي او با دو سرور آزادگان اهل بهشت، بعد زين العابدين و دو باقر و موسي و رضا و .....، كه با بركت آنان چشم طمع به بهشت جاويد دوخته ام) و يا (اي زائري كه به مشاهد مشرفه عازم مي شوي .....، درود مرا بر رسول خدا نثار كن، سلام و درودي كه با گذشت روزگاران كهنه نگردد و چون به كوفه رسيدي به همان تربت پاك و معروف در بهترين جايگاه نجف، به مهتر عالميان ابوالحسن درود فرست و مجدداً بازگرد، به مدينه و در بقيع به امام مجتبي سلام بگو و سپس به كربلا، به صحراي طف عنان بازگير و سلام مرا با بهترين تحيات هديه كن به خدمت آن خفته در خاك، حسين كه سالار شهيدان است و باز در پهنه بقيع پهلو گير كه در آن تربتي شريف و والاست، آنجا زين العابدين چراغ تابان و باقر شكافنده علم و جعفر صادق به خاك اندراند و سلام مرا به آنان برسان همان سلامي كه پيوسته و دائم است و طنين آن

ص : 383

دشت و صحرا را پر مي سازد و بعد به بغداد پهلو بگير و بر آن پاكيزه نهاد، موسي سلام مرا نثار كن و با عجله به طوس رو، ولي با دلي آرام و سلام و تحيت مرا به ابي الحسن تقديم كن و سپس بر بال هماي (سعادت) نشين و به بغداد برگرد و درود مرا بر معدن تقوي محمد نثار كن و بعد به سامرا سرزمين عسكر بر علي هادي سلام گوي كه از هر شك و ريب پاك است و بر حسن فرزندش كه رفتارش پسنديده و گفتارش از معدن علم الهي سرچشمه گرفته و اين .....، بزرگواران هستند كه پناه من هستند نه ساير مردمان و هر روز با جان و دل روبه سوي آنان دارم .....) (كلب گويد اين نحوه خاص سلام و در قالب مضمون رفت و برگشت زائر به مشاهد مشرفه دلالت تام دارد بر ولايت و تشيع اثني عشري صاحب كه تصريح به آن دارد و آن صرف انتساب اعاظم به خاندان وحي علت عزت و احترام او نيست، بلكه تصريح به امامت آن بزرگواران با رعايت سلسله مراتب است و الّا اگر صرف محبت به سادات و به خاندان وحي بود ديگر رعايت ترتيب در زيارت لحاظ نمي شد بلكه اين ترتيب در واقع رمز صاحب است در اثبات ولايت و سرسپردگي او به ائمه اثني عشر .....). و نيز او را قصيده اي است در ثناي امام ابي الحسن علي بن موسي الرضا هشتمين حجت خدا كه در مقدمه عيون اخبار الرضا شيخ صدوق درج شده و نيز قصيده اي ديگر در ستايش آن امام كه مي گويد (....... اي زائر كه پا در ركاب كرده و به تاخت مي روي ..... (ابلغ سلامي زاكيا، بطوس مولاي الرضا) درود خالصانه ام را در طوس به سرورم رضا نثار كن، فرزند زاده پيامبر مصطفي و فرزند خليفه اش مرتضي، آنكه به عزتي پايدار دست يافته و با عظمتي رخشان زيور بسته است، از اين مخلص كه دوستي آنان را واجب مي شمارد، پيام برده و به آن حضرت بگو در سينه سوز آتشي است، از اين ناصبيان كه دام نهاده و در كمين نشسته اند كه دلم را پر درد كرده است، (اي امام) قلب دوستان شما جريحه دار است.، با صراحت لهجه بر آنان عبور كردم و سخن بي پرده گفتم و علناً پرچم مخالفت بلند كردم و از اينكه بگويند رافضي شده است هراس نداشتم و چه خوش است رفض و ترك آن كساني كه رسماً با شما دشمني مي كنند، اگر امكان مي يافتم خود به زيارت او مشرف مي شدم اگر چه بر آتش سرخ شده گام بگذارم، ولي من پاي بست اين ديارم و با قيد و بندي خطير و بزرگ، پس اين ثنا و تحيت را نثار مرقدش مي سازم تا انشاءالله به ثواب زيارت او برسم و اين امانتي است كه به خدمت او ارائه مي كنم باشد كه خشنود گردد، اين پسر عباد است كه با سرودن اين

ص : 384

تحيت به شفاعتي اميد بسته كه هرگز مردود نخواهد شد.....). (كلب گويد رحمت و رضوان و سلام و درود خداوند علي اعلي بر همه ارادتمندان پاك و صالح و شايسته و دانشمند و متفكر و انسان و با محبت محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم به مثل و مانند حضرت صاحب نثار و ايثار باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين و البته ارادت او به حضرت رضا عليه السلام دلالت بر اثني عشري بودن آن بزرگوار دارد زيرا بعد از آن حضرت فرقه اي وجود ندارد و لذا زيارت آن حضرت افضل از زيارات مولانا الحسين المظلوم است زيرا مذهب ناجيه مذهب اثني عشريه است).

خصال نيك صاحب بن عباد:

مضمون (گويند روزي صاحب نوشيدني خواست قدحي آوردند چون خواست بياشامد نزديكان وي گفتند مسموم است و پيشنهاد نمودند تا آن را به غلامي كه آن را آورده بود بدهند تا بنوشد و صحت و سقم آن معلوم شود صاحب نپذيرفت گفتند به مرغي بده گفت هلاك حيواني را نيز اجازه نمي دهم پس دستور داد آب را به دور بريزند و به غلام گفت بيرون برو و ديگر در خانه من وارد مشو و سپس دستور داد كنيزي را بجاي غلام به خدمت بياورند و حقوق آن غلام را نيز مرتب پرداخت كنند، بعد فرمود يقين را با شك نمي توان زايل كرد و قطع حقوق هم كيفري است كه با خست همراه است)، ..... و (گويند كه يكي از سادات علوي نامه اي نوشت كه خداوند فرزند پسري به او عنايت فرموده و تقاضا نمود نام و لقب معين نمايد، پس صاحب در كنار نامه او نوشت نام علي تا بلند آوازه شود لقب ابوالحسن تا كارش حسن شود سپس با نامه صد مثقال طلا فرستاد به فال نيك تا صد سال عمر نمايد .....)، و نيز گويند كه صاحب در اهواز به اسهال دچار شد هرگاه از سر تشت بر مي خواست در كنار آن ده دينار زر سرخ قرار مي داد تا مبادا خادم او از خدمتگذاري ملول شود و از اين رو خدمتكاران خواهان دوام كسالت او بودند و چون صحت يافت در حدود پنجاه هزار دينار تصدق نمود .....)، از او كلمات قصار بسيار نقل گرديده كه تماماً مويد درك و فهم و نبوغ و درايت و عظمت روح اين بزرگوار است كه .....، سيد امين تمام آنها را در اعيان الشيعه ثبت فرموده است ..... آري، و اين است يك شيعه نمونه و اين است نمونه افكار او، اين است يك وزير شيعه و

ص : 385

اين است نمونه سخنان حكمت شعار او، اين است يك فقيه شيعه و اين است نمونه ادب تابناك او، اين است يك دانشمند شيعه و اين است نمونه انديشه و آثار او، اين است يك متكلم و سخنگوي شيعه و اين است نمونه مقاله وگفتار او، ....، آري اينان مردان بزرگ شيعه هستند. اين نمونه هاي مفاخر و ميراث آنهاست، پس شيعه راستين كه در پي خاندان حق گام بر مي دارد، بايد كه چنين باشد و گر نه نباشد.

وفات صاحب: او در صفر سال 385 در شهر ري چشم از جهان فرو بست، مردم ري كه از مرگ او با خبر شدند تمام شهر و بازار را تعطيل و فخر الدوله با سران مملكتي حاضر شده و لباس سياه پوشيدند و جنازه صاحب بر دوش خدام او از در خارج شد تا بر او نماز گذارند و به تعظيم و بزرگداشت پيكر بي جان او، حاضرين يكسر بپاخاستند و فرياد و شيون از هر طرف بلند شد و مردم جامه هاي تن دريدند و سيلي ها به صورت زدند .....، آنگاه او را به اصفهان بردند و در قبه اي به نام دريد بخاك سپردند، ثعالبي مي گويد چون ستاره شناسان با اشاره و كنايه از مرگ او خبر دادند او در قطعه اي چنين سرود: (....... اي خالق ارواح و اجسام ..... نه چشم اميد به مشتري دارم و نه از مريخ ترسناكم چرا كه ستارگان در واقع علامت هستند و سرنوشت البته در دست خداي دانا است. پس بار خدايا از درد و بلا محفوظم بدار و از حوادث روزگار نيز در امانم بدار و از رسوايي گناه نگهبانم باش و به دوستي محمد مصطفي برگزيده خود و همتاي او علي مرتضي و خاندان گرامي او بر من ببخشاي.....) (كلب گويد ما نيز مانند آنچه او گفت مي گوئيم خدايا به عزت خود و آبروي محمد و آل محمد دعاي ما را مستجاب فرما و درود و سلام و رحمت و رضوان خود را بر وجود مبارك جناب صاحب مقدس نثار و ايثار بفرما و ما را از شفاعت آن بزرگوار نصيب و روزي بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، در مرگ صاحب قصايد فراواني سروده شد كه مضامين آن همگي در وصف ايمان و بزرگواري و بر خلوص و طينت پاك و ..... او گواهي مي دهد، از جمله سوگنامه ها، سروده سيد ابوالحسن محمد بن حسين حسيني معروف به وصي است كه مي گويد (....... آنكه خاندان علي را دوست و خدمتگذار بود در گذشت / آنكه چون كوه بلند، پناهگاه آنان بود اينك در خاك پنهان شد .....)، پس با آنچه مذكور شد صاحب بن عباد با آن فرهنگ و ادب و آن گام استواري كه در علم لغت دارد، با نظم و نثر خود، به حديث غدير احتجاج كرده و آن را گواه برتري مقام اميرالمومنين علي عليه السلام دانسته است و اين استدلال صاحب، در واقع سند متقن و برهاني متين است بر اينكه كلمه مولي از مفهوم امامت و خلافت خارج نيست.

ص : 386

غديريه جرجاني متوفي حدود (380):

(....... اما اخذت عليكم اذا نزلت بكم، غدير خم عقوداً بعد ايمان .....) يعني (آيا بعد از آن سوگند ها در غدير خم از شما پيمان نگرفتم، در آن زمان كه بازوي علي را بلند كردم كه همان كه سرور عرب و زبده نژاد عدنان است و گفتم كه خدايم فرمود بود (كوتاهي نكنم و در پرده سخن نگويم)، پس من هم گفتم علي سرور آن كساني خواهد بود كه من سرور آنان هستم، چون نهان و آشكارم با او يكي است، او پسر عمو و صاحب منبر و برادر و وارث من است و هيچ يك از اصحابم و نه هيچكس ديگر اين فضايل را ندارد، و اگر منزلت او را با خودم قياس كنم، مانند منزلت هارون است به موسي .....)، و نيز آورده: (....... و غدير خم ليس ينكر فضله / الا زنيم فاجر كفار .....)، يعني (فضيلت غدير خم را كسي منكر نمي شود مگر شخص نابكار و بدنام و بسيار تباهكار ناسپاس، آيا خورشيد در بابل به خاطر او رجعت نكرد و بار ديگر هم خورشيد باز به خاطر او رجعت ننمود، .....).

شرح حال شاعر:

او ابوالحسن علي بن احمد جرجاني، معروف به جوهري است كه وزنه اي در فضل و ادب و ستوني محكم در لغت عرب و ..... است، او دست پرورده صاحب بن عباد و از نديمان مخصوص او و از جمله شاعران مقرب محضر او بوده است .....، به نحوي كه صاحب از قدرت ادبي او در شگفت بود و .....، ..... و در تمام اوقات در اجلال و بزرگداشت او كوشش مي نمود .....، ثعالبي نيز در مدح و ثناي جوهري چيزي فروگذار نكرده است ..... و از اشعاري كه او در ماتم سيد الشهدا سروده است (....... من شيداي كوفه ام ..... و تربتي كه چون رايحه عطر او پراكنده شود بوي خوش جان فزاي او از سرحد خراسان بگذرد، شهيدي كه در كربلا با لب تشنه جان داد، در حالي كه از رحمت خدا سيراب بود .....، آنجا كه چند گور و مزاري كوچك به چشم مي خورد كه با آن عظمت و آبرو، گورستان بقيع را سيراب سازد و خود نيز از عبير خلد و رضوان الهي آكنده است، آن يكي با رسول خدا از يك پوست حاصل شده مانند دو ميوه از يك شاخه و هر دو سبط رسول خدايند كه جدشان چهره هدايت بود و اين دو نور چشمان او، پس اي واي كه چه شرمساري از روي پدر آنها است كه به روز قيامت آنها را غرق در خون ببيند و گويد اي امتي كه به ضلالت و گمراهي فرو رفتيد و با كوردلي، كفر را از

ص : 387

ايمان نشناختيد، من چه جنايتي مرتكب شده بودم، آيا جز اين بود كه بهترين دستاويز هدايت كه قرآن و فرقان است را به شما هديه كرده بودم، آيا من شما را از آتش سوزان دوزخ كه شما بر لبه پرتگاه آن بوديد، نجات ندادم و آيا دلهاي شما را كه پر از كينه و دشمني هاي ديرينه بود، نسبت به يكديگر مهربان ننمودم و آيا من كتاب خدا را در ميان شما به ميراث قرار ندادم و آيا آيات تابناك آن را فراهم نياوردم كه در ميان جمع تلاوت شود و آيا من پناه دردمندان شما نبودم، آيا من آب گواراي تشنه كامان شما نبودم؟ پس چرا پسرم را با لب تشنه و بي دفاع به قتل رسانديد و با اين همه بر لب آب كوثر چشم اميد به من داريد، مادران شما به عزاي شما بنشينند، دختران زهراي بتول را اسير كرديد با آنكه پاره هاي تن من بودند و عهد و پيمان پدرشان علي را در هم شكستيد كه با اين پيمان شكني رشته ولايت و دوستي مرا قطع كرديد، بار خدايا تو خود انتقام مرا از دشمنان من بگير، كه خاندان گرامي مرا به روز سياه نشانده و اراده نمودند تا نسل و بنياد مرا نابود كنند، پس آن زمان كه زهرا به محاكمه قيام نمايد و قاضي و حاكم ميان ستمگران و مظلومان، خدا قهار باشد چه پاسخي مي توانيد بدهيد.، ..... اي اهل كساء درود و رحمت خدا بر شما تا ابد و پايان روزگار باقي باد، .....، اين سروده ها زيور آل طه است و زينت خاندان محمد، و همين گونه اشعار است كه براي فرزندان ابوسفيان و مروان پستي و ننگ به بار خواهد آورد، آري اين سروده ها همه به منزله جواهراتي است كه جوهري به پاس محبت شما خاندان از سرزمين جرجان به ارمغان آورده است .....)، همچنين جوهري قصيده اي ديگر نيز در رثا و ماتم حسين شهيد دارد كه خوارزمي در كتاب مقتل و ابن شهرآشوب در مناقب و علامه مجلسي در جلد دهم بحار آورده اند (....... اي ماتم زدگان روز عاشورا آگاه باشيد، اين آه و ناله اي كه سر داده ام در ماتم دين رسول خداست، پس اي آل ياسين جامه ماتم در بر كنيد، زيرا اين روز روزي است كه گريبان دين چاك شد و دختران محمد رسول خدا را مانند كفار روم و چين به اسيري بردند، امروز نوحه سراي اين خاندان بر فراز تپه هاي كربلا با صداي بلند مي گفت كيست كه از پدر كشته و مصيبت زده دلجويي كند، امروز جگر مصطفي به خون نشست .....، امروز سبط مصطفي را خون دل در گلو گرفت و از پاي درآمد، آب را به روي او بستند و به آتش درونش دامن زدند، پس سرنگون باد پرچم اين ظالمان يعني بني اميه و طرفداران آنها كه با زور و ستم، زمام قدرت را به چنگ گرفتند، اي كاش از شربت آبي دريغ

ص : 388

نمي كردند، اين اشقيا تا آنجا رسوايي و ننگ به بار آوردند كه راهب دير نصاري به قاتلان كربلا گفت، اي گمراهان و اي ياوران شيطان آيا به سر اين شهيد كه بر سر نيزه قرار داده ايد اهانت و توهين روا مي داريد با اينكه همين سر، مرا به قبول دين خدا يعني اسلام سفارش مي كند، پس اي واي بر شما كه من به خدا و رسول او ايمان آورده و راه هدايت در پيش گرفتم و الحال دوستي مرتضي آئين من است، آري اين حسين است كه آن زنازادگان او را از مركب به خاك سرنگون نمودند و آنگاه با شمشير و دشنه پيكر او را پاره پاره نمودند ..... و آنگاه فرعون منش به جان اسيران هجوم آوردند، و با غل و زنجير آن اسيران را بر جهاز شتران بستند و با كعب نيزه بر بدنشان كوبيدند و شيرخواره فاطمه يعني علي اصغر حسين را با نوك تير سه شعبه از شير بازگرفته و در عوض شير از سينه مادر، نيش مار در دهان او قرار دادند، پس اي گروهي كه شيطان پرچمدار شماست و گمراهي در دل شما جاي گرفته است، مرتضي و فرزندان او را چه كار با معاويه است و فاطمه عليها السلام را چه كار با هندجگرخوار و يا با ميسون مادر يزيد؟ (آري به ظلم و ستم) خاندان رسول الله از دم شمشير پراكنده شدند و گروهي ديگر از ناچاري به بيابانها فرار كردند و گروهي ديگر را به زندان روانه كردند .....، پس اي دوستدار خاندان محمد بپاخيز و بر تربت كربلا تا جان در بدن داري، چون مرواريد غلطان اشك غم جاري كن، اي خاندان احمد، زبان جوهري چون شمشير بران از ساحت پاك شما، هر تهمت و افترا را پاك مي كند.)، .....، شاعر گرانمايه جوهري در جرجان بين سالهاي 377 و 385 وفات يافت (كلب گويد: سلام و رحمت و رضوان خداوند بر روح و روان جوهري و همه مرثيه سرايان اهلبيت عصمت و طهارت خصوصاً مولانا الحسين بن علي المظلوم العطشان شهيد كربلا كه مظهر ذوالقربي است و محبت به او اجرت رسالت رسول مكرم اسلام و علامت ايمان است، اميد است خداوند ما را نيز از دوستداران و علاقمندان محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم محسوب و از شفاعت آنان در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه ابن حجاج بغدادي متوفي 391:

(....... يا صاحب القبه البيضا في النجف / من زار قبرك و ستشفي لديك شفي .....)، يعني (اي صاحب بقعه سپيد كه در نجف آرميده اي، هر كس كه مزار تو را زيارت كند و شفا جويد قطعاً شفا يابد، اي امت اسلام

ص : 389

شتاب كنيد و از مزار ابوالحسن رهبر آزادگان ديدار كنيد، تا به پاداش و تقرب و سعادت نائل شويد، پس به حضور او شرفياب شويد، همان سروري كه مناجاتش به پيشگاه خداوند مقبول است و قطعاً، هر كس به او پناه برد البته حاجتش روا شود، چون به حريم بارگاهش رسي احرام ببند و لبيك گويان وارد شو و آنگاه گرد مزارش هروله كن و چون شوط هفتم را به پايان بردي، پشت به درگاه و روبروي آن سرور بايست و بگو درود و سلام و صفا از جانب خداوند بر مظهر اهل دانش و شرف باد.، من به آرزوي زيارت تو از وطن خود خارج شدم و در حالي كه به رشته ولايت تو چنگ زده ام، به حضور تو شرفياب شده ام و اطمينان دارم كه مشمول شفاعت تو واقع شده و از شراب بهشتي سيرابم مي سازي و عطش دروني مرا به روز جزا شفا مي بخشي، زيرا تو دستاويز محكم خدايي و هر كس به آن چنگ زند سعادتمند شده و هرگز از تيره روزي نمي هراسد، هرگاه نامهاي مبارك تو بر مريض خوانده شود، شفا يافته و از دردمندي خلاص مي شود، زيرا مقام و منزلت تو نقصان نخواهد يافت و نور وجود تو تاريك نخواهد شد، تو آيت عظماي خداوند هستي كه بر عارفان در جلوه هاي ملكوتي ظاهر گشتي و اينك اين فرشتگان خداي رحمان هستند كه دائماً با مهر الهي و ره آورد آسماني بر مزار تو فرود مي آيند، تو آن صاحب فضيلتي كه ظرف آب و جام وضو و حوله را جبرئيل امين براي تو از جانب خداوند هديه آورد و كسي را در اين فضيلت شك و ترديد نيست و نيز اعمال تو گواهي ميدهد، كه هرگاه رسول خدا ترا به كار مهمي مامور مي نمود آنرا در نهايت كمال و خوبي و درايت به انجام مي رساندي، داستان مرغ بريان كه انس راوي آن است بر شرافت ابدي تو از زبان رسول مختار، گواه است و حكايت (دانه و شاخ و زيتون)، كه در قرآن آمده از لطف و كرامت خداي عرش به تو خبر مي دهد و داستان (گروه اسبان) و (غبار فراز آسمان) كه در سوره عاديات آمده و شمشير بران تو كه سپرها را دريده و ناله ها دارد و جواناني كه چون شاخ شمشاد بر آنان روانه ساختي تا همه را به آتش كشيده و خاكسترشان بر باد رفت .....، آري همه اين اوصاف از فضل و بزرگي تو حكايت مي كند پس خدا آن دشمنان تو را از آلودگي گناه و ستم پاك نكند و نيز آن گوينده اي كه گفت بخ بخ چه فضل و چه شرفي، آنها در غدير با تو پيمان بستند و رسول خدا با سخن خود آن پيمان را استوار و محكم نمود ولي بعد از رحلت رسول خدا ترا كنار زدند و سخن رسول خدا را زير پا افكندند و اين سخن پيامبر نيز از اين عصيان آنان جلوگيري نكرد كه فرمود اين

ص : 390

علي برادر من و خليفه من است و اين سرپرست شماست بعد از من و هر كه در دامن او چنگ زند نه از آينده هراسي خواهد داشت و نه از گذشته .....)، و نيز قصيده اي دارد در پاسخ (ابن مسكره) و ابن مسكره همان كسي است كه بر خاندان حق و شاعر آنان ابن الحجاج، زبان درازي و جسارت كرده و ما اين قصيده را از نسخه خطي ديوان او كه به سال 620 با قلم عمر بن اسماعيل احمد موصلي، رونويسي شده برداشته ايم كه آغاز قصيده چنين است. (لا اكذب الله، ان الصدق ينجيني .....) يعني (نه من هيچگاه به خدا دروغ نخواهم بست زيرا اين صدق و راستي است كه مرا نجات خواهد داد و دست امير با شكر خدا مرا زنده ميدارد ..... (تا آنجا كه گويد) .....، و تو درماني نيافتي كه بدان شفاجويي، جز اينكه تلاش كردي آل ياسين را هجو نمايي و سزاي آن ناسزا كه نثار اهل حق و روسفيدان مبارك سيرت، نمودي پروردگارت با دست قدرت خود بر تو وارد كرد، و مثل تو مانند آن فقيري است كه زندگي او با كفر همراه است و تو در ميان هر دو سرگردان و نالان مانده اي تا روز مرگ كه نه دنيايي داري و نه آخرتي (خسر الدنيا و الاخره) .....، به راستي سخن تو درباره فاطمه زهرا سخن يك ناصبي حرامزاده و دشمن گمراه و لجوج بود .....، گفتي كه رسول خدا او را، با فقير مسكيني كابين بست، دختري مسكين و شوهري مسكين، (كذبت يا ابن اللتي باب استهاسلس، الاغلاق بالليل مفكوك الزرافين) دروغ گفتي اي كه مادرت فاحشه فعال و پركار بود كه شب حلقه هاي .....، اي حرامزاده آگاه باش، فاطمه سيده زنان عالم است و او آن كسي است كه در روز محشر همه بهشتيان و حوريان جنت، كمر به خدمت او مي بندند و يا گفتي اميرالمومنين در نبرد صفين بر معاويه ستم كرد و گفتي فرمان پيشواي مقتدر، به خاطر حق بر كشتن حسين سبط پيامبر صادر گشت و يا پسر مرجانه در اين جنايات، گناهي مرتكب نشد و نه اينكه شمر ملعون و مطرود است و يا گفتي كه پسر سعد را در بي احترامي به خاندان پيامبر، پاداش و اجري فراوان و بي حد است و سپس زمان را به عبث بردي و براي عثمان ماتم سرايي كردي، آنهم با اشعار بي مايه و مبتذل ..... و يا گفتي بدتر از اين كه روز غدير اگر روايتش صحيح باشد روز (شعانين) يهود است و روز عيدت روز عاشورا است كه شراب و شيريني تهيه نمايي، مانند نصاري با شراب و نان مقدس ..... اي ولد الزنا آگاه باش كه تو با اين اعمال با خدايت به دشمني برخاستي و به نعمت هاي او كافر شدي و حال آنكه شخصي مثل تو هرگز از خشم خدا ايمن نمي تواند گرديد .....)، (كلب

ص : 391

گويد لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و تمام مقدسين بر ابن مسكره و امثال او و رهبران آنان يعني معاويه و يزيد و .....، باد و اين نكبت براي آنان به دليل دشمني با كتاب خدا قرآن گريبانگير آنها شده است و امثال اين جرثومه هاي فساد و تباهي تا چه حد بدبخت و شقي هستند اين اعداء الله اگر حتي به معاني ظاهري قرآن نيز توجه مي نمودند باز نجات مي يافتند و مي دانستند كه رضايت خداوند در مودت و دوستي ذوالقربي است و دشمني با آنان راهي جز دوزخ ابدي خداوند را در پي نخواهد داشت پس خدايا به عزت و جلال و جبروت خودت انتقام محمد و آل محمد را از دشمنان آنان و كساني كه راضي به عمل آنان هستند، با ظهور پرنور حضرت مهدي در اين دنيا و با عذاب آنان در معاد و در دوزخ جاوداني خود بگير، آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و نيز در قصيده اي ديگر از روز غدير ياد نموده و سروده است (....... بالمصطفي و بصهره و وصيه يوم الغدير .....). .....

شرح حال شاعر: او ابوعبدالله حسين بن احمد .....، معروف به ابن حجاج بغدادي، از ستونهاي محكم تشيع و اعاظم علماي مذهب و بزرگان علم و ادب است .....، مقام بلندش در علوم ديني و مهارت و كارداني او و حتي شهرتش در مجامع مذهبي بدان پايه بود كه مكرر در مركز خلافت اسلامي آن روز يعني بغداد سرپرستي امور حسبيه را عهده دار بود و اين سرپرستي خود منصبي از مناصب باشكوه علمي بود كه توليت آن خصوصاً در آن زمان مخصوص پيشوايان دين و رهبران مذهب و اكابر ملت بوده است و ..... حسبيه يا امور حسبي عبارت بود از امر به معروف و نهي از منكر به معناي وسيع كلمه و از تمام جهات كه عهده دار آن مي بايست شخصي آزاد، عادل، دادگستر، صاحب نظر و با تجربه و در امور دين متعصب و سرسخت باشد و منكرات قطعي را كه همه مذاهب بر آن اتفاق نظر دارند بشناسد ..... و تصدي اين منصب حاصل نمي گردد مگر با احراز رتبه اجتهاد و وصل به مقام فقه و عدالت .....، ابن الحجاج دو مرتبه در بغداد متولي امور حسبيه گرديد، اولين بار در عهد خليفه عباسي (مقتدر بالله) و بار ديگر كه عزالدوله او را در دوران وزارت ابن بقيه و در سال 362 او را به اين مقام منصوب كرد ..... و نيز در ادب و هنر ابن الحجاج كه از نوابغ شعراي شيعه و در ميان آنان ممتاز و برجسته بود همين بس كه گفته اند او هم پايه و هم رتبه با امرء القيس بوده است، ديوان اشعار او در ده جلد تدوين و جمع آوري شده .....، او صاحب سبك مخصوص در شعر است كه بدان نيز

ص : 392

مشهور گرديده است ..... و شريف رضي برگزيده اشعار او را جمع آوري و نام آن را (الحسن من شعر الحسين) ناميد و ابن الحجاج نيز در آخر ديوان خود از اين توجه شريف رضي با سرودن چگامه اي قدرداني نموده است، .....، ابن الحجاج با گروهي از خلفاي بني العباس و سلاطين آل بويه معاصر و همزمان بوده است، از بني عباس (معتمد علي الله پسر متوكل در گذشته به سال 279، معتضد بالله ابوالعباس (289)، مكتفي بالله (295)، مقتدر بالله (320)، الراضي بالله 329، مستكفي بالله 338، قاهر بالله 339، متقي لله 358، مطيع لله 364، طائع لله 393) و از سلاطين آل بويه آنان كه در عراق حكومت كرده اند (معزالدوله فاتح عراق 356، عزالدوله ابومنصور بختيار پسر معز الدوله مقتول در 367، عضد الدوله فناخسرو، پسر ركن الدوله 372، شرف الدوله پسر عضد الدوله 379، صمصام الدوله پسر عضدالدوله مقتول به 388، بهاء الدوله ابونصر پسر عضدالدوله 403) ..... ابن الحجاج بنا به قول ثعالبي تا عمر داشته، بر وزراء وقت و اميران معاصرش زور مي گفته مانند كودكي كه به خانواده خود زور مي گويد .....، (مضمون) ..... اما او خصوصاً از ظلم و ستمي كه بر سادات و بزرگان اهل بيت رفته است، دلي پر خون داشته و برخورد شديد او با دشمنان آنان، در قالب ناسزا در سروده ها و رفتار در واقع به منزله آهي است كه سينه دردمند او خارج مي شود نه اينكه ذاتاً راه هوي و هوس را طي نمايد ..... و از اين رو سروده هايش نزد اهل بيت صلوات الله عليهم مورد قبول و پذيرش واقع شده است .....، سرور اجل ما زين الدين علي بن عبدالحميد نيلي نجفي در كتاب الدرالنضيد خود آورده است: ((مضمون) در زمان ابن الحجاج دو تن از صالحين روزگار او به نامهاي محمد بن قارون سيبي و ديگري علي بن زرزور سورايي از شعرهاي ابن حجاج عيب جويي مي نمودند تا اينكه محمد بن قارون در خواب مي بيند كه گويي به روضه شريف حسيني مشرف شده و فاطمه زهرا سلام الله عليها در آنجا حضور دارد و به ديوار تكيه داده و ساير ائمه تا امام صادق عليه السلام نيز مقابل مادر نشسته اند و سخن مي گويند و او نيز در برابر آنها ايستاده است ....، و سورايي هم كه عين همين خواب را ديده مي گويد پس ابن الحجاج در حضور آنان مي آيد و مي رود و من به محمد بن قارون گفتم نمي بيني كه چه گستاخانه در حضور معصومين راه مي رود او گفت من نمي خواهم حتي به او از روي تنفر نگاه كنم، پس حضرت زهرا اين سخن را شنيد با خشم به او گفت ابوعبدالله را دوست نداري، او را دوست بداريد چون هر كس او را دوست نداشته باشد شيعه

ص : 393

ما نيست، پس از جمع امامان نيز صدايي بلند شد كه هر كس ابوعبدالله را دوست نداشته باشد مومن نيست، پس محمد بن قارون گويد من از خواب پريده و بيدار شده و ترسيدم و بعد از مدتي خواب را فراموش كردم تا اينكه به زيارت سبط شهيد سلام الله عليه مشرف شدم در راه جماعتي از شيعيان شعر ابن الحجاج را مي خواندند و ناگهان سورايي را هم در ميان آنها ديدم و به او سلام كرده و گفتم پيش از اين شعر ابن الحجاج را ناروا مي دانستي حالا چطورشده كه با سكوت به آن گوش مي دهي گفت خوابي ديدم پس خواب خود را كه عيناً مثل خواب من بود تعريف كرد و من هم جريان خواب خود را به او گفتم پس از اين واقعه اين دو صالح زبان به ستايش ابن الحجاج گشوده و اشعار او را مي خواندند و فضايل او را پخش مي نمودند) و نيز در زماني كه سلطان مسعود فرزند بابويه گنبد و باروي نجف را ساخت، به حرم شريف وارد شد و با كمال تواضع و ادب درگاه مقدس را بوسيد و ابوعبدالله ابن الحجاج هم در برابر او ايستاد و قصيده فائيه خود (كه مذكور شد) را قرائت كرد و چون به ابياتي رسيد كه فحش و ناسزا نثار دشمنان كرده بود، سرورمان شريف مرتضي علم الهدي با خشونت او را از خواندن اين گونه اشعار در حرم شريف علوي منع فرمود و او هم ساكت شد .....، پس چون شب شد ابن الحجاج، مولانا المظلوم علي عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود، خاطرت غمگين نباشد چون مرتضي علم الهدي را امر كرديم براي معذرت خواهي نزد تو بيايد و تا او نيامده از خانه بيرون نرو و از طرف ديگر شريف مرتضي هم در آن شب رسول اكرم را در خواب مي بيند كه تمامي امامان در اطراف او نشسته اند، پس در برابر آنان مي ايستد و سلام مي گويد و از پاسخ آنان احساس سردي مي كند، پس عرض مي كند كه سروران من، من برده شما هستم، من فرزند شما هستم، من دوستدار شما هستم چرا با من به سردي برخورد مي كنيد، به جواب فرمودند كه تو شاعر ما ابن الحجاج را دل شكسته و غمگين نمودي و بر تو واجب است كه با پاي خود نزد او بروي و از او عذرخواهي كني و سپس او را برداشته به خدمت مسعود بن بابويه ببري و او را از عنايت و محبتي كه ما به اين شاعر داريم آگاه كني، پس سيد مرتضي با سرعت به منزل ابن الحجاج رفته و دق الباب مي نمايد پس ابن الحجاج با صداي بلند مي گويد همان سرور كه ترا به اينجا روانه كرد، مرا هم امر فرمود كه از خانه خارج نشوم كه تو نزد من خواهي آمد، پس سيد مرتضي داخل شده و عذرخواهي نموده و سپس به اتفاق نزد سلطان رفته و هر دو خواب خود را به

ص : 394

او بازگو مي نمايند و سلطان مقدم او را گرامي و او را از الطاف خاصه خود بهره مند مي نمايد .....)، ابن الحجاج در سال 391 پس از حدود 130 سال عمر باعزت و شرف، دار فاني را وداع و وصيت نمود تا او را در پائين پاي مرقد دو امام در كاظمين دفن نموده و روي سنگ آن اين آيه شريفه كه مربوط به سگ اصحاب كهف است (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد) يعني (سگ آنان بر درگاه اصحاب كهف دو دست خود را گشوده است)، را بنويسند. (كلب آستان حضرت علامه اميني گويد يا اميرالمؤمنين از تو مي خواهم به حق برادر گرامي تو يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم بر ما هم نظر لطف و مرحمت بفرمايي كه ما از دوستان و دعاكنندگان براي ظهور فرزند ارجمند تو حضرت مهدي صاحب الزمان هستيم و رودسري نيز چون سگ اصحاب كهف بر درگاه با عظمت ولي تو حضرت علامه دو دست خود را قرار داده و در انتظار بذل و جود و فضل و احسان توست اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم).

غديريه ابوالعباس ضبي متوفي 398:

(لعلي الطهر الشهير، مجد اناف علي ثبير / صنوالنبي محمد، و وصيه يوم الغدير / و حليل فاطمه ووا، له شبر و ابوالشبير .....)، (علي آن وجود پاك و مطهر و آن بلند آوازه است كه عظمت او بر قله ثبير سايه افكن شد / همان بزرگواري كه همسر حلال او فاطمه است، و همان باعزتي كه پدر شبر و شبير است، همان منزهي كه داماد پيامبر و وصي او در روز غدير است، ....)، ابونعيم و نطنزي در آثار خود از ابن عباس روايت نمودند كه گفت ((مضمون) ما با رسول خدا در مكه بوديم، رسول خدا دست علي را گرفت و ما را بر كوه ثبير ((با فتح ث) و (كسر ب) كه مرتفع ترين قسمت كوههاي مكه است)، بالا برد پس چهار ركعت نماز خواند و سر به آسمان نموده و دعا كرد كه خدايا موسي بن عمران به درگاه تو دعا و از تو خواهش كرد من نيز كه محمد پيامبر تو هستم از تو تمنا دارم كه سينه ام را باز كني و كارم را فرجام بخشي و گره زبانم را بگشايي، تا سخنان مرا بفهمند و ياوري برايم برگزيني از خاندانم كه همين علي بن ابي طالب باشد كه برادر من است و امر رسالت مرا بوسيله ياري و كمك او محكم كن و او را در كار من شريك ساز، پس ابن عباس گويد: شنيدم هاتفي را كه ندا كرد: اي احمد تمناي تو برآورده شد)، اما در شرح حال اين شاعر، او (كافي اوحد) ابوالعباس، احمد بن ابراهيم ضبي از قبيله ضب، وزير ملقب به رئيس، يكي از سياستمداران عرب و ادب پروران بزرگ

ص : 395

است كه بعد از صاحب بن عباد، زمام ملك و سياست را بدست گرفته و از نزديكان صاحب بوده است، و به او انس و تقرب داشت .....، در جامع اصفهان دكه هاي مرتفع و مكان هاي وسيع و آبرومند داشت كه آن را بر درماندگان و در راه ماندگان وقف نموده بود و در مقابل آن كتابخانه هاي وسيع با غرفه هايي مناسب، و با كتب نفيس براي مطالعه و تحقيق در اختيار عام قرار داده بود و .....، بسياري از شعراي معاصر ابوالعباس، مدح و ثنا وي را بجا آورده اند، از جمله (ابن حامد خوارزمي، جوهري، مهيار ديلمي، سعد بن احمد ديلمي، .....) پس از مدتي كه از وزارت او گذشت مادر مجدالدوله او را متهم ساخت كه برادرش را مسموم نموده و به اين دليل از او دويست هزار دينار طلب كرد تا در سوگواري او خرج كند و او نپذيرفت (كار بالا گرفت) و او به بروجرد گريخت .....، تا اينكه در سال 398 دار فاني را وداع و پسرش تابوت او را با يكي از پرده داران به بغداد فرستاد و نامه اي نيز به ابوبكر خوارزمي نوشت و تاكيد كرد كه پدرش وصيت نموده تا او را در جوار سيد الشهداء در كربلا دفن كنند و خوازمي با مبلغي معادل پانصد هزار دينار آرامگاه او را مهيا نمايد، پس اين موضوع را با شريف ابواحمد (پدر سيد شريف علم الهدي و سيد شريف رضي) در ميان نهادند ايشان فرمود ابوالعباس مردي است كه به جوار جدمان پناه آورده است و ما از او براي دفن او بهايي نخواهيم گرفت، پس تابوت او را به مسجد براثا برده و به همراه اشراف و فقها حاضر شده و بر او نماز خواندند و آنگاه با احترام فراوان او را در كربلا دفن كردند ......

غديريه ابو رقعمق انطاكي متوفي 399:

(....... لا والذي نطق النبي بفضله يوم الغدير، ماللاهام ابي علي في البريه من نظير .....)

(....... آگاه باش به جان آن سروري كه رسول خدا در روز غدير زبان به ثناي او گشود، سرورمان علي در بين خلايق عالم بي نظير است .....).

شرح حال شاعر و نمونه اشعارش:

ابوحامد، احمد بن محمد انطاكي ساكن مصر معروف به (ابورقعمق) يكي از شاعران اديب و معروف و مشهور است .....، او جواني خود را در شام سپري و سپس به مصر رفته و شهرت عالمگير بدست آورده است .....، در مصر با جماعت بذله گويان و شوخ طبعان همنشين شد و در شوخ سرايي ..... افراط كرد تا آنجا كه او را ابو

ص : 396

رقعمق ملقب كردند .....، و خود نيز صريحاً در شعرش مي گويد كه با ديوانگي هم پيمان است .....، او در سال 399 در مصر وفات يافته است.

غديريه ابوالعلاء سروي:

(....... علي بعد از رسول خدا پيشواي من است و البته روز قيامت شفيع من خواهد بود، براي علي فضل و مقامي ادعا نمي كنم، جز آنچه در عقل گنجد، من نمي گويم او پيامبر است بلكه مي گويم او امام و پيشوا است، با نص جلي و سفارش صريح (غدير)، و سخن رسول درباره او در آن زمان كه مقامش به رسول خدا چون هارون به موسي و از همه بالاتر و برتر بود، (الا ان من كنت مولي له، فمولاه من غير شك علي) يعني (آگاه باشيد هر كه را من سرور و مولي او هستم، بدون شك سرور و مولايش علي است .....).

شرح حال: او ابوالعلاء محمد بن ابراهيم سروي، شاعر يكتاي طبرستان و پرچمدار فضيلت و دانش آن منطقه است و با ابوالفضل ابن العميد متوفي 360 نامه نگاري داشته و با هم به مبادله شعر و ادب مي پرداختند، او تاليفاتي دارد به همراه اشعار شيوا و مشهور .....، از جمله چگامه اي در وصف طبرستان كه ياقوت حموي آن را در معجم خود آورده است .....، و نيز در ستايش اهل بيت قطعاتي سروده است كه ابن شهر آشوب آنها را در مناقب خود آورده است (....... اين شاهان بني العباس هستند كه جامه سياه را شعار خود ساخته و آن را مايه شرافت دانستند، ولي آن سروران از نسل زهرا، پرچم سفيد بر بالاي سرشان در اهتزاز است .....، زادگان عباس را پرچمي سياه است و خشن كه از كبر و نخوت آنها حكايت مي كند و زادگان زهرا عليهاالسلام را پرچمي سفيد و درخشان كه از حق و عدالت آنها حكايت مي كند .....، به پيامبر خدا و دو فرزند و دخترش مقامي داده شد كه شرح آن در كتاب نمي گنجد .....، ولي اينگونه عقلها درباره اهل بيت رسول خدا دگرگون شده و اينك نور خدا تاريك است، مگر نه اينكه ابوالحسن با علم و دانش خود تاريكي ها را زدوده است و آتش دلها را فرونشانده است، چه كسي مانند او در زهد و پارسايي يافت شد با آنكه دنيا در اختيار او بود، آيا در اطاعت از پيامبر كسي از او سبقت گرفت و يا مانند او كسي يافت شد كه دنباله رو پيامبر باشد، آيا ديديم و يا شنيديم كه جز او كسي با ذوالفقار به سوي دليران و پهلوانان يورش برد، و يا عظمت منزلت او را در شجاعت و دليري در آن زمان كه يكه تاز ميدان احزاب يعني عمر بن عبدود را به

ص : 397

مبارزه تن به تن دعوت كرد، در حالي كه در گوشه اي گوساله قوم نفس در سينه حبس نموده و در گوشه ديگر سامري قوم از ترس عمرو از خود بيخود گرديده بود، بلي تنها او بود كه در روزهاي سخت نبرد كه دلها از ترس مرگ به طپش مي افتاد، غمها و اندوه پيامبر را از دل او مي زدود .....، بعد از او امامان و پيشوايان از فرزندانش چون اختران تابنده اند كه تاج هدايت بر تارك آنها مي درخشد.، ... آنها پاك هستند و گرامي و همه آنها بلند مرتبه و عالي مقام، آن چنان كه در حق آنان گويند (مشكل گشا نه مشكل زا)، .....)، ابوالعلا در نزاع شعوبيه كه عرب برتر است يا عجم، نسبت به هم ميهنان خود (عجم) تعصب مي ورزيد، پس ابن العميد وزير در نامه اي به او نوشت (....... نصيحت دوست را بپذير و پند ناصح مهربان را توجه كن و در ميدان جهل بيهوده متاز كه با سر فرود خواهي آمد و با لجاجت و خودسري پرواز نكن كه مانند پروانه جان خود را بر سر بازي با آتش هدر خواهي داد، سرور من از آن بترس كه گويند نبرد (بسوس) از ريختن خون پستان شتر آغاز شد و جنگ غطفان به خاطر شتري گر شعله ور گرديد و خون هزار جنگجو بر سر يك قرص نان كه از (حولاء) ربوده بودند، ريخته شد و تازيانه عذاب بر سر عجم از آنجا فرود آمد كه ابوالعلاء سروي زبان به شوخي باز كرد،)، و اما داستان (نبرد بسوس) آن است كه بسوس دختر منقذ تميمي به ديدن خواهرش رفت و مردي كه در حمايت قبيله او بود به نام سعد بن شمس را به همراه برد، شتر سعد به چراگاه مردي به نام كليب وائل وارد شد و او تيري در كمان قرار داده بر پستان شتر سعد زد، پس شير آميخته با خون از پستان شتر سرازير شد و شتر ناله كنان به سوي سعد آمد و سعد شكايت آن را به بسوس برد و بسوس دست بر سر نهاده و فرياد سر داد و چند بيتي شعر گفت كه عرب آن را (چگامه مرگ) نام نهاده است، آنگاه پسر خواهر بسوس گفت ناراحت نباش، به خدا قسم من خون كليب را به خاطر شتر سعد بر زمين مي ريزم، پس سوار مركب شد و با نيزه سينه كليب را شكافته و كليب از آن زخم مرد، در نتيجه اين عمل، آتش جنگ شديد بين دو قبيله بكر و تقلب شعله ور شد كه تا چهل سال ادامه داشت و آشوب ها و خونهاي فراوان در طول اين چهل سال بر زمين ريخته شد و پس از آن شومي بسوس مشهور و (نبرد بسوس) كه مشهورترين نبرد قبيله هاي عرب است، ضرب المثل گرديد و ديگر عبارت (قرص نان حولاء) كه آن هم از ضرب المثل هاي مشهور عرب است كه مي گويند (شوم تر از نان حولاء) و آن داستان زني نانوا است كه در قبيله سعد بن زيد

ص : 398

زندگي مي كرد، روزي سبد نان خود را بر سر گذاشته عبور مي كرد كه مردي از ميان سبد او ناني را برداشت، حولاء به او گفت به خدا قسم از من طلبي نداري كه نان را به حساب طلب تو بگذارم و نه گدايي كردي كه تو را نااميد كرده باشم پس تو نان را دزديدي و اين عمل را از روي دشمني با قبيله سعد انجام دادي كه شخص تحت حمايت او را آزار مي كني، پس شكايت نزد سعد بن زيد برد و سعد با كمك اقوام و عشيره بر سر آن مرد ريخته و قوم و عشيره آن مرد هم به حمايت آن مرد برخاسته و هنگامه و بلوا بالا گرفت و هزار جنگجو و شمشير زن در اين فتنه كشته شدند و نان حولاء ضرب المثل شد و آن زماني بكار مي رود كه براي هر چيز بي ارزش بخواهند آشوب و هنگامه بزرگي به پا كنند ..... و نيز در عبارت تازيانه عذاب كه اقتباس از اين استعاره قرآن است كه (فصب عليهم ربك سوط العذاب) .....

غديريه ابومحمد عوني:

(....... امامي له يوم الغدير اقامه، نبي الهدي ما بين انكر الامرا، .....)، يعني (پيشواي من كسي است كه در روز غدير، پيامبر هدايت يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم، امر امامت و رهبري او را در بين كساني كه امر امامت و رهبري او را انكار مي كردند بپا نمود، در آن هنگام كه دست او را بلند كرد و خطبه اي خواند و آشكارا گفت، اين مرتضي شوهر فاطمه، علي است كه به دامادي من سرافراز است و چه خوب دامادي است و اوست كه وارث علم و جانشين بعد از من است و من از دشمنان او به خاطر خدا بيزار هستم، آيا شنيديد و پذيرفتيد و آيا سخنان مرا درك كرديد، پس همه گفتند آري و در هيچ كاري راه خلاف در پيش نخواهيم گرفت و البته ما شنيديم و پذيرفتيم، و گفتند اي مرتضي و اي پسنديده، خاطر تو از ناحيه ما آسوده باشد، ولي نيرنگ بكار بسته و حيله گري نمودند و .....)، (مضمون) شاعر در همين قصيده به حديثي اشاره مي كند كه قبلاً مذكور شد بر اين فحوي كه فرشتگان مشتاق زيارت علي بن ابيطالب بودند پس خداوند صورتي از او ساخت (....... بدين خاطر فرشتگانش مشتاق ديدار شدند پس خداوند او را به اين صورت نمودار ساخت، رسول خدا مشتاقانه بسوي او شتافت و چهره چون گل او را شناخت .....)، و نيز از سروده هاي او غديريه ديگري است كه ابن شهر آشوب در مناقب خود آن را ذكر نموده است (....... آيا اينطور نيست كه در روز غدير رسول خدا هنگامي كه همه مردم را جمع نموده بود، به خطبه برخاست و گفت: هر

ص : 399

كه را من رهبر و مولا هستم، اين علي هم پس از من سرور و مولاي اوست، ولي نپذيرفتند، در حالي كه اگر زمام خلافت را به ابوالحسن علي كه هادي امت ها است مي سپردند، اين امر براي سعادت تمام جهان كفايت مي كرد زيرا كه او راههاي امن خدا را مي شناخت، ولي آن يك با سينه پركين منتظر فرصت بود و آن ديگري بر شتر سوار و به سوي بصره مي تاخت، .....) و باز قصيده اي ديگر دارد، (...... كه رسول خدا فرمود، اين مرد يعني علي امروز سرور و مولاي شماست، همانطور كه من سرور و مولاي شما هستم، بار خدايا تو بشنو و شاهد باش، پس منكري نفاق پيشه برخاست و فرياد از دل پركينه خود بر رسول خدا كشيد كه بگو اين فرمان از جانب خداست يا خود بافته اي پس رسول خدا فرمود پناه مي برم به خداي بزرگ از اينكه خود راي بوده و از نزد خود سخني بگويم پس آن شقي بدبخت گفت: خدايا اگر او راست مي گويد كه اين فرمان از جانب توست، عذابي بر من نازل فرما، پس كيفر كفرش از آسمان آن بود كه سنگي به شتاب به سر او فرود آمد و او را هلاك نمود .....) و نيز ابوالعلا قصيده اي طولاني در ستايش اميرالمومنين عليه السلام سروده و ائمه پاك گوهر را تك به تك نام مي برد (....... رسول خدا كه مشعل فروزان هدايت و برتمام عالميان حجت و گواه است، با معجزه اي عظيم و روشن كننده بين حق و باطل كه از سوي خداوند مقتدر آمد و اول كسي كه او را تصديق كرد وصي او علي بود همان نوجواني كه نه هيچگاه شرك ورزيد و نه هيچگاه روح خود را با سجده به سنگهاي جامد آلوده ساخت، همان علي كه اول كسي است كه پيشاني عبوديت بر خاك نهاد و با آداب تمام مناسك عمره و حج را بجاي آورده و طواف كرد، همان كسي است كه در روز مباهله همتا و به منزله نفس رسول خدا، يعني نفس اين پاك مرد جهان يعني رسول خدا گرديد و البته هر كس در اين قول ترديد كند قطعاً كافر است و يا كيست آن جوانمردي كه در شب هجرت بر فراش و بستر رسول خدا بذل جان نمود و از فدا كردن جان خود دريغ ننمود، كيست صاحب آن خانه كه ستاره آسمان در آن سقوط كرد، (كه اشاره به مقدمات ايام خجسته ازدواج مولانا اميرالمؤمنين المظلوم علي عليه السلام است با مولاتنا فاطمه الزهرا عليه السلام)، كيست صاحب رايت (پرچم) فتح كه روز قبل فلان (عمر) و فلان (ابابكر) با خواري و مذلت و تحمل شكست آن را به رسول خدا پس دادند.، كيست آنكه درب خانه اش به مسجد باز ماند و بر او اين ورود و خروج جايز و حلال و آزاد بود، ولي ديگران از آن ممنوع شدند، كيست آنكه در روز

ص : 400

غدير خم به فرمان حضرت الله و با نصب از سوي رسول خدا، صاحب فضل و امتياز شده و بر همگان استيلا و اقتدار يافته است.، كيست كه در تناول مرغ بريان با دعاي رسول خدا شريك و به اين افتخار نايل شده است كيست دوزنده كفش رسول خدا كه فضايل او را پيامبر با اين اشاره شماره كرد، پس از روز حنين بپرس كه چه كسي در هنگامه نبرد مخلصانه شمشير زد و چه كسي از روي ترس راه فرار در پيش گرفت و كيست آنكه با خورشيد سخن گفت و يا بعد از غروب و فرو رفتن آفتاب به دعاي او خورشيد رجعت كرد، تا او نماز خود را بجاي آورد و يا كيست آنكه با اصحاب كهف هم سخن گشت در آن شبي كه به فرمان رسول بر پلاس خيبري سوار شدند و .....، و بياد آور داستان اژدها را كه در پاي منبر با علي سخن گفت و همه حاضران گروه گروه از ترس به گوشه اي خزيدند و نيز آن شير دژم كه به فضل و منقبت علي زبان گشود و شهادت داد كه او خليفه خدا در روي زمين است و خداي رحمان آنچه خواهد را مقدر نمايد، آري اوست گنجينه علم خدا و باب و دروازه شهر علم رسول خدا كه دانشمندان و دانشجويان از آن دروازه بايستي به شهر علم رسول خدا وارد شوند .....)، و در قصيده ي ديگر گويد: (....... اي امتي كه كج فهم بوده و به خواب خرگوشي فرو رفته ايد و از عبرتها پند نمي گيريد، اي امتي كه تبار پيامبران و خاندان او را در نهايت قساوت و جنايت به خاك خون كشيده ايد، اي امتي كه با علي مرتضي كه صاحب پرچم هدايت اسلام و پيشواي امتها و غمخوار امت بود، راه خيانت در پيش گرفتيد، با او كه قهرمان بي بديل جنگهاي بدر، احد، حصار بني نظير، خيبر، حنين و ....، بود، با او كه افتخار غدير خم براي اوست، با او كه فدايي شب هجرت رسول خدا در بستر آن حضرت بود، با او كه به تبليغ سوره برائت به امر خدا مخصوص و برگزيده گرديد...)، و نيز قصيده ديگر در ستايش علي بن ابي طالب : (....... خداوند او را به لباس صميميت و فرزانگي و دانش آراست و از عبادت بتها منزه نمود و او را به آئين محمد در كودكي و نوجواني و برومندي و پيري پرورش داد، جز او كيست كه در زمان قضاوت، شكها و شبهه ها را از بين برده و عقول را به حيرت اندازد، كيست جز او كه خداوند با شمشير او و در حالي كه از خون دشمنان سيراب مي شد، عقده ها و گره هاي امت اسلام را مي گشود، كيست جز او كه در روز نبرد جبرئيل و ميكائيل دستيار او باشند، كيست جز او كه احمد مرسل در روز غدير و روزهاي ديگر مي گفت، اين برادر من، و مولي و پيشواي شماست و جانشين من بعد از آنكه

ص : 401

مرگ به سوي من آيد و نسبت او به من چنان است كه هارون براي موسي، پس در شناخت و قدرداني از حق او كوتاهي نكنيد، پس سؤال كن اگر اعتراف دارند كه هارون در غياب موسي، رهبر و پيشوا و مولي بني اسرائيل بود پس علي هم جانشين رسول خدا و پيشواي امت و سرور نيكان و مومنين امت و .....، خواهد بود، حتي پسر خطاب زماني كه از غدير خم حركت مي كردند گفت، يا علي تو امروز مولاي من و مولاي همه كساني گرديدي كه براي خداي جهان روزه داشته و نماز گزارده اند، ..... و رسول خدا از اينكه به سروران قريش فروانروا باشد، او را حقير نشمرد و اسامه را بر او سرور نساخت، او در حيات و ممات اميرالمؤمنين هست و اين فرماني ابدي براي او از سوي خداوند است، پس خداوند بپاس اين كرامت بر او درود فرستاد و هم تمام فرشتگاني كه نزد خدا گرانقدر و بزرگوارند .....). و از غديريه ديگر: (....... اي خاندان احمد اگر بركت وجود شما نبود، نه خورشيدي طلوع مي كرد و نه مرغزار و چمني خندان ميگرديد، اي خاندان احمد اين قلب زار من در ماتم مصائب شما گريان و خون چكان است، اي خاندان احمد شما بهترين فرزندان آدم و آخرين اميد هستيد، و پدرتان علي بهترين فريادرس است و فريادرسي مي فرمايد در هر زمان كه او را براي رفع غمها و گرفتاريها طلب نمايند، همتاي قرآن، وصي مصطفي، پدر سبطين، يعني حسن و حسين و به به از اين پدر، شوهر زهراي مطهر و پاك نهاد و با حسب و نسب كه رسول خدا او را به خاندان خود قرين ساخت، آن كسي كه احمد مرسل در حق او در روز غدير گفت هر كه را كه من مولاي اويم از عرب و عجم، بداند كه اين مرد يعني علي مولا و سرور اوست، وه چه خوب سروري، پدرم به فداي او باد، پس كيست كه هم پايه او باشد، در حاليكه او مولاي خلايق است بفرمان خداي جان آفرين و به نص بهترين پيامبران، اوست كه فرداي قيامت با لواي حمد به محشر وارد شود، در حالي كه چهره هاي مردم غمگين (دژم) و سياه است و در آن زمان كه قدمها بر صراط به سوي آتش بلغزد .....).

شرح حال شاعر:

او ابومحمد طلحه بن عبيدالله، معروف به عوني از شعراي معروف و سرشناس و دلباخته اهلبيت است كه اشعار و قصايد او معرف پاكي اعتقاد و مذهب تشيع اوست، ..... مداحان، اشعار او را در مجالس ديني و بازارهاي دنيا با صداي بلند مي خواندند ..... از جمله منير شاعر ..... كه شعرهاي عوني را در بازارهاي شهر

ص : 402

طرابلس مي خواند و براي نشر فضايل اهل بيت تلاش مي نمود، ..... (مضمون) با نهايت تاسف ابن عساكر براي بدنام نمودن او مي گويد كه منير شاعر، در بازارهاي طرابلس با شعر عوني آوازه خواني مي كرد و در پس او ابن خلكان با حذف شعر عوني، براي تخريب شخصيت منير مي گويد كه شاعر منير در بازارهاي طرابلس آوازه خواني مي كرد و البته و به يقين در روز قيامت به حساب اين دو اهانت كننده رسيدگي خواهد شد كه به جاي امانت داري در نقل گفتار، منير شاعر را بدينگونه معرفي مي نمايند و شك نيست در روز بازخواست، قطعاً اين شاعر بزرگوار در پيشگاه خداوند حق خود را از اين دو تاريخ نويس مفتري و دروغپرداز خواهد گرفت، زيرا اين خداوند است كه در كمين ستمكاران خواهد بود، عوني در قصايد و در ضمن اشعار خود به هنگام مدح اهل بيت از ائمه اثني عشر نيز نام مي برد كه اين خود گواه روشني از مقام بلند و رفيع او در موالات و نيز خلوص در تشيع او دارد تا آنجا كه كوته فكران و كينه توزان به اين دليل كه او اكثر فضايل و مناقب اهل بيت را به نظم كشيده است او را به غلو نسبت داده و حال آنكه آنچه او آورده بر اساس روايات و احاديث مشهور بوده و اشعار او نيز دلالت بر آن دارد كه او در جاده بين افراط و تفريط قدم بر مي داشته و اتهام غلو به او يا بواسطه جهل است و يا عناد .....، در هر حال تشيع عوني در زمان حيات و بعد از رحلت او مشهور و معروف بوده است و حتي در سال 443 در بغداد كه اختلاف بين شيعه و سني بالا گرفته و كار به كشتار و خونريزي كشيده شد، از جمله جناياتي كه دستهاي ستم پيشه مرتكب شدند، شكافتن قبور و مزار تعدادي از بزرگان شيعه و آتش زدن آنها بوده است كه در ميان اين مزارهاي شكافته شده گور عوني و گور شاعر معروف ديگر جزوعي و شاعر دلباخته ديگر ناشي صغير علي بن وصيف ..... بوده است. (كلب گويد اين بزرگان در حيات با دست و زبان خود و در ممات با جسم بي جان خود مانند مولانا محمد بن ابي بكر عليه السلام و مولانا حجر بن عدي سلام الله عليه در راه رضاي خدا جهاد كردند و خدا رتبه آنان را كه والا بود البته بالاتر مي برد، خدايا به حق ذات اقدس خود و به حرمت محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه از نسل حسين عليهم السلام و عجل فرجهم، رحمت و رضوان و سلام بي انتهاي خود را بر روح و روان اين مجاهدان راه حق و حقيقت كه زنده و مرده آنان شريعت تو را مدد نموده است، نثار و ايثار بفرما و در روز جزا يعني روزي كه شر آن احاطه داشته و فراگير است بواسطه قلب هاي ما كه براي آنان سوخته و داغدار

ص : 403

شد و چشمان ما كه براي مصائب آنها اشكبار بوده است از شفاعت آنها ما را بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، ..... ابن رشيق مي گويد در انواع شعر، نوع شگفت انگيزي از آن وجود دارد كه آن را (قواديسي) مي گويند و آن سبكي از شعر است كه در آن قافيه شعر، زير و زبر مي شود (گاهي ضمه و گاهي كسره و قواديس گوشه هاي چين خورده سطل چرمي را گويند كه زير و رو قرار مي گيرد) و مي گويد اول كسي را كه من شناختم كه به اين سبك و فن ادبي شعر گفته است طلحه بن عبيدالله عوني است .....، ..... اشعار و قصايد عوني اعم از آنچه در مدح و ثنا و يا مراثي و سوگنامه هاي اهل بيت سروده است، در كتابهاي مناقب ابن شهرآشوب يا روضه فتال و صراط المستقيم بياضي پراكنده است .....، علامه سماوي اشعار او را در ديواني ثبت كرده و از جمله قصايد مشهور او قصيده معروف به (مذهبه) است: كه ترجمه قسمتي از آن بدين شرح است (...... از من پرسيد آيا در شان علي عالي، نصي در قرآن مجيد هست كه اوست وصي احمد پاك گوهر عدناني و ديگري نيست، و اگر حجتي و دليلي صريح و روشن داري بياور گفتم آري نص غدير خم و آيه تبليغ كه به او اختصاص دارد و همچنين ديگر اخبار و نصوص فراوان، به غير آنچه كه دست خائنان مزدور ربود و پنهان كرد، تا شايد بني اميه پليد را خشنود كند، اي كور ذهن آيا نشنيدي كه احمد مصطفي با حال تهنيت به علي گفت كه نسبت تو به من مانند هارون است به موسي كه موسي كليم به هارون گفت جانشين من باش، پس از آنان بپرس با تمام اين نصها و اتمام حجت ها به چه دليل مخالفت كردند، آيا داستان مباهله را نشنيدي و آگاه نگرديدي كه چگونه آل محمد بدان وسيله بر ديگران برتر شدند، آيا كسي هست كه با علي برابر باشد و آيا كسي هست كه نزد خدا رتبه او را داشته باشد، آيا نشنيدي كه رسول خدا او را وصي خود ساخت در حالي كه دست او از مال دنيا خالي بود و تو هم اين را مي داني و سپس او را بر جاي خود قرار داد تا ديون وي را ادا كند و اگر مي خواست جز او را بر اين كار مامور مي كرد ولي اينكار را نكرد.، پرسيد آيا آيه اي در كتاب خدا هست كه دلالت نمايد بر آنكه علي پاك گوهر، صاحب فضل است و هركس جز او رانده و مطرود است، گفتم خدا فرمود..... (آل ابراهيم را بر همه فضيلت داريم از رحمت ..... پس ابراهيم از خدا خواست كه خدايا از نسل من امام قرار بده و خداوند فرمود عهد من به ستمگران نخواهد رسيد، تو مي داني مصطفي در اين امت، امر كننده و نهي كننده است و شبيه و نظير ندارد پس كرداري از او

ص : 404

جز به فرمان حق صادر نگرديده است و همه سخنان او بفرمان حق مي باشد، پس به چه دليل ديگران را طرد و علي را پيشوا قرار داد، آيا بدون دليل بود، .....، قصه اينست كه مهاجر وانصار در سقيفه با نظر خود خليفه ساختند و پرداختند، ولي علي عاشقانه سرگرم وظيفه انساني و ديني خود بود تا پيكر شريف و پاك رسول خدا را با اندوهي گران و غمي جانكاه غسل دهد. و ....، پس از مدتي خليفه اول در گذشت و دست دومي را با طرح قبلي در ميان عرب بلند كرد او هم در گذشت و او هم با طرح قبلي سومين نفر را با مجلس شورايي كه خود داستان داشت و معلوم بود كه چگونه برگزار خواهد شد، خليفه كرد، سومي هم در گذشت، پس مردم گروه گروه به در خانه علي هجوم آوردند و او جز قبول چاره اي نيافت و اين در حالي بود كه اتفاق نظر محال بود زيرا هر كس به دنبال هوي و هوس خود بود، پس در مقابله با او اول زني شتر سوار قيام كرد و آن دو (طلحه و زبير) با او متحد شدند و در اين زمان شمشير او آن فتنه ظلماني و سياه را سركوب كرد ولي زبان ملامتگران بريده نشد .....، بعد از آن معاويه خشمگين قيام كرد و علي با ذوالفقارش در پي او شتافت ولي چون (به تزوير عمروعاص) قرآنها را بر سر ني مانند پرچم صلح بالا بردند ياران موافق او، دشمن و مخالف او گرديدند .....، پس معاويه خبيث نيرنگي ديگر ساخت و بفرمان شيطان مطرود، شور حكميت آغاز كرد و رعيت نابكار بر سلطان حاكم گرديد، علي به ناچار دست از نبرد كشيد و حكميت سرنوشت همه را در دست گرفت، شاميان با پسر عاص (عمرو) به ميعاد آمدند و او دام خود را پهن كرد و ابوموسي اشعري ابله را فريب داد، پس ابوموسي بر منبر رفته و گفت من علي را خلع كردم مانند اين انگشتري كه از دست درآوردم و پس اي پسر عاص برخيز و معاويه را خلع كن آنگاه پسر عاص گفت اي مردم گواه باشيد كه اين مرد مقتداي خود را خلع كرد و حال سخن مرا بشنويد و اعتراض نكنيد پس من زاده هند، معاويه را به خلافت نصب كردم، مردم راه و روش عمر و عاص را مي پسندند .....، توجه كن علي اميرالمؤمنين با گواهي اهل حديث، اول كسي است كه به اين نام مفتخر شد و اين مقام از جانب خدا به او داده شد و اوست كه در تورات مذكور است و امت هاي سابق او را هادي امم مي خوانند و اوست كه از هر عيب و عار بري است.، آري نام او در تورات بوري است و در انجيل الي و در زبور اري، در ميان هندويان كنگر صاحب هنر، در ميان روميان فطرس و در ميان اهل پارس غرسنا و در ميان تركان به تير و در زنگبار حنبر، در لغت ارمن نام او

ص : 405

فريق است، مادر پاك گوهرش، براي او نامي انتخاب كرد و آنگاه در كعبه مقدس او را به دنيا آورد و وقتي از كعبه بيرون آمد خلق گفتند اين كيست گفت شير بچه من حيدر است كه پاك و مقدس پاي بر جهان نهاده است و پدرش او را ظهير ناميد .....، نام او در آسمانها نزد خداوند علي است كه نام او را از نام خود مشتق ساخت، آن چنان كه نام رسول را در ازل از نام خود گرفت كه آن فضايل در واقع عطايي بود از سوي خداوند كه مخصوص رسول و وصي بود و .....، بار پروردگارا كرداري ندارم جز دوستي و ولايت احمد و خاندان والايش يعني همتاي رسول و وصي او علي همان آزمايش شده با بلايا و نيز فاطمه و دو فرزند او بعد از آن حضرت و سپس دو امام علي و فرزندش محمد و هم جعفر صادق و موسي راهنما، و باز علي و آنگاه سرور بخشايشگران جواد محمد و بعد علي هادي و سپس حسن، آنكه مهدي از آن اوست، خدايا به پاس اين بزرگواران عزت دنيا مرحمت و راحت در قبر نصيب فرما و نيز در زندگي آخرت، ايمني از عذاب و پرده پوشي بر گناهان و سيراب نمودن از حوض كوثر و همنشيني با آنها در مقام بالا و ارجمند محشور شدن در روز جزا و .....، پس اي طلحه اگر پايان دفترت بر اين روش باشد، البته از تو دلهره و اضطراب دور خواهد بود ..... آري پروردگار مهربان مرا كافي است. (كلب گويد خدايا دين ما همين دين است و آئين ما همين آئين است پس عطا فرما آنچه را كه به اين بزرگواران عطا مي فرمايي، هرچند دستان ما از عمل خير خالي و روي ما از گناه سياه است اما گدايان جسور و بي پروا هستيم و جز تو پناه و ياور نداريم يا ارحم الراحمين به فضل و كرم و مرحمت خود و به آبروي عزيزان درگاهت محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم در دنيا و آخرت بر ما عنايت بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و نيز باز در ستايش از اميرالمومنين: (....... رسول خدا فرمود كه به روز محشر ما پنج نفر سواره ايم كه فرد ششمي در بين ما نخواهد بود ..... من بر براق و فاطمه بر ناقه غضباي من و پدرم ابراهيم و برادرم صالح بر ناقه و علي بر شتري سفيد بهشتي، در حالي كه لواي حمد را بنام خداي يكتا در دست دارد و بر سر او تاجي مرصع از نور است، كه پرتو نورش عرصه قيامت را روشن نموده است .....،).

ص : 406

و نيز قصيده اي در ماتم حسين عليه السلام:

(....... بعد از عاشوراي حسين واي بر من آيا شوخي و شادي بر من گوارا است؟ اي حسين اي ماه تابان تو در راه كربلا قدم گذاشتي تا به امت راه و رسم زندگي توام با شرافت و راه و رسم رستگاري ابدي را بياموزي و از اين رو دين خدا زينت گرفت و بال و پر شرك شكست و از ايثارگري تو صبح شرك، تاريك و شام دين، روشنايي يافت.، .....، آري آن منافقان بي دين نامه نگاشتند و آن حضرت را به كربلا دعوت كردند پس آن امام مبين شتابان آمد تا حقيقت خالص مشاهده گردد و چون به وعده گاه رسيد نه تنها از او كناره گرفتند بلكه به سوي او هجوم آوردند، دشت صاف را از نيزه و شمشير به جنگل پر درخت شبيه كردند و با كينه توزي تمام در كشتن او شتاب نمودند، پس دوستان و ياران باوفاي او به دفاع از او قيام نمودند و سرانجام با شمشير و نيزه هم آغوش گرديدند، پس هفتاد تن از ياران او در ميان هفتاد هزار لشكر، مجروح و غرقه در خون در پيشگاه او بر زمين افتاده و همگي شربت شهادت نوشيدند با جامي كه از قبل مهيا بود.، پس حسين بر لشكر كفر و شرك بتاخت و آنها با شمشيرهاي پهن به او حمله كردند، اي خشم خدا بر آنان فرود آي و مبادا به ناله وفرياد آنان ترحم كني (كلب گويد خدايا لعنت و عذاب جاويد تو بر قاتلان حسين و دشمنان محمد و آل محمد و منكرين فضايل آنان از ابتداء تا انتها عالم و همه آن اشقيا ناپاك كه به عمل آن جنايت كاران راضي بوده اند وارد و مقيم باد تا تو خدايي مي فرمايي يعني تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، آري سرانجام حسين تنها و غريب و تشنه از ميان انبوه دشمنان برگشت، همانطور كه تشنه و تنها در ميان آنان رفته بود .....، پس بر او هجوم بردند يكي سرش را بريد يكي بازويش را، پدرم فداي آن تشنه كامان شهيد، كه خشكيده لب سوي بهشت پركشيدند، پدرم فداي آن چهره هاي تابناك كه سپيده دم سر در قدم جانان نهادند، پدرم فداي آن تنهاي عريان كه از خون او لباسي گلگون براي او دوختند (كلب گويد اي شاعر بزرگوار اي عوني مقدس اشعار جانسوز تو جان ما را آتش زد. خداوند ترا جزاي خير دهاد و با محمد و آل محمد محشور فرموده و مراثي تو را به احسن وجه بپذيرد و ما را نيز در زمره دوستان آنان محشور و از شفاعت تو در دنيا و آخرت ما را بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، اي سروران من اي زادگان علي، دين خدا در ماتم شما عزادار شد و كعبه و حجر و صفا و مروه از وحشت فقدان شما بر خود

ص : 407

لرزيد و ريگزار دشتها با در آغوش گرفتن پيكرهاي شريف شما روح گرفت و با فقدان شما اركان دين، قرآن و مثاني و سوره هاي فرقاني همه ويران شد، پس خداي قهار تا ابد همه آن كساني كه با شما دشمني كردند را از آمرزش و رحمت خود محروم فرمايد و در عوض رحمت بي نهايت خود را بر آنان كه پيرو شما هستند فرود آورد .....). (كلب گويد ما و همه مؤمنين و مؤمنات تا ابدالآباد بر دعاي تو اي عوني مقدس و همه مجاهدان راه خدا كه در مسير استقرار حق و عدالت و ياري اسلام تلاش مي فرمايند مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

پس در ثناي امام صادق فرمايد:

(....... مهار شتر را سوي مزار بقيع ببر و درود فراوان خود را بر جعفر بن محمد نثار كن و بگو اي زاده دخت محمد و اي پسر علي و اي نور هدايت كه فضايل تو قابل انكار نيست، اي صادق راست گفتار كه خداي تو به راستي تو گواه است و البته گواهي او كافي است، پدرت امام، فرزند تو امام و خودت امام، اي نور جان يكتاپرستان، اي زاده رسول خدا، توهستي كه دوستي اهل بيت و راه و رسم ولايت را بنيان نهادي، اي ششمين فروغ جاويد و پرچم هدايت، هر آن كسي كه آئين ولايت شما را نياموخت قطعاً سرگشته و گمراه خواهد ماند .....)، و نيز باز در قصيده اي ديگر علي عليه السلام را مدح و ثنا فرمايد ..... (خدا محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم را از ميان خلق برگزيد و حامل قرآن ساخت كه او به فطرت خلايق داناست .....، ..... پس پرتو جلالت خود را بر او افكند و ندا داد برخيز اي محمد كه تويي بشارت دهنده بهشت و بيم دهنده از دوزخ ..... آنگاه علي را وصي خود ساخت .....، كه به به از اين وصي، پس تو اي دانا و طالب حق و حقيقت مولايي را انتخاب كن كه ياوري خوب براي تو باشد .....).

و نيز در ستايش و ثناي ائمه اطهار سروده است:

(....... رسول حق به جانشيني خود شش تن و شش تن (يعني دوازده امام) را صريحاً اعلام كرد، كه همه آنها امام هستند و صاحب برهان، كه درود و سلام خداوند صاحب عرش و رحمت و رضوان او تا ابد بر او چون باران رحمت نازل باد.....)، و نيز قصيده طولاني ديگري دارد در مدح اهل بيت رسول خدا كه: (....... آيا نمي بيني جبرئيل، كه در آسمانهاي برافراشته، مقرب و كارگزار اراده الهي است به خاندان رسول مي گويد

ص : 408

(من هم از شما هستم) .....، كلمات تابناكي كه بر ساق عرش الهي مي درخشند و به بركت آنان گناهان آدم بخشيده شد .....، و البته ذكر و ياد آنان، خود عمل صالحي است كه تا ابد پابرجاست و بالاترين پاداش براي ذكر و ياد آنان آماده و مهيا است، آنان خود صلوات زاكيات و سلام تابناك هستند كه مؤمنان در تشهد نماز بر آنان درود مي فرستند، آري آنان حرم امن الهي هستند و البته دوستان آنان در روز قيامت در امن و امان الهي و دشمنان آنها در عذاب الهي خواهند بود .....، همانا آنان به منزله كشتي نوح هستند، كه هر كس از آنها دوري نمايد هلاك شود، آنها دستاويز خدايند (يعني حبل الله متين) كه دست همه مومنين را مي گيرند، آنان اسماء الله الحسني هستند كه هر كسي خدا را به نام ايشان قسم دهد به مراد مي رسد .....)، (مضمون) سمعاني مي نويسد كه (عوني شاعر شيعه مسلك بوده و صحابه را در اشعار خود به بدي ياد مي كند و قصيده اي را به او منسوب مي نمايند كه در واقع از او نيست بلكه متعلق به ابومحمد عبدالله بن عمار برقي، شاعر ديگر اهل بيت است كه در نزد متوكل از او سعايت و بدگويي كردند و همين قصيده را كه قافيه (ن) دارد را براي او خواندند، دستور داد زبان او را قطع كنند و ديوان شعر او را بسوزانند و چنين كردند كه اين مجاهد مظلوم از اثر اين زخم پس از چند روز، دار فاني را وداع گفت و اين عمل آن كافر منافق يعني متوكل ملعون در سال 245 بود) و اين ابيات از آن قصيده است (....... علي همان كسي است كه خداوند دلهاي مردم را با دوستي و ولايت او آزمايش كرد تا مومن از كافر شناخته شود .....، (اي خاندان وحي) ممكن نيست كه حق شما را زير پا گذارند مگر آنكه قبل از آن، آيات قرآن را زير پا قرار دهند .....). (كلب گويد خدايا تو شاهدي كه اين آزادگان در راه تو و دين تو و اعتلاي كلمه حق چه زجرها و شكنجه ها از اين كافران و منافقان و طرفداران آنان كشيده اند پس عذاب جاويد و لعنت ابدي خود را بر آنان وارد و آنها را در دوزخ مقيم فرما و ما را در دنيا و آخرت از شفاعت آنان بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

غديريه ابن حماد عبدي:

(....... هنگامي كه تيغ از نيام بركشد و در ميدان نبرد گويد منم حيدر، لرزه بر كوهسار افتد علي همان قهرمان اسلام است كه با همان تيغ خاك بر دهان مرحب ريخت و او را به خاك و خون كشيد و نيز (عمرو) زاده (ود) را به زير خاك فرو برد و با همان شمشير او بود كه ستون اسلام راست شد و آيين اسلام كمال

ص : 409

پذيرفت ....، اوست كوبنده سرهاي سركشان كافر و مشرك، اوست قهرماني كه با ضرب شمشير او نوفل دلاور بخاك غلطيد و هلاك شد و جبرئيل شگفت زده با فرياد و تهليل و تكبير، راه آسمان در پيش گرفت و گفت وه چه جوانمردي، (اخو المصطفي يوم الغدير و صنعوه، و مضجعه في لحده و المغسل) يعني علي است برادر مصطفي در روز غدير و هم ريشه او و اين علي وصي است كه پيكر رسول را غسل داده در مزار قرار داد و به خاطر او خورشيد رجعت نمود تا نمازش به وقت فضيلت آن باشد .....، آيا احمد مختار نفرمود در آن زماني كه بر جهاز شتران بالا رفت كه علي فقط برادر من است و اعلام اين شرافت نيز براي او با دستور جبرئيل است كه به فرمان حق، علي پس از من جانشين من خواهد بود و وصي من كه هر چه اراده نمايد انجام خواهد داد، آگاه باشيد كه نافرماني از او، نافرماني از من است و كسي كه از من نافرماني و عصيان كند به خدا نافرماني و عصيان نموده باشد، آگاه باشيد او جان من و من جان او هستم و اين نص قرآن و وحي آسماني است، آگاه باشيد كه من در ميان شما چون شهر علم هستم و علي دروازه آن و هر كس بخواهد به شهر وارد شود بايستي از دروازه آن عبور كند، آگاه باشيد كه او مولي و صاحب اختيار شماست و او بهترين داور و دادگستر است، پس همه گفتند كه به حكومت او راضي هستيم .....، فضيلت ديگر اينكه در آن روز كه با سپاه خود به سوي يثرب در حركت بود، تشنگي بر سپاه غالب شد و همه از فرط تشنگي به ستوه درآمدند.، عبادتگاه راهب نصراني پديدار شد كه راهبي دانشمند در آن زندگي مي كرد، پس از او سوال شد آبي هست گفت نه، ولي خبر آسماني انجيل، حاكي از آن است در اين نزديكي چشمه آبي هست كه آن را نمي بيند مگر پيامبر و يا وصي پيامبر، پس علي عليه السلام بنام خدا پيش رفت و در حالي كه راهب دير، بر او نظاره مي كرد و آن حضرت محلي را نشان داد پس آن محل را كندند و سنگي سفيد و براق نمايان شد، پس فرمود سنگ را از جاي خود در بياوريد، پس هر چه تلاش كردند نتوانستند، آنگاه علي عليه السلام دست يدالهي خود را جلو برده و آن صخره را از جاي خود درآورده و به گوشه اي انداخت بلافاصله آبي سرد و گوارا پديدار شد، و همه آشاميدند و سيراب شدند پس آن حضرت صخره را بدون هيچ خستگي و درماندگي در جاي خود قرار داد، راهب از دير خارج و شرفياب شده و بر دست آن حضرت را بوسه زد و در حضور همگان اسلام آورد و گفت گمان مي كنم نام شما (آلي) باشد ....، آري چنين است .....)، ابن حماد غديريه

ص : 410

ديگري نيز دارد (....... به جان تو سوگند اي جوانمرد روز غدير، كه تو آن آزاد مردي هستي كه شايسته سروري و رهبري امور امت را داري، تو برادر مصطفي و برترين خلايق و نفس و همپايه وجود رسول در واقعه مباهله بر عليه خصم هستي، تو هم ريشه با رسول خدا و داماد پاك او هستي و پدر شبر و شبير (حسن و حسين)، .....، آري در آن روز كه چشمه اي از دل كوه خارج شد و آب مانند گردن شتر از آن خارج مي شد، چاه كن با شتاب آمد و گفت يا علي مژده كه آب خروشان چشمه خارج شد حضرت فرمود بشارت بر وارثان باد كه به خدا سوگند آن را وقف كردم و در راه خداوند با عزت و مقتدر و .....، او بود كه مي فرمود اي دنياي پست برو و ديگري را فريب بده كه من فريب تو را نخواهم خورد و او بود كه با همسرش زهرا در برابر تمام آزارها كه به آنها رسيد صبر كردند و به بالاترين پاداش كه خدا براي صابران مي دهد، رسيدند، همان زهرا كه ام ايمن گفت چون روزي به ديدار زهرا رفتم، ديدم چرخ آسياي گندم او خود بخود مي چرخيد، در حالي كه فاطمه حضور نداشت و من به نزد رسول خدا شرفياب شده و آنچه ديده بودم را بيان نمودم، پس آن حضرت فرمود، حمد و سپاس مخصوص خداست كه اين نعمت گرانبها را بر دخترم زهرا عنايت فرمود.....، خداوند چون او را خسته يافت، خواب را بر او مستولي فرمود و فرشته اي را بر حركت دستاس او مامور كرد تا گندم او را آرد نمايد .....، علي همان مولايي است كه مراسم عقد او با زهرا، به فرمان پروردگار در آسمانها برگزار گرديد و از سوي خداوند مهر او خمس زمين مقرر شد، و از منابع طبيعي و آنچه بر او رويد و يا توليد شود، پس علي است سالار مردان و زهرا است سرور زنان عالم و اين بالاترين مهريه و دو فرزندش شبير و شبر كه از همه خلايق برتر و والاترند كه اين لطف كردگار است كه دوستي آنان را پاداش اجر رسالت مصطفي قرار داد يعني مودت آنان در برابر مزد رسالت و تبليغ احكام اسلام .....)، شاعر در اين قصيده به پاره اي از فضائل اميرالمومنين در احاديث وارده اشاره دارد، از جمله حديث (مواخات و برادري) و واقعه (مباهله) و نيز حديث (چشمه ينبع)، ابن سمان و محب الدين طبري آورده اند كه (....... عمر در دوران خلافت خود، زمين ينبع را در اختيار علي قرار داد و علي زمين ديگري را در كنار آن خريداري نمود و در آن چشمه حفر كرد و در ضمن حفر كردن، ناگهان آب جوشان و خروشاني به پهناي گردن شتر از زمين فوران كرد، پس علي در كناري براي رفع خستگي نشست، خدمتكارش مژدگاني آورد، پس حضرت فرمود به وارثان مژدگاني دهيد و

ص : 411

آنگاه آن را به عنوان صدقه جاريه در راه خدا وقف نمود) و ابن ابي الحديد آورده كه (....... مردي از راه رسيد و به او گفت مژده باد كه در زمين شما چشمه اي خروشان سر بر آورد، فرمود (بشر الوارث بشر الوارث) و تكرار مي فرمود كه به وارث مژده دهيد، بعد از ظاهر شدن چشمه، زمين را بر فقرا وقف فرمود و بلافاصله و در همان لحظه وقف نامه آن را نوشت) و نيز كلام آن حضرت خطاب به دنيا كه فرمود (يا دنيا غري غيري) يعني (اي دنيا غير مرا فريب بده .....) و نيز حديث (دست آسيا) كه جمعي از حافظان حديث اين واقعه را از ابي ذر نقل نموده اند (كه گفت رسول خدا او را به دنبال علي فرستاد و او ديد كه در خانه علي آسيايي خود بخود مي چرخد ولي چرخاننده او پيدا نيست، پس واقعه را براي رسول خدا نقل نمود و رسول خدا پاسخ داد اي اباذر آيا نمي داني كه خداوند فرشتگاني دارد كه در سراسر جهان در حركتند كه مامور به ياري آل محمد صلي الله عليه و آله و عجل فرجهم هستند .....،) و حديث (ازدواج حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها) كه قبلاً مذكور شد و نيز (آيه مودت) كه شرح آن هم قبلاً ذكر گرديد .....،

غديريه سوم در مدح اميرالمومنين علي عليه السلام:

(....... خدا را خشنود كن و شيطان را خشمناك، تا در روز قيامت به رضوان الهي نايل شوي، دوستي خود را براي آنان (يعني آل محمد) كه ولايت آنان از جانب خدا واجب گرديده است، خالص ساز، خاندان محمد همان پيامبري كه سرور جهانيان است .....، و آل محمد يعني همان كساني كه طاعت آنان طاعت حق و نافرماني آنان نافرماني خداي رحمان است و قرآن مجيد طاعت آنان را بر تمام خلايق واجب و مسجل نمود و حديث و خبر آن متواتر گرديد كه محمد رسول خدا، ما را به دوستي و رعايت حقوق آنان سفارش نمود، (كلب گويد پس تو در اين كلام خداوند و امر و دستور حضرت باري تعالي در الزام همه مؤمنين و همه امت اسلام به مودت به ذوالقربي رسول خدا به عنوان اجر رسالت دقت نما و آنوقت در اعمال يزيد حرامزاده پليد و معاويه عليه الهاويه كه چگونه دست كثيف آنان به خون پاك همين ذوالقربي يعني علي و حسن و حسين و اولاد و فرزندان پاك خاندان رسول خدا و دوستان و شيعيان آنان آغشته شده است و مي بيني كه چگونه عمل آنان مصداق بارز كفر و نفاق و شرك و محاربه با رسول خدا است و به حكم آيات قرآن معصيت خدا و رسول همان جرمي است كه خداوند به مرتكب آنان وعده دوزخ جاويدان داد پس بايد پرهيز نمايد هر عاقل

ص : 412

با شعور و باشرف از طرفداران اين اشقيا از اينكه به هر نحو بخواهد به عمل آنان راضي باشد كه در اين زمان مشمول آيه و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار خواهد بود، زيرا از مفاد آيه مودت محرز است كه دوستي با آل محمد و مظاهر آنان يعني علي، فاطمه، حسن و حسين تا ابدالآباد است و نيز مشروط به شرطي براي اين دوستي از سوي خداوند نيست يعني اين امر و دستوري جاوداني است به امت اسلام پس و همانگونه كه در كتاب تفسير خود با آيات قرآن مجيد اثبات نموديم اولاً حكم به عصمت آنان داده مي شود و ثانياً عصمت آنان دلالت بر امامت آنان به امت و هدايت در صراط مستقيم دارد و دشمني با آنان از مصاديق دشمني با خدا يعني اعداء الله بودن و خلود در آتش جاوداني خداوند خواهد بود) همان پيامبري كه ريگ بيابان در كف دست او ثناخوان گرديد تا گواه رسالت او باشد .....، آنكس كه در روز غدير وصي خود را به جهانيان معرفي كرد تا اساس و بنيان ايمان كامل شود، كيست جز علي كه فضيلت روز غدير ويژه اوست و كسي آن را نمي تواند انكار نمايد، كيست تناول كننده مرغ بريان كه افتخار و فضيلت آن قابل ترديد و كتمان نيست، كيست كه بر كوه حري ميوه تناول كرد و خدا براي او اناري به هديه فرستاد، همان كسي كه خداي آسمانها سوره هل اتي را در مدح و ثناي او نازل كرد .....، آنكه احمد مرسل از عظمت فضايل و مكارم او پرده برداشت، همان مكارمي كه خدا به هيچ بشر عطا نفرمود، و او آن همان مولايي است كه جز حلال زاده و نجيب زاده او را بدوستي نگيرد و جز حرامزاده و منافق با او دشمني نكند .....).

و در غديريه ديگر ويژه اين عيد سعيد:

(اي روز غدير اي روز سعيد هر ساله با عيش و سرور بر ما وارد شو، اي روز غدير كه در نيم روز تو، علي سالار و امير گرديد، در همان صبحگاهان كه جبرئيل امين فرود آمد و گفت كه اي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم ....، فرمان خلافت را برسان و گرنه فرمانهاي ديگر به سامان نمي رسند، پس رسول خدا به مردم اعلام كرد، كه فرمان رسيد از خداي لطيف و خبير كه علي را در كنار اين بركه غدير جانشين خود سازم، پس همگان پذيرفتند و بيعت كردند ..... و فرمود: علي پيشواي پيشوايان و سالار هر صغير و كبير .....، حجت الهي بعد از من بر هر كافر بدسگال و پس از او بدرهاي تابان و مجموعاً به شمار ماههاي سال (يعني اين دوازده امام) ..... و آنگاه خداي را گواه گرفت و همچنين جمع حاضران را، كه او فرمان حق را

ص : 413

اطاعت كرد، پس آنگاه سالار غدير را احضار و علي از ميان جمعيت انبوه برخاست ....، آري خدا مي داند كه چه كينه ها در سينه ها پنهان نمودند .....).

باز غديريه ديگري دارد كه:

(..... همان علي عالي كه جز برادرش محمد (صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم)، در جهان همتايي ندارد، همان علي كه جان خود فداي او كرد و در بستر او خوابيد در آن زمان كه قريش بر او هجوم آوردند، همان علي كه رسول خدا در (طائف) مجلس را خلوت كرده و با او به راز نشست و ياران حاضر به رسول خدا گفتند، خلوت تو با علي به درازا گذشت و طول كشيد، به پاسخ گفت من رازي نداشتم بلكه خداي عزيز و آگاه با او راز گفت و در غدير خم فرمود كه علي بعد از او جانشين و سالار است و ابواب خانه همه اصحاب جز درب خانه او را به مسجد بست كه به اين جهت سينه ها از كينه به جوشش درآمد، و چون از هر گفتار ناهنجار درباره علي زبان خود را پس نكشيدند و در نزد آن حضرت از علي عليه السلام بدگويي نمودند، فرمود از علي چه مي خواهيد خدا خود شنوا و بينا است، من راه شما را به مسجد مسدود نكردم، بلكه اين دستور خداي مقتدر در اين موضوع به من بود و من اي ياران مجري فرمان حق بودم و البته اين ويژگي گواه عصمت و طهارت علي از هر آلايشي مي باشد) و نيز باز در قصيده اي ديگر مي فرمايد: (...... خداي به احمد فرمود خبر خلافت را به قريش ابلاغ كن، من ترا از شر دشمنان حفظ خواهم كرد و اگر اين فرمان را انجام ندهي ابلاغ فرمانهاي ديگر بي ثمر است، پس حاجيان را در غدير خم منزل داد و علي را آورده و همگان را احضار كرد و دست او را برافراشت چنانكه حاضران ديدند و شناختند، وه كه چه گرامي دستي كه بالا رفت و چه گرامي بود آن وجودي كه دست او را بالا برد، ..... و فرمود آگاه باشيد اين علي برادر من است و وصي برحق من و بجا آورنده عهدها و پرداخت كننده وامها و ديون من است، پس آگاه باشيد، هر كه را من مولاي او هستم اين علي نيز مولاي اوست، گواه باشيد، خداي دوستي مي نمايد با هر كه با او مهر ورزد و خشم مي گيرد با هر كه با او به دشمني اقدام كند و نيز حديثي از جابر وارد شد كه ما صحابه رسول خدا، مومنين را از روي مهر و محبت آنان به علي شناسايي مي كرديم و هر كه با علي مهر مي ورزيد مي دانستيم كه مومن است و البته منافقان خود با اين وصف معرف خود بودند، يعني از روي دشمني با علي، اي مرگ بر آنها از

ص : 414

جان ما چه مي خواهند و نيز اين سخن همه انصار است ..... ما با علامت دشمني با علي منافقين را آزموديم و نفاق آنان را آشكار كرديم).، و باز هم قصيده اي ديگر (....... آگاه باشيد كه روز غدير در تاريخ اسلام شريف ترين و گرامي ترين روزها است و آن روزي است كه خداوند مولاي ما را معرفي فرمود همان علي وصي پيامبر و امام امامان، پيامبر در روز غدير از روي منبري از جهاز شتران، دست علي را بالا برد و به همه فرمود: اين وحي داناي عزيز است: هر كه را من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست، اين علي وزير من است در زندگي و پس از مرگ و هم جانشين و قائم مقام من است، خدايا هر كس به آقايي او اقرار نمايد به او مهر بورز و دوستي نما و هر كس به دشمني با او اقدام نمايد با او دشمني نما و او را دشمن دار پس مردم، هجوم آوردند براي بيعتي كه اكمال دين و اتمام نعمت الهي در آن بود، .....). باز قصيده اي ديگر: (....... آيا تو خواستي نصوص امامت را ابطال و اجماع صحابه را عنوان كني، آيا به راستي اين سخن رسول خدا را نشنيدي كه روز غدير چگونه حكم خداوند را ابلاغ كرد كه آگاه باشيد اين علي مولاي شماست، طاعتش بجان بپذيريد و واي بر نافرمان و عصيان كننده، پس به او گفت: تويي برادر من، همانطور كه هارون برادر موسي بود و او خرم و مسرور گشت و نيز فرمود يا علي تو دروازه شهر علم من هستي و هر كس كه بخواهد به شهر وارد شود از دروازه آن بايستي وارد شود و فرمود كه علي بهترين همه شما در قضاوت است ولي شما به قضاوت هر كسي گردن اطاعت نهاديد، و نيز هنگام تبليغ سوره برائت در واقع، خداي متعال پيشواي امت را معرفي نمود، پس آگاه باش تا ترا فريب ندهند.، و همچنين خداوند در قرآن به روز مباهله، او را نفس و جان رسول خدا ناميده و همچنين آن روز كه ميان ياران عقد برادري استوار نمود، علي را به برادري خود سرفراز نمود و نيز آن روز كه رسول خدا با مرغ بريان به انتظار بماند و با خواهش و با زاري خداوند را خطاب كرد كه خدايا محبوبترين افراد عالم را در پيشگاه خود به نزد من بفرست تا در كنارم بر اين سفره نشيند، پس نيايش رسول خدا به پايان نرسيد كه علي آمد و بازگردانده شد تا سه نوبت، و آخر بار در را بكوفت و آن را از جاي بركند، پس پيامبر فرمود بيا كه دير آمدي اي اصلع گفت سه بار آمدم و اين سومين بار است كه آمدم و خادمت عذر مرا خواست و مرا رد كرد پس رسول خدا با خشم به خادم نگريست ..... بنابراين آگاه باش كجا با اين نصوص برابر خواهد بود، اجماع كينه ورزان جاه طلب .....). و باز در قصيده اي ديگر، (.......

ص : 415

سوال كردي از عظمت قدر و منزلت حيدر و مرا به مشكل انداختي، زيرا پاسخ اين سوال در حد من نيست، اما آگاه باش كه خدا او را همنام خود علي ناميد و او از عظمت اين فضيلت در مقام و رتبه، سر به آسمان سائيد ....، و رسول خدا در روز غدير براي او پيمان اطاعت گرفت، پيماني سخت و خشن و نيز آن روز كه با او عقد اخوت بست و وصي او علي، با او برادر گشت، .....، فرشتگان آسمان او را به فرمان خداي ذوالجلال حيدر فاروق نام نهادند و او پيش از همه، رسالت احمد را از جان و دل تصديق نمود و از اين جهت نامش صديق بود، پس اگر ديگران مدعي اين اسامي و القاب هستند بايد كه گواه موثقي بياورند ....) (كه شاعر در اين قصيده اشاره به حديثي دارد كه مذكور شد (علي صديق اين امت و فاروق آنان است .....). و باز هم قصيده اي ديگر: (....... اي تك سوار صحرا كه شترت سبكبال و تازان مي رود .....، خدا را شاكر باش براي كاميابي عظيمي كه نصيب تو شد زيرا هر كه سوي نجف آيد البته حاجتش روا خواهد شد، مزاري كه مشعل فروزان هدايت را در بر گرفته، مزاري كه در آن مظهر رضوان و آمرزش الهي و هم مظهر ايمان و هر فضيلتي كه مي توان تصور نمود، مزاري كه فرشتگان عالم به طواف آن احرام مي بندند و مناسك زيارت آن را بجاي مي آورند، برخي با خضوع در برابر فضل آن، قيام نموده و گروهي در سجود و گروهي در ركوع هستند، پس هرگاه به آرامگاه او رسيدي، خاك آن درگاه را ببوس و با قلبي خاشع و چشمي اشكبار بگو، سلام خدا بر تو اي سالار آزادگان كه اعمال مرا مي بيني و سخنم را مي شنوي، من شرفياب حضور تو گرديدم تا تو را ديدار كنم و سلام عرض نموده و شرط ولايت تو را بجا آورم، اي صاحب اقتدار، اميدوارم كه به روز رستاخيز شفيع من باشي، مي داني اشتياق ديدار تو در دل من بود كه موجب شد شتابان به سوي آيم و لذا اين علاقه و محبت و عشق خود را به تو، شفيع درگاه تو قرار داده ام و شگفتا از اين كوردلان كه نور ولايت ترا نمي بينند با آنكه عظمت قدر و منزلت تو چون خورشيد درخشان و تابان است، .....) و نيز گويد (..... مگر او يعني علي عليه السلام همان حصاري نيست كه در روز قيامت ميان منافق و مومن قرار خواهد گرفت و بر دروازه آن حصار، نالايقان يعني منافقان امت چون معاويه و يزيد و امثالهم را با گرز آتشين بكوبند، آن دروازه اي كه داخل آن رحمت الهي و بيرون آن عذاب خوار كننده خواهد بود، .....، در روز غدير با او راه خيانت را در پيش گرفتند و بيعت او را ضايع كردند، اي فرمانده بهشت و دوزخ، به عشق تو سوگند، آن سوگندي كه حقيقي و

ص : 416

از دل مومن پاك برخيزد كه تو همان صراط مستقيم هستي كه بر گذرگاه دوزخ حضور مي يابي، يا علي ما را در پناه خود بگير (يا علي كلب و همه ارادتمندان تو نيز گويند از خداوند مسئلت نما تا صلوات و رحمت و رضوان بي انتهاي خود را بر روح و روان جناب ابن حماد مقدس نثار و ايثار و ما را نيز مشمول رحمت و رضوان خود بفرمايد و ما نيز از خداوند مي خواهيم تا دعاي ما را مستجاب و در دنيا و آخرت ما را از شفاعت او بهره مند بفرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، زيرا به روز رستاخيز جام آب حيات، خنك و گوارا در دست توست و با آن دوست خود را سيراب و دشمن خود را محروم خواهي كرد و نيز كليد دوزخ و بهشت در دست توست تا اين يك كه دشمن خداست را در آتش سوزان و آن يك را كه دوست خداوند است در بهشت جاي دهي، پس من بذر عشق تو را در دل كاشتم و هر كسي عاقبت آن چيزي را درو كند كه مي كارد .....).

و باز هم غديريه در ستايش اميرالمومنين:

(علي در بارگاه خداوند خود يعني خداوند خالق هستي، بسي گرانقدر و والامقام است، هر چند ملامت گمراهان فراوان است، علي است كه حبل الله و دستاويز محكم الهي است و هر كس به آن چنگ زند البته از گسستن آن باك ندارد، ..... به عشق كسب رضايت خداوند چه شبهاي تار كه سرگرم راز و نياز با خداي خود بود و چه روزهاي گرم و سوزان كه براي رضاي خدا روزه مي گرفت، چه گردابهاي مهيب مرگ آوري كه در آن فرو رفت .....، رسول خدا در روز غدير او را بر همگان سرور و مولي نمود و قبل از آن نيز امامي بود كه پيشواي مردم بود علي همان جنگاور و دلير مردي است كه در مهلكه غزوه بدر سرهاي دليران كينه جو از سپاه كفر و شرك را جدا كرد همانگونه كه آن شاهين تيزچنگال، كه سر جوجه هاي شكار شده خود را قطع مي كند، همان صاحب افتخار روز خيبر و همان صاحب آن پرچمي كه مرد سياه چرده (يعني عمر بن الخطاب) با رسوايي شكست آن را پس آورده بود و رسول خدا فرمود فردا اين پرچم را به مردي مي سپارم كه لبيك گوي حق بوده و حرمت آن را نگاه خواهد داشت و آنگاه آن پرچم را به تو مرحمت نموده و فرمود پرچم مرا حمل نما و مردانه راه خيبر را در پيش گير و تا پرچم من در دست توست ترسي از شكست نيست، پس اميرالمومنين عزم خود را جزم نمود و با پرچم رسول خدا راهي ميدان نبرد شد، در حالي كه نصرت الهي پيشاپيش او حركت مي كرد، و آنگاه دروازه آن قلعه خيبر را از جاي خود بركنده و بر گوشه اي افكند و دشمنان

ص : 417

را شربت مرگ در كام ريخت و مرحب خيبري را كه قهرمان دليران يهود بود را به خاك و خون كشيد و بيني يهوديان را بر خاك ماليد و از او بپرس كه در (سلع) چه كرد و چگونه روزگار (عمرو) را سياه نمود، در آن زمان كه آتش جنگ شعله ور بود ..... و فرمود يا علي پس از من براي تاويل قرآن با سركشان پيكار خواهي كرد از اين رو با ناكثين كه عهد او را در جمل شكستند پيكار كرد و روزگار قاسطين را در صفين سياه نمود و در روز نهروان خون مارقين بر زمين ريخت و سر هاي نحس آنان را از پيكرهاي نجس آنان جدا نمود.

باز هم در غديريه اي ديگر در ثناي اميرالمومنين علي عليه السلام:

(....... ولايت مرتضي علي اندوخته من در اين جهان و در آن جهان است، در غدير خم تا ابد شاه خوبان و سالار جهانيان گرديد، در آن روزي كه مردم به فرمان خدا دستها را پيش آورده و با او بيعت كردند، ..... او جنب الله در كتاب خدا و ديده بان يكتاي صمد كه مادر گيتي چون او نزائيده و نخواهد زائيد، همان كه در روز نبرد بدر و احد، غبار غم از چهره اهل اسلام مي زدايد و نيز در روز خيبر و يهود بني نظير و نيز در كوه (سلع) خندق بلد، و در آن زمان كه هياهوي جنگ بالا مي گيرد او با قلبي آرام و استوار حاضر است و از ترس آن شيرمرد و يكه سوار اسلام، جانهاي دلاوران دشمن به لب آمده و در گرو نفسها و آنگاه آن نفسها نيز در شماره افتاده است، از هيبت صولت او معركه جنگ از نعره ها خاموش است مانند اينكه هيچ كسي وجود ندارد. تنها چكاچك شمشير او است كه بر كلاه خود يا بر زره و خفتان مي كوبد.....)، باز هم غديريه هاي ديگر نيز سروده كه از بعضي از آنها صرف نظر و بعضي ديگر مذكور خواهد شد.

شرح حال شاعر: ابوالحسن علي بن حماد .....، عبدي بصري از شعراي اهل بيت و چون پدر خود حماد، از ثناگويان آل الله است، علي بن حماد از بزرگان شيعه و دانشمندي يگانه است، او از صدرنشينان بزم ادب و حافظان حديث است و با بزرگاني چون شيخ صدوق و امثال او معاصر بوده است، نجاشي در عصر او بوده و گفته است او را ديده ام ..... و نيز او از مشايخ غضائري است كه در سلسله اجازات نامي معروف و شهرتي به سزا داشته و از اساتيد محدثين است و در جلالت قدر اين شاعر و توفيق و مهارت او در علم حديث همين بس كه شخصيتي مانند غضائري كه عالمي جليل القدر است از او روايت مي كند و اما در متن شعر و ادب،

ص : 418

بي ترديد از شهسواران خطه سخن است .....، كه اشعار او در معاجم ادبي نيز مذكور است، او هم در مدح و ثنا و هم در سوگ و رثاي اهل بيت فراوان شعر سروده و زيبا هم سروده است ..... و ابن شهرآشوب او را از شعراي جانباز و مجاهد اين خاندان محسوب و علامه سماوي تمام سروده ها را در يك دفتر جمع آوري نموده است، اشعار او ..... گوياي مذهب علوي اوست، نجم الدين عمري در كتاب مجدي خود ..... از قول ابن حماد مي گويد كه (....... جواني بر من وارد شد و گفت اگر تو را نشناختم مرا معذور دار كه در دل من اشتياق زيارت تو بود كه بيايم و از نظر تو آگاه شوم و مي خواهم سوالي مطرح كنم تا بهره مند گردم، من گفتم بپرس كه پاسخ محكم و قاطع خواهي شنيد، پس سوال كرد كه به چه دليل امامت نزد شما ويژه و مخصوص جعفر بن محمد است و نزد زيد يا ديگران نيست گفتم از جانب خداي بزرگ نصوص قطعي بر امامت اين امامان و پيشوايان رسيده است كه شماره امامان دوازده است و اين سخن خاتم پيامبران و هدايت كننده امتهاي جهان است نه يك تن كمتر و نه يك تن بيشتر، دوازده امام به مانند دوازده ماه سال، همانطور كه رسالت ويژه پيامبران است، به همين طريق امامت هم ويژه اين خاندان است .....)، و نجم الدين مي گويد كه اين سخني استوار و برهاني محكم است زيرا نياز بشريت به امام و پيشوا يعني خليفه مانند نياز آنان به پيامبر است، زيرا امام جانشين پيامبر است و مي بايست سنت پيامبر را در هر عهد و زماني تبيين و برقرار نمايد)، و دنباله سخن و شعر ابن حماد: (....... گفت امامت برقرار نخواهد شد مگر براي آنكه با شمشير بران قيام كند و از اين رو زيد امام است نه جعفر گفتم با اين قياس تو، علي كه وصي پيامبر و امام بر حق است بهره اي از خلافت نخواهد داشت، بلكه اين منصب مي بايست به عمر تعلق داشته باشد كه از شمشير او كسي در امامان نبود، پس بدان كه اين منطق دروغگويان است و نيز اگر چنين مي بود پس حسن سبط شهيد پيامبر، امامتش باطل است زيرا او شمشير خود بر زمين نهاد، و نيز عابد سجاد هم كه يار و ياور نداشت، چون بظاهر دعوي امامت نكرده و شمشير نكشيد پس به قياس تو امام نبود، آيا صحيح است كه جعفر دشمنان خود را تحريك كند و دعوت خود را علني نمايد، با وجود آنكه به آن مامور نشده است)، و نجم الدين مي گويد منظور شاعر يعني ابن حماد اين است كه زيد ماموريت داشته و گواه مطلب فرمايش جعفر است آنگاه كه در شهادت زيد او را تسليت گفتند فرمود اگر عمويم زيد پيروز مي شد به خدا سوگند كه به عهدش با ما وفا

ص : 419

مي كرد ولي پيروز نشد.). (كلب گويد اشعار زيباي اين شاعر و ساير شعرا و نيز آنچه مولايم اميني مي فرمايد، هر كدام گوشه اي است از مجموعه فضايل و مناقب خارج از حد احصاء مولاي متقيان اميرالمومنين ارواحنا فدا و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و نيز هر كدام از اين بزرگواران عظمت اين فضايل را از ابعاد مختلف و زواياي متعدد و با بيانهاي متفاوت و ادراكات گوناگون بيان و هر كدام بگونه اي جلوه اي از جلوه هاي آن فضايل و مناقب را با جذابيت و حلاوت خاص خود شرح نموده اند و قهراً در اين متن خلاصه اي كه از سوي كلب آستان حضرت علامه تقديم مي گردد قهراً اين خلاصه نويسي بر گوشه هايي از اين اقوال كثير تسري مي يابد كه مابقي در محل نقطه چين حذف شده و بنابراين اين نگارش در واقع نمونه اي از درياي گوهر و جواهرات حضرت علامه است و خواننده در صورت تمايل به احاطه بيشتر مي بايست به اصل مرقومه مولاي ما حضرت علامه اميني مراجعه فرمايد و اين كلب آستان حضرت علامه در اين نگارش و تخليص، سعي در حفظ رئوس مطالب و انجام اختصار در مطالب را با اين هدف داشته كه معاني و شاكله متن حفظ و مضمون آن ارائه گردد از خداوند تبارك و تعالي بركات و رضاي او را مسئلت مي نمائيم و من الله التوفيق و عليه التكلان)، بررسي هاي بعمل آمده نشان ميدهد كه ابن حماد در اوائل قرن چهارم متولد و در اواخر آن ديده از جهان فرو بسته است، .....، در يك مجموعه خطي بسيار قديمي قصيده اي از ابن حماد بدست آورديم كه برخي از ابيات آن را ابن شهر آشوب به اشتباه به عبدي كوفي منسوب نموده و ديگران چون بياضي نيز از او تبعيت نموده اند كه در واقع اين انتساب صحيح نيست و مضمون ترجمه قصيده ابن حماد اينست (....... اي كه از رنج درونم سوال مي كني ..... آيا رواست كه سرورم حسين را با ياران او كه چون اختران رخشان در كنار ماه تابان بودند لگدكوب سم ستوران نمايند. ....، بياد آور كه چگونه خواهرش زينب به همراه دخترش، شمر را با شمشير آخته بر سر حسين ديدند و به دامن او آويختند كه دست از حسين بدار و ما را قرباني او ساز.، اما (آن حرامزاده نانجيب) گردنش بريد و سرش را بر سر ني كرد، چون خورشيد كه از ابر كناره گيرد و آنگاه ناله و فرياد خواهرش بلند شد كه واي بر من و آنگاه دست و گريبان خود را از خون او رنگين كرد و گفت اي رسول خدا و يا جداه نظاره كن اينك بني اميه كينه خود را از ما ظاهر كردند و ما اسير شديم مانند بردگان كه با ذلت و خواري اسير مي شوند و ما را به دور جهان، شهر به شهر و ديار به ديار حركت مي دهند

ص : 420

....، آري زندگي من با گريه و سوز و گداز بر آنان به پايان خواهد رسيد و ناله پر از اندوه و غم من تا پايان روزگار باقي خواهد ماند هلا لعنت خدا بر آنان كه ستمكاري را بر اهل بيت پيامبر بنيان گذاري كردند و آنان كه به اين راه ستم و جنايت ادامه دادند، اي خاندان احمد من همواره مدح و ثناي شما را خواهم گفت و بر دشمنان شما تا ابد الآباد جز ناسزا و نفرين نثار نخواهم كرد.، كيست كه به مدح و ثناي من سزاوارتر از شما باشد، شما گرامي ترين افراد نزد خدا از بين كساني هستيد كه حج خانه خدا را بجا آورده و احرام بسته و قرباني نموده اند، براق، مركب جد شما است كه او را به آسمانها يعني معراج برد تا آنجا كه با مقام و منزلت خداوند عالم، قاب قوسين يا كمتر فاصله ماند، شما خانداني هستيد كه خداوند صورتي از پيكر علي عليه السلام يعني پدر بزرگوار شما را در آسمانها قرار داد تا هميشه از هر صبح و شام زيارتگاه فرشتگان باشد، او همان صديق امت است كه با سبقت بر همگان بخدا ايمان آورد و راه تقوي را پيمود و بخشش نمود، و كم نگذاشت زيرا پاداش بهشت را از سوي خداوند باور داشت، خداوند صاحب عرش او را در قرآن مجيد جنب الله، حبل الله، عين الله، وجه الله و اذن الله ناميد و پيامبرش محمد را بواسطه جانفشاني هاي او ياري كرد و بدين علت رسول خدا در حوادث روزگار به او تكيه كرد، و خداوند در علم، شجاعت، سماحت او را يكتا و منحصر به فرد قرار داد و به اين لحاظ و به اين دليل جلالت او را تعريف مي كنند و اعمال او را در نظر مي آورند، او مانند دريايي است كه عنبرش ظاهر و مرواريد او پديدار است، هرگاه براي دلاوران هماورد در نظر بگيريم او دلاوري است كه هيچگاه براي او هماورد تصور نگردد و او به هنگام نبرد از فرط شجاعت در گرداب مرگ شناور شود و شيران بيشه از ترس او جرئت خود را از دست مي دهند و هر كه او را در صحنه نبرد و روبروي خود ببيند مرگ را با چشم خود خواهد ديد كه او را از اين سو و آن سو خطاب مي كند و آنگاه كه شعله جنگ بالا گيرد و جنگاوران خشمگين پياپي شمشير زنند و چشمها از خون سرمه كشد و دهانها كف بر لب آورده و كبود گردند و نوك نيزه ها را چون ستاره هاي شبرنگ ببيني و بر بالاي آن غبار جنگ را چون شب تاريك .....، و در آن زمان چهره علي پديدار گردد توده دلاوران چنان پراكنده شوند كه رمه گوسفندان از شير ژيان، علي است آن جوانمردي كه در دست چپ مرگ و با دست راست صلح و صفا را هديه مي كند، علي آن كسي است كه بسياري از قهرمانان هيولا صولت را بخاك افكنده و هلاك نمود و چه

ص : 421

بسيار فقير را بي نياز و چه بسيار سائل را كه ثروتمند ساخت، و اوست كه بسيار بر نيازمندان و بي حساب بر آنان بخشايش نموده و هيچگاه با منت نهادن مستمند را آزار ندهد و اگر جزيي از جود و كرم و بخشش او بين جهانيان پخش شود، ديگر كسي را بخيل و خسيس نخواهي يافت و هر آنكس كه دستي به سخاوت و بخشندگي دارد، چون نيك بنگري راه و روش او را دنبال مي كند و آگاه باش هر ثنا و مدحي كه من و ديگران مي گوئيم البته كه اميرالمومنين علي، لايق و سزاوار آن مدح و ثنا است و بدون هيچ شك هر آنكس كه به مهر و محبت و ولايت او چنگ نزند زيانكار است تا ابد الآباد و البته در روز قيامت دندان ندامت بر هم خواهد سائيد، پس از اين رو من با اخلاص تمام، دل در گرو محبت و ولايت او دارم و در هر حال خود را غلام و بنده و چاكر او مي بينم، درود خدا بر شما باد اي خاندان احمد، مادام كه قمري بر شاخساران سرشار از ميوه، نغمه سرايي كند، علي آن كسي است كه مهرش و محبت و ولايت او اجر رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم است، پس ما ايمان آورده و پذيرفتيم و در عالم ذر يعني در عالم ذره و غيب در قبل از خلقت، كه پيمان ولايت تو را مي گرفتند نگفتيم نه، و نگفتيم چرا و نگفتيم از كجا، بلكه پذيرفتيم و راه وفا را در پيش گرفتيم و اگر جمعي خيانت كردند ما خيانت نكرديم و اگر گروهي از عهد و پيمان خود بازگشت نمودند ما از عهد و پيمان و دين خود بازگشت ننموديم،. شما خاندان احمد پاك هستيد و ما از شما راه و رسم پاكي را آموختيم و شما خجسته و مبارك هستيد و ما به واسطه شما بركت يافتيم و آنچه خواسته شما بود ما همان را خواستيم و آنچه نزد شما مكروه و زشت بود، ما پيرامون آن نگشتيم و هر چه فرموديد ما قبول كرده و پذيرفتيم، ما بندگان حر و آزاده شما هستيم و دلهاي ما به سوي شما پر مي كشد، آري اين چنين است كه دوست به دوست خود مشتاق است، و ما از جان و دل به سوي مزار شما روان هستيم، زيرا اگر با سر و چشم ظاهر به زيارت شما بيائيم البته حق شما را ادا نكرده ايم و اگر در راه شما تكه تكه شويم هيچگاه دل از محبت شما نخواهيم گرفت و هرگز از شما جدا نخواهيم شد و ما اين عشق ورزي را در دين خدا از پدران خود آموخته ايم و چون بميريم به فرزندان خود به ميراث خواهيم داد و يقين داريم كه محبت شما بهترين سرمايه تجارت براي فرداي قيامت است كه در اين معامله نه مغبون خواهيم شد و نه از زيان آن خواهيم ترسيد، پس من به چه دليل مدح و ثناي شما را نگويم، در حالي كه

ص : 422

خداوند در كتاب آسماني خود، ثناخوان شماست ....، آري اي آل احمد مختار اين پدر شما علي است كه در فرداي قيامت، خلايق را به دو گروه تقسيم خواهد كرد گروهي را در آتش ابدي دوزخ و جهنم و گروهي ديگر را در بهشت عدن ابدي خداوند علي اعلي جاي خواهد داد و شما اي آل محمد (ص)، پناهگاه ما و مايه امن و رحمت ما هستيد و از شما گريزي نيست و از شما بي نيازي نمي توان جست و ما دانسته ايم كه اگر دل به مهر و محبت شما نبنديم، هيچگاه طاعت و عبادت ما قبول درگاه حق تعالي نخواهد بود و به روز رستاخيز كه به سوي شما بازگرديم و در آن هنگام كه با شتاب سر از گور خود برداريم، بازپرسي و حساب خلايق با شماست، و در آن زمان كه گروه گروه به پاي ميزان درآئيم، محبت شماست كه مقياس طاعت خداوند خواهد بود و سعادتمندتر آنكسي است كه وزنه اش سنگين تر است و روزي كه بر حوض كوثر بر آن حضرت يعني مولاي خود اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام وارد شويم آنكسي را كه او براند تشنه خواهد ماند و آنكه را كه آن حضرت بخود بخواند، سيراب خواهد نمود، هدايت و راهنمايي به سوي بهشت با شماست و زهي سعادت ما كه با فرمان شما از صراط عبور كنيم، پس واي بر ناصبيان كه چنين بر ما ستمكارند مگر چه گناهي مرتكب شده ايم جز اينكه به آئين و دين شما گرويده ايم، آري اگر گناه ما همين است بخدا قسم با يقين از راه خود بازگشت ننموده و به كناري نخواهيم رفت، آن ناپاكان و بدنهادها از شما بريده و از شما جدا شده اند يعني شما خاندان احمد را ترك نمودند و ما هم آنها را ترك نموديم و از آنها جدا شديم و از اين رو به ما تهمت رفض نهادند، ولي ما هستيم آن كساني كه در ذات حق جز عدل و دادگستري اعتقادي نداريم و خدا را منزه دانسته و به يكتايي ستايش كرديم، ولي آنها خدا را به خلق شبيه كردند و گفتند ما را براي گناه كردن آفريده اند و ما مجبور به انجام آن اعمال بد هستيم پس اگر خدا بخواهد كافر نشويم و اگر بخواهد كافر شويم، اگر او بخواهد ايمان مي آوريم و اگر نخواهد ايمان نمي آوريم و ما را بر اعمال زشت و تباه كه از ما صادر مي شود اختياري نيست و خدا ما را به آن كارهاي زشت و گناه مجبور مي كند و ..... (كلب گويد در اين فراز فقيه عاليقدر يعني جناب ابن حماد اعتقاد مشركانه اين دشمنان ناصبي را مطرح و محكوم و نيز اعتقاد كثيف و افتراآميز اين كافران و مشركان را در اينكه افعال ما جبري است و صريحاً خداوند را به ظلم و ستم متهم مي نمايند و جنايات و جرايم خود را به حضرت الله تسري مي دهند را محكوم

ص : 423

مي فرمايد و البته اين است عاقبت ظالمان و ستمگران يعني دوزخ جاوداني خداوند) و نيز گفتند رسول خدا كسي را انتخاب نكرد و ما خود خليفه انتخاب كرديم، و ما پاسخ گفتيم، آري شما خودسرانه دستورالعمل خلافت صادر كرده و به همين دليل بر امام خود پيشي گرفتيد و به اين واسطه تباه شده ولي ما به فضل خدا تباه نگشتيم، بلكه ما همان حيدر را انتخاب كرديم كه خدا براي او در روز غدير منشور خلافت صادر كرد و ما گروهي هستيم كه در اين راه بدعت نگذاشته و مانند شما راه جور و ستم در پيش نگرفتيم و به يقين به روز رستاخيز كه همه محشور خواهيم شد، پاداش و جزاي نيك اين انتخاب خوب خود را در كنار خود خواهيم ديد، و شما ناصبيان گمراه بدانيد كه بدست خود اساس دين خود را ويران نموديد و آنچه داريد ديني با عقايد بي اساس و پوشالي است و اين ما هستيم كه با ياري و اعانت خداوند و در راه او با بصيرت و روشنايي كامل قدم برداشتيم، خدايا ما را بر اين دين ثابت بدار و بر نورانيت ما اضافه بفرما (كلب و همه اهل ايمان گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، آري اميد ابن حماد به پروردگار او خير است پس سزاوار است كه نااميد نگردد .....، و اميد است كه خداي من اين قطعه كه سروده ام را به لطف و كرم خود بپذيرد و بر آن به من پاداش فراوان عطا نمايد و كفه ميزان عمل مرا به واسطه آن سنگين و وزين نمايد و سلام و درود خداوند بر پاك سرشتان آل احمد باد، تا آن زمان كه شب تاريك شود و يا با پشت خميده راه فرار جويد (كلب گويد يعني تا ابدالآباد پس ما و همه اهل ايمان از خداوند براي جناب ابن حماد رحمت و رضوان و درود ابدي و براي خود و عزيزانمان شفاعت آن بزرگوار و سعادت دنيا و آخرت همه را مسئلت نموده و مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

و نيز باز قطعه اي ديگر در ثناي اميرالمومنين دارد:

(....... شيخ ثقه محمد از صدقه روايتي در مسند از انس آورده كه ....، رسول خدا (ص) با علي بر كوه (حري) نشسته و پيامبر از هوا خوشه انگوري گرفته و با علي هر دو تناول كردند و سير شدند بعد آن خوشه انگور بر هوا رفت و به جاي خود برگشت و من از اين امر در شگفت شدم، آري البته آن ميوه بهشتي بود كه خداي عزيز و مقتدر به برگزيدگان خود هديه فرموده بود). ابن حماد در اين قطعه حديثي را از محمد بن جرير طبري نقل مينمايد كه او آن را از انس روايت نموده كه گفت (....... روزي رسول خدا بر استر سوار گشته تا

ص : 424

كوه (كدي) رفتيم پس استر را به من سپرد و فرمود به فلان محل برو، پس علي را خواهي يافت كه نشسته و به تسبيح خدا مشغول است از من به او سلام برسان و او را بر اين استر سوار كرده و نزد من بياور آنگاه انس گويد من به محضر علي رسيدم و پيام رسول خدا را رساندم، چون به خدمت رسول خدا آمد، پيامبر به او فرمود بنشين و آگاه باش اين جا مكاني است كه هفتاد پيامبر مرسل بر آن قرار گرفته و من از همه آنها برتر هستم و با هر يك از اين پيامبران برادران آنها همراه بودند و تو از همه آنها بهتري، پس گويد در اين هنگام ابر سفيدي بر سر آن دو سايه افكن شد و خوشه انگوري از ميان ابر بيرون آمد و رسول خدا از آن تناول كرده و به علي نيز فرمود برادرم بخور كه اين هديه الهي است و آن دو بزرگوار پس از تناول انگور آب آشاميدند و ابر بالا رفت و آنگاه رسول خدا فرمود يا علي سوگند به آنكه هر چه خواهد آفرينش فرمايد از اين خوشه سيصد و سيزده پيامبر و سيصد و سيزده وصي او تناول نموده اند و هيچ پيامبري گرامي تر از من نبوده و هيچ وصي از تو گرامي تر نيست)، ابن حماد عبدي باز هم قصيده ديگري در مدح و ثنا علي عليه السلام دارد .....، (....... ابن حماد فقط يك مولا و سرور را مدح و ستايش مي نمايد و او همان بزرگواري است كه اعمالش ستوده و نيكو و شمائل او خجسته و مبارك است و آن علي مرتضي است، همان پاك سرشتي كه عدنان به وجود او افتخار مي نمايد، او همتاي رسول خداست كه رفتارش مثل اوست و او همان دوستي است كه آئينه تمام نماي دوست خود است، او به حق و از روي لياقت، رتبه وصايت را احراز كرده و اوست كه ديون او را پرداخت نمود، در آن زمان كه صاحبان حق جمع شدند، يار خيرخواه و مخلص رسول خدا در آن زماني كه ديگران نفاق پيشه و دورو بودند، او وارث رسول خدا و پرچم هدايت امت و امين خاندان و وزير و يار جانثار پيامبر بود، همان جوانمرد شير صولت كه هر زمان در عرصه نبرد نمايان شد، دلاوران سپر خود بر زمين انداختند، همان قهرماني كه اگر شير ژيان او را مي ديد از هول هيبت او جان از تن او خارج مي شد، او به مانند شاهين تيز چنگ است ولي شكار او دليران سپاهيان كفر و شرك است و او به مانند شير بيشه است ولي طعمه اش پهلوانان سركش و طاغي از سپاه دشمنان خدا و رسول است، او دليري است، كه هر زمان در معركه جنگ و نبرد جولان داد، دليران و پهلوانان از ترس مرگ و هلاكت ناپديد شدند و اگر شمشير او خنده نمايد از سپاه دشمنان اسلام خون بگريد و اگر نوك نيزه اش تشنه بماند، از خون دلاوران سيراب گردد، در

ص : 425

روز جنگ درندگان صحرا، به دنبال او مي آيند چون در عرصه نبرد مهمان او خواهند بود .....، گواه اين سلحشوري او در نبرد بدر و احد، در مدينه و مكه آشكار شد و جنگ خيبر و در بصره كه ناكثين را به خاك و خون كشيد و هم صفين و نهروان، اين چنين شيرمردي است كه قرآن از جانب خداي آسمان به ثناي او گويا و آيات كتاب خدا در شان او نازل شد.، و فرمود در (انما وليكم الله .....) و او را ويژه اين ولايت ساخت نه فلاني و آن سه تن را يعني همان كسي كه در ركوع نماز زكوه بخشيد يعني علي، و فرمود اذن واعيه و آن حيدر است كه سخن حق را گوش شنواست و رسول خدا در حق او دعا فرمود كه تا آنچه فرمايد و املاء كند در خاطر او محفوظ بماند و از ياد او نرود، و فرمود در تفسير (و نضع الموازين بالقسط ليوم القيامه ....) كه جز علي كسي به قيامت، ميزان نباشد، پس اي واي بر آن كسي كه در برابر علي وزنه اش سبك آيد و خوشا بر حال آن كسي كه سعادتمند شده و وزنه اش سنگين گردد، آري اوست اميرمومنان و اين رتبه اي است كه از خداي يكتا جل جلاله، دريافت نموده ولي دشمنان و منافقان او را از قدرت و سلطنت بر امت محروم ساختند با آنكه حقيقت امر بر آنها مكشوف و آشكار بود و در نتيجه سالارمان علي، يعني امام و پيشواي بر حق، براي حفظ اساس اسلام به اجبار از حق خود دست كشيد و چون ياوري نداشت جز فقط چهار نفر پس سكوت كرد و مظلوم شد زيرا كسي با او يار و ياور نشد و آن چهار تن بجان حق سوگند كه اركان اربعه بودند، مقداد و عمار ياسر و تسليم محض حق يعني سلمان وفادار و هم جندب راستگو يعني ابوذر غفاري كه از فرمان او بيرون نرفت، آري اگر او مي خواست هلاكشان مي ساخت ولي بجا گذاشت تا نسل مومنين به جا ماند .....)، ..... و نيز نمونه هايي از قصايد او كه بر عزاي پيشواي سوم سبط شهيد سروده است:

(....... به روزگار دل مبند كه رنگارنگ و دو چهره و دو زبان است كه جفا كرد بر خاندان محمد و آنان را به هر شهر و ديار پراكنده ساخت، به نحوي كه دو تن يكجا نباشند و گويا سوگند ياد نموده است كه آنان را تارومار نمايد، مانند شخص كينه جو و بدسگال و سرسخت و يا دشمني كه خون خواهي كند، گروهي در مدينه، جمعي در كربلا و گروهي در نجف مدفون گشته اند، پس اي سروران مظلوم، من بر كدام يك از شما اندوهناك باشم و بر كدام يك از شما با چشم خون فشان گريه و ندبه نمايم، آيا بر حسن مسموم زاري نمايم كه مظلوم ماند و يا بر حسين كه پيكر پاك او عريان ميان دو لشكر به خاك و خون افتاد و يا گريه كنم بر

ص : 426

آن كسي كه محاسنش با خون سرش خضاب شد و يا بر آن كه صورتش را بر خاك نهاده و رگهاي گردن او را بريدند و بياد مي آورم در آن زمان كه زينب در ميان دختران حسين لطمه بر صورت خود مي زد و اشك هاي او بر دو گونه اش شيار انداخته بود و فرياد مي زد، اي تنها اميد زينب كه دست جدايي ترا از من گرفت و اميدوارم كه بعد از تو زنده نباشم و اگر زنده باشم روي خوش نبينم و هيچگاه خواب به چشمانم راه نيابد، برادرجان، قبل از جدايي به سوي من نظر كن، به خدا سوگند كه فراق تو دل مرا به آتش كشيد. و به اين دخترت فاطمه نگاه كن كه به ذلت يتيمي و خواري اسيري روبروست و هرگاه به پيكر پرخون تو نزديك شود، آن پليد شوم با تازيانه او را مضروب كند و او در حالي كه بازوي خود را سپر سر و صورت خود مي نمايد به من پناه آورده و فرياد مي زند كه اي عمه جان، هستي ام براي دو مصيبت تباه شد اول ضرب تازيانه بر پيكر ناتوان و رنجورم و دوم داغ پدر كه بر دل سوخته ام نشسته و اين مصيبت كه به قلبم وارد آمده است البته گرانبارتر و جانكاه تر است، و به تنها بازمانده ات، علي نگاه كن كه بي يار و ياور است و با غل و زنجير او را بسته اند، كيست كه بعد از تو بما رحم كند و كيست كه بر اين دو يتيم شفقت آورد، و حسين سبط رسول خدا در اين زمان در گرداب مرگ افتاده است و گاهي دو دست خود را به جلو آورده و گاه به دو زانو مي نشيند، او ديگر توان پاسخ ندارد، جز اينكه با چشم حسرت بار به آنها مي نگرد (كلب آستان اميني گويد اي ابن حماد مقدس، آگاه باش كه مرثيه هاي تو جگر همه دوستان اهل بيت و آزادگان جهان را مي سوزاند، پس اين سروده هاي تو در بيان مصائب حسين با قلب رسول خدا و حضرت زهرا و علي مرتضي و ..... چه خواهد نمود انا لله و انا اليه راجعون خدايا به عزت و جلال خودت و به آبرو و احترام محمد و آل محمد، ما را از عزاداران و سوگواران ذوالقربي و مظلومان آل محمد قرار بده يعني همان كساني كه در راه رضايت تو و اعتلاي شريعت تو جانفشاني نموده و بالاترين شكنجه ها و سختي ها را تحمل نمودند و از شفاعت آنان در دنيا و در روز قيامت ما و پدران و مادران و نسل و ذريه و بستگان ما را بهره مند بفرما كه تو بر هر كار توانايي اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، همواره چون ابر بهاري براي آن دو سرور شهيد گريه خواهم كرد، آن دو سرور شريف كه از حيث پدر و جد از همه خلايق بهتر و والاترند، همان دو نيايشگر درگاه حق و آن دو پيشگام به سوي خدا و همان

ص : 427

دو شفيع روز جزا، و دو عارف به مقام خالق، و آن دو حكيم و عالم در ميان خلايق و آن دو دادگستر و دانشمند، آن دو شكيبا در نقمت و بلا، آن دو شاكر در نعمت، آن دو زاهد در دنيا، آن دو روآورده به خالق هستي، آن دو گواه بر اعمال خلق، آن دو امام و پيشواي بر حق، آن دو راستگو از جانب خدا، و آن دو با اين مرتبه و حد از وفا، آن دو پارسا، آن دو پرهيزكار، آن دو فرمانرواي پاك سيرت، آن دو پاك نهاد و بادرايت، آن دو پرتو فروزان در عالم اشباح (ذر) و بر گفتار رسول خدا، آن دو گوشواره عرش، آن دو سيب خوشبو بر دست احمد، آن دو نسل گهر بار براي علي و زهرا، كه درود خدا بر روح پاك آنها باد و سيراب باد تربتشان در پاييز و بهار، .....، تا آنجا كه گويد، ..... ابن حماد را عملي شايسته درگاه نباشد، جز اينكه به دامن (م. ع) چنگ زده باشد ميم يعني منتهاي آرزويم محمد و عين يعني نور چشمانم علي كه درود خدا بر ايشان باد مادامي كه خورشيد بدمد و سپس راه غروب گيرد يعني تا ابد الآباد)، و باز قصيده اي دارد در سوگ سيد الشهدا كه در آن از حديث غدير نيز ياد مي كند: (....... سلام بر آن بارگاهي كه در كربلا مي درخشد و خامس آل عبا يعني پنجم شخص از آيه تطهير و يكي از اصحاب كساء كه جهاني از دانش است در آن بخاك رفته است، پس محفل ماتم بپا كن و سيلاب اشك فرو ريز و بگو اي آرامگاه مقدس كه پيكر سرورم در آغوش توست، سيراب باشي سيراب، بناز بر تمامي تربت ها كه تو البته سزاوار هر گونه افتخار و تفاخري، زيرا گل بوستان رسول خدا در تو جاي گرفت همان كسي كه در قلب و ديده مصطفي جاي داشت .....، آنكه جبرئيل با سرور و شادي گهواره جنبان و ميكائيل با تحفه و ارمغان در درگاه او به خدمت حاضر بودند، آنكه فطرس ملك به آستان مبارك او پناه آورد و با شادي پس از بخشيده شدن از سوي خداوند به آسمان نيلگون پركشيد، بياد آور آن روز را در كربلا، كه سپاه پسر هند جگرخوار به سوي او هجوم آورد تا كينه دل خود باز جويند، آه خداوندا كه چگونه با شمشير گلويش را شكافتند، پس جانم فداي او باد كه با اندوهي جانكاه به خيمه زنان حرم خود چشم دوخته و از شدت غيرت و اندوه اين مصيبت، خون دل مي خورد و آن هنگام كه اسب او با زين واژگون و غرقه در خون و شيهه كشان به سوي خيمه بازگشت، اهل حرم رسول خدا از زنان و كودكان، همه فرياد نوحه و زاري سر دادند، موي پريشان، گريه كنان، از خيمه ها بيرون دويدند با آنكه جامه تقوي و پارسايي به تن داشتند، از سوز دل سيلي به صورت مي نواختند و با ناله و شيون بيرون آمدند صداي

ص : 428

ايشان به ماتم و زاري در ميان دشمنان بلند بود كه از خود بيخود شده و چادر از سر فرو گذارده و به گونه اي كه بيگانه و خويش را از هم نمي شناختند و چون سر انور حسين را به بالاي نيزه ديدند كه چون ماه بدر، تابان بود فرياد بي كسي برآوردند كه اي قوم نابكار از چه رو بايست اسير باشيم، با آنكه جرمي مرتكب نشديم و چرا در ميان شما حتي يك نفر يار و ياور خاندان رسول خدا نيست؟ پس بر اين تبهكاران و مجرمان خشم و نفرين ابدي خدا نثار باد و لعنتي پيوسته و مدام در همه روزگار تا ابدالآباد (آمين رب العالمين)، و تو به آنكه به دوستي آل احمد مرا ملامت كند برگو كه هميشه در آتش حسرت و ندامت سرنگون باش كه تو در عوض تشويق و معذرت، زبان به ملامت گشوده اي، آنهم در محبت اين خاندان كه خداي جهان آفرين، پدرشان علي را به روز غدير خم، پيشوا و رهبر خلايق عالم قرار داده، در همان روزي كه همه دست بيعت با او دادند، پس اگر انكار مي نمايي، حقيقت آن را از غدير خم و جهاز شتران سوال كن، آري علي آن كسي است كه رسول خدا دانش اولين و آخرين را ويژه او ساخت و او كسي بود كه بر دوش پيامبر و يا بهتر بگويم بر عرش خدا پا نهاد و خانه كعبه را از لوث وجود بت ها پاك كرد و آنها را يك يك از بالا به زير افكند و مي گفت اگر مي خواستم مي توانستم دست بر اختران آسمان برسانم، وه كه در آن دم چه با اقتدار بودم، همان كسي كه خورشيد مغرب براي او رجعت كرد، سفيد و درخشان و چون نماز پسين را به وقت خود ادا نمود، به سوي مغرب شتابان روان شد، همان كسي كه ساقي حوض كوثر و قسيم جنت و نار است و دوزخيان را در دوزخ و بهشتيان را در بهشت جاي مي دهد، همان فرمانرواي روز قيامت كه در آن روز، به امر او دوزخيان را به دوزخ و بهشتيان را در بهشت جاي خواهد داد. تا ابدالآباد. (يعني تا آن زمان كه خداوند خدايي مي كند)، او كسي است كه خداي تعالي فرشته اي مقرب را به صورت او در آسمانها قرار داده است تا فرشتگان مشتاق زيارت او به ديدارش روند، پس به به از زائر و به به از ميزبان، علي آنكسي است كه در (صرصر) مرده اي را زنده ساخت كه از گور خود لبيك گويان بيرون آمد، علي آن كسي است كه پيامبر خدا مكرر در مكرر با صداي بلند مي فرمود تويي رفيق و دمساز و وزير و خليفه من، وه چه وزير خردمندي، تويي كه جايگزين من همچون هارون به موسي هستي و لذا پشتيبان ديگر نخواهم خواست، علي آن كسي است كه در صحنه نبرد سهمگين، عمروبن عبدود را بر خاك هلاكت افكند و در قلعه خيبر را با دليري و

ص : 429

جسارت از جاي كند و فاتحانه پرچم اسلام را به دوش كشيد، همان پرچم كه روز قبل بدست مردي زبون و ترسو سرنگون گرديده بود، علي است آنكه به فرمان حق زوج فاطمه شد و ديدگان او به ميلاد شبر و شبير روشن گشت، و به واسطه عظمت و جلالت اين خاندان يعني پنج تن بود كه خداوند توبه حضرت آدم را پذيرفت و گناه او را بخشيد، و به بركت وجود اين خاندان است كه آسمان بر جاي خود استوار است و گر نه با ساكنان خود فرو مي ريخت و به واسطه شرافت آنان بود كه رسول خدا به مباهله قيام نمود و آيا در جهان شرافتي به اين پايه مي توان يافت، و در شأن اين خاندان پاك و مطهر است كه آيات الهي كه بس فراوان و شايسته آنان است نازل شد، در سوره هاي طس، حاميم، الرحمن و ..... و آيات ديگر كه دروغ و افترا نيست، از جمله آيه اي كه مي فرمايد (به صورت نطفه اي او را آفريديم تا بيازمائيم از اين جهت او شنوا و بيناست) و به آنچه در سوره هل اتي و تفسير آن خبر داري توجه كن ..... (مضمون كه در شان آنان است) .....، عبدالعزيز جلودي كه مردي راستگو و نيكوكار بود حديث نمود از راستگويان ديگر از محدثان، مانند علايي كه ياد هر دو گرامي باد با ذكر سلسله اسناد كه تا رسيده است به ابن عباس كه گفت جمعي در خدمت رسول خدا بوديم كه دخترش فاطمه بتول گريان و نالان آمد، حضرت علت را سوال كرد پس گفت كه زنان به من سرزنش مي نمايند كه رسول خدا ترا با شوهري بي مال و ندار وصلت داد، آن حضرت فرمود فاطمه جان گوش فرا ده و خداي را شاكر باش كه نعمت بي حد نصيب تو فرمود و آگاه باش كه جز به فرمان خداي تعالي ترا با علي جفت نكردم، همان خدايي كه تدبير او نيكو است و اين خداوند بود كه به جبرئيل فرمان داد كه در آسمانها ندا كند، پس همه فرشتگان در بيت المعمور دور جبرئيل جمع شدند (مضمون)، پس جبرئيل به پا خاست و عرض كرد خدايا تو شاهد باشد كه فاطمه را با علي، آن جوانمرد پاك سرشت تزويج كردم و خداي آسمانها فرمود كابين او خمس زمين از آب و خاك ..... الي آخر، و نيز سخن ديگر از رسول خدا كه در ميان امت مشهور است كه فرمود: (در آن زمان كه بهشتيان در بهشت راه مي روند، ناگهان پرتوي كه از درخشش آن چشمها خيره شود پديد مي آيد، پس به شگفت آمده فرياد كنند مگر خداي عزيز نفرمود در بهشت نه نور خورشيد آزار رساند و نه سوز سرما باشد، پس هاتفي ندا دهد آرام گيريد كه شما از هر آفتي در امانيد و بدانيد كه سرور و سالار شما علي مرتضي با زهراي مرضيه سخني گفت كه او را شاد نمود، و اين

ص : 430

درخشش و پرتو از خنده مبارك اوست پس حق او را بشناسيد و يادش را گرامي داريد.، اي زادگان احمد شما در روز رستاخيز پشت و پناه من هستيد و به خاطر وجود اقدس و فرمان شماست كه دوستان سعادت يابند در بهشت و دشمنان شما در آتش سوزان جاي گيرند تا ابدالآباد، پس دوستي شما ذخيره فرداي ماست وه چه ذخيره با بركت و گرامي، پس به اين قصيده كه چون در و گوهرست گوش بسپار كه همه از روي حقيقت است نه بازي و البته شايسته سپاس است نه سرزنش و ابيات آن همه پرداخته انديشه و نتيجه احساس علي بن حماد است كه چنين با زيب و زيور است) (كلب گويد خدايا سلام، رحمت و رضوان خود را بر وجود مقدس ابن حماد نثار و ايثار بفرما و ما را نيز از دوستداران و محبان محمد و آل محمد قرار داده و از شفاعت ايشان ما را در دنيا و آخرت بهره مند بفرما اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و همچنين به نام ابن حماد در ضمن مجموعه هاي قديمي كه در نجف اشرف و كاظمين بدست آمد، قصايد فراواني ديگر ديده شد كه فهرست آن با طليعه آن قصايد و منتخب آنان مذكور مي گردد: (قصيده در 46 بيت با طليعه: يا يوم عاشورا .....)، (قصيده در 37 بيت با طليعه: هن بالعيد .....، براي تهنيت عيد به سراغ اشخاص ديگر برو زيرا آن كسي كه پرچم عزا برافراشته است عيد ندارد، ..... آيا سزاوار تهنيت و مبارك باد است آن كسي كه سروران و عزيزان او به دست دشمنان نابود و هلاك شده اند، آه اي كربلا چه غبارهاي غمي كه بعد از كشته شدن و شهادت ظالمانه حسين بر خاك تو بر دلهاي داغدار نشست، آيا با اين همه باز هم از زندگي برخوردار باشم، اين چه بيحيايي است، چگونه شربت آب براي من گوارا خواهد بود با آنكه حسين با تشنگي جام بلا را سركشيد و چگونه صبر و قرار داشته باشم كه گويي پيكر شريف او را عريان و مظلومانه در برابر چشم خود مي بينم، چگونه اشكهايم چون سيل روان نباشد در حالي كه محاسن او از خون خضاب گرفت، و در حالي كه پيكر او در بيابان طف پامال سم ستوران شد، چگونه پيكر من با اين غمها در بستر نرم به آرامش برسد، پدرم فداي زينب باد كه او را مانند كنيزان، از پرده عزت بيرون آورده و به اسيري بردند و چون بر شهداء كربلا عبور كرد و پيكر برادر را عريان و غرق در خون بر روي خاك ديد و شمر را كه با دشنام و خشونت به سوي او مي دويد و او آرام و لرزان گفت اي شمر بگذار تا براي آخرين بار برادرم را ببينم و اين آخرين آرزوي يك اسير است .....، و مي گويد يا حسين اي

ص : 431

برادر اگر مي پذيرفتند جان خود را فداي تو مي كردم .....، آه چه حسرت بار است، يا حسين اين فاطمه دختر توست كه جامه اسيري بر تن دارد و از سوز ماتم دستي بر سر و دستي بر دل گرفته و مي نالد و مي نگرد كه چگونه پدر تاجدارش در خون تپيده، و از روي اندوه ريگهاي داغ و سوزان كربلا را در مشت مي فشارد و در حالي كه از شدت ضعف توان ندارد كه به سوي پدر رود و به ناچار با ناله اي دردناك مي گويد، اي پدرجان روز يتيمي و ناتواني من است پس من به كه پناه برم و دردها و اندوه مرا چه كسي برطرف خواهد نمود .....، اي خاندان احمد درود خدا بر شما باد تا روزگار باقي است و تا آن زمان كه اختران جوزا پرتو افشاني مي كنند ..... شما برگزيده خدا در ميان خلايق هستيد، چنانكه جد شما خاتم پيامبران نيز برگزيده خداوند است و من ابن حماد فدايي شما خاندان احمد هستم و ولايت و محبت شما را ذخيره فرداي خود قرار داده ام، و اميدم آن است كه در دنيا و آخرت سرافكنده نباشم و به آرزوهاي خود كامياب شوم.)، (قصيده اي ديگر با 75 بيت كه شروع آن: شجاك نوي الاحبه .....)، (و قصيده اي ديگر با 28 بيت با طليعه: ايفرح من له كبد يذوب .....)، (و قصيده اي ديگر با 68 بيت و با سرآغاز: ويك يا عين سعي .....)، (و قصيده اي ديگر با 74 بيت و با سرآغاز: اتلعبا و قد لاح .....)، و (قصيده اي ديگر با 67 بيت كه آغازش: اينست دعوت الومع ..... كه در اين قصيده گويد اگر مهر خاندان رسول گناه است مرا از اين گناه ترسي ندارم، و من به اين خاندان مهر مي ورزم و ثناي خود را تقديم قدم آنها مي نمايم و در عوض نثار دشمنان آنان، لعن و نفرين و ناسزا مي نمايم و من ثناي آنان را وسيله معاش دنيا خود نساخته بلكه خواسته قلبم آن است كه در راه خدمتگزاري اين بزرگان به جان كوشيده باشم، بلي ابن حماد علي، با مدح و ستايش اين خاندان فقط پاداش الهي را در نظر خواهد گرفت،) .....، (و قصيده اي ديگر نيز بر سبك و وزن تائيه دعبل دارد و در آخر آن مي گويد علي بن الحماد دعاها فا قلبت ..... شبيه لما قال الخزاعي دعبل .....، مدارس آيات خلت من تلاه و مهبط و حي مقفر العرصات) .....، (و يا در اين قصيده كه به استقبال سيد اسماعيل حميري رفته و آخر قصيده مي گويد ..... .....، و ازنت ما قا اسماعيل مبتدئا، طاف الخيال علينا منك عيادا ....)، .....(و يا قصيده اي ديگر با 60 بيت با اين شروع سلاي علي قبر تضمن حيدرا ..... و در آخر آن گويد، من در دين خود راه افراط نمي روم و در محبت و ولايت علي وصي هم كوتاهي نمي كنم، آري با اين روش و آئين و اعتقاد در روز رستاخيز علي بن حماد به

ص : 432

ملاقات حق خواهد رفت) ..... (28- قصيده اي ديگر ....)، (كلب گويد خدايا دين ما دين ابن حماد و عقيده ما عقيده اوست و ما و همه مؤمنين و مؤمنات گوئيم رحمه الله عليك يا علي بن حماد آري ما نيز انشاء الله با اين روش و آئين و اعتقاد در روز رستاخيز به ملاقات خداوند خواهيم رفت خدايا رحمت و رضوان و درود ابدي خود را بر وجود آن بزرگوار نثار و ايثار فرموده و ما را در دنيا و آخرت از شفاعت ايشان بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه ابوالفرج رازي:

(تجلي الهدي يوم الغدير علي الشبه و .....، يعني در روز غدير جلوه هدايت بر تاريكي شبهات پرتوافكن شد و طلاي ناب از ناخالصي پاك شد، خداي عرش نظام اجتماعي را تكميل فرمود، همانطور كه قرآن مجيد بي پرده بيان نمود و رسول خدا در اجتماع مسلمانان قيام و بازوي يكتا مرد جهان اسلام را بلند نمود و فرمود هر كه را من مولي و رهبرم اين علي نيز سرور و مولاي اوست وه چه افتخاري .....).

شرح حال شاعر ابوالفرج محمد بن هندوي رازي:

خاندان هندو، از خاندانهاي مشهور اماميه هستند كه به نشر علم و ادب قيام كرده و در ميان ايشان گروهي به افتخارات ويژه نايل آمدند از جمله ابوالفرج، كه ابن شهر آشوب وي را جزء شعراي مقدس و پرهيزگار اهل بيت مي داند و نيز فرزند او حسين بن محمد بن هندو كه ثعالبي او را از اصحاب و دوستان صاحب بن عماد معروف معرفي و از او تعريف مي كند و ديگري علي بن الحسين بن محمد بن هندو كه شرح حال او را در فرهنگهاي رجال ادب آورده اند و همگان دانش سرشار و مهارت وي را در حكمت و فلسفه .....، ستوده اند و ديگري ابواشرف فرزند علي بن الحسن بن محمد هندو و .....،.

غديريه جعفر بن حسين:

(قل للذي بفجوره في شعره ظهرت علامه ..... يعني بگو به آن كسي كه پاي را از گليم خود فراتر نهاده و آثار ستمكاري در سروده اش آشكار شده و از روي بيخردي دين خود را براي جلب رضايت شخصي گمراه و بدبخت فروخته و چشم طمع به احسان مالي او دارد، كه ترا چه رسد اي ملعون ازل و ابد كه در اسرار امامت سخن آغاز كني، تصور مي كني كه خلافت ميراث است كه به عباسيان برسد و البته ياوه و باطل گفتي و

ص : 433

شايسته احترام نيستي آيا نمي داني، امامت و زعامت با نص رسول خداست و علي قائم مقام اوست، همانطور كه در غدير خم با حيدر فرمود در آن زمان كه او را بپا داشت كه هر كه را من سالار و مولاي اويم اين علي هم سالار و مولاي اوست و چه بليغ و رسا فرمود و اگر نمي داني از صاحب دانش و خبر بپرس تا بداني قبل از آنكه سرانگشت ندامت به دندان بگيري، اوست كه با شمشير بران در صحنه پيكارها، غبار غم از چهره پيامبر و لشكريان اسلام زدود و در روز بدر كه سروران و بزرگان تو در جنگ با او، از ضرب بازو و شمشيرش بيچاره شده و به ستوه آمدند اين پدرشان عباس بود كه در بند اسارت گرفتار و با ناله و افغان خواب را از چشم پيامبر گرفت، در آئين ما امام و مولي كسي است كه رسول خدا آشكارا و علني نام او را ببرد و اركان امامت او را استوار نمايد، كسي كه چون شعله هاي جنگ فروزان شود به شجاعت و سلحشوري خود شعله هاي آن را خاموش نمايد، اوست گشاينده قلعه خيبر، بعد از آنكه ديگران با فرار راه سلامت را انتخاب كردند، به خدا سوگند اگر همه عالميان را با او به قياس گيرند قطعاً و البته با سر ناخن او برابر نشوند، .....)، قاضي ابوالمكارم محمد بن عبدالملك در آثار خود از مروان ابي حفصه شاعر خود فروش دربار عباسيان نقل كرد: كه مي گفت (در حضور متوكل شعري خواندم كه به رافضي ها در آن حمله كردم و متوكل فرمانداري بحرين و يمامه را به من عطا كرد .....) و آنگاه مردي كه او را جعفر بن حسين مي خوانند با اين شعر (قل للذي بفجوره .....)، سخن ياوه او را در دهان او شكسته است)، البته غير از آنچه تاكنون مذكور شد غديريه هاي بسياري از سروده هاي قرن چهارم به دست آمد ولي چون به شرح حال سرايندگان واقف نشديم از بيان آن صرف نظر كرديم.

خلاصه جلد هشتم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

شعراء غدير در قرن پنجم:

غديريه ابوالنجيب طاهر: متوفي 406:

(....... عيد في يوم الغدير المسلم، و انكر العيد عليه المجرم، .....، يعني آن كسي كه در برابر خداوند تسليم است البته روز غدير براي او عيد است و آنكسي كه در عناد و انكار است قطعاً مجرمي تبهكار است پس اي

ص : 434

منكران روز غدير و منكر آنچه رسول مختار در غدير خم اعلان كرد، مرگ بر شما باد، مگر نمي دانيد كه خداي تعالي جل جلاله آيه اي فرستاد و فرمود امروز آئين شما را به كمال رساندم و نعمت هدايت را بر شما تمام نمودم يعني نعمت نصب امام كه اين نعمت نمادي از عظمت احسان و بخشش خداست بر خلايق .....).

شرح حال شاعر:

او ابو نجيب شداد بن ابراهيم بن حسن جزري ملقب به طاهر از شعراي اهل بيت است، ابن شهر آشوب او را از شعراي با شهامت و غيرتمند كه بي پروا از فتنه دشمنان ناصبي، نداي ولايت سر داده و به ستايش اين خاندان زبان گشوده اند، نام برده است و ..... و نيز او را از شعراي عضد الدوله فرزند بويه دانسته اند كه از جمله اشعار او (.......)، (اي گروه صوفيان، اي شرورترين افراد، شما ديني بوجود آورده ايد كه زشت و پليد است، آيا خداوند جل جلاله در قرآن فرموده كه چون چهارپايان بخوريد و رقص كنان جفتك بيندازيد .....).

غديريه شريف رضي: 359-406:

(نطق اللسان عن الضمير .....، يعني زبان ترجمان دل است .....، شادي و سرور از قلب ما رفت و فقط براي ما يك شادي و سرور باقي مانده است و آن روز غدير است، روزي پرافتخار كه علي وصي پيامبر، انتخاب و اميرمومنان گرديد .....).

شرح حال شاعر:

شريف رضي، ذوالحسبين، ابوالحسن، محمد بن ابي احمد حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن امام ابا ابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام است و مادرش فاطمه دختر حسين بن ابي محمد حسن اطروش بن علي بن حسن بن علي بن عمر بن علي بن ابيطالب عليه السلام.، پدرش ابواحمد در عهد حكومت و خلافت سياسي و اقتدار آل بويه، صاحب منزلتي والا و بزرگ بود و ابونصر بهاء الدين، او را با لقب (طاهر اوحد) امتياز داد، او پنج بار نوبت سرپرستي و نقابت آل ابي طالب را به عهده داشت و در حال نقابت ديده از جهان فرو بست، عزت و اقتدار او باعث شد تا عضدالدوله در زمان بازداشت، مجبور شود او را در قلعه اي در فارس نگهداري كند و پس از وفات عضد الدوله، فرزندش شرف الدوله او را آزاد و به بغداد نزد خود آورد، ابو احمد در خدمات ديني و اجتماعي گامهاي بسيار وسيعي برداشته بود و نيز سرورمان سيد شريف رضي از

ص : 435

افتخارات خاندان عترت است، او پيشوايي بزرگ در علم حديث و ادب و چهره اي درخشان از چهره هاي درخشان مذهب است، علم سرشار، خاندان پاك، .....، كه كلام از وصف بزرگي او قاصر است و تمام آنچه كه در فرهنگ رجال از مدح و منقبت او به رشته تحرير درآورده اند كمتر از مناقب و فضايل بي كران اوست، ..... از فهرست نجاشي گرفته تا آثار ثعالبي، مجدي، ابن اثير، ابن خلكان، ابن جوزي، علامه، ابي نصر بخاري، ابن شدقم، ابن كثير، ابن ابي الحديد، عليخان مدني .....، و نيز تحليل شخصيت والاي شريف رضي را مي توان در تاليفات بزرگاني چون علامه شيخ عبدالحسين حلي نجفي، زكي مبارك، شيخ محمد رضا بن هادي، كاشف الغطاء، سيد علي اكبر برقعي قمي، دكتر محفوظ، فرزندم محمد هادي اميني (در كتابي مستقل)، ..... ملاحظه كرد.، معلمان ادب و مشايخ حديث آن بزرگوار: (ابوسعيد حسن بن عبدالله معروف به سيرافي، ابوعلي حسن بن احمد فارسي، ابوعبدالله محمد بن عمران مرزباني، ابومحمد استاد اقدم هارون بن موسي تلعكبري، عثمان بن جني موصلي، ابويحيي معروف به ابن نباته، استاد بزرگ شيخ مفيد صاحب درجات رفيعه گويد، شيخ مفيد حضرت فاطمه زهرا دختر رسول خدا را در خواب ديد كه در مسجد كرخ بغداد بر او وارد شد و دو فرزندش حسن و حسين همراه او بودند، پس هر دو را به او سپرده و فرمود به آنها فقه بياموز، پس با شگفتي و تعجب فراوان از خواب بيدار شد و در نيم روز فردا، فاطمه دختر الناصر، در حالي كه كنيزان دور او را گرفته و دو كودكش علي مرتضي و محمد رضي، پيش روي مادر در حركت بودند، وارد مسجد شد، شيخ مفيد برخاست و بر آن خانم محترم سلام كرد و او فرمود اي شيخ اين دو فرزندان من هستند كه خدمت تو آورده ام تا به آنان فقه بياموزي، پس شيخ مفيد به گريه افتاد و داستان خواب شب قبل خود را به آن بانو معظم تعريف كرد و آنگاه به تربيت آن دو پرداخت و خداوند نيز با لطف و عنايت خود ابواب علم و دانش را بر آن دو سيد جليل القدر گشود .....، تا آنجا كه شهرت آنان عالمگير شد و تا جهان پايدار است باقي خواهد ماند .....، اين داستان را ابن ابي الحديد نيز نقل نموده است،)، ابوالحسن علي بن عيسي ربعي ..... و نيز در خصوص شاگردان و راويان آن بزرگوار، بسياري از نام آوران شيعه و پرچمداران مذهب عامه از او روايت مي نمايند از جمله (شيخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، شيخ جعفر بن محمد دوريستي (طرشتي)،

ص : 436

محمد بن علي حلواني، قاضي ابوالمعالي احمد بن علي، ابوزيد سيد عبدالله بن علي كيابكي، ابوبكر احمد بن حسين خزاعي كه از شاگردان بارز اين دو برادر است، .....)

تاليفات و تصنيفات:

الف: نهج البلاغه:

از اعصار پيشين تا عصر حاضر دانشمندان و محدثين بسيار با دقت همت به حفظ اين كتاب داشته و مانند قرآن كريم آن را به عنوان تبرك حفظ مي كردند، و از جمله بزرگاني كه نزديك به زمان مولف و در شمار حافظان اين كتاب بوده اند (قاضي جمال الدين محمد بن حسين .....، كه نهج البلاغه را از حفظ مي نوشته است و خطيب ابوعبدالله فارقي (به نقل ابن كثير و ابن جوزي)، و دوران اخير علامه پارسا سيد محمد يماني، دانشمند مورخ شيخ محمد حسين مروت معروف به حافظ .....، (كه نقل نموده اند كه اين مرد تمام قاموس لغت و شرح نهج البلاغه و چهل هزار قصيده را از حفظ داشته و بعضي از بزرگان مي گفتند كه او مجموعه كامل ابن اثير را نيز تا به آخر از حفظ داشته كه واقعاً اين فضل خدايي است كه به هر كس بخواهد عطا مي فرمايد) و نيز از دورانهاي بسيار گذشته و نزديك به عصر او، دانشمندان بسياري به شرح اين كتاب شريف پرداخته و تاكنون هفتاد شرح بر آن نوشته اند از جمله (1. شرح سيد علي ابن الناصر كه معاصر سرورمان شريف رضي بوده، به نام اعلام نهج البلاغه كه اولين و قديمي ترين شرح نهج البلاغه است، شرح احمد بن محمد وبري از علماء قرن پنجم، شرح فضل الله راوندي، شرح ابوالحسن علي بن ابي القاسم بن ..... بن خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين صحابي رسول خدا)، كه اين بزرگوار در شمار مشايخ ابن شهر آشوب است و به سال 565 وفات يافته است، شرح سعيد بن هبه الله قطب الدين راوندي، شرح محمد بن حسين مشهور به قطب الدين كيدري، شرح حسن بن علي بن احمد ماهابادي متوفي 585، شرح قاضي عبدالجبار، شرح فخر رازي، شرح ابوحامد عزالدين عبدالحميد مشهور به ابن ابي الحديد، شرح سيد رضي الدين علي بن موسي بن طاوس، شرح تاج الدين معروف به ابن الساعي و ..... 81- شرح جواد فاضل)

ص : 437

مولف نهج البلاغه:

تمامي اين دانشمندان و بزرگاني كه نهج البلاغه را شرح و تعليق نوشته اند، ترديدي ندارند كه اين كتاب ارزشمند گردآورده و تاليف شريف رضي است و تمامي فرهنگهاي شيعه هم بطور كلي بر اين معني اتفاق نظر دارند و هيچيك از ارباب تراجم از عصر مولف تا اين زمان را ملاحظه نخواهيد كرد كه جز بر اين موضوع نظر دهد و ..... و نيز محقق و خواننده مي تواند با مراجعه به صورت اجازاتي كه دانشمندان و محدثين به اصحاب خود نوشته اند صحت اين حقيقت را دريابد از جمله (1. اجازه شيخ محمد بن علي به شيخ فقيه ابوعبدالله حسين تاريخ اجازه 499، .....، 20. اجازه علامه مجلسي به سيد نعمت الله جزايري)، و بالاتر از همه اين موارد و دلايل تصريحات خود شريف رضي است كه در كتابهاي خود به آن تاليف تصريح نموده است بطور مثال در تفسير خود مي فرمايد (....... و كسي كه مي خواهد تاريخ اين موضوع را كه به آن اشاره كرديم بداند، بايد در كتاب ديگرمان بنام نهج البلاغه مطالعه و دقت كافي بنمايد . همان كتابي كه گزيده سخنان اميرالمومنين علي عليه السلام را در آن جمع آورده ايم كه مشتمل بر سه باب است در فنون مختلفه معاني و رشته هاي پراكنده سخن از خطبه ها و نامه گرفته تا مواعظ و حكم و كلمات قصار .....) (مضمون) و نيز مانند اين اشارات را كه آن (معظم له) در آثار ديگر خود از جمله (مجازات نبويه، .....) آورده است، و در ادامه حضرت علامه ادعاي بي مايه و شبهات بعضي از جاهلان را ذكر و با بررسي و پاسخ هاي قاطع و محكم و اقامه دليل ايرادات آنان را مردود .....، و مي فرمايد علامه شيخ هادي آل كاشف الغطاء كتابي تاليف فرموده در 66 صفحه كه تنها پيرامون نهج البلاغه و شبهات وارده بر آن بحث نموده و كتاب مذكور بطور جامع و كامل تأليف شده و از عهده بيان مطلب به خوبي برآمده است ..... .

ب: ساير تاليفات سيد رضي:

(خصائص الائمه، مجازات آثار نبويه، تلخيص البيان عن مجاز القرآن، حقايق التاويل في متشابه التنزيل كه نام تفسير اوست، معاني القرآن، حاشيه پيرامون اختلاف فقها، حاشيه بر ايضاح ابوعلي فارسي، الحسن من شعر الحسين (كه زبده اشعار ابن الحجاج را گردآوري نموده)، الزيادات (در شعر ابوتمام و ابن الحجاج)،

ص : 438

گزيده اشعار ابواسحاق صابي، مراسلات او و ابواسحاق به صورت شعر، رسائل و متشات در سه جلد، اخبار قضاه بغداد، شرح حال پدر بزرگوارش طاهر، انشراح الصدر، طيف الخيال، ديوان شعر .....).

شعر و شاعري: واضح است كه اگر هر كس بر روحيات سرورمان شريف رضي واقف شود و موقعيت او را از جنبه علم و رياست و مقام رفيع بشناسند، خواهد دانست كه مقام شعر و شاعري مادون ساير مقامات عالي اوست و همچنين روح او برتر از روح لطيف ساير شعرا، .....، خود او گويد (شعر براي من افتخاري نيست، ولي هرگاه ديگران به مفاخره برخيزند من با شعر آبدارم به مقابله آنها بر خواهم خاست، و ..... يا، گر چه من در اين ميدان، صاحب سر و افسرم ولي از حرفه شاعري بيزارم ..... و اكثر صاحب نظران شعر و ادب او را سرآمد شاعران قريش مي دانند .....، در فرهنگ رجال بطور گسترده از شعر و ادب او تمجيد شده است ..... كه مجال بررسي همه نيست و قسمتي از آنها مذكور مي گردد از جمله:

1. نسابه (عمري) در كتاب مجدي مي گويد: شريف رضي در بغداد نقيب النقباء خاندان ابي طالب بوده و هيبت و جلالي به كمال داشت همراه با ورع و پارسايي .....، خاندان و خويشاوندان خود را رعايت مي كرد و از پامال شدن حقوق آنان به خشم مي شد و از جانيان و ستم كاران به ايشان انتقام مي گرفت، او يكي از نوابغ روزگار و نزد بزرگان علم و ادب تعليم يافته و من قسمتي از تفسير او را كه بر قرآن كريم نوشته، در يك جلد زيارت كردم، زيبا و نمكين بود، و اگر با تفسير ابوجعفر طبري قياس شود برابر يا بزرگتر و بالاتر است، و نيز شعر و احساسات او بالاتر از آن است كه وصف شود و تا اين زمان لقب سرآمد شاعران قريش ويژه اوست .....).

2. ثعالبي در يتيمه الدهر گويد: (اينك شريف رضي نابغه دوران، و نجيب ترين بزرگان عراق است و علاوه بر تبار والا صاحب افتخاراتي است كه چون خورشيد عالم آرا درخشان است و همراه با فرهنگي نمايان و فضلي تابان .....، او سرآمد شاعراني است كه از خاندان ابي طالب برخاسته اند چه گذشتگان و چه معاصران .....).

3. و نيز ابن جوزي گويد (....... رضي در بغداد نقيب خاندان ابي طالب بود، او بعد از دوران سي سالگي، قرآن كريم را در مدت اندك حفظ نمود، و در فقه و فرايض ميراث، اطلاعات كافي داشت، او دانشمندي فرزانه و شاعري سخندان بود .....).

ص : 439

4. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد: (....... رضي در مدت اندك پس از دوران سي سالگي قرآن را حفظ كرده و بخشي مهمي از فقه و فرايض ميراث را فرا گرفت، او دانشمندي اديب و شاعري ماهر بود .....).

5. باخرزي در كتاب (دميه القصر) .....، رفاعي در (صحاح الاخبار)، .....)

القاب و مناصب:

بهاالدوله در سال 388، سرورمان سيد رضي را با لقب (شريف اجل) مشرف نمود و در سال 392 (ذوالمنقبتين) و سپس (رضي ذوالحسبين)، لقب داد ..... مناصب و پست هاي واگذار شده به سيد و سرورمان شريف رضي فراوان و متعدد بوده است، از جمله مقام وزارت (وزير رسمي، وزير مختار، استانداري عام و خاص ..... فرمان سركوبي مرتدين، ياغيان، فرمان قضاوت و داوري، دادستاني، سرپرستي قبايل اشراف، فرمان برگزاري نماز جماعت، رهبري حجاج، .....)، او به سال 380 در 21 سالگي و در دوره طائع الله عهده دار سرپرستي خاندان ابي طالب گرديد و نيز رهبري حاجيان و مقام دادستاني ..... و سرپرستي كل به او محول و با عنوان نقيب النقباء مخاطب گرديد و اين سرپرستي كل، مقام و رتبه اي است كه به عهده كسي محول نشد جز پيشواي هشتمين ما علي بن موسي الرضا سلام الله عليه كه ولي عهد مامون بود و بنا به نوشته ابن ابي الحديد شريف رضي از جانب القادر خليفه عباسي بر حرم مدينه و مكه به خلافت منصوب شد و .....، با اين همه شخصيت شريف رضي بالاتر از آن است كه با منصب و مقام شناخته شود .....، و با اين وجود براي اين مناصب كه شريف رضي عهده دار بود، تاليفات ويژه اي وجود دارد كه ما از كتاب احكام سلطانيه نوشته ماوردي متوفي 450 نمونه اي را نقل مي نمائيم:

(مضمون) نقابت: آن منصبي است كه به خاطر حفظ و نگهداري شرافت خاندانها تاسيس مي شود و آن دو قسم است جزئي و كلي. جزئي تنها امور سرپرستي بدون اينكه حكمي صادر و يا كيفري را اجرا نمايد مثل جمع آوري آمار خانواده هاي سادات، ضبط آمار نوزادان، ..... مواظبت از موقوفه هاي آنان ..... و نقابت كلي و عمومي علاوه بر آنچه در نقابت جزيي مي باشد، در امور ديگر نيز ساري و جاري است كه لازمه آن منصب، داشتن فقه و علم دين است مانند قضاوت در منازعات، اجراي حدود كيفري و صدور حكم ..... و اين نقابت

ص : 440

عام، همان منصبي بود كه به سرورمان شريف رضي محول شده بود و نيز سرپرستي مظالم (دادستاني)، سرپرستي امور حجاج (اعم از رهبري كاروان و يا اقامه مناسك حج)، .....

ولادت و وفات:

ولادت و وفات آن وجود شريف را مورخين به سال 359 و 406 مذكور نموده اند (يعني حدود 47 سال كه رضوان خدا بر او باد)، در مرگ شريف رضي، وزير ابوغالب و فخرالملك و ساير وزرا و اعيان و اشراف با پاي برهنه به رسم عزا در خانه او حضور يافتند و فخر الملك بر او نماز خواند و در همان خانه اش دفن شد، برادرش شريف مرتضي از فرط بي قراري و جزع در تشيع جنازه او حاضر نشد و در مراسم نماز هم شركت نكرد، بلكه از شدت فزع به روضه امام موسي بن جعفر عليهماالسلام پناه برد و در پايان روز فخرالملك شخصاً به روضه امام مشرف و شريف مرتضي را به خانه فرستاد ..... بسياري از مورخين نوشته اند كه پيكر او را بعد از آنكه در خانه اش به امانت به خاك كردند، بيرون آورده به كربلا برده و در كنار پدرش دفن كردند .....، ديگران هم آورده اند كه مرقد شريف رضي در كربلا آشكار و معروف است .....، رفاعي نيز مي نويسد كه جنازه شريف مرتضي را به كربلا حسيني بردند و مانند پدر و برادرش در آنجا به خاك سپردند و مرقدش در آنجا ظاهر و مشهود است .....). جمع كثيري از معاصرين شريف رضي او را مرثيه گفته اند از جمله برادرش علم الهدي (....... اي ياران داد از اين فاجعه ناگوار كه بازوي مرا شكست، اي كاش جان مرا هم مي گرفت .....، خدا را بر اين عمر كوتاه و تابناك و چه عمر ها كه دراز بود و ناپاك)، و يا شاگرد مهيار ديلمي كه مي گويد (....... بازوي هاشم را چه كسي قطع كرد ..... يا شريف رضي شبان فداكار اين خاندان طعمه اجل گرديد كه رمه آنان از چرا باز ماند .....)، نمونه اي از اشعار شريف رضي كه درباره مذهب سروده است (....... هلا چه خوش است حمله با شتاب ..... گويم خداوند سرزمين مدينه را از باران رحمت و آب گوارا سيراب فرمايد، به ويژه تربت بقيع و خفتگان آن را، آبي دامن كشان و سيلابي ريزان ..... و تربت آن شهيدي كه در بيابان طف خفته و با لب تشنه، داعي حق را لبيك گفته است و هم بغداد و سامرا و طوس را سيراب كن از ژاله بهاران و سيلاب باران كه چشمها در كنار اين گورها اشكبار است، همچون گريه آسمان بر كوهساران .....، در زوراي بغداد (كاظميه)، دو تربت پاك را مي شناسم كه درد حسرت و اشتياقم در كنار آنان شفا مي يابد.، مهار جان

ص : 441

را جانب آن درگاه مي كشم و سلام خود را تقديم آن بارگاه مي سازم كه بي جواب نخواهد ماند، آري زيارت آنان روان مرا پاك مي سازد .....، (آگاه باشيد) جدم علي فرمانرواي دوزخ است، در روزي كه نجات از عذاب ابدي خدا، جز به دستان او نيست، ساقي حوض كوثر در روز جزا، يعني روزي كه دل ها از تب و تاب در التهاب است و اوست كه پيشگام بر صراط باشد براي حساب، ..... با دست راستش انگشتري خاتم به سائل بخشد .....، آيا كندن در خيبر معجزه نيست همان فضيلت كه همه حتي معاندين نيز به آن اعتراف كنند و يا داستان آن مار كه دشمن مي خواست مكري بكار برد و خدا نخواست، پس كلاغي پرواز كرد و فتنه از ميان برخاست، ..... هر كه بر او ستم نمود، كيفر او را با گذشت و وقار در كف دست او نهاد .....، آري يا اميرالمؤمنين من از آلودگي در ولادت پاك هستم و به اين لحاظ با دشمن نابكار شما دشمن هستم و از هر سو هدف تير فحش و ناسزا قرار مي گيرم ولي من آشكارا دم از ولاي شما مي زنم نه در خفا و پنهان و از ديگران بيزاري مي جويم و ترس ندارم، سزاوارتر از من به ولايت شما كيست با آنكه رشته اصل و ريشه و نسب خاندانم به شما آل محمد (ص) منتهي مي شود، پس دوستدار شما هستم اگر چه مرا دشمن دارند و به پابوس شما روان هستم اگر چه از پاي درآيم، و اگر فتنه روزگار ميان ما جدايي افكند، ولي بازگشت ما به يك دودمان و تبار است) و نيز اين قصيده كه آن را به سال 391 و در روز عاشورا، در رثاي سيدالشهداء حسين عليه السلام سروده است: (....... اينك اين سرزمين غرق در غم و غصه است پس فرياد بلند كن و سيلاب اشك از ديده جاري ساز .....، و ما بر حال زار فاطمه گريان هستيم زيرا كه در سوگ فرزندانش اشكبار است، آيا به هنگام ولادت فرزندش حسين مي دانست كه زنازادگان سر مقدس او را بر سر نيزه خواهند كرد؟ در روز عاشورا همان روز كه عراقيان به سوگ و ماتم نشستند ولي شاميان با جشن و سرور آن روز را عيد مي دانند، آيا آنان از خشم پيامبر خدا (ص) ترس نداشتند كه يكسره تمام كشتزار او را با تيغ مرگ درو كردند (هيهات)، آنان بينش و رستگاري و هدايت را در برابر ضلالت و گمراهي و آتش فروختند و رشد و صلاح و رها كرده و نكبت و جهالت را خريدند، آنها رسول خدا را دشمن و خصم خود ساختند و البته چه بد ذخيره اي براي روز جزا مهيا نمودند، زنان و كودكان حرم پيامبر بر پشت شتران وحشي سوار و خون پيامبر بر نوك نيزه ها آشكار شد، اي دل بسوز بر خاندان علي كه پس از عزت و ارجمندي، چگونه ارجمندي

ص : 442

آنان پامال و با كينه توزي امويان خوار گرديدند.، چگونه مهار ذلت و خواري در بيني كشيدند و چگونه ريسمان اسارت برگردن آنها نهادند و گفتند هلاك آل علي دستور دين خداوند است، آيا اين دين از زحمات جدشان به يادگار نبود .....، آري آنان به آئين و رسم جاهليت انتقام خون كشتگان خود را گرفتند و سينه هاي پركينه خود را شفا بخشيدند، حقوق غائبين را ويژه خود ساخته و تصاحب كردند و به ميل و دلخواه خود بر حاضرين ستم كردند، خدا ارواح پاك و مطهر آنان را به عالم بالا برد و شما با تاختن بر اجساد آنها فجيع ترين جنايات را مرتكب شديد.، اينك خلافت اسلامي از مسير منحرف است و ديگر به رشد و صلاح امت اميد نتوان برد، خلافت ويژه برگزيدگان خداست .....، اي مظهر خشم خدا (اي مهدي) بپاخيز و بخاطر پيامبر او، بر دشمنان بتاز و شمشير تيز از نيام بيرون بياور و بتاز بر آن گروهي كه خون محمد و خاندان او را به خاطر يزيد و زياد تباه كرده بر زمين ريختند .....، اي عاشوراي حسين، شعله هاي جانسوز تو، تار و پود مرا بسوخت .....، اي جد والاتبار، سپاه غم و حسرت عزاي تو همواره بر دلم مي تازد و پي درپي حمله نموده و مي ستيزد و بدين جهت سيلاب اشك من ريزان است، اگر اين اشك شبانگاه از ريختن بر چهره من دريغ كند، البته به صبحگاهان بر صورتم روان خواهد شد .....، و من با كدام مدح و ثنا، منزلت و مقام شما را اضافه نمايم .....، و البته خورشيد كه با روشني و جلال طلوع مي كند از مدح ما بي نياز است). و نيز اين قصيده را در سال 377 در سوگ جدش سيدالشهداء سروده است: (....... روزي كه بر پسر فاطمه آواي رحيل بركشيد، از ناوك تيري دو پهلو و تيز به خاك درغلطيد، بي پرستار و بي غمخوار، پرستارش سم ستوران و غم خوارش تيغ ساربان، و در آن زمان كه با لب تشنه، نيزه جان ستان در دلش جاي گرفت، سوز تشنگي و آرزوي آب گوارا را از خاطر او برد، گويا شمشيرهاي تيز و بران كه در پيكرش جا مي گرفت، آتشي بود كه بر خرمني از نور مي افتاد، خدايا بر ريگزار تفتيده كربلا پيكري قرار دارد كه از نيش هيولاي مرگ پاره پاره و غرق در خون است، ..... وحش بيابان حرمت قربانگاه او را شناخت و با آنكه سه روز بر خاك افتاده بود گامي جلو نگذاشت .....، آري زاده زياد را ناپاكي حسب و نجاست دامن مادر، بر عصيان بر حسين وادار كرد و البته تلاش او در برقراري قدرت يزيد تحسيني را به دنبال نداشت .....، دختران رسول خدا را به اسارت بردند با آنكه نهال دين سرسبز و خرم بود، .....، اي جد بزرگوار غم جانكاه عزاي تو و سوز درد و غم مصيبت تو در

ص : 443

اختيار من نيست و من مي خواهم با آب ديدگان خود آتش دل را فرو نشانم .....،)، و نيز در عاشوراي سال 287 در مرثيه حسين بن علي مي گويد : (....... روز عاشوراي حسين همان روز است كه نه دوست وفا كرد و نه ميزبان پناه داد، اي پسر فاطمه با تو عهد كردند ولي عهد خود را شكستند و وفاداران چه اندك هستند، سفارش رسول خدا را در حق تو زير پا نهادند و به خونخواهي نياكان خود و به رسم جاهليت برخاستند و به روي تو شمشير كشيدند و مقدرات الهي را بهانه كردند، به آن عذري كه بدتر از گناه آن است، نيزه ها بر سينه او بوسه زدند و تيرها از شوق صورت او به پرواز درآمدند و نوك نيزه ها در سينه او نشستند زنان و كودكان او اسير و بر شتران سوار شده و با گريبانها كه تا به دامن چاك داده، با سر انگشت چهره ماهشان را پنهان نمودند و اشك مداوم رخسار آنان هم، حجاب صورت آنها گشته است آنان شكوه نمودند و با گريه و زاري، فرياد زدند ولي عليرغم نوحه و شيون، ساربان سيه دل توقفي ندارد و ناله يتيمان هم آرام نمي شود، .....تاكي باز هم تا كي، سركشان و جانيان حكمراني كنند و تا كي فرومايگان پست بر پاك نهادان ارجمند فرمانروايي نمايند .....، كاش زنده بمانم و (در ايام ظهور حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف)، روزي با دوستان در حالي كه در كفم شمشيري برنده و آخته است به پرواز درآيم و به خونخواهي قربانيان طف پيكر دشمنان آنان را با نوك سنان برخاك كشم .....، من رعيتي سر به فرمانم هرچند از خاندان شما هستم، پدرم حيدر و مادرم زهراي بتول است و هرگاه ديگران با مجد و جمال به ميدان مفاخرت آيند، البته گوي سبقت متعلق به آن كسي است كه گويد جد من رسول خداست. (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان حضرت حق بر روح و روان جناب رضي و ياران و ياوران و دوستداران او نثار و ايثار باد و تا ستارگان پرتوافشاني مي نمايند و حكم خداوند در جهان جاري است بر او درود و سلام خداوند و رحمت او شامل باد. و اميد و رجاء ما به درگاه خداوند آن است كه از شفاعت اين سيد عاليقدر كه امت اسلام خيلي زود مانند بسياري ديگر از بزرگان ديگر از نعمت وجود او محروم گرديدند ما را در دنيا و آخرت بهره مند و برخوردار فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ص : 444

خلاصه جلد هشتم فارسي الغدير مولايم حضرت علامه اميني

به عون الله تبارك و تعالي:

شعراي غدير در قرن پنجم:

غديريه ابومحمد صوري: 339-419

(....... آن روز كه فرمان غدير صادر شد، مكر و خيانت آن قوم نيز آشكار گشت، امّا پيامبر به ايراد خطابه، قيام كرد و فرمانروا و رهبر آنان را مشخص و معرفي كرد، بدينگونه كه بازوي علي را بلند كرده و آنچه گفتني بود همه را گفت ولي آنان راه خلاف و عصيان را پيش گرفتند، در آن محفل در ظاهر به شادي و سرور پرداختند ولي در باطن، دل هاي پليد آنان نغمه هاي ديگر مي نواخت.، روز غدير كينه ها را در دلهاي آنان انباشته كرد كه چون برملا شد، هر چه بود را از ميان برداشت واي واي كه جنايات آنان چه روزهاي شوم و سياهي در پي داشت .....، آري البته اين جنايات كه آنها آن را مرتكب شدند جزء آن خطاهايي نيست كه آنان بتوانند خود را فريب داده و بگويند خداوند از گناهان بسيار مي گذرد، (كلب گويد اين اشرار شقي، يا جنايات خود را به نداشتن اختيار از خود و به جبر از سوي خدا نسبت مي دادند تا وجدان آنها آرام شود و بدينگونه خود را فريب داده تا بتوانند اعمال خود را در مقابل ديگران توجيه و به جنايات خود ادامه دهند و يا چون معاويه ملعون كه خود و مردم را به رحمت واسعه خدا فريب مي داد و لذا اينگونه به قعر دوزخ وارد شدند و .....، آورده اند با اين مضمون كه چون خبر شهادت حضرت علي عليه السلام را به او دادند از آن حضرت تعريف كرد و به او گفتند كه پس چرا تا اين حد براي دنيا و رياست آن خونريزي كردي و اين همه كار در پيشگاه خدا چه پاسخي دارد گفت شما نمي دانيد كه رحمت خدا چقدر واسعه است آري او دين خدا را بازي و بازيچه فرض كرده و با اوهام و خيالات باطل خود مي خواست اعمال شيطاني خود را توجيه نمايد و لذا تشريح اعمال مجرمانه او و اثبات دوزخي بودن او و طرفداران او در كتاب تفسير اينجانب به استناد آيات قرآن بيان گرديده و مويد آن است كه چگونه خداوند دوزخ را براي معاويه و يزيد و امثال آنان خلق و بر آنها و طرفداران آنها جاوداني قرار داده است وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .....).، ..... جنگ و ستيزه

ص : 445

كرديد با ولايت مولاي خود، در حالي كه در روز غدير به ولايت او معترف و مومن بوديد و فضل و جايگاه او را با نص رسول خدا شنيديد و گفتيد يا رسول خدا فرموده ات را به جان خريديم ولي در دل گفتيد هيچگاه نخواهيم پذيرفت، كدام يك از شما سزاوارتر به سروري و رهبري امت و وصايت پيامبر هستيد و كداميك از شما امين رسول خدا و ادا كننده امانت ها و ديون او هستيد، كداميك از شما در شب هجرت در بستر او خوابيد و جان خود را فداي رسول خدا نمود بلكه به عكس شما در پي ريختن خون او بوديد.، چه كسي با دعاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر سفره مرغ بريان نشست، كه شما خود گواه اين حديث هستيد، اي آل پيامبر نابود شوند آن قومي كه پرچم هدايت و رستگاري جاويد را به دست شما در اهتزاز ديدند، ولي باز هم به سوي گمراهي و ضلالت حركت كردند .....،) و باز در مدح اهل بيت مي فرمايد (....... گناه و خطايت هر چه باشد را ترك كن و راه توبه را در پيش بگير كه قطعاً خداوند را بخشنده و آمرزنده خواهي يافت، مشروط به اينكه از خيانت كاران روز غدير نباشي آنها كه به گوشه اي رفته و توطئه نمودند تا اميري را از ميان خود انتخاب كنند و سپس با سينه هاي پر از كينه و خشمي آتشين مشتاق از رياست به انتظار تخت و سرير حكومت نشستند تا اين رياست و حكومت را در ميان خود گردش دهند و مواظبت نمايند تا به ديگري نرسد، آري اين است بنيادي كه آنان نهادند تا آن كه قيام فرمايد قائم آل محمد (عج) و انتقام و خونخواهي فرمايد و آئين اسلام را پس از اينكه چركين و سياه شده باشد، از نور هدايت الهي پاك و مطهر سازد). و نيز باز در قصيده اي ديگر گويد: (....... اما مصيبت آل پيامبر بالاترين مصيبت هاست، اي زادگان زهرا اين داغ مصيبت و ننگ و عار اين ستم كاري كه بر دشمنان شما وارد شد، هرگز از چهره روزگار زدوده نخواهد شد، ..... سوگند به جان علي و سوگند به آن عهدي كه جدتان در غدير خم از امت گرفت، آن زمان كه ساير ملت ها و اقوام از ولايت و سروري شما اطاعت كردند در واقع حجت رسول خدا را بر قوم او تمام كردند، .....).

شرح حال شاعر: او ابومحمد، عبدالمحسن بن محمد ..... صوري از اكابر قرن چهارم و نوابغ رجال آن دوران است و تا اوايل قرن پنجم مي زيسته.....، دفتر اشعارش حدود پنج هزار بيت است و داراي نص محكم بر ولايت و دوستي اهل بيت است و ابن شهرآشوب او را از جمله شعرايي نام برده كه بدون ترس و با شجاعت

ص : 446

به مدح اهل بيت پرداخته اند .....، او در سن هشتاد سالگي و يا بيشتر دار فاني را وداع گفته و از جمله اشعار ديگر او (....... اي سروران من، به هنگام درماندگي و اي ذخيره هاي من، در ايام سختي و واماندگي، حزب شيطان يعني آن ظالمان و ستمكاران با خدا به جنگ برخاستند و به هر چاهي كه خود درافتادند، ديگران را نيز به دنبال خود كشاندند، و اكنون با دلهايي كه با آئين جاهليت خو گرفته و از آئين حق نفرت پيدا نموده است، معلوم نيست فرداي قيامت در پاسخ جد شما، يعني رسول خدا احمد مختار (ص)، چه عذر و بهانه اي خواهند داشت، با آنكه وصيت رسول خدا درباره قرآن و عترت، مشهورترين حديثي است كه آن را زينت و زيور منابر خود مي نمايند، اما در عمل اينگونه نيست زيرا وقتي دنيا با زر و زيور خود را نمايش داد، آنان سراسيمه به سوي آن تاختند و به اين دليل است كه دلهاي آنها را واژگون مي بيني بگونه اي كه هيچ تمايل به پيروي از حق ندارند. .....، و نيز باز مي فرمايد: (....... جمعي از زادگان اميه كه پا از دايره اسلام بيرون نهاده بودند، در راه اشاعه ناروا، آنچه را كه به ناحق گردآوري كرده بودند، انفاق كردند و در نتيجه كفر پنهان رواج يافت .....، و البته تصور نمي كنم كه اين روزگار فريبكار، بتواند روزي با آل احمد كه مظهر زهد پارسايي هستند كنار بيايد، چون مردم در واقع برده و ذليل مال دنيا و دلباخته آن هستند و به همين خاطر و دليل است كه خاندان محمد يعني فرزندان علي، هر كدام آواره در هر شهر و ديارند، در حجاز با آن همه دولت و مكنت، همگي فقير و درمانده و در شام همه اسير و دست بسته و در عراق همه به خاك و خون غلطان هستند، و زمين با آن همه وسعت از پناه دادن به آنها بخل مي ورزد و در هاي آسمان نيز گويا بر آنان بسته است .....، مي بيني فرشتگان عالم بالا با ساكنان زمين با هم در مقابله هستند، آنان شما را به فضل و كمال مي ستايند و اينان هر دم بر ستيز و عناد خود با شما مي افزايند، حق شما را به يغما برده اند، و تصور مي كنند كه حق آنان است كه اي خاك بر دهانشان باد. پشت در پشت و نسل در نسل با يكديگر پيمان خلافت بستند تا بر ظلم و ستم استمرار داشته باشند، اي آل احمد آنان شمشير كينه بر روي شما از نيام كشيدند و ما به حمايت از شما نوك (شمشير) قلم را بر صفحه اوراق (حقيقت) روان كرديم، گويا مي نگرم كه آنان در روز قيامت آرزو كنند و گويند كاش به دنيا بر مي گشتند و راه توبه را در پيش مي گرفتند و اين در آن زمان خواهد بود كه ساقي كوثر آنان را از كنار حوض براند و نيز در همان زمان كه نگاه كنند علي سالار محشر

ص : 447

است و دشمنان را به دوزخ ابدي وارد مي فرمايد.، و خطاب آيد اين است سزاي كفران و ناسپاسي، پس بچشيد عذابي را كه به دست خود (و با جنايات بي حد و حصر خود نسبت به خاندان پيامبر و دين خدا و دوستداران آنان روا داشتيد و يا به آن اعمال راضي بوديد)، آتش آن را روشن و شعله ور نموديد.). و نيز اين قصيده را در مدح حاكم به امر الله و در روز عاشورا سروده است: (....... دودمان بني اميه طوفاني از ظلم و ستم (در كربلا) بپا كردند كه چشمه خورشيد از آن تيره و تار شد، ..... اكنون سنت مصطفي بدست مردي از خاندانش تازه و تجديد شد و دين حنيف را حاكم آمد .....).

غديريه مهيار ديلمي: متوفي 428:

غديريه اول:

(....... آيا نمي بيني كه چگونه فرمان رسول خدا را با مكر و افسون زير پا قرار دادند و جمعيت خاندانش پراكنده شد، مردم براي وفاي به عهد و پيمان، اتحاد ندارند ولي براي خيانت، با هم توافق و اتحاد مي نمايند، ..... مردم پيمان رسول خدا را زير پا قرار داده و انصار رسول خدا نيز با آن دشمنان هم پيمان شدند و لذا بيعت روز غدير كه ويژه خاندان او بود تباه شد، امان برداشته شد ولي يهود و نصاري بخاطر پيمان بسته شده در امان هستند، ..... آن يكي فرماني نوشت كه بدعتها را به جاي سنتها جلوه گر ساخت و آن ديگري با مكر و حيله دامي نهاد و با رسيدن به دنيا، خود را از سعادت آخرت محروم نمود .....، همان كساني كه اگر نام آنان را ببرم همه آنها را مي شناسند، همان عده اي كه چهره هايشان از كينه درون پرچين و در آن زمان كه بازار دين رونقي نداشت درگيري و نزاع نمي كردند و چون پرچم دين به اهتزاز درآمد و خوان گسترده اش باز شد شروع به نزاع و كشمكش كردند، همان گروه كه پيشتازشان در مكر و دغل از دومي الهام گرفت، و سومي هم دنباله رو آنها گرديد، بيائيد منصفانه قضاوت كنيم و عقل داور ما باشد و محكوم هر كه باشد محروم شود، به كدامين حق و دستور فرزندان رسول خدا بايستي سر بر فرمان شما قرار داده و از شما تبعيت كنند و حال آنكه افتخار شما در متابعت از رسول است و همچنين خاندان او از آرميدن در كنار تربت او محروم و بيگانگان در كنار مرقدش مدفون شده اند، و يا چرا اجماع را حجت خود قرار مي دهيد در حالي كه نه اجماعي در كار بود و نه رضا و رغبتي مشاهده شد و مهم تر آنكه اجماعي كه علي در جمع اجماع

ص : 448

كنندگان نباشد و با زور و اكراه كودتاگران به بيعت تن در دهد چگونه اجماعي خواهد بود و يا عباس عموي رسول خدا در شمار مخالفين باشد و .....، يا اينكه مهاجران قريش به بهانه قرابت و فاميلي با رسول خداقيام كنند و انصار با دستي درازتر از پا بنشينند، و البته در تاريخ اسلام اختلافي شديدتر از اين سراغ نداريم جز آن روايات جعلي و ساختگي كه بهم بافته ايد .....، چرا در غدير خم با وجود آن كه پيمان ولايت بستند، راه خيانت در پيش گرفته و عصيان كردند ..... اي سرور مومنان يا اميرالمؤمنين، انكارشان بعد از اعتراف آنان در واقع به منزله جامه عار و ننگي است كه بر تن خود پيچيده اند و نيز نقض پيماني كه در حق تو روا داشتند در واقع بدعتي بود كه در شريعت مقدس پديد آورده و به ناروا آن را جايز و معتبر دانستند، تو حق خود را به دليل نداشتن يار و ياور و رعايت مصلحت اسلام رها كردي و گرنه مي ديدند كه چگونه دماغهاي آنان به خاك ماليده و در هم كوفته مي شد.، تو با استعانت از خداوند و به خاطر حمايت از دين و حفظ اسلام از اختلاف و تفرقه، راه صبر و شكيبايي در پيش گرفتي و آنان به خواب رفتند ولي تو بيدار ماندي، به خدا سوگند كه شيريني اين دنيا با تلخي فراوان در فرداي قيامت، راه گلوي آنان را آنگاه كه آنان را به سزاي اعمالشان برساني خواهد بست، يا علي يا اميرالمؤمنين من به روزگار تو نبودم تا جان خود را فداي تو نمايم ولي در اين زمان با تيغ زبان و قلم اشعار خود، در راهت پيكار مي نمايم، آري اين زبان است كه در قلبها رخنه مي كند و در آنجا كه نيزه هاي جان شكاف نتوانند وارد شوند، داخل مي شوند. تبار و نياي من از فارس و غير عرب است ولي دين و آيينم، دين و آئين شماست گوارايم باد آن تبار و گوارا باد مرا اين دين و آئين، من از آن روز كه پا به دوران جواني نهادم به شما پناهنده شدم و سرانجام نورحق سياهي شك را از من پاك كرد و من كامياب شدم ..... سلمان فارسي را شفيع آوردم زيرا كه از شما خاندان محسوب گرديده و يقين دارم كه پدران شفاعت فرزندان را پذيرا خواهند بود، پس با شفاعت او مرا از هول و ترس روز رستاخيز رهايي بخش، اي سالار محشر كه بر سر اعراف جايگاه تو است و اگر من تصور نمايم كه جز با صحبت شما مي توانم راه نجات داشته باشم البته شخص گمراه و مغرور و فريب خورده خواهم بود.). (كلب گويد خدايا سلام و رحمت و رضوان خود را بر روح و روان حضرت مهيار ديلمي نثار و ايثار بفرما و ما هم عرض مي نمائيم دين و آئين ما نيز دين و آئين اوست و همين انتظار شفاعت را از حضرت سلمان فارسي ما هم داريم و همين انتظار

ص : 449

را از مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين ساقي كوثر و قسيم جنت و النار نيز داريم، پس تو شفاعت آنان را بپذير و در دنيا و آخرت ما را رستگار فرما به بركت وجود برترين عزيزان درگاهت يعني محمد و آل محمد، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

غديريه دوم:

(....... آن مصلحان و رهبران كه اسب ستم با سفاهت و ناداني بر آنها تاخت و آن داعيان حق و جمعي از ايشان كه لبيك گفتند اما برگشته و نعل وارونه زدند و به روز سقيفه بار خيانت به دوش كشيدند همان باري كه عظمت كوهها در مقابل آن ناچيز است و سپس روز دگر آمدند كه بار را از دوش خود پايين بگذارند، ولي اين خطا قابل جبران نبود و البته آنان روزگار بدي خواهند داشت، در آن زمان كه احمد در ميان آنها بپاخيزد و از آنها بپرسد و آنها مجبور باشند پاسخ دهند، خدايا اندوه و غم در دلم آشيان نموده كه چگونه اين قوم علي را نابود كردند، با وجود آنكه او نابود كننده مصائب وارده به اسلام بود، ولي آن شقاوت پيشگان كينه او را به دل گرفتند، كينه كسي را كه پذيرش اعمال در پيشگاه خداوند، جز با محبت و ولايت او ممكن نخواهد بود. اخبار دست به دست از زبان پيشينيان رسيد و البته خدا مي داند كه عظمت روز غدير چگونه بود، اما تو به حال و احوال دختر زادگان رسول خدا را نگاه كن، حسن با جگر مسموم در خاك بقيع آرميد و مزارش با خاك برابر شد تا به زعم آنان از نظر محبان او پوشيده بماند ولي نه بخدا قسم هلال ماه پنهان نخواهد ماند.، و اما حسين در سرزمين طف به خاك و خون در غلطيد و آسمانها بر او خون گريه كردند و كوهساران از بار اندوه او درحال انفجار باقي ماندند، و واي از اين آتش دل كه از جرعه اي آب محروم شد، جرعه آبي كه دادن آن در هر مذهب و آئين حلال و جايز است.، دشمنان خواستند تا رشته محبت رسول خدا را قطع كنند و لذا پيكر خاندانش را در هر جا يافتند بند از بند آن جدا كردند، آن اولاد زنا به فرتوتي كهنسالان نيز ترحم نكرده و بر جوان عابد و زاهد نيز شفقت نياوردند و حتي كودكان را از هم دم شمشير گذراندند.، ..... واي از اين حسرت جانكاه اي خاندان طه، حرارت اين حسرت و غم مصائب شما، تار و پود مرا به آتش كشيده است .....، اين مرام و مسلك و عقيده من در محبت شما هميشه وجود داشت و من شرافت خود را در دوستي شما جستجو مي كردم، با وجود آنكه هنوز با دين و مذهب شما پيوندي نداشتم و نامه ام

ص : 450

سياه بود، اما حالا نامه اعمالم از بركات شما درخشش و صفا يافته است و دوستي شما مرا از بند شرك رهانيد و اينك در جامه عزت با شما بودن، خرامان هستم، رهبري و امامت شما زنگار كفر و ضلالت را از قلبم پاك كرد و تمام آنچه كه سالها بواسطه وسوسه خويشاوندان بر دلم نشسته بود زايل شد و سوگند به خداوند از آن روزي كه با ثنا و مدح شما زبانم گشوده شده است بخت و اقبال و خوشبختي نيز با من هم آغوش شده است .....).

غديريه سوم:

(....... آگاه باشيد مدح و ثنا و ستايش ويژه بازماندگان اين خاندان (يعني آل احمد) و سوگ و ماتم سرايي مخصوص شهيدان اين خاندان است و اين سروده در واقع به منزله هديه و پيشكش و همان چيزي است كه من نثار قدم آنان مي نمايم و با آنكه با آنها از يك نژاد و يك وطن نيستم ولي به آنان گرايش دارم، زيرا انگيزه و علت اين گرايش فقط عشق و محبت است، همانگونه كه مرد كريم از روي كشش فطرت خود، تمايل به كريمان دارد اگر چه فاميل و از نزديكان او نباشند .....، آري آنان خانداني هستند كه راه صلح و صفا را هموار نمودند و دانش و بينش را به رايگان در اختيار مردم قرار دادند .....، به جان مولايشان علي، البته اين سخن دوست را دلشاد و دشمن را محزون و غمناك مي نمايد، پس آگاه باشيد علي كسي بود كه بنيان آن شرافتي را براي آنان پايه ريزي كرد كه از دسترسي ستاره زحل بالاتر بود و در مهلكه هاي نبرد و جنگ و در ثبات و پايمردي، امير و سالار آنان بود .....، حتي حسودان ناراضي نيز راه انكار را نرفتند بلكه همگان راضي و خرسند بودند و يكسره دست دوستي و محبت دراز كردند ولي آن زمان كه مولا و اميرالمومنان شد، حسادت خود را ظاهر نموده و به دشمني قيام كردند .....، اي دوست با دشمن خود مدارا كن مادام كه بظاهر خيرخواه است هر چند كه در دل كينه خود را مخفي نموده است، فرض كنيم كه دشمنان با زور و عناد، به فضيلت روز غدير توجه نكنند پس به آنها بگو به فضايل ديگر آن حضرت توجه كنيد، بگو در پيكار بدر و جنگ احد و روز حنين چه كسي پايمردي و رشادت نشان داد و در راه اسلام چه كسي صخره ها را از جاي خود درآورده و آب گوارا به لشكريان عرضه نمود، آنگاه به پيكار او با يهود نظر كنيد و واقعه قلعه خيبر و هلاكت مرحب خيبري را بياد آورده و خود قضاوت كنيد، آيا دژ محكم و قلعه تسخير ناشدني آنها جز با دست علي فتح

ص : 451

گرديد و يا جز با دست علي دروازه عظيم و درب آن قلعه از جاي خود كنده شده است، و تفكر كنيد در پيكار او در جنگ خندق با عمربن عبدود آن (فارِس يَليَل) كه او را با هزار سوار جنگجو برابر مي دانستند، و چگونه اين دو شير ژيان سپاه كفر و شرك يعني مرحب و عمر شكار شمشير مولانا علي گرديدند.، با وجود آنكه آنان از نبرد با هيچ دلاور ترس و بيم به دل خود راه نمي دادند و يا سلحشوران ضبه كه در پاي هودج عايشه عهد و قسم به جانفشاني گرفته بودند، چگونه در برابر يورش علي بن ابي طالب راه جهنم در پيش گرفتند .....)، حضرت علامه در ذيل اين اشعار اشاره اي به شبهه سخيف و بي پايه و اساس و جاهلانه ابراهيم ملحم اسود دارد كه استاد معاصر مصري احمد نسيم از آن تبعيت نموده و مي گويد (روز غدير نام جنگ معروفي است) ولي او نيز مثل استاد خود از راز اين جنگ معروف پرده بر نمي دارد و حتي قسمتي از تاريخ آن را يادآوري نمي نمايد (كلب گويد اي كاش آنان قبل از سرقت مناره و سعي در مخفي كردن آن، جاي آن را براي رسوا نشدن آماده مي كردند) .....،.

شرح حال شاعر:

ابوالحسن مهيار بن مرزويه ديلمي بغدادي .....، او صاحب رفيع ترين پرچم ادب است كه در شرق و غرب عالم به اهتزاز درآمده است او صاحب نفيس ترين گنجينه از گنجينه هاي با فضيلت لغت عرب است و پيشاپيش همه گام بر مي دارد، آثار ارزشمند او در واقع منت بزرگي است كه او بر ادبيات درخشان عرب دارد.

و همواره بزرگان علم و ادب از او با تحسين و سپاس فراوان ياد مي نمايند .....، گواه اين مدعا ديوان اشعار او در چهار دفتر پرورق است .....، (مضمون) او كه از همه معاصران خود پيشي گرفته بود روزهاي جمعه به مسجد جامع منصوري حاضر شده و سروده هاي خود را انشاء مي نمود ....، امّا سروده هاي او در مذهب، تماماً احتجاج و برهان و مملو از ستايش صادقانه و سوگنامه هاي دردناك در رثاء اهل بيت است .....، و اين فضيلت او در نظر حاسدان عيب به نظر آمده و سعي در پنهان نمودن فضيلت آشكار او دارند ..... و امّا به حق سوگند كه اين خود به منزله معجزه است كه يك پارسي نژاد به سرودن شعر عربي آنچنان هنرنمايي كند كه بر همه همگنان عرب خود فائق آيد به نحوي كه كمتر كسي را توان و قدرت برابري با او باشد .....، او همانگونه كه در اشعار خود آورده است از نسل بزرگ زادگان عجم و فارس بوده و و مي گويد: من مجد و برتري در نسب و

ص : 452

حسب را از بهترين پدران دارم و افتخار پيروي از دين و آيين از سرور مرسلين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم و لذا فخر و مباهات را از همه طرف برخود جمع نموده ام، سيادت عجم و افتخار آئين و دين پرعظمت از عرب)، او در سال 394 به دست شريف رضي سرورمان، به شرف اسلام مشرف و پس از عمري بزرگي و سروري با افتخار در سال 428 دار فاني را وداع گفت و از جمله اشعار اوست اين ترجمه (....... و هيچگاه نتوانستم كه گردش روزگار را ستايش كنم ولي مي توانم با پيروي از فرزندان احمد مختار، تسلي خاطر جويم، بهترين خلق از جهانيان كه از فرزندان او بهتر و والاتر فرزندي به جهان نيامده است، آل محمد (ص) خانداني بالاتر از همه خاندانها .....، و فرشته ها در گرد ايشان در طواف و وحي و الهام بر قلوبشان پنهان، ..... از قريش سوال كن و از آنهايي كه سزاوار سرزنش هستند، و سرزنش كن آنهايي را كه خطا كردند و يادآوري نما كه چرا شما از پيامبر قدرداني نكرديد، همان پيامبري كه شما را پس از عمري ضلالت و گمراهي به هدايت و سعادت اسلام نجات داد .....، و آنگاه آزاد و وارسته به سوي بهشت پركشيد و البته هر آنكه بر سنت او قدم گذارد قابل تحسين است و او بود كه امر خلافت را به حيدر واگذار كرد، همانطور كه اخبار معتبر بر آن حكايت دارد و او را بر همه امت سرور و مولي ساخت و آنان كه به خداوند اعتقاد و علاقه دارند بر اين حقيقت معترف هستند، ولي شما حاسدان فضيلت، زمام خلافت را از چنگ او ربوديد و ..... گفتيد اجماع امت رهبر ما بود، اما بدانيد اين قهرمان امت علي عليه السلام بود كه خدا او را ويژه خلافت ساخت. و البته چه ناگوار است بر دودمان هاشم و هم بر رسول خدا (ص) كه خلافت الهي بازيچه دست تيم و عدي باشد و حال آنكه بعد از علي، حق خلافت مخصوص فرزندان اوست به شرط آنكه آيه ميراث زير پا نماند.، آن يكي خائف و نااميد نشست و آن ديگري كه بپا خاست ياوري نيافت و دست نفاق از آستين ظلم و ستم بيرون آمده، سروري را پس از سروري ديگر به خاك هلاكت انداخت، و آنگاه ستمگران در صفوف فشرده اجتماع و بر ايشان تاختند و چون آنها در محراب عبادت گوشه انزوا گرفتند آنها نيز پي كار خود رفتند، پدر اين خاندان علي و مادرشان فاطمه هر دو در فضائل سرآمد همگان هستند، پس تو يا از مناقب آنها صحبت كن و يا ساكت باش، بعد از روز حسين، آئين حق به بستر بيماري افتاد و مرگ هم در كمين است .....، آنكه را فاطمه خصم خون خواه باشد، روز قيامت خواهد ديد كه با چه عقوبتي دست به گريبان

ص : 453

خواهد بود، اي سبط پيامبر هر كس دست خود را در ريختن خون تو سهيم كرد، خواهد ديد، كه در روز قيامت چه غرامتي را بايست پرداخت نمايد، جانم فداي تو باد و كيست آن را بفدا بگيرد اي كاش جان عبد و برده را به جان فداي سرورش بپذيرند، كاش هيولاي مرگ از خون من سيراب مي شد ولي خون تو بر زمين نمي ريخت، اي خفته كربلا كاش مي بودم و در برابرت به خاك و خون خود مي غلطيدم آيا مي آيد روزي كه اين دل پر درد از دست دشمنانت شفا يابد و آيا مي آيد روزي كه حق بر باطل پيروز گردد و انسانهاي پست و رذل، مغلوب آزادگان گردند، البته اين آرزوها (در رجعت انشاءالله) همه با دست خدايي برآورده شود ولي هنوز جگر من تفتيده و داغدار است.، شنيده ام كه قائم شما را نداي عدالتي است كه هر صاحب شهامتي به آن پاسخ اطاعت يعني لبيك گويد، .....، دين و دوستي ام در وجود شما خلاصه شده با آنكه زادگاهم ايران است و از بركت شما خاندان وحي و نبوت، بر شيطان حيرت و ضلالت پيروز گرديدم و اگر شما نبوديد البته به صراط مستقيم حق راه نمي يافتم .....، و اگر زمان نيافتم كه با دست به ياري شما قيام كنم البته در اين زمان با زبان شعر اين خلاء را جبران و در حمايت شما قيام كرده ام .....). و باز قصيده اي ديگر در وصف علي عليه السلام و سوگ فرزندش حسين سروده است كه (....... يا اباالحسن اگر حق ترا به جهالت منكر شدند كه البته به خدا سوگند، آنها عالماً و عامداً يعني دانسته و با اختيار انكار نمودند، در حالي كه اگر تو يكه تاز ميدان شهامت نبودي، و يا با تشريف خاص (خاصف النعل)، همتا و همسنگ رسول خدا نمي شدي و يا اگر حتي پسرعم و قائم مقام و داماد و هم ريشه رسول خدا هم نبودي كه بودي، باز هم ديگران با تو برابر و هم رتبه نبودند. ..... و خداوند مي دانست كه ديگران از رسيدن به اين مدارج عاجز و ناتوان هستند، پس ترا به فضيلت جانشيني منصوب كرد ولي جمعي نيرنگ زده و بعد از رسول خدا، راه خيانت در پيش گرفتند .....، و اگر فرض نمائيم كه آنها با سفاهت خود، سخن رسول خدا را ناديده گرفتند، پس اين گروه آيات قرآن را چگونه ناديده مي گيرند، آري بعد از تو فاتحه اسلام را خواندند و دين و ديانت را با خواري و خفت زير پا نهادند و آثار اين سفاهت و خيانت، در بيابان طف بر سر فرزندت حسين ظاهر شد و آنها از روي ظلم و ستم روا دانستند كه زخم كهنه را با سرانگشت كينه خود دوباره خونبار سازند، و البته ناگوار است بر رسول خدا، كه از سينه دختر زاده اش خون چون ناوداني روان گردد، آري ميراث خلافت را از چنگ تو ربودند و خلافت

ص : 454

را چون غل جامعه بر گردن آيندگان خود بستند، و افسوس من بر آن تشنه در خون طپيده است كه اگر در ركابش بودم با سيلاب اشك خود، سيرابش مي ساختم .....، و پيشاپيش به تمناي من زائران مرقد پاكش، درود مرا به نيابت نثار كردند تا آن زمان كه خود تشرف جويم، اگر چه ديدگانم از اين شرافت محروم ماند .....، يا اميرالمؤمنين، دست آلودگان به دامن طهارت تو نرسيد و بدگويي بدگويان، حسب والاي تو را نيالود .....، عشق شما اهلبيت با تمام دنيا برابر است و من مي دانم و يقين دارم كه در روز حشر، محبت شما نامه سياه اعمالم را سپيد خواهد كرد.). آورده اند روزي در سوگ اهل بيت اشعاري خوانده شد كه مبتذل و بي ارج بود، و در آن مجلس مهيار حاضر بود، پس از او خواستند كه بر همان وزن و قافيه اشعاري بگويد و او بلافاصله اين اشعار بديع را سرود: (....... اينك همدم من تنها عزاداران و سوگواران حسين هستند، اي عزاداران آگاه باشيد كه آن كينه ديروز كه از دشمنان خدا در كمين بود در روز عاشورا طوفاني سهمگين بپا كرد، ..... و اين جماعت با آن دستي كه ديروز بيعت كردند امروز هيولاي مرگ را به سوي حسين راندند و به همين زودي جدش را فراموش كردند و حقوق قديم و جديد را يكسره از ياد بردند، يا حسين چه ناگوار است بر من كه غول مرگ اينگونه بر سينه باوقار تو بالا رفت و سر انور تو را كه خاك آلوده بود، كافران بر سر نيزه بردند ..... و تو اي سرور من، گر چه تو را از مقامت محروم كردند ولي مانند پدر ارجمندت علي و به كوري چشم دشمنانتان، هميشه تا ابدالآباد امام و رهبر و سرور ما خواهيد بود. آيا دشمنان شما فراموش كرده اند، به روز خيبر، معجزه فتح قلعه و كندن در آن قلعه، بر دست چه كسي انجام شده و يا بر سر چاه، شر جنيان را چه كسي دفع كرد، و يا به روز بدر و احد صفوف دشمنان را چه كسي پراكنده ساخت و جز پدر تو علي چه كسي بتهاي آنان را براي كسب رضاي حق در هم كوبيد در حالي كه آن بت پرستان حاضر و ناظر اين اعمال او بودند .....، آري علي پدرت پيشواي هدايت و چراغ امت و شير بيشه شجاعت بود.، من به شما محبت داشته و مهر مي ورزم مادامي كه حاجيان كعبه به سعي مي پردازند و يا قمري بر شاخساران مي نالد، گرچه نژادم پارسي است اما مرد شريف و آزاده، عقيده و افكارش وقف آزادگان شريف است .....) و نيز باز از سروده هاي او در وصف اهل بيت: (....... فيض بخشي كردند و ابر و دريا آفريدند، نزول كردند و قله هاي پر عظمت را بنياد نهادند، ..... پس بگو قرآن بر كه نازل شد و در كدام خاندان فرود آمد، در روز بدر همان غزوه

ص : 455

بدري كه پرچم دين افراشته شد، چه كسي يكه تاز ميدان بود، چه كسي براي ياري اسلام بيدار ماند، در حالي كه ديگران به خواب رفتند، عالم ترين و داناترين امت كه بود، و به هنگام قضاوت چه كسي آگاه تر و عالم تر بود، .....، شما را به خدا قسم اي قوم آيا شايسته است كه رسول خدا كه اوامر او مي بايست اطاعت گردد فرمان صادر فرمايد، ولي هنوز پيكر او غسل داده نشده نافرماني آغاز شود، در حالي كه رسول خدا جانشين خود را به صراحت معرفي كرد ولي به ياوه تصور شود كه دين خود را مهمل و بيهوده رها كرد و تصور مي كنند كه اجماع و اتفاق نموده اند، پس براي تحري حقيقت چگونگي آن را از سعد بن عباده خبر بگير، آنهم چه اجماعي كه بي فضيلت را بر صاحب فضل و بزرگي مقدم نمود و حق را از صاحب حق گرفت و به غاصب داد، آري علي صاحب حق بود .....، آري اي زاده مصطفي اين روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد، ....، زيرا بعد از آنكه حق علي و فاطمه زير پا قرار گرفت و حرمت آنان شكسته شد امت جرئت نموده و به اين دليل قتل تو را روا دانستند، ..... اي تك سواري كه به سوي مدينه رسول خدا (ص) مي روي ..... پيام اين دل سوخته را همراه خود ببر و به آن حضرت (ص) بگو ..... كه شما به جوار رحمت حق رفتي و ما در آتش فراق تو مانديم، اما شرع و آئين تو كامل و تمام بود و پسر عم تو علي، بر آن شد تا به آئين و سنت تو قيام نمايد، اما نيرنگ بازان و حيله گران با ظلم و ستم حق را واژگون و راه خيانت را در پيش گرفتند، سرانجام (تيم) آنان زيور خلافت را بر تن آراست و بني هاشم محروم ماندند، وقتي نوبت (تيم) كه تمام شد، خاندان (عدي) طنابها را كشيدند و پس از او خاندان اميه گردن خود را بالا آوردند و در اين زمان ديگر جاده كاملاً براي آنها هموار بود از ميان آنها پسر عفان بر تخت خلافت بالا رفت و هر چند گمان نمي رفت ولي او را بر تخت نشاندند، آنگاه ديدگان اميه روشن شد .....، كار شوري و اجماع در آخر به آئين اردشير پيوست آن دو آتش افروختند و اين سومي بكلي سوزانده و نابود كرد و سپس خودسر روان گشته و قدم به قدم تا آنكه او را به گودال هلاكت سوق دادند و بهتر بگويم كشاندند و چون برادرت علي زمام خلافت را كشيد تا آن را به سوي حق بازگرداند با امر دشوار و سنگين روبرو شد، در جستجوي قاتلانش بهانه جويي كردند، با آنكه خود معركه آراي قتل او بودند، ناگفتني بسيار است و دادخواه آنان به روز قيامت تويي پس واي به آنان كه مهلت يابند.).

ص : 456

و قصيده اي ديگر: (....... خدايا دادخواهي كن، از اين قوم كه با محمد در سراسر عمر و حيات او نفاق ورزيدند و براي نابوديش كمين كردند ..... پس از رحلت او زماني كه اولي بر سر كار آمد از شتر آنان ناله آمد ولي شتربان اعتنا نكرد پس دومي هم كه به جاي او نشست ديگر از نفاق و دورنگي منافقان شكوه نكرد و نه آنها را آزار داد و نه ملامت كرد، گويا با مرگ رسول، ديگر نفاق از ميان امت اسلام و برخاست از بين رفت، آيا نيات آنها منافقين صاف و خالص شد، هرگز كه نه و به آن خدايي كه رسول را با وحي خود مويد ساخت و پشت او را بياري تو محكم كرد، علت فقط آن بود كه نيات و افكارشان در راه كفر با هم هماهنگ بود و در ميان آنان دوستي صادقانه برقرار بود، زيرا به كردار و رفتار هم راضي و خرسند بودند، پس چنان فرض كن كه مدعيان گويند كه نفاقي بود و منقضي شد، پس چه شد كه با شروع خلافت تو، باز بر سر نفاق شدند و كينه ها را در دل ها بجوش آوردند و با مكر و حيله دست بيعت سپردند و دستهاي خود را به احترام تو بر سينه نهادند، ولي در زير آن دلهاي پر از كينه داشتند .....، آن يك از ترس انقلاب عجولانه كار به شورا گذاشت .....، چه شد كه زاده اميه تورا عقب راند و ديگران را براي دريافت عطا پيش خواند، در مسند خلافت كار به شيوه خسروان عجم كرد و دين حق ضايع شد تا حكومت او برقرار بماند، و او با اعمال خلاف خود آنچنان عرصه را بر همگان تنگ آورد كه بعد از او بسوي تو آمدند همان كساني كه با دست خود، او را بر تو مقدم نمودند و چون بر مسند خلافت نشستي و حقوق مسلمانان را به مساوات و عدالت قرار دادي، اين امر بر آنان دشوار و ناگوار آمد .....، پس نيرنگها زدند .....، و از جمله روز جمل را بپا كردند، كاري سزاوار عار و دشنام، پس اي كاش مي دانستم آن دستي كه تيغ تيز و نيزه كين بر سرت آورد و هيزم آورد و شراره آتش برانگيخت، بروز رستاخيز چه خاكي بر سر خود خواهد نمود و فراموش كرد كه ديروز دستش را بر دست تو قرار داد و پيمان بست كه راه تبديل و خلاف نپيمايد، كاش مي دانستم آن دستها كه حرم رسول را از حجاب درآورد تا خون عثمان بجويد به روز قيامت چه خاكي بر سر خود خواهند نمود، عجبا از مكر و ستم كاري آن كساني كه به ياري آنها قيام كردند در حالي كه همانهايي بودند كه در ياري عثمان از پا نشستند، اي مردم آزاده به گردش روزگار بنگريد كه اينك (تيم) به خون خواهي (اميه) قيام كرده است، خون را به دامن ديگران بستند و قاتلين در ميانه از كين رستند .....، نقض بيعت كيفرشان را امروز و فردا كرد، ..... و چون

ص : 457

پيمانه عذاب علي بر سرشان ريخت، به عفو كريمانه علي پناه بردند، به آنكسي كه با صبر و شكيبايي عذرخواهي را قبول مي كند، ..... پس آنكساني كه زنده بودن در تقدير داشتند نجات يافتند و بقيه از دم تيغ آن حضرت به هلاكت رسيدند ..... (اما زبير) شواهد حاكي از آن است كه عزلت او از نااميدي و سستي بود نه ندامت، و يا گفتند كه آن ديگري طلحه، در كشاكش مرگ توبه كرد، اما توبه در هنگام مرگ چه سودي دارد و اما صاحب هودج (عايشه)، گويند او هم از خلافكاري دست كشيد (يعني نادم شد)، نه چنين نيست اگر او از اعمال خود نادم بود چرا بعد از آن، در برابر جنازه حسن به كين قيام كرد، آيا جز اين بود كه مي خواست جراحت قلب خود را شفا دهد، اما آن دو پليد ديگر، پسر هند جگرخوار و زاده او كه كارشان بعد از علي بالا گرفت و آنچه از كينه و عداوت كه مي خواستند انجام دادند و اين جاي شگفتي نداشت چون آنها نيز در طريق ضلالت و گمراهي، به راهي كه ديگران رفتند قدم گذاشتند، اي سرور من اگر به كمال والاي تو حسد بردند به دليل ضعف و ناتواني آنها بود و اين تو هستي كه در خلقت با رسول خدا هم ريشه هستي و خليفه و جانشين و وارث علم، و هم رفيق با اخلاص او هستي، تويي آن تناول كننده مرغ بريان با رسول خدا، تويي كشنده اژدهاي دمان، و هم كلام با ثعبان و خاصف كفش رسول خدا و بخشنده خاتم در ركوع نماز و سقاي لشكريان اسلام از چاه بدر و براي تو خورشيد رجعت كرد و اين معجزه به خاطر تو واقع شد و اين خود آيتي عظيم از فضيلت توست كه عقل را حيران كرد، .....، اي ساقي كوثر، آنكه به ولاي تو عشق ورزد اميدوار است كه از شراب كوثر محروم نماند و نيز آتش خواركننده دوزخ گردن او را به مذلت پايين نياورد، زيرا كه در برابر ولايت تو خاضع و فرمان بردار است، من در راه ولايت تو با دشمنان تو دشمني كردم و به آنها احترام نكردم تا حدي كه جز تعدادي كم، همه مرا چون خاكي كه از كف خود دور مي ريزند از خود دور كردند، و به گوشه اي رفته غيبت مرا نمودند و گوشت و استخوان مرا به دندان گرفتند ولي من همچنان سرگرم مدح و ثناي شما شدم و به آنان توجهي نكردم، من رضاي تو را با خشم جهانيان مقايسه كردم ولي رضاي تو را در مقابل خشم جهانيان انتخاب كردم و در راه ولايت تو اگر دريا مانند دو پاره كوه از هم جدا شود و مرا به كام خود ببرد و آنگاه بهم بپيوندد من ترس و بيمي به خود راه نمي دهم. مهر و پيوند من سابقه ديرين دارد مانند

ص : 458

سلمان محمدي كه مجد و عظمت خود را از شما به يادگار دارد ..... بدين پيوند بر پدرانم كه شاهان ايران بودند برتري يافتم همان برتري كه اسلام بر ساير ملل يافت .....

غديريه سيد شريف مرتضي: 355-436:

(....... اين پدران من هستند كه چون راه دين و آئين پيامبر تيره و سياه شد، با پرتو تابناك خود آن را روشن و نوراني نمودند ..... آنان جمال و جلال را بهم آميختند، سرشتي پاك و طلعتي تابناك، ..... و اين وصي رسول خدا علي مرتضي است .....، آن جوانمردي كه چون اخگر سوزان و با صولت شير تكاور به سوي مرحب رفت، اوست دلاوري كه اگر با تيغ بر كمر دشمن زند او را دو نيم كند و اگر با شمشير خود بر تارك و فرق سر خصم زند او را دو تكه نمايد و هر چه خواهد عملي نمايد، ..... رسول خدا اعلام كرد ولايت او را، شايد به اين مردم حيران، از اين هشدار رسول خدا، نفعي برسد، سخن را علني و آشكار گفت نه با كنايه، بلكه نامش را با صداي رسا و با شور و علاقه اعلام كرد، و برابر ديدگان همه مردم او را بپا داشت و بر جاده رستگاري، راهنما و رهبر ساخت، به روز غدير قلب مومنان را شفا بخشيد و آبي خنك و گوارا بر دلها مومنان ريخت، اما جمعي ديگر كه صاحب نفاق بودند را در گرداب بلا سرنگون ساخت، .....، از اين رو دلهاي پر كينه به جوش آمد، آن يك ناله را در سينه خورد كه رسوا نشود و آن ديگري از نااميدي مي گفت انا لله .....، اي سوار تيز تك ..... در تپه هاي نجف ساكن شو، به همان كوهي كه مانند جودي متواضع شد و به اين دليل لنگر زمين گرديد، ..... اگر مي توانستم گورستان تابناك آن را خانه خود قرار مي دادم تا شايد در آنجا بخاك روم .....).، ابن شهرآشوب ابيات ديگري نيز از او در باب عيد غدير در كتاب مناقب خود ذكر نموده كه علاقمندان مي توانند به آن مراجعه نمايند.

شرح حال، تاليفات و آثار شاعر:

سيد مرتضي، علم الهدي، ذوالمجدين، ابوالقاسم علي بن حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن امام موسي بن جعفر عليه السلام، او را مقام و منزلتي است كه قلم را نمي توان نكوهش نمود كه چرا در احصاء فضايل شريف مرتضي درمانده است و بليغ سخنور را نمي توان ملامت نمود كه چرا زبانش به لكنت افتاده است و نمي تواند از بزرگداشت مقام او سخن شايسته بگويد. زيرا مفاخر و كمالات اين مرد بزرگ، قابل

ص : 459

شمارش نيست ..... (مضمون) او پيشواي فقه، پايه گذار اصول، استاد كلام، استاد حديث، قهرمان جدل، نابغه شعر، مقتداي لغت و تمامي علوم عرب و مفسر قرآن ..... است، و او همان بزرگواري است كه مساعي مجدانه و خدماتي بسيار كه به دين و عالم تشيع تقديم نموده و .....، من حيث المجموع نام ارجمند او را جاويد و آوازه او را پاينده و عالمگير نموده است، از جمله اين فضايل و مفاخر كتاب ها و رساله هايي است كه از او بجا مانده و راهنماي پيشوايان دين و شريعت در طي قرون بوده است. از جمله 1- شافي در امامت، 2- ملخص در اصول، 3- ذخيره در اصول، 4- غرر و درر، 5- تكمله غرر، 6- المقنع در غيبت، 7- خلاف در فقه، 8- ناصريه در فقه، 9- مسائل حلبيه دفتر اول و دوم، 10- مسائل جريانيه، 11- طوسيه، 12- صباويه، .....، 43- رساله در اراده، 44- رساله در توبه ..... 52- مفردات، 53- مرصليه .....، 68- انتصار، 69- مفردات اماميه، ..... 71- ديوان شعر (بيش از بيست هزار بيت شعر) ....، 81- رد بر ابن عدي در حدوث اجسام..... 86- تتبع ابياتي از متنبي.

ستايشها: ..... شيخ طوسي در رجال گويد كه او در علم ادب و علوم و تربيت پيشرو همگان است و او هم متكلم، فقيه، جامع همه علوم، است كه خدايش عمر دهاد .....، ثعالبي در تتميم .....، ابن خلكان .....، خطيب تبريزي .....، ابن زهره در نمايه الاختصار .....، عزالدين احمد مقبل ..... و نيز گويند خواجه نصير الدين طوسي هرگاه در ضمن بحث، نام شريف مرتضي را مي برد، بر او صلوات مي فرستاد و مي گفت صلوات الله عليه و بعد به دانشمندان و استادان حاضر در مجلس خطاب مي نمود و مي گفت، چگونه مي توان بر سيد مرتضي صلوات نفرستاد .....، صاحب عمده المطالب .....، صاحب دميه القصر ..... ابن طي در لسان الميزان .....، شيخ ابواسحاق شيرازي، .....، در درجات الرفيعه ..... در شذرات الذهب ..... و نيز ساير كتابها و فرهنگهاي رجالي، از جمله 1- تاريخ بغداد، 2- منتظم ابن جوزي، 3- معجم الادبا .....، 12- لسان الميزان، .....، 25- ملخص المقال، .....، 36- تنقيح المقال، 37- دائره المعارف بستاني .....

اساتيد علم و مشايخ حديث: (1- شيخ مفيد محمد بن نعمان متوفي 412، ابومحمد هارون بن موسي تلعكبري متوفي 385، حسين بن علي بن بابويه برادر شيخ صدوق، ابوالحسن احمد بن علي بن سعيد كوفي ..... شيخ صدوق متوفي 381 .....، 9- ابن نباته 10- احمد بن سهل ديباچي)

ص : 460

شاگردان و راويان:

(شيخ الطايفه ابوجعفر طوسي متوفي 460، ابوعلي سلار بن عبدالعزيز ديلمي، ... ابوصمصام ذوالفقار بن معبد، ....، 9- شيخ ابوالفتح محمد بن علي كراجكي ...، 11- شيخ ابوعبدالله جعفر بن محمد درويستي .... 14- شيخ مفيد ثاني .....، 19- فقيه داعي حسيني ..... 22- ابوالحسن محمد بن محمد بصري متوفي 417)، (مضمون) حضرت علامه در ادامه، گفتگوي علم الهدي و ابوالعلاء معري را به نقل از ابوالحسن عمري و طبري نقل مي نمايد و همچنين واقعه عطا و جايزه او به ابن مطرز شاعر را براي يك گفتگوي شاعرانه نقل مي نمايد. و ....

سيد مرتضي و رهبري:

اين واقعيتي غيرقابل انكار است كه مسند رياست دين و دنيا، از جهات مختلف علمي و اجتماعي به سرورمان شريف مرتضي مباهات مي كرد: از جمله: (مضمون) اين فضايل و مناقب او:

1- وفور و كثرت علم و دانش: او كه دانشمندان در برابر عظمت و نبوغ او خضوع و فروتني مي نمودند و .....، از محضر آن بزرگوار دانشمندان و بزرگاني گرد آمدند كه هر يك در رشته هاي مختلف جزء نوابع به شمار مي آيند .....، او از عايدي املاك خود، حقوق و مزايا براي شاگردان خود مقرر مي فرمود تا با خيال آسوده مشغول درس و بحث و مطالعه باشند از جمله براي شيخ الطايفه ابوجعفر طوسي ماهيانه دوازده دينار طلا مقرر تعيين نموده بود و نيز براي قاضي ابن البراج ..... و يكي از روستا هاي خود را وقف نموده بود تا عايدي آن براي هزينه كاغذ علما و دانشمندان و براي كسب علم و دانش به مصرف برسد و ..... و نيز گويند در يكي از سالها قحطي شديدي رخ داد و يك نفر يهودي براي بدست آوردن غذا و نجات از گرسنگي فكري نمود و به مجلس شريف مرتضي آمد و اجازه گرفت تا قسمتي از علم نجوم را در محضر او فراگيرد و شريف مرتضي درخواست او را قبول كرد و دستور داد براي امرار معاش او مقرري تعيين نمودند، مرد يهودي مدتي از محضر او بهره برد و پس از چند ماه بدست او به شرف اسلام مشرف شد، او براي مال و مكنت ارزشي قائل نبود الا براي اينكه درد دردمندان و نياز جامعه را برطرف نمايد.

2- شرافت در اصل و نسب: او كه با مقام نبوت پيوندهاي اصيل دارد، در اثر همين افتخار، پس از وفات برادرش شريف رضي، خلفاء عصر او، مقام نقيب النقبايي آل ابي طالب را ويژه او نمودند و اين منصب در آن

ص : 461

روزگار به منزله سلطنت و فرمانروايي بر آل علي در كل جهان محسوب و در واقع منصبي عظيم و باشكوه بوده است .....).

3- مقام ارجمند: خاندانش از جانب پدر و مادر كه تمامي تبار او از هر دو طرف هر كدام فرمانروايان و رهبران بزرگ اجتماع و صاحب مناصب ديني بوده اند و او به واسطه لياقت و كفايت و درايت فراوان به عنوان اميرالحاج منصوب گرديد كه با تصدي اين منصب، وظيفه مراقبت از سلامتي حجاج و رفع نيازمندي هاي آنان را بر عهده داشت.

4- ابهت و جلال: منزلت اجتماعي او از يك طرف و توام بودن قدرت و سطوت او با درايت از طرف ديگر و .....، موجب گرديد كه كفالت امر دادخواهي به او محول گردد، در نتيجه بيش از سي سال تمامي بزرگان و رهبران آل ابي طالب در شرق و غرب عالم اسلامي، تحت اراده شخص او انجام وظيفه مي نمودند و حجاج با سرپرستي و رهبري او به حج اعزام مي شدند و در حرمين شريفين مكه و مدينه، امر و نهي او نافذ و جاري بود و دادرسي و قضاوت بين مردم ..... بوسيله او اجرا مي شد ابن جوزي در تاريخ خود آورده است كه (مقرر شد شريف مرتضي (در سال 406) به تمامي مناصبي كه برادرش شريف رضي عهده دار بود منصوب گردد و لذا ..... مردم براي شنيدن منشور ولايت و امارت او در كاخ خلافت گرد آمدند و فخر الملك وزير، به همراه ساير اشراف و قضاه و فقها همه حاضر شدند و منشور خليفه اين بود: (....... اين فرمان از مقام خلافت ..... قادر بالله به علي بن موسي علوي ..... و از اين رو به سرپرستي امور حجاج و نقابت نقباء مفتخر مي گردد .....) و ..... و نيز آورده است (در سال 420 وزير ابوسعيد محمد دچار بيماري گرديد و در عالم رويا سرورمان اميرالمومنين را مشاهده كرد كه فرمود، از علم الهدي درخواست كن كه دعايي برتو بخواند تا شفا يابي پس او پرسيد يا اميرالمومنين علم الهدي كيست فرمود علي بن حسين موسوي، پس وزير فرماني نوشت و او را با لقب علم الهدي مخاطب نمود، پس سيد مرتضي گفت ترا به خدا از اين لقب كه مايه استهزا و سرزنش قرار مي گيرم مرا معاف فرما، وزير به او گفت به خدا سوگند من چنين نامه اي به خدمت تو نفرستادم مگر به فرمان مولايم اميرالمومنين و .....).

ص : 462

تاريخ ولادت و وفات: سرورمان شريف مرتضي در سال 355 چشم به جهان گشود و در سال 436 چشم از جهان فرو بست يعني حدود هشتاد و يك سال عمر شريف او بود، پس از وفات ..... او را به بارگاه مقدس حسيني در كربلا، در جوار پدر و برادر بزرگوار او به خاك سپردند كه مزار آنان در حاير شريف حسيني معروف و مشهور است .....، لازم است گفتار ابن كثير را در بدايه و نهايه در خصوص شريف مرتضي متذكر شويم كه چگونه نامبرده نسبت هاي ناروا و دشنام شرم آوري به ابن خلكان داده كه چرا شريف مرتضي و ساير بزرگان شيعه را با ثنا و ستايش و نيكي ياد كرده است، .....، كه ما در اينجا به ياوه هاي او پاسخ نمي دهيم جز آنچه خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد در خصوص مومنين (....... كه (اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) ..... (كلب گويد ابن كثير و امثال او اين نسبت هاي ناروا و دشنام شرم آور را به ابن خلكان ندادند بلكه اين جسارت ها را به شاخه هاي ذوالقربي كه اجر رسالت و پاره هاي تن رسول خدا بودند نثار كردند و ما در كتاب تفسير خود اثبات نموديم كه چگونه بر اساس آيات كتاب خدا قرآن مجيد او و امثال او خواهند دانست كه چگونه با اين اهانت ها كه در پيشگاه خداوند افعال مجرمانه و ظالمانه است، اعمال آنان حبط و آنگاه بسوي آتش دوزخ جاويد روانه مي شوند).

برگزيده اي از ديوان شريف مرتضي:

از ديوان شريف مرتضي قصيده اي است كه او در آن افتخارات خود را شماره و به دشمنان بدخواه خود به عتاب، خطاب نموده است ..... (....... جدم رسول خدا به همراه دامادش بت هاي خانه كعبه را شكست و خانه خدا را از آلودگي بت ها پاك كرد، آن دو بزرگوار خورشيد هدايت را به آسمان بشريت طالع نمودند و حلال و حرام دين مبين را ابلاغ كردند، پدرم علي به كوري چشم دشمنان با پرتوي درخشان و گذشته اي تابان، چون بدر منير، جامه سپيد تقوي و هدايت را بر چهره شب جهل و ناداني كشيد و به سان طليعه سپيده دم، با شعله خورشيد وجود خود بر دل تاريكي جهل و آئين جاهليت زد .....، در جولانگاه نبرد هيچ دلاوري به رتبه او نرسيده و او هيچگاه از برابر دشمن غدار عقب نشيني نكرد، فرو رفتن در كام مرگ را براي خدا، رستگاري به حساب آورده و دليران در پشت سر او از صولت آن حضرت ترسان و هراسان بودند، همانطور كه در مقابل او خائف و لرزان مي شدند، او بود كه جان خود را در شب هجرت فداي رسول خدا نمود و بر بستر

ص : 463

او خوابيد، در همان شب كه خونخواران قريش قصد جان رسول خدا را نموده بودند، او بود كه در همه امور در كنار و پشتيبان و ياور رسول خدا بود و در حوادث مرگبار و بلاهاي بنيان كن پشت و پناه او، سلام و درود خدا بر اين شيرمرد كه با عظمت و سلحشوري خود، خاك و غبار ميدان جنگ را بر سر پهلوانان ريخت .....، و آنجا كه حق و باطل بهم درآميزند و امور شبه ناك شود، انديشه هاي پاك و زلال او، هر سياهي و امر باطل را از چهره زيباي حقيقت بزدايد، و آن زمان كه در مجلس قاضيان و داوران، مغزها درمانده شود، براي فصل خصومت، رموز حقيقت را با بيان شيرين و معجزه آساي خود بر دل نادان كوته بين الهام كند، .....، شب ها در محراب عبادت تلاوت قرآن كند و روزهاي خود را به روزه سپري نمايد، سه روز تمام گرسنه ماند و طعام افطار خود را به سائل داد، زبانش از دشنام و ناسزا منزه بود و كاري را به پايان نبرد كه مايه ملامت گردد، آنجا كه خدا خشنود بود حمله كرد و آنجا كه ناخشنود بود توقف نمود، پاك و پاك دامن از جهان رخت بربست و لكه عاري بر دامن مطهر او ننشست، با افتخاراتي كه اگر بخواهي آن را به شماره بياوري همچون سيلي خروشان از دامن كوهساران فرو ريزد، .....). و نيز در رثاي سيدالشهداء در عاشوراي سال 427 قصيده اي سروده است كه ترجمه بخشي از آن ابيات اينست (.......، به سرزمين طف لحظه اي نظر كن و ببين كه چه رادمرداني از خاك و خون، جامه به تن خويش پوشيده اند، و چگونه دست ستم، عده اي خونخوار گرگ صفت را بر سر آنان فرستاده است، و اينك از درخشش پيكرهاي پاك آنان، شب تاريك بيابان كربلا، روشن و درخشان است، آري آنان به خاك و خون غلطيدند ولي پس از آنكه دليران و سپاه سفاك كفر و شرك را از صدر زين به زير خاك هلاكت كشيدند، .....، زادگان حرب را بگو، هرچند گفتني ها فراوان است كه شما نابكاران از راه حق خارج و به گمراهي ضلالت فرو افتاده ايد، گويا كه رسول خدا بر شما براي هدايت مبعوث نگشت و شما را بر سفره رهبري و هدايت خود نياورده بود، پس اين شما هستيد كه با جنايات خود از دين و آئين او بهره اي نبرديد، همانطور كه از حق و حقيقت اسلام هيچ بهره اي نداشتيد، پس لباس خلافت او را بر تن خود آراستيد، با آنكه اهل دروغ و فريب بوديد و ادعا كرديد كه اصل و ريشه ما با رسول خدا يكي است هيهات بلكه دروغ گفته و ياوه سرايي كرديد، شما با آن حضرت نه قرابتي داريد و نه اصل و تبار شما با او يكي است و آگاه باشيد، هر آن كسي كه پستي و آلودگي و لئامت او را به عقب مي راند،

ص : 464

هيچگاه اصل و تبار او را به جلو نخواهد كشيد، .....، آري مهلت چند روزه دنيا شما را فريب داد و البته اين فريبكاران جاهل و نادان هستند كه به مظاهر دنيا فريب مي خورند، در بيابان طف شهيدان را از نوشيدن جرعه اي آب محروم كرديد پس بدانيد و آگاه باشيد كه در روز قيامت، آب گواراي حوض كوثر بر شما حرام خواهد بود. ..... با نيرنگ و فريب بر مسند خلافت نشستيد، پس روزي فرمان خداي مقتدر را در سزاي اين جنايت ببينيد، .....، و البته و دائماً و پيوسته از نوك نيزه ستمكاران جز خون بر دشت و هامون نمي بارد (تا با ظهور امام منتظر) زمام حق به دست اهلش سپرده شود و آب ريخته به جوي بازآيد، .....، اي نشانه هاي حقيقت كه بر خلق خدا حجت هستيد و هم مشعل هدايت و بصيرت، شما زنده و جاويد بر عرش خدا مهمان هستيد و جمعي تصور مي نمايند كه شما در خاك آرميده ايد، در حالي كه خداوند پادشاهي و حاكميت حشر و نشر را به شما واگذار كرد و قطعاً شما بهتر آگاه هستيد پس اگر در نامه اعمال من گناهي مي بينيد، براي من درخواست مغفرت نمائيد كه شفاعت شما نزد خداوند پذيرفته خواهد شد .....، من با زبان به ياري شما قيام نمودم و آرزو دارم كه (در زمان ظهور امام منتظر و ايام رجعت)، روزي با شمشير در ركاب شما جهاد نمايم، آري من رازي را در ميان قلب خود پنهان نموده ام كه از فاش نمودن آن سخت هراسان و بيمناكم، ..... كام تشنه من از آب گوارا سيراب مباد، بعد از آنكه بين شماو آب فرات جدايي انداخته شد، .....).

و نيز قصيده اي ديگر در سوگ سيد الشهدا سروده است كه ترجمه برخي از ابيات آن اينست:

(....... ناله جانگدازم براي عزيزاني است كه در بيابان طف در چنگال كركسان و درندگان به خاك غلطيدند و با سينه در هم خرد شده از نوك نيزه ها و سرهاي از تن جدا، در خاك و خون خود آرميده اند، اعضاي پيكرشان به اطراف بيابان پراكنده شده، مثل اينكه گردنبند ستاره ثريا (عقد ثريا) است كه از هم گسيخته است، از روي بزرگواري دعوت كوفيان را پذيرفتند و چه سوگند ها كه آنان براي اين دعوت خوردند، ولي وفا به آن نكردند، كوفيان با ضربت نوك نيزه به استقبال جوانمرداني رفتند كه هر كدام، يك تنه بر درياي لشكر خصم مي تاختند و از جراحت تير و شمشير ترسي نداشته و شانه از زير بار نبرد خالي نمي كردند، اراده آنها خلل ناپذير و پهنه پيكار از ضربات نيزه و شمشير آنان آرام و قرار نداشت، ..... دم شمشيرشان از ضرب پيكار شكسته ولي شمشير ديگران سالم و بي خلل مانده بود، .....، و اگر اين كوفيان به هنگام جنگ راه مكر و

ص : 465

حيله در پيش نمي گرفتند، البته مجبور مي شدند كه ننگ و عار فرار را براي حفظ جان خود بپذيرند، ولي سرانجام و در آخر كار، غبار كينه دشمن به آسمان رفت و ارواح آن پاك مردان به جانان پيوست، پس در اين واقعه كربلا مصيبتي فرود آمد كه احمد و خاندانش در عالم ملكوت به ماتم نشستند، .....، شما به زادگان حرب و به آن كوران و گمراهان كه برگرد آنها جمع شدند بگوئيد، ..... تصور ننمائيد كه از جام پيروزي كامروا شديد بلكه بدانيد كه سرانجام كار براي شما تلخ تر از ميوه صبر است، اين راد مردان كه به استقبال مرگ شتاب كردند، همگي از ابتداء، پيشتازان هميشه جان بركف راه خدا بودند ولي در ميان شما جز مردمي بدكار و ستمكار نمي بينم، مردمي كه سراپا ننگ و عار و پليدي هستند، اي آل ياسين ولايت شما، ما را بر آئين پاك و محكم پيامبر رهبري مي نمايد و اين فرشتگان هستند كه در خانه شما فرود مي آيند و اين آيات قرآن است كه بر قلب و جان شما نازل مي شود، و شما از سوي خداوند جهان آفرين، بر خلايق از عرب و عجم و سفيد و سياه حجت و برهان هستيد .....، اگر به روزگار گذشته نبودم تا با تيغ تيز شما را ياري نمايم پس در اين زمان با تيغ بران زبان خود، شما را ياري مي نمايم .....، سلام و درود خداوند نثار شما باد و مزارتان از ژاله بهاري سيراب تا ابدالآباد .....). و نيز رثاي ديگري درباره سيد الشهداء سروده است كه ترجمه بعضي از ابيات آن اينست (....... چگونه از شهد زلال آب لذت برم با اينكه سرا پرده حرم رسول خدا خالي و ويران است .....، به روز عاشورا چشمها خون گريست و دردي بر دلها نشست كه درمان نمي پذيرد، مصيبت در دنيا فراوان است ولي اين مصيبت هرگز فراموش شدني نيست، ..... چگونه داغ دل را فراموش كنم با آنكه خاندان محمد آواره و بي پناه ماند .....، گويا آنان نسل رسول خدا نبوده و با خاندان او هيچ نسبتي نداشتند، ..... خداوند تباه ونابود نمايد آن قومي را كه حرمت شما را نگاه نداشته و نيكي را با بدي پاسخ دادند، اميد است كه به هنگام سختي و بيچارگي، ياوري نيابند و روز قيامت از پاداش الهي بي بهره بمانند، خداوند تربت و مزار پاك شما را از باران رحمت خود سيراب و همواره آن را سرسبز و خرم فرمايد .....). و نيز در قصيده اي ديگر، باز هم جدش سيد الشهدا را مرثيه گويد ..... (....... شما اي دشمنان حقيقت، بعد از رسول خدا فرصتي پيدا كرده و كينه هاي خود را به خاندان پيامبر ظاهر و انتقام گرفتيد، آيا شما در سايه آئين محمد به دولت و مكنت نرسيديد و حال آنكه قبل از آن خوار و ذليل بوديد ..... شما تباهكاران با كسي مكر و حيله نموديد كه

ص : 466

جدش رهبر نجات بخش شما بود، ثمره جنايات شما آن بود كه اهل حرم و اهلبيت رسول خدا در ميان كوچه و بازار گرفتار و جز شيون و افغان و ناله، پناه و چاره اي نداشتند، طوفان كربلا فرو نشست و اين جام مرگي بود كه نصيب عزيزان اين خاندان شد، ..... آنقدر نامه ارسال نموديد و آنقدر اصرار كرديد تا حسين دعوت شما را پذيرفت و چون راهي بلاد شما گرديد با انبوه دشمنان به جنگ با او قيام نموديد، گروهي از شما پيمان شكستيد و گروهي از ياري او خودداري نموديد و هيچكس احترام او را رعايت نكرد، ..... شما نه دشمن را از سر راه او دور كرديد و نه براي ميزباني از او منزل و محلي را آماده نموديد، البته بر آن وجود عاليقدر كه در مدينه آرميده است يعني رسول خدا، سخت ناگوار است كه پاره هاي تن او را در كربلا به خاك و خون كشيده و او را از آب فرات دور نموده و از شربت شهادت سيراب نمايند، آري از سوي دوستان فريبكار و حيله گر يعني از آنجا كه گمان نبود، جام بلا بر سرشان ريخت، اي روز عاشورا چه فاجعه ها كه بر آل الله فرود نياوردي، جام مرگ بدست گرفته و در كاشانه و خانه آل عبا مهمان گرديدي، ..... سيد شهيدان را از ميان ما بردي و دستها بريدي و سرها از تن جدا كردي، آري حسين آن شهيدي است كه با افتادن قامتش دين احمد به زمين افتاد و عزت مسلمين پايمال شد ..... پس درود خدا بر شما خاندان باد در حيات و ممات و در هر جا كه زندگي مي كنم و در سفر و توقفگاه من .....).

و باز قصيده اي در سوگ استاد بزرگ ما شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان سروده است:

(....... پير اسلام و دين، پرچمدار دانش درگذشت و اسلام به زانو درآمد، آنكه در روزگار تاريكي، خورشيد رخشان بود درگذشت .....، اي بسا زنگار شبهه و ترديد كه از آينه خلافت پاك كردي و اميرمومنان را ياري كردي .....، كيست كه ياران خود را به سلاح علم مجهز كند، تا چون شمشير تيز در بحث ها و جدل ها پيروز گردند .....، همواره تربت تو از نعمت ها و اكرام الهي سيراب و هميشه آكنده از رحمت الهي و هميشه در امن و امان باد .....).

غديريه ابوعلي بصير: متوفي 422:

(....... منزه است آنكه در آسمان و زمين مثل و مانند ندارد و بر همه عالميان احاطه دارد و گواهم كه جز او خدايي نيست و خاتم پيامبران و سرورمان (محمد) كه خداي آسمانها او را احمد ناميد و عرصه جهان از نور

ص : 467

رسالت او روشن و حق و حقيقت از پيشاني او چون شفق بر عالم طالع شد، در روز غدير برادرش حيدر را برگزيد زيرا فقط او را در بين تمام جهانيان لايق و شايسته ديد، و او و زوجه اش فاطمه را بر درگاه خداوند با مجد و عظمت يافت و به آبروي آنان به مباهله با مقدسين دين مسيح و نصارا دست به دعا برداشت، در حالي كه دو فرزند او حسن و حسين نيز در پي او روان بودند، آنان همان پنج تن هستند كه در زير عبا جاي گرفتند و مايه لطف و مرحمت پروردگار و شفيع امت به درگاه خالق جهان آفرين هستند .....).

شرح حال شاعر:

ابوعلي بصير، نابينا حسن بن مظفر نيشابوري اصل او از خوارزم است و ابن شهر آشوب او را در شمار شاعران پرهيزگار اهل بيت ياد نموده است، محمود بن ارسلان در كتاب تاريخ خوارزم او را ادب پرور ديار خوارزم در عصر خود و سخن پرداز و پيشتاز و ..... معرفي نموده و .....، او صاحب تاليفات بسيار از جمله تهذيب ديوان ادب، اصلاح منطق، ديوان شعر (دو جلد) و ..... مي باشد.

غديريه ابوالعلاء معري: 363-449.

(....... بجان تو سوگند كه نه در عيد فطر شادمانم و نه در روز قربان و نه در عيد غدير، فراوان بينم كه سرگشته اي راه تشيع پويد از اين رو كه بلاد خم منزل و ماواي اوست). شارح مصري كتاب (لزوم ما لا يلزم) ابوالعلاء مي گويد (كه غدير خم مكاني است بين مدينه و مكه سمت راست جاده در سه ميلي جحفه و ابوالعلاء به اين سطر در بيت (ولا اضحي و لا بغدير خم)، به مذهب تشيع اشاره مي كند، در اين غدير خم بود كه رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع، به علي فرمود هر كه را من مولا و سرورم علي هم مولا و سرور اوست، خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد و شيعه ها به زيارت آن مكان روند و از اين رو شاعر آنان گويد (و يوماً بالغدير غدير خم، ابان له الولايه لو اطيعا) روز برپايي جهاز شتران يعني همان روز كه در غدير خم رسول خدا سروري او را آشكار نمود، اگر راه اطاعت مي گرفتند)، ..... لازم به ذكر است، كساني كه به شرح حال او پرداخته اند بسيارند و زندگي و رفعت مقام او بر كسي پوشيده نيست و ديوان شعر او، گواه نبوغ اوست و شايسته بود كه در جزء اول كتاب در مبحث عيد غدير. اين ابيات

ص : 468

را در طبقات راويان حديث غدير از اين شارح مصري درج مي كرديم ولي چون اكنون به اين اشعار و شرح آن دست يافتيم آن را مذكور نموديم.

غديريه المويد في الدين (متوفي 470):

(....... امتي كه پيشوايشان، حق امامت را ضايع كرد، همان گمنام تبه كار بسيار جاهل، همان بدگوهر از زمره آدميان، كه با ياري آن شيطان صفت فريبكار و رسوا، و ديگر گمراهان و منحرفان كه رشته دين و رهبري را از هم جدا كردند و نيز واي بر آن كساني كه بعد از اين گمراهي آشكار در نينوا اساس دين را واژگون نمودند و اين مجملي است گواه بر آن حديث مفصل، زمام دين به دست زنان و زن صفتان دادند، همان ناتواني كه قدرت رهبري نداشت .....، تا آنجا كه گويد اگر جوياي حق و حقيقت بودند به دنبال كسي مي رفتند كه رسول خدا او را معرفي نمود و نص قرآن به تبليغ ولايت او وارد شد، در همان محلي در غدير خم كه جبرئيل امين نازل گشت، در خصوص همان مرتضي علي، صاحب حق ولايت كه آيات قرآن بر اين حقيقت گواه است كه او حجت خدا است بر همه جهانيان و شمشير آخته خدا بر فرق دشمنان، ولي از روي عناد و كفر، ضايع نمودند حق اولي الامر را، با آنكه از همه خلايق بالاتر و برتر بود و خاندان او آل محمد (ص)، همان خانداني كه قرآن بر آنان نازل شد با احكام حلال و حرام، و اين خاندان درمان كوري در دين و جهالت و صراط مستقيم و راه راستي و حقيقت هستند و سايه الهي بر سر همه خلايق محسوب مي گردند.....).

و نيز قصيده اي ديگر دارد با ده بيت و اين ترجمه مطلع آن است:

(اي نسيم جان پرور صبا، راه سرزمين فارس را در پيش گير و در صبحگاهان سلام مرا به دوستان پاكم برسان، ..... اگر در راه آل طه (رسول خدا) آواره گرديدم ترسي ندارم زيرا بطور مدام دشمنان آنان را به خاك مذلت كشيدم، و آگاه باش كه من اولين آواره ديار عشق آنان، نيستم، و من اقتدايم به ابوذر است و اين خود جاي افتخار است، اگر رنج آوارگي جان مرا در هم شكست، شاد و خرسندم كه قلب من در هواي جانان به سرمنزل حقيقت رسيد و من مشرف به زيارت و پابوس بارگاه مظهر مجد و عظمت الهي در كوفه گرديدم كه دين و دنيا در آن جمع است، بارگاه انور، قبه حيدر، وصي رسول خدا و هادي و رهبر امت، وصي مصطفي، يعني علي مرتضي، پسر عم رسول خدا كه به روز غدير سالار و سرور گشت بر همگان، سروري كه به دليل

ص : 469

رفعت و عظمت مانند مسيح پاك گروهي به خدايي او قائل شدند، چه خوش است طواف بر گرد تربت او و چه خوش است نماز در تحت قبه و بارگاه انور او، از آن خوشتر سائيدن پيشاني به خاك درگاه او و مناجات با آن حضرت و راز و نياز با كردگار او و شكوه از دشمن تبه كار او، كه سيلاب اشكم را از رخ روانه نموده است، سعادت ديگر كه در خاك كربلا، تربت پاك حسين را در آغوش گرفتم كه جان فداي آن شهيد تشنه لب باد .....). (كلب گويد ما نيز عرض مي نمائيم خدايا رحمت و رضوان و سلام تو بر المؤيد و روح و روان پاك و مظلوم او نثار و ايثار باد تا آن زمان كه تو در عالم وجود خدايي مي فرمايي و خدايا ما اميدواريم تا شفاعت او در دنيا و آخرت شامل حال ما نيز گردد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

و نيز قصيده اي ديگر با 60 بيت كه: (....... بياد آور آن روز شوم و زشت را كه در بغداد گذشت، روزي كه به آن شومي و نحوست در جهان چهره نگشوده است، دجال صفتي يك چشم فتنه بر پا كرد و كوردلان ديگر به گرد او جمع شده و هجوم آوردند، يا جوج صفت بدون هيچ فهم و درك از در و بام ددمنشانه حمله كردند و به هر كوي و محله هياهو نمودند تا رهبران هدايت را بقتل رسانند و كودك و پير آنان را در خاك نهان سازند.، پس جان زندگان به غارت بردند و مردگان را از گور بيرون كشيدند، بر فرزند صادق آل محمد آن جنايتي را مرتكب شدند كه كافران از خدا بيخبر آن را شايسته نمي دانند، پس تربت موسي را در هم شكافتند و محشر كبري بپا نمودند، در حريم طور او آتش از كينه افروختند، در حريم كسي كه خداوند آتش دوزخ را بر زائران او حرام كرده است، از عناد و كينه و دشمني پيروان آل رسول را بقتل رساندند و پرده حرمت و احترام آنان را دريدند، فرياد بر آن خونهاي پاك كه چون سيلاب روان شد و صد فرياد بر آن سرها كه مظلومانه از تن جدا شد، جرمي نداشتند جز آنكه وصي رسول خدا را به امر خدا به سروري خود انتخاب كردند ..... ولي آن معاندان فرمان ولايت غدير را زير پا نهادند، اي امت گمراه و شقي كه با دست شقاوت خود راه سعادت ابدي را بر روي خود بستيد و چهره آفتاب هدايت را تيره و تار كرديد، بدانيد كه شفيع روز قيامت يعني رسول خدا، خصم و شاكي از شما و دادخواه از تظلمات وارده از سوي شما به خداوند است، پس اي واي بر شما از خداوند عادل قهار پس صد آه و صد فرياد، حسين را در كربلا به خون كشيدند و شما گفتيد كه او مردم عراق را به شورش وادار كرد، پس بگوئيد جرم موسي بن جعفر چه بود كه دست ستم شما

ص : 470

تربت و بارگاه او را تخريب كرد، و به چه دليل اين جنايت را شايسته دانستيد، به خدا جز اين نيست كه شيطان شما را با مكر خود فريب داد، پس اي پيروان حق اينك مرگ گواراست و اي شيعيان با شتاب قيام كنيد كه يا با افتخار در سايه قصاص جناياتي كه مرتكب شده اند، زندگي كنيم و يا به دوستان شهيد خود ملحق شويم .....، آيا شايسته است كه حرمت خاندان رسول را اينگونه از بين ببرند در حالي كه يكنفر از شما در جهان زنده است و آيا شايسته است كه شما حاضر و ناظر باشيد و تربت و مزار زاده رسول خدا را از هم بشكافند، ولي شما آرام گرفته و در گرداب بلا فرو نرويد و در وادي انتقام از اين خونخواران حركتي انجام ندهيد، اي كساني كه روز حسين در عاشورا را آرزو مي كرديد كه اي كاش زنده بوديد تا جانهاي خود را فدا و دلهاي خود را شفا مي داديد، اينك روز مظلوميت حسين است كه دوباره آمد .....، پس قدرت را در بازوهاي خود جمع كرده و با قوت تمام بر سر دشمنان بكوبيد و اين روز در واقع آن روزي است كه روزگار ناصبيان در آن چون شب تار است، قيام كنيد تا پايان كار و سرانجام ابن دمنه هلاكت و نابودي باشد، همانطور كه دام مكرش بايستي نابود شود، بكشيد او را كه شيعيان را كشت، و او را به عزا بنشانيد كه شما را به عزا نشانيد، قيام كنيد تا زنان او ناله كنان موي از سر خود بكنند.....).

فتنه حنبليان در بغداد و شرح پيرامون قصيده:

اين قصيده را شاعر ما (المويد) در رابطه با فتنه مصيبت بار حنبليان در بغداد به سال 443 سروده است و در ضمن اين قصيده كمال حسرت و اندوه خود را از اين جنايات كه با دست ستم، بر پيكر ولايت اهل بيت عصمت و طهارت وارد شد، آشكار مي سازد و آن روزي بود كه در هرج و مرج و غوغاي عمومي آن، بارگاه امام طاهر مظلوم موسي بن جعفر (ع) و مزار دوستان همجوار او را مورد هجوم و غارت قرار دادند .....)، ابن اثير در تاريخ خود اين واقعه را نقل نموده (مضمون) كه (شيعيان اهل محله كرخ بغداد با سنيان حنبلي مذهب، اختلاف و درگيري نموده و پس از كشته شدن مردي از اهل سنت، بستگان او آن را بهانه نموده و مردم رجاله را به شورش وادار نمودند ..... و به حرم وارد شده و پرده و زيور آلات و طلا و جواهر و نقره را غارت و سپس در روز بعد مجدداً انبوه رجاله هاي (ناصبي) جمع و وارد زيارتگاه شده و تمام گورستانها را با در و پيكر سوزاندند و ضريح موسي بن جعفر و فرزند زاده اش محمد بن علي را با در و ديوار و قبه هاي ساج آتش زدند

ص : 471

و .....، مقابر شاهان آل بويه ..... را آتش زدند و ..... فجايع و رسوايي چنان بالا گرفت كه در جهان بي سابقه بود، فرداي آن روز باز به بارگاه آن سرور تاخته تربت موسي بن جعفر و محمد بن علي را شكاف دادند تا جسد آن دو بزرگوار را به مقبره ابن حنبل ببرند .....، در اين ميان ابوتمام، نقيب عباسيان و هاشميان و ساير اهل سنت باخبر و همگي حاضر و مانع اين جنايت شدند .....). ابن جوزي در تاريخ خود آورده است كه (....... ديوار قبه موسي (بن جعفر) را نقب زدند و آنچه در مقبره بود را به غارت بردند و جسد جماعتي را از گور برآورده و آتش زدند از جمله عوني، ناشي، جذوعي و ..... و جسد جمعي ديگر را به ساير گورستانها بردند .....، دو ضريح و دو قبه ساج (موسي بن جعفر و امام جواد) سراسر سوخت، پس يكي از آن دو ضريح را شكافتند تا جسد را به گورستان ابن حنبل ببرند كه نقيب و سايرين خود را به موقع رسانده و مانع شدند .....). (كلب گويد انا لله و انا اليه راجعون، اللهم عذبهم عذاباً يستغيث منهم اهل النار آمين رب العالمين و زين لهم الشيطان اعمالهم و آنان با اين عمل براي رضاي شيطان به ذوالقربي رسول خدا كه اجر رسالت پيامبر هستند و دوستداران آنان چنين جنايتي را انجام دادند پس اگر بالا بردن صدا و ارجح نمودن صوت بر صوت رسول خدا به منزله شكستن حرمت و حرم خداوند و باعث حبط عمل و عامل آن مستوجب دوزخ جاويد خواهد بود پس اين گروه و دوستداران آنها در طول تاريخ خود را در عذاب خدا مخلد ببينند و اين در واقع جلوه اي از مظاهر رضايت به افعال ظالمان است و معجزه قرآن كه چگونه كساني كه راضي به ظلم هستند اگر فرصتي بيابند همان اعمال را تكرار مي نمايند همانگونه كه يهوديان در هر عصر اگر به گذشته و همزمان با پيامبران بني اسرائيل گشت داده شوند آنان را به قتل مي رسانند اين اولاد زنا هم اگر برگشت داده شوند همان جنايات را مرتكب مي شوند خدايا به عزت خودت و به احترام محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم دشمنان ذوالقربي را تا ابدالآباد در دوزخ جاويدان خود معذب و ما را به بركت محمد و آل محمد در دنيا و آخرت رستگار بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شرح حال شاعر و .....، نام او هبه الدين موسي بن داوود شيرازي المويد في الدين ..... است، او را دانشمندي يگانه و شخصيتي ممتاز و برجسته و نامدار، از رجال علم و ادب و نابغه اي در علوم عربي مي دانند هر چند در فارس ديده به جهان گشوده بود ولي در آن علوم توانا گشته بود، به او تاليفات بسيار از جمله (1- مجالس

ص : 472

مويديه .....، 6- ايضاح و تبصير در فضيلت روز غدير، ..... تاويل الارواح، ..... 13- اساس التاويل .....) منتسب گرديده است ..... شرح حال شاعر به قلم او و كتاب محمد حسين كامل مصري، درباره زندگي پر بركت مويد، و براي معرفي او كافي خواهد بود.

غديريه ابن جبر مصري:

(....... امر سامان دادن به كار خود را به وصي واگذار كن، تا بر كرسي آرزوها قرار گيري، و با ياد او به استقبال از حوادث شتاب كن و شكايت از روزگار و سختي هاي آن را به خدمت او ببر و به رشته محبت او چنگ بزن تا از گمراهي و حيراني نجات يابي، راه جهالت مرو و محبت او را از قلبت خارج مكن و با دشمنان او به راه آشتي مرو، و آگاه باش آنكس كه از راه محبت او خارج شد با مشرك و كافر برابر است، دوزخ سوزان شعله ور است و برات آزادي از آن آتش فقط با تولي به او و تبري از دشمنان او حاصل است .....، چون حق و باطل مشتبه گردد، بر گشاينده گره و حلال مشكلات يعني علي اعتماد كن، اي سرگشته و گمراه، مرشد خام و گمراه تو، همه پيروان خود را به راه ضلالت كشيد و آن خائني كه تو امين مردم شناختي، كسي بود كه حق امانت را ضايع و محمل گذاشت و در اين زمان زين بر پشت تو قرار داد و تو را به راه كج برد و با لگام نيرنگ و فريب تو را مهار كرد، و تو نيز دنباله او را گرفتي و دين پوشالي خودت را به او فروختي و به درهمي ناچيز از دنياي پست راضي شدي، پس فرمان آن گمراه را گرفتي و فرمان محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم را پشت سر نهادي، و سفارش او درباره وصي را فراموش كردي و آن شخصي را كه رسول حق، صالح نمي شناخت به رهبري انتخاب كردي، پس دنباله هوي نفس خود را گرفتي ..... جرمي عظيم مرتكب شدي و دوزخ سوزان را جايگاه خود ساختي و حرمت فرمان رسول را شكستي و در واقع بعد از رحلت او، پدر روحاني خود را از خود ناراضي كردي و به روز غدير در آن پيمان كه خدا آن را استوار كرد، راه خيانت در پيش گرفتي و من نمي دانم كه در پاسخ او روز قيامت چه خواهي گفت كه اينگونه پشت به حق نموده و با شتاب به سوي باطل رفتي و البته بزودي سزاي كردار و انتخاب خود را خواهي ديد، (كلب گويد در تفسيري كه به عون الله تعالي بر كتاب خدا ذكر نموده ام شرك را از منظر كتاب خدا معني نموده و معني جامع آن را از يغفر مادون آن، به تمامي آنچه خداوند در كتاب خود به مرتكب آنها وعده دوزخ جاويد داده

ص : 473

است تسري داده ام كه يكي از آن موارد حرب و جنگ و ستيزه و مخالفت و مجادله با رسول خدا و ذوالقربي است و حضرت مولانا المظلوم اميرالمؤمنين مظهر و افضل ذوالقربي و نفس رسول خدا و مخالفت و ستيزه و دشمني با آن حضرت به منزله ستيزه با رسول خدا و در شمول بارزترين مصاديق شرك و قهراً به منزله ظلم و كفر و نفاق و معصيت خدا و رسول و ..... تلقي مي گردد)، خدا را به قضاوت و دادخواهي مي خوانم كه تو اينگونه از علي اميرالمؤمنين يعني وصي رسول خدا جدا شدي و كسي را با او برابر نمودي كه ارزش كفش بي مقدار او را هم نداشت، به خدا سوگند مهر حيدر همان نعمت است كه به روز جزا خداوند قهار از آن سوال خواهند كرد، اما شقاوت تو باعث شد كه از درگاه اين خاندان رانده شدي و آن را كه در همه علوم بينا و در همه معضلات حلال مشكلات بود را با كسي قياس كردي كه به اعتراف خودش، هميشه شيطان بر دوش او سوار و قرين او بوده است، تو آن كسي را كه در روز نبرد و جهاد چون شمشير ذوالفقار خود را بر فرق هر كس مي نهاد تا كمر مي دريد و آنكسي را كه حضرت جبرئيل از صولت و قدرتش در حيرت و با شگفتي فرياد برآورد لافتي الاعلي، لاسيف الا ذوالفقار، با شخص ترسو و بزدلي قياس كردي كه در غوغاي جنگ همواره فرار را بر قرار ترجيح داده و هميشه عار خيانت فرار و تنها گذاشتن اسلام و پيامبر و كشته شدن مسلمين را به قيمت حفظ جان خود مي خريد (كلب گويد هيچ شك و شبهه اي نيست كه ترك ميدان جنگ حتي براي يك لحظه و يك چشم بهم زدن، پيامبر و مسلمانان را در معرض كشتار قرار داده و باعث شهادت بسياري از مؤمنين صدر اسلام شده است و لذا بهانه فرار براي تجديد قوا و حيله جنگي در حالي كه رسول خدا در معرض قتل از سوي مشركين قرار دارد چيزي است كه فقط يك كافر و منافق بي دين به آن استناد مي كند نه يك جنگجوي رزمنده خداترس زيرا تجديد قوا در حالي كه رسول خدا در معرض قتل قرار داشته و مجاهدان گروه گروه در حال قتل عام شدن هستند توجيه بلاوجه و بيانگر كفر و نفاق مي باشد والسلام)، تو آن كسي را كه شبها را با به عبادت خالق يكتا به صبح مي رسانيد و با قلبي لرزان و خاشع و چشمي گريان و .....، نماز و نياز را بجاي مي آورد، با كسي برابر نمودي كه در خلوت، نماز واجب را ترك مي كرد و زياد هم او را آزمون كردي، پس ننگ باد بر اين قياس فاسد تو كه هيچ قوم و ملتي اينگونه با پستي، رسوايي ببار نياوردند و بگو آيا مقام و منزلت آن حضرت را تا اين حد نشناختي كه زنگار شك و

ص : 474

ترديد تو را از آئينه دلت برطرف كند و آيا به تو خبر آن معجزات عظيمه اي كه جز بر دست پيامبران و اوصياء پاكشان بر دست كسي ديگر جاري نمي شود، نرسيد، آيا در سرزمين بابل، خورشيد براي او رجعت ننمود، تا نماز عصر او بموقع ادا شود، و يا آن فضيلت كه بر نسيمي كه برخاست فرمود كه شتاب كن و كارگزار خداوند يعني علي عليه السلام را بر بال خود سوار كن و باد هموار و نرم و مطيع بساط خيبري را با آنان بر دوش گرفت و با سرعت و شتابان فرمان حق را اطاعت كرد و علي را با همراهان كنار اصحاب كهف و رقيم بر زمين نهاد تا شك و ترديد را از دلها ببرد، و آنگاه علي فرمود، اي اصحاب كهف سلام بر شما و بلافاصله همگي پاسخ گفتند در حالي كه پاسخ آنان به ديگران جز خاموشي نبوده است، از اينجا بود كه كينه ها در سينه ها شعله ور شد ..... و باد صرصر كه روح و روان نداشت، فرمان او را به جان خريد و تو اي ناپاك دل راه عصيان و نافرماني او را طي كردي، پس دعوي ايمان نداشته باش كه در وقت امتحان، از رسوايي ادعاي خود پشيمان مي شوي، (آگاه باش) كه داستان كفش او و مار، خود آيت و نشانه حق ديگري است تا آگاه شوي ولي واي بر تو از اين خواب سنگين خرگوشي، و يا خبر آن فضيلت سطل (آب) و منديل كه جبرئيل امين به امر خدا براي وضوي او آورد، پس به به از اين خدمتكار والامقام، و آگاه باش كه علي عليه السلام كسي بود كه در وضعيت آمادگي هميشگي رزمي در معركه هاي پرغوغا با شمشير خود به دفاع از حريم رسول و شريعت اسلام پاك قيام نموده و هميشه غبار هاي غم را از دل و چهره رسول خدا و مومنين پاك مي كرده است، پس پايداري و استقامت عظيم او را در خيبر به يادآور، در همان روز كه از هراس و ترس، دوستان تو راه فرار در پيش گرفتند، همان روز بزرگ و تاريخي كه علي عليه السلام به قدرت الهي خود دروازه قلعه پولادين خيبر را كند و هفتاد گز بدور انداخت و واقعه مرغ بريان شاهد صدق ديگري است به شرط آنكه تو حقايق مشهود را منكر نباشي و در جنگ صفين كه لشكر او از تشنگي مضطر و بيچاره شده بودند، صخره به مانند كوه را به تنهايي از زير خاك بيرون كشيد و آن را از جا كند و چشمه آب گوارا خارج نمود، و يا آن زمان كه نهر فرات سر به طغيان كشيد و مردم از زن و مرد گريان و نالان به خدمت او رسيدند كه اي پسر عم رسول خدا، خلق را درياب كه همه در آستانه هلاكت هستيم، پس آن حضرت به نزديك فرات آمد و فرمود اي آب سركشي را كنار بگذار و آب خود را فرو ببر و فرمان خداوند را مطيع باش پس نهر

ص : 475

فرات، آب خود را در كام كشيد تا جايي كه ريگهاي كف آب نمودار و ماهيان به روي هم انباشته شدند پس دوباره او را فرمان داد تا به حالت عادي و اوليه خود برگشت، پس ترديد تو در كجاست، سرور و سالار تو او است چه خشنود باشي و يا غضبناك، پس رضا و خشم تو در نزد او يكسان است، اي (تيم) هواي نفس بر مزاج تو خوش آمد، پس او را اطاعت كردي و اي (عدي) از راه حق بدر رفتي و ارث مصطفي را منكر شدي و با تبه كاري بر مسند او تكيه زدي، پس بگو فرمان خلافت تو را چه كسي نوشته بود، و به كدام حق بعد از خود زادگان (عبدشمس) را بر كرسي امارت نشاندي و آنگاه آنها آنگونه در تبه كاري و ننگ، راه و رسم تو را دنباله گيري كردند، پس تصور نكن كه از بار گناهان و جرم و جنايت آنان مبرا هستي هرگز و در واقع به خدا سوگند كه حسين را تو به قتل رساندي، اي خاندان احمد تا چه زمان بايد كه جگر داغدار من در ماتم جانگداز شما در تب و تاب باشد، در حالي كه قلبم خون چكان و سيلاب اشكم ريزان و آتش غم در دلم مشتعل است، و هرگاه از ماتم شما ياد نمايم، حسرت و اندوه بر چشمان من فرياد بر مي آورد كه ديگر خواب نوشين بر تو حرام است، پس اي چشمان من بر كشته مظلوم كربلا سيلاب ماتم روان كن كه آسمان هم براي او خون گريست و مسلم است كه اگر امروز در سوگواري آنان اشك ماتم بريزي فرداي قيامت سربلند و با چهره خرم و خوشحال، بپا خواهي خاست، پس اي خداي من، محبت و مهر به اين خاندان را كه به امر تو در مدار آن حركت مي نمايم را سپر بلاهايي قرار بده كه به سوي من مي آيد و مدد فرما تا از تبه كاري و شرك در امان باشم و شكست ها و محروميت هاي مرا جبران نما و توفيق تنفر و بري بودن از اين تباه كاران و جنايت كاران و توفيق دشمني با آنان را نصيب فرما. و به بركات وجود آنان مرا از آتش دوزخ نجات بخش، يعني در همان روز روز قيامت كه دشمنان آنان كه در واقع دشمنان تو هستند، در غل و زنجير و در آتش ابدي تو گرفتار خواهند بود .....). (كلب گويد سزاوار و شايسته آن است كه اين كتاب يعني كتاب شريف الغدير كه در واقع حاصل تلاش و مجاهدت، مجاهد بزرگ امت اسلام يعني مولاي ما و سرور ما علامه عاليقدر اميني مي باشد، در خانه هر مسلمان در سراسر گيتي به عنوان تبرك موجود باشد زيرا اين اثر در واقع، منشور هدايت امت اسلام و ولايت و امامت است و اوراق آن به خونابه دل مسلمانان دلسوخته مزين شده است و به فضايلي از ذوالقربي رسول خدا و حقيقت اسلام آراسته شده كه برادران اهل سنت ما نيز آنها

ص : 476

را در كتب خود آورده و تاريخ اسلام هم به حقيقت وجود آنها در متن و حاشيه اوراق خود گواهي مي دهد، و لذا اين كتاب در واقع بيان راه سعادت و هدايت براي تمام امت و رستگاري همه مسلمانان است و قطعاً و باليقين، وجود آن در هر منزل و مطالعه و قرائت آن و در نتيجه، نقش بستن حقايق آن در دل و انديشه هر مومن، موجبات حصول آن دانش پژوه به رضاي خداوند جل جلاله و نزول بركات و سعادت در دو سرا را فراهم خواهد آورد، زيرا فهم آن به منزله شناخت مظلوميت وصي رسول خدا يعني مولاي ما علي بن ابي طالب عليه السلام و آثار استجابت دعاي رسول خدا است كه مي فرمايد (اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) و قطعاً هر صاحب عشق و مودت و محبت به اميرالمؤمنين علي و هر تبليغ كننده و هر اشاعه دهنده اين حق و حقيقت، مشمول اين فراز از دعاي رسول خدا خواهد بود كه فرمود (و انصر من نصره و اخذل من خذله)، انشاء الله تعالي و خدا را شاهد و گواه مي گيرم كه اين كلب در زمان تخليص سه ساله اين اثر جاويدان از حضرت مولايم علامه اميني كه به اعتقاد من او سيصد سال مطالعه و تحقيق را با قدرت ايمان خود در سي سال از عمر شريف خود در تأليف اين اثر خلاصه كرد، آثار و بركات دنيايي و اخروي آن را به چشم ظاهر و باطن در امور دنيايي و آخرتي خود ملاحظه نمودم و قطعاً ديگران نيز چنين خواهند بود و اميد است كه خداوند سعادت كامل را در اين جهان و رستگاري جاويد را در آن جهان بر اين كرامت هاي خود اضافه فرمايند زيرا ورود در آن جهان با اعتقادات پاك ما را از قرار گرفتن در زمره ظالمان حفظ و رستگار مي فرمايد، كه لدالله المزيد و كلام آخر ما، الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمّد و آله الطاهرين).

شرح حال شاعر:

ابن جبر مصري از شعراي عاليقدر ديار مصر است كه در عهد خليفه فاطمي، مستنصر بالله، زندگي مي كرده و در سال 420 متولد در 487 از جهان رفته است (عمر شريف او 67 سال) ....، لازم به ذكر است كه غديريه هاي بسيار از ديگر شعراي قرن پنج از جمله ابن طوطي واسطي، خطيب منبجي، علي بن احمد مغربي، ..... يافت شد كه اين سروده ها در كتاب مناقب ابن شهرآشوب، تفسير ابوالفتوح رازي و صراط المستقيم بياضي ..... و غير آن پراكنده است ولي از نقل آنها صرف نظر شد به دليل آنكه شرح حال و تاريخ

ص : 477

زندگي آن بزرگواران نامعلوم بود ولي اين قدر و منزلت براي آنان محفوظ هست كه ايشان هم مانند ديگر بزرگان در شمار سرايندگان حماسه غديرند و مفاد حديث مذكور را در قصايد شيواي خود آورده و از لفظ مولي همان معني امامت و زعامت كبري ديني و اولويت در امور ديني و دنيايي را دريافت نموده اند.

شعراي قرن ششم:

غديريه ابوالحسن فنجكردي: (433- 513)

(كلب گويد امعان نظر بر آنچه از اين عاشقان و نغمه سرايان مذكور مي گردد، دلالت تام بر آن دارد كه هر كدام به زباني خاص جلوه اي ويژه از اين رخداد غدير و فضايل ديگر آل الله و بويژه مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شرح و بسط داده اند و اگر در مثال هر سروده اين بزرگان را به گلي معطر تشبيه نمائيم، مي بينيم هر گل تقديمي از سوي اين عزيزان رنگ و بو و عطر خاصي دارد كه در مجموع اين كتاب را به گلستان فضايل محمد و آل محمد عليهم السلام مبدل نموده است ..... و ما در كتاب تفسير خود آورديم كه چگونه اين عطر به همراه عطر اين آيه شريفه از اين فراز از كلام خداوند كه خارج از زمان و مكان و در تمام هستي و بطور مستمر تا ابدالآباد جريان دارد در اينكه خالق عالم يعني حضرت الله و ملائكه او كه كثيرترين موجودات عالم را تشكيل مي دهند بدون هيچگونه شرط، يصلون علي النبي يعني بر رسول خدا سلام و درود و صلوات مي فرستند و نكته مهم اينكه اين عمل آنان يعني فرستادن سلام و صلوات بر رسول خدا مقطعي نبوده و بطور مستمر تا خداوند خدايي مي فرمايد ادامه دارد و اين آيه در واقع دلالت بر عصمت رسول خدا داشته و به واسطه تفسير ساير آيات به اهلبيت او نيز تسري مي يابد زيرا كه به منزله نفس او هستند و سپس امر خداوند و تأكيد آن قادر متعال است به اينكه مؤمنين هم بر وجود نازنين رسول خدا صلوا عليه و سلموا تسليما، نمايند يعني صلوات را كامل بفرستند كه اين خبر و امر خداوند دليل بر عصمت محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم است و لذا اين آيه تفسير مي شود به اينكه تمام خلقت هستي و ذرات وجود عالم بطور دائم و علي الدوام و تا ابدالآباد بر محمد و آل محمد به حكم خدا قرآن كريم صلوات مي فرستند و خداوند اينگونه مقام و منزلت رسول خود و منزلت ساير معصومين عليهم السلام و عجل فرجهم را به مردم اعلام مي فرمايد اگر تفكر كنند با اين ذكر خدا و ملائكه هماهنگ شده و مي گويند اللهم

ص : 478

صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم). (....... به چه دليل و برهان غدير خم را منكر مي شوي، با آنكه موضوع آن چون آفتاب عالمتاب، درخشنده بلكه از آن روشن تر است، آيا نمي داني حديثي را كه با سند محكم، از بهترين خلايق عالم احمد، يعني محمد رسول خدا، در دست باشد هيچگاه قابل انكار نيست و به همين دليل است كه سالاري و سروري حيدر بر امت و كمال و جلال او تا به روز قيامت محكم و استوار است، پس آن كسي كه تابع باشد و دستور و فرمان زندگي خود را از رسول خدا بگيرد، بحق شايسته و سزاوار است كه علي مرتضي را سالار و سرور خود قرار دهد، .....) و ديگران اين ابيات را نيز در ادامه آن آورده اند. (....... روز غدير هم چون روز اضحي و فطر، عيد است و آن روزي است كه سادات و پادشاهان شاد و مسرور هستند، (زيرا) اين روزي است كه علي مرتضي، مسند و اريكه امامت و سالاري بر امت را با تشريفي خاص از خداي مجيد دريافت نمود كه با نص و قول احمد بهترين پيامبران در آن نيمروز، در ميان جمعي كثير از سياه و سفيد بر او ابلاغ شد، پس حمد و ستايش مخصوص خداوند است، همان حمد و ستايشي كه انتها نداشته باشد براي ابراز شكرانه اين عطا و جود و احسان و الطاف بي پايان كه بر بندگان عطا فرمود.)

شرح حال:

استاد ابوالحسن علي بن احمد فنجكردي نيسابوري از رجال برجسته ادب و حاذقان و پيشوايان در علم لغت است و با وجود اين فضيلت بزرگ، از فقها و شيوخ بزرگوار علم حديث نيز به شمار مي رود، .....، وفات او به سن حدود 80 سالگي و به دردي مزمن واقع شد و در حيره مقبره نوح دفن شد ..... (رحمت و رضوان و سلام خدا بر روح و روان و وجود گرامي او نثار و ايثار باد و خداوند مجيد متعال ما را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

سمعاني، حموي، بيهقي، عبدالغفار فارسي، اسعد بن مسعود، سيوطي .....، همگي او را به كمال فضل و دانش، ستوده و با عنوان اعجوبه زمان و ..... از او ياد نموده اند و نيز دانشمند معاصر او، استادمان فتال نيشابوري از او با عناوين استاد پيشوا، استاد اديب، ..... و نيز ديگران ..... همگي او را به بزرگي ستايش و تمجيد نموده اند، ..... و نيز سرورمان صاحب رياض الجنه در روضه چهارم به شرح حال او پرداخته و اين دو بيت را از او ياد مي كند: (....... در آن زمان كه فرزندان تابناك هاشم را نام مي بري، سگهاي ولگرد از شنيدن نام آنها فرار

ص : 479

مي كنند و به كسي كه تو را در محبت علي سرزنش مي كند بگو كه قطعاً در ولادت تو مادرت خيانت كرد (يعني تو زنازاده هستي)، حضرت علامه اميني فرمايد شاعر با اين اين دو بيت به اين حديث مشهور (راويان) اشاره مي نمايد كه (جز زنازادگان علي را دشمن ندارند) و اينك مصادر اين حديث:

1.ابوسعيد خدري گويد ما گروه انصار فرزندان خود را با مهر علي آزمون مي كرديم و هرگاه فرزندي متولد مي شد و دل در مهر علي نمي بست مي دانستيم فرزند ما نيست (حرامزاده است)

2.از عباده بن صامت نقل گرديده كه گفت: ما فرزندانمان را با مهر علي مي آزموديم و اگر مي ديديم يكي از آنها علي را دوست ندارد در مي يافتيم كه فرزند ما نيست و بلكه زنازاده است.

3.حافظ حسن بن علي عدوي گويد: احمد بن عبده ضبي از ابوعينيه از ابي الزبير از جابر حديث آورده است كه فرمود رسول خدا تا ما فرزندانمان را بر مهر و محبت علي بن ابيطالب عرضه بداريم، رجال اين حديث، صحيح مسلم و بخاري و همه ثقه و معتمد مي باشند.

4.حافظ ابن مردويه از احمد بن محمد نيسابوري از عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش كه گفت از شافعي شنيدم و او از مالك بن انس شنيده كه انس بن مالك گفت كه ما (ناپاكي (زادو ولد) و صحت نسب افراد را با ابراز كينه آنان به علي مي شناختيم).

5.ابن مردويه از انس در حديث ديگر آورده كه (بعد از روز خيبر مي ديديم كه مردي فرزند خود را بر روي شانه اش نشانده و بر سر راه علي ايستاده و چون علي نمايان مي شد مي گفت پسر جان اين آقا را دوست داري؟ اگر مي گفت آري او را مي بوسيد و اگر مي گفت نه او را بر زمين مي انداخت و مي گفت برو كه تو فرزند مادرت هستي).

6.حافظ طبري در كتاب ولايت با سلسله اسناد خود از علي عليه السلام حديث آورده كه فرمود (سه شخص مرا دوست ندارند، زنازاده، منافق، فرزند حيض)

7.حافظ دارقطني و شيخ الاسلام حمويني در فرايد و هر كدام با سند مرفوع از انس آورده اند (كه روايت از رسول خدا آورده كه فرمود چون روز قيامت شود منبري براي من بر پا مي شود و منادي از درون عرش ندا بر مي آورد: محمد كجاست؟ من اجابت مي كنم پس به من مي گويند برخيز و بر بالاي منبر برو و

ص : 480

چون بر فراز منبر بروم، باز ندا مي آيد علي كجاست او نيز پايين تر از من بر منبر حضور يابد و آنگاه جهانيان دانند كه محمد سرور رسولان است و علي سرور مومنان. انس گويد پس مردي بلند شد سوال كرد يا رسول خدا كيست كه بعد از اين فرموده شما علي را دشمن بدارد و آنگاه رسول خدا فرمود، اي برادر انصاري از قريش زنازادگان و از انصار مدينه، يهوديان واز عرب آنان كه پدران آنها معلوم نيستند و از ساير مردم بدكاران، علي را دشمن خواهند داشت).

اين حديث را سيوطي به خاطر اينكه در سلسله اسناد او اسماعيل بن موسي خزاري كه از بزرگان شيعه است حضور دارد، ضعيف مي شمارد ولي بزرگان حديث مانند (ابن حبان، نسايي، ابي داوود، بخاري، ابوداوود، ترمذي، ابن ماجه، ابن خزيمه، ساجي، ابويعلي..... و ديگران كه نه تنها بر او ايراد و خرده نگرفته اند بلكه او را ثقه، راستگو، بي عيب هم معرفي نموده اند .....). (كلب گويد و اي كاش سيوطي اين ايراد را بر اين حديث نمي گرفت زيرا او با اين خرده گيري در واقع خود را زير سؤال برد و البته بر آستان پرعظمت مولاي ما گرد و غبار شك و ترديد در اين حديث بواسطه تطبيق آن با آيات كتاب خدا و سنت و تاريخ اسلام نمي نشيند)

8.از ابوبكر صديق روايت نموده اند كه: (گويد رسول خدا را در زير خيمه مشاهده كردم كه بر كمان عربي تكيه كرده و علي و فاطمه و حسن و حسين در حضور او هستند پس رسول خدا فرمود اي گروه مسلمانان من در صلح و سازش هستم با هر آنكه با اين خيمه نشينان (علي، فاطمه، حسن و حسين)، در صلح و صفا باشد و در حرب و جنگ هستم با هر كس كه با ايشان در ستيز و جنگ باشد و دوست دارم هر كه آنان را دوست بدارد و بدانيد و آگاه باشيد كه دوست ندارد ايشان را جز پاك و حلال زاده و دشمن نمي دارد آنان را جز ناپاك و زنازاده.).

9.ابي مريم انصاري از علي عليه السلام نقل نموده است كه ايشان فرمودند (كافر و زنازاده مرا دوست نخواهند داشت).

10.ابن عدي، بيهقي، ابوالشيخ، ديلمي از رسول خدا آورده اند كه فرمود آنكس كه عترت مرا و انصار مرا و عرب را نشناسد يكي از سه طايفه خواهدبود (يا منافق يا زنازاده و يا كسي كه در حال ناپاكي مادرش نطفه او منعقد شده باشد).

ص : 481

11.مسعودي در مروج الذهب ..... از عباس بن عبدالمطلب آورده كه گويد (من در خدمت رسول خدا بودم كه علي بن ابي طالب حضور يافت و چهره رسول خدا از ديدن او شاد و خرم گرديد گفتم يا رسول خدا در چهره اين جوان مي نگري و خوشحال مي شوي فرمود به خدا سوگند محبت ذات احديت، به او بيش از من است و هيچ پيامبري مبعوث نشد جز اينكه نسل او از صلب آن پيامبر پا به جهان نهادند مگر من كه ذريه و نسل من از صلب اين جوان خواهد بود و چون روز قيامت بر پا گردد همه را به نام و نسب مادرشان خطاب كنند مگر اين جوان و شيعيان او را كه به نام و نشان پدرشان خطاب خواهند شد زيرا آنان حلال زاده هستند.).

12. از ابن عباس نقل گرديده كه (علي عليه السلام فرمود رسول خدا را بر كوه صفا ديدم كه كسي را لعنت مي كند كه صورت او چون صورت فيل بود پس از حضرت سوال كردم يا رسول الله اين شخص كيست فرمود شيطان رجيم است، پس من به سوي او شتاب كرده و گفتم اي دشمن خدا به خدا سوگند كه الان تو را مي كشم و امت اسلام را از كيد و مكر تو نجات خواهم داد، گفت به خدا سوگند كه پاداش من اين نيست، گفتم كدام پاداش اي دشمن خدا گفت، كسي ترا دشمن خود قرار نداد جز اينكه من با پدرش در رحم مادرش شريك بودم.)، خطيب بغدادي در تاريخ خود و گنجي شافعي در كفايه به نقل از چهارتن از اساتيد خود و شيخ الاسلام حمويني و زرندي و ..... آورده اند كه به شافعي گفتند گروهي تحمل ندارند كه فضايل اهل بيت را بشنوند و اگر كسي نام آنان را ببرد مي گويند رافضي است پس شافعي اين اشعار را انشاء نمود: (....... اگر نام علي و دو فرزندش در ميان آيد و هم نام فاطمه پاك گوهر، آگاه باش هر آنكس كه به مقابله با آنان، سخن و آوازه دگران را بلند سازد، يقين بدان كه او زاده زن بدكار (فاحشه) است، و نيز هرگاه كسي بياد فضايل علي و فرزندانش سخن ساز كند، او به نقل روايات بي اعتبار پردازد، ..... و يا در انكار آن گويد، از اين سخن بگذريد كه حديث رافضيان است و .....، من البته به سوي خداي جليل و بزرگ از كساني كه مهر فاطميان را رفض مي خوانند، بيزاري مي جويم و درود خداوند بر خاندان رسول باد و لعنت و نفرين بر اين مرام جاهليت كه دشمنان كينه توز آنان دارند و .....)، اين موضوع را جمع كثيري از شعراء قديم و جديد نيز به نظم كشيده اند كه مجال ذكر همه آن

ص : 482

نيست كه از جمله نمونه آنها، قطعه صاحب بن عباد است كه مي گويد (....... با مهر علي هر گونه شك و شبهه بر طرف مي شود و دلها آرامش يافته و پاكي نژاد و حلال زادگي تو آشكار مي شود، و آنگاه دوستان او را ببيني كه همه با مجد و عظمت و افتخار و دشمنان او را با نسبي ناپاك و عاريه اي كه البته اين كينه و عداوت دليل و انگيزه و ريشه اي دارد و آن اينست كه ديوار خانه پدرش كوتاه و بي اعتبار است يعني و هر كس و ناكس به سوي مادرش مي روند .....) و باز سروده اي ديگر از آن بزرگوار : (....... دوستي علي بر حاضر و غايب واجب و قطعي است و هر آن كسي كه محبت او را به دل ندارد بداند كه مادرش بدكاره فاسق يعني فاحشه زناكار است.)، ابن مدلل گفته است: در حديثي از حذيفه يماني وارد است: (از علي مرتضي پرسيدم كه محبت و ولايت شما به چه دليلي ويژه و اختصاصي است، پس پاسخي را فرمود كه دلم از آن آرامش يافته و خرم و شادان شد، به اينكه خداوند مرا به اين فضيلت مفتخر نمود كه شيعيان مرا حلال زاده و بالاتر و شريف تر و برتر از دشمنانم كه نسل زنازادگان هستند قرار داده است و به اين فضيلت مرا امتياز بخشيد) و حديث ديگر كه از سلمان وارد است كه به روز رستاخيز كه همگان بايد به پاخيزند دشمنان علي را با نام مادر خطاب كنند و دوستان او را با نام پدر بخوانند چون دشمنان آن حضرت از نسل ناپاك و زاده زنا هستند و لذا از پدر او نام نمي برند تا رسوا نشود، و نسل دوستان آن حضرت پاك و طاهر حلال زاده بوده پس نسب او را آشكار مي نمايند. تا سرافراز گردد. (كلب گويد و اين فضيلت مولاي ما از عجايب حكمت حق و قانون ثابت و محكم و جاري خداوند جل جلاله است زيرا مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين مظهر همه خوبي ها و زيبايي هاي عالم وجود است و البته هر كس مطابق فطرت خود زيبايي، عطر، گل، عدالت و ..... خوبي هاي عالم هستي را مكروه دارد البته در ذات كثيف او خلل است و اگر دشمني نمايد اين خلل بيشتر و مؤيد نجاست بيشتر در اصل او و نوع شكل گيري نطفه او مي باشد و به عبارتي اين قانون عقلي و حكم جاري خداوند است و به همين دليل در حرامزاده اين سه صفت ميل به حرام، آزار، دشمني با اهلبيت ثابت است).

ص : 483

غديريه ابن منير طرابلسي: (473-548)

(آيا شايسته است كه با خاندان اميه مهر ورزم و گويم كه آنها خاندان پاك و خجسته و تابناك هستند و سپس بيعت حيدر را منكر شوم و راه او را كنار گذاشته و طرفدار عمر شوم، راويان حديث صحيح را دروغگو خطاب كنم و ظهور مهدي موعود را خرافه بدانم، اگر حديث غدير را گواه آورند، سندش را بي اعتبار خوانم و روز غدير جامه كهنه بپوشم و در گوشه اي غم زده بنشينم، و چون ياد صحابه در ميان آيد بگويم كه پير (تيم) بر همگان مقدم و بعد از آن جانشين او عمر بر همه مقدم باشد و سپس بگويم كه او هرگز تيغ كينه بر سر خاندان رسول بلند نكرد و يا هرگز زهراي بتول را از ميراث پدر محروم نكرد و يا گويم يزيد هرگز شراب نخورد و هرگز در راه فجور قدم برنداشت و يا بگويم چه كسي گفت شمر لعين حسين را كشت يا كجا ابن سعد راه خيانت رفت و آنوقت در روز عاشورا موي سر خود را شانه بزنم و زلف خود را حلقه حلقه آويزان نمايم و به شكرانه آن روز روزه بگيرم و جهت بركت چند روز به آن اضافه كنم. و يا جامه نوين پوشم و لباس عيد از صندوق برآرم، پس شب تا سحر نخوابيده و پسته و فندق برشته كنم و صبحگاهان سر و صورت خود بيارايم و شادباش گويان با شاميان خبيث مصافحه كنم، و يا در رهگذر ايستاده و سر وصورت دوستان بيارايم، ترتيزك خورده و ماهي بي فلس كباب كنم و سفره خود رنگين نموده و گويم به به از اين كباب و به به از آن سبزي خوش خوراك و به هنگام وضو برخلاف حكم قرآن بجاي آنكه پاي خود را مس نمايم آنرا بشويم و در سفر بر كفش خود مسح كشم و در نماز با صداي بلند آمين گويم و با ديگران هم نوا گردم، تسنيم قبور (خرپشته كردن را) سنت شمارم و به گورستان تپه هاي دوپهلو بيارايم و آنگاه روز رستاخيز كه برپا شود و چشمها در تب و تاب آيد و نامه اعمال منتشر شود و آتش دوزخ هراسناك شعله بركشد، گويم بار خدايا اين شريف مرتضي بود كه مرا از راه حق بدر كرد، پس مرا گويند دست شريف خود را بگير و با او به جانب سقر حركت كن، در همان آتشي سوزان كه نه پوستي بر جلد و نه گوشتي بر استخوان بماند. وارد شو. .....، البته در آن زمان كه زبان به عذرخواهي و توبه گشوده شود خداوند بخشايشگر و آمرزنده است مگر براي آن حرامزاده خبيثي كه حق وصي را اقرار نكند و محبت او را منكر شود .....). اين قصيده بديع بنام (تتريه) معروف است .....، بر اين سبك يعني قصيده (تتريه) ابن منير، در قبل و بعد از او فراوان سروده اند از جمله:

ص : 484

1. سعيد بن هاشم خالدي و برادرش ..... (كه آورده اند آن دو نفر مجتمعاً شريف زيبدي را ثنا نمودند، ولي صله و جايزه اي نديدند، پس زماني كه شريف عزم سفر داشت، اين دو برادر بر او وارد شدند و اين قطعه شعر را سرودند: ..... سوگند به خداي رحمان و نعمت هاي بي حد او كه اگر شريف به مسافرت رود و به اين دو بنده خود توجهي نكند، با بني اميه در ضلالت و گمراهي همراه مي شويم و خواهيم گفت نه ابوبكر غاصب خلافت بود نه عمر تباهكار و ستمكار و نيز خواهيم گفت كه معاويه اميرالمومنين بود و كساني كه بدخواه او هستند كافر و ظالم مي باشند. و طلحه و زبير دو نفر دانشمند سعادتمند هستند و مي گوئيم كه يزيد نه تنها حسين را نكشت بلكه حتي فرمان قتل او را نيز صادر نكرد، بلكه اين جرمها همه به گردن شريف است كه ما را روانه سقر نمود كه پائين ترين درجات دوزخ و جهنم است .....، كه با شنيدن اين اشعار از آنها، شريف تبسم و خنده اي كرد و جايزه آنان را عطا نمود.).

2. شريف حسن بن زيد همان زيد شهيد و مظلوم، بر وزير خود غضب نموده و او را روانه زندان كرد و وزير در نامه اي خطاب به شريف چنين اشعاري را سرود و فرستاد:

(....... سوگند خوردم كه نيكان امت را آشكارا دشنام گويم و تا عمر دارم به راه مذهب شيعيان نروم و در هنگام وضو با كف دستم پشت كفش خودم را كه به مذهب شيعه حرام و به مذهب اهل سنت جايز است، اگر چه بر مردار سگ پا نهاده باشم، مسح كنم.....).

3. ابوالحسن جزار مصري به شريف شهاب الدين كه در وعده خود براي عطا به او تاخير نموده بود، در شب عاشورا چنين نوشت و ارسال كرد:

(بخداي فرد صمد سوگند كه اگر (شريف شهاب الدين) با فوريت عطاي موعود خود را براي من نفرستد، فردا با دست پرخضاب و چشمي از سرمه سياه چون ناصبيان خبيث به مبارك باد او مي روم. و البته گناه اين كار جنون آميز من به گردن شريف است كه از فرط ستم او، من اينكار را انجام مي دهم و او باعث شد كه من ناصبي گرديده و مجد و شرافت و بزرگي خود را نابود و در ماه عزا حسين از دشمني با دشمنان اهلبيت دست بردارم.

ص : 485

4. قاضي جمال الدين علي بن محمد عنسي به خدمت شريف زمان خود نوشت (...... به خانه كعبه قسم مي خورم و يا به اهل بيت خداوند (آل الله) كه سروران بشريت هستند كه اگر شريف درخواست مرا در عطا اجابت نكند، قلاده اطاعت ابوحنيفه آن مفتي اعظم بلند مرتبه را در گردن خود خواهم انداخت و سر بر فرمان او مي گذارم، حتي اگر گويد كه شراب قرمز حلال است، آن را خواهم خورد ..... ودر خصوص جناياتي كه آن دشمنان اهل بيت مرتكب شدند گويم: تيغ آنان تيغ قضا و دست آنان دست قدر مي باشد ..... و تمام اين ناصبيان و معانديدن را پاك و مقدس مي شمارم .....، و مردم عوام و ساده دل را با طرح سوالات مشكل به فتنه و گرفتاري مي اندازم و آنگاه موي سر و صورت خود را خواهم تراشيد و سبيل خود را بلند خواهم كرد ..... و دست بر سينه قرار داده و مانند غير شيعه نماز خواهم خواند و آن را براي گمراهي عوام، سنت پيامبر معرفي مي كنم .....).

5. با همين سبك و روش ابوالفتح سبط ..... به شريف، محمد بن مختار نوشت كه .....

زندگاني شاعر: او ابوالحسين ..... احمد بن منير ..... ملقب به عين الزمان و مشهور به رفاء، يكي از پيشوايان ادب و در طبقه اعلي از قافيه پردازان شعر عربي است، از خصايص او اشعار فراوان است كه او در مدح اهل بيت سروده است كه نام او را جاويدان ساخته و .....، او با شجاعت تمام فضايل عترت رسول خدا را در بين امويان منتشر ساخته و بدون هيچ ترس، دشمنان و بدخواهان اهل بيت را با عتاب و درشتي مخاطب مي ساخته و لذا با ناسزا و دشنام شاميان روبرو و به انواع تهمتها متهم گرديد از جمله او را دشمن صحابه، بدزبان، رافضي و ..... مي ناميدند اما فضايل آشكار او همه را، به ستايش و تمجيد وادار نموده است او حافظ قرآن و احاديث بود و .....، ابن عساكر در تاريخ شام مي گويد كه (....... او قرآن مجيد را حفظ و ..... به پرداختن شعر و قصيده پرداخت، رافضي بود و خبيث و به مذهب اماميه مي رفت فراوان هجو مي گفت) .....

..... بوري امير دمشق مدتي او را در زندان محبوس نمود و مي خواست زبان او را قطع كند كه يوسف بن فيروز شفاعت كرد .....، پس او را تبعيد نمود و در زماني كه اسماعيل فرزند بوري به امارت رسيد به دمشق برگشت، پس اسماعيل فرزند بوري هم بر او خشم گرفت و مي خواست كه او را بر دار كشد كه فرار كرد .....و در حلب چشم از جهان فرو بست)، ..... ابن خلكان گويد، قبر او را زيارت كردم بر آن نوشته بود (....... آنكه

ص : 486

مزارم را ببيند به خاطر بياورد كه او هم چون من روزي اسير خاك خواهد شد و خدا رحمت كند آن كسي را كه به ديدار من بيايد و به من خطاب كرده و گويد خدا ترا رحمت كند)، (كلب گويد اي ابن منير بزرگوار، ما سعادت زيارت مرقد تو را نداشتيم ولي از راه دور مي گوئيم خدايا به حق ذات اقدس خودت و به حق آبروي مقدسين درگاهت كه بالاترين آنها محمد و آل محمد هستند جناب ابن منير را رحمت فرموده و ما را در دنيا و آخرت رستگار و در جوار محمد و آل محمد با او ساكن و در درجات عالي بهشت متنعم فرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه قاضي ابن قادوس (551):

(..... اي سالار خلفاء ..... اگر مردم براي ساقي حجاج تكريم و عظمت قائل شوند تو ساقي كوثر هستي كه مجد و عظمت تو در مقايسه با فضيلت آنان قابل قياس نيست، تو پيشواي محبوب و تو شفيع دوستان خود در روز محشر هستي، تو سرور خاندان محمد مصطفي يعني احمد هستي و پدر شبير و شبر و برنده گوي سبقت از ديگران در روز درخشان غدير، تو در هم كوبنده غوغا كننده گان جنگ بدر و مقابله كننده با يهود كينه توز بني نضير و خبير بودي، .....)،.

شرح حال شاعر:

قاضي جلال الدين ابوالفتح محمود بن قاضي، اسماعيل بن حميد معروف به ابن قادوس ..... از ممتازان ادب ..... و سرور شاعران عصر خود و در خدمت علويين مصر و در مسند قضاوت آنان قرار داشت.....، و قاضي فاضل نيز افتخار شاگردي او را داشت و او را ذوالبلاغتين يعني هنرمند در نظم و نثر خطاب مي كردند و ديوان شعرش در دو جلد تدوين گرديده است ..... و اين ترجمه قسمتي از سروده هاي مذهبي او است كه در كتاب مناقب ابن شهر آشوب نيز نقل گرديده است (....... اين همان بيعت رضوان است كه با كلمه تقوي استوار شد و نص جلي از آن پرده برداشت و به اين دليل، جد تو رسول خدا در حق علي سفارش ولايت كرد، با آنكه پسر عموي او بود، تا همه به سوي او روند و نيز حسين ولايت را به فرزندش علي داد، با اينكه از برادرش حسن آن را به ارث برد و نسل هر دو آنها از رسول خداست، .....).، و نيز درباره حضرت سجاد سروده است (....... تويي آن پيشواي دادگستر كه جبرئيل مهار براق جد بزرگوار تو را در معراج در دست داشت و از

ص : 487

دو جهت نسب عالي تو به سروران دنيا و آخرت مي رسد يعني علي آن پيشواي طاهر و زهراي بتول آن پاك نهاد، كليد گنجيه هاي علوم دانش غامض و پيچيده خدا، شما هستيد و بيان حلال و حرام خداوند در گفتار شماست، البته فرشتگان خداوند، وحي را مي رسانند ولي شرح و تاويل آن با شما است.....).

غديريه ملك صالح شهيد: (556-459):

(....... اي كه بر مركب جهل و ناداني سوار هستي، حيرت و سرگرداني را از خود دور نما و ببين اين معدن هدايت را كه مزار او در كوفه قرار دارد كه چگونه تابناك و درخشان است، آن كسي كه خورشيد به بركت وجود او رجعت نمود تا فضيلت نماز را دريابد و فرشتگان گواه باشند و در روز غدير كه رسول خدا در جمع حاضران او را معرفي كرد و دست او را بلند نمود و فرمود كه هر كه را من سرور و مولا هستم، اين علي هم مولا و سرور اوست و اين فرمان من هم، از سوي خداوند است، و دروازه قلعه خيبر را به نيروي ايمان از جا كند و به دور انداخت، با آنكه از روزه جسم او ناتوان گرديده بود، او همان شير خدا و رسول است كه لرزه بر اركان دژ خيبر انداخت و دلهاي يهود از ترس او به طپش افتاد، روح الامين در آسمان فرياد برآورد اينست وصي و اينست احمد پاك گوهر و آن زمان كه آب فرات سر به طغيان برآورد و همگان از ترس هلاكت به او پناه بردند، امر فرمود فرات را، كه آب خود فرو ببر، پس اجابت كرد به حدي كه ريگهاي فرات از صولت و عظمت فرمان او آشكار شدند .....) و در قصيده اي ديگر نيز حضرت علي عليه السلام را چنين مي ستايد (....... علي بود كه در كشاكش جنگهاي فراوان و هولناك بر دشمنان خدا و رسول هجوم آورد و نه عقب نشيني كرد و نه از كثرت و قدرت دشمنان لرزه بر اندام او افتاد، چه غمهاي فراواني كه از دل برادر خود مصطفي زدود، در آن زمان كه حادثه ها و بلاها در كمين بود، آري البته ميان آن كسي كه از خود رسم و شيوه فرار از جنگ را به يادگار قرار داد، با آن كسي كه در پيكار چون كوه استوار بود تفاوت از زمين تا آسمان است، مقام و منزلت او را خداي رحمان در سوره هل اتي آشكار و جود و كرم و سخاوت او را ستايش و تمجيد كرد، پس به دامن ولايت او چنگ بزن، همان علي كه فرمود سلوني (از من سوال كنيد) تا اسرار علوم پنهاني را بر شما آشكار سازم و جز او كسي را توان و قدرت اين ادعا نبود، نه اينكه پيرو آن كسي باشي كه مي گفت بر شما رئيس شدم ولي بهتر از شما نبودم، پس اگر راه كج رفتم، مرا به راه راست هدايت كنيد (يعني كلام و گفته

ص : 488

خليفه اول ابوبكر)، آري اگر كساني بودند كه به او حسادت نمودند به مقام او معترف نشدند، اين دوستان او هستند كه به بزرگي حق او اعتراف دارند، به روز غدير فضيلتي عظيم داشت كه رسول خدا در ميان جمع مسلمانان دست او را بلند كرد .....). و نيز باز در قصيده اي ديگر: (....... اكنون كه گرد سفيد پيري بر سرت آشكار شد ..... به سوي خداوند برو، و از همت برگزيدگان درگاه او شفاعت بگير كه آنان صاحبان خير و بركت هستند، يعني محمد كه خاتم رسولان خداوند است كه حكيم عرب (قس) و امير عرب (ذي يزن،) مژده رسالت او را به مردم دادند، ..... پس به دامن ولايت او چنگ بزن كه او هم ذخيره دنياست و هم ذخيره آخرت، و نيز آن صالح ستايش شده يعني ابوالحسن علي، آن هدايت گر خلايق و وصي آن حضرت، و حافظ جان او و نگهبان و ياور او از كيد و مكر دشمنان تبه كار، كه در روز غدير رسول خدا سفارش او را به خلايق نمود نه ديگران را، به طوري كه همه شاهد و گواه آن بودند و فرمود اين است علي وصي من و جانشين من و داناي هر حلال و حرام، گفتند پذيرفتيم و چون آن حضرت از جهان رحلت كرد، هنوز پيكر او بر زمين بود كه راه خيانت را در پيش گرفتند .....). و در قصيده اي ديگر (....... من پيرو علي هستم و تا ابد در جنگ و ستيز با دشمنان او خواهم بود .....، من پيرو آن علي هستم كه در تمام عمر خود، به امور پست مايل نگرديد، من بنده و عبد ساقي كوثر علي هستم كه به روز رستاخيز دوستان خود را از حوض كوثر و آب حيات جاويدان بنوشاند، من بنده و عبد، حلال مشكلات يعني علي هستم كه هر امر صعب و دشوار، بواسطه او سهل و آسان خواهد شد، آن بزرگواري كه (فارس يليل) يعني عمر بن عبدود كافر را به خاك مذلت و هلاكت انداخت كه فرشتگان آواي تكبير برآوردند، آن سروري كه خداوند جهان او را انتخاب كرد و به برادري با رسول خدا بالا برد و رفعت داد، سوگند كه در شب هجرت، تنها او خود را در معرض كشته شدن قرار داده و جان خود را فداي رسول حق نمود، بجان خودم سوگند كه در روز غدير خم، رسول خدا جز او را لايق وصايت نديد، .....)، و نيز باز در قصيده اي ديگر: (..... نظاره كن كه چگونه آن گروهي كه با رسول خدا پيمان بستند تا با آل او مهربان باشند، در عمل راه خيانت و حيله را در پيش گرفتند، اموال رسول خدا را با حيله به غارت بردند و بر كردار و عمل او كه بر وحي خداوند منطبق بود ايراد گرفتند (كلب گويد و اين عمل به منزله آن بود كه در زمان حيات رسول خدا بر خدا و رسول و بر قرآن مجيد ايراد گرفته باشند منظور آن

ص : 489

بزرگوار انجام بدعتها بر خلاف سنت رسول خدا و عصيان بر وصي او علي بن ابي طالب ارواحنا فدا بوده است .....) و از دستور او سرپيچي و بر اوامر او عصيان كردند، و در حق اين اميرمومنان علي كه سرور خاندان او بود و در روزگار همتا و شبيه نداشت و به هنگام سخن در دانش او و به وقت جود و كرم در بخشش او و به وقت رزم و جهاد در سلحشوري او مثل و مانندي وجود نداشت ظلم و ستم نمودند، همان برادر رسول خدا از ميان تمام امت و همان امين آن سرور در ودايع نبوت كه به محبت و ولايت او رسول خدا فرمان داد و تاكيد نمود ولي برعكس چنان كردند كه گويا رسول خدا آنان را به نزاع و ستيزه با آن حضرت امر كرده و دستور داده بود، و با گمراهي تمام آئين اعتدال يعني اسلام پاك را با كتمان حقايق، ناقص فرض كردند، با آنكه اين دين در روز غدير با نص خداي تبارك و تعالي در قرآن در حد كمال مطلق خود بود .....).

شرح زندگاني شاعر: او ابوالغادات، ملك صالح ..... طلايع بن رزيك ..... كه اصل او از شيعيان عراق است و او از جماعتي است كه خداوند سبحان دين و دنيا را براي ايشان جمع نمود و افتخار و سعادت دو سرا را نصيب آنان فرمود، دانشي نافع و سلطنتي دادگرانه، او هم فقيهي ممتاز ..... و در عين حال وزيري دادگستر بود كه قاهره مصر به اوصاف دادگرانه او مي بالد و ..... دولت فاطميان و مردم، ازحسن تدبير و انتشار امنيت و دوام صلح و صفا ..... او بهره مند بودند .....، وزيري با كفايت كه در اقتدار در شمار پادشاهان محسوب مي گرديد و با لقب ملك صالح مشهور و معروف گرديد .....، و گذشته از تمامي اين اوصاف، خودباختگي او در ولايت اهل بيت و ائمه اطهار و نشر آثار و دفاع از حريم آنان، با دست و زبان و قلم كه جملگي، بر فضل و مرتبت او مي افزايد، او فقها را در محضر خود احضار و در مسئله امامت و قضا و قدر با آنان مناظره مي كرد و در نصرت و ياري تشيع چون آتش گداخته بود .....، تاليفي بنام (الاعتماد در رد اهل عناد) دارد كه متضمن امامت علي اميرالمومنين است و ديوان اشعار در دو جلد و .....، تا آنجا كه سعيد بن مبارك، آن نحوي بزرگ متوفي 569 تنها يك بيت از اشعار او را در بيست جزوه شرح نموده است، .....، او هر ساله اموال فراواني را به مشاهد مشرفه ارسال مي نمود تا در ميان علويين تقسيم شود و نيز براي اشراف و بزرگان مدينه و مكه لباس و ساير مايحتاج آنان را مي فرستاد .....، او آبادي (مقس) را وقف نمود تا دو سوم درآمد آن نصيب اشراف از فرزندان امام حسن و امام حسين باشد و .....، و آبادي هاي بلقيس و حبش را نيز در مصارف خيريه وقف كرد

ص : 490

.....، در تمام دوران حيات با بركت خود پيكار با فرنگيان را در دشت و دريا رها نكرد و هر سال سپاهي پشت سپاه ديگر به سوي آنان گسيل مي كرد، ..... و با وجود تمامي اين مفاخر، به فوز شهادت نيز نايل آمد و در روز دوشنبه نوزدهم ماه مبارك رمضان در دهليز كاخ خود بي خبر مورد هجوم قرار گرفت و به شهادت رسيد .....، ابن اثير در تاريخ خود آورده است كه ..... (مضمون) (....... كه ملك صالح وزير سلطان عاضد علوي پادشاه مصر بود ..... و با درايت او به سلطنت رسيد ..... و دختر خود را به عقد عاضد درآورد و درباريان از جمله عمه عاضد بر او شورش نمودند و عمه عاضد گروهي را كه در راس آنان شخصي به نام (ابن الداعي) بود را تحريك كرد تا او را ترور نمايند و آنها در راهروي قصر كمين و چون او را يافتند با كارد ضربات مهلكي را بر او وارد نمودند، با اين وجود همراهانش او را به داخل بردند و هنوز رمقي بر تن داشت پيام براي عاضد فرستاد و او را سرزنش كرد عاضد اظهار بي اطلاعي از توطئه عمه خود نمود، پس ملك عادل به او پيام داد اگر چنين است عمه خود را به من تسليم كن تا انتقام بگيرم عاضد چنين نمود پس ملك او را به قتل رسانيد و سپس وصيت كرد كه وزارت را به فرزندش رزيك ملقب به عادل تفويض نمايد و پس از آن به جهان باقي رحل اقامت گزيد (رحمت الله عليه) ..... ملك صالح اشعار شيوا و رسايي دارد كه گواه فضل بي كران او است از آن جمله در افتخارات خود مي گويد: (....... دانستيم كه متاع دنيا و مطامع آن فاني است و آنچه كه مانند نام نيك در دنيا باقي و پايدار است همان پاداش پروردگار در آخرت است، ما بذل و عنايت خود را با صولت و سطوت آميخته نموديم، مانند ابربهاري كه سيلاب باران آن با رعد و برق همراه است، آنگاه كه پا به ميدان رزم قرار دهيم جفت جفت به خاك هلاكت اندازيم ..... و چون به صلح و وفا، دادگستري نمائيم، بنده و آزاد در مرغزار ما در عيش و نشاط هستند)، صالح مردي كريم بود .....، او مذهب اماميه داشت و بر روش علويين مصر نمي رفت و آن هنگام كه عاضد را به مسند خلافت نشانيد و در مراسم شركت نمود، هلهله و غوغاي عظيمي برخاست كسي از او پرسيد براي چه مردم چنين مي كنند، او جواب داد فكر مي كنم اين مردم بي خرد با خود مي گويند كه خليفه قبلي نمرد تا آنكه ديگري را به جاي خود قرار داد و نمي دانند كه شبان و چوپان آنان من هستم كه اختيار آنان در دست من است و آنان را به هر سمت كه سعادت آنان است سوق مي دهم .....، (كلب گويد رحمت و رضوان و بهشت خداوند بر مولايمان اميني باد كه فصول اين كتاب معظم

ص : 491

را، به گلستان گل و ريحان تبديل نموده، كه در هر قدم و هر صفحه آن، اين عزيز زهرا و علي در آغوش خود قسمتي از فضايل آل محمد عليهم السلام را مانند برگهاي گل جمع آوري و بر وجود محبان و شيعيان محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و عجل فرجهم بذل مي نمايد و در واقع به منزله آن است كه او برگهاي گل را قدم به قدم جمع و به وجود آنان نثار مي فرمايد، خداوند همه ما را از دست ساقي كوثر علي مرتضي عليه السلام سيراب و از شفاعت آن حضرت برخوردار فرمايد به حق برادر آن حضرت يعني محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين). مقريزي در كتاب خطط خود آورده است كه (..... ملك صالح قبل از رسيدن به مقام وزارت در مصر از محرومان جامعه بود، او با جماعتي از بي نوايان به زيارت مشهد و مزار علي بن ابيطالب رفت و در آن زمان توليت با سرور سادات (ابن معصوم) بود، شبي ابن معصوم در خواب به محضر مولا علي عليه السلام مشرف مي شود و امام به او مي فرمايد كه امشب چهل نفر از بي نوايان به زيارت آمده اند، در ميان آنان مردي است كه نام او طلايع بن رزيك است او از بزرگان و دوستان ماست، به او پيام بده كه (برو به مصر و ما تو را والي مصر قرار داديم)، پس صبح آن شب جارچي ابن معصوم، در ميان زائران فرياد كرد كه در ميان شما كدام يك طلايع بن رزيك است، به پا خيزد و به ملاقات ابن معصوم شتاب كند پس طلايع به شتاب به خدمت ابن معصوم شرفياب شد و عرض ادب كرد پس سيد (ابن معصوم) ماجراي خواب شب قبل و پيام علي عليه السلام را به او گفت و طلايع روانه مصر گرديد و پس از آن كارش بالا گرفت تا والي مصر شد و آن زماني بود كه نصر بن عباس، وزير خائن اسماعيل بن ظافر خليفه فاطمي، بر او شورش كرد و او را به قتل رسانيد، پس اهل حرم خليفه به منظور خونخواهي از وزير خائن نامه ها نوشتند و موهاي سر خود را كوتاه و در بين نامه ها براي هر كس كه اميد داشتند كه به خونخواهي خليفه و امداد آنان قيام نمايد، فرستادند پس طلايع مردم را (پس از دريافت نامه) گردآوري نمود و به عزم انتقام از وزير، عازم قاهره گرديد و چون به شهر نزديك شد وزير فرار كرد و طلايع بدون جنگ و خونريزي وارد شهر شد و لباس وزارت بر تن او انداختند و او با لقب (ملك صالح) و (فارس مسلمين يعني يكه سوار مسلمانان) و (نصيرالدين) مفتخر گرديد، صالح در آزادي و امنيت كشور تلاش فراوان بكار برد و راه و روش صحيح و عادلانه در پيش گرفت و (مقريزي پس از آنكه واقعه شهادت او

ص : 492

را مذكور مي نمايد مي گويد)، او مردي كريم، شجاع، فاضل و ..... در فضل و خرد و سياست و تدبير يكتا مرد زمان خود بود ..... بر نمازهاي يوميه خود اعم از واجبات و مستحبات مواظبت مي كرد و در تشيع بسيار سرسخت بوده و تعصب مي ورزيد، ..... از جمله اشعار او در باب اعتقادات (....... اي امتي كه بطور آشكار به راه ضلالت و گمراهي رفتيد و اعتراف و انكار شما يكسان شده است و گفتيد كه معاصي جز به تقدير خداي جهان صورت نمي پذيرد، آيا نمي داني اگر چنين باشد خداي شما خود مانع اجراي فرمان خواهد بود (كلب گويد يعني العياذ بالله خود مجبور مي كند و بعد نهي مي نمايد مي گويد آن را انجام نده؟!!! و سپس دوزخ را براي آنان مهيا نمايد .....، اگر سؤال نمائيم آيا دشمنان علي عليه السلام مغز ندارند پاسخ آن است چرا مغز دارند ولي پيرو الهامات شيطان هستند كه (اغويتني) گفت و طغيان خود را سرپوش گذاشت و (ابي و استكبرو كان من الكافرين) و آتش جاويد را پذيرفت ولي دست از شرارت برنداشت تا دوستان خود را نيز در روانه شدن بسوي دوزخ خلد همراهي نمايد به عكس حضرت آدم كه براي خطا خود توجيه نياورد بلكه زاري و توبه را براي بخشوده شدن تقديم خداوند نمود الا لعنه الله علي الظالمين) حاشا و كلا كه پروردگار ما از كبيره و فحشا نهي كند و هم خواهان آن باشد.....)، و قصيده اي ديگر به نام (جوهريه در رد قدريه) سروده است، (كلب گويد نقل كرده اند كه مومن در آن ايامي كه دوست دارد به سوي خدا پر خواهد كشيد)، و لذا مي گويند در آن شب كه صبحگاهان آن به قتل رسيد گفت، در اين شب امام علي بن ابي طالب به تيغ كين مضروب شد، آن گاه فرمان داد تا مقتل امام را قرائت كنند، پس غسل كرده و با يكصد و ده ركعت نافله، شب زنده داري كرد صبح بيرون رفت تا بر مركب سوار شود، پايش لغزيد و عمامه اش افتاد و در اين زمان اضطرابي به او دست داد و در دهليز وزارت خانه نشست .....، مردي به او گفت اين وقايع نشانه هاي شومي است و بايد به فال بد گرفت و او را از رفتن نهي كرد، پس نپذيرفت و فرمود فال بد زدن القاي شيطان است، من حركت خواهم كرد پس حركت نمود و كار او چنان شد كه آمده است، ..... ..... ابن الظاهر درباره مشهد سر امام حسين كه در مصر واقع است گويد (كه طلايع بن رزيك معروف به ملك صالح، اراده نمود تا سر مبارك امام حسين را از عسقلان كه گاهگاهي مورد هجوم فرنگيان قرار مي گرفت به مصر منتقل نمايد ..... پس همين مكان فعلي (در محله قصر) را مهيا كرده و دستور داد آن ار با رخام بنيان نمودند و سر مبارك به

ص : 493

آنجا منتقل شد و اين واقعه در سال 549 دوران خلافت فائز و بر دست طلايع جاري شد، و حكايتي شنيده ام كه برخي آن را گواه شرافت اين سر مبارك مي شمرند، گفته اند: در زماني كه سلطان محمد ناصر، منطقه قصر را تصرف نمود، خادمي را به او نشان دادند كه در دولت مصريان كليد دار گنجينه هاي قصر بود و .....، او را گرفتند تا از طريق شكنجه به اقرار وادار نمايند، پس به بدترين نوع شكنجه در آن زمان كه قراردادن سوسكهاي سياه روي سر محكوم و بستن آن بود اقدام نمودند و اين شكنجه به حدي وحشتناك بودكه كسي طاقت آن را نداشت زيرا سوسكها ساعتي نمي گذشت كه ملاج محكوم را سوراخ كرده و محكوم با شكنجه كشته مي شد واين بالاترين شكنجه ها بود، پس اين بلا را چند بار بر سر آن خادم آوردند ديدند نه تنها او ناله و احساسي نداشت بلكه بر عكس مي ديدند كه سوسكها همگي و در هر بار مرده اند، سلطان او را احضار كرد و با اصرار راز آن را پرسيد، پاسخ داد من هيچ علتي براي اين امر عجيب نمي بينم مگر براي اين موضوع كه چون سر مبارك امام حسين را آوردند من هم شركت كردم و آن را بالاي سر خود حمل نمودم، پس سلطان گفت آري راز عظيم تر از اين چه خواهد بود، پس او را بخشيده و آزاد كرد .....) و شعراني در مختصر تذكره قرطبي آورده است كه (....... به تحقيق معلوم شده است كه طلايع بن رزيك بعد از آنكه مشهد راس الحسين را در قاهره بنا كرد، سر مبارك را با هزينه چهل هزار دينار به آنجا منتقل نمود و خود شخصاً با تمام سپاهيان خود از شهر خارج شده و با سرو پاي برهنه، حاملان سر را استقبال كرد و اينك سر مبارك داخل برنسي از حرير سبز، ميان گور بر روي يك كرسي از چوب آبنوس قرار دارد و در حدود نيم اردب (معادل سي و دو من) عطريات در داخل گور فرش كرده اند و اين اطلاعات به وسيله خادم مزار در اختيار من قرار گرفته است .....)، حضرت علامه اميني فرمايد (....... مشهد راس الحسين كه به فرمان طلايه بنيان گذاري شد در سال 740 هجري در آتش سوزي ويران شد و تا اين زمان مكرر تجديد بنا گرديد و اخيراً در كنار آن مسجد جامعي تاسيس يافته ..... و از بناي قديمي تنها همان قبه اي كه بر فراز مقام امام است باقي مانده، چنانكه امروز مشاهده مي كنيم و اين همان جامع معروف است كه بنام سرورمان حسين (جامع سيدنا الحسين) شهرت دارد.

ص : 494

ولادت، وفات، مدايع و مراثي:

ملك صالح در سال 495 ديده به جهان گشود، (مضمون) از ملك صالح فرزندي ستوده كردار به نام رزيك بن طلايع ملقب به ملك ناصر (عادل) به جاي ماند كه پس از پدر بزرگوارش، مدت شانزده ماه و چند روز پست وزارت را عهده دار بود و پدرش سفارش كرده بود كه در اوضاع وزارت خانه، خصوصاً نسبت به منصب (شاور فرمانده سپاه) تبديل و تغييري ندهد، چون از عصيان و شورش آنان در امان نخواهد بود و اتفاقاً توصيه پدر صحيح و بجا بود .....، عادل (به تحريك نزديكان خود) حكم عزل او را صادر كرد و براي او ارسال نمود و شاور به عوض تمكين، سپاهي عظيم تجهيز و به سمت قاهره هجوم آورد ملك عادل با نزديكان خود از قاهره گريخت اما بالاخره گرفتار و مقتول گشت و شاور بر بلاد مصر مسلط گرديد، .....

غديريه ابن عودي نيلي:

(....... تفسير تين و زيتون در قرآن، خاندان محمد است و هم درخت طوبي و بهشت عدن كه آنها هستند، و هم حوض كوثر، لوح و قلم، سقف مرفوع معظم كه آنها هستند، حقيقت آل عمران، سوره حج و نساء، سوره سبا و ذاريات و هم مريم و نيز طه و يس، سوره هل اتي، نحل و انفال، اگر بتواني به معاني آن دست يابي آنها هستند و هم آيت كبري، حقيقت ركن و صفا و حج خانه خدا و به روز رستاخيز، كشتي نجات از بلايا هستند و هم حبل الله المتين كه نگسلد، و هم جنب الله هستند در ميان خلق، و هم عين الله هستند در ميان مردم، و هم آل الله هستند با ارج و محترم، و آنها هستند ساكن بر بلندي هاي اعراف كه ما بر راه و شريعت آنها روان هستيم، آخرين هدف و بالاترين مقام آنان را از قرآن سوال كن تا ترا خبر نمايد، به روز حشر و رستاخيز اگر بر حوض كوثر راه يابي تنها به ولايت آنان از آب حيات گوارا سيراب گردي و اگر شمع وجودشان نبود، خداي بزرگ نه آسمان و نه زمين را نمي آفريد و حضرت حوا و آدم به زمين هبوط نمي نمودند .....، در زير سايبان عبا به مباهله نشستند، دشمنان از هراس عذاب، لب از سخن بستند، جبرئيل كه زير عبا جاي گرفت بر ميكائيل مباهات و افتخار مي كرد، در عالم هستي چه كسي هم پايه اوست كه جبرئيل امين خادم اوست.، و كيست كه در فضل و رهبري مانند آنان باشد با آنكه معلم قرآن هستند، پدر آنان اميرمومنان، جد آنها پيامبر اكرم، همان هادي مصطفي، دين حنيف اسلام را ياور و همراه، و تقوي الهي

ص : 495

را پايه گذار بودند، به امر خدا قيام كردند، ابراهيم فرزند رسول دايي آنها، فاطمه دختر پيامبر مادرشان، جعفر طيار كه در خلد برين به پرواز درآيد عموي آنان، پس من براي رضاي خداوند جهان آفرين از قومي كه بر هلاك و نابودي آنان با هم متحد گرديدند، اعلام تنفر نموده و بيزاري و برائت مي جويم پس واي بر اين مصائب كه به آنان وارد آمد، ..... آري بياد آور كه چگونه دشمنان خدا در كربلا با هم متحد شدند و حسين و ياران او را از آب زلال دريغ نمودند در حالي كه شط فرات مالامال از آب بود ولي آنها به آن عزيزان درگاه خداوند با لب تشنه، جام مرگ نوشاندند.، آري آنها از خاندان محمد انتقام گرفتند و براي خوني كه علي در راه خدا در بدر و احد و ....، از اقوام كافر و مشرك آنان بر زمين ريخت، و آنها به رسم جاهليت انتقام جويي كردند، گويا كه خاندان محمد مسلمان نبودند، آنها را كشته و روي هم انباشتند، گويا هيزمهاي بيابان طف را جمع مي نمودند، حيوانات وحشي همه حلقه ماتم زدند و پرندگان آسمان بر فراز آنان سايبان شدند، عجبا كه مدعي شدند به خاطر اسلام با شمشير خود آنان را شهيد كردند و ادعا نمودند كه به خاطر ديانت، آنان را در خون كشيدند، و البته خاندان اميه در كربلا قدم پيش ننهاد مگر با ياري پيشينيان كه راه را براي آنان هموار نمودند، آنها كجا مي توانند خون حسين را از دامان خود بشويند .....، آنان مي دانستند كه حق ولايت و رهبري با حيدر است و با اين وجود به او ظلم و جور روا داشتند و با ستم گري حق او را بردند و او را عقب راندند با آنكه پيشوا و رهبر بود، پس دومي اعتراف كرد كه اين بيعت (فلته) و تصادف بود و لذا گفت هر كه آن روش را تجديد كند بايد او را كشت، پس كار را به شوري افكند و آن را ميان شش نفر به گونه اي طرح نمود كه صاحب اختيار آن ابن عوف باشد و در واقع هدف اين شوري توطئه قتل علي بود ولي نگهبان او خداوند جهان آفرين بود و گر نه شير بيشه شجاعت كجا و كفتارهاي ترسو كجا، خورشيد درخشان كجا و اختران كم سو كجا.، شگفتا آنان با كدامين سابقه و احترام خود را با او برابر دانستند و آيا جز او كسي لايق خلافت بود ولي مقدرات بر وفق مراد آنان جاري شد و البته اراده خداوند در آزمايش، استوار و متين است، پس آنان عامداً و عالماً و با سرگشتگي و ضلالت به خداوند عاصي شدند و او را نافرماني كردند .....، به روز رستاخيز عذرشان به پيشگاه پيامبر چه خواهد بود اگر از آنان سوال كند چرا به علي خيانت كرديد؟، يا از آنان سوال كند بعد از من با برادرم و هم منزلت من چه كرديد و پاسخ چه داريد، آيا من از شما براي او

ص : 496

پيمان نگرفتم، پس چرا به عهد و پيمان او خيانت كرديد، و فرمان خداوند را پشت سر نهاديد و از اطاعت او خارج شديد پس چه بد عمل نموديد .....، به خون خواهي پدران خود فرزندان مرا كشتيد و داغ عار و ننگ بر پيشاني خود نهاديد، شما بي پدران دخترم را از ارث من محروم نموديد ولي خلافت را دست به دست ارث داديد، و گفتيد پيامبر براي فرزندش ارث نمي گذارد. آيا با اين تصور صحيح است كه اجنبي از او ارث برده و وارث او گردد، مگر بر اساس آيات قرآن ارث داوود به سليمان نرسيد، يا يحيي وارث زكريا نبود، پس چرا سيره و سنت پيامبران را شكستيد و اگر سليمان و يحيي ارث پيامبري بردند همانطور كه در مسئله ارث فتوي مي دهيد، پس چرا پيامبرزادگان ارث پدر نبايستي ببرند، و اين قانون است و البته هر كه مدعي نبوت شد با معجزه و گواه آمد، (البينه علي المدعي) و يا گفتيد حج تمتع و ازدواج موقت حرام است آيا اين سخن قرآن است يا از پيش خود آن را بهم بافته ايد، آيا زناكاران مورد عفو و اغماض بوده و آنكه ازدواج موقت نمايد بايد سنگسار و مقتول گردد، مگر اين آيه قرآن نيست كه فرمود (فما استمتعتم به منهن فاتو هن اجور هن) يعني (بعد از كاميابي از آنان پاداش آنها را بپردازيد)، آيا آيه اي ديگر نازل شد كه اين حكم را نسخ كرد يا شما خودسرانه حكم آن را نسخ كرديد و وقتي گفته شد همه پيامبران الهي، اوصياء خود را معرفي كردند، قبول كرديد ولي وصي او را نافرماني نموديد، كردار شما با سنت رسول خدا مخالف و فرمان رسول خدا با فرمان شما در تضاد، آري شما گفتيد رسول خدا بي وصيت درگذشت و حال آنكه وصيت كرد اما شما نپذيرفتيد، آيا او نفرموده بود هر كس در هنگام مرگ بي وصيت بميرد به آئين جاهليت مرده است، آيا فكر مي كنيد العياذ بالله رسول خدا به آئين جاهليت مرد؟ خير اينطور نيست بلكه اين شما بوديد كه به آئين جاهليت رجعت نموديد.، و آن كلام آن حضرت بود كه فرمود پيشوايي را بر شما امير نمودم كه شما را هدايت فرمايد، اما شما تكبر نموده و تبه كاري پيشه كرديد، و فرمود بارها و بارها گفتم و گفتم و او را بر همه امير و مقدم آوردم و شما خود گواه و شاهد بوديد گفتم كه منزلت علي به من مانند منزلت هارون است به موسي در خلافت، پس چرا او را كنار گذاشتيد .....، آري پس لعنت و نفرين خدا بر آن گروه كه در عداوت با مظهر خير و خوبي يعني علي عليه السلام، با يكديگر هم پيمان شدند و بدكرداري و تبه كاري را پيشه خود ساختند، و بر يعسوب دين ستم راندند و حق او را پايمال كردند ولي آن پاك مرد آزاده براي حفظ اسلام و

ص : 497

آينده مسلمانان، خشم خود را فرو خورد، آري رسول خدا به روز غدير نص ولايت را قرائت كرد و همگان را خطاب نموده و فرمود كه من از جانب خداوند پيام دارم كه فرمانش ابلاغ كنم، پس اينك مي گويم علي كارگزار امر خلافت است، پس راه او را پيش گيريد كه پيشواي شما او خواهد بود، پس گفتند به پيشوايي و حكومت وي راضي هستيم و او سرور و مولاي ما خواهد بود.، مصطفي درگذشت آن يك گفت آيا علي بر ما سرور و سالار باشد نه به لات و عزي سوگند هرگز، پس جمعي با علي در ستيزه شدند كه نه سابقه اي داشتند و نه در گروه مسلمانان مقتدا و سرور بودند، پس بر سفره و خوان خلافت خيمه زدند تا هر چه زودتر نوبت خود دريابند، پس با تصدي ناروا امر خلافت رسول خدا، حدود و سياست را به ناحق جاري نمودند و فتوا هاي ناروا دادند، و آن زمان كه اين شخص سخن آن شخص را زير پا قرار داد و آن يكي فرمان اين را نقض نمود، گويند اختلاف امت رحمت است و لذا يكي حلال نمود و ديگري حرام، عجبا آيا پروردگار بشر يكتا نيست آيا دين خدا كامل نبود كه اكنون مي بايست با دست ايشان كمال يابد، خدايا آيا شريعت تو براي آنان ناپسند بود، و اينان به عقل خود، شرع بهتري پايه نهادند يا كه نه، مصطفي فرمان حق را به تمام و كمال نگفت و يا برخي را گفت و برخي را نگفت شايد اينان انبيايي بودند كه مي بايست ظهور كنند و پس از آنكه رسول خدا در گذشت نوبت رسالت آنان فراهم شد، و يا احكام رسول خدا همه بر خلاف راه حق بود و اين جماعت، حق را به حد نصاب آن آوردند .....، عجبا مگر نه اينكه خداوند در قرآن فرمود (....... اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا .....)، يعني دين شما را كامل كردم و نعمت هدايت را تمام كردم و راضي شدم براي شما كه اسلام دين شما باشد. و يا مگر نه اينكه فرمود خدا را اطاعت كنيد و هم رسول او هم آن كسي كه از رسول او منشور ولايت دارد تا رستگار شويد، سپس چرا اين جماعت حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي دانند.، و يا آيا تصور كرديد كه خداي قرآن خطا كرده و يا رسول او و يا جبرئيل امين خطا نمودند، نه هرگز چنين نيست بلكه رسول خدا از دنيا نرفت مگر اينكه خدا دين او را كامل كرد و امر خلافت را بر امت مبهم ننمود، ولي پس از رحلت او كينه ها آشكار شد و جور و ستم حاكم گرديد، نالايق مقدم شد و لايق محروم ماند، خطيب الهي ساكت شد و نادان جاهل بر منبر رسول خدا نشست، آنها بي دليل و برهان علي را به عقب راندند و انگيزه اي جز تجاوز و تبه كاري نداشتند، و در نهايت

ص : 498

آنچه محمد گفت را در هم شكستند، و البته همه آنها آگاه باشند كه عليرغم اين جنايات دين حق شكست نپذيرد (كلب گويد نكته اي كه در اين اشعار زيبا و متين بسيار حائز اهميت است و بايد به آن توجه شود اينست كه در اين متن پيش رو كه در واقع خلاصه ترجمه آنهم از متن اصلي است، هيچگاه حلاوت و شيريني متن اصلي حضرت علامه را كه آن بزرگوار از اين شعراء نقل فرموده است در بر نخواهد داشت، مضافاً به اينكه مواضع نقطه چين هم به معني حذف عبارات از ترجمه متن اصلي مي باشد كه با هدف خلاصه نمودن صورت گرفته و عليهذا چنانچه خواننده دچار ابهام احتمالي شده و يا اگر بخواهد به تمامي مباحث مطروحه حضرت علامه دست يابد و يا اينكه اساساً ترجمه و خلاصه او را به هر دليل اقناع نمي نمايد كه البته اين امر طبيعي است، مي بايست به اصل متن و يا حداقل ترجمه كامل متن كتاب الغدير حضرت علامه مراجعه نمايد تا از فيض اكمل برخوردار گردد و من الله التوفيق و عليه التكلان). و قطعاً ديني كه اركان او با تيغ علم و عمل و مجاهدت هاي علي عليه السلام در عرصه هاي نبرد و اجتماع، رفعت يافته شكست نخواهد يافت، و البته آنان كه بر آل محمد ستم نموده و جنايت كردند، قطعاً كيفرشان به روز رستاخيز عذاب ابدي دوزخ الهي خواهد بود و اگر آنها رياست موقتي دنيا را با غصب حق علي بدست آوردند، بدانند كه اين سلطنت و پادشاهي و عزت آخرت است كه بر آل محمد ابدي است، و .....، آري در واقع اين كدام مصيبت است كه در زندگي ناگوار است ولي در حوزه دين ناگوار نيست، اولي به نام اجماع بر كرسي خلافت نشست ولي منشور خلافت را خود براي دومي راساً صادر كرد، ابتدا گفت استعفاي مرا بپذيريد كه من از شما بهتر نيستم و در آخر گفت كه من عمر بن الخطاب را بعد از خود بر شما رئيس قرار مي دهم، و قلاده خلافت را بر گردن كسي بست كه از خشونت و تندي مي زد و مي شكست و مي گفت اگر مولاي حذيفه مي بود بدون شك بر سر همه امير مي بود، باري سومين نفر با شوراي شش نفري به خلافت نشست و تيغ برهنه بر سر علي آوردند تا به او پيوست، و آخر ما متوجه نشديم كه اساس و رسم و آئين خلافت بر چه استوار بود، بر شوري بود؟، بر اجماع بود؟، يا بر نص بر خلافت؟، پس بياييد بر اسلام گريه نموده و ناله نمائيم، آنكس كه از جانب حق به خلافت نصب گرديد بر كنار ماند و روز خود را در گوشه اي به تلاوت قرآن سپري مي نمود و حال آنكه اگر آنطور كه خدا و رسول او فرموده بودند، شمع وجود او را به سروري

ص : 499

مي پذيرفتند او آنها را به راه راست و طريق سعادت ابدي رهنمون مي شد، زيرا اوست همان عالم رباني كه مثل و مانند ندارد، اوست دلاور سلحشور و شير بيشه شجاعت اسلام، كه بي وقفه و مستمر در (بدر) و (احد) و (خيبر) صف شكن دشمنان سفاك و عنود و لجوج بود و او بود كه بيني آنان را قطع كرد و آنقدر تاخت و بر فرقشان كوبيد تا با ميل و يا اكراه سر تسليم فرود آوردند، پس به ظاهر راه اسلام در پيش گرفتند ولي كفر باطن آنها برقرار بود تا به اين وسيله جان خود را نجات دهند، گفتند علي راه جور در پيش گرفت و فراوان از او شكايت نمودند و يا گفتند او خون مسلمين ريخت كه در ميان آنان هم تبهكار بود و هم غير تبهكار، من گفتم صبر كنيد خداوند شما را هدايت نفرمايد، چگونه امكان دارد كه وصي رسول خدا ستمكار باشد، مي گويند خون مسلمين ريخت به خدا قسم آگاه باش كه در بين آنان يك نفر مسلمان نبود، علي خون ناكثين ريخت كه بيعت او شكستند، و از متجاوزين انتقام گرفت، آيا قبول نداريد كه رسول خدا فرمود بالاترين قضاوت كنندگان علي است، آيا اين حديث را همه مخالفين نقل نكرده اند، اگر در قضاوت ناكثين بر خطا بود، پس رسول خدا چگونه قضاوت او را تاييد و تصويب نمود، خداوندا، اي كاش بودم و در ركاب او اين سعادت را داشتم كه خون ناكثين را در ياري اسلام بر زمين مي ريختم.، و به روز رستاخيز با پنجه هاي خون آلود به پيشگاه خدا مي رفتم و آن زمان معلوم مي شد كه پشيمان و نادم كيست، كجا مانند علي مي توان يافت كه در عرصه نبرد پيشتاز و مردافكن باشد و كجا مانند او ميتوان يافت كه از وفور علم الهي نداي (سلوني) بلند نمايد و گويد اي مردم در سينه ام دانشي بي حد دارم كه آن را از مصطفي به ارث برده ام، از من از راههاي آسمان سوال كنيد زيرا كه من آنها را از راههاي زمين بهتر مي شناسم، و اگر حجاب ها را از چهره غيب بگيرند بر يقين من افزوده نخواهد شد، نشانه هاي فضل و دانش او غير قابل شمارش و كرامات ويژه او غير قابل كتمان است، هر كس پرونده اعمال خود را با عمل نيك مي بندد ولي من آن را با ولايت علي مي بندم، بار خدايا تو را به آل محمد كه اختران و ستاره هاي هدايت در تاريكي هاي جهل هستند سوگند مي دهم، و نيز تو را به مهدي موعود از خاندان محمد و به اجداد دانشمند و هدايت گر او كه امامان و رهبران دين هستند قسم مي دهم كه بر اين چاكر جان نثار آنان (عودي) رحمت آوردي و او را ببخشي و بيامرزي، (كلب گويد ما هم با دل سوخته و قلب مجروح خود به دعاي جناب عودي مقدس مي گوئيم آمين،

ص : 500

آمين، آمين يا رب العالمين و اضافه مي كنيم كه خدايا ما را و همه محبين و شيعيان علي را نيز بيامرز و رحمت بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و از همه گناهان او درگذر در آن روزي كه شراره هاي دوزخ شعله ور مي شود، با مهر و عطوفت خود بر او منت نهاده كه منت تو كرامت والاست، اگر گناه ما عظيم است مغفرت و آمرزش تو از آن عظيم تر .....)، و نيز قصيده اي ديگر دارد كه باز در آن حديث غدير را ياد نمود .....، (....... در بارگاه (عزي) و ناحيه (علقمي) لغزش گنهكاران بخشيده خواهد شد زيرا آنجا مزار وصي است و اينجا تربت حسين، كمي صبر كن و آنگاه سلام عرض كن بر آن حسيني كه در كنار نهر فرات با لب تشنه شهيد شد و بر پدر او (علي) كه محاسن خود را با خون سرش خضاب كرد، و هرگاه كه قافله سالار حج صلاي سفر زند، پرهيزكار مسلمان به جانب اين دو مزار حركت كند پس تو نيز قصد زيارت مزار آن دو را بنما و درود و صلوات بي كران خود را بر آنان و ساير امامان تقديم كن، فرزندان رسول مختار، يادگار سوره طه و قاف و هم سوره ضحي و تبارك و آيات محكم قرآن، يادگار (بطح) و ميقات مسلخ، صفا و مروه، كعبه و اركان زمزم گوارا، آري قطعاً ما از آتش ابدي دوزخ با محبت شما نجات خواهيم يافت، آيا شما بهترين فرزندان حضرت آدم از بين خلايق نيستيد، آري شما آل محمد، چراغ تاريكي ها براي هر كس كه بخواهد هدايت يابد و نيز دستاويز محكم يعني حبل متين پروردگار براي مؤمنين هستيد كه هرگز گسيخته نخواهد شد، ..... به فرداي قيامت كه شعله هاي آتش دوزخ به سوي عاصيان و گنهكاران حركت كند، البته هر كس كه در پناه شما باشد رستگار خواهد شد، در جهان از بين خلايق چه كساني هم رتبه با شما مي توانند باشند، شما كساني هستيد كه جميع علوم قرآن و علم لدني را از سوي پروردگار داريد و روح القدس در خدمت شما و جد شما حضرت محمد صلي الله عليه و آله بود و اين شرافتي است كه مخصوص شماست، اي زادگان احمد مختار پدر بزرگوار شما علي هم از خاندان نبوت است كه رسول خدا او را از ميان همه به برادري خود انتخاب كرد و منشور خلافت را به او سپرد، اما مظلوم و محروم ماند، نبي اعظم اسلام براي او فرمان پيشوايي بر امت را در روز غدير صادر كرد و بيني دشمنان را بر خاك كشيد، و دعاي خير براي دوستان و ياران او نمود و خدا را بر آن ابلاغ و انجام ماموريت شاهد و ناظر گرفت، پس رسول حق به سوي جانان رفت و دشمنان او چون مگس به دور شيريني طواف نمودند و پيمان خلافت را شكستند و حرمت او را براي حفظ

ص : 501

فرمان الهي رعايت نكردند، چون كه دلهاي آنان با زبان آنها همراه نبود، پس سرمستانه جام خلافت در ميان آنان دست به دست چرخيد، گويا كه امر خلافت شرابي است كه بر تشنه كامان قدرت وقف شده است، .....).

زندگاني شاعر:

او ربيب ابوالمعالي، سالم بن علي..... معروف به ابن عودي متخلص به (عودي) ..... است، كه به سال 478 ديده بر جهان گشود، .....، او از (مضمون) شعراي با فصاحت و بلاغت است كه اشعار او در نهايت لطافت و متانت است .....، ابن عودي در زمينه شعر هاي مذهبي سروده هايي داشته كه اينك در دسترس نيست و در زماني كه ابن شهرآشوب (اواسط قرن ششم) وارد عراق شد سروده هاي مذهبي ابن عودي را پرطرفدار ديد كه در هر جا مردم براي شنيدن آن جمع مي شدند .....، بعد از اينكه ابن شهر آشوب از عراق به سوي شام رفت در بغداد فتنه هاي مذهبي فراوان رخ مي دهد، و حنبلي ها طبق سيره و روشي كه در برابر دشمنان خود داشتند، شورش برپا نموده و كتابخانه ها را با هر چه كتاب و ديوان مذهبي يافته اند به آتش كشيدند كه در نتيجه آن، همه ادبيات شيعه همگي طعمه حريق شد و از جمله آنها سروده هاي ابن عودي و ..... بود، ابن نجار بغدادي در شرح حال او گويد: ..... رافضي خبيثي بوده كه صحابه رسول را هجو مي گفته است و ..... (كلب گويد يكي از عقايد نارواي اين جماعت آن است كه همگي صحابه رسول خدا را عادل و نيكو رفتار مي دانند و گويا عقل در سر آنان نيست و كلام خدا را مطالعه نمي كنند كه بدانند منافقين و سران آن گروه را يعني (منافقين، الذين في قلوبهم مرض، مرجفه) را بايستي در بين صحابه رسول خدا جستجو نمايند نه در بين بت پرستان و يا يهوديان و مسيحيان كه در زمره كفار و مشركين هستند و همين جهل آنان به كتاب خدا و معاني آن، آنان را به سوي دوزخ جاوداني سوق داده و با اماماني كه به سوي آتش دعوت مي نمايند محشور مي كند)

غديريه قاضي جليس: متوفي 561

(....... به محبت خاندان احمد دل بستم و دشمنان هر چه خواهند بگويند، من ولايت آنان را پذيرفتم، منكران هر چه خواهند ايراد بگيرند براي من اهميت ندارد، من زبان خود را به مدح و ثناي آنان باز كردم و با سرعت راه خدمت به آنها را پيمودم و عذر تقصير گفتم و از خطا و لغزش دوري نمودم، بلي آنها هستند

ص : 502

آن خانداني كه روزه دار و نماز گزار واقعي و دائمي درگاه خداوند هستند و هميشه از خوف خدا در بيم و در اضطرابند، شبهاي عمر خود را با راز و نياز به درگاه حضرت حق سپري مي كنند و با ركوع و سجود مداوم، شب را به صبح مي آورند، البته با مهر و محبت آنان، عبادت ما مقبول درگاه خداوند خواهد شد و با توجه و توسل به آنان، اطاعت ما به سوي آسمان بالا خواهد رفت (و به واسطه آبروي آنان قبول خواهد شد همانگونه كه دعاي حضرت آدم با اين واسطه پذيرفته شد)، با ذكر و ياد آنان، ابر از آسمان باران خود را نازل مي نمايد و سختي ها و مصائب از بين مي رود، گفتارشان با كردارشان مطابقت دارد و چه اندازه خوب است كه علم و عمل با هم باشد كه معني تقوي همين است پدر آنان علي وصي محمد مصطفي است و وارث علم او، زيرا رسول خدا ميراث نبوت خود را به او داد، ستونهاي دين از وجود بابركت او برافراشته شد و اركان دين از زحمات او استوار ماند، جان عزيز و گرامي خود را فداي رسول خدا كرد و از هجوم خونخواران عرب نترسيد، رسول خدا در آشكار او را سرور و سالار امت ناميد و او كسي است كه هم پايه و هم رتبه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در فضيلت و در عصمت است، چه كسي غبار غم از چهره رسول خدا مي زدود در حالي كه ديگران خود را مخفي مي نمودند، چه كسي دروازه عظيم قلعه خيبر را از جاي خود برآورد و لرزه بر حصار و قلعه مشركين انداخت، چه كسي در روز بدر اجساد نحس و نجس مشركين را در چاه انباشته كرد و سرهاي بي مقدار آنان را از تن نحس آنها جدا كرد، آري چه بسيار حسودان كه بر فضايل او حسادت كردند خصوصاً در آن فضايلي كه در آنها همتا و نظير نداشت، .....، آري و با اعلام رسول خدا به روز غدير عزم خيانت در دل آنان پرورش يافت و روز جنگ جمل نتيجه آن كينه پروري آشكار شد، قرآن به جنگ آنان برخاست ولي آنها سرسختي و مقاومت نمودند، اسلام به سرزنش و ملامت آنان زبان باز كرد ولي توجه نكردند، هر آنچه را كه از فضايل و مناقب او نهان نمودند همه آشكار شد، هر آنچه را كه از انوار تابناك كرامت هاي او در حجاب كردند، به عكس اراده آنان، جهان از آن انوار روشن و تابناك گرديد، آري مشك و عنبر را چگونه مي توان پنهان كرد و چگونه مي توان رايحه جان پرور آنها را مخفي نمود.....)، و از همين قصيده (....... آگاه باشيد اي امت گمراه كه حرمت دين خدا را شكستيد و (بدانيد كه) گمراهي و ضلالت از حد خود خارج شد، شما با كدام برهان و دليل فرمان خداوند را در زير پاي خود نهاديد و حقي را كه رسول خدا به امر خالق يكتا ويژه

ص : 503

علي ساخت غصب نموديد ..... تيغ كينه در خاندان رسول قرار داده و به كشتار آنان پرداخته و سرها و دستهاي آنان را قطع كرديد، در كربلا ريختن خونشان را جايز شمرديد و نوك نيزه هاي خود را از خون وجودشان سيراب كرديد، آب فرات را بر آنان حرام و براي آن تشنه كامان فريادرس و دادرسي باقي نماند .....)، و نيز در ماتم سيد الشهداء فرمايد: (....... اگر سيلاب اشكم فرو نشيند از خون دل خود، مدد خواهم گرفت، پس بگذار فرو ريزد و آرام نگيرد، كه مصيبت حسين عليه السلام بسيار عظيم است، ميراث محمد را به دختر او ندادند و اين كار كوچكي نبود ابداً و نه آن ظلمي كه بر علي نمودند كه حق مشهور او را به غارت بردند، رسول خدا به فضل و رفعت مقامش زبان گشود كه اوست بشير و اوست نذير، شيطان آنان را فريب داد و لذا پيمان ولايت او را منكر شدند، و حسادت ورزيده و راه مكر و حيله را در پيش گرفتند و نص غدير را ببازي گرفتند و جامه خلافت را كه براي او دوخته بودند از او دريغ نمودند، ..... قوم يهود به دنبال گوساله (سامري) رفتند و شما هم به دنبال شتري كه در جنگ جمل متعلق به عايشه بود به دنبال عايشه روانه شديد، اي واي و اي واي بر كشتگان كربلا كه خويش و بيگانه از ياري آنان خودداري و كمك خود را از آنان دريغ نمودند و در نينوا روزي صبح شد كه چون روز قيامت سياه و گرفته بود، سپاهيان ضلالت و گمراهي از هر سو به هم پيوستند، گويا نفخه صور براي برپايي قيامت دميده شده است، شگفتا كه دست تقدير هم بر سر اين كافران (عذاب خدا) را نكوبيد .....، آب زلال بر حسين حرام شد به اين دليل كه شراب خواري بر دشمنان او جايز و حلال بود (كلب گويد منظور شاعر در اين فراز از شعر به آن است كه اين مشركين با تفسير نابجاي كتاب خدا در صدد برانداختن حرمت شراب بودند و در راه توجيه و تأويل و اجراي آن دست به قتل حامي دين خدا يعني حسين بن علي زدند تا به اميال خود نايل شوند و در اين راه، نوشيدن جرعه اي آب را بر حسين حرام كردند سلام الله علي الحسين و علي اصحابه و لعنه الله علي قاتلينهم و علي اعدائه آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)) و نيز اين قصيده هم از او است (....... مهر و محبت خاندان رسول خدا در دل من است و اين محبت موجب مي شود كه به دنبال گناه و معصيت نروم، و مي دانم كه آنها ذخيره روز آخرت من هستند، پس اي شيعيان راه وفاداري در پيش بگيريد و سر فخر و مباهات به آسمان سائيد، اگر بر ريسمان ولايت آنان چنگ زنيد، البته سر ديگر آن ريسمان ولايت را در كف خداوند خواهيد ديد .....، اگر

ص : 504

علي، همسر والامقام زهراي بتول و فاطمه دختر محمد، يعني اين زوج پاك و مطهر نبودند پس امامان برحق چگونه به اين جهان قدم مي گذاشتند .....، پيامبر خدا در روز غدير منشور خلافت او را صادر نمود و اين حق را از او نگرفت مگر منافق بي دين .....).

شرح زندگاني شاعر:

ابوالمعالي عبدالعزيز ابن حسين ..... معروف به قاضي جليس از پيشتازان شعراء مصر است، او در جمع نزديكان ملك صالح، طلايع بن رزيك بود و پندار من اين اين است او در اثر مجالست دائم خود با ملك صالح به لقب جليس مشهور شده است، او از سرايندگاني است كه در محبت و ولاي عترت طه قدمي راسخ داشته است و .....، عماد اصفهاني، ابن كثير و ابن شاكر در آثار خود او را ستوده اند، گفته اند كه قاضي جليس بيني بزرگي داشت و خطيب ابوالقاسم هبه الله بن بدر معروف به ابن صياد، فراوان به هجو او مي پرداخت و از بيني بزرگ او خرده مي گرفت و شايد بيش از هزار قطعه شعر فقط در هجو بيني او سروده باشد، ..... او به سال 561 با عمري حدود هفتاد سال چشم از جهان فرو بست ..... (رضوان و سلام و رحمت حضرت الله بر او نثار و ايثار باد و خداوند ما را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره مند و در بهشت عدن جاويد با محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم ساكن فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

غديريه ابن مكي نيلي: متوفي 565.

(....... آيا نمي داني كه رسول خدا محمد پيش از آنكه روحش به آسمانها پرواز نمايد، اميرمومنان حيدر را وصي خود قرار داد، و در غدير خم كه همگان حاضر و گواه بودند خطبه خواند در حالي كه صداها خاموش و جرسها بي صدا بودند و فرمود علي يار و ياور من است، علي رازدار من است، بسان هارون و موسي، و نديدي كه اژدها بر سر منبر رفته و با او راز گفت و پاسخ مسائل شنيده آفرين گفت، و پس از آن چون طاووس به پرواز درآمد و تسبيح گويان، از ناز در صف فرشتگان مي خراميد، آيا او نبود كه دست بريده را به جاي خود قرار داد كه به كرامت او صحيح و سالم شد و آيا او نبود كه چشم در آمده را در حدقه نهاد و به كرامت او آن چشم بينا شد.

ص : 505

شرح زندگاني شاعر:

سعيد بن احمد بن مكي نيلي، مودب، از بزرگان شيعه و شاعران خوش پرداز و از فدائيان عترت طه است كه در راه عقيده و مذهب و ستايش اهل بيت اشعار فراوان سروده است، ..... تا حدي كه كوتاه نظران به او نسبت غلو و زياده روي داده اند، در حالي كه او از شاعران معتدل و ميانه رو محسوب مي گردد ..... و ابن شهر آشوب او را از شاعران پرهيزكار اهل بيت نام برده است..... ياقوت حموي گويد: مودب، شيعه مذهب، نحوي دانشمند، با لغت و ادب آشنا و در شيعه گري راه افراط و مبالغه مي پيمود .....، او با عمري قريب صد سال در سال 565 درگذشت، .....، از جمله اشعار ابن مكي (....... اگر آدم ابوالبشر پيش از مردم عالم پيامبر شد و در بهشت برين ماوا گرفت، سرور و سالارم علي صاحب معالي از آن پيشتر، پرتو انوارش درخشيدن گرفته بود، و خداي جان آفرين به حرمت پنج تن (محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين) از خطاي آدم گذشت كرد و به واسطه عظمت آنان در پيشگاه خدا پناه و احترام پيدا كرد، اگر حضرت نوح پيامبر، يعني بزرگ رسولان الهي، كشتي خود را آراست تا بهمراه ياران خود در امان بمانند، سرور و سالارم علي صاحب معالي، خود به تنهايي كشتي نجات امت است كه يارانش به او پناه و آرامش يابند، .....، و آري اگر يونس در شكم ماهي از دريا نجات يافت به واسطه او بود، داستان بلندي و رفعت از امام مبين، عبرتي است كه رهبر دوستان است، در آن زمان كه در سرزمين بابل خورشيد به خاطر او رجعت كرد، پس از آنكه شب پرده تاريكي خود را آويخته بود، و اگر موسي عمران ده سال شباني كرد و با انتظاري مشقت بار صبر نمود تا با دختر شعيب پيامبر ازدواج و آنوقت در وراي طور سينا آتش اخضر ديد، سرور و سالارم علي صاحب معالي به امر خدا با دختر پيامبر او فاطمه زهرا ازدواج كرد، آري علي همان بزرگواري است كه در شكم مادر به تسبيح و استغفار پرداخته و مادر خود را از سجده بر لات و عزي بازداشت .....)، آخرين بيت ناظر به حديثي است كه حلبي، زيني، دحلان، صفوري، شبلنجي .....، روايت كرده اند كه علي اميرالمومنين در زمان حمل، مادرش را از سجده كردن بر بتها مانع مي گرديد، و .....، (.......رسول خدا در روز قيامت شفيع مومنان مسلمان باشد و علي و دو فرزندش نيز كه فرزندان فاطمه نيز هستند يعني حسن و حسين، شيعيان را به رستگاري جاويد مي رسانند، و زين العابدين علي و باقر علم پيامبر محمد و بعد از او فرزندش جعفر رهبران و امامان هستند پس كاظم موسي مبارك و

ص : 506

بزرگوار، پس فرزند او رضا پرچم هدايت و تقوي و در مشكلات پناه من هستند، سپس فرزند رضا يعني محمد، هدايت گر راههاي ايمان و پس از او علي برگزيده امتها كه همه اين امامان معصوم ذخيره فرداي قيامت من هستند و در پيشوايي عسكري حسن و زاده اش مهدي كه اميد دارم به بركات وجود آنان راه صحيح و درست را پيدا نمايم). و نيز قصيده اي در ثناي علي عليه السلام : (....... دروازه از قلعه خيبر بركند، به نحوي كه لرزه بر اركان دژ يهوديان افكند و آن را به پنجاه ذراع دورتر پرتاب كرد، سپس بر سر دست گرفت و سپاه را از خندق عبور داد، .....)، (كلب گويد انسان باشرف و با وجدان وقتي اين عظمت و رفعت اين مناقب را از مولايمان مي شنود، بي اختيار در برابر والايي و بزرگي فضايل آن حضرت سر تعظيم فرود مي آورد و از روي انصاف اذعان مي نمايد كه ايمان هر مؤمن و رفعت اسلام تا قيام قيامت مرهون جانفشاني هاي آن حضرت است و قطعاً آنكس كه او را رها و انكار نموده و يا دشمني و عداوت نمايد و به سوي دشمنان او يعني هر خار و خاشاك برود قطعاً شكي نيست ديوار خانه پدرش كوتاه بوده است). از جمله قصيده اي كه خطاب به اميرالمومنين گويد: (....... تو دست بريده را به جاي خود قرار دادي و مانند آن كرامت براي آن شخص نمودي كه چشمان بركنده او را در حدقه جاي دادي و جمجمه (جلندي) را كه استخوان پوسيده اي بود مخاطب ساختي تا با تو سخن گفت .....) و نيز ..... (..... اي سعيد هواي نفس را از خودت دور كن و به دامن ولايت با آنها آنان چنگ بزن تا سعادت يابي و از قيد گناهان نجات پيدا نمايي، با محمد و حيدر و فاطمه و فرزندانشان ملازم باش كه پيمان ولايت با آنان كامل شد، آنان كساني هستند كه به روز محشر دوستانشان مسرور و دشمنان آنان انگشت ندامت به دندان خواهند گرفت، نور از پيشاني دوستان بلكه دوستان دوستان آنها در تجلي است و نامه اعمالشان بدست راست و از حوض كوثر سيراب شوند به جامي شراب پاك و گوارا كه ديگر تشنگي نيابند، آنهم از دست امير مومنان علي و خوشا به سعادت آنان كه از دست امام خود آب حيات مي نوشند، همه اعتراف دارند بر اينكه اگر او نبود راه هدايت، با آن همه پستي ها و بلندي ها و دشتها و بيابانها مخوف، روشن و معلوم نبود، او خدا را مي پرستيد در حالي كه ديگران از جهالت به دامن بتها پناه مي بردند، آصف برخيا، شمعون صفا، يوشع وصي موسي در علم و دانش جزء كم رتبه ترين شاگردان او در درجه علم و دانش هستند،)، يوسف واسطي شقي خبيث، دو بيت در نكوهش سرور عالميان

ص : 507

علي گفته و ابن مكي نيلي او را چنين پاسخ داده است: (....... بگو به آن بي عقل و نابخرد كافر كه در نهايت كفران خود گويد (خداي من شاهد است آنگاه كه مردمان در خلافت متفق گردند و يك تن از ميان آنها مخالف باشد اتفاق آراء آنان گواه است كه آن يك نفر فاسد است)، كه (خطا گفتي و دروغ به هم بافتي و آنچه تصور كردي در نزد صاحبان خرد و اهل انتقاد و بررسي مردود است، زيرا اي خبيث نابكار، بدان و آگاه باش كه قوم موسي اتفاق نمودند بر پرستش گوساله سامري و آن را به خدايي پرستش نمودند و هارون وصي موسي يكه و تنها ماند، پس اي احمق ببين كه چگونه اكثريت خطا كار بودند كه به دنبال پرستش گوساله رفتند و تنها آن راي يك نفر كه غريب و منفرد ماند صحيح و برحق بود .....) (كلب گويد الهام شيطان و زينت اعمال او را ببين كه چگونه كودتا و توطئه گروهي از اين جماعت و اجبار ديگران به پذيرش آن را اجماع مي نامند و اين نشان مي دهد كه آنها حتي معني كلمات را هم نمي دانند چه رسد به تفسير قرآن و اگر معاني را فهم مي كردند فرق بين خطا و جرم را مي فهميدند و با سر وارد آتش جاويد الهي وارد نمي شدند)، و در قصيده اي ديگر: (.......خداوند بلندمرتبه او (علي) را به علوم تابنده مخصوص نمود تا جايي كه او از همه اسرار غيب آگاه و خبررسان بود، او به خوبي حفظ نمود و ياد گرفت علومي را كه برادرش رسول خدا آنها را از خداوند آگاه و لطيف و خبير اخذ نموده بود .....).

غديريه خطيب خوارزمي: (484-568)

(....... آيا جوانمردي چون ابوتراب (علي)، آن امام پاك گوهر، در تمام هستي و خلقت يافت مي شود، اگر ديدگانم دردمند گردد به غبار كفش مبارك او شفا دهم، محمد رسول گرامي، شهر علم است و اميرالمومنان دروازه علم اوست، شاهنشاهي كه در محراب عبادت از خوف خالق قادر گريان و در عرصه پيكارهاي پرغوغا، خندان است آن مظهر زهدي كه از زر و زيور دنيا چشم پوشي و درهم و دينار آن را ذخيره ننمود، و آن شير خدا كه به هنگام رزم و نبرد چون صاعقه از شمشير او آتش مي باريد و در عرصه رزمگاه سپاه شيطان را تار و مار مي كرد.، علي است آن كسي كه با زيور هدايت آراسته شد قبل از آنكه لباس جواني خود را در بر نمايد، علي است آن بزرگواري كه پس از قدم نهادن بر شانه هاي مبارك رسول خدا، بتهاي قريش كه نماد كفر و شرك در سراسر جهان عرب بود را در خانه كعبه در هم كوبيد، علي است آن اميني كه با نص وصايت رسول

ص : 508

خدا، كفالت زنان پيامبر و حفظ حرم رسول خدا را بر عهده گرفت، علي آن جوانمردي است كه با ضربت شمشير خود عمروبن عبدود يعني آن كافر كينه توز را كه با هزار سوار برابر بود، بر خاك هلاكت انداخته و اسلام را آباد و اسلاميان را سرافراز كرد.، (كلب گويد كه اينگونه دشمنان خدا در مقابل نعمت وجود آن بزرگوار به خداوند ناسپاس شدند يعني همان مولاي مظلوم ما علي عليه السلام كه وجود خود را وقف طاعت خداوند نموده بود پس لعنت خدا و رسول و همه امت اسلام و همه ملائكه بر دشمنان آيت عظماي پروردگار يعني مولايمان علي مظلوم عليه السلام تا آن زمان كه خدا خدايي مي فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

داستان ابلاغ آيات سوره برائت و غدير خم و اعطاء پرچم اسلام در روز خيبر، در خصوص علي كافي است تا نزاع افضليت علي بر همه را پايان ببخشد، و اين تمثيل و تشبيه از رسول خداست كه فرمود محمد و علي همچون موسي و هارون هستند، آيا ندانستي كه رسول خدا در رابطه با مسجد خود به امر خدا، درهاي خانه تمامي آن اصحاب را كه به مسجد راه داشتند بست و فقط درب خانه علي به مسجد باز ماند، پس بدان و آگاه باش كه مردمان همه پوست يعني بي اثر و بي محتوي و سرورمان علي مغز يعني اثرگذار و اصل مي باشد، ولايتش بدون هيچ شك و شبهه اي مانند قلاده بر گردن مومنين افتاد و خدا بيني دشمنان را به خاك مذلت ماليد، هرگاه عمر خليفه دوم در پاسخ مسائل به خطا مي رفت، علي راه صحيح را به او نشان مي داد، و لذا عمر از راه انصاف گفت (بدرستي كه اگر علي نبود عمر هلاك مي شد)، پس فاطمه و سرورمان علي با دو فرزندش (حسن و حسين) مايه خشنودي و مسرت خاطر هستند، و البته در اين روزگار هر كس مي خواهد با مدح و ثناي خود خانداني را بالا ببرد ولي من فقط مداح و ستايش گر اهل بيت رسول خدا هستم، اگر ابراز محبت به اين خاندان مايه ننگ و عار باشد كه هرگز چنين نيست، من از روزي كه خود را شناختم قرين اين ننگ و عار هستم، دشمنان خدا و منافقان و كافران، مولاي متقيان علي را كه پرتو حق و رهبر خداپرستان بود به ظلم و ستم كشتند، همان كسي را كه يكتا جوانمرد امت اسلام بود، و پس از او فرزندش حسن مجتبي را كه كريم و سخي و جوانمرد عرب بود را با سم مذاب مهلك شهيد كردند و حسين را پس از آنكه او را از نوشيدن آب فرات محروم نمودند، با لب تشنه و قلب سوخته، با نوك نيزه و تيغ

ص : 509

شمشير به خاك و خون كشيدند و اگر سخن و ايستادگي خواهر مظلوم او زينب نبود علي سجاد را هم مي كشتند، اين ظالمان و دشمنان خدا و رسول كودكي خردسال، پيشواي عادل زيدبن علي را بر دار كشيدند، به خدا پناه مي بريم از اين ستم دهشتناك، دختران محمد در حرارت سوزان تابش آفتاب، همه تشنه لب و در معرض هلاكت و خاندان يزيد در سايه قصر و خرگاه، خاندان يزيد در رفاه و آرامش در خيمه چرمين كه براي آنان به پا كردند، ولي حرم رسول خدا و اصحاب كساء، يعني خاندان رسول خدا را در حالي كه جامه و پوشش مناسب بر تن نداشتند، در خرابه ها ساكن نمودند .....). (كلب گويد يا زهرا اي دختر معصوم و مظلوم پيامبر ببين كه چگونه خداوند آب را مهريه تو قرار داد ولي دشمنان كينه توز جگر هر دو را به آتش كشيدند اول جگر حسن را با آب زهرآلود و دوم جگر حسين را با منع از نوشيدن آب آنهم در بين دو نهر آب)

شرح حال شاعر:

او حافظ ابوالمويد، ابومحمد، موفق بن احمد..... معروف به اخطب خوارزم، فقيهي دانشمند، حافظي مشهور و صاحب حديثي با اسناد فراوان ..... پرآوازه و آگاه از سيره و تاريخ و ..... شاعر و اديب ..... كه سرودهايش در دفاتر ثبت است .....، حموي و ..... ديگران از او به نيكي ياد نموده اند از جمله اساتيد و مشايخ او (1. حافظ نجم الدين، ابوالقاسم جار الله، ابوالفتح كروخي هروي، ابوالحسن علي بن الحسين ملقب به برهان ..... 12- ابوالفرج ..... 22- افضل الحفاظ تاج الدين .....، 32- ابوداود ..... 35- امام مسعود بن احمد دهستاني) و از جمله شاگردان او (1- برهان الدين ....، مطرزي خوارزمي، مسلم بن ابن الاخت، شيخ ابوالرضا خوارزمي .....، 5- ابوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب سروري مازندراني .....، 7- ابوالقاسم ناصر بن احمد بن بكر نحوي)، او در علم فقه و حديث و تاريخ و ادب ..... در كمال بوده است كه از جمله تاليفات او (مناقب امام ابوحنيفه، ردالشمس براي اميرمومنان علي عليه السلام، كتاب اربعين در مناقب پيامبر امين و وصي او اميرالمومنين علي، كتاب قضايا اميرالمومنين، كتاب مقتل الحسين سيدالشهداء سلام الله عليه، اين كتاب با پانزده فصل در دو جلد جمع آوري و فهرست فصلهاي آن بدين قرار است (فضايل ام المومنين خديجه بنت خويلد زوجه رسول الله، فضايل فاطمه بنت اسد مادر اميرالمومنين علي، نمونه هايي از فضايل اميرالمومنين و ذريه پاك او،

ص : 510

فضايل صديقه طاهره فاطمه بنت رسول الله، فضايل حسن و حسين، فضايل ويژه امام حسين، اخبار رسول خدا از حسين و سرانجام او، شرح زندگي امام حسين، كيفر قاتلين و خودداري كنندگان از ياري و لعنت بر قاتلين، يادآوري مصيبت و سوگواري و ماتم داري، زيارت تربت (مزار) آن سرور، جريان انتقام مختار از قاتلين و ناظرين قتل آن سرور)، ديوان شعر، كتاب فضايل اميرالمومنين معروف به مناقب اين كتاب را جمعي از پيشوايان علم حديث از آن بزرگوار روايت كرده اند از جمله (شيخ مسلم بن علي ابن الاخت، شيخ ابوالرضا طاهر بن ابي المكارم، سيد ابومحمد عبداله بن جعفر حسيني، شيخ نجيب الدين يحيي بن سعيد حلي، ناصر بن ابي المكارم مطرزي، اميني از فقيه طايفه حسين قمي ..... عبداله جعفر حسيني از خوارزمي، كه از زمان مولف تاكنون كتاب مناقب او مورد استفاده بوده و هست و محدثان بسياري ..... از او روايت نموده اند از جمله گنجي شافعي، سرور ما شيعيان، رضي الدين ابن طاووس ..... كه در خصوص او مي فرمايد خوارزمي صاحب مناقب از بزرگان علما چهار مذهب است كه او را مدح گفته اند و فضايل او را ذكر مي نمايند، ابن ابي حاتم شامي، علي بن عيسي اربلي، شيخ ابراهيم حمويني، علامه حلي، ابن صباغ، علي بن يونس، ابن حجر عسقلاني، بحراني، شيخ ما ابوالحسن شريف، شبنجي، شافعي، .....).

از اشعار خورازمي و خطبه هاي او:

خوارزمي، خطبه ها و شعرهاي بسياري گفته كه اكنون در دسترس نيست .....، قسمتي از اشعار او در مناقب ابن شهرآشوب و صراط مستقيم بياضي و معجم حموي و ..... ديده مي شود، او در حدود سال 484 چشم به جهان گشود و در سال 567 چشم از جهان فروبست.

غديريه فقيه عماره يمني: 513، شهيد در 569:

(....... محبت و ولايت تو بر مسلمان فرض و واجب است و دوستي تو ذخيره دنيا و آخرت است ..... فرمود پيامبر كه طاعت پسر عم من علي را به گردن بگيريد كه امين من است و امين خداوند در اسرار مكتوم، مانند همان وصايت مصطفي، به پسر عم خود كه در روز غدير با مردم حجاز و تهامه در ميان گذاشته بود .....) (مضمون) او فقيه نجم الدين عماره بن ابي الحسن ..... از فقهاي شيعه اماميه و از مدرسين و مولفين و از شهيدان راه تشيع است علم كامل او با ادبي والا در اشعار شيواي او زينت يافته ..... از همه بالاتر محبت او به

ص : 511

عترت وحي و خاندان طه و اعتقاد به امامت و پيشوايي آنان به حدي كه جان شريف خود را در راه مذهب فدا نمود..... او صاحب تاليفات در اخبار وزراي مصر، تاريخ يمن، در واجبات ارث، ديوان شعر .....،

او در كتاب نكت عصريه، در خصوص معرفي خود گويد (....... اصل من از يمن و متولد تهامه (شهر مرطان حوالي مكه) هستم .....، پس از بلوغ به فرمان پدر در طلب علوم ديني اقدام نمودم ..... در سال 549 از سوي قاسم بن هاشم به عنوان سفير به سوي مصر به نزد امام فائز بن ظافر و وزير او ملك صالح، طلايع بن رزيك شرفياب شدم و ..... در نزد آنان مقام و منزلتي يافتم و در زمره نزديكان آنان در آمدم ..... در خدمت صالح با بزرگان اهل ادب ملاقات داشتم ..... از جمله آنان (شيخ جليس ابوالمعالي، ابن حباب، موفق بن خلال، محمود بن قادوس .....)، .... او از جمله مقتولين فتنه شاور و عليرغم دوستي با شاور بود كه در اثر سعايت و بدگويي دشمنان، او را كه همچنان وفاداري خود را ضمن عدم مخالفت با شاور بيان مي نمود، به جرم توطئه براي براندازي حاكميت اعدام نمودند ..... (و آخر دعوانا ان الحمدلله).

خلاصه جلد نهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

(مضمون) مقدمه با گفتار جناب زين العابدين قرباني مترجم جلد 5 عربي (جلد هاي 9 و 10 فارسي):

موضوع خلافت و جانشيني رسول خدا از ابتدا مورد بحث بين مسلمين بوده است، كه شيعه آن را منصبي الهي و اهل سنت آن را انتخاب مردم مي دانند، ..... كه اين اختلاف راي، موجبات بروز كشمكشهاي عظيمي را در جهان اسلام فراهم آورد..... و جناياتي شومي كه هنوز وجود دارد، ..... اين كتاب متضمن اثبات حقانيت شيعه در مورد خلافت بر اساس كتاب و سنت و عقل است كه مولف عاليقدر حضرت علامه اميني آن را به نگارش آورده، و در واقع محصول يك عمر مطالعه آن بزرگوار و ضمن بررسي هزاران كتاب ..... تاليف گرديده است (كلب گويد و حضرت علامه در خلال آن ثابت نموده است كه موضوع اثبات ولايت و خلافت علي عليه السلام در واقع اقرار و اعتراف بين تمامي مذاهب اسلامي است و ارتباطي خاص و صرفاً به آثار شيعه ندارد، ولي بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله عده اي به زعم خود براي حفظ مصلحت اسلام، به اين

ص : 512

وصايت عمل نكردند .....)، حال عده اي بر اين عقيده هستند كه گذشته ها گذشته است و با اينگونه بحث هاي اختلاف آور نبايستي دشمني ها زياد شود و ..... زيرا در اثر اختلاف دشمنان سوء استفاده مي كنند.، ما نيز اين امر را تاييد مي كنيم و شاهد آن 25 سال صبر علي عليه السلام براي حفظ نهال نوپاي اسلام است ولي اعلام مي كنيم چند اصل را بايستي ضمن حفظ اين وحدت رعايت نمود:

1.هيچگاه اصل اسلام و روش پيامبر نبايستي در اعتقادات محو و نابود شود زيرا بسياري از مردم (در سراسر جهان) كه اعمال جنايت بار خلفاء (و بني اميه و بني عباس و ..... را در طول تاريخ) ديده اند و نسبت به اسلام بدبين شده اند، فكر مي كنند كه اين جنايات مربوط به اصل اسلام است و نمي دانند مربوط به حاكمان جبار و ستمكاري بوده كه به اسلام تظاهر مي كردند. .....

2...... سكوت در زماني كه بسياري از نويسندگان مزدور و متعصب (و ناصبي) منسوب به اهل سنت، شيعيان را بت پرست، مشرك، ..... اعلام نموده و (عوام خود را به قتل و كشتار شيعيان وادار مي نمايند)، باعث تشديد اينگونه اعمال مجرمانه مي باشند خطا و تبين اين مواضع قطعاً خواهد توانست ديدگاه بزرگان قوم آنان را تعديل نمايد چنانكه كتاب شريف الغدير اين رسالت را انجام داده است و آثار و اثرات مثبت آن در همه جوامع اسلامي ظاهر و بين علما موجبات قدرداني را فراهم آورده و ..... و در نهايت موجب گرديده تا برادري و وحدت و انسجام بيشتر شود و در اين راستا توجه به اين فرموده مولف محترم كه (منافاتي بين وحدت اسلامي و دفاع منطقي از اصالت مذهبي نيست)، بايستي مطمع نظر باشد.

3...... دقت و توجه دانشمندان و علماء امت اسلامي به اين امر مهم، موجب خواهد شد تا عوام از مردم، تحت تاثير افكار منحرف عده اي از ناصبيان كه دقيقاً بر راه و روش دشمنان اسلام عمل مي نمايند قرار نگرفته و از القاء شبهات آنان مصون بمانند مانند آنچه (حضرت علامه اميني) و ديگر شخصيت هاي شيعه مانند (علامه طباطبايي)، (سيد شرف الدين العاملي) (كاشف الخطاء) و ..... و انجام داده و نيز ديگر بزرگان اهل سنت و فتواي تاريخي شيخ محمود شلتوت در مورد تحسين از فقه جعفري و نظاير آن بعمل آورده اند كه نتيجه آن برقراري امنيت و دوستي بين فرق و مذاهب اسلامي و ايجاد وحدت و

ص : 513

سلامت آنها خواهد بود و نيز توجه به اين امر مهم است كه حضرت علامه اميني متذكر مي شوند كه منظور ايشان از نگارش الغدير، رفع سوء تفاهم و نزديك كردن امت اسلام به يكديگر و حفظ همبستگي و وحدت اسلامي است .....

توجه بزرگان و صاحب نظران:

(مضمون) حضرت علامه اميني شروع اين جلد را با نامه اي كه مويد توجه خاص حضرت ملك فاروق اول پادشاه مصر به كتاب شريف الغدير است را مذكور و مي فرمايد (....... توجه خاصي كه اعليحضرت ملك فاروق اول پادشاه مصر، درباره اين كتاب الغدير مبذول فرموده اند حاكي از راي محكم او در ايجاد وحدت اسلامي و تشويق دعوت كنندگان به سوي آن است و پرده از روي اين حقيقت بر مي دارد كه داشتن آراء و عقيده درباره مذاهب اسلامي آزاد است و هرگز رشته برادري محكم مسلمانان كه قرآن به آن تصريح دارد (انما المومنون اخوه) از اين طريق گسيخته نخواهد شد و اين گفتگو و مناظره هميشه در بين مسلمين و در راس آنها صحابه و تابعين وجود داشته بدون آنكه مشكلي را ايجاد نمايد ..... و با تمام اختلافي كه در اصول و فروع وجود دارد يك اصل بزرگ و محترم مشترك وجود دارد و آن ايمان به خدا و پيامبر اوست كه همه ما را به هم مرتبط نموده و پيوند مي دهد و ما مولفان دعوت كنندگان به اسلام هستيم .....).

و نيز در ادامه در تقريظ توسط آيه الله حاج ميرزا عبدالهادي شيرازي آمده است:

(....... از حقايق بسيار روشن اين است كه كتاب ارزشمند الغدير نوشته رهبر ديني بي نظير و مصلح كبير و معلم اخلاق جليل القدر، حجت الاسلام والمسلمين نجفي، از عالي ترين تاليفاتي است كه دانشگاه بزرگ اسلامي نجف اشرف به آن فخر و مباهات مي نمايد ..... و اين كتاب بزرگترين دائره المعارفي است كه در خود علوم، ادب، ..... را جمع آوري نموده است ..... اگر مولف عاليقدر اين كتاب علامه اميني در ميان ما نبود و نمي ديديم كه او چگونه به تنهايي اقدام به اين عمل بزرگ نمود، تصور همه بر آن قرار مي گرفت كه اين كتاب حاصل زحمات گروهي از دانشمندان است كه هر كدام گوشه اي از آن را به نگارش درآورده اند، بنابراين وظيفه همه مسلمانها است كه قدر اين مرد بزرگ و خدمات ارزنده او را بدانند .....، به حقيقت سوگند كه در اين كتاب دروس عاليه اي ..... از فقه و تفسير و حديث و رجال، وجود دارد ..... و اين عجيب نيست زيرا مولف

ص : 514

در همه نوشته هاي خود از باب مدينه علم رسول خدا يعني اميرالمومنين كه در نجف اشرف مزار اوست كمك مي گيرد .....)، و نيز در ادامه نمونه نامه هايي كه از اقصاء نقاط جهان در مدح و منقبت حضرت علامه واصل شده است مذكور، كه از آن جمله است نامه استاد صفا خلوصي از لندن، سيد محمد فرزند علامه سيد علي نقي حيدري كاظمي از علماء و پيشوايان پايتخت عراق ..... است. حضرت علامه در مقدمه اين قسمت كتاب خود، بدواً ثنا و ستايش و حمد خود را به خداوند مخصوص و سپس به شكر نعمت هاي غير قابل احصاء حضرت حق مي پردازد و شكرانه خالص و بي شائبه خود را بر اعطاء ولايت اميرالمومنين تقديم حضرت حق نموده و در انتها مي فرمايد: (....... خدايا مرا موفق بفرما تا نعمت هايي را كه به من و پدر و مادرم عطا فرموده اي سپاسگزاري نمايم و عملي شايسته انجام دهم كه مورد پسند و رضاي تو باشد و فرزندانم را صالح قرار ده كه اميدم به سوي تو و از بندگان مطيع تو هستم (كلب گويد ما و همه دوستان آن بزرگوار عرض مي نمائيم كه ما نيز عين همين مناجات را بدرگاه خداوند علي اعلي داريم و از حضرت او استدعا داريم دعاي آن بزرگوار و ما را نيز به احسن وجه اجابت فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شعراء قرن ششم:

سيد محمد اقساسي متوفي 575:

(....... خلافت شايسته و حق علي است كه بعد از رسول خدا بهترين انسان روي زمين و برترين فرد و شايسته همه گونه فخر و مباهات است، او جانشين واقعي رسول خدا و وارث علم پيامبر عظيم الشان است .....، او كسي است كه در روز غدير خم، رسول خدا بازوي او را گرفت و بالا برد و اگر شك داري از عمر (خليفه دوم) بپرس، و نيز او كسي است كه تمامي بتها كعبه (كه نماد شرك و كفر و بت پرستي در جهان عرب و شبه جزيره عربستان محسوب مي گرديدند) را در هم شكست و از تقبيح و سرزنش مردم هراس به دل راه نداده در حالي كه از مدتهاي قبل گروه بسياري در برابر آن بت ها عبادت ميكردند، او داماد رسول خداست و شوهر دختر او فاطمه، كه آيات و سوره ها در فضيلت او نازل شده است، پس بخشش و غفران الهي، سزاوار و شايسته و حق كساني است كه روز قيامت ذخيره اي جز محبت و دوستي او براي خود نمي بينند، يا اميرالمؤمنين روز وداع از جهان مرا اندوهگين مي سازد اما آمدن تو به هنگام مرگ بر بالين من

ص : 515

و بشارت به شروع امنيت و سعادت ابدي مرا شاد و مسرور مي سازد.). شاعر ما جناب سيد محمد اقساسي با اين شعر در واقع به دو بيت شعري كه برخي از عامه براي ابوبكر جعل كرده بودند پاسخ داده و با آن به معارضه پرداخته است كه ترجمه آن اشعار جعل شده اين است (....... خلافت حق ابي بكر است كه بعد از رسول بهترين فرد روي زمين است و به هنگام مرگ آتش اشياق در دل شعله مي گيرد .....)

شخصيت اقساسي:

او محمد بن علي بن (فخر الدين ابي الحسن حمزه) بن (كمال الشرف ابي الحسن محمد) بن (ابي القاسم حسن اديب) بن (ابي جعفر محمد) بن (علي زاهد) بن (اصغر اقساسي) بن (يحيي) بن (حسين ذي العبره) بن (زيد شهيد) بن (الامام علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام)، خاندان اقساسي از خاندانهاي بزرگ وشريف دودمان علي عليه السلام در عراق است .....، از اين خاندان با اصالت، دانشمندان بزرگ، محدثاني عالي قدر و شاعران، فرماندهان، نقيباني فاضل ..... برخاسته اند.، ..... نخستين كسي كه به نام اقساسي معروف شد سيد محمد اصغر پسر يحيي بن زيد است.

شرح حال خاندان اقساسي:

اين عساكر مي گويد جد اعلاي سيد محمد اقساسي، ابوالقاسم حسن اقساسي معروف به اديب است كه مردي داراي كمالات و صاحب ذوق ادبي و با هيبت و چهره اي زيبا بود .....، از لحاظ زندگي بهترين افراد خاندان ابيطالب و از جهت اخلاقي بهترين آنها و به اقساسي كه ناحيه اي از كوفه است معروف بود ..... او خط زيبايي هم داشته است، يكي ديگر از نياكان شاعر ما (كمال الدين شرف ابوالحسن محمد بود كه از سوي سيد مرتضي نقيب كوفه و امير الحاج بود ..... و پس از فوت شريف مرتضي در مرثيه او اشعاري بلند سرود كه نهايت اندوه او را نشان مي داد (....... او را شناختم و اي كاش نشناخته بودم، تلخي زندگي براي كسي است كه او را شناخته باشد و سپس به فراق مرگ او دچار شود، ..... روزگار با مرگ او به عوض خواب و آرامش به من نگراني و اضطراب داده و روشنايي مرا به تاريكي تبديل كرده است .....، اي شريف مرتضي خداوند ترا از ساكنان بهشت و مقيمان غرفه هاي آن قرار دهد تا در جوار پدران پاك و مطهرت باشي كه بازماندگان صالح به گذشتگان صالح خود مي پيوندند.)، و نيز العمري درباره جد او يعني فخر الدين ابوالحسين حمزه مي نويسد

ص : 516

كه او نقيب كوفه و دوست با فضل و ..... نيكوكارم بوده است و ..... در سلسله راويان حديث نام او نيز مذكور است .....، ابن شهرآشوب اشعاري را از ابن الفضل تميمي آورده كه به سيد قطب الدين اقساسي نسبت داده اند و به نظر مي رسد كه اشعار در تميمي و يا گذشتگان آل اقساسي باشد كه او براي مستنصر گفته باشد و ترجمه آن اينست (....... تو اندكي از فضايل و شگفتي هاي علي را از من شنيده اي در صورتي كه همه كارهاي او همواره عجيب است. آيا شنيدي كه او يعني علي عليه السلام وصي پيامبر چگونه در يك شب از مدينه به مداين رفت و به وصيت سلمان پاك عمل كرد و او را در قبر قرار داد و به مدينه برگشت، در صورتي كه هنوز صبح نشده بود و آيا تو اين گفته را غلو و غير ممكن مي داني و حال آنكه مثل اين واقعه در قرآن آمده كه آصف بن برخيا پيش از چشم برهم زدني، تخت بلقيس را از كشور سبا به نزد سليمان نبي حاضر نمود، پس چگونه تو اين عمل را از آصف ممكن و آن را غلو و غير ممكن نمي داني ولي درباره علي مرا غلو كننده و دروغگو مي پنداري، پس اگر احمد بهترين و بالاترين پيامبران است، پس اين بزرگوار يعني علي عليه السلام هم بهترين و بالاترين اوصياء است پس چگونه ادعا مي نمايي كه اين امر امكان پذير نيست، و اگر برخلاف قول خداوند در قرآن بر حرف خود اصرار داري پس تمام گفته ها دروغ است و نيز گفتي كه اين بيان و نقل غلات شيعه است كه در بيان فضايل علي زياده روي مي كنند، پس گناه غاليان، چيست وقتي كه مطلب درست و صحيحي را بيان مي نمايند.....).، حضرت علامه سپس در باب موضوع طي الارض و نفي و تكذيب اين كرامت كوچك مولاي ما اميرالمومنين را از سوي معاندين تشريح و سپس مي فرمايد، اين عمل به فرض محال بودن محال عادي است نه عقلي و گر نه مساله معراج رسول خدا به صورت جسماني كه جزء ضروريات دين و داستان آصف برخيا نبايد صحيح باشد و نيز مي فرمايد..... و همچنين ما آنان يعني ائمه معصومين را افراد عادي مثل ديگران در مرحله ايمان و درجات الهي نمي دانيم بلكه براي آنان معجزه و كرامت قائل و آن را از ضروريات مقام آنان مي دانيم و در ادامه قصه هايي از محدثين عامه در مورد طي الارض افرادي عادي از آن مذاهب را بيان مي نمايد كه قطعاً مقامشان از علي عليه السلام پايين تر است از آن جمله از (ابن عساكر، ابن كثير، احمد بن محمد صيداوي، شيخ بزرگوار ابوالحسن علي، احوالات بشرحافي، غانم بن يعلي تكريتي، محمد بن علي حباك خادم شيخ جلال الدين سيوطي، سخاوي، ابن جوزي و .....) كه

ص : 517

البته اين نمونه ها نيز مانند نمونه هاي ديگر چون مربوط به غير خاندان پيامبر و امير المومنين است مورد انكار قرار نگرفته ولي اگر منسوب به آل احمد مي گرديد مثل اين فضيلت مورد انكار قرار مي گرفت. (كلب گويد آيا شما تعجب نمي نمايي كه اگر همين كعبه و خانه خدا در بلاد شيعه بود و مردم رو به سوي ساختمان كعبه نماز مي خواندند آنها همه را به جرم پرستش ساختمان كعبه و ركوع و سجود در مقابل سنگ و گل تكفير و مشرك خطاب نموده و حكم به ارتداد همه نمازگزاران مي دادند ولي چون در مكه و در ميان خود آنان قرار دارد ركوع و سجود به سوي خانه كعبه را عليرغم اينكه با مغز و افكار واپس گراي آنها سازش ندارد مي پذيرند و اگر ترس از اجماع ملت اسلام نبود خانه كعبه را براي جلوگيري مردم از شرك و نوعي ديگر از بت پرستي يعني ساختمان پرستي ويران مي نمودند و اين سنت را با بدعتي ديگر حرام مي نمودند مانند متعه كه سنت رسول خدا بود ولي خليفه دوم آن را حرام كرد و مردم هم تبعيت نمودند گويا كه وحي بعد از رسول منقطع نشده و بر عمر بن الخطاب نازل شده است انا لله و انا اليه راجعون)

تعصبات بي جا:

اما اين انكارهايي كه بعضي از نويسندگان اهل سنت براي بسياري از فضايل مولايمان علي و خاندان بزرگوارش ابراز مي نمايند حرف تازه اي نيست (كلب گويد اگر قرآن را به آنها نشان نمي دادي ولي وقوع معراج رسول خدا و يا سخن در گهواره از سوي عيسي و يا وقايع سليمان و .....، را براي آنها تعريف مي كردي آنها با تمسخر، طعنه، ساختگي بودن، امكان عقلي نداشتن، نادرست بودن اسناد، راويان، ترديد و ..... آن را انكار مي كردند ولي چون قرآن را مقدم بر احاديث ياد گرفته اند اين حقايق را ناديده گرفته و نسبت به آنچه براي رسول خدا و وصي او واقع شده است انكار و ترديد روا مي دارند و آن را غلو و بدعت تصور مي نمايند) ..... آنان فكر مي كنند كار خوبي مي كنند در صورتي كه امثال اين فضايل را براي غير اين مردان پاك الهي جايز مي شمرند و آن را بدون هيچ ترديدي مي پذيرند ولي براي علي و اهل بيت پيامبر راه انكار را در پيش مي گيرند .....، بطورمثال در حديث رجعت خورشيد براي علي عليه السلام. در اين كتاب مذكور شد كه چگونه اسناد و احاديث رجعت خورشيد براي مولايمان علي با دعاي رسول خدا (كه جزء قطعي معجزات رسول خدا و كرامات اميرالمومنين وصي ايشان است)، بررسي و صحت آن اثبات گرديد ..... حال ملاحظه

ص : 518

مي فرمائيد كه سبكي، يافعي، ابن حجر، صاحب شذرات و ديگران، نظير اين رجعت را براي شخصي به نام اسماعيل بن محمد حضرمي متوفي 676 نقل مي نمايند، بدون آنكه نسبت به آن انكاري را ابراز نمايند.....، سبكي مي گويد: (....... از جمله كرامات حضرمي كه بسياري آن را نقل نموده اند اينست كه او روزي در سفر به خادمش گفت به خورشيد بگو در جايش بماند تا ما به منزل برسيم .....، خادم به خورشيد گفت فقيه اسماعيل دستور مي دهد در جايت بماني پس خورشيد هم توقف كرد تا آنها از جايي كه از منزل فقيه بسيار دور بود به منزل رسيدند پس فقيه به خادم گفت چرا زنداني خود (منظور خورشيد) را آزاد نمي كني پس خادم به خورشيد دستور داد كه غروب كند.....) يافعي نيز اين كرامت را نقل نموده و نيز از جمله كرامات ديگر او آن است كه از درخت (سدره المنتهي) درخواست كرد كه از ميوه اش به او و يارانش بخوراند و درخت هم اطاعت نمود .....). ابن عمار نيز رجعت ديگري براي حضرمي نقل مي نمايد كه (حضرمي مي خواست به شهر زبيد برود و چون فاصله زيادي بود و غروب دروازه آن را مي بستند، به خورشيد دستور توقف داد و به نقل ابن حجر خورشيد هم ساعت ها توقف كرد تا به آنجا رسيدند و بعد غروب كرد .....)، علامه سماوي در كتاب خود اين موضوعات را در قالب شعري پاسخ داده است، (....... در تعجب هستم از قومي كه از روي دغل و كينه اي كه در درونشان شعله مي كشد منكر مي شوند واقعه ردالشمس و رجعت خورشيد را براي مرتضي علي در صورتي كه اين رجعت به دستور پيامبر صورت گرفته و از معجزه آن حضرت است، ولي وقوع آن را به گفته خضري و بدستور خادم اسماعيل حضرمي جايز مي شمرند.....)، .....اما عقلا و راويان اين افسانه ها مي دانند كه در چه زمان و چراو كجا و به چه منظور اين ياوه ها بافته شده است .....

نماز هزار ركعت:

بسيار در احاديث نقل گرديده است كه هر كدام از ائمه ما، اميرالمومنين و امام حسين و حضرت زين العابدين در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خوانده اند و ..... حالا سخن ابن تيميه را بدانيد كه به روشهاي مختلف به انكار آن پرداخته، يا مي گويد هزار ركعب نماز ارزش ندارد، زيرا رسول خدا در شب بيش از 13 ركعت نماز نمي خواند و ..... و يا مداومت بر شب زنده داري نه تنها مستحب نيست مكروه است و ..... و يا از تواناييشان خارج است و ..... اگر با سرعت انجام شود عاري از خضوع و خشوع است، اما مي گويد شب زنده

ص : 519

داري با تهجد و قرائت كل قرآن در يك ركعت نماز، درباره عثمان رضي الله عنه ثابت است پس شب زنده داري و تلاوت قرآن او از ديگران بالاتر و آشكارتر است، .....

پاسخ پندارها و ياوه هاي ابن تيميه:

اما تصور ابن تيميه در كراهت اين عمل و مخالفتش با سنت پيامبر و خارج شدن آن از فضيلت به اين دلايل، در واقع مطلبي است كه از ناداني همه جانبه او، از شئون عبادت و فقه السنه و وارونه جلوه دادن حقايق از روي جهالت و يا عمد او حكايت مي كند، زيرا سيزده ركعت نماز پيامبر اكرم در شب و ركعاتي در روز چنانكه در اخبار بيان شده، همان نمازهاي شب، شفع و وتر و نافله صبح و نوافل نمازهاي روزانه است و با مطلق نمازها كه استجاب ذاتي دارند و در احاديث فراوان از پيامبر به آن ترغيب شده كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود، ارتباطي ندارد، از جمله (.......نماز بهترين چيزي است كه بجا آورده شود كم يا زياد، و يا نماز بهترين عمل است، پس هر كس توانايي زياد خواندن آن را دارد كوتاهي نكند، و يا اي انس در شبانه روز نماز زياد بخوان كه تو را حفظ مي نمايد، ..... يا به طريق صحيح از بخاري و مسلم روايت شد كه پيامبر اكرم آنقدر شب را به عبادت روي پا ايستاد كه از پايش خون جاري شد، ..... و يا در نقل ديگر پاها و يا ساق پاهاي آن حضرت ورم كرد.....، از عايشه نقل شده كه تا جايي كه از قدمهاي او خون جاري شد ..... و روش جاري در ميان مسلمانان در انجام عباداتي چون نماز و روزه و حج و قرائت قرآن و ديگر اعمالي كه موجب تقرب به خدا مي شود، بر طبق توانايي آنان انجام شده و مي شود ..... و لذا بعضي صد ركعت بعضي دويست ركعت مثل (قاضي ابويوسف متوفي 182، قاضي ابن سماغه متوفي 233، .....) بعضي سيصد ركعت مثل (پيشواي حنبليان احمد بن حنبل متوفي 241، جنيد قواريري متوفي 298، عبدالغني مقدسي متوفي 600، .....) بعضي چهارصد ركعت مثل (پيشواي حنفي ها ابوحنيفه نعمان متوفي 150، ابوقلابه متوفي 276، .....)، گروهي پانصد ركعت مانند (بشر بن ابومنصوري متوفي 180، .....) بعضي ششصد ركعت مانند (حارث بن يزيد حضرمي متوفي 130، .....) بعضي هفتصد ركعت مثل (اسود بن يزيد متوفي 75، عبدالرحمن بن اسود متوفي 98، .....) و يا در شرح حال بسياري از رجال اهل سنت آمده كه آنان در شبانه روز و يا تنها در روز هزار ركعت نماز مي خواندند و اين را از فضايل آنان مي دانسته اند مانند (مره ابن شراحيل متوفي 76،

ص : 520

عبدالرحمن بن ابان بن عثمان بن عفان، عمير بن هاني ..... 13، ابوحنيفه، رابعه عدويه، .....)، و ما نيز هم اكنون از يارانمان كساني را مي شناسيم كه گاهي در شب و گاهي در شبانه روز كمتر از هفت ساعت، هزار ركعت نماز مي خوانند، بر خلاف ابن تيميه نادان كه تصور مي نمايد امكان ندارد، پس بجاي آوردن هزار ركعت نماز در شبانه روز، هيچگاه تمام وقت آن را اشغال نمي كند و نيازمند به مصرف تمام وقت و يا نصف آن نيست و چنين كاري هم مخالف با سنت پيامبر نبوده و بلكه عين سنت است .....،. و نيز مداومت بر شب زنده داري در تمام شب اگر مستحب نباشد و به فرض ابن تيميه مكروه و مخالف سنت ثابته پيامبر باشد، پس چگونه دانشمندان در آثار خود آن را جزء فضايل بزرگان به شمار آورده اند، مانند (سعيد بن مصيب و حسن بصري متوفي 92 و متوفي 110، كه با وضويي كه در ثلث اول شب مي گرفتند، نماز صبح مي خواندند، و يا ابوحنيفه پيشواي حنفيان، كه چهل سال نماز صبح را با طهارت نماز عشاء خوانده، ..... يا عبدالواحد بن زيد چهل سال نماز صبح را با وضوء عشاء مي خوانده .....)، ..... و نكته ديگر اينكه بر اساس عقيده برادران اهل سنت، تنها با روش پيامبر سنت ثابت نمي شود بلكه با رفتار هر فردي از افراد مسلمين نيز ثابت خواهد بود، پس چه مانعي دارد كه عمل علي عليه السلام در خواندن هزار ركعت در يك شبانه روز سنت قرار داده شود آيا چنانكه باجي، سيوطي، سنكواري و ..... ديگران تصريح كرده اند، اول كسي كه نماز تراويج را سنت قرار داد عمر بن الخطاب نبود و ..... نيز آيا بجا آوردن نوافل به جماعت درماه رمضان از بدعت هاي مشهور او نيست .....، كه امثال اين اعمال به سنت خلفاء مشهور است، ..... و يا مگر آنها از پيامبر نقل ننموده اند (كه بر شما باد به عمل كردن بر سنت من و سنت خلفاء راشدين هدايت يافته)، پس چرا اين احاديث را اختصاص به سنت هاي خلفاء به استثناء علي مي نمائيد و از شمول آن نسبت به سنتهاي اميرالمومنين عليه السلام منع مي كنيد، و براي رفع تصورات ابن تيميه و كساني كه قي كرده او را ميخورند، همين مطلب كافي است كه شيخ محمد عبدالحي حنفي كتابي نوشته و ..... اثبات نموده كه ..... تمام شب را به عبادت مشغول بودن و خواندن تمام قرآن در شبانه روز يكبار يا چند بار و انجام هزار ركعت نماز و ..... نه بدعت است و نه در شرع از آن نهي شده بلكه عملي نيكو و مطلوب است، ..... و اما اينكه گفته است چنين كاري مقدور نيست اين استناد سخيف او به دليل كسالت روحي او از انجام عبادات زياد است و لذا ابن تيميه و تمام كساني كه در

ص : 521

تمام عمر خود نشاط انجام چنين عباداتي را نداشته اند و هميشه از رفتار پسنديده عابدان و پارسايان بدور بوده اند، طبعاً تصور خواهند نمود كه چنين كاري غير ممكن است ولي براي آناني كه شيريني اطاعت و بندگي را چشيده اند اينگونه عبادات امري عادي و ساده است،

مشكل اوراد و ختم ها:

انسان محقق در طي بررسي كتب و .....، اعمال طاقت فرسايي را كه انجام آنها بيش از انجام هزار ركعت نماز وقت اشغال مي كند را مي يابد كه به افراد معمولي نسبت داده شده و احدي از اين معاندين اعم از ابن تيميه و يا ديگران اين اعمال را منكر نشده و راويان و روايات آنان را مورد طعن و انكار قرار نداده اند و .....، فلسفه آن هم بسيار روشن است زيرا انگيزه آنان ايجاب مي كند كه فقط فضايلي را انكار نمايند كه در ائمه عليه السلام وجود داشته است كه گوشه اي از اين اعمال، بعنوان شاهد خاطرنشان مي گردد (ابوالدردا صحابي، هر روز صد هزار تسبيح، ابوهريره هر شب قبل از خواب 12 هزار تسبيح و هر روز 75 هزار استغفار، ..... ابوحنيفه پيشواي حنبليان قبل از نماز جمعه، بيست ركعت نماز مي خوانده و قرآن را در آن ختم مي كرد، ..... عبدالعزيز مقدسي .....،) پس اعمال ياد شده را با هزار ركعت نماز مقايسه كن تا ببيني كه تا چه اندازه بر آن فزوني (لفظي و زماني) دارد اما ببين كه چگونه دوستي او نسبت به صاحب اوراد فوق و امثال آنها، اين اجازه را به او مي دهد كه آن اعمال را ممكن بداند ولي خباثت او در دشمني با خاندان پيامبر موجب مي شود كه آن را غير ممكن بشمارد، ..... و اما آنچه او در پايان سخن خود آورده است از اينكه عثمان تمام قرآن را در يك ركعت نماز خود مي خوانده، مطلبي است كه از موضوع بحث خارج است اما ابن تيميه آن را به خاطر اين ذكر نموده تا مقابله كند فضيلت امام را با فضيلتي مشابه آن از عثمان ولي غافل است از اينكه اولاً آن اشكال كه بر موضوع سنت نبودن نماز ائمه وارد است، بر عمل عثمان هم وارد است زيرا در هيچ مورد ثابت نشده كه رسول خدا تمام قرآن را در يك ركعت نماز خوانده باشد، ثانياً چنين عملي از حد امكان (لفظي و زماني) خارج است زيرا كلمات قرآن 77934 و بنا به قول عطاء بن يسار 77439 كلمه است و در هر صورت اين يك ركعت نماز عثمان يا بايد بين مغرب و عشاء و يا از عشاء تا صبح باشد و در هر دو صورت خواندن تمام قرآن در يك ركعت غير ممكن است، از سوي ديگر بخاري و مسلم از پيامبر روايت نموده اند كه حضرت به عبدالله

ص : 522

بن عمر فرمود كه قرآن را در هفت روز بخواند نه بيشتر و نيز از حضرت روايت شده است كه كسي كه قرآن را در كمتر از سه روز بخواند از آن چيزي نمي فهمد، و نيز عثمان از جمله كساني بشمار آمده كه قرآن را در هفته يكبار ختم مي نموده است.

مشكل ختم قرآن:

موضوع ختم قرآن در كتب اهل سنت بسيار پيچيده و به صورت كاملاً گوناگون نقل و خود مشكلي شده كه در نهايت، كيفيت و چگونگي آن را در هاله اي از ابهام و تاريكي قرار داده است، آنها نقل نموده اند كه بعضي از مسلمين تمام قرآن را در يك ركعت بين ظهر و عصر يا مغرب و عشاء يا غير آن مي خوانده اند از جمله (عثمان بن عفان، تيم بن اوس، سعيد بن جبير، .....)، بعضي تمام قرآن را در يك روز از جمله (سعد بن ابراهيم زهري، ابوبكر بن عياش، .....)، بعضي در هر شبي يك ختم قرآن از جمله (علي بن عبدالله ازدي، بخاري صاحب صحيح، شافعي پيشواي شافعي و .....)، بعضي هر شبانه روز يك ختم قرآن از جمله (سعيد بن ابراهيم مدني، ثابت بن اسلم، جعفر بن مغيره، .....)، برخي شبانه روز دو ختم قرآن از جمله (سعيد بن حبير، منصور بن زاذان، ابي حنيفه، شافعي، .....)، بعضي در يك شب دو ختم قرآن از جمله (ابوبكر بن محمد بلاطنسي، احمد بن رضوان، .....)، بعضي در يك شبانه روز سه ختم قرآن از جمله (زهير بن محمد، كرزبن و بره كوفي، .....)، بعضي در يك شبانه روز چهار ختم قرآن مي نمودند كه از جمله آنان (ابوقبيصه محمد بن عبدالرحمن، علي بن ازهر .....)، بعضي از آنها بين مغرب و عشاء پنج ختم قرآن مي كرده اند از جمله (شعراوي مي گويد روزي آقايم ابوالعباس مصري حريثي متوفي 945 بر من وارد شد، بعد از نماز مغرب تا هنگام نماز عشاء نزد من بود و من شاهد بودم كه پنج ختم قرآن نمود، من اين قضيه را براي آقاي ديگرم علي مرضعي متوفي 930 نقل كردم و او گفت پسرم من در حال سلوك خود، سيصد ركعت نماز و شصت ختم قرآن را در يك شبانه روز خواندم كه در هر درجه اي يك ختم قرآن بوده است.)، بعضي از آنها در يك شبانه روز هشت ختم قرآن و يا بيشتر ميكرده اند و از آن جمله (سيد بن كاتب نووي مي گويد بعضي از مسلمين در شبانه روز هشت ختم قرآن مي كرده اند مانند سيد بن كاتب صوفي رضي الله عنه و صاحب خزينه الاسرار .....، گويد او چهار ختم قرآن در روز و چهار ختم قرآن در شب مي كرده و گويا اين كار را روي طي لسان و بسط زمان

ص : 523

صورت مي داده است، و صاحب كتاب التوضيح مي گويد بيشترين رقم ختم قرآن شبانه روزي كه ما از آن آگاهي داريم هشت ختم قرآن است و مسلمي مي گويد از شيخ ابوعثمان مغربي شنيدم كه مي گفت ابن كاتب در روز چهار ختم قرآن و در شب چهار ختم قرآن ميكرده است، شيخ عبدالحي حنفي در كتاب خود مي گويد، يكي از آن كساني كه در هر روز هشت ختم قرآن مي نموده اند چنانكه برخي از شارحان صحيح بخاري آورده اند، علي بن ابيطالب است، بكر بن سهيل دمياطي، قسطلاني مي گويد ابوطاهر مقدسي را در سال 867 در قدس ديدم و از او شنيدم كه در شبانه روز بيش از ده ختم قرآن مي كرده است و از اين بالاتر برهان بن ابي شريف كه خدا از عملش همه را بهره مند سازد از او برايم نقل كرد كه در شبانه روز پانزده ختم قرآن مي كرد و اين حقيقتي است كه جز از طريق فيض الهي نمي توان به آن رسيد و هم او مي گويد كه در كتاب ارشاد خواندم كه شيخ نجم الدين، مردي از يمن را هنگام طواف ديد كه تمام قرآن را در يك دور يا هفت دور از طواف مي خوانده است و .....؛ غزالي در احياء العلوم مي گويد كرزبن وبره كه در مكه اقامت داشت در هر شبانه روز هفت بار دور خانه خدا طواف مي كرد و دو ختم قرآن مي نمود ..... يعني محاسبات مي گويد طول 77 بار طواف مي شود ده فرسخ و با هر هفت بار طواف دو ركعت نماز مي شود مجموعه 280 ركعت نماز، دو ختم قرآن و ده فرسخ راه رفتن، .....، نازلي در خزينه الاسرار مي گويد از شيخ موسي سدراني كه از اصحاب شيخ ابي مدين مغربي است نقل شده كه او در شبانه روز هفتاد ختم قرآن مي كرده است، او بعد از بوسيدن حجر الاسود قرآن را شروع مي كرده و در محاذات باب آن را تمام مي نموده و از لحاظ خواندن هم طوري قرآن را قرائت مي نمود كه برخي از اصحاب آن را حرف به حرف مي شنيده اند، و نيز در صفحه 180 همان كتاب آمده كه شيخ ابومدين مغربي يكي از سه نفر و رئيس اوتادي است كه هر روز هفتاد هزار مرتبه قرآن را ختم مي كرده اند و بخاري در صحيح خود از ابوهريره و او از رسول خدا نقل نموده كه فرموده است كه قرآن بر حضرت داوود سبك آمد تا جايي كه فرمان ميداد مركوبش را زين نمايند و پيش از زين شدن تمام قرآن را مي خواند، و قسطلاني در شرح اين حديث گفته است گاهي زمان كم داراي بركت زياد است در نتيجه در آن عمل زياد واقع مي شود و اين حديث دلالت مي كند كه خداوند متعال براي هر كس از بندگان شايسته اش كه بخواهد زمان را مي پيچد، چنانكه مكان را مي پيچد .....)، حضرت علامه اميني مي فرمايد: اين

ص : 524

مطالب كه گفته شد چيزي جز افسانه هاي گذشتگان و بيهوده گويي هاي آنان نيست كه دست هاي اوهام اين مطالب را رقم زده و همه اين ياوه ها در برابر چشمان ابن تيميه و پيروان او قرار داشته و با اين حال از هيچكدام آنها كوچكترين صدايي بيرون نيامده است و به هيچ وجه به آنها اعتراضي ننموده اند. در صورتي كه شايسته و روا بود كه اين افسانه ها و مطالب بي اساس در كتب افسانه اي نوشته شود و يا در گودالهاي بيابان دفن شود و يا در ميان درياها انداخته شود و .....، وا اسفا بر اين كتابهاي بزرگي كه شامل چنين خرافات و موهومات باشد و واي بر آن بزرگاني كه در برابر اين اباطيل و موهومات سر تعظيم فرود آورده و آنها را شايسته نقل در كتب خود دانسته اند، قطعاً اگر ابن تيميه مي دانست كه دقت كامل در اين باره، چهره واقعي او و رسوايي اين شرمندگي را براي كساني كه بعداً مي آيند آشكار مي سازد، البته در اين باره سكوت مي كرد و از نماز اميرالمومنين و امام حسين و حضرت زين العابدين ايراد نمي گرفت و اين عار و ننگ ابدي را بر خود و ..... نمي خريد. (كلب گويد و چقدر مسلمانان بدبخت شده اند كه امثال ابن تيميه و يا ابن حزم و ....، كه كمترين فهم و دركي را از كتاب خدا و مفهوم احاديث و ..... ندارند و معاني و مفهوم آيات قرآن را درنمي يابند و تفاوت معني خطا و جرم را در قرآن نمي فهمند و .....، ولي به خود اجازه دهند كه با اظهارنظرهاي بيجا، گروه گروه عوام جاهل را به همراه خود به جنگ با پيامبر و وصي او وادار نموده و دسته دسته وارد دوزخ جاويدان خدا نمايند انا لله و انا اليه راجعون)

محدث در اسلام:

تمام مسلمين اتفاق نظر دارند كه در امت اسلام همانند امت هاي سابق افرادي هستند كه به آنها محدث گويند و پيامبر بزرگ اسلام همانطور كه در صحاح و مسانيد از طرف عامه و خاصه آمده است از اين حقيقت خبر داده است، محدث كسي است كه فرشته با او سخن مي گويد بدون آنكه آن شخص پيامبر باشد و يا آنكه او فرشته را ببيند و ديگر آنكه در او دانشي به طريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلي ايجاد شود و يا اينكه در قلب او حقايقي كه بر ديگران مخفي است پديد آيد و يا معاني ديگر كه در اين محدوده مي توان از او اراده نمود، ..... بودن چنين افرادي در ميان امت اسلام مورد اتفاق تمام فرقه هاي مسلمين است و اختلاف در تشخيص افراد است، به نص شيعه، علي عليه السلام و امامان از نسل او محدث هستند و اهل سنت عمر بن

ص : 525

الخطاب را محدث مي دانند، و اما در نصوص اهل سنت، بخاري در صحيح خود در باب مناقب عمر بن الخطاب از ابي هريره و او از رسول خدا آورده است كه آن حضرت فرمود «قطعاً درميان بني اسرائيل كه قبل از شما زندگي مي كردند، مرداني بوده اند كه با آنها سخن گفته مي شد بدون آنكه پيامبر باشند، پس اگر در ميان امت من كسي از آنها وجود داشته باشد او عمر بن الخطاب است»، مسلم نيز در صحيح خود و ابن جوزي ..... اين روايت را نقل نموده اند كه اين روايت مورد اتفاق همه است .....، ابن حجر گفته است بعد از صدر اسلام افراد محدث زياد بوده اند، دليل آن هم برتري اسلام بر ساير امت ها است چون در بني اسرائيل پيامبران مبعوث شدند و پيامبر ما خاتم انبياء است و پيامبري بعد از او نيست در عوض آن محدثون در اين امت زياد پيدا شدند .....)، و اما نصوص شيعه درباره محدث را ثقه الاسلام كليني در كتاب اصول كافي تحت عنوان فرق ميان رسول، نبي، محدث در قالب چهار حديث آورده است كه (....... رسول كسي است كه فرشته بر او ظاهر مي شود و با او سخن مي گويد و نبي كسي است كه در خواب مي بيند و چه بسا رسالت و نبوت در يك فرد جمع مي شود و محدث كسي است كه صدا را مي شنود ولي فرشته را نمي بيند، بريد (راوي) مي گويد سوال كردم خداوند شما را شايسته فرمايد چگونه مي تواند بفهمد آنچه در خواب ديده است درست است و از ناحيه فرشته است فرمود خداوند به او اين توفيق را مي دهد كه آن را تشخيص دهد زيرا خالق هستي با قرآن تمامي كتب آسماني و با پيامبري رسول خدا امر پيامبري را در جهان ختم نموده است (يعني پس از ايشان هيچ پيامبر و كتاب آسماني نخواهد بود). ..... و از عمار كه به امام پنجم عرض كردم آنان (امامان) داراي چه مرتبه و مقامي هستند آيا پيامبرند، فرمود خير آنان پيامبر نيستند بلكه علما و دانشمندان بوده و منزلت آنان همانند ذي القرنين در دانش و همراه موسي و همراه سليمان است .....،.

داوري و انصاف:

تمامي مواردي كه مذكور شد قسمت عمده روايات شيعه در باب محدث بودن خاندان عصمت و طهارت است كه از اين نوع روايات فراوان و در كتب شيعه با همين مضامين پراكنده است و مفاد اين روايات آن است كه در امت اسلام مانند امت هاي ديگر افرادي محدث هستند و علي عليه السلام و فرزندان او كه امامان بعد از او هستند در شمول علما و محدثون هستند نه پيامبر، و اين صفت فقط در انحصار آنان نبوده و ارتباطي به

ص : 526

منصب امامت آنان ندارد بلكه ديگران كه امام هم نبوده اند از جمله فاطمه دختر پيامبر و سلمان فارسي نيز اين مقام را دارا بودند. پس همه امامان محدث هستند ولي هر كس محدث بود امام نيست .....، اين است معني محدث در نظر شيعه و نه هيچ چيز ديگر و آخرين گفتار نزد شيعه و سني همين است، يعني هيچ اختلافي بين شيعه و سني و ديگر مذاهب اسلامي در اين مورد وجود ندارد، مگر آنكه شيعه عمر را از محدثين نمي داند .....، حالا با من بيا تا از دروغگوي حجاز، عبدالله قصيمي يعني همان جرثومه نفاق و بذرافشان فساد در جامعه اسلامي سوال كنيم كه چگونه در كتاب الصراع خود مي آورد كه شيعه مي گويد (....... امامان اهل بيت به نظر شيعه انبياء هستند و به آنان وحي مي شود و فرشتگان براي آنان وحي مي كردند و شيعيان درباره فاطمه و امامان از فرزندانش همان چيزي را كه در باره انبياء قائل هستند درباره آنان اعتقاد دارند .....)، چرا اين مرد نمي فهمد كه مسئله محدث بودن مورد اتفاق همه مذاهب مسلمين است و با اين تهمت و افترا در موضوع محدث بودن، به امتي بزرگ كه آراء شايسته او جهانگير شده است، تهمتي را وارد مي نمايد كه در واقع به منزله انكار قرآن است. و .....

علم امامان شيعه به غيب:

گفتگو درباره علم امامان از آل محمد صلوات الله عليهم از سوي كساني كه نسبت به شيعه در دلهاي آنان كينه و عداوت وجود دارد شيوع پيدا كرده است .....، از جمله گفته قصيمي در الصراع تحت عنوان (امامان طبق عقيده شيعه همه چيز را مي دانند و آنان هرگاه كه بخواهند چيزي را بدانند خداوند آنان را تعليم مي دهد، آنان مي دانند چه وقت خواهند مرد و مردنشان طبق خواست آنهاست و علم ماكان و ما يكون دارند و چيزي بر آنها پوشيده نيست و .....، و امامان با خدا در علم غيب شريكند و .....).

حقيقت علم غيب:

علم غيب يعني آگاهي بر چيزهايي كه بيرون از ديد و حواس ظاهري ما قرار دارد، خواه حوادث حال و يا آينده .....، مثلاً مومنان، بيشتر باورهاي آنان مثل ايمان به خدا، فرشتگان ..... قيامت، بهشت و دوزخ، لقاء الله ..... حور و بهشت و .....، كه در آينده وجود دارد و تصديق مي نمايند، جزء علوم غيب است .....، همانطور كه در قرآن آمده (الذين يومنون بالغيب ..... و يا، الذين يخشون ربهم بالغيب .....) و حال منصب نبوت و رسالت

ص : 527

ايجاب مي نمايد كه انبياء علاوه بر آنچه كه مومنان بر آن باور دارند، داراي علم غيب گسترده تر و همه جانبه تري باشند كه آيات زير بر اين موضوع دلالت دارد (....... ذالك من انباء الغيب نوحيه اليك، .....، .....) كه داستان حضرت مريم، نوح، يوسف، .....، از آن جمله است پس معلوم مي شود كه اينگونه علوم غيب مخصوص پيامبران است نه ديگران، و خداوند در قرآن كريم در اين خصوص مي فرمايد (....... عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احد الا من ارتضي من رسول، يعني خداوند عالم بر غيب است و آگاه نمي كند بر غيب خود احدي را مگر آن پيامبري را كه پسنديده است)، ..... پس بر اساس نص صريح قرآن، انبياء و اولياء و مومنان داراي علم غيب هستند و ..... و دانش آنها در هر مرحله اي كه باشند ذاتي نيست و بلكه عارضي است يعني از لحاظ كميت و كيفيت محدود و مسبوق به عدم است، نه ازلي بودن و براي آن هم ابتداي هست و هم انتها و .....، كه از خدا گرفته شده و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو يعني نزد او كليدهاي غيب است و كسي از آنها جز ذات اقدس او آگاهي ندارد..... پس پيامبر و وارث علم او در ميان امت، در عمل نمودن بر اساس علم غيبي خود در موارد نزول بلا و .....، يا در اعلام به مردم، نيازمند اذن و اجازه الهي هستند پس علم و عمل و اعلام به مردم، سه مرحله اي از علم غيب است كه هيچ كدام ارتباطي با مرحله ديگر ندارد. پس هر چه دانسته شود واجب العمل و گفتني نيست، حافظ امام ابواسحاق ابراهيم بن موسي مشهور به شاطبي در كتاب ارزنده الموافقات خود آورده است (....... به عبارتي عمل به ظاهر ملاك است و اعتبارات غيبي در مورد اوامر و نواهي شرعي بي اعتبار خواهد بود) و لذا بر اساس اصول شرع و دستورات وارده (البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر) ..... و حال مواردي كه شخص مي تواند به علم (غيبي) خود كه از راه كشف و شهود و ..... حاصل نموده عمل نمايد سه قسم است:

اول: در امر مباح باشد مثلاً صاحب كشف و شهود مي داند كه فردي در فلان ساعت نزد او مي آيد و اعتقادات نادرستي در دل دارد پس خود را آماد مي كند يا دوري مي كند.

دوم اينكه عمل به آن داراي فايده اي باشد، ..... مانند كرامت، كه براي اولياء امتياز و در ضمن امتحان نيز مي باشد ..... بطور مثال رسول خدا حسب نياز به امور پنهاني خبر مي داد و معلوم است كه رسول اكرم به تمام آنچه كه از غيب مي دانسته خبر نمي داده است و حسب و مقتضاي نياز از آن استفاده مي فرمود، بطور

ص : 528

مثال رسول خدا به كساني كه پشت سر او نماز مي خواندند خبر داد كه البته اين از معجزات رسول خداست كه آنها را از پشت سر مي بيند ..... و گفتن اين مطلب به خاطر مصلحتي بود كه در اظهار آن وجود مي داشته و گرنه مي توانست بدون اعلام اين مطلب آنان را امر و نهي فرمايد. و هم چنين است ساير كرامات و معجزات آن بزرگوار .....

سوم: در موردي است كه از آن براي ترساندن و بشارت دادن مردم استفاده شود، تا خود را آماده كنند پس در اين صورت جايز است ..... مانند داستان نوح و فرزند او، يا اخبار قوم هود، عاد، ثمود، ابراهيم و لوط و .....، و يا بشارات فراوان كه از تورات و انجيل ..... درباره پيامبر و ..... آمده است. پس در اينها هيچ مانعي وجود ندارد كه خداوند به بعضي از بندگان خود مقداري از علم غيب از علم ماكان و ما يكون، علم آسمانها و زمين، علم اولين و آخرين و علم فرشتگان و رسولان ..... را تعليم دهد، همانطور كه هيچ مانعي وجود ندارد در اينكه خداوند مقداري از علم ظاهري خود را به آنان عطا نمايد تا ابراهيم وار ملكوت آسمانها و زمين را ببيند.، پس در اينگونه موارد هيچگاه تصور اينكه بنده با خدا در علم غيب، يا علم ظاهري (در هر مرحله آن كه باشد) شريك است صحيح نخواهد بود، زيرا ميان آنها فرق بسيار است زيرا علم بشر (غيب يا آشكار) وابسته به محدوديت هاي بشري است و علم الهي در (غيب يا آشكار) وابسته به ذات اقدس الهي است و نيز علم فرشتگان نسبت به خدا يعني هرگاه خدا مثلاً به اسرافيل اذن بدهد كه از طريق مطالعه در لوح محفوظ كه در آن بنيان همه امور موجود است به اسرار آفرينش آگاهي حاصل نمايد، به هيچ وجه اسرافيل با خدا در علم شريك نخواهد بود و لذا از اين راه شرك لازم نخواهد آمد. پس اصولاً مقايسه علم ذاتي و مطلق با علم عرضي و محدود و علمي كه چگونگي نمي پذيرد و زمان و مكان ندارد با علم محدود و مقيد و يا علم ازلي و ابدي با علم حادث و موقت .....، غلط است مانند مقايسه علم مجتهد و علم مقلد هر چند مقلد همه آنها را فرا بگيرد.

علم غيب مخصوص به خدا:

با توجه به مطالب ياد شده، علم غيب ذاتي و مطلق بدون آنكه مقيد و محدود به كم و كيف باشد مخصوص ذات اقدس خداوند است و لذا بر هر عنوان از علم غيب و آشكار دلالت ندارد، كه اين معاني بطور نفي و

ص : 529

اثبات در اين آيات شريفه مذكور است (....... قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله .....) بگو (درميان كل موجودات در آسمانها و زمين علم غيب را كسي جز خدا نمي داند) و يا (ان الله عالم الغيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور)، (خداوند عالم غيب در آسمان ها و زمين است و او بر اسرار دل ها آگاه است) .....، (كلب گويد شاعر پارسي گوي ايران چه زيبا فرمود در همين معني كه (نداند به جز ذات پروردگار كه فردا چه بازي كند روزگار) و يا گفتار منسوب مولايمان به علي عليه السلام و موضوع اكتسابي بودن علم به غيب آنحضرت و اختيار تغيرات كه مربوط به ذات خداوند است كه به همين معني در كتاب خدا اشاره دارد كه يمحو ما يشاء و يثبت كه آنچه خداوند به آنان آگاهي داده است از ابتدا تا انتها قابل تغيير و تبديل است و اختيار آن بدست خداست و گواه آن بداء است كه در امور رخ داده است و مي دهد و خواهد داد، پس علمي كه عرضي و غير جوهري است، از لحظه اعطا و القاء قابل تغيير بوده و علم به تغيير فقط در اختيار ذات اقدس الهي است و در واقع علمي كه داده مي شود از لحظه داده شدن قابليت اتكا ندارد، زيرا تغيير آن در نهايت با خداست بطور مثال خداوند وعده عذاب به قوم يونس داد و يونس از عذاب خبر داد ولي مردم توبه كردند خدا پذيرفت، يعني خداوند در حكم نوشته شده و مقدر شده و خبر داده شده غيبي خود تغيير داد و لزومي نداشت به پيامبر خود خبر دهد و يونس آمد و چون عذاب را نديد و غضبناك اشتباه كرد و رفت، ..... تا رسيد به يونس آنچه كه رسيد و يا .....)، و لذا اساساً كل صفات پروردگار از جمله علم (غيب و آشكار) او با آنچه به انسان عطا مي فرمايد فرق مي نمايد بطور مثال زنده نمودن مرده از سوي عيسي كه به اذن خدا انجام شد و يا آفريدن پرنده از گل و .....، بديهي است صفت مطلق از آن خداست و صفت محدود مربوط به مخلوق، و ..... نمي توان گفت كه عيسي از زنده كردن مرده و ابراهيم در خلق پرنده با خدا شريك است..... و يا مثال ديگر از تسليم جان ها.....، كه خداوند مي فرمايد در قرآن كه (....... بگو اين ملك الموت است كه جان هاي شما را مي گيرد .....) و نيز مي فرمايد (....... خدا جان ها را هنگام مردن مي گيرد .....) كه در واقع هيچ تعارضي در ميان اين آيات نيست و لذا با نسبت دادن ميراندن از سوي غير خدا، گناه و معصيت صورت نگرفته است. ..... يا اگر خداوند به كسي چنان قدرتي عنايت كند كه بتواند زمين مرده را زنده كند

ص : 530

چنين كسي شريك خدا نخواهد بود و در واقع آن كسي كه چنين مي نمايد ذات اقدس خداوند علي اعلي است. (و فاعل مامور مأذون است)

گفتاري با قصيمي

حالا بيائيد از قصيمي سوال كنيم كه گفتار شيعه در مورد اينكه «امامان بخواهند چيزي را بدانند، خداوند همان را به آنان تعليم مي دهد» چه ارتباطي با شرك دارد كه او نتيجه گرفته و مي گويد (اين گفته شيعه ملازم است به اينكه امامان با خدا در علم غيب شريك خواهند بود)، و بعد از آنكه دانستيم دانش آنان با اخبار از ناحيه خداوند و اعلام او خواهد بود، چگونه مي توان علم آنان را با علم خدا برابر دانست، اين نادان جاهل گمان كرده اعتقاد به اينكه امامان نسبت به (بماكان و مايكون) عالمند و چيزي بر آنها مخفي نيست، مستلزم شرك به خدا در صفت علم غيب و تحديد دانش اوست .....)، حالا سوال ما از او اينست كه چگونه اين شركت كه او در مورد علم به غيب امامان شيعه بيان داشته بر پيشوايان اهل سنت در مورد روايات زير پنهان مانده است و درباره حذيفه نقل كرده كه رسول خدا علم ما كان و ما يكون تا روز قيامت را به او آموخته است، احمد بن حنبل كه امام مذهب همين آقاي قصيمي است در مسند خود آورده است ..... از ابي ادريس كه او مي گويد از حذيفه بن يمان شنيدم كه مي گفت (....... به خدا قسم من هر حادثه اي كه تا روز قيامت واقع شود مي دانم)، بيچاره قصيمي ندانسته كه آگاهي انسان از زمان مرگ و اختيار كردن آن در صورت داشتن اختيار بين مرگ و زندگي، نه محال است و نه دور از انتظار و با توجه به مقام با عظمتي كه مومن در نزد خدا دارد، چه رسد به امامان شيعه عليهم السلام و تعجب اينكه چگونه اين مرد از آنچه كه فقهاي هم مذهب او درباره امامان و پيشوايان آنها نقل و آنها را جزء فضايل آنها عنوان نموده اند بي اطلاع و ناآگاه است؟! بطور مثال (آنچه را كه از ابن شهاب نقل نموده اند در آن زمان كه حريره مسموم را به ابوبكر هديه نمودند و او با حارث بن كلده مي خورد، پس حارث به او گفت اي خليفه رسول خدا از اين غذا دست بردار كه در او سم يكساله است و من و تو در يك روز خواهيم مرد پس او هم دست برداشت و آنان همواره عليل بودند تا سال به آخر رسيد و هر دو در يك روز مردند).، و نيز آنچه را (احمد در مسند و طبري در رياض نقل نمودند داستان خواب عمر را آورده اند كه در مورد مرگش ديده بود و نقل كردند بين خواب و

ص : 531

مرگ او يكهفته فاصله نشد،)، و نيز در رياض (از كعب الاحبار نقل كرد كه او به عمر گفت اي اميرالمومنين وصيت خود را بكن كه تا سه روز ديگر خواهي مرد، وقتي سه روز گذشت ابولولو به او خنجر زد و مردم و از جمله كعب بر او وارد شدند و عمر گفت حرف همان است كه كعب گفته است) و يا پيش بيني كه ابن حصين فزاري از محل موضع ترور او و يا آن مرد عرب لهبي در موسم حج از زمان مرگ عمر در سال بعد نمودند، .....)، و تعجب آور تر آنكه در ايام خلافت ابوبكر، مرده اي از به قتل رسيدن عمر خبر داده است و آن را بيهقي از عبدالله بن عبيدالله انصاري آورده كه گفت ثابت بن قيس را كه در يمامه كشته شده بود دفن مي كردند و من هم حاضر بودم، ناگهان ديدم مرده ميگويد: (محمد رسول خدا، ابوبكر صديق، عمر شهيد است و عثمان نيكوكار و رحيم است) و قاضي نيز اين قضيه را در كتاب الشفاء خود آورده و نيز عبدالله بن سلام مي گويد (در آن زماني كه عثمان در محاصره بود پيش او رفتم و بر او سلام كردم ..... گفت خواب ديدم پيامبر فرمود اگر مي خواهي مرگ را انتخاب كن و افطار پيش ما بيا، و اگر مي خواهي ترا بر محاصره كنندگان پيروز نمايم، من افطار پيش او را يعني مرگ را انتخاب كردم) و باز از او نقل شده كه گفته است (من رسول خدا و ابوبكر و عمر را ديشب در خواب ديدم به من گفتند شكيبا باش كه فردا شب پيش ما افطار خواهي كرد) و ابن عمر گويد (.......او را فردا در حالي كه صائم بود كشتند) و .....، خطيب بغدادي و ابن جوزي آورده اند كه (....... محمد بن اسماعيل كه صاحب كرامات زيادي بود به ابي الحسين مالكي گفت كه من هشت روز ديگر غروب روز پنجشنبه مي ميرم و روز جمعه قبل از نماز دفن مي شوم و تو فراموش مي كني .....، ..... رفتم و ديدم همانطور كه او گفته بود و پيش از نماز او را دفن كردند .....)، در متون كتاب تاريخ و فرهنگ بزرگان اهل سنت قضاياي بسياري مانند اين قضايا از مردم يافت مي شود كه آنها را براي افراد مذكور فضيلت و كرامت ذكر نموده اند و آن قضايا مربوط به علم غيب و آگاهي آنان از ضمير و باطن و فكر ديگران است و قصيمي و پيروانش اين قضايا را شرك و كفر ندانسته ولي نقل وقايع شبيه به آن قضايا در مورد امامان شيعه، موجبات ياوه گويي آنان را فراهم نموده است، حضرت علامه در ادامه نمونه هايي ديگر از اين قضايا را بيان مي فرمايد .....

ص : 532

انتقال جنازه ها به مشاهد مشرفه:

(مضمون) گروهي بي اطلاع از احكام اسلام، غافل از مصادر فتوي، درباره اين مسئله سر و صداي زيادي بپا كرده و تصور نموده اند كه اين موضوع از مختصات شيعيان است و بر اين نادانان مخفي مانده است كه پيروان مذاهب ديگر نيز با شيعه در جواز انتقال اموات به جهت اغراض صحيح از محلي به محل ديگر چه قبل از دفن و چه بعد از دفن خواه ميت وصيت كرده باشد و يا نه موافقت دارند، مالكي آن را با سه شرط (عدم متلاشي شدن، هتك حرمت نشدن، وفق مصلحت اعم از نابود شدن بر اثر بلاياي طبيعي يا غير طبيعي، اميد كسب بركت در مكان ديگر، نزديك محل سكونت خانواده و .....)، حنبلي ها به شرط غرض صحيح مانند مكان مقدس يا در نزديكي بنده اي صالح مشروط به اينكه از تعفن آن مصون باشند، بلامانع مي دانند و فرقي در اين انتقال، ميان قبل و بعد از مردن نيست، شافعي نقل و انتقال را حرام و يا مكروه مي داند مگر در نزديكي مكه و مدينه يا بيت المقدس يا غير بنده صالح كه در آن صورت كراهت هم ندارد، ..... حنفي گويد مستحب است هر جا مُرد همانجا دفن شود و انتقال او قبل از دفن به شرط عدم تعفن بلامانع است، اما بعد از دفن خارج كردن جز براي خروج از زمين غصبي و يا اخذ به شفعه حرام مي باشد .....، كسي كه در تاريخ بررسي نموده باشد اين حقيقت را به وضوح در مي يابد كه علماء همه مذاهب عملاً اتفاق بر جواز حمل جنازه ها چه قبل از دفن و چه بعد از آن دارند و اينكه نقل اموات به سوي اماكن مقدسه مانند مكه و مدينه، جوار قبر امام، كنار قبر بنده صالح، سرزمين پاك، يا محيطي كه خانواده ميت در آنجا هستند و يا به مقبره خانوادگي، امري جايز بوده است ..... كه همه اين امور دلالت بر مجاز بودن اين امر و اتفاق امت اسلامي بر آن بوده است و نيز تاريخ نشان مي دهد كه اين كار از زمان صحابه و تابعان و در صورت وصيت ميت و يا تصميم اولياء آنان رواج داشت و .....، اگر اين موضوع از همان ابتداي اسلام مورد قبول نبود هيچگاه صحابه در مورد رسول خدا اختلاف نمي نمودند كه آن حضرت را در مدينه يا مكه يا كنار جدش ابراهيم عليه السلام دفن نمايند و .....، اين موضوع نه تنها در اسلام بلكه درشرايع پيشين نيز مشروع بوده و لذا مي بينيم حضرت آدم كه در مكه وفات و در غار ابوقبيس دفن شده بود به وسيله نوح پيامبر به كشتي حمل و در بيت المقدس و به روايت شيعه در نجف اشرف مدفون شد و يعقوب كه در مصر فوت و دفن شده بود به شام برده شد و موسي عليه

ص : 533

السلام بدن يوسف را كه در مصر دفن شده بود به فلسطين حمل كرد و يوسف جسد پدرش را از مصر به حبرون آورد و دفن كرد، ..... در دلايل النبوه آمده كه اولين كسي كه از قبري به قبر ديگر نقل گرديد علي بن ابي طالب بود ..... كه ابتداء در دارالاماره كوفه مدفون گرديد و قبرش پنهان بود تا بعداً به نجف حمل گرديد، .....)، و بسياري از كساني كه جنازه آنان قبل از دفن به جاي ديگر منتقل شد (1. مقداد بن عمر ثعلبه صحابي ..... 5. اسامه بن زيد صحابي ..... 17. جعفر بن محمد بن عرفه ..... 29. ابراهيم بن محمد ابوالطيب عطار ..... 39 ابوبكر بيهقي ..... 53. صدرالدين ابوبكر خجندي ..... 80. علي بن محمد كيزواني)، و نيز بسياري كه بعد از دفن جنازه آنان را به جاي ديگر بردند: (1. عبدالله بن عمرو، پدر صحابي بزرگوار جابر بن عبدالله كه در احد با دوستش عمرو بن جموح شهيد شدند و در يك قبر قرار داشتند و پس از شش ماه، جابر او را بيرون آورده و به جاي ديگر برد در حالي كه بدنش سالم بود، 2. عبدالله بن سلمه از شهداي احد كه مادرش با اجازه رسول خدا او را به مدينه برد 3. مجذر بن زياد كه با اجازه رسول خدا او را با شتري كه جنازه عبدالله بن سلمه را حمل مي نمود به مدينه بردند 4. طلحه بن عبيدالله تميمي (از عشره مبشره) كه دخترش او را پس از سي سال در حالي كه بدن او سالم بود از ثقيف بصره به هجرتين بصره برد. 5. قبور در مسجد النبي، عيني آورده است كه عثمان رضي الله عنه دستور داد، كل قبرهايي كه نزديك مسجد بود را خراب و همه اجساد را به قبرستان بقيع ببرند 6. شهداي احد: ابن جوزي از جابر روايت نمود كه معاويه تصميم گرفت چشمه اش را در احد جاري نمايد به او نوشتند اين كار مقدور نيست مگر آنكه آن را از روي قبور شهداء احد جاري سازيم او نوشت قبرها را بشكافيد .....، جابر مي گويد آنها يعني پيكرهاي شهداي احد را ديدم كه روي گردن مردان حمل مي شدند مانند كساني كه خوابيده اند و كلنگ به گوشه پاي حمزه عليه السلام اصابت كرد و خون از آن جاري شد، .....)، و ابن جوزي از جابر مي گويد از طرف معاويه ما را در مورد كشته هاي احد هنگام جريان آب ندا دادند و ما آنها را پس از چهل سال در حالي كه بدن آنها ترو تازه (يعني كاملاً سالم بود) از قبرها بيرون آورديم) .....، 12. ابن سمعون ..... 15. ابوبكر محمد بن موسي خوارزمي ..... 21. عبدالسيد بن محمد معروف به ابن الصباغ ..... 26. احمد بن علي بن محمد قاضي ..... 34. محمد بن محمد ابوحازم فقيه حنبلي ..... 44. محمد بن ابراهيم ابو عبدالله كتاني شافعي مصري ..... 55. ابوسعيد

ص : 534

كوكبوري صاحب (اربل) ..... 61. پادشاه صالح نجم الدين ايوب ..... 68. عبدالرحمن بن احمد جامي ..... 70. درباره ساختمان قبر ابي حنيفه پيشواي حنفي ها چهارصد زنبيل استخوان از كساني كه قبلاً در كنار قبرش دفن شده بودند در آورده و در بقعه يكي از حنفي ها دفن كردند تا زمين مورد نظر ايجاد و پايه هاي مقبره ابوحنيفه، در زمين مورد نظر مهيا شود .....).

زيارت مشاهد مشرفه خاندان پيامبر و دعا و نماز در آن اماكن و توسل و تبرك به آنها:

از صدر اسلام تاكنون همواره مسلمين، قبور انبياء و امامان و اولياء و بزرگان دين و در راس آنها مرقد مطهر پيامبر اكرم را زيارت نموده و با رفتن به سوي اين مرقدها و خواندن نماز و دعا در برابر آنان و تبرك و توسل به آنها به خداوند تقرب مي جستند و اين كار مورد اتفاق همه فرقه هاي اسلامي بدون كوچكترين اختلافي بوده است تا آنكه زمانه و روزگار، ابن تيميه حراني را زائيد ..... او هذيان گويي را آغاز كرد و سنت را بازيچه قرار داد و ..... هتك حرمت و توهين را از حد گذرانيد و ..... حركت براي زيارت پيامبر اكرم را حرام شمرد و مسافرت براي اين عمل مقدس را معصيت دانسته و فتوي داد كسي كه براي زيارت پيامبر مي رود چون سفر معصيت مي رود نماز را تمام بخواند ..... كه بسياري از دانشمندان اهل سنت عليه او قيام كردند و گفتار او را مورد انتقاد قرار دادند ..... و ياوه گويي ها و دروغ هايش را آشكار كردند. فقهاي شام عليه او فتوي داده و .....، سرانجام حكم به تكفير او نموده اند و اظهار نظر فقهاي شام به نظر قاضي القضاه شافعي مذهب مصر (البدر بن جماعه) عرضه شد و در پشت همان ورقه فتوي نوشت ستايش مخصوص خداست آنچه در اين ورقه آمد پاسخ پرسشي است كه در مورد گفته ابن تيميه آمده، مبني بر اينكه زيارت پيامبران و صالحان بدعت است و ..... مسافرت براي زيارت قبور انبيا جايز نيست، اين گفته باطل و مردود است و لذا گروهي از فقها نقل نموده اند كه زيارت پيامبر اكرم، فضيلت و سنت و مورد اتفاق همگان است و شايسته است كه اين مفتي ياد شده (ابن تيميه) از اينگونه فتاوي عجيب و غريب كه پيش ائمه و علماء باطل است منع گردد و چنانچه از آن دست نكشد بايد به زندان افكنده شود .....) و در همين راستا محمد بن ابراهيم شافعي و محمد بن جريري انصاري حنفي و محمد بن ابي بكر مالكي و احمد بن عمر مقدسي حنبلي نيز نظر خود را اعلام نمودند، اين چهار نفر قاضي القضاه مذاهب چهارگانه مصر در هنگام وقوع اين فتنه در سال 726 بودند و نيز

ص : 535

از كساني كه اين گمراه را نهي مي نموده است ذهبي بوده كه گفته است (ستايش مي كنم خدا را بر ذلت خود ..... وا اسفا بر سنت و اهل آن ..... تا كي خودت و عبارات و سخنان ياوه و بيهوده خود را ستايش مي كني و علما را مذمت مي نمايي و عورت هاي آنان را جستجو مي نمايي، ..... از مغلطه كاري در دين بترس ..... به خدا قسم در جهان مسخره شده ايم ..... اي مرد تو داري قي كرده ها و سموم فلاسفه را نشخوار مي كني كه زياده روي در آن وجود تو را فاسد كرده است. آري شمشير حجاج و زبان ابن حزم برادر يكديگر بودند و تو خواص پليد اين هر دو ناپاك را يكجا جمع كردي ..... آيا اكثر پيروان تو را جز ديوانه هاي زنجيري كم عقل، يا عوامان دروغگوي نفهم يا افراد غريب مرموز مكار يا خشك مقدسان نفهم، گروه ديگري تشكيل مي دهند، اگر حرف مرا قبول نداري بررسي كن ..... اي كاش احاديث محدثين از دست تو سالم بماند ولي تو در هر وقتي به آنها حمله كردي با تضعيف و تأويل و يا انكار و ابطال سعي در بي اعتباري آنان داري ..... در دهه هفتاد عمرت و در وقت مردن هستي كه وقت كوچ كردن (مرگ تو) نزديك است ..... و وقتي حال تو نسبت به من كه دوست مهربان و صميمي تو هستم اين است پس نسبت به دشمنان تو چگونه خواهد بود .....)، ..... بالاخره تمامي دانشمندان و علماء اسلام بر عليه او قيام نموده و گفتارهاي پوچ و بي اساس و مخالف با كتاب و سنت و اجماع و قياس او بر همگان آشكار و در دمشق اعلام شده هر كس معتقد به عقيده ابن تيميه باشد خون و مال او حلال است ..... و از اين گروه گمراه قصيمي مولف الصراع است، كه راه ابن تيميه خبيث را پيموده و روش او را اتخاذ نموده است ..... و در قرن بيستم همانند استادش ..... ياوه هايي بافته و به مردم اعلام كرده (اين اعمال يعني زيارت و دعا و نماز نزد قبور و ..... همه از آفات شيعه است و آنان با اين اعمالشان ملعون و خارج از ريسمان الهي هستند، .....، اما ديدن قبر آن حضرت و يا سنگ و ساختمان آن فضيلت و ثوابي به اتفاق همه علما ندارد بلكه ديدن خود آن بزرگوار در زمان حياتش ذاتاً فضيلتي نداشته و فضيلت شما در ايمان به او و پيروي از او و پيمودن راه و ياري دين اوست ..... و بطور خلاصه هيچ كس نمي تواند براي زيارت قبر شريف پيامبر اكرم كوچكترين فضيلتي اثبات كند و اين حقيقت از سيره مسلمين صدر اسلام به خوبي آشكار است)، شايد خواننده محترم فكر كند كه او براي انكار شديد خود دليل و يا برهاني دارد در صورتي كه بزرگان مذاهب اسلام در قرون گذشته و عصر ابن تيميه و زمان

ص : 536

محمد بن عبدالوهاب كه اين كهنه ها را تجديد كرده و تا زمان حاضر، همگي به اجماع منكر اين چرنديات و ياوه سرايي ها بوده و حكم به كفر كساني كه به اين عقايد نادرست و ..... دور از سيره مسلمانان گرويده اند، داده و عقايد پليد آنها را مورد انتقاد قرار داده اند..... آيا براي يك مسلمان شايسته است كه براي زيارت آن حضرت در زمان حيات و يا بعد از مرگ او ارزشي قائل نشود و در ملاء عام اعلام كنند كه زيارت پيامبر اكرم كار بيهوده اي است (كلب گويد قلب ما جريحه دار از فقدان حميري ها و ناشي ها و ..... است تا با اشعار چون شمشير خود بر اين دشمنان حرامزاده خدا و رسول بتازند و كسي نيست به اين گونه افراد مانند زباله و بي ريشه بگويد تقديم احترام به شخصيت ها و رهبران هر قوم، دلالت بر احترام به افكار و انديشه ها و روش هاي آنان دارد كه معمولاً در جهان با نثار تاج گل و سرود ..... صورت مي پذيرد، آيا صحيح است كه ما در ميان ملل دنيا به بي احترامي به سرور كائنات كه جهان را به بركت وجود خود با تعاليم اسلام از لجن زار اخلاق و كثافات اعمال زشت درآورد، مشهور شويم و كسي نيست به اين فرد و امثال او كه مصداق جرثومه هاي فساد و تباهي هستند بگويد كه اگر رسول خدا نبود و زحمات علي و ياران رسول خدا وجود نداشت، معلوم نبود كه تو و امثال تو از كدام مادر معلوم الحال زاده مي شديد و پدرانتان چه زباله هايي بودند حالا كه با زحمات آن دو بزرگوار و ياران آنها، آبي به زير پوست تو افتاده و كساني را به دور خود ديده اي و احساس شخصيت مي كني و استفراغ پيشينيان شيطان صفت خود را قورت مي دهي خداوند تو و دوستان تو را به جرم دشمني با خدا و رسول خود در دوزخ ابدي مخلد بفرمايد خداوندي كه فوق صوت نبي صدايي را نمي شنود مگر آنكه اعمال او را حبط و او را به دوزخ جاوداني خود داخل مي نمايد در مورد اين دشمنان خود كه اينگونه توهين و ناسزا و دشمني را نسبت به پيامبر او روا مي دارند چگونه عمل خواهد نمود ..... انا لله و انا اليه راجعون)، آيا در ميان تمام ملل اين رسم رواج ندارد كه زيارت بزرگان خود را محترم مي شمارند و آن را براي زائر افتخار مي دانند .....، (مضمون) ..... اينگونه احترام كه مردم براي مقدسين قوم خود از ابتدا تا انتها داشته اند و دارند پس گمان تو براي زيارت سيد فرزندان آدم چگونه خواهد بود ..... هيچ روزي نيست مگر آنكه هفتاد هزار فرشته به زمين آمده و قبر شريف پيامبر را در آغوش مي گيرند و بر او درود مي فرستند و .....

ص : 537

ترغيب به زيارت قبر رسول اكرم:

ما نمونه روايات را كه ائمه مذاهب چهارگانه و حافظان احاديث در صحاح و مسانيد خود در فضيلت زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده اند را مي آوريم:

1. عبدالله بن عمر به طور مرفوع از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم نقل نموده است كه آن حضرت فرمود (من زار قبري، وجبت له شفاعتي) يعني كسي كه قبرم را زيارت كند شفاعت من در روز قيامت بر او واجب مي شود) اين روايت را عده اي از حافظان حديث و ائمه روايات نقل نموده اند كه از آن جمله (عبيدبن محمد وراق نيشابوري متوفي 255، عبدالله بن محمد قرشي متوفي 281، محمد رازي متوفي 310، ابن خزيمه متوفي 311، قاضي محاملي متوفي 330، ابواحمد بن عدي متوفي 365، عبداله بن محمد انصاري متوفي 369، دارقطني متوفي 385، ماوردي متوفي 450، ابوبكر بيهقي متوفي 458، علي بن حسن خلعي متوفي 492، محمد بن فضل قرشي متوفي 538، عياض مالكي متوفي 544، ابن عساكر متوفي 571 در تاريخ او، (و لازم به ذكر است كه تصحيح كننده خائن كتاب او آن بخش (كسي كه قبر پيامبر را زيارت كند) را از كتاب ابن عساكر، در زمان چاپ حذف كرده و خدا راز اين تحريف و آنچه در دل داشته است و سنگيني امر خيانت در امانت او را مي داند)، احمد بن السلفي متوفي 576، عبدالرحمن اندلسي متوفي 581، ابن جوزي متوفي 597، اسكندراني متوفي 611، يوسف بن خليل دمشقي متوفي 611، عبدالعظيم منذري متوفي 656، يحيي بن علي قرشي متوفي 662، دمياطي متوفي 705، هبه آله بن الحسن، يحيي بن الحسن، ابن الحاج متوفي 737، عبدالكافي السبكي متوفي 756، حريفيش متوفي 801، سمهودي متوفي 911، سيوطي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، شيباني متوفي 944، شربيني متوفي 977، مناوي متوفي 1036، ..... جمعي از فقهاي مذاهب چهارگانه مصر امروز و .....،.

2. از عبدالله بن عمر به طور مرفوع از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم نقل شده كه (كسي كه به زيارت من بيايد و انگيزه اي جز زيارت من نداشته باشد بر عهده من است كه او را در قيامت شفاعت كنم) و در روايتي ديگر (....... وارد نكند او را مگر زيارت من .....) در جاي ديگر (....... نكشاند او را حاجتي جز زيارت من .....) در روايت ديگر (تمايلي جز زيارت من نداشته باشد، به عهده خداست) و در

ص : 538

روايت غزالي آمده (هدفي جز زيارت من نداشته باشد .....) اين روايت را با اختلاف در تعبيرات آن جمع كثيري از حافظان حديث كه نمي توان بزرگي شخصيت و كثرت عدد آنها را ناديده گرفت، نقل نموده اند كه از آن جمله (ابن السكن بغدادي متوفي 353 كه سبكي در خصوص نقل اين يك حديث از او و در قالب فصلي از كتاب خود مي گويد: ذكر اين حديث از ناحيه او دليل بر اين است كه اين حديث طبق شرطي كه او در مقدمه كتابش كرده مورد اتفاق صحيح محدثين است، طبراني متوفي 360، مقري متوفي 381، دارقطني متوفي 385، ابونعيم متوفي 402، خلعت متوفي 492، غزالي متوفي 505، ابن عساكر متوفي 571، ابوالحجاج متوفي 648، يحيي بن علي قرشي متوفي 662، الحداد، نقي الدين شافعي متوفي 756، سمهودي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، شربيني متوفي 977، شيخ زاده متوفي 1078.)،.

3. از عبدالله بن عمر به طور مرفوع از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم روايت شده است (هر كس حج كند و قبرم را بعد از وفاتم زيارت كند، مانند كسي است كه مرا در حياتم زيارت كند (و بسياري طرق ديگر اضافه است) و مصاحب من باشد) اين روايت را نيز بسياري از حافظان حديث آورده اند از جمله (صنعاني متوفي 211، شيباني متوفي 303، ابويعلي متوفي 307، بغوي متوفي 317، طبراني متوفي 360، ابن عدي متوفي 365، مقري متوفي 381، دارقطني متوفي 385، ابوبكر بيهقي متوفي 458، ابن عساكر متوفي 571، ابن جوزي متوفي 597، ابن نجار بغدادي متوفي 643، ابوالحجاج متوفي 648، دمياطي متوفي 705، ابن احمد حداد، ابوالحسين مصري، سبكي متوفي 756، حريفيش متوفي 801، سمهودي متوفي 911، سيوطي متوفي 911، خفاجي متوفي 1069.....

4. از عبدالله عمر به طور مرفوع نقل گرديده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (هر كس حج نمايد ولي مرا زيارت نكند بر من جفا و ستم كرده است) اين حديث شريف را نيز گروه بسياري از حافظان و ائمه روايات نقل نموده اند از جمله (ابن حبان تميمي متوفي 354، ابن عدي متوفي 365، دارقطني متوفي 385، سبكي متوفي 765، سمهودي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، عجلوني متوفي 1162، زبيدي متوفي 1205، شوكاني متوفي 1250، .....

ص : 539

5. از عمر بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (هر كس كه قبر مرا زيارت كند (يا مرا زيارت كند) من شفيع او خواهم بود (يا گواه او خواهم بود) و هر كس در يكي از دو حرم بميرد، خداوند او را در روز قيامت در زمره كساني محشور خواهد فرمود كه در امنيت هستند) اين حديث را گروه كثيري از حفاظ نقل نموده اند از آن جمله (طيالسي متوفي 204، ابونعيم متوفي 430، حافظ بيهقي متوفي 458، ابن عساكر دمشقي متوفي 571، ابوالحجاج يوسف بن خليل دمشقي متوفي 648، تقي الدين سبكي متوفي 756، سمهودي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، ابن الدبيع متوفي 944، مناوي متوفي 1031، عجلوني متوفي 1162،

6. از حاطب بن ابي بلتعه بطور مرفوع اين روايت آمده است كه رسول خدا فرمود (هر كس كه بعد از وفات من مرا زيارت كند همانند كسي است كه در زمان حياتم مرا زيارت نموده است و كسي كه در يكي از دو حرم بميرد خداوند او را در قيامت در زمره كساني قرار خواهد داد كه در امنيت خواهند بود) اين روايت را نيز گروه بسياري از حفاظ و ائمه حديث نقل نموده اند از جمله (دارقطني متوفي 385، ابوبكر بيهقي متوفي 458، ابن عساكر دمشقي متوفي 571، ابوالحجاج متوفي 648، عبدالمومن دمياطي متوفي 705، ابن الحاج متوفي 737، سبكي متوفي 756، شيخ شعيب حريفيش متوفي 801، سمهودي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، عجلوني متوفي 1162 .....)

7. از عبدالله بن عمر بطور رفع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (كسي كه حجه الاسلام كند و قبرم را زيارت نمايد و جنگي نموده و درود بر من در بيت المقدس بفرستد، خدا درباره آنچه از واجبات بر او الزام نموده پرسش نخواهد كرد)، اين روايت را نيز گروهي از حفاظ نقل نموده اند از جمله (ابوالفتح ازدي متوفي 374، ابوطاهر اصفهاني متوفي 576، تقي الدين سبكي متوفي 756، .....).

8. از ابوهريره بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود (هر كس بعد از وفات من مرا زيارت نمايد مانند كسي است كه در زمان حياتم مرا زيارت نموده است و هر كس مرا زيارت نمايد من در روز قيامت شفيع و گواه او خواهم بود) اين روايت را نيز گروه بسياري از حفاظ و .....

ص : 540

نقل نموده اند از جمله (ابن مروديه متوفي 416، ابوسعد بن محمد متوفي 540، سعيد بن محمد يعقوبي متوفي 552، سمعاني متوفي 562، ابن الانماطي متوفي 619، سبكي متوفي 756 .....).

9. از انس بن مالك بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود (كسي كه مرا در مدينه به عنوان يك عمل نيك و قربه الي الله زيارت كند من شفيع او خواهم بود) و روايت ديگر (كسي كه در يكي از دو حرم بميرد در روز قيامت در زمره افرادي كه در امنيت هستند محشور خواهد گرديد و كسي كه به قصد قربت مرا در مدينه زيارت كند در قيامت در جوار من خواهد بود و نيز من گواه و شفيع او در روز قيامت خواهم بود) اين روايت را نيز جمع بسياري از حفاظ نقل نموده اند از جمله (ابن ابي فديك متوفي 200، ابوبكر قرشي متوفي 281، حاكم نيشابوري متوفي 405، ابوبكر بيهقي متوفي 458، عياض مالكي متوفي 544، ابن عساكر متوفي 571، ابن جوزي متوفي 597، دمياطي متوفي 705، ابن الحجاج متوفي 737، ابن القيم جوزيه متوفي 751، سبكي متوفي 756، سمهودي متوفي 911، قسطلاني متوفي 923، سيوطي متوفي 911 و شيخ عبدالرحمن شيخ زاده متوفي 1078 با ذكر اين عبارت كه (در جوار من خواهد بود)، شوكابي متوفي 1250 و .....).

10. از انس بن مالك به طور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (هر كس مرا در حالي كه از دنيا رفته ام زيارت كند مثل اينست كه در زمان حياتم مرا زيارت كرده است و هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعتم در روز قيامت بر او واجب خواهد بود و براي هيچ فردي از افراد امت من كه داراي استطاعت و وسعت مالي و جسمي و گشايشي باشد و مرا زيارت نكند عذري براي او نخواهد بود) اين روايت را نيز گروه بسياري از حفاظ و ..... نقل نموده اند از جمله (ابن نجار متوفي 643، السبكي متوفي 756، زين الدين عراقي متوفي 806، سمهودي متوفي 911، .....).

11. از ابن عباس به طور رفع آمده است كه رسول خدا فرمود (كسي كه بعد از وفاتم مرا زيارت كند همانند كسي است كه در زمان زنده بودنم مرا زيارت كرده است و كسي كه به خاطر زيارت من، نزد قبرم حاضر شود من هم در روز قيامت گواه و شفيع او خواهم بود) اين روايت را (ابوجعفر عقيلي متوفي 322، ابن عساكر متوفي 571 و .....) در آثار خود نقل نموده اند.

ص : 541

12. از علي عليه السلام اميرالمومنين به طور مرفوع و غير مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (هر كس قبر مرا بعد از مرگم زيارت كند مثل آنست كه در حياتم مرا زيارت كرده باشد و هر كس قبرم را زيارت نكند بر من جفا كرده است)، اين روايت را نيز گروه بسياري از حفاظ و ..... نقل نموده اند از جمله (يحيي بن الحسن، عبدالملك بن محمد خركوشي، ابن عساكر، ابن نجار، دمياطي و .....).

13. از بكر بن عبداله بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (كسي كه به مدينه براي زيارت من بيايد روز قيامت شفاعت من برايش واجب خواهد بود و كسي كه در يكي از اين دو حرم بميرد در امنيت مبعوث خواهد گرديد،) اين حديث را نيز گروهي از حفاظ نقل نموده از آن جمله (يحيي بن حسن، سبكي، سمهودي .....).

14. از عبدالله بن عمر بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود (هر كس مرا بعد از وفات من زيارت كند مثل آنست كه در حياتم مرا زيارت كرده است). و اين روايت را نيز (نسايي متوفي 227، طبراني متوفي 260، ابن عدي متوفي 365، انصاري متوفي 369، دارقطني متوفي 385، بيهقي متوفي 458، عياضي مالكي متوفي 544 .....) نقل نموده اند.

15. از ابن عباس به طور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود (كسي كه قصد مكه نموده و سپس مرا در مسجدم قصد نمايد برايش دو حج مقبول نوشته شود) و فردوس اين حديث را در مسند خود آورده .....).

16. از مردي از آل خطاب بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود (كسي كه مرا از روي قصد زيارت نمايد، روز قيامت در جوار من خواهد بود و كسي كه در يكي از دو حرم بميرد خداوند او را در زمره افرادي كه در امنيت هستند محشور خواهد كرد و شحامي اضافه كرده، كسي كه ساكن مدينه شود و با بلايش بسازد من در روز قيامت گواه و شفيع او خواهم بود) و اين حديث را راويان زير نقل نموده اند (ابوجعفر عقيلي متوفي 322، دارقطني متوفي 385، حاكم متوفي 405، بيهقي متوفي 459، ابن عساكر متوفي 571 و .....)

ص : 542

17. از عبدالله بن عمر به طور مرفوع آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرمود: (هر كس مرا در مدينه زيارت كند گواه و شفيع او خواهم بود) و حافظ دارقطني با سلسله اسنادش آن را نقل نموده .....

18. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم روايت گرديده است كه فرمود (كسي كه گشايشي در كارش باشد يعني توانايي سفر داشته باشد و مسافرتي به سوي من انجام ندهد پس به من جفا كرده است)، اين حديث را ابن فرحون و غزالي ..... آورده اند.

19. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم فرموده است (كسي كه بعد از وفاتم مرا زيارت نمايد و درود و سلام بر من بفرستد من ده بار او را پاسخ مي دهم و ده فرشته او را زيارت مي كنند و همه بر او درود مي فرستند و كسي كه در خانه اش بر من سلام بفرستد خداوند روحم را آگاه مي كند تا بر او سلام بفرستم. اين حديث را شيخ شعيب حريفيش متوفي 801 نقل نموده است.

20. (مضمون) از ابي عبدالله محمد بن علاء كه خداي رحمتش كند نقل شده است كه (وارد مدينه شدم در حالي كه سخت گرسنه بودم قبر پيامبر اكرم را زيارت كردم ..... پيامبر در عالم خواب قرص ناني به من مرحمت فرمود و من نصف را خوردم و بيدار شدم در حالي كه نصف ديگر در دستم بود پس صدايي شنيدم كه گفت اي عبداله كسي .....

21. .....

22. .....

گفتار بزرگان مذاهب چهارگانه پيرامون زيارت قبل پيامبر بزرگوار اسلام:

بزرگان مذاهب چهارگانه درباره زيارت قبر رسول خدا گفتار فراواني دارند ما چهل گفته را نمونه انتخاب كرده و مذكور مي نمائيم.

ابوعبدالله حسين بن حسن حليمي جرجاني شافعي متوفي 403 در كتاب خود مي گويد (اما امروز از بزرگداشت آن حضرت زيارت آن بزرگوار است)، احمد بن محمد محاملي شافعي متوفي 425 (براي حاجي بعد از فراغت از مكه مستحب است قبر پيامبر اكرم را زيارت كند)، .....، قاضي القضات ابوالحسن ماوردي

ص : 543

متوفي 450 (هنگامي كه كاروان حج از مكه مراجعت مي نمايد شايسته است آنان را از راه مدينه عبور دهند تا قبر پيامبر اكرم را زيارت كنند و ميان زيارت خانه خدا و زيارت قبر پيامبر اكرم را به خاطر احترام و شكرگزاري از زحمات بي دريغ او جمع نمايند و اگر اين از واجبات حج نباشد قطعاً از مستحبات و عبادات نيكوي حاجيان محسوب خواهد شد)، عبدالحق بن محمد متوفي 466 از شيخ ابي عمران مالكي نقل نموده كه (مالك كراهت داشت كه گفته شود ما قبر پيامبر را زيارت كرديم زيرا زيارت (مستحب بود) و آن چيزي است كه مي شود انجام داد و مي شود انجام نداد اما به اعتقاد او زيارت قبر پيامبر اكرم واجب است (و بايستي حتماً انجام گيرد) عبدالحق گويد منظور مالك از واجب اجراي سنن واجب و وجوب سنن موكده است)، ابواسحاق ابراهيم بن محمد فقيه شافعي متوفي 476 (زيارت قبر رسول خدا مستحب است)، ..... قاضي عياض مالكي متوفي 544 (و زيارت قبر پيامبر اكرم سنت مورد اتفاق همه مسلمين و داراي فضيلت مورد تشويق و ترغيب است)، و اضافه مي نمايد از اسحاق بن ابراهيم كه (از اموري كه هميشه از شان حاجي بوده زيارت كردن در مدينه و تصميم بر انجام امور زير بوده، نماز خواندن در مسجد پيامبر، تبرك به ديدن روضه مباركه، منبر و قبر و محل جلوس و موضع دستها و پاهاي مبارك پيامبر اكرم و ستوني كه به آن تكيه مي داده و جايي كه جبرئيل بر وي نازل مي شده و مشاهده زحمات افرادي از صحابه و پيشوايان اسلام كه در راه تعالي اسلام اقدام نموده اند و در آن اعمالي انجام داده اند و عبرت گرفتن از همه آنها و .....)، ابن هبيره متوفي 560 در كتاب انفاق الائمه گفته است (مالك، شافعي، ابوحنيفه، احمد بن حنبل كه خداي آنها را رحمت نمايد همگي اتفاق دارند كه زيارت پيامبر اكرم مستحب است)، حافظ ابن جوزي، عبدالكريم بن عطاء آله مالكي متوفي 612 (هنگامي كه حج و عمره تو به طريق شرعي اتيان شد ديگر چيزي جز رفتن به مسجد رسول خدا براي درود فرستادن بر او و دعا كردن در برابرش و سلام بر مصاحبان او و رفتن به بقيع و زيارت قبور صحابه و تابعان و نماز در مسجد پيامبر اكرم باقي نمي ماند و كسي كه قدرت بر اين اعمال دارد آن را ترك نكند)، ابوعبدالله معروف به ابن ابي سنينه متوفي 616 (زائر و حاجي زماني كه به سوي مدينه مي رود مستحب است كه براي دخول در آن غسل نمايد و آنگاه آداب زيارت و چگونگي تقديم درود و دعا و وداع را ذكر مي نمايد). ..... محيي الدين نووي متوفي 677 (بعد از فراغت از حج مستحب است آب زمزم

ص : 544

بنوشد و قبر پيامبر اكرم را زيارت كند)، ابن حمدان حنبلي متوفي 695 (براي كسي كه از اعمال حج فارغ شد مستحب است قبر پيامبر اكرم و مصاحبان او را زيارت كند و اين كار را چه قبل از فراغت از حج و چه بعد از آن مي تواند انجام دهد)، قاضي حسين در كتاب شفا خود مي گويد (زماني كه حاجي از حج فراغت حاصل نمود مستحب است در ملتزم توقف نمايد و دعا كند آنگاه از زمزم بنوشد و سپس به مدينه آمده و قبر پيامبر اكرم را زيارت نمايد)، قاضي احمد سروجي (حاجيان و عمره كنندگان وقتي از مكه مراجعت مي نمايند مي بايست به سوي مدينه به خاطر زيارت قبر رسول خدا حركت نمايند زيرا آن از بهترين اعمال است)، امام ابن الحاج قيرواني مالكي متوفي 737 (اما بزرگداشت مقام انبياء عليهم السلام در كنار مزار آنان بدينگونه است كه زاير از دور و نزديك مصم به زيارت آنان گردد و به سوي مزار آنان بشتابد، و وقتي كنار قبور آنان قرار گرفت سعي كند با ادب و احترام و خضوع و خشوع باشد و كوشش نمايد با حضور قلب و چشم دل آنان را ببيند چون آنان نه كهنه مي شوند و نه تغيير مي كنند و آنگاه خداوند را چنانكه حق او هست شكرگزاري نمايد و سپس بر آنان درود فرستد و براي اصحاب و تابعان او طلب رحمت و مغفرت نمايد و پس از آن به وسيله آنان به خداوند در مورد برآورده شدن احتياجات و آمرزش گناهان توسل جويد و بداند كه البته خواسته هايش برآورده خواهد شد چون آنان باب گشوده رحمت خدا هستند و سنت خدا بر اين جاري شده كه خدا حوايج را به وسيله آنان يعني آبرو و ارجمندي آنها نزد خود برآورد، و هر كسي كه از زيارت به نزديك قبور آنان ناتوان باشد مي تواند از دور بر آنها سلام فرستاده و نيازمندي هاي خود را از قبيل بخشش گناهان، پوشش عيوب و برآورده شدن حاجاتش ذكر كند، زيرا آنان بزرگوار هستند و كريم و هيچگاه افراد كريم كساني را كه از آنان درخواستي دارند و يا توسلي جويند و يا به آنان پناه ببرند محروم نخواهند كرد و اين در مورد زيارت و توسل به همه پيامبران است و اما در مورد زيارت سيد و آقاي اولين و آخرين (خلايق) يعني پيامبر عزيز ما صلوات الله و سلام عليه آنچه كه در مورد ديگر پيامبران گفتيم در مورد ايشان بايستي بيشتر رعايت شود، يعني باادب و احترام و خضوع و خشوع بيشتر زيرا او شفيعي است كه شفاعت او رد نمي شود و هر كس كه به او روي بياورد و به بارگاه او مشرف شود و از او كمك بگيرد و به او پناه برد، محروم نخواهد گرديد زيرا او قطب دايره كمال وجود و گل سرسبد جهان خلقت است ..... و كسي

ص : 545

كه به او توسل جويد يا از او كمك بخواهد و يا حوائج خود را از او طلب كند همانطور كه تجربه نشان داده است محروم نخواهد شد، ..... و لذا علماء ما كه رحمت خدا بر آنها باد گفته اند شخص زاير بايد توجه داشته باشد كه در برابر رسول خدا همانند دوران حياتش قرار دارد، زيرا فرقي ميان حيات و ممات او نيست يعني همانطور كه در زمان حيات خود امت خود را مي ديده است و ازحال و نيات و مقاصد آنها آگاه بوده است در زمان ممات او نيز همينطور خواهد بود..... وتوسل به رسول خدا محل غفران گناهان بزرگ و خطاهاست زيرا بركت شفاعت آن حضرت و عظمت او نزد خدا چنان است كه ديگر براي گناه عظمتي نمي ماند، چون او از همه چيز بالاتر است پس به كسي كه او را زيارت كرده است بشارت ده و به كسي كه او را زيارت نكرده (بگو) بايد با شفاعت او به خدا پناه ببرد، پس خداوندا ما را به حق احترامي كه او نزد تو دارد از شفاعت او ما را محروم مفرما آمين رب العالمين و كسي كه خلاف اين عقيده را داشته باشد اوست كه در واقع محروم است آيا او اين كلام خداوند را در قرآن نشنيده است كه فرموده: (و لو انهم ظلموا انفسهم جاووك فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول لوجدواالله توابا رحيما) يعني (اگر آنان در زماني كه (با خطا و لغزش) به خود ظلم نموده اند، نزد تو بيايند و از خداوند طلب مغفرت نمايند و پيامبر نيز براي ايشان طلب مغفرت نمايد البته خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت). پس (بر اين اساس) كسي كه در برابر او ايستاد و به خدا توكل نمود، قطعاً خداوند را توبه پذير و بخشايشگر خواهد يافت، زيرا خدا منزه از خلف وعده است در صورتي كه خدا وعده داده است كه توبه كسي را كه در برابر او ايستاده و طلب مغفرت نمود، بپذيرد و اين حقيقتي است كه جز منكر دين و دشمن خداو رسول در آن شك نمي كند و ما به خدا پناه مي بريم از محروميت)، شيخ تقي الدين سبكي شافعي متوفي 756 در كتاب جامع خود در باب زيارت رسول خدا، بنام شفا كه در واقع اين كتاب را او در پاسخ به ابن تميمه خبيث نوشته است و بسياري از احاديث مربوطه را در آن نقل نموده و سپس فصلي را اختصاص به نصوص علماء مذاهب چهارگانه در مورد استحباب زيارت قبر پيامبر و اينكه استحباب آن مورد اتفاق همه مسلمين است داده است او در اين كتاب مي گويد (....... حنفي ها گفته اند زيارت قبر پيامبر از افضل مستحبات بلكه نزديك به واجبات است ..... پس كسي كه زيارت قبر پيامبر اكرم را منع كرده در اين احكام جديدي آورده كه خداوند نفرموده و اين خود بندگي غير خداست و

ص : 546

كسي كه خدا گمراهش كند ديگر كسي نمي تواند او را هدايت نمايد و كسي كه تعظيم و تكريم مشروع به پيامبر را به خيال احترام به خدا ترك كند به خدا دروغ بسته و حق رسالت را ضايع كرده، چنانكه كسي افراط در تكريم پيامبران كند و آنان را از مرز انسانيت گذرانده به مقام الوهّيت برساند (به آنان سجده كند و پرستش نمايد)، بر آنان دروغ بسته و حق الهي را ضايع نموده است پس عدالت حفظ دستور خدا در هر دو مرحله است ..... و در روايات صحيحه آمده است كه آن حضرت به دستور خدا و براي تعليم عايشه، چگونه بر مردگان درود مي فرستاد و به قبرستان بقيع و نيز به زيارت شهداء رفته است و ..... و نيز اجماع مسلمين كه همه بر انجام اينكار يعني زيارت قبر پيامبر از ابتداء تاكنون اتفاق نظر داشته اند، .....)، ..... سمهودي متوفي 911 ..... از سبكي گفته است (براي همين جهت است كه مي گويم در مورد زيارت قبر پيامبر اكرم فرقي بين زنان و مردان نيست)، قسطلاني 923 (....... بدان كه زيارت قبر شريف پيامبر از بزرگترين عوامل تقرب به خدا و اميدوار كننده ترين طاعات و بهترين راه به سوي نيل به بالاترين درجات است و هر كس غير از اين عقيده داشته باشد از جرگه اسلام خارج است و با خدا و پيامبر و عموم بزرگان علما مخالفت كرده است ..... و كسي كه نذركرده باشد بر او واجب خواهد بود .....)، .....، ابن حجر هيثمي (....... اما در مورد ابن تيميه در نهايت علماء عصر او عليه او قيام نموده و حكومت را ملزم نمودند كه يا او را بكشند و يا زندان نمايند پس حكومت او را به زندان انداخت تا مُرد و اين بدعت ها خاموش شد و گمراهي ها از بين رفت آنگاه پيروان او به ياري او رفتند اما خداوند نگذاشت آنها سر بلند كنند و شخصيت و قدرتي بدست آورند .....)،.....، حسن بن عمار شربنلاني (....... از اموري كه نزد تمامي علماء مسلم است اين است كه رسول خدا هم اكنون زنده و روزي بگير و بهره رساننده به همه پناهندگان و بندگان است و نهايت اينكه پرده ها مانع ديدن مقامات عاليه اوست .....)، .....، ابن عبدالباقي زرقاني متوفي 1122 (....... در زمان بزرگان صحابه، زيارت آن حضرت مشهور و معروف بوده و زماني كه عمر بن الخطاب بامردم بيت المقدس مصالحه كرد، به كعب الاحبار كه نزد او مسلمان شده بود گفت آيا دوست داري با من به مدينه بيايي و قبر پيامبر اسلام را زيارت كرده از آن بهره مند شوي گفت آري)،.....، شيخ حسن عدوي حمزاوي متوفي 1303 در صفحه 195 كتاب كنز خود آورده است (....... پس از نقل مقداري از احاديث وارده درباره اينكه پيامبر اكرم سلام زائرين خود را مي شنود و

ص : 547

جواب آنها را مي دهد، گفته است حال كه اين را دانستي و اين حقيقت را فهميدي كه پاسخ دادن آن حضرت به سلام زاير حقيقتي است كه در آن شكي نيست و اينكه آيا او به سلام غيرزاير پاسخ مي دهد خود فضيلت ديگري براي زايرين آن حضرت است .....)، ..... دمياطي متوفي 1307 (....... براي زائر قبر رسول خدا ده كرامت است از جمله: بالاترين مراتب به او داده مي شود، به بالاترين خواسته ها مي رسد، حوائج او برآورده مي شود، مواهبي به او داده مي شود، از ناگواري ها در امان خواهد بود، از عيبها پاك مي شود، مصايب بر او آسان مي شود، ناگواري هاي او پايان مي يابد، عاقبت كار او نيكو مي گردد و مشمول رحمت پروردگار عالم خواهد بود و .....، و آنگاه در خصوص آداب زيارت بحث كرده و سلام كردن بر خليفه اول و دوم و زيارت كردن فاطمه زهرا سلام آله عليها و اهل بقيع و مزارهاي مشهور را كه حدود سي موضع هست را نقل نموده است)، ..... شيخ عبدالباسط بن شيخ علي قاخوري (....... زيارت قبر رسول خدا مانند زمان حيات آن حضرت مستحب است زيرا او در حجره اش زنده است و جواب سلام زائرين خود را مي دهد ..... و سپس مقدار زيادي از آداب زيارت را آورده و مي گويد ..... كمترين كلام در زيارت آن حضرت آن است كه بگويي (السلام عليك يا رسول الله، .....)، .....، شيخ محمد زاهد كوثري (....... زيرا تحريم آن موردي كه همه علماء اسلام بطور اتفاق درباره آن حكم به استحباب كرده اند البته كفر است، زيرا اين عمل (منع زيارت) فوق تحريم عمل مباح متفق عليه است پس كوشش او (ابن تيميه خبيث خسر الدنيا و الاخره) در منع مردم از زيارت رسول خدا دليل بر آن است كه او در اعماق دل خود كينه و عداوت با رسول خدا داشته است و گر نه چگونه ممكن است درباره مسلماناني كه اعتقاد دارند كه محمد عبد و رسول خداست و در شبانه روز حداقل بيست بار در نمازشان آن را تكرار مي كنند به سبب زيارت و توسل تصور شرك نمود و ..... نخستين كسي كه مسلمانان را به اين دليل رمي به شرك نموده ابن تيميه (ملعون) است و كسي كه بعد از او به خاطر انگيزه رواني جان و مال مسلمين را مباح ساخته و او يعني ابن تيميه كذاب از خدا نترسيده در اينكه به دروغ از امام ابن الوفا ابن عقيلي روايت نموده كه او گفته است كه سفري كه براي زيارت پيامبر است سفر معصيت است و بايد نماز را در آن سفر تمام خواند و حال آنكه او هرگز چنين چيزي نگفته و چنين حرفي نزده بر عكس به كتاب تذكره او مراجعه كن و ببين كه او تا چه اندازه به زيارت پيامبر اكرم و توسل به آن حضرت توجه دارد .....)،

ص : 548

فقهاي مذاهب چهارگانه مصر در كتاب (الفقه علي المذاهب الاربعه) (اجماع نموده اند كه زيارت قبر رسول خدا از برترين مستحبات است و درباره آن احاديث فراواني رسيده است). (كلب گويد اين شقي و دشمن رسول خدا و كسي كه فهم و درك تفاوت معاني جرم و خطا را در كتاب خدا ندانسته و با مغز ناقص خود مطالبي را عنوان كرده كه بيانگر درك پايين و تقوي نداشته اوست پس چگونه مي تواند حرمت و احترام كسي را نگهداري كند كه خداوند اهانت كننده به او را وارد دوزخ جاويد خود مي فرمايد و آيات قرآن به حقيقت آن گواه و آيات مرتبط آن را در كتاب تفسير خود آورده ايم از جمله در تفسير كلمه شرك مصاديق آن را از كتاب خدا ذكر نموديم كه يكي از معاني شرك در كتاب خدا محاربه با رسول خدا و دشمني با اوست پس نظر كن كه چگونه خداوند اين ابن تيميه خبيث را در زمره مشركان قرار داد در حالي كه او ديگران را به هر بهانه رمي به شرك مي نمود و مكرو و مكر الله و اله خير الماكرين و نيز دوزخي و جاويد بودن امثال ابن تيميه خبيث را در قعر آن اثبات نموده ايم)

فروع سه گانه:

اين فروع به ما اين درس را مي دهد كه تمامي پيشوايان مذاهب جمعاً به اين حقيقت اتفاق نظر دارند كه زيارت پيامبر اكرم و سفر براي انجام زيارت آن بزرگوار از نقاط مختلف جهان امري پسنديده و محبوب و مستحب است. (اول تقديم اعمال حج يا زيارت دوم نيابت در زيارت سوم نذر در زيارت)

آداب زيارت پيامبر اكرم طبق نظر علماء اهل سنت:

ما در اينجا آنچه كه از نصوص مصادر اهل سنت در مورد آداب زاير و زيارت پيامبر اكرم يافته ايم را آورده ايم:

1. نيت خالص ..... 2. اشتياق براي زيارت حبيب شفيع ..... 3. بنام خداوند و ..... از خانه خارج شود. 3. در بين راه و ..... درود و تحيت فراوان بر رسول خدا تقديم نمايد، ..... چون به مدينه نزديك شد خضوع و خشوع آغاز و هنگام رويت محل شريف از مركب پياده شود جهت احترام .....، و بگويد خدايا اينجا حرم رسول خداست .....، ..... غسل كرده و لباس تميز پوشيده و خود را معطر نمايد .....، با ذكر خداوند و توجه داشته باشد كه رسول خدا زنده است و او را مي بيند و از زائر خود خبر دارد .....، متوجه قبر شريف شود روبروي حضرت و پشت به قبله (بديهي است كه در زمان حياتش كسي جز روبرو و در مقابلش قرار نمي گرفت) .....، و سپس

ص : 549

حضرت علامه، زيارت نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را از ابن فرحون، و با آنچه مورد تاييد و اتفاق چهار مذهب است به روايت، غزالي، قسطلاني، باخوري، شربنلاني، شيخ زاده، فاكهي، .....، آورده است با اين مضامين كه (.......شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يكتا و بي شريك نيست و گواهي مي دهم كه تو بنده و رسول برگزيده او هستي كه رسالت را ابلاغ و امانت را ادا كردي و امت را نصيحت كردي و در راه خدا جهاد كردي آنچنان كه شايسته بود و قرآن به آن تصريح نمود .....).

دعاي بالاي سر پيامبر اكرم:

پس بالاي سر مبارك قرار بگيرد و بگويد (خدايا تو فرمودي و امر توصحيح است كه «و اگر آنان هنگامي كه بر خود ستم كردند نزد تو آمدند و طلب آمرزش نمودند و پيامبر هم براي آنها طلب آمرزش نمود، البته خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت»، و اينكه ما گفتار تو را شنيده و نزد تو آمديم و قرآن تو را اطاعت كرديم و از پيامبرت تفاضا شفاعت داريم پس خدايا ما را بيامرز و برادران ما را كه در ايمان بر ما سبقت گرفتند و در دل ما نسبت به كساني كه ايمان آورده اند كينه اي قرار مده و خدايا تو رئوف و مهرباني، خدايا در دنيا و آخرت به ما خير عطا بفرما و از عذاب آتش نجات بده و ما شهادت مي دهيم كه خداي ما خداوند عزت است و از آنچه توصيف مي كنند منزه است و دورد بر تمامي پيامبران و حمد كه مخصوص خداوند است.....) و .....

آثار درود و تهنيت بر پيامبر پاك:

بخاري با رعايت سلسله اسناد آورده است كه رسول خدا فرمود (....... كسي كه نزد من بر من درود بفرستد، خداوند فرشته اي را مامور مي نمايد تا آن را به من برساند و كار دنيا و آخرتش را كفايت خواهد كرد و من شفيع و يا گواه او در روز قيامت خواهم بود) و .....

توسل و استشفاء به قبر شريف:

آنگاه زاير بر گردد بر سر جاي اول در برابر رسول خدا و از او درباره خودش توسل بجويد و طلب شفاعت به سوي خدا نمايد و استغفار و تضرع نمايد .....، حضرت علامه فرمايد: درباره توسل عده زيادي از ناقلان حديث و بزرگان اهل سنت به طور وسيع و همه جانبه بحث كرده و گفته اند توسل به پيامبر در هر حال چه قبل از

ص : 550

خلقت و چه بعد از آن در مدت حياتش در دنيا و بعد از وفات او در عالم برزخ و بعد از برانگيخته شدن در عرصات قيامت و بهشت جايز است و آن را سه نوع تقسيم كرده اند:

1. طلب حاجت از خدا بواسطه رسول خدا و آبرو و مقام او، كه گفته اند اين توسل در همه حالات جايز است. 2. توسل به معني طلب دعا از پيامبر و گفته اند اين نيز در همه حالات جايز است.

3. حاجت خود را از پيامبر خواستن به اين معني كه او قادر است از خدا بخواهد و شفاعت كند كه در واقع به همان قول دوم برميگردد .....

تبرك به قبر شريف:

من از هيچيك از بزرگان مذاهب چهارگانه كه آراي آنان داراي قدر و منزلت باشد در اين خصوص قول به تحريم نيافتم و آنان كه نهي نمودند نهي آنان تنزيهي است نه تحريمي و دليل كراهت را هم اين مي دانند كه نزديك شدن به قبر شريف مخالف ادب است و تصور مي نمايند كه دور ماندن از آن به ادب شايسته تر است، در صورتي كه از شان فقيه آگاه اين نيست كه با اين نوع اعتقادات بي اساس كه بر حسب نظرها متفاوت است در دين خدا فتوي دهد ..... و ما در اينجا براي كساني كه از جاده راست منحرف شده و بر خلاف اتفاق قول مسلمين حكم به حرمت آن داده اند مي گوئيم تا به حقيقت آگاه و جاده مستقيم به آنها نشان داده شود:

1. حافظ ابن عساكر در تحفه خود ..... از علي عليه السلام نقل نموده است (....... وقتي رسول خدا را دفن نمودند فاطمه رضي الله عنها كنار قبر ايستاد و مقداري از خاك قبر را برداشت و روي چشم خود قرار داد وگريه كرد و اين اشعار سرود (چه خواهد شد براي كسي كه عطر خاك تربت احمد را بوئيده است به اينكه هرگز مشك و عاليه را استشمام ننمايد، آري مصيبتهايي بر من با رفتن پيامبر وارد شده است كه اگر بر روزهاي روشن وارد مي شد تبديل به شب ظلماني مي گرديد)، و اين دو بيت شعر را ابن جوزي، ابن سيد الناس، قسطلاني، القاري، شبراوي، سمهودي، ..... از فاطمه زهرا سلام الله عليها مي دانند،

2. ابي الدردا گفت كه (بلال موذن پيامبر اكرم، رسول خدا را در خواب ديد كه به او فرمود اين چه جفا و ستمي است كه بر من داري اي بلال، آيا وقت آن نرسيده كه ما را زيارت كني پس بلال با اندوه بيدار شده و

ص : 551

با ترس سوار مركب خود شده و به سوي مدينه حركت كرد و وقتي كه كنار قبر رسول خدا قرار گرفت شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مي ماليد، پس در اين هنگام حسن و حسين آمدند او آنها را در آغوش گرفته و بوسيد .....).

3. علي عليه السلام فرموده است (پس از سه روز از دفن رسول خدا (ص)، مرد اعرابي بر ماوارد شد و خود را روي قبر رسول خدا انداخته و خاك قبر را روي سر خود مي ريخت و مي گفت اي رسول خدا گفتي و گفتارت را شنيديم، حقايق را از خدا گرفتي و ما هم از شما گرفتيم و از آن آيات كه بر تو نازل شد (و لو انهم اذظلموا انفسهم .....) من ستم كردم و اكنون به نزد تو آمدم تا برايم طلب آمرزش كني پس از ميان قبر ندايي بلند شد كه گناهت آمرزيده شده است.) اين حديث را سمعاني، ابن نعمان مالكي، ابوالحسن كرخي، حريفيش، سمهودي، قسطلاني .....) در آثار خود آورده اند.

4. از داوود بن ابي صالح نقل شد كه (روزي مروان حكم از كنار قبر رسول خدا عبور مي كرد ديد مردي صورتش را روي قبر گذاشته، مروان گردن او را گرفت و گفت آيا تو مي داني چه مي كني، چون سر برداشت ديد كه آن مرد ابوايوب انصاري است، و جواب داد آري من نزد خاك و سنگ نيامدم من نزد رسول خدا آمده ام و از او شنيدم كه مي فرمود بر دين خدا آنگاه كه اهل و رهبري شايسته دارد گريه نكنيد بلكه زماني بر دين خدا گريه كنيد كه رهبري نااهل و بي كفايت دارد.)، اين حديث اين آگاهي را به ما مي دهد كه منع از توسل به قبور طاهره از بدعتهاي امويان وگمراهي هاي آنان از زمان صحابه است و هيچگاه گوش روزگار نشنيده كه صحابه اي منكر آن باشد ..... رسول خدا به دفعات فراوان چهره كريه و زشت بني اميه را نزد مردم تصوير مي نمود و ..... از جمله فرمود (زماني كه بني اميه به چهل نفر برسند، بندگان خدا را برده خود قرار داده و بيت المال خداوند را بذل و بخشش و كتاب خدا را وسيله سوء استفاده قرار مي دهند) و نيز فرمود (و هنگامي كه فرزندان ابي العاص به سي نفر برسند دين خدا را وسيله سوء استفاده قرار داده و بندگان خدا را به بردگي وادار مي نمايند و بيت المال مسلمين را مخصوص خود مي دانند) و نيز فرموده است (در رويا ديدم كه فرزندان حكم بن ابي العاص روي منبر من جست و خيز مي نمايند همانطور كه ميمون ها جست و خيز مي نمايند، پس راوي مي گويد بعد از اين واقعه ديده نشد كه رسول خدا در جمعي خندان باشد تا زماني كه

ص : 552

از دنيا رفت) و نيز در زماني كه حكم بن ابي العاص از او اجازه خواست فرمود (لعنت خدا بر او و هر كه از نسل او است مگر آن گروهي كه مومن هستند كه تعداد آن نيز كم است، آنان در دنيا خود را عزيز مي نمايند ولي در آخرت ذليل و خوارند و دنيا را با مكر و خدعه و حيله بدست مي آورند ولي از نعمت هاي آخرت بي بهره هستند)، و نيز در زماني كه مروان حكم بر ايشان وارد شدند فرمود (او ترسو پسر ترسو و ملعون فرزند ملعون است) و نيز از عايشه روايت شده است كه گفت رسول خدا فرمود (خداوند لعنت كند پدر مروان را كه مروان در صلب اوست، پس مروان قطعه اي از لعنت خداوند عزوجل است) و نيز از عبدالله بن زبير روايت شده است كه (رسول خدا (ص)، حكم و فرزندش را لعنت كرده است)، پس مروان در شجره خبيثه ملعونه قرار دارد كه رسول خدا آن گفتارها را درباره او، پدرش و جد و تبارش آورده است و مسلمانان نبايستي دنبال رو آنان باشند.

5. ابي خثيمه گفته كه ابن المنكدر با اصحابش در مجلس نشسته بود، پس تشنگي شديد بر او عارض شد، حركت نمود و كنار قبر رسول خدا رفت و صورتش را روي قبر نهاد پس وقتي كه برگشت ..... به حاضران گفت از فرط تشنگي احساس خطر كردم، پس به قبر رسول خدا پناه برده و طلب شفا نمودم .....).

6. العز بن جماعه حموي شافعي با سلسله اسناد از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مي كند كه گفت (از پدرم سوال كردم مردي منبر رسول خدا را مس مي كند و بدان تبرك مي جويد و آن را مي بوسد و با قبر رسول خدا نيز چنين مي كند و از اين كار اميد ثواب از خدا دارد آيا اين كار درست است پدرم گفت مانعي ندارد).

7. علامه احمد بن محمد مقري ..... آورده است كه ابوسعيد ابن علا گفت..... از احمد در مورد بوسيدن قبر و منبر رسول خدا سوال شد فرمود مانعي ندارد و گفت ما (جمع حافظان همگي) گفتار احمد را به ابن تيميه نشان داديم گفت: ..... نمي دانم اين گفتار اوست يا معني گفتار او؟! (كلب گويد تو به پاسخ اين ياوه گو توجه كن كه گفتار او با معني گفتار او چه تفاوت دارد مثلاً قند شيرين است با معني قند شيرين است چه تفاوت دارد آري او تفاوت اين دو را جستجو مي كند در حالي كه تفاوت جرم و خطا را كه از ابتدايي ترين مفاهيم قرآن است را نمي فهمد و او البته فقط عده اي مانند خود شقي را به همراه خود به سوي آتش جاويد مي برد و

ص : 553

البته او جرئت تكفير احمد را نداشت وگرنه او را تكفير مي كرد ولي ترسيد كه طرفداران او مانع شوند از اينكه او فردا را ببيند)

8. خطيب بن حمله آورده است كه (عبدالله بن عمر رضي الله عنها دست راستش را روي قبر شريف مي گذاشت و بلال نيز صورتش را روي آن قرار مي داد و .....).

9. .....10. ..... 11. .....

12. قاضي عياض در كتاب شفا پس از گفتار فراواني كه درباره تعظيم و احترام به قبر پيامبر آورده است مي گويد كه (سرزميني كه با وحي و نزول قرآن آباد شده و جبرئيل و ميكائيل در آن رفت و آمد داشته و ملائكه و روح از آن بالا رفته و عرصه آن با تقديس و تسبيح پوشيده و خاك آن سيد اولاد آدم را در آغوش گرفته و دين خدا و سنت پيامبر از آن به اقطار عالم منتشر شده ..... چنين سرزميني شايسته آن است كه مورد احترام قرار گيرد و بوي آن استشمام شود و ديوارهايش بوسيده شود .....)،

13. .....14. .....

15. .....16. .....

17. .....18. .....

19. .....

20. محب الدين طبري در رياض النضره آورده است كه (عمر با تعدادي از يارانش به مكه مي رفت در بين راه (ابواء) شيخي از او ياري خواسته بود و .....، وقتي عمر از سفر برگشت و به آنجا رسيد از آن مرد جويا شد فهميد كه مرده است راوي گويد گويا كه مي بينم كه عمر چگونه دويد تا كنار قبرش ايستاد و بر او درود فرستاد و نماز خواند پس آن قبر را در آغوش گرفت و گريه كرد .....) پس وقتي براي مثل عمر جايز باشد كه كنار قبري از مردمان مردي عادي ايستاده و آن را در آغوش بگيرد وگريه كند و .....، پس چه چيز امت اسلام را از ايستادن كنار قبر رسول خدا و در آغوش گرفتن آن و بوسيدن و گريه كردن بر آن و يا قبور اهل بيت عصمت و طهارت باز مي دارد؟

ص : 554

27. زيارت ابي بكر بن ابي قحافه ..... بگويد (درود بر تو اي خليفه رسول خدا، درود بر تو اي همراه رسول خدا در غار و .....) 28. و در زيارت عمر بن خطاب..... بگويد (....... درود بر تو اي امير مومنان، درود بر تو اي آشكار كننده اسلام، درود بر تو اي شكننده بت ها و .....)

وداع از حرم شريف:

هنگامي كه زاير از زيارت فراغت يافت و خواست كه از مدينه خارج شود مستحب است كه براي آخرين بار كنار قبر رسولخدا بيايد و دعاي زيارت را بخواند و با پيامبر اكرم وداع كند و از خدا بخواهد كه باز هم به عنوان زيارت به مدينه برگردد و .....

31. زيارت ائمه بقيع و ديگر زيارتگاههاي آن: مستحب است بعد از زيارت قبر رسول خدا هر روز و مخصوصاً روز جمعه، چنانكه فاكهي گفته به زيارت بقيع برود. و در احياء العلوم آمده است كه مستحب است هر روز به بقيع برود و ..... و فاخوري اضافه نموده است مخصوصاً روز جمعه براي زيارت مشاهد و مزارات برود و عباس ..... و حسن بن علي و زين العابدين و امام باقر و امام صادق، اميرالمومنين آقاي ما عثمان و ابراهيم پسر رسول خدا و عده اي از همسران آن حضرت و عمه آن حضرت صفيه و بسياري از صحابه و تابعان و خصوصاً آقاي ما مالك و نافع را زيارت نموده و بگويد سلام بر شما در برابر صبرها و كوششهايي كه در راه دين نموديد .....، .....).

32. زيارت شهداي احد، براي حاجي مستحب است كه شهداء احد را زيارت كند، نووي و شربنلالي و ديگران گفته اند بهتر اين است كه روز پنج شنبه به زيارت برود مخصوصاً قبر حضرت حمزه عموي پيامبر گرامي اسلام ..... و فاكهاني گفته است در خصوص زيارت آنان وارد شده است كه (....... زيارتشان كنيد و بر آنان سلام و درود بفرستيد و بجانم سوگند هيچ كسي بر آنان سلام نمي كند مگر آنكه تا روز قيامت جواب او را خواهند داد و معلوم است كه پاسخ سلام زائران از سوي آنها، به منزله دعاي خير، در حق زائران است و شكي نيست كه دعاي آنان مستجاب است.).

ص : 555

زيارت حمزه عموي پيامبر بزرگوار اسلام:

33. زائر در كمال ادب و احترام مي گويد (درود بر تو اي عموي پيامبر برگزيده خدا درود بر تو اي سيدالشهداء درود بر تو اي شير خدا درود بر تو اي شير خدا، خداوند از تو راضي گردد و تو را راضي گرداند و بهشت را جايگاه تو قرار دهد، درود و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما اي شهيدان راه خدا،). ابن جبير مي گويد در اطراف شهداي احد، (در كوه احد) خاك قرمزي است كه منسوب به حضرت حمزه است و مردم به آن تبرك مي جويند.، زيارت بقيه شهداي احد و مشهور كه هفتاد نفر هستند و بگويد (سلام بر شما در عوض آن صبري كه در راه دين نموديد و چه پايان نيكويي براي شما بود، سلام بر شما اي شهيدان، سلام بر شما اي نيكان، خدا از شما راضي گردد و شما را راضي گرداند)، حمزاوي گويد شايسته است زائر شهدا را وسيله براي رسيدن به آرزوهايش نزد خدا قرار دهد زيرا آنجا محل فرود آمدن رحمت الهي است و رسول خدا فرمود (از خداي شما در دوران زندگي شما، نسيم هاي روح بخشي وجود دارد، پس خود را در معرض آن قرار دهيد) و شكي نيست كه اين مكان محل فرود آمدن رحمت هاي الهي است پس شايسته است زاير از اين نسيم هاي رباني بهره مند شود ..... زيرا آنان كريمان زنده هستند و كسي كه به آنها توجه و توسل كند محروم بر نمي گردد .....)، سمهودي اسامي اين شهدا را نيز آورده است (حمزه بن عبدالمطلب، عبدالله بن جحش .....، كيسان مولي بني النجار) تفصيل اسامي و شخصيت خانوادگي اين شهيدان راه خدا در سيره ابن هشام نيز مذكور گرديده است، ..... كوه احد، مسجد قبا، و ديگر مشاهد مشرفه، پس آنچه درباره آداب زيارت ها گفته شد از مناسك بزرگان مذاهب چهارگانه اسلام و كتب فقهي آنان بوده پس اطلاعات بيشتر در اين كتب است (احياء العلوم غزالي ..... الي آخر).

ترغيب به زيارت قبور:

در سنت صحيح و مورد اتفاق، دستور زيارت قبور و ترغيب به آن وارد شده است و تمام بزرگان مذاهب اسلامي بطور اتفاق بر آن فتوي داده و گفته اند مستحب است بلكه بعضي .....، حكم به وجوب كرده اند.

اينك از آن نصوص:

ص : 556

1. بريده بطور مرفوع آورده است كه (پيامبر فرمود از زيارت قبور شما را نهي مي كردم اكنون مي گويم آنها را زيارت كنيد) و ترمذي اضافه كرده است (خداوند به پيامبرش اجازه داد كه قبر مطهر مادر خود را زيارت نمايد)، و اين حديث مورد تاييد حافظان در نهايت صحت و حسن است. 2. از عبيداله بن مسعود بطور مرفوع در حديثي آمده است كه (قبرها را زيارت كنيد زيرا آدمي را نسبت به دنيا زاهد و نسبت به آخرت متذكر مي سازد.). ..... 8. از انس بن مالك آمده است كه رسول خدا فرمود: (من شما را قبلاً از زيارت قبور نهي مي نمودم و اينك هر كس مي خواهد قبري را زيارت كند آزاد است و مي تواند زيارت كند زيرا دل نرم، چشم را گريان و آخرت را به ياد مي آورد و حرفهاي بيهوده مگوئيد)، ..... 14. از طلحه بن عبدالله آمده كه مي گفت .....(با رسول خدا به زيارت قبور شهداي احد رفتيم، وقتي به كنار آنها رسيديم رسول خدا فرمود اين قبور برادران ماست)، ..... 18. از ثوبان بطور مرفوع آمده است كه رسول خدا فرمود (....... زيارت شما بر آنها فرستادن سلام و طلب مغفرت براي آنها باشد.)، 19. از پيامبر اكرم روايت است كه فرمود (كسي كه مي خواهد قبري را زيارت كند نگويد مگر موارد خوبي و خير را، زيرا مرده نيز مانند زنده، از امور ناراحت كننده ناراحت مي شود.)، 22. از عايشه آمده كه رسول خدا به بقيع مي رفت و مي فرمود (درود بر شما كه در خانه مومنين آرميده ايد و به شما آنچه كه درباره فردا وعده داده شده بود عنايت گرديد و ما نيز انشاء الله به شما ملحق خواهيم شد خدايا اهل بقيع را بيامرز) .....، 26. فاطمه رضي الله عنها قبر عمويش حمزه را هر جمعه زيارت مي كرد و در آنجا نماز مي خواند و گريه مي كرد ..... حاكم گفته است راويان حديث همه ثقه و مورد اعتماد هستند و .....، در بحث زيارات قبور بطور همه جانبه كوشش كردم تا در ترغيب مسلمين به اين كار (و ثواب آن) شريك باشم و به كسي كه بخل ذاتي او، او را به گناه وادار نمايد، مي گويم بداند كه آن عملي مستحبي است و درود خداوند بر محمد و آل او باد.

آداب زيارت قبور:

پاك باشد، از ناحيه پا به سمت قبر رود نه از طرف سر، روبروي ميت باشد، قرآن بخواند (يس، توحيد) زمان دعا كردن و قرآن خواندن رو به قبله باشد، آب پاك روي قبر ميت بريزد، صدقه دهد براي آنها، پابرهنه باشد و قبرها را لگد نكند.

ص : 557

چگونگي زيارت اهل قبور:

1. از عايشه رضي الله عنها به طور مرفوع آمده است كه رسول خدا فرمود: (جبرئيل به نزد من آمده و گفت كه پروردگار به تو فرمان مي دهد تا به بقيع بروي و براي اهل بقيع طلب آمرزش كني . عايشه مي گويد اي رسول خدا من چگونه آنان را دعا كنم حضرت فرمود: (بگو درود بر مومنان و مسلماناني كه در اين ديار آرميده اند خداوند رفتگان و آيندگان را بيامرزد و ما نيز انشاء الله به شما ملحق خواهيم شد) .....، 6. امير المومنين علي بن ابيطالب در زيارت اهل قبور كوفه گفته است (درود بر شما اي مومنان و مسلماناني كه در اين ديار آرميده ايد، شما پيشروان قافله ما هستيد و ما نيز به زودي به شما ملحق خواهيم شد، خدايا ما و آنها را بيامرز و از سر تقصيرات همه ما درگذر و خوش به سعادت كسي كه تصميم رفتن به سوي معاد دارد و اعمال نيكو انجام مي دهد و به مقدار احتياج قناعت كرده و از خدا راضي و خشنود است)، ..... 8. فيروزآبادي صاحب قاموس گويد (از عادات رسول خدا زيارت قبور و دعا و استغفار براي مردگان بوده است و لذا زيارات مانند اين زيارات مستحب است) .....، 9. محمد بن حنيفه بالاي قبر حسن بن علي امام رضي الله عنهما ايستاد و در اثر شدت ناراحتي و بغض قادر به سخن گفتن نبود، پس به سخن آمد و فرمود (اي ابا محمد خدا ترا رحمت كند و اگر حيات و زندگي تو عزت بخش بود مرگ تو ذلت آور است و گواهي مي دهم بهترين روح، روحي است كه با بدن تو همراه بود و بهترين بدن، بدني است كه اكنون در كفن تو قرار دارد و چگونه چنين نباشد كه تو ذخيره و بقيه فرزندان پيامبران راه هدايت و پنجمين از اصحاب كساء و پنج تن آل عبا هستي، از دست هاي حق و حقيقت غذا خوردي و در دامن اسلام تربيت شدي، پس در زمان حيات و مرگ طاهر و مطهر بودي و اگر چه با فراق تو دل ما خونين است، ولي در خير مطلق و سعادت كامل كه خداوند براي تو مقرر مي دارد شك نداريم.) .....، در اينها الفاظ زيادي درباره زيارت قبور وجود دارد كه از ائمه و بزرگان مذاهب اربعه نقل گرديده و نشان مي دهد كه زائر مي تواند اموات را زيارت كند و يا هر لفظي كه بخواهد براي او دعا كند و هر فضيلتي از فضايل او را كه مي خواهد بگويد و با ياد آوردن صفات خوب او توجه و عنايت خداوند را نسبت به او جلب نمايد و الفاظ ياد شده در زيارت پيامبر اكرم و شيخين اين حقيقت را به خوبي روشن مي كند.، و نيز بزرگان مذاهب چهارگانه پيرامون زيارت قبور، گفتارهاي فراوان و مفيدي

ص : 558

دارند كه برخي از آنان ذكر مي شود، 1- ابن الحاج ابوعبدالله مالكي گويد (و نحوه درود بر مردگان چنين است (درود بر شما اي ساكنان اين خانه ها از مومنين و مومنات و مسلمين و مسلمات خداوند رفتگان و آيندگان ما را بيامرزد و ما به شما انشاء الله ملحق خواهيم شد و از خداوند براي شما و ما خير و عافيت مي خواهيم، پس بگويد خدايا ما و آنها را بيامرز، و آنچه از دعا زياد يا كم بخواني مانعي ندارد زيرا مقصود نهايت كوشش در دعا، براي آنان است كه در واقع نيازمندترين افراد به دعا هستند چون دستشان از همه جا كوتاه است، پس آنگاه در جانب قبله ميت بنشيند و روبه روي او قرار گيرد و البته اختيار دارد در ناحيه پا و يا سر او بنشيند و سپاس خدا را به جاي آرد و درود بر محمد صلي الله عليه و آله بفرستد و آنچه مي تواند براي ميت دعا كند و همچنين در برابر اين قبور براي رفع حوادثي كه بر او و يا مسلمين نازل شده دعا كند و برطرف شدن آنها را از خدا بخواهد.)، .....، از انس نقل گرديده است (كه او از رسول خدا سوال كرد كه ما از طرف مردگان خود صدقه مي دهيم و از طرف آنها حج بجا مي آوريم و براي آنها دعا مي كنيم آيا آثار اين اعمال به آنها مي رسد، حضرت فرمود آري اينها به آنان مي رسد، چنانكه طبقي براي شما هديه فرستاده شود و شما را خوشحال خواهد كرد، آنان نيز از اعمال خير شما خشنود خواهند شد) .....، ابوحفص از (علي عليه السلام نقل نموده كه پيامبر اكرم فرموده است كسي كه از قبرستان بگذرد و يازده بار سوره قل هو الله احد را قرائت كند و ثواب آن را به اموات هديه نمايد به عدد اموات آن قبرستان اجر و پاداش خواهد گرفت)، ..... 10. شيخ عبدالباسط ..... (زيارت قبور براي مردان مستحب و براي زنان مكروه است مگر قبر رسول خدا و قبور ديگر پيامبران و اولياء خدا و .....)، ..... 12. منصور علي ناصف در التاج خود آورده است (امروز زيارت قبور پيش همه علما براي استحباب است و به نظر ابن حزم براي وجوب است اگر چه در تمام عمر يكبار باشد و ..... و زيارت قبور براي زنان جايز است به شرط صبر و عدم جزع و عدم تبرج (زينت كردن.....) و اينكه شوهر و يا محرمش به خاطر جلوگيري از فتنه همراه او باشد و دليل جواز، عموم حديث (اول) و گفته عايشه است كه از رسول خدا سوال كرد كه چگونه بر آنها درود بفرستم يا رسول الله؟ ..... و زيارت كردن عايشه قبر برادرش عبدالرحمن را و اعتراض عبدالله به او كه در جواب گفت رسول خدا از زيارت قبور نهي كرد ولي بعداً اجازه داد و امر به آن فرمود ..... كه احمد و ابن ماجه آن را نقل كرده اند.....،.

ص : 559

اما در نذرها براي اهل قبور:

براي ابن تيميه و هم مسلكان گمراه او، در اين مساله رجزخواني پرسرو صدايي است كه در آن فحش و ناسزا گفته و از فرقه هاي مسلمين كه از لحاظ تفكر با آنها مخالفند با عبارات توهين آميز و زشت ياد كرده اند و از قصيمي كه قي كرده آنها را نوشيده است كه (زيارت قبور و احترام به آن را از شعائر شيعه كه ناشي از غلو آنان در باره امامان آنها و اعتقادشان نسبت به خدايي علي و فرزندانش صورت گرفته مي داند) در صورتي كه اين نسبت جز دروغ محض و تهمت ناروا چيزي نيست و شيعه هيچگاه در اين مسئله از آنچه كه امت اسلامي به آن اتفاق داشته و دارند جدا نبوده و تكروي نكرده و نمي كند ..... و اينكه ابن تيميه كذاب و فتنه گر با القاء شبه براي فريب عوام گفته است كسي كه چيزي براي پيامبر و يا ديگر انبياء و اوليا از اهل قبور نذر كند و يا چيزي براي آنها ذبح نمايد چنين كسي همانند مشركان است كه براي بت هايشان قرباني مي برند و نذر مي كنند پس او بنده غير خداست و به اين وسيله كافر شده است)، (كلب گويد اين ابليس خبيث با اين تظاهر به تقدس و مشرك خواندن ديگران به بهانه هاي مختلف، سعي در توجيه شخصيت بي محتوي خود دارد و حال آنكه از دنيا نمي رود مگر آنكه مشرك مي ميرد زيرا محارب با رسول خدا به هر شكل از اشكال مشرك و ظالم و در آتش جاوداني دوزخ خواهد بود و اين موضوعي است كه ما آن را در كتاب تفسير خود با آيات قرآن اثبات نموديم) ..... و حال آنكه همه مي دانند كه همه مسلمانان هر آنچه از ذبايح و نذرهايي كه براي مردگان مي نمايند هيچ قصدي جز دادن صدقه از ناحيه آنان قربه الي الله ندارند (كلب همانطور كه نماز و روزه و حج واجب و مستحب را براي آنان و براي انجام خيرات به نيت آنها انجام مي دهند و .....) و در واقع ثواب اين اعمال را هديه به آنان مي نمايد و دانسته اند كه اجماع اهل سنت بر آن است كه صدقه زنده ها براي مرده ها مفيد است ..... و احاديث صحيح و مشهور و فراواني از اين نمونه جهت تاثير مطلب وجود دارد از جمله حديثي كه از سعد آمده كه (از رسول خدا پرسيد، اي رسول خدا مادرم از دنيا رفت و من مي دانم اگر زنده بود صدقه مي داد اينكه اگر من بخواهم از طرف او صدقه بدهم براي او فايده دارد يا خير حضرت پاسخ داد آري فايده دارد پس سوال كرد چه صدقه اي بهتر و سودمندتر است حضرت پاسخ داد آب. پس او هم چاهي حفر نمود و رسول خدا فرمود ثواب اين صدقه براي مادر سعد، آيا در اين

ص : 560

حديث منظور اينست كه ثواب عمل هديه روح مادر سعد شود و يا اينكه، مادر سعد معبود قرار گرفته و فرزندش مي خواهد به اين وسيله او را به خدايي پرستش كند و به او تقرب جويد .....، همه مسلمين در نذرهايشان مثل سعد هستند نه اينكه بت پرست باشند، اين گمراهان بدبخت در اثر جهل و ناداني توسل به انبيا و اوليا را عبادت و خود آنان را بت مي نامند كه اين نهايت تحقير و توهين آنها به انبياء و اولياء است، كه مويد تنقيص آنها و لو با كنايه است و اين امر دلالت بر كفر آنان دارد و توبه آنها نيز بنابر بعضي از اقوال پذيرفته نخواهد شد.، و نيز در رابطه با قبوري كه زيارت مي شوند، لازم به ذكر است درجهان اسلام قبوري وجود داشته و دارد كه از زمان گذشته دور مورد توجه مسلمين بوده و از راه دور و نزديك به زيارت آنها مي رفته اند و براي بزرگان مذاهب چهارگانه درباره آنها كلماتي است كه محقق از جهات مختلف مي تواند از آنها درس هاي عالي بگيرد ..... از جمله شناخت سيره مسلمين و شعارهاي آنان، ..... و زيارت اين قبور و توسل و تبرك به آنها و دعا و نماز نزد آنها و ختم قرآن براي مدفونين ..... كه از جمله آنان (1. بلال بن حمامه حبشي موذن رسول خدا، متوفي 36، سلمان فارسي، صحابي بزرگوار رسول خدا، .....، 3. طلحه بن عبيدالله مقتول در جنگ جمل، 4. زبير بن عوام، 5. ابوايوب انصاري متوفي در سال 52 در رم، نزديك ديوار قسطنطنيه كه مردم آنجا او را بزرگ شمرده و زيارت مي نمايند .....، 6. راس الحسين الامام السبط الشهيد عليه السلام در مصر كه ابن جبير متوفي 614 در كتاب رحله خود مي گويد: (سر مبارك در صندوقي نقره قرار دارد و زير زمين مدفون است و روي آن ساختمان عظيمي قرار دارد كه زبان از توصيف آن عاجز است .....، در مدخل اين روضه، مسجدي است بسيار زيبا و ..... مردم را ديديم كه آن قبر مبارك را مي بوسيدند و طواف مي كردند و دعا مي خواندند و گريه مي كردند ..... و به بركت آن تربت پاك به خدا متوسل مي شدند و چنان گريه و زاري مي كردند كه دلها را آب مي كرد و جمادات را مي شكافت كه كرامات بسيار از آن نقل مي كنند و .....، ما در شب همان روز در جبانه معروف به قرآنه مانديم كه آن هم يكي از عجايب دنياست و در آن قبور انبياء و اهل بيت و صحابه ..... و آن قبور كه توانستيم زيارت كنيم، قبر پسر صالح پيامبر، قبر روبيل پسر يعقوب، (ابن اسحاق بن ابراهيم) كه درود خدا بر همه آنها باد، قبر آسيه زن فرعون، مشاهد چهارده نفر از مردان و پنج نفر از زنان خاندان اهل بيت عليهم السلام .....) و نيز بشراوي شافعي و ..... و ديگران در خصوص

ص : 561

كرامات و عظمت آن ..... مطالبي مذكور نموده اند .....، 7. عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي متوفي 101، 8. ابوحنيفه نعمان بن ثابت متوفي 150 در بغداد ..... كه روي قبر او قبه و بارگاه عظيمي است .....، مصعب بن زبير متوفي 157، ليث بن سعد حنفي امام مصر متوفي 175، مالك بن انس امام مالكي ها متوفي 179، قبور بقيع در مدينه منوره مرقد مطهر، امام طاهر موسي بن جعفر عليهما السلام شهيد در سال 183 كاظمين ..... و نيز شريف ابوجعفر محمد الجواد بن علي بن موسي الرضا ..... او يكي از دوازده امامي است كه شيعيان درباره آنان عصمت قائل هستند كه در بغداد وفات و كنار موسي دفن گرديد و قبر آن دو امام را عامه از اهل سنت نيز زيارت مي كنند، امام طاهر ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام، عبدالله بن غالب حداني بصري 183، عبداله بن عون، علي بن نصر 189، معروف كرخي متوفي 204، قبر او معروف و مورد زيارت است، عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب، (مضمون) خطيب بغدادي در تاريخ خود آورده كه قبر او يعني عبيدالله بن محمد مشهور به قبر النذور يعني (مزار نذرها) است و او مردي از اولاد علي بن ابي طالب است كه مردم با زيارت به او تبرك مي جويند و قضاي حوائج خود را به وسيله او مي خواهند، قاضي ابوالقاسم تنوخي از پدرش نقل مي نمايد كه نزد عضد الدوله بودم، او بر ساختمان مزار عبيدالله بن محمد توجه نموده سوال كرد اينجا كجاست، من چون لشكر كشي به همدان در پيش بود نخواستم كلمه اي بگويم كه فال بد بزند گفتم مشهد نذرهاست، خوشش آمد و گفت مي دانم كه آن موضع مشهور به قبر نذرهاست براي من توضيح بيشتر بده، گفتم او عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب و بعضي گويند عبيدالله محمد بن عمر بن علي بن ابيطالب است كه يكي از خلفا قصد نمود تا او را مخفيانه به قتل رساند از اين رو به سر راه او چاهي كند و او را در حالي كه خبر نداشت از آن مسير عبور داد و او در داخل آن چاه سقوط كرد و آنوقت در حالي كه زنده بود روي او خاك ريختند و اكنون مشهور به قبر نذرهاست زيرا نذري نيست كه براي آن صورت گيرد الا اينكه برآورده مي شود و من يكي از آن مردم هستم كه درباره انجام امور مهم خود براي او نذركردم و به مقصد رسيده، و نذرم برآورده شد و آنگاه به نذر خود وفا نمودم او حرف مرا نپذيرفت و گفت گاهي روي اتفاق نذري برآورده مي شود و مردم عوام آن را بزرگ مي نمايند و سخن اضافه مي نمايند و من سكوت كردم روزي (صبح) عضدالدوله مرا

ص : 562

احضار كرد و با هم به مشهد نذرها رفتيم او وارد حرم شد و زيارت كرد ..... و پس از ماهها به من گفت ..... من اول تو را تكذيب كردم ولي بعدا ً براي من جرياني واقع شد كه هر چه كوشيدم آن مشكل حل نشد، پس آن را با آنچه كه تو گفتي تجربه كردم و نذر كردم پس از نيت نذر در همان روز به من خبر رسيد كه مشكلم حل شد پس به نذر خود عمل نمودم .....، ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعي امام شافعي ها 204 كه دعا كنار قبرش مستجاب است .....، ابوسليمان داراني متوفي 205 يكي از پيشوايان است .....، سيده نفيسه، دختر ابي محمد حسن بن زيد بن علي بن ابيطالب متوفي 208 قبرش معروف و دعا كنار قبرش مستجاب است، احمد بن حنبل امام حنبلي ها، قبر او مشهور و مردم آن را زيارت مي كنند ..... و سپس در خصوص بركت قبر احمد و جوار آن شواهد و گفتار نقل مي نمايد .....، ذوالنون مصري متوفي 246، بكار بن قتيبه كه قبر او هم مشهور است، ابراهيم حربي متوفي 285، اسماعيل بن يوسف، علي بن محمد بشار متوفي 313، يعقوب بن اسحاق، ابوعوانه نيشابوري اسفرايني حافظ شهير متوفي 316، و كنار قبر او قبر ابونعيم است كه از او زياد روايت نموده است .....، ابومحمد عبدالله بن احمد بن طباطبايي مصري متوفي 348 قبرش مشهور است، حافظ صبح بن احمد تميمي سمسار متوفي 384، حافظ علي بن محمد عامري متوفي 403، عبدالملك بن محمد خرگوشي متوفي 406، قبر او در نيشابور، محمد بن حسن (خورك اصفهاني) متوفي 406 نيشابور، ابوجعفر بن موسي متوفي 470، او در زمان خود پيشواي بلارقيب حنبلي ها بوده و مردم قبر احمد بن حنبل شكافته و جنازه او را در كنار احمد قرار دادند كه محل زيارت و ختم قرآن است ....، ابوعلي حسن بن ابي الهبيش متوفي 420 در كوفه، ابوالقاسم محمد بن المعتضد اللخمي اندلسي متوفي 488، نصر بن ابراهيم مقدسي شيخ شافعي متوفي 492 (دمشق)، علي بن حسن مصري فقيه شافعي متوفي 492، علي بن اسماعيل بن محمد متوفي 559، خضر بن نصر اربلي متوفي 567، نورالدين محمود بن زنگي متوفي 569 قبر او در دمشق مورد زيارت است، قاسم بن فيره شاطبي متوفي 590، احمد بن جعفر خزرجي متوفي 601، كه درآمد مزارش خرج بي نوايان مي شود، محمد بن احمد حنبلي متوفي 617، .....

ص : 563

آخرين گفتار درباره زيارت قبور:

..... در ميان تمام فرق اسلامي در طول اعصار و قرون زيارت قبور به طور اجماع به عنوان يك روش پسنديده شناخته شده است، ..... بنابراين سزاوار است كه خواننده محترم اكنون از گفتار ديگر قصيمي آگاهي يابد تا بداند كه ميان شيعه و ديگر مذاهب چهارگانه هيچ گونه اختلافي وجود ندارد و اينها جزء مسائل مورد اتفاق همه امت اسلامي است، ..... اما آنان مردم را عليه شيعيان تحريك و از اين محل وحدت كلمه و اتحاد مسلمين را گسستند و ميان آنان اختلاف ايجاد نمودند ..... (كلب گويد در خصوص آنچه ابن تيميه و كساني كه قي كرده او را خوراك خود نموده اند بايد گفت آنها در گفتار خود به آيات كتاب خدا كه ذو وجهين است استناد نموده و در حالي كه حتي معاني ظاهري آن را نمي دانند با بيان القائات شيطاني مردم را گمراه مي نمايند مانند آنچه عده اي بواسطه آنكه خداوند فرمود يدالله فوق ايديهم به جسمانيت خدا گرويدند و يا با اين فرموده كه يهدي من يشاء و يضل قائل به جبر در اعمال شدند و ....، اين خبيث در حالي كه فرق كلمات خطا و جرم و يا شرك و كفر را نمي داند آنقدر فضاء تفسير آيات كتاب خدا را از دانشمندان خالي ديد تا آنكه اراجيف خود را به عده اي تباهكار عرضه نمايد و آنان به بهانه اسلام تيشه بر ريشه اسلام بزنند او تظاهر مي نمايد كه معني كلمه شرك را در قرآن دانسته است و حال آنكه شرك در كلام خداوند بر معاني گسترده اي دلالت دارد و يكي از آنها جسارت به رسول خداست كه اعمال اين خبيث از مظاهر و مصاديق آن است و لذا او و طرفدارانش به تعبير قرآن و به شرحي كه در كتاب تفسير خود آورده ايم همگي مشرك بوده و در آتش ابدي خداوند مخلد خواهند بود)

خلاصه جلد دهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

پيشگفتار از زين العابدين قرباني

مترجم جلد پنجم عربي الغدير (9 و 10 فارسي):

(مضمون) ..... علامه اميني رحمه الله عليه وقتي ديدند جمعي معاند و سودجو مساله خلافت را از مسير خود منحرف نموده و احاديث جعلي ساخته و .....، در برابر كساني كه به شيعه تهمت حديث سازي زده اند، بحث

ص : 564

جامع خود را در رابطه با (حديث و احاديث جعلي) مطرح و در آن به 700 نفر از راويان اهل سنت كه روايات جعلي ساخته اند پرداخته و جالب اينكه تنها 43 نفر از آنان، حدود نيم ميليون حديث جعلي نقل نموده اند و همچنين صد حديث دروغ از طريق عامه در فضايل خلفا راشدين و مقام ارجمند معاويه، يزيد، منصور دوانيقي و ديگر خلفا بني اميه و بني عباس جعل و به مردم معرفي نموده اند ..... و .....

شعراء غدير در قرن ششم:

غديريه سيد محمد اقسامي:

شگفت از تعصب بي جا و كند و كاوي در موضوع حديث و چگونگي احاديث مجعول:

سلسله دروغگويان و حديث سازان:

حرف (الف):

1. ابان (اباء) ابن جعفر ابو سعيد بصري، او كذاب است و به نام پيامبر اكرم حديث مي ساخته و فقط به نام ابوحنيفه بيش از سيصد حديث جعل كرد كه او هرگز آنها را نگفته بود.

2. ابان بن فيروز ابي عياشي، غلام عبدالقيس ابواسماعيل بصري متوفي 138: شعبه گفت جامه و لباسم در ميان فقرا صدقه باشد (يعني بر من حرام باشد) اگر اين ابي عياش در حديث دروغگو نباشد و نيز گفته، از گناه او نمي شود چشم پوشي نمود زيرا او به رسول خدا دروغ بسته است و نيز احمد بن حنبل پيشواي حنبليان به يحيي بن معين كه از ابان نسخه مي نوشت گفت: تو نسخه از ابان مي نويسي در حالي كه مي داني ابان كذاب و بسيار دروغگوست و نيز شعبه گفته است: اگر مردي زنا بكند بهتر است از اينكه از ابان روايت كند و همچنين گفت اگر من از ادرار (بول) الاغ بنوشم بهتر است از اينكه بگويم ابان به من حديث نموده است، او حدوداً بيش از هزار و پانصد حديث از انس نقل نمود كه براي آنها هيچ اصل و ريشه اي وجود ندارد. 3. ابراهيم بن ابي حيه كذاب است. .....، 4. .....، 5. ابراهيم ابن ابي يحيي ابواسحاق مدني، متوفي 184 كه كذاب و دروغ ساز است نسايي او را از دروغگويان و حديث سازان معروف نسبت به رسول خدا به شمار آورده است. 6. .....، 7. ابراهيم بن احمد عجلي متوفي 331 او از كساني بوده كه حديث مي ساخته و ابن جوزي گفت كه او حديث هايي ساخته و در بين حافظان حديث رسوا و مفتضح شده است. 8. .....، 9. ابراهيم

ص : 565

ابن البراء انصاري، متوفي 224 او نوه انس بن مالك و كذاب است او از ثقات روايات موضوعه را آورده كه روا نيست نقل اين احاديث، مگر آنكه بر آنها عيب گيري شود.....، 10. ابراهيم بن بكر شيباني كه احاديث او ساختگي است و او حديث سرقت مي نمود، 11. ابراهيم بن الحرث السمات او معاصر ترمذي و كذاب و دروغگو بوده است و خود او اقرار نموده كه مي گفت (چه بسا احاديثي ساخته ام) (يعني احاديثي كه ساخته ام از حد خارج است)، 12. ابراهيم بن زكريا ..... حديث او در محل انكار است و احاديث ناروا نقل نموده و از مالك احاديث ساختگي آورده است، 13. ابراهيم بن صرمه انصاري كه او كذاب و خبيثي بوده است كه به راحتي و سادگي بر خدا و رسول او دروغ مي بسته است، ابراهيم ابن عبدالله متوفي 361 كه كذاب و حديث ساز است، ..... 19. ابراهيم بن فضل اصفهاني متوفي 530 او يكي از حفاظ و كذاب است، او در بازار اصفهان توقف مي كرد و به جهت حافظه قوي و از حفظ سندها را نقل مي كرد و در همان جا حديث مي ساخت، معمر گفته است او را در بازار ديدم كه مطالب نادرست را با سندهاي صحيح نقل مي كرد وقتي خوب دقيق شدم ديدم كه گويا شيطان به شكل او آشكار شده است، ابراهيم بن مجشر ابواسحاق بغدادي متوفي 254، فضل بن سهل او را تكذيب و ابن عدي گفت كه حديث دزدي مي كرد، 26. ابراهيم بن هديه، ابو هديه بصري، او كذاب خبيثي بود كه دروغ زياد نقل كرده و به انس روايت هاي دروغ نسبت داده و در بصره به عروسي ها دعوت مي شده و رقص مي كرد و شراب مي خورد و تا سال 200 زنده بود، ..... 38. احمد بن ثابت رازي، شكي ندارند كه او كذاب است، احمد بن جعفر بن عبدالله سمسار از مشايخ ابي نعيم كه مشهور به حديث سازي است، 46. احمد بن خليل نوفلي متوفي 310 كه كذاب است و از كساني كه خلق نشده اند حديث جعلي مي ساخته است.، 57. احمد بن عبدالله شيباني كذاب و حديث ساز است، بيهقي گفته است من كاملاً او را مي شناسم به نام رسول خدا حديث ساخته و بيش از هزار حديث به نام آن حضرت ساخته است .....، سيوطي گفته او هزاران حديث به نفع كرامتيه ساخته است، ابن حبان گفت از دروغگويان است و از ائمه، هزاران حديث كه آنها نگفته اند، نقل كرده و حافظ سري گفت كه او و محمد بن تميم و محمد بن عكاشه، ده هزار حديث ساخته اند، 61. احمد بن عبدالله ابوالعزين كادش متوفي 554، از كساني است كه به كذب و دروغ سازي شهرت دارد و به گفته امثال او اعتمادي نيست ابن عساكر گفت كه ابوالعز

ص : 566

براي من گفت (شنيدم كه مردي در حق علي حديثي ساخت و لذا من هم در حق ابوبكر حديثي ساختم ترا به خدا قسم مي دهم آيا كار بدي كردم؟؟!). 72. احمد بن محمد ابوالفتوح غزالي واعظ مشهور متوفي 520 برادر ابي حامد غزالي كه بيشتر گفتار او دروغ و احاديث او ساختگي بوده و جالب اينكه او نسبت به شيطان تعصب داشته و او را در برابر عصيانش به درگاه خدا معذور مي دانسته است، (كلب گويد وقتي خداپرستان براي رضاي خدا دروغبافي و جعل حديث مي كردند، شيطان پرستان براي رضاي شيطان چه حالي دارند انا لله و انا اليه راجعون). 76. احمد بن محمد حماني متوفي 302 حديث ساز است و در ميان دروغگويان بي حياتر از او كسي نيست او در جعل مناقب براي ابوحنيفه احاديث باطل فراوان گفت .....، 80. احمد بن محمد ..... نزيل بغدادي متوفي 313، فقيه و محدث خوش زباني بوده ولي از پدرش و ديگران حديث جعل مي نمود.، ابن حبان مي گويد او از كساني است كه حديث جعل مي نمود و متن ها مي ساخت و سندها را زير و رو مي نموده است، او بيشتر از ده هزار حديث به نام افراد ثقه، بالا و پايين كرده و من از آنها بيشتر از سه هزار حديث كه شكي در بالا و پايين كردن آنها ندارم نوشته ام، احمد بن محمد بن غالب باهلي متوفي 275 غلام خليل، از زهاد بغداد و كذاب و دروغگو بوده است، حافظ بن عدي از ابي عبدالله نهاوندي نقل مي نمايد كه به غلام خليل گفتم اين چه احاديث رقيقي است كه نقل مي نمائيد گفت اينها را به خاطر نرم كردن دلهاي مردم ساخته ام، ابوداوود سجستاني ..... در باره غلام خليل مي گويد، صاحب الزنج، دجال بصره بوده و مي ترسم كه غلام خليل، دجال بغداد باشد و سپس گفته احاديث او بر من عرضه شد چهارصد حديث او از لحاظ سند و متن دروغ بوده است..... اميني گويد جاي بسي شگفتي است كه براي مردم، با چنين حالي پس از مرگش ..... جسد او را به بصره حمل و قبه و بارگاهي بر روي قبر او قرار دادند. ..... 87. احمد بن منصور، ابوالسعادات ملحد و كذاب است از جمله احاديث جعلي او آن است كه مي گويد در برابر خدا لوحي است كه در آن اسامي كساني هست كه صورت و رويت و كيفيت (خدا) را ثبت مي كنند و نيز به وجود آنان مباهات مي كنند، ..... 96. اسحاق بن عبدالله اموي، غلام آل عثمان بن عفان متوفي 144، كذاب است و نيز فراموشي در حفظ و نقل حديث دارد و سند ها را با او بالا و پائين مي كند و براي مراسيل سند مي سازد و سلسله سند را به پيامبر اكرم مي رساند، ..... 98. اسحاق ناصح از دروغگوترين افراد است .....، 99. اسحاق بن نجيح ملطي

ص : 567

ازدي، دجال و دروغگوترين مردم، دشمن خدا و مرد پليد و خبيث و حديث ساز بوده است، .....، 114. اسماعيل بن يحيي تميمي نوه ابي بكر صديق كه كذاب است و روايت از او روا نيست، او را ركني از اركان دروغ سازي و حديث سازي مي دانند و عموم احاديثي كه وارد نموده، نادرست است او بر مالك و ثوري و ديگران، روايات دروغ بست و از افراد مورد اعتماد، چيزهايي كه مورد قبول نبوده روايت نموده است، 117. اصيغ بن خليل قرطبي متوفي 272 حديثي در ترك بالا بردن دستها ساخته و مردم بر دروغگويي او آگاه شدند، احمد بن خالد مي گويد او قصد ايراد كذب به رسول خدا نداشته و تنها نظرش اين بود كه مذهب خود را تبليغ كند (در اين توجيه دقت كن خواستي خنده كن و يا خواستي گريه كن)، بشر بن رافع حارثي پسرعموي ابي هريره، حديث ساز بوده و مطالب عجيب و غريب مي ساخته و حتي كساني كه حديث شناسي كار آنان نبوده به راحتي تشخيص مي دادند كه اين احاديث ساختگي است و گويا كه او در خود تعهدي در ساختن احاديث جعلي احساس مي كرده .....، .....، جابربن عبدالله يمامي عقيلي كذاب و دروغگو و در ضمن نادان و نفهم هم بود و ابن شاذوبه گفت در بخارا سه نفر كذاب را ديدم محمد بن تيميم و حسين بن شبل و جابر يمامي، ..... 141. جراح بن منهال متوفي 168 احاديث او نادرست و متروك است و او در حديث دروغ مي گفت و شراب هم مي خورده است. ..... 150. حارث بن عبدالرحمن بن سعد مثني دمشقي غلام مروان بن حكم يا غلام ابي الجلال كذاب و دروغگو است، ..... 156. حرب بن ميمون عبدي، مجتهد و عابد ولي در عين حال از دروغگوترين افراد است و در سال يكصد و هشتاد و چند فوت نموده است، ..... 160. حسن بن زياد متوفي 204، كه او يكي از فقها و اصحاب ابوحنيفه بوده و فردي كذاب و دروغگو و خبيث و متروك الحديث و غير قابل اعتماد است.، ..... 166. حسن بن علي بن زكريا متوفي 317، شيخ بي حيا و كذاب و تهمت زننده و به نام رسول خدا حديث مي ساخت و دزدي حديث نموده و آن را به ديگران نسبت مي داد ..... ابن حيان گفت او به افراد ثقه بيش از هزار حديث جعلي نسبت داده است، ..... 168. حسن بن عماره بن مضروب متوفي 153، فقيه بزرگ ولي كذاب و متروك الحديث و جاعل حديث و شعبه گفته است هر كس مي خواهد به دروغگوترين افراد بنگرد به حسن ابن عماره نگاه كند، 174. حسن بن واصل، كذاب و گفته شده است كه فرزند پول است، ..... 177. حسين بن حميد بن ربيع كوفي متوفي 282 او كذاب پسر كذاب و پسر كذاب

ص : 568

است، ..... 195. حكم بن عبدالله غلام حارث بن حكم بن ابي العاص كذاب و دروغ ساز است و احمد گفته است كه تمام احاديث او ساختگي است، ..... 199. حماد بن ابي حنيفه (امام حنفي ها يعني نعمان بن ثابت كوفي)، كه جرير او را تكذيب كرده و به قتيبه گفت به او بگو ترا با حديث چكار، چون روش تو دعوي و دشمني است و ابن عدي گفت براي او روايت درست نمي شناسم، 200. حماد بن ابي يعلي ديلمي متوفي 155 كه مشهور به دروغ در روايت و شعر بوده ..... تا جايي كه گفته اند او شعر را فاسد كرده است..... 210. خالد بن الملك بن حارث بن حكم بن العاص كذاب و دروغگو است، او از طرف هشام در سال 113 اداره ولايت مدينه را بر عهده گرفت و هفت سال در آن سمت ماند و روي منبر رسول خدا به علي بن ابي طالب كرم الله وجه جسارت مي كرد و مي گفت (خدا داناتر است) رسول خدا علي را بكار گمارد در حالي كه مي دانست او چنين و چنان است ولي فاطمه با او در اين باره سخن گفت (كلب گفت ببين كه خباثت و خيانت تا كجا بود كه كينه ورزي و دشمني با علي مظلوم باعث مي شد كه اين اعداءالله و اشقيا لعنت الله عليهم اجمعين چنين جسارت عظيمي به پيامبر بنمايند و به حكم قرآن مستحق دوزخ ابدي به جهت دشمني با رسول خدا گردند و اين است عاقبت ظالمان انا لله و انا اليه راجعون). 222. داوود بن عفان از اصحاب انس بن مالك بوده و از مالك حديث مي ساخته و در خراسان گردش مي كرد و به نام او جعل حديث مي كرد، ..... 227. ربيع بن محمود متوفي 652 دجال و مفتري با آنكه در سال 599 مي زيست ادعاي مصاحبت با رسول خدا و عمر طولاني كرده است. 228. رتن هندي اين شيخ دجال و كذاب نيز ادعاي مصاحبت با رسول خدا داشته و متوفي سال 632 بوده است، ..... 252. سليمان بن داوود بصري معروف به شاذكوني متوفي به سال 234 از حفاظ كذاب و خبيث بوده و به مقتضاي وقت و زمان، حديث مي ساخته و گفته شده كه شراب خوار و در گفتار بي حيا بوده است.....، 263. سيف بن محمد ثوري پسر خواهر سفيان ثوري كه كذاب و خبيث و حديث ساز بوده .....، به اتفاق همه كذاب است، .....، 268. شيخ بن ابي خالد بصري حديث جعل مي نموده و خود گفته است چهارصد حديث ساختم و آنها را در برنامه هاي زندگي روزمره مردم داخل كردم ولي حالا پشيمان هستم و نمي دانم چكار بايستي انجام دهم، ..... 284. عامر بن صالح، نوه زبير بن عوام متوفي در خلافت رشيد فرد كذاب و خبيث و دشمن خدا و غير قابل اعتماد است و ابن معين و

ص : 569

ديگران او را تكذيب نموده اند، .....، 297. عبدالرحمن بن عبدالله بن عمر عدوي، نوه عمر بن الخطاب متوفي 186 كذاب و دگرگون كننده احاديث و متروك الحديث و احاديث او نادرست و دور از حقيقت است ..... 323 . عبدالله بن ابراهيم ..... ياوه گو و جاعل حديث بوده و ابن عدي دو حديث از او درباره فضيلت ابوبكر گفته كه هر دو باطل است، ..... 345. عبدالله بن محمد روحي او از روح بن قاسم روايات زياد نقل نمود و به روحي ملقب شد، از او بيش از هزار حديث نقل نموده و ..... تا جايي كه اجماع كرده اند كه او كذاب و جاعل حديث است، ..... 353. عبدالمغيث بن زهير متوفي 583 جزوه اي در فضايل يزيد نوشته و مطالب جعلي زيادي ذكر كرده و ابن جوزي كتابي در رد آن نوشته و آن را (الرد علي المتعصب العنيد عن العن يزيد) نام نهاد، ..... 364 . عتاب بن ابراهيم كذاب و جاعل است و به منظور تقرب به خليفه مهدي پسر منصور به نام رسول خدا حديث دروغ ساخت . 365. عثمان بن خالد، نوه عثمان بن عفان اموي با احاديث موضوعه و جعلي روايت مي نمود و از افراد ثقه روايات تغيير داده شده روايت مي كرد، 366. عثمان بن عبدالرحمن نوه سعد بن ابي وقاص اموي متوفي در خلافت هارون كه كذاب و دروغگو بوده ..... تا حدي كه از نظر افتاده بود و كسي به احاديث او اعتنا نمي كرد، 368. عثمان بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان اموي كذاب و دروغگو و حديث ساز بود و مطلب نادرست را به نام افراد مورد اعتماد مي ساخت، ..... 383. علي بن جهم مقتول به سال 249 از دروغگوترين و خبيث ترين خلق خدا و مشهور به ناصبي بودن و نسبت به علي و اهل بيت عليهم السلام جسارت مي كرد و گفته شد كه پدرش را كه نام او را علي نهاده بود لعن مي كرد و تجري او را هجو نمود. و ..... حضرت علامه فرمايد اين شرح حال ابن جهم است و حال ببين كه ابن كثير درباره او چه مي گويد او آورده (او يكي از شعراء مشهور و اهل ديانت و با اعتبار است اگر چه نسبت به علي بن ابي طالب رضي آله عنه توهين كرده و عدالت را در حق او روا نداشته و .....) و به نظر مي رسد توهين او به علي، نزد ابن كثير او را اهل ديانت قرار داده، بلي ابن كثير بايد اينطور باشد و پايان همه به سوي خداست، ..... (كلب گويد آري اي ابن كثير تو نيز علي بن جهم هستي اما به شكل ديگر و در زمان ديگر و البته بزودي با امامان خود احضار مي شويد) 417. عمر بن صبيح خراساني كذاب و حديث ساز و صبيح در بدعت و دروغ در دنيا نظير نداشته است، 434 . عمر و بن خليف كه ابن حبان گفته است او كذاب و حديث ساز است از جمله ياوه هاي

ص : 570

او اين است كه از ابن عباس نقل مي كند (كه رسول خدا فرموده است من وارد بهشت شدم گرگي را در آنجا ديدم و گفتم آيا در بهشت گرگ هست، گرگ در جواب گفت چون من پسر پاسبان (پليس) را خورده بودم به اينجا آمدم ابن عباس گفت اين توفيق به خاطر خوردن پسر پاسبان (پليس) نصيب گرگ شد و اگر خود پليس را مي خورد در درجات بالاي بهشت عليين جاي داده مي شد) حضرت علامه گويد اي كاش ابن عباس مي گفت اگر گرگ رئيس پاسبانها (رئيس پليس) را مي خورد او را در كجا جاي مي دادند، .....، 440. عنيسه بن عبدالرحمن اموي نوه عاص بن اميه، كذاب و جاعل حديث بود، 441. عوانه بن حكم كوفي متوفي 158 عثماني بوده و به نفع بني اميه جعل حديث مي نمود، ..... 449. فضل ابن سكين ..... كه ابن معين گويد او دروغگو و كذاب است و خدا لعنت كند كسي را كه بخواهد از او مطلب بزرگ و يا كوچكي را بنويسد مگر آنكه نداند و يا اين كذاب را نشناسد، ..... 473. محمد بن ابان رازي دجال و كذاب و جاعل حديث بود و بلد نبود حتي ظاهر حديث را بسازد.، 475. محمد بن ابراهيم شامي كذاب و معتاد به حديث سازي بود .....، ..... 489. محمد بن اسحاق ابوبكر مدني متوفي 150 صاحب سيره مشهور كه هشام ابن عروه گفته است او خبيث و دشمن خدا و دروغگو است و مالك پيشواي مالكيان گفت او كذاب و دروغگو است، 493. محمد بن اسعد حكيمي متوفي 567 كه در دين خود سست و قمارباز و كم مروت و كذاب بوده است، .....، 507. محمد بن حسن شيباني مصاحب ابي حنيفه متوفي 189 كه ابن معين و احمد گفته اند او كذاب است .....، 529. محمد بن سعيد معروف به مصلوب شامي كذاب بوده و عمداً حديث مي ساخت كه نسايي او را از دروغگويان چهارگانه معروف، كه به نام رسول خدا حديث جعل مي نمودند به حساب آورده است، ..... 557. محمد بن عبدالواحد ابوعمر زاهد غلام ثعلب، متوفي 345 كه خطيب درباره او گفته است كه اگر مرغي مي پريد بلافاصله مي گفت ثعلب از ابن اعرابي براي ما حديث كرد و آنگاه چيزي در خصوص مرغ مي گفت و ..... نيز داراي جزوه اي است كه در آن جميع احاديثي كه در فضايل معاويه است را جمع آوري نموده ..... و ابن نجار گفته ابوبكر زاهد، جزوه اي از فضايل معاويه تهيه كرده كه اكثر مطالب آن نادرست و ساختگي است و حضرت علامه فرمايد ابن نجار راه انصاف را نپيموده بلكه صحيح آن است كه فيروزآبادي (در سفر السعاده) و عجلوني در كشف الخفاء آورده اند كه هيچ حديث صحيحي در فضيلت معاويه نيامده و لذا از اين جزوه سراسر

ص : 571

كذب، خواننده محترم به ارزش گفتار او (خطيب) پي مي برد و در مي يابد كه چگونه شيوخ ما مردي را كه چنين جزوه اي درباره معاويه تهيه كرده است را تصديق مي كنند؟! .....، 561. محمد بن عكاشه كرماني دروغگو و حديث ساز بود و مطالب نادرست روايت مي كرد و اكثراً در حال گريه بود چنانكه هرگاه حرف معمولي مي زد گريه مي كرده است و از حافظ سري نقل شد كه مي گفت احمد جويباري و محمد تميم و محمد ابن عكاشه به نام رسول خدا بيش از ده هزار حديث ساخته اند و قرطبي در تذكار صفحه 155 او را از افرادي به شمار آورده كه قربه الي الله حديث جعل مي نمودند تا بتوانند فردي را به وسيله آن به اعمال نيك دعوت كنند .....، (كلب گويد در روايت وارد شده است اراده گريه افراد شقي و قسي القلب و سنگدل در اختيار آنان است و لذا هر زمان اراده نمايند گريه مي كنند) 569. محمد بن فرحان ابن روزبه، غلام متوكل كه خطيب، ابن جوزي و ابن نجار دروغگويي و حديث جعلي ساختن او را مذكور نموده اند) .....، 579. محمد بن محمد بن عبدالرحمن ابوالفتح خشاب ثعلبي كه دروغ گويي و خيال پردازي و حديث سازي او ضرب المثل شده است، او كه شراب خوار هم بوده است، ابراهيم بن عربي درباره اش گفت (پدرش وصيت كرده بود كه او به شغل چوب تراشي مشغول شود نتوانست آن حرفه را دنبال كند ولي در عوض دروغ تراش شد)، ..... 608. مروان بن سالم دمشقي مزدور و غلام بني اميه، كذاب و حديث ساز بود و هيچكدام از احاديث او مورد تاييد حافظان ثقه نيست، ..... 615. مقاتل بن سليمان بلخي متوفي 150 كذاب و حديث ساز و دجال است كه نسايي او را از دروغگويان معروف كه به رسول خدا حديث دروغ نسبت مي دادند به شمار آورده است، او به ابي جعفر منصور مي گفت فكر كن چه موضوعي را دوست داري كه برايت در قالب حديث بسازم و روايت كنم و نيز به مهدي عباسي گفته است اگر بخواهي و دستور دهي احاديث خوبي را براي تو درباره عباس جعل كرده و بسازم و او در جواب گفت نيازي نيست، 621 مهلب بن ابي صفره، ظالم بن سراق ازدي متوفي سال 83 مكني به ابوسعيد گفته اند او عيبي جز دروغ گويي نداشته است و نيز گفته اند كه او مدام دروغ مي گفته است ..... ابوعمر صاحب استيعاب در توجيه كار او مي گويد او در جنگ با خوارج نياز به دروغ گفتن داشت ....، و آنان از روي خشم و كينه او را به دروغ نسبت دادند و اميني فرمايد جناب ابوعمر با اين گفتار خود دروغگويي مهلب را اقرار و كذاب بودن او را ثابت كرده است و در توجيه كار او گفته كه آن را براي نياز

ص : 572

در جنگ مجاز دانسته و اين از همان نوع توجيهات معاويه است كه باب اين گونه دروغگويي ها را مفتوح نموده است، ..... 628. مسيره بن عبدربه فارسي بصري، كذاب و حديث ساز است در فضيلت شهر قزوين چهل حديث ساخته است و ابوذرعه مي گويد كه او گفت من در اين كار نظر خير دارم، محمد بن عيسي بن طباع مي گويد من به او گفتم اين احاديث را از كجا آوردي، آيا نمي داني به حكم قرآن، كسيكه چنين جعل حديث كند براي او چنين عذاب خواهد بود در جواب گفت آنها را به خاطر ترغيب مردم به آن (قزوين) ساخته ام!! و گروهي او را زاهد مي دانند، ..... 633. نصر بن طريف از معروفين به جعل حديث و از كساني است كه همگي بر كذاب بودن او اجماع كرده اند، نعيم بن حماد از پيشوايان متوفي 228، ازدي مي گويد او در تقويت سنت حديث مي ساخته و .....، ..... 642. نوح بن ابي مريم متوفي 173، اين شيخ كذاب و دروغگو، مانند معلي بن هلال در فضايل قرآن حديث جعل نموده و تعداد آن يكصد و چهارده حديث كه همه دروغ است ..... . 653 هيثم بن عدي متوفي سال 207 بسيار كذاب و ناكس است و كنيزش در مورد او مي گويد، مولايم تمام شب را شب زنده داري مي كرد و وقتي كه صبح مي شد مي نشست و دروغ مي گفت، ..... 690 ابوحيان توحيدي ..... كذاب و بي تقوي بود .....، جعفر بن يحيي بواسطه از او نقل نموده كه او كه از ابي حيان سوال كردم داستان اين رساله دروغ كه از زبان ابابكر و عمر و ارسال آن بوسيله ابي عبيده براي علي جعل كرده اي چيست گفت اين رساله را من براي رد شيعه جعل كردم و دليل آن هم اين است كه عده اي از شيعيان در مجلس ابن العميد وزير حاضر شده و درباره علي غلو مي نمودند و من به خاطر همين برعليه آنان، اين رساله دروغين را جعل كردم ..... و از دلايل ديگر ساختگي بودن آن نقل اين گفتار دروغ است كه او به عمر در اين رساله نسبت داد كه به علي گفته است (تو كناره گرفتي و منتظر وحي از ناحيه خدا شدي ولي مناجات خدا منحرف شد .....)، پس تو از بزرگاني مانند عبيد مالكي و ديگران تعجب نمي كني كه در تاليفات خود به رساله دروغ ابي حيان، جهت اثبات فضايل عمر و ابابكر استناد مي كنند .....، 700. ابوالمهزم كذاب بوده است.

ص : 573

حديث سازي عامل تقرب به خدا:

اينها را كه بر شمرديم در واقع قطره اي از دريا و مشتي نمونه از خروار بود و شايد خواننده محترم اين موضوع را بزرگ و زياد (گزافه) بداند و غافل از اينكه جعل حديث و دادن نسبت دروغ به رسول خدا و ثقات از صحابه و تابعان نزد بسياري از علماء اهل سنت عيب محسوب نگرديده و اساساً منافاتي با زهد و پرهيزگاري جاعل آن احاديث ندارد، بلكه آنچه كه آنان عمل نموده اند را در واقع نمادي از خوبي و شعار صالحان و عامل تقرب آنان به سوي خدا مي دانند و لذا يحيي بن سعيد قطان گفته است (صالحان را در هيچ موضوعي مانند دروغگويي آنها در جعل حديث كوشا و پرتلاش نديدم) و نيز گفته است (اهل خير يعني زهاد و عباد و صالحين را در چيزي مانند دروغگويي آنان در جعل حديث در تلاش نديدم) و نيز باز از او نقل شده كه (دروغ پردازي را در هيچكس بيشتر از كساني نديدم كه منسوب به خير و زهد هستند) و قرطبي در التذكار خود گفته است (توجهي به آن احاديث دروغ و اخبار جعلي كه جاعلان حديث در باره فضيلت قرائت سوره هاي قرآن و انجام ديگر اعمال ساخته اند نبايد نمود، زيرا اين (جاعلان احاديث و اخبار دروغ) چنين عملي را به عنوان قصد قربت (قربه الي الله) و اخذ پاداش اخروي (از خداوند) انجام داده اند تا مردم را به واسطه اين روايات جعلي، به انجام اعمال نيك تشويق نمايند، همانطور كه از ابي عصمه نوح بن ابي مريم مزوري و محمد بن عكاشه كرماني و احمد بن عبداله جويباري و ..... ديگران روايت شده است، از جمله به ابي عصمه گفته شد تو از كجا از عكرمه و از ابن عباس در فضيلت تمامي سوره هاي قرآن مطالب نقل كرده اي، او در جواب گفت من ديدم مردم از قرآن دوري و اعراض كرده و سرگرم به فقه ابي حنيفه و مغازي محمد بن اسحاق شده اند از اين رو اين روايات را به نيت عمل خداپسندانه ساخته و جعل نموده ام! باز قرطبي در همين كتاب ادامه مي دهد كه حاكم و ديگر شيوخ محدثين آورده اند، به مردي از زهاد كه اقدام به جعل حديث در فضيلت قرآن و سوره هاي آن نموده بود گفته شد، چرا چنين كردي او در جواب گفت ديدم مردم از قرآن كناره گرفتند، خواستم آنان را به بدينوسيله ترغيب نمايم آنگاه به او گفته شد پس با اين گفته رسول خدا كه فرمود «كسيكه از روي عمد بر من دروغ بگويد جايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود» چه كردي در جواب گفت من به ضرر او دروغ نگفتم بلكه به نفع او دروغ گفته و حديث ساختم، و لذا در موضوع

ص : 574

بر حذر داشتن مردم از حديث سازي گفته است و بزرگترين آنها از لحاظ ضرر كساني هستند كه منصوب به زهد بودند ولي به خيال اينكه حديث سازي كار خوبي است اقدام به آن نموده اند و مردم نيز به خاطر اطميناني كه به آنها داشته اند اين احاديث را پذيرفته اند، پس آنان گمراه بوده و ديگران را نيز گمراه كردند و نيز شما در سابق گفتار (ميسره بن عبدربه) را شنيديد و در زماني كه به او گفته شد از كجا اين احاديث را آورده اي او در جواب گفت آنها را به خاطر ايجاد رغبت در مردم ساخته ام و در اين كار خود پاداش بسيار خوب از خداوند را انتظار دارم و حاكم گفته است حسن يعني كسي كه از مسيب بن واضح روايت مي كند نيز از كساني است كه براي جلب رضاي خدا حديث جعل مي نموده است و نيز از نعيم بن حماد كه به خاطر تقويت سنت حديث جعل مي نموده است .....، بنابراين به باور آنان، دروغ و تهمت و گفتار نادرست از امور بد و زشت نبوده و در آن كوچكترين عيبي نيز وجود نداشته و به هيچ وجه اين دروغگويي ها با فضايل نفساني و كرامات انساني نيز منافاتي ندارد و لذا اين حرب بن ميمون مجتهد و عابد و در ضمن دروغگوترين مردمان است، ابن هيثم طايي است كه تمام شب را به نماز و عبادت قيام مي نموده و وقتي صبح مي شد در جاي خود جلوس مي نمود و دروغ مي گفته است و اين محمد بن ابراهيم شامي است كه از زهاد بوده و در عين حال كذاب و حديث ساز بوده است، و اين حافظ عبدالمغيث حنبلي موصوف به زهد و اعتماد و دين داري و صداقت و امانت و صلاح و اجتهاد و پيروي از سنت و آثار بوده و در عين حال از مطالب دروغ و غير واقعي كتابي درباره فضايل يزيد بن معاويه نوشته است، و اين معلي بن صبيح از عباد موصل است كه (مداوم) حديث مي ساخته و دروغ مي گفته است و اين معلي بن هلال است كه عابد و كذاب بوده است اين محمد بن عكاشه ..... كه حديث ساز ماهري است و اين ابوعمر زاهد است كه از مطالب ساختگي كتابي در فضايل معاويه بن ابي سفيان نوشته است و اين احمد باهلي از بزرگان زهاد است كه ابن جوزي درباره دروغگويي او و حديث ساختن او گفته است او عابدي پارسا و تارك دنيا بوده است اما شيطان اين عمل بد و قبيح و زشت او را، در نظرش خوب و نيكو جلوه داده است، و اين برداني مرد صالح است كه در فضيلت معاويه حديث ساخته است و اين وهب بن حفص از صالحان است كه حتي بيست سال (از روي تقوي) با كسي سخن نمي گفت ولي دروغ هاي شاخدار و فاحش مي گفته است، و اين ابوبشر مروزي فقيه است كه پاي بند ترين

ص : 575

مردم زمان خود به سنت و سرسخت ترين مدافع نسبت به آن بوده، اما در عين حال حديث جعل نموده و آن را بالا و پايين مي كرده است، و اين ابوداوود نخعي است كه شب زنده دارترين مردم در شب و روزه دارترين آنها در روز بوده است اما در عين حال جاعل حديث و دروغپرداز بزرگ بوده است و اين ابويحيي وكار بوده است كه از صالحان و عباد و بزرگان فقها است ولي در عين حال از دروغگويان بزرگ نيز مي باشد. و اين ابراهيم بن محمد آمدي يكي از زهاد و عباد است و در عين حال، احاديث او ساختگي است و اين ابواسماعيل اشملي است كه عابد روزگار و شصت سال روزه دار ولي حديثش مورد اعتنا نبوده و پيروي نمي گرديد زيرا سندها را دگرگون و مراسيل را به مسانيد تبديل مي نموده است. .....، در ميان اين حديث سازان، افراد مختلف در شئون گوناگون قرار دارند كه برخي امام مقتدي و بعضي محدث مشهور و بعضي ديگر فقيه حجت، بعضي شيوخ روايت، عده اي خطيب توانا و ..... هستند كه گروهي از آنها براي خدمت به دين و شريعت، و گروهي ديگر براي تعظيم و بزرگداشت امام، و گروهي ديگر براي تائيد و كمك به مذاهب و .....، عملاً دروغ مي گفته اند و به اين دليل دروغ و نسبتهاي ناروا زياد شده و اختلاف و تناقض در مناقب و فضايل ميان رجال مذاهب به وقوع پيوست و در اين ميان اگر كسي نتوانست با جعل حديث از رسول خدا به آن حضرت افترا بزند، در عوض مردم را با دروغ هاي ساختگي پيرامون مذاهب و شخصيت هاي آن، مبهوت و سرگردان مي ساخته است. (كلب گويد خداوند علي اعلي در كتاب خود در بسياري از مواضع با عبارت مختلف اينگونه افراد را با عباراتي نظير (فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا) تهديد نموده است و ما در كتاب تفسير خود دوزخي بودن اين اشخاص و خلود آنان در جهنم را ثابت نموده ايم و اين شياطين انسي كه با دروغپردازي هاي خود به حقايق اسلام و قرآن خسارات غيرقابل جبران وارد نموده و امت محمد را گمراه و در وادي ضلالت فرو برده اند مصداق اين آيه قرآن از خطاب خداوند به منافقين هستند كه (و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون).

روايات در مدح ابوحنيفه:

مردمي را مي بيني كه رواياتي را در مناقب ابي حنيفه به نام رسول خدا مي سازند ..... از جمله اين روايت كه (در هر قرني از امت من پيشرواني هستند و ابوحنيفه پيشرو زمان خود است) .....، سند اين روايت از ناحيه

ص : 576

ابن لهيعه متوفي 174، از رسول خدا از طريق حامد بن آدم كذاب كه جوزجاني و ابن عدي او را تكذيب و احمد سليماني او را در زمره كساني كه مشهور به حديث سازي هستند محسوب نموده و ابن معين گفته است او كذاب است خدا او را لعنت نمايد، و يا روايت (در امت من مردي است كه اسم او نعمان و كينه اش ابوحنيفه است، او چراغ امت من، چراغ امت من، و چراغ امت من است) كه خطيب بغدادي آن را در تاريخ خود نقل و تأكيد مي نمايد كه اين حديث جعلي است .....، و يا روايت (ابوحنيفه چراغ اهل بهشت است)، كه به نقل در كتاب اسني، اين حديث ساختگي و نادرست است و .....، و يا گفتار خطيب خوارزمي كه در كتاب مناقب ابي حنيفه، روايت دروغ ابوالبختري را (در خصوص اينكه مي گويد ابوحنيفه بر جعفر بن محمد صادق وارد شد و وقتي جعفر به او نگاه كرد گفت گويا مي بينم كه تو بعد از مندرس شدن سنت جدم آن را زنده خواهي كرد ..... الي آخر) آورده و مي گويد: چه بگويم درباره مردي (يعني ابوالبختري) كه كتاب بزرگي درباره مناقب ابي حنيفه مي نويسد و در آن از اينگونه مطالب ياوه و دروغ هاي شاخدار مي آورد و آن را در جوامع اسلامي همانند حقايق مسلم پخش مي كند و هيچ فكر نمي كند كه ممكن است روزي دروغش آشكار و زشتي دروغ پردازي هاي او روشن گردد .....)، و يا غلو جمعي از پيروان ابوحنيفه درباره او به جايي رسيد كه مردم تصور نمودند كه علم او از علم رسول خدا بيشتر است، ابن جرير مي گويد در كوفه بودم و از آنجا به بصره رفتم و در آنجا عبدالله بن مبارك بود، او به من گفت چگونه مردم را ترك كردي گفتم من آنها را در حالي ترك كردم كه عده اي فكر مي كردند كه علم ابوحنيفه از رسول خدا بيشتر است و آنان در اين اعتقاد كفرآميز خود ترا پيشواي خود قرار داده اند، پس عبدالله بن مبارك آنچنان گريه كرد كه ريش او تر شد، ..... و در مقابل اين حديث سازان و گزافه گويان افرادي به مقابله برخاسته و امام آنها را مورد طعن و لعن و حمله و تكذيب قرار داده اند كه متاسفانه اين مقام گنجايش آن را ندارد و لذا نمونه هايي از آنها ذكر مي شود، عبدالبر گفته است ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفي از جمله كساني است كه ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاري (صاحب صحيح بخاري)، دركتابش آنان را به عنوان ضعفا و متروكين مورد طعن قرار داده است، ..... و نعيم از فزاري نقل كرده كه من در نزد سفيان بن عينبه بودم كه خبر آوردند كه ابوحنيفه مرده است، او گفت خدا او را لعنت كند كه ريسمان اسلام را گسسته و در اسلام فرزندي بدتر از او پديد نيامده است و اين

ص : 577

چيزي است كه بخاري آن را ذكر كرده است ..... و ابن الجارود در كتابش درباره ضعفا و متروكين گفته است كه نعمان بن ثابت، ابوحنيفه كه حديثش زياد و مبهم است و اساساً در اسلام او اختلاف دارند و از مالك رحمه الله روايت شده كه او درباره ابي حنيفه همانند گفته شيعيان مي گويد كه او بدترين مولودي است كه در اسلام پديد آمده و اگر با شمشير به جنگ اين امت آمده بود ضررش كمتر بوده است ..... و عبدالله بن احمد بن حنبل گفته است سزاوار نيست از اصحاب ابي حنيفه روايت شود پس از او سوال شد آيا از خود ابوحنيفه مي شود روايت كرد گفت نه .....، و احمد بن حنبل گفته است ابوحنيفه دروغ مي گفته و سزاوار نيست كه از اصحاب او روايت شود، .....، و نيز درباره ديگر پيشوايان اهل سنت مي بيني كه به نام رسول خدا روايت جعل نموده اند كه (عالم قريش كه تمام كره زمين را از دانش پر مي كند)، و آن را حمل بر محمد بن ادريس امام شافعي كرده اند و ..... و مزني تصور مي نمايد كه خدا را در خواب ديده و از او درباره شافعي سوال كرده و خدا گفته ..... (زيرا كه او از من و من از اويم) ..... و محمد بن نصر ترمذي مي گويد ..... در مسجد النبي در مدينه نشسته بودم چرتم گرفت، پيامبر اكرم را در خواب ديدم و .....، به دنبال اين خواب به مصر رفته و نوشته هاي شافعي را نوشتم، .....، و مالكي ها تصور ديگري را مي آورند و روايتي را كه به نام رسول خدا جعل نمودند كه (اگر مردم دنيا، تمام كره زمين را جستجو كنند، از عالم مدينه داناتر نمي يابند) و اين را حمل بر مالك بن انس مي نمايند .....، آري، (مضمون) آنان گويا فكر مي كنندكه صادق آل محمد كه البته همه آل محمد راستگو و عالم بوده اند يعني جعفر بن محمد الصادق در مدينه نبوده و مالك هم شاگرد او نبوده است و البته .....، براي حنبلي ها گام هاي بلندي در باره تبليغ مذهب و امامشان وجود دارد و .....، آنان اوهام و خيالاتي دروغين ساخته اند كه گوش از شنيدن آن كر مي شود و هيچ غلوي در اسلام به پاي آن نمي رسد، ..... (مضمون) ابن جوزي ..... از شافعي نقل نموده كه نامه اي براي احمد بن حنبل فرستاده و گفته كه رسول خدا را در خواب ديده كه به او گفته .....، پس احمد بن حنبل جامه اش را در آورد و به من داد ..... و من آن را شستم و آب آن را به او دادم در ظرفي ريخت و هر روز به عنوان تبرك به صورتش مي ماليد و ..... و يا فقيه احمد بن محمد مي گويد، ..... از اختلاف زياد اهل حجاز و عراق اندوهناك بودم ..... به خواب رفتم و در خواب رسول خدا را ديدم .....، آري ولي در اين ميان افرادي وجود دارند كه انگيزه ها و هوس ها آنان را از

ص : 578

حق گويي باز نداشته است مانند فيروزآبادي صاحب قاموس كه در كتاب خود سفر السعاده و عجلوني در كتاب خود بنام كشف (باب فضايل ابي حنيفه و شافعي و مذمت آنان) كه مي گويد در آن چيزي صحيح وجود ندارد و آنچه كه از اينها ذكر شده ساختگي و افترا است و ابن درويش حوت در اسني گفته است درباره مناقب و معايب، هيچ كدام از پيشوايان مذهب، نص بخصوصي چه صحيح و چه ضعيف وجود ندارد، .....، پس انسان پژوهشگر مي تواند از آن احاديث ساختگي و دگرگون شده كه در مجموعه جاعلان حديث و دروغگويان آمده است، فهرستي تنظيم و از اين طريق به حساب احاديث مشابه آن كه در مواضع مختلف كتب و مسانيد اهل سنت پراكنده است، آگاهي بيابد اگر چه تمام و يا قسمت عمده آن مجهول خواهد ماند، زيرا كتابي كه (بطور جامع) اسامي اين حديث سازان و ساخته ها و بافته هاي آنها را نوشته و جمع آوري كرده باشد فعلاً در دست نيست، مگر آنچه در شرح حال عده كمي از آن جمعيت كثير حديث سازان، از گوشه و كنار تاريخ تصادفاً حفظ شده كه فهرست گروهي از اين دروغگويان و جاعلان و حديث سازان مذكور مي شود:

(ابوسعيد ابان بن جعفر بيش از سيصد حديث، ابوعلي احمد جويباري و دو فرزند او عكاشه و تميم بيش از ده هزار حديث، احمد بن محمد قيسي به نام پيشوايان بيش از سه هزار حديث، احمد بن محمد باهلي بيش از چهارصد حديث، احمد بن محمد مروزي ده هزار حديث، احمد ابوسمان منقي پانصد حديث، بشر بن حسين اصفهاني يكصد و پنجاه حديث، بشر بن عون يكصد حديث، جعفر بن زبير به نام رسول خدا چهارصد حديث، حارث بن اسامه سي حديث، حسن عدوي هزار حديث، حكم بن عبدالله ابوسلمه پنجاه حديث، دينار حبشي يكصد حديث، زيد بن حسن چهل حديث، زيد بن رفاعه چهل حديث، سليمان بن عيسي بيست حديث، ابن ابي خالد بصري چهارصد حديث، صالح بن احمد قيراطي ده هزار حديث، .....، مجموع احاديث ساختگي و دگرگون شده آنان تعداد نود و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار حديث خواهد بود و اضافه خواهد شد بر اين تعداد، احاديثي را كه از اين افراد به دور انداخته شده است (عباد بصري شصت هزار حديث، عمر بن هارون هفتاد هزار حديث، عبداله رازي ده هزار حديث، ابن زباله يكصد هزار حديث، محمد بن حميد پنجاه هزار حديث، نصر بيست هزار كه مجموع احاديث اين عده چهارصد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار حديث خواهد بود و قطعاً براي انسان محقق و پژوهشگر معلوم و آشكار است كه اين رقم

ص : 579

نسبت به مجموعه احاديثي كه دستهاي جنايت كار ساخته بسيار ناچيز خواهد بود.، و نيز در خصوص نسخه ها و احاديث موضوعه بايستي متذكر شد كه براي اغلب دروغگويان و جاعلان حديث (اگر نگوئيم همه آنها)، كتابهايي كه مشتمل بر بسياري از ياوه هاي آنها بوده است وجود داشته، اما تاريخ براي ما چيزي جز اشاره اي كه در نوشته هاي بعضي از نويسندگان آمده چيزي را حفظ نكرده كه بعضاً مذكور و برخي ديگر از آنان عبارتند از (محمد بن ابراهيم مزني، احمد بن محمد حماني و .....)، پس اگر خواننده آنچه كه مذكور شد را معيار و قياس قرار دهد و بر اين شاخصه تمام دستاوردهاي اين دروغ گويان و جاعلان حديث را اندازه گيري نمايد، اعم از آنچه ذكر شد و يا نشد، در چنين حالتي گفتار افراد زير مبالغه آميز نخواهد بود:

يحيي بن معين گفت: (از دروغ گويان به قدري كتاب نوشتيم كه به آن تنور افروخته و نان پخته از آن در آورديم .....)، بخاري صاحب گفته (دويست هزار حديث غير صحيح را حفظ كردم)، اسحاق بن ابراهيم حنظلي گويد (چهار حديث دروغ را حفظ كردم)، يحيي بن معين گويد (كدام صاحب حديثي است كه از هر كذابي هزار حديث جعلي ننوشته باشد) و ..... و لذا ائمه حديث در تاليف صحاح و يا مسانيد خود از ميان احاديث فراوان تعدادي را كه مورد اعتماد آنان بود انتخاب نموده و بقيه را ترك نموده اند كه اين امر دلالت بر كثرت احاديث ساختگي و مجعول دارد، به عنوان مثال (ابوداوود سجستاني در سنن خود چهار هزار و هشتصد حديث آورده كه آنها را از ميان پانصد هزار حديث انتخاب نموده و يا بخاري براي صحيح خود دو هزار و هفتصد و شصت و يك حديث غير مكرر را از ميان ششصد هزار حديث انتخاب نموده و مسلم براي چهار هزار حديث غير مكرر خود در كتاب صحيح، آنان را از ميان سيصد هزار حديث انتخاب نموده است. و احمد بن حنبل در مسند خود سي هزار حديث را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث انتخاب، در صورتي كه او يك ميليون حديث جمع آوري كرده بود، و احمد بن فرات متوفي 258 يك ميليون و پانصد هزار حديث نوشت و از ميان آنها سيصد هزار حديث را در تفسير و احكام و فوايد و غيره اخذ كرده است و به غير از اين جنبه، در وضعيت حديث، موارد ديگري نيز وجود دارد كه حديث را مستقيماً جرح نمي نمايند ولي همان معاني از اين الفاظ مستفاد مي شوند و اين الفاظ به افراد زيادي از رجال حديث اطلاق شده كه ديگران از آنها احاديث فراواني نقل نموده اند اين الفاظ عبارتند از (نقل روايت از او روا نيست، تمام احاديثش

ص : 580

ساختگي است، مواردي را كه اصل ندارند روايت كرده است، از راويان مورد اعتماد احاديث جعلي نقل مي نمايد، احتجاج به آن روا نيست، سندها را دگرگون مي نموده است، حديث موقوف را بالا برده، نوشتن حديثش جايز نيست، هيچيك از احاديثش مورد پيروي نيست، ثقه و امين نيست، تمام اصحاب بر ترك او اجماع دارند، .....، احاديث موضوعه و جعلي مي آورده است، ..... فريب خورده است، ..... هلاك شونده است، ..... متهم به دروغ است .....، از ثقات مطالب نادرست مي آورد)، تمامي اين موارد كه گفته شد مربوط به كساني است كه نزد علماء و بزرگان عامه، به آنها و گفتار و احاديث آنان اعتمادي نيست، اما در موضوع كساني كه به اعتقاد آنان مورد اعتماد هستند نيز مشكل مهم و غير قابل حل ديگري وجود دارد كه دانستن آن خواننده را در بهت و حيرت فرو مي برد، يعني اينكه منظور از ثقه و راي مورد اعتماد در بين آنان چيست، از كجا اين امر مورد اعتماد و ثقه بودن حاصل مي شود و چه خصلتي موجب مي گردد كه فرد از شمول ثقه و مورد اعتماد بودن خارج شود و .....؟ پس بيا با من تا تاريخ تعدادي از كساني را كه تصريح به ثقه بودن آنها شده است را بخوانيم:

1. زياد بن ابيه يعني همان خبيث و ملعون و كسي كه بالاترين جنايات و جرائم مهم را در تاريخ اسلام مرتكب شده ولي خليفه ابن خياط او را از زهاد شمرده و احمد بن صالح او را متهم به كذب نمي داند.

2. عمر بن سعد بن ابي وقاص، همان قاتل امام حسين عليه السلام (كلب گويد و همان شقي حرامزاده كه مسئول و آمر در قتل عام خاندان رسول خدا و هتك حرمت حرم رسول الله بوده است لعنه الله عليه و علي اعوانه و انصاره و الراضي به اعمالهم)، كه عجلي او را ثقه و مورد اعتماد مي داند.

3. عمران بن حطان رئيس (زنازاده) خوارج، صاحب شعر معروف در تعريف ابن ملجم مرادي (زنازاده تر) و .....، چنين (خبيث نجسي را) عجلي موثق دانست و بخاري او را از رجال صحيح قرار داده و از او حديث نقل نموده است.

4. اسماعيل بن اوسط بجلي، اميركوفه متوفي 117، از ياران حجاج بن يوسف ثقفي كه حجاج خبيث سعيد بن جبير مقدس را براي مقتول شدن نزد او فرستاده بود ..... ملاحظه مي فرمائيد كه ابن معين چنين شخص پليدي را توثيق نموده و ابن حبان او را از افراد ثقه بشمار آورده است.

ص : 581

5. اسد بن وداعه شامي، تابعي ناصبي كه علي عليه السلام را سب و لعن مي نموده، ولي نسايي او را موثق مي داند،

6. ابوبكر محمد بن هارون همان ناصبي منحرف و معروف در دشمني با اميرالمومنين علي عليه السلام كه خطيب بغدادي او را موثق مي داند.

7. خالد قسري امير ناصبي بوده، كه علناً به علي عليه السلام جسارت مي كرد و مادرش نصراني بوده و در بي ديني متهم و در خانه خود براي مادرش كنيسه مخصوص عيسويان ساخته بود و .....، با اين حال ابن حبان او را توثيق نموده است.

8. اسحاق بن سويد عدوي بصري متوفي 131 كه نسبت به علي عليه السلام دشمني مي كرد و مي گفت او را دوست ندارم، با اينحال احمد و ابن معين و نسايي او را توثيق كرده اند و اين ناصبي پليد از رجال صحاح بخاري و مسلم و ابوداوود و نسايي است.

9. نعيم بن ابي هند كوفي (211)، مردي ناصبي و دشمن علي عليه السلام، با اين وجود نسايي او را موثق مي داند.

10. حريز بن عثمان و او همان پليدي است كه در مسجد نماز مي خواند و تا هفتاد بار علي را لعن نمي كرد از آن خارج نمي شد ..... و بخاري و ابوداوود و ترمذي و ديگران به حديث چنين شخصي احتجاج كرده و در رياض گفته اند كه او ثقه و مورد اعتماد است و ليكن علي را دشمن داشته خدا دشمنش باد،

11. ازهر بن عبدالله حمصي (خبيث) كه علي را سب مي نموده، ولي با اينحال عجلي او را توثيق نموده و او از رجال حديث ابي داوود و ترمذي و نسايي نيز است.

12. عبدالرحمن بن ابراهيم مشهور به دحيم شامي و او همان كسي است كه گفته است كسي كه بگويد (فئه باغيه) اهل شام هستند او زنازاده است (كلب گويد اشاره به قتل عمار وفق معجزه كلام غيبي رسول خدا در خصوص معاويه و سپاه شام دارد كه به عمار فرمود تو به دست گروه طغيانگر (فئه باغيه) كشته خواهي شد و آخرين غذاي تو جرعه شير خواهد بود كه اين حديث معروف در سپاه معاويه تزلزل ايجاد نمود و .....، بلي از او و امثال او جز اين انتظار نيست كه در راه دوستي امامان خود يعني فرزند هند جگرخوار و معاويه عليه

ص : 582

الهاويه كه او و پيروان خود را به سوي آتش دعوت نموده اند، امت اسلام را حرامزاده خطاب كند هرگز چنين نيست بلكه دشمنان خدا و رسول و وصي او زنازاده اند و ما در كتاب تفسير خود به اين موضوع اشاره نموده ايم انا لله و انا اليه راجعون) با اين وجود بخاري و ديگران از او روايت كنند و او را به عنوان ثقه و حجت معرفي نموده اند.

13. حافظ عبدالمغيث حنبلي او همان كسي است كه در فضايل يزيد بن معاويه كتاب نوشته و در آن مطالب جعلي فراوان آورده و با اين وجود، از يك چنين شخصي (يعني اين جرثومه فساد و تباهي) به پارسايي و ثقه و دين داري و راستي و امانت و شايستگي و اجتهاد ياد شده است.

14. حافظ زيد بن حباب كه ابن معين مي گويد او ثقه است ولي حديث ثوري را دگرگون مي نموده است.

15. خلف بن هشام شرابخوار، كه احمد بن حنبل امام حنبليان او را موثق مي داند و وقتي به او اعتراض شد كه تو چگونه آدم شرابخوار را توثيق مي نمايي، در جواب گفت اين علم از ناحيه او به ما رسيده است پس او به خدا قسم نزد ما ثقه و امين است شراب بنوشد يا ننوشد؟!،

16. خالد بن عاص كه از سران مرجئه و ناصبي دشمن علي است ولي امام احمد و ابن معين او را موثق مي دانند و .....)، ..... آري آنان، اين چنين كساني را موثق مي دانند، ولي افراد زير را (به عنوان نمونه) ثقه و مورد اعتماد نمي دانند و ..... از جمله (عبيدالله بن موسي عبسي (مضمون) (او كسي است كه احمد به دليل بدگويي او از معاويه از او نقل حديث نكرد و بعد از آن پيام براي ابن معين فرستاد و ابن معين (در پاسخ به اين تعصب نابجا) جواب داد كه من و شما از عبدالرزاق كه به عثمان بد مي گفت حديث نقل مي نمائيم آيا معاويه از عثمان بالاتر است؟!)، و يا شعبه نقل حديث از منهال بن عمر اسدي را ترك كرد چون گفت از خانه اش صداي آوازه خواني را شنيده است، و يا يزيد بن هارون روايت از ابويوسف را به بهانه آنكه اموال يتيم را به مضاربه مي دهد و سودش را براي خود بر مي دارد ترك كرد، و آري و آري بخاري روايت از امام صادق را ترك كرد و به يحيي بن سعيد گفته است، در وجود من از او چيزي هست و هر چند او دروغگو نبوده و شافعي و ابن معين و ابن ابي خثيمه و ابوحاتم و ابن عدي و ابن حبان و نسايي و ديگران او را توثيق نموده اند، و يا ابوحاتم بن حبان در خصوص علي بن موسي الرضا (آن امام پاك) گفته است كه او از پدرش

ص : 583

مطالب عجيب و غريب نقل مي كند، گويا اشتباه و خطا مي كند، و ابن جوزي امام پاك و مطهر، حسن بن علي بن محمد امام عسگري را در الموضوعات خود تضعيف نموده است .....، انا لله و انا اليه راجعون). (كلب گويد مولاي ما اميرالمؤمنين با اين مضمون مي فرمايد حق با حق شناخته مي شود نه با اهل حق پس تو حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي و باطل را بشناس تا از اهل آن كناره گيري كني كه درخت به ميوه آن شناخته مي شود اي نادان جاهل كه خود را دانا مي داني چرا در برگ و شكل درخت بحث مي كني در حالي كه ميوه آن ظاهر و آشكار است تو آب را از سرچشمه پاك و زلال آن بياشام و اگر كسي آب را از سرچشمه آن نوش جان كند البته مسموم و بيمار نخواهد شد پس اگر تو با قلب سليم امر خدا را از قرآن توجه و اطاعت كني او تو را به محمد و ذوالقربي او هدايت مي كند و اگر با قرآن عداوت كني و پيروي از نفس و شيطان رانده شده نمايي قطعاً به سوي قاتلان ذوالقربي و دوزخ جاويد خواهي رفت).

نمونه احاديثي كه دروغپردازان بنام رسول خدا جعل نموده اند:

ما در اينجا تصميم داريم نمونه هايي از آنچه كه دستهاي دروغپرداز و جاعلان حديث و امثال آنان در باب فضايل دروغين ساخته و پرداخته اند را يادآور شويم:

1. از ابن عباس آورده اند كه رسول خدا فرموده است هيچ درختي در بهشت نيست مگر آنكه روي برگهاي آن نوشته شده لا آله الا الله، محمد رسول الله ابوبكر صديق، عمر فاروق و عثمان ذوالنورين، اين حديث از دروغپردازي هاي علي بن جميل رقي است ..... ذهبي گفت عبدالعزيز گمنام است و خبر او باطل است پس همين عيب آفت اين حديث است و .....، اين حديث ساختگي است ..... خطيب بغدادي در تاريخ خود ..... گفت اين حديث ساختگي است و ..... ابن كثير مي گويد ..... اين حديث از لحاظ سند ضعيف است ..... اميني گويد آيا از ابن كثير تعجب نمي كني كه در نهايت تعصب اين حديث را ضعيف مي داند و حال آنكه همه اهل فن و از جمله خود او مي دانند، اينگونه احاديث باطل و ساختگي را ضعيف نمي گويند و يا عجيب تر از اين كجروي نظريه خطيب است به اينكه با توجه به ساختگي بودن روايت، كلمه اي كه دلالت بر عيب سند كند نياورده است و ..... و اين اوصاف آنان، از شدت تعصب است.

ص : 584

2. باز از ابن عباس بطور مرفوع آورده اند (مضمون) (....... روز قيامت ابوبكر را كنار درب بهشت و ..... و عمر را كنار ميزان و .....، عثمان را با شاخه اي درخت براي دور كردن از حوض و علي با دو حله بهشتي .....، ذهبي گويد اين حديث را مصيصي و احمد بن حسن كوفي كه هر دو كذابند روايت نموده اند و اينكه كداميك آن دو آن را ساخته اند خدا دانا است و نيز دور كردن از حوض را كه اجماع امت بر آن است كه در فضايل علي است اما اين دو كذاب آن را به عثمان نسبت داده و ..... كه دلالت بر جعلي بودن آن از طريق ايجاد گرگوني و ..... مي دارد.

3. جاعلان حديث از انس از رسول خدا روايت نموده اند كه (مضمون) (پيامبر فرمود همه اصحاب خود را جز معاويه بن ابي سفيان را در بهشت ديدم و او هشتاد سال بعد آمد گفتم كجا بودي گفت زير سايه عرش با خدا بودم، خدا در اين هشتاد سال بر من درود مي فرستاد و من بر او درود مي فرستادم و خدا گفت اين در عوض فحش هايي است كه در دنيا مردم نثار تو كرده اند) اين حديث از ساخته هاي عبدالله بن حفص وكيل است، ابن عدي، خطيب، ابن عساكر، ذهبي و ..... با تأكيد آن را جعلي دانسته و ذهبي اضافه مي نمايد براي ابن عدي شايسته نبود از اين دجال كوردل و كور چشم روايت كند .....

4. از انس بطور مرفوع از پيامبر جعل نموده اند كه (در شب معراج وارد بهشتي شدم و سيبي را ديدم كه به حوريه اي آويزان بود و گفت من مال عثمان مقتول و مظلوم هستم)، ذهبي گفت ..... حديث دروغ است و .....، ابن حجر، خطيب، ابن جوزي بر ساختگي بودن آن نظر داده اند و .....،

5. راويان جعلي از جابر بطور مرفوع آورده اند كه پيامبر فرمود: (خداوند يارانم را بر همه خلايق جز انبيا و مرسلين برتري داد و از ميان يارانم 4 نفر ابوبكر، عمر، عثمان و علي را از همه بيشتر گر چه همه خوبند).، اين حديث از ساخته هاي عبدالله بن صالح است و ذهبي، ابي ذرعه، نسايي و ..... بر جعلي بودن آن تصريح نموده اند .....،

6. راويان جعلي از عبدالله عمر نقل نموده اند كه (وقتي ابوبكر متولد شد خداوند فرمود به عزت و جلالم داخل بهشت نمي فرستم مگر كسي را كه اين مولود (ابوبكر) را دوست داشته باشد) ذهبي مي گويد اين حديث جعلي است و خطيب بغدادي و ..... در جعلي بودن آن تصريح نموده اند.

ص : 585

7. جاعلان از ابي هريره آورده اند (در آسمان دنيا هشتاد هزار فرشته براي كسي كه ابوبكر و عمر را دوست داشته باشند طلب آمرزش مي كنند و در آسمان دوم هشتاد هزار فرشته كساني را كه ابوبكر و عمر را دشمن داشته باشند لعنت مي نمايند) اين حديث از ساخته هاي ابي سعد، حسن بن علي عدوي مصري است و خطيب و ابن حجر، ..... به ساختگي بودن آن تصريح نموده اند،

8. از انس آورده اند (مضمون)، (مردي يهودي نزد ابوبكر آمد و گفت تو را دوست دارم ابوبكر اعتنا نكرد پس جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت يهودي از آتش دور شد پس يهودي مسلمان شد .....) اين حديث از جعليات حسن بن علي بصري است و سيوطي ..... به جعلي بودن آن تصريح دارد.

9. از براء بطور مرفوع آورده اند (خداوند در مرحله بالاي بهشت، قبه اي براي ابوبكر ساخته كه چهار هزار در دارد و هر زمان ابوبكر مشتاق ديدار خدا شود يكي از اين درها را باز مي كند و خدا را نگاه مي كند) اين حديث از جعليات محمد بن عبداله اشناني است، خطيب در تاريخ خود مي گويد كسي كه اين حديث را جعل كرده در خوار كردن حشمت الهي و جسارت در دروغ گويي كم نگذاشته و به بدترين نحو اين مصيبت ها را ببار آورده است ..... ذهبي نيز آن را مردود اعلام نموده ..... و ..... (كلب گويد و اگر متن اين احاديث جعلي نيز توجه شود مخالفت متن آنها را با كتاب خدا به وضوح مي بيند و ملاحظه مي نمايد كه جاعلان كذاب چگونه ترويج افكار پليد خود را در قالب حديث در خصوص مادي بودن و جسمانيت خداوند به مردم القاء مي نمودند)

10. از انس نقل شده (كه رسول خدا در وقت خروج از غار و زماني كه ابوبكر ركاب حضرت را گرفت به او گفت ..... خداوند در فرداي قيامت براي همه بطور عام و براي تو بطور خاص تجلي مي كند) اين حديث از ساخته هاي محمد بن عبد ابي بكر تميمي سمرقندي است خطيب، ذهبي، ابن عدي و ..... آن را باطل و جعلي اعلام كردند.

11. جاعلان از ابوهريره نقل نموده اند (كه رسول خدا فرمود، در شبي كه به معراج رفتم از آسماني گذر نكردم مگر آنكه در آن ديدم نوشته محمد رسول خداست و ابوبكر صديق جانشين من است) اين حديث از جعليات عبدالله بن ابراهيم غفاري است، ذهبي، سيوطي و ابن حجر جعلي بودن آنرا تصريح كرده اند .....

ص : 586

12. باز جاعلان ازانس بطور مرفوع آورده اند (خدا هر شب جمعه صد هزار نفر را از جهنم آزاد مي كند مگر دو طايفه را كه آزاد نمي كند ..... بت پرستان و دشمنان عمر و ابوبكر كه يهود اين امت هستند و سپس گفته بدانيد لعنت خدا بر دشمنان ابوبكر و عمر و عثمان و علي) اين حديث از ساخته هاي مسره بن عبدالله، غلام متوكل عباسي است و خطيب و ذهبي بر جعلي بودن آن توسط مسره تاكيد دارند.

13. جاعلان از انس روايت كرده اند كه رسول خدا به ابابكر و عمر گفت شما وزيران من در دنيا و آخرت هستيد ..... من و شما مانند پرنده در بهشت گردش كرده و خداوند جهان را زيارت مي كنيم. و ..... در مجالس سرگرمي بهشت مي نشينيم گفتند اين وسايل سرگرمي چيست پيامبر پاسخ داد آشيانه اي از ني است كه وقتي بادي از زير عرش مي آيد به آنها مي خورد و آهنگي خارج مي شود و .....)، اين حديث از ساخته هاي زكريا بن دريدكندي است، ابن حبان و ذهبي و ..... جعلي بودن آن را تائيد كرده اند،

14. از انس آورده اند (براي خدا شمشيري است در نيام تا زنده بودن عثمان، وقتي او كشته شد آن شمشير تا قيامت برهنه مي شود)، ابن عدي و ذهبي در جعلي بودن آن تصريح نموده اند.

15. از انس بطور مرفوع آورده اند (جبرئيل بر من (پيامبر) نازل شد و قلمي از طلاي ناب با او بود و گفت خداوند اين قلم را از بالاي عرش براي معاويه هديه فرستاد تا با آن آيه الكرسي بنويسد پس معاويه چنين كرد .....) كه همه اجماع نمودند اين حديث جعلي است و .....

16. از جابر نقل كرده اند كه (رسول خدا با جبرئيل در مورد اينكه معاويه به عنوان كاتب باشد مشورت نمود و جبرئيل گفت او را كاتب قرار بده كه امين است) ابن عساكر آن را نقل نموده و ابن كثير ضمن ضعيف شمردن اين حديث مي گويد از ابن عساكر تعجب مي كنم با آنهمه تسلط كه بر متن حديث دارد چگونه اين حديث و امثال آن را نقل مي نمايد ولي هيچ حرفي راجع به وضعيت آنها نمي گويد و اين كار اصلاً درست نيست .....؟ به همين مضمون، همه آنان را باطل اعلام نموده اند،

17. از عباده بن صامت نقل نموده اند كه خداوند به پيامبر امر كرد كه معاويه را كاتب بگيرد زيرا او امين است)، طبراني و ذهبي ..... گفتند كه اين خبر باطل است و ..... حضرت علامه اميني مي فرمايد چگونه مي شود كه اين روايت از عباده باشد، زيرا او كسي است كه اهل شام را بر عليه معاويه تحريك كرد و بنا به

ص : 587

درخواست معاويه، عثمان او را احضار نمود و عباده به عثمان گفت من از رسول خدا اباالقاسم شنيدم كه مي فرمود پس از من امور شما به دست افرادي قرار مي گيرد كه معروف را منكر و منكر را معروف جلوه مي دهند، و سپس در ادامه فرمود و طاعتي از طرف شما بر آن كسي كه معصيت خدا مي كند نيست و شما به پروردگار خود عاصي نشويد و اي عثمان قسم به آن خدايي كه جان عباده در دست اوست فلاني (معاويه) از آن گروه است، پس عثمان ديگر چيزي نگفت.

18. و باز از ابي هريره بطور مرفوع آورده اند كه پيامبر فرمود (امين ها نزد خداوند سه نفرند، من، جبرئيل، معاويه)، اين حديث به قول خطيب، نسايي، ابن حبان و .....، جعلي و ساختگي و دروغ است.

حضرت علامه مي فرمايد: آري و آنها با اين چرنديات، ناموس اسلام را هتك و ساحت مقدس صاحب رسالت را آلوده نمودند به عبارتي آن دو شخص امين كه سومي آنها معاويه باشد چه ارزشي دارد ....

19. نوه يزيد (زياد بن معاويه بن يزيد)، روايت نموده است از مردي از حوران و او از مرد ديگري كه (ده نفر از بني هاشم نزد پيامبر آمدند و گفتند غير معاويه را براي نوشتن وحي انتخاب كن پس چهل روز گذشت و وحي نازل نشد و سپس جبرئيل نازل شد و از طرف خدا پيام آورد (با عتاب و خطاب)، كه اي محمد تو حق نداري معاويه را كه خدا انتخاب كرده عوض نمايي چون او امين است،) ابن عساكر مي گويد اين خبر نادرست است زيرا از افراد مجهول و ناشناخته روايت شده است، ابن حجر مي گويد البته كه اين حديث قطعاً و مسلماً باطل است ولي به خدا قسم كسي كه آن را جعل نموده بي دين و لامذهب است و ....، حضرت علامه مي فرمايد: محدث در درجه اول بايستي به متن حديث توجه كند و سپس به رجال سند حديث پس عدم توجه به اين توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنهم از طرف كسي كه خدا و رسول و دين او را مسخره و بازيچه قرار داده است در متن حديث و در عوض آن توجه به رد و جرح حديث از طريق استناد به رجال ضعيف حديث، از جهل سرچشمه مي گيرد ..... پس مطلب همان است كه ابن حجر گفت.

20. از يزيد بن محمد مروزي ....، كه علي رضي الله عنه گفت (من در نزد پيامبر بودم كه معاويه وارد شد پس پيامبر قلم را از دست من گرفت و به معاويه داد و من در دل خود حسادت نكردم، زيرا مي دانستم خدا

ص : 588

چنين دستور داد)، ابن حجر اين حديث را ياوه سرايي و از جعليات مسره بن عبدالله خادم مي داند و خطيب نيز آن را جعلي و ....، مي داند.

21. از انس بطور مرفوع آمده كه (امنا هفت عدد هستند، لوح و قلم، اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل و محمد و معاويه،)، ذهبي آن را رد و ابن كثير مي گويد اين حديث از احاديث قبل زشت تر و شرم آورتر و سند آن ضعيفتر است، ..... (اميني فرمايد مرگ بر آن مردمي كه چنين مزخرفاتي را روايت مي كنند و عرق شرم بر پيشاني آنها نمي نشيند آيا ننگ بر اسلام و مسلمين نيست كه معاويه خائن را به لحاظ امانت در كنار رسول خدا و بقيه امنا معصوم قرار داد).

22. از واثله بطور مرفوع آمده (خداوند بر وحي خود جبرئيل و من (پيامبر) و معاويه را امين قرار داد و نزديك بود به خاطر كثرت علم معاويه و امانت داري معاويه، او را بجاي من پيامبر قرار دهد ولي اين جابجايي انجام نشد و در عوض خداوند گناهان معاويه را مي بخشد، از حساب او را معاف مي كند و كتاب خود را به او تعليم مي دهد و او را هادي و مهدي و وسيله هدايت قرار مي دهد.)، ابن عساكر، حاكم، طرطوسي و به جعلي بودن آن تصريح نمودند .....، (حضرت علامه اميني مي فرمايد) فكر مي كنم كه راويان ناپاك مي خواستند با اين حديث ياوه مقام نبوت را پايين بياورند نه اينكه معاويه را بالا ببرند ..... ما از دوستاران معاويه مي پرسيم عاملي كه نزديك بود خدا او را پيامبر كند و ..... چيست اصل ناپاك او از شجره ملعونه طبق آيات قرآن و كلام پيامبر است يا از فرع ناپاك و ستمكار او و يا اصرار او بر كفر و بت پرستي كه تا چند ماه پيش از وفات رسول خدا بر آن ثابت قدم بوده است يا جنگ كردن او با امام مفترض الطاعه در صورتي كه مسلمانان به خلافت او رضايت داده، ولي او در برابر آن حضرت شمشير كشيده و خونهاي پاك مسلمانان را ريخت (كلب گويد و بر وفق كلام معجزه رسول خدا او نماد و رهبر همان فئه باغيه گروه طغيانگر اهل آتش جاويد دوزخ بود كه با پيروان خود در آن به حكم كتاب خدا وارد مي شود و ما در كتاب تفسير خود از آيات كتاب خدا خلود او و پيروان و راضي به عمل آنان را در جهنم اثبات نموديم) يا براي جنايات او در ايام غصب خلافت، از قبيل كشتن افراد شريف مانند حجر بن عدي و يارانش و عمر بن حمق خزاعي و امثال او و يا لعن نمودن علي و حسن و حسين و جمعي از ياران پاك او در قنوت نمازها (كلب گويد اين قرآن در پيش روي شما

ص : 589

مسلمانان قرار دارد و اين آيات قرآن است كه گواه عصمت و امر به دوستي ذوالقربي در آن مذكور است پس به دستان ناپاك معاويه و طرفداران او بنگريد و ببينيد كه چگونه تا مرفق در خون پاك ذوالقربي فرو رفته و آنها را بقتل رسانيده است و .....، و آگاهانه به سوي آتش دوزخ كه غضب خدا آن را افروخته است نرويد زيرا خداوند دشمنان ذوالقربي را مشرك و كافر در كتاب خود خطاب نموده است) و يا نسبت هاي ناروا به اهل بيت پيامبر دادن و يا جعل روايات نادرست عليه آنان و يا جعل روايات در مدح و ثناي اموي ها و يا زياد بن ابيه را به ابي سفيان وصل كردن و يا گرفتن بيعت براي يزيد فاسق فاجر شرابخوار و ..... و او را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كردن و يا ..... كه صفحات تاريخ اسلام را سياه نمود آيا مصداق اين آيه قرآن، آيا در كلام خدا در اطيعوالله .....، معني اولي الامر وصي آن حضرت يعني علي عليه السلام نبود. آيا اين معاويه خبيث در شمول آيه من يقتل مومناً متعمداً نبوده و جاي او در آتش جاودانه نيست آيا او مشمول يوذون المومنين و المومنات ..... نيست و آيا .....، آري اين شهادت تاريخ است كه نشان مي دهد چگونه او قتل عام و شكنجه و قتل فجيع شيعيان و مسلمانان سراسر بلاد اسلامي را پايه گذاري كرد كه تا اين زمان ادامه دارد و ..... آري او در واقع نماد و مظهر مخالفت با قرآن و سنت و حقوق خاندان پيامبر و مسلمانان و ....، تا به قيامت است ..... انا لله و انا اليه راجعون.

23. از ابن عباس حديث جعل نموده اند (كه پيامبر گفت جبرئيل بر من نازل شد و لباس پاره پاره و سوراخ سوراخ پوشيده بود به او گفتم چرا با اين وضع بر من نازل شدي گفت خداوند (نه تنها به من) بلكه به همه ملائكه آسمان دستور داد اينطوري لباس بپوشند چون ابوبكر در زمين به اين حالت درآمده است) خطيب اشناني كذاب و حديث ساز را تقبيح نموده و .....،

24. جاعلان از عبدالله بن عمر نقل كرده اند (كه پيامبر گفته است خداوند به من امر كرد، چهار نفر را دوست بدارم ابوبكر، عمر، عثمان، علي) ذهبي آن را از خيانت هاي سليمان بن عيسي در جعل و دروغ پردازي حديث كذب ميداند، (كلب گويد تذكر لازم اينكه، در اين مرقومه همانگونه كه قبلاً نيز مذكور گرديد روش كار و شيوه انجام آن بر خلاصه نويسي و ارائه اختصار و مضمون مطالب از كتاب حضرت علامه است پس ما ناچار گزيده ها و فرازهايي از تاليفات آن عالم مجاهد يعني حضرت علامه را مي آوريم و لذا محقق و دانش

ص : 590

پژوه مي تواند در محل نقطه چين به اصل مراجعه و از حاصل زحمات و مجاهدت هاي علمي مولايمان حضرت علامه اميني به فيض اكمل رسيده و از بركات معنوي مباحث جامع آن برخوردار شود) ......

25. از ابي هريره جعل حديث نموده اند كه پيامبر فرمود: كه (براي هر پيامبري دوستي است و دوست من عثمان است)، بديهي اين روايت را طرفداران عثمان ساختند و لذا ذهبي اين حديث را با حديث مشابه آن جعلي مي داند كه ..... (پيامبر فرمود دوست من ابابكر است) و اميني فرمايد آري هر دو جعلي است به جهت اينكه پيامبر به دليل روايات فراوان، فقط علي را انتخاب نموده است و حديث برادري آن حضرت با علي عليه السلام گواه آن است.

26. خطيب در تاريخ خود آورده چون رشيد مي خواست در مدينه با قباي سياه و كمربند (كه شعار عباسيان بود) بر منبر پيامبر رود مردد بود كه ابوالبختري بلافاصله و در جا حديثي جعل و به جعفر بن محمد الصادق نسبت داد كه گفت (جبرئيل بر رسول خدا نازل شد با قبايي و كمربندي كه در آن خنجري قرار داشت) ..... كه علما فرمودند خدا ابن وهب را بكشد كه علناً دروغ گفت و .....،

27. دجال حديث ساز موسي بن عبدالرحمن از ابن عباس جعل نمود كه (در زمين شيطاني نيست مگر از عمر دور مي شود و در آسمان فرشته اي نيست مگر آنكه او را احترام مي كند) و .....،

28. .....، .....

29. محمد بن سعيد، كذاب حديث ساز از طريق معاذبن جبل آورده است كه (خدا در آسمان كراهت دارد از اينكه ابوبكر صديق در زمين راه برود).

30. از زكريا ابن يحيي، همان كذاب و دروغ ساز بزرگ از بلال بن رباح روايت شده كه (پيامبر فرمود اگر من در ميان شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث مي شد).

31. از مهدي بن هلال دروغگو و كذاب، حديث نقل شده و به ابي هريره منسوب كه (....... جهنم به بهشت گفت من از تو بالاترم چون در من فرعون ها، ستمكارها و ..... هستند خدا به بهشت گفت بگو من بالاترم چون خدا مرا به وسيله ابوبكر و عمر زينت داد).

ص : 591

32. از ابي هريره (....... رسول خدا به علي گفت اين دو نفر ابوبكر و عمر را دوست داري عرض كرد بلي . فرمود دوست داشته باش تا وارد بهشت شوي) اين حديث هم از ساخته ها و جعليات محمد بن عبدالله اشناني است، .....،

33. از سهل بن سعد آمده (....... شخصي از رسول خدا سوال كرد كه اي رسول خدا آيا در بهشت رعد و برق هم مي زند فرمود آري قسم به آنكه جانم در دست اوست هر زمان عثمان از جايي به جايي رود بهشت براي او رعد و برق مي زند) اين حديث از ساخته هاي حسين بن عبدالله عصبي است و .....،

34. از ابن عباس (كه ..... خدا به پيامبر فرمود كه دين تو را به علي و ابوبكر و عمر نيرومند ساختم و اين دين پابرجاست تا آنكه مردي از بني اميه آن را خراب كند) اين حديث از مجعولات عمر وبن ازهر است .....،

35. از انس آمده (پيامبر به ابوبكر گفت چقدر مال و اموال تو خوبست، بلال و شتر من از پول توست گويا مي بينم جلو در بهشت امت مرا شفاعت مي كني .....) اين حديث از اباطيل فضل بن مختار است .....،

36. از ابي بن كعب (كه جبرئيل به پيامبر گفت اگر با تو به اندازه عمر نوح بنشينم نمي توانم همه فضايل عمر را بگويم) ابن جوزي و ذهبي گفتند دروغ و باطل است .....

39. از عبدالله بن يحيي آورده اند كه (رسول خدا به اصحاب گفت الان مردي از اهل بهشت بر شما وارد مي شود و پس از لحظه اي معاويه وارد شد .....) ذهبي گفت خبرش دروغ و باطل است و .....،

40. از ابي بن كعب (....... اول كسي كه در قيامت با حق (خدا) دست در گردن هم مي گذارند عمر است و اول كسي كه با حق (خدا) مصافحه مي كند عمر است و اول كسي كه به بهشت برده مي شود عمر است) ذهبي گفت دروغ و ساختگي و ..... است، ... (كلب گويد البته متن بسياري از اين احاديث به حدي زشت و نادرست است كه هر فرد عامي نيز جعلي بودن آن را تشخيص مي دهد و تعجب از كساني است كه اين ياوه ها را نقل مي نمايند)

44. از علي رضي الله عنه آورده اند (نخستين كساني كه از اين امت وارد بهشت مي شوند ابوبكر و عمر هستند در حالي كه من با معاويه براي حساب ايستاده ايم) (كلب گويد منظور جاعل حديث اينست كه القاء نمايد، علي و معاويه بايستي براي اختلافي كه نبايست مي كردند بايد به خدا حساب پس بدهند ولي عمر و ابابكر

ص : 592

بخاطر مديريت خوب امت مستقيماً وارد بهشت شده اند، انا لله و انا اليه راجعون، انسان نمي داند براي اين احاديث ياوه و مجعول و جسارت ها كه به وصي رسول خدا نموده اند بخندد يا گريه كند) .

46. از ابن عباس بطور مرفوع آورده اند: (پيامبر مي فرمايد در آخر امتم رافضيان قرار دارند كه خود را به دوستي اهل بيت من نسبت مي دهند در حالي كه دروغ مي گويند و علامت دروغ آنان بدگويي آنها نسبت به عمر و ابابكر است، هر كدام از شما كه آنها را ديديد بكشيد كه آنها مشركند). ابن عدي آن را از احاديث دروغ و نادرست شمرده است .....، ..... (كلب گويد ببين كه چگونه دشمنان ناصبي و منافقان امت اسلام در قالب اينگونه احاديث، زمينه ساز قتل و كشتار بين مسلمانان هستند و چگونه شيطان به آنان الهام مي نمايد و عمل زشت آنان را در نظرشان جلوه مي دهد تا براي قتل امت رسول خدا زمينه سازي نمايد و در اينجا است كه عظمت كار و تلاشهاي حضرت علامه در روشن شدن راههاي نجات و هدايت امت اسلام به سوي بهشت جاويدان و دوري از فتنه و آشوب و اعمالي كه امت به واسطه انجام آن وارد دوزخ جاوداني مي شوند معلوم مي شود و معجزه كلام خدا در معرفي بدترين دشمنان خدا يعني اين جاعلان در آيات فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا، خدايا سلام، رضوان و رحمت خود را بر مولاي ما حضرت علامه نثار و ايثار بفرما و تا خدايي مي كني يعني تا ابدالآباد او را در بهشت جاوداني متنعم بفرما و ما و همه امت اسلام را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره مند بگردان به حق محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و عجل فرجهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين))

49. (....... اگر من مبعوث به رسالت نمي شدم تو اي عمر به پيامبري مبعوث مي شدي) .....

51. (هرگاه رسول خدا مشتاق بهشت مي شد ريش ابي بكر را مي بوسيد) فيروزآبادي و عجلوني اين حديث را از مشهورترين احاديث جعلي مي دانند.

52. ..... (رسول خدا فرمود من و ابابكر مانند دو اسب مسابقه اي هستيم .....) فيروزآبادي و ابن درويش به جعلي بودن آن تصريح نموده اند.....

57. از انس آورده اند كه (پيامبر فرمود هر كس به خدا دروغ ببندد و من و ابوبكر و عمر را سب كند بايد كشته شود و توبه داده نمي شود ولي اگر عثمان و علي را سب كردند شلاق بخورند گفتند چرا با رسول الله

ص : 593

فرمود چون من و ابوبكر و عمر از يك خاك خلق شده و در يك جا دفن مي شويم) ذهبي گفت حديث دروغ جعلي است .....، (كلب گويد اميد است خداوند جاعلان اينگونه احاديث دروغ و راويان خبيث آنها را كه تخم نفاق و قتل و كشتار را در بين امت محمد پراكنده مي نمايند در دوزخ و به بدترين و انواع شديدترين عذاب ها خود مخلد بفرمايد و در عوض آن گروه از دانشمندان امت محمد را كه با روشنگري هاي خود بذر دوستي و محبت را بين فرقه هاي اسلامي پخش مي نمايند و ما را به دوستي ذوالقربي و سعادت دنيا و آخرت سوق مي دهند رحمت و از بهشت جاوداني بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

58. از انس آمده (....... وقت وفات ابي بكر ..... علي به او گفت كه رسول خدا فرمود اي علي عبور از پل صراط را براي كسي كه ابوبكر و عمر را سب مي كند ننويس زيرا آنها دو آقاي پيرمردان اهل بهشت بعد از پيامبران هستند .....) خطيب در تاريخ خود ..... تصريح مي نمايد در ساختگي بودن حديث و آن را از دستاوردهاي عمر بن واصل مي داند و (كلب گويد حسب فرمايش حضرت علامه اگر متن را هم توجه مي نمودند باز راه به جايي مي بردند، .....، جاعل كذاب فراموش كرد و يا نمي دانست كه در بهشت پيرمرد و پيرزن و معيوب وجود ندارد و بلكه همه جوان و شاداب و سالم هستند و ..... و اين دشمنان ناصبي آن را در مقابل حديث رسول خدا در مورد امام حسن و امام حسين ساخته اند كه فرمود (الحسن و الحسين سيدي شباب اهل الجنه) الي آخر)

60. خطيب بغدادي مي گويد روايتي را در سال 409 از محمد بن عباس قصه گوي فقير جامع منصور كه در سر راهها و بازار ها قصه گويي مي كرد نقل نموده كه اگر شان احاديث پيامبر اين است كه بايد بر اسلام بگوئيم (والسلام) خداحافظ و به اينگونه راويان بگوئيم چشم شما روشن كه مي گفت (پيامبر فرمود اينك مردي بر شما وارد مي شود كه بعد از من برترين خلايق است پس ابوبكر آمد او را گرفت و بوسيد .....) .....

62. و يا (وقتي كه جبرئيل مرا به آسمان به معراج برد اسبهايي را ديدم كه عرق و بول و مدفوع نمي كردند و سرشان ياقوت و سم آنها زمرد و .....، جبرئيل گفت اين اسبها متعلق به دوستان ابوبكر و عمر هستند كه روز قيامت بر آن سوار شده و به زيارت خدا مي روند) خطيب و ابن حجر و ..... در جعلي بودن آن تصريح نموده و (كلب گويد ظاهراً راوي به جسمانيت خدا و رويت آن در روز قيامت ..... نيز اعتقاد راسخ داشته است نكته اي حايز اهميت است و آن اينكه ما با تاسي از سرور خود حضرت علامه، روش نيكو در پيش مي گيريم و عليرغم

ص : 594

وجود اين روايات جعلي كه بر اساس نظريات دانشمندان عامه نيز جعلي بودن آنها ثابت است، به كسي بي ادبي و جسارت نمي نمائيم و اين روايات را اسباب مسخرگي و استهزاء دانشمندان فهيم عامه قرار نمي دهيم اگر چنين كنيم پس فرق ما با ابن تيميمه خبيث و آن قصيمي پليد چيست مگر دانشمندان عامه با اينگونه روايات كه متضمن توهين و جسارت به رسول خدا و شريعت پاك است موافق هستند؟ پس چرا بايستي مسيري طي شود كه علماء فهيم عامه را ناراحت كند پس ما همه دست به دست هم خواهيم داد تا اين اباطيل و ياوه ها را از بدنه اسلام جدا و شريعت پاك را از لوث افكار بد و تندروي هاي خطرناك دشمنان خدا پاك كنيم ودر تعيين تكليف اين روايات اول به متن و سپس به اسناد آن رسيدگي مي نمائيم و اگر در روايتي العياذ بالله راوي جاعل، پيامبر و ابوبكر را براي بيان فضيلت ابوبكر به دو اسب تشبيه كرده است قبل از بررسي سند، از بررسي الفاظ متن آن حديث، جعلي بودن آن را مدنظر قرار مي دهيم و براي رد آن توجه بيشتر را معطوف مي نمائيم و يا رواياتي كه دلالت بر جسمانيت خداوند و يا نسبت دادن ظلم و العياذ بالله صفات كفرآميز ديگر به خداوند علي اعلي كه مخالف با آيات روشن قرآن نازل شده به سينه پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است ..... الي آخر) .....

74. از عايشه نقل شده است (....... كه او از رسول خدا سوال كرد آيا در دنيا كسي هست كه حسنات او به اندازه عدد ستارگان باشد، پيامبر گفت بلي. عمر و او حسنه اي از حسنات پدر توست) خطيب اين حديث را از دروغهاي يزيد بن محمد بيع كذاب شمرده ذهبي نيز بر جعل آن تصريح و ابن جوزي گفته است بطور كلي هر حديثي كه در آن آمده باشد عمرحسنه اي از حسنات ابي بكر است جعلي است، .....

100. از انس آمده (كه پيامبر فرمود همه امت داراي حساب هستند جز ابوبكر .....) خطيب آورده است كه اين حديث دروغ است و نيز ذهبي و .....، آن را جعلي و دروغ مي دانند.

اين احاديث صدگانه اي كه در باب مناقب خلفا و ديگران نقل كرديم نمونه هايي از احاديث ساختگي است كه ما از آنها آگاه شديم و گرنه عدد اين نوع احاديث به هزاران مي رسد و در جزء دوم رياض چند برابر آنچه ذكر شد وجود دارد كه در صحاح و مسانيد از آنها يافت نمي شود ..... و مايه تاسف است كه اسناد بيشتر اين احاديث ساختگي و مزخرف را به علي عليه السلام وصل مي نمايند كه اين خود گواه مظلوميت اميرالمومنين

ص : 595

و صدق گفتار عامر بن شراحيل است كه گفت كسي كه بيش از همه به نام او احاديث دروغ ساخته شد اميرالمومنين علي بن ابي طالب است و نيز فيروزآبادي گفته (باب فضايل ابي بكر صديق رضي الله عنه از مشهورترين احاديث دروغ و ساختگي مايه گرفته است) ..... و نيز (....... باب فضيلت معاويه كه اصلاً در آن حديث صحيح وجود ندارد) و عجلوني عين كلام فيروزآبادي را گفته و حاكم نيز از اسحاق بن ابراهيم نقل نموده كه او گفته است در فضيلت معاويه هيچ حديث صحيح وجود ندارد. و نيز ابن تميمه آورده كه گروهي براي معاويه فضايلي ساخته اند و احاديثي از پيامبر روايت نموده اند كه همه آنها دروغ است. و بر اين طريق مقايسه كن و ببين به نام خدا درباره بسياري از صحابه و در مناقب عباس و فرزندان او مخصوصاً آناني كه بعداً خليفه شده اند تا چه حد روايات جعلي ساخته و پرداخته شده است و نيز احاديثي كه درباره بعضي از افراد معلوم الحال مانند وهب و غيلان و ..... (كه رسول خدا فرمود در امتم مردي است كه نامش وهب است و خدا به او حكمت بخشيده است و ....)، و نكته قابل توجه آنكه متون همه اين روايات با احاديث متواتر و قطعي و صحيح نيز معارض و مخالفند و اگر بخواهيم به تفصيل آنها را بيان نمائيم به اصطلاح مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود و به عنوان شاهد و مثال صرفاً و به عنوان نمونه فقط احاديث معارض با حديث صدم (يعني بي حساب وارد شدن فقط ابابكر را .....) مذكور مي نمائيم.

1. از امتم هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت مي شوند (كه بخاري و مسلم و احمد ..... آن را آورده اند). 2. از اين قبرستان (بقيع) هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت مي شوند ..... 3. .....11. نخستين جمع از امت من كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند هفتاد هزار نفرند. ..... 17. ..... خداوند به من وعده داده كه از امت من سيصد هزار نفر را بدون حساب وارد بهشت نمايد .....، و در كنار همه اين احاديث، حديثي است كه خجندي آن را از ابي امامه آورده كه (ابوبكر از پيامبر سوال كرد اولين كسي كه مورد حساب قرار مي گيرد كيست فرمود من و تو اي ابابكر بعد عمر، بعد علي ولي عثمان را از خدا خواستم حسابش را به من ببخشد خدا هم او را به من بخشيد)، (يعني عثمان بي حساب وارد بهشت مي شود ولي خود پيامبر مورد سوال واقع مي شود و .....) (فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا يعني كيست ستمكارتر از كسي كه بر خدا دروغ مي بندد).

ص : 596

احاديث ساختگي در مورد خلافت:

مهمترين موضوعي كه دست هاي هوي و هوس، با آن بازي كرده و احساسات گمراه كننده، آن را بازيچه قرار داده، موضوع خلافت در سنت و حديث است كه عامه در آن به نام خدا و امين وحي و پيامبر پاكش احاديث دروغي ساخته و صاحبان تاليفات گمراه كننده، براي پوشاندن حق و گمراه نمودن عوام آنها را پخش نموده اند و .....، در صورتي كه مي دانستند آن احاديث ساختگي است و با هيچيك از احاديث مذاهب اسلامي موافقت ندارد، زيرا در غير اينصورت لازمه آن، اجتماع امت اسلامي بر خطاست. يعني امت اسلام يا بر اساس نص عمل مي كنند (مانند شيعه) يا بر عدم نص از طريق انتخاب اگر امت هيچكدام را نپذيرد پس اجماع بر خطا كرده نمونه هايي از اين احاديث دروغين،:

1. از انس آمده (كه رسول خدا وارد باغي شد به انس گفت هر كس در زد به او بشارت خلافت بعد از من را بده ابابكر آمد بشارت داده و گفتم و سپس عمر آمد به او هم بشارت دادم و سپس عثمان آمد به او هم گفتم بشارت به تو در خلافت بعد از عمر و اينكه كشته خواهي شد، پس عثمان نزد پيامبر آمد و گفت براي چه من كشته مي شوم (يعني خطايي نكردم كه مستوجب قتل باشم)، به خدا قسم بعد از بيعت با شما نه آواز خواندم نه آرزوي چيزي كردم و نه عورتم را با دست راست گرفتم، حضرت فرمود مطلب همانست كه گفته شد) خطيب گويد درباره اين حديث از علي بن مديني سوال شد گفت دروغ است ذهبي گفت دروغ است..... ابن حجر گفت دروغ است زيرا اگر راست بود عمر خلافت را به شورا نمي گذاشت و رسماً خلافت را به عثمان مي داد، حضرت علامه اميني فرمايد و هم به اين دليل كه اين سه نفر هنگام رسيدن به خلافت با همه نياز مردم كه براي توجيه كار خود داشتند و با توجه به اجبار در دست بردن به شمشير و تازيانه هيچكدام به اين باغ خيالي احتجاج نكردند و اين نشان مي دهد كه چنين باغي را خدا نيافريده بود و هيچكدام چنين بشارت هاي موهومي را نشنيده بودند و ..... و از طرفي اگر چنين باغي وجود داشت چرا انس در آن روز ها كه براي آنها سر و سينه مي زد اين روايت را براي تائيد و تقويت آنها روايت نكرد و ..... (كلب گويد صرف نظر از همه اين دلايل و .....، راوي در راستاي فضيلت تراشي براي عثمان مس عورت با دست راست را جزو گناهاني مي آورد كه اگر عثمان آنرا انجام مي داد مستوجب مرگ مي شد، آن نادان اين را براي او عذري محسوب

ص : 597

مي نمايد و آن كذاب جاعل نمي دانست كه مسلمانان خود را نظافت (روزانه) مي كنند و سپس با همان دستان مصحف و قرآن در آغوش گرفته و خدا را عبادت مي كنند و به مسجد رفتن و مصحف و قرآن مس نمودن را جسارت نمي دانند و اينگونه اباطيل را به نام دين به خورد مردم نمي دهند ..... پس ما همان توصيه حضرت علامه كه فرمود به متن احاديث هم توجه شود را بكار مي بنديم الي .....)

2. و يا حديثي كه از عايشه در فضيلت ابي بكر و خودش آورده است كه خطيب گفت صحت حديث ثابت نيست و ذهبي حكم به جعلي بودن آن داده و ..... عجلوني و فيروزآبادي آن را از مشهورترين احاديث ساختگي اعلام نموده اند و .....،

3. از عايشه روايت كرده اند كه گفت (نخستين سنگ بناي مسجد را رسول خدا و سپس ابوبكر و عمر و عثمان حمل نمودند و من گفتم اي رسول خدا نمي بيني چطور به شما كمك مي كنند پس پيامبر فرمود اينان جانشينان بعد از من هستند.....) ذهبي ضمن بحث در خصوص اين حديث گويد اگر اين حديث صحيح باشد پس در امر خلافت نص صريح بر اين سه نفر ثابت خواهد بود در صورتي كه عملاً چنين نصي وجود نداشته و لذا اين روايت جعلي بوده و صحيح نيست و ثانياً عايشه در آن زمان كودكي بود و ..... و همسر رسول خدا نبود تا چنين سخناني رد و بدل شود .....»

4- از عبدالله بن عمر نقل كردند كه (مضمون) «رسول خدا به بلال گفت برو و ميان مردم اعلام كن كه حكومت بعد از من به ابابكر و عمر و عثمان به ترتيب خواهد بود و...» ذهبي ..... مي گويد، اين حديث جعلي است، و ابوحاتم در سند آن در خصوص سعيدبن عبدالملك مي گويد درباره او مي گويند كه احاديث دروغ روايت مي كرده است، و .....، آري چرا مردم دنيا اين صداي بلال را درباره خلافت نشنيده اند، آيا او سرپيچي كرده است و يا گوش امت محمد (صلي الله عليه و آله) كر شده بود، پاسخ تمام منفي است بلكه حقيقت اين است كه هرگز رسول خدا چنين فرماني نداد و بلال نيز چنين چيزي اعلام نكرد و... وليكن هوي و هوس ها بعد از گذشت روزگاران، گوشهايي را آفريده و آن را از كساني كه به آنها اعتماد نيست شنيده است،

5- بطور مرفوع از رسول خدا نقل شد كه ابوبكر بعد از من زمامدار امت مي شود، ذهبي مي گويد اين روايت دروغ است و...، 6- ..... .....، 8- از ابوسعيد خدري آمده است كه (رسول خدا در معراج به خداوند گفت، خدايا

ص : 598

علي را خليفه بعد از من قرار بده پس آسمانها لرزيدند و فرشتگان به من ندا دادند كه اي محمد (..... خدا ابابكر را خواسته است)، ذهبي از جوزي و جوزقاني آورده اند كه اين روايت از احاديث جعلي يوسف بن جعفر خوارزمي است .....»، .....، 12- ابن عساكر از عبدالرحمن بن ابي بكر، از رسول خدا آورده است كه فرمود برايم (كاغذ و قلمي) بياوريد تا براي شما بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، پس فرمود خدا و مؤمنان قبول ندارند مگر ابوبكر را، و .....، اين روايت جعلي در واقع داستان تغيير يافته (قلم و قرطاس و يا كتف و دوات است)، .....، چنانكه ابن عباس در حديث صحيح آورده و اين قضيه مصيبت بسيار بزرگي بود زيرا رسول خدا در آن زمان از نوشتن آن وصيت كه مردم بعد از آن گمراه نشوند منع گرديد و در نزد او سروصدا و حرفهاي ياوه زياد شد و به پيامبر مطالب زشتي نسبت داده شد كه شايسته مقام والاي او نبود، يا آنكه گوينده آنها گفت اين مرد هذيان مي گويد و يا آنكه درد و ناراحتي بر او غلبه كرده است و نمي داند چه مي گويد .....، آنگاه بعد از وفات رسول خدا چون ديدند اين واقعه برخلاف مصالح آنهاست آن را به اين صورت تغيير دادند، و اين جريان صحيح تاريخ را روي يك نقشه ماهرانه و توطئه ناجوانمردانه تبديل به اين دروغ شاخدار كردند، ابن ابي الحديد مي گويد اين حديث را در مقابل حديثي كه از آن حضرت در زمان بيماري او روايت شده و ساخته اند و آن حديث اين است كه رسول خدا فرمودند (دوات و بياضي (چيزي كه بر او نوشته شود) برايم بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد پس آنها در نزد او اختلاف كردند و برخي از آنان گفتند درد و ناراحتي (بيماري) بر او غلبه كرده و ما را كتاب خدا كفايت مي كند) و نيز .....، پس با اين دلايل .....، تعيين ابابكر از سوي پيامبر در اين روايت جعلي است و نيز به دليل روايتي كه صد در صد با اين روايت متناقض است و آن روايتي به طريق صحيح از او (عايشه) آمده است كه رسول خدا كسي را به عنوان خليفه و جانشين خود تعيين نفرموده است، .....، 17- و در تفسير منسوب به ابن عباس در آيه (آن زمان كه پيامبر با بعضي از همسران خود مطلبي پنهاني را در ميان گذاشت) آمده كه به حفصه گفت (ابابكر و عمر خليفه مي شوند و او به عايشه خبر داد و...) ذهبي با بررسي كامل آن را از اباطيل و دروغپردازي هاي خالد بن اسماعيل مخزومي كذاب شمرده است، .....،

ص : 599

20- ابن عساكر از ابي بكره روايت كرده كه گفت (عمر رضي الله عنه ..... به مردي (از اهل كتاب) گفت، از كتابهاي پيشين در مورد خلافت چه يافتي او گفت خليفه پيامبر، صديق اوست .....)، سيوطي اين را دليل بر آن مي داند كه از ابي بكر در كتب امتهاي پيشين ياد شده است.، اولاً ما براي اين روايت سند درستي نيافتيم و به دليل همين سستي، اين روايت مرسل است. و نيز اشكالات ديگر به اينكه (مضمون) اولاً آن مرد كه بود .....، ثانياً به فرض صحت اين موضوع، اين حديث زماني قابل استناد است كه دو صفت خلافت و صديق بودن را بر ابوبكر و عدم مشاركت ديگري در اين دو صفت را بر او مسلم بدانيم .....، زيرا مردم او را خليفه و صديق لقب دادند و از طرفي در روايت صحيح متواتري آمده كه پيامبر فرمود من در ميان شما دو خليفه قرار مي دهم، كتاب خدا و عترت كه هيچكدام بر ابوبكر منطبق نيست و نيز درباره علي عليه السلام فرمود، تو برادر و وصي و جانشين من بعد از من هستي كه علي عليه السلام از همان روز نخست خليفه و برادر پيامبر و وصي او بوده است و البته پيامبر از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و گفتارش همان وحي الهي است كه به او نازل شده است و نيز همانطور كه مذكور شد صديق لقب خاص است كه رسول خدا به اميرالمؤمنين عطا فرموده و او صديق امت است، و يكي از صديقهاي سه گانه و صديق اكبر و .....، نيز علي عليه السلام هر كسي را غير خودش كه مدعي لقب صديق باشد را تكذيب نموده است و .....، پس در اين روايت شاهدي وجود ندارد كه اثبات نمايد منظور از صديق و خليفه ابوبكر باشد، يعني آنطور كه آنها قصد نموده اند، .....،

25- جاعلان از جعفر بن محمد صادق .....، نقل نموده اند كه فاطمه (س) در شب وفات كرد، ابوبكر و عمر و جماعت زيادي به خانه علي آمدند، آنگاه ابوبكر به علي گفت جلو بايست و بر جنازه زهرا نماز بخوان تا ما پشت سر تو اقتدا كنيم. علي (تعارف كرد) خير به خدا قسم امكان ندارد من جلو نمي ايستم زيرا تو خليفه رسول خدايي و .....، .....، آنگاه ابوبكر جلو ايستاد و با چهار تكبير بر زهرا نماز خواند ذهبي اين روايت را از جنايت و مصائب عبدالله بن محمد قدامي مي داند، كه ابن عدي، نقاش و حاكم و .....، نيز او را رد كرده اند. و البته اين دروغي است بزرگ كه به نام امام پاك و راستگو ساخته شده و نيز با روايتي كه در تاريخ با سلسله اسناد صحيح از عايشه آمده متضاد است كه گفت (علي فاطمه دختر رسول خدا را شبانه دفن كرد و ابوبكر از آن آگاه نشد تا آنكه دفن گرديد و علي بن ابي طالب رضي الله عنه بر او نماز خواند)، حاكم اين روايت را

ص : 600

تاييد نموده و ذهبي به صحت آن اعتراف كرده و حلبي به نقل از واحدي گفته است كه نزد ما ثابت شده كه علي كرم الله وجه، فاطمه را شبانه دفن كرد و شخصاً بر جنازه او نماز خواند در حالي كه عباس و فضل نيز با او بودند و به اشخاص ديگري خبر ندادند، .....،

30- از ابن عمر و ابوهريره روايت كرده اند كه (پيامبر از عرب بياباني شترهاي ماده به نسيه خريد پس آن فرد از ايشان سوال كرد اگر براي شما اتفاقي افتاد (يعني فوت شديد)، چه كنم پيامبر به او فرمودند از ابوبكر بگير او بدهي مرا مي دهد گفت اگر او هم مرد گفت از عمر بگير گفت اگر او هم مرد گفت اگر توانستي بميري برو بمير)، اين حديث داراي اسناد ضعيف منصوب به فضل بن مختار كذاب است .....، .....، (كلب گويد به متن حديث دروغ توجه كن كه رسول خدا چگونه مالي را بطور نسيه خريد مي نمايد كه زمان پرداخت آن معلوم نيست و... وقتي طلبكار نحوه وصول آن را استعلام مي نمايد العياذ بالله رسول خدا به او ناسزا مي گويد كه اگر مي تواني بميري برو بمير آيا عقل اين ياوه ها را مي پذيرد آنهم از آن شخصيت والايي كه خداوند در كتاب خود مداح خلق و خوي اوست و مي فرمايد كه انك لعلي خلق عظيم)

34- (مضمون) از عبدالله بن عمر نقل شده كه بر اين امت (دوازده نفر حكومت مي نمايند: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد، سفاح، منصور، جابر و امين و سلام و اميرالعصب و...) اولاً حضور نعيم بن حماد كذاب كه شرح حال او در سلسله دروغگويان ذكر شد در اثبات جعلي بودن اين روايت كفايت مي كند زيرا كه او از جاعلان كذاب و خبيث است و ثانياً متن روايت كه گواه جعلي بودن آن است، (كلب گويد راوي ناصبي فراموش كرد كه نام علي را نيز جهت خالي نبودن عريضه بياورد و به جاي ايشان، نام دو فرزند آن زن هرزه و جگرخواره يعني هنده را بشارت به آمدن مي دهد و...) و ثالثاً از زمان يزيد تا سفاح آيا در اين وسط ديگر امت اسلامي خليفه نمي خواست (از سال 64 تا132) و رابعاً عمر بن عبدالعزيز كه همه از او تعريف مي كنند و يا معاويه پسر يزيد كه نام آنها در اين سلسله نيست و ..... ابن جابر و سالم و اميرالعصب چه كساني هستند (كلب گويد و راوي كذاب نمي گويد كه امت پس از اينها چه مي شود، آيا امت رها مي شود؟ و اين روايت مانند پيشگويي انيشتن دانشمند معروف از انتهاي جهان است كه نمي گويد وقتي تو انتهاي جهان را تخمين زدي بعد از آن چيست آيا باز هستي هست يا نيستي و اگر نيستي هست چرا آن را تعريف نكردي .....)، .....،

ص : 601

آري اين روايات به كلي باطل هستند زيرا به طوري كه مذكور مي شود، روايات بسياري از اهل سنت كه بعضي صحيح و بعضي حسن هستند از مولاي ما اميرالمؤمنين نقل كرده اند كه صراحت دارد به اينكه رسول خدا كسي ديگر را جانشين خود قرار نداده و در ضمن احاديث و سيره نبوي شواهد فراوان بر بطلان خلافت ابابكر وجود دارد و نيز محاجه در ابتداء امر خلافت ميان آن حضرت و ابابكر و خودداري نمودن آن حضرت از بيعت در مدت طولاني و .....، من حيث المجموع بطلان اين اخبار نادرست را اثبات مي نمايد و صرف نظر از اينها جهان صداي خطبه شقشقيه علي عليه السلام را كه خلافت ديگران را در آن باطل اعلام مي نمايد به خوبي شنيده اند و .....

رسوايي تزوير:

آنچه مذكور شد، نمونه احاديثي است كه از اهل سنت در مورد سنگ بناي خلافت آنهم بر روي بتخانه دروغ رسيده و آن را با مطالب نادرست آراسته است و بزرگان اهل سنت نيز گواهي داده اند كه آن احاديث جز مطالب دروغ و ناروا چيز ديگر نبوده و به هيچ وجه واقعيت ندارند و حقيقت هم همين است زيرا آنچه در نزد آنان دليل و حجت است، همان اجماع و انتخاب است ..... خضرمي مي گويد (اصل در انتخاب خليفه موضوع رضايت امت اسلام است و خليفه از ناحيه مردم نيرو مي گيرد و هنگام وفات رسول خدا رأي مسلمين چنين بوده است و لذا ابوبكر صديق را انتخاب كردند و آنان در اين كار متكي به نص و يا فرماني از صاحب شريعت نبودند و بعد از آنكه او را انتخاب كردند با او بيعت نمودند ..... و البته ابوبكر در انتخاب خليفه روش ديگري از خود اختراع كرد و آن اينكه خليفه، جانشين خود را تعيين كند ..... و امت اسلام نيز با اين طريق هم موافقت كردند و دانستند كه اين روش هم واجب براي اطاعت است و اين عمل همان تعيين ولايت عهد است.)، و لذا معلوم و اثبات مي گردد كه تاريخ پيدايش اينگونه روايات پس از انعقاد بيعت و استقرار خلافت است. و دليل ديگر اينكه هيچ فردي در روز سقيفه و يا بعد از آن به اين احاديث جعلي عليرغم نياز شديد خود استناد ننموده اند و جاعلان كذاب، اين روايات دروغ و ساختگي را براي پرده پوشي بر حقايق و نيز ايجاد فضايل كاذب براي آنان بعداً جعل نموده اند و دليل قاطع ديگر در جعلي بودن اين روايات وجود رواياتي است كه در باب خلافت از خلفاء نقل گرديده كه با اين روايات جعلي، صددرصد متضاد و و مخالف و مويد فقدان هرگونه

ص : 602

نص، در خصوص آنان و فضايل معنونه آنان مي باشد از جمله (از ابوبكر بطور صحيح نقل گرديده است كه در زمان بيماري منتهي به مرگش مي گفت (ميل داشتم كه از رسول خدا سؤال مي كردم كه اين امر (خلافت) به چه كسي تعلق دارد، تا هيچكس درباره آن نزاع و اختلاف نمي نمود و نيز دوست داشتم كه مي پرسيدم كه آيا براي انصار در اين خصوص نصيبي هست يا نيست؟)، پس مسلم مي شود كه اگر ابوبكر از رسول خدا نصي در خلافت داشت ديگر موردي نداشت كه چنين آرزو نمايد .....، و نيز در روايت ديگر كه مالك از عايشه نقل كرده كه گفت: (ابوبكر هنگام مرگ عمر را احضار كرد و به او گفت (من ترا بر اصحاب رسول خدا خليفه قرار مي دهم و به سوي فرماندهان لشكرها نوشت كه عمر را بر شما فرمانروا قرار دادم و .....) و لذا در اين روايت هم كاملاً معلوم است كه درباره خلافت عمر نصي وجود نداشت وگرنه ابوبكر انتصاب او را به خود نسبت نمي داد .....، .....، ابن قتيبه از قول ابوبكر آورده است (..... خداوند محمد صلي الله عليه و آله را به عنوان پيامبر مبعوث كرد .....، (تا آنكه رحلت كرد) و آنگاه امر مردم را به آنها تفويض فرمود تا با اتفاق يكديگر آنچه را كه مطابق مصلحت آنهاست اختيار نمايند و آنان نيز مرا والي و پيشواي خود قرار دادند .....)، .....، ابن قتيبه در روايت خود پس از نقل درخواست عمر از عايشه و گفتار عايشه به او در خصوص جانشيني پسرش به جاي او آورده است. (اگر ابوعبيده جراح (يعني آن قبركن و گوركن مدينه) زنده بود او را خليفه مي كردم، ..... اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خليفه مي كردم ..... اگر خالد بن وليد زنده بود او را خليفه مي كردم .....)، .....، و نيز در احتياج ام سلمه بر عايشه چنين آمده است كه به او گفت (آيا به خاطر داري كه من و تو در سفري با رسول خدا بوديم و در آن سفر علي عهده دار تعمير كفشهاي رسول خدا و شستشوي لباسهاي آن حضرت بود و اتفاقاً كفش رسول خدا سوراخ شده و علي در سايه اي نشسته و مشغول تعمير آنها بود، پس در اين زمان پدرت و عمر نزد رسول خدا آمدند و درباره جانشيني بعد از او سوال كردند و من و تو در پس پرده گوش مي داديم و آن حضرت به آنها فرمود من هم اكنون او را مي بينم و جايگاه او را مي شناسم و اگر او را تعيين كنم شما از او جدا خواهيد شد همانطور كه بني اسرائيل از هارون پسر عمران جدا شدند، پس آن دو ساكت شده رفتند و من و تو به نزد رسول خدا رفتيم و تو كه نسبت به حضرت از ما جسورتر بودي سوال كردي اي رسول خدا بعد از خود چه كسي را بر مردم امير خواهي كرد و رسول خدا پاسخ فرمود، همان

ص : 603

كسي كه كفش تعمير و آن را درست مي كند (آن خاصف النعل) و ما پائين آمديم و جز علي كسي را نديديم، پس من به رسول خدا عرض كردم من به غير علي كسي را نمي بينم كه مشغول تعمير كفش باشد فرمود او همان است كه من خبر دادم، پس عايشه گفت حالا آن واقعه را به خاطر آوردم).

29- و يا در اين رابطه عذر ابوبكر در خطبه اي كه آورده چه بوده است كه گفت (اي مردم، اين علي بن ابي طالب است كه از ناحيه من بيعتي به گردن او نيست و او در كارش مختار است و آگاه باشيد همگي شما هم كه با من بيعت كرده ايد مختاريد و اگر براي خلافت كسي ديگر جز من را شايسته مي دانيد معرفي كنيد و من اولين كسي هستم كه با او بيعت مي كنم) و .....، آنچه را ذكر نموده اند كه چگونه عمر نزد ابوبكر دويد و چنان سر و صدايي براه انداخت كه دو گوشه دهانش كف كرده بود و .....، به حباب بن مندر كه مخالف بيعت با ابوبكر بود گفته شد خدا ترا بكشد و در آن وقايع ناگوار، بيني حباب شكسته و دستش آسيب ديد و .....، درباره سعد رئيس خزرجيان فرياد زدند كه او را بكشيد كه خدا او را بكشد كه منافق است و قيس بن سعد، گلوي عمر را گرفت و به او گفت، اگر يك مو از سر او (يعني پدرم) كم شود دندانهاي تو را خرد مي كنم و زبير در حالي كه شمشيرش را كشيده بود گفت من شمشير خود را در غلاف نمي كنم تا همه با علي بيعت كنند و عمر گفت اين سگ (يعني زبير) را دور كنيد و مردم شمشير او را گرفته آن را به سنگ زدند و مردم در اثر فشار زياد، سينه مقداد را مصدوم كردند و آنگاه به خانه نبوت هجوم بردند و در خانه زهرا را (شكسته) و وارد شدند و كساني كه در آن بودند به زور براي بيعت بيرون آوردند و عمر با مقداري آتش و هيزم به سوي خانه فاطمه رفت و به اهل خانه گفت از خانه بيرون مي آييد يا اينكه خانه را با اهلش به آتش بزنم، فاطمه از پشت پرده بيرون آمده و در حاليكه با صداي بلند گريه مي كرد و مي گفت اي پدر اي رسول خدا ببين بعد از تو، از پسر خطاب و پسر قحافه چه مي كشيم و آنگاه علي عليه السلام را براي بيعت گرفتن مانند شتر سركش، كشان كشان، به مسجد بردند و به او گفتند بيعت كن وگرنه كشته خواهي شد و او خود را به قبر برادرش رسول خدا چسبانيد و در حاليكه گريه مي كرد اين آيه را تلاوت مي فرمود و مي گفت: اي پسر مادرم، مردم مرا ضعيف شمردند و بيم آن مي رفت كه مرا بقتل برسانند .....،

ص : 604

33- و نيز از عمر و ديگر صحابه نقل گرديد كه گفتند (كه خلافت ابوبكر امر ناگهاني و شتابزده بود، خداوند مردم را از شر آن حفظ نمود و يا (آن خلافت) لغزشي مانند لغزش زمان جاهليت بوده و هرگاه كسي بعد از اين مثل آن را تكرار كند بايد او را كشت، .....،

35- و يا چه چيز سبب شد كه همه انصار برخلاف اين روايات جعلي در نص خلافت آنان، از بيعت با ابابكر خودداري كردند و گفتند جز با علي بيعت نمي كنيم و يا اينكه گفتند از ما اميري و از شما هم اميري تعيين شود و يا چگونه طلحه و زبير و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و خالد بن سعيد و جمعي از بزرگان مهاجران از آن امتناع كرده و حاضر نشدند جز با علي بيعت كنند و لذا در خانه آن حضرت جمع شدند ولي دست سياست وقت آنها را بزور از خانه بيرون كشيد و به روي آنها فرياد مي زد به خدا شما را مي سوزانم يا آنكه براي بيعت كردن حاضر شويد، و يا چرا صحابي بزرگوار سعد بن عباده از بيعت با ابوبكر خودداري كرد و گفت به خدا قسم اگر جن و انس با شما بيعت كنند من با شما بيعت نخواهم كرد تا نزد پروردگارم بروم و حسابم روشن شود، و او كسي بود كه تا آخر عمر به نماز آنها حاضر نشد و در جمع آنان رفت و آمد نكرد و با آنها حج ننمود و يا عذر عباس عموي پيامبر و بني هاشم چه بوده است كه از اين بيعت تخلف كردند و از آن همه پيمانهاي موكد صرف نظر نمودند؟! و ....

36- ابن قتيبه آورده است كه علي كرم الله وجهه را پيش ابوبكر بردند و او مي گفت من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم به او گفته شد با ابوبكر بيعت كن در جواب گفت من در امر خلافت از شما سزاوارتر هستم و لذا با شما بيعت نمي كنم و اين شما هستيد كه بايستي با من بيعت كنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد و در اين كار احتجاج به قرابت به رسول خدا نموديد و حالا از اهل بيت رسول خدا نيز خلافت را بطور غاصبانه مي گيريد، آيا شما همان نيستيد كه خود را به لحاظ آنكه محمد (صلي الله عليه و آله) از شماست از انصار سزاوارتر مي دانستيد و در نتيجه اين دليل آوردن از سوي شما، آنها زمام امور را به شما واگذار و امارت را به شما تسليم نمودند، پس من هم مثل آن احتجاج كه شما به انصار كرديد به شما مي نمايم زيرا ما (خاندان محمد) هم در زمان حيات آن حضرت و هم پس از وفات آن حضرت به او سزاوارتريم و اگر شما ايمان داريد بايستي درباره ما انصاف و عدالت را رعايت كنيد وگرنه خود را براي كيفر اين ستم از سوي خداوند آماده

ص : 605

نماييد. پس عمر به او گفت تو رها نمي شوي مگر اينكه بيعت نمايي و علي به او گفت مشغول دوشيدن شيري هستي كه در آن براي تو سهمي و بهره اي است، تو امروز در اين راه كوشش مي كني كه فردا از آن بهره مند شوي، پس فرمود كه بخدا قسم اي عمر گفته تو را نمي پذيرم و با او (ابوبكر) بيعت نمي كنم پس ابوبكر به او گفت اگر بيعت نكني تو را مجبور مي كنم و آنگاه ابوعبيده جراح (از روي تظاهر به نصيحت گفت) (اي پسر عمو تو كم سن و سال هستي و اينان پيران قوم تو هستند و تو تجربه و كارداني آنها را نداري و من ابوبكر را نسبت به اين كار از تو نيرومندتر و شايسته تر مي دانم چه خوب است كه فعلاً خلافت را به ايشان بدهي و اگر زنده ماندي و عمر باقي بود در آن وقت تو براي اينكار ساخته شدي و از لحاظ فضل و دين و دانش و فهم سابقه خانوادگي داماد بودن خود نسبت به رسول خدا شايسته آن خواهي بود، پس علي عليه السلام گفت شما را به خدا قسم اي جمعيت مهاجران، حاكميت محمد صلي الله عليه و آله را در ميان اعراب، از خانه و درون بيت او خارج نكرده و به خانه و بيت خود نبريد و خانواده او را از حق آنان در خلافت و جانشيني او محروم نكنيد، و به خدا قسم اي گروه مهاجران ما سزاوارترين مردم نسبت به خلافت رسول خدا هستيم. زيرا ما اهل بيت آن حضرت و از همه شما به اين كار شايسته تر هستيم، سوگند به خداوند كه ما قرائت كننده كتاب خدا، فقيه در احكام دين، دانا به سنت رسول خدا، آگاه به امور مردم، بازدارنده آنان از كارهاي بد و برقراركننده عدالت اجتماعي در ميان آنان هستيم، پس از هواي نفس خود پيروي نكنيد كه از راه خدا بازمانده و از حق و حقيقت دور خواهيد شد و آنگاه بشير بن سعد انصاري گفت اي علي، اگر انصار اين سخنان تو را قبل از بيعت خود با ابابكر از شما شنيده بودند هرگز در بيعت با تو كوتاهي نمي كردند) و سپس ابن قتيبه اضافه مي نمايد كه علي عليه السلام شبها دختر پيامبر گرامي اسلام را روي چهارپايي سوار مي كرد و به خانه انصار مي برد و از آنها ياري مي طلبيد ولي آنان مي گفتند اي دختر رسول خدا ديگر بيعت ما با اين مرد يعني ابوبكر تمام شده و اگر شوهر و پسر عم تو قبل از او اقدام به اين كار كرده بود ما هيچگاه ابوبكر را بر او مقدم نمي كرديم، پس علي عليه السلام مي فرمود: آيا شايسته بود كه من پيكر پاك رسول خدا را در خانه اش رها كنم و او را دفن نكنم شتاب كرده با مردم درباره سلطنت و مقام او نزاع كنم، فاطمه سلام الله عليها مي فرمود، ابوالحسن كاري را انجام داد كه شايسته مقام او بود ولي ديگران كاري كه انجام

ص : 606

دادند خداوند حسابرس حق و بازخواست كننده آنها خواهد بود و آنگاه ابن قتيبه اضافه مي كند كه ابوبكر به جستجوي كساني كه از بيعت با او تخلف كرده و پيش علي رفته بودند، پرداخت و عمر را نزد آنان فرستاد و عمر آنها را صدا كرد كه از خانه علي بيرون بيائيد و آنان از بيرون آمدن خودداري نمودند، عمر هيزم و آتش خواست و گفت قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، بيرون بيائيد وگرنه خانه را با اهلش مي سوزانم مردم به او گفتند آخر اي ابا حفص (كنيه عمر)، در اين خانه فاطمه است او گفت اگر چه فاطمه در اين خانه باشد!! آنگاه آنان بيرون آمدند و همگي با ابوبكر بيعت كردند مگر علي زيرا او گمان كرده بود كه گفته است سوگند خورده ام كه از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نگذارم تا اينكه قرآن را جمع كنم، آنگاه فاطمه عليها السلام در درگاه خانه ايستاده و فرمود، مردمي بدتر از شما سراغ ندارم كه جنازه رسول خدا را پيش ما گذاشتيد و منظور خود را عملي كرديد و با ما مشورت نكرديد و حق ما را به ما نداديد، بعد از اين، عمر نزد ابوبكر رفت و به او گفت چرا اين متخلف از بيعت را احضار نمي كني و ابوبكر به قنفذ گفت برو علي را نزد من بياور او پيش علي رفت و علي گفت چه مي خواهي گفت خليفه رسول خدا تو را احضار كرد علي گفت چه زود بر رسول خدا دروغ بستيد، و او برگشت و جريان را به ابوبكر گفت ابوبكر گريه مفصلي كرد، عمر دوباره گفت اين متخلف از بيعت را مهلت نده، ابوبكر به قنفذ گفت دوباره پيش علي برو و به او بگو اميرالمؤمنين مي گويد براي بيعت پيش ما بيا و قنفذ آمده و جريان را گفت و علي با صداي بلند گفت او چيزي را ادعا مي كند كه به او تعلق ندارد قنفذ برگشت و جريان را گفت، ابوبكر باز گريه طولاني كرد، و آنوقت عمر برخاست و جمعي با او حركت كردند تا به در خانه فاطمه رسيدند و در زدند وقتي حضرت زهرا صداي آنها را شنيده با صداي بلند گفت اي پدر اي رسول خدا (ببين) كه بعد از تو چه مصائب از پسر خطاب و پسر قحافه به ما رسيد و آن وقتي كه مردم صداي ناله و گريه فاطمه را شنيدند همگي با گريه و ناله برگشتند در حالي كه دلهاي آنان پاره و جگرهايشان آتش گرفته بود، ولي عمر با تعدادي (از ياران مخصوص خود) باقي مانده علي را از خانه بيرون آوردند و نزد ابوبكر بردند و به او گفتند با او بيعت كن علي گفت اگر بيعت نكنم چه خواهد شد، گفتند در آن صورت به خدايي كه جز او خدايي نيست گردن تو را خواهيم زد. علي گفت در آن صورت بنده خدا و برادررسول خدا را به قتل مي رسانيد. عمر گفت بنده خدا آري ولي برادر رسول خدا نه و

ص : 607

در اين زمان ابوبكر ساكت بود و حرفي نمي زد عمر به او گفت آيا به او فرمان نمي دهي كه بيعت كند او گفت تا آن زمان كه فاطمه در كنار او هست او را به چيزي مجبور نمي كنم، آنگاه علي خود را به قبر رسول خدا رسانيد و با صداي بلند گريه مي كرد و مي گفت (ان القوم استضعفوني و كادو ان يقتلونني .....) (كلب گويد اين آيه در خصوص فتنه سامري و گمراهي امت موسي و قضيه اراده قتل وصي پيامبر خدا يعني هارون از سوي امت گمراه بني اسرائيل بود، پس زماني كه موسي برگشت و از هارون بازخواست كرد كه چرا گذاشتي كه امت من گمراه شوند، هارون اين پاسخ را داد كه اي پسر مادرم، مردم مرا ضعيف شمرده و بيم آن مي رفت كه مرا بقتل برسانند.

مقصود از غرض ورزي ها و سروصداها و ..... چيست؟ :

تو داستان روايات جعلي و تعداد آنها و دلايل اثبات جعلي بودن آنها را دانستي .....، و آگاه شدي كه همه اين روايات جعلي جز سروصدايي بي اساس و مغلطه كاري در برابر حقيقت مسلم و خلافت حقيقي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام كه با نصوص صريح و صحيح ثابت شده، چيز ديگري نيست يعني همان موضوعي كه پيامبر بزرگوار اسلام از نخستين روز مبعث تا هنگامي كه به رحمت ايزدي پيوست، به فرمان خدا، مردم را به آن ترغيب و سفارش مي فرمود...، و در ميان اين درياي روايات جعلي كه همه امت بر دروغ بودن آنها اجماع دارند، و از ميان تمامي اين حديث سازان و دروغگويان كذاب، و جاعلان آلوده و منحرف، دروغگوي قرن چهاردهم (قصيمي)، پا به عرصه وجود گذاشته و استفراغ آنها را نوشيده و با كمال وقاحت و بي شرمي ادعا مي كند كه اساساً در ميان رجال اهل سنت كسي كه متهم به كذب و جعل حديث باشد وجود ندارد.

نظر حفاظ و علماء اهل سنت درباره حديث سازان:

حافظ جلال الدين سيوطي ..... از شيخ محمد جويني پدر امام الحرمين درباره دروغ بر پيامبر اكرم گفته (كسي كه تعمد در دروغ بر رسول خدا داشته باشد كافر و از ملت اسلام بيرون است) ..... و خطيب از قول رسول خدا آورده است (هر كس حديثي را از من روايت كند در حالي كه مي داند آن حديث دروغ است او يكي از دروغگويان است، يعني او نيز دروغگو محسوب مي شود مثل سازنده حديث. و نيز ملاحظه شد كه

ص : 608

چگونه اين حفاظ حديث و مورخان با اينكه به حقيقت اين دروغ هاي ساخته شده و جعلي عالم و آگاه بودند، آن را به رسول خدا نسبت دادند و .....،.

قطب الدين رواندي: متوفي 573:

(فرزندان زهرا پدران يتيمان هستند كه هرگاه مخاطب جاهلان قرار گيرند مي گويند درود بر شما، آنها دليل ها و حجت هاي خدا بر مردمان هستند كه هر كس بدي آنها را بخواهد گناهكار است، آنها كساني هستند كه روزها را به روزه و شب ها را به عبادت و راز و نياز با خداوند به سحر مي برند، آيا رسول خدا روز غدير، علي بزرگوار را امام قرار نداد، آيا حيدر آن رادمرد شجاع، داراي بهترين مقام و منزلت نزد خدا و رسول نبود،)، و نيز آمده است، (براي خاندان پيامبر اكرم، شرافت هاي عظيمي است كه زمين براي اين فضايل آنان كوچك است، ..... هنگامي كه قائم آنان در مقام هدايت قيام نمود، كلامش چون در و جواهر، گرانبها خواهد بود و يا آن زمان كه دنيا از عدل آنها پر شد، روزگار جبار در برابرشان تسليم خواهد شد .....، فراموش نمي شود كه چگونه دشمنان آنان هر روز از آنان قرباني تازه اي مي گرفتند .....، آري آنها فراموش كردند آنچه را كه در غدير خم واقع شده بود و حاصل شقاوت دشمنان اين بود كه منزلت آنان را در نزد مردم پايين آورند، و لعنت خدا بر بني اميه كه خون حسين را ريختند گويا كه او جوجه كم ارزشي بود، .....، بر آل محمد همه روزه سلام خداوند جاري باد تا آن زماني كه صبح مي دمد و خورشيد طلوع مي كند يعني تا ابدالآباد)، اين بزرگوار قطب الدين ابوالحسن سعد بن هبه الله راوندي يكي از پيشوايان علماي شيعه و چشمي از چشمان اين طايفه و از اساتيد بي نظير فقه و حديث و توابع علم و ادب است و هيچگونه عيبي در آثار فراوان او و هيچ تيرگي در فضايل و كتب ارزنده او وجود ندارد، آن مرحوم از بسياري از دانشمندان و بزرگان مذهب روايت مي كند از جمله (شيخ ابوالسعادت هبه الله، .....، ابونصر الغاري .....، شيخ محمد بن حسن والد شيخ خواجه نصيرالدين طوسي و...) و بسياري از بزرگان شيعه نيز از او روايت نموده اند از جمله (شيخ احمد بن علي بن عبدالجبار قاضي .....، شيخ ابن شهر آشوب محمد بن علي سروي مازندراني و .....،)، راوندي صاحب تأليفات فراوان و خارج از حد احصاء و بسيار ارزنده، از جمله (1- سلوه الحزين، المغني در شرح نهايه ده جلد، تفسير قرآن، .....، جواهر الكلام، ..... 57- خلاصه التفاسير در ده جلد)، مي باشد و فرزندان شايسته او نيز

ص : 609

همه از فقها و بزرگان شيعه بوده اند يكي از اين آيات معظم، شيخ ابوالفرج عمادالدين علي بن قطب الدين، ديگري شيخ نصيرالدين ابوعبدالله الحسين بن قطب الدين و او همان عالم بزرگوار است كه در راه شريعت پاك رسول خدا شهيد شده است، سوم فقيه ظهيرالدين ابوالفضل محمد بن قطب الدين است. كه همه از او ستايش كرده و به عنوان امام و ثقه و عادل او را ياد نموده اند، قطب الدين راوندي در سال 573 چشم از جهان فروبست و قبر شريف او در صحن جديد حضرت معصومه در قم قرار دارد. (كلب گويد خدايا اين بزرگواران آبرو و اعتبار مولانا المظلوم علي عليه السلام و خاندان طاهرين او هستند و باعث افتخار ما بندگان روسياه و گناهكار پس به عزت خودت و آبروي عزيزان درگاهت كه بالاترين آنها يعني محمد و آل محمد صلواتك عليه و آله و سلم و عجل فرجهم رحمت و سلام و رضوان خود را بر آنان نثار و ايثار بفرما و ما را نيز از شفاعت آنان در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

سبط بن تعاوندي (519-584):

او اشعار فراوان درباره غديرخم و اهل بيت عليهم السلام دارد و از جمله اين اشعار قطعه اي است كه به سبك تتريه ابن منير ساخته و براي سيد محمد بن مختار نقيب كوفه فرستاده و او را به جهت خلف وعده سرزنش و از او گلايه نموده است (..... چگونه با من خلف وعده مي نمايي در صورتي كه خلف وعده نمودن از عادات دوستان بزرگوار نيست .....، پس تا مادامي كه خلف وعده تو ادامه دارد و عذري براي تأخير آن نداري، من جزء ناصبيان هستم و جز مارماهي و ترتيزك نخواهم خورد و .....، در روز عاشورا غذا خواهم پخت و بساط سوگواري و اندوه را در آن روز برخواهم چيد و در روز عيد غدير خم اظهار شادماني و جشن و سرور براي برپايي اين عيد بزرگ نخواهم نمود و به جاي زيارت مشهد مقدس حضرت موسي بن جعفر، در مسجد بيتوته خواهم كرد و ظرف يهوديان را پاك خواهم دانست و آن را به خوك ترجيح مي دهم و بعد از اين شيعيان عراق، مرا در كرخه، تا موسه و قصير خواهند ديد كه قبر مصعب را زيارت مي كنم، در صورتي كه قبل از اين هميشه به زيارت (قبر النذور) مشرف مي شدم و نيز ميل دارم زبيدي يعني ابن ملجم در روز قيامت رفيق من باشد و فاطمه مرا در روز قيامت ببيند كه دستم در ميان دستهاي قطع شده آن پليد يعني ابن ملجم قرار دارد ..... پس آگاه باش اي سيد محمد بن مختار نقيب كوفه كه، مسئول بدبيني من شما

ص : 610

هستي كه باعث شدي با خلف وعده خود، انسان مومني مانند من به اينگونه اعمال اهل دوزخ و بدبخت جهنمي شود،)، او ابوالفتح محمدبن عبيدالله بغدادي معروف به ابن تعاوندي كه اين شهرت او به خاطر احترام جد مادري او (ابي محمد مبارك جوهري معروف به ابن تعاويذي) است، او از شاعران طراز اول شيعه و نويسندگان چيره دست اين طايفه است و عراق با شعرهاي عالي و ادبيات نوراني اش احساس غرور مي كند...، همه كتب تراجم و رجال او را ستوده اند .....، ابن خلكان مي گويد ..... او شاعر بي نظير زمان خود بوده و اشعارش بسيار شيرين و جذاب و پرمعني ..... است ..... او اشعار مفصلي نيز درباره مرثيه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام دارد كه به جهت اختصار از نقل آن خودداري مي كنيم. (كلب گويد خدايا رحمت و رضوان و سلام مخصوص خود را به روح و روان جناب ابن تعاوندي مقدس نثار و ايثار فرموده و ما را نيز از بركات شفاعت ايشان در دنيا و آخرت بهره مند و مستفيض بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شعراي غدير در قرن هفتم:

ابوالحسن المنصور بالله: 561-614:

(اي پسر عموها (بدانيد) روز غدير براي انسان دانا، گواه خوبي است، پدر ما علي وصي رسول خداست و او كسي است كه رسول خدا او را به پرچم اعظم خود مخصوص و سرافراز نمود، احترام شما به او از راه انتساب با اوست ولي انتساب ما نسبي است كه ما از گوشت و خون او هستيم، ..... ما فرزندان دختر و پسر عموي با ايمان رسول خدا هستيم و شما چنين افتخاري نداريد و اين پدر ما حضرت ابوطالب عظيم الشان بود كه از رسول خدا حمايت كرد و اسلام آورد در حالي كه همه مردم به او كافر بودند، آن بزرگوار گرچه ايمان خود را براي حفظ رسول خدا از ساير اقوامتان پنهان مي كرد، اما هيچگاه عشق و علاقه خود را نسبت به آن حضرت از ديگران پنهان نمي كرد، چه بسيار فضايل فراواني را كه ما، مانند فضيلت بذل و بخشش دارا هستيم زيرا ما دنباله رو محمد و پيرو سنت او هستيم، ولي شما پيرو ابامجرم هستيد (ابومسلم خراساني)، كه او مملكت را مانند عروس تحويل شما داد ولي پاداش او از شما آن بود كه خون او بر زمين ريخته شد .....، شما مانند يزيد بدبخت و كوردل فرزندان پاك رسول خدا را كشتيد و به سلطنت بي دوام خود كه هيچگاه پايدار نيست افتخار مي كنيد ولي سرانجام حق به حقدار خواهد رسيد و سلطنت و دولت پايدار ما تشكيل خواهد شد و

ص : 611

كسي كه حق را بخواهد ستم نكرده است .....) اين ابيات را او در پاسخ به قصيده ميمه بن معتز خبيث سروده است و نيز قطعه اي ديگر دارد كه (..... آنان اباالحسن علي را كشتند و فرزند برومند او، حسن را با سم مهلك شهيد كردند و آب فرات را بر حسين و ياران او بستند و باران تير و نيزه بر پيكر شريف او باريدند .....) او امام المنصور بالله عبداله بن حمزه ..... بن ابراهيم طباطبا ابن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام است، او يكي از امامان زيديه در كشور يمن بوده كه شرافت خانوادگي را با بزرگي ذاتي خود جمع كرده ..... و صاحب كتابهاي ارزنده در بخشهاي مختلف فقه، اصول، كلام، حديث و مذهب ..... مي باشد.

مجدالدين ابن جميل: متوفي 616

او نيز درباره غديرخم اشعاري دارد كه ترجمه بخشي از قصيده معروفش چنين است (.....، كسي كه پيامبر اكرم در روز غدير خم مجد و شرافت آشكار را به او عنايت كرد، كسي كه خورشيد براي او رجعت نمود تا نمازش را در وقت خود ادا نمايد، در حالي كه تاريكي در آستانه آن بود كه همه جا را فرا بگيرد، او كسي است كه سه روز متوالي در حالي كه روزه بود طعام نخورد و غذاي خود را به ديگران داد و غذاي او يك قرص نان جو بود و راضي نمي شد كه به جز نمك سائيده شده خورشتي ديگر براي آن قرار دهد، اي ابوالحسن علي تو آن جوانمردي هستي كه اگر كسي به تو پناه بياورد، او را پناه خواهي داد .....، اي همسر فاطمه در بيداري با اشعارم به زيارت تو آمده ام پس تو هم در خواب به ديدن من بيا و به من بشارت ده كه پناهم مي دهي و مرا از ستم كشيدن نجات خواهي داد، آري چگونه كسي كه اختيار كار خود را به حيدر مي سپارد از حوادث روزگار خواهد ترسيد، يا اميرالمؤمنين، يا علي، اميدوارم كه ابرهاي رحمت الهي تو را سيراب نمايد، همانطور كه توجه و عنايات تو شامل حال ديگران مي شود .....، آري اين فرشتگان الهي هستند كه صف در صف، ضريح پاك تو را زيارت مي كنند و در اطراف آن به طواف مشغولند، اي باد صبا تا ابدالآباد سلام و تحيت و درود مرا به قبر مطهر او يعني علي عليه السلام در نجف برسان (كلب گويد و اي باد صبا همينطور سلام ما و همه علاقه مندان را به آن حضرت تا ابدالآباد تقديم نما خدايا به حق مولانا المظلوم شفاعت آن حضرت را نصيب ما سگان روسياه درگاه او بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) اما ماجراي، اين قصيده آن است كه ابن جميل در زمان خليفه الناصر لدين الله خزينه دار بود و خليفه بر او خشم گرفت و

ص : 612

او را به زندان انداخت و شفاعت دوستان در حال او موثر نگرديد و اين حبس بيست سال طول كشيد، پس شبي در دل او برق الهي جهيدن گرفت و بر اثر آن اين قصيده را در مدح علي بن ابي طالب سرود، و به خواب رفت، در عالم رويا علي عليه السلام را زيارت كرد حضرت به او فرمود، الان آزاد خواهي شد، او از خواب بيدار شد با خوشحالي شروع به جمع آوري وسايل و اثاثيه خود نمود، وقتي زندانيان ديگر ماجرا را از او سوال كردند و گفتند چه خبر است در جواب گفت هم اكنون آزاد خواهم شد، در اين زمان زندانيان او را مسخره كردند و گفتند بيچاره در اثر حبس طولاني ديوانه شده است و از طرف ديگر، الناصر نيز اميرالمؤمنين را در خواب ديد كه او دستور فرمود، همين الان ابن جميل را آزاد كن، او با ترس و وحشت از خواب بيدار شد و اعتنا نكرد و دوباره خوابيد باز همان خواب را ديد، اعتنا نكرد تا بار سوم كه همان خواب را ديد، پس بلافاصله كسي را براي آزادي ابن جميل فرستاد، وقتي او را آوردند خليفه گفت شنيدم قبل از آمدن مأمور من، تو آماده آزاد شدن بودي، در جواب گفت آري، خليفه گفت چرا، ابن جميل گفت آن بزرگواري كه نزد تو آمد و تو را فرمان داد، قبل از تو نزد من آمده بود و به من بشارت آزادي داد، پس الناصر گفت چطور اين اتفاق افتاد، گفت قصيده اي در مدح او گفتم پس خليفه گفت، براي من بخوان و ابن جميل همين مصرع را كه ترجمه بخشي از آن آمده را براي خليفه خواند)، (كلب گويد يا اميرالمؤمنين اين فراز از تاريخ گوياي اين حقيقت است كه هر خدمتي به درگاه تو البته گم نخواهد شد زيرا تو در پيشگاه خداوند داراي شأن و عزت و آبرو هستي البته ما با دستان خالي و روي سياه به درگاه تو آمده ايم تو را به حق رسول خدا و عزيزان درگاهت قسم مي دهيم كه ما را نزد خداوند شفاعت فرما و خدايا شفاعت آن حضرت را درباره ما به احسن وجه بپذير آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) ابن جميل مردي نويسنده و شاعري اديب و دانشمندي بزرگ است و در نحو و لغت و ادب و شعر مقام ارجمندي دارد، او به سال 616 چشم از جهان فروبست و در مقابر قريش يعني كاظمين مدفون گرديد.

الشواء كوفي حلي: 562-635

او نيز درباره غدير خم اشعاري دارد كه ترجمه بعضي از ابيات آن چنين است (..... براي كسي كه از كيفر (خدا در روز قيامت) هراس و وحشت دارد، من ضمانت مي كنم كه اگر وصي پيامبر يعني ابوتراب (علي) را

ص : 613

دوست داشته باشد. قطعاً خداوند را بخشنده و آمرزنده و علي را شفاعت كننده خود خواهد ديد، زيرا او جوانمردي است كه از همه خلايق از لحاظ كرم و قدرت برتري دارد و همسايه خوب و هم نشيني مهربان است، كه در حال صلح باران جود و بخشش از او مي بارد و در جنگ با دشمنان خدا، چون شير مي غرد، هرگاه براي جنگ تيغ خود از نيام بيرون آورد، برق آن در ابرها منعكس خواهد شد، اوست كه در ميان ياران پيامبر وصي او و پدر فرزندان او و همسر زهراي اطهر است، نص آشكار در روز غدير فقط درباره او جاري شده و اوست كه در قرآن كريم فضايل او به طور آشكار شماره شده است). او ابوالمحاسن يوسف بن اسماعيل معروف به (شواء) و ملقب به شهاب الدين كوفي حلبي است، او از نوابغ شعر و ادب .....، و صاحب اشعاري است كه ادبيات آن فوق العاده و قافيه هاي آن طلايي و عروض آن متقن است. او از دوستان و نزديكان ابن خلكان است كه در تاريخ خود از او چنين ياد نموده است (..... وي يعني شواء داراي ديوان بزرگ در حدود چهار جلد مي باشد ..... ميان من و او (شواء) دوستي شديد و الفت زيادي بوده است .....، او در شيعه گري غلو مي كرده ..... و در سال 635 در حلب فوت نمود و من به جهت عذري كه داشتم نتوانستم در نماز بر جنازه او حاضر شوم خدايش رحمت كند چه دوست و همنشين خوبي بود)، او را در پايين كوه جوشن دفن كردند. و جوشن كوهي است در غرب حلب ..... و گفته مي شود آن محلي است كه بعد از واقعه عاشورا اسراء خاندان ابي عبدالله الحسين و همسران آن حضرت را عبور دادند و يكي از همسران آن حضرت كه حامله بود در آن محل سقط جنين نمود و از كارگران معدن آنجا كه مس قرمز حمل مي نمودند درخواست آب و نان كرد و آنها به جاي كمك توهين نمودند، پس او بر آنها نفرين كرد و از آن زمان هر كسي در آنجا كار كند سود نمي برد و نيز در كنار آن كوه قبري است معروف به (مشهد السقط) كه بنام (مشهد الدكه) نيز خوانده مي شود و منظور از آن قبر (محسن بن حسين عليه السلام) است.

كمال الدين شافعي: 652

او نيز اشعاري درباره غديرخم سروده كه ترجمه برخي از آن ابيات چنين است: (..... گوش جان فرا ده تا آيات وحي الهي را در مدح آن امام كه خدا او را به هدايت مخصوص و منصوب نموده است بشنوي، در سوره آل عمران آيه مباهله است كه با نزول آن خداوند بعضي از اوصاف او را ستوده است، سوره هاي احزاب،

ص : 614

حاميم، تحريم و هل اتي همه گواه صادقي هستند در اينكه خداوند در آنها علي را ستوده و او را تطهير نموده است، و از جمله آن فضيلت ها اينكه علي (عليه السلام)، انگشتر خود را در حال ركوع به سائل داد، كه اين امر شخصيت والاي انساني او را ثابت نموده و او را مورد عنايت خاص خداوند قرار داد، و در آيه نجوي كه جز او كسي به اين فيض عظيم نائل نشد. و ارزش و شخصيت او بود كه در آن آيات آشكار شد و به او چنان قرب و منزلت بخشيد كه داراي مقام ارجمند و تقوي الهي نزد پروردگار خود گرديد، آري او آن بزرگ و ارجمندي است كه خداوند او را در پناه لطف و محبت پيامبرش پرورش داد و از تربيت عالي و الطاف بي نهايت او بهره مند ساخت و... او را برادر خود ناميد، و فاطمه پاك و مطهر را همسر او قرار داد و افزود كه تو از من هستي و او را برادر خود قرار داد، و به او شرافت بخشيد و .....، و در روز غدير به او عظمت داد و به او اين امر را اختصاص داد، كه هر كسي را كه من مولاي او هستم تو نيز مولا و سرور او هستي و نيز اگر در تمام افتخارات زندگي او جز همان داستان او در خيبر نباشد البته همان يك فضيلت، او را از تمام فضايل ديگر بي نياز مي نمود .....)

ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحه:

او يكي از بزرگان و دانشمندان برجسته در حديث و ادبيات و فقه و اصول و ..... امام در فقه شافعي و در زهد و پارسايي نيز مشهور بوده است، ..... و گفته شد كه او داراي علوم غريبه بوده و از آن راه به امور واقف مي شده است، ..... گفتار او در رابطه با منجمان كه مي گويد ..... اگر تدبير چيزي را به ستاره اي مربوط بداني مسلمان نخواهي بود .....، از جمله تأليفات او (عقد الفريد، الدر المنظم، .....) مي باشد، او در وصف آل محمد (عليهم صلوات الله) و اهل بيت اشعاري دارد كه در كتاب مطالب السوول او و ..... موجود است، از جمله (..... (اي جوياي علم و دانش) اگر مي خواهي حقايق عالم را درك كني كمي درنگ كن و از خواندن آيات مربوط به مناقب (اهلبيت به سادگي) گذر مكن، مناقب آل مصطفي يعني كساني كه ما به وسيله آنها به نعمت تقوي و اعمال صالح دست مي يابيم، مناقب كساني كه پيشواي مردم و خلايق هستند و هر طالبي به وسيله آنها گمشده خود را مي يابد، مناقب و فضايلي كه حقايق را آشكار مي كند. و پرده هاي سياه (ابهام و گمراهي) را به دور مي افكند، پس بر تو توجه به آنها چه در آشكار و چه در نهان واجب است و بدان كه اين عمل ترا

ص : 615

در نزد خدا صاحب مقام و منزلت خواهد كرد. پس هنگامي كه زبانت به آيات كتاب خدا در مورد مناقب اهلبيت مترنم است آنها را از روي اخلاص و حضور قلب بخوان و بدان هر زمان دانشمندي بخواهد درباره اين مناقب با دقت كتابي بنويسد، قطعاً بزرگترين امر واجب ديني خود را انجام داده است، زيرا چه بسيار اين امكان وجود دارد كه كسي اين كتاب را بخواند و حسنات او زياد شده و از بالاترين مواهب الهي بهره مند گردد. و قطعاً هر كسي در اين باره از خداوند درخواست توفيق نمايد البته بداند كه دعايش مستجاب و سعادت ها از هر طرف به سوي او روي خواهد آورد) و نيز از جمله اشعار اوست (..... كساني كه به ولايت آنان (اهل بيت عليهم السلام) توسل جويند، در واقع بر عروه الوثقي و ريسمان محكم الهي چنگ انداخته و البته آنان پناه او خواهند بود، زيرا كه مناقب و فضايل آنان از راه وحي و آيات قرآن اثبات شده و آن كسي كه قرائت قرآن مي نمايد اين فضايل را در سوره هاي قرآن از جمله شوري و هل اتي و احزاب ..... مي يابد، آنان اهلبيت مصطفي هستند كه دوستي و محبت آنان بطور قطع و يقين بر مردم و خلايق عالم واجب است) و نيز (..... خدايا به حق پنج تن آل عبا كه صاحبان هدايت و عمل صالح هستند، يعني آن كساني كه تو آنها را كشتي نجات امت قرار دادي، و لذا افرادي كه سود (دنيا و آخرت) خود را طلب مي نمايند البته به سوي آنها مي شتابند و دوستي آنان را اختيار مي نمايند، خدايا به حق آن كساني كه در روز قيامت كه همه در جايگاه فضاحت و رسوايي قرار دارند، آنها در آن مواقفي كه تو تعين كرده اي داراي مقام و منزلت ارجمند و رفيع نزد تو هستند، تو را قسم مي دهم كه مرا (در دنيا و آخرت) خوار و ذليل مفرما و گناهم را بيامرز تا شايد از آتش سوزان جهنم در امان بمانم، و البته با توجه به علاقه شديدي كه به آنان دارم اميدوارم كه خداوند از سر تقصيرات من بگذرد، زيرا آنان براي كساني كه آنها را دوست دارند، پناهگاه امن هستند و پناه آورندگان را از حوادث سهمگين و دهشتناك نجات خواهند داد و من با اين يقين به آنها توسل نموده ام و با اين اميد كه از سوي حضرت الله درخواست اين گنهكار بيچاره به هدف اجابت رسيده و رستگاري نصيب او گردد و من نيز از راه محبت به اين خاندان در راه راست قدم برداشته و مقام و منزلت شايسته نزد خدا كسب نمايم) و نيز اشعاري كه در مورد مظلوميت امام حسين و جنايات قاتلان او و رسوايي ابدي كه گريبانگير آنها است سروده كه از آن جمله (..... اي دشمنان خدا بدانيد كه پيش روي شما جايگاهي قرار دارد كه در آنجا رسول خدا از

ص : 616

شما بازخواست و پرسش خواهد نمود و در آنجاست كه رسول خدا و فاطمه زهرا كه عزادار (فرزند مظلوم خود) هستند، به دشمني و دادخواهي برميخيزند و علي نيز دادخواهي آنان را تأييد مي كند و قطعاً شهادت و گواهي او مورد تأييد است، و شما اي دشمنان خدا در آن روز چه جوابي خواهيد داشت، در صورتي كه در آن روز راهي براي عدم ارائه پاسخ وجود ندارد و بايستي حتماً پاسخ اعمال جنايت كارانه خود را به محضر خداوند ارائه كنيد و شما با كشتن فرزندان آنان جنايت عظيم مرتكب شده و بار سنگيني را بر دوش خود كشيده ايد .....، و البته كسي كه در روز قيامت رسول خدا دشمن او باشد قطعاً جايگاه او آتش ابدي جهنم خواهد بود و اين جنايت در حالي از شما سر زد كه واجب بود حقوق آنها را رعايت نموده و نسبت به آنها مهربان باشيد تا مورد شفاعت قرار گيريد .....) (كلب گويد قطعاً تمام اين موارد كه جناب ابن طلحه فرمود شامل كساني نيز خواهد بود كه به اعمال آن اشقيا و ظالمان راضي باشند و پيرو و يا طرفدار آنان باشند كه در اين صورت به حكم قرآن مجيد در اعمال آنان شريك و در عذاب دوزخ جاويدان مقيم خواهند بود خدايا به ذات اقدس خودت و به آبروي محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم به جناب ابن طلحه، و همه دوستداران محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم جزاي خير در دنيا و آخرت عطا بفرما و ما را نيز از شفاعت آنان در دو سرا بهره مند گردان آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ابومحمد المنصور بالله (متولد 596 متوفي 670):

او قصيده بسيار ارزشمندي در مورد ولايت و از جمله موضوع غديرخم دارد كه حدود 708 بيت است كه ذيلاً ترجمه قسمتي از آن آورده مي شود (..... شكر و سپاس مخصوص خداوندي است كه شب و روز را در پي يكديگر روانه ساخته و ابرها و بارانها را بر روي زمين براي جانداران جاري مي نمايد، و سپس درود خدا بر احمد پدر زهراي اطهر و برادر بزرگوار او علي مرتضي و دختر گراميش فاطمه و دو فرزندان و آل آنان كه كشتي نجات و هدايت امت اسلام هستند، نثار و هديه باد، پس اي كسي كه از من درباره امام و رهبر امت، بعد از رسول خدا و اينكه چه كسي را پيامبر بعد از خود جانشين و صاحب امر تا قيامت قرار داده است سوال مي كني، پس به اشعار من كه از دل سوخته خود، در خصوص حادثه اي كه بعد از رسول خدا واقع و وحدت مسلمين را برهم زده، سروده ام توجه كن، خلافت بلافصل بعد از رسول خدا طبق فرمان صريح خداوند،

ص : 617

متعلق به پسر عم او، علي بن ابي طالب است و اين حقيقت چنان مشهود و آشكار است كه جاي هيچ شك و شبهه اي در آن نيست و چگونه ممكن نور آفتاب در روز مخفي باشد. مگر براي آدم نابينا تندرو كه مي لغزد و سقوط مي كند، ..... همان علي كه تولدش در بيت العتيق (خانه كعبه) بوده، در صورتي كه مادرش به اين قصد در آن وارد نشده بود بلكه فقط خدايش او را تكريم و تأييد نمود و البته هر كه او را كه خدا اينگونه تكريم و تائيد نموده است خوار كند قطعاً جايگاهش آتش خواهد بود، پدر بزرگوارش حضرت ابي طالب سرپرست پيامبر اكرم بوده و طبق تحقيقات دانشمندان بي غرض، ايمان او به خدا و قرآن قطعي و حتمي بوده است پس حالا در پدران ديگران، فضيلتي را مثل و مانند او نشان دهيد و مادرش فاطمه بنت اسد آن بانوي پاك و مطهره است كه تربيت برادر او، احمد را برعهده داشت و هنگامي كه رسول خدا او را به سوي حق و حقيقت دعوت نمود از او پيروي نمود و بارها رسول خدا او را مادر خود خطاب نمود و بعد از وفات او شخصاً تجهيز او را به عهده گرفت و او را با جامه پاك خود كفن نمود و در ميان قبر او به احترام او قرار گرفت و همه فرشتگان تا پايان نماز آن حضرت بر آن بانوي با عظمت و احترام حضور داشته و ايستاده بودند، علي به حكم پروردگار عالميان برادر رسول بوده و آنها از نور واحدي هستند و البته براي ديگران به هيچ وجه چنين شرافتي نيست، او همسر پاك و شايسته فاطمه (الزهرا) همان سيده نساء عالميان از اولين تا آخرين و همان پنجمين نفر از پنج تن آل عبا است كه عقد ازدواج او با علي در آسمان بسته شده است، پس آيا براي ديگران چنين افتخار و عظمتي سراغ داريد، خدا در ازدواج او صاحب اختيار بوده و جبرئيل از جانب علي نيابت داشته و حاملان عرش خدا نيز شاهد اين ازدواج مقدس بوده اند، حال اگر مثل چنين واقعه اي را براي ديگران سراغ داريد براي من بيان نماييد، زهرا حوراي انيسه اي است كه خدا او را از سيب بهشتي خلق فرمود و معلوم است كه از چنين ريشه پاكي كه ديگران از داشتن مثل و مانند آن محرومند چه فرزنداني بوجود خواهند آمد، دو فرزند علي از زهراي اطهر كه دو سيد جوانان اهل بهشت و بحق فرزندان رسول خدا محسوب مي گردند، آنان كساني هستند كه از كتاب و سنت شير خورده و تربيت شده اند، آيا ديگران چنين اسباب عزت و پيروزي را دارند. آنان به تصريح رسول خدا (ص) هر دو امام هستند زيرا آن حضرت فرموده است كه حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه بنشينند و خدا امامان حقيقي را كه راهنمايان مردم تا

ص : 618

روز قيامت هستند را در نسل آنان قرار داده است، برادر او جعفر طيار است كه فرشتگان پاك، برادر و دوستان اويند و عمويش حمزه سيدالشهدا آن مرزدار شكيبا و شمشير قاطع اسلام، آري علي آن عزيزي است كه پروردگار اسم او را علي نهاد كه آن را از اسم خود علي مشتق نموده است، پس با اين اوصاف چه كسي چنين سهمي دارد، تنها او برگزيده خدا در ابلاغ حكم خدا در سوره برائت در مسجدالحرام در برابر انبوه مشركين است، نه ديگران و فقط اوست كه آيينه تمام نماي اسلام است، و هيچگاه ديگران چنين شايستگي را ندارند، خداوند صاحب عرش شخصاً و به طور آشكار و علني علي را برگزيد و جن و انس را در اين كار دخالت نداد، اما مردم انتخاب خدا را ناديده گرفته و ديگران را به جاي او برگزيدند، در حالي كه فقط او صاحب اختيار و ولي مسلمين است، همان كسي كه در حال ركوع انگشتر خود را به سائل داده است و با چنين گواه زنده اي، چگونه دست از او كشيده و به سوي ديگران شتافتند و حال آنكه تنها اوست كه ولي حل و عقد و امر و نهي بر بندگان خداست و البته اين كار تنها به دستور خداوند بزرگ صورت گرفته است، نه آنكه پيامبر اكرم آن را از روي محبت فاميلي انجام داده باشد، و اين دستور خداست كه مي فرمايد از خدا و رسول و اولي الامر اطاعت كنيد، پس آشكار و معلوم است كه هر كسي كه از او اطاعت كند به قطع و يقين رستگار خواهد شد و نيز رسول خدا منذر و علي هادي است (انما انت منذر و لكل قوم هاد)، و اوست كه در ليله المبيت (شب هجرت رسول خدا)، با خوابيدن در بستر و در زير باران تير و سنگ كه به سوي او پرتاب مي كردند ثابت كرد كه فدايي و قرباني خوبي براي رسول خداست و او بود كه در اين شب حساس كه از هر طرف بوي مرگ به مشام مي رسيد تا به صبح، شكيبايي و صبر پيشه كرده و هنگامي كه هوا روشن گرديد همانند شير شرزه در ميان آنان آشكار شد، و آنان رنگ پريده و وحشت زده به خانه هاي خود برگشتند و خداوند آيه (و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاه الله) را در حقش نازل فرمود و آيا چنين حقيقتي را كه خداوند آنرا به جن و انس نشان داده است، هرگونه شك و شبهه اي را در مورد ولايت او از بين نمي برد، آيا رسول خدا در حق او نفرمود كه تو شهسوار عربي و چه بسيار اندوه و بلا را كه خداوند به وسيله او از رسول خدا و امت اسلام دور فرمود، پس در شگفت باش كه تا زماني كه زنده اي چيزهاي شگفت آور ديگري نيز خواهي ديد، وقتي تو اين حديث رسول خدا، كه فرمود من شهر علم هستم و علي دروازه آن را، شنيدي،

ص : 619

ديگر مرا مورد ملامت قرار نخواهي داد كه چرا در علاقمندي خود به مولايم علي اينقدر سخن را طولاني مي كنم، همان كسي كه رسول خدا درباره او فرمود، بهترين قضاوت كننده و داراي بالاترين مقام در علم، در بين شما علي است و مانند اين گفته كه فرمودند: او صندوق دانش و علم من است، و كجا غير از علي وصي كسي چنين مقامي را دارا است، آيا او حجت و دليل آشكار براي مردم و از همه آنها بالاتر و برتر نبود و دانش آنان در برابر دانش او به منزله قطره در مقابل دريا نبود، در صورتي كه قطره كجا و دريا كجا، او به حق، بهترين آگاهي و دانش را بر تورات و انجيل و زبور و قرآن داشت و بر همه معارف آنها تسلط و احاطه داشته است، آيا رسول خدا (ص) درباره كداميك از آنان فرموده است آنچه را كه درباره علي فرموده است كه علي با حق است و حق با علي، آيا ديگران آنچه را كه او از دانش وسيع دارد، دارا هستند، پس درود بر او و دانش گسترده و بي نهايت او، آيا شخصي را مثل او خطيب، نثرگو، نظم گو، واعظ، مشكل گشا، جوابگو معضلات اسلام و .....، سراغ داريد، آري تنها اوست كه با قاطعيت مي گويد من علم تنزيل و تأويل و مجمل و مفصل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن كريم را مي دانم و اوست كه مي دانيم قطعاً امين بر وحي يعني كتاب خدا و تمامي امور مربوط به آن يعني سنت رسول خدا است و به قطع و يقين بر غير او چنين اعتماد و اطمينان را نداريم، اين خداوند است كه درباره او و همسرش و فرزندانش، سوره هل اتي نازل فرمود، در آن زمان كه نذر آنان قبول شد و در نتيجه مسكين و يتيم و اسير را اطعام نموده و خود گرسنه ماندند، (كلب گويد رحمت واسعه الهي بر سراينده اين اشعار و ..... از عجائب اين آيه و در بيان عظمت مقام اهلبيت آن است كه شديدترين وضع گرسنگي آنان، در معذورترين وضعيت نسبت به شرايط قبل آنان قرار داده شد، يعني اسير به فردي اطلاق مي شود كه غير مسلمان بوده و در جنگهاي اسلامي اسير شده است و قطعاً توجه و ترحم به او مانند اهميت و توجه به يتيم و مسكين و ساير افراد امت از مومنين و مومنات نيست و لذا ترحم بر اين گروه از سوي پنج تن، در شرايط بسيار بسيار دشوارتر از دو روز قبل بر مسكين و يتيم بوده كه خود دلالت بر خلوص عمل آنان در پيشگاه پروردگار عالم دارد) آري، او بود كه آيه انفاق در شب و روز و پنهان و آشكار براي جلب رضاي پروردگار، براي او نازل گرديد و آيه وقوف براي سوال و مؤاخذه روز قيامت، بدون شك در حق علي كه پدر حسن و حسين است نازل گرديد و اوست كه لسان صدق حضرت

ص : 620

ابراهيم (در قرآن) است و آيه ايذاء و آيه سقايه و ايمان و هدايت و آيه محبت مخصوص از سوي رحمان و آيه تطهير و امر به نماز در حق او نازل شده است و اهل ذكر در قرآن، او و ديگر جانشين پيامبر اكرم هستند و نه ديگران و آيه مباهله درباره او و ديگر از اصحاب كسا (پنج تن)، نازل شده و اين علي مانند نفس و وجود، پيامبر است و فرزندان او فرزندان رسول خدا هستند، پس نظر كن و ببين كه او چه شرافت و عظمت شگفت آوري دارد كه حقانيت او از خورشيد نيز روشن تر است. اين علي است كه پيامبر اكرم بارها در حق او فرمود تو ولي و وصي و وزير و برادر من هستي و آيا تو حديث مولي را در روز غدير شنيدي كه صحيح ترين معني آن اولي است يعني منظور رسول خدا از مولي، اولي است يعني اولي به تصرف، آيا رسول خدا درباره او آن سخنان رسا و محكم را نگفت كه جاي شبهه اي براي مخالفان باقي نماند و آيا حديث منزلت را نشنيده اي كه چگونه در اين حديث، پيامبر اكرم آنچه را كه هارون نسبت به موسي داشت، جز نبوت كه اميد مي رفت براي هارون باشد، را براي علي اثبات فرموده است، و نيز قرآن درباره وصي پيامبر حكم كرده كه او امام در بين بهترين امتهاست، پس هر كس مخالفت كند البته ظلم و ستم و بدكاري كرده است، يكي عنوان كرد كه من دلايل فراوان در مورد امامت و پيشوايي مردان نيكوكار (خلفاء) دارم، با اين همه دلايل چه مي گوييد، گفتم اگر حديث منزلت و غدير در ميان آنها باشد كافي است، در صورتي كه مي داني اين احاديث مربوط به علي بن ابي طالب عليه السلام است و بدون اينها دلايل تو عليل است و نيز تو هيچگاه خبر واحد و يا گفته دروغ معاندين و دشمنان را همانند حديث رسول خدا در روز غدير كه در برابر همه مردم بيان شده است، قرار مده كه اين حديث متواتر و ميان مردم چنان مشهور است كه جاي هيچ گونه شكي درباره آن نيست و اين گفته رسول خدا در ميان مردم بطور رسمي بود كه علي امام برحق است .....)،. او ابومحمد منصور بالله، امام حسن بن محمد .....، يكي از امامان زيديه در يمن و يكي از بزرگان آنان است، او در علم حديث و ادب و شعر، مقام ارجمندي دارد و در علم مناظره و جدل معروف است و كتاب بزرگ و پرحجم او به نام انوار اليقين كه در شرح همين قصيده است در واقع بيانگر شخصيت بزرگ علمي اوست.

ص : 621

ابوالحسن جزار (672، 601):

او اشعار فراواني در مورد امامت و از جمله موضوع غدير دارد كه نمونه بعضي از آنها به شرح ذيل است (..... اي داماد رسول خدا بر تو گوارا باد آن روزي كه براي پاكان امت نشاط انگيز بود، تو هستي كه در امر خلافت از همه شايسته تر هستي، زيرا تمامي آن شرايطي كه براي اين امر لازم است، همه در تو جمع شده، ولي در ديگران بهيچ وجه آن شرايط وجود ندارد، بلي داستان غدير براي كساني كه منكر آن هستند چون آتشي است كه صداي زفير آن قبل از برپايي قيامت آنان را آگاه خواهد كرد، اگر بر گفته رسول خدا كه فرمود تو مولاي مردم هستي ايراد گرفتند، بدانند كه ايراد گيرنده خود معيوب است، يا اميرالمؤمنين دوست و ارادتمند تو از جهنم نمي ترسد زيرا جهنم با دوست و محب تو كاري ندارد. بلكه آن جايگاه ابدي و مخصوص دشمنان توست و بدون شك كسي كه دوستي تو را در قلب خود به همراه داشته باشد، اين محبت به منزله حرز و دعايي است كه او را از آتش ابدي جهنم محفوظ مي دارد، توقسيم الجنه و النار يعني تقسيم كننده بهشت و جهنم هستي كه دشمن خود كه دشمن خداست را به آتش دوزخ مي سوزاني و دوست خود را كه در واقع دوست خداست به بهشت رهنمون شده و رستگار مي كني)، يحيي بن عبدالعظيم جزار مصري يكي از شعراي فراموش شده شيعه است. با آنكه فرهنگها كمتر شرح حال او را آورده اند اما اشعار او در كتب ادبي و قاموسها به دليل زيبايي و جذابيت فراوان مذكورگرديده است ..... او در مرثيه امام حسين عليه السلام نيز اشعاري سروده است، (..... و روز عاشورا مي آيد و مرا به ياد مصيبت جانكاه حسين عليه السلام مي اندازد و اي كاش آن روز فرا نمي رسيد، روزي كه مي گذرد ولي هرگاه بياد آن روز مي افتم، صبر و قرار از من ربوده مي شود. پس اي كاش چشمي كه در آن روز (بعنوان شادي) سرمه مي كشد نابود گردد و دستي كه به عنوان شماتت خضاب مي كند بريده گردد، مگر حسين در اين روز كشته نشده است، مگر نمي داني كه پدر او در اين روز (عاشورا) از همه محزون تر است).

قاضي نظام الدين مزني 678:

(..... اي آل ياسين و اي ستارگان حقيقت و اي پرچمهاي هدايت در ميان ما، خداوند به شما جزا و خير كثير عنايت فرمايد، اين حق و يقين است كه خداوند اعمال و مذهب و دين هيچ بنده اي را نمي پذيرد مگر با

ص : 622

محبت شما، پس اگر دستهاي جنايت كار من جز مار و افعي (يعني گناه و معصيت) براي من فراهم نكرده است، ولي در روز قيامت تنها اميد نجات به شفاعت شما دارم، و در آن روز سنگيني بار گناه خود را به وسيله شفاعت شما سبك مي كنم و كفه ميزان اعمال خود را با محبت شما خاندان پيامبر سنگين مي نمايم و به قطع و يقين هر كس شما را در راه رضاي خدا دوست نداشته باشد از عذاب دردناك قبر و قيامت در امان نخواهد بود، آري به عظمت وجود شما افلاك و هستي خلق شده است و اگر وجود شما نبود جهان هستي، وجود پيدا نمي كرد، اي امت اسلام چه كسي در امر ولايت همانند علي است آگاه باشيد كه به يقين دشمنان او نيستند مگر گروه ديوانگان، آري، چنانكه نقل شده است اسم علي در عرش نوشته شده است پس چه كسي مي تواند آن را از بين برده و يا روي آن را بپوشاند، پس تفكر كنيد، او كسي است كه حجت خدا و ريسمان محكم الهي و بهترين مردم در خلافت است كه دوستي او در روز قيامت شما را بي نياز خواهد كرد، جز او چه كسي در ميدانهاي جنگ و معركه رزم، بي نظير و بي همتا و در عرصه استدلال، دليل قاطع و كوبنده است، چه كسي مثل او داراي علوم جفر و جامعه است كه اسرار غيب در آن ثبت است، و چه كسي جز او توانست مانند هارون به موسي برادري خود را به پيامبر اكرم در نزد مردم ثابت نمايد، هرگاه طايفه اي به اخبار آنها تمسك جويد، اين فرموده رسول خدا كه (خدايا دوست بدار هر كسي را كه علي را دوست دارد) ما را كفايت خواهد نمود، در روز غدير رسول خدا در آن بيابان و در ميان آن قوم كه دشمنان ما بودند، علي را معرفي و منصوب كرد كه فرزندانش دو ريحانه باغهاي بهشتند، پس بگو اين عطر گلها و رياحين به خاطر زميني است كه آن رياحين را پرورده است...)، قاضي مرعشي در مجالس المومنين خود آورده است: (در رابطه با آنچه قاضي نظام الدين آورده است (.....، به خاطر جد شما افلاك آفريده شده .....) اشاره به روايتي است كه حاكم به طور صحيح در مستدرك از ابن عباس رضي الله عنه آورده است كه (خداوند به عيسي عليه السلام وحي فرمود كه اي عيسي به محمد (ص) ايمان بياور و به آن عده از امت خود كه او را درك مي نمايند دستور بده كه به او ايمان بياورند، پس آگاه باش اگر محمد، نبود من آدم را خلق نمي كردم و اگر محمد نبود من بهشت و جهنم را خلق نمي كردم و من عرش را روي آب آفريدم اما قرار و آرام نداشت پس روي آن نوشتم «لا الله الا الله و محمد رسول الله» پس آرام گرفت)، (كلب گويد در رابطه با آنچه قاضي

ص : 623

مرعشي از قول قاضي نظام الدين و او در اشاره به روايتي كه حاكم در مستدرك خود از ابن عباس رضي الله عنه آورد كه خداوند به عيسي مسيح عليه السلام وحي فرمود كه ..... الي آخر، اين قول را اين خادم با همين مضامين از كلام حضرت عيسي عليه السلام در انجيل برنابا در كتاب الاحتجاج في التقريب الامام علي بن موسي الرضا (ع) خود آورده ام، در ص 80 بخش بشارت اين كتاب از انجيل برنابا آمده است (آن زمان كه عيسي مسيح از طرف مجلس سناي روم مورد سؤال قرار گرفت به او گفتند، .....، تصميم گرفته شد كه به فرمان امپراطور كسي ترا خدا نخواند، مسيح گفت من خود به اين عنوان راضي نيستم زيرا از آنجايي كه نور مي طلبيد ظلمت خواهد آمد ولي تسليت يعني خوشي و آرامش من به واسطه آمدن پيامبر خداست كه همه عقايد دروغ مربوط به من را از بين خواهد برد و قانون دين و شريعت او در سراسر جهان جاري خواهد شد و كسي بر آن نخواهد توانست غلبه نمايد سپس عيسي مسيح گفت: نام رسول خدا احمد (محمود- محمد) است زيرا خدا خودش اين نام را به او داد، پس از آنكه روح او را خلق نمود و در نور آسمانهاي قرار داد و گفت ببين يا محمد براي تو بهشت و جهان جمعيّت زياد مخلوقات را آفريدم و تو را هديه اي قرار دادم تا جايي كه هركس به تو بد بگويد، لعنت خواهد شد و وقتي تو را به جهان بفرستم تو پيامبر نجات من و كلمات تو حقيقت خواهد بود تا جايي كه زمين ساقط مي شود ولي كلمات تو از بين نخواهد رفت، محمد نام مبارك اوست)، اين بخش از كتاب انجيل برنابا در تصديق روايت حاكم در مستدرك آورده شد و لازم به ذكر است از خصايص برجسته اين انجيل يعني انجيل برنابا كه اكنون نيز وجود دارد اعتقاد به پيامبري عيسي به عنوان نبي و رسول يعني عدم اعتقاد به موضوع خدايي او و نيز صراحت در بشارت ظهور پيامبر موعود آخرالزمان يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم مي باشد، انجيل برنابا چنانكه مشهور است تا سال 325 از اناجيل رسمي و قانوني بود ولي با قوانين انگيزاسيوني صدر مسيحيت، اين انجيل در اختناق و سانسور عجيب قرار گرفت تا آنكه مؤمنين مسيحي تا قرون حاضر آن را به امانت حفظ نموده و به بشريت رسانيدند، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم، لازم به ذكر است كتاب مقدس مسيحيان در حال حاضر شامل دو مجموعه (تورات و انجيل) يا (عهد قديم و عهد جديد) مي باشد، تورات يا عهد قديم مجموعه اي از اسفار و كتب مانند سفر تكوين، تثنيه، اشعياي نبي، ..... و عهد جديد

ص : 624

مجموعه اي از چهار انجيل انتخاب شده رجال سياسي مذهبي مسيحي از بين اناجيل موجود آن زمان در سه جلسه (نايس، اوديسا، كارتهيج) و تعدادي رسالات مانند رساله پولس و .....، مي باشد و نام چهار انجيل مجموعه عهد جديد انجيل متي، انجيل مرقس، انجيل لوقا، انجيل يوحنا مي باشد و تمامي اين مجموعه ها عليرغم تناقضات و تحريفاتي كه در آنها بهم رسيده مورد قبول مسيحيان مي باشد و آنان با تعصب فراوان به جاي ايمان به پيامبر موعود يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم بر راه باطل خود طي طريق مي نمايند و در راه ابقاء و استقرار آن خون هاي پاك مسلمانان را بر زمين ريخته و مي ريزند و البته خداوند در روز جزا و روز قيامت، جز ايمان به اسلام و شريعت پاك رسول خدا محمد مصطفي هيچ دين و شريعت ديگري را از بندگان خود نخواهد پذيرفت و البته آنان كه ايمان نياورند از زيان كنندگان خواهند بود. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين)، سبكي در شفا و زرقاني در مواهب نيز آن را مذكور نموده اند، ابوالشيخ و حاكم آن را صحيح و سبكي و بلقيني در فتواهاي خود به آن اقرار نموده اند و حاكم بعد از اين حديث، حديث ديگري با همين مضمون آورده است كه رسول خدا فرمود (در زماني كه حضرت آدم خطا كرد به خداوند عرض كرد، خدايا از تو مي خواهم به حق محمد از گناهم صرف نظر كني پس خداوند فرمود اي آدم تو چگونه محمد را شناختي در صورتي كه من هنوز او را خلق ننموده ام گفت خدايا تو در آن زمان كه مرا آفريدي و از روح خود در من دميدي، سرم را بالا آوردم در قائمه هاي عرش تو ديدم نوشته است (لا آله الا الله و محمد رسول الله) پس دانستم كه تو به اسم خود ملحق نمي نمايي مگر نام محبوب ترين خلق خود را، پس خداوند فرمود اي آدم راست گفتي آگاه باش او محبوب ترين خلايق نزد من است، پس مرا به وجود او قسم بده تا تو را ببخشايم و بدان اگر محمد نبود تو را نمي آفريدم)، اين روايت را بيهقي در دلايل النبوه آورده و ذهبي درباره آن گفته است، از آن بهره گيري كن و بدان كه تمام اين حديث هدايت و نور است، طبراني در معجم، سبكي در شفا و سمهودي در وفا و قسطلاني در مواهب و زرقاني .....، به صحت آن اعتراف نموده اند، پس اين مختصر را براي آگاهي خواننده محترم در مورد نادرستي گفته ابن تيميه خبيث و هم مسلكان او مانند قصيمي (گمراه) نوشته ايم تا فضيلت و مقام و منزلت رسول خدا را از روي بصيرت درك كرده و فريب اين گمراهان را نخورند، قاضي نظام الدين يكي از اديبان بزرگ و كم نظير است كه در همه

ص : 625

فنون و فضايل يگانه عصر خود بوده است، او در عراق قاضي القضاه و هم نشين و دوست خواجه شمس الدين محمد جويني ملقب به صاحب الديوان متوفي 683 بوده، كه اشعاري در مدح او دارد و نيز در پايان غديريه خود، خواجه بهاءالدين فرزند خواجه شمس الدين را مدح كرده و همچنين ديوان خود را بنام علاءالدين خواجه عطاءالله، برادر خواجه شمس الدين محمد جويني نام گذاري نموده است و همچنين اشعاري دارد كه در آن سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسي متوفي 672 را مدح كرده است ...

شمس الدين محفوظ: متوفي 690:

وي اشعار زيادي در مورد امامت و غديرخم سروده كه ترجمه بعضي از آنها به شرح ذيل است (..... نسيم روح افزا كه بر باغستان گل مي وزد و بوي عطر و گلاب از آن به مشام جان مي رسد مانند عطر اشعار سروده شده در حق آل محمد است كه كشتي هاي نجات هستند، كه شاعران با مديحه سرايي آنان، طلب عطر نموده و معطر مي شوند، آل محمد (ص)، همان برگزيدگان پاك و مطهر و همان ركوع كنندگان و سجده كنندگان به درگاه الهي و همان سادات و نجباي خلق هستند، در بين آنان علي ابطحي هاشمي همان رادمرد صاحب راي صائب و محكم و مقتدر در هنگام حوادث سهمگين و هياهوي جنگهاي مهلك ديده مي شود، او كسي است كه در روز غدير خم از سوي خداوند براي رهبري امت تعيين شده و او همان برادر رسول خدا است كه از صلب هاي پاك و مطهر متولد شده و فرزندان او نيز همه پاك و مطهرند، آيا وصف كنندگان مي توانند او را وصف نمايند، در حاليكه قرآن درباره او زبان به مدح و ثنا گشوده است، او همسري چون فاطمه دارد كه نور وجودش همه عالم را روشن نموده و از اين جهت زهرا ناميده شده است، و امامان همه از فرزندان او هستند، كه گذشتگان و آيندگان به واسطه آنان شرافت پيدا كرده اند، شروع آنها حسن مجتبي عليه السلام است كه كريمان به نسب او افتخار مي كنند، و بعد از او امام حسين (عليه السلام) است كه شهيدان به واسطه او به درجات عالي خود رسيده اند، سپس امام بزرگوار زين العابدين عليه السلام است كه امام نجيب و امين و بسيار سجده كننده و گريان و عابد به درگاه قادر متعال است و بعد از او امام باقر عليه السلام است كه تمام كارهايش ستوده و نيكو است و بعد از او امام صادق عليه السلام است كه عالم اهلبيت و تمامي شاگردان او بزرگوار و سعادت مند هستند، و بعد از او امام موسي بن جعفر عليهما السلام است كه به ضريح مبارك او

ص : 626

زائرين تبرك مي جويند، و بعد از او امام رضا عليه السلام كه پرچم هدايت و گنجينه تقوي و باب نجات و اميدواري و نابود كننده تاريكي ها و روشني بخش دلها جامعه امت اسلامي است، بعد از او فرزند برومندش جواد الائمه و پسر فرزند گرامي او امام هادي عليهم السلام هستند كه نشانه هاي روشن آنان مردم رابه سوي خدا و رستگاري جاويد هدايت مي كند، و بعد از او امام حسن عسكري عليه السلام است كه درخشش خيره كننده اي از نور جلال خداوندي او را احاطه كرده است و بعد از او حضرت مهدي عليه السلام است كه امام طاهر، فرزند امام طاهر و پاك است كه پرچم نوراني او در شرق و غرب جهان برافراشته خواهد شد و او است كه زمين را از عدل و داد مشحون مي سازد، پس از آنكه از فساد و ظلم و جور لبريز شده باشد، تا جايي كه گرگ و ميش با هم در يكجا منزل نمايند و من اي پسر عم رسول خدا از صميم قلب شما را دوست دارم و مرغ دلم به هواي كوي محبت شما پر مي زند و دو گروه را كافر مي دانم اول آن كساني كه درباره شما غلو مي كنند و مدعي خدايي شما هستند و ديگر گروهي را كه با شما دشمني مي كنند و...)، اين شاعر شمس الدين محفوظ از اقطاب فقاهت و از بزرگان علم و ادب و از كساني است كه بر اريكه زعامت ديني و فتوي تكيه داشته و مرجع حل مشكلات و مراجعات مردم و از مشايخ اجازه كساني بوده است كه از شيخ نجم الدين محقق حلي متوفي (667)، روايت كرده اند، ..... شارح قصايد علويات، سروده ابن ابي الحديد يعني (صفي الدين محمد بن حسن .....)، گويد: (اين قصايد را بر استاد خود امام عالم و فقيه، شمس الدين ابي محمد محفوظ بن وشاح قدس الله روحه قرائت كردم .....)، ميان اين شاعر بزرگ و علامه محقق حلي، مكاتباتي واقع شده و .....)، و از قصايدي كه بزرگان معاصر او در مرگ او سروده اند، عظمت علمي و شخصيت اجتماعي او معلوم مي گردد و ..... از آل محفوظ، در سوريه و عراق هم اكنون نيز افراد شايسته اي در خدمت به دين و شريعت وجود دارند .....،.

بهاءالدين اربلي متوفي 693:

او نيز درباره غدير خم اشعاري دارد كه ترجمه بعضي از ابيات آن به شرح ذيل است، ..... (آري او يعني علي عليه السلام، كسي است كه بار سنگين هدايت امت اسلامي را بر دوش گرفته و برآورنده حاجات از سوي خدا و پناه بي پناهان و دادرس درماندگان است، او داراي چنان عزت و شرف و عظمتي است كه حتي

ص : 627

حسودان به آن اقرار دارند .....، و نيز داراي چنان افتخاراتي است كه دشمنان به آن گواهي مي دهند، آري آگاه باش كه حق آشكار و شمشيرها برهنه اند، از او درباره جنگ بدر سوال كن، كه چگونه شمشير او با كشتن دشمنان خدا درخشش و جلا يافت و ضربات نيزه او مانند ستارگان درخشان در آسمان غبار آلوده جنگ، پنهان و آشكار مي شد، از او درباره خيبر سوال كن و اگر از اخبار و آثار صحيح در اين باره بي خبر مانده اي، از مردم هوازن بپرس كه حيدر چگونه در آن روز مانند شير شرزه، فداكاري نموده و به دشمنان خدا حمله مي نمود، و نيز درباره منزلت و مقام عالي او در داستان تاريخي غدير خم سوال كن كه دليل قاطع بر عظمت و بزرگواري آن حضرت است و بواسطه جلالت و عظمتي كه در پيشگاه خدا دارد، البته با دوستي او هر گناهكار و مقصري اميد نجات دارد و البته به واسطه آبرو و منزلت والاي او در پيشگاه خداوند گناهان بزرگ از او ريخته مي شود، پس با كمال اشتياق و عشق به سوي سرزمين نجف برو و در آنجا رحل اقامت بيفكن و زمين آن را ببوس و مشهد عظيم را زيارت كن كه بهترين مزارها در آن قرار دارد و در آنجا با كمال تواضع و تعظيم زيارت كن، چنانكه خانه خدا را زيارت مي كني و بگو سلام و درود خدا بر تو اي بهترين خلايق و اي هدايت كننده بزرگ و اي نيكوكار، .....، (اي آل طه) من به شما علاقمند هستم به اين اميد كه آرزوهايم به وسيله (حرمت) پنج تن آل عبا (از سوي خداوند) برآورده شود، پس بر شما از سوي من سلام و درود (مداوم) تقديم باد كه شما منتهاي اميد و آروزي من هستيد) و نيز (..... به دنبال دوستي آن كساني باش كه ريسمان دوستي و محبت آنان نيرومند و محكم است، آنان برگزيدگان خدا در ميان خلايق هستند كه چهره دوستانشان نوراني و درخشان است، امناء بزرگوار خداي رحمان و رحيم هستند، كه فضايل آنان مشهور است، آنان همان سود دهنده و همان منفعت رساننده اي خواهند بود، در آن زمان كه كوششها و تلاش ها ثمر ندهد و همان پناه دهندگاني خواهند بود براي آن زمان كه هيچ پناه دهنده اي وجود ندارد، آنها از ريشه هاي پاك و مطهر بدنيا آمده و پدران و مادران آنان همگي پاك و منزه بودند، بلي آنان عترت پيامبر هستند و اي كسي كه از افتخارات علي پرسيدي، آگاه باش كه بواسطه علي معالم دين خداوند محكم شده و زمين از اضطراب به واسطه او خودداري مي كند و آرام است و براي تو كافي است كه بداني تنها او بود كه خداوند به وسيله او در آن زمان كه يار و ياوري در ميان مردم وجود نداشت، پيامبرش را ياري و مدد نموده

ص : 628

است و او با فرزندانش كه امامان و راهبران مردم به سوي خداوند هستند، تاريكي هاي جهل را روشن و شبهات دين را آشكار فرموده اند، از او درباره بدر و حنين بپرس كه جز انسان آگاه به اين پرسش پاسخ نخواهد گفت، در آن هنگام كه آتش جنگ شعله ور بود جز او كسي غبار غم را از چهره زيبا و مهربان رسول خدا و مسلمانان دور نمي كرد، آري گروهي به افتخارات زياد او حسد بردند و تنها داستان غدير خم براي اثبات حسد بردن و كينه توزي آنها كفايت مي كند، ..... او داراي افتخاراتي است كه عطر آن افتخارات، افق را معطر كرده و بوي دل انگيز مشك و عبير از آنها برمشام جانها مي رسد .....)، .....، بهاءالدين ابوالحسن علي فخرالدين عيسي بن ابي الفتح اربلي، مقيم بغداد و مدفون در آن شهر، يكي از نوابغ و دانشمندان كم نظير جهان اسلام است كه با دانش و معلومات چشمگير خود در قرن هفتم درخشيده و در زمره بزرگترين علماء علم ادب نيز قرار دارد و او علاوه بر اين فضايل از سياستمداران عصر خود نيز بوده و شانه هاي وزارت از وجود او بالا رفت يعني بواسطه او رونق و آبرو گرفت و حقيقت فقه و حديث در پناه او آشكار شد و سنگرهاي مذهب به وسيله او حمايت گرديد و كتاب ارزنده كشف الغمه او، در واقع بهترين كتابي است كه درباره تاريخ پيشوايان شريعت و نشان دادن فضايل آنان و دفاع از حريم آنان و دعوت به سوي آنان، نگارش يافته است و مفاد اين كتاب، دليل قاطع بر دانش فراوان و مهارت او در حديث و علوم ديني و نيز اعتقاد راسخ او در دين و مذهب و نبوغ او در ادبيات و جلوه آن در شعر است و اميد است خداوند او را با عترت پاك پيامبر محشور فرمايد (آمين رب العالمين)، او از بسياري از بزرگان فريقين (سني و شيعه) روايت نموده از جمله از (آقاي ما رضي الدين سيد علي بن طاووس، جلال الدين علي بن عبدالحميد، ابن الساعي، .....)، و نيز از تأليفات آنان از جمله (تفسير محمد عبدالرزاق عزالدين رسعني حنبلي، .....) نقل مي نمايد و از او نيز بسياري از بزرگان فريقين روايت كرده اند از جمله (جمال الدين علامه حلي حسن بن يوسف، ..... شيخ شرف الدين احمد بن عثمان فقيه و مدرس مالكي مذهب، .....)، او درباره مرگ دوستان نزديك خود، خواجه نصير طوسي و مالك عزالدين عبدالعزيز، مرثيه سروده و در غم فراق آنان گريه ها كرده است، ..... و همچنين آورده اند كه در اواخر عمر وزارت را ترك كرده و عبدالرحمن جامي به اين جهت قصيده اي فارسي در مدح او گفته است، بيشتر اشعار او درباره عترت پاك رسول خدا عليهم السلام است، از جمله آنها شعري است كه در كنار حرم شريف

ص : 629

اميرالمؤمنين علي و در مدح آن حضرت سروده است و ترجمه بعضي از ابيات آن چنين است (..... درباره علي از مقاماتي كه به نام او شناخته شده و ريسمان دين در حل وحرم به آنها محكم شده بپرس .....، چه بسيار حوادث ناگوار كه دست هاي تواناي تو اي اباالحسن از ساحت اسلام و مسلمين دور كرد، و چه بسيار و علي الدوام، رسول خدا را با تمام وجود مانند شمشير عاري از خلل ياري نمودي .....، جانت را در راه ياري رسول خدا هميشه هديه نمودي و هيچ گاه در اين راه بخل نورزي، با عزم آهنين دشمنان را هميشه پست و زبون مي كردي كه اگر با آن عزم به سنگهاي قله هاي كوه حمله مي كردي آنها را نابود مي ساختي، اي بهترين مرد از عرب و عجم، اي بهترين مردم، از لحاظ گفتار و كردار، اي كسي كه به وسيله تو، امت اسلام هدايت يافته و اميد سلامت در هنگام هجوم حوادث بزرگ را دارند، اي كسي كه رسم عدالت را به طور آشكار دوباره برقرار نمودي، در حالي كه سالها در بوته تعطيلي قرار گرفته بود، اي شهسواري كه همه قهرمانان در برابر تو خاضع و متواضع هستند و اي كسي كه تو مولا و همه مردم در برابر تو بنده هستند، اي آقا و سيد و سرور خلايق، اي كسي كه همانند و شبيه نداري، اي كسي كه مناقب و فضايل تو ضرب المثل شده است، مديحه اي كه براي تو سرودم از راه كرم و احسان بپذير و اگر نتوانستم آن طور كه بايسته و شايسته است ترا مدح نمايم، آن عجز از ناحيه من است و (عذر مرا بپذير) .....) ..... و نيز در مدح امام صادق عليه السلام مي فرمايد (..... مناقب امام صادق عليه السلام، آنچنان مشهور است كه راستگويي از راستگوي ديگر آن را نقل مي كند، او از لحاظ عظمت و برتري داراي آنچنان مقام والايي است كه كسي نمي تواند به حقيقت آن راه يابد و مجد و بزرگواري در دودمان او مانند شير از پستان مادر جريان دارد و او در تمام فضايل و حالات از مردم زمان برتري داشته و دارد و خواهد داشت، آسمان بخشش او ريزان و باران عطايش جاري است و هر صاحب فضيلتي به كرامت و فضيلت او معترف و گويا است، او داراي مقام شامخ و نسبي ارجمند است و كوه مجد و جلالت او سر به فلك كشيده است، او از شجره عزت است كه شاخه هاي آن از افلاك بالاتر رفته است، عطايش چون باران نازل مي شود و آقايي و خوبي او، از بخششهاي او نمايان است. راي و فكر و نظر او صواب است، اگر چه نادان جاهل آن را دشمن دارد، در مثل مانند ريزش باران رحمت خدا بر عالميان است كه ممكن است راهي را تر نمايد و آن نادان از تر شدن راه خود ناراحت شود و حال آنكه آن باران رحمت براي

ص : 630

طبيعت و عموم مردمان مفيد و نافع است و گويا (مي بينم) كه چهره مبارك او مانند ماه بدر مي درخشد و داراي بذل و بخشش فراوان و اخلاق پسنديده است .....، من آشكارا مي گويم كه محب و دوست شما هستم و سر بر آستان شما نهاده و به شما اميدوارم، و در آن زمان كه افراد مطيع و پيرو شما نجات و متمردين از فرمان شما (به آتش دوزخ) سقوط مي نمايند، من تنها به واسطه شما اميد برآورده شدن حاجات و تحقق آرزوهايم را دارم) و نيز درباره موسي بن جعفر، امام كاظم مي فرمايد: (..... مدح و ثناهاي من وقف بر امام موسي كاظم است و به افراد ملامت گر ارتباطي ندارد، من چگونه مدح نكنم مولايي را كه در عصر خود بهترين شخص از فرزندان حضرت آدم است و چه كسي در عظمت و فضيلت همانند موسي و پدران و فرزندان او تا قائم آل محمد است؟ او امام برحق است و اگر حكم به حاكم تسليم گردد، عدالت او اقتضا مي كند كه افاضه عدل و بذل جود نمايد و سد راه ظالم گردد و اوست كه در برابر سائل متبسم و خوشرو است، اي جان من به فداي چنين تبسم و آن حسن خلق والاي او، در ميدان جنگ شير ژيان و در عالم بخشش همانند باران رحمت است، او داراي افتخاراتي است كه بلاغت گوينده از وصف آن عاجز است، او در دانش و علم درياي بي انتها و بيكرانه و در جنگ از شمشير برنده تر است، از جرم گناهكاران مي گذرد و بخشش را دوست دارد و ديون بدهكار ناتوان را پرداخت مي نمايد) ..... او در خاتمه كتاب كشف الغمه خود درباره خاندان رسول خدا مي گويد (..... آنان دستهاي عطا كننده و بخشنده چون صادق دارند بر مردم، صاحب بخشش و در برابر بيچارگان، درياي كرم و جود و احسان هستند، آنان به دوستان خود در قيامت بهشت و به دشمنان خود به امر خدا جهنم عطا خواهند نمود، آنها در سختي و راحتي، به مسكين و يتيم و اسير اطعام مي نمايند و از اين عطا و بخشش جز رضاي خدا چيزي در نظر ندارند، پس خداوند آنان را از كيفر روز قيامت در امان نگاه داشته و به آنان شادي و سرور عنايت فرمايد. .....، ..... در آن زمان كه سخن آغاز مي نمايند به منبر شرافت مي بخشند و گفتارشان ميزان و فصل الخطاب است .....، من بنده شما خاندان هستم و در اين ارادت و علاقه از خداوند جهان آفرين، پاداش و جزاي نيك خواستارم و حال كه خدا خود مي داند به راه درستي براي رضاي او رفته ام، اميد دارم كه لطف خاص خود را نصيب من فرمايد، از زمان طفوليت، دلم مملو از عشق و علاقه شما اهلبيت بوده و شما را همواره دوست مي داشتم، در صورتي كه در

ص : 631

خانواده ام مانند من كسي نبود، پس خداوند نور شما را بر من آشكار كرد تا جايي كه تمامي افق وجود من روشن گرديد و به حقايق بينا شدم و مرا از روي لطف به سوي شما هدايت فرمود و او همواره در اين هدايت ولي و يار و ياورم بوده است، به واسطه محبت هاي بي حد و حصر او و نعمتهاي غيرقابل شمارش او كه هميشه به من ارزاني داشته است بر من واجب است كه بنده شاكر و سپاسگزار او باشم .....، و همچنين اوست كه با دست قدرت لايزال خود همواره مرا از حوادث ناگوار زمانه حفظ فرموده است و من هميشه از جانب او مويد و منصور بوده ام، پس اگر من در برابر اينچنين نعمتهايي كه بر من ارزاني داشته است، هميشه شكرگذار او باشم البته كاري سزاوار و شايسته انجام داده ام، پس سپاس جاويدان از آن اوست و شكر و حمد همواره مخصوص او خواهد بود (تا ابدالآباد)). (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خداوند بر جناب اربلي و بر همه دوستان و شيعيان محمد و آل محمد عليهم السلام، آيا كسي در اين كه اين اشعار و امثال آن با عنايات روح القدس همراه بوده شك دارد ببين كه تا چه حد زيبا و موزون است خدايا به حق ذات اقدس خودت و به حرمت و آبروي محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم ما را و خاندان ما را بيامرز و از شفاعت آنان ما را بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و نيز در مجموعه هاي خطي و كتب ادبي به قصايد غديريه ديگري نيز برخورد نموده ايم .....، اما چون شرح حال آنان را در كتب معتبره نيافتيم از نقل آنان خودداري نموديم.

تقريظهاي منظوم:

اين تقريظها از سوي جمعي از شعراي غدير در عصر حاضر است كه شرح حال آنان بعداً مذكور مي گردد:

1-علامه جليل شيخ محمد سماوي صاحب تأليفات ارزنده: (..... اميني بوستان غدير را آورد و جام دوستي را نه در خم بلكه در خورنق و سدير گردانيد، اي فداي گرداننده آن شوم، در اين باره شروع كرد به نغمه سرايي با نص و دلايل آشكار، از سوي خداي قديم و توانا و با گفتار بهترين پيامبران و اشعار افراد دانا و شايسته، .....)

ص : 632

2-شيخ محمد علي يعقوبي صاحب بابليات مي فرمايد: (..... براي احمد در روز غدير دربارة علي نصوصي است كه از قرآن سرچشمه گرفته و روح الامين آن را سربسته آورده و قلم اميني آن را شرح كرده است .....)

3-از خطيب شاعر، شيخ حسن سبتي صاحب (الكلم الطيب): (..... اميني براي ما كتابي آورد كه انجيل و زبور در برابر آن ناچيز است .....)

4-از شاعر توانا حاج محمد شيخ بندر: (..... اي عبدالحسين به تأليف الغدير به آرزوي ديرينه خود نايل شدي و به حقيقت مرواريد و جواهرات گرانبها در آن جمع آوري نمودي و .....، آيا كسي منكر خورشيد خواهد شد، پس عذر كساني كه نص غدير را منكرند چيست، در صورتي كه نص آن را اهل سير و تواريخ تأييد كرده اند ..... آري آنان كه با ما مخالفت مي نمايند ..... در حقيقت با فرمان خدا مخالفت مي نمايند)

5-شاعر اهلبيت شيخ محمد رضا خالصي: (..... اي كسي كه در قله افتخار و عظمت قرار گرفته اي تو آقاي من هستي اي آيت خدا، براي ما غدير آورده اي يا درياي بي كرانه را .....، تو در جهان، علومي را نشر دادي كه پيش از الغدير، در زير پرده بود. تو براي مردم راه راست و درستي را آماده كردي كه با انوار تابناك كتاب تو روشن شده و تو با اين عمل خود به ما لباس عزت و وقار و بزرگي و افتخار پوشيدي .....)

«والحمد لله رب العالمين)

خلاصه جلد يازدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

اشاره

(آغاز خلاصه جلد يازدهم ترجمه كتاب شريف الغدير مولايم حضرت علامه اميني به حول و فضل و عنايات حضرت حق جل جلاله و نظر عنايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

كلب آستان اميني رودسري)

ص : 633

شعراي غدير در قرن هشتم:

ابومحمد بن داوود حلي: متولد 947:

(..... پس هر زمان كه توجه كني به مفاد خطابه و سخنراني پيامبر (حضرت محمد) در روز غدير، در هنگامي كه در آنجا توقف نموده و فرمود هر كس را كه من مولا و ولي او هستم پس اين (حيدر) ولي اوست كه در اين امر هيچ جوينده حق و حقيقت نبايست كه ترديد نمايد، و اگر خوب توجه نمايي، خواهي دانست كه تصريح پيامبر به خلافت علي عليه السلام بعد از رحلت او، كاملاً آشكار و روشن اعلام شده و بهيچ وجه تأويل بردار نيست، .....، پس براي من حادثه شگفتي اتفاق افتاد كه داستان عجيبي ثمره آن بود، ..... (روزي) به شهر بغداد كه خانه علم و دانش بود وارد شدم و در مجلسي حاضر شدم كه محل بحث و مذاكره بزرگان بود و مدرسين چهارگانه (حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي) جمع شدند كه البته در خلوت آراء آنان يكي است، پس من در مجلس آنان وارد شدم، از من سوال كردند به نظر دانشمند مي آيي و ما از تو سوالي داريم بگو به اينكه چه كسي را شايسته تر به راهنمايي امت پس از رسول خدا مي داني، پس گفتم بدواً بيان اين مسئله نياز به كنار گذاردن لجاجت و سرسختي دارد و ثانياً من از شما سوال مي كنم براي ما كه صاحبان خرد و انديشه هستيم اگر فرض نمايم كه پيامبر خدا از دنيا رفت و مردم دانا و نادان از دور و نزديك جمع شدند بعضي گفتند ابابكر امير و رهبر مردم است، بعضي گفتند عباس (عموي پيامبر) كه نپذيرفتند و بقيه مردم گفتند كه علي بن ابي طالب شايسته خلافت است و تماماً مدعي بودند كه غير از او ادعاي محالي مي كنند پس سوال مي كنم آيا رسول خدا از دنيا رفت براي خليفه و جانشين بعد از خود وصيت نمود و يا آنكه آن را به انتخاب امت خود واگذار نمود، پس يكي از ايشان گفت بلكه در اين كار پيامبر ابوبكر را تعيين نمود و خلافت او را تصريح كرد و ديگران به او گفتند اين با آنچه ما از قول عمر نقل مي كنيم در تضاد است زيرا او گفت (اگر من خليفه تعيين كنم، بنابراين از ابوبكر كه مرا نصب كرد متابعت و پيروي كرده ام و اگر من خليفه تعيين نكنم، پس از پيامبر متابعت و پيروي كرده ام و كار حق مشترك بين اين دو مرد است) و نيز عمر گفت (بيعت مردم با ابوبكر اشتباه و لغزش بزرگي بود، پس هر كس آن روش را تكرار كند كشتن او بر شما حلال است) و نيز گفته سلمان به ايشان كه گفت: (كرديد و نكرديد زيرا كه خليفه پيامبر را كنار زديد)

ص : 634

و قول انصار كه گفتند (ما طلب خير مي كنيم كه اميري از ما باشد و اميري از شما باشد .....،)، پس قبول فرمائيد اگر براي عتيق يعني ابوبكر وصيتي از جانب پيامبر بود پس لازم است كه بر فاروق يعني عمر اشكال گرفته و از او بدگويي كنيد چون او اولين نفر بود كه اين امر يعني نصب ابوبكر از سوي پيامبر را انكار كرده است و سپس ناچار هستيد به سلمان و ساير صحابه از انصار اعتراض كنيد كه همگي اين امر را انكار كرده اند كه البته شما اين كار يعني اعتراض به صحابه و بدگويي آنان را خوب نمي دانيد و دليل ديگر اينكه اگر خلافت ابوبكر از ناحيه تعيين پيامبر و به امر الهي باشد، ديگر ابوبكر نمي بايست (اقاله) بخواهد و صداي (اقيلوني) سردهد (يعني مرا رها كنيد و ديگري را بجاي من انتخاب كنيد)، پس نتيجه اينكه تماماً اتفاق بر نبودن وصيت و قائل به اختيار امت شده اند و در اين حالت دوم كه موضوع به انتخابات محول شده، آيا بايستي بهترين فرد را انتخاب كنند، يا كسي را كه اهليت آن را ندارد و از نظر تصدي اين امر شخصي ناقص تر و پائين تر و... مي باشد، پس همه اذعان و قبول كردند كه بلي بايستي بهترين را گزينش نمايند. پس گفتم كدام صفات در بين افراد واجد شرايط فضيلت محسوب مي شود، سبقت در ايمان و مهاجرت از وطن پس اين دو فضيلت دليل برتري بر كساني كه فاقد اين دو فضيلت هستند .....، .....، تا آنجا كه گويد، حالا اصلاً بحث فضايل را عليرغم اثبات تمام فضايل و برتري ها در علي عليه السلام، كنار مي گذاريم و حالا فرض مي كنيم كه امر خلافت در بين جماعتي در دو گروه شكل گرفت، گروه اول كه جمعيت پيشرو بودند به يك نفر گفتند تو خلافت را بگير كه تو را سزاوارتري و باقي به آن دومي گفتند كه غير از تو كسي شايسته امارت و رهبري نيست، حال آن اولي كه به خلافت رسيده، خلافت خود را انكار مي نمايد و مكرر مي گويد، اقيلوني، اقيلوني يعني مرا رها كنيد و كسي ديگر را خليفه كنيد و دومي استغاثه مي كند براي ظلمي كه به او شده و مدام اعتراض مي نمايد به كسي كه حق او را غصب كرده و به او ستم نموده و ما مي دانيم كه هر دو آنها راستگو هستند و راهي براي تكذيب آنان نيست، پس در چنين حالتي براساس حكم شرع، علماء شريعت چه حكم مي نمايند، آيا ما شرعاً بايستي خلافت را به مدعي بدهيم و يا آنكه واگذار نماييم به كسي كه خود اقرار دارد و اصرار مي نمايد كه من حقي در خلافت ندارم، شما را به خدا قسم كه حق را بگوييد، پس آن جماعت گفتند، به روي چشم، آنچه گفتي قبول مي كنيم و مي پذيريم و نيز مي پذيريم برتري و فضيلت علي را بر

ص : 635

ديگران و شكي نيست و در واقع اوست كه در اين امر در كمال مطلوب بوده و تائيد شده است، حالا صحبت ما اين است كه به اعتقاد ما اجماع و اتفاق امت واقع شده و ديگر صلاح نيست در اين موضوع جدل و نزاع واقع گردد، زيرا مسلمين هيچگاه بر باطل و گمراهي اجماع و اجتماع نمي كنند، و احاديث رسيده از پيامبر در خصوص اجماع گواه آن بوده و ما هم اين موضوع اجماع را پيروي مي كنيم، پس من پاسخ دادم اما ادعاي اجماع شما، البته اين ادعا مردود است، زيرا روايات و تاريخ بر خلاف آن گواهي داده و بر ضد آن مشهور مي باشد. كدام اجماع بر اين امر صدق مي كند در حالي كه هيچيك از بزرگان صحابه و نيكان اصحاب در اين اجماع نبوده اند، مانند علي كه برادر رسول خدا و عباس عموي پيامبر و زبير كه بزرگان اسلام بوده اند و نيز اجماعي كه در ميان آنها نظر سعد بن عباده و نظر قيس بن سعد نيز وجود نداشت و مانند ابوذر و سلمان و ابوسفيان و نعمان پسر زيد و مقداد .....، در جمع آنها نبودند بلكه برعكس آنان شكستند و ويران كردند آنچه را كه آنان بنا كرده بودند، پس اجماعي در كار نبود بلكه مي توان اطلاق كرد كه اكثريت اطاعت و پيروي از او نمودند و مي دانيد كه هيچگاه قول اكثريت حجت نبوده و مثل اجماع، امعان معني ندارد. بلكه برعكس در بسياري از اوقات حق در اقليت و باطل در اكثريت قرار مي گيرد و گواهي به قول خداوند است، در كتاب خود كه در بسياري از موارد از اقليت تعريف و از اكثريت مذمت نموده است، پس نتيجه آنكه حكم اجماع ساقط است و قول اكثريت نيز حجت نخواهد بود .....، نكته مهم ديگر اينكه شما مي گوييد كه پيامبر بدون وصيت از دنيا رفت ولي من اعتقاد به اين موضوع ندارم و اعتقاد مذهب من در اين مورد بر نص رسول خدا به خلافت علي قرار دارد، براي آنكه من نص پيامبر در غدير خم و بر انتصاب علي به خلافت امت را مانند نور خورشيد، تابان و درخشنده مي بينم و شما هم حديث غدير را مثل ما در كتب و احاديث خود نقل نموديد، با اين تفاوت كه شما آن را ترك كرده و به آنها توجهي نداريد .....)، او تقي الدين ابو محمد حسن بن علي بن داوود حلي از نوادر و نوابغ علم فقه، حديث و رجال و علوم ادبي در عرب .....، مي باشد. از كتب مشهور او كتاب رجال ابن داوود است كه قول اكثريت بر نكويي آن است و اين كتاب براساس نظرات اكثر علما از اصول و ريشه هاي علم رجال است .....، او در سال 647 بدنيا آمد و علم و دانش را از ابوالفضايل احمد بن طاووس حلي فرا گرفته است و از او عده اي ديگر از بزرگان اماميه همچون (نجم الدين جعفر بن حسن حلي، .....،

ص : 636

فيلسوف و دانشمند بزرگ جهان اسلام خواجه نصيرالدين طوسي، .....،) روايت نموده اند و شاگردان و راويان فراواني همچون (شيخ رضي الدين احمد مزيدي، ابن معيه (محمد بن قاسم ديباچي)، .....) از او روايات نموده اند. او در كتاب رجال خود از تأليفات گرانقدر خود همچون 1- تحفه سعد، عده الناسك، .....، 13- مختصر .....، 29- الجوهره، ياد نموده است ...

جمال الدين خلعي: متوفي 750:

(..... پس آن سخنور در آن مجلس روايت مي كرد، از آنچه كه درباره غدير از خاتم پيامبران، بوسيله عالمان ثقه و دانشمندان موثق و در احاديث صحيح .....، روايت شد، كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در غدير خم بر فراز منبري از جهاز شتران رفت ولي نه در حالت سستي و عجز در سخنوري، بلكه در كمال قدرت و صلابت و در بازگشت از حجه الوداع يعني آخرين حج به سوي منزل خود مدينه طيبه كه آخرين سفر آن حضرت بود، و فرمود اي مردم به راستي و حقيقت پروردگارم بمن وحي عظيمي را تكرار و تأكيد نمود كه اگر ابلاغ نكنم به آنچه مأمور شده ام البته مانند آن است كه رسالت و پيامبري را انجام نداده ام و من از شما در حذر و احتياط بودم و لذا خداوند فرمود اگر نرساني آنچه را كه تو را امر مي كنم، قطعاً نام تو را از دفتر و حكم پيامبران محو مي كنم، پس بترس و عبرت گير و اگر از نقشه و مكر و كيد دشمنان مي ترسي آگاه باش كه من تو را از شرارت آنان حفظ مي كنم و خوش باش كه بهترين يار و ياور براي تو من هستم، پس علي را برايشان امير و رهبر قرار بده كه من او را از ميان خلايق انتخاب كردم و آنگاه آيه (بلغ ما انزل اليك) را برايشان قرائت كرد و مردم شنيدند و ديدند، و نيز فرمود نزديك شده است كه من پيك مرگ را اجابت كنم و عمر من به پايان رسيده است پس اي مردم آيا من بر شما از شما به خودتان اولي نيستم، گفتند: آري، به ما حكم بفرما و امر كن در آنچه كه مي داني، پس فرمود در حالي كه مردم دور او را گرفته بودند ..... كه هر كس را كه من مولاي او هستم پس علي هم مولاي اوست و بايد از او بعد از من پيروي كند و فرمود بار پروردگارا ياري بفرما هر كس او را ياري كند و خوار بفرما هر كس او را خوار نمايد .....) و نيز در همين قصيده گويد (..... به خدا سوگند گناه آنكسي كه نعلين تو را با كساني كه خود را از تو مقدم داشته اند قياس كند، هرگز آمرزيده نيست، عده اي انكار كردند عيد غدير را و حال آنكه در ميان مؤمنين كسي وجود ندارد

ص : 637

كه آن را انكار نمايد، خداوند تو را در ميان بندگان خود حكومت و امامت داد و تو در ميان ايشان به بهترين روش رفتار كردي و خداوند در غدير خم، دين ايشان را تكميل نمود چنانكه اين امر در آيات محكم (اليوم اكملت لكم دينكم) براي ما آمد، مدح و تعريف تو در كتاب محكم قرآن مجيد و در تورات و در صحف نوح و ابراهيم و .....، مذكور است .....، بر تو است حساب بندگان، پس حكم بفرما بر هر كس كه خواستي به سود و يا به زيان او، تشنه مي داري قومي را و آنها را از حوض كوثر مي راني و قوم ديگر يعني دوستان خود و مومنين واقعي را سيراب مي فرمايي، اي پناه هر هراسناك نالان، و اي ذخيره دوستان و اي بهترين ذخيره ها، من يا علي جان ملقب به رفض شدم و حال آنكه اين لقب براي من از لقب ناصبي كه مشهور به كفر است شريف تر است، آري من رفض و ترك كردم طاغوت و جبت يعني آن دو بت بزرگ را و خالص نمودم محبت خود را براي تو و ديگر ستارگان درخشان امامت .....) و نيز براي اوست اين ابيات. (..... آفرين و به به از روز غدير كه روز عيد و روز خوشحالي و سرور مؤمنين است و آن وقتي است كه پيامبر برگزيده خدا براي امامت و رهبري بعد از خود، بهترين شخص امت را از سوي خدا معرفي نمود، در حالي كه مي فرمود به اينكه اين وصي من است در غياب و حضور من و اوست يار و ياور و ناصر و وزير و پشتيبان و مانند من و اوست فرمانرواي بعد از من و هادي براي تبيين قرآني كه روشن كننده دلهاست، و او كسي است كه خداوند او را بر علوم جهان و جهانيان آگاهي داده و اوست كسي كه اطاعت و پيروي از او بر اهل زمان ها واجب و لازم است، پس او را اطاعت كنيد كه البته به سرمنزل مقصود و هدف نهايي خواهيد رسيد، پس آنان ظاهراً او را اجابت نمودند، در حالي كه كينه هاي خود را در دلها پنهان كرده بودند و به ظاهر اين امر را پذيرفتند و سخنان نيكو و تبريك و تهنيت مي گفتند، ..... اي پادشاه مؤمنين كه چون پادشاه زنبور عسل هستي، اي كسي كه حب و عشق تو با قلب و باطن من پيوند خورده است و اي بزرگواري كه مرا محبت تو از سوختن و عذاب ابدي در آتش دوزخ نجات مي دهد، اي آن كسي كه مدح او تا آن زمان كه زنده ام انيس و مونس روزها و شبهاي من است و اي كسي كه خداوند محبت او را در روز حشر و قيامت، عاقبت خير براي مؤمنين و بهشت جاويدان، قرار مي دهد، من براي تو ولايت خود را خالص كرده ام، اي صاحب دانش لايتناهي، از روي قطع و يقين، همواره و تا ابد براي كسي كه با تو دشمني نمايد از سوي من بر او نفرين و ناسزا و بدگويي

ص : 638

روانه خواهد بود و غلام و بنده تو (خليعي)، به يقين و قطعيت در روز قيامت به سعادت و نيكبختي رسيده است، زيرا او هميشه و علي الدوام به سوي خداوند از هر ناسپاس و كافر به نعمت وجود تو، بيزاري و برائت اظهار كرده است .....) و نيز قصيده ديگري دارد ..... (تاريخ ها و سرگذشت ها به انوار دانش تو جريان يافته و سوره هاي قرآن از بزرگواري تو سخن گفته است، مداحان و ستايش گران و محدثان عليرغم آنكه به زعم ديگران از حد گذشته و در تعريف تو مبالغه كردند ولي خود عذر تقصير خواستند، زيرا كه تو را تورات و صحف انبياء گذشته به بزرگواري ياد نموده اند و انجيل عيسي و زبور داوود زبان به تمجيد تو گشوده اند، خداوند در كتاب خود قرآن مجيد، درباره امامت تو آيات محكمي نازل كرده است و ايام و زمانها به ذكر تو شاداب و سرخوش بوده اند، پيامبران بزرگوار به آنچه درباره تو عهد و پيمان بسته بودند وفا كرده و عهد شكني ننمودند، و محمد (ص)، پيامبر برگزيده خداوند، او نيز حقيقت تو را يادآوري كرد و كلام حق را آشكار نمود و البته شنيد آنكسي كه براي او گوش شنوا و يادگيرنده بود، و آنگاه آن حضرت كوشش كرد در نصيحت و تلاش نمود براي خيرخواهي آنان، ولي نپذيرفتند و پايداري نكردند آنچنان كه مأمور به اينكار بودند، .....) و نيز در همين قصيده آورده است كه (..... نامهاي شريف و درخشنده تو در چهره و در آينه صورت قرآن و در هر سوره آشكار و نمايان است .....، خدا تو را، عين الله، جنب الله، وجه الله و هادي و راهنما ناميد .....، اي صاحب امارت و امامت در روز غدير كه پيامبر در آن روز تو را ولي قرار داد و عمر بخ بخ (به به) مي گفت، اگر مي خواستي دست ابوبكر براي خلافت دراز نمي شد و حكومت بعد از او به زفر (يعني عمر) نمي رسيد و لكن تو در كارها شكيبا بوده و صبر را پيشه خود ساخته و برايشان شتاب نكردي و حال آنكه تو بر اينكار توانا بودي ولي مصلحت اسلام اجازه درگيري نداد .....،)، او ابوالحسن جمال الدين علي فرزند عبدالعزيز پسر ابي محمد خلعي يا خليعي موصلي حلي، شاعر و سراينده خالص خاندان رسالت عليهم السلام كه درباره ايشان اشعار بسيار سروده و ايشان را مدح و ثنا گفته و حق مطلب را ادا و تمام اشعار او سراسر مدح و ستايش و مرثيه سرايي اين خاندان است، وي مردي فاضل و توانا و ..... در معارضه بوده .....، در اواخر عمر در حله ساكن شده، و حدود سال 750 به رحمت ايزدي واصل و قبر او در آنجا معروف است. او از پدر و مادر ناصبي بدنيا آمده، قاضي شوشتري و سيد ما زنوزي در احوالات او گويند كه (..... مادرش نذر كرد كه

ص : 639

اگر خدا به او پسري روزي نمايد او را بزرگ كرده و سپس براي قتل و غارت و راهزني بر زوار قبر حسين بن علي اعزام نمايد پس چون بدنيا آمد و به حد رشد رسيد، او را براي راهزني و قتل زايرين و اداء نذر خود فرستاد و چون او به نواحي مسيب كه در نزديكي كربلاست رسيد در كمين زوار امام حسين (ع) نشست پس از مدتي انتظار خواب بر او غلبه كرد و قافله و كاروان زوار كربلا از برابر او گذشتند و گرد و غبار زوار بر او رسيد ولي او از خواب بيدار نشد پس در عالم رويا مشاهده كرد كه قيامت برپا شد و فرمان آمد كه او را به آتش اندازند، ولي او ديد كه آتش او را به جهت آن غبار و خاك كه از زوار كربلا به او رسيده است نمي سوزاند، و وقتي از خواب بيدار شد و بلافاصله از قصد بد خود توبه و با حال استغفار و در حالتي كه محبت و ولايت خاندان پاك پيامبر را بدل گرفته بود با هراس و ترس به كربلا و حاير حسيني وارد شد و مي گويند در آن وقت دو بيت شعر سروده كه مضمون تخميس آن از حاج مهدي فلوجي به اين شرح است (..... پس دلت را پاك و چشمت را با استعانت از خدا بر حقايق عالم روشن نما و اگر نجات رستگاري مي خواهي پس زيارت كن حسين عليه السلام را تا آنكه خدا را با روشني چشم ديدار كني، و بدان و آگاه باش كه آتش دوزخ حتماً بر تو حرام مي شود، زيرا كه آتش نمي رسد و نمي سوزاند جسمي را كه بر او غبار زائرين حسين عليه السلام باشد .....)، (كلب گويد اي خدايي كه از روي فضل و كرم نظر مرحمت به خليعي كردي به ما هم از راه لطف و احسان خود نظر مرحمت بيفكن و رستگاري دنيا و آخرت به جهت قلب شكسته و چشم خونبار ما براي خامس آل عبا حسين عطا بفرما خدايا سلام و رحمت و رضوان خود را بر خليعي مقدس نثار و ايثار بفرما و ما را نيز از شفاعت آن بزرگوار بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)) .....، او وجود خود را در دوستي خاندان رسالت پاك و خالص كرد تا به عنايات و الطاف خاصه از طرف اهل بيت عليه السلام رسيد .....، از سيد شمس الدين محمد رضوي (از كتاب حبل المتين در معجزات اميرالمؤمنين) نقل گرديده است كه خليعي داخل حرم مقدس مولايش حسين گرديده و قصيده اي جان سوز در مدح و مرثيه آن حضرت سروده و براي آن حضرت قرائت مي كرد و در بين خواندن مرثيه، يكي از پرده هاي درب حرم آن حضرت بر شانه هاي او افتاد، و همه آن را تعبير به صله از سوي آن حضرت نمودند و پس از آن روز به خليعي يا خلعي مشهور و موسوم شد، وي در اشعار خود به خليعي يا خلعي تخلص مي كرد و ..... و همچنين

ص : 640

نقل گرديده كه بين او و ابن حماد مفاخرتي و رقابتي در عرض ارادت به ساحت مقدس علي عليه السلام واقع گرديد، پس هر كدام قصيده اي به نظم آورده و در ضريح مقدس علوي قرار دادند تا اينكه امام قضاوت فرمايد .....، پس قصيده خليعي بيرون آمد، در حاليكه با آب طلا بر آن نوشته شده بود احسنت آفرين خوب سرودي و بر قصيده ابن حماد مانند همين عبارت ولي با آب نقره نوشته شده بود، پس ابن حماد دل شكسته شد و خطاب به اميرالمؤمنين عرض نمود، من دوست قديمي شما هستم و اين خليعي از دوستان تازه وارد است و .....، پس حضرت علي عليه السلام را در عالم رويا زيارت نمود و مولا به او فرمود به راستي كه تو از دوستان قديمي ما هستي ولي او تازه به ما رسيده است و تازه ولايت ما را پذيرفته است پس بر ما واجب است كه او را بيشتر رعايت كنيم) .....، و نيز اشعاري از خليعي در سوگواري حسين (ع)، نواده پيامبر خدا است ..... كه (..... كدام عذر براي جگري است كه در مصائب حسين نگدازد و چه عذري است براي آن قلبي كه از آن براي عزاي حسين آتش زبانه نكشد و اين كدام دل است كه از درد غصه حسين، گرفته نمي شود و اين كدام ديده است كه از او در محنت هاي رسيده به حسين اشك غم جاري نمي گردد، در حالي كه پيكر او يعني پيكر پاك پسر دختر پيامبر، بر زمين داغ و سوزان كربلا در خاك و خون غلطان و پيشاني او به خاك آغشته شده است و در اطراف او پيكرهاي برادران و بستگان او از جوانان و پيران قرار دارد، كه پنجه هاي مرگ آنان را بر خاك (هلاكت) انداخته است، و ناموس و حرم پيامبر گريان و نالان، و از داغ جوانان و عزيزان خود در ماتم و زاري، در حالي كه نقاب و روبند آنان را دشمنان خدا غارت كرده اند، يكي از ميان صدا مي زند برادر و آن ديگري مي گويد اي پدر، در حاليكه ديده اش باز و پاسخي نمي دهد، آه و اندوه قلب من براي كودك او علي اصغر است، كه در روي دست او جان مي داد، در حاليكه گلوگاهش از (تير سه شعبه حرمله حرامزاده) غرق در خون بود، ناله و افسوس دل من براي خواهر مظلوم او زينب است كه يتيمان را پناه مي داد، در حالي كه اشكش جاري بود، و آه و اندوه قلب من براي فاطمه دختر حسين است، كه از ترس اسارت بيمناك بوده و قلب او به شدت مي تپيد، دلم سوخت براي خواهر ديگر آن مظلوم يعني ام كلثوم، در حالي كه گونه هاي او از گريه و زاري مجروح شده بود، و او به سوي تو فرياد مي كرد كه اي يگانه من و اي برادر و اي فرياد رس من، ببين كه چگونه مصائب (وارده بر ما) مرا از پاي درآورده است، و سپس به جد بزرگوار خود پيامبر شكايت

ص : 641

مي نمود، در حالي كه اشك از ديدگان او در رخساره اش روان گرديده بود كه اي جد بزرگوار ما اي كاش مي ديدي كه چگونه در كربلا اسير گرديده و مصائب و گرفتاري ها ما را احاطه كرد و چگونه راه چاره بر ما از هر سو بسته شده است، اي جد بزرگوار ببين كه چگونه آن همه نصايح، سفارشات و تأكيدات شما براي رعايت حقوق ما بر مردم اثر نكرد، و چگونه اي جد بزرگوار، سفارش مخصوص شما درباره ذوالقربي و خاندانت را نپذيرفتند و به تنهايي و غربت حسين تو رحم نكردند، هر صبح كه مي آيد منكر دور از خدا، به آنها نزديك مي شود و آنكه به خدا نزديك است با دوري از آنها از خدا دور مي شود، اي جد بزرگوار كجا هستي تا ببيني كه چگونه حسين تو كشته شد و چگونه فرزند او علي بن الحسين را در غل جامعه فرو برده، و دستهاي او را از بغل بسته و بدينگونه او را غل و زنجير نموده اند و چگونه پيكر او را مورد ضرب و شتم قرار داده و مضروب نموده اند، اي جد بزرگوار نمي بيني كه چگونه فرزند دختر تو فاطمه، يعني حسين در راه دين تو فدا شده و پيكر پاك او برهنه و عريان بر خاك تفتيده كربلا قرار گرفته و رداي او را غارت گرديده است، اي جد بزرگوار اي كاش مي ديدي كه چگونه در نهايت خواري و بين دشمنان سنگدل اسير شده ايم، اي جد بزرگوار اي كاش مي ديدي كه چگونه خاندان و حرم پاك و مطهر تو را كه صورتهاي آنها هميشه از نامحرمان محفوظ بود، با گريبانهاي چاك شده و عزادار و اندوهگين در بين مردم نمايان ساخته اند .....، آري پدرم به فداي آن وجودهاي پاك و مطهر كه حزب شيطان از اين امت نابكار، آنان را بر شتران بي جهاز بسته و بين مردم گردانيده و نمايش دادند، اي پدرم به فداي سر بريده فرزند فاطمه يعني حسين مظلوم كه بر نيزه بلند، در برابر ديدگان مردم آن را گردش مي دادند، اي پسر پاكيزه ترين و مطهرترين مردم از لحاظ اصالت و نجابت، بر مانند تو واجب و سزاوار است گريه كردن و ناله نمودن، اي حسين جان، اين مژه هاي چشم من، به سبب مصيبت شما خاندان زخم شده است و قلب من براي آنچه كه شما به آن مبتلا شده ايد هميشه محزون است، آري چه اندازه تفاوت است بين آن كسي كه قلب او براي مصائب شما پاره پاره است با آنكه خاطرش آسوده است، چه اندازه تفاوت است بين آن كسي كه طرفدار شماست با كسي كه به حقانيت شما شك و ترديد دارد، پس بر من هيچگاه خوشي وارد نخواهد شد، در حالي كه لب هاي خندان و گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران آن يزيد پليد حرامزاده قرار گرفته است، يا حسين، اي كاش كه من قربان تو

ص : 642

مي شدم و چه خوب بود اگر مي شد كه اين بنده كمترين فداي آقاي ارجمند و با اصالت خود شود، يا حسين تيرهايي كه از ستم سوي تو انداختند تيرهاي مرگبار بود، آن قوم شقي درباره تو به تلافي جنگ بدر، كينه هاي خود را آشكار كردند در حالي كه قبل از آن براي هدايت به سوي خداوند دعوت شدند ولي قبول نكردند، اي فرزند احمد به مدح و ثناي شما، قلب خليعي زنده و سرخوش است، همان كسي كه محبت و دوستي شما خاندان پيامبر را واجب مي داند، ولي مي بيند كه ميراث شما غصب شده است، شما خاندان پيامبر حجت خدا بر مردم و مطلوب هر طالب و محبوب هر محب هستيد، ولايت شما اهلبيت و اظهار نفرت و انزجار از دشمنان شما، البته شرط اصلي قبولي اعمال و آمرزش گناهان از سوي خداوند است، به مدح و ثناي شما چهره ناصبين سياه و تيره شود و دلهاي كثيف آنها از ناراحتي پاره پاره ميشود)، (كلب گويد اي خليعي مقدس اگر اين اعداء الله كتاب خدا را از روي فهم مطالعه مي كردند، ملاحظه مي نمودند كه چگونه خداوند در آيه اول سوره حجرات، جحر قول در مقابل رسول خدا را موجب حبط عمل براي بي ادبان اعلام مي فرمايد و اينگونه اين افراد به همراه آن گروه ديگر كه پيامبر را آزار و اذيت مي نمايند همگي مستوجب دوزخ ابدي خداوند و خلود در آن مي شوند، و با اين تدبر در معاني قرآن به عظمت مقام رسول خدا در نزد خداوند پي مي بردند و اينگونه با قساوت براي رضايت معاويه و يزيد تبهكار ذوالقربي و اهلبيت و خاندان رسول خدا را قتل عام نمي نمودند و در طول تاريخ گروه بسياري را با رضايت به اعمال خود به دوزخ جاويد وارد نمي نمودند و ....، خدايا سلام و رحمت و رضوان خود را بر جناب خليعي كه اينگونه جانسوز و جانگداز در مرثيه حسين بن علي و ياران و اهلبيت مظلوم او سروده است و قلوب داغدار ما را به سوگواري وادار نموده است، نثار و ايثار بفرما تا ابدالآباد و ما را از شفاعت آن بزرگوار بهره مند و در دنيا و آخرت رستگار بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) .....، و نيز براي او اين ابيات است (..... اي فرزندان طه و يس و حم و نون، من به شما پناه آورده ام، از شر حوادثي كه عارض من مي شود، و هرگاه ترسيدم پس شما براي نجات من، مانند كشتي در درياي طوفان زده هستيد، و بواسطه محبت شماست سنگيني ميزان اعمال و شما هستيد كه مرا در قيامت نجات خواهيد داد، پس مي خواهم كه بنده خود خليعي را در طرف راست و اصحاب يمين قرار دهيد، و استدعاي من است كه مدح مرا كه عالي تر از مرواريد غلطان است را، به درگاه خود بپذيريد، اي

ص : 643

پرده داران حريم خداوند و حمايت شده از بدگماني ها، درباره شما مدارا كردم با مردمي كه قصد داشتند مرا بقتل برسانند و من متحصن شدم و پناه بردم بگفته عالم راستگو و صادقي كه (از معصوم) نقل حديث نمود، كه تقيه كنيد كه تقيه دين پدران من و دين من است، ..... و من پناه مي برم به خدا كه اعتراض كنم به ريسمان محكم الهي و مساوي بدانم كسي را كه فضايل او از حد احصاء و شمارش گذشته است با كسي كه فاقد هر فضل و منقبت است و يا يكسان بدانم كسي را كه مي گفت (اقيلوني) يعني مرا رها كنيد و واگذاريد را، با كسي كه مي فرمود (سلوني) از من بپرسيد، .....)، و نيز مرثيه سرايي او در حق قهرمان مظلوم و شجاع و شهيد بني هاشم حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه: (..... آيا مي داني آن زمان كه براي مسلم بن عقيل قاصد مرگ حركت كرد همان زماني است كه اشك چشمان شيعيان بر گونه هاي آنان روانه شده است، همان آقا و مولا و سروري كه امام زمانش او را احضار نمود، پس اجابت كرد دعوت او را در نهايت ادب، و حافظ اصل خويشاوندي و شرافت ايمان براي خاندان و پيروان خود گرديد، جانم فداي آن آزاد مرد پاك سرشت باد كه داراي عزم راسخ و ايمان كامل بود و به هنگام عبادت همواره راكع و ساجد بود، جانم به فداي آن شجاع دلير و بزرگوار باد كه تمامي حقوق و اصول و مباني وفاداري به امام خود را به پايان برد، افسوس و اندوه براي مسلم بن عقيل سلام الله عليه در آن زمان كه نيزه بر او فرود مي آمد ولي از او هيچ بي قراري و ترس ديده نمي شد، تا آنكه پس از كارزار سخت و طولاني، گروههاي طاغي و عاصي بر او غلبه كردند، پس او را به نزد ابن زياد خبيث ملعون آوردند و آن سرور آن ابن زياد حرامزاده پليد را با سخناني كه از قلب محكم و شجاع او برمي خاست بخشم آورد و وقتي آن شقي امر به قتل او نمود، آن حضرت وصيت فرمود به ابن سعد (خبيث) در آهستگي و پنهاني، ولي آن (پست رذل و آن لعين ازل و ابد)، از روي خباثت ذات، وصيت او را براي جلب رضايت ابن زياد، فاش نمود، پس پيكر شريف بي سر او را از بالاي قصر شوم (ابن زياد) به زير انداختند در حاليكه روح او به تهليل و تكبير خداوند گويا بود و گوش ها آن ذكرها را مي شنيدند، اي افسوس و اندوه براي شمشيري از شمشيرهاي محمد كه شكستگي لبه آن موجب از كار افتادن آن شد، اي اشك و آه و اندوه براي آن ظرف آب كه براي رفع عطش او آورده بودند كه به خون لب و دندان و دهان مباركش آميخته شد، و اي غم و اندوه براي افتادن دندانهاي براق او در اثر ضربات شمشير دشمنان كافر و حرامزاده،

ص : 644

پس افسوس بر او كه آنگونه پيكر پاك و مطهرش بر خاك افتاده بود در حالي كه پيشاني او خونين و دنده هاي او خرد شده بود، ..... اي آقاي من اي پسر عقيل، روز تو در قيامت آرامش دهنده قلبهاي شكسته و دردمندي است كه براي مصائب تو عزاداربود و اميد است كه خداوند جايگاه و مقام والاي تو را در دنيا و آخرت به واسطه اشكهاي شيعيان كه در مظلوميت تو ريخته شده است رفعت و منزلت بخشد، و نيز همينگونه براي هاني بن عروه كه او هم نداي امام خود را شنيد و آن را اجابت كرد، اي مسلم بن عقيل، غلام شما خليعي مرثيه خود را تقديم شما مي نمايد، عليرغم وجود زهر (مهلك دشمنان) كه همچون زهر عقرب و مار كشنده است ..... (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان و بهشت خداوند بر خليعي كه ارادت خود را با اشعار زيباي خود به همه قربانيان حسين از علي اصغر تا مسلم بن عقيل و جناب هاني مقدس تقديم نمود و نيز بر همه شاعران عاشق اهلبيت از جمله دخترم حفظه الله كه در عزاي آن حضرت سرود ..... شد خجالت سهم مسلم از سفارت يا حسين .....)) اطلاع پيدا كردم كه براي خليعي قصايد بسياري وجود دارد كه همه در مدح و مرثيه خاندان پاك پيامبر است كه اگر جمع آوري گردد ديوان بزرگي خواهد شد (كلب گويد خدايا آيا حيف نيست كه انسان از جهان برود و آنچه را كه مولايمان علامه اميني جمع آوري نموده است نخوانده باشد، خدايا آيا حيف نيست كه ماجراي خليعي و اشعار زيبا و برخاسته از دل سوخته او را كه مانند مزامير داوود نبي زيبا است را نخوانده باشد .....، و آيا حيف نيست .....، آري و بهترين كلام ما الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و عجل فرجهم و فرجنا بهم)، ..... پس اي دانش پژوه فهرست ديوان او در مجموعه هاي خطي نجف اشرف و كاظمين مشرفه يافت مي شود و بر تو است كه آنان را مطالعه نمايي .....، مطلع بعضي از اين قصايد .....، (من ناله و نوحه سرايي و اقامه ماتم را در روز عاشورا عادت خود قرار داده ام و اين عاشورا است كه درد جانكاه او حزن و اندوه مرا مي افزايد .....) و يا (..... برو و بر زمين كربلا وارد شو و آنگاه اشك ديده خود را با خون دل خود آميخته نما و .....)، يا (..... يادآوري نمودم مصائب قتلگاه را در كربلا، پس مصيبت عظيمي در قلب من وارد گرديد .....)، و يا (..... و فراموش كردي پيمان تأكيد شده پيامبر را در روز غدير خم و رعايت نكردي براي وصي و جانشين رسول خدا پيمان و تعهدي را كه بسته بودي .....)، يا (..... اي زيارت كننده حرم جانشين و وصي پاك پيامبر و آقاي مردم و پيشوا و امام و رهبر

ص : 645

آنان، كه زاير در آن زيارت از خداوند طلب مي نمايد، رضايت او و نيز امنيت از آتش سوزنده را در روز قيامت .....)، و يا (..... اي سرزنش كننده من بدان و آگاه باش كه ذكر كربلا عامل حزن و اندوه من است كه در اثر آن اشك از چشمان من مانند سيل روان خواهد شد).

سريجي الاوالي: متوفق 750:

(..... دوستي اميرالمؤمنين حيدر مرا از لهو و لعب بازداشته است، اي شب نشين من از مناقب او سخن بگو و رها كن صحبت تل و خاك و نعمان را، سخن از هلاك كننده دليران و كشنده سركشان و بخشايشگر عطايا و امان دهنده آن عصيانگر و متمرد ترسو (كه ظاهراً عمروعاص خبيث را فرمايد)، آري به ضربت شمشير و مجاهدت هاي او و زحمات و مرارت هاي آن بزرگوار .....، اساس اسلام استوار و بت هاي كعبه (كه نماد كفر و بت پرستي در شبه جزيره عربستان و به حساب مي آمد .....) شكسته و فروريخت، پس توجه نما كه چه بزرگ است است شكننده و نابودكننده بت ها و چه عظيم القدر است بنا كننده اسلام و .....، پس سوال كن از روز احد و داستان چاه و روز بدر و خيبر، اي كسي كه مرا سرزنش مي نمايي، و روز صفين در حالي كه دلها همه ترسان و حيران بود و در آن هنگامه اي كه دو گروه بهم درآويختند، و روز عمربن عبدود يعني روز خندق، در آن زمان كه شير خدا ضربت شمشير خود را بر شمشير او وارد كرد و نزديك نمود وقت و زمان مرگ دليران را، و در روز غدير خم كه پيامبر اظهار فرمود براي او فضيلت و منقبتي را كه به قهر و جنون درآورد هر منافق كينه توز بدگو را، در آن زمان كه فرمود كه هركس را كه من مولاي او هستم پس تو نيز بر او مولايي، كه خدا بواسطه پيروي تو هدايت و به واسطه دشمني با تو سرگردان مي نمايد، و فرمود تو براي من به منزله هارون به موسي هستي با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري مبعوث نخواهد شد، رجعت خورشيد براي تو، كه دلالت بر رفعت مقام و منزلت تو دارد و نشانه اي درخشان از بزرگي فضايل توست، در هيچ انساني مثل و مانند آن وجود ندارد، و نيز داستان ورود افعي گزنده در كفش تو و حفظ وجود تو بواسطه آن پرنده به امر خداوند .....، و ..... همه از مصاديق راهنمايي و هدايت براي هر كينه توز و احمق است و نيز داستان مرغ بريان كه دليل قاطع در محكوميت است براي هر كسي كه بخواهد از روي تعمد و دشمني از راه شما منحرف باشد، و سوال نما از مقام او در خصوص آن روز كه بالاي منبر بوده و مردم ترسيدند از آن اژدهايي كه وارد

ص : 646

شد و آن حضرت فرمود راه را باز گذاريد كه از آمدن او به سوي من، شما زياني نخواهيد ديد، پس آن اژدها آمد تا آنكه از پله هاي منبر بالا رفت و با آن حضرت سخن گفت، در حالي كه مانند لحن و زبان عذرخواهي گنه كاران، همهمه مي كرد، كيست جز او كه وجودش از دانش لايتناهي مشحون باشد، و كيست غير از او كه بگويد از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهيد و كيست آن شجاع بزرگواري كه جان خود را فداي پيامبر خدا نمود در حالي كه اطراف بستر پيامبر را گروه كافران و طاغيان گرفته بودند. كيست كه در حال ركوع زكات داد و سجده بر بتها نكرد، در حالي كه همه مردم به بتها سجده مي كردند، كيست جز او كه خانه خدا زادگاه او باشد .....، امر رسالت و پيامبري به وسيله او در نهان و آشكار (ظاهر و باطن) تقويت يافت، كيست جز او كه در روز خيبر پرچم به او داده شد در حالي كه شعله جنگ شعله ور شده و دو لشگر از جنگ پرهيز مي كردند، كيست جز او كه به بركت دعاي او دست بريده به جاي خود برگشت و چشم نابينا بينا شد، كيست جز او كه خداوند وحي فرمود كه درب خانه او به مسجد بسته نشود و حال آنكه به امر خدا درهاي تمامي خانه هاي ديگران كه به سوي مسجد بود الزاماً بسته شد، كيست جز او كه به او سورة برائت داده شد تا مفاد آن را به سران و سردمداران شرك و كفر و الحاد و ديگر مردم مكه ابلاغ نمايد. كيست آن كسي كه از كودكي بر ظلم تحمل نمود و كيست كه بر كتف برگزيده خداوند و بهترين پيران و جوانان بالا رفت (تا نمادهاي شرك و كفر در جهان، يعني بتها را در هم بشكند)، كيست جز او كه مي فرمايد به آتش كه اين را بگير و آن را رها كن و با كاسه از حوض كوثر مؤمنين تشنه را سيراب مي فرمايد، چه كسي است جز او كه پيامبر را با دستان خود غسل داد و در آغوش او و از ميان دستان او گرامي ترين جانها از ميان گرامي ترين پيكرها به سوي رضوان خدا روانه شد، كيست جز او كه بر پشت بادها در حالي كه بفرمان او حركت مي كردند به امر خداي هستي بخش قرار گرفت تا نزد اصحاب كهف كه زمان زياد و مدتها از خواب آنها گذشته بود آمد و آنها بيدار شده و پس از بيداري خود گفتند تويي وصي و جانشين به حق پيامبر براي پيدا كردن و يافتن علم و يقين به آنچه در اين قصيده آورده شده است)، در اين قصيده شاعر به جمعي از فضايل مولاي ما اميرالمؤمنين صلوات الله عليه اشاره نموده كه ما در خصوص تعدادي از آنها كلام خود را بسط داده و در اينجا فقط ياد مي نمائيم آنچه را كه شاعر ما در قول خود به ولادت آنحضرت در كعبه معظمه سروده

ص : 647

است و آن اينكه ديوار خانه كعبه براي مادر گرانقدر او به امر خدا شكافته شد و آن مجلله وارد گرديد و سپس آن شكاف بهم آمد پس فاطمه بنت اسد در خانه كعبه بود تا آنكه شرافت دهنده خانه كعبه به دنيا آمد و او از ميوه هاي بهشت خورد و آن ديوار مجدداً شكافته نشد مگر آنكه جهان هستي را به نور رخساره درخشنده اش منور و عطر خوش وجود اقدس او را در فضا منتشر ساخت، پس اين يك حقيقت و واقعيت است كه بر اثبات آن دو گروه شيعه و سني اتفاق نظر دارند و كتابها پر از احاديث مربوط به آن است و ما باكي نداريم بر داد و فرياد و ياوه سرايي هاي سخن گويان بي هدف بعد از تصريح جمع زيادي از بزرگان شيعه و سني بر تواتر وقوع اين حادثه تاريخي و...، حاكم در مستدرك مي گويد كه به تحقيق كه از اخبار متواتر است كه فاطمه دختر اسد بدنيا آورد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب كه خدا او را سرافراز نمايد در دل كعبه، و حافظ گنجي شافعي در الكفايه، حكايت نموده از طريق ابن نجار از حاكم نيشابوري كه او گفت: (اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در مكه در بيت الحرام و در شب جمعه 13 رجب سال سي عام الفيل بدنيا آمد و پيش از او و بعد از او، هيچ نوزادي جز او در بيت الله الحرام بدنيا نيامد و اين امر به جهت بزرگداشت او و براي احترام به مقام او در بزرگي و شرافت است)، و پيروي كرده او را احمدبن عبدالرحيم دهلوي مشهور به شاه ولي الله ..... در كتاب ازاله الخفاء و مي گويد: (در اخبار متواتر وارد است كه فاطمه دختر اسد، مادر گرامي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن حضرت را در دل خانه كعبه بدنيا آورد و بدرستي كه او در روز جمعه 13 رجب سال سي بعد از عام الفيل متولد شد و كسي نه قبل از او و نه بعد از او در خانه كعبه بدنيا نيامد)، شهاب الدين سيد محمد آلوسي صاحب تفسير بزرگ گويد: (.....، بدنيا آمدن امير كه خدا او را سرافراز كند در خانه خدا امر مشهوري در دنياي اسلام است و در كتابهاي دو گروه سني و شيعه نيز مذكور شده و در جايي ذكر نشده كه ديگري جز او كه خدا سرافرازش كند در آنجا متولد شده باشد ..... و چه اندازه سزاوار و شايسته است براي امام امامان و پيشواي رهبران كه ولادتش در جايي باشد كه آنجا قبله گاه مومنين است و منزه است آن خدايي كه (به عدالت خود) هر چيز را در جاي خود قرار مي دهد و او احكم الحاكمين است ..... و نيز گفته اند كه دوست داشت علي كه درود و تهيت خدا بر او باد، كه جبران نمايد براي بزرگداشت كعبه يعني جايي كه در آن ولادت يافته بود به ريختن و نابودي بتها از آن، زيرا در بعضي از اخبار آمده كه

ص : 648

خانه كعبه شكايت كرد به خداي تعالي از پرستش بتها در اطراف خود ..... و خداي تعالي او را وعده داد كه او را از اين بتها و بت پرستي ها پاكسازي كند) و به اين معني علامه سيد رضاي هندي خطاب به مولايمان علي عليه السلام اشاره نموده و عرض مي نمايد: (..... زماني كه خداوند ترا از ازل دعوت كرد كه هر آينه در خانه اش، كعبه به دنيا بيايي، پس او را اجابت نموده و به شكرانه آن، جبران كرده و در ميان قريش خانه او را از تباهي بت ها پاكسازي نمودي و .....) .....، اين منقبت (يعني تولد آن حضرت در خانه خدا) از مناقب مسلم و قطعيه و از فضايل اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است كه مدرك آن در بسياري از مصادر اهل تسنن از جمله: (مروج الذهب مسعودي، تذكره ابن جوزي، فصول ابن صباغ، سيره نورالدين علي حلبي، شرح علي قاري، مطالب ابن طلحه شافعي، محاظره سكتواري، مفتاح بدخشي، مناقب ترمذي، مدارج عبدالحق دهلوي، نزهه صفوري، آينه چشتي، روايح بردواني، .....، بسياري از مصادر بزرگان شيعه از جمله (1- تاريخ قم كه ابن محمد قمي آن را به سال 378 به صاحب بن عباد تقديم نمود، شريف رضي متوفي 406 در خصايص، شيخ مفيد متوفي 413 در كتاب المقنيع و مسا و ارشاد، شريف مرتضي متوفي 436، ابن صوفي، ..... كراچكي .....، ابن شهر آشوب 12- علي بن طاووس ..... 21- كفعمي در مصباح ..... 31- نعمت الله جزايري ..... 50- شيخ ما اردوباري كه در اين خصوص كتاب عظيمي تأليف نموده است و فهرست كتاب او شامل (حديث زادگاه شريف آن حضرت و تواتر آن، حديث تولد آن حضرت مشهور ميان امت اسلام، خبر تولد محدثين، حديث ولادت و علماء علم انتساب، حديث ولادت و تاريخ نگاران، حديث ولادت و شعرا، حديث ولادت و اتفاق نظر علما بر صحت وقوع آن .....) ..... و نيز بسياري ديگر از علما و دانشمندان شيعه) و نيز بسياري از شعرا اسلام از بزرگان شيعه از جمله 1- سيد حميري 173، محمد بن منصور سرخسي، خواجه معين الدين چشتي، ..... 37- شيخ محمد علي يعقوب نجفي .....، 40- سيد علينقي لكنهويي هندي .....، .....) مذكور گرديده است، او سيد عبدالعزيز فرزند محمد ..... سريجي، فاضلي بود اديب و جامع و شاعري توانا و ماهر كه در بصره وفات نمود و...). رحمه الله عليه.

ص : 649

صفي الدين حلي: 677-752:

(..... (يا رسول الله) ..... آتش (چندهزار ساله) براي احترام به فضيلت تو خاموش شد و ايوان مداين با فرياد و لرزه از هم شكافت و ترس بر انوشيروان از خواب هراسناكي كه ديده بود، مستولي شد و سطيح كاهن آن را تعبير و بشارت به ظهور تو داد، ..... ارميا نبي و اشعيا نبي مدح و ثنا تو را گفتند و اين دو پيامبر و حزقيل نبي به فضل تو اعتراف نمودند، به همان فضايلي كه به آن فضايل صحف ابراهيم و تورات موسي و انجيل عيسي و قرآن گواهي مي دهند، پس بدنيا آمدي در حاليكه براي خالق هستي در سجده بودي و عوالم هستي به ولادت تو اظهار شادي و سرور نمودند، پاك و مطهر بدنيا آمدي و كامل، نه نافي از تو بريده شد و نه ختنه اي بر تو اطلاق شد پس آمنه قصرهاي شام را ديد و تو را نهاد، در حالي كه اركان كعبه از او پنهان نبود، حليمه آمد و او نگاه مي كرد در چهره فرزند آمنه و چنان خوشحال بود كه خاطره ها از وصف آن حيران بود. صبح كرد فرزند (ذي يزن) در حالي كه مومن به رسالت تو بود در پنهاني و درخواست كرد تا آنكه گواهي دهد جد تو به آن، خداوند سينه تو را در چهار سالگي (شرح صدر) داد پس ديدند برادران تو فرشتگان را كه در اطراف تو بودند و در پنج سالگي سايه ابري بر سر تو قرار گرفت و سپر شدت حرارت آفتاب بود و در هفت سالگي كه به دير راهب نزول كردي و ديوار دير به احترام تو خم شد و مطران ديرنشين اسلام آورد و در بيست و پنج سالگي نسطور راهب كه قصد جان تو را نمود با قلب پر هراس از اين كار منصرف شد، تا آنكه در چهل سالگي خورشيد پيامبري تو طلوع نمود و قرآن بر مردم ظاهر گشت، پس شهاب هاي سوزان به سوي شياطين انداخته شد و بتها از ترس تو بر زمين افتادند، و زمين به سلام كردن بر تو به زبان آمد و درختها و صخره ها و تپه هاي سنگي بر تو درود و سلام گفتند و كليد تمام گنج هاي نهان را بر تو عرضه نمودند، ولي عظمت زهد و معرفت تو اعلام بي نيازي كرد، نگاه از پشت سر تو، مانند ديدن از پيش روي تو بود و آن مهر نبوت كه آشكار است و هر شك را برطرف مي كند و آن علامت نمايان است و صبح كرد زمين پهناور، در حالي كه براي تو مسجد بود، پس تمام زمين مكان نماز خواندن شد و تو از سوي خدا به رعب و به ايجاد ترس در دل دشمنان ياري شدي همان ترسي كه خداوند آن را در دل دشمنان تو ايجاد مي كند، و فرشتگان نشانه دار خدا كه در جنگها براي ياري تو حاضر مي شدند كه قرآن به اين امر

ص : 650

شهادت داده است، و آمد به سوي تو جواني چون عبدالله بن سلام در حالي كه از روي رغبت مسلمان بود، و سلمان هم مسلمان آمد و در صبحگاهي شترها و آهوها با تو سخن گفتند و سوسمار و اژدها و شير و گرگ با تو حرف زدند و از فراق تو ستون حنانه ناله كرد در آن زمان كه به جاي تكيه بر او، بر منبر ساخته شده جلوس كردي، و در كف دست تو سنگ ريزه تسبيح خداوند گفت، و فرود آمد خوشه خرمايي بسوي تو و سپس برگردانيدي آن را در نخلي كه به آن درخشيد و آن دو درختي كه احضار نمودي و آمدند به سوي تو در حالي كه شاخه هايشان بهم مي خورد و نيز آن زمان كه لشكريان از تشنگي بتو شكايت كردند و از انگشتان تو آب زلال جاري شد، و برگردانيدي بينايي چشم قتاده را بعد از آنكه بينايي او از بين رفته و هيچكس را با چشمان خود نمي ديد، و دست پخته شده گوسفند كه به آن زهر زده بودند تا به جان تو سوء قصد نمايند، ولي آن قطعه مسموم به سخن آمد مثل كسي كه با زبان سخن مي گويد، و در معراج بر براق به اراده خالق هستي سوار شده و از هفت آسمان گذر كردي و آن زمان كه ماه به امر خداوند براي معجز نمايي تو دو نيم شد (يعني شق القمر) و خورشيد كه رجعت كرد و مجدداً تابش نمود بعد از غروب كردن به امر خداوند و حال آنكه به آن نقصاني نبود، آري تو ظل الله يعني سايه خدا بودي و حال آنكه در آفتاب سايه اي براي تو نبود، به كتاب قرآن تو، كتب آسماني گذشته و به دين تو، تمامي اديان گذشته نسخ شدند، بر پيامبري تو كه قدرش بزرگ است، خداوند اقامه دليل و اقامه برهان آشكار نموده است، تمامي پيامبران در گرفتاري هاي خود بوسيله تو به خداوند استغاثه مي كردند، تا به بركت وجود تو، خداوند به آنها مدد فرمايد، خداوند براي تو پيماني از تمام پيامبران گرفت قبل از آنكه زمان بر تو بگذرد، و به وسيله تو آدم به خداوند متوسل شد، در آن زمان كه به او نسبت خلاف و گناه داده شد، نوح عليه السلام به تو متوسل شد تا خدا بلاهاي او را زايل نمايد، پس به بركت وجود تو غصه هايش برطرف شد، و بوسيله تو ابراهيم خليل عليه السلام، پروردگار خود را خطاب كرد و آنوقت از نمرود نترسيد در وقتي كه آتش بر او شعله ور شد، و يوسف در زندان به تو التجا آورد در حالي كه با قلب حيران خويش، خداوند را مورد سوال قرار داده بود، و به وسيله تو موسي كليم الله عليه السلام در صبحگاهان با پروردگارش سخن گفت و خواهان پذيرش و قبول شد و خداوند نيز او را مشمول احسان خود نمود، و به شفاعت تو عيسي مسيح عليه السلام دعا كرد پس خدا

ص : 651

مرده را زنده كرد در حالي كه كفن او پوسيده بود، پس بوسيله تو حق آشكار شد بعد از پنهان شدن و تحت اطاعت تو آمدند آدميان و پريان، .....، بر تو باد از صاحب، سلام و درود و تهيت و فضل و بركات و رضوان و نيز بر خاندان تو، كه راه حق و صراط مستقيم هستند، تا آن زمان كه نسيم مي وزد و شاخه ها به حركت درمي آيند و بر پسر عمويت علي كه وارث علم تو بود، همان قهرمان بي بديل كه دليران و شجاعان در برابر قدرت و عظمت شجاعت او خوار و ذليل و ناتوان بودند، و برادر تو در روز غدير كه ظاهر شد در آن روز نور هدايت .....، اي آخرين پيامبران بزرگوار و .....، شكايت مي كنم از گناهان خود كه به لغزش سرشته است و .....، شفاعت فرما براي بنده اي كه كار او گناه است پس براي توست حق شفاعت خواهي، درباره دوستان خود در وقتي كه ترازوي عدالت خداوند را نصب نمايند، (كلب گويد خدايا تو شاهد باش كه ما رسول گرامي تو و عظمت مقام او را درك نكرديم و جناب حلي مقدس و ديگر بزرگان هم فقط توانستند گوشه هايي از منزلت آن حضرت را شرح نمايند و ما عظمت و رفعت مقام آن حضرت را به راهنمايي كلام تو از كتاب با عظمت قرآن دريافتيم كه در آن شك و شبهه نيست و مي بينيم تا چه حد احترام به آن حضرت مورد تأكيد و توجه شماست پس بهترين كلام: اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم))، و نيز اين ابيات (..... دوست بدار علي عليه السلام و فرزندان او را كه البته در روز رستاخيز از هراس هاي آن در امان و در نهايت رستگار خواهي شد، همان امام و رهبري كه براي اوست پيمان روز غدير خم به تصريح پيامبر و گفتار آن حضرت، و نيز براي او در تشهد بعد از صلوات بر پيامبر مقامي است كه خبر از منزلت او مي دهد، آيا بعد از ذكر خداي آسمان و ذكر پيامبر، جز خاندان او ذكر ديگري وجود دارد)، او صفي الدين عبدالعزيز ابن سرايا ..... حلي طايي سنبسي (قبيله اي از طي)، از شعراي طراز اول لغت (ضاد) بوده است ..... پيشوايي از پيشوايان ادب و از علماء و بزرگان شيعه و ..... از آثار و تأليفات برجسته او (منظومه اي در علم عروض ..... 5- ديوان شعر ..... 9- الكافيه و آن بديعيه مشهور اوست كه شامل يكصد و پنجاه نوع از محاسن بديع است ..... 10- شرح كافيه .....)، از جمله اشعار او قصيده اي است كه با آن قصيده ابن معتز عباسي را پاسخ داده كه (..... (اي كسي كه اخبار را گزارش مي كني، به بدترين بندگان خدا و طاغوت قريش و دروغ گوي پليد آنان بگو كه اي ستمگر بر بندگان و اي خبيث لجوج، اي بدنام كننده بزرگان و اي غيبت كننده آنان يعني اي پسر معتز

ص : 652

عباسي لعنه الله عليهما آيا تو مفاخره مي كني با خاندان پيامبر و انكار مي كني فضيلت و اصالت و پاكزادي آنان را، پس بگو اي خبيث پليد كه آيا پيامبر به همراه شما با نصاري نجران مباهله كرد .....، آيا خداوند از شما رجس و پليدي را زدود (كه قرآن به آن شهادت داد)، ..... آيا فراموش كرديد كه پليدي و ميگساري و جنايت از عادات و اخلاق شما ولي كثرت عبادت و اطاعت خداوند از عادات و صفات آنان است .....، وقتي عمر امر خلافت را به شوراي شش نفري قرار داد آيا جد شما (كه او را شايسته خلافت مي دانيد) جزء شورا بود آيا پنجمي شورا بود و يا ششمي، در حالي كه عمر مؤسس شورا روبروي او ايستاده بود و ياوه سرايي مي كني كه شما پسران دختر او هستيد، و ما پسر عمو و البته ما شايسته تر به خلافت هستيم. اي ابله و احمق نمي داني كه پسران دختر او فرزندان پسر عموي پيامبر نيز هستند و ضمن اولويت در نسبت به پيامبر، ..... تو اهليت آن را نداري كه جستجو و كاوش در اين امور نمايي ..... و اما در اينكه در شجاعت خود سخن مي گوئيد، اگر شمشيرهاي ابومسلم خراساني نبود شما اسيراني بوديد كه در ميان زندانهاي بني اميه درگاه زندانها را بوسه مي زديد، پس ابومسلم شما را بيرون آورد و جامه گشاد خلافت را بر تن شما نمود و شما هم او را با قتل او پاداش داديد، ..... پس رها كن ذكر مردمي را كه خشنود شدند به روزي كفاف و به سوي خلافت از باب آن وارد شدند و ايشان هستند، نماد پارسايي، عبادت، سجده و روزه، قيام و قعود و .....، ايشان هستند قطب امت اسلام، و آسياي دين و .....، بر شما بهتر است كه با خوانندگان و رقاصان به ميگساري مشغول باشيد و .....، پس البته هر كسي به اهل خود همراه شود ..... (كلب گويد و به زودي بر همه شما آثار دشمني با پيامبر و خاندان او معلوم مي شود كه خدا در كمين ستمكاران است))

امام شيباني شافعي: (703-777):

(سپاس مي گويم پروردگار را براي طاعت و پرستش او ..... (تا آنجا كه بعد از ذكر اصول عقايد و مدح سه خليفه مي گويد) ..... فراموش نكن داماد پيامبر و پسرعموي او را كه درياي از علوم و راهنما و رهبر بود، و فدا كرد جان خود را در شب هجرت در بستر رسول خدا كه در جاي او چون شير خوابيد، و كسيكه مولا و آقاي او پيامبر است، پس صبح كرد علي عليه السلام براي او به مصداق كامل مولا و ياور و فراموش نكن باقي اصحاب اهل بيت و انصار و پيروان او را كه بر راه هدايت هستند و تمام آنها را خدا درود فرستاده و نيز پيامبر

ص : 653

درود گفته و تأكيد نموده است، پس بنده رافضي نباش كه تجاوز كني پس واي و واي در عالم بر كسي كه تجاوز از قانون كند، پس دوستي تمام خاندان و صحابه مذهب من است و من در فرداي قيامت كه به ايشان اميد دارم نعمت ابدي را، پس از جنگ صحابه با يكديگر ساكت باش پس آنچه بين ايشان واقع شده آن اجتهاد محض است و به تحقيق كه در اخبار صحيح آمده كه قاتل و مقتول آنان در بهشت جاويدان هستند، ..... اين اعتقاد امام ما شافعي و عقيده مالك و ابوحنيفه و احمد نيز هست .....) .....، اين ابيات برگزيده از قصيده هزار بيتي امام ابي عبداله محمد شيباني شافعي است كه جمعي از بزرگان شافعيه آن را شرح كرده اند از جمله (نجم الدين محمد بن عبدالله ادراعي شافعي متوفي 876 در شرح خود گويد ..... به تحقيق كه وارد شده است كه عمر بن الخطاب وقتي شنيد بيان پيامبر صلي الله عليه و آله را كه فرمود هر كس كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست، به علي عليه السلام گفت: هنيئاً لك اصبحت مولا كل مومن و مومنه، يعني گوارا باد بر تو كه صبح كردي در حالي كه مولاي هر مرد و زن مومن هستي)، او علي بن عطيه حموي شافعي، .....، محمد بن احمد ..... شيباني، ..... امام محدث و فقيه مفتي شافعي بوده است ..... (كلب گويد پس بر كلام اين بزرگوار دقت كن كه چگونه پيروي از آن حديث را مقدم بر كلام خداوند مي داند كه با متن كتاب خدا مخالف است زيرا همانگونه كه قبلاً معروض گرديد همه اصحاب پيامبر به دليل وجود گروه منافقين در بين آنها كه خداوند به اين منافقين وعده خلود در آتش را داده است، قابل پيروي نيستند و لذا نمي توان همه آنها را افراد خوب فرض نمود و بحث اجتهاد محض و بهشتي بودن قاتل و مقتول استدلال مخالف در مقابل قرآن است زيرا كه خداوند جمع اضداد ننموده و ظالم در آتش و صاحب حق در بهشت جاويد خواهد بود در غير اينصورت بايد معتقد باشيم كه رسول خدا العياذ بالله دين را به ما كامل نرسانده و يا در انجام وظيفه كوتاهي كرده است كه در اثر اين نقص اصحاب گمراه شده و به هم تهاجم نموده اند و نكته اينكه در آنچه اين بزرگوار فرمود استدلال قرآني وجود ندارد مگر همان استدلال خطا كه تسري آن به افعال مجرمانه محكوم به ابطال ادعا از طرف مدعي است به شرحي كه قبلاً معروض گرديد)

ص : 654

شمس الدين مالكي: متوفي 780

(..... و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود من شهر علم هستم و علي دروازه آن، پس از دروازه نزد من آييد، و كسيكه من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست پس مولاي خود را قصد كن و قطعاً محبت آقايت ترا ارشاد مي كند، و تو از من هستي به جز نبوت و پيامبري مانند هارون از موسي و كافي است براي تو، پس خدا را سپاس گزاري كن .....، پيامبر درباره دو پسران او حسن و حسين فرمود اين دو سيد جوانان شما در بهشت مي باشند ..... او مدح كرده به اين قصيده (عشره مبشره) را يعني ده نفر كه مي گويند پيامبر بشارت بهشت به آنان داده و نيز ياد نموده است ابي بكر بن ابي قحافه را در 14 بيت كه اول آن اينست (پس از ايشان است ابوبكر خليفه اي كه براي او برتري و تقدم است در هر جايي .....) و سپس عمر را در 22 بيت مدح گفته كه اول آن اينست (..... و پيرو او مي شود عمر در فضيلت يعني آنكس كه انداخت از كمانهاي راستي تير محكمي و .....)، و آنگاه مناقب عثمان بن عفان در 15 بيت كه اولش اينست (و محبت من به عثمان بن عفان است چونكه بر اوست اعتماد من .....) و پس از ذكر مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب مناقب دو سبط پيامبر يعني دو امام صلوات الله عليهم را ذكر و مي گويد (..... به حسنين يعني حسن و حسين، دو سيد و آقا توسل من است و به جد آن دو (رسول خدا) در روز قيامت يعني آن زماني كه تنها ماندم، آن دو، دو نور چشم رسول خدا و دو سيد جوانان اهل بهشت جاويدان هستند، و فرمود رسول خدا آن دو، دو ريحانه من هستند و دوست دارم كسي را كه آنانرا دوست بدارد پس تو هم براستي آنان را دوست بدار تا سعادتمند شوي و .....، ..... و براي حسن گفت كه او سيد پسر سيد (آقا فرزند آقا) ..... (و در خصوص حسين) گويد شبيه پيامبر بود در جنگ و در بخشش و بهترين شهيدان بود كه چشيد طعم شمشير را و براي قتلگاه او ديده ها گريان است و شايسته است كه گريان باشد پس برخداست پاداش گريه كننده بر او و بر تو واجب است كه دوستي او را بزرگ در نظر بياوري، و نفرين و غضب ابدي خدا بر يزيد و شمر و هر كس كه حركت كرد بسوي اين مقصد شوم يعني قتل حسين عليه السلام، ..... و نيز از حمزه سيد الشهداء سلام الله عليه ياد نموده و مي گويد ..... (و كيست مانند حمزه شيرخدا آن جوانمرد صاحب جود و كرم و نابود كننده دشمنان و پناه دهنده غريبان آواره، پس چه بسيار از گردنهاي گردنكشان عنود كه به شمشير او بريده شد و چه بسيار دفاع كرد از پيامبر

ص : 655

مصطفي در هر سختي، پس رسول خدا فرمود، اين را فرمان دادم و براي من شير ژياني است در هر كارزاري، ..... و ابوجهل گفت به حمزه، اجابت كردي محمد را .....، پس حمزه دست دراز كرد به سوي او و با كماني كه در دست داشت در ميان خاندان و نزديكان ابوجهل بر سر و صورت او كوبيد و فرمود آري من بر دين او هستم و .....، پس ابوجهل در كمال خواري و مذلت اظهار مهرباني كرد و اقرار كرد به قباحت و زشتي بدگويي در حق احمد، پس برگشت حمزه و به سعادت نايل شد و براي دين خدا بزرگترين ياور شد، ..... پس در جنگ احد به شهادت رسيد، بعد از آنكه هفت نفر از دليران و گردن كشان سپاه مشركين را بر خاك هلاكت انداخت. پس رستگار و سيدالشهدا شد و در ميان فرشتگان خدا مي گردد و صبح مي كند. و رسول خدا فرمود شهادت حمزه مصيبتي است كه ما هرگز به مثل آن مصبت نديده ايم و اگر روزي براي من پيش آمد، به قصاص آن كيفر خواهم داد كيفر شديدتري، ..... آري پس شهادت بده و بگو اين حقيقت را كه تا مادامي كه حمزه زنده بود پيامبر محفوظ از اذيت هاي قريش بود .....، و نيز در مدح عباس عموي پيامبر (..... و رسيد عباس در بزرگواري به مرتبه اي كه به ماه در زمان بدر تمام خود خواهد گفت دور شو...) .....، در اين قصيده شاعر ما شمس الدين مالكي به تعدادي از مناقب مولاي ما اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره دارد (1- حديث تزويج خداوند سبحان، فاطمه سلام الله عليها را به علي عليه السلام و افشاندن بهشت زر و زيور خود را در اين ازدواج و زناشويي مبارك و .....)، (2- حديث انا مدينه العلم و علي بابها، يعني من شهر علم هستم و علي دروازه آن) كه اين حديث را طبري، ابن معين و حاكم و خطيب، سيوطي، ..... نيز روايت نموده و آن را صحيح مي دانند و نيز جمع بسياري از حفاظ و پيشوايان حديث كه آن را نقل نموده اند از جمله (1- ابن همام صنعاني متوفي 211، يحيي بن معين متوفي 236، محمد بن جعفر قيدي متوفي 236، .....، 16- فتال متوفي 366، .....، 22- ابن بطه عكبري متوفي 387، .....، 35- حسن بن احمد سمرقندي متوفي 491، .....، 43- ابن عساكر متوفي 571، .....، 65- علي بن ابوبكر هيثمي .....، 84- احمد بن محمد قسطلاني متوفي 923، .....، 92- متقي هندي متوفي 975 .....، 99- حافظ شيخ عبدالرزاق فرزند تاج العارفين مناوي ..... كه مي گويد (پس براستي كه محمد مصطفي، شهر و مدينه جامعه تمام ديانات است و هر مدينه و شهر چاره اي براي ورود وارد شوندگان جز از در ندارد، پس خبر داد كه درب آن شهر علم، علي است كه خدا او را سرافراز كند،

ص : 656

پس كسي كه راه او را در پيش گيرد و در راه او برود داخل آن شهر شده و هر كس كه خطا كند و از راه او نرود، راه هدايت را اشتباه رفته و خطا كرده و گمراه شده است، پس به تحقيق رسول خدا شهادت به اعلميت و داناتر بودن او داده است .....، و كلابادي نقل كرده كه مردي از معاويه در رابطه با مسئله اي سوال كرد و او گفت از علي سوال كن كه او از من داناتر است و آن شخص گفت من جواب تو را مي خواهم، معاويه گفت واي بر تو آيا اكراه داري از مردي سوال كني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را براي علم او عزيز مي داشت. و .....، اين بزرگان صحابه بودند كه همگي اعتراف مي كردند مقام علمي او را و عمر از او مي پرسيد در هر آنچه بر او مشكل مي شد و لذا مردي از عمر سوال كرد و عمر گفت علي در اينجاست از او سوال كن و آن مرد گفت مي خواهم از تو بشنوم يا امير المؤمنين گفت برخيز خدا پاهاي تو را استوار نكند و نامت را از دفتر روزگار محو و نابود نمايد و .....، و نيز از عمر از طريقهاي صحيح روايتي رسيده است كه هميشه پناه مي برد به خدا از مردمي كه علي عليه السلام در بين آنها نباشد تا آنكه نگاه مي داشت علي عليه السلام را نزد خودش تا با وجود مشورت با او به هيچ مشكلي برخورد ننمايد و از حافظ عبدالملك فرزند سليمان نقل شد كه گفت به عطا گفتم آيا هيچكس از صحابه فقيه تر و داناتر از علي بود گفت به خدا سوگند نه و والي مي گويد، همه گذشتگان و آيندگان مي دانند كه فهم كتاب خدا منحصراً به علم علي عليه السلام است و هر كس كه نداند اين را پس گمراه شده از دري كه از پشت سر اوست .....، 117- شيخ محمد صدر العالم، .....، 128- عبدالعزيز بن ولي الله دهلوي، .....، 141- شيخ علي بن سليمان مغربي مالكي .....، و تصريح نموده اند بزرگان حديث به صحت آن حديث ديگر از جهت صدور سند و نيز تصريح مي كنند به فساد و بطلان قول كسي كه بخواهد آن حديث را تضعيف نمايد و ..... از جمله (يحيي بن معين متوفي 233 و تصريح دارد بر صحت آن هم چنانكه خطيب، ابوالحجاج و ابن حجر و .....، ياد نموده اند، محمد بن جرير طبري متوفي 310، حاكم نيشابوري متوفي 405، خطيب بغدادي متوفي 463، .....، 9- امير محمد يماني صنعاني، .....، 18- ميرزا محمد بدخشاني، .....).

ص : 657

لفظ حديث:

از حرث و عاصم از علي عليه السلام ..... از پيامبر كه فرمود (خداوند آفريد مرا و علي را از درختي كه من اصل و ريشه آن و علي شاخه آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعيان برگهاي آن هستند پس بيرون نمي آيد از پاك مگر پاك و (آگاه باشيد) انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد المدينه فلياتها من بابها)، و در لفظ حذيفه از علي عليه السلام (انا مدينه العلم و علي بابها و لا توتي البيوت الا من ابوابها)، و در لفظ ديگر (من شهر علم هستم و تو يا علي دروازه آن هستي و دروغ مي گويد كسي كه خيال كند كه وارد شهر مي شود به از غير طريق و راه دروازه آن، و نيز (انا مدينه العلم و انت بابها، كذب من زعم انه يدخل المدينه بغير الباب قال الله عزوجل: و اتوا البيوت من ابوابها، يعني من شهر علم هستم و تو يا علي دروازه آن شهر هستي و دروغ مي گويد آن كسي كه گمان كند كه داخل شهر از غير دروازه آن مي شود آنطور كه خداوند در قرآن مي فرمايد و از طريق درها وارد خانه شويد)، ..... از جابر بن عبدالله انصاري روايت گرديده است كه (گفت من در روز حديبيه از رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه دست علي عليه السلام را گرفته بود شنيدم كه مي فرمود: هذا امير البرره و قاتل الفجره منصور من نصره و مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد البيت فليات الباب يعني رسول خدا فرمود اين علي امام و رهبر ابرار و آزادگان و قاتل و هلاك كننده تبه كاران و فاسقان است و (از سوي خدا) ياري مي شود هر كسي كه او را ياري كند و (از سوي خدا) خوار مي گردد هر كه او را خوار دارد پس صداي خود را بلند كرده و فرمود من شهر علم هستم و علي دروازه آن و هركس قصد خانه كند پس از در وارد شود)، و نيز احاديث ديگري كه با همين مضمون از بزرگان قوم نقل گرديده است .....، (من خانه حكمت هستم و علي درب آن است، من خانه علم هستم و علي در آن است، من ترازوي علم هستم و علي دو كفه آن است، من ترازوي حكمت هستم و علي زبانه (شاهين) آن است .....)، و حديث ام سلمه كه رسول خدا فرمود (يا ام سلمه شهادت بده و توجه كن، اين علي اميرالمؤمنين و آقاي مسلمانان و (عيبه علمي) ظرف و كانون علم من است و دروازه اي است كه از آن بايستي داخل شوند .....)، اين حديث را ابونعيم، خوارزمي، رافعي، گنجي حموي، سام الدين علي، شهاب الدين، و شيخ محمد حنفي ..... گويد در حديث و معني لفظ عيبه، يعني ظرف علم من كه نگهدار آن است،

ص : 658

زيرا كه علي شهر علم بود و تمام صحابه به او محتاج بودند، در رفع مشكلات و لذا در جنگ صفين معاويه از مشكلات از او سؤال مي كرد و آن حضرت جواب مي داد و جماعت اصحاب به او عرض كردند يا علي چرا جواب دشمن ما را مي دهي و مشكل او را حل مي كني، آن حضرت مي فرمود آيا كفايت نمي كند شما را كه معلوم مي شود او نيازمند به ماست و نيز واقع شد مشكلاتي براي عمر و او گفت خدا مرا باقي نگذارد كه مردمي را درك كنم كه در ميان آنها ابوالحسن نباشد و يا آنكه مكرر خواسته بود از خدا كه بعد از علي عليه السلام زنده نباشد و سپس ياد نمود از قضاياي سيلي و حديث سنگسار نمودن زن حامله و ....، و آنوقت عمر گفت لولا علي لهلك عمر اگر علي نبود البته و قطعاً عمر (به جهل خود) هلاك مي شد، و مناوي گويد قول رسول خدا كه فرمود (علي عيبه علمي)، يعني علي عليه السلام، ظرف و كانون علم منست و به عبارتي ديگر يعني محل اسرار و گنجينه هاي علم من است و (عيبه)، ظرفي را گويند كه مردم اشيا ارزنده و قيمتي خود را در آن حفظ مي كنند، ابن دريد مي گويد و اين كلام از سخنان موجز رسول خداست كه كسي سبقت نگرفت در تشبيه به آن، در اختصاص علي به اموري كه غير او از آن مطلع نمي شوند و اين كلام در واقع نهايت بزرگداشت در مدح علي عليه السلام از سوي رسول خداست و .....، در رابطه با اخذ راهنمايي معاويه از علي عليه السلام، در جنگ صفين و سخن يكي از فرزندان آن حضرت كه چرا به دشمن خود پاسخ مي دهي (راهنمايي مي كني) حضرت فرمود (عليه السلام)، آيا كافي نيست براي ما (اين جهت آشكار بر حقانيت)، كه دشمن ما محتاج به (علم و راهنمايي) ماست و از ما مي پرسد، .....، و من اميني متحيرم كه چه بگويم درباره (مدعي) روشنفكري، كه خود را فقيهي از فقهاي اسلامي نيز به حساب مي آورد و در حالي كه مي بيند اين احاديث و احاديث مانند آن را (كه از حد احصاء خارج است) و تماما صحيح و حسن نيز اعلام گرديد. و .....، از سخنان صحابه و اجماع تمام امت اسلام بر وراثت علم رسول خدا به (وصي) علي بن ابي طالب عليه السلام و با اين وجود از تمامي اين نصوص صريح صرف نظر مي كند و ..... (در نهايت بي شرمي) كتاب تأليف مي كند و نام آن را (الوشيعه) مي گذارد تا با آن ردي بر شيعه نگاشته باشد و نمي داند آن نادان و احمق ..... كه با اين بدگويي و افتراها، روزي پژوهشگري محقق آمده و پرده از دروغگويي ها و تهمت هاي نارواي او بر مي دارد و داغ بدنامي و ننگ را بر پشيماني او مي كوبد، از جمله ياوه هاي او آن است كه مي گويد عمر فقيه ترين صحابه

ص : 659

و نيز داناترين اصحاب در زمان خود بطور علي الطلاق بود و بالاترين فقها بود به حديث و قرآن و .....، (لازم به ذكر است) ما منكر فقه و علم عمر بن خطاب نيستيم، زيرا شان هر مسلماني كه همزمان با پيامبر بزرگ اسلام زندگي و با او معاشرت نموده باشد .....، اين خواهد بود كه دانا و فقيه باشد، ..... و سخن ما به سوي آن حقايقي است اين مردك ياوه گو، صورت خود را از آن برگردانيده است. ..... و سخن خليفه را از وراي پرده نازكي نشنيده كه گفت (كل الناس افقه من عمر، حتي رباب الحجال)، يعني همه مردم از عمر داناتر هستند، حتي زنان پرده نشين.

آثار و دلايل ظهور حقيقت:

1- عقيده خليفه درباره كسي كه آب براي غسل واجب ندارد:

امام مسلم در صحيح خود در باب تيمم به چهار طريق از عبدالرحمن بن انيزي نقل كرده كه مردي نزد عمر آمد و گفت من جنب شدم و آب نيافتم و عمر گفت نماز نخوان و در اين لحظه عمار گفت اي پيشواي مومنين آيا به خاطر داري وقتي من و تو در جريان حمله نظامي و يك شبيخون و حمله بر دشمن بوديم، و جنب شديم و آب نيافتيم و تو نماز نخواندي ولي من خود را به خاك ماليده و نماز خواندم، پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود كه تو مي بايست كه دو كف دست خود را بر زمين زده و سپس فوت كني آنگاه با آن صورت و دو دست خود را مسح كني، و عمر او را تهديد كرد و گفت اي عمار از خدا بترس، و عمار گفت اگر خواستي من اين حديث را جايي نقل نمي كنم و ..... اين حديث در سنن ابي داوود، ابن ماجه، احمد، نسايي، بيهقي و .....، آمده است. و با صورتي ديگر .....، راوي مي گويد (ما در نزد عمر بوديم مردي آمد و گفت اي اميرالمؤمنين براي ما موقعيت پيش مي آيد كه تا يك يا دو ماه آب پيدا نمي كنيم پس عمر گفت من نماز نمي خوانم تا آب پيدا كنم و عمار گفت اي رهبر مسلمين به ياد مي آوري وقتي را كه ما در فلان مكان بوديم و شتر چراني مي كرديم، و جنب شديم گفت آري بخاطر مي آورم، گفت من خود را در خاك ماليدم و نماز خواندم، و آنگاه به خدمت رسول خدا آمدم و داستان خود را عرض كردم پس پيامبر مي خنديد و فرمود خاك پاك براي تو كافي است و دست مبارك را بخاك زد و سپس در آن فوت كرد و آنگاه با دو كف دست پيشاني و قسمتي از دست خود را مسح نمود، عمر گفت اي عمار از خدا بترس، پس عمار گفت اي

ص : 660

اميرالمؤمنين اگر خواستي تا آن زمان كه زنده ام آن را به كسي بازگو ننمايم، عمر گفت نه به خدا سوگند، ولي ما اعراض مي كنيم از اين موضوع مادامي كه تو اعراض كردي (يعني تا زماني كه بازگو نكني در امان هستي).

تعريف و دروغ سازي:

اين حديث را بخاري ..... دچار تحريف نمود و از آن پاسخ عمر را كه (نماز نخوان) يا (اما من پس نماز نمي خوانم) را حذف كرد، و بيهقي و .....، نسايي و .....، و بغوي .....، حديث را ذكر نموده اند، .....، پس حضرت علامه مي فرمايد، در اينجا موضوع بزرگي است و آن اينكه امثال اين سخنان ياوه و باطل و بحثهاي پوچ را آماده كرده اند، براي كور كردن چشم ساده لوحان از آنچه واقعيت تاريخ است و اي كاش من مي دانستم چه چيز ايشان را از گفته عمر غافل كرد كه گفت (لا تصل) و يا (اما فلم اكن لاصلي) يعني (نماز نخوان)، يا (اما من پس نيستم كه نماز بخوانم (يعني نماز نمي خوانم)، اين را مي گفت در حالي كه او پيشواي مسلمين بود و مسئله تيمم نيز مسئله ساده و مورد ابتلا مسلمانان (خصوصاً در عربستان) بوده است، و ..... آري (دوستي مفرط افراد را كوردل مي كند) گفته اند ..... اين مذهب و فتوي عمر بود ..... و اجتهادش او را واداشت كه جنب تيمم نكند ..... و ابن حجر گويد اين فتوي معروفي است از عمر و .....، و بيان مي كند اين حديث از اينكه اين اجتهاد خليفه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز بوده .....) و اين در واقع عجيب ترين چيزي است كه گوش روزگار آن را شنيده است، آيا خدا دينش را كامل ننمود. و مسئله مهمي مانند موضوع تيمم را كه مورد ابتلا شديد مردم (خصوصاً شبه جزيره عربستان) بوده است را نامعلوم بگذارد كه اين موضوع براي خليفه فرصتي و مجالي براي اظهار نظر ايجاد كند. به بهانه آنكه موضوع آن را نمي داند (كه البته مي داند) و يا اجتهاد كند و يا باب اجتهاد را بر رسول خدا باز كند در حالي كه او زنده است و در ميان آنان قدم مي زند .....، آيا رسول خدا طريقه تيمم را به عنوان سنت و امر الهي آموزش علمي و عملي نداد ..... آيا بر خليفه مخفي بود آنچه را در طي حديثي كه بخاري در صحيح خود آورد (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مردي را ديد كه گوشه اي نشسته و با مردم نماز نمي خواند پس فرمود اي فلاني چرا در ميان مردم نماز نمي خواني او پاسخ داد اي پيامبر خدا جنب شدم و آب نيست، فرمود از خاك بهره گير كه او كفايت مي كند تا آب

ص : 661

بيابي) و يا (شخصي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد يا رسول خدا ما در ريگزار خشك هستيم و در ميان ما زن حايز و جنب و زائو هست و گاهي تا چهار ماه از سال مي گذرد و ما به آب دسترسي نداريم پس حضرت فرمود بر تو باد به خاك يعني تيمم) و يا خبري را كه ابوذر از سنت به او داد و گفت (مضمون) (من دور از آب بودم و عيالم با من همراه بود پس جنب شدم و بدون طهارت نماز خواندم پس خدمت رسول خدا آمدم ..... و عرض كردم يا رسول خدا هلاك شدم و جريان را تعريف كردم .....، رسول خدا دستور داد آب آوردند و من در پشت شترم غسل كردم و سپس به محض رسيدنم، فرمود اي اباذر بدرستيكه خاك پاك، طاهر و پاك كننده است هر چند كه تا ده سال آب نيافتي تيمم كن پس هرگاه آب يافتي آن را بر بدنت بريز (يعني هيچگاه نماز از تو قطع نخواهد شد)، ..... و يا در حديث اسقع (همان مردي كه بار و بنه رسول خدا را حمل مي نمود كه به حضرت در زمان حركت گفت جنب شده ام و در اين جا آب نيست، پس رسول خدا فرمود اي اسقع بيا تا به تو تيمم بياموزم مانند آنچه جبرئيل به من آموخت پس خدمت آن حضرت مشرف شدم و حضرت به من تيمم را آموزش (علمي و عملي) داد))، ..... و يا او آيات خدا را در خصوص تيمم در قرآن ملاحظه نكرد ..... سوره نساء آيه 43 ..... (اي كساني كه ايمان آورده ايد ..... به نماز نزديك نشويد در حال مستي و يا جنابت ..... پس اگر بيمار بوديد يا مسافر يا دستشويي و يا آميزش با همسرانتان و آب پيدا نكرديد پس با خاك پاك تيمم كنيد .....) و يا آيه سوره مائده (..... فلم تجدوا ماء فتيمموا) يعني (..... اگر آب نيافتيد تيمم كنيد) پس حضرت علامه اميني در ادامه به شبهات وارده براي توجيه كار خليفه پاسخ كافي و شافي داده اند كه دانش پژوهان مي توانند به اصل متن مراجعه نمايند و سپس مي فرمايند پس مي بيني بعد از همه اين موارد كه شرح شد، چگونه رأي خليفه خلاف احكام قرآن و سنت و اجماع امت مي باشد ..... و در مخالفت با اين نظر او، همه امت اسلام از اول تا امروز اتفاق نظر داشته اند و كسي از او پيروي نكرده مگر آنچه را كه به ابن مسعود نسبت داده اند به شرط آنكه اين نسبت صحيح باشد كه به نظر مي رسد كه از ساخته ها و پرداخته شده هاي تابعين و كساني باشد كه بعد از او آمدند .....، صرف نظر از آنچه كه در خصوص جعلي بودن آن است به شرح آنچه كه از شقيق آمده، بيان (وجود آب سرد) در

ص : 662

واقع مصداقي از مصاديق فقدان آب و وجوب تيمم است كه باز هم ارتباطي به اصل بحث و نظر ارائه شده خليفه ندارد ....

اقرار خليفه در جهل به احكام شك نماز:

امام احمد در مسند خود آورده كه (پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود هرگاه يكي از شما در حال نماز شك نمايد پس اگر در يك و دو تا شك نمايد و .....)، ..... از ابن عباس نقل مي نمايد كه مي گويد من در كنار عمر بن الخطاب نشسته بودم گفت اي پسر عباس هرگاه براي مردي در نمازش شك پيش آمد و ندانست كه كم است يا زياد چه كند گفتم نمي دانم گفت من هم نمي دانم و به لفظ بيهقي نه به خدا قسم از پيامبر در اين مسئله چيزي نشنيده ام، پس عبدالرحمن بن عوف آمده و به او موضوع را گفتند و او گفت شنيده ام از رسول خدا كه مي فرمود ..... تا آخر حديث، پس آيا تعجب نمي كني از خليفه اي كه حكم شكيات نماز را نميشناسد .....، آفرين بر امتي كه اين شأن و مقام اعلم آنهاست.

جهل خليفه به كتاب خدا:

دو حافظ حديث ابن ابي حاتم و بيهقي از دوئلي نقل نموده اند كه زني را نزد عمر آوردند كه شش ماه از زايمان او گذشته بود و او خواست او را سنگسار نمايد و خبر به گوش علي رسيد فرمود بر اين زن حدي نيست، پس عمر كسي را خدمت علي فرستاد و سوال كرد چرا رجم و سنگسار نشود، حضرت فرمود خداوند تعالي در قرآن مي فرمايد (و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين) يعني مادران بايستي فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند و باز مي فرمايد (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) يعني حمل او و شير دادن مادر سي ماه است پس شش ماه دوره حاملگي و دو سال هم شيرخوارگي، و آنوقت عمر او را رها كرد. و به لفظ نيشابوري و گنجي، عمر گفتار و امر علي را تصديق كرد و گفت (لولا علي لهلك عمر) يعني اگر علي نبود قطعاً عمر هلاك مي شد. (يعني در اثر جهل خود به احكام شريعت)، ..... به همين مضمون و به صورت ديگر از حافظ عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن المنذر اين حديث نقل گرديده .....)، و نيز از حافظ عقيلي و ابن سمان اين حديث صورت ديگر و با همين مضمون نقل گرديده است (.....)،

ص : 663

شگفت ترين شگفتيها:

حافظين حديث از بعجه بن عبدالله جهني نقل كرده اند كه گفت (مردي از ما تزويج كرد زني را از قبيله جهنيه و آن زن پس از شش ماه فرزندي بدنيا آورد، شوهرش پيش عثمان رفت و او را متهم به زنا و خيانت كرد و عثمان دستور داد آن زن را سنگسار نمايند، چون خبر به علي عليه السلام رسيد نزد او آمده و گفت چكار مي كني مگر نمي داني بر اين زن حدي و رجمي نيست زيرا خداوند مي فرمايد (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا...) يعني (حداقل حمل شش ماه در حكم خداست) پس عثمان گفت قسم به خدا كه من اين موضوع را نفهميده بودم پس دستور داد از اجراي حكم جلوگيري كنند ولي وقتي رسيدند ديدند كه آن زن مظلوم سنگسار شده و در آخرين لحظات به خواهر خود گفت اي خواهر عزيز من غمگين نباش و آگاه باش كه به خدا قسم هيچكس جز شوهرم عورت مرا نديده و به من دست نزده است (يعني من مظلوم و قرباني افترا و جهل شده ام) و گويد آن طفل بزرگ شد و آن مرد (يعني شوهر آن زن) اقرار كرد كه اين طفل فرزند من است و آن كودك شبيه ترين مردم به او بود و گويد ديدم آن مرد را كه نسبت زنا و ناروا و ناحق به همسر خود داده بود كه تمام اعضا بدنش پاره پاره مي شد و بر بسترش مي ريخت در حالي كه زنده بود .....)، آيا ننگ و عار نيست كه مردي جاي خالي پيامبر را اشغال كنند در حالي كه اين گونه نظرات، نمونه اعمال آنها در داوري و قضاوت است ..... و مسلط شوند بر جان و مال و ناموس مسلمين و اين هم مقدار و حد بضاعت علم آنان در دين است و آيا انصاف است .....، ..... (كلب گويد و چه كسي پاسخ خداوند را در اين آيه قرآن مجيد مي دهد من قتل نفس زكيه كمن قتل الناس جميعا و يا من قتل مؤمنا متعمداً ..... اگر اجتهاد را پيش بكشي پاسخ تو پاسخ خداوند است كه شايسته پيروي كسي است كه هدايت مي كند و نه آنكه هدايت مي شود).

همه مردم از عمر داناتر هستند:

مسروق بن اجدع گويد عمر بن الخطاب بر منبر رسول خدا بالا رفت و گفت اي مردم چه اندازه زياد براي همسران خود مهريه قرار مي دهيد ..... پس من قطعاً هر كس را كه براي زني بيش از چهارصد درهم مهر قرار دهد او را حد مي زنم .....، پس زني از قريش به او اعتراض كرد و گفت تو چنين گفتي گفت آري گفت مگر نشنيدي كه خدا در قرآن مي فرمايد (و آتيتم احداهن قنطارا) پس عمر گفت خدايا مرا ببخش و (كل الناس

ص : 664

افقه من عمر)، يعني همه مردم از عمر داناتر و فقيه تر هستند، پس دوباره برگشت و بالاي منبر رفت و گفت اي مردم من شما را منع كردم و ..... هر مقدار مي خواهيد مهر قرار بدهيد مانعي نيست)، اين روايت به صورت ديگر و با همين مضمون از ابن بكار، ابن عبدالبر، ابن جوزي، قرطبي، ابن كثير، سيوطي .....، نيز بيان شده و نيز به صورتي ديگر و با همين مضمون از سعيد بن منصور، بيهقي، سيوطي ..... هم نقل گرديده و باز با همين مضمون به صورت ديگر از قسطلاني .....، آمده (..... كه زني برخاست و گفت اي پيشواي مسلمين براي چه منع مي كني ما را از حقي كه خدا براي ما قرار داده و مي گويد (آتيتم احداهن قنطارا) پس عمر گفت (كل احد اعلم من عمر) و سپس روي به اصحاب خود نمود و گفت مي شنويد از من كه اين چنين سخناني ميگويم و انكار نمي كنيد تا اينكه زني بر من ايراد وارد كند كه جزء داناترين زنها هم نيست، و نيز به صورت ديگر كه عمر گفت (زني اينگونه با عمر دعوي كرد پس بر عمر پيروز شد)، به صورت ششم و ..... به صورت هفتم .....، آري پس آيا تعجب نمي كنيد از امام و خليفه اي كه اشتباه مي كند و زني كه از او داناتر است و خود خليفه اينگونه در ميان مردم و اصحاب اقرار مي كند كه همه مردم از عمر فقيه تر هستند حتي زنان پرده نشين، ...

ندانستن خليفه معناي كلمه (اب) را در قرآن:

از انس بن مالك نقل شده است كه عمر بالاي منبر قرآن قرائت مي كرد (فانبتنا ..... فاكهه و ابا) يعني (رويانديم در زمين ..... باغهاي پردرخت ميوه و چراگاه) سوره عبس آيه 28، پس فردي سوال كرد (اب) چيست آنگاه عمر عصايي كه در دست داشت را انداخت و گفت امّا پاسخ اين سؤال تو، آگاه باش كه به ذات خدا قسم تكلف و كار دشواري است، پس اي عمر چه عيب دارد براي تو كه نداني اب چيست و گفت دستور مي دهم پيروي كنيد از آنچه براي شما بيان شده و به آن عمل كنيد و آنچه فهم نكرديد و نشناختيد و نمي دانيد به پروردگار آن واگذار كنيد .....)، به همين مضمون در روايت ديگر (..... در ميان اصحاب خود تلاوت كرد .....)، در عبارت ديگر با همين مضمون (عمر قرائت كرد .....، گفت ساكت باشيد كه ما از كار دشوار منع شده ايم و ما تكليف نشده ايم و مأمور به اين نگشتيم) و باز در تعبير ديگر (..... آنچه كه در دست او بود رها كرد و گفت اين به ذات خدا سوگند كه كار دشواري است و چه مي شود اي پسر مادر عمر، اگر

ص : 665

نداني ابا چيست و سپس گفت پيروي و اطاعت كنيد آنچه از قرآن براي شما بيان شده و آنچه بيان نشده پس آن را رها كنيد) و از ثابت (..... عمر گفت ما نهي شده ايم از كنجكاوي در كارهاي سخت).

مدارك اين خبر تحفه و شنيدني:

(سعيد بن منصور، ابونعيم، ابن سعد، عبد بن حميد، ابن انباري، ابن المنذر، ابن مردويه، بيهقي، ابن جرير، حاكم، ذهبي، خوليب، زمخشري، محب الدين طبري به نقل از بخاري، بغوي، مخلص، ذبيحي و شاطبي ..... ابن حجر براي توجيه جهل عمر مي گويد (..... گفته شده كه اب كلمه عربي نيست و اين موضوع تائيد مي كند كه چرا مثل عمر و ابوبكر معني آن را نمي دانستند .....)، حضرت علامه فرمايد چگونه گفته ابن حجر بر تمامي پيشوايان لغت عرب مخفي مانده كه هيچكدام در زمان ابراز معني (اب) به غير عربي بودن آن اشاره نكرده اند و اصلاً فرض كنيد كه اب كلمه عربي نيست كه البته هست، پس چه توجيه دارند در اينكه امثال اين كلمات را كه در ادامه آيه معني شده است (متاعاً لكم و لانعامكم) يعني عبارت (خوراك براي شما و چهارپايان شما)، آيا اين عبارت هم عربي نيست اگر اين عبارت عربي است پس اينجا عمر و ابابكر چه عذري دارند .....، آري بلكه اين حجر متعصب است كه لذت مي برد از اينگونه زورگويي در دفاع و ادعا بر غير عربي بودن لغت (ابا) بجاي اقرار و قبول عدم اطلاع خليفه .....،

قضاوت خليفه درباره زن ديوانه اي كه زنا داده بود:

از ابن عباس روايت شده است كه گفت زن ديوانه اي را نزد عمر آوردند و گفتند كه زنا داده است پس عمر با چند نفر مشورت كرد و دستور سنگسار كردن او را داد، پس علي كه رضوان خدا بر او نثار باد، به آن زن گذر نمود و فرمود گناه اين زن بيچاره چيست، گفتند اين زن ديوانه است و متعلق به فلان قبيله مي باشد، پس فرمود او را برگردانيد و سپس نزد عمر آمدند و گفتند اي پيشواي مسلمين آيا نمي داني و آيا به خاطر نداري كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود (قلم تكليف از سه طايفه برداشته شده است از طفل تا بالغ شود، از خواب تا بيدار شود و از ديوانه تا عاقل شود ..... عمر شروع كرد به الله اكبر گفتن .....).

صورت ديگر اين حديث:

ص : 666

(..... پس علي عليه السلام آن زن را از دست ايشان نجات داده و برگردانيد به نزد عمر، و آنها گفتند علي ما را برگردانيد و عمر گفت علي عليه السلام نكرده اينكار را مگر براي چيزي (يعني حكمتي و دليلي)، پس فرستاد به سوي آن حضرت و آن حضرت نزد او آمد .....).

صورت ديگر از اين حديث:

(آقاي ما عمر رضي الله عنه فرمان داد به سنگسار كردن زن زنا دهنده اي، و گذر كرد آقاي ما علي كه رضوان خدا بر او باد در زمان سنگسار كردن آن زن و او را نجات داد و خلاص كرد ..... پس عمر گفت (لولا علي لهلك عمر) يعني اگر علي نبود عمر هلاك مي شد).

صورت چهارم:

زن ديوانه اي را به جرم زنا دادن نزد عمر آوردند ..... و گذر كرد بر او، علي بن ابي طالب و با آن زن بچه هايي بودند كه او را دنبال مي كردند پس فرمود كه او را برگردانيد .....).

گفته بيهقي .....، مدارك اين داستان (ابوداوود، ابن ماجه، حاكم، بيهقي، ابن اثير، محب الدين طبري، .....) جالب توجه است كه بخاري اين حديث را در صحيح خود نقل نموده با اين فرق كه وقتي ديد در اين حديث برخورد به كرامت و بزرگواري خليفه مي نمايد، قسمت اول داستان را براي حفظ مقام خلافت حذف كرده و خوشش نيامد كه امت اسلام بر جهل و ناداني عمر بن الخطاب آگاهي حاصل نمايند و بدانند كه او از سنت مشهور غافل بوده و يا از مباني ابتدايي قضاوت آگاهي ندارد .....،

ناداني خليفه به تأويل كتاب خدا:

ابن سعيد خدري گويد (ما با عمر بن الخطاب حج نموديم ..... پس چون او داخل طواف شد رو به حجر الاسود نمود و گفت، من مي دانم كه تو سنگي هستي كه نه ضرري داري و نه منفعت و اگر من نديده بودم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را مي بوسيد، من هرگز تو را نمي بوسيدم و آنگاه علي عليه السلام كه رضوان خدا بر او باد، گفت بلكه اي پيشواي مومنين برخلاف گمان تو (اين سنگ يعني حجر) هم زيان مي رساند و هم نفع مي دهد و اگر تو فهميده بودي اين موضوع را از تأويل كتاب خدا (قرآن) البته مي دانستي آن را آن چنان كه من مي گويم كه خداوند تعالي فرمايد (و اذ اخذ ربك من بني آدم .....) يعني (و زماني كه

ص : 667

پروردگار تو گرفت از اولاد آدم از فرزندان .....، چون اقرار كردند كه او پروردگار عزوجل است و ايشان بندگان او هستند اين پيمان و عهد آنان را نوشت و در پارچه كوچكي و اين سنگ آن را بلعيد و او در روز قيامت برانگيخته مي گردد در حالي كه براي او دو چشم و زبان و دو لب است كه شهادت و گواهي مي دهد درباره كسي كه آمده به سوي آن در حالي كه به پيمان خود وفا كرده است پس او امين الله است در اين كتاب، و آنگاه عمر گفت (لا ابقاني الله بارض لست فيها يا اباالحسن)، خدا مرا باقي نگذارد در آن زمين كه تو در آن نيستي اي اباالحسن) و در عبارت ديگر (پناه مي برم به خدا كه من زندگي كنم در ميان مردمي كه تو در ميان آنان نباشي)، مدارك اين حديث (حاكم نيشابوري، ابن جوزي، ازرقي، قسطلاني، عيني، .....) (كلب گويد اگر پيروي از سنت رسول خدا ملاك كار بود پس چرا حكم متعه را كه سنت رسول خدا بود حرام نمود و ..... شكي نيست كه اجراء حكم فوق مبني بر تحريم بوسيدن حجرالاسود و كنترل زائران خانه مشكل بود وگرنه آن را تحريم مي كرد و كاري به ادله اقامه شده مولانا المظلوم علي عليه السلام نداشت چنانچه به ساير نصايح آن حضرت توجه نكرد و .....)

جهل خليفه به كفاره تخم شتر مرغ:

از محمد بن زبير نقل گرديده كه (مضمون) (..... داخل شدم به مسجد دمشق پس ناگاه پيرمردي را ملاقات كردم كه استخوان هاي سينه او از شدت پيري درآمده بود، پس گفتم اي پيرمرد چه كسي را درك كردي گفت عمر را، گفتم پس كدام غزوه و جنگ را شركت كردي گفت يرموك را، گفتم براي من تعريف كن از چيزي كه شنيده اي، گفت ما با قتيبه در حالي كه محرم بوديم (در مراسم حج)، تخم شتر مرغي را يافتيم و آن را خورديم چون مناسك تمام شد جريان را براي پيشواي مسلمين عمر تعريف كرديم پس او به ما گفت به دنبال من بياييد ..... تا به اطاقهاي رسول خدا رسيديم، يكي از آن اطاق ها را در زد و گفت آيا اباالحسن اينجا است پاسخ آمد نه پس ما به صحرا رفتيم، تا به علي عليه السلام رسيد و مسئله را عنوان كرد ايشان فرمود چرا به دنبال من نفرستاديد تا بيايم عمر گفت من سزاوارترم كه خدمت شما برسم، فرمود پاسخ مسئله را ..... پس عمر گفت (خدايا براي من كار دشوار و سخت پيش مياور، مگر آنكه ابوالحسن در كنار من باشد).

ص : 668

همه مردم از عمر فقيه تر هستند: كل الناس افقه من عمر:

(روزي عمر به جواني از جوانان انصار رسيد و در حالي كه تشنه بود، از او آب خواست و آن جوان ظرف آبي را با عسل آميخته و به او داد ولي عمر آن را ننوشيد و گفت خداي تعالي مي فرمايد (اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا) يعني (برديد خوشي هاي خود را در حيات دنياي خود)، و آن جوان گفت اين آيه در خصوص تو و يا يكي از اهل قبله نيست پس تو بخوان آيه قبل آن را كه بداني و آگاه شوي به مقصود خداوند كه مي گويد (روزي كه كفار را در آتش مي اندازند و مي گويند برديد خوشي هاي خود را در جهان دنيا .....)، پس عمر گفت (كل الناس افقه من عمر) يعني (همه مردم از عمر فقيه تر هستند .....).

فرمان خليفه در زدن حد افترا به جواني كه با مادرش نزاع كرده بود:

(مضمون) ..... از محمد بن ابي رافع از پدرش نقل كرد (..... جواني از انصار با مادرش نزاع كرد و قضاوت را نزد عمر آوردند و مادرش او را انكار كرد گفت پسر من نيست و چند شاهد آورد كه دختر است و هنوز شوهر نكرده و جوان به او تهمت و افترا زده و عمر دستور داده كه آن جوان را حد افترا بزنند پس قضاوت را به علي عليه السلام واگذار نمودند و آن حضرت در مسجد رسول خدا نشست و آنان را احضار كرد از زن پرسيد او انكار كرد از جوان پرسيد او گفت اين زن مادر من است حضرت فرمود تو انكار كن (و فرض كن) من پدر تو و حسن و حسين برادران تو هستند گفت اطاعت، من انكار مي كنم و آنگاه علي عليه السلام به صاحبان اختيار آن زن گفت آيا حكم من درباره اين زن جاري است، گفتند آري درباره ما هم جاري است (هر چه امر فرمايي اطاعت مي كنيم)، پس علي عليه السلام فرمود همه شاهد باشند كه من اين جوان را به اين زن كه هيچ نسبت به او ندارد عقد نمودم و به قنبر فرمود برو و كيسه پول مهر اين زن را بياور، پس شمردند و به زن به عنوان مهر دادند و به جوان گفت حالا دست زنت را بگير و برو و نزد ما نيا جز اينكه آثار عروسي در تو باشد، پس در اين زمان آن زن فرياد زد، اي ابوالحسن الله، الله كه اين آتش است، قسم مي خورم به خدا كه اين پسر فرزند من است، حضرت فرمود پس چرا او را انكار كردي گفت پدرش (سياهپوست و افريقايي) زنگي بود و برادران من، مرا به او تزويج كردند پس به اين جوان حامله شدم و آن مرد به جنگ رفته و كشته

ص : 669

شد، من اين فرزند را به فلان قبيله فرستادم و او در ميان آنها بزرگ شد و من او را انكار كردم پس علي عليه السلام فرمود و من ابوالحسن هستم و آن جوان به مادرش ملحق و نسبت او ثابت شد، ...

ناداني و جهل خليفه به مفاد كلمات:

(مضمون) عمر بن الخطاب از مردي سوال كرد، چطور هستي گفت من از مردمي هستم كه فتنه را دوست دارم و حق را مكروه و بر نديده گواهي مي دهم و .....، عمر دستور داد او را زنداني كنند پس علي عليه السلام فرمان داد او را برگردانند و فرمود منظور او از فتنه اموال و فرزندان اوست كه خداوند در قرآن از آنان به فتنه ياد كرده و منظور او از اكراه حق، اكراه از مرگ است كه حق است و آن حقي كه او نديده بر او شهادت مي دهد محمد رسول خداست ..... پس عمر دستور داد او را آزاد كنند و گفت (الله يعلم حيث يجعل رسالته) و با همين مضمون از حذيفه بن يماني روايت شده است، كه گفت با عمر ملاقات كردم و او سوال كرد، اي پسر يمان چگونه صبح نمودي و من پاسخ دادم چگونه مي خواستي صبح كنم به خدا قسم صبح كردم در حالي كه از حق اكراه و فتنه را دوست دارم و به چيز ناديده شهادت مي دهم و حفظ مي كنم غير آفريده را و بدون وضو نماز مي خوانم و در روي زمين صاحب چيزي هستم كه خدا در آسمان ندارد، پس عمر خشمگين شد و اراده كرد كه او را مجازات نمايد و در راه به علي عليه السلام برخورد نمود ..... حضرت فرمود اي عمر چه چيز تو را خشمگين نموده، عمر گفت حذيفه مي گويد حق را مكروه دارم فرمود راست گفت او مرگ را كه حق است دوست ندارد گفت مي گويد فتنه را دوست دارم امام فرمود راست گفت او مال و فرزندان را دوست دارد و خدا مي فرمايد (انما اموالكم و اولادكم فتنه)، گفت يا علي مي گويد شهادت مي دهم به چيزي كه نديدم فرمود راست مي گويد او به يكتايي خدا، مرگ، بعثت، قيامت، بهشت و جهنم، صراط، شهادت مي دهد در حالي كه هيچكدام را نديده است، پس عمر گفت يا علي مي گويد من حفظ مي كنم غير آفريده را، فرمود راست مي گويد او حفظ مي كند كتاب خدا تعالي را و آن مخلوق نيست، عمر گفت او مي گويد من بدون وضو نماز مي خوانم، فرمود او راست مي گويد او صلوات مي فرستد، بدون وضو بر پسر عم من رسول خدا و تقديم صلوات بدون وضو بر آن حضرت جايز است، پس گفت اي ابوالحسن از همه اينها بزرگتر هم مي گويد حضرت فرمود چه مي گويد، گفت مي گويد كه من در روي زمين چيزي دارم كه خدا در آسمان

ص : 670

ندارد، فرمود راست مي گويد زيرا او زن و فرزند دارد و خدا منزه و بالاتر از داشتن زن و فرزند است، پس عمر گفت نزديك بود كه پسر خطاب هلاك شود اگر علي بن ابي طالب نبود، ..... با همين مضمون (..... پس عمر گفت پناه به خدا مي برم كه مشكلي واقع شود و علي براي حل آن نباشد) نيز ..... از ابراهيم تميمي نقل شده (كه مردي نزد عمر گفت خدايا مرا از قليل قرار بده. عمر گفت اين چه دعايي است گفت خدا مي فرمايد (و قليل من عبادي الشكور) و ..... پس عمر گفت همه مردم از عمر فقيه تر هستند) و نيز آورده اند كه (مضمون) (زني نزد عمر آمد و گفت اي رهبر مسلمين بدرستي كه شوهر من روزها روزه و شبها در عبادت است، پس عمر گفت كار خوبي مي كند و او مرد خوبي است، در آن مجلس مردي حضور داشت كه نام او كعب بود گفت اي عمر منظور اين زن آن است كه شوهرش در امر زناشويي بي توجه است و آن مرد توضيح داد و عمر او را با نصب به ولايت بصره تشويق كرد) و نيز به همين مضمون ..... كه عمر گفت بمن دستور مي دهي كه مردي را از عبادت پروردگارش منع كنم و .....)

اجتهاد خليفه در امر قرائت نماز:

از عبدالرحمن بن حنظله روايت شد كه عمر بن الخطاب نماز مغرب را خواند در حالي كه در ركعت اول آن حمد و سوره را نخواند، پس چون ركعت دوم را شروع كرد حمد و سوره را دو بار خواند و چون نماز را تمام كرد و سلام داد، دو سجده سهو بجاي آورد)، ابن حجر مي گويد تمام راويان اين خبر مورد اعتمادند و به نظر مي رسد مذهب و عقيده عمر اين بوده است و با همين مضمون بيهقي و سيوطي ..... نيز روايت نموده اند، و نيز از ابي سلمه بن عبدالرحمن گويد كه (عمر بن خطاب نماز مغرب را با مردم مي خواند، پس حمد و سوره را نخواند و چون نماز تمام شد به او گفتند چرا قرائت را بجا نياوردي گفت نظر شما راجع به ركوع و سجود چطور بود گفتند خوب بود گفت پس (بيخيال) اين وقت باكي نيست)، مدارك اين حكايات را بيهقي در سنن، سيوطي، نسايي، ..... آورده اند و بيهقي گويد كه شافعي گفت (ابوسلمه اين قضيه را در مدينه نزد خاندان عمر گفت و هيچكس از خاندان او آن را انكار نكرد و اسناد اين حديث هم صحيح و تمام راويان آن مورد اعتمادند)، و نيز ابراهيم فقهي گويد كه (عمر بن الخطاب نماز مغرب را خواند در حالي كه چيزي قرائت نكرد تا سلام داد به او گفتند كه تو چيزي نخواندي سپس عمر گفت من در نماز كارواني به شام مي فرستادم

ص : 671

..... تا وارد شام شدم و شترها را با بار و پالان فروختم ..... پس نماز را اعاده كرد و مردم همه اعاده كردند) و از شعبي روايت شد كه به عمر گفت (اي رهبر مسلمين آيا در دل خود خواندي گفت نه، پس دستور داد كه دوباره موذن اذان و اقامه گفت و نماز را با مردم اعاده كرد .....،).

عقيده خليفه در ميراث:

مسعود ثقفي گويد (نزد عمر بن الخطاب بودم ..... كه شركت داد برادران پدر و مادري را با برادران مادري در ثلث، پس مردي به او گفت تو در ابتدا اين سال در همين مسئله، طور ديگري قضاوت كردي گفت چطور قضاوت كردم گفت ثلث را براي برادران مادري قراردادي و براي برادران پدر و مادري چيزي قرار ندادي گفت اين بنابر آنچه اين زمان حكم مي كنيم و آن هم بنابر آنچه ما آن زمان حكم نموديم و در متني ديگر اين بر آنچه ما امروز قضاوت كرديم و آن بر آنچه ما در ديروز قضاوت كرديم)، (كلب گويد در يكي از روستاهاي مازندران، براي يكي از علماء بزرگ، دوازده گوسفند فرستادند و مرقومه اي نيز مكتوب و به چوپان دادند، ولي در راه يكي از گوسفندان خوراك چوپان شد و چوپان با رسيد مكتوب دوازده گوسفند و يازده عدد گوسفند نزد عالم شرفياب شد و حضرت آقا گفت گوسفندها يازده تا هستند چوپان گفت درست است، آقا فرمود رسيد نامه دوازده گوسفند است چوپان گفت درست است و .....، و دوباره چوپان تأكيد كرد كه آقاجان مگر رسيد 12 تا نيست آقا فرمود بلي گفت گوسفند مگر يازده نيست ايشان گفت بلي، چوپان گفت درست است آقاجان، رسيد 12 تا و گوسفندها 11 تا، درست است ديگر منظور شما چيست آقا فرمود هيچ، به سلامت خداحافظ شما).

جهل و ناداني خليفه به طلاق كنيز و برده:

(مضمون) حافظ دارقطني و ابن عساكر نقل نموده اند كه (دو مرد نزد عمر آمدند و از طلاق برده و كنيز پرسيدند پس او برخاست و با آنها به مسجد آمد و از مردي كه در ميان جمعيت كه اصلع بود (علي عليه السلام) سوال كرد و جواب گرفت ..... (موي قسمت جلو سر حضرت به واسطه قرار دادن مستمر كلاه خود فلزي و شركت در جنگها ريخته بود و عرب آن را اصلع مي گويد و اين از فضايل ارزنده و به جهت كثرت جهاد آن حضرت سلام الله عليه بود)، و او گفت (مضمون) اگر علي نبود عمر هلاك مي شد (و نيز

ص : 672

آورده اند، زني را نزد عمر آوردند كه آبستن بود و اقرار كرد به زنا پس عمر فرمان داد به سنگسار او، پس علي عليه السلام مانع اجرا حكم شد و به عمر فرمود اين تسلط توست بر او، ولي بر طفل در شكم او تسلط نداري و از طرفي شايد تو او را شكنجه دادي و يا ترسانده باشي گفت آري او را شكنجه دادم فرمود آيا نشنيدي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود حدي نيست بر كسي كه بعد از شكنجه اقرار كند و يا ..... (يعني در چنين حالتي اقرار او فاقد ارزش قضايي است) و آنوقت عمر او را آزاد كرد و سپس گفت زنان عاجزند از اينكه فرزندي بزايند كه مانند علي بن ابي طالب باشد و اگر علي نبود عمر (به جهل خود) هلاك مي شد. مدارك اين حديث (رياض النضره، ذخايره العقبي، مطالب السئول، مناقب خوارزمي و...)، و به همين مضمون در سنگسار زني كه حامله بود و علي عليه السلام ممانعت نمود و ..... عمر گفت سه مرتبه كه همه از من فقيه تر هستند،.

حكم خليفه در خصوص زن حائض بعد از درك عرفات:

(مضمون) ابن المنذر گويد (عموم فقها گفته اند بر حايضي كه درك عرفات نمود طواف وداع نيست و ما روايت شده ايم از عمر بن الخطاب و ابن عمر و زيد بن ثابت كه ايشان امر كردند به توقف ..... از هاشم بن يحيي مخزومي روايت است كه مردي از بني ثقيف نزد عمر آمد و پرسيد از مسئله زني كه حيض شد و در روز عيد خانه را زيارت كرد، آيا بر او جايز است كه قبل از پاك شدن كوچ نمايد عمر گفت نه پس آن مرد گفت ولي رسول خدا برخلاف تو به من فتوي داد پس عمر برخاست كه او را تازيانه بزند و مي گفت براي چه از من سوال مي كني در چيزي كه پيامبر در آن نظر داده است (يعني آيا مي خواهي جهل مرا ثابت كني) ...!)، حضرت علامه اميني فرمايد آيا از اين گونه اعمال ..... تعجب مي كني پس آگاه باش كه عجيب تر آن اينكه، عمر از فكر و نظر خود عدول نكرد، حتي بعد از آنكه بر چگونگي سنت نبوي و روش رسول خدا آگاه شد، بلكه خشونت كرد ...

جهل خليفه به سنت:

(مضمون) ابن المبارك گويد ..... از مسروق (كه به عمر خبر دادند كه زني از قريش در زمان عده به ازدواج مردي از بني ثقيف درآمده، پس عمر آنها را احضار كرده و بين آنها طلاق جاري نمود و عقوبت هم نمود و

ص : 673

حرمت ازدواج ابدي بر آنها قرار داد و مهر را هم گرفته در بيت المال قرار داد و موضوع اين قضاوت به علي عليه السلام رسيد ..... و فرمود سنت رسول خدا اين نيست، چون آنها دو نفر نمي دانستند كه ازدواج در عده جايز نيست گفتند حكم چيست فرمود مهريه مال آن زن است زيرا ازدواج خود را حلال مي دانسته و بين آنها (موقتاً) جدايي قرار داد و فرمود شلاقي هم بر آنها نيست ..... عده اولي و عده دومي را تكميل نموده و سپس او را با خطبه عقد نمايد، پس چون خبر قضاوت علي به گوش عمر رسيد گفت اي مردم برگردانيد نادانيها و جهالت ما را به سنت رسول خدا، پس عمر از رأي و حكم خود برگشت و به گفته و دستور علي عليه السلام عمل كرد و نيز با همين مضمون آمده است .....،.

اجتهاد خليفه در ارث جد:

دارمي از شعبي نقل نموده است كه اولين جدي كه در اسلام وارث شد، عمر بن الخطاب بود كه آن مال را تصاحب كرد ولي علي عليه السلام نزد او آمده و فرمود كه اين مال فقط مال تو نيست تو در واقع مانند يكي از برادران هستي، ..... ابن ابي الحديد گويد: عمر بسيار از اوقات فتوي به حكمي مي داد و سپس آن را باطل مي كرد و مجدداً به ضد و خلاف آن فتوي مي داد و .....، (بطور مثال) در جد يا برادران به نظرات زيادي كه با هم مخالف بودند حكم نمود .....، (مضمون) و نيز در رأي خليفه درباره زني كه با غلامش ازدواج كرده بود كه وقتي او را نزد عمر آوردند و آن زن گفت من فكر كردم كه براساس حكم قرآن مي شود و جايز است (او ما ملكت ايمانهم)، پس عمر مشورت كرد در سنگسار كردن و ..... و در نهايت حكم كرد كه آن زن حق ازدواج با هيچ مرد آزادي را ندارد و آن زن را شكنجه نمود و غلام را از او دور كرد و ..... حضرت علامه اميني مي فرمايد نمي دانم اينهمه شكنجه هاي سنگين براي چيست؟! ريشه اين شكنجه ها از كجاست و حال آنكه خود عمر و عايشه از رسول خدا روايت نموده اند كه حضرت فرمود حدود را حدالمقدور از مسلمين دور نگه داريد و اگر مسلماني براي او راه فرار وجود دارد راه را باز نمائيد زيرا اگر رهبر در عفو و بخشش خطا كند بهتر است كه در عقوبت و شكنجه خطا كند، .....).

ص : 674

خليفه و زن آوازه خوان:

از حسن روايت شده است كه (عمر به دنبال زن آوازه خواني فرستاد كه نزد او بيايد و او قبول نكرد و باز كسي ديگر را فرستاد كه عمر ترا احضار كرد پس آن زن كه حامله بود ترسيد و گفت مرا با عمر چكار است و در بين راه كه او را بزور مي آوردند از شدت ترس دچار درد زايمان زودرس شد و زن بچه خود را سقط كرد و عمر با اصحاب خود مشورت نمود بعضي از هواداران او گفتند تو رهبري و مجازات كننده .....، علي عليه السلام سكوت كرد پس عمر رو به علي عليه السلام نمود و گفت شما چه مي گويي، فرمود اگر اين اطرافيان تو اين سخن را براي خودشان گفتند خطا گفتند و اگر طبق ميل و اراده تو گفتند كه تو را خشنود كنند پس خير و صلاح تو را نخواستند و نظر من آن است كه ديه آن بچه بر تو است زيرا تو آن زن را ترساندي تا سقط جنين كرد و در راه ترسي كه تو ايجاد كردي بچه مرد .....) اين حديث با همين مضمون و به صورتي ديگر نقل گرديده و مدارك اين حديث از (ابن جوزي، ابوعمر، سيوطي به نقل از عبدالرزاق و .....) نقل گرديده است. حضرت علامه اميني فرمايد اين مقام خليفه است و علم او در دين خدا بر احكامي كه بايد بداند تا علم و آگاهي بر آن بتواند او را از پرتگاه هلاكت نگهداري كند و ...

حكم خليفه در سنگسار كردن زن مضطره:

از عبدالرحمن سلمي روايت شده كه (زني را نزد عمر آوردند كه تشنگي او را از پاي درآورده و گذرش به چوپاني افتاد و از او آب خواست و چوپان امتناع كرد، مگر آن كه آن زن خود را در اختيار او بگذارد پس آن زن بيچاره هم قبول كرد از روي اضطرار، پس عمر با مردم درباره حكم رجم و سنگسار آن زن مشورت مي نمود، پس از حضرت علي عليه السلام نظر خواست حضرت فرمود: اين زن مضطر و ناچار بود و نظر من بر آزاد كردن اوست پس او را آزاد نمودند) و نيز به اين صورت كه (مضمون) (زني را نزد عمر آوردند كه زنا داده را اقرار كرده بود، پس عمر حكم به سنگسار او داد پس علي عليه السلام فرمود شايد او عذري داشته پس از آن زن سوال كرد چه چيز موجب شد كه اين عمل را انجام دادي گفت شغل من شترباني در بيابان است و شغل آن مرد هم شترباني بود، روزي در ميان شتران من نه آب بود و نه شير و ..... من خودداري كردم تا آنكه ديدم بزودي از تشنگي خواهم مرد پس مضطر شدم ..... پس حضرت علي عليه السلام فرمود (الله اكبر،

ص : 675

فمن اضطر غير باغ و لاعاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم) حضرت علامه اميني مي فرمايد: اي كاش خليفه ياد مي گرفت چيزي از علم و سنت را تا حكم مي كرد به آنچه خدا بر پيامبرش نازل نمود ..... و معلوم نيست اگر علي عليه السلام نبود عاقبت كار داوري و قضاوت هاي اينگونه او به كجا مي رسيد (كلب گويد و با آن روحيه خشن و انعطاف ناپذير كه داشت آن روش هاي او قطعاً سرمشق مسلمانان قرار مي گرفت و با نهايت تأسف امت اسلام مردمي مي شدند خشن و بي منطق و ..... در نتيجه اسلام به قهقرا رفته و شريعت مبين بين صاحبان عقل و خرد جهان رسوا مي شد .....) ..... بلي واقعاً خود او اين حقيقت را به بهترين نحو به زبان مي آورد كه هميشه مي گفت (لو لا علي لهلك عمر).

خليفه اي كه نمي داند چه بگويد:

مضمون (مردي سياه با همسر سياه خود نزد عمر آمدند و مرد گفت اي خليفه بچه اي كه اين زن آورده است سرخ است و زن موضوع هرگونه خيانت را انكار مي كند، و عمر ندانست كه چه بگويد پس از حضرت علي عليه السلام نظر خواست آن حضرت به مرد گفت آيا تو در حال حيض با زن همبستر شدي گفت آري ..... پس فرمود فرزند خود را منكر نشو چون خودت به خودت ستم كردي .....).

حكايت تجسس و شبگردي هاي خليفه:

از عمر بن خطاب نقل شده كه او شبي شبگردي مي كرد و به خانه اي گذر كرد و مشكوك شد از ديوار خانه بالا رفت و مردي و زني را با ظرف شراب ديد و به آن مرد گفت اي دشمن خدا خيال كردي خدا گناه تو را مي پوشاند در حالي كه او را معصيت مي كني، آن مرد گفت اي رهبر مسلمين اگر من يك خطا كردم تو سه خطا كردي اول در كار من تجسس كردي حال آنكه خدا گفت (لا تجسسوا) ولي تو جاسوسي كردي و دوم فرمود (اتوالبيوت من ابوابها) به خانه ها از درهاي آنها وارد شويد ولي تو از ديوار آمدي و ديگر آنكه تو زمان وارد شدن سلام نكردي خدا مي فرمايد (و اذا دخلتم بيوتا فسلموا .....)، ..... و نيز احاديث ديگر با همين مضامين، مبني بر تجسس او از راه غير شرعي روايت شده و جالب توجه آنكه ابن جوزي اين قصه رسوا خيز را كه در واقع موضع انتقاد و ضعف خليفه، و نشانه جهل او به احكام شريعت است را از مناقب و فضايل او عنوان مي نمايد و .....، (كلب گويد اين همان زينتي است كه شيطان براي اغوا امت به مسلمانان مي دهد كه

ص : 676

عمل ناشايست و خلاف را صحيح جلوه بدهند)، (مضمون) و نيز آمده كه عمر شبي در مدينه شبگردي مي كرد پس مردي را ديد كه با زني عمل زشت انجام داد پس چون صبح شد به مردم گفت اراده من اجراي حكم است، مردم به او گفتند البته تو امامي پس حضرت علي عليه السلام به عمر گفت تو اينكار را نمي تواني انجام دهي و در صورتي كه انجام دهي بر تو حد الهي به جهت خطاي تو جاري مي شود زيرا كه خداوند اجراي حد زنا را به كمتر از چهار شاهد تأمين و مقرر نكرده و ..... عمر قول علي عليه السلام را پذيرفت. (كلب گويد پس ببين كه چگونه مولاي ما اميرالمؤمنين تعبيرها و تأويل هاي شيطاني اجتهاد و اخذ ثواب را كه عده اي نادان و جاهل متعصب براي دفاع از دشمنان خدا و رسول استناد قرار داده اند را رد مي فرمايد و اين عمر بن الخطاب است كه او نيز نظر حضرت را مي پذيرد و در واقع اين توافق به معناي اجماع امت اسلام بر رد اينگونه افكار شيطاني است يعني هيچگاه اجتهاد نمي تواند در مقابل احكام قطعي شرعي و يا به عبارتي نص قرار بگيرد و خطا را نمي توان به جرم تسري داد .....) و نيز حضرت علامه اميني فرمايد در هر يك از اين بحث ها نكات مهمي است كه هر كدام قابل بحث و تأمل است ..... (كلب گويد آنچه كه از همه چيز مهمتر است، امر متوقف نمودن و جلوگيري از تسري روح اينگونه روشها خشن و افراطي در جامعه توسط مولانا المظلوم علي عليه السلام و اصلاح روحيه گروهي مردمي جاهل و تندرو كه معمولاً به روش حاكمان جامعه خود رفتار مي نمايند و ارشاد حضرت علي عليه السلام در واقع هدايت جامعه اسلامي بسوي رشد و تعالي و جلوگيري از توسعه روحيات خشونت طلبانه افراد افراط گرا و خشك مغز است كه معمولاً در هر زمان و در هر جامعه حضور و وجود داشته و دارند و خواهند داشت .....).

رأي خليفه در اجراي حد شراب:

(مضمون) انس بن مالك گويد (پيامبر حد شراب را چهل ضربه قرار داد و ابوبكر هم چهل ضربه ولي عمر آن را به هشتاد ضربه تبديل نمود ..... به همين مضمون كه عمر از عبدالرحمن بن عوف سوال كرد نظر تو چيست او گفت هشتاد ضربه پس عمر سنت رسول خدا را تغيير داده و چهل ضربه را به هشتاد ضربه تبديل نمود .....،)، حضرت علامه اميني فرمايد، ارزش عبدالرحمن بن عوف چيست و راي او چه ارزشي دارد كه برابري كند با آنچه شارع مقدس مقرر فرمود و چه مي كند خليفه با آيات قرآن كه مي فرمايد (و لن تجد

ص : 677

لسنه الله تبديلا) و نيز (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الدين يبدلونه) و بعد از اينكه ثابت شد كه اين حكم از احكام ثابت شده و سنت ثابت پيامبر است و در آن تغيير به رأي خود بدهند (كلب گويد آيا اگر او فضاي جامعه را آماده مي ديد و .....، او هم مثل معاويه و يزيد همه احكام خدا را دگرگون مي نمود و دين جديدي مي آورد كه احكام آن بر قرآن ديگري منطبق باشد. .....، آري اگر اين قرآن كلام و مطلوب خداوند است، البته سنت رسول او نيز تأويل آن خواهد بود و افراد ديگر غير او و برخلاف او حق سنت شكني ندارند والسلام ختم كلام).

حكم خليفه و زني كه بر عليه جواني مكر و حيله كرده بود:

مضمون (آورده اند كه زني نزد عمر آمد كه عاشق جواني از انصار شده و دلباخته او گرديده بود و چون كامياب نگرديد به حيله متوسل شد و سفيده تخم مرغي را بر لباس و مابين رانهاي خود ريخته و سپس با فرياد و سر و صدا نزد عمر آمد و گفت كه آن جوان به زور به من تجاوز كرده است و مرا در ميان قبيله ام رسوا نموده و اين هم اثر كار اوست و عمر از چند زن سوال كرد و آنها هم تاييد كردند پس خواست كه جوان را مجازات كند و آن جوان با خواهش و تمنا خواست تا در كار او تحقيق شود تا مظلوميت او ثابت شود و عمر گفت اي ابوالحسن نظر شما چيست، آن حضرت آب جوش خواست و بر لباس آن زن ريخت و سفيده بسته شد و ..... زن را تهديد كردند و او به حيله و مكر خود اعتراف كرد. عمر گفت خدا مرا بعد از علي بن ابي طالب باقي نگذارد)، و نيز (مضمون) از حفش بن معتمر نقل شد كه (دو مرد نزد زني از قريش آمده و يكصد دينار نزد او امانت قرار دادند و با هم تباني نموده و يكي از آنها بعد از مدتي آمده گفت رفيق من مرد و پول مرا را بده و زن خودداري كرد و او با اصرار و فشار بر فاميل زن، پول را گرفت و رفت و بعد از يكسال آن مرد ديگر آمد و پول امانت را مطالبه كرد و آن زن گفت آن پول را به آن رفيق تو دادم ..... ماجرا بالا گرفت و قضاوت به عمر داده شد و او به زن گفت كه تو ضامن هستي و بايد بپردازي، زن خواهش كرد كه قضاوت را به علي بسپارد و آنگاه آنها نزد علي عليه السلام آمده حضرت دانست كه آنها به زن حيله كرده اند پس فرمود برو رفيقت را حاضر كن و پولت را بگير ..... قضاوت به گوش عمر رسيد گفت (لا ابقاني الله بعد ابن ابي طالب).

ص : 678

خليفه و كلاله:

(مضمون) از مسروق نقل شده كه گويد از عمر بن خطاب پرسيدم يكي از نزديكان من وارث كلاله مي شود، حكم آن چيست پس عمر چند بار لفظ كلاله را تكرار كرد و سپس ريش خود را متفكرانه گرفت و گفت به خدا قسم اگر معني آن را مي دانستم بهتر بود براي من از اينكه هر چه روي زمين است مال من باشد و ..... و نيز چون آيه كلاله نازل شد عمر آيه را نفهميد و به حفصه گفت تا از رسول خدا سوال كند پس حفصه از رسول خدا سوال كرد و حضرت فرمود پدرت تو را چنين گفت ولي بعيد مي دانم كه او بتواند آن را ياد بگيرد، و عمر هم اقرار كرد و مي گفت گمان نمي كنم آن را ياد بگيرم و .....)، .....، حضرت علامه اميني فرمايد چه اندازه موضوع كلاله بر خليفه مشكل و چه اندازه موضوع آن در فكر او پيچيده ديده و حال آنكه آن موضوع از احكام ساده و عمومي شريعت و آسان و همگاني است ولي سؤال اينست كه چرا او نتوانست و نمي توانست آن را حفظ نموده و يا متوجه شود و ....

نظر خليفه راجع به خرگوش:

(مضمون) از موسي بن طلحه روايت شد (مردي از عمر درباره حكم خرگوش سوال كرد، عمر به دنبال عمار فرستاد عمار گفت با رسول خدا بوديم مردي براي ما خرگوش هديه آورد و ما خورديم و آن مرد به پيامبر گفت يا رسول الله من ديدم خرگوش حيض مي شود پيامبر فرمود عيبي ندارد و .....)، حضرت علامه اميني فرمايد من نمي گويم كه آنچيزي كه خليفه را ترسانده از زياد و كم آن، دليل بر بي معرفتي او به حكم بوده من نمي گويم ..... من اين را واگذار مي كنم به وجدان آزاد تو ....

عمرو معاذ بن جبل: (لولا معاذ لهلك عمر):

از ابن ابي حسين نقل شد كه مردي سريكي از اهل مدينه را شكست و عمر خواست او را قصاص كند، معاذ گفت نه ..... پس عمر يك دينار به آن شخص داد و او را راضي كرد، و نيز از ابي سفيان ..... نقل كرده كه زني شوهرش دو سال از او غيبت كرد و وقتي برگشت ديد زنش آبستن است به عمر شكايت كرد، عمر دستور سنگسار داد. پس معاذ گفت تو حقي بر آن نداري، پس عمر حكم كرد كه حبس كردند تا زاييد يك پسر را كه دندان جلو او درآمده بود، چون پدرش بچه را ديد كه شبيه اوست فرياد زد به خداي كعبه كه اين نوزاد

ص : 679

بچه من است، پس خبر به گوش عمر رسيد و گفت زنها عاجزند كه مثل معاذ بن جبل بزايند و اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود ...

رأي خليفه در قصاص:

از مكحول روايت شده كه (عباده بن ثابت سر مردي نبطي را به اين بهانه كه عصباني مزاج و تندخو است شكست، پس عمر گفت بنشين تا تو را قصاص كنم، زيد بن ثابت گفت آيا قصاص مي كني غلامت را از برادرت پس عمر قصاص را ترك كرد و ديه داد) و به همين مضمون قصاص از مسلماني را كه مردي از اهل ذمه (يهود و نصاري كه تحت لواي اسلام با شرايط زندگي مي كنند) را بقتل رسانده بود ديه قرار داد و باز به همين مضمون قصاص مردي از اهل ذمه را كه مقتول شده بود به گفتار ابوعبيده جراح ديه قرار داد ..... و نيز از ابراهيم نخعي نقل گرديده است كه مردي را كه شخصي را عمداً كشته بود براي قصاص آوردند بعضي از اولياء دم گذشت نمودند ولي رأي خليفه در قتل او صادر گرديد و ..... ولي به نظر ابن مسعود ديه قرار داد و ..... حضرت علامه اميني فرمايد اگر حكم قضايا آن است كه خليفه در اول گفت پس چرا عدول كرد (به سخنان اين و آن)، ..... آيا مي توان گفت موضوع حكم در تمامي اين موارد، از فكر خليفه دور بوده يا اين قضايا تنها براساس رأي و زورگويي او بوده و يا بگوييم كه اين سيره و روش اعلم امت (بقول صاحب الوشيعه) است.

و نيز در رأي خليفه در ديه انگشتان:

(مضمون) در صحاح و مسانيد ثابت شده كه رسول خدا (ديه) در انگشتان را، براي هر انگشت ده دينار قرار داد همانطور كه ابن عباس نيز آن را در پاسخ مروان بيان نمود در وقتي كه او گفت قول عمر غير از اين است و او گفت كه قول پيامبر صلي الله عليه و آله سزاوارتر است از قول عمر كه (ديه) انگشتان را به رأي خود تغيير داده به ترتيب آنها را (ابهام 13، 12، 10، 9، 6) اعلام نموده است .....، و من نمي دانم كه خليفه حكم اين موضوع را نمي دانسته و يا مي دانسته و عمداً برخلاف قول رسول خدا مخالفت كرده است، پس اگر نمي دانست اين خود مصيبتي بزرگ است و اگر مي دانست و عمل نمي كرد اين مصيبت از آن هم بزرگتر است.

ص : 680

رأي خليفه در ديه جنين:

از مسور بن خرمه نقل شده كه عمر بن خطاب ..... مشورت كرد با مردم در سقط جنين كردن زنان، پس مغيره بن شعبه گفت ..... عمر به او گفت براي نظر خود شاهدي بياور ..... به عبارت ابي داوود، پس عمر گفت الله اكبر اگر نشنيده بودم اين را هر آينه حكم به غير اين مي كردم ..... اميني فرمايد چه اندازه خليفه نيازمند به عقل ديگران است در هر قضيه اي تا اين حد كه مجبور شود به مشورت با فرد معلوم الحالي مثل مغيره كه زاني ترين مردم قبيله ثقيف و دروغگوترين آنها در شريعت و دين الهي است و اين مشورت در حالي است كه شهادت او را به نفع عباس عموي پيامبر در موضوع بحرين نپذيرفت و ..... و نيز رأي عمر بن الخطاب درباره دزدي كه دست و پاي او را براي موضوع سرقت قطع كرده و باز هم دزدي كرده بود و عمر مي خواست پاي ديگر او را هم قطع كند پس حضرت علي عليه السلام .... فرمود ... سزاوار نيست كه پايش قطع شود زيرا ديگر پايي ندارد تا با آن راه رود و حكم اينست كه او را تعزير كني و يا حبس نمايي پس عمر هم او را زنداني كرد، و يا در موضوع اجتهاد خليفه در هديه اي كه ملكه روم فرستاده بود، براي ام كلثوم كه همسر او بود و يا به روايتي براي زن ابوعبيده در پاسخ هديه اي كه آنها براي ملكه روم فرستاده بودند و عمر بن الخطاب آن هديه را كه جواهر يا جواهرات بود را فروخته و پول آن را در بيت المال قرار داد و حال آنكه اين هديه از شمول جزيه، ماليات و غيره آن خارج بوده است و .....، (كلب گويد قطعاً اينگونه افكار صرف نظر از توهين به هديه دهنده و تضيع حقوق ديگران مي تواند به عنوان يك روش زشت و خشن، براي افراد خشك مغز و افراطي هم الگو قرار گرفته و به عنوان يك روش و سنت غير اسلامي در جامعه اجرا شود و اين جانماز آب كشيدن ها با ساير نظرات او دلالت بر آن دارد كه خليفه صرفاً بر اساس تفكرات شخصي خود عمل مي نمود نه دستورات شرع مقدس و اگر اينطور نبود پس چرا در خصوص مغيره خبيث اينگونه حكم كرد؟!!) و .....،

رأي و حكم خليفه عمر بن الخطاب در داستان مشهور زناي دوست او مغيره بن شعبه:

از عبدالرحمن بن ابي بكر نقل شده كه گفت (روزي ابابكره و زياد و نافع و شبل بن معيد در غرفه اي بودند و مغيره در پايين خانه بود، پس باد وزيد و در باز شد و پرده بالا رفت و اين چهار نفر ناگهان ديدند كه او را در حالي كه با زني زنا مي كرد و آنها شهادت دادند و زياد گفت نمي دانم دخول كرد يا نه، پس عمر همه شهود

ص : 681

را به غير از زياد حد افترا زد و پس از آن ابوبكره به عمر گفت تو ما را حد افترا زدي گفت آري و با اعتراض گفت كارت تمام شد گفت آري ابابكره گفت ولي من به خدا قسم مي خورم و شهادت مي دهم كه مغيره دخول كرد (يعني زناي صد در صد انجام داده و مستحق سنگسار است)، پس عمر خواست كه دوباره او را حد افترا بزند ولي علي عليه السلام فرمود اگر شهادت ابوبكره را دو تا حساب كردي پس رفيقت مغيره را سنگسار كن و اگر شهادت او دوتا نيست پس حد شلاق را به او جاري كردي ..... و اين واقعه به صورت مفصل از انس بن مالك نيز نقل شده كه مغيره بن شعبه از سوي عمر فرمانده بصره بود ..... و اغلب به سوي زني (فلان كاره) به نام ام جميل مي رفت كه همسايه ابي بكره بود .....، و غرفه و بالاخانه منزل ابوبكره دقيقاً روبروي بالاخانه ام جميل بود و ابي بكره با اصحاب و برادران خود نافع و زياد و شبل بن معيد نشسته بود كه بادي وزيد و درب غرفه آن زن را باز كرد و ناگهان همگي ايشان ديدند كه مغيره با ام جميل مشغول زنا است پس ابوبكره گفت اي دوستان حالا خوب نگاه كنيد كه اين مشاهده در واقع مصيبتي است كه ما به آن دچار شديم، پس همگي خوب نگاه كردند تا اينكه يقين نمودند و آنوقت ابوبكره پايين آمد و منتظر ماند تا مغيره خارج شد و به او گفت كار تو آن بود كه انجام دادي و ما بر آن آگاه شديم پس از ما دور شو و چون رفت كه با مردم نماز ظهر بخواند ابوبكره مانع شد و مردم گفتند او فرماندار عمر است بگذاريد نماز بخواند و سپس گزارش به عمر دادند و عمر مغيره و شهود را احضار ..... عمر از ابوبكره سوال كرد آيا او را ميان دوران ام جميل ديدي ابوبكره گفت آري به خدا قسم، من حتي جاي آبله را روي ران او مي ديدم ..... پس عمر گفت نه به خدا قسم مغيره را حد نمي زنم مگر شهادت دهي كه ديده اي كه مغيره آلت خود را مانند ميل داخل سرمه دان، در (فلان) ام جميل فرو برده است، و ابوبكره گفت شهادت مي دهم پس عمر عيناً قضيه ميل داخل سرمه دان را به نافع و شبل نيز تكرار كرد و آنان نيز دقيقاً آن را تائيد كردند و آنوقت عمر به مغيره گفت سه چهارم كارت تمام شد، و آنگاه زياد را احضار كرد و زياد بر عمر در مسجد وارد شد در حالي كه سران مهاجر و انصار دور عمر نشسته بودند ..... و چون عمر او را ديد با صداي بلند گفت من مردي را مي بينم كه اميدوارم هرگز خدا به زبان او مردي از مهاجرين را خوار ننمايد. و زياد بلافاصله بر قصد و دستور ضمني خليفه در رهايي مغيره آگاه شد و گفت اي اميرالمؤمنين اما به درستي كه حق مطلب همان است كه آنها يعني آن سه

ص : 682

نفر گفتند و ..... من مجلس زشتي را ديدم و مي شنيدم صداي ناله و نفس زدن آنها را و ديدم مغيره را كه روي شكم ام جميل است و در عبارت ديگر زياد گفت ديدم او را كه پاهاي ام جميل را بلند كرده و ديدم دو بيضه او را كه ميان ران ام جميل رفت و آمد مي كند و ديدم حركت سختي را و شنيدم صداي نفس زدن بلندي را و در تعبير طبري آمده كه زياد گفت ديدم نشسته ميان پاهاي زني و ديدم پاهاي خضاب شده را كه بهم مي خورد و دو تا مقعد (سوراخ ماتحت) نمايان شده و شنيدم صداي نفس زدن شديدي را، پس عمر سؤال كرد آيا ديدي كه او آلت خود را مانند ميل سرمه دان كه در داخل سرمه دان فرو مي رود در داخل (فلان) ام جميل فرو ببرد پس زياد گفت نه، پس عمر گفت الله اكبر برخيز و ايشان يعني آن سه نفر را حد افترا بزن پس برخاست و ابوبكره و دو نفر ديگر غير از زياد، هر كدام را هشتاد ضربه شلاق تازيانه به عنوان حد افترا زد و مغيره را رها كرد و ابابكره پس آنكه شلاق خورد مجدداً به عمر گفت من باز هم شهادت مي دهم به اينكه مغيره چنين و چنان كرد و عمر اراده كرد كه دوباره او را هشتاد ضربه تازيانه بزند ولي علي عليه السلام فرمود اگر چنين كني در واقع حكم سنگسار رفيقت را نيز صادر كردي، پس عمر از اجراي حد مجدد بر ابابكره منصرف شد و او را رها نمود، (كلب گويد كه خليفه عادل شهادت زياد را در خصوص رفت و آمد خايه هاي مغيره زاني در بين ران ام جميل در حالي كه مقعدهاي آنان نمايان بود پذيرفت ولي از خود سوال نكرد و يا نخواست كه سؤال نمايد كه در چنين حالتي آلت آن هرزه در كجاي ام جميل مي توانست قرار داشته باشد جز در سرمه دان ام جميل و نقل شده است كه پس از پايان يافتن اين ماجرا عمر، مغيره را كه از دوستان نزديك او و از ياوران او در به قدرت رسيدن و حكومت بود به منصب بالاتري در حكومت ارتقا داد و اين در عرب ضرب المثل گرديد كه مي گفتند خدا به تو غضب نمايد همانطور كه عمر به مغيره غضب كرد و معلوم نيست اينگونه رفتار او با آن جانماز آب كشيدن هاي او كه احتياطاً حد مي زد يا از ديوار مردم بالا مي رفت و يا ..... و .....، چگونه توجيه مي شود مگر آنكه بگوئيم او كاملاً سليقه اي عمل مي كرد نه براساس دستور شرع مقدس .....)، حضرت علامه اميني فرمايد اگر براي خليفه علم و عدالتي بود از علم قضاوت، در اين داستان اراده نمي كرد كه بر ابوبكره دو مرتبه حد جاري نمايد و نيز مخفي نمي ماند از او كه اجراي اين حد به منزله صدور حكم سنگسار دوست او مغيره نيز خواهد بود تا آنكه مولاي ما اميرالمؤمنين او را آگاه

ص : 683

نمود و اگر مي خواهي تعجب كني پس تعجب كن از اظهارات خليفه خطاب به زياد، در زماني كه براي شهادت حاضر شد كه (به درستي كه من مي بينم مردي را كه هرگز خدا خوار و ذليل نمي فرمايد به زبان و (شهادت) او مردي از مهاجرين را) و يا به اين نقل كه (من مي بينم صورت مردي را كه اميدوارم كه مردي از اصحاب رسول خدا بر شهادت او خوار و ذليل نگردد) و يا نقل ديگر اظهار او (.....)، پس زياد از سخنان خليفه متوجه شد كه خليفه ميل دارد كه حد از مغيره ساقط شود ..... و حال آنكه زياد ديده است كه مقعد و ماتحت هر دو نفر نمايان و دو بيضه مغيره ميان رانهاي ام جميل رفت و آمد مي كند و قدمهاي رنگين و خضاب كرده او بالا رفته و نيز شنيده خوش و بش هاي زياد و نفس زدن بلندي را و نيز او را كه روي شكم ام جميل قرار دارد ..... و تا اين حد و با اين وجود راه فراري از طريق وجود ميل در خارج سرمه دان به شاهد القاء و يا معتقد به سركشي آلت مغيره از فرج ام جميل بوده است .....، (كلب گويد آنچه مسلم است دوگانگي رفتار خليفه نسبت به افراد محرز است در غير اين صورت روش تند و خشن او ايجاب مي كرد كه بطور مثال حكم حد سنگسار را در مورد مغيره با يك خبر ضعيف انجام دهد، به نحوي كه همه بر او ايراد بگيرند و بگويند اي خليفه حكم سنگسار حداقل چهار شاهد مي خواهد و با يك شاهد حد اجرا نمي شود ..... ولي ظاهراً او نسبت به دوستان و ياران خود كه او را در به قدرت رسيدن ياري نمودند بسيار مهربان و نسبت به دشمنان خود سخت گير بود و شما نام اين روش را هر چه مي خواهي بگذار ولي آنچه مسلم است اين روش بر خلاف سنت رسول خدا و احكام قرآن است). بلي جز اين نيست كه تأويل و اجتهاد او موجب سقوط حد از مغيره شده است ..... و از طرفي حد افترا بر كسي مثل ابوبكره جاري كرد همان ابوبكره كه از نيكان صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و از كثرت عبادت مانند چوب تير بود و نيز ديگر شهود ..... و حال آنكه وقتي در موسم حج مغيره را ديد به او گفت ..... قسم بخدا گمان نمي كنم كه ابوبكره به تو دروغ بسته باشد و نديدم تو را مگر آنكه ترسيدم از آسمان بر من باران سنگ باريده شود، .....، حسان بن ثابت كه مغيره را هجو كرد و گفت (..... دين و اسلام را رها كردي و ..... به ميگساري و معاشرت با رقاصه ها و فاحشه ها، در عمر باريك و كم و كوتاه خود پرداختي .....) و ابن ابي الحديد كه شك ندارد در زناي مغيره با ام جميل مي گويد كه (خبر زنا كردن او شايع و مشهور است مگر آنكه از عمر در اجرا نكردن حد دفاع مي كند و مي گويد (..... بر

ص : 684

امام مستحب و جايز است اسقاط حد كند اگرچه بر گمان خود غلبه كند و يقين داشته باشد كه حدي واجب است) و ليكن بر ابن ابي الحديد اين مطلب مهم مخفي ماند كه امر قضايي (سقوط الحد به شبهات)، چرا به شهود تسري نيافت و رعايت حال آنان در اسقاط حد را شامل نگرديد (در حالي كه مي دانست آنها در شهادت خود راستگو هستند) و نيز چگونه شايسته است. براي امام كه اسقاط حد كند از كسي كه زاني ترين مردم در زمان جاهليت بوده و چون به اسلام داخل شد روحيه زناكاري بر او بود تا ظاهر شد در زمان حكومت او در بصره به آنچه كه نقل شده و كجا براي او جايز است كه دست بردارد از مثل اين هرزه و ..... حكم نمايد به اجرا حد بر سه نفر از صالحان و شك نكند در اجرا حد برايشان، در حالي كه در بين آنان كسي است كه از عباد و از صالحان صحابه رسول خدا محسوب مي شود و براي سقوط حد از مغيره تباهكار به آنان نسبت دروغ و تهمت زده و آنان را در بين مسلمين و مجامع ديني اينگونه بدنام و خوار نمايد، و آيا مي داني مغيره كه بود .....، آري مغيره همان موجود پست و لعين بود كه در صف مقدم كساني قرار داشت كه به علي عليه السلام جسارت مي نمود و .....، ابن جوزي مي گويد، خطبا در كوفه به نزد مغيره آمدند و آنگاه صعصعه بن صوحان برخاست و سخن گفت .....، و مغيره پليد گفت او را ببريد بر روي سنگي قرار دهيد تا علي عليه السلام را لعن نمايد پس صعصعه با صداي بلند فرياد زد (لعن الله من لعن الله و لعن ابن ابي طالب) يعني (لعنت خدا بر كسي كه خدا را لعنت نمايد و علي بن ابي طالب را لعن نمايد)، پس خبر به مغيره دادند و او صعصعه را تهديد به حبس نمود و .....، و احمد بن حنبل در مستند خود نقل نمود كه ..... مغيره بن شعبه لعنت الله عليه، جسارت و بدگويي كرد از علي عليه السلام پس زيد بن ارقم به او گفت اي مغيره تو بطور حتم و يقين مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نهي كرد از فحاشي و ناسزا به مردگان، پس براي چه علي عليه السلام را سب نموده و فحش مي دهي و حال آنكه زنده نيست .....، (كلب گويد پس تاريخ نشان مي دهد كه چگونه بذر جنايت و خيانت كم كم و اندك اندك رشد كرد و چگونه فاسقان و مجرمان اينگونه به انجام جسارت به ذوالقربي كه اجر رسالت بودند جرئت نمودند).

ص : 685

برتري فقه پيره زنان از عمربن الخطاب:

(مضمون) روايت شده است كه عمر از شام به مدينه برمي گشت و تنها حركت مي كرد تا اخبار مردم را بداند پس به پيره زني در خيمه اش عبور كرد و از او درباره خلافت عمر سوال كرد و پيره زن گفت خدا به او از طرف من پاداش خوب ندهد عمر گفت واي بر تو براي چه، گفت براي آنكه به خدا قسم از روزي كه او خليفه شد يك دينار و يا يك درهم از بخشش او به من نرسيد، عمر گفت واي بر تو، عمر از حال تو خبر ندارد و تو در خيمه هستي و پيره زن پاسخ داد سبحان الله گمان نمي كردم كه كسي بر مردم ولايت كند كه نداند مابين مشرق و مغرب (بلاد تحت حكومت او) چه مي گذرد و عمر آمد در حالي كه گريه مي كرد و مي گفت وا عمرا واخصوماه كل واحد افقه منك يا عمر .....، حضرت علامه اميني فرمايد ما از اين قصه مي آموزيم كه فكر و انديشه و علم امام بايد كه به همه امور خصوصاً به شرايع ..... احاطه داشته باشد و ..... اين حقيقتي بود كه خود خليفه به آن اعتراف داشت و مي گفت همه مسلمين حتي پيره زن ها از او فقيه تر و داناترند .....،

اجراي حد به گمان:

(مضمون) بيهقي در سنن خود آورده كه دو نفر در زمان عمر با هم مشاجره لفظي نمودند و سپس يكي از آنها گفت به خدا قسم سوگند كه من پدر يا مادر خود را زناكار نمي بينم (نمي دانم) پس عمر با مردم مشورت كرد عده اي گفتند او پدر و مادر خود را مدح كرد و عده اي گفتند نه منظور او فحش در قالب كنايه بوده و نظر ما است كه او را شلاق بزني. پس عمر او را هشتاد ضرب تازيانه زد، اين روايت را نيشابوري در تفسير (الذين يرمون المحصنات .....) يعني كساني كه به زنان عفيفه و پاك دامن نسبت ناروا مي دهند و چهار شاهد نمي آورند پس آنان را هشتاد ضربه شلاق بزنيد آورده، ..... حضرت علامه اميني فرمايد من نمي دانم به كدام يك از اين دو مصيبت بنالم آيا به قصور علم خليفه از حكم مسئله و يا به قصور معلمين او كه هر يك سخن مي گويند از روي ضعف و زشت تر از آن، جريان كار و عمل او است به شرحي كه گفته اند ..... كه تمام اينها ناشي از دوربودن و عدم اطلاع خليفه از علم و دانش مربوط به حكم مسئله است كه دليل آن هم

ص : 686

مشورت او با ديگران بود، حالا هر كس مي خواست باشد، مغيره و يا غيره او، پس او در واقع نظر و رأي خود را اجرا مي كرد چه موافق دين خدا و سنت پيامبر او باشد و يا مخالف آن و....

قطع درخت بيعت رضوان:

از نافع نقل شده كه گويد مردم مي آمدند نزد درختي كه رسول خدا در زير آن بيعت رضوان انجام داده و آيات قرآن درباره آن نازل شده بود، پس در آنجا به عنوان تبرك نماز مي خواندند و اين مطلب بگوش عمر رسيد و او مردم را تهديد كرد و دستور داد آن درخت را قطع نمودند، ..... ابن ابي الحديد گويد (مردم بعد از وفات رسول خدا (به عنوان تبرك) نزد درختي كه بيعت رضوان انجام شده بود رفته و در آن محل نماز مي خواندند پس عمر گفت اي مردم به پرستيدن بت برگشته ايد ..... هر كس نزد اين درخت بيايد او را با شمشير خواهم كشت همانطور كه مرتد را مي كشم و دستور داد آن را بريدند) (كلب گويد سعادت يار مسلمانان بود كه خليفه اين نظرات خود را به ساير موارد تسري نداد وگرنه ستون حنانه و منبر پيامبر و قبر و مزار تمام اوليا الله و .....، را با اين فكر كج و ناروا خود نيست و نابود و از صفحه روزگار پاك مي نمود و فقط قرآن مي ماند با بدعت هاي خلاف سنت او، همانگونه كه خود مي خواست و آنها را به ميل خود جاري مي كرد و اگر در اين روزگار بود دستور تخريب همه دانشگاه ها و مراكز علمي و پزشكي و تحقيقاتي را مي داد همانگونه كه در زمان خود تمام كتب علمي و تحقيقاتي حاصل بشريت را در ايران و مصر و تركيه و ..... را كه مباني تحصيلات و تحقيقات بود را نابود كرد و آبروي اسلام و مسلمين را در انظار متفكرين جهان ضايع نمود .....)

نهي از عبادت در مسجدي كه رسول خدا در آن نماز خواند:

از معرور نقل شده كه گفت ما با عمر بن خطاب حج نموديم در بازگشت از حج مردم مسجدي را ديدند و در آن نماز خواندند عمر پرسيد اينجا كجاست گفتند اينجا مسجدي است كه پيامبر خدا در آن نماز خوانده است. پس گفت همينطور هلاك شدند اهل كتاب قبل از شما كه آثار پيامبران خود را عبادتگاه گرفتند پس هر كس براي او نمازي هست بخواند و هر كس نيست نمازي بر او بگذرد (كلب گويد البته آن مسجد و مسجد النبي و ساير مساجد ..... شانس آوردند كه دستور تخريب آنها با اين استنباط وارونه توسط خليفه

ص : 687

صادر نگرديد .....) حضرت علامه اميني فرمايد: اي كاش من مي دانستم چه اشكال و ايرادي دارد، بزرگداشت آثار پيامبران و در پيشاپيش آنان سيد فرزندان آدم حضرت محمد صلي الله عليه و آله، هرگاه كه بيرون از حدود توحيد مانند سجده كردن بر عكسها و تصاوير آنان و يا قبله قرار دادن آنها .....، نباشد، آيا قرآن نمي فرمايد (..... من يعظم شعاير الله فانما من تقوي القلوب) ..... كجا و كي امتها هلاك شدند به اينكه آثار پيامبران خود را صومعه و عبادتگاه قرار دادند و كدام مسجد در آن بهتر و خوب تر نزد خداوند خواهد بود از مسجدي كه رسول خدا در آن نماز خوانده است (كلب گويد و آيا خداوند نفرمود كه در عمل رسول خدا براي شما اسوه و الگو هست پس مسلمانان مانند رسول خدا در آن مسجد عبادت خدا مي نمودند ..... با اين نيت كه اين محلي است كه رحمت براي عالميان در آن ركوع كرد، سجود كرد و خدا به او و به اين مكان نظر رحمت فرمود پس آنها هم مانند پيامبر در اين مكان ركوع و سجود مي نمايند تا مورد رحمت خدا واقع شوند ..... الي آخر .....)، و يا چه مكاني شريف تر از مكاني است كه پيامبر اعظم در آن راه رفته و توقف نموده و در آن بيعت رضوان شده و مومنون در تحت آن به رضوان خدا دست يافته اند، و گناه آن درخت بيچاره چه بود كه ريشه آن را از زمين درآوردند و نبود كسي كه بازخواهي كند و يا دفاع نمايد، آيا اين گونه امور به منزله اهانت مستقيم به پيامبر كه آن مواضع را با نشستن و عبادت خود مشرف و متبرك مي نمود نيست ..... رجوع به كتب صحاح و سنت نشان مي دهد كه چگونه اينگونه آرا خليفه فقط مخصوص و ويژه خودش بوده و پس از او پيروي نشده و نمي شود و نخواهد شد و از جمله صحابه اي كه به اين مكان تبرك مي نمودند و در آن نماز مي خواندند عبدالله عمر بود كه نافع از موسي بن عقبه نقل نمود كه سالم بن عبدالله جستجو مي كرد مكان هايي را در راه و در آن نماز مي خواند و مي گفت پدرم در اين اماكن نماز مي خواند و مي گفت كه ديده است كه پيامبر در اين اماكن نماز مي خواند و او در اين عمل به پيامبر تأسي نموده و سنت او را عمل مي نموده است،

سرافكندگي عمربن الخطاب در برابر پرسشهاي علماء اديان ديگر:

ابو اسحاق ثعلبي متوفي حدود 327 در كتاب العرائس خود آورده است: (..... آن زمان كه عمر متولي امر خلافت گرديد، عده اي از علما يهود آمدند و گفتند اي عمر تو و رفيق تو بعد از محمد، ولي امر هستي و ما از

ص : 688

تو سوال مي كنم اگر پاسخ گفتي مي دانيم كه اسلام حق و محمد پيامبر خداست و اگر پاسخ ندادي خواهيم دانست كه اسلام باطل و محمد هم پيامبر نبوده است پس سوالات خود را مطرح نمودند كه (به ما خبر بده قفل آسمان چيست و كليد آن چيست .....) پس عمر سر خود را از شرمندگي پائين ورد و گفت براي عمر عيب نيست از اينكه از او سوال شود از چيزهايي كه نمي داند و او بگويد نمي دانم، پس يهوديان با خوشحالي از جا جسته و گفتند ما گواهي مي دهيم كه محمد پيامبر نبوده و اسلام باطل است در اين زمان سلمان از جا پريد و به عالمان يهود گفت صبر كنيد و آنگاه نزد علي عليه السلام آمد و گفت اي ابوالحسن بداد برس ..... چون حضرت وارد مسجد شد عمر از جا برخاست و دست به گردن او انداخت و گفت اي ابوالحسن تو براي حل هر مشكل و معضلي دعوت مي شوي، و آن حضرت رو به عالمان يهود كرد و فرمود هر چه مي خواهيد از من سوال كنيد كه پيامبر صلي الله عليه و آله مرا هزار باب علم آموخت كه از هر باب هزار باب علم ديگر مفتوح گرديد و سپس فرمود به شرط آنكه وقتي شما خبر دادم مطابق آنچه در تورات شما است، شما هم مسلمان شده و داخل بر دين ما و ايمان بياوريد گفتند آري پس فرمود امّا قفل آسمان و زمين شرك به خداست و كليد آن لا آله الا الله و محمد رسول الله و آن قبري كه صاحب خود را گردش داد همان ماهي بود كه يونس نبي را بلعيد و در هفت دريا گردش داد و آنكه قوم خود را انذار نمود ولي از آدم و جن نبود آن مورچه اي بود در زمان سليمان نبي كه به او گفت (ايها النمل .....) و پنج چيزي كه بر زمين راه رفتند ولي از شكمها بوجود نيامدند آنها (آدم، حوا، ناقه صالح، قوچ ابراهيم و عصاي موسي) بود و دراج در آوازش مي گويد (الرحمن علي العرش استوي) و خروس در آواز خود مي گويد (اذكرو الله يا غافلين)، اسب در شيهه خود وقتي مومنين به جنگ كفار مي روند مي گويد (بار خدايا مومنين را بر كافران نصرت عطا فرما)، الاغ در عرعر خود مي گويد (خدا لعنت كند ماليات گيران را) و در چشم شياطين عرعر مي كند، قورباغه در قور قور خود مي گويد (سبحان ربي المعبود المسبح في لجج البحار)، شانه به سر گويد (اللهم العن مبغضي محمد و آل محمد)، و يهوديان كه سه نفر بودند دو نفر از آنان گفتند ما شهادت مي دهيم كه لا آله الا الله و محمد رسول الله، پس عالم سوم از جا پريد و گفت ..... يا علي بمن خبر بده از آن قوم كه در اول زمان مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده كرد ..... پس حضرت علي رضي الله عنه فرمود، داستان آنها در قرآن كه

ص : 689

خداوند بر پيامبر نازل فرمود آمده است بر شما بخوانم، آن يهودي گفت مرا خبر بده از نام آنها، پدران آنها، شهر آنها، پادشاه آنان، و سگ آنها و كوه و غار آنها ..... و حكايت آنها را از اول تا آخر ..... پس حضرت علي عليه السلام ردا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را به خود پيچيد و سپس فرمود اي برادر عرب، حبيب من محمد صلي الله عليه و آله فرمود كه در سرزمين روم شهري بود كه به آن (افسوس) مي گفتند ..... براي ايشان پادشاه صالحي بود كه از دنيا رفت و اوضاع آنها پريشان شد و شاهي از شاهان فارس كه به او دقيانوس مي گفتند و فردي ستمكار و كافر بود با لشكريان خود آنجا را فتح كرده و آن شهر را پايتخت و مركز كشور خود قرار داد و در آن كاخي بنا كرد ..... آن كاخ مرمر و طول و عرض آن يك فرسخ بود ..... چهار هزار ستون داشت ..... و تختي از جواهر كه سمت راست آنها هشتاد كرسي طلا و سمت چپ هشتاد كرسي از طلا كه بر آن اسقف هاي بزرگ و پهلوانان و قهرمانان او جلوس مي نمودند ..... و اوصاف تاج او ..... و شش نفر از جوانان از اولاد دانشمندان را وزير خود قرار داد و هيچ كاري را بدون مشورت آنها انجام نمي داد، سه نفر راست و سه نفر چپ او قرار داشتند پس يهودي سوال كرد از نامهاي آنان و حضرت علي عليه السلام فرمود كه بمن خبر داد حبيب من محمد صلي الله عليه و آله آنهايي كه در طرف راست او بودند تلميخا و مكسلمينا، ..... .....، كه دقيانوس در تمام كارها با آنها مشورت مي كرد اين پادشاه سي سال در آن كشور بدون اينكه هيچ دردسر و تب و بيماري و ..... به او برسد پادشاهي كرد و چون اين را از خود ديد، ادعاي خدايي كرد و آن را به سران و مردم اعلام نمود و هر كس را مخالفت كرد كشت و هر كس را موافقت نمود پاداش داد ..... تا اينكه به او خبر دادند كه سربازان ايراني در صدد قتل او هستند و او پس از شنيدن اين خبر از شدت غصه، تاج از سرش افتاد و خودش از تخت سرنگون شد و آنوقت تلميخا با خود گفت اگر او خدا بود هيچگاه محزون نمي شد ..... پس به ياران خود (پنج نفر ديگر) گفت ..... از خود سوال مي كنم چه كسي اين سقف بلند را بدون اتصال از بالا و يا ستوني در زير آن برافراشته و چه كسي در آن، ماه و خورشيد را به گردش انداخته و ..... پس براي همه اينها آفريدگار و مديري غير دقيانوس است و آن پنج نفر جوان نيز خود را بر پاهاي او انداخته و گفتند ما هم همين عقيده را داريم، پس فرمان بده تا چه كار انجام دهيم آنگاه تلميخا گفت اي برادران، من براي خود و شما چاره اي جز فرار از دست اين ستمكار به سوي خداوند آسمانها و زمين نمي بينم پس مقداري

ص : 690

خرما به سه درهم فروخت و آن را در لباس خود پنهان نمود و سپس همگي بر اسبها سوار و از شهر خارج شدند، چون از شهر دور شدند تلميخا گفت اي برادران سلطنت دنيا از دست ما رفت پس از اسب پياده شويم شايد خداوند (به غربت ما ترحم و) براي ما فرجي و گشايشي حاصل نمايد و آنگاه از اسبها پياده شده و هفت فرسخ پياده رفتند تا اينكه خون از پاهاي آنها جاري شد چون عادت به اين كار نداشتند، پس به مرد چوپاني رسيدند و از او آب يا شير خواستند، او گفت من به شما كمك مي كنم ولي ظاهر شما را در لباس شاهان و ..... و شما را در حالت فرار مي بينم پس داستان را براي من تعريف كنيد و آنها بعد از جلب اطمينان قصه خود را براي چوپان نقل نمودند و چوپان خود را روي پاهاي آنها انداخت و درخواست همراهي كرد گفت صبر كنيد تا من هم گوسفندان را به صاحبان آنها رد نموده و بيايم تا با شما همراه شوم و سپس رفته و برگشت در حالي كه سگ او نيز با او بود ..... و آنان گفتند ما مي ترسيم كه اين سگ ما را رسوا كند به پارس كردن خود و سگ چون ديد آنها او را با سنگ از خود دور مي كنند ..... به زبان آمده و گفت چرا مرا دور مي نماييد و حال آنكه من شهادت مي دهم به وحدانيت خدا پس مرا رها كنيد تا شما را از دشمنان شما پاسباني كنم و با اين كار به خداوند سبحان تقرب يابم (كلب گويد در راويات شيعه ديدم كه دربهشت جاي حيوانات نيست مگر دو حيوان يكي همين سگ اصحاب كهف و ديگري ذوالجناح اسب وفادار امام حسين .....) پس او را رها كرده و چوپان، آنها را از كوهي بلند بالا برد و همگي در غاري وارد شدند ..... و در آن غار به خواب رفتند و سگ آنان نيز بر درب غار به خواب رفت و خداوند به فرشته مرگ فرمان داد تا ارواح آنان را قبض نمايد و دو فرشته بر هر كدام از آنان مأمور فرمود كه آنان را از اين پهلو به آن پهلو بگردانند و خورشيد را امر فرمود تا در طلوع به سمت راست غار و در غروب به سمت چپ غار بتابد، در حالي كه آنها در وسط غار بودند و از طرفي ديگر دقيانوس چون از فرار آنها آگاه شد با هشتاد هزار جنگجو به دنبال آنها روان شد و وقتي به غار رسيد ديد كه آنها در كنار هم خوابيده اند، پس دستور داد كه دهنه غار را با سنگ و ساروج محكم كردند تا زنده بگور شوند و گفت حالا آنها به خداي خودشان كه در آسمان است بگويند كه ايشان را اگر راست مي گويند از اين غار بيرون آورد، آنها سيصد و نه سال در آنجا بوند و خدا روح به اجساد آنان دميد و بيدار شدند و گرسنگي بر آنها غالب شد و اثري از چشمه و ميوه و درختان ديروز نديدند ..... پس تمليخا

ص : 691

درهم ها را گرفته وارد شهر شد تا نان و غذايي تهيه كند ولي از تغييرات متعجب شد و ..... چون تمليخا سكه اي را به نانوا داد، و نانوا به او گفت اين سكه مربوط به عهد دقيانوس است و تو اگر گنجي پيدا كردي بگو و مرا سهيم كن و الا تو را رسوا مي كنم و تمليخا واقعيت را گفت ولي نانوا خشمگين شد و گفت تو از ستمگري سخن مي گويي كه سيصد سال پيش ادعاي خدايي مي كرد و حال مرا مسخره مي كني ..... پس او را نزد پادشاه عاقل و عادل مسيحي بردند ..... تمليخا قصه خود و ياران خود را بازگو كرد و ..... سپس به سوي خانه خود با اتفاق مردم رفت و گفت اين خانه من است ..... درب زدند و پيرمردي سالخورده بيرون آمد و فرستاده پادشاه به او گفت، اين پسر مي گويد كه اين خانه خانه اوست، پيرمرد با غضب به او گفت، نام تو چيست گفت من تمليخا پسر فلسين هستم و پيرمرد گفت دوباره تكرار كن پس او تكرار كرد در اين وقت پيرمرد خود را بر دست و پاي و انداخت گفت به خداي كعبه اين مرد جد من است، او بهمراه ساير جوانان از دقيانوس ستمكار فرار كردند به سوي خداي تواناي آسمانها و زمين و عيسي (ع) ما را خبر داد به سرگذشت آنان و اينكه آنها بزودي زنده مي شوند. و آنوقت خبر به پادشاه رسيد ..... چون تمليخا را ديد او را روي گردن خود سوار كرد و مردم شروع به بوسيدن دست و پاي او كردند و در اين شهر دو گروه حكومت داشتند يكي گروه مسلمان ديگري گروه نصراني پس هر دو با لشكريان خود به همراه تمليخا به سوي غار روان شدند و تمليخا به آنان گفت شما منتظر بمانيد چون اگر ياران من شما را ببينند ممكن است تصور كنند كه دقيانوس براي قتل آنها آمده و همه از ترس بميرند پس من مي روم و به آنها خبر مي دهم ..... او وارد غار شد و به آنها گفت كه دقيانوس سيصد و نه سال پيش هلاك شد و مردم خداپرست شده و همه بسوي شما آمده اند و ..... تمليخا و ياران دست خود بلند كرده و عرض كردند بارخدايا به حق آنچه كه به ما نشان دادي از عجايب و شگفتي هايي در وجود ما، كه جان ما را قبض كن و كسي را بر ما آگاه مكن، پس خدا امر فرمود به ملك الموت كه ارواح آنان را قبض نمود و درب غار را محو كرد و دو پادشاه هفت روز در اطراف غار گردش نمودند و يقين كردند كه اين كار به امر خداوند بخشنده بوده تا احوال آنها عبرتي و آيه و نشانه اي باشد كه خداوند به مردم نشان داده است و آنوقت پادشاه مسلمان گفت آنان به دين من مرده اند و من مسجدي درب اين غار بنا مي كنم و نصراني نيز ادعا كرد ولي پادشاه مسلمان پيروز شد و قرآن مي فرمايد (قال الذين غلبوا

ص : 692

علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا)، يعني گفتند كساني كه پيروز شدند بر امرشان كه البته مسجدي بر ايشان بنا مي كنيم ..... پس علي عليه السلام فرمود اي يهودي تو را به خدا قسم مي دهم آنچه گفتم موافق تورات شما هست يا خير، و يهودي گفت آري نه يك حرف كم و نه يك حرف زياد اي ابوالحسن و اكنون مرا يهودي نخوان كه من شهادت مي دهم كه لا آله الا الله و محمد رسول الله و تو اعلم امت ..... هستي) حضرت علامه اميني فرمايد اينست سيره و روش اعلم امت در زمان امتحان و آزمايش ..... (كلب گويد آري و به نور علم و پرتو دانش يعني همان علمي كه خدا به رسول خود و وصي او داد اسلام سربلند و با عزت و شرف مي شود نه بزور و به تهديد و به آتش زدن و نابودي مظاهر علم و دانش كه نمونه آنها به آتش كشيدن كتابخانه هاي علمي كشورهاي فتح شده بود و البته بايد ريشه عقب ماندگي مسلمانان از كشورهاي مسيحي و قدرتمند جهان را در اينگونه رفتارهاي متحجرانه جستجو كرد آنها به علم احترام كردند و پيشرفت كردند و مسلمانان علم و دانش را بر خلاف حكم خدا تحقير كردند و حقير شدند انا لله و انا اليه راجعون).

رأي خليفه در حكم زكوه:

از حارثه نقل شد كه عده اي از اهل شام آمدند نزد عمر و گفتند كه ما اموال و اسبها و غلامان و كنيزان داريم و مي خواهيم اموال خود را (با زكوه) پاك نمايم و ..... عسگري و سيوطي گويند عمر اول كسي بود كه از اسب زكوه گرفت. حضرت علامه اميني فرمايد ..... آري او به راهنمايي علي عليه السلام توجه نكرد و قومي كه بعد از او آمدند استناد كردند به اينكه عمر از اسب زكوه گرفت و اعتماد بر بدعت خلاف سنت او كردند و بعد از مرگ او ميان طرفداران او و كساني كه از سنت پيامبر پيروي نمودند در عدم تعلق زكاه به اسب، نزاع و زد و خورد واقع شد .....

شك و شبهه خليفه از شب قدر:

و نيز از عكرمه از قول ابن عباس آمده است كه گفت (عمر اصحاب پيامبر را جمع نموده و از شب قدر پرسيد ..... و هر كس نظري داد و ابن عباس نيز نظر خود را داد و بر عدد هفت تكيه كرد ..... و عمر سخن او را پسند نمود)، ..... حضرت علامه اميني فرمايد از اين داستان معلوم است كه خليفه ناتوان از شناخت بيان ابن عباس شد تا آنكه توضيح داد به او عليرغم آنكه به قول او شتون سرش جمع نشده .....،

ص : 693

روش هاي خليفه براي جلوگيري از مغرور شدن احتمالي افراد:

(مضمون) ابن عساكر از عكرمه بن خالد نقل نموده است كه يكي از پسران جوان عمر بر او وارد شد كه لباس خوبي پوشيده و ..... پس عمر آنقدر او را با تازيانه اش زد تا به گريه درآمد و حفصه به او گفت براي چه اين كار را كردي گفت ديدم به خودش مغرور شده و من دوست داشتم او را تحقير و كوچك كنم در پيش خودش (يعني حال او را بگيرم تا به خود مغرور نشود) ..... و نيز در داستان جارود، رئيس و بزرگ قبيله ربيعه كه ابن جوزي آن را نقل نموده، آمده است كه عمر نشسته و تازيانه نيز در نزد او و مردم همه در اطراف او نشسته بودند كه جارود عامري آمد و مردي او را معرفي كرد و گفت اين مرد بزرگ قبيله ربيعه است ..... و چون او به عمر نزديك شد عمر او را با تازيانه اش زد و وقتي علت را سوال كرد گفت ترسيدم تو با مردم آميزش كني و بگويي اين امير است و در عبارت ديگر ترسيدم در دلت از آن بزرگي چيزي وارد شود (يعني مغرور شوي) و لذا دوست داشتم (حالت را بگيرم تا با اين طريق قالب غرور تو را خرد كنم) و نفس تو را سركوب كنم، و از سيد نقل شده است كه گويد معاويه بر عمر وارد شد و بر دوش او حله سبزي بود ..... پس عمر برخاست و با تازيانه خود شروع كرد به زدن معاويه و معاويه (در زير ضربات) مي گفت كه الله الله اي اميرالمومنين براي چه ..... تا عمر برگشت و بر جاي خود نشست و آنوقت از او سوال كردند براي چه اين جوان (معاويه) را زدي و حال آنكه در فاميل تو مانند او نيست و گفت من نديدم از او مگر خوبي و از او نيز جز خوبي بمن نرسيد ولي ديدم او را در حالي كه با دستش به حله سبزش اشاره كرد و لذا خواستم او را پست و حقير كنم براي آن چيزي كه بواسطه آن تكبر كرده است. حضرت علامه اميني فرمايد چه ممكنست كه بگويم، چه بگويم، چه بگويم (كلب گويد آري چه بايست گفت در توجيه اين اعمال و تعزير بدون دليل شرعي و صرفاً برحسب تصورات، در نزد انديشمندان و دانشمندان و پزشكان و روانكاوان جهان .....).

جهل خليفه به سنت مشهور:

مسلم در صحيح خود آورده است ..... كه ابوموسي سه بار از عمر اجازه حضور گرفت ..... مثل اينكه او را مشغول يافت چون برگشت عمر ..... او را احضار كرد و گفت چرا برگشتي گفت ما مأمور شديم (يعني سنت رسول خداست) كه سه بار اجازه بگيريم و اگر رخصت نشد برگرديم، گفت بايد بر اين قضيه اقامه بينه كني

ص : 694

يا من خود اينكار را مي كنم و آنگاه راهي مجلسي از انصار شد و سوال كرد و آنها گفتند كوچكترين ما گواهي مي دهد، پس ابوسعيد برخاست و شهادت داد و عمر گفت من آگاه نشدم و بر من پوشيده بود كه اين دستور رسول خداست زيرا اغلب در بازارها مشغول كف زدن براي جلب مشتري و كاسبي بودم و لذا از آن غافل شدم و در صحيح ديگر .....، ابي بن كعب گويد اي پسر خطاب، شكنجه گر بر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مباش گفت: سبحان الله چيزي را شنيدم البته دوست دارم تحقيق كنم ..... حضرت علامه اميني فرمايد: كيست كه مرا خبر دهد كه چگونه دست زدن در بازارها، غافل مي نمايد از احكام دين و قانون و حديث مشهور و در حالي كه همه اصحاب از كوچك و بزرگ آن را مي دانند و ..... اگر اين فرد اعلم صحابه به قول صاحب ياوه گوي الوشيعه باشد، دليل اين ارعاب و تهديد چيست ..... و البته شايسته نيست بر خليفه كه شكنجه گر اصحاب باشد. و ...

اجتهاد خليفه بر گريستن بر ميت:

ابن عباس گويد وقتي زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت ..... پس زنها گريستند و عمر شروع كرد به زدن زنها با تازيانه اش و پيامبر دست او را گرفت و فرمود عمر صبر كن و بگذار گريه كنند و بر زنان اين گريه لازم است ولي بايد كه از فرياد زدن شيطاني اجتناب كنند و آنگاه رسول خدا بر كنار قبر نشست و فاطمه سلام الله عليهما در كنارش گريه مي كرد و پيامبر اشهاي چشمان فاطمه را با گوشه لباس مبارك خود پاك مي كرد بواسطه مرحمت و محبتي كه به او داشت، و به همين مضمون بيهقي از ابن عباس در عزاداري زنها بر حضرت رقيه دختر رسول خدا نقل نموده كه عمر نهي مي كرد و پيامبر فرمود اي عمر آرام باش و سپس فرمود از فرياد شيطاني دوري كنيد و هر آنچه از چشم و دل باشد ترحم و مهرباني است و هر چه از زبان و دست باشد از شيطان است ..... پس با گوشه لباس خود اشكهاي فاطمه را پاك فرمود ..... و به همين مضمون از نسايي و ابن ماجه نيز نقل گرديده و ..... حضرت علامه اميني فرمايد و من نمي دانم چه امري موجب مي شود كه عمر شتاب نمايد به تعزيز و زدن زنان گريه كننده در حالي كه صاحب شريعت حضور داشته است و اگر اشكالي در كار بود رسول خدا منع مي فرمود ..... و چگونه دست خود را به سوي اين زنان دراز كرد در حالي كه آنان حرم رسول خدا بوده و من نمي دانم در آن روز فاطمه زهرا نيز در بين اين

ص : 695

زنان كتك خورده بوده است يا خير ..... تاريخ بما آگاهي مي دهد كه بعداً خليفه، عليرغم اين بيانات صريح و نصوص واضحه باز هم او به فكر خود عمل مي كرده و با تازيانه خود منع مي كرد و مضروب مي ساخته است و استناد مي كرده از پيش خود گفتار پيامبر را كه فرموده است (ميت عذاب مي شود به گريه زنده) و اينكه اين دست تهمت زننده، بر رسول خدا دروغي را آفريد كه مخالفت با عقل و عدالت و طبيعت انسان است، سعيد بن مسيب گويد وقتي ابوبكر از دنيا رفت مردم بر او گريستند، عمر گفت كه رسول خدا فرمود كه مرده عذاب مي شود به گريستن زنده پس مردم اعتنا نكرده و گريه مي كردند ..... پس عايشه گفت اي پسر من، آيا مرا هم بيرون مي كني عمر گفت به تو اجازه دادم و شروع كرد به زدن يكي يكي زنها و مي زد آنها را به شلاق تا آنكه ام فروه بيرون آمد و آنها را متفرق كرد، ابن ابي الحديد گويد اولين كسي را كه عمر با شلاق خود او را زد ام فروه دختر ابوقحافه (خواهر ابوبكر) بود آنهم در زماني كه ابوبكر مرده بود. حال سوال اينجاست كه چطور مرده به گريه زنده عذاب مي شود ولي عايشه استثناء است و گريه او باعث عذاب ميت نمي شود ..... و اما حديث او كه گفت مرده عذاب مي شود به گريه زنده، پس اول كسي كه آن را تكذيب كرد عايشه بود ..... كه حاكم در مستدرك آورده و مسلم و بخاري بر صحت حديث اتفاق نمودند ..... كه گفت قسم به خدا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين سخني نفرمود كه مرده عذاب مي شود به گريه كردن كسي، ولي رسول خدا فرمود كه عذاب كافر زياد مي شود نزد خدا، در زمان گريه كردن نزديكان او به بدترين عذاب .....، عبدالله بن ابي مليكه گويد: ام ابان دختر عثمان از دنيا رفت ..... ابن عمر و ابن عباس هم آمدند و من در ميان ايشان بودم، پس عبدالله بن عمر به عمرو بن عثمان گفت آيا زنها را از گريه منع نمي كني زيرا رسول خدا فرمود (مرده از گريه خويشان خود عذاب مي شود) و ابن عباس گفت (اين عمر بود كه بعضي از اين حرفها را مي زد) (يعني اين حرفهاي نارواي عمر بود)، پس ..... ابن عباس گويد من به عايشه گفتم آن حديث عمر را، عايشه گفت خدا رحم كند بر عمر، به خدا كه پيامبر نفرمود كه خدا عذاب مي كند مرده را بگريه، بلكه فرمود كه خدا عذاب كافر را زياد مي كند، به گريه كردن اهل او بر او، و ابن ابي مليكه گويد به خدا قسم ابن عمر شنيد و چيزي نگفت: ..... و نيز از عايشه نقل شده در خصوص اين حديث كه گفت اما او (عمر) دروغ نگفته ولي اشتباه كرده و يا فراموش نموده ..... و در لفظ مسلم است كه خدا رحمت كند ابو عبدالرحمن را چيزي را

ص : 696

شنيده ولي حفظ نكرده ..... در لفظ ابي عمر، ابوعبدالرحمن خيال كرد يا اشتباه كرد يا فراموش نموده ..... (مضمون) و ..... و البته هيچگاه توجيه نمي شود اين قول او با اينكه آيا رسول خدا بر فرزندان عزيز خود ابراهيم و طاهر گريه نمي كرد و ..... وقتي حضرت حمزه رضي الله عنه شهيد شد پس صفيه خواهر او آمد و انصار ميان او و پيكر حمزه مانع شدند ..... پيامبر فرمود او را آزاد بگذاريد پس آمد كنار پيكر (مثله شده) حضرت حمزه قرار گرفت و شروع كرد به گريه كردن و هر وقت او گريه مي كرد، رسول خدا هم گريه مي كرد و هرگاه ناله و هق هق مي كرد پيامبر هم، همراه او ناله مي كرد و فاطمه زهرا سلام الله عليها هم گريه مي كرد و رسول خدا هم به گريه او گريه مي كرد و خطاب به پيكر مطهر حمزه مي فرمود هرگز من به مصيبتي مثل مصيبت تو گرفتار و مبتلا نشدم (كلب گويد توجه كن كه چگونه رسول خدا بر پيكر حمزه فرمود كه من هرگز به مصيبتي مثل مصيبت تو گرفتار نشدم پس چه مي فرمود آن زمان كه به پيكر تكه تكه شده حسين خود مي رسيد كه او را با لب تشنه در مقابل زنان و كودكان سر بريدند و سر مطهر او را بر نيزه نموده و شهر به شهر حركت داده و به عنوان هديه براي يزيد بردند و ..... انا لله و انا اليه راجعون) و چون رسول خدا از احد مراجعت فرمود زنان انصار بر شهيدان خود گريه مي كردند پس اين خبر به گوش پيامبر رسيد، فرمود لكن حمزه كسي را ندارد كه بر او گريه كند، و آنگاه همه انصار به منزل هاي خود رفته و به همسران خود گفتند هيچكس بر شهيدان خود گريه نكند مگر آنكه اول براي حمزه گريه كند و اين رسم تا امروز مرسوم و معمول شده است كه گريه بر هيچ مرده اي از كسان خود نمي كنند مگر آنكه اول بر حضرت حمزه گريه مي كنند و اين همان پيامبر است كه براي جعفر، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه (شهداء موته) گريه مي كند، اين همان پيامبر عزيز است كه قبر مطهر مادر خود آمنه را زيارت مي كند و بر او گريه نموده و اطرافيان هم گريه مي كنند، و اين همان پيامبر گرامي است كه صورت عثمان بن مظعون برادر رضايي خود را در حالي كه مرده است مي بوسد و سيل اشك بر گونه مباركش جاري است، و اين پيامبر گرامي است كه بر پسران و دختران خود گريه مي كند و در جواب عباده بن صامت مي گويد، اين گريه همان رحمت و عاطفه اي است كه خدا در بني آدم قرار داده و جز اين نيست كه خدا به بندگان مهربان و باعاطفه اش رحم مي كند، و اين فاطمه زهراست كه بر رسول خدا گريه مي كند و مي گويد .....، و اين ابوبكر بن ابي قحافه است

ص : 697

كه بر پيامبر گريه مي كند و مرثيه مي گويد و .....، اين حسان بن ثابت است كه بر پيامبر گريه مي كند .....، اين اروي دختر عبدالمطلب است كه بر حضرتش گريه مي كند و مي گويد، .....، اين عاتكه دختر عبدالمطلب است كه نوحه سرايي نموده براي پيامبر و مي گويد .....، اين صيفه دختر عبدالمطلب است كه بر پيامبر گريه مي كند و مي گويد .....، و اين هند دختر اثاثه است كه نوحه مي سرايد و مي گويد با اشك و آه، اين عاتكه دختر زيد است كه براي او مرثيه خوانده و مي گويد .....، اين ام ايمن است كه بر آن حضرت نوحه سرايي مي كند و مي گويد .....، .....، اين عمه جابر بن عبدالله است كه روز احد آمد و بر برادرش گريه كرد و جابر گويد من شروع به گريه كردم و مردم مرا منع كردند، ولي رسول خدا مرا منع نمي كرد .....، پس اين سنت پيامبر بزرگوار است كه ميان صحابه معمول بوده و پيروي و عمل مي شده است و اين سنت معارضه مي كند با حديث خليفه كه گفت (ميت به گريه زنده عذاب مي شود) كه سخن و گفتار او و پسرش عبدالله است، و البته حق (يعني سنت رسول خدا) شايسته تر است براي پيروي .....،

اجتهاد خليفه در قرباني،

از حذيفه ابن اسيد نقل شد كه گويد (..... ديدم ابوبكر و عمر ..... (در روز عيد قربان) قرباني نمي كردند از ترس آنكه مبادا مردم از آنها پيروي كنند .....)، بيهقي، طبراني، سيوطي، حاكم، ابن كثير .....، صحت حديث را تائيد نموده اند .....، از شعبي نقل شد كه ابوبكر و عمر در موسم حج حاضر شده و قرباني نمي كردند .....، حضرت علامه مي فرمايد آيا اين دو مرد از حكمت چيزي آگاه شدند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آن آگاه نشد، هرگز چنين چيزي نيست بلكه آن دو ترك كردند چيزي را كه رسول خدا امر و تحريص و تأكيد نموده و سنت قرار داده بود، كه اين دستور هم توام بود با بيان عدم وجوب آن و تمامي صحابه نيز اين موضوع را درك كردند و بر آن عمل نمودند و تابعين و پيروان آنها هم همين را درك كرده و اين سنت و استصباب تا زمان حاضر ما هم ادامه دارد و اگر آنچه كه اين دو تصور نموده اند را مردم تصور مي كردند و آن را رويه قرار مي دادند، لازم مي شد ترك تمامي مستحبات ..... و عجيب ترين عجايب آنكه خليفه دوم در اين جا نقض نموده سنت ثابت رسول خدا را از ترس اينكه امت احتمال وجوب دهند، (و گمراه شوند) ولي سنت

ص : 698

قرار مي دهد چيزهايي را كه اصلي براي آن در دين نيست. مثل زكات بر اسب، نماز تراويح و .....، و بدعتهاي بسيار ديگر و او در تمامي اين موارد نمي ترسد و غمگين نمي شود و ترسي ندارد كه مردم گمراه شوند .....،

حكم خليفه در موضوع ارث زن از ديه:

سعيد بن مصعب نقل نموده كه عمر بن خطاب گفت (ديه براي عاقله است و زن از ديه شوهرش چيزي ارث نمي برد) تا آنكه ضحاك بن سفيان به او خبر داد كه پيامبر به او بطور مكتوب دستور داد كه زن اشيم صبابي را از ديه شوهرش ارث دهد پس آنوقت عدول نموده از قول خودش و به بقول ضحاك عمل نمود، ..... بنابراين، خليفه از يكي از اين سه موضوع و يا هر سه آن غافل بود اول آنكه قول خداوند در (فديه مسلمه الي اهله)، كه آيا زوجه از اهل هست يا خير را نمي دانست در اين صورت آيا مگر نشنيد قول خدا را كه آن را معني كرد در كلام ديگر خود كه (..... لننجيه و اهله الا امراته .....) و يا در ..... و يا در .....، دوم از موضوع دستور كتبي رسول خدا به ضحاك (كه حاكم از طرف او بود بر اعراب) كه به همسر اشيم ارث بده و سوم اينكه در لغت عرب، بزرگترين چيزي كه استفاده از آن مي شود، موضوع استقراء آن است يعني بر اطلاق كلمه اهل بر زوجه .....، ....

رأي خليفه در تحقق بلوغ:

از ابن ابي مليكه نقل شد كه عمر فتوي داد و نظر و رأي خود را درباره جواني از اهل عراق كه دزدي كرده بود نوشت كه او را وجب كنيد اگر شش وجب بود پس دستش را قطع كنيد و ..... آنها وجب كردند از شش وجب يك بند انگشت كم شد پس او را رها كردند ..... و نيز از سليمان بن يسار نقل شد كه جواني را نزد عمر آوردند كه دزدي كرده بود پس فرمان داد كه او را وجب كنند پس وجب كرده و از شش وجب يك بند انگشت كوتاه بود پس او را رها كردند، ..... آنچه را كه از شريعت در تحقق بلوغ ثابت شده است موضوع احتلام است كه ثابت شده به و .....، اما اندازه گيري با وجب نمودن افراد براي بيان بلوغ اين از بدعتها و فقه مخصوص خليفه است در .....، (كلب گويد معلوم نيست اين اختراع از كجا براي خليفه حاصل شد و البته اين بستگي به بزرگي و كوچكي دست وجب كننده دارد و اگر محكوم خوش شانس باشد، كسي كه او را وجب

ص : 699

مي نمايد، شش وجب دست او به اندازه سه وجب دست فرد بزرگ دست است و اگر كم شانس باشد كارش تمام است).

رأي خليفه در موضوع كم نمودن مجازات حد:

از ابي رافع نقل شده است (.....) كه شراب خواري را نزد عمر آوردند و عمر به او گفت من تو را مي فرستم براي حد زدن نزد كسي كه به تو ملاطفت و رحم در اجراي حد نخواهد كرد و او را نزد مطيع بن اسود عدوي فرستاد و روز بعد در حالي كه او را به سختي حد مي زد عمر سر رسيد و به مطيع گفت كه اين مرد را كشتي، چند ضربه زدي گفت شصت ضربه گفت من تخفيف در قصاص مي كنم از او به بيست ضرب (يعني بيست ضربه باقي براي شدت ضربه تخفيف داده شد) .....، نگاهي به رأي خليفه بكن كه چگونه به ميل خود در حكم خدا رنگ به رنگ مي شود، يكروز سنت رسول خدا را در حد دو برابر مي كند ..... پس در روز ديگر دلش به حال متهم مي سوزد و بيست ضربه كم مي كند، آنهم از نزد كسي كه شدت عمل او را مي دانست و در روايت است كه در روز قيامت دو نفر اجرا كننده حد را مي آورند به يكي مي گويند براي چه در اجراي حد بيشتر از مقرر حد زدي او پاسخ مي دهد كه خدايا براي تو غضب كردم پس خدا مي فرمايد آيا غضب تو از من شديدتر است و نيز ديگري را مي آورند كه از حد مقرر كمتر حد زده است و او مي گويد من بر او ترحم كردم و خدا مي فرمايد آيا رحم تو از من بيشتر است ..... چه بسيار نظير اين احاديث .....،

عجز خليفه و اقرار به علم و توانايي علي و نيز در قول او به علي عليه السلام كه (يا ابوالحسن خدا مرا زنده نگذارد براي مشكلي كه تو براي حل آن حاضر نباشي):

در اين حديث ابن عباس گفت بر عمر واقعه پيش آمد كه در حل آن عاجز شد و مكرر از جاي خود برخاست و نشست و حال او دگرگون و چهره اش از ناراحتي سياه شد، پس اصحاب را جمع كرد .....، و بعد از طرح معضل و مشكل همه اظهار ناتواني كردند و او گفت ولي بخدا قسم من كسي را مي شناسم كه اصل و سرچشمه (هر دانايي) و پناهگاه پناه جويان و برطرف كننده (غمها) است پس اصحاب گفتند گويا مقصود تو علي بن ابي طالب است و عمر گفت آري به خدا قسم، اوست تنها پناه و فريادرس و آيا هيچ مادر، شخص حر و آزاده اي مانند او در علم و توانايي بدنيا آورده است، برخيزيد تا همه به نزد او رويم پس به او گفتند اي

ص : 700

امير مؤمنان (تو خليفه هستي) آيا شما نزد او مي روي بلكه دستور بده تا او را نزد تو حاضر كنند، عمر گفت هيهات (او كجا و ما كجا)، او شاخه اي از بني هاشم و شاخه اي از وجود پيامبر و باقي مانده علم و دانش رسول خداست كه بايد به خدمت او شرفياب شد نه آنكه او بيايد كه در خانه او حكم صادر مي شود، پس همگان به سوي آنحضرت آمدند و او را در خانه اش يافتند در حالي كه در حال مناجات با خدا بود و .....، پس عمر به شريح گفت بگو به اباالحسن آنچه را كه براي ما گفتي و شريح گفت من در مجلس قضاوت نشسته بودم پس اين مرد آمد و گفت كه شخصي دو زن را به او سپرده يكي آزاد با مهر سنگين و دومي كنيز ام ولد و به او گفت تا مخارج آنها را بدهد چون زماني گذشت هر دو با هم زاييدند يكي پسر و ديگري دختر و هر دو مدعي هستند كه پسر از من است و دختر را براي ميراث از خود نفي مي كنند پس حضرت فرمود تو به چه چيز حكم كردي پس شريح گفت اگر علم آن نزد من بود به ميان ايشان قضاوت مي كردم و آنها را نزد شما نمي آوردم، پس علي عليه السلام قطعه كاهي را از زمين برداشته و فرمود بدرستي كه حكم در آنچه گفتيد آسان تر است از برداشتن اين كاه از زمين است و آنوقت كاسه اي را خواست و به يكي از آن دو زن گفت شير خود را در آن بدوش پس دوشيد حضرت آن را وزن كرد و سنجيد و سپس به ديگري فرمود تو هم شير خود را بدوش پس آن را هم كشيد و سنجيد پس مقدار آن را نصف شير اول ملاحظه كردند پس حضرت به آن زن فرمود تو دخترت را بگير و به ديگري فرمود تو هم پسرت را بگير آنگاه به شريح فرمود آيا نمي داني كه شير دختر نصف شير پسر است و اينكه ميراث دختر نصف پسر است و عقل او نصف عقل مرد و شهادت او نصف شهادت او ديه او نصف ديه پسر است پس بنابر نصف است در هر چيزي و عمر تعجب كرد، تعجبي سخت آنگاه گفت اي ابوالحسن خدا مرا باقي نگذارد در مشكلي كه تو براي حل آن نباشي و خدا قرار ندهد در شهري كه تو در آن نباشي ..... كنز العمال .....، صباح الظلام .....).

خليفه و نوزاد عجب:

از سعيد بن جبير نقل شده كه (زني را آوردند نزد عمر بن خطاب در حالي كه فرزندي زائيده بود كه از نصف بالا داراي دو بدن و دو شكم و دو سر و چهار دست و داراي دو عورت بود و در نيمه پايين داراي دو ران و دو ساق و دو پا مانند سايرين و زن از شوهرش مطالبه ميراث آن نوزاد مي كرد و آن مرد پدر اين آفريده عجيب

ص : 701

بود و آنگاه عمر اصحاب را جمع كرد و چيزي در پاسخ او نگفتند و او علي عليه السلام را طلبيد و آن حضرت گفت بدرستي كه اين امري است كه براي خبر و آزمايش است، اين زن را حبس كن و فرزندش را نيز حبس كن و براي آنان كساني را قرار بده تا آنان را خدمت كنند و مخارج آنان را نيز بطور معمول و متعارف بده پس به آن دستور عمل كرد پس آن زن مرد و طفل عجيب بزرگ شد و مطالبه ميراث كرد و علي عليه السلام فرمان داد به اينكه خدمتكار خواجه اي براي او قرار داده شود كه عورتين او را خدمت كند و متصدي شود از او آنچه را كه مادران متصدي مي شوند از چيزهايي كه حلال نيست جز براي خادم، سپس يكي از بدنها خواستار ازدواج شد، عمر فرستاد خدمت علي عليه السلام گفت اي ابوالحسن چه مي بيني در خصوص اين دو بدن اگر يكي از آن چيزي را ميل كرد كه ديگري مخالف با آن بود و ..... پس حضرت فرمود سه روز تامل كنيد ..... پس از سه روز آن بدن مرد، پس عمر اصحاب را جمع كرد و مشاوره نمود ..... و فرستاد نزد علي عليه السلام و ايشان فرمودند ..... من به تحقيق مي دانم كه خدا بدن آن زنده را نيز بعد از آن بدن، بيش از سه روز باقي نمي گذارد زيرا متاذي مي شود به عفونت و بوي بد و مردار .....، پس ديگري هم سه روز زنده بود و بعد مرد پس عمر گفت اي پسر ابي طالب تو هميشه برطرف كننده هر شبه و ظاهركننده هر حكمي هستي، .....).

اجتهاد خليفه در حد كنيز:

از يحيي بن حاطب نقل گرديد كه چون حاطب از دنيا رفت، بردگاني را كه نماز خوانده و روزه گرفته بودند آزاد كرد و ..... براي او كنيزي بود ..... پس رعايت او را نكرد و او را آبستن نمود ..... در راه با علي عليه السلام و عبدالرحمن بن عوف و عثمان برخورد نمود از آنها سوال كرد چكار كنم علي عليه السلام و عبدالرحمن گفتند بر او حد واقع شد، عمر به عثمان گفت تو بگو ..... گفت مي بينم او را كه و شروع كرد به من و من كردن و گفتن عباراتي مثل آنكه نمي داند آن را و چيزي نيست مگر بر كسيكه بداند آن را و .....، پس عمر گفت راست گفتي، راست گفتي، قسم به آن كسي كه جانم در دست اوست حد نيست مگر بر كسي كه بداند موضوع حد را و عمر او را صد ضربه شلاق زد و يكسال تبعيد نمود و .....، بيهقي گويد شيخ رحمه الله گويد حد آن سنگسار بود ولي عمر آن را دفع كرد از او، به دليل شبه جهل و ناداني، و شلاقش زد و تبعيدش نمود

ص : 702

به عنوان تعزير و تأديب و .....، .....، من نمي گويم كه حكم در اين مسئله داير به دو امر است .....، اجراي حد و سنگسار و يا دفع حد و آزاد نمودن زن در .....، ولي اين قول بيهقي كه مي گويد (نظر عمر) در شلاق و تبعيد، تعزيز و تاديب است، اين رأي را اصلاح نمي كنند بلكه مزيد بر اشكال بر آن است زيرا در روايات بسيار از رسول خدا ثابت شده است كه هيچكس را بيش از ده ضربه شلاق نمي زنند مگر در حدي از حدود خدا و ..... كه صورت هاي متخلف آن از حضرت وارد شده است يا بهمين مضمون، پس آيا بر خليفه تمامي اين احاديث مخفي مانده و يا تعمد در بي توجهي و صرف نظر كردن از آن و قرار دادن اين احاديث در پشت گوش خود دارد. (كلب گويد يكي از بديهي ترين اصول حقوقي كه بر مباني عقلي و مطالعاتي استوار شده است موضوع عدم رفع مسئوليت به دليل جهل به قانون است به عبارتي براساس مباني حقوقي و اجتماعي پذيرفته شده در جهان، جهل به قانون رافع مسئوليت نيست و به عبارتي ديگر پذيرفتن آنچه كه خليفه آن را به عنوان مبناء فقهي خود مي داند صرف نظر از مغايرت آن با آنچه گفته شده، موجب از هم پاشيده شده نظم و انضباط در جامعه خواهد بود .....)،

نهي خليفه از آنچه رسول خدا به آن امر فرموده بود:

ابوهريره نقل نمايد كه ما در اطراف رسول خدا نشسته بوديم و ابوبكر و عمر هم با چند نفر ديگر با ما بودند، رسول خدا (مضمون) از ميان ما برخاست ..... و به باغي از انصار وارد شد و من به دنبال ايشان به باغ كه درب آن بسته بود از طريق راه آبي كه به باغ داخل مي شد وارد شدم ..... پس فرمود اينجا چه ميكني گفتم نگران شديم پس فرمود اين دو نعلين مرا با خود ببر و هر كس را كه در پشت اين ديوار ديدي كه يقيناً به قلبش شهادت به لا آله الا الله مي دهد او را بشارت بده به بهشت بده پس من بيرون رفتم و به اول كسي كه برخورد كردم عمر بود به من گفت اين دو نعلين چيست گفتم اين نعلين رسول خداست مرا با اين نعلين فرستاد و فرمود هر كس را كه ملاقات كردي كه شهادت به وحدانيت و يگانگي خدا از روي يقين مي دهد او را به بهشت بشارت بده پس عمر زد به سينه من و من از پشت روي زمين افتادم و گفت برگرد پيش رسول خدا و من گريه كنان برگشتم نزد رسول خدا و پيامبر فرمود چه اتفاق افتاده است گفتم عمر مرا ديد و من او را خبر دادم به آنچه شما فرمودي و عمر چنان به سينه من كوبيد كه از پشت روي زمين افتادم و گفت برگرد

ص : 703

به سوي رسول خدا، و رسول خدا بيرون رفتند و ناگهان عمر آمد و پيامبر به او فرمود اي عمر چه چيز تو را بر آن داشت كه چنين كني، عمر گفت تو به ابوهريره چنين پيغامي دادي فرمود بلي گفت پس اين كار را انجام نده زيرا من مي ترسم كه مردم اتكال نمايند فقط به گفتن لا آله الا الله و عمل را ترك كنند پس آنها را رها كن تا عمل كنند و رسول خدا فرمود پس واگذار ايشان را،) آنچه مسلم است بشارت و ترسانيدن از وظايف پيامبري است از لحاظ كتاب و سنت و اعتبار و خداوند پيامبران را بشير و نذير قرار داده است پس اگر در بشارت دادن مانعي در عمل محسوب مي شد پس بر رسول خدا واجب بود كه هرگز بشارت به آن چيز ندهد و حال آنكه قطعاً در قرآن كريم بشارت داده شده است به اين موضوع كه (مضمون) (بشر المومنين ..... و بشر الذين آمنوا .....) و در سنت نبويه روايات بسيار نقل شده از ترغيب مردم به شهادت به يگانگي خدا و ذكر لا آله الا الله و فرمان داد آن حضرت به عبدالله بن عمر كه در ميان مردم ندا كند كه هر كس شهادت دهد به اينكه لا آله الا الله داخل بهشت شود. و چه مانعي در دنيا وجود دارد و لازمه توحيد صحيح عملي به هر آن چيزي است كه خداي يكتا، آن را تشريع نموده است و اينكه نداي رسالت را در هر وقت كه شنيدند استخفاف كننده را عذاب سخت و وعده كريمه براي كسي كه عمل صالح نمايد كه بهشت مشتاق يكتاپرستان است و احمد از ابن مطرف روايت نمود كه گويد حديث نمود مرا شخص موثقي كه مرد سياهي از پيامبر (ص) از تسبيح و تهليل سوال مي كرد پس عمر بن خطاب گفت بس كن، پيامبر را به زحمت انداختي و پيامبر فرمود اي عمر آرام باش و نازل شد بر رسول خدا سوره هل اتي و ..... تا آنجا كه يادي از بهشت شده بود كه ناگهان مرد سياه فريادي كشيد و روحش از تن او بيرون آمد و آنگاه پيامبر فرمود از اين مرد شوق بهشت مرد، و لذا واجب است كه امت سير الي الله كنند بين خوف و رجا و ..... و اينكه خليفه به گمان خود تصور نموده كه روش او از روش خدا و رسول او بهتر است، و ابوهريره را چنان زد كه از مقعدش به زمين افتاد و نهي نمود رسول خدا را از روش و عادت كريمانه او بر آنچه كه فرمود و امر به آن نموده بود و حال آنكه آن حضرت هرگز از سوي هوي و هوس سخن نمي گويد و گفتار او نيست مگر وحي از جانب خدا (و ما ينطق عن الهوي .....) پس ما نمي توانيم بپذيريم كه پيامبر پذيرفته باشد سخن نادرست او را بعد از آنكه خبر داد به آنچه كه از طريق وحي الهي به او امر شده بود و سخن ابوهريره دوسي كه مي گويد (فرمود

ص : 704

واگذار ايشان را) و من نمي دانم آيا دوسي دروغ گفته و يا اينكه اين مقدار علم خليفه و نمونه رفتار اوست، (كلب گويد و صرف نظر از آنچه كه مولاي ما حضرت علامه فرموده است در عرف روابط اجتماعي و رفتارهاي افراد جامعه و .....، قطعاً اينگونه روشهاي خشونت بار مي تواند براي عوام و گروه هاي نادان افراطي و خشك مغز هر امت الگو قرار گيرد و موجبات رفتارهاي كاملاً خشن اجتماعي را فراهم آورد، كه البته اينگونه امور مورد تائيد متفكرين جوامع بشري نخواهد بود. خصوصاً اينكه توهين و اهانت و ضرب و جرح سفير و نماينده هر شخص در واقع به منزله توهين و اهانت و ضرب و جرح به مرجع سفارت محسوب مي گردد و بديهي است كه اينگونه روشها نه تنها مطلوب نيست بلكه مورد انكار و انزجار افكار عمومي جهان نيز محسوب گرديده و مي گردد و لذا هيچگاه نبايستي اينگونه رفتارها تحت هر عنوان كه نمونه هاي بسيار از آن را از خليفه سراغ داريم به عنوان الگوهاي رفتاري مورد توجه قرار گيرد و بديهي است چنانچه او نظري در اين رابطه داشت مي بايست بدواً به اتفاق ابوهريره و در كمال احترام به خدمت رسول خدا شرفياب مي شد و عرض مي كرد يا رسول خدا اگر اين سخن از روي هوي و هوس و از جانب خود شماست من نظري غير از نظر شما دارم و اگر ممكن است به اين نظر من توجه كنيد و اگر از جانب خداست از طرف من به خدا بفرماييد نظر عمر بن خطاب اين چنين است ..... و لذا در نهايت بهيچ وجه صحيح نيست كه كسي فرستاده رسول خدا را با ضرب و شتم و توهين و اهانت ارشاد نمايد .....، و توجه به قسمت آخر حديث مويد آن است كه عمر بطور كاملاً بي ادبانه و گستاخانه پيامبر را امر به معروف و نهي از منكر مي نمايد به اين عبارت (..... پس آنها را رها كن تا عمل كنند .....،) و العياذ بالله رسول خدا هم از عمر اطاعت كرد و به ابوهريره فرمود دستور مرا رها كن. البته ممكن است به نظر برسد كه شخصي حديث ساز، در پي فضيلت تراشي براي عمر بوده ولي نتوانسته است سر و ته حديث جعلي خود را جمع نمايد ولي نمونه هاي ديگر اعمال عمر چه در زمان رسول خدا و در حضور آن حضرت و چه بعد از رحلت آن حضرت در تغيير سنت ثابت و ايجاد بدعت مغاير با سنت البته هر فرد محقق را به شك وادار مي نمايد ولي شما با كمال تعجب ملاحظه مي نمايي كه اينگونه روايات عليرغم ايراداتي كه دارد مبناي فقهي اجراي احكام پيروان آنان مي شود)

ص : 705

اجتهاد خليفه در زيور كعبه:

و نيز در خصوص اجتهاد خليفه در زيور كعبه نقل گرديده است كه (نزد او از كثرت زر و زيور كه در كعبه مجتمع شده بود سخن به ميان آمد پس گروهي گفتند كه اين زر و زيور را براي ارتش اسلام خرج كن و كعبه نيازي به آنها ندارد، پس عمر قصد اجراي اين تصميم را نموده و در اين رابطه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام سوال كرد پس آن حضرت فرمود بدرستي كه در اين قرآن كه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل گرديده است، اموال به چهار بخش تقسيم شده است اول اموال مسلمين كه احكام ارث به آن تعلق مي گيرد و دوم فئي كه آن را بر مستحقين تقسيم فرموده است و سوم خمس كه در محل خود هزينه مي شود و چهارم صدقات كه در محل خود هزينه مي شود پس خداوند در زمان حيات رسول خدا آن زر و زيور كعبه را كه موجود بود، بر حال خود باقي گذارد و آن را از روي فراموشي و نسيان رها نكرده و نه اينكه ترس از آن بوده كه در مكان ديگر قرار داده شود، پس صحيح اينست كه تو نيز آنها را در جايي كه خدا و رسول او آن را قرار داده اند قرار دهي پس عمر گفت اگر تو نبودي يا علي به حتم و يقين ما رسوا مي شديم و آنگاه آن زر و زيور را بجاي خود و به حال خود رها نمود، در عبارت ديگر شقيق از شيبه بن عثمان گويد كه گفت عمر بن خطاب نشسته بود در محلي كه تو در آن نشسته اي و گفت من بيرون نمي روم تا آنكه اموال كعبه را ميان فقرا مسلمين تقسيم كنم و گويد من گفتم تو اينكار را نخواهي كرد گفت البته كه انجام مي دهم گويد گفتم تو اين كار را نخواهي كرد گفت چرا گفتم براي اينكه رسول خدا و ابوبكر اين اموال را ديدند و آنها از تو نيازمندتر بودند به اين اموال، ولي آن را از جاي خود خارج نكردند پس برخاست و بيرون رفت و در لفظ ديگر شقيق گويد (به همين مضمون) .....، و عمر گفت (راست مي گويي) آن دو مرداني بودند كه من بايد به آنها اقتدا و تاسي كنم و هم نيز از حسن نقل شده است با همين مضمون .....، ما مناقشه در حساب نمي كنيم .....، جز اينكه اين روايات به ما خبر مي دهد كه همه اين مردان در اين مسئله از خليفه داناتر و فقيه تر بوده اند پس كجاست ادعاي دروغين صاحب ياوه گو كتاب الوشيعه كه مي گويد عمر بن خطاب افقه و اعلم صحابه بطور علي الطلاق در عصر خود بوده است و ....

ص : 706

اجتهاد خليفه در حكم سه طلاق:

از ابن عباس روايت شده است كه طلاق در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و ابوبكر و زمان خلافت عمر تا دو يا سه سال، طلاق ثلاثه يك طلاق محسوب مي گرديد (كلب گويد براساس نص صريح قرآن يعني وقتي مي گفتند انت طالق ثلاثه يعني به همسر خود مي گفتند تو سه طلاقه هستي يك طلاق محسوب مي گرديد)، و عمر گفت بدرستيكه مردم گاهي شتاب و عجله مي كنند (يعني فشار مي آورند، و اصرار مي كنند) در كاري كه براي آنها مهلت است و ما آن را بر آنها امضا مي كنيم پس آن را بر آنها امضاء كرد ..... با اين مضمون از طاوس و از ابوالصهبا و از طحاوي كه عيني اسناد آن را صحيح اعلام نموده و ..... و از حسن نقل شده كه عمر بن خطاب به ابوموسي اشعري نوشت و ..... در آن اعلام كرد ..... كسي كه طلاق ثلاثه دهد پس آن زن سه طلاقه است (كنز العمال ابي نعيم) و .....، بدرستي كه اين از عجايب و شگفتي ها است كه استعجال مردم مجوز مي باشد كه انسان كتاب خدا را پشت سر بيندازد .....، در حالي كه آنچه گفت مخالف با نص صريح قرآن است، الطلاق مرتان ..... تا آنجا كه مي فرمايد فان طلقها فلا تحل له ..... كه خداوند واجب نمود تحقق در مرتبه و حرمت بعد از طلاق سوم را و اين را جمع نمي كند جمع كردن طلاق به اظهار كلمه سه مرتبه و نه به تكرار صيغه طلاق و .....، همانطور كه كفايت نمي كند (بطور مثال) در تكبيرات نماز عيد فطر و قربان به اظهار يك تكبير و بعد گفتن خمسا و يا سبعا و يا مثل نماز تسبيح (نماز جعفر طيار) كه تسبيحات آن را به جاي ده يا پانزده مرتبه به يك بار اظهار نموده و سپس بگويد عشرا يا خمس عشر و .....، پس حضرت علامه در ادامه به رفع باقي شبهات سخيف طرفداران متعصب خليفه پرداخته و در انتها .....، مي فرمايد اين چيزي است كه قرآن كريم گوياي آن است و هيچ رأي و اجتهادي وجود ندارد كه برابري كند با كتاب خدا، مگر آنكه بخواهند با كتاب خدا بازي كنند، چنانكه نسايي در سخن خود از محمود بن لبيد نقل كرده است (رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر داد از مردي كه طلاق داد زنش را سه طلاق تمام پس برخاسته و با غضب فرمود آيا با كتاب خدا بازي مي شود و حال آنكه من در ميان شما هستم، تا آنكه مردي برخاست و گفت يا رسول خدا اجازه فرماييد تا آن شخص را بقتل برسانم .....) و نيز ابن اسحاق روايت نموده است در لفظي از عكرمه از ابن عباس كه گفت: (ركانه زنش را در يك مجلس سه طلاق گفت و بر اين موضوع سخت

ص : 707

غمگين شد، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود چطور او را طلاق دادي گفت در يك مجلس او را سه طلاقه كردم، فرمود جز اين نيست كه آن يك طلاق محسوب مي شود پس به همسرت رجوع نما و .....) در انتها حضرت علامه ضمن رد شبهات جاهلانه سخيف عيني و .....، مي فرمايد و چه اندازه نيكوست سخن شيخ صالح بن محمد عمري كه در كتاب ايقاظ خود مي گويد (به درستي كه معروف نزد صحابه و تابعين و كساني كه پيروي نيكو از آنان كرده اند تا روز قيامت و نزد ساير علما مسلمين در اينكه حكم حاكم مجتهد، هرگاه مخالف نص صريح كتاب خداي تعالي يا سنت پيامبر صلي الله عليه و آله شد واجب است نقض و يا باطل كردن آن) و (كلب گويد عقل ما نيز نمي پذيرد كه احكام كتاب خدا و سنت رسول پيام آورنده خالق هستي كه حدود خداوند محسوب مي شوند اينگونه با هوي و هوس مورد تعدي قرار گيرند و اين كار به منزله بازي با احكام خداست و خداوند براي كساني كه حدود او را مي شكنند وعده آتش دوزخ ابدي خود را داده است و آيا خليفه فكر نمي كرد وقتي حكم طلاقي را صادر كند كه شرعاً واقع نشده و آن زن در حالي كه همسر شرعي كسي ديگر است با ديگري ازدواج كند پس عمل او زنا محسوب شده و فرزندان او زنازاده و حرام زاده مي شوند انا لله و انا اليه راجعون و در اين مصائب چه كسي پاسخ مي دهد پس عقل هشدار مي دهد كه تو نظر مخالف حكم خدا و رسول او را رها كن و مخالفت خود را با خدا و رسول به بهانه فتوي و نظر ديگران اعلام نكن كه اطاعت از خدا و رسول و امام تعين شده او تو را به بهشت جاويد و معصيت خدا و رسول و اطاعت از امامي كه تو را به سوي آتش فرا مي خواند در نهايت تو را وارد دوزخ جاويد مي نمايد). .....،

اجتهاد خليفه در نماز بعد از عصر:

از تميم داري نقل شده است كه گويد او بعد از نهي عمر بن خطاب، دو ركعت نماز مستحبي بعد از نماز عصر بجا آورد. پس عمر به نزد او آمد و او را در حين انجام نماز با شلاق خود مضروب نمود و تميم به او اشاره كرد كه بنشيند و پس از آنكه از نماز فارغ شد، به عمر گفت چرا مرا با شلاق زدي گفت براي اينكه تو اين دو ركعت نماز را بجا آوردي و من از آن نهي كرده بودم، پس تميم داري گفت به درستي كه من آن دو ركعت را، با كسي بجا آوردم كه از تو بهتر بود و آن رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و .....، و به همين مضمون اين روايت از وبره و عروه بن زبير نقل گرديده و نيز از سائب بن تريد و زيد بن خالد جهني به همين

ص : 708

مضمون آمده است و از طاوس نقل گرديده كه ابوايوب انصاري قبل از خلافت عمر دو ركعت نماز بعد از عصر را (طبق سنت پيامبر) مي خواند و چون عمر خليفه شد آن را ترك كرد و چون عمر كشته شد باز آن را شروع كرد و به او گفتند چرا دوباره شروع كردي گفت به دليل آنكه عمر مردم را با شلاق خود براي خواندن آن دو ركعت نماز مي زد .....، ..... و عجيب است از فقاهت خليفه وقتي كه با شلاق خود جلوگيري مي كرد از نمازي كه ثابت شده از طريق سنت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنرا (دائماً) مي خواند و سنت آن حضرت را بزرگان صحابه و تابعين در طول زندگاني آن حضرت و بعد از آن ادامه مي دادند و بر اين عهدو پيمان بودند تا آنكه صاحب شلاق آن را شكست و ..... و نهي كرد گويا بصيرت او از رسول خدا بيشتر بوده است و ..... حال آنكه رأي رسول خدا از جانب خدا و مطابق با حق است و رأي او براساس منطق زور و حدس و گمان است و گمان بي نياز نمي نمايد از حق چيزي را ..... (كلب گويد آيا اين شلاق از مصاديق جهر بر صوت رسول خدا و يا عدم اطاعت از او و يا از مصاديق يعص الله و رسوله و يا از مصاديق يوذون النبي، يا از مصاديق تعدي از حدود خدا و يا از مصاديق يصدون عن سبيل الله نيست و ....)

رأي خليفه درباره عجم:

مالك امام و رهبر گروه مالكيه روايت نموده است .....، از سعيد بن مسيب كه مي گفت عمر بن خطاب خودداري مي نمود از اينكه يكي از عجمها را ميراث بدهد مگر آنكه در عرب به دنيا آمده باشند و اگر زن آبستني از زمين دشمن مي آمد و در سرزمين عرب مي زاييد عمر فرزند او را ارث مي داد. و اگر مادرش مي مرد به مادرش ارث مي داد .....، آري اين حكمي است كه آن را تعصب محض عربي محدود كرده است و حال آنكه حكم توارث ميان مسلمانان عام است، عرب باشند يا عجم و در هر كجاي عالم باشند ..... و بر اين حقيقت آيات صريح قرآن و سنت ثابت خاندان رسالت حكم نموده است ..... و اين عصبيت و تعصب جاهلانه و امثال آن است كه ريسمانهاي اجتماع را از هم گسسته و جمعيت مسلمين را متفرق و پراكنده مي نمايد ..... .....، آري و جز اين نيست كه مسلمين مانند دندانه هاي شانه با هم برابرند و برتري ندارند مگر به تقوي و خداوند مي فرمايد (انما المومنون اخوه) و .....، اين خطبه رسول خدا در مكه است كه مي فرمايد ((ايها الناس .....) يعني جز اين نيست كه مؤمنان با هم برابرند و حلال نيست براي كسي تصرف مال برادرش مگر با

ص : 709

رضايت قلبي و بدانيد .....، و بعد از من برگشت به كفر ننماييد و مرتد نشويد كه مي زند برخي از شما گردن برخي ديگر را ..... اي مردم بدانيد كه پروردگار شما يكي است و پدرش يكي است و همه از آدم هستيد و آدم از خاك و گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست و نيست براي عرب فضيلت و برتري بر عجم مگر به پرهيزكاري)، و اين روايت با همين مضمون از احمد و طبراني و ..... ابن قيم و بيهقي و ..... آمده) و .....، از مسلمات عقلي و نقلي علماء اسلام است، و مانند اقوال مختلف آن حضرت در خصوص سلمان كه فرمود سلمان منا اهل البيت و ..... يا اگر علم در ثريا بود هر آينه مردمي از سرزمين پارس (ايراني ها) به آن دست مي يافتند و .....، پس بر مسلمانان است كه اين آراء عجيب و غريب و تفرقه افكن را سرمشق خود و روش تفكر خود قرار ندهند و صرف نظر نكنند از گفتار رسول امين كه فرمود (از ما نيست كسي كه دعوت به عصبيت كند و از ما نيست كسي كه براي عصبيت و قوميت مقابله و جنگ نمايد و از ما نيست كسي كه بر عصبيت و تعصب قومي بميرد،)، و نيز قول آن حضرت صلي الله عليه و آله: (كسي كه جنگ كند زير اين پرچم گمراهي و ضلالت كه براي عصبيت غضب نمايد يا بسوي عصبيت بخواند و يا ياري عصبيت كند و كشته شود پس به دين و روش جاهليت كشته شده است)، (كلب گويد آنچه شرع مقدس فرمايد منطبق بر اصول عقل و انديشه است و مسلم است كه خداوند در قرآن، مردم را به پذيرش ايمان و سعادت ابدي راهنمايي نموده و ايمان را وسيله سعادت آنان معرفي نموده است و اعراب را به اشد كفر و نفاق در كتاب خود ياد نموده مگر اهل ايمان از آنان را و آيا فراموش شده است كه چگونه عزيزان درگاه الهي از صدر اسلام تا اين زمان همگي بدست همين كفار از اعراب مانند ابوسفيان، معاويه و يزيد و بني اميه و بني عباس و ..... به شهادت رسيده اند مانند حمزه سيدالشهدا و ساير شهداء اسلام و آيا حسين بن علي و عزيزان خاندان رسالت را روميان و ايرانيان شهيد كردند و آيا قتل عام مؤمنان و مقدسين صدر اسلام را گروهي غير از همين اعراب خونخوار و متعصب انجام دادند ..... پس هر كس اهل ايمان باشد از عرب يا غير عرب مقرب درگاه الهي است و هركس كافر و مشرك و دشمن خدا و رسول و محمد و آل محمد باشد او دشمن اسلام و مسلمين و البته جايگاه او در آتش الهي است از عرب و غير عرب و اگر هر خليفه به خود اجازه دهد كه سنت هاي پيامبر و قوانين

ص : 710

قرآن را اينگونه درهم بشكند پس از ده يا پانزده خليفه مسلمانان بايد با اسلام پيامبر خداحافظي و مردم بر ديني غير از آنچه خداوند نازل فرموده رفتار كنند، و السلام)،

تجسس خليفه به تهمت:

سعيد بن منصور و ابن منذر از حسن نقل نموده اند كه گفت مردي نزد عمر بن خطاب آمد و درباره شخصي از راه تهمت و سخن چيني گفت كه فلاني درست نمي شود، و عمر سرزده بر او داخل شد و گفت بوي شراب مي آيد اي فلاني پس تو مشغول شراب خواري بودي، و آن مرد گفت اي پسر خطاب آيا خدا تو را نهي نكرد كه تجسس و تفتيش نكني، و آنگاه عمر به اشتباه خود پي برد و او را واگذارده و راهي شد، ..... پس مي بيني كه چگونه خليفه ترتيب اثر داده بر ايراد تهمت به فردي مسلمان، بدون شاهد و بدون آنكه خبر چين و تهمت زننده را از آنچه مرتكب شده (يعني اين عمل خلاف شرع را به برادر ديني خود نسبت داده)، نهي نمايد و ..... حال آنكه به نص صريح قرآن از تجسس نهي شده است .....،

جايگاه دفن پس از مرگ خليفه:

عمرو بن ميمون نقل نموده است كه ..... عمر بن خطاب پسرش عبدالله را به نزد عايشه فرستاد و گفت ..... به او بگو كه عمر اجازه مي خواهد كه با پيامبر صاحب و رفيق خود دفن شود ..... پس عبدالله نزد عايشه رفته و او گفت ..... شكر خدا را كه در نزد من چيزي مهمتر از اين قبر نبود پس اجازه داد .....، اي كاش خليفه به ما اعلام مي كرد كه علت اجازه گرفتن از عايشه چه بوده است، آيا او را مالك مي دانست اگر او را مالك مي دانست پس عدول كرد از قول ابي بكر در اينكه پيامبران ارث نمي گذارند و آنچه باقي مي گذارند صدقه است و اگر او حقي مالكانه نداشته و فقط اجازه سكونت داشته پس حق او هم در اين رابطه مانند ساير همسران رسول خدا است و اگر عايشه حق مالكانه داشته پس به ظلم و ستم و به اين حديث مجعول، فدك را از صديقه طاهره منع نمودند پس او نيز يكي از مالكان و اجازه ساير مالكان (همسران و فرزندان رسول خدا) شرط بوده است و ..... و بدبختي عجيب آن است كه حافظين اهل سنت اين اجازه خواهي را از مناقب خليفه مي دانند در حالي كه از قانون عام اسلام در تصرف در اموال مسلمانان غافل هستند و نيز نمي دانم به چه حقي وصيت امام حسن، يعني دخترزاده پاك پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت با منع عايشه ناديده

ص : 711

گرفته شد تا جايي كه بني اميه مسلح شدند و ..... نزديك بود كه فتنه و خونريزي وحشتناك ايجاد شود، پس همه اين مصائب براي چه بود من نمي دانم، (كلب گويد كنار قبر رسول خدا، محل دفن گوشه اي از قلب آن حضرت و جاي دفن فرزند او امام حسن نبود كه از اهل كساء است ولي جاي اين دو خليفه بود و اجازه دفن هم نزد عايشه بود ولي نزد حضرت ام سلمه و ساير همسران رسول خدا و آل محمد نبود در حاليكه اين اصل قضايي و فقهي است كه اجازه مالكيت نمي آورد پس نتيجه آن است كه بقيه مالكان مجبور به سكوت بودند و فقط او بود كه اگر رضايت نمي داد يا بر شتر سوار مي شد يا بر استر و اگر خدا به او فرصت مي داد سوار فيل مي شد و موجبات كشتار و قتل عام مسلمانان را فراهم مي نمود انا لله و انا اليه راجعون).

خطبه خليفه در جابيه:

علي بن رياح نقل نموده است كه عمر بن خطاب براي مردم خطبه خواند و گفت كسي كه مي خواهد از قرآن سوال كند پس رجوع نمايد به ابي بن كعب و اگر كسي مي خواهد از واجبات بپرسد نزد زيد بن ثابت رود و كسي كه مي خواهد از مال بپرسد نزد من آيد چون من خزانه دار و نگهدار آن هستم و ..... مدارك اين روايت در نقل ابوعبيد، بيهقي، حاكم، ابن جودي و .....، و بسياري ديگر كه آنرا نقل نموده اند و مشتمل بر اعتراف و اقرار خليفه است به اينكه علوم سه گانه قرآن، حلال و مردم و احكام فرايض به آن اشخاص منتهي مي شود و براي خليفه بهره اي نيست جز آنكس خزانه دار بيت المال است .....، پس چگونه است كه خليفه رسول خدا كه جانشين اوست بر امت او، در شريعت و دين و كتاب، فاقد اين علوم و جاهل به آن باشد و مرجع اين علوم گروهي ديگر از مردم باشند ..... و حال آن كه در امت امانت دار كم نيست و اين وجه چه اختصاصي به او دارد، بلي حقيقت آن است كه او با نصي از خليفه اول به غير روشي كه براي او در پيش گرفته شده بود به خلافت رسيد و .....، و چه اندازه فاصله و فرق است بين گوينده اين خطبه و كسي كه همواره خودش را در معرض مشكلات و غوامض علوم قرار مي داده و فوراً آنها را پاسخ مي داده .....، با صداي بلند بر بالاي منبرها فرياد بر مي آورد سلوني ..... از من سوال كنيد .....، و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهي ديد تا سوال كنيد، و حاكم و ذهبي .....، اين حديث را در آثار خود آورده اند و نيز قول آن حضرت عليه السلام كه فرمود سوال نمي كنيد از من از آيه از آيات كتاب خدا و يا سنتي از سنتهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، مگر آنكه آن

ص : 712

را به شما خبر مي دهم .....، كه اين حديث را ابن كثير در تفسير خود به دو طريق آورده و گفته است اين حديث ثابت شده و بدون هيچ اشكالي است، و نيز قول آن حضرت كه فرمود: از من سوال كنيد كه به خدا قسم خبر مي دهم از آنچه واقع خواهد شد تا روز قيامت و سوال كنيد از من از كتاب خدا كه به خدا سوگند نيست هيچ آيه از كتاب خدا مگر آنكه مي دانم در شب نازل شد يا در روز و در زمين هموار آمده و يا در كوه بر رسول خدا نازل شده است كه مدارك اين حديث را ابوعمر از جامع و طبري در رياض و سيوطي در تاريخ .....، بيان نموده اند و .....، و نيز حضرت فرمود كه سوال كنيد از من از فتنه ها و جنگها، كه هيچ فتنه و آشوبي نيست مگر آنكه مي دانم چه كسي آن را برپا مي نمايد و چه شخصي در آن كشته مي شود كه امام احمد حنبل آن را نقل نموده و شهادت داده كه از آن حضرت بسياري از اين مطالب روايت شده است و نيز گفتار آن حضرت در بالاي منبر كوفه در حالي كه زره پيامبر بر قامت آن حضرت و شمشير آن جناب بر كمر او و عمامه رسول خدا را بر خود بسته بود و نشسته و شكم و سينه مبارك را باز نموده و فرمود بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد و (كلب گويد يا اميرالمؤمنين اگرچه زمانه بين ما و حضرت تو فاصله قرار داد ولي ما از وراء تاريخ با قلب سليم بر مظلوميت تو و حقانيت تو و محبت تو گواهي مي دهيم و از خداوند مسئلت داريم تا ما را از محبان و دوستداران شما قرار داده و شفاعت شما را در دنيا و آخرت شامل حال ما فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) جز اين نيست كه در ميان قلب و سينه من علوم فراواني است، اين است علم و دانش و اينست لعاب آب دهان رسول خدا صلي الله عليه و آله و اينست آنچه كه پيامبر خدا مرا خورانيد و نوشانيد نوشانيدني، پس سوگند به خداوند كه اگر براي من مسندي قرار داده شود و بر آن بنشينم هر آينه فتوي مي دهم بر اهل تورت به تورات آنها و بر اهل انجيل به انجيل آنها و تا آنكه خدا تورات و انجيل را به سخن آورد و بگويند راست گفت علي كه به تحقيق فتوي داد به شما به آن حقيقتي كه در ما است و حال آنكه كتاب خدا را تلاوت مي كنيد و در آن انديشه نمي نماييد .....، به همين مضامين در قالب شعر منسوب به آن حضرت نقل گرديده (اذا المشكلات تصدين لي، ..... الي آخر)، كه ابوعمر در العلم و حافظ عاصمي در زين الفتي، و قالي در امالي و حصري قيرواني در زهر الآداب و سيوطي در جمع و زبيدي در تاج و امالي و ميداني دو بيت آخر را در مجمع و .....، بيان نموده اند و من نديدم در تاريخ، قبل از مولايمان

ص : 713

اميرالمؤمنين عليه السلام كسي را كه خود را در معرض سوالات مشكل و سخت قرار دهد .....، مگر برادر و قرين او پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله كه بسيار مي فرمود سلوني كما شئتم، هر آنچه مي خواهيد از من سوال كنيد .....، پس همانطور كه او وارث علم آن حضرت صلي الله عليه و آله گرديد وارث اين مكرمت و بزرگواري و غير آن هم گرديد و آن دو در تمام مكارم همزاد و قرين يكديگرند (مگر نبوت و رسالت) و هيچكس پس از اميرالمؤمنين اين سخن را بر زبان نياورده مگر آنكه خدا او را رسوا كرده است تا جايي كه به دست خود پرده از كمال ناداني خود برداشته است مانند رسوايي كه براي ابراهيم بن هشام ..... مقاتل بن سليمان و ..... و قتاده ..... واقع گرديد و آنچه را كه خطيب و مالك و بيهقي و قرطبي و ..... از عبدالله بن عمر نقل نموده اند كه گفت (عمر سوره بقره را در طي مدت دوازده سال آموخت و چون آن را تمام كرد به شكرانه اين سعادت، كره شتري قرباني كرد) و ..... و اين مطالب من حيث المجموع اظهار و فاش مي نمايد كه او يا عدم توجه داشته است ..... و يا استعداد او در يادگيري كم بوده است و ..... كه احتمال دوم قوي تر است و با توجه به آنچه رسول خدا به او گفت كه من گمان مي كنم كه تو بميري پيش از آنكه اين را بياموزي، ..... يا قول آن حضرت به حفصه كه نمي بينم كه پدرت آن را بياموزد و گفت آن جناب كه نمي بينم كه آن را اقامه نمايد و ..... آنچه را كه از اقرار در كتابهاي ساير فرق است كه آورده اند كه عمر اعلم و افقه از عثمان بود ولي حفظ قرآن براي او مشكل بود ..... و لذا اگر عمر بر همين منوال براي حفظ كل قرآن پيش مي رفت محتاج زندگاني طولاني معادل يكصد و سي سال براي يادگيري بود و حال آنكه خليفه بايستي آموزگار مردم باشد نه شاگرد مردم و به همين دليل بود كه غالباً راه به جايي نمي برد ..... و البته اين مقام خليفه است قبل از بروز نسيان و فراموشي و محمد بن سيرين روايت نموده كه عمر در آخر دوران خلافت مبتلا به نسيان و فراموشي شده بود به حدي كه عدد ركعات نماز خود را فراموش مي كرد پس مردي را پيش روي خود قرار داده بود كه او را تلقين نمايد به اشاره به قيام و ركوع و .....، و تعجب و شگفتي آنكه او با همه اين مراتب از قضاوت و داوري خودداري نكرده و از فتوي دادن امتناع نمي نموده است هر چند كه خطا و اشتباه او در بسياري از آنها ظاهر مي شد و .....،  

ص : 714

آغاز خلاصه جلد 12 فارسي يا جزء دوم از جلد ششم كتاب شريف الغدير

به حول و فضل الهي و عنايات امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف

خدايا پدرم را كه معلم اول من بود بيامرز، او مرا حلال و حرام و نماز و عبادت خالص آموزش داد و خدمت به مردم و ضعفا، خدايا مادرم را بيامرز كه محبت خاندان محمد و آل محمد را به جان من ريخت و خود را به آل الله چسبانيده بود و جدا نشده تا از جهان رفت و مرا نيز به محبت آنان آموزش داد، خدايا به حق محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم اشكهاي او، زيارت ها و عبادتهاي او را به فضل و كرم خود بپذير، مرا و خاندان مرا بيامرز، امام زمان ما را حفظ و امر فرج او را هرچه سريعتر اصلاح فرما كه گشايش همه جهانيان است، و خاندان مرا و همه مؤمنين و مؤمنات را رحمت فرما و از خطرات محفوظ دار و خير دنيا و آخرت روزي فرما يا ارحم الراحمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين. آمين، آمين، آمين يا رب العالمين). كلب آستان حضرت علامه اميني

عبدالله عصام رودسري

آثار كمياب: رأي خليفه در دو متعه:

از ابي رجا نقل شده كه گويد: عمران بن حصين گفت كه (آيه متعه نازل شد در كتاب خدا و آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله ما را به آن امر فرمود و نازل نشد آيه اي كه آن را نسخ كند و نهي ننمود رسول خدا از اجراي آن، تا آنكه از دنيا رفت و پس از آن حضرت، مردي براي خودش گفت برخلاف آن، آنچه كه مي خواست (كه منظور او عمر است) و صورت ديگر براي مسلم كه (متمتع و كامياب مي شديم ما و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و درباره نهي آن آيه اي در قرآن نازل نشد و مردي (كه منظور عمر است) براي خودش آنچه مي خواست گفت (يعني به دلخواه خود نهي كرد) و .....، و در لفظ ديگر (آگاه باش رسول خدا صلي الله عليه و آله جمع كرد بين حج و عمره و هيچ نهي نازل نشد درباره آن در كتاب خدا و (رسول خدا) نيز ما را از آن نهي نكرد و مردي آنچه مي خواست (به رأي دلخواه خود) براي خودش گفت و به لفظ بخاري: (ما متمتع مي شديم در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و قرآن نازل شد و مردي براي خودش آنچه

ص : 715

مي خواست گفت) كه در بعضي از نسخ بخاري، قسطاني و ابن كثير، ..... تصريح گرديد كه منظور از اين شخص عمر بود كه مردم را از حج تمتع منع مي كرد ..... به لفظ دو شيخ .....، به لفظ نسايي ..... و از ابي موسي نقل شده است كه او فتوي به متعه مي داد پس مردي به او گفت مواظب بعضي از فتواهاي خود باش زيرا تو خبر نداري اميرالمؤمنين (منظور عمر) بعد از تو در مناسك و آيين حج چه تغييراتي بوجود آورد تا آنكه من او را ديدم و از او سوال كردم پس عمر گفت من مي دانم كه پيامبر و اصحابش متعه كردند در حج (يعني با زنان خود آميزش نمودند)، ولي من دوست نداشتم كه مردم با زنان خود در سايه درخت بيد (اراك) آميزش كنند و آنوقت براي حج حركت كنند در حالي كه از سرهاي آنان آب مي چكد (يعني آب غسل)، مدارك اين روايات در صحيح مسلم، سنن ابن ماجه، مسند احمد، سنن بيهقي، سنن نسايي و ..... موجود است و به همين لفظ اين روايت از مطرف و عمران بن حصين نقل شده ..... به صورتي ديگر ..... و به صورتي ديگر ..... و به صورتي ديگر (لفظ دارمي) كه متعه در كتاب خدا حلال است و پيامبر نيز از آن نهي ننمود و آيه اي نيز درباره منع آن نازل نشد (ولي) مردي براي خودش آنچه مي خواست گفت (صحيح و مسلم، سنن دارمي) و نيز از مطرف گويد كه عمران بن حصين مرا احضار كرد در آن بيماري كه به سبب آن از دنيا رفت و به من گفت من به تو حديث مي نمايم به اخباري كه شايد خداوند به واسطه آنها بعد از من به تو سود بخشد و اگر من زنده ماندم آنرا (براي حفظ من) كتمان كن و به كسي اظهار نكن و اگر از دنيا رفتم اگر خواستي آنرا به ديگران حديث نما كه من به آنها يقين دارم و بدان كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جمع نمود بين حج و عمره و در كتاب خدا درباره آن آيه نازل شد و پيامبر تا آن زمان كه زنده بود از آن نهي ننمود ولي مردي در نهي آن، آنچه مي خواست براي (ميل) خودش گفت (صحيح مسلم، مسند احمد .....) و نيز از محمد ابن عبدالله بن نوفل نقل شد كه گفت شنيدم در سالي كه معاويه حج نمود، سعد بن مالك سوال كرد در خصوص تمتع حج و معاويه پاسخ داد كار خوب و نيكوي است، پس گفت ولي عمر منع مي كرد، آيا تو از عمر بهتري كه آن را تحسين مي نمايي، پاسخ داد عمر از من بهتر بود ولي پيامبر صلي الله عليه و آله كه از او بهتر بود تمتع به حج نمود (سنن دارمي) و نيز از محمد بن عبدالله روايت شده است كه شنيد سعد بن ابي وقاص و ضحاك بن قيس در سالي كه معاويه بن ابي سفيان حج نمود ..... ضحاك گفت

ص : 716

اين عمل را انجام نمي دهد مگر كسي كه نادان به امر خداي تعالي باشد، پس سعد گفت چه اندازه بد گفتي اي پسر برادرم، پس ضحاك گفت اي سعد بدرستي كه عمر بن خطاب از اين عمل نهي نمود و سعد پاسخ داد (اما اي برادر بدان) كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين كار را كرد و ما هم با آن حضرت تمتع به حج نموديم (مالك، شافعي، نسايي، ترمذي، بيهقي، قرطبي و .....، كه آن را در آثار خود مذكور نمودند) و نيز از سالم روايت شده است كه گفت من نشسته بودم با پسر عمر در مسجد كه مردي از اهل شام آمد و از او پرسيد از تمتع عمره در حج، پس پسر عمر پاسخ داد خوب و نيكو و زيباست گفت: اين عمر بن الخطاب پدر تو بود كه از آن نهي مي كرد او پاسخ داد: اي واي بر تو اگر پدرم از آن نهي مي كرد، اين رسول خدا بود كه آن را انجام داده و به آن امر مي فرمود آيا من به گفته پدرم عمل كنم يا به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله پس بلند شو و از نزد من خارج شو و بيرون برو .....)، ..... و به همين مضمون ..... آن را حلال دانسته و باز در عبارتي ديگر (از پسر عمر از متعه حج سوال شد پس امر به آن نمود و به او گفته شد كه تو مخالفت با پدرت مي نمايي ..... گفت وقتي به او اصرار كردند از آن نهي كرد، پاسخ دادند كه آيا احكام كتاب خدا شايسته تر است كه پيروي شود يا گفتار پدرت عمر (سخن كبري)، و نيز به وجهي ديگر سالم روايت نموده است كه (اين عبدالله بن عمر بود كه فتوي مي داد به آنچه كه خداوند عز و جل نازل فرموده بود از اجازه و رخصت در تمتع (و حلال بودن آن) و اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را سنت قرار داده بود پس عده اي از مردم به عبدالله بن عمر گفتند تو چگونه مخالفت با فكر پدرت مي كني در حاليكه مي داني او از اين موضوع نهي مي كرد ..... و او پاسخ داد ..... آيا رسول خدا سزاوار به آن است كه سنت او پيروي شود يا عمر .....) و نيز از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل نموده است كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله متعه حج نمود و عروه گفت ابوبكر و عمر از متعه نهي كردند و ابن عباس پاسخ داد ..... (آيا در سر آنها عقل نيست)، مي بينم كه ايشان بزودي هلاك مي شوند، من مي گويم رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين فرمود آنها مي گويند ابوبكر و عمر گفتند ..... و به همين مضمون از ابن قيم .....، كه نزديك است كه بر شما سنگي از آسمان فرود آيد ..... و به همين مضمون از حسن و نيز احمد امام حنبلي ها، هيثمي و سيوطي .....، آورده اند كه عمر خواست كه نهي از متعه حج نمايد، و ابي بن كعب برخاست و گفت اين كار بر تو مجاز

ص : 717

نيست چون كتاب خدا در تاييد آن نازل شده و ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله عمره نموديم پس عمر پايين آمد (از منبر) و با همين مضمون از ابن قيم و بخاري و ابن سيرين نقل گرديد و نيز از اسود بن يزيد نقل شده است كه گفت .....، من با عمر در عصر عرفه در عرفه حاضر بوديم كه ناگهان مردي را كه موهاي فرفري داشت و از او بوي خوشي بلند بود رسيد و عمر به او گفت آيا تو محرم هستي گفت آري گفت ظاهر تو به محرم كه ژوليده مو و خاك آلود و بدبوست نمي آيد گفت من متمتع آمدم با همسر خود و امروز محرم شده ام پس عمر نهي كرد و گفت اگر من اجازه دهم در متعه، اين مردم با زنان خود در زير درخت بيد عروسي مي كنند و سپس براي حج حركت مي كنند، ابوحنيفه و ابن قيم اين حديث را نقل نموده اند (پس ابن حزم مي گويد: چه ايراد و عيبي داشت اين حالت كه عمر از آن نهي كرد در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مبادرت به آن نمود .....) و به همين مضمون از ابويوسف قاضي ..... و ابن عباس .....، عبدالله بن عمر ..... و سعيد بن مسيب و .....، نقل گرديده است. (كلب گويد نه تنها هيچ عيب و ايرادي نداشت بلكه در آن محاسن و خيرات فراوان بود بواسطه آنچه خداوند صاحب شريعت به وسيله پيامبر خود بر امت خود روا دانست تا مردم حرام نكنند آنچه را خدا بر آنان حلال نمود كه او بر خير امور و صلاح امت پيامبر خود از هر كسي داناتر است و بر عمر و امثال او اين دخالت هاي بيجا در تغيير دين و سنت روا نيست مگر آنكه العياذ بالله از خدا و رسول او داناتر، حكيم تر و عليم تر و .....، باشند).

متعه نساء:

جابر بن عبدالله گويد كه ما بوديم كه متعه مي كرديم با يك مشت خرما و آرد در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و عهد ابابكر و پس از آن عمر نهي كرد .....، كه اسناد اين روايت در صحيح مسلم، آثار ابن اثير، ابن قيم، ابن حجر ..... نيز مذكور است و نيز به همين مضمون از عروه بن زبير نقل گرديد: كه خوله دختر حكيم به عمر خبر داد كه زني از ربيع بن اميه حامله شد و عمر خشمگين شد و گفت اين متعه است و اگر قبل از اين درباره آن رأي داده بودم البته او را سنگسار مي كردم (به جرم زنا) و ..... نيز از حكم نقل گرديده است كه علي رضوان الله تعالي عليه فرمود (اگر اينكه عمر ..... نهي از متعه نكرده بود، زنا نمي كرد مگر انسان شقي و بدبخت)، مدرك اين روايت تفسير طبري، ثعلبي، رازي، حيان، نيشابوري ..... و نيز ابي جريح از عطا

ص : 718

نقل نموده است كه گفت شنيدم كه ابن عباس گفت (خدا رحم كند بر عمر كه متعه نبود مگر رحمتي از سوي خدا كه با آن ترحم نموده بود بر امت محمد و اگر او آنرا نهي نمي كرد، قطعاً محتاج به زنا نمي شدند مگر عده اي قليل از مردم (بدبخت)) اين روايت را، جصاص، ابن رشد، ابن اثير و ..... نيز در آثار خود نقل نموده اند)، و به همين مضمون از حافظ عبدالرزاق آمده است و نيز حافظ ابن ابي شيبه از نافع نقل كرده است كه از پسر عمر درباره متعه سوال كردند گفت حرام است و به او گفتند كه ابن عباس فتوي به حلال بودن آن مي دهد و او گفت چرا او زمان عمر لبش را حركت نداد و سخني در اين باره نگفت (كلب گويد آيا تو علت آن را نمي دانستي يا خود را به ناداني مي زني بديهي است اگر مي گفت زنده نمي ماند تا آن را بعداً حلال اعلام نمايد) ..... و نيز با همين مضامين از طبري از صابر و سليمان بن سيار و حافظ عبدالرزاق و ..... نقل گرديده است .....، از ايوب روايت شده است كه (عروه به ابن عباس گفت آيا از خدا نمي ترسي كه فتوي مي دهي در حلال بودن متعه، و او پاسخ داد اي عروه برو حلال بودن متعه را از مادرت بپرس، پس عروه خود را به ناداني زد و موضوع را عوض كرد و گفت اما ابوبكر و عمر صيغه و متعه نكردند و ابن عباس گفت به خدا قسم نمي بينم كه شما دست از اين نهي خود برداريد مگر آنكه به عذاب خدا گرفتار شويد ما شما را از دستور و امر پيامبر صلي الله عليه و آله حديث مي گوئيم و شما ما را از (گفتار و نهي) ابوبكر و عمر خبر مي دهيد) و اما داستان حواله دادن ابن عباس به عروه كه آن را از مادرت بپرس آن بود كه زبير مادر او را كه اسماء دختر ابي بكر بود صيغه كرده و او عبدالله بن زبير را براي او زاييده بود و نيز راغب در محاضرات خود آورده است كه عبدالله بن زبير سرزنش و ملامت كرد عبدالله بن عباس را به حلال دانستن صيغه پس ابن عباس گفت برو آن را از مادرت بپرس كه چگونه منقل بخور و آتش روشن شد بين او و پدرت زبير، پس او از مادرش سوال كرد و او گفت كه من تو را نزائيدم مگر در زمان صيغه بودن با پدرت و ابن عباس گويد، اولين منقلي كه در متعه روشن شد منقل آل زبير بود و به همين مضمون از مسلم در صحيح او نيز نقل گرديده است .....، .....، از مسلم القري آمده است كه ما وارد شديم بر اسماء دختر ابي بكر و از او پرسيديم از متعه و صيغه كردن زنها و گفت ما اين كار را در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام مي داديم .....،.

ص : 719

متعتان (متعه حج و متعه زنان):

از ابي نضره روايت شده است كه گويد من نزد جابر بن عبدالله بودم و شخصي نزد او آمد و گفت ابن عباس و ابن زبير اختلاف دارند در متعه و جابر گفت ما هر دو متعه را انجام داديم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سپس عمر ما را از آن دو نهي كرد و ما تكرار نكرديم آنها را، و نيز به صورتي ديگر از ابي نضره وارد شده است كه از جابر رضي الله عنه نقل نموده كه به او گفتم كه ابن زبير نهي مي كند از متعه و ابن عباس امر مي كند به آن و او گفت من از اين موضوع اطلاع كامل دارم و آن اينست كه ما متمتع مي شديم و متعه مي كرديم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و نيز در عهد ابابكر هم متعه انجام مي شد ولي وقتي عمر خليفه شد مردم را خطاب كرد و گفت كه ..... (بدرستي كه دو متعه در عهد رسول خدا جايز بود و من از آن دو نهي مي كنم و هر كس را كه مرتكب شود مجازات مي كنم يكي متعه و صيغه كردن زنان و من دست پيدا نكنم بر مردي كه ازدواج كرده با زني تا مدتي معين مگر آنكه او را زير سنگ پنهان مي كنم (سنگسار مي كنم) و ديگري متعه حج،)، و با همين مضامين و به صورت هاي ديگر از جابر و ابي نضره و قتاده نيز روايت گرديده است، مولايمان حضرت علامه فرمايد لازم به ذكر است چون سنگسار مردي كه زني را صيغه كرده، بر اساس آنچه عمر بن الخطاب دستور داد، شرعاً جايز و مشروع نبوده، لذا هيچيك از فقهاي اهل سنت به آن فتوي نداده است و از عمر به تحقيق آمده است كه در خطبه اش گفت (متعتان كانتا علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و انا انهي عنهما و اعاقب عليهما متعه الحج و متعه النساء) يعني دو متعه بودند كه در زمان رسول خدا انجام مي شد و هر دو جايز و حلال بود ولي من نهي مي كنم از آن دو و مجازات مي كنم مرتكبين آن را يكي متعه حج و ديگري متعه زنان)، ..... مأمون عباسي استدلال كرده بر جواز متعه با اين حديث ..... اين خطبه عمر در خصوص دو متعه از مطالب مسلمه نزد اهل سنت است و ..... راغب در محاضرات گويد كه يحيي بن اكثم به شيخي در بصره گفت كه به چه كسي اقتدا كردي در جواز متعه گفت به عمربن خطاب گفت، چگونه به او اقتدا كردي و حال آنكه او به شدت از آن نهي مي كرد گفت براي اينكه در خبر صحيح آن است كه او در بالاي منبر رفت و گفت بدرستي كه خدا و رسول او حلال كردند بر شما دو متعه را و من حرام مي كنم آن دو را بر شما و مرتكب به آن را به شدت مجازات مي كنم و ما قبول مي كنيم شهادت او را

ص : 720

در قسمت اول گفتار او و نپذيرفتيم تحريم او را در قسمت دوم سخن او و به همين مضمون از عمران بن سواده نقل گرديده ..... و طبري در المتين خود از عمر نقل نموده است كه او گفت سه چيز در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله جايز و روا بود كه من آنها را حرام كردم و مجازات مي نمايم هر كس را كه آنها را مرتكب شود (متعه حج)، متعه نساء و گفتن حي علي خير العمل در اذان) و .....، (كلب گويد و اين بدعت ايشان در نهي از گفتن حي علي خير العمل در اذان و به جاي آن گفتن الصلوه خير من النوم يعني نماز بهتر از خواب است كه به فكر خود آن را جايگزين وحي خدا نموده است با اين تصور كه وحي فقط ناظر به قرآن است و ارتباطي به سنت ندارد پس همه امت اين اختيار را دارند كه سنت رسول خدا را بالا و پائين نمايند و اين امر اختصاصي به عمر ندارد و .....، ولي اگر سنت مبتني بر وحي است پس كسي بفكر خود نبايد در آن دخل و تصرف كند و از طرفي عقل مي گويد به دلايل فراوان بر اين عبارت افتراعي ايراد دارد و لذا ذكري بيهوده تلقي مي شود و ..... عين همين ايراد به دستها را جلو آوردن در هنگام نماز و يا شستن پا برخلاف حكم كتاب خدا و ..... وارد است و عجيب تر از اين احكام افتراعي پيروي مردم از دستورات غير مبتني بر وحي آنان است) تمامي اين احاديث جزيي از احاديث مرتبط با اين دو متعه است كه تعداد آنها از چهل حديث مي گذرد و ..... از اينكه دو متعه در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله معمول بوده و درباره هر دو آيات قرآن نازل شد و ثابت شده است جواز حلاليت و مباح بودن آن به سنت رسول خدا و اول كسي كه از آن دو نهي كرد عمر بود ..... و آنچه نقل گرديد خود بخود كاملاً كافي و وافي است براي اثبات مشروع بودن آن دو عمل در عهد رسول خدا و به شهادت قرآن و حديث و بدون آنكه حكم نسخ و يا بطلاني براي آنها آمده باشد و اضافه كن تو به اين دلايل احاديث فراواني كه دلالت بر حلال بودن آنان دارد و ما آن را ذكر نموديم و ..... و النهايه نهي او درباره دو متعه علتي نداشت مگر فكر مخصوص او و صرف اجتهادي كه او در برابر نص صريح قرآن و سنت گفته است، اما متعه حج پس او منع و نهي كرد از آن و زشت و قبيح تصور نمود به اينكه از سرهاي آنان آب مي چكد بعد از غسلي كه از آميزش دارند .....، و حال آنكه خداوند سبحان از عمر بن الخطاب بيناتر به حال بندگان خود مي باشد و رسول خدا مباح بودن آن را تا روز قيامت از جهت حكم قطعي ابدي به نص احاديث گذشته و آينده بيان نمود و آنچه عمر آورده است نيست مگر استحساني

ص : 721

كه به خود او اختصاص دارد و قبول و توجه به آن جايز نيست زيرا نظر او كاملاً نادرست و بر ضد و در مقابل حكم خدا در قرآن و روش و رويه پيامبر او در سنت است ..... الي آخر ..... در ادامه مولاي ما حضرت علامه به شبهات ياوه و سخيف بعضي متعصبين كه در مورد توجيه بي ربط اين عمل خليفه هستند، مي پردازد و با دلايل متقن و محكم به پاسخ ياوه هاي آنها پرداخته است و اما در خصوص متعه نساء يعني صيغه كردن زن و زناشويي موقت، پس آنچه ظاهر مي شود از سخنان عمر آن است كه او آن را زنا و بي عفتي تلقي نموده و در حديثي كه مذكور است گفته است (..... روشن شود تا نكاح از زنا شناخته شود) .....، و بطور روشن و صريح به نقل از اميرالمؤمنين و ابن عباس آمده است كه اين نهي فقط از عمر صادر گرديده و حال آنكه آيه اين حكم از محكمات قرآن است كه نسخ نشده و تمامي صحابه و پيروان آن را جايز دانسته اند و به اين دليل هم استناد نموده اند از جمله عمران بن حصين، جابر بن عبدالله، عبدالله بن مسعود (و حفاظ از او نقل نموده اند كه گفت ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله جهاد مي كرديم و براي ما زناني نبودند پس گفتيم يا رسول خدا آيا ما خود را اخته و خواجه كنيم.، پس آن حضرت ما را از اين عمل نهي نموده و اجازه داد به ما تا ازدواج موقت نماييم و فرمود لاتحرموا طيبات ما احل الله لكم، يعني بر خود حرام نكنيد چيزهاي پاك و طاهر را كه خدا بر شما حلال نموده است .....، .....، عبدالله بن عمر، معاويه بن ابي سفيان، ابوسعيد خدري، سلمه بن اميه، معبد بن اميه، زبير بن عوام، عمرو بن حريث، ابي بن كعب، ربيعه بن اميه، سمره بن جندب (سمير)، سعيد بن جبير، طاوس يماني، ابو محمد مدني، سدي، مجاهد .....، ابوعمر صاحب الاستيعاب گويد، اصحاب ابن عباس از اهل مكه و يمن همگي متعه را بر مذهب ابن عباس حلال دانسته ولي ساير مردم آن را حرام نمودند ..... و سپس حضرت علامه در ادامه ضمن بيان جملاتي از صاحب ملعون و خبيث كتاب الوشيعه يعني موسي جاراله و توهين و اهانتي كه آن ابليس بر پايه دروغ و افترا خود ساخته و پرداخته و بر دو امام باقر و صادق منتسب نمود (كه در كتب شيعه نسبت داده مي شود تفسير آيه فما استمتعتم به منهن ..... نازل در متعه زنها به باقر و صادق و بهترين احتمال آن است كه اين سند جعلي باشد وگرنه باقر و صادق جاهلند) را بيان و ضمن رد آن ياوه ها مي فرمايد و يا اين سخن آن بي خرد كه (يافت نمي شود در كتب غير شيعه قولي براي هيچكس كه اين آيه نازل در متعه زنها باشد و امت اجماع كرده اند بر تحريم متعه و .....) و

ص : 722

اين سخناني است كه ما جمع آوري نموديم از اوراق الوشيعه كه سياه نموده آن مردك نادان در مسئله متعه و گفتار او دور است از ادب دين، ادب علم، ادب عفت، ادب كلام، ادب اجتماع و ميان او و آنچه اسلام آورده است فاصله بسياري است، (و به حكم قرآن) و ما مقابله نمي كنيم مگر به سلام و اما در بسط و توسعه سخن در باب متعه، نيازي نيست با توجه به آنچه محققين اصحاب ما و متأخرين از ايشان بيان نموده اند، و آنوقت اين مردك نادان آمده و حمله بر ايشان مي كند آنهم با سخنان زشت و ترسي ندارد از ايراد هرگونه تهمت و افترا با زبان قبيح و هرزه خود و براي او اينگونه اعمال اهميت ندارد ولي براي ما مهم است بيدار كردن ادراك و احساس محققين و توجه آنان به دروغ پردازي هاي اين هرزه گو و جنايت هاي بزرگ او بر علم و قرآن و اهل آن، از طريق كتمان آراء پيشينيان و تكذيب حقايق ثابت و معلم امت اسلام با سخنان و كلمات بي معني و ياوه گويي و نشر مطالبي كه مخالف با قرآن و سنت نبوي است .....، و اما در بيان قول خداوند در خصوص متعه در قرآن مجيد «فما استمتعتم به منهم .....»، اين مردك تصور و ادعا نموده كه قول به نزول آيه فقط ادعاي شيعه است و در كتب ايشان يافت نمي شود و نمي توان كسي را يافت كه قائل به آن باشد مگر از ناداني كه ادعا كرده و نفهميده، پس ما مذكور مي سازيم مقداري از آنچه را كه در كتب هم كيشان اوست تا آنكه خواننده بداند كه نيش اين مردك احمق و نادان و بد زبان و ناسزاگو به چه كسي متوجه مي شود:

1- احمد امام حنبلي ها در مسند خود با سندها و مداركي كه تمام رجال و روايات آن مورد وثوق و اعتمادند، از عمران بن حصين نقل كرده كه (آيه متعه در كتاب خداي تبارك و تعالي نازل شده و ما به آن عمل كرديم به همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله پس آيه اي نازل نشد كه آن را فسخ كند و پيامبر هم نهي نفرمود تا از دنيا رفت).

2- ابوجعفر طبري متوفاي 310 در تفسير خود با ذكر سلسله اسناد خود از ابي نضره نقل نمود كه پرسيدم از ابن عباس از متعه زنان، پس گفت مگر نخواندي سوره نساء را گفتم چرا، گفت مگر قرائت نكردي در آن آيه (..... فما استمتعتم .....) ..... و در حديث است كه (ابن عباس سه بار قسم خورد كه خدا چنين نازل فرمود و .....،)، و نيز از قتاده و از مجاهد نقل شده كه اين آيه در نكاح متعه است،

ص : 723

3- ابوبكر جصاص حنفي متوفي 370 ..... از حديث ابن عباس و ابي بن كعب در قرائت آيه و ...

4- حافظ ابوبكر بيهقي متوفي 458 ...

5- حافظ ابو محمد يعقوبي شافعي متوفي 510 در تفسير خود آورده است ...

6- ابوالقاسم جارالله زمخشري معتزلي متوفي 538 ...

7- قاضي ابوبكر اندلسي متوفي 542 در احكام القرآن ...

8- ابوبكر يحيي بن سعدون قرطبي 567 در تفسير خود ...

9- ابوالوليد محمد بن احمد مشهور به ابن الرشد متوفي 595 ...

10- ابوعبدالله فخرالدين رازي شافعي متوفي 606 در تفسير كبير خود ...

11- حافظ ابوزكريا نووي متوفي 676 در شرح صحيح سالم ...

12- قاضي ابوالخير بيضاوي شافعي متوفي 685 در تفسير خود ...

13- علاء الدين بغدادي متوفي 841 در تفسير مشهود خود معروف به خازن ...

14- ابن جزي محمد بن احمد غرناطي متوفي 741 در تفسير تسهيل خود ...

15- ابوحبان محمد بن يوسف اندلسي متوفي 745 ...

16- حافظ عمادالدين بن كثير متوفي 774 در تفسير خود

17- حافظ جلال الدين سيوطي متوفي 911 در الدر المنثور ...

18- ابوالسعود عمادي متوفي 983 در تفسير خود (حاشيه تفسير رازي) ...

19- قاضي شوكاني متوفي 1250 در تفسير خود ...

20- سيد محمود آلوسي متوفي 1270 در تفسير خود ...

پس اي خواننده با من بيا تا سوال كنيم از اين مردك نادان يعني موسي جاراله كه آيا اين كتابها از مدارك و مراجع اهل سنت در موضوع قرآن نيستند، آيا اين گروه از حافظان حديث و بزرگان و پيشوايان علم تفسير قرآن نيستند .....، آيا برابري مي كند ياوه سرايي هاي مثل او با مانند آنچه ابن عباس گفت كه مترجم و مفسر قرآن است و يا ابي بن كعب كه نزد آنان قاري ترين صحابه است و يا عبدالله بن مسعود كه عالم به قرآن و

ص : 724

سنت است و يا عمران بن حصين، حكم، يا حبيب بن ثابت، يا سعيد بن جبير و يا قتاده و يا مجاهد و .....، آيا اين اهانت هاي او در واقع سب و ناسزا به صحابه و پيشينيان صالح و شايسته نيست كه او شيعه را به آن، نزد طرفداران خود متهم نموده يا اينكه رجال و بزرگان قوم خود را شيعه مي داند كه با زبان تيز و برنده خود آنان را قطعه قطعه و پاره پاره مي سازد پس اگر نزد او ارزشي نيست براي امثال بخاري، مسلم، احمد، طبري، محمد بن كعب، عبد بن حميد، ابي داوود، ابن جريح، جصاص، ابن حبان، ابن كثير، ابي السعود، سيوطي، شوكاني، آلوسي، بيهقي، حاكم، بغوي، زمخشري، اندلسي، قرطبي، فخر رازي ، نووي، بيضاوي، ابن جزي، .....، پس بداند كه ايشان بزرگان و اعلام او در علم دين هستند و آنچه او نسبت به موضوع انحصار كذب قول آيه متعه به شيعه آورده است تنها و صرفاً بهانه اي براي سب و ناسزا به ساحت مقدس دو امام بزرگوار معصوم حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق عليهما الصلوات و السلام بوده است و هر كسي كه صاحب انصاف و وجدان باشد مي داند كه چهار امام قوم او (ابوحنيفه، محمد بن ادريس، مالك ابن انس، احمد بن حنبل) در علم خويش خوشه چين علوم آن دو بزرگوار مي باشند و اگر نزد آنان چيزي از علم باشد از سرچشمه گواراي وجود آن دو امام همام است ..... و الي الله المشتكي و شكوه من بسوي خداست ..... و همچنين در خصوص حدود متعه در اسلام، اجرت و مهريه، مدت معين، و عقدي كه شامل ايجاب و قبول است، جدايي به سپري شدن مدت يا بذل، تعيين عده .....، عدم ميراث، پس تمامي اين حدود را نيز فقها در كتب فقهي و محدثين در صحاح و مسانيد و مفسرين در تفاسير خود در ذيل آيه كريمه يادآور شده و ..... و ديگر مجالي براي ياوه سرايي هاي اين مردك نادان باقي نگذاشته اند، تا با ياوه سرايي هاي خود به فريب طرفداران نادان و گمراه خود بپردازد (كلب گويد: و در ادامه حضرت علامه به پاسخگويي ساير شبهات ضد و نقيض و بي پايه و اساس اين مفتري متعصب خبيث بدتر از ابليس پرداخته و او و افكار سخيف او را در پيشگاه اهل خرد و ايمان رسوا ساخته است و من الله التوفيق ..... سلام و رحمت و رضوان ابدي و بي نهايت خداوند بر روح و روان و وجود حضرت علامه و همه علماء بزرگ امت اسلام نثار و ايثار باد و خداوند به حق محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم ما را از شفاعت اين بزرگواران در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ص : 725

رأي خليفه درباره كسي كه گويد من مومن هستم:

از مسند عمر ..... از سعيد بن يسار روايت شده ..... (كه به عمر خبر آوردند كه مردي در شام تصور نموده است كه مومن است، پس عمر او را از شام احضار كرد و چون وارد شد از او سوال كرد تويي كه گمان ميكني كه مومن هستي گفت آري اي اميرالمومنين گفت واي بر تو از كجا اين ادعا را مي گفتي گفت آيا نبودند با رسول خدا گروههاي مردم مشرك و منافق و مومن پس تو از كدام يك از اين سه گروهي و ..... و از قتاده آمده است كه عمر گفت هر كس بگويد من عالم هستم پس او جاهل است و هر كس بگويد كه من مومن هستم پس او كافر است .....، و من نمي دانم اين ديگر چگونه مشكل و معضلي است كه موجب شد، تا مردي را از شام نزد خود احضار كند، در حالي كه در اطراف او هزاران نفر همين سخن او را مي گفتند كه ما مومن هستيم و او خيال مي كرد امير آنان است و او چگونگي آن را از آنها سوال نكرد تا اين معضل را به ساده ترين راه حل نمايد و .....، آري اين خليفه بود كه بارها از حذيفه كه صاحب سر و راز پنهان، در شناخت منافقين از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده، سؤال مي كرد كه آيا او هم جزء منافقين هست يا خير و آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله او را جزء منافقين محسوب نموده است يا خير و به همين علت او بر مرده اي نماز نمي خواند مگر آنكه حذيفه بر او نماز بخواند و مي ترسيد كه مبادا آن مرده از منافقين باشد ....

ورود اسقف نجران بر خليفه:

آورده اند (اسقف و بزرگ مسيحيان نجران، بر اميرالمؤمنين عمر بن خطاب وارد شد، در اوايل ايام خلافت او و گفت اي اميرمؤمنان، زمين ما سردسير است و آمدن به اين مكان براي ما مقدور نيست، ولي من ضامن هستم كه ماليات خود را هر سال بطور كامل بياورم و عمر ضمانت او را پذيرفت و او هر ساله به عهد خود وفا مي نمود تا اينكه در سالي او با جماعتي كه در بين آنان پيرمرد خوش سيما و با هيبتي بود، نزد او آمدند و عمر او را دعوت به اسلام كرد و براي او از فضايل اسلام تعريف كرد، اسقف گفت اي عمر در قرآن شما آمده است كه (..... بهشتي كه عرض او مانند عرض آسمان و زمين است .....) پس به من بگو آتش دوزخ و جهنم كجاست، پس عمر ساكت شد و به علي عليه السلام عرض كرد شما پاسخ او را بگو پس آن حضرت پاسخ داد اي اسقف آيا ديده اي كه هرگاه شب مي آيد روز در كجاست و وقتي روز مي آيد شب كجا مي رود پس اسقف

ص : 726

سوال كرد فكر نمي كردم كسي جواب اين سوال را بدهد، اين جوان كيست عمر گفت او علي بن ابي طالب (ع) داماد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پسر عموي او و پدر حسن و حسين است. و اسقف گفت اي عمر مرا خبر بده از قطعه اي از زمين كه فقط يكبار خورشيد بر آن تابيد و ديگر نه قبل از آن و نه پس از آن بر آن قطعه نتابيد، عمر باز گفت از اين جوان سوال كن پس حضرت فرمود آن دريايي بود كه براي بني اسراييل شكافته شد و خورشيد يكبار بر آن تابيد ديگر نتابيد نه قبل از آن و نه بعد از آن، پس آن اسقف سوال كرد مرا خبر بده از چيزي كه در دست مرد است شبيه به ميوه هاي بهشتي (كه هر چه از او برمي دارند تمام نمي شود)، عمر گفت از اين جوان بپرس و سوال كرد و آن حضرت فرمود كه آن قرآن است كه اهل دنيا بر آن جمع مي شوند و نياز خود را از آن مي گيرند و برميدارند و از آن چيزي كم نمي شود مانند ميوه هاي بهشتي و اسقف گفت راست گفتي حالا مرا خبر بده آيا براي آسمانها قفلي هست پس علي عليه السلام فرمود آري قفل آسمانها شرك به خدا است و آنگاه اسقف گفت كليد اين قفل چيست حضرت فرمود: شهادت به لا آله الا الله كه هيچ چيزي در زير عرش خداوند حاجب و مانع آن نمي شود، اسقف گفت راست گفتي حالا مرا خبر ده، از اولين خوني كه بر زمين ريخت، حضرت علي عليه السلام فرمود ما نمي گوييم آنچنان كه آنها مي گويند كه خون خفاش بود ولي مي گوييم اولين خون بر زمين ريخته شده خون نفاس و زايمان و جفت حوا بود در وقتي كه هابيل را زائيد، گفت راست گفتي يك سوال ديگر باقي است مرا خبر ده كه خدا كجاست، در اين زمان عمر خشمگين شد ولي علي عليه السلام فرمود ما نزد رسول خدا بوديم كه فرشته اي آمد و سلام كرد رسول خدا از او سوال كرد از كجا آمدي گفت از نزد پروردگارم از آسمان هفتم پس فرشته اي ديگر آمد حضرت سوال كرد از كجا آمدي گفت از نزد پروردگارم از زمين هفتم پس سومي و چهارمي از شرق و غرب آمدند و هر كدام همين طور مي گفتند، پس آگاه باش خداوند هم اينجاست و هم آنجا است، در آسمان خدا و در زمين خداست و ..... (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان بي انتهاي خدا بر وجود مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين وصي رسول خدا و صاحب علم و اسرار رسول خدا كه هميشه آبروي اسلام و اهل اسلام بوده و هست و خواهد بود اميدواريم كه خداوند به حق برادر او رسول خدا و همسر او

ص : 727

فاطمه و دو فرزند مظلوم او حسن و حسين ما را از شفاعت او بهره مند و در دنيا و آخرت رستگار فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شلاق زدن به روزه داري كه بر كنار شراب نشسته بود:

احمد امام حنبلي ها نقل نموده است ..... (كه گروهي را نزد عمر بن خطاب آوردند كه آنها را در زمان ميگساري دستگير نمودند و در ميان آنان مردي بود كه روزه داشت و عمر همه آنها را شلاق زد و شخص روزه دار را هم شلاق زد، به او گفتند كه او روزه دار است، گفت چرا با آنها نشست،)، چگونه اينگونه احكام مجوز شرعي دارد .....، آيا خليفه علت حضور صائم در ميان آنها را مي دانست، شايد او به ضرورت و يا اجبار در بين آنها نشسته بوده است و يا قصد نهي از منكر داشته و خواسته تا با نرمي در اول كار، آنان را ارشاد نمايد و .....، بديهي است هرگاه يكي از اين احتمالات داده شود حد برحسب قاعده قضايي و قول رسول خدا كه فرمودند (ان الحدود تدرا بالشبهات) يعني حدود به شبهات ساقط مي شود، حد از او ساقط مي شد و بر فرض اينكه احتمال هيچيك از اينها هم نباشد حداكثر مجازات آن مرد حد تأديب و تعزيز است كه از ده ضربه تجاوز نمي نمايد، پس چگونه مي توان يكسان قرار داد مجازات آن صائم و روزه دار كه شراب نخورده و روزه داشته را با آن كساني كه ميگساري كردند. (كلب گويد و چگونه توجيه مي شود اينگونه حكم ها كه از خليفه صادر مي شود كه به نظر مي آيد او احتياطاً به حدس و گمان وقوع هر جرم و به كوچكترين احتمال مجازات مي كند و مغايرت عمل او با آنچه مذكور شد در رابطه با داستان زناي مغيره و ام جميل و رد شهادت تمامي شهود به بهانه شبهه در اظهارات چهارمين شاهد و عليرغم توضيح كامل او و تصريح تمامي موارد از سوي شاهدان ديگر، كه در نهايت او به بهانه اينكه ميل را در سرمه دان ام جميل نديده شهادت او را قبول نكرد و همه كساني را كه بر وقوع آن شهادت دادند حد زد تا مغيره را رها كند .....، پس اين همه افراط و تفريط مويد چيست جز آنكه او به دوستان خود كه او را در رسيدن به حكومت كمك كردند مرحمت و به غير آنان غضب خود را هديه داده است .....)، ...

ص : 728

رأي خليفه در مشك معطر بيت المال:

روزي براي خليفه مشكي معطر آوردند و دستور داد كه ميان مسلمين تقسيم كنند و او دماغ خود را بست به او گفتند چرا بيني خود را گرفتي او گفت زيرا بيني من از بوي آن بهره مند مي شود و روزي بر همسرش وارد شد و با او بوي مشك يافت گفت اين چيست گفت من از مشك بيت المال مسلمين فروختم و با دست خود وزن كردم و چون دست خود را به اثاثيه خانه ماليدم، بو گرفت پس او آن متاع را گرفت و آب بر آن ريخت ولي بوي آن نرفت آنوقت شروع به ماليدن در خاك كرد و دوباره بر آن آب ريخت تا بوي آن عطر رفت .....، آيا فقيه زبردست و جامع بايستي اينطور باشد آيا خليفه پرده مي زد در جلوي چراغهاي (بيت المال) مسلمين تا آنكه بنور آن جاي ديگر روشن نشود و يا سدي قرار مي داد بر محل وزش باد صبا در آن زمان كه حامل بويي از كشت زارهاي (بيت المال) مسلمين مي گرديد و ..... امثال آن، و از اين بهره مندي هاي قهري كه ارتباطي به رضايت مالك ندارد، و .....، من نمي دانم انا لا ادري (كلب گويد و چگونه است حكم او از اينكه جلوگيري نكرد از بوي متعفن عمل مغيره با ام جميل كه مشام اهل اسلام را تا قيامت آزار مي دهد از روي احتياط تا درسي براي مسلمانان باشد تا حدود اسلام را بر هر خطاكار و مستوجب حد اجرا نمايند هرچند از دوستان و نزديكان آنها باشند و ..... انا لا ادري).

اجتهاد خليفه در نماز ميت:

(مضمون) از ابي وائل نقل شده است كه در زمان رسول خدا بر ميت هفت، يا پنج، و يا شش و يا چهار تكبير مي گفتند و عمر بن خطاب جمع كرد اصحاب رسول خدا را ..... و آنها را بر چهار تكبير متحد نمود .....، آنچه از سنت و عمل صحابه ثابت شده است در اختلاف عدد در تكبير بر جنازه كه مترتب بر مراتب فضل ميت يا خود نماز است و اين دلالت مي نمايد بر اينكه هر يك از اين تعداد براي تكبير مجاز است پس تعيين يك عدد از اين تعداد و منع از بقيه فكر و اجتهادي است كه او در برابر سنت رسول خدا (ص) و عمل صحابه و ..... انجام داده و بر بي اعتباري اين فكر و نظر او، اعراض صحابه از آن نظر بوده است چنانچه احمد در مسند آورده است كه عبدالاعلي گويد پشت سر زيد بن ارقم نماز خواندم بر جنازه اي، پس پنج تكبير گفت و ابوعيسي عبدالرحمن بن ابي ليلي برخاست به طرف او رفت و دست او را گرفت و گفت فراموش كردي

ص : 729

دستور عمر را گفت نه ولي من نماز خواندم پشت سر ابوالقاسم (محمد) حبيب خدا صلي الله عليه و آله و او پنج الله اكبر گفت و من اين روش او را هرگز ترك نخواهم كرد. ..... و نيز طحاوي از يحيي بن عبدالله تيمي نقل كرد كه گفت (من نماز خواندم با عيسي مولاي حذيفه بن يمان بر جنازه اي، پس او پنج تكبير گفت آنگاه توجهي به ما نمود و گفت نه شك كردم و نه فراموش نمودم و تكبير گفتم چنانچه مولاي من و ولي نعمت من يعني حذيفه بن يمان نماز خواند بر جنازه اي و پنج تكبير گفت و او نيز رو به ما كرد و گفت نه شك كردم و نه فراموش، ليكن تكبير گفتم چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله پنج تكبير گفت ..... (كلب گويد و تعجب از مردم است كه از او سؤال نمي كردند چرا خلاف سنت رسول خدا عمل مي نمايي در حالي كه روش آن حضرت بر اساس وحي و دستور خداوند بوده است و .....، البته تعجبي ندارد چون پاسخ هر مسلمان عبارت اتق الله يعني از خدا بترس و سپس تازيانه و تهديد به قتل و كشتن بود .....).

خليفه و مسائل سلطان روم:

...، احمد امام حنبلي ها در باب فضايل نقل نموده ..... كه اين عمر بن خطاب بود كه مي گفت (پناه مي برم به خدا از معظل و مشكلي كه در آن ابوالحسن نباشد) ..... و آورده اند كه پادشاه روم نامه اي به عمر نوشت و سوالاتي مطرح كرد و عمر بر اصحاب خواند و آنها جوابي ندادند پس به اميرالمؤمنين علي نوشت و او در كوتاه ترين زمان پاسخ داد و پشت نامه او نوشت بسم الله الرحمن الرحيم من مطلع و آگاه شدم به نامه تو اي پادشاه و پاسخ مي دهم به حول و فضل الهي و بركت پيامبرمان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و آگاه باش (آن چيزي كه خدا نيافريد پس آن قرآن است چونكه كلام خدا و صفت اوست .....، آنچيزي كه نمي داند قول شماست كه براي او فرزند و شريك قائل هستيد و ..... آن چيزي كه نزد او نيست ظلم و ستم است .....، آنچه تمامش دهان است آتش است كه .....، آنچه تمام او پا است آب است، آنچه تمام او چشم است خورشيد است، آنچه تمامش بال است باد است، آنكه فاميلي ندارد حضرت آدم است، آنكه شكمي او را نزاييد چهار چيز است (عصاي موسي، قوچ ابراهيم، آدم، حوا) آنكه نفس مي كشد و روح ندارد صبح است، اما صداي ناقوس مي گويد (بدرستي كه دنيا ما را فريب داد و قرن و قرن مي گذرد و روزي از ما نمي گذرد جز اينكه ركني از اركان ما را خراب مي كند و به راستي كه مرگ به ما خبر داده كه ما خواهيم رفت ولي، ما به دنيا

ص : 730

دل بسته و در آن جاي نموده ايم)، اما آن حركت كننده كه يكبار حركت كرد آن طور سينا بود كه به هنگام عصيان بني اسرائيل خداوند قطعه اي از آن را كنده و با دو بال از نور بر سر آنها قرار داد ..... و آنها توبه كردند و آن قطعه به جاي خود برگشت، و آن مكاني كه خورشيد بر آن يكمرتبه تابيد آن زمين دريايي بود كه به امر خدا براي موسي شكافته شد و خورشد بر او تابيد و ..... اما درختي كه سواره در سايه اش يكصد سال مي رود، درخت طوبي است .....، و نظير او در دنيا خورشيد است كه اصل او يكي است و نورش در همه جا هست، و آن درخت كه بدون آب روئيد، پس آن درختي بود كه خدا به معجزه براي حفظ موسي رويانيد .....، و غذا اهل بهشت و شبيه آن در دنيا، آن جنين در رحم مادر است كه تغذيه مي كنند ولي ادرار و مدفوع ندارد، امّا از غذاهاي بهشتي كه در يك ظرف هست ولي با هم مخلوط نمي شود، شبيه آن در دنيا تخم پرندگان است كه زرده و سفيده ي آن مخلوط نمي شود، پس آن حوريه كه در بهشت از سيب خارج مي شود و تغيير نمي يابد مانند آن در دنيا، آن كرم است كه از سيب خارج مي شود و آن كنيزي كه در دنيا براي يك نفر و در آخرت فقط براي يكي خواهد بود آن مانند درخت خرمايي است كه در دنيا براي مومني مانند من و براي كافري مانند تو هست ولي در آخرت فقط مال من است و نه براي تو، زيرا آن در بهشت است كه تو داخل آن نخواهي شد، اما كليدهاي بهشت پس لا آله الا الله و محمد رسول الله است .....،)، چون پادشاه روم جواب نامه را خواند گفت اين جواب صادر نشده است مگر از خانه نبوت و پيامبري و پرسيد از جواب دهنده آن، گفتند اين پاسخ را پسر عموي پيامبر محمد صلي الله عليه و آله فرستاده است و او جواب نوشت براي آن حضرت كه من مطلع شدم به جوابيه شما و دانستم كه تو از خاندان نبوت و معدن رسالت و موصوف به شجاعت و علم هستي و علاقه دارم كه براي من روشن كني مذهب و روش خودتان را و بگويي آن روحي كه خدا در كتاب شما از آن ياد كرده و فرموده است (و يسالونك عن الروح قل الروح من امر ربي)، و حضرت پاسخ داد و اما بعد (روح نكته لطيف و لمعه شريف است از صفت آفريدگار و قدرت ايجاد كننده او كه آن را از خزائن ملك خود بيرون آورده و در ملك خود ساكن نموده و آن در نزد او براي تو وسيله است، و براي او در نزد تو امانت پس هرگاه گرفتي مالت را كه نزد او است، او نيز مي گيرد مال خود را كه در نزد توست والسلام) ..... زين الفتي عاصمي و خواص ابن جوزي ....

ص : 731

حدود آگاهي خليفه در احكام:

ابن اذينه عبدي گويد نزد عمر آمدم و از او پرسيدم از كجا عمره را شروع كنم گفت برو نزد علي عليه السلام و از او سوال كن و من آمدم نزد آن حضرت و ايشان به من گفت از هر كجا كه شروع كردي يعني ميقات زمين تو و گويد من نزد عمر آمدم و آن مطلب را بازگو كردم و گفت من نمي ديدم براي تو مگر آنچه كه پسر ابي طالب گفت ..... محب الدين طبري در مراجعه جمعي از اصحاب به آن حضرت براي رفع مسائلشان كه معاويه، عايشه و عمر ..... را از آن گروه اعلام كرده است، از طريق احمد نقل كرده كه عمر هرگاه چيزي بر او مشكل مي شد از آن حضرت ياد مي گرفت و رواياتي را كه در آن، عمر به حضرت مراجعه نموده است را ذكر كرده پس كجاست آن اعلميت عمر كه ياوه گوياني مانند موسي صاحب (الوشيعه) يا غير او از بزرگان قوم تصور كرده اند آري كجاست؟! (كلب گويد من مي دانم در افكار متعصبانه و خشك و دور از عدل و انصاف و ايمان و مقرون به ظلم و ستم و تعدي آنها به ولي خدا است تا آن زمان كه در عرصات محشر دادخواهي ما مطرح شود و آتشي كه انتها ندارد جزاي ستمگري هاي آنان باشد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

رأي خليفه در مناسك:

مالك امام مالكي ها نقل نموده است از عبدالله عمر كه گفت عمر بن خطاب در عرفه براي مردم خطبه مي خواند و مناسك حج را به آنها مي آموخت، از جمله آنكه هرگاه به مني آمديد و رمي جمره كرديد، پس بر شما حلال مي شود همه آنچه بر حاجي حرام بود و مگر زن و بوي خوش .....،

و در حديث ديگر، همين مضمون نقل گرديده و در لفظ ابي عمر آمده است كه سالم بن عمر از پدرش به همين مضمون نقل نموده و سپس روايت عايشه را آورده كه گفت (من رسول خدا صلي الله عليه و آله را خوش بوي مي كردم براي محل شدن او قبل از طواف خانه) و سپس سالم گويد پس سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله سزاوارتر است به پيروي تا آنچه عمر گفت، و صاحب ازاله الخفاء بعد از ذكر دو حديث اول گويد، گفتم فقها ترك كرده اند قول او را در موضوع استفاده از بوي خوش، چون حديث عايشه و غير آن در نزد ايشان صحيح بود كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله خود را خوش بوي مي ساخت بيش از آنكه طواف خانه نمايد و .....، پس افسوس بر امتي كه به آنها بياموزد مناسك حج را كسي كه نمي داند حلال شدن آنچه

ص : 732

را كه بر او حرام بوده است و آفرين بر خليفه اي كه فقها ترك نمايند قول او را، در زماني كه بيابند آن را مخالف با سنت رسول خدا كه ثابت شده است به حديث عايشه و غير آن در نزد پيشوايان صحاح و مسانيد مانند بخاري، مسلم، ترمذي، ابوداود، دارمي، ابن ماجه، نسايي، بيهقي، ..... (كلب گويد و البته اينگونه اعمال بزرگان يعني ترك سخن او و عمل به سنت رسول خدا نزد خداوند مقرون به رضايت و ثواب و اجر است تا ترك فرامين او بواسطه افكار شخصي و استنباطات فردي او كه خلاف عقل و سنت و خلاف دستور حضرت خداوند در قرآن است).

اجتهاد خليفه درباره شراب و آيات آن:

زمخشري در ربيع الابرار در باب سهو و لذات ..... و شهاب الدين ابشهي در المتطرف گويند: خداوند تعالي درباره شراب سه آيه نازل كرد اولي (يسئلونك عن الخمر و الميسر، قل فيهما اثم كبير و منافع للناس) پس گروهي از مسلمين ميگساري مي كردند و كساني بودند كه ترك كردند تا آنكه مردي شراب خورد و به نماز ايستاد و در نماز هذيان فراوان گفت و خداوند نازل فرمود آيه (يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوه و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون) پس برخي از مسلمين همچنان به شراب خواري ادامه مي دادند و بعضي ترك كردند تا آنكه عمر بن الخطاب شراب خورد و استخوان فك شتري را گرفت و سر عبدالرحمن ابن عوف را شكست، آنگاه نشست و بر كشته هاي بدر به اشعار اسود شاعر نوحه خواني مي كرد (كلب گويد و مي فرمايند مستي است و راستي يعني در هنگام مستي سخناني از ضمير ناخودآگاه انسان صادر مي شود كه آنها را در هوشياري بر زبان نمي آورد) كه (..... آيا مرا وعده مي دهد پسر بزرگ عرب يعني محمد كه ما بزودي زنده مي شويم و چگونه امكان دارد در حالي كه آن تن پوسيده و كرم ها آنها را نابود كرده اند .....، و آيا خدا مرا زنده مي كند در حالي كه استخوانهاي من پوسيده است، آيا كسي نيست از من به خدا پيام برساند كه من ايمان ندارم و به يقين تارك ماه روزه رمضان هستم .....) پس خبر به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و آن حضرت خشمگين بيرون آمد در حالي كه عبايش از ناراحتي به زمين كشيده مي شد و بلند كرد چيزي را كه در دستش بود و بر عمر زد و عمر گفت به خدا پناه مي برم از غضب او و غضب پيامبرش و خداوند نازل فرمود (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و البعضاء في الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن

ص : 733

الصلوه فهل انتم منتهون) پس عمر گفت انتهينا، انتهينا، يعني پذيرفتيم، پذيرفتيم، دست برداشتيم، دست برداشتيم، و طبري از او در تفسير خود با تغييري در شعرها آن را مذكور و بجاي عمر بن الخطاب از لفظ رجل ياد كرده است و بهمين مضمون با روايتي ديگر از او و از سعيد بن جبير و حارثه بن مقرب و ابن منذر نقل گرديده است، و البته آنچه مذكور گرديد، در راستاي اثبات شرابخواري و ميگساري خليفه در ايام دوره جاهليت او نبوده است، زيرا آن امري قطعي بوده و نيز اسلام قطع مي كند آنچه قبل از آن بوده است (ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح .....)، بلكه مقصود ما آگاه نمودن خواننده است بر مقدار علم خليفه به كتاب خدا و نيز بيان حدود معرفت او به مفاهيم و مقاصد آيات خدا و اينكه او نمي دانست و يا توجه نداشت كه منع خدا، در قول اول (يسئلونك .....) و آنچه نازل نموده است، در واقع بياني براي نهي از شراب و قمار بوده، و اصحاب هم متوجه آن شده اند و (اين عايشه است كه مي گويد چون اين آيات در سوره بقره در تحريم شراب نازل شد پس رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن نهي كرد ..... و عمر دست برنداشت مگر بعد از مدتي كه از عمرش سپري شد و پس از نزول قول ديگر خدا (..... فهل انتم منتهون .....) ..... قرطبي در تفسير خود گويد، چون عمر فهميد كه اين تهديد سختي بر معناي (انتهوا) است كه آيا پايان نمي دهيد، پس گفت (انتهينا) يعني پايان داديم و ديگر انجام نمي دهيم .....، و ابن جزي كلبي در تفسير خود گويد در آن توقيف و هشداري است كه متضمن زجر و وعيد است و براي همين وقتي آيه نازل شد، عمر گفت (انتهينا، انتهينا، يعني توبه كردم توبه كردم)، زمخشري همين مضمون را آورده و بيضاوي در تفسير خود جلد اول ص 357 گويد، در قول خدا تعالي (فهل انتم منتهون)، اعلام و آگاهي است به اينكه امر در منع و ترسانيدن به نهايت رسيده و راه عذرها و بهانه ها قطع شده و ديگر پذيرفته نمي شود و نبود اين تأويل از خليفه و خواستن و خوردن شراب پيش از منع شديد و تهديد مگر براي عشق و علاقه مفرط او به شراب و اينكه او شرابخوارترين مردم درزمان جاهليت بوده است، چنانچه افشاء مي كند و فاش مي نمايد اين حقيقت را، گفتار خود او در روايتي كه ابن هشام كتاب سيره خود ج اول ص 368 نقل نموده است كه من دور از اسلام بودم و در جاهليت ميخانه و ميكده داشتم و به شراب علاقه داشتم و مي نوشيدم و براي ما محفلي بود كه در آن بزرگان قريش در بازار (جنب مسجد الحرام)، جمع مي شدند، در نزد عمر بن عبد بن عمران مخزومي و من

ص : 734

شبي بيرون آمدم و به سراغ دوستانم كه هميشه در اين مجلس بودند آمدم و هيچكدام از آنها را نديدم و با خود گفتم من نزد فلان شراب فروش كه در مكه شراب مي فروخت بروم شايد نزد او شرابي بيابم كه از آن بنوشم و ..... و نيز در خبري كه بيهقي در سنن كبري خود ج 10 صفحه 214 از عبدالله عمر و از قول پدر بزرگوارش در دوران خلافت او نقل نموده كه گفت (..... به واقع اينكه من در دوران جاهليت شرابخوارترين مردم بودم و شراب مثل زنا نيست .....) و از اينجا خليفه اختصاص به دعوت پيدا كرد كه پيامبر بزرگوار بر او آيات نازل در خصوص شراب را قرائت فرمود و او از كساني بود كه آن را تأويل مي نمود و دست از آن بر نمي داشت، تا آنكه آيه منع شديد و تهديد در سوره مائده نازل شد ..... و آيا با همه اين مطالب آيا باز خليفه نمي دانست كه شرابخواري از بزرگترين گناهان كبيره است چنانچه خبر مي دهد حاكم در صحيح خود از سالم بن عبدالله كه گفت: (..... كه ابوبكر و عمر و عده اي از مردم نشسته و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و بازگو نمودند كه بزرگترين گناهان كبيره را معلوم نمايند در نزد آنان علم و دانشي نبود و مرا فرستاد نزد عبدالله بن عمر و از او سوال كردم و او به من خبر داد كه بزرگترين گناهان كبيره ميگساري و شراب خواري است، پس آمدم و به ايشان خبر دادم و همگي منكر شده و از روي تعجب و ناباوري همه از جاي خود پريده و به خانه او آمدند و او ايشان را خبر داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود كه بدرستي، پادشاهي از پادشاهان بني اسرائيل مردي را مخير نمود به اين كه يا شراب بخورد و يا بيگناهي را بكشد و يا زنا كند و يا گوشت خوك بخورد يا كشته شود، پس او شراب را اختيار كرد و وقتي آن را نوشيد، مست شد و هر چه از او خواستند انجام داد .....) آري خليفه به دليل اعتياد شديد به مشروبات الكلي از ابتداء تا مرحله نزول آيه مائده مشغول به شرابخواري سخت شد و بعد از نزول اين آيه و تهديد گفت (انتهينا، انتهينا)، و او بود كه بعد از آن مي گفت بدرستي كه ما مي نوشيم، اين شراب تند و تيز را براي آنكه قطع كند (و ببرد) سنگيني گوشت شتر را در شكم و معده ما كه ما را اذيت مي كند، پس كسي كه مشروب او به مقداري باشد كه او را خمار و مست و بيخود نمايد، بايد آن را ممزوج به آب نمايد و نيز مي گفت كه من مردي هستم كه مبتلا به تورم معده يا آتش و حرارت معده هستم و مي نوشم اين شراب تند را پس شكم مرا ملايم مي كند، و ابن ابي شيبه نقل كرده آن را در كنزالعمال ج 3 ص 109 و مي گفت گوشت اين شترها در

ص : 735

شكمهاي ما هضم نمي شود مگر با تيزي شراب تند و او بود كه شراب تند را يك نفس مي نوشيد و عمر بن ميمون گويد كه من حاضر شدم نزد عمر در زماني كه مجروح شد و شراب تيزي براي او آوردند نوشيد (طب ج 6 ص 156) آري و تيزي و تندي شراب او به حدي بود كه اگر ديگري از آن مي نوشيد هر آينه مست و بيخود مي شد و بر آن اقامه حد مي شد ولي آن شراب بر خليفه اثري نداشت به دليل اعتياد شديد او و يا اينكه اثر آن را كم مي كرد و آنوقت مي نوشيد، شعبي گويد (يك نفر اعرابي از پياله و جام عمر آشاميد پس از فرط مستي بيهوش شد، و عمر او را حد زد و آنوقت مي گويد: و البته او را حد زد براي مستي نه براي نوشيدن) (العقد الفريد ج 3 ص 416) و در لفظ جصاص در احكام القرآن ج 2 ص 565 نقل شده است كه يكنفر اعرابي از شراب عمر نوشيد و عمر او را هشتاد ضربه شلاق زد و اعرابي به اعتراض گفت، جز اين نيست كه من از شراب تو نوشيدم و آنگاه عمر شراب خود را طلبيد و آن را به وسيله آب ملايم كرد و سپس از آن آشاميد، و گفت كسي كه شرابش او را خمار و گيج و مانند مستها كند، پس بايد (تندي) آن را به سبب آب بشكند و فرونشاند و اين را ابراهيم نخعي از عمر با همين مضمون روايت نموده و گفته است كه عمر بعد از آنكه اعرابي را حد زد از آن شراب نوشيد و نيز در جامع مسانيد ابي حنيفه ج 2 ص 162 آمده است (..... اين چنين آن را فرونشانيد و بشكنيد با آب، هرگاه شيطان او بر شما غلبه كرد و البته او دوست داشت شراب تند و تيز را .....) و نيز از ابن صريح نقل شده است كه مردي در مدينه سركشيد شرابي را كه براي عمر بن خطاب آماده كرده بودند و مست شد و عمر او را رها كرد تا از مستي خارج شد و او را شلاق و حد شراب زد و سپس همان شراب را با آب ممزوج كرد و از آن آشاميد و از ابي رافع روايت شده است كه ..... عمر بن خطاب گفت هرگاه از تندي شراب ترسيديد تندي آنرا به سبب آب فرونشانيد و تيزي آن را بشكنيد و نسايي در سنن خود جلد 8 ص 326 آن را نقل كرده و اين احاديث را از ادله و دلايل كساني شمرده است كه نوشيدن مسكر را مباح مي دانند، و نيز قاضي ابويوسف در كتاب آثار ص 224 از طريق ابي حنيفه از ابراهيم ابي عمران كوفي تابعي نقل نموده است كه گفت: (..... كه عمر بن خطاب مرد مستي را گرفت و خواست كه براي او راه فراري قرار دهد و ممكن نشد زيرا مستي بر او غالب شده بود و آنگاه گفت او را حبس كنيد و هر وقت بهبودي يافت و مستي او برطرف شد او را (حد) بزنيد و سپس بقيه مشروب او را گرفت و چشيد و

ص : 736

مزمزه كرد و گفت اوه اين شراب مردافكن است و سپس آبي در آن ريخت و آن را ملايم كرد و خود نوشيد و به اصحاب خود نيز داد و گفت اينچنين شرابتان را رقيق كنيد، هرگاه ديديد كه شيطان آن بر شما غالب شد) و عجيب و شگفت انگيز شلاق زدن كسي است كه از ظرف عمر نوشيده و مست شده است در حالي كه بر وفق احكام آنان، اگر او نمي دانست كه در ظرف و كوزه مسكر است و آن را نوشيد پس بر او حدي نيست، همانطور كه ابوعمر در (العلم) خود در جلد 2 ص 86 نقل نموده و در صفحه 348 از خود خليفه آورده كه (حدي نيست مگر بر كسي كه آن را دانسته و عالماً بخورد) و لذا اگر مي دانسته كه در ظرف و قدح خليفه شراب است پس بدرستي كه در سركشيدن و نوشيدن آن تاسي و به تقليد خليفه عمل كرده و فرق بين آن دو اينست كه آن مرد را مست كرده زيرا معتاد نبوده و خليفه را مست نكرد چون به آن معتاد بود و به نظر مي رسد كه ملاك در نزد خليفه، در حلال بودن مشروبات الكلي و حد زدن بر آن، مست شدن و يا نشدن شرابخوار يعني خورنده آن است ..... و اين البته مخالف حكم شريعت است كه هر نوع مشروب هرچند اگر مقدار كم آن مستي نياورد ولي مقدار زيادش مست كننده باشد حرام است، مانند قول آن حضرت صلي الله عليه و آله كه من نهي مي كنم شما را از خوردن كم آنچيزي كه زياد آن مست مي كند و قول ديگر آن حضرت از طريق جابر و پسر عمر و پسر عمرو كه: (..... هرچه كه زيادش مستي مي آورد پس قليل و كم آن نيز حرام است)، ابوداوود در سنن خود ج 8 ص 829 و احمد در مسند خود ج 2 ص 167 و ج 3 و ترمذي در صحيح و ابن ماجه در سنن و نسايي در سنن و بيهقي در سنن و يعقوبي در مصابيح و خطيب در تاريخ ..... آن را نقل نموده اند و .....، و نيز عمر بن الخطاب بود كه حلال كرد شراب را وقتي پخته شود و دو سوم آن برود و آورده اند چون وارد شام شد به او شكايت كردند از بيماري وبا ..... تا آنكه گفتند آيا براي تو رواست كه قرار دهي براي خودت از اين شراب چيزي كه مستي نياورد گفت بلي، شما هم آنرا بپزيد و طبخ كنيد تا آنكه دوسوم آن برود و يك سوم آن بماند پس امر كرد عمر ايشان را كه از آن بنوشند و نوشت به فرمانداران خود به اينكه براي مردم شرابي را به همين طريق كه دوسوم آن برود و يك سوم آن باقي بماند و به همين مضمون از محمود بن لبيد انصاري نقل گرديده و ..... و امام مالكي ها آن را در موطاء ج 2 ص 180 آورده است و نيز آورده اند كه حج نمود ابومسلم خولاني و به حضور عايشه همسر پيامبر رسيده و عايشه از او سوال

ص : 737

كرد در مورد شام و سردي آن سرزمين پس او پاسخ مي داد و عايشه گفت مردم سردي آن جا را چگونه تحمل مي كنند، او گفت اي ام المؤمنين آنها شرابي را كه مخصوص آنهاست مي نوشند كه به آن (طلاء) مي گويند، پس عايشه گفت راست گفت خدا و حبيب من كه فرمود و من شنيدم كه مي فرمود بدرستي كه مردمي از امت من شراب مي نوشند و اسم ديگري بر آن مي گذارند، و بهمين مضمون از آن حضرت در نهج البلاغه آمده است كه فرمود (..... بزودي مردم آزمايش مي شوند به اموال خود و بر خدا منت مي گذارند و به جهت ايمان خود و رحمت خدا را آرزو مي كنند و خود را ايمن از غضب او مي دانند و حلال مي كنند حرام او را با شبهات دروغ و هواي نفس و ناداني و حلال مي كنند شراب را به نام نبيذ (آب انگور و كشمش) و رشوه را هديه و ربا را معامله مي نامند و .....) و نيز از ابن عباس درباره (طلاء) و شراب پرسيدند و او گفت چيست اين طلاء كه شما از من مي پرسيد، ..... گفتند آب انگور است، مي پزند و در ظرفهاي قيراندود قرار مي دهند ..... و گفتند هرگاه زياد از آن بنوشند مست مي كند، پس گفت بلي و هر مسكري حرام است ..... و قول رسول خداست كه فرمود (..... دوري كن هر مسكري را كه مستي مي آورد از كم و يا زياد آن .....) كه نسايي در سنن و ابي ربيع در تفسير اين روايت را از آن حضرت نقل نموده اند .....، آري و اين آراء و اجتهاداتي است ..... كه جمع آوري شده و اختصاص به خليفه دارد و موافق نيست با آن نظر، حكم و دلايل شرعي از كتاب و سنت ..... بلكه آن فتنه و آزمايشي است ولي اكثر آنان نمي دانند. (كلب گويد و فكر خليفه و عقل او را ببين در خصوص آنچيزي كه عقل را زايل و اجتماع را از هم گسيخته مي نمايد و هر جنايتي را امكان پذير مي نمايد كه مي گويد شراب مانند زنا نيست و حال آنكه شراب بدتر از زنا است و چقدر فرق است بين اينگونه افكار با افكار مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين در احتراز از اين مايع جهنمي مي فرمايد به اين مضمون كه اگر قطره اي شراب در چاهي افكنده شود و از آن چاه مزرعه اي را سيراب كنند و در آن مزرعه علف سبز شود و گوسفندي بخورد و سپس آن گوسفند در گله اي وارد و مشتبه شود من از گوشت هيچكدام از آن گوسفندان نخواهم خورد و اين كلام مولاي ما الزام در دوري از اين نجاست را مي رساند و .....، پس كجاست تقوي مولاي ما و روش او با اينگونه اعمال و رفتار كه آورده شده است).

ص : 738

جهل خليفه به غسل از جنابت:

از رفاعه بن رافع نقل شده كه ..... (..... من نزد عمر بن خطاب بودم كه مردي بر او وارد شده گفت زيد بن ثابت در مسجد فتوي مي دهد كه هر كس كه آميزش مي نمايد ولي از او مني خارج نمي شود غسلي بر او نيست پس عمر گفت او را بياوريد ..... و چون عمر او را ديد گفت اي دشمن خدا بمن رسيده است كه براي خودت فتوي مي دهي او گفت من از ..... و رفاعه بن رافع شنيده ام و عمر به رفاعه گفت آيا شما چنين مي كنيد و او گفت ما در زمان رسول خدا چنين مي كرديم و رسول خدا منع نكرد و عمر گفت آيا رسول خدا اين موضوع را مي دانست رفاعه گفت نمي دانم و عمر مهاجرين و انصار را جمع كرد و همگي گفتند در اين كار غسلي نيست مگر آنچه از معاذ و علي كه رضوان خدا بر آنان باد نقل شده كه وقتي ختنه گاه از ختنه گاه زن تجاوز كرد و داخل شد غسل واجب مي شود و عمر گفت ..... بعد از شما اين اختلاف شديدتر مي شود ..... از عايشه سوال كردند گفت (اذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل) پس عمر گفت بمن خبر نرسد كه كسي اينكار را كرده و غسل نمي كند مگر آنكه به عنوان عقوبت او را شكنجه (مجازات) مي كنم ..... اين روايت را احمد در مسند، ابن ابي شيبه در تصنيف ..... نيز آورده اند، و مفاد اين روايت بيان مي نمايد عدم علم و آگاهي اين گروه از اصحاب كه خليفه با آنها مشورت نموده به اين حكم شرعي كه در رأس آنها خليفه است به استثناء اميرالمؤمنين علي عليه السلام و معاذ و عايشه و چه اندازه فرق است بين عدم علم و آگاهي خليفه به مانند اين حكم كه لازم است هر مكلف آن را بداند قبل از بسياري از واجبات ديگر و ..... خصوصاً براي شخصي كه مردم در احكام به غير او اقتدا نمي كنند. (كلب گويد و توجه كن به اين حكم مهم كه خليفه و ياران او عليرغم گذشت سالها از آن بي اطلاع بودند و چگونه بوده است غسلها و نمازها و روزه هاي آنان اگر فرض نمائيم كه جهل به قانون رافع مسئوليت نبوده و آنان موظف به دانستن آن علم بودند و عذر آنها پذيرفته نخواهد بود.)

خليفه و وسعت دادن به دو مسجد:

(مضمون) عبدالرزاق از زيدبن اسلم نقل نموده كه براي عباس بن عبدالمطلب خانه اي بود در كنار مسجد مدينه، پس عمر به او گفت بمن بفروش و خواست تا آن را داخل مسجد كند و عباس قبول نكرد، گفت: هبه

ص : 739

كن قبول نكرد، گفت خودت داخل مسجد كن، قبول نكرد گفت بايد انجام دهي گفت نمي دهم، گفت پس كسي بين ما حكم كند، داوري به ابي بن كعب قرار داده شد و او گفت بايد او را راضي كني گفت اين حكم از كتاب است يا از سنت گفت سنت و شنيدم كه رسول خدا فرمود كه سليمان نبي وقتي بيت المقدس را بنا نمود، هر ديوار كه مي ساخت چون صبح مي شد آنها را خراب مي ديد، پس پسرش به او گفت بنا نكن مگر صاحب آن را راضي كني و عمر او را رها كرد و عباس بعد از اين، خانه خود را داخل مسجد كرد و به آن توسعه داد .....، اين روايت با همين مضمون از ابن سعد و سالم بن ابي النصر و ..... نقل گرديده است و بلادرزي مي گويد ولي چون عثمان بن عفان خليفه شد، منازلي خريد و به مسجد توسعه داد و ..... با اعتراض آنها كه واگذار نكرده بودند همه را زنداني كرد تا آنكه عبدالله بن خالد شفاعت كرد .....، پس مفاد اين روايات به ما درس مي دهد كه خليفه عالم به حكم نحوه توسعه مسجدالحرام و مسجدالنبي نبوده است، تا آنكه ابي بن كعب به او خبر داد و آنوقت با نظر ابي براساس سنت موافقت، ولي باز هم در زمان وسعت مسجد الحرام به خلاف روايت رسيده و سنت عمل نمود و عجيب تر از اين عمل روش عثمان است كه بعد از معلوم شدن اين سنت نبوي و علم به آن، خانه هاي مردم را به زور گرفت .....،

سكوت خليفه از حكم طلاق:

از قتاده روايت شده است كه گفت از عمر بن خطاب سوال كردند از موضوع طلاق مردي كه در جاهليت زنش را دو طلاق داده و در اسلام يك طلاق، عمر گفت من تو را نه امر مي كنم و نه نهي، ولي عبدالرحمن گفت لكن من تو را امر مي كنم كه طلاق تو در ايام مشرك بودن تو ارزشي ندارد و .....، عمر شايسته بود كه امر و نهي كند در زمان حاجت، ولي دوري كرد به دليل جهل به مسأله و احكام مربوط به آن و جهل او كمتر از جهل پسرش عبدالله بن عمر به حكم طلاق نبود كه نمي دانست كه طلاق در حال حيض واقع نمي شود و انتقام اين جهل و ناداني را پدرش از او گرفت و صلاحيت او براي امر خلافت نفي نمود كه مشروحاً در گفتگويي كه ميان او و ابن عباس جريان يافت، قبلاً مذكور گرديد .....،

ص : 740

رأي خليفه در خوردن گوشت:

از عبدالرحمن عمر نقل شد كه عمر از كشتارگاه زبير بن عوام ..... در بقيع مي آمد و در مدينه غير آن كشتارگاه ديگري نبود، و همراه او (دره) يعني شلاق مخصوص او بود پس وقتي مي ديد هر شخصي گوشتي در دو روز پي در پي خريده است، او را به شلاق مي زد و مي گفت آيا شكمت دو روز گرسنه مي شود .....، .....، و با همين مضمون از ميمون بن مهران حكايت شده است .....، اين فقه عجيب خليفه است كه مفاد و معناي آن را نمي دانم، در حرام نمودن حلال خدا .....، آيا دو روز و يا سه روز پي در پي خوردن گوشت و ادامه دادن آن موجب تعزيز و شكنجه است و ..... اگر به اين نظر عمل شود ..... واجب خواهد بود كه شلاق هيچ زمان بي كار نباشد و مرتب بر سر و كله مسلمين به اين جرم آشنا و بر آنها وارد شود. (كلب گويد و بديهي است اگر اين رويه خشن و بي منطق و بدون پايه و مبناي فقهي او به ساير احكام فقهي مسلمانان نيز تسري مي يافت جامعه مسلمين تبديل به محيطي رعب آور و ترسناك و غيرقابل اعتماد مي گرديد)

خليفه و يهودي مدني:

از ابي الطفيل روايت شده است كه گفت من حاضر شدم بر نماز بر ابي بكر صديق و سپس با گروهي جمع شديم نزد عمر بن خطاب و با او بيعت كرديم و چند روزي مانديم و به مسجد رفت و آمد مي كرديم و پيش عمر مي رفتيم تا آنكه او را اميرالمؤمنين ناميديم، و زماني كه نزد او نشسته بوديم ناگهان يك يهودي از يهوديان مدينه نزد عمر آمد و يهودي ها اعتقاد داشتند كه او از فرزندان هارون برادر موسي است، تا آنكه آمد و در برابر عمر ايستاد و گفت اي اميرالمؤمنين كدام يك از شما داناتر به علوم پيامبر و كتاب پيامبر شما است تا از او سوال كنم پس عمر اشاره به علي عليه السلام كرد و گفت اين اعلم و داناتر به پيامبر ما و قرآن پيامبر است ..... حضرت به آن يهودي گفت سوال كن ..... و اضافه نموده فرمود از كجا خواهي دانست كه جواب من درست است يا نادرست و آنگاه يهودي كتاب كهنه اي را بيرون آورد و گفت اين كتاب ميراث نياكان من است، به املا موسي و خط هارون ..... حضرت فرمود اگر جواب صحيح به تو دادم مسلمان مي شوي و يهودي پاسخ داد آري، اگر جواب صحيح دادي بلافاصله مسلمان مي شوم، آنوقت يهودي از اولين سنگ و درخت و ..... سوال كرد و حضرت فرمود اي يهودي بدرستي كه اولين سنگ كه بر روي زمين نهاده

ص : 741

شد و يهود به دروغ گمان مي كند كه صخره و قله بيت المقدس است، آن سنگ حجرالاسود است كه حضرت آدم آن را با خود از بهشت آورد و آن را در ركن بيت الله الحرام قرار داد ..... و يهودي گفت گواهي مي دهم به خدا كه راست گفتي و حضرت فرمود و اما اولين درختي كه بر زمين روئيده شد، يهود گمان مي كند كه درخت زيتون است ولي آن دروغ است و اولين درخت خرماي عجوه (نوعي خرما) است كه آدم آن را از بهشت با خود به زمين آورد .....، و اما اولين چشمه اي كه بر روي زمين جاري شد و يهود به دروغ گمان مي نمايد آن چشمه اي است كه زير صخره بيت المقدس است، آن چشمه حيات و آب زندگاني است كه همراه و مصاحب موسي، ايوشع ماهي نمك سود را فراموش كرد و چون آب به ماهي رسيد زنده شد و در آب پريد و موسي و دوست او ماهي را تعقيب كردند تا به حضرت خضر رسيدند، و يهودي گفت به خدا راست گفتي ..... پس سؤال كرد مرا خبر ده از منزل محمد كه در كجاي بهشت است، حضرت علي عليه السلام فرمود منزل محمد (ص) در بهشت، بهشت عدن است در ميان بهشت ها و آن نزديك ترين بهشت است به عرش خداي رحمان عزوجل و يهودي گفت شهادت مي دهم كه راست گفتي، آنوقت علي عليه السلام فرمود بپرس گفت مرا خبر بده از وصي محمد كه در اهلش تا چه مدت مي ماند و بعد از رحلت او مي ميرد و يا كشته مي شود علي عليه السلام فرمود اي يهودي وصي محمد (ص)، سي سال بعد از او زنده مي ماند و رنگين مي شود اين از اين و اشاره فرمود به سر و محاسن مبارك خود، آنگاه يهودي از جا پريد و گفت شهادت مي دهم كه لا آله الا الله و محمد رسول الله، حافظ عاصمي در زين الفتي در شرح سوره هل اتي، آن را نقل كرده و چنانچه مي بيني، اين روايت تصريح شخص عمر بن خطاب است بر اينكه علي عليه السلام اعلم امت است و آگاهترين امت است به علوم پيامبر و كتاب نازل شده بر او و اين كلام ياوه موسي (جاراله) صاحب كتاب (بي محتوي) الوشيعه است كه مي گويد عمر علي الاطلاق بعد از ابي بكر اعلم امت است و ....

بدعت خليفه در فرايض ميراث قاتل:

از ابن عباس روايت شده است كه گفت: اول كسي كه برخلاف سنت و حكم كتاب خدا، فرايض ارث را زياد كرد، عمر بن خطاب بود، در آن زمان كه احكام و فرايض بر او مشكل و پيچيده شد و دفع نمود بعضي را به بعضي ..... از عبيداله بن عبدالله نقل شد كه گفت من و زفر بن اوس وارد شديم بر ابن عباس، بعد از آنكه

ص : 742

نابينا شده بود و بازگو كرديم فرايض ميراث را و گفت شما خيال مي كنيد آنكه حساب ريگ روان را به جهت عدد دارد، احصاء نمي كند در مال نصف و نصف و ثلث را ..... پس زفر سؤال كرد اول كسي كه زياد كرد فرايض را كه بود و او پاسخ داد عمر بن خطاب و سوال كرد چرا پاسخ داد اين در زماني بود كه موضوع مشكل و پيچيده شد بر او و بعضي بر بعضي بار و اضافه مي شد و مي گفت به خدا قسم نمي دانم چكار كنم با شما و بخدا قسم نمي دانم كه خدا كداميك را بر كدام مقدم و مؤخر داشته است و ..... زفر گفت كه اي ابن عباس چه چيز تو را وادار كرد كه به عمر متذكر نشوي گفت به خدا قسم هيبت و ترس از خشونت او .....، ..... آري، و من نمي دانم كه چه بگويم پس از نقل اين اقوال كه چگونه شخصي مانند او، دوري از قضاوت نمي كرد آنهم در واجبات و حال آنكه خود او در ظاهر مي گفت واي بر شما در (رأي دادن) و او كسي است كه در خطبه اش مي گفت اصحاب راي دشمنان سنن هستند كه احاديث آنها را خسته كرده كه نمي توانند آن را حفظ كنند، پس فتوي بر آنها دادند و گمراه شدند و مردم را هم گمراه كردند و بدانيد ما اقتدا كننده هستيم نه مشروع كننده و ما پيروي مي كنيم و بدعت گذاري نمي كنيم كه گمراه شويم تا آن زمان كه متمسك به اثر باشيم و ..... آيا اين اعمال مصاديق پيروي است يا بدعت در دين و چگونه جايز است براي مثل خليفه كه نداند احكام اينگونه واجبات را و حال آنكه اوست گوينده اين كلام كه هيچ جهل و ناداني مبغوض تر به سوي خدا نيست و نه مضرتر براي جامعه مسلمين از جهل امام و ناداني او، پس چطور اينگونه بر مسند و ميدان قضاوت حضور مي يافت، قبل از تفقه در دين خدا و حال آنكه اوست گوينده اين كلام كه احكام دين خدا را بياموزيد قبل از آنكه رياست و بزرگي كنيد .....،

اجتهاد عمر در تقسيم كردن و مصادره كردن اموال عمال و كارگزاران:

عمر بن الخطاب اول كسي بود كه شركت كرد با كارگزاران و اموال آنان را به فكر و رأي خود نصف كرد،

1- از ابي هريره نقل شده كه گفت: عمر بن خطاب مرا فرماندار بحرين كرد و براي من دوازده هزار جمع شد و وقتي مرا عزل كرد و من بر او وارد شدم بمن گفت اي دشمن خدا و مسلمين ..... و از من آن را گرفت و بعد از آن گفت آيا عامل نمي شوي گفتم نه گفت براي چه يوسف پيامبر كه بهتر از تو بود عامل شد، من گفتم يوسف پيامبر و فرزند پيامبر بود و من ابوهريره پسر اميه هستم و از تو مي ترسم براي سه چيز و دو

ص : 743

چيز گفت چرا نگفتي پنج چيز گفتم مي ترسم كه با شلاق بر پشتم بزني و آبروي مرا ببري و مالم را بگيري و كراهت دارم كه بدون حكم بگويم و بدون علم حكم كنم و .....، و نيز آورده اند كه عمر، ابوهريره را احضار كرد و به او گفت مي داني كه من تو را عامل بحرين كردم و حال آنكه تو در آن زمان نعلين و كفش نداشتي و به من خبر رسيده كه تو اسب هايي را خريده اي به هزار و ششصد دينار ..... و اين زيادي است آنرا بده پس ابوهريره گفت نمي دهم، پس برخاست و با شلاق خود آنقدر با شدت بر پشت ابوهريره زد تا خون جاري شد و آنگاه گفت آنها را بياور .....، و گفت اميه نزائيده تو را مگر براي خر چراني (و اميه مادر ابوهريره بود)،

2- سعد بن ابي وقاص كه براي اين قول پيامبر كه گفت از دعاي سعد بپرهيزيد به او مستجاب مي گفتند، وقتي عمر مال او را نصف كرد، سعد به او گفت البته من مصمم شدم، عمر گفت به اينكه مرا نفرين كني گفت بلي گفت در اين موقع نيابي مرا به دعا كردن پروردگارم بدبخت .....،.

3- و او به هنگام عزل ابوموسي اشعري از حكومت بصره اموال او را نصف كرد و ....

4- .....، عمر بن خطاب پس از انجام مكاتبه اي با عمر و بن عاص كه فرماندار او در مصر بود، محمد بن سلمه را براي نصف كردن اموال او فرستاد و چون بر او وارد شد غذاي فراواني تهيه كرده بود ..... و محمد بن سلمه گفت آب هم پيش تو نمي خورم ..... پس تقسيم كرد تمام اموالش را تا آنكه باقي ماند يك جفت كفش پس او يك لنگه آن را برداشت و يك لنگه را براي عمروبن عاص قرار داد و عمر بن عاص در اين زمان به شدت خشمگين شد و گفت اي محمد بن سلمه خدا زشت و بدنام كند آن ايامي را كه من براي عمر بن خطاب فرمانداري كردم به خدا قسم من مي ديدم پدرش خطاب را كه پشته اي از هيزم روي سرش حمل مي كند و بر سر پسرش يعني او هم مثل آن هيزم بار شده است و آن پدر و پسر يعني عمر بن الخطاب و پدرش خطاب نداشتند مگر لباسي كه از كوتاهي و فقر مالي به مچ دستهاي آنها نمي رسيد و در همان زمان به خدا قسم پدرم عاص بن وائل از كثرت ثروت راضي نمي شد به پوشيدن لباس ديبا كه به طلا مزين شده است. در اين زمان محمد به او گفت ساكت شو، به خدا قسم عمر از تو بهتر است و اما پدر او و پدر تو هر دو در آتش هستند و قسم به خدا اگر احترام سن و سال تو نبود براي تو آغل گوسفند باقي نمي گذاشتم تا زاد و ولد آنان

ص : 744

تو را خوشحال كند و در اين زمان عمرو بن عاص به شدت ترسيده و گفت اي محمد اين سخنان من نزد تو امانت خداست پس هرگز آن را براي عمر تعريف نكن.

5- ابوسفيان به ديدار معاويه و سپس به ديدار عمر رفت و عمر به او گفت به ما اجازه بده، ابوسفيان گفت چيزي به ما نرسيد كه تو را به آن اجازه دهيم و عمر انگشتري او را گرفت و براي هند (زن ابوسفيان) فرستاد و به فرستاده گفت كه به هند بگو ابوسفيان مي گويد به نشاني اين انگشتر، آن دو خورجين را كه آوردم و آنها را به تو سپردم براي من بفرست، و مأمورين براي عمر آن دو خورجين كه در آن ده هزار درهم بود را آوردند و عمر آنها را در بيت المال قرار داد و چون عثمان خليفه شد آنها را به ابوسفيان برگشت داد و ابوسفيان مي گفت من نمي گيرم مالي را كه عمر به واسطه آن مرا سرزنش كرد.

6- چون عمر بن خطاب، عتبه بن ابي سفيان را والي طائف و صدقات آن نمود، او را معزول كرد و روزي با او سي هزار درهم پول ديد ..... او به عمر گفت اين مال خودم است براي خريد مزرعه مي روم و عمر تمام آن را گرفت و وارد بيت المال كرد و وقتي عثمان خليفه شد به ابي سفيان گفت آيا تو را در اين مال نيازي هست، چون من براي پسر خطاب در صحت گرفتن آن دليلي نمي بينم و او پاسخ داد كه براي ما نياز هست ولي تو كار او را رد نكن چون بعد از تو كارهاي تو را برمي گردانند (كلب گويد خباثت را ببين و توجه كن كه او راست مي گفت زيرا احسان عثمان به بني اميه خيلي زيادتر از آن مبلغ بود كه عمر گرفته بود و اگر اين روش قبول مي گرديد او احتمال مي داد مردم بعداً آنچه عثمان به آنها داده بود همه را از آنها پس بگيرند).

7- روزي عمر عبور كرد به ساختماني كه از سنگ و گچ مي ساختند گفت مال كيست گفتند مال يكي از كارگزاران تو پس عمر اموال او را مصادره كرد ...

8- عمر فرستاد به سوي ابوعبيده كه به نزد خالد برو اگر خودش را تكذيب كرد پس فرماندار است و اگر خودش را تكذيب نكرد همه اموال او تا عمامه اش را بردار و آن را دو قسمت كن و ابوعبيده به نزد او رفت ولي او خودش را تكذيب نكرد آنوقت ابوعبيده همه اموال او را تقسيم كرد تا جايي كه يك لنگه نعلين او را هم گرفت .....، و نيز به عمر خبر دادند كه خالد ده هزار درهم به اشعث بن قيس به عنوان جايزه داد ..... پس او ابوعبيده را به سوي او فرستاد و از اموال او بيست هزار گرفت و ..... به شهرها نوشت كه من خالد را از روي

ص : 745

خشم يا ترس و يا بخل و خيانت معزول نكردم .....، حلبي در سيره خود گويد كه اصل و ريشه دشمني و عداوت ميان خالد و آقاي ما عمر براساس آنچه كه شعبي روايت كرده است اين بود كه خالد پسردايي عمر بود و آنها در جواني كشتي گرفتند و خالد عمر را زمين زد و ساق پاي او را شكست و عمر معالجه كرد و بست تا خوب شد و چون به خلافت رسيد، اول كاري كه كرد عزل خالد بود و گفت هرگز نبايد او متولي پست و منصبي براي من باشد و از اين جهت ابوعبيده را به سوي او فرستاد و گفت اگر خالد خودش را تكذيب كرد بماند .....، و طبري در تاريخ خود از سليمان بن عيار آورده است كه گفت هر زمان عمر به خالد گذر مي كرد گفت اي خالد مال خدا را از زير نشيمنگاه خود بيرون بياور ..... پس چهل هزار از او گرفت و بعضي به او گفتند اي اميرالمؤمنين اگر مال را به خالد برگرداني بهتر است ولي او گفت من تاجر مسلمين هستم و قسم به خدا هرگز آن را به خالد برنمي گردانم و عمر خيال مي كرد كه با اين عمل خود تلافي زمين خوردن خود از خالد و جبران شكسته شدن پايش را نموده و دلش خنك شده است و ابن كثير در تاريخ خود آورده كه عمر بعد از مرگ خالد گفت پشيمان شدم از كاري كه با خالد كردم .....، و نيز ابن كثير در تاريخ خود آورده است كه گفت خالد بر عمر وارد شد در حالي كه پيراهن حريري پوشيده بود و عمر به او گفت اي خالد اين چيست گفت چه عيب دارد اي اميرالمؤمنين، آيا عبدالرحمن بن عوف حرير نپوشيد گفت و تو مثل ابن عوف هستي، پس براي تو باشد مثل آنچه بر ابن عوف باشد، من حكم مي كنم بر هر كسي كه در اين خانه است كه هر يك از ايشان هرچه به دست او مي رسد براي خود بگيرد، پس حاضرين ريخته و حتي پيراهن ابريشمي خالد را پاره پاره كردند تا چيزي از آن باقي نماند و بلادرزي تعداد كارگزاران كه عمر بن خطاب اموالشان را مصادره و نصف كرد حتي لنگه كفش آنها را، به شرح ذيل اعلام نمود (ابوهريره، سعد ابي وقاص، ابوموسي اشعري، عمرو بن عاص، ابوسفيان، عتبه بن ابوسفيان، خالد بن وليد و .....) و اين گروه را يزيد بن قيس در شعري كه تقديم عمر كرد ياد نمود .....، آري و من نمي دانم در تمامي اين موارد اگر دليل و بينه اي نزد خليفه اقامه شد، بر اينكه اين اموال اختلاس و يا سرقت از بيت المال مسلمين است چرا آنها را نصف كرد حتي كفش آنها را به گونه اي كه اين موضوع يكي از روشهاي او محسوب شود و ..... و اين سعيد بن عبدالعزيز است كه گويد اين عمر بود كه قسمت مي كرد با كارگزاران خود نصف آنچه بدست آورده بودند

ص : 746

را ..... به صرف سوء ظن و احتمال و حال آنكه تصرف يعني يد المسلم، نشانه امارت و علامت مالكيت است ..... اگر غير اين باشد پس هيچگاه براي مسلمين بازاري برپا نخواهد ماند و ..... .....، بنابراين ظاهر حال اين گروه از صحابه اي كه جريمه شدند و اموالشان مصادره شد به مقتضاي فقه خليفه آن است كه آنها دزدهايي هستند كه زشت ترين دزدي ها را نموده اند .....، زيرا از مسلمين سرقت كرده اند و پيش از اين قضيه و بعد از آن امين بوده اند بر نفوس مسلمين .....، و نيز البته در ميان اين گروه كساني بودند كه پس از پرداخت جريمه، خود را كاملاً كنار كشيده و ديگر زير بار عمر نرفتند، پس آيا صحيح است بگوئيم كه آنان دزد و اختلاس گر بودند نمي دانم و آيا درست است كه بگوئيم همه آنها عادل و پرهيزگار بوده اند باز هم نمي دانم. (كلب گويد ولي من مي دانم اين سياست خليفه بود هرگاه اقتضا مي كرد از سوراخ سوزن رد مي شد و اگر اقتضا نمي كرد از در دروازه هم عبور نمي كرد مانند داستان مغيره و ..... كه شاهد عادل و گواه صادق بر اعمال او است).

داستان خليفه در خريد شتر:

از انس بن مالك روايت شد كه يكنفر اعرابي با شترهايي كه مال او بود به بازار آمد كه آنها را بفروشد و عمر نزد او آمد و براي تخفيف اصرار مي كرد و شروع كرد به اينكه تك تك شتران را با پاي خود به شدت ضربه مي زد تا از جاي خود حركت كنند و او ببيند كه پاهاي شتر چگونه است و اعرابي مرتب مي گفت اي بي پدر شترهاي مرا رها كن ولي گفته هاي اعرابي مانع از آن نبود كه عمر به تك تك اين شترها ضربات شديد خود را وارد ننمايد، پس اعرابي به عمر گفت تصور من آنست كه تو مرد بدي هستي و چون عمر از كار خود فارغ شد، شترها را خريد و گفت آنها را حركت بده و پول آنها را بگير پس اعرابي گفت آنها را حركت نمي دهم مگر آنكه جهاز و پلاسهاي آنها را بردارم و عمر گفت من آنها را با جهاز و پلاس خريده ام و آنها هم مال من است و اعرابي گفت من شهادت مي دهم كه تو مرد بدي هستي و نزاع آنان بالا گرفت و علي عليه السلام حاضر شد، عمر گفت راضي هستي به قضاوت اين مرد در بين ما، اعرابي گفت آري ..... پس حضرت حكم فرمود به اينكه جهاز و پلاس (چون در شرط معامله نبود)، به اعرابي تعلق دارد و اعرابي آنها را برداشت و عمر پول شترها را داده و شترها را تحويل گرفت ..... آري، خداوند به اميرالمؤمنين علي عليه السلام از طرف

ص : 747

آن اعرابي بهترين پاداش را عطا فرمايد كه در آن روز پلاس و جهاز شتران را گرفت اما حل كردن و بررسي اين معضل براي خليفه و تعيين ميزان فقه او در احكام را موكول مي نمايم به نظر محقق .....، (كلب گويد و اينكه اينگونه رفتارها در فقه و آداب معاملات اسلامي با اخلاق اسلامي فرسنگها فاصله دارد شكي نيست و اميد است اينگونه روشها مبناء و معياري براي رفتارهاي اجتماعي مسلمانان قرار نگيرد كه البته در چنين حالتي بي نزاكتي و بي ادبي و توهين و اهانت و تصرف در اموال ديگران و .....، در ميان جامعه مسلمين امري عادي و روا تلقي خواهد شد و .....).

رأي خليفه درباره بيت المقدس:

از سعيد بن مسيب روايت شده است كه گويد مردي از عمر براي رفتن به بيت المقدس اجازه خواست و عمر به او گفت ..... به عوض آن به حج عمره برو و گويد روزي در حالي كه شتران صدقه را بازديد مي كرد، دو مرد آمدند و عمر به آنها گفت از كجا مي آييد، گفتند از بيت المقدس، و عمر بن الخطاب آنها را با شلاق زد و گفت آيا بيت المقدس حج است مانند حج بيت الله الحرام كه شما به آنجا مي رويد و آنها گفتند ما از آنجا عبور مي كرديم .....، ..... آري اين بدعت خليفه در اين خصوص است در حالي كه مسلم است، بيت المقدس يكي از سه مسجدي است كه بايد براي زيارت آنها حركت نموده و قصد زيارت و نماز در آنها را نمود، ولي خليفه فراموش كرده احاديث و رواياتي كه از پيامبر در خصوص آن رسيده و يا عمداً آنها را از آن حضرت نشنيده گرفته و يا شنيده ولي حفظ نكرده و .....، كه منع نموده آن مرد را كه آماده زيارت بود و اجازه خواسته بود و نيز شلاقش را بر سر آن دو مرد كوبيده بود كه گفتند از آنجا آمده بودند كه آن دو مرد از ترس گفتند ما از آنجا عبور مي كرديم .....، و حال آنكه صراحت احاديث وارده تا حدي است كه محقق بر اين روش خليفه تعجب مي نمايد، ابي هريره از رسول خدا روايت نموده است (..... شايسته نيست رنج سفر را مسافر تحمل نمايد مگر براي سه مسجد، (مسجدالحرام، مسجد من و مسجد القصي (بيت المقدس)))، اين روايت را احمد، بخاري، مسلم، دارمي، ابوداوود و .....، نقل نموده اند و نيز از علي عليه السلام با همين مضمون و از عبدالله بن عمر با و عبدالله بن عمر بن عاص و از ابي سعيد خدري و از ابن جعد ضميري و از بصره بن ابي بصره غفاري با همين مضمون و از ميمونه كنيز پيامبر صلي الله عليه و آله كه سوال كرد از رسول خدا

ص : 748

در خصوص بيت المقدس و حضرت فرمود كه زميني است كه زنده مي شود در روز رستاخيز، پس به آنجا رفته و در آن نماز بخوانيد. كه نماز در آن مانند هزار نماز در غير آن است و من گفتم چه مي فرماييد در آن زمان كه توان سفر به سوي آن را نداشته باشم حضرت فرمود، روغن زيتون بفرست كه در چراغ آنجا ريخته و روشن شود، پس كسي كه چنين نمايد مانند كسي است كه به آنجا رفته باشد ..... كه اين احاديث اخباري است از بيت المقدس و عبادت در آن كه خداوند سبحان در شب معراج، بنده خود محمد مصطفي را از مسجدالحرام به مسجد الاقصي حركت داد و صحابه به قصد نماز خواندن در آنجا مسافرت مي كردند و ..... و حافظ ابن عساكر، كتاب مستقلي در باب فضايل مسجد الاقصي تأليف نموده است و هرگاه ما چشم پوشي كنيم از اين احاديث پس براستي كه در باب سفر به سوي هر يك از اين مساجد ثواب و فضيلتي است كه نه تنها منع و نهي در خصوص آن وارد نشده بلكه ترغيب و تشويق هم صورت گرفته است، پس معني اين ترسانيدن و زدن به شلاق در آن چيست، خصوصاً اين مسجد كه حساب مي شود اجر و ثواب فراوان براي قدمهايي كه به سوي آن برداشته مي شود، به شرح آنچه در صحاح موجود آمده و ترمذي آن را در صحيح خود جلد اول و .....، آورده است.

رأي خليفه در مجوس:

يحيي بن سعيد نقل نموده با سلسله اسناد از عمر بن خطاب كه گفت من نمي دانم چه معامله اي با مجوس كنم و آنها اهل كتاب نيستند و در عبارتي ديگر چكنم در كار ايشان، پس عبدالرحمن بن عوف گفت: شنيدم از رسول خدا كه فرمود با آنان به روش اهل كتاب رفتار كنيد، و .....، عمر از مجوس جزيه نمي گرفت تا آنكه عبدالرحمن عوف شهادت داد و .....، پس تعجب نمي كني از كسي كه متصدي امر خلافت كشور پهناور اسلامي است و نمي داند مهمترين و حساس ترين لوازم خلافت را، زيرا كه حكم مجوس از مهمترين مطالبي است كه لازم است متولي سلطنت و حكومت اسلامي آن را بداند ..... و آيا تعجب نمي كني از تعطيلي اين حكم مهم تا چندين سال و تا زمان شهادت و گواهي عبدالرحمن و اگر اشخاصي مانند او در دسترس نبودند كه به او خبر دهند پس آنوقت چه اتفاق مي افتاد ..... و حال آنكه در همان زمان در ميان آنها كسي بود كه سزاوارتر و داناتر بود به اين احكام و از آنها عالمتر بوده است. و اين قول رسول خدا است كه فرمود كسي كه

ص : 749

متولي امر مسلمين گردد در حالي كه مي داند از او سزاوارتر به علوم قرآن و سنت پيامبر حضور دارد پس خيانت كرده به خدا و رسول او و تمام مسلمين پس چرا براي اين گروه دانستن اين حقيقت ممكن نيست ....

رأي خليفه در نهي روزه ماه رجب:

خرشه بن حر گويد: (عمر بن خطاب را ديدم كه دستهاي مردم روزه دار را در روزه ماه رجب مي زد تا آنكه آنها را در طعام قرار مي دادند و گفت رجب بي رجب، ماه رجب ماهي بود كه اهل جاهليت آن را بزرگ مي شمردند و چون اسلام آمد متروك شد) ..... پس هر آينه از نظر خليفه نابود شده است آنچه از رسول خدا در خصوص روزه ماه رجب و تشويق آن وارد شده است و نيز حديثي كه از آن حضرت رسيده درباره روزه هر ماه كه شامل رجب و غير آن مي شود .....، پس بيا و توجه كن اين پنج گروه احاديث را در ميان درياي احاديث:

1- گروه اول از (از عثمان بن حكم روايت شده است كه گفت پرسيدم از سعيد بن جبير از روزه ماه رجب و او گفت شنيدم از ابن عباس رضي الله عنه كه مي گفت، رسول خدا صلي الله عليه و آله روزه مي گرفت تا آنكه ما مي گفتيم افطار نمي كند و افطار مي كرد تا آنكه مي گفتم روزه نمي گيرد ..... و از اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه فرمود ماه رجب، ماه بزرگي است كه خداوند حسنات را در آن مضاعف مي فرمايد و كسي كه يك روز از آن را روزه بگيرد معادل يكسال روزه و آنكه هفت روز از آن را روزه بدارد، هفت در دوزخ بر او بسته مي شود و كسي كه هشت روز آن را روزه بگيرد هشت در بهشت بر او باز شود و كسي كه ده روز آن را روزه بگيرد، حاجتي از خدا نخواهد مگر آنكه به او مرحمت شود و كسي كه پانزده روز روزه بگيرد، نداكننده اي در آسمان ندا كند كه خداوند گناهان تو را آمرزيد و .....، و با همين مضامين از ابي هريره و انس بن مالك روايت شده است كه (براي روزه داران ماه رجب در بهشت قصري است و براي آنان نهري است .....) و نيز از ابن عساكر و ..... تا جايي كه شيخ عزالدين عبدالسلام گويد كه هر كسي كه نهي از روزه ماه رجب كند البته شخصي جاهل است ....،

2- گروه دوم از احاديث، معاذه عدويه گويد از عايشه پرسيدم آيا پيامبر از هر ماهي سه روز را روزه مي گرفت گفت بلي گفتم از چه روزي از روزهاي ماه گفت فرق نمي كرد براي ايشان كه از چه ماهي روزه بگيرد .....، از

ص : 750

ابي ذر غفاري و بطوري كه به او نسبت داده شده كه هر آن كسي كه از هر ماه، سه روز آن را روزه بگيرد، پس به منزله روزه تمام عمر است ...

3- گروه سوم، از باهلي مرفوعاً ذكر شد كه ..... روزه بگير در ماه صبر (ماه رمضان) و سه روز بعد از آن و روزه ماههاي حرام .....،.

4- گروه چهارم، از عبدالله بن عمر روايت شده است بطور مرفوع كه محبوب ترين روزه ها نزد خدا روزه حضرت داوود است ..... كه يك روز روزه گرفت و يك روز مي خورد ..... و مسلم و نسايي از عمر نقل نمودند كه او از رسول خدا سوال كرد، در خصوص اين نحو روزه و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند اين روزه داوود عليه السلام است و ....

5- گروه پنجم، از ابي امامه روايت شده است ..... رسول خدا فرمود بر تو باد روزه گرفتن زيرا براي آن هم وزني در پيشگاه خدا از نظر اعطاء اجر و ثواب وجود ندارد ....

6- و بر اين مجموعه احاديث اضافه كن احاديثي را كه عمل به آن شامل روزه ماه رجب نيز مي شود مانند فضيلت روزه در چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه و .....، ...

... و لذا علماء چهار مذهب به نيكويي و تشويق روزه ماه رجب تأكيد و به انجام آن فتوي داده اند و بعد از همه اينها نمي دانم به چه جهت او دستهاي روزه داران مسلمان را در ماه رجب مضروب مي نمود تا آنكه در طعام گذارند و غذا بخورند و ..... (كلب گويد رسول خدا فرمود الانصاف نصف الايمان، يعني انصاف نصف ايمان است ما بايد بپذيريم بدون هيچ تعصب كه خليفه اشتباه مي كرده است و خشونت ها و پيش داوري ها و شدت عمل به خرج دادن هاي او و .....، كاملاً بي مورد بوده است، و البته انسان مومن دوست دارد به لحاظ عشق و علاقه اي كه به دين و شريعت اسلام دارد به هر طريق كه در توان اوست اسلام و مسلمين را ياري نمايد و در راه رضاي خداوند بكوشد ولي اگر ما اينگونه اعمال را الگوي خود قرار دهيم بيشتر از آنكه به اسلام خدمت كنيم به آن ضربه مي زنيم، زيرا در جوامع مترقي جهان امروز، تنها منطق و فكر و انديشه صحيح و عشق به عدالت خواهي است كه موجبات توجه و علاقه و مطالعه جوامع انديشمند را فراهم مي نمايد و لذا بطور مثال، در موضوع خريد شتر و لگدزدن ها خليفه و .....، بديهي است كه عمل خليفه تجاوز آشكار به

ص : 751

حقوق الهي و انساني آن اعرابي بوده است، زيرا او شترها را نخريده بود و لذا حق تعرض و آزار آن حيوانات را نداشت خصوصاً بدون هماهنگي و عليرغم اعتراض صاحب اموال، و روشي را براي تشخيص سلامت شترها انتخاب كرده بود كه هم آزار به حيوان و هم آزار به صاحب حيوان و هم تجاوز به اموال ديگران ..... تلقي مي گردد، در حالي كه او مي توانست اگر صاحبش وفق تمايل او رفتار نكرد، منصرف شده به راه خود برود زيرا بهر دليل ممكن بود آن مال را نخرد .....، و اين تعدي و تجاوز در واقع به حقوق مردم است نه به حقوق الله و يا مجازات نمودن بدون بررسي و ارائه ادله اثباتي و يا انصراف عليرغم علم به حدوث آن و .....، كه شواهد آن به عنوان نمونه ذكر شد و لذا اينگونه روشهاي بدوي و نامعقول از مواردي است كه انديشمندان جهان خصوصاً دستگاه هاي قضايي جهان اين اعمال و امثال آن را نمي پذيرند و آنوقت در جهان مشهور خواهد شد كه خداي نكرده اسلام دين خشونت، بي عدالتي، بي توجهي و ستمگري ..... است و حال آنكه شرع مقدس اسلام در واقع، دين توجه، تحقيق، و بررسي و حق طلبي و مهرباني عطوفت و انصاف است و در واقع دين مبين اسلام در جهان با اوصاف حميده و مكارم اخلاق رسول خدا و احكام عادلانه شريعت پاك او و .....، نشر و انتشار يافته نه با خشونت و تعدي و تجاوز و ....، و البته هر نادان كه فكر مي كند اسلام با خشونت و بي عدالتي در جهان انتشار يافته بطور يقين اشتباه مي كند و لذا لازم است اين موضوع از طرف بزرگان ما و ديگر انديشمندان جهان اسلام رسيدگي و محكوم شود قبل از آنكه اينگونه موارد توسط انديشمندان ساير ملل مورد بررسي و محكوميت قرار گيرد و مردم جهان و اقوام ديگر در خصوص ما حكم نامطلوب صادر و آن را در بين عوام خود نشر داده و بر صحت و درستي اقوال خود اقامه دليل نمايند .....، و البته اينگونه روشها و اجتهادهاي خليفه و اعمال ضد ديني ساير حاكمان بعد از رسول خدا، به هيچ وجه مورد تائيد محققين و دانش پژوهان جهان اسلام نبوده و قطعاً به دليل مخالفت با كتاب خدا و سنت پيامبر مورد تائيد امت اسلام هم نخواهد بود.)

اجتهاد خليفه در سوالات از مشكلات قرآن:

از سليمان بن يسار نقل شده است، مردي را كه به او صبيغ مي گفتند وارد مدينه شد و از متشابهات قرآن سوال مي كرد و عمر به دنبال او فرستاد و قبلاً براي او دو چوب درخت خرما آماده كرد و به او گفت تو

ص : 752

كيستي گفت من بنده خدا صبيغ هستم و عمر يكي از آن شاخه هاي درخت خرما را برداشت و او را به شدت زد و گفت من هم بنده خدا عمر هستم و آنقدر بر سر و صورت او زد تا خون از سر و صورت او جاري شد و صبيغ گفت اي اميرالمؤمنين كافي است زيرا آنچه در سرم مي يافتم رفت (سوالات يا عقل) و نيز به مضمون ديگر از نافع مولاي عبدالله نقل شد كه صبيغ عراقي در مجامع مسلمين از مشكلات قرآن سوال مي كرد تا آنكه وارد مصر شد پس عمرو بن عاص او را نزد عمر فرستاد و چون قاصد با نامه به عمر رسيد آن را مطالعه كرد و به قاصد گفت آن مرد كجاست گفت در كنار باروبنه خود است گفت برو و او را بياور و اگر او رفته (فرار كرده) باشد من تو را به سختي مجازات مي كنم، قاصد او را آورد و عمر به او گفت سوال مي كني براي ايجاد فتنه و آشوب، پس فرستاد چوبهاي قوي آوردند و شروع به مضروب نمودن پشت و كفلهاي او نمود و سپس او را رها كرد تا حالش بجا آمد و مجدداً شروع كرد به زدن او، تا آنكه كاملاً مجروح شده و بيهوش افتاد و آنگاه او را رها كرد تا بهبودي حاصل نمود و دوباره او را احضار كرد كه شكنجه دهد صبيغ گفت اگر مي خواهي مرا بكشي پس بكش بدون زجر و شكنجه، اگر مي خواهي مرا مداوا (ارشاد) كني بخدا خوب شدم (ارشاد شدم) و آنوقت عمر او را مرخص كرد كه به عراق برگردد و به ابوموسي اشعري نوشت كه هيچكس از مسلمين حق ندارد با او رفت و آمد و يا مجالست نمايد ..... و اين عزلت و تنهايي بر آن مرد سخت و ناگوار شد، پس ابوموسي به عمر نوشت كه اين مرد توبه كرد و توبه اش خوبست و عمر نوشت كه حالا مردم با او مجالست و رفت و آمد نمايند و با همين مضمون از سائب بن يزيد نقل شد كه گفت (من نزد عمر آمدم و خبر آوردند كه اميرالمؤمنين ما مردي را ديديم كه از تأويل مشكلات قرآن سوال مي كرد، عمر گفت بارخدايا مرا بر او مسلط فرما، پس در روزي كه عمر نشسته بود و با اصحاب خود صبحانه مي خورد مردي وارد شد و گفت ..... پس عمر گفت تو همان گمشده من هستي، و برخاست و مچ دست او را گرفت و مرتب شلاق زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت قسم به آنكسي كه جان عمر در دست اوست اگر تو را با سر تراشيده يافته بودم البته سر از تن تو جدا مي كردم ..... و دستور داد خطيبي برخيزد و بگويد كه صبيغ دانش و علمي طلب كرد و خطا كرد و در ميان قومش سرافكنده، سرشكسته و بدنام و درمانده شد تا هلاك گرديد، در حالي كه او بزرگ قوم خود بود، به همين مضمون از زهره و انس نيز روايت شده و غزالي در احياء العلوم خود مي گويد،

ص : 753

عمر آن كسي است كه باب بحث و سخن گفتن و جدل را بست و صبيغ را شلاق زد وقتي كه از او سوالاتي در تعارض دو آيه در كتاب خدا نمود و ..... او ترك كرد و مردم را وادار به ترك نمود .....، و نيز از ابي العديس نقل شده كه ما نزد عمر بن الخطاب بوديم كه مردي آمد گفت (الجوار الكنس) چيست، پس عمر با شلاقي كه در دست او بود به آن مرد حمله كرد و او را زد تا حدي كه عمامه از سر او افتاد و گفت آيا حروري هستي، قسم به آن كسي كه جان عمر به دست اوست، اگر سر تراشيده تو را ديده بودم هر آينه شپش را از سر تو دور مي كردم و نيز از عبدالرحمن بن يزيد نقل شد كه مردي از عمر از (فاكهه و ابا) پرسيد و عمر چون ايشان را ديد كه سخن مي گويند با شلاق به طرف آنها حمله كرد و .....، ..... آري و تصور من آن است كه در سخنان شاخه هاي خرما و زبان تازيانه و منطق شلاق مخصوص خليفه يعني (دره)، اثر مخصوصي است كه مي تواند به تمام سوالاتي كه به ذهن هر انساني مي رسيد پاسخ مناسب و جواب قاطعي بدهد، هرچند ساده ترين سوالي باشد كه هر عرب بدوي و ساده اي مي داند، كه آن معناي (اب) است كه در خود قرآن هم تفسير شده به قول خداي تعالي (متاعا لكم و لا نعامكم) .....، و من نمي دانم كه سوال كنندگان و دانش پژوهان و دانشجويان به چه دليل مستحق خونين شدن سر و صورت و به درد آمدن وجود خود و تحمل بي آبرويي و مجازات در نهايت مذلت و خواري، در ميان مردم آنهم به مجرد طرح سوال براي آگاه شدن از آنچه كه از مشكلات قرآني و يا آنچه از لغت براي آنها نامفهوم است و نمي دانند، شدند و مضافاً به اينكه در طرح اين سوالات هيچ وجه موضوعي وجود ندارد كه موجب الحاد و كفر شود، ولي شما ملاحظه مي فرماييد كه داستان چگونه جاري شده است و ..... معلوم نيست به چه دليل خليفه با شلاق و دره اش به جان آنها افتاده و با اين اوصاف، آيا ديگر ركني براي اصول آموزش و مباني يادگيري، باقي مي ماند و ..... آري و امت اسلامي محروم شده اند به بركت اين شلاق از پيشرفت و ترقي در علوم و .....، كار در نهايت بايستي به جايي منتهي شود كه مانند ابن عباس بترسد كه از خليفه سوال و پرسش نمايد. و گويد دو سال صبر كردم كه مي خواستم سوال كنم از عمر بن خطاب از حديثي و مانع من نمي شد مگر ترس من از هيبت او .....، (كلب گويد ممكن است اينگونه روشها براي عوام كه مانند او قادر به پاسخگويي نيستند خوش آيند و ممدوح باشد ولي براي طالبان علم و دانش چنين نيست اگر محققين مسلمان اينگونه سوالات را با احترام از تو

ص : 754

مي پرسند و تو براي آن جوابي نداري جز شلاق و خشونت پس قطعاً بدان كه در آينده دشمنان دين از جمله يهوديان و مسيحيان معاند و ساير دشمنان خدا و رسول ..... كه اعتقادي به اسلام ندارند، اين گونه سوالات را با خشونت، استهزا و بي ادبي و ..... مطرح خواهند نمود و آنگاه براي اسلام باقي نمي ماند مگر سرشكستگي و خجالت و ..... پس بهتر آن است راه صحيح و منطبق بر اصول دين و مذهب براي همه دانشمندان و دانش پژوهان و دانشگاهيان جهان از اينگونه راه ها و روشهاي غير ديني تبين شود تا همه امت اسلام آگاه شده و اعمال خطا و خلاف عمر بن الخطاب عليه دانش و علم و انسانيت را به حساب اسلام نگذارند).

رأي خليفه در سوال از آنچه واقع نشده است:

پس اضافه كن به اينگونه اجتهادهاي خليفه در مشكلات قرآن، و نظر و رأي مخصوص او را، در سوال از آنچه واقع نشده است ملاحظه نما، زيرا كه او نهي مي كرد از آن، و طاوس گويد (عمر بالاي منبر گفت من سخت گيري مي كنم بر شخصي كه سوال كند از آنچه واقع نشده زيرا كه خدا بيان نمود از آنچه واقع شده است) و گفت (حلال و جايز نيست براي هيچكس كه سوال نمايد از آنچه واقع نشده به درستي كه خداوند حكم فرمود در آنچه واقع شده است) و ..... و (روزي شخصي نزد فرزند عمر آمد و از او مطلبي را سوال كرد و گفت كه نمي دانم آن چيست و فرزند عمر به او گفت سوال نكن از آنچه واقع نشده زيرا كه من شنيدم، عمر بن خطاب لعن مي كرد كسي را كه سوال كند از آنچه واقع نشده است)، سپس كشيده شد اين لعن به بزرگان صحابه و ..... ابتلاء به اين گرفتاري همگاني شد و همه اتفاق كردند كه پاسخ ندهند به سوال، از آنچه واقع نشده است ..... و مردي از ابي ابن كعب سوال كرد گفت اي ابوالمنذر چه مي گويي در چنان و چنان گفت اي پسرك من آيا آنچه گفتي قبلاً بود گفت نه، پس پاسخ داد، مرا مهلت بده تا بوده باشد و ما خودمان را معالجه كنيم و تو را خبر دهيم، مسروق گويد (من با ابي بن كعب راه مي رفتم، جواني گفت چه مي گويي اي عمو چنان و چنان را، و ابي گفت اي پسر برادرم آيا مقصود تو اين بوده گفت نه گفت ما را ببخش تا واقع شود !! (كلب گويد پس ملاحظه مي فرمايند كه خليفه راه پيش بيني و رفع مشكلات احتمالي آينده را كه در واقع انجام تحقيق و پژوهش در علوم از مصاديق بارز آن است را كاملاً بست و بر امت اسلام انا لله و انا اليه راجعون ..... و تو اي مسلمان اين مصيبت را قرار بده در كنار سوزاندن و نابود نمودن تمدن بشر در سوزاندن

ص : 755

كتب علمي و دانشگاهي آن زمان در ايران و مصر و تركيه و .....، و آنها را در كنار جلوگيري از انجام تحقيقات و پژوهشهاي ديني و قرآني و .....، و ببين كه جامعه واپس گرا و متحجر حاصل، چه جايگاهي مي تواند در جامعه كنوني و آينده جهان داشته باشد).

نهي خليفه از حديث:

پس در كنار اين دو بدعت قبل، يعني مشكلات قرآن و سوال از آنچه واقع نشده، حالا اضافه كن بدعت سومي را كه ننگين تر از آن دو بدعت است و آن نهي و منع خليفه است از بيان حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله يا زياد گفتن آن و ضرب و جرح و زنداني كردن بزرگان اصحاب رسول خدا به اين دليل از ناحيه ايشان .....، قرظه بن كعب گويد (..... وقتي عمر ما را به عراق فرستاد با ما چند قدمي براي بدرقه آمد و گفت آيا مي دانيد چرا شما را بدرقه كردم گفتم بلي براي بزرگداشت ما، گفت شما نزد مردمي مي رويد كه قرآن زمزمه مي كنند مانند زمزمه زنبورعسل، پس آنها را به نقل احاديث مشغول نكنيد و قرآن را تنها بگذاريد و كم كنيد نقل روايت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و من شريك شما هستم (يعني شما را مواظب هستم) .....، چون به عراق وارد شدند مردم گفتند براي ما حديث بگو گفتم عمر ما را نهي كرد) و در عبارت ابي عمر، قرظه گفت (پس از آن من حديثي از رسول خدا نقل نكردم) و در لفظ طبري (عمر بود كه مي گفت قرآن را انحصار كنيد و آن را تفسير نكنيد و كم روايت از رسول خدا بگويد و من شريك شما هستم) و ..... چون ابوموسي را به عراق فرستاد به او گفت (تو مي روي به سوي مردمي كه در مساجدشان زمزمه قرآن مانند زمزمه اي زنبورعسل است پس آنان را به همان حال رها كن و آنها را به احاديث مشغول نكن و من در اين موضوع شريك توام (يعني مراقب تو هستم در كنار تو))، ابن كثير مذكور نموده است كه اين منع از حديث از امور مشهور مربوط به عمر است و طبراني نقل نموده است از ابراهيم بن عبدالرحمن (كه عمر حبس كرد سه نفر را (ابن مسعود، ابودرداء، ابو مسعود انصاري) و به ايشان گفت شما از رسول خدا صلي الله عليه و آله زياد حديث نقل نموده ايد و ايشان را زنداني نمود و آنها در زندان بودند تا وقتي كه عمر هلاك شد) و به لفظ حاكم در مستدرك كه (عمر بن خطاب به (ابن مسعود، ابودرداء و ابوذر) گفت چيست اين كثرت نقل شما در حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله و گمان مي كنم كه او آنها را در مدينه حبس كرد و آنها در حبس

ص : 756

بودند تا آن زمان كه كشته شد) و همين مضمون از جمال الدين حنفي آمده است (كه عمر آنها حبس كرد .....، و همين معامله را با ابوموسي اشعري نيز نمود، يعني او را هم زنداني كرد به دليل نقل حديث، با اينكه او را عادل مي دانست و ..... به ابي هريره گفت بايد نقل حديث را ترك كني يا تو را به سرزمين دوس تبعيد مي كنم و نيز به كعب الاحبار گفت بايد ترك حديث كني ..... يا تو را ملحق مي كنم به سرزمين بوزينگان و ..... ذهبي از ابي سلمه نقل نموده كه از ابي هريره سوال كرد آيا در زمان عمر هم اينطور حديث مي گفتي گفت اگر در زمان عمر اينگونه نقل حديث مي كردم قطعاً مرا با شلاق كشنده اش مي زد، به همين مضمون از ابوعمر در نقل زهري و ابن وهب و ..... شعبي گفت من دو سال يا يك سال و نيم با پسر عمر نشستم و از او نشنيدم كه حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله بگويد مگر يك حديث، و در سنن ابن ماجه از سائب بن يزيد آورده كه گفت من همسفر سعد بن مالك شدم از مدينه تا مكه، و از او حتي يك حديث هم نشنيدم و ابن كثير از ابوهريره نقل كرد كه گفت (..... ما در زمان عمر، جرئت آن را نداشتيم كه بگوئيم قال رسول الله صلي الله عليه و آله تا آنكه عمر هلاك شد، .....)، .....، آيا بر خليفه مخفي بود اين حقيقت كه ظاهر كتاب قرآن مردم را بي نياز از سنت (روايت) نمي نمايد و آن از قرآن جدا نيست تا هر دو نزد پيامبر در حوض كوثر وارد شوند، آيا بر او پوشيده مانده است كه نياز به سنت و روايت مانند نياز به قرآن است و لازم و ملزوم يكديگرند ..... تا حدي كه اوزاعي و مكحول گفته اند، نياز قرآن به سنت بيشتر از نياز سنت به قرآن است (كلب گويد و اين واضح است زيرا در كلام خداوند آمده است نماز بخوانيد ولي اينكه نماز صبح و ظهر و عصر و .....، هر كدام چند ركعت و به چه نحو انجام شود و .....، در كتاب خدا نيامده است و قطعاً كتاب خدا بايستي در كنار سنت رسول خدا امت را به حيات جاوداني رهبري نمايد و لذا به هر دليل اين كلام او (حسبنا كتاب الله) حرف خلاف و كاملاً نامعقول و بي ربط بوده است و قطع اشاعه و بيان و نشر روايات پيامبر مانند ساير سياست هاي او در مسير تحكيم حكومت و خانه نشيني علي عليه السلام بوده است و البته موفق هم شد ..... انا لله و انا اليه راجعون) ..... پس گناه ابوذر كه پيامبر در حق او فرمود آسمان سايه نيفكنده و زمين در بر نگرفته مردي را كه راستگوتر از ابي ذر باشد يا مثل عبدالله بن مسعود كه صاحب اسرار و رازدار رسول خدا بود و بالاترين كسي بود كه قرآن را خوانده و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام مي دانسته و

ص : 757

فقيه در دين و عالم به سنت رسول خدا بود و يا ابودرداء .....، پس به چه گناهي آنها را زنداني كرد و آنها همگي در زندان بودند تا او كشته شد و به چه دليل بي حرمتي و اهانت كرد به اين بزرگان در ميان اجتماع و در بين مسلمين .....، آيا آنان از جاعلان و دروغگويان و حديث سازان و ..... بودند من نمي دانم ..... بلي تمام اين نظرات براي سياست آن زمان بود كه درهاي علم و دانش را بر امت محمد (ص) مسدود نمايد و آنها را در پرتگاه جهل و ناداني و ..... رها نمايد، هر چند كه او قصد اين كار را نداشته باشد ولي از طرف ديگر، او با اين عمل ..... از خود دفاع كرد و خود را از مسائل و مشكلات پيچيده و بسيار زيادي ..... نجات داد ..... پس اين روش خليفه در واقع بالاترين ضربه را به اسلام و امت اسلامي و تعاليم آن وارد نموده و سدي بزرگ در راه ترقي و تقدم و برتري آن به اديان جهان ..... قرار داد، حال اين موضوع را خليفه بداند يا نداند .....، از عروه نقل شد كه عمر بن خطاب خواست كه سنتها را مكتوب نمايد و سپس از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين رابطه سؤال كرد و آنان نظر دادند كه او آن را بنويسيد و عمر آغاز به كار كرد و او در آن يكماه استخاره مي كرد با خدا و روزي را صبح كرد كه عازم به اين كار شده بود و گفت بدرستي كه من مي خواهم كه سنتها را بنويسيم و متذكر شدم به جمعيتي كه قبل از شما بودند و آنها كتابي نوشتند و سخت به آن مشغول شدند و كتاب خدا را رها كردند و من به خدا قسم كتاب خدا را هرگز آميخته با چيزي نمي كنم .....)، و ..... جمعي پيروي از روش خليفه نموده و معتقد به منع از نوشتن سنتها شدند و حال آنكه اين امر مخالفت با سنت ثابت شده از شارع بزرگوار است .....، و ..... (كلب گويد اينگونه سخنان را اصطلاحاً توجيهات بلاوجه مي گويند جناب خليفه آيا تو نمي دانستي كه بدون روايات و سنت رسول خدا كه تو از نقل آنها جلوگيري كردي قرآن كامل نيست و مسلمانان سرگردان مي شوند، آري مي دانستي ولي چون با اهداف تو سازگار نبود همه را لنگ در هوا نگه داشتي تا همه مجذوب سياست هاي خشن و غيرمنطقي تو باشند).

رأي خليفه درباره كتابها:

پس اضافه كن به اين حوادث عظيم چهارگانه: (مشكلات قرآن، سوال از آنچه واقع نشده، حديث رسول خدا، نوشتن سنت هاي پيامبر)، رأي و اجتهاد خليفه را در خصوص كتب و تأليفات و ..... (مردي از مسلمانان نزد عمر آمد و گفت ما وقتي كه شهر مداين (پايتخت ايران) را فتح كرديم، در آن كتابهايي بدست آورديم كه در آن

ص : 758

علمي از علوم عجم و كلام شگفت انگيزي بود، پس عمر شلاق خود را خواست و با آن شروع كرد به زدن آن مرد مسلمان و گفت ما حكايت مي كنيم بر تو بهترين حكايتها را و مي گفت واي بر تو آيا حكايتي بهتر از كتاب خداست و جز اين نيست كه هلاك شدند مردمي كه قبل از شما بودند به دليل آنكه توجه نمودند به كتب علما و كشيشهاي خود، و تورات و انجيل را رها كردند تا آنكه پوسيده شد و علوم آن از بين رفت) و عبدالرزاق و ابن ضريس در فضايل قرآن و عسگري در المواعظ و .....، آورده اند كه (در كوفه مردي بود كه كتب دانيال نبي را جستجو مي كرد و اين برنامه او بود كه نامه اي از عمر رسيد كه او را به سوي او بفرستند و چون وارد بر عمر شد، عمر شلاق خود را بلند كرد و بر سر او كوبيد و شروع كرد به خواندن قرآن (الر، تلك ..... بغافلين)، و به آن مرد گفت حالا دانستي قرآن چه مي خواهد و آن مرد گفت اي اميرالمؤمنين مرا آزاد كن به خدا قسم چيزي از اين كتاب را پيش خود باقي نمي گذارم و همه آنها را مي سوزانم و آنگاه عمر او را رها كرد) (كلب گويد اگر خليفه در اين زمان بود البته كتب تمام دانشگاه ها و موسسات تحقيقاتي را سوزانده و آن مراكز را تعطيل مي كرد و اساتيد دانشگاه ها و دانشجويان علوم پزشكي و فيزيك و شيمي و ..... با شلاق مخصوص خود مضروب و تا حد مرگ مي زد و آنها را به زندان مي فرستاد و .....، تا مردم به مساجد هجوم برده و فقط زمزمه قرآن كنند مانند زنبورعسل .....) در تاريخ مختصر الدول ابي الفرج ملطي متوفي 648 آمده است (..... زنده ماند يكي از بزرگان شهر اسكندريه بنام يحيي غراماطيقي تا آنكه عمرو بن عاص شهر اسكندريه را فتح كرد و او بر عمرو وارد شد و عمرو او را احترام كرد و از او سخنان فلسفي شنيد كه عرب با آن مأنوس و آشنا نبود و مجذوب و فريفته آن شد و عمرو با او بود و از او جدا نمي شد و روزي يحيي به او گفت به درستي كه تو بر اسكندريه مسلط شدي ..... پس در آنچه براي تو سودمند است معارضه نداريم و آنچه كه براي تو سود و فايده اي ندارد ما به آن سزاوارتريم و عمرو گفت آنچه تو به آنها نياز داري چيست گفت كتب فلسفي كه در خزينه شاهي مانده، عمرو گفت بايد از خليفه عمر بن خطاب اجازه بگيرم و به عمر نوشت و جريان را توضيح داد، عمر پاسخ داد اگر در آن كتب چيزي است كه موافق با كتاب خداست پس كتاب خدا از آن بي نياز است و اگر چيزي است كه مخالف كتاب خداست پس نيازي به آن نيست پس تمام آن كتابها را نابود كن و عمرو بن عاص شروع كرد در تقسيم اين كتاب بر حمامهاي اسكندريه و سوزاندن

ص : 759

آنها براي گرم كردن آب حمامها و تا شش ماه حمامها را از اين كتب گرم كردند .....) پس اين قصه و داستان را بشنو و تعجب كن (كلب گويد اي خليفه تو با اين عمل ضد اسلام كه با نام اسلام انجام دادي چه جواب و پاسخي به دانشمندان و انديشمندان جهان و محققين جهان اسلام مي دهي آيا باز هم تازيانه خود را بلند مي كني و .....، در حالي كه جهان بشريت نيازمند گفتگو و منطق است نه .....) و عبدالطيف بغدادي متوفي 629 در كتاب خود اين ماجرا را با همين مضمون نقل نموده و گويد ..... در آن كتابخانه ها و مخازن كتبي بود كه عمرو بن عاص به امر عمر بن الخطاب آنها را سوزانيد و، قاضي علي بن يوسف قفطي متوفي 646 در شرح زندگاني يحيي نحوي (با همين مضمون و مفصل تر گويد) ..... (..... عمرو گفت اين كتابها چيست گفت يكي از پادشاهان اسكندريه، دوستدار علم و علما بود و دستور جمع آوري اين كتب را صادر و مردي به نام زميره را مأمور آن نمود ..... و او پنجاه هزار و يكصد و بيست كتاب جمع آوري نمود و پادشاه گفت آيا در جهان كتابي پيدا مي شود كه نزد ما نباشد، او گفت آري در سند، هندوستان، فارس جرجان، ارمنيه .....، پس پادشاه با تعجب گفت ادامه بده و زميره به جمع آوري كتب ديگر مشغول و او پيوسته جمع آوري مي نمود ..... و عمر دستور به نابودي تمامي اين كتب داد و عمرو آنها را بر حمامهاي اسكندريه تقسيم كرد و تا شش ماه از آتش اين كتب آب حمامها را گرم مي نمودند ..... (كلب گويد ما از بشريت عذرخواهي مي كنيم و ما از همه دانشمندان و بزرگان علم و ادب جهان تا انتهاي روزگار معذرت مي خواهيم و اميدواريم كه متفكران ارجمند اين عمل اشتباه و جنايتكارانه خليفه و اعوان و انصار او را عليه رشد و پيشرفت بشريت و دانش و علوم جهان، به حساب اسلام و تعاليم اسلام نگذارند و ..... انا لله و انا اليه راجعون)، ابن نديم در كتاب فهرست خود متوفي 385 با همين مضمون آورده است (..... كه اين كتب شامل كتبي در تمامي علوم آن زمان از فلسفه، رياضيات، طب، حكمت و آداب و سنت و .....) و البته اين رأي خليفه نسبت به تمامي كتب همه اقطار و بلاد و كشورهايي كه به دست مسلمين فتح شده بود تعميم داشت از جمله صاحب كشف الظنون گويد (..... وقتي مسلمين بلاد فارس را فتح نمودند به كتابخانه هاي آنها دست يافتند و سعد ابي وقاص به عمر نوشت كه با اين كتب چكار كنيم ..... عمر پاسخ داد ..... در آب بريز ..... و آنها را در آب يا در آتش ريختند و علوم و تمدن چند هزار ساله فارسي از بين رفت .....)، ابن خلدون در تاريخ خود آورده ..... آنچه از علوم به ما نرسيده بيشتر

ص : 760

از آن است كه رسيده و به عنوان نمونه، علوم چند هزار ساله و ..... كشور پهناور فارس كه عمر دستور نابودي آنها را در موقع فتح ايران داد كجا رفت .....، آري قطعاً تمامي آنچه در كتب پيشينيان بوده است ممنوع نبوده است خصوصاً هرگاه كتب در باب علوم مختلف صنعت و فلسفه و اخلاق و طب و رياضيات و ..... امثال آن باشد ..... پس منافاتي نيست بين اينكه قرآن احسن القصص باشد و بين آنكه در كنار كتب علمي مفيد يا حكمت كامل يا صنعت و علوم تجربي و يا طب و .....، باشد (كلب گويد كسي نبود كه از خليفه و طرفداران او سؤال كند آنچه موريس مترلينگ درباره زنبورعسل نوشته است آيا ما را به قرآن و خدا نزديك مي كند يا دور مي كند قطعاً پاسخ مثبت است چون اين محقق و پژوهشگر آثار عظمت و رحمت و عجايب خداوند را كه در واقع از آيات و نشانه هاي عظمت خداوند است را براي ما بازگو مي نمايد و موجب مي گردد تا انسان به عظمت خالق يكتا پي برده و به راز و رمز خلقت اين موجودات و از آن طريق و امثال آن به عظمت خالق پي ببرد و اگر خليفه در اين زمان نيست آثار اعمال او در عقب ماندگي مسلمانان با ماست انا لله و انا اليه راجعون) ..... پس منع كردن از مطالعه و توجه به اين كتب و امثال آن جنايت بزرگ و غير قابل گذشت بر اجتماع بشريت و دور نمودن انسانها از تمدن و تعالي بشري است و اين عمل به هيچ وجه با قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله مطابقت ندارد و تنها خدا مي داند كه مسلمانان چه خسارتي بردند و چه ضررها به دليل از بين بردن اين ثروت هاي عظيم علمي نمودند (كلب گويد و قطعاً يكي از دلايل عقب ماندگي مسلمانان و حقارت آنان و شكست هاي مختلف نظامي و علمي و ..... در اثر همين گونه اعمال و انديشه هاي ارتجاعي مانند آن است كه قرنها بر جوامع اسلامي سايه افكنده و حتي در اين زمان نيز شايد شاهد هستيم كه عده اي قليل متحجر و متعصب، بدون اعتنا به انديشه هاي متعالي مسلمانان جهان، اينگونه روشها ابلهانه و جنايتكارانه را دنبال نمايند، و ..... موجب شوند كه هميشه مسلمانان در تمامي عرصه هاي علم، اعم از پزشكي و تجارت و صنعت و ..... به جاي هدايت جوامع بشري و .....، دست نياز و گدايي به سوي كشورهاي پيشرفته دراز نمايند و ..... انا لله و انا اليه راجعون .....) آري، اين عمل نفرت انگيز، عقب ماندگي در علوم، تحقير و تنگدستي و بينوايي و فقر را در دنيا، براي مسلمانان در پي داشت و در ميان روشنفكران و انديشمندان و جهانيان آن بدنامي غير قابل توجيه را بر جامعه عربي و مسلمانان وارد نمود كه عار و ننگ آن پاك شدني نيست و در

ص : 761

ميان محققان و دانشمندان و پژوهشگران، اين عمل را توحش و بربريت مي دانند و از جمله كارهاي ننگين و غير قابل توجيه ايام جاهليت و فعل نادانان حساب مي نمايند و ما حكم آن را موكول مي نماييم به عقل سالم و منطق صحيح و .....، مضافاً به اينكه خليفه قطعاً مي توانست استخراج نمايد از اين كتب، آن مطالب مفيد را كه ما به آن اشاره نموديم كه براي اجتماع بشريت سودمند باشد و نابود نمايد بواسطه آنها الحاد و كفر و گمراهي را، ولي خليفه اين كار را نكرد و تاريخ گذشت و قصه واقع شد. (كلب گويد و اين اعمال مورد قضاوت قرار گرفت، آنها اين عمل نابجا را نمودند و خجالت و شرمندگي آن را امت اسلام بايستي تا قيام قيامت تحمل نمايد ..... انا لله و انا اليه راجعون).

خليفه و قرائت ها:

از محمد بن كعب آمده است .....، كه (عمر بن خطاب عبور نمود بر مردي كه آيه (والسابقون و الاولون من المهاجرين و الانصار .....) را قرائت ميكرد پس عمر دست او را گرفت گفت چه كسي بر تو اينطور قرائت كرد گفت ابي بن كعب ..... عمر به ابي بن كعب گفت تو اين آيه را چنين قرائت كردي گفت بلي گفت از رسول خدا شنيدي گفت آري گفت من فكر مي كردم كه ما به يك مقامي رسيديم كه كسي بعد از ما به آن نخواهد رسيد و به همين مضمون در آيه (والذين اتبعواهم باحسان) با حرف (و) و گفت كي تعليم داد گفت ابي .....، عمر از ابي بن كعب سؤال كرد آيا تو اينگونه ياد دادي گفت آري و من هم آن را اين چنين ياد گرفتم از دهان رسول خدا، پس عمر تكرار كرد در حال خشم و ابي به او پاسخ داد با تندي كه بلي به خدا قسم، نازل فرمود خدا آن را بر جبرئيل عليه السلام و نازل كرد جبرئيل بر قلب محمد صلي الله عليه و آله و در اين خصوص از پدرت خطاب و تو، اجازه نخواست و عمر بيرون رفت و دستها را بلند كرد و مي گفت الله اكبر، الله اكبر و در لفظ عمر بن عامر ..... و ابي گفت: به خدا قسم كه رسول خدا آن را بر ما قرائت كرد، در حالي كه تو مشغول طناب فروختن و دستفروشي آنها در بازار بودي ..... و در تعبير ديگر عمر قرائت كرد (والانصار) را به رفع (الذين) و انداختن حرف (و) كه صفت انصار بود تا آنكه زيد بن ثابت به او گفت آن كلمه با حرف (و) است، و عمر از ابي بن كعب سوال كرد و او

تصديق نمود .....، و در لفظي ديگر بر عمر اين آيه را با ذكر حرف (و) قرائت كرد و سوال كرد چه كسي اينگونه بر تو قرائت كرد گفت (ابي) و عمر (ابي) را احضار كرد و او

ص : 762

گفت رسول خدا بر من اينگونه قرائت كرد، در حالي كه تو در بقيع دستفروشي و خرده فروشي اسباب و اثاثيه مي كردي و عمر گفت راست گفتي و اگر خواستي ادامه بده و خجالت نكش و بگو كه ما انصار حاضر بوديم و شما نبوديد و ما ياري كرديم رسول خدا را و شما او را رها كرديد و ما منزل داديم و شما بيرون كرديد .....، و با همين مضمون احمد از ابن عباس نقل نموده و نيز .....، .....، ابن ضريس از ابن عباس نقل كرد كه گفت به عمر كه (..... اي اميرالمؤمنين بدرستي كه ابي بن كعب گمان مي نمايد كه تو ترك كرده اي از آيات خدا، آيه اي را و آن را ننوشته اي .....، پس عمر از ابي سوال كرد، اين خيال مي كند كه تو فكر مي كني من آيه اي از كتاب خدا را ترك كرده و ننوشته ام آن را، ابي گفت: .....) و نيز از ابي ادريس خولاني نقل گرديده كه گفت ابي بن كعب قرائت مي كرد (اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحميه حميه الجاهليه .....) پس اين خبر به گوش عمر رسيد و سخت خشمگين شد و او را با عده اي از اصحاب كه در ميان آنان زيد بن ثابت هم حضور داشت احضار كرد ..... و زيد بن ثابت خواند، و عمر به او خشمگين شد و ابي به او گفت آيا اجازه هست حرف بزنم گفت بگو گفت: تو مي داني كه من نزد پيامبر مي رفتم و قرائت مي كردم و تو بيرون در مي ايستادي و تو را به داخل راه نمي دادند .....، پس اگر دوست داري كه به مردم بياموزي آنچه را كه رسول خدا به من آموخت بگو وگرنه تا عمر دارم ديگر يك حرف هم به مردم قرائت نكرده و به آنان آموزش نخواهم داد، و عمر گفت بلكه (لازم است) مردم را آموزش بده در لفظي ديگر ..... قسم به خدا كه تو مي داني كه من حاضر مي شدم و شما غايب بودي و من احضار مي شدم و شما ممنوع و محجوب بودي و حال با من چنين مي كني، به خدا قسم اگر ميل داري بگو من در خانه خود بمانم و ديگر با هيچكس در هيچ موردي سخن نگويم .....، .....، ..... و از بجاله روايت شده است كه عمر بن خطاب عبور كرد به جواني كه قرآن مي خواند (النبي اولي بالمومنين من انفسهم و .....) پس عمر گفت اي جوان اين آيه قرآن را پاك كن و او گفت اين قرآن ابي بن كعب است پس رفت نزد او و سوال كرد و ابي به او گفت اي عمر، پيامبر خدا مرا سرگرم به آموزش و قرائت قرآن مي كرد در حالي كه تو در بازارها مشغول كف زدن و دست زدن و دلالي براي جلب مشتري و كاسبي بودي، پس عمر خشمگين و عصباني شد ..... و نيز ابي بن كعب قرائت مي كرد (ولاتقربوا الزنا انه كان فاحشه و .....) ..... پس عمر از او سوال كرد ابي پاسخ داد من اين آيات را از ميان دو لب پيامبر خدا آموزش گرفتم و

ص : 763

تو در آن زمان كاري نداشتي جز كف زدن و دست بر هم كوبيدن و فرياد زدن براي فروش كالا و دلالي ها و نيز .....، .....، مالك و شافعي ..... از عمر نقل نمودند كه در خطبه اي گفت اجتناب كنيد از اينكه هلاك شويد از آيه رجم ..... در لفظ ابي داوود (و قسم به خدا اگر نبود كه مردم بگويند عمر زياد كرد در كتاب خدا البته آن را در قرآن ذكر مي كردم .....)، ..... آري، تمامي اين مطالب من حيث المجموع بطور واضح و آشكار و صريح دلالت مي نمايد به كم بودن علم خليفه به ترتيل قرآن كريم و اينكه افراد ياد شده از او اعلم و داناتر به قرآن بودند و جز اين نيست كه او را شغل دلالي معاملات در بازار و يا ريسمان فروشي و يا قرعه كشي مشغول نموده بود و مانع شده بود از آموختن قرآن، و براي او كاري نبود مگر دست بر هم زدن براي جلب مشتري در فروش اجناس .....، و چگونه خليفه در كتاب و سنت رسول خدا پيشواي مردم است، در حالي كه از عقايد و آراء مردم در اين موارد پيروي مي كند و يا ثبت و حذف قرآن مي نمايد براساس گفتار آنان ..... و يا ترس از گفتار مردم مانع از اضافه كردن عبارت از خودسرانه او بر قرآن مي شود و .....، و حالا توجه كن به افترا معاندين، در نسبت دروغ تحريف قرآن به شيعه است كه به استناد آن بر شيعه حمله مي كنند و چه اندازه تفاوت است بين كسي كه اين روش اوست با كسي كه تابعي بزرگوار ابوعبدالرحمن سلمي كه همگي متفق القول بر وثوق و جلالت مقام او هستند در اينكه گفت، من نديدم كه مادري فرزندي بزايد كه قاري تر و اعلم تر به كتاب خدا باشد از علي عليه السلام و نيز گويد نديدم قاري تر از علي عليه السلام و او قرآن خود را عرضه كرد بر رسول خدا صلي الله عليه و آله، و او از كساني است نزد ما كه بدون شك تمام قرآن را بدون نقص و عيب حفظ نموده و ..... و نيز به شرح آنچه كه قبلاً در احاديث وارده در علم آن حضرت به قرآن مذكور گرديده و ....

اجتهاد خليفه در نامها و كنيه ها:

از زيد بن اسلم از پدرش روايت شده است كه عمر بن خطاب پسري را مضروب كرد و كتك زد كه كنيه ابوعيسي داشت و نيز در مورد مغيره بن شعبه كه كنيه او ابوعيسي بود و به او گفت كه بهتر نيست كه كنيه تو ابوعبدالله باشد و او پاسخ داد رسول خدا كنيه مرا ابوعيسي قرار داد، عمر گفت كه رسول خدا گناه گذشته و آينده او آمرزيده شده بود ولي ما در مجلس خودمان هستيم و لذا هميشه او را ابوعبدالله صدا مي زد تا

ص : 764

زماني كه هلاك شد. و در عبارتي ديگر روزي مغيره از او اجازه ورود خواست و عمر سوال كرد كه كيستي گفت ابوعيسي گفت ابوعيسي كيست گفت مغيره بن شعبه گفت مگر عيسي پيامبر، پدر داشت كه تو خود را ابوعيسي مي داني، پس عده اي از صحابه گواهي دادند كه پيامبر كنيه او را ابوعيسي قرار داد، عمر گفت بدرستي كه پيامبر گناه گذشته و آينده او آمرزيده شده بود و ما نمي دانيم اين گناه تو را يعني به اين كنيه تو را خطاب كردن كه با ما چه مي شود پس كنيه او را عوض كرد و او را ابوعبدالله ناميد و نيز آورده اند كه كنيز پسرش عبدالله نزد عمر آمد و از پسر او شكايت كرد و گفت آيا مرا از دست ابوعيسي نجات نمي دهي، عمر گفت ابوعيسي كيست گفت پسرت عبيدالله گفت لعنت بر تو كه او را به كنيه ابوعيسي مي خواني و پسرش را احضار كرد و گفت واي بر تو كه كنيه خود را ابوعيسي مي داني و به او حمله كرد و پسرش ترسيد پس عمر دست او را كشيد و گاز گرفت تا آنكه فرياد او بلند شد و آنوقت او را با شلاق زد و گفت واي بر تو آيا براي عيسي پدر است آيا نمي داني كنيه عرب ابوسلمه، ابوحنظله، ابوعرفطه، ابومره و ..... است و نيز آورده اند كه عمر نوشت به اهل كوفه كه هيچكس را به اسم پيامبران موسوم نكنيد و نيز دستور داد به جماعتي كه تغيير دهند اسامي پسران خود را كه آنان را محمد ناميده بودند تا آنكه جماعتي از صحابه گفتند رسول خدا به آنان اجازه داده است كه فرزندان خود را به نام آن حضرت نامگذاري كنند پس او آنان را رها كرد و حمزه بن صهيب گويد كه كنيه او ابويحيي بود و عمر به او گفت كنيه تو چرا ابويحيي است و حال آنكه فرزندي به اين نام نداري ..... پاسخ داد رسول خدا اين كنيه را بر من نهاده است .....، و نيز آورده اند عمر بن خطاب به شخصي كه او را (ياذالقرنين) خطاب مي كردند گفت، آيا از نام هاي پيامبران خلاص شده كه اسامي فرشتگان را بلند مي كنيد، ..... اين روايات روشن مي نمايد مواردي را از ناآگاهي خليفه به اينكه اولاً نهي نموده از نام گذاري فرزندان به نام پيامبر اعظم اسلام يعني محمد و حال آنكه آن حضرت فرمود كسي كه سه پسر براي او متولد شود و نام يكي را محمد قرار ندهد پس جهالت نموده است و يا هرگاه فرزند خود را محمد ناميديد پس او را كتك نزده و محروم ننماييد و يا هرگاه فرزندان خود را محمد ناميديد آنها را احترام كنيد و .....، يا در روز قيامت ..... خداوند خطاب به بنده گناهكار كه نام او محمد است كرده و مي گويد حيا نكردي كه نام تو، به نام حبيب من نامگذاري شد و تو گناه كردي ..... بنده مي گويد خطا كردم ..... پس

ص : 765

خداوند به جبرئيل فرمايد، بگير دست بنده مرا و به بهشت ببر كه من حيا مي كنم از اينكه به آتش عذاب كنم كسي را كه نام او نام حبيب من محمد است و يا فرمود كسي كه صاحب فرزند پسر شود و به جهت محبت من، نام او را محمد قرار دهد پس او و نوزاد او در بهشت خواهند بود ..... و آن حضرت محمد بن طلحه بن عبيدالله را محمد ناميد ..... او از كساني است كه عمر نام او را تغيير داد و نيز رسول خدا عده اي از فرزندان عصر خود را محمد ناميد كه از آن جمله اند محمد بن ثابت، محمد بن عمر و ..... و نيز فرمود كه اسم مرا بر فرزندان خود قرار دهيد ولي كنيه مرا به آنان ندهيد ..... نيز از آن حضرت روايت شده كه بر فرزندان خود نامهاي زشت قرار ندهيد و يا مورد ديگر، نهي بي جا خليفه از موسوم كردن فرزندان به نام پيامبران و حال آنكه اين اسامي بهترين نام هاست ..... و خداوند فرشته اي را مأمور مي نمايد كه اهل خانه اي را كه در آن نام پيامبران است را در هر صبح و شام تقدس نمايد و ..... نيز بدترين اسامي حرب و مره است و يا اين گفتار ديگر او كه مگر براي عيسي پدري است كه كنيه خود را ابوعيسي قرار مي دهيد و ..... عجيب تر آنكه او، عليرغم آگاه شدن از اين موضوع كه پيامبر مغيره را ابوعيسي ناميد، از عقيده خود برنگشت و با وجود آنكه گفته مغيره را تصديق كرد ولي اين كنيه گذاري را گناه و خطا و معصيت دانست ولي جزء گناهان بخشوده شده پيامبر و اراده كرده بود كه دوست صميمي او ديگر اين گناه را نكند، چون معلوم نيست با آنها چه رفتاري در مورد بخشايش اين گناه مي شود ..... و يا تشويق نموده بود به قراردادن كنيه ابومره كه از القاب اعراب جاهليت است حال آنكه رسول خدا از آن نهي فرموده و اعلام فرمود كه ابومره كنيه و لقب شيطان است ..... و ديگر اينكه تصور نمود كه نام (ذوالقرنين) از نام هاي فرشتگان است و ندانست كه ذي القرنين جوان خداپرست رومي بود كه خدا به او پادشاهي و سلطنت داد ..... و او نه پيامبر بود و نه فرشته .....، و نام او نيز در قرآن آمده و در ضمن از القاب اميرالمؤمنين نيز بوده است كه رسول خدا درباره ايشان فرمود (..... يا ايها الناس اوصيكم بحب ذي قرنيها اخي و ابن عمي .....) اي مردم سفارش مي كنم به دوستي ذي القرنين برادرم و پسرعمويم علي بن ابي طالب پس دوست نمي دارد او را مگر مومن و دشمن ندارد مگر منافق و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است .....، و يا خطاب به علي عليه السلام فرموده است كه براي توست در بهشت جايگاه (و منزلت و خانه اي) و تو صاحب

ص : 766

دو قرن (دو طرف) آن هستي و در بهشت سير مي كني چنانكه ذوالقرنين تمام زمين را سير كرد (به قدرت و شوكت) و ..... و يا ذكري كه علي عليه السلام از ذالقرنين نموده و فرمود كه (..... او خويشان و قوم خود را به عبادت خدا تعالي دعوت كرد پس دو ضربت بر جلوي سر او وارد آوردند و در ميان شما شخصي مانند او هست) پس گويند حضرت اشاره به خود داشت يعني من كسي هستم كه دعوت به حق تعالي مي نمايم كه دو ضربت به جلوي سر من مي زنند كه شهادت من در آن است ..... (كه اولي از عمر بن عبدود ملعون خبيث در روز خندق و دومي از ابن ملجم شقي لعين خبيث كه لعنت خداوند قهار بر آنها و طرفداران پليد آنان باد .....)، و يا اين خود انس است كه پيامبر به او كنيه ابوحمزه داد و حال آنكه براي او فرزندي به نام حمزه نبود و .....،

حد زدن خليفه پسر خود را بعد از حدي كه بر او جاري شده بود:

از عبدالله بن عمر روايت شده است كه گفت برادرم عبدالرحمن و ابو سروعه در مصر شراب خوردند ..... و عمروعاص آنان را حد شراب زد و اين خبر به گوش عمر رسيد و نوشت به عمروعاص كه عبدالرحمن را بر يك شتر بدون پلاس و جهاز نزد من بفرست، چون عبدالرحمن بر عمر وارد شد، عمر او را شلاق زد و شكنجه نمود (يعني بعد از اجراي حد دوباره او را حد زد)، از جهتي كه او پسر عمر و خليفه زاده بود و آنگاه او را رها كرد و چند ماه به سلامتي زندگي كرد تا مرد و مردم تصور مي كنند او از شلاق عمر مرد و نيز از عمروعاص روايت شده است (كه به عمر اعلام كردم كه من او را حد زدم و عمر براي من نوشت كه عبدالرحمن را در عبايي پيچيده و بر شتر بي جهازي بفرست تا بداند چه كار بدي كرده ..... و عبدالرحمن بر پدرش عمر وارد شد و بر او عبايي بود و نمي توانست از شدت صدمه اي كه از سواري بر مركبش كه بدون جهاز و پلاس بود خورده بود، راه برود پس عمر گفت اي عبدالرحمن چنان و چنان كردي پس شلاق پشت شلاق بر او زد و عبدالرحمن بن عوف به او گفت اي اميرالمؤمنان بر او يكبار اقامه حد شده است ولي عمر ابداً توجهي به حرف او نكرده و او را شكنجه نموده و عبدالرحمن فرياد مي زد و مي گفت من بيمارم و تو قاتل و كشنده من هستي، ولي عمر او را دوباره حد زد و حبس نمود و عبدالرحمن پس از اين قضيه مريض شد و مرد، و با همين مضمون از ابوعمر در استيعاب آمده كه ..... پس از آن مريض شد و پس از يكماه مرد .....،

ص : 767

پس ملاحظه مي فرمائيد كه بر اين واقعه اساساً چند اشكال مهم وارد است: اول اينكه اجراء حد به منزله كفاره و پاك شدن مجرم است و لذا بر او بعد از اينكه يكبار حد جاري شد ديگر گناهي نبود كه دوباره بر او حد واقع شود و اين قانون خدا در سنت شريفه است كه از حزيمه بن ثابت آمده است كه رسول خدا فرمود كسي كه حد بر او جاري شد اين گناه او بخشيده و آمرزيده مي شود و به همين مضمون از عباده بن ثابت و از شافعي و از حضرت علي عليه السلام نيز روايت شده است و همچنين در سنن بيهقي كه آن كسي كه عملي از حدود را انجام دهد و بر او اقامه حد شود پس آن حد كفاره اوست ..... و نيز از عبدالرحمن معقل روايت شده است كه علي رضي الله عنه دستور اجراي حد مردي را داد و اجراكننده حد دو تازيانه اضافه بر مجرم زد و علي عليه السلام آن دو تازيانه را بر آن فرد عامل اجرا به عنوان قصاص زد (سنن بيهقي) و نيز اگر تصور او آن بود كه عمروعاص دروغ گفته و او را حد نزده، مي بايستي بعد از اقامه دليل براي رفيق عبدالرحمن نيز حد اجرا مي نمود و همچنين فرستادن او بر شتر بي جهاز و در عباي پيچيده شده كه در واقع مجازات بدتر از آن اجراي حد است تا جايي كه مي گويند عبدالرحمن از شدت صدمات وارده كه نمي توانست راه برود البته شكنجه غيرشرعي و غيرقابل قبولي است كه بر خلاف احكام شريعت است و ديگر اينكه مي بايست اجرا حد را به دليل بيماري و مرض و كسالت او به تأخير بياندازد و اين نيز حكم خدا در سنت شريف پيامبر است، .....، و لذا توجه به كلام ابن جوزي در اين محل قابل تأمل است كه گفت، عبدالرحمن و ابوسروعه كه از اصحاب بدر است به گمان آنكه آنچه مي خورند شراب نيست و انگور جوشيده است و خوردن آن مستي نمي آورد، گرفتار مستي شدند و لذا داوطلبانه مراجعه به عمروعاص كرده و درخواست اجراي حد براي پاك شدن خود نمودند و حال آنكه به حكم شرع مقدس اين ندامت و پشيماني در اين كار براي آنها كافي بود ولي آنها براي رضاي خداي سبحان، داوطلبانه بر نفس و وجود خود سخت گيري نمودند .....، (كلب گويد و اين كاملاً نهايت قساوت و بي رحمي است كه يك پدر اينگونه فرزند بي گناه و بيمار خود را كه استغاثه مي نمايد و با زاري مي گويد كه بيمار است ترحم ننمايد و دل سخت و بي رحم پدر به شفقت و رأفت وادار نگردد و به دست خود فرزند را به كام مرگ بفرستد، آن هم به حدس و گمان و ..... و برخلاف سنت رسول خدا و فراموش كرد كه پيامبر اقربا را براي جنگ و قتال با اقربا اعزام نمي فرمود، ولي او بدست خود

ص : 768

پسر را به كام مرگ بفرستد ..... انا لله و انا اليه راجعون و اگر گويد او را احتياطاً براي رعايت دين كشته است پس ديانت و سخت گيري او در دين در زمان زناي آشكار مغيره كجا رفته بود كه با وجود شهادت چهار شاهد او را آزاد نمايد و پست و مقام بالاتر به او عطا فرمايد و صحابه رسول خدا را به عنوان شهود كذب حد بزند و .....)

جهل خليفه به آنچه روز عيد خوانده مي شود:

از عبيدالله نقل شده است كه روز عيد، عمر بيرون رفت و فرستاد به دنبال ابي واقد ليثي و سوال كرد كه پيامبر در مثل چنين روزي در نماز چه سوره هايي را قرائت مي كرد، او گفت (سوره ق و اقترب) ..... پس بايد از خليفه سوال كنم به چه دليل نمي دانست كه رسول خدا در چنين روزهايي (عيد فطر و اضحي)، چه سوره هايي را قرائت مي فرمود، آيا فراموش كرده بود ..... و او عليرغم اينكه اين امر (واجب) نبود به دنبال ابي واقد بفرستد تا از او سوال كنند ...

خليفه و معاني الفاظ:

از عمر روايت شده كه او بالاي منبر سوال كرد از قول خداوند در آيه (..... او ياخذهم علي تخوف .....) پس همه ساكت شده و پيرمردي از هزيل برخاست گفت اين لغت ماست و تخوف يعني تنقص گفت آيا عرب اين را در اشعارش مي شناسد گفت بلي شاعر ما زهير ..... گويد ..... پس عمر گفت اي مردم بر شما باد به حفظ و استفاده از ديوان (لغت) شما، كه گم نشود گفتند ديوان چيست گفت اشعار جاهليت، زيرا در آن تفسير كتاب شما و معناي كلام شماست و به همين مضمون از ابي الصلت ثقفي و عبدالرحمن عمر نيز روايت شده است، و بدرستي كه من عذر مي خواهم از خليفه كه اگر به دليل خدمت كردن در ميدان مال فروشان و كرايه دادن آنها و دلالي كردن در بازار و فروختن ريسمان و خرده اسباب و .....، از كسب علم و دانش كتاب و سنت دور شده و يا موجبات نقص در قضاوت ها و داوري براي او فراهم شده و او را به وادي بحث و خصومت و خشونت و بدزباني سوق داده و به آن مشغول نموده است، تا حدي كه شناخت ندارد به كلماتي كه زبان و لغت مادري اوست كه يك عمر در تمام اوقت شبانه روز زبانش به آن حركت مي كند (كلب گويد و تشويق نمايد قوم عرب را در حال و آينده به فراگيري اشعار مزخرف اعراب جاهليت براي تفسير قرآن و سنت پيامبر

ص : 769

و ترجيح ندهد كه امت اين علوم را از بزرگان علما امت و در رأس آنان از وصي رسول خدا فرا بگيرند بلكه اوقات شريف و مقدس خود را صرف يادگيري ياوه هاي اعراب مشرك و جاهل و بت پرست ايام جاهليت صرف نمايند .....)

رأي خليفه در روزه سال:

از ابي عمر شيباني نقل شد كه گفت به عمر خبر دادند كه مردي هر روز روزه مي گيرد و عمر شروع كرد به زدن او با شلاق مخصوص خود و ميگفت بخور اي دهري، بخور اي دهري، .....، و مرا سرگردان نموده است و نمي دانم كه به كداميك از اين دو، نقل اعتماد كنم آيا بر اين روايت ابن جوزي و حديث تازيانه او و نهي از روزه گرفتن و يا به نقل ديگر او از اينكه عمر همه روز روزه مي گرفت .....، و شخص محقق در ميان انبوه تأليفات امامان فقه و شارعان حديث افرادي را مي يابد كه اينگونه عمل مي نمودند مانند (عثمان بن عفان، اسوء بن يزيد، ابوبكر بن عبدالرحمن و .....) و قطعاً اين اتفاق نظر علتي ندارد مگر به دليل مجاز بودن انجام آن در شرع مقدس و حالا تو براي تازيانه مخصوص و اجتهاد خليفه ..... دليلي بياور.

ثمرات و نتايج اين بحث:

اين نمونه اي از بسياري از آنچه كه ما بر آنها وقوف يافتيم، از نوادر اثر در علم عمر و براي ما اين امكان وجود دارد كه چندين برابر آنچه را كه آورديم را، ذكر نماييم، ولي اكتفا كرديم به همين مقدار و خلاصه اينكه اول خليفه علم خود را در رابطه با آنچه از فقه نمي دانست از گروهي اخذ مي نمود كه در ميان آنها افرادي بودند كه معروف به علم نبودند مانند (.....) و نيز بسياري از پرسش هاي خود را از مولا و آقا و امام ما اميرالمؤمنين علي عليه السلام، اخذ نموده و خود بر آن گواهي داده مانند اقوال او در (لولا علي لهلك عمر)، (لولا علي لضل عمر) (لا ابقاني الله بارض لست فيها باالحسن)، (اعوذ بالله من معظله لا علي بها) (لولاك يا علي لافتضحنا)، و ..... و .....، كه اين اقوال از حد احصاء خارج است و حضرت علامه تعداد 17 عبارت از اينگونه گفتار را از گواهي و اقرار و تمجيد و تحسين خليفه از علم و عظمت حضرت علي عليه السلام نقل نموده .....، و همچنين شهادت داده است كه آن حضرت يعني علي عليه السلام، به اينكه اين علي داناتر است به علوم پيامبر ما و به دانش كتاب پيامبر ما ..... و .....، و نيز اقرار داشت به اينكه خود در خصوص علم به قرآن و

ص : 770

سنت ضعيف است، همانطور كه شواهدي از آن ذكر شد به اينكه (كل احد افقه من عمر)، (يا در خطاب به اصحابش كه من سخني را مي گويم و شما انتقاد نمي كنيد تا اينكه زني سخنان مرا رد كند كه از داناترين آنها نيست)، و يا (كل احد اعلم من عمر)، و يا (كل احد افقه منك حتي العجائز يا عمر)، ..... و يا .....، كه همگي و من حيث المجموع دلالت بر آن دارد كه خليفه آراسته به آنچيزي كه بزرگان امت، درباره آنچه از اجتهاد و علم براي امامت و رهبري لازم و واجب دانسته اند، نبوده است .....، و لذا چگونه توجيه مي نمايد هر انسان صاحب عقل گفتار و ياوه سرايي ابن حزم اندلسي را كه مي گويد علم عمر چند برابر علم علي عليه السلام بوده و ..... (كلب گويد و البته بدون هيچ شك و ترديد، همين ياوه سرايي ابن حزم متعصب گمراه و امثال او هيچگاه مورد تائيد خليفه اول و دوم و سوم نبوده است زيرا همه آنها احترام خاصي را براي آن حضرت قائل بوده و همچنين بر اين حقيقت و عظمت آن حضرت گواهي مي دهد كتاب خدا و سنت رسول پروردگار و تاريخ مورد قبول نزد همه بزرگان احاديث و صاحبان تفسير امت اسلامي ولي اين كاسه هاي از آش داغ تر از روي تعصب و كينه توزي و از فرط عشق و علاقه به خلفاء مطالبي را عنوان مي نمايند كه روح آنان نيز از آنها خبر ندارد ولي آنها به دست خود مي تراشند تماثيلي و بت هايي را و مي پرستند آنچه را به دست خود و در تصورات خود ساخته اند و محاربه مي نمايند با خدا و رسول و وصي او و اين يكي از معاني شرك در آيات كتاب خداست كه ما آن را در كتاب تفسير خود اثبات نموديم)، و نيز معلوم و ثابت مي شود، دروغ بودن بعضي از احاديث جعلي كه به دروغ نقل آن به حضرت رسول خدا (ص) نسبت داده شده كه (اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم عمر به پيامبري مبعوث ميشد) و يا (اگر قرار بود پيامبري بعد از من بيايد البته آن پيامبر عمر بن خطاب بود)، ..... و يا رواياتي كه آنها را به بزرگان صحابه نسبت مي دهند كه .....، و امثال اين دروغ ها، آنهم براي كسي كه روش و فكر و دانش او آن باشد كه احكام واضح (چون كلاله و ميراث .....) را نمي داند و درآن رجوع مي نمايد به ديگران و يا يادگيري او براي سوره اي از سوره هاي قرآن، دوازده سال طول بكشد و حال آنكه خود او اقرار مي نمايد كه همه مردم از او داناتر و فقيه ترند حتي زنان پرده نشين و ..... يا كلام رسول خدا خطاب به او و حفصه (كه گمان مي كنم كه بميري قبل از آنكه بياموزي .....) و يا چگونه

ص : 771

اميرالمؤمنين او را جاهل به تأويل قرآن كريم ديد و .... و چگونه و چگونه و تا صدها چگونه ديگر ....، بلي ولي بعضي از برادران اهل سنت ما دوست دارند كه براي او فضايلي بتراشند كه در او نيست و درباره او غلو نمايند

خلاصه جلد دوازهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

دنباله شعر شمس الدين مالكي:

او اشاره نموده است در اشعار خود به: 3- حديث ولايت كه همان حديث غدير است كه قبلاً مذكور گرديد 4- حديث منزله: (انت مني به منزله هارون من موسي .....) و گفتار ما در اطراف اين حديث نيز مذكور شد ..... ابن عبدالله در استيعاب گويد كه اين حديث را جماعتي از صحابه روايت نموده اند و اين حديث از ثابت ترين و صحيح ترين و درست ترين آثار رسيده از پيامبر است و نيز آن را سعد بن ابي وقاص، ابن ابي خثيمه، .....، ابن عباس، ابوسعيد خدري، ام سلمه، اسماء بنت عميس، جابر بن عبدالله و ..... نقل نموده اند. 5- حديث سبقت در قبول اسلام اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه قبلاً مشروحاً ذكر گرديد. 6- حديث اعطاء كنيه و شرافت بخشيده شدن آن حضرت به كنيه ابوتراب از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله كه اين اعطا و تشريف در غزوه (عشيره) در سال دوم هجرت، از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام داده شد و اين در آن زمان بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و عمار را در روي خاك نرمي خفته ديد پس آنها را بيدار كرده و خاك از علي عليه السلام تكان داده و تميز كرده و فرمود برخيز اي ابوتراب، آيا من تو را آگاه ننمايم از دو بدبخت و دو شقي، يكي احمير (قدار بن سالف)، يعني همان پي كننده و كشنده ناقه صالح پيامبر و ديگري آنكه شقي كه بر سر تو ضربه مي زند و محاسن تو را از خون سرت رنگين مي نمايد كه اين حديث را حاكم ابوعبدالله نيشابوري، هيثمي، امام حنبلي ها، طبري، ابن هشام، ابن كثير، سيوطي، ابن عساكر و ..... نقل نموده و آن را صحيح و ..... دانسته اند، و اين حديث از موارد مسلم و مورد قبول همه بزرگان احاديث و رجال و مفسران امت اسلامي است و به همين مضمون ابن سعد، ابن سيد الناس، مقريزي، حلبي، طبراني، ..... از ابي طفيل اين حديث نقل نموده و باز با همين مضمون اين حديث را بزاز و احمد و ديگران از عمار ياسر نقل نموده اند و نيز طبراني با سلسله اسناد خود از ابن عباس

ص : 772

نقل نموده ..... كه وقتي رسول خدا بين اصحاب خود برادري ايجاد نمود، علي عليه السلام تنها ماند و غمگين كنار نهر آبي رفت و دستش را بالش قرار داده و خوابيد ..... پس رسول خدا ..... او را بيدار كرده و فرمود سزاوار نيست مگر آنكه ابوتراب باشي ..... آگاه باش كه تو نسبت به من به منزله هارون به موسي هستي ..... و بدان هر كسي تو را دوست بدارد پيچيده در ايمان و با من است و كسي كه تو را دشمن داشته باشد خدا او را به مرگ جاهليت بميراند و محاسبه شود به عملش در اسلام و نيز ابوعلي با همين مضمون از علي عليه السلام روايت نموده است و سيوطي آن را در جامع كبير خود آورده و .....، و نيز ابن عساكر با سلسله اسناد خود از سماك بن حرب نقل نموده است كه گفت: به جابر بن عبدالله گفتم كه اين گروه (نادان)، مردم را به بدگويي به علي بن ابي طالب مي خوانند .....، آيا من او را با كنيه و لقب ابوتراب صدا بزنم گفت قسم به خدا براي علي عليه اسلام كنيه و لقبي محبوب تر از ابوتراب نبوده است ..... پيامبر بين اصحاب برادري قرار داد ..... و فرمود برخيز اي ابوتراب ..... تو برادر من و من برادر تو هستم و نيز از مسلم و بخاري در دو محل در صحيح خود در باب مناقب اميرالمؤمنين علي و كتاب نماز در باب خوابيدن مردم در مسجد اين روايات صحيح را آورده و طبري نيز آن را در تاريخ خود نقل نموده است كه عبدالعزيز ابن ابي حازم از پدرش نقل نمود كه گفت به سهل بن سعد گفتم بعضي از فرمانداران مدينه مي خواهند ترا احضار كنند كه بر روي منبر به علي اهانت و از او بدگويي كني، و گفت بگويي (لعن الله ابوتراب)، گفت قسم به خدا كه اين لقب را رسول خدا به او عطا فرمود ..... در وقتي كه او در سايه مسجد خوابيده بود .....، و بيهقي با همين مضمون آن را نقل نموده است ..... حاكم ابوعبدالله نيشابوري گويد (مضمون) بني اميه كارشان عيب جويي و جسارت به علي عليه السلام بود با نام ابوتراب كه رسول خدا به ايشان عطا نموده بود و او را بر منبرها بعد از خطبه در مدت حكومتشان لعن كرده و دشنام مي دادند و استهزا مي نمودند و در واقع آنان پيامبر را با اين اعمال استهزا مي نمودند و حال آنكه خداوند مي فرمايد (قل ابا الله و آياته و رسوله كنتم تستهزون لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم) يعني ..... به تحقيق كافر شديد بعد از ايمان خود و ..... 7- و حديث سوره برائت و ابلاغ: ..... و آن قضيه فرستادن ابوبكر به مكه و متوقف نمودن او به امر الهي و دستور خداوند در ارسال اين پيام به اهل مكه از سوي جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه و آله كه (اين پيام را يا خودت و يا مثل تو) بايد ابلاغ نمايد،

ص : 773

پس آن حضرت علي عليه السلام را اعزام و ايشان آن را از ابوبكر گرفته و ..... خود كه به منزله رسول خدا بود ابلاغ كرد. و اين خبر و روايات را امامان و حافظان حديث به طريق هاي مختلف و متعدد و ..... نقل نموده اند از جمله (1- ابومحمد اسماعيل سدي كوفي متوفي 128، 2- عبدالملك بن هشام متوفي 218، 3- محمد بن سعد زهري متوفي 230، 4- ابوبكر بن ابي شيبه .....، 46- احمد بن حنبل متوفي 236، ..... دارمي، ابن ماجه، ترمذي، ابن ابي عاصم، نسايي، طبري، .....، بغوي، طبراني، ..... حاكم نيشابوري، ابونعيم، ابن مغازلي، ..... زمخشري، ابن عساكر، ..... ابن اثير، مقدسي .....، حموي، ..... 52- ابن حجر، ابن صباغ .....، و هيثمي ..... 70- سيد محمد آلوسي ..... و از ابي جعفر محمد بن علي (امام باقر عليه السلام) روايت گرديد .....، كه پيامبر به علي عليه السلام فرمود كه يا علي اعلام كن و ابلاغ كن و بگو (1- كافر داخل بهشت نمي شود، 2- بعد از امسال هيچ مشركي حج نخواهد كرد، 3- كسي برهنه دور خانه خدا طواف نخواهد كرد، 4- كسي كه براي او نزد پيامبر صلي الله عليه و آله پيماني وجود دارد تا پايان زمان آن برقرار است و .....) ....

شاعر كيست:

(مضمون) او ابوعبدالله شمس الدين محمد بن احمد ..... مالكي اندلسي، معروف به ابن جابر اعمي در يكي از شهرهاي بزرگ اسپانيا (اندلس) بدنيا آمد، او يكي از قهرمانان بزرگ شعر و ادب و استاد در علم نحو و تاريخ و تراجم و حديث بود، او پس از آموزش قرآن و فقه ..... به شرق سفر نمود و با احمد بن يوسف مشهور به بصير مصاحبت نمود .....، آورده اند كه او تأليف و منظم و ديكته مي نمود و رفيق او بر قرائت او مي نوشت ..... و عمرشان به اين منوال گذشت .....، آنوقت او به سوي اندلس مراجعت و ..... درسال 780 وفات نموده است، از جمله تأليفات او (1- شرح الفينه ابن مالك، .....، شرح افيه ابن معطي، .....، 6- مقصوره در مدح پيامبر اعظم، 7- قصيده مشهور او به نام عميان .....) ....

علاءالدين حلي:

(..... و آنچه كه محمد (ص) حكايت كرد در فضيلت او در روز غدير، در آن زمان كه برخاست و براي خطبه و بطور آشكار فرمود، در حالي كه دست علي در دست او و بر فراز جهازهاي شتران قرار گرفته بود، .....، فرشتگان اطراف او را احاطه كرده بودند و خداوند آگاه بود و شهادت مي داد، كه هر كس را كه من مولاي

ص : 774

اويم، پس اين حيدر مولا و آقاي اوست از ميان تمام خلايق، پس خدايا دوست بدار دوست او را و هلاك كن دشمنان او را و دشمن باش با هر كسي كه با حيدر دشمني كند، و قسم به خداوند كه دوست نمي دارد او را مگر مومن نيكوكار و او را رها نمي نمايد مگر زنديق مرتد، پس براي او يار باشيد و از ياري او كناره گيري نكنيد و از او اصلاح بخواهيد تا ارشاد شويد، گفتند شنيديم آنچه را فرمودي و آنچه را كه روح الامين آورد براي تو و تأكيد مي كند آن را، اين علي (ع) امام ما و ولي ما است و بوسيله او براه هدايت ارشاد مي شويم، .....، و وقتي پيامبر از دنيا رفت و هنوز در ميان لحد خود مدفون نشده بود كه خيانت كردند به پيمانهايي كه با پيامبر بسته بودند و مخالفت كردند با آنچه كه بهترين خلايق احمد (ص) گفته بود، و تبديل كردند گمراهي را به جاي رشد و صلاح، بعد از آنكه شناختند راه درست را و در گمراهي و ضلالت رفت و آمد نمودند و برايشان ابي قحافه رئيس و آقا شد، در حالي كه قبل از آن سيد و آقا نبود، پس اي واي بر آن مرداني از اين امت فريب خورده كه بر سادات و بزرگان آنها، بنده گان و بردگان آقايي نمايند و بيگانه به آن مقرب شد و آشنا و مقرب از آن رانده و دور شد، پس براي چه مقصود رسول خدا او را مقدم نداشت و نيز در بامداد ابلاغ سوره برائت، او را برگردانيد در حالي كه او شديداً غمگين و خشمناك بود و نيز او بود كه مي گفت در حال عذرخواهي (اقيلوني)، مرا واگذاريد ولي در رسيدن به خلافت از مدتها قبل با اشتياق كوشش مي كرد، آيا مي شود از خلافت كناره گيري نمود و در عين حال به ديگري وصيت و تأكيد نمود .....، و پيروي كرد دومي و .....، و از دنيا رفت در حال خشونت و تندي كه درشتي كلام او، دوست و ولي را خوار مي نمود و ذليل و مفسد را عزيز مي كرد و آنوقت اشاره به شورا كرد و عثمان را مقدم نمود، پس چه اندازه بد است عمل خيانتكار حسود، پس عثمان مال خدا را تمام و كمال در ميان خويشان و اقربان خود عمداً قسمت و پخش نمود و بزرگان از صحابه مانند ابوذر را تبعيد و فاسقي چون حكم بن عاص را كه عموي او بود را به خود نزديك كرد، در حالي كه پيامبر او را تبعيد نموده بود، پس آنها مدتي با خلافت بازي كردند و هر كدام از آنان در حكم خود سرگردان و مردد بودند، در حالي كه قطعاً اگر به امام و ولي امر خود اقتدا و از او پيروي مي كردند، خوشبخت شده بودند، زيرا او ولي سفارش شده از سوي خدا و پيامبر او بود ولي براي هميشه، به جهت مخالفت با او كه وصي سعادتمند بود، بدبخت و بد عاقبت شدند، همان علي كه همتاي پيامبر، و جان

ص : 775

و امين و ولي مهربان و دوست او بود، نام اين دو بزرگوار بر عرش عظيم خدا نوشته بود، در ابتداي خلقت كه آدمي وجود نداشت، و آن دو نفر دو نور پاك و منزه بودند .....، آري علي آن كسي بود كه هرگز روي خود را به سوي آن بتهاي لات و عزي كه از قديم سجده مي شدند بلند نكرده بود و اگر شمشير او نبود دين اسلام از جهت شرافت و رفعت، عظمت و سربلندي پيدا نمي كرد و هرگز ريشه هاي شرك و بت پرستي از بين نمي رفت، ..... پس سوال كن واقعه بدر را، وقتي كه با قهرمان آنان يعني شيبه روبرو شد كه بر او به جهت ضربت شمشير او صداي زنان نوحه گر بسياري بلند شد و نيز اين وليد بن عتبه قهرمان ديگر آنان بود كه به شمشير برهنه او به خاك هلاكت نقل مكان كرد، در حالي كه بر او لباسهاي آغشته به خون او بود، و نيز در روز احد، در آن كارزار كه در هنگامه آن، نيزه هاي كشيده شده و سرنيزه ها در گلوها فرو رفته و بيرون مي آمد و سؤال كن كه قاتل طلحه ابن طلحه كيست، همان قهرمان مشركان و كسي كه در جنگ احد چون شير غران از بين قهرمانان كفر و شرك بيرون آمده و براي جنگ با پيامبر و قتل او فرياد نموده و كف به دهان آورده بود، و يا چه كسي پرچمدار آنان را هلاك كرده و آنان به خاك و خون كشيد كه صبح كردند در حالي كه خواري و مذلت آنها ضرب المثل شده و قصه آنها بازگو شد، كه چگونه اين يك را كشته و آن ديگري را بر نيزه بلند كرده و ديگري را به بند اسارت كشيده بود، و يا در روز خيبر و هنگامي كه ابوبكر به پرچم اسلام پشت كرد و مردم همه حاضر و گواه بودند و همينطور دومي يعني عمر بن الخطاب كه پرچم را گرفت و رفت، ولي برگشت در حالي كه پرچم را از خواري با خود بر زمين مي كشيد و خود را ملامت و توبيخ مي كرد، تا آنكه هر دو مراجعت كردند و آثار غضب و خشم پيامبر ظاهر شد و شايسته بود كه بر ايشان به اين جهت غضب نمايند، پس فرمود در حالي كه اطرافيان صداي او را شنيدند و از سخن او كامياب شدند كه من فردا پرچم را به مردي شجاع و وفادار كه به گرفتن جانها عادت دارد مي دهم مردي كه دوست دارد خدا و رسول او را و خدا و رسول او نيز او را دوست دارند، تا آنكه تاريكي شب همه جا را فرا گرفت و به شتاب گذشت و صبح نمايان شد، پس فرمود اي سلمان، بياور علي برادر مرا و سلمان پاك گفت علي به چشم درد مبتلا شده است پس رفت و با او برگشت، و در حالي كه رسول خدا دست علي را مي كشيد كه آگاه باش كه رفيع است شرافت كشيده شده يعني علي و در اوج قرار عزت دارد وجود آنكس كه او را ميكشيد، يعني

ص : 776

رسول خدا (ص)، پس به بركت آب دهان آن حضرت، چشم علي بهبود يافت (به گونه اي كه تا آخر عمر چشم درد نداشت) و پوشانيد به آن حضرت زره گشادي را كه رشته هاي فولادي آن به هم پيوسته بود، پس با دستي آن پرچم را گرفت و با دستي ديگر زره آهنين پوشيد و حركت كرد و رفت با آن پرچم و پيروزمندانه بازگشت در حالي كه بشارت دهنده به ياري و تائيد بود و فرود آورد شمشير خود را بر سر مرحب كافر و سركش و او را بقتل رسانيد و آنگاه نزديك به قلعه محكم شد در حالي كه درب آن بسته و خطر در كمين او بود، پس آن در را از جاي كند و پرتاب كرد و اين حسان بن ثابت بود كه در مجالس آن را انشاء و با شعر خود آن عظمت بازگو مي كرد. بلي به درستي كه آن وجود باعظمت يعني علي بود كه درب بزرگ قلعه خيبر را در روز (جنگ) با يهود از اركان آن بيرون آورد و البته و هر آينه و قطعاً شرافت و رفعت مقام او جاوداني است، اوست كه برداشت آن درب بزرگ را و تكان داد درب قلعه قموص را در حالي كه مسلمين و جماعت خيبر همگي حاضر و ناظر بودند و يا از غزوه حنين سوال كن، در آن زمان كه جرول قاتل جرار سركش و پرچم دار قبيله هوازن در روز حنين، با شمشير كشيده خود به ميدان شتافت و در انتظار فرصت بود و در آن زمان كه با لشكري عظيم و انبوه و مانند دريايي مواج مسلمين را محاصره نمودند و ايمن (بن ام ايمن) كشته بر زمين افتاد و آنگاه گمراهان لشكر كفر و شرك به قصد قتل پيامبر يورش آوردند و در اين زمان تمام اصحاب پيامبر و ياران او از ترس از اطراف او پراكنده شدند، مانند شترمرغان فراري كه يكي به دره و ديگري به بالاي بلندي مي گريختند و آيا نمي پرسي و سؤال نمي كني از آن بامداد و در آن صبحگاهان كه همگي آنها اينگونه از ترس مرگ فرار كردند (كلب گويد پس ببين كه چگونه آنها در اين موقعيت مرگ آور، اسلام و پيامبر را فراموش كردند و حفظ جان ناقابل خود را بر حفظ جان شريف پيامبر مقدم داشتند. يعني در همان يوم تبلي السرائر، ولي در زمان تقسيم پست و مقام، دوباره خود را به زيور صحابه بودن و در ركاب پيامبر بودن و ..... آراسته نمودند .....، در حالي كه عملاً در هنگامه بلا و آزمايش اينگونه پيامبر خدا را در معرض كشته شدن و دين خدا در معرض نابودي قرار دادند كه البته اين تنها گذاشتن و فرار اين گروه ترسو و بزدل موجب شد تا بسياري از مجاهدان اسلام و ياران نزديك رسول خدا به شهادت برسند .....، هرچند خدا، بياري علي رسول خود و شريعت اسلام را حفظ و مجاهدان اسلام را ياوري

ص : 777

نمود ولي هيچگاه از بار جرم و جنايت آنان كاسته نشده و اين داغ ننگ از پيشاني آنها زدوده نمي شود كم بودن ميزان ايمان آنان و كم بودن ميزان علاقه آنان به رسول خدا و شريعت او در اين محك و ساير شاخصه ها برملا و آشكار گرديد .....، انا لله و انا اليه راجعون)، ..... چه كسي آنان را ارشاد كرد و به صحنه كارزار و جنگ برگردانيد و آيا نمي پرسي چه كسي قهرمان و پرچم دار آنان جرول (ابن ابي جرول) را كشت و به جهنم واصل كرد، و آيا نمي داني كه خوار و ذليل كننده لشكر هوازن جز ولي راهنما علي بن ابي طالب هيچ كس ديگر نبود، آري همه سپاه مسلمين (خصوصاً مدعيان)، پيامبر را تنها گذاردند و فرار كردند، مگر ابوالحسن علي كه حاضر بود و رسول خدا را تنها نگذاشت، آيا مقايسه نمي كني حالت ايثار او را در خوابيدن در بستر پيامبر براي حفظ جان او، كه بستر بهترين پيامبران عالم است و حال غير او را كه در ميان غار غمگين مي شود و از ترس مرگ، جان او بالا مي آيد در حالي كه ديگران صرف حضور او را در غار براي او فضيلتي حساب مي كنند، ولي اين وضعيت و حالت او در واقع يكي از گناهان كبيره است براي كسي كه اهل تحقيق باشد و نيز (در حديث بساط) و حركت آن حضرت بر بالاي ابر، براي سخن گفتن با اصحاب كهف و رقيم، همان فضيلتي است كه انكار نمي شود و براي اوست فضيلت رجعت و برگشتن خورشيد در آن زمان كه پيامبر سر مبارك خود را بر زانوهاي او قرار داده و به خواب وحي فرو رفته بود و باز براي اوست اين فضيلت كه خورشيد براي بار دوم هم در سرزمين بابل (حله كنوني) براي او رجعت نمود و در اين خصوص احاديث مسند صحيحي وارد شده است، و اوست ولي عهد و جانشين و وصي محمد، پس آيا تو ديدي كه پيامبر كسي ديگر را جانشين خود نموده باشد .....، و در آن زمان كه فرمود تو (از ميان مردم) وارث و خليفه من هستي و تو غسل دهنده من و قراردهنده من در ميان قبر من هستي (حال از تو سوال مي كنم) آيا ديده اي در ميان تمام جهانيان، هيچ بشري را جز او كه در خانه خدا بدنيا آمده باشد، در آن شبي كه جبرئيل او را با گروه قدسيان احاطه و در اطراف او خدا را عبادت مي كردند، و او بود كه از جهت بزرگي منزلت به علي موسوم شد، چنانچه مسجدالحرام از جهت شرافت برتري يافت، آيا جز او جوانمردي را ميشناسي كه در حال ركوع انگشتري خود صدقه داده باشد، در وقتي كه بينواي مستمندي نزد او آمده باشد و خداوند اين فضيلت او را در قرآن مذكور نمايد، اوست ايثار كننده، اوست صدقه دهنده، اوست احسان كننده، اوست تمسك

ص : 778

جوينده، اوست عبادت كننده پارسا، اوست شاكر، اوست پيشقدم، اوست گريه كننده دل شكسته درگاه الهي، اوست خشوع كننده شب زنده دار، اوست شكيبا متوكل درگاه خدا، اوست توسل جوينده به ذات اقدس حق، اوست ناله كننده و پيچيننده در خود از خوف خدا، اوست پرستش كننده عارف خدا، اوست آن بزرگواري كه بزرگان از جهت عظمت فضايل او، در شناخت او سرگردان مي شوند، او سرور و آقاست در آن زمان كه بزرگي به او نسبت داده مي شود، پس، اگر بر رفعت مقام او حسد ورزيدند قابل توجيه است زيرا اشرف خلق خدا يعني رسول الله (ص) نيز، مورد حسد قرار گرفت، آري به او حسد ورزيدند زيرا مقام و منزلت و فضيلتي نبود مگر آنكه او در تمام آنها يكتا و بي همتا بود، پس سوگند ياد مي نمايم به خدا و رسول و خاندان او، به همان سوگندي كه دوست به آن رستگار و خوشبخت شود، كه اگر اولي ها، آن عهد و پيماني را كه با پيامبر بسته بود نمي شكستند و بر جانشين و وصي او سركشي نمي كردند، قطعاً خاندان (كثيف و طاغي) بني اميه نمي توانستند درروز عاشورا دستي بر حسين، فرزند مظلوم فاطمه عليها السلام دراز كنند، پدرم به فداي آن كشته مظلوم، پدرم به فداي آن كسي كه براي مصائب او در قلبم آتشي برافروخته شد كه هرگز خاموش نمي گردد (كلب گويد اين فراز از شعر حضرت علاءالدين حلي، اشاره به اين حديث و روايت و با اين مضمون است كه در قلب هر مومن در مصائب حسين عليه السلام آتش و حرارتي است كه هيچگاه سردي نمي گرايد)، پدرم به فداي آن غريب آواره كه هتك حرمت حرم او شد و از وطن و خانه اش دور مانده بود، پدرم به فداي آنكه براي سنگيني مصائب او، نزديك شد كه كوههاي بزرگ از حسرت و غم پاره پاره شوند، نوشتند به او فريب خوردگان نادان بني اميه، در حالي كه در ميان ايشان انسان شريف و آزاده و بزرگواري وجود نداشت كه ستوده شود، با نامه ها و مكاتباتي كه مانند چهره هاي آنان سياه بود، و با قاصداني از طرف آنان كه با آن نامه ها رفت و آمد مي كردند، تا آنكه آن حضرت به اعتماد عهد و پيمانهاي آنها به كوفه حركت نمود، در حالي كه جاسوسان در كمين بودند و آنوقت تمام كساني كه دوست حساب مي شدند ناگهان همگي به صورت لشگري بزرگ براي خدمت به دشمنان آنان بر عليه او بسيج شدند و شتاب و عجله مي كردند براي جنگ با او، با لشكري كه جلوتر فرستاده و سپس گروه هاي ديگري كه در پي آنان جمع شدند، آنها به هم رسيدند، در حالي كه هر لحظه سربازان بسيار ديگر به لشگر آن دشمنان اضافه مي شدند، پس يافتند او را،

ص : 779

در حالي كه به غير خدا تكيه نداشت و نه كسي بود كه زير بار مذلت و خواري برود و نه اينكه در امر خود مردد باشد ..... و هراس جنگ جز سرور و شادي جهاد در راه خدا و لقاء پروردگارش چيزي در او اضافه نمي كرد، زيرا مي دانست كه در آن زمان كه كشته شود جاي او در فردوس برين و بهشت جاويدان است و در ميان اصحاب و ياران حسين يعني آن امام علوي از اولاد هاشم كه اصيل بود نژاد و پاك بود اصل و نسب آنها، بزرگان انصار رسول خدا نيز حضور داشتند كه هراس و بيم روزهاي جنگ را ديده و مانند شير شرزه به سوي كارزار شتاب مي كردند و در ميدان نبرد بر جوانان و نونهالان آل محمد پيشي مي گرفتند، مثل اينكه، دلها آنان تبديل به يك تكه آهن ضخيم شده كه بر آنها شمشير مي خورد و به نظر مي آمد كه در هنگام پيشروي، قدمهاي آنها به منزله ستونهايي است كه بر سنگ سخت خورده و جرقه مي زنند. پس همگي آنها فدا نمودند جانهاي خود را در راه امامشان، و بذل و بخشش نمودند جان عزيز خود را كه بهترين بخشش هاست، (نصحوا، غنوا، غرسوا، جنوا، شادوا، بنوا، قربوا، دانوا، سكنوا النعيم، فخلدوا،) يعني اندرز دادند، در حال رجزخواني و توانگري نمودند و كاشتند نهالهاي تازه اي و بنا كردند خانه اي و نزديك شدند به جوارها، ساكن شدند در بهشت پر از نعمتهاي الهي و در آن جاودان گرديدند، (كلب گويد سلام، رحمت و رضوان الهي بر حضرت علاء الدين حلي تا آن زمان كه خداوند خدايي مي فرمايد و ما نيز مي گوئيم يا ليتنا كنا معهم فافوز معهم فوزا عظيما، و همه مومنين امت محمد (ص) در اين دعا شريك و همه با هم مي فرمايند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).، و آه و ناله و ..... افسوس من براي او كه تشنه لب مقتول مي شد، در حالي كه در نزديك او آب فرات موج مي زد ولي بر او حرام شد و او را از آن منع مي كردند ..... پس همه او را احاطه كردند، بعضي بر پيكر او با شمشير مي زدند برخي با تير و برخي با نيزه به او هجوم آورده بودند، تا آنكه افتاد .....، و اشك و افسوس من بر او كه آغشته به خون خود بر روي خاك گرم كربلا افتاده و سر بروي خاك تفتيده قرار داده بود و اسبها آنان با سمهاي خود، سينه اي را پايمال نمودند كه مدتها براي آموزش علوم قرآن و دين، دانشمندان در محضر او رفت و آمد مي نمودند و افكند بر او بادها، خاك نرم صحرا را و پوشانيد بدن او را، در حالي كه برهنه و بدون لباس بود، و چهره اش را خون او رنگين نمود و ديگران تصور نمودند از روي محبتي كه به او داشته اند، چهره او گلگون است، اي هزاران افسوس و

ص : 780

غم من براي آن زنان و بانوان حرم او كه سربرهنه بيرون دويدند، در حاليكه رخسارشان از اشك آنها مجروح شده بود ..... اي روز عاشورا بس است و كافي است براي تو، اينكه تو اينگونه روزي پر از غم و رنج و محنت هستي، آري در روز تو حسين كشته شد و بر روي ريگهاي سوزان بيابان قرار گرفت و .....، آري بياد آور بعد از آن واقعه هولناك يعني پس از قتل حسين و اولاد و خاندان و يارانش آن زمان را كه سرهاي مقدس آنان در پيش رو و برابر چشمان زنانشان در حالي كه بر نيزه ها سنگيني كرده و آنها را خم نموده بود، نمايان شد و سيد سجاد علي بن الحسين را با خواري در غلها و زنجيرها حركت داده و پاهاي او را نيز به زنجير بسته بودند، نه مسلمان دلسوزي حضور داشت كه مصيبت خود را براي او شكايت كند و نه دوستي يافت مي شد كه در غربت او را ديدار نمايد، او را بهمراه سر بريده شريف پدرش براي مرد پست و گناهكار و كافر و سركش يعني يزيد بي دين به عنوان هديه و پيشكش مي بردند و خيري نبود در مردان نادان آن قومي كه غلام آنها پادشاه و فرمانروا و آزاد آنان در اسارت بود، پس اي ديده اگر اشك تو تمام شود، خون ببار و حال آنكه تصور نمي كنم كه اشك تو تمام شود، پس افسوس و اندوه من بر خاندان رسالت باد كه پايه ريز و بنيادگر اركان هدايت و شرف اسلام بودند، كه بعضي را كشته و پناه ندادند و برخي را هم مسموم و بعضي را از شهر و وطن خود آواره و سرگردان نمودند و ايشان را بهر محل بي آب و آبادي تبعيد و در آنجا شهيد مي نمودند و به اين دليل در هر جاي زمين مشهد و زيارتگاهي براي آنان بوجود آمده است ..... اي آل الله سوگند خوردم كه اندوهم براي شما تمام نشود آتش دروني ام خاموش نگردد ..... اي برگزيدگان خداي توانا، و اي كساني كه اسرار و رازهاي آفرينش به شما سپرده شده و اي كساني كه هدف نهايي من قرار گرفتن در سايه لطف شماست، من با شما در عالم (ذر) از جهت شناخت و معرفت پيمان بستم، و وفا كردم به آنچه كه با آن به شما پيمان بسته و سوگند خورده بودم و شما هم وعده فرموديد كه مرا در معاد و فرداي قيامت بر صراط شفاعت فرمائيد كه وعده شما صحيح و حتمي است، پس مرا در وقت حساب شفاعت فرماييد و نجات دهيد كه من اعتمادم به شماست و به آبروي شما از خدا خواهش مي كنم ..... (كلب گويد خدايا روح و روان حضرت علاءالدين حلي مقدس را بواسطه اين اعتقادات پاك او به شريعت محمد رسول خدا از سرچشمه هاي

ص : 781

رحمت بي انتهاي خود سيراب فرما و در بهشت جاويدان خود ساكن فرما و ما را نيز از دعاي خير و شفاعت او در دنيا و آخرت بهره مند فرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شاعر كيست:

او ابوالحسن ..... علي بن الحسين حلي ..... معروف به ابن شهيفه، دانشمندي فاضل و اديبي كامل كه جمع نموده بود بين دو فضيلت علم و ادب .....، كه كثرت بينش و ديانت، او موجب گرديد تا در صف مقدم شعراء خاندان رسالت قرار داده شود ..... الفاظ روشن و مستدل، همراه با متانت در مدايح اميرالمؤمنين و نوحه سرايي و سوگواري فرزند عزيزش امام شهيد، نوه پيامبر، گواه و شاهدي صادق براي اثبات نبوغ او ..... و تبعيت او از امامان است و استاد ما شهيد اول (محمد بن محمد مكي صاحب لمعه)، كه در سال 786 مقتول شده و معاصر اين دانشمند فاضل است، شرحي در يكي از قصايد او نوشته و او را تحسين نموده است و قصايد هفتگانه طولاني او مشهور بوده ..... كه ترجمه قسمتي از غديريه اول آن مذكور گرديد و ترجمه

بخشهايي از شش غديريه ديگر به شرح ذيل است:

قصيده اول:

(..... چرا مصيبت خود را بر حسين قرار ندادي كه در مصيبت پسر فاطمه، براي تو اجر و ثواب باشد، اهل نفاق به او حيله كردند و آيا حيله كردن از سوي منافق امري بعيد است، با نامه هايي كه مانند رخساره هاي آنان سياه و تباه بود، با اين مضمون در كلام آنها، كه حضرت به سوي آنها مهاجرت نمايد، و آن حضرت در سرزمين آنان و از روي اعتماد و اطمينان فرود آمد، پس حيله و نقشه آنان محقق شد، و شتاب كردند براي قتل او جمعيتي كه عدد آنان بي حساب و بي شمار بود، و آن اشقيا كسي را محاصره نمودند كه در زيبايي و شجاعت داراي اوصاف شگفت انگيز و از سجاياي اخلاقي او حمايت از ميهمانان و ايمن نگاهداشتن حدود و مرزهاي مسلمين بود، .....، دشمنان كينه توز و آن دشمنان خدا و رسول دور او را گرفتند و او را به صورت بر زمين انداختند و در حالي كه (روحي له الفدا) خون از دهان او بيرون مي ريخت، با اسبها سينه و پشت او را پامال نمودند تا جايي كه بر گونه پاك و مطهر خاك آلود او، نشانه لگدمالي آنان بود، همان حسين تشنه كامي كه رفع عطش مي كرد شدت تشنگي او را، خوني كه از گلوي او جاري بود، پس امتناع و خودداري

ص : 782

مي كردند گروهي از قتل او به جهت بزرگداشت مقام او، ولي زجر و شكنجه مي نمودند گروهي ديگر كه شمر كافر بي دين فرمانده آنان بود، و او براي قتل سبط رسول خدا بر سينه او نشست، همان سينه كه مملو از علم به ارث رسيده از پيامبر بود، پس پدرم به فداي اين كشته يعني آن كسي كه با قتل او هدايت ضعيف و كفر قوي شد، پدرم به فداي آن كسيكه كفنش از گرد و غبار بافته شد و حنوط او خاك كربلا بود، پدرم به فداي كسي كه بخون دلش غسل داده شد و نه آبي و نه سدري، آري آن ماه كه از بخت و اقبال خود سقوط كرد و ماه آسمان بر غروب جمال او گريست، و آن زماني كه لاشخورها (بني اميه) بر او به يكباره هجوم آوردند، ستاره نسر در آسمان، در زمان طلوعش بر او گريست، دست آزادشدگان رسول خدا در فتح مكه، كلاه خود و عمامه او را غارت كردند و آنگاه، زمين براي غارت رفتن عمامه او گريست، در آن زمان كه فرشتگان آسمان از اندوه و حزن بر او گريستند، زمين نيز بر مصائب او گريست، .....، در نزد من، براي آسمان كه امساك كرد از باريدن، عذري نيست زيرا براي بخيل عذري وجود ندارد، ولي ديده خون مي گريد، براي او كه اينگونه تشنه لب از دنيا رفت، و البته ديدگان من براي چه از روي محبت بر او چون (سيل) اشك نبارد در حالي كه دختر بزرگوار حسين عليه السلام اينگونه در رنج و محنت پيكر پدر را در آغوش كشيد، كه بر لباسهايش نشانه هاي خون پدر ديده مي شد ..... پدرم به فداي دختران حسين كه براي آنها حجاب و مانعي براي پوشش صورت آنان از نامحرمان نبود، .....، آنها سوگواري و آه و ناله مي كردند براي بهترين آقا و سروري كه پست ترين بردگان و غلامان بر او غالب شده بودند، و به صداي بلند به اسب آن امام خطاب كرده و مي گفتند: اي اسب چرا مجروح و بي صاحب شده اي و چرا زين تو از صاحب بزرگوار ما خالي است، و افسوس من بر آن بي بي و بانوي حرم حسين، زينب است كه در سينه و قلب من آتشي از غم ستمهاي رسيده به او افروخته كه حرارت آن هرگز و تا ابد خاموش نمي شود، آيا حسين تشنه بميرد و حال آنكه در هر دو سمت او دو دريا از آب گوارا است و فرزندان او در تنگناي زنجيرها بسر ببرند و از سنگيني آهن بر بدن هاي آنان آثار فرورفتگي باشد، .....، و اين يزيد لعين بود كه در بالاترين قسمت كاخها نشسته و رقاصه ها براي او آوازه خواني مي كردند و شراب مي ريختند و او از روي ناداني و خباثت شعر مي گفت، و اسرار دروني خود را بيرون مي ريخت و در حالي كه از ضربت چوب خيزران او، لب و دندان حسين عليه السلام خونين شده بود، مي گفت

ص : 783

كه (اي كاش پدران من كه در بدر كشته شده بودند، حاضر بودند و مي ديدند كه چگونه بزرگان بني هاشم اسير شده و در ميان آنها حسين را كه چون ماه است نظاره مي كردند و مي ديدند حالت حسين و خاندان او را كه چگونه بخشي اسير و بخشي ديگر هلاك گرديده اند، و آنوقت آغاز خوشحالي مي كردند، مانند آن زمان كه پدرم معاويه بوسيله بسر (بن ارطاه كه از افسران خبيث و سفاك معاويه بود) با آنها (آل محمد) جنگ و آنها را قتل عام كرد ..... و آنها تصور مي كنند به اينكه در ايام رجعت بار ديگر برخواهيم گشت و من يعني يزيد قسم مي خورم كه نه قيامتي است و نه رجعتي برگشتي و زنده شدني در كار است، آري اي حسين، اي فرزند راهنمايان بزرگوار .....، البته كه من دوست داشتم كه تو را ديدار كنم در آن زماني كه ياوران تو كم و ياران تو شهيد شده اند و من جان خود را فداي تو نمايم همانطور كه از روي آزادگي و كرامت و بزرگواري، حر بن يزيد رياحي جان خود را فداي تو كرد و اگر زمانه بين ما و ياري تو جدايي انداخت و زمان و دوره شما از ما جلوتر واقع شد، ولي من تا آن زمان كه زنده باشم و تا آن زمان كه قبر استخوان مرا بپوشاند از روي غم و اندوه بر تو گريه و نوحه مي كنم ..... اي فرزند فاطمه روز مصيبت تو، روز ميعاد ما (براي اقامه عزا) و روز محشر يعني روز انتقام خدا از دشمنان شما روز تسليت ما خواهد بود و يا آن روزي خوشحالي و سرور و شادي بر ما حاكم مي شود كه زمان ظهور قائم شما (حضرت مهدي روحي له الفدا) فرا برسد كه در ظهور آن حضرت براي ما كمال خوشبختي و بشارت است، همان روزي كه آفتاب از مغرب خندان بر مي گردد كه انكاري براي آن نيست، همان روزي كه فرشتگان در آن (الله اكبر) مي گويند به نحوي كه همه آن را مي شنوند مگر آنكسي كه در گوش باطن او كري و پنبه غفلت باشد، و فرياد مي نمايند كه امام و راهنماي يگانه عالم، آن نيكوكار و آن پرهيزكار پاك و پاك كننده ظهور و قيام فرمود، ظاهر شد از مقابل ركن حجر الاسود در خانه خدا و دربان و خادم او عيسي مسيح و حضرت خضر ستوده خصال هستند، و او ظاهر مي شود در لشكر بزرگ و انبوه از پيروان خود كه از زيادي و كثرت تعداد، زمين بر آنها تنگ مي شود، و ايشان ستاره گان تاباني هستند كه ظاهر مي شوند و در ميان تمام اين ستارگان، جلوه ماه كامل ولايت يعني مهدي موعود، روحي فداه نمايان و درخشنده است، پس تعجيل فرما به آمدن خود اي مهدي اي فرزند فاطمه كه شيعيان تو را بدي ها و زيانها احاطه نموده است و دانشمندان آنها در گمنامي و افسردگي بسر

ص : 784

مي برند ..... اي پنهان شده از ديده، در كدام زمان، با ظهور شما، شكستگي ها جبران و ترميم مي شود، آري غنايم به ناحق در ميان غير شما تقسيم شده و دستان شما از حق خودتان خالي و تهي گشته است، اموال حلال شما به گناهكاران ستم پيشه حلال و بر بزرگان سادات بزرگوار حرام گرديده است، ..... آري اين اعداء الله، صبح و شام مي كنند در حال امنيت و سلامتي و ترسي ندارند از اينكه گروهي شبانه بر آنها يورش آورند و آنها را بقتل برسانند و اموالشان را غارت كنند ..... هرگاه در مجالس آنان از شما ياد شود، چهره هاي آنان عبوس و زرد مي شود ..... بر بالاي منبرها و در خانه هاي شما براي گمراهان و نابينايان نام و تعريف است ..... هرگاه ايام ده روز (اول محرم) عاشورا مي رسد، از خوشحالي كف مي زنند و آن ده روز را از گواراترين اوقات خود قرار مي دهند .....، اين انگشتان اين ناصبيان خبيث است كه از خونهاي شما در روز عاشورا سرخ و رنگين و خضاب شده است و مردم عوام نادان آنان، وارث اين خضاب شده و كافري پس از كافر ديگر بوجود آمده است، آري ما گريه مي كنيم ولي مصائب شما، آنها را به وجد و سرور در مي آورد و به خدا قسم كه پيامبر به شادي آنان مسرور نشد و براي وصي او هم سرور آنان مايه خوشحالي نبود پس تا چه زماني بايد براي وقت ظهور شما اين صبر و انتظار باشد ..... لكن چاره اي جز صبر براي انتظار فرج و ظهور شما نيست و قطعاً بعد از هر سختي، آساني خواهد بود (يعني بعد از هر سختي، البته زمان گشايش و فرج مؤمنان به ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرا خواهد رسيد) ..... براي شما خاندان محمد (ص) فضايل و مناقبي است كه انجيل عيسي بر آن گواهي نموده و ..... و براي شماست علوم پنهان و آينده كه از آن جمله آن علوم، علم جامع و جفر است ..... آري اگر درختان عالم قلم شوند و هفت درياي عالم مركب شود و تمام سطح زمين، از دريا و صحرا و دشت كاغذ شوند و تمام فرشتگان و آدميان و جنيان نويسنده شوند و تا پايان عمر جهان بنويسند و بخواهند، آنچه را كه خداوند صاحب عرش عظيم آنها را به شما اختصاص داده است را به شماره درآورند، البته نمي توانند يك دهم از فضايل شما را نيز به حساب درآورده و بنويسند، آري آيا مگر سنگ ريز ها را مي توان به حساب آورد و يا ذرات عالم را مي توان شماره نمود و من قطعاً مقصر و گناه كار در مدح شما هستم و براي اين بنده مقصر هيچ عذري و بهانه اي نيست ..... بوي خوش و معطر از بيان فضايل و مناقب شما پراكنده است ..... و من آن مناقب را كه سروده و آماده كرده ام، تقديم مي نمايم تا براي فرداي

ص : 785

قيامت من اندوخته و ذخيره باشد و اين سروده ها در اين مناقب، در نزد شما امانت و البته چه خوب ذخيره و اندوخته اي براي رستگاري فرداي قيامت است، پس آن را از دوستان خود بپذيريد و قبول فرمايد، و چه خوب وقتي است بامداد فردا (قيامت) .....، درود خداوند همواره بر شما باد مادامي كه شب همه جا را تاريك و صبح همه جا را روشن مي نمايد) (كلب گويد رحمت و رضوان و غفران و سلام بي انتهاي الهي بر شما اي حضرت علاءالدين حلي و همه دوستداران محمد و آل محمد كه مانند شما عمل مي كنند نثار باد كه اينگونه با سروده هاي زيباي خود قلوب مجروح ما را مرهم گذاري مي فرمائيد خدايا به عزت و جلال و اقتدار خودت و عزيزان درگاهت در صدر آنها محمد و آل محمد عليه السلام امر فرج مولاي ما امام زمان را اصلاح بفرما و ما را از شفاعت اين بزرگواران در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

قصيده دوم:

(..... اگر نبود مصيبت سبط (نوه پيامبر) در كربلا، چهره من چنين آشفته و دگرگون نشده بود ..... او را به چنگ بني اميه افكندند و به سوي او انبوه لشكريان يورش آوردند ..... عدالت در حكم و انصاف در داوري نكردند، بلكه خواستند انتقام صفين و ليله الهرير را بگيرند، ..... پس جانم فداي او در آن زمان كه روبرو شد با آن عاصيان يعني آن گروهي كه لبه شمشير آنها از فريب و نيرنگ تيز شده بود .....، و فرمود حسين به ياران خود كه خدا نخواسته مگر ريخته شدن خون هاي ما را .....، پس شتاب و عجله مي كردند بر يكديگر به جهت آنكه آگاه شده بودند كه در انتهاي كار در بهشت جاويد خداوند ساكن خواهند شد و ..... و آسان شد بر آنها دشواري وقتي كه در شب عاشورا به حوران كوتاه چشم در ميان قصرهايشان نظر كردند و فراموش نمي كنم حسين عليه السلام را كه جهاد مي كرد با (آن سگان هار) در حالي كه حريم او خالي شده بود از دوست و افراد خاندان او، كه او را حمايت كنند ..... پس فرار مي كردند از جنگ با آن حضرت، بواسطه هيبت او چنانكه مرغان قطا از چنگ بازهاي شكاري مي گريزند ..... پس مهاجم و مدافعي نبود مگر آنكه شمشير آن حضرت عليه السلام فرق هاي سر آنان را مي شكافت و يا آنكه آنان را پراكنده و يا متفرق مي نمود ..... پس جانم به فداي آن كسي كه اعضاي بدن او مجروح و از ياري و پشتيباني نااميد شده بود .....، جانم به قربان آن كسي كه در حالت عطش شديد و تشنگي رگهاي گردن او بريده و پيكر پاك او بر روي سنگهاي داغ و خاك گرم

ص : 786

كربلا قرار گرفت در حالي كه آرزوي آب فرات مي كرد ..... و در نهايت عطش و تشنگي جان داد در حالي كه آب گوارا در برابرش موج مي زد ..... و فرشتگان بر او نوحه كردند و جنيان براي او زاري كردند و .....، آيا رواست كه كشته شود بهترين خلايق از جهت پدر و مادر و شريف ترين خلق خدا يعني حسين فرزند رسول خدا و منع شود از آب فرات و با لب تشنه سر بريده شود و حال آنكه استفاده مي كردند از آب فراوان و سيراب مي شدند از آن وحشيان صحرا ..... و بزرگ مي دانم مصيبت مثل او را كه پيكر او آنگونه قطعه قطعه شود و ..... و سر مبارك او بر نيزه به دست سنان (بن انس خبيث) گردانيده شود و زين العابدين را در حالي كه اسير و به زنجيرهاي (آهنين) بسته شده بود حركت دادند، پس جانم فداي آن اسير باد، او را به خواري در حالي كه غرق در زنجير بود با زجر و شكنجه مي كشيدند تا در برابر ناسپاس ترين خلق خدا و پسر كافرترين آنها يعني يزيد بن معاويه قرار گيرد، آري شب يزيد فرا رسيد در حالي كه در لباس سپيدش مي خراميد و حسين نيز شام نمود، در حالي كه پيكر پاك و مطهر او برهنه بر زمين داغ كربلا افتاده بود .....، .....، خانه اولاد صخر بن حرب به خوانندگي رقاصه ها و شراب خواري آنان مأنوس و آباد بود و هميشه در مجلس اين تبهكاران، زنان بي عفتي بودند كه سرگرم بودند به خوانندگي و نوازندگي و رقاصي، و در عوض، خانه علي و زهرا و پيامبر و شبر (امام حسن) و شبير (امام حسين) مولاي جهانيان، يعني اين منازل وحي، كه خالي شده بود از حضور بزرگان آن .....، همان كساني كه همواره اهل آن خانه ها، روزه داشتند و افطارشان تلاوت قرآن و سحر آنان به تسبيح و ذكر خدا سپري مي شد و وقتي تاريكي شب فرا مي رسيد، نمازشان آن خانه ها را زينت مي داد، همان نمازهايي كه عدد كم آن به شماره نمي آيد، ..... آري آگاه باش ماه هايي در كربلا غروب كردند كه مرگ به دور آنها گرديده و آنها را از فراز، به قبرهاي آنان فرود آورد، ..... تشنه از دنيا رفتند در حاليكه آب در كنار آنها موج مي زد ولي راهي به سوي آنها پيدا نكردند، مگر خون گلوي آنها ..... نوحه و زاري مي كردند بر آنها حيوانات وحشي صحرا و ..... و بزودي از بزرگان تيم وعدي مانند ابوبكر و عمر سوال مي شود براي آنچه براي پيروان و دنباله روهاي آنها حاصل شد، و سوال مي شود از ظلمي كه به وصي و آل پيامبر گرديد و البته در روز عاشورا، ستم بني اميه بر سبط رسول خدا جاري نشد مگر براي جرئتي كه فرزند مزدور آنها پديد آورد، پس لباس خلافت را يزيد پليد از روي ستم پوشيد ..... آري تمام مصائب دنيا هر

ص : 787

چند كه بزرگ باشد باز هم يك دهم آن به مصائب عاشورا شباهت ندارد ..... پس شما بزرگان شفاعت بفرمائيد براي لغزش هاي من، در روزي كه در آن روز هرگاه كه گفته شود براي اين لغزش شفاعت كننده اي وجود ندارد روز بدبختي و ناخوشي است ..... و براي من نيز گناهاني است كه از ترس فاش شدن آنها با بيم و هراس مي خوابم و مي ترسم از عذاب آن در روز قيامت ..... پس چه زمان روز گشايش و فرج خواهد آمد همان روز كه خداوند جمع نمايد پراكندگي هاي امت محمد را و جبران نمايد شكست، دلهايي را كه جبراني براي شكسته شدن آنها نيست، چه وقت ظاهر مي شود مهدي شما از خاندان هاشم بر روشي كه بعد از آن هيچ روشي و آئيني جز روش و آئين او وجود نخواهد داشت، كي زمان آن مي رسد كه پرچمهاي ظهور او از مكه معظمه به اهتزاز درآيد، كه مرا از خوشحالي به وجد و سرور وادار نمايد ..... و فرشتگان الهي از آسمان به عنوان پيش قراولان سپاه و در پيشاپيش او براي ياري آن بزرگوار و به قدرت لايزالي الهي نازل شوند ..... و اگر سپري شود اجل من قبل از ظهور اين ايام و براي من امكان ياري ياوران او نباشد پس خواهند گفت، او از دنيا رفت در حالي كه منتظر براي رسيدن به ايام ظهور بود تا به مراد خود برسد و قطعاً خدا اجر صابران را ضايع نخواهد نمود. (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان و جنت الهي بر حضرت علاءالدين حلي نثار و ايثار باد و اميد است كه خداوند ما را نيز در دعاي شريف او سهيم و از شفاعت او بهره مند نمايد زيرا ما و همه امت اسلام مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

قصيده سوم:

(..... يادآوري نما، نعمت هاي خداوند را كه به تو عطا فرمود، دوستي محمد بهترين خلايق و دوستي وصي او علي بن ابي طالب را و اين مراحم البته چه نعمت هاي خوبي است كه به تو ارزاني شده است، ..... و بدان و آگاه باش كه اين دو بزرگوار براي تو موجبات امنيت و پناه هستند در روز رستاخيز و به فرياد تو خواهند رسيد در آن زمان كه هيچ پناه وفريادرسي براي تو وجود ندارد، ..... و چون بر پل صراط قرار بگيري اين دو تو را به سوي بهشت جاويد رهبري خواهند نمود و لذا پاي تو بر صراط نخواهد لرزيد، و چون نزديك بهشت شوي اين دو تو را به بهشت، بشارت خواهند داد و البته چه بشارت نيكويي خواهد بود، اين شفاعت پيامبر گرامي خدا در روز قيامت و روز حساب براي تو كافي است ..... و اين وصي اين پيامبر يعني ابوالحسن است

ص : 788

كه تو را از حوض كوثر سيراب مي فرمايد، در حالي كه تشنه به سوي او مي روي و اوست شفاعت كننده در روز قيامت و بهترين شفاعت كننده بعد از پيامبر، كه مي تواني دست خود را به سوي او دراز كني ..... كه اگر او نبود راه هدايت بعد از نبي معلوم نمي گرديد و تو از تنگناهاي دامهاي گمراهي خلاص نمي شدي و از شدت ضلالت رهايي نمي يافتي، آري او به منزله كشتي نوح است كه هركس به آن چنگ زند نجات يابد و هركس او را رها كند هلاك گردد، چقدر مارقان بدبخت كه از تيزي شمشير كشنده او پاره پاره شدند، ..... و بياد آور در غزوه بدر هنگامي كه دونيم كننده پادشاهان گمراهي و ضلالت، به راهنمايي گروه ملائكه به ميدان جنگ رفت و سؤال كن چه كسي خون وليد پليد آن قهرمان دلاور سپاه مشركين را به زمين ريخت و چه كسي ميدان را از ميدان داران و سرداران خونخوار سپاه كفر و شرك خالي كرد، و همچنين از شجاعان آنان بپرس كه چه كسي طعم مرگ را به آنان در آن زمان كه با آنان روبرو شد چشانده و شربت مرگ را در كام آنان ريخته است و چه كسي طلحه آن پهلوان ترسناك را بر خاك هلاكت و نيستي ابدي انداخت و .....، از گزارش دهندگان بپرس كه چه كسي آثار آنان را از بين برد و آنها را از صفحه روزگار محو كرد، سؤال كن چه كسي به مرحب طعم تلخ مرگ را چشانيد ..... و هنگامي كه ترس بر احزاب و گروه ها مستولي شد، چه كسي آنها را دنبال كرد .....، و ..... اما گروهي نابكار همه اين فضايل عظيم او را ناديده گرفته و بعد از رحلت رسول خدا بر او پيشي گرفته و حقوق او را ناديده گرفتند، پس اي كساني كه چنين كرديد خوشحال نباشيد، زيرا به همان اندازه كه در دنياي خود به اين امر خوشحال بوديد، در آخرت خود در عذاب خواهيد بود (كلب گويد آيا مي داني چه كساني اين فضايل عظيم مولايمان علي را انكار مي نمايند در حالي كه خدا و ملائكه و رسول خدا به عظمت آن مجاهدت ها و جهادها شهادت ها داده اند، گروه منافقين يعني منكران و كافران به اين آيت خدا كه البته همان كساني هستند كه وجودشان در امت محمد ولي قلب آنان در جمعيت كافران است يعني گروه منافقان و رهبران آنان كه خداوند از آنان به الذين في قلوبهم مرض ياد مي نمايد و دوستداران آنها تا قيامت)، پس اي امتي كه از وصيت هاي پيامبر خود روي گردان شديد، آيا كسي شما را به اين كار دعوت و شما را به انجام آن مجبور و ملزم كرده بود، آيا رسول خدا وصيت نكرده بود كه با وصي او به نيكويي رفتار كنيد، پس چرا طوري عمل كرديد كه گويا شما را به عداوت با او سفارش كرده بود، آيا

ص : 789

پيامبر درباره او نفرمود كه اين علي است كه در بزرگواري و فضايل از همه برتر است و اوست كه امين بر كتاب خدا و وحي الهي بعد از من است، و اوست كه در درك و شناخت هر حكم و قضيه اي، داناتر از همه شماست .....، آري اين علي است كه به دليل جود و بخشش فراوان، ديگران را بر خود مقدم مي نمايد و صدقه دهنده و بخشنده است، در زماني كه شما را دنيا به خود مشغول نموده بود، پس اجتناب كنيد از اينكه از او پيشي بگيريد و حال آنكه او در هر حكمي بهترين قضاوت كنندگان است، و شما به زبان و از ترس شجاعت او اطاعت كرديد، ولي قلب شما از روي مكر و حيله از كينه او سرشار بود و هنگامي كه پيامبر چشم از جهان فروبست، بلافاصله در روز بعد لبه تيغ تيز شمشير خود را به سوي او گرفتيد، و پاي را از حد خود فراتر قرا داده و گمراه شده و از روي جهالت از وي روي برتافته و به ديگري روي آورديد، و آنوقت فرزند احمد فاطمه را از ارث او در فدك محروم و او را از حق خود كنار زديد و شوهر او را بسيار آزرديد، پس اي فاطمه، اي فرزند پيامبر هدايت گر، سوگند به حق آنكسي كه تو را بر همه زنان عالم از اولين تا آخرين خلقت برتري داد و نامت را مقدس نمود، به قطع و يقين از آتش جهنم رهايي ندارد، آن كسي كه با تو ستيزه جويي كرد و تو را از ارث پدرت جدا نمود، آيا خدا گناه كسي كه تو را از حقت دور نمود و پدرت را آزرد مي بخشد، نه هرگز چنين نخواهد بود و ابداً و البته به سعادت نمي رسد كسي كه گمراه شد و از تو روي گردانيد و به ريسمان دشمني تو چنگ زد، اي تيم تو به سعادت نرسي و شقاوت تو البته تو را به سوي آتش خواهد برد و اگر تو نبودي گوساله هاي بني اميه هرگز بر عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله دسترسي نداشتند، و به خدا سوگند كه تو به سعادت نرسيدي و اين هوي پرستي، تو را در آتش جهنم افكند، آيا تو مدعي هستي كه دوستدار خلافت نبوده و لباس خلافت را از خود دور مي كني و حال آنكه آنرا به ديگري مي دهي، آيا چنين كسي در ادعاي خود راست گفته است و بدرستي كه تو اي عدي دشمني شما بيشتر است و به خدا سوگند كسي با نفاق هم پيمان نگرديد مگر شما، .....، و نيز بر تو باد عار و ننگ اي اميه و اين خواري بر تو هميشگي و جاودانه باد چنانكه هميشه در دوزخ و آتش ابدي جهنم خواهي بود، آيا بهتر نبود كه از حسين و خاندان او درگذري، همانطور كه پدر او و وصي پيامبر از پدران شما گذشت كردند ..... و اي بدترين ستمكاران، بد جزايي به احمد دادي با عملي كه نسبت به خاندان او در روز طف (در كربلا) مرتكب شدي .....، به خدا

ص : 790

سوگند اي زينب تو را فراموش نمي كنم، در حالي كه از دشمنان، صورتت را با آستين دست خود پوشانيدي و آن زمان كه خواستند ترا به اسارت ببرند، پدر و سپس برادر خود را صدا كردي، و اي هزاران غم و درد و اندوه براي تو و براي برادرت حسين، در حالي كه اعضاي او مجروح و در حال جان كندن بر تو نظاره مي كرد و تو او را از روي ناراحتي و چاره نداشتن صدا مي كردي و با استغاثه از او كمك مي خواستي و چقدر بر او سخت گذشت كه نمي توانست تو را پاسخ گويد، به خدا سوگند كه اگر پيامبر خدا و پدرت در عرصه كربلا وضعيت تو را مي ديدند، كسي جرئت آن نداشت كه به تو بي احترامي مي نمايد و يا خيمه هاي شما را خراب كند، و اي ديده اگر مي خواهي اشك بريزي، پس گريه مداوم تو براي مظلوميت سبط پيامبر يعني حسين باشد، براي آن مقتول كه با ظلم و ستم كشته شد پس بر او مداوم گريه كن، بر همان كسي كه براي شهادت او، ملائكه در آسمانها گريه كردند، يا حسين تو سوگند ياد نمودي كه در هنگام آزمايش و نزول بلا، تمام سختي ها را با صبر خود تحمل كني، ولي اگر جد تو محمد مصطفي تو در آن صحرا مي ديد كه چگونه پيكر پاك تو بر روي شن ها صحرا قرار گرفته و گونه هاي تو خاك آلود است بر او چه مي گذشت و يا در حالي كه آنگونه تو را پايمال سم ستوران كنند و يا اگر پدرت وصي پيامبر يعني علي مرتضي زنده بود و، پيكر تو را آن روز آنگونه در كربلا روي آن شنزار مي ديد، جان خود را فداي تو مي كرد و آرزو مي كرد كه تو را از دام آن مصائب رها سازد .....، يا حسين اين آرزو كه نتوانستم در روز كربلا، در صف شهداي راه تو باشم و اينكه نتوانستم تيزي لبه شمشير را در عوض تو بجان قبول كرده و در آن زمان كه ياران تو كم بودند فداي تو شوم، مرا رنج مي دهد، پس اگر فاصله زمان بين شهادت تو و ما بسيار شده است و من سعادت آن را نداشتم كه تو را كمك و ياري نمايم پس براي مصائب تو هميشه گريه مي كنم ..... و با زبان گويا خود كه سخت تر از حمله هر لشكر باشد، بر دشمنان معاند تو حمله كرده و فضايل بي پايان تو را بيان مي نمايم و من به يقين مي دانم كه در آخرت با قبول ولايت تو و ولايت جد تو و مادرت بتول و پدرت حيدر و آن 9 امام نجيب از فرزندان تو رستگار و سعادتمند خواهم گرديد، ..... و خداوند سلام و تهيت و درود خود را بر تو نثار نمايد تا هنگامي كه ملائكه قدس در اطراف آرامگاه شما طواف مي نمايند ..... (كلب گويد اي خداي كريم و اي رب ودود اي مجيب دعوه المضطرين سلام و درود و رحمت و رضوان بي انتهاي تو بر حضرت علاءالدين حلي

ص : 791

مقدس نثار و ايثار باد، از تو مي خواهيم به فضل و كرم خود ما را نيز در دعاي خير اين بزرگوار داخل و از شفاعت او ما را در دنيا و آخرت بهره مند بفرمايي به حق محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

قصيده چهارم:

(..... مرا سرزنش كننده اي نيست زيرا پيمان دوستي خود را خالص كردم براي پيامبر و برادرش ..... و همان دو بزرگوار كه علت حقيقي خلقت عالم وجود و موجودات هستي هستند، آنها اول و آخر و ظاهر و باطن، و بالاترين حمد كنندگان خالق هستي هستند، آنها دو پرهيزگار، دو عبادت كننده و دو ركوع و سجود كننده و دو گواهان بر همه آفريده ها هستند، آن دو بزرگوار خلق شدند در حالي كه جهان خلق نشده بود و آنها دو نور از نور خدايند كه جدا شدند در علم محفوظ خدا، آن دو با هم از يك نور هستند و هرگز جدا نبوده و هيچگاه جدا نشوند پس سوال كن از نوري كه آن را در سوره نور مسطور مي يابي ..... سوال كن از آن كلمات، در آن زمان كه آدم آنها را ديد و پذيرفت، پس در صلب او نهاده شد و آن دو بزرگوار سير نمودند در صلب خداپرستان و سرانجام در پاك ترين رحمها منتقل شدند ..... و آنوقت از يكديگر جدا شدند، اين بهترين وصي و آن بهترين پيامبران شد، ..... و آنگاه علي جان محمد و جانشين و امين او گرديد ..... و به او اشاره كرد حضرت آدم در وقتي كه دعا كرد و به او در اول خلقت متوسل شد، و به سبب او كشتي نوح پيامبر در طوفانش آرام شد در همان زمان كه نوح دعا كرده به او متوسل شد، و به بركت وجود او آتش بر ابراهيم خليل خاموش و سرد شد ..... و به نام او يعقوب براي يوسف دعا كرد و هم يوسف صديق به اسم او دعا كرد در آن زمان كه چاه افكنده شده و در انتهاي آن قرار گرفته بود و به واسطه او خدا بيماري پيامبرش، ايوب را برطرف كرد در حالي كه او بيچاره و گرفتار بود و عيسي بن مريم بنام او دعا كرد و مرده اي را از داخل قبرش زنده كرد و موسي بن عمران به نام او خدا را ندا كرد، پس عصاي او دريا را شكافت و راه را باز كرد در حالي كه آب آن دريا مواج و خروشان بود و به نام او داوود نبي در آن زمان كه جالوت آنها را با لشكري انبوه محاصره نمود، سنگي را بر جالوت انداخته و او را هلاك كرد و سپاهيان او از ترس فرار نمودند و داوود نبي به نام او خدا را خواند در آن زمان كه دو نفر در محراب عبادت بر او وارد شده و تقاضاي داوري كردند پس

ص : 792

بر يكي از آنها به ستم داوري كرد ..... و به بركت او آهن بر داوود نرم و آسان شد، و سليمان به نام او خدا را خواند پس باد بر او مسخر شد و براي او سير مي كرد و بالا مي رفت ..... و آصف برخيا به نام او خدا را خواند در آن وقتي كه اراده نمود تخت بلقيس را حاضر نمايد ..... اوست دانشمند يگانه و كسي كه خدا از او خشنود و راضي است، اوست نور هدايت و شمشير بلند و كشيده خدا، اوست برادر پيامبر والامقام، اوست كسي كه صاحب علم قرآن و حكم آن است، اوست كسي كه داناي بر تأويل آيات محكم و متشابه قرآن است، ..... اوست شكننده بت هايي كه هرگز براي آنها سجده نكرد و صورت خود را از روي خواري و مذلت در برابر آنها به خاك ننهاد، و وقتي بر شانه هاي پيامبر براي شكستن آنها بالا رفت اين بتها بودند كه از ترس هيبت او سجده كرده و فرو ريختند، و به اين فضيلت نرسيد مگر پدرش ابراهيم خليل الرحمن در ايام گذشته، در وقتي بتها را در زماني كه در پنهاني به آنان دست يافت شكست و از ترس به شتاب فرار كرد، پس بين اين دو فعل مقايسه كن و ببين كه چگونه علي شجاع و وافضل است، و اوست گوينده اين كلام كه سخن او البته راست و صحيح است و در آن شك نيست كه اگر براي من مسندي گسترده شود بر كليميان بر تورات و بر عيسويان به انجيل آنها حكم نمايم و حكومت و داوري نمايم در ميان مسلمانان به حكم قرآن ..... تا آنكه كتابها به سخن آمده و اقرار نمايند كه علي امين، راست گفت در آنچه فرمود ..... پس نگاهي به نهج البلاغه كن ..... پس نخواهي ديد كتابي برتر از آن مگر قرآن ..... اوست كسي كه در روز فرستادن مرغ بريان ..... كه پيامبر فرمود كه خداوندا بياور براي من محبوبترين كساني كه او را دوست داري و من او را دوست دارم كه آن را انس بن مالك نقل نمود و البته گواهي دشمن سرسخت فضيلتي آشكار، براي طرف مقابل است و بست و مسدود نمود دربهاي منزل تمام صحابه را به سوي مسجد غير از درب خانه او را ..... و وقتي گوينده آنها گفت كه پيامبرتان گمراه شد در آنچه درباره ازدواج دخترش گفت و معذور است اگر غلو كند و گفت آن كافر ستم پيشه كه قسم به خدا به او وحي نشده ..... تا آنكه به امر خداوند ستاره روشني فرود آمد تا تكذيب شود گفتار كسي كه در حق پيامبر ياوه سرايي كرده و نسبت ناروا به آن حضرت داده است، آيا آن ستاره روشن در غير خانه علي فرود آمد يا در غير سراي حيدر منزل نمود ..... پس نمي دانم چه چيز اولي را مقدم نمود ..... آيا كنار زدن او به هنگام نماز و عزل او ..... و يا برگردانيدن و عزل او در روز فرستادن سوره برائت

ص : 793

كه خداوند به پيامبرش امر فرمود كسي را براي ابلاغ بفرست كه مانند خودت خوب و بافضيلت باشد، ..... و يا در روز خيبر در وقتي كه به جان تو سوگند با پرچم پيامبر از ترس و هراس فرار كرد و دومي كه با پرچم رفت و از ترس مرگ برگشت، در حالي كه پرچم را به زمين كشيده و فريادكنان مي گريخت، آيا سوال نكردي از آن دو نفر كه چرا پيمان را شكسته و با خواري پشت به جنگ كرده و برگشتند و اين ابوالحسن علي بود كه به سوي مرگ شتاب كرده و در جاي خطر و محل هولناك با پرچمش ايستاد و هلاك كرد مرحب خيبري را و دستش را دراز كرده و دروازه سنگي قلعه را از جاي كنده و زلزله بر قلعه خيبر انداخت، يا علي، اي علت خلق موجودات و اي سببي كه معاني دقيق وجود و صفات او قابل درك نيست مگر براي كسي كه پرده از جلوي او برداشته شود ..... براي تو كافي است همين اين افتخار كه اگر كمال تو نبود نقص دين محمد كامل نمي شد ..... مرده زنده كردن تو و خبر دادن به اسرار نهان، معذور مي دارد كساني را كه درباره تو غلو نموده اند، و يا به رجعت خورشيد تابان، بعد از غروب آن كه همه گواهي به بازگشت آن داده اند، و يا به نفوذ فرمان تو در درياي فرات، در حالي كه طغيان نموده بود و ..... صبح كرد در حالي كه آب آن نقصان يافته بود و يا به آمدن تو در آن شب به مداين براي غسل دادن سلمان در آن زمان كه از دنيا رفته بود و يا به حكايت اژدها كه به نزد تو آمد براي كشف موضوعي كه آن را نمي دانست، پس حل كردي مشكل او را ..... و يا آن شتري كه نزد تو آمد و حكايت از سختي زايمان همسرش كرد پس دعا كردي براي همسرش كه آسان شد درد زايمان و يا به آسمان عروج كردي و از بالاي بساط در ابرها در حالي كه اهل رقيم را خطاب مي كردي، پس به شتاب به تو پاسخ دادند، اي خطاب كننده به گرگها در صحراها و اي سخن گوي با مردگان در زير توده هاي خاك، اي كاش در ميان زنده ها حاضر بودي و مي ديدي كه چگونه حسين تو در كربلا در ميان خاك و خون افتاده است، همان مظلوم تشنه و برهنه اي كه خاك كربلا بجاي لباس بدن او را مي پوشانيد، پس جان من فداي او شود كه لباس او را به غارت برده و پيكر مطهر او غرق در خون بر سنگهاي داغ كربلا افتاده و پيشاني او بخاك و شن آغشته شده بود، همان تشنه اي كه اعضاي او مجروح و غير از خون بدنش آبي براي او نبود، و جان من فداي او شود كه اسبها پيكر و روي سينه مطهرش را پايمال نمودند، همان پيكر كه هميشه جبرئيل موكل تخت و گهواره او بود، آري كشته شد ولي معلوم نشد براي چه

ص : 794

گناهي، ..... و به دندان او آن زنازاده يعني يزيد پليد چوب خيزران مي زد، در حاليكه هميشه رسول خدا به جهت شرافتش آن را مي بوسيد و آن مصيبت عظيم ديگر كه فرزندان او، در زنجير اسارت آن طاغيان، در آه و ناله بودند و پاسخ آنان شلاق بود و زنان حرم او كه در اطراف او گريه مي كردند، اي پدرم به فداي آن زنان داغديده كه بر حسين ناله مي كردند ..... اي پدرم به فداي آن ماه هايي كه در مدينه طلوع و در زمين غاضريه غروب نمودند، ..... كه دستهاي ظلم دشمنان آنان را از منازلشان خارج نمود، اي پدرم به فداي آن گروه كه از وطن خود آواره شدند، ..... آري قلب ها و جگرها مي سوزد براي امام زين العابدين كه در زير سنگيني زنجيرها كه تمام وجود او را احاطه كرده بود، او را دست و پا بسته مي بردند ..... سوگند مي خورم به خداوند بخشنده همان سوگند و قسمي به راستي كه يا حسين، اگر فرعونها و طاغوت هاي اول نبودند قلب محمد درباره تو هيچگاه مضطرب و پريشان نمي شد و قلب علي هم از مصيبت فرزندش بدرد نمي آمد، آري آنها خيانت نمودند به آن پيمانها كه با پيامبر بستند و آتش جنگي را كه شعله ور ساختند كه شراره هاي آن هيچگاه خاموش نگردد، يا اميرالمؤمنين يا علي بن ابي طالب اي صاحب اعراف و اي كسي كه بر او عرضه مي شود عمل هر مخلوق خواه محق باشد و يا باطل، اي صاحب حوض كوثر كه آن را براي حزب و پيروان خود حلال و بر دشمنان خود حرام مي نمايي، اي بهترين كسي در بين همه لبيك گويان به خداوند لبيك گفت و اي بهترين كسي كه در بين تمامي طواف كنندگان به دور خانه خدا طواف كرد و اي كسي كه در بين همه بهترين سعي كنندگان، سعي نمود و دعا كرد و نماز خواند و در ركوع صدقه داد ..... از من به شما سلام و درودي است بي انتها، مادامي كه هر دعا كننده عبارت حي علي الفلاح را اذان براي اقامه نماز، به صداي بلند بگويد ..... و سلام و درود خدا بر شما مادامي كه زندگي جريان داشته باشد .....) (كلب گويد و سلام و رحمت و رضوان خداي خالق هستي بر وجود و روح و روان تو اي علاءالدين حلي و بر والدين تو و كساني كه تو را اينگونه پرورش دادند و با پاداش وافر بگونه اي كه مسرور و دلشاد باشي تا ابدالآباد و خداوند نيز به ما بواسطه علاقه و دوستي با شما جزاي خير عطا و ما را از شفاعت شما در دنيا و آخرت برخوردار فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين يا اميرالمؤمنين ما در روز جزا در حالي كه تشنه و هراسان هستيم به سوي تو خواهيم آمد و تو را به حسين تو قسم خواهيم داد تا بر ما نظر مرحمت بفرمايي و ما را نزد خداوند شفاعت فرموده تا

ص : 795

از رستگاران محسوب و در بهشت خداوند ساكن گرديم و اميدواريم كه نجات يابيم به خاطر حسين مظلوم تو و خداوند شفاعت تو را در مورد ما قبول بفرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

قصيده پنجم:

(..... آن گروهي كه عدول كردند از پيمان علي عليه السلام و با او به عداوت و دشمني برخورد كردند و او را نپذيرفتند و تغيير دادند قول خود و نقض كردند عهد خود را در روز غدير، كه به او مي گفتند (بخ بخ لك يا بن ابي طالب .....) و از روي كينه و .....، آنها از حب عدول نكردند بلكه از ولايت او برگشتند، تا آنجا كه وقتي پيامبر راهنما و بشارت دهنده از دنيا رفت، هنوز او را غسل نداده و كفن نكرده، به شتاب و عجله بسوي رياست رفته در حالي كه وصي او علي بن ابي طالب به مصيبت عزاي فقدان پيامبر گرفتار و به كفن و دفن او مشغول بود و .....، طوق و گردنبند خلافت را آن بي پدران بر گردن ابوبكر انداختند ..... و چگونه رواست كه روباه بيكاره رها بر شيران بيشه آقايي كند، ..... و او را خطاب به اميرالمؤمنين كردند و حال آنكه يقين داشتند كه او در سمت و مقام خلافت غاصب است و اتفاق و توطئه نمودند كه امر خلافت در ميان آنان باشد و .....، آري جهل و آرزو آنان را فريب داد تا آنجا كه براي تثبيت موقعيت خود منزل فاطمه زهرا (ص) همان نماد و مظهر ذوالقربي را آتش زدند، پس اي واي بر اين مصيبت كه بر او يعني آن سيده نساء العالمين وارد شد، آري همان خانه اي كه در آن پنج نفر بودند كه ششمين آنها جبرئيل بود، كه بدون هيچ خطا و گناهي به آتش مشتعل شد و بيرون آوردند مرتضي را از ميان خانه خود، در حالي كه مردم پست او را احاطه كرده بودند، اي مردم به فرياد ديني برسيد كه ياوران آن كم شده و مردم پست و فرومايه صاحب و مالك آن شده اند، مزدور پسر جدعان (ابوبكر) دست به كار خلافتي شد كه مقرون و متصل به مقام وحي است، پس فرزندان تيم كجا و خلافت و حكومت الهي كجا ..... بعضي از آنها گفتند (اقيلوني) يعني مرا رها كنيد كه من فرد شايسته و مرد خوبي براي اينكار نيستم و حال آنكه او خوشحال بود به امر خلافت و شادي مي كرد، آنوقت همين كسي كه خلافت را اقاله مي كرد، آن را به دومي واگذار كرد، پس در كدام يك از دو قولش آن مرد راست گفته است، پس پيروي كرد او را عدي از عداوتش و با ايجاد شكاف بيشتر در امر خلافت، و باب دشمني و مجادله را باز كرد كه روش او، هدف و انديشه او را نشان مي داد ..... و بعد از خود جمع كرد

ص : 796

مشورت را در شورا به نحوي كه پسر اميه (عثمان) آن را به گردن بگيرد و همينطور كينه ها منتقل شد، پس امر خلافت را بر روش ستم كاري، دست به دست گردانيدند و آن را براي يكديگر به ارث قرار دادند، پس عهده دار بد حكومتي بودند، در حالي كه صاحب امر و كسي كه درباره او تصريحي به اذن خدا شده بود از حكومت الهي دور و معزول گرديد، همان كسي كه برادر پيامبر و بهترين جانشين و همان كسي كه در پارسايي ضرب المثل بود، مقدم ترين مردم در قبول اسلام و در زماني كه مردم همگي مشغول پرستش لات و عزي بودند، ..... تا آنكه از دنيا رفت در حالي كه مظلوم بود و .....، و بعد از او به حسين ظلم و ستم كردند و پس از آنكه به او وعده ياري دادند و نامه ها به سوي او نوشته و قاصدها روانه نمودند ..... به او هجوم آورده و او را محاصره كردند و حرام نمودند بر او آب فرات را و حال آنكه راه براي نوشيدن حيوانات وحشي و ..... باز بود .....، تا آنجا كه جاري شد بر روي زمين خونهاي پاك و گرانقدر او و يارانش ..... پس افسوس بر سبط پيامبر خدا كه تنها در ميان سركشان و طاغيان قرار گرفته و راههاي نجات بر او بسته شده بود ..... افسوس من بر او كه خبر مرگ او را اسب او ذوالجناح به خيمه ها برد .....، و افسوس و اندوه من براي زينب كه مي دويد بسوي او و براي او دلي آكنده از شوق و اضطراب بود، ..... با دست راست خود شمشير را از حسين دور مي كرد و با دست چپ خود صورت پاك و مطهر خود را مي پوشانيد و مي گفت اي شمر عجله و شتاب بر كشتن پسر فاطمه نكن .....، آيا او پسر علي و بتول و محمد يعني، كسي كه نبوت به او پايان يافت نيست، ..... حذر كن از لغزشي كه تو را براي ابدالآباد در آتش دوزخ قرار مي دهد ..... ولي شمر بدبخت و شقي از انجام آن جنايت خودداري نكرد ..... و رفت كه جدا نمايد سري را كه هميشه پيامبر خدا لبانش را مكيده و به دندانهاي او بوسه مي داد، تا آنكه مشاهده كرد خواهرش او را از نزديك كه گاهي مي افتد و گاهي برمي خيزد، ..... و اسير شدند در زمين داغ كربلا پس از شهادت او، زنان حرم او يعني حرم رسول خدا و آنها را شهر به شهر و ديار به ديار گردش دادند در حالي كه براي زنان بني اميه پرده ها براي حفظ حجاب آنها آويخته بود، ..... قسم مي خورم به خدا و پيامبر هادي و بشير و نيز قسم مي خورم به خانه خدا كه زائران طواف مي نمايند آن را، با پاي برهنه و پوشيده كه اگر اولي ها پيمان وصي را نشكسته بودند ..... هيچ قومي فرزندان علي را به شدت از آبشخورهايي كه تشنگان به آن سيراب مي شوند نهي نكرده بودند، پس اي دوست من هرگاه به

ص : 797

كربلا آمدي مرا به گرد اين قبرها طواف بده و گريه كن ..... اي آل محمد، اي كشتي هاي نجات و كساني كه من بعد از پروردگار صاحب عرش بر آنها اعتماد دارم ..... اگر ياري من از شما به دليل گذشت زمان بين ما مقدور نشد، پس مدح و ثناي من به بزرگي شما هميشه و تا زماني كه زنده هستم متصل و مدام است، پس پيشكش شما از غلام شما اين قصيده ممتاز است كه مدح و غزل آن دلپذير است ..... پس آماده و تقديم كردم آن را به شما كه سپر و محافظ من باشد از سوزش هلاك كننده آتش دوزخ و به واسطه زيبايي و معاني والاي اين قصيده اميدوارم همان بهشتي را كه در آن جوي هاي عسل روان است تا بر من عطا شود، پس درود و سلام و صلوات خداوند بر شما باد مادامي كه بلبلي بر شاخسار گلي از، خوشي و مسرت نغمه سرايي كند و شب بر جهان پرده تاريكي خود را بر افكند.). (كلب گويد ما امت محمد صلي الله عليه و آله و عجل فرجهم نيز همگي گوئيم خدايا از تو مسئلت داريم تا ما را از شفاعت جناب حلي مقدس بهره مند و در دنيا و آخرت رستگار فرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

قصيده ششم:

(..... آيا فراموش كنم حسين را كه چگونه هدف تيرها قرار گرفته بود و با اسب هايي كه دشمنان خونخوار با ظلم و ستم بر بدن پاك و مطهر او مي تاختند، آيا فراموش كنم بزرگواري او را كه در وقت محاصره دشمن و شدت بلا به يارانش ..... كه چون شب فرا رسيد و تاريكي همه جا را فرا گرفت فرمود برويد، كه در اين زمان راه براي روندگان باز است و ..... همگي يكدل و يكصدا مي گفتند آيا ما آقا و سرور خود كه تنها مانده است را به دشمن تسليم كنيم و جوانان و پيران ما به سلامت باشند، و از ترس مرگ از راه هدايت منحرف شويم، و ما از عدل خداي كريم به كجا عدول كنيم، دوست داريم به اينكه كشته شويم و باز براي كشته شدن زنده شويم ..... و قيام كردند به خون خواهي .....، پس اي جان من و جان خاندانم فداي آن گونه هاي خاك آلود و غرق در خون يعني همان جان نثاران از خاندان پيامبر كه در اطراف او در زمين كربلا بر زمين افتاده و فداي او شده بودند، و حسين در آن ميان به منزله ماه آسمان شده بود كه آن ستارگان در اطراف آن نورافشاني مي نمودند، حسين عليه السلام تشنه سر بريده شد و از دنيا رفت در حالي كه فرات در پيش روي او موج مي زد و لبريز از آب بود ولي بدترين و پست ترين مردمان از آشاميدن آب او را مانع شدند و رگهاي گردن

ص : 798

سبط پيامبر را قبل از سيراب نمودن او بريدند و غول و شيطاني به نام شمر با ناجوانمردي او را بقتل رسانيد و اسب او ذوالجناح برگشت در حالي كه خبر مرگ او را با صداي بلند اعلام مي كرد و صحرا از شيهه او پوشيده بود، و چون بانوان حرم مطهر، اين صدا را شنيدند بيرون آمده و آن اسب را ديدند كه زين او واژگون شده است پس همگي از حرم بيرون آمده و در حالي كه لباسهاي آنان غارت شده بود و بر مرگ حسين بزرگوار، ناله و گريه و زاري مي كردند، پس جانم فداي خواهر سبط شهيد زينب كه با صداي بلند ناله مي نمود و بر ناله اش غمگين بود و مي گفت اي برادر، اي ماه تاباني كه بعد از درخشش خود نهان گرديدي و در زمان كمال خود غروب نمودي، اي برادرم تو خورشيدي بودي كه خورشيد جهان آرا از نور تو تيره و چشم از ديدن او خسته و كم سو مي گرديد، ..... آيا رواست كه حسين تشنه كشته شود و حال آنكه جد او محمّد (ص)، رسول خدا و پيام آور او بسوي مردم است و آيا سزاوار است كه حسين از نوشيدن آب ممنوع شود در حالي كه همه در آسودگي در آشاميدن و يا بردن آب بودند، و آيا روا و سزاوار است حرم و خاندان پيامبر اسير و در خرابه ها و سراي ويران و غريب مسكن بگيرند و خاندان زياد پليد در قصرها جاي نمايند، و خاندان علي رنگ پريده در ميان زنجيرها اسير و هر وقت اسيري ناله مي كرد داغديده اي بر او مي گريست .....، يا حسين اي فرزند رسول خدا، اي آقا و سرور من، اگر من در روز عاشورا در كربلا نبودم و روزگار ياري و امداد مرا براي تو و يارانت به تأخير انداخت، پس بر اشعار من نظر كن كه چگونه به منزله تيرهايي جانسوز، بر دشمنان شماتت كننده تو فرود مي آيد، ..... .....، آري البته در آنجا كه آيات قرآن به فضيلت شما سخن گويد، مدح و ثناي من چه قدر و منزلتي دارد و لذا زبان من بر شرح وصف فضايل شما كوتاه و شرح عذرخواهي آن طولاني است، و بر شما باد سلام و درود خدا مادامي كه روشنايي روز نمايان و مادامي كه خورشيد را غروب در پي باشد، .....) (كلب گويد و سلام و درود و رضوان بي انتهاي خدا بر تو باد اي حلي مقدس مادامي كه نمازگزاران نماز خود را با الله اكبر آغاز و با سلام پايان مي دهند و ما اميدواريم كه خداوند علي اعلي ما را از شفاعت تو در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

و نيز علامه سيد احمد عطار در كتاب خود (الرائق) قصيده اي از او آورده و متذكر شده است كه او آن را در بيماري منتهي به رحلت خود گفته است:

ص : 799

(..... نزديك شد زمان رفتن و رحلت .....، و منتقل شدن من از قصرهاي وسيع، در تنهايي و غربت به تاريكي هاي توده هاي خاك، .....، ..... پس گفتم شما امانت خدائيد، و من امانت سپرده حيدر يعني بهترين خلق خدا هستم، اي حيدر اي مونس من در آن تنهايي، وقتي كه حضور نكير و منكر را در قبر خود مشاهده مي كنم، من اميد به تو دارم و نخواهم ديد آن دو را جز بشير و مبشر به خود، ..... پس خدايا به حق آن كسي كه ايشان را بر مكنون اسرار تو از جهت معرفت امين دانستم، اميدوارم كه ببخشي گناهان بنده اي را كه فرود آمد به پناه آن كسي كه بر همه عالميان، طاعت و فرمانبرداري او را واجب فرمودي و يا اميرالمؤمنين من آن كسي هستم كه نه پارسايي داشته و نه پرهيزكاربوده ام و نه اينكه از گناه دوري مي كردم و نه به درماندگان ياري رسانيده ام و ليكن به ريسمان ولايت و محبت شما چنگ زده ام و بر شما اعتماد نموده ام و اين براي من افتخار است پس اي آقا و مولاي من اي اميرالمؤمنين علي، اي ياري كننده دين اسلام، و اي كسيكه پايه هاي (كاخ رفيع) كج شده آن و به واسطه وجود با كمال تو بدون شك و ترديد، صاف و استوار گرديد، واي ذليل كننده عزت كفر ..... تو را قسم مي دهم به خداوند جهان، درباره بنده اي كه به تو پناه آورده و به ولايت تو متحصن شده است، پس نظر فرما، بدرستي كه من به عنوان مهماني به پناهندگي شما آمده ام و مهمان و پناهنده را بر ميزبان و پناه دهنده حقي غير قابل انكار است. (كلب گويد يا اميرالمؤمنين ما هم با دستان خالي و روي سياه از گناهان و خطا، تو را نزد خداوند شفيع قرار مي دهيم تا بلكه به عظمت آبروي تو و دوستان تو خصوصاً حلي مقدس خداوند به ما نظر مرحمت فرموده و رستگاري جاويد را نصيب ما فرمايد خدايا به عزت و جلال خود و به حرمت و آبروي محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم بر ما نظر لطف و مرحمت بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

اتمام خلاصه ترجمه جلد 12 فارسي، جزء ششم كتاب شريف عربي الغدير

به عون الله تعالي و عنايات حضرت حق جل جلاله

ص : 800

خلاصه جلد سيزدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

آغاز جلد هفتم (جزء اول)

سخن نگارنده: به نام خداوند بخشايشگر مهربان ..... ما اميدوار بوديم كه بزرگان امت و استادان فرهنگ پرور، اين كتاب را با نگاهي بي آلايش مطالعه نمايند، نگاهي كه از كينه توزي ها بركنار و از وابستگي ها و جهت گيري ها بدور باشد، تا به آساني بتوانيم سخن يكديگر را دريابيم و حقيقت يا همان گمشده را بپذيريم و براي رسيدن به آشتي و سازش دلخواه از نزديكترين راه وارد شويم ..... زيرا من (خدا گواه است) جز آشكار كردن حق و دعوت مردم به آن خواسته ديگري نداشته و آنچه را هم كه (بعضي) خوانندگان درشتي در گفتار تصور مي نمايند (به حيات خداوندي سوگند) كه تنها صراحت و توانايي درروشنگري است نه سرسختي در مجادله چنانچه سخن سراي اهرام و ....، اين هدف ما را در كار شناخته و آن را ..... بازگو مي نمايند، ..... و خداوند پاك نيز آرزوي مارا برآورده نموده و مي بينيم خوانندگان گرامي همانطور كه من به آنها حسن ظن داشتم آنها نيز به من گمان نيكو برده اند كه خداي را سپاس مي گذاريم و در حال حاضر بزرگان قوم را مي بينم كه از اين كتاب پشتيباني مي نمايند ..... در پاره اي از بخشهاي گذشته كتاب فرازهاي زرين كه از سوي زمامداران و سياستگذاران و راهنمايان دين ..... به دست ما رسيد را (به عنوان نمونه) ذكر نموديم و... و اكنون سه ستايش نامه از اين نگارنده و كتاب الغدير بعنوان قدرداني مذكور مي گردد:

اول نامه اي كه از سرور اصلاح خواهان آيه اله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي كه خود از كساني است كه مردم او را به خوبي شناخته و سپاسگزار او بوده اند .....، آورده است: (..... دانشمند كوشا و استوار و روشنگر جناب اميني كه خداوند او را گرامي دارد و (آئين) ما را به دست او ارجمند سازد، با درود و سلامي پاكيزه و رسا: مي دانم تو بر من حقي داري كه از مرز ستايش كتاب الغدير مي گذرد ..... و تعريف سخن در اين باره و مانند آن كوچكترين واكنشي است كه مي توان در برابر تلاشها و ..... بررسي هاي موشكافانه و تحقيقات شما نشان داد.... و آنچه تورا به حق خود مي رساند، اين بزرگداشت است كه توده امت مسلمان بداند كه تو يكي از قهرمانان كم نظير آن هستي ..... كتاب بزرگ و ارجمند الغدير تو در ترازوي ارزيابي و فرمان ادب، بي چون چرا، كاري عظيم و كتاب جامع و پرمحتوايي است كه اگر گروهي از دانشمندان نيز با هم همكاري نموده و

ص : 801

آن را تهيه مي كردند ..... بازهم كاري عظيم انجام داده بودند ..... قلم تواناي تو زيبايي و صداقت را در اين اثر آورده ..... خدايت نگهداري و ياري فرمايد) عبدالحسين شرف الدين موسوي، و گفتاري كه آيه الله سيد محسن حكيم ارسال و ما ضمن قدرداني از ايشان، اين گفتار را مي آوريم:

(بنام خداوند بخشنده مهربان ، ..... يكي از نيكي هاي خداوند به محمد و آل محمد آن است ..... كه در هر روزگار مرداني به آنان عطا مي فرمايد كه نه سوداي بازرگاني و نه دنياطلبي آنان را از تلاش در راه اعتلاي كلمه حق و دين او ..... باز نمي دارد ..... و به راستي از برجسته ترين اين تلاشگران ..... نگارنده كتاب الغدير است، محقق و دانشمند يگانه و بي نظير، مانند اميني كه اميد است همواره پيروز و پايدار باشد .....، پس سزاوار است كه هر مسلمان پژوهشگر آن را بخواند و از انوار نوراني او نور بگيرد و نگارنده سربلند ما نيز براين توفيق كه خداوند بر او عطا فرموده است بايستي خداوند را شاكر باشد ..... درود و رحمت و بركات خداوند بر وي باد) محسن طباطبايي حكيم و نيز نامه اي كه از سوي پژوهشگر مسيحيان و دادرس آزاده و سخن سراي زيرك استاد بولس سلامه بيروتي به ما رسيده است ..... با سپاس فراوان از او: (..... به پيشگاه دارنده برتري ها استاد دانشور عبدالحسين اميني كه خداوند ما را از دانش او بهره فرمايد، بر من واجب بود كه چون جلد ششم كتاب الغدير را گرفتم و ديدم كه در سرآغاز آن با گنجانيدن نام من، مرا سرفراز نموديد، در نوشته اي ديگر از شما تشكر نمايم و بي چون و چرا آن روح پاك و آن پيشواي بزرگ كه بر او و زادگاه پاكش برترين درودها باد ..... ديده گان شما را بر گنجهاي دانش گشوده و شما از آن گرفته و بر سر ديگران چون در و گوهرها مي پاشيد، تا همچون اندوخته اي براي تاريخ نگاران و ..... باقي بماند ..... تا هرگاه نهال ادب را از گرماي سخت گزندي رسد آن را از غدير شما آبياري نمايند ..... به ويژه آنچه كه از خليفه دوم ياد كرده بوديد نگاه مرا به سوي خود خيره نمود، خداوند شما را از خيرات بسيار برخوردار نمايد، روشنگري شما چه نيرومند و برهان شما تا چه حد تابناك است ..... نامه اي كه اگر كسي بخواهد با لجاجت آنها را نپذيرد به آن بزكوهي مي ماند كه بخواهد با شاخ هاي خود به جنگ سنگهاي خارا كوهستان برود ..... من ازخداي پاك مي خواهم كه با شفاعت سرور ما اميرالمومنين كه پرچم پراقتدار او در دو جهان برافراشته است و يادش براي هميشه جاوداني است، زندگي گران بهاي شما را طولاني گرداند)، ارادتمند شما بولس سلامه،

ص : 802

آغاز خلاصه جلد هفتم جزء اول عربي (سيزدهم ترجمه فارسي):

به حول و فضل الهي و عنايات حضرت الله جل جلاله

غديريه سرايان سده نهم، سه تن از مردمان حله هستند، در اين جلد آن مقدار از بررسي هاي عالمانه دانشمندان ديني و تاريخي وجود دارد كه شايسته است كه حقايق از آنها پشتوانه گرفته و پژوهشگران با نگاه عميقتر به آن بنگرند، .....

ديباچه:

به نام خداوند بخشنده مهربان، توسرپرست مايي نه غير تو، پس كسي را از سوي خود برما سرپرست و ياور ماگردان ..... اين نوشته اي است مبارك و فرخنده كه آن را فرو فرستاديم پس از آن پيروي كرده و پرهيزكار باشيد شايد آمرزيده شويد ..... همان كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و آنان بهترين مخلوقات هستند .

شعراي غدير در قرن نهم:

غديريه ابن عرندس حلي:

(..... گويي خون حسين است كه بر زمين كربلا جاري مي شود، همان مرد روزه و نماز و بخشش و اطعام كننده، برتر از همه سواركاراني كه بر روي مركب قرار گرفتند، همان كسي كه خداوند در گرماي طاقت فرسا ابرهاي پربار را سايه بان جد او قرار داده بود، و پدر او آن كسي است كه با دانش و برتري خود جاي جاي از مكتوب خداوند (قرآن) را روشن نموده و مادرش فاطمه آن بانوي پاكدامن كه تاج سرافرازي او با بزرگواري هاي بي حساب آراسته گرديده است ..... آري اين چنين است فرزند دختر پيامبر كه گرفتار و در زير شكنجه هاي سخت قرار گرفت و ستم ها بر او روا گرديده است ، آن ماه كه آسمان با غم بر سوگ او گريه كرد و دل روزگار بر او تپيدن گرفت، به خدا قسم فراموش نمي كنم غربت او را كه تنها و لب تشنه بود با آنكه در پيش روي او چشمه لبريز از آب وجود داشت كه گرگهاي بيابان از آن سيراب بودند و نيز غربت حضرت عباس را كه دشمنان جامه از پيكر او بيرون آورده و برهنه بر زمين افكندند، و آن كودك را كه

ص : 803

خورشيد زندگي او تيره شد و آفتاب آن براي هميشه راه باختران را پيمود و فرزندان اميه نيزه هاي سخت را در پيكر ياران او خرد كردند، ..... دختر زاده پيامبر را غصه ها و دردها در دل بود، در حالي كه يار و ياوري نداشت، ..... و در كرانه هاي پر آب فرات لب تشنه بود و چون مي خواست آب بنوشد مي ديد كه او را از لبه تيز شمشير آبدار سيراب مي كنند، ..... از شگفتي هاست كه او از تشنگي بي تاب باشد، در صورتي كه پدرش در روز رستاخيز آب روان (از حوض كوثر) به كام مردم (مؤمن) مي ريزد، ..... و فرزندان آن دشمنان كه جانشين پيامبر را انكار و پيامبر هدايت گر كه به حق فرستاده خداوند بود را، دروغگو دانستند ، ..... و آنچه را كه سزاوار بود ناشايست خواندند و ..... آگاهانه و متعمداً به كشتن جانشين پيامبر كمر بستند و آنچه را محمد صلي الله عليه و آله در قرآن آورده بود را دگرگون نمودند، و دست به كشتن حسين زدند ، .....، پس حسين نواده رسول خدا است كه با اراده اي (الهي) سازمانهاي سپاه (كفر وشرك) بني اميه را از هم گسيخته نمود و آن سپاه را با همه (انبوهي)، زير و بم آن را در هم مي كوبد و خرد مي نمايد با (ن) نيزه... مي كوبد و با (ش) شمشير برفرق ضربه مي زند ..... سرهايي كه بر زمين مي افكند و ..... ضرب دست او همراه با (الف) قامت هايي كه بر زير مي اندازد و .....، اين ها بود تا آنكه هنگام شهادت نواده پيامبر فرا رسيد ..... گروه سركشان روسپي زاده، دور او را در آن بيابان گرفتند ..... و يكي از آن (زنازادگان) گردنكش، تيري بلند بر سوي او افكند تا برخاك افتاد و آن شمر بدكار (كافر) جست و خيز كنان، حركت كرد ..... و با دلي كه از كينه و دشمني حسين لبريز بود بر سينه او پريد و با تيغ تبهكارانه اش سري را بريد كه بارها پيامبر دندانهاي او را بوسه داده بود، به هنگام كشته شدن او چهره خورشيد از اندوه به سياهي گرايش نمود ..... و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل گزارش كشته شدن او رادادند و عرش خدا در جهان بالا به لرزه در آمد، مرغان بر روي شاخسار به نوحه سرايي و درندگان دره ها به سوگ نامه خواني وشيون پرداختند ، اسب سعادت آمد ولي سوار سعادت را بر بالاي خود نياورده بود ..... با شيهه اي بلند و چشمي گريان و اشكبار، پس بانوان حرم حسين، صداي شيهه او را شنيده از چشمان خود اشكهايي كه با خون دل آميخته بود پي در پي جاري نمودند، ..... و ستم كاران از سر ناداني بانوان حرم را اسير ساختند...و آنان را از ميانه راه به گونه گذر دادند كه نگاه مردمان (و نامحرمان) برآنها مي افتاد و زين العابدين آن داناي صالح را كه كارش سجده و به خاك افتادن در پيشگاه

ص : 804

الهي بود را در بند گرفتار كردند، ..... پس گروهي از طرفداران حكومت امويان براي آنكه پاداش سرشار ببرند آنان را به سوي مردم بدكار (شام) روانه ساختند ..... و آنچه را كه يزيد مي خواست (يعني سرهاي بريده حسين و ياران او و اسيران آل محمد را) هرچه سريعتر به او برسانند ..... پس تا آن زمان كه براي بردن شتران ني مي نوازند و سوارگان بر مركب هاي خود سوار مي شوند، فرزندان اميه را نفرين خواهم كرد و (ابن) زياد و يزيد (حاكم آنان) را به نفرين خود دچار خواهم نمود (آمين) و (واقعاً و البته) پروردگارم نيز كيفرهاي زيادتري را برآنان فرو خواهد فرستاد، روي آنان سياه باد كه با خاندان محمد چنان رفتاري نمودند كه گردنكشان و عاصيان ايام جاهليت روانداشتند و با اشك هاي خونين خود برحسين چنان خواهم گريست كه خاك هاي خشك را تر نمايند ..... پس از اين (مرثيه سرايي)ها درود از جان و دل بر آن كسي كه در غدير خم، پرچمهاي پرافتخار فرمانروايي (امت اسلامي) براي او برافراشته شد .....، همسر زهراي بتول، برادر رسول خدا آن رهايي بخش جهانيان، .....، كسي كه با جامه پاكدامني، خويشتن را پوشانيده و تو او را در هنگام آشتي و سازش باراني بخشنده مي بيني و در روز جنگ و نبرد به مانند شيري خشمگين كه از فرزند خودنگهباني مي كند، با دستي گشاده براي نيكوكاري، و... با فضايل روشن و درخشان .....، مانند رجعت خورشيد پس از غروب كردن براي او، يعني همان واقعه اي كه (از حيرت) بينايي ها، خود را در برابر آن به فراموشي مي سپارند.. و از فضيلت خويشاوندي و ياري او با پيامبر كه بگذري فضيلت ديگر او رفتن بر دوش پيامبر (براي سرنگوني بتهاي كعبه) كه فضيلت (غير قابل انكار اوست)، .....، اوست كه باضرب شمشير و نيزه خود، پيروزي دشوار را در خيبر آسان نمود و با چنان ضربتي مرحب را در آن نبردگاه نابود كرد كه باري سنگين بر دوش كافران محسوب مي گرديد و در رويداد خندق ..... كه (تمامي احزاب و گروه هاي كافر ومشرك) براي نابودي پيامبر، با هم همداستان و متحد شده بودند، و او بود كه (قهرمان جهان عرب عمر بن عبدود) را به كشته اي خونين در بالاي سنگها تبديل نمود، و در بزمگاه سخت تبوك كه پاي در ميدان نهاد، و آنان (كفار و مشركين) را به شمشير اراده خود كه هرگز خراش بر نمي دارد نابود ساخت .....، و آدم (پيامبر خدا) چون لغزش نمود چنگ توسل در دامان (مطهر) او زد تا خداوند توبه او را پذيرفت و برگزيده نمود و.. نوح به بركت او از خدا مسئلت نمود تا كشتي او به راه افتاد و به بركت او ابراهيم خدا را خواند تاآتش داغ و

ص : 805

سوزان بر او سرد شد، و به بركت او بود كه موسي خدا را ندا نمود تا چوبدستي او مارهاي جادوگران را كه درآغاز ريسمانهايي چند بودند را در كام خود فرو برد، و نيز به بركت او بود كه عيساي مسيح به درگاه خدا دعا كرد تا مرده به گور رفته، سخن گفت و از ميان آن گرفتاري ها به پاخاست، در غدير خم،رسول خدا محمد (ص)، او را به برادري برگزيد كه دستور آن نيز در ابلاغ خداوندي (قرآن) آمده بود و براي دوستي او دشمنان را سرزنش كرد .....، من نيز در اين راه از آن قدرت و مقام برتر فرمان بردم و به كوري چشم دشمنان او، وي را ستودم تا آنكه پروردگار من در پاداش اين مدح و ثناگويي، غبار و زنگ (محبت دنيا) را از دل من بزدايد كه (قطعاً) اگر تربت پاي ابوتراب به آلودگي چشم من رسد، آن را پاك و پاكيزه خواهد ساخت، پس تا آن زمان كه روندگان پاي در راه دارند و تا آن زمان كه ابرها مي بارند و يا باران را در دل خود نهفته دارند بر او هزاران درود و صلوات باد،). درباره اين سروده: سخن سراي ما، ابن عرندس در اين چگامه خود برخي از فضايل سرور ما اميرالمومنين را به شماره آورده كه تعدادي از آنها را شرح داده و براي برخي ديگر نيز در آينده گفتارهايي خواهيم داشت و اما در خصوص اين فضيلت آن حضرت كه مي گويد (از خويشاوندي و ياري او با پيامبر كه بگذري، بالا رفتن از دوش پيامبر فضيلت والايي براي اوست)، از علي رضي الله عنه آورده اند كه گفت: (رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا به سراغ بتها برد و گفت بنشين من دركنار خانه كعبه نشستم و رسول خدا پاي بر شانه من قرار داده و بالا رفت و گفت برخيز و مرا به نزديك آن بت ببر و چون برخاستم، حضرت ديد من توانايي ندارم و نمي توانم آن حضرت را روي شانه هاي خود نگاه دارم پس گفت بنشين و من نشستم و او از شانه هاي من پائين آمد و آنگاه رسول خدانشست و گفت : علي از شانه من بالا برو پس چون بر شانه هاي حضرت قرار گرفتم او به همان گونه برخاست و اين هنگام چنين احساس كردم كه اگر بخواهم بر افلاك نيز مي توانم دست خود را برسانم پس بر فراز كعبه قرار گرفتم و من بزرگترين بت ها يا همان بت قريش را بر زمين انداختم، اين بت از مس بود و با ميخ هاي آهنين محكم شده بود پس رسول خدا فرمود آن را از جاي بكن و من شروع به تكان دادن آن كردم و حضرت مي فرمود هان، هان، هان، تا سرانجام توانستم آن را بر زمين بيندازم پس فرمود حالا او را بشكن پس آن را شكسته و خردكردم و پايين آمدم)، پس با همين مضمون .....، روايت شده و نيز از جابر بن عبداله روايت شده است كه

ص : 806

علي عليه السلام فرمود: (..... با پيامبر به مكه وارد شدم در آن روز حدود 360 بت در خانه خدا و اطراف آن بود پس رسول خدا فرمود تا همه آنها را سرنگون كردند و بتي دراز در خانه كعبه بود كه هبل نام داشت پس پيامبر نظري به علي انداخت و فرمود يا علي براي اينكه هبل را از پشت خانه كعبه به زير اندازيم، تو بردوش من سوار مي شوي يا من بر دوش تو، پس علي گفت شما اي رسول خدا، چون بر پشت من قرار گرفت سنگيني (وحي) پيام خدا، اجازه نداد كه بتوانم آن حضرت را تحمل نمايم، پس علي گفت يا رسول خدا من بر دوش شما قرار مي گيرم پس رسول خدا خنده اي فرمود و پايين آمد و پشتش را خم كرد تا من برآن قرار گرفتم (و فرمود) پس سوگند به آن خدايي كه دانه راشكافت و آفريدگان را پديد آورد اگر مي خواستم آسمان را به دست خويش بگيرم، مي توانستم پس هبل را از پشت خانه كعبه به زير انداختم و خداي تعالي اين آيات را نازل فرمود (قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .....) و باهمين مضمون از ابن عباس نيز روايت شده (...... پيامبر به او فرمود بر شانه من قرار بگير، پس علي جامه خود را به ايشان داد و رسول خدا آن را بر شانه خود قرار داده و سپس او را بلند نمود ....) اين گزارش و روايت را گروه كثيري از حافظان و پيشوايان حديث و تاريخ نقل نموده اند كه ازآن جمله اند (1- اسباط ابن محمد قرشي متوفي 200 كه احمد در مسند خود از او نقل نموده است، 2- ابوبكر صنعاني متوفي 211 كه سيوطي از او نقل نموده .....، ابن ابي شيبه 235، احمد بن حنبل متوفي 241، احمد مازني 263، ابوبكر بزار 292، نسايي 292، ابويعلي موصلي 317، ابوجعفر طبري 310، طبراني، نيشابوري، ..... 17- ابن مغازلي ..... 23- ابن طلحه شافعي ..... 30- ذهبي متوفي 748 و آورده كه سلسله اسناد آن صحيح و درست ولي مايه و زمينه اش ناپسند است و اين ناپسند بودن را هيچكدام از حافظان حديث در سده هاي گذشته نيافتند تا روزگار اين ذهبي را به ما ارزاني داشت كه حديث را نيش زد و كينه خود را آشكار نمود ..... و البته گمان و پندار او نيز با او به گور رفت و در آنچه كه او گفت هيچيك از حافظان حديث بعد از او اعتنايي به حرف ياوه او نكردند، قاضي ديار بكري مالكي در تاريخ الخميس خود آورده است.... (..... پس آنگاه كه علي عليه السلام خواست فرود آيد، خود را از آن قسمت كه ناودان بود به پايين انداخت تا مهرباني و ادب خود را به پيامبر صلي الله عليه و آله نشان دهد (يعني دوباره پاي خود را بر دوش پيامبر قرار ندهد) و چون بر زمين قرار گرفت لبخند زد، پيامبر فرمود يا

ص : 807

علي چرا لبخند زدي گفت زيرا من خود را از اين جايگاه بلند به پايين انداختم و آسيبي نديدم پس رسول خدا فرمود چگونه به تو آسيبي برسد باآنكه محمد تو را بالا فرستاد و جبرئيل پايين آورد)، .....، 38- شهاب الدين آلوسي ..... ... ).

زندگي نامه ابن عرندس و نمونه هايي ديگر از سروده هاي او:

صالح بن عبدالوهاب ابن عرندس حلي مشهور به ابن عرندس يكي از بزرگان شيعه است و از دانشمندان در فقه اصول و ..... ، و در مدح و مراثي امامان از خاندان آل محمد صلي الله و عليه وآله سروده هاي جان سوزي سروده است ..... او درسال 840 درحله چشم از جهان فروبست.

... از سروده هاي اين استاد شايسته شيخ صالح، چگامه اي است با قافيه (را) و ميان ياران همكيش ما اين شهرت وجود دارد كه اين چگامه در مجلسي خوانده نمي شود مگر آنكه پيشواي ما حضرت حجت (مهدي آل محمد (عج) كه چشم به راه ظهور او هستيم و خداوند به زودي فرج او را برساند، در آن مجلس حاضر مي شود و (ترجمه بخشي از آن) چنين است: (..... در روزگار، رازهاي سروده هايم آشكار مي شود... نشانه خانه هايي مندرس گرديد كه درس هايي از دانش خداوند و ياد او در آنها برگزار مي گرديد ..... (و اين حسين است)، رهبري كه آدميان، فرشتگان، اهل آسمان، درندگان بيابان، پرندگان و خشكي و دريا در ماتم او گريسته اند، گنبدي سپيد در كربلا دارد كه فرشتگان همواره به دلخواه خود گرداگرد آن طواف مي كنند، و اين پيامبر است كه درباره او فرمود سخني بس درست و آشكار كه هيچ جايي براي ترديد و انكار نيست كه پس از من سه ويژگي من تنها به او مي رسد و هيچ يك از وابستگان من مانندآن را پيدا نخواهند نمود، اول آنكه آرامگاهي دارد كه خاك آن (تربت كربلا) شفاي درد دردمندان است، دوم، بارگاهي دارد كه هر كسي را آسيب رسد پاسخ خود را از آن تواند گرفت (دعا تحت قبه او مستجاب است)، و سوم آنكه فرزندان او با چهره هاي بس درخشان كه (نه) تن از آنان نه كمتر و نه بيشتر، امامان راستين هستند، چگونه است كه حسين تشنه در كربلا شهيد مي شود و... حال آنكه پدرش علي در فرداي قيامت مردم را از آبي گوارا (از حوض كوثر) سيراب مي نمايد و آب روان از سوي خداوند مهريه مادرش فاطمه است، جانم بر حسين افسوس مي خورد و مي سوزد كه در روز (عاشورا) و جنگ كربلا، شمر چه تبهكاري ها در حق او روا داشت، كافران

ص : 808

سپاهي در برابر او آراسته نمودند ..... كه درآن گروهي از گردنكشان عاصي اموي گرد آمده اند ..... و يزيد گردنكش آنان را فرستاده تا همه عراق را زير فرمان خود آورد زيرا حكومت بر شام و مصر او را بي نياز نساخته بود و فرزند زياد براي اجراي اين دستور كمر بسته است ..... و پسر نحس سعد را به فرماندهي آنان برگماشته و البته آن نفرين زده آن قدر زندگي نمي كرد كه به آرزوي خود يعني فرمانداري ري برسد ..... پس در دهه اول ماه محرم او را محاصره نمودند ..... (و نبرد آغاز شد).... با آنكه دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت .....، و شيرازه سپاه (كفر و الحاد) را چنان از هم گسيخت كه گويا شاهين به ميان مرغان ضعيف افتاده است .....، ..... تا آن زمان كه سگان پيرامون، شير ژيان را گرفته و به زوزه كردن پرداختند ..... و در راه او مردان شايسته به جان فشاني براي او پرداختند ..... و آن آزاد مرد (حر) از سعادتي كه نصيب او شد تا پاي جان در راه او نبرد و جهاد نمود، (همه آنها) نيزه هاي خود را دراز كردند (و جانفشاني نمودند) تا زندگي دختر زاده رسول خدا درازتر گردد ..... پس از سوي يكي از آن (روسپي زادگان) تيري رها شد و برگردن دختر زاده پيامبر نشست ..... پس از اسب سرنگون شد و مركب زبان بسته در اطراف او شيهه مي كشيد، آنگاه نيزه سنان پيكر او را دريد و شمشير شمر (شقي) از رگ گردنش گذشت ..... و اسب هايي كه براندام او راندند و با تاروپود دست و پاهاي آنان پيراهني كهنه برآن دوختند... ، پس بر زين العابدين دريغ مي خورم كه او را گرفتار كردند و همچنان او را در بند نگاه داشتند، بانوان حرم رسول خدا اسير شده و پوشش حجاب آنان را از ايشان گرفتند ..... واي بر يزيد از كيفر دوزخ (و آتش ابدي خداوند)، و از آن زمان كه فاطمه پاك نهاد قدم به عرصه صحراي محشر بنهد، ..... و آنگاه كه گله و شكايت خود را به آستان خداي بزرگ مي برد و با فريادي بلند در حالي كه سرور ما علي از او حمايت مي كند، يزيد تباهكار گردنكش سخني بر زبان نمي آورد و خداوند او را به سزاي جناياتش مي رساند، در حاليكه محلي مخصوص را در آتش ابدي خداوند، براي او مهيا نموده اند، ..... (آيا انصاف و و رواست) آيا دندانهاي دختر زاده پيامبر را از سرناداني مي كوبند؟....، آري البته براي خونخواهي او، جانشيني بايد بيايد تا شكست هايي كه به دين و آئين ما وارد شده است را، با دادگري خود جبران نمايد و ..... و در آن زمان است كه فرشتگان از هر طرف دور او را احاطه نمايند و سعادت و خوشبختي پيشاپيش او در حركت است، ..... دربان او عيسي و نگهبان او خضر است .....

ص : 809

نام مبارك او محمد و پرهيزگار و پاك و پاك سرشت و داناي برجسته، فرزند امام عسگري است، نواده علي هادي، و بازمانده محمد جواد و يادگار آن آرميده (غريب) در طوس كه علي ملقب به رضا است و پسر موسي كه با گام نهادن در بغداد بوي خوش را درآنجا پراكنده نمود، همان وعده داده شد به حق و راستي از زادگان امام صادق، شادي دل ما و سرور ما امام محمد همان امامي كه دانش پيامبران را همچون زميني شكافت (و علم راآشكار نمود)، نبيره زين العابدين آن امام كه چندان گريست كه از سرشك ديدگان او گياهان خشك سيراب شد و نواده حسين فاطمه و شيرخدا علي و وصي و جانشين پيامبر، آري اين جان و وجود پاك، از ميان آن پاكان برخاسته است، آن حسن مظلوم را كه زهر جفا دادند عموي اوست همان رهبري كه عموم آفريدگان را بخشش او فرا گيرد، همنام با رسول خدا و وارث دانش او ..... اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمي آفريد و از اين همه مردم كه مي بينيم احدي جامه هستي نمي پوشيد، نه زمين هموار مي گشت نه آسمان برافراشته مي شد، نه آفتاب رخ مي نمود و نه ماه در شب چهاردهم پرتو افشاني مي كرد، به ياري آنان نوح رهايي يافت و ..... آتش بر ابراهيم سرد شد، اندوه يعقوب و رنج ايوب پايان يافت و به بركت آنان بود كه آهن بر دست داوود نرم شد و .....، و آن زيرانداز سليمان را به پرواز درآمد و ....، آنان بودند راز موسي و چوبدستي او، در آن زمان كه فرعون از فرمان هاي او سرپيچي كرد و ساحران را جمع نمود، اگر آنان نبودند عيسي بن مريم قادر نبود تا ايلعازر را در ميان خاك گور زنده نموده و بيرون بياورد ..... اي آل محمد كه در هنگام دشواري ها پشتيبان من هستيد و چون دهه محرم روي آرد از سراندوه برشما سوگواري و زاري مي نمايم،... براي بازگشت (ايام رجعت) پس از مرگ، شما را واسطه رستگاري قرار داده ام و سعادت با كسي همراه است كه شما ذخيره و پناه او باشيد، اي آل محمد، هر تازه اي كه بماند كهنه مي شود ولي مهر شما در دل من آن نو و تازه اي است كه روزگار نمي تواند آن را كهنه نمايد، پس درود خدا برشما باد تا آن زمان كه آذرخشي مي درخشد و گره هاي ابر باز ميشود و دانه هاي باران خود را مي پراكند. .....، .....،

و باز او را چگامه اي است در سوگ حسين عليه السلام: (..... رنج جدايي جان را گداخت آنچنان كه امويان دل محمد صلي الله عليه و آله را با قتل حسين به آتش كشيدند، همان دختر زاده رسول خدا كه مردم را از گمراهي بيرون آورده و هدايت نمود، همان فرزند سرور ماعلي مرتضي كه درياي كرم و بخشندگي و سيراب

ص : 810

كننده تشنه لبان (در روز قيامت از حوض كوثر) و نابود كننده كافران و مشركان است، همان كسي كه خاندان او از همه بالاتر و پدرش از همه بزرگوارتر و گوهر وجودش از همه ارجمندتر و بنيادش از همه گرامي تر است ....، فراموش نمي كنم كه چگونه در كربلا عطش بر او غالب شده ولي با آن همه مصائب راهي به سوي آب نداشت، گروهي از سپاه يغماگران اموي در پيرامون حرم او، كه درواقع حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله بود با هياهو و فرياد، فضاي بيابان را پركرده بودند، دسته اي تبكار ..... آنچه را كه متعلق به حرم فرزندان بهترين پيامبران خدا و جانشين او بود را ربوده و سرقت و به غارت بردند، .....، در آنجا ناصبيان و دشمنان تبار و نسل پيامبر، پرچمهاي آشوبگري را برافراشته و بالا بردند تا به غير ما (كه محبان اهل بيت هستيم) ديگران آنها را از ياد ببرند و ديگر كسي حرف ندا بر سر نام آنها قرار نداده و آنها را ندانكند، ..... ، پس حسين بي آنكه از نوشيدن باده مرگ ترس و هراسي به خود راه دهد با اراده (پولادين خود) بر گردنكشان هجوم آورد، ..... و اين دست او است كه بالا رفته و در ميان آنان فرود مي آيد و ياد (حملات) شير خدا (يعني علي مرتضي را در نبردها) زنده مي كند، ..... ، شيطان آنها را فريب داد و به دلخواه خود گمراهشان نمود تا هيچ سرپرست و راهنمايي نتوانند پيدا نمايند، و از شگفتي هاي (روزگار) است كه از يك طرف آب گواراي فرات روان باشد و...، در كرانه آن، دخترزاده پيامبر كه پدرش در روز قيامت مردم را (از حوض كوثر) سيراب مي كند ، جگرش از تشنگي بسوزد ..... و سراو همچون ماه در شب چهاردهم از رگ گردن بريده شودو خون او بر زمين ريخته شود، ..... آري شمر (روسپي زاده) سري را جدا كرد كه بسيار اوقات دامان پيامبر بالش آن بود ..... و زين العابدين همان مرد دل غمين را كه عمل او سجده و به خاك افتادن در برابر خدا بود را گريان در بند اسارت كردند، اندوه در دل سكينه جايگزين شد.. كشتار كربلا، اشك زينب را روان ساخت كه لرزان ميان گونه هاي او مي غلطيد، .....، آري حسين دركربلا كشته شد و اي كاش من مي توانستم با تقديم جان خويش زندگي او را نجات دهم ..... ، پس تا آن زمان كه براي راندن شترها (با آهنگ هدي) ني مي نوازند و تا آنگاه كه زائران حرم خدا (كعبه) گام در دل راه زيارت مي گذارند، من بر فرزندان اميه نفرين و لعنت خواهم فرستاد و يزيد و ابن زياد آنان را لعنت مي كنم و قطعاً پروردگار من نيز كيفر ابدي آنان را زيادتر خواهد نمود، (آمين)، اي فرزند محمد، من تا آن زمان كه بر بالين خاك بخوابم

ص : 811

(بميرم)، برتو خواهم گريست و از گوهرهاي سخنان خود، ستايش هاي زيبا را به ياد بزرگي هاي تو زينت خواهم داد ..... پس بدينگونه صالح بن عرندس اميد دارد، در كنار حوران سياه چشم، در بهشت جاويدان سعادت ابدي يابد ..... پس تا آن زمان كه يك پرنده بر فراز شاخساران سوگنامه مي خواند بر تو اي فرزند مرتضي درود و سلام و صلوات خداوند نثار باد .....). (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خدا بر تو اي صالح بن عرندس مقدس تا ابدالآباد و خداي انشاءالله ما را از شفاعت تو در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

و نيز چگامه ديگر در سوگ دختر زاده پيامبر حسين بن علي عليه السلام دارد با اين سرآغاز ..... (اي پيروان سرور ما علي ، سوگنامه حسين را بخوانيد كه از وطن و خانه خود غريب و در سرزمين بيگانگان افتاده است ..... ).

غديريه ابن داغر حلي:

(...... درود خدا بر گروهي باد كه در برابر خواسته هاي آنان، فراز و نشيب بيابان سپري مي شود و آنان قصد زيارت امير المومنين را در بارگاهي دارند كه پايه ستونهاي آن را بر پيشاني ستارگان آسمان نهاده اند، به زيارت بهترين مردم و در آستاني قدم مي گذارند كه زيارت كنندگان آن محل، در نزد خداوند، گرامي و محترم هستند و در آنجا، جوانمردزاده، برادر جوانمردي ديگر و شايسته لقب جوانمردي، اميرالمومنين علي عليه السلام زيارت مي شود، همان كسي كه هر فضيلت و بزرگواري و عظمت و سرافرازي كه تصور مي كني از قديم و جديد ويژه اوست و همه فضايل از ابتدا تا انتها در نامه او نوشته مي شود، مردمان (امت)، پس از آنكه پيامبر خود را از دست داده اند، علي عليه السلام سرور و رهبر و امام و بخشنده آنان است، .....، (و آن زمان) كه وزيدن گردباد آشوب ها همه جا را تيره و تار مي كند .....، آنگاه است كه برادر محمد را مي نگري كه زخم هاي شمشير (كافران و مشركان)، بر پيكر وي مانند نشانه هايي از تلاش و آزمايش، نمودار است، تيغ خود را در هنگام ديدار دشمن بالا و پايين مي برد و دليران را به دام مي افكند و او بود كه همچون بازوي پيامبر هاشمي با شمشير خود چنان از او (پيامبر) پاسداري كرد كه بازوهاي او زخم بسيار برداشت، فقط او برادر رسول خدا است نه ديگران و او تنها كسي بود كه پيامبر (به امر الهي) فقط در خانه او را به مسجد باز

ص : 812

گذاشت و در آخرين ديدار خود از خانه خدا (حجه الوداع) و در روز غدير، كار سرپرستي (امت) را به او داد و همه نيز گواه بودند، و چنين شد كه روز غدير از خجستگي و مباركي بر ديگر روزها برتري و رجحان يافت و البته خجستگي هاي آن، از حد شماره بيرون است، پس چنين وانمود نمودند كه سفارش محمد پيامبر خدا را پذيرفته اند ولي در دل خود كينه خاندان محمد را پنهان نمودند و آن زمان كه پيامبر در گذشت، كينه هاي خود را درستم به دست گروه هاي همدست خود آشكار كردند و خلافت الهي و سرپرست تعيين شده خود را با بينش هاي تاريك گم كرده و او را از حق خود مانع شدند، و اجتماع كردند تا فاطمه را از رسيدن به حق خود محروم نمايند، و بدينگونه زندگي او را با ستمكاري به دلگيري و گلايه ها در هم آميختند، تا از اندوه جان سپرد و پس از مرگ او فرزندش حسين را سربريده و كشتند، ..... و در ميان توده اي گمراه كه تباهي در ميان آنان راهي دراز پيموده بود، همسر او (علي مرتضي) را به ناسزا ياد نمودند (آري) به يقين در ميان گفته هاي پيشينيان به سخني استادانه برخورد نمودم كه دوست دارم آن را بيان نمايم كه (آيا بر فراز منبرها علناً و آشكار، به دشنام او (علي مرتضي) مي پردازيد كه چوبهاي آنها را نيروي شمشير (و زحمات بي دريغ) او برپاداشته و به هم وصل كرده است)، اي خاندان محمد و اي اماماني كه در برتري و استواري بر همه خلايق (اولين و آخرين) سبقت گرفته ايد، شما چراغهاي عرصه تاريكي هاي راه هدايت هستيد، شما بهترين مردم و مايه سرافرازي بشريت هستيد، و شما ..... .....، و لذا بعيد است، وجودي كه از مهر اميرالمومنين توشه برداشته و ذخيره براي خود نموده است از شفاعت جد شما بدون بهره بماند، پس تا آن زمان كه ابري به همراه تندر غران در حال بارش و ريزش است درود و سلام و صلوات خدا برشما باد). (كلب گويد و ما و همه مؤمنين و مؤمنات تا پايان جهان گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

نمونه اي ديگر از سرود هاي او :

(.....، به بهترين خلايق، به خاندان محمد نگاه كن كه چگونه گردبادي پر از خاك تيره بختي اطراف آنان را پوشانيد و (بر سفارش) پيامبر و اعمال نارواي كساني از گروه اصحاب او كه روش و منش درستي را در باره اقربا و نزديكان او بكار نگرفتند، (توجه كن) (و ببين كه چگونه اين گروه)، پس از پذيرفتن فرمان از اجراي سفارش او (پس از رحلت، در جانشيني علي) خودداري كرده اند كه گويا سخن او را دروغ مي شمردند و

ص : 813

سفارش او را درباره اسدالله (شيرخدا علي مرتضي) كه در غدير خم دستيار و ياور او بود فراموش كردند ..... (تا آنجا كه مي فرمايد) ..... ، پدرم به فداي آن امام كه در كربلا در زير شكنجه سخت مقتول و مظلوم شد، او مردم را به راه راست دعوت مي كرد و كسي به او پاسخ شايسته نمي داد، پدرم فداي آن غريب كه دل هيچكس براي مظلوميت و غربت او به رحم نيامد و از تشنگي جانسوز گله و شكايت كرد، در حالي كه آب در كنار او بود، پدرم فداي آن كسي كه دوست پيامبر محمد بود و محمد نيز دوست خدا، اي كربلا آيا فرزند دختر پيامبر علنا و آشكار در خاك تو كشته مي شود، چه شگفتي ها از اين موضوع بايد داشت، آيا تو را جز (كرب) و (بلا) مي توان ناميد، كه همه مردم از هراس آن آزرده دل هستند، .....، بر (حسين) اندوه مي برم كه در نهايت تشنگي و (مظلوميت) از مركب خود سرنگون شد و بر روي خاك آرميد، .....، بر او اندوه مي برم كه چگونه ستوران استخوانهاي او را در هم كوبيدند و در پيرامون او پاي برزمين كوبيدند و به تاخت و تاز پرداختند، بر او اندوه مي برم كه چگونه سر او را از تن او جدا كردند، و محاسن او را از خون پاكش رنگين ساختند .....، هر چه را فراموش كنم مصيبت زينب پاك را فراموش نمي كنم كه چگونه مي گريست در حالي كه روسري و معجر او را ربوده بودند و او خداي را مي خواند و استغاثه و زاري مي كرد و مي فرمود ..... (اي برادرم بعد از تو زندگي خوشي نخواهم داشت و قطعاً مرگي زودرس به طور ناگهاني مرا در خواهد يافت، اي برادرم پس از تو كيست كه اين نادانان را از سر من دور سازد و آواز مرا بشنود و مرا پاسخ گويد، ....)

زندگي نامه: استاد مغاس ابن داغر حلي از بزرگان ادب و سخن است و تعدادي كتاب از شرح حال وي در روزگار مانگارش يافته، از دانشمنداني چون علي آل كاشف الغطاء، سماوي، يعقوبي ، پيشواي ما فخرالدين طريحي، ادبي سپاهاني .....، و استاد سماوي ديوان وي را نيز جمع آوري نموده و شايد آنچه از سروده هاي وي از ميان رفته، از آنچه او گردآوري نموده بسيار بيشتر باشد، او از كساني است كه با عشق و علاقه خود به خاندان پيامبر، سروده هاي بسياري در مدح و ثناي آنان دارد ولي روزگار ياد جاودانه او را به دست فراموشي سپرده است، از جمله چگامه هاي اوست، .....، .....، (اشكهاي پياپي خود را در هر صبح و شام بر فرزندان پيامبر راهنما فرو مي ريزم ..... ، در ماتم (حسين) آنكه پسر زياد او را كشت، زندگي من با سختي مي گذرد، اي كاش من فداي حسين مي شدم، كه در كربلا رگهاي گردن او را بريدند، در حالي كه با چشمي به شمر

ص : 814

نگاه مي كند و با چشم ديگر نگران زنان و كودكان حرم خود در ميان دو سپاه (كوفه و شام) است و (كلب گويد ما و همه مؤمنين و مؤمنات تا آخر خلقت با چشمان اشكبار گوئيم انا لله و انا اليه راجعون)) و نيز در اين چگامه خود، مدح و ثناي رسول خدا صلي الله و عليه و آله را دارد كه (..... اي كه بر مركب راهوار سوار هستي و مي روي، بر آستان پيامبر مصطفي بايست، بر آستان كسي توقف كن كه بهترين پيامبر ان و بهترين انبياء است، ..... همان راستگويي كه مدح و ثنا و روش و منش او در كتب انبياء پيشين آمده است، .....، پس آدم (نور) او را در ميان چهار تن ديگر در ساقه عرش الهي ديد كه چون مرواريدهاي رخشان نوراني بودند پس گفت خداوند اين كيست پس پاسخي از روي مهرباني شنيد ..... كه اينان دوستان من و از فرزندان شما هستند و و تو ديده خود را به آنان روشن و دل را به آنان خرسند نما، سوگند به آنان كه اگر جايگاه ايشان آنطور كه من مي دانم و آگاه هستم، نبود، البته گنبدهاي گردون و افلاك به گردش در نمي آمدند، نه خورشيد، نه ماه و نه ستارگان ، نه بهشت و نه دوزخ ..... و آدم با همان دانش كه از خداي توانا گرفته بود، نام آنها (پنج تن آل عبا) را گزارش داد، پس خداوند فرمود ..... ، همه در برابر آدم سجده كنيد و از خشم من بپرهيزيد ، به بركت وجودآنان ..... نوح ..... از آب (طوفان) رهايي يافت، آتش بر ابراهيم سرد شد، ..... موسي از صاعقه نجات يافت .....، و اين نور در عبدالمطلب دونيمه شد نيمه به سوي عبداله و نيمه در ابوطالب پدر علي قرار گرفت ..... چون رسول خدا پاي در جهان قرار داد ..... ايوان خسرو شكافت و آتش هاي (آتشكده هاي) آنان به خاموشي گردائيد، تا محمد به چهل سالگي رسيد ..... پس او را بر عرب و غير عرب مبعوث فرمود با معجزات و .....، شگفتا كه ناسازگاري كردند ..... عموزادگان او خواستند كه سپيده دم به خانه او هجوم برند و فرستاده خدا به سوي مدينه هجرت نمود و بهترين آفريده پروردگار بعد از نبي يعني شيرخدا (اميرالمومنين علي)، جانفشاني نموده و تيغ بر كف درجاي او آرميد ..... پس آنان با شدت در پي رسول خدا حركت نمودند ..... و عنكبوتي بر سر غاري كه (رسول خدا با ابوبكر) در آن بودند تارتنيد و تاروپود آن را بازهرآلوده كرد ..... و او گام به خانه مرداني گذاشت كه در برابر دشمنانش به بهاي جان خويش به او دست فرمانبري و اطاعت دادند، ..... پس هر روز ميان آن سرور آفريدگان و بت پرستان و ..... درگيري و جنگ بود و ..... تا آنكه خداوند پيامبرش را با نابودي آنان آسوده گردانيد ..... آري (احمد) آنكه، آمدن پيامبران الهي با او

ص : 815

به پايان رسيد و پس از او ديگر پيامبري به جهان نيامد ..... ، (يا رسول خدا) گواهي مي دهم كه تو وظيفه رسالت را به خوبي انجام دادي ..... )، و نيز گويد ، (..... اي آنكه سوار برشتري تيز پا، همت نموده اي كه به ديدار از آرامگاه بهترين خلايق از عرب و غير عرب بروي، بعد از ديدار از خانه خدا و فارغ شدن از همه كارهايي كه بايد انجام دهي و رسيدن به آرزوهايي كه داشتي وقتي به قصد زيارت آرامگاه سرور ما، رسول خدا، سرور آفريدگان ..... به مدينه مشرف شدي، به جاي من نيز در حضور اوبايست و او را از زبان من هم درود و سلام بگو، آنچنان كه گويي من خود در آنجا هستم و سپس به سوي بقيع رفته و بر آنان كه در آن گورستان به خاك رفته اند، درود و سلام برسان كه من شيفته و ديوانه كساني از ميان آنان هستم و دل دادگي مرا در پهنه روزگار، به آنان بازگو نما، همراه با اشكي كه بر روي دو گونه من سرازير است و بگو: اي آن كساني كه در علم و عمل، امام و رهبر آفريدگان جهان هستيد و در نژاد و بنياد پاكيزه ترين آنها، رشته اميد خود را به شما بسته ام و از ميان همه به شما پيوسته ام ..... ، تا آن زمان كه زنده باشم مدح و ثناي شما كار و وظيفه من است و اين راهي است كه براي تلاش و جهاد انتخاب نموده ام و گمان وظن خود را به نيكوكاري و احسان شما بسته ام و اگر روزگار مرا به زيارت آرامگاه شما موفق نكرد، به حقيقت قسم كه دل من از شما گسيخته نخواهد شد و گوشت و استخوان من با دوستي شما آميخته است و محبت شما در مغز و جان من در جريان است و از دشمنان شما دوري گزيده و كينه و دشمني خود را مخصوص آنان مي نمايم ..... و پدرم در اين باره سفارش ها نمود ..... پس اي مغاس اين سروده ها را در مدح آنان حفظ نما و در برابر آن از خدا اجر و پاداش طلب نما و ....). (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خدا بر تو اي مغاس و بر عشق و دوستي پاك و بي آلايش تو كه اينگونه عرض ارادت و محبت كردي خداوند از لطف لايزال خود پيوسته تو را بهره مند و از شفاعت تو ما را در دنيا و آخرت برخوردار نمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

غديريه حافظ برسي حلي:

(....... آن آفتاب است يا نور آن آرامگاه است كه مي درخشد ، آن مشك است يا عطر خوش جانشين پيامبر است كه به ما مي رسد، آن درياي بخشش و كرم است يا گلزاري كه نمونه هدايت را در خويش جاي داده است، آيا او آدم (ابوالبشر) يا نوح يا داوود يا پيامبر بعد از او سليمان است، آيا او هارون است يا موسي با

ص : 816

عصاي او آيا او مسيح است و آيا ..... ، روز غدير گواه آشكاري در برگزيدن او بود و ستايش خداوند از او در قرآن هويدا و آشكار است ..... او را پيرواني است كه همچون اختران مي درخشند و درميان جهانيان ممتاز و آشكارند ..... اي پرچم هدايت، درود از دلهاي صادق مدام برتو باد .....)، ..... و نيز در چگامه اي كه گويد (..... او سرپرستي است كه مردم در غدير خم دست اطاعت به او دادند و بر سر اين عهد و پيمان گردنهاي برافراشته خود را (از روي تواضع) فرود آوردند .....).

زندگي نامه برسي:

استاد حافظ رضي الدين رجب بن محمد بن رجب برسي حلي از دانشمندان عارف امامي و از فقيهاني است كه دانش او در حديث، ادبيات، .....، آشكار است نگرش هايي دارد كه برخي پسند ننموده و او را تندرو دانسته اند ..... ولي بررسي ها نشان مي دهد، جايگاههايي كه او براي امامان آورده است از مصاديق تندروي نيست ..... چنانچه از اميرالمومنين عليه اسلام آورده كه فرمود: (از گزافه گويي درباره ما بپرهيزيد و بگوييد ما بندگاني هستيم كه پروردگار داريم و در برتري ما (برديگران) هر گونه خواهد سخن بگوئيد) و پيشواي صادق امام ششم عليه السلام فرمود (براي ما پروردگاري بشناسيد كه به سوي او باز مي گرديم و درباره ما هرگونه كه خواهيد به سخن پردازيد)، و هم وي فرمود: (ما را از آفريدگان بشماريد و هرگونه كه خواهيد درباره ما سخن بگوئيد كه به آنجا كه بايد نخواهيد رسيد) ..... پس كجا مي توانيم به همه فضايل آنان كه خداوند مخصوص آنان نموده است آگاه شويم ..... و كيست كه به معرفت امام برسد ..... نه هرگز كسي نمي تواند دريابد ..... عقلها حيران، ..... و ديده ها نابينا مي شود ..... سخن سرايان ناتوان ..... و كار خردمندان به ناداني مي رسد و .....، و لذا اين سخن را نيز از امامان نقل نموده اند كه (..... به راستي كارما با سخن مادشوار و پيچيده است كه هيچكس بر آن دست نمي يابد مگر پيامبر مرسل يا فرشته مقرب و مومني كه خدا قلب او را درايمان آزموده باشد .....) و ..... نيز اميرالمومنين علي عليه اسلام فرمود (..... اگر سخن آغاز كنم و آنچه را از دهان محمد صلي الله عليه و آله شنيده ام را براي شما بازگو نمايم از نزد من بيرون رفته و مي گويد به راستي كه علي دروغگوترين دروغگويان است) ..... و نيز حضرت امام سجاد مي فرمايد ..... (..... اگر ابوذر آنچه را كه در دل سلمان بود مي دانست او را مي كشت با آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله بين آن دو برادري قرار داد

ص : 817

.....)، پس با اين وصف چه گماني به ساير آفريدگان داريد ..... و نيز مي فرمايد سيد ساجدين امام زين العابدين كه (..... من گوهر هاي دانش خود را پوشيده دارم تا نادانان با ديدن حقيقت فريفته نشوند و دراين راه علي پيشاهنگ من بود و به حسين و به حسن همين سفارش رانمود و بسا از گوهرهاي دانش را اگر آشكار نمايم بر من خواهند گفت تو از بت پرستان هستي و مرداني مسلمان ريختن خون مرا روا مي شمارند و بدين گونه زشت ترين عمل در نظر آنان زيبا جلوه خواهد نمود .....). از آثار ارزشمند او مي توان (مشارق انوار، مشارق الامان، رساله في الصلوات علي النبي و آله المعصومين، رساله في زياره امير المومنين، رساله اللمعه، الدرالثمين، اسرار النبي و فاطمه و الائمه عليهم السلام، لوامع انوار، مختصره في التوحيد و الصلوات علي النبي و آله، كتاب في مولد النبي و علي و فاطمه و فضائلهم، كتاب في فضائل امير المومنين كتاب الالفين وصف ساده الكونين، .....)، حافظ برسي، سروده هاي زيبايي دارد كه بيشتر و شايد همه آنها درستايش و مدح رسول خدا و آل طاهرين او عليهم السلام است و واژه حافظ را براي خود در اشعار برگزيده است ..... او در اشعار خود اشاراتي دارد كه برگرفته از احاديث است بطور مثال، در اين بيت كه گفته است (..... تو بودي و آدم در كار نبود .....) كه اين اشاره به حديث نقل شده از رسول خداست (ص) كه فرمود (.....من از همه خلايق زودتر آفريده شده و ديرتر از همه انبياء مبعوث گرديده ام .....) كه اين روايت را بزرگان احاديث در آثار خود آورده اند از جمله (ابن سعد در طبقات، طبري در تفسير، بونعيم در دلايل، ابن كثير در تاريخ، غزالي در المضنون، سيوطي در خصائص، زرقاني در مواهب) ..... نيز در داستان معراج آمده است كه خداوند به رسول خدا فرمود (..... تو بنده و رسول من هستي كه از همه انبياء تو را زودتر خلق كردم و ديرتر مبعوث نمودم .....) و نيز از آن حضرت صلي الله عليه و آله روايت گرديده است كه فرمود (..... اولين چيزي كه خداوند خلق كرد نور وجود من بوده است .....) و يا ..... اين سخن ديگر آنحضرت كه با سلسله اسناد صحيح و قوي آمده است كه فرمود (..... من پيامبر بودم درحالي كه آدم در ميان آب و گل بود (يعني خلق نشده بود) ..... و يا اين شعر او كه مي گويد (..... اگر تو نبودي نه موجودات آفريده مي شدند و نه خاور و باختري هويدا مي گرديد .....) و دراين اشعار نيز اشاره مي فرمايد به روايتي كه بزرگان حديث آن را از ابن عباس و به طرق مختلف در آثار خود نقل نموده اند همچون (حاكم در مستدرك، بيهقي، طبراني، سبكي، قسطلاني، عزامي،

ص : 818

بلقيني، زرقاني، ....) كه خداوند به عيسي عليه السلام الهام فرمود كه (اي عيسي به محمد ايمان بياور و به كساني از پيروانت كه زمان او را در مي يابند دستور بده تا به او ايمان بياورند، و بدان كه اگر محمد نبود آدم (ابوالبشر) را نمي آفريدم و اگر محمد نبود بهشت و دوزخ را نمي آفريدم .....) از زبان عمر بن خطاب نيز نقل شده كه رسول خدا فرمود (چون آدم براي آمرزش لغزش خود گفت كه خدايا من تو را به حق محمد سوگند مي دهم كه مرا بيامرز و خدا گفت اي آدم، محمد را چگونه شناختي با اينكه هنوز او را نيافريده ام. گفت پروردگارا در آن زمان كه مراآفريدي و از روح خود در، وجود من دميدي، من سربرداشتم و عرش را ديدم كه برپايه آن نوشته ديدم (لااله الله و محمد رسول الله) پس دانستم تو تنها نام كسي را بر نام خويش مي افزايي كه او را از همه خلايق خود بيشتر دوست داري، پس خدا گفت اي آدم راست گفتي او محبوب ترين مخلوقات نزد من است پس به حق او مرابخوان كه تو را آمرزيدم و اگر محمود نبود تو را نمي آفريدم .....)، و نيز سروده است (..... (ميم) نام تو (محمد) به كليد (باغ) سراسر هستي و ابديت وجود بستگي دارد اي آخرين پيامبران، تو در چنان حدي از فضل و برتري پرتو افشاني كردي كه كسي به آن رتبه نمي رسد، تو براي ما اول، آخر، ظاهر و باطن هستي .....). در اين سروده ها نيز از نامهاي آن بزرگوار به فاتح، خاتم (آخرين)، اول، آخر و ..... پس تفسير اين گفتار در كلام زرقاني در مواهب ج 3 آمده است ..... و يا (از هرچه ستايشگران بگويند تو بالاتري، ..... هرچه آفريده مي شود و با فرمان پروردگار نازل مي شود بوي خوش تو در ميان موجودات است، ..... بازمانده هاي نشانه هاي روشن تو بر پيشاني آفرينش مي درخشد، موسي كليم خدا و تورات او چون به سخن درآيند، مردم را به سوي تو دعوت مي كنند و عيسي و انجيل او مژده دادند كه تو احمد و بهترين آفريدگان خدا هستي، اي ارمغان مهرباني خدا براي جهانيان و اي آنكه اگر نبود ديگران آفريده نمي شدند ..... رجب به سوي تو آمده، آن هم با گردني كه بار گناه بر آن سنگيني مي كند، آيا مي شود كه او را با (شفاعت) خود از اين سنگيني نجات بخشي .....) و نيز اميرالمومنين را مدح و ثنا گفته و ..... (خرد نوري است كه تو اساس آن هستي، و خلقت رازي است كه تو آغاز آن هستي، اگر همه آفريدگان جمع شوند همه بنده اند و تو سرور آنها و ..... اي نشانه قدرت خداوند در ميان بندگان، و اي راز آن خدايي كه جز او خدايي نيست، ..... گروهي گفتند البته او هم بشري است و گروهي گفتند به راستي كه او خداست، اي آنكه

ص : 819

برمي انگيزاني و پس از مرگ زندگي دوباره مي بخشي و اي آنكسي كه خداوند به او فرمانروايي بندگان را سپرده است. اي آنكه فرداي (قيامت) تقسيم كننده بهشت و دوزخ هستي، تو پناه و مايه رستگاري اميدواران هستي پس (برسي) چه هراسي و ترسي، از آتش دوزخ دارد، با اينكه در روز حساب، تو فرياد رس او هستي، البته بنده و خادم شير خدا، علي مرتضي را ترسي از آتش نيست زيرا دوست او در آتش نخواهد رفت).، و اين هم از سروده هاي او در مدح و ثناي اميرالمومنين صلوات الله عليه است (.....، اي سرزنش كننده مرا رها كن و آنچه را در دل دارم بشنو، هرگاه بر مدح و ثناي خود مي افزايم گويند تندروي را كنار بگذار ..... اي سرزنش كننده تا چه زمان و تاكي، مجادله با من را دامن مي زني و اي كسي كه مرا در دلدادگي و عشق و محبت (به اميرالمومنين) نكوهش مي كني، مرا به خود واگذار، ..... (علي مرتضي) او آنكسي كه پيامبر مصطفي سفارش هاي خود را به او نمود و او وصي محمد (ص) بود .....، محبت او توشه راه سفر آخرت من است، درآن زمان كه پس از مرگ زنده شوم (ايام رجعت) و پناهگاه من درآن زمان كه به جهان آخرت بازگشت نمايم، ..... و سخن خود را با ياد او به پايان مي رسانم .....) و نيز از سروده هاي او در مدح و ثناي اميرالمومنين ..... (با نامهاي نيكوي تو دل را معطر و خوشبو مي گردانم ..... اگر جان من، دردمند و بيمار شود، تو درمان كننده آن هستي، ..... اي پدر حسن و حسين اگر مهر و محبت تو، مرا به سوي آتش دوزخ ببرد، باز هم آتش ابدي دوزخ نزد من رستگاري (جاويد) است، آري با اين همه اوصاف، آن كسي كه ايمان دارد كه تو ولي و سرپرست او هستي و تقسيم كننده بهشت و دوزخ، ديگر چه ترس و هراسي از آتش جهنم دارد، اي شگفتا بر (بي خردي) آن گروهي كه اميد آمرزش از خداوند دارند، ولي با تو دشمني مي كنند و شگفتا از آن (گروه نادان) كه بي هيچ جرم و گناه تو را كنار گذاشتند و ديگري را جلو انداختند، با آنكه تو پيشوا و رهبر آنان بودي (به امر خدا و گفتار رسول خدا در غدير و .....)،) .....، و نيز در مدح و ثناي ابوالحسن علي مرتضي عليه السلام ..... (علي برآسمان شكوه و عظمت بالارفت و چون بازگشت با دومشت خود گوهرهايي يگانه آورده بود، و چون به درياي فضايل و مناقب قدم نهاد، حقارت و ناچيزي آن را در برابر عظمت خود نشان داد ..... از بزرگي جايگاه او اينكه حاسدان و دشمنان فضايل او را بازگو ننمودند و .....، دوستان او نيز از ترس و هراس دشمنان، فضايل او را مخفي نمودند با اين همه جهان از فضايل او پرشده و مناقب او چنان در عالم منتشر

ص : 820

گرديده كه از شمارش آن ناتوان هستيم، ..... همان امام و رهبري كه به هنگام سخن گفتن از او و شرح مناقب والاي او، انديشه و فكر دچار حيرت و سرگرداني مي شود، ..... و قرآن، كتاب نازل شده از سوي پروردگار كه ياد خدا در آن است فضايل او را بازگو مي نمايد پس سلام و صلوات خدا بر او تا آن زمان كه كسي از دوستان او نام او را برزبان مي آورد و البته اين فضيلت و ويژگي در (برسي) جاودانه است، و باز در مدح و ثناي آن حضرت ..... (..... او همان كسي است كه چون در ميان آفريدگان جاي گرفت ناگاه آشكار شد درون و باطن كساني كه باطن آنها از سرب و بيرون آنها از طلا و نقره است (ناخالصي دارند) مگر تعداد اندكي كه نهاد وسرشت آنان پاكيزه و پيراسته بود ..... يك گروه دوستان آن حضرت و گروه ديگري دشمن كينه توز و در ميان اينها گنده دماغي زشت رو هست كه چون مرا (كه محب علي هستم) ديد روي ترش كرده و برگشت و قطعاً (با اين عمل او) در پاكدامني مادرش حرف و سخن و داستان است (يعني جاي شك و ترديد است)، زيرا اگر مادرش درستكار بود قطعاً فرزند او نيز نژاد پاك و حلال زادگي پيدا مي كرد و حال آنكه او كسي است كه اگر فضيلتي درباره امام ما بشنود مراجعت مي كند و اگر باز ذكري از شيرخدا بنمايي بر سر خشم مي آيد پس قطعاً او حرام زاده است ....، و نيز (برسي) چگامه اي شيوا دارد كه ابن سعي، بر هر بيت آن سه نيم بيت افزوده است. (....... فضايل تو خداوندان فكر و انديشه را درمانده ساخته و آنان را در گرداب ناتواني سرنگون نموده است، اي آيت و نشانه قدرت خدا و اي وسيله آزمايش بشر، اي روشنگر آئين خدا و اي برترين شاهكار هستي ..... در وجود با عظمت تو گروهي از دوستان تو به گمراهي افتادند زيرا از تو عجايبي ديدند كه مانند آن را نمي توان انجام داد، پس كارشان به غلو و تند رويي در باره تو رسيد ..... تو آن كسي بودي كه احكام دگرگون شده بعد از رسول خدا را بر مردم آشكار و سخنان تحريف شده رسول خدا را تفسير و بازگو نمودي ..... اي كسي كه در علم و دانش و بصيرت اول و پايان آنها هستي، ..... اي كه سائل را از روي بزرگواري در حالي كه روز را با زبان روزه به شب رسانيدي و خود مزه خوراك را نچشيدي، اطعام كردي ..... و اي كسي كه خورشيد را رجعت دادي، ..... اگر تو نبودي پاكان و مومنين (امت) استواري هدايت، نمي يافتند و هرگز راه روشن سعادت بر مردم آشكار نمي شد و چون و چراها از دل كساني كه گرفتار شك و ترديد شده و گرفتار آن شدند بيرون نمي رفت، ..... تو در واقع همان كشتي نجات هستي كه هر كسي به آن

ص : 821

متمسك شد رستگاري يافت و هر كس از آن جدايي پيدا كرد در گرداب بدي ها غرق شد، ..... آري بهترين آفريدگان خدا آن گروهي هستند كه راه تو را پيش گرفتند و بدترين خلايق آن گروهي هستند كه براي پايين آوردن مقام و منزلت تو با هم متحد شدند، و آن گروهي نيز كه از ناداني آنچه را شنيده اند به گونه اي نادرست بازگو نمودند (كلب گويد جهل به قانون رافع مسئوليت نيست و خداوند در قرآن مي فرمايد: فلينظر الانسان الي طعامه، پس همه بايد انديشه و فكر كنند و گرنه عاقبت كار آنان مانند آن گروه است كه در كربلا بر امام حسين اجتماع كرده و در اطاعت از يزيد سنگ و چوب و نيزه مي انداختند و به دنبال ثواب آخرت هم بودند در حالي كه پيروي از امامي مي نمودند كه آنها را به دوزخ جاويد سرنگون مي كرد .....)، يا اميرالمؤمنين تو آگاه هستي كه مردم درباره تو سه گروه شدند و فقط يك گروه به مقامي والا دست يافتند، ..... (ياعلي) همه كتب آسماني بزرگي جايگاه تو را بر زبان آوردند، ..... براي معرفي و بزرگداشت مقام تو خداوند در كتاب خود آيه ها و سوره ها نازل نمود تا اينكه عده اي آن را پذيرفته و عده اي حق پوشي كردند، و گروهي نيز از ناداني توقف كرده و تحقيق و بررسي نكردند و .....، پس سوگندي سخت و عظيم به آن خداوندي كه ما را آفريد، كه اگر تو نبودي خداوند عالي اعلي، آسمان را خلق نمي نمود، اي آن كسي كه در بالاترين مكان از عرش آوازه و نامي به اندازه عظمت آسمان داري، نامهاي درخشان تو مانند ستارگان تابان است .....، تو ستاره راهنما هستي كه به هر گمراه راه سعادت را نشان مي دهي، و فرزندان تو به منزله برجهايي از نور در آسمان معني، براي (هدايت مردم) هستند. و تو به خورشيد و ماه اين آسمان هدايت، شباهت داري، همان اماماني كه سوره هاي قرآن زبان به بيان فضايل آنان گشوده است و راه راست و مستقيم خدا به ياري آنان هموار و قابل پيمودن شده است، سعادت براي كسي است كه به آنها (يعني آل محمد عليهم السلام) بپيوندند و نه به ديگران زيرا، آنان كساني هستند كه مي تواني بگويي كه آل محمد(ص) يا بگويي آل الله، .....اي راز همه پيامبران از مشهور و غير مشهور، شخص نادان بي خرد مرا در مهر و محبت تو سرزنش مي كند و البته به آن كسي كه در راه راست قدم بر مي دارد، گفتار كساني كه درستي را با دروغ به هم مي آميزند زياني نخواهد رسانيد، و تو آن كسي هستي كه همتا و مانند تو در عالم هستي وجود ندارد،) و نيز اين سروده را هم در مدح و ثناي اميرالمومنين سروده و مي گويد (....... اي سرچشمه رازها ..... اي كسي

ص : 822

كه در كشور وجود به منزله آن آهني هستي كه سنگ آسياي خلفت بر محور آن مي گردد، ..... اي كسي كه فرشته ها از او آموزش گرفتند، ..... اي كسي كه هشدار مي دهي تا خلق خدا نابود نشوند، و آنان را از پرتگاههاي گمراهي نجات مي دهي، تو همان راه راست و صراط مستقيم هستي كه به بهشت هايي كه در آن، جايگاه هاي باشكوه دارد رهنمون مي شوي و از آتش دوزخ به تو بايست پناه برد كه كارها از سوي خداوند هستي به تو تفويض گرديده است، درود خداوند بر تو باد از سوي آنكسي كه به بهترين راهها هدايت مي كند و البته در آنجا كه تو در كنار (حافظ برسي) باشي او از هيچ چيز ترس و واهمه ندارد) .....، و نيز در مورد خاندان پيامبر عليهم السلام سروده هايي دارد كه سخن سراي توانا استاد احمد بن حسن آن را با افزودن سه نيم بيت بر سر هر بيت زينت داده است (....... به خاندان محمد مصطفي و فرزندان او محبت مي ورزم، به آنها كه پاك ترين خلايق هستند، ..... گروهي كه در چهره آنان فروغ پيامبري مي درخشد و نشانه هاي امامت پرتو افشاني مي كند، ..... حمد و ثناي آنان در كتاب خدا مذكور است، .....، اطاعت از مردم ديگر را رها كن كه راه آنها از روشنگري تهي است، آنگاه كه اين امامان به قضاوت بنشينند ديگران همه لال و گنگ مي شوند و آنگاه كه آنها لب به سخن باز كنند، روزگار سراپا گوش مي شود، و البته اطاعت ما از خدا با دوستي آنان پذيرفته خواهد شد .....، ذكر نام آنان جهان هستي را معطر و خوشبو مي سازد، ..... اگر آنان نبودند هيچ كشتي در آب روان نمي شد و خداوند خلايق را خلق نمي كرد، .....، پدر آنان علي مرتضي، يعني كسي كه برادر محمد مصطفي طه و دل و جان اوست، ..... مادر آنان فاطمه زهرا است كه همسر اوست، آري پدرشان آسمان سرفرازي و مادر آفتاب عزت و خود ستارگاني هستند كه برج بزرگواري جلوه گاه آنان است، اگر فضايل مردم را بشماريم چه كسي مانند آنان خواهد بود، ..... پس اي دوست من اگر حرف حق را مي شنوي يكبار ديگر در عظمت اين بزرگواران نظر كن، و ببين كه علي اميرالمومنين فرمان رواي آنان است، و حسن و حسين كه اصل و شالوده تقوي و پرهيزكاري هستند، ..... گناهكاران براي بخشايش گناهان خود به سوي آنان پناه مي برند تا آنان را در پيشگاه پروردگار شفاعت نمايند، و اطاعت از خدا جز به دوستي آنان پذيرفته نيست، ..... سوگند به آن كسي كه پاي در مكه نهاد كه هر كس برتري تبار پيامبر را نپذيرفت زيانكار و خاسر است، اگر چه تمام عمر خود را در برابر خدا سجده كند، و اگر بنده اي دوستدار آل پيامبر نباشد خداپرستي

ص : 823

او براي او سودي ندارد، اي فرزندان بهترين پيامبران (محمد مصطفي) احمد، آنگاه كه فرداي قيامت گرفتار در زنجير گناهان خود بيابم، جز شما كسي را ندارم، پس شما را اي بهترين كساني كه مي توان صدا نمود، ندا مي كنم و شفيع قرار مي دهم كه اي خاندان محمد و اي پرچمهاي هدايت، فردا در عرصه محشر ايستاده و به سوي شما نگاه مي كنم ..... كه اي آل محمد دست مرا بگيريد و جز شما كيست كه در روز رستاخيز شفاعت نمايد، .....)، (كلب گويد و نظري هم به جانب ما آرزومندان فرمائيد به حق آن خدايي كه او را به جان و دل پرستش نموده ايد و خداوند به شما جزاي خير دهاد كه حق ذوالقربي را ادا فرمودي آمين رب العالمين) و نيز فرزند نحوي استاد هادي هم با سروده هاي (برسي)، همان هنر پدر را تكرار كرده و با افزودن سه نيم بيت بر هر بيت (قطعات پنج تكه) سروده است كه طليعه آن ان است (....... هر كسي فرزندان بهترين پيامبران احمد را خشنود بدارد قطعاً رستگار و سعادتمند است، .....) و نيز برسي باز هم درباره خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله قطعاتي سروده و مي گويد: (..... هر چه دارم از شما دارم، آنگاه كه نماز براي خداوند عالميان مي خوانم آن را با محبت شما بجا مي آورم ..... محبت شما در دل من آميخته و عجين شده است، اي سروران و امامان بزرگوار، من با مژه هاي چشم خود خاك آستان شما را مي روبم و آن را مي بوسم و زندگي خود را اختصاص و وقف به بيان مدح و ثناي شما نموده ام، پس بپذيريد و بر من ترحم آوريد، و به فضل و كرم خود بر (حافظ برسي) رحمت آوريد، بر وي نيكي نموده و رهايي از آتش را در فرداي قيامت به او هديه نماييد،) و ..... نيز درباره آل محمد عليهم السلام گويد: (....... اي خاندان طه (محمد)، شما اميد من و پشتوانه من در روز قيامت هستيد، و قطعاً دوستي شما در روز حساب، آن گشايش و سعادت مورد انتظار را فراهم خواهد آورد، و با محبت شما و مدح و ثناي عطر آگين شما اميدوارم كه خدا از من خشنود و از لغزش هاي من در گذرد، (رجب محدث حافظ برسي) هميشه عبد و بنده، بنده شماست و در روز قيامت از آتش دوزخ هراس ندارد زيرا محمد و علي دو سرور و آقاي او هستند. .....) و نيز يك مسمط با اين طليعه (....... كار شما در ميان آفريدگان رعب آور است ..... سوره هاي قرآن با مدح و ثناي شما زينت يافته و . .....، اگر شما نبوديد ستاره هاي گوي مانند، چرخش نداشته و نمي گرديد و آفتاب و ماه نور افشاني نمي نمودند. ..... آري هر كس با ايشان دشمني و ستيز كرد البته در روز قيامت در ترس و بيم خواهد بود ..... بنده شما

ص : 824

(حافظ) مستمند به تقاضا آمده است، پس اي سروران من، اميدش را نا اميد نفرماييد و در روز معاد او را در بهشت، سايه اي پر از شاخسار گل كه بادش بوي معطر مشك را عطرافشاني مي كند، جايگاه و منزل رفيع عطا فرمائيد، پس خداوند آسمان پي در پي، بر شما درود فرستد و همانطور كه شما را از روي بزرگواري خود، پاك و مطهر فرمود و شما را برگزيد و انتخاب كرد، نيكي خود را بر بنده دوستدار شما هم بيافزايد، تا آن زمان كه پرنده اي بر فراز شاخساران ترانه مي خواند و كبوتران به سرودن سوگنامه شما مشغولند و درختان به برگ آوردن استمرار دارند و.....) و نيز از سروده هاي اوست درباره آل محمد عليهم السلام (.......، اگر خواهي كه در روز رستاخيز از آتش ابدي الهي رهايي يابي و دين تو و اعمال صالح و نيك تو پذيرفته شود، بايستي علي مرتضي و امامان بعد از او را كه ستاره هاي هدايت هستند دوست بداري تا از بدبختي و گرفتاري رهايي يابي، زيرا آنان خانداني هستند كه خدا امور را به آنان تفويض نموده است ..... پس بايد از آنان اطاعت كرد و بدينگونه از آزمايش سربلند بيرون آمد، و من تو را با اندرز و پند هشدار مي دهم كه مبادا درباره آنان شك و ترديد به دل راه دهي و به سمت و سوي ديگري بروي، ديگري كيست، هان؟ پس بدان كه مهر علي توشه و زاد و ذخيره اي براي ما و دوستان اوست كه به هنگام مرگ و به داخل گور رفتن و جامه مرگ پوشيدن آن را خواهيم يافت، و بدينگونه است كه در روز رستاخيز كسي قدم به جلو بر نمي دارد كه از آتش رهايي يابد مگر آنكه مهر علي را در دل خود بپروراند،) و نيز از سروده هاي اوست در سوگ امام شهيد فرزند دختر پيامبر: (....... گويا سرورم حسين و اصحاب و ياران او را مي بينم كه غريب و سرگردان هستند، نه ياوري دارندو نه كسي براي كمك و پشتيباني از آنان اقدامي مي كند، و با كرب و بلا در كربلا به كينه توزي ها مبتلا شده اند، و يا گويي به حرم مطهر رسول خدا مي نگرم كه چگونه در ميان سپاه كفر و شرك شام و كوفه گرفتار شده و به آنها بي احترامي مي شود، و گويي صداي حسين مظلوم را مي شنوم كه با صداي بلند در حالي كه اشكهاي ديدگانش بر گونه سرازير بود از آنان مي پرسيد، آيا مرا مي شناسيد گفتند آري تو حسين پسر فاطمه هستي و جد تو بهترين انبياء و رسولان خداوند است، .....، پس به آنان گفت اگر اين حقايق را مي دانيد چرا براي قتل من اقدام مي كنيد و انگيزه شما از اين جنايات چيست، گفتند اگر مي خواهي از مرگ رهايي يابي بر طبق خواسته ما بايد از يزيد اطاعت و با او بيعت نمايي و گرنه در اين

ص : 825

درياي مرگ كه پر تلاطم شده است بايستي با لب تشنه در آن فرو روي و دست و پا بزني، پس گفت ننگ بر شما و آنچه آورده ايد، ..... و آنگاه به سوي جوانان و ياران خود بازگشت و گفت آگاه باشيد كه مرگ بر ما آسان شد، پس سخت بكوشيد، و ....، و آنگاه همچون سنگ و آهني كه بهم برسند آتش جنگ از ميانه جستن نمود .....، پس اينك تو آن درخشنده صورتي را بنگر كه با شمشير سپيد و درخشان خود با دشمن روبرو مي شود و يا آن گندم گوني را بنگر كه نيزه اي را سخت در مشت خود مي فشارد و از فرزند دختر پيامبر پشتيباني و حمايت مي كنند، ..... تا زندگي به سر مي رسد و مرگ نزديك مي شود .....، سعادت برايشان جاري و روان مي شود. آري آنان براي آنچه كه به جا آوردند و به رستگاري جاويدان دست يافتند، پيكر خود را شايسته زخم شمشير ها دانسته، گويي جامه زيارت خانه خدا را به تن نموده اند، و بدينگونه و با اين انتخاب، پاي در بهشت جاويد قرار دادند تا (آن زمان كه خدا خدايي مي كند) جاودانه بمانند، پس در پيشگاه امام ما حسين مظلوم شهيد، فرزند دختر رسول خدا، جانفشاني ها نمودند، و جان خود را تقديم كرده و در ياري او تلاش و كوشش كردند، .....، پس آنها حق اطاعت از نماينده خداوند يعني امام حسين را بجا آورده و از اين جهان رفتند (كلب گويد رحمت و رضوان خداوند بر شما اي حافظ برسي، اي كاش ما هم با آنها بوديم و با آنها كشته شده و به فوز و سعادت عظيم دست مي يافتيم يا ليتنا كنا معهم فافوز معهم فوزاً عظيما) ..... پس در اين زمان سرور ما حسين كه ديد مردان و جوانان وابسته به او همگي كشته گرديدند ..... به مانند شير خشمگين كه به پاسداري از فرزندان خود مي پردازد با شجاعت بي همتاي خود جوياي مرگ گرديد، كه اگر هفتاد هزار نفر نيز در كشتن او همفكر و همدست مي شدند يك تنه به ميان آنان يورش مي برد و چون او مي تازد، همه مي گريزند، برخي زخمي، برخي بر زمين مي افتند ..... پس فرمود : ..... پذيرفتن اطاعت ما بر هر مسلمان واجب است و نافرماني از ما به منزله خروج از دين است و اطاعت از ما بودن در راه راست، آيا كسي هست كه از زبانه كشيدن آتش دوزخ ترسيده و ما را به اميد رستگاري در رستاخيز و معاد ياري دهد و از خداي جهان آفرين پروا نمايد؟ و در حالي كه سوز عطش بر او غالب شده، آرام به آب مي نگرد و به اميدي كه خود را به آن برساند ولي چون راه مي افتد جلوي او را مي گيرند، و او مانند پدرش علي مرتضي در ميان آنان به تاخت مي پردازد..... از شمشير برنده اش كه به ميان سينه شيران فرو مي رود و از سرهاي بريده درياي

ص : 826

خون به راه مي اندازد و از كشتار آنان گويي آب اين دريا را مي افزايد و ..... و سپس به سوي كودكان و خانواده اش باز مي گردد ..... و مي گويد درود بر شما كه براي بدرود آمده ام، اينك زندگي من به پايان آمده و مژده وصال به آستان خداوند نزديك شده است، اي خواهرم بشنو اگر مرگ مرا دريافت سيلي بر چهره مزن و گونه هاي خود را مخراش و اگر قتل من بار واقعه سهمناكي را بر دل تو قرار داد و اندوه و داغ از دست دادن من، بسيار سنگين شد راضي به رضاي خدا باش و بر آنچه خداي تو به آن خشنود است راضي باشد و صبر كن كه پاداش و اجر صابران ضايع نخواهد شد، تو را سفارش مي كنم كه سجاد را بخوبي پرستاري كني، كه پس از من رهبر و امام راه راست است و پيمان اطاعت بايد با او بسته شود پس از حرم رسول خدا و خانواده پيامبر برگزيده، صداي ناله و شيون بلند شد و همگي به دامن او آويختند و خاندان و فرزندان وي با ناله هاي خود در جست و جوي پناهي برآمدند، ..... تشنگي سخت تاب و توان او را گرفت و فرمود هنگام كوچ كردن از جهان فرا رسيد و اينك خدا براي شما بس است و من شما را به خدا مي سپارم، كه بهترين حسابگر و قاضي براي اعمال آفريدگان، همان يگانه بي نياز است، پس به پيكار گردنكشان بازگشت و به جهاد در راه خدا پرداخت، و سرانجام نيزه ها و شمشير هاي بني اميه و كافران درخت بلند و بارور وجود او را از ريشه كندند و او زخمي با صورت و برهنه برزمين افتاد و گونه اش بر خاك قرار گرفت و شمر (عليه العنه و العذاب) كمر بست تا سر او را از تن جدا كند كه بريده باد بند دست و انگشتانش، اندوه بي پايان دل من بر آن بزرگوار است كه سرش بر نيزه جاي گرفت و بدنش پايمال ستوران تيزتك گرديد، هفت آسمان كه يكي بر فراز ديگري بود با شهادت و از دست رفتن او به لرزه درآمد و ..... عرش خدا در عالم ملكوت از ترس به لرزه درآمد، فرشتگان براي او به شيون و ناله در آمدند و پرندگان و حيوانات وحشي صحرا از وحشت به سوگنامه خواني پرداختند، .....، با تشنه كامي، سر او را از بدن جدا و از آب خون رگهاي گردنش، او را سيراب نمودند، جانم فداي آن كشته كه با خون خودش او را شستشو نمودند، برهنه بود و باد هاي وزنده صحرا، جامه از خاك و غبار بر او پوشانيدند، سپاه كافران با كينه ورزي، ستوران خود را بر اندام او رانده و سينه اش را در هم كوبيدند و با سم اسبها و تاخت بردن هاي خود كالبد او را خرد نمودند، (كلب گويد اينكه در تاريخ مذكور است كه آن ده نفر اسبهاي خود را نعل تازه زده و سپس بر بدن آن حضرت تاختند، آيا تا بحال كسي از

ص : 827

خود سؤال كرد چرا آن كافران اسبها را نعل تازه زدند، آري علت اينكه آن اسبها را نعل تازه زدند آن بود كه اسبها پس از زدن نعل جديد به دليل احساس درد شديد در پاهاي خود به حالت ديوانگي و جنون مي رسند بگونه اي كه اگر قطعه اي پارچه را زير پاي آنان قرار دهند، از شدت ضربات، آن را تكه تكه مي نمايند و لذا اين كافران براي اينكه بدن مطهر امام را نابود نمايند و از اين بابت از يزيد بن معاويه عليهم اللعنه و العذاب جايزه بگيرند اين گونه اسبها را ديوانه وار بر بدن آن زاده مظلوم زهرا حركت دادند تا اجر رسالت پيامبر را در حق ذوالقربي او بپردازند (انا لله و انا اليه راجعون)، و اسب او (ذوالجناح) با زين واژگون و بدون سوار خود به سوي خيمه ها آمد و در حالي كه زمين را با صورت خود مي شكافت و در اين زمان زنان حرم با ناله و سرگردان از سراپرده بيرون آمدند با قلبهايي كه از بسياري اندوه آتش گرفته است .....، زينب ماتم زده شيون مي كند ..... اي زاده طه ببين كه چگونه دختران تو ماتم زده هستند و دارايي و كالاها و اموال تو به تاراج مي رود و سپاهيان دشمن آن را ميان خود تقسيم و بخشش مي كنند، ..... با مرگ تو دانش و تقوي و دين نابود شد و اين كافران ددمنش براي ربودن چادر ها و اموال با هم در كشمكش هستند كه گويا محمد (ص)، بهترين خلايق هستي، جد ما نبوده است، .....، اي حسين، اي زاده پيامبر تو ماه دو هفته اي بودي كه پس از جلوه و كامل شدن روي در حجاب آورد، ..... و ببين كه چگونه ما را اسير كرده قصد دارند به نزد امام پليد خود، يزيد زاده هند جگر خوار ببرند، كه نفرين خدا بر هند و زادگان هند باد، .....، آري براي خونخواهي او هيچكس نيست مگر يك جانشين از بين امامان، كه اميدواريم كه بيايد.....، اوست حجت ثاني عشر و اوست قائم و مهدي و سروري كه چون ظهور نمايد فرشتگان آسمان سپاه اويند (آمين) و چون قيام فرمايد و آشكار شود ستون دين و پرچم ما را هر چه بالاتر برخواهد افراشت و آئين هاي چند گانه پرستي و بي ديني را درهم خواهد كوبيد ..... آري اي امام زمان و اي مهدي موعود، رازها و گفتگوي همه پيامبران در قيام مبارك تو متجلي مي شود و آنگاه كه جانشين هاي رسول خدا را به شماره آورند تو در پايان همه قرارداري، اي فرزندان وحي و اي بنياد كتاب خدا (قرآن)، اي كساني كه هرچه در شمارش فضائل و مناقب آنان پيش رويم به پايان آن نمي رسيم .....، (رجب) اميدوار است كه فردا به بركت وجود آنان در بهشت پهناور منزل نمايد ..... (اي خاندان محمد) من در مدح و ثناي شما هرچه در توان داشتم به كارگيري نمودم، ولي ستايش من چه ارج و

ص : 828

ارزش دارد كه (كلمه) ثنا و مدح شما را ثنا و مدح مي كند، ..... (اي حسين) پسر پيامبر فرداي قيامت و در روز معاد مرا بياد آور كه فردا هر بنده به پناه مولا و سرور خود مي شتابد، ..... و اي خاندان محمد، اي كساني كه در روز حشر و هنگام سختي ها زاد و توشه من هستيد ..... (برسي) بنده ناچيز شماست و برده فضايل شما و اين افتخار و سربلندي براي او بس است كه بنده شما باشد، پس درود خدا بر شما باد تا كدام زمان ؟ تا آن زمان كه ديدگان ابر، باران اشك خود را بر صورت گلها و گلزار ها فرو مي ريزد و بوي خوش آن را پخش مي نمايد، .....)، (كلب گويد خدايا اين بنده تو حافظ برسي قلوب مجروح ما را به اشعار زيباي خود مرهم نهاد و براي ظهور منجي عالم دعا كرد خدايا تو نيز رحمت و رضوان خود را شامل حال او فرما و تا ابدالآباد او را از نعمتهاي جاويدان بهشت بهره مند و امر فرج آن حضرت را اصلاح و ما را نيز مشمول شفاعت او فرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و باز از اوست اين سروده در سوگ فرزند دختر رسول خدا (ص) ..... كه مي گويد: (....... اي ياور اسلام و اي باب هدايت امت، اي شكننده بت هاي گردن افراشته (در خانه كعبه)، اي كاش ديده بر حسين مي گشودي و مي ديدي كه چگونه در كربلا ميان عاصيان و گردنكشان، از حرم و خانواده خود دفاع و پاسداري مي كند .....، تا آنجا كه به صورت بر خاك گرم كربلا قرار مي گيرد در حالي كه هيچ يار و ياوري ندارد، جانم فداي او باد كه رگهاي گردن او را بظلم و ستم بريدند .....، رود از آب لبريز است و او لب تشنه بر خاك در كناري افتاده است، غريب و دور از وطن، به دور از خانواده كه در زير شكنجه اي سخت مظلوم شده و ستم مي بيند، و بانوان حرم پاك رسول خدا، ماتمزده و داغديده ميان دريايي از دشمنان به زاري و سوگنامه سرايي مي پردازند و در كربلا با افسردگي دامن بر زمين مي كشند، .....، بر زينب اندوه مي خورم كه زاري مي كند و باران اشك بر چهره او سرازير است و آواز و ناله سر مي دهد كه اي برادر من اي تنها يار و اميد من .....، بر فاطمه اندوه مي خورم كه از شدت سختي و مصائب بر دو گونه خود سيلي مي زند و سخت رنجور و غمگين در حالي كه پلكهايش زخم شده و اشكهايش خونين است، و صبر و شكيبايي از دلش رخت بربسته و مي خواهد تا پيكر بي جان و كشته شده پدر را در آغوش بگيرد و با گوشه روسري خود آن همه خون را پاك كند پس بر آن گلوي گلگون خم مي شود، ..... فاطمه كوچك نيز گريه اي دلخراش دارد كه سينه را زخم كرده و به آتش مي سوزاند و جانوري به كشمكش با او برخاسته تا زيورهاي او را بربايد .....، اي

ص : 829

فاطمه زهرا برخيز و چهره حسين را بنگر كه چگونه بر زمين مي سايد، و چگونه تار جامه او، از مرگ و پود جامه او از گرد و خاك كربلاست، حسين تو را با خون رگ گردنش شستشو داده اند، و كسي هم در سوگ او زاري نمي كند، .....، سر مطهر او را بر نيزه بلند جاي داده و سم ستوران دشمنان، پيكر و سينه او را لگدكوب كرده اند، .....، هان اي مردان امت محمد در اين ستم كه بر تبار محمد رفت، فرياد رسي نمائيد، كجاست آنكسي كه براي خونخواهي آنان به كوشش و تلاش قيام نمايد، آري حسين با پيكري خونين در كربلا افتاده و خاك و غبار آن صحرا، همچون جامه اي پيكر او را پوشانيده است، و خانواده او سرگردان و ماتم زده ..... و دشمنان كينه توز آنان اسير نموده و به سوي بدترين خلايق يعني يزيد پليد رهسپار نموده اند و زين العابدين را در بند و غل و زنجير كشيده و هيچكس بر او ترحم نمي نمايد، آري اين اندوه از قلب ما بيرون نمي رود مگر آنكه عطري خوش كه همچون نسيمي، آرام بوزد (يعني ايام ظهور حضرت مهدي و رجعت مقدسين) و مردگان را زندگي عطا نمايد و نشانه اي از پيامبر و علي و مهدي داشته باشد و بيماران گرفتار را، درمان كند، منادي او (يعني مهدي صاحب الزمان) ندا بر آورد كه كجا هستند قاتلان حسين و آنگاه آن روز شادي بخش فرا رسد و فرشتگان الهي و آسمانيان اطراف پرچم او را بگيرند و ..... آنگاه فلاني و فلاني را بر دو تنه درخت مي آويزند تا پستي آنها نمودار شود و اين بر پاكردن دار، دليل سرافرازي و گشايش خواهند بود و فلان، و فلان همان مظاهر گناه و كين توزي، و ....، و ما براي گناهاني كه كردند بر آنان نفرين مي فرستيم و آتش همه لغزش ها از گور آنان بر مي خيزد، اي زاده پيامبر، شگفتي پر از درد و رنج من پايان پذير نيست و اندوه در همه پيكرم جاي گرفته است و ..... و اين قصايد و سرودهايي از (برسي حلي) است كه تقديم آستان تو مي گردد، ..... و اوست كه دست نياز به آستان تو دراز كرده تا تو اي فرزند رسول خدا كه بخشنده و مهرباني، از لغزش او چشم پوشي نمايي و رجب اميد دارد كه چون بيايد به واسطه اين سرود ها در پيشگاه تو پذيرفته گردد زيرا كه ستايشگر توست و به تو اميدوار است و پس از مرگ كه به سوي خدا بازگردد تو پناهگاه او خواهي بود. ..... پس درود خدا بر تو باد تا كدام زمان، تا زماني كه ابر باران اشك خود را فرو مي ريزد و نسيم مي ورزد و بوي خوش گلزار ها را مي پراكند،) و ..... نيز باز از اوست مرثيه اي كه در سوگ امام حسين بن علي فرزند مظلوم فاطمه دختر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و ..... سروده و مي گويد (....... بلكه

ص : 830

سرورم حسين را بياد مي آورم كه چگونه در سرزمين كربلا با كرب و بلا تشنه افتاده است، پس صبرم تمام شد و اشكهايم سرازير گرديد، ..... و نتوانستم از ريختن آن اشكها كه با خون من عجين شده بود جلوگيري نمايم، و غربت او را فراموش نمي كنم كه چگونه سپاهيان بي دين و بد آئين (شام و كوفه)، همچون دريايي پر آشوب او را احاطه كردند ..... و چون از همراهان سوال كرد كه اين سرزمين چه نام دارد .....، گفتند كربلا گفت هان مرگ ما در ميان اين زمينهاي پست و تپه هاي بلند روي خواهد داد، پس بارها را فرود آريد كه مرگ با ما دست به گريبان شده است، ..... اينجاست كه جگرها از تشنگي مي گدازد و پيكرها با روان شدن خون از گلوها سيراب مي گردد، ..... اينجاست خانه اي كه ما را در آن به خاك مي سپارند ..... پس شيران شيرشكار گام پيش نهادند ..... در كام آتش فرو رفته و از شرار آن هراس به خود راه ندادند ..... پس ذوالجناح، اسب نجيب فرزند دختر رسول خدا بر مظلوميت او زاري كرد و با شيهه اي بلند و زين واژگون تهي از سوار خود به سوي چادرها و خيمه هاي حرم پيامبر برگشت و چون بانوان حرم آن اسب را با اين حال مشاهده كردند كه چگونه سر و صورت خود را در خاك مي ماليد، آنان هم زاري كنان و داغدار و ماتمزده نمايان شدند، ..... و آمدند و فرزند دختر پيامبر حسين را ديدند كه بر بستري از نيزه ها و تيرهاي شكسته آرميده است . و شمر كه از كينه سر از پيكر او جدا مي كرد ..... يا حسين و اين سكينه تو است كه سكينه و آرامش خود را از دست داده است، و اين فاطمه دختر ديگر توست كه با ديده خونين بر تو مي گريد، ..... پس خواهر ستم ديده پيكر سر از تن جداي برادر را در حال پريشاني و شوريدگي در آغوش كشيده و مي بوسد و گلوي خونين او سينه اش را رنگين مي سازد..... و سپس فرياد بر مي آورد و از رسول خدا پناه مي خواهد كه اي جد مطهر كجا رفت آن سفارشهاي تو كه درباره نزديكان خود به اين مردم نمودي.....، و آنان را اسير نمودند كه گويي اسيران قوم كافران هستند، آري و اين هم علي بن الحسين امام سجاد، بازمانده آل الله و سرور مردمان زمين و زينت همه خداپرستان است و تنها فرزندي كه از حسين باقي ماند و وارث اوست، او همان سرور و امامي است كه پرستش خدا و به خاك افتادن در برابر عظمت او در تاريكي ها، پيشه و كار و عمل دائمي اوست ..... او را در غل و زنجير و بيدادگرانه به شام فرستادند، .....، پيامبر خدا كجاست تا بر لب و دندان دختر زاده خود حسين بنگرد كه چگونه يزيد خبيث و پليد از روي كينه توزي و عداوت با حسين يعني بهترين

ص : 831

خلايق، بر آن چوب مي زند، همان دندانهايي كه بهترين خلايق از عرب و غير عرب از سر مهر آن را بوسيده است و سپس يزيد پليد بي خردانه لاف مسلماني مي زد و حال آنكه (اين حرامزاده) از قوم عاد و قوم ارم هم بدكيش تر بود، پس واي بر او در آن زمان كه فاطمه مطهر به دادخواهي بيايد ..... پس در آنجا فرمان خداوند در نزد مردم آشكار مي شود كه چگونه اين اشقياء و بيدادگران مانند مار گزيدند و چنين نادرستي نمودند كه كردارشان دور از آمرزش خدا باد .....، اي فرزندان وحي ..... اي آنكه مهر و محبت شما اميد و مايه شفاي من از دردهاست، اندوه من بر شما جاودانه است و رنج آن سپري نمي شود و تا بميرم و سپس (در ايام رجعت) جان به استخوانهاي پوسيده ام باز گردد و تا آن زمان كه دولت شما كه مژده آن را داده اند فرا رسد و سراسر جهان را از خوبي ها پر نمايد، و البته كيش و دين و آئين ما يار و ياوري ندارد مگر آن امام جوانمرد كه با ظهور خود بيدادگري را ريشه كن مي سازد، همان قائم آل محمد و همان مهدي موعود و .....، كه سپاهيان او از هر طرف ياري مي شوند و او خود پاسدار بيرون و درون خانه خداست، اي فرزند عسكري فرزند آن امام پاك و اي جوان هادي نقي همان علي طاهر مطهر و معطر، اي زاده امام جواد و اي نواده رضا رئوف و اي نبيره كاظم سرچشمه بزرگواري ها و اي جانشين صادق همان سروري كه با آشكار نمودن دانش هايش دل سياه تاريكي ها (جهل) را روشن ساخت و اي جانشين سرور ما باقر و اي جانشين سرور ما زين العابدين كه نامش علي است و هان اي زاده حسين سرور ما شهيد كربلا، و اي فرزند حسين، همان حسين كه فرزند فاطمه و فرزند علي و وصي رسول خدا و شكننده بت ها است، اي نبيره پيامبر و اي نواده شير خدا، اي زاده بتول و اي فرزند درون و برون خانه خدا، تو در ظاهر و باطن سرافراز و با اقتدار هستي، ..... البته در روزگار نوراني و شادي بخش و سرسبز توست كه كار جهان در آن به خير پايان مي پذيرد، و پايان خوشبختي امتها و دين آنها همگي در ظهور توست پس آنگاه كه تو را ببينيم، نه ظلمت در كار خواهد بود و نه ظلم و ستم و آن روز، روز خوش دين (محمد ص) فرا مي رسد و سختي به بدكيشان رو مي نمايد .....، پس روي زيبا و رخ تابناك خود را نشان بده و ظهور نما كه راههاي دين و رهبري بكلي ناپديد و امور به دشواري و بدي افتاده و حق و درستي نابود گرديده است، (كلب گويد خدايا تو به هنگام مرگ زبان كسي را كه دعاي حافظ برسي مقدس آمين گويد را لال مگردان و او را بي ايمان از اين دنيا مبر آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) اي

ص : 832

خاندان طه و اي كساني كه مهرورزي به آنان آبروي من است، ..... اكنون مدح و ثناي مبارك خود را منظم نموده و به آستان شما تقديم مي كنم ..... (رجب) اميدوار است كه به واسطه اين (عرض ارادت) فردا به بهشت پهناور خدا وارد شود و پس از اين رنجهايي كه در راه شما متحمل شده است، به گنجهاي پايان ناپذير (رحمت الهي) دست يابد و اي سروران راستين جز شما به كسي اميد ندارم و مهر و محبت شما زاد و توشه راه آخرت من است و مدح و ثناي شما دست آويز رستگاري من و البته مدح و ثناي من چه رتبه و ارزشي دارد در حالي كه خداوند بخشايشگر مدح و ثناي شما را در كتاب خود در سوره ن و القلم و ..... آورده است ..... آيا (برسي) از لغزشهاي خود بهراسد، با اينكه شما را از نزديكان و خويشاوندان خود بيشتر دوست دارد، ..... درود خداوند بر شما ارزاني باد تا كدام زمان، تا آن زمان كه جانداري حيات دارد و نسيم هاي بامدادان در وزيدن است . و نيز اين سروده هم از اوست، (....... سوگند به آن خداوند و پروردگاري كه شهادت و ريختن خونم را در راه خود روا دانست و رنج و بلا را ويژه دوستان خود گردانيد، كه اگر در راه دوستي او باده مرگ بنوشم دل من هرگز به پياله گردان او (نه) نخواهد گفت، ..... ..... اين روشي است كه خداوند در ميان بندگان خود قرار داد كه دوستدار او بايد در بلا و گرفتاري باشد) و ..... اين سروده نيز از اوست (....... اي حافظ تو رازي نهفته را آشكار كردي، و نور پوشيده و در هم پيچيده اي را آشكار نمودي و به واسطه آن در نزد خدا و امامان به پايگاهي بلند دست يافتي، پذيرفته شدي و خوشبختي بر تو روي آورد و آنها از تو راضي و خشنود شدند و امّا ديگران بر تو حسد بردند، پس دل خوش دار و تنها زندگي كن و مانند مرغي آسماني باش كه از آشيان خود دور مانده و با تنهايي خو مي گيرد و به هيچكس نزديك نمي شود پس با تنهايي و گوشه نشيني عادت كن بگونه اي كه از ياد مردم بروي و اگر به روزي افتاده اي كه تو را از خود مي رانند و تو را هدف تيرهاي كينه خود مي نمايند، آگاه باش و بدان كه كسي با تو دشمني نمي كند مگر آنكه پدرش از زنگيان بصره باشد و از مردم عمان و مرادي و گبر و جهود و (يعني حرامزاده) باشد) و نيز اين سروده كه نشانه دلدادگي اوست، (....... دلباختگي من به دلدار (مانند داستان مجنون و) ليلي زبانزد مردم شده است ..... يكي قصد دارد تا مرا از اين (دلدادگي) او روگردان سازد و ديگري با خودخواهي از زير چشم مرا مي نگرد و دهانش را كج مي كند و ديگري هم صورتش را با آن بيني گنده اش بر من ترش مي كند كه گويا فرزند او را

ص : 833

كشته ام، چه گناهي مرتكب شده ام با اينكه از آنان دوري مي كنم، ولي آنها به پريشان گويي خود ادامه مي دهند، آيا گناه من جز اين است كه در اظهار محبت به او يگانه هستم آري اگر آنچه مرا در فضائل آنان مي دانستم آنها نيز مي دانستند و به همان جايگاهي كه روي خود را به آن طرف نموده ام، روي مي آوردند و قطعاً اين مرز را براي مدح و ثنا مي پذيرفتند، و لذا تصور مي نمايند كه برخي از انديشه ها گناه است و مرا نكوهش و سرزنش مي نمايند كه مدح و ثناهاي من از مرز و اندازه شايسته آن گذشته است، ولي به خدا سوگند آنچه من از اوصاف و منش عزيزان خود ارائه داده ام از مرز خود نگذشته است بلكه زيبايي ها و فضايل آنان از اندازه و مرز بيرون است، .....)، اين بود بخشي از سروده هاي استاد و پيشواي ما حافظ برسي كه بر آن دست يافتيم كه بروي هم به 540 بيت مي رسد. و همانطور كه ملاحظه مي فرمائيد او از هرگونه تندروي و گزافه گويي و غلو كه تهمت آن را به او وارد آورده اند كاملاً دور و دامن او از هر افترا در اين خصوص پاك و منزه است. .....

غلو و گزافه گويي در ثنا خواني و مدح:

چون برخي از غديريه سرايان همچون (برسي) دچار خردگيري ها و نكوهش ها گرديده و آنان را متهم به غلو و تندروي نموده اند و برخي از نويسندگان با دروغ و دشنام تاخت و تازي به ساحت آنان نموده اند خواستيم كه پژوهشگران را در اين زمينه آگاهي دهيم تا فريادهاي تبهكاران، پرده بر عقل و خرد آنان نيفكند و به هياهو هايي كه ياوه گويي ها و دسته بندي هاي كينه توازانه فراهم مي آورد توجهي ننمايند و .....، بر اساس آنچه پيشوايان لغت همچون جوهري، فيومي، راغب، و ..... آورده اند غلو (گزافه گويي)، آن است كه پاي از مرز فراتر برود چنانكه گوئيم (.......) و لذا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: (درباره زنان غلو نكنيد (با گراني سودا نكنيد) و آنان آبشخوري هستند كه خدا بر شما عطا فرموده است) و نيز عمر بن خطاب گفت كه در كابين زنان غلو نكنيد (نرخ آنان را گزاف ننمائيد)، پس غلو و تند روي هر كجا و به هر گونه و در هر باره كه باشد خواه يا ناخواه ناروا است به ويژه اگر با دين و مسائل آن درگير شود همانگونه كه خداوند در كتاب خود فرموده است كه (....... درباره كيش خود غلو و تند روي ننمائيد .....) كه بر اساس گفتار مفسران روي سخن آنها با دو گروه است: اول يهوديان كه در دشمني با عيسي مسيح غلو نموده و به

ص : 834

مريم مقدس دروغي زشت نسبت دادند و ديگر مسيحيان كه در دوستي مسيح غلو نموده و او را پرودگار خود دانستند، كه البته لازم به ذكر است كه هم تند روي و هم كند روي هر دو نارواست و كار صحيح به گفته مطرف بن عبدالله راه ميانه روي است ..... و سرور ما اميرالمومنين فرمود (دين خداوند، روش ميانه روي است و دور بودن از كند روي و تندروي و بر شما باد راه ميانه روي، كه بايد كندرو شتاب كند تا خود را به حد شايسته برساند و تندرو عقب نشيني كند تا آن حد شايسته را دريابد، پس قدم اول بايستي آن مرزي را كه دين و شريعت به ما اجازه نمي دهد پاي از آن فراتر قرار دهيم را شناسايي نمائيم و سپس مصاديق آن را بر آن منطبق نمائيم و ..... نه آنكه اگر سخن را پسند نگرديم بر آن تهمت غلو و تندروي قرار دهيم مانند آنچه كه به ناروا به شيعيان امامي نسبت دادند (كه برخي از آنها بحث و بررسي گرديد) و ايراد بر فضايلي از امامان آل محمد عليهم السلام وارد نموده اند كه احاديث صحيح آنان انباشته از همين فضائل است ..... ولي كسي دامن همت به كمر نزد تا به واسطه آنان، جايگاه درخور اين امامان صادق را بيان نمايد و از اين مقام و مرتبت امت را آگاه نمايد، همان جايگاه رفيعي كه مي توان در كتاب خدا و احاديث نبوي و ..... حاصل نمود و ..... اگر كسي بگويد كه پيشوايان دين ما از رازهاي نهايي آگاهند او را به غلو و تندروي نسبت دهند و يا اگر حديث گويند كه مردگان با آنان سخن مي گويند يا زبان مرغان و جانداران را مي دانند يا خداوند به درخواست آنان مرده ها را زنده مي نمايد و يا كور را شفا مي دهد .....، و يا زيارت قبور آنان و يا توسل به آنان و ..... و امثال ابن حزم، ابن تيميه، ابن قيم، ابن كثير و امثال آن انكار نمايند و شايد دست آويز آنان اين باشد كه جانشين پيامبر در ديدگاه آنان تنها خيرش آن است كه دست دزدان را ببرد، آدمكشان را كيفر دهد، مرز هاي كشور را پاسداري نمايد، جلوي آشفتگي هاي اجتماع را بگيرد، حقوق اين و آن ..... را فراهم نمايد و بين آنها تقسيم كند..... و از اينگونه كارها كه پادشاهان و فرمانروايان در ميان مردم انجام مي دهند و نمايشگر اين برداشت از معني واژه خلافت سخناني است كه از ابوبكر و عمر در زمان دست يافتن به خلافت نقل گرديده و نيز خلافت عثمان و معاويه و فرزند گردنكش و عاصي او يزيد كه نمونه هاي ديگر اين برداشت است .....، ..... اينان اعتقاد ندارند كه خليفه بايستي دردرون خود نيرويي از سرچشمه پاكي و پاكدامني و بركناري از گناه داشته باشد كه به ياري آنها بتواند چنانچه شايسته است در پديده هاي جهان دست ببرد.....،

ص : 835

پس آنها اين امور را نمي پذيرند چون با عقل ناقص آنان قابل ادراك نيست .....، و توجه ندارند كه بسياري از امور كه در سابق بر اساس ادراك مردم آن زمان غير ممكن بود، در حال حاضر بر اساس پيشرفت علم و صنعت امري عادي مي باشد كه به عنوان نمونه از اينگونه امور، سخن گفتن با ديگران در دو طرف كره زمين بدون وسيله رابط از راه هوا و امواج و .....، و يا ديدن تصاوير از طريق ماهواره و.....، و حال آنكه بيان امثال اينگونه مسائل در روزگاري كه سطح دانش بالا نبوده است، براي امثال اين اشخاص كه اينگونه وقايع را ناشدني مي دانستند، وسيله اي براي ريشخند و مسخره نمودن و دست انداختن و استهزاء بوده است و ..... و حال آنكه به عكس در ميان احاديث و گفتارهاي آنان، اقوالي نسبت به پيشوايان خود آورده اند كه در واقع آنها را بايستي ياوه گويي و گزافه ناميد كه به هيچ وجه با مباني دين و موازين عقل و خرد منطبق نبوده و با مباني آنها اساساً منافات دارد و .....،

گزافه گويي درباره ابوبكر:

..... در ابتدا بدانيم كه كار گزينش ابوبكر به جانشيني پيامبر چگونه انجام شد، .....، ما نمي خواهيم در پيرامون جانشيني پيامبر به سخن بپردازيم و در زمينه اينكه اين امر چگونه به انتها رسيد و يا چگونه شكل گرفت و يا چگونه بر پا شد و چگونه راه خود را دنبال كرد و يا رأي گيري در آن آزادانه صورت گرفت و يا سفارش هاي رسول خدا به كار بسته شد و يا هوي و هوس در كار بود و يا با زورگويي صورت گرفت و يا چه كسي امور را مي گرفت و مي تاخت و بالا و پايين مي برد، گره مي زد و باز مي كرد و مي شكست و پيوند مي داد و يا مي بست و باز مي كرد و .....، ما نمي خواهيم پيرامون همه اين امور به گفتگو بپردازيم، آن هم پس از آنكه همه جهانيان داستان سقيفه .....، و گزارش آن حادثه بزرگ را آويزه گوش نموده و همه كشمكش بزرگ مابين مهاجرين و انصار و .....، را شنيده اند، چه مي توانم بگويم، پژوهشگران و محققين تاريخ آنها را در برابر خود قرار داده و بررسي نمايند، كه چگونه شخص در آن روز صلاح و رستگاري را در آن مي ديد كه با هيچ گروهي همدست نشود و مي ترسيد كه ناگهان در آشوب هاي سوزان قرار گرفته و .....، سرش بر باد فنا برود مخصوصاً به اينكه با دو چشم خود شمشير برهنه را ديده و گوشهايش فرياد مردي تندخو و درشت گفتار را شنيده كه مي گفت (هركس بگويد كه رسول خدا در گذشته است او را به شمشير خواهم كشت)، و يا (هر

ص : 836

كه بگويد كه او مرده سرش را با اين شمشير بر خواهم داشت، جز اين نيست كه او به آسمان بالا رفته است)، و يا فرياد بر مي آورد (هركس بگويد پيامبر جان داده است، سر او را با شمشير برخواهم داشت) .....، پس آن دو پيرمرد برخاسته و پيش از آنكه نظر ديگران را بپرسند، خلافت رسول خدا را به آغوش يكديگر مي انداختند .....، و ابو عبيده جراح هم كه با آنان همداستان شده و جارچي آنان است و در آن طرف آن پاك ترين مرد امت كه پيامبر او را وصي خود نموده، به همراه خاندان او و دودمان هاشمي سرگرم عزاداري و تجهيز كار پيامبر هستند و كالبد بي جان او را با جامه مرگ در برابر خود مي بينند و .....، و همه اصحاب، آن حضرت را با خانواده اش تنها گذاشته و از خاكسپاري او روي گردانيده و تا سه روز پيكر مطهر روي زمين ماند و جز خانواده و نزديكان وي هيچكس در مراسم خاك سپاري حاضر نبود و شبانه و يا در ابتداي شب او را غريبانه به خاك سپردند و مردم آگاهي نيافتند و تا اينكه در نيمه هاي شب از خانه هاي خود صداي بيل هايي را شنيدند كه آرامگاه رسول خدا را با آن صاف مي كردند، و آن دو پيرمرد نيز در مراسم به خاك سپاري آن حضرت حضور نداشتند، .....، پس بيننده چون نظرش بر عمر بن خطاب مي افتد، كه چگونه ابوبكر را برگزيده و نشان كرده و شتابان نزد او مي رود و چندان فرياد مي كشد كه دهانش كف مي كند، و پس از او، فرياد حباب بن منذر همان يار پيامبر و رزمنده بزرگ بدر شنيده مي شود كه شمشير بر روي ابوبكر كشيده و مي گويد (هر كس در آن چه مي گويم ناسازگاري نمايد بيني او را با شمشير خرد مي كنم و بدانيد من هستم آن بنياد بزرگ كه پشتوانه محكم مي تواند باشد و فكر او چاره ساز كارها است و من هستم آن شيربچه در بيشه شيران، كه با شيران نسبت دارم و پاسخ مي شنود (اگر چنان كني خدا ترا خواهد كشت) و او مي گويد (بلكه تو را خواهد كشت)، يا (بلكه چنان مي بينم كه تو كشته مي شوي) پس او را گرفته و لگد بر شكمش زده و خاك در دهانش ريختند، و پس از آن سومي را مي بيند كه از فرمانبري ابوبكر سر باز مي زند و فرياد مي كند (هان به خدا سوگند هر تيري در تيردان خود دارم به سوي شما پرتاب مي كنم و نيزه و دستان خود را از خون شما رنگين مي نمايم و با شمشير كه در دست دارم بر شما خواهم كوبيد و با افراد خاندان و قبيله خود با شما پيكار مي كنم، پس از آن چهارمي آمده و ضمن نكوهش اينگونه بيعت تهديد مي كند كه (به راستي گرد و غبار و دودي مي بينم كه جز با خونريزي فرو نمي نشيند) و پس از آن شخصيتي مانند سعد بن

ص : 837

عباده رئيس خزرجيان را مي بيند كه در گرداب خواري و مذلت افتاده و بر سر او مي جهند و با خشم فرياد مي كشند (سعد را بكشيد كه خدا او را بكشد كه از منافقان است يا از آشوبگران است) و گوينده اي بر سر او ايستاده مي گويد (به راستي قصد آن دارم كه ترا چنان لگدكوب كنم كه استخوان هاي تو از جاي به در رفته و يا چشمان تو از كاسه بيرون آيد)، و آنوقت پسر سعد يعني قيس را مي بيند كه ريش عمر را گرفته و مي گويد (به خدا سوگند اگر مويي از سر پدرم كم شود، دندانهاي تو را خرد نموده و يك دندان هم در دهانت باقي نمي گذارم)، و يا (اگر مويي از او كم شود نخواهم رفت تا اينكه ترا تكه تكه كنم)، و پس از آن زبير را مي بيند كه با شمشير برهنه خود مي گويد: (شمشير خود را درغلاف نخواهم كرد تا براي علي از همه بيعت بگيرم) و عمر مي گويد (بگيريد اين سگ را) پس شمشير او را گرفته و بر سنگ زده و مي شكنند، و پس از آن مقداد صحابي بزرگوار پيامبر را مي بيند كه به سينه او مي كوبند و حباب بن منذر را مي بيند كه بيني او را مي شكنند و دستش كوفته مي گردد و پناهندگان به سراي پيامبر و خانه علي و فاطمه را ترسانيده و ابوبكر عمر را به سوي آنان فرستاده و مي گويد كه (اگر آنان از اطاعت و بيعت ما خودداري كردند با آنها نبرد كن) و عمر آتش آورده و تا خانه را بر آنان آتش زند كه فاطمه او را ديده و مي گويد: (.......، اي پسر خطاب آمده اي خانه ما را بسوزاني) پاسخ مي دهد (آري مگر آنكه شما هم در راهي كه مردم در بيعت رفته اند برويد) پس از آن با ياران خود به سراي خاندان وحي هجوم آورده و به خانه فاطمه دختر پيامبر حمله كردند و پيشگام آنان هيزم طلب نموده فرياد مي نمايد(به خدا قسم كه خانه را با اهل آن مي سوزام مگر آنكه بيرون آمده و دست اطاعت و بيعت بدهيد) و يا (بايد بيرون بيائيد و دست فرمانبرداري و اطاعت داده و بيعت كنيد و گرنه خانه را با هر كه در آن است مي سوزانم) و عده اي به او مي گويند (در اين خانه فاطمه است) گفت (حتي اگر او باشد)، پس از آن مي بيند به گفته ابن شحنه (عمر به سوي خانه علي آمده تا خانه را با اهل او و هر كه درآن است بسوزاند و فاطمه او را مي بيند كه فرياد مي كند (در راهي كه مردم افتاده اند (يعني بيعت كرده اند) شما هم وارد شويد (يعني بيعت كنيد)، تاريخ ابن شحنه، .....، پس از آن ناله و شيون آن بانوي مظلوم و همان جگر گوشه رسول خدا يعني فاطمه را مي شنود كه از حريم بيرون آمده و با گريه صداي خود را بلند مي نمايد و استغاثه مي نمايد (.......، اي پدر، اي رسول خدا پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابي

ص : 838

قحافه چه مصائب كه بر سر ما فرود نيامد.....،) و پس از فاطمه را مي بيند كه همراه با زنان هاشمي به ابوبكر خطاب مي كند (.......، اي ابوبكر چه زود بر خاندان محمد حمله كرديد و به تاراج آنان پرداختيد، به خدا سوگند با عمر سخن نخواهم گفت تا خداي خود را ملاقات نمايم.....،) شرح ابن ابي الحديد جلد اول و جلد دوم)، و پس از آن مي بيند كه اسوه پاكي و بزرگواري و مظهر ايمان يعني اميرالمومنين را دستگير و مانند شتري كه چوب در بيني او كرده اند تا مهار شود و او را كشان كشان به سوي خود و با توهين و بي ادبي مي برند و مردم جمع شده و تماشا مي كنند و آنها به حضرت خطاب مي كنند كه دست بيعت و اطاعت به ابوبكر بده، و ايشان مي فرمايد اگر ندهم چه مي شود؟ و آنها جواب مي دهند: (اگر دست بيعت ندهي در آنوقت به همان خدايي كه جز او نيست گردنت را مي زنيم و تو را به قتل مي رسانيم)، و ايشان مي فرمايد(پس اگر چنين نمائيد به يقين عبد خداوند و برادر رسول او را خواهيد كشت) و پس از آن مي بيند كه چگونه برادر رسول خدا علي مرتضي، رو به سوي قبر مطهر پيامبر كرده و اين فتنه و آشوب را به فتنه سامري در امت موسي تشبيه نموده و اين آيه قرآن را از زبان هارون مي فرمايد كه (.......، اي برادر اين گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزديك است خونم را بريزند)، پس از آنكه علي عليه السلام را به سوي خود مي كشند تا بزور دست بيعت دهد، مي بيند كه ابوعبيده جراح صدا بلند مي كند، (.......، اي پسر عمو تو خردسالي و اينها پيران قوم هستند، و تو تجربه آنها را نداري و مي بينم كه ابوبكر در اين كار فعلاً از تو بهتر بوده و راحت تر مي تواند سختي ها را آسان نموده و از جايگاه خود همه جا را با توجه بنگرد، پس حالا اين خلافت را به ابوبكر واگذار كن كه اگر تو بماني و زمان تو فرا برسد براي امر خلافت، به لحاظ فضايل و دين و علم و قضاوت و سابقه در اسلام و خاندان و انتساب به پيامبر و دامادي او .....، شايسته و سزاوار خواهي بود)، پس از آنكه مي بيند كه چگونه انصار در آن روز سخت فرياد برداشته و مي گويند: (جز با علي به هيچكس ديگر دست اطاعت نخواهيم داد)، و آن ديگري كه رزمنده جبهه غزوه بدر است فرياد مي زند: (يك فرمانروا از شما و يكي هم از ما) و عمر هم به او مي گويد: (.......،اگر درخواست تو اين است مي تواني بميري .....) و پس از آنكه مي بيند ابوبكر به انصار مي گويد : (....... ما حاكم و شما كمك كار ما هستيد و اين كار (خلافت) در ميان ما و شما به دو نيم مي شود همانطور كه يك دانه باقلا يا برگ خرما را به دو نيم كنند .....)، تيره اوس دراز دستي كرد

ص : 839

براي خلافت و تيره خزرج نيز طمع در امر خلافت نمود پس ستيزه و كينه پاي در وسط نهاد و.....، پس مي بيند مادر مسطح بن اثاثه، در نزد قبر رسول خدا ايستاده و آواز مي دهد (اي رسول خدا پس از رحلت تو حوادث سخت و مجادله هاي فراوان در گرفت و اگر تو بودي اين حوادث سهمگين واقع نمي شد، با از دست دادن تو مثل آن است كه زمين بهره باران خود را از دست داده و اصحاب تو به پريشاني و حيراني افتاده اند پس آنان را بنگر و ديده خود فرو مگذار،.....)، پس با اين وجود در اينگونه خلافت و جانشيني براي پيامبر چه مي توانم گفت آنهم پس از آنكه ابوبكر و عمر بن خطاب، آن را كار و امري شتابزده و ناگهاني و بي تدبير شمردند، مانند آن اموري كه جاهلان قبل از اسلام انجام مي داند كه به زعم آنان خدا مردم را از بدي و شرور آن نگهداشت و حفظ كرد، و لذا عمر فرمان داد كه پس از اين هركس مانند آن عمل را انجام داده و به آن شيوه از مردم بيعت بگيرد، او را به قتل برسانند، و نيز پس از آنكه خودش در روز سقيفه گفت (هركس بدون آنكه با مسلمانان مشورت كند كسي را به فرمانروايي بشناسد پس اين فرمانروايي و حكومت به هيچ وجه پذيرفته نيست مبادا كشته شوند)، و پس از آنكه به پسر عباس گفت: (علي در ميان شما البته به حقيقت براي اينكار (خلافت) سزاوارتر و لايق تر از من و ابوبكر بود و به خدا آنچه ما با او كرديم (يعني او را از خلافت كنار زديم)، از روي دشمني و عداوت با او نبود بلكه علت آن اين بود كه ديديم او جوان است و تصور كرديم اعراب و قريش براي صدماتي كه از او ديده اند (يعني آن حضرت بزرگان آنان را به جهنم واصل نموده است) از اطراف او پراكنده مي شوند و سپس پسر عباس به وي پاسخ داد كه (رسول خدا (ص) او را اعزام مي كرد كه با قهرمانان آنان (عرب و قريش) مبارزه كند و براي جواني او ماموريت او را لغو نمي كرد و حالا تو و رفيقت (ابوبكر) بر او ايراد مي گيريد كه سن و سال او كم است) و پس از آنكه عمر به ابن عباس گفت (....... اي ابن عباس فكر مي كنم بر دوست تو علي عليه السلام ظلم و ستم شد) و ابن عباس پاسخ داد (به خدا سوگند كه خداوند علي را عليرغم سن كم او شايسته ديد تا سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و دستور داد كه آن حضرت آن را به مشركين ابلاغ كند .....).

ص : 840

واكنش ها و عكس العمل هاي علي در برابر گزينش ابابكر به خلافت:

.....، پس از آن پدر حسن و حسين، اميرالمومنين علي عليه السلام گفت: (من عبد خداوند و برادر رسول خدا هستم و براي اينكار (خلافت بر جامعه مسلمين) از شما لايق تر و سزاوارترم و لذا دست بيعت به شما نمي دهم كه شما به اطاعت از من سزاوارتريد) و عمر گفت (ما ترا رها نمي كنيم تا دست اطاعت و بيعت بدهي) وعلي عليه السلام گفت: (....... اي عمر شير (از پستان اين فتنه) بدوش كه نصف آن هم به خود تو برسد) يعني (خلافت را براي ابوبكر بگير كه بعدا به تو برسد). و آنگاه علي عليه السلام (آنها را نصيحت نمود) و گفت : (اي گروه مهاجرين شما را به خدا قسم مي دهم كه خلافت رسول خدا را در ميان اعراب، از خانه و نهاد خاندان او به سوي خانه هاي خود بيرون نبريد و خاندان او را از جايگاه او در مردم (يعني رهبري) و از آنچه شايسته آن است دور ننمائيد، اي گروه مهاجرين به خدا سوگند ما سزاوارترين مردم به امر خلافت هستيم، زيرا ما خاندان او و براي اينكار شايسته تر از شما هستيم، تا چه زمان، تا آن زمان كه در ميان ما گوينده و ناطق به كتاب خدا و دانا به سنت هاي پيامبر هست كه از كار مردم آگاهي دارد و هميشه آنها را در مد نظر دارد و كارهاي ناپسند را از آنان دور مي كند و آنچه شايسته آن هستند را با مساوات ميان آنان تقسيم مي كند و به خداوند سوگند چنين شخصي در ميان ما است، پس از هوي و هوس ها پيروي نكنيد و از راه خدا گمراه نشويد كه بيشتر از اين از راه راست دور نشويد...،) و نيز پس از آنكه آن حضرت عليه السلام فرمود (چون محمد مصطفي رحلت فرمود و به راه خود رفت، مسلمانان در كار خلافت با يكديگر به ستيزه و كشمكش برخاستند و به خدا سوگند اين انديشه و فكر به قلب من خطور نكرده و از مغز من هم نمي گذشت كه اعراب امر خلافت را پس از محمد از خاندان او بيرون ببرند و پس از او امر رهبري را از من سلب كنند و هيچ چيز مرا به شگفت و تعجب وادار نكرد و رنجيده نساخت مگر شتاب مردم به سوي ابوبكر و عجله آنان براي اينكه دست بيعت به او بدهند، من دست خود نگاهداشتم و ديدم از كساني كه پس از او مدعي امر خلافت شدند من به قرار گرفتن در جايگاه محمد از همه امت شايسته تر هستم.....،) و نيز پس از آنكه علي عليه السلام كه خدا روي و وجود او را گرامي دارد، شبانه از خانه بيرون آمد در حالي كه فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله را بر مركب سوار كرده و به خانه هاي انصار مي برد و از آنان ياري مي خواست ولي

ص : 841

آنان مي گفتند اي دختر رسول خدا كار از كار گذشته و ما به اين مرد (ابوبكر) دست بيعت داده ايم و اگر پسر عمو و همسر تو (علي) بر ابوبكر پيشدستي مي كرد و قبل از او به سراغ ما مي آمد ما با كسي غير از او دست بيعت نمي داديم پس علي عليه السلام فرمود: آيا شايسته و سزاوار بود كه من رسول خدا صلي الله عليه و آله را به خاك نسپرده و او را در خانه اش رها مي كردم و براي كشمكش بر سر خلافت حضور مي يافتم؟!، و سپس فاطمه عليها السلام فرمود ؛ بدانيد علي كاري به جز از آنچه كه سزاوار و شايسته بود انجام نداد و آنها هم كاري كردند كه مواخذه و حساب آن با خدا خواهد بود.) (كلب گويد تو در اين عمل ميزان ادب و كمال و محبت اميرالمؤمنين به رسول خدا و در مقابل بي ادبي و حرص به رياست آنان را با انجام كودتا تحت عنوان مصلحت انديشي و ..... ملاحظه كن، آري البته آنها اگر ادب كرده و در احترام به پيكر پاك و مطهر و بي جان رسول خدا انجام وظيفه مي نمودند هرگز صاحب رياست نمي شدند انا لله و انا اليه راجعون). و نيز پس از آنكه آن حضرت عليه السلام فرمود: (....... هان به خدا كه ابوبكر جامه خلافت را در بركرد با آنكه مي دانست كه در آسياي (امت اسلامي) و كشور اسلام من به منزله ستون آهني هستم كه آن به دور محور آن مي گردد و بارش شديد علوم و فضايل از سوي من روان و جاري است و بال (فكر) هيچ پرنده (و متفكر)، قادر نيست آنان را ياري نمايد تا به جايگاه رفيع من برسند، پس من آن جامه (خلافت) را رها كردم و پيراهني ديگر (از صبر) پوشيدم و چشم از خلافت بستم و در كار خود فكر كردم كه آيا تنها بدون يار و ياور قيام نمايم و بر او بتازم يا بر ظلمت (فتنه) كور كننده صبر و شكيبايي نمايم، فتنه اي كه بزرگسالان را فرسوده و خردسالان را پير و پژمرده مي سازد و مومنان در دين واقعي به جهت آن آنقدر رنج و سختي خواهند ديد تا آن زمان كه به ملاقات خداوند برسند پس ديدم كه صبر و شكيبايي به آئين خرد و عقل نزديكتر است پس صبر كردم مانند كسي كه خار در چشم و استخوان در گلوي او باشد زيرا مي ديدم ميراث خود (كه خداوند به من عطا كرده بود) را كه چگونه به تاراج مي رود تا آن زمان كه (اولي) آنان به راه خود رفت و گوي خلافت را پس از خود به سوي پسر خطاب انداخت و در اين هنگام علي سروده اي از اعشي را بر زبان راند كه مضمون آن اينست (...... كه چقدر فرق و تفاوت است ميان روز من كه با رنج سواري بر پشت شتر مي گذرد با روز حيان برادر جابر كه روز خود را به آسودگي سپري مي كند .....) شگفتا با آنكه اولي در حال حيات خود از مردم

ص : 842

مي خواست كه بيعت با او را نديده بگيرند ولي براي بعد از مرگ خود، پاي همان بست و بند ها را، به سوي كسي ديگر، در ميان كشيد تا اينكه اين دو تاراج گر، امر خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود تقسيم كردند و بدينگونه خلافت به دست كسي كه بسيار خشن و تندخو بود و هميشه سخناني تند و زننده داشت واگذار نمود و .....، ايامي رنج افزا و او كسي بود كه بسيار لغزش داشت و بسيار عذرخواهي مي كرد و ياران او مانند كساني بودند كه بر شتر سركش سوار شوند كه اگر مهار شتر را سخت نگهدارند بيني شتر پاره شود و اگر رها كنند در پرتگاه سرنگون گردند و به حيات خداوندي سوگند كه مردم در روزگار او، گرفتار كج روي و سرگرداني و ناآرامي شدند و من نيز بر آن روزگار دراز و سختي ايام و مشكلات صبر و شكيبايي نمودم تا اينكه او هم به راه خود رفت و انتخاب خلافت را به گروهي سپرد كه به تصور او من هم يكي مانند آنان هستم به خدا (شكوائيه مي برم) كه چه شورايي بر پا شد، كجا در برتري من بر همان اولي، چون و چرايي وجود داشت تا اينكه در كنار اينگونه افراد قرار بگيرم؟ ولي باز هم در بالا و پايين هايي كه رفتند با آنان همراهي كردم تا يكي از آنها بواسطه كينه اي كه نسبت به من داشت رو به سوي ديگري برد و دومي هم به برادر زن خود گرايش نمود و ساير انگيزه ها و دلايل ناپسند ديگر ..... (تا آنكه عثمان به خلافت رسيد)، .....، و فرزندان اجدادش نيز با او بپا خاسته و بيت المال مسلمين را ..... خوردند بگونه اي كه شتران گياهان بهاري را (كه علفهاي صحرا را نجويده بلع مي كنند)، تا آنكه بافته ها و رشته هاي او پنبه شد و آنچه (از اعمال زشت و ناروا كه) كرد زمينه مرگ او را فراهم نموده و (زياده روي) پرخوري او وي را سرنگون نمود.....)، اين سخنراني علي عليه السلام را خطبه شقشقيه مي نامند و درباره آن سخن هاي بسيار گفته اند و بزرگان احاديث از شيعه و سني آن را نقل نموده و آن را از خطبه هاي روشن و بي چون و چراي اميرالمومنين دانسته اند، پس به گفتار ياوه آن نادان نبايد توجه كرد كه گفته است اين سخنان را شريف رضي بهم بافته است ..... و حال آنكه اين حديث و خطبه در همان سده هاي نخستين و قبل از اينكه نطفه (پاك) رضي بسته شود از سوي بزرگان حديث گزارش شده و نيز آن را بسياري از كساني كه با او در يك روزگار مي زيستند و يا پس از او آمدند با سلسله اسناد راويان ديگر كه به نقل او منتهي نمي شود حديث نموده اند كه از آن جمله اند:

1- حافظ يحيي بن عبدالحميد هاني متوفي 228 به شرح آنچه در سلسه اسناد جلودي آمده است .

ص : 843

2- ابو جعفر دعبل خزاعي متوفي 246 كه به گفته پيشواي مذهب ما طوسي در امالي، آن را با سلسله اسناد از ابن عباس نقل كرده و برادرش ابوالحسن علي نيز آن را از زبان او بازگو نموده است.

3- ابوجعفر احمد بن محمد برقي متوفي 274 به نقل در علل الشرايع .....

4- ابو علي جبايي پيشواي معتزليان متوفي 303 كه اين حديث در (الفرقه الناجيه) استاد ابراهيم قطيفي و بحار مجلسي از همين محدثين نقل گرديده است .

5- ابن ميثم كه در شرح خود آورده است كه: (اين خطبه و سخنراني را در متني كهن (دست نوشته قديمي)، پيدا كردم كه ابوالحسن علي بن فرات متوفي 312 يادداشتي بر آن نوشته بود).

6- ابوالقاسم بلخي از اساتيد معتزله متوفي 317 كه به گفته ابن ابي الحديد در شرح خود از محدثين اين خطبه است .

7- ابو احمد عبدالعزيز جلودي متوفي 332 در معاني الاخبار .....

8- ابوجعفر ابن قبه شاگرد ابوالقاسم بلخي در الانصاف و ابن ابي الحديد در شرح خود و نيز ابن ميثم در شرح خود او را از راويان خطبه شمرده اند.

9- حافظ سليمان بن احمد طبراني متوفي 360 بر اساس زنجيره قطب راوندي در شرح او

10- ابو جعفر ابن بابويه قمي متوفي 381 در دو اثر علل الشرايع و المعاني الاخبار

11- ابواحمد حسن بن عبدالله عسگري متوفي 382 كه پيشواي ما صدوق در دو نگارش بالا اين سخنراني را به مدد گفته هاي او حديث كرده است.

12- ابوعبد الله مفيد متوفي 412 استاد شريف رضي در ارشاد

14- قاضي عبدالجبار معتزلي متوفي 415 در اثر خود به نام المغني

15- وزير ابوسعد آبي متوفي 422 در نثرالدرر و نزهه الآداب .....

16- شريف مرتضي برادر بزرگ شريف رضي متوفي 436 در الشافي .....

17- پيشواي بزرگ گروه ما طوسي متوفي 460 در تلخيص و امالي .....

ص : 844

18- ابوالفضل ميداني متوفي 518، او در مجمع خود آورده است (....... اميرالمومنين علي رضي الله عنه، سخنراني دارد كه شقشقيه ناميده شده است زيرا ابن عباس كه خدا از هر دو خشنود باد در آن زمان كه علي سخنان خود را قطع كرد به وي گفت، اي اميرالمومنين آيا مي شود كه سخن را از همان جا كه قطع كردي ادامه دهي، آن حضرت گفت چنين كاري بعيد است زيرا آن شقشقه اي بود كه بانگي چند بلند شد و به جاي خويش برگشته آرام گرفت)، (كلب گويد شقشقه بانگي ناگهاني از شتر است كه در مواقع بسيار بسيار نادر از او صادر مي شود و در حالت عادي هيچ اثري از آن بانگ كه در اثر باد در گلوي شتر بوجود مي آيد نيست و كنايه از اينكه اين سخنان به ناگاه از درون و جگر سوخته مولاي ما بر زبان او آمده و ديگر مانند آن ديده نمي شود. يا اميرالمؤمنين ما شهادت مي دهيم كه بارور شدن درخت تناور اسلام و هدايت امت و رستگاري جاويد اهل اسلام و .....، همه و همه در سايه صبر و استقامت تو و مديون حلم و بردباري توست و خداوند به شما از سوي همه مؤمنين و مؤمنات پاداش بي نهايت عطا فرموده و اشكهاي ما را كه نثار مظلوميت تو مي نمائيم بدرگاه خود بپذيرد و ما را در دنيا و آخرت از شفاعت شما بهره مند فرمايد، آمين، آمين، آمين يا رب العالمين ..... .

آري از نشانه هاي مظلوميت اميرالمؤمنين دفاعيات آن حضرت از مقام و منزلت خود و آل محمد عليهم السلام است آنهم در مقابل كسي چون معاويه معلوم الحال و امثال او و بر اين مظلوميت بايستي دلها پر درد و چشمها پر اشك گردد مانند اينكه العياذ بالله خداوند را با شيطان قياس كنيم، خداوند خداوند است و شيطان شيطان است و البته اين گونه قياس كردن و مقايسه نمودن كه كسي بگويد در منزلت حضرت الله كه او خالق است، رازق است و .....، ولي شيطان مخلوق است و رانده است و .....، خود بالاترين ظلم به خداوند است و همينگونه ستم بر اميرالمؤمنين است قياس نمودن آن حضرت با معاويه معلوم الحال حرامزاده با آن اصل و نسب و آن اعمال و روش ها كه معلوم شد با آن خانواده لجن غرق در جنون جنسي و رواني و .....، آري علي علي است با همه نيكويي هايش و آنها آنها هستند با همه زشتي هايشان پس صلوات و رحمت و رضوان خداوند بر مولاي ما علي اميرالمؤمنين و آل او كه آل محمد (ص) هستند و لعنت و لعنت و لعنت ابدي بر معاويه و همه ستمگران كه اعداء الله هستند يعني حزب الشيطان كه معاويه و همه دشمنان محمد

ص : 845

و آل محمد هستند كه لعنت و عذاب و جهنم سوزان ابدي جايگاه آنان باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين.).

19- ابو محمد عبدالله بن احمد بغدادي مشهور به ابن خشاب، متوفي 567 كه ابو مصدق واسطي نحوي اين خطبه را بر او قرائت نموده است.....

20- ابوالحسن قطب الدين راوندي متوفي 513، در شرح نهج البلاغه اين خطبه را از دو حافظ ديگر ابن مردويه و طبراني آورده و مي نويسد : (اين خطبه را در دو جا مكتوب يافتم كه آنها را روزگاري قبل از بدنيا آمدن رضي نگارش نموده بودند، يكي در پيوست كتاب الانصاف ابوجعفر ابن قبه شاگرد ابوالقاسم كعبي از اساتيد معتزله كه قبل از بدنيا آمدن رضي از جهان رفته است و ديگري در دست نوشته اي كه ابوالحسن علي بن محمد ابن فرات دستور المقتدر بالله عباسي شصت و اند سال پيش از بدنيا آمدن رضي يادداشتي بر آن نوشته بود و ظن قوي دارم كه آن دست نوشته روزگاري قبل از آنكه ابن فرات پاي در جهان بنهد نگارش يافته بود.

21- ابو منصور طبرسي: او از اساتيد ابن شهر آشوب است كه در سال 588 وفات يافته كه در الاحتياج خود، .....، گفته است كه گروهي از محدثين از طرق و راههاي مختلف آن را از ابن عباس نقل نموده اند.....،.

22- ابوالخير مصدق بن شبيب صلحي نحوي متوفي 605 كه اين خطبه را بر ابن خشاب خواند و مي گويد چون آن را بر استاد خود ابومحمد ابن خشاب خواندم و رسيدم به آنجا كه ابن عباس گفت: (هرگز بر هيچ چيز افسوس نخوردم به مثل قطع شدن سخن علي و ادامه ندادن علي به سخنان خود)، پس ابن خشاب گفت اگر من آنجا بودم به ابن عباس مي گفتم: (مگر چيزي ديگر هم مانده بود كه پسر عمويت در دل نگاهداشته و در اين سخنراني نياورده باشد، كه علي به راستي نه براي گذشتگان و نه آيندگان مطلبي مبهم بر جاي قرار نداد پس مصدق گفت : او يعني ابن خشاب، شوخ طبع بود و من به او گفتم اي سرور من شايد كه اين سخنراني جعلي بوده و آن را به دروغ بر علي بسته باشند و او گفت نه به خدا سوگند، من مي دانم كه اين گفتار از اوست يعني از علي است، چنانكه مي دانم تو مصدقي و من گفتم مردم آن را به شريف رضي نسبت داده اند گفت به خدا قسم چنين نيست، رضي كجا و اين شيوه گفتار كجا، ما سروده ها و نوشته هاي

ص : 846

رضي را ديده ايم و بهيچ وجه به اين سخنراني نزديك نيست و مانند آن نيز نيست.....، سپس گفت به خدا قسم من اين سخنراني را در نوشته هايي ديدم كه دويست سال پيش از پديد آمدن رضي نگارش يافته بود و همچنين آن را در دست نوشته هايي ديدم كه همه آن را مي شناسم و مي دانم كه به اثر كدام يك از دانشمندان و محدثان است كه همگي پيش از تولد ابواحمد نقيب، پدر رضي زندگي مي كرده اند..... شرح ابن ميثم، شرح ابن ابي الحديد،.....).

23- مجدالدين ابوالسعادات، ابن اثير جزري متوفي 606 در النهايه

24- ابوالمظفر دختر زاده ابن جوزي متوفي 654 كه در تذكره خود آن را آورده است

25- عزالدين ابن ابي الحديد معتزلي متوفي 655، كه گويد من بسياري از فرازهاي اين خطبه را در مكتوبات پيشوايمان ابوالقاسم بلخي ديدم .....، كه به روزگار دراز قبل از تولد رضي و در زمان خلافت المقتدر مي زيست و نيز بسياري از آن را در مكتوبات ابوجعفر ابن قبه ديدم و آن نوشته الانصاف نام دارد كه او هم شاگرد ابوالقاسم بلخي بود و او نيز قبل از رضي ازجهان رفت.

26- كمال الدين ابن ميثم بحراني، متوفي 679 او نيز اين خطبه را از مكتوبي قديمي و كهن آورده كه بن فرات دستور عباسيان متوفي به سال 312 آن آورده و ذكر كرد كه او يادداشتي را بر آن نگاشته بود و نيز ابن ميثم كه آن را از كتاب النصاف نوشته ابن قبه آورده و سخن ابن خشاب را درباره آن و اين كه ابوالخير آن را بر وي خوانده است را آورده و ذكر نموده است.....،.

27- ابوالفضل جمال الدين ابن منظور آفريقايي مصري متوفي 711، در كتاب لسان العرب خود در ذيل واژه شقشق مي نويسد (....... در گفتار علي رضي الله عنه در خلال يك سخنراني از او آمده است، آن شقشقه اي بود بانگي چند كرد و سپس به جاي خويش برگشت و آرام گرفت.....)

28 – عبدالدين فيروزآبادي متوفي 816 در كتاب (القاموس) خود آن را ذكر كرده و .....،.

عربده هاي سخنسراي نيل:

و ما از همه اين ها كه چشم بپوشيم باز چه مي توانم گفت آنهم پس از آنكه سراينده امروز نيل با عربده هاي خود آتش رو به زوال را دامن مي زند و آن تبكاري هاي فراموش شده را در برابر ديدگان تازه مي نمايد و اين

ص : 847

عمل (بد و زشت) را ستايشي براي آنان دانسته و ..... و با سروده خود ..... ضمن اقرار و اعتراف به اين عمل عمر بن خطاب در حمله به خانه مظهر ذوالقربي و براي توجيه عمل ناپسند او مي گويد: (و سخني هست كه عمر به علي گفت ..... اگر دست بيعت ندهي خانه ات را مي سوزانم و نمي گذارم كه در آن زنده باشي هر چند دختر محمد در آن باشد و هيچكس در برابر شهسوار دودمان عدنان و حاميان او اين سخن را نمي گويد مگر عمر) و ..... چه بگويم كه پس از آن مردم مصر در آغاز سال 1918 م، مجلسي برپا نمودند تا در آن مجلسي كه فراهم آورده اند اين مدح و ثناي عمر را بخوانند ..... و تحسين نمايند .....، سراينده اي را كه درك و فهم و عقل او در اين پايه و حد است و اين نمونه آنچيزهايي است كه ما در اين روزگار، به آن مبتلا هستيم (كلب گويد اين الهام شيطان است كه اينگونه اين عمل زشت عمر را نعل وارونه زده و با توجيهات شيطاني آن را جزء فضايل عمر مي آورند و خود را با آزار رسول خدا و ترويج خشونت عليه اهلبيت در آتش ابدي دوزخ قرار مي دهند عملي را كه هر دو آنها از انجام آن اظهار ندامت مي كردند و براي عذرخواهي به محضر حضرت زهرا شرفياب شدند ولي اين احمق نادان كاسه از آش داغتر است و شيطان عمل بد او را در نظر او زينت داده است تا وارد شود در آنجا كه خدا براي ستمكاران و مجرمان آماده كرده است تا ببيند كه سوزاندن خانه ذوالقربي مي تواند مايه برقراري جلسه جشن و شادماني باشد يا خير)) و ..... نمك بر زخم دل مي باشند و با اينگونه اعمال ..... سرچشمه پاك آشتي و سازش را در جهان اسلام گل آلود مي كنند و سنگر يكپارچه اسلام را دچار پراكندگي مي نمايند و گمان مي كنند كه عمل خوبي انجام مي دهند ..... و دميادي نيز بر آن اضافه مي نمايد كه (....... مي خواهد بگويد اينكه دختر پيامبر مصطفي در اين خانه جاي دارد، علي را از گزند عمر بر كنار نمي دارد.....) ..... و چنان در اين حال پيش مي روند كه آن را فضلي براي عمر آورده تا وانمود نمايند كه امت مسلمان و پيامبر پاكشان از آن عمل او شادمان شده و جشن مي گيرند، ..... پس مژده و هزاران مژده به برترين خلايق عالم يعني پيامبر اسلام محمد مصطفي كه جگرگوشه او فاطمه در نزد كسي كه با وصي و ولي او آنگونه سخن را بر زبان مي راند، كوچكترين منزلتي ندارد و بودن او در خانه اي كه خداوند صاحبان آن را از هر گونه لغزشي بركنار داشته (و آيه تطهير را در شان آنان نازل فرموده)، هم نتوانست آنان را از گزند وي دور نمايد تا خانه را بر اهل او نسوزاند، پس آفرين و با هم آفرين بر انتخابي كه اينگونه باشد و به به از

ص : 848

خلافتي كه با اين بيم و هراس بر آن گردن نهند و شكل دهند و ..... و با اين بي پايگي و بي مايگي ها پايان پذيرد، با همه اينها ما نمي خواهيم به همه اين امور بپردازيم زيرا با بررسي زندگي خليفه اول ديديم كه او قبل از اسلام و پس از آن، سرمايه رواني اش با مردم عادي يكسان بوده و تنها انتخاب شدن او به جاي پيامبر او را در نظر مردم بزرگ كرده است و بس، اكنون مي خواهيم در دو زمينه بررسي كنيم اول فضايلي كه براي او آورده اند و دوم منش ها و رفتارهاي روحي او را.

اول : فضايلي كه براي ابوبكر برشمرده اند:

در ابتداء مي خواهيم بدانيم آيا از برترين انبياء الهي، به راستي سخني كه بيانگر برتري او باشد رسيده است و آيا آنچه را كه در مدح و ثناي او آورده اند صحيح است؟ ما در دنيا، انديشه را به محققين معطوف مي كنيم و سخن نمي گوييم مگر آنكه گفتارهايي را از ائمه حديث كه ميان درست و نادرست تفاوت قرار مي دهند نقل نموده و سپس آن را با ارزيابي و نگرشي كه آن تحقيقات را ياري نمايد دنبال مي كنيم، فيروزآبادي در پايان كتاب (سفر السعاده) مي گويد: (....... در پايان نگارش هم زمينه هايي را كه حديث هايي درباره آن آمده و چيزي از آنها درست نيست سربسته ياد مي كنيم و هم آنچه را كه نزد علماء حديث شناس، مطلبي از آن ها به روشني شناخته نگرديده و .....، زمينه هاي فضايل ابوبكر رضي الله عنه، در ميان همه آنچه در اين باره ساخته اند مشهورتر اين حديث است كه (خداوند براي مردم به گونه اي همگاني جلوه مي كند و براي ابوبكر به گونه اي ويژه) و يا (خداوند هيچ چيز در دل و سينه من نريخت مگر آنكه در سينه ابوبكر هم ريخت)، يا از قول پيامبر (ص): (كه چون اشتياق او به بهشت زياد مي شد ريش ابوبكر را مي بوسيد.)، يا (من و ابوبكر در فضايل مانند دو اسب هستيم كه مردم بر سر برنده شدن يكي از آنها شرط بندي مي كنند،) و يا (....... چون خداوند روحها را انتخاب كرد روان ابوبكر را برگزيد و .....) و مثل و مانند اين جعليات و بافته هاي دروغ كه عقل هركس بدون هيچگونه تبين و روشنگري، نادرست بودن آنها را تشخيص مي دهد،) و نيز عجلوني در كتاب خود (كشف الخفا) ..... يكصد مورد از موارد فقه و غير آن را شماره كرده و مي نويسد (....... در اين باره هيچ حديثي به جايگاه صحت نرسيده و يا اين درباره هيچ حديث درستي نيست يا سخناني نزديك به اين دو قول و ..... مي گويد، در خصوص فضايل ابوبكر رضي الله عنه از ميان همه آنچه در اين زمينه آورده اند

ص : 849

مشهورتر اين حديث است كه خدا براي مردم به گونه اي همگاني روي مي نمايد و براي ابوبكر به گونه اي ويژه ..... الي آخر كه گفتاري را مثل آنچه فيروزآبادي نقل نموده است، ذكر مي نمايد و نيز سيوطي در كتاب اللئالي المصنوعه تعداد سي حديث از مشهور ترين احايث در باب فضايل ابوبكر را بيان نموده و ساختگي بودن آن را اثبات و اقوال حافظان حديث را درباره آن ها ذكر نموده است و ..... ولي در عين حال ملاحظه مي گردد كه در سده هاي نزديك به ما نويسندگاني پديدار شدند كه همان احاديث را از جمله احاديثي مي دانند كه در آن ها هيچ كس اختلاف و ترديد نداشته و آن را به نحوي گزارش مي كنند كه گويا همه صحت آن را پذيرفته اند، البته براي سيوطي كه آهسته و خوب در پي تصور اين گروه قدم بر مي دارد نيز كاملا سخت و دشوار بود كه در ميان اين سي حديث حتي يكي را هم صحيح به حساب نياورد .....، او در ص 296 اين كتاب مي گويد: كه اين سخن را به دروغ بر پيامبر بسته اند كه گفت (....... مرا كه به آسمانها بردند (معراج) بر هيچ آسماني گذر نكردم مگر آنكه ديدم در آنها نوشته است محمد رسول الله و ابوبكر جانشين من .....)، سپس به قضاوت نشسته و مي گويد اين حديث جعلي و ساختگي است و دليل آن را وجود عبدالله حديث ساز پسر ابراهيم و استاد وي عبدالرحمن بن زيدي كه مورد سرزنش همگان هستند و .....، و عليرغم تمام اين موارد مي گويد (....... براي داوري درباره اين حديث استخاره كردم و از خداوند طلب خير كردم تا اينكه (بر اثر استخاره) متوجه شدم كه اين حديث نه ساختگي است و نه از آنگونه احاديث كه شالوده نگري شود بلكه حديثي خوش و حسن است چون گواه بسيار دارد .....)، سپس گواهان خود را آورده و آنان را با سلسله اسنادي ذكر مي كند كه البته هيچ يك از آنها درست نيست و در هركدام يك حديث ساز و يا دروغگو يافت مي شود. .....، سيوطي متأسفانه با آن همه ادعا در علم حديث، اين اندازه علم ندارد كه انجام استخاره بدي را خوب و خوب را بد نمي نمايد و گزند رسيده را درست نمي كند و زشت را خوب نمي نمايد و ..... شاعر مي گويد: در جستجوي شادابي جواني، به سراغ گلاب فروشان رفته، آيا او نمي داند آنچه را كه گذشت روزگار تباه نمايد، گلاب فروش براي آن چه چاره اي مي تواند نمايد، .....) (كلب گويد منظور سيوطي اينست كه از طريق استخاره با خدا جلسه مشاوره اي داشته است و اگر ديگران عقل او را استهزا نمي كردند با استخاره معلوم مي كرد خدا جسم است و يا روح و يا خدا از او راضي هست يا نيست و آيا او اهل جهنم است يا بهشت

ص : 850

و يا راه فلاني و فلاني درست است يا غلط و يا شراب خواري عمل بد است يا عمل خوب است و .....، آري دوري از محمد و آل محمد كار را به اينجا مي رساند و اين عقل كسي مانند سيوطي از اعاظم اين جماعت است كه شيطان اينگونه بر آن مسلط است پس تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل) ..... و نيز براي اينكه دريابيد كه چگونه سخن فيروزآبادي و عجلوني صحيح است، نظر فرمائيد به آنچه در جلد پنجم روشن نموديم و جعلي بودن آن را با قضاوت ائمه حديث و حافظان حديث اثبات نموديم جعلي بودن و ساختگي بودن يكصد حديث دروغ را كه در باب فضايل ابوبكر و اطرافيان او ساخته و به دروغ بر پيامبر صلي الله عليه و آله بسته و نسبت داده اند و نيز دروغ بودن و ناروايي و خلاف بودن، چهل و پنج حديث جعلي ديگر را در آن اثبات نموديم و تمامي آنها را با قضاوت بزرگان احاديث مانند، ابن عدي، طبراني، ابن حبان، نسايي، حاكم، دارقطني، عقيلي، ابن مديني، ابوعمر، جوزقاني، محب طبري، سخنور بغدادي، ابن جوزي، ابن عساكر، بوزرعه، فيروزآبادي، اسحاق حنظلي، ابن كثير، ابن قيم، ذهبي، ابن تيميه، ابن ابي الحديد، ابن حجر هيثمي، ابن حجر عسقلاني، حافظ مقدسي، سيوطي .....، و گواه ديگر بر نادرستي اين احاديث در فضيلت خليفه اول، مذكور نگرديدن آنها در صحاح سته و سنن و مسانيد كهن ..... است، كه صاحبان آن تأليفات، چنانچه مشهور است اگر كمترين نشانه اي در صحت آنها مي يافتند و يا حداقل كمترين آگاهي بر درستي آنها مي يافتند، همگي در رها كردن و عدم ذكر و عدم روايت آنها با يكديگر متفق القول و همداستان نمي شدند، قطعاً كساني كه در جستجوي احاديث به هر گوشه اي سر مي كشيدند و آنچه را هم كه در دل خاك پوسيده بود بيرون مي آورده اند قطعاً اين احاديث را از پشت ابرهاي فراموشي بيرون آورده و از آن بهره برداري مي نمودند، .....، تا اين فضايل بر همگان آشكار شود، پس مسلم است كه تاريخ تولد اين احاديث پس از روزگاري بوده كه صاحبان صحاح سته و سنن مي زيسته اند .....، و همچنين بررسي ماهيتي اين احاديث نشان مي دهد كه اگر خود خليفه آگاهي از حقيقت اين احاديث داشت و يا باور داشت كه چيزي از اين مطالب هرچند اندك از فضايل او بر زبان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله گذشته است، قطعاً فرد بي شخصيتي مانند ابو عبيده جراح را كه يك گوركن و قبركن مدينه بيشتر نبود را براي جانشيني پيامبر شايسته تر از خود نمي دانست، در حالي كه در آن فتنه برپا شده .....، هركس هر فضيلتي را كه داشت آن را براي شايسته بودن خود و به

ص : 851

منظور تصدي پست خلافت اظهار مي نمود .....، ولي در آن روز اين مرد (ابوبكر) و يار و ياور تند خو و بد اخلاق او هيچ سخني و فضيلتي را براي او عنوان ننمودند مگر اظهار اينكه او يار غار پيامبر بوده و يا پيرترين قوم است ..... و نيز در خصوص اينكه خليفه اول، نخستين كسي است كه اسلام را پذيرفته و يا او اول كسي است كه نماز گزارده است .....، بيان نموديم كه اين موضوعات هم اثبات نگرديد و به لحاظ ماهيتي هم اين موارد با قضاوت و گفتار بزرگترين پيامبران حضرت محمد صلي الله عليه و آله و نيز گفتار صريح و واضح اصحاب او مخالف است و ما در جلد سوم به طور مشروح در اين باره سخن آورده و چند حديث واضح از طريق رسول خدا و امير المومنين علي صلوات الله عليهما و آلهما و صحابه صدر اسلام و تابعين صالح و نيكوكار آنان بيان و اثبات نموديم كه اولين شخص از مردان كه اسلام آورد و نماز گزارد اميرالمومنين علي عليه السلام بوده است و خليفه پس از اسلام آوردن حدود پنجاه نفر از مردان ديگر اسلام آورده است، چنانچه طبري مشروحاً در گزارش صحيح خود آورده است و .....، و نيز ياران او، اگر چيزي از آن همه احاديث جعلي در اختيار داشتند آنها را براي رام نمودن مردم و ..... بيان كرده و از آنها بهره مي بردند و ديگر نياز به ايجاد ارعاب و ترس نبود تا آنكه عمر بن خطاب در بيان تمامي فضايل او آنها را محدود نمايد به حضور او در غار به همراه پيامبر و نيز كهولت سن او .....، و يا سلمان فارسي به اصحاب نمي گفت كه شما آن شخصي را كه پيرترين شما بود انتخاب كرده و خاندان پيامبر را رها كرديد و يا گفتار عثمان بن عفان كه در فضايل او بسنده كرد فقط به اينكه (.......، اوست صديق و دومين نفر از كساني كه در غار بودند.....) و يا گفتار مغيره بن شعبه (مضمون) كه عباس را به سوي خود جلب كنيد و از اين كار (خلافت) براي او نيز سهمي قرار دهيد تا براي او و آيندگان او بماند و به اين وسيله او را از علي جدا كنيد زيرا اگر عباس به سوي شما آيد، در مقابل مردم براي مقابله با علي دست آويز قوي خواهيد داشت .....،) و نيز ابوبكر و عمر و ابو عبيده و مغيره در ملاقت شبانه خود به عباس نمي گفتند: (ما به سراغ تو آمديم و مي خواهيم براي تو در اين كار سهمي قرار دهيم تا براي تو و آيندگان تو ذخيره شود زيرا تو عموي پيامبر خدا هستي.....) ..... و نيز سران مهاجرين و انصار از بيعت با او خودداري نمي كردند شخصيت هاي بزرگي چون علي، حسن و حسين (دو دختر زاده رسول خدا)، عباس و فرزندان او، سعد بن عياده و فرزندان و تبار او، حباب بن منذر و اصحاب او،

ص : 852

زبير و طلحه و عثمان و ابوذر و مقداد و خالد بن سعيد و سعد بن ابي وقاص و عتبه بن ابي لهب و براء بن عازب و ابي بن كعب و ابوسفيان، .....، و يا جايي براي آن نبود كه محمد بن اسحاق بگويد(: همه مهاجران و اكثريت انصار ترديد و شكي نداشند كه پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله علي متصدي امر خلافت خواهد بود و نيز عتبه بن ابولهب در برابر كساني كه لاف آن برتري ها را براي او مي زدند نمي گفت (....... تصور نمي كردم كه اين كار (امرخلافت) از دودمان هاشم خارج شود خصوصاً از همان كسي كه در ايمان به پيامبر و سابقه نيكو از همه (امت) مقدم تر بود، و نيز علم او به كتاب خدا و سنت رسول خدا از همه بيشتر بود، و كسي كه ديرتر از همه از رسول خدا جدا شد، و كسي كه جبرئيل در شستشوي پيكر پيامبر و پوشانيدن جامه مرگ (كفن) به او كمك و ياري مي نمود، و كسي كه هر فضيلتي كه در آنان هست در او هم هست و البته كه آنان به مقام و منزلت او نمي رسند زيرا فضايل او در ديگران وجود ندارد، پس سوال مي كنيم كه چه چيز باعث شد كه به او توجه نكرده و از روي بگردانيد، بگوئيد تا ما بدانيم، و البته اينگونه دست بيعت دادن آغاز آشوب و فتنه است، پس اي دودمان هاشم اجازه ندهيد كه مردم به امر خلافت نظر كرده و شما را زيردست نمايند مخصوصاً از تيره تيم (ابوبكر) و از تيره عدي (عمر) كه كار امامت و رهبري جز در ميان شما و به سوي شما شايسته ديگري نيست، و قطعاً كسي جز ابوالحسن علي لايق اين منصب نخواهد بود، پس اي ابوالحسن براي رسيدن به اين حق با دورانديشي خود قيام كن زيرا تو به حقيقت براي كاري كه اميد (رهبري و هدايت و اصلاح امت) مي رود سزاوارتر هستي، .....).

منش ها و مايه هاي رواني خليفه اول:

پس در اين قسمت مي پردازيم به منش هاي خليف و آنچه در لايه هاي دروني وجود او ريشه دوانيده است، .....، ما در خصوص وضعيت او قبل از اسلام سخني به زبان نمي آوريم، زيرا گذشته شخصي كه اسلام مي آورد نديده فرض مي شود و بر اين اساس كاري نداريم كه ---- رضي الله عنه گفته است (كه ابوبكر رضي الله عنه با ابي بن خلف و ديگر بت پرستان مكه قمار بازي مي كرد و اين قبل از آن بود كه قماربازي ناروا شناخته شود) و اين حديث را امام شعرايي نيز در كتاب خود به نام كشف الغمه آورده است و هم امام ابوبكر جصاص متوفي 370 در احكام القرآن خود مي گويد: (....... هيچيك از حافظان حديث ترديد ندارند كه قمار بازي

ص : 853

امري ناروا و گروبندي نيز قمار است و ابن عباس گفته است كه شرط بندي قمار است و مردم كه پيش از اسلام در ناداني زيست مي كرده اند بر روي دارايي و زن خود شرط بندي مي نمودند.، و اين كار معمول بود تا آنكه دستور به نهي آن، از جانب خدا رسيد چنانكه ابوبكر صديق با بت پرستان شرط بندي مي كرد..... تا آنگاه كه اين آيات از سوي خدا نازل شد (الم غلب الروم .....)، (كلب گويد از اين گفتار دانشمندان معلوم مي شود كه خليفه اول و .....، كه عده اي اخيراً مدعي تقدم در اسلام او هستند، بعد از اسلام آوردن و قبل از نزول نهي قمار در كتاب خدا، همچنان مشغول قمار و شرط بندي و ..... بوده اند و حال آنكه اين امور عليرغم عدم نهي از جانب خدا مانند شراب خواري و زنا و .....، به لحاظ حكم عقل امري زشت و بد بوده است و هرچه را شرع حكم كند عقل به آن تصديق دارد و هر چه را عقل تصديق نمايد شريعت به آن حكم مي نمايد همانگونه كه در احوال جناب جعفر طيار آمده است كه قبل از اسلام شراب نخورده و زنا نمي كرد و .....، اين صفات حميده او نزد خداوند موجبات تقرب او گرديده و اين عاقلانه رفتار كردن او در زمان جاهليت او را نزد خداوند مقرب نموده و پروردگار رضايت خود را از او به زبان رسول خود به او اخبار نموده است و بنابراين همانگونه كه زشتي پرستش بتها جزء امور عقلي بوده و هست، ملاحظه مي شود كه بسيار افراد فهيم قبل از اسلام، سر به پرستش بتها نداشته اند به همين دليل عمل آن گروه از صحابه كه مسلمان شده بودند ولي بعد از اسلام خود همچنان بطور مثال شراب خورده و يا قمار مي نمودند و .....، و پس از نزول وحي و نهي صريح خداوند، آن اعمال را ترك نمودند، اگر چه كار آنان داراي قباحت شرعي نبود ولي قطعاً داراي قباحت عقلي بوده است ..... و لذا به همان دليل شما در احوال بزرگان شريعت اين صفات مذموم را ملاحظه نمي فرمائيد ..... و از اين مسائل مهمتر همدردي و اشتياق قلبي آنان به بزرگان و اعاظم كشته شده مشرك قريش بود)،

و به همين طريق كاري نداريم كه ابوبكر اسكافي در نگارش خود از نوشته جاحظ در العثمانيه ايراد گرفته و مي گويد (....... ابوبكر قبل از آنكه مسلمان شود از سران مشهور و بلند آوازه مكه بوده و مردم مكه پيرامون او جلسات و انجمن ها داشته و در طي آن به خواندن سرودها مي پرداختند و گزارش ها ارائه مي دادند و در خلال آن باده گساري و ميخوارگي مي كردند و او نشانه هاي پيامبري و بعثت او را شنيده و در شهر ها به گردش رفت و گزارش ها دريافت نمود.....) و نيز فاكهي در كتاب مكه با ذكر سلسله اسناد خود از ابوالقموص آورده

ص : 854

كه ابوبكر باده گساري كرده و اين سروده ها را بر زبان آورد، (....... به مادر بكر درود فرست و خوش آمد بگوي، آيا پس از بستگان تو، من با تندرستي خواهم ماند..... تا آخر سروده)، پس اين خبر به رسول خدا رسيده و برخاست و چنان خشمگين بود كه دامن جامه اش بر زمين كشيده مي شد و عمر كه با ابوبكر بود با حضرت روبرو شد و چون ديد كه رخسار حضرت برافروخته و آثار غضب آشكار است گفت از خشم پيامبر خدا، به خدا پناه مي برم و به خدا سوگند كه ديگر هرگز بوي آن هم به مشام ما نخواهد خورد و او نخستين كسي بود كه نوشيدن مي را بر خود ناروا دانست.....)، حكيم ترمذي نيز در كتاب (نوادر) خود آن را آورده است ..... و مي گويد (اين از رواياتي است كه بر دلها پسند نمي آيد) و ..... و ابن حجر هم در جلد 4 (الاصابه) آن را آورده و گفته: (....... بر همين گزارش انگشت نهاده و گفته پيش از آنكه باده گساري ناروا شناخته شود ابوبكر مي نوشيد و در سوگ آن گروه از بت پرستان كه در جنگ بدر كشته شدند سخنسرايي كرد .....)، و داستان ابوالقموص را طبري در جلد 2 تفسير خود از زبان ابن بشار و او از .....، ابوالقموص زيد بن علي آورده كه گفت: (خداي بزرگ و گرامي سه بار آياتي را در باره (شراب و شراب خواري) نازل فرمود در مرتبه اول فرمود (از تو درباره خمر و بردو باخت يعني قمار سوال مي كنند بگو در آن دو، گناه بزرگ است و نيز سودهايي براي مردم، كه گناه آن دو از سود آن بيشتر است)، با اين وجود كساني از مسلمانان شرابخواري را ادامه داده تا آنكه دو مرد ميخوارگي نموده و به نماز ايستادند و گفتار پريشان از آنها صادر شد (كه عوف به ياد ندارد آن گفتار چه بود)، پس خداوند مرتبه دوم نازل فرمود (اي كساني كه ايمان آورديد در آن زمان كه مست هستيد نزديك نماز نرويد تا بدانيد كه در موقع نماز چه مي گوئيد) كه در اين زمان نيز عده اي شرابخواري مي نمودند ولي در زمان نماز از خوردن آن پرهيز مي كردند تا به گمان ابوالقموص مردي ميخوارگي كرد و به خواندن سرود هايي در مرثيه و ماتم آن گروه از بت پرستان كه در جنگ بدر كشته شده بودند پرداخت و مي گفت (....... به مادر عمر به جهت تندرستي او درود فرست، و بگو آيا تو پس از كشته شدن بستگانت در بدر به دست مسلمانان تندرست خواهي ماند، پس مرا رها كن تا در آغاز روز، سهميه شراب وقت صبح خودم را سر بكشم و فراموش كنم زيرا من مرگ را ديدم كه به جستجوي هشام برخاسته و زادگان مغيره آرزو داشتند كه اي كاش مي توانستند با دادن هزاران مرد يا چهارپايان خود، جان او را بخرند،

ص : 855

گويا آن چاه يعني چاه بدر پيش چشم من است كه با ريختن كشته هاي قريش در آن توسط پيامبر و علي و مسلمانان، همچون كوهان شتر بالا مي آيد، كه چگونه آن جوانان با جامه هاي بزرگ منشانه آنها به آن چاه سرنگون و انداخته مي شوند) و گفت كه چون اين خبر ناگوار به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، با ناراحتي و غضب آمد، به نحوي كه دامن لباس او از روي ناراحتي بر زمين كشيده مي شد و چون خود را به آنان رسانيد و آن مرد او را ديد، رسول خدا دست خود را بلند كرد تا با آنچه كه در دست اوست آن شخص را مضروب كند و آن شخص گفت از خشم خدا و رسول او به خدا پناه مي برم، يا رسول خدا به خدا سوگند كه ديگر هرگز مزه شراب را نخواهم چشيد و آنگاه خداوند فراز سوم از آيات را، درباره ناشايست بودن شراب خوارگي نازل فرمود (....... اي كساني كه ايمان آورده ايد بدانيد كه شراب خواري و بردو باخت (قمار) و بت پرستي و شرط بندي اعمالي پليد است ..... تا آنجا كه (به تهديد) فرمود (آيا شما از آن دست بردار نيستيد) پس عمر رضي الله عنه گفت دست شستيم (يعني رها كرديم و متنبه شديم) و نيز بزار از انس بن مالك آورده كه گفت: (من آن روز ساقي آن گروه بودم و شراب انگور و انجير را با هم مخلوط و در ميان گروه ما مردي بود كه او را ابوبكر مي گفتند، پس چون نوشيد گفت: مادر (بكر) را با سلام خود خوش آمد گفته و مي گويم آيا تو پس از (كشته شدن) بستگانت در (جنگ بدر به دست پيامبر و علي) تندرست خواهي زيست، رسول خدا به ما مي گويد كه دوباره زنده مي شويم، چگونه آنكسي كه ريشه كن شده زندگي دوباره را باز خواهد يافت (يعني خبر قيامت و برپايي معاد دروغ است) و در حالي كه آنان مشغول و سرگرم (شرابخواري و مرثيه خواني و عزاداري براي كافران جنگ بدر) بودند مردي از مسلمانان بر ما وارد شد و گفت چكار مي كنيد، به راستي كه خداوند براي ناروا بودن شراب خواري آيه نازل فرمود و ..... الي آخر) و اما در خصوص بررسي گزارشي در رابطه با اينكه ابوبكر هرگز شراب خواري نكرد، ابن حجر (در فتح الباري) و عيني (در عمده القاري) مي نويسند از شگفتي ها اينكه ابن مردويه در تفسير خود از طريق عيسي بن طهان و او از انس روايت كرده كه ابوبكر و عمر هم در (جمع اين شرابخواران) بوده اند، و اين حديث، گر چه سلسله اسناد پاكيزه و صحيح دارد ولي ناپسند است و جز به نادرستي آن نمي توانم قضاوت كنم، زيرا ابونعيم ..... از عايشه روايت كرده است كه ابوبكر چه هنگام مسلماني و چه زمان جاهليت شراب خواري نمي كرد .....، و سپس

ص : 856

براي توجيه آن مي گويد، پس اين احتمال وجود دارد كه ابوبكر و عمر به مجلس شراب خواري ابو طلحه رفته ولي شرابخواري نكرده اند ..... ولي از طرفي با توجه به اينكه نام عمر در ميان هست دلالت مي كند كه در نشان كردن او با نام صديق اشتباه نشده و لغزش روي نداده است .....،) پس ملاحظه مي كني ابن حجر در يادآوري گزارش درنگ مي كند ولي علاقه او به خليفه باعث مي شود آن را نپذيرد و از طرفي درستي روايت اجازه نمي دهد كه از آن چشم بپوشد، ..... و سرانجام راستي و درستي روايت او را از پا در آورده و اينگونه گريبان خود را از اين قضيه رها مي كند كه: (چون نام عمر در ميانه است از همين نشاني بايد گفت كه ابوبكر ياد شده همان ابوبكر صديق است) و سپس او و عمر را جزء آن يازده تن بر مي شمارد كه در خانه ابوطلحه شرابخواري مي نمودند، و .....، آري ابن حجر خود نيز مي داند آنچه ابونعيم از عايشه روايت كرده نمي تواند در برابر اين گزارش صحيح و استوار كه با سلسله اسناد صحيح آنهم از كساني كه صاحبان صحاح سته سخنان آنان را سرمايه روايات خود گرفته اند، مقابله كند و همچنين در گزارش سلسله اسناد ابونعيم، عبادبن زياد ساجي است كه متهم است به آئين قدريان و موسي بن هارون درباره او مي گويد كه روايات او را رها كردم و ابن عدي نيز او را سرزنش نموده است و ..... و نيز خطيب گويد (اينكه در سلسله اسناد ياد شده روايت از شعبه، از محمد بن عبد الرحمن ..... آمده تصوري غلط است زيرا شعبه روايتي را از ابوالرجال گزارش ننموده است .....) و نيز ابن حجر و عيني گويند در نزد عبدالرزاق از معمر بن ثابت و از قتاده و .....، از زبان انس روايتي است كه (حاضران در آن جلسه شرابخواري يازده تن بوده اند و اين باده گساري در سالي روي داد كه پيامبر مكه را فتح كرد . ..... و اين مجلس شرابخواري در خانه ابوطلحه زيد بن سهل برگزار شد و پياله گردان مجلس شرابخواري انس بود)، چنانچه در صحيح بخاري در تفسير آيه خمر و نيزصحيح مسلم در بخش اشربه و سيوطي در الدر المنثور گويند اين روايت را عبدبن حميد و ..... از انس آورده اند و همچنين اين روايت را احمد در مسند، طبري در تفسير خود و بيهقي در سنن و ابن كثير در تفسير خود آورده و همگي آنها روايت نموده اند كه اعضاء اين بزم يازده تن بوده اند كه ده نفر آنان (ابوبكر بن ابي قحافه (58 ساله)، عمربن خطاب (45 ساله)، ابوعبيده جراح (48 ساله)، ابوطلحه زيد بن سهل (44 ساله)، سهيل بن بيضاء سالخورده كه يكسال بعد از اين مجلس مرد، ابي بن كعب، ابوريحانه سماك بن خرشه، ابوايوب انصاري،

ص : 857

ابوبكر بن شغوب، انس بن مالك كه پياله گردان اين مجلس شرابخواري بوده و در آن زمان 18 سال داشته است) و يازدهمين نفر اين گروه كه از ديده ابن حجر پوشيده مانده است، بر اساس روايت قتاده، معاذ بن جبل بوده است ..... كه در آن روز 23 ساله بوده است ..... (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خداوند بر رسول خدا كه با زحمات بي وقفه خود آنها را از شرابخانه ها جمع نمود و بازار زناكاري بعضي از آنان و همسران آنها را مانند ابوسفيان و هند جگرخواره را بست و اگر آن حضرت مبعوث نمي شد مجلس هاي بزم و شراب و زناكاري آنها در شكوه و جلال بيشتر ادامه مي يافت و زناني چون هنده جگرخوار شبه جزيره عربستان را از فرزندان حاصل از زنا خود پر مي نمودند تا به قبايل هم حمله ور شده و به غارت بپردازند ولي افسوس كه اسلام آورده و در لباس اسلام موفق شدند بوسيله يزيد تبهكار انتقام اسلاف مشرك و كافر خود را از پيامبر و مسلمانان در كربلا با قتل عام ذوالقربي و اسارت حرم رسول خدا بگيرند. انا لله و انا اليه راجعون).

عجز ابوبكر از بيان معاني واژه هاي (ابا و كلاله) در قرآن:

ما از ابوبكر در روزگار اسلام او هم، نه دانش آشكار و نه پيشگامي در جهاد و نه جلوه اي از اخلاق پسنديده و نه سرسپردگي به كار خداپرستي .....، سراغ نداريم، ..... از دانش او در تفسير قرآن ..... آورده اند كه او نيز با دوست خود عمربن خطاب در ندانستن معني (ابا) برابر بود..... و حال آنكه معني آن را هر عرب شهرنشين و بيابان گرد بر زبان مي آورده اند ..... و اگر ما فرض نمائيم كه او از زبان مردم آگاهي نداشته است، چه چيز ناداني او را توجيه مي كند كه به دنباله آيه توجه ننمايد، كه خداوند در دنباله آيه فاكهه و ابا، مي فرمايد (براي شما و چهارپايان شما) يعني ميوه ها براي شما و ابا (علف) براي چهارپايان شما، .....، كه ابوعبيده روايت نمود كه از ابابكر درباره تفسير (و فاكهه و ابا) سوال كردند پاسخ داد (كدام آسمان بر سر من سايه مي افكند و كدام زمين مرا بر مي دارد كه اگر چيزي را كه نمي دانم درست است درباره (تفسير) كتاب خدا بر زبان آورم) و به همين مضمون ابن تيميه، زمخشري، ابن كثير، ابن قيم، خازن، نسفي، سيوطي، ابن حجر، ابن جزي، ..... در آثار خود نقل نموده اند .....، و نيز در معني كلاله (برادر و خواهر تني يا پدري)، باز مي بينيم كه خليفه تفسير واژه كلاله را ندانسته و در اين جهل با دوست و رفيق خود (عمر بن خطاب) هم رديف است و آن

ص : 858

اينكه خداوند در كتاب خود مي فرمايد: (از تو درباره كلاله سوال مي كنند بگو .....)، ائمه حديث ..... از شعبي آورده اند كه گفت، از ابوبكر رضي الله عنه درباره تفسير كلاله سوال كردند و او گفت (من به فكر خودم در اين زمينه نظر مي دهم و مي گويم، پس اگر درست بود از خداست و گرنه از من است و از شيطان و خدا و رسول او از آن نظر بيزارند، پس من چنان حدس مي زنم و فكر مي كنم كه كلاله يعني بستگان خارج از ميان فرزندان و پدر باشد و .....، اين روايت را سعد بن منصور، عبد الرزاق، ابن ابي شيبه، ابن دارمي، ابن جرير طبري، ابن منذر، بيهقي، سيوطي، ابن كثير، خازن، ابن قيم و .....، در آثار و تأليفات خود آورده اند، لازم به ذكر است كه اين گفتار برداشت دوم اوست ولي قبلاً عقيده او بر آن بود كه كلاله فقط بستگاني هستند كه آنها را فرزند نباشد و در اين عقيده و تفكر عمر هم با او هم عقيده بود و سپس آنها هر دو متفقاً به برداشت فوق رسيدند و سپس هر كدام به راه جداگانه رفتند، ابن عباس گفت من آخرين نفري بودم كه با عمر بن خطاب سخن گفتم و او گفت من و ابوبكر در باره كلاله برداشتي متفاوت داشتيم ولي سخن همان است كه من گفتم، در روايت بيهقي، حاكم و ابن كثير، به نقل از ابن عباس آورده اند كه گفت (....... من آخرين كسي بودم كه با عمر سخن گفتم و ..... او گفت سخن همان بود كه من گفتم سوال كردم چه گفتي گفت كلاله از آن كسي است كه او را فرزنداني نباشد .....)، سوال اينست اگر معني آن را نمي دانستيد پس چرا بر حكم و دستور كتاب خدا، آن را از كساني كه بر تفسير كتاب خدا آگاه بودند، سوال نكرديد ..... آري، به نظر مي رسد آنها فكر مي كردند كه تفسير كتاب خدا يعني ارائه برداشت هاي شخصي از كلام خدا، پس اگر چنين شود سزاوار است كه همه افراد از سر فكر و انديشه خود نظري بدهند و بعد بگويند اگر درست است از خداوند و اگر نه از من و شيطان و .....

مجتهدان بزهكار:

آري اين دستورها و احكامي كه ريشه و پشتوانه آن برداشت هاي ويژه و شخصي است مستلزم آن است كه كسي در برابر خدا ورسول به گستاخي بپردازد و البته آن هم مخصوص گروهي خاص خواهد بود نه همه مردم و تصور مي كنند اجتهاد (تلاش براي پي بردن به دستورات الهي)، با اين شيوه بايستي فراهم گردد نه آنكه اين احكام را از راهنمايان و عالمان به كتاب خدا و سنت او بگيرند و لذا بر اساس اين (انديشه فاسد)،

ص : 859

عبدالرحمن بن ملجم قاتل سرور ما امير المومنين، ابوالغاديه قاتل ياور پيامبر يعني عماربن ياسر، معاوين بن ابي سفيان قاتل هزاران نفر از پاكان و بي گناهان امت محمد – صلي الله و عليه و آله، عمر بن نابغه عاصي فرزند عاصي، خالدبن وليد (حرامزاده) همان كسي كه بيدادگرانه مالك بن نويره را كشت و با همسر او همبستر شد و طلحه و زبير، شورش كنندگان بر اميرالمومنين كه امامت او هم با گزينش مردم و هم با دستور پيامبر استوار گرديد، و يزيد پليد شرابخوار و تبهكار كه نامه زندگي نحس و نجس او از برگهاي سياه و كثيف پرشده و سراسر آن روزها، براي امت اسلام تيره روزترين روزها بوده است و .....، آري همه ايشان مجتهداني هستند كه در راه دين خداوند اجتهاد كرده و در آن اعمال عليرغم مخالفت با نص صريح اسلام و ضديت با سنت صحيح پيامبر به گونه اي با تفسير خود از كلام خدا پشت گرم بوده و (به زعم آنان) براي جنايات و ظلم هاي كينه توزانه خود، شايسته بسي اجر و پاداش هاي نيكو نيز هستند و اين سخن ابن حجر در اصابه : (....... گمان بر آن است كه ياران پيامبر در آن همه جنگ و كشمكش ها با يكديگر به گونه اي به تفسير خود از كلام خدا دلگرم بوده اند و از آنجايي كه هر كس در راه دين اجتهاد كند اگر خطا كند پاداش نيكو مي گيرد و .....،)، آري آفرين و باز هم آفرين بر اين دين و به به از اين آئين كه مجتهدان در راه دين خدا، از ميان امت محمد (ص) چه بسيار شده اند، تا جايي كه آشوبگران و فتنه انگيزان شام و مردم پست و بي خرد و فرومايگان و .....، كه به زيان پيامبر با يكديگر همدست شده و زادگان آزادشدگان رسول خدا در روز فتح مكه، همه مجتهد به شمار مي روند و ..... زهي و زهي مباركي بر آنان كه لباس اجتهاد در راه خدا را به باطل بر قامت كساني پوشيده اند كه مظاهر تباهي و قاتل برگزيدگان و نيكان عالم هستند (كلب گويد قضاوت كن كه با اينگونه افكار، آيا اسلام نياز به دشمنان خارجي دارد، آري با همين الهامات شيطاني و توجيهات اهريمني كه آن مجرمين خود نيز از آن توجيهات خبر ندارند و بلكه برعكس همگي براساس شواهد تاريخي و روايي از اعمال خود اظهار ندامت مي كردند، مي خواهند دست خود را تا مرفق در خون مسلمانان فرو برده و آنگاه احساس نيكي و سعادت هم بنمايند و اين نظرات در واقع براي برائت آنان نيست بلكه براي توجيه اعمال فاسد خود آنها است و زين لهم الشيطان اعمالهم و نمونه بارز تجلي آثار اين افكار منحط و خلاف قرآن و سنت در زمان ما ظهور گروههاي تروريستي و افراطي به نام اسلام است كه با الهام از

ص : 860

اينگونه تفكرات و به ياري تروريست هاي متعصب مسيحي و .....، خود را در انجام هر گونه جنايت مجاز دانسته و با اعانت از جريانات ضد اسلام مسيحيان متعصب و يهوديان گمراه صهيونيست و تجهيز تروريست هاي مسيحي و .....، و به نام اسلام اعمالي را در قطع نسل امت محمد صلي الله عليه و آله مرتكب مي شوند كه مورد تائيد هيچ يك از فرق اسلام و امت اسلام نيست و با اين جنايات چهره نفرت انگيز از اسلام را براي ساير اقوام در جهان ترسيم مي نمايند تا دشمنان اسلام و قرآن به هدف اصلي خود كه همانا ايجاد سدي محكم در برابر گسترش زايدالوصف و اشاعه روزافزون اسلام در جهان است نايل شوند و لذا اعمالي را مرتكب مي شوند كه وجدان و روح هر انسان و شنونده را آزرده و رنجور مي سازد چه رسد به روح لطيف و والاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و لذا اينگونه نظرات كه با الهام شيطان و از تفسير جاهلانه آيات قرآن بر اين جماعت حاصل شده تا اين حد كه تفاوت معاني جرم و خطا را در قرآن نمي فهمند، موجب مي شود كه عار و ننگ اين جنايات تا ابد بر دامان اسلام و مسلمين باقي بماند انا لله و انا اليه راجعون، و آيا بگوئيم بعضي از اين جماعت، از روي خوش قلبي خود تمامي صحابه رسول خدا را بدون استثناء اهل نجات مي دانند و يا بگوئيم از روي تعصب براي دفاع از معاويه و امثال او كه فكر مي كنند تنها ملاقات و نشست و برخاست آنان با رسول خدا (ص) براي آنان مايه افتخار و سعادت است در حالي كه مي بينند خداوند متعال صرف نظر از مواضع فراوان در قرآن مجيد، سوره منافقين را در كتاب خود براي عده اي از همين صحابه نازل فرمود و چه كسي فكر مي كند كه اين سوره براي افرادي غير از بعضي از صحابه پيامبر بوده است كه اسامي رهبران آنها را حذيفه مي دانست و ..... و اگر اين گروه در زمان پيامبر وجود داشته اند بنابراين بعد از رسول خدا چه اتفاقي براي اين جماعت منافقين افتاد آيا همگي مسخ شده و نابود شدند و يا مسلمان شده و ايمان آوردند و يا رسول خدا قبل از رحلت همگي آنها را به خاك سپرد و يا .....)، آري آنها كساني هستند كه بر آئين اسلام و آستان رسول خدا (ص) صدمات مهلك وارد نموده و بيرون از مرز كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نموده اند و فراموش نشود قول رسول خدا (ص) كه (آسيب بر دين من از سوي سه نفر مي باشد، عالم تبهكار، پيشواي ستم گر و مجتهد نادان) و همين ننگ و زشتي براي اسلام و مسلمين كافي است كه چنين بزرگاني داراي اينگونه برداشت هاي گمراه كننده هستند كه حاصلي جز تباهي و جنايت براي امت اسلامي ندارد، (كلب

ص : 861

گويد كه ما بازتاب و ثمرات اين انديشه هاي فاسد را آشكارا و علني در طي تاريخ و در زمان خود بوضوح ملاحظه مي نمائيم كه چگونه اين افكار شيطاني وسيله اي براي عده اي تروريست گمراه و تبهكار شد تا با قتل و غارت مسلمانان و به نام اسلام جز نكبت براي مسلمانان و جز آبروريزي براي جوامع اسلامي چيزي ديگر را به دنبال نداشته باشند و خود را تا ابدالآباد مستحق آتش دوزخ نمايند. .....) و آنچه آنان بهم مي بافند مخالف نص صريح قرآن است كه مي فرمايد (فمن يعمل مثقال ذره خير يره و من يعمل مثقال ذره شر يره .....).

ميزان آگاهي ابوبكر از كتاب خدا:

نخستين كسي كه به اينگونه دروازه هاي اجتهاد (كذايي) توجه و آن را پشتوانه احكام گرفت .....، و دامن (نجس و نحس) تبهكاران را پاك نمايش داد و مردان بزهكار (جنايت كار) را ياري رساند، خليفه اول بود كه با همين بهانه ساختگي، دامن خالدبن وليد (تبهكار و جاني) را از گناهان سهمناك او شستشو داد و كيفري را كه مي بايست به او بچشاند از او دريغ نمود..... كه مذكور خواهد شد و اين نمونه اي بود از علم خليفه به تفسير قرآن و البته آنچه از او نقل شده كاملا كم است، حافظ جلال الدين سيوطي در الاتقان خود مي گويد: (ده تن از اصحاب پيامبر در تفسير قرآن مشهور هستند: خلفاء چهارگانه، ابن مسعود، ابن عباس، ابي ابن كعب، زيد بن رايت، ابو موسي اشعري، عبدالله بن زبير،) و از ميان خلفا نيز بيشتر از همه از علي عليه السلام روايت آمده است، و آنچه از سه خليفه رسيده بسيار ناچيز است و علت آن اين است كه زودتر مرده اند و به همين دليل از ابوبكر حديث كمتري در تفسير قرآن داريم و من در تفسير قرآن گفتار كمي كه شايد از ده مورد هم بيشتر نيست از ابوبكر رضي الله عنه به ياد ندارم، ولي از علي روايات بسيار در تفسير قرآن رسيده است و معمر بن عبدالله از ابوطفيل روايت كرده است كه مي گفت علي عليه السلام خطبه مي خواند و مي گفت (از من بپرسيد كه به خدا سوگند درباره چيزي از من سوال نمي كنيد مگر آنكه شما را آگاه مي كنم، از من درباره كتاب خدا بپرسيد كه به خدا قسم هيچ آيه اي نيست مگر آنكه مي دانم در شب نازل شد و يا در روز، در كوه نازل شد و يا در دشت،....) و ابونعيم در حليه از ابن مسعود آورده است كه گفت: (قرآن بر هفت حرف نازل شده و هيچ حرفي نيست مگر پوسته اي بيروني و لايه اي دروني دارد و به راستي كه در نزد علي بن ابيطالب از ظاهر و باطن آن، همه را مي توان يافت) و نيز سيوطي از زبان ابوبكر بن عياش ..... آورده

ص : 862

است كه علي عليه السلام فرمود (البته و به خدا سوگند كه هيچ آيه اي نازل نشد مگر دانستم كه درباره چه چيز نازل شد و در كجا نازل گرديد و به راستي و به تحقيق كه پروردگار من دلي دريافت كننده و زباني سوال كننده به من عطا فرمود .....)، كسي نيست سوال كند اين سخناني كه سيوطي بدون فكر و به دنبال هم مي نويسد، به چه دليل است، و يا از او سوال كند چگونه تو كسي را (مانند ابوبكر) بين صحابه رسول خدا جزء مفسران قرآن مي داني كه خودت با آنهمه دانش و تحقيق، اعتراف مي نمايي كه آنچه از او دريافت نموده ام حتي به ده مورد هم نمي رسد .....، آري سيوطي دوست دارد و علاقمند است كه بين آگاهي ناچيز او يعني ابوبكر و درياي علم اميرالمومنين علي بن ابي طالب تفاوت قرار ندهد..... و فراموش كرده كه خداوند مي فرمايد (....... آيا كساني كه مي دانند با آنان كه نمي دانند مساويند)، .....

پيشوايي خليفه در حديث و .....:

تمام آنچه احمد رئيس مذهب حنبليان در مسند خود، از او نقل مي نماد هشتاد حديث است كه مكررات آن به بيست حديث رسيده و باقي مانده آن شصت حديث است، در حالي كه احمد اين تعداد را از ميان پنجاه هزارو هفتصد حديث خارج و خود او نيز حدود هزار هزار حديث را از حفظ بوده است و نيز ابن كثير پس از تلاش سخت احاديث او را 72 عدد و سيوطي با آن همه احاطه در دانش حديث و بالا و پايين نمودن احاديث، اين تعداد را به 104 عدد رسانيده و بعضي آن را به 142 عدد ارتقاء داده اند كه از ميان تمام اين احاديث، 11 عدد آنها را بخاري و تنها يك عدد را مسلم روايت نموده است، لازم به ذكر است كه از تعداد احاديث ياد شده فوق بسياري از اين تعداد ماهيت حديثي ندارند و نقل قول او مي باشند مانند آنچه در خصوص امام حسن گفت كه : (پدرم فداي امام حسن باد كه به پيامبر شبيه است و به علي شبيه نيست)، و يا (پيامبر خدا در كار جنگ به مشورت پرداخت) و يا (رسول خدا شتري به ابوجهل داد) و .....، و همچنين تعدادي از آنها را نيز مي بايست جزء احاديث دروغ و ساختگي به دليل مغايرت با كتاب خدا و سنت نبوي و عقل سليم در نظر آورد .....، از جمله اينكه از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل گرديد، (....... كه اگر من در ميان شما مبعوث نمي شدم عمر بن خطاب به پيامبري مبعوث مي شد) و يا (خورشيد بر مردي بهتر از

ص : 863

عمر بن خطاب نتابيد.....) و يا (اگر زنده ها بر مرده گريه كنند آب جوشان جهنم بر مرده ريخته مي شود)، و يا (داغي آتش دوزخ بر پيروان من بيشتراز گرماي حمام نيست)، .....

الف : بيان سلسله اسناد حديث اول (..... عمر بن خطاب به پيامبري مبعوث مي شد):

1- زنجيره اسناد ابن عدي (از طريق زكريا ابن وكار كه از بزرگترين دروغ پردازان و .....، است كه قبلاً شرح حال او نقل شد و ابوبكر بن عبدالله كه مورد نكوهش است .....، و بشير بن بكر (كه معلوم نيست كيست) .....).

2- زنجيره دوم نيز از ابن عدي به طريق مصعب بن سعيد كه در خصوص او مي گويند احاديث را دگرگون نموده و ..... كوري بود كه نمي دانست چه مي گويد .....، و عبداله بن واقدي و او از كساني است كه به كذاب بودن و دروغگويي مشهور است و .....، مشرح بن عاهان ..... كه او نيز از دروغ پردازان بوده است، و ..... .

3- زنجيره سوم از ابوالعباس زوزي است و عبدالله بن واقد كه شرح حال او گذشت، و راشد بن سعد كه مورد نكوهش است و به گفته بخاري او در صفين از ياران معاويه بوده، پس به گفته رسول خدا او نيز در گروه بيدادگران است ..... .

4- زنجيره چهارم از ديلمي است كه به ابوهريره مي رسد و ابو صالح اسحاق بن نجيح كه به گفته احمد دروغگو ترين مردم است و ابن معين او را بسيار دروغگو پرداز و پليد دانسته و ..... و گفته او از كساني بود كه در بغداد دروغ بافي مي كرد و ..... دروغ پرداز است . .....).

ب: اما دومين حديث: (....... آفتاب بر هيچكس بهتر از عمر نتابيد):

حاكم اين حديث را از طريق عبدالله بن داوود واسطي كه او را نكوهيده و بد كيش مي دانند آورده، و .....،

ج: اما سومين حديث: كه گريه بر مرده .....:

كه قبلا مشروحاً بررسي گرديد و عايشه هم اين حديث را از زبان عمر نكوهش و رد نموده است .....

د: و اما چهارمين حديث: (حرارت دوزخ بر پيروان من مانند حرارت حمام خواهد بود):

كه بر اساس اين حديث مستفاد مي شود كه آتش بر پيروان محمد حرام است لذا به هر دليل مخالفت اين حديث با نص صريح كتاب خدا و سنت نبوي محرز است، امعان نظر بر مفاد آيات كتاب خدا و سنت نبوي مؤيد آن است كه خداوند در اين تهديد ها و انذارها با مخاطب نمودن مسلمانان يا همان امت مرحومه .....

ص : 864

مي خواهد آنان را از پليدي باز دارد ..... و اين مناجات اميرالمومنين و زاري و گريه و ناله هاي جانسوز او در دل شب و ..... است كه مي فرمايد .....آه آه از كمي توشه و دور سفر و ترسناكي راه و .....، اين شراره هاي آتش و .....، آيا اين حديث با اينگونه احاديث برابري مي نمايد .....، (كلب گويد و حتماً براساس اين حديث جعلي در اين گروه مرحومه كذايي آنان، معاويه و يزيد و ابن ملجم و .....، ساير خونخواران كه در طي زندگي نحس و نجس خود و با بدعت ها و اعمال تباه خود قاتل ذوالقربي و بزرگان و نيكان و مقدسين امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم بوده اند وجود دارند و اين جرثومه هاي فساد و تباهي به گمان آنها نه تنها بايستي اميد نجات داشته باشند بلكه بايستي خود را نجات يافته بدانند و حتماً پياله گردان شراب هاي بهشتي آنان هنده جگرخواره و ساير زانيه هاي قريش خواهند بود انالله و انا اليه راجعون).

كثرت قوانين و دستورالعملها در سنت پيامبر و سنجش آن با آگاهي ابوبكر:

اين بود بالاترين مرزي كه، كوشش حافظان حديث مي تواند، آنان را به آگاهي خليفه از سنت رسول خدا راهنمايي نمايد، و ..... چنانچه ما حداكثر 14 يا 142 حديثي را كه درست يا نادرست (به شرحي كه گذشت) راويان آنها از زبان خليفه بازگو كرده اند، چه در تفسير قرآن و چه سنت رسول خدا و .....، همه را در برابر احاديثي كه سنت پاك رسول خدا را بيان نموده و نشان مي دهد قرار دهيم، مي بينيم كه اين تعداد در مقابل آنها، به منزله قطره اي در اقيانوس است و لذا اين تعداد احاديث محدود نقل شده از زبان خليفه، نه اثري در استحكام بناي اسلام دارد نه پشتوانه اي براي اركان دين خدا محسوب مي شود و نه اينكه عطش دانشمند تشنه دين را سيراب مي نمايد و نه اينكه گره اي از معضلات دين حل مي كند و نه .....، در حاليكه مي بينيد از ابو هريره، انس بن مالك، عبداله بن عمر، عبداله بن عباس، عبداله بن عمرو عاص، عبداله بن مسعود، و .....، هزاران حديث از سخنان پيامبر و سنت او آورده اند كه نقي بن مخلد در مسند خود تنها از طريق ابوهريره فقط پنج هزار و سيصد و اندي حديث نقل نموده و اين در حالي است كه ابو هريره با رسول خدا بيش از سه سال معاشرت نداشت، و اين احمد بن فرات است كه حدود يك ميليون و پانصد هزار حديث

ص : 865

روايت كرد و از آن ميان سيصد هزار حديث را كه در تفسير قرآن و سنت و موارد ديگر است را گلچين كرد و آن را (خلاصه التهذيب) ناميد و اين ابوحفص حرمه بن يحيي مصري است كه تنها از طريق ابن وهب صد هزار حديث روايت كرد واين ابوبكر باغندي است كه به سؤالات مربوط به سيصد هزار حديث، در زمينه حديث هاي رسيده رسول خدا صلي الله عليه و آله پاسخ مي داده است و اين حافظ روح بن عباده قيسي است كه بيش از صد هزار حديث دارد و اين مسلم صاحب صحيح است كه نزد او خبر از سيصد هزار حديث شنيده شده را مي توان سراغ كرد (طبقات الحفاظ)، و اين حافظ ابومحمد عبدان اهوازي است كه صد هزار حديث را از حفظ داشت و ابن حافظ ابوبكر ابن انباري است كه سيصد هزار بيت از سروده هاي عرب را كه سزاوار گواه آوردن براي سنت و تفسير قرآن است را از حفظ داشته است، و اين حافظ بوزرعه است كه يكصد هزار حديث و به گفته بعضي هفتصد هزار حديث را آنطور از حفظ مي دانست كه مردم سوره (قل هو الله احد) را حفظ هستند، و اين حافظ ابوالعباس احمد بن منصور است كه فقط از طريق طبراني سيصد هزار حديث نقل كرده و اين حافظ ابوداوود سجستاني است كه پانصد هزار از احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله را روايت نموده و اين عبداله بن احمد فرزند پيشواي حنبليان است كه صد هزار و اندي حديث را از پدرش روايت نموده و اين ثعلب بغدادي است كه يكصد هزار حديث از قواريري نقل نموده و اين ابو داوود طيالسي است كه صد هزار حديث را از حفظ ديكته مي كرد و اين ابوبكر جعابي است كه چهارصد هزار حديث را با سلسله اسناد آن و زمينه هاي آن از حفظ داشته و درباره ششصد هزار حديث به گفتگو مي نشسته است و نزديك به همين اندازه نيز حديث از گفتار و كردار اصحاب و ياران پيامبر و نيز حديث هايي را از حفظ داشت كه سلسله اسناد آنها كسري دارد (تاريخ ابن كثير)، اين پيشواي حنبليان احمد است كه نزد او بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث مي توان يافت (جلد اول مسند او) و اين حافظ ابو عبداله فتلي است كه پنجاه هزار حديث را از حفظ روايت مي نموده و اين يحيي بن يمان عجلي است كه از طريق سفيان چهار هزار حديث فقط در تفسير قرآن از حفظ داشته است و اين حافظ ابن ابي عاصم است كه پس از نابود شدن تأليفات او، فقط پنجاه هزار حديث را از حفظ روايت مي نموده است (طبقات الحفاظ، تاريخ ابن كثير، تاريخ طبري، تذكره الحفاظ و .....)، اين حافظ ابو قلابه است كه شصت هزار حديث را از حفظ روايت كرده است و ابن ابو العباس سراج است كه هفتاد هزار مسئله براي مالك روايت كرد.....، و اين حافظ يزيد بن هارون است كه بيست و چهار هزار حديث با زنجيره هاي آن از حفظ داشته است (تاريخ ابن عساكر، خطيب، بغداد، شذرات الذهب

ص : 866

.....)، پس با من بيائيد تا بنگريم اسلام يعني شريعت و ديني كه زمينه دانش آن به اين گستردگي و پهناوري است .....، و امانت هاي او و احاطه بزرگاني كه نگهبانان دين و شريعت و عالمان بر احاديث آن هستند و .....، پايگاه علمي آنها در اين مرز و حد بوده و حدود و عملكرد زندگي آنان هم اينگونه است، پس بر اساس اين قاعده، علم و دانش خليفه و جانشين پيامبر، مي بايست در چه حد و به چه ميزان از آگاهي به سنت و كتاب خدا باشد و بايد به چه اندازه از آن علوم برخوردار باشد و شايسته است كه چه ميزان بار سنگين علوم و دانش را بر دوش خود گيرد و .....، كه در واقع جايگاه خلافت رسول خدا نيازمند آن است .....، آيا مي شود به 104 حديث بسنده نمود آيا امت بيچاره مي پذيرند كه با اين اندازه ناچيز به خواسته هاي بي حدو حصر آنان پاسخ داده شود و .....، آيا ..... آيا .....، پس كم بودن حديث نقل شده از اين خليفه، هيچ انگيزه اي ندارد مگر اقرار و اذعان به كمي استعداد او در يادگيري و كوتاهي او از حفظ و نگهداري علوم (از كوزه همان برون تراود كه در اوست)، تا جايي كه مجبور شود در پاسخ سوالات مردم بگويد (كدام آسمان بر سر من سايه مي افكند .....) و يا (من با برداشت شخصي خود در اين زمينه سخن مي گويم .....) و يا پس از چند روز از خلافت خود خطبه بخواند و چون ببيند كار بر او دشوار گرديد بگويد (من دوست داشتم اين جايگاه را كسي جز من تصدي كند و اگر شما بخواهيد با من مانند پيامبر رفتار كنيد من تاب و توان آن را ندارم، زيرا پيامبر از دسترس شيطان دور بود و از آسمان دستور پنهاني براي او نازل مي شد) و يا بگويد (....... هان به خدا كه من بهترين شما نيستم و البته دلم نمي خواست اين جايگاه را تصدي نمايم و دوست داشتم كسي ديگر از شما اين پست خلافت را مي گرفت و اگر تصور مي كنيد من در ميان شما به سنت رسول خدا رفتار مي كنم من نمي توانم اين كار را انجام دهم زيرا رسول خدا با ياري وحي، از لغزش ها دور مي ماند و با او فرشته اي بود، ولي من برعكس شيطاني دارم كه كار مرا در بر مي گيرد و لذا چون به خشم آمدم از من دوري كنيد تا بر پوست و موي شما پاي خود را قرار ندهم و مواظب من باشيد اگر به راه راست رفتم مرا ياري كنيد و اگر به خطا رفتم مرا به راه راست هدايت كنيد) و يا .....، .....، آيا سزاوار است كه خليفه پيامبر را زيردستان و پيروان او مواظب باشند و سرپرستي كنند تا از راه راست خارج نشود و او را ياري كنند تا بر راه راست رفته و با مواظبت دائم او را به راه صحيح بكشانند، .....، جز اين نيست كه اعتراف نمائيم دانش خليفه در علوم و

ص : 867

دانستني هاي مربوط به كتاب خدا و سنت رسول او، بسيار اندك و ناچيز بوده است و لذا مجبور به ابراز و اعلام برداشت هاي شخصي خود بوده است و آن هم پس از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله، به شدت پيروان و اصحاب خود را از اعمال اينگونه روش نهي كرده و .....، است ولي مي بينيم كه براي خليفه موضع و محل ديگري وجود نداشت تا به آن جا رفته و از علم خود به آن پناهنده شود ..... و يا حداقل در اينگونه امور مشورت نمايد، ابن سعد، ابوعمر و ابن قيم .....، در آثار خود آورده اند كه (ابوبكر با مسئله اي روبرو شد كه در كتاب خداوند و سنت رسول او پايه اي براي آن پيدا نكرد پس فكر خود را بكار انداخت و سپس گفت، برداشت و فكر من اينست اگر درست باشد از جانب خداست و گرنه از من است و من از او آمرزش مي خواهم .....) و يا .....، اين بود شيوه خليفه در قضاوت و ميزان علم او در برداشت و نظرات شخصي با اينكه عمر بن خطاب گفت: (....... دارندگان برداشت ها، دشمنان سنت پيامبر هستند زيرا نتوانستند احاديثي را كه از پيامبر رسيده حفظ كنند و از روايت آن عاجز شدند، به اين دليل به برداشت هاي شخصي خود روي آوردند، پس اي مردم اگر نظرات از رسول خدا باشد درست است چون نظر خداوند هم همان بوده، ولي اگر از ما باشد بيش از يك تصور ناروا ارزش بيشتري ندارد)، پس با اين وجود، چگونه خواهد بود پايه علم كسي كه جايگاه رسول خدا را اشغال نمايد كه علم او به اين حد و اندازه باشد كه مجبور باشد آن علوم را از كساني سوال كند و يا آموزش بگيرد در حاليكه بر آنها سروري مي نمايد و عليرغم اين واقعيت باز هم از شيوه مشورت عدول كرده و رأساً و خودسرانه درباره (ابا) و (كلاله) اظهار نظر نموده و بگويد آنچه كه گفت ..... الي آخر.

برداشت هاي خودسرانه خليفه:

در ميان دادرسي هايي كه ابوبكر انجام داد نمونه هايي ذكر شد و نيز با مطالعه در مدت خلافت او به مواردي برخورد مي نمائيم كه مي تواند ما را در شناخت ميزان علم او كفايت كرده و كاملاً بي نياز نمايد:

برداشت خليفه درباره ارث مادربزرگ:

از قبيصه پسر ذويب آورده اند كه گفت مادربزرگي نزد ابوبكر صديق رضي الله عنه آمد و درباره ارث خود از نوه اش پرسيد، ابوبكر به وي گفت : دركتاب خدا ارثي براي تو نيست و نمي دانم در سنت خدا براي تو سهمي است يا خير، پس برو تا از مردم بپرسم، مغيره ابن شعبه گفت من نزد پيامبر بودم و او شش يك به

ص : 868

مادربزرگ داد ابوبكر گفت در اين حديث كسي را براي گواه داري پس محمد بن مسلم برخاست و تأييد كرد و ابوبكر آن را بكاربست...)، پس دانش خليفه را بنگر كه چگونه پاسخ سوالي از او پوشيده است كه بسيار مورد نياز است و علم قضاوت درباره آن لازم است ولي مجبور مي شود دست نياز به سوي عقل و خرد شخصي معلوم الحال همچون مغيره بن شعبه دراز كند كه از پست ترين و دروغگوترين و زاني ترين افراد قبيله بني ثقيف به حساب مي آيد و در آنچه در سنت پيامبر به بازي گرفته و تغييراتي كه داده همگي دلالت بر بي اعتقادي او دارد و او همان كسي است كه نماز عيد قربان را يك روز قبل از آن در روز عرفه خواند، از ترس آنكه مبادا در سال چهلم از كار بركنار شود و همين افراد گفتار كسي را به عنوان تأييد قبول كردند كه هرگاه بر منبر مي نشست از روي خباثتي كه در او بود، اميرالمومنين علي عليه السلام را به ناسزا ياد مي كرد (لعنه الله عليه)، و نيز در خصوص برداشت وي درباره ارث مادربزرگ پدري و مادري از قاسم بن محمد روايت گرديده كه مادر پدر و مادر مادر شخصي كه از دنيا رفته بود به نزد ابوبكر آمده طلب ارث نوه خود را نمودند و او شش يك ما ترك را به مادر مادر داد پس مردي از انصار گفت تو مادر پدري را محروم كردي و ..... پس ابوبكر شش يك را دو قسمت بين آنها تقسيم كرد، و به همين مضمون در .....، آمده است، پس به شگفت نمي آيي كه او حكم اين موضوع را در سنت نمي دانسته، تا اينكه ديگران از او خرده گيري كرده و او شتابزده از برداشت اول دست كشيده و .....، در حالي كه بر اساس اين ايراد بايد مادرمادربزرگ از ارث محروم گردد ولي او آن را ميان هر دو تقسيم كرده و آنگاه فقها اين جماعت اين را دست آويزي براي احكام خود گردانيده و اساس اين حكم را از حديث مغيره اخذ و ارث را تنها ويژه مادر بزرگ دانسته اند پس نظر كن و فكر كن كه چگونه فرمان خدا درباره نوادگان دختري پايمال شد: حالا توجه مي كنيم بر سر سخن آن مرد انصاري كه خليفه را از قضاوت خود دور كرد در حالي كه نه تنها در كتاب خداوند بلكه در سنت او هم مستندي نداشته است، بلكه با هردو ناسازگار بوده، و فقط با آن اشعار معروف (عرب جاهلي) منطبق بوده كه سروده است (فرزندان ما فرزندان پسران ماهستند ولي فرزندان دختران ما فرزندان مردان بيگانه اند) و ..... با اين مدرك و استناد مرزهاي احكام خدا را نديده گرفته اند كه خدا در كتاب خود مي فرمايد (....... خداوند درباره فرزندان شما به شما سفارش مي كند كه پسران دو برابر دختران ارث مي برند .....) ولي اين گروه

ص : 869

(جاهل) مي گويند ذريه و نسل تنها كساني هستند كه از صلب پسران آنها باشند نه دختران و بر اين اساس دستورهاي رسيده در خصوص ارث و ساير موارد را مشمول زادگان دختر افراد نمي دانند و مدرك آن را هم سخن آن سراينده است، ابن كثير در تفسير خود آورده است (....... گفته اند اگر مردي چيزي را ارث فرزندان خود نموده و يا بر آنان وقف نمايد تنها كساني بايد از آن بهره مند شوند كه يا بي واسطه فرزند خود او و يا فرزند پسران او باشند و مستند و مدرك اين توجيه، سخن آن سراينده است كه فرزندان ما فرزندان پسران ما هستندو فرزندان دختران ما فرزندان مردان بيگانه هستند .....)، و به همين مضمون بغدادي و عيني و .....، نقل نموده اند، سبحان الله چه چيز آنان را اينچنين گستاخ كرده است كه براي نيل به مقاصد پليد سياسي خود موضوع نسل و تبار رسول خدا را بر اساس اين برداشت شخصي، ناديده گرفته و تضييع نموده اند و اين برداشت را در دين خدا گنجانيده اند و كسي سوال نكرده كه گفتار يك سراينده چه ارزشي دارد . (كلب گويد و آثار اين انديشه پوسيده جاهلي تا عصر ما هم تسري يافته و هنوز در قرن بيست و يكم و پس از گذشت حدود هزارو پانصد سال از بهره مندي تعاليم عاليه و پر مغز اخلاقي براي جهان بشريت توسط حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و .....، باز هم هستند انسانهاي نفهم و بي شعور كه بين فرزندان دختر و پسر فرق گذاشته و نسل را از پسر مي دانند و براي فرزند پسر ارجحيت قائل اند و حال آنكه فرزند بايستي سالم و اهل ولايت و ديندار شريعت دوست و .....، باشد و بر اساس تعاليم پيامبر عاليقدر دختر حسنه و پسر نعمت است و خدا بر حسنه اجر و از نعمت سوال و بر آن مؤاخذه نمود ولي اين بي تباران همان كساني هستند كه العياذ بالله رسول خدا را ابتر ناميدند ولي خداوند عالي اعلي نسل آن حضرت را از كوثر حضرت زهرا و شاه ولايت علي مرتضي در جهان منتشر نمود همانطور كه به شهادت قرآن عيسي را از مادر پاكش مريم به عنوان نسل خطاب فرمود ..... و نيز اين عمل و روش آنان به منزله توهين و جسارت مستقيم به رسول خدا و موجبات حبط عمل و آتش جاويد براي آنان خواهد بود زيرا بر عقيده تباهي هستند كه دشمنان آن حضرت بودند)

خصوصاً در برابر تصريح بطلان آن ياوه سرايي ها آنهم در برابر كتاب خدا كه خداوند فرمود به رسول خود صلي الله عليه و آله در (آيات مباهله)، (بگو بيائيد تا به درگاه خدا دعا كنيم . پسران ما و پسران شما و زنان

ص : 870

ما و زنان شما .....)، و اين گفتار آشكار خداوند و اينكه رسول خدا (در مباهله با اهالي نجران، فرزندان خود حسن و حسين را به همراه برده است، و اين دلالت بر آن دارد كه دو فرزند دختر او فاطمه يعني حسن و حسين، دو پسر رسول خدا هستند، و همين گونه خداي پاك در كتاب خود دختر زادگان نوح پيامبر را ذريه او ناميده و ذريه را جز براي فرزندان نمي توان بكار برد، و نيز فرموده است (و از ذريه او داوود و سليمان و .....، يحيي و عيسي ..... كه بر اساس آيات كتاب خدا عيسي از ذريه نوح محسوب گرديده و حال آنكه وي پسر دختر او مريم است)، رازي در تفسير خود در ذيل آيات (مباهله) مي گويد (بگو بيائيد .....)، مي گويد و اين نشان مي دهد كه حسن و حسين دو پسر رسول خدا هستند. زيرا خداوند در اين آيات اشاره فرموده است كه پسرانش را بخواند و آنگاه آن حضرت حسن و حسين را خوانده است پس آن دو، پسران او هستند و آنچه اين استنباط را استوار و محكم و تحكيم مي نمايد سخن ديگر خداوند در آيات سوره انعام است كه مي فرمايد (....... و از فرزندان او داوود و سليمان و ..... زكريا و يحيي و عيسي .....) كه مي دانيم پيوند عيسي با ابراهيم تنها از راه مادر بود نه پدر و از آيات روشن مي شود كه پسر دختر را مي توان پسر ناميد و .....، و قرطبي نيز در تفسير خود با همين مضمون و استدلال ..... سخن خود را آورده و مي گويد كه نتيجه گيري مي شود كه فرزندان فاطمه رضي الله عنها، فرزندان رسول خدا هستند و همين موضوع استناد قرآني كساني است كه اعتقاد دارند كه فرزندان دختر مرد را مي توان در جرگه فرزندان او ناميد و به همين مضمون و با همين شيوه استدلال از ابوحنيفه و شافعي نيز نقل گرديده است، .....

دختر زادگان ما فرزندان ما هستند:

ابن ابي حاتم با سلسله اسناد خود از ابوحرب بن اسود آورده است كه حجاج (عليه النار الخلد و العذاب الاليم) به دنبال يحيي بن يعمر فرستاد و به او گفت به من خبر داده اند كه تو تصور مي كني كه حسن و حسين فرزندان رسول خدايند، آيا تو اين موضوع را در كتاب خدا يافته اي با اين كه من از اول تا آخر آن را خوانده ام ولي چيزي در اين باره نديدم، پاسخ داد مگر در سوره انعام نمي خواني (و از فرزندان او داوود و سليمان .....) و به همين دليل است اگر مردي چيزي را بر فرزندانش وقف و يا به آنها ببخشد و يا سفارش كند كه پس از مرگ او بهره برند، دخترزادگان او نيز از آن بهره مند مي شوند .....)، پس نتيجه اينكه اولاً

ص : 871

روشن شد كه ذريه (زادگان) آدمي بي چون و چرا و در همه جا (اولاد) فرزندان او به شمار مي آيند و ثانياً ديديم كه دختر زادگان نيز در جرگه (ذريه) زادگان در مي آيند پس سزاوار نيست كه اولاد را داراي احكام جدا از هم فرض كنيم و هيچكس اين اختيار را ندارد كه حكم نمايد به اينكه پسران دختر مرد، فرزندان بيگانگان هستند، زيرا ديديم كه اين گروه به حكم قرآن ذريه او هستند و خداوند آنها را از اولاد او به حساب آورده است و گواه ما در اين خصوص، تفسير كتاب خدا احاديث رسيده از رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه:

1- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: (....... جبرئيل مرا خبر داد كه اين پسرم حسين كشته مي شود .....) در گزارش ديگر (....... البته امت من اين فرزندم را خواهند كشت .....) اين روايات در طبقات ابن سعد، مستدرك حاكم، اعلام النبوه ماوردي، ذخاير العقبي، صواعق .....، ذكر گرديده است.

2- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: (....... اين فرزند من (حسين) در گوشه اي از سرزمين عراق به قتل رسيده و كشته مي شود .....)، اين روايت در دلائل النبوه ابونعيم، ذخاير العقبي.....، ذكر گرديده است.

3- رسول خدا ..... درباره دخترزاده اش حسن مي فرمايد: ..... (....... اين فرزند من سرور (امام) است) اين روايت در المستدرك حاكم، اعلام النبوه ماوردي، تفسير ابن كثير و .....، آمده است.

4- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام (....... تو برادر من و پدر فرزندان من هستي.....)، كه اين روايت در ذخاير العقبي و .....، آمده است

5- و اين فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم: (....... به راستي مرا جبرئيل خبر داد كه خداوند گرامي هفتاد هزار نفر را براي انتقام و خونخواهي از پيامبر خود يحيي بن زكريا كشت و براي انتقام و خونخواهي از فرزندت حسين نيز هفتادهزار نفر را هلاك خواهد كرد.....).

6- و نيز اين فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم: (....... مهدي از فرزندان من است و چهره اش همچون ستاره مي درخشد .....) اين روايت در ذخاير العقبي و .....، آمده است. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم)

ص : 872

7- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله: (....... اين دو حسن و حسين، پسران من هستند هركس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته است .....) و ....

8- و سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به فاطمه صديقه عليها السلام: (....... پسرم را براي من احضار كن .....)، تاريخ ابن عساكر و ....

9- و سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به انس: (پسرم را براي من احضار كن .....) تاريخ ابن كثير و .....

10- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم: (..... پسرم را بخوانيد، كه حسن پسر علي آمد .....) ذخايرالعقبي و ....

11- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم (....... خدايا اين حسن فرزند من است و من او را دوست دارم پس تو نيز او را دوست بدار و هركس كه او را دوست دارد را هم دوست بدار.....)، ....

12 – و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام: (....... پسرم را چه نام نهادي پاسخ داد من در اين كار بر شما سبقت نمي گيرم و آن حضرت فرمود من نيز بر خدا سبقت نمي گيرم و آنگاه جبرئيل آمد و گفت اي محمد پروردگار به تو درود و سلام مي فرستد و مي فرمايد كه علي در كنار تو همچون هارون است در كنار موسي جز اينكه پس از تو پيامبري نخواهد آمد، پس نام پسر هارون را بر اين فرزند خود بگذار.....)، ذخاير العقبي و .....،.

13- و نيز فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم ..... (.......پسرم را بياوريد و ببينم چه نامي بر وي نهاده ايد و اين را در هنگام تولد و بدنيا آمدن حسن گفت و سپس همين گفتار را در تولد و بدنيا آمدن حسين و همچنين در خصوص نام گذاري محسن پسر علي .....) المستدرك، كنزالعمال از طريق دارقطني، احمد بن ابي شيبه و ابن جرير و ابن حبان و دولابي و بيهقي و حاكم و خطيب .....، (كلب گويد (به اي ذنب قتلت) (به كدام گناه كشته شد) و محسن همان جنين و طفل مظلوم شش ماهه زهراي اطهر است كه در واقعه در و ديوار از فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله شهيد شد،).

ص : 873

14- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم در هنگامي كه حسن و حسين گم شده بودند (....... دو پسرم حسن و حسين را صدا كنيد) كنز العمال و ....

15- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين : (....... از همه هستي عالم (بالاتر و برتر) اين دو گل خوشبوي من هستند .....) صواعق، كنز العمال و .....

16- و اين سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم ..... (....... پسرم از نزد من رفت .....) به گزارش احمد، بغوي، طبراني، حاكم، بيهقي، ..... ابن عساكر، ابن كثير .....

17- و سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين (....... دو پسرم را بياوريد تا به دعاي خير خود، آن دو را از گزند ها به پناه خدا در آورم، همانطور كه ابراهيم در خصوص فرزندش عمل كرد،)، ابن عساكر و .....،.

18- و سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به انس درباره حسن: (....... افسوس بر تو اي انس، فرزند و ميوه دلم را رها كن .....) كنزالعمال و .....

19- و فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين (....... دو پسرم حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند)، صواعق ابن حجر و ....

20- و سخن آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليه السلام (....... اين علي، برادر، پسر عمو و داماد و پدر فرزندان من است .....) كنزالعمال و ....

21- و گفتار آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم (من دو پسرم را همسان با نام دو پسر هارون شبر و شبير (حسن و حسين) نام نهادم) اين حديث در صواعق، كنز العمال و .....، نقل گرديده است.

22- و نيز فرموده آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم ..... (....... اگر از زندگي و عمر جهان به جز يك روز باقي نماند خداوند آن روز را آنقدر طولاني خواهد نمود تا خدا مردي از فرزندان مرا برانگيزد كه همنام با من است پس سلمان سوال كرد يا رسول خدا از نسل كدام فرزندت چنين خواهد نمود آن حضرت با دست بر پشت حسين زد و فرمود از نسل اين فرزندم.....) ذخاير العقبي و ....

ص : 874

23- و نيز اين خطبه از پسر رسول خدا، حسن بن علي عليه السلام در يكي از سخنراني هاي او : (....... منم حسن پسر علي، منم پسر رسول خدا، منم پسر بشير، و منم پسر نذير، منم پسر مظهر تقوي، منم پسر آن چراغي كه بر جهان پرتو افكن بود و با امر و وحي خدا مردم را به سوي او دعوت مي كرد (صلي الله عليه و آله))، اين روايت در مستدرك، ذخايرالعقبي، شرح ابن ابي الحديد، مجمع الزوايد، اتحاف بشراوي و .....، نقل گرديده است.

24- و نيز سخن و خطاب وي به ابوبكر در حالي كه بر منبر پيامبر سخن مي گفت: ..... (از جايگاه پدرم پائين بيا ..... و ابوبكر گفت راست گفتي البته كه اينجا متعلق به پدر تو (رسول خداست) .....، و به قولي ديگر (....... از منبر پدرم پائين بيا و ابوبكر گفت آري اين منبر پدر توست نه منبر پدر من .....). اين روايت در الرياض النضره، شرح ابن ابي الحديد، صواعق، تاريخ الخلفا سيوطي، كنز العمال .....، نقل گرديده است.

25- و سخن آن حضرت امام حسن عليه السلام و وصيت او پس از مرگ: (....... مرا نزد پدرم رسول خدا به خاك سپاريد)، و .....

26- و سخن فرزند دختر رسول خدا حسين عليه السلام به عمر (....... از منبر پدرم پايين بيا و عمر گفت آري راست گفتي اين منبر پدر توست نه منبر پدر من به من بگو چه كسي به تو دستورداده اينگونه سخن بگويي .....) تاريخ ابن عساكر و ....

27- و سخن زهير بن قين به حسين عليه السلام (....... اي پسر رسول خدا، سخن تو را شنيديم .....)، جمهره خطب العرب .....، ....

28- و سخن ديگر حسن بن علي امام پاك فرزند دختر پيامبر در اتحاف بشراوي كه فرمود: (....... رسول خدا صلي الله عليه و آله برگزيده از ميان خلايق عالم پدر من است)، ....

29- و نيز باز سخن آن بزرگوار نقل از اتحاف بشراوي، (من هستم پسر آنكسي كه شما جايگاه او را مي دانيد و البته چهره حقيقت را هنوز گرد و غبار پوشش نداده است، آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله پدر و جد من نيست، آگاه باشيد آنگاه كه ستارگان روي پنهان كنند من ماه شب چهارده هستم.....).

30- و ستايش فرزدق در مدح سيد ساجدين علي بن الحسين عليه السلام:

ص : 875

(اي پسر بهترين بندگان خدا، كه پرهيزكار برگزيده و پاكيزه و برجسته است .....)، .....

31- و سخن ابو عاصم بن حمزه اسلمي در مدح و ثناي زيد بن حسن بن علي عليه السلام به نقل از زهرالادب حصري قيرواني : (مدح من درباره حسن پسر زيد است و بر درستي سخن من گورهاي صفين گواهي مي دهند، آن گورهايي كه پس از دور شدن علي عليه السلام از آنها، هميشه مورد كينه توزي قرار گرفته است، .....، آري آن دو (محمد و علي) دو پدر تو هستند .....)،

32- و سخن ابراهيم ابن علي بن هرمه در زماني كه حسن بن زيد او را پند داد : (پسر رسول خدا مرا از باده گساري پرهيز داد و به من اخلاق جوانمردي و مروت آموخت .....).

33- و سخن ابو تمام طايي: (با پسران رسول خدا و خاندان او چنان رفتار بدي پيش گرفتيد كه در ميان آن اعمال نادرستي و حيله گري كمترين آنها بودند .....).

34- و سخن دعبل خزاعي : (....... پس چگونه مي توان نزد خداوند تقرب يافت آنهم پس از نمازها و روزه ها جز با محبت فرزندان رسول خدا و خاندان او .....).

35- و نيز باز از سخنان او (....... آيا اندوهگين نمي شوي كه زادگان زياد آنچه را كه از پيامبر باقي ماند و ارث فرزندان اوست سرقت نموده و بربايند.....).

و سخن حماني .....، سخن تنوخي .....، سخن زاهي .....، سخن ناشي .....، سخن صاحب بن عباد .....، .....، .....، سخن مهيار ديلمي .....، ..... سخن ابن جابر، و سخن بشراوي .....،

قضاوت نادرست ابوبكر درباره كيفر سارق:

از گفتار صفيه دختر ابوعبيده روايت نموده اند كه (....... به روزگار ابوبكر رضي الله عنه، مردي دزدي كرد كه يك دست و يك پا نداشت پس ابوبكر رضي الله عنه خواست كه پاي ديگر او را هم ببرد و دست او را رها كند تا به شستشوي خود از آلودگي ها بپردازد و او را سودمند افتد پس عمر گفت نه سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست بايد دست ديگر او را ببري پس ابوبكر رضي الله عنه دستور داد دست ديگر او را ببرند، و به همين مضمون از قاسم بن محمد نيز همين روايت نقل گرديده است .....) (كلب گويد بريدن دست

ص : 876

سارق چهل شرط دارد آيا براي اين شخص آن چهل شرط برقرار بوده است آيا اين شخص مضطر نبود و آيا ديوانه نبود آيا اين حكمي كه صادر نمودند را مولانا علي مظلوم امضاء كرد آيا سؤال كردند تا بدانند آيا ....)

از شگفتي هاست كه خليفه كيفر دزد را نمي داند يا اينكه براي پاسداري از آسايش عمومي ..... و شگفت آورتر آنكه ..... شتابزده به دادرسي پرداخته و بدون توجه به كتاب خدا و سنت پيامبر و يا مشورت با اصحاب .....، و شگفت تر اينكه چرا عمر كه او را در اين حكم به راه راست آورده، خود پس از تصدي امر خلافت مانند همين حكم را كه او قصد داشت صادر نمايد صادر كرده است.

نظر خليفه درباره بهره پدربزرگ از ارث:

از ابن عباس و عثمان و ابوسعيد و ابن زبير آورده اند كه ابوبكر ارث پدربزرگ را با پدر يكسان مي دانست به اينگونه كه با بودن وي ارثي را به برادران نمي داد و آنان را با اين شريك نمي نمود و چنانچه اگر كسي پدر داشته باشد از ارث وي چيزي به برادران و خواهران نبايد داد .....)، اين برداشت خليفه از حكم كتاب خدا و سنت رسول او گرفته نشده و تا هنگامي كه وي زنده بود، كسي از اصحاب رسول خدا آن را به كار نبست و پيش آمد ننمود كه در روزگار او، يك پدر بزرگ ارث بخواهد تا برداشت وي اجرا و استوار گردد، بخاري و قرطبي گويند، هيچ يك از اصحاب تا ابوبكر زنده بود با اين برداشت ابوبكر مخالفت نكردند، و عمر بن خطاب اولين پدربزرگ بود كه در جهان اسلام به اين ارث رسيد و خواست كه همه دارايي هاي پسر پسرش را بگيرد و چيزي به برادران ندهد ولي زيد و علي به سراغ او رفته و گفتند تو چنين كاري نمي تواني انجام دهي و سهم تو سهم يكي از برادران است (كه ما قبلاً در اين قضيه سخن گفتيم)، پس اولين كسي كه در زمينه ارث پدربزرگ از راه و نظر خليفه اول عدول كرد خليفه دوم بود و در اين حكم نظر عمر و علي و عثمان و عبدالله بن عمر و زيد بن ثايت و ابن مسعود با نظر خليفه اول مخالف بود. و ....

برداشت خليفه در فرمانروايي بخشيدن به (پيران) و مهتران:

حلبي در كتاب سيره خود مي نويسد : (ابوبكر رضي الله عنه بر آن بود كه بزرگترها و پيرترها، مي توانند بر كساني كه از آنان لايق ترند فرمانروايي يابند و نزد اهل سنت درست همين است ..... و حلبي اين استدلال را به استناد سخن ابوبكر براي جانشيني بعد از خود مي داند كه گفت (....... عمر بن خطاب و ابوعبيده جراح را

ص : 877

براي خلافت پيامبر پيشنهاد مي كنم با هر كدام خواستيد بيعت كنيد،) ..... باقلاني نيز اين سخن را از ابوبكر مي آورد كه .....(سرپرست شما شدم با آنكه از شما بهتر نيستم .....) .....، ولي نظر ما آنست كه خلافت رسول خدا مانند پيامبري او با انتصاب از جانب خداست و گرفتن وحي از آسمان و ايجاد سنت از رسول خدا و كار خليفه او تفسير كلام خدا و اجراي آنان است و .....، و از آنجا كه حكمت خداوند اقتضاء مي نمايد، عمر پيامبران جاودانه نيست و رها نمودن امت بعد از آن پيامبران نيز با حكمت خدا ناسازگار است و خليفه بايستي احكام را جاري و در برابر مسائل جديد وفق سنت و كتاب خدا حكم جاري نمايد، ..... و در واقع كسي بايست جانشين پيامبر باشد كه بتواند اين بار گران را به دوش بكشد و خداوند بايستي او را از زبان رسول خود به مردم معرفي نمايد و ..... و روا نيست كه امت را بعد از پيامبر رها كرده و جانشين تعيين ننمايد ..... زيرا اين برخلاف حكمت است همانگونه كه در كلام عبدالله عمر و عايشه قبلا بيان شده كه گفتند كسي را بعد خود جانشين قرار بده و امت محمد را بي سرپرست نگذار كه امكان دارد آشوبي بپا شود و .....، آري و اي كاش من مي دانستم اينگونه روشنگري هاي خردمندانه را كه همه در پذيرفتن آن اتفاق نظر دارند، چگونه درباره بزرگترين پيامبران و بحث جانشيني او نديده گرفتند و او را به چشم پوشي متهم نمودند، من نمي دانم ..... و شك نيست كه گزينش مردم قطعاً با لغزش همراه است و دور نيستند از اينكه خطا كنند در شريعت خدا و آن را به قهقرا ببرند (چنانكه تاريخ نشان داد، آنچه نشان داد، از تسلط بني اميه و جنايات معاويه و يزيد و بني عباس .....) و با وجود اينكه حضرت موسي گزينش كرد از ميان هزاران تن از مقدسين، هفتاد نفر را و با خود به كوه طور برد، پس هنگام مناجات گفتند (خدايا خودت را به ما نشان بده) اينگونه به بيراهه رفتند و ديگر چه انتظار از مردم كوچه و بازار مي توان داشت كه جمع شوند و با آنكه خود گرفتارند كسي را از بين خود انتخاب نمايند و از كجا معلوم يكي سرگردان تر از خود را انتخاب نكنند و يا در پي كسي بدوند كه گندم نماي جوفروش باشد، يا نادان جاهلي باشد كه راه هاي رهايي از دشواري ها را نداند و دست به تبهكاري هاي بزرگتر بزند و .....، آيا آنها فراموش كرده اند كه وقتي قبيله عامر به آن حضرت پيام دادند كه اگر ما بر سر اينكار از تو پيروي كنيم و آنگاه خداوند تو را بر دشمنان تو پيروز كرد، آيا بعد از تو ما سرپرست امت اسلام مي توانيم باشيم، حضرت فرمود (كارخلافت) دست خداست و هركجا بخواهد قرار خواهد داد .....

ص : 878

(كلب گويد حتي اگر العياذ بالله با انتخاب الهي هم جانشيني برقرار نبود قطعاً رسول خدا كه ابرمرد برنامه ريزي و تفكر و حسابگري بود طرح و برنامه اي به مردم اعلام مي كرد تا از طريق آنها به انتخاب جانشين بپردازند حالا يا از طريق شورا و يا برگزاري انتخابات آزاد و يا ....، هر چه بود كودتا و هرج و مرج طلبي و قداره كشي نبود و .....، پس سخن راست و صحيح اينست كه آن حضرت به امر الهي به جانشيني علي عليه السلام اقدام كرد ولي عده اي او را كنار زده و خود حكومت را بدست گرفتند)

جانشين پيامبر برترين آفريدگان خداوند است:

بر اساس آنچه بطور مشروح روشن نموديم، جانشين پيامبر بايستي بالاتر از همه پيروان او و برترين خلايق روزگار باشد ..... همانگونه كه خداوند در كتاب خود مي فرمايد (....... بگو اي رسول ما كه آيا آنان كه مي دانند با آنان كه نمي دانند برابرند و بگو آيا كور با بينا برابر است و آيا تاريكي با روشنايي يكسان است و آيا كسي كه مردم را به سوي راستي هدايت مي كنند براي پيشوايي لايق تر است يا آنكه تا او را راهنمايي نكنند راه را پيدا نخواهد كرد، براي شما چه اتفاق افتاده كه (عقل شما كار نمي كند) و چگونه قضاوت مي كنيد:)

جانشين پيامبر از ديدگاه ديگران:

جانشيني و خلافت پيامبر از نظر جامعه اهل سنت:

خلافت و تصدي جانشيني پيامبر از نظر اهل سنت، تمامي ويژگي ها و الزاماتي را كه ما گفتيم لازم ندارد زيرا به تصور آنان، جانشين پيامبر كسي است كه بر مردم استيلا بيابد و شرح وظايف او آنكه دست دزد ببرد و قاتلان را به كيفر برساند و مرز هاي اسلام را پاسداري كند .....، و آسايش همه را تأمين كند و ..... برنامه هايي از اين قبيل و اگر راه جنايت و تبهكاري را پيشه خود كرد، نمي توان او را بركنار نمود و يا چنانچه رفتار زشتي را علني و آشكار انجام دهد نبايد بر او ايراد گرفت و البته جهل و ناداني او كاستي و نقص براي او نخواهد بود و البته و البته لغزش هاي او سزاوار كيفر نيست و نيازي هم به يافتن هيچ فضيلتي براي او نداريم و ..... بلكه همه جا بايد به او و اعمال او رضايت داد و در هيچ جا نبايد او را سرزنش كرد و .....،: (كلب گويد كه اين تفكر در واقع تفكري شيطاني است زيرا تو را سوق مي دهد به تبعيت شيطان كه هر عمل بنمايد تو

ص : 879

پيروي كني و به اعمال زشت او رضايت دهي و ..... و اين البته انديشه اي شيطاني است و هيچ انسان حر و آزاده اي زير بار يوغ اينگونه حكومت هاي جابرانه استبدادي نمي رود علي الاسلام والسلام)

گفتار باقلاني:

پس او در كتاب تمهيد خود به مضمون فوق اين مطالب را قيد نموده و .....، مي گويد و هرگز هم نيازي نيست كه دامنش از همه گناهان پاك بوده و امور باطني را بداند و يا در سواركاري و دليري از همه برتر باشد ..... و نيز گويد مردم به دانش امام و اينكه به سوالات آنان پاسخ دهد نيازي ندارند ..... بلكه امام براي تنظيم امور جامعه و ..... است و اگر كج رفت مردم او را به راه راست هدايت مي كنند .....، بر اساس احاديث اين جماعت، امام از سمت خود بركنار نمي شود، هرچند به هر مقدار تبهكاري و ستم گري كند، و هر چند دارايي هاي مردم را با زور سرقت كند يا آسيبي به جان و مال آنان بزند يا بيگناهان را به قتل برساند و ..... حدود خدا را اجرا نكند پس به هيچ وجه نبايد عليه او قيام كرد بلكه بايد او را پند و نصيحت دهند و اگر دستوري خلاف با حكم خدا داد، اجرا نكنند ..... و مي گويد كه در روايت است كه پيامبر گفت : (بشنويد و اطاعت كنيد هر چند در برابر برده اي دست و گوش بريده باشد، يا در برابر بنده اي حبشي و پشت سر هر نيكوكار و تبهكار نماز بگذاريد). و يا حديث نقل كرده اند كه: (از ايشان اطاعت كن هرچند دارايي تو را بخورند و بر پشت تو بكوبند پس تا آن زمان كه نماز را برپا مي دارند از آنان فرماني برده و اطاعت كنيد.....) كه من همه اين مطالب را در كتاب (اكفار المتاولين) خود آورده ام ..... و بنابراين اگر پس از آنكه بيعت خليفه را پذيرفتيم تبهكار گرديد اين موضوع دليلي براي بركناري او نيست،.)، (كلب گويد مبارك است تابعيت تو از شيطان و امامي كه تو را به سوي آتش مي برد).

حديث سازي براي برده كردن مردم در برابر تبهكاران و بيدادگران:

پس اين هم نمونه اي از آن گفتار بسيار زياد كه باقلاني سربسته به آنان اشاره نموده و ميگويد كه بايد فرمانبردار اين پيشوايان بود هرچند بيدادگر باشند و آن جرثومه هاي فساد و تباهي دارايي هاي آنان را ببرد و ..... اگر امام تبهكار شد بركنار نمي شود .....، (كلب گويد و آيا مي داني چرا باقلاني و امثال او اين گفتار خلاف قرآن و خلاف عقل و خلاف سنت را به مردم عوام القا مي كنند و موجبات آن را فراهم مي كنند كه مردم دنيا

ص : 880

و ساير اقوام و جوانان و انديشمندان ملل پس از گريه بر ما مسلمانان خنده كنند، علت اصلي آن همان عشق و علاقه مفرط به امامان فاسد و تبهكار مانند معاويه و يزيد و ابن زياد و ساير اولاد زنا كه آنها را به سوي آتش ابدي دوزخ مي برند مي باشد، تا اينگونه اعمال كثيف و جنايات و خونريزي هاي آنان را توجيه و تفسير كنند و حال آنكه با اين عشق و علاقه در واقع، در اعمال آنان شريك و در طبقات دوزخ فرو خواهند رفت انشاء الله تعالي).

1- از حذيفه بن يمان (به دروغ) نقل كرده اند كه رسولخدا گفت : پس از من پيشواياني مي آيند كه به هدايت من راه ندارند و بر سنت من عمل نمي كنند و به زودي در ميان آنان كساني ظهور مي كنند كه دلهاي آنان، دلهاي شياطين و ظاهر آنان مانند آدميان است، حذيفه پرسيد اي رسول خدا اگر آن روزگار را ديدم چكنم پاسخ داد از آنها اطاعت كن و سخنان آنان را آويزه گوش خود قرار بده و اگر دارايي تو را گرفت و پيكرت را در هم كوبيد باز هم بشنو و اطاعت كن) صحيح مسلم و سنن بيهقي.

2- از عرف بن مالك (به دروغ) آورده اند كه گفت از رسول خدا شنيدم : (....... بدترين پيشوايان شما كساني هستند كه شما از آنان نفرت داشته و آنان را دشمن داريد و آنها نيز از شما متنفر و شما را دشمن دارند و شما آنان را نفرين مي كنيد و آنها نيز شما را نفرين مي كنند گفت سوال كرديم اي رسول خدا اگر چنين روزي آمد آيا با كينه توزي از آنها جدا شويم پاسخ داد تا آنگاه كه نماز را در ميان شما برپا مي دارند نه .....) صحيح مسلم، سنن بيهقي

3- از سلم بن يزيد جعفي به همين مضمون روايت كرده اند .....

4- از مقدام نقل كرده اند كه رسول خدا گفت : (....... فرمان روايان و پيشوايان خود را هرچه باشند اطاعت كنيد پس اگر آنچه گفتند مطابق سنت من است هم شما و هم او پاداش مي بريد و اگر مخالف با سنت من است گناهش به گردن آنان است و شما گناهي نداريد..... و (شما در روز قيامت) به خدا مي گوئيد پروردگارا پيشواياني بر ما اعزام كردي و ما به دستور تو از آنها اطاعت كرديم و هرچه گفتند اطاعت كرديم ما گناه نداريم ..... خدا مي گويد، راست گفتيد گناه بر گردن آنان است و شما بي گناه هستيد، سنن بيهقي: (كلب گويد انسان فكور خجالت مي كشد اگر در متن روايت دقت شود مي گويد خدايا تو پيشواياني بر ما اعزام

ص : 881

كردي يعني به مردم عوام تسلط به زور آنان را اعزام از طرف خدا القاء مي كند تا از مردم عوام سربازاني كور و كر و سفاك بسازند تا به هر روش كه رهبران جاني و خون آشام آنان به نام اسلام انجام مي دهند تبعيت نمايند و ..... با جعل اينگونه احاديث از انسان مسلمان و حر و آزاده و تربيت شده محمد مصطفي يك فرد بي عقل و بي شعور و نادان تحويل جامعه دهند، آري انسان تابع قرآن و حديث، از اين گونه كلمات كه مغاير با كتاب خدا و متناقض با احاديث رسيده است خجالت مي كشد. آيا آنها كتاب خدا را نخوانده اند كه مي فرمايد و لا تزروا وازره وزر اخرا ..... و يا فلينظر الانسان الي طعامه و.....، يا شمول آنان در ائمه يدعون الي النار.....، و يا سنت او در كلام رسول خدا كه فرمود ..... قف عند الشبهه و يا كه لاضررو لاضرار في الاسلام، و يا رضايت به عمل ظالم مانند رضايت به فعل اوست و ..... يا تمامي رواياتي كه راضي به ظلم را مانند فاعل آن خوانده است و نيز مخالفت تمامي اينگونه روشها با عقل سليم و رابعا اطاعتي كه حدود آن معلوم نشده و تنها شاخصه آن برپا داشتن نماز است حال سؤال اينست اگر اين پيشوا دست تجاوز به سوي نواميس مسلمين ببرد و تجاوز به آنان را پيشه خود قرار دهد و اين جماعت نيز با او همراه شوند آيا ديگر شرفي براي مسلمانان باقي مي ماند تا بخواهند به اعتبار آن زندگي كنند و با اينگونه افكار جامعه مسلمانان را تبديل به فاحشه خانه كنند و نيز اگر بگوئيد باز هم گناهي به گردن دستور دهنده نيست باز هم با روايات آنان منافات دارد زيرا مجتهد را در صورت لغزش داراي اجر و ثواب مي دانند ولي اينجا مي گويند گناه برگردن اوست .....، و رابعا ما جواب افكار جهاني و انديشمندان ساير ملل را با اين استدلال احمقانه چه بدهيم كه مسلمانان يك فرد سفاك، جاني، بي شرافت و بي ناموس كه كسي از او در امان نيست را پيشواي خود مي دانند و او دستور مي دهد و آنان دستور او را هرچند خلاف كتاب خدا و دستور پيامبرشان باشد عمل مي نمايند اجرا مي كنند آري در اين چنين حالت مسلمانان چگونه در جهان سربلند كنند آري اين گونه حكومت، حكومت شيطان است كه امثال يزيد و معاويه و .....، دست خود را تا مرفق در خون و مال و ناموس مسلمانان فرو ببرد و ثواب هم بگيرد و ..... حالا دانستي كه حسين كيست ..... و چگونه او شريعت و دين جد خود محمد مصطفي را زنده و پاينده كرد، سلام خدا بر حسين و علي بن الحسين و اولاد حسين و اصحاب حسين تا آن زمان كه قدرت خداوند در قلمرو حكومت او حاكم است يعني تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ص : 882

به همين مضمون از سويد بن عقله از عمر روايت شده است و نيز نووي در (ارشاد الساري) در ذيل احاديث مسلم مي گويد: (پس از اين گزارشات و احاديث معلوم مي شود كه مسلمانان نبايد با كساني كه پيشوا هستند در رهبري آنان به ستيزه قيام كنند و خرده بگيرند .....، انتقاد اشكال ندارد ولي بر ضد آنان قيام نكنند كه به اجماع همه مسلمانان اين امر نارواست هر چند آن پيشوايان تبهكار و ستم كار باشند .....)، حالا اين سوال پيش مي آيد پس عايشه و طلحه و زبير و ..... پيروان آنان كه پيمكان شكستند و از كيش حق بيرون رفتند به چه استنادي بر سرور ما اميرالمومنين قيام كردند، حتي به فرض آنكه آن حضرت قاتلين عثمان را پناه داده و يا آئين هاي كيفري آنان را انجام نداده بود كه البته از اين سخن به خدا پناه مي برم ولي آنان چرا اين حديث ها را بكار نبستند .....، من نمي دانم (كلب گويد قطعاً اين احاديث جعلي صرفا براي فريب توده مسلمانان و در راستاي توجيه خلافت هاي قدرتمندان فاسد و تبهكار بني اميه و بني عباس عليهم العنه و العذاب ..... و براي توجيه حكومت نارواي آنان و تأويل اعمال خلاف شرع آنان جعل شده است در غير اينصورت راست مي گويد آنكه مي گويد دين افيون توده است و ..... ولي ما مي گوئيم نه بلكه اين احاديث جعلي بوده و پيروي از آنها عين ناداني و جهل و در واقع اين تبعيت شيطان است كه افيون توده است و دين ما دين محمد مصطفي و روش ما روش حسين بن علي عليه السلام است. و امام و رهبر ما قرآن و سنت رسول خدا است).

گفتار تفتازاني:

او در شرح المقاصد خود آورده ..... (..... نياز نيست كه امام از ميان بني هاشم باشد و يا معصوم باشد و فضيلت او از ديگران بيشتر باشد ..... و (به همين مضمون)

گفتار قاضي ايجي:

او در كتاب مواقف خود آورده است امت برآنند كه، ..... آري امام بايد دادگر باشد زيرا .....، با خرد و عقل باشد زيرا .....، بالغ باشد زيرا .....، مرد باشد به دليل آنكه .....، آزاد باشد زيرا .....، در اين ويژگي ها كسي مخالف نيست اما چند ويژگي است كه جاي گفتگو دارد يكي اينكه از قريش باشد دوم از بني هاشم باشد اين را شيعه مي گويند سوم اينكه پاسخ هر پرسشي را در مورد دين ما بداند اين را دوازده امامي مي گويند چهارم

ص : 883

آنكه از او عملي صادر شود كه ديگران از انجام آن عاجز هستند كه مؤيد امامت او و عصمت اوست اين را تندروها مي گويند و براي اينكه بگوييم اين سه ويژگي نياز نيست، مستند ما به ابوبكر است كه اين سه خصلت را نداشت پنجم آنكه عصمت داشته باشند اين را اسماعيليان و دوازده امامي ها مي گويند و مستند ما در رد آنان ابوبكر است كه اين را هم نداشت ..... (كلب گويد: آيا اين جماعت آيات كتاب خدا را در آن فرازها كه خداوند به عصمت رسول خدا اشاره دارد نخوانده اند .....، و اگر رسول خدا معصوم نبود خداوند كساني را كه معصيت او و رسول او را مرتكب شوند به دوزخ جاويدان بشارت نمي داد و يا ..... و حال كه رسول خدا معصوم است جانشين او نيز عقلاً بايستي معصوم باشد تا مردم را به حيات جاويدان هدايت نمايد .....)

گفتار ابوالثناء كه او نيز در مطالع خود، با همين مضمون مانند اين كلام را آورده است .....

بيعت يا پيمان امامت چگونه بسته مي شود:

قاضي عضدايجي در مواقف مي نويسد: .....، استقرار آن براساس دستور و سخن آشكاري است كه از پيامبر يا از امام قبل برسد كه در اين برداشت همه اتفاق نظر دارند و يا با گزينش و آگاه باش كه براي اين دو كار، نياز نيست همه اتفاق نظر داشته باشند ..... بلكه يك يا دو تن از كساني كه كارشان (گره گشايي و پيوند زدن گسيخته هاست)، براي اين برنامه كافي هستند (....... كلب گويد آنوقت فلاسفه مي گويند جمع اضداد محال است پس بيا و ببين كه چگونه در انديشه اين جماعت شب هم روز است و هم شب و روز نيز هم شب است و هم روز)، و آنوقت مي گويد: مانند تعيين عمر از سوي ابابكر و تعيين عثمان بوسيله عبدالرحمن بن عوف ..... و نيز شايسته نيست در دو گوشه از زمين كه خيلي از هم دور نيست با دو امام بيعت كنند، اگر سرزمين پهناور باشد كه يك امام نتواند، آنگاه بايد فكر كنيم ببينيم مي توانيم دو امام داشته باشيم يا نه و به همين مضمون شرحي كه جرجاني، شيرواني، چلبي بر مواقف او نوشته اند .....، الي آخر

گفتار ماوردي:

او در احكام السلطانيه آورده : (....... دانشمندان در اين كه با همفكري چند نفر ميتوان خلافت تعيين كرد اختلاف نظر دارند يعني گفته اند زماني كه اكثريت آنان كه به گره گشايي و پيوند زدن گسيخته ها (رتق و فتق) مي پردازند انجمن نمايند كه اين برداشت نادرست است زيرا ابوبكر را فقط اطرافيان او انتخاب كردند و

ص : 884

منتظر نشدند تا كساني كه غايب هستند بيايند بعضي گفتند كمترين تعداد پنج نفر زيرا ابوبكر را پنج نفر خليفه نمودند و بعد مردم به دنبال آنان راه افتادند (عمر، ابوعبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سلام برده حذيفه) و ديگر اينكه عمر شوراي ششي نفره قرار داد .....، بعضي گويند اين بيعت با سه تن (كه يكي با رضايت دو نفر ديگر) .....، بعضي گويند با دو نفر ..... و بعضي گويند با يك نفر هم اين انتخاب انجام مي شود (مانند آنچه عباس عموي پيامبر به علي گفت كه دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم ..... و مردم اختلاف نكنند) ..... پس با داوري يك نفر هم انجام مي شود ....

گفتار جويني:

جويني پيشواي مكه و مدينه متوفي در سال 478 مي گويد : (....... بدانيد در بيعت و براي تعيين امام نيازي به همفكري مردم نيست مانند بيعت ابوبكر.....).

گفتار قرطبي:

او در تفسير خود مي گويد: (اگر يك نفر هم از كساني كه رتق و فتق امور را مي نمايند پيمان امامت ببندد ديگران بايد پيروي كنند مانند كار عمر كه يك تنه براي ابوبكر پيمان بست و ..... الي آخر)، براساس اين سخنان پس چه بايد بگوييم درباره عبدالله بن عمر و اسامه بن زيد و سعدبن ابي وقاص و ابوموسي اشعري و ابومسعود انصاري و حسان بن ثابت و مغيره بن شعبه و محمد بن مسلم و عده اي ديگر كه از سوي عثمان كارگزار و داراي منصب ها بودند و عليرغم آنكه امت دست اطاعت به سرور ما اميرالمومنين دادند، آنان از او روي گردانيدند، پس چگونه دامن آنان را از اين گناه و خطا پاك نمائيم و چه بهانه اي براي آنان بياوريم كه از همراهي او در جنگهايش خودداري كردند و ميان اصحاب رسول خدا به اينگونه شناخته شدند كه چون از بيعت با علي خودداري و گوشه اي را انتخاب كردند به گوشه گيران (معتزله) مشهور شدند و ....

برداشت عمر از جانشيني پيامبر و گفتار او در اين زمينه :

از زبان عبدالرحمن بن ابزي نقل نموده اند كه: (....... عمر گفت تا زماني كه كسي از جنگاوران بدر هست، خلافت در ميان آنان مي چرخد و سپس در بين جنگاوران احد و ..... و براي هيچكدام از آزاد شدگان و فرزندان آنان كه پس از فتح مكه اسلام آورده اند بهره اي نيست .....، و گفت اگر اين دو را مي يافتم امر را به

ص : 885

آنان واگذار مي كردم سالم برده ابوحذيفه و ابوعبيده جراح و اگر سالم برده ابوحذيفه زنده بود، خلافت را به شورا نمي گذاشتم و چون او را ترور كرده و زخم زدند گفت اگر مردم آن مرد را كه جلوسرش كم مو است يعني علي را، خليفه خود نمايند آنان را به راه راست هدايت مي نمايد پس پسرش عبدالله به او گفت پس به چه دليل علي را خليفه نمي نمايي گفت خوش ندارم كه هم در زندگي بار اين برنامه را به دوش كشم و هم پس از مرگ) ..... و نيز از او آورده اند كه گفت (اگر عثمان را سرپرست كارها كنم البته دودمان ابي محيط (بني اميه) را برگردن مردم سوار مي كند و به خداي سوگند اگر اينكار را انجام دهم او اين اعمال را انجام داده و مردم بر او هجوم آورده و سرش را از تن او جدا مي كنند و ..... پس سوال كردند از علي، زبير، طلحه و ابن سعد و .....)، آري اين گفته ها و آنچه به دنبال آن بيايد، زنجيره اي از گرفتاري هاي تن فرسا است كه با افكار درست و منطقي نمي سازد ولي ما با بزرگواري از آن ها رد مي شويم ..... و نيز از ابن عباس آورده اند به همين مضمون.....

نگاهي به موضوع جانشيني پيامبر از ديدگاه اين گروه:

اين است آنچه كه اين گروه از موضوع جانشيني پيامبر و امامت بر مردم دريافته و برديگران مي خوانند و خلافت در نظر آنان نيست مگر براي سازمان دادن سپاهيان و جلوگيري از رخنه دشمنان در مرزها و ..... ديدار خانه خدا و .....، و اگر اين خليفه تبه كاري و ظلم و ستم نمايد اطاعت از او لازم است و لذا بر اين باور كساني كه بر اين آئين گزينش، خليفه مي شدند در قضاوت و اجراي احكام خود از سنت و دستورات كتاب خدا پيروي نمي نمودند و كسي از امت نيز جرئت نداشت كه از اين بيدادگري جلوگيري نمايد و كسي ديگر نبايد كه امر به معروف و نهي از منكر كند زيرا آنچه كه دست سياست بافته و مانند پوزه بند به دهان مردم زده بود باعث ترس مردم مي شد و مانند حديث عرفجه (با آن زنجيره سست و معلوم الحال آن) كه از زبان پيامبر آورده اند (....... به زودي رويدادهايي چنين و چنان پيش مي آيد پس هر كس خواست كار مردم را كه جمع هستند به پراكندگي بكشد با شمشير او را بزنيد هركه مي خواهد باشد) (كلب گويد حالا ديگر خيلي خوب شد اين جاعلان براي توجيه جنايات حكام خونخوار و تبهكار و براي توجيه ديكتاتوري و رياست بربرمابانه و خودسرانه و .....، آنان يعني اينگونه خليفه هاي جاني فقط يك دستور الهي كم داشتند كه آن هم

ص : 886

از سوي اين جاعلان رسيد يعني حالا هركس مخالفت با جنايات و خيانت هاي آنها نمايد و ..... خدا سر او را قطع مي كند..... الي آخر، انالله و انا اليه راجعون .....) و بر همين اساس و بنيان بود كه پس از تخدير اذهان عمومي توسط اينگونه روايات و اشاعه آن در بين عوام، معاويه بن ابوسفيان توانست در مسند حكومت بنشيند و از مردم بيعت گرفته و مردم در بيزاري جستن از علي به او دست فرمانبري دهند و بر اين اساس بود كه عبدالرحمن بن عمر دست بيعت با يزيد پليد داده و ..... چون مردم مدينه يزيد بن معاويه را از كار بركنار دانستند و ..... و عبدالله بن عمر اقوام و دوستان خود را جمع كرده و گفت (مضمون) ما با اين فرد (يزيد) دست بيعت داده ايم و هركس پيمان او را بشكند ميان من و او شمشير خواهد بود ..... برهمين اساس وقتي اسود بن يزيد به عايشه گفت شگفت نمي آيي كه مردي از آزادشدگان برسرجانشيني پيامبر با اصحاب او به كشمكش برخيزد و او (به توجيه آن پرداخته) مي گويد اين نيروي سلطنت و شاهي از خداوند است كه نيكوكار و بدكار از آن (با زورگيري) بهره مند مي شوند (يعني هر كس بزور مي تواند براي تصاحب آن اقدام نمايد) و فرعون چهارصد سال بر مردم حكومت كرد..... و بر اين اساس است كه وقتي مروان بن حكم گفت هيچكس بيشتر از علي براي نجات عثمان اقدام نكرد و هيچكس مانند او از عثمان پشتيباني نكرد، يعني سعي بسيار نمود و از عثمان دفاع كرد تا كشته نشود، و وقتي به گفتند، پس چرا او را در منابر خود فحش و ناسزا مي گوئيد، پاسخ داد چون برنامه و كارها حكومت ما جز به اين طريق محكم نمي شود و برهمين اساس است كه معاويه عبدالرحمن پسر خالد را كه در بين اهل شام محبوبيت داشت را به جهت ايجاد شدن خطر رقابت با يزيد مسموم كرد و او را بقتل رسانيد و آنوقت مهاجر برادر عبدالرحمن به همين دليل آن پزشك يهودي كه عبدالرحمن را مسموم كرده بود به قتل رسانيد، و نيز بر همين اساس و علت، دست آويز، شمر بن ذوالجوشن عليه العنه و العذاب، قاتل امام ما حسين، فرزند دختر پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت معلوم مي شود و اين ابو اسحاق است كه روايت كرده (....... شمر بن ذوالجوشن (قاتل حسين) با ما نماز مي خواند و سپس گفت خدايا تو محترمي و ايشان را دوست داري و مي داني من هم محترم هستم مرا بيامرز گفتم چگونه خدا ترا مي آمرزد با اينكه در قتل حسين فرزند رسول خدا اقدام كردي گفت واي بر تو پس چكار كنيم، اين فرمانروايان ما دستور كاري را به ما دادند و ما هم اطاعت كرديم و اگر اطاعت نمي كرديم از اين

ص : 887

الاغ هاي تيره بخت هم بدبخت تر بوديم)، و به مضمون ديگر: (شمر گفت ..... خدايا مرا بيامرز، كسي از بين جماعت به او گفت تو همان خبيث پليد هستي كه شتابزده دست به قتل فرزند دختر رسول خدا زدي و آنوقت براي آمرزش خودت دعا مي كني، گفت از من دور شو كه اگر ما چنان بوديم كه تو ويارانت مي خواستيد به راستي از الاغ هاي دره ها پست تر بوديم.....)، و برهمين بنياد و اساس بود كه بر سر ابوبكر طايي آمد آنچه آمد كه سليمان بن ربوه گفت (من با ده تن از بزرگان قوم كه ابوبكر بن احمد بن سعيد طايي نيز در ميان آنان بود، در مسجد جامع دمشق مشغول بيان و ذكر فضايل علي بن ابيطالب رضي الله عنه بوديم كه ناگهان حدود يكصد نفر بر ما هجوم آورده ضمن ضرب و شتم ما را كشان كشان نزد فرماندار بردند، .....، ابوبكر طايي به آنان گفت اي سروران به سخنان ما گوش دهيد ما امروز فضايل علي را گفتيم فردا فضايل اميرالمومنين معاويه را مي خوانيم و در حال نيز اشعاري آماده دارم اجازه مي دهيد بخوانم گفتند بخوان و او بدون مقدمه و في البداهه اين اشعار را سرود (....... دوستي علي هميشه با كتك خوردن همراه است، و دل از وحشت آن مي لرزد و شيوه مهرورزي من با يزيد است و دين من دشمني با خاندان پيامبر است و هركس جز اين بگويد نه مغز دارد و نه عقل و در ضمن مردم اين زمانه چنين هستند، اگر كسي با خواستهاي آنان هماهنگ بود، تندرست مي ماند و گرنه قضاوت درباره او با غارت هستي او همراه خواهد بود.....)، و مي گويد، آنوقت آنان دست از ما كشيده و ما را رها كردند، .....، و بر همين اساس و به همين دليل آبروي آل الله را ريختند و هستي آنها را تباه كردند و آنچه را كه دودمان پيامبر خير و صلاح مي دانستند نابود نمودند و خونهاي پاكان و نيكان امت محمد را كه از آل محمد پيروي مي كردند بر زمين ريختند و سنت ناسزا گويي بر وصي رسول خدا را بر منبرها در همه كشور اسلامي رواج دادند همان علي بن ابيطالب كه رسول منزه خداوند به زبان وحي عصمت و پاكي او را گواهي داده است .....، تا جايي كه معاويه خبيث، سعد بن ابي وقاص را سرزنش كرد كه چرا از دشنام دادن به علي پدر دو سبط رسول خدا يعني سرور ما اميرالمومنين خودداري مي نمايد، ..... و يا تا آنجا كه عبدالله بن وليد بن عثمان بن عفان اين جرئت را پيدا كرد كه در شامگاه عرفه نهم ذيحجه و در آن زمان كه هشام بن عبدالملك بر منبر رفته بود، برخاسته و بگويد اي اميرالمومنين اين همان روزي است كه جانشينان پيامبر، نفرين كردن بر ابوتراب علي را در آن

ص : 888

نيكو شمرده اند و ..... (كلب گويد و آنان بدينگونه با الهام شيطان فريفته شده و آيات كتاب خدا را در مودت ذالقربي كه اجر رسالت بود پايمال نمودند و من سؤال مي كنم براي امتي كه اجر رسالت و مزد زحمات پيامبر خود را پرداخت ننمايند و حقوق او را كه خداوند تعين نمود پايمال نمايند و خود را از مصاديق يوذون النبي نمايند جايگاه آنان غير از جهنم ابدي در كجا خواهد بود .....).

پيروي اهل سنت از برداشت ابوبكر:

..... مي گويند انتخاب پيرترها بر افراد شايسته و كساني كه لياقت بيشتر دارند كاري صحيح و درست است و هر عمل ناشايست را كه انجام دهد نيز، بازخواست ندارد كه مشروح آن ذكر شد (كلب گويد اتفاقي شتابزده واقع شد حالا چه اصراري است كه روش و مبناء تعين رهبريت را در جوامع اسلامي بر آن اساس قرار دهيم آيا حتماً شخص پيرتر عليرغم اينكه از او لايق تر و سزاوارتر است بايد خليفه شود، و اين مخالف با كلام خدا و سنت رسول او و عقل است، كه از مصاديق آن ابلاغ سوره برائت، نصب اسامه و .....، همگي دلالت بر برتري لياقت بر معمر بودن اشخاص دارد و از نظر عقلي هم صحيح نيست كه مثلا در يك نماز جماعت مرجع تقليد پشت سر پيرترين جمعيت رفته و تمام علما و دانشمندان به او اقتدا كنند در حالي كه نمي دانند او احكام نماز را مي داند يا خير و يا قرائت او صحيح است يا نه و يا وقتي سن فرد خيلي بالا رود دچار فراموشي و نسيان و خرفتي مي شود و قادر به تصميم گيري صحيح نيست و اي بسا در نماز جماعت اگر امام شود قادر به كنترل خود نباشد و نماز همه را ضايع نمايد و در محله ما پيشنماز بعد از نماز ظهر به ما گفت نماز را اعاده فرمائيد چون من فراموش كردم وضو بگيرم و ما احتمال داديم وضو داشت ولي وسط نماز وضوي او باطل شد)، و حتماً اگر دستور شريعت را به دور اندازد ..... و بازخواست ندارد و از كار بركنار نمي شود تا زماني كه ظاهرا نمازرا برپا دارد ..... و چه دليلي وجود دارد كه چنين كار عظيم و بزرگي را با چنين مسئوليت هاي خطير و ..... بر دوش امثال گوركن و قبركن مدينه ابوعبيده جراح قرار دهيم و .....، پس در مقدم نمودن پيرتر بر برتر و لايق تر بيشتر آنان از خليفه پيروي كرده اند .....، پس خواست ما از همه آنها بهتر و بالاتر است زيرا نه تنها برتري در يك فضيلت بلكه بر اين اساس كسي را انتخاب كنيم كه علم او از همه بيشتر باشد، در امور سياسي بصيرت از همه بيشتر وامور مرتبط با آن را از همه بهتر بداند و در اداره آنچه شايسته است از

ص : 889

همه باتدبيرتر باشد و در وقت جنگ و جهاد از همه دلاورتر و در قضاوت از همه قاضي تر و داناتر و استادتر و در بكاربستن دستور خدا از همه سرسخت تر و براي رسيدگي به امور ضعفاء امت از همه مهربان تر، و براي ايثار بر نيازمندان امت از همه بخشنده تر و ..... باشد و امثال اين اوصاف و ..... البته بر خداوند لازم است به دليل رأفت و رحمت خود بر بندگان، روزگار را از امامي با آن ويژگي ها كه لازمه امامت است خالي قرار ندهد، زيرا او همتاي قرآن و مفسر آن است و آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر، بر پيامبر وارد شوند پس تقدم پيرتران و بزرگتران به افراد لايق تر امري مذموم است، خصوصاً به اينكه مخالفان را با تير اجنه از پاي درآورند مثل قتل سعد بن عباده و يا .....، پس نتيجه مي گيريم كه ارائه نظر خليفه در پيش انداختن اين توجيه كه پيرتر بر لايق تر ولايت دارد آن است كه بتواند خلافت را براي خود و ديگران توجيه و تفسير نمايد و خود را بر كسي مقدم بدارد كه خداوند پاك و منزه او را در كتاب خود پاك و معصوم شمرده و او را نفس رسول خود خطاب نموده و اطاعت از او را اطاعت از آن حضرت و ولايت او را ولايت آن بزرگوار خوانده و با دست ياري او، دين خود را آشكار نموده و با وجود او نعمت خود را بر بندگان كامل نموده و بر آن راضي شده و پيامبر خود را امر فرموده تا همگان را از فرمانروايي او آگاهي دهد و نيز حفظ و نگهداري پيامبر خود را از خطر هر گونه گزند و دشمني هاي مردم به او وعده داده و بدينگونه بازگوكننده وحي الهي يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله مامور شد تا سرپرستي او و اولي بودن سرپرستي او به همه آنان از خودشان را اعلام و در گروههايي عظيم ميان حدود يكصدهزار نفر يا بيشتر بفرمايد (....... هان اي مردم براستي كه خداوند پروردگار من است و من سرپرست مومنان و من به ايشان سزاوارتر هستم از خودشان، و هر كه را من سرپرست او هستم پس علي هم سرپرست اوست، خدايا دوست بدار هركه او را دوست بدارد و دشمن بدار هركه او را دشمن بدارد.....) آري همان علي كه پدر دو فرزند دختر رسول خدا بود كه بر هيچكس فضايل و مناقب او پوشيده نبود و نيز روشها و سرمايه هاي روح بلند و والاي او و پاكي ذات و سرشت و عفت و تقوي و ورع و ..... و بزرگي جايگاه و دورانديشي، قوت اراده و سبقت در اسلام و جانفشاني هاي او براي خدا و برتري مقام او در علم و دانش و دانايي به كتاب خدا و سنت رسول او ..... كه بر هيچكس پوشيده و مستور نبود و .....، ولي با نهايت تأسف از همان روز نخستين، روش صحيح در انتخاب

ص : 890

جانشين پيامبر با اينگونه برداشت و نظر ابوبكر به پايان آمد و پيرتر بر لايق تر مقدم شد و كار او با بيعت دو نفر يعني پسر خطاب و يك قبركن (ابوعبده جراح) انجام شده و او را به فرمانروايي معرفي كردند و كاري را كه بايستي آشكار و علني صورت مي دادند پنهاني انجام دادند..... و دريدگي جامه چنان شد كه رفوگر درمانده گرديد ..... آري دست بيعت با ابوبكر دادند تا نانش در روغن افتاد و از همان روز نخست امور مربوط به دين ما به سه قسمت شد : امامت را براي خود گرفت و عمر گفت قضاوت را به من واگذار و ابوعبيده گفت رسيدگي به درآمد ها را هم به من واگذار و عمر مي گويد گاهي ماه سپري مي شد ولي حتي دو نفر هم دعوا و دادخواهي خود را براي داوري نزد من نمي آوردند و ..... و در آن زمان هيچكس خود و يا عمر و ابابكر را بر سرور ما اميرالمومنين در انديشه و گفتار برتري نمي داد و اين ابوبكر بود كه بر سر منبر مي گفت (به خلافت رسيدم با آنكه از شما بهتر نيستم و با من شيطاني هست كه مرا در آغوش مي گيرد) و آنگاه از مردم مي خواهد كه او را در برابر خودش ياري كرده و كژي و كاستي او را به استواري و درستي تبديل نمايند و اين عمر بن خطاب است كه سخنان او را در پيش روي خود مي بيني كه مي گويد: كار خلافت به حق متعلق به علي بوده ولي آنها براي سن كم او و هم براي خونهايي كه از بدرك واصل كردن تبهكاران و گردنكشان مشرك و كافر عرب بر گردن او بوده وي را از اين سمت دور كردند و يا بر اساس كلامي كه او به آن حضرت گفت (....... چه مي شد اگر اين خوي بذله گويي در تو نمي بود .....)، و بارها از خدا مي خواست (كه خدا او را با مشكلي روبرو نكند مگر علي حاضر باشد .) و يا (اگر علي نبود او گمراه مي شد) و يا (اگر علي نبود او رسوا مي شد) و يا (مادران ديگر نمي توانند مثل و مانند علي بدنيا بياورند.) و يا (اگر علي نبود عمر هلاك مي شد) و يا .....، مانند اين سخنان كه فراوان از او صادر شد(و قبلاً مشروحا ذكر گرديد)، و همه اين شواهد اثبات مي نمايد كه هرگز در دل او براي يكبار هم خطور نكرد و هيچگاه خطور نمي كرد و چگونه مي توانست از خاطر او بگذرد كه حتي در يكي از اين فضايل با مولايمان علي برابر باشد يا حتي در يك زمينه به او نزديك باشد و .....)

ص : 891

كلام (وتري) در برتري ابوبكر و عمر بر همگان:

پس از آن همه گفتار و كلام در نحوه گزينش و .....، وتري در كلام خود در روضه الناظرين آورده است (....... بدان كه اهل سنت مي گويند پس از پيامبر برترين مردم ابوبكر و سپس عمر و سپس عثمان و سپس علي است زيرا امكان ندارد كه پيرتر بر لايق تر مقدم شود.....، دليل آن هم گفتگوي ابوبكر با طلحه است در زماني كه عمر را به جانشيني انتخاب كرد و طلحه گفت چه پاسخي به پروردگار خود مي دهي كه فرد تند خو و خشن را خليفه مي نمايي ابوبكر رضي الله عنه پاسخ داد چشمان خود را براي من ماليدي و دو پاشنه ات را براي من سائيدي و آمده اي كه مرا از نظر خود منحرف كني و از دين من بگرداني، اگر چنان پرسشي از من كنند، گويم كه بهترين مردمان تو را جانشين خود نمودم، و اين سخن دلالت مي كند كه ايشان در خلافت يكي از ديگري برتر است .....) تو مي بيني كه در اين افكار دروغي است كه فقط ساده دلان و مردم عوام را مي فريبد و اين عقيده مورد تأييد بزرگان و نگرش هاي آنان و رفتار اصحاب پيامبر نيست و ..... واگر عمر با تمام آنچه از او سراغ داريم بهترين امت باشد ..... پس اسلام را بايد بدرود گفت .....، آري اين هوي و هوس ماست كه هر كس گوشه اي از آن را مي گيرد و احكام دلخواه است كه هر كدام ..... درپي آن مي روند و ..... اكنون تو اي خواننده ما خرد و عقل صحيح تو را وسيله براي سنجش ميان دو امام يعني آن كسي كه ما روش و منش و ..... او را بازگو مي نمائيم و آن امام كه اينان مي گويند پس نظر كن ببين كه از روي انصاف (همانگونه كه رسول الله صلي الله عليه و آله فرمودند: الانصاف نصف الايمان)، خرد و عقل تو به سوي كداميك گرايش مي يابد و چه كسي را ميان خود و پروردگار پاكش رشته پيوند مي گيرد و كدام يك از آن دو سزاوار هستند كه حريت مسلمانان و جان و مال و ناموس و فرمانهاي اين جهان و جهان آخرت آنها در دست او باشد و اگر در ترازوي عدالت و دادگري او كسري حاصل شود واي بر كم فروشان .....، (كلب گويد اگر بفرض اين روايت صحيح باشد معني گفتار خليفه اول درباره عمر برخلاف تصور وتري بيان بهترين فرد به لحاظ فضايل و مناقب نبوده است زيرا او به جايگاه خود و عمر بن الخطاب آگاه بوده بلكه مقصود او معرفي بهترين نفر به لحاظ مصلحت رهبري امت بعد از خود بوده همان تصوري كه از ابتداء آنان را وادار كرد تا او را خليفه نمايند)،

ص : 892

برداشت و نظر خليفه از سرنوشت خدايي:

لالكايي در السنه خود از عبداله بن عمر آورده است كه گفت مردي به نزد ابوبكر رفت و سوال كرد (....... تو عقيده داري كه روسپي بازي (زناكاري)، زائيده سرنوشت خدايي است پاسخ داد آري، پس گفت آيا خداوند اينگونه امور را بر من سرنوشت نموده و آنگاه مرا به كيفر آن عذاب مي كند، گفت آري اي پسر زن گنديده .....، به خدا قسم اگر كسي نزد من بود فرمان مي دادم تا به دماغت بكوبد و آن را بشكند و خرد كند!؟.) (مضمون) ..... آنچه مسلم است سرنوشت خدايي، آدمي را در كاري مجبور نمي سازد و آگاهي خداوند به اينكه بندگان او چه اندازه از دو راه را انتخاب مي كنند و كارهاي بد و خوب انجام مي دهند با اين امر مخالف نيست ..... و قطعاً هر كسي به اندازه ذره، خير كند پاداش آن را خواهد ديد و هركس به اندازه ذره اي بدي كند سزاي آن را مي يابد ..... آيا خليفه رسول خدا از سرنوشت خداوندي همين ها را دريافته بود كه چنان پاسخي داد و يا گناه از سؤال كننده بود كه بر پاسخ او انتقاد و خرده گرفت و به آن گونه جواب گرفت آنهم در قالب ناسزا و البته شانس آورد كه كسي در دسترس خليفه نبود و گرنه دماغ او شكسته و خرد مي شد...،

برداشت عايشه از سرنوشت خدايي:

و آنچه از دختر وي عايشه نيز رسيده، مؤيد گرايش او به همين برداشت است، در آن زمان كه مي خواست از شورش خود بر سرور ما اميرالمؤمنين عذري و دليلي بياورد، و در مقابل اين سرزنشها كه به او نمودند كه چرا (تبرج جاهلي نموده) و از حريم و سراپرده كه براي او زده بودند به عنوان همسر رسول خدا بيرون رفت مانند زنان دوره جاهليت قبل از اسلام، به خودنمايي پرداخته است، و نيز به هشدارهاي رسول خدا و نهي هاي او توجه نكرده، پاسخ داد: (سرنوشتي بود كه براي من برگزيدند و سرنوشت را انگيزه هايي هست .....)، و همچنين آورده اند كه هيچگاه عايشه از رفتن به سوي واقعه جمل يادآوري نمي كرد مگر آنكه چندان مي گريست كه روسري او تر مي شد و مي گفت اي كاش من نسياً منسيا بودم به گفته سفيان ثوري يعني اي كاش من لخته خون حيض كه از زنان خارج مي شود بودم (كلب و كنايه از اينكه اي كاش خدا مرا خلق نمي كرد و زنده نبودم و اين واقعه را سرپا نمي كردم، پس ببين كه چگونه تفكري داشتند كه دور از ابتدايي ترين معرفت به خداوند است و آن عدل خداوند است كه فكر مي كنند خدا تو را مجبور به عمل ناروا

ص : 893

مي نمايد و سپس ترا به همان عمل ناروا به سوي آتش جاويد مي برد، عقل تو و هيچ عاقل آن را نمي پذيرد ولي آنها آن را از روي ظلم به خداوند نسبت مي دهند انا لله و انا اليه راجعون)

خليفه پيامبر قرباني نمي كند از ترس اينكه كار وي را واجب بشمارند:

و ما اين موضوع و گفتار مشروح آن را قبلاً آورديم كه چگونه ابوبكر و عمر قرباني نمي كردند از ترس اينكه مبادا ديگران از آنها پيروي كرده و تصور كنند اين كار واجب است و پاسخ آن را نيز داديم،

مرتدان سليمي:

( مضمون) هشام بن عروه از پدر خود آورده است كه در ميان سليميان مرتداني بودند كه ابوبكر، خالدبن وليد (ملعون) را به سوي آنان فرستاد، او مرداني از آنان را در آغل چهارپايان جمع نموده و آتش زد خبر به عمر رسيد به سراغ ابوبكر آمده و اعتراض كرد و گفت اجازه مي دهي شخصي (خالد) مردم را آنطور كه خداوند عذاب مي كند شكنجه كند، ولي او توجهي به اعتراض عمر نكرد...، البته انتقاد عمر از عمل ناروا خالد در خصوص آتش زدن و خلاف بودن اين كار بواسطه نهي رسول خدا از آدم سوزي به ابابكر كاملاً بجا بوده است زيرا كه رسول خدا فرمود (جز خداوند كسي مجاز به كيفر با آتش نيست) و يا (به راستي كه جز خداوند كسي نمي تواند براي كيفر دادن آتش را بكار گيرد) و يا فرمود (كيفر دادن به آتش تنها سزاوار خداوند است) و نيز فرمود هركس مرتد شود محكوم به مرگ است و نيز فرمود هركس بگويد (لااله الا الله و محمد رسول الله) خون او محترم است و نمي توان خون او را ريخت مگر در سه مورد، اول عليرغم داشتن همسر زنا كند كه سنگسار مي شود، دوم مردي كه مرتد شده با خدا و رسول او جنگ كند كه يا كشته شده و يا بر دار مي رود و يا تبعيد مي شود، و سوم كسي را بكشد و در قصاص او كشته شود) سنن ابي داوود، .....، آنچه مسلم است آنچه كه اميرالمومنين با عبدالله بن سبا و ياران او كرد كه درباره او غلو نموده و او را خدا مي دانستند، آدمسوزي نبود بلكه گودالهايي بر آنها كنده و هركدام را به ديگري راه داد و آنها را پر از دود كرد (كلب تا مگر با فرصت موجود توبه نمايند ولي چون آنها توبه نكردند) در اثر دود مردند، پس عمل ابوبكر در واقع مخالف با سنت رسول خدا بود (كلب گويد رسول خدا امت خود را حر و آزاده پرورش داد تا جايي كه در اواخر زندگي، پيكر مطهر خود را براي قصاص غير عمدي براي اصابت تازيانه اش به آن شخص آماده

ص : 894

كرد، درحالي كه تازيانه او، به غير عمد هم به آن مرد خورده بود و به خود اجازه نداد كه در برابر آن ضربه قصاص نشود و ..... توجه كن كه چگونه گفتار مردم و نظرات مردم و خون و مال و جان و ناموس مردم داراي حرمت و ارزش و قدر و ..... بود و آن حضرت آموزش داد كه براي حكومت بر قلب ها نيازي به ايجاد رعب و ترس نيست و لذا اين مردم با عشق رسول خدا را دوست داشتند و .....، ولي در خصوص خليفه او براي تحكيم خلافت خود نياز به ايجاد رعب و ترس داشت و رها كردن سگ هاري مانند خالد در بين مردم از مصاديق آن بود تا ديگران حساب كار خود را بنمايند و از هرگونه اظهار نظر و يا گفتگو و ..... اكيداً خودداري نمايند و در واقع گفتار خليفه به اينكه خالد شمشيري است كه خداوند بر دشمنان خود برهنه نمود و من آن را در غلاف نمي كنم در واقع شمشير خود اوست كه برخلاف سنت رسول خدا و براي ايجاد رعب و ترس در مردم و تحكيم خلافت او، بر جان و مال و ناموس مردم حاكم شده است، انا لله و انا اليه راجعون، الي آخر) و اين گفتار خليفه كه (شمشيري را كه خداوند .....) از گفتار رسول خدا نافذتر نبوده و از طرفي كدام زمان خداوند اين تيغ را از نيام بركشيد كه خليفه آن را غلاف نمي كند، آيا در روزي كه او با جذيميان آن جنايات را نمود كه رسول خدا از او ابزار تنفر و انزجار كرده و نزد خدا از او اظهار بيزاري نمود و يا در اين روز كه قتل عام به شكل آدم سوزي كرد و يا در روز ديگر كه با رسوايي به جان تبار حنيفه و مالك بن نويره آن صحابي بزرگوار رسول خدا افتاد و .....، انا لله و انا اليه راجعون.

زنده آتش زدن و آدم سوزي جانشين رسول خدا با فجاه:

(مضمون) مردي كه او را فجاه مي گفتند به نزد خليفه آمد و گفت من مسلمانم و مي خواهم با مرتدان پيكار كنم و...، خليفه به او مركب و جنگ افزار داده و ..... به او خبر رسيد كه او مسلمانان و مرتدان را غارت نموده و اموال آنان را مي گيرد ابوبكر به طريفه نوشت كه با او نبرد كند پس طريفه به سراغ او رفت و طي برخوردي توافق كردند كه براي تعيين حكم و معلوم شدن علت كار نزد ابوبكر بروند چون نزد ابوبكر رسيدند او دستور داد كه طريفه او به سمت بقيع برده و زنده بسوزاند...، پس سخن ما درباره عمل نابجا و نارواي آدم سوزي همان بود كه گفتيم كه در سنت رسول خدا، شكنجه و سوزاندن به آتش روا نيست و از طرفي فجاه اظهار اسلام مي نمود و ..... به همين دليل خود ابوبكر هم در روز مرگ خود از اين عمل خود پشيمان شد و ..... و

ص : 895

آنچه كه قاضي عضد ايجي در توجيه اينكار ناروا او آورده به اينكه خليفه مجتهد بود و انديشه خود را به كار انداخت و .....، يا قوشچي نيز گفته كه سوزاندن فجاه لغزش او در اجتهاد بوده .....، پس تو اين مطالب را بخوان و خنده كن و يا بخوان و گريه كن و به به از كسي كه در برابر نص صريح و آشكار كتاب خدا و سنت رسول او كه مفسر آن است، انديشه خود را به تلاش وا مي دارد و آفرين به مجتهدي كه از آئين خدا عدول مي كند... (كلب گويد آيا اين خليفه فكر نكرد كه در تمامي ايام حيات رسول خدا كه آن حضرت براي استقرار كلمه الله و شريعت خداوند و تمام نمودن مكارم اخلاق تلاش نمود در كجا سراغ داشت كه رسول خدا مخالفان خود را جمع نموده و آتش بزند كه او عمل رسول خدا را در اين كار سرمشق خود قرار دهد و عده اي بعداً بيايند و در توجيه اعمال ناروا به بيان توجيه شيطاني اجتهاد بكوشند و تا جايي پيش بروند كه دو سيد جوانان اهل بهشت و فرزندان رسول خدا و خاندان او را قتل عام نمايند و دختران و زنان حرم رسول خدا را اسير كنند و نام اجتهاد بر اين اعمال شيطاني قرار دهند و گروهي كه ادعاي فهم قرآن دارند بيايند و در توجيه آن اعمال شيطاني بكوشند، در حالي كه فرق دو كلمه خطا و جرم را در قرآن نمي فهمند و آنچه در شمول خطا است را در قالب اجتهاد به اعمال مجرمانه اي تسري دهند كه خدا در مقابل ارتكاب به آن اعمال وعده دوزخ جاوداني داده است، انا لله و انا اليه راجعون)

دستور خليفه در داستان مالك:

(مضمون) خالد بن وليد به سوي بطالح حركت كرد و طبق دستور ابوبكر كه گفته بود آواي اذان و اقامه بلند كنيد اگر آنها نماز خواندند كه هيچ والا آنها را به قتل رسانده و غارت كنيد و اگر نماز خواندند بگوئيد زكات مي دهيد يا نه اگر گفتند نه آنها را غارت كنيد ..... پس سپاهيان، مالك بن نويره را نزد او آوردند عده اي گواهي دادند كه آنها چون اذان و اقامه گفته شده به نماز قيام نمودند كه در ميان آن شهود ابوقتاده انصاري بود و چون اختلاف نمودند آنها را در بند كرده و... سپس قتل عام نمودند و خالد زن مالك را تصرف كرد و ابوقتاده به اعتراض گفت اين (جنايات) كار تو است خالد خشمگين شد ولي او را رها كرد در نقلي ديگر آمده است كه عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاري در كار مالك با خالد سخن گفتند و گفتار آنان برخالد ناخوشايند بود و مالك گفت ما را به نزد ابوبكر بفرست تا او درباره ما قضاوت كند ولي خالد توجه نكرد و ضرار جلو آمده

ص : 896

و او را گردن زد و عمر به ابوبكر گفت (تيغ خالد آشوب و ستم به همراه دارد) و او گفت (در توجيه كار ناروا خالد) كه ..... خالد در بازگرداندن سخن خدا به جايي شايسته، لغزيده، پس زبانت را از گفتگو در پيرامون خالد كوتاه كن زيرا من شمشيري ..... الي آخر، طبري و ديگران آورده اند كه (....... از جمله كساني كه شهادت دادند كه مالك بن نويره از مسلمانان است، ابوقتاده انصاري بود و او پس از جنايت هولناك مالك با خدا پيمان بست كه ديگر در هيچ جنگي با خالد شركت نكند و گفت وقتي آنها را محاصره كردند.... آنگاه كه ما به نماز ايستاديم آنها هم با ما به نماز ايستادند و خالد براي كشتن مالك اين بهانه را آورد كه وقتي مالك به او گفت (گمان نمي كنم كه دوست شما (پيامبر) جز چنين و چنان گفته باشد و پاسخ داد مگر او را دوست خود نمي داني پس او را پيش افكنده گردن او و يارانش را زد، چون خبر (جنايت) او به عمر رسيد درباره (مجازات) او با ابوبكر سخن گفت از جمله گفت (خالد دشمن خدا بر مردي مسلمان ستم كرده او را كشته و سپس به همسر او تجاوز كرده)، چون خالد آمد تا پا به مسجد نهاد، ..... در دستار او چند تير بيرون آمده (به علامت پيروزي) خودنمايي مي كرد پس عمر تيرها را از دستار او بيرون آورده شكست و گفت خودنمايي مي كني تو مردي مسلمان را كشتي و سپس به همسر او تجاوز كردي به خدا سوگند تو را با سنگهاي خودت خواهم كشت خالد بن وليد پاسخي نداد ..... به نزد ابوبكر رفت و عذر خواست و ابوبكر از وي پذيرفت و هر چه (جنايت) در آن جنگ انجام داده بود نديده گرفت ..... پس از نزد او خارج شد ..... و عمر دانست كه ابوبكر از وي راضي شده پس با او سخن نگفت و به خانه خود رفت و .....، ديگران نقل نمودند كه سر مالك بن نويره و ياران او را به جاي آجر زير ديگها قرار داده و غذا درست كردند ..... و عروه گفت كه متمم پسر نويره برادر مالك به سراغ ابوبكر آمد و از او خواست تا كساني را كه از قبيله او به بردگي گرفته اند آزاد كند و عمر پافشاري كرد كه خالد را بركنار كند و مي گفت شمشير او با آشوب و ستم همراه است ولي ابوبكر نپذيرفت ..... و ديگران آورده اند كه چون چشم (ناپاك) خالد به همسر مالك افتاد كه در زيبايي از او برتر نبود مالك به همسرش گفت تو مرا كشتي (يعني من براي دفاع از شرافت خود كشته مي شوم و يا اين پليد براي رسيدن به تو مرا به قتل مي رساند) زمخشري، ابن اثير و .....، مي نويسند كه مالك به همسر خود گفت تو مرا كشتي يعني در راه پاسداري از تو كشته مي شوم ..... و عبدالله بن عمر با اين عمل خالد مخالفت

ص : 897

كرد ..... ابن شحنه آورده است خالد به ضرار گفت تا گردن مالك را بزند مالك نگاهي به همسر خود كرد و به خالد گفت اين است كه مرا كشت پس خالد گفت بازگشت تو از اسلام تو را به كشتن داد مالك گفت من مسلمانم خالد گفت ضرار گردنش را بزن پس او گردن مالك را زد ..... در تاريخ الخميس آمده كه عمر در اين باره سخت گيري نمود و به ابوبكر گفت خالد را سنگسار كن كه او آن جنايات را روا دانسته و سزاوار اين كيفر است ابوبكر قبول نكرد و در شرح مواقف آمده عمر به ابوبكر گفت خالد را براي جنايات او به قتل برساند ابوبكر ..... قبول نكرد و عمر به خالد گفت اگر روي كار بيايم براي اين جنايات تو را گرفتار مي كنم....، ..... در تاريخ ابن عساكر آمده كه عمر گفت من خالد را سرزنش ننمودم مگر براي تندروي ها و اعمال او در اموال .....، كه به ابابكر حساب پس نميداد ....، و اينكه دست به كشتن مالك بن نويره زد و همسر او را در اختيار گرفت و با مردم يمامه ساخت و دختر مجاعه را گرفت و ابوبكر ..... به متمم پسر نويره پيشنهاد خونبها را داد و دستور داد خالد زن مالك را رها كند ولي او را عزل نكرد و عمر نيز اين كارها و مانند آن را از خالد ناپسند مي شمرد (انا لله و انا اليه راجعون).

انتقاداتي كه براي حمايت ابوبكر از خالد (پليد) مي توان گرفت :

سزاوار است كه پژوهشگران از دو چشم انداز و با دقت در اين واقعه نظر كنند.

اول: جنايات ددمنشانه خالد و تيره روزي هايي كه به دست جنايتكار او فراهم آمد كه هركس خود را وابسته به اسلام بداند از اينگونه اعمال كه با قرآن و سنت رسول خدا ناسازگار است اجتناب مي نمايد و همه كساني كه به خدا و رسول و روز قيامت ايمان دارند از آنها و انجام دهنده اين جنايات بيزاري مي جويند..... با كدام دست آويز از كتاب خدا و سنت رسول او، كسي مي تواند خون هاي پاك كساني را بريزد كه به خدا و رسول او ايمان دارند و راه درست را پيروي ..... و اذان و اقامه گفته و نماز گزارده اند و آوازشان بلند بود كه ما مسلمانيم شما چرا به روي ما سلاح كشيده و قصد قتل ما را داريد، ..... اين خالد چه دست آويزي داشت در قتل كسي مانند مالك بن نويره كه از اصحاب رسول خدا بوده و با او رفت و آمد داشته و يار و ياور خوبي براي آن حضرت بوده و نماينده آن حضرت در قوم خود در كارگزاري صدقات او بوده است. و چه قبل و چه بعد از اسلام از بزرگ مردان و فرمانروايان قبيله و قوم خود به شمار مي رفت و اين خداوند است كه

ص : 898

مي فرمايد (هركس كسي را جز براي كيفر دادن او در قتل ديگري و جز براي تبهكاري در زمين بكشد مانند آن است كه همه مردم را كشته است و هركس آگاهانه كسي از مؤمنين را به قتل برساند سزاي او آتش دوزخ ابدي خداوند است) پس با چه انگيزه اي اين خبيث پليد تاراج همه جانبه خانواده هاي آن مقتولين و خانواده هاي بي گناه آنان را روا دانست .....، تا آنكه شهوتش او را مست نمود و او سنت هاي رسول خدا و آيات كتاب خدا را ناديده گرفت و زير پاي خود قرار داد و چهره پاك اسلام را تا قيام قيامت زشت و ناپاك نمود و در همان شب كه از سر گمراهي و كفر خود مالك را به قتل رسانيد به همسر او تجاوز كرد و آن مرد جان خود را در راه پاسداري از ناموس خود فدا نمود ..... كه رسول خدا فرمود (هركس براي جلوگيري از تجاوز ديگران به همسرش به قتل برسد شهيد در راه خداست) و (هركس براي دفاع از كسي كه بر او ستم مي كند كشته شود شهيد راه خداست) ..... آيا بفرض تنها همين بهانه كه مردي مسلمان و يكتاپرست با ايمان به خدا و كتاب او از دادن زكات به شخصي خاص سر بپيچد در حالي كه در اساس اجراي دستور اعتقاد دارد، كافي است كه او را مرتد حساب كنند و بجاي بررسي بيشتر و براي رفع شبهه و بردن در نزد ابوبكر او را به قتل برسانند..... مگر اين سخن از رسول خدا نيست كه هركسي كه بگويد لا اله الا الله و محمد رسول خدا، نمي توان او را كشت مگر او كسي را (عمداً) بكشد، با داشتن همسر زنا كند يا دين خود را رها كند....) و از طرف ديگر آيا استنكاف يك مرد مسلمان از پرداخت زكات، كفر و ارتداد انتسابي از سوي اين جانيان را به خانواده هاي آنان نيز تسري مي دهد و ارزش مسلمان بودن را از خانواده و دارايي و خاندان او و ساير مسلمانان را نيز سلب مي نمايد ..... آيا تنها همين سرپيچي انگيزه اي است تا دستور غارت و قتل و تجاوز به نواميس و دستور اسير نمودن زنان و كودكان قبيله مسلمان آنان صادر شود و آنگاه به توجيهات بي خردانه مستمسك شوند و ..... چرا وقتي ابوقتاده انصاري برخالد خشمگين شد و از فرمان او سرپيچي كرد و همان روز از او دوري نمود و يا چرا گفتار عمر در محكوم نمودن خالد و سزاوار دانستن او در مجازات او به عنوان قاتل و ..... نتوانست نظر خليفه را عوض نمايد ..... و عليرغم آن چرا عمر او را تهديد كرد ..... چرا خالد دستور داد سرهاي مسلمين را به جاي آجر زير ديگها قرار دهند و به همسر او تجاوز كرده و خاندان او را به بردگي گرفته و ..... غارت نموده است ..... و چرا مورخين گفته اند كه مالك براي جلوگيري از تجاوز آن

ص : 899

خبيث به همسرش كشته شد و ..... پس با اينگونه روشها اين خبيث براي تصرف همسر مالك يعني ام تميم، اينگونه اين صحابي بزرگ پيامبر را به قتل مي رساند و با همين توجيهات شيطاني، جاني ديگري براي رسيدن به قطام دست به قتل و خون سرور خاندان پيامبر يعني اميرالمؤمنين مي برد و ديگري تمام دارايي و هستي گروهي از اسديان را تاراج و غارت كرده و زني زيبا كه همراهانش به او بخشيده اند مي ربايد و ....، چون گزارش كار به خالد مي رسد او هم مي گويد گوارايت باد ..... و چون خبر به عمر رسيد پاسخ داد سر او را به سنگ بكوبيد ..... (كلب گويد آري به بهانه اسلام و با اين توجيهات شيطاني برخلاف حكم كتاب خدا و سنت رسول الله، آئين جاهليت و اعمال آنان كه قبايل به هم تاخت و تاز مي كردند و به نواميس هم تجاوز نموده و يكديگر را غارت مي كردند و .....، را زنده كردند ..... اين خوي بدويت و بربريت جاهلي بود كه دوباره با آن توجيهات شيطاني كه با اسلام و اساس آن در كتاب خدا و سنت رسول او بيگانه است به دست اين ناپاكان زنده شد و دامنه آن تا كربلا كشيده و تا اين زمان اينگونه روشهاي ضدبشري و اخلاقي و ضداسلامي ادامه دارد تا اينكه زمان ظهور حضرت مهدي عج اله تعالي فرجه الشريف براي انتقام و اصلاح هرچه زودتر فرا برسد انشاءالله آمين) و اين نيز يزيد پسر معاويه است كه زهري را براي همسر امام حسن مي فرستد و وعده همسري خود را پس از قتل آن سيد اهل بهشت به آن زن خبيث مي دهد و .....

چشم انداز دوم :

دومين چشم انداز آن است كه خليفه مسلط نموده است بر جان و خون و مال و ناموس و زنان و دين ..... مسلمانان، افراد پست و رذل (اوباش جامعه) مانند خالد و ضرار بن ازور شرابخوار و تبهكار را به سپاهيان خود سفارش نموده كه هركس مرتد شد زنده زنده بسوزانيد و .....، عليرغم اينكه مي داني سنت رسول خدا مردم را از اينكار نهي نموده است و در دو بخش مرتدان سليمي و سوزاندن فجاه توسط خليفه..... و سپس آن همه تبهكاري هاي زشت را ناديده گرفتن ..... مثل اينكه اتفاقي واقع نشده ....، چرا خليفه خالد را به جرم كشتار مالك و يا زن مسلمان بي گناه او كيفر نداد و با عمل خود از آنان پشتيباني كرد چرا در برابر خون ناحقي كه ريخت او را نكشت چرا براي زناكاري او، او را مجازات نكرد، ..... چرا مجازات و بركناري او را روا ندانست ..... (مضمون)، آيا در بين مسلمين كسي وجود دارد كه نداند در برابر نص كتاب خدا و سنت ثابت رسول خدا،

ص : 900

تأويل و اجتهاد بي معني است و مفهومي ندارد و ..... تبهكاران و اوباش نمي توانند در زير لواي تاويل و اجتهاد به جنايت بپردازند ..... همانگونه كه خدامه بن مظعون براي باده گساري خود همين بهانه را آورد ولي عمر نپذيرفت و او را كيفر داد (سنن بيهقي) و نيز با همين مضمون از ابن ابي شيبه نقل شد كه گروهي از اصحاب پيامبر در شام باده گساري كردند و بهانه آنها تأويل آيه قرآن بود ولي عمر نپذيرفت و آنان را كيفر داد، و نيز با همين مضمون .....، آيا كسي شك دارد كه اگر خداوند سبحان شمشيري را برهنه نمايد آن شمشير هرگز آشوب و ستمي نمي كند و پيمانهاي خدا را به وسيله آن نمي شكند و در راه هوسبازي و شهوتراني بكار نمي رود، خون مسلمين و اصحاب رسول خدا را به ناحق و ناروا و به ستم و ظلم نمي ريزد، و براي زنا و آميزش ناروا با زنان از نيام بيرون نمي آيد و آبروي اسلام را (تا ابدالآباد) بر باد نمي دهد بلكه بايد در دست مردماني پاك و مرداني پاكيزه قرار گيرد كه از هرگونه تبهكاري و بي ديني بركنار باشند:

تبهكاري هاي خالد بن وليد (ملعون) در روزگار پيامبر و غضبناك نمودن رسول خدا:

خالد كه بود و چه احترامي داشت كه خليفه پيامبر او را شمشيري به شمار بياورد كه خداوند بر دشمنان خود برهنه نمود و.... و حال آنكه به گفته خليفه دوم او دشمن خدا و مستوجب كيفر بود، (مضمون) و چگونه مي توان اين تصور را نمود كه او شمشيري از آن شمشيرهاست در حالي كه زندگي نامه متعفن او در برابر ماست آيا در خصوص او مكتوب نگرديده كه او شخصي گردنكش، سنگدل و خونريز بوده و آنجا كه خشم و هوس بر او غالب مي شد و دين خدا در نظر او ارزشي نداشته است، او در زمان رسول خدا با جذيميان رفتاري نمود كه بسيار سهمناك و وحشتناك بود و رسول خدا مدت بسياري بر وي غضبناك و روي گردان بود (كلب گويد ولي گذشت زمان نشان داد كه اظهار تنفر آن حضرت از اين بي شرافت، مانع از تكرار آن نشد و اين دلالت بر مجرم بودن او دارد يعني او به لحاظ قاعده قضايي مجرم اتفاقي نبود بلكه مجرمي حرفه اي بود) و اغماض آن حضرت به اين پليد اين جرئت را داد تا با يربوعيان (قوم و قبيله مالك صحابي رسول خدا) آن جنايات را مرتكب گردد (كلب گويد كه قطعاً اگر اين زاني حرامزاده چنين جنايتي را در زمان رسول خدا مرتكب مي شد درسي از رسول خدا و صاحب شريعت مي گرفت كه تا ابد براي امثال او درس عبرت باشد) ..... و يا در زماني كه خالد به مجاعه گفت دخترت را به من بده و ....، ابوبكر براي او (به تحقير و تهديد) نوشت

ص : 901

(اي خالد پسر مادرت به جان خودم سوگند كه تو به راستي با دلي آسوده با زنان مشغول مي شوي با اينكه هنوز در آستانه خانه ات خون هزار و دويست مرد مسلمان خشك نشده است)، (كلب گويد ببين و قضاوت كن وقتي ابوبكر اينگونه درباره خالد نظر مي دهد و به حرامزادگي او اشاره و به حيوان بودن او حكم مي نمايد تو براي معلوم شدن شقاوت و بي ديني او نياز به سخن و حكم ديگري درباره اين جاني خون آشام و دشمن خدا و رسول نداري) ..... و خالد چون اين نامه را ديد گفت اين كار به تحريك آن مرديكه چپ دست عمر بن خطاب است ..... (مضمون) (آري) از او كارهاي جنايت بار زياد سرزده بود از جمله اينكه رسول خدا گروه هايي از سپاه اسلام را به اطراف مكه مي فرستاد تا مردم را به سوي خدا بخوانند ولي از جنگ نهي نمود و يكي از كساني كه به اطراف فرستاد همين خالد بود كه او را به جنوب تهامه فرستاد ..... خالد به آنها گفت جنگ افزارها را زمين گذاريد كه مردم مسلمان شده اند..... چون آنها اسلحه هاي خود را زمين گذاشتند او دستور دستگيري همه را صادر و همه را قتل عام كرد چون گزارش به رسول خدا رسيد او دو دست خود را به سوي آسمان برداشت و فرمود بارخدايا من در پيشگاه تو از آنچه خالد بن وليد كرد بيزاري مي جويم..... از قول ابراهيم بن جعفر آورده اند كه گفت رسول خدا به او گفت كه خواب ديدم كه لقمه اي بر دهان بردم كه قسمتي از آن راه گلويم را گرفت آنگاه علي با دست خود آن را بيرون آورد پس ابوبكر صديق رضي الله عنه گفت اي رسول خدا دربارة كساني كه به اطراف فرستادي خبري مي آيد كه تو دوست نداري پس علي را مي فرستي تا امور را اصلاح كند ..... پس رسول خدا صلي الله عليه و آله علي بن ابيطالب رضي الله عنه را احضار كرد و گفت به سوي اين گروه برو و در كار ايشان نظر كن و اموري را كه با جهل خود و پيش از اسلام در زمان جاهليت انجام مي دادند زير پا لگدكوب كن پس آن حضرت با دارايي هايي كه رسول خدا به او داده بود خونبهاي كشته ها و تاوان تمام زيانهايي كه به واسطه جنايات خالد به آنها رسيده بود جبران نمود حتي ظرف چوب كه به سگها در آن آب مي دادند و اضافه نيز داد تا خسارات احتمالي حساب نشده نيز داده شده باشد. پس برگشت و گزارش كامل را تقديم كرد ..... پس رسول خدا برخاست و رو به خانه خدا آورد و ايستاد و دستان خود را آنقدر بلند كرد كه زير هر دو بغل او معلوم شد و سه بار فرمود بارخدايا من از آنچه خالدبن وليد كرد در آستان تو بيزاري مي جويم) ..... و عبدالرحمن بن عوف نيز به او خطاب كرده و گفت اي

ص : 902

خالد در سرزمين اسلام چنان رفتار كردي كه گويي ايام جاهليت قبل از اسلام است و ..... به همين مضمون از عبدالله بن عمر و سالم برده و غلام ابوحذيفه نقل شده است (كلب گويد آنچه مسلم است يكي از اوصاف رسول خدا اين بود كه آن حضرت به خون مسلمانان و آبروي آنان اهميت بسيار مي داد و بگونه اي رفتار نمي كرد كه دشمنان بگويند محمد ياران خود را مي كشد و آنچه خالد در زمان آن حضرت انجام داد نسبت به قومي صورت گرفت كه هنوز مسلمان نبودند با اين وجود آن حضرت اين جنايت و عمل او را تائيد نكرد و خونبها و خسارت آن جمعيت را پرداخته و از عمل خالد اعلام بيزاري نموده است و بر اساس اين روش آن حضرت قطعاً جنايت اين خبيث درباره مالك كه صحابي آن بزرگوار بوده و تجاوزي كه به همسر آن ستمديده و قبيله او نمود و آنچه درباره خاندان او روا داشت كه همگي مؤيد خوي درندگي و وحشي گري و جاهلي گري او و از مختصات اخلاق جاهليت قبل از اسلام او است قابل اغماض نبوده و براساس حكم خدا و سنت رسول او قطعاً عمل او در اين رابطه قابل بخشايش نبوده و مي بايست به اشد مجازات محكوم مي شد ولي همانطور كه مذكور شد خليفه به او و اينگونه اعمال او براي تحكيم قدرت خود نياز داشت، آري پس تو به رفتار خالد و به شهادت ها و گواهي هاي اهل ايمان و اصحاب رسول خدا بر عليه او نظر كن و ببين كه چگونه خليفه براي استقرار حكومت خود سگ هاري به نام خالد را بر مسلمانان مسلط كرد و او به شيوه خونخواران جاهليت كرد آنچه كرد و آتش ابدي خدا و لعنت او و رسول و ائمه اطهار بر خالد بن وليد و تمام كساني كه به اعمال جنايتكارانه او راضي بوده و هستند و خواهند بود نثار باد، آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

خلاصه جلد چهاردهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

اشاره

آغاز جلد چهاردهم فارسي كتاب شريف الغدير به حول و فضل الهي

شعراي غدير در قرن نهم ..... غديريه حافظ برسي- ...

بررسي سخنان ابوبكر در دم مرگ و پشيماني او:

(مضمون) آورده اند كه عبدالرحمن بن عوف بر ابوبكر صديق رضي الله عنه وارد شد در همان بيماري كه به مرگ او منتهي شد ..... و ابوبكر گفت ..... دوست داشتم سه كار را كه انجام دادم انجام نمي دادم و سه كار كه انجام

ص : 903

ندادم انجام مي دادم ولي آن سه كاري كه اي كاش نكرده بودم، اي كاش خانه فاطمه را براي هيچ چيز بازرسي نمي كردم، هرچند باب آن خانه را براي نبرد با ما مي بستند و اي كاش فجاه سلمي را زنده زنده نمي سوزاندم بلكه يا او را به آساني مي كشتم (بدون اينكه زجر بكشد) يا با اعمال رأفت و تفضل از روي فكري صحيح او را آزاد مي كردم و اي كاش روزي كه در سقيفه بني ساعده آن گيرودارها برپا بود من امر خلافت را بر گردن يكي از آن دو يعني عمر و يا ابوعبيده مي انداختم تا يكي از آنها خليفه شده و من دستيار او باشم، ولي آن سه كاري كه كاش انجام مي دادم: آرزو مي كنم روزي كه اشعث بن قيس را در بند كرده نزد من آوردند گردن او را مي زدم و...، اي كاش زماني كه خالدبن وليد را براي دفع مرتدان مي فرستادم خودم در ذوالقصه مي ماندم و... و اي كاش از رسول خدا مي پرسيدم كه كار خلافت با كيست و...، و نيز درباره ارث دختر برادر و عمه مي پرسيدم و... (ابوعبيد، طبري، ابن قتيبه، مسعودي، ابن عبدربه .....)، در اين روايت 9 موضوع قابل توجه است كه از آنها سه موضوع را خليفه در روزي كه بايد به كار مي بست حكم آن را نمي دانست اول زنده سوزاندن فجاه است كه ذكر شد دوم انداختن كار خلافت به گردن عمر و يا ابوعبيده بود و اين سخن مؤيد آن است كه خليفه در روزهاي آخر عمر متوجه شد امري كه تصدي آن را برعهده گرفته بود بر اساس موازين شريعت خدا نبوده است، و اين همان چيزي است كه خليفه دوم پس از روزگاري دراز آن را دريافت و گفت: (آنگونه دست بيعت دادن مردم با ابابكر، واقعه و رويدادي بدون فكر و انديشه و كاملاً ناگهاني بود مانند آنچه كه جاهلان در قبل از اسلام مي نمودند ولي خداوند مردم را از بدي آن حفظ كرد و از اين به بعد هركس مانند آن از مردم بيعت بگيرد او را به قتل برسانيد)، ..... من مي دانم كه اين ناروا بودن در نحوه گزينش ريشه در كجا دارد... ولي در حال حاضر زندگي نامه گروه انبياء و رسولان الهي در برابر ماست كه از تعيين جانشين خود براي پس از مرگ خود و آن هم با دستورهاي آشكار و علني روگردان نبوده اند و هرگز هم پيروان اين انبياء جانشين آنان را تعيين ننموده اند، ..... و همچنين شيوه و روش مسلمانان روزگار پيامبر تا اين زمان به همين روش بوده و آئين اسلام نيز صحت آن را بيان نموده و... در دو كتاب صحيح آمده كه رسول خدا (ص) فرمود: (..... هر مسلمان چيزي داشته باشد كه بتواند براي پس از مرگ درباره آن سفارشي (وصيّتي) نمايد، شايسته نيست كه دو شب را به روز برساند مگر آنكه وصيت ياد

ص : 904

شده را نوشته نزد خود داشته باشد) ..... و پس عمر گفت: (از آن گاه كه آن سخني را از رسول خدا شنيدم هيچ شبي بر من نگذشت مگر آنكه وصيّت نامه ياد شده را نوشته نزد خود داشتم .....)، ..... خداوند سفارش نمود و رسولان او نيز وصيت ها براي پس از مرگ خود نمودند و لذا پيروي از آنها بهترين امور است، و اگر وصايت پس از مرگ نباشد آفريدگان به حيراني و گمراهي مي افتند .....، و اگر وصيت نمودن براي پس از مرگ براي متاع ناچيز دنيايي امري نيكوست پس چرا آن را در خلافت پيامبر و آئين جاويدان او نپذيريم .....، و بر اساس آنچه گذشت انديشه عايشه و عبدالله بن عمر و معاويه و سخنان مردم را آورده و بازگو نموديم كه مي گويند: (چوپان يا ساربان يا كارگزار يك زمين، براي هيچكدام سزاوار و شايسته نيست كه آنچه را كه زيردست خود دارد بي سرپرست رها كند و از طرفي سرپرستي مردم از سرپرستي شتر و گوسفند دشوارتر است .....) ..... پس قطعاً چنين گمانها از ساحت بزرگترين پيامبران به دور است زيرا كه او به راستي جانشين خود را معرفي و اين موضوع را به پيروان خود ابلاغ كرد ولي همانطور كه در حديث صحيح وارد شده است به وصي خود فرمود «يا علي به درستي كه پس از من متحمل رنجهاي فراوان خواهي شد علي پرسيد آيا دين من سالم مي ماند فرمود دين تو سالم مي ماند و به علي گفت كينه هايي در سينه گروههايي هست كه آن را آشكار نخواهند كرد مگر پس از من و به او گفت يا علي به راستي تو پس از من گرفتار مي شوي پس مبادا به پيكار برخيزي» كنوزالدقايق مناوي و همچنين پشيماني ديگر او از تصدي پست خلافت و آرزوي اينكه اي كاش يكي از اين دو نفر (عمر و ابوعبيده) آن را تصدي مي كردند و... و امّا بازرسي خانه فاطمه عليها السلام كه ما دوست نداريم با پيش كشيدن آن روزهاي سياه و تاريك، دلها را بخراشيم ولي خلاصه آن گزارش سهمناك اينكه بانوي صديقه عليها السلام از جهان رفت ولي با دلي كه به شدت از انجام دهنده اين كار پر از خشم و نفرت بود تا حدي كه تا پايان عمر پس از هر نماز كه بجا مي آورد بر او نفرين مي نمود، ..... و اگر به شگفت مي آيي حق داري كه مي بيني اين دارودسته از امت در حريم و حرمي، اين رسوايي و ننگ را به بار آورده اند و در آن درمانده شده اند كه آواي رسول خدا صلي الله عليه وآله گوشهاي همه را پر نموده بود كه: (هر كس اين بانو را مي شناسد كه شناخته و هركس نمي شناسد بداند كه او پارةتن من و نيز قلب و جان من در ميان دو پهلويم است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده است) و نيز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه

ص : 905

او را بيازارد مرا آزرده و هرچه او را ناراحت كند مرا ناراحت خواهد كرد)، و نيز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هر كه او را خشمناك نمايد مرا خشمناك يافته) و نيز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه او را غمگين نمايد مرا غمگين نموده و هرچه او را خرسند نمايد مرا خرسند نموده است)، و نيز فرمود: (فاطمه پاره تن من است هرچه او را خوشحال نمايد مرا خوشحال نموده است)، و نيز فرمود: (يا فاطمه آگاه باش كه خداوند براي خشم تو خشمگين و براي خشنودي تو خشنود مي گردد) و...، و لذا مي بيني كه پشيماني خليفه بي دليل نبوده است ولي پشيماني او سودي نداشت زيرا فاطمه در عنفوان جواني با قلب و جاني لبريز از خشم بر او در زير خروارها خاك آرميده بود (كلب گويد خداوند در كتاب شريف و ارجمند خود اجر رسالت را مودت في القربي اعلام نمود و حال سؤال اينست اگر كسي مودت في القربي كه حضرت صديقه طاهره مصداق بارز آن است را انجام ندهد چه خواهد شد پاسخ قطعاً اجر رسالت را نداده است سؤال بعدي اگر ذوالقربي رسول خدا را دشمني نموده و يا به قتل برساند چه خواهد شد پاسخ اينست كه با اجر رسالت محاربه مي نمايد و با رسول خدا در ستيزه مي شود و كتاب خدا دشمن رسول خدا را از جمله مشركين دانسته است پس چگونه اجتهاد خواهد بود براي كسي كه عمداً اجر رسالت را نمي دهد و با رسول خدا به محاربه برمي خيزد تو اگر مي تواني پاسخي از قرآن براي من بياور انا لله و انا اليه راجعون)، و امّا آن سه كار از آن (9) عمل كه خليفه از انجام ندادن آنها پشيمان بود دلالت بر آن دارد كه واكنش او در مقابل آنها نه از روي فكر و بصيرت بوده و نه بر اساس دستور از آئين شريعت ..... تا اينكه متوجه شده است كه در هر سه جا لغزش نموده و شالوده گرفتاري هاي سخت را بنياد نهاده است...، و از داستان اشعث بن قيس نيز معلوم مي شود كه ندامت او بجا بوده است زيرا آن مرد پس از آنكه از دين خدا روي برگردانيد و گناهاني از او سر زده و با مسلمانان به پيكار برخاسته و گرفتار شد مسلمانان او را دستگير نموده و به نزد او بردند، خليفه بجاي برخورد و مجازات او، خواهرش را هم به همسري و همبستري او داد و او (ديوانه وار) به بازار شترفروشي رفته و با شمشير خود تمام شترهاي نر و ماده موجود در بازار را پي كرد و مردم فرياد برآوردند كه اشعث كافر شد (ديوانه شد) و او چون از پي كردن شترها فارغ شد گفت به خدا سوگند من به خدا كافر نشدم ولي اين مرد (ابوبكر) خواهرش را به من داد و اگر ما در شهرهاي خود بوديم به گونه اي ديگر سور

ص : 906

مي داديم پس اي مردم مدينه بخوريد و اي صاحبان شترها بيائيد پول شترها را بگيريد ..... و وبره بن قيس خزرمي در اين باره گفت (..... به راستي اشعث كندي در روز دامادي خود چنان سوري داد كه براي فراهم كردن آن، بار تبهكاري هاي گران را بر دوش خود هموار نمود) ..... و نيز اصبغ بن حرمله ليثي از سر خشم گفت: (..... يكي از كنديان را آوردي كه از دين ما بيرون رفته بود و... و پاداش پيمان شكني او آن بود كه جان او را زنده بداري و دستمزد ارتداد او آن بود كه دوشيزه اي را به همسري او درآوري ..... و اگر او نمي پذيرفت مهر آن دختر را نيز از كيسه خود مي دادي و اگر بيشتر را هم مي خواست ده تا مثل آن را نيز به او تزويج مي كردي و به دنبال آن ده تا ديگر به او مي دادي به ابوبكر بگو كه پس از اينكار روي قريش را زشت نمودي ..... و تو اگر در پي سرافرازي بودي، آيا در ميان تبار تو كسي نبود كه خواهرت را به او بدهي البته اگر وقتي كه اشعث را آوردند او را به قتل مي رساندي براي خواهرت سرافرازي بود ..... حالا در برابر اين كار نه ستايش و مدحي براي تو است نه پاداشي داري .....)، و سه زمينه ديگر كه خليفه آرزو كرده بود كه كاش از رسول خدا سؤال مي كرد، نيز ما را آگاه مي نمايد كه او تا چه اندازه در علوم ديني بي بهره و اندك مايه بوده است و... و نيز دلالت مي كند در اينكه او در اساس خلافت پيامبر مردد بود كه آيا با دستور پيامبر است يا با گزينش مردم و حال آنكه اگر پرسشي از رسول خدا مي نمود پاسخي مثل اين سخنان را مي شنيد كه: (هر كسي را كه من از خودش به او سزاوارتر هستم علي نيز در برابر او همين گونه است)، و يا (به راستي من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جا مي گذارم، قرآن و عترت) و يا (من در ميان شما دو جانشين مي گذارم، كتاب خدا و خاندان خودم را)، و يا (علي در نزد من همان جايگاه را دارد كه هارون در برابر موسي داشت مگر اينكه پس از من همان پايگاه را داشته باشي كه هارون در كنار موسي داشت جز اينكه تو پيامبر نيستي و شايسته نيست كه من بروم مگر تو جانشين من باشي) و اين سخن كه (جبرئيل به وحي خود مرا از سه فضيلت علي آگاهي داد، اميرالمؤمنين، امام متقين و پيشواي سپيدرويان عرصه محشر و در روز قيامت)، (مستدرك حاكم) و يا اين سخن آن حضرت به فاطمه: (به راستي خداوند بر مردم زمين توجه كرد و از ميان آنان پدر تو را انتخاب كرد و او را مبعوث به رسالت نمود و بار ديگر نظر فرمود و شوهرت را انتخاب كرد و با وحي خود به من فرمود تا تو را به همسري او درآورم، و وي را وصي خود گردانم تا سفارشهاي ويژه مرا به كار

ص : 907

گيرد) و يا اين سخن حضرت (كه علي صديق اكبر و فاروق (اعظم) اين امت است كه حق و باطل را از يكديگر جدا مي كند در ميان مؤمنين به پادشاه زنبورها در نزد آنان شباهت دارد و دروازه اي است كه براي رسيدن به من بايستي از او عبور كنند و او جانشين من بعد از من است،) و يا اين سخن آن حضرت (علي پرچم هدايت و امام دوستان من و نور براي كساني كه از من اطاعت كنند و سخني كه پرهيزكاران هميشه به همراه دارند و هركه او را دوست داشت مرا دوست دارد و هركه او را دشمن داشت مرا دشمن داشته است) و يا (علي برادر من است و او كسي است كه پس از مرگ سفارشهاي ويژه مرا انجام داده و ميراث من به او مي رسد، و پس از من جانشين است)، و يا (..... علي سروري است كه بايد او را بزرگ بشمارند و مايه اميد مسلمانان و فرمانرواي مؤمنين در دين آنان است و محل و جايگاه راز من و دانش و علوم من است و كسي كه به او بايد پناهنده شوند و او كسي است كه در ميان خاندان من و پيروان نيكوكار من، كه وصيت هاي مرا پس از مرگ به كار مي گيرد و اوست برادر من در اين جهان و جهان آخرت) و يا (علي برادر من و ياور من و بهترين كسي است كه پس از خود به جاي مي گذارم)، و يا (علي با حق است و حق با علي است و آن دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند) و يا (علي از من است و من از علي و او پس از من سرپرست هر كسي است كه به اين دين ايمان آورده است) و يا (پس از من در برابر هر مرد و زن كه به اين دين ايمان آورده علي از خودش نيز به او سزاوارتر است) و يا (خداوند به علي همان پايگاه را در كنار من بخشيده است كه مرا در برابر خودش) و يا سخن آن حضرت: (..... در ميان همه كساني كه به اين دين گرويده اند، علي پس از من سرپرستي است كه من نصب نموده ام) (مسند احمد) و يا اين سخن آن حضرت كه فرمود: (علي در نزد من همان جايگاه را دارد كه من در نزد پروردگار خودم) (سيره طيبه) و يا (پس از من علي سرپرست كساني است كه به اين دين ايمان آورده اند .....) و يا (هركس كه خدا و رسول او سرپرست او باشند علي هم سرپرست اوست) و يا (هيچكس از سوي من نبايد اين پيام را ابلاغ كند مگر خودم و يا مردي كه از من باشد (كه منظور علي عليه السلام است)) و يا اين سخن (كه هيچ پيامبري نيست مگر آنكه همانندي دارد و علي همانند من است)، و يا (من و علي در روز رستاخيز و در برابر پيروان من پشتوانه روشنگري هستيم) و يا (هر كس علي را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هركه در برابر او نافرماني كند از

ص : 908

فرمان من سرپيچي نموده است.) (مستدرك حاكم و...)، پس با اين سخنان آشكار رسول خدا، چگونه ابوبكر كه به جانشيني او رسيده چنان آرزويي مي نمايد. (كلب گويد يك احتمال ديگر هم هست و آن اينكه منظور خليفه از اين سخن اين بوده باشد كه آنها يعني عمر و ابابكر و ياران آنها چون به گمان خود مصلحت اسلام را در اين ديدند كه علي را برخلاف قول خدا و رسول كنار بزنند و اسلام را به روش خود اداره نمايند تا كمترين مفسده را داشته باشد، مي خواست در اين باره نظر پيامبر در مورد خلافت را بداند نه اينكه در حقانيت علي عليه السلام شك نموده باشد، چنانچه گواه تاريخ به اين اذعان در كلام آنان بچشم مي خورد).

پرسش يك يهودي از ابوبكر:

از قول انس بن مالك نقل نموده اند كه (مضمون) پس از رحلت پيامبر يك فرد يهودي به نزد ابوبكر آمد و گفت سؤالهايي دارم و پاسخ آن سؤالات را نمي داند مگر پيامبر و يا كسي كه وصي او باشد و ابوبكر گفت سوال كن گفت مرا آگاه كن از آنچيز كه خدا ندارد و آن چيست كه در آستان او نيست و آن چيست كه خدا نمي شناسد ابوبكر گفت اي يهود اين پرسش ها از كساني است كه خود را به ظاهر، متدين نشان مي دهند ولي در باطن دشمن آن هستند و آنگاه ابوبكر و اطرافيان او خواستند كه آسيبي به يهودي بزنند ولي ابن عباس گفت اگر پاسخ او را داريد بگوئيد وگرنه او را نزد علي ببريد تا پاسخ دهد زيرا به راستي من از رسول خدا شنيدم كه اينگونه براي علي دعا كرد كه (خدايا دل او را هدايت كن و زبان او را استوار بنما)، پس ابوبكر و همراهان نزد علي آمدند و اجازه خواستند و ابوبكر گفت اي ابوالحسن اين يهودي پرسشهاي كساني را به نزد من آورد كه ظاهراً متدين هستند ولي در باطن دشمن آن هستند علي گفت اي يهودي چه مي گويي گفت: سؤالات مرا پاسخ نمي دهد مگر پيامبر يا وصي او ..... پس آن حضرت پاسخ گفت، آنچه را كه خدا نمي شناسد درستي سخن شماست كه مي گوئيد عزير پسر خداست ..... و آنچه در آستان او نيست ظلم به بندگان است و ..... آنچه كه خدا ندارد شريك و همتا است... پس يهودي گفت لااله الاالله و محمد رسول الله و تو وصي پيامبري، پس ابوبكر و ساير مسلمين به علي گفتند اي دوركننده رنجها)، (المجتني تأليف ابن دريد) .....، پس بخوانيد و داوري كنيد. (مضمون) حافظ عاصمي از سلمان فارسي آورده است كه گفت چون رسول خدا (ص) رحلت نمود مسيحيان به دور پادشاه روم جمع شده و گفتند اي پادشاه ما در كتاب

ص : 909

انجيل بشارت ظهور پيامبري بعد از عيسي را ديده ايم و ما آمدن او را مواظبت كرده و از ويژگي هاي او آگاهي يافتيم... پس پادشاه روم يكصد نفر از (نمايندگان) مسيحيان را جمع نموده و عهد و پيمان از ايشان گرفت كه حيله نكرده و چيزي را از او پنهان ننمايند گفت اكنون به سراغ اين كسي برويد كه پس از رحلت پيامبر آنان وصي او گرديده و از او سؤال كنيد آنچه را كه از پيامبران مي پرسيدند و ..... و... نشانه هايي كه با كمك آن پيامبران شناخته مي شدند .....، اگر شما را آگاه كرد پس به پيامبر و به وصي او ايمان بياوريد و نتيجه را براي من بنويسيد و اگر شما را آگاه نكرد بدانيد او ..... (پيامبر نيست) پس آنان حركت كرده به بيت المقدس رسيدند و رهبر يهوديان (راس الجالوت) نيز صد نفر با آنان همراه كرد ..... پس آنان به مدينه آمده ..... به ابوبكر گفتند ما سؤالاتي داريم ..... ابوبكر گفت سؤال كنيد ..... پس راس الجالوت گفت من و تو در آستان خداوند چه هستيم، ابوبكر گفت تا اين زمان چه نزد خود و چه نزد خدا از ايمان آورندگان به او بودم و پس از اين نمي دانم چه مي شود پس يهودي گفت وضعيت جايگاه خود در بهشت و جايگاه مرا در دوزخ به من نشان بده تا از جايگاه خود كناره گرفته و به جايگاه تو گرايش يابم، ابوبكر به جاي پاسخ نگاهي به معاذ و سپس نگاهي به ابن مسعود انداخت و راس الجالوت روي به ياران خود كرده به زبان مادري خود به آنان گفت اين پيامبر نيست و سلمان مي گويد پس مسلمانان به من نگريستند و من به ايشان گفتم اي مردم بدنبال آنكسي بفرستيد كه اگر مسند و جايگاهي براي او قرار دهيد تا بر آن قرار گيرد در ميان يهوديان با تورات آنها و در ميان مسيحيان با انجيل آنان و با اهل زبور با زبور و در ميان اهل قرآن با قرآن آنان داوري نمايد و تمام ظاهر و يا باطن كتاب خدا را مي داند و...، پس معاذ به سوي علي شتافت و او را خبر نموده و آن حضرت به مسجد رسول خدا آمد و نشست و ابن مسعود مي گويد و ما مسلمانان كه لباس خواري و مذلت بر تن داشتيم به محض آمدن علي بن ابي طالب خداوند به وسيله او اين لباس مذلت و خواري را از تن ما بيرون آورد (كلب گويد هميشه همين بود آيا در هر زمان كه اسلام و مسلمين همه به بن بست مي رسيدند آيا اين مولاي ما حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب فريادرس نبود و پاسخ سؤال را چرا از نعره هاي عمربن عبدود بر سر مسلمانان و دروازه هاي خيبر و مرحب و .....، و شجاعان بخاك افتاده سپاهيان كفر و شرك در بدر و حنين، احد و ..... سؤال نمي كني كه چگونه بدون وجود علي عليه السلام بر اسلام و مسلمين مسلط بودند و

ص : 910

نيز در عرصه هاي علم و فقه و .....، كه اگر آن حضرت نبود همه با تعبير و تفسيرهاي شيطاني به كفر و شرك و راههاي منتهي به دوزخ جاويد سقوط مي كردند و البته هر كسي كه ناسپاس به اين نعمت و آيت خدا شود البته دوزخ جاويد جايگاه اوست)، پس علي فرمود هرچه مي خواهي بپرس انشاءالله تو را از پاسخ آن آگاهي خواهم داد سؤال كرد من و تو در آستان خداوند چه هستيم، حضرت فرمود از خود بگويم كه من تاكنون در نزد خويش و در پيشگاه خدا از مؤمنين به او بودم و پس از اين نمي دانم چه خواهد شد و از تو بگويم كه تو تاكنون چه در دل من و چه در آستان خدا از غير مؤمنين بوده اي و پس از اين نمي دانم چه پيش خواهد آمد، راس الجالوت گفت وضعيت جايگاه خود را در بهشت و جايگاه مرا در دوزخ به من نشان بده تا از جايگاه خود كناره گرفته به سوي جايگاه تو بيايم و علي گفت اي يهودي من پاداش بهشت و كيفر دوزخ را نديدم تا به تو نشان دهم ولي خداوند براي مؤمنين بهشت و براي غير آنان دوزخ را مهيا نموده است و اگر تو در اين ترديد داري به حقيقت از گفتار رسول خدا سرپيچي نموده و در محدوده اسلام نيستي گفت خدايت رحمت كند راست گفتي و... تا پايان گزارش). (زين الفتي از حافظ عاصمي).

بيائيد تا غلو و تندروي را بشناسيم:

اين بود نمونه هايي از افكار و نظرات ابوبكر كه ما بر آنها، با همه كمي اين آثار دست يافتيم كه تو را از جايگاه او در علم به كتاب خدا و سنت رسول او و احكام شريعت اسلام ما آگاه مي سازد، بنابراين با توجه به اين اوصاف آيا گزافه گويي و غلوگويي و تندروي نيست كه بنويسند (..... هر كس بهره اي از علم دارد مي داند دانش ابوبكر چندين برابر بيش از علي بوده است .....) و يا گزافه گويي نيست كه بگويند (مشهور است كه مردم قضاوت ها و نظرات و برداشت هايي را كه از ابوبكر، عمر و عثمان و علي رسيده است را جمع آوري و ديده اند كه درست ترين همه آنها كه دانش دارنده آن را بهتر نشان مي دهد، دستورهاي ابوبكر و سپس عمر و شماره كارهاي عمر كه با سنت پيامبر مخالفت دارد از علي كمتر است ولي براي ابوبكر هيچ حكم آشكاري نمي توان يافت كه با سنت پيامبر مخالفت نموده باشد) .....، آيا گزافه گويي و تندروي نيست كه بگويند (نه ابوبكر و نه عمر و نه هيچ يك از صحابه پيامبر براي پرسش هيچ سؤالي به سراغ علي نمي آمدند، و حتي مشهور است كه علي علم خود را از ابوبكر گرفته و...)، آيا گزافه و تندروي نيست كه كساني همچون ابن حجر

ص : 911

بگويند (به راستي كه ابوبكر از بزرگترين كساني است كه انديشه خود را براي دريافت دستور خدا بكار برده ..... و بي ترديد از همه اصحاب داناتر است)، و آيا گزافه گويي و تندروي نيست كه بگويند (به راستي كه در بين اصحاب ابوبكر از همه داناتر و باهوشتر ..... است)، آيا گزافه و تندروي نيست كه از زبان رسول خدا بگويند (..... خداوند هيچ در سينه من نريخت مگر آن را در سينه ابوبكر ريختم .....) و .....

شهادت و گواهي هاي پيامبر و يارانش:

(مضمون) كاش مي دانستم كه بر سر اين گروه با اين لافها و دروغپردازي هاي آشكار كه در راستاي راندن مردم عوام و ساده دلان به سوي لغزش و تيره روزي .....، صورت داده اند چه آمده است، و آيا اين دروغپردازي ها با شهادت و گواهي حضرت محمد صلي الله عليه و آله يعني بالاترين و پاك ترين فرستاده از ميان رسولان خدا مخالف نيست؟ آيا اين سخنان رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست كه به فاطمه مي فرمايد (..... آيا خشنود نيستي كه من تو را به همسري كسي درآورم كه از همه مسلمانان زودتر به اسلام گرويده و داناترين آنان است)، و يا فرمود (..... من تو را به همسري بهترين پيروان خود و داناترين آنان دادم)، و يا (به راستي علي در ميان اصحاب من نخستين كسي است كه اسلام آورد و دانش و علم او از همه بيشتر است) و يا (..... بعد از من داناترين امت علي است) و يا (من شهر علم هستم و علي باب آن) ..... (علي ظرف اسرار علم و دانش من است)، يا (علي دروازه علم من است)، يا (علي گنجينه دار و بكارگيرنده علم و دانش من است)، يا (علي ذخيره دانش من است)، يا (من خانه فرزانگي هستم و علي در آن است)، يا (من خانه دانش هستم و علي در آن)، يا (من ترازوي فرزانگي و علي زبانه آن است)، يا (استادترين و داناترين امت من در علم قضاوت علي است) و يا .....، و نيز با وجود گواهي كساني چون: عايشه، عمر، معاويه، ابن عباس، ابن مسعود، عدي بن حاتم، سعيدبن مسيب، هشام بن عتبه، عبدالله بن جحل، عطاء و .....، كه همگي بر عظمت و علو قدر و والايي بي بديل و بي نظير دانش و علم ايشان گواهي داده اند .....، (پس)، كجا مي توان به جز اميرالمؤمنين كسي ديگر را داناترين امت محمد به حساب آورد، و... ديديم كه چگونه همه انديشمندان اتفاق نظر دارند كه تنها علي بوده است كه علم و دانش پيامبر پس از رحلت ايشان به او رسيده و در حديثي كه از آن حضرت رسيده است در اين خصوص فرمود (..... به خدا سوگند من برادر و دوست و پسرعموي او هستم و دانش و علم او

ص : 912

پس از درگذشت او به من رسيده پس كيست كه به او سزاوارتر از من باشد .....) ..... و اگر بر اين حقيقت كه رسول خدا و علي در فضايل برابر و علي همتاي برادر پاك خود رسول خدا صلي الله عليه و آله است و دانش او بعد از رحلت آن حضرت به او رسيد و او دروازه و پيمانه علم و صاحب جميع علوم و دانشها و... آن حضرت است و در اين چنين حالتي اگر ابوبكر را بر علي مقدم بداني پس ابوبكر را از رسول خدا هم بالاتر مي داني و... و حال آنكه ميزان و حد علم و قدر و اندازه دانش ابوبكر در فهم واژه هاي (اب) و (كلاله) و موضوع ارث نيا و مادر بزرگ و... معلوم شده است هرچند گمان ندارم كه همه و يا اكثريت بزرگان امت، چنين گزافه گويي ها را در باب ابوبكر بپذيرند ولي با اين وجود مي بينيم كساني هستند (به شرحي كه گذشت) كه ابوحنيفه را از پيامبر داناتر مي دانند پس چگونه احتمال ندهيم مانند اين افراد اين گزافه و غلو و دروغ را بر ابوبكر نبندند .....، پس اي پيروان ابن حزم، ابن تيميه، ابن كثير، ابن قيم .....، در واقع گزافه گويي و غلو و تندروي كه بايد امت محمد از آن دوري نموده و آن را دشمن بدارند، در واقع اين ياوه ها و اين بيهوده گويي ها است كه شما مي گوئيد نه آنچه شيعه مي گويد.

شواهد و نشانه هاي از داناتر بودن ابوبكر و...:

ادعاي اينكه تنها او مي دانسته كه پيامبر هم مي ميرد:

نخستين نمونه از نمونه هاي علم خليفه در نظر باقلاني از قدما و احمد زيني از متأخران، در موضوع آگاه نمودن مردم از رحلت رسول خدا و گفتگوي او با عمربن خطاب در قالب كلام خدا (..... كه محمد نيست مگر رسول كه قبل از او هم پيامبران از جهان رفته اند .....)، (مضمون) اين دو نويسنده فراموش كرده اند كه اين رويداد تقريباً براي همه اصحاب امري روشن بوده و همه مي دانستند كه اولاً رسول خدا مانند بقيه رسولان از جهان خواهد رفت و نيز گفتار و اخبار خارج از حد احصاء آن حضرت در پيش بيني رحلت خود، خصوصاً در آخرين حج (حج الوداع) كه تقريباً همه امت اسلامي از موضوع رحلت آن حضرت بطور تلويحي آگاهي يافته بودند و به همين دليل آن را (ديدار خداحافظي) يا (حجه الوداع) ناميدند و امّا در اينكه چرا عمر بن خطاب، خبر رحلت رسول خدا را نمي پذيرفت و مردم را از به زبان آوردن آن به شدت نهي مي كرد، صرفاً به دليل اعمال سياست هوشمندانه او بود كه فكر عامه مردم را از اين پرسش كه پس از رحلت رسول خدا جانشين

ص : 913

پيامبر كيست منحرف نمايد تا كار اخذ بيعت خلافت براي ابوبكر قطعيت يافته و به انجام برسد و در واقع كار يكسره شود و همچنين قبل از اينكه اين خبر را ابابكر به عمر بدهد، عمر بن زائده يعني همان صحابي بزرگ كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به هنگام خروج خود از شهر مدينه براي جنگ او را، سيزده بار جانشين خود قرار داده بود، اين آيات را در مسجد پيامبر بر عمر و ياران و اصحاب پيامبر خواند ولي عمر از اين گفتار و از بازگو كردن آن روي گردانيد و بعضي از بزرگان اين دار و دسته براي اينكه كسي او را براي اين عمل او جاهل و نادان نداند گفته اند كه شدت اندوه باعث اين عكس العمل عمر بن الخطاب شده و .....، ولي سخن همان بود كه عرض شد.

اينكه پاسخ وي با پيامبر يكسان بوده:

ابن حجر نمونه هاي ديگري از دانش اين جانشين پيامبر را آورده و آنها را دست آويزي قرار داده است تا او را بي چون و چرا از همه اصحاب پيامبر داناتر معرفي نمايد از جمله گزارشي كه بخاري در صحيح در خصوص صلح حديبيه از قول عمربن خطاب آورده است كه گفت (مضمون) (به نزد رسول خدا رفتم پرسيدم ..... مگر تو به ما نگفتي كه ما به خانه خدا رفته و دور آن طواف خواهيم كرد پاسخ داد آري ولي آيا گفته بودم كه همين امسال مي روم گفتم نه گفت پس در آينده به سوي آن رفته و طواف خواهي كرد و عمر مي گويد آنوقت به سوي ابوبكر رفتم و گفتم ..... مگر پيامبر نمي گفت كه به خانه خدا رفته و دور آن طواف مي كنيم گفت آري ولي آيا گفت امسال مي رويم گفتم نه گفت پس در آينده به سوي آن رفته و طواف مي كني)، آري و اين بالاترين حدي است كه به اتكاء آن، فضيلتي را براي ابوبكر ذكر كرده اند، آيا به نظر شما اين فضيلت است، بديهي است اگر عمر اين سؤال را از هر يك از ديگر اصحاب هم مي نمود قطعاً همين پاسخ را مي شنيد زيرا اساساً بستر سؤال به نحوي است كه جز آن جوابي ندارد. ..... آري پس ابن حجر هر چه خواهد در مدح اين فضيلت واهي بگويد، ولي ديده گان پژوهشگران او را مي بيند و خداوند هم به دنبال او از اعمال كارهايش را حساب كشي و او را مؤاخذه و عمل او را محاسبه خواهد كرد.

ص : 914

و اينكه تنها او مي دانسته كه پيامبر را كجا بايد به خاك سپرد:

از نشانه هاي بارزي كه ابن حجر بي چون و چرا بر داناتر بودن اين خليفه در برابر اصحاب او عنوان مي نمايد موضوع گزارشي است كه بدون هيچ سلسله اسناد صحيح از قول عايشه نقل نموده اند كه گفت (..... اصحاب گفتند رسول خدا را در كجا به خاك بسپاريم... ابوبكر گفت از رسول خدا شنيدم گفت هيچ پيامبري جان نمي سپارد مگر در زير همان محلي كه در آن از دنيا رفته است به خاك سپرده مي شود)، (و نيز باز اصحاب سؤال كردند ..... و ابوبكر گفت از رسول خدا شنيدم كه گفت ما انبياء ارث براي بازماندگان نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند بايد (به مستمندان) صدقه داده شود) .....، از اين نقل كه اسناد آن قابل اعتنا نبوده و آن را از عايشه نقل نموده اند دو قول از ابوبكر آمده است كه فقط او آنها را از پيامبر شنيده بود و كسي ديگر خبر نداشت و اين را براي او فضيلت اعلام نموده اند و آنرا مستند اين قرار دادند كه از همه داناتر است و حال آنكه در اطراف او كساني بوده اند كه هزاران حديث از رسول خدا نقل نموده اند ولي اين اقوال دليل بر علم آنها نشده ولي دست تعصب و غلو مي گويد كسي كه دو حديث نقل نموده از همه عالم تر و داناتر است آيا فراموش شد كه ميزان علم و دانش او در عدم آگاهي در معني واژه هاي (ابا) و (كلاله) و (ارث پدربزرگ) و... چه اندازه بوده و آيا مگر او نبوده است كه احكام آئين سنت پيامبر را از افرادي معلوم الحال مانند مغير بن شعبه و محمد بن مسلمه و عبدالرحمن بن سهيل ..... فرا مي گرفت و (كلب گويد و يا فراموش كرده كه چگونه به دليل عدم آگاهي، اعمال برشمرده شده او كه كاملاً بر ضد كتاب خدا و مخالف سنت رسول خدا انجام و چگونه بدعت هاي او مانند تائيد جنايات خالد و .....، اينگونه براي حاكمان بعدي او الگو قرار گرفت تا در كربلا ذوالقربي رسول خدا و خاندان او را قتل عام كردند و .....، انا لله و انا اليه راجعون)، و امّا در بيان محل قبر (كلب گويد از اوصاف محل قبر كه خليفه بيان نموده است نكته اي است و آن اينكه پس از رحلت رسول خدا علي عليه السلام و خاندان او مشغول عزاداري و غسل و تدفين رسول خدا بودند و اين دوستان در سقيفه مشغول رتق و فتق امور بودند و ظاهراً اين سخن پس از دفن رسول خدا و تعيين موضوع خلافت و .....، و فارغ شدن از تمامي دغدغه ها به عنوان آخرين دستور كار جلسه سقيفه، مطرح شده و به نظر مي رسد اين موضوعي بوده كه اساساً قابليت طرح نداشته زيرا پس از زمان دفن رسول خدا مطرح شده و نكته ديگر

ص : 915

اينكه اين سخن مربوط به كساني است كه جمع شده اند براي دفن (قبل از غسل و كفن نمودن) و... حال آنكه او و راويان، در اين زمان هيچ دغدغه و نگراني جز بحث و مجادله براي حكومت و جانشيني در خلافت نداشته و اين پيكر پاك و مطهر رسول خدا بود كه بر زمين و در جمع خاندان او غريب و تنها قرار داشت و اين در حالي بود كه مصيبت رحلت آن حضرت به عنوان بالاترين مصيبت امت، از اذهان آنها كاملاً خارج شده بود...)، كه ابن حجر انحصاراً نقل آن رابه خليفه نسبت مي دهد كه اين مقوله نيز ابداً مقرون به صحت نيست زيرا رسول خدا در نقلهاي بسياري از محل وفات و آرامگاه خود سخن فرموده از جمله: (در ميان آرامگاه و منبر من باغي از باغهاي بهشت است)، (..... ميان سرا و منبر من باغي از باغهاي بهشت است...) و يا (ميان خانه تا منبر من باغي از باغهاي بهشت است)... و يا (ميان منبر تا خانه عايشه باغي از باغهاي بهشت است)، و يا (..... هر كس شاد مي شود كه در باغي از باغهاي بهشت نماز بخواند در ميان منبر و آرامگاه من نماز بگزارد...) و .....، كه حديث اوّل را بخاري، احمد، عبدالرزاق و ابن عساكر و... از طريق جابر و سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن عمر و... نقل نموده اند و حديث دوم را نيز بخاري و مسلم، ترمذي، احمد، دارقطني و... و حديث سوم را نيز احمد، شاشي، سعيدبن منصور و... و حديث چهارم را نيز از ابوسعيد خدري و... و حديث پنجم را نيز ديلمي از عبيدالله بن لبيد و...، .....، ابن ابي الحديد در شرح خود مي نويسد (..... چگونه در محل به خاك سپاري آن حضرت سخنان مختلف نقل نموده اند و حال آنكه آن حضرت خود به ايشان فرموده بود: (مرا بر بسترم در همين جاي خانه ام كنار آرامگاهي هم (يعني جايي كه از دنيا خواهم رفت) بگذاريد)، و اين سخن بطور آشكار مي رساند كه آن حضرت بايد در همان خانه اي مدفون گردد كه آنها را در آن جمع نموده بود يعني خانه عايشه،) ..... ابن حجر فكر مي كند كه اصحاب پيامبر پس از اينهمه سخنان جايگاه دفن رسول خدا را نمي دانستند و يا اگر اساساً آنچه او نقل كرده صحيح مي بود مي بايست رسول خدا آن را به وصي خود يعني به كسي بگويد كه خود به او سفارش و وصيّت نموده كه پس از مرگ او را چگونه بشويد و به خاك بسپارد يعني علي بن ابي طالب، يعني همان كسي كه كفن نمودن و شستن و تدفين او را به عهده گرفت، يعني برادر و وصي او علي بن ابي طالب (زيرا كه مي داند تنها او است كه هيچگاه او را تنها نگذاشته و هيچگاه او را در اين گونه احوالات رها نمي كند او) و بپا خواهد خاست و نيمه شب (در حالي كه ديگرن مست از باده

ص : 916

رياست شده اند) و جز خانواده او كسي حضور ندارد (در نهايت غربت) او را كفن نموده و در خاك پنهان مي نمايد (انالله وانااليه راجعون) و البته ابن حجر فراموش نموده است كه چگونه اين روايت عايشه با روايت ديگر او كه ابويعلي از او نقل مي نمايد كاملاً تضاد دارد كه عايشه گفت: (..... در اينكه آرامگاه او كجا باشد سخنان گوناگوني به ميان آمد تا آنكه علي گفت: به راستي كه خداوند همان محلي را كه پيامبرش در آن جان سپرده است، از همه جاي ديگر بيشتر دوست دارد) (الخصايص الكبري)، ..... و نيز روايت ديگر كه گفت: (ما از به خاكسپاري رسول خدا آگاه نشديم مگر آن زمان كه در دل شب، آواز بيل ها را شنيديم كه براي هموار كردن آرامگاه او بكار مي رفت...)، ..... (كلب گويد اي ابن حجر بدبخت تو چه مي دانستي كه ياوه هاي تو را پهلوان تحقيق و بررسي يعني حضرت علامه بهم مي ريزد و تو را در بين كساني كه براي تو اندك علمي قائل بودند اينگونه رسوا مي نمايد، و راستي را بر امت محمد (ص) آشكار مي نمايد، درود و رحمت و رضوان خدا بر حضرت علامه و همه دوستداران حق و حقيقت نثار باد و خداوند علي اعلي ما را از شفاعت او بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

تنها او مي دانسته كه پيامبران ارث نمي گذارند:

برويم سراغ گزارشي كه ابوبكر و تنها او، درباره ارث به جا مانده از پيامبر نقل نموده كه ابن حجر در كتاب خود اول مي گويد: (او تنها كسي است كه آن را نقل نموده) و سپس در صفحاتي بعد آن را پس گرفته و مي گويد (..... او اولين كسي است كه آن را بيان كرد) يعني بقيه نيز آن را بيان نموده اند .....، (مضمون) سؤالي كه پيش مي آيد اگر رسول خدا اين سخن را گفت چرا اين سخن را به خانواده و ذينفع موضوع اعلام نكرد (كلب گويد و با اين رسوايي كه چنين موضوع مهمي را يكي بيرون از خانواده آن حضرت به خاندان او اعلام نمايد آنهم پس از درگيري فيزيكي و .....، و نيز كسي هم مدعي نشود كه در حضور آنان اين موضوع به خانواده او يعني ذوالقربي كه رعايت حق آنان واجب است اطلاع داده شده است) و...، تا خانواده او براي احقاق حقوق خود از چنگ ديگران به كشمكش بر نخيزند و حال آنكه در كتاب خدا و سنت رسول او احكام ارث وارثان، از ماترك آمده و كسي در آن مستثني نشده است (كلب گويد و همچنين با توجه به تعيين شاخص يعني كتاب خدا براي تشخيص روايات صحيح از روايات جعلي ملاحظه مي شود كه اين روايات با

ص : 917

آيات كتاب خدا سازگاري ندارد و ورث سليمان داوود .....، الي آخر پس اين امر قطعيت مي يابد كه خليفه به نظر خود براي اصلاح امر خلافت صلاح را بر آن ديده كه روايتي بگويد و دست آل محمد را از مال دنيا تهي نمايد تا خطري براي خلافت او و تقويتي براي صاحب حق يعني علي عليه السلام نباشد و الّا مي بايست اين حديث را به تمامي ماترك پيامبر تسري داده و شمشير و عبا و وسايل شخصي رسول خدا را نيز حراج زده و به مستمندان مي دادند ولي آنان فقط به فدك بسنده كردند چرا پاسخ معلوم است به همان دليلي كه عرض شد) پس چرا رسول خدا آن را به همه از جمله خاندان خود نگفت كه اين گفتگوها درنگيرد و كينه توزي به همراه نيايد و جگرگوشه او با دلي پر از خشم و نفرت از اصحاب پدر خود جان نسپارد ..... و اينها انگيزه دشمني نشود ..... آيا آن حضرت نمي دانست ..... اگر چنين نكند چه آشوب ها به راه مي افتد و اميرالمؤمنين و حضرت صديقه طاهره كه خوراك خود و خانواده را بر مسكين و يتيم و اسير بذل مي كنند به خلاف سنت رسول خدا براي گرفتن كالاي بدون ارزش دنيايي اقدام مي كنند و....

داستان فدك:

چرا بايد لاف زني ابوبكر را در زمينه اي پذيرفت كه هم با كتاب خدا و هم با سنت رسول خدا تطبيق ندارد ..... و چرا آنها از آن دو پاك و مطهر اين قول رسول خدا را نپذيرفتند كه فرمود: (فدك بخششي است از رسول خدا به ما) (كلب گويد پس به اصطلاح بحث مطروحه خليفه اول، به لحاظ شكلي دچار ايراد بود زيرا فدك ماترك رسول خدا نبود كه احكام ارث بر آن جاري شود چه بر معيار آنچه در قرآن است و يا آنچه ابوبكر ساخته است و نيز موضوع حديث ايراد ماهيتي هم داشت و آن ضديت و مخالفت مفهوم حديث با آيات قرآن بود كه دلالت بر بي اعتباري آن حديث و كوبيدن آن به ديوار وفق كلام رسول خدا را داشت، البته ابوبكر با احتجاج حضرت صديقه طاهره مجاب شد و قباله فدك را برگردانيد ولي عمر بن الخطاب ظاهراً اين واگذاري را به زعم خود برخلاف مصلحت اسلام دانسته و به جاي خدا تصميم گيري نموده و قباله را با آن وضع كه مي دانيد از ذوالقربي رسول خدا پس گرفت انا لله و انا اليه راجعون .....، و همچنين الزام نمود حضرت زهرا را براي آوردن شاهد براي اثبات مالكيت و حال آنكه خليفه صلاحيت اين دادرسي را نداشت، زيرا فدك در تصرف فاطمه بود و كارگزاران او سالها در آن كار مي كردند و اين در واقع اماره مالكيت آن حضرت بود پس

ص : 918

اگر خليفه مدعي بود مي بايست اقامه بينه نمايد نه اينكه از منكر دليل بخواهد همانگونه كه خود آن حضرت استدلال فرمود .....) و ديگر اينكه آن بانوي صديق و مطهر از اعمال زشت و ظالمانه آنها به خشم آمد مگر نه اينكه از زبان پدر بزرگوارش نقل شد كه (خدا به غضب فاطمه غضب مي كند و به رضايت او رضا مي دهد...)، آيا فراموش كرده اند خداوند در آيات كتاب خود آنچه را كه درباره رسول خدا فرموده است (كه از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و گفتار او وحي خداوند است) و...، و ما البته ساحت مقدس و مطهر صديقه طاهره فاطمه زهرا را كه خداوند در آيات كتاب خود گواه پاكي و طهارت او داده و اينكه او بقيه اهل كساء است (آيات تطهير و...) را از اين بدنامي بدور مي دانيم .....، و فقط فرض بعدي مي ماند كه آن حضرت، گوينده حديث را راستگو ندانسته و يا زمينه گزارش را تباه شده مي شمرده و من حيث المجموع آن حكم را حكم مغاير با كتاب خدا و سنت رسول او دانسته است و... كار بجايي برسد كه روسري بر سر انداخته و چادر بر خود پيچيده و در ميان گروهي از پرستاران و زنان خويشاوند چنان راه بيافتد كه از طريقه راه رفتن او همه را به ياد رسول خدا انداخته و در اين وضعيت بر ابوبكر در مسجد وارد شود و در بين جمع مهاجر و انصار و در مسجد پرده اي براي او نصب نمايند و او ابتداء چنان ناله اي سر دهد كه از آن، مردم را به گريه درآورده و انجمن آنان بلرزد و پس از آن كه كمي صبر نمود تا گريه و ناله آنان آرام شود، سخناني فرمود كه بخشي از آن ها اين است (..... آن حضرت پس از حمد و ثنا و درود بر رسول خدا ..... فرمود: آيا شما تصور مي كنيد كه پس از مرگ رسول خدا آنچه از او باقي ماند به ما نمي رسد، آيا روش اعراب دوره جاهليت و قبل از اسلام را جستجو مي كنيد، پس فرمان چه كسي بهتر از فرمان خداوند، براي آنان كه به او ايمان دارند؟ اي پسر ابي قحافه، تو آنچه را كه پس از مرگ پدرت بماند ارث مي بري ولي من ارث نمي برم؟ به راستي كه تو دين و آئيني ساختگي و جعلي و ترسناك آورده اي، بيا اين تو و اين شتر (خلافت) كه افسار بسته و پالان نهاده آماده است بگير و ببر تا روز قيامت به ديدار تو آيد كه آن روز بهترين موقع خواهد بود كه خداوند داوري كند و محمد راهبري نموده و وحشت قيامت تو را بترساند، زيرا چون قيامت و محشر برپا شود، دروغ پردازان و بيهوده گويان زيانكار خواهند بود، سپس روي به قبر رسول خدا نموده و گفت: اي پدر يا رسول الله پس از رحلت تو وقايع سخت و مجادله ها ناراحت كننده واقع شد كه اگر تو زنده بودي اين رويدادهاي ترسناك وقوع

ص : 919

نمي يافت و ما با از دست دادن تو مانند زميني هستيم كه از نعمت باران بي بهره شده است و اينگونه بعد از تو خاندانت به پريشاني افتاده اند پس به آنها نظر كن و... اي پدر كاش ما بعد از تو ..... با مرگ روبرو مي شديم و از اين جهان مي رفتيم و...)، و عدم توجه به خواسته هاي حق آن مظلومه، در واقع انگيزه اي بود كه آن حضرت بر آنها غضبناك باشد و تا آخرين لحظات زندگي، پس از هر نماز بر آنها نفرين و لعنت مي نمود تا آن زمان كه مظلومانه در زير خاك آرميد و به ديدار پدر براي دادخواهي رفت، ..... (انا لله و انا اليه راجعون).

اين آيات قرآن مي رساند كه پيامبران ارث مي گذارند:

سوره نمل آيه 16 (..... و سليمان از داوود ارث برد...) و اين هم سوره مريم كه زكرياي نبي در آيه 5 و 6 از خدا مي خواهد: (..... بار خدايا مرا از نزد خود فرزند و جانشيني شايسته عطا فرما تا از من و دودمان من ارث برد...) .....، همه مي دانند كه منظور از ارث ماترك متوفي است ولي حالا بيائيم اين فراز از آيه كتاب خدا را آنچنان كه اين دار و دسته تعبير نموده اند بررسي نمائيم، در اين بررسي معلوم مي شود كه اين برداشت با اصل و ظاهر آيات سازگار نيست زيرا مقام نبوت و علم و دانش چيزي نيست كه به عنوان ماترك بماند تا به ارث برسد (كلب و يا نمي توان آن را بصورت مشارع بين ورثه تقسيم كرد و آئين نحوه تقسيم ارث مابين ورثه نيز در آن بصورت (هشت يك و چهار يك و يك و نصف و...،) كاملاً مسخره و نامفهوم است و ارث امور مالي تا قيامت مي تواند اصالت داشته و باقي بماند و اختيار آن در واگذاري به غير يا هبه به هر كس در اختيار وارثان است و بر اساس قانون شريعت به ظالم و غير ظالم مي رسد ولي عهد نبوت و ميراث آن به ظالمان نمي رسد و لا ينال عهد الظالمين) و... در واقع رسالت وابسته به اراده خداوند است (و انتصابي بوده)، و از روز ازل اين سرنوشت براي آنان گزيده شده و اوست كه مي داند رسالت خود را در چه كسي قرار دهد و در گزينش او نه دودمان و نه خواهش ديگران تأثيري در آن ندارد و... علم و دانش نيز اكتسابي بوده و با زمينه و تلاش در راه آن براي شخص فراهم خواهد شد و از طرفي درخواست زكريا عليه السلام نيز چنانچه از ظاهر و باطن آيه معلوم مي شود براي آن بوده كه ماترك او در دست مرداني كه خويشاوند پدري او هستند (عموزادگان و...) قرار نگيرد، و در واقع اين خواسته تنها بر موضوع دارايي و ماترك مالي و مادي منطبق است وگرنه با چنان درخواستي نمي توانست كه مردان خويشاوند پدري خود را از رسالت و علم رسالت برخوردار

ص : 920

نمايد (كلب گويد به عبارتي اين ارث غيرمالي به ظالمين نمي رسد ولي اين ارث مالي به ظالم و يا غيرظالم مي رسد و ارتباطي به انتصاب الهي ندارد و طبق دستورالعمل كتاب خدا صورت مي پذيرد) و به اين دلايل .....، .....، .....، اين قول قابل پذيرش نيست و همچنين اگر ابوبكر اين حديث خود را راست و درست مي دانست پس چرا با برگردانيدن آن به فاطمه آن را بي مقدار نمود چنانچه آمده است (..... نامه اي براي فاطمه صديقه نوشت تا فدك را به او بازگردانند تا اينكه عمربن خطاب سر رسيد و پرسيد اين چيست گفت نامه اي است كه نوشتم تا فاطمه ارث پدر خود را بگيرد پس عمر گفت هزينه جنگ با اعراب را از كجا مي آوري مگر نمي بيني به جنگ با تو قيام نموده اند، پس عمر نامه (قباله فدك) را گرفته و پاره كرد (السيره الحلبيه .....)) و اگر كساني كه بعد از او آمدند اين حديث او را قبول داشتند چرا اقداماتي بر خلاف او و برداشت هايي غير از آنچه او داشت ارائه كردند از جمله:

1- چون عمربن خطاب به جانشيني ابوبكر نشست فدك را به وارثان رسول خدا برگردانيد تا آنكه علي بن ابي طالب و عباس بن عبدالمطلب بر سر آن كشمكش كردند و علي گفت كه اين مال را رسول خدا در زمان زنده بودن خود به فاطمه بخشيده و عباس مي گفت نه ارث رسول خدا بوده و پس از درگذشت او به من مي رسد ..... داوري را نزد عمر بردند او از داوري خودداري كرد و گفت خود بهتر مي دانيد چكار كنيد .....، (صحيح بخاري، صحيح مسلم، الاموال ابوعبيد، سنن بيهقي، ابن كثير، .....)

براي دشنام گويي به علي، عموي پيامبر را دشنام گو معرفي كرده اند:

ما در خصوص رسوايي هايي كه در گزارشهاي مربوط به اين موضوع يافته ايم، به بحث نمي پردازيم وگرنه آنچه از كشمكش آنان بيان شده از اساس باطل است چه رسد به اين گزارش سراسر ياوه مسلم در صحيح كه آورده كه عباس به عمر گفت .....، (اي اميرالمؤمنين ميان من و اين دروغگوي بزه پيشه و نيرنگ باز و نادرست كار داوري كن...) ..... آيا مي توان پذيرفت كه عباس از اميرالمؤمنين علي عليه السلام با اين گونه واژه ها ياد نمايد، آيا آيه تطهير در برابر او نبوده است، آيا آيات ارجمند ديگري كه دربارة علي نازل شده بود در برابر او نبوده است ..... آيا اين كلام رسول خدا را نشنيده بود كه فرمود: (هر كس علي را دشنام دهد البته مرا دشنام داده و هر كس مرا دشنام دهد به راستي كه خدا را دشنام داده و هر كس خدا را دشنام دهد،

ص : 921

خداوند در روز حساب، آن بدبخت را با صورت و دو سوراخ بيني اش در آتش ابدي دوزخ مي اندازد)... و البته ما عباس را از اين دروغپردازي ها كه باو نسبت داده اند كاملاً مبرا مي دانيم و مي دانيم كه اين دارودسته كينه توز براي اينكه به سرور ما اميرالمؤمنين علي جسارت نمايند اين گزارش را جعل نموده و آن را به عباس عموي پيامبر نسبت داده اند، تا در واقع كينه خود را به زبان او آشكار كنند...، (كلب گويد خوب دقت كن اگر عباس اين سخنان را گفت در واقع اين دشنام ها و ناسزاها را به ابوبكر خليفه اول نثار كرده زيرا او بود كه براساس روايت خود، موضوع ارث را منتفي مي دانست و از طرفي ديگر اگر اين ادعاي دروغ بودن آن روايت ابوبكر و مطرح بودن موضوع ارث رسول خدا موضوع قبول شده اي بود آيا مگر عباس تنها وارث بلامنازع رسول خدا بود كه چنين عربده كشي نمايد و اگر نبوده چرا بقيه وراث براي گرفتن حقوق خود اقدام نكردند و فقط عباس با فحاشي و ناسزا براي آن اقدام كرد و .....، پس اين روايت به لحاظ شكلي و ماهيتي مردود است و از طرفي ديگر اگر اين ادعا حقيقت داشت نسلهاي آنان مي بايستي همچنان بر سر آن منازعه مي كردند و ..... يعني تا اين زمان و از طرفي هر كس مدعي فدك باشد بايد بداند كه اول دشمن او حضرت زهرا است كه مدعي فدك بود همان كسي كه ابوبكر در مقابل احتجاج او تسليم شد و البته خليفه دوم هم تلويحاً ادعاي حضرت زهرا را حق مي دانست منتهاي مراتب مدعي بود بايد از حضرت زهرا فدك را گرفت و خرج سپاه اسلام كرد).

2- در زمان عثمان (به دستور خليفه)، مروان بن حكم فدك را جزء اموال خود قرار داد (سنن بيهقي)

3- در زمان معاويه اين فدك سه قسمت شد بين (مروان بن حكم، عمروبن عثمان بن عفان، يزيد بن معاويه) و .....، مروان بن حكم همه فدك را به عبدالعزيز پسر خود و او آن را به پسرش عمر بن عبدالعزيز داد.

4- پس عمربن عبدالعزيز كل فدك را ..... يكجا به اولاد فاطمه برگردانيد،

5- پس تا زماني كه عمر بن عبدالعزيز خلافت داشت فدك در دست اولاد زهرا بود تا آنكه يزيد بن عبدالملك بر سر كار آمد و دوباره از اولاد فاطمه پس گرفت و فدك به دست مروانيان افتاد

6- و چون ابوالعباس سفاح به حكومت رسيد باز فدك را به اولاد زهرا برگردانيد

7- و ابوجعفر منصور دوباره آن را از اولاد زهرا پس گرفت

ص : 922

8- سپس مهدي پسر منصور آن را دوباره به اولاد فاطمه داد

9- باز موسي پسر مهدي و برادرش آن را از فاطميان گرفته تا زمان مأمون

10- مأمون آن را دوباره در سال 210 هجري به فاطميان برگردانيد و در اين زمينه نامه اي به نماينده خود در مدينه نوشت كه (مضمون ..... البته رسول خدا عليه السلام فدك را به فاطمه دختر خود داد و آن را از راه نيكوكاري براي هزينه هاي او بازگذاشت و اين نيز رويدادي واضح و آشكار بود كه در آن هيچگونه شك و ترديدي در ميان خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله نبوده و زهرا هميشه فدك را متعلق به خود مي دانست و در اين زمينه او سزاوارترين كسي است كه بايست سخن او را باور نمود و تصديق كرد .....)

11- و چون المتوكل علي الله به حكومت رسيد دوباره آن را پس گرفت ...

پس ملاحظه مي گردد كه حديث ابوبكر با كتاب خدا و سنت او مغايرت دارد و نيز با هيچ يك از زمينه هاي بالا نيز نمي سازد پس چگونه ابن حجر آن را از نشانه هاي دانايي او مي داند،

دست به دامن دروغها:

و بسيار شگفت از كلام ابن حجر بايد داشت كه در صواعق مي نويسد: (اين حديثي كه از پيامبر در فضايل علي كه مي گويد من شهر علم هستم و علي دروازه آن، نمي تواند مستند آن شود كه او از ابوبكر داناتر است زيرا ما پاسخ مي دهيم كه اين حديث نكوهيده است و اگر هم نيكو باشد ابوبكر محراب آن شهر خواهد بود و نيز گاهي مردم در پي كسي مي روند كه داناتر نيست ولي بهتر مي تواند به مردم درس بدهد و در ضمن با حديث الفردوس كه از قول رسول خدا مي نويسد (من شهر علم هستم و ابوبكر زيربنا او و عمر ديوارهايش و عثمان آسمان آن و علي درش) و اين نشان مي دهد كه زيربنا و ديوار و آسمان از در بالاتر است .....،

امّا در خصوص دست آويز اول ابن حجر، به طور مشروح بيان شد كه حديث (من شهر علم و علي دروازه آن) را حافظان و دانشمندان حديث و...، همه صحيح و نيكو شمرده و عده اي هم با صراحت و با ذكر دلايل متقن گفتار امثال اين ياوه گويان را نفي كرده اند ..... و امّا در موضوع دست آويز دوم ابن حجر يعني در خصوص گزارش الفردوس، لازم به اين حجر متعصب متذكر شد كه در امت اسلام دو نفر را هم نمي توان يافت كه چه در مورد بي ارزشي و چه در مورد بي اساسي آن شك كنند زيرا اين حديث بدون هيچ شك و ترديد مردود

ص : 923

همه حافظان است و...، و جالب اينكه خود او نيز از كساني است كه اين حديث را كاملاً بي ارزش و بي اساس مي داند و آن را در كتاب الفتاوي الحديثه خود آورده و مي نويسد (اين حديث بي پايه است و فراز ديگر آن كه مي گويد معاويه كوبه آن است، نيز پايه اي ندارد...)، با وجود تمامي اين موارد، تعصب بي جا و يكدندگي و لجاجت او موجب شد كه قضاوت خود را در آنجا فراموش كند و بر خلاف حقيقت بگويد ابوبكر داناتر است و نيز عجلوني در كشف الخفا آورده كه ديلمي در الفردوس حديثي بي سلسله از ابن مسعود نقل نموده كه پيامبر گفت من شهر علم و ابوبكر زيربنياد و عمر ديوار و عثمان آسمان و سرپوش آن و علي در آن و نيز بدون آوردن سلسله راويان از انس نقل مي كند كه ..... معاويه كوبه آن ..... و مي گويد تمامي اين احاديث بي پايه و اساس و بيشتر فرازهاي آن زشت و ناپسند است و نيز سيد محمد درويش الحوت در اسني در خصوص اين حديث مي گويد، .....، ذكر چنين احاديثي در كتاب هاي دانشمندان شايسته نيست مخصوصاً از ابن حجر ..... و از مثل او زشت است نقل چنين احاديث .....، و...، آري و تو نظر كن بر حال آن بيچاره اي كه اين ياوه هاي مضحك و خنده دار را به هم بافته و شهر دانش را مانند شهرهايي كه در بيرون وجود دارند فرض كرده و فكر نمي كند كه رسول خدا تشبيه بكار برده و منظور آن حضرت اين است همانطور كه تنها راه براي گام نهادن به شهر عبور از دروازه آن است، آگاه باشيد يگانه وسيله براي بهره گيري از دانش رسول خدا بهره برداري و اخذ و گرفتن آن از جانشين وي يعني سرور ما اميرالمؤمنين عليه السلام است (كلب گويد بعضي از اين كوردلان براي مقابله با فضايل خاندان محمّد (ع) تا آن مقدار كه توانستند نفي و انكار كردند و در آنجا كه نتوانستند به جعل احاديث مشابه براي ديگران به شخصيت تراشي اقدام نمودند و... ولي در نهايت رسوا شدند بطور مثال چون نتوانستند حديث (الحسن و الحسين سيدي شباب اهل الجنه) را انكار كنند حديث برابر جعل نموده و گفتند (عمر و ابوبكر هم پيران اهل بهشت) هستند و فراموش كردند كه در بهشت افراد پير و فرتوت و معيوب و ضايع .....، وجود ندارند كه اين دو يعني عمر و ابابكر سيد آنان باشند و... الي آخر) .....،

ص : 924

دليري ابوبكر:

ما از اين خليفه نمونه اي از شجاعت در قبل از اسلام او در دست نداريم كه گواه دليري او باشد و همچنين در همه جنگهايي كه او با پيامبر هم شركت نمود نيز باز نشاني از دليري او مشاهده نمي شود و... جز اينكه او نيز مانند دوست خود عمر در بعضي از جنگها مانند واقعه خيبر از روبرو شدن با قهرمان يهود يعني مرحب و جنگ با او فرار نموده اند كه اين واقعه مشهور يعني شكست او و همراهانش و سپس شكست عمر و همراهانش ..... را همه بزرگان حديث نقل نموده اند (از جمله طبراني، بزار، قاضي ايجي، قاضي بيضاوي و...) و اين سخن رسول خدا كه فردا پرچم جنگ را به كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مي دارد و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند و خدا به دست او ما را به پيروزي مي رساند و فرار كننده هم نيست ..... (كلب گويد كه در واقع اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله به منزله شهادت آن حضرت بر عليه آنان و براي مولانا المظلوم علي عليه السلام در اين رابطه است) و ابن ابي الحديد در قصيده خود مي گويد... (..... هرچه را فراموش كنم آن دو نفر را كه پيش از او بودند فراموش نمي كنم كه چگونه گريخته و فرار كردند با آنكه مي دانستند فرار گناه است و پرچم اسلام به خواري افتاده بود و... جواني از پيروان موسي (يهوديان- مرحب) ..... آن دو را اينگونه فراري داد... و تو نمي داني آيا آن دو بودند كه اينگونه مي دويدند يا دو شترمرغ بودند كه به اين صورت فرار مي كردند ..... آيا آنان يعني عمر و ابابكر با آن ترس و ناتواني كه ابراز كردند از گروه مردان بودند يا زنان ناخن رنگ كرده و صورت آرايش كرده ..... آري من شما را معذور مي دارم زيرا كه از مرگ همه فرار مي كنند .....) و نيز داستان ترس خليفه از كشتن ذوالثديه كه بدون سلاح مشغول نماز بود .....، هم از امر پيامبر تخلف كرد و...، ....

دروغ بستن به علي در اينكه او گواهي داد دليرترين مردم ابوبكر است:

ابن حزم و همفكران او ابوبكر را از همه دليرتر دانسته و در اين خصوص حديثي هم به اميرالمؤمنين بسته اند (مضمون): كه از او سؤال كردند از تو دليرتر كيست گفت از من دليرتر ابوبكر است كه در روز بدر پيامبر را در هودجي قرار داديم و هيچكس جرئت نكرد از پيامبر محافظت كند مگر ابوبكر .....، آري و اين ياوه گويان حديثي را نقل كردند، بدون آنكه سلسله اسناد آن را بياورند تا حافظان حديث جاعل آن را بشناسند و همين

ص : 925

مقدار كفايت مي نمايد كه بگوئيم، حافظ هيثمي بدون سند آن را نقل نموده و گفته است اين حديث ضعيف و در سند آن يك ناشناس وجود دارد و از طرفي حديث صحيح از ابن اسحاق نيز آن را نفي مي كند كه گفت: (رسول خدا در روز بدر در هودج بود و سعد بن معاذ با شمشير برهنه با گروهي از انصار از رسول خدا پاسداري مي كردند .....) و از طرفي ديگر نگهباني از رسول خدا در همه اوقات و نيز در جنگها ويژه ابوبكر نبود ..... بطور مثال در شب بدر با سعد بن معاذ، در روز آن به گفته حلبي با ابوبكر، در روز احد با محمد بن مسلمه، در روز خندق با زبير بن عوام، در روز حديبيه با مغيره بن شعبه، در شب حديبيه با ابوايوب انصاري و... و لازم به ذكر است اين شيوه نگهباني و پاسداري از رسول خدا با كليه اصحاب بود تا اينكه اين آيه در غدير خم در حجه الوداع بر رسول خدا نازل گرديد كه (و الله يعصمك من الناس) كه پس از آن به امر پيامبر، وظيفه نگهباني از رسول خدا به كنار رفت .....، و اگر آن دروغ كه به علي بسته اند كه ابوبكر دليرتر بود صحت داشت چرا در روز بدر، خداوند در آيات خود علي و حمزه و عبيده را با نزول (هذان خصمان اختصموا .....) مدح كرد و نيز اگر اين فكر درست بود چرا خدا آيه (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهد الله عليه .....) را در حق علي و حمزه و عبيده نازل فرمود و يا چرا اين آيه را فقط در مدح و ثنا علي عليه السلام نازل فرمود كه (هو الذي ايدك بنصره و بالمؤمنين .....) و يا چرا علي عليه السلام در اين آيه به مدح خداوند مخصوص گرديد (..... و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاه الله .....) و يا نداي منادي خداوند در روز بدر فقط براي او طنين انداز شد كه (..... لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار .....)، .....، ..... (كلب گويد شايد علي عليه السلام بر سبيل مزاح چنين گفته باشد همانطور كه سياهي را كافور و يا كچلي را زلفعلي مي نامند و شايد در اين حديث آن حضرت اشاره به فرار مشهور او از مرحب در خندق داشته است ..... و الله اعلم)، .....

خبر صحيح آن است كه رسول خدا خود دليرترين جنگجويان بود و هميشه در عرصه جنگ حضور داشت و سؤال اينست در آن زمان كه رسول خدا در هودج نبود ابوبكر كجا بود، آيا در روز خيبر خدا و رسول به شجاعت و دليري او نياز نداشتند پس اين ترسو و شكست خورده چه كسي بود كه نمي تاخت و مي گريخت و اينگونه خوار و سرافكنده برگشت تا جايي كه جنگجويان سپاه يهوديان جلو آمده و انصار را در هم شكستند و به جايگاه رسول خدا رسيدند و اين امر بر رسول خدا بسيار گران آمد و بسيار اندوهگين گرديد، پس اين

ص : 926

خليفه در آن ساعت كجا بود و نيز در آن ساعتي كه رسول خدا سلمه بن اكوع را به سراغ علي فرستاد كه به دليل چشم درد (ناشي از مبارزه با عمر بن عبدود ملعون كه ضربتي به سر مبارك آن حضرت زده بود) در مدينه بستري بود و حتي جلوي پايش را از درد نمي توانست ببيند و فرمود كه فردا پرچم اسلام را به مردي مي دهم كه مي تازد و نمي گريزد، پس اين ابوبكر كجا بود آن زمان كه رسول خدا وارد معركه جنگ شد و به شدت مي جنگيد در حالي كه دو زره پوشيده و كلاه خود و زره زيرين آن را بر سر داشت و...، كجا بود خليفه و دليري او و آيا رسول خدا در هودج بود كه در روز بلا و امتحان دشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به سوي او سنگ پراني كند تا جايي كه سنگ به دندان مبارك آن حضرت خورده و آن را بشكند و لب او را مجروح و خون مبارك او را بر صورت نازنين او جاري نمايد و آن حضرت دست بر خون كشيده و بگويد چگونه رستگار مي شوند قومي كه چهره پيامبر خود را از خون رنگين نمايند در حالي كه او آنان را به سوي پروردگارشان دعوت مي نمايد (كلب گويد يا رسول خدا شما با يك چنين حركتي از اين كافران و مشركين فرمودي چگونه رستگار مي شوند پس كجا بودي كه عده اي به ظاهر مسلمان و در واقع كافر و مشرك را در كربلا از امت خود ببيني كه زنان و كودكان حرم تو را محاصره نمايند و سر حسين تو را در حالي كه از آنان استغاثه جرعه اي آب مي كرد با لب تشنه با دوازده ضربه از قفا ببرند پس از اينكه خاندان و جوانان تو را قتل عام و ياران او را تكه تكه نمودند و زنان حرم تو را شهر به شهر و ديار و ديار ببرند و ..... انا لله و انا اليه راجعون)، اگر آن روز دليرترين مردم يعني

ص : 927

رسول خدا در هودج نبود پس اين ابوبكر كجا بود و يا چه ميكرد در آن روزي كه علي عليه السلام فرمود چون اصحاب در روز احد رسول خدا را تنها گذاشتند، من در ميان كشتگان نظر كردم ولي رسول خدا را نديدم و با خود گفتم به خدا سوگند كه او نمي گريزد و ميان كشتگان نيز او را نمي بينم پس خدا بر آنچه ما عمل كرديم بر ما غضب نموده و رسول خدا را به آسمان برد و براي من بهترين كار اينست كه آنقدر نبرد كنم تا كشته شوم، پس غلاف شمشير را شكسته و به دشمن حمله نمودم تا براي من راه را باز كردند و ناگهان رسول خدا را در ميان آنان ديدم، آري در همان روز بود كه بر علي عليه السلام 16 ضربه مهلك وارد آمد و هر زخم آنقدر كاري و كشنده بود كه او را بر زمين مي افكند و هيچكس جز حضرت جبرئيل او را بلند نمي نمود (اسد الغابه) و كجا بود اين ابوبكر و آيا دليرترين مردم يعني رسول خدا، آنروز هم در هودج بود و يا در آن روز كه در يكي از گودالهايي افتاد كه ابوعامر حفر كرده بود تا مسلمانان در آنها افتاده و كشته شوند، در آن روز ابوبكر كجا بود كه در آن زمان علي دست رسول خدا را گرفته و طلحه او را بلند كرد و بيرون آورد تا بر پاي ايستاد (آري كلب گويد اين ياوه گويان چنين وانمود مي نمايند كه رسول خدا در جنگها هميشه داخل هودج بوده و ابوبكر در كنار او و حال آنكه رسول خدا دليرترين مردم در جنگها بود و اين كلام شاه اولياء شه سوار امت اسلام است كه مي فرمود من در بحبوحه جنگ و در شدت حرارت آن به رسول خدا پناهنده مي شدم) آري كجا بود اين ابوبكر آن زمان كه رسول خدا در ميان كارزارهاي مرگبار با دو زره حضور داشت و خصوصاً در معركه حنين كه آنگونه با دو زره نبرد مي نمود .....، (شرح مواهب)، كجا بود ابوبكر در روزي كه هفتاد زخم شمشير بر صورت پيامبر وارد آمد و خداوند گزند همه را از او دور كرد (مواهب اللدنيه)، كجا بود ابوبكر آيا آنجا هم آن حضرت در هودج بود و يا در همان روز كه هشت نفر براي نبرد تا پاي مرگ و جانبازي با پيامبر بيعت كردند (علي، زبير، طلحه، ابودجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنيف،) او كجا بود و يا آن زمان كه رسول خدا در وسط معركه جنگ به دنبال ديگران كه مي گريختند و آن حضرت ايشان را به ياري صدا مي كرد، او كجا بود (امتاع از مقريزي)، و كجا بود دليرترين مردم يعني رسول خدا آيا باز هم در هودج بود، البته كه نبود، اگر نبود چه كساني گريختند و ابوبكر كجا بود و در همان روز كه علي از يك طرف از رسول خدا پاسداري مي كرد و ابودجانه و مالك بن خرشه از سوي ديگر و سعد بن ابي وقاص در برابر گروهي ديگر و حباب بن منذر كه چنان مشركان جمع شده را پراكنده مي نمود كه گويي گوسفندان را مي پراكند (امتاع مقريري)، آيا دليرترين مردم يعني رسول خدا كجا بود آيا باز هم در هودج بود، البته كه نبود و اگر در هودج نبود پس ابوبكر كجا بود، و يا در آن روز ديگر كه آتش جنگ شعله ور شده و رسول خدا در زير پرچم انصار نشست و آنوقت به دنبال علي فرستاد كه بيا و علي مي آمد و مي گفت من هستم آن مرد دشمن شكن و خردكننده (كافران و مشركان)، ..... كجا بود خليفه اول ابابكر در آن روز كه رسول خدا به خانواده اش وارد شد و شمشير خود را به دخترش فاطمه داد و گفت دخترك من خون را از روي اين شمشير بشوي كه به خدا سوگند اين شمشير امروز با من به راستي رفتار كرد ..... و يا در آن روز كه حسان بن ثابت سرود كه

ص : 928

جبرئيل آواز خود بلند كرد در حالي كه گرد و غبار جنگ بالا رفته بود و مسلمانان دور پيامبر مرسل را گرفته بودند و گفت لافتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار .....، كجا بود دليرترين مردم در روز حمراءالاسد آيا باز هم رسول خدا در هودج بود و يا در همان روز كه رسول خدا با چهره زخمي و پيشاني شكسته و دندان شكافته بيرون آمد در حالي كه لب زيرين او از درون پاره شده و شانه راست او از ضربه ابن قيميه حرامزاده در هم كوبيده و پوست دو زانوي او كنده شده بود، پس اين ابابكر در آن زمان كجا بود (طبقات ابن سعد)، آيا رسول خدا يعني آن دليرترين مردم در روز حنين هم در هودج بود، در آن زمان كه تنور جنگ افروخته شد و همه از اطراف پيامبر فرار نمودند و كسي با او نماند مگر چهار نفر از هاشميان و يك نفر ديگر كه علي و عباس در پيش رو و ابوسفيان بن حارث كه مهار مركب و ابن مسعود هم در چپ او بود آيا او در ميان فراريان نبود كه از روي ترس رسول خدا را در چنگال مرگ رها كرده و جان خود را عزيزتر شمرده و گريختند و هيچكس از مشركان به قصد جان رسول خدا جلو نيامد مگر آنكه كشته شد (سيره حلبي)، آيا آنجا هم رسول خدا در هودج بود اگر نبود پس كجا بود اين ابوبكر و دليري او و نيز كجا بود در آن زمان كه فرمود رسول خدا در حق علي: ضربت علي بالاتر از عبادت جن و انس است و در عبارت ديگر كار علي در قتل عمرو بن عبدود (خبيث نابكار) برتر و بالاتر است از عبادت جن و انس و در عبارتي ديگر روبرو شدن علي با عمربن عبدود (ملعون) برتر بود از اعمال (عبادات) امت من تا روز قيامت و... و نيز استناد مي نمائيم به اين سخن اسكافي متوفي 240 هجري كه در پاسخ اين ياوه سرايي جاحظ نادان متعصب كه گفته بود (پيامبر هيچگاه در كام جنگها فرو نرفت و از جنگ كناره مي گرفت و بودن ابوبكر در كنار پيامبر در هودج دليل برتري اوست و...،) را ذكر مي نمائيم كه او در رد اين ياوه هاي جاحظ مي گويد (..... به راستي كه جاحظ از زبان قلم بهره وري يافت ولي از خرد بي بهره است ..... تاريخ اسلام و احاديث واصله پر از ذكر شجاعت هاي رسول خدا و نبردهاي او و عظمت آن حضرت و جهاد و...، و اين كلام علي عليه السلام كه فرمود هرگاه كار سخت مي شد و آتش جنگ شعله ور مي گرديد ما به پناه رسول خدا مي رفتيم و در كنار او سنگر مي گرفتيم...، آنگاه چه مناسبت است ميان ابوبكر و رسول خدا براي مقايسه كه كسي او را با رسول خدا بسنجد و كار او را در رديف كار رسول خدا بياورد ..... و اين جريان به ابوبكر چه ارتباط دارد ..... آيا اگر ابوبكر در يكي از گيرودارها كشته

ص : 929

مي شد قتل او اسلام را ناتوان مي ساخت ..... ولي ما مي بينيم كه او در واقع از همه مسلمانان كم دل و جرأت تر بوده و كمتر از همه به كفار عرب گزند رسانيد، هرگز نه تيري انداخت و نه شمشيري كشيد، نه خوني ريخت ..... نه در طلب كسي رفت و نه كسي در طلب او آمد، يعني او اصلاً عدد و رقمي نبود كه دشمن از او بترسد ..... و از طرفي ديگر چگونه جاحظ مي گويد گام نهادن در جنگ فضيلتي ندارد. (كلب گويد نظر كن و ببين كه چگونه الهام شيطان و تعصب چشمان بصيرت دين آنان كور مي كند تا جايي كه هر ضعف و سستي خليفه را براي او به فضيلتي تبديل مي كنند و...، و البته اگر پاسخي دندان شكن نشنوند، فرار او از جنگ و رها كردن رسول خدا در ميان مشركين و كشته شدن آن حضرت را از عقل و درايت او دانسته و خواهند گفت او پيش بيني مي كرد كه اگر رسول خدا كشته شود جهان اسلام بي رهبر مي ماند، پس جان خود را حفظ مي كرد تا اسلام بي رهبر نماند و ..... انا لله و انا اليه راجعون)، ..... و نيز در پاسخ ياوه سرايي هاي جاحظ كه گفت گام نهادن در جنگ و نابودي پهلوانان نيز فضيلتي ندارد ..... اسكافي ادامه مي دهد (مضمون) ..... (آيا استقرار دين جز با جانفشاني هاي آنان بود مگر نشنيده بود كه (خداوند دوست مي دارد كساني را كه در راه او جهاد مي كنند و گويي بنيان مرصوص و استوارند... پس نزد خدا علي عليه السلام از همه مسلمانان محبوب تر است زيرا او در صف استوار خدا از همه ثابت قدم تر بوده و به اجماع امت هيچگاه نگريخته و فرار نكرده و هرگز با كسي از دشمنان روبرو نشده مگر اينكه او را به جهنم داخل نموده است و يا اين كلام خدا فضل الله مجاهدين علي القاعدين اجراً عظيما و ..... يا خداوند خريداري كرد از مومنان جانها و دارايي آنان را در برابر بهشت و... آگاه باش اگر آنكسي كه در گيرودار نبرد ايستاده و متكي به كمك ديگران بوده (مانند ابوبكر) و... در جاي امن تري ايستاده ..... و اگر اساساً افراد ناتوان و ترسو با ترك جنگ و فرار، شايسته رياست شوند و در اين كار، مانند پيامبر رفتار كرده باشند، پس حسان بن ثابت كه از همه ترسوتر بود از همه مردم براي رياست و خلافت شايسته تر بوده است ..... و همچنين اگر در تاريخ عرب نظر كني و در احاديث جستجو كني مي داني كه مشركان و آن كسانيكه محمد را جستجو مي كردند و هميشه در طلب قتل او بودند، چون نااميد مي شدند به دنبال قتل علي مي رفتند، زيرا موقعيت او از همه اصحاب به رسول شبيه تر و هم قرابت او بيشتر و هم سخت تر از همه از او دفاع مي كرد و قطعاً اگر آنان موفق مي شدند كه علي را يافته و به قتل

ص : 930

برسانند آنوقت بود كه كار محمد را به ناتواني كشيده و شوكت و جلال او را در هم مي شكستند چون بالاترين كسي كه در گرفتاري ها با نيروي ايمان و دلاوري خود رسول خدا را ياري مي رساند علي بود و... و اين رسول خدا بود كه در روز خندق دعا فرمود كه خدايا در احد حمزه را از من گرفتي در روز بدر عبيده را، پس امروز علي را براي من نگاه دار، خدايا مرا تنها مگذار كه تو بهترين بازماندگان هستي ..... ... پس علي عليه السلام به سوي عمربن عبدود رفت و مسلمانان چنان خاموش و بي حركت بودند مانند كساني كه مرغ روي سر آنها نشسته تا آنكه بانگ الله اكبر علي برخاست و ..... حذيفه بن يمان گفت ..... اگر فضيلت علي در كشتن عمرو را در روز خندق، بر تمامي مسلمانان امت پخش كنند، البته براي سعادتمند كردن همه آنها كافي است و نيز ابن عباس درباره اين آيه (و خداوند مؤمنان را از پيكار بي نياز نمود .....) گفت اين بي نياز نمودن با دست علي بن ابي طالب بود)، و نيز ادعاي كذب اينكه به گواهي قرآن، ابوبكر دليرترين مردم است و .....)، پس نظر كن و ببين كه چگونه مشكلات اثبات شجاعت خليفه، پيروان او را به ستوه آورده و خسته نمود و اينگونه از راه راست گمراه و در پرتگاه قرار داد (يعني تا جايي كه بجاي اثبات فضيلت براي او، موجبات اثبات فضيحت براي او را فراهم كردند) ..... و لذا از اثبات آن در مانده و نتوانستند تا به آنچه مي خواستند برسند و نيز هرچه فراز و نشيب تاريخ را هم جستجو كردند هيچ اثر و اساسي حتي به دروغ پيدا نكردند تا بتوانند در استدلال خود به آن تكيه نمايند به همين دليل به سفسطه روي آورده و... يكي به فلسفه هودج پناه مي برد، ديگري قوت قلب او را در عدم تأثير خبر مرگ پيامبر بر او دليل شجاعت او اعلام مي كند و آيه (و نيست محمد مگر مانند پيامبران ديگر كه از دنيا رفتند .....) را مستند آن مي آورند .....، سؤال اينست كه اين آيه چه ربطي به شجاعت دارد و نيز اين نويسنده و پيروان او تفاوتي را كه بين بي رحمي و سنگدلي و شجاعت است را نمي دانند و ..... و اگر اين امر، ميزاني براي شجاعت باشد پس ابوبكر از پيامبر هم كه در مرگ عثمان بن مظعون بيش از اين بي تابي و گريه كرد شجاع تر است و نيز اگر آن ملاك و شاخص نيست پس عمر از پيامبر شجاع تر است زيرا در آن زمان كه پيامبر در مرگ دختر خود زينب سخت غمگين و گريان شد، عمر بن خطاب نه تنها دلش در آن مصيبت نسوخت بلكه زناني را هم كه در ماتم وي گريان بودند را هم با تازيانه مي زد و با همين معيار و ملاك، عثمان بن عفان از رسول خدا هم

ص : 931

دليرتر و شجاع تر بود زيرا در آن زمان كه در مرگ يكي از دو دختران خود (رقيه يا ام كلثوم)، غمگين و گريان بود عثمان نه تنها دلش براي او نسوخت و نه تنها از اينكه پيوند دامادي او با رسول خدا قطع شده است غمگين نبود بلكه بنا به خبر صحيح از انس ..... از آميزش با برخي از زنانش نيز باز نايستاد... و ....

گواهي ابن مسعود:

اين گروه بعد از اين ياوه گويي ها و رسوايي ها در بيان شجاعت خليفه، دروغي شاخدار را به ابن مسعود و نيز رسول خدا بسته اند كه ابن مسعود گفت (اولين كسي كه شمشير خود را در مكه آشكار كرد محمد و ابوبكر و زبير بن عوام) و يا پيامبر گفت (اگر ابوبكر نبود اسلام نابود مي شد)...، ظاهراً آنها فكر مي كنند در برابر چشم امت محمد (از اول تا آخر) پرده كشيده بودند تا آن شمشيري را كه به دست خليفه بود نديدند، زيرا هيچ خبري و هيچ روايتي وارد نشده كه او حتي براي يك روز هم كه شد آن را بر خود بسته و يا در رويدادي ناگوار آن را از نيام بيرون بكشد و يا در هنگام نبرد كسي از شمشير او بلرزد و بترسد ..... و نيز نمي دانم كدام ويژه گي خليفه بوده كه اگر نبود اسلام نابود مي شد، آيا شجاعت و دليري او بود يا علم و دانش او ...؟

پايداري خليفه بر بنياد عقيدتي:

(مضمون) از قول ابوسعيد خدري آورده اند كه (ابوبكر به نزد پيامبر رفته و ..... از شخصي خاص تعريف و تمجيد نمود ..... رسول خدا آن شخص را شناخته و فرمود برو و او را بقتل برسان ابوبكر رفته و چون او را در حال نماز ديد برگشت و ..... رسول خدا عمر را فرستاد ..... او هم رفت و برگشت ..... فرمود علي تو برو علي رفت ولي او را نديد و برگشت ..... پس پيامبر فرمود اين شخص و ياران او قرآن را مي خوانند و با آنكه آهنگ آن از اطراف آنان دور نمي شود، از دين خدا خارج مي شوند و برنمي گردند همانطور كه تير از چله كمان خارج شده و برنمي گردد، آنانرا بكشيد كه بدترين آفريدگان خدا هستند،) و از زبان انس بن مالك آورده اند كه گفت: (در روزگار رسول خدا مردي بود كه عبادت و تلاش او براي ما جالب و جذاب بود، ما تعريف او را نزد رسول خدا نموديم حضرت او را نشناخت پس در همين حال ناگهان سروكله آن شخص پيدا شد، به رسول خدا گفتيم آن شخصي كه مي گفتيم همين است پيامبر فرمود، اين كسي كه شما از او گفتگو مي كنيد من در صورت او اثر و چشم زخمي از شيطان مي بينم، پس او نزديك جمع شد ولي بر رسول خدا

ص : 932

سلام نكرد و رسول خدا به او گفت ترا به خدا سوگند مي دهم آيا اين زمان كه تو به مجلس ما رسيدي و ايستادي با خود نگفتي كه در ميان امت كسي برتر و يا بهتر از من نيست گفت به خدا آري و سپس داخل شد و به نماز ايستاد و رسول خدا گفت چه كسي اين مرد را مي كشد ابوبكر گفت من، ..... رفت و برگشت پس عمر را فرستاد ..... رفت و برگشت ..... پس علي را فرستاد و فرمود برو ولي من بعيد مي دانم كه تو او را پيدا كني ..... برگشت و گفت بيرون رفته بود پس فرمود اگر او كشته مي شد حتي دو نفر هم در ميان امت من (اولين تا آخرين) با هم اختلاف نمي كردند،) (كلب گويد ببين ميزان خباثت اين ملعون را كه خود را از رسول خدا هم بالاتر مي دانست و البته شنيدم كه يكي از پيشنمازان حرم رسول خدا به عنوان يكي از افتخارات خود مي گفت من سي سال يا پانزده سال در اين حرم نماز خواندم و يكبار بر اين مرد، منظورش رسول خدا بود سلام نكردم پس نگاه كن به خبر غيبي رسول خدا به معجزه كه چگونه تاريخ درباره اينگونه افراد پست و پليد و نجس و نحس تكرار مي شود كه نمونه آن ذكر شد انا لله و انا اليه راجعون)، آري اين سرگذشت مربوط است به ذوالثديه رهبر شورش و فتنه نهروان كه امام اميرالمؤمنين بنا به آنچه در صحيح مسلم و سنن ابوداود آمده در جنگ نهروان او را به جهنم واصل نمود و... ثعالبي در ثمار خود مي گويد كه (..... ذوالثديه پيشواي خوارج نهروان است كه پيروان خود را به ضلالت و گمراهي انداخت و او كسي بود كه پيامبر به ابوبكر و عمر دستور داد كه او را در حال نماز بكشند ..... آنها با ترس از انجام اين مأموريت خودداري نمودند و چون علي قصد آن خبيث نمود او را نديد پس رسول خدا به وي گفت اگر او را مي كشتي اولين و آخرين فتنه ها نابود مي شد و چون روز نهروان رسيد او را ميان تشنگان يافتند پس علي عليه السلام فرمود (دست ناقص) او را بياوريد چون آوردند فرمود آن را (در منظر مردم) آويزان كنيد .....، .....، حالا شما از خليفه سؤال كنيد چرا دستور پيامبر را اجرا نكرديد و چه كسي به شما گفت كه در هنگام نماز كسي را نكشيد، آيا آن را از قانون محمد گرفته بوديد مگر اين خود محمد نبود كه به شما امر مي كرد آن فرد را در حال نماز بكشيد اين كدام كافر است كه قتل او واجب است و پيامبر درباره او گفت در صورت او چشم زخم و نشانه شيطان است و اين كدام بدبخت است كه خود را از همه حتي رسول خدا برتر و بالاتر مي داند و به محفلي وارد مي شود كه رسول خدا در صدر آن نشسته و آنگاه سلام نمي كند و اين كدام بي شرم است كه .....

ص : 933

(كلب گويد اي حضرت علامه خدا پدرت را بيامرزد آن زمان مي گوئيم همه عرب بدوي و بدون علم و دانش بودند پس بيا و ذوالثديه قرن بيستم را ببين كه ما شنيده ايم كه شخصي مدت سي سال يا پانزده سال در مسجد پيامبر نماز مي خواند و از فضايل خود مي دانست و مي گفت در اين مدت سي سال يا پانزده سال هر وقت داخل مسجد شدم به اين مرد (يعني رسول خدا) سلام نكردم آري آن ذوالثديه را همه انكار كردند و اين ذوالثديه ها را همه پيشنماز قرار دادند انا لله و انا اليه راجعون .....) .....، البته نكته مهم اينكه گروهي مي گويند آن دو خليفه به لحاظ نمازخوان بودن ذوالثديه از قتل او صرف نظر كردند، ولي در واقع اين بهانه اي بيش نيست، زيرا همانطور كه ابونعيم در حليه و ثعالبي در ثمار القلوب خود آورده اند، آن دو نفر يعني عمر و ابوبكر از ذوالثديه ترسيده و به دليل ترس از او فرار كردند، در حالي كه آن كافر هم بدون اسلحه در حال نماز بود .....، ..... البته اين ذوالثديه سابقه بدي هم در نزد دو خليفه داشت و آن در روزي بود كه رسول خدا غنيمت هاي هوازن را تقسيم مي كرد كه همين ذوالثديه به پيامبر اعتراض كرده و گفت مي بينم به عدالت رفتار نمي كني و يا در تقسيم غنائم دادگري نمي نمايي و...، پس پيامبر بر او غضبناك شد و فرمود واي بر تو اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسي به عدالت رفتار خواهد كرد، و عمر گفت او را بكشم حضرت فرمود نه ولي بدانيد از فتنه اي كه اين مرد بپا مي كند گروهي از دين خدا بيرون مي روند همانطور كه تير از چله كمان و...، (كلب گويد خوب توجه كن كه چگونه دستورات رسول خدا را از آنچه خدا فرستاده است جدا مي دانند و حال آنكه خداوند مي فرمايد ما ينطق عن الهوي، يعني آن زمان كه فرستاده خدا امر به كشتن منافقي دارد امر او مانند كسي ديگر مانند تو نيست كه در آن احتمال اشتباه دهي و يا توجيه شيطاني كني كه اگر خطا بود، دو ثواب تو يكي مي شود، بلكه حكم او عين حكم خداوند لازم الاجرا است و ملاحظه مي شود كه ذوالثديه كه رسول خدا در هنگام نماز حكم به قتل او مي دهد كسي است كه شريعت را جداي از پيامبر مي داند تا جايي كه به خود جرئت مي دهد براساس استنباطي كه از احكام اسلام دارد، پيامبر را مؤاخذه نمايد و به او جسارت نمايد و يا خود را بالاتر از او بداند كه چنين كسي به فتوي رسول خدا كافر و واجب القتل و به حكم آيات كتاب خدا اهل دوزخ جاويد است)

ص : 934

گفتار آنان پس از مرگ خليفه در احوال خداپرستي او:

از روش خليفه چه در روزگار پيامبر و چه پس از آن اخباري نرسيده است كه نماينده رنج و تكلف او در عبادت باشد و...، محب طبري در رياض النضره آورده است (مضمون) (عمر پس از مرگ ابوبكر به نزد همسر وي رفته و از اعمال ابوبكر سؤال كرد و او گفت آري او در شب ها برمي خاست ولي براي عبادت كار خاصي انجام نمي داد مگر اينكه در هرشب جمعه وضو مي گرفت و نماز مي خواند و رو به قبله مي نشست و سر بر دو زانو مي نهاد و چون سحرگاه مي شد سر خود را بلند مي كرد و نفسي دراز از روي رنج و درد برمي آورد به نحوي كه ما در خانه بوي جگر بريان شده او را مي شنيديم و آنگاه عمر گريه فراوان نموده و گفت كجا پسر خطاب مي تواند خود را به جگر بريان شده ابوبكر برساند) و در مرآت الجنان آمده كه آورده اند كه (چون ابابكر نفس مي كشيد بوي جگر بريان شده از وي استشمام مي كردند)، و در عمده التحقيق از عبيدي مالكي آمده است كه (چون ابوبكر صديق درگذشت، عمر كه به جانشيني او رسيد آثار او را به دنبال كرده و كار خود را به او شبيه مي نمود و هر چند وقت يكبار به نزد عايشه و اسما مي رفت و از آنان در خصوص ابابكر سؤال مي كرد و آنها گفتند ما نديديم كه ابوبكر شبها زياد نماز بخواند يا به عبادت برخيزد، تنها عملي كه از او سر مي زد اين بود كه چون شب مي شد نزديك سحر برمي خاست و مي نشست و دو زانوي خود را در بغل مي گرفت و سر خويش بر دو زانو مي نهاد و سپس آن را به سوي آسمان بلند مي كرد و نفسي دراز از سر رنج و درد مي كشيد و مي گفت (آه)، پس ما دود سياه را مي ديديم كه از دهان وي بيرون مي آيد، پس عمر گريه فراوان كرد و گفت عمر هر كاري را مي تواند بكند ولي دود سياه را نمي تواند از دهان خود بيرون بدهد)، و عبيدي ادامه مي دهد علت آن دود سياه كه از دهان ابابكر خارج مي شد اين بوده كه ترس زياد از خدا موجب مي شد كه دل او آتش بگيرد بگونه اي كه همنشينان او بوي جگر بريان شده از او مي شنيدند ..... و نيز آنچه كه پيامبر در دل او ريخت ..... باعث شد قلب او آتش گرفت)، .....، و نيز ترمذي در نوادر از قول بكربن عبدالله مزني آورده كه برتري ابوبكر به مردم به دليل اين نبود كه از مردم بيشتر نماز و روزه بجا مي آورد بلكه به خاطر آن چيزي بود كه در دلش بود،)، به همين مضمون ازدي در شرح صحيح بخاري، و شعراني در يواقيت و يافعي و صفوري .....، اين داستان را آورده اند، آري اين موارد همگي غلو در فضيلت تراشي است زيرا اگر

ص : 935

داستان جگر بريان شده صحت داشت بايد همه انبياء و مرسلين چنين خصوصيتي را دارا مي بودند زيرا آنان خيلي بيشتر از ابوبكر خداترس بود پس قاعدتاً مي بايست چنان بويي از آنان هم برخاسته شود و بيشتر از دود سياهي كه از جگر سوخته او به مشام مي رسيد به مشام هاي مردم رسيده و همه جا پراكنده شود .....، حالا بيائيد جستجو كنيم در احوالات بزرگان و مقربان و اولياء الهي و برويم به سراغ كساني كه در خداترسي پيشرو بوده و در عبادت خود را فاني ساختند كه سرسلسله آنان مولاي ما اميرالمؤمنين علي است كه در دل تاريكي هاي شب برمي خاست و چون شخص مارگزيده به خود مي پيچيد و همواره از روي علم و آگاهي، با اندوه گريسته و آه مي كشيد و كلام ها به زبان مي آورد كه دليل بر كمال ترس و هراس او بود و...، و براساس آنچه كه رسول صادق محمد مصطفي صلي الله عليه و آله فرمود، وي تقسيم كننده بهشت و دوزخ و...، است و او را مي بيني كه هر شب چند بار از هوش مي رفت ولي نه از او و نه از ديگران هيچكس بوي جگر بريان شده نشنيده است و...، و اگر آنچه آنان با گزافه گويي و ياوه سرايي در خصوص او گفته اند در همه اولياء الهي تسري مي يافت، از روزگار آدم تا زمان خليفه، مي بايست همه فضا از آن بوها پر مي شد و چهره روزگار از آن دودي كه از جگرها برمي خاست سياه مي گرديد .....، آري كسي كه اين سخن مضحك و خنده دار را گزارش كرده فكر مي كرد كه هركس از خدا بترسد آتش سوزاني بر جگر او مي نهند كه هم كباب شود و هم دود نمايد .....، و عجيبتر آنكه اين جگر سوخته پس از آن آتش سوزي جگر باز هم زنده است .....، و اگر از راوي سؤال نمايي و توجيه بخواهي احتمالاً پاسخ مي دهد اين ها همه معجزاتي است كه خاص خليفه است .....،. (كلب گويد و راويان ذكر نمي نمايند كه چگونه وقتي قلب او آتش مي گرفت به نحوي كه دود از دهان او خارج مي شد به حدي كه همه بوي كباب سوخته شده را استشمام مي نمودند با قلب سوخته او چگونه زنده بود، راوي و پيروان متعصب شنيده بودند كه فلاني با دل سوخته و قلب سوزان دعا كرد ولي آيا نمي دانستند كه آن يك تشبيه ادبي است نه اينكه واقعاً قلب آن شخص آتش گرفته و دود كند مثل كباب بر سر منقل ذغال چرا مي دانستند ولي اين تعصب و گزافه گويي است كه كور و كر مي نمايد).

ص : 936

وضعيت اخلاق خليفه:

از اخلاقيات خليفه چيزي بدست ما نرسيد كه براساس آن بتوانيم او را بالا ببريم مگر آن قولي كه در صحيح بخاري از طريق ابن مليكه و از ابن زبير آمده (مضمون) (كه گروهي از تميميان به رسول خدا وارد شده ابوبكر گفت قعقاع را فرماندهي بده و عمر گفت اقرع بن حابس، ابوبكر به عمر گفت كه تو جز سر ناسازگاري با من قصدي نداري و عمر جواب داد ..... تا آنكه بگو و مگو بالا گرفت و صدايشان به فرياد بلند شد و... پس خداوند اين آيه را فرستاد كه (اي مؤمنان صداي خود را از صداي پيامبر بلندتر نكنيد...) و بخاري از قول ابن مليكه مي گويد كه نزديك بود آن دو نيكوكار هلاك شوند .....، پس از اين دو مرد تعجب نمي كني كه درطول آن همه مدت در معاشرت با رسول خدا آداب اوليه معاشرت را ياد نگرفتند و... ندانستند كه چگونه بايستي در حضور رسول خدا عمل نمايند و چندان با هم بگومگو كردند تا جار و جنجال بالا گرفت تا جايي كه موجب شد ..... اعمالشان در معرض حبط شدن و نابودي قرار گيرد، ..... و بر اساس گزارش ابن عساكر از مقدام اين دو نفر ابوبكر و عقيل بن ابي طالب بودند كه به دشنام گويي يكديگر مبادرت كردند و تصريح نموده مي گويد ابوبكر سباب (فحاش و زياد فحش دهنده) بود ولي ابن حجر از روي تعصب براي رفع و رجوع آن نوشته كه واژه يا سباب بوده يا نساب (يعني نسب شناس) بوده ولي سيوطي بعد از او حتي سباب را حذف كرده و نساب را آورده و... و اين هر دو عالم و محقق مي دانند كه لفظ نساب در اين مجادله و فحاشي به يكديگر تعبيري نابجا و بي معنا است مگر آنكه بگويي كه آنان خواسته اند در اين فحاشي به طرف بي آبرو كردن ناموس و شرف و آبروي خانوادگي و نسب پدر و مادر و اطرافيان ..... و كشيدن بنچاق يكديگر بروند كه اين هم عذر بدتر از گناه است .....، ..... و چنانچه از گزارش آورده شده در خصايص الكبري اين دشنام گويي بين ابوبكر و عقيل در حضور رسول خدا صورت پذيرفت آنهم در آخرين روزهاي عمر شريف آن حضرت صلي الله عليه آله و سلم .....، (كلب گويد چگونه ديگران گفتند آن دود از دل او بيرون مي آمد آيا اين احتمال نبود كه اين دود مربوط به زبان او بوده باشد به جهت سباب بودن او و اين واقعه به دليل تاديب او صورت مي گرفت آنهم هر شب ولي تأثير بر او نداشت).

ص : 937

دشنام گويي هاي ديگر ابوبكر در تاريخ:

نمونه ديگر بر فحاش بودن او را قبلاً آورديم كه در پاسخ كسي كه در زمينه تقدير سؤال كرد به او گفت اي پسر زن گنديده .....، و نمونه ديگر در آن زمان كه به او خبر دادند كه انصار مايلند مردي فرمانده آنان باشد كه از اسامه سالخورده تر باشد و او به عمر گفت: اي پسر خطاب، مادرت به عزايت بنشيند و داغ تو بر دل او نشيند (يعني خدا مرگ ترا برساند)، پس ريش او را گرفت و گفت رسول خدا او را به اين كار گماشته و آنگاه مي گويي او را بركنار سازم ...

دروغ بافي و جعل حديث دروغ در بردباري ابوبكر:

آري ابن حبان از طريق اسماعيل بن محمد، همان دروغگوي حديث ساز و آن هم بدون ذكر زنجيره پيوسته، درباره اخلاق خليفه آورده كه جبرئيل گفت ابوبكر در آسمان معروف تر است تا در زمين، زيرا فرشتگان او را بردبار قريش مي نامند .....) كه دروغ بودن و جعلي بودن اين حديث را قبلاً اثبات كرديم (كلب گويد در ضمن فحاش بودن يك شخص دلالت بر عدم صبوري و بردباري او دارد كه اينگونه اشخاص به لحاظ روانشناسي مي خواهند گفتار خود را از طريق فحاشي و ايجاد رعب و ترس در طرف مقابل بجاي بكارگيري استدلال و منطق اثبات نمايند .....)

تندي و درشتي او با دختر پيامبر:

اگر خليفه بردبار قريش بود يا چيزي از اخلاق عظيم رسول خدا در او بود، پاره پاك تن رسول خدا و جگرگوشه او در حالي جان نمي سپرد كه از او خشمگين باشد آن هم به خاطر آنچه از او كشيد از درشتي و تندي در بازرسي خانه اش كه خود او در هنگام مرگ آرزو مي كرد كه اي كاش آن كار را انجام نداده بودم و اگر صبور و بردبار بود دستور نمي داد با هر كه در آن خانه بود جنگ نمايند و رسوايي پشت رسوايي ببار آرند و بخاري در باب وجوب خمس از زبان عايشه مي گويد كه فاطمه (ع) دختر رسول خدا پس از مرگ آن حضرت از ابوبكر صديق درخواست كرد كه سهم الارث وي را از غنايمي كه خدا به رسول خود بخشيده بود و پس از او بجاي مانده بود را به وي بدهد و ابوبكر به او گفت رسول خدا گفت ما ارث نمي گذاريم و هرچه از ما بماند صدقه است پس فاطمه و دختر رسول خدا بر او خشم گرفت و از ابوبكر متنفر شد و دوري كرد و

ص : 938

همچنان اين دوري را گزيده بود تا درگذشت) (كلب گويد آيا اينان مدعي هستند كه رسول خدا فدك را در زمان حيات خود به دختر عزيز خود يعني مظهر مسلم ذوالقربي نداده بود اگر اينگونه است پس بايد كارگزاران رسول خدا در آنجا كار مي كردند نه كارگزاران فاطمه و عوايد آن را بايستي آن كارگزاران به رسول خدا مي دادند نه حضرت فاطمه پس اينكه كسي بگويد رسول خدا آن را در زمان حيات خود به فاطمه نداده بود دروغ محض است و اگر بفرض ارث هم بوده باشد باز هم متعلق به حضرت زهرا بود يعني در هر دو حالت مالك حضرت فاطمه بود و اين همان چيزي بود كه خليفه ابوبكر آن را قبول كرد ولي عمر به زعم خود براي مصلحت اسلام آن را زير پا قرار داد و كسي سؤال نكرد اگر مي خواستي بذل و بخشش كني چرا از مال خودت يا ديگران ندادي و قلب ذوالقربي را سوزاندي آنهم با توهين به حضرت زهرا و با جسارت در ميان جمع به او كه به منزله جسارت و استهزا و مسخره كردن رسول خدا بود كه گفت به روباه گفتند شاهد تو كيست گفت دم من انا لله و انا اليه راجعون)

آزرده شدن فاطمه و واكنش هاي او:

هم او در بخش غزوات باب خيبر .....، از قول عايشه آورده است كه ..... (ابوبكر قبول نكرد از اينكه چيزي از فدك را به فاطمه بدهد و فاطمه به همين علت بر ابوبكر خشم گرفت و از او دوري گزيد و با وي سخن نگفت تا از دنيا رفت و بعد از پيامبر شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت، شوهرش علي او را شبانه به خاك سپرد و خود بر او نماز كرد و ابوبكر را خبر نكرد و به او اطلاع نداد...)، اين حديث در صحيح مسلم، مسند احمد، تاريخ طبري، مشكل الاثار طحاوي، سنن بيهقي، كفايه الطالب مذكور و در تاريخ ابن كثير آمده كه ..... فاطمه تا واپسين دم زندگي خود از ابوبكر متنفر بود و او را دشمن داشت ..... و ديار بكري و تاريخ الخميس اين حديث را به همان عبارت كه در دو صحيح بخاري و مسلم است را آورده است.

(كلب گويد به عنوان نمونه از جمله اخلاق خشن ابوبكر تهديدي بود كه او به سؤال كننده يهودي نمود و متعاقب آن مي خواست با همكاري ياران خود به آن فرد صدمه بزند و از روي جهل به او گفت تو ظاهراً وانمود مي نمايي كه متدين هستي ولي در باطن دشمن ديني كه اينگونه گفتار هم افترا است و هم فحاشي و ناسزاگويي و مثل اينگونه خشونت هاي رفتاري را او با حضرت زهرا نمود و خود هم از آن عمل اظهار ندامت

ص : 939

كرد ولي چه فايده .....) چرا و با چه انگيزه اي بايد شبانه به خاك سپرده شود و چرا بايد اثر و نشانه اي از قبر او باقي نماند .....، «آري خشم و تنفر او به آنجا رسيد كه وصيت كرد كه او را شبانه در دل خاك قرار دهند و هيچكس بر جنازه او براي تشيع حاضر نشود و مخصوصاً ابوبكر بر وي نماز نخواند و شبانه او را به خاك سپردند و ابوبكر از آن آگاهي نيافت و علي خود بر او نماز خوانده و همراه با اسماء بنت عميس او را غسل داد، و بر اساس آنچه در سيره حلبي آمده است واقدي مي گويد: (نزد ما ثابت است كه علي كرم الله وجهه خودش او را شبانه دفن كرد و بر وي نماز گزارد و عباس و فضل نيز با او بودند و كسي ديگر را خبر نكردند، ..... و بخاري از عايشه روايت كرد كه چون فاطمه درگذشت، همسرش علي شبانه او را دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند)، در خصوص خشم و تنفر فاطمه و...، روايت شده است ((در روزهاي پاياني عمر فاطمه) عايشه دختر گرامي ابوبكر خواست تا به خانه فاطمه وارد شود پس اسماء مانع از ورود او شد و گفت داخل مشو پس او به ابوبكر شكايت نمود و گفت اين زن خثعمي ميان ما و دختر رسول خدا مانع مي شود پس ابوبكر بر در خانه ايستاد و گفت اي اسماء چه چيز موجب شده است كه تو نگذاري زنان پيامبر در خانه رسول خدا وارد شوند و آنوقت به جاي اظهار ندامت و گريه و زاري با گستاخي تمام و ..... اشاره به تابوت زهرا كرده و به اسماء گفت براي فاطمه هودج عروسان را ساخته اي و اسماء پاسخ داد او خودش به من دستور داده كه هيچكس را به خانه او راه ندهم و چنان چيزي را براي او درست كنم.)، اين روايت در استيعاب، ذخاير العقبي، اسدالغابه، تاريخ الخميس، كنز الاعمال، شرح صحيح مسلم از سنوسي، شرح مسلم از آبي، اعلام النساء .....، آمده است. (كلب گويد پس نگاه كن كه چگونه او زخم زبان و استهزا را با تندي و خشونت رفتاري و ايجاد رعب و ترس به جاي عذرخواهي و اظهار ندامت بر زبان مي آورد تا جايي كه تابوت دختر پيامبر را به مسخره به هودج عروسان تشبيه مي كند آيا او خواست تا اين كلام به گوش دختر رسول خدا برسد و قلب او را بعد از آن همه مصائب بيشتر بسوزاند يا اينكه اساساً اينگونه اعمال عادت و روش اخلاقي او بود من نمي دانم)

ص : 940

عذرخواهي خليفه از فاطمه زهرا:

تمامي اين احاديث و بسياري ديگر از اينگونه روايات، همگي مؤيد تنفر و نارضايتي و غضب فاطمه نسبت به خليفه و عملكرد زشت و نارواي او است و دلايل قطعي و اثبات شده در مقابل نقل قول دروغ كساني كه با جعل روايت از شعبي و اوزاعي و براي پوشانيدن اين ننگ ابدي آورده اند كه ابوبكر از زهرا عذرخواهي كرد و او نيز پذيرفت و اين دو نقل در مقابل درياي احاديث كه مستقيم و غيرمستقيم دلالت بر نارضايتي زهرا از ابوبكر دارد چه ارزشي و اعتباري خواهد داشت و با توجه به اينكه هيچ نشاني از آنها در هيچيك از جوامع حديث و مسند حافظان حديث نيز يافت نمي شود و... و معلوم نيست از زبان كه و از قول چه كسي اين خبر به اوزاعي متوفي 157 رسيده و يا به شعبي متوفي حدود سال 110 آنهم بدون ذكر هيچ سلسله و زنجيره حديث كه معلوم نيست راوي آن كيست ..... الي آخر.، ابن قتيبه و جاحظ روزهاي پاياني فاطمه و عكس العمل آن حضرت در مقابل كردار بد ابوبكر را نقل و آن را تفسير نموده اند، ابن قتيبه آورده است (..... عمر به ابوبكر گفت برويم به نزد فاطمه زيرا ما او را به خشم آورده ايم پس هر دو رفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند و او اجازه نداد، آنوقت نزد علي رفته و با او گفتگو كردند تا آن دو را به خانه فاطمه راه داد و چون به نزد او نشستند، فاطمه صورت خود را به سوي ديوار برگردانيد پس آن دو بر فاطمه سلام كردند ولي فاطمه جواب سلام آنها را نداد، و ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت اي حبيبه رسول خدا به خدا قسم خاندان رسول خدا نزد من از خويشان من محبوب تر هستند و تو در نزد من از دخترم عايشه محبوب تر هستي و من دوست داشتم روزي كه پدرت از دنيا رفت من هم مي مردم و پس از او نمي ماندم پس آيا گمان داري من با آنكه تو را مي شناسم و از فضيلت و شرف تو آگاه هستم تو را از رسيدن به حق خويش و سهم الارث تو از رسول خدا محروم مي كنم، جز اين نبود كه من از پدرت رسول خدا شنيدم كه ما ارث نمي گذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است فاطمه فرمود شما دو نفر مرا آگاه كنيد ببينم كه اگر حديثي از رسول خدا صلي الله عليه وآله براي شما بگويم آن را مي شناسيد و به آن عمل مي كنيد گفتند آري، گفت شما را به خدا سوگند مي دهم آيا از رسول خدا (ص) شنيديد كه گفت خشنودي فاطمه از خشنودي من و خشم فاطمه از خشم من است پس هر كه دخترم فاطمه دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هركه فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده

ص : 941

است گفتند آري شهادت مي دهيم كه ما اين گفتار را از رسول خدا شنيديم پس فاطمه گفت من خدا و فرشتگان او را گواه مي گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورديد و خشنود نداشتيد و من هرگاه رسول خدا را ملاقات نمايم شكايت شما را به او خواهم كرد، پس ابوبكر گفت اي فاطمه من به خداي تعالي پناه مي برم از خشم او و خشم تو، پس ابوبكر چنان سخت به گريه و زاري افتاد كه نزديك بود جان او از كالبدش بيرون رود و آنگاه زهرا گفت به خدا قسم كه در هر نمازي كه بگزارم بر تو نفرين و لعنت مي فرستم، و ابوبكر گريان بيرون آمد و در حالي كه مردم گرداگرد او را گرفته بودند ولي او به مردم گفت همه شما با دلي خوش به خانواده خود (مراجعه) و شب را در آغوش همسر خود به آرامش به سر مي بريد ولي (شما) مرا با نگراني هايي (كه در اين رابطه يعني ظلم و ستم بر فاطمه زهرا و گرفتاري هاي آخرتي آن) دارم رها مي كنيد، مرا نيازي به بيعت شما نيست بيائيد و بيعت خود را با من ناديده بگيريد .....).

نگاهي در يك سخن آزاردهنده:

براي ما شايسته نيست كه حتي سخني را كه ابن كثير براي توجيه كار ناشايست خليفه آورده است بيان نمائيم كه گفت، (..... او نيز زني از نوع بشر بود و توقع عصمت نبايد داشت كه چرا از كار ابوبكر خشمگين و او را سرزنش كرد و با او سخن نگفت تا درگذشت) و يا (او نيز مانند ديگران بشر بود و همانطور كه همه ناراحت مي شوند او هم ناراحت شد ..... و مخالفت وي با ابوبكر عليرغم سخن آشكار از رسول خدا جاي دفاع ندارد) .....، چه بگوئيم درباره اين ياوه گويي ها و غلط كاري ها آن هم در مقابل آيه تطهير كه درباره او و شوهر و پسرانش در كتاب خدا نازل گرديد...، و چه بگوئيم درباره اين سخنان باطل با آنكه دريايي بي انتها از گفتار رسول خدا صلي الله عليه وآله را مي بينيم كه در برابر ماست كه فرمود: (فاطمه پاره تن من است پس هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است)، و در عبارتي ديگر (فاطمه پاره تن من است هرچه او را آزرده نمود مرا آزرده مي سازد و هرچه او را غضبناك نمايد مرا غضبناك مي سازد)، و يا در عبارتي ديگر (فاطمه پاره تن من است هرچه او را خشمگين سازد مرا خشمگين مي سازد و هرچه او را دلخوش نمايد مرا دلخوش ساخته است) و ..... عبارتي ديگر (فاطمه پاره تن من است هرچه او را آزرد مرا مي آزارد و هرچه او را خسته نمايد مرا خسته نموده است .....) و يا (فاطمه پاره تن من است هرچه او را پريشان نمايد مرا پريشان كرده و هرچه او

ص : 942

را بيازارد مرا آزرده است .....) و در عبارتي (فاطمه پاره تن من است ..... فاطمه شاخه اي از (درخت هستي) من است .....، فاطمه تكه از گوشت وجود من است ..... (كلب گويد تو تعجب نمي كني از اين طرفداري با تعصب كور كه چگونه خود خليفه نگران اين مسائل است ولي ابن كثير جاهل بعد از قرن ها مي آيد و در پي توجيه كاري است كه خود خليفه از آن نادم است و آيه مودت ذوالقربي را به ضد آن معني مي نمايد و مي خواهد با اين كلام خود بگويد به اين مضمون كه معني مودت ذوالقربي يعني اگر مودت هم نكردي مهم نيست حتي ظلم هم كردي مهم نيست و حتي بقتل رساندي هم مهم نيست آري آنها اگر تفاوت معني خطا و جرم را در قرآن مي فهميدند معني اين آيه را نيز مي فهميدند يا مي فهمند ولي تعصب چشم آنان را كور و گوش آنان را كر كرده است)

ذكر اسامي پنجاه و نه تن از راويان و بزرگان و حافظان اهل سنت اين حديث:

پيشوايان و راويان صحاح سته (صحيح بخاري، مسلم، .....) و گروهي ديگر از بزرگان و .....، اين حديث را با عبارات گوناگون، در نوشته هاي خود اعم از سنن، مسانيد و معاجم آورده اند كه نمونه آنان:

1- ابن ابي مليكه متوفي 117 براساس آنچه بخاري، مسلم، ابن ماجه، ابن داوود و احمد و حاكم آورده اند وي از راويان اين حديث است.، 2- ابوعمر بن دينار مكي متوفي 125 بنا به گفته هاي بخاري و مسلم او نيز از راويان اين حديث است.، 3- ليث بن سعد مصري متوفي 175 ...، 4- ابومحمد بن عينيه كوفي متوفي 198 ...، 5- احمد بن يونس يربوعي متوفي 227 ...، 7- حافظ ابووليد طياسي 227 ...، 8- ابومعمر هذلي .....، قتيبه بن سعيد ثقفي .....، عيسي بن حماد .....، امام حنبليان احمد .....، حافظ بخاري .....، حافظ مسلم .....، حافظ ابن ماجه .....، سجستاني .....، عيسي ترمذي .....، ابوعبدالله ترمذي، نسايي .....، ابوالفرج اصفهاني .....، حاكم نيشابوري .....، ابوبكر بيهقي ..... خطيب تبريزي .....، بغوي، عياض، خوارزمي، ابن عساكر، ابوالقاسم سهيلي (او همان است كه روايت نمود كه ابولبابه رفاعه بن عبدالمنذر وقتي كه توبه كرد، خود را در بند نمود تا آيات قبولي توبه او نازل شد و چون فاطمه خواست بندهاي او را بگشايد گفت من قسم خورده ام كه جز رسول خدا هيچكس بندهاي مرا باز نكند، پس رسول خدا فرمود فاطمه هم پاره اي از گوشت من است پس درود خدا بر رسول خدا و بر فاطمه نثار باد و اين حديث دلالت مي كند بر اينكه هركس فاطمه را ناسزا گويد

ص : 943

كافر است و هركه بر او سلام و درود فرستد بر پدرش رسول خدا صلي الله عليه وآله درود فرستاده است،)، ..... ابن ابي الحديد .....، ابن جوزي .....، اثير جزري .....، ابن طلحه شافعي .....، ابن جوزي .....، گنجي شافعي، محب الدين طبري، ازدي، ذهبي، ايجي، زرندي، يافعي، زين الدين عراقي، نورالدين هيثمي، ابن حجر عسقلاني، سيوطي، ..... زين الدين مناوي ..... مي گويد (سهيلي اين حديث را دليل آورده بر كفر كسي كه به زهرا ناسزا گويد زيرا با كار خود او را به خشم آورده و همين فضيلت دلالت دارد بر اينكه او از ابوبكر و عمر بالاتر است .....، .....). (كلب گويد و اين احاديث كاملاً صحيح است زيرا دوستي ذوالقربي امر الهي و در راستاي جبران اجر رسالت و اعطاي بهشت جاويد از سوي خداوند است و مظهر و مصداق كامل انجام اين مودت رضايت مولاتنا حضرت زهرا سلام الله عليها در حيات و پس از شهادت جانسوز اوست پس سلام و صلوات بي انتهاي خداوند بر وجود پاك و مطهر حضرت زهرا نثار و ايثار باد و خداوند ما را از شفاعت آن حضرت در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

احاديث غلوآميز يا قصه هاي خرافي:

و اين هم بحث هاي كوتاه است كه روحيات خليفه و فضيلت هاي او را در برابر ما مجسم مي سازد...

خورشيد بر چرخ گردنده: (مضمون) در اين حديث كه عاري از هرگونه زنجيره اي پيوسته است، پندارهاي خرافي كه زائيده گزافه گويي هاست آورده شده كه از آن جمله (..... پيامبر به عايشه گفت چون خداوند خورشيد را آفريد، آن را از مرواريد سفيدي آفريد و 14 مرتبه از دنياي ما بزرگتر است پس آن را بر چرخ گردنده قرار داد و بر چرخ گردنده 860 دستگيره آفريده و در هر دستگيره زنجيري از ياقوت سرخ و آنوقت 60000 فرشته مقرب را دستور داد كه اين زنجيرها را بكشند ..... و اين خورشيد هر روز بالاي كعبه كه مركز زمين است مي ايستد و حركت نمي كند ملائكه هرچه مي كشند نمي توانند خورشيد را حركت دهند تا آنكه 000/60 فرشتگان مقرب عاجز مي شوند و خدا به ملائكه وحي مي كند كه خورشيد را بر ابوبكر قسم بدهند ..... و چون 000/60 ملائكه، خورشيد را به ابوبكر قسم مي دهند، خورشيد به حركت در مي آيد ..... و نيز آن زمان كه گنهكاران امت بر آتش جهنم بگذرند، آتش به آنان حمله مي كند ولي وقتي محبت ابوبكر را در دل آنان مي بيند، آتش ترسيده و از آنها فرار كرده به دنبال ديگري مي رود .....)، (كلب گويد ..... با اين روايات و

ص : 944

ساير اينگونه روايات ما جواب دانشمندان نجوم را چه بدهيم آيا به ما نمي خندند خوب بعد بيا اين روايات را با قرآن تطبيق بده ببين آيا تطبيق دارد ..... مگر خداوند نمي فرمايد آسمان را بدون ستون خلق كرده و در مدار خود در حركت هستند .....، آيا در آن آيات سخن از زنجير و دستگيره و توقف هر روز و .....، ملاحظه مي شود)، و تعجب اينكه اين داستان هر روز خورشيد است با 000/60 ملك مقرب و ايستادن و سركشي كردن و نرفتن و ..... تا آنكه به ابوبكر قسم بدهند هر روز از اول خلقت .....، و آيا خداوند در قرآن نفرمود اين نظم خداوند است (نه خورشيد را سزاوار است به ماه برسد و نه ..... هر كدام در مداري شنا مي كنند (كلب گويد هرچه دانشندان جهان با مطالعه قرآن به اسلام نزديك مي شوند به همان اندازه از ديدن اين احاديث نامعقول و ياوه از اسلام دور مي شوند و اين بالاترين صدماتي است كه به اسلام وارد مي شود).

توسل به ريش ابوبكر:

يافعي از قول ابوبكر آورده است (مضمون) (كه ما در مسجد نشسته بوديم كوري آمد و ما او را نزد پيامبر نشانديم پس او كمك خواست ابوبكر گفت من تو را كمك مي كنم تا زندگي تو سر و سامان بگيرد ديگر چه مي خواهي گفت دختري دارم مي خواهم كسي او را به همسري بگيرد ابوبكر گفت من او را به همسري مي گيرم آيا حاجت ديگري داري گفت مي خواهم در راه دوستي محمد دستم را در ميان ريش هاي ابوبكر فرو برم پس ابوبكر برخاسته ريش خود را در دست كور قرار داد و گفت ريش مرا در راه دوستي محمد بگير پس آن كور ريش ابوبكر را گرفت و گفت خدايا به حق ريش ابوبكر بينايي را به من برگردان پس درجا چشم او بينا شد و بلافاصله جبرئيل نازل شد و از قول خداوند گفت .....، اي محمد اگر همه كوران عالم مرا به ريش ابوبكر قسم مي دادند البته هيچ كوري روي كره زمين باقي نمي ماند و همه بينا مي شدند)، (كلب گويد اين روايت از رواياتي است كه متن آن ماهيتاً اصل روايت را بكلي منتفي مي نمايد مانند روايت قبلي در موضوع خورشيد و .....، اگر دقت شود در اين روايت كوران براي بينا شدن فقط بايد خدا را به ريش ابوبكر قسم بدهند و هيچ شرط ديگري نيست و هيچ شرايط خاصي ندارد و چون عملاً چنين چيزي حقيقت ندارد پس اين روايت دروغ است مانند روايت قبل وقتي خورشيد هيچگاه توقفي در هيچيك از ساعات شبانه روز ندارد پس آن دروغي است شاخدار و اينكه حالا كه ابوبكر دختر او را به همسري گرفت پس آن مرد بايستي داراي

ص : 945

اصل و نسب و اسم و رسم شود و دختر او كه بعداً ملكه اسلام مي شود بايستي فرد معلوم باشد نه اينكه از پدرش به عنوان شخص كوري ياد نمايند كه نام او با وجود اين معجزات عجيب و غريب معلوم نباشد و .....) راستي اين گروه هم ديده ظاهر و هم ديده باطن آنها كور شده است و به راستي آن نابينا قبل از كوري چشمش دچار كوري دل بوده و نمي فهميد كه سوگند دادن به ريش رسول خدا سزاوارتر است نزد خدا از سوگند دادن به ريش ابوبكر و چرا ..... حافظان حديث اين روايت را از كوران امت مخفي نمودند و كجايند كوران برادران اهل سنت كه با توسل به ريش او بينا شوند و... و البته اين غلوي ناروا است كه ريش ابوبكر را بر ريش رسول خدا مقدم نمودند و...، و نيز در همين مضمون در خصوص ريش ابوبكر روايت جعل نموده اند كه چون رسول خدا مشتاق بوي بهشت مي شد ريش ابوبكر را مي بوسيد .....، كه در رابطه با جعلي بودن آن سخن ها رفت و گفته فيروزآبادي و عجلوني كه دروغ بودن اين روايت ها را عقل هر كس بديهي مي شمارد و نيز روايتي كه عجلوني آورده كه (ابراهيم خليل و ابوبكر صديق)، هر كدام ريشي در بهشت دارند و به نقل از ابن حجر مي آورد كه (صحيح نيست كه در بهشت براي خليل و براي ابوبكر ريش باشد) و اين را در هيچ يك از كتب معروف حديث و... نيافتم ولي اگر صحيح باشد فلسفه آن اينست كه هر دو به منزله پدر مسلمانان هستند زيرا خليل مردم را مسلمان ناميد و ابوبكر هم مردم را به اسلام آورد و ..... پاسخ اينكه، اولاً خليل مردم را مسلمان نام ننهاد بلكه خداوند نام نهاد و ثانياً پيامبر پدر اين امت است و وصي او چنانچه در روايات آمده است و نيز اين روايات جعلي با ساير روايات ديگر معارض است و همچنين ابن كثير در تاريخ خود آورده است (..... كه كسي در بهشت ريش ندارد مگر آدم كه بلندي ريش او تا ناف اوست) ..... و يا عجلوني (كه ..... كسي در بهشت ريش ندارد مگر موسي بن عمران كه ريش او تا ناف اوست .....)، و شگفت و هزار شگفت كه ابوبكر را دومين پدر بشناسند كه در را به مردم باز كرد تا مسلمان شوند پس مستحق داشتن ريش شد، ولي صاحب دين يعني رسول خدا كه هر دو لنگه در را، براي مردم باز كرد شايسته داشتن ريش در بهشت نيست در صورتي كه اگر دقت نمايي حتي برعكس اين ادعا، ابوبكر در اسلام را با محروم نمودن وصي رسول خدا از خلافت كه براي او در نظر گرفته شده بود بست، و قطعاً اگر كارها را آنطور كه خداوند امر فرموده بود انجام داده و از دست او خارج نمي كردند، آن حضرت علوم را انتشار مي داد و آيات او درخشان مي شد و

ص : 946

حكمت هاي او به همه مي رسيد و دستورهاي او بكارگيري مي شد و آنوقت مي ديدي كه چگونه بركات خداوند از زمين و آسمان نازل مي گرديد ..... پس با اين ناروايي شهرها به خشكسالي افتاد و بوستانها خشك شده و فساد در بر و بحر ظاهر شد، ..... و اين لقب پدري همانگونه كه از طريق انس بن مالك از پيامبر آمده است فقط شايسته اميرالمؤمنين علي است كه رسول خدا در مورد او فرمود (..... حق علي بر اين امت حق پدر است بر فرزند) و ..... نيز از طريق عمار و ابوايوب انصاري نيز روايت شده است كه رسول خدا فرمود (حق علي بر هر مسلماني حق پدر است بر فرزند...)

گواهي ابوبكر و جبرئيل:

نسفي آورده است كه (مردي در مدينه مرد و پيامبر خواست بر او نماز بگذارد ولي جبرئيل نازل شد كه بر او نماز نخوان و پيامبر نخواند، پس ابوبكر آمد و گفت اي پيامبر بر او نماز بگذار كه من جز خوبي از او نديدم پس جبرئيل آمد و گفت اي محمد بر او نماز بگذار كه گواهي ابوبكر از گواهي من بالاتر است) و .....، پس با من بيائيد كه به حساب اين راويان مغلطه گر بپردازيم صرف نظر از فقد سلسله اسناد براي اين روايت جعلي سؤال اينست آيا پيامي كه جبرئيل آورد از پيش خود بود يا از نزد خدا پس معلوم است كه از نزد خداست پس چگونه مي تواند از گواهي خود به نفع ابوبكر چشم بپوشد و... نيز (كلب گويد اگر قول ابوبكر بر سخن جبرئيل ارجح است، پس كلام خداوند در قرآن كريم را ابوبكر مي تواند دخالت نموده و متن آن را تغيير دهد و قرآن جديد بياورد و اگر نمي تواند پس اين حديث ياوه است خصوصاً در قسمت آخر كه مي گويد از قول خداوند يا خودش كه گواهي ابوبكر از گواهي من بالاتر است، انا لله و انا اليه راجعون).

انگشتر پيامبر و نقش آن:

(مضمون)، (روايتي نقل كرده اند كه در آن آمده كه رسول خدا انگشتر خود را به ابوبكر داد تا بر آن نقش لااله الا الله حك كند و ابوبكر رفته به حكاك گفت بنويس لا اله الا الله و محمد رسول الله و حكاك چنين كرد و چون انگشتر را نزد پيامبر برد پيامبر ديد علاوه بر آن دو عبارت نوشته ابوبكر صديق و از ابوبكر سؤال كرد اين اضافه ها چيست ابوبكر گفت من محمد رسول الله را گفتم اضافه كند ولي ابوبكر الصديق را نمي دانم از كجا آمد و جبرئيل فرود آمد و گفت خداي تعالي گفت اسم ابوبكر را من اضافه كردم چون او دوست

ص : 947

نداشت بين نام من و تو جدايي بيفتد و من هم خوش نداشتم كه بين اسم او و تو جدايي بيفتد.)، اين حديث كذب محض است زيرا همه محدثين بي چون و چرا متفق القول هستند كه نقش نگين انگشتر آن حضرت (محمد رسول الله) بوده است بدون هيچ اضافه ديگر و در كتاب صحيح از انس روايت شده كه پيامبر انگشتري از نقره ساخته و بر آن حك كرد محمد رسول الله و امر فرمود هيچكس مانند آن بر انگشتر خود حك ننمايد. اين حديث در صحيح بخاري، صحيح مسلم، صحيح ترمذي، سنن ابن ماجه، سنن نسايي، كه بخاري و ترمذي اضافه نموده اند كه اين عبارت در سه سطر به ترتيب (محمد- رسول- الله) بوده است ..... و اين همان انگشتر بود كه حضرت با آن مكتوبات و مراسلات را نيز مهر مي نموده است .....، و آري اگر اين موضوع صحت داشت البته از عظيم ترين فضايل ابوبكر بود كه خود او در روز سقيفه و يا اعوان و انصار او در آن روز به آن استناد مي كردند و ارتباط و تقرب او به خداوند و تفضل جبرئيل به او را ذكر مي نمودند ..... ولي چنين نبود چون آن انگشتر دروغين را در سده هاي بعد دروغپردازان براي او ساخته اند (كلب گويد و همينطور ساير فضايل از قبيل شفا دادن كور و يا موضوع ريش ابوبكر و يا قسم دادن 000/60 فرشته موكل خورشيد، در حالي كه اين خورشيد بي حركت بر روي خانه كعبه ايستاده و اين خورشيد متمرد را به ابوبكر و قسم دادن حركت نمودن آن و اينكه اين داستان كه از اول خلقت تا آخر خلقت ادامه دارد؟! و يا نقشي كه خداوند راساً خودش به روي انگشتر پيامبر براي او حك كرد كه اين معجزه عظيم را كسي نقل نكرد و اين فضيلت در جهان منتشر نشد كه نام پيامبر را روي انگشتر حكاك حك كرد ولي نام ابوبكر را به معجزه خدا روي انگشتر پيامبر حك كرد و از اين موضوع احدي از مردم و بزرگان صحابه و ..... اطلاع ندارند مگر راوي كذاب، انا لله و انا اليه راجعون) كه به عنوان فضيلت او در سقيفه مطرح نشد، ..... الي آخر.

وسعت بهشت ابوبكر:

صفوري در نزهه المجالس آورده (مضمون): (همه فرشته ها زير درخت طوبي جمع شده بودند پس فرشته اي گفت دوست داشتم كه خداوند نيروي هزار فرشته را به من مي داد و پر و بال هزار پرنده تا در بهشت پرواز كنم و به آخر آن برسم پس خدا به او داد و او هزار سال پرواز كرد پس چون قوت او تمام شد و پرهايش ريخت خدا دوباره به او قوت داد تا هزار سال ديگر هم رفت پس افتاد دوباره قوت داد هزار سال ديگر هم

ص : 948

رفت پس خسته شده و در آستانه كاخي افتاد و مشغول گريه كردن شد پس يك حوريه بهشتي آمد و گفت چرا گريه مي كني گفت من سه هزار سال مشغول پروازم و هنوز به آخر بهشت نرسيدم پس آن حوريه به او گفت تو خودت را به پرتگاه انداختي زيرا اين سه هزار سال كه طي كردي در واقع يك ده هزارم آن جايي است كه خدا براي ابوبكر صديق آماده كرد) اين نقل را جرداني هم در مصباح خود آورده است، پس بر اساس اين نقل آنچه خدا براي ابوبكر آماده كرده و هيچ فرشته اي كه قدرت هزار فرشته و هزار پرنده را دارد نمي تواند آن را كمتر از سي هزار سال طي نمايد و... من بازخواست و مؤاخذه صحت اين حديث را به جوانان باهوش امروزي واگذار كرده كه در امروزه در گوشه و كنار اين جهان در دانشگاه ها مشغول تحصيل و در مدارج عاليه فارغ التحصيل مي گردند و همينطور تحقيق در سلسله اسناد اين نقل را از تكاليف كساني مي دانم كه بر راويان غيبي آن كه اصلاً وجود خارجي ندارند، آگاهي دارند زيرا نه هيچ حافظ حديث و نه هيچ حديث شناس نمي تواند در آن حيطه گام بردارد .....، (كلب گويد نگاه كن كه اين روايت را چه كسي و به چه كساني گفته است اگر اين حديث جعلي مانند همان روايت ارث قرار ندادن پيامبر فقط خود او راوي آن است كه ما سخني در اين نداريم جز همان كه درباره آن مي گوئيم و اگر حداقل اين حديث كه شأن عظيم او را بيان مي كند ديگران هم شنيدند چرا جزء فضايل او در سقيفه بيان نكردند، .....، دليل آن روشن است زيرا اين فضيلت دروغين را در سده هاي بعد دروغپردازان براي او تراشيده اند .....)

خدا از ابوبكر حيا مي كند:

(مضمون) از قول انس بن مالك آورده اند كه گفت (..... زني از انصار نزد پيامبر آمد و گفت اي رسول خدا همسرم در مسافرت است و من به خواب ديدم كه درخت نخل خانه ام افتاد، پيامبر به او گفت بايد صبور باشي چون شوهرت مرده و هرگز ديگر نمي آيد پس آن زن گريان و نالان بيرون رفت و ابوبكر را ديد و همان داستان را گفت ولي قول رسول خدا را نقل نكرد پس ابوبكر گفت برو خيالت راحت باشد شوهرت امشب پيش تو مي آيد .....، چون شب شد شوهرش آمد پس آن زن نزد پيامبر آمد و آمدن همسرش را اطلاع داد پس جبرئيل نازل شد و گفت اي محمد آنچه گفتي درست بود ولي چون ابوبكر به اين زن گفت شوهرت امشب پيش توست خدا نخواست حرف ابوبكر دروغ از آب درآيد، پس براي حفظ آبروي او، آن مرد را كه

ص : 949

مرده بود زنده كرد و به منزل فرستاد .....)، تعجب از راوي است كه براي حفظ آبروي ابوبكر، از گناه دروغگويي اين حديث را جعل و آن گناه دروغگويي را به گردن پيامبر (ص) انداخته اند ..... گويي خدا حيا نمي كند كه بر زبان پيامبر راستگو و راستگو شمرده شده اش، دروغي جاري شود آن هم در زماني كه رسول خدا (در اين حديث جعلي) به آن زن خبر مرگ شوهرش را با قيد نفي ابد و همراهي آن با حرف لن كه آن را شديدتر مي كند گفته است يعني تا ابدآباد او را نخواهي ديد ..... ولي ابوبكر تيري در تاريكي انداخت و جاعل حديث، جاري شدن دروغ بر زبان پيامبر را روا دانست ولي آن را بر زبان ابوبكر روا ندانست با آنكه اگر حرف ابوبكر دروغ در مي آمد ضرري به اسلام نداشت ولي راه يافتن دروغ به سخنان پيامبر شكستي در بازوي اسلام و دين خواهد بود يعني ابوبكر از صديقان باشد ولي سرور صديقان عالم يعني پيامبر نباشد آنهم براي حفظ آبروي ابوبكر و نكته ديگر آنكه جاعل حديث توجه نداشت كه اگر از قول پيامبر مي گفت كه آن مرد مرده است و سپس آن مرد زنده مي شد و برمي گشت باز مي توانستيم بگوئيم قول پيامبر دروغ در نيامد ولي وقتي از قول پيامبر به آن زن گفت كه تو هرگز شوهرت را در كنار خود نخواهي ديد با اين داستان قول كذب به رسول خدا نسبت داده شده است كه با نقل اول فرق دارد ..... الي آخر. (كلب گويد خوب اي راوي عزيز نگفتي اين معجزه عظيم كه از جناب ابوبكر صادر شد نام اين زن چه بود نام همسر گرامي او چه بود از كدام قوم و قبيله بودند قطعاً از ايتاليا نيامده بودند و به همان اطراف تعلق داشتند زيرا مي گويد از انصار بود و .....، آن مرد كه مرده بود و زنده شد حالات خود را چگونه بيان كرد و مردن او به چه نحو بود و زنده شدن او به چه نحو و بسيار مطالب ديگر كه همگي سؤالاتي بدون جواب دارد آري و اگر اين معجزه كه هم رديف معجزات رسول خدا براي و بود چرا آن را در سقيفه رسماً اعلام نكرد و .....، و همه اين احاديث در اثر تعصب نابجا عده اي كذاب در سده هاي بعد ساخته و پرداخته و تحويل عوام الناس شده است.)

كرامت دفن ابوبكر:

ابن عساكر در تاريخ خود آورده (مضمون) (كه چون ابوبكر به حالت مرگ افتاد به حاضران گفت اگر من مردم، پس از غسل و كفن كردن، مرا به حجره رسول خدا ببريد و بگوئيد اين ابوبكر است كه اجازه مي خواهد، پس اگر به شما اجازه داده شد و در بسته كه با قفل بسته است باز شد مرا آنجا دفن كنيد وگرنه

ص : 950

ببريد بقيع ..... چون او را آوردند قفل بسته، افتاده باز شد و هاتفي از درون قبر ندا داد كه دوست را بر دوست وارد كنيد كه دوست به دوست مشتاق است .....) كه اين گزارش را رازي، حلبي و ديار بكري، قرماني و حضوري نيز نقل نموده اند، .....، و البته بازگو نمودن و جعل اين گزارش از سوي راويان به دليل آن بوده است كه خواسته اند به اين وسيله يعني ساختن اين داستان، دفن خليفه را در آن مكان پاك توجيه نمايند به اين دليل كه اين موضوع از غوامض مسائل آنان است كه آنها را درمانده ساخته و از عهده جواب آن برنيامده اند زيرا حجره رسول خدا يا متعلق به رسول خدا و ارث وراث اوست و يا بقول او ارثي وجود نداشته و صدقه است (متعلق به همه مسلمين)، اگر بگوئيم ارث است پس از وارثان يعني خاندان رسول خدا دو امام سبط و خواهرانشان، اجازه نگرفتند و اگر متعلق به همه مسلمين است باز هم اجازه نگرفتند و اگر بگويي از سهم عايشه بود اولاً كه گفتي پيامبر ارث نداشته و اگر ارثي هم باشد با توجه به اينكه رسول خدا 9 همسر داشته 72/1 سهم عايشه است و آن هم به دليل مشاع بودن مي بايست رضايت ساير مالكين جلب مي شد و... و ثالثاً صرف نظر از اينكه در مشاعات رضايت همه وراث شرط است، آن مقدار ارث او به اندازه يك قبر هم در نمي آمد و همچنين يا خود علم غيب داشت و يا رسول خدا به او چنين گفت ولذا بيان آن در جمله شرطي كه اگر پاسخي نيامد مرا به بقيع بريد سالبه بر اصل است و باز هم اين گزارش تا روزگار ابن عساكر هيچ نشاني در هيچ صحيح و مسانيد آن ندارد زيرا اگر چنين بود كرامت عظيمي در حضور صحابه و از مهاجرين و انصار، ..... و آن ندايي كه از قبر شريف بيرون آمد و...، ابن عساكر پس از ذكر زنجيره، گويد اين حديث داستاني قابل انكار است، زيرا ابوطاهر دروغساز بوده و حال عبدالجليل هم معلوم است ..... و ابوطاهر مقدسي را هم ابوذرعه و ابوحاتم از دروغسازان و جاعلان بزرگ حديث بحساب آورده اند و نسايي مي گويد مورد وثوق نيست و ابن حيان مي گويد نقل حديث از او روا نيست چون دروغساز بوده و ابن عدي مي گويد دزد بوده و ..... آري اگر چنين چيزي در نزد مهاجر و انصار و... در باز شدن قفل و نداي قبر ..... واقع مي شد مي بايست همان زمان و تا ابدالآباد بازگو شود ولي آيا تا زمان ابن عساكر همه كر و كور و لال شده بودند كه .....، آري البته چنين چيزي واقع نشده بود ..... بلكه تمامي اينها گزافه گويي و دروغ هاي ساختگي براي توجيه كار خليفه بوده است كه ..... از روح صوفي مآبانه راوي سرچشمه گرفته است...،

ص : 951

جبرئيل از هيبت ابوبكر به خاك مي افتد:

شيخ يوسف فيشي مالكي آورده است (مضمون) (..... هر زمان ابوبكر بر پيامبر وارد مي شد و جبرئيل با او در حال گفتگو بود تنها براي احترام ابوبكر و نه هيچ كس ديگر از جاي برمي خاست پيامبر سؤال كرد چرا گفت او حق استادي بر گردن من دارد زيرا در آن زمان كه خدا به ملائكه گفت سجده كنيد دلم به من گفت سجده نكن ..... و من جايگاه بلندي ديدم كه روي آن نوشته بود ابوبكر ابوبكر و او مي گفت سجده كن پس از هيبت ابوبكر به سجده افتادم .....)، شگفت از اين گروه كه حتي امين وحي خدا هم از گزند آنان بركنار نماند و براي گزافه گويي براي خليفه (كلب گويد كجا بود حضرت ابابكر كه به جاي جبرئيل به خودش خطاب كند كه چهل و پنج سال يعني يك عمر بت پرستي ننمايد و بر لات و عزي و هبل به سجده نيفتد و آمار او را در شرابخانه مكه، نگيرند و به سلامتي لات و عزي و هبل كاسه، كاسه شراب بالا نكشند و ....، آري چگونه كسي كه تمام عمر خود به استثناء ايام اسلام خود يعني حدود پانزده سال، را در كفر و شرك و بت پرستي و شراب خواري و .....، سپري نموده مي تواند معلم توحيد حضرت جبرئيل بوده باشد) آري آنان مقام جبرئيل امين را تا حد ابليس رجيم پائين آورده اند كه اگر نهيب و هيبت خليفه نبود جبرئيل هم وارد سپاه ابليس مي شد (كلب گويد اشتباه راوي آن بود كه فكر كرد ابليس هم جزء ملائكه است حال آنكه به فرموده امام معصوم ابليس در صف و جمع ملائكه حضور داشت و لذا مخاطب قرار گرفت ولي ماهيتاً فرشته نبود و صاحب اختيار بود ولي ملائكه صاحب اختيار نبوده و قادر به مخالفت نيستند و همچنين اگر خليفه آن بود كه راوي مي گويد چرا جبرئيل براي جبران محبت او مانع از حضور او در بتكده ها و شرابخانه ها و ..... نشد و يا او را در عدم سجده بت ها ياري نكرد .....)، و ..... و شگفت از اين فرشته مقرب و امين وحي كه امر خدا او را نمي ترساند و هيبت خداوند در او ايجاد رعب و ترس نمي كند ولي نهيب ابوبكر او را به سجده در مي آورد (كلب گويد مبارك است مبارك است گزافه گويي چنان آنها را كور و كر نمود كه ابوبكر را نه تنها از جبرئيل و رسول خدا بلكه از خدا هم بالاتر بردند انا لله و انا اليه راجعون) و در ..... آن جايگاه اگر قرار باشد جايگاه رفيعي وجود داشته باشد براي رسول خدا بايد نصب شود نه ابوبكر ..... آري گزافه گويي آنان را چنان نابينا كرد كه جبرئيل امين را پست نمودند ..... پس دانسته باش كه آنان خواستند در كنار فضيلت مولايمان

ص : 952

اميرالمؤمنين فضيلتي براي خليفه بسازند (همانگونه كه در كنار فضيلت دو سبط رسول خدا عليهم السلام كه رسول خدا (ص) فرمودند حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند و اينان جعل كردند آن دو نفر يعني ابوبكر و عمر دو پيران اهل بهشت هستند و خود را رسوا نمودند و ندانستند كه در بهشت پير و عليل و كور و كر و معيوب وجود ندارد و همه اهل بهشت در شكل و هيأت جوان هستند .....) و امّا آن حديث كه مولاي ما اميرالمؤمنين (همان قسيم الجنه و النار و همان ساقي كوثر .....)، در آن گامهاي حضرت جبرئيل امين را استوار نموده در آن وقتي كه خداوند از او سؤال كرد كه من كيستم و تو كي هستي و هيبت خداي تعالي بر جبرئيل مستولي شد پس انوار مولاي ما اميرالمؤمنين بر او تجلي كرد و به وي آموخت كه بگويد تويي خداي جليل و منم بنده تو جبرئيل، كه شاعر اديب صاحب سخن شيخ صالح تميمي اين روايت را در قالب قصيده اي آورده است كه (....... هر نسيمي كه از كوي تو گذر نمايد جان را از نسيم تو راحتي مي بخشد ..... روزي كه خداوند آسمان جبرئيل را آواز داد ..... كه من كيستم و اگر تو نبودي او پاسخي به آن نيكويي كه عرض كرد هرگز نمي توانست تقديم نمايد .....) پس فكر كن آيا اين حديث مانند افسانه ابوبكر است آيا در آن آمده كه جبرئيل مانند ابليس مي خواست از فرمان خدا سرپيچي كند و...، از هيبت خدا سجده نكرد ولي از ترس ابوبكر سجده كرد و..،

داستاني ديگر از كرامت ابوبكر:

(مضمون) ابوالعباس بن عبدالواحد آورده است كه شخصي در اطراف مدينه زندگي مي كرد او در روز عاشورا كه شيعيان امامي در قبه عباس عموي پيامبر جمع مي شوند، به جمع آنها وارد شد و گفت در راه ابوبكر ديناري به من كمك كنيد ..... به دستور رئيس آنها زبان او را بريدند ..... او به قبر پيامبر آمده و به خواب رفت و زبان او را به او دادند پس ..... سال بعد دوباره همانجا رفت ..... و به جمع آنان وارد شد و همان مطالب را تكرار كرد، پس جواني آمد او را برد و پذيرايي كرد و دست او را گرفت به يكي از اطاقها برد و بوزينه اي را نشان داد و گفت پدرم از بزرگترين شيعيان امامي مدينه بود، پارسال زبان مردي را بريد تبديل به اين بوزينه شد ..... من به او گفتم آن مرد من هستم ..... پس مرا بوسيده و ديناري به من داد .....، (كلب گويد اولاً شيعيان هيچگاه نسبت به برادران ديني خود چنين اعمال زشت و بد را انجام نمي دهند چون خداوند

ص : 953

مي فرمايد كه ما برادر هستيم بلكه اين كينه توزي امثال اين ناصبيان است كه با دروغپردازي اختلاف مي اندازند و دشمنان اسلام را شاد مي نمايند پس هرگونه اختلاف نظر بين مسلمانان باعث اينگونه اعمال نمي شود و پيامبر فرمود در اختلاف امت من رحمت است منظور همين تحري حقيقت است و ثانياً راوي كذاب اين گزارش نمي دانست آنچه بيان مي نمايد مخالف قرار خداوند و سنت رسول خداست، زيرا عذاب مسخ و تبديل شدن به حيوانات مربوط به امت هاي قبل بوده و در اسلام با وجود رسول خدا (ص) واقع نمي گردد، چنانچه ديدي شمر خبيث سر امام حسين را با 12 ضربت از پشت سر و با جگر تفتيده از تشنگي جدا كرد ولي مسخ نشد و يا كل بني اميه و بني العباس .....، آن جنايت ها را كه با خاندان پيامبر و امت رسول خدا نمودند ..... آيا شنيدي كه كسي از آنها مسخ شده باشد .....، و حال آنكه اگر قراربود كسي مسخ شود كساني مسخ مي شدند كه در جامعه و امت اسلام ظهور نمودند كه به تصديق و تائيد و اجماع امت ننگ بر مسلماني و جامعه مسلمين و تاريخ بشريت بودند ولي هيچكدام مسخ نشدند مثل يزيد، مثل حجاج و زياد و ابن زياد .....)، راوي مي گويد اين شخص با زبان بريده و دهان پر از خون به حجره رسول خدا وارد شد، پس آيا هيچكس خبردار نشد و آيا در شهر هياهو نشد و آيا حرم نگهبان نداشت و...، و معلوم نيست چه انگيزه اي اين اشخاص را وادار نموده كه اين افسانه ها را بهم ببافند و عوام الناس را به آن تهيج نموده و به خشونت مجبور و آنها را وادار نمايند تا اينگونه سخنان را بپذيرند... و با امثال اين تهمت و افترا بر شيعه بتازند و گرفتاري هاي بزرگي مانند آن را به آنها نسبت دهند .....، و امثال اينگونه قضاياي وحشتناك و دهشت آور و تفرقه افكن كه نقل مي شود بوجود آورند از جمله گفته شيخ عليا مالكي كه رافضيان چون مي ميرند ..... خداوند چهره آنان را مثل چهره خوك مي كند و اين نشانه اي است كه وي بر مذهب تشيع مرده و شيعيان چون اين را مي بيند كه صورت مرده آنان شبيه خوك شد خوشحال مي شوند و اگر اين تبديل انجام نشود ناراحت مي شوند و مي گويند مانند اهل سنت مرده است و يا داستاني كه از گروهي از جوانان حلب نقل مي كنند كه چون ابن منير مرد يكي از آنان به بقيه گفت چنين شنيده ايم كه هركس به عمر و ابابكر دشنام دهد خداوند او را در گور خود تبديل به خوك مي كند و اين ابن منير دشنام داد، پس همگي رفته گور او را شكافته و ديدند كه صورتش تبديل به خوك شده و رويش از قبله برگشته پس او را بيرون آورده آتش زدند

ص : 954

و...)، اين ياوه سرايي ها نيست مگر به دليل جوشش كينه ها و نمايشي از دشمني ها و اگر خواهي بگو نمونه هايي از مستي مفرط در دوستي و يا حاصل تندروي و گزافه گويي ..... پس چقدر فاصله است ميان اعمال اينگونه افراد و...، با ادب دين و ادب علم و ادب نگارش و ادب پاكدامني و ادب اسلام و...، آيا تشيع زائيده اين روزگاران است آيا سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، ابوالطفيل ..... به تشيع شناخته نشده و پناه بر خدا .....) (انالله وانااليه راجعون)

ابوبكر مردي سرشناس و پيامبر جواني ناشناس:

(مضمون) از انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت در آن زمان كه پيامبر به سوي مدينه حركت نمود، ابوبكر پيرمردي سرشناس و پيامبر جواني ناشناس بود و مردم چون به ابوبكر مي رسيدند مي گفتند اي ابوبكر اين كه جلوتر از توست كيست او مي گفت راهنماي (جاده) است، و به نقلي ديگر ابوبكر پشت سر پيامبر بر شتر نشسته بود و... مردم از او سؤال مي كردند اي ابوبكر اين بچه كه جلوتر از توست كيست و به گزارش احمد مي گفتند اي ابوبكر اين بچه كه جلوتر از توست كيست او مي گفت او راه را به من نشان مي دهد ..... در نقلي ديگر رسول خدا پشت سر ابوبكر سوار شتر او شد و به همين مضمون ابن عبدالبر نيز آن را نقل مي نمايد و همچنين در ضمن عباراتي ديگر كه چون پيامبر رو به سوي مدينه آورد و مسلمانان آمدند، ابوبكر برخاست و پيامبر ساكت بود و او پيامبر را به مردم معرفي مي كرد تا زماني كه آفتاب بر پيامبر افتاد و ابوبكر بالاپوش خود را سايه بان پيامبر ساخت و آنوقت مردم او را شناختند و .....، صحيح بخاري، سيره ابن هشام، طبقات ابن سعد، مسند احمد، ابن قتيبه .....، روزگار چه مقدار از جايگاه رفيع پيامبر كم كرد تا آنجا كه بگويند: او جواني ناشناس بود يا او بچه اي ناشناس بود كه پيرمرد معروفي يعني ابوبكر او را به مردم به عنوان راهنماي بيابان معرفي مي كرد (كلب راوي ها تا كجا شخصيت پيامبر را تحريف و تضعيف مي نمايند و آن را طوري عوام فريبانه طرح مي كنند كه مردم جاهل تصور مي كنند كه اگر ابوبكر نبود كسي پيامبر را نمي شناخت و او بود كه پيامبر را به مردم معرفي كرد و .....،) .....، در حالي كه اين پيامبر بود هميشه به همراه دعوت خود به ميان قبايل رفته و اسلام را بر آنان عرضه مي نمود تا آن كه گروهي به او ايمان آورده و خصوصاً و مخصوصاً گروه انصار از مردم مدينه كه قبلاً مردان اوس و خزرج با آنان بوده و با آن حضرت دو بار در عقبه اول و در

ص : 955

عقبه دوم با هفتاد و سه مرد و دو زن با او دست بيعت دادند و .....، آيا آن حضرت همان كسي نبود كه به ياران خود فرمود تا قبل از او همه به مدينه مهاجرت نمايند و همه آنها به مدينه مهاجرت نموده و در مكه نماندند مگر علي عليه السلام و ابوبكر و آيا مدينه شهر اقوام مادري آن حضرت (ص) يعني قوم بني النجار نبود و آيا دايي ها و بستگان مادري رسول خدا در آن شهر زندگي نمي كردند، آيا رسول خدا نبود كه مدينه را مركز كشور اسلام و پايتخت فرمانروايي خود قرار داد و آنجا را لشكرگاه خود نموده و حركت كرد در حالي كه تمام خواص خود از مردم مدينه و تمام مهاجرين در هر لحظه منتظر قدم شريف آن حضرت بودند و ..... و همه از خرد و كلان به پيشواز آن حضرت رفته و آنها همان كساني بودند كه او را مانند فرزندان خود مي شناختند و آن حضرت بود كه چندين شبانه روز در قبا مسجد شريف را بنا نمود و... همه او را شناخته و نماز جماعت روز جمعه را به امامت خود برگزار نمود و...، (كلب و راوي جاهل كار را به آنجا برساند كه اين ورود شكوهمند را و استقبال با عظمت را تلويحاً تبديل به ورود پنهاني نمايد تا جايي كه به شخص چهل و پنج ساله بگويند اين بچه كيست او بگويد راهنما است و از بالاپوش خود سايه بان درست كند آنوقت مردم بهفمند كه اين بچه رسول خداست به خدا پناه مي بريم از اين راويان كذاب كه براي بزرگداشت خليفه به پيامبر جسارت و تاريخ را دگرگون مي نمايند)، آيا همه مردم با سروپاي برهنه به ديدار حضرت نيامده و كودكان با سرودهاي شعف آميز به آن حضرت خوش آمد نگفته بودند كه: (....... اي آنكه در ميان ما مبعوث شده اي با فرماني از سوي خداوند كه البته اجرا خواهد شد و...) و .....، ولي (راوي نادان) طوري وانمود مي نمايد كه آن حضرت در لباس ناشناس و بي هيچ مقدمه به شهري پا نهاده كه هيچكس او را نمي شناسد و هويت او با معرفي ابوبكر معلوم شود ..... و از طرفي چه نيازي بوده كه با آن مردم مشتاق كه در انتظار مقدم او بوده اند با ترس و لرز و دوپهلو صحبت نمايد .....، و همچنين چه كسي گفته كه ابوبكر پيرمرد بوده و رسول خدا بچه و يا جوان بوده (آيا اين راوي كذاب جاهل و نادان نمي دانسته كه پيامبر از ابوبكر سالخورده تر بوده است .....، آيا فراموش كرده است كه در خبر صحيح از ابن عباس آمده است كه ابوبكر از پيامبر سؤال كرد يا رسول الله پير شدي فرمود سورة هود و واقعه مرا پير كرد و به همين مضمون از حافظان ديگر نيز نقل شده است ..... آري اين جاعلان حديث فراموش كردند در آن روزي كه پيامبر (در قبل از نوجواني) به سفر

ص : 956

مدينه رفته جناب خليفه در آغوش مادر قرار داشته و از پستان او شير ميل مي فرمودند ..... آيا حديث ام ايمن را كه در سن شش سالگي او را براي ديدار دايي ها و بستگان به مدينه برد را نشنيده اند .....، اين راويان جاهل چگونه رسول خدا را كه در چهل سالگي مبعوث و در پنجاه سالگي به مدينه وارد شد را بچه يا جوان عنوان نموده اند ولي نمي دانست كه اين گزافه گويي ها و ياوه سرايي ها سرانجام با تحقيق محققين به رسوايي ختم مي شود و... ولي تو ملاحظه مي نمايي كه چگونه اين احاديث با تعصب در علاقه به خليفه و بي توجهي به ايرادات شكلي و ماهيتي، جعل شده است از صحاح و مسندهاي آنچناني و... سر در مي آورد .....، و در اينجا چگونگي هجرت رسول خدا را مي آوريم تا بر بصيرت خوانندگان افزوده گردد: (كلب گويد تو به راويان اين حديث كه خود را از بزرگان حديث مي دانند ايراد بگير كه اينگونه احاديث جعلي را در فضيلت ابوبكر كه بر خلاف عقل و شعور و تاريخ مسلم اهل اسلام و .....، است كه بطور مثال شخص پنجاه ساله را كودكي تصور مي نمايند را نقل مي نمايند و اگر العياذ بالله رسول خدا را كودك شيرخواره نيز معرفي مي نمودند آيا شما تصور مي نمائيد اين بزرگان آن را نقل نمي نمودند شك نفرمائيد كه آن را هم نقل مي نمودند زيرا بالاتر از آن را هم نقل كرده اند).

نقش انصار در دو بيعت:

رسول خدا در مواقعي كه طوايف براي زيارت خانه خدا مي آمدند، خبر رسالت و نبوت خود را به مردم مي داد ..... پس در عقبه اول، 12 مرد از انصار به او دست بيعت دادند ..... عباده بن صامت گفت ما در شب عقبه اول به رسول خدا دست بيعت داديم كه هيچ چيز را شريك خدا ندانيم، دزدي نكنيم، زنا نكنيم، فرزندان خود را نكشيم، ..... و از او اطاعت كنيم ..... پس رسول خدا مصعب بن عمير را براي آموزش آنان فرستاد (تا اين زمان جنگ و جهاد واجب نشده بود)، ..... و در عقبه دوم ..... 73 مرد و دو زن با پيامبر بيعت نمودند ...

گزارش هجرت رسول خدا:

چون قريش در برابر خداي عزوجل راه سركشي را در پيش گرفتند ..... خداوند به رسول خود اذن جهاد داد ..... و لذا رسول خدا به اهل مكه امر فرمود كه به مدينه مهاجرت نمايند ..... و همه مهاجرت نمودند مگر علي بن ابي طالب و ابوبكر و كساني كه گرفتار بودند و توشه سفر نداشتند، .....، و در آن زمان كه خدا به رسول

ص : 957

خود اجازه و اذن خروج از مكه را صادر نمود علي عليه السلام را امر فرمود تا در مكه بماند و امانت هايي كه از مردم نزد رسول خدا بود، را به آنان برگرداند زيرا به دليل شهرت رسول خدا در امانت و صداقت، مردم اشياء و اموال گرانبهاي خود را در نزد آن حضرت به عنوان امانت قرار مي دادند، ..... و آنگاه رسول خدا آماده خروج شد و با ابوبكر بيرون آمده ..... چون به نزديك قبا رسيدند پانصد تن از انصار به استقبال او رفته و با او ديدار نمودند و آنحضرت سه روز (به عبارتي چهارده شب، در عبارت موسي بن عقبه 22 شب و در عبارت بخاري ده و اندي شب) در آنجا بوده و مسجد خود را نيز در آنجا بنا نمود ..... مردم همه چشم براه رسول خدا بوده و... تا اينكه حضرت به مدينه وارد شد و نماز جمعه اقامه فرمود و همه مردم افتخار آمادگي در پذيرايي و خدمت به رسول خدا را اظهار نمودند ..... ولي رسول خدا فرمود هرجا كه شتر من توقف نمود، من در آنجا خواهم بود زيرا اين شتر مأمور است ..... پس راه را باز گذاردند تا به خانه بني مالك بن نجار رسيد و خوابيد كه امروز آن خانه درب مسجد اوست ..... و ابوايوب انصاري به كمك خالدبن زيد بارهاي آن حضرت را گرفت و در خانه خود نهاد، ابن هشام، طبري ...

ابوبكر سالخورده تر از پيامبر:

از قول يزيد بن اصم نقل نموده اند كه پيامبر از ابوبكر سؤال كرد من از تو پيرترم يا تو از من؟ ابوبكر گفت تو از من مقامت بالاتر و ارجمندتر و از من بهتري ولي من از تو پيرتر هستم، ..... با همين مضمون ابن ضحاك، ابوعمر و محب طبري و سيوطي ..... اين قول را آورده اند، و تو به شگفت نمي آيي از دروغي كه براي ابوبكر ساخته اند ..... زيرا اولاً يزيد بن اصم پيامبر را نديده است پس چگونه از او روايت مي نمايد زيرا او در سال 103 متولد و در 73 سالگي مرد و تولد او پس از رحلت رسول خدا بوده است و از طرفي ابوبكر جوانتر از رسول خدا بود زيرا رسول خدا در عام الفيل و ابوبكر سه سال بعد از عام الفيل متولد شد، سعيد بن مسيب گفت ابوبكر با مدت زماني كه در خلافت گذرانيد عمري معادل عمر پيامبر يافت و در 63 سالگي مرد معارف از ابن قتيبه آورده كه همه بزرگان متفق القول هستند كه عمر او 63 سال بوده بنابراين رسول خدا به تعداد سالهايي كه ابوبكر خلافت كرد از او بزرگتر بود و نيز به صحيح ترمذي كه مي گويد آن حضرت در سن 65 سالگي رحلت نمود و...، سپس يادي از حديث يزيد بن اصم نموده و مي گويد اين روايت جز از اين طريق بما

ص : 958

نرسيده و به نظر مي رسد كه موهوم و جعلي باشد، زيرا تمام كساني كه صاحب نظر در علم حديث و تاريخ و... هستند بر آن اتفاق نظر دارند .....، آري به گفته بغوي و ابن منده و ابن يربوع اين گفتگو بين سعيدبن يربوع و آن حضرت واقع شده و... ولي چون سن زياد خليفه تنها فضيلت او در روز سقيفه براي او و دليلي بر ضد مخالفان او بوده است لذا طرفداران متعصب او با اين گزافه گويي و...، سعي نمودند تا اين فضيلت را براي او جعل نمايند و ..... (كلب و گمراه ننمودند مگر عوام و افراد ساده كه قادر به بررسي و محاسبه نبوده اند، پس اين گزارش نيز مانند ساير احاديث جعلي هم به دليل شكلي و هم به لحاظ ماهيتي داراي ايراد بود كه ايراد شكلي آن به جهت ضعف در سند و اينكه راوي در زمان رسول خدا به دنيا نيامده بود و...، و ايراد ماهيتي اينكه رسول خدا از او سالخورده تر بود و به اجماع علماء امت و ....)

ايمان و اسلام ابوبكر قبل از تولد علي:

(مضمون) از قول شبابه نقل نمودند كه ..... از ميمون بن مهران سؤال كردم كه ابوبكر صديق اول به پيامبر ايمان آورد يا علي بن ابي طالب پس گفت به خدا سوگند ابوبكر در زمان بحيراي راهب به پيامبر ايمان آورد و واسطه شد ميان او و خديجه تا ازدواج آنها و اينها همه قبل از تولد علي عليه السلام بود...) و نيز از قول ربيعه بن كعب آورده اند كه اسلام ابوبكر با برنامه آسماني بوده ..... وي خوابي ديد به بحيرا راهب گفت ..... او تعبير كرد كه پيامبري مي آيد و تو جانشين او خواهي شد ..... پس تا پيامبر مبعوث شد نزد او آمد و گفت بر مدعاي خود چه دليلي داري گفت همان خوابي كه در شام ديدي پس ابوبكر ايمان آورد، و امام نووي هم گفت كه ابوبكر در بيست و يا 15 سالگي ايمان آورد .....، ..... حالا شما با من بيائيد در اين روايات بي اصل و نسب بنگريم تا ببينيم آيا بويي از راستي از آنها شنيده مي شود يا خير، اول سلسله اسناد گزارش ابن مهران:

1- ابوعمر و شبابه بن سوار، پس احمد گفت از احاديث او چيزي نياوردم زيرا از فرقه مرجئه بود و ابن خراش گفت احمد كه در احاديث راستگو بود از شبابه راضي نبود و ساجي و ابن عبدالله و ابن سعد و... آورده اند كه بر آئين مرجئه بود. و ابوعلي مدائني گويد او دشمن خاندان محمد بوده و كسي بر او نفرين كرد كه خدايا اگر شبابه خاندان محمد را دشمن مي دارد او را دچار فلج كن پس خدا او را در همان روز نفرين، فلج كرد تا همان روز هم بمرد، ..... (كلب گويد و با ساير دشمنان محمد صلي الله عليه و آله به جهنم واصل شد).

ص : 959

2- فرات بن سائب جزري: بخاري گويد وي نكوهيده و حديث او قابل سرزنش است و يحيي بن معين گفت احاديث او همه بي ارزش است و... او متروك است ..... دروغ ساز و جاعل است ..... پس فرات به نظر پيشواي حنبليان شخصي كذاب، حديث ساز و دروغگو است ....

3- ميمون بن مهران: در رابطه با او همان سخنان كه بر فرات گذشت براي او بس است و ..... عجلي درباره او گويد او بر علي تاخت و تازهايي داشته و اگر هم بعضي او را مورد وثوق مي دانند بايد گفت پس از تاخت و تازهاي او بر اميرالمؤمنين علي ديگر خود او و هم حديث او بي ارزش و بي قيمت است، ميمون در حديث خود به دو موضوع اشاره كرده اول مسلمان شدن ابوبكر در زمان بحيرا و واسطه بودن او در ازدواج پيامبر و خديجه .....، ..... به گفته مقريزي واسطه ازدواج آن حضرت و خديجه عموي آن حضرت جناب ابي طالب بوده است و نيز هم ايشان بودند كه واسطه شدند تا رسول خدا نماينده ايشان در سفر تجارتي شود، و ..... مشهور در تاريخ آن است كه حضرت خديجه شيفته راستگويي و صداقت امامت رسول خدا گرديده و تمايل خود به ازدواج با آن حضرت را ابراز كرد و پس رسول خدا موضوع ازدواج با حضرت خديجه را با عموها در ميان نهاد ..... پس آنها نزد خويلد بن اسد عموي ايشان آمدند و خواستگاري كردند و... ابوطالب خطبه عقد را خواند (....... ستايش خداي را كه ما را از فرزندان ابراهيم قرار داد .....) طبقات ابن سعد، تاريخ طبري، ماوردي ابن جوزي، ابن اثير، ابن كثير، .....، پس من اين فكر ابن مهران جاعل و دروغساز را با اين تاريخ صحيح و متواتر چگونه سازگار نمايم .....،

و امّا در خصوص ايمان ابوبكر در 18 سالگي و... اين روايت را بسياري از حافظان از جمله .....، ضعيف ..... و متروك مي دانند و رسواتر از اين گزارشي است كه از طريق ابونوح قراد آورده اند ..... كه بحيرا راهب به ميان آنان آمد ..... و گفت اين پيامبر است پس همه (كاروانيان) با پيامبر بيعت كردند و نزد او ماندند ..... ابوبكر نيز بلال را با پيامبر همراه نمود .....، ..... زنجيره اين گزارش بسيار ..... ضعيف و متروك .....، و نيز صرف نظر از آن متن روايت يعني ماهيت حديث هم خود به تنهايي، دلالت بر جعلي و دروغ بودن آن دارد زيرا در سفر ابوطالب به گفته طبري و سهيلي و...، پيامبر حدود 9 ساله و ابوبكر حدود 6 سال داشته و نطفه بلال هم بسته نشده بود و از طرفي اين بچه ها و كودكان در بين بزرگان قريش چه مي كردند و ..... و اگر قرار به

ص : 960

اصالت و قبولي اينگونه اسلام آوردن است، پس بحيرا و امثال او قبل از ابوبكر اسلام آورده اند و يا اينكه بنا به گفته آنها ابوطالب و ديگران نيز به پيامبر ايمان آوردند ولي اين جماعت آنها را اولين مسلمانان نمي نامند ولي ابوبكر را براي آنكه فضيلتي براي او بتراشند اولين مسلمان اعلام مي فرمايند ..... حافظ دمياطي گويد: دو تفكر بي پايه و اساس در اين روايت است اول اينكه راوي آورده است كه همه با پيامبر بيعت كردند و نزد او ماندند، دوم آنكه مي گويد ابوبكر بلال را با او فرستاد و حال آنكه (براساس منطق و عقل) هيچيك از اين دو با رسول خدا (ص) نبوده اند و بلال هم كه به ده سالگي هم نرسيده بود و نه اسلام آورده بود و نه در آن زمان غلام ابوبكر بود بلكه سي سال بعد غلام ابوبكر شد و ابوبكر هم خود در آن زمان كودك بود، و سن او ده سال بوده است و... بر اساس اين دلايل ذهبي هم اين روايت را نفي كرده و ضعيف مي داند .....، و نيز زركشي آورده است كه اين حديث كاملاً موهوم و ساختگي است و جعلي بودن آن آشكار است، زيرا بلال را ابوبكر پس از بعثت رسول خدا صلي الله عليه وآله خريده است و آنهم پس از اسلام آوردن بلال و انگيزه او نيز از خريد بلال آن بود كه مالكان او به دليل مسلمان شدن بلال، او را شكنجه مي كردند و از طرفي ديگر در آن زمان كه رسول خدا با عموي خود به شام مي رفت حدود 12 سال داشته كه در آن زمان بلال هنوز به دنيا نيامده بود .....، ..... و ابن ابي الحديد در شرح خود آورده است كه ..... علي درباره كعب الاحبار مي گفت او دروغ پرداز است و كعب هم از راه و روش علي روگردان بود و...، هم او بود كه حديث ساخت كه آسمان بر دور يك ستون آهني مي چرخد پس خبر به حذيفه رسيد گفت كعب دروغ مي گويد و اين خلاف قرآن است، زيرا خدا مي فرمايد خود آسمانها و زمين را نگاه مي دارد .....، ..... كعب الاحبار كسي است كه تا زمان حكومت عمربن خطاب بر دين يهود باقي بوده و در زمان مسلمان شدن نيز حداقل 82 سال داشته و مشهور بين محدثين آن است كه بيشتر آنچه او نقل نموده كاملاً دروغ است .....، از جمله حديث ذي قربات را كه تمامي محدثين و حافظان در جعلي بودن آن اجماع نموده اند ..... الي آخر، و نيز آنچه از او نقل شده با ساير احاديث صحيح و موجود نيز مخالف است (كلب گويد آيا دانشمندان و محدثان آنان تفكر نمي كنند كه حتي خود ابوبكر مدعي نيست كه اول مسلمان بود و اگر اين فضيلت براي او بود در سقيفه با مدعي آن يعني حضرت علي عليه السلام محاجه مي نمود ولي ..... اين افراد متعصب براي تراشيدن فضيلت هاي دروغين مواردي را به

ص : 961

او نسبت دادند كه او خود نيز خبر از آنها ندارد .....) از آن جمله احاديثي كه با اين قول آنها مخالف است اينكه از رسول خدا نقل گرديد كه در پايان سال هفتم كه فرمود: (فرشتگان هفت سال بر من و علي درود مي فرستادند چون ما نماز مي خوانديم در حالي كه هيچكس همراه ما نبود كه نماز بخواند .....) و ..... شك نيست كه حضرت علي عليه السلام اولين كسي بود كه اسلام آورد و اين موضوع قبلاً بطور مشروح بيان و اثبات شده و رواياتي كه از آن حضرت در اين خصوص و (تأكيد آن) با شصت حديث ديگر از بزرگان صحابه و شاگردان آن حضرت مذكور گرديد ..... و نيز ثابت شد كه ابوبكر بعد از اسلام آوردن حدود پنجاه نفر از صحابه .....، اسلام آورد و .....، پس با وجود اين مقدار از احاديث صحيح كه از پيامبر و وصي گرانقدر او و بزرگان صحابه نقل گرديد آيا ديگر مجالي براي اين گزافه گويان و ياوه سرايان وجود خواهد داشت كه اين گروه در برابر آنها استناد كنند آنهم به قول كعب الاحبار معلوم الحال كه تنها او است كه چنين مطلب كذب و دروغي را عنوان نموده است ...

ابوبكر پيرترين اصحاب رسول خدا:

ابن سعد و بزار ..... نقل نموده اند كه پيرترين اصحاب پيامبر ابوبكر صديق بود .....، ما گمان كرديم كه اين گزافه گويي ها (از سوي جاعلين و دروغپردازان) فقط در مورد فضايلي ممكن است صورت پذيرد كه مربوط به نفسانيات آدمي چون علم و تقوي و... كه توسط حواس ظاهري درك نمي شود رخ مي دهد ولي با كمال تعجب ملاحظه كرديم كه گزافه گويان و ياوه سرايان بدون توجه به آن رسوايي ها كه در امور مشهور و واضح، با بررسي تاريخ و .....، آشكار مي شود، نيز به جعل حديث پرداخته اند از جمله اين بافته هايي كه اين جاعلان در پيش ما قرار دادند و با همه توان آن را فرياد مي نمايند آن است كه مي گويند ابوبكر پيرترين اصحاب پيامبر است، عليرغم اينكه خود در زندگي نامه مفصل و مشروح صحابه رسول خدا، كساني را ذكر مي نمايند كه از او پيرتر بوده اند از جمله: (اماناه بن قيس كه مسلمان شد و به نقل اصابه 320 سال داشت، امد بن ابد حضرمي ..... كه در زمان معاويه 300 سال داشت، انس بن مدرك كه كه 154 سال عمر كرد و در ركاب علي كشته شد، اوس بن حارثه پدر خرام از اصحاب رسول خدا كه 200 سال زندگي كرد، ثوب بن تلده ..... كه در روز بدر 120 سال داشت و 200 سال زندگي كرد، جعد بن قيس كه در صد سالگي مسلمان شد، حسان بن

ص : 962

ثابت كه 60 سال در جاهليت و 60 سال در اسلام زندگي كرد، حكيم بن حرام اسدي برادرزاده حضرت خديجه كبري كه 23 سال قبل از عام الفيل بدنيا آمد و 120 سال زندگي كرد، حضرت حمزه بن عبدالمطلب عموي پيامبر كه حدود چهار سال قبل از رسول خدا به دنيا آمد، ..... ابوعبدالله سلمان فارسي متوفي حدود 36 هجري كه در ميزان عمر 250 ساله او كسي ترديد ندارد ..... عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر كه چند سال از رسول خدا بزرگتر بود ..... عدي بن حاتم كه حدود 160 سال عمر كرد ..... معاويه بن ثور بكايي كه در صد سالگي به دست پيامبر مسلمان شد ..... نابغه جعدي كه حدود 220 سال عمر كرد ..... ابوقحافه پدر ابوبكر كه به قطع و يقين از ابوبكر بزرگتر بوده مگر آنكه ياوه گويان معجزه ساز او را نيز از پسرش كوچكتر نمايند، همانطور كه رسول خدا را از او كوچكتر كرده و ..... تا حدي كه گفتند خردسال بوده و مانند كودكان و جوانان ناشناس .....، اينها نمونه كساني بودند كه هم صحابه پيامبر بودند و هم پيرتر از ابوبكر ..... از همه اينها كه بگذريم آيا پيرتر بودن افراد به تنهايي فضيلت محسوب مي گردد، خصوصاً در خصوص خليفه كه به هنگام ايمان آوردن به پيامبر در هفت سال بعد از بعثت، يعني 45 ساله بوده كه با كسر از عمر 63 ساله او درمي يابيم كه فقط 18 سال از عمر او در اسلام سپري شده است ..... ولي جز اين نبوده است كه طرفداران او، سن او را فضيلتي براي پيش انداختن او بر اميرالمؤمنين علي تلقي و آن را بهانه كردند و سعي در توجيه بلاوجه آن دارند ....

ابوبكر در كفه ترازو:

(مضمون) خطيب در تاريخ خود ..... آورده است كه پيامبر گفت من وارد بهشت شدم و صداي بلال را شنيدم، پس جلوتر رفته و ديدم بيشتر اهل بهشت را فقيران مهاجر و فرزندان مسلمانان تشكيل مي دهند و از ثروتمندان و زنان بسيار كم در بهشت بودند پس ترازويي آوردند همه امت در يك كفه و من در يك كفه كه طرف من سنگين تر بود و من پائين آمده ابوبكر قرار داده شد كه از همه امت كفه او سنگين تر شد و سپس عمر را قرار دادند كه كفه او از همه امت سنگينتر بود و آنوقت ترازو را بالا بردند (كلب گويد تو بيا و بر بهشت مردانه توصيفي راوي كذاب ناصبي احمق بنگر كه بيشتر اهل بهشت از اول تا آخر خلقت را افراد انگشت شمار از فقيران مهاجر و فرزندان كودك آنان بدون در نظر گرفتن پسر يا دختر بودن آنها مي داند

ص : 963

يعني كل اهل بهشت را حدود چند هزار نفر اگر بگويي در بهشت كذايي او، بقيه اهل بهشت از اول خلقت تا آخر خلقت در جاي ديگر هستند پس اصل روايت را تكذيب كرده اي و نيز زنان و ثروتمندان كه اصلاً در اين بهشت حضور ندارند مگر به استنثناء تعدادي معدود، خوب بقيه خلقت كجا هستند آيا به غير از دوزخ جاي ديگري وجود دارد و يا بلال و فقيران مهاجر ..... چگونه قبل از پيامبر وارد بهشت شده اند و همان بهشتي كه در آن فقيران از مهاجرين و ديگر مسلمانان حضور دارند و رسول خدا در آن ثروتمندان و زنان را نديد الّا به ندرت و سپس آن ترازو .....، پس اين چه بهشتي است كه اولاً امت قبل از رسول خدا در آن وارد شده و سپس رسول خدا در آن وارد شده و اطلاع يافته كه اهل بهشت احوالات آنان اينطور بوده كه گفته شد حال سؤال اينكه بقيه امت كجا هستند آيا غير از دوزخ جايگاه ديگري دارند پس براساس اين حديث جعلي نيمي از جمعيت امت اسلام كه جميعت زنان را تشكيل مي دهند (به استثناء آن عده اي نادر و كم) از صدر اسلام تا قيام قيامت همگي در آتش دوزخ قرار دارند و معلوم نيست به چه گناهي عذاب مي شوند و چرا دوزخي شده اند و بر اين عده هم اضافه بفرما جمعيّت مسلمانان ثروتمند را از صدر اسلام تا قيام قيامت كه به دليل ثروت وارد آتش شده اند و معلوم نيست كه چرا داشتن ثروت آنان را اهل آتش كرده در حالي كه حقوق واجب اموال خود از زكوه، خمس، صدقه، خيرات، ياري اسلام و...، را در كارنامه خود داشته اند .....، و اگر مرز ثروت كذايي را مازاد رفاه آنان بر معيشت تهيدستان و فقراء مهاجرين تصور نمائيم ملاحظه مي نمائيم كه اكثر امت مرحومه در آتش ابدي الهي و در عذاب او معذب هستند در حالي كه هيچ جرم و گناهي را بر خلاف شريعت اسلام مرتكب نشده اند مگر اينكه زن خلق شده و حال آنكه آنان با كار و كوشش و تلاش براي رفاه حال جامعه مسلمين و خانواده خود اقدام نموده بودند)، و امّا در خصوص آن ترازوي كذايي قطعاً منظور راوي از سنگيني كفه ترازو بيان فضايل دو خليفه است كه زيادي عمر خود را در شرك و الحاد و اعمال باطل سپري نموده و سپس سنگيني اعمال آنان فائق مي آيد بر فضايل و اعمال (امت از جمله علي، فاطمه، حسنين، حمزه، سلمان، جمعيت شهداء اسلام از صدر تا قيام قيامت و...و بعد از دو خليفه ترازو را بالا بردند يعني ترازو را خدا بالا برد تا فضايل عثمان و علي و ..... بيان نشود و راوي ناصبي به مخاطب چنين القاء كند كه بقيه امت هيچ فضيلت و منقبتي ندارند و آن هم در خصوص آن بزرگواري كه ضربت او در روز خندق

ص : 964

افضل از عبادت جن و انس شده بود و اسلام مديون ايثار و فداكاري او و مسلمانان در حمايت شجاعت و رشادت او بودند، .....) انالله وانااليه راجعون) اين حديث صرف نظر از ايراداتي كه بر متن او وارد است، اسناد و زنجيره هاي آن نيز مورد طعن و ملامت و نكوهش و رد حافظان و بزرگان حديث امت است از جمله مطرح بن يزيد كه بزرگان احاديث گزارشات او را سست و ضعيف و شايسته دوري كردن و... مي دانند و نيز عبيد الله بن زحر و ....

توسل خورشيد به ابوبكر:

آورده اند كه پيامبر گفت در شب معراج ..... من علت كسوف را از خورشيد پرسيدم گفت خدا مرا روي چرخ گردنده قرار داد ..... گاهي متكبر شده و با غرور به خود مي نگرم پس آن چرخ مرا پائين مي اندازد و در دريا سرنگون مي كند پس دو نفر را مي بينم كه يكي مي گويد (خداي يگانه، خداي يگانه) و ديگري مي گويد (راست گفت راست گفت) پس من با توسل به آن دو از كسوف نجات پيدا مي كنم و از خدا مي پرسم آن دو نفر چه كساني هستند گويد اولي دوستم محمد و دومي ابوبكر صديق است...) من دربارة اين روايت فقط دانشمندان علم نجوم و ستاره شناسان را به قضاوت دعوت مي كنم ..... ما در قبل داستان آن چرخ كه خورشيد را روي خود سوار نموده را نقل كرديم ..... و دانشمندان هوا و فضا آگاه شوند كه علّت ايجاد كسوف تكبري است كه خورشيد پيدا مي كند و در دريا مي افتد و ..... با توسل به ابوبكر خدا از كيفر او مي گذرد (كلب گويد ولي باز براي خورشيد خيره سر درس عبرت نمي شود و تكبر خود را در كسوفي ديگر دنبال مي كند و اين مسخره بازي او تا قيام قيامت هرچند وقت تكرار مي شود. ..... خوب ما با اينگونه روايات جواب دانشمندان را چه بايد بدهيم كه آنها علت كسوف را قرار گرفتن كره ماه مابين زمين و خورشيد و نرسيدن نور او به اهل زمين مي دانند ولي تصور راوي جاعل و كذاب آن بوده كه خورشيد در دريا و لجن فرو مي رود و اين راوي عوام جاهل اينگونه فكر مي كرد و نمي دانست كه به مرور زمان علم پيشرفت مي كند و گند كار در مي آيد و مردم مي فهمند كه خورشيد بدون هيچ تغييراتي در مسير خود نورافشاني مي كند و اين كره ماه است كه مانع رسيدن نور او به زمين مي شود ولي راوي ديوانه تصور مي كرد حال خورشيد خراب شده است و حال آنكه حال خورشيد كاملاً خوب است و بلكه حال او و روز اوست كه خراب شده است و سؤال ديگر اينكه

ص : 965

آيا منظور راوي از ابوبكر همان ابن ابي قحافه است كه چهل و پنج سال بجاي راست گفت راست گفت تصديق بتهاي مكه را مي نمود و بر آنها سجده و آنها را عبادت مي كرد و شراب مي خورد در شرابخانه هاي مكه و .....، اگر او بود پس داستان يگانه يگانه و راست گفت راست گفت دروغ محض است)، و انبوه سؤالات كه گريبان گير است ..... اگر اين كسوف مخصوص اين امت نبوده .....، پس قبل از ابوبكر و بعد از او چه كسي (راست گفت راست گفت) مي گويد، ..... و يا زماني كه او در روي كره زمين بود چه كسي در فلك الافلاك براي خورشيد (راست گفت راست گفت) مي گفت و... فرض مي كنيم كه خورشيد نيز داراي زندگي روحاني است ولي آيا روح عصيان و گناه هم در او هست تا دچار تكبر و خودبيني گردد و به فرض قبول اين داستان چرا هر بار كه همان گناه را مي كند و همان كيفر را مي بيند باز هم همان قضيه را دنبال نموده و همان گناه را بجا مي آورد .....، تا پايان جهان ..... اين هم نمونه اي ديگر از گزافه گويي و دوستي افراطي كه دوستان او را كور و كر مي نمايد .....،

قضيه مأموريت سگ ماده از ميان ديوان (اجنه):

(مضمون) (از قول انس بن مالك آورده اند كه گفت ما نزد رسول خدا بوديم ناگهان مردي از صحابه آمد و از ساقهاي پاي او خون مي آمد ..... و گفت سگ فلان منافق مرا گاز گرفت و پيامبر گفت بنشين پس مرد ديگري آمد با همين وضع پس پيامبر با ياران براي كشتن سگ حركت كردند چون به سگ رسيدند ناگهان سگ گفت من از طايفه اجنه (ديوان) و به شكل ماده سگ هستم و مأمورم هركس ابابكر و عمر را فحش بدهد او را گاز بگيرم پس پيامبر به آن دو نفر گفت شنيديد و آنها گفتند توبه مي كنيم و ديگر به ابوبكر و عمر فحش نمي دهيم): آري توجه كن به اين حديث و ..... اين مدح و منقبت عظيم كه در جمع صحابه واقع شد و اين معجزه عظيم كه جن به صورت سگ به سخن آمد و گفت مأمور از طرف خداست .....، چگونه است كه فقط عبيدي آن را نقل نموده و حال آنكه اگر واقعي بود مي بايست به راههاي مختلف از صحابه و يا رسول خدا و...، نيز نقل شده و در صحاح و مسانيد و... از اين فضيلت مشحون و لبريز شود و...، و ..... اين ماده سگ از اجنه كجا بود بعد از آن واقعه تا ابدالآباد كه وظيفه خود را فراموش كرد و پاي كساني كه در همان روزگار و پس از آن ابوبكر و عمر را به باد ناسزا گرفته اند را گاز بگيرد .....، (كلب گويد آري راوي جاهل نگفت

ص : 966

اين دو صحابي كه به عمر و ابوبكر ناسزا مي گفتند چه كساني بودند و خطاي عمر و ابابكر در آن زمان چه بود كه آن دو صحابي آنان را ناسزا مي گفتند زيرا اشتباهات آنان بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و وقتي پيامبر يا گروه ياران براي كشتن سگ حركت كردند و ناگهان آن سگ در بين آن همه گروه مهاجرين و انصار و احزاب و .....، به سخن درآمد و فضايل عمر و ابابكر را ذكر نمود و گفت مأمور براي دفاع از شرافت هاي آنان است چرا صحابه اين معجزه رسول خدا را ذكر ننمودند و خود آن دو نفر اين منقبت عظيم خود را براي معرفي خود سند در روز شورا و غير آن قرار ندادند و حتي ديگران نيز به اين ياوه ها براي اثبات فضيلت آنها استناد نكردند و .....)

ارمغان ابوبكر براي دوستداران خود:

(مضمون) از قول عكرمه آورده اند كه علي گفت من نزد پيامبر بودم و ايشان گفتند اي علي مي خواهي پيران اهل بهشت را به تو نشان دهم گفتم آري و ايشان عمر و ابوبكر را نشان دادند و آنوقت پيامبر .....، چين بر پيشاني خود انداخت ..... ابوبكر علت را سؤال كرد پيامبر گفت شيطان مي گويد خدايا مرا به عذابي كه براي دشمنان ابوبكر و عمر آماده كردي عذاب نكن ..... و پيامبر گفت در آخرالزمان گروهي مي آيند كه آنان را رافضيان گويند حق را طرد و رفض مي كنند و قرآن را تأويل مي نمايند خدا آنان را در كتاب خود (.......) ياد نموده ..... پس ابوبكر گفت پاداش دوستان ما چيست پيامبر گفت خودتان بايد بگوئيد ابوبكر و عمر گفتند هر كدام 4/1 پاداش خود را مي دهيم پس آن را نوشته و به آسمان بردند و همه امضاء و گواهي كردند و خدا گفت نزد من باشد تا عمر و ابوبكر بيايند و به تعهد خود عمل كنند .....)، .....،

من نمي خواهم با تخطئه اين روايت كه به افسانه سرايي و داستان سرايي بيشتر شباهت دارد تا حديث، سخن را به درازا ببرم، زيرا هر بخش از آن گواهي صادق بر نادرستي آن است و لذا من نه به پيري آن دو اشاره مي كنم و نه چون و چرايي در آن مي نمايم زيرا كه مفصل قبلاً مذكور شد و نه مي خواهم به ..... ريش او و بوسيدن آن از سوي پيامبر اشاره اي نمايم و نه اينكه در بهشت هيچكس جز او و ابراهيم ريش ندارد، و نه اينكه وقتي او را پيرمرد سرشناس و پيامبر را بچه و جوان آورده اند و نه اينكه با دست آويز نمودن به اينكه او پيرترين اصحاب است خواستند براي او فضيلتي بتراشند و نمي پردازم به اينكه چرا عذاب دشمنان ابوبكر و

ص : 967

عمر بايستي از ابليس بيشتر باشد ..... و ..... و نيز به سند اين حديث كذايي نيز اشاره اي ندارم ..... و حتي از راويان آن سخنان مضحك نمي پرسم كه آن همه گواه، خدا و امين وحي جبرئيل و... و نگهداري آن سند نزد خود تا ابوبكر و عمر به گفته خود در قيامت عمل نمايند يعني چه ..... و نيز نمي گويم كه چرا پيشوايان و ائمه حديث اين منقبت عظيم ابوبكر را تا روزگار عبيدي در قرن 11 ذكر نمي نمودند ..... ولي اكنون با من بيائيد و معاني آيات كريمه اي كه در اين روايت آن را به رافضيان مستند نموده اند بررسي كنيم مي بينيم كه در سورة نساء آيه 66: (بعضي از آنها كه دين يهود دارند .....) و مائده آيه 82 (خدا از بني اسرائيل پيمان گرفت .....) اين تحريف و دستبرد را كه مربوط به يهوديان و بني اسرائيل و تحريف آنان در كلام خداست را به كساني نسبت داده اند كه هنوز خلق نشده اند ..... و قطعاً از رسول خدا دور است كه چنان سخناني گفته باشد... بلكه آنان را كساني ساخته اند كه در پرتگاه هاي كينه توزي و هوي و هوس ها سرنگون شده اند و اين زشتي ها را به مؤمنين بسته اند و ..... (كلب گويد نديدي كه راوي اين گزارش چگونه عذاب دشمن ابوبكر و عمر را از عذاب دشمنان پيامبر و دين او بالاتر مي داند و قطعاً اين مخالف عقل است كه كسي را به جهت دشمني كسي كه آبروي كمتري نزد خدا دارد بيشتر از آنكه آبروي بيشتري نزد خدا دارد عذاب نمايند و... و نيز در متني كه بنا به ادعاي راوي آمده است گفته كه ابوبكر و عمر تمام مسلمانان حاضر را براي كتابت عهد خود گواه گرفته ولي در تاريخ نامي از اين گواهان و شاهدان كه علي عليه السلام صديق اكبر اين امت نيز در آن نامبرده شده است مشاهده نمي گردد ..... انالله وانااليه راجعون).

ابوبكر در قاب قوسين:

(مضمون) روايت نموده اند كه پيامبر چون به معراج رفت و به قاب قوسين رسيد، ناگهان هراسي بر او افتاد پس صداي ابوبكر را شنيد و دلش آرام شد و به صداي دوستش انس پيدا كرد...)، من نمي دانم كه اين هراس براي چه و اين دلگرمي براي چه بوده است ..... آن هم از پيامبري كه خدا از او راضي و او از خدا راضي بوده است .....، ..... اما گزافه گويان دوست دارند اينگونه روايات را هر چند كه زنجيره آن بريده است را از فضايل خليفه بشمارند (كلب گويد، راوي كذاب ديگر اشاره نمي كند كه گفتار ابوبكر در آواي او چه بوده است و چگونه مايه تسلي پيامبر شده و چه حرفي بيان شد و ابوبكر آنجا چه مي كرد آن هم در مقام بالاتر از قرب

ص : 968

يعني جايي كه پيامبر از حضور در آنجا به هراس افتاد ولي ابوبكر قبل از او آنجا رفته و سخني گفته كه ترس پيامبر زايل شده است و هزاران سؤال ديگر .....، آري آنها شنيده اند كه بايست روايت جعل نمايند ولي خوب فهم نكردند كه چگونه آن را بسازند كه مايه رسوايي آنان نشود مي گويند وزير تبليغات هيتلر (رهبر مردم آلمان در جنگ جهاني دوم) مي گفت دروغ هرچه بزرگتر باشد باور آن براي مردم آسانتر است).

دين و گوش و چشم آن:

از قول حذيفه نقل نموده اند كه پيامبر براي هدايت مردم افرادي را براي آموزش آنان به اطراف مي فرستاد، مردم گفتند چرا ابوبكر و عمر را نمي فرستي گفت آنها مانند چشم و گوش دين هستند، اين روايت را حاكم در مستدرك آورده و گفته اين حديثي است كه تنها حفص بن عمر آن را نقل كرده و ذهبي آن را بي پايه و اساس مي داند و نسايي گفت حفص مورد وثوق نيست و ابن عدي و ابن حيان مالك بن عيسي و ..... به همين مضمون اشاره نموده و عقيلي گفته كه حديث هاي او اباطيل و مزخرفات است .....، ..... البته كه ظاهراً بهتر شد كه پيامبر آنان را نفرستاد والّا درمانده مي شدند در برابر پرسش هاي مردم در آيات قرآن و فهم پاره اي از واژه ها مانند كلاله و احكام مانند تيمم و شكيات نماز و .....، ..... و قبلاً از زبان مقدسي نقل نموديم كه گفت اين روايت جعلي چشم و گوش دين، براي ابوبكر و عمر از جعليات و ساخته هاي دروغ وليد بن فضل همان خبرساز جاعل معروف است ..... (كلب گويد هيچ شكي وجود ندارد كه اين جاعلان و حديث سازان از مصاديق بارز اين آيه كتاب خدا هستند كه فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا و به شرح تفسيري كه بر آيات خداوند نگارش نموده ايم همگي در شمول كساني هستند كه در آتش جهنم ابدي خداوند قرار دارند)

ابوبكر و جايگاه او نزد خدا:

از قول ابن عباس گفته اند كه در آن زماني كه پيامبر با ابوبكر در غار ثور بود تشنه شد پس پيامبر گفت برو آخر غار و آب بخور او رفت و گفت آبي آشاميدم كه از عسل شيرين تر و...، پس پيامبر به او گفت خدا دستور داد فرشته اي رشته اي از جوي بهشت به ته اين غار بكشد تا ابوبكر بخورد ..... پس پيامبر گفت اي ابوبكر اگر كسي به اندازه 70 پيامبر كار نيك انجام دهد ولي ترا دشمن دارد پايش به بهشت نمي رسد) .....، تفكر نمائيد چگونه اين روايت مي تواند صحيح باشد در حالي كه هيچكدام از حافظان حديث و پيشوايان تاريخ و...، آن را

ص : 969

نديده اند در حالي كه اين فضيلتي بزرگ و معجزه اي بزرگ از پيامبر در آن بوده و... قطعاً اگر وجود داشته و ساخته و پرداخته و از بافته ها و جعليات دوران هاي بعدي نبوده است چرا در هيچيك از حديث هاي اصلي و در هيچيك از شرح حال ها و زندگي نامه ها نيامده و فقط سيوطي آن را آورده كه ابن عساكر درباره آن مي گويد سلسله اسناد آن بي پايه و اساس است و نكته بعدي اينكه چرا اين روايت فقط از زبان ابن عباس آمده كه در زمان ورود ابوبكر به غار، نوزاد يكساله بوده و نيز نگفته كه اين حديث را از كه شنيده، در حالي كه در آن غار هم جز ابوبكر و پيامبر كسي نبوده است و همچنين رواياتي كه ايشان خود درباره اين فضيلت بايد مي دادند كجا رفته است ..... آيا برازنده است كه يك عاقل و حافظ بيايد و اينچنين احاديث را صحيح فرض كرده و فضيلت بداند (كلب گويد صرف نظر از ايرادات بسيار ديگري كه وارد است ..... يك نكته ديگر قابل ذكر است و آن اينكه راوي بجاي اينكه بگويد فرشته اي جامي از آب بهشت آورد و خدمت ابوبكر داد مي گويد كه رشته اي از جوي بهشت را كشيده تا ته غار آورده و ما چنين معجزه و امر عظيمي را كه در عالم اسلام بالاتر از شق القمر است را در شمول معجزات رسول خدا نداريم بلكه در رابطه با اشربه و اطعمه بهشتي و .....، ظرفي و يا هديه اي مي آمد نه اينكه قسمتي از بهشت كنده شده و يا مستقيماً وصل شود به ته غار ..... و ديگر اينكه گفت اگر به اندازه 70 پيامبر .....، آري، راوي شنيد كه اگر كسي عبادت زياد و روزه زياد بگيرد ولي ولايت علي نداشته باشد اهل آتش است و خواسته تا فضيلتي مانند آنچه نمونه هاي آن قبلاً گذشت و آنان را رسوا نمود، را بسازد ولي توجه نداشت كه نمي بايست عمل افراد مورد نظر خود را به كساني تشبيه كند كه مقصود او را انكار نمايد زيرا عمل پيامبران قطعاً مقبول درگاه الهي است و با توجه به قطعيت موضوع، اين سخن منافات دارد با مقصود راوي جاعل، زيرا اگر ماهيت را ترجمه كنيم بايد بگوئيم (اگر كسي به اندازه كار نيك هفتاد پيامبر كه خداوند از تك تك آنها قبول نموده و بواسطه آن اعمال در رضايت خداوند وارد بهشت و رضوان خدا شده اند انجام دهد ولي دوستي ترا نداشته باشد پايش به بهشت نمي رسد) كه اين جمع اضداد است بلكه صحيح آنست كه گفته شود مانند آنچه در حق مولاي ما اميرالمؤمنين با اين مضمون گفته شده است كه (اگر كسي روزها روزه بگيرد و شبها به عبادت قيام نمايد هزار سال و...، اگر دشمن او باشد بر خدا حتم و واجب است كه با صورت او را وارد آتش نمايد كه انتها ندارد،) پس راوي كينه توز

ص : 970

مي خواست كه فضيلت مشابه اين بسازد ولي مانند آنچه براي عمر و ابابكر در مقابل اين حديث الحسن و الحسين سيدي شباب اهل الجنه ساخته اند كه آن دو پيران اهل بهشت هستند و رسوا شدند و لذا با توجه به قيد كلمات عمل پيامبران و اينكه عمل پيامبران ماهيتاً منافات با مقصود راوي دارد، ملاحظه مي شود كه مفاهيم وارده ضد و نقيض هستند و اين است نتيجه دوري از خدا كه مقارن است با رسوايي در دنيا و آخرت)، آري آنان درباره دوستي ابوبكر و عمر رواياتي دارند كه به افسانه شباهت داشته و بدست كساني كه در فضيلت تراشي به گزافه گويي افتاده بودند بهم بافته شده است .....، و ..... نيز امثال اين احاديث كه بزرگان و حافظان زنجيره و سلسله اسناد آنها را مذمت و نكوهش نموده اند و آنها را بي پايه و اساس مي دانند ..... از جمله ..... اينكه خدا وقتي ابوبكر زائيده شد به بهشت گفت هيچكس داخل تو قدم نمي گذارد مگر ابوبكر را دوست داشته باشد (كلب گويد غير از نفي سلسله اسناد توسط حافظان آيا راوي گزافه گو فكر نكرد كه اگر پيامبر 18 سال ديرتر بدنيا مي آمد و يا 18 سال ديرتر مبعوث مي شد اين خليفه كما في السابق مشغول چه كاري بود به غير از بت پرستي و شراب خواري و...، و مي مرد در حالي كه بويي از اسلام نبرده بود بلكه اين سخنان شايسته پيامبران است كه به روحي از خدا تائيد شده هستند و هيچگاه به بت سجده نكرده و عمل زشت انجام نداده اند چه مبعوث بشوند و چه نشوند و ذاتاً متغير اجتماعي محسوب و بقيه امت تابع اجتماعي هستند و راوي جاهل و جاعل، صفت متغير اجتماعي بودن رسول خدا (ص) را به تابعان او تسري داده كه مفهوم آن جمع اضداد است...)، و نيز ..... به همين مضمون .....، اثبات گرديد كه اين احاديث از ساخته هاي امثال ابوشاكر، غلام و برده متوكل يا ابوسعيد بصري، يا شجري، يا اشناني، يا ابراهيم انصاري، ..... است، كه بي پايه و اساس بودن تمام اين احاديث را قبلاً در (جلد پنجم عربي) مشروحاً بررسي و فساد آن آشكار گرديد و ما بيش از اين شرح و بسط نمي دهيم و قضاوت را به افكار آزاده و هوشيار واگذار مي كنيم.

پيامبر از ابوبكر و عمر ياري مي گيرد:

از ابو اروي دوسي آورده اند كه گفت من نزد پيامبر بودم كه ابوبكر و عمر آمدند و رسول خدا گفت خدا را شكر كه مرا به دست شما ياري كرد، سلسله اين روايت بر اساس گفتار حافظان بزرگ و دانشمندان حديث ضعيف و سست است از جمله ابن سعد كه سلسله آن را ضعيف و عاصم بن عمر آورده كه مي گويد احمد،

ص : 971

ابن معين، ابوحاتم و ابن عدي .....، احاديث او را ضعيف مي شمردند و...، (كلب گويد صرف نظر از ضعف در سلسله اكثر اين گونه روايات جعلي، اين احاديث در ماهيت نيز دچار اشكال اساسي هستند زيرا به اجماع اهل تاريخ و حديث بيشترين ياري و كمك به رسول خدا در راه دين و اعتلاي شريعت با وصي او علي بن ابي طالب بود و اساساً تا زمان زنده بودن پيامبر، اين دو نفر كدام عمل را انجام دادند كه بهتر از آن را ديگران انجام ندادند كه شايسته اين تقدير شوند و قطعاً تشويق ادني به جاي افضل شرط عقل و انصاف نبوده و از شأن رسول خدا بدور است و منظور راوي كذاب كدام ياري است همان ياري در فرار از چنگ مرحب در خندق و يا ياري در فرار در غزوه حنين و يا .....)

اشباح پنج گانه از زادگان آدم:

(مضمون) از انس آورده اند كه پيامبر گفت: جبرئيل به من خبر داد و گفت خداوند چون آدم را بيافريد و روح خود را در او دميد به من دستور داد سيبي از بهشت گرفته آن را در گلوي آدم بفشارم پس از چكه اول تو را اي محمد از چكه دوم ابوبكر چكه سوم عمر و چكه چهارم عثمان و از چكه پنجم علي را خلق كرد پس آدم گفت اينها كيستند خدا گفت اينها پنج شبح هستند و از همه براي من عزيزترند چون آدم خطا كرد به خدا گفت به آبروي اين شبح ها توبه مرا بپذير و خدا پذيرفت) ابن حجر اين روايت را از محب الدين طبري آورده و گفته مسئوليت صحت اين حديث به گردن طبري است .....، ملاحظه مي فرمائيد كه تا چه حد فاصله است بين كسي كه روا مي دارد توسل آدم به پيامبر و وصي او را، در كنار توسل آدم به افراد عادي و معمولي و ميان اين افراد هم كسي وجود دارد كه موضوع توسل را از اصل منكر است حالا به هر كس و به هر كجا كه باشد حتي توسل آدم به نبي اعظم را احترامي قائل نيست .....، ..... بهر حال سيوطي در قضاوت خود اين حديث را دروغ، ابن حجر و عجلوني نيز به همين مضمون به جعلي بودن آن تصريح دارند، و امعان نظر به متن گزارش نيز به جعلي بودن آن گواه است، پس جز اين نيست كه طرفداران آنان براي اينكه فضيلتي دروغين بتراشند آن را در مقابل اين روايت مشهور در فضايل آل محمد جعل نموده و ساخته اند كه بزرگان حديث در تفسير آيه (فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه .....)، آن را نقل نموده اند از جمله ديلمي در مسند خود با سلسله اسناد صحيح از علي عليه السلام روايت نموده است كه گفت از رسول خدا سؤال كردم

ص : 972

در تفسير اين آيه و آن حضرت فرمود: (....... و جبرئيل به آدم گفت، اين كلمات را بگو كه خدا توبه تو را مي پذيرد و ترا مي آمرزد، بگو خدايا از تو مي خواهم به حق محمد و آل محمد كه اي خداي پاك كه جز تو خدايي نيست كه من به خود ستم كردم پس مرا بيامرز زيرا تو آمرزنده مهرباني، و اين بود آن كلماتي كه آدم آموخت)، و ابن النجار از ابن عباس روايت نموده است كه گفت: (از رسول خدا صلي الله عليه وآله پرسيدم كه آن كلمات كه آدم از خداوند فرا گرفت و آموخت و با گفتن آنها آمرزيده شد كدام است آن حضرت پاسخ فرمود كه وي از خدا درخواست كرد و گفت كه به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين توبه مرا بپذير و خداوند هم پذيرفت .....)، اين روايت در درالمنثور، ينابيع الموده، مناقب ابن مغازلي ..... مذكور گرديده است و نيز ابوالفتح محمد علي نطنزي متولد 480 هجري در الخصايص خود از ابن عباس آورده است كه (....... چون خدا آدم را آفريد .....، آدم سؤال كرد خدايا آيا مخلوقاتي داري كه نزد تو از من گرامي تر باشند فرمود آري و البته اگر آنان نبودند ترا خلق نمي كردم پس پرده ها را برداشتند .....، ناگهان پنج شبح در پيشاپيش عرش ديد از خداوند سؤال كرد و خداوند فرمود اي آدم اين پيامبر من محمد و اين اميرالمؤمنين علي پسرعموي پيامبر من و جانشين اوست، و اين فاطمه دختر پيامبر من است و اين دو نيز حسن و حسين دو پسر علي و دو فرزند پيامبر من هستند ..... پس چون از او آن لغزش سر زد گفت خدايا از تو به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين مي خواهم كه مرا بيامرزي و خدا او را آمرزيد،)، و كسي كه تصور مي كند حضرت آدم خلفا را به درگاه خدا شفيع قرار داده است بايد به حديث معروف كه با سند صحيح درباره توسل عمر به عباس عموي پيامبر توسط پيشوايان حديث آمده است توجه نمايد كه (در نماز طلب باران كه خشكسالي مردم را مستأصل و بيچاره نمود، عمر به نماز باران از شهر بيرون آمد و گفت خدايا به آبروي عموي پيامبرت (يعني عباس) از تو درخواست مي كنيم كه اين سختي خشكسالي و... را از ما دور كني و ما را با باران سيراب كني و عباس گفت ..... خدايا اين مردم به خاطر خويشاوندي من با پيامبرت به من توسل يافته اند پس .....، هنوز سخن او تمام نشده بود كه ..... باران شروع به باريدن گرفت ..... و مردم شروع كردند به تبرك جستن به عباس و مسح نمودن او و مي گفتند گوارا باد تو را اي ساقي دو حرم (مكه و مدينه) و حسان بن ثابت در اين خصوص شعري سرود ..... (خشكسالي ما طولاني شده بود كه پيشوا (عمر)

ص : 973

دعا كرد و به آبروي چهره درخشان عباس كه بزرگ قوم بود ابرها ما را سيراب كرد...) و نيز شاعر هاشميان كه سرود (....... به آبروي عموي من عباس خدا حجاز و اهل او را سيراب كرد در آن زمان كه عمر موي سفيد او را وسيله متوسل شدن براي نزول باران كرد .....) ..... و من اكنون نمي دانم چه بگويم كه تو خود زمينه اي وسيع داري كه سخن حق را اظهار كني و بگويي آنچه را كه وجدان آزاده ات تو را به آن راهنمايي مي نمايد ..... و حال در ميان اين گروه جاعلان به سراغ ديگري مي رويم كه او اصل توسل را انكار مي نمايد و در برابر آن افراط راه تفريط را در پيش گرفته و در منجلاب گل و لاي افكار خود از حركت مانده است... و منكر روايتي شده است كه از طريق عمر بن خطاب رسيده است كه او گفت (....... رسول خدا فرمود چون از آدم آن خطا سر زد گفت خدايا از تو مي خواهم به حق محمد مرا بيامرزي پس خدا سؤال كرد چگونه او را شناختي با آنكه او را نيافريدم .....، گفت بر اركان عرش ديدم نوشته بود لااله الا الله و محمد رسول الله پس دانستم كه او محبوب ترين مخلوقات نزد توست ..... خدا گفت راست گفتي اي آدم ..... به حق او مرا بخوان كه تو را آمرزيدم و آگاه باش اگر محمد نبود تو را خلق نمي كردم) اين حديث را بيهقي، حاكم، طبراني، ابونعيم، ابن عساكر، سبكي، قسطلاني، سمهودي، زرقاني، عزامي، سيوطي و...، نقل نموده اند ..... پس حالا در گفتار قصيمي كه جا پاي ابن تيميه قرار داده و اصل توسل را انكار نموده و گفته آن ..... پايه اي ندارد نظر كن و ما در پاسخ اين جاهل بي نام و ننگ و آزمند و بدزبان همان كلمه سلام را كه قرآن فرموده بكار مي گيريم و مي گوئيم كه ائمه حديث و بزرگان پاسخ خود را مانند آنچه كه سبكي آورده به او و امثال او داده اند .....، كه گفت: (....... ابن تيميه ..... اگر مي دانست كه حاكم در قضاوت هاي خود اين موضوع را صحيح و درست مي دانست چنين سخناني را نمي گفت، ..... و چگونه مسلماني اين جرئت را مي يابد كه بر نهي از اين كار بزرگ (توسل) گستاخي نمايد كه نه خرد و نه دين آن را مردود نمي دانند و درباره آن حديثي هم وارد شده و آنچه درباره توسل جستن ابراهيم و نوح و پيامبران ديگر ..... نيز رسيده است و مفسران آنها را نقل نموده اند ..... و فرقي ندارد كه اين گونه اعمال را توسل و يا ياري خواستن و يا شفيع آوردن و يا احترام و...، بناميم و كسي كه به اينگونه دعا مي كند در حقيقت از پيامبر چيزي نمي خواهد و به او پناه نمي برد بلكه او را وسيله اي قرار مي دهد براي آنكه خدا دعايش را مستجاب كند و با روي آوردن به سوي او از خدا پناه

ص : 974

بخواهد .....) كه ما نيز مشروحاً در سابق آن را ذكر نموديم ..... (كلب گويد كلام آنان از مصاديق ضرب المثل كاسه داغ تر از آش است كه اينگونه افراد به جاي اينكه اول به موضوع اجماع علماء حديث امت اسلام در اين باره و اتفاق نظر آنان بپردازند و آن را با قرآن مطابقت دهند سعي در عوام فريبي و تقدس نمايي از راه توجيه و تفسير آن دارند اولاً ياوه هاي آنان با قرآن مخالف است كه خدا فرمود به سوي خدا وسيله جويي نمائيد و...، و نيز از همه مهمتر وقتي همه علماء اسلام اجماع دارند كه نماز صبح دو ركعت است ديگر توجيه و تفسير در رد نمودن آن از سوي عده اي معلوم الحال هيچ جايگاه ندارد و اينجانب قسم ياد مي نمايم كه قطعاً اگر اينگونه افراد در زماني كه خداوند امر فرموده بود به ملائكه كه به آدم سجده كنيد اين عده همگام با ابليس از اين عمل استنكاف مي نمودند و به سرعت تمام به توجيه و تفسير دستور خدا اقدام و بر رد آن استدلال مي نمودند و سعي مي نمودند تا با اقامه دلايل و توجيه و تفسير آن خدا به راه راست هدايت كنند همانگونه كه ابليس احمق اين احتجاج و اين تلاش را معمول نمود تا خداوند را العياذ بالله به راه راست هدايت كند و خود را مستحق دوزخ جاوداني ساخت كه جايگاه او و دوستداران و طرفداران اوست، .....، انالله وانااليه راجعون)

ابوبكر بهترين افراد در ميان آسمانها و زمين:

از قول ابوهريره آورده اند كه (رسول خدا و ابوبكر و عمر از انبيا و مرسلين كه بگذريم از همه اهل آسمانها و زمين و از همه اولين و آخرين بهترند...)، ..... در ميان سلسله اسناد اين گزارش يكي جبرون بن واقد افريقي كه متهم به حديث سازي است كاملاً شاخص است و جبرون تنها كسي است كه اين حديث و حديث مشابه آن را نقل نموده كه هر دو ساختگي و جعلي است و ..... ذهبي در زندگي نامه محمد بن داوود مي گويد كه او از قول جبرون دو حديث باطل و جعلي آورده .....، و ..... من نمي دانم كه آندو نفر يعني عمر و ابابكر با چه چيزي بر همه برتري يافته اند آيا دانشي از ايشان فوران مي نمود ..... يا از گناه معصوم بوده اند ..... (كلب گويد رحمت خدا بر پيامبر كه مبعوث شد و آن دو را از مابين بت ها بيرون آورد و از كفر و شرك خارج نمود وگرنه در بين ساير اهل جاهليت راه اجداد خود را طي مي نمودند ..... و نكته اي ديگر آنكه راوي كذاب براي بالا آوردن ابابكر، منزلت پيامبر را پائين مي آورد و مي گويد از انبياء و مرسلين كه بگذريم يعني مقام و منزلت رسول خدا را هم رديف ساير انبياء و مرسلين و يا كمتر مي داند اگر غير از اين بود مي بايست فقط آن حضرت

ص : 975

را ذكر مي كرد نه انبياء و مرسلين را و زيرا اجماع امت است كه رسول خدا گل سرسبد عالم خلقت و برترين خلايق عالم است بر جمال او صلوات، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم، خدايا ما را از شفاعت آن حضرت در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)،

پاداش پيامبر و ابوبكر:

از قول علي بن ابي طالب آورده اند كه پيامبر به ابوبكر گفت، خداوند به من پاداشي برابر با پاداش همه كساني كه از آغاز خلقت آدم تا بعثت من به خداوند ايمان آورده اند داد و به تو پاداشي مي دهد برابر با پاداش همه كساني كه از آغاز بعثت من تا روز قيامت به خداوند ايمان آورده اند)، ..... و امّا درسلسله اسناد اين حديث ابوسعيد عدوي همان شيخ بي شرم و جاعل دروغ پرداز است كه به سادگي حديث جعل مي نمود كه شرح حال او را قبلاً ذكر كرديم و ..... و ديگري ابومعاويه ضرير است كه به خشونت عليه شيعيان شهرت دارد و... و اما درباره متن حديث وجدان آزاده ات بهترين داور است، (كلب گويد ايرادات شكلي اين حديث جعلي بودن آن را ثابت مي كند و اگر توجه نمايي متن آن نيز بر دروغ بودن آن بيشتر گواهي مي دهد، زيرا نكته قابل توجه و ذكر، اين است كه اولاً اين حديث بطور آشكار مخالف با قرآن است كه خداوند در آن در رابطه با اجر رسالت و نحوه اداي آن آيات واضح نازل فرموده و نيز آن را به كسي هم واگذار نكرده مگر كساني كه به ذالقربي محبت نمايند .....، و همچنين در ابتداء شنونده تصور مي نمايد كه اجر و پاداش كساني كه از ابتداء تا زمان بعثت به خدا ايمان داشته اند از اجر مؤمنين بعد از بعثت پيامبر بيشتر است اولاً چرا اين اجر به خليفه داده شود مگر او ضربت يوم الخندق كه افضل از عبادت ثقلين بوده است را بر نماد كفر و شرك وارد نموده است در حالي كه هنوز عرق شرم فرار از دست مرحب يهودي از تن او خشك نشده و عرق شرم آن فرار از پيشاني او نرفته است و يا ..... و ثانياً براساس حكم عقل، اجر ابابكر نبايستي از اجر پيامبر بيشتر شود و در واقع مقصود راوي كذاب بي سواد كه قادر به محاسبه نبوده نيز همين بوده ولي محاسبات عكس اين را ثابت نموده و نشان مي دهد، بدينگونه كه اگر جميعت مؤمنين تا زمان بعثت انبياء شماره شود يعني از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول خدا كه حدود پنج هزار سال است به استثنا آن كساني كه در طوفان نوح نابود شدند يا ديگر اقوام ..... تا زمان پيامبر به غير مشركين و كافرين و فقط از طايفه مؤمنين و تو قلت و كمي

ص : 976

عدد آن را مقايسه كن با توجه به نحوه رشد جمعيت كه براساس تصاعد هندسي حركت دارد، از زمان بعثت به بعد تا اين زمان از طايفه مؤمنين تا قيام قيامت كه بهيچ وجه قابل شمارش نيست و مي بيني بطور واضح و آشكار كه راوي خبيث چگونه اجر پيامبر معصوم را با آن همه زحمت و مرارت و عظمت كه در پيشگاه خداوند دارد را تا اين حد بي مقدار و بي ارزش نموده است آنهم در مقابل اجر و مزد كسي كه تمام عمر خود را به استثناء حدود 15 سال، در جهل و بت پرستي گذرانده و همانگونه كه قابل قياس نيست جمعيت ميلياردي كره زمين بعد از بعثت را كه با تعداد ناچيز مؤمنين قبل از بعثت كه راوي نادان به آن توجه نداشته و فرق اعداد و تفاوت آن را نمي دانسته و قادر به محاسبه آن نبوده و البته تعجبي ندارد زيرا اغلب اين جاعلين افراد بي سواد و عامي بوده و فكر كرده كه تا روز قيامت همه شنوندگان آنها، مردم عوام و جاهل و نادان مثل خود آنها هستند و تعجب بيشتر از راويان اينگونه احاديث است كه خود را از دانشمندان و بزرگواران فهم و عقل مي دانند .....)

دوستي و سپاسگزاري واجب بر امت مسلمان:

از قول سعد بن سهل آورده اندكه (رسول خدا گفت دوست داشتن ابوبكر و تشكر از او بر همه پيروان من واجب است)، اين گزارش را خطيب نقل و گفته اين حديث را هم تنها عمر بن ابراهيم آورده كه بايستي از سر احاديث او گذشت و به آنها توجه ننمود و ذهبي نيز همين مضمون را اظهار نموده است ..... دارقطني مي گويد عمربن ابراهيم كردي فردي دروغگو و پليد و خبيث بوده است و...، (كلب گويد اين مراتب در اثبات وضعيت شكلي حديث و اما در وضعيت ماهيتي اين حديث همان انتقادات و مطالب كه گذشت بر اين حديث و امثال آن نيز وارد است)

ابوبكر در كفه ترازو:

... از قول سفينه برده، ام سلمه نقل كرده اند كه عادت رسول خدا اين بود كه چون نماز صبح تمام مي شد به اصحاب مي گفت، بگوئيد ديشب چه كسي خواب ديده است؟ تا اينكه روزي مردي گفت اي پيامبر من ديدم كه ترازويي از آسمان آويزان نمودند و ترا در يك كفه و ابوبكر را در يك كفه و تو بر ابوبكر چربيدي پس جاي تو را به عمر دادند كفه ابوبكر چربيد پس به جاي ابوبكر، عثمان را قرار دادند كفه عمر چربيد پس عمر

ص : 977

را برداشته علي را گذاشتند پس كفه عثمان چربيد ..... و آنگاه ترازو را برداشتند و بردند پس پيامبر صورتش دگرگون شد و سپس گفت سي سال خلافت پيامبرانه است و سپس پادشاهي .....) .....، راويان سلسله اسناد اين حديث همگي ضعيف و غير قابل اعتنا هستند و...، آري واي بر كم فروشان ..... از اين ترازويي كه بصري ها آورده و آويزان نموده اند ..... چگونه رسول خدا در كفه اي و ابوبكر در كفه اي ديگر ..... كجا عمل آنان با هم قابل سنجش است و.. اين ترازو كار را به جايي برساند كه عثمان را با علي قياس كنند .....، (كلب گويد صرف نظر از ضعف در زنجيره اين حديث كذايي، از مطالعه محتويات متن معلوم مي شود كه چگونه اين حديث براي عوام ساخته شده كه با بالا و پائين رفتن كفه قادر به تشخيص فضايل و مناقب هستند و قادر به تجزيه و تحليل شخصيت ها و تبين عظمت وجود آنان نيستند و...، و شما تصور نمائيد كه دشمنان اسلام با اينگونه احاديث چگونه قادر خواهند بود به ساحت پيامبر در حالي كه ايشان را در كفه ترازويي ترسيم مي نمايند و ابوبكر در كفه اي ديگر و به استهزا بپردازند و چگونه راوي كذاب اين عادت يعني پرسش هر روز پيامبر از اصحاب بعد از نماز صبح را آورده و هيچكس جز او آن را نقل نمي نمايد كه خود دليل قاطع بر كذب بودن آن است و اينكه در تمامي اين صبح ها از جميع امت نه كسي خوابي ديد و نه پيامبر آن خواب ها را تعبير كرد و ..... و نه در حديثي نقل شد مگر اين حديث جعلي كه راوي جاهل با نقل آن اراده داشت تا تائيد آن حضرت را بر صحت خواب خود اعلام نمايد والّا چه ارتباطي، متن خواب به لحاظ عددي داشت تا اين موضوع در اذهان متبادر شود كه معني خواب تو سي سال خلافت پيامبرانه و سپس پادشاهي است يعني حكومت ابوبكر و عمر را تائيد و مابقي را نفي نموده و با اين حال فضيلت آنها را نسبت به هم و بر همه امت را نقل نموده و فراموش نموده است كه نهايت همه امت را مچاله كرده دريك كفه بگذارد و... انالله وانااليه راجعون و علي عليه السلام را با كساني قياس مي كنند كه اگر رسول خدا مبعوث نمي شد و يا پانزده سال ديرتر مبعوث مي شد مشرك و بت پرست و شرابخوار از دنيا مي رفتند)

پدر هيچيك از مهاجرين جز ابوبكر مسلمان نشد:

(از عايشه نقل نموده اند كه پدر هيچيك از مهاجرين مسلمان نشد مگر ابوبكر .....) و ..... نيز از قول علي بن ابي طالب نقل نمودند كه (....... پدر و مادر ابوبكر مسلمان شدند و جز او هيچيك از مهاجران صحابه را اين

ص : 978

فضيلت حاصل نشد كه پدر و مادرش مسلمان شوند الا ابوبكر .....) و عده اي نادان هم اين حديث را گرفته و بدون فكر و تأمل آن را از جمله مناقب ابوبكر كه مورد اتفاق همه است نقل مي نمايند...، البته ما زبان علي و عايشه را پاك تر از آن مي دانيم كه به نقل چنين دروغهايي باز شود، در حالي كه تاريخ برخلاف آن گواهي و زندگي نامه صحابه نيز بر خلاف آن شهادت مي دهد و...، پس زندگي نامه تني چند از مهاجران را به عنوان نمونه ذكر مي نمائيم كه پدر و مادر آنان مسلمان شدند و .....، اين عمار بن ياسر از بزرگترين صحابه مهاجر بود كه پدر و مادرش در جرگه اولين مسلمانان و كساني هستند كه اسلام آورده و در زير شكنجه مشركين كينه جو و ستمكار در راه خدا شهيد شدند، و بنا به گزارش وارده در ميان هيچيك از مهاجران كسي نبود كه پدر و مادر وي مسلمان باشند مگر عمار بن ياسر، كه اين روايت خود به تنهايي اسلام پدر و مادر ابوبكر را نيز نفي مي كند، ديگر عبدالله بن جعفر است كه پدر او از بزرگان صحابه مهاجر و دو برادر او محمد و عون با مادرشان اسماء بنت عميس با او بودند، اين عمر بن ابان سعيد اموي از مهاجرين است كه پدر بزرگوار او در خيبر با رسول خدا بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نيز مسلمان بود، اين خالد بن ابان .....، اين ابراهيم بن حارث .....، اين حاطب بن حارث .....، اين حطاب ابن حارث .....، اين حكيم بن حارث، .....، اين خزيمه بن جهم .....، جابربن سفيان، جناده بن سفيان، و ابن سلمه كه پدرش جزء مهاجرين بود و مادرش ام سلمه بعدها از همسران بزرگوار و ارجمند رسول خدا و ام المؤمنين گرديد، و... عبدالله بن بديل .....، عبدالله بن عمر بن خطاب، ..... (كه تعداد اين گروه از حد شمارش و احصاء خارج است)، ..... پس مسلم مي گردد آنچه به زبان علي و عايشه نقل نموده اند جز دروغي واضح و آشكار كه ريشه در ناداني و پليدي دلها آنان دارد، چيز ديگري نيست، كه آنها را به دليل جهل و تعصب به خليفه بسته اند .....،

مسلمان شدن پدر و مادر ابوبكر:

حالا بيائيد با من تا ببينيم كه آيا به راستي اين دو (پدر و مادر ابوبكر) مسلمان شدند و يا ..... اينكه اين هم حاصل گزافه گويي جاعلان حديث بوده است ...

مسلماني پدر ابوبكر:

ص : 979

مي گويند كه ابوقحافه پدر ابوبكر در روز فتح مكه مسلمان شد و پسرش ابوبكر او را نزد پيامبر آورد و اين تنها روزي بود كه در طول زندگي خود با پيامبر ديدار كرد .....، حال احاديث رسيده در اين باره را دو بخش مي نمائيم اول آن رواياتي كه به مسلمان شدن ابوقحافه اشاره ندارد، و سپس آن رواياتي كه به مسلمان شدن او اشاره دارد:

بخش اول روايات، مؤيد آن است كه ابوبكر در روز فتح مكه او را نزد پيامبر برده و پيامبر گفت كه اگر او را در خانه مي گذاشتيد من به احترام ابوبكر نزد او مي رفتم .....، حاكم، راوي احاديث در اين حديث برخلاف احاديث ديگر در خصوص سلسله اسناد سكوت نموده تا موضوع (احترام ابوبكر) محفوظ بماند و اگر در خصوص زنجيره آن سخن مي گفت قطعاً اين موضوع تخطئه مي شد ..... و امّا حال و روز زنجيره اين حديث: اول: محمد بن شجاع بغدادي ابن ثلجي: كه احمد گويد او بدعت گذار و هوي پرست بوده است و عبدالله بن احمد از قواريري نقل مي نمايد كه گفت ابن ثلجي كافر است .....، ساجي گويد او دروغ پرداز و كذاب بوده است و .....، موسي بن قاسم اشيب گفت وي كذابي پليد و خبيث بوده است دوم: حسين لولوي كوفي كه ابن معين گويد او دروغ پرداز بوده .....، ..... ابوثور گفت من دروغگوتر از لولوي نديدم و احمد بن سليمان گفت ..... روزي در نماز صورت نوجواني را كه به سجده رفته بود نيشگون گرفت و من نيز احاديث اين پليد را بدور انداختم...، ابواسامه گفت او پليد و خبيث بوده است، و روايت ديگري به همين مضمون آمده: كه زنجيره آنان هم نكوهيده و شايسته پيروي نيست كه در ميان زنجيره هاي آن قاسم بن محمد ابي بكر است كه در آن سال كه پدرش مرد بدنيا آمد، پس او چگونه از پدر خود مي تواند روايت نموده باشد و لذا ذهبي در ادامه اين روايت مي نويسد نه قاسم از پدرش روايتي شنيد و نه پدرش از ابوبكر (يعني اين روايت كذب محض و دروغ است) ..... و يا به همين مضمون و با زنجيره هاي غيرقابل اعتنا و .....، و از جمله در زنجيره آن ابن جعابي معلوم الحال است كه به اتفاق مورخان در سال 285 متولد و در 355 مرده است پس چگونه مي توانسته از ابوشعيب كه در سال 298 درگذشته است حديث نقل نمايد و ..... و نيز ذهبي در خصوص ابوشعيب مي گويد ما او را متهم نمي كنيم ولي او براي نقل احاديث پول دريافت مي كرد و ابن حجر او را لغزش كار و موهوم پرور مي داند .....، و روايت ديگري به همين مضمون آمده ولي در اين روايت بجاي آوردن ابوقحافه توسط ابوبكر به

ص : 980

آوردن او توسط عمر تصريح شده ..... كه اين هم به گواهي حافظان ضعيف و... به گفته ابن حزم مردود است كه اين احاديث من حيث المجموع دلالت بر مسلمان شدن ابوقحافه نمي نمايد، و در بخش دوم در كتب حديث و زندگي نامه هاي گسترده ابوقحافه چيزي كه دلالت نمايد بر مسلمان شدن ابوقحافه يافت نشد مگر گزارش احمد در مسند كه آورده (....... دختر ابوقحافه دست او را گرفته و بالاي بلندي برد و چون سپاه مسلمانان وارد شد ..... كسي گردنبند دختر او را گرفت .....، ابوبكر او را نزد پيامبر آورد و او مسلمان شد پس ابوبكر برخاست و گفت ..... همه را به حق خدا و اسلام سوگند مي دهم كه هر كس گردن بند خواهرم را برداشته بدهد و كسي پاسخ او را نداد و او به خواهرش گفت به حساب خدا بگذار و در عبارتي ديگر ..... كه به خدا سوگند آدم حسابي و درستكار در ميان مردم امروز كم است)، كه اين روايت هم درست نيست ..... زيرا محمد بن اسحاق از دروغ پردازان پليد است و... مالك او را دجالي از دجالان دروغ پرداز مي داند ..... و هشام بن عروه گفت ابن اسحاق از قول همسرم فاطمه بنت منذر حديث نقل مي كرد در حالي كه هيچگاه او را بخدا قسم نديده بود و... اين بود بررسي موضوع مسلمان شدن ابوقحافه كه نيست مگر ادعاهاي توخالي و متكي بر سخنان بي پايه و اساس ..... و اين هم منزلت و درجه ابوبكر كه سه سال بعد خليفه آنها شد در ميان اصحاب و سپاه اسلام تا چه پايه اي بود كه او به قسم جلاله مي داد ولي كسي حرف او را به حساب نياورده و به آن اعتنا نمي كرد تا آنكه او گفت بين اينها آدم درستكار كم است... و درباره مسلماني مادر ابوبكر ام آلخير هم پيش از اسلام پدرش ابوقحافه چيزي معلوم نيست مگر ..... حديثي كه تنها عبيدالله بن محمد عمري آورده كه ذهبي، ابن حجر و نسايي او را كذاب و دروغگو مي شمارند و... دارقطني نيز درباره حديثي ديگر كه فقط او راوي آن بوده گويد صحيح نيست چون تنها راوي آن عمري است و احاديث او همه سست و بي پايه است و ساير راويان اين زنجيره حديث نيز مجهول الحال و ناشناخته اند و... از طرفي هيچگاه ابوبكر جزء كساني نبوده است كه در راه اسلام شكنجه ديده باشد و... و نقل اين حديث كه مؤيد درگيري ابوبكر و سپس مسلمان شدن مادرش است ..... از سوي عايشه بلاواسطه كه در زمان وقوع اين قضيه موهوم يكساله بوده و در آغوش مادرش شير مي خورده است چگونه توجيه پذير است ..... پس جز اين نيست كه اين را دست فضيلت تراشان براي كسي ساخته اند كه زندگي نامه او قبل از اين گزافه گويي در هم نورديده شده بود ..... و

ص : 981

نيز در زنجيره حديث ديگر، هيثم را مي بينيد همان كسي كه كنيز او مي گفت هيثم تا صبح نماز مي خواند سپس چون بامداد مي شد به دروغ بافي مي نشست و ..... بيهقي، نقاش و جوزجاني اين حديث را به دليل حضور هيثم ساختگي دانسته اند ..... و نشانه محكم در نتيجه گيري آشكار ما بر اين كه ام الخير مادر ابوبكر در همسري ابوقحافه بود و در شهر مكه ماند با آنكه حسب ادعاي آنها او در سال 6 بعثت مسلمان شد و ابوقحافه نيز براساس ادعاي اين جماعت در سال 8 هجرت پس ميان اسلام اين زن و شوهر حداقل سيزده سال فاصله بوده پس چه عذري اين دو را نزد هم نگاه داشته و حال آنكه شعار مسلمانان صدر اسلام جدايي ميان اين دو بوده است و با كدام فرمان كنار هم بوده اند آن هم مادر كسي مانند ابوبكر پس چگونه ادعا دارند كه او اسلام آورد و با اين برنامه او چگونه او را مسلمان مي شماريد ...؟

ابوبكر و پدر و مادرش در قرآن:

دست هاي هواپرستان كتاب خدا را نيز به بازي گرفته و معاني آن را تحريف مي كنند و كارشان به جايي رسيده است كه مي گويند آيه 15 سوره احقاف درباره ابوبكر است كه خداوند در اين آيه مي فرمايد (....... ما انسان را به نيكي كردن به پدر و مادر سفارش كرديم ..... و بارداري و شير دادن او را سي ماه قرار داديم .....) كه نقل آن را به علي و ابن عباس بسته اند كه ..... اين فضيلت مخصوص ابوبكر است و هيچيك از مسلمانان از مهاجران را اين فضيلت نبود كه پدر و مادرش مسلمان شوند .....) آيا كسي نيست از اين بزرگان بي خبر بپرسد كه چگونه اين ايام بارداري و شيردهي مخصوص ابي بكر است مگر اين قانون جاري انسانها نيست ..... و نيز دروغ و تهمت آشكاري كه از اسلام اختصاصي پدر و مادر ابوبكر به علي بسته اند كه ما قبلاً و بطور مفصل ذكر نموديم بحث گروه كثيري از صحابه مهاجران را كه پدر و مادر گرامي آنان مسلمان بودند و مانند عمار ياسر هر دو در راه اسلام شهيد هم شده بودند ..... الي آخر.

بستن آيه اي ديگر به ابوبكر و پدرش:

(مضمون) اين حديث جعلي مربوط به آيه 22 از سوره مجادله است (....... گروهي كه به خدا و روز جزا ايمان دارند نمي بيني كه با مخالفان خدا و رسول دوستي كنند .....) و نقل نموده اند كه ابوقحافه پيامبر را دشنام داد پس ابوبكر او را به سختي كتك زد و نزد پيامبر آمد و گفت اگر تيغي در نزديك دستم بود او را

ص : 982

مي كشتم و...، مفسران اتفاق نظر دارند كه سوره احقاف جز سوره هاي مكي است و سوره مجادله هم جزء سوره هاي مدني است پس چگونه اين تضاد برطرف مي شود در آيه اول به تصريح مي گويند كه وقتي ابوبكر به چهل رسيد ابوقحافه نيز به ايمان رسيد ولي آيات قسمت دوم دلالت مي كند كه ابوبكر 53 ساله بوده و ابوقحافه همچنان در كفر و شرك بوده است و توجه به متن نيز دروغ بودن آن را آشكار مي نمايد زيرا در زمان نزول اين آيات ابوبكر در مدينه و ابوقحافه در مكه بوده و امكان كتك كاري بين آنان نبوده است و... و از طرفي آيا وجوب كشتن كسي كه به پيامبر دشنام دهد فقظ كشتن با شمشير است (كلب گويد اگر سخن راوي درست باشد او مي توانست اگر مي خواست او را با دستهاي خود نيز خفه نمايد يا چيزي را محكم روي سر او بكوبد)...، پس مي بيني كه چگونه و تا چه حد گزافه گويي باعث كور و كر شدن جاعلان مي شود (كلب گويد و مي بيني كه چگونه حقيقت از پس پرده هاي جهل و تعصب توسط قهرمان و پهلوان امت محمد (ص)، يعني حضرت علامه با بررسي و تحقيق دقيق او خارج مي شود و براي حديث سازان و جاعلان رسوايي ببار مي آورد آري و البته آنها نمي توانند فريب دهند مگر افراد عامي و ساده دل و بي سواد را).

هدف از بگو و مگو:

من گمان نمي كنم اين دار و دسته نيازي داشته باشند به اينكه پدران مهاجران مسلمان باشند يا نباشند و يا نيازي داشته باشند به مسلماني پدرو مادر ابوبكر بلكه آنان فقط به اين دليل هوچي گري و عربده كشي مي نمايند كه مي خواهند به عوام الناس القا نمايند كه سرور مكه و سردودمان امامان معصوم يعني حضرت ابوطالب پدر اميرالمؤمنين را العياذ بالله كافر معرفي نمايند، و زيرا نتوانستند به بدگويي پيرامون فرزند او بپردازند به اين دليل از روي كينه و عداوت تيرهاي تهمت و افترا خود را به سوي پدر روانه نموده اند و بعضي مانند حافظ عاصمي جسارت را تا آنجا رسانده اند كه اين زبان درازي را به سمت توهين و اهانت به پدر و مادر رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز تسري داده اند ..... تا جايي كه مي گويد (....... پيامبر با همه نعمت هايي كه خداي تعالي به او ارزاني داشت ..... باز هم قسمت او نكرد كه پدر و مادرش مسلمان شوند ..... و همين گونه مرتضي نيز با همه برتري ها و بزرگي ها كه به او داد قسمت او نكرد كه پدر و مادر او مسلمان شوند .....) .....،

ص : 983

(كلب گويد تو به بدبختي اينها نظر كن، همان كساني كه اكنون در زير خروارها خاك مدفون هستند و ببين كه چگونه با خود جسارت به اين بزرگواران يعني اولياء الله را به همراه خود به داخل گور خود برده اند و اين گفتار كفرآميز و زشت را در ميان مردم عوام باقي گذاشته اند در حالي كه نيازي به اين اهانت ها نداشتند ولي آنها به دليل كينه توزي و پست فطرتي به دروغ از جانب خدا سخن گفتند و گفتند خدا قسمت نكرد و...، و قطعاً آنان جزاي ترسناك، تهمت و افترا خود و شدت عذاب خداوند را در بردن آبرو و حيثيت آن عزيزان درگاه الهي كه از قتل جسم و پيكر آنان هولناك تر است، را ملاحظه مي نمايند) (مضمون) آري آگاه باشيد آنكس كه جناب ابوطالب را مي شناسد، مي شناسد و آنكس كه او را نمي شناسد بايد بشناسد و بايد بداند كه او بالاترين حافظ و نگهدار رسول خدا و شريعت او در خطرناك ترين ايام غربت پيامبر بوده است، و اسلام او در گفتار و كردار آشكار و معلوم و ..... دفاع همه جانبه اي از شريعت اسلام و وجود نازنين پيامبر و با تمام توان .....، بر همگان معلوم و محرز است، آري: اگر ابوطالب و پسر او نبودند، دين ما با تمام عظمت خود پديدار نشده و استوار نمي گرديد اين ابوطالب بود كه در مكه رسول خدا را در پناه خود گرفت و پشتيباني كرد و البته به عظمت و بزرگواري ابوطالب چه زياني خواهد رسيد اگر نادان و جاهلي سخن ياوه اي بگويد و عليرغم بينايي خود را به كوري بزند، همانطور كه اگر كسي روز روشن را تاريكي تصور نمايد به آمدن بامداد زياني نخواهد رسانيد (كلب گويد و ما و همه مؤمنين مي گوئيم آري به آب دهان سگ هاي كافر و مشرك آب دريا فضايل آل الله نجس نمي شود)

دلايل واقعي بر آنچه قطعي و مسلم مي نمايد كه ابوطالب مسلمان بوده است:

براي شناخت روحيات و شخصيت افراد چهار طريق وجود دارد:

1- بررسي و نتيجه گيري از سخناني كه بر زبان رانده است

2- يا كارهايي كه در انجام آن كوشش خود را بكار برده است

3- يا آنچه خاندان و نزديكان او درباره او گزارش نموده اند

4- يا از نسبت هايي كه كساني از اطرافيان او درباره او اعلام نموده اند

ص : 984

سروده هاي بسيار آن حضرت:

گفتار ابوطالب: اينك گوهرهاي آبدار از سروده هاي او كه در كتب حديث و زندگي نامه ها و كتب تاريخ ثبت شده است: حاكم در مستدرك با سلسله اسناد خود قصايدي را از حضرت ابوطالب خطاب به نجاشي آورده است كه آن پادشاه را تشويق به محافظت از مهاجران مسلمان نموده است (....... نيكان مردم جهان بدانند كه محمد، دستيار موسي و مسيح بن مريم است، او نيز براي ما ديني آورد مانند آنچه آنان آوردند، همه اين پيامبران ما را به فرمان خدا راهنمايي مي كنند و از بدي ها باز مي دارند، و البته شما در كتاب خود مي خوانيد كه او گفتاري راست و صادق دارد و سخنان او از روي جهل نيست، .....) و نيز از آن حضرت است (..... راه هدايت فردا دانسته خواهد شد و نعمت روزگار جاوداني نيست، و با ناداني آرزوهاي خود را دربارة محمد بكار نگيريد و از فرمان گمراهان و كجروان پيروي نكنيد ..... به خدا قسم شما توان كشتن او را نداريد ..... و تصور مي كنيد كه ما محمد را به دست شما مي سپاريم و يا فكر مي نمائيد براي محافظت از او با تمام توان و افراد تحت امر خود زمين را بر شما تنگ نخواهيم كرد ..... او پيامبر است و از سوي پروردگارش به او وحي مي شود و هر كس چنين سخني را نپذيرد از پشيماني لب به دندان خواهد گزيد، و شما گروهي از هاشميان را مي بينيد كه گرداگرد او مي چرخند و خطر گزند و آسيب هر ستمكار و گردنكش پليد را از او دور مي نمايند .....) و نيز از سروده هاي آن حضرت دربارة رويداد صحيفه است (كه مذكور خواهيم نمود) كه (..... مگر نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري همچون موسي مي دانيم، كه در كتب آسماني قبل از او ياد شده است، يك روز براي شما همچون نوزاد شتر صالح پيامبر خواهد بود كه مادر خود را جستجو و شيون مي كرد (و خدا عذاب خود را بر آن قوم نازل نمود)، به هوش آئيد به هوش آئيد قبل از آنكه گودالها براي مدفون نمودن شما حفر شود، ..... سوگند به خانه خدا كعبه مقدس كه ما احمد را به دست شما نخواهيم سپرد، ..... ما از جنگ خسته نمي شويم تا جنگ را به ستوه آوريم .....)، سيره ابن هشام، شرح ابن ابي الحديد، بلوغ الادب، خزانه بغدادي، تاريخ ابن كثير، اسني المطالب، و...، و نيز از سروده هاي آن حضرت است (..... خوابهاي پريشان آنانكه خواستند بر محمد ستم كنند، و البته آنكس كه از ستم كاري پرهيز نكند خود ستم خواهد ديد ..... به ما اميدوارند كه به كشتن محمد توسط آنان رضايت خواهيم داد ..... سوگند به خانه خدا كه دروغ پنداشتيد

ص : 985

و به آرزوي خود نخواهيد رسيد ..... بنابراين از ستم و ظلم بر پيامبري كه از سوي خدا آمده و مردم را به راه راست و به پيروي از دستور عظيم كه از نزد پروردگار عرش نازل شده است مي خواند خودداري نمائيد)، و هم آن حضرت است كه خطاب به پيامبر اعظم عرض مي كند (..... اي محمد به خدا سوگند كه هرگز دست اين فرومايگان به تو نخواهد رسيد تا من در ميان گور به خاك سپرده شوم و در آن آرام گيرم، پس بدون هيچ ترس و خواري رسالت خود را آشكارا دنبال كن و دل خوش دار و ديده ات روشن باد، تو مرا به راه راست دعوت كردي و من يقين دارم كه خيرخواه من هستي و البته تو به دعوت به اسلام قيام نمودي در حالي كه امين و درستكار هستي و من به حقيقت يافتم كه اسلام و دين محمد بهترين اديان براي مردم است)، اين سروده ها را ثعلبي در تفسير خود آورده و از آنها تعريف و از حضرت ابوطالب تمجيد نموده و نيز مقاتل و بن عباس و قسم بن محضره و عطاءبن دينار و... در خير و خوبي آن اتفاق نظر و در آثار بغدادي، ابن كثير، ابن ابي الحديد، ابوالفداء، ..... نيز مذكور و نكته حايز اهميت اينكه، ابن كثير در تاريخ خود و نيز قرطبي اين بيت را نيز به دنبال سروده هاي بالا آورده اند، كه (..... اگر بيم از سرزنش يا پرهيز از دشنام نبود البته مي ديدي كه من آشكارا در راه دين حق ايثار مي نمايم...))، احمد زيني مي گويد بعضي گفته اند اين بيت از حضرت ابوطالب نيست و در اشعار او آورده اند پس تو بر اين فرض نما كه اين بيت هم واقعاً از اشعار و سروده هاي حضرت ابوطالب باشد زيرا آنچه مسلم است در واقع اين ننگ و دشنامي بود كه ابوطالب از آن پرهيز و اجتناب مي نمود و مي ترسيد با دچار شدن به آن از پايگاهي كه نزد بزرگان قريش داشته است سرنگون شود و ديگر نتواند به ياري پيامبر صلي الله عليه وآله اقدام نمايد، و در واقع اين ترس مانع از آن شده بود كه نتواند خود را علني و آشكار در رديف پيروان اين كيش مشهور نمايد (كلب گويد و در صورت اعلام ايمان علني ديگر قادر نبود از رسول خدا (ص) و نيز طرفداران و ساير مسلمانان دفاع كند و ايمان علني او باعث وقوع جنگ نابرابر مي شد كه نتيجه آن نابودي همه مسلمانان بود پس در واقع، اين چتر حمايتي حضرت ابوطالب بود كه بر سر رسول خدا و تمامي مسلمين انداخته شد تا شريعت قوام گرفته و توانست انديشه آن در جهان منتشر گردد و در واقع هر مؤمن و مسلمان تا قيام قيامت مديون فداكاري و مرهون خدمات حضرت ابوطالب سلام الله عليه است پس رحمت و رضوان و سلام خدا بر پيكر پاك و مطهر و روح و روان طيب و طاهر او

ص : 986

نثار باد تا آن زمان كه خدا خدايي مي فرمايد يعني تا ابدالآباد آمين رب العالمين .....) و لذا از سروده هاي آن حضرت است در آن زمان كه بر قريش خشم گرفت در رابطه با دشنام و شكنجه اي كه آنان نسبت به عثمان بن مظعون روا داشتند كه (..... آيا از يادآوري عمل گروه هاي نادان و جاهل كه بر هر كس كه مردم را به سوي دين مي خواند مي تازند به گريه نشستي ..... آري ما براي ظلمي كه به عثمان بن مظعون روا شد به خشم آمديم ..... پس به كتابي اعجاب آور ايمان بياوريد كه بر پيامبري همچون موسي و يونس نازل شده است .....)، و نيز از سروده هاي آن سرور است در مدح و ثناي رسول خدا صلي الله عليه وآله (..... به راستي كه خداوند پيامبر خود محمد را گرامي داشت، پس در ميان مردم گرامي ترين و بهترين خلايق و آفريدگان خداوند، احمد است و خداوند براي بزرگداشت و احترام به او نامش را از نام خود گرفت زيرا خداوند صاحب عرش محمود است و اين نيز محمد است)، اين گزارش را بخاري در تاريخ صغير و ابونعيم در دلايل النبوه و ابن عساكر در تاريخ و ابن ابي الحديد در شرح خود و ابن كثير در تاريخ و ابن حجر، عسقلاني، در آثار خود آورده و ديار بكري در تاريخ خود مي نويسد كه حضرت ابوطالب در ستايش پيامبر ابياتي سروده كه يكي از آنها اين است:

(..... و براي بزرگداشت او، نام وي را از خود گرفت...) و حسان بن ثابت نيز در اشعار خود اين معني را آورده و زرقاني گفته است شايد او شعر ابوطالب را تضمين كرده باشد ..... و نيز از اشعار معروف آن حضرت است (..... تو محمد پيامبر هستي، سروري بزرگ و رهبر امت و انتخاب شده، براي سروران گرامي و پاكان پاكزاده شده، ..... چگونه بر تو از سوي فرومايگان امكان ستمگري وجود دارد در حالي كه من زنده هستم و هنوز نمرده ام و خود دليري رزمجو هستم و... عموزاده هاي تو همچون شيران بيشه هستند كه از خشم براي تو برافروخته شده اند، من گذشته تو را مي دانم و يقين دارم كه در سخن خود راستگو هستي و زبان خود را به دروغ آلوده نمي كني .....) و نيز ابوجهل پسر هشام به نزد رسول خدا صلي الله عليه واله آمد و ديد آن حضرت در سجده است پس خواست سنگي را كه در دست داشت به سوي حضرت پرتاب كند پس چون دست خود را بالا برد سنگ به دست او چسبيد و نتوانست به آن حضرت صدمه بزند و در اين زمان حضرت ابوطالب درباره اين معجزه پيامبر اين اشعار را سرود: (..... اي فرزندان غالب به هوش بيائيد و به پاره اي از اين گفتار

ص : 987

(كلام خدا قرآن) از گمراهي و كجروي بازايستيد وگرنه من مي ترسم كه بلاهاي سهمناك در خانه هاي شما فرود آيد ..... مگر از عاد و ثمود چه برجاي ماند ..... از خشمي كه از خداوند بر آنان فرود آمد ..... نشانه اي عجيب تر از آنكه در امت هاي قبل بود واقع شد و آن چسبيدن سنگ در كف دست آن كسي است كه از روي خباثت و بد ذاتي بپا خاست تا به آن صابر راستگوي و پرهيزگار صدمه بزند ولي خداوند برخلاف ميل آن بي خرد ستمگر، سنگ را در كف دست او چسبانيد، در دستان همان احمق مخزومي شما، به نام ابوجهل كه از گمراهي گمراهان به پرتگاه افتاد و دين خدا را حق نشمرد .....)، ابن ابي الحديد در شرح خود مي نويسد: از عبدالله مأمون رضي الله چنان معروف شده بود كه مي گفت به خدا سوگند كه ابوطالب با سرودن اين اشعار اسلام آورده بود: (من رسول خدا همان پيام آور خداوند فرمانرواي عالم را، با شمشيري ياري نمودم كه همچون آذرخش ها مي درخشيد و هميشه مانند محافظ و پاسداري دلسوز از رسول خدا پشتيباني و پاسداري مي كنم و چنان نيست كه در برابر دشمنان او به نرمي رفتار كنم... بلكه مانند شير در بيشه اي پر درخت در برابر آنان غرشي بلند سر مي دهم) و سرور ما حضرت ابوطالب قصايدي ديگر نيز سروده و آن را براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد و اين بعد از آن بود كه عمروبن عاص براي قتل عام مسلمانان به سوي كشور حبشه حركت كرد... در اين سروده ها حضرت ابوطالب، نجاشي را تشويق مي نمايد كه جعفربن ابي طالب را براي گرايش و قبول به اسلام گرامي داشته و از عمروعاص كه براي صدمه زدن به آن ها آمده است روي خود را بگرداند و به آنها بي اعتنايي كند در اين سروده ها مي فرمايد: (آگاه باش كه تو به راستي با (شهرت خود در) دوري از كردار ناپسند، (در بين مردم) مردي بزرگ و بزرگوار هستي و لذا هر كس در كنار تو پناهي بجويد قطعاً نااميد نخواهد شد .....) و باز ابن ابي الحديد مي گويد و اين هم از سروده هاي مشهور او خطاب به محمد صلي الله عليه وآله است كه به اين وسيله نگراني او را برطرف كرده و از او خواسته تا دعوت خود را براي نشر شريعت پاك خود علني و آشكار سازد (..... اي محمد مبادا دست هايي كه براي آزار تو پيش مي آيد و هياهوي فرومايگان ترا از انجام امر حقي كه براي اظهار آن (يعني دين اسلام) قيام كرده اي باز دارد، ..... دست تو دست من است و آگاه باش در سختي ها و شدايد نيز من جان خود را در پيش جان تو سپر قرار مي دهم) ..... و نيز از سروده هاي آن حضرت است (..... سوگند به كوه ثور ..... سوگند به خانه اي كه در دل

ص : 988

مكه است ..... سوگند به خداوند كه هرگز غافل نيست ..... سوگند به حجرالاسود...، و سوگند به خانه كعبه كه شما اي دشمنان محمد دروغ گفتيد و به ما پيام داديد (كه ما در كار محمد شكست ايجاد مي كنيم و .....)، و تصور نموديد كه ما او را به شما تسليم خواهيم كرد نه هرگز چنين نخواهد شد مگر آنكه همه ما در اطراف او به خاك و خون غوطه ور شويم و همسران و فرزندان خود را به فراموشي بسپاريم ..... و به خدا سوگند اگر آنچه مي بينم با خطر بيشتر همراه شود البته و قطعاً شمشيرهاي ما با پيكر بزرگان آنها آشنا خواهد شد و... (محمد) آن درخشنده رويي است كه به آبروي او از ابر باران مي خواهند و او سرپرست يتيمان و نگهبان بيوه زنان است و مستمندان هاشمي به پناه او مي روند، و در سايه رحمت و نعمت او آرامش مي يابند، او را گواهي دادگر از سوي خويش است ..... مگر نمي دانيد فرزند ما كسي نيست كه نزد ما دروغگو شمرده شود و قطعاً ما از سخنان ياوه آنان پروايي نداريم ..... به جان خودم سوگند چندان در دوستي احمد شادمان هستم كه شادماني را به ستوه آورده ام) (كلب گويد يا حضرت ابوطالب اين شادماني تو بي دليل نبوده است زيرا محبت و عشق تو به محمّد و تلاش ها و زحمات تو، نام تو و ياد تو و ذكر فضايل تو را تا قيام قيامت و تا ابدالآباد جاوداني نموده است و رحمت و صلوات خدا بر تو كه ياور رسول خدا و مسلمين شدي در زماني كه آنها در غربت و ضعف، نيازمند ياري تو بودند و اگر تو نبودي اسلامي وجود نداشت و بر اثر مساعي و جانفشاني هاي عاشقانه و سياست هاي مدبرانه تو جان رسول خدا حفظ و شريعت اسلام تقويت شد و به امر و تشويق تو شيران بيشه شجاعت و دلاوري از خاندانت يعني اميرالمؤمنين و جناب جعفر طيار، و جناب حمزه سيدالشهداء و .....، همواره جان خود را سپر بلاي رسول خدا نمودند تا آنكه خداوند دين خود را پيروز كرد و لذا تا جهان باقي است شريعت محمد و همه كساني كه لا اله الا الله و محمد رسول الله را بر زبان آوردند و رستگار شدند مديون تو هستند و بر كسي كه چنين اعتقادي ندارد لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و همه ملائكه و الناس اجمعين باد آمين رب العالمين، آري اين رحمت و رضوان خداست كه از آن زمان و تا زماني كه خدا خدايي مي كند تو را در بر گرفته و موجبات شوق و شادماني ظاهر و باطن ترا فراهم آورده است خداوند ما و همه مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات را نيز از اين شادماني بهره اي عطا فرمايد آمين رب العالمين)، و نيز مي فرمايد: (آري بر او مهرباني نموده و صدمات و گزندها را از او دور نمودم و پاسدار و

ص : 989

محافظ او بودم و با همه نيرو و توانايي هاي خودم از او پشتيباني نمودم پس (اميدوارم) كه پروردگار بندگان با ياري خويش او را پشتيبان باشد و ديني را آشكار نمايد كه باطل را در سرزمين وجود آن راه نيست .....)، ..... ابن ابي الحديد در شرح خود پس از آوردن بخشي از سروده هاي حضرت ابوطالب مي نويسد: (..... بودن همه اين اشعار از ابوطالب در حكم متواترات است چون اگر تك تك آنها نيز از اين نظر متواتر نباشد مجموع آنها دلالت بر امري واحد مي نمايد كه در همه آنها مشترك است و آن نيز راست شمردن و تصديق و تائيد دعوت محمد صلي الله عليه وآله (شريعت پاك اسلام) است)، (كلب گويد رحمت و رضوان خدا بر تو باد اي ابن ابي الحديد كه چه زيبا استدلال و احتجاج مي فرمايي) ..... ابن التين مي گويد (اشعار ابوطالب دليل بر آن است كه او پيش از مبعوث شدن رسول خدا و از همان زمان كه بحيرا راهب و ديگران درباره عظمت رسول خدا (ص) به او گزارشهايي دادند پيامبري او را شناخته بود، و نيز از حافظان و مفسران بسياري همين مضامين را در باب حضرت ابوطالب ذكر نموده و... (كلب گويد خدايا رحمت و رضوان خود را بر همه كساني كه قدردان زحمات حضرت ابوطالب، يعني آن پناه اسلام و قرآن و آن مؤمن كامل به دين و شريعت تو يعني همان ياور دين و شريعت و پيامبر تو حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و خاندان او هستند، نازل بفرما آمين رب العالمين)، .....، سيد احمد زيني آورده كه امام عبدالواحد سفاقسي در شرح خود بر كتاب بخاري به همين مضمون آورده و اضافه مي نمايد (..... اين شعرهاي ابوطالب دليل بر آن است كه پيش از مبعوث شدن رسول خدا و از همان زمان كه بحيراي راهب و ديگران در باب مقامات آن حضرت (ص) گزارشهايي به او دادند به موضوع پيامبري او آگاه شده بود و اين معرفت خود را با آنچه خود از احوال او مي ديد ..... و از جمله خواستن نزول باران به بركت وجود او در كودكي و... استوار گردانيد و مؤيد اين حقيقت، صرف نظر از شعرهايي كه نماينده معرفت ابوطالب به نبوت او صلي الله عليه و آله است گزارش ها و احاديث فراوان ديگري است كه به ما رسيده است .....)، ..... آري ..... اگر يكي از اين سخنان در آثار نظم و يا نثر كسي باشد آن را دليل بر مسلماني او مي آورند و من نمي دانم براي اثبات گواهي و اقرار به نبوت آن حضرت ديگر چه بايد كرد ..... پس به شگفت بيا و عبرت بگير ..... اين بود بخشي از سروده هاي حضرت ابوطالب كه از هر فراز آن ايمان خالص و اسلام واقعي او نمايان است و دانشمند يگانه ما ابن شهر آشوب مازندراني ..... مي گويد (به راستي آن

ص : 990

مقدار از اشعار ابوطالب كه نماينده ايمان اوست از 3000 بيت هم بيشتر است ..... و اين اشعار را نيز به عنوان وصيت براي پس از مرگ خود سروده است (چهار نفر را براي ياري پيامبر خوبي ها، سفارش مؤكد و مخصوص مي نمايم، پسرم علي و بزرگ خاندان عباس و حمزه آن شيري كه پاسدار حقيقت او است و هم جعفر را تا گزند و آسيب مردم (فرومايه) را از او دور نمايند، اي فداي شما باد مادرم و همه فرزندان او، من از شما مي خواهم كه در ياري احمد و در برابر دشمنان او مانند سپرهاي محافظ باشيد)، (كلب گويد يا حضرت ابوطالب به خوبي و به خوب كساني وصيت كردي و آنان هم به احسن وجه و به بهترين شكل به وظايف خود عمل كردند و تا جان خود را فداي او و شريعت او نمودند، خدايا ما را نيز از محبان و دوستان آنها قرار بده و در دنيا و آخرت به بركت وجود آنان ما را هم رستگار بفرما آمين، آمين، آمين رب العالمين).

اعمال نيكو و سخنان شايسته حضرت ابوطالب عليه السلام:

...، پس اين هم از اعمال نيكو و كوششهاي شايسته اي كه سرور مكيان حضرت ابوطالب (ع) در ياري پيامبر اسلام عرضه داشت ..... كه هر كدام دليلي آشكار بر اسلام واقعي و ايمان ناب و بر تسليم او در برابر قرآن خداوند و ..... است و اكنون بيا و ببين تا اهل سنت در اين باره چه آورده اند:

1- ابن اسحاق آورده است (مضمون) (كه چون حضرت ابوطالب در كاروان تجاري قصد شام كرد رسول خدا نزد او آمد و گفت مرا به كه مي سپاري ..... و آنگاه ابوطالب آن حضرت را با خود برد ..... در بين راه به صومعه بحيراي راهب رسيدند ..... برخلاف هر زمان بحيرا به دليل نشانه هايي كه از آنان ديد و آن ابري كه بر آنها سايه افكن شد و .....، از آنان پذيرايي كرد و او صاحب علم كتب انبياء گذشته بود ..... او از آن حضرت سؤال كرد ترا به لات و عزي سوگند كه به پرسش من پاسخ ده آن حضرت فرمود هرگز با سوگند به لات و عزي چيزي از من مپرس، پس بحيرا گفت پس ترا به خداوند سوگند كه به سؤالات من پاسخ ده پس حضرت فرمود هر چه مي خواهي بپرس ..... و او شروع به سؤال كرد و رسول خدا او را پاسخ مي داد و بحيرا ملاحظه كرد كه تمامي پاسخ رسول خدا با نشانه هايي كه او از پيامبر موعود مي داند هماهنگ است، پس به مهر نبوت كه مابين دو كتف آن حضرت بود نظر نمود ..... و ابوطالب در اين باره سرود:

ص : 991

(..... به راستي كه جايگاه پسر آمنه كه پيامبر خداست، نزد من از فرزندان من هم بالاتر است ..... چون در سفر شام در آن سرزمين فرود آمديم ..... در اين هنگام بحيرا آمد و ..... چون ديد سايه اي از ابر او را دائماً از گزند آفتاب بدور مي دارد مانند سجده كنندگان سرش را خم كرد ..... در آن ميان گروهي آمدند در حالي كه قصد قتل محمد را داشتند ..... و او بر ايشان تورات را تفسير كرد تا به درستي سخن او يقين نمودند ..... به آنها گفت آيا مي خواهيد محمد پيامبر را بكشيد ..... در برابر شما خدا براي او بس است و او نيرنگ هر فرومايه را پاسخ مي دهد و اين نيز از معجزات اوست و هرگز روز روشن مانند تاريكي ها نيست)، ديوان ابوطالب، تاريخ ابن عساكر، سيوطي، بيهقي .....،

طلب باران ابوطالب به بركت وجود رسول خدا:

(مضمون) ابن عساكر در تاريخ خود آورده است (..... در ايام خشكسالي به مكه وارد شدم و قريش گفتند اي ابوطالب خشكسالي بر ما غالب شد و ما در معرض هلاكت افتاده ايم پس با ما به نماز باران بيا و ابوطالب آمد در حالي كه كودكي به همراه داشت كه گويي خورشيدي بود در تاريكي ها و... پس ابوطالب او را گرفته و به خانه كعبه چسبانيد و آن كودك انگشت او را گرفت ..... ناگهان ابرها روي آورده و باران به شدت باريدن گرفت ..... در اين زمينه ابوطالب گويد سپيدرويي كه به آبروي او از ابر باران مي خواهند .....)

شرح بخاري، ..... و نيز شهرستاني در ملل و نحل خود اين واقعه تاريخي را با همين مضمون نقل نموده است...

ابوطالب در زاده شدن اميرالمؤمنان:

از قول جابربن عبدالله آورده اند كه گفت من از رسول خدا از چگونگي بدنيا آمدن علي بن ابي طالب سؤال كردم ايشان فرمود مرا از بهترين كودكي كه زائيده شد پرسش كردي كه تولد او مانند تولد مسيح بود و خداي تبارك و تعالي علي را از نور من آفريد و مرا از نور علي آفريد و ما هر دو از يك نور هستيم پس خداوند عزوجل ما را از صلب آدم و از صلب هاي پاك به ارحام پاك منتقل نمود و من از صلب هيچكس انتقال نيافتم مگر علي هم با من بود و ما به همين گونه بوديم تا مرا در بهترين رحم ها كه از آمنه بود قرار داد و علي را در بهترين رحمها كه از فاطمه بنت اسد بود قرار داد و در روزگار ما مردي پرهيزكار و خداپرست به نام مبرم

ص : 992

زندگي مي كرد و 270 سال خدا را پرستش كرد و چيزي از او نخواست پس خداوند ابوطالب را به سوي او فرستاد چون مبرم او را ديد برخاست و سر او را بوسيد ..... و گفت اي مردم به درستي كه خداي علي اعلي چيزي در دل من الهام كرد و آن اينكه اي ابوطالب از صلب و پشت تو فرزندي متولد مي شود كه دوست خداي عزوجل است ....، پس در شبي كه علي در آن متولد شد زمين درخشندگي يافت، ابوطالب بيرون آمده و مي گفت اي مردم دوست خدا در خانه كعبه متولد شد و چون صبح شد به خانه كعبه آمده و مي گفت اي پروردگار اين تاريكي آغاز شب و اي پروردگار ماه درخشان روشن، از كار پنهاني خود ما را درباره نام اين كودك مبارك خبر بده، پس صداي سروش و هاتفي را شنيد كه مي گفت اي خاندان پيامبر برگزيده، شما را با دادن فرزندي پاك ويژگي بخشيديم و به راستي كه نامش را از والايي علي نام نهاديم و اين علي از نام خداوند علي گرفته شده است) اين حديث را حافظ گنجي در كفايه الطالب آورده و مي گويد تنها گزارشگر آن مسلم بن خالد و تنها بازگوگر آن نيز عبدالعزيز بن عبدالصمد است كه نزد ما مشهور است.

آغاز كار پيامبر با ابوطالب:

فقيه حنبليان ابراهيم بن علي بن محمد دينوري در كتاب نهايه خود به طور مفصل از ابن عباس نقل مي نمايد كه (مضمون) پيامبر به عباس عموي خود گفت كه خداوند مرا فرمان داده است تا دين خود را به مردم آشكار نمايم نظر خود را بگو ايشان گفت از سوي قريش صدمات مهلك بر تو مي رسد مگر آنكه در پناه ابوطالب درآيي، پس به نزد او آمده و شرح ماوقع را دادند .....، پس حضرت ابوطالب گفت ..... به راستي و حقيقت قسم، پدرم كه تمام كتب (آسماني) را مي خواند و به آنها واقف بود به من خبر داد كه از نسل من پيامبري خواهد آمد و من دوست داشتم كه روزگار او را دريابم و به وي ايمان بياورم پس هر كس از فرزندان من روزگار او را دريابد بايستي كه به او ايمان بياورد) پس مي بيني كه ابوطالب با چه پشت گرمي اين حديث را از پدر خود نقل مي كند... (كلب گويد و تمامي اولاد و نسل خود را امر و الزام در ايمان به او مي نمايد پس لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و همه مؤمنين و مؤمنات بر كساني باد كه افترا و بي ادبي نسبت به ساحت مقدس حضرت ابوطالب و پدر و مادر رسول خدا و ساير مقدسين درگاه الهي مي نمايند و با اين توهين و

ص : 993

جسارت، قلب رسول خدا را آتش مي زنند خدايا به حكم آيات كتاب تو آنان اصحاب النار هستند پس آتش ابدي خود را نثار اين افاكان اثيم بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ابوطالب پيامبر را گم مي كند:

ابن سعد واقدي نقل نموده است كه (مضمون) (قريش به نزد ابوطالب آمده و درباره محمد با او گفتگو نمودند و از پاسخ ابوطالب به خشم آمده از نزد او بيرون شده و...، گفتند بهترين رأي آن است كه محمد را بقتل برسانيم پس شامگاه آن روز فرا رسيد، رسول خدا به خانه نيامد پس حضرت ابوطالب به همراه عموها در پي او روان شدند ولي او را نيافتند پس ابوطالب همه جوانان هاشمي و بني مطلب را احضار نموده و فرمان داد تا هر يك به سلاحي برنده مسلح شده و به مسجدالحرام بيايند و هر كدام در جمع بزرگان قريش كه ابن حنظليه (ابوجهل) در ميان آنان هستند قرار گرفته و به اشاره او همه آنان را قتل عام كنند، پس زيد بن حارثه سر رسيد و ابوطالب را پريشان ديد و خبر سلامتي پيامبر را به او داد و او پيامبر را به خانه آورد و فردا صبح با او به مسجدالحرام وارد شد و سپس دست او را گرفت و در جمع قريشيان بلند نمود و گفت اي گروه قريشيان مي دانيد چه قصدي داشتم گفتند نه گفت تصور كردم كه به محمد صدمه زده بوديد و قصد داشتم شما را قتل عام كنم و به خدا سوگند اگر او را كشته بوديد يك نفر از شما را باقي نمي گذاشتم ..... پس آن گروه همگي درمانده و سرشكسته و از همه بيشتر ابوجهل مرعوب و ترسان شده بود)، و اين گزارش به همين مضمون از فقيه حنبلي ابراهيم بن علي بن محمد دينوري و سيد فخار بن معد و ..... نيز نقل گرديده است.

ابوطالب در آغاز دعوت پيامبر:

چون اين آيه نازل شد (..... و خويشاوندان نزديك خود را بيم بده .....)، (مضمون) (رسول خدا از كوه صفا بالا رفته و به مردم گفت اگر من به شما خبر دهم كه سپاهي در پشت اين كوه مي خواهند بر شما هجوم آورند قبول مي كنيد؟ گفتند آري ما تو را آزموده ايم و از تو سخن دروغ نشنيده ايم و آنگاه رسول خدا آنان را بيم داد ولي ابولهب مجلس را بهم زد ..... پس بار ديگر آنان را دعوت كرد و باز هم بعد از حمد و ثناي خداوند اعلام فرمود كه من رسول پروردگار هستم ..... و ابوطالب گفت ..... اي محمد فرماني را كه گرفته اي بكار ببند

ص : 994

كه بخدا سوگند هميشه در كنار تو هستم و از تو پاسداري مي كنم و تنها اينكه دلم راه نمي دهد كه از كيش عبدالمطلب روي بگردانم،) و البته دين عبدالمطلب نبوده است جز همان دين يگانه پرستي و ايمان به خدا و رسولان و كتب آسماني و...، ..... ولي آن بزرگوار از روي تقيه با اين فراز از سخن خواسته است تا ديگران را از كينه توزي و عناد با او دور نمايد... ابن سعد در طبقات حديث دعوت را از زبان علي چنين آورده است... كه (..... پيامبر گفت كيست كه در كاري كه به آن قيام نموده ام ياور من باشد تا بهشت از آن او بوده و برادر من باشد پس من پاسخ دادم اي رسول خدا، من حاضرم هرچند كه از همه خردسال تر و ساق هايم از همه باريكتر است، پس آن گروه خاموش شدند و سپس گفتند اي ابوطالب پسرت را نمي بيني گفت او را واگذاريد كه پسرعموي او هرگز در نيكوكاري به او كوتاهي نخواهد كرد ....)، و ابوعمرو زاهد طبري ..... آورده است (كه ابن اعرابي درباره واژه اعور به معني پست ترين هر چيز، استناد به روايت ابن عباس و حديث وارده از علي نموده است كه (مضمون) ... (.. كه چون پيامبر خواست سخن بگويد ابولهب ميان گفتار او افتاده و با سخناني به تحريك حاضرين پرداخت و آنگاه گفت برخيزيد پس برخاسته و رفتند و چون فردا شد مرا امر فرمود تا همان خوردني ها و نوشيدني ها را فراهم نمايم و آنان را دعوت كنم ..... پس آنان آمده خوردند و نوشيدند و رسول خدا برخاست تا سخن بگويد كه ابولهب برخاسته و گفتار او را با خرده گيري قطع كرد پس ابوطالب وي را گفت ساكت شو اي اعور (يعني فرومايه)، تو را چه رسد كه در اين باره سخن گويي؟ و فرمان داد كه هيچكس از جا برنخاسته و مجلس را ترك ننمايد پس همه نشستند و آنگاه ابوطالب به پيامبر گفت كه اي سرور من برخيز و هرچه مي خواهي بگو و پيام پروردگار خود را برسان كه تو راستگو بوده و راستگو شمرده مي شوي)، پس ببين كه چگونه اين حامي پيامبر و مسلمانان به ديد عده اي كينه توز و گمراه مسلمان ناميده نمي شود در حالي كه با تمام وجود و به قيمت آزار خاندان خود به تشويق پيامبر در اداي رسالت و ..... مي پردازد. (كلب گويد يا حضرت ابوطالب خداوند به حق عزت خود و آبروي محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم، بهترين جزا و پاداش را به شما عطا فرمايد و لعنت و عذاب ابدي خود را بر دشمنان تو نازل فرمايد و ما را از ارادتمندان و شاكران زحمات و مرارت هاي شما در راه اسلام و شريعت برگزيده خداوند

ص : 995

يعني اسلام قرار داده و از شفاعت شما ما را در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

گفتار ابوطالب به علي، با پسرعمويت همراهي كن:

ابن اسحاق گويد دانشمندان گفته اند كه رسول خدا (مضمون) به هنگام نماز، در دره هاي مكه به عبادت خداوند و اقامه نماز مي پرداختند ..... پس ابوطالب به علي گفت با پسرعمويت همراهي كن ..... در شرح ابي الحديد آمده كه علي عليه السلام فرمود كه پدرم گفت (اي پسرك من پسرعموي خود را همراهي كن زيرا تو به ياري خداوند از هر گزندي در حال و آينده دور خواهي بود پس با محمد همراهي كن .....) و نيز مي نويسد كه از سروده هاي او در اين باره (..... به راستي علي و جعفر پشتوانه من هستند در روزهاي گرفتاري، پس عموزاده خود محمد را ياري كنيد و دست از او برمداريد) و بيت هايي است كه ابن ابي الحديد نياورده كه (..... مائيم و اين پيامبر كه او را ياري مي كنيم و دشمنان را با سرنيزه ها از او دور مي نمائيم .....).

و سخن ابوطالب به جعفر و حمزه عليهم السلام كه خود را به پهلوي عموزاده ات پيوند بزن و ....:

ابن اثير آورده است كه ابوطالب پيامبر و علي را ديد كه نماز مي گزارند و علي در سمت راست او است پس جعفر را امر كرد و گفت خود رابه پهلوي عموزاده ات پيوند بزن و در سمت چپ او به نماز قرار بگير و ..... نيز به حضرت حمزه گفت (..... اي ابويعلي (كنيه حضرت حمزه) بر دين احمد صبور و نمونه اي براي دين او باش تا با صبر تو رسول خدا يعني آنكسي كه از نزد پروردگار خود، دين حق (يعني شريعت اسلام) را آورده است به پيروزي رسد و اي حمزه به حقيقت، با اراده محكم خود، پاسدار و پشتيبان او باش و در زمره كافران قرار نگير كه به حقيقت و راستي من شادمان و مسرور مي گردم كه بگويي ايمان به او آورده اي و در راه خدا پيامبرش را ياري كن و آنچه را آورده آشكار و علني در ميان قريش تبليغ كن و بگو كه احمد فرستاده خداست و جادوگر و ساحر نيست...)، اسدالغبه، شرح ابن ابي الحديد، الاصابه، سيره حلبي، اسني المطالب .....، برزنجي مي گويد اخبار متواتر داريم كه ابوطالب پيامبر را دوست مي داشت و از او پشتيباني كرده و او را حمايت مي كرد و او را ياري مي داد و در تبليغ و گسترش شريعت اسلام او را همراهي مي كرد و آنچه را آورده بود تصديق مي نمود و فرزندان خود علي و جعفر را به پيروي و ياري او امر مي فرمود و... و اين همه

ص : 996

اخبار همگي آشكارا دلالت بر آن دارد كه قلب ابوطالب سرشار و لبريز از ايمان به پيامبر بوده است. (كلب گويد پس دقت كن و ببين كه چگونه حضرت ابوطالب با در نظر گرفتن برتري واضح قواي كفار و مشركين و ضعف مسلمانان، با در پيش گرفتن سياست هاي مدبرانه خود، اين موازنه قوا را مديريت نموده و با اتخاذ سياست هاي هوشمندانه خود و با پيش گرفتن استراتژي هاي مناسب از هجمه ناگهاني كفار و مشركين و ريشه كن نمودن اهل اسلام جلوگيري و در عين حال بر رشد جمعيت و تقويت جمعيت دين خداوند دقت و همت و تلاش خود را معطوف مي نمود و اين است همان سياست هوشمندانه، بزرگ خاندان آل محمد عليهم السلام، كه بواسطه او همه مسلمانان تا پايان جهان مرهون آن حضرت هستند پس رحمت و سلام و رضوان خدا بر حضرت ابوطالب تا آن زمان كه خورشيد طلوع و غروب مي كند و پرندگان بر شاخساران براي خداوند نغمه سرايي مي نمايند و نسيم ها با وزش خود رحمت خداوند را بر جهان طبيعت نثار مي نمايند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ابوطالب و دلسوزي او براي پيامبر:

ابوجعفر محمد بن حبيب (ره) در امالي آورده است كه (..... ابوطالب گاهي كه رسول خدا را مي ديد گريه مي كرد و مي گفت چون او را مي بينم به ياد برادرم عبدالله مي افتم و نيز عبدالمطلب نيز او را دوست داشت شدت علاقه ابوطالب به رسول خدا آنقدر زياد بود كه مي ترسيد مشركين به او صدمه بزنند پس شبانه او را بيدار و علي را در بستر او قرار مي داد و شبي علي به او گفت پدر مرا مي كشند او گفت ..... ما تو را داديم و سختي را بر خود هموار كرديم تا فداي نيك مردي با گوهر تابان و كريم و بزرگوار شوي ..... پس علي به او پاسخ داد اي پدر به خدا قسم آنچه گفتم از روي بي تابي نبود بلكه دوست داشتم تو ياري مرا ببيني و بداني كه من هميشه فرمانبردار تو هستم و در راه خدا و در ياري پيامبر راهنما احمد، ..... خواهم كوشيد)، .....، پس مي بيني عشق و علاقه ابوطالب را تا اين حد و قطعاً رعايت خويشاوندي حد و مرز معيني دارد و اين فدا كردن نور چشمان و همه تبار و خاندان به راه رسول خدا، همانطور كه از گفتگوي آنان نيز معلوم است تنها و فقط به انگيزه علاقه به شريعت و دين است كه او را وادار به اينكار مي كند (كلب گويد رحمت و درود و سلام

ص : 997

خداوند علي اعلي بر رسول خدا و بر اين پدر و فرزندان او و دوستان و طرفداران آنها نثار و تقديم باد تا آن زمان كه حكم او در جهان هستي نافذ است يعني تا ابدالآباد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

ابوطالب و پسر زبعري:

قرطبي در تفسير خود مي گويد، مورخين آورده اند كه (روزي پيامبر به سوي خانه كعبه روانه شد و مي خواست نماز بخواند چون داخل نماز شد، ابوجهل لعين گفت كيست كه به سوي او رود و نماز او را تباه نمايد پس ابن زبعري برخاسته و از درون يك شكمبه خون و سرگين بيرون آورد و با آن سر و صورت رسول خدا را آلوده كرد پس پيامبر از نماز خارج شد و به نزد ابوطالب آمد و ايشان سؤال كرد چه كسي با تو اينكار را كرد رسول خدا گفت عبدالله بن زبعري پس ابوطالب برخاسته شمشير خود را روي شانه اش قرار داد و به نزد آنان آمد آنها چون ابوطالب را ديدند قصد فرار نمودند پس ابوطالب گفت به خدا قسم هر كس از جاي خود برخيزد او را با شمشير خود خواهم زد پس ابوطالب سرگين و خون شكمبه را گرفته و بر چهره و ريش و لباس همه آنها ماليد و به آنها بد و ناسزا گفت .....) ..... داستان اين عكس العمل حضرت ابوطالب در بسياري از كتب اهل سنت نقل گرديده است...

سرور ما ابوطالب و قريش:

(مضمون) ابن اسحاق مي گويد ..... (چون رسول خدا بطور آشكار و علني قوم خود را به اسلام فرا خواند و...، و بتها و خدايان آنان را رد نمود ..... همگي در دشمني با او متحد شدند ..... و در اين زمان كه رسول خدا تلاش و فشار قريش را در ترك رسالت الهي ملاحظه كرد گفت اي عمو به خدا قسم اگر قريش خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه رسالت خود را رها كنم من اينكار را نخواهم كرد تا خدا دين خود را آشكار نمايد و يا من جان خود را در اين راه فدا كنم پس اشك در ديدگان رسول خدا آمد و آنگاه ابوطالب گفت اي برادرزاده ام برو و هرچه در رسالت خود داري بازگو نما و تبليغ كن كه بخدا هرگز و در برابر هيچ كاري تو را به دشمن نخواهم سپرد .....، ..... و در ادامه كار سخت شده و آتش جنگ برافروخته شد و در اين زمان ابوطالب در مقابله با قريش در ميان هاشميان و مطلبيان بپاخاست و ايشان را به ياري خود و در پشتيباني از رسول خدا فراخواند و .....، همگي درخواست او را به جز دشمن خدا ابولهب پذيرفتند

ص : 998

و ..... ابوطالب اشعاري سرود كه از درخشان ترين مدح و ثنايي است كه او درباره پيامبر سروده و در آن حضرت محمد را صادق و راستگو خطاب كرده است...، ...

سرور اهل مكه و نامه قريش:

(مضمون) در اين مرحله قريش بدور هم گرد آمده پيمان نامه اي را تنظيم نمودند كه در آن عهد و پيمان بستند كه هيچكدام از آنان با هاشميان و مطلبيان پيوند زناشويي نبسته و هيچگونه داد و ستد و خريد و فروشي با آنان ننمايند و هيچگونه صلح و سازشي با آنها نكرده و بر آنها هيچگونه ترحمي روا ننمايند .....، مگر آنكه رسول خدا را به آنها بسپارند كه كشته شود ..... و آن را مكتوب نموده در خانه كعبه آويختند ..... پس همگي آنها رانده شده و با او به دره درآمدند مگر ابولهب پس ايشان دو يا سه سال در آن دره رنج بسيار بردند تا آنكه مجبور به خوردن برگ درختان شدند .....، ..... پس خداي تعالي به رسول خود وحي فرمود كه آن پيمان ستمكارانه توسط موريانه ها خورده شده و فقط نام خدا بر آن باقي است پس رسول خدا اين گزارش را به عموي گرامي حضرت ابوطالب داده و ايشان پرسيدند اي برادرزاده من آيا پروردگار تو چنين خبري را به تو داده است رسول خدا فرمود آري پس ابوطالب گفت به ستارگان درخشان قسم مي خورم كه تو هيچگاه به من دروغ نگفته اي پس در ميان گروهي از هاشميان و مطلبيان به راه افتاد تا به مسجد رسيد و سپس به قريشيان گفت محمد برادرزاده ام به من خبر داده و دروغ هم نمي گويد كه خداوند بر سر پيمان نامه شما جانوري را فرستاده تا آن را نابود كند مگر نام خدا را پس اگر چنان باشد كه او مي گويد شما از راهي كه در پيش گرفته ايد برگرديد و به هوش بيائيد كه به خدا قسم ما او را تسليم شما نخواهيم كرد تا آخرين نفر قوم ما بميرد و اگرسخن او دروغ بود ما او را تسليم شما مي نمائيم اگر خواستيد او را بكشيد يا زنده بگذاريد پس بزرگان قريش گفتند ما به اين قول و قرار راضي هستيم پس پيمان نامه را آورده و آن را گشودند و ديدند همانگونه است كه خداي محمد خبر داده بود پس گفتند اين جادو و سحر برادرزاده توست و باز هم عليرغم اين معجزه روشن رسول خدا باز هم بر ستم و دشمني خود اضافه كردند (كلب گويد بر اين فراز از تاريخ دقت كن و ببين كه چگونه حضرت ابوطالب بر پيام خداي محمد اعتماد كرد و چگونه با قريش سخن گفت كه اين دليل بر عظمت ايمان و اعتقاد او به حضرت الله و شريعت پاك حضرت محمد داشت و اگر بنا

ص : 999

به آنچه اين گمراهان و جاهلان به افترا مي گويند كه حضرت ابوطالب روي علاقه خانوادگي و دوستي فاميلي اين حمايت را داشت در تحت هيچ شرايطي حتي اشتباه بودن آن پيام، برادر زاده خود را به آنان واگذار نمي كرد ولي ايمان كامل او به خداوند و صدق كلام رسول او يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم تا حدي بود كه با قاطعيت و در راستاي تبين اين معجزه آشكار با كل جمعيت كافر و مشرك به احتجاج برخاست ولي آن كوردلان عليرغم آشكار شدن حق و ..... تسليم نشدند همانگونه كه خداوند مي فرمايد مانند بعضي از مفتريان به ساحت حضرت ابوطالب كه عليرغم همه اين نشانه ها هدايت نمي شوند و لا يزيد الظالمين الّا خسارا يعني از مصاديق بارز اين آيه همين دشمنان حضرت ابوطالب كه در كلام خدا مشركين يعني دشمنان رسول خدا و كافرين يعني ناسپاسان و همگي در گروه اعداء الله يعني ظالمين هستند كه جز زيان بر آنها اضافه نمي شود و به حكم كتاب خدا در دوزخ جاويد معذب خواهند بود).

سفارشهاي ابوطالب در هنگام مرگ:

از قول كلبي نقل نموده اند (مضمون) كه آن حضرت به هنگام مرگ بزرگان قريش را احضار كرده و چنين وصيت نمود (..... اي گروه قريش ..... من شما را سفارش مي كنم به بزرگداشت و احترام به خانه خدا و دوستي و محبت با خويشاوندان و دوري از ستمگري و مردم آزاري و ..... شما را وصيت مي كنم به دوستي و محبت با محمد كه او امين قريشيان است و راست رو قوم عرب و سود تمام آن سفارشهايي كه به شما كردم در احترام به او جمع شده است و به راستي كه او چيزي براي ما آورد (دين اسلام) كه دل آن را پذيرفت و زبان از بيم دشمني ديگران از پذيرش آن خودداري كرد و به خدا قسم گويا مي بينم كه افراد عادي عرب و مردمان اطراف ..... دعوت او را بپذيرند و ..... او را ياري نمايند ..... و سران قريش و بزرگان آن زيردست شوند و... ..... هان اي گروه قريش پيرامون اين خويشاوند پدري خود را بگيريد و كارگزاران و پشتيبان ايمان آورندگان به او باشيد و به خدا قسم هيچكس راه او را در پيش نمي گيرد مگر به راه راست افتد و هيچكس به او ايمان نمي آورد مگر آنكه رستگار گردد و قطعاً اگر عمر من روزگاري بيش از اين طول مي كشيد و مرگ ديرتر به سراغ من مي آمد البته براي پاسخ گويي به سختي هاي او و مشكلات او قيام مي كردم و گرفتاري ها را از او دور مي كردم)، پس ببين كه چگونه اين وصيّت ها لبريز از عشق و ايمان به هدايت است و... قبل از اين

ص : 1000

مي ترسيد كه مردم چنان بر دشمني او قيام كنند كه موجب شوند كه نبردهاي دفاعي مسلمين از هم بپاشد و... و ديگر او نتواند از پيامبر دفاع نمايد ..... و چون مرگ را نزديك ديد و دانست كه ديگر با پنهان نمودن اعتقاد خود نمي تواند به بهترين نحو خدمت نمايد پس آنچه را كه سالها در جانش بود را آشكار ساخت و آن سفارشهاي جاوداني را درباره پيامبر بر زبان آورد ...

وصيت هاي ابوطالب به برادران:

(مضمون) ابن سعد در طبقات آورده است كه ابوطالب به هنگام مرگ فرزندان عبدالمطلب را احضار كرد و گفت (شما تا آن زمان كه از محمد اطاعت نمائيد و دستور او را بكار بنديد در خير و سعادت هستيد بنابراين از او پيروي كنيد و او را ياري نمائيد تا راه راست بيابيد و در عبارتي ديگر ..... تا رستگار شويد)، اين وصيت ها به همين مضمون در تذكره سبط، الخصايص الكبري، سيره حلبي، سيره زيني، در اسني و... و برزنجي با قاطعيت اعلام مي دارد كه اين حديث دلالت تام دارد بر ايمان ابوطالب و چه نيكو نشانه اي هم ارائه داده است و آن اينكه چگونه او سعادت رستگاري و راه راست را در پيروي پيامبر بداند و همه را به آن در تمام عمر سفارش نمايد ولي خود را از آن روي برتابد .....، .....، عقل سليم و درست نمي تواند تصور كند كه اين همه سخنان، و عكس العملهاي ابوطالب و...، هيچكدام نشانه اي از تسليم او در برابر دين اسلام نبوده است .....، ..... و پاسخي بيابد بر اينكه چرا با قريشيان آنگونه بايد مبارزه نمايد كه، خود و خاندانش آنگونه در معرض انواع خطرات در دره اي سكونت گزيند، نه زندگي ساده و نه معيشتي و نه .....، مگر اعتقاد به شريعت پاك اسلام و ايماني استوار كه باعث شد اينگونه او را در شمار گروه و جمعيت بالاترين فداكاران راه خدا قرار دهد و... كتاب خدا بر صحت راه و روش او گواهي دهد ...

حديثي از ابوطالب:

ابن حجر در اصابه ..... از ابورافع آورده است كه گفت شنيدم كه ابوطالب مي گفت (..... از برادرزاده ام محمد بن عبدالله شنيدم كه گفت پروردگارش او را فرستاده است براي صله رحم بين خويشاوندان و براي اينكه تنها او را بپرستند و با او كسي را شريك در پرستش قرار ندهند و محمد قطعاً راستگو و درستكار است)، اين روايت با همين مضمون از طرق بسيار ديگر نيز نقل گرديده است ..... و در بعضي از نسخ اضافه نموده اند (و براي

ص : 1001

برپاداشتن نماز و دادن زكات و ..... و اينكه سپاسگزار باش تا روزي تو افزون گردد و كفرورزي مكن تا عذاب نشوي).

آنچه خاندان و كسان او در مورد آن حضرت روايت نموده اند:

اقوال اهل سنت:

اگر در آنچه از هاشميان و فرزندان عبدالمطلب و فرزندان ابوطالب رسيده است نظر نمائيم مي بينيم كه هرچه در اين زمينه رسيده است هر كدام به تنهايي آوايي رسا و بلند است به ايمان استوار او و اينكه آنچه او انجام داده خالصاً و مخلصاً با انگيزه اطاعت از دعوت و رسالت او و ايمان به شريعت پاك او بوده است ..... ابن اثير مي گويد (..... به عقيده اهلبيت هيچكدام از عموهاي پيامبر ايمان نياوردند مگر حمزه و عباس و ابوطالب)، ابن ابي الحديد مي گويد با اسناد و روايات بسيار كه در رأس آنها عباس بن عبدالمطلب و در رأس برخي ديگر ابوبكر بن ابي قحافه قرار دارد حديث شده است كه (..... ابوطالب از دنيا نرفت مگر پس از آنكه گفت لااله الّاالله و محمد رسول الله) و اين حديث هم معروف است كه ابوطالب در هنگام رحلت سخني آهسته بر زبان راند كه برادرش عباس شنيد و هم از علي عليه السلام روايت شده است كه فرمود به راستي ابوطالب از دنيا نرفت مگر پس از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را از خود راضي و خشنود نمود و نيز ابوالفدا و شعراني از قول ابن عباس نقل نموده اند كه چون بيماري ابوطالب سخت شد رسول خدا به ايشان فرمود اي عمو آن كلمه گواهي به توحيد و رسالت پيامبر را بگو تا در روز قيامت شفاعت از تو را روا بشمارم ابوطالب گفت اي برادرزاده اگر بيم از دشنام و اين كه قريش گمان نمايند كه من از ترس آن را گفته ام البته آن را مي گفتم (كلب گويد يعني اينكه اگر موضوع غوغاي عوام نبود و اينكه تو در خطر قرار گيري البته اعتقاد من از قبل همين بوده و الآن هم همين است و يا اينكه قريش تصور نمايند كه من از ترس گفته ام وگرنه البته كه اعتقاد من همين است و البته آن حضرت تا پايان عمر اين دغدغه را داشت كه ايمان علني او موجبات حمله و هجمه كفار قريش را بر او فراهم نمايد و او قادر به دفاع از او نباشد) و در ادامه روايت مي گويد، ولي چون مرگ ابوطالب نزديك شد شروع به تكان دادن لبهاي خود و نجوا نمود و عباس گوش خود را نزديك برده و سخن او را شنيد و گفت اي برادرزاده ام به خدا سوگند كلمه اي كه به او دستور دادي

ص : 1002

بگويد به راستي كه آن را بر زبان راند و آن را گفت پس رسول خدا (ص) فرمود اي عمو الحمدلله كه خداوند راه (سعادت ابدي) را به تو نشان داد، ..... و سيد احمد زيني دحلان در سيره آورده است كه صحت حديث بالا يعني حديث عباس نزد بسياري از صاحبان مكاشفات ثابت شده و مسلمان بودن او نزد آنان عقيده اي حق و صحيح است .....، ما اين حديث را براي هم نوايي با اين گروه آورده ايم وگرنه ابوطالب چه نيازي داشت كه هنگام مرگ آن دو كلمه را بر زبان براند (كلب گويد يعني در حالي كه عمل و شيوه و روش او مصداق حقيقي ايمان به خدا و رسول و روز قيامت بوده است و در تمام عمر شريف خود با صراحت تمام اين معاني را با الفاظ مختلف و... بيان نموده است...)، در حالي كه هميشه به مفاهيم آن عملاً و قولاً مترنم بوده است، در شعرها و در نثرها و به دعوت مردم به پذيرفتن شريعت محمدو به دفاع از شريعت پاك وجود نازنين رسول خدا ..... (كلب گويد ايمان خالص او به گفتار رسول خدا و اينكه او فرستاده خداوند است در كلام و وعده او به قريش در معجزه رسول خدا و خبر نابودي پيمان قريش توسط موريانه آشكار است يعني اگر حضرت ابوطالب به واسطه علاقه خانوادگي از پيامبر دفاع مي كرد و اعتقادي به دين اسلام و نبوت او العياذبالله نداشت به قريش نمي گفت اگر سخن محمد خلاف بود او را به شما تسليم مي نمايم تا او را بكشيد يعني علاقه عشيره اي مانع بود و همين دليل قاطع است بر اينكه حضرت ابوطالب به رسالت پيامبر و كلمات صدق او از جانب خداوند و نبوت او ايمان كامل داشت و بيشتر از هر كسي مي دانست كه دين او برحق است) ..... پس در واقع پس از اينهمه فداكاري چه نيازي داشت كه اين دو كلام را بر زبان بياورد (مگر براي تكرار مكررات يعني وظيفه اي كه براي همه ما مسلمانان است كه در پايان راه زندگي زبان ما انشاءالله به اين كلمات گهربار مترنم باشد و همانگونه كه اگر در پايان عمر بگوئيم اين كلمات را قول جديد نيست و عمل و راه و روش ما در واقع گواه عيني اين شهادت ها است) ..... پس به عبارتي او كي العياذ بالله كافر بود تا ايمان بياورد با گفتن اين دو عبارت ..... مگر اين شهادت ها را بارها به شيوه هايي كه دقيقاً همين معني را افاده مي كند بيان ننموده است: مگر نفرمود (..... نيكان مردم بدانند كه محمد دستيار موسي و مسيح است و او براي ما ديني را آورد مانند ديني كه آنها آوردند و...) و يا (او پيامبري است كه از سوي پروردگارش به او وحي مي شود و هر كس سخن او را نپذيرد از پشيماني لبهاي خود را به دندان خواهد گزيد)، و يا (مگر

ص : 1003

نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري از سوي خداوند همچون موسي مي دانيم) و يا (دوري نمائيد از ظلم و ستم بر پيامبري كه از سوي خداوند آمده تا مردم را به راه راست هدايت كند) و يا (به راستي كه دانستم كه دين تو از بهترين اديان خداوند است) و يا (من پيامبر را يعني همان پيامبر خداي فرمانرواي عالم وجود و جهان هستي را با شمشيري ياوري نمودم كه همچون آذرخشها مي درخشيد ..... و من مانند محافظي دلسوز از رسول خدا پشتيباني و پاسداري مي نمايم)، و يا (پس خداوند با ياري خود او را پشتيبان باشد تا دين خود را آشكار نمايد همان ديني كه باطل در حد و مرز و سرزمين آن راه ندارد) و يا (به خدا سوگند نه من و نه هيچكدام از فرزندان من كه نهاد و گوهري پاك داشته باشد دست از حمايت پيامبر خدا نكشيده و نخواهد كشيد و اين ما هستيم و اين پيامبر كه او را ياري مي نمائيم و دشمنان او را با سرنيزه هاي خود از اطراف او دور مي نمائيم) و يا (آيا مي خواهيد محمد رسول خدا را بكشيد ..... اي ابويعلي بر دين احمد صبور باش و نمونه و اسوه اي براي دين او باش تا با شكيبايي به پيروزي برسي ..... و به راستي من مسرور و شادمان مي شوم كه بگويي ايمان آورده اي پس در راه خدا، رسول خدا را ياري كن) و يا آنچه از او به روايت ابوالفرج ..... و آمده است كه (به حقيقت از سوي خداوند رسولي به سوي شما آمد پس با اعمال شايسته از او پذيرايي كنيد و احمد را ياري نمائيد كه از سوي خداوند جامه زيبا رسالت بر تن اوست و قطعاً هيچ كس بر او غالب و پيروز نخواهد شد) و يا (بهترين هاشميان احمد است كه رسول خداست در دوران فترت .....) آري اگر درباره يكي از صحابه اي كه مورد نظر آنها هست يكي از صد اين مناقب آمده بود البته آن را با ساز و دهل و بوق و كرنا به گوش عالميان مي رساندند و... ولي با وجود اين دريايي از فضايل و مناقب و...، سخت است كه مسلماني ابوطالب را دريابند چرا اينطور است من نمي دانم...! (كلب گويد اي حضرت علامه من مي دانم رمز و راز آن در كربلا معلوم شد در آنجا كه امام حسين جگرگوشه رسول خدا فرمود آيا من از شما خوني ريخته ام كه مي خواهيد قصاص كنيد و يا حرامي را حلال و .....، پاسخ دادند ما به كينه پدر تو علي در صدد قتل تو هستيم آري اي حضرت علامه اين گروه ناصبي فقط به كينه علي عليه السلام كه علامت كفر و نفاق آنان است به خود حق جسارت به حضرت ابوطالب و يا پدر و مادر رسول خدا و ..... را مي دهند و البته خدا در كمين ستمكاران است)، ابن سعد در طبقات از قول عبيدالله بن ابي رافع و (او از زبان علي آورده است كه گفت

ص : 1004

چون رسول خدا را از مرگ ابوطالب آگاه ساختم آن حضرت گريست و امر فرمود برو و او را غسل بده و كفن كرده و تدفين نما و فرمود خداوندا او را بيامرز و رحمت خود را بر او نازل فرما،)، و در عبارت واقدي آمده است (پس به سختي گريه كرد و سپس علي را امر فرمود برو او را غسل بده و...)، اين حديث را ..... ابن عساكر، بيهقي، سبط ابن جوزي و ابن ابي الحديد، حلبي، سيد زيني، برزنجي ..... و ابوداود و ابن جارود و ابن خزيمه نيز آن را حديث نموده اند و نيز بعضي آورده اند كه: (رسول خدا براي پرهيز از گزند بي خردان قريش بود كه در پي جنازه او حركت نكرد و نيز نماز نخواندن بر او هم به دليل آن بود كه آن روز نماز ميّت واجب نشده بود)، از اسلمي و ديگران آمده است كه ابوطالب در نيمه شوال و ده سال پس از آنكه رسول خدا به نبوت مبعوث گرديد از جهان رفت و حضرت خديجه نيز يك ماه و پنج روز بعد از او دار فاني را وداع گفت و قلب رسول خدا در ماتم او و عموي او ابوطالب لبريز اندوهي سخت شد تا جايي كه آن سال را عام الحزن يعني سال اندوه پيامبر ناميدند ..... و نيز بسياري از محدثين را اعتقاد بر آن است كه رسول خدا در مراسم تشيع و تدفين آن مجاهد راه خدا شركت نمود و لذا بيهقي از ابن عباس روايت مي نمايد كه چون رسول خدا از تشيع جنازه ابوطالب برگشت گفت اي عمو پاداش تو با همان پيوند خويشاوندي باد و خداوند به تو جزاي خير دهد، (دلايل النبوه بيهقي، تاريخ خطيب بغدادي، تاريخ ابن كثير، تذكره سبط، نهايه الطلب ابراهيم حنفي، اصابه، شواهد، .....) و يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد (چون به رسول خدا خبر وفات ابوطالب را دادند اين خبر ناگوار بر قلب آن حضرت بسيار سنگين و گران آمد و به سختي بي تابي كرد پس نزد او آمد و (با آه و ناله) چهار بار سمت راست و سه بار سمت چپ پيشاني او را نوازش كرده و دست كشيد و گفت اي عمو در كودكي مرا پروردي و در يتيمي سرپرستي نمودي و در بزرگسالي ياري دادي خدا از سوي من به تو پاداش نيكو و جزاي خير عطا فرمايد، پس در جلو تابوت آن حضرت به راه افتاد و (از بي تابي) به دور آن مي گشت و مي فرمود پاداشت با همان پيوند خويشاوندي باد و سزاي نيكو از خداوند دريافت فرمايي) و از قول اسحاق بن عبدالله بن حارث نقل نموده اند كه عباس گفت اي رسول خدا چه خير و خوبي را براي ابوطالب از خدا انتظار داري رسول خدا فرمود من از پروردگار خود تمامي خيرها را براي او اميدوارم يعني اينكه خداوند او را از تمامي خيرات كه براي عزيزان و مقربين خود در نظر گرفته است بهره مند فرمايد، اين حديث را ابن سعد در

ص : 1005

طبقات خود با سندي صحيح آورده است كه تمام زنجيره آن موثق و از محدثان صحاح هستند مانند عفان بن مسلم، حماد بن سلمه، ثابت بن بنايي، اسحاق بن عبدالله و نيز اين حديث را ابن عساكر، دينوري، ابن ابي الحديد و سيوطي ..... نيز نقل نموده اند و نيز از انس بن مالك نقل نموده اند كه شخص عرب بياباني به نزد رسول خدا آمد و گفت اي رسول خدا ما در حالي نزد تو آمده ايم كه از فرط قحطي و خشكسالي نه شتري براي ما باقي مانده تا براي ما ناله نمايد و نه كودكي كه صبحانه خورده باشد و... و سپس اين اشعار را بر زبان راند (..... در حالي به نزد تو آمديم كه از سينه دخترم خون مي آمد و مادر كودك شيرخوار از فرط پريشاني خود به كودك توجه نمي كرد ..... و ما هيچ چاره اي نداشتيم مگر آنكه به سوي تو پناه بياوريم زيرا مردم جز آستان پيامبران پناهگاهي ندارند .....) پس رسول خدا در حالي كه از ناراحتي و نگراني و غصه، دامن جامه اش بر زمين كشيده مي شد بر فراز منبر رفته و خداي تعالي را حمد و ثنا گفت و سپس دعا كرد كه خدايا ما را با باراني سرشار و پيوسته سيراب كن كه بر همگان ببارد و توقف نكند مگر آنكه آنچه كاشته شده است بواسطه آن برويد و پستان جانوران پر از شير گرديده و زمين مرده را پس از مرده بودن آن زنده گرداني ..... و هنوز دعا به پايان نرسيده بود كه رعد و برق در آسمان پديدار شد و مردم عوام ترسان و شيون كنان آمده و گفتند اي رسول خدا ما مي ترسيم كه بارش فراوان باران ما را غرق نمايد پس رسول خدا گفت خدايا اين باران را به اطراف شهرها ببر نه بر خود ما پس ابرها مانند پرده اي از آسمان مدينه برطرف و رسول خدا خنديد تا حدي كه دندانهاي مبارك او پديدار شد و گفت خير كثير خداوند بر ابوطالب باد كه اگر امروز زنده بود چشمش به اين (معجزه) روشن مي شد و فرمود كيست كه شعر او را براي ما بخواند پس علي بن ابي طالب كرم الله وجه گفت اي رسول خدا گويا مقصود تو همان شعر است كه ايشان سروده اند: (..... سپيدرويي كه به فرخندگي آبروي او از ابر باران مي خواهند او پناه يتيمان و نگهبان زنان بدون سرپرست است) حضرت فرمود آري پس علي ابياتي از اين قصيده را مي خواند و رسول خدا بر روي منبر مدام براي ابوطالب طلب آمرزش و مغفرت مي نمود و سپس مردي برخاست و چنين سرود (خدايا محمدو ستايش همه ستايشگران و شاكران مخصوص توست كه به آبروي پيامبر خود ما را از باران سيراب نمودي كه از خداوند و پروردگار خود با دعا طلب باران نمود ..... و ابرها هرچه سخت تر باريده و مسيل ها به جوشش آمدند پس

ص : 1006

رسول خدا همانطور كه عمويش ابوطالب مي گويد همان سپيدروي درخشان چهره است كه به آبروي او خداوند ابرها را به ريزش باران وادار مي نمايد و اين (معجزه) ديدني همان شنيده و ظهور همان حديث است)، پس رسول خدا فرمود اگر شاعري بتواند با شعر خود حق مطلب را ادا كند تو در زمره همان شعرا هستي)، ماوردي، ابن ابي الحديد، حلبي، قاري، شرح مغني سيوطي، زيني، .....، برزنجي گويد: (اينكه پيامبر فرمود: خير كثير خدا بر ابوطالب باد)، گواه آن است كه اگر او مي ديد پيامبر بر سر منبر از خدا باران مي خواهد شاد شده و چشمان او روشن مي گرديد اين امر علتي نداشت مگر به جهت همان رازي كه در دل او سنگيني مي كرد و آن تصديق نبوت رسول خدا و معرفتي بود كه آن بزرگوار به كمالات و عظمت رسول خدا داشت، و البته گروه اندكي اين حديث باران خواستن پيامبر را نقل كرده ولي اين فراز گفته رسول خدا درباره ابوطالب كه فرمود (خير كثير خدا بر ابوطالب باد) را ذكر ننموده اند و تو بهتر از من و هر كس ديگري مي داني كه در اين دستبردي كه زده اند چه مقصودي را دنبال مي نمودند و چه هدفي داشته اند كه از علت آن نبايستي غافل شد ..... و ابن ابي الحديد روايت نمود كه در روز بدر، پاي ابوعبيده بن حارث بن مطلب با زخميكه به دست عتبه بن ربيعه يا شيبه خورد قطع شد و علي و حمزه به كمك او آمده و او را از دست آن خبيث رها نموده و با شمشير خود (آن ملعون ازل و ابد) را كشته (و به جهنم واصل نمودند) پس يار و هم رزم خود را از ميدان جنگ به سوي هودج بردند و در برابر رسول خدا آوردند در حالي كه مغز استخوان پاي او جاري شده بود و او گفت اي رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود درمي يافت كه راست گفت آنجا كه گفت (..... سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته ايد كه ما محمد را رها مي كنيم و در راه پاسداري از او به نيزه پراني و تيراندازي نخواهيم پرداخت هرگز چنين نيست بلكه ما او را چنان ياري و در راه او جانفشاني مي كنيم كه خود در اطراف او به خاك افتيم و همسران و فرزندان خود را به فراموشي سپاريم...) و نقل كرده اند كه در آن وقت رسول خدا براي او و براي ابوطالب از خداوند طلب آمرزش نمود، (كلب گويد خدايا ما نيز اين عزيزان فداكار را دوست داريم و دوست داشتيم كه در آن زمان بوديم و سعادت ياري رسول خدا نصيب ما مي گرديد، آيا نام ما را در زمره آنان ثبت مي نمايي آيا نام ما را در زمره شهداء راه رسول خدا و ائمه عليهم السلام و حضرت ابا عبدالله حسين ثبت مي فرمايي كه همگي در راه عشق تو جان نثاري كردند يا ليتنا

ص : 1007

كنا معكم فافوز معكم فوزاً عظيما خدايا نام ما را ثبت بفرما و رستگاري جاويد نصيب بفرما آمين رب العالمين) (مضمون) و نيز آورده اند كه آن حضرت به عقيل گفت (كه من تو را به دو دليل دوست دارم يكي براي اينكه با من خويشاوند هستي و ديگر اينكه مي دانم عمويم ابوطالب تو را دوست داشت)، اين حديث به نقل ابي الحديد از مرتبه خبر واحد عبور كرده و به مرتبه مشهور و مستفيض رسيده است)...، و اين خود گواهي صادق است به اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله به مؤمن بودن عموي خود ايمان كامل داشته وگرنه هيچ دليل نداشته كه فرزند او را به دليل محبت ايشان به او دوست بدارد آيا به شگفت نمي آيي پناه بر خدا مي بريم كه ابوطالب دين پيامبر را گردن ننهاده باشد ولي باز هم رسول خدا او را دوست بدارد و حتي پس از مرگ او نيز باز محبت خود را به او آشكار نمايد و... و نيز آورده اند كه ابوطالب پيامبر را از فرزندان خود مقدم داشته و به او بسيار اظهار محبت مي نمود و... و چون از دنيا رفت قريش چنان آزارهايي به او رسانيدند كه در زندگي ابوطالب جرئت آن را نداشتند ..... تا حدي كه يكي از اوباش قريش خود را به آن حضرت رسانده و خاك بر سر و صورت آن حضرت ريخت، رسول خدا به منزل آمد در حالي كه خاك بر روي سر و صورت حضرت باقي بود و يكي از دختران او برخاسته در حالي كه خاك را از سر و صورت او مي شست گريه مي كرد و رسول خدا به او فرمود دختر كوچكم گريه نكن كه خداوند پدر تو را حفظ خواهد كرد ولي تا ابوطالب زنده بود از دست قريش هيچ حادثه ناگواري به من نرسيده بود و در عبارتي ديگر هميشه قريش از آسيب رساندن من در هراس بودند تا ابوطالب از دنيا رفت و نيز از عبدالله نقل نموده اند كه در روز بدر چون رسول خدا به كشته هاي مشركين نظر انداخت به ابوبكر گفت اگر ابوطالب زنده بود مي ديد كه چگونه شمشيرهاي ما گردن گردنكشان قريش را درهم شكسته است و منظورآن حضرت اين قسمت شعر حضرت ابوطالب است كه گفت: (..... دروغ گفتيد و سوگند به خانه خدا كه اگر آنچه كه مي بينم از حد حرف و سخن خارج شود شمشيرهاي ما با پيكر گردنكشان شما آشنا خواهد شد)، و نيز حافظ گنجي ..... از ابن عباس نقل مي نمايد كه (رسول خدا (ص) به علي گفت كه اگر من خواستم كه كسي را به جانشيني خود برگزينم البته كسي از تو لايق تر نيست زيرا تو در اسلام سابقه اي درخشان داري، و با رسول خدا خويشاوند نسبي و سببي هستي و سيده زنان عالم از اولين و آخرين در خانه توست و جانفشاني هايي كه ابوطالب از زماني كه قرآن

ص : 1008

نازل شد براي من انجام داد و من مشتاق هستم كه خدمت وي را پس از او درباره فرزندش جبران كنم،) .....، آيا مضمون هيچيك از اين احاديث (العياذ بالله) با كافر بودن ابوطالب سازگار است، ..... آيا او هيچگاه وصي خود و جانشين خود را دستور مي دهد كه (استغفرالله) كافري را غسل و كفن و دفن نمايد و يا براي او طلب آمرزش نمايد و طلب رحمت نمايد و ديديم آن حضرت چگونه طلب همه خيرات را براي آن بزرگوار از خدا مي خواهد ..... زيرا نعوذ بالله كافر بودن افراد مانع است از انجام اينگونه اعمال و چگونه عمل رسول خدا با آيات قرآن كريم سازگار مي باشد و حال آنكه رسول خدا خود الگو و اسوه عملي كلام خداست در آنجا كه خداوند مي فرمايد در سورة مجادله كه (..... كساني كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند كساني را كه با خدا و رسول او مخالف باشند را به دوستي نمي گيرند هرچند پدران با پسران و يا برادران يا تبار آنان باشند) (كلب و قطعاً مشرك بودن عملي است كه از مصاديق مخالفت با خدا و رسول تلقي مي گردد و اگر بحث ايمان آن حضرت مطرح نبود رسول خدا از ياوري خواستن با آن بزرگوار اجتناب مي نمود زيرا روش و سنت قطعيه آن حضرت است كه از اتحاد و ياري خواستن از مشركين براساس حكم قرآن در هر شرايطي حتي حفظ خود و يا براي تعالي نهضت اسلام خودداري نموده است و براساس دستور خدا در قرآن و براساس آنچه كه مولاي ما حضرت علامه در اثبات ايمان خالص و بدون شك و شبهه حضرت ابوطالب آورده است ديگر جاي ترديد براي هيچ مسلمان باقي نمي گذارد و روش آن بزرگوار اينست كه با بيان حقايق اسلام، برادران ايماني امت محمد را به قضاوت عادلانه و تفكر منصفانه سوق دهد و لذا اگر باز هم در مقابل اين درياي از فضايل حضرت ابوطالب هنوز كساني باشند كه خداي ناكرده با اعتقاد به عدم ايمان آن بزرگوار نسبت به آن خادم دين و شريعت كه بر گردن همه مسلمانان تا قيام قيامت حق پدري و حق سروري دارد و همه مسلمين در واقع نعمت ايمان خود را مديون آن حضرت هستند كه در بحراني ترين زمانها و غربت اسلام و غربت رسول خدا، شريعت پاك خداوند را ياري رسانيد، توهين اهانت نمايند، ما در مقابل به آنها بد نمي گوئيم و خداي نكرده زبان به ناسزا باز نمي كنيم و به پيروي از روش مولاي خود حضرت علامه همان كلامي را به آنها مي گوئيم كه حضرت هابيل به قابيل گفت ولي بر غربت آن حضرت گريه مي كنيم و با قلب پر از درد به تأسي از رسول خدا براي آن بزرگوار طلب مغفرت و آمرزش و رحمت و رضوان الهي مي نمائيم و پيروي مي نمائيم از رسول

ص : 1009

خدا صلي الله عليه و آله كه در غم ابوطالب غمگين شد و بر فقدان او گريه كرد و عزاداري نمود و با خير از او ياد مي كرد و شك و شبهه اي نيست كه اگر هر شخصي آن اعتقاد بد و پليد را نسبت به حضرت ابوطالب و يا العياذ بالله نسبت به پدر و مادر آن حضرت داشته باشد قطعاً روح حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله، دچار رنجش غيرقابل جبران گرديده و رنجش و ناراحتي رسول خدا هم مساوي با غضب خداوند و عذاب او خواهد بود و خداوند در كتاب خود به اينگونه مجرمين وعده دوزخ جاوداني داده است و ما به خداوند پناه مي بريم از اينكه عملي را صورت دهيم كه موجبات رنجش او و رسول او و مقدسين شريعت او گردد و بر اين مصيبت عده اي ناصبي گمراه مي گوئيم انالله و انا اليه راجعون) و يا اين فراز از آيات كلام خداوند كه مي فرمايد (اي مؤمنان دشمن من و دشمن خود را دوست مگيريد كه عليرغم (كفر و شرك) با آنان طرح دوستي افكنيد در حالي كه آنها به اين حق كه سوي شما آمده كفر مي ورزند) (سورة ممتحنه) و يا اين گفتار خداي تعالي را كه فرمود: (اي مؤمنان پدران و برادران خويش را اگر كفر را برگزيده اند به دوستي انتخاب نكنيد و كساني كه از شما با آنها دوستي كنند خودشان جزء ستمكاران هستند) (سوره توبه) و يا اين گفتار خداوند كه (اگر به خدا و پيامبر و آنچه بر وي نازل شده ايمان داشتند كافران را به دوستي نمي گرفتند) (سورة مائده) و... آيات ديگر و ....، (كلب گويد و ببين كه چگونه عمل و روش رسول خدا در عشق و علاقه به حضرت ابوطالب و والدين خود دليل واضح و آشكار و روشن به پاكي و طهارت ايمان حضرت ابوطالب و ايمان ابراهيمي و دين حنيف براي پدران و مادران خود مي باشد و اينگونه با آيات الهي تطابق داشته و با رواياتي كه از آن حضرت آمده نيز منطبق است).

سخناني پاكيزه:

امام رازي در كتاب فوايد خود، به اسناد خود از عبدالله بن عمر نقل نموده است كه گفت: (رسول خدا فرمود چون روز قيامت شود من براي پدر و مادرم و براي عمويم ابوطالب و براي برادري كه پيش از اسلام داشتم شفاعت خواهم كرد)، ذخاير العقبي و الدرج سيوطي و مسالك الحنفا، ..... و مي نويسد: (ابونعيم و ديگران آن را نقل نموده و در آن تصريح كردند كه برادر پيامبر برادر شيري آن حضرت بوده و نظر به اينكه طريق اين حديث فقط يك طريق نيست، برخي از آنها مويد برخي ديگراست و به اين صورت آن قول حتي اگر يك

ص : 1010

حديث ضعيف هم باشد به دليل داشتن طرق مختلف قوي مي شود و در اين حديث بالاترين طريق آن حديث ابن مسعود است كه حاكم آن را صحيح مي داند و...) در تاريخ يعقوبي هم مذكور شده است كه آن (حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: خداي عزوجل به راستي و حقيقت مرا وعده فرمود دربارة چهار نفر از كسان خود، پدر و مادرم و عمويم و برادري كه قبل از اسلام داشتم نيكي خواهد نمود)، و نيز ابن جوزي از علي عليه السلام آورده است كه (رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: خدا تو را سلام مي رساند و مي گويد آتش دوزخ حرام شد بر كسي كه تو را از پشت خود فرود آورد و بر كسي كه تو را در شكم خود جاي داده و حمل كرده و بر كسي كه تو را در كنار خود سرپرستي كرد كه آن پشت حضرت عبدالله و آن شكم حضرت آمنه و آن دامان حضرت ابوطالب و همسر او حضرت فاطمه بنت اسد)، التعظيم و المنه از سيوطي، و در شرح ابن ابي الحديد آورده كه (رسول خدا فرمود كه جبرئيل به من گفت كه خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر از كسان تو مي پذيرد: كسي كه تو را در شكم خود جاي داد و برداشت يعني آمنه بنت وهب و كسي كه تو را از پشت خود آورد يعني عبدالله بن عبدالمطلب و كسي كه تو را در كنار خود سرپرستي كرد يعني ابوطالب و فاطمه بنت اسد و كسي كه تو را در خانه خود پناه داد يعني عبدالمطلب و برادري كه در روزگار پيش از اسلام داشتي)، (كلب گويد و قطعاً تمامي اين ها بواسطه زمينه هايي بوده كه وجود داشته است و حكم آن از سوي خدا جاري شده كه اصلاب و ارحام پاك خاندان محمد و آل محمد همگي از شرك و كفر دور بوده و بر دين حنيف ابراهيم و متدين به كتب آسماني بوده اند و... به شرحي كه معروض گرديد، نه صرف حقوقي كه از آن بزرگواران بر اسلام و مسلمين جاري شده است، خصوصاً درباره حضرت ابوطالب كه بر او حق پدري و همسر گرامي او يعني حضرت يعني فاطمه بنت اسد، بر او حق مادري و در نتيجه آنها بر همه مؤمنين و مسلمين، مؤمنات و مسلمات حق پدري و مادري دارند تا ابدالآباد و خداوند رحمت و رضوان و سلام خود را بر وجود نازنين آنان وارد نمايد تا خدايي مي كند و آنها را در رحمت واسعه خود قرار دهد آمين رب العالمين) و سبط ابن جوزي در تذكره خود مرثيه اي را كه علي عليه السلام در سوگ پدر گفته است را نقل مي نمايد كه: (..... اي ابوطالب اي پناه كساني كه به تو پناه مي آوردند و اي باران رحمت در خشكسالي ها و اي نور درخشان تاريكي ها، با از دست رفتن تو مرز نام و ننگ و حريم كسانيكه

ص : 1011

پاك و مطهر بودند در هم شكست و خداوند كريم بر تو سلام و درود خود را نازل كرد و پروردگار تو نگهبان بهشت خود را به ديدار تو فرستاد كه تو براي پيامبر پاك اسلام از بهترين عموها بودي .....) و نيز ابن ابي الحديد مي گويد كه سرودهاي ذيل نيز از علي در رثاء و سوگواري حضرت ابوطالب است: (..... براي پرنده اي بيدار ماندم كه در پايان شب با نغمه اش دل را به شور مي آورد و ياد اندوهي بزرگ كه هر لحظه در دل من تازه مي شود را زنده مي ساخت، ابوطالب اي پناهگاه تهيدستان و اي كريم و بخشنده اي كه چون دستور مي داد آن كار به سامان و انجام مي رسيد، (مشركين و كفار) قريش اكنون سر برداشته و به مرگ او شادماني مي كنند و من نمي بينم كه هيچيك از زندگان زندگي جاويد داشته باشند، آنها چيزهايي را آرزو مي كنند كه افكارشان در چشمان آنها زينت داده است و سرانجام هم روزي آنان را در پرتگاهي از گمراهي سرنگون مي سازد آنها اميد آن دارند كه پيامبر را دروغگو معرفي نموده و به قتل برسانند و بر او افترا و تهمت زده و سخن او را نپذيرند و از قبل با هم همدست شدند پس سوگند به خانه خدا دروغ گفتند تا ما به شما بچشانيم طعم سرنيزه ها و طعم شمشيرهاي تيز را و يا ما شما را از ميان ببريم يا شما ما را و يا چنان كه صلاح ببينيد با ما صلحي نمائيد كه البته اين براي دودمان و تبار ما خير است، اگر نه كل قبيله و تبار و خاندان ما فداي محمد باد و بدانيد كه هاشميان از همه آفريدگان خدا نهاد و بنيادي برتر و والاتر دارند)، اين سروده ها و با همين مضمون در ديوان منسوب به علي بن ابي طالب نيز موجود است ..... و اين فقرات را اضافه دارد ..... (و هرگز نخواهي ديد كه حبيب خدا بي كس و تنها و غريب بماند، او پيامبري است كه از هر الهامي بهره خود را آورده است و خداوند من در نامه خويش او را محمد ناميده است همان رخشنده صورت كه رخسار نوراني او به نورانيت ماه شب چهاردهم مي ماند كه ابر از روي آن كنار رفته و پرتوش آشكار، امانت دار همان سپرده هايي كه خدا در قلب او قرار داده است و اگر سختي در آن ميان ها باشد بسي استوار است)، (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم،) پس بشنو سخن امام سجاد را در گفتار ابن ابي الحديد كه مي نويسد (از حضرت علي بن الحسين در زمينه ايمان ابوطالب سؤال كردند پس فرمود اي شگفت از اين سخن، به راستي كه خداي تعالي رسول خود را منع نمود از اينكه هيچ زن مسلماني را در همسري يك كافر رها كند و فاطمه بنت اسد از نخستين زنان پيشگام در اسلام است كه همچنان در

ص : 1012

همسري ابوطالب ماند تا او در گذشت)، و (سخن امام باقر در آن زمان كه از ايشان سؤال شد كه مردم مي گويند كه ابوطالب در آبگينه اي از آتش دوزخ است نظر شما چيست پس آن حضرت فرمود اگر ايمان ابوطالب را در يك كفه ترازو نهاده و ايمان اين آفريدگان را در كفه ديگر البته ايمان او سنگيني خواهد نمود و سپس فرمود مگر نمي دانيد كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در زندگي خود دستور مي داد به نيابت از سوي عبدالله و فرزند او و ابوطالب حج بگزارند و سپس در وصيت نامه خود نيز فرمود كه از سوي آنان حج نمايند) (شرح ابن ابي الحديد)، و (نيز سخن امام صادق عليه السلام كه نقل نموده اند از رسول خدا كه فرمود: به درستي اصحاب كهف ايمان خويش پنهان نموده و تظاهر به كفر كردند و خدا نيز دو پاداش به آنها داد و نيز ابوطالب نيز ايمان خود را پنهان نمود و تظاهر به بت پرستي نمود و خدا دو پاداش به او داد) شرح ابن ابي الحديد، و نيز اين حديث را با همين مضمون جناب ثقه الاسلام كليني با سلسله اسناد (از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده و عبارت ايشان چنين است كه مثل ابوطالب مثل اصحاب كهف است و ايمان خود را نهان نمودند و تظاهر به بت پرستي دادند و خدا به آنها دو پاداش به ايشان داد) و اين حديث را سيد ابن معد از حسين بن احمد مالكي آورده و اين فراز را اضافه دارد كه: (ابوطالب از دنيا بيرون نرفت مگر آنكه از سوي خداي تعالي به او بشارت و مژده بهشت جاويدان رسيد)، (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم)

سخن امام رضا:

ابان بن محمود به علي بن موسي الرضا مكتوب نمود كه فدايت شوم من در اسلام ابوطالب ترديد دارم و آن حضرت پاسخ داد، خداوند مي فرمايد: (..... هر كس پس از آنكه راه راست براي او آشكار شد مخالفت با پيامبر نمايد و جز به راه مؤمنان قدم بگذارد و...) و سپس فرمود اگر تو معتقد به ايمان ابوطالب نباشي (قطعاً) جايگاه تو در آتش دوزخ ابدي خداوند خواهد بود) (كلب گويد يا حضرت رضا كلام نوراني تو و وعده خداوند به اهل آتش بودن دشمنان حضرت ابوطالب قلب مجروح ما را شفا داد، خداوند به شما برترين پاداش ها را كه به بندگان خالص خود عطا مي فرمايد عطا فرموده و ما را كه از دوستداران حضرت ابوطالب هستيم از شفاعت شما در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد، آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ص : 1013

سخن نهايي: گفتار بزرگان اهل سنت درباره شخصيت سرور اهل مكه

هر يك از اين بندها كه مانند مرواريدهاي درخشان در گردنبندهاي زرين مي باشد، هر كدام به تنهايي براي اثبات منظور ما كافي است چه رسد به همه آنها و اين كاملاً قطعي و يقيني است كه فرزندان ابوطالب عليه السلام حالات پدر را بهتر از ديگران مي شناختند و اين احاديث را نيز جز براي بيان حقيقت بر زبان نياورده اند، زيرا مقام عصمت آنان مانع از آن بود كه غرض ديگري داشته باشند و به راستي كه مفتي اعظم شافعيان در مكه مكرمه چه نيكو مي نويسد در اسني المطالب: (..... در اين روشي كه علامه سيد محمد بن رسول برزنجي در اثبات رستگاري ابوطالب پيش گرفته هيچ كس بر او پيشي نگرفته پس خداوند به او بهترين پاداش و اجر عطا فرمايد و روشي كه او اتخاذ نموده است مورد رضايت و قبول تمام مؤمنيني است كه به زيور عدل و انصاف آراسته باشند زيرا اين روش مستلزم آن نيست كه چيزي از نصوص احاديث و يا اخبار را باطل بدانيم يا ضعيف بشماريم و نكته اي كه در روش او متمايز است آن است كه او برخي از احاديث را حمل بر معاني خوب آن نموده و به اين وسيله ايرادات مخالفان را پاسخ گفته و راه چون و چرا را بسته و با كار خود چشم پيامبر اسلام (ص) را روشن ساخته و از افتادن در ورطه عيبجويي و يا دشمني با حضرت ابوطالب بركنار مانده زيرا در غير اين صورت پيامبر را مي آزارد و خداي تعالي فرموده است كه آن كساني كه خدا و رسول او را مي آزارند خدا در دنيا و آخرت بر آنان نفرين و لعنت كرده و كيفري خواركننده براي آنان آماده ساخته است و نيز گفته خداي تعالي (آنان كه رسول خدا را آزار مي دهند برايشان عذابي دردناك واقع مي گردد...)، امام احمد بن حسين موصلي مشهور به ابن وحشي در شرح خود بر كتاب شهاب علامه محمد بن سلامه (متوفي 454 هجري) مي نويسد: (..... به راستي كه دشمني با ابوطالب كفر است و به همين گونه از ميان ائمه مالكي هم علامه علي اجهوري در فتواهاي خود آشكارا به همين قول عمل نموده و نيز تلمساني در حاشيه خود بر شفاء آورده است (..... سزاوار نيست كه از ابوطالب جز به عنوان ياور و حامي و پشتيبان پيامبر (ص) ياد نمايند زيرا او با گفتار و عمل خود رسول خدا را پشتيباني كرده، پس هر كس او را به گونه اي بد و ناخوش ياد نمايد به منزله آن است كه پيامبر را آزرده و آزاردهنده پيامبر كافر است و قتل او واجب است و كافر را بايستي كشت و ابوطاهر گفته: هر كسي ابوطالب را دشمن دارد كافر است، و نيز از

ص : 1014

جمله اموري كه بررسي هاي برزنجي را در زمينه رستگاري ابوطالب تائيد مي كند اينست كه بسياري از دانشمندان و پژوهشگران و اولياء و عرفا كه صاحب مكاشفات بوده اند، حضرت ابوطالب را از رستگاران شمرده اند از جمله قرطبي، سبكي، شعراني و... گروه بسيار ديگر و گفته اند كه: اين اعتقادي است كه داريم و آن را جز دين خود و در راستاي رضايت و پرستش خدا مي دانيم و هر چند ثابت شدن اين حقيقت نزد آنان از راههايي صورت پذيرفته غير از آنچه برزنجي رفته و بر او ثابت شده است با اين همه در اعتقاد به رستگاري ابوطالب همگي اتفاق نظر دارند و سخن اين پيشوايان و اعاظم دين در رستگار ابوطالب نزد خداوند براي بندگان به سلامت نزديك تر است خصوصاً با داشتن اين دليل و برهان هايي كه علامه برزنجي اقامه نموده است. و نيز سيد زيني دحلان در اسني المطالب سروده هاي زير را آورده و گويد كه خداوند به سراينده آن خير كثير عطا فرمايد كه گفته (..... آنجا توقف نما كه سراي سعادت است ..... پشتيبان عهد و پيمان و پناه دهنده پناه خواهان و كسي كه روش ها و منش هاي او گرامي گرديد و كسي مانند او به سرافرازي نرسيد آري او ابوطالب عموي پيامبر است كه هرگز حسادت او را از ياري او باز نداشت و خود در به دست آوردن خشنودي او بسي تندروي نمود و پيوسته مانند قلعه اي محكم و بلند كه وجود پيامبر را احاطه نمايد از او محافظت مي كرد و در اين كار موفق و پيروز بود، او همان كسي است كه رسول خدا اميد همه گونه پاداش و اجر نيكو و خير را از سوي خداوند براي او داشت ..... اي ابوطالب خداوند تو را با توفيق اين سعادت كه بتواني و موفق شوي از پيامبر خدا نگهداري كني ويژه و مخصوص گردانيد و با اين گردن فرازي تو را به ارجمندي دنيا و آخرت رسانيد و توفيق داد تا او را بستايي، زيرا تو اراده نمودي كه در راه پيامبر طه دوستي نمايي و از آن طريق به رستگاري جاويد دست يابي، آري قطعاً هر كس به دوستي (محمد) طه چنگ اندازد رستگار خواهد شد.، تو بهترين خلايق خداوند را از روي مهرباني و رأفت، در زمان يتيمي او سرپرستي كردي و هر دم جان خود و پسران خود را فداي او ساختي ..... اي آنكه در زندگي، كوششهاي تو به خوشبختي و سعادت جاويد منتهي گرديد به درگاه تو آمده ام و از ابرهاي بامدادي آن مي خواهم كه روان گردند و از تو، نيكو ابري سپيد مي خواهم كه ببارد و اعتراف دارم كه نهالهاي آرزو با روشني و پاكي آن نگاهداشته شده و روئيده خواهد شد...) و ..... (به راستي كه دلها به گريه مي افتند چون مي شنوند كه ابوطالب دربارة آنكه او را دوست

ص : 1015

مي داشت يعني محمد چه از خودگذشتگي ها كرد ..... پس پيروي از كساني كن كه او را مؤمن شمرده اند ..... آيا مي داني چه بزرگاني به ايمان حضرت ابوطالب اعتقاد دارند، آنها كساني هستند كه خود هر كدام به تنهايي اركان دين و شريعت و پيشوا و مقتداي دين هستند كساني مانند سيوطي، سبكي و...، با گروهي كه همچون شمار نقبا .....، پاسداران مرز ديانت و دين هستند و نيز صاحبان مكاشفات مانند شعراني، قرطبي و سحيمي و... كه همه از موثقان هستند)، (كلب گويد ببين كه وقتي برادران ايماني بر امر حتمي اجماع مي نمايند چگونه قلب انسان شفا مي يابد و راههاي رستگاري واضح و آشكار مي گردد و راههاي سعادت و نيكبختي و رضايت خداوند و رسول او به حيات جاويد هموار مي گردد خداوند همه ما را توفيق عطا فرمايد و بهشت و رضوان خود را روزي ما فرمايد آمين رب العالمين)، و امّا آنچه كه از وابستگان آن حضرت از شيعيان اهلبيت آمده است، اينكه هيچكدام از ايشان در ايمان خالص حضرت ابوطالب هيچ شك و شبهه اي نداشته و او را در بالاترين مرتبه ايمان مي دانند و اين عقيده از روزگار صحابه و پيروان نيكوكار آنان به بعد بوده و نيز احاديث آشكاري را كه از امامان رسيده است تصديق نموده اند ..... از جمله شيخ مفيد مي آورد: شيعيان امامي اتفاق نظر دارند بر اينكه همه پدران پيامبر خدا از آدم تا عبدالله همه به خداوند عزوجل ايمان داشته و يكتاپرست بوده اند ..... و نيز اتفاق نظر دارند كه حضرت ابوطالب چون از دنيا رحلت فرمود مؤمن بود و آمنه بنت وهب نيز از يكتاپرستان بود ..... و نيز شيخ ابوجعفر طوسي در تبيان از قول امام باقر و امام صادق حديث نموده اند كه ابوطالب مسلمان بود و در اين زمينه تمامي شيعيان امامي اتفاق نظر دارند و... و استاد ما طبرسي و سيد مختار بن معد و شيخ فتال، سيد بن طاووس و... همگي با همين مضمون مطالب و دلايل خود در ايمان خالص آن حضرت را آورده اند ..... علامه مجلسي در بحار آورده است: ..... شيعيان اتفاق نظر دارند كه او مسلمان بوده و در همان آغاز كار به پيامبر ايمان آورده و هرگز بتي نپرستيده بلكه از جانشينان ابراهيم (ع) بوده و عقيده به مسلماني او يكي از نشانه هاي معروف تشيع است ..... و از طريق شيعه و سني نيز در اثبات اين موضوع اخبار متواتره در دست است ...

ص : 1016

چهل حديث در مورد مسلماني حضرت ابوطالب عليه السلام:

پشتوانه اين اتفاق نظر سخناني بوده كه مردان خاندان وحي درباره سرور اهل مكه حضرت ابوطالب (ع) آورده اند:

1- شيخ ابوعلي فتال و ..... عده اي ديگر از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت يا محمد پروردگار تو به تو سلام مي رساند و مي گويد كه آتش دوزخ را حرام كردم بر كسي كه ترا از پشت خود فرود آورد و بر كسي كه تو را در شكم خود برداشت و بر دامني كه تو را سرپرستي كرد پس آن پشت، پدرت عبدالله بن عبدالمطلب و آن شكم آمنه بنت وهب و آن دامان ابوطالب و در روايتي فاطمه بنت اسد نيز اضافه شده است...، ثقه الاسلام كليني نيز با همين مضمون اين حديث را آورده است .....،

2- از اميرالمؤمنين روايت شده است كه رسول خدا فرمود كه جبرئيل امين بر من نازل شد و گفت يا محمد به راستي كه خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر مي پذيرد (مضمون) (..... حضرت آمنه بنت وهب، حضرت عبدالله، حضرت ابوطالب، حضرت عبدالمطلب و برادري كه در روزگار قبل از اسلام داشتي و حليمه كه تو را شير داد...)

3- از شيخ مفيد نقل گرديده كه چون حضرت ابوطالب از دنيا رفت اميرمؤمنان به نزد رسول خدا آمد و گزارش وفات او را داد پس قلب رسول خدا به شدت به درد آمد و بسيار غمگين و اندوهگين گرديد و آنگاه به علي عليه السلام فرمود برو و به كار او بپرداز و غسل و حنوط و كفن او را بر عهده بگير و چون او را بر تابوت نهادي مرا آگاه كن پس علي عليه السلام چنين كرد پس چون رسول خدا بر پيكر آن حضرت رسيد دلش سوخته و در نهايت اندوه فرمود اي عمو حق خويشاوندي را استوار داشتي و پاداشي نيكو يافتي تو در كودكي مرا پرورش دادي و در بزرگي مرا ياري نمودي آنگاه رو به حاضرين نموده و فرمود: بخدا قسم در روز قيامت به گونه اي براي عمويم شفاعت خواهم نمود كه جن و انس به شگفت آيند... (كلب گويد يا رسول الله همين انتظار هم از شما سزاوار است به جهت آن اخلاق پسنديده شما كه محبت هاي خالصانه به خود را جبران فرمايي خصوصاً براي حضرت ابوطالب عليه السلام و ما هم عليرغم دست خالي و روي سياه انتظار

ص : 1017

محبت شما را داريم تا در اين دنيا و در آن دنيا يعني در روزي كه خداوند سلطنت آن روز را به دست شما خواهد داد و تاج شفاعت بر سر گرامي شما و آل شماست و سعادتمند خواهد شد هر آنكسي كه تو و علي و خاندان تو را دوست داشته باشد همه ما را شفاعت فرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

4- آورده اند كه عباس بن عبدالمطلب از رسول خدا سؤال كرد كه درباره ابوطالب چه اميدي داري حضرت محمد (ص) فرمود من از پروردگارم اميد همه گونه نيكويي را درباره او دارم،

5- آورده اند كه رسول خدا به عقيل بن ابوطالب فرمود اي عقيل من تو را به دو دليل دوست دارم يكي براي وجود خودت و دوم براي اينكه عمويم ابوطالب ترا دوست داشت.

6- از رسول خدا نقل نموده اند كه فرمود چون من در مقام محمود بايستم درباره پدرم و مادرم و عمويم و برادري كه پيش از اسلام با من برادري مي نمود شفاعت خواهم كرد...

7- از امام سبط، حسين بن علي نقل نموده اند كه علي عليه السلام در رحبه نشسته بود و مردم نيز در اطراف آن حضرت نشسته بودند پس مردي برخاست و گفت اي امير مؤمنان تو در اين جايگاه رفيع هستي و خدا ترا در آن جاي داده و آنگاه پدرت در آتش دوزخ كيفر مي بيند پس حضرت فرمود ساكت شو كه خدا دهان تو خرد كند، سوگند به آنكسي محمد را به راستي به پيامبري فرستاد كه اگر پدرم درباره تمام گنهكاران كه در روي زمين هستند به شفاعت برخيزد خدا شفاعت او را مي پذيرد (اي جاهل نادان)، پدر من در آتش كيفر ببيند در حالي كه پسر او قسيم الجنه و النار يعني تقسيم كننده بهشت و دوزخ است، سوگند به آنكه محمد را به راستي مبعوث نمود كه در روز قيامت نور پدرم ابوطالب روشني هاي همه آفريدگان را محو و خاموش مي كند مگر پنج نور را كه نور محمد، فاطمه، حسن و حسين و نور فرزندان او از امامان را پس آگاه باش كه نور او از نور ماست كه خدا آن را دو هزار سال قبل از خلقت آدم آفريده است... (كلب گويد اي كاش حضرت در ادامه مي فرمود كه اگر تو اي نادان با اعتقاد به آن كلام كفرآميز كه گفتي از دنيا بروي كافر مرده اي و خدا ترا با سر وارد آتش غضب ابدي جهنم خود مي نمايد كه انتها ندارد تا ابدالآباد).

ص : 1018

8- از حضرت علي عليه السلام روايت شده است كه فرمود به خدا قسم كه پدرم و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هيچكدام هرگز بتي را نپرستيدند سؤال شد پس چه چيز را مي پرستيدند فرمود آنان بر آئين ابراهيم بوده و در آن چنگ زده و هنگام نماز رو به خانه خدا مي نمودند...

9- از ابوالفضل عامر بن واثله آمده است كه علي عليه السلام فرمود كه چون زمان رحلت پدرم فرا رسيد، رسول خدا صلي الله عليه وآله نزد او حاضر بود و درباره او خبري به من داد كه از همه جهان و هر چه در آن است نزد من محبوب تر است، (منظور حضرت اين بود كه جايگاه و رفعت مقام آن حضرت را در پيشگاه خدا و بهشت برين و .....، را بشارت داد)

10- از علي عليه السلام نقل شده است كه فرمود حضرت ابوطالب از دنيا نرفت مگر آنكه رسول خدا را از خود خشنود ساخت

11- از قول شعبي آورده اند كه علي عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه ابوطالب بن عبد مناف بن عبدالمطلب مؤمن و مسلمان بود و ايمان خود را از ترس اين موضوع پنهان مي نمود كه مي ترسيد هاشميان از سوي قريش رانده شوند ..... و شعر از حضرت علي عليه السلام را نقل نموده اند (..... اي ابوطالب و اي نگهدارنده پناه جويان ..... پروردگار تو دربان بهشت را به ديدار تو فرستاد كه تو براي رسول خدا بهترين عموها بودي...)

12- از اصبغ بن نباته نقل شده است كه گفت شنيدم از علي عليه السلام (مضمون) كه مي فرمود، رسول خدا به گروهي از قريش كه براي بت ها قرباني نموده و نام آن قرباني ها را فهيره مي ناميدند عبور فرمود و به آنها اعتنايي نكرد و بدون سلام از آنها عبور كرده پس آنها گفتند يتيم عبدالله بر ما عبور كرده و سلام نكرد پس عبدالله بن زبعري خون و پليدي شكمبه ها را گرفته به نزد پيامبر آمد در وقتي كه آن حضرت در حال سجده بود، لباس و سراسر پيكر رسول خدا را با آنها آلوده نمود و پيامبر با همان وضعيت به حضور ابوطالب رسيد ..... پس حضرت ابوطالب با چهل نفر از خاندان خود مسلح به سوي آن گروه روانه شدند پس آن گروه با ديدن آنها خواستند كه فرار كنند پس حضرت ابوطالب آنها را تهديد كرد و شمشير خود را بر سنگي بزرگ كه در آنجا بود زده و با سه ضرب آن را سه قطعه نمود ..... و سپس به پيامبر اشاره نموده و اين شعر را

ص : 1019

سرود: (..... تو محمد پيامبري و سروري بزرگ بر مردم و...)، پس عبدالله بن زبعري را احضار كرده و محكم بر بيني او ضربه اي وارد كرد و آن را خونين نمود و سپس خون و سرگين شكمبه را گرفته بر سر و صورت آن گروه ريخت و سپس فرمود اي محمد تو از من سؤال كردي كه كيستي تو محمد بن عبدالله بن ..... و پدران او تا حضرت آدم را ياد كرد و فرمود به خدا قسم گوهرت از همه بالاتر و پايگاهت از همه رفيع تر است .....،

13- از علي عليه السلام روايت شده است كه فرمود (من و پيامبر در سجده بوديم كه پدرم ابوطالب نزد ما آمد گفت آيا شما چنين كرديد و سپس دست مرا گرفت و گفت توجه كن كه چگونه او را ياري مي كني ..... و مرا در اين كار تشويق و ترغيب كرد .....،

14- از علي عليه السلام نقل شد كه از حضرت سؤال كردند كه پيش از پيامبر ما محمد، آخرين نفر از جانشينان انبياء گذشته كه بود آن حضرت پاسخ داد پدرم ابوطالب، (كلب گويد سلام خدا و رحمت و رضوان الهي بر حضرت ابوطالب نثار باد تا ابدالآباد و خداوند ما را در دنيا و آخرت از شفاعت او بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

15- از امام سجاد در خصوص ايمان حضرت ابوطالب سؤال شد حضرت فرمودند آري او مؤمن بود پس گفتند عده اي مي گويند او كافر بود پس حضرت فرمود اي شگفت و بسي شگفت آيا اين گروه با اين سخنان كفرآميز ابوطالب را سرزنش مي كنند يا رسول خدا را، آيا اين خداي تعالي نبود كه آيات متعدد كتاب خود رسول خدا را نهي كرد از اينكه اجازه دهد كسي از زنان با ايمان در همسري يك كافر باقي بماند، در حالي كه هيچكس هم ترديد ندارد كه حضرت فاطمه بنت اسد (رض) از زنان پيشگام در اسلام بوده و با اينحال همچنان در همسري حضرت ابوطالب بود تا ايشان از دنيا رفتند ..... (يعني حضرت ابوطالب در ايمان كامل به شريعت پاك محمد صلي الله عليه و آله بود)

16- ابوبصير از امام باقر نقل فرموده است كه به آن حضرت عرض كردم عده اي از مردم مي گويند كه ابوطالب در آبگينه اي از آتش است كه بر اثر آن مغز او مي جوشد پس آن حضرت فرمود به خدا قسم كه دروغ مي گويند و به خدا قسم اگر ايمان ابوطالب در يك كفه ترازو و ايمان اين خلايق را در كفه ديگر قرار دهند قطعاً كفه ايمان او بر ايمان آنان افزون خواهد بود...، (كلب گويد از فحواي حديث معلوم مي شود كه

ص : 1020

گفتار اين ناصبيان حرامزاده و ناپاك آن زمان هم براي دشمني با آل محمد و رنج دادن و شكنجه روحي آنان از سوي بني اميه و بني عباس شايع بود ولي خداوند نور خود را كامل مي فرمايد اگرچه آنان اكراه داشته باشند و قطعاً به جرم همين افترا و آزار به رسول خدا و اهانت و جسارت به آن حضرت به حكم آيات قرآن مجرم و در گروه ظالمين و اعداءالله در دوزخ جاوداني معذب خواهند بود)

17- حضرت صادق عليه السلام فرمود كه (مثل ابوطالب مثل اصحاب كهف بود كه ايمان خود را پنهان نمودند و تظاهر به بت پرستي داشتند و خداوند هم دو بار به ايشان پاداش داد ..... پس در روايتي ديگر به همين مضمون آمده و اضافه دارد كه ..... و حضرت ابوطالب نيز ايمان خود را پنهان نمود و تظاهر به بت پرستي نمود و خدا هم پاداش او را دو برابر داد و ابوطالب از دنيا رحلت نكرد مگر اينكه از سوي خداوند تعالي براي او بشارت بهشت نازل شد و سپس فرمود چگونه (آن فرومايگان) آن حضرت را چنين ياد مي نمايند در حالي كه حضرت جبرئيل در شب رحلت حضرت ابوطالب فرود آمد و به رسول خدا گفت يا محمد از مكه خارج شو كه پس از ابوطالب براي تو در مكه يار و ياوري نيست... (كلب گويد انا لله و انا اليه راجعون)

18- ثقه الاسلام كليني با سلسله اسناد خود از اسحاق بن جعفر آورده است كه گفت به پدرش عليه السلام گفتند كه بعضي تصور مي كنند كه ابوطالب كافر بود پس آن حضرت پاسخ داد دروغ گفته اند چگونه چنين چيزي مي شود با آنكه تا اين حد سروده او مشهور است كه مي گفت (..... مگر ندانستيد كه ما محمد را پيامبري يافتيم همچون موسي كه نام او در كتاب هاي آسماني تورات و انجيل ..... آمده است...)

19- ثقه الاسلام كليني از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده است كه فرمود كه چگونه امكان دارد كه حضرت ابوطالب كافر باشد با آنكه از سروده هاي (مشهور) اوست: (..... به راستي دانسته اند كه فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمي شود ..... سپيدرويي كه به آبروي او از باران مي خواهند .....)

20- فتال از امام صادق عليه السلام نقل نمود كه (مضمون) حضرت ابوطالب به بزرگان قريش وصيّت نمود در هنگام رحلت خود ..... (..... اي گروه قريش ..... او هم (منظور رسول خدا) سرور فرمانروا در ميان شماست و هم خوش اخلاق و كريم است و...)

ص : 1021

21- از امام صادق عليه السلام (..... چون زمان رحلت ابوطالب فرا رسيد خداوند به رسول خدا وحي نمود كه از مكه خارج شو كه تو را در آن ياوري نيست پس آن حضرت بسوي مدينه مهاجرت نمود .....).

آري ..... اين موضوع حقيقت داشت كه ابوطالب قلعه محكم رسول خدا بود ..... تا جايي كه ابولهب چون گفتگوي قريش را درباره هجوم و قتل رسول خدا با توجه به شدت حراست حضرت ابوطالب از رسول خدا شنيد، به آنان گفت: دست از اين پيرمرد يعني ابوطالب برداريد كه او فريفته برادرزاده اش محمد است و به خدا قسم محمد كشته نمي شود مگر پس از قتل ابوطالب و ابوطالب كشته نمي شود مگر پس از قتل هاشميان و هاشميان كشته نمي شوند مگر آنكه همه تبار عبدمناف كشته شوند و تبار عبد مناف هلاك نمي شوند مگر مردم مكه همه هلاك شوند و... پس دست از او بداريد ...

22- حضرت صادق عليه السلام از يونس بن نباته سؤال كرد، اي يونس مردم درباره ابوطالب چه مي گويند، او گفت من پاسخ دادم فداي تو شوم مي گويند او در آبگينه اي از آتش است ..... پس حضرت فرمود دشمنان خدا دروغ گفتند و به راستي كه ابوطالب از دوستان پيامبران و صديقين و شهداء و صالحين و آنان بهترين دوستان براي او هستند

23- ..... از داوود رقعي آورده اند كه گفت بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و مردي به من بدهكار بود (و اين تمام دارايي من بود) پس من مشكل خود را به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم آن حضرت فرمود چون به مكه رسيدي يك طواف از جانب عبدالمطلب كرده و به نيابت او دو ركعت نماز بگزار و سپس به نيابت ابوطالب يك طواف نموده و دو ركعت نماز بگزار و به نيابت از حضرت آمنه نيز يك طواف نموده و دو ركعت نماز بگزار و به نيابت از فاطمه بنت اسد نيز يك طواف نموده و دو ركعت نماز بگزار و سپس خداوند عزوجل را بخوان تا دارايي تو را به تو پس دهد پس گفت چنين كردم و از باب صفا خارج شده ناگهان بدهكار خود را ديدم كه ايستاده و مي گويد داوود بيا تا حق تو را به تو برگردانم.

24- ثقه الاسلام كليني از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده كه (مضمون) (يكبار رسول خدا با جامه اي نو كه بر تن داشت در مسجد الحرام بود پس مشركان پليدي شتر بر او ريختند ..... حضرت ابوطالب حمزه را احضار كرد و مسلح به ميان آنان رفت و دستور داد تا جناب حمزه آن پليدي ها را به ريش و سبيل آنان

ص : 1022

ماليد ..... و سپس روي به پيامبر نمود و گفت اي برادرزاده ام اين است ارج و مقام تو در ميان ما ..... (صلي الله عليك يا ابوطالب الي ابدالآباد، و اين هم ارج و مقام توست نزد ما و همه مؤمنين و مؤمنات تا قيام قيامت).

25- ابوالفرج از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده است كه فرمود اميرالمؤمنين (ع) دوست داشت كه اشعار ابوطالب را حديث نموده و جمع آوري نمايد و مي فرمود آن را بياموزيد و به كودكان خود نيز آموزش دهيد زيرا پدرم ابوطالب بر دين خدا بوده و در اين اشعار دانش فراوان است...

26- استاد ما صدوق از امام صادق عليه السلام آورده است كه گفت اولين نماز جماعت آنجا بود كه رسول خدا نماز مي گزارد و اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (ع) با آن حضرت بود پس حضرت ابوطالب بر آنها عبور نمود و جعفر نيز با او بود پس فرمود پسرك من به پهلوي عموزاده ات بپيوند و چون رسول خدا اين را دانست بر آن دو مقدم ايستاد و حضرت ابوطالب شادمان و مسرور برگشت و مي سرود (..... به راستي علي و جعفر پشتوانه من هستند براي روزهاي گرفتاري و خطر .....).

27- ثقه الاسلام كليني .....، از امام كاظم عليه السلام نقل مي نمايد كه راوي از آن حضرت پرسيد آيا ابوطالب حجيتي بر رسول خدا داشت حضرت فرمود نه، ولي ابوطالب امانت هايي از سپرده هاي پيامبران نزد خود داشت كه آنها را به رسول خدا سپرد، راوي سؤال كرد آيا آن سپرده ها را به اين دليل كه بر او حجيت داشت تسليم كرد حضرت فرمود اگر حجيت بر او داشت امانات را به آن حضرت نمي داد راوي سؤال كرد پس ابوطالب را چه حال بود فرمود او به پيامبر و به آنچه او آورد ايمان آورده و امانت ها را به او سپرد و همان روز از جهان رفت، پس مي بيني كه اين جايگاهي است بالاتر از جايگاه ايمان آوردن، ..... پس روشن مي نمايد كه ابوطالب گذشته از ايمان ساده از جانشينان پيامبران و حجت هاي خدا در روزگار خود بوده و وضوح آن براي راوي تا اين حد بوده كه فكر مي كرده است كه پيش از بعثت رسول خدا بر وي حجيتي داشته كه امام آن را رد نموده و همان جانشيني پيامبران را بر او آشكار كرده ..... و اينكه او از كيش يگانه پرستي راستين ابراهيم پيروي مي نموده و سپس در برابر دين محمد تسليم شده و اماناتي كه داشته به منادي اين شريعت يعني حضرت محمد صلي الله عليه وآله تحويل داده است...،

ص : 1023

28- استاد ما ابوالفتح كراجكي از امام رضا نقل نموده است كه به ابان بن محمد گفت به حضرت رضا مكتوب نمودم كه فداي شما شوم ..... .....، كه مذكور گرديد آن حضرت پاسخ داد اگر تو معتقد به ايمان ابوطالب نباشي محل بازگشت تو در آتش ابدي دوزخ الهي خواهد بود...،

29- استاد ما مفسربزرگ ابوالفتوح در تفسير خود آورده است كه امام رضا (ع) فرمود ..... كه نقش نگين انگشتر حضرت ابوطالب اين بود (خشنودي دارم به پروردگاري خدا و پيامبري برادرزاده ام محمد و اينكه علي جانشين او باشد)...

30- شيخ جعفر صدوق با اسناد خود از حضرت عبدالعظيم حسني مدفون به ري آورده است كه آن بزرگوار بيمار بود پس به حضرت ابوالحسن الرضا (ع) نوشت كه مرا از اين گزارش آگاه كن كه مي گويند ابوطالب در آبگينه اي از آتش است كه در اثر آن مغزش مي جوشد پس حضرت به او پاسخ داد: به نام خداوند ..... اگر تو در ايمان ابوطالب شك و ترديد داشته باشي بدان و آگاه باش كه بازگشتگاه تو به سوي آتش ابدي دوزخ خداوند است، ..... (كلب گويد و البته اين كلام حضرت عبدالعظيم براي توجه همگان به اهميّت و بزرگي اين اعتقاد و عواقب سوء پيروي از القائات دشمنان ناصبي است تا مؤمن مسلمان با اعتقادات پاك از جهان برود و بدور باشد از قرار گرفتن در كنار ظالمان به حكم كتاب خدا و خلود در دوزخ جاوداني).

31- استاد فقيه ما ابوجعفر صدوق به اسناد خود از امام حسن بن علي عسگري ..... آورده است (كه خداوند تبارك و تعالي به رسول خدا (ص) وحي فرستاد كه من تو را با دو گروه از پيروان ياري نمودم اول پيرواني كه در نهان ترا ياري مي نمايند و گروه ديگر آنان كه ترا در آشكار ياري مي نمايند و سرور و برترين گروه اول كه ترا در نهان ياري مي نمايند عموي تو ابوطالب و سرور و برترين كساني كه ترا آشكارا ياري مي نمايند پسر او علي بن ابي طالب است و سپس گفت كه به راستي ابوطالب مانند مؤمن آل فرعون بود كه ايمان خود را پنهان مي داشت.

32- شيخ ما صدوق در كتاب امالي خود ..... از عباس نقل مي كند كه گفت ابوطالب به رسول خدا صلي الله عليه وآله گفت اي برادرزاده ام آيا خدا ترا مبعوث به رسالت كرد، فرمود آري، پس گفت نشانه اي به من نشان بده فرمود آن درخت را احضار كن، ابوطالب چون آن درخت را احضار كرد درخت به سوي او آمد و

ص : 1024

در برابر او به خاك افتاد و سپس برگشت پس ابوطالب گفت من شهادت مي دهم كه تو راستگو هستي و آنگاه به علي عليه السلام فرمود:، اي علي به پهلوي پسرعمويت خود را پيوند بزن، اين روايت به همين مضمون از ابوعلي فتال و ابن معد و .....، نقل گرديده است

33- ابوجعفر صدوق ..... آورده است كه مردي از عبدالله بن عباس سؤال كرد اي پسرعموي رسول خدا مرا درباره ابوطالب آگاهي بده كه آيا مسلمان بود، پس ايشان پاسخ داد چگونه مسلمان نباشد با آنكه گفته او در كمال شهرت است (..... به راستي دانسته اند كه فرزند ما نزد ما دروغگو شمرده نمي شود و...) و به راستي كه مثل ابوطالب مانند مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را پنهان نموده و تظاهر به بت پرستي نمودند و خداوند نيز دوبار به ايشان پاداش داد...

34- استاد ما ابوعلي فتال نيشابوري آورده است كه ابن عباس روايت مي نمايد كه ابوطالب همراه با پسرش جعفر با رسول خدا ملاقات نمودند در حالي كه آن حضرت در مسجدالحرام نماز نيمروز مي خواند و علي عليه السلام در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت خود را به پهلوي پسرعموي خود پيوند بزن ..... پس در پشت سر رسول خدا صف زدند تا نماز را بگزارد و در اين باره ابوطالب گفت (..... به راستي كه علي و جعفر پشتوانه من هستند .....) و ابن معد اين روايت را با همين مضمون نقل نموده و در عبارت او (..... چون نماز را به پايان برد پيامبر به او فرمود اي جعفر به پهلوي پسرعموي خود پيوستي خدا نيز در برابر دو بال به تو خواهد داد تا به ياري آن در بهشت پرواز كني پس ابوطالب اين اشعار را سرود (..... به راستي علي و جعفر پشتوانه من هستند در روزهاي گرفتاري و دردسر ..... به خدا نه من و نه هيچكدام از فرزندان پاك نهاد من دست از پيامبر نخواهيم كشيد، هرچند كه سرهاي ما و شما به تيغهاي بران جدا شود ما هستيم و اين پيامبر كه خاندان او هستيم و دشمنان را با سرنيزه ها از اطراف او دور خواهيم نمود، و اگر شما با همه جمعيت خود بتوانيد به او دست يابيد پس ما در ميان قوم عرب پست ترين آنها خواهيم بود...)، اين حديث را كراجكي از راه ديگر از ابوضوء بن صلصلال آورده كه گفت من قبل از اينكه مسلمان شوم به همراه ابوطالب پيامبر را ياري مي نمودم تا روزي كه در تابستان بسيار گرم نزديك خانه ابوطالب نشسته بودم كه ناگهان ابوطالب با ناراحتي فراوان به نزد من آمد و گفت اي ابوغضنفر آيا اين دو جوان پيامبر و علي را نديدي گفتم

ص : 1025

از آن زمان كه اينجا نشسته ام نه پس فرمود بيا به جستجوي آنان برويم زيرا مي ترسم قريش آنها را مخفيانه به قتل برسانند، پس حركت كرده به كوهي از كوههاي مكه رسيديم و ناگهان پيامبر را ديديم كه علي سمت راست او بود و آندو مشغول ركوع و سجود بودند، پس ابوطالب به پسرش جعفر كه او نيز همراه ما بود فرمود خود را به پهلوي پسرعمويت پيوند بزن پس او در كنار علي ايستاد و... نماز را تمام كردند و من ديدم كه شادماني و سرور از چهره ابوطالب نمايان گرديد و سپس برخاست و اين اشعار را سرود (به راستي علي و جعفر پشتوانه هاي من هستند .....) (كلب گويد ببين عظمت ايمان ابوطالب را كه در اوج غربت اسلام كه فقط رسول خدا و علي منادي اسلام بودند با بصيرت والاي خود حقانيت اسلام را دريافت و با تمامي توان و قدرت و سپر قرار دادن جان خود و خاندان و عشيره در برابر كفر و الحاد و شرك قريش فرومايه و كوردل ايستاد تا آنكه اسلام جان گرفت و ..... نداي آن در عالم طنين انداز شد پس هر گوينده لااله الاالله و محمد رسول الله بداند كه حق حضرت ابوطالب بر او در اينكه بر شرف اسلام مشرف شده است غيرقابل جبران است و اميد است كه خداوند اجر عظيم و جزيل خود را بر ساحت آن بزرگوار نازل فرمايد و ما را نيز از دعاي خير آن بزرگوار بهره مند فرمايد آمين رب العالمين).

35- از عكرمه نقل شد كه ابن عباس گفت كه پدرم به من خبر داد كه ابوطالب رضي الله عنه در هنگام رحلت گواهي داد كه لااله الّاالله و محمد رسول الله .....،

36- در تفسير وكيع آمده است كه ابوذر غفاري گفت به خدايي كه جز او خدايي نيست، ابوطالب نمرد مگر آنكه به زبان اهل حبشه (رمز) اظهار مسلماني كرد و به رسول خدا گفت آيا زبان حبشيان را مي داني آن حضرت فرمود آري اي عمو به راستي كه خداوند علم همه زبانها را به من تعليم كرد پس گفت (اي محمد اسدن لمصا تاقاطا لاها .....) يعني خالصانه گواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست پس رسول خدا گريسته و فرمود كه خدا چشم مرا به ابوطالب روشن ساخت .....، پس در اين جا سرور مكيان دوست داشت كه اين گواهي را به زبان حبشيان بازگو نمايد و اين بعد از آن بوده كه بسيار بارها آن را به زبان قوم خود عرب بازگو نموده است .....

ص : 1026

37- استاد ما قطب الدين راوندي ..... آورده است كه فاطمه بنت اسد فرمود كه چون عبدالمطلب رحلت نمود ابوطالب بنا به وصيت پدرش سرپرستي پيامبر را برعهده گرفت و من نيز پرستار او بودم و در بوستان خانه ما درخت هاي خرمايي بود و آن زماني كه خرما نوبر بود و من و كنيزم هر كدام هر روز يك مشت يا بيشتر از خرما برمي داشتيم تا روزي پيش آمد كه من و كنيزم هر دو فراموش كرديم كه خرما برداريم و كودكان آمده و هرچه خرما بر زمين ريخته بود گرفته و رفتند و من خوابيدم و از خجالت اين كه محمد بيدار شود و خرما نباشد آستين خود را روي صورتم انداختم پس محمد بيدار شد به درون بوستان آمد و خرمايي روي زمين نديد پس به درخت خرما اشاره كرد و گفت اي درخت خرما من گرسنه هستم پس من ديدم كه درخت شاخه هايش را كه خرما روي آن بود پائين آورد تا او هرچه خواست از آن خورد و سپس آن را برسر جاي خود بالا برد و من از اين امر شگفت زده شدم و آن هنگام ابوطالب در خانه نبود و چون به منزل آمد و در زد من پابرهنه به سوي او دويدم و در را باز كرده و آنچه واقع شده بود را شرح دادم و او گفت جز اين نيست كه او پيامبري خواهد بود و تو نيز پس از نازايي خود دستياري براي او خواهي زائيد پس همانگونه كه او گفته بود من علي عليه السلام را زائيدم...). (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خدا بر محمد و آل محمد و ابي طالب و آل ابي طالب و همه مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات از اول خلقت تا آخر خلقت خصوصاً مادر بزرگوار ما حضرت فاطمه بنت اسد كه براي رسول خدا مادري نمود و از شفاعت آن حضرت ما را در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

38- استاد ما فقيه والامقام ابن بابويه صدوق ..... از حضرت ابوطالب نقل مي نمايد كه (..... عبدالمطلب گفت كه من در حجر اسماعيل خوابيده بودم و خوابي ديدم كه مرا ترساند پس به نزد پيشگوي قريش كه يك زن بود رفتم ..... و من بزرگ قوم بودم ..... پس او راست نشسته و گفت سرور عرب را چه اتفاق افتاده كه رنگش دگرگون است...، گفتم ديشب در حجر اسماعيل خوابيده بودم ديدم كه گويا درختي بر پشت من است كه سرش به آسمان رسيده و شاخه هاي آن به خاور و باختر رسيد و روشني آن را ديدم كه آشكار مي شود كه هفتاد بار از روشنايي خورشيد بيشتر است و عرب و عجم را ديدم كه در برابرش به خاك افتاده اند و هر روز برشكوه و روشنايي آن افزوده مي گردد و گروهي از قريش را ديدم كه مي خواستند آن را ببرند و چون به آن

ص : 1027

نزديك مي شدند جواني كه پاك جامه ترين مردم بود آنها را مي گرفت و پشت آنان را مي شكست و چشمان آنان را مي كند .....، پس آن پيشگو گفت اگر راست گفته باشي از پشت تو فرزندي ظاهر شود كه بر خاور و باختر فرمانروايي و در ميان مردم پيامبري نمايد پس اندوه از دل من رفت پس اي ابوطالب توجه كن شايد آنكس باشي و آن زمان كه ابوطالب اين داستان را بازگو مي نمود پيامبر ظهور كرده و او مي گفت كه به خدا قسم آن درخت همان ابوالقاسم محمد امين است). (كلب گويد پس نظر كن كه چگونه امري به اين شهرت در بين اين خاندان واضح و معلوم بوده و همگي منتظر ظهور اين پيامبر بوده و خداوند از طريق رويا به آنان خبر داده و ..... و پس از ظاهر شدن امر نبوت، با بهترين و همه امكانات خاندان و سياست مدبرانه خود رسول خدا را تقويت و تشويق نمودند تا اسلام عزيز پايدار و بر جهان اشاعه يافت سلام و رضوان خدا بر حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطلب و حضرت آمنه و حضرت عبدالله و حضرت فاطمه بنت اسد و آن جوان كه دشمنان محمد را مي گرفت و چشمان آنان را مي كند يعني علي بن ابي طالب صلوات الله عليه نثار و ايثار باد تا خدا خدايي مي نمايد و از شفاعت آنان در دنيا و آخرت ما را بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

39- ..... سيد نسب شناس علوي عمري معروف به موضع ..... مي گويد چون ابوطالب از دنيا رفت آن زمان دستور نماز ميت نيامده بود و از اين رو پيامبر نه بر او و نه بر خديجه نماز نكرد بلكه جنازه ابوطالب را كه گذر مي دادند پيامبر و علي و جعفر و حمزه نشسته بودند پس برخاسته و پيكر او را تشيع كردند و براي او آمرزش خواستند پس گروهي گفتند پس ما هم براي مردگان و نزديكان خود كه بت پرست بودند آمرزش مي خواهيم و رسول خدا نيز براي آنان طلب آمرزش خواهد كرد زيرا تصور آنان اين بود كه ابوطالب در بت پرستي مرده است و حال آنكه او ايمان خود را مخفي نموده بود و رسول خدا با توجه به ايمان كامل او آمرزش خواهي كرده بود و لذا خداوند اين پندار آنان را كه ابوطالب بت پرست بوده با نزول آيات قرآن از ميان برد و پيامبر خود و آن سه تن را از نسبت از خطا بركنار داشته و فرمود (..... نه پيامبر و نه مؤمنان را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند هرچند از خويشان آنان باشند .....)، پس كسي كه ابوطالب را كافر بخواند پس به پيامبر افترا زده و پيامبر را در اين كار به لغزش و خطا منسوب نموده و حال آنكه خداي

ص : 1028

تعالي گفتار و كردار او را از لغزش بركنار شمرده است. ابوالفرج با همين مضمون از محمد بن حميد آورده است كه پدرم گفت از ابولجهم بن حذيفه پرسيدند آيا پيامبر بر ابوطالب نماز گزارد گفت آن روز نماز ميت كجا بود (يعني احكام آن نيامده بود) و دستور اينگونه نماز پس از رحلت او رسيد و البته رسول خدا بر ابوطالب بسيار اندوهگين شد و علي را بفرمود تا به كار او برخيزد و خود بر جنازه او حاضر شد و عباس و ابوبكر هم به مسلماني او گواهي دادند و من نيز راستي سخن آن دو را گواهي مي نمايم چون او ايمان خود را مخفي مي نمود و (قطعاً) اگر تا ظهور پيروزي اسلام زندگي او ادامه مي يافت ايمان خود را آشكار مي نمود ...

40- از مقاتل روايت نموده اند كه چون قريش ديدند كار پيامبر بالا گرفت (مضمون) ..... با هم پيمان بستند كه چون ابوطالب از دنيا برود همه قبايل را براي قتل پيامبر متحد نمايند پس خبر اين توطئه به ابوطالب رسيده همه هاشميان و هم پيمانان آنها را جمع نموده و سفارش پيامبر را به آنها نمود و گفت هرچه اين برادرزاده ام مي گويد پدران و دانشمندان ما قبلاً خبر آن را به ما داده اند و به راستي كه محمد پيامبري صادق و درستكار و... برترين شخصيت را دارد و جايگاه او نزد پروردگارش بسيار رفيع است پس دعوت او را بپذيريد و بر ياري او همداستان شويد و از پيرامون حريم او دشمنانش را با تير بزنيد زيرا او تا ابدالآباد موجب سرافرازي جاودانه شماست و سپس اين اشعار را سرود (..... به ياري مستقيم پيامبر خير سفارش مي كنم فرزندم علي و نيز آن عموي خوب عباس را و نيز حمزه آن شيري كه از حمله او مي ترسند و نيز جعفر را تا گزند مردم را از او به دور دارند ..... اي فداي شما باد مادرم و همه فرزندان او، شما در ياري احمد و در پيش آمدهاي هولناك مانند سپرها باشيد و...) (كلب گويد اي حضرت ابوطالب سلام و درود و رحمت خدا بر تو و خاندان پاك تو باد كه همه آن كساني كه تو به آنها سفارش رسول خدا را نمودي تا نهايت توان در راه شريعت پيامبر جانفشاني نموده و به وصيت تو عمل كرده و روي تو را در پيشگاه خداوند سفيد و نوراني نمودند سلام الله عليكم اجمعين)، (مضمون) اين بود نمونه هايي از آنچه وجود دارد بر ايمان حضرت ابوطالب ..... كه اگر همه آن چيزها كه وجود دارد جمع آوري شود قابل شمارش نيست هرچند كه هر كدام به تنهايي اثبات كننده ايمان خالص و اسلام استوار اوست ..... و شك نيست كه در اظهار نظر و داوري معاندين، رازي

ص : 1029

هست كه با هزاران دليل نمي توان ايمان او را ثابت كرد ولي ايمان ديگران را با يك نقل قول مجهول و يك ادعاي واهي مي توان اثبات نمود پس بخوان و داوري كن

نگارشهاي مستقل در مورد مسلماني حضرت ابوطالب:

درباره دليلهاي ياد شده برجستگان فرقه ما به مشروح سخن گفته اند مانند مجلسي، شريف فتوني، ..... و امّا بهترين كتابهايي كه به قلم بزرگان اهل سنت و... نوشته شده است عبارتند از:

1- سعد بن عبدالله اشعري متوفي 299 در كتاب فضل ابوطالب و عبدالمطلب و عبدالله پدر پيامبر

2- احمد بن محمد بن عمار متوفي 346:

3- سهل بن احمد بن عبدالله ديباجي متوفي 370

4- ابونعيم علي بن حمزه متوفي 375

5- ابوسعيد محمد بن احمد بن حسين خزاعي

6- علي بن بلال ازدي، 7- احمد بن قاسم، 8- احمد بن محمد بن احمد بن طوفان، 9- محمد بن محمد بن عثمان متوفي 413، 10- شمرالدين سيد فخار او همان كسي است كه علامه سيد محمد صادق بحرالعلوم درباره او گفت (..... اي فخار ترا بشارت باد به پاداشهايي كه آفريدگار در روز رستاخيز به تو عطا خواهد نمود كه با دلايل روشن و با نگارش درخشان خود، رهبر بزرگ مكه و پدر شير خدا را از تهمت بت پرستي پاك نمودي و هم از تهمت مردود كفر كه داعيان شر به او بسته اند ..... كه به ياري ابوطالب اسلام بر پاي ايستاد و با فضايل او سرافرازي يافت و سوگند به دوستي ابوالحسن علي كه اگر ابوطالب نبود دين ما در جهان متجلي نمي شد پس از سوي خداوند بر او رضوان و خشنودي ابدي نثار باد و بر دشمنان او آتش افروخته از دوزخ تا ابدالآباد)،)، سيد حسين طباطبايي معروف به واعظ، 11- مفتي شريف سيد محمد عباس تستري، 12- شمس العلماء ميرزا محمدحسين گرگاني، 13- شيخ محمدعلي بن ميرزا جعفر، ..... 14- ...

سروده ها در ستايش ابوطالب:

بسياري از بزرگان شيعه در اين زمينه اشعاري سروده اند از جمله سيد ابو محمد عبدالله بن حمزه حسني زيدي كه در قصيده اي گويد (..... پدر ما ابوطالب همان كسي كه پيامبر را حمايت و پشتيباني نموده در

ص : 1030

حالي كه مردم به اسلام روي نياورده بودند ولي او اسلام و ايمان آورد و به راستي كه او اسلام خود را پنهان نمود ولي هيچگاه دوستي خود را به پيامبر پنهان ننمود...) .....، و يا سيد علي خان شيرازي ..... و يا آيه الله سيد ميرزا عبدالهادي شيرازي، ..... و يا استاد ما اورابادي كه گويد (..... چكيده سخن اينكه پدر علي را ديني ريشه دار و پايدار بود ولي چون به دشمني و كينه توزي با فرزند او برخاستند و نتوانستند كه فضايل شير خدا را از او جدا نمايش دهند، به اين دليل پدر را به باد ناسزا گرفتند ..... آري فروغ ماه شب چهاردهم درخشان است هرچند كه سگان بسيار پارس كنند،

و... شيخ محمد نقي صادق عاملي .....، شيخ محمد سماوي، ..... شيخ جعفر بن حاج محمد نقدي ..... گويد (..... هر زمان كه پدر وصي پيامبر و خليفه او را صدا كنم چهره قلبم درخشان مي گردد، همان عبد مناف، ابوطالب پاك، عموي بزرگوار محمد كه هم پدران و هم نياكاني پاك داشت ..... هر كه او را بخواند پناه مي يابد و در منظر مجالس به ماه شب چهاردهم شباهت دارد ..... نياي امامان و بزرگ امت محمد، ..... او بود كه جايگاه و منزلت خود و هستي و دارايي و فرزندان و جان خود را براي فدا كردن در راه بهترين پيامبران الهي يعني احمد آماده كرده بود و او بود كه به ياري او قيام كرد تا شريعت او در جهان عالمگير شد، ..... و دربارة او سرود كه به راستي محمد فرزند آمنه نزد من از فرزندانم بالاتر است .....، و چه بسيار معجزات كه از محمد ديدي و با گروه هاي حسودان درباره او به نفرين خواني برخاستي، از چسبيدن سنگها و دريده شدن نامه، نزول باران و سخن گفتن جمادات .....، هيچ سرافرازي نيست مگر سرافرازي والاي تو كه اينگونه چشم كينه توزان را از جاي بركندي ..... خداوند ترا براي كارهاي درخشان تو تمجيد كرد، همان اعمال در حمايت محمد و دين خدا كه با انجام آنها فرشتگان هفت آسمان را شاد و مسرور نمودي .....)

اشاره:

شعرا و اساتيد .....، سروده هاي بسياري را در ستايش اين كتاب براي ما فرستاده اند مثل شيخ قاسم محي الدين و دكتر ميرزا محمد خليلي و... ..... كه سروده هاي آنان به همراه شرح حال زندگي آنها در قالب شعراي قرن چهاردهم خواهد آمد و... سيد آل جمال الدين گويد: (..... آن حقيقت است كه در الغدير ..... اكنون در برابر مشتاقان او آشكار شده است و به كوري چشم حسودان با جلالت و درخشندگي جلوه

ص : 1031

مي نمايد ..... حقيقت (دين) را آن عدالت پيشگان دوست دارند كه از دوستي آنها برنمي گردند و به غير او دل به چيزي نمي دهند پس مانند اميني پسر احمد همان كسي كه آشكارا به ياري آن (دين خدا) برخاسته ..... و در راه آن هر چيز گرانبها را ايثار كرده بدون آنكه پاداشي از كسي بخواهد تا آنكه در زنده ساختن حقيقت به پيروزي رسيد، اي حضرت علامه اميني، اي هم پيمان حقيقت، چه بسيار بدعتها كه در پرده هاي جهل و ناداني بود و تو آن پرده ها را از هم دريدي و آن حقايق شريعت را در ميان مردم آشكار نمودي تا همگان بدانند كه راه راست را از كدام طريق بايد طي كنند و پرتگاههاي اين راه كجاست تا از آن اجتناب نمايند، آري و اين كتاب شريف الغدير است كه به راستي معجزه اي در خود دارد كه عظمت آن پايان نمي پذيرد و خير آن سالهاي دراز بر جاي مي ماند، اي اميني بزرگوار، گوارا باد بر تو نامي نيكو كه برجاي مانده و از بين نخواهد رفت و فردا نيز در سراي جاويدان بهشت در نعمتهاي لايزال الهي زندگي خواهي كرد و به رستگاري جاويد تا ابدالاباد خواهي رسيد)... و نيز شيخ خالصي مي گويد (..... به راستي اميني با مجاهدت ها و كوششهايي كه بايد آن را قدرداني نمود در ميان خلايق بر تمامي گذشتگان سبقت گرفت، ..... او درياي دانشي است كه همواره كشيده شدن آب آن همه جا را لبريز نموده و درياها را شرمگين مي نمايد، حمد و سپاس خدا را كه اينگونه چنين رادمرد پرفضيلتي، با نگارش اين كتاب خود، سربلندي و عظمت و افتخار را بدست آورد و البته هر كسي كه به ستايش او قيام نمايد و هرچند در فضايل او سخن بگويد و هر چند زندگي او براي اينكار طولاني شود تا همواره سعادت مدح و ثناي او را داشته باشد، هرگز به يك از ده فضايل او نمي تواند رسيد ..... خدايا تو را سپاس در بزرگي اين دانشمند و اين عالم كوشا و محقق كه در عرصه علم و دانش آمد و البته به خدا قسم كه با آنچه آورد به آفرينشي نو در علم دست يافت ..... و استاد دجيلي گويد (..... آيا تو بر آن يگانه مرد توانا، يعني علامه اميني درود نفرستادي كه اينگونه سخن او يعني كتاب شريف الغدير بي مانند و با انديشه اي استوار جلوه نمايي مي نمايد همان بزرگوار كه يك تنه با همت عالي خود در كام درياي معاني درخشان فرو رفته و با گوهرهاي گرانبها مردم تشنه حقيقت را ديدار كرده است، آري تو با ما سخن مي گويي و خود امين ما هستي و به همين دليل علامه اميني خوانده مي شوي، نگارش تو درباره غدير، يعني موضوع غديرخم به دريايي از هنرها پيوند خورده است .....)

ص : 1032

خلاصه جلد پانزدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

شعراي غدير در قرن نهم هجري :

غديريه حافظ برسي:

قرآن حكيم و ياد از ابوطالب:

به راستي كار اين گروه در دشنام گويي و جسارت به علي عليه السلام قهرمان اسلام و نخستين مسلمان امت (فرزند نكوكار ابوطالب) و بر حضرت ابوطالب همان ياور و يگانه حامي دين خداوند، به جايي رسيده كه تمامي آن ياوه ها كه بافته اند آنها را قانع نكرده تا اينكه دست پليد خود را به سوي كتاب خدا برده و معني آن را تحريف نموده اند و... در اطراف سه آيه آن سخناني به هم بافته اند ...:، آيه اول (سوره انعام آيه 26، ..... و آنها مردم را از نزديك شدن به پيامبر باز مي دارند و از او دوري مي گزينند ولي بي آنكه بدانند جز خودشان كسي ديگر را به پرتگاه نيستي نمي اندازند .....)، طبري و ديگران از زبان سفيان ثوري ..... گزارش نمودند كه (العياذبالله) اين فراز درباره ابوطالب آمده كه مردم را از آسيب رساندن به پيامبر جلوگيري مي كرد ولي خود به سوي اسلام نمي آمد .....، و (مضمون) و قرطبي آورده ..... و در استناد به آن به گزارش برخورد و مجازات ابن زبعري و گروهي از قريش اشاره نمود و پس از شرح مجازات آنان توسط ابوطالب مي آورند كه اين آيه نازل شد و اضافه كرده پيامبر گفت عمو اين آيه درباره تو آمد پرسيد چيست گفت قريش را مانع از آزار من مي شوي و خودت ايمان نمي آوري و ابوطالب گفت به خدا سوگند كه دست اين دشمنان به تو نمي رسد مگر من به بستر خاك سپرده شوم، و سپس سروده هاي او را ذكر مي نمايند كه ترجمه آن گذشت .....، و نيز مي آورند كه بعضي از پيامبر سؤال كردند آيا ياري هاي ابوطالب سودي دارد ايشان گفتند (العياذ بالله) در جهنم گردنبند آتش بر گردن او نمي گذارند و در چاه مار و عقرب ها نمي اندازند و مجازات او سبكترين مجازات است و آن اينكه دو كفش آتشين به پاهاي او مي كنند كه مغز سر او به جوش مي آيد .....)، اين گفتار به دلايل فراوان و وجوه كثير نادرست است اوّل به لحاظ (شكلي يعني سلسله اسناد) سلسله اسناد كه در

ص : 1033

ميان آنان حبيب بن ابي ثابت است كه شخصيت ناشناس در بين محدثان است و او نيز تنها كسي است كه اين گزارش از سوي او آمده است و كسي ديگر آن را نقل ننموده ..... و اين خود دليل بر جعلي بودن آن است و نيز مخالف اين گزارش با حديث صحيح و متقن كه با سلسله اسناد درست از ابن عباس نقل شده كه مي گويد ..... (اين آيه در خصوص بت پرستاني نازل شد كه علاوه بر اينكه خود ايمان نمي آوردند مردم را نيز از ايمان آوردن به پيامبر منع مي نمودند...)، و نيز اين حديث از طبري، ابن ابي شيبه، ابن منذر، ابن ابي حاتم و... عبدالرزاق، ابن منذر ..... به صراحت آورده اند كه اين فراز از آيه درباره كساني نازل شد كه مردم را از شنيدن قرآن و توجه به قرآن نهي مي كردند و در ضمن خود نيز ايمان نمي آوردند و... كه در اين احاديث نامي از ابوطالب نيست و اين مي رساند كه خطاب سخن با بت پرستان بوده و افترا و انتساب آن به حضرت ابوطالب كذب محض است و نكته مهم ديگر توجه به قبل و بعد از آيه است كه مي تواند معني و تفسير آن را برساند (كلب گويد، بديهي است كسي نمي تواند استناد به بعضي از آيات را ملاك قرار دهد بطور مثال بگويد در قرآن آمده است لاتقرب الصلوه پس نماز خواندن حرام است چون خدا گفت به نماز نزديك نشو بلكه بايد گفت در ادامه آن آمده و انتم سكاري يعني مست هستيد به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه مي گوئيد، و تا چه اندازه كينه و عداوت آنان با اميرالمؤمنين و خاندان محمد ستمگرانه است كه براي يزيد و معاويه كه آل محمد را قتل عام نموده اند علت تراشي مي نمايند تا به نحوي جنايات آنان را حتي از طريق افترا به كتاب خدا و تأويل هاي شيطاني توجيه كنند ولي نسبت به كسي كه اسلام و قرآن و دين خدا مديون جانفشاني هاي اوست عليرغم وجود دريايي از مدارك و شواهد و مستندات كه دلالت بر ايمان كامل آن حضرت دارد مطالبي را عنوان مي نمايند كه سزاي گوينده جنايت كار آن نيست مگر آتش سوزان ابدي خداوند انشاءالله تعالي)، يعني اگر قبل آيه را دقت نمائيد به صراحت معلوم مي شود كه گفتار درباره بت پرستاني است كه به نزد پيامبر آمده و با او بگو مگو و بحث مي نمودند و خود ايمان نمي آوردند و ديگران را نيز منع مي نمودند و... چگونه سياق آيات منطبق مي باشد با گفتار و كردار و ابوطالب كه پيامبري محمد را به صراحت تصديق مي كرد و...، در آنجا كه مي گويد: آيا نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري همچون موسي يافته ايم .....، كه اين ايراد را بسياري از مفسرين امت نيز براي رد اين افترا بر ابوطالب ذكر نموده اند ..... از

ص : 1034

جمله گفتار طبري در تفسير خود كه مي گويد (..... برترين اين استنباطها براي تفسير اين فراز از آيه، به صحت برداشت كساني است كه مي گويند اشاره سخن خدا به بت پرستاني است كه خود ايمان نياورده و ديگران را نيز نهي مي نمودند و در واقع اين آيه ارتباطي به ابوطالب ندارد و اين آيه بايستي با توجه به مقدمه آيه درباره اين بت پرستان باشد، زيرا نشانه اي نداريم كه بگوئيم تا اين قسمت آيه سخن خدا با آنان بود و سپس در ادامه آيه مخاطب عوض شده و خطاب به ابوطالب است و لذا نظم آيات گواهي مي دهد كه اين كلام افترا، درباره ابوطالب ناروا است و نيز رازي هم در تفسير خود به همين معني اشاره نموده و مي گويد (مضمون) (..... اينكه اين آيه ارتباطي به ابوطالب ندارد صحيح است زيرا مفاد آنچه از اين آيه آمده، نكوهش مي كند كساني را كه پيامبر را در ايجاد مانع و با جلوگيري مردم از ايمان به او آزار مي نمايند و لذا اگر آن را به ابوطالب نسبت دهيم امر متناقض خواهد بود زيرا او نه تنها از ايمان آوردن به پيامبر منع نمي كرد و مانع از از اينكه كسي به پيامبر ايمان بياورد نمي شد بلكه برعكس مردم را در ايمان آوردن و ياري پيامبر تشويق هم مي كرد .....، و ديگر اينكه به دنبال آيه مي گويد و جز خود را به پرتگاه نيستي نمي اندازند كه معني هم فقط به گروه كفار مي خورد نه به آن كسي كه مردم را از آزار به پيامبر باز مي دارد زيرا اين كار، جلوگيري از آزار خود بخود كاري نيكو است و انگيزه افتادن به پرتگاه نمي باشد و... و به همين مضمون مفسران بزرگ ديگر چون ابن كثير، نسفي، زمخشري، شوكاني ..... آن را بيان نموده اند .....، در نهايت مي بيني كه چگونه قرطبي اين گزارش را از اين طرف و آن طرف جمع آوري و بهم بافته است و معلوم نيست سلسله اسناد اين گزارش را از كجا آورده و كدام يك از حافظان او را تائيد مي كنند و چه كسي گفته كه اين اشعار را ابوطالب در روز درگيري با ابن زبعري سروده است و چرا مفاد اين اشعار با گفتار گزارش ضد و نقيض است و چگونه مي توان هشدارهاي پيامبر را با سروده هاي ابوطالب جمع نمود ..... (كلب گويد عقل يار خوش انسان است آخر معني دارد كه فردي نهايت تلاش در خدمت را به كسي معمول دارد و سپس آن شخص در پايان كار به جاي تشكر به او ناسزا و فحش نثار نمايد آخر اين عمل العياذ بالله با اخلاق رسول خدا سازگار است، و دقت به روند و سياق حديث نشان مي دهد كه ادامه حديث الحاقي به آن بوده است و نمي تواند جزء حديث باشد زيرا با آن مفاد مطابق نيست، در اين حديث پس از آن رشادت ها و مجازات هاي دشمنان رسول خدا در دفاع

ص : 1035

از پيامبر مي بينيم كه پيامبر العياذ بالله تلويحاً مي گويد اي ابوطالب خدا به تو بشارت آتش دوزخ داد چون از من حمايت و دفاع كردي و سپس ابوطالب نيز در پاسخ پيامبر مي گويد من تا جان دارم از تو دفاع مي كنم و سپس اشعاري در مدح و ثناي پيامبر بگويد اين جمع اضداد حاصل نمي شود مگر از افكار متحجر قرطبي .....)، آري سخن همان است كه همه بزرگان و محدثين و مفسرين آورده اند كه اين آيه اصلاً ارتباطي به ابوطالب نداشته و چه به لحاظ شكلي و چه ماهيتي با اين افترا عظيم ناسازگار است.

و نيز آيه دوم و سوم (..... سوره برائت 113: پيامبر و مؤمنين نبايد براي بت پرستان آمرزش بخواهند هرچه از بستگان آنان باشند و اين دستور براي آن است كه براي آنان آشكار شد آنان اهل دوزخند) و (سوره قصص 56: تو نمي تواني هر كه را دوست داري راه بنمايي و اين خداست كه هركه را بخواهد راه مي نمايد و او به راه يافتگان داناتر است)، (مضمون) بخاري آورده است كه (..... به هنگام مرگ ابوطالب بر بالين او، پيامبر و ابوجهل و عبدالله بن اميه حاضر بودند پس پيامبر مي گفت اي عمو بگو لااله الّاالله و آن دو نفر مي گفتند اقرار نكن و بگو من بر دين عبدالمطلب هستم و... بر اثر اصرار ابوجهل و ابن اميه نپذيرفت كه بگويد لااله الّاالله پس از دنيا رفت و پيامبر براي او طلب آمرزش كرد پس اين آيه بالا آمد و هم به اين آيه بعدي هم اشاره دارد .....) و تعدادي ديگر از مفسرين هم به تبع بخاري و مسلم اين قول را آورده اند پس اين نقل از چند منظر بايستي مورد توجه قرار گيرد: (مضمون) اولاً اگر اين اقرار وجود دارد كه سعيد بن مسيب از كساني بوده كه بغض اميرالمؤمنين علي را داشته و از عدالت خارج بوده، قطعاً آنچه كه درباره آن سرور يا پدر و خانواده او بگويد هيچگاه نمي تواند مبناء و ملاك كار قرار گيرد، چنانچه ابن ابي الحديد آورده كه سعيد بن مسيب از آن حضرت روي گردان بود و عمربن علي با گفتار تندي او را تحقير كرد ..... در آن زمان كه سعيد بن مسيب به ايشان گفت اي برادرزاده، من تو را مانند برادران و پسرعموهايت كه بسيار به مسجد رسول خدا مي آيند نمي بينم پس عمر بن علي با ناراحتي گفت اي پسر مسيب آيا من هر زمان پا به مسجد گذاشتم بايستي بيايم خود را به تو نشان بدهم، سعيد گفت من نخواستم ترا خشمگين كنم بلكه شنيدم پدرت مي گفت به راستي من از خدا جايگاه و منزلتي دارم كه براي فرزندان عبدالمطلب بهتر است از تمام آنچه بر روي زمين است، پس عمربن علي به او پاسخ داد من نيز از پدرم شنيدم كه مي گفت هيچ گفتار حكيمانه اي در دل

ص : 1036

كسي از منافقين نيست مگر آنكه قبل از مرگش از زبان او آشكار مي شود، پس سعيد گفت برادرزاده مرا از منافقين مي داني، ايشان گفت حرف همان است كه به تو گفتم پس از او روي گردانيده و رفت و در پليدي و خباثت سعيد بن مسيب همين بس كه بر جنازه امام سجاد علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عبور كرده ولي بر او نماز نخواند گفتند آيا بر اين مرد شايسته كه از خاندان پاكان پيامبر نيز است نماز نمي خواني گفت دو ركعت نماز در نزد من محبوب تر است از نماز بر اين مرد شايسته .....، .....، و براي آشنايي بيشتر با اين خبيث آنچه ابن حزم درباره او آورده كافي است كه گفت (قتاده از سعيد بن مسيب پرسيد آيا پشت سر حجاج نماز بگزاريم او پاسخ داد ما به دنبال بدتر از او هم نماز مي گذاريم) و نيز در گزارش بخاري و تعدادي ديگر ادعا شده كه دو فراز آيات بالا در زمان وفات ابوطالب نازل شده و حال آنكه اين مدعا درست نيست زيرا فراز دوم در مكه نازل شده و فراز اول در مدينه پس از تصرف مكه، كه در اين خصوص تمام دانشمندان حديث اتفاق نظر دارند .....، بنابراين ميان نزول اين دو آيه حداقل ده سال فاصله است كه اين خود مؤيد واهي بودن اين ادعاي كذب است و نيز فرازي كه درباره آمرزش خواستن است و آن در مدينه و پس از حداقل هشت سال بعد از مرگ ابوطالب نازل شد و با توجه با گفته ادعايي آنان كه پيامبر درزمان مرگ ابوطالب گفت من به خدا براي او آمرزش مي خواهم، اين آمرزش خواهي هشت سال مداوم ادامه داشت و حال آنكه بعد از وفات ابوطالب خداوند در آيات پي در پي رسول خدا و مؤمنين را از دوستي با منافقين و بت پرستان برحذر مي داشتند و قطعاً آمرزش خواهي از مصاديق بارز و آشكار اين دوستي بوده كه نمونه اي از اين آيات را در سوره مجادله 22 مي بينيد كه خداوند مي فرمايد (..... هيچ گروهي را نمي يابي كه پس از ايمان به خدا و قيامت دوستي كساني را داشته باشند كه با خدا و رسول دشمني دارند هر چند از پدران يا فرزندان يا برادران و يا خويشان باشند .....) كه به گواهي ابن ابي حاتم، طبراني، حاكم، ابونعيم، بيهقي، ابن كثير و... اين آيه در واقعه بدر نازل شده كه سه سال پس از مهاجرت پيامبر از مكه بوده و .....، و يا آيه 144 سورة نساء (..... اي كساني كه به آئين راستين ايمان آورده ايد با چشم پوشي از مؤمنين كساني را كه بيرون از دين شما هستند را سرپرست و دوست خود نگيريد آيا مي خواهيد براي خداوند و به زيان خود نشانه اي روشن پديد آوريد...) كه به گفته نحاس و علقمه ..... اين آيه در مكه نازل شده و يا سورة نساء آيه

ص : 1037

139 .....، و يا آيه 28 سوره آل عمران و ..... و آيات 28 و 80 سورة برائت و ..... و نيز احاديث بسياري كه با اين مدعاي آنان مخالفت واضح و صريح دارد كه از آن جمله اند حديث صحيح و درستي كه طيالسي و ابن ابي شيبه و احمد و ترمذي و نسايي و ابويعلي، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتم، ابوالشيخ، حاكم و ..... كه هر كدام ضمن گواهي و شهادت به صحت اين حديث آن را از علي عليه السلام نقل نموده اند كه گفت (..... شنيدم مردي براي پدر و مادر بت پرست خود آمرزش مي خواست گفتم براي پدر و مادر بت پرست خود آمرزش مي خواهي گفت مگر ابراهيم نخواست و من اين گفتگو را براي پيامبر (ص) بازگو كردم پس اين آيه نازل شد ..... پيامبر و مؤمنين را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش خواهند هرچند از نزديكان آنان باشند .....) از اين حديث نكاتي مهم مستفاد مي شود و آن اينكه اولاً اينكه عدم آمرزش خواهي روشي بود كه بكار گرفته مي شد و لذا علي عليه السلام از آن نهي كرد و استدلال آن مرد براي روشن شدن موضوع را نزد رسول خدا برد و نكته ديگر اينكه آن مرد آمرزش خواهي ابراهيم را دستاويز استدلال خود نمود و نه به رسول خدا و نه به علي عليه السلام موضوع ايمان ابوطالب را مطرح نكرد و اين نشان مي دهد كه تصديق ايمان ابوطالب در آن زمان و در بين مردم امري قبول شده و تائيد شده و جا افتاده بوده و اين دستهاي پليد و خبيث از جمله سعيد بن مسيب ناصبي بوده كه بعداً براي دشمني با علي عليه السلام آن را مطرح نموده اند .....، چنانكه سيد زيني دحلان در كتاب اسني خود به آن تصريح نموده است و مي گويد كه (.....، پس صحيح آن است كه بگوئيم اين آيه براي آمرزش خواهي گروهي از مردم و براي پدران بت پرست آنها بوده نه درباره آمرزش خواهي براي ابوطالب .....)، و نيز احاديث بسيار ديگري نقل شده است كه اين فراز آيه شأن نزول هاي ديگري داشته از جمله آنچه مسلم و احمد و... آورده اند كه پيامبر براي مادرش مي خواست آمرزش طلب كند اين آيه نازل شد .....، و ..... مفسرين از جمله زمخشري، قسطلاني، حاكم و ابن ابي حاتم .....، نيز تأكيد نمودند كه نزول اين آيه ارتباطي به ابوطالب ندارد .....، هرچند اين گزارش نيز مانند تمام آن گزارشات ياوه سرايي بيش نيست كه من حيث المجموع در راستاي تخريب شخصيت و سلب احترام رسول خدا و اهلبيت طاهرين اوست ..... و يا گزارش ديگري كه طبري از قول قتاده آورده و... كه شأن نزول اين آيه پس از آمرزش خواهي پيامبر براي پدرش بوده ..... كه خداوند با نزول آن ايشان را از اين نهي كرده ..... و از اين دو گزارش واضح مي شود كه اين

ص : 1038

دو آيه براي پدر و پدران كساني از يارانش بوده و دربارة عمو و مادر ايشان نبوده و نيز گزارشهاي ديگري را نيز طبري از شأن نزول اين آيه آورده است كه در آن پيامبر فرمود (..... من نشنيدم كه خداوند مرا از نماز بر كسي باز دارد مگر بت پرستان .....) كه اين آيه نازل شد .....، كه البته اين تفسير نيز اگر صحيح باشد با همه احاديث قبل ناسازگار است ..... بنابراين بازار آشفته و متناقض و ضد و نقيض اين روايات به صراحت نشان مي دهد كه بهيچ وجه نمي توان به صحت آنان اعتنا نمود و ما هرگز نمي توانيم آنها را زمينه بحث و گفتگوي براي اين مقصود نمائيم و بر اساس آن اراده نمائيم تا مسلمان نيكوكار و مجاهدي را از مرز آئين خارج بشماريم و كسي را كه آن همه جانفشاني در راه اعتلاي شريعت نموده است را با ظلم و ستم از چهار ديوار و حريم اسلام بيرون كنيم ..... و تمامي اين قرائن و شواهد و دلايل كه مذكور شد همگي دلالت بر ياوه سرايي و دروغ بودن اين ادعاي واهي اين گمراهان دارد كه قبلاً نيز مشروحاً بيان شد .....، و نيز دست آويز دوم اين گروه كه به آيه (..... تو نمي تواني هر كه را دوست داري راه بنمايي و اين خداست كه هر كس را بخواهد راه مي نمايد...) ..... به استناد بعضي از آنچه تا بحال نقل شد آنچه آنان در اين زمينه نيز آورده اند تماماً ناروا و نادرست است ..... و لازم است ذكر شود كه اين آيه در ميان آيات قبل و بعد خود دلالت بر آن دارد كه خداوند ابزار ايمان يعني ارسال رسول را در اختيار همه قرار داده، پس هر كس بهره گيرد نجات يافته و هر كس نپذيرد خدا او را رها مي كند و آنوقت به ضلالت مي افتد .....، پس آيات در اين رابطه به دو صورت در كتاب خدا آمده، اول آياتي كه همه امور مربوط به هدايت و گمراهي را به دست خدا مي داند كه بسيار در قرآن ذكر شده (بقره 272، نمل 37، زخرف 40، نمل 81، نساء 88 و... نحل 93 ....، هر كه بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي كند) و در فرازهاي ديگر از اين آيات، اين هدايت و ضلالت را به خواست و اراده مردم مي داند (يونس 108، الزمر 41، كهف 29، تكوير 28، اسراء 15، .....، هر كس راه يافت تنها براي خود راه مي يابد و هر كه گمراه شد به زيان خود گمراه مي شود...) كه البته ميان اين آيات ناسازگاري نيست (كلب مانند عمل خير است كه مي توان گفت خيركننده انجام داد و هم خدا توفيق داد و هر عمل بد را كه مي توان گفت آن را فرد بدكار انجام داد و خدا نيز او را به حال خود رها كرد چون از او هدايت نخواست و هوي نفس و شيطان را در انجام عمل بد پيروي كرد و كلام خدا را توجه نكرد پس براي اولي بهشت و براي دومي اگر

ص : 1039

غفران و بخشش شامل او نشود عذاب ابدي خداوند يعني دوزخ نصيب آنان مي شود و البته آن گمراهاني كه فكر مي كند خدا آنان را بر عمل مجرمانه مجبور كرده (طرفداران جبر در اعمال) مانند اشقياء بني اميه و بني عباس و معاويه و يزيد و....، آنوقت آنان را به سوي آتش مي برد البته بويي از مفاهيم آيات كتاب خدا به مشام نجس آنان نرسيده و نمي داند از خداوند جز خير نمي رسد و هر شر و بدي يا از نفس آنان يا از سوي شيطان است) پس اين گفتگوي عادي بين خدا و بندگان است و هيچ پيوندي با شخص ويژه يعني ابوطالب ندارد، و از طرفي هيچيك از اين گزارشاتي كه ذكر نموده اند سلسله اسنادي درست ندارد و راوي همه آنها، تنها ابوهريره است كه در زمان رحلت ابوطالب گداي سمج و ستيزه جويي از قبيله دوس بود كه در ميان اهل يمن كه مسلمان نبودند زندگي فلاكت بار داشته و به اجماع دانشمندان بعد از گذشت 7 سال از مهاجرت رسول خدا به مدينه در سالي كه جنگ خيبر واقع شد به اسلام روي آورد پس او به هنگام درگذشت ابوطالب كجا بود كه اين گفتگوها را گزارش كند و از كسي هم نقل نكرده زيرا اسم كسي را ذكر نمي كند ..... و البته اين روش و منش او بوده كه مواردي را نقل مي نموده كه مدعي بود آنها را ديده ولي هرگز آن را نديده ..... كه اگر كسي مي خواهد از شخصيت واقعي او آگاه شود از محقق عالي قدر، صاحب كتاب با عنوان ابوهريره گردآوري شده پس به آن مراجعه نمايد ..... و راوي ديگر ابوسهل سري است كه مذكور نموديم كه چگونه او از دروغگويان پليد حديث ساز است و به حديث دزدي معروف و مشهور بوده است و نيز عبدالقدوس ..... كه او نيز از بزرگترين دروغپردازان و جاعلان حديث است، و راوي ديگر ابن عباس است كه مي گويد اين داستان را به گوش شنيده و به چشم ديده و... و حال آنكه به قول ابن حجر او سه سال قبل از مهاجرت به دنيا آمد و به هنگام وفات عموي بزرگوارش ابوطالب، كودك شيرخواري بود كه در آغوش مادر بزرگوار شير مي خورد و قطعاً نمي توانسته در آن مجمع بوده و حديث روايت نمايد و... و از طرف ديگر تمامي اين موارد با انبوه احاديث وارده به شرح آنچه در اثبات ايمان ابوطالب مذكور شد كاملاً منافات دارد و نيز با احاديث فراواني كه از عباس و... روايت شده است. ..... پس ببين با همه اين تناقضات و دلايل و شواهد و قرائن چگونه بر خداوند دروغ مي بندند و همين گناه آشكار براي اثبات مجرميت آنان و ظلم به آن حضرت كه به منزله ستم به رسول خداست كفايت مي نمايد و البته لعنت خدا بر ستمكاران است.

ص : 1040

داستان آبگينه:

تا اينجا همه تيرهايي كه اين گروه ياوه گو در تيردان خود داشتند رها كرده و ما همه را نقل و بطلان آنها را اثبات نموديم و تنها مي ماند داستان آبگينه و هوچي گري هاي دشمنان (خدا و رسول) در دشمني با ابوطالب و آن اينكه بخاري و مسلم از سفيان ثوري با اين مضمون كه پيامبر گفت پاداش ابوطالب (العياذ بالله) اينست كه او را در آبگينه اي از آتش مي نهند و اگر من نبودم (يعني شفاعت من نبود) در پائين ترين جاهاي دوزخ قرار مي گرفت، در گزارشي ديگر، پيامبر گفت آري او را يافتم كه در دل آتش سهمگيني بود پس او را به سوي آبگينه اي بيرون فرستادم، باز به نقل ديگري ..... گفت شايد شفاعت من در روز رستاخيز به او سود رساند و او را در آبگينه اي از آتش قرار دهند كه تا استخوان پشت پاي او مي رسد و مغز او به جوش مي آيد، ..... باز به عبارتي ..... پوسته اي كه مغز او در آن است را به جوش مي آرد .....، ما در زنجيره اين گزارشها از شخصيت سفيان ثوري كه قبلاً آن را ذكر كرديم كه چگونه او ضعف احاديث را پنهان مي نمود و از دروغگويان و جاعلان كذاب نقل حديث مي كرد و .....، بحث نمي كنيم و نه از عبدالملك بن عمير كه مي گويد، عمر او به حدي طولاني شد كه قدرت حافظه اش از دست رفته و تباه گرديده و خرفت شده بود به نحوي كه ابوحاتم گفت نمي توان او را از جمله حافظان به شمار آورد و احمد و ابن معين، ابن خراش، احمد به همين مضمون و همين دلايل او را رد نموده اند و يا سخن از عبدالعزيز درآوردي نداريم كه احمد بن حنبل مي گويد اگر گزارشي از حفظ بگويد آن گزارش بي پايه و اساس است ..... و چون به بازگوگري احاديث بپردازد ياوه سرايي ها مي نمايد و لذا ابوحاتم و ابوزرعه به همين مضمون او را رد نموده اند و... و بحث نمي كنيم كه نقل كلام از ايشان (..... شايد در روز قيامت شفاعت من بر او سودمند شود .....) يعني شايد او را به آبگينه بيندازند وگرنه جايگاه او آن آتش اصلي است و يا مخالفت اين سخنان با هم در آنجا كه مي گويد (او را در دل آتشي سخت يافتم پس او را به سوي آبگينه اي بيرون فرستادم .....)، و معني اين عبارت آن است كه شفاعت او قبول شده و ....، از تمام اين مطالب گذشته، مي گويم شفاعت اثر ندارد مگر در مورد كسي كه قائل به لااله الّاالله باشد و اين روايت هم بين تمامي محدثان و...، قطعيت دارد كه فرمود من درخواستم را براي روز قيامت براي شفاعت آن كساني قرار دادم كه گواهي دهند لااله الّاالله ..... پس محرز مي گردد كه تمامي اين

ص : 1041

گزارشات همگي ضد و نقيض يكديگرند و از طرفي ديگر وجود احاديث و روايات كثير صحيح و درست ديگري كه همه آنها اتفاق نظر بر ايمان ابوطالب دارند و همه آنها يكديگر را تحكيم و همديگر را تائيد مي كنند، ....، من حيث المجموع اساساً اين گونه گزارشات ياوه و بي اساس را پراكنده و باطل مي نمايند .....، و اگر فرض نمائيم در اين فراز كه ابوطالب بر دين بت پرستي بوده كه به خدا از اين سخن پناه مي بريم، پس داستان آبگينه با همه فرازهايي كه از كلام خدا و پيامبر او آورديم ناسازگار است زيرا پيامبر براساس آن براي عموي خود شفاعت مي كند تا كيفر او سبك شده و در آبگينه جاي بگيرد و البته هر حديثي كه با كلام خدا و سنت پيامبر مخالف باشد بايستي به دور انداخته شود زيرا در حديثي صحيح از رسول خدا نقل شده است كه پس از من احاديث زياد نقل مي شود، پس اگر حديثي براي شما آوردند ابتداء آن را با كتاب خدا روبرو كنيد اگر موافق بود بگيريد والّا نپذيريد و همچنين نبايستي فريب خورد به اينكه داستان آبگينه را چون بخاري نقل كرده درست و صحيح است زيرا كتاب او كه آن را صحيح مي نامند در واقع مجموعه اي از ياوه سرايي ها و گنجينه بزرگي از لغزش هاست كه در آينده ترا از چگونگي آن آگاه خواهيم نمود.، (كلب گويد عليرغم تمامي اين مدارك و مستندات و شواهد و .....، باز هم عده اي ناصبي عنود سعي در دشمني و ستمگري به مولاي ما حضرت ابوطالب دارند حتي به قيمت ورود به آتش ابدي خداوند و من نمي دانم از دشمني هاي ستمگرانه خود چه سودي مي برند و حال آنكه اگر ذره اي شعور داشتند بايستي امر بر آنها شبهه مي شد و رسول خدا مي فرمايد قف عند الشبهه يعني در زمان بروز شبهه متوقف شو، ما در كتاب تفسير خود كلمه شرك را در قرآن معني نموديم و ثابت كرديم كه در كتاب خدا كلمه شرك داراي معاني گسترده اي است و حرب با رسول خدا و امام معصوم از مصاديق بارز آن است پس كار خدا را ببين كه چگونه همه آن دشمنان عنود كه با افتراي شرك به مولانا حضرت ابوطالب مظلوم جسارت مي نمودند از دنيا نرفتند مگر به حالت شرك و خلود در عذاب جهنم خداوند اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم)

سرودهايي در ستايش ابوطالب:

در اين جا سخن را با اشعاري از استاد فقه و فلسفه .....، استاد محمد حسين اصفهاني نجفي در مدح و ثناي حضرت ابوطالب به پايان مي بريم... (انوار هدايت در دل عموي پيامبر مصطفي در عين حال كه خيلي پنهان

ص : 1042

و پوشيده است بسيار آشكار و هويداست ..... يگانه ياور رسول خدا در زمان غربت او و ستون استوار در آغاز رسالت ..... آن بزرگوار در ياري پيامبر والا چنان ايستادگي نمود تا بنيادهاي شريعت اسلام استوار گرديد ..... و كار پيامبر به سامان رسيد ..... او بود كه با صبر و شكيبايي خود بر هر دردسر و اندوه پيروز شد كه داستان پناهنده شدن به دره خود گوشه اي از آن همه اندوه است، ..... سروده ها و سخنان او آنقدر فراوان است كه جهان را لبريز از روشنايي مي نمايد و ما را از باورهاي قلب او آگاه مي نمايد و اينكه او از سوي پروردگارش بر صراط مستقيم بوده است ..... پدر جانشين و وصي پيامبر و پدر جعفر طيار كه به زندگي ام سوگند كه اين بالاترين سرافرازي هاست ..... آري اگر او نبود كار رسالت پيامبر به انجام نمي رسيد بنابراين حضرت ابوطالب عليه السلام اساس و ركن دين اسلام يعني دين پسنديده خداوند جهان آفرين است، ..... و اين سعادتي است كه جز به او به كسي عطا نشد .....)، و اين هم از چكامه استاد عبدالحسين صادق عاملي ..... (اگر او نبود جاي پاي مسلمانان محكم نمي شد و آب زلال چشمه يگانه پرستي، در جوي هاي خود روان نمي گرديد، اگر روح و روان پيامبر برگزيده با آن همه فضايل و مناقب پاكيزه نگردد پس هيچ گفتاري انگيزه رستگاري نيست، آري در آن سال كه عمو و همسر پيامبر با هم رحلت كردند اين پيامبر بود كه تمام آن سال را با گريه و سوگواري بر آن دو سپري نمود آري چه بزرگ رادمردي ..... كه مرگ او يكسال پيامبر را به گريه و اندوه مجبور كرد ..... از نسل او بود اولين آنها علي مرتضي و به دنبال او اندوخته هاي امامت و سروري .....، آري اين بود فشرده اي از نشانه هاي ايمان و باور خالص ابوطالب به شريعت محمد (ص) و آنها را مكتوب ننموديم مگر براي رضاي خدا ..... و مؤمنين بگويند پروردگارا بيامرز ما را و برادران ما را كه در ايمان بر ما سبقت داشتند و در دلهاي ما از كساني كه ايمان آورده اند كينه اي قرار نده كه به درستي تو پروردگار مهربان و آمرزنده اي) (كلب گويد خداوند به حق مقدسين درگاه خود از آمرزش محروم فرموده و نيامرزد و در جهنم ابدي خود داخل نمايد همه آن كساني را كه با امثال اين سخنان ناروا و بدون هيچ دليل و مستمسكي مگر ذات نجس خود و با افترا و دروغ مطالبي را به حضرت ابوطالب و يا پدر و مادر بزرگوار آن حضرت نسبت مي دهند و با اين گونه امور قلب نازنين رسول خدا را بدرد آورده و به مصداق يوذون النبي خود را در آتش ابدي خداوند

ص : 1043

داخل مي نمايند، پس خدايا غضب و قهر و خشم لايتناهي خود را بر اين دشمنان نازل بفرما و تا خدايي مي فرمايي آنان را در جهنم سوزان ابدي خود ساكن بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

پاسخ فرشته به دشنام گوي خليفه:

يوسف بن ابي يوسف ..... از ابوحنيفه آورده كه (مضمون) (مردي به ابوبكر دشنام مي داد و او جواب نمي داد و پيامبر نشسته بود و چون ابوبكر شروع به جواب دادن كرد پيامبر برخاست و رفت ابوبكر سؤال كرد پيامبر گفت تا زماني كه تو جواب نمي دادي فرشته اي به جاي تو به آن مرد جواب مي داد، چون تو شروع به فحاشي كردي، او رفت من هم رفتم) و احمد با همين مضمون (..... كه مردي به ابوبكر دشنام مي داد و پيامبر لبخند مي زد چون آن مرد بسيار ناسزا گفت ابوبكر پاسخ گفت و...)، و ما در بررسي اسناد اين گزارش نمي دانيم كه از چه راهي به ابوحنيفه رسيده تا با شناخت آن افراد راوي نظر دهيم، گرچه تنها وجود ابويوسف قاضي كذاب و جاعل در ميان اين گزارشگران كافي است كه فلاس او را داراي لغزش هاي بسيار مي داند، ابوحفص راستگو ولي داراي لغزش بسيار بخاري گفت او را رها كرده اند، يحيي بن آدم گفت ابويوسف نزد شريك گواهي داد و او نپذيرفت و...، و از ابن مبارك آورده اند كه ..... پرسيدند ابويوسف و محمد بن الحسن كدام راستگوتر هستند او گفت بگو كدام دروغگوترند، عبدالله بن ادريس گفت كه ابويوسف تبهكاري از تبهكاران بوده است ..... و ابونعيم فضل بن دكين گفت كه شنيدم ابوحنيفه به ابويوسف مي گفت واي بر شما چه اندازه دروغ در اين نوشته ها بر من مي بنديد و حال آنكه من آنها را نگفته ام ...؟ و اين هم سخن ابن ابي كثير به هنگام خاك سپاري ابويوسف (..... اين گوري است كه ابويوسف يعقوب در آن آرميد ..... كسي كه قضاوت هاي خودسرانه را با دوز و كلك در آئين و دين خدا وارد نمود تا حدي كه به حكم او نوشيدن بادة انگور پس از ناروا بودن آن كاري شايسته گرديد و اگر روزگار او سپري نشده بود و نمي مرد و (او به همين روش ادامه مي داد) .....، براي كسي كه اهل ترديد باشد شناختن و يافتن كار ناروا و زشت بسيار دشوار مي گرديد.)، و در ميان سلسله اسناد احمد، نام سعيد بن ابوسعيد مدني به چشم مي خورد كه به شرح تهذيب چهار سال قبل از مرگ دچار آشفتگي مغزي شده و اين حديث نيز در آن زمان از مغز او تراوش نموده و ....، اما در ماهيّت حديث نيز، سخن از حد فزون مي رود: و آن اينكه آيا در اين مجلس كار به فرياد و عربده كشي رسيده كه

ص : 1044

پيامبر بلند شد ..... آيا خدا اساساً فرشتگاني دارد كه كارشان ناسزاگويي به ناسزاگويان است، در حالي كه ما در احاديث به اينگونه مطالب برنخورديم ..... نهايت اينكه خطيب در دنباله اين گزارش مي نويسد سهل، از دروغگويان حديث ساز و جاعل بوده است...

سخنراني پيامبر در برتري ابوبكر:

بخاري از ابوسعيد خدري نقل كرده (مضمون) كه وقتي رسول خدا براي مردم سخنراني كرد ..... و گفت آن كسي كه بيش از همه مردمان با دادن دارايي ها و همراهي بر من منت دارد، ابوبكر است و اگر من دوستي به غير خدا انتخاب مي كردم البته ابوبكر را انتخاب مي كردم ولي برادري و دوستي اسلامي هست پس همه بايد درهايي كه به مسجد باز مي شود ببندند مگر دري كه از آن ابوبكر است) گزارش ابن عساكر اضافه دارد (كه عده اي گفتند ما دانستيم كه ابوبكر جانشين خواهد شد...)، ما در قبل در خصوص حديث مسدود نمودن همه درها مگر درب خانه علي و زهرا به مسجد پيامبر شرح و بسط لازم را داديم و اكنون شما ببينيد عليرغم اين موضوع قطعي كه به اجماع همه از فضايل علي است اين ابن تيميه (نادان و گمراه) چه هوچي گري ها و گرد و خاك ها براي ابوبكر بپا كرده ..... و يا اين كلام پيامبر كه دارايي خود بخشيد به من منت گزارده با سنت پيامبر سازگار نيست زيرا هر كس نيكويي كند به خود مي كند و بد نيز به او بازگشت مي كند و اين در واقع پيامبر بوده كه با آوردن شريعت آنان را از بيغوله هاي قمارخانه ها و بتكده ها و شرابخانه ها خارج نموده و بر آنها منت دارد و گمراه بر حقيقت اين موضوع كلام كتاب خداست .....، و نيز در باب دوست گرفتن پيامبر ابوبكر را، قبلاً سخنان به طور مشروح آورديم و قبل از اين هم، بودن شخصي مثل اسماعيل در ميان گروه راويان را مي بايست موردنظر داشت و او آن كسي كه ابن ابي خثيمه مي گويد راستگو ولي با عقل و خردي ناتوان است كه نمي تواند خوب حديث نقل كند، و معاويه بن صالح او را ناتوان و ابن معين مي گويد او و پدرش حديث دزدي مي كردند و ابراهيم بن جنيد از قول بحيي بن معين آورده كه او دروغگوي بي ارزش و آشفته گو بوده است، ..... به همين مضمون آورده اند ..... و نسايي از راه سلمه بن شبيب آورده كه او گفت (..... از اسماعيل بن ابو اويس شنيدم كه مي گفت هرگاه مردم مدينه كارشان در خصوص موضوعي به چند دستگي مي كشيد و اختلاف مي كردند من براي رهايي آنان مبادرت به حديث سازي مي كردم .....)، خوب

ص : 1045

توجه و خوب نظر كن كه اين كتاب صحيح آنان است كه احاديث آنها اينگونه و راويان آنها هم مشابه اين احاديث دروغ هستند و .....، پس بشنو و توجه كن به ياوه سرايي و گزافه گويي نووي كه مي گويد (دانشمندان مي گويند پس از قرآن صحيح ترين كتاب، كتاب هاي صحيح بخاري و مسلم است) آيا وحشتناك نيست اگر صحيح آنها اينست غير آنها آنها چگونه خواهد بود.

ستايش اميرالمؤمنين از خليفه:

ابن جوزي نقل نموده كه (مضمون) علي گفت: (چون رسول خدا درگذشت ما در كار خود نگريستيم چون پيامبر ابوبكر را براي پيشنمازي انتخاب كرد ما هم او را جلو انداختيم .....) و به همين مضمون محب طبري بدون زنجيره پيوسته آورده كه علي (ع) گفت (..... ما براي پيشوايي خود به كسي راضي شديم كه پيامبر او را جلو انداخت و...) آري ببينيد كه اين گروه از حافظان حديث در نقل و گزارش چنين دروغ هاي شاخدار و مطالب دروغ و انداختن آن در دل مردم عوام ساده دل و كشيدن آنان به پرتگاه ناداني و ..... تا چه حد گستاخ و بي شرم هستند، و حال آنكه خود مي دانند كه چه ايراداتي بر اين گزارشها وارد است ..... و چه اندازه دلايل فراوان كه پژوهشگران از ميان آنچه كه ما تاكنون آورده ايم مي توانند براحتي بر بطلان اين ياوه ها بيابند و دروغ بودن اين گزارشهاي بالا را آشكار نمايند و چه بسيار فاصله است بين اين گفتار و آنچه پاسداران حديث و تاريخ در موضوع مقاومت و سرپيچي علي از دست بيعت دادن به ابوبكر نقل كرده اند ..... تا آنجا كه قرطبي مي گويد (تا فاطمه زنده بود علي در نزد مردم احترام داشت ..... چون او درگذشت و او هنوز دست بيعت نداده بود مردم از احترامي كه به وي مي نهادند روگردان شدند .....)، آري حديث سازان و دروغ پردازان بر اميرالمؤمنين خيلي دروغ بسته اند و اين امر تا حدي بود كه عامر بن شراحيل مي گويد در ميان امت مسلمان كسي كه بيش از همه به او دروغ بسته شد اميرالمؤمنين است، و اين هم نمونه اي از اين دروغگويي ها كه گزارشي را در فضيلت ابوبكر به زبان او بياورند در حالي كه زبان او از اين گفته ها پاك است مانند اين سخن هاي ياوه كه به دروغ به اميرالمؤمنين نسبت دادند اينكه (مضمون) (از علي آوردند اولين نفر به بهشت وارد مي شود ابوبكر و پس عمر و مرا با معاويه بازداشت مي نمايند تا حساب پس بدهيم)، (يا پيامبر گفت اي علي كسي كه ابابكر و عمر را ناسزا گويد براي او گذرنامه بهشت نمي نويسند زيرا آن دو پس از

ص : 1046

پيامبران دو پيرمرد اهل بهشت هستند .....)، (يا پيامبر گفت پس از من ابوبكر و سپس عمر و آنوقت كار به چند دستگي مي كشد)، (پيامبر گفت اي علي من سه بار به خدا گفتم ترا پيشوا نمايد خدا فقط اصرار داشت و مي گفت ابوبكر .....)، (پيامبر از دنيا نرفت مگر اينكه به من گفت كه پس از او ابوبكر و بعد عمر و بعد عثمان و بعد من به خلافت مي رسيم)، (.....)، (.....)، (..... مردي به علي گفت اي اميرالمؤمنين چرا صحابه، ابوبكر را جلو انداختند با وجود آنكه تو از همه بالاتر بودي و...، علي گفت اگر نه اين بود كه مسلمان در پناه خداست ترا مي كشتم، واي بر تو، ابوبكر براي چهار چيز از من بالاتر است اول در خلافت از من جلو افتاد، زودتر از من به مدينه مهاجرت كرد و در همراهي خود با پيامبر به آن شكاف كوه در غار رفت ..... پس هيچكس را نبينم كه مرا از ابوبكر بالاتر بداند مگر اينكه با شلاق به او حد دروغگويي مي زنم)، و يا (..... شش روز پس از درگذشت پيامبر، علي و ابوبكر به ديدار آرامگاه او رفتند علي به ابوبكر گفت جلو برو ابوبكر گفت نه من نمي روم چون از پيامبر شنيدم كه منزلت علي نزد من مانند منزلت من است نزد خدا و علي گفت نه من پيش نمي افتم چون از پيامبر شنيدم گفت همه شما سخن مرا دروغ مي دانستيد مگر ابوبكر ..... پس هر دو با هم وارد شدند) و يا (خورشيد طلوع و غروب نكرد بر كسي كه بالاتر از ابوبكر باشد .....) و يا (علي گفت برترين ما ابوبكر است)، ..... از علي كه پيامبر گفت خوبي در سيصد و هفتاد ويژه گي است و اگر خدا خير براي كسي بخواهد يكي به او مي دهد تا به واسطه آن وارد بهشت شود پس ابوبكر گفت من هم دارم پيامبر گفت همه آن سيصد و هفتاد تا همه يكجا در تو جمع شده .....)، از علي كه (پيامبر به ابوبكر گفت پاداش همه مؤمنين تا زمان من مال من و پاداش همه تا قيامت از مؤمنين مال تو .....)، (ابوبكر و علي با هم ملاقات كرده خنديدند ابوبكر گفت پيامبر گفت كسي بر صراط عبور نمي كند مگر علي به او گذرنامه دهد و علي گفت پيامبر به من گفت تو براي كسي گذرنامه نمي نويسي مگر ابوبكر را دوست بدارد .....) ..... اين ها مصاديقي از تاريكي هاي دروغ و كينه توزي و پرده هايي از فريبكاري و ناراستي است كه يكي بر روي ديگري افتاده است يا بگو اساطير الاولين است كه بازنويسي شده و يا داستانهاي ياوه و سرگذشت بي خردانه است ..... كه بهم بافته شده و به سرور ما اميرالمؤمنين بسته اند كه ما در اين كتاب مشروحاً به آنها پرداخته ايم. (كلب گويد انالله وانااليه راجعون بعضي از آن ابلهان مي گويند كه آنها سخناني را به نيت هاي مختلف و براي

ص : 1047

امر خير جعل نموده و قصد خير و اصلاح بين مردم را داشته اند تا شايد كه اصلاحاتي را انجام دهند ولي ندانستند كه در حرام شفا نيست و در گمراهي مردم هدايت نخواهد بود خصوصاً دروغي كه مستلزم ستمي بر بنده اي از بندگان خدا باشد يا در تضيع حقوق صاحب حقي بكار رود و يا اختلافي را موجب شود و خونهاي ناحقي را بر زمين بريزد و خداوند در كتاب شريف خود به اين گروه وعده دوزخ جاويد داده است در آنجا كه مي فرمايد فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا و .....)

ابوبكر و شبي كه در آن شكاف كوه بسر برد:

بونعيم ..... آورده است: (مضمون) (كه چون به غار رسيدند ابوبكر پيش افتاد و در داخل غار دست مي كشيد و لباس خود را پاره مي كرد و در هر سوراخي فرو مي نمود تا آنكه لباسهايش تمام شد و يك سوراخ باقي ماند پس پشت خود را به آن قرار داد و رسول خدا داخل شد و چون صبح شد پيامبر گفت ابوبكر لباس تو كجاست او شرح داد و پيامبر او را دعا كرد .....) و ابن هشام اين داستان را با همين مضمون آورده و ابن كثير اين گزارشات را ذكر نموده و مي گويد اين داستان از هر دو طرف گسسته است و نيز در گزارش طبري كه زنجيره پيوسته ندارد آمده است (..... ابوبكر داخل غار شد و هر جا سوراخي ديد دستش را در آن فرو مي كرد تا به سوراخي بزرگي رسيد و پاي خود را تا ران در آن فرو برد و پيامبر داخل شد و ابوبكر شب را با پريشاني از نيش ماري كه او را گزيده بود به صبح رسانيد چون صبح شد پيامبر سؤال كرد اين چيست گفت نيش مار است پيامبر گفت چرا مرا صدا نكردي گفت نخواستم شما را ناراحت كنم پس پيامبر دست كشيد و او خوب شد .....) باز در گزارش ديگري كه زنجيره پيوسته ندارد از قول عمر آورده اند (..... در آن غار سوراخهايي پر از مار بود و ابوبكر ترسيد كه از آن چيزي بيرون بيايد و پيامبر را آزار برساند پس پاي خود را در دهانه آنها نهاد و مارها نيز شروع به نيش زدن و گزيدن او كردند تا جايي كه اشكهاي او روان شد و پيامبر به او گفت ناراحت نباش خدا با ماست .....) گزارشي را هم حاكم با همين مضمون آورده و گفته است اگر زنجيره اش گسيختگي نداشت درست بود، و گزارش ديگري را نيز ابن كثير با گواهي نمودن گسيختگي زنجيره اش آورده .....، پس پژوهشگران بايستي از چند جايگاه به اين گزارش توجه كنند اول شناختن راويان و توجه به اينكه اين گزارش از روزي كه ساخته شده چه در نوشته هاي كهن و چه نويسندگان بعدي، همواره با زنجيره هاي

ص : 1048

گسسته نقل شده است و حال آنكه اين گونه احاديث كه در آن معجزات پيامبري و كرامات ابوبكر است بايستي از راههاي بسيار و راويان كثير نقل شود ..... و در زنجيره ابونعيم عبدالله بن محمد بن جعفر جاي دارد و او همان كسي است ابن يونس مي گويد (كار او در دروغسازي و جعل حديث به آشفتگي و رسوايي كشيد زيرا او مطالب دروغ در زمينه احاديث شناخته شده جعل كرد و بر دست نوشته هاي مشهور مطالب خود را اضافه كرد تا اينكه رسوا شد و نوشته هاي او را در حضور و برابر او (به دليل خيانت) سوزاندند) و حاكم از زبان دارقطني مي گويد كه او دروغگو است و نيز به گفته صاحب لسان الميزان عبدالله بن محمد در سال 315 مرد و ابونعيم در سال 336 بدنيا آمد پس نقل قول از او بي معني است ..... و نيز از راويان او محمد بن عباس بن ايوب است ..... كه گزارشات او را بي پايه و ناپسند دانسته اند و ..... و نظر به اينكه هيچكدام از اين گزارشات پايه و اساس درست نداشته سيوطي در كتاب خصايص خود در بخش شگفتي هاي مهاجرت پيامبر، ابداً آنها را نقل ننموده است گويا مي دانست كه آوردن اينگونه احاديث از ارزش نوشته هاي او مي كاهد و آنها را بي ارزش خواهد نمود، و... همچنين ساير كساني كه در خصوص معجزات پيامبر و نشانه هاي رسالت اخبار را جمع آوري نمودند هيچ كدام اين مطالب را به دليل سستي و بي ارزشي آن ذكر ننموده اند و همچنين در نوشته هاي كهن در سده هاي نخستين كه زير بنياد قضاوت است تنها اين مورد مذكور شده كه ابوبكر زودتر از پيامبر به داخل غار رفت ..... و آنوقت دستهاي جعل حديث در سده چهارم داستان پاره كردن لباس و فرو كردن قطعات لباس در سوراخهاي غار و ماندن يك سوراخ و پشت خود را به او نهادن را اضافه كرد و در سده اي كه محب طبري در آن بدنيا آمده آن را آب و تاب بيشتري داده و سپس حلبي آمده و پيامبر خدا را خوابانيده و سرش را روي دامن ابوبكر نهاده و مارها را به سوي ابوبكر روانه كرده كه از درد نيشهاي آن مارها اشك او بر صورت پيامبر ريخته .....، و پاي خود را تا ران در سوراخ مارها فرو برده و پيامبر سؤال نكرده اين چگونه نشستن است و اين نيش مارها به او تكاني نداده بلكه از اشك او پيامبر بيدار شده و نه از عكس العمل نيش مارها و ..... آيا از روي انصاف و عقل و خرد است كه خداوند پيامبرش را از چشم قريش مخفي نمايد بر در غار درختي سبز نمايد تا در پناه آن پنهان شوند و دو كبوتر لانه بگذارند و عنكبوت تار بزند ..... ولي از نيش مارها حفظ نكند و در حالي كه مارها ابوبكر را نيش زده و درد مي كشد بگوئيم ناراحت نباش خدا با

ص : 1049

ماست ..... آري اين تعصب كوركورانه است كه آنها را وادار به گزافه گويي و فضيلت تراشي مي نمايد تا اينكه اين گزارشات ناچيز و بي ارزش را بهم ببافند به عوام ساده دل تحويل دهند ...

اهريمن خود را شبيه ابوبكر نمي نمايد:

اين گزارش را خطيب در تاريخ خود آورده ..... (پيامبر فرمود هر كس مرا در خواب ديد به راستي مرا در خواب ديد كه البته اهريمن نمي تواند خود را شبيه من نمايد و هر كس ابوبكر صديق را نيز در خواب ديد به راستي او را ديده زيرا اهريمن نمي تواند خود را مانند او نمايد)، مي بيني كه اين گروه هيچ ويژگي را براي پيامبران و برگزيدگان خلقت نگذاشتند مگر آن كه مردماني را شريك در فضايل آنان نمودند در حالي كه در اخلاق و رفتار و سرمايه هاي رواني و فضايل بهيچ وجه مانند آنان نيستند، آري بخاري و مسلم اين سخن پيامبر را كه (هر كس مرا در خواب ديد به راستي مرا ديده زيرا اهريمن خود را به مانند من نمي نمايد) آورده اند و حافظان نيز آن را گزارش نموده اند و سيوطي آن را متواتر شمرده و ..... و هيچ يك از مفسران حديث چه از قدما و چه متأخرين را نيافتم كه گزارش خطيب را كه ساخته و پرداخته او در سده پنجم است را آورده باشد، گويا همگي از آن روي گردانيده و ساختگي و دروغ بودن آن را دريافتند ..... پس بدينگونه است كه دست تبهكاران كه به گزافه گويي و فضل تراشي اين و آن مي پردازند بر امانتهاي دين و دانش داغ ننگ مي زنند، پس واي بر آنها از آنچه دست آنها نوشت و واي بر آنها از آنچه بدست مي آورند.

ابوبكر هرگز پيامبر را اندوهگين نساخت:

خلعي و ابن منده ..... از قول سهل بن مالك آورده اند كه چون پيامبر از آخرين ديدار خود از خانه خدا آمد بر منبر رفته و گفت اي مردم به راستي كه ابوبكر مرا هرگز اندوهگين نساخت پس اين پايگاه را براي او بشناسيد) ..... ابن منده گويد اين گزارشي است كه فقط از طريق خالد بن عمرو اموي آمده ..... ابن حجر پس از نقل آن گويد گزارش هاي خالد بن عمرو رها شده و بي اساس است ..... و احمد نيز گويد گزارشات او ناستوده است و احاديث نادرست نقل مي كند و يحيي بن معين گفت روايات او مورد و مطلبي شايسته اي نيست، زيرا او دروغ پردازي بوده كه كار او دروغگويي بوده و دروغ مي بافته است ..... احمد بن حنبل گويد احاديث او جعلي است .....، اين ها را مطالعه كرديد و آگاه شديد و آنگاه درستكاري و صداقت محب طبري را

ص : 1050

بنگريد كه چگونه احاديث دروغ را بازگو مي كند و زنجيره هاي سست اسناد آن را حذف كرده و آن را از فضايل ابوبكر مي شمارد و چنين وانمود مي نمايد كه هيچ ضعف و چون و چرايي ندارد و نويسندگان ديگر نيز در اين تبهكاري از او پيروي نموده و گمان مي كنند كار نيكويي انجام مي دهند ولي بدانيد كه آنها دروغگويان هستند (كلب گويد و قال الله تبارك و تعالي ..... و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون .....).

فرازهايي از كتاب خدا كه درباره ابوبكر نازل شده:

عبيدي مالكي مي گويد چون چكامه محمد بكري را بر نواده او خواندند و به اين سروده رسيدند كه (اگر نامه هايي ستايش قدما باشد به راستي كه ما سرآغاز آيات قرآن هستيم) و گفت مي خواهد بگويد كه در آغاز آيات قرآن الم منظور از الف ابوبكر است و يا بغوي گويد اينكه خدا مي گويد (از راه كسي پيروي كن كه به سوي من بازگردد) منظور ابوبكر است و يا مفسران دربارة اين آيه «توانگران شما سوگند نخورند كه .....)، منظور از توانگران ابوبكر صديق است و شيخ محمد زين العابدين گويد، ابوبكر داراي سيصد و شصت تخت بود و بر هر تختي روپوشي گران بها به بهاي هزار دينار زر .....، در اين جا ديگر گفتگو از فضايل ابوبكر را به پايان مي بريم و ديگر گنجايش آن را نمي بينيم كه به بررسي فرازهايي از كتاب خدا بپردازيم كه اين گروه به زور مي خواهند آن را به ابوبكر بچسبانند ..... و رسوايي ببار آورده اند و همچنين از اينگونه سخنان ياوه و بي پايه و اساس كه شاعران آنان براي او سروده اند ..... مانند ملاحسن افندي (..... به راستي كه پايگاه ابوبكر صديق بلند است ..... و جهان در ياد او سرگردان ماند...)

نگاهي به دارايي ابوبكر:

آري حالا ببينيم اين دارايي كه ابوبكر بخشيده و با دادن آن پيامبر و دين ما و همه مسلمان ها را زير بار منت او رفته اند چيست در گزارش نسايي مي خوانيم كه عايشه گفت: (من به دارايي پدرم كه در ايام جاهليت يك ميليون اوقيه بود نازيدم و باليدم، در خانه او سيصد و شصت تخت مي چيدند و بر روي هر تخت روپوشي گران بها كه هر كدام يك هزار دينار زر بود مي انداختند .....)، خوب اين حديث را خواندي پس خوب مي داني كه اين 360 تخت كذايي قطعاً چيزهاي ديگري نيز بهمراه دارد از كالاهاي نياز خانه، جامه هاي گران بها،

ص : 1051

پشتي ها و آوندها ..... كه با آن تخت ها افسانه اي هماهنگ باشد و نيز نوكران و خادمان و... كه اين ثروت و مكنت را در آن جاي دهند آن قصرها و اسبان و شتران و كشتزارها و گاوان و... كه اينگونه ثروت ها قاعدتاً لازم و ملزوم آن هستند و من نمي دانم كدام زمين فراخي بوده كه تمام اين ثروت عظيم افسانه اي را در خود جاي مي داده است، كجايند مرداني كه بر اين تخت ها حداقل ماهي، و يا سالي، ..... يكبار نشست برگزار نموده و حديث آن را نقل نمايند ..... نه هرگز تو در هيچ جا سخني مانند آن نمي شنوي ..... و اين كدام كسب و كار بوده كه به ياري آن مي توانستند هزار هزار اوقيه حاصل نمايند ..... آيا آن ايام دوران فقر و فلاكت قريش نبوده است آيا فراموش كردند كه حضرت زهرا دختر پاك و راستگوي پيامبر در آن سخنراني خود به ابوبكر و دار و دسته اش چه گفت (..... نوشابه شما آبي بود كه از زيادي غوطه وري در ادرار و سرگين حيوانات تيره و تار شده بود كه از آن مي خورديد و خوراك شما برگهاي درختان بود، مشتي مردم خوار و ذليل كه مي ترسيديد كه مردم اطراف شما را بربايند ..... تا آن زمان كه خداوند با دست پيامبر خود شما را رهايي بخشيد .....) ..... اين ثروت كذايي كجا بود كه ..... ماوردي از انس بن مالك آورده رسول خدا به درون مسجد آمد پس عمر و ابابكر را ديد از آنها پرسيد چرا از خانه بيرون آمديد گفتند از شدت گرسنگي پس پيامبر گفت من هم همينطور پس به نزد ابوالهيثم ابن التيهان رفتند تا دستور داد با گندم و يا جويي كه نزد او بود خوراك درست كردند .....،

و از طرفي ديگر عايشه كه چهار يا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا بدنيا آمده بود، چگونه مي توانست در زمان مسلماني خود، به دارايي بنازد كه پيش از اسلام بر باد رفته و دارنده آن اكنون با گرسنگي دست به گريبان است ..... و ..... حال آنكه اگر يك دهم آن را نيز مي داشت، آوازه او جهان را پر مي كرد، ذهبي درباره اين گزارش مي گويد قطعاً از عبارت هزار هزار اوقيه هزار دومي اضافه است وگرنه چنان دارايي براي پادشاهان آن روزگار هم بدست نمي آمد و ابن حجر نيز او را تائيد كند و... و اگر ابوبكر چنين ثروتي داشت ديگر پدرش ابي قحافه نيازمند آن نبود كه براي عبدالله بن جذعان مزدوري كند و براي دريافت مزد ناچيز و يا سير كردن شكم خود با فرياد و عربده خود مردم را بر سر سفره او دعوت نمايد، ..... آري اگر ابوبكر چنان ثروت افسانه اي داشت ديگر چه لزومي داشت كه پدرش مجبور باشد كه از راه خبر نمودن مردم براي

ص : 1052

استفاده از سفره عبدالله بن جذعان مزدوري كند و از اجرت آن، درآمدي ناچيز براي سير كردن شكم خود و خانواده اش فراهم آورد. اگر ابوبكر آن چنان ثروتي داشت كه اينان فكر مي كنند پس چگونه در زمان مهاجرت دو شتر خريد و يكي را به پيامبر هديه كرد ولي پيامبر قبول نكرد و فرمود بايد پول آن را بگيري و پولش را به زور به ابوبكر داد و اين هيچ دليل نداشت مگر آنكه ابوبكر خود فقير و ندار بود و يا پيامبر صلاح نديد كه زير منت او باشد و بعداً امثال اين حرف ها و سخن ها از مردم صادر شود .....، ..... و آگاه باش كه روزگار خودش و پدر او در مكه چگونه بود، شغل ابوبكر اين بود كه در مدينه خريد و فروش پارچه مي نمود آنهم بطور سيار و مغازه و يا تجارت خانه نداشته بلكه در شهر پرسه مي زد و پارچه ها را روي دوش خود براي فروش عرضه مي نموده و كاري در اين حد براي گذران معيشت خانواده داشته است و نيز ابن سعد از طريق عطا نقل مي نمايد كه چون ابوبكر به خلافت رسيد، بامدادان به سوي بازار شتافت و پارچه ها و جامه هايي كه بر دوش خود بار كرده بود براي فروش به مردم عرضه مي كرد، پس عمربن خطاب و ابوعبيده جراح او را ديدند و به او گفتند اي جانشين پيامبر كجا مي روي گفت بازار گفتند براي چه كاري تو خليفه شدي گفت پس به خانواده ام چه بدهم كه بخورند گفتند بيا ما براي تو مقرري تعيين مي كنيم پس با آن دو نفر رفته و قرار شد كه روزانه يك نيمه گوسفند به او برسانند و پوشاك سر و تن او را هم بدهند (كلب گويد و در واقع با توجه به عسرت شديد مسلمانان صدر اسلام و محروميت هاي غيرقابل وصف و...، اين اولين اسراف و تبذير به بيت المال مسلمين در تعيين اين مقرري بود زيرا آنچه تعيين نمودند در حد ايجاد رفاه بوده و حال آنكه مقتداي مردم و جانشين رسول خدا مي بايست مانند ضعيف ترين مردم مسلمان زندگي نمايد تا بتواند در فكر حل مشكلات آنان باشد و اينگونه روشها مخالف با سنت پيامبر بوده است و بعداً مبناء حيف و ميل اموال مسلمين را فراهم آورد تا آنجا كه ديديد كه بني اميه و بني العباس چه به روزگار مسلمين آوردند و در نهايت كار به آنجا رسيده است كه مي بينيد، آري ز باغ رعيت گر ملك خورد سيبي، درآورند غلامانش درخت از بيخ...)، و ديگران نيز با همين مضمون اين گزارش را نقل نموده اند، پس اين كدام روز بود كه او اين دارايي كذايي و گزاف خود را در راه پيامبر و مسلمين داد كه با عطا آنها منتي بر پيامبر داشته باشد، اين ثروت عظيم را چه زمان بخشيد كه هيچكس نديد و كسي گزارش نكرد و هيچ مورخي ثبت ننمود و حتي يك

ص : 1053

نمونه نيز در تاريخ ثبت نشده مگر آن شتر كه پيامبر پولش را داد .....، ..... در قبل از مهاجرت كه ثروت ابوطالب براي كفالت او مصرف شد و اين ثروت عظيم مادر ما حضرت خديجه بود كه به مصرف اسلام و مسلمين رسيد و بعد از مهاجرت نيز، كه ابوبكر ثروتي نداشت و هميشه در فقر بود و پس از ورود در مدينه نيز مردان بني سالم بن عوف و... مردان بني حرث و بني عدي كه دايي هاي رسول خدا بودند همگي آمادگي همه جانبه خود را براي ياري پيامبر و شريعت او اعلام نمودند، ..... ديگر كجا نيازي به كمك مالي امثال ابوبكر بود كه قادر نبودند حتي معيشت روزانه خانواده خود را تأمين نمايند و ..... تا چه رسد به اينكه بر سر بخشش آن به پيامبر منت بگذارد.، و شگفت و هزاران شگفت كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام چهار درهم داشت كه يك درهم را شب يك درهم را روز يك درهم را پنهان و يك درهم را آشكار در راه خدا داد پس خداوند آيه 274 سوره بقره را كه مي فرمايد (..... كساني كه دارايي هاي خود را در شب و روز و در آشكار و نهان مي بخشند براي آنها است پاداش ايشان در نزد پروردگار آنان نه بيمي بر آنان است و نه اندوهي) در حق او نازل فرمود و نيز آن حضرت عليه السلام انگشتري خود را به سائل داد و خداوند در كتاب خود در حق او فرمود در مائده آيه 55: (..... جز اين نيست كه سرپرست شما خداست و رسول او و كساني كه ايمان آورده اند همان كساني كه نماز را بر پاي مي دارند و در حال ركوع در پيشگاه خدا زكات مي دهند .....) و نيز او و خاندانش كه مسكين و يتيم و اسير را خوراك داده و خداوند دربارة آنان اين آيات را نازل فرمود (..... و طعام مي دهند به دليل محبتي كه به خدا دارند، به مسكين و يتيم و اسير ..... سوره هل اتي) كه مشروح آن را قبلاً و بطور مفصل مذكور نموديم و... و آنوقت ابوبكر كه به گمان دروغ آنها همه دارايي خود را در راه خدا مي بخشد و بزرگترين انبياء الهي هم از او به عنوان كسي ياد مي كند كه او با همراهي و دادن دارايي خود، بيش از همه بر او منت دارد ..... ولي با اين همه، در كتاب خدا راجع به بذل و بخشش او هيچ آيه اي نازل نمي شود، به نظر شما علت چيست و البته شما علت را مي داني؟! ..... و شگفت تر اينكه به زعم آنان ابوبكر، با دادن چهار يا پنج هزار درهم، با فرض بر اينكه آن مقدار را هم داشته، بر رسول خدا منت گذاشته ولي عثمان كه بر اساس گزارش دروغ ابويعلي ده هزار دينار زر فرستاده و...، را شامل نشده است .....، بيضاوي و زمخشري آيه اول را كه در شأن علي عليه السلام است را آورده اند كه در مورد ابوبكر فرستاده شد در آن

ص : 1054

زماني كه وي چهل هزار دينار زر سرخ را (ده هزار دينار زر سرخ شب و ده هزار دينار زر سرخ روز و...، آشكار ..... نهان) در راه خدا داد من نمي دانم اين گزارش را كه سلسله اسناد آن از هم گسيخته است را از قول چه كسي از ياران پيامبر و شاگردان آنها درآمده كه من چيزي در آثار آنها كه متكي به پيشينيان آنان باشد نديدم مگر همان سعيد بن مسيب ناصبي كه در دشمني با اميرالمؤمنين شهرت يافته و ديانت او را هم ديدم، آري مسلم است كه اين گزارشات را جاعلان حديث ساز بهم بافته اند كه با همان احاديث كه شأن نزول آن را به علي عليه السلام مي دانند مخالف بوده و نيز براي اينكار نيز چهل هزار دينار زر سرخ به ابوبكر بسته اند تا در چشم مردم عوام و ساده دلان افزوني حاصل شود، اين بخشش موهوم از چهار درهمي كه علي در راه خدا داده است زيادتر به نظر بيايد و حال آنكه همگي اجماع دارند كه تمامي ثروت ابوبكر به هنگام مهاجرت او به مدينه از چهار يا پنج و يا شش هزار درهم تجاوز نمي كرد كه اين همه دارايي او بود و باز به اجماع همه مفسران، اين سوره پس از گذشت زمان بسيار كم بعد از مهاجرت به مدينه نازل شد و لذا بر اين اساس بايد پرسيد كه اين رقم افسانه اي چهل هزار دينار طلا را اين خليفه از كجا آورد كه آن را بدهد يا ندهد، مگر او به اقرار همه به جز همان شندرغاز كه گزارش آن ذكر شد كه اگر صحيح هم باشد كه ثابت مي نمائيم آن هم درست نيست، چيز ديگري داشته است، و سيوطي در اين گزارش، زنجيره گسسته ياد شده آن را، با اين سخن دنبال مي كند كه ..... گزارشي را كه برساند آن فراز از آيات درباره ابوبكر نازل شده باشد را نديدم .....، و بافنده اي ديگر هم آمده و از قول سعيد بن مسيب و با همان زنجيره گسيخته آورده كه اين فراز ياد شده درباره عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف است كه در جنگ تبوك هزينه سپاهيان اسلام را كه دچار تنگدستي بودند پرداختند كه اين گزارش را نيز رازي در تفسير خود آورده و سپس مي نويسد آن فراز، براي بخشش عثمان است .....، پس به راستي مي بيني كه چگونه تعصب و علاقه مفرط، چشم دل آنان را كور كرده كه اينگونه بدون ترس به سخنان دستبرد مي زنند و حقايق را تحريف مي كنند و در مورد كتاب خدا سخناني مي گويند كه شيطان براي آنان جلوه و زينت داده است كه متوجه نشدند اين دو فراز آيات در آيه 262 و 274 از سوره بقره كه به گفته همه مفسرين كتاب خدا، اولين سوره اي است كه در مدينه فرود آمد، سالها قبل از جنگ تبوك كه در سال نهم واقع شده است فرود آمده پس هيچكدام آنها نمي تواند براي

ص : 1055

ستايش از عثمان باشد و... و نيز آنچه را كه حاكم و ابونعيم درباره ابوبكر آورده اند به اينكه از زبان اسماء نقل كردند كه (دست پيامبر در دارايي ابوبكر بود .....) پس توجه كن به راويان زنجيره اين گزارش، محمد بن احمد وراق كه به گفته حاكم، ابوبكر بن اسحاق او را دروغگو مي داند ..... و به همين مضمون درباره ساير راويان از سوي ابن حبان و دارقطني و... در رابطه با حديث سازي و دروغگو بودن آنان سخن به ميان آمده است ..... (مضمون) و نيز بر اساس گزارش حاكم در آنچه كه از اسماء دختر ابوبكر آورده است كه گفت ابوبكر تمام ثروت خود را كه پنج يا ششش هزار درهم بود را يكجا با خود برد .....، كه البته تمام اين عيوب بر راويان زنجيره او وارد است و ما شرح حال احمد بن عبدالجبار كه او را دروغگو و...، محمدبن اسحاق كه سخنان حافظان را در اينكه او شيطاني كذاب است را آورديم ..... و نيز آنچه كه ابونعيم آورده كه همين ايرادات و اشكالات و خلل در آنچه او آورده نيز وارد است، و ما اين گفتارها را براي ايشان پي در پي آورده و ذكر نموديم شايد متذكر شوند ...

گزافه گويي در فضيلت هاي عمر:

(مضمون) از آنچه تاكنون درباره خليفه دوم آورديم و نيز آنچه كه خواهيم آورد همگي، اثبات مي نمايد كه آنچه در فضيلت او يكي پس از ديگري آورده اند، فقط و فقط زائيده ذهنيات و گزافه گويي و ..... است و شرح حال او از آغاز زندگي و چه در آن زمان كه با زد و بند سياسي اولين خليفه بر تخت خلافت نشست در پيش روي ما قرار دارد .....، او روزگاري دراز را كه در ضجنان به شترچراني مي پرداخت كه او را ترس داده و زجر مي نمودند و اگر در كار كوتاهي مي كرد او را كتك زده و به سختي مجازات مي نمودند ..... و نيز آن ايامي كه با پدرش خطاب هيزم كشي مي كرد و بار هيزم را بر سر نهاده و مي برد و لباس آن دو نفر از شدت فقر و نداري، شانه و پاهاي ..... آنان را نمي پوشانيد و نيز چندي كه در بازار عكاظ مي ايستاد و چوبي در دست داشت كه كودكان را با آن مي زد و آن روز او را عمرك مي گفتند و يك چند روز نيز كه در روزگار اسلام، كار او واسطه گري در دادوستدها بود و البته اين بده و بستان ها در بازارها مانع از فراگرفتن كتاب خدا و سنت پيامبر نشده بود .....، و هم روزگاري چند نيز در گورستان بقيع برگ درخت سلم مي فروخت و او در طول در اين ايام كجا چنين شايستگي يافته بود كه ابن جوزي و ابوعمرو به گزافه گويي افتاده و مي آورند كه در ايام

ص : 1056

جاهليت اگر جنگي ميان قريش و ديگران در مي گرفت او را به عنوان نماينده گسيل مي نمودند و ..... و حال آنكه در ميان آنان بزرگان و سخن وران و...، حضور داشتند و با آن تعصبات خاص كه ملاك عمل آنها بوده است ..... (يعني و هيچگاه در امور خود اينگونه افراد را جلو نمي انداختند)

سخناني درباره دانش عمر:

(مضمون) درباره علم او از قول ابن مسعود آورده اند كه (..... اگر دانش زنده هاي عرب را در يك كفه ترازو و دانش عمر در يك كفه ديگر ترازو قرار دهند دانش عمر مي چربد و...) و يا (..... اگر دانش عمر را در يك كفه ترازو و دانش مردم روي زمين را در يك طرف البته دانش عمر مي چربد .....) ..... و (و پسر مسيب گويد پس از پيامبر كسي را داناتر از عمر نمي بينم) .....، و شعبي گويد (چون كار مردم درباره چيزي به پراكندگي كشيد شما سخن عمر را بگيريد...) ..... بنابراين با آنچه در اينجا آمده است سخن را طولاني نمي كنيم و سفارش مي كنيم به مطالعه آنچه در جلد ششم آورديم و آن زمان خواهي دانست كه از آن بررسي گسترده نتايج مطلوب آن را دريافتي يا خير، اگر نمي داني كه گرفتاري است و اگر بداني دردسر بزرگتر است، آري تو خوب مي داني كه آن حقايق و واقعيت ها با بافته هاي بالا سازشي ندارد و بهترين قضاوت آن است كه گفته هاي خود او را درباره دانش خودش معيار و ملاك قرار دهيم ..... به شرحي كه قبلاً گذشت ....

عمر از همه ياران پيامبر به قرآن و سنت آگاهتر است

(از قول پيامبر آورده اند كه گفت به من دستور داده شد كه قرآن را بر عمر بخوانم .....) (مضمون) و از ابن مسعود كه گفت (..... عمر در بين ما از همه خداترس تر و پرهيزكارتر بود و قرآن را از همه بهتر مي خواند...) .....، اين گزارش ها با زنجيره هاي گسيخته موجب گرديد كه حاكم از گفتگو در پيرامون سلسله اسناد آن ساكت باشد و به عدالت هم رفتار كرده و ذهبي نيز همين راه را رفته ..... و تصور من آن است كه نادرست بودن اين گزارشها روشن تر از آن است كه نيازي به استدلال آن از طريق نادرستي شخصيت راويان باشد و كمال دانش و علم او به قرآن و حديث را بطور مشروح (در بحث آموختن سورة بقره در طي 12 سال، يا اگر جنب آب نيافت اصلاً نماز نخواند، يا دستور سنگسار نمودن زني كه شش ماهه زائيده بود، يا جلوگيري از مهريه سنگين، يا جهل او به معاني واضح و آشكار واژه هاي قرآن مانند (اب)، .....، و يا اجراي حد بر مضطر

ص : 1057

..... و يا بالا رفتن او از ديوار خانه مردم و يا علم او به حكم كلاله و يا اينكه گريستن بر مرده باعث شكنجه مرده مي شود، ..... و يا حكم اشتباه او در موضوع طلاق، و يا حرام نمودن حلال پيامبر در موضوع متعه .....)، آيا گفتار او نبود كه در موضوعات قرآن و سنت و ارث به سراغ ابي بن كعب و معاذبن جبل و زيدبن ثابت برويد و... با همه اين موارد ..... آيا آئين عقل و انصاف است كه مثل اين شخص را با آن همه فاصله از علم قرآن و سنت از همه عالمتر و قرآن شناس تر و... بدانند.

اهريمن از عمر مي گريزد:

از قول بريده آورده اند (..... كه پيامبر خدا به يكي از جنگها از شهر بيرون رفت و چون بازگشت دختركي سياه آمد و گفت اي رسول خدا من با خدا پيمان بستم (نذر كردم) كه اگر تو را سالم از جنگ برگرداند، من به شكرانه سلامت پيش روي تو دف بزنم و آواز بخوانم پيامبر خدا گفت اگر نذر كردي بزن وگرنه اينكار را نكن، پس او شروع كرد به زدن دف و آوازه خواني پس ابوبكر آمد او همچنان دف مي زد و آوازخواني مي كرد پس علي وارد شد و او همچنان دف مي زد و آواز مي خواند تا عثمان آمد پس او همچنان مي زد و آواز مي خواند پس عمر وارد شد آن دخترك بلافاصله دف را زير خود قرار داد و روي آن نشست پس پيامبر گفت اي عمربه راستي كه شيطان از تو مي ترسد زيرا من نشسته بودم و او دف مي زد و آوازه خواني مي كرد پس ابوبكر آمد او همچنان دف مي زد و آوازه خواني مي كرد پس جمع ما سه نفره شد ولي باز او دف مي زد و آوازه خواني مي كرد پس جمع ما چهار نفره شد من و ابابكر و علي و عثمان باز او دف مي زد و آوازه خواني مي كرد و ما تماشا مي كرديم (كلب گويد به اين راوي نظر كن و ببين چگونه براي ساختن فضيلت براي عمر شخصيت رسول خدا و اميرالمؤمنين را العياذ بالله لجن مال مي نمايد و راضي مي شود كه به مخاطب خود القاء نمايد كه رسول خدا در يك مجلس شيطاني با همه اصحاب حاضر و زني در بين آنان به مدت زياد به آوازه خواني و دف زني و رقاصي مشغول بوده هرچند راوي مفتري كلمه رقاصي را نياورده ولي قطعاً به مخاطب القا مي شود كه آن زن رقاصي هم مي كرد چون معمولاً با دف و آوازه خواني قر و كرشمه و ناز هم عجين است و نيز راوي خبيث نگفته كه العياذ بالله گروه چهار نفره ناظر كه پنجم آنها شيطان بوده است با آن زن هم نوايي هم مي كردند يا خير، همراهي مي كردند يا خير، تشويق مي كردند يا خير، لذت مي بردند يا خير .....، و راوي

ص : 1058

خبيث نمي گويد اين جمع شيطاني با آن زن پنج نفره و با شيطان شش نفره، اگر عمر نمي آمد تا كي مي زدند و آوازه خواني مي كردند و از اين مجلس شيطاني لذت برده و به رقص و پايكوبي ادامه مي دادند ..... انالله وانااليه راجعون چرا با وجود اين گزارشات مستهجن ما به دنبال كساني هستيم كه اگر گروهي به پيامبر جسارت نمايند آنان را مجازات كنيم در حالي كه زشت ترين گزارشات را اين دشمنان خدا ساخته و در دين وارد نموده اند تا جايي كه به باور عده اي جاهل و نادان تبديل گشته است و براي آن شعرها هم ساخته اند و حال آنكه اينگونه روايات مستهجن خلاف نص صريح كلام خداست آنجا كه فرمود انما الخمر و الميسر ..... رجس من عمل الشيطان و يا ..... عن اللغو معرضون و يا .....) تا اينكه تو آمدي آن دخترك دف را انداخته و ساكت شد و ديگر آوازه خواني نكرد ..... در گزارش احمد، پيامبر گفت اي عمر به راستي كه شيطان از تو دوري مي نمايد...، و به همين مضمون .....، از عايشه نقل نمودند (مضمون) ..... كه پيامبر نشسته بود كه صداي بانگ و خروش و آوازخواني كودكان به گوش رسيد و ناگهان زنان حبشي را ديدم كه دست افشاني و پايكوبي (رقص و آوازه خواني) مي كردند و كودكان دور آنها را گرفته بودند پس پيامبر گفت عايشه بيا و نگاه كن پس من چانه ام را روي شانه پيامبر قرار دادم و از ميان شانه و سر پيامبر رقص و پايكوبي آنها را نگاه مي كردم و پيامبر مي گفت سير نشدي، سير نشدي و من براي اينكه به جايگاه خودم نزد او پي ببرم مي گفتم نه و ناگهان عمر نمودار شد و مردم فرار كردند و رفتند پس پيامبر گفت به راستي مي بينم كه شياطين چه جني و چه انسي از عمر فرار مي كنند و عايشه گفت من هم برگشتم...) ..... ابوداوود طيالسي ..... از عايشه نقل كرده كه زنان سياه به مسجد پيامبر مي آمدند و بازي گري مي نمودند (رقص و آوازه خواني) و پيامبر مرا مي پوشانيد و من كه دختركي خردسال بودم به آنها نگاه مي كردم پس عمر آمد و جلوگيري كرد و پيامبر گفت عمر رها كن آنها را كه آنها دختران ارفده هستند ..... و نيز ابونصر طوسي آورده كه پيامبر به خانه عايشه آمد ديد دو دختر به آوازه خواني و دف زني مشغولند پس پيامبر مخالفتي نكرد ..... عمر آمد گفت ساز و ابزار شيطاني در خانه پيامبر مي آوريد پس پيامبر گفت اي عمر آنها را رها كن كه هر گروه جشن مخصوص به خود دارند .....، ما را نيازي به بررسي احوال راويان اين گزارشها نيست، زيرا خود آن گزارشها، چنان زمينه مملو از رسوايي دارند كه ما را از بررسي زنجيره آنها كاملاً بي نياز مي سازد، پس بگذار ترمذي راويان آن را

ص : 1059

تصديق كند و يا بگذار ديگر حافظان انبان دانش خود را از اينگونه گزارشات ياوه پر نمايند ..... و سراينده نيل هم براي خودش شعر در فضايل عمر بسرايد و...، اين بيچاره ها براي اينكه فضيلتي را براي عمر آشكار نمايند، ساحت مقدس و مطهر پيامبر را با ياوه سرايي هاي خود مي آلايند و چهره پاك او را اينچنين مخدوش مي نمايند، (آيا مردم جهان با خود نمي گويند) كه اين چه جور (العياذ بالله) پيامبري است كه دوست دارد با زناني كه در كار دست افشاني يعني رقص و پايكوبي عشوه و طنازي هستند مشغول شود و به هرزگي و آوازه خواني و رقص آنان گوش هوس بسپارد و... همسرش را هم به اين گونه مجلس بكشاند و دائماً به او بگويد سير شدي، سير شدي و او بگويد نه ..... بعد به رقص و آوازه خواني اينگونه زنان چشم بدوزد، .....، چگونه غيرت و شرف حافظان و عالمان دين و شريعت، عليرغم وجود اين همه احاديث معارض و مخالفت واضح اينگونه روايات دروغ با متن صريح آيات كتاب خدا و... اين تهمت ها و افتراها و جسارت ها را پذيرفته اند و... آيا اين ابوامامه نيست كه از قول آن حضرت نقل نموده كه فرمود (..... كنيزان آوازه خوان را خريد و فروش نكنيد و به آنان آوازه خواني آموزش ندهيد .....)، به همين مضمون احاديث فراوان از حافظان نقل شده و... و آيا اين پيامبر نبود كه نهي نمود و فرمود (به راستي كه خداوند كنيز آوازه خوان، خريد و فروش و آموزش و گوش دادن به آن را ناروا مي داند و سپس اين آيه را تلاوت فرمود برخي از مردم هستند كه سخنان بيهوده را مي خرند) و به همين مضمون احاديث فراوان نقل گرديده ..... و آيا خداوند با اين كلام كه (شمائيد سامدان) نهي نفرمود و آيا مفهوم سامدان، خوانندگي كنيزكان خواننده نيست ..... و آيا .....

دستورهاي پيامبر درباره خوانندگي و بازي گري:

در احاديث آن حضرت آمده كه فرمود: (هيچ مردي آواز خود را به خوانندگي بلند نكند مگر آنكه خداوند دو شيطان بر سر او مي فرستند يكي بر اين شانه و ديگري بر آن شانه .....) ..... و نيز از قول عمربن الخطاب آورده اند كه پيامبر گفت (بهاي كنيز خواننده، ناشايست (حرام)، خوانندگي او، ناروا (حرام) و نگريستن به او، ناروا (حرام) و بهاي آن مانند بهاي سگ، ناشايست (حرام) است)، و نيز در احاديث ديگر از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده كه (هيچ مردي آواز خود را به خوانندگي بلند نكند مگر اينكه خداوند دو شيطان بر او مسلط مي كند كه روي دو شانه او بنشينند و با دو پاشنه بر سينه او بكوبند تا به وجد آيد و اين عمل را

ص : 1060

ادامه دهند تا آرام و ساكت شود)، در گزارش ترمذي و محدثان ديگر آمده است كه (رسول خدا فرمود دو صدا و آهنگ نفرين زده و تبهكارانه است و من از آنها جلوگيري مي كنم، يكي آهنگ و صداي ساز و آواز شيطان در زمان ترانه خواني و آوازه خواني و ديگري صدايي كه به هنگام مصيبت و سيلي زدن و گريبان دريدن، ..... (كلب گويد اي مسلمان ببين كه چگونه براي فضيلت تراشي براي خليفه چنين جنايت مي كنند و چنين افترا و تهمت و دروغهاي زشتي را به پيامبر نسبت مي دهند و او را شخصيتي معرفي مي كنند كه در برابر او العياذ بالله زنان رقاصه و مطرب به دف زني و دست افشاني و با تكان دادن هيكل هاي خود به خوانندگي و ناز و كرشمه و ..... مي پردازند و نه تنها العياذ بالله پيامبر بلكه علي عليه السلام و ابوبكر و عثمان هم در اين مجلس عيش و طرب حاضر و ناظر و راضي به فعل آنان و مشعوف و مشغول حال و كيف بوده اند و ناگهان با ورود عمر متقي و پرهيزكار مجلس بهم مي خورد و همه حساب كار خود را مي كنند و راوي خبيث به طور صريح و آشكار به مخاطب القاء مي نمايد كه همه از تقوي و پرهيزكاري بدور بوده اند حتي العياذ بالله صاحب شريعت ولي عمر بسيار باتقوي و پرهيزكار بوده است ..... حال آنكه اين ياوه سرايي ها به پيامبر ارتباطي ندارد همان پيامبري كه در مورد مردان مي فرمايد هيچ مردي آواز خود به خوانندگي بلند نكند مگر اينكه خدا دو شيطان بر او مسلط مي كند .....، ..... چگونه است كه به آواز شيطاني زنان را رضايت مي دهد كه ناز و كرشمه و دل نوازي صداي آنان بيشتر و نازكي و كشش آن براي شنونده غيرقابل تحمل تر و دين هاست كه بر باد مي رود و اينكه دست افشاني نمايند يعني هيكلهاي خود را به شكل مخصوص تكان دهند كه همان رقاصي است و نشستن در آن مجالس بطور دسته جمعي با برگزيده اصحاب كه همگي به منزله رضا به عمل آنان و هر كس كه اين عمل را معصيت مي داند بداند آنها راضي به آن معصيت بوده و در حكم معصيت كار و مستوجب عذاب هستند آيا جاعل اينگونه احاديث جز حكام بني اميه و بني عباس بوده اند كه به دنبال شرابخواري و عشرت و فساد و تبهكاري بوده اند ..... الي آخر انالله وانا اليه راجعون)، و نيز ابوموسي اشعري آورده كه (پيامبر گفت هركس به آواز خوانندگان گوش دهد نخواهند گذاشت كه فرداي قيامت به آواي روحانيان گوش دهد، پرسيدند يعني چه، گفت يعني خوانندگان بهشتي)، و نيز آورده اند كه (پيامبر فرمود در ميان پيروان من كساني خواهند بود كه پوشيدن خز، شراب خواري و ساز و آواز و بازيگري

ص : 1061

را روا و جايز مي شمرند .....)، ..... (كلب با اين مضامين و روايات معارض خارج از حد احصاء كه توسط حضرت علامه آمده است باز هم نمونه هايي از آنها ذكر مي شود كه) ..... انس از (پيامبر نقل نموده كه هركس كنار كنيزكي خواننده بنشيند و گوش سپارد در روز رستاخيز سرب در گوش او مي ريزند .....)، از عايشه آورده اند كه (پيامبر فرمود هر كس مرد و دخترك خواننده داشته باشد بر او نماز نخوانيد)، و از ابن مسعود آمده است كه (پيامبر شنيد مردي شبانه آواز مي خواند پس سه بار فرمود بر او نماز نيست، بر او نماز نيست، بر او نماز نيست، .....)، و ، ..... از رسول خدا نقل نمودند كه (پيامبر خدا در فتح مكه فرمود من مبعوث شدم تا ساز و دف را بشكنم پس ياران وي بيرون رفته و اسباب و آلات را از دست كودكان گرفته و مي شكستند .....)، پس دانستي به يقين چگونگي حرمت آنها را به حكم شريعت، و حكم آوازه خواني در چهار مذهب آورده شده است (كلب گويد حضرت علامه در خصوص دست افشاني كه همان تكان دادن دست ها و هيكل به شكل مخصوص يعني همان رقص هاي دلنواز سخن نفرموده اند كه وقتي حد كم آوازه خواني حرام است حد بالاتر يعني رقاصي قطعاً حرام تر است) پيشواي حنفيان آن را ناروا شمرده است و شنيدن آن را از گناهان دانسته و استادان و بزرگان كوفه نيز بر همين تشخيص رفته اند مانند سفيان، حماد، ابراهيم، شعبي، .....، و پيشواي مالكيان، مالك نيز از آوازه خواني و شنيدن آن جلوگيري كرد و... و ناروا بودن اينكار از قول گروه حنبليان نيز قطعيت دارد و از عبدالله بن احمد آورده اند كه گفت من از پدرم درباره آوازه خواني سؤال كردم او گفت كه نفاق و دورويي را در دل مي پروراند و مرا خوش نمي آيد و سپس كلام مالك را آورد كه گفت اين كار را تنها بزه كاران و تبهكاران در ميان ما انجام مي دهند و نيز پيروان شافعي نيز كه روش او را مي شناسند بطور علني ناروا بودن آن را بازگو نموه و بر كساني كه روا بودن آن را از برداشت هاي وي مي دانند انتقاد نموده اند، ..... ابوالطيب طبري گفته است درباره شنيدن آواز زن نامحرم بايد گفت ياران شافعي آن را روا نمي دارند خواه زن آزاد باشد يا كنيز و نيز گويد شافعي گفته است صاحب كنيز اگر مردم را براي شنيدن آواز او فراهم آورد بي شعور و بي عقل است و گواهي او پذيرفتني نيست و سپس با درشتي فراوان در اين باره سخن آورده و مي گويد كنيز هم هرزه و فلان است .....، پس ويژه گي ها و احكام خوانندگي و نوازندگي در شريعت روشن شد و حالا پس از تمام آنچه كه از پيامبر اكرم نيز در اين باره رسيده است اكنون بايد از عده اي سؤال كرد و

ص : 1062

پرسيد آيا عاقلانه است كه اين كثافت كاري را به آن حضرت نسبت دهند و آن حضرت كه معصوم از هر خطا و خلاف است را گناهكار و معصيت كار نشان دهند و... اين عمر بوده كه زشتي آن را آشكار نموده ..... اينها از خود سؤال نمي كنند كه (العياذ بالله) اين چه پيامبري است كه لهو و لعب را گوش مي كند و زني نامحرم در برابر او دست افشاني و پايكوبي (رقص) مي كند و آواز مي خواند و دف مي زند، يا همسرش را بر سر اين گذرگاهها و انجمن هاي رسوا، مي آورد و از طرفي مدعي است كه من كاري با هيچگونه لهو و لعب ..... ندارم، العياذ بالله اين چه پيامبري است كه آوازه خواني كنيزكان و دف زدن آنان را در خانه خود مي بيند ولي براي جلوگيري از آنها سخني نمي گويد تا عمر بيايد و بگويد ساز شيطاني در خانه پيامبر چكار مي كند، ..... (كلب گويد حالا تو بيا و ببين كه اين روايات دروغين داراي چه حاشيه هاي فراوان ديگر است از جمله اينكه معناي آن اينست كه اينگونه مجالس دائماً و معمولاً انجام مي گرديده و اساساً عمل جا افتاده بوده و اگر عمر نمي آمد، با توجه به اينكه پيامبر هم اعتراضي نكرده پس زنان مدينه جمع مي شدند و همه از آن مجلس فيض مي بردند و معلوم نبود تا كي اين مجالس طول مي كشيد و معلوم نيست اگر اين مجلس بدون آمدن عمر تمام مي شد چه اتفاقي مي افتاد، فردا و روزهاي ديگر هم همين داستان اتفاق مي افتاد و اگر مسافري مي ديد اين مجلس را و قبل از آمدن عمر به شهر و ديار خود مسافرت مي كرد و مجلس را الگوي قوم خود مي كرد چه اتفاقي مي افتاد و..، آنچه مسلم است قبل از اينكه اين گونه روايات موهن و مستهجن در ميان عوام پخش شود يا مستمسك دشمنان خدا و رسول شود، بزرگان دين بايستي آنها را علناً و قوياً مردود اعلام كنند تا از روي آنها فيلمي يا قصه ها نسازند و العياذ بالله نگويند در روايات اسلامي سند دارد و سپس مردم را در ضلالت و گمراهي قرار دهند)، و نيز بايد بداني كه خداوند منزه تر و بزرگتر از آن است كه رسول خود را، كه عمل او اسوه و الگو امت است را رها نمايد، تا با دل آسوده و بدون هيچ نگراني به هرزه خواني زنان نامحرم گوش دهد و دست افشاني و آوازه خواني و عشوه گري ها و كرشمه هاي زنانه آنها را بنگرد ..... و اين اميرالمؤمنين است كه از (رسول خدا نقل نموده است كه فرمود از ميان كارهايي كه مردم در زمان جاهليت انجام مي دادند من به هيچ يك گرايش پيدا نكردم مگر دو بار كه هر دو بار نيز خداوند جل جلاله ميان من و خواسته من جدايي انداخت و آن اينكه من شبي به كودكي از قريش كه بالاي مكه با من چوپاني مي كرد

ص : 1063

گفتم آيا مي شود كه مواظب گوسفندان من باشي تا به مكه رفته و مجلس شادي جوانان را بنگرم او گفت برو و من به اولين خانه از خانه هاي مكه رسيدم آواي خوانندگان و نوازندگان را كه دف مي زدند شنيدم گفتم اينها چيست گفتند فلان پسر فلان فلاني دختر فلاني را به همسري گرفته پس من نشستم تا آنان را ببينم كه خداوند خواب را بر من مستولي كرد و خوابيدم تا آفتاب طلوع كرد ..... پس شب ديگر نيز همين قضيه تكرار شد ..... و ديگر هرگز خواسته ناپسند ديگري در من پديد نيامد تا آن زمان كه خداوند مرا به پيامبري خود گرامي داشت)، ماوردي در اعلام النبوه خود آورده است (اگر كسي قبل بعثت خود به نبوت، مقام پاكدامني و دوري او از لغزشها به اين گونه بوده است، پس قطعاً پس از بعثت به نبوت، بايستي بيشتر از آلودگي ها دور باشد .....، تا مردم با شتاب بيشتري سخن او را بپذيرند و فرمانبري او را بهتر اطاعت كنند.....،)، .....

انديشه عمر درباره آوازه خواني:

اگر به شگفت درآيي جا دارد زيرا بر اساس اين ياوه هاي آنها تو تصور مي كني كه آن داستانهاي خنده دار و رسواكننده نشان مي دهد كه عمر از آوازه خواني منزجر بوده و حال آنكه عيني در عمده القاري كه در شرح صحيح است ..... (عمر را از كساني به شمار آورده كه آوازه خواني را كاري شايسته مي دانند) و شوكاني نيز آورده است كه (آوازه خواني و شنيدن آن را گروهي از ياران پيامبر و شاگردان آن روا مي دانستند و از ميان اصحاب پيامبر عمر بر اين عقيده بوده است) و سپس تعداد ديگري را نيز مانند عثمان، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده جراح، سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن عمر ..... نام مي برد، ابن منظور در لسان العرب آورده، (عمر آوازه خواني عرب هاي بياباني را جايز مي دانست) (مضمون) و در داستان خوات بن جبير چنين آمده است، ..... (كه ما با عمر و ابوعبيده جراح و عبدالرحمن بن عوف و... به قصد خانه خدا در كاروان بوديم مردم به من گفتند براي ما آوازه خواني كن پس عمر هم مرا تشويق و كارم را تائيد كرد و من همچنان آوازه خواني كردم تا سپيده دميد پس عمر گفت خوات دهانت را ببند كه شب ما سپري شد،) و نيز در كنزالعمال آمده كه (اصحاب پيامبر از خوات بن جبير خواستند كه براي آنان آوازه خواني كند و او گفت با عمر هماهنگ كنم و به او گفت و عمر اجازه داد و خوات به آوازه خواني پرداخت و عمر به تشويق گفت آفرين خوات، زنده باد

ص : 1064

خوات، و...) و نيز از زبان علاء بن زياد آورده اند كه (عمر در راهي بود و آوازه خواني مي كرد پس خودش به همراهان گفت هنگامي كه من كار بيهوده مي كنم آيا شما نبايد از من جلوگيري كنيد و .....)، از قول حارث بن عبدالله بن عباس آورده اند كه (يكبار در روزگار خلافت عمر ما با او همراه با مهاجران و انصار در راه مكه بوديم پس عمر شروع به آوازه خواني كرد مردي از مردمان عراق گفت اي اميرالمؤمنين كساني غير از تو بايستي آوازه خواني كنند پس عمر شرمنده شد و بر پشت شتر خود زد و از ديگران جدا شد .....)، آري اين است عمر و اينست انديشه او و اينست روش او در زمينه آوازه خواني... و پناه بر خدا مي بريم كه اين توهين و اهانت به پيامبر را از راه اين فضيلت به عثمان هم روايت كرده اند و پناه مي بريم بر خدا كه اين فضيلت واهي و خيالي را براي عثمان هم بيان نموده اند كه احمد در گزارش خود آورده (مضمون) (..... ابوبكر از پيامبر اجازه خواست تا وارد خانه او شود چون وارد شد آنجا كنيزكي مشغول دف زدن بود پس آمد و نشست پس عمر اجازه خواست او هم آمد در مجلس نشست و كنيزك همچنان مشغول زدن دف بود و ناگهان عثمان اجازه خواست و وارد شد پس كنيزك دست از دف زدن برداشت پس راوي مي گويد و آنوقت رسول خدا گفت به راستي كه عثمان مردي باشرم است) و به همين مضمون نيز آمده است .....، و اين شاعر رود نيل است كه مي گويد (..... تازيانه او مردم را از شمشير بي نياز مي كرد... و براي او مانند عصاي موسي بود...) از اين مرد مي پرسيم چه شباهتي هست بين عصاي موسي و تازيانه او كه درباره اش گفته شده: شايد از گزند آن هيچ كس بركنار نماند مگر چند تن انگشت شمار از ياران پيامبر كه هميشه و هر جا مي رفت تازيانه در دست او بود و مردم را بيش از آنچه شمشيرها بترساند در ترس مي انداخت و خود او مي گفت: به روزي رسيده ام كه مردم را كتك مي زنم و جز پروردگار جهانيان هيچ كس بالاي دست من نيست ..... آيا او نبود كه زنان عزادار و سوگوار براي دختر رسول خدا را كتك مي زد تا پيامبر او را نهي كرد، و يا دختر ابي قحافه را به گناه گريه بر پدرش كتك زد، ..... يا آن گروه را براي نماز پس از عصر كتك زد حال آنكه سنت پيامبر بود يا كسي را كه دو روز متوالي براي خانه اش گوشت مي خريد كتك مي زد يا آن مرد را براي آمدن از بيت المقدس كتك زد يا آن كساني كه براي روزه گرفتن ماه رجب كتك زد، ..... يا كسي را به گناه پرسيدن معني يك فراز از كتاب خدا كه آن را نمي دانست كتك زد، يا مسلماني را كتك زد كه چرا به متن نوشته

ص : 1065

شده در زمينه دانش ها توجه كرده اي، يا هر كس را كه كنيه ابوعيسي داشت كتك مي زد يا آنجا كه رئيس تيره ربيعه را بدون هيچ خطا كتك زد ..... يا معاويه را بدون هيچ علت كتك زد، يا آن شخص را كه روزهاي زيادي را روزه بود كتك مي زد، ..... (كلب گويد و البته اگر كارگزاران او كتابخانه هاي عظيم امپراطوري جهان را كه مشحون از كتب پزشكي و نجوم و رياضي و فيزيك و شيمي و ادبيات و .....، كه در واقع تاريخ تمدن انسانها و متعلق به همه بشريت بود را طعمه آتش نمي كردند قطعاً از ضربات تازيانه او در امان نبوده و حيثيت آنها بر باد مي رفت، آري مي توان استنباط نمود كه در واقع ضربات تازيانه هاي او آبروي اسلام و مسلمين را نزد دانشمندان جهان و جامعه بشريت برد و مسلمانان را تا روز قيامت در برابر علم و دانش و فرهنگ و سنت رسول خدا شرمسار نمود انالله و انا اليه راجعون).

چهار نمايش شگفت انگيز از عمر:

1- چون مصر فتح شد مردم آن زمان (مضمون) به عمروعاص گفتند ما رسم داريم كه در ماه بونه براي روان ماندن آب نيل دختركي را آورده و با بهترين لباسها و آرايش كرده به آب مي اندازيم (قرباني مي كنيم)، عمروعاص گفت در اسلام روا نيست، پس نامه به عمر نوشت، عمر پاسخ داد و نامه اي خطاب به نيل نوشت (از سوي عمر به نيل اما بعد اگر خودت روان مي شدي ديگر روان مشو و اگر خدا ترا روان مي كرد پس از خدا مي خواهيم ترا روان كند) پس نوشته او را به نيل انداختند و در نيل آب روان شد .....،

2- رازي در تفسير خود آورده كه زلزله اي در مدينه واقع شد پس عمر تازيانه خود را بر زمين زد و گفت با اجازه خدا آرام شو پس آرام شد و ديگر در مدينه زلزله نيامد.

3- باز در تفسير رازي آمده است كه در بعضي از خانه هاي مدينه آتش سوزي واقع شد پس عمر بر پارچه اي نوشت اي آتش با اجازه خدا آرام شو پس آن را در آتش انداختند بلافاصله آتش خاموش شد،

4- از سكتواري آمده است كه اولين زلزله در اسلام بيست سال بعد از مهاجرت پيامبر به مدينه بود و در زمان خلافت عمر، پس او نيزه اش را به زمين زد و گفت آرام باش مگر من بر روي تو عدالت نكرده ام پس آرام شد...

ص : 1066

و اما درباره گزافه پردازي و داستان سرايي نيل، بايد گفت تنها راوي آن عبدالله بن صالح مصري است و آنچنان كه مذكور شد او يكي از حديث سازان و دروغپردازان بزرگ است و احمد بن حنبل گويد ..... سرانجام كارش به تباهي كشيد ..... صالح جزره مي گويد ..... به اعتقاد من دروغگو بوده است ..... ابن حبان گفت كه من از ابن خزيمه شنيدم كه او همسايه اي داشت كه بين آنها دشمني و عداوت بود آن همسايه احاديث جعلي تنظيم و آن را با خطي شبيه به خط عبدالله مي نوشت و در خانه او مي انداخت و عبدالله فكر مي كرد مال اوست و آن را حديث مي كرد ..... و او همان است كه آن حديث بدون زنجيره را از جابر جعل كرد كه پيامبر گفت خداوند اصحاب مرا بر همه جهانيان به جز پيامبران برگزيد و از ميان ياران من چهار نفر را ابوبكر و عمر و عثمان و علي و... و اصحاب من همه صالح و خوب هستند كه موضوع جعلي بودن آن اثبات گرديد و حافظان و دانشمندان در رد آن اتفاق نظر دارند (كلب گويد خوب است به ماهيت بعضي از اين ظاهراً احاديث كه نقل مي كنند، اندكي تأمل شود تا نادرستي آن براحتي آشكار شود .....، اي مسلمان توجه كن اگر همه صحابه يعني كساني كه پيامبر را ديده و در اطراف او بودند آدمهاي خوب بودند، اين مجموعه منافقين كه يك سوره را در قرآن به خود اختصاص داده است در كجا و با چه كساني زندگي مي كرده اند آيا با قوم يهود و يا قوم نصارا و يا در پشت كوه قاف بودند و يا اينكه جزء اصحاب رسول خدا بودند ..... پس عشق و علاقه ما به رسول خدا نبايستي چشمان ما را بر روي حقايق ببندد و بگوئيم همه آنها خوب بوده اند اگر چنين تصوري داشته باشيم پس العياذ بالله خلاف قرآن خدا سخن گفته ايم ..... هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله...))، نگرش بر راويان داستان نيل گوياي دروغپردازي و داستان سرايي گزافه گويان در اين مورد است، و نيز داستان زمين لرزه اي كه رازي آن آورده است كه نمي توان آن را چه با زنجيره گسسته و چه با زنجيره پيوسته، در اخبار و رويدادهاي زمان عمر بيابيم زيرا آن را تاريخ نگاري نياورده و حافظان حديث نيز آن را نقل ننموده اند و اينكه در انتهاي آن گفته كه پس از آن ديگر زمين لرزه اي در مدينه واقع نشد نيز خلاف واقع است، زيرا پس از آن سال، بارها زلزله واقع شد، (سالهاي 515 حجاز كه ركن يماني فرونشست و گوشه اي از مسجد رسول خدا ويران شد و...، و سال 654 كه تا چند روز زمين مي لرزيد و...) و از طرفي زمين لرزه اول شش سال پس از مهاجرت رسول خدا و در زمان ايشان واقع شد كه آن حضرت فرمودند (به راستي

ص : 1067

خدا از شما خشنودي مي خواهد پس او را خشنود سازيد .....) و در باره داستان سخن عمر كه گفت (ساريه كوه، كوه) نيز سيد محمد بن درويش الحوت در اسني آورده كه اين از گفتار عمر است در هنگامي كه پرده از پيش چشمش برداشته شد و ساريه را كه نهاوند از سرزمين فارس بود ديد و داستان آن را واحدي و بيهقي با زنجيره اي ضعيف آورده اند ..... در زنجيره اين گزافه گويي سيف بن عمر است همان كه تمام بزرگان حديث او را نفي كرده اند، ابن حبان مي گويد كه سيف بن عمر احاديث جعلي و ساختگي را از زبان راويان خوب بازگو مي كرد و گفته است كه او گزارش سازي مي كرد و از كساني است كه به بدديني و خروج از شريعت متهم بود، حاكم و ابن عدي و.. نيز با همين مضمون او را نكوهش كرده اند و نيز برقاني از قول دارقطني و ابن معين و ابوحاتم و نسايي و سيوطي ..... تأكيد در شخصيت حديث ساز و جاعل او دارند ..... و نيز درباره سوختن دهكده براي خودداري آن شخص از تعويض نام خود بايد گفت كه اين هم ياوه اي است كه عقل و شريعت و منطق آن را نمي پذيرد كه اولاً اين كج فكري در خليفه بود به شرح آنچه قبلاً مذكور شد در تغيير القاب مردم و.. با دست آويزهاي بي پايه و اساس و مي گفت كه رسول خدا رحلت كرد و آمرزيده شد و ما نمي دانيم كه با ما چه خواهد شد .....) و ..... نه معقول است كه خداوند دهكده اي را با جميع زنان و كودكان و پيران و... به آتش بكشد زيرا كه آن شخص حرف عمر را نشنيد كه اسم خود را عوض كند .....، ..... كه البته خداي عادل از اينگونه ستم ها بدور است و نيز بزرگان امت ما بسيار دور هستند كه از پذيرفتن اينگونه دروغهاي بزرگ و اميد است خدا عظيم الشأن اينگونه دوستي هاي كوركورانه را كه منتهي مي شود به حديث سازي و حديث بافي را نابود كند.

ناميده شدن عمر به اميرالمؤمنين:

آورده اند كه ابوعمرو از عايشه پرسيد عمر فاروق را چه كسي اميرالمؤمنين ناميد او گفت پيامبر، ..... امّا ابوحرزه پس او افسانه سرايي بود كه داستان سرايي مي كرد و دوست داشت كه بر رسول خدا و همسر او ام المؤمنين دروغ ببندد تا با ساختن فضيلتي براي عمر شنوندگان خود را خشنود سازد و فراموش كرده كه تاريخ اگرچه بعد از روزگاري چند دروغگويي و عمل زشت او را آشكار مي سازد، حاكم نقل نموده است كه عمربن عبدالعزيز از ابوبكر بن سليمان سؤال كرد كه چرا در روزگار ابوبكر نامه ها را با عنوان (از سوي جانشين

ص : 1068

رسول خدا) مي نوشتند و عمر نيز در ابتداء مي نوشت از سوي جانشين ابوبكر ..... پس از چه زماني نوشت (از سوي اميرالمؤمنين)، او پاسخ داد: شفا كه از نخستين زنان مهاجر به مدينه در همراهي با پيامبر بود به من حديث نمود كه عمر بن خطاب به كارگزار عراق نوشت (مضمون) كه دو نفر را نزد من بفرست كه من در مورد مردم عراق تحقيق كنم ..... آن دو آمده به عمروعاص گفتند اجازه بخواه ما نزد اميرالمؤمنين برويم، عمرو از اين لقب خوشش آمد برجست و نزد عمر آمد و گفت درود بر تو اي اميرالمؤمنين، عمر گفت اين چه نامي است عمروعاص گفت خدا مي داند اين اسم به تو مي آيد، ولي حقيقت اينست كه آن دو نفر كه از عراق آمدند اينگونه ترا لقب دادند و به راستي تو امير هستي و ما مؤمنين پس پسر سليمان گفت بعد از آن روز ديگر نامه ها را با اين عنوان نوشتند و اين گزارش را حاكم در مستدرك، ذهبي در تلخيص، سيوطي در شرح شواهد مغني و .....، آورده اند و زنجيره آن را درست و صحيح مي دانند و... نيز طبري در تاريخ خود آورده است كه چون عمر بر سر كار آمد به او مي گفتند (اي جانشين جانشين رسول خدا) عمر گفت به اين گونه سخن دراز مي شود و اگر پس از اين هم كسي بيايد مي گويند اي جانشين جانشين جانشين رسول خدا، پس شما مؤمنين هستيد من هم امير شما اين بود كه او را اميرالمؤمنين خطاب كردند، ..... و نيز ابن خلدون در تاريخ خود مي آورد ..... كه يكي از ياران پيامبر (عبدالله بن جحش) او را اينگونه خطاب كرد پس مردم پسنديده و او را اينگونه خطاب كردند و يا گفته اند كه عمروعاص و مغيره بن شعبه اين لقب را بر او نهادند و نيز پيكي كه نويد پيروزي آورده بود گفت و مردم پسنديدند ..... پس او را به آن نام خواندند و به ..... جانشينان وي در آينده رسيد .....، از اين روايات به صراحت معلوم مي شود كه نه خود عمر قبل از اين چيزي در مورد اين لقب مي دانست نه از ديگران شنيده بود و به همين دليل آن را شگفت انگيز و دور از باور دانست كه عمروعاص به او گفت اين لقب به تو مي آيد و لذا نه عمروعاص آگاهي داشت و نه آن دو مرد و... از بقيه گزارشات نيز بر مي آيد كه اين لقب را خود او يا ديگران بدون برنامه ريزي و تصادفي براي او ساخته اند ..... (و امّا بنگريد بر مجموعه كثير احاديث بر اينكه آن كسي را كه رسول خدا اميرالمؤمنين ناميد او سرور ما علي عليه السلام است ..... ابونعيم در حليه الاولياء با سلسله اسناد خود آورده كه (رسول خدا صلي الله عليه وآله به انس گفت اي انس براي وضوي من آب بريز پس از وضو برخاسته و دو ركعت نماز بجاي آورد و فرمود اي

ص : 1069

انس اولين كسي كه از اين در وارد شود او اميرالمؤمنين است و اوست سرور مسلمانان و پيشواي مؤمنين خالص و ..... كه در روز قيامت صورت هاي آنان نوراني است و آخرين نفر كه وصي اوست و وصايت را او اجرا مي كند پس انس گفت من با خود گفتم خدايا اين شخص را از انصار قرار بده پس ناگاه علي وارد شد پيامبر سؤال كرد انس كيست من گفتم علي است پس حضرت با شادي برخاست و او را در آغوش گرفت ..... و فرمود تو ديون مرا مي پردازي و كلام مرابه آنها مي رساني و آنها را تفسير مي نمايي)، و ابن مردويه آورده كه پسر عباس گفت: (رسول خدا در خانه اش بود و علي بن ابي طالب كرم الله وجه در ابتداء صبح به نزد آن حضرت رفت تا كسي از رفتن نزد آن حضرت بر او سبقت نگيرد چون به درون خانه آمد پيامبر را ديد كه سر او بر دامن دحيه بن خليفه كلبي است پس به دحيه گفت سلام بر تو، رسول خدا چگونه است، دحيه گفت خوب است اي برادر رسول خدا و در نزد من ستايشي براي توست، تو اميرالمؤمنين و رهبر صورت نوراني هاي روز قيامت و ..... هستي، پس رسول خدا فرمود يا علي او دحيه نبود بلكه جبرئيل بود) و حافظ ابوالعلاء از ابن عباس آورده است كه (پيامبر به ام سلمه فرمود اي ام سلمه گواه باش و بشنو كه اين علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين است)، و طبراني در معجم ..... آورده كه (پيامبر فرمود به راستي كه خداوند در آن شب كه مرا به معراج برد به گونه اي نهاني سه ويژه گي علي را براي من ذكر نمود اين كه او اميرالمؤمنين، پيشواي پرهيزكاران و رهبر (مؤمنين) با چهره هاي درخشان و تابناك است، و...)، احاديث ديگر كه احاديث بالا را تائيد و استوار مي نمايد، از جمله آنچه ابونعيم آورده است از ابن عباس كه (پيامبر فرمود كه خداوند هيچ آيه اي نازل نفرمود كه در آن آيه (اي كساني كه ايمان آورده ايد) باشد مگر اينكه علي امير و فرمانرواي آنان است.)، و به گزارش طبراني ..... (مگر علي امير و بزرگ آنان است و به راستي كه خداوند بارها اصحاب محمد را سرزنش نمود ولي علي را جز به نيكويي ياد نكرد) و گزارش خطيب كه حاكم نيز آن را آورده و صحيح شمرده است كه جابربن عبدالله گفت (شنيدم رسول خدا در روز حديبيه هم چنان كه دست علي را گرفته بود مي گفت اين فرمانرواي نيكوكاران و نابودكننده تبهكاران است و هركه او را ياري كرد خود ياري شده و هر كه او را رها كرد خود را رها شده است،)، و ابن عدي از علي عليه السلام نقل نمود كه (پيامبر فرمود علي امير مؤمنان و ولي و سرپرست آنان است و امير و سرپرست منافقان دنياطلبي است) ..... دميري و ابن حجر

ص : 1070

مي آورند كه (اميرالمؤمنين علي كرم الله وجه را در ميان مؤمنين به شاه زنبوران تشبيه كرده اند و .....)، باز از (علي عليه السلام كه فرمود من اميرالمؤمنين و ولي آنها هستم و دنياطلبي و دارايي جهان امير بي دينان و منافقان ..... است،) ..... اين بود گوشه اي از آن حقيقت استوار كه براي برابري با آن، گروهي به فرمان ياوه گويان حديث ساز گزارشي را تراشيده و از زبان ابوحرزه دروغپرداز كه آن را ديدي و...،

عمر نادرستي را دوست ندارد:

ابونعيم آورده (مضمون) كه اسود بن سريع به پيامبر گفت كه من در وصف خدا و شما شعر سروده ام پس آن حضرت گفت خداوند بزرگ و گرامي، حمد و ثنا بندگان را دوست دارد، و من شروع به خواندن سرودها نمودم تا اينكه مردي ..... وارد شد و رسول خدا به من گفت خاموش باش و وقتي او رفت و من دوباره شروع كردم و او دوباره آمد پيامبر قطع كرد و رفت و من شروع كردم و ايشان سه باره و چهار باره آمد و من سرود را قطع نمودم و دوباره مي خواندم پس سؤال كردم او كيست فرمود او عمربن خطاب است همان كسي كه نادرستي را دوست ندارد (كلب گويد راوي خبيث مي خواهد به مخاطب القاء كند كه پيامبر العياذ بالله نادرستي را دوست دارد و آن را اشاعه مي دهد ولي عمر نادرستي را دوست ندارد و آن را ريشه كن مي كند و با اين مطالب كفرآميز براي تراشيدن فضيلتي براي خليفه به رسول خدا جسارت و توهين روا مي دارند و حال آنكه محاربه با رسول خدا به منزله شرك و مشرك براساس آيات كتاب خدا در دوزخ جاوداني معذب خواهد بود و واي بر كساني كه اينگونه اكاذيب را در بين امت منتشر مي كنند) و به همين مضامين از اسود تميمي نيز نقل گرديده است ..... و به عبارتي ديگر و در ادامه (..... كه بخدا سوگند كه پس از آن دانستم، اگر از من چيزي مي شنيد براي او ساده بود، بي آنكه با كسي سخن بگويد پاي مرا گرفته و تا بقيع بكشاند .....)، به گزافه گويي و برتري تراشي در ميان اين گروه نظر كن و...، يا آن مردم نمي دانستند كه چه سخناني بر زبان مي آورند و سپس فرو مي برند و يا دانسته چنين ياوه هايي را سروده اند و علاقه به برتري تراشي براي عمر بن الخطاب و .....، آنان را اينگونه كور و كر نموده است و كسي نيست از اينها سؤال كند كه اين اشعار كه آن مرد مي خواست بخواند حمد و ثناي خدا و رسول او بود و براي همين پيامبر به او اجازه داد بنابراين چه نادرستي در آن وجود داشت كه عمر آن را دشمن بدارد و اگر نادرست بود كه رسول خدا پيش از عمر از

ص : 1071

آن جلوگيري مي كرد و العياذ بالله اين چه پيامبري است كه از مردي از پيروان خود مي ترسد ولي از خدا نمي ترسد، و يا چگونه آن مرد ترسيد كه عمر پاي او را كشيده و تا بقيع ببرد و دفن كند ولي از پيامبر نترسد كه چنين كند (كلب گويد اي مسلمان از تو سؤال مي نمايم، عملي كه پيامبر انجام داد كدام قسم از اعمال پنج گانه اسلام است يا واجب و يا مستحب است و يا مباح است كه پيامبر آن را ترك كرد و يا حرام و مكروه، اگر بگويي سه قسم اول است كه با توجه به اسوه و الگو بودن آن حضرت براي جاري نمودن سنت در امت سازگار نيست و اگر بگويي حرام و يا مكروه بود بواسطه قبيح بودن، بهيچ وجه آن عمل شايسته پيامبر نيست زيرا شايسته پيامبر نيست كه عمل خوب را ترك كند و عمل بد را بجاي آرد. زيرا در واقع او امام و رهبر و هادي امت به سوي بهشت جاويدان و بشير و نذير و اسوه و الگو امت است و آنچه اين ياوه گويان آورده اند و به كذب، اين افترا وحشتناك را بر آن حضرت بسته اند، فقط اين معني را در ذهن تداعي مي نمايد كه عمر امام و رهبر پيامبر است و سنت او بالاتر و ارجح از سنت رسول خداست كه اين معني كفر كفور است، و البته مقام و منزلت هادي بشر محمد مصطفي كجا و اين فرد عامي و عادي كجا، كسي كه علم و روش و منش او در امت در آن پايه بود كه ديدي حضرت علامه چگونه آنها را شرح داد و تاريخ چگونه عمل ننگين او را در نابودي فرهنگ و تمدن چند هزار ساله و در رابطه با سوزاندن كتبي كه تمدن بشري و علوم علمي را پايه ريزي مي نمود ثبت كرده زيرا او فكر كرده بود بشريت نياز به پزشك، فيزيكدان و شيمي دان و .....، ندارد و با اين عمل نابجا و جاهلانه موجبات سرافكندگي اسلام و مسلمين در پيشگاه جامعه بشري را فراهم نمود و نيز ساير اعمال او را كه موجبات اشاعه خشونت و بي منطقي در بين عوام بجاي تثبيت حاكميت منطق و حكم عقل و حكم شرع مقدس ..... شده است، پس بهترين كار براي جبران خسارات آنچه او بعمل آورد و آنچه جاعلان كوردل برپايه دروغ و تصور آنكه عمل دروغ آنان براي امت خير است جاري نموده اند آن است كه جلوي اين احاديث ساختگي گرفته شود و تعاليم روحبخش اسلام و معني واقعي تعاليم رسول خدا به مردم جهان هديه شود تا رستگاري همه را به دنبال داشته باشد انشاءالله تعالي...) ..... و آيا اين راويان و نويسندگان كه چنين احاديثي را مي آورند از همه اين تباهي ها آگاه هستند يا خير آري اگر آگاه نيستند كه دردسر بزرگي است و اگر آگاه هستند كه دردسر بزرگتري است.

ص : 1072

فرشتگان با عمر بن خطاب سخن مي گويند:

بخاري از قول ابوهريره آورده كه پيامبر گفت به راستي پيش از شما در بني اسرائيل مرداني بودند كه (از سوي خداوند) سخن مي گفتند (يعني به آنها وحي مي شد) بي آنكه از پيامبران باشند و اگر كسي از پيروان من از آنها باشند همان عمر است، و با همين عبارت (..... از جهان غيب به آنها گزارش مي رسيد .....) و .....، آري و من نمي دانم سخن گفتن فرشتگان (و وحي) بر او براي چه بوده است آيا به او از سوي فرشتگان وحي مي شد كه با هم صفا كنند و يا او را از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظ دارند و يا او را آموزش دهند... (كلب گويد ببين و توجه كن و به شرحي كه حضرت علامه فرمود و آن را شرح داد كه چگونه اعمال او به هنگام بت پرستي و شراب خواري و .....، مغاير با وحي رسول خدا و سنت اوست و با آن مخالفت نموده است، مگر مي شود كه از يك منبع وحي دو گونه سخن معارض هم و ضد هم صادر شود يكي به نيكي امر كند و ديگري به فحشاء و ظلم و ستم ..... و اگر دوگانه شد كدام يك قابليت اجرايي و پيروي دارد و البته مخالفت اعمال خليفه ها اول و دوم و سوم با روش و سنت رسول خدا و كتاب خدا دلالت بر كذب بودن ادعاي اين حديث سازان دارد و البته خود آن خلفاء نيز ابداً چنين اعتقاداتي نداشتند بلكه در سده هاي بعد اين گزافه گويان و غلوكنندگان اين مراتب را به آنها منسوب نموده اند آنهم از راه دوستي افراطي و...،) .....، يا بواسطه آن مردم را راهنمايي نمايد و يا موجب شود كه خودسرانه و بي پروا سخن نابجا از دهانش خارج نشود و .....، پس به جلد ششم مراجعت نموده و آنگاه گام به گام اعمال و رفتار عمر را دنبال كنيد و در لغزش هاي او و در سخنان نابجا او و در اعمال بي خردانه او و ..... نظر كنيد، آيا آن فرشته در آن زمان ها در حال چرت زدن بوده كه در وظيفه خود كوتاهي نمود ..... يا اينكه اين داستان جعلي و ساختگي است و قطعاً بهترين پاسخ همين است كه احتمالاً بر بخاري هم پوشيده نبوده با اين همه ....

كاغذي در جامه مرگ عمر:

(مضمون) آورده اند كه حسن و حسين بر عمربن خطاب وارد شدند ..... پس او هر دو را بوسيده و به هر كدام هزار درهم داد آنها داستان را به علي تعريف كرده و او گفت شنيدم پيامبر گفت عمر در جهان فروغ اسلام و در بهشت چراغ بهشتيان است پس آن دو نفر اين را به عمر گفتند عمر آن را مكتوب كرده در كفن خود قرار

ص : 1073

داد و وقتي مرد، صبح هنگام كاغذ روي قبر او ديدند كه روي آن نوشته بود حسن و حسين راست گفتند و پيامبر راست گفت .....، ياوه بودن اين داستان به حدي است كه به گزارش سيوطي، حافظ ابن جوزي آن را در جمله احاديث جعلي آورده و مي گويد شگفت از كسي است كه در بيشرمي در آن پايه رسيده كه همانند اين سخنان را بنويسد و به اين بسنده نكرده و آن را بزرگترين آئين دانان نشان دهد نادرست بودن آن را با نوشته خود گواهي كنند، آري خداوند گزافه گو و ياوه گو در ايجاد فضايل دروغين را نابود نمايد كه به راستي آوازه بزرگترين آئين دانان را زشت نموده چنانچه نامه و اوراق تاريخ را سياه نموده است ..... (كلب گويد توجه به متن و ماهيت اين حديث جعلي هم دلالت كامل بر دروغپردازي جاعل دارد اولاً بهشت تاريك نيست و تاريك نمي شود كه بهشتيان براي پيدا كردن راه نياز به چراغ داشته باشند و يا گمراه نيستند كه او مايه هدايت آنان باشد و آن كاغذ روي قبر كه در واقع سند مكتوب خدا بوده است را مردم ديدند اين مردم چه كساني بودند و چرا حفظ نكردند سندي به پايه اهميت را كه خدا بطور مكتوب فرستاد براي عمر در حالي كه خدا براي پيامبر خود سند مكتوب نمي فرستاد و گفتار خود را از طريق وحي ابلاغ مي كرد)

زبان و دل عمر:

پيشواي حنبليان احمد در مسند از قول ابوهريره آورده است كه پيامبر گفت به راستي كه خدا درستي را بر زبان و دل عمر نهاده است، ..... آري درباره دل و قلب آن مرد يعني عمر بن الخطاب البته بايد گفت كه ما را راهي به آن نيست زيرا اسرار نهفته در آن را فقط خدا مي داند و البته اي بسا كه آنچه بر زبان او جاري مي شود پرده از آن رازها بردارد، حالا تو از امام احمد بپرس آيا درستي و حق بر زبان عمر بود در آن زمان كه سخن تند خود را چون تازيانه بر صورت رسول خدا كوبيد و جلوگيري نمود از جاري شدن فرمان آن حضرت كه دوات و استخوان شانه گوسفندي را خواست تا نوشته اي بگذارد كه پس از رحلت او مسلمانان به گمراهي سقوط نكنند به شرحي كه مذكور خواهد شد) و... آيا در آن يكصد جايي كه دائماً در حال لغزش بود باز هم حق بر زبانش جاري بود ..... به شرحي كه قبلاً در جلد ششم مذكور نموديم و آنها را وسيله سنجش گزارش بالا و امثال آن كه دست هاي دروغ گزافه گويان و حديث سازان بهم بافته است قرار دهيم .....، گذشته از اينها زنجيره سست و ناتوان اين گزارش از قبيل نوح بن ميمون كه به گفته ابن حبان لغزش او

ص : 1074

بسيار است و يا عبدالله بن عمر عمري كه به قول ابوزرعه وي راويان را اضافه كرده و ناسازگاري مي نموده و علي بن مدين، يحيي بن سعيد، يعقوب بن شيبه و ابن حبان و .....، همگي او را نكوهش نموده اند و ديگري ابن ابوجهم است كه ذهبي گفت فرد شناخته شده اي نيست و ....

خواب ديدن رسول خدا درباره دانش عمر:

(مضمون) بخاري در صحيح آورده كه پيامبر گفت من خواب ديدم كه شير خوردم و ديدم كه آن شير از ناخن هايم مي چكد پس آن را به عمر دادم پرسيدند اين خواب را چه دريافتي گفت دانش .....، ..... ظاهر اين گزارش مي رساند كه بعد از بعثت پيامبر و بعد از اسلام عمر اين خواب ديده شده و معلوم نيست كه قبل از آن آيا خود پيامبر از دانش و علم تهي بوده و يا دانش او در نارسايي بوده و...، و يا منظور پيامبر آن است كه مي خواهد پايه دانش عمر را معرفي نمايد كه علم دانش غيب را به مغز او ريخته ..... آيا در چنين حالتي كسي كه در اين پايگاه و منزلت باشد آيا از پاسخ پرسشهاي واضح و آشكار درمانده مي شود و يا سزاوار است كه چون در علم قرآن درمانده شود اين سخن را بهانه بياورد كه بده و بستان هاي بازار و دلال گري ها مانع آموختن اين علوم براي من شد، و اگر مانده علوم پيامبر در جان او ريخت چه معني داشت كه بگويد همه مردم از عمر داناترند حتي زنان تازه شوهر كرده و پيره زنان ..... و به راستي خداوند بر امت مهرباني نمود كه از آن پيمانه علم پيامبر به او داد و بعد خليفه نمود كه اگر قبل از اين، كار او را به خلافت مي رساند ديگر محصول ناداني او چه اندازه در وقايع جلوه مي كرد و نشانه هاي نسنجيده در علم او تا چه حد و مرزي مي رسيد .....، آري اي كاش سازنده اين داستان مضحك و خنده آور آن را به گونه اي ديگر مي ساخت كه زمينه آن با پيامبر و جانشين او سازگار شود و... امّا ...

عمر و گريختن اهريمن از او:

بخاري از سعد بن ابي وقاص نقل كرده كه (مضمون) (نزد پيامبر عده اي از زنان قريش بودند كه صداي خود را بلند كرده بودند پس عمر اجازه گرفت و وارد شد زنها ترسيده پشت پرده رفتند پس عمر گفت اي زناني كه دشمن خود هستيد آيا از من مي ترسيد و از پيامبر نمي ترسيد آنها گفتند چون تو از پيامبر درشت تر و تندتر هستي و پيامبر گفت سوگند به آن كه جان من در دست اوست هرگز شيطان تو را نديد مگر اينكه

ص : 1075

راهي غير راه تو رفت) .....، ببين كه چه گزارشگر بي شرمي اين داستان را در شمار فضايل آورده با آنكه آوردن آن در شمار ياوه سرايي ها سزاوارتر است زيرا اول فكر مي كند كه آن زنان از پيامبر ترس نداشته ولي از عمر مي ترسند و پشت پرده مي روند، پس بايد گفت كه اين زنان يا همسران پيامبر بودند يا زنان بيگانه قطعاً همسران پيامبر نبودند پس زنان بيگانه بودند و همچنين يا با حجاب نزد پيامبر بودند و يا بي حجاب كه البته بي حجاب هم نبودند پس حالا كه با حجاب پشت پرده رفتند و غريبه هم بودند و صدا بلند نموده بودند و عمر آمده و آنان ترسيده رفته اند يعني اگر مي ماندند چه مي شد عمر در حضور پيامبر آنها را با تازيانه مي زد در حالي كه آنان در پناه رسول خدا بودند و آيا عمر از پيامبر خدا دين شناس تر است يا بر احكام آن پايدارتر و يا در آنچه خدا فرموده سخت گيرتر يا پرجرئت تر ..... كه ما از اين بافته ها به خدا پناه مي بريم و ديگر اينكه پيامبر فرمود شيطان تو را نديد مگر آنكه از راه ديگر رفت ..... چگونه مي شود پذيرفت كه شيطان از عمر مي ترسد ولي از رسول خدا نمي ترسد (كلب گويد آيا شيطان مي ترسد كه عمر او را با تازيانه بزند يا گلوي او را بفشارد ولي در مجلس پيامبر آزادانه به تحريك زنها مي پردازد تا پيامبر را آزار نمايند و پيامبر قادر به جلوگيري او نيست زيرا در حضور پيامبر به كار خود مشغول است...) و عظمت پيامبر او را در هراس قرار نمي دهد و باعث نمي شود كه ديگران از بدي خودداري نموده و زنان نابكار كه آشكارا در برابر او اعمال ناشايست انجام دهند ..... و از اين نيز بدتر اعتقاد آنان است كه مي گويند كه شيطان بر پيامبر آشكار مي شود و نماز او را مي شكند همانطور كه بخاري نقل كرده و سپس پيامبر گلوي او را مي فشارد يعني شيطان در هنگام نماز هم به پيامبر گستاخي مي نمايد و... و حال آنكه در هر دو صحيح آمده است كه پيامبر فرمود چون شيطان از هر مسلماني صداي اذان براي نماز را بشنود به او پشت كرده و از ترس مي گريزد و از روي بي تابي و بي صبري باد از خود بيرون مي كند .....، راستي كه من دوست ندارم با يادآوري كارهاي اين مرد كه هيچ انگيزه اي به جز همراهي اهريمن نداشته دل ها را بخراشم و زخم بزنم و نمي دانم از آغاز مسلمان شدن او تا سال فتح مكه (حدود هشت سال پس از مهاجرت) و تا آنگاه كه با تهديد در تحريم شراب و شراب خواري آيه نازل شد كه آيا شما دست برنمي داريد و تا روزي كه همين مرد گفت (دست برداشتيم، دست برداشتيم) و تا آن روزي كه آن بزم شراب خواري در سراي ابوطلحه انصاري برپا شد و... آيا در همه اين

ص : 1076

اوقات و روزگاران شيطان از او مي ترسيده و مي گريخته و راهي ديگر به غير راه او مي رفته است و از طرفي وقتي رسول خدا كه قادر بود گلوي شيطان را گرفته و او را پاسخ مقتضي دهد مگر روزي كه اين زنان قريشي نزد او بودند آن دلاوري كه پشتبان نماز خود نموده بود گم شده بود كه نتوانست به ياري آن بار ديگر گلوي شيطان را فشار دهد كه آن زنان را از آن عمل ناشايست باز دارد .....، و بسيار ايراداتي ديگر كه با نگارش بر هر كدام مي توان ارزش اين فضيلت را كه در خصوص عمر آورده اند شناخت و ..... هم ارزش علمي كتاب صحيح بخاري را كه چگونه افراط گري و گزافه گويي در بيان فضيلت و دوستي كه كور و كر كننده است و به اين يازده افسانه افزوده مي شود آنچه كه در فضايل عمر در جلد پنجم آورديم ...

گزافه گويي ها در برتري هاي عثمان

عثمان بن عفان بن ابوالعاص بن اميه خليفه اموي نژاد كه ما در اينجا قبل از آوردن فضايل او بايد بدانيم كه دانش او در چه پايه اي بوده است و... و تقوي او در چه پايه اي و ايمان او به اسلام چه جايگاهي براي او فراهم آورده و...

قضاوت و داوري او درباره زني كه شش ماهه زائيد:

(مضمون) حافظان حديث آورده اند كه (..... زني از خاندان جهنيه پس از گذشت شش ماه از ازدواج خود فرزندي به دنيا آورد، شوهرش نزد عثمان رفت و گزارش كرد و عثمان دستور داد تا زن را به جرم زناي محصنه سنگسار نمايند پس خبر به علي عليه السلام دادند آن حضرت نزد عثمان رفت و با كتاب خدا استدلال كرد و عثمان گفت به خدا سوگند نمي دانستم آنگاه دستور داد زن را آزاد كنند ولي كار از كار گذشته بود و زن سنگسار شده بود و قبل از مرگ خود به خواهرش گفته بود اي خواهر اندوهگين مباش كه به خدا قسم من خطا و خلاف نكردم و دست هيچكس به جز شوهرم به من نرسيده است، پس راوي گفت آن كودك بزرگ شد و به پدر بسيار شبيه بود و مرد هم نسبت خود را به او گواهي كرد و باز همين راوي گفت كه آن مرد را ديدم كه به بدترين حالت مرد در حالي كه زنده بود و پاره پاره اندام هايش روي بسترش مي ريخت...) اين گزارش را به گونه اي كه ديديم (جلد 6)، مالك، ابن منذر، ابن ابي حاتم و بيهقي و... آورده اند پس مي بيني و به شگفت مي آيي كه چگونه پيشواي مسلمين شناخت لازم از آياتي از كتاب خدا را كه

ص : 1077

نيازمند افراد جامعه و امت است را نمي داند و كار جهل و ناداني او به جايي مي رسد كه زني پاك دامن از مؤمنات امت محمد را دستگير مي كند و به جرم زناي محصنه و زدن داغ روسپي گري و بعد از ريختن آبروي او و كسان و خاندان او در ملاء عام او را به بدترين وضع سنگسار مي كند و...، (كلب گويد، خداوند مي فرمايد من قتل نفس زكيه كمن قتل الناس جميعا كه قتل اين زن بي گناه مي تواند از مصاديق آن باشد و مانند آن است كه تمام مردم به قتل رسيده باشند و البته آبرو و خون و ..... مسلمان از خانه كعبه نيز بالاتر است و تهاجم به مؤمنين و مؤمنات به منزله تهاجم به ساحت مقدس حضرت الله و شريعت پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و نيز جزاي قتل عمد مؤمن هم خلود در آتش ابدي و اين عمل مي تواند در حكم عمد تلقي و جهنم ابدي خداوند سزاي آن باشد و دانشندان علوم قضايي جهان و قانونگذاران همگي جهل به قانون را رافع مسئوليت نمي دانند و شخص مرتكب را گناهكار مي دانند بطور مثال كسي كه وسيله اي نقليه را هدايت نمايد در حالي كه صلاحيت راندن آن را از طريق اخذ گواهي نامه دريافت ننموده باشد قتل او در هنگام رانندگي در حكم عمد تلقي مي گردد و اين قاعده منطبق است بر اين حكم در رهبري جامعه و امت محمد كه اگر تصدي نمايند اين منصب را در حالي كه از خدا و رسول او گواهي نامه هدايت دريافت ننموده باشند ..... كه اين داستان و امثال آن كه نمونه هاي بارز فتنه هايي است كه اشد من القتل است انالله و انااليه راجعون))، و چرا او در چنين حكم عظيمي يعني قتل آن زن بي گناه وقتي پاسخ پرسش را نمي دانست حداقل با ياران و اصحاب پيامبر مشورت ننمود، ..... تا گرفتار اين بار گناه آدمكشي و رسوايي نشود، و حال آنكه به مانند اين قضيه در زمان عمر نيز واقع شده بود و... ولي اميرالمؤمنين و ابن عباس از خطاي عمر جلوگيري كردند كه مشروحاً در جلد 6 بيان شد، و اگر او به فرض، آن دو آيه را فراموش كرده بود، قضيه مشابه آن در زمان عمر و ارشاد حضرت علي عليه السلام را نيز از ياد برده بود ..... او به چه چيز استناد كرد، كتاب خدا، سنت پيامبر، داوري خودش .....، اگر دستوري خودسرانه داده آفرين بر دستور دهنده، زنده باد دستور و هورا براي اين خلافت و اين جانشيني، آري اينست بالاترين شخصيتي كه خاندان اموي پرورش داده و اين از گواراترين ميوه هايي است كه از آن درخت چيده شده است...

ص : 1078

عثمان نماز سفر را شكسته نمي خواند:

بخاري و مسلم و سايرين آورده اند كه عبدالله بن عمر گفت پيامبر نماز را با ما در (سفر) مني دو ركعت (شكسته) خواند و ابوبكر و عمر و عثمان نيز در آغاز خلافت دوركعتي ولي عثمان بعد از مدتي از آن نماز سفر را چهار ركعت مي خواند، ..... و نيز آورده اند كه به ابن مسعود خبر دادند كه عثمان بن عفان نماز را در مني بجاي دو ركعت چهار ركعتي خواند، و آنوقت ابن مسعود آيه استرجاع را كه در هنگام مصيبت مي خوانند تلاوت كرد (انالله وانااليه راجعون) و سپس گفت من با پيامبر اين نماز را دو ركعتي و سپس با ابوبكر و عمر هم دو ركعتي و .....، ..... بيهقي از قول حميد آورده است كه عثمان بن عفان نماز را در مني شكسته نخواند و براي مردم سخنراني كرد كه اي مردم سنت رسول خدا و سنت دو يار او (ابوبكر و عمر) شكسته خواندن بود و من ترسيدم نماز شكسته خواندن شيوه دائمي تصور شود .....، ابن حزم گزارش نموده است كه سالي عثمان در مني مريض شد و مردم به نزد علي آمده و گفتند بر مردم نماز بخوان او گفت من به سنت رسول خدا دو ركعتي مي خوانم آنها گفتند ما جز به چهار ركعتي كه عثمان مي خواند رضايت نمي دهيم و علي هم نپذيرفت .....، .....، (كلب گويد اي مسلمان تو لذت نمي بري از اينكه مولاي ما علي عليه السلام به قيمت پيروي از رسول خدا پشت پا به حكومت و خلافت و رياست و ..... و دنيا و هر چه در آن است زد و پاي مبارك خود را درست در جاي پاي رسول خدا قرار داد و به غير آن راضي نشد اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

(مضمون) طبري مي گويد در سالي ..... گروهي از اصحاب پيامبر در اين رابطه گفتگو نموده و با علي به نزد او آمدند و علي گفت به خدا سوگند نه پيش آمد تازه اي رخ داده نه پيماني از گذشته در دست است و پيامبرت را به ياد داري كه او دو ركعت نماز مي خواند و پس از او ابابكر و سپس عمر و تو هم در آغاز دو ركعت و من نمي دانم اين بدعت به كجا برمي گردد، او پاسخ داد انديشه اي است كه خود پذيرفته ام ..... در عبارتي ديگر اين فكري است كه به مغز من رسيده است .....، و .... (كلب گويد اي مسلمان تو در اين روايت و امثال آن توجه كن و به اين توجيه شيطاني اجتهاد كه در سده هاي بعد توسط طرفداران متعصب ساخته شد كه چگونه اصحاب رسول خدا به بدعت هاي خليفه اعتراض مي نمايند در حالي كه اگر براي اين عمل توجيه

ص : 1079

شرعي بود اصحاب رسول خدا هرگز آن را مطرح و در عملي كه مستوجب ثواب اخروي براي شكننده سنت رسول خدا و شكستن حكم قرآن بود به بدعت گر اعتراض نمي كردند).

نگاهي به برداشت خليفه:

پس مي بينيد آنچه آن مرد انجام داد بر اساس برداشت بي پشتوانه خود او بود كه با هيچ اساس اسلامي چه كتاب خدا و چه سنت پيامبر سازگار نبود ..... (مضمون) و از زبان او دلايل شخصي او را براي توجيه عمل شكستن سنت رسول خدا و ايجاد بدعت مي آورند ولي اينگونه توجيهات همگي بلاوجه و سخيف مي باشد زيرا اولاً دلايل او شخصي بوده و مورد تائيد صحابه نبوده و علي عليه السلام و عبدالرحمن بن عوف به خوبي به او پاسخ دادند و از همه مهمتر، دليل اصلي او بود كه اين بدعت به مغز او رسيده است و در پاسخ به ياوه گوياني كه در فكر توجيه بدعت آشكار او از طريق مستمسك شدن عثمان به دلايل شخصي (همسر گرفتن و... دارايي داشتن و...) است بايست گفت كه بفرض اينكه دلايل شخصي كه براي خود خليفه حجت بوده است چرا در جامعه اسلامي سنت شده و خليفه از آن جلوگيري نكرده است و مردم كه همه توجيهات او را نداشته اند ..... پس همه اين موارد دلالت بر آن دارد كه اين چيزي بود كه به مغز او رسيده بود نه اينكه دليل شرعي داشته باشد و به فرض اينكه دليل شرعي شخصي داشته باشد نبايستي مسلمانان به دلايل شخصي او اقتدا نموده و سنت رسول خدا را بشكنند به عبارتي ديگر اگر كار عثمان در شكسته نخواندن نماز با استناد به دلايل واهي و ....، ....، ذكر شده باشد مي بايستي در ميان مردم بانگ برمي آورد كه اين برنامه براي كسي است كه پايگاه پيشوايي دارد و ديگران همه بايستي نماز خود را شكسته بخوانند ..... وگرنه او با كار خود همه مردم را به پرتگاه ناداني مي افكند و با روشن نساختن دلايل آن باعث تباه شدن نماز و اعمال عبادي مسلمانان مي گرديد پس چون او صداي خود را به اين آگهي بلند ننمود و چنين بهانه هايي را هم دست آويز كار خود در برابر خرده گيران قرار نداد .....، تنها انگيزه او همان بود كه از مغزش تراوش كرده بود ..... و نيز ياوه سرايان در آخرين ترفند خود براي توجيه كار خليفه آوردند كه عايشه ام المؤمنين نماز را در سفر چهار ركعتي مي خواند چون هر جا فرود مي آمد وطن او بود .....، آخر كسي نيست از اين ياوه پردازان سؤال كنند كه اگر همه جا بر مادر مؤمنين به محض فرود آمدن وطن مي شود اين حكم بر رسول خدا كه

ص : 1080

اولي به مؤمنين از انفس آنهاست سزاوارتر است و از طرفي احكام شريعت حكم به باطن نمي شود هرچند چنين باشد يعني هرچند همه عالم تعلق به رسول خدا دارد و همه جا وطن اوست ولي در مسافرت نماز او شكسته خواهد بود و اين حكم خداوند است كه نماز مسافر شكسته است پس قطعاً جاري نمودن يك دستور براي كسي كه بنيادگر اسلام است سزاوارتر خواهد بود و در ضمن احاديث معارض اين حديث ياوه جعلي خارج از حد احصاء است از جمله ..... (از عمر بن خطاب و .....، يعبي بن اميه...، عبدالله بن عمر ..... و ابن عباس و...، و عايشه و...، موسي بن مسلمه .....، ابوحنظله .....، عبدالله بن عمر همان كه گفت (نماز مسافر دو ركعتي است و هر كس با اين سنت پيامبر مخالفت نمايد از دين خدا خارج شد و كافر گرديده است)، ابن عباس .....، عمران بن حصين ..... عمر بن خطاب .....، ..... كه همه با اين مضمون كه نماز مسافر شكسته است .....، (حفص بن عمر گفت انس بن مالك ما را كه چهل نفر از انصار بوديم به شام نزد عبدالملك برد در راه بازگشت نماز نيم روز را با ما دو ركعتي خواند و مردم دو ركعت اضافه كردند پس او گفت خدا اين چهره ها را زشت نمايد ..... پيامبر فرمود كساني در دين خدا به فكر خود (برخلاف سنت) فكر مي كنند، از دين خدا بيرون مي روند مانند تير از چله كمان .....)، .....، ..... پس قطعاً در برابر دستورهاي آشكار و چون و چرا ناپذير هيچ جايي براي آن نيست كه كسي براي رسيدن به برداشت ويژه از انديشه خود، دست و پا بزند .....، و تا زماني كه او از اين بدعت را بپا كرد امت اسلامي همه در اجماع و همداستان بودند...، ...

دين اين گذشتگان همان سياست روز بوده است:

(مضمون) ..... اين گزارشاتي كه درباره نماز خليفه رسيد همراه با نمونه هاي فراوان ديگر دلالت بر آن دارد كه مردم و بسياري از صحابه هماهنگي با سياست روز را سزاوارتر مي دانستند، بطور مثال با آنكه مي دانستند عمل او خلاف سنت است ولي اعتقاد داشتند كه سرپيچي از فرمان خليفه بدتر است .....، و آنگاه اين گروه و يا كساني كه از آنها حمايت مي كنند آنان را عادل و نيكوكار دانسته و تقيه را روا نمي دارند، اين گونه اعمال خلاف سنت و بدعت را به لحاظ سياست روز سزاوار اجرا قرار دادند، آري هم در نظر خلفاء و هم پيروان آنان، احكام شريعت پشتوانه اي جز سياست روز نداشت و اجبار و منع مردم بر پايه اين موضوع چرخش داشته است ..... اولين آنها مي گويد اگر مرا با برنامه هاي پيامبرتان انتخاب كرده ايد من تاب و توان آن را ندارم .....، با

ص : 1081

آنكه بزرگترين و برترين پيامبران الهي سنت و روشي بسيار ساده و آسان آورده بود و نيز مي گويد من بر اساس فكر خودم سخن مي گويم اگر درست باشد از خداست اگر نادرست باشد از من و شيطان است، و كسي كه بعد از او مي آيد صرف نظر از آنچه كه در كتاب خدا و سنت پيامبر آمده و عليرغم آنكه پيامبر بزرگ دستور تيمم را به او آموخته است باز هم او با كمال بي باكي دستور مي دهد كه اگر فرد جنب به آب دسترسي نداشت نبايد نماز بخواند و نيز همين مرد است كه در ركعت اول از نماز خود سورة حمد را نمي خواند و در ركعت دوم دو بار مي خواند و گاهي هم در هيچ يك از ركعتهاي نمازش آن را نمي خواند و به همين بسنده مي كرد كه هنگام ركوع و سجود خدا را خوب پرستش كرده و گاهي نيز اصلاً آن را بجا نمي آورده و نمي خواند و .....، همو است كه مردم را از بجا آوردن نمازهاي مستحبي پس از نماز پسين (عصر) منع مي كرد و كساني را كه به اين كار مبادرت مي نمودند با تازيانه مي زد و با آنكه مردم به او خبر داده و آگاهي مي دادند كه اين عمل سنت محمد رسول خداست ولي باز هم توجه نمي كرد...، و يا درباره ارث پدربزرگ كه داوري هاي مختلف و متناقض ارائه داد...، و نقل قول مشهور اوست كه گفت كه در روزگار پيامبر دو متعه جايز و روا بود كه من از اجراي آنها منع مي كنم و هر كس را كه نپذيرد كيفر مي نمايم و يا قول مشهور ديگر او كه گفت اي مردم سه كار بود كه در روزگار رسول خدا انجام مي گرديد و من آنها را ناروا مي دانم و از انجام آنها شما را نهي مي كنم و هر كس نپذيرد او را كيفر مي دهم، متعه زنان و متعه حج و گفتن حي علي خير العمل...، و ديگر موارد را كه تحت عنوان دانش و علم عمر در جلد ششم مذكور نموديم و اين هم از بدعت عثمان كه سنت واضح و آشكار و استوار پيامبر را در خصوص عمل مهم عبادي، چون نماز كه ستون دين اوست پايمال كرده و بهانه اش اينست كه اين فكر من و برداشتي است كه به مغز من رسيده است،... و پس از اذان و اقامه دستور به گفتن اذاني ديگر مي دهد كه امت مسلمان نيز آن را سنت و برنامه شهرهاي خود مي نمايند، و اميرالمؤمنين علي را از متعه حج منع مي نمايد و با آنكه از قول وي مي شنود كه عليرغم منع او مي فرمايد: من براي سخن هيچ كس از مردم سنت رسول خدا را رها نخواهم كرد، و بر اسب ماليات مي بندد با آنكه خداوند با گواهي پيامبر پاكش از اين موضوع صرف نظر كرده است و با سرپيچي از سنت قطعي پيامبر سنت سخنراني در نماز فطر و قربان را قبل از نماز انجام مي دهد و دو ركعت نماز صبح را

ص : 1082

بدون خواندن حمد و سوره برگزار مي كند و اين سنت واجب و مهم را به دو ركعت پس از آن واگذار مي نمايد، و نيز برداشتي كه از عده طلاق زني كه با طلاق خلع آزاد شده با سنت پيامبر كه همه آن را تائيد نموده اند، مخالفت و مغايرت اساسي دارد، و نيز درباره دارايي ها و صدقات روشي را انتخاب مي كند كه با آنچه در سنت و كتاب خدا آمده است نيز متفاوت است، ..... و به همين گونه بسياري از برداشت هاي او كه فرمانها و سنت هاي موجود در آئين اسلام را پايمال مي نمايد كه مذكور خواهد گرديد، و اين هم از معاويه كه نماز نيم روز (ظهر) خود را با پيروي از سنت پيامبر انجام مي دهد و چون مروان و پسر عثمان به سراغ او مي روند از اين سنت روگردان شده در نماز پسين از سنتي كه به گواهي خودش جزء سنت حتمي پيامبر است از آن سرپيچي مي نمايد و پيرو سياست روز مي گردد تا بدعت عموزاده اش را زنده كند و ..... همان كسي كه مي بيني كه به داوري و قضاوت او، ازدواج با دو خواهر در يك زمان اگر برده باشند ناروا نيست و چون مردم و صحابه به او اعتراض مي كنند اعتنايي نمي كند و نيز اوست كه بهره وام را جايز مي داند عليرغم اينكه خداوند در كتاب خود آورده است كه «خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام گردانيد» و چون ابودرداء او را آگاه مي نمايد كه پيامبر از اينگونه داد و ستد جلوگيري كرده مي گويد من جاي حرف و سخني در آن نمي بينم و آنوقت ابودرداء مي گويد كيست كه بتواند براي من عذري براي (اين ظلم) معاويه بياورد؟ من دستور رسول خدا را به او گوشزد مي كنم و او برداشت خود را به من گزارش مي دهد اي معاويه من در هيچ سرزميني در كنار تو نخواهم بود پس از مرزهاي فرمانروايي معاويه بيرون رفت و همانكسي كه خونبهاي غيرمسلمانان كه در پناه مسلمانان زندگي مي كنند هزار دينار زر شناخته و پانصد دينار آن را در خزينه خود مي نهد و باقي را به خانواده كشته شده مي دهد با آن كه اين كار بدعت است كه آشكارا و بدون هيچ عذري با سنت پيامبر مخالف است و به قول شافعي دستور مي دهد كه در روز عيد فطر و عيد قربان اذان بگوئيد با آنكه هيچ دستوري براي اذان گفتن در اين دو روز نرسيده و اذان هم جز در مواضعي كه دستور آن بايسته است جايز نمي باشد، و از هداياي مردم به يكديگر باج گرفته و به قول شافعي او اولين كسي است كه اين شيوه را بنياد نهاده است و به گزارش ابن ابي شيبه او اولين كسي است كه يك تكبير را كم كرده و به قول ماوردي و ابن كثير وقتي دزداني را نزد او مي آورند به ميل خود برخي را دست مي برد و برخي را كه از كلام

ص : 1083

او و مادرش خشنود شده رها مي سازد، و خطبه نماز عيد فطر و قربان را قبل از نماز انجام مي دهد كه با سنت پيامبر مخالف است و او همان (خبيث است) كه نفرين و لعن نمودن بر اميرالمؤمنين علي را برنامه خود مي گرداند و به سخن رانان و پيشوايان و پيشنمازان خائن گروه خود دستور مي دهد كه در همه شهرها و دهكده هاي مسلمانان اين عمل را پياده نمايند .....، پس اي مسلمان در كار خود به بصيرت و بينايي عمل كن و از هوس كساني كه نادان هستند پيروي نكن و بترس از اينكه تو را گمراه كنند و زندگي و مرگ براي آنها يكسان است و بد داوري و قضاوت مي كنند.

خليفه احكام كيفري را پايمال مي كند:

(مضمون) بلادرزي آورده است كه وليد بن عقبه شراب خواري نمود و مست شد و نماز صبح را بر مردم امامت كرد و دو ركعت نماز خواند و آنگاه به آنان روي آورده و گفت آيا دوست داريد براي شما بيشتر بخوانم پس دو نفر به او نزديك شده و انگشتر او را (كه نشانه امارت او بود) از دست او خارج كردند و او از شدت مستي متوجه نشد ..... و به عبارت ابن اسحاق، ..... چون به نماز ايستاد، از آنجا خارج نشد تا آنچه را خورده بود در محراب استفراغ كرد پس چهار نفر به عنوان شاهد نزد عثمان رفتند و گزارش دادند پس عبدالرحمن بن عوف گفت ديوانه شده آنها گفتند نه مست بوده است، پس عثمان به عتاب و خطاب آنها را ترسانيده و به جندب گفت آيا تو ديدي كه برادرم شراب خواري كند گفت نه، ولي به خدا قسم من گواهي مي دهم كه او را ديدم كه مست و بي عقل بود و آنچه را خورده بود استفراغ كرد و من انگشتري (نشان اميري) او را از دست او درآوردم و او از فرط مستي متوجه نشد، پس عثمان به آنها اعتنا نكرده و آن گروه نزد عايشه رفتند و گزارش دادند و گفتند كه عثمان آنها را بيرون كرده و به سخنان آنها اعتنايي ننموده است پس عايشه صدا بلند كرد كه به راستي عثمان حدود كيفري اسلامي را پايمال كرده و به جاي مجازات وليد گواهان را ترس داده است و به نقل واقدي .....، بعضي گفتند كه عثمان بعضي از گواهان را تازيانه زد پس آنان به نزد علي رفتند و گزارش دادند و او به نزد عثمان رفت و گفت حدود كيفري اسلام را پايمال مي كني و گروهي را كه به زيان برادرت گواهي دادند كتك زدي و فرمان را زير و رو كردي با آنكه عمر گفت امويان و به ويژه خاندان ابي محيط را بر گردن مردم سوار نكن پس عثمان گفت چكار كنم علي عليه السلام گفت نظر من آن است كه

ص : 1084

او را از كار بركنار نمايي و سرپرستي مسلمانان را به او نسپاري و از گواهان بازجويي كني اگر راست مي گويند برادرت را به مجازات برساني و نيز گويد نقل كردند كه عايشه با عثمان درشتي كرد و او هم پاسخ تندي داد و گفت به تو چه ربطي دارد و تو بايد در خانه ات بنشيني ..... و عده اي او را تائيد كردند و عده اي ديگر در جهت مخالف سخن گفتند پس دو گروه با هم درگير شده و با لنگه كفش ها به جان هم افتادند و اين اولين درگيري و نزاع جمعي بود كه پس از رحلت پيامبر ميان مسلمانان واقع شد، و به گزارش ديگر طلحه و زبير نزد عثمان رفته به او گفتند ما تو را از سپردن امري از امور مسلمين به وليد هشدار داديم و تو قبول نكردي و اكنون گزارش شده كه او چنين و چنان كرده پس او را بركنار كن ..... و عثمان مجبور شد سعيد بن عاص را به فرمانداري كوفه فرستاده و وليد را احضار كرد و سعيد چون به كوفه رسيد دستور داد منبر و ساختمان فرمانداري را شستشو دادند و وليد را فرستاد و گواهان شهادت دادند و عثمان خواست كه او را مجازات نمايد پس لباسي آراسته بر او پوشانيده و به خانه اش فرستاد. و هر كس از قريش كه براي اجراي حد مي رفت او آنها را سوگند مي داد و از كينه عثمان مي ترسانيد و با اين طريق كسي جرئت نكرد او را حد بزند و علي بن ابي طالب كه چنين ديد تازيانه خود را برداشته با پسرش حسن وارد شد، وليد همان سخنان را گفت و علي گفت اگر من چنين كنم و بترسم پس خدا را باور و به او اعتقاد ندارم و با تازيانه دوشاخه خود او را حد زد ..... و به وليد كه او را سوگند مي داد گفت خاموش باش كه بني اسرائيل تنها براي تعطيلي حدود الهي سقوط كردند... و اين داستان در نزد تمام محدثان حتمي و مشهور است (مسند احمد، سنن بيهقي، تاريخ يعقوبي، كامل ابن اثير، .....) ..... و صاحب الاصابه آورده كه اين داستان او كه مست بود و بر مردم پيشنمازي كرد و نماز صبح را چهار ركعت خواند مشهور همگان است و همه آن را نقل نموده اند...، و سيوطي و حلبي آورده اند كه، او بر مردم كوفه پيشنمازي كرد و نماز صبح را چهار ركعت خواند و هنگام ركوع و سجود مي گفت، بنوش و مرا بنوشان و آنگاه در محراب استفراغ كرد و نماز را به پايان برد و گفت دوست داريد بيشتر بخوانم و آنوقت ابن مسعود گفت خداوند بر خوبي هاي خود بر تو و هم به آنكسي كه تو را به سوي ما فرستاد اضافه نكند، پس يك لنگه كفش را برداشته و بر صورت وليد كوبيد و مردم نيز سنگ ريزه ها را به سوي او انداختند و او تلو تلو خوران به سوي كاخ خود فرار كرد و مردم هم او را سنگريزه

ص : 1085

مي زدند .....، ابوالفرج در اغاني آورده كه وليد بن عقبه فردي هرزه و روسپي باز و شرابخواره بود و در كوفه باده گساري كرد ..... پس در محراب استفراغ كرد و به آواز بلند در ميان نماز براي مردم اين ترانه را مي خواند (..... دل به رباب اشتياق پيدا كرد آن هم پس از پير شدن دلبر و دلداده .....) و نيز از قول عمربن شيبه با همين مضامين اين داستان نقل گرديده .....، آري وليد همان كسي است كه داستان او را شرح خواهم داد و تو از چگونگي او و روزگار او آگاه مي شوي آنچنان كه گويي در كنار او ايستاده اي، اكنون مي بيني كه باده گساري مي كند و در محراب استفراغ مي نمايد و... قبل از اين هم خداوند در كتاب خود او را تبهكار خواند كه ..... (آيا كسي كه ايمان آورده مانند كسي است كه فسق و تبهكاري مي نمايد .....) و نيز با اين گفتار كه (..... اگر فاسق و تبهكاري براي شما خبري آورد در خصوص آن تحقيق كنيد .....) و ابن عبدالبر در استيعاب نوشته است كه در ميان حافظان حديث و كساني كه به تفسير كتاب خدا مي پردازند هيچ چون و چرايي نيست كه اين آيه درباره وليد نازل شده است ..... پس آيا سزاوار است كه خليفه به عنوان پيشواي مسلمين اين چنين كسي را به عنوان امير و فرماندار بر جان و مال و ناموس و آبرو و... مسلمانان مسلط نمايد و... مردم احكام شريعت را از او گرفته و او را پيشنماز نمازهاي جماعت و جمعه خود بشناسند ..... پس اين سخنان را از من سؤال نكن از خليفه اي بكن كه او را فرماندار كرد ..... و پس از اين همه رسوايي ها او را امين به كارپردازي و جمع آوري صدقات كلبيان و بلقينيان فرستاد (كلب گويد كه آن خود داستان خاص خود دارد كه حدس بزن ..... هر چه بگندد نمكش مي زنند، واي به روزي كه بگندد نمك)

اذان سوم به دستور خليفه:

بخاري و غير او آورده اند كه برنامه اذان گفتن در روز جمعه در زمان رسول خدا شروع شد و در روزگار ابوبكر و عمر ادامه داشت و زمان آن هم در موقع بيرون آمدن امام و پيشوا بود در موقع اقامه نماز و چون روزگار عثمان رسيد اذان سوم هم اضافه شد پس در زوراء آن را گفتند كه تا كنون ادامه دارد ..... و به همين مضمون در آثار حافظان ديگر از جمله بخاري، ابوداوود، نسايي، ترمذي ..... آمده است و بلادرزي مي گويد (..... تا عثمان در سال هفتم اذان سوم اضافه كرد كه مردم آن را بدعت دانسته و پسند نكردند و گفتند اين امر بدعت و خلاف و خطاست،) ..... و آنچه كه بعضي براي توجيه بدعت خليفه موضوع ازدياد جمعيت را

ص : 1086

آورده اند نيز كاملاً بلاوجه و نابجاست زيرا اين بدعت براي محلهايي كه جمعيت كم دارد مستثني نشده و دليلي هم نداشته كه اساساً سنت رسول خدا به اين علت و يا به علل ديگر تغيير نمايد... آري اين خليفه است كه در راه جسارت و گستاخي به خدا و دين او گام برمي دارد و بعد از او معاويه و مروان و زياد و حجاج مي آيند و هر كدام به هرگونه كه مي خواهند بر اساس هوي و هوس خود دين خدا را به بازي مي گيرند و البته آغاز كننده هر ظلم و ستم ستمكارتر از بقيه تابعان است.

خليفه، خانه خدا يعني كعبه را بزرگ مي نمايد:

طبري در تاريخ خود آورده است (مضمون)، كه عثمان در سال 26 هجرت مسجد مسلمانان را وسعت داد و ساختمان عده اي را خريد و خانه بقيه كه حاضر به فروش نشدند را ويران نمود و بهاي آن را در بيت المال قرار داد و چون اعتراض كردند آنها را به زندان انداخت و آنها را تهديد كرد كه بردباري من، شما را گستاخ كرده است ..... در نقل بلادرزي آمده است ..... مردم گفتند كه پرستشگاه پيامبر را گسترش مي دهد و سنت او را نابود مي كند .....، گويا كلام رسول خدا به گوش او نخورده بود كه تصرف اموال مسلمانان روا نيست مگر از روي رضايت ..... يا به عبارتي ديگري مگر اينكه آن مسلمان از جان و دل خشنود باشد و... و شگفت انگيز آنكه در روزگار عمر ..... ناظر درگيري عمر با عباس عموي پيامبر در همين رابطه بوده و ديده است كه چگونه ابي بن كعب و ابوذر و ديگران داستان ساختمان بيت المقدس به دست داوود نبي را براي عمر شرح داده و عمر نيز از سنت آگاه شده و تسليم گرديد، و نيست مگر اينكه اين مرد ترسي نداشت كه سنت پيامبر پايمال شود ..... و تا جايي كه خانه هاي مردم را ويران و آنها را زنداني نمود ....

فكر خليفه دربارة متعه حج:

بخاري مي گويد كه مروان بن حكم گفت در راه مدينه تا مكه با عثمان و علي بودم و شنيدم عثمان مردم را از متعه حج و انجام حج و عمره با هم منع مي كرد و علي كه چنين ديد براي حج و عمره با هم شروع به لبيك گفتن نمود، و عثمان گفت مرا چنان مي بيني كه مردم را از كاري منع كنم ولي تو آن را انجام دهي، و علي گفت من براي سخن هيچ يك از مردم، سنت رسول خدا را رها نمي كنم .....، .....، ما در قبل به طور مبسوط احاديث فراوان در جايز بودن متعه حج را آورديم كه پشتوانه آن كتاب خدا و سنت پيامبر او بود .....

ص : 1087

و منع آن فقط به دليل برداشت شخصي عمر بود ..... كه آيه كتاب خدا را پايمال و سنت پيامبر را در هم شكسته است ..... آري عثمان همه اينها را ديد ولي ترسي نداشت (علم به جز كتاب خدا قرآن و سنت رسول الله نيست و آنچه به جز اين باشد نيست مگر يك مشت هوس و دشمني هاي به هم آميخته، پس مبادا بيهوده پردازي از دارندگان آن تو را بفريبد) آري كار اين خليفه به جايي رسيد كه به جاي پيروي از كتاب خدا و سنت رسول وصي رسول خدا و آگاهترين امت به كتاب خدا را تهديد و سرزنش نمود، يعني اميرالمؤمنين را كه نفس رسول خدا و دروازه علم و داناترين و بالاترين آنها در قضاوت و... است و او را بازخواست مي نمود كه چرا با برداشتهاي بي ارزش و بي محتوي و بي اساس خليفه كه با فرمان خدا و كتاب او سازگار نيست مخالفت مي نمايد و آنگاه در ادامه تهديدات خود، كار را در عسفان و در جهنه به جايي مي رساند كه اميرالمؤمنين علي را براي انجام حج تمتع كه سنت رسول خدا بود در معرض كشته شدن قرار مي دهد (كلب گويد هر كس سنت رسول خدا را زنده مي نمايد در واقع رسول خدا را زنده مي نمايد و كسي كه سنت رسول خدا را مي ميراند در واقع رسول خدا را به قتل رسانده است، زيرا رسول خدا به واسطه دين و شريعت و قرآن و سنت خود زنده است) و ..... گزافه گويي و ياوه سرايي اين جاعلان تا حدي و تا جايي است كه ابن سيرين بگويد در ميان امت داناترين مردم به احكام حج عثمان و سپس عبدالله بن عمر است آري اگر آگاه ترين امت روش او و داستان او اين باشد پس اسلام را بايد بدرود گفت .....

خليفه خون بي گناهان را پايمال مي نمايد

كرابيسي نقل كرده است (مضمون) كه عبدالرحمن پسر ابوبكر گفت قبل از كشته شدن عمر من هرمزان و ابولولو را ديدم و چون برخاستند از ميانشان دشنه دو سر بر زمين افتاد و شبيه بود به آنچه كه عمر با آن كشته شد پس چون عبيدالله بن عمر اين را از عبدالرحمن شنيد به سرعت حركت كرده و رفت، هرمزان و دختر كوچك ابولولو را به قتل رسانيد و... تا مردم او را گرفتند. .....، چون عثمان روي كار آمد عمروعاص (براي فراردادن عبيدالله) به عثمان گفت اين موضوع مربوط به دوران تو نيست و اين در زماني واقع شد كه تو خليفه نبودي، پس خون هرمزان پايمال شده .....، اين گزارش را طبري، ابن حجر و... با همين مضمون آورده اند و نيز بلادرزي از قول مدائني آورده است كه عثمان بر فراز منبر گفت... هرمزان از مسلمانان بود و

ص : 1088

وارثي ندارد و من از او گذشتم شما هم مي گذريد گفتند آري پس علي گفت اين فاسق را بكش كه كاري جنايت بار و وحشتناك كرده و مسلمان بي گناهي را كشته و به عبيداله نيز گفت اگر روزي دستم به تو برسد به قصاص هرمزان تو را خواهم كشت ........ يعقوبي در تاريخ خود آورده است... كه عثمان گفت من او را براي خدا و بخاطر عمر بخشيدم، پس مقداد بن عمرو برخاست و گفت راستي اينست كه هرمزان در پيمان خدا و رسول او بوده و تو آن اختيار را نداري آنچه را كه به خدا و رسول او تعلق دارد را، ببخشي عثمان گفت ببينم و ببينيد، پس عبيداله را از مدينه به كوفه فرستاد و او را در خانه اي فرود آورد و منزل داد و آن ها را به نام او كوفك پسر عمر ناميدند. .........، و بيهقي در سنن آورده است كه چون عمر زخم خورد عبيداله پسر عمر به هرمزان حمله نموده و او را كشت و وقتي به عمر خبر دادند كه عبيداله پسر تو، هرمزان را كشت، سؤال كرد چرا، گفتند مي گويد او تحريك كرده است، گفت گواه بياورد و اگر گواه نداشت عبيدالله را در برابر قصاص هرمزان به قتل برسانيد. چون عثمان بر سر كار آمد به او گفتند سفارش عمر را درباره اين موضوع بكار نمي گيري گفت بازخواست خون هرمزان با كيست گفتند با تو گفت من او را آزاد كردم ..... در طبقات ابن سعد آمده... كه عبيدالله مي خواست به خونخواهي عمر، همه بردگان مدينه و تعدادي از مهاجرين را به حدس و گمان خود بقتل برساند. پس او را گرفتند... و عثمان موي او را مي كشيد و او موي عثمان را و عثمان به او مي گفت خدا ترا بكشد كه مردي نمازگزار و دختري كوچك و كسي را كه در پناه رسول خدا بود كشتي... و بعداً به شگفت آمدم كه عثمان چون به خلافت رسيد، چگونه او را آزاد كرد و اطلاع يافتم كه عمروعاص او را از قصاص منصرف كرد... و نيز آورده اند كه علي به عبيدالله گفت دختر ابولولو چه گناهي داشت كه او را كشتي... و علي مي گفت اگر دستم به عبيدالله بن عمر برسد و قادر باشم او را به سزاي عملش مي رسانم، از مجموع گزارشهايي كه نقل شد... عثمان عليرغم پافشاري اصحاب پيامبر در قصاص عبيدالله بن عمر، براساس احكام شريعت اسلام و سنت پيامبر، حكم كتاب خدا و حتي دستور خود عمر، عبيدالله را به تحريك عمروعاص آزاد كرد و حكم دين خدا را تباه كرد...، در استيعاب ابن عبدالبر آمده است كه... چون علي بر سر كار آمد، عبيدالله ترسيده به سوي معاويه گريخت تا در صفين كشته شد و در مروج الذهب آمده است كه علي او را (در جنگ صفين) به ضرب شمشير چنان بزد كه زره آهني تن او را

ص : 1089

دريده و شمشير او به آنچه در اندرون او بود فرود آمد...، تمام اين گزارشات مؤيد آن است كه اميرالمؤمنين با پيگيري و فشار، اجراي حكم الهي را در مورد قصاص عبيدالله اعلام كرد و بخشش عثمان بي مورد و خودسرانه و هم قضاوت او نابجا بود كه بهيچ وجه قابليت پيروي نداشت وگرنه علي عليه السلام او را تعقيب نمي كرد و نمي كشت و... در روز صفين نيز گناه او را به رخ او كشيد و به او گفت... واي بر تو اي پسر عمر براي چه با من مي جنگي. به خدا قسم اگر پدرت عمر زنده بود با من نمي جنگيد. او گفت به خونخواهي عثمان پس او گفت تو خونخواهي عثمان مي كني و خدا از تو خونخواهي هرمزان، پس مالك اشتر را به سوي او فرستاد...، .....، در اينجا ديگر بهانه هايي كه براي گناه چشم پوشي خليفه، از قصاص جنايت عبيدالله و زنده نگاه داشتن او مي آوردند به پايان مي رسد، با اين همه قاضي القضاه سر خود را از مخفيگاه نيرنگ بازي بيرون آورده و به استاد خود ابوعلي افترا بسته، كه او گفت عثمان ترسيد عبيدالله را بكشد و دشمنان بگويند، مردم پيشواي خود را كشتند و فرزند او را هم كشتند و مسلمانان را سرزنش كنند، آيا كسي هست از اين مرد بپرسد كدام سرزنش بر مسلمانان است كه دستور دين خود را عمل كنند و قضاوت خليفه قبلي خود را عمل نمايند كه خون فرزند تبهكار خود را به قصاص اينكه دست به قتل بيگناهان زد بريزد... حال آنكه اين مايه سرفرازي دين است كه بايستي مدام براي او آفرين و تبارك گفت و برعكس سرزنش تنها در جايي وارد است كه در انجام احكام خدا سستي شود. و به بهانه هاي پوچ و واهي احكام مجازات هاي اسلام را پايمال شده و مردم در پي هوي و هوس بروند... و آنچه خليفه انجام داد گره كوري بود كه براي كساني پديد آورد كه خواستند از شيوه او پيروي كرده و براي توجيه و پاك كردن افتضاح آنچه او بعمل آورده كه صراحتاً با كتاب خدا و سنت پيامبر مخالف است، به دست و پا افتاده اند...، يكي گفت اختيار داشت ببخشد چون خليفه بود... ديگري مي گويد عثمان از مردم خواست كه او را ببخشند... ديگري گفت وارث نداشت... آن يكي گفت وارث داشت نامش قماذبان بود ديگري گفت اگر مي كشت سرزنش ها و ننگ ها پديد مي آمد و .....، و كسي نيست از اينها سؤال كند آيا اين سرزنش ها و ننگ براي اين امويان نبود كه تنها در يك روز خاندان پاك پيامبر را قتل عام نمودند و با بي رحمي و قساوت تمام در يك كشتار جمعي و سيد جوانان اهل بهشت را بي جرم و بي گناه، با فرزندان و خاندان وي از كودك شيرخواره و نوجوان گرفته تا پيرمرد و ميانسال را سر بريدند،

ص : 1090

جناياتي كه در جهان مثل و مانند نداشت...، ..... آري با نگرش به تمامي همين ايرادات بود كه ابن اثير در كتاب كامل خود، اين گزارش را كه بازماندگان هرمزان عبيداله را بخشيدند نادرست و جعلي مي داند و مي نويسد: در چگونگي رهايي عبيدالله آن گزارش درست تر است كه علي چون به خلافت رسيد در پي او آمده تا وي را به قصاص هرمزان بقتل برسانند و او از چنگ او گريخت و به نزد معاويه فرار كرد و لذا اگر رهايي او به دستور و رضايت بازماندگان بود، علي هيچگاه كاري به كار او نداشت و نيز گذشته از اين موضوع، زنجيره گزارش آن نيز پر از كژي و كاستي و بيماري و محل (امّا و اگر) و (چون و چرا) است ....

بهانه ساختگي:

(مضمون) به راستي كه مهر عثمان بن عفان موجب كري و كوري، محب طبري شده تا جايي كه مي گويد... چون عثمان شك داشت كه هرمزان در قتل عمر دست داشته يا نه در مجازات عبيدالله شك كرد و ديگر اينكه عثمان ترسيد با كشتن عبيدالله آشوب شود... (كلب گويد، اين جاهل نادان نمي داند كه قاضي اصل را بر برائت مي داند مگر خلاف آن ثابت شود و اين مدعي است كه بايد بينه اقامه نمايد و اين قتل است كه واقع شده و بر عبيدالله بوده كه دليل بياورد، همانگونه كه پدرش حكم كرد و همه مهاجر و انصار نيز چنين نظر داشتند و اين اميرالمؤمنين علي بود كه به حكم كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نموده و در نهايت حكم اسلام را در نبرد صفين با دريدن زره آهني او و...، اجرا كرد و استناد به موضوع آشوب هم كاملاً واهي و بلاوجه است، زيرا اگر احكام قطعي و مبتني بر نص صريح قرآن و سنت، به دلايل واهي معطل شود پس تمامي احكام شريعت تعطيل شده و علي الاسلام والسلام.)، در ادامه حضرت علامه به تمامي شبهات سخيف و بي اساس دوستان كروكور او پاسخ قاطع داده و با دلايل روشن تر از خورشيد، خطا و خلاف محرز خليفه در اين رابطه را در چشمان آنها اثبات مي نمايد تا حتي آن كساني كه چشمان خود را نيز بسته اند نتوانند بگويند كه روز روشن شب تار و تاريك است.

ص : 1091

فكر خليفه درباره حكم جنابت:

(مضمون) مسلم در صحيح خود آورده است... كه از عثمان بن عفان سؤال شد (اگر مردي با زن خود بياميزد ولي انزال نشود چه كند عثمان گفت (او جنب محسوب نشده) و بايد معامله خود را بشويد و همانگونه كه براي نماز وضو مي گيرد اينجا هم وضو بگيرد و نيز گفت اين دستور را از پيامبر شنيدم)، ...............

بخاري نيز با همين مضمون اين گزارش را از او آورده است كه (چون مردي با زن بياميزد و نطفه خارج نشود غسل بر گردن او نيست و گفته اين حكم را از پيامبر شنيده است) و راوي همين پرسش را از علي و زبير و طلحه و ابي بن كعب نموده و همه آنان اين موضوع را از پيامبر بازگو كردند...، احمد در مسند خود اين گزارش را نقل نموده...، پس مي بيني علم و آگاهي خليفه را در زمان تصدي پست خلافت از موضوع احكام ساده، عليرغم اينكه به صراحت در سوره نساء آيه 43 (..... و نه هنگام جنابت مگر آنكه مسافر باشيد تا غسل كنيد .....) آمده است، ...شافعي در كتاب خود گفت كه خداوند بزرگ غسل را در هنگام جنابت واجب كرد و در زبان عرب جنابت از آميزش زنان حاصل مي شود هرچند با خروج آب جهنده همراه نباشد و كيفر براي زنا و جز آن هم به اينگونه واجب مي شود...)، و احكام سنت پيامبر نيز دلالت بر آن دارد كه جنابت يا از آميزش با زن پديد مي آيد كه با فرو كردن اندام نر در اندام نهفته زن صورت مي پذيرد، هرچند تنها كلاهك اندام نر در آن فرو رود و يا از بيرون آمدن آب جهنده (مني) هرچند آميزشي روي ندهد...، پس اين احكام چگونه بر خليفه پوشيده بود در حالي كه گفتگو و شنيده هاي آنان از رسول خدا در گوش او بوده است... كه (ابوهريره آورده كه پيامبر گفت چون مرد ميان ران ها و در كنار اندام نهفته زن جاي گيرد و ختنه گاه آن دو به هم متصل شود بايد غسل كنند (يعني هر دو جنب شده اند)) و به همين مضمون از ابوموسي، زهري، عايشه، عمربن شعيب... آمده است و گويا خليفه از اين همه حديث بدور بوده و نه آنها را شنيده و نه در مغز خود نگاهداشته و يا شنيده ولي رأي خود را بكار برده....

نسبت هاي دروغين به صحابه:

آنچه در گزارش هاي اوليه اين بخش ملاحظه شد مي رساند كه سرور ما اميرالمؤمنين و ابي بن كعب و ديگران در آن برداشت با عثمان هم نظر بوده اند و حال آنكه اين دروغي واضح است كه برايشان بسته شد تا بر جهل

ص : 1092

و ناداني خليفه پرده اي افكنده شود و ما در جلد ششم ديديم كه چگونه پيشواي ما در همين زمينه بر خليفه دوم ايراد گرفت و سخن او را نپذيرفت و گفت هر زمان ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن گذشت بايد غسل كنند و آنگاه عمر به سوي عايشه فرستاد تا سخن علي تائيد شد و خليفه تسليم شد و گفت به گوش من نرسد كه كسي چنان كرده و سپس غسل نكرده وگرنه او را به سختي كيفر مي دهم...، پس همه از آن آگاه شده و اختلاف در آن باره زايل شد.... (مضمون) ولي از گفتار بخاري پس از جمع بندي علماء اسلام به شگفت مي آيي و... و ابن حجر از قول ابن العربي گويد (.....اصحاب رسول خدا و تابعين اتفاق نظر دارند كه در چنين جايي بايد غسل كرد و در اين باره هيچكس جز داوود مخالفت نكرده و مخالفت او نيز بي ارزش است ولي آنچه كار را دشوار مي نمايد ناسازگاري بخاري است كه او مي گويد كه اين غسل مستحب است و واجب نيست و او خود يكي از پيشوايان دين ما و از بزرگترين دانشمندان است) .....، ..... آري از بخاري چه عجب خواهد بود كه براي معلوم نمودن اين حكم، نظر و برداشت كسي مانند عثمان را بر آنچه پيامبر خدا آورده و همه اصحاب بر آن اتفاق نظر دارند را، برتر و بالاتر بشمارد، آيا او همان كسي نيست كه گزارش عمران بن حطان همان شورشي ناصبي و دشمن علي را از گزارش امام صادق جعفربن محمد شايسته تر مي داند، آري پس اگر تو از هوس هاي آنان پيروي كني، آنهم پس از آنكه دانش و يقين براي تو حاصل شد و (حق را معلوم نمود)، به راستي كه در آن هنگام از ستمگران خواهي بود.

خليفه گزارش پيامبر را پنهان مي كند:

احمد در مسند خود آورده است كه ابوصالح گفت (.....شنيدم كه عثمان روي منبر مي گفت اي مردم من حديثي را كه از رسول خدا شنيده بودم از شما پنهان كردم چون دلم نمي خواست از پيرامون من پراكنده شويد و سپس ديدم بهتر است آن را براي شما بازگو كنم... كه پيامبر فرمود (يك روز مواظبت و نگهباني از جايي كه بيم آن هست كه دشمن بر آن يورش بياورد، در راه خدا بهتر است از هزار روز كه در محل هاي ديگري سپري شود...)، به همين مضمون اين گزارش از قول مصعب نقل گرديده است كه (.....بهتر از هزار شب كه نماز بخوانند و روزش را روزه بگيرند) و از قول حمران (.....عثمان گفت براي شما حديثي مي گويم كه اگر يك آيه قرآن نبود آن را براي شما نمي گفتم و آن اينكه هركس خوب وضو بگيرد و سپس نماز

ص : 1093

بخواند و مابين دو نماز آنچه انجام دهد آمرزيده مي شود...) .....، كاش كسي به من مي گفت كه اين همه دريغ ورزيدن براي ياد دادن حديث به پيروان محمد را چگونه مي توان روا شمرد. دو گزارش اول مربوط به فضيلت نگهباني و پاسداري از حدود و ثغور اسلام است كه در راستاي تشويق سپاه اسلام است... و ديگري خوب وضو گرفتن و عبادت كردن براي نماز است كه از پايه هاي اسلام مي باشد، پس اين دريغ ورزيدن او براي چه بوده است و راز اين پنهان نمودن چه بوده است ...و حال آنكه كسي كه علم و دانش پيامبر را پنهان نمايد يا آمرزش از او دور مي شود و يا سرزنش ها به او روي مي آورد... چنانچه از ابن عمر، ابن مسعود و ابوهريره آورده اند و نيز از ابوسعيد نقل شده كه پيامبر فرمود پنهان كننده دانش را هر چيزي نفرين مي فرستد از ماهي دريا تا مرغ آسمان (كلب گويد يا رسول خدا پنهان كننده دانش چنين مجازاتي دارد پس نابودكننده مجموعه هاي علم و دانش بشري كه خليفه دوم زحمت آن را به عمروعاص و امثال او داد و ميراث تمدن هاي جهان از علوم مختلف و دانشهاي كاربردي و بنيادي در طب، نجوم، فيزيك و شيمي، رياضي و ادبيات و...، را طعمه آتش .....، نمود چه جايگاهي دارد و چگونه مسلمانان بايست با اين اقدام ضد بشري و ضد اسلامي سر خود را در پيشگاه دانشمندان جهان بالا بياورند و...، انالله و انا اليه راجعون) و نيز اين گفتار را هم با همين مضمون ابن مسعود از رسول خدا نقل نموده كه پيامبر فرمود هركس دانش را از آنان كه سزاوار يادگيري آن هستند، پنهان نمايد روز قيامت لگامي از آتش را بر او قرار مي دهند (حديث ابن عدي) و به روايت ابن ماجه از قول ابوهريره با همين مضمون (كه پيامبر فرمود هيچ مردي نيست كه دانشي را در اختيار بگيرد و سپس آن را پنهان سازد، مگر آنكه در روز رستاخيز با لگامي كه از آتش بر او نهاده خواهد شد خواهد آمد، و نيز... با همين مضامين آمده و نيز ابن جوزي از ابن عمر آورده است (كه پيامبر فرمود هركس از دادن دانشي كه در اختيار او قرار گرفته دريغ ورزد روز رستاخيز او را به گونه اي مي آورند كه در زنجير بسته و لگامي از آتش بر دهان او نهاده باشند) و... و نيز باز به گزارش خطيب (هركس دانشي را بپوشاند روز رستاخيز خداوند لگامي از آتش را بر او خواهد نهاد) (گزارش از ابن حبان، حاكم و منذري) و نيز باز از ابن مسعود به گزارش طبراني در الكبير، ابن عدي در الكامل و سجزي و خطيب، آمده است كه (پيامبر فرمود هركس دانشي را كه مردم از آن سود برند پنهان دارد خداوند در روز قيامت لگامي از آتش بر او خواهد نهاد) ...( كلب گويد پس ببين كه

ص : 1094

چگونه خليفه دوم برخلاف قول رسول خدا و حقيقت اسلام عمل كرده و اسلام راستين از عمل او دور است و او بايد پاسخگوي اين عمل خود نيز باشد و رسول خداوند نيز به حكم عقل، چيزي را براي اين گونه اعمال مانع و توجيه كننده نياورده و لذا همانطور كه جهل به قانون رافع مسئوليت نيست پس جهل به آنچه او كرد نيز رافع مسئوليت او نيست، همانطوريكه اگر كسي بدون گواهي نامه رانندگي خودرويي، را هدايت نموده و باعث قتل كسي شود از نظر قانوني مجرم است، خليفه نيز كه بدون توجه به قوانين خداوند به چنين عملي مبادرت نمود در پيشگاه خداوند مسئول است الي آخر) آري شايد خليفه در پنهان نمودن احاديث رسول خدا از افكار آن دو پيرمرد پيروي مي كرد و معلوم نيست كه آيا قلت احاديث نقل شده از او به دليل كمي بضاعت علمي و كم مايگي او از سنت پيامبر و كتاب خدا بوده يا دريغ داشتن و پنهان نمودن آن از مردم كه سيوطي و ديگران كل احاديث نقل شده او را 146 عدد مي دانند. و خداوند مي داند آنچه را كه در سينه هاي خود پنهان و آنچه را كه آشكار مي نمايند.

فكر خليفه درباره زكات اسب:

بلادرزي از قول زهري آورده است كه عثمان از اسب زكات مي گرفت و لذا اين كار او را ناپسند شمرده و گفتند رسول خدا گفت براي (رعايت) شما از زكات اسب و برده چشم پوشيدم و... به همين مضمون آمده است، اي كاش اين دستور خودسرانه خليفه در كتاب خدا و سنت پيامبر پشتوانه اي داشت ولي افسوس كه او كاملاً خودسرانه و براساس ميل و سليقه خود و رأي و فكر و برداشت شخصي خود عمل مي نموده است كه گزارشات خارج از شماره معارض با اين نظر او حاصل شده است كه از اسب نبايستي زكات گرفت و بر اين سنت عمل كرد خليفه اول و حضرت اميرالمؤمنين علي و همه اصحاب رسول خدا و تابعين كه اتفاق نظر داشتند... در اينكه اسب به هيچ وجه زكات ندارد. ...و نيز سرور ما اميرالمؤمنين به عمر در اين رابطه هشدار داد كه گرفتن زكات از اسب به شكل باج درمي آيد و در روزگار عمر چنين شد. و در روزگار عثمان همين پيش بيني آن حضرت درست بود و عثمان فراموش نمود كه اين عمل او بدعت امر ناروا و ناشايست در دين ما بوده است... و به قول ابن حزم درباره چگونگي زكات اسب، برداشتي را آورده اند كه هيچ كس را نمي شناسيم كه بيش از آنان آورده باشد...

ص : 1095

عثمان خطبه نماز را قبل از نماز انجام داد:

ابن حجر... آورده است اولين كسي كه پيش از نماز خطبه خواند عثمان بود حال آنكه در آغاز خلافت اوّل نماز مي خواند و سپس خطبه مي گفت... پس اولين كسي كه سنت پيامبر را شكست و بدعت روش ديگري را نهاد عثمان بود، ...سيوطي و ديگران آورده اند اولين كسي كه در دو عيد فطر و قربان (به خلاف سنت پيامبر عمل كرد) و پيش از نماز، خطبه خواند عثمان بود، آري آنچه كه بودنش در سنت پيامبر جاي بحث و چون و چرا ندارد اينست كه در آن دو عيد بايد خطبه پس از نماز باشد و ترمذي در صحيح خود مي گويد نزد دانشمندان و دانايان از صحابه رسول خدا و ديگران، سنت اين بوده كه نماز دو عيد فطر و قربان پيش از خطبه خوانده شود...)، و اين را بخاري، مسلم، ابوداوود، ابن ماجه، نسايي، بيهقي... از قول ابن عباس كه گفت من گواهي مي دهم كه پيامبر خدا(ص) در روزهاي عيد فطر و قربان اول نماز مي خواند و سپس خطبه ايراد مي نمود و نيز به همين مضمون از عبدالله بن عمر نقل شده است كه گفت: رسول خدا (ص) و ابوبكر و سپس عمر نماز عيد را قبل از خطبه مي خواندند و به گزارش شافعي پيامبر و ابوبكر و عمر نماز دو عيد (فطر و قربان) را قبل خطبه سخنراني مي خواندند... (بخاري، مسلم، مالك احمد، شافعي، ابن ماجه، ...و به همين مضمون ابوسعيد خدري عبدالله بن سائب، جابربن عبدالله، ابن عباس، ...آورده اند.) ...كاش مي دانستم با آن نمازي كه حكم دگرگون ناپذير آن با هوي و هوس و خودسرانه دگرگون گرديده، چگونه مي توان به حضور پروردگار رسيد...، پس از عثمان قلدران اموي نيز از بدعت او پيروي كردند و با سنت پيامبر كه مي بايست پيروي مي شد مخالفت نموده و سخنراني را قبل از نماز آوردند... و به گفته جاحظ و بلادرزي و ابن سعد و... عثمان بر فراز منبر رفت و سخنراني بر او دشوار گرديد و گفت به راستي كه اين ابوبكر و عمر براي انجام سخنراني در اين جايگاه متن و گفتاري آماده مي كردند و اكنون شما به پيشواي عادل بيشتر از پيشواي سخنران احتياج داريد و من اگر خدا خواست در آينده سخنراني ها براي شما خواهم نمود...، يعقوبي اين داستان را بدينگونه نقل مي نمايد كه (..... عثمان بر فراز منبر رفت و در همان جايي كه پيامبر مي نشست قرار گرفت و حال آنكه ابوبكر يك پله پائين تر و عمر يك پله پائين تر از ابوبكر مي نشست پس مردم در اين باره شروع به حرف زدن نمودند و عده اي گفتند امروز بدي و زشتي زائيده شد، پس سخن بر وي دشوار آمد و

ص : 1096

بي حركت ايستاده بود و هيچ سخني بر زبان نياورد (قفل كرده بود) و در نهايت گفت راستي كه ابوبكر و عمر براي سخنراني گفتاري آماده مي كردند... و اگر زنده بمانيد براي شما سخنراني خواهم كرد. سپس فرود آمد...)، به همين مضمون ملك العلماء در بدايع مي آورد (..... كه چون در نخستين روز جمعه به سخن راني پرداخت بعد از گفتن ستايش خداي را... نتوانست دنباله سخن را بگيرد و .....، و شايد اساساً براي گريز از تنگناهاي خود در سخنراني بوده كه چون بر فراز منبر مي رفت اين دست و آن دست مي كرد و با كسب خبر از مردم و پرسش از گزارشات و نرخهاي آنان وقت را مي گذرانيد...،)، .....، و اين سخني كوتاه بود درباره بدعت خليفه و درباره امويان نيز بايد دانست كه ايشان در ياوه گويي هاي خود بر فراز منبرها، سرور ما اميرالمؤمنين علي را لعن و ناسزا مي گفتند و اين بود كه مردم براي شنيدن ياوه هاي آنان نمي نشستند و از اطراف آنان پراكنده مي شدند، پس با اين ترفند و انجام بدعت ناروا، خطبه نماز را قبل از نماز قرار دادند تا مردم مجبور به شنيدن آن باشند... زيرا اين سخن رسول خدا را كه از قول ابن عباس و ام سلمه بازگو شده بود به ياد داشتند كه فرمود (هر كه علي را ناسزا گويد به راستي كه به من ناسزا گفته و هركس مرا ناسزا گويد خداوند را ناسزا گفته است)... پيشوايان حديث ابوسعيد خدري آورده اند كه گفت يك روز عيد مروان منبر را بيرون برد و خطبه مي خواند پس مردي برخاست و گفت اي مروان با سنت پيامبر مخالفت كردي و روز جشن منبر را بيرون برده در حالي كه بيرون برده نمي شد و پيش از نماز خطبه خواندي در حالي كه اينگونه رفتار نمي شد پس مروان گفت آن كاري است كه رها شده است پس ابوسعيد مي گويد درباره اين مرد بايد بگويم كه وي واجب خود را انجام داد زيرا من از رسول خدا شنيدم كه گفت هركس كار ناپسندي ببيند پس بايد از آن جلوگيري نمايد اگر نتوانست با زبان خود و اگر نتوانست با قلب خود آن را انكار نمايد و اين كمترين كاري است كه از مؤمنان بايد خواست... ابوسعيد گفت من سه بار آواز دادم و گفتم به خدا قسم كه جز بدتر از آن چيزي را نياورده ايد... در عبارت ديگر سه بار گفتم به خدا سوگند شما بهتر از آنچه را من مي دانم نخواهيد آورد .....، ابن حزم در المحلي مي نويسد: امويان به بدعت برخاسته و خطبه را پيش از نماز قرار داده و بهانه آنها اين بود كه مردم چون نماز انجام شود مي روند به اين دليل كه آنها علي بن ابي طالب را نفرين مي فرستادند و مسلمانان از اين برنامه مي گريختند و سزاوار هم بود چه رسد كه نشستن پس از نماز هم

ص : 1097

كاري بايسته نبود ..... عده اي گفته اند اولين كسي كه خطبه را قبل از نماز قرار داد معاويه و عده اي گفته اند زياد و عده اي نيز مروان را ذكر نموده اند، پس ابن منذر مي گويد (در اين گزارشات رنگارنگ ناسازگاري نيست زيرا مروان و زياد كارگزار معاويه (عليه الهاويه) بوده اند، پس بايد گفت اول او و سپس ايادي او به پيروي او برخاستند...) ..... پس اگر انگيزه ها در (مضمون) نكوهش بر خليفه يك موضوع باشد، در مروانيان دو موضوع است اول هم برهم زدن سنت پيامبر و دوم هم بنياد نمودن ناسزاگويي به اميرالمؤمنين و من از اين سه نفر (معاويه و زياد و مروان) تعجبي ندارم كه به بدعت قيام كنند چون بقيه اعمال آنها هم با اين شيوه هماهنگ است، و پرده دري، ريشخند و مسخره كردن شريعت پاك رسول خدا با دل و جان آنها سرشته بود... كه به جاي ارشاد و هدايت مردم در راه ضلالت و گمراهي بكارگيري مي شد، آنهم بي ادبي و بي احترامي نسبت به اولين مسلمان و حامي اسلام، پيشواي معصوم به گواهي كتاب خدا .....، ولي همه شگفتي هاي ما از كساني است كه اين افراد و شبيه به آنان را كه از هوي و هوس و خواسته هاي نفس خود پيروي نموده اند را عادل و درستكار مي شمارند صرفاً به بهانه اينكه آنها صحابه پيامبرند چرا كه نزد آنان همه اصحاب پيامبر عادلند و از اين عجيب تر اينكه عليرغم اينگونه روشهاي باطل در بسياري از بخشهاي فقه، گفتار و كردار آنان را پشتوانه برداشت خود براي انجام امور فقهي مردم قرار مي دهند... (كلب گويد اگر همه اصحاب پيامبر عادلند پس سورة منافقين براي چه كساني نازل شد و آيا رسول خدا همه منافقين را قبل از رحلت خود به خاك سپرده و سپس از جهان رفته بود ...؟ آري اگر انسان پيرو عقل خود گردد قطعاً رستگار خواهد شد).

دستور خليفه درباره خونبها و مجازات قاتل:

بيهقي آورده است كه ابن شاس جذامي، مردي از بوميان شام را به قتل رسانيد، پس ماجرا را به عثمان گزارش نمودند و او دستور قصاص داد، پس زبير و بعضي از اصحاب پيامبر او را از اينكار منع كرده و زهري گفت براي وي هزار دينار ديه قرار داد ..... و نيز از طريق عبدالله بن عمر آورده كه مردي مسلمان، شخصي از غيرمسلمين را كه در ذمه كشور اسلام بود آگاهانه و عمداً كشت و داوري را نزد عثمان بردند، عثمان او را قصاص نكرد بلكه وادار كرد كه ديه مانند ديه يك مسلمان بپردازد، ...گاهي از اين به شگفت مي آيم كه چگونه خليفه مي خواست مسلمان را در برابر غيرمسلمان بكشد و گاهي از اينكه چگونه ديه او را به اندازه

ص : 1098

ديه مسلمان قرار داده است .....، اين چه خليفه اي است كه آن زبير كه تو حال او را مي داني بيايد و او را از آنچه اراده نموده است منع نمايد و چون دستور خود را عوض كند و باز خطا كند ساكت شوند و سخني نگويند ..... (كه احاديث ..... در آن از حد احصاء است) به اين مضمون كه مسلمان در برابر غيرمسلمان مقتول نشده و ديه او نصف ديه مسلمان است...، (بوحجيفه از علي بن ابي طالب، قيس بن عباد از علي، عايشه، معقل بن يسار از پيامبر، ابن عباس از پيامبر، عمروبن شعيب... از پيامبر، عمران بن حصين از پيامبر و...) اين است سنت رسول خدا كه امت نيز بر همان روش رفته اند و همه اتفاق نظر دارند مگر ابوحنيفه كه مطالبي را ذكر نموده كه دلالت بر كمي دانش او در درك سنت پيامبر و شناخت احاديث و آگاهي از كتاب خدا و...، دارد كه بسياري از بزرگان برداشت او را تجزيه و تحليل و سستي و بيهودگي آن را اعلام نموده اند كه به عنوان نمونه مي توان به گفتار امام شافعي در كتاب الام اشاره كرد... و نيز رد نمودن گفته بي پايه ابوحنيفه و حديث با زنجيره نادرست او را در مقابل آن همه احاديث معارض با زنجيره صحيح كه دارقطني، ابن حازم و... ديگران گفتار بي پايه او را نقد و بررسي و رد نموده اند و نيز بيهقي هم نيز ناروا بودن گفتار ابوحنيفه را با ذكر دلايل مذكور نموده است

برداشت خليفه درباره خواندن حمد و سوره در نماز:

ملك العلماء در بدايع مي آورد: (عمر در نماز شام در يكي از دو ركعت اول حمد و سوره را نخواند و در ركعت آخر بلند خواند و عثمان هم در نماز خفتن در دو ركعت اول حمد و سوره را نخواند و در دو ركعت آخر آن را بلند خواند) و به همين مضمون...، آنچه دو خليفه انجام دادند به دو جهت با سنت پيامبر مخالف است اول برگزار نمودن يك يا دو ركعت بدون قرائت حمد و سوره و دوم دوبار خواندن حمد در يك ركعت يا دو ركعت آخر (يكبار براي قضاي آنچه از دست رفت و ديگر براي آنچه در خود آن ركعت واجب است) كه با سنت روشن پيامبر مخالف است و اساساً نمازي كه اين دو نقص و كسري را داشته باشد قبول نيست و باطل است كه احاديث در اين زمينه فراوان است از جمله عباده بن صامت آورده كه پيامبر گفت هركس سوره حمد و اضافه بر آن را نخواند نمازش درست نيست و.. يا هركس امام باشد يا مأموم سوره حمد را نخواند نمازش باطل است... صحيح بخاري، صحيح مسلم، صحيح ابوداوود، سنن ترمذي، بيهقي، نسايي، دارمي، ابن ماجه،

ص : 1099

مسند احمد، ابن حزم، بغوي .....، و با همين مضامين از بزرگان حديث، از ابوهريره، عايشه، ابوسعيد خدري، ابوقتاده، رفاعه بن رافع، وائل بن حجر... و عبدالرحمن بن غنم (او همان است كه گفت ابوملك اشعري به خاندان خود گفت برخيزيد تا همانگونه كه رسول خدا نماز مي خواند با شما نماز بخوانم پس ما پشت سر او صف بستيم و او تكبير گفت و سپس سوره حمد و بعدي را خواند... كه صورت مشروح آن را احمد نقل نموده است و...) .....، اينست سنت رسول خدا در خواندن سوره حمد در هر ركعت چه در نمازهاي واجب باشد و چه غير آن و دستورهاي پيشوايان ساير فرقه ها نيز بر همين بنياد است، از جمله برداشت شافعي كه مي گويد: (..... رسول خدا اين سنت را قرار داده كه نمازگزار بايد سورة حمد را بخواند و...) و نيز كلام مالك پيشواي مالكيان كه مي گويد: (يكبار عمر حمد و سوره را نخواند و چون به وي گفتند تو حمد و سوره را قرائت نكردي پرسيد ركوع و سجود من چطور بود گفته شد خوب بود گفت پس باكي نيست .....، ولي من معتقدم اين سخن را اساس كار نمي توان قرار داد و من مي گويم كه هركس چنين كند بايد نماز خود را از سر بگيرد (نماز قبل باطل است)، هرچند كه زمانش گذشته باشد... و نيز اگر حمد و سوره را نخواند نمازش پذيرفته نيست...) و كلام حنبليان در گفته ابن حزم... در هر ركعت لازم از نماز، خواندن حمد واجب است چه به تنهايي و چه به جماعت .....، ..... با بيان آنچه گذشت آشكار گرديد كه چگونه سنت پيامبر با هوي و هوس و پيروي هاي خودسرانه پايمال گرديد و...

برداشت خليفه درباره نماز مسافر

ابوعبيد و عبدالرزاق و طحاوي و ابن حزم... آورده اند كه (عثمان نوشت به من گزارش رسيده است كه گروهي به قصد بازرگاني يا گرفتن ماليات يا چرانيدن چهارپايان بيرون مي روند و نماز خود را شكسته مي خوانند پس من مي گويم كه نماز شكسته تنها بر كسي است كه او را در پي كاري فرستاده باشند و يا در برابر دشمن باشد) و از قول قتاده آورده اند كه (..... عثمان براي بعضي از كارگزارانش نوشت كه اقامت كننده در يك شهر و نيز بيابان گردان و بازرگانان، نماز خود را شكسته نخوانند و نماز شكسته فقط براي كساني است كه توشه و توشه دان به همراه داشته باشند) ...: نمي دانم عثمان اين قيد را براي نماز شكسته در سفر از كجا آورده است... مگر اين آيه قرآن را نخوانده بود كه با صراحت، بيان حكم مطلق مي فرمايد (و هنگامي كه در سفر

ص : 1100

هستيد باكي بر شما نيست كه نماز را شكسته بجاي آوريد) و ابوحنيفه و پيروان او و ثوري و ابوثور نيز در عام شمردن اين دستور آيه چنان تند رفته اند كه اين را ويژه سفر مباح ندانسته و گفته اند حتي در سفر معصيت هم بايستي نماز را شكسته بخوانند... و از طرفي نماز در مقابل دشمن (يا نماز خوف) به گونه اي ويژه و دستورهاي خاص خود دارد... و تفكيك هايي كه خليفه اعلام كرده فقط نظرهاي خودسرانه بوده و اين نظر شخصي ويژه خود اوست و سخني من درآوردي كه نبايستي به آن توجه كرد زيرا گفته او در مقابل نصوص نبوي و اتفاق نظر اصحاب رسول خدا و اجماع مسلمين و ائمه حديث و پيشوايان دين و...، فاقد هرگونه ارزش و مستحق عدم توجه است. و ما نيز تنها به اين دليل آن را ذكر نموديم تا خواننده از ميزان بهره اي كه اين فرد از دانش و علم دين داشته آگاه شود و هم از تعجيل او در اعلام نظرهاي بدون دلايل شرعي يا بگو ترس نداشتن دليل، با وجود شناختن آن و در نتيجه، نظر و سخني در مقابل و در مخالفت با نظر و قول رسول خدا بياورد، مانند آن بزكوهي كه به صخره سنگ خارا پياپي شاخ مي زند تا آن را از جاي بركند و آن را زيان نمي دهد و تنها شاخ خود را نابود مي كند...

نظر خليفه درباره شكار حرم:

امام حنبليان احمد و ديگران با اسناد صحيح آورده اند كه (مضمون) عثمان به مكه آمد و گروهي كبكي را شكار كرده و براي او آوردند... عثمان گفت آيا مي توانيم آن را بخوريم، پس به دنبال علي فرستاد چون او بيامد علي خشمگين شد و گفت پيامبر چون ران گورخري را براي او هديه آوردند گفت ما در لباس احرام هستيم آن را به كساني كه در لباس احرام نيستند بدهيد و من هر مردي را كه شاهد بود سوگند مي دهم كه گواهي دهد پس دوازده نفر از صحابه شهادت دادند... و عثمان دست از غذا برداشت و آن غذا را شكارچيان خوردند...، و به همين مضمون (..... كبكي را پخته و آوردند و عثمان تمايل به خوردن داشت ولي به او خبر دادند علي مخالف است پس به دنبال علي فرستاد... و به او گفت تو خيلي با ما ناسازگاري مي كني علي گفت پيامبر در حال احرام بود چون گورخري را آوردند گفت ما در حال احرام هستيم آن را به كساني بخورانيد كه در حال احرام نيستند...) و به همين مضمون در احاديث ديگر و قولهاي ديگر آمده است...، اين داستان بيانگر آن است كه دانش خليفه تا چه اندازه كم بوده و يا چه ميزان اشتياق داشته كه از حكم خليفه دوم

ص : 1101

پيروي كند كه گفت (برخلاف سنت پيامبر)، كساني كه در حال احرام هستند گوشت شكار بخورند و مخالفين را با مجازات تازيانه تهديد مي كرد و كلام عثمان كه به اميرالمؤمنين گفت به راستي كه تو با ما خيلي ناسازگاري مي كني، اين مي رساند كه اختلاف بين علي و او بسيار بوده است و بديهي است هرگاه ميان علي و هر كس ديگر اختلاف باشد حق با علي است و بس، زيرا كه رسول خدا فرمود علي با حق است و حق با علي است و آن دو از هم جدا نمي شوند تا اينكه در روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و نيز فرمود علي با قرآن است و قرآن با علي و اين دو از همديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، چرا كه او دروازه علم پيامبر و وارث علم و ظرف علم و بهترين قاضي و داوران امت است... و او پاك تر از آن بود كه براي پيروي از هوي و هوس با اين و آن، ناسازگاري و اختلاف نمايد زيرا اين شيوه ها نوعي رجس و پليدي است كه خدا در كتاب خود، آن حضرت را از آن دور دانسته و اوست كه آگاه ترين افراد به سنت برادرش رسول خداست و به همين دليل بود كه چون عمر خليفه دوم، عبدالله بن جعفر را از پوشيدن جامه رنگ شده در حال احرام نهي نمود امام با اين سخن دهان او را بست كه فرمود (..... گمان نمي كنم كه كسي بتواند سنت پيامبر را به ما بياموزد پس عمر خاموش شد) زيرا چاره اي جز تسليم ندارد و اگر به جز علي كسي در برابر او بود البته تازيانه اش را بلند مي كرد ولي او در هر كار دشواري به علي روي مي آورد و چون مشكل او حل مي شد مي گفت اگر علي نبود عمر هلاك مي شد و عثمان هم چنين بود، مي گفت اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد... و نيز مؤيد نظر آن حضرت و پيروان او، احاديث فراواني است كه سنت پيامبر را ثابت مي كند كه حافظان در كتب خود اعم از صحيح و مسند اين احاديث را از ابن عباس، صعب بن جثامه، سعيدبن جبير، عبدالله بن حرث، هشام بن عروه، نافع... نقل نموده اند و آنچه مسلم است در اين مسأله و حكم بايد ملاك عمل و استناد، مفاد كتاب عزيز خداوند و سنت ثابت و شريف رسول خدا باشد و هر چه را كه با آنها مخالف باشد و نظريه هر كس كه مي خواهد باشد بايد آن را به ديوار زد پس تو هم از اين دو هادي و رهبر يعني قرآن و سنت پيروي كن و پيرو هوي و هوس نادانان و جاهلان نباش.

ص : 1102

دعوايي كه خليفه قضاوت آن را به نزد علي مي فرستد:

احمد و دورقي... آورده اند كه (عيس و صفيه از برده هاي خمس بودند و صفيه به مردي كه او نيز از اموال خمس بود زنا داده بود و فرزندي زائيد و مرد زناكار و عيس هر كدام مدعي پدري آن فرزند بودند و دعوي به نزد عثمان بردند و عثمان دعوي را به نزد علي برد و علي گفت در اين باره همانگونه كه پيامبر (ص) داوري كرد قضاوت خواهم كرد: ((قانون اينست) فرزند متعلق به شوهر قانوني است و زناكار بايستي سنگسار شود (و اين دو نفر چون برده هستند) به هريك پنجاه تازيانه بزن...) آيا مي داني چرا خليفه قضاوت و حكم دادن را به اميرمؤمنان واگذار كرد، اگر نمي داني بدان كه علتش اين بود كه خود مايه اي از علم نداشت و حيران بود و نمي توانست حقيقت دعوي را درك نمايد و مجازات متناسب را اعلام نمايد... و به راستي كه خليفه در ارجاع داوري درباره اين مسئله به كسي كه داناي كتاب و سنت است انصاف ورزيده، زيرا او به علم اليقين مي دانسته كه پاسخ آن نزد خاندان پاك پيامبر است، نه نزد دودمان اموي (كلب گويد و مسلمين مي دانند كه قضاوت هاي آن حضرت كه برگرفته از سنت رسول خدا و كتاب شريف قرآن است تا قيام قيامت الگوي عملي و آموزشي علمي تمامي قضات جوامع اسلامي و حتي دانشمندان قضايي جهان خواهد بود و مسلمانان بايستي كه به وجود آن حضرت هميشه افتخار نموده و سلام و درود دائمي خدا را بر وجود نازنين آن مولا و سرور تقديم و نثار و ايثار نمايند. آمين)

نظريه خليفه در عده طلاق خلع:

(مضمون) از قول نافع آورده اند كه (..... ربيع دختر معوذ در زمان عثمان با طلاق خلع از شوهرش جدا شد و ..... حكم را سؤال كرد و عثمان گفت از خانه او بيرون رود ..... و او بايستي به اندازه يك بار خون ديدن از ازدواج مجدد خودداري كند، چون بيم آن مي رود كه فرزندي در شكم داشته باشد) اينجا عبدالله بن عمر گفت (عثمان بهترين و داناترين ما است) و به همين مضمون از عبدالرزاق ..... آمده است)

قرآن مي گويد زن هايي كه طلاق داده شدند از شوهر نمودن خودداري نمايند تا سه پاكي بر آنها بگذرد اين نصي از كتاب خداست بدون آنكه هيچ تفاوتي ميان اقسام طلاق گذاشته شود زيرا اگر نارضايتي تنها از طرف شوهر باشد رجعي و اگر تنها از طرف زن باشد خلعي و اگر از دو طرف باشد مبارات و براي هر كدام نيز حكم

ص : 1103

خاصي براي نگهداري عده وجود ندارد. و براي همه ثابت است كه در اين خصوص اصحاب رسول خدا و تابعين و علماء بعد از آنان و نيز امامان چهار مذهب در اين مورد اتفاق نظر دارند...

(مضمون) كه در اين رابطه از سوي طرفداران متعصب و جاهل، سعي در توجيهات بلاوجه، براي دفاع از خليفه بعمل آمده كه همگي مخالف قرآن و سنت پيامبر است (كلب گويد و شك نيست كه علم او اندك و ادعاي او بزرگ بوده است).

نظر خليفه درباره زني كه شوهرش گم شده است:

مالك از... عمر آورده است كه گفت هر زني كه شوهرش گم شود و نداند كجاست، بايستي چهار سال صبر كند و سپس چهار ماه و ده روز منتظر بماند و آنگاه آزاد مي شود و پس از عمر، عثمان هم اينگونه حكم مي كرد:...، كيست كه داناي اين مسأله باشد و مرا خبر دهد كه چرا مردي كه گم شد همسر او بايستي چهار سال صبر كند آيا اين حكم را از قرآن گرفته اند، اگر پاسخ مثبت است از كجاي آن و اگر از سنت پيامبر است پس كدام حديث... ولي آنان دستاويز ديگري يافته اند و آن اينكه بيشترين مدتي كه بچه در شكم مي ماند چهار سال است و بقاعي در فيض خود مي آورد كه علت تعيين چهار سال حداكثر توقف بچه در شكم مادر است چنانكه شافعي مي گويد خودش در شكم مادرش چهار سال بوده است و مالك هم نقل كرده كه زن و شوهر راستگويي همسايه ما بودند و سه بچه زائيد و روي هم 12 سال دوران بارداري او طول كشيد و هر يك از بچه ها چهارسال در شكم او ماندند و او اين ماجرا را از زنان ديگر هم ديده است... ولي اي كاش اين دليل تراشي مستند مي شد به ذكر مردماني كه قبل از خليفه زندگي مي كردند نه مردمي كه روزگاري دراز پس از او به جهان پا مي گذارند كه، صرف نظر از اينكه راست و دروغ آن هم معلوم نيست...، پس شايد هم كه مدت تعيين شده اساسي جز يك فتوي بي ربط و نظر خودسرانه نداشته است كه پس از صدور آن، روزگار با ظهور طرفداران متعصب براي او علتي تراشيد و جالب اينكه اين مدت در ميان فقهاي آنان مورد اختلاف است، ابوحنيفه و ياران او، آن را دو سال و شافعي چهار سال، ابن قاسم، پنج سال و مالك آن را هفت سال مي داند، زيرا به قول وي زن ابن عجلان يك بار فرزندي زائيد كه هفت سال در شكم او بود...، و اين احتمال است كه از اين ابن عجلان هاي ديگر در گوشه و كنار دنيا بوده اند كه نتوانسته اند براي مالك و شافعي جريان

ص : 1104

همسران خود را تعريف كنند تا معلوم شود كه آنان فرزندان خود را هشت، نه، يا ده سال در شكم نگاه مي داشته اند و نيز رها كردن عقل و حكم طبيعت و استدلال و برهان را كه همه در برابر آنچه زن ابن عجلان آورده و مالك به مقتضاي آن حكم داده هيچ است و هم در برابر آنچه مادر شافعي آورده و اساس فتواي فرزندش گرديده است... و پس از اينهمه مقدمات تو خوب خواهي دانست كه اگر مباني حكم و فتوي به ضعيف ترين حالت در نظر اين دو خليفه مراعات مي شد تا اين حد، همه پيشوايان از آن روگردان نمي شدند و از همه بالاتر اميرمؤمنان با آن دو مخالفت نمي كرد و درباره مرد گمشده اي كه زنش شوهر كرده و سپس آمده نمي گفت آن زن همسر اوست، مي خواهد طلاق دهد و مي خواهد نگاه دارد و اختياري با زن نيست... و نمي گفت زني كه شوهرش گم شد نبايد شوهر كند تا از سرنوشت او مطلع شود و نمي گفت آن زن نبايد شوهر كند و نمي گفت... و نمي گفت آنچه عمر در اين باره گفته بي ارزش است... كه شافعي نيز پس از ذكر اين حديث گويد ما نيز همين را مي گوئيم... و اميرمؤمنان را چنانكه مي داني اعلم همه صحابه است و اعلم همه مسلمانان... اي كاش دو خليفه درباره حكم اين مسأله به او رجوع مي كردند... و براي حل آنچه نمي دانستند نظرات بي دليل نمي دادند ..... تا جايي كه گروه پيروان خود آنها از نظريات آنها روي گردان شوند... آري و چگونه امكان دارد كه پيامبر بفرمايد كه از سنت من و سنت خلفاء راشدين و هدايت يافته اطاعت كنيد و... (..... دو صاحب دعوي هستيم كه يكي از ما بر ديگري ستم كرده است پس ميان ما حكم كن و ستم مكن...). (كلب گويد صرف نظر از تعارض گفتار بقاعي و شافعي و .....، با مباني علوم پزشكي آيا فكر نمي كني گفتار آن زنان مشكوك و دوپهلو بوده است)

عثمان حكم خدا را از ابي فرا مي گيرد:

بيهقي... مي گويد كه عثمان نزد ابي فرستاد و پرسيد مردي زنش را طلاق داده و سپس در هنگامي كه او براي سومين بار خون ديده با وي درآميخته، اينك تكليف چيست ابي گفت به نظر من تا آن زمان كه از سومين خون پاك نشده، شوهر به گرفتن او سزاوارتر است و راوي مي گويد فكر نمي كنم كه عثمان جز همين نظر را بكار گرفته باشد...، صريح روايت آن است كه خليفه حكم اين مسأله را نمي دانسته تا اين را از ابي آموخته و فتوي او را بكار گرفته و بي ترديد آموزگار او از او بهتر است... آري اگر او كار را به كسي واگذار

ص : 1105

مي كرد كه در هيچ يك از مسائل دين ناچار به سؤال از ديگري نبود، البته او از دروازه علم به شهر علم رسول خدا وارد مي شد، امّا براي آگاهي از اندازه دانش عثمان همين مقدار كفايت مي كند كه بداني عيني در عمده القاري خود آورده كه عمر داناتر و فقيه تر از عثمان بوده و ما در جلد ششم كتاب خود، حدود و ميزان علم و دانش عمر را معلوم كرديم و آثار نادري را در زمينه دانش بديع او آورديم پس تو آنجا را بنگر تا چه مي بيني...)

خليفه سنت پيامبر را از يك زن مي آموزد:

دو امام شافعي و مالك و ديگران... آورده اند كه (مضمون) زني به نام فريعه نزد پيامبر رفت و گفت همسرم در جستجوي بردگان فراري خود بود و بدست آنان كشته شد، آيا من مي توانم به قبيله خود برگردم... و پيامبر به او گفت بعد از چهار ماه و ده روز... پس فريعه گويد روزگار عثمان فرا رسيد او به دنبال من فرستاد و من او را آگاه نمودم و او بر اساس آن قضاوت نمود...، شافعي مي گويد عثمان با آن پيشوايي و برتري دانش قضاوت ميان مهاجر و انصار، خبر يك زن را معيار و ملاك قرار داد،.. ابن قيم مي گويد اين حديث صحيح است كه در حجاز و عراق شهرت دارد... و مالك آن را مبناء مذهب خود نموده است، اين داستان هم مثل داستان قبل دلالت بر اندك بودن دانش خليفه دارد و نشان مي دهد كه او چگونه از آنچه آن زن مي دانسته آگاهي نداشته است و در اينجا نيز همان اشكالاتي كه آنجا گفتيم وارد است... و تو نظر نما و به شگفت آي از خليفه اي كه نشانه هاي دين خود را از زنان امت خود مي گيرد با آنكه خود بايد در آن روز مرجع يگانه ملت باشد... و امت بايد در مسائل مشكل و حاد به او مراجعه و اتكا نمايند و حال آنكه او به اين مسائل ساده و پيش پا افتاده آگاه نيست و پس از اين شواهد و قرائن و...، به شگفت بيا، از پسر عمر بن الخطاب كه مردي با اين اندازه بضاعت و سرمايه علم را، داناترين صحابه در روزگار خود مي داند... آري زنده باش و شگفتي هاي روزگار را ببين (كلب گويد اتكاء خليفه به قول آن زن خود دلالت بر جهل خليفه دارد زيرا چه بسا آن زن به دلايل مختلف از روي اشتباه يعني تصوير نادرست از حقيقت، يا تعمد، يا از دست دادن حافظه، يا افكار پوچ خودش براي خيرخواهي همنوعانش، همانطور كه نيت بسياري از جاعلان حديث بوده كه نظر خير در دروغپردازي خود داشته اند و يا اينكه سخن پيامبر را خوب متوجه نشده باشد و ....، موجب شود كه او آنچه

ص : 1106

را پيامبر نگفته روايت كند...، پس عدم دادن هيچگونه احتمال خطا به قول راوي، در حقيقت خود دلالت بر عدم بينايي و بصيرت عثمان است و قرار دادن آن و امثال آن از سوي تابعان آنان بعنوان مبناء براي اجراي احكام شريعت محمد (ص) تا قيام قيامت براي امت اسلامي خود جهلي ديگر... انالله وانا اليه راجعون)

نظر خليفه درباره احرام پيش از ميقات:

بيهقي در سنن خود آورده است... كه چون عبدالله بن عامر خراسان را فتح كرد، گفت به شكرانه اين پيروزي از نيشابور به قصد زيارت خانه خدا احرام بست، چون به عثمان وارد شد عثمان او را براي اينكار سرزنش نمود و گفت كاش تو همان موضع را كه مردم از آن احرام مي بندند رعايت مي كردي... و در عبارتي ديگر، تو با بستن احرام از نيشابور به عمره خود مغرور شدي... و به عبارت ديگر به خود مغرور شدي... و سپس گفته اند اين داستان از عثمان معروف است... و نيز بخاري در زندگي نامه او آورده است كه عثمان دوست نداشت كسي از خراسان و يا كرمان احرام ببندد...، حكم شرعي در آنچه در احرام بستن حج و يا عمره ثابت است اينست كه اين ميقات ها نزديكترين محلها به مكه براي احرام بستن است و نيز آخرين جاهايي كه مي توان احرام بست به اين معني كه حاجي نبايد احرام نبسته از آن جا بگذرد و اگر كسي شهر خود يا محل سكونت خود را ميقات شرعي حساب كند و از آنجا احرام ببندد اين حرام است و بدعت ولي اگر اينكار را به قصد آنكه ثواب بيشتري ببرد و عبادت بيشتري انجام داده باشد يا به حكم مستحبي عمل كرده و يا به اين وسيله شكر نعمتي بگذارد و يا به نذري وفا كند... اين عمل او ممدوح است و نمونه آنچه در روايات است: (پيشوايان حديث... از ام سلمه مرفوعاً آورده اند كه هركس براي حج يا عمره از مسجدالاقصي احرام ببندد خدا گناهان گذشته او را مي آمرزد و اخنسي گفت، ام حكيم با شنيدن اين حديث به بيت المقدس رفت تا از آنجا به قصد عمره احرام ببندد) و در عبارات ديگر (..... خداوند گناهان گذشته و آينده او را مي آمرزد...) و يا (بهشت بر او واجب مي شود...) ..... حافظان حديث آورده اند كه اميرالمؤمنين در تفسير آيه فوق (..... حج و عمره را براي خدا تمام نمائيد...) گويد از نشانه هاي اتمام حج و كامل بودن آن اينست كه احرام را از خانه اقوام خود ببندي... و به همين مضمون احاديث بسياري نقل شده است از (ابوهريره، عمر، سعيدبن جبير، طاووس، ابن مسعود، ابن عباس...) و ابن منذر گفت ثابت شده است كه پسر عمر از ايليا يعني بيت المقدس و

ص : 1107

اسود و علقمه و عبدالرحمن و بواسحاق و...، از خانه هاي خود احرام مي بستند... پس اجمالاً اينكه احرام بستن پيش از رسيدن به ميقات جايز است... ولي خليفه بدون تأمل يا كوشش در خبرگيري و عدم اطلاع از سنت پيامبر، عبداله بن عامر را سرزنش نموده است (كلب گويد و گويا علم غيب داشته كه ديگران قادر به اجراي كامل نيستند تا بهره بيشتر ببرند و يا نذر به انجام اينگونه اعمال را كه پس از قبولي و برآورده شدن حاجت واجب مي گردد را برخلاف سنت رسول خدا مي داند و يا انجام واجبي كه بر فرد به واسطه برآورده شدن نذر او جاري شده را قبول نداشته كه آن را تقبيح مي نمايد... پس اين هم شاهدي ديگر از ميزان علم و اطلاع خليفه از احكام الهي و دليل ملامت و سرزنش مسلمانان در زمان انجام واجبات و يا در زمان اقدام به عبادات بيشتر براي جلب رضاي خدا...) و ..... آري و البته اهانت و امر ناروا آن زمان در شريعت واقع مي شود كه با نظريات و آراء خودسرانه و دلخواه خود در آن دخالت گردد ....، و خداوند جل جلاله در كتاب خود مي فرمايد: آنچه را كه زبانهاي شما به دروغ وصف مي كند نگوئيد آن حلال است و اين حرام تا بر خدا دروغ ببنديد زيرا كساني كه به ناروا به خدا دروغ ببندند رستگار نمي شوند...) نحل 116. (كلب گويد و ما در كتاب تفسير خود خلود در دوزخ الهي اين گروه از هوسرانان را كه با كتاب خدا و احكام او بازي مي كنند را ثابت نموده ايم)

اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد:

حافظ عاصمي در شرح سوره هل اتي... آورده است كه در روزگار عثمان (مضمون) مردي نزد او آمد و جمجمه انسان مرده اي در دست او بود و گفت شما تصور مي كنيد آتش بر اين عرضه مي كنند و در گور او را عذاب مي كنند و دست من روي آن است و گرماي آتش را احساس نمي كنم پس عثمان پاسخ نداد و در پي علي فرستاد ..... علي گفت تا اول سنگي و چوب آتش زنه اي بياورند و از زدن آن دو به هم آتش افروخت و سپس به مرد گفت دست خود را بر سنگ بگذار، و چون قرار داد گفت دستت را بر چوب يا آهن آتش زنه قرار بده، چون قرار داد گفت آيا حرارت آتش از آن احساس مي كني پس مرد مبهوت شد و آنگاه عثمان گفت اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد...، آري ما از عثمان مولود خاندان اموي توقع نداريم كه به امثال اين علوم كه از اسرار آفرينش است آگاهي داشته باشد زيرا داناتر از او در اين شناخت، درمانده هستند تا چه رسد به او و البته اين رازهاي الهي در ظرفي از دانش هاي الهي در سينه آن حضرت از سوي خداوند پر شده

ص : 1108

است كه او خود به آن اعتراف نمود و... ولي توقع ما از عثمان اين بود كه حداقل پس از رسيدن به خلافت، احكام سنت پيامبر را كه در دلهاي صحابه ريخته شده بود و او آن ها را مي شنيد و مي ديد و آنوقت به خرد خود عرضه مي كرد و فرا مي گرفت تا در سؤالاتي كه از او مي كنند، درمانده نشود و آن خطاهاي بزرگ را مرتكب نشده و برخلاف رسول خدا نظر ندهد و عقيده اي را كه مستلزم ترك راه راست است انتخاب نكند ولي افسوس كه...

عقيده خليفه در جمع ميان دو خواهر برده:

مالك آورده است كه مردي از عثمان پرسيد آيا دو خواهر كه برده هستند را مي تواند با هم نگاه داشت عثمان گفت يك آيه اين كار را حلال و يك آيه حرام نموده ولي من دوست ندارم كه چنين كنم پس راوي مي گويد آن مرد نزد يكي ديگر از اصحاب رفت و او پاسخ داد من اگر قدرتي داشته باشم و ببينم كسي اين كار را مي كند او را كيفر مي دهم و ابن شهاب گفت به نظرم اين دومي علي بن ابي طالب بوده است و در عبارتي ديگر...، اگر دو خواهر را با هم جمع كني و من قدرتي داشته باشم ترا به كيفر بدي مي رسانم... جصاص مي گويد... عثمان اين كار را جايز مي دانست...، و مي گفت نه دستور به انجام آن مي دهم و نه از اجراي آن نهي مي كنم و اين دلالت دارد بر اينكه او در اين حكم مردد بوده است...، درباره اين مسئله در دو جهت گفتگو مي شود اول اينكه نگاه داشتن دو خواهر برده با هم چه حكمي دارد كه به گفته رازي مشهور بين فقها، حرام بودن آن است و ابن كثير مي گويد مشهور از قول جمهور و ائمه اربعه و ديگران همين است... و بقيه نيز با همين مضمون اتفاق نظر دارند و نيز طرفداران متعصب در راه توجيه كار خليفه، روايت دروغي بر علي بسته اند كه در اين خصوص با عثمان موافقت نمود. جصاص در احكام القرآن آورده كه اياس بن عامر گفت به علي گفتم آنان مي گويند تو گفتي كه اين كار را يك آيه حرام و يك آيه حلال كرد گفت دروغ مي گويند... دوم اينكه آيا آيه اي وجود دارد كه بتواند حكم حرمتي كه در قرآن آمده است را استثناء نمايد آنطور كه عثمان ادعا نموده است... البته او معلوم نكرده ولي عبدالرزاق و ابن ابي شيبه... از ابن مسعود آورده اند كه از او سؤال شد در حكم فردي كه دو خواهر برده را براي خود با هم نگاه دارد و او اين كار را رد مي كرد، پس به او گفتند خدا مي گويد (..... مگر آنچه ملوك شماست...) ابن مسعود پاسخ داد شتر تو هم مملوك

ص : 1109

توست... و البته بزرگان اهل سنت بيانات گسترده و ارزنده اي در اين زمينه دارند و اثبات مي شود كه اين دو آيه معارض يكديگر نيستند و اقامه استدلال در اين رابطه دلالت بر دوري و درك مفاهيم اوليه كتاب خدا و عدم شناخت شأن نزول آيات دارد...، و به گفتار جصاص در بين آنان بسنده مي شود كه مي گويد... اين دو آيه در ميان حلال و حرام بودن با هم برابر نيست و روا نيست يكي را معارض با ديگري تلقي كنيم، زيرا موردي را كه يكي از آن دو براي آن نازل شده به غير از مورد ديگري بوده كه نازل شده و ..... پس جايز نيست نص قانوني را كه دليلي بر تخصيص آن نداريم تخصيص بزنيم... ولي عثمان اين ها را نمي دانست و چيزي از شأن و علت نزول آيات به ياد نداشت و به همين دليل آنچه را كه به تصور خود دليل اباحه مي شمرد، بر دليل تحريم كه همه آن را پذيرفته بودند، مقدم نمود و حتي به اين حكم عقلي هم توجه نكرد كه لازم است دليل حرام بودن را مقدم نمود تا از ضرر احتمالي جلوگيري شود و او با اين كار چنانكه تفصيل آن آمد راهي به غير راه راست رفته است و هيچكس هم در اين فكر و خيال با او موافقت ننمود مگر آنچه كه به ابن عباس بسته اند كه روايات معارض در انتساب اين موضوع به آن هم فراوان كه ضد و نقيض آن است و نيز در خصوص سخن خليفه مخالفت ديگري هم با اصول مسلمه شريعت وجود دارد، زيرا در آنجا مي گويد (هر زني كه خداوند آزاد آن را بر مردم حرام كرده مملوك آن را نيز حرام كرده مگر در مورد جمع ميان دو خواهر مملوك كه جايز است...) پس اين سخن هم در استثناء آن باطل است و هم در مستثني منه كه در مورد استثناء، همه امت به استناد نصوص قرآني و سنت نبوي، متفق القول هستند كه جمع ميان دو خواهر مملوك هم حرام است و در مورد مستثني منه نيز بايد گفت خليفه آنچه را كه به اتفاق همه امت بايد مستثني منه قرار گيرد ندانسته، زيرا بيش از چهار زن عقدي جايز نيست ولي داشتن بيش از چهار زن مملوك جايز است. ..... آري متاسفانه او با نظير اين خيالهاي باطل و مخالف با قرآن و فقه اسلامي، باب كشمكش ميان مسلمانان را از همه طرف باز كرد (كلب گويد صرف نظر از حاشيه هاي ناامني كه اين نظرات خلاف قرآن در طول قرون و در خرابي حرث و نسل پديد آورد، زيرا گفتيم كه چگونه جهل به قانون رافع مسئوليت نيست و به حكم قرآن انسان بايستي به طعام خود نظر نمايد .....) پس اگر پس از آنكه دانش براي تو آمد باز از هوسهاي آنان پيروي كني به راستي در آن زمان از ستمكاران خواهي بود (بقره 145)

ص : 1110

فتواي خليفه درباره اينكه دو برادر مانع از رسيدن ثلث ميراث به مادر مي شوند:

طبري در تفسير خود آورده است كه... ابن عباس به عثمان گفت چرا دو برادر، سهم الارث مادر را به يك ششم تقليل مي دهند با آن كه در قرآن آمده است اگر ميت برادراني داشته باشد، آيا در زبان قوم تو، دو برادر برادران به حساب نمي آيند، عثمان گفت آيا من مي توانم قانوني را بشكنم كه قبل از من بود. و مردم برطبق آن ارث برده اند و در ميان شهرها جريان يافته است...، در عبارت حاكم و بيهقي (..... من نمي توانم قانوني را كه پيش از من بوده و در شهرها جريان يافته و مردم برطبق آن ارث برده اند را رد كنم...)، ....،

اين گزارش را حاكم، بيهقي، ابن حزم، رازي، ابن كثير، سيوطي، آلوسي در آثار خود آورده اند، .....، از آن جوابي كه خليفه به ابن عباس داده است كاملاً معلوم مي شود كه خليفه حتي از معاني واژه هاي زبان مادري خودش هم اطلاع نداشته است و اگر اندك دانشي در اين زمينه داشت پاسخ مي داد كه اطلاق جمع بر دو تن نيز صحيح است و در كلام عرب اين معني به صورتي عام بكار رفته، نه اينكه ناتواني خود را در تغيير از آنچه همه مردم به غلط آن را فهميده اند اعلام نمايد و البته اين پاسخ او شگفت انگيزتر از پاسخ پيشاهنگان او نبوده كه در روزگار خود معني اب را كه اصل و ريشه عربي داشته و معني آن هم بلافاصله پس از همان واژه آمده است را، در نيافته اند، و حال آنكه اساساً در زبان عرب بر دو برادر هم كلمه برادران اطلاق مي كردند و بر اين موضوع كه وجود دو برادر براي ميت، سهم الارث مادر او را از يك سوم به يك ششم كاهش مي دهد، تمام صحابه، تابعين و فقيهان و...، به استناد همين آيه اتفاق نظر داشته اند...، ولي تو مي بيني كه او چگونه افسوس مي خورد كه آنچه را كه واقع شده است را نمي تواند تغيير دهد...، اينست نمونه اطلاع اين مرد در پيرامون كتاب خدا و ادله احكام و واجبات مسلم ميان مسلمانان.

فتواي خليفه درباره زني كه معترف به زنا بود:

(مضمون) يحيي بن حاطب گفت كه چون حاطب از دنيا رفت آن گروه از بردگان خود را كه نماز خوانده و روزه گرفته بودند را آزاد كرد و يك كنيز زنگي داشت و آنها متوجه شدند كه او حامله است، پس او را نزد عمر آورده و او اعتراف كرد كه او خود را به مرغوش در برابر دو درهم واگذار كرده است و .....، ديدند كه وي اين قضيه را با گشاده رويي و خوشحالي تعريف مي كند و آن را مخفي نمي نمايد پس عمر از علي و

ص : 1111

عبدالرحمن بن عوف و عثمان سؤال كرد چه كنم و علي و عبدالرحمن گفتند بايد او را حد بزني و عثمان گفت به عقيده من گشاده رويي اين زن به هنگام نقل داستان مي رساند كه او آن را بد نمي داند و حد نيز تنها بر كسي واجب است كه آن را بداند، پس عمر گفت راست گفتي راست گفتي سوگند به خدا حد فقط بر كسي واجب است كه آن را بد بداند، پس عمر او را 100 ضربه تازيانه زد و يكسال تبعيد نمود، ما قبلاً اين حديث را در جلد ششم آوريدم و در آنجا پيرامون فتواي خليفه دوم سخن رانديم و گفتيم كه چگونه دستور او به تازيانه زدن و تبعيد از مرز قانون دين بيرون است و حال بنگريم به برداشت عثمان و نظر او در اين باره كه حد بر آن كنيز واجب نيست (كلب گويد ببينيد كه چگونه اين نظر بي ارزش و بي معناي او چه اثراتي بر نظام اجتماعي و قضايي مردم پس از او داشته و چه انحرافاتي را پديد آورده كه نتايج آن همچنان باقي است، او بيان نمود و استدلال نمود به چيزي كه خلاف شرع و عقل و... است و نزد دانشمندان علوم اجتماعي و انديشمندان جامعه قضايي جهاني نيز مردود است و اينكه جهل به قانون رافع مسئوليت نيست و چگونه اينگونه نظرات شخصي و برداشت هاي از روي هوي و هوس به عنوان دستورالعملي اجرايي اسلامي در كنار كتاب خدا و سنت پيامبر در جامعه اسلامي رايج و در همه ابعاد و زمينه ها و بخشها تسري داده مي شود و حال آنكه فرسنگها با نظام عدل اسلامي و نگرشهاي منطقي او فاصله دارد و چگونه نظرات موجبات اشاعه فساد و بي نظمي در جامعه را فراهم مي آورد و ..... انالله وانا اليه راجعون...)، و لذا اگر آنچه خليفه مي گويد درست باشد تمامي اقرارها و اعترافات در موقعيت هاي مشابه اين داستان بي ارزش مي شود زيرا در همه موارد مي توان گفت كه اعتراف كننده، از تعلق حد به عملش ناآگاه است و اگر آگاه بود از ترس اجراي حد، جرم خود را مي پوشانيد و پيامبر هم اقرار را موجب حد مي دانست ولي براي رفع شبهه بررسي كامل را انجام مي داد و در حكم دادن صبر مي كرد به اميد آنكه شبهه اي پيش آيد و لزوم حد را منتفي نمايد و لذا به كسي كه اعتراف به زنا كرده بود مي فرمود آيا جنون داري يا شايد او فقط ترا بوسيده و يا او را فقط لمس كرده اي يا فقط به شهوت بر او نگاه كرده اي و... آيا نمي بيني كه عمر به آن زن كه زنا داده بود مي گويد چرا گريه مي كني چه بسيار اوقات كه زن بدون رضايت، مورد كامجويي قرار مي گيرد، پس به او خبر داد كه در حال خواب مردي با او در آميخته، پس عمر او را رها كرد و نيز علي به شراحه كه اقرار به زنا كرده بود گفت شايد

ص : 1112

اينكار بدون رضايت تو بود، پس گفت بدون اكراه و با رضايت خود عمل زنا انجام شد پس حضرت او را رجم كرد و عليرغم آنكه اقرار در دين داراي قانون است و...، و چون اين مسئله بر خليفه پوشيده بوده لذا اين نظر خلاف او مؤثر در احكام پيشوايان مذاهب گرديده و هر كدام رأي خاصي را برگزيده اند مانند ابن الرشد، مالك، شافعي و ابوثور، طبري، داوود... و امّا اين سخن خليفه كه گفت مي بينم كه با چنان گشاده رويي آن را تعريف مي كند كه گويي آن را نمي داند منظور او كدام است تعلق حد به عمل زنا و يا حرمت عمل زنا كه البته هيچكدام پذيرفته نيست زيرا اولي منوط به تحقق زناست و دوّمي رافع مسوليت مرتكب نيست زيرا در جامعه اسلامي زندگي مي كند و جزء آداب اوليه اسلام است... و اگر قرار باشد كه عذر هر مجرمي را در جهل به حكم بپذيريم حدود خدا معطل مي شود و هر زن و مرد زناكاري اين گونه عذر را پيش مي كشند، پس تباهي دامنه دار و هرج ومرج حاكم مي شود و امنيت از عصمت و ناموس رخت برمي بندد و اگر توجه به روش و سيره پيامبر و خلفا نمائيم مي بينيم كه در مقابل اقراركنندگان به زنا مواردي را براي جلوگيري از اجراي حد مطرح مي كردند مانند جنون، خيالات و تصورات و يا اكراه... ولي در هيچ روايتي جهل به حرام بودن زنا پيش كشيده نشده است (كلب گويد و نيز بعيد بوده كه احكام اين موضوع مهم امري مورد اطلاع مردم نبوده باشد، با اينكه اسلام در زمان آنها جديدتر و عدم آگاهي غير قابل قبول تر بوده پس قطعاً اين توجيه بلاوجه قابل قبول نبوده است). و اگر مطلق امر جهل تأثيري در معاف كردن شخص از حد داشت، قطعاً و بدون ترديد بايستي از آن هم ياد مي شد. و از طرفي عذر به جهل قاضي و حاكم بايستي مستند به ادعاي جاهل باشد، نه استنباط از حالت چهره مرتكب و همچنين اين استنباط مخصوص خود او بود و الّا ديگران چنين دركي از موضوع نداشته اند و امّا اين كلام عمر به عثمان كه راست گفتي، راست گفتي ولي در عمل خلاف گفته او رفتار كرد معلوم مي شود كه عثمان را مسخره نمود زيرا اگر به راستي او را تصديق مي كرد وي را تازيانه نمي زد و مجازات نمي نمود....

ص : 1113

خلاصه جلد شانزدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

ادامه گزافه گويي در فضايل عثمان:

موقوفه خوري خليفه، عثمان مال وقف شده رسول خدا را كه وقف به مسلمين بوده مي خرد:

(مضمون) طبراني در اوسط آورده است كه عثمان درباني داشت كه براي نماز پيشاپيش او حركت مي كرد و روزي در گوشه اي استراحت مي كرد تا علي سر رسيد و به عثمان گفت آب و ملك فلان خاندان را خريدي با اينكه وقف پيامبر در آب آن حقي دارد و من دانستم كه آن را جز تو كسي نمي خرد يعني جرئت آن را ندارد، پس درگير شدند و عباس آنان را جدا كرد پس، فردا ديدند كه دست در دست گفتگو مي كنند.....،

از اين داستان مي فهميم كه خليفه آب و ملكي را خريده كه در آن حقي براي وقف پيامبر بوده كه خريدن آن جايز نبوده و حرام بوده است و كلام امام كه من دانستم كه آن را جز تو كسي نمي خرد و مجادله و درگيري چه معني داشته است و ذيل روايت الحاقي باشد اگر... (كلب گويد امام او را امر به معروف و نهي از منكر كرد و از فعل حرامي هشدار داد و در آن كلام او كه جز تو كسي آن را نمي خرد يا مدعي جهل يا مدعي حرص و يا مدعي سوء استفاده او از مقام شده است و مقاومت او در مقابل امر به معروف امام به ذيل روايت برمي گردد كه اگر نپذيريم كه آن قسمت كه (دست در دست گفتگو مي كردند)، الحاقي باشد، بايد بپذيريم كه عثمان توبه كرده و دست از حرام خود برداشته و آن ملك را برگشت داده و اعتراض امام را رفع كرده و در مقام دلجويي او برآمده است كه باز هم دلالت بر جهل او در احكام شرعي و يا حرص او در جمع مال دارد .....).

خليفه در شب وفات ام كلثوم:

بخاري در صحيح خود... از انس بن مالك آورده است كه ما در هنگام دفن دختر رسول خدا حاضر بوديم و رسول خدا بر سر قبر او نشسته و ديدم ديدگان او گريان است پس گفت آيا ميان شما كسي هست كه در

ص : 1114

شب مقارفه نكرده باشد، ابوطلحه زيدبن سهل انصاري گفت من، فرمود پس در قبر او قدم بگذار و او قدم در قبر نهاده و او را به خاك سپرد... ابن مبارك مي گويد من فكر مي كنم منظور پيامبر از مقارفه همان گناه است و بخاري هم اين را گفت، اين گزارش را ابن سعد، احمد، حاكم، بيهقي نيز آورده اند و سهيلي مي گويد ابن بطال گفته است: هرچند كه عثمان سزاوارترين افراد بود به نزول در قبر چون شوهرش بود، زيرا با مرگ او پيوندي جبران ناپذير را از دست داده بود، با اين حال پيامبر خواست كه او را از گام نهادن در قبر همسرش محروم كند، چون وقتي پيامبر گفت كدام يك از شما شب گذشته را با همسرش نياميخته، عثمان خاموش ماند و نگفت من، زيرا در شب وفات ام كلثوم با زني آميخته بود و لذا غصه اين مصيبتي كه براي او روي داد به نحوي كه پيوند دامادي او را از پيامبر گسيخت هم موجب نشد كه او به احترام پيامبر از آميزش با زن (حتي يكشب) خودداري كند و اين بود كه از آنچه حق او بود محروم شد، با آن كه براي وارد شدن در قبر سزاوارتر از ابوطلحه و ديگران بود و اين در حديث آشكار است و شايد پيامبر اين قضيه را از راه وحي دريافته و چيزي به او نگفته باشد، زيرا او كار حلالي مرتكب شده بود، با اين همه چون مصيبتي با اين عظمت كه روي داد ولي چندان تأثيري در او نكرد، اين بود كه با كنايه اي و بدون تصريح از حق خود محروم گرديد و خدا داناتر است، اين حديث را به غير منابع يادشده در نهايه ابن اثير، لسان العرب، اصابه، تاج العروس و... نيز مي توان يافت... فليح متوفي 163 كلمه مقارفه را به گناه معني كرده و بخاري نيز او را تائيد كرد و سريح متوفي 217 نيز آن را گناه معني كرده است، پس از اينها به كلام ابن بطال مي رسيم كه آن را به معني آميزش با زنها اختصاص داده (كلب گويد و اين معني صحيح تر است زيرا كلامي كه پيامبر فرمود واضح و آشكار بود و كسي سؤال نكرد از رسول خدا معني اين كلام را تا اينكه ديگران بعد از قرنها آن را معني نمايند و احتمالاً مقاربه يا چيزي شبيه به اين بوده كه دست تعصب آن را دگرگون نموده و به كلمه اي ديگر بدل نموده، بهر حال هرچه بوده عمل او از مصاديق يوذون النبي بوده و به واسطه آن از افتخار همدردي با پيامبر محروم شده است)، بهر حال اگر معني اول باشد، اين گناه به قسمي بوده كه در رسول خدا (ص) تأثير نموده و از پايگاه عثمان كاسته و قطعاً اين عمل اگر كوچك بود حضرت اغماض مي نمود، ولي اين گناه و آزار تا آن اندازه بود كه پيامبر هيچ ارج و احترامي براي انجام دهنده آن قائل نگرديد و البته براي كسي كه گناه او به

ص : 1115

اينگونه بوده در مرتكب آن خيري نبايد سراغ نمود و اگر مقصود پيامبر آميزش مشروع با زنان بوده باز هم انجام آن در آن زمان براي عثمان منافي با مروت و شخصيت و مستلزم سخت دلي و درشتخويي و بي ادبي بوده است و كدام انسان است كه دلش راه دهد كه در سهمناكترين شب زندگي همسر او و شب بريده شدن افتخار دامادي او با پيامبر و هياهوي عزاداري، (مانند اراذل) به كام گرفتن از زنان مشغول باشد... و چگونه عظمت قدر و احترام پيامبر را رعايت نكرده و آن مصيبت سهمگين به رسول خدا را ناچيز شمرده و به لذت مجامعه با زن ديگر پرداخته است و توقع ما از خلفا اينست كه از نخستين روزشان شعوري بيشتري از اين داشته باشند .....، آري اين بود آن چه به نظر ما مي رسد، اما تو گمان نيكو بدار و حقيقت قضايا را مپرس، خوب حالا قضاوت كن با اين فضاحت، آيا وجدان تو مي پذيرد سخني را كه ابن سعد به پيامبر بسته درست باشد كه در همان گزارشي كه به موجب آن در همان روزي كه شبش را عثمان به گناه يا كامجويي جنسي گذرانيده و همان روز كه چنان سخن نيشداري را از پيامبر شنيد. آري در همان روز پيامبر به او بگويد اگر دختر سومي هم داشتم به همسري عثمان در مي آوردم... يا بگويد اگر ده تن هم بودند به همسري عثمان در مي آورم يا در گزارشي ابن عساكر آورده، اگر چهل دختر داشتم يكي بعد از ديگري به همسري تو در مي آوردم تا تمام شوند يا از زبان ابوهريره كه روز تزويج ام كلثوم به عثمان، پيامبر به عثمان بگويد اين جبرئيل است كه به من خبر مي دهد، خدا ام كلثوم را به همسري تو درآورد به شرطي كه با او هم مانند رقيه رفتار كني...، (كلب گويد شايد اينگونه گزارشات براي رفع شهرت موضوع خشونت رفتاري او با همسران حتي دختران رسول خدا جعل شده باشد الله اعلم).

... اسناد اين حديث از چند لحاظ مخدوش است و همين خدشه براي او بس كه در آن نام عبدالرحمن بن ابوزناد قرشي را مي بينيم كه ابن معين و ابن مديني و ابن ابي شيبه و عمروبن علي و ساجي و ابن سعد او را ضعيف القول داشته و ابن معين و نسايي گويند حديث وي شايسته دليل آوردن نيست و....

خليفه از انفال براي خود و اقوام خود چراگاه خصوصي قرار مي دهد:

اسلام علفزارها و چمن زارهايي را كه بر اثر باران روئيده و مالك خصوصي ندارد را حق همه مسلمانان مي داند كه مي توانند به صورت مساوي و به گونه اي كه در همة مباحات اصليه از ميانه هاي بيابان و كناره هاي

ص : 1116

خشكي ها معمول است، از آن بهره مند شوند و چهارپايان اعم از گوسفند و اسب و شتر خود را، در آن بچرانند و هيچكس مزاحم ديگري نشود و هيچكس براي خود چراگاه اختصاصي قرار ندهد و ديگران را از آن محروم نسازد و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود كه مسلمانان در سه چيز با هم شريكند مرغزار، آب، آتش... ولي در روزگار جاهليت گردن كلفت ها و اوباش زورگو هر قطعه اي از زمين را كه دوست داشتند براي چهارپايان و شتران خود اختصاصي نموده و قرق و آن را غصب مي كردند... و رسول خدا همراه با نابود كردن عادات ديگر اين روش گردنكشان و اين سنت زورگويان را نيز ريشه كن نمود و فرمود هيچ چراگاهي نيست مگر براي خدا و رسول و... لذا پيامبر منع كرد از اينكه مانند روزگار جاهليت كسي چراگاه اختصاصي اختيار كرده و ديگران را از آن محروم نمايد... و البته اين قانون در ميان مسلمانان مورد اتفاق بود تا آنكه عثمان به خلافت رسيد... به نقل بلادرزي و حلبي او چراگاه را براي خود و به روايت واقدي براي خود و حكم بن ابي العاص و يا براي خود و او و همه بني اميه، به نقل ابن ابي الحديد، عثمان چهارپايان همه مسلمانان را از استفاده از چراگاه پيرامون مدينه محروم ساخت مگر آنچه از آن بني اميه بود...، آري اين كار او نيز از جمله كارهايي بود كه مسلمانان بر عثمان ايراد گرفته و عايشه مي گفت: (و ما او را سرزنش كرديم براي فلان كار و براي آن كه مرغزارها را چراگاه اختصاصي خود نمود و با عصا و تازيانه به مضروب نمودن اين و آن پرداخت پس مردم قصد قتل او را نمودند و او را مانند پيراهن تري كه آبش را با فشردن دور كنند در هم فشردند،)، ابن منظور در ذيل حديث مي گويد... (به همين علت مردم عثمان را سرزنش مي كردند و كار خليفه در غصب چراگاه اختصاصي در واقع، رجعت به عادات ايام جاهلي زورگويان و اوباش و نو كردن رسوم از بين رفته ستم گرانه بود كه پيامبر آن ها را نابود كرده و مسلمانان را در چراگاهها شريك نموده بود و مي فرمود سه شخص را خداوند دشمن مي دارد يكي از آن سه شخص آن كسي است كه سنت جاهليت را در اسلام زنده كند و بر اين مرد قبل از غارت بيت المال و قرق نمودن آنها براي خود و جلوگيري از مسلمانان براي بهره برداري، واجب بود تا حريم اسلام را مواظبت نمايد و از دستبرد به قوانين آن جلوگيري نمايد و سنت پيامبر را احترام نموده و براي حفظ منافع شخصي خود سنت جاهليت را زنده نكند) و... (كلب گويد غصب انفال و يا ثروت هاي عمومي مسلمانان و محروم نمودن ديگران و اختصاص دادن آنها به افراد خاص به منزله

ص : 1117

غارت حق الناس و غارت اموال مسلمين و... است و هيچكس از مسلمانان و خصوصاً كساني كه از بدنه مراجع نظارتي و مجري قانون هستند، حق ندارند به اين حريم تجاوز نمايند و البته اين غصب از هر كس قبيح و ناروا است ولي از خليفه و كارگزاران او كه در واقع بايستي حافظ منافع مسلمين مي شدند ولي خود به غارت آن پرداختند قبيح تر و نارواتر بود و صرف نظر از خسارات مادي، خسارات معنوي كه همان اشاعه اين روش در سرتاسر كشور اسلامي بود امت اسلام را به پرتگاه خواري و مذلت كشانيد و خلفاء و حاكمان كه مي بايست مجسمه عدل و عدالت مي باشند به ديوهاي غارتگر تبديل شده و... كه در مجموع موجبات هتك حرمت و آبروريزي اسلام و مسلمين را در طول تاريخ را فراهم آوردند، زيرا افراد ساده و عوام فريب تقدس خلافت آنها را به عنوان جانشين پيامبر خورده و ستم هايي را از آنها به نام اجتهاد و .....، تحمل مي نمودند كه خدا و رسول از آن بري بودند... انالله و انااليه راجعون).

خليفه فدك را تيول مروان مي نمايد:

ابن قتيبه و ابوالفدا در آثار خود آورده اند كه (واگذاري فدك كه صدقه پيامبر براي فقرا بود، از طرف عثمان به مروان داده شد و اين از موضوعاتي بود كه مردم بر عثمان ايراد گرفتند: ابوالفدا مي نويسد: فدك صدقه پيامبر بود كه فاطمه به عنوان ارث آن را مطالبه كرد و ابوبكر روايت كرد كه پيامبر گفت ما گروه پيامبران ارث نمي گذاريم و آنچه از ما مي ماند صدقه است، ولي بعداً عثمان آن را به تيول مروان بن حكم داد و فدك همچنان در دست مروان و فرزندان او بود تا زمان عمربن عبدالعزيز كه آن را از آنها گرفته و به حالت صدقه برگردانيد.)، ..... در عقدالفريد در بخشي از كتاب، تحت عنوان آنچه مردم بر عثمان عيب گرفتند، مي خوانيم (عثمان فدك كه صدقه پيامبر بود را تيول مروان نموده و چون افريقا فتح شد يك پنجم غنائم آن را گرفته و به مروان بخشيد و ابن ابي الحديد مي نويسد: عثمان فدك را تيول مروان نمود، با آنكه پس از وفات پيامبر دخترش فاطمه آن را، يكبار به عنوان ميراث و يكبار به عنوان هبه شدن از سوي رسول خدا از ابابكر مطالبه كرد، ولي آنها از دادن آن به او استنكاف نموده و سر باز زدند...، من نمي دانم داستان اين تيول دادن و حقيقت اين كار چه بوده است، زيرا اگر فدك غنيمتي براي همه مسلمانان است آنطور كه ابوبكر مدعي شد، پس چه دليل داشت كه آن را خاص مروان نمايند و اگر از حقوق ارثي خاندان پيامبر بوده چنانكه صديقه

ص : 1118

طاهره در خطبه هاي خود بر اين امر استدلال كرد و هم پس از او امامان راهنما از آل محمد و در پيشاپيش همگي اميرالمؤمنين آن را حق فاطمه مي دانستند و .....، و در اين صورت نيز با توجه به اينكه مروان از ايشان نبوده پس خليفه حق دخالت در آن نداشته و اگر بخششي هم از پيامبر به جگرگوشه بي گناه و پاكش بود. همانطور كه خود آن بانو مدعي آن بود و هم اميرالمؤمنين و دو فرزند آنها و نيز ام ايمن كه رسول خدا بهشتي بودن او را گواهي كرده بود، و بر آن شهادت دادند ولي به گواهي تاريخ، شهادت آنان به گونه اي رد شد كه مورد پسند خدا و رسول او نبود، و اگر شهادت كساني كه آيه تطهير درباره آنها نازل شد رد شود پس ديگر به چه چيز مي توان اعتماد نمود... آري در واقع ابوبكر قبول كرد كه آن حديث كه روايت نمود باطل است پس سند مالكيت فدك را براي زهرا نوشت و اين عمر بن الخطاب بود كه فكر او را عوض كرد و آن سند را پاره نمود و بزودي سخن اميرالمؤمنين را درباره عثمان و واگذاري اينگونه اموال به ديگران را خواهي خواند.

برداشت خليفه از اموال و صدقات:

تصميم خليفه درباره فدك نسبت به برنامه هاي كلي او در خصوص اموال مسلمين، غنايم و صدقات ..... تازگي و شگفتي نداشت زيرا او دربارة همه آنها و درباره كساني كه حق استفاده از آن را دارند، عقيده خودسرانه خود را داشت و فكر مي كرد كه مال مال خداست و او چون خليفه است به خود حق مي داد كه آن را براي هر مصرفي كه دلش مي خواهد مي تواند قرار دهد و هر چه دلخواه اوست عمل كند و به گفته اميرالمؤمنين: برخاسته و ميان خوردنگاه و جاي بيرون دادنش خودپسندانه مي خراميد و فرزندان خاندانش نيز با او بپا خاسته بيت المال مسلمين و اموال خدا را چنان مي خوردند كه شتران گياهان بهاري را مي خورند (كلب گويد كه شتران گياهان بهاري را به دليل ولع زياد نجويده قورت مي دهند و لذا اين تشبيه علي عليه السلام در مورد اين چپاولگران اينگونه بوده است كه آنان اموال ناحق را با حرص بدون توجه به حلال و حرام آن مي خوردند) آري با اموالي صله رحم مي كرد كه مال مسلمين بود و هر يك از افراد جامعه اسلامي اعم از سائلين و محرومين حقي مشخص در آن داشتند... سنت ثابت درباره صدقات آن است كه مردم هر اجتماعي تا وقتي كه در ميان آنها يك نيازمند هست، به استفاده از صدقات خويش سزاوارتر هستند و

ص : 1119

كارگزاري و سرپرستي صدقات براي اين نيست كه باجگيري نموده و اموال را به پايتخت و به سوي خليفه سرازير كنند، بلكه براي آن است كه در همان منطقه، اموال از توانگران اخذ و به محرومان و تهيدستان برسد و رسول خدا آنگاه كه معاذبن جبل را به يمن فرستاد تا مردم را به اسلام و نماز دعوت نمايد... به او مي فرمود... خداوند به شما واجب نموده كه زكات اموال شما از توانگران گرفته و به تهيدستانتان داده شود... عمروبن شعيب گفت معاذبن جبل به امور لشكري مي پرداخت تا پيامبر او را به يمن فرستاد و او همانجا ماند تا پيامبر و ابوبكر درگذشتند آنگاه عمر او را بر همان كار فرستاد و معاذ يك سوم از زكات را براي عمر فرستاد عمر گفت من تو را براي باج گيري و جزيه گرفتن نفرستادم بلكه ترا فرستادم تا از توانگران بگيري و به تهيدستان همانجا رد كني پس معاذ پاسخ داد آنچه را براي تو فرستادم به اين دليل بود كه كسي را نيافتم كه آن را از من بگيرد و به همين مضمون، نامه علي عليه السلام اميرالمؤمنين را به كارگزار خود در مكه بنگر در آنچه از مال خدا نزد تو جمع شد آن را به هزينه كساني از عيالمندان و گرسنگان پيرامونت برسان... و آنچه زياد آمد براي ما برسان تا آن را به كساني كه نزد ما هستند تقسيم كنيم... و نيز آورده اند كه دو زن يكي عرب و يكي غيرعرب نزد او رفتند او به هر دو يك اندازه داد پس زن عرب گفت اي اميرالمؤمنين من عرب هستم و سهم من با او يكي است پس علي عليه السلام فرمود من در كتاب خدا نظر كردم و در آن برتري براي فرزندان اسماعيل (عرب) از فرزندان اسحاق (نژاد يهود) نديدم.. و... به همين ملاحظات بود كه صحابه قبول نداشتند كه خليفه دوم برخي از مردم را به برخي ديگر در حقوق مالي مقدم بدارد مثل زنان پيامبر كه مادران مؤمنين حساب مي شدند يا جنگاوران بدر و يا مهاجرين و انصار... را بر ديگران و حال آنكه مي گفت هر كس مال مي خواهد نزد من آيد...، پس اين سنت خدا و سنت رسول او بود ولي عثمان آنچه را در قرآن بود ناديده گرفت و با قانون پيامبر به مخالفت پرداخت و از روش گذشتگان عدول كرده و از جاده عدالت و انصاف دور شد و فرزندان خاندان فرومايه اش، همان ميوه هاي شجره ملعونه در قرآن، همان مردان تبهكار و هرزه و شراب خوار و بدسگال از آن زشت كردار نفرين شده تا آن سوگند پيشه حقير كه عيبجو و پادوي سخن چيني است، آري عثمان اراذل و فرومايگان پست را از بزرگان نيكوكار امت و از صحابه پيامبر بالاتر مي دانست و اموال مسلمين، را ديوانه وار و ميليون ميليون به صورت پاره هاي زر و سيم

ص : 1120

يعني طلا و نقره مي بخشيد... و آنها را بر همه مقدم مي داشت و كسي جرئت امر به معروف و نهي از منكر به او را نداشت چرا كه با چشم خود مي ديدند كه چه رفتاري با اينگونه مسلمانان دارد، پرده دري ها، تبعيدها و كتكها با آن شلاق كه از شلاق عمر هم بدتر بود و به دنبال آن هم تازيانه و چوبدستي او مي آمد و .....، و اكنون نمونه چپاولگري هاي او و خاندانش:

بذل و بخشش هاي خليفه به حكم بن ابي العاص:

عثمان صدقات قضاعه را به عمويش حكم بن ابي العاص كه رانده شده و تبعيدي پيامبر بود واگذار كرد و اين پس از آن بود كه او را به خود نزديك نمود و يعقوبي مي گويد كه حكم بن ابي العاص در روز اول با لباس كهنه و پاره پاره در نهايت فقر و فلاكت وارد مدينه شد و شغل او چوپاني و راندن بزها بود و پس با آنهمه فلاكت به خانه عثمان وارد شد و وقتي بيرون آمد ديدند كه پيراهني از خز به تن دارد و عباي اشراف را در بر گرفته است،... عثمان بعد از آن، او را به كارگزاري قضاعه فرستاد و او 000/300 درهم جمع نمود چون نزد او آورد عثمان همه آنها را به او بخشيد. ابن قتيبه و ابن عبدربه و ذهبي گويند از جمله نكوهش هاي مردم به عثمان در خصوص حكم بن العاص، همان رانده شده و تبعيدي پيامبر بود كه عثمان او را پناه داده و يكصد هزار سكه به او بخشيد با آنكه عمر و ابابكر به او پناه ندادند. و آورده، (عبدالرحمن بن يسار كارگزار صدقات مسلمان را در مدينه ديدم كه چون شب شد (مضمون) عثمان به او گفت آن مقدار حواله را به حكم بن العاص بده و عثمان عادت داشت كه وقتي به يكي از افراد خانواده اش جايزه مي داد آن مقدار را براي او به صورت حقوق ماهيانه از بيت المال قرار مي داد، عبدالرحمن او را منع مي كرد تا سرانجام عثمان به تأكيد و اصرار افتاد و به او گفت تو خزانه دار ما هستي وقتي چيزي به تو داديم بگير و چون سكوت كرديم تو هم سكوت كن او گفت به خدا سوگند دروغ گفتي من خزانه دار تو و خانواده تو نيستم بلكه خزانه دار مسلمانان هستم، پس روز جمعه در زماني كه عثمان خطبه مي خواند نزد او آمد و گفت اي مسلمانان عثمان فكر مي كند من خزانه دار او و خانواده او هستم و حال آنكه من خزانه دار مسلمانان بودم و ديگر كافي است و حالا اين شما و اين هم كليد بيت المال شما، پس كليد را بر زمين انداخت و عثمان آن را برداشته و به زيدبن ثابت داد...) و امّا آيا مي داني حكم بن العاص پست و رذل كه بود، شغل او اخته گري گوسفندان بود و در مكه در

ص : 1121

همسايگي پيامبر زندگي مي كرد و از كساني بود كه كار را بر پيامبر سخت و دشوار نموده بود و به گفته ابن هشام از كثرت آزارهايي كه به پيامبر مي رساند، كسي مانند ابولهب به حساب مي آمد، طبراني ذكر مي كند كه آن خبيث نزد پيامبر مي نشست و چون آن حضرت سخن مي گفت او با حركات چشمش به استهزا و توهين مي پرداخت و روزي پيامبر او را در هنگام كارش ديد، و بر او نفرين كرد و فرمود به همين حالت بمان و پس از آن، هميشه چشمانش پرش داشت تا زماني كه مرد و به جهنم واصل شد و در گزارش مالك بن دينار آمد كه پيامبر از محلي كه حكم بن العاص حاضر بود عبور كرد پس حكم شروع به استهزا به پيامبر نمود و با حركات انگشتانش آن حضرت را مسخره مي كرد و پيامبر او را در اين حالت ديد و گفت خدايا او را به لرزش و ارتعاش دچار كن، پس بلافاصله دچار لرزش و ارتعاش شد و حلبي اضافه مي نمايد ابتلاي او به اين بيماري پس از يكماه بيهوشي او بود و بلادرزي مي آورد كه حكم بن العاص در ايام جاهليت همسايه پيامبر بود و پس از ظهور اسلام بيشتر از همه همسايگان ديگر به آن حضرت آزار مي رسانيد، او پس از فتح مكه، به مدينه آمد و در دين او طعن و ترديد داشتند، او پشت سر پيامبر به راه مي افتاد و با تكان دادن دهان و بيني تقليد در مي آورد و چون آن حضرت به نماز مي ايستاد وي در پشت سر آن حضرت مي ايستاد و با حركات انگشت خود مسخره بازي در مي آورد پس به همان گونه در ارتعاش ماند و به جنون مبتلا شده و يك روز كه پيامبر در خانه يكي از همسران خود بود او دزدانه به داخل حريم خصوصي رسول خدا صلي الله عليه و آله نگاه مي كرد و چون رسول خدا متوجه او شد، با نيزه اي كوچك بيرون آمد و گفت كيست كه اين قورباغه ملعون را از طرف من جواب دهد و سپس فرمود به خدا قسم كه او و خاندانش نبايد با من در يكجا باشند، آنگاه همه آنان را به طائف تبعيد نمود و چون رسول خدا از دنيا رفت، عثمان سعي كرد آنها را برگرداند كه ابوبكر و بعد از او عمر قبول نكردند، ولي وقتي خود او به خلافت رسيد بلافاصله حكم بن العاص را كه عموي او بود با كسان او به مدينه آورد... سعيدبن مسيب مي گويد عثمان در خطبه نماز خود دستور داد كبوترها را سر ببرند و گفت زياد شده اند و سنگ پراني هم زياد شد... پس يكي از مردم گفت رانده شده هاي پيامبر را پناه مي دهد و كبوترهاي بي گناه را مي كشد... و همچنين از اعمال جنايتكارانه ديگر او اين بود كه سخنان محرمانه رسول خدا را افشاء مي كرد، و لذا پيامبر او را نفرين كرد و به طايف فرستاد... و

ص : 1122

برگردانيدن او توسط عثمان يكي از دلايل مهم نارضايتي و سرزنش مردم به او بود. و نيز ابوعمر در استيعاب مي گويد كه ..... او راه رفتن پيامبر و برخي از حركات پيامبر را به مسخره تقليد مي كرد و يك سري از كارهايي كه دوست ندارم از ناراحتي آنها را نقل كنم، ..... و حسان بن ثابت در هجو عبدالرحمن بن حكم گفت (..... به راستي كه پدرت نفرين شده پيامبر بود، پس استخوانهاي او را بيفكن كه اگر چنين كني در واقع ديوانه اي كه مبتلا به رعشه بود را بر زمين خواهي انداخت...) بوعمرو آورده است كه من با عمروبن عاص به سوي پيامبر رفتيم و عمرو رفت تا لباس بپوشد پس پيامبر فرمود اكنون مردي ملعون بر شما وارد مي شود پس من ترسيدم آن شخص عمرو باشد ولي ديدم حكم بن العاص وارد شد... و به همين مضمون عمروبن مره آورده است كه حكم از پيامبر اجازه ورود خواست پس حضرت صداي او را شناخت و فرمود به او اجازه بدهيد كه لعنت خدا بر او باد و بر هر كسي كه از نسل او بدنيا مي آيد مگر آنهايي كه مؤمن هستند كه البته تعداد آنها كم است و اكثريت آنها صاحبان نيرنگ و فريبكاري هستند، دنيا به آنها داده مي شود ولي از آخرت بهره اي ندارند، ..... دارقطني، طبراني و ابن عساكر آورده اند كه عبدالله بن عمرو گفت شبي به نزد پيامبر رفتم پس علي آمد پيامبر به علي گفت نزديك بيا پس او همچنان به وي نزديك شد تا گوش بر دهان پيامبر نهاد و حضرت همانطور با او نجوا كرد و علي مانند فردي نگران سر بلند كرد و پيامبر به علي گفت برو و او را همانگونه بياور كه گوسفند را به سوي شير دوشنده مي برند و من ناگهان علي را ديدم كه گوش آويخته حكم را به دست گرفته و او را به نزد پيامبر كشيد و در برابر پيامبر نگه داشت، پس پيامبر سه بار او را لعنت كرد و سپس گفت او را در جايي ببر كه مهاجر و انصار به طرف او بروند، سپس بر او لعنت فرستاد و نفرين كرد و گفت البته او با كتاب خدا و سنت رسول او مخالفت خواهد كرد و از نسل او فتنه ها خارج خواهد شد كه دود آن به آسمان مي رسد پس گروهي از اصحاب گفتند او كمتر و خوارتر از اين است كه بتواند چنان اعمالي انجام دهد پس حضرت فرمود چنان خواهد شد كه گفتم و البته بعضي از شما نيز در آن روز از پيروان او خواهيد بود. و ..... عبداله زبير بر منبر گفت كه قسم به پروردگار اين خانه محترم و اين شهر محترم مكه كه حكم بن ابوالعاص و فرزندان او به زبان پيامبر نفرين شده اند، ..... (مضمون) عبدالله گفت من در مسجد بودم كه مروان بن حكم خطبه خواند و خبر جانشيني يزيد را از سوي معاويه داد و گفت معاويه، يزيد را جانشين

ص : 1123

خود كرد، همانطور كه ابوبكر عمر را تعيين كرد، عبدالرحمن بن ابوبكر گفت مگر كشور اسلام دستگاه قيصر روم است و اي مروان چنين نيست كه تو مي گويي، ابوبكر خلافت را نه در فرزندان خود قرار داد نه در خانواده اش، ولي معاويه براي علاقه به فرزندش يزيد چنين كرد، پس مروان گفت آيا تو كسي نيستي كه به پدر و مادرش گفت (ننگ) اف بر شما باد، پس عبدالرحمن گفت تو مگر پسر همان ملعوني نيستي كه پيامبر، پدرت را لعنت كرد و عايشه چون اين سخن راجع به عبدالرحمن شنيد گفت به خدا دروغ گفتي... در عبارتي ديگر گفت، تو همان هستي كه رسول خدا پدرت مروان را در حالي لعن كرد كه تو در صلب او بودي، پس تو اي مروان خرده ريزه اي از لعنت خدا هستي... به عبارتي ديگر تو چكيده اي پليد از لعنت خدا و لعنت رسول او هستي...،).، آري حكم بن العاص همان بود كه مردم را از مسلمان شدن ممانعت مي كرد، ابن كثير در تاريخ خود آورده است كه روزي حويطب با مروان نشسته بودند و مروان به او گفت (مضمون) تو چرا در سنين پيري مسلمان شدي، حويطب پاسخ داد به خدا قسم من بارها مي خواستم مسلمان شوم، ولي در هر بار، پدرت حكم بن العاص مانع از مسلمان شدن من مي شد و مي گفت براي ايمان به يك دين تازه سيادت و بزرگي و آقايي خودت را پائين مي آوري و دين آبا و اجداد خود را رها مي كني و پيرو اينها مي شوي...؟ پس مروان ساكت شد و از آنچه به او گفته بود پشيمان شد و نيز در خصوص اينكه از حكم در قرآن چگونه ياد شده است، ابن مردويه در انتهاي همان داستان عبدالرحمن بن ابوبكر با مروان بن حكم آورده ..... كه عايشه گفت به راستي كه اين آيه را خداوند در حق پدر تو حكم نازل كرد (..... فرمان نبر از هر سوگند پيشه حقير كه عيبجو و پادوي سخن چيني است) و نيز عايشه به مروان گفت شنيدم كه رسول خدا به پدرت حكم و جد تو ابوالعاص بن اميه مي گفت، مقصود خدا از شجره ملعونه اي كه نام آن را در قرآن كريم آورده است، شما خاندان هستيد، اين گزارش را سيوطي، حلبي، شوكاني، آلوسي، قرطبي و... و ابن ابي حاتم از قول يعلي بن مره آورده است كه (رسول خدا فرمود در خواب بني اميه را بر منبرهاي زمين ديدم و زود است كه بر شما سلطنت نمايند و شما آنها را صاحبان بدي ها و ستم ها بيابيد و لذا رسول خدا غمناك شد تا خدا اين آيه را فرستاد كه (رويايي كه به تو نشان داديم و نيز شجره ملعونه در قرآن را تنها آزمايشي قرار داديم براي مردم، ما آنها را مي ترسانيم اما جز طغيان بيشتر و سخت تر بر آنها اضافه نمي شود اسراء 60))، و ابن مردويه از قول

ص : 1124

حسين بن علي گفت (روزي رسول خدا اندوهگين بود به او گفتند اي رسول خدا چرا اندوهگين هستي فرمود در خواب ديدم كه گويا بني اميه اين منبر مرا دست به دست مي گردانند، پس به او گفتند اي رسول خدا اندوه مخور كه اين امور دنيايي است كه به ايشان مي رسد، پس خدا اين آيات را نازل نمود (رويايي كه به تو نشان داديم...،))، و ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر به همين مضمون اين حديث را نقل نموده اند و به همين مضمون طبري و قرطبي و ديگران نيز آورده اند (كه رسول خدا در خواب بني اميه را ديد كه مانند بوزينه ها بر منبر او مي پرند، پس غمگين شد و ديگر خنده بر لبهاي آن حضرت ديده نشد تا از جهان رفت و خدا اين آيه را فرستاد (رويايي كه بر تو نشان داديم...،)، و به همين مضمون قرطبي و نيشابوري نيز آورده اند كه شجره ملعونه در قرآن امويان يعني بني اميه هستند و ابن ابي حاتم از قول فرزند عمر بن الخطاب آورده اند كه (پيامبر فرمود كه در خواب فرزندان حكم را ديدم كه مانند بوزينگان از منبرها بالا مي رفتند... (مضمون) آلوسي مي گويد، در اين آيه وما جعلنا... الا فتنه، مقصود از جعل فتنه، آن است كه آنها را وسيله آزمايش گردانيده و اين امر را بايستي نسبت به آن تعداد از خلفاء ستم گر و سفاك كه كردند آنچه كردند و سنت رسول خدا را پايمال و ظلم و ستم و جنايت نمودند و همچنين نسبت به كارگزاران ستمكار آنان دانست ..... و لعنت بر آنها به واسطه جناياتي كه سرزد از ريختن خونهاي بيگناهان و تعرض به نواميس و غارت بيت المال و... تا آن زمان كه شب و روزها برقرار مي باشند و از يادها نمي روند و نيز آن لعنت بر ايشان كه در قرآن آمد به وجه خاص كه شيعه مي گويد و يا وجه عام كه ما مي گوئيم، خواهد بود ..... قرطبي پس از گزارش حديث رويا مي گويد در اين رويا عثمان و عمربن عبدالعزيز و معاويه داخل نيستند و البته ما نمي خواهيم پيرامون خاصه خرجي قرطبي سخن بگوئيم و در تعميم حكم عام لب تر كنيم و درباره عموم بني اميه مخصوصاً ابي العاص جد عثمان كه از آن حضرت روايت شد و ابوذر آن را نقل مي كند كه (چون امويان به چهل تن رسند بندگان خدا را بردگان و مال خدا را عطايي براي خود و كتاب خدا را مايه اي براي تبهكاري خود خواهند گرفت) و نيز اين سخن از ابوذر رسيد كه گفت پيامبر فرمود (چون پسران ابوالعاص به سي مرد رسند مال خدا را مانند گوي دست به دست دهند و بندگان خدا را بردگان و دين خدا را وسيله اي براي تبهكاري گيرند) پس حلام بن جفال گفت صحت اين حديث را بر ابوذر انكار كردند و علي عليه السلام در اين

ص : 1125

خصوص گفت اولاً من گواهي مي دهم كه از رسول خدا شنيدم كه آسمان سايه نيفكند و زمين در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد و نيز گواهي مي دهم كه آن حديث كه او گفت را رسول فرموده است و به همين مضمون ..... ... آمده است، و نيز اين سخن از اميرمؤمنان است كه فرمود هر امتي را آفتي است و آفت اين امت امويان هستند...، ولي پس از ملاحظه اين موارد كه بعنوان مشت نمونه خروار آمده و به خصوص پس از توجه به آنچه تاريخ هاي مدون و سرگذشت نامه ها ثبت كرده اند و پس از احاطه به احوال و اوصاف مردمان و آنچه كرده اند و چگونگي سقوط در گرداب گمراهي و...، قضاوت دربارة سخن قرطبي را به عهده وجدان شما خوانندگان گرامي مي گذاريم (كلب گويد آري نوع درخت از ميوه او شناخته مي شود و ميوه آن كساني كه قرطبي مي گويد تلخ تر و زهرآگين تر از بقيه و بدتر از آن است كه بيان شود و ..... البته ملاحظه كردي كه چگونه بدي و سوء آثار اعمال و بدعت هاي آنان عملاً بر جوامع اسلامي بروز كرد و آثار آن تا قيامت و تا زمان ظهور حضرت مهدي عج باقي است انالله وانااليه راجعون و نيز ما در تفسير كتاب خود خلود در دوزخ و جهنم را براي كساني كه پيامبر را آزار و اذيت نموده اند اثبات نموديم خصوصاً اين گروه منافقين كه به حكم قرآن با كساني كه در كنار آنان قرار مي گيرند در جمعيت ظالمان در دوزخ الهي جاويد وارد خواهند شد).

و امّا نگاهي در سخن ابن حجر:

ابن حجر در صواعق آورده...، اينكه پيامبر حكم و پسرش را لعنت كرد زياني براي آنها ندارد... ...زيرا او از خدا خواسته كه هر كه را دشنام گفت و يا لعنت كرد يا بر او نفرين فرستاد اين ها براي او موجب رحمت و پاكي و تزكيه قرار گيرد و... حكم از اصحاب پيامبر بوده و... بيماري او احتمالاً مربوط به قبل از اسلام آوردن او بوده است...، من نمي دانم ابن حجر مي فهمد چه مي گويد يا نه؟ اما اينكه گفت لعنت پيامبر زياني به حكم و پسرش نمي رساند اين حرف را براساس گزارشي كه بخاري و مسلم از طريق ابوهريره آورده اند، نقل كرده است و نكته مهم اينكه مطلب را تحريف نموده و چيزي به آن افزوده و معني آن را دگرگون نموده است و اصل آن اينست.، (خدايا... اگر مؤمني را آزردم و يا دشنام دادم... اينها را براي او كفاره گناهان گردان و موجب شود به درگاه تو تقرب يابد...)، آيا پيامبر از روي هوي و هوس خشم مي گيرد و يا رضايت مي دهد جز

ص : 1126

اين نيست كه به او وحي مي شود و از روي هوي نطق نمي كند چگونه مي شود كه لعنت موجب رحمت و كفاره گناهان ديگران گردد. (كلب گويد اي كاش حضرت علامه در درياي الغدير خود، مفاهيم لعن و نفرين و آثار آن را بيان مي كرد و معاني آنها را هم مي شكافت و براي ما بيان مي نمود كه لعن چيست و چه آثاري دارد آنچه مسلم است لعن موجب دوري از رحمت خدا براي لعن شونده و موجب تقرب و رضاي لعن كننده در پيشگاه خداوند را فراهم مي نمايد و خداوند نيز لعنت لعنت كنندگان در مسير جمعيت خداوند را دوست دارد و خود نيز در روز قيامت ظالمين را لعن نموده است و امّا اينكه بگوئيم كسي يك عمر خيانت و جنايت و ظلم بنمايد و موجبات غضب پيامبر را فراهم بياورد و چون پيامبر آنان را لعن نمايد لعن او بي اثر باشد و بلكه برعكس موجبات رحمت را براي آن جنايت كاران و يا آن مسخره كننده فراهم آورد خوب اين مطلب اساساً بر ضد تمامي مفاهيم عقلي و ادراكات انسانهاي فهيم است امّا مي رسيم به اين روايت كه نقل گرديده و در مضمون و.. هر دو يكي است، فقط در يك كلمه با هم تفاوت دارند كه همين موجب اشكال كار است در اوّلي اگر بگوئيم حضرت فرمود هر كه را دشنام گفت و يا لعن كرد... الي آخر يك معني استنباط مي شود و اگر از آن حضرت نقل شود با اين نقل صحيح كه هر مؤمني را كه من دشنام گفتم و يا لعن نمودم معني ديگري استنباط مي شود، ..... پس بين مفهوم اين دو معني فاصله زمين تا آسمان است، در حديث اوّلي آمده هر كه را و اين غلط است بلكه صحيح آن است كه هر مؤمن را .....، پس اگر به مفهوم دومي توجه نمائيم مي بينيم كه با كتاب خدا و سنت او موافق است و معني آن اينست كه اگر غفلتاً به مؤمني خطايي كردم، خدايا تو عفو كن ولي آن حضرت اين استغفار را براي غيرمؤمنين نياورده است، معني متقابل آن اين خواهد بود، كه هر كه را پيامبر لعن فرمود و يا بد گفت قطعاً او از ايمان خارج است زيرا هر كه رسول خدا را سب كند و يا آزار دهد اين همان چيزي است كه او را وارد آتشي جاويدان دوزخ مي نمايد كه انتها ندارد، زيرا آنكس كه تحت لعنت رسول خدا، بيايد يعني از ايمان خارج است و اين وعده اي است كه خدا به ظالمان داده است و اين گزارش به عبارت اول با قرآن مخالف و در عبارت دوم از مصاديق عالي قرآني بهره مي گيرد و راهگشاي مسلمانان در راه دين و شريعت است و تعجب از اينگونه استنباطهاي ابلهانه ابن حجر و امثال اوست از احاديث وارده و ....، نعل وارونه زدن آنهم به جهت تعصبات آنان است و كسي نيست از او سؤال كند كه

ص : 1127

چگونه اگر پيامبر كساني را كه فرزندش حسين را كشته و خاندان او را قتل عام كرده اند را نفرين نمايد و در عوض آن قاتلان به جاي جهنم ابدي در بهشت ابدي بروند، اگر اينگونه توجيهات، توجيهات شيطاني نيست تو نام آن را چه مي گويي، خداوند ما را از شر شيطان محفوظ و قرين رحمت واسعه خود بفرمايد... آمين رب العالمين)

بازخواستي از عثمان در پناه دادن به حكم:

با من بيائيد تا از خليفه بپرسيم چرا لعنت شده و طرد شده رسول خدا را پناه داده است با آنكه مي دانست آيات كتاب خدا چگونه در مذمت او آمده و از رسول خدا لعنت هاي مستمر به سوي او و نسل او سرازير بود به جز مؤمنان آنها كه اندك هستند، اين كار عثمان چه مجوزي داشت و چرا او را به مدينه رسول خدا برگشت داد، با آنكه آن حضرت او و پسرانش را از شهر طرد و تبعيد كرده بود، تا آن شهر را از لوث وجود امويان پاك نمايد و در آن زمان كه عثمان از ابوبكر و عمر خواست كه او را برگشت دهند آنها هركدام گفتند گرهي را كه پيامبر زده من باز نمي كنم، حلبي در سيره خود آورده است (مضمون) (..... كه ابوبكر در پاسخ عثمان و اصرار او به بازگشت حكم و اينكه او عموي من است و...، گفت راه عموي تو به سوي آتش است هيهات هيات كه چيزي از آنچه را كه پيامبر انجام داده من تغيير دهم، به خدا قسم كه هرگز او را باز نمي گردانم و چون ابوبكر مرد، عثمان همين خواسته را از عمر مطرح كرد و عمر گفت واي بر تو اي عثمان كه تو درباره لعنت شده و طردشده پيامبر و دشمن خدا و پيامبر با من سخن مي گويي و پس از آن چون خود خلافت يافت او را به مدينه آورد و اين كار او بر مهاجران و انصار ناگوار و سنگين آمد و بزرگان صحابه آنرا بسيار زشت و نابجا دانسته و اين خود يكي از عوامل بزرگ نارضايتي و شورش عليه او بود (كلب گويد بخت با اسلام و مسلمين يار بود كه چيزي حدود سي سال اين خبيث ملعون از جامعه مسلمين دور بود زيرا او فردي بود كه حضور او جسارت ها و اهانت ها و دهن كجي ها به دين و شريعت و رسول خدا را رواج مي داد و نيز اعمال جنايتكارانه آن ملعون را با رسول خدا در ذهن تداعي مي نمود و براي كسي كه عشق پيامبر را در دل داشته باشد مجازات نشدن اين منافق عنود يعني كسي كه آن جنايت ها را مرتكب شده بود سنگين و غيرقابل تحمل است و نيز حالا كه كمترين مجازات با رأفت پيامبر در تبعيد او اعمال و صورت گرفته است،

ص : 1128

قطعاً برگشت او به مدينه در واقع به منزله دهن كجي و مخالفت و جلوگيري از مجازاتي است كه پيامبر امر نموده است و جولان دادن و رفت و آمد او در آن شهر به منزله استهزا و اهانت به پيامبر و مؤمنان و مسلمانان بوده است و كسي كه به اين خيانت امر كند البته در ظلم آن منافق شريك است و قطعاً همانگونه كه تاريخ نشان مي دهد ورود او در جرگه مسلمانان تصميم گيرنده در سرنوشت مسلمانان تأثير بسيار ناگوار در امت اسلام داشته و با وجود اينكه حدود سي سال از آن جنايات گذشته بود امّا فراموش نشد و علاقه مردم و صحابه به پيامبر باعث شد كه آن زخمهاي كهنه دوباره سر گشوده و چركين و دردآور شود و حضور او و ساير ايادي كفر و نفاق، فتنه اي را در اسلام برپا نمايد كه تا قيام قيامت اثرات بد و ناگوار آن در جوامع مسلمين ساري و جاري بوده و خواهد بود. و اين پيامدهاي سوء و ناگوار در حرمت شكني و پرده دري، نمونه اي است از عواقب نامطلوب تخلف، از آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن امر فرمود كه براي جامعه اسلامي در آن زمان و پس از آن تا قيامت بدترين زشتي ها را در پي داشته و دارد كه مسبب اصلي و تنها عامل آن عثمان بوده است پس انالله وانا اليه راجعون) (مضمون) آري مگر او عمل رسول خدا را اسوه و الگوي خود نمي دانست و يا رسول خدا و خاندان او را بر خود و خاندانش ترجيح نمي داد مگر نديده بود كه خدا در كتاب خود در سوره توبه چه فرموده است كه (اگر زن و فرزندان و... از خدا و رسول او و جهاد در راه خدا محبوب تر است پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد كه خدا گروه عصيانگر را هدايت نمي كند...) حالا پس از اين عصيانگري به شرح قرآن خدا، خليفه چه مجوزي داشت كه آن همه از حقوق مسلمانان را با سليقه شخصي خود به او بدهد (و آيا اين از مصاديق غارت بيت المال نيست) و آن هم پس از دادن پست و منصب سرپرستي به او در كار صدقات و آن هم به شخصي خبيث و پليد و نابكار مثل او .....

بازخواستي در مورد صدقات قضاعه:

(مضمون) .....، و پس از اين همه مسائل، اكنون ما از خليفه و اين كارگزار او، در خصوص اين بدعت ناروا سؤال مي كنيم كه چه دليلي داشت كه اموال و صدقات قضاعه به جاي تقسيم بين محرومين آن منطقه، وفق سنت رسول خدا و احكام شريعت كه شرح آن گذشت، به مركز خلافت ارسال و به عثمان تحويل گردد و متعاقباً اين عمل به سنت و بدعتي ناروا تبديل شود كه پس از آن، حاكمان جور آن را بكارگيري نمايند و

ص : 1129

موجبات ظلم و ستم بر مسلمانان را فراهم آورند، و آن هم پس از باجگيري ستمگرانه امثال حكم، مروان، سعيد و وليد...، و آنگاه اين اموال را با خاصه خرجي مشهور خود بين اقوام و عزيزان خود تقسيم نمايد...، در حالي كه هنوز گوش او از آواي آنچه خالدبن وليد تبهكار با مالك بن نويره مظلوم و زن و اقوام و دارايي هاي او نمود پر است... البته ما هيچ ارزشي براي اين روشهايي كه او در پيش گرفت قائل نيستيم و گمان نمي كنيم كه پژوهشگران نيز براي آن ارزشي قائل شوند و... ، همانگونه كه پيامبر به كعب بن عجره گفت اي كعب خدا ترا از امارت بي خردان پناه دهد سؤال كرد يا رسول الله حكومت بي خردان چيست حضرت فرمود آنان كساني هستند كه بعد از من بر مردم حكومت مي كنند در حالي كه نه به راهنمايي هاي من به راه مي آيند و نه سنت مرا راه و روش خود مي گيرند، پس آگاه باش تمام آن كساني كه ايشان را به دروغگويي آنها تصديق كنند (يعني از آنها اطاعت كنند و به دروغ تصديق نمايند كه عمل آنها مطابق با دستوران من به عنوان پيامبر الهي اسلام است و به اين وسيله به ظلم و ستم آنها مشروعيت بدهند) و آنها را بر ستمكاريشان ياري دهند از من نيستند و من نيز از آنان نيستم و بر حوض من وارد نمي شوند و در عوض كساني كه ايشان را به دروغ گويي آنها تصديق نكنند (به عمل يا به حرف يا به قلب) و بر ستمكاري هايشان، آنان را ياري ننمايند آنان از من و من از آنان هستم و آنها بر حوض بر من وارد مي شوند (و نجات و رستگاري مي يابند)) پس با اين حساب دادن اين اموال و صدقات به آن اميران و اقارب و نزديكان از سوي خليفه، در واقع از مصاديق آشكار اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله است و نيز از نشانه هاي آشكار كمك به گناهكاري و كينه توزي و ظلم و ستم كه خداوند در كتاب خود امر به دوري آن داده و فرموده است (..... تعاونوا علي البر والتقوي ولا تعاونوا علي الاثم و العدوان...)، (مضمون) و گناه اين برهم زدن نظم و نظام و اشاعه فقر و فحشا و... بر گردن خليفه و اعوان و انصار اوست زيرا اميرالمؤمنين فرمود كه خداوند در اموال اغنياء حقوق فقراء مسلمين را قرار داده است پس اگر ايشان گرسنه و برهنه بمانند يا به سختي و اضطرار دچار شوند، به دليل آن است كه اغنياء حقوق آنان را پرداخت ننموده اند و در آن زمان بر خدا واجب است كه آنان را حساب كشيده و عذاب فرمايد (كلب گويد و حساب اين تبهكاران كه حقوق را از اغنياء مي گيرند و به فقرا نمي دهند از چند جهت خواهد بود يكي به جهت خيانت در امانت كه مال را از اغنياء گرفته ولي به صاحبش رد ننموده اند دوم

ص : 1130

سرقت آن اموال توسط آنان و غارت آن توسط خودشان و ايادي آنها و سوم ظلم و ستم بر رعايا و فقراء مسلمانان (حق الناس) و چهارم ظلم و ستم بر اسلام و دين خدا (حق الله) كه باعث شكست آرمانهاي دين رسول خدا مي شود و پنجم ظلم و ستم بر مجاهدان و تلاشگران و... اسلام از صدر اسلام تا انقراض عالم كه خون پاك خود را در راه تعالي آرمانهاي خداوند نثار كردند از بدريون، شهداء احد و... و ششم ..... و البته انتقام خدا قلب مجروح مظلومان را شفا خواهد داد انشاءالله) و... نيز از طرفي خليفه ادعاي دروغ كرد كه پيامبر به او وعده كرد كه حكم را بازگرداند، بديهي است اگر چنين وعده اي بود چرا هيچكس به جز عثمان از آن آگاه نشد، چرا دو خليفه سابق از آن آگاه نشدند، چرا هيچيك از صحابه از آن آگاه نشدند تا مهاجر و انصار او را در اين كار نكوهش ننمايند و... (كلب گويد اگر هم پيامبر به فرض محال اين وعده داده بود كه حكم را برگرداند شايد نظر به برگشت مرده آن خبيث به مدينه بود، يعني اگر حكم مي مرد شايد پيامبر اجازه مي داد او را برگردانند كه البته اين هم بعيد بود و از طرفي شامل خاندان و ايل و تبار حكم نمي شد و ....)... لازم به ذكر است كه شهرستاني در ملل و نحل خود آورده كه عمر دستور داد كه حكم را از آن جايي كه پيامبر دستور داده بود چهل فرسنگ (يعني 240 كيلومتر) دورتر تبعيد كنند و به همين دليل ابن عبدربه حكم بن العاص را هم تبعيد شده رسول خدا و هم رانده شده و تبعيد شده هر دو خليفه عمرو ابابكر مي داند و... هيچيك از اصحاب رسول خدا هم در رابطه با آنچه او گفت چيزي نشنيده بودند وگرنه او را سرزنش نمي كردند و البته آن كلام هم خلاف بود زيرا اگر راست بود عثمان انگيزه آن را صله رحم بيان نمي نمود آنطور كه، ابن عبدربه آورده است كه چون عثمان حكم بن العاص يعني رانده شده پيامبر و رانده شده ابوبكر و عمر را به مدينه آورد مردم به او اعتراض كرده و او را سرزنش نمودند و او گفت مردم براي چه به من اعتراض مي كنند من صله رحم كرده و چشمي را روشن نموده ام...، ..... ما نمي خواهيم با بررسي سخن خليفه عواطف اين و آن را جريحه دار نمائيم و...، اما تو اگر حكم بن العاص و زادگان او را بشناسي، مي داني كه آوردن آنها به مدينه و سپردن كارها به آنها و بخشيدن اموال مسلمانان به آنها و...، ظلم و تبهكاري بزرگي در حق امت اسلامي بود كه نه قابل آمرزش است و نه خيري در آن مي تواند باشد...، (آري كلب گويد درخت اعمال

ص : 1131

تو نيز از ميوه كردار تو شناخته مي شود پس ببين كه در روز جزا چه ميوه اي بر درخت اعمال تو روئيده است اگر ميوه رضايت الله است خود را در بهشت و اگر ميوه دشمني با خدا است خود را در دوزخ جاويدان ببين).

بذل و بخشش هاي خليفه به مروان:

خليفه عثمان به مروان بن حكم بن ابي العاص كه پسرعمو و (شوهر دختر او ام ابان يعني) دامادش بود، يك پنجم غنايم جمع شده مربوط به قاره افريقا را كه بالغ بر (000/500) دينار طلا مي شد را يكجا بخشيد و... در اين باره عبدالرحمن بن حنبل چنين سروده است (..... با سخت ترين گونه اي كه بتوان سوگند خورد من سوگند ياد مي نمايم... كه تو براي ما آشوبي و فتنه اي آفريدي ..... و آن لعنت شده را احضار كردي و به خود مقرب نمودي و... با ستمكاري در حق مسلمانان خمس اهل اسلام را به مروان بخشش كردي و چراگاه اختصاصي درست كردي...،)، و بلادرزي شعرهايي شبيه آن را آورده و آن را از اسلم بن اوس مي داند همان كسي كه از دفن عثمان در بقيع جلوگيري كرد و .....، و نيز اين داستان را بلادرزي و طبري، واقدي، ابن اثير... در آثار خود با همين مضمون آورده اند كه ام بكر دختر مسور گفت (چون مروان خانه خود را در مدينه ساخت جشن گرفت و مردم را از جمله پدرم مسور را دعوت كرد و مروان هنگام گفتگو گفت به خدا قسم براي ساختن اين خانه حتي يك درهم يا بيشتر از مال مسلمين خرج نكردم، مسور گفت اي مروان اگر غذايت را مي خوردي و حرف نمي زدي براي تو بهتر بود، تو همان كسي هستي كه با ما به جنگ در افريقا آمدي، از همه كمتر تلاش كردي امّا پسر عفان يعني عثمان، خمس اموال بيت المال افريقا را به تو بخشيد و تو را كارگزار صدقات گردانيد و تو اموال مسلمانان را غارت كردي... و .....، پس مروان شكايت او را به نزد عروه برد و گفت با آنكه من او را اكرام مي كنم ولي با من درشتي مي كند...،)، ابن ابي الحديد مي گويد كه عثمان فرمان داد تا يكصد هزار سكه از بيت المال مسلمين به مروان دادند و دختر خود ام ابان را به همسري او درآورد و زيدبن ارقم مأمور بيت المال با كليدها آمد و آن را پيش عثمان نهاد و گريست عثمان گفت براي اينكه صله رحم كردم گريه مي كني گفت نه ولي من گريه مي كنم كه تو خيال مي كني به عوض مالي كه در زمان پيامبر خرج كردي بايستي عوض از بيت المال برداري كه اگر چنين باشد اگر صد درهم هم به مروان بدهي زيادي دادي، عثمان گفت پسر ارقم كليدها را بينداز و برو كه ما كسي ديگر را پيدا مي كنيم و روزي

ص : 1132

كه ابوموسي با ثروت هاي كلان از عراق آمد، و عثمان تمام آنها را ميان اقوام خود از بني اميه تقسيم كرد و نيز حلبي آورده از جمله اموري كه مقدمه اعتراض و سرزنش عثمان شد آن بود كه وي به پسرعموي خود مروان بن حكم، يكصد و پنجاه هزار اوقيه از بيت المال بخشيد.، (مضمون) حاكم در مستدرك آورده كه چون مروان به دنيا آمد پيامبر درباره او گفت (قورباغه پسر قورباغه و ملعون پسر ملعون) ...و معاويه نيز مروان را بچه قورباغه خطاب كرد و از جبير بن مطعم نقل شده است كه گفت ما با پيامبر بوديم كه حكم بن العاص از نزد ما عبور كرد، پس (پيامبر فرمود اي واي بر امت من از نسلي كه از اين مرد حاصل مي شود)، ابن ابي الحديد از استيعاب نقل مي كند كه (روزي علي به مروان نگاه كرد و به او گفت واي بر تو و واي بر امت محمد از دست تو و خاندان تو هنگامي كه موي دو بناگوش تو سفيد شود) و به عبارت ابن اثير (واي بر تو، و واي بر امت محمد از دست تو و پسران تو...)، روزي (حسنين به اميرمؤمنان گفتند مروان با تو بيعت مي كند، فرمود مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد، من نيازي به بيعت او ندارم زيرا دست او دست يك يهودي است و اگر با دستش با من بيعت كند با پشتش نيرنگ مي زند و او را سلطنتي خواهد بود كه به اندازه ليسيدن سگ بيني خود را طول مي كشد و اوست پدر چهار قوچ و مردم از دست او و فرزندانش روزي سرخ خواهند ديد. .....)، و ابن ابي الحديد مي آورد كه اين خبر به طرق بسيار زياد روايت شده و زيادتي در آن روايت است كه صاحب نهج البلاغه آن را ذكر ننموده و آن اينكه علي درباره مروان گفت (..... مروان پس از آنكه موهاي دو بناگوش او سفيد شد پرچم ضلالت و گمراهي را برمي دارد و او را سلطنتي خواهد بود...)، بلادرزي مي گويد مروان را خيط باطل لقب داده بودند چرا كه دراز بود و باريك مانند تار عنكبوت و درباره او سروده بودند (..... زشت روي گرداند خدا گروهي را كه خيط باطل را بر مردم فرمانروا كردند تا به هركس خواهد ببخشد و هر كه را خواهد محروم نمايد...) و... و مالك الريب در هجو مروان گويد (..... به جان تو سوگند كه مروان بر ما فرمان نمي راند و اين دختر جعفر است كه بر ما حكومت مي كند اي كاش آن زن بر ما حكومت مي كرد و اي كاش كه تو اي مروان از ...داران بودي...). (مضمون) هيثمي آورده است كه مروان خطاب به امام حسن گفت شما خاندان محمد نفرين شده هستيد، پس امام حسن خشمگين شد و پاسخ داد

ص : 1133

مي گويي خاندان نفرين شده؟ به خدا قسم كه خدا تو را در همان زمان كه در صلب پدرت بودي لعنت فرمود...) اين گزارش را سيوطي، ابويعلي و ابن عساكر و... آورده اند.

مروان را بهتر بشناسيم:

آنچه دانشمندان و كاوشگران با تعمق در روش مروان دريافته اند اينست كه او هيچ ارزشي براي قوانين دين قائل نبوده و... و لذا از باطل كردن سنت و يا تغيير آنها هيچگونه ترس و واهمه نداشته است...، (كلب گويد جنايت و خيانت اين منافق خبيث از پذيرفتن و بالا كشيدن اموال دزدي شده و غارت شده بيت المال كه عثمان به او داد شروع شد و ستمگري او از طريق چپاولگري و دشمني با قرآن و سنت رسول خدا ادامه يافت تا اينكه اعمال مجرمانه اش او را به وادي دشمني با خدا و رسول و ذوالقربي وارد و به سوي دوزخ جاويد سوق داد و .....)، و ديگر جنايات او:

1- امام حنبليان مي گويد معاويه به حج رفت و نماز خود را به سنت پيامبر و به روش ابابكر و عمر شكسته خواند، با آن كه عثمان آن را تمام مي خواند پس مروان بن حكم و عمروبن عثمان به او گفتند تو آبروي عثمان را بردي و كار تو مخالفت با عثمان است، پس معاويه نماز خود را تمام خواند آري وقتي مروان و خليفه وقت، معاويه با احكام دين، آنهم نماز، براي پيروي از عثمان كه مي دانند خلاف روش پيامبر عمل نموده است چنين رفتار نمايند، براي ساير احكام چه ارزشي قائل خواهند بود.

2- و بخاري آورد كه (.....مروان در روز عيد فطر يا قربان خطبه را قبل از نماز خواند پس ابوسعيد به او اعتراض كرد و گفت سنت رسول خدا را تغيير دادي و... او گفت آنچه تو مي شناسي متروك شد) پس ببين كه چگونه رها كردن سنت كه ريشه در گستاخي و دشمني با خدا و رسول داشت، به اين صورت مجوزي براي آن است كه به زعم اين پليد هميشه متروك باشد و...، آري اين خبيث به دو دليل اين عمل را انجام داد اول براي پيروي از عثمان و ديگر اينكه مردم به جهت اساعه ادب او به اميرالمؤمنين به سخنراني و بعد از نماز توجه نكرده و پراكنده مي شدند... و امّا در خصوص دشنام دادن او به علي، (مضمون) اسامه بن زيد گفت مروان مرد پست فحاش و هرزه گو بود و عامل اصلي اين تحريك نيز عثمان بود كه او را گستاخ كرد، آورده اند كه (به علي عليه السلام گفت بگذار كه مروان بر سر تو تلافي كند چون تو به او بد گفتي و شتر او را

ص : 1134

كشيدي... و گفت مگر تو از او بهتري و...) به همين طريق معاويه نيز او را تحريك مي كرد... تا جايي كه از هيچ كوششي براي تثبيت بدعت ناسزاگويي به علي فروگذار نكرد... تا رايج و متداول شد... و آن زمان كه او اقرار كرد و گفت هيچكس بيشتر از علي از عثمان دفاع نكرد، از او سؤال كردند پس چرا شما به (كينه عثمان) او را ناسزا مي گوئيد، گفت كارها با اين سياست روبراه مي شود...، آري، حكومت كوتاه آن خبيث 9 ماه طول كشيد. او در زمان امارت خود در مدينه و روز جمعه علي را بر منبر دشنام مي داد و چون سعيدبن عاص به جاي او آمد اينكار را انجام نداد و او چون دوباره به مدينه حكومت يافت دشنام گويي را تجديد كرد پس امام حسن در پاسخ به دشنام گويي او به كسي كه پيغام از سوي او آورده بود گفت (به او بگو به خدا قسم كه من با دشنام دادن به تو چيزي از آن چه را گفتي از ميان نمي برم (يعني فكر كني پاسخ تو داده شد و ناسزا پاسخ ناسزا آمده است و يا به تصور تو با دشنام متقابل اثر اين گناه عظيم را كم نمي كنم) ولي وعده گاه من و تو در پيشگاه خداوند است كه اگر دروغگو باشي عذاب خدا شديدتر است...)، ..... و از شيعه و سني اجماع در اين است و اختلافي وجود ندارد كه دشنام و ناسزا به امام علي و لعنت به او از گناهان نابخشودني و مهلك است و ابن معين مي گويد هركس عثمان يا طلحه يا كسي از ياران رسول خدا را دشنام دهد، دجال است كه روايات او نبايد نوشته شود و بر او لعنت خدا و ملائكه و مردم است پس اگر اين گفتار صحيح است پس ديگر كلام مروان چه ارزشي دارد. ما هرقدر كه اغماض كنيم حداقل موضوع اينست كه علي عليه السلام از اصحاب رسول خداست و شامل اين سخن ابن معين مي شود، چه رسد به اينكه اعتقاد ما در آن است كه او سرور بي چون و چراي همه صحابه است چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود (هركس علي را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است...) ...ابن عساكر آورده است كه مروان با شرارت تمام از به خاك سپردن حسن در خانه پيامبر جلوگيري كرد و گفت نمي گذارم كه پسر ابوتراب با رسول خدا در يك جا دفن شوند، در حالي كه عثمان در بقيع دفن شده و مروان در آن روزها معزول بود و با اين كار مي خواست خشنودي معاويه را بدست آورد و همچنان با هاشميان عداوت و دشمني داشت تا مرد (كلب گويد و مولانا المظلوم علي عليه السلام مي فرمايد للحق دوله و للباطل جوله پس تو اي مسلمان به عاقبت اين منافق شقي و امثال او توجه كن كه چگونه به حكم قرآن

ص : 1135

به جهنم واصل شدند و سيعلمون الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون)... او پس از كشته شدن عثمان در پي فتنه بود تا با كمك عبدالله بن عمر جنگ نمايد ولي محروم شده و گفت (پس از ابوليلي و به نقلي ابوزهرا (پيامبر) سلطنت (خلافت) به كسي تعلق دارد كه به زور آن را تصاحب كند...) ...پس اين بود شرح حال مروان پس حالا از خليفه سؤال مي كنيم كه چگونه اين قورباغه ملعون را پناه داده و كار صدقات را به او سپرده و در مصالح امت با او مشورت نموده و... من به دلايل خليفه براي اين تبهكاري ها سر در نمي آورم... ولي شك نيست كه مسلمانان روزگار خودش او را معذور نداشتند... از جمله اعمال زشت خليفه آن بود كه خمس را به جاي مصرف در موارد تعيين شد يعني اختصاص به رسول خدا و خاندان او و .....، به مروان لعنت شده طرد شده واگذار نمايد...، و بيت المال مسلمين را غارت و چپاول و آن را با معاونت خاندانش تباه گرداند و اصحاب رسول خدا و برگزيدگان امت را به جرم امر به معروف و نهي از منكر و .....، تا سرحد مرگ شكنجه و تبعيد و تهديد و خوار و ذليل نمايد و ....

بذل و بخشش هاي خليفه به حارث بن حكم بن ابي العاص:

بلادرزي آورده است كه خليفه به حارث پسر حكم و برادر مروان و شوهر دختر (ديگرش) عايشه، سيصد هزار درهم بخشش كرد و شتراني را كه براي زكات گرفته بودند، يكجا همه را به حارث پسر حكم بخشيد...، و نيز ابن قتيبه آورده است كه پيامبر منطقه اي تجاري و مهم را در مدينه كه به مهزون معروف بود را براي استفاده مسلمانان وقف جاري نمود، ولي عثمان آن موقوفه را تصرف غاصبانه نموده و آن را به حارث بخشيد. ...حالا شما در كار دو خليفه و در كار عثمان نظر فرموده و مقايسه نمائيد اين تبهكاري هاي او در غارت و چپاول اموال مسلمين و حتي غارت موقوفات و ..... كه دانستي و رفتار سرور ما علي كه (به عنوان نمونه) عقيل برادر او مي آيد و از او يك پيمانه گندم بيش از مقرري مي خواهد تا در خانواده خود گشايشي نمايد... پس آهن گداخته اي را به او نزديك نمود تا فرياد او بلند شد پس علي به او فرمود، تو از حرارت اين آهن بي تابي مي كني ولي مرا با درخواست تبعيض در تقسيم بيت المال مسلمين در معرض آتش دوزخ قرار مي دهي.

ص : 1136

بهره سعيد از بخشش خليفه:

((مضمون) خليفه به سعيد پسر عاص صد هزار درهم پرداخت كرد و مردم اعتراض كردند و بعضي از صحابه از جمله علي، زبير، طلحه و سعد و... نزد او رفتند و به او اعتراض نمودند، پس او گفت ابوبكر و عمر با جلوگيري از رسيدن بيت المال به خاندان خود اميد ثواب آخرت داشتند، و من از دادن بيت المال به خاندان خود اميد ثواب دارم...)، (كلب گويد تو به اين توجيه توجه كن اگر از روي سهو باشد دلالت بر سفاهت و ناداني گوينده دارد و اگر از روي عمد باشد دلالت بر كوچك شمردن احكام شريعت و مسخره نمودن موازين آن و تجري و جرئت او به خداوند است) عاص پدر سعيد از جمله همسايگان بدكار و ستمگر رسول خدا بود كه او را آزار مي نمود و اميرالمؤمنين علي، او را در جنگ بدر با ديگر بت پرستان به درك واصل نمود و فرزندش سعيد نيز فردي خودخواه و جاه طلب و متكبر و خودرأي و ستمگر بود او بدون هيچ تجربه اي به حكومت كوفه از سوي عثمان انتخاب شد و به محض استقرار و آغاز كار خود، دست به اموري زد كه اعتراضات مردم را در پي داشت از جمله به صحابي عاليقدر پيامبر هاشم بن عقبه مرقال كه يك چشم خود را در جنگ يرموك از دست داده بود توهين نموده و ناسزا گفت و خانه اش را آتش زد، ..... ....، هاشم بن عقبه همان نيك مردي است كه در جنگ صفين پرچمدار علي بود و در پاي ركاب آن حضرت شهيد شد از ابن سعد نقل شد، كه يكبار سعيدبن عاص به مردم در ماه رمضان گفت كداميك از شما ماه نو را ديده است پس هاشم بن عتبه بن ابي وقاص گفت من ديده ام سعيد به طعنه و انكار گفت در ميان اين همه مردم تو يك چشم آن را ديده اي هاشم گفت مرا به نقص چشمم سرزنش مي كني كه آن را در راه خدا از دست داده ام، پس چون صبح شد هاشم در خانه اش افطار كرد و مردم هم نزد او صبحانه خوردند چون به سعيد خبر دادند او بدون مقدمه كسي را فرستاد تا هاشم را مضروب نموده و خانه او را آتش زد. .....، بار ديگر مردم كوفه از ستمگري هاي او به ستوه آمده به عثمان شكايت بردند ولي او اعتنا ننمود و سعيد با اطمينان بيشتر از حمايت عثمان به كوفه برگشت و به مردم آنجا ضرر و زيان هاي فراوان رساند و نيز در سال 33 با دستوري كه از خليفه گرفت بسياري از بزرگان و نيكان كوفه و قرآن شناسان آنجا را به شام تبعيد كرد... و نيز بار ديگر در سال 34 از كوفه به سوي عثمان رفت و در آنجا به گروهي رسيد كه براي شكايت از ستمگري هاي او نزد

ص : 1137

عثمان رفته بودند، از جمله اشتربن حارث، يزيدبن مكنف، كميل بن زياد، زيدبن صوحان، صعصعه بن صوحان، حارث اعور، ...كه از خليفه خواستند كه سعيد را بركنار كنند ولي باز هم عثمان نپذيرفت و به وي دستور داد بر سر كار خود برگردد. پس آن گروه قبل از او به كوفه برگشته و مالك اشتر بن حارث در ميان لشكري سوار شد و مانع از ورود او به كوفه شد و او را به سوي عثمان برگردانيد و شد آنچه شد و... (كلب گويد علّت اقدام مالك و ديگر صحابه در واقع به دليل منش و اخلاق و آزادي عملي بود كه شريعت اسلام در سايه آموزه هاي رسول خدا به مسلمانان داده بود تا در مقابل ظلم و ستم قيام و با شجاعت امر به معروف و نهي از منكر نمايند و عثمان در واقع در مقابله با سنت رسول خدا و با خودكامگي خود امت اسلام را دچار تفرقه و جنگ و خونريزي كرد و آن روش تبهكارانه را براي معاويه به ارث گذاشت و اسلام را تا دامنه قيامت گرفتار كرد).

بخشش خليفه به وليد از بيت المال مسلمين:

(مضمون) خليفه به برادر مادري خود وليدبن عقبه ابن ابي محيط آنچه را كه به وسيله عبدالله بن مسعود از بيت المال مسلمين وام گرفته بود بخشيد و ابن مسعود كليدهاي بيت المال را نزد او انداخت و گفت من گمان مي كردم كه خزانه دار مسلمانان هستم ولي اگر قرار باشد خزانه دار شما باشم مرا نيازي به آن نيست، ...پدر وليد يعني عقبه از همسايگان شرور و ستيزه جو و بدكار پيامبر بود كه بيش از همه در آزار رساندن به آن حضرت كوشش داشت... و رسول خدا مي فرمود من ميان دو همسايه از بدترين همسايه ها خانه داشتم يكي ابولهب و ديگر عقبه، و از جمله آزارهايي كه آنها مي نمودند اين بود كه مدفوع درون شكمبه هاي حيوانات را آورده و پشت در خانه من خالي مي كردند و هرچه را كه مي خواستند دور بريزند از زباله و... را در خانه من مي ريختند، .....، ابن هشام در سيره خود آورده كه شخصي به نام ابي بن خلف با عقبه دوستي نزديك داشت و شنيد كه عقبه اسلام آورده، پس دوستي خود را با او بهم زد مگر آنكه عقبه به صورت رسول خدا آب دهان بيندازد و در عبارتي ديگر بدترين ناسزاها را بگويد و در عبارتي ديگر سيلي به صورت و گردن پيامبر زند، پس عقبه نيز چنان كرد پس آيه از سوي خداوند نازل شد براي اين دو نفر كه (..... روزي كه ستمگر دست به دندان مي گزد و مي گويد اي كاش با رسول يك راه را در پيش مي گرفتيم و اي كاش كه فلاني را به دوستي انتخاب نمي كردم) و در عبارتي ديگر پيامبر در عكس العمل به كار او كاري نكرد و فقط گفت اگر تو

ص : 1138

را بيرون كوههاي مكه پيدا كنم گردنت را مي زنم، پس جنگ بدر آغاز شد و او در ميان هفتاد نفر قريشيان اسير شد آنگاه رسول خدا به علي گفت گردن او را بزن، عقبه گفت در ميان اين همه فقط مرا مي كشي فرمود براي آنكه آب دهان بر من انداختي و به گزارش طبري به خاطر كفر و تبهكاري تو و براي طغيان تو از فرمان خدا و رسول او، پس علي گردنش را بزد و او را به دوزخ واصل نمود (كلب گويد حالا دانستي كه چرا اين قريشيان معاند از علي عليه السلام كينه به دل گرفتند تا كردند آنچه كردند تا انتقام خود را از فرزندان علي در كربلا با قتل عام خاندان او كه حرم رسول خدا بودند گرفتند و ....، آري علي در راه خدا چنان كرد و اينان در راه شيطان، الا لعنه الله علي الظالمين) و اما وليد فرزند نابكار او، همان كسي است كه خداوند در كتاب خود او را فاسق خطاب كرد، او فردي زناكار و خلافكار و هميشه مست و دائم الخمر و... بوده و دائماً دستورهاي شرع مقدس را زير پا مي گذاشت و.. خداوند دربارة او فرمود (اگر فاسقي براي شما خبري آورد تحقيق كنيد) و نيز آيه (آيا كسي كه مؤمن است مانند كسي است كه كافر است... البته كه مساوي نيستند) در مورد او نازل شد. او همان خبيث فاسق است كه در محراب مسجد كوفه از شدت خوردن مشروبات الكلي استفراغ كرد و به جاي نماز آواز مي خواند و ابن مسعود او را با كفش زد و مردم به او سنگ مي زدند و از عبدالله بن جعفر بپرس كه چگونه پشت او را براي مجازات شرب خمر با ضربات تازيانه به درد آورد.، حال تو احوال و اخبار وليد را از قرآن شنيدي و از اعمال وليد در محراب مسجد كوفه آگاه شدي كه چگونه در حالي كه آواز (دل به رباب آويخت .....)، را بجاي آيات قرآن براي مردم زمزمه مي كرد، .....، و اخبار او را از عبدالله جعفر كه چگونه مجازات حد شرابخواري را در مورد او اجرا كرد آنهم در زماني كه براي عدم اجرا فتنه بپا نمود و اجراي حد او پس از شور و غوغايي بود كه مردم براي تأكيد در اجراي مجازات بپا كرده بودند...، و نيز حال او را از عموزاده اش سعيدبن عاص بپرس (كه عليرغم همه خباثت ها كه در او بود براي رضايت مردم محل عبادت او را نجس اعلام كرد) و دستور داد كه منبر و محراب مسجد كوفه را شستشو دهند...، و احوال او را از سبط رسول خدا امام حسن بپرس كه چون در مجلس معاويه به سخن پرداخت گفت: امّا تو اي وليد به خدا قسم كه ترا سرزنش نمي كنم كه چرا با علي دشمني مي كني، زيرا ترا براي باده گساري و شرابخواري هشتاد ضربه تازيانه زد و نيز پدرت را در مقابل رسول خدا كشت و تو آنكسي هستي كه خداوند تبارك در

ص : 1139

كتاب خود ترا فاسق ناميد و علي را مؤمن خطاب كرد و اين در آن زمان بود كه تو به او گفتي خاموش باش اي علي كه من از تو شجاعتر و سخنورتر هستم و علي به تو گفت خاموش باش اي وليد كه من مؤمن هستم و تو فاسقي و خداوند علي اعلي در تائيد سخن او اين آيه را بر محمد صلي اله عليه واله نازل كرد كه (..... افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون...) و نيز در اين آيه ديگر كه در تائيد سخن او درباره تو، بر محمد صلي اله عليه واله نازل كرد (.....كه هرگاه فاسقي خبري براي شما آورد در پيرامون آن تحقيق كنيد...) و واي بر تو اي وليد هر چه را فراموش كردي سخن آن شاعر را از ياد مبر كه دربارة تو و او گفت (.....با آنكه كتاب خدا گرامي بود... علي را مؤمن و وليد را فاسق خواند و هرگز مؤمن خداشناس با فاسق خائن تبهكار مساوي نيست، پس در آينده اي بسيار نزديك آشكارا به سوي حساب مي روند و پاداش علي بهشت جاويدان و پاداش وليد (خبيث ملعون) جهنم ابدي خداوند خواهد بود...)، و يا بيا از خليفه عثمان بپرس كه او را به سرپرستي زكات تغلبيان و سپس حكومت كوفه روانه كرد و اين فاسق تبهكار را بر احكام دين و نواميس مردم و... مسلط نمود... و اموال بيت المال مسلمين را به او بذل و بخشش كرد و... (كلب گويد و يا از وجدان خود سؤال كن كه گناه اين گونه اشخاص بيشتر است يا گناه خليفه آيا نمي داني كه در هر جامعه امثال وليد كه هتاك و بي آبرو و بي لياقت و هرزه و ..... هستند فراوان وجود دارند كه اگر به آنها ميدان عمل داده شود مبادرت به اعمال و جناياتي مي نمايند كه چهره بشريت را سياه مي نمايد آيا اگر به حجاج ها، عمرسعدها و يزيدها و مروانها .....، فضاي ستمكاري داده نمي شد آيا اينگونه ستمها بر مردم مسلمان در طول تاريخ روا مي شد، آري به حكم عقل، دستور دهنده، به اين عمل از انجام دهنده اين عمل ستمكارتر است زيرا اگر كسي مانند عثمان به او ميدان كار و فرصت نمي داد مثل اين جرثومه فساد و تباهي قادر نبود كه اينگونه جنايات ببار آورد هرچند كه در جامعه حضور داشته باشد پس در واقع فضاي مديريت در جامعه فضاي آلوده شد كه مانند اين تفاله هاي جامعه به سرعت در آن رشد كرده و امت را به تباهي كشيدند، انالله وانااليه راجعون و ما در كتاب تفسير خود اثبات نموديم كه چگونه اين منافقان شقي و فاسق از مصاديق اعداءالله و از جمعيت و در گروه مجرمان و مخلد در جهنم سوزان خداوند هستند لعنه الله عليهم اجمعين).

ص : 1140

بخشش خليفه به عبدالله از بيت المال مسلمين:

(مضمون) خليفه به عبدالله بن خالد ..... سيصد هزار درهم و به هريك از بستگان او هزار درهم بخشيد...، ابومخنف آورده است كه در دورة عثمان عبدالله بن ارقم كارگزار بيت المال مسلمين بود... عثمان حواله اي براي عبدالله بن خالد و اقوام او نوشت و براي ابن ارقم فرستاد و او از دادن آن مبالغ به آنها خودداري كرد، عثمان به او گفت تو خزانه دار ما هستي و ابن ارقم گفت من خود را خزانه دار مسلمانان مي دانستم و خزانه دارتو غلام توست و بس و به خدا قسم كه مسئوليت اين كار را به عهده نمي گيرم.. پس كليدها را آورده به سوي عثمان پرت كرد و عثمان آن را به ناتل برده اش داد... و او سيصد هزار درهم براي عبدالله بن ارقم فرستاد، ولي او آن را نپذيرفت... (بلادرزي)، و يعقوبي در تاريخ خود آورده است كه عثمان، دختر خود را به همسري عبدالله بن خالد در آورد و دستور داد تا 000/600 درهم به او داده شود...، ..... (مضمون) لجام گسيختگي و هرج ومرج طلبي در بذل و بخششهاي جنون آميز خليفه در امور مالي تا حدي شد كه مسئولين امانت دار بيت المال مسلمين كه خود خليفه آنان را انتخاب نموده بود، هم نتوانستند وجدان خود را زيرپا گذاشته و به كار خود ادامه دهند و ترجيح مي دادند كه كليدهاي خزاين بيت المال را نزد او پرت كنند و خود را به عواقب قيامتي و آتش دوزخ الهي دچار نكنند.

بخشش خليفه به ابوسفيان:

ابن ابي الحديد در شرح خود آورده است كه (عثمان دستور داد كه در آن روز 000/100 درهم از بيت المال را به مروان داده و 000/200 درهم را هم به ابوسفيان بپردازند، ..... و من براي ابوسفيان كه شايسته محروم دانستن از همه خيرات است هيچ دليل و موجبي نمي بينم كه خليفه او را از بخشش كالاي بيت المال مسلمين كه روزي محرومان و تهيدستان مسلمان است، بهره مند سازد.)، (مضمون) ابوعمرو از گروهي از محدثين آورده كه ابوسفيان از همان آغاز مسلماني ظاهري خود پناهگاهي براي منافقين بود و در جاهليت نيز او را به زندقه نسبت مي دادند و نيز در روز يرموك، (كلب گويد و آن روزي است كه در آن روز سپاه روم بر مسلمانان يورش آورده و گروه گروه را كشتار مي نمودند و رزمندگان اسلام به شهادت مي رسيدند، اين خبيث ناپاك بجاي حمايت و يا حداقل دعا براي مسلمانان در قالب ستون پنجم دشمن به تضعيف روحيه

ص : 1141

مسلمانان مي پرداخت) و علناً از پيروزي آنان اظهار شادي مي كرد و مي گفت بيائيد اي شاهزادگان رومي، و چون زبير خبر اين سخن او را از پسرش شنيد گفت، خدا مرگ او را برساند كه جز راه نفاق راهي را طي نمي كند، آيا ما براي او بهتر از شاهزادگان رومي نيستيم، و علي نيز به او گفت تو هميشه دشمن اسلام و اهل اسلام بودي و از قول حسن نقل شده است كه چون خلافت به عثمان رسيد ابوسفيان به نزد او رفت و گفت اي عثمان پس از تيم و عدي (قبيله هاي ابوبكر و عمر) كار خلافت به تو رسيد، پس آن را مانند گوي بازي بين بني اميه بگردان و ميخ هاي اين خلافت را از امويان قرار بده كه اين بساط (يعني اسلام كه دين محمد است) جز حكومت و سلطنت چيزي نيست و من نمي دانم بهشت و جهنم چيست (يعني اين حرفها همه دروغ و بيهوده است و من اعتقادي به بهشت و جهنم ندارم) پس عثمان بر سر او فرياد زد برخيز و از نزد من بيرون رو كه خدا با تو آنچنان كند كه كرده است (يعني همواره تو را در گمراهي بدارد) و در تاريخ طبري آمده است كه گفت اي پسران عبد مناف خلافت را مانند گوي بازي به سرعت در دست بگيريد كه در آن دنيا يعني جهان آخرت نه بهشتي هست و نه دوزخي (العياذ بالله اسلام و دين رسول خدا دروغ است انالله وانااليه راجعون) و به گزارش مسعودي ابوسفيان مي گفت اي امويان اين حكومت را مانند گوي بازي به سرعت در اختيار بگيريد كه سوگند به آن كه ابوسفيان به او سوگند مي خورد (يعني لات و عزي و هبل) من هميشه اميد تصاحب خلافت را براي شما داشتم كه (البته به شما رسيد) و به صورت ارث به كودكان شما خواهد رسيد، ابن عساكر از قول انس آورده است كه ابوسفيان پس از كورشدنش بر عثمان وارد شد و پرسيد اينجا كسي هست (يعني در مجلس غريبه هست) گفتند نه (همه خودماني هستيم) پس گفت خدايا كار اين خلافت را مانند زمان جاهليت قرار بده و كشورداري را به صورت قلدري و امويان را ميخهاي (اين خلافت در) زمين، ابن حجر مي گويد ابوسفيان در روز احد و روز احزاب كه در آنها جمع بسياري از مسلمانان به بدترين وضع به شهادت رسيدند، فرمانده و رئيس و سركرده مشركان عرب بود و ابن سعد درباره روزگار او پس از تظاهر به اسلام مي گويد، ابوسفيان چون مردم را ديد كه به دنبال پيامبر گام برمي دارند، بر او حسادت برده و با حسرت در دل گفت اي كاش مي توانستم دوباره گروهي را بر عليه اين مرد يعني رسول خدا و جنگ با او متحد نمايم و ....، پس رسول خدا به علم الهي از ضمير او آگاه شد و به سينه او كوبيد و گفت در آن

ص : 1142

زمان خدا ترا رسوا مي كند و در عبارتي ديگر ابوسفيان در دل گفت نفهميدم كه چطور محمد بر ما پيروز شد، پس پيامبر بر پشت او زد و گفت به حول و قوه خداوند بر تو پيروز شدم، زيرا در كلام آن حضرت آمده است كه معاويه طليق و آزاد شده فرزند طليق و آزاد شده و حزبي است از اين حزب ها (يعني كفر و نفاق)، آري او و پدرش ابوسفيان همواره با خدا و رسول او دشمن بودند تا به اجبار و با كراهت مسلمان شدند. و براي تو همين بس باشد كه حضرت در نامه اي به معاويه مي فرمايد: (اي پسر صخر (نام ابوسفيان) و اي ملعون زاده)، كه ظاهراً با اين كلام خود اشاره به اين روايت دارد كه قبلاً مذكور شد كه به واسطه آن پيامبر، او يعني ابوسفيان و معاويه و يزيد را لعنت فرمود و اين در زماني بود كه آن حضرت مشاهده كرد كه ابوسفيان بر مركب سوار و يكي از آن دو دهانه مركب را گرفته و ديگري مي راند پس رسول خدا فرمود خدايا، سواره و آنكه مي راند و آنكه افسار آن بدست گرفته است را لعنت بفرما و ابن ابي الحديد در شرح خود نامه اي از نامه هاي علي عليه السلام را خطاب به معاويه آورده كه فرمود اي معاويه به راستي كه تو در راهي افتادي كه پدرت ابوسفيان و جدت عتبه و مانند آنان از خاندانت افتادند كه همگي صاحب كفر و كينه و ناحقي ها بودند و نيز در شناخت ماهيت ابوسفيان مي توان به سخن ابوذر (همان راستگو كه پيامبر صدق گفتار او را تصديق كرد و در حق او فرمود زمين در بر نگرفت و آسمان سايه نينداخت بر كسي كه راستگوتر از ابوذر باشد و...) هم استناد كرد كه چون معاويه به او گفت اي دشمن خدا و رسول، حضرت ابوذر پاسخ داد من دشمن خدا و رسول او نيستم بلكه تو و پدرت دشمن خدا و رسول او هستيد كه تظاهر به اسلام كرديد و كفر را در درون خود پنهان نموديد...) (مضمون) اين بود شخصيت ابوسفيان و اول روزگار و آخر روزگار او پس چگونه استحقاق ذره اي از بيت المال را دارد و حال آنكه خليفه از كيسه مسلمانان او را در بخششهاي (جنون آميز) خود غرق نمود،

بخشش هاي خليفه از غنايم افريقا:

(مضمون) عثمان يك پنجم از غنايم جنگ آفريقا كه بالغ بر 000/500 سكه دينار طلا بود را يكجا بجاي تقسيم بين مسلمانان به برادر رضاعي خود عبدالله بن ابي سرح بخشيد... او همچنين ابن ابي سرح را بر كشور پهناور مصر حاكم كرد و او چند سال با ظلم و ستم در آنجا بماند تا مردم مصر از او شكايت كردند... و او

ص : 1143

گروهي از شاكيان را آنقدر شكنجه داد و مضروب كرد تا كشته شدند پس هفتصد نفر از نمايندگان مردم مصر به مدينه آمده و گزارش جنايات ابن ابي سرح را به اصحاب پيامبر دادند، از جمله كساني كه اعتراض شاكيان را به عثمان انتقال دادند طلحه، عايشه، علي... بودند و علي عليه السلام به عثمان گفت اين مردم از تو مي خواهند به جاي ابن ابي سرح كسي ديگر را به حكومت مصر بفرستي و مدعي هستند كه او در رابطه با قتل عمد بايستي قصاص شود پس او را بركنار كن و بين آنان قضاوت كن، پس اگر حق با آنان بود دادگستري نما و حق آنان را بگير .....، و ابن ابي سرح همان پليدي است كه پيش از فتح مكه مسلمان شد و پس از فتح مكه مرتد شد و به مشركان قريش پيوست و به مكه آمد. پيامبر دستور داد كه اگر ابن ابي سرح را در زير پرده هاي خانه خدا نيز پيدا نمودند او را بكشند و ريختن خون او در همه جا و... واجب است، پس عثمان برخلاف دستور رسول خدا او را پناه داده و در فرصتي مناسب او را نزد پيامبر آورد و براي او امان خواست و پيامبر مدت زيادي ساكت بود و سپس گفت باشد و وقتي عثمان رفت رسول خدا به اطرافيان گفت من ساكت بودم تا شايد يكي از شما برخاسته و گردن ابن ابي سرح را بزند، پس مردي از انصار گفت اي رسول خدا چرا با چشم به من اشاره نكردي فرمود بر پيامبر سزاوار نيست كه نگاه پنهاني و دزدانه داشته باشد (كلب گويد پس تو به ماهيت عثمان و عشق و علاقه او به خاندانش تا جايي كه امر صريح خداوند و رسول او را زير پا گذاشت و به جاي قتل ابن ابي سرح كه بر هر مسلمان واجب بود او را پناه داد و .....، و براي او مهم نبود حكم رسول خدا و ..... و اين در زماني بود كه هيچ قدرتي نداشت پس قضاوت كن در آن زمان كه حاكم مطلق امپراطوري اسلامي شد چه بر سر خود و امت اسلام آورد)، و نيز آن آيه كه خداوند در سوره مباركه انعام آيه 93 نازل فرمود در بيان كفر ابن ابي سرح خبيث است كه مي گفت من هم مي توانم شبيه آنچه بر پيامبر نازل شد بگويم و لذا خداوند ماهيت اين خبيث را اعلام و در كتاب خود فرمود (..... كيست ستمكارتر از آن كه به دروغ بر خدا افترا ببندد... بگويد من هم آيه نازل مي كنم مثل آنچه خدا نازل كرد) و اجماع مفسرين بر آن است كه اين آيه در بيان كفر ابن ابي سرح (خبيث) است. (تفاسير بلادرزي، قرطبي، بيضاوي، زمخشري، رازي، خازن، شوكاني، .....) و او كسي بود كه پس از قتل عثمان از بيعت با اميرالمؤمنين خودداري نمود (كلب گويد و البته اين امري كاملاً طبيعي هم بود زيرا بعد از رسول خدا اين

ص : 1144

خبيث مانند ديگر اشقياء، كفر باطني خود را ظاهر نمودند، زيرا علي مانند پيامبر عمل مي كرد و در نزد او عدل بود و انصاف، نه مانند عثمان غارت و چپاول اموال مسلمانان و لذا معلوم است كه او و امثال او از بيعت با آن حضرت خودداري مي كنند...) آري اين عثمان است و منطق او ..... و اين رسول خداست كه مي فرمايد (به راستي مرداني در مال خدا يعني بيت المال مسلمين به ناحق فرو مي روند (يعني به چپاول مشغول مي شوند) و روز قيامت بهره آنان آتش غضب الهي است)

گنج هاي اندوخته شده به بركت بخشش هاي خليفه از بيت المال مسلمين:

از كساني كه از بازار آشفته بذل و بخشش هاي خليفه (كلب گويد و يا بگو آن غارت ها و چپاول ها و يا بگو بخشش هاي جنون آميز و يا بگو غصب بيت المال مسلمين و يا بگو ....) براي خود ثروت هاي افسانه اي جمع نموده بودند و...، يكي زبيربن عوام بود كه يازده خانه در مدينه و دو خانه در بصره و خانه هايي در كوفه، مصر و... داشت و به هر يك از چهار زن او (پس از كسر ثلث)، يك ميليون و دويست هزار سكه طلا ارث رسيد و تمام ثروت او پنجاه و نه ميليون و هشتصد هزار سكه طلا بوده است. او بنا به گفته ابن سعد در مصر و اسكندريه و كوفه نيز زمينهايي داشت و در بصره هم خانه هايي داشت و همچنين محصولات غلاتي كه از زمينهاي ديگر او به او مي رسيد و مسعودي مي گويد از او هزار اسب و هزار غلام و كنيز و زمين و... باقي ماند و ديگري طلحه بن عبدالله تيمي است كه خانه اي در كوفه ساخت كه معروف بود و نيز ارزش محصولات غله او از عراق، روزانه هزار دينار طلا قيمت داشت و عمروعاص مي گويد كه طلحه به اندازه يكصد پوست گاو پر از طلا از خود بجا گذاشت كه در هر يك از آن ها، يكصد پيمانه پر از طلا و نقره جاي داشت و به گزارش ابن عبدربه... در ميان ماترك و ارثيه طلحه سيصد پوست گاو پر از طلا و نقره پيدا كردند، و به گفته ابن جوزي، طلحه سيصد شتر بار طلا از خود باقي گذاشت و بلادرزي مي گويد كه عثمان در روزگار خلافت خود دويست هزار دينار طلا به طلحه داد... و نيز اين سخن از عثمان است كه گفت (واي بر پسر زن خضرمي (مادر طلحه)، من چنين و چنان پوست هاي گاو پر از طلا و نقره و... به او دادم ولي او خون مرا مي خواهد و مردم را بر عليه من و عليه جان من تحريك مي كند (تا مرا بقتل رسانند)) ..... و ديگري عبدالرحمن بن عوف بود كه به گفته ابن سعد 1000 شتر و 3000 گوسفند و 100 اسب برجاي گذاشت و

ص : 1145

منطقه كشاروزي او با بيست شتر مخصوص آبكشي آبياري مي شد و نيز آنقدر شمش طلا بجا گذاشت كه در هنگام تقسيم بين وارث از تبر استفاده كردند و مقدار طلاها آنقدر زياد بود كه دست كارگراني كه با تبر اين طلاها را تقسيم مي كردند آبله زد، از عبدالرحمن بن عوف چهار زن باقي بودند كه به هر كدام 000/80 سكه طلا رسيد و با يكي از زنان او كه در مرض منتهي به موت خود او را طلاق داده بود، با پرداخت 83000 دينار طلا از طريق عثمان صلح كردند .....، ديگري سعد بن ابي وقاص كه به گفته ابن سعد در روز مرگ 000/250 درهم داشت و در قصر خود در عقيق مرد...، ديگري يعلي بن اميه است كه از خود 000/500 سكه طلا برجاي نهاد و به غير از طلبي كه از مردم داشت، و نيز اموالي كه از آب و زمين و... داشت كه بهاي آن بالغ بر 000/100 دينار طلا مي شد، ..... و ديگر زيدبن ثابت تنها مدافع عثمان بود كه طلاها و نقره هاي باقي مانده از او نيز با تبر تقسيم مي شد و اين غير از ديگر اموال او بود كه برآورد قيمت آن 000/100 دينار طلا بود ..... اين نمونه هايي از غارتگري هاي بيت المال مسلمين كه در دوره عثمان واقع شد و مسلم آن است كه تاريخ تمام تباهكاري هايي كه روي داده است را ثبت نكرده...، امّا مقدار آنچه كه خليفه براي خود اندوخته بود نيز از اين بذل و بخششها معلوم خواهد بود (كلب گويد و البته اين گونه روشها از مصاديق اسراف و تبذير است كه به حكم قرآن عامل به آن محكوم است و خداوند مي فرمايد ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين .....)، دندانهايي با طلا پهلوي هم قرار مي داد و جامه امپراطورها را مي پوشيد. محمد ربيعه مي گويد رداي خز چارگوشه نگاريني در بر و تن خليفه ديدم كه بهاي آن 800 دينار طلا بود و عثمان مي گفت اين براي خشنودي نائله (همسر عثمان) است و من چون آن را بپوشم او خوشحال مي شود...، بلادرزي گويد كه در بيت المال خزينه اي وجود داشت كه در آن گوهرها و جواهرات گرانقيمت جمع آوري شده بود، پس عثمان از آنها برداشته و بعضي از خانواده خود را با آن زينت داد و خبر به مردم رسيد و همه به او اعتراض كردند و سخنان تندي به او گفتند و او در عوض خشمگين شد و گفت اين مال خداست به هر كس بخواهم مي دهم و هر كه را بخواهم محروم مي نمايم، پس خدا بر هر كه مخالف باشد خشم گيرد...، و در عبارتي ديگر گفت ما هر چه نياز داريم از اين بيت المال و غنائم و خراج ها مي گيريم و اعتنايي به اعتراضات مردم نداريم پس علي به او گفت (بر اين روش نرو) پس در آن زمان مردم به جلوگيري از كارهاي تو اقدام مي كنند و ميان تو

ص : 1146

و خواسته ات جدايي مي اندازند .....، آورده اند كه ابوموسي با محموله هايي از زر و سيم (طلا و نقره) به نزد او آمد و او تمام آنها را بين زنان و دختران خود تقسيم كرد و البته او بيشتر اموال بيت المال را براي آباد كردن املاك و خانه هاي خود مصرف كرد...، ابن سعد گويد روز كشته شدن عثمان نزد خزانه دار او سه ميليون و پانصد هزار درهم و يكصد و پنجاه هزار دينار طلا بود كه همه غارت شد، از عثمان هزار شتر در ربذه و دست پيمان هايي كه ارزش آن دويست هزار دينار طلا بود بجا ماند، مسعودي آورده كه در مدينه قصري با سنگ و ساروج برافراشت و درب آن را از چوب درخت ساج هندي و...، و نيز اموال و چشمه ها و باغها ..... براي خود ذخيره كرد... و ذهبي آورده كه عثمان هزار برده داشت و ثروت هاي كلان كه قابل شمارش نيست بدست آورد،... نمونه سياهه بخشش هاي (جنون آميز) خليفه به مروان و ابن ابي سرح و... بالغ بر چهار ميليون و سيصد و ده هزار دينار طلا و يكصد و بيست و شش ميليون و هفتصد و هفتاد هزار درهم نقره بوده است پس اين نمونه ها را بخوان و فراموش مكن گفتار علي را درباره عثمان كه فرمود (..... خودپسندانه ميان خوردنگاه و جاي بيرون دادنش مي خراميد و فرزندان نياكانش نيز با او برخاسته بيت المال مسلمين را با ولع بالا كشيدند (و غارت كردند) آنچنان كه شتر گياه بهاري را مي خورد)، و نيز اين سخن آن حضرت كه خواهد آمد (آگاه باشيد كه هر زميني را كه عثمان به تيول داده و هر مالي كه از بيت المال بخشيده به بيت المال برمي گردد...)، حالا فقط اين سؤال مي ماند كه از خليفه سؤال كنيم چرا همه امتيازات و حقوق براي او و خاندانش بود و آيا جهان براي آنان خلق شده بود و يا دستوري از خدا براي جلوگيري و تحريم پرداخت حقوق و سهم بيت المال به اصحاب پيامبر و نيكان امت محمد مانند ابوذر، عمار، ابن مسعود و... داشته و يا اين محرومان واجب بود كه با فقر و گرسنگي و برهنگي بسازند و...، و يكي تبعيد شود، يكي شكنجه شود، يكي مضروب شود، به يكي اهانت شود و اين سخن علي عليه السلام است كه مي فرمايد (..... بني اميه از ميراث محمد و غنايمي كه به بركت آن حضرت به دست رسيده، چنان نسبت به من بخل مي نمايند و اندك اندك مي دهند كه گويا مي خواهند شيري را به بچه شتر هنگام دوشيدن مادرش بدهند...)، ..... و آيا اساساً جود و بخشش اين است كه فرد آن را از مال خود بدهد يا مانند خليفه از كيسه ديگران ببخشد... البته من خليفه را نيافتم تا از وي سؤال كنم و شايد اگر از او مي پرسيدم تازيانه اش بر سر و صورت من، بر پاسخش سبقت مي گرفت.،

ص : 1147

(كلب گويد آنچه عثمان كرد داراي ابعاد سوء مختلفي بود كه شايسته است به آن توجه شود از جمله اثرات سوء روش عثمان از بين رفتن حرمت و جايگاه و قداست مكان خلافت به عنوان جايگاه جانشيني پيامبر بوده است و همانطور كه علي عليه السلام به اين موضوع اشاره و بسيار اكراه داشتند كه اين جايگاه بدينگونه با اعتراض مردم تبديل به نهضتي منتهي به كشتن خليفه گردد و اين امر به روش و سنتي پس از آن تبديل شود و از ديگر اثرات سوء اقدامات عثمان انداختن سنگهاي عظيم به چاه مديريت هاي اسلامي بود كه هزار عاقل قادر به بيرون آوردن آن نبودند، آري اگر حضرت علي عليه السلام اعلام نمود كه بايستي روش هاي غيراسلامي و ناعادلانه عثمان به روشهاي عادلانه رسول خدا رجعت داده شود، قطعاً آناني كه اين اموال را با بي اعتنايي به مباني شرعي آن پذيرفته و گوشت و پوست و خون آنها از آن اموال حرام روئيده شده بود، حاضر به برگردانيدن آن اموال به بيت المال مسلمين نمي شدند حتي اگر شمشير به ميان آنان و خاندان آنان مي افتاد، پس يكي از دلايل مبارزه بي امان اين دشمنان كينه توز با علي عليه السلام، همين بي عدالتي از سوي عثمان و همين عدالت خواهي و اجراي سنت پيامبر از سوي امام علي عليه السلام با اين جرثومه هاي فساد و تباهي بود و البته اگر حكومت بعد از ابابكر و عمر به آن حضرت مي رسيد قطعاً مردم جهان معني عدالت اسلام و عظمت دين و شريعت و مفهوم احكام حكيمانه اسلام را در مي يافتند و اسلام به سرعت و بدون هيچ شك و ترديد جهانگير مي گرديد و... و از ديگر اثرات سوء و روشهاي نابجاي عثمان تغيير بستر و مباني هدايت امت از روشهاي آزادمنشانه رسول خدا به روشهاي جابرانه و قلدرانه اعراب بدوي و حكومتهاي بربري بوده است كه با نهايت تأسف با افتادن آن بدست معاويه و سپس فرزند حرام او يزيد نكبت و بدبختي آن بر امت رسول خدا واقع شد و عظمت اسلام و حاصل زحمات رسول خدا و مجاهدان صدر اسلام در اين سراشيبي بدست حكومتها و قدرتهاي ديگر تكه تكه و پاره پاره شد و به شرحي كه در اين زمان ملاحظه مي شود، كه چگونه امت اسلام عليرغم جمعيت قابل توجه خود به اينگونه دولتهاي ضعيف تبديل شده اند...، و از ديگر اثرات سوء و شوم اعمال او، كشته شدن و شهادت مظلومانه بسياري از مؤمنين و مقدسين صدر اسلام و صحابه عاليقدر رسول خدا و ريختن خونها و كشته شدن اين گروه از نيكان امت محمد، براي استقرار مجدد احكام شريعت به دست آن گمراهان و دنياپرستان بوده كه بر حكم قرآن (كشتن هر نفس

ص : 1148

زكيه مانند قتل الناس جمعيا) است و لذا در نتيجه اين فتنه شوم برپا شده، گروه كثيري كه با تبعيت از سركردگان گمراه خود با وصي رسول خدا كه به منزله نفس رسول خدا بوده به نبرد برخاستند و به حكم قرآن بر آنچه مي خوردند نظر نكردند تا اينكه آنان را با وارد شدن به آتش دوزخ ابدي هلاك كرد (فلينظر الانسان الي طعامه...).، و باز از ديگر اثرات سوء روشهاي نابجاي عثمان آن بود كه با گذشت زمان، اصحاب رسول خدا در فتنه هاي مختلف او از جهان رفتند يا با ايجاد شكنجه و فقر و گرسنگي و تبعيد مانند ابوذر و يا در درگيري هاي مختلف و در جبهه هاي جنگ مانند عمار و... يا به غم و غصه كه ظاهراً به عمر طبيعي از دنيا رفتند و .....، كه با عوض شدن تقريبي نسل و حضور تابعين و...، بازار احاديث دروغ و جعلي و توجيه و تفسير به رأي كتاب خدا و تأويل خلافكاري و... داغ گرديد و فتنه اختلاف نظر و... حاصل شد كه تا اين زمان و بعد از اين ادامه خواهد داشت و از جمله اثرات سوء ديگر روشهاي خلاف عثمان آن بود كه اين مال و اموال بيت المال مسلمين در آن برهه از زمان به منزله آب گوارا و حيات بخش بود كه مي بايست به محرومين امت محمد برسد و جانهاي آنان را در اطاعت در خداپرستي و تقويت شريعت محمد و اعتلاي كلمه الله احياء نمايد ولي قطع اين آبياري و در نتيجه هرز روي اين منابع حيات بخش، عملاً به مرگ دهشتناك و غم بار محرومان و تهيدستان امت محمد منتهي گرديد و اين مرگ و نابودي راه بازگشت نداشت، جز آنكه در حضور خداوند و در روز قيامت دادخواهي شوند و...، و نيز از ديگر اثرات سوء عملكرد عثمان، ايجاد شبهه در امت رسول خدا و شكستن حرمت اصحاب پيامبر بود و اين سبكسري ها تا آنجا پيش رفت كه حرمت نفس و جان رسول خدا و يكي از پنج تن آل عبا و كسي كه خورشيد براي او رجعت كرد و وصي رسول رب العالمين و اول مسلمان و بالاترين مجاهد كه جان و عمر و هستي خود را وقف دين خدا نمود. و..، يعني اميرالمؤمنين كم رنگ و شكسته شده تا جايي كه آن حضرت را در رديف معاويه خطاب مي كردند، به شرحي كه آن حضرت خود ذكر نمود به اين مضمون كه دهر و روزگار مرا پائين آورد و پائين آورد و پائين آورد تا جايي كه گفتند علي و معاويه و يا آنچه كه آن مروان خبيث گفت و اظهار وجود كرد و... كه خداوند جزاي جسارت او را آتش ابدي خود قرار داد .....، و ديگر از اثرات سوء ..... انالله وانااليه راجعون) و پس از بيعت مردم با علي پس از قتل عثمان، اين كلام از آن حضرت است كه كلبي از ابن عباس آورده است كه (..... فرمود آگاه باشيد هر

ص : 1149

زميني كه عثمان از بيت المال به ديگران اختصاص داد و هر مالي كه از بيت المال به كسي بخشيد به بيت المال برمي گردد زيرا هيچ چيز (حق) قديمي را از بين نمي برد پس اگر آن را بيابم كه مهريه زنان در ازدواج قرار گرفته و در شهرها پخش شده به بيت المال برمي گردد زيرا در عدالت گشايشي است و هركس حق بر او ناخوش و سخت بيايد قطعاً ستم بر او ناگوارتر و سخت تر است،) ..... پس اين خبر و امثال آن به عمروعاص رسيد و از زماني كه مردم بر عثمان شورش كرده بودند او در شام بود و به معاويه پيغام داد اي معاويه هر كار مي كني بكن ولي بدان كه پسر ابوطالب چنان ترا برهنه مي كند كه چوب دستي را از پوسته روي آن برهنه مي كنند و وليدبن عقبه پس از دستور آن حضرت در برگردانيدن شمشير و زره و شترهاي گران بهاي خليفه به بيت المال مي گويد (..... اي هاشميان سازش ميان ما چگونه تواند بود با آنكه زره و شترهاي گران بهاي عثمان نزد علي است ..... برادر مرا كشتيد تا جاي او باشيد، همانگونه كه مرزبانان خسرو به او نيرنگ زدند.) پس عبدالله بن ابوسفيان بن حارث در ابياتي بلند به او پاسخ داد (..... او را به خسرو شبيه كردي و به راستي هم كه مانند او بود و شيوه و سرشت و خلق و خوي او به خسرو شبيه بود...) و كلبي گويد كه مقصود او آن بود كه وي هم مانند خسرو كافر بود و لذا منصور هرگاه اين شعر را مي خواند مي گفت (خدا لعنت كند وليد را كه با گفتن اين شعر ميان فرزندان عبدمناف جدايي انداخت...) و... نيز مسعودي در مروج الذهب جوابيه وليد را به فضل بن عباس نسبت داده با اين اضافه (.....، در همه جا علي همراه محمد بود و پس از محمد نيز جانشين او بود، علي دوست خداست كه دين او را ياري و سربلند كرد و اي وليد اين در زماني بود كه تو همراه مشركين بدبخت و شقي با او در نبرد بودي... تو آن كسي هستي كه خدا آيه نازل نمود كه تو فاسق و تبهكار هستي پس تو سهمي در اسلام نداري كه آن را مطالبه كني...).

بني اميه، شجره ملعونه در قرآن كريم:

... عمربن خطاب به ابن عباس گفت: اگر عثمان به خلافت برسد فرزندان ابي محيط را بر گردن مردم سوار مي كند و اگر چنين كند مردم او را خواهند كشت، و به همين مضمون از ابوحنيفه و قاضي ابوسعيد نقل شده و بلادرزي آورده (مضمون) كه (علي و طلحه و زبير در زماني كه عثمان، وليدبن عقبه را فرماندار كوفه نمود به او گفتند مگر عمر به تو وصيت نكرد كه خاندان ابومحيط و امويان را بر گردن مردم سوار نكن... او

ص : 1150

در پاسخ آنان چيزي نگفت...) (مضمون) آري تمام تلاش او بر آن بود كه عزت را بر بني اميه پايدار كند ولي به عكس شد و لذا همه دوست دارند خود را به محمد و آل محمد نزديك نمايند ولي كسي نمي خواهد خود را به بني اميه به واسطه ننگ و رسوايي و تبهكاري آنان، مقرب بداند .....، ابوعمر آورده است كه شبل بن خالد بر عثمان وارد شد در زماني كه غير از بني اميه كسي نزد او نبود، پس گفت آيا در ميان شما خردسالي، نيازمندي، گمنامي نيست كه شما عراق را به اين ابوموسي اشعري داده اي... پس عثمان گفت چه كسي مناسب است آنها گفتند عبدالله بن عامر پس عثمان عبدالله بن عامر را كه 16 ساله بود را براي حكمراني كوفه فرستاد...) و او از جمله كساني بود كه خام و بي تجربه عمل كرد و نيز سعيدبن عاص هم نيز از كساني بود كه در ايجاد نارضايتي عمومي بر عليه عثمان به دليل ستم و ظلم خود نقش داشت و...، كه از پيامبر آورده اند راستي كه تباهي امت من به دست كودكاني بي خرد از قريش خواهد بود و يا به همين مضمون كه هلاك اين امت به دست كودكاني از قريش خواهد بود (كلب گويد: البته اينگونه احاديث صرف نظر از تطبيق ظاهري كه با روش و منش خليفه عثمان و ساير بني اميه در نصب كودكان به حكومت دارد با عملكرد خام آنان كه به منزله مديريت هاي كودكانه و بي خردانه پيران آنها از جمله خود عثمان است نيز، منطبق خواهد بود كه اينگونه من حيث المجموع، عملكرد بي خردانه و كودكانه آنان موجبات نابودي امت اسلام را فراهم آورد...)، آري عثمان آنان را به كار مي گمارد و خود بهتر از هر كسي آنها را مي شناخت و با آنكه پيامبر (ص) گفت: هركس كارگزاري از مسلمانان را به كاري بگمارد، در حالي كه بداند در ميان ايشان شايسته تر از او و داناتر به كتاب خدا و سنت پيامبرش هست پس به خدا و رسول و همه مسلمانان خيانت كرده است و نيز باقلاني آورده است از رسول خدا كه فرمود هركس كه مي بيند در ميان گروهي از مسلمانان برتر از او هست، ولي خود را بر آنان مقدم نمايد به خدا و رسول و مسلمانان خيانت كرده است (كلب گويد اين قول رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه هرچه را شرع امر فرمايد عقل تصديق مي كند و هرچه را عقل امر كند شرع تصديق مي كند و لذا امر هدايت جامعه توسط فرد لايق تر و داناتر امري عقلي است كه رسول خدا نيز آن را تبيين فرموده و لذا اساساً پذيرش براي حكمراني و يا نصب هر حكمران در حالي كه از آنان برتر و بالاتر هستند، در واقع علت سقوط جوامع خواهد بود و اينگونه رهبري ها اصولاً به دليل مديريت غلط آنها، از

ص : 1151

ويژگي هاي و از علل اصلي عقب ماندگي امت اسلام از همه ابعاد گرديد و لذا اين انحطاط كه در دوره خلافت عثمان پديدار و سپس ادامه يافت، شاهدي عادل و گواهي صادق و دليل بارز و روشن در اثبات همين قول و بيان همين قانون اجتماعي و عقلي است)، آري او فكر كرده بود كه آن طرف هم مثل اينطرف بي حساب و كتاب است كه گفته بود اگر كليد بهشت را به من دهند همه بني اميه را داخل بهشت مي كنم (كلب گويد و آنگاه كه در محكمه عدل خداوند حسابرسي ها آغاز شود او خواهد ديد كه نيكان وارد بهشت و تبهكاران به دوزخ خواهند رفت و تبار و تعصب ارزش ندارد بلكه ايمان و عمل به سنت رسول خدا ناجي و معيار حسابرسي است و فاميل پرستي و تعصب كوركورانه، دلالت بر جهل او دارد. و او ندانست يا نخواست كه بداند عمل مطابق سنت و قول خداوند در كتاب او قرآن، شاخصه ورود به بهشت و جهنم ابدي خداوند تبارك و تعالي خواهد بود والسلام).

خليفه ابوذر را به ربذه تبعيد مي كند:

بلادرزي آورده است (مضمون) بذل وبخشش هاي خلاف شرع و خلاف سنت رسول خدا از سوي عثمان و استبداد و ديكتاتوري او در اين كار باعث شد كه ابوذر او را امر به معروف و نهي از منكر كرده و با استناد به آيه قرآن بگويد (آن كساني را كه زر و سيم را جمع مي نمايند و در راه خدا مصرف نمي كنند را به كيفري دردناك بشارت ده)... مروان سخنان او را به عثمان منتقل كرد و عثمان غلام خود ناتل را به سوي ابوذر فرستاد و ابوذر پاسخ داد كه عثمان مرا از خواندن قرآن و اعتراض به كسي كه دستور خداوند را رها كرده منع مي كند، پس به خدا قسم اگر خشنودي خدا را با خشم عثمان بدست آورم نزد من بهتر است، از اينكه با خشنود كردن عثمان، خداوند را به خشم آورم، در اين زمان عثمان او را به شام فرستاد، و معاويه 300 دينار طلا براي او فرستاد و ابوذر سؤال كرد اين حق همه مسلمانان است گفتند نه گفت بنابراين من نمي پذيرم و در شام معاويه پسر ابوسفيان كه كاخ سبز براي خود ساخته بود را مورد انتقاد قرار داده و به او گفت اگر اين كاخ را از مال خدا ساختي پس خيانت كردي و اگر از مال خودت ساختي پس اسراف نموده اي و معاويه ساكت ماند و ابوذر مي گفت به خدا قسم كارهايي صورت گرفته است كه آنها را ناروا مي دانم و به خدا سوگند كه اين گونه اعمال در كتاب خدا و سنت پيامبرش نيست و به خدا قسم حقي را مي بينم كه مي ميرد و

ص : 1152

باطلي را كه زنده مي شود و سخن راستي كه تكذيب مي شود و سنتي را كه از تقوي به دور است و حقوق نيكان امت را كه دزديده شده و به سرقت مي رود...، حبيب بن مسلم به معاويه گفت، ابوذر شام را بر تو تباه خواهد كرد پس معاويه به عثمان گزارش كرد و عثمان به معاويه نوشت كه جندب (نام ابوذر در زمان جاهليت) را بر بدترين مركب ها سوار كرده و از بدترين راهها نزد من بفرست پس معاويه چنين كرد و او را بدون استراحت و يكسره به مدينه فرستاد و چون ابوذر اين صحابي عاليقدر به مدينه رسيد به عثمان گفت: كودكان را به حكومت مسلمين نصب مي كني و براي خود و خاندانت چراگاه خصوصي از اموال مسلمين مي سازي و فرزندان آزادشده ها را به خود نزديك مي كني و... پس عثمان او را به بيابان ربذه تبعيد كرد و در آنجا مجبور به ماندن نمود تا از جهان رفت،... از قتاده آورده اند كه ابوذر به عثمان سخناني گفت و عثمان وي را دروغگو خطاب كرد و او پاسخ داد گمان نمي كردم هيچ كس مرا دروغگو خطاب كند آن هم پس از اينكه پيامبر در حق من گفت (زمين در بر نگرفت و آسمان سايه نينداخت بر سر كسي كه راستگوتر از ابوذر باشد) (كلب گويد تو حرمت شكني را در همه ابعاد و اعمال و رفتار او نسبت به رسول خدا و سنت او را ملاحظه مي نمايي كه او چگونه با جسارت عليه احكام خدا و سنت پيامبر و ..... قيام كرده و البته در چنين حالت دروغگو خطاب كردن كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شهادت به راستگو بودن او آنهم با آن تعريف خاص داده است البته خيلي نبايد سخت باشد). و... ابوذر گفت عثمان پس از مهاجرت من به مدينه پيامبر، مرا به بيابان نشيني برگردانيد...، و نيز چون عثمان از مرگ ابوذر در ربذه آگاه شد گفت خدا او را رحمت كند، عماربن ياسر گفت آري خدا از سوي همه ما او را رحمت كند پس عثمان گفت اي گزنده... پدرت آيا فكر مي كني من از تبعيد او پشيمان شدم... مسعودي آورده است (مضمون) .....، معاويه او را با وضع فجيع به مدينه فرستاد، و در وقت رسيدن كشاله هاي ران او پوست انداخته و مشرف به موت شد، به او گفتند تو از اين زخم خواهي مرد گفت نه، من تا تبعيد نشوم نخواهم مرد و سپس آنچه بر سر او مي آيد و حتي اينكه چه كسي او را دفن مي كند را ذكر نمود... و اين از اخبار غيبي رسول خدا و از معجزات آن حضرت بود و لذا چون از آن مرض بهبود يافت به نزد عثمان آمد و گفت...، (اين حديث را) كه پيامبر فرمود چون پسران ابوالعاص به سي نفر برسند بندگان خدا را بردگان خود قرار داده و... پس عثمان گفت تو را

ص : 1153

تبعيد مي كنم گفت اگر مرا از مدينه كه براي ياري پيامبر به آن مهاجرت نمودم بيرون نمايي، قصد هيچ شهري را نمي كنم و عثمان گفت من تو را به ربذه تبعيد مي كنم، ابوذر پاسخ داد الله اكبر راست گفت رسول خدا كه همه آنچه را كه به من خواهد رسيد از معجزه كلام خود به من پيشگويي كرده و خبر داده است، عثمان گفت به تو چه گفت ابوذر پاسخ داد مرا خبر داد كه از اقامت در مكه و مدينه ممنوع مي شوم و در ربذه مي ميرم و كار كفن و دفن مرا گروهي كه از عراق به سوي حجاز مي روند به عهده خواهند گرفت... (كلب گويد به راستي انسان تعجب مي كند كه فردي تا اين حد كينه توز و متعصب باشد و از روي تكبر اولاً حرمت صحابه راستگو پيامبر را نگه ندارد و ثانياً به نصايح اصحاب خيرخواه توجه ننمايد و ثالثاً حتي زماني كه ابوذر از معجزه پيامبر در خصوص آگاهي از مظلوميت خود سخن گفت باز اين مورد عظيم هم او را متنبه نكرد و از قلدري و زورگويي او كم ننمود و لذا رفتارهاي او نشان مي دهد كه او چيزي از خشونت خليفه دوم كم ندارد با اين تفاوت كه او به غير از مواردي كه ذكر شد به سنت پيامبر عمل مي كرد ولي اين نه تنها عمل نمي كرد بلكه در جهت مخالف با خشونت تمام حركت مي نمود... تا جايي كه امت را به مرز جنون رسانيد تا بر او يورش بردند و با مرگ او فتنه اي ديگر در جامعه مسلمين پديد آمد كه منجر به فتنه معاويه و سپس يزيد و قتل عام خاندان رسول خدا و .....، گرديد انالله وانااليه راجعون...) ..... پس دستور داد هيچ كس او را بدرقه نكند و به حالت كاملاً منزوي و خوار و ذليل و غريبانه از شهر اخراج و به ربذه تبعيد شود و مأمور تبعيد او را هم مروان قرار داد و همانطور كه مروان او را مي برد علي به همراه حسن و حسين و برادرش عقيل و عبدالله بن جعفر و عماربن ياسر جلو آمدند و مروان گفت كه عثمان از مشايعت ابوذر منع كرد پس علي عليه السلام به سرعت جلو آمده و محكم با تازيانه خود بر ميان دو گوش مركب مروان كوبيد و گفت دور شو خدا ترا به آتش دوزخ اندازد، سپس مروان وحشت زده به سوي عثمان رفت و گزارش نمود و علي با ابوذر رفته و او را بدرقه كرد و وي را وداع كرد و چون خواست كه برگردد ابوذر گريست و گفت خدا شما خاندان را رحمت فرمايد و اي ابوالحسن علي، هرگاه من تو و فرزندانت را مي ديدم از وجود شما به ياد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي افتادم و...، در بازگشت عده اي نزد علي آمده و گفتند عثمان بر تو غضب نموده پس علي فرمود خشم اسب بر لگامش باد (شايد كنايه به اينكه خشم او به من زياني نمي رساند) ..... پس عثمان

ص : 1154

به او گفت مگر مروان به تو نگفت كه من مردم را از بدرقه ابوذر منع كردم، علي گفت مگر هر كاري كه تو دستور به انجام آن دهي ولي با سنت پيامبر و حقيقت دين مخالف باشد ما بايستي انجام دهيم، خير قسم به خدا كه ما چنين نخواهيم كرد، عثمان گفت پس داد مروان را بده علي گفت چگونه گفت تو ميان دو گوش مركب او كوبيدي پس علي گفت اين هم مركب من اگر مي خواهد قصاص كند و آنطور كه من به مركب او زدم او هم به مركب من بزند...، واقدي آورده است... (كه ابوذر به عثمان گفت واي بر تو عثمان مگر تو پيامبر و ابوبكر و عمر را نديدي، آيا شيوه آنان اين بود، اي عثمان تاخت و تاز و سخت گيري تو بر من شيوه قلدران و جباران و گردنكشان است...) يعقوبي گويد به عثمان خبر دادند كه ابوذر او را سرزنش مي كند و در اعتراض به روشهاي او از تغييراتي كه به دست او در سنت هاي پيامبر و روشهاي ابوبكر و عمر راه يافته سخن مي گويد پس عثمان او را به شام تبعيد كرد، ابوذر پس در آنجا نيز همان سخنان را تكرار كرد و معاويه به عثمان خبر داد و عثمان گفت او را بر شتري سركش با پالان بدون روي انداز سوار كن پس چون ابوذر به مدينه رسيده بود گوشت هاي پاهايش ريخته بود و وقتي بر عثمان وارد شد گروهي نزد او بودند، عثمان گفت به من خبر داده اند كه تو مي گويي پيامبر فرموده است هنگامي كه فرزندان اميه به سي مرد تمام برسند شهرهاي خدا را پايگاهي براي فرمانروايي خود گرفته و بندگان خدا را بردگان خود مي نمايند و دين خدا را وسيله تبهكاري، و ابوذر گفت آري از رسول خدا (ص) شنيدم كه اين را فرمود، عثمان به مردم گفت آيا شما هم اين را از پيامبر شنيديد و كسي را به دنبال علي فرستاد و چون او بيامد از وي سؤال كرد آيا آنچه را ابوذر حديث مي نمايد تو هم از پيامبر شنيدي پس علي گفت آري گفت چگونه گواهي مي دهي گفت براي اينكه پيامبر در حق ابوذر فرمود كه (آسمان سايه بر سر نيفكنده و زمين خاكي در بر نگرفته كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد)، پس از چند روز، عثمان به ابوذر گفت بايد از مدينه خارج شوي گفت مرا از حرم پيامبر بيرون مي كني گفت آري براي خوار كردن تو (كلب گويد پس چگونه و به كدام راه و به كدام شيوه انسان بايستي به صراط مستقيم ارشاد شود خليفه با ستم بر مانند ابوذر، كه پيامبر قول و فعل او را تصديق كرده خود را در معرض هلاكت ابدي انداخت، پس ببين كه چگونه با او مخالفت نموده و او را با قلدري از حريم رسول خدا كه حريم امن الهي است اخراج مي نمايد و نه حرمت رسول خدا را نگاه مي دارد و نه حرمت

ص : 1155

ياران رسول خدا و نه حرمت كتاب او و نه حرمت سنت او... انالله وانااليه راجعون) پس گفت ترا به بيابان ربذه تبعيد مي كنم...، احنف بن قيس مي گويد... به شام رفتم مردي را ديدم كه مردم از او مي گريزند ..... من نزد او نشستم و گفتم تو كيستي گفت من اباذر هستم پس سؤال كرد تو كيستي گفتم احنف گفت برو تا آسيبي به تو نرسيده است زيرا معاويه از معاشرت با من مردم را نهي و آنان تهديد نموده است.

سخن اميرالمؤمنين در هنگام تبعيد ابوذر به سوي بيابان ربذه:

اي ابوذر تو براي خدا بر آنان غضب كردي پس به همان كسي اميدوار باش كه براي او غضب كردي امّا اين گروه از تو بر دنياي خود ترسيدند و تو از ايشان بر دينت ترسيدي... اگر تو دنياي آنان را قبول مي كردي تو را دوست مي داشتند و اگر چيزي از آن براي خود جدا مي كردي تو را در امان مي داشتند...، ابن ابي الحديد داستان مظلوميت ابوذر را بطور مشروح آورده و آن را مشهور و تائيد شده مي داند و مي گويد: (..... داستان ابوذر و تبعيد او به ربذه يكي از وقايعي است كه موجب نكوهش و اعتراض مردم به عثمان شد و به واسطه از ابن عباس آورده كه چون ابوذر به ربذه تبعيد شد .....، علي با ياران خود به بدرقه ابوذر آمد و... و ابوذر ايستاده و آن گروه با او وداع كردند ذكوان مولاي ام هاني دختر ابي طالب كه با آنان بود حافظه نيرومند داشت و گفتار آنان را به خاطر سپرد... پس علي به او گفت اي ابوذر تو براي خدا بر آنان خشم گرفتي و اين گروه از تو بر (تباهي) دنياي خود ترسيدند و تو از ايشان در (تباهي) دينت ترسيدي پس تو را با كينه توزي هاي خود آزرده و در بلا انداختند و به دشت بي آب و علف تبعيد كردند ..... اي ابوذر جز با حق انس نگير و جز از باطل وحشت نكن، .....، پس عقيل گفت چه بگوئيم تو مي داني كه ما ترا دوست داريم و تو نيز ما را دوست داري، پس تقوي پيشه كن كه تقوي رستگاري است...، پس امام حسن گفت اي عمو جان ..... شكيبا باش تا چون پيامبر خود را ديدار مي كني از تو خشنود باشد ..... پس حسين فرمود اي عمو بدان كه خداوند قادر است آنچه را كه مي بيني دگرگون سازد و خداوند هر روز در كاري است... و سپس عمار با خشم گفت اي ابوذر هر كس تو را نگران كند خدا آرامش دل او را ببرد و هر كس ترا بترساند خدا او را بترساند و خدا او را امان ندهد و به خدا سوگند اگر دنياي آنان را مي خواستي تو را در امان قرار مي دادند و اگر به اعمال آنان رضايت مي دادي ترا دوست مي داشتند... پس ابوذر كه خداوند او را رحمت و آمرزش عطا فرمايد كه پيري بزرگ بود

ص : 1156

گريه كرد و گفت اي خاندان (محمد) رحمت خدا براي آمرزش شما نازل باد من با ديدن شما به ياد رسول خدا مي افتادم و مرا در مدينه كسي نبود به جز شما كه دلم به او آرام گيرد يا براي او اندوه بخورم... پس عثمان مرا به جايي فرستاد كه نه ياوري دارم و نه پشتيباني به جز خدا كه البته به جز خدا هيچ ياوري را نمي خواهم و با وجود خدا هيچ ترسي ندارم و در عبارت ديگر و عمار گفت: مردم... گرايش به طرفي نمودند كه قدرت گروه بندي آنان بود، زيرا اعتقاد دارند سلطنت و خلافت به كسي تعلق دارد كه با قلدري آن را تصاحب كند، و دين خود را به اين طبقه حاكم فروختند و آن گروه نيز از متاع دنيايي كه در دست آنها بود به آنان بخشيدند و همگي زيانكار دنيا و آخرت شدند كه البته اين زياني آشكار است... پس ابوذر رحمه الله عليه كه پيري بزرگ مقام بود گريست و گفت اي خاندان مهر و رحمت و مهرباني، خداوند شما را بيامرزد و من هر زمان كه شما را مي ديدم با ديدن شما به ياد پيامبر صلي الله عليه وآله مي افتادم و من در مدينه به جز شما كسي را نداشتم كه دلم به وجود آنها آرام گيرد و يا براي آنها غصه و اندوه بخورد... و عثمان نمي خواست كه من با افشاگري هاي خود، كار اطاعت مردم را درباره او تباه كنم پس مرا به جايي فرستاد كه نه ياوري دارم و نه پشتيباني مگر خداوند كه من هم به جز خدا يار و ياوري نمي خواهم و با وجود او البته هيچ هراسي از كسي يا چيزي ندارم. .....، پس علي با ياران به مدينه برگشت و عثمان اعتراض كرد كه چرا دستور مرا اجرا نكرديد و علي فرمود آيا هر دستوري از تو كه مستلزم معصيت خدا هم باشد بايستي اطاعت كنيم، عثمان گفت پس درباره مروان عدالت كن حضرت گفت...، اما در مورد ضربه اي كه به شتر او زدم اين هم شتر من او را بگو اگر خواست قصاص كند امّا اينكه بخواهد ناسزا گويد، پس بدان به خدا سوگند هر ناسزايي به من بگويد من مانند آن را نثار تو خواهم كرد با اين تفاوت كه در آن ناسزا دروغي در ضمن آن نگفته باشم و جز حقيقت سخني بر زبان نرانده باشم (كلب گويد در همين كلام مولا و سرورمان علي يك جهان حرف و حديث و سخن و حقيقت و واقعيت است كه اينكه اگر سخن و ناسزاي مروان هرچه بوده باشد از كمترين تا بالاترين و بدترين ناسزاها به تمام و كمال در مورد علي البته دروغ و غيرحقيقي است ولي حضرت مي فرمايد من مانند آن را نثار تو مي كنم به وجهي كه در آن دروغ نباشد و حقيقت محض باشد يعني هر آنچه به عنوان ناسزا در ذهن مروان بيايد تو به حقيقت و راستي مستحق آن خواهي بود يعني همه

ص : 1157

در تو صدق مي كند و من قادر به اثبات آن هستم و...، اينكه چرا حضرت بجاي آنكه ناسزا را به ناسزادهنده يعني مروان برگرداند به عثمان مي دهد دليل آن است كه اين سگ هار را عثمان به سوي او گسيل داشته، پس در واقع او مسبب اين درگيري و مستحق بدترين پاسخ است با اين توجه كه نهايت درجه شخصيت طرف را هم با تهديد اعلام كرده و حالا كلب سؤال مي كند اگر مروان بدترين ناسزاها را به علي مي داد آيا اميرالمؤمنين علي آنها را بر عثمان ثابت مي كرد پاسخ آري اگر غير اين بود مروان به اشاره عثمان در دادن ناسزا ترديد نمي كرد) پس مردم در ميانه براي ميانجيگري و اصلاح افتاده و... در نهايت عثمان گفت يا علي امّا آنچه بر سر آن سوگند ياد نمودي من مي گويم كه تو نيكوكار و راستگو هستي، پس دست خود را نزديك بياور، پس دست او را گرفته و بر سينه خود چسبانيد (كلب گويد احتمال دارد در اين قسمت آخر عثمان خواسته قلب علي را بدست آورده و از خشم آن حضرت جلوگيري نمايد زيرا در روايات وارد است (به اين مضمون) آنان كه با هم نسبت فاميلي دارند چون از هم كدورتي پيدا نمايند دست همديگر را بگيرند و... خداوند قلب ها را مهربان و باعث رفع كدورت مي شود...) پس چون علي از آن مجلس برخاست عده اي به تحريك مروان پرداختند و گفتند چرا براي آن كارهايي كه علي با تو كرد مقابله به مثل نكردي و به او پاسخ ندادي و مروان گفت (با اين مضمون كه اولاً چيزي نداشتم بگويم و ثانياً) اگر هم مي خواستم پاسخ علي را بدهم بر اين كار قدرت نداشتم .....، ....

درگيري ابوذر با عثمان:

ابن ابي الحديد آورده است (مضمون) كه افشاگري هاي ابوذر در شام و مدينه عثمان را خشمگين و ابتدا با آن وضع فجيع او را از شام احضار و سپس به بيابان ربذه تبعيد كرد، معاويه قبل از اعزام او به مدينه او را خواسته و گفت اي دشمن خدا و رسول هر روز مي آيي و بر ما فتنه مي كني و او به معاويه گفت من دشمن خدا و رسول نيستم بلكه تو و پدرت دشمنان خدا و رسول هستيد. كه تظاهر به مسلماني مي نمائيد ولي كفر را در درون خود پنهان نموده ايد، و به راستي كه رسول خدا بارها بر تو لعنت فرستاده و تو را نفرين نموده فرمود هيچگاه سير نشوي و از رسول خدا شنيدم كه مي گفت زماني فرا مي رسد كه رهبري مردم با كسي خواهد افتاد كه سياهي، قسمت بيشتر چشم او را فرا گرفته و حلقومي فراخ دارد كه مي خورد و سير

ص : 1158

نمي شود پس در آن زمان امت اسلام بايستي راه خود را از او جدا كند معاويه گفت آن شخص من نيستم ابوذر فرمود بلكه تو دقيقاً همان فرد هستي و اين را نيز رسول خدا صلي الله عليه وآله به من خبر داد كه چون از نزد آن حضرت عبور مي كردي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود خدايا او را لعنت كن و جز با خاك او را سير مكن و باز شنيدم كه فرمود كه قسمت پائين تنه معاويه در آتش است پس معاويه (به مسخره و استهزاء) خنديد و دستور داد كه ابوذر را حبس نمودند (كلب گويد ببين و عبرت بگير كه چگونه شخصيت بزرگي مانند ابوذر كه پيامبر راستگو محمد مصطفي صلي الله عليه وآله، صدق گفتار او را در آن حديث معروف، به مسلمانان اعلام كرده و او خبر از وضعيت و خبر از عاقبت بد و سرانجام تباه معاويه مي دهد ولي تن نحس او از اين خبر غيبي و وحشتناك رسول خدا نمي لرزد و سعي نمي كند خود را نجات دهد بلكه بدتر به استهزاء خبر غيبي پيامبر كه از معجزات آن حضرت است مي پردازد و به جاي آنكه دهان و لبهاي كسي كه از رسول خدا حديث مي گويد را ببوسد و احترام نمايد، به عكس او را تهديد به قتل نموده و حبس مي نمايد و تمهيدات لازم را براي قتل او در نحوه اعزام به مدينه آماده مي نمايد و جز اين نيست كه او همان بي ايمان به خدا و رسول و قاتل مسلمانان در قبل از فتح مكه بوده و هيچگاه به پيامبر ايمان نداشت كه آن سخنان را در مورد خود بپذيرد و زين لهم الشيطان اعمالهم، پس ببين كه عمل او مانند عمل شيطان است كه چون به خدا نافرماني كرد به جاي جبران گذشته از خدا فرصت براي شرارت خواست .....)، واقدي مي گويد (ابوذر چون به مدينه رسيد عثمان او را تحقير نموده و گفت خدا هيچ چشمي را با ديدار تو خوشحال نكند اي جندب، و ابوذر پاسخ داد من جندبم ولي پيامبر مرا عبدالله ناميد و من نيز همين نام را كه پيامبر بر من نهاده انتخاب نمودم، پس عثمان گفت تو هستي كه تصور مي كني ما مي گوئيم دست خدا بسته است و خدا بي چيز است و ما توانگر، ابوذر پاسخ داد آري اگر چنين نمي گفتيد مال خدا را به بندگان او انفاق مي كرديد ولي من شنيدم رسول خدا مي فرمود چون فرزندان ابوالعاص به سي مرد تن برسند بيت المال مسلمين را چون گوي دست به دست مي گردانند و بندگان او را بردگان قرار داده و دين او را مايه تبهكاري قرار مي دهند، عثمان از حاضران پرسيد آيا شما شنيديد گفتند نه، عثمان گفت واي بر تو اي ابوذر كه بر پيامبر دروغ مي بندي، ابوذر گفت آيا نمي دانيد من راست مي گويم گفتند نه به خدا نمي دانيم، پس عثمان

ص : 1159

علي را طلب نمود و از او سؤال كرد كه آيا اين حديث فرزندان ابوالعاص را شنيدي، علي فرمود من نشنيدم ولي شهادت مي دهم كه ابوذر راست مي گويد، عثمان گفت از كجا مي داني راست مي گويد، فرمود از رسول خدا شنيدم كه مي گفت: آسمان سايه بر سر كسي نيفكند و زمين در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد، حاضران گفتند آري ما همه اين سخن را در حق ابوذر از رسول خدا شنيديم، ابوذر با تأسف گفت من از رسول خدا براي شما حديث مي گويم ولي شما مرا متهم به دروغ مي كنيد و من گمان نمي كردم كار من در زندگي به آنجا برسد كه از اصحاب پيامبر چنين چيزي را بشنوم، (كلب گويد انالله وانااليه راجعون خدايا ما را در مصيبت ابوذر شريك بدان)، ..... پس از مدتي عثمان به او گفت بايد به بيابان تبعيد شوي گفت كدام بيابان گفت بيابان ربذه .....، واقدي از قول ابوالاسود دوئلي آورده است ..... كه ابوذر گفت شبي در عهد رسول خدا در مسجد خوابيده بودم كه حضرت به من عبور كرد و با نوك پاي خود مرا بيدار كرد و فرمود نبينم كه در مسجد بخوابي من گفتم يا رسول خدا پدر و مادرم به فداي تو باد، خواب بر چشمانم غلبه كرد و خوابم برد حضرت فرمود چه خواهي كرد آن زمان كه تو را از اين شهر (من) بيرون كنند عرض كردم يا رسول الله به شام مي روم تا با دشمنان خدا پيكار كنم پس فرمود از آنجا هم تو را بيرون كنند عرض كردم برمي گردم به مسجد (الحرام) فرمود اگر از آنجا نيز تو را بيرون كنند چه مي كني گفتم شمشير گرفته و با آنان جهاد مي كنم پس فرمود آيا من راهي بهتر از آن به تو نشان ندهم، عرضكردم آري فرمود، اي ابوذر به هر جايي كه تو را تبعيد كردند برو پس من هم شنيدم و اطاعت كردم و مي شنوم و اطاعت مي كنم و به خدا سوگند اي عثمان من در حالي خدا را ديدار خواهم كرد كه تو با ستمگري در مورد من مجرم و تبهكار هستي، .....،) و تو اي دانش پژوه آيا مي داني ابوذر در ايمان به خداوند چه جايگاه بلند داشته است و مباني عقيدتي او در جهان فضيلت تا چه اندازه والا و رفيع بوده است و در راستگويي تا چه حد رفعت يافته است و در پارسايي و زهد و سختگيري در دين خدا چه منزلتي را صاحب شده و رسول خدا صلي الله عليه وآله او را در چه مرتبه اي قرار داده است و... و اگر نمي داني بيا و بنگر:

ص : 1160

خداپرستي ابوذر قبل از بعثت پيامبر:

امّا در تقدم او در مسلماني و پايداري او در مباني حق، ابن سعد در طبقات خود آورده است كه ..... ابوذر گفت من سه سال قبل از اسلام آوردن و شرف حضور يافتن در نزد پيامبر، نماز مي خواندم براي خدا و... گفت كه ابوذر در دورة جاهليت نيز بت نمي پرستيد و مي گفت لااله الّاالله .....، ..... و آنوقت حديث نحوه اسلام ابوذر را بيان مي كند...، ابن عساكر و ابونعيم و... به همين مضمون روايت نموده اند... و ادامه داده و مي گويد كه ابوذر گفت من پنجمين نفر بودم كه به پيامبر ايمان آوردم... و در عبارت ديگر چهارمين نفر بودم و نيز نقل شده است كه گفت من اولين كسي بودم كه با تحيت اسلامي بر پيامبر درود فرستادم و گفتم السلام عليك يا رسول الله، پس آن حضرت فرمود بر تو باد رحمت خدا...، ابن سعد و بخاري و مسلم از قول ابن عباس آورده اند ..... كه وقتي ابوذر خبر بعثت پيامبر را شنيد، برادر خود را فرستاد و سپس خود راهي مكه شد و از طريق علي عليه السلام به پيامبر رسيد و سخن او را شنيده و بلافاصله مسلمان شد و سؤال كرد يا رسول الله وظيفه من چيست حضرت فرمود به سوي قبيله ات برگرد تا دستور من به تو برسد، ولي ابوذر گفت يا رسول الله سوگند به آن خدايي كه جانم در دست اوست بر نمي گردم تا در مسجدالحرام فرياد به شعار مسلماني يعني لااله الاالله و محمدرسول الله بلند نكنم پس به مسجدالحرام وارد شد و به اعلي صوت و بلندترين فريادها ندا داد كه گواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد بنده و رسول اوست، پس بت پرستان و مشركين مكه بر سر او ريخته و آنقدر او را زدند تا بيهوش افتاد و عباس خود را رسانده و روي او انداخت و مانع شد و گفت اي گروه قريش شما اين مرد را كشتيد آيا توجه نداريد كه شما بازرگان هستيد و بايستي از كنار قبيله اين مرد عبور كنيد آيا مي خواهيد كه به شما حمله كنند، پس با اين كلام آنان را متفرق كرد و باز فردا ابوذر به همين گونه رفتار كرد و باز بت پرستان بر وي هجوم آورده و آنقدر او را زدند تا بر زمين افتاد و عباس باز خود را روي او انداخت و سخنان ديروز را تكرار كرد تا متفرق شدند...، ابونعيم به همين مضمون آورده است كه ابوذر گفت در مكه با رسول خدا اقامت كردم و اسلام را به من آموخت و مقداري قرآن خواندم و گفتم يا رسول خدا مي خواهم دين خود را آشكار كنم فرمود مي ترسم تو را بقتل برسانند، من عرض كردم بايد اين كار را انجام دهم حتي اگر كشته شوم پس رسول خدا پاسخي نداد (و من تعبير بر

ص : 1161

رضايت كردم) و آمدم و بر گروه قريش كه در چند حلقه نشسته بودند وارد شدم و گفتم گواهي مي دهم كه(لااله الّاالله و محمدرسول الله) پس حلقه ها از هم پاشيده شد و همگي برخاسته و بر من حمله كردند و آنقدر مرا زدند كه وقتي مرا رها كردند غرق در خون شده بودم و آنها گمان كردند كه مرا كشته اند، پس من به هوش آمده به سوي رسول خدا آمدم و آن حضرت گفت آيا من تو را منع نكردم و من عرض كردم يا رسول الله عشق و نيازي در قلب من بود كه قلب خود را به آن شفا دادم، پس در كنار رسول خدا بودم تا آن زمان كه فرمود، به قبيله خود برگرد و هر زمان از دعوت آشكار من خبردار شدي به طرف من حركت كن و به همين مضمون اين حديث از احمد، مسلم، طبراني نيز ..... نقل شده است.

حديث دانش ابوذر غفاري:

ابن سعد در طبقات از علي روايت نموده است كه (..... ابوذر چنان دانشي را در خود جمع نمود كه ديگران از قبول و نگهداري آن ناتوان شدند و در رسيدن به مقامات عالي در دين حريص بود و در حفظ دين خود بسيار مواظبت مي نمود و نيز در تحصيل علم حريص بود بسيار مي پرسيد پاسخ او گاهي داده مي شد و گاهي داده نمي شد و او چندان ظرف دانش خود را پر كرد كه لبريز شد)، و نيز به همين مضمون گروهي از اصحاب رسول خدا روايت نموده اند كه ابوذر از پيمانه هاي دانش پر بود به نحوي كه در زهد و پارسايي و پرهيزكاري و حق گويي به مقام برتر رسيد و علي عليه السلام در حق او گفت كه ابوذر كسي است كه علومي را در دل نگاهداشت كه مردم از حفظ آن ناتوان شدند پس او آن را حمل كرد و به گونه اي حفظ نمود كه چيزي از آن را از دست نداد، ..... و محاملي مي گويد... از ابوذر روايت شد كه گفت رسول خدا از آنچه جبرئيل و ميكائيل در سينه او ريخته بودند هر چه بود همه را در سينه من ريخت، ..... ابونعيم در حليه مي نويسد: ابوذر آن خداپرست بسيار پارسا آن يگانه مطيع هميشگي خداوند، آن چهارمين مسلمان و آن رهاكننده تيرها (به سوي) بت پرستي، پيش از فرو آمدن شريعت و احكام آن، او بود كه سالها و ماهها قبل از پيدايش و ظهور اسلام خدا را پرستيد و او نخستين كسي بود كه رسول خدا را با تحيت مسلماني درود فرستاد و كسي بود كه در راه حق از سرزنش هيچ سرزنش كننده هراس نداشت و از خشم فرمانروايان و اميران ترس به خود راه نداد و او اولين كسي بود كه در علم فنا در خدا و بقاء به خدا سخن گفت و بر سختي ها و مصائب شكيبايي

ص : 1162

كرد... تا از جهان رفت آري او بود كه رسول خدا را خدمت نموده و اصول و مباني شريعت را آموخت و آنچه مي بايست رها شود را رها نمود و نيز آورده كه شيخ گويد: ابوذر همنشين و همراه رسول خدا بود و در تحصيل علم از رسول خدا حريص بود و در عمل نمودن به آنچه از آن حضرت مي آموخت انس و الفت داشت و دربارة اصول و فروع دين، ايمان و عمل صالح، لقاء پروردگار و محبوب ترين سخنان به نزد خداوند و... سؤال كرد و اينكه آيا شب قدر با رفتن پيامبران از ميان مي رود يا نه سؤال كرد، و حتي دربارة اينكه مس نمودن سنگريزه در نماز چه حكمي دارد سؤال كرد، تا آنكه پاسخ شنيد يا يك بار لمس كن و يا رها كن، ..... و احمد در مسند آورده كه ابوذر گفت من از پيامبر دربارة هر چيزي پرسش كردم تا آنجا كه دربارة مس نمودن سنگريزه نيز از او پرسيدم و آن حضرت فرمود: يكبار و يا رها كن، و ابن حجر او را در علم هم پايه ابن مسعود مي داند (..... كلب گويد آنچه در روايات نقل شده است، بيانگر آن است كه ابن مسعود هم به پايه علم و دانش او نمي رسد، زيرا عظمت مقام عاشقانه و عرفاني او در راه باطن و معنا به روشهاي سلمان فارسي بيشتر شبيه است تا ديگران...).

راستگويي و زهد و پارسايي ابوذر:

ابن سعد و ترمذي مرفوعاً از عبداله بن عمروبن عاص و عبداله بن عمر و ابودرداء ..... آورده اند كه پيامبر فرمود آسمان سايه بر سر كسي نيفكند و زمين در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد و در عبارت ترمذي... كه راستگوتر و باوفاتر از ابوذر و شبيه به عيسي بن مريم باشد .....، پس عمر بن خطاب مانند كسي كه به اين فضايل حسد برده باشد گفت يا رسول الله اين ها همه ويژگي هاي اوست حضرت فرمود آري و شما به اين ويژگي ها او را بشناسيد، به همين مضمون از حاكم و ابن ماجه و ابونعيم نقل گرديده و در روايات ابن سعد اين اضافه دارد كه... راستگوتر از ابوذر باشد و هركس علاقه و دوست دارد كه فروتني و تواضع عيسي را ببيند به ابوذر نگاه كند، و در روايت ابونعيم شبيه ترين مردم به عيسي در پارسايي و زهد و عمل صالح ابوذر است، ..... در روايات ابوهريره ..... راستگوتر از ابوذر باشد پس اگر مي خواهيد شبيه ترين مردم را به عيسي در عمل صالح و خداپرستي و رفتار بنگريد بر شما باد به ابوذر، ..... و به همين مضمون از ابودرداء، مالك بن دينار، ابن ماجه، احمد، ابن ابي شيبه، ابن جرير، ابوعمرو، ابونعيم، بغوي و حاكم و... نقل گرديده است و

ص : 1163

طبراني نيز اين عبارت را دارد كه هركس دوست دارد كه كسي را مانند عيسي در آفرينش اخلاق بنگرد پس به ابوذر نگاه كند....

احاديث برتري ابوذر:

از قول بريده آورده اند كه پيامبر فرمود: خدا به من دستور داد كه چهار تن را دوست بدارم و نيز مرا آگاه كرد كه او نيز آنان را دوست دارد، علي، ابوذر، سلمان، مقداد. اين حديث را ترمذي، ابن ماجه، حاكم، ابونعيم، ابوعمر، ابن حجر، سيوطي، مناوي در آثار خود آورده اند و سندي در شرح سنن ابن ماجه مي گويد: ظاهر آن است كه دستور خدا در اين مورد حكم واجب و شايد هم مستحب بوده باشد، در هر صورت آن دستوري كه خدا به پيامبر داد، بر امت هم واجب است يعني كه بر مردم (مسلمين) واجب و سزاوار است كه به ويژه اين چهار تن را دوست بدارند. و نيز ابن هشام در سيره بطور مرفوع آورده است كه پيامبر در حق ابوذر فرمود كه خدا بيامرزد ابوذر را، كه تنها مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود...، ابن هشام در سيره و ابن مسعود در طبقات در ضمن گزارش دفن ابوذر مي نويسند كه: (..... پس در آن زمان عبدالله بن مسعود به آواي بلند گريسته و گفت راست گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كه تنها مي روي و تنها مي ميري و تنها برانگيخته مي گردي،)، اين حديث را ابوعمر، ابن اثير، ابن حجر در آثار خود آورده اند و نيز ابويعلي آورده است، كه جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و گفت اي محمد خدا سه تن از ياران ترا دوست دارد پس تو هم آنان را دوست بدار، علي، ابوذر، مقدادبن الاسود، ..... و نيز طبري از ابودرداء آورده كه رسول خدا آن زمان ابوذر را امين مي شمرد كه كسي را امين نمي دانست. و زماني با او راز مي گفت كه با هيچكس راز خود در ميان نمي گذاشت...، احمد در مسند آورده است كه (عبدالرحمن بن غنم گفت من با ابودرداء همسفر بودم تا مردي از شام بر ما وارد شد و... خبر از تبعيد ابوذر داد و آنگاه من و ابودرداء ده مرتبه انالله وانااليه راجعون گفتيم و ابودرداء همان سخن خدا به صالح پيامبر را در زماني كه ناقه او را پي كردند گفت (كه مواظب آنها باش و شكيبايي كن)، و گفت خدايا اگر آنها ابوذر را تكذيب كردند من او را تكذيب نمي كنم و اگر آنها به او تهمت زدند من تهمت نمي زنم و اگر آنان او را خيانت كار شمردند من او را خيانت كار نمي شمارم زيرا پيامبر زماني او را امين مي دانست كه هيچكس را امين نمي دانست و هنگامي با او راز مي گفت كه با هيچ كسي رازگويي

ص : 1164

نمي كرد و سوگند به آن كسي كه جان ابودرداء در دست اوست كه اگر ابوذر دست راست مرا مي بريد با او دشمني نمي كردم آن هم پس از آنكه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: آسمان سايه نيفكند و زمين در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد .....)، خلاصه اين حديث را نيز حاكم در مستدرك و ذهبي در تأليف خود آورده اند و نيز از طريق ابن حارث روايت شده كه ابودرداء گفت به خدا قسم كه چون ابوذر نزد ما مي آمد رسول خدا ما را رها كرده و او را به خود نزديك مي كرد و چون غايب بود سراغ او را مي گرفت و به راستي كه پيامبر درباره او گفت زمين بر روي خود برنمي دارد و آسمان سايه بر سر نمي افكند انساني را كه راستگوتر از ابوذر باشد...، .....، از شهاب الدين نقل شده است كه... (جبرئيل در حضور رسول خدا بود... و گفت يا رسول الله سوگند به آن كسي كه تو را به راستي به پيامبري مبعوث كرد كه ابوذر در هفت طبقه آسمان معروف تر است تا در روي زمين و آنگاه پيامبر سؤال كرد كه چگونه به اين مقام رسيده گفت از راه زهد و پارسايي در برابر دنياي فاني، ....).

پيمان و عهد پيامبر با ابوذر:

حاكم در مستدرك... نقل كرد كه پيامبر به ابوذر فرمود چگونه خواهي بود در آن زمان كه در ميان فرومايگي و پستي محاصره باشي و انگشتان خود را از هم باز كرد عرض كردم يا رسول خدا چكار كنم، فرمود صبر كن، صبر كن، صبر، با آنان به خوبي معاشرت كنيد و در كارهايشان با آنها مخالف باشيد و از ابونعيم آمده از ابوذر كه گفت رسول خدا به من فرمود اي ابوذر تو مردي شايسته هستي و بعد از من بلايي به تو خواهد رسيد، پس من گفتم در راه خدا فرمود آري در راه خدا و من گفتم خوشا به امر الهي...، و ابن سعد در طبقات از ابوذر آورده است كه رسول خدا به من فرمود اي ابوذر چگونه خواهي بود در آن زمان كه حاكمان (جور برخلاف سنت من) بيت المال مسلمين را به خود اختصاص دهند، من پاسخ دادم يا رسول الله سوگند به آن كسي كه تو را به حقيقت مبعوث كرد در آن زمان آنقدر شمشير مي زنم تا به خدا ملحق شوم، و آن حضرت فرمود راهي بهتر به تو نشان ندهم و آنگاه فرمود اي ابوذر صبر و شكيبايي كن تا مرا ديدار كني، ..... در روايات احمد و ابوداوود اين حديث به اين مضمون است، كه رسول خدا فرمود اي ابوذر چگونه خواهي بود با امامان و رهبران (ستمكار) پس از من كه اين بيت المال را به خود مخصوص مي كنند، و ابوذر مي گويد، من

ص : 1165

گفتم به خدا سوگند در آن زمان شمشير خود را بر شانه هاي خود مي گذارم و آنقدر زد و خورد مي نمايم تا تو را ديدار و به تو ملحق شوم ولي آن حضرت فرمود آيا راهي بهتر از اين را به تو نشان ندهم، عرض كردم بلي فرمود صبر و شكيبايي كن تا مرا در قيامت ديدار كني...، ..... اين حديث را احمد به دو طريق آورده و زنجيره هاي آن را تائيد نموده و آنان (يحيي بن آدم، زهير بن معاويه، يحيي بن ابي بكر و مطرف) كه همگي از راوياني هستند كه صاحبان هر شش كتاب صحيح و ديگر محدثين به روايات آنان اعتماد كامل دارند...، و نيز ابوالجهم و خالدبن وهيان...، و به همين مضمون اين حديث را از ابوالسليل و از ابوالاسود دوئلي نقل نموده اند كه سلسله راويان آن ها .....، همه مورد تائيد و وثوق هستند...، و نيز به شرحي كه گذشت عثمان به ابوذر گفت من تو را به ربذه تبعيد مي كنم، آنوقت ابوذر گفت الله اكبر صدق رسول الله صلي الله عليه وآله كه مرا از همه مصائبي كه بر من وارد مي شود خبر داد، و عثمان گفت مگر پيامبر به تو چه خبر داد و آنوقت ابوذر گفت رسول خدا به من فرمود كه از بودن در مدينه و مكه منع شده و در بيابان ربذه در تبعيد مي ميرم ..... (كلب گويد اگر من به جاي عثمان بودم بر پاي ابوذر مي افتادم و آنقدر زاري مي كردم تا از گناه و معصيت من درگذرد و از او راهنمايي براي سعادت آخرت خود مي خواستم حتي اگر به قيمت واگذاري حكومت به صاحب حق و توبه از اعمال گذشته باشد تا بداء حاصل شود ولي افسوس كه بر عثمان عشق به خاندان و عشيره بر رضاي خدا و رسول او مقدم بود همانطور كه از قبل در زمان خود رسول خدا اينگونه بود كه او دشمن خدا و رسول را كه قتل او واجب بود را پناه داد و خداوند مي فرمايد كل يعمل علي شاكلته)، آري اين است ابوذر و فضايل و خصايص و دانش و درجه والاي او در اسلام و ايمان و بزرگواري ها و جوانمردي ها و روحيات او در اخلاق برتر و آغاز و پايان كار او و..، پس آيا در كداميك از اين ها خليفه دليلي بر عليه او پيدا كرده كه (با هتاكي و خشونت تمام) اقدام به زجر و شكنجه (روحي و جسمي) او نموده و او را از زندان به تبعيدگاهي مرگبار كشانيده و دستور جلب و بازداشت و زجر او را مي دهد تا آنكه او را بر روي مركبي كه پالان او پوشش نداشت قرار دهند و پنج برده خشن (و نفهم) از خزريان كه او را مانند باد حركت داده تا به مدينه آوردند، به طوري كه كشاله هاي ران او از بين رفت و به حالت مرگ افتاد و... همچنان او را با بدترين نحو و وحشتناك ترين وضع شكنجه و آزار نمودند تا سرانجام جان مقدس او را در تبعيدگاهش در ربذه يعني

ص : 1166

همانجايي كه نه آب و نه گياه و نه علفي داشت و...، گرفتند و گرماي توان فرسا بر سر و وجود او حاكم شد و در نهايت غربت در حالي كه هيچ يار و ياور و پرستاري نداشت و كسي از قبيله او (بواسطه همين تهديد) در كنارش نبود تا حتي بدن پاك او را به خاك بسپارد...، (تا تمام شود آن خبر غيبي و معجزه رسول خدا كه فرمود)، ابوذر تنها مي ميرد و تنها مبعوث مي شود. همانطور كه رسول خدا صلي الله عليه وآله براي او (از عالم غيب) خبر داده بود (انالله وانااليه راجعون)...، پس خداوند سبحان بهترين حامي و پشتيبان و دادخواه براي ستم ديدگان است پس بنگر كه در آن روز، سعادت ابدي و رستگاري از آن چه كسي خواهد بود...، آري و اين خليفه عثمان بود كه بيت المال مسلمين را وقف خود و خاندان خود نموده و آن فرومايگان را در ثروت هاي بي كران غارت شده غرق نمود و عليرغم اينكه در ميان آنان هيچ كسي نبود كه در سوابق و فضايل و برتري ها به ابوذر برسد و در هيچ بزرگواري با او برابر باشد با اين وجود حقوق مقرر او را قطع كرده و از دادن حقوق و بهره ناچيز به او خودداري نمودند و او را از درون خانه اش و از جوار رسول خدا بيرون كشيده و جار زدند كه كسي با او همنشيني نكند (هم تحريم اقتصادي و هم تحريم اجتماعي و هم تحريم سياسي و... سپس بدينگونه او را مقتول نمودن در غربت و تنهايي انا لله و انا اليه راجعون) و... سرانجام در نهايت غربت و مظلوميت در مكاني هراس انگيز و وحشتناك مجبور به سكونت نمودند و گويا ابوذر براي شكنجه شدن روحي و جسمي آفريده شده بود و .....، آري و بايد همگان بدانند كه به حيات الهي سوگند كه ماجراي شهادت غم انگيز او تا ابد لكه ننگي بر دامن تاريخ اسلام و خليفه عثمان خواهد بود كه هيچگاه فراموش نخواهد شد (انالله وانااليه راجعون)، ..... و گناه ابوذر مقدس آن بود كه منع كرد خليفه و خاندان او را از غارت بيت المال ..... و آنطور كه ابونعيم از او نقل كرده ابوذر مي گويد كه بني اميه مرا به فقر و تهيدستي و مرگ و قتل تهديد كردند و حال آنكه زيرزمين براي من محبوبتر است از روي زمين و فقر محبوبتر است از توانگري در زماني كه بخواهم دين خود را به آنان واگذار نمايم... و اين ابوذر بوده است كه در زمان ابوبكر و عمر سخن نمي گفت زيرا روش آن دو در توزيع ثروت بيت المال در مسير سنت رسول خدا بود و تفاوت آشكار در كليات نداشت ولي در زمان عثمان عمل او درست برخلاف سنت رسول خدا و دستور شريعت بود و لذا ابوذر عقايد خود را اعلام نمود... زيرا رسول خدا به او هفت مورد را سفارش نمود و... يكي از آن هفت مورد آنكه حق را

ص : 1167

بگويد هر چند تلخ باشد و اين عهد و پيماني بود كه او با رسول خدا بسته بود... و اين خليفه بود كه در برابر حق گويي (و امر به معروف و نهي از منكر)، او را به دروغ متهم نموده و مي گفت با اين پير دروغگو چه كنم آيا او را مضروب كنم يا به زندان انداخته و يا به قتل برسانم... و نيز آنگاه كه حديث فرزندان عاص را از او شنيد ابوذر راستگو را به دروغگويي متهم نمود و... (كلب گويد و سرانجام با تبعيد و شكنجه او را به قتل رسانيد زيرا كاملاً احمقانه است بگوئيم در تبعيد از دنيا رفت و قطعاً اگر در آن شرايط مرگبار نبوده كشته نمي شد پس تبعيد آنگونه او، در واقع در حكم صدور دستور قتل او بوده است و نكته بسيار مهم آنكه گفتار ابوذر و تصديق او از سوي رسول خدا پاسخ دندان شكن ديگري به ياوه گويان (اجتهاد شيطاني) است كه اگر عمل عثمان را بخواهند در جرائم مرتكب شده به اجتهاد نسبت دهند زيرا ابوذر به امر رسول خدا و با دستور صريح رسول خدا مخالفت با عثمان داشته است پس اگر بگويي جنگ مجتهدين خلاف گفتي چون كلام رسول خدا متكي به نص است و معارضه با كلام رسول خدا به منزله جنگ با رسول خدا و شرك محسوب و خداوند اينگونه مجرمين را براساس آيات كتاب خود به دوزخ جاوداني بشارت داده است)

تبهكاري تاريخ:

(مضمون) چه بسيار تبهكاري تاريخ را مي بينيم كه بر صاحبان فضايل و خصايص كه امت اسلامي از آنها الگو گرفته و زندگاني آنها و خلق و خوي آنها را سرمشق قرار داده اند و .....، واقع شده است... ولي در اين زمان مي بيني كه چون تاريخ به آنها مي رسد به سرعت ورق مي خورد و يا ياد آنها را از دلها برده و فضايل آنها را ناچيز مي شمارد يا به سخني كوتاه و تحقيرآميز بسنده مي نمايد يا گفتار را پيچ و تاب داده و يا گزارشهاي زشت و دروغ در هم مي آميزد و...، تا مقصودي را كه منظور نظر دارند، تائيد كنند و براي خواسته خود طرفدار بسازند و با تعصب بر بدي هاي گروه هاي موردنظر پرده بكشند، زيرا روشن شدن حقيقت و ثابت شدن آن به شخصيت و آبروي آنان لطمه وارد مي نمايد و همچنين براي آنكه از خواسته ها و تمايلات حاكمان و سياستمداران ستمكار معاصر و پيشوايان ظالم روزگار خود پيروي نمايند... و به همين دلايل و در اين رابطه تاريخ از شرح و بسط لازم در شرح زندگي ابوذر قصور نموده، در حالي كه او از بزرگاني است كه بايست امت

ص : 1168

اسلام از راه و روش و مشي زندگاني و فضايل و خصايص او در پرهيزگاري و اعتقاد به مبداء و معاد الگو بگيرد،.

بلادرزي:

(نمونه اي از اين ستمهاي روا شده در تاريخ) گفتار بلادرزي است كه داستان تبعيد ابوذر را آورده و در ميان تمامي اين احاديث او به گفتار دروغ سعيد بن مسيب كه از دشمنان كينه توز خاندان پاك پيامبر و پيروان آنها بوده تمايل نموده كه گفت ابوذر به ميل خود به آن بيابان خشك و بي آب و علف رفته و سعادت اقامت در جوار رسول خدا و خانه خدا را رها نموده و...، سپس به تأويل و توجيه اعمال نامربوط ستمكاران پرداخته است (كلب گويد او و امثال او فكر مي كنند كه آن صحابي ارجمند العياذبالله مازوخيسم داشته است كه خود را بيازارد و يا ساديسم داشته كه خليفه بي گناه را بيازارد، و براي كاري كه هيچ اشكال شرعي نداشته دائماً به او تذكر بدهد و براي اينكه او را آزار بدهد به بيابان رفته و به همه گفته او مرا تبعيد كرده تا به اين وسيله خليفه بي گناه را بيازارد و او را رسوا نمايد... لااله الّاالله) آيا او و امثال او فكر نمي كنند كه در روزگاران بعد صاحبان عقل و عدل و انصاف از راه خواهند رسيد و اين سياهه را در برابر خود نهاده و بهترين آن را دنبال مي كنند، همانطور كه خداوند فرمود (بشارت بده اي رسول ما به آن بندگان من كه كلامي را مي شنوند و بهترين آن را تبعيت مي كنند)... آري ما دنباله رو پيامبر آزادمنش و پاك رفتار و انسان و آگاه هستيم كه آن حضرت اين اصل آزادي بيان و گفتار را در برابر هر ستمگر و جابري روا دانسته تا جايي كه مانند ابوذر با تبعيد خود داغ ننگي بر پيشاني ستمگران قرار دهد تا آيندگان به روشها و منشهاي ستمگرانه و جابرانه آنان و... آگاه شوند، آري بلادرزي با اين روش سعي در توجيه اعمال ناشايست و تبهكارانه آنان كه اسلام و امت اسلام را ذليل و خوار نمود، دارد وليكن مردك نادان فكر نمي كند كه با اين روش، قول رسول خدا را دروغ مي شمارد كه با معجزه خود از آينده خبر داد كه ابوذر را از مدينه تبعيد مي نمايند و يا سخن اميرالمؤمنين علي را به عثمان كه پس از ابوذر قصد نمود عمار را نيز تبعيد كند (..... كه اي عثمان از خدا بترس زيرا تو نيك مردي را از مسلمانان تبعيد كردي تا اينكه در تبعيدگاه كشته شد و...) و يا سخن ابوذر را دروغ مي شمارد كه گفت عثمان مرا پس از مهاجرت با رسول خدا با تبعيد به بيابان نشيني عصر جاهليت برگردانيد

ص : 1169

و يا حتي سخن خود عثمان را انكار مي كند كه به عمار گفت... آيا گمان مي كني من از تبعيد ابوذر ناراحت و پشيمان هستم...، و يا گفتار گروهي از مردم كوفه را كه به او گفتند اي اباذر تو پرچمي را بلند كن تا ما در زير آن با عثمان جنگ كنيم و... آري ولي چه بايد كرد كه او اين گفتار را آورد ولي فراموش كرد كه اينگونه سخنان را هيچ خردمندي نمي پذيرد (و كلب گويد و تنها اينگونه سخنان ياوه براي كساني فايده دارد كه دوست دارند مثل اين كلمات را بشنوند و اگر در مجلسي آزاد و بي غرض طرح شود جز ندامت و رسوايي چيزي ديگر براي مطرح كننده به همراه ندارد)...

ابن جرير طبري:

تو مي بيني كه طبري در تاريخ خود چون به ابوذر مي رسد (براي دفاع از معاويه چگونه قلم خود را بكار مي گيرد) مي گويد در سال 30 درگيري هاي بين ابوذر و معاويه شد كه علت و چگونگي ذكر آنها را دوست ندارم و امّا كساني كه معاويه را معذور مي دارند در اين باره داستان نقل نموده اند...) و تو از خود سؤال نمي كني كه چرا طبري آن همه احاديث را كه مستقيم و غيرمستقيم حقايق موضوع را بيان نموده رها مي نمايد و داستان بي پايه و اساسي را نقل مي نمايد تا با دست آويز نمودن آن معاويه و سپس خليفه را تبرئه نمايد...، و نادان ندانسته كه در گوشه وكنار روزگار و در ميان اوراق تاريخ و كتب حديث و...، نكته هايي برجا مي ماند كه هم براي كساني كه بخواهند روحيات مخالفان كينه توز ابوذر را بشناسند كافي است و هم براي كساني كه بخواهند صدق گفتار رسول خدا از خبر غيبي كه از جمله معجزات آن حضرت است را در خصوص ابوذر بدانند و...، و سپس داستان ابوذر را به گونه اي كه خود خواسته آورده تا آن احاديثي را كه همگان صحت آن را پذيرفته اند تكذيب نمايد و... و حال آنكه سستي آنچه كه او نقل نموده را خدشه بر راويان كذاب او چون سري كه از دروغگويان بزرگ است و احوال او ذكر شد و شعيب بن ابراهيم و...، تائيد مي كند و راستي كه طبري روي تاريخ خود را سياه كرده است آنهم از طريق گزارشاتي كه از (سري) يعني همان حديث ساز كذاب و از قول سيف كه او نيز به دروغگويي و حديث سازي در بين مسلمانان شهرت داشته كه احوالات او كه متهم به بي ديني است قبلاً مذكور شد...، او روايات مخصوصي را ذكر مي نمايد كه همگي داراي يك سياق و سبك و... مويد آن است كه همگي زائيده يك دست و يك فكر است تا بتوانند سنگ

ص : 1170

زيربنا و اصول و عقايد خاص را ترويج نمايند و شك نيست كه اين ضعفها و كاستي هاي آن نمي توانست بر امثال طبري پوشيده باشد ولي... اين علاقه و تعصب است كه انسان را كور و كر مي نمايد و... در اين راه بقيه نيز بطور خودكار دنباله رو او گرديدند... از جمله، ابن عساكر، ابن اثير و ابن كثير... و اين روشي بوده كه از روز اول تا روزگار ما سرگذشت واقعي امت محمد بوده است و مردم تصور كرده اند كه آنچه او در تاريخ سرهم كرده است اساسي با قابليت پيروي داشته كه جاي شك و شبهه در آن نيست... و حال آنكه بزرگان حديث اتفاق نظر دارند كه هر حديثي كه يك نفر از اين اشخاص كذاب و جاعل حلقه هاي زنجير آن را تشكيل دهند، آن حديث بي ارزش است ولي ملاحظه مي نمايي كه اين شخص نادان همه آنها را در يك زنجيره جمع و ارائه و آن را مبناء قرار داده است و آنگاه بعضي از متأخرين هم، آن سخنان بي خردانه كه زايده هوي و هوس و مأخذ آن همان ياوه هايي است كه چگونگي آن را شناختي و در آينده نيز مذكور مي گردد، را مورد بهره برداري قرار داده اند، و ابن اثير جزري كه در كتاب خود پيرو همين سياست طبري است در ذكر و عدم ذكر گزارشها بطور دلخواه عمل مي كند و علاوه بر آنها گرفتاري ديگري نيز آورده است و مي گويد: (مضمون) در قضيه اعزام ابوذر توسط معاويه دلايل و سخناني گفته شده كه نقل كردن آنها كار صحيحي نيست و اگر هم گزارشات رسيده صحيح باشد، بايستي عذرهايي براي عثمان درست كرد زيرا امام مي تواند به هرگونه كه مي خواهد زيردستان خود را ادب نمايد و كسي نبايد كارهاي او را وسيله اي براي انتقاد از او نمايد كه ذكر آنان را دوست ندارم...)، ........، (كلب گويد روش رسول خدا در اعطاء آزادي هاي فردي و جمعي به مردم و اظهارنظر و اظهار عقيده و ...... به حدي بود كه حتي خود را در معرض قصاص قرار مي داد و اگر مسلمانان از كسي ظلم و ستم مي ديدند به راحتي آن را بازگو كرده و حقوق خود را استيفاء مي نمودند ولي كم كم پس از رحلت رسول خدا جانشينان براي استقرار حكومت جابرانه به خشونت متوسل شدند و هرچه از سنت رسول خدا و احكام كتاب خدا فاصله مي گرفتند نارضايتي مردم با افزايش فشار و خشونت بيشتر مي شد و اين درست در مقابل آموزشي بود كه رسول خدا به امت داده بود تا جايي كه مردم در مقابل كسي قرار گرفتند كه علني به بيت المال دست اندازي كرده و آن را برخلاف سنت پيامبر و احكام كتاب خدا غارت مي نمايد و طرفداران او پيرو اين ايده لوژي ايام جاهليت هستند كه حكومت فقط در سايه خشونت و شمشير حاصل

ص : 1171

شده و باقي مي ماند و اين آن حقيقتي است كه قابليت توجه دارد نه اينكه صاحبان قلم سعي نمايند براي توجيه اعمال خلاف شرع حاكمان ستمگر با تعصب دليل تراشي نمايند آنهم به بهاي گزاف نابودي حقايق و رد راستي ها و تائيد دروغ و آنگاه توجيهاتي را جعل و آن را به عوام القاء نمايند و گمراهي آشكار پديد آورند و از خدا و رسول و روز قيامت هراس ننمايند...، غافل از اينكه اينگونه حركتها قطعاً داراي انحراف در امت خواهد بود و آنچه مسلم است در مقابل حقايق مسلم نمي توان پايداري كرد و توجيه و تأويل ناصحيح آنها فقط بر غضب خداوند مي افزايد و لذا نمي توان اين حقيقت را انكار كرد كه اعمال و رفتار خودسرانه خليفه و ايادي او سبب نارضايتي عامه شد و مردم بر او شورش كردند تا اينكه خون او ريخته شد و البته كساني كه به خونخواهي او برخاستند، يعني معاويه و طرفداران او هيچ هدفي جز تأمين خواسته هاي خود و طلب دنيا نداشتند و ..... تمامي اين طرفداران اين حقايق در متن و حاشيه تاريخ ثبت است كه با تأمل خوانندگان و توجه محققين چون آفتاب درخشان است و نكته مهم اينكه با اينگونه اعمال در جنايات آنان سهيم و در شمول ظالمان به سوي دوزخ جاويد سوق داده خواهند شد.) ..... (مضمون) آري اگر خليفه در پي ادب كردن بود مي بايست از خود و از وليد شرابخوار، عبيدالله بن عمر و مروان و ..... شروع نمايد و اعمال و رفتار خود را با سنت و كتاب خدا منطبق نمايد نه اينكه در پي ادب كردن كسي باشد كه رسول خدا عمل و مشي او را به عيسي بن مريم تشبيه كرده و فرموده است كه زمين در بر نگرفت و آسمان سايه نينداخت بر كسي كه راستگوتر از ابوذر باشد .....)، آري اين خليفه بود كه .....، كارهاي خطير جامعه را به شخصي مانند مروان مي سپارد (در حالي كه از او لايقتر در جامعه مسلمانان بود) و كار او تهديد و ارعاب اصحاب رسول خدا و ساير مردم مي شود ..... تا جايي كه به نصيحت ناصحان توجه نمي كندو به تذكر خيرخواه امت حضرت اميرالمؤمنين را كه مي فرمايند (..... بخدا قسم مروان تو را وارد به پرتگاهها مي نمايد و ترا خارج نمي نمايد ..... تو احترام خود را از بين بردي و در كارهايت شكست خوردي .....) و يا حتي به سخنان همسرش نائله نيز توجه نمي كند كه به او گفت (..... از مروان اطاعت كردي تا هرجا كه دلش مي خواهد تو را ببرد... مروان در نزد مردم ارج و احترام ندارد و مردم به خاطر او، تو را ترك كرده اند پس به دنبال علي بفرست و اصلاح كار از او بخواه زيرا او هم با تو خويشاوند است و هم مردم از دستور او تخطي نمي كنند...) و اي كاش خليفه گوش

ص : 1172

شنوا داشت و به سخنان حكمت آميز همسرش كه رستگاري دو جهان در آن بود توجه مي كرد و كار صحيح اين بود كه خليفه ابوذر را به خود نزديك كند و از دانش و علم و تقوي او بهره مند شود... و آيا نمي توانست آن كاري را كه با ابوذر كرد و با ابوسفيان و ..... امثال او نمايد و نيز عمادالدين ابن كثير كه او هم در بستر پيشينيان خود حركت كرد و تبهكاري هايي كه بر ابوذر رفته بود را ناديده گرفت و ..... نغمه هايي را نيز از خود ساز كرد تا جايي كه براي توجيه كار خليفه و ..... مي گويد كه ابوذر جمع آوري ثروت را بد مي داشت..... تا ..... آخر گفتار او ..... كه براساس آن اولاً او را متهم نمود كه ابوذر كلاً اندوختن ثروت را بد مي دانست و...، تا جايي كه از اين گونه سخنان فراوان شد و به جايي رسيد كه در روزگار ما ابوذر را به كمونيسم نسبت دادند دوم اينكه او سعي در اين داشت كه به ديگران القاء كند كه ابوذر به ميل خود به ربذه رفت ..... و اينكه در فضايل او حديث هاي بسياري آمده است و از مشهورترين آنها ..... اين در حالي است كه چون بخواهد در فضايل بني اميه يا وابستگان آنها سخن بگويد، از دروغپردازي و افسانه بافي و ..... خسته نمي شود ولي چون نوبت به آن مي رسد كه از فضايل اهل بيت يا پيروان و خاصان آنان و يا از بزرگان امت اسلام همچون ابوذر ذكري به ميان آمد، جهان با اين فراخي و بزرگي بر او تنگ مي شود و پاي گفتار او لنگ و ناتوان مي گردد و گويي زبانش را بريده و يا لبانش را دوخته اند... و گوشهاي او سنگين و اگر مجبور به ذكر آن شود آن را به گونه اي ناچيز و كم اهميت بيان مي كند و... مشهورترين آن را داراي ضعفي مي داند با آنكه خود مي داند گزارش اين حديث صرفاً از طريق ابن عمرو كه او ذكر كرده و ابن سعد و ابن ماجه و حاكم كه ديگران آورده اند نيست بلكه از طريق اميرالمؤمنين علي و ابوذر و ابودرداء و جابربن عبدالله انصاري و عبدالله بن عمر و ابوهريره نيز گزارش شده است و ترمذي در صحيح خود چندين طريق او را صحيح شمرده است و احمد و .....، حاكم و .....، ذهبي همگي به صحت آن تأكيد دارند .....، صرف نظر از آنچه كه او نيز به عنوان ضعف آورده كه بر اين اساس مردود است.

نظريه ابوذر درباره ثروت ها:

سرور ما ابوذر مانند ساير همگنان خود در پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر، آنچه ناروا بود كه حكام در بيت المال مسلمين بكار گيرند را به آنان گوشزد مي فرمود و... و انتقاد او متوجه كساني بود كه حقوق

ص : 1173

محرومان امت محمد را غصب و اموال بيت المال را غارت كرده بودند و از اين غارت پوست هاي گاو را از طلا و نقره انباشته و در خانه هاي خود روي هم چيده بودند و براي تقسيم شمش هاي طلاي آنان از تبر استفاده مي شد و... و حال آنكه اين اموال براساس احكام شريعت و سنت رسول خدا و احكام كتاب خدا (قرآن)، مي بايست در اختيار محرومان و تقويت سربازان اسلام و تجهيزات نظامي و تقويت استحكامات... برسد نه اينكه خودسرانه يك پنجم غنايم افريقا را به مروان ببخشد و... امثال آن كه مذكور شد...، بدون آنكه ترسي از ناسازگاري كار خود با سنت پيامبر و قرآن داشته باشد... آري ابوذر به واسطه علمي كه خدا به بركت پيامبر بر سينه او ريخت و پيشگويي هاي آن حضرت و با توجه به شناختي كه از روحيات مردم و... داشت و آن را به چشم خود مي ديد، مي دانست كه آن ثروت هاي انبار شده در راه نادرست خرج خواهد شد، به خرج گردآوري سپاهيان براي جنگ با امام پاك كه بيعت او را مي شكنند و اينكه با آشوبگري همسر پيامبر را از پشت پرده عصمت و كنج خانه اش بيرون كشيده و خون مسلمانان را با فتنه هاي هولناك بر زمين بريزند و دستمزد شود براي كساني كه براي فضايل بني اميه حديث بتراشند و مردان خاندان پيامبر را نكوهش نمايند و به كتاب خدا دستبرد زده و مفاهيم آن را تغيير دهند و اين گنج ها را به كساني بذل و بخشش نمايند كه سرور ما اميرالمؤمنين را نفرين فرستاده و نيكان و پاكان از دوستان آل محمد را بقتل برسانند و يا بسياري از آن اموال به هزينه باده گساري ها و تبهكاري ها ..... و ديگر اقسام اعمال بد مصرف شود (كلب گويد به اين مضمون در روايات آمده است كه خداوند اطعام كننده اي را كه براي ريا كاري به مردم اطعام مي كند با سر وارد آتش دوزخ خواهد نمود، اي دوست عزيز اين كيفر عمل است براي كساني كه با رياكاري كار خوب مي دهند پس تو ببين پاداش خيانت و جنايت و قتل و... چه خواهد بود و من فكر مي كنم آن كساني مانند طبري و بلادرزي و ..... كه تفريحانه نظر مي دهند و بدون رعايت تقوي و در نظر گرفتن انصاف و رضاي خدا و حقايق كار مي كنند، از خدا نمي ترسند و از عذاب دوزخ او واهمه اي ندارند و براساس حدس و گمان خود طي طريق مي كنند و خونهاي به ناحق ريخته را پايمال مي نمايند و مظلوميت ها را ناديده گرفته و با تعصب بر ظلم و جرم و جنايت سرپوش قرار مي دهند و در نهايت خود را در معرض انتقام دردناك خدا و دوزخ ابدي او قرار مي دهند زيرا راضي به قتل ابوذر قاتل ابوذر محسوب مي شود و ما از خدا رضايت او را مي طلبيم و اميد

ص : 1174

حركت دائمي به صراط مستقيم او را مسئلت داريم و عاقبت به خيري خود و همه مسلمين و مسلمات و مؤمنين و مؤمنات را از خدا مي خواهيم آمين رب العالمين...)، پس ابوذر نيز به وظيفه ديني خود در امر به معروف و نهي از منكر به حكام جابر، پرداخته و آنان را از خودسري و خودرايي در كار شريعت باز مي دارد و نظر او به مردم عادي كه ثروت را به دور خود جمع نموده اند نيست، زيرا آنان از حرام و غارت بيت المال ثروت اندوزي نكرده اند و در اسلام منعي براي جمع آوري اينگونه ثروت در زماني كه تو حقوق حقه آن را كه خدا به تو واجب كرد، بپردازي وجود ندارد، چون كار خلاف شرع ننموده اي ولي اگر از مال حرام و غارت بيت المال ثروت اندوزي كني قطعاً بايستي در انتظار عذاب و كيفر خدا باشي و بر همين اساس ابوذر از اين جهت اعتراضي به مسلمانان ديگر از دوستان و هم عصران خود كه از توانگري برخوردار بودند نداشت كساني مانند قيس بن سعد بن عباده كه به غير از پرداخت حقوق واجب ديني خود هزارهزار مي بخشيد و يا ابوسعيد خدري كه گفت هيچ خانداني را در ميان انصار نمي شناسم كه ثروت او از ما بيشتر باشد و يا عبدالله بن جعفر طيار كه ذكر ثروت و بخششهاي او مشهور و معروف است و....

ابوذر و مسلك اشتراكي:

و امّا تو بر تيرهايي كه در تيردان پيشينيان بود كه آن را به سوي بنده صالح خداوند و شبيه عيسي بن مريم در امت محمد رها كردند آگاه شدي، و حالا به سراغ لجن كاران ديگر از مقلدان روزگار اخير برويم كه بدون هيچ بصيرت به ياوه گويي اقدام مي كنند و ابوذر را به دليل همين امربه معروف و نهي ازمنكر جهت جلوگيري از ثروت اندوزي حكام و اطرافيان از بيت المال مسلمين كه چگونگي آن بيان شد، به مسلك اشتراكي و گاهي به كمونيست ها نسبت مي دهند و ما در پاسخ به اين ياوه گويان مي گوئيم ..... ابوذر در اين راه و روش تنها نبود بلكه همه اصحاب رسول خدا با او هم عقيده بودند و هيچكدام را نديدي كه با او مخالفت نموده باشند... امعان نظر در اصول كمونيسم و گروههاي اشتراكي دلالت دارد بر اينكه آنها در سه اصل با هم اتفاق نظر دارند (1- برپايي نظامي كه در آن ثروت بطور عادلانه بين مردم تقسيم شود، 2- الغاء مالكيت خصوصي نسبت به آنچه ايجادكننده ثروت است مانند سرمايه، زمين، كارخانه 3- همه براي دولت كار كنند و دستمزد بگيرند) و كمونيست ها علاوه بر اين سه اصل، دو اصل ديگر هم دارند و آن الغاء مالكيت خصوصي بطور كلي

ص : 1175

و تقسيم ثروت به مقدار نياز و كار...، ..... و آنچه كه در شرح حال ابوذر مطالعه كردي به كدام يك از اينها شبيه است، در كجا او اصل تصرف اموال را نكوهش كرد و كجا انتقاد اين ثروت اندوزي را به اشخاص امت تسري داد آيا او جز اينكه روش حاكمان را در غارت بيت المال مورد انتقاد قرار دهد، كار ديگري كرد (كلب گويد: او كاري را انجام داد كه اعتقاد امت اسلام بود و مردم در اين مورد با او هم عقيده و همداستان بودند زيرا روش و سنت پيامبر پايمال شده بود و دليل قاطع و بارز آن هم بازتاب خيره سري هاي خليفه و ايادي او، در شورش مردم و قتل خليفه بوده است...)، و اين عمر بن الخطاب است كه چون ابوهريره از بحرين آمد به او گفت اي دشمن خدا و كتاب او، آيا اموال بيت المال را دزديدي او پاسخ داد من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن كتاب او بلكه دشمن كسي هستم كه با آن دو دشمني دارد و اموال خدا را نيز ندزديدم، ..... و يا از سخنان اوست كه گفت شهرها، شهرهاي خداست و تنها براي شتراني كه از بيت المال باشند بايستي چراگاه ها قرق و اختصاصي شود و تنها در راه خدا بايستي از آنها استفاده شود .....، و باز هم از او نقل شده است كه گفت به خدا سوگند اگر نبود چارپاياني كه در راه خدا از آنها استفاده مي شود، زمين را به مساحت يك وجب در يك وجب را هم به صورت چراگاه خصوصي درنمي آوردم، ..... و نيز اين كلام علي عليه السلام در خطبه شقشقيه است كه مي فرمايد (..... تا هنگامي كه سومين نفر از آن گروه برخاست... و با فرزندان نياكانش، بيت المال مسلمين را مي خوردند مانند شتري كه در فصل بهار، گياهان بهاري را ريشه كن مي نمايد) ..... و در يكي از نامه هاي آنحضرت به مردم مصر آمده است (..... من نمي خواهم كه بي خردان و تبهكاران امت به سرپرستي بيت المال برسند و سپس اموال خدا را مانند گوي در ميان خود بگردانند و بندگان او را بردگان خود گرفته و با صالحان بجنگند و با افراد اوباش و بزهكار دار و دسته تشكيل دهند...) و در نامه اي ديگر آن حضرت به عبدالله بن عباس آمده است (..... در آنچه كه از دارايي خدا نزد تو جمع شده است، توجه كن و با دقت آن را به هزينه كساني از گروه گرسنگان و تهيدستان و عيالمندان برسان...) .....، و همه اين روايات دلالت بر الزام به حفظ بيت المال مسلمين و صرف آن در مسيرهاي تعيين شده داشته است و نيز رواياتي كه تعلق دارايي به افراد را ثابت مي كند و اثبات مي نمايد كه با جمع آوري آن جز پرداخت زكات حقي بر گردن صاحب مال نيست و بقيه متعلق به فرد است چه پيروان مسلك اشتراكي پسند نمايند و يا

ص : 1176

خشمگين شوند. و در روايات بسياري، فضيلت هاي فراوان براي صاحبان ثروت كه به انفاق، اطعام، دستگيري فقرا و ..... مي پردازند، بيان شده است كه همگي گواه بر تصديق مالكيت شخصي و اختيار صاحب آن براي بهره برداري و بهره مندي و... است و نيز در ..... رواياتي به رسول خدا گفتند كه صاحبان ثروت (با انجام خيرات و عبادات مالي...) تمام پاداش را با انجام خيرات خود بردند و براي ما چيزي نيست، پس حضرت فرمود در شما هم توان خيرات و صدقات هست و آن توان و قوه اي است كه در چشم و گوش شما است تا با آن به ديگران كمك نمائيد...، در تمامي اين احاديث توانگران و ثروتمندان و دارندگان ثروت مدح و تشويق شده اند (كلب گويد اين ثروتمندان هستند كه با كار و كوشش و مديريت هاي توانمند براي خانواده هاي خود و ديگران رفاه و كار و اشتغال ايجاد مي نمايند و در آخرت و در دنيا سعادتمند مي شوند... و اگر مذمتي بوده براي كساني بود كه بيت المال مسلمين را غارت مي كنند، اين مذمت از قبل هم بوده و دو خليفه قبل هم به اين اصل توجه مي كردند، ولي عثمان چون رعايت نكرد حضرت ابوذر انتقاد كرد و جو عمومي هم روش و منش عثمان را پسند نمي نمود تا رسيد كار به آنجا كه رسيد و از طرفي ابوذر براي رضاي خدا و ابقاء دين او و احياء احكام و سنت رسول خدا، اين جهاد و تلاش را انجام مي داد و خداجو و خداپرست بود و اين كار او يعني انتقاد بر غارتگران بيت المال، چه ربطي به آنها دارد كه اين ياوه ها را بر هم ببافند و از صالحان امت اسلام براي خود آبرويي دست وپا كنند...) و در تمامي اين احاديث، سنت رسول خدا و كتاب خدا موضوع اثبات تعلق اشياء به افراد و مشروعيت مالكيت آنها بوده، هرچند كه كمونيست ها با ياوه سرايي هاي خود از آن روي بگردانند.

نگاهي به سخناني كه در مدح و ثناي ابوذر رسيده است:

از ميان ستايشها و مدح و ثنايايي كه پس از تبعيد او آورده شده است جمله زرين و كلام رساي سرورمان اميرالمؤمنين است كه به ابوذر فرمود (..... تو براي خدا خشم گرفتي، پس اميد تو به خداوند باشد و به راستي كه اين گروه از تو براي در خطر افتادن دنياي خود ترسيدند و تو از آنها براي صدمه به دين خود ترسيدي...) ..... و يا كلام ديگر آن حضرت كه به عثمان گفت (..... از كيفر خدا بترس، تو يكي از صالحان امت محمد را تبعيد كردي و او در تبعيدگاهي كه تو فرستاده بودي نابود شد...) و سخناني كه امام حسن مجتبي فرمود

ص : 1177

(..... اي ابوذر شكيبايي كن كه چون رسول خدا را ديدار كني از تو خشنود باشد...) و يا آنچه را كه ابوعبدالله الحسين فرمود (..... كه اين گروه ترا (از دسترسي) به دنياي خود بازداشتند و تو آنها را از دست درازي به دين خود منع كردي، پس صبر كن و ياري از خدا بخواه...) و يا آنچه را كه عمارياسر فرمود (..... اي ابوذر خدا آرامش نبخشد به كسي كه ترا اندوهگين نمود و ايمني ندهد به آنكسي كه ترا ترسانيد...) و ..... گفتگوي آن حضرت با عثمان كه منع از بدرقه ابوذر را به منزله گناه و مصيبت دانسته كه قابليت پيروي ندارد...، و به گواهي تاريخ نگاران و از ميان كارهايي كه ياران پيامبر بر عثمان ناپسند دانستند يكي همين تبعيد ابوذر بود و... بلادرزي آورده كه پيش از اين هم عثمان اعمال بدي بر عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار روا داشته بود و در دلهاي هذبليان، بني زهره، بني غفار و هم سوگندان آنها، آتش كينه و خشم هايي، خصوصاً براي آنچه بر سر ابوذر به عنوان صحابه پاك رفتار و راستگوي رسول خدا آورده برپا شده بود، ....، و همچنين از ستايش پيامبر از ابوذر و آنچه كه به او سفارش كرد، به شرح آنچه مذكور شد در مي يابيم كه ابوذر همان مرد نيكوكار و پرهيزكار و اصلاح طلب است... ولي حق او را نشناختند و دنياي او را ..... و سفارش رسول خدا را درباره او تباه كردند .....، امّا نگاهي بينداز به آنچه هيئت فتوادهندگان الازهر مصر دربارة ابوذر آورده اند (كلب گويد به استناد همان قولهاي طبري و ابن اثير و... و بجاي آنكه از غارت بيت المال مسلمين و جنايات و خودسري هاي خليفه و معاويه دم بزنند) مي گويند كه اعتقاد ابوذر آن بود كه مازاد بر نياز خانواده بطور كلي بايستي انفاق شود... و (سپس بر مبناي اين دروغپردازي داستان سرايي مي كنند) و چون روش او ايجاد آشوب در كشور بود پس عثمان او را تبعيد كرد و...،) .....، اگر وزارت داخله يا سرپرستي جامعه الازهر، بررسي اين امر خطير را به هيئتي واگذار مي نمودند كه از احوال ابوذر آگاه بود و گفتار او را مي شناخت و به احاديث و تفسير و زندگي نامه او و ديگران آشنايي داشتند... در آن هنگام قضاوت آنان نتيجه اي حق و آشكار داشت و به شرحي (مضمون) كه ما آورده ايم، اعتراض او فقط رودرروي كساني بود كه بيت المال مسلمين را غارت مي نمودند و آن را بر اساس سنت رسول خدا به اهل آن نمي رساندند و...، و نيز كار آنان به جايي مي رسد از جانب او عذر آورده و مي گويند او مجتهد بوده و اشتباه كرده و ثواب مي برد... (كلب گويد تعصب و علاقه آنان به اين گروه، چنان آنان را كور كر نموده است كه شرارت آنان را عمل صالح و هر خيانت آنان را مستحق پاداش مي دانند

ص : 1178

و من نمي دانم آنها چه اصراري بر اين دارند كه اعمال خلاف قرآن و سنت پيامبر آنان را توجيه و تفسير كنند و آيا اين رفتار آنها عمل شيطان را براي تو تداعي نمي كند كه به جاي اقرار به اعمال زشت به توجيه و تفسير با حكم صادره خدا پرداخت تا جايي كه مي خواست به خدا ثابت نمايد كه العياذ بالله حكم خدا ناروا است مثل اين جماعت كه مي خواهند ثابت كنند عمل شيطاني عثمان منافاتي با قرآن و سنت ندارد و عليرغم وجود مغايرت هم مشكلي ايجاد نمي نمايد و فكر نمي كنند انسان بايستي در مقابل عقل و نيز افكار دانشمندان جهان هم پاسخگو باشد با اين نحو استدلال آيا انسان را استهزا نمي كنند و به عقل انسان نمي خندند، در حالي كه اين استدلال را عقل كودكان نيز نمي پذيرد... شك نبايد داشت كه هركس با فكر و عقيده و عمل خود محشور مي گردد و بهشت و جهنم ما را همين اعتقادات مي سازد، حالا تو اگر جرئت داري بجاي عمل به سنت رسول خدا، بدعت ها را از مجرمان بپذير و براي آنها بي اعتنا به آيات قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله توجيه و تأويل بساز تا وقتي كه تو را داخل گور تو قرار دهند و سزاي بيدادگري تو را بدهند .....)، و بيدادگري هاي اين هيأت داوران در صدور حكم... باعث شد كه جبران ملكون روزنامه نويس مسيحي با آهنگ آنان شروع به رقص نمايد و طبيعي است زيرا اين بيچاره نه بنيان هاي اسلامي را مي شناسد نه جايگاه بزرگ مردان مسلمان .....، اين هيأت در داوري خود به گفتار آلوسي و ابن كثير و ابن حجر استناد نموده و وانمود مي نمايند كه در ميدان گفتار و استدلال هيچ كس جز همين دشمنان خاندان پيامبر و پيروان ايشان چيزي در خصوص ابوذر نيافته اند... و ما آنان را معذور مي داريم زيرا آنان در جستجوي حقيقت نبوده اند بلكه در جستجوي چيزي بوده اند كه ادعاي ايشان را ثابت كند... و تصور مي نمايند كه پژوهشگران به اصل آن كتب مراجعه نمي نمايند و تناقضات آن را در نمي يابند... و گفتار آلوسي در تفسير آيه (..... آناني كه از زروسيم گنجينه مهيا مي نمايند .....)، از چند جهت جاي توجه دارد اولاً آنكه مي گويد ابوذر ظاهر آيه را گرفته و مي گفت مالي كه زكاتش داده شد اگر بيش از اندازه نياز بود بايستي همه انفاق شود، حال شما به ظاهر آيه توجه كن و ببين آيا تائيدكننده، تهمتي كه آنها به ابوذر مي زنند مي تواند باشد، كجا ظاهر اين آيه اين را نشان مي دهد... و به شرحي كه ما آورديم اثبات شد كه در هيچ گفتار و حتي اشاره، از ابوذر نرسيده است كه تهمت و نسبتي را كه به وي مي دهند تائيد كند بلكه برعكس همه اين موارد با اين افترا آنان

ص : 1179

مخالفت مي نموده است و ديگر اينكه درگيري او با معاويه را بر سر مفاد و ظاهر و باطن آيه دانسته و حال آنكه ما از صحيح بخاري علت كشمكش كه در مورد نزول آن بوده و نه مفاد آن را قبلاً ..... ذكر نموديم... و نيز آنچه را كه در مورد داستان كعب الاحبار آورده است كه ما چگونگي آن را بيان نموديم و روشن است كه بافته هاي آلوسي در آن يافت نمي شود و او از خود آنها را الحاق كرده است مانند جايي كه مدعي است كعب به ابوذر گفت (به راستي كيش يگانه پرستي) ..... و اين كه (كعب به پشت عثمان پناه برد و ابوذر پرواي آن نكرد و ضربتي كه ابوذر مي خواست به كعب بزند به عثمان خورد) ..... اي كاش آلوسي برمي گشت و براي يافته هاي خود مأخذي هرچند سست از هر كتابي يا داستان پردازي ياد مي نمود ولي او در واقع خواسته است كه ابوذر را كه در جهان برزخ است به زدن ضربه اي بر عثمان متهم نمايد و شورشي را عليه او ايجاد نمايد كه ما به ياري تحقيقي كه انجام داديم نگذاشتيم كه خواب خوش او تعبير شده و به آرزويش برسد و اگر به آنچه احمد در مسند خود آورده دقت شود... ملاحظه مي گردد كه درگيري ابوذر و كعب مربوط به دارايي عبدالرحمن بن عوف بود كه اموال بيت المال را بوسيله خليفه جمع آوري نموده بود و ارتباطي به ثروت هايي كه مربوط به مسلمانان است ندارد... و نيز آن تندخويي كه آلوسي (به تصور خود ايجاد كرده) و به ابوذر نسبت داده است مخالف است با حديث رسول خدا درباره او كه وي را در خداپرستي و پارسايي و خلق وخوي مانند عيسي بن مريم در ميان امت تشبيه نموده است و... ديگر اينكه رفتن او را به ربذه به ميل خود آورده و حال اينكه اين سخن دروغ محض است و عثمان او را تبعيد كرد و در تبعيد از دنيا رفت كه... (كلب گويد غرض ورزي و تعصب آلوسي و امثال او از اين گفتار ابلهانه محرز مي شود و البته آنان خود را با اين ظلم و ستم و بيدادگري در خون ابوذر شريك نموده و آيا آنها از خود سؤال نمي كنند كه ابوذر وارسته چرا بايد مدينه رسول خدا را رها كند و به بيابان بي آب و علف برود كه زجر بكشد و در تشنگي و گرسنگي و غريبانه از جهان برود و نيز آلوسي فراموش كرده است احاديث معارض با اين افتراي خود را از جمله اينكه علي عليه السلام به عثمان فرمود كه تو يكي از صالحان امت محمد را تبعيد كردي تا در تبعيدگاه از جهان رفت و .....) كه بطور مشروح بيان شد. ..... و ديگر اينكه آلوسي در پايان گفتار خود به ياوه هايي كه آنها را بهم بافته است به عنوان (آنچه بايستي اطمينان داشت) نام مي برد پس نگاه كنيد كه چگونه اين مرد حقايق ثابت

ص : 1180

را بر طبق خواسته هايش انكار مي كند و مي پندارد كه مردم چشم بسته ياوه هاي او را مي پذيرند و گفتگوي آن را به شيعه منتسب مي نمايند، گواه بعدي آن هيأت ابن كثير است و تو چه ميداني ابن كثير كيست و چه ميداني كه كتابي كه در تفسير و تاريخ نگاشته چيست، آري آنها مجموعه هايي از دشنام و دائرالمعارفي از تهمت و طومارهايي از دروغ كه از جمله او در اينجا آن را به ابوذر بسته و به دروغ گفته است كه او روا نمي دانسته كسي بيش از هزينه خانواده اش پس انداز كند و...، و تو چيزي از ابوذر در اين باره سراغ نداري ولي مي بيني كه چگونه دروغ سازان در روزگاران نزديك آنها را به هم بافته اند و مثل و مانند آنچه كه ابوذر گفته بود در آثار آنان آمده است، ولي مدعيان به اين دليل ابوذر را هدف تيرهاي كينه خود نمودند كه هميشه به علي گرايش داشت و نيز با بني اميه و اعمال ننگ آور آنان مخالفت مي نمود، پس خواستند كه او را بدنام كنند و حال آنكه در ميان اصحاب رسول خدا هم كساني چون ابن مسعود، ابوهريره، بلال و... ديگران مثل اين گفتار را آورده اند... و در مورد گواه سوم يعني ابن حجر، اي كاش هيأت داوران سخن ابن حجر را به صورت اصلي بازگو مي كرد و سر و ته آن را نمي زد زيرا گفتار او با ادعاهاي هيأت داوران سازشي ندارد از جمله پيش بيني (معجزه) پيامبر درباره تبعيد ابوذر آنهم در قالب الفاظي كه دلالت بر مظلوميت ابوذر و ستم كشي او دارد... از جمله مطالب ابن حجر همان است كه در فتح الباري گزارش شده است كه گفت: (..... درست و صحيح آن است كه اعتراض ابوذر در واقع به حاكماني بوده كه دارايي ها را براي خود مي گرفتند و آن را در راهي كه مي بايد انفاق نمي كردند...) ..... آري صحيح هم همين است پس آنچه از سخنان (تحريف شده) و كوتاه شده ابن حجر برمي آيد پذيرفتني نيست و... نمي تواند آن را بنياد استدلال قرار داد. ..... اين ها بودند گواهان هيئت داوري... كه ندانسته در قضاوت خود بيدادگري مي نمايند... و نيز كسان ديگر كه در طريق آنان قدم نهاده و به زور خود را در گيرودار پژوهشهاي تاريخي و بررسي هاي ترسناك انداخته اند، بدون آنكه توانايي علمي آن را داشته باشند... و برخي كه گفته اند كه ابوذر اصل كمونيسم را از عبداله بن سبا گرفته و مدرك آنها روايت طبري است كه از زبان سري و شعيب و سيف و... كه مذكور شد و ثابت كرديم كه آنان افرادي دروغگو، جاعل حديث ساز و منحرف و تبهكار بوده است... و نيز عبدالله بن سبا كه معروف است يهودي بود. و در پراكنده نمودن صف مسلمانان و تبهكاري هاي ديگر نقش داشته... و آنگاه همه دردسرها نصيب

ص : 1181

پاكان و نيكان امت گرديد كه از ياران و پيروان نيكوكار رسول خدا بودند مانند ابوذر، عبدالله بن مسعود، عماربن ياسر و مالك اشتر بن حارث، زيد و صعصعه فرزندان صوحان، جندب بن زهير، كعب بن عبده پارسا، يزيد ارحبي كه نزد مردم جايگاه بلندي داشت و عامربن قيس آن خداپرست پارسا و عمروبن حمق كه به واسطه دعاي رسول خدا در حق او مشهور بوده است و عروه بارقي صحابي جليل القدر رسول خدا و كميل بن زياد آن مرد امين و مورد اعتماد و حارث همداني آن فقيه مورد اعتماد و... كه مي بينيم كه عثمان بعضي را آواره نمود تا در تبعيد از جهان رفته و بعضي بدست او مضروب شده تا حدي كه دنده هايشان شكسته و بعضي ديگر در معرض اهانت قرار گرفته و بعضي در معرض تهديد و... و پيش از همه اينها سرور ما اميرالمؤمنين صالح مؤمنين كه عثمان تبعيد او را، لازم تر از همه آنان مي داند و پياپي او را به ينبع مي فرستد ..... و به ابن عباس مي گويد پسرعموي خود را از من دور كن... به او بگو تا در سرزميني كه در ينبع دارد برود تا نه من از او ناراحت شوم و نه او از من و او اين پيام را به علي گفت و... او پاسخ داد كه عثمان مرا بيش از يك شتر آبكش ارج نمي نهد و سپس اين سروده را خواند (..... كه با او چگونه بايد رفتار كرد من زخم او را درمان مي كنم و او بهبود مي يابد ولي نه از درد خسته مي شود نه از دارو...) ..... اي پسر عباس... آنقدر از او پشتيباني كردم كه مي ترسم گناهكار باشم ..... آخرين سخن اينكه اگر استادان سخن هم حقيقت كمونيسم و اصول آن را بررسي كرده بودند و هم حقيقت داناي اصحاب رسول خدا يعني ابوذر را .....، پژوهشي داشتند كه مي توانستند اين فرسنگها فاصله اي را كه در ميان است را پيدا نمايند، آري كمونيست كمونيست نخواهد شد مگر آن زمان كه از حقايق دين ناآگاه باشد و... بيشتر كساني كه هدف هاي كمونيستي را دنبال مي كنند كساني هستند كه آگاهي درستي از قوانين ديني ندارند اما در كشورهايي كه دانايان در علم دين در آن فراوان باشند چنين هدفهايي را دنبال نمي نمايند و نيز هر كسي كه اندك بهر ه اي از دانش دين داشته باشد... تا چه رسد به ابوذر كه ظرف لبريز از دانش است.

در آغاز و انجام خدا را سپاس مي گوئيم و خلاصه جلد شانزدهم از ترجمه پارسي الغدير در اينجا به پايان مي رسد.

ص : 1182

ستايش نامه هاي منظوم:

اثر گروهي از شاعران امروز با سپاس پيوسته براي همگان:

سيد محمد هاشمي: (جهان جاودانگي با سرافرازي و بزرگ منشي در وجود تو شادي مي نمايد... الغدير، الغدير، همان كتابي كه در روزگار جاودانه مي ماند و كتابي فرخنده و پاك است كه، برتري و شيوا گويي مردي سخن سنج و باريك بين آن را آرايش داده و نيكو گردانيده است .....، ..... و اگر مدال (بزرگي و لياقت) شايسته باشد كه به كسي اعطا شود البته اميني براي آن سزاوارترين و برترين افراد است...،) و نيز سخنور بلندآوازه شيخ كاظم آل علي (..... در روزگاران گذشته سه تن بودند كه يكي پس از ديگري به ياري علي شتافتند و البته اينان به جز آن كساني هستند كه در آغاز كار با دارايي ها و شمشيرهاي خود پياپي از آستان جانشين پيامبر پاسداري كردند، اولين ايشان فرزدق بود و دومي ايشان اقساسي كه ابيات منظوم او تا روز رستاخيز در ميان ما خواهد بود و سومي ابوفراس... و چهارمي كه مانند خورشيد در روزي روشن براي همه آفريدگان آشكار است او همان اميني امين و درستكار است، همان نگارنده اي كه كتاب الغدير را نوشت كه براي آن دومي وجود ندارد... تا او جلوه نكرده بود تمام سرافرازي هاي ما در پرده كوري و تاريكي پنهان بود و تو اي اميني آن را بر ما آشكار كردي ..... تويي كه خويشتن را در رنج افكندي تا پيروان پيامبر مصطفي به ياري تو راه يافته و رستگار شوند... پروردگار جهانيان به تو پاداشي دهد كه آحاد آفريدگان از شمارش آن عاجز باشند...) آمين رب العالمين، و نيز از سخن سراي خاندان محمد (ص)، شيخ محمدرضا خالصي كاظمي (اميني دانشوري باريك بين است كه در روزگار ما همانندي ندارد و خداوند او را به جامه هاي پرهيزگاري آراسته كرد...) و نيز استاد يگانه سيد شمس الدين خطيب موسوي (..... آيا اينها كلمات است يا مرواريدها يا گردنبندي كه از گوهرها فراهم آمده است... كه سرور دلاور امت اميني پرده از رخسار آن كنار زده...) و از سخنسراي نيكوسخن حاج شيخ محمد شيخ بندر (..... اي عبدالحسين اميني تو با چنان اراده اي (الغدير) را گردآوري نمودي كه هيچكس چگونگي آن را وصف نتواند كرد... و غدير تو آن داوري است كه به كشمكش ها پايان مي دهد... اي عبدالحسين درستكار، بر تو مژده باشد ..... كه پاداش تو نزد پيشواي راهنما است و جايگاه تو در سايه بلند مقام او خواهد بود و پيروان او را نيز البته نويد رستگاري باد...) و نيز از فاضل ارجمند حاج

ص : 1183

شيخ محمدباقر هجري... (..... انديشه اي از حقيقت آشكار، پرتوافشاني كرد ..... هان اي امانت دار حق به دنبال تو گروهي هستند كه به گفتار تو گوش فرا داده و مي خواهند پيوسته سخنان تو را بشنوند و اين غدير تو است كه با كلام رسا و صحيح با آب پاك و خوشبوي خود، سينه تشنه كامان را سيراب مي نمايد... تو والاتر از آن هستي كه چگامه هاي ستايشگر، برتري تو را بيان كند چرا كه دهان روزگار با مدح و ستايش خواني خود، پاداش تو را خواهد داد،) و نيز سخن سراي مبتكر شيخ محمد آل حيدر (..... دل مرا مژده باد كه در دوستي تو گام در راه نهاد... اي پدر حسين (علي)، در راه خدمت به تو بزرگ مرداني را گرامي مي دارم كه با بزرگي و سروري، عقلها را به دوستي تو گرايش دادند... آن مرد درستكار خاور زمين .....، تو هنر خويش را در جلدهاي هفتگانه غدير به نمايش قرار دادي...) و نامه اي كه از شيخ محمدرضا آل ياسين كاظمي نجفي: (بسم الله الرحمن الرحيم... من از ستايش و مدح افراد روگردان بودم زيرا كه مداح در بعضي از مداحي هاي خود گزافه گويي مي كند و پاي خود را از اندازه شايسته فراتر مي گذارد... ولي من در كتاب الغدير... كاوش نمودم ديدم ژرفاي آن به حدي عميق است كه دست سخن به آن نرسد... و دريافتم كه خودداري از ستايش اين كتاب به منزله دوري از ياري حق و حقيقت و سستي در انجام وظيفه است، به آن شخصي كه خداوند به او توانايي ايمان، علم و تفسير عطا فرمود... كه هيچ قدرتي در مقابل او تاب ايستادگي ندارد... و به حيات الهي سوگند اين موهبتي بزرگ است كه به آن نمي رسد مگر كسي كه بهره اي بزرگ از سعادت داشته باشد و كيست كسي كه از اين مجاهد بزرگ سزاوارتر باشد كه جان خود را وقف براي ياري حق و پيكار با نادرستي ها كرده است... و خداوند اين فيض را بر دست او جاري نموده همانگونه كه معجزات را بر دست هاي پيامبران پس در آغاز و پايان، درود و رحمت و بركات خداوند بر او باد...) و نامه اي از سيدمحمد صدر آن مرد دانش و سياست (نخست وزير پيشين عراق): (..... پيشگاه دانشمند يگانه و محقق كاوشگر يكتا، استاد اميني كه اميدوارم خداوند به دست تو مسلمانان را عزيز و گرامي نمايد... كتاب تو هوش از سر من ربود... به زندگاني خودم سوگند كه اين كتاب ثمره شخصيت يگانه توست و عصاره موهبت هايي كه ديگران را به آن دسترسي نيست... و من در اين هنگام كه بهترين كلام شادي بخش خود را در برابر پيروزي درخشان شما تقديم مي نمايم بي شك و ترديد مي دانم كه اين موفقيت شما حاصل فيض ها و مرحمت هاي اميرالمؤمنين

ص : 1184

عليه السلام است و خداوند اراده نموده كه اينچنين نعمتي بزرگ به تو برسد... خداوند از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام بهترين پاداشي را كه به نيكوكاران عطا مي فرمايد به تو عطا فرمايد...) و نيز گفتاري از جناب عبدالمهدي منتفكي كه در پست هاي وزارت فرهنگ، اقتصاد، كار و ارتباطات صاحب خدمات بوده است (..... بسم الله الرحمن الرحيم... هر روز صدها كتاب از چاپخانه ها خارج مي شود كه خوانندگان به جز اندكي از آنان... آنچه را مي خواهند نمي يابند. ..... آري براي الغدير همين اندازه ستايش و آفرين كافي است كه بگوئيم اثر اين شخص يگانه بزرگ است... دانشمند بزرگ استاد ما شيخ عبدالحسين پسر احمد اميني است...)، (كلب آستان حضرت علامه گويد اي يگانه مولا و سرورم اي حضرت علامه اميني سلام، درود، رحمت و فضل خداوند علي اعلي بر آن كسي كه تو را به عنوان يك ياري كننده راستين مولاي مظلوم ما يعني علي بن ابي طالب وصي رسول خدا و خاندان مظلوم محمد عليهم السلام و عجل فرجهم و .....، دوست بدارد آمين رب العالمين)

الغدير صف ها را در جامعه اسلامي درهم مي فشرد:

هم پيمانان دروغ كه با حقيقت نمي سازند... آنها راه را در اين يافتند كه كوششهاي سهمناك و كمرشكن ما را در راه بالا بردن پرچم حق و اصلاح جامعه، به عنوان وسيله اي براي تفرقه وانمود كنند (مضمون) ..... به حيات خداوند سوگند كه ما هرگز نه از بالا و پائين رفتن آنان ترس و واهمه اي داريم نه به آن فريادها و هياهوي آنان توجه مي كنيم و نه ترسي از گفته هاي خشمناك آنان داريم يعني آن كساني كه در برابر آواي آشكار حق و كتاب گرامي خدا، قرآن و آواي اسلام پاك و آواي بزرگترين قانونگذاران، هياهوي باطل به راه اندازند... آن هم پس از آنكه پيشوايان دين و بزرگان امت و رهبران و سياستگران... . با آواي ما هماهنگي نموده و اين واكنش بزرگوارانه... موجب شد تا صف هاي درهم فشرده اي پديد آمد كه همه در زير پرچم دوستي خاندان پاك پيامبر عليهم السلام جاي داشتند... و گفتند (پروردگارا از نزد خود رحمتي بهره ما گردان و براي ما ايستادگي در راه راست آماده فرما و آنان كساني هستند كه درودها و رحمتي از سوي پروردگارشان بر آنهاست و آنها همان راه يافتگان هستند...)

ص : 1185

الغدير در مصر:

اينك در نشريات درخشان اسلامي در گوشه و كنار جهان... فرازهايي درمي يابيم كه همه در ستايش و تشويق اين كتاب و احترام به تحقيقات ارزنده آن است مانند... (الكتاب)، (الرساله)، ..... و آن از كلام استاد پژوهشگر محمد عبدالغني حسن پديد آمد... كه نمونه ي استوار است در دعوت به يگانگي و آشتي و اعتراف به حقايق ثابت و... كه مسلمانان اگرچه مواهب هاي گوناگون دارند مي توانند يك دل و يك صدا شوند و در زير پرچم اسلام و مهر خاندان پاك پيامبر دست به دست هم دهند، آري اين سروده ها مانند مشك و عنبر است كه هرچه آن را بيشتر عرضه نمايي بوي خوش آن پراكنده تر مي شود... (..... اميني بزرگ را درود برسان و بگو كه تو از خاندان پيامبر به خوبي پشتيباني نمودي... جنگجويانه به نبردگاه تفسير فرود آمدي و دليرانه با دلاوران سخن به كارزار برخاستي ..... و ما هرچند در راه هوس گام برداريم باز هم اسلام ميان دلهاي ما مهرباني پديد مي آورد و همه ما خاندان پيامبر را چنان خالصانه دوست مي داريم كه تن و جان ما با مهر آنان آميخته شود خداوند تو را پاداشي نيكو عطا فرمايد همانگونه كه تو از روز غدير نيكو پاسداري كردي...) و نيز الغدير در حلب نمونه اي ديگر بر درستي آن دعوي كه كرديم در مكتوب بزرگوارانه شيخ محمد حسين مظفري و از آنچه شيخ محمدسعيد دحدوح آورده است... (بسم الله الرحمن الرحيم... من الغدير را گرفتم و خواندم و پيش از آنكه به انبوه موجهاي آن برسم در آن به شناوري پرداختم و مشتي از آن را برداشته و مزه آن را چشيدم و ديدم همان غدير نخستين است با آبي كه هيچگونه دگرگوني نيافته و مالامال از رواني و گوارايي است... آري اگر رويداد غدير را از همان آغاز در پشت پرده ها نمي نهفتند و راه رسيدن به آن را با خاروخس نمي بستند البته سراسر زمين را فرا گرفته و همگي آفريدگان خدا از آن سود مي بردند... خدا نگارنده كتاب عبدالحسين را پاداشي نيكو داده و نگهدارش باشد تا براي دفاع از حق چون شمشيري بران و بيرون از نيام و يا مشعلي فروزان بماند...) و گفتاري پر از گوهر و مرواريد از استاد بزرگ حجه الاسلام و آيت الله حاج شيخ آقا بزرگ تهراني... (..... يكي از دانشمندان يگانه اي كه زندگي گرانبهاي خود را اختصاص به خدمت دانش و دين و حقيقت نموده است، استاد بزرگ و محقق نامور و پژوهشگر توانا و سرور ما حاج شيخ عبدالحسين اميني است... اميني را خداوند با روح لطف خود ياري داد تا موضوع را از همه اطراف آن در

ص : 1186

اختيار گرفت و به آن احاطه يافت و آن معاني گرانبها را در قالب هايي كه عوام و خواص و دور و نزديك با آن آشنا باشند ريخت پس خدماتي كه اميني دانشمند در اين كتاب به مسلمانان نمود بايستي بزرگ داشت و آن را ستايش نمود...)

روش اميرالمؤمنين، روش شيعه، روش اميني:

سرور ما اميرالمؤمنين به حجربن عدي و عمروبن حمق فرمود: من دوست ندارم كه شما نفرين گو و دشنام دهنده باشيد و دشنام داده و از ديگران بيزاري بجوئيد ولي اگر كارهاي زشت ايشان را بازگو كنيد و بگوئيد: شيوه ايشان چنين و چنان است و كارهاي ايشان چنين و چنان است، سخن شما به راستي نزديك تر است و هم در مقام دليل رساتر و لذا به جاي نفرين فرستادن بر آنها و بيزاري جستن بگوئيد: خدايا خونهاي ما و خون هاي آنان را از ريختن نگاهدار و ميان ما و آنها آشتي قرار بده و ايشان را از گمراهي به راه راست هدايت فرما تا هركس از ايشان حق را نمي شناسد بشناسد و هركس از ايشان كه سخن از گمراهي و دشمني مي گويد به راه راست بازگردد، آري اين ها هم براي شما بهتر است و هم در نزد من محبوب تر پس آن دو نفر عرض كردند: اي اميرالمؤمنين ما پند شما و نصيحت شما را مي پذيريم و روش شما را بكار مي گيريم پس اميني هم سخني مانند آن دو يار و ياور اميرالمؤمنين مي گويد و گفتار همه شيعيان نيز چنين است والسلام علي من التبع الهدي. (كلب گويد والله و تالله و قسم به خداي يگانه اي حضرت علامه كه روش ما هم با برادران ايماني همين خواهد بود انشاءالله تعالي آمين رب العالمين). 

ص : 1187

خلاصه جلد هفدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

نامه و تقريظ آيت الله حسين موسوي حمامي:

(بسم الله الرحمن الرحيم. حضرت علامه اميني سلام بر شما و رحمت و بركات خدا بر شما باد، اين نامه را به همراه سخني درباره دائره المعارف الغدير تقديم مي كنم .....، خداست كه از نيت خير حمايت مي كند و اوست كه راه راست را نشان مي دهد و من از خداوند مي خواهم بر عنايتش بر شما بيفزايد و هميشه الطاف بي كرانش را شامل حال شما نموده و شما را موفق و مؤيد فرمايد...) و نيز فرمايد (..... بسم الله الرحمن الرحيم... نويسنده ما استاد درستكار و امين و فقيه مورخان و مورخ فقيهان علامه اميني است كه زندگي گرانبهاي خود را وقف خدمت به دين و پيروز كردن عقيده راستين و جهاد در راه آئين پاك اسلام نموده است... هركس جوياي حق باشد و راه راست را طلب نمايد، غدير در پيش روي اوست و اين كتابي است كه سخن راست را مي گويد و نمي گذارد كه ستم ظلمت گمراهي و ناداني بر كسي وارد شود...).

و نيز نامه گرانقدر سيد حسين موسوي هندي:

(بسم الله الرحمن الرحيم... حضرت محقق و استاد توانا و مرشد عاليقدر ما شيخ عبدالحسين اميني دامت بركاته و رحمت خدا بر شما باد... اميد است براي مسلمانان افتخار جاويدان باشيد و پشت و پناه مؤمنان... پرتو اقدامات جاويدان شما، از خورشيد اراده استوار شما مي درخشد و نور تعليمات شما، را در كران تا كران مي گستراند... هزاران تمجيد نثار (غدير) باد... تو را اي مراد بزرگوار درود مي فرستم، درود مريدي پاكباز و سلام مي گويم، سلام آنكسي كه در درياي فضيلت و دانايي تو غرق شده است...)

نامه اي از دانشمند توانا و نويسنده عاليقدر شيخ حيدر قلي سردار كابلي:

(..... بسم الله الرحمن الرحيم... كتاب الغدير كتابي است كه معارف الهي و علوم رباني را در خود جمع نموده و... خوشا به حال تو اي اميني و خوشا به حال آنان كه جملگي بر آستان پر مهر مولا علي بن ابي طالب به خدمت ايستاده اند، خدا به فضل و كرمش ما را هم به جرعه اي از آن غدير خوشگوار بنوشاند كه او آمرزنده و مهربان است...)

ص : 1188

و نيز سخنور نامي استاد محمد نجيب زهرالدين عاملي استاد علوم اسلامي:

(..... الغدير علامه اميني، كتاب عظيم و جاودانه و اثر باشكوهي كه همه كتابها را به طاق نسيان نشانده است ..... خداوند به شما پاداشي بسيار ارزشمند عطا فرمايد... غدير كتابي گرانمايه و حقيقت پرداز و جاودانه است... هزار سپاس بر خدمت علامه اميني و هزار آفرين بر مجاهدت علمي وي و بر اثر سودمند او... و بايد به محضر مبارك سرورمان اميني عرض نمايم كه من در اشاعه آثارش كوشا خواهم بود و معارف وي را در هر جا در مدرسه، جامعه، فراز منبر و كرسي خطابه نشر خواهم داد...).

و استاد توانا مسلمان دواح زبيدي:

(..... من هشت جلد كتاب غدير را بررسي كرده و آن را مجموعه اي عظيم يافتم... اي سرور من، بي مبالغه مي گويم كه شما اثري بوجود آورده ايد كه گذشتگان هرگز نتوانسته و نمي توانسته اند بوجود آورند و نه آيندگان از عهده مانند آن برخواهند آمد ..... اي سرور من، غدير كتابي سرشار از گوهرهاي درخشنده است ..... و چه بسيار كساني كه برافراشتگي پرچم حق را آرزو مي كردند... كه با ظهور اين اثر بزرگ به مقصود ديرين رسيده و سرافراز گرديدند...).

بسم الله الرحمن الرحيم

خداوندا تو منزهي و ما حق نداريم جز تو مراد و دوستي انتخاب كنيم و من به راستي و درستي مي گويم كه حتماً و بايست كه در حق خدا، جز كلمات و گفتار راست نگويم ..... و ما كتابي داريم كه سخن به راستي مي راند، كتابي كه حقيقت را تصديق مي كند و به زبان رسا و روشن است (بگو اي پيامبر: من در برابر زحمات پيامبري خود از شما مزد و اجرتي نمي خواهم جز اينكه خاندانم را دوست بداريد...) اميني.

عثمان عبدالله بن مسعود را با خشونت از مسجد بيرون مي اندازد و...:

بلادرزي در انساب خود مي آورد (..... عبدالله بن مسعود وقتي دسته كليد خزانه را پيش وليد انداخت به او گفت هركس در شريعت و سنت رسول خدا تغيير دهد خدا حال او را تغيير خواهد داد و هركس در شريعت و سنت رسول خدا تبديل كند خدا بر او خشم خواهد گرفت و من هرچه فكر مي كنم مي بينم كه رفيق تو عثمان، شريعت و سنت رسول خدا را تغيير و تبديل كرده است، آيا روا و سزاوار است كه شخصي مثل

ص : 1189

سعدبن وقاص را بركنار كنند تا به جاي او وليد را استاندار نمايند ....)، و نيز همواره اين سخن را بر زبان مي راند، (...... راست ترين سخن متن كتاب خدا قرآن است و نيكوترين وسيله براي هدايت، سخن پيامبر هدايت گر محمد (ص) است و بدترين اعمال، عملي است كه (خودسرانه برخلاف شريعت و سنت) بسازند و هركار خودساخته اي بدعت است و هر بدعتي مايه گمراهي است و هر گمراه در آتش دوزخ است)،... پس وليد اعمال و گفتار ابن مسعود را به عثمان گزارش داد و نوشت كه ابن مسعود عيوب ترا به شماره آورده و اعمال تو به شدت انتقاد و به آن اعتراض مي كند، پس عثمان پاسخ داد كه او را به مدينه اعزام نمايد، و وقتي مردم به دور عبدالله بن مسعود جمع شدند و گفتند همين جا بمان و ما نمي گذاريم كسي براي تو ايجاد ناراحتي كند، او گفت من وظيفه دارم بروم و نمي خواهم اولين كسي باشم كه باعث شورش داخلي عليه عثمان مي شود، پس مردم كوفه همگي او را مشايعت و بدرقه نمودند و عبدالله بن مسعود آنان را به تقوي و ترس از خدا و پرهيزكاري و همدمي با قرآن سفارش كرد، و آنان در جواب گفتند خدا ترا پاداش نيكو دهد زيرا كه تو، به مردم بي سواد ما علم و دانش آموختي و گامهاي دانشمندان ما را استوار ساختي و براي ما درس قرآن گفته و ما را دين شناس گردانيدي و تو براي ما بهترين برادر مسلمان و بهترين دمساز بودي... پس با او خداحافظي نموده و برگشتند، و ابن مسعود زماني به مدينه رسيد كه عثمان روي منبر سخنراني مي كرد و چون چشمش به ابن مسعود افتاد شروع به توهين و اهانت به او كرد و گفت هان توجه كنيد كه اكنون حيوانكي بد عمل از راه رسيده كه اگر كسي به خوراكش گذر نمايد استفراغ كرده و يا مدفوع مي ريزد...، عبدالله بن مسعود گفت من چنان كه گفتي نيستم بلكه در واقع صحابي رسول خدا هستم و يار و ياور او در غزوه بدر و در بيعت رضوان... و عايشه فرياد برآورد كه واي عثمان اين حرف را با صحابي و يار رسول خدا (ص) مي زني؟ پس عثمان توجه نكرده و دستور داد تا او را با خشونت از مسجد بيرون بيندازند و در اين زمان عبدالله بن زمعه او را بر زمين زد و نيز گفته اند كه در حقيقت يحموم، نوكر عثمان او را بر شانه خود برداشته، بطوري كه پايش بر دوطرف گردن وي آويخته و در همين حال او را به شدت بر زمين كوبيد تا اينكه دنده او شكست، در اين وقت علي عليه السلام گفت اي عثمان به اتكاي گزارش وليد با صحابي محترم پيامبر خدا اينگونه رفتار مي كني و عثمان گفت من براساس گزارش وليد نكردم بلكه زبيدبن صلت را

ص : 1190

كه به كوفه فرستادم، ابن مسعود به او گفت ريختن خون عثمان حلال است، علي گفت اي عثمان گفتار زبيد مورد اعتماد نيست و...، واقدي اين قسمت ماجرا را با اين عبارت نقل مي نمايد (..... وقتي ابن مسعود قدم به مدينه نهاد شب جمعه بود و چون عثمان از رسيدن او خبردار شد گفت اي مردم امشب حيوان پستي به سراغ شما آمده كه هركس بر خوراك او گذر كند قي نموده و مدفوع مي ريزد پس ابن مسعود پاسخ داد، من آنچنان كه تو مي گويي نيستم بلكه من در حقيقت ياور رسول خدا در جنگ بدر و ياور او دربيعت رضوان و ياور او در نبرد خندق و ياور او در نبرد حنين هستم و... و در اين حال عايشه فرياد زد اي عثمان، تو اينگونه سخنان را با صحابي محترم رسول خدا مي گويي پس عثمان به او گفت ساكت شو و آنوقت رو به عبدالله بن زمعه نمود و گفت او را با خشونت از مسجد بيرون كن پس عبدالله بن زمعه او را به دوش بلند كرد و به بيرون برد و تا به درب مسجد رسيد او را محكم به زمين كوبيد تا اينكه يكي از دنده هاي او شكست و ابن مسعود گفت مرا ابن زمعه كافر به دستور عثمان كشت، .....، بلادرزي ادامه مي دهد پس در اين زمان علي به پرستاري ابن مسعود برخاست تا او را به منزل رسانيد و ابن مسعود در مدينه به دستور عثمان مجبور به اقامت شد و عثمان اجازه نمي داد كه او به هيچ شهر و ديار ديگري برود و وقتي از آن بيماري شفا يافت و خواست به جهاد برود باز عثمان جلوگيري كرد و مروان به او گفت اي عثمان، ابن مسعود عراق را بر تو شورانده و عليه تو تحريك كرده است آيا مي خواهي شام را نيز برعليه تو به شورش وادار كند، پس او همچنان در مدينه بود تا دو سال قبل از كشته شدن عثمان درگذشت و او سه سال در مدينه مجبور به اقامت شد و بعضي نوشته اند «تحت نظر سعدبن ابي وقاص بود» و نيز هنگامي كه مريض شد، در آن مرضي كه به مرگ او انجاميد عثمان به ديدن او رفت و... پرسيد مي خواهي دستور بدهم حقوقت را بپردازند، گفت آن زمان كه نياز داشتم آن را قطع كردي و اين زمان كه نياز ندارم مي خواهي بپردازي گفت براي اولاد تو مي ماند گفت خدا روزي آنان را مي رساند عثمان گفت در حق من دعا كن ابن مسعود گفت از خدا مي خواهم كه حق مرا از تو بگيرد، و وصيّت كرد كه عثمان پس از مرگش بر او نماز نخواند و زماني كه او را در گورستان بقيع دفن كردند، عثمان همچنان بي خبر بود و چون خبردار شد خشمگين شد و گفت قبل از اينكه من خبردار شوم و بر او نماز بخوانم بر او نماز خوانديد و عمارياسر در پاسخ گفت، او وصيّت كرده بود

ص : 1191

كه تو بر او نماز نخواني، ابن كثير اين روايت را با همين مضمون آورده است و بلادرزي گويد كه او وصي خود را زبير آورده و ..... و نيز آورده است (..... عثمان در بيماري ابن مسعود به خانه اش آمد و... و وقتي عثمان از در بيرون مي رفت يكي از حضار به عثمان اشاره كرد و گفت ريختن خون عثمان حلال است...) ..... ابن ابي الحديد آورده (مضمون) (كه ابن مسعود در آخرين لحظات زندگي گفت چه كسي عهده دار وصيت من مي شود بدون آنكه قبلاً مضمون وصيت مرا بداند، همه ساكت شدند چون مي دانستند مقصود او چيست و از عكس العمل خطرناك عثمان مي ترسيدند، و همه ساكت بودند و او دوباره تكرار كرد و در اين زمان عمار گفت من مي پذيرم و آنوقت ابن مسعود گفت وصيّت من اينست كه عثمان بر من نماز نگزارد... و لذا بعد از دفن ابن مسعود، وقتي عثمان خبردار شده، به عمار پرخاش كرد كه چرا از من اجازه نگرفتي و عمار پاسخ داد او از من قول گرفته بود كه از تو اجازه نگيرم)، يعقوبي در اين خصوص آورده است... (مضمون) (ابن مسعود مريض شد عثمان بديدن او رفت و گفت اين چه حرفهايي است كه از طرف تو به گوش من رسيده است ابن مسعود گفت من هر رفتاري كه تو با من كرده اي را ذكر نموده ام، كه به دستور تو تن مرا كوبيده و رنجور ساختند تا حدي كه بيهوش شدم و از نماز ظهر و عصر افتادم و آنوقت حقوق مرا از خزانه عمومي قطع كردي ..... گفت مي دهم گفت وقتي نياز داشتم ندادي حالا كه احتياج ندارم مي خواهي بدهي و آنوقت عثمان رفت و عبدالله بن مسعود همچنان از عثمان خشمگين بود تا از جهان رفت)...، محمد بن اسحاق مي گويد كه عثمان عبدالله بن مسعود را به اين دليل كه ابوذر را دفن كرده بود چهل ضربه تازيانه زد، ..... در سيره حلبيه آمده است از جمله اعتراضاتي ديگر كه به عثمان مي شد اين بود كه عبدالله بن مسعود را زنداني و تبعيد كرد و مستمري ابن ابي كعب را قطع نمود و عباده بن ثابت را در اثر گزارش معاويه از شام تبعيد نمود و عمار ياسر را كتك زد و كعب بن عبده را بيست تازيانه زد و به يكي از مناطق كوهستاني تبعيد كرد و به عبدالرحمن بن عوف گفت تو منافقي و...، ..... (كلب گويد نكته مهم اينكه اعمال خلاف قرآن و سنت و رفتارهاي خشن و بدون توجه و برنامه عثمان در برابر اصحاب محترم رسول خدا و افزايش اين خشونت و اعتراض مردم نشان مي داد كه بحث اجتهاد كه طرفداران متعصب براي توجيه اعمال مجرمانه عثمان و معاويه و سپس يزيد و حجاج و زياد و ....، طرح نمودند در واقع سخني ياوه و باطل و خلاف سنت رسول خدا

ص : 1192

و كتاب شريف قرآن است زيرا اگر اين امور منطبق بر سنت بود هيچگاه اصحاب محترم رسول خدا و مسلمانان صدر اسلام كه آموزش يافته مكتب پيامبر بودند با آن مخالفت نمي نمودند و با توجه آن دستورالعمل آنها تمامي خودكامگي هاي عثمان را مي پذيرفتند و يا حداقل خود عثمان به اين دليل استناد مي نمود و يا ....، كه همه نشان مي دهد كه بحث اجتهاد بحثي شيطاني و ضد سنت و احكام كتاب خدا قرآن است و طرفداران متعصب در سده هاي بعد آن را ساخته اند و البته روايات معارض فراوان نيز شاهد و گواه آن و مخالفت با نص كتاب و سنت نيز مصدق آن است البته اين مسلمانان اين توجيه شيطاني را نپذيرفتند و اين وضع اسلام و مسلمين است اگر آن را مي پذيرفتند چه اتفاق مي افتاد).

مقام و شخصيت والاي عبدالله بن مسعود:

براي اينكه خواننده عزيز آگاه گردد كه رفتار عثمان با عبدالله بن مسعود تا چه حد گستاخانه بوده است بايد مقام و منزلت عبدالله بن مسعود را بداند... آنوقت خواهد دانست كه هيچكس نمي تواند مرتكب آن اعمال جنايتكارانه را معذور دانسته و يا زشتي عمل او را در نظر نگيرد: (مضمون)

1- مسلم و ابن ماجه از قول سعدبن ابي وقاص آورده اند كه آيه شريفه (..... كساني را كه هر صبح و شام پروردگار خود را به دعا مي خوانند و رضايش مي جويند از خود دور مكن... و اگر تو آنان را از خود براني از ستمكاران خواهي بود...) درباره شش نفر نازل شد كه عبدالله بن مسعود در شمار آنان است...

2- ابن سعد مورخ معروف در كتاب طبقات خود از خود او (عبدالله بن مسعود) روايت نموده است كه آيه شريفه (كساني كه به دعوت خدا و رسول با وجود اينكه زخمي شده بودند جواب موافق دادند براي آن گروه از آنان كه عمل صالح كردند و تقوي پيشه كردند پاداش عظيمي خواهد بود) درباره هجده نفر نازل شد كه او نيز در شمول آنان است، و ابن كثير و خازن نيز در تفاسير خود ابن مسعود را جزء كساني آورده اند كه اين آيه در مدح و منقبت آنان نازل شده است

3- شربيني و خازن آورده اند آيه مباركه (آيا كسي كه سراسر شب را در حال قنوت و سجده و عبادت است و از آخرت بيمناك است...) درباره عبدالله بن مسعود، عمارياسر و سلمان فارسي نازل شده است.

ص : 1193

4- از علي عليه السلام نقل شده است كه عبدالله بن مسعود هنگام قيامت در ميزان گرانتر و وزين تر از كوه احد خواهد بود و به عبارتي ديگر سوگند به آنكه جانم در دست اوست دوساق عبداله (بن مسعود) در روز قيامت عظيم تر و باصلابت تر از دو كوه (احد و حرا) خواهد بود...

5- از پيامبر حديثي با اين مضمون نقل كرده اند كه (..... هركه از قرائت قرآن به آنگونه كه نازل شد خشنود مي شود بايد آن را بنابر قرائت ابن ام عبد يعني عبدالله بن مسعود بخواند) اين حديث را ابوعبيد، احمد حنبل، ترمذي، نسايي، بخاري، ابن ابي خزيمه، ابن ابي داوود، ابن انبازي، عبدالرزاق، ابن حبان، دارقطني، ابن عساكر، ابونعيم... روايت كرده اند، ...

6- حديث ديگري با اين مضمون از رسول خدا نقل شده است كه (..... براي امت خود آنچه را خدا و ابن ام عبد (يعني عبدالله بن مسعود) دوست بدارند من هم دوست دارم و براي امت خود هرآنچه كه خدا و ابن ام عبد را به خشم مي آورد من هم به خشم خواهم آمد).

7- و از خود او (عبدالله بن مسعود) روايت شده است كه رسول خدا به من فرمودند: (..... به تو اجازه مي دهم كه پرده خانه ام را كنار زده براي شنيدن سخن خصوصي و محرمانه من با من مجالست كني تا آن زمان كه ترا از آن منع كنم...).

8- ترمذي آورده كه رسول خدا فرمود به روش عبدالله بن مسعود متمسك باشيد و به عبارت احمد حنبل (..... فرمود كه به روش عمار تمسك نمائيد و هر سخن و حديثي را كه عبدالله بن مسعود نقل مي كند، راست و درست بشماريد و تصديق كنيد...)، و نيز از علي عليه السلام آورده اند كه درباره او فرمود (عبدالله بن مسعود قرآن و سنت را آموخت و دست از آموختن كشيد و همين علم براي او كافي است) و نيز از آن حضرت در زماني كه عده اي از عبدالله بن مسعود مدح و ستايش مي نمودند، نقل شد كه حضرت فرمودند (..... من هم همين سخنان را در حق او مي گويم و بالاتر اينكه اين مدح و ثنا هم براي اوست كه او قرآن را فرا گرفت و هرچه قرآن حلال شمرد او روا دانست و هرچه را حرام نمود، حرام دانست، آري او دين شناس و سنت شناس است). و نيز ترمذي از قول حذيفه بن يمان آورده است... (از ميان مردم آنكس كه از لحاظ عقيده و روش و طرز رفتار بيش از هركس به محمد (ص) شباهت دارد عبدالله بن مسعود است يا به عبارت بخاري (..... كسي را

ص : 1194

نمي شناسم كه از لحاظ عقيده و روش و طرز رفتار بيش از ابن ام عبد (يعني عبدالله بن مسعود) به پيامبر خدا (ص) نزديك باشد) و ترمذي مي افزايد كه ياران مخصوص و باايمان رسول خدا مي دانستند كه ابن مسعود از همه آنان بدرگاه خدا مقرب تر است و يا به عبارت ابونعيم (..... او در روز رستاخيز به شفيع و واسطه (يعني رسول خدا (ص)) و اهل بيت او از همه كس نزديكتر است...)، و به عبارت ابوعمر و... (كه حذيفه به خدا قسم مي خورد و مي گفت كه كسي را سراغ ندارم كه از هنگام خروج از خانه و بازگشت به آن از لحاظ رفتار و منش بيشتر از عبدالله بن مسعود به پيامبر خدا شباهت داشته باشد و اصحاب خاص محمد (ص) مي دانند كه او در قيامت از همه آنها به شفيع و واسطه (يعني رسول خدا(ص)) نزديكتر است) و نيز مسلم و بخاري از قول ابوموسي آورده اند (كه من و برادرم وقتي از يمن آمديم از كثرت رفت وآمد عبدالله بن مسعود و مادرش به خدمت پيامبر (ص) فكر مي كرديم كه آنها از اعضاي خانواده رسول خدا هستند) و احمدبن حنبل از طريق عمرو بن العاص نقل مي كند كه پيامبر خدا در حالي از دنيا رفت كه عبدالله بن مسعود و عمارياسر را دوست مي داشت و هيثمي نيز با همين مضمون آورده كه پيامبر خدا در حالي از دنيا رفت كه از عبدالله بن مسعود راضي بود و همچنين بخاري از قول عبدالله بن مسعود آورده است كه مي گفت من هفتاد سوره قرآن را از دهان رسول خدا (ص) شنيدم در حالي كه هنوز زيدبن ثابت كودك بود، و در عبارت ديگر من آن سوره ها را درك كرده و فهميده بودم قبل از آنكه زيدبن ثابت مسلمان شود و زماني كه او با بچه ها بازي مي كردو باز در عبارتي ديگر هيچكس در دريافت اين سوره ها با من برابري نمي توانست بنمايد...، و نيز بغوي آورده است كه من با ياران رسول خدا معاشرت نمودم و نديدم كسي را كه بيش از عبدالله بن مسعود زاهد و مشتاق به آخرت باشد يا چنانكه آرزو كنم صلاحي مانند صلاح او داشته باشم، و نيز عبيدالله بن عبدالله بن عتبه مي گويد كه عبدالله بن مسعود رازدار رسول خدا صلي الله عليه وآله بود، ابودرداء مي گفت (..... آيا از ميان شما عبدالله بن مسعود افتخار رازداري پيامبر را نداشت؟...)، و از عبدالله بن شداد نقل شده است كه عبدالله بن مسعود حامل اشياء خصوصي و بالش و مسواك و كفشهاي پيامبر بود و نيز ابن مسعود مي گفت من از همه آنها بهتر نيستم ولي قرآن را از همه آنها بهتر مي فهمم و هيچ سوره و يا آيه اي در قرآن نيست كه ندانم درباره چه چيز و يا چه كسي و يا در چه زماني نازل شده است و ابووائل كه اين سخن را از قول

ص : 1195

ابن مسعود نقل نموده است مي گويد نشنيدم كه كسي اين سخن او را رد كند و تكذيب نمايد، .....، آري چنين است شخصيت و مقام عبدالله بن مسعود و اين است علم و عقيده و طرز رفتار و مقام قرب و نزديكي او با رسول خدا و...، و علاوه بر اينها او از پيشاهنگان اسلام بوده و ششمين نفري است كه به اسلام گرويده و نيز از جمله مهاجرين به حبشه و مهاجرين به مدينه بوده است و در غزوه بدر و تمامي غزوات و جنگهاي رسول خدا حضور و شركت داشته است و بطوري كه ابوعمر در استيعاب روايت مي كند يكي از ده نفري است كه از سوي رسول خدا (ص) به بهشت بشارت داده شده اند، و ....، پس از بررسي كوتاهي كه در كتابهاي شرح حال و تاريخ بعمل آمده است، جاي هيچ شك و شبهه اي نمي ماند كه وي كاري جز اين نداشته كه علوم قرآني و سنت رسول خدا (ص) را نشر داده و به ديگران آموزش دهد و... در طي اين مسير پاي در جاي پاي پيامبر قرار مي داده است و در هدايت و طرز رفتار و حركاتش شبيه به رسول خدا بوده و هيچكس نمي تواند بر او خرده اي گرفته و يا نقطه ضعفي در او بيابد و... و نيز اين عمر بود كه او را به كوفه فرستاد تا به مردم عراق درس دين و شريعت بياموزد و نيز عمار را به استانداري عراق مأمور نمود و به مردم عراق نوشت (كه اين دو نفر از اصيل ترين ياران محمد (ص) هستند و از گروهي كه در نبرد بدر شركت داشته اند، بنابراين از ايشان پيروي كنيد و سخنان آنها را بشنويد و اطاعت كنيد و آگاه باشيد كه من با فرستادن عبدالله بن مسعود شما را از او بهره مند و خود را از وجود او محروم نموده ام و...)، و نيز ستايش مردم كوفه را درباره او كه قبلاً ذكر شد...، و نيز ابن مسعود اولين كسي بود كه در مكه قرآن را با صداي بلند و آشكار قرائت كرد، و آورده اند كه روزي اصحاب رسول خدا دور هم جمع شده و گفتند به خدا قسم تاكنون آواي قرآن به گوش قريش نرسيده است چه كسي داوطلب مي شود كه آن را در برابر آنها قرائت كند پس عبدالله بن مسعود گفت من حاضرم آنها گفتند مي ترسيم كه صدمه اي به تو بزنند و ما كسي را مي خواهيم داراي قوم و قبيله و عشيره باشد كه بتوانند از او در مقابل قريش دفاع كنند، پس عبدالله بن مسعود گفت اجازه بدهيد من اينكار را انجام دهم و خدا مرا حفظ خواهد كرد، پس در نيم روز آمده و در كنار مقام ايستاد و در حالي كه قريش در انجمنهاي خود جمع بودند به بانگ رسا چنين قرائت كرد (..... بسم الله الرحمن الرحيم، الرحمن، علم القرآن...) پس به تلاوت آن ادامه داد و قريش در فكر فرو رفته و از همديگر سؤال مي كردند كه اين ابن ام عبد يعني آن

ص : 1196

كنيززاده چه مي گويد پس از لحظه اي، يكنفر از آنها پاسخ داد، او قسمتي از آنچه را كه محمد آورده مي خواند پس همگي برخاسته و بر او حمله بردند و بر صورت او مي كوبيدند ولي او همچنان به تلاوت ادامه داد و سپس نزد برادران خود بازگشت و چون اصحاب رسول خدا آثار ضربات را بر صورت او ديدند گفتند ما از همين موضوع بر تو ترس داشتيم و ابن مسعود پاسخ داد: من دشمنان خدا را اكنون خوارتر و ناتوان تر از هر زماني مي بينم، اگر بخواهيد حاضرم فردا نيز اين عمل را تكرار كنم، و آنان گفتند نه همين مقدار كافي است زيرا تو آنچه را كه آنان مكروه مي داشتند به گوش آنان رساندي...، آري، اينگونه مجاهدت ها ..... او را به درجات عالي رسانده و... (مضمون) ..... تا آنجا كه به نزد رسول خدا و اصحاب او احترام و شكوه خاصي داشته است و همگي از اينكه با او اختلافي نموده و يا سخني برخلاف گفتار او بر زبان آورند احتراز مي نمودند و آورده اند كه ابن مسعود به شخصي كه دامن لباسش بر زمين كشيده مي شد تذكر داد، پس آن مرد نيز به او تذكر داد، پس خبر به عمر رسيد آن مرد را احضار و تأديب كرد و گفت تو به ابن مسعود جواب سربالا مي دهي و... نيز شخصي نزد او آمد و گفت مردي در كوفه كتاب خدا را از حفظ مي خواند پس عمر به شدت عصباني شد و گفت واي بر او، او كيست گفت او عبدالله بن مسعود است و بلافاصله خشم او فرو نشسته و آرام شد و گفت: كسي را سراغ ندارم كه در اين مورد شايسته تر از او باشد...، ..... پس چرا چنين صحابه محترم و مجاهد بدري عظيم الشأن... بايستي حقوق قانوني او به عنوان مجازات از بيت المال قطع شود و به بدترين صورتي آزرده شود... و كار به جايي برسد كه بدرگاه خدا تظلم خواهي نموده و دعا كند كه خدا حق او را بگيرد و...، در حالي كه به سوي بهشت جاويدان رهسپار است وصيت كند كه آن شخصي كه او را جسماً و روحاً آزرده بر او نماز نگزارد .....، آري ابن مسعود از دار و دسته حاكم ظلم ديگري نيز ديده است و آن تحمل مجازات اجراي چهل ضربه تازيانه به عنوان حد به علت دفن ابوذر آن صحابي عظيم الشأن ديگر رسول خدا بوده است (كلب گويد اجراي مجازات چهل ضربه تازيانه بر ابن مسعود كه مجازاتي خواركننده به لحاظ جسمي و روحي مي باشد. دلالت تام و كامل بر وجود جو اختناق و ديكتاتوري و خشونت است عثمان است كه بر فضاي جامعه آن روز سايه انداخته بود و اين مجازات در واقع براي ايجاد فضاي رعب و وحشت بيشتر در ديگران و براي مخالفت ننمودن در ساير احكام و دستورات برخلاف سنت و كتاب خليفه بوده است...

ص : 1197

انالله وانا اليه راجعون)، آري او مجازات شد در حالي كه گناه او، دفن كسي بود كه در زهد و تقوي شبيه به عيسي بن مريم بود و حال آنكه اگر كسي كافر و مشركي را دفن كرده باشد، چنين مجازاتي نمي شود چه رسد به دفن مجاهد بدر و كسي كه در واقع اراده نموده است تا با امربه معروف و نهي ازمنكر، روشهاي رسول خدا و آيات كتاب خدا را زنده كند و از خودرأيي و خودكامگي و خودسري در شريعت خدا جلوگيري كند و...

رفتار عثمان با عمارياسر:

بلادرزي در انساب آورده است كه در خزانه بيت المال كيسه اي مملو از جواهرات بود و عثمان مقداري از آن را برداشته به افراد خانواده خود بخشيد تا خود را با آنها آرايش كنند، پس مردم اعلام نارضايتي نمودند و سخنان تند به او گفتند و او به خشم آمده و طي سخنراني گفت (ما از اين اموال هر قدر نياز داشته باشيم برمي داريم و به اينكه عده اي ناراضي باشند اهميت نمي دهيم)، و در اين زمان علي عليه السلام به او گفت و در اين موقع از كارت جلوگيري شده و نمي گذاريم دست به آنها دراز كني... و عمارياسر گفت خدا را گواه مي گيرم كه من اولين كسي باشم كه آن را بد مي شمارم، پس عثمان گفت در برابر من اي پسر زن... گستاخي مي كني پس دستور داد او را دستگير كرده و... آنقدر زد تا بيهوش شد... آنگاه او را به منزل ام سلمه همسر گرامي پيامبر بردند و او بيهوش بود تا نماز ظهر و عصر او فوت شد، چون بهوش آمد وضو گرفته نماز خواند و گفت خدا را شكر كه اولين روزي نيست كه در راه خدا آزار و شكنجه مي شوم و آنگاه هشام بن وليد مخزومي كه هم پيمان قبيله اي عمار بود، برخاسته به عثمان گفت اي عثمان در مورد نهي علي، از او و قبيله اش ترسيدي ولي در مورد عمار جرئت به خرج دادي، پس بدان و آگاه باش اگر عمار بميرد ما يكي از گردن كلفت هاي بني اميه را به قصاص او به قتل مي رسانيم، پس عثمان به او فحش و ناسزا گفت و او را بيرون انداخت...، و هشام به نزد ام سلمه رفت و ديد او از رفتاري كه با عمار شده ناراحت است و نيز عايشه موي و جامه و كفش پيامبر را بيرون آورده و فرياد برمي آورد كه چه زود سنت پيامبرتان را فراموش كرديد درحالي كه اينها پوسيده نشده اند و در نتيجه اين عكس العمل ها، عثمان آنقدر ناراحت و عصباني شد كه ديگر حرف زدن خود را نمي فهميد، خبر اين اعتراضات و تجمع باعث شد كه عثمان كسي را فرستاد و از حضرت ام سلمه سؤال كرد كه چرا مردم اينجا اجتماع كرده اند، او به عثمان پيام داد، اين به تو مربوط نيست و تو

ص : 1198

دست از اين سؤالات بردار و در ضمن با طرز حكومت خود مردم را وادار به كارهايي نكن كه مايل نيستند دست به آن بزنند (كنايه از اينكه مردم را به شورش وادار نكن تا خون تو را بريزند)، و از طرفي مردم رفتاري را كه عثمان با عمار كرده بود تقبيح كرده و چون خبر آن بين مردم منتشر شد، دامنه مخالفت عمومي شدت گرفت، زهري نيز آورده است كه (..... عثمان گفت اين مال خداست و من آن را به هركه دلم بخواهد مي دهم تا كور شود هركس كه نمي تواند ببيند...) و بلادرزي در ادامه آورده است كه (..... مقداد، عمار، طلحه، زبير و عده اي ديگر از ياران پيامبر خدا (ص) نامه اي تنظيم نموده و در آن بدعتها و اعمال نارواي عثمان را شماره كرده و... به او هشدار دادند كه اگر دست از اين رويه خود برندارد بر او تهاجم خواهند نمود، آنگاه عمارياسر نامه را گرفته و پيش عثمان برد و عثمان تا ابتداء نامه را خواند به او گفت از بين آنها تو در حمله به من پيشقدم شدي، و عمار گفت چون من براي تو دلسوزتر از همه آنان هستم ولي عثمان گفت دروغ مي گويي اي پسر سميه و...، و به اطرافيان خود گفت تا دستها و پاهاي او را دراز كردند و خودش با لگد در حالي كه كفش به پا داشت آنقدر بر شكم و زيرشكم عمار زد كه آن پيرمرد سالخورده از شدت ضربات وارده دچار فتق گرديده و بيهوش شد...)، ابن ابي الحديد نيز اين واقعه را با همين مضمون آورده است كه (عمار آن پيرمرد سالخورده دچار فتق گرديده و بيهوش شد)، ..... و نيز ابوعمر در استيعاب آورده است ..... (او را به شدت زدند تا جايي كه شكمش شكافته و يكي از دنده هاي او شكسته شد، بني مخزوم اجتماع كرده و نزد عثمان رفتند و گفتند اي عثمان به خدا قسم اگر عمار بميرد يكي از سران بني اميه به غير تو را به قتل مي رسانيم)، ..... ابن قتيبه مشروح ماجرا را نقل نموده و آورده است كه (جمعي از ياران پيامبر جمع شده و نامه اي نوشتند و در آن كارهايي را كه عثمان برخلاف سنت پيامبر و روش دو خليفه قبل صورت داده بود، شماره و مكتوب نمودند كه از جمله آنها (بخشش خمس سرزمين آفريقا را كه حق خدا و رسول و ذالقربي رسول خدا و نيز يتيمان و بيچارگان امت بوده و او تمام آن را يكجا به مروان بخشيد، و هفت قصري كه در مدينه براي خود ساخت و نيز خانه اي ديگر كه براي زنش و خانه اي ديگر كه براي دخترش عايشه و...، كاخ مروان در ذي خشب از محل درآمد بيت المال و خمس و...، سپردن امور كشور به افراد نالايق از بين خويشاوند خود از بني اميه، عدم مجازات وليد، كه در حال مستي نماز خواند و استفراغ در محراب كرد و...،

ص : 1199

استبداد در رأي و عدم مشاوره با اصحاب رسول خدا، غصب و تصرف مراتع مدينه براي خود و خاندانش و...، و زدن ضربات تازيانه بر مردم بجاي (دره) و (خيزران) كه درد حاصل از آن وحشتناك بود، و...)، پس نامه را به دست عمار دادند و او بر عثمان وارد شد...، عثمان به او گفت بقيه كجا هستند، گفت از ترس تو پراكنده شدند، عثمان گفت پس تو جرئت كرده اي و مروان گفت اي اميرالمؤمنين، اين بنده سياه مردم را عليه تو تحريك كرده اگر او را بكشي بقيه حساب كار خود را مي كنند، آنگاه عثمان با اطرافيان خود آنقدر او را زد تا جايي كه شكمش دريده شد و بيهوش افتاد و آنها او را كشيده و بيرون از جايگاه عثمان انداختند و حضرت ام سلمه دستور داد عمار را به خانه او برده... و وليد بن مغيره عثمان را تهديد كرد كه اگر عمار كشته شود به قصاص او يكي از سران بني اميه را به قتل خواهند رسانيد...)، ابن عبدربه مي گويد كه عثمان بعداً پشيمان شد و طلحه و زبير را نزد عمار فرستاد و تقاضاي عفو و بخشش و يا دريافت ديه و يا قصاص كرد ولي عمار هيچيك را نپذيرفت تا خدا را ملاقات كند، بلادرزي در انساب آورده است (مضمون)، وقتي خبر مرگ ابوذر به عثمان رسيد گفت خدا او را بيامرزد، عمارياسر گفت آري خدا او را از دست ما نجات داد، پس عثمان به او پرخاش كرده و گفت اي فلان .....، خيال مي كني از تبعيد ابوذر پشيمان شده ام، و در حالي كه به عمار حمله ور شده و به پشت گردن او ضربه مي زد گفت برو به جاي او و چون عمار بار سفر را بست .....، علي به نزد عثمان آمد و گفت اي عثمان از خدا بترس تو يكي از صالحان امت اسلام را تبعيد كردي تا در تبعيدگاه نابود شد و حالا يكي ديگر مانند او را مي خواهي تبعيد كني و آنوقت سخناني رد و بدل شد و آنگاه عثمان به علي گفت تو بيش از عمار مستحق تبعيد به ربذه هستي، و علي گفت اگر مي خواهي همين كار را انجام بده، و در اين زمان وقتي مهاجرين بر عليه او اجتماع كردند، عثمان دست از قصد خود برداشت...، و نيز آورده است كه عثمان در خصوص تدفين عبدالله بن مسعود كه بدون خبردادن به او و طبق وصيت عبدالله بن مسعود به عمار صورت گرفته بود آنقدر عمار را زد تا فتق گرفت...)، ..... اين است رفتار خليفه با مردي كه خدا در قرآن گواهي نموده است كه او قلبي آرامش يافته از ايمان داشته و شب تا سحر را در عبادت خدا و... بسر برده است و... كسي است كه رسول خدا درباره خاندان او فرمود شكيبا باشيد اي خانواده ياسر كه جايگاه شما بهشت است و اي خانواده ياسر بشارت بر شما باد كه جايگاه شما در بهشت خواهد بود و خدايا از

ص : 1200

خانواده ياسر درگذر و قطعاً آنها را آمرزيده اي و...، و نيز در حق او فرمود به (معجزه نبوت و اخبار غيبي، كه تو اي عمار به دست گروه ستمكار متجاوز كشته خواهي شد و آخرين خوراك تو از دنيا جرعه اي از شير و قاتل تو در آتش دوزخ ابداآباد خواهد بود) و... اين همان حديث است كه از حد تواتر عبور كرده و از مسلمات است و از طرق بسيار از طريق عثمان، عمروعاص، معاويه، حذيفه بن يمان، عبدالله بن عمر، خزيمه بن ثابت، كعب بن مالك، جابربن عبدالله انصاري، عبدالله بن عباس، انس بن مالك، ابوهريره دوسي، عبدالله بن مسعود، ابي سعد ابي امامه، ابي رافع، ابي قتاده، زيدبن ابي اوفي، عمارياسر ..... روايت شده است (كلب گويد اگر به معجزه كلام رسول خدا دقت شود آنهم در اين روايت كه قطعيت آن جاي هيچ شك و شبهه اي ندارد و در حد تواتر و... . مورد تائيد تمامي محدثين اسلام است، راههاي هدايت و ضلالت در همه ادوار تا دامنه روز قيامت معلوم و مشخص مي شود و نمي توانند عده اي لاف اجتهاد شيطاني بر معاويه و امثال او ببندند يا آنان را از اعمال مجرمانه آنها مبرا بدانند زيرا پيامبر فرمود قاتل عمار گروه (فئه باغيه) يا گروه طغيانگر هستند و اينكه قاتل او در آتش دوزخ ابدي است و اين كلام خداوند گواه صادق آن است كه قاتل مؤمن اهل آتش است به نص صريح قرآن كريم و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قاتل عمار را گروه معين فرمودند، يعني مباشر و عامل و معاون در قتل جناب عمار را حضرت به معجزه غيبي خود گروه طغيانگر و اهل دوزخ ابدي اعلام فرمود پس ديگر توجيه و تأويل اجتهاد شيطاني آنها به زباله دان تاريخ انداخته خواهد شد زيرا در واقع عمار در فتنه اي كشته شد كه آن را معاويه و ياران او برپا كرده بودند، همان فتنه كه اشد من القتل است به نص قرآن، پس ملاحظه مي گردد كه چگونه اين فئه باغيه يعني گروه طغيانگر، نه تنها گناه قتل عمار بر عهده آنان است بلكه گناه قتل تمام كساني از مؤمنين كه در اين فتنه خونهاي پاك آنان در ركاب امام به حق بر زمين ريخته شد بر گردن آنهاست زيرا آنان در واقع در زمره كساني هستند كه در مظلوميت به عمار اقتدا كرده اند و به عبارتي ديگر عمار را رسول خدا به عنوان نمادي از مظلوميت علي عليه السلام و ياران او در مقابل گروه طغيانگر و عاصي يعني معاويه و طرفداران او معرفي فرمود از روي وحي و معجزه خود به امر خداوند كه از غيب خبر داد كه فرمود تو را گروه طغيانگر مي كشند و... الي آخر و لذا اين شاخصه تا روز قيامت جدا كننده اهل آتش و اهل بهشت بواسطه انجام اعمال مجرمانه و خلاف كتاب خدا و رضايت از عمل

ص : 1201

آن تبهكاران و به منزله شاخص دو سپاه حق و باطل و نابودكننده هرگونه تأويل شيطاني براي توجيه جنايات معاويه بدتر از ابليس خواهد بود كه بعد از اثبات آن به معاويه و بطلان موضوع توجيه شيطاني اجتهاد بر بقيه مجرمين كه گروهي شيطان صفت با نام اجتهاد در پي تأويل آن هستند تسري مي يابد پس درود بي انتها و ابدي خدا به روان پاك عمار باد كه شاخصه معين كننده حق و باطل تا روز قيامت براي مسلمانان جهان گرديده است...) آري اينچنين بود صبح و شام فرخنده زندگي عماربن ياسر و او كسي بود كه در زمان حيات خود، خداوند خالق هستي در كتاب خود از او تعريف و تمجيد نموده است.

آيه اول: (آيا كسي كه سراسر شب دست به دعا برداشته و در سجده و در نماز است و از آخرت بيمناك...)، ابن سعد، ابن مردويه و ابن عساكر و... در تفاسير خود آورده اند كه اين آيه در شأن عمارياسر است زمخشري، قرطبي، خازن، شوكاني، آلوسي... به همين مضمون در آثار خود اين مطلب را آورده اند.

آيه دوم: (..... كساني را كه روز و شب به درگاه پروردگار خود دعا نموده و رضاي او را طلب مي نمايند از خود دور مكن، زيرا هيچ مقدار از حساب آنان بر عهده تو نيست)، ابن ماجه در تفسير اين آيه شريفه و در ذيل يك حديث مي گويد كه اين آيه در خصوص عمار و سه نفر ديگر نازل شده است و...

و آيه سوم: (..... جز كسي كه مجبور مي شود و در آن حال دلش با ايمان مطمئن و مستحكم باشد...) گروهي از حافظان گفته اند اين آيه در شأن عمار است و ابوعمرو در استيعاب گويد اين حقيقتي درباره عمار است كه همه مفسران بر آن اتفاق نظر دارند. و نيز قرطبي و ابن حجر و... مي گويند كه همه اتفاق نظر دارند كه اين آيه در حق عمار نازل شده و... ابن عباس مي گويد اين آيه در حق عمار نازل شد، در زماني كه سميه مادر عمار و ياسر پدر او را به بدترين وضعيت و با شكنجه به شهادت رساندند و آن دو نخستين شهداي اسلام هستند رحمه الله عليهم (كلب گويد البته سزاوار بود كه عثمان حداقل به احترام والدين عمار به او احترام مي كرد، كه جايگاه والاي آن شهيدان در پيشگاه خداوند در نزد همه اصحاب آشكار و معلوم بود زيرا در غربت اسلام و غربت رسول خدا به ياري دين خدا برخاسته و جان شيرين خود را عاشقانه فداي اسلام و قرآن و خدا و امت اسلام كردند اما ملاحظه مي شود نه تنها به اين دو شهيد احترام نمي كند بلكه در آن روايت به مادر بزرگوار ايشان جسارت مي نمايد و اگر اين روايت راست باشد واي بر عثمان از غضب خداوند) و عمار در اثر شكنجه

ص : 1202

مشركين به اجبار و تحت فشار آنان، آنچه را مشركان مي خواستند بر زبان آورد پس به پيامبر خبر دادند كه عمار كفر گفت، رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود نه هرگز، زيرا وجود عمار لبريز از ايمان از سر تا به پا است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است و عمار گريان نزد رسول خدا (ص) آمد و رسول خدا صلي الله عليه وآله در حالي كه اشكهاي چشمان عمار را از صورت او پاك مي كرد به او گفت اگر دوباره اينكار را با تو كردند تو باز هم آنچه را كه قبلاً گفتي دوباره بگو (يعني آنچه آنان مي خواهند بگو تا رهايي يابي) پس خداوند اين آيه را در حق او نازل فرمود، حديث و شأن نزول اين آيه در حق عمار را حافظان ابن منذر، ابن ابي حاتم ابن مردويه، طبري و عبدالرزاق، ابن سعد و ابن جرير و ابن ابي حاتم و...، در آثار خود آورده اند.

آيه چهارم (..... آيا كسي را كه وعده نيكو به او داده ايم و او آن وعده را درمي يابد، مانند آن كسي است كه او را از دنيا بهره مند نموديم و سپس در روز قيامت در زمره احضارشدگان (براي كيفر الهي) است)، واحدي روايت نموده است كه اين آيه درباره عمار و وليد بن مغيره نازل شده است...

آيه پنجم: (..... آيا كسي كه مرده بود پس او را زنده نموديم و براي او چراغ هدايتي قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مي پيمايد و...)

ابوعمر از ابن عباس آورده است كه اين آيه شريفه در شأن عمارياسر است و...

مدح و ثنا و تمجيد رسول خدا از عمار ياسر:

و البته سخناني كه رسول خدا در ستايش از عمار فرموده است فراوان است و نمونه اي از آنها عبارتند است (عمار از سر تا قدم آكنده از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است)، ..... و با همين مضمون ..... و نيز (حق به هر سو برود او نيز به همان طرف خواهد رفت و آتش سزاوار نيست كه چيزي از وجود او را در بر بگيرد)، اين روايت با همين مضمون از عايشه و... ديگران نقل گرديده است و نيز از علي عليه السلام نقل نموده اند كه به عمار فرمود: (..... خوش آمدي اي پاك و منزه شده، من شنيدم كه رسول خدا فرمود: عمار سراسر وجودش آكنده از ايمان است...)، و نيز ابن سعد و طيراني و بيهقي و حاكم نيشابوري و ..... از رسول خدا (ص) آورده اند (..... عمار با حق و حق با عمار است و حق به هر سو برود عمار به همان طرف خواهد رفت و قاتل عمار در آتش دوزخ خواهد بود...)، و در عبارت ديگر (هرگاه مردم اختلاف نمودند پسر

ص : 1203

سميه همراه حق خواهد بود) و با همين مضمون از ابن مسعود آورده اند كه شخصي از او پرسيد اگر آشوب داخلي رخ داد چكار كنيم و... او گفت (من از رسول خدا شنيدم كه فرمود هرگاه مردم با هم اختلاف كردند پسر سميه با حق خواهد بود و يا در عبارتي ديگر در كنار پسر سميه باشيد زيرا تا زمان مرگ خود حق را ترك نخواهد كرد...)، و...، و نيز از طريق عايشه و ديگران از رسول خدا آورده شده است كه (عمار كسي است كه محال است زماني كه دو كار به او عرضه شود و او مختار باشد، كاري را انتخاب نكند كه به هدايت و حق نزديكتر باشد.)، و نيز رسول خدا در زماني كه او اجازه ورود خواست به او فرمود: (خوش آمدي اي پاك منزه گشته)، و نيز از انس آمده كه (پيامبر فرمود بهشت مشتاق چهار نفر است، علي بن ابي طالب، عمارياسر، سلمان فارسي، مقداد)، و به همين مضمون از ديگران در خصوص عمار .....، و نيز از رسول خدا روايت شده است كه (خون عمار و گوشت او بر آتش حرام است) و...، و يا (..... آنها را چه نسبتي با عمار است كه او آنها را به بهشت مي خواند و آنان او را به آتش دعوت مي كنند)، ..... و نيز (..... هركس با عمار دشمني كند خدا با او دشمني مي كند و هركس با عمار كينه بورزد خدا با او كينه ورزي خواهد نمود) و در عبارت ديگر (هركس به عمار دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد و هركه به عمار كينه جويد خدا با او كينه خواهد ورزيد و هركس او را نادان شمارد خدا او را نادان خواهد شمرد)، ..... و نيز از حذيفه صحابي معروف نقل شد كه از او سؤال كردند (..... حالا كه عثمان كشته شد چكار كنيم جواب داد با عمار باشيد پس آنان پاسخ دادند كه عمار از علي جدا نمي شود پس حذيفه گفت حسد بيش از هر چيز ديگر انسان را نابود مي كند و حقيقت اينست كه نزديكي عمار با علي سبب مي شود كه شما از علي دوري كنيد و حال آنكه به خدا قسم، علي آنقدر بر عمار برتري دارد كه ابر از خاك فاصله دارد و عمار از نيكان است) و نيز از عبدالله بن جعفر نقل گرديد كه گفت (..... كسي را نديدم كه مانند عمارياسر و محمد بن ابي بكر، كه به اندازه يك لحظه نمي خواستند كه نافرماني خدا نمايند) و نيز از رسول خدا (ص) روايت شد كه (در جنگ احد جبرئيل نازل گرديده و... گفت اي رسول خدا چه كسي در پيش روي تو از وجود تو دفاع و پاسداري مي كند رسول خدا فرمود عمارياسر پس جبرئيل گفت او را به بهشت بشارت بده و بگو كه آتش بر عمار حرام گرديده است...) پس ملاحظه مي فرمائيد كه (مضمون) رفتار ناشايست به شرحي كه مذكور شد با عمارياسر هيچگونه

ص : 1204

توجيهي ندارد... سنت رسول خدا و احكام كتاب خدا را به پشت سر انداختن و براي هيچيك از صحابه رسول خدا ارزش و احترامي قائل نبودن و با استبداد و ديكتاتوري حكومت نمودن يا اين كلام او به مولاي متقيان كه تو بيش از او مستحق تبعيد هستي و هيچ گردنكشي نيست مگر آنكه تو را پشت و پناه خود گرفته و منظور او از عاصي و گردنكش، ابوذر و عمار و ابن مسعود و... ديگر بزرگان صحابه مي باشند و گويا هرگز سخنان رسول خدا را درباره آن حضرت نشنيده و ..... يا كتاب خدا را نخوانده كه چگونه عبدالله بن مسعود علامه امت اسلام، سيصد آيه در فضايل آن حضرت را از رسول خدا روايت نموده است... كار عثمان به جايي رسيده است كه مصلحت عمومي را در تبعيد علي مي داند و حال آنكه علي خود عين صلاح و مصلحت اسلام است... آري به خدا قسم اگر مدافعان متعصب عثمان مي توانستند براي تبرئه عثمان ساحت مقدس امام عليه السلام را به همان تهمت ها و بهتان ها كه به ابوذر و عمار و ابن مسعود وارد نمودند آلوده نمايند، قطعاً آن را انجام مي دادند و... حقيقت آن است اگر عثمان به نصايح امام توجه مي كرد، قطعاً به پرتگاه گمراهي و ستم و جنايت نمي افتاد و هم خود عزيز بود و هم امت اسلام ولي چه فايده ....

عثمان مردان پاك دامن و اصلاح طلب كوفه را به شام تبعيد مي كند:

(مضمون) بلادرزي مي نويسد: عثمان رضي الله عنه وليد بن عقبه را معزول و سعيد بن عاص را والي كوفه نمود و دستور داد با بزرگان كوفه مدارا نمايد ولذا او با قاريان كوفه و بزرگان شريعت مجالست مي كرد كه از جمله آنان (مالك اشتر، زيدبن صوحان، ..... كعب بن عبده و او همان كسي است كه به دست بسر بن ارطاه (سردار سفاك معاويه) مقتول شد، در حالي كه از عباد و زهاد امت بود، عدي بن حاتم طايي و .....، ..... آورده اند در يكي از روزها عبدالرحمن بن خنيس رئيس نظاميان گفت خيلي خوب مي شد كه زمينهاي (عراق) مال استاندار (سعيدبن عاص) بود و به شما مردم عراق، زمينهايي بهتر از آن مي رسيد، پس مالك اشتر گفت براي استانداري زمينهايي بهتر از اين آرزو كن ولي حق نداري آرزو كني كه زمينهاي ما، مال او باشد پس سخن بالا گرفت و مالك گفت آيا آنچه را كه خدا به قدرت نيزه هاي ما به ما داده است را مي خواهي به مالكيت خودت و قبيله ات درآوردي، آيا مگر هوس سرنگوني داري و سپس درگير شدند، پس سعيد اين موضوع را به عثمان گزارش كرد و در نامه خود به آنان توهين و اهانت كرد و اين اساتيد قرآن و قاريان را مشتي ابله ناميد

ص : 1205

.....، پس عثمان نامه اي تهديد آميز براي مالك فرستاده و او را متهم به فساد در مردم نمود و سپس آنان را به شام تبعيد كرد پس در آنجا گفتگويي بين مالك اشتر و معاويه بوجود آمد كه به خشونت كشيده شده و معاويه دستور زنداني نمودن مالك را داد... و گزارش كار را به عثمان فرستاد و عثمان دستور داد آنان را به حمص (شهري در سوريه) كه فرماندار آنجا عبدالرحمن بن خالد بن وليد بود و ..... تبعيد نمايند، واقدي از رفتار خشونت آميز عبدالرحمن بن خالد با آنان سخن رانده و... تا زماني كه به كوفه بازگشت نمودند آري اين گروه از بزرگان اسلام، جماعتي بودند كه همه مردم در پاكي و صلاح و تقوي آنان اتفاق نظر داشتند... ولي مورد آزار و تبعيد قرار گرفتند و آواره شده و از شهري به شهري و از دياري به دياري رانده شدند ..... اما معاويه با آنان ملايمت كرد به قصد آنكه مخالفت مردم با عثمان شديدتر شود و زمينه را براي سقوط او و حكومت خود فراهم آورد و عبدالرحمن بن خالد بن وليد با آنان خشونت كرد براي آنكه عثمان را راضي نمايد و در واقع هر دو عمل غيراخلاقي و ناپسند نموده اند اكنون مختصر از شرح حال آنان آورده مي شود تا معلوم شود كه آنچه دشمنان در حق آنان گفته اند از جمله ابن حجر و...، تا چه حد دور از عدل و انصاف است ..... .

مالك اشتر:

او افتخار مصاحبت رسول خدا را داشته و هركس از او ياد نموده او را ستوده است ..... فرمايشات مولاي متقيان علي عليه السلام در تجليل وي براي عظمت مقامش كفايت مي كند، آن حضرت براي مردم مصر، مالك اشتر را چنين معرفي مي فرمايد (..... پس از درود، من يك تن از خداپرستان (يا بندگان خدا) را نزد شما فرستادم كه در هنگام وقوع خطرات نمي خوابد و استراحت نمي كند و در هجومهاي دشمنان از ترس فرار نمي كند و بر جنايت كاران از شعله هاي آتش آسيب رسان تر است او مالك بن حارث است ..... از او اطاعت كنيد كه او يكي از شمشيرهاي خداست كه كندي نمي پذيرد و در زمان فرود خود بر هدف خطا نمي كند... من خود را از مصاحبت او محروم نمودم تا شما را از او بهره مند سازم...) و به اين مضمون ..... نيز آمده است... ابن ابي الحديد در تمجيدي كه علي عليه السلام از او آورده است مي گويد كه اين تعريف با همه اختصار چنان گويا است كه با هيچ سخن مشروحي نمي توان مفاهيم آن را بيان نمود و بجان خودم سوگند كه مالك اشتر به حق سزاوار اين تعريف و تمجيد است، (وقتي خبر درگذشت مالك اشتر به اميرالمؤمنين علي رسيد فرمود

ص : 1206

انالله و انا اليه راجعون والحمد لله رب العالمين خدايا من درگذشت او را كه از پيشامدهاي بد روزگار است، برخود با اين اميد هموار مي سازم كه با اين وسيله رضايت تو را حاصل نمايم، پس فرمود خداوند مالك را بيامرزد كه به عهدش وفا مي كرد، او درگذشت و به ديدار رحمت پروردگار نايل شد و با اينكه ما خود را آماده نموديم تا پس از مصيبت رحلت رسول خدا كه از بزرگترين مصائب بود بر هر مصيبتي شكيبا باشيم باز هم مصيبت درگذشت مالك بر ما سخت و ناگوار مي آيد) و عده اي از سران قبيله نخع كه قبيله مالك اشتر بودند مي گويند، وقتي خبر مرگ مالك اشتر به اميرالمؤمنين علي رسيد ما نزد آن حضرت رفتيم و ديديم (كه بي تاب است و پيوسته بر مرگ او اندوه مي خورد، پس فرمود خدايا مالك چه مرد خوبي بود... اگر از كوه بود صخره اي بود و اگر سنگ بود سنگ سختي بود، آه به خدا مرگ او عالمي را (از غم) مي لرزاند (يعني مؤمنين را) و عالمي ديگر را شاد مي نمايد (يعني كافرين را)، اي مالك در مرگ مانند تو بايستي گريست و آيا كسي ديگر مانند مالك وجود دارد...)، ابن ابي الحديد مي نويسد (او سواركاري شجاع و فرماندهي بزرگ و از زمره بزرگان عالي مقام شيعه كه به ولايت علي بن ابي طالب سخت دلبسته و پايبند بود و در ياري او مي كوشيد و او كسي است كه علي عليه السلام در حق او فرمود (..... خداوند مالك را بيامرزد كه براي من چنان بود كه من براي رسول خدا بودم...) معاويه (عليه الهاويه) برده آزاد شده عمر را وادار كرد تا نزد مالك رفته و شربتي زهرآلود به او داد تا از اثر آن درگذشت و چون خبر مرگ او به معاويه رسيد در ميان مردم به سخنراني پرداخت و... گفت علي بن ابي طالب دو دست راست داشت يكي در صفين قطع شد و آن عمار ياسر بود و آن ديگري مالك اشتر بود كه امروز قطع شد...) ..... آري اين ديكتاتور عاصي كه خود و پدرش (مضمون) برده آزاد شده فتح مكه اند، اولياء خدا را ناجوانمردانه به قتل رسانده و سپس اظهار شادي مي كند، رهبر (فئه باغيه) به قول رسول خدا به امر او مردم را امر مي كند كه به آن رادمردان ناسزا بگويند ..... آري او و پيروانش كساني هستند كه وقتي چشمان آنها به عذاب دوزخ افتاد، خواهند فهميد كه گمراه ترين و بدبخت ترين افراد خلقت چه كساني هستند (كلب گويد و آن روزي است كه در آن مؤمنين شادي مي كنند و اين اشقيا و طرفداران متعصب آنان آرزو مي كنند كه اي كاش خدا آنان را خلق نمي كرد .....)، حاكم نيشابوري، ابونعيم، ابوعمر روايت كرده اند كه رسول خدا درباره دفن ابوذر غفاري فرموده است (..... يكي از

ص : 1207

شما در صحرايي از زمين (عربستان) مي ميرد كه جماعتي از مؤمنان بر بالين او حاضر مي شوند و يا به عبارت بلادرزي جماعتي از مردان صالح عهده دار دفن او مي شوند) و مسلم است كه ابوذر را مالك اشتر و دوستان اهل كوفه او دفن كرده اند و ابن ابي الحديد پس از نقل اين روايت مي گويد (..... اين حديث فضايل بزرگي را براي مالك اشتر رحمه الله عليه ثابت مي نمايد و نيز شهادت قاطعي است از پيامبر صلي الله عليه و آله بر اينكه مالك اشتر مؤمن بوده است...)، اين شهادت و گواهي كجا و حرف ابن حجر (گمراه) كجا كه مالك اشتر را (العياذبالله) به ناداني و بي عقلي و خروج از دين ..... متهم مي كند و او و ياران او را لعن مي كند و فراموش مي كند كه خدا كلام او را شنيده و ثبت و به حساب او خواهد رسيد، (كلب گويد البته به آب دهان سگي چون ابن حجر آب دريا فضايل مالك نيز نجس نخواهد شد و البته براي او روزگاري مي آيد كه آرزو كند اي كاش خدا او را خلق نكرده بود و آن زماني است كه از قبر وارد در دوزخ جاويدان خداوند گردد) ما سخن را كوتاه و اشاره مي كنيم به دو كتاب مستقل كه درباره فضايل مالك اشتر از دو فاضل آقايان سيد محمد رضا حكيم و سيد محمد تقي حكيم تأليف شده و در آنها دريايي از فضايل اين صحابي عظيم الشأن پيامبر مذكور گرديده است...

زيدبن صوحان :

زيدبن صوحان عبدي مشهور به (زيدالخير) يعني زيد نيكوكار و خوب از بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است، ابوعمرو، ابن اثير، ابن حجر در فرهنگ اصحاب رسول خدا (ص) از او ياد نموده و ابوعمر گفته است كه (زيد فاضلي ديندار و در ميان قبيله خود رياست قوم خود را بر عهده داشت...)، ابويعلي و ابن منده و خطيب و ابن عساكر از طريق علي (ع) روايت نموده اند كه رسول خدا (در معجزه و خبر غيبي خود) فرمود (هركس خوشحال مي شود كه كسي را ببيند كه بعضي از اعضاء بدن او قبل از خود او وارد بهشت مي شود بايد به زيدبن صوحان بنگرد...) و در حديث ديگر (خردمند دست بريده زيد است كه زيد مردي از امت من است كه دست او قبل از وجود او وارد بهشت مي شود) دست زيد بعد از اين (سخن معجزه رسول خدا و خبر غيبي آن حضرت)، در جنگ قادسيه، جنگ معروف مسلمانان با ارتش شاهنشاهي ساساني قطع شد... ابن عساكر آورده است كه (روزي زيدبن صوحان خواست كه بر اسب خود سوار شود پس عمر

ص : 1208

ركاب او را گرفت تا به راحتي سوار شود و آنگاه رو به حاضران نمود و گفت با زيد و برادران و دوستان او بايد اينطور رفتار كنيد) و... نيز زمخشري از قول رسول خدا مي گويد كه (..... زيد نيك مرد كه دستش بريده خواهد شد از بهترين مردان نيكوكار است...)، ابن قتيبه آورده است كه رسول خدا فرمود: (..... زيدالخير كه دست او بريده مي شود جندب (اسم اصلي ابوذر غفاري) كه مرد خوبي است گفتند اي رسول خدا دو مرد را با هم ذكر مي كني فرمود دست يكي از آن دو نفر سي سال قبل از او وارد بهشت مي شود و ديگري كسي است كه با زدن يك ضربه حق را از باطل جدا و متمايز مي كند...) آري يكي از آن دو زيد بن صوحان است كه در جنگ جولاء دست او قطع شد و سالها بعد در جنگ جمل در ركاب علي عليه السلام با معاويه جنگيد و روزي گفت يا اميرالمؤمنين مرا كشته خواهي يافت حضرت علي فرمود اي اباسليمان از كجا اين را فهميدي گفت ديدم كه دستم از آسمان فرود آمده و مرا بالا مي كشد و زماني نگذشت كه عمروبن يثربي او را كشت...) (كلب گويد خدايا ما اين مقدسين ترا دوست داريم پس ترا قسم مي دهيم كه ما را بيامرزي و از شفاعت آنان بهره مند سازي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، خطيب بغدادي مي گويد (زيد كسي بود كه شبها به نماز برمي خاست و روزها را به روزه سپري مي كرد و هر شب جمعه را تا به صبح به نماز و تسبيح خداوند زنده مي داشت...، او در جنگ جمل كشته شد و وصيت كرد كه مرا با جامه ام دفن كنيد زيرا من به اقامه دعوي و دادخواهي برمي خيزم و در عبارتي ديگر گفت خون مرا از تن من شستشو نكنيد و لباسهايم را از تن من خارج نكنيد جز نعلين مرا و مرا بر روي خاك قرار دهيد زيرا من مردي صاحب حجت و دليل بر دشمنان خود هستم...) و ابونعيم اين عبارت را نيز روايت نموده (..... در رستاخيز عليه خصم خود (يعني معاويه و ياران او) اقامه دعوي كرده و حجت مي آورم (كلب گويد يعني شهادت مظلومانه خود را بر آنها دليل و حجت براي دادخواهي نزد خداوند خواهم نمود) .....، ...(ابن عباس گويد صعصعه دو برادر خود زيد و عبدالله را چنين وصف كرد كه زيد به خدا قسم اي ابن عباس در مردانگي بلند مرتبه و برادري شريف ..... و آن زمان كه سخن مي گفت تبهكاران را مي لرزاند و آزادمردان را خوشحال مي نمود پس ابن عباس گفت او مردي بهشتي است خدا او را بيامرزد و قرين رحمت خود فرمايد)

ص : 1209

صعصعه بن صوحان:

او برادر زيد و در زمره اصحاب بزرگوار رسول خداست و ابوعمر مي گويد كه او در دوره رسول خدا اسلام آورد ولي نه او رسول خدا را ديد و نه پيامبر او را، او رئيس قبيله و مردي سخن ران و خوش بيان و ديندار بود...، عقيل بن ابي طالب مي گويد: (صعصعه مردي عظيم الشأن و خوش بيان است و در جنگ سواره نظام، فرمانده است و همه هم رتبه هاي خود را در جنگ تن به تن بر خاك مي اندازد، او كارهاي نابسامان را به سامان آورده و بساط منظم تبهكاران را برهم مي زند، او مردي بي نظير است ....)، ابن اثير ضمن تمجيد از وي او را جزء ياران پرفضيلت علي عليه السلام برشمرده است و نيز ابن سعد، نسايي، ابن حبان، ابن عساكر و... او را از راويان ثقه و مورد اطمينان آورده اند و ابن شعبه آورده است (مضمون) كه (در زمان خلافت عمر اموالي را فرستادند و عمر آن را تقسيم كرد پس زياد آمد و عمر به مشورت اقدام كرد، پس صعصعه كه جواني بود برخاست و گفت اي اميرالمؤمنين تو فقط در مواردي مي تواني با مردم مشورت كني و نظر بخواهي كه آيات قرآن تكليف آن را معلوم نكرده باشد ولي در آن موارد كه آيات قرآن نازل شده و موارد مصرف معلوم شده مشورت لزوم ندارد و در همان مسير بايد مصرف شود، پس عمر گفت راست گفتي تو از من هستي و من از تو، يعني همه مسلمانان اجزاء يك امت و در اداره و مسوليت يكسان هستند پس بقيه را بين مسلمانان تقسيم كرد). (كلب گويد اگر در معاني كار دقت نمايي خواهي ديد كه باطل بودن حكم اجتهاد در مقابل نص صرف نظر از تطبيق آن بر قرآن و سنت، بر عقل نيز منطبق است و همانگونه كه در اين روايت معلوم است صعصعه اجتهاد احتمالي خليفه را باطل اعلام نموده و خليفه نيز آن را پذيرفته و گفتار او را تائيد و تحسين نيز نموده است و اگر موضوع اجتهاد شيطاني اينگونه كه طرفداران معاويه مي گويند در مقابل نص واقعيت و صحت داشت عمر بن الخطاب به آن استناد و عمل مي كرد)

جندب بن زهير ازدي:

او نيز از اصحاب باوفا علي عليه السلام بوده و در دو جنگ جمل و صفين رشادت هاي فراوان از خود نشان داده و شرح احوال او در استيعاب، اسد الغابه، اصابه آمده است كعب بن عبده كه او نيز به القاب پارسا و زاهد معروف بود و نيز عدي بن حاتم طايي آن صحابي عالي مقام كه در سال هفتم هجري به خدمت رسول خدا

ص : 1210

شرفياب شد و .....، همگي بر ثقه و مورد اعتماد بودن او اتفاق نظر دارند و همه ائمه حديث اهل سنت در هر شش صحيح از او روايت نموده اند و (وقتي او از عمربن خطاب سؤال كرد اي اميرمؤمنان مرا مي شناسي عمر از او تجليل فراوان نمود و گفت آري به خدا ترا خوب مي شناسم، خداوند تو را به افتخار بهترين دينشناسي و معرفت نايل كرد آري به خدا ترا مي شناسم و مي دانم وقتي كه همه كافر بودند تو ايمان آوردي و آن زمان كه همه حق را انكار مي كردند تو آن را شناخته و ايمان آوردي و زماني كه همه خيانت و پيمان شكني مي كردند تو وفادار بودي و آنگاه كه همه مي گريختند تو روي مي آوردي و نيز شكي وجود ندارد كه اولين صدقه (زكات) كه خنده را بر چهره پيامبر و اصحاب او پديدار نمود همان بود كه تو از قبيله ات قبيله طي براي رسول خدا آوردي و .....)، مالك بن حبيب كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و يزيد بن قيس ارحبي كه او نيز از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده و از رؤساي بزرگ و معتبر قبيله و قوم خود بوده و نزد مردم عزت و احترامي فراوان داشته است از ياران علي عليه السلام بوده اند و اين قيس بود كه وقتي مردم كوفه بر عثمان شورش كردند، بزرگان قرآن كوفه اجتماع نموده و او را به رياست و فرماندهي آن منطقه انتخاب نمودند، او بود كه در جنگهاي علي عليه السلام شركت داشته و از سوي آن حضرت رياست شهرباني كوفه را در اختيار داشت و سپس علي عليه السلام او را به استانداري اصفهان، ري و همدان منصوب نمود او در دوره جنگ صفين اقدامات و نطق هاي درخشاني داشت كه حاكي از روحيه عالي و ملكات فاضله او بود و ياد او را با نيكنامي مقرون نموده است (مضمون) از جمله آنكه مي گفت (..... مسلمان سليم كسي است كه دين و آراي او سالم بماند و اين جماعت يعني دار و دسته معاويه با ما جنگ نمي كنند به اين دليل كه ديده اند ما دين را ضايع كرده و يا عدالت را از بين برده ايم، آنها فقط به اين دليل با ما جنگ مي كنند كه دنياي خود را برپا كنند و در حكومت، عده اي مستبد و ديكتاتور باشند كه اگر بر شما چيره شوند كه خدا نكند پيروز و شادمان شوند، در آن صورت افرادي مانند سعيد بن العاص و وليد و عبيدالله بن عامر ابله را بر شما تحميل مي كنند كه يكي سخن ياوه بگويد و ديگري اموال بيت المال مسلمين را غارت كند و بگويد اين مال من است و هرگونه بخواهم مصرف مي كنم و گناهي براي من نخواهد بود و ....، پس اي خداپرستان با اين جماعت ستمكار كه با قوانيني غير از آنچه خدا نازل فرمود حكومت مي كنند جنگ و جهاد نمائيد...). (كلب

ص : 1211

گويد به اين فتوي و نظر جناب قيس مقدس توجه نما كه چگونه برخلاف حكم اجتهاد شيطاني مي فرمايد جماعتي كه با قوانين غير از آنچه خدا نازل فرمود حكومت مي نمايند ستمكار و تبهكار هستند و به حكم خدا جايگاه ظالمان دوزخ جاوداني است)

عمروبن حمق خزاعي:

او از ياران و از اصحاب محترم پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم و حافظ احاديث بسيار بود و به اين افتخار نايل شد كه چون به آن حضرت شير تقديم نمود رسول خدا در حق او دعا كرده و فرمود خدايا او را از جواني برخوردار گردان و بر اثر دعاي رسول خدا و معجزه آن حضرت تا هشتاد سالگي يك تار موي سفيد نداشت... او از ياران حجربن عدي سلام الله عليه بود... هيچيك از بزرگان دين كلمه اي بر او ايراد نگرفتند (مضمون) و با آنكه گفته اند او از جمله كساني بود كه عليه عثمان اقدام كرده و به خانه عثمان وارد شده و بعداً از شيعيان علي شده اند...، او در نبردهاي صفين عمليات درخشاني نموده و سخنراني هاي جاودانه او گوياي ايمان خالص و روح پاك و منزه او بوده است. ..... و ابن اثير مي گويد كه آرامگاه او بيرون شهر موصل معروف و زيارتگاه عمومي است...

عروه بن جعد:

او از ياران و اصحاب رسول خدا (ص) و مورد رضايت آن حضرت بوده است و نيز اصعر بن قيس كه او نيز دوره مصاحبت با رسول خدا را درك كرده و نيز كميل بن زياد نخعي كه از اشراف قبيله نخع و در سال 42 بدست حجاج بن يوسف (آن ملعون ازل و ابد) شهيد شد، همه بزرگان حديث او را ثقه و از راويان مورد اعتماد شمرده اند...

حارث بن عبدالله همداني:

او از راوياني است كه مؤلفان چهار صحيح از صحاح شش گانه اهل سنت روايات او را به عنوان روايات صحيح و راست آورده اند، ابن معين، ابن ابي داوود، ابن ابي خثيمه، و... او را مورد اعتماد و ثقه و برجسته ترين فقيه مي دانند و بعضي كه شعبي سردسته آنان است او را رد مي كنند و ابن عبدالبر در اين رابطه مي نويسد به نظر من شعبي در اين خصوص كه درباره حارث گفته است دروغساز است، مورد مؤاخذه الهي واقع خواهد شد

ص : 1212

زير دليلي نياورده كه حارث دروغي گفته باشد، بلكه گناه او از اين جهت كه در عشق و دوستي علي افراط كرده را بر او خرده گرفته است...، آري بر حارث خرده اي نگرفته اند الا اينكه دوستدار علي و شيفته علي بن ابي طالب بوده است همان محبت و دوستي كه خدا و رسول، آن دوستي را امر و آن را تحسين و ستايش كرده اند. (كلب گويد الانصاف نصف الايمان شك نيست كه شعبي براي اين افترا كه حارث را دروغساز معرفي كرده در حالي كه هيچ كلام دروغي از او وجود ندارد و او فقط به دليل دوستي و ارادت حارث به مولايمان علي عليه السلام، به او جسارت و اهانت نموده قطعاً مورد مؤاخذه الهي خواهد بود و اين ستمگري دلالت بر شخصيت بي ادب و مفتري و كينه توز شعبي دارد كه در واقع او را از راه عدالت بيرون و در ايمان او خدشه و خلل وارد مي نمايد)

عثمان كعب بن عبده را مي زند و او را تبعيد مي كند:

عده اي از بزرگان دين و قرآن، نامه دسته جمعي به عثمان نوشتند با اين (مضمون) كه (..... سعيد بن عاص والي كوفه در سعايت نسبت به جماعتي از مردان پارسا و زاهد و بافضيلت، زياده روي نموده و ترا تحريك كرد به اينكه نسبت به آنان اعمالي را انجام دهي كه در شريعت پيامبر روا نيست و ضمناً حيثيت و شهرت آنان را لكه دار مي سازد و ما در مورد اينگونه اعمال نسبت به امت محمد (ص) به تو هشدار داده و خدا را به ياد تو مي آوريم، زيرا تو خويشان و اقوام خود را بر گردن مسلمانان سوار كرده اي و ما از اين ترس داريم كه به دست تو وضع امت اسلامي به سوي فساد گرايش كند و تو آگاه باش كه حاميان تو ستمگران و مخالفان تو ستم ديدگان هستند و آن هنگام كه ستمگران از تو حمايت كنند و ستم ديدگان با تو مخالفت نمايند دو دستگي و اختلاف بوجود مي آيد و ما اي عثمان خدا را عليه تو به شهادت مي گيريم و همان يك شاهد كفايت مي كند و تو تا زماني كه مطيع خدا و بر راه راست اسلام باشي، فرمانده ما هستي و جز خدا پشت و پناه و نجات بخشي نخواهي داشت) و سپس نامه را بدون آنكه نامشان را در ذيل آن بنويسند به شخصي به نام ابوربيعه دادند و كعب بن عبده نيز نامه اي نوشت و نام و نشان خود و به بدست همان ابوربيعه داد و چون عثمان آنها را دريافت كرد از ابوربيعه نام نويسندگان را خواست او خودداري كرد خواست كه او را بزند علي (ع) مانع شد و گفت او پيام آور است... پس عثمان به سعيد نوشت كه كعب را بيست ضربه تازيانه بزند و او را

ص : 1213

به ري تبعيد كند... و گويند بعدها عثمان پشيمان شد و...، و نيز آورده اند (مضمون) كه وقتي عثمان نامه كعب را خواند به سعيد نوشت او را به مدينه بفرست ..... وقتي او را كه جواني كم سن و سال و لاغر بود نزد عثمان بردند به او گفت تويي كه مي خواهي حق را به من بياموزي در حالي كه تو در كمر مردي مشرك بودي من قرآن مي خواندم، پس كعب پاسخ داد: فرماندهي بر مردم به اين شرط به تو داده شد و تو در برابر شوري با اين شرط با خدا عهد و پيمان بستي كه به سنت پيامبر او عمل نموده و كوتاهي ننمايي و حال اگر مردم با ما درباره تو مشورت كنند و از ما نظر بخواهند ما آنچه را كه از تو مي بينيم براي آنها تعريف مي كنيم و اي عثمان بدان و آگاه باش كه كتاب خدا براي همه كساني است كه به آن چنگ زده و آن را مي خوانند و ما با تو در خواندن قرآن شريك و مثل هم هستيم، پس اگر كسي كه قرآن مي خواند به مضامين آن عمل نكند، هم آن قرآن حجتي بر عليه وي خواهد بود و عثمان به او گفت به خدا قسم كه فكر نمي كنم بداني پروردگار تو كجاست كعب پاسخ داد او در كمين ستمكاران است، در اين زمان مروان عثمان را تحريك كرد، و عثمان دستور داد كه لباس كعب را درآورده و بيست ضربه تازيانه بر تن او زدند و او را به دماوند تبعيد كردند، چون به تبعيدگاه در خانه دهقاني وارد شد، آن روستايي از مأمور سؤال كرد چرا اين مرد را مجازات كرده اند، گفت چون آدم بد و شروري است دهقان پاسخ داد ملتي كه مثل اين شخص جزء افراد بد و اشرار آن باشند قطعاً ملّت نيكويي است، (كلب گويد آن دهقان به طعنه و كنايه اين حرف را زد و منظور او اين بود ملتي كه افراد حر و آزاده و شريف در زندان و تبعيد توسط حاكمان آنها باشند قطعاً ملت شروري هستند كه راضي به اينگونه حكومت هاي ستم گر هستند) ..... وضع اين خليفه خيلي جالب و شگفت انگيز است زيرا همه كساني كه در پايتخت و شهرهاي مهم با او مخالفت و مبارزه اعتقادي و سياسي داشتند از بهترين شخصيت هاي امت اسلام و صالح ترين افراد جامعه اسلامي بوده و از طرف ديگر همه كساني كه در پيرامون او جمع شده و او را عليه صالحان امت تحريك مي كردند عناصري پليد و بي بند و بار و لاابالي و بدنام و... از باند امويان بودند و... هر زمان كه او تازيانه خود را بالا مي برده كسي را جز آنان نمي يافته تا بر سر و صورت آنان بزند (مضمون) ..... عملكرد عثمان دلالت بر روحيه ديكتاتوري و مستبد و... او داشت و سپس طرفداران او سخناني درآورده اند كه عثمان از رفتار خود پشيمان شده و توبه كرد و .....، و حال آنكه اين كار با روحيه

ص : 1214

عثمان سازگار نبوده، زيرا زماني كه خانه او را محاصره كردند پيشنهاد همين قصاص را براي مجازات هاي ناروايي كه انجام داده بود ارائه نمودند ولي او زير بار نرفت و آن را نپذيرفت و وقتي او در بحراني ترين شرايط آن پيشنهاد را نپذيرفت پس چگونه امكان دارد در اوج قدرت نظامي، سياسي، و ....، قصاص را بپذيرد ..... (مضمون) طبري با آوردن مجموعه رواياتي از سري راويان معلوم الحال، چون سيف، .....، صفحات تاريخ خود را سياه كرده و براي رد انتقاداتي كه به عثمان شده است روايتي جعل نموده كه آثار دروغ از آن نمودار شده و...، از جمله مطالبي كه اين دروغساز آورده است اينست كه مي گويد تبعيد اين استادان قرآن و زاهدان كوفه به شام و كتك زدن و...، كعب بن عبده در دوره استانداري وليد بوده و حال آنكه دروغ گفته و اين اعمال در زمان استانداري سعيدبن عاص بوده و اينكه مي گويد... و يا اينكه مي گويد .....، و .....، همه دلالت بر ياوه گويي و دروغپردازي هاي او دارد، ..... پس بگذار او و امثال او در دروغ گويي و نارواپردازي خود غوطه ور شوند تا آنگاه چشم باز كرده رستاخيز و عذاب موعود را بنگرند. (كلب گويد، باز هم مي گويم چه اصراري است دفاع كردن اين اشخاص جاهل از كساني كه خود اقرار به اشتباهات خود دارند از جمله ابابكر و عمر كه نادم بودند از هجوم نظامي به خانه مظهر ذوالقربي يعني حضرت زهرا و يا حتي عثمان كه در صدد جبران اشتباهات خود بود و يا براي عذرخواهي نزد عمار و يا ..... مي رفت و صد بار تعهد نمود ولي به تحريك مروان و اطرافيان عهد و پيمان خود را نقض مي نمود و در واقع اينگونه دفاع از روي تعصب، شخصيت مروان و امثال او را براي هر پژوهنده تداعي مي نمايد يعني اگر اين اشخاص در زمان ابوبكر و يا عثمان و معاويه و يزيد .....، بودند قطعاً جزء كساني بودند كه آنها را بجاي راهنمايي و خيرخواهي با توجيه در ظلم تحريك و به ستمگري تشويق مي نمودند و لذا اين اشخاص به حكم قرآن قطعاً افراد بد و مجرم هستند و خداوند مجرمان را به دوزخ ابدي خود بشارت داده است زيرا با رضايت و انجام اينگونه اعمال ظالمانه در جنايات آنها شريك هستند در حالي كه خداوند به آنها هشدار داد و فرمود ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار)

تبعيد عامربن عبد قيس زاهد و پارساي نامي و مشهور:

طبري از قول علاء بن عبدالله آورده است كه (..... (مضمون) عده كثيري از مسلمانان اجتماع نموده و تصميم گرفتند تا نماينده اي را براي گفتگو با عثمان و بازخواست اعمال او اعزام نمايند پس عامربن قيس را فرستاده

ص : 1215

و او به عثمان گفت: عده كثيري از مردم اجتماع نموده و اعمال تو را بررسي كردند و ديدند كه اعمال نارواي مهمي انجام داده اي بنابراين از خدا بترس و به درگاه خدا توبه كن و از اين اعمال دست بردار و عثمان با او گفتگو كرده و... عثمان (همان كلام معروف خود را) به عامر گفت كه به خدا قسم تو نمي داني كه خدا كجاست، عامربن قيس گفت من نمي دانم عثمان گفت آري، قيس گفت آري و بخدا قسم مي دانم و مي دانم اي عثمان كه خدا در كمين توست... و در اين زمان عثمان به دنبال معاويه و عمروعاص و سعيدبن عاص و .....، و ياران خود فرستاد تا با آنها مشورت كند ..... و وقتي همه آنها جمع شدند عبدالله بن عامر گفت من مصلحت مي بينم كه اين مخالفان را به جهاد با كفار مجبور كني و آنان را در جنگ فرو بري ..... تا تمام هم و غم آنان معطوف خودشان و مركب هايشان و شپش هاي لباسهايشان شود، پس سعيدبن عاص گفت ..... هر جمعيت رئيس و رهبر دارند اگر آنها را نابود كني بقيه متفرق مي شوند و...، معاويه گفت به هر كس از فرمانداران خود بگويي كه مخالفان منطقه خود را سركوب كنند و...، عبدالله بن سعد گفت ..... از اموال بيت المال به دامن آنها بريز و دلشان را بدست آور .....، عمروعاص گفت به نظر من تو بايد از كارهاي نارواي خود دست برداري و اگر نمي خواهي بايد از خلافت كناره گيري كني و اگر نمي خواهي بايستي با جديت به امورت ادامه دهي، عثمان به او اعتراض كرد و عمروعاص ساكت بود و زماني كه همه رفتند گفت ..... حقيقت اين بود كه مي دانستم سخناني كه در اين مجلس مشاوره مطرح شود به گوش مردم مي رسد پس خواستم كلماتي را بگويم كه بگوش آنها برسد و بمن اعتماد كنند و آنوقت با استفاده از اطمينان آنها، كاري براي خليفه انجام دهم و شرور را از او دفع كنم... پس عثمان به استانداران خود دستور داد تا بر مخالفان سخت گيري نموده و مردم را گروه گروه به اجبار به جهاد بفرستند و حقوق آنان را قطع كنند (كلب گويد حالا بيا و ببين كه درزمان حكومت جابرانه عثمان امر جهاد كه ناشي از عشق به شهادت در راه خدا و امري عبادي بوده است چگونه وسيله اي براي نابودي و قتل مخالفان او مي شود و اين عمل در واقع رذيلانه ترين وسيله براي استقرار و استحكام حكومت است و ..... مسائل بسيار ديگر كه گفتن آنها شايسته نيست و بيان آنها به منزله آب دهاني است كه مسلمان بر هوا مي اندازد و به صورت او برمي گردد. انا لله و انا اليه راجعون)، ..... معلوم نيست چرا عثمان در مقابل امربه معروف و نهي ازمنكر اصلاح طلبان و خيرخواهان بر خشونت و

ص : 1216

شدت عمل وحشيانه خود افزود و...، ..... و معلوم نيست چرا بجاي تشكيل جلسه اي از بزرگان امت، انجمني را از پست ترين و رذل ترين عناصر و افراد ستمكار و منافق و فاسد تشكيل داد، از شاخه هاي كثيف خانواده شجره ملعونه كه خداي تبارك و تعالي و پيامبر گراميش بر آنها لعنت فرستاده اند و...، و شگفت تر اينكه گزارشات خود را از جاسوسي به نام حمران بن ابان مي خواهد كه خود شاهد فحشاي او در ازدواج با زني كه عده او تمام نشده بود بوده و او را براي همين موضوع كتك زده و يا رازي كه با او در ميان گذاشت ولي او آن را به عبدالرحمن بن عوف گفت و او را به خشم آورد و يا براي تعين صحت و سقم قضيه وليد، او را به كوفه فرستاد و وليد به او رشوه داد و ..... و وقتي عثمان متوجه دروغ او شد و او را به بصره تبعيد كرد ولي خانه اي مرفه و .....، از املاك عمومي به او بخشيد و... و در مقابل اينگونه مجازات ها، تبعيد نمودن او را ببينيد نسبت به ابوذر كه چگونه او را به جرم درخواست اجراي حكم خدا و سنت پيامبر به بيابان مرگبار تبعيد مي كند و مقرري او را قطع مي كند ولي اين شخص خائن و معلوم الحال را به بصره تبعيد مي كند و به او مال و اموال مي بخشد و...، ..... آري چگونه مي شود كه خليفه كسي مانند عامر را نشناسد و سخن او را كه در صلاح و مصلحت امت به او مي گويد توجه ننمايد و...، سخن همان كسي را كه آوازه مرتبه زهد و علم او از شهر به شهر و ديار به ديار در بلاد اسلامي روايت مي شده است و عبادات او در حدي بود كه توجه همه را به خود جلب مي كرد و... تا جايي كه او را از اولياء مقرب الهي و از سرآمد زاهدان هشتگانه مذكور كرده اند و كرامات و مقامات عالي معنوي براي او قائل شده اند و...، انا لله و انا اليه راجعون.

تبعيد عبدالرحمن جمعي:

عبدالرحمن بن حنبل جمعي در شمار كساني است كه توسط عثمان تبعيد شده اند، يعقوبي آورده است كه عبدالرحمن يار و صحابي بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه وآله، از سوي عثمان به قموس از توابع خيبر تبعيد شد و علت اين تبعيد آن بود كه اطلاع پيدا كرد كه عبدالرحمن كارهاي زشت و ناپسند پسر و دايي او را تقبيح و خود او را نيز هجو كرده است، ..... از جمله در استيعاب آمده است كه وقتي عثمان خمس غنايم آفريقا را يكجا به مروان بخشيد عبدالرحمن در هجو او سرود: (..... سوگند به خداي يگانه آن سوگندي كه از روي جد و تأكيد است همان خداوند كه او هيچ كاري را بيهوده و بي ثمر قرار نداده است و تو را (اي عثمان

ص : 1217

در واقع) مايه آزمايش ما قرار داد، تا ما را به وسيله تو آزمايش كند يا تو را امتحان كند، (اي عثمان) تو آن تبعيد شده رسول خدا را نزد خود بازگرداندي و مقرب درگاه خود نمودي و اين برخلاف سنت رسول خدا و روش و رويه مصطفي (ص) است و تو اي عثمان خويشاوندان خود را به حكومت بر خداپرستان نصب كردي و اين هم برخلاف روش گذشتگان بود و خمس غنايم آفريقا را به مروان بخشيدي و او را بر ديگران برتر نمودي و نيز تو اي عثمان مراتع (كه بيت المال مسلمين است) را براي خود و خانواده ات غصب و مخصوص خودت كردي و آنچه از حقوق بيت المال كه اشعري آورده بود را به نزديكان خود بذل و بخشش نمودي و...،) پس دستور داد تا او را در خيبر زنداني كردند و مرزباني از قول او در زندان چنين سروده است (..... از زنجيرهاي گران و تنگي زندان كه در خيبر بر وجود من آمده است به خدا شكايت مي برم نه به مردم مگر به ابوالحسن در خيبر و در اعماق غموص كه به نظر مي آيد عميقترين و دورترين محل ها است ..... آيا اگر سخن حقي بزبان آورده شود بايد كشته شوم و...) و از زندان براي علي و عمار چنين نوشت ..... (..... به علي و عمار كه در سرمنزل دين شناسي هستند و همه بايد به آن برسند بگو: هيچ ناداني را اگرچه سخت بيمار اعتقادي و روحي باشد رها نكنيد و آنقدر به او بياموزيد تا به افتخار دين شناسي نايل شود... جز شمشير چيزي براي من نمانده است ..... و او مي داند كه من بي گناه و مظلوم هستم...) پس علي (ع) همچنان با عثمان در مورد آزادي عبدالرحمن گفتگو مي كرد ..... تا آنكه مسلمانان بر عثمان شورش كرده و از همه كشور به سوي او سرازير شدند و در آنوقت عبدالرحمن چنين سرود (..... اگر علي نبود يعني آن علي كه خدا مرا به دست او از بند و زنجير رهانيد هرگز در آن زمان كه غل و زنجير بر اندام من فشار مي آورد از كسي خواستار كمك براي رهايي خود نمي شدم پس جانم فداي علي باد كه مرا از چنگ كافري كه خدا را در زندگي خود در نظر نمي آورد و نديده مي گرفت نجات داد.). طبري آورده است كه او در جنگ صفين در ركاب علي عليه السلام بود و او اين اشعار را به هنگام رزم خود مي خواند (..... اگر مي خواهيد مرا بكشيد بدانيد، من آن كسي هستم كه در ميان شما نعثل يعني عثمان را هجو كردم...) آري او از جمله كساني بود كه در زمان استبداد عثمان در معرض آزار روحي و جسمي و شكنجه و... درآمده بود و... و... اشعار اين صحابي عالي قدر و ايمان سرشار او و عشق او به احياء سنت رسول خدا و مبارزه با كافرمنشي عثمان كاملاً گويا و رسا است .....،

ص : 1218

تبعيد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب:

در بحث از آنچه در ايام خلافت عثمان ميان او و اميرالمؤمنين علي اتفاق افتاده اگر به اختصار بياوريم شايد عواطف جماعتي را جريحه دار نمايند و عاقبت خوشي هم نداشته باشد، گرچه تاريخ جز اندكي از آنها را نقل ننموده ولي همان مقدار براي بيان واقعيات آن ايام و ماهيت شخصيت عثمان كفايت مي كند و هرگز بر سر كلمات زشتي كه از دهان عثمان خارج شده توقف نمي كنيم و مي دانيم كه آن ياوه ها بر دامن كبريايي علي عليه السلام غباري را نمي نشاند، از آن جمله همان ياوه سرايي او كه علي را با مروان طرد شده و لعنت شده خدا و رسول مقايسه كرده و مي گويد تو در نظر من از او برتري نداري، يا ياوه ديگر او كه هيچ گردنكشي را نمي بيند مگر آن كه آن حضرت را پشتيبان خود قرار داده و... يا بگويد تو از عمار بالاتر نيستي و... دستور تبعيد آن حضرت را به ينبع بدهد و به ابن عباس پيغام تبعيد او را به ينبع را مي دهد... العياذبالله كسي نيست از او بپرسد چرا امام پاك و منزه كه معصوم و پيراسته از لغزش است را بيش از ديگر صالحان تبعيد شده، مستحق تبعيد مي داند، آيا (العياذبالله) او را نيز مانند ابوذر راستگو، پيري دروغساز و يا مانند ابن مسعود كه رفتار و منش او شبيه رسول خدا بود، حيوانكي مي دانسته و يا مثل عمارياسر همان كسي كه به منزله ميانه دو ديده پيامبر بوده را، گردنكشي مي داند بسيار دروغگو كه در برابرش گستاخي مي كند و مردم را بر او مي شوراند، و يا او را مثل كعب بن عبده آن نيكوكار پارسا و زاهد، شخصي نيرنگ باز و شعبده باز مي داند، يا او را مانند عامربن قيس ..... و يا مانند ديگر مردان پاك و عظيم الشأن كوفه كه آنان را تبعيد كرد نابخرد، غيرمتدين، شيطان سخن ..... مي دانست، قرين پيامبر مصطفي برتر از آن است كه گمان لغزش درباره او رود آنهم پس از آنكه پروردگار دانا او را از هرگونه آلايشي پاك دانسته و او را نفس و شبيه رسول خدا معرفي كرده و همان نوري كه يكي را نبي و يك را وصي نموده است...، كسي را كه رسول خدا ولي مؤمنين، فرمانرواي ابرار، فرمانده خجستگان، امام پرهيزكاران و سرور مسلمانان و...، معرفي نموده ولي كار اين شخص به جايي رسيده است كه از حضور مولاي متقيان در مدينه دچار غم و اندوه مي شود، آري با نهايت تأسف كلمات زشتي كه عثمان بر زبان آورد و پرخاشگري هاي او به مولاي متقيان، راه اهانت به آن حضرت را بر روي ديگر تبهكاران و دنياپرستاني كه با اسلام و امام دشمن بودند هموار نمود و در واقع اين ياوه سرايي هاي

ص : 1219

عثمان بود كه با زشتگويي هايش در حضور مردم به امويان و عناصر پست از جنس آنان جرأت داد تا گستاخي او را تكرار نمايند ..... و برادر رسول خدا و نفس رسول خدا و در واقع رسول خدا را بيازارند و (بدون شك كساني كه خدا و پيامبر او را مي آزارند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت مي كند و عذابي خواركننده براي آنان فراهم مي آورد و كساني كه پيامبر خدا را مي آزارند عذابي دردناك خواهند داشت و كساني كه مردان و زنان مؤمن را بدون آنكه كاري كرده باشند مي آزارند بار تهمت و گناه آشكاري بر دوش خود نهاده اند). (كلب گويد با نهايت تأسف بايد گفت با تصدي نابجاي پست خلافت و گذشت زمان و .....، فضاي اجتماعي چنان دگرگون شد كه تمامي آموزه هاي رسول خدا به وادي فراموشي سپرده شد و احترام رسول خدا و وصي او اينگونه شكسته شد و عثمان جرئت پيدا كرد به هتك حرمت آل محمد و ..... و كار به جايي رسيد كه حسين او را در كربلا كشتند و خاندان او را قتل عام كردند و خانه خدا را به منجنيق بستند و به ناموس مسلمانان مهاجر و انصار در مدينه تجاوز كردند و .....، آيا اگر رسول خدا زنده بود اينگونه اعمال مي توانست صورت بگيرد و يا اينكه رسول خدا به همراهي علي و ديگر اصحاب خود، با اين مجرمان مانند كافران حربي و نيز با آن منافقان كه با توجيه شيطاني اجتهاد در پي نابودي قرآن و سنت او بودند قتال مي كرد مانند قتالي كه با كافران و مشركان در بدر و احد و حنين و ..... نموده بود)

آيه اي درباره عثمان:

واحدي و ثعلبي ..... آورده اند كه آيات 33 و 34 و 35 سوره نجم (..... آيا ديدي كسي را كه روي برگردانيد و اندكي بخشيد و ديگر بخشش نكرد آيا علم غيب دارد بطوري كه مي بيند .....) و (مضمون) چون عثمان اندكي صدقه مي داد برادرش عبداله بن ابي سرح به او گفت .....، تو اين شترت را با پالان و كجاوه اش به من بده تا در عوض من گناهان تو را گردن بگيرم و عثمان پذيرفت ..... و در تفسير نيشابوري آمده كه معني روي برگردانيد مربوط به عثمان است كه در نبرد احد، موضعي كه براي او تعيين كرده بودند را ترك كرد...، البته از عبداله بن ابي سرح كه طرز فكر و كردار او در دوره كفر و اسلام و رجعت او به كفر و...، امري شگفت نيست و تعجب آور اين است كه عثمان اين سخن ياوه و پوچ او را پذيرفته و آن را معيار خود با او معامله قرار مي دهد كه اين خود دليل گويا و قاطعي در كفر برادرش به معاد و نيز نابخردي اوست، در حالي كه قرآن در

ص : 1220

فرازهاي فراوان آورده است كه كسي بار گناه كسي را بدوش نمي كشد و ..... پس بيائيد به كم خردي و ناداني كسي بنگريم كه چنان حرف مسخره اي را باور، و آنچه را كه به منزله استهزاء امر دين است را قبول نموده است و ..... اي كاش او به عقل خود برمي گشت ولي نه از روي عتاب خداوند زيرا اگر چنين مي نمود در هنگام قدرت از دارايي و اموال خود به خاندان خود بذل و بخشش مي نمود نه از بيت المال مسلمين كه حقوق مسلمين را به نفع خود و خاندانش مورد تهاجم قرار دهد... به شرحي كه در تاريخ ثبت است و بنا به گفته مولاي متقيان (مال خدا را آنچنان مي خوردند كه شتر گياه نورسته بهاري را مي چرد و آن را مي بلعد) ....

عثمان راه رستگاري را نمي داند:

ابن عساكر آورده است كه (..... (مضمون) عمر به عثمان برخورد و به او سلام كرد جوابي نشنيد پس نزد ابوبكر صديق رفته و شرح ماجرا گفت پس آن دو نزد عثمان آمدند و عثمان گفت فكرم مشغول بود به اينكه رسول خدا از دنيا رفت و ما از او نپرسيديم كه چگونه مي توان رستگار شد و از آتش دوزخ رهايي يافت ابوبكر گفت ولي من شنيدم عثمان گفت پس بگو و ابوبكر گفت پيامبر فرمود به پيوند استوار لااله الّاالله چنگ بزنيد) و من سؤال مي كنم آيا اين مرد در دوره حيات پيامبر ..... راه رستگاري و نجات و رهايي از دوزخ را نيافت و حال آنكه شعار رسول خدا بود قولوا لا اله الا الله تفلحوا، يا هر كه به اخلاص شهادت دهد به لااله الاالله و محمدرسول الله آتش بر او حرام مي شود و يا .....، ..... آري بي ترديد پيامبر گرامي لحظه اي در راه هدايت نياسود و...، ولي چه سود براي كساني كه گوش دل به آن نسپرده باشند. (كلب گويد البته اين شك براي عثمان شك معقول بود زيرا براساس حكم قرآن مشرك رستگار نمي شود و ما در كتاب تفسير خود مصاديق شرك را براساس آيات قرآن اثبات نموديم كه يكي از اين مصاديق شرك، حرب با رسول خدا و ذوالقربي است و لذا بطور مثال منافقين عليرغم اعتقاد به لا اله الا الله در دوزخ جاوداني معذب خواهند بود)

عثمان تكبير در حركات نماز را ترك مي كند:

احمدبن حنبل از عمران بن حصين نقل مي كند كه (..... پشت سر علي عليه السلام نماز خواندم و نماز او مرا به ياد نمازهايي انداخت كه با پيامبر خدا و دو جانشين او خوانده بودم پس ..... ديدم هرگاه به سجده مي رود يا سر از ركوع برمي دارد تكبير مي گويد پرسيدم چه كسي اولين بار تكبير گفتن را ترك كرد گفت عثمان

ص : 1221

رضي الله عنه در آن هنگام كه پير شد و صدايش ضعيف شد پس آن را ترك كرد) و مذكور مي گردد كه چگونه گفتن تكبير در نماز در زمان رفتن به ركوع و سجود و برخاستن از آن سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله است و سنتي ثابت و قطعي است كه صحابه عمل نموده و همه ائمه مذاهب اسلامي نيز بر آن اجماع و اتفاق نظر دارند ولي اولين كسي كه آن را ترك كرد عثمان بود و سپس معاويه و بني اميه از او پيروي كرده و تا اين زمان مردم بر آن عمل و عادت نموده و سنت رسول خدا فراموش و از بين رفته است و مسئوليت شروع و ادامه آن برعهده باني اين بدعت است .....، (مضمون) ..... آنچه گذشت مختصري بود كه در تاريخهاي غرض آلود موجود نوشته و از آن روزگار سياه برجاي مانده ..... همان دستهاي تبهكاري كه تا توانسته حقايق مهم را در پرده نگهداشته و نوشته هاي خود را با تمايلات و تعصبات توده هاي گمراه و حكام قلدر و متعصب روزگار، سازگار نموده اند، در حالي كه تاريخ بايستي در كمال انصاف و در آزادي كامل مرقوم گردد و...، نه مانند آنچه طبري آورده است و مي گويد كه (..... واقدي در علت آنچه موجب شد تا مردم مصر به سوي عثمان حركت كردند مطالب فراواني آورده كه از ذكرش خودداري كردم چون زشت و زننده بود...) و يا (..... در نامه هاي محمدبن ابوبكر به معاويه مطالبي آمده كه من خوشم نيامده آنها را بياورم زيرا در آنها مطالبي است كه عامه طاقت شنيدن آن را ندارند و... ) و يا سخن مسعودي، ابن اثير و ابن كثير و... با همين مضامين آمده است، ..... و لذا در اينجا نمونه هايي از اظهارنظر و رفتار و موضع كساني كه معاصر و معاشر و شاهد اعمال و رفتار عثمان بوده اند را جهت تبيين شخصيت عثمان مي آوريم:

سخن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب درباره عثمان:

1- يكي از سخنان آن حضرت درباره قتل عثمان (..... اگر دستور قتل او را داده بودم قطعاً قاتل او بودم و اگر از كشتن او منع مي نمودم ياورش بودم ..... من درباره كار و سرنوشت عثمان سخن جامع و كاملي مي گويم: تبعيض قائل شد و به طرز بدي هم تبعيض قائل شد و مزيت نهاد و شما اظهار ناراحتي كرديد و اين اظهار ناراحتي و بي تابي را به طرز صحيح انجام نداديد و خدا در مورد كسي كه تبعيض قائل شود و كسي كه بي تابي نمايد قانون و فرماني دارد كه به تحقيق مي رساند...) ابن ابي الحديد مي گويد مقصود امام اين است كه كساني كه عثمان را ياري نكردند بهتر از كساني هستند كه او را ياري نمودند زيرا بيشتر كساني كه از او

ص : 1222

حمايت كردند مانند مروان و... امثال او فاسق و بدكار بودند و مهاجرين و انصار كساني بودند كه او را واگذاشته و ياري نكردند...،

2- سخني است كه حضرت به ابن عباس در آن زمان كه پيام و دستور عثمان را دائر بر تبعيد آن حضرت به مزرعه اش در ينبع آورده است كه مي فرمايد: (..... اي ابن عباس عثمان مي خواهد مرا به صورت شتر آبكش درآورد تا دائم بروم و بيايم، يكبار پيغام مي دهد كه برو و بعد پيام مي فرستد كه بيا حالا دوباره پيام داده برو...، به خدا قسم من آنقدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار شوم).

3- بلادرزي از قول (ابوحاده) آورده كه: (علي رضي الله عنه بر بالاي منبر سخنراني مي كرد و من مي شنيدم كه گفت قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست من او را نكشتم و نه به كشتن او كمك كردم و نه از آن ناراحت شدم...)

4- ابن سعد از زبان عمارياسر مي گويد: (.....علي عليه السلام را به هنگام كشته شدن عثمان بر منبر پيامبر(ص) ديدم كه مي گفت من از كشته شدن او نه خوشحال شدم و نه ناراحت و نه دستور قتل او را دادم و نه از آن منع نمودم .....) و كعب بن جعيل شاعر طرفدار معاويه در اين رابطه مي گويد (..... اگر از او بپرسند حرف شبه ناكي بر زبان مي آورد و جواب مبهم مي دهد و مي گويد نه راضي است نه خشمگين و نه برحذر داشته و نه دستور داده و نه بدش آمده و نه خوشش آمده و...). (كلب گويد اي كعب بن جعيل ابله و تبهكار اين عكس العمل مولاي ما حضرت علي عليه السلام مانند عكس العمل ما در روز قيامت براي تو و امثال توست، در حالي كه شما را با سر وارد آتش ابدي دوزخ مي نمايند و شما استغاثه از جگر براي نجات مي نمايي و در آن زمان ما نه راضي هستيم نه خشمگين نه بدمان مي آيد نه خوشمان مي آيد.)

5- ابومخنف آورده كه عبدالرحمن بن عبيد مي گويد (..... معاويه هيأتي را نزد علي فرستاد ..... از جمله سؤالات آنها اين بود كه گفتند آيا شهادت مي دهي كه عثمان رضي الله عنه مظلوم كشته شد آن حضرت فرمود من چنين چيزي نمي گويم، پس آنان گفتند ما از كسي كه تصديق نمي كند عثمان مظلومانه كشته شده بيزار و بركناريم آنگاه برخاسته و بيرون رفتند و در اين حال علي عليه السلام تلاوت فرمود (..... به راستي كه تو تبليغ را به مردگان و كرها در آن زمان كه روي برگردانيده و مي روند نمي تواني برساني و تو هدايت گر و

ص : 1223

آورنده كور از گمراهي به راه حق نيستي، تو فقط آن را مي تواني به گوش كساني بخواني كه به آيات ما ايمان بياورند و ايشان مسلمان هستند...) (كلب گويد چه چاره نمايد مولاي ما علي عليه السلام با اين جاهلان عنود كه شيطان بر آنها مسلط شده و راه خود را مي روند و كسي نبود كه به آنها بگويد مظلومانه كشته شدن تعريف دارد و حاكمي كه اينگونه يكه تازي كرده و زبانش هركسي را گزيده و تازيانه اش به سوي هركسي دراز مي شده و سايه شمشير جهل او بر سر همه افتاده و دست او به خون صحابه رسول خدا آلوده است و .....، به نحوي كه امان و امنيت را از آبرو و حرمت مسلمانان برده است، در واقع مقتول ظلم خود است و چنين كسي چگونه مظلوم است در واقع مظلوم كسي است كه مانند ابوذر و .....، بر صراط حق برود و كشته شود نه اينكه بر صراط باطل برود و به عمل خود گرفتار شود و لذا نمي تواند فرد در عين حال ظالم بودن مظلوم هم باشد كه اين جمع اضداد است كلب تصور مي نمايد كه اگر او قدرت داشت و رسول خدا هم زنده بود هرگز از آسيب اعمال او در امان نبود، همانطور كه سنت و اجماع مسلمين و كتاب خدا و ذوالقربي پيامبر از اعمال او در امان نبودند... انالله وانا اليه راجعون)

6- بلادرزي اين سخن را نيز از آن حضرت درباره عثمان نقل نموده است كه فرمود: (..... اي عثمان، حق سنگين و شفابخش است و ناحق سبك ولي مايه رنج و بلاست و تو چنان كسي هستي كه اگر به تو راست بگويند به خشم مي آيي و هرگاه دروغ بگويند خشنود مي شوي...)

7- و نقل شده است كه هر وقت مردم از حكومت عثمان به علي شكايت مي كردند (مضمون) حضرت فرزندش حسن را نزد عثمان مي فرستاد و چون اينكار زياد تكرار شد، عثمان جسارت كرد و حرف سربالا زد، و به امام حسن گفت پدرت فكر مي كند هيچكس نيست كه آنچه را او مي داند، بداند و حال آنكه ما بهتر مي فهميم كه چكار كنيم پس بگو دست از سر ما بردارد، و بعد از آن حضرت ديگر امام حسن را نزد او نفرستاد و نيز گفته اند روزي عثمان به همراه مروان براي عيادت علي عليه السلام كه بيمار بودند نزد او رفتند و ديدند كه علي عليه السلام به او توجه لازم را نمي كند و (مضمون) عثمان گفت ..... كاش تو وضعت را با ما معلوم مي كردي تا تكليف خود را بدانيم كه با ما دوستي يا دشمن، بنابراين مرا وسط آسمان و زمين معلق

ص : 1224

نگاه ندار كه نه بتوانم بالا روم و نه پائين بيايم و در اين زمان مروان سخني گفت كه عثمان به سينه او كوبيد و گفت به تو ارتباطي ندارد كه دخالت كني و...،

8- و نيز آن حضرت در نامه اي به معاويه مي نويسد: (..... اما اينكه گفتي من از بيعت با خلفاء خودداري كرده و به آنها حسد برده و بر آنها تجاوز كرده ام درباره تجاوز (قيام مسلحانه) بايد بگويم كه به خدا پناه مي برم از چنين مطلبي و اينكه از آنها خوشم نمي آمده به خدا سوگند كه از اين كار خود در برابر مردم عذر نخواهم خواست و بازگشت نخواهم نمود... و نيز ..... عثمان كارهايي كرد كه تو ميداني و مردم با او كاري كردند كه خبرش به تو رسيد و نيز مي داني از آنچه كه مردم انجام دادند ارتباطي به من نداشت مگر آنكه بخواهي (با تهمت اين عمل) جنايت را نسبت به من روا داري پس در آن صورت هر جنايتي مي خواهي روا دار و اما اينكه به دنبال كشندگان عثمان هستي ..... اگر تو دست از گمراهي خود برنداري خواهيم ديد كه آنها به سراغ تو خواهند آمد و زحمت اين را به تو نمي دهند كه در دشت و كوهستان و يا خشكي و دريا آنان را تعقيب نمايي...).

9- طبري آورده است ..... (عثمان روز جمعه بالاي منبر رفت و در حال سخنراني بود كه مردي برخاسته به او گفت كتاب خدا را اجرا كن و برقرار كن كه عثمان به او گفت بنشين تا سه بار اين عمل تكرار شد و سپس پرتاب سنگ و شن به سوي يكديگر آغاز شد چنانكه آسمان ديده نمي شد و عثمان از منبر پائين افتاد و بيهوش شد و او را به خانه اي بردند پس علي بن ابي طالب (ع) نزد او آمد و گفت چطور شده اي اي امير المؤمنين، بني اميه يكصدا به او گفتند اي علي ما را كشتي و اين بلا را به سر ما آوردي ..... در اين حال علي (ع) خشمگين از جاي برخاسته و رفت.).

10- ابن قتيبه آورده كه عمروعاص از سواره اي پرسيد چه خبر، او گفت عثمان كشته شد و مردم با علي بيعت كردند و حضرت فرمود نه دستور دادم و نه منع كردم و نه خوشحال شدم و نه بدم آمد ..... عمروعاص گفت به خدا قسم ابوالحسن سخناني نامربوط گفته است...

11- اعمش آورده است كه قيس بن ابي حازم گفت (..... علي بر منبر كوفه مي فرمود اي فرزندان مهاجران به طرف ائمه كفر پيش تازيد و به طرف باقي مانده قبايل مشرك جنگ طلب و طرفداران شيطان و نيز به طرف

ص : 1225

جنگ با كساني حركت نمائيد كه بر سر خون كسي كه بار گناهان را بدوش داشت مي جنگند و قسم به خدايي كه دانه را شكافت و آدمي را بيافريد او گناهاني را كه اينها تا قيامت مرتكب مي شوند بر دوش خواهد داشت و در عين حال كه مسئوليت او هيچ از سنگيني بار گناه آنان نخواهد كاست. .....).

12- اميرالمؤمنين در نطقي مردم را سرزنش مي كرد كه در جنگ با معاويه سستي مي نمايند پس اشعث گفت چرا كاري را كه عثمان كرد تو نيز انجام نمي دهي فرمود كاري كه عثمان كرد مايه ننگ است و براي كسي كه دين ندارد و دستور و آئين مورد اطمينان و محكمي در اختيار او نيست ننگ و خواري مي آورد، و شك نيست كسي كه به دشمن خود اجازه دهد تا او را بكوبد و پوستش را بركند پس او آدمي است سست رأي و گنديده عقل...)

13- و نيز آن حضرت در نامه اي به هنگام انتصاب مالك اشتر براي حكومت مصر مي فرمايد: (..... از بنده خدا علي اميرالمؤمنين به ملتي كه براي خدا و در زماني كه در روي زمين به فرمان و قانون او عمل نمي شد و حق او پايمال شده بود به خشم آمدند و در زماني كه حاكميت غيراسلامي بر مردم از نيك و بد و همه خلق چه مسافر و چه مقيم استيلا يافته بود...)، ابن ابي الحديد در رابطه با اين نامه مي گويد تأويل اين قسمت براي من مشكل است زيرا شك نيست كه مردم مصر همان كساني هستند كه عثمان را كشتند بنابراين وقتي اميرالمؤمنين شهادت داده و تصريح مي نمايد كه آنها براي خدا و در هنگامي كه در روي زمين به فرمان و قانون او عمل نمي شد به خشم آمده اند در حقيقت اين مطلب را تصديق و تصريح نموده كه عثمان به قانون خدا عمل نمي كرده و در برابر خدا عصيان مي ورزيده و به منكرات و رويه غيراسلامي عمل مي نموده است و...، و سپس ابن ابي الحديد در ادامه تأويلاتي را بيان مي نمايد كه مؤثر در مقام نيست و توجيهاتي بلاوجه است...، (كلب گويد آيا عثمان منكرات نمي كرده و آيا رويه او اسلامي بوده آيا به فرمان و قانون خدا عمل مي شده است و آيا .....، آري اگر اينگونه اعمال پس از هزار سال بعد از رحلت رسول خدا بود، شايد مي شد آن را تأويل و توجيه كرد ولي آموزش و تربيت رسول خدا از مسلمانان، افراد حر و آزاده و شريف ساخته بود و مسلمانان به حكام و زمامداران اجازه خودسري و هرج ومرج طلبي نمي دادند هر چند عثمان باشد و...)

ص : 1226

14- هنگامي كه مردم شكايت عثمان را به آن حضرت برده و انتقادات خود را بيان داشتند آن حضرت نزد عثمان رفته و گفت (مضمون): (..... ترا به خدا، ترا به خدا اي عثمان در كار خودت توجه كن و در عمل و رفتارت مراعات كن زيرا به خدا قسم تو از نابينايي به بينايي و از ناداني به دانايي در نمي آيي در حالي كه مي بيني راههاي هدايت آشكارند و پرچمهاي دين برافراشته است، پس بدان كه برترين بندگان در نظر خدا آن پيشواي عادلي است كه دين را شناخته باشد و به ديگران بشناساند و سنت آشكار و مسلم پيامبر را اجرا و برقرار نمايد و بدعت و روشهاي ناشناس را از بين ببرد... و نيز بدترين مردم در نظر خدا پيشواي منحرف از دين و فرمان خدا است، آن كسي كه گمراه شده باشد و ديگران از گمراهي او گمراه شوند و... و من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود در روز قيامت پيشواي منحرف از دين را در حالي مي آورند كه هيچ ياوري ندارد و هيچ عذر و دليلي از او پذيرفته نمي شود و او را در آتش دوزخ مي افكنند و در آن مانند سنگ آسيا مي چرخد تا به قعر آن بچسبد و من ترا به خدا سوگند مي دهم و هشدار مي دهم از اينكه پيشواي مقتول اين امت باشي، زيرا گفته شده است كه در ميان اين امت، پيشوايي كشته مي شود كه با كشته شدن او كشت و كشتار به راه مي افتد كه تا قيامت ادامه خواهد داشت و كارها و حقايق براي امت مشتبه شده و شرايط لغزش و گرايش به كفر در آن ثابت مي ماند به طوري كه حق از باطل قابل تشخيص نيست و... پس زمام اراده ات را به مروان نده تا ترا كه پير شده اي به هر جا كه دلش مي خواهد بكشد، پس عثمان گفت با مردم صحبت كن تا به من مهلت دهند... فرمود كارهايي كه در مدينه است مهلت بردار نيست ولي آنچه در خارج مدينه است مهلت آن تا اندازه اي است كه دستور تو به آنجا برسد...). (كلب گويد خداوند ترا اي اباالحسن علي رحمت فرمايد كه حق نصيحت و حق خويشاوندي را بجا آوردي ولي آنكس كه مي بايست سود ببرد جز ضرر براي خود ذخيره نكرد.).

15- ابن سمعان از قول عطاء آورده است كه عثمان علي را خواست و به او گفت اي ابوالحسن اگر تو بخواهي كار اين ملت با من روبراه مي شود بطوري كه هيچكس با من مخالفت نخواهد كرد پس علي (ع) گفت اگر همه ثروتها و جواهرات دنيا مال من بود نمي توانستم دست مردم را از تو دور كنم ولي من تو را به انجام

ص : 1227

كاري راهنمايي مي كنم كه از آنچه تو از من خواستي بهتر است و آن اينكه به روش دو برادر خود ابوبكر و عمر رفتار كني و من نيز عهده دار مردم خواهم بود كه هيچكس با تو مخالفت نكند...)

16- و در خطبه معروف خود (خطبه شقشقيه) مي فرمايد: (..... تا آنگاه كه سومين نفر آنان به حكومت برخاست به اين حال كه ميان خوابگاه و مراتع خود رفت وآمد مي كرد و همراه او بني اميه به بلعيدن اموال بيت المال پرداختند همانطور كه شتر علفهاي نورس بهاره را بچرد و ببلعد تا آن زمان كه كارش به سستي كشيده شد و كردارش او را از پا انداخت و حواشي و دار و دسته و ايادي او نيز با او به زمين خوردند...)

17- ابن عبد ربه آورده كه حسان بن ثابت به علي گفت: (..... تو مي گويي كه من عثمان را نكشتم ولي او را خوار گذاشتم و دستور قتل او را ندادم ولي از آن نهي هم نكردم پس كسي كه او را خوار گذاشت مثل قاتل اوست و كسي كه سكوت نمود شريك قاتل اوست)، (كلب گويد حسان نادان توجه نكرد كه اين علي بود كه عثمان را ياري كرد به بهترين وجه مانند آن دوستي كه در حق دوست خود ايثارگري كند و ....، تا جايي كه نزديك به شراكت در عمل و شركت در ظلم و گناه او شده باشد، و او را ياري نمود به وجه نصيحت و هشدار و خيرخواهي و وساطت، ..... تا شايد به راه راست آمده و سعادتمند گردد ولي افسوس، و آيا ياري آن است كه تو ابله و تبهكار و يا مروان و يا سعيد و... ساير ايادي غارتگر او كردند، يا دوست واقعي عثمان، علي بود كه حق دوستي و خويشاوندي را در باب عثمان بجا آورد، آيا علي او را نصيحت و ارشاد نكرد و آيا در باب دوري از مروان و امثال او به عثمان هشدار نداد و آيا خطرات اين جهان و آن جهان را به او گوشزد نكرد آيا خطراتي كه هر لحظه او را احاطه مي كرد به او توضيح نداد، آيا ..... ولي چه كند كه او نصيحت پذير نبود، آيا تصور حسان نادان اين بود كه علي با شمشير خود در مقابل مردم مصر و معترضاني كه خواستار اجراي حكم قرآن و سنت رسول خدا و حقوق حقه بودند ايستاده و براي حمايت عثمان ستمگر و گمراه كه احكام دين را به استهزا گرفته و بزرگان صحابه را خوار و ذليل و مقتول نموده و كتاب خدا و سنت او را پشت سر انداخته بود .....، به قتل عام آنان بپردازد تا عثمان پيروز شده و به اعمال جنايت بار خود با شدت هرچه تمامتر ادامه دهد هرگز، بلكه بر عكس قاتل عثمان در واقع، مروان و معاويه و همين حسان بن ثابت هاي نادان و...، امثال آنها بودند كه اعمال عثمان را در نظر او زينت دادند و او را از عواقب كار او نترسانده و براي اهداف خود، او را

ص : 1228

وسيله قرار دادند، آري پس كسي كه از اظهار حق و راهنمايي و ارشاد سكوت نمايد در واقع آن كسي است كه سكوت كرده و شريك قاتل است و كسي كه ارشاد كرده و راهنمايي كرده و دائماً قسم مي داده است در واقع فرياد او از فرياد هر مدافعي بالاتر بوده و اين معاويه و مروان و... بودند كه براي اهداف خود سكوت كردند و از ارشاد و دلسوزي براي او خودداري نمودند، و در واقع آنان هستند كه سكوت كردند و آنان قاتل و شريك در خون او هستند و با همين تعابير آنها بدترين ظالم و ستمگر بر عثمان هستند و البته هيچگاه كلمه ناصح و خيرخواه در اينگونه موارد نمي تواند مفهوم مانند آنچه كه از روي خيرخواهي مولانا علي براي نجات دنيا و آخرت عثمان انجام داد را برساند و در واقع در بين تمام امت اين مولاي ما علي بن ابي طالب بود كه حق برادري و خويشاوندي و دوستي و محبت را با عثمان بجا آورد تا او را از خطرات دنيايي و آخرتي حفظ نمايد و دشمنان او در واقع كساني بودند كه حق را بر او پنهان كردند و براي نيل به مطامع خود و رسيدن به دنيا و رياست آن، او را فداي اميال و هوي و هوس خود كردند، مانند معاويه و مروان و ساير ايادي او و اين فتنه شوم را در امت باقي گذاشتند تا امر حق در شبهه افتاده و واقع شود بر امت محمد آنچه كه تاكنون واقع شده و آنچه خواهد شد انالله وانااليه راجعون).

18- بلادرزي از قول ابن عباس آورده است: (..... عثمان به عباس از علي شكايت كرد كه اي دايي، علي حق خويشاوندي مرا محترم ندارد و پسرت هم مردم را عليه من تحريك مي كند و... پس عباس مواضع حق را اعلام و سپس عثمان گفت... كار واسطه و ميانجي گري بين من و آنان برعهده تو باشد تا ما را به هم نزديك نمايي و وقتي ما از نزد او خارج شديم، مروان بن حكم نزد او رفته و رأي او را تغيير داد و عثمان فرستاده خود را فرستاد كه اي عباس كمي صبر كن و كار ميانجي گري را به تأخير انداز... پس پدرم به من گفت پسرم اين مرد هيچ دخالت و قدرتي در حكومتش ندارد. يعني اختيار او در دست مروان و... است پس دعا كرد خدايا كاري كن كه به آشوب داخلي نرسم و مرا چندان عمر نده ..... پس جمعه فرا نرسيد كه پدرم از دنيا رفت...) انا لله و انا اليه راجعون.

19- بلادرزي از قول صهيب غلام آزاد شده عباس بن عبدالمطلب آورده است (مضمون) (..... عباس به عثمان گفت ..... به من خبر رسيده تو مي خواهي عليه علي و دوستان او اقدام (سوء) كني، عثمان گفت من تو را در

ص : 1229

اين مورد واسطه قرار مي دهم ..... چون عباس همان صحبت را با علي كرد او گفت اگر عثمان بگويد كه از خانه ام بيرون بروم بيرون خواهم رفت...)

20- اميرالمؤمنين به معاويه نوشت... (..... به خدا قسم جز تو كسي پسرعموي تو (عثمان) را به قتل نرساند و من اميدوارم كه تو را به خاطر گناهي مانند گناه او يا بزرگتر از آن به او ملحق سازم...) ...

(مضمون) از دقت در احاديث ياد شده به اين نتيجه مي رسيم كه امام علي بن ابي طالب عثمان را پيشواي عادلي نمي دانسته كه از مرگ او ناراحت شود يا آنچه بر سر او مي آيد براي او اهميّت داشته باشد يا اجتماع و شورش مردم عليه عثمان او را خشمگين نمايد، بلكه از حكومت او دوري گزيده و دفاع بيشتر از او اين ترس را براي او ايجاد كرد كه مبادا از گناهكاران شمرده شود... و نيز كساني را كه عليه او قيام نمودند گناهكار نمي دانسته و گرنه قيام آنان را نكوهش مي نمود ..... و مقصود آن حضرت از اظهار عبارت اگر عثمان به من دستور دهد از خانه ام بيرون روم بيرون خواهم رفت، كنايه از اين است كه اختلاف من با او بر سر مسائل شخصي نيست بلكه بر سر رويه و رفتار اوست... و اگر به مفاد سخنان آن حضرت در روز دوم پس از بيعت مردم دقت نمائيد كه فرمود (..... آگاه باشيد هر قطعه ملكي را كه عثمان از املاك عمومي تصاحب كرده و... به خزانه بيت المال برگشت داده مي شود .....) معلوم و مشخص مي شود كه آن حضرت عثمان را حاكم عادل و مجري قانون الهي نمي دانسته است وگرنه اوامر او را در اين موارد ابطال نمي كرد ...

سخن عايشه ام المؤمنين دختر ابوبكر:

1- ابن سعد مي نويسد (..... در هنگامي كه عثمان در محاصره بود، مروان بن حكم براي دفاع او مي جنگيد و عده اي با او نزد عايشه كه عازم حج بود آمدند و گفتند عثمان در محاصره است تو در ميان مردم نفوذ داري و مي تواني دفاع كني، عايشه گفت من بار سفر بسته ام و اين سخن چندبار تكرار شد در اين زمان مروان اين بيت را خواند كه كشور را عليه من به آتش كشيد و چون شعله ور شد راه خويش گرفت و رفت پس عايشه به او پرخاش كرد كه اي مروان كه براي من شعر و مثال مي آوري به خدا قسم كه آرزو دارم تو و رفيقت را كه خيلي به سرنوشت او علاقه داري به پاي هر كدامتان سنگي بسته مي بود و به دريا مي افتاديد و سپس به

ص : 1230

طرف مكه به راه افتاد در عبارت بلادرزي ..... اي مروان به خدا دلم مي خواست كه او (عثمان) در يكي از جوالها و كيسه هاي سفرم مي بود و من اين قدرت را داشتم كه او را حمل كرده و به دريا مي انداختم .....)

2- بلادرزي آورده است (..... عبدالله بن عباس كه از طرف عثمان متصدي سرپرستي كاروان حج بود در يكي از منزلهاي بين راه به عايشه برخورد كرد و عايشه به او گفت اي ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت داده پس مبادا مردم را از تعرض به اين ديكتاتور و مستبد (خودرأي) بازداري (مضمون) و در عبارت طبري ..... عايشه گفت مبادا مخالفان اين مرد (عثمان) را بكوبي و مردم را درباره او به ترديد دچار كني، زيرا ديده عقل آنها نسبت به او بينا شده ..... و طلحه درهاي بيت المال را قفل كرده و اگر به خلافت برسد رويه ابوبكر را در پي مي گيرد، پس عبدالله بن عباس گفت اي مادر اگر اتفاقي براي عثمان بيفتد مردم فقط به رفيقمان (يعني حضرت علي عليه السلام) روي مي آورند عايشه گفت آه از تو، من نمي خواهم با تو مجادله و بحث كنم .....)

3- بلادرزي آورده است ((مضمون) ..... در سالي كه عثمان كشته شد عايشه و ام سلمه به حج رفتند و عايشه مردم را عليه عثمان تحريك مي كرد و چون خبر كشته شدن عثمان به عايشه رسيد در مسجدالحرام گفت به عقيده من همانطور كه ابوسفيان در جنگ بدر براي قوم خود مصيبت به بار آورد عثمان نيز براي قبيله خود مصيبت به بار مي آورد .....)

4- طبري مي نويسد (..... عايشه در ايامي كه عثمان در محاصره بود از مدينه خارج شد (مضمون) مردي به نام اخضر به او در مكه گفت كه عثمان مصري ها را كشت پس عايشه گفت انالله وانااليه راجعون، آيا مردمي كه آمده اند درخواست حق مي كنند و ظلم را تقبيح مي كنند بايد كشته شوند و به خدا قسم، به اين كار رضايت نخواهيم داد، سپس مردي ديگر از راه رسيد عايشه از او سؤال كرد و او گفت مردم مصر عثمان را كشتند عايشه گفت اخضر عجب دروغگويي است مقتول را قاتل مي شمارد، و لذا اين داستان ضرب المثل شد بطوري كه مي گويند (..... دروغگوتر از اخضر .....).

5- همانگونه كه مذكور شد (در جلد 8 اين كتاب) كساني كه به شرابخواري وليدبن عقبه شهادت داده بودند، از ترس عثمان به عايشه پناهنده شدند، و آنوقت عثمان سخنان خشونت آميز و درشت گفت از جمله آيا

ص : 1231

عراقيان كافر شدند و بدكاران عراق پناهگاهي جز خانه عايشه نيافتند و عايشه چون سخنان عثمان را شنيد كفش پيامبر خدا را آورد و فرياد زد سنت و رويه پيامبر خدا، صاحب اين كفش را ترك كرده اي ....

6- و مذكور شد در همين جلد (..... كه عايشه چون رفتار عثمان با عمارياسر را ديد خشمگين شده و مقداري از موي پيامبر و لباس و كفش او را آورده و فرياد زد زود سنت پيامبر خود را رها كرديد در حالي كه مو و لباس و كفش او پوسيده نشده است و عثمان چنان خشمگين شد كه حرف زدن خود را نمي فهميد .....)

7- و نيز نامه اي از علي عليه السلام اميرالمؤمنين به عايشه و طلحه و زبير كه سند ديگري در اين رابطه است و در آن حضرت فرمود ((مضمون) (..... اي عايشه تو با سرپيچي از دستور خدا و رسول او، از خانه ات بيرون آمدي و به دنبال كاري افتادي كه موظف به انجام آن نيستي (و ارتباطي به تو ندارد)، پس آنگاه ادعا مي كني كه مي خواهي جامعه مسلمين را اصلاح كني، بمن پاسخ بده كه فرماندهي سپاه و جنگ در ميدان و نبرد در كنار مروان چه ارتباطي به زنان دارد و عمل تو چه توجيهي دارد، در اينكه بين اهل قبله و مسلمين فتنه انگيزي شود و خونهاي ناحق بر زمين بريزد و همچنين تو ادعا مي كني كه به خونخواهي عثمان آمده اي، اين موضوع هم ربطي به تو ندارد، زيرا عثمان از قبيله بني اميه و تو از قبيله تيم هستي و از اين گذشته تو همان كسي نيستي كه در ميان انبوه اصحاب رسول خدا فرياد مي زدي كه نعثل را بكشيد و خدا او را بكشد كه كافر گرديده است و اكنون به خونخواهي او برخاسته اي، پس از خدا بترس و به خانه ات برگرد و حجاب بر خود قرار بده والسلام).

8- طبري و ابن قتيبه آورده اند (..... جواني در جنگ جمل از قبيله جهنيه از محمد بن طلحه پرسيد قاتلين عثمان چه كساني هستند او پاسخ داد خون عثمان سه قسمت مي شود يك قسمت بر گردن آن زن در كجاوه است (يعني عايشه) و يك قسمت ديگر به گردن صاحب آن شتر سرخ مو يعني طلحه است و قسمت سوم بر گردن علي بن ابي طالب، پس آن نوجوان خنده كرد و گفت پس من با قرار داشتن در اين سپاه در گمراهي هستم پس به سپاه علي عليه السلام ملحق شد و اين شعر را مي خواند (..... از پسر طلحه درباره مردي پرسيدم كه در مدينه كشته شد و مدفون نگرديد، گفت خون او سه قسمت است .....، گفتم راست گفتي در دو نفر اول ولي درباره سومي يعني آن مرد تابناك (علي عليه السلام) بر خطا رفتي...).

ص : 1232

9- طبري از دو طريق روايت كرده است كه (..... عايشه رضي الله عنه در راه بازگشت به مدينه (مضمون) به عبد بن ام كلاب كه همان عبد بن ابي سلمه است، برخورد نموده و اخبار مدينه را مي پرسيد، گفت عثمان را كشتند و با علي بيعت كردند پس عايشه گفت به خدا اگر كار خلافت به نفع دوست تو تمام شده باشد بهتر است كه آسمان بر زمين فرود آيد، زود مرا به مكه برگردانيد، به خدا قسم عثمان به ناحق و مظلوم كشته شد... عبدبن ام كلاب گفت به خدا قسم اولين كسي كه عليه عثمان به مخالفت برخاست تو بودي كه مي گفتي نعثل را بكشيد چون كافر گشته است، او گفت آنها او را توبه دادند و آنوقت كشتند و... حرف آخرم بهتر از حرف اول من است، پس عبد بن ام كلاب گفت: (..... تو بودي كه دستور كشتن خليفه را دادي و به ماگفتي كه او كافر شده است و ما برخاسته در اجراي فرمان تو را كشتيم و به عقيده ما قاتل كسي است كه فرمان داده است... و مردم با آن ابرمرد پيمان حكومت بستند كه تيرگي و گژي را زايل مي كند و لباس رزم در بركرده و به نبرد برمي خيزد و... شك نيست كه امين وفادار و خيانتكار يكي نيستند پس عايشه به مكه رفته و ادعاي خونخواهي او را نمود .....).

10- ابوعمر نويسنده استيعاب آورده است (مضمون) (..... احنف بن قيس مردي خردمند و صبور و ديندار و باهوش و سياستمدار و...، بود چون عايشه به بصره رسيد او را احضار كرد احنف قبول نكرد و چون اصرار كرد احنف به نزد او رفته و عايشه به او گفت واي بر تو اي احنف چه عذري در پيش خدا داري كه خونخواهي عثمان نمي كني ..... احنف پاسخ داد يكسال نمي گذرد كه تو را مي ديدم كه از عثمان بد مي گفتي و اعتراض كرده حكم قتل او را مي داري من حكم ترا در حالي كه از قتل عثمان راضي بودي قبول مي كنم و حكم بعدي تو را در حالي كه از قتل او خشمگيني رد مي كنم .....).

11- ابن عساكر از زبان ابومسلم گويد (..... وي چون ديد كه مردم شام به عايشه به خاطر رفتارش و گفتارش به عثمان بد مي گويند گفت اي مرم شام براي شما در مورد مادرتان (ام المؤمنين عايشه) مثالي مي زنم او مانند چشم دردناكي در سر است كه بايستي با او مدارا كرد).

12- ابن ابي الحديد مي گويد همه مورخان و شرح حال نگاران اتفاق نظر دارند كه عايشه از جمله تندروترين مخالفان عثمان بوده است (مضمون) ..... و به همه مي گفت لباس پيامبر از بين نرفته كه عثمان سنت رسول

ص : 1233

خدا را از بين برد و گفته اند اولين نفر كه به عثمان لقب نعثل داد عايشه بود و مي گفت كه نعثل را بكشيد كه او را خدا بكشد .....).

13- مدائني در كتاب جمل خود درباره عايشه آورده (مضمون) ..... (كه چون عثمان كشته شد ..... شك نداشت كه طلحه به خلافت مي رسد و مستمر مي گفت مرگ بر نعثل و مرده باد نعثل خوشا به حال طلحه خوشا به حال پسر عمويم گويا مي بينم كه مردم دارند با او بيعت مي كنند .....).

14- ابومخنف آورده است (..... عايشه چون از مكه خبر كشته شدن عثمان را شنيد از خوشحالي مي دويد و مي گفت خوشا به حال تو اي طلحه كه مردم جز تو كسي را شايسته حكومت نمي يابند، وقتي (مضمون) عبيد بن ابي سلمه خبر خلافت علي را به او داد او دائماً (اي واي) و (اي واي) مي گفت و وقتي من به او گفتم چه كسي شايسته تر از علي و تو چرا ناراحتي، او جواب نداد) در عبارات بسيار ديگر آمده كه چون خبر كشته شدن عثمان را به او دادند گفت (خدا او را نابود سازد، اين سرنوشت را خودش با كارهاي ناروايش براي خود فراهم نمود و خدا به بندگان خود ظلم نمي كند .....)

15- قيس بن حازم مي گويد (در سالي كه عثمان كشته شد به حج رفتم و وقتي خبر قتل عثمان را به عايشه دادند من آنجا بودم (مضمون) پس او به سوي مدينه حركت كرد و در راه مي گفت خوش به حال طلحه و چون از عثمان ياد مي نمود مي گفت خدا او را نابود كند... و وقتي كه خبر بيعت با علي به او رسيد سخن خود را دگرگون كرد و گفت عثمان را به ناحق كشتند من به او گفتم همين تازگي گفتي خدا او را نابود كند و قبلاً هم از همه مردم بيشتر با او مخالفت كرده و زشت ترين حرفها را به او مي زدي ..... او گفت كه آنها بعد از آن كه او توبه كرده بود، او را كشتند (كلب گويد اگر مردم با طلحه بيعت مي كردند، حتي اگر توبه هم كرده بود مي گفت توبه گرگ مرگ است و توبه او قبول نبوده زيرا ملاك او در گمراهي و يا مظلوميت عثمان به حكومت رسيدن طلحه بوده است ..... الي آخر)

16- به طرق ديگر روايت شده است كه وقتي خبر مرگ عثمان به عايشه رسيد گفت (او را گناهانش به كشتن داد و خدا انتقام كارهاي ناروايش را از او گرفت اي قبيله قريش مبادا قتل عثمان همانطور كه مرگ تبهكار قوم ثمود، آن قوم را به غم نشانيد شما را غمگين و ناراحت كند ..... و بدانيد كه شايسته ترين براي

ص : 1234

خلافت طلحه است ولي چون پي درپي خبر بيعت مردم با علي به او رسيد گفت خاك بر سر اين مردم آنها به هيچ وجه نمي خواهند كه خلافت به قبيله ابوبكر برگردد و طلحه و زبير بوسيله عبدالله بن زبير به او پيغام دادند كه نداي خونخواهي عثمان را بلند كند و ام سلمه كه با او بود به شدت مخالفت كرده و حمايت خود را از علي با جديت دنبال كرد...).

17- ابومخنف مي گويد ..... (مضمون) (عايشه نزد ام سلمه رفت تا او را بفريبد و براي خونخواهي عثمان او را تحريك كند و شروع كرد از ام سلمه تعريف كردن و... ام سلمه گفت تو براي چه منظور اين سخنان را مي گويي گفت با ما بيا و عليه علي به خونخواهي عثمان حركت كن، پس ام سلمه گفت (من ام سلمه هستم و تو عايشه)، ديروز مردم را عليه عثمان به شورش وادار مي كردي و بدترين حرفها را به او مي زدي و هميشه او را با لقب نعثل مي خواندي و تو به يقين مي داني كه علي بن ابي طالب در نظر پيامبر (ص) چه مقام بلند و چه جايگاه رفيعي داشته است و .....).

18- ابن عبدربه مي نويسد (مردي از قبيله بني ليث مي گويد (از زبير سؤال كردم در چه حالي، گفت تحت تعقيب و مغلوب، فرزندم بر من غالب است و گناهم مرا تعقيب مي كند)، پس در مدينه از سعدبن ابي وقاص سؤال كردم عثمان را كه كشت، گفت عثمان را شمشيري كشت كه عايشه از نيام بيرون آورد و طلحه تيز كرد و علي زهرآلود نمود و زبير با دست در سكوت به كشتن اشاره كرد)، و ابن قتيبه به همين مضمون از عمروعاص آورده ..... و مي گويد (طلحه چنان شيفته و عاشق خلافت است كه ممكن است از فرط هيجان شكم خود را پاره كند...).

19- ابن عبدربه مي گويد (مغيره بن شعبه (مضمون) به نزد عايشه آمد و عايشه به او گفت اي كاش مرا در جنگ جمل مي ديدي كه چگونه تيرها از ديواره كجاوه ام عبور كرده و بعضي به پوست تنم نشسته بود، پس مغيره گفت به خدا دلم مي خواست يكي از آنها به تو اصابت مي كرد و ترا مي كشت به سزاي كارهايي كه عليه عثمان كردي .....).

ص : 1235

20- ابن عبدربه از ابوسعيد خدري آورده است كه گفت (مضمون) (در مكه عده اي به دور خيمه عايشه بودند، از جمله من و در اين وقت عثمان از آنجا رد شد و همه به او ناسزا گفتند، مگر من پس چون به مدينه رسيد عثمان مردي را كه اهل كوفه بود تهديد كرد .....).

21- ابن اثير و فيروزآبادي و ابن منظور و زبيدي مي گويند نعثل يعني پيرمرد احمق و او فردي يهودي ساكن مدينه بود كه عثمان را به او تشبيه كردند و يا مرد ريش درازي از مردم مصر بوده كه مي گويند شبيه عثمان بود و در حديث عايشه كه مي گفت نعثل را بكشيد كه خدا او را بكشد و منظورش عثمان بود ..... (مضمون) پس اينها رواياتي است كه مي رساند كه عايشه عثمان را شايسته مسند خلافت نمي دانسته و حتي او را جنايتكاري مي دانسته كه قتل او واجب و لازم بوده است ..... و مردم را عليه او تحريك مي نموده است ..... ولي وقتي كه ملاحظه كرد كه خلافت به طلحه نرسيد ناراحت شده و... اقدامات بعدي او نيز در واقع تلاش براي خلافت او به بهانه خونخواهي عثمان بود .....، و حال آنكه خدا او و همه همسران رسول خدا را از ظاهر شدن در ميدان كشمكش و از گردش و خراميدن منع فرموده بود و رسول خدا صلي الله عليه وآله او را مخصوصاً از شركت در قيام تجاوزكارانه جمل برحذر داشته و هنگامي كه در حواب حوالي بصره سگها به او پارس مي كنند بياد خبر غيبي و معجزه پيامبر افتاده و تصميم مي گيرد كه برگردد ولي دوباره با تمام وجود حرف خدا و رسول را زير پا قرار مي دهد و به قيام مسلحانه عليه خلافت علي برمي خيزد تا آنكه طلحه كشته شده و تمامي تلاشهاي او بي ثمر شده و خلافت علي استوار مي شود

سخن عبدالرحمن بن عوف:

مجاهد بدري، رئيس شوراي انتخاب خليفه و يكي از ده نفري كه مي گويند مژده بهشت دريافته اند .....،

1- بلادرزي از سعد آورده است كه چون ابوذر در ربذه درگذشت علي و عبدالرحمن بن عوف كارهاي عثمان را يادآوري نمودند و علي به او گفت همه اينها نتيجه كار توست يعني كه در شوري شش نفره به او پيشنهاد خلافت دادي و با او بيعت كردي، و عبدالرحمن گفت اگر حاضر باشي من حاضرم كه تو شمشير خود را و من شمشير خود را عليه او بكار بريم زيرا تعهداتي را كه سپرده (مبني بر عمل به قرآن و سنت و...) را زير پا نهاده است.

ص : 1236

2- ابوالفداء آورده است كه چون از عثمان رضي الله (مضمون) سر زد آنچه سر زد مردم به عبدالرحمن بن عوف سرزنش كرده و مي گفتند اينها نتيجه اعمال توست و او مي گفت من فكر نمي كردم كه عثمان چنين اعمالي مرتكب شود و حالا با خدا عهد مي بندم كه با او هرگز سخن نگويم و به اين قول خود عمل كرد و از دنيا رفت در حالي كه با عثمان قهر و از او ناراضي بود و با او سخن نمي گفت، وقتي در بيماري منتهي به مرگش كه عثمان به ديدار او رفته بود رويش را به سمت ديوار كرد و يك كلمه با عثمان سخن نگفت. (كلب گويد گويا روش حضرت زهرا در اظهار نارضايتي از ستمگران سنت بين صحابه رسول خدا شد).

3- بلادرزي آورده كه نزد عبدالرحمن كه بيمار بود نام عثمان را آوردند گفت پيش از آنكه بيشتر از اين به سلطنتش ادامه دهد كار او را بسازيد، پس اين سخن به عثمان رسيد، دستور داد نگذارند گله هاي گوسفندان و رمه هاي او و .....، از چاه آبي كه تا آن وقت استفاده مي كردند استفاده كنند ....

4- بلادرزي آورده كه عبدالرحمن بن عوف قسم ياد نمود كه هرگز با عثمان سخن نگويد و نيز وصيت كرد كه عثمان بر او نماز نگذارد ..... و وقتي از دنيا رفت زبير يا سعد بن ابي وقاص بر او نماز خواندند ...

5- ابن عبدربه به همين مضامين آورده .....، كه به واسطه كارهاي ناروايي كه از عثمان سر زد، مردم عبدالرحمن را سرزنش نموده، پس او نزد عثمان رفت و گفت من ترا بر ديگران مقدم كردم تا با ما به روش ابوبكر و عمر رفتار كني، عثمان گفت من صله رحم مي كنم، عبدالرحمن گفت من به خدا قسم ياد مي كنم كه هرگز با تو سخن نگويم و ....

6- طبري آورده كه رمه اي را بابت ماليات هاي اسلامي به مدينه آوردند و عثمان آنها را به يكي از اعضاء خاندان حكم بخشيد، ولي عبدالرحمن دستور داد آنها را آورده و بين مردم تقسيم كردند ....

7- (مضمون) ابوهلال عسگري مي گويد: (از دعاي علي آن دو (عثمان و عبدالرحمن) در حالي مردند كه با هم دشمن و قهر بودند .....، و هنگامي كه عثمان ساختمان يكي از كاخهاي خود را تمام كرد، جشن مفصلي به راه انداخت و مردم را دعوت كرد از جمله عبدالرحمن بن عوف كه به عثمان گفت، اي پسرعفان آنچه را مردم درباره تو مي گفتند و ما قبول نمي كرديم، امروز فهميدم كه همه راست و درست است و من از اينكه با تو بيعت كردم به خدا پناه مي برم و... آنوقت عثمان دستور داد او را از ميهماني بيرون انداختند و دستور داد

ص : 1237

كسي با او معاشرت نكند .....) و امّا اشاره ابوهلال به دعاي اميرالمؤمنين و گفتار آن حضرت است در جلسه شورايي كه عمر ساخته و پرداخته بود كه فرموده بود (..... اي عبدالرحمن به خدا قسم كه تو اينكار را كردي زيرا به او همان اميدي را داري كه رفيق شما دو نفر از رفيق خود داشت و اميدوارم كه خدا ميانه شما را به دشمني بكشاند .....) و نيز گفتار عبدالرحمن به عثمان كه آنچه درباره تو مي گفتند و ما قبول نمي كرديم .....، اشاره به كلام علي عليه السلام است در روز شورا كه به عبدالرحمن گفت (..... من مي دانم كه آنها عثمان را منصوب مي كنند و او بدعتها و كارهاي خودسرانه خود را انجام خواهد داد كه اگر عمري باقي باشد آنها را به تو متذكر خواهم شد و اگر عثمان كشته شود و يا بميرد، بني اميه حكومت را ميان خود دست به دست خواهند گردانيد و اگر زنده باشي مرا در وضعي خواهي ديد كه دوست نداري ببيني .....) (مضمون) در اينجا سؤالاتي مطرح مي شود و آن اينكه اساساً تعهدي كه از عثمان در زمان خلافت خواستند و آن عمل به روش عمر و ابوبكر بود قابل توجيه است يا خير و آيا اولاً عمل دو خليفه يا موافق قرآن و سنت است كه لزومي به ذكر ندارد و يا مخالف كه لزومي به پيروي ندارد و لذا علي عليه السلام در شورا زير بار تعهد تبعيت از عمر و ابوبكر نرفت و شرط خلافت خود را پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر و اجتهاد خود اعلام كرد. ..... و عين اين سؤالات از عثمان قابل پرسش است و اينكه حال كه تعهد تبعيت كردي، چرا اجرا نكردي و اگر نمي توانستي اجرا كني چرا رها نكردي و... و كلام عبدالرحمن به علي عليه السلام كه اگر بخواهي حاضرم قيام به شمشير نمايم و يا گفتار او كه قتل او را لازم دانسته و گفت پيش از اينكه به سلطنتش ادامه دهد كار او را بسازيد .....، ..... و وصيت مي كند كه عثمان بر او نماز نخواند و ....

نظريه طلحه:

او عضو شوراي شش نفره و يكي از ده نفري است كه مي گويند مژده بهشت يافته است:

(مضمون) 1- مولاي متقيان درباره طلحه مي گويد: (..... به خدا قسم كه طلحه فقط به اين دليل با عجله به خونخواهي عثمان اقدام كرد كه ترسيد او را به جرم قتل عثمان تعقيب كنند و نيز هيچكس به اندازه او در تحريك مردم اقدام نكرده بود و لذا با اين عمل خود خواست با تظاهر به خونخواهي عثمان مغلطه گري نمايد و ديگران را به شك و ترديد بيندازد و به خدا قسم او يكي از اين سه حالت را داشته است و غير اين نيست،

ص : 1238

اگر عثمان را ظالم مي دانست بايستي به قاتلين او كمك مي كرد و يا به طرفداران عثمان حمله مي نمود و اگر مظلوم مي دانست بايستي در مقابل مخالفان قد علم مي كرد و اگر شك داشت و نمي دانست كه او ظالم است و يا مظلوم، بايستي كناره مي گرفت ولي او هيچ يك از اين سه كار را نكرد و لذا دلايل او پذيرفتني نيست...).

2- طبري آورده است: (علي عليه السلام در روزهايي كه عثمان در محاصره بود به طلحه گفت ترا به خدا قسم مي دهم كه مردم را از عثمان دور كن، طلحه گفت به خدا قسم اينكار را نمي كنم، تا بني اميه كيفر خود را پس دهند) و ابن ابي الحديد پس از نقل اين روايت گويد به همين دليل علي مي گفت (خدا سزاي طلحه را بدهد كه عثمان آنهمه بخشش به او كرد ولي او با عثمان چنين كرد).

3- طبري در روايت ديگر مي گويد: (..... عبدالله بن عباس بن ابي ربيعه مي گويد به خانه عثمان رضي الله عنه وارد شدم (مضمون) ..... پس دست مرا گرفت تا صحبت افرادي كه او را محاصره كرده بودند بشنويم پس يكي مي گفت منتظر چه هستيد يكي مي گفت شايد از رويه بد خود برگردد، پس طلحه به گوش پسر عديس چيزي گفت و پسر عديس به رفقايش گفت هيچكس را نگذاريد كه وارد اين خانه و يا از آن خارج شود و آنوقت عثمان به من گفت اين دستور تهاجم بود كه الآن طلحه به او داد و سپس گفت خدايا خودت طلحه را چاره كن چون اوست كه اينان را تحريك كرده و عليه من شورانده است و به خدا اميدوارم كه دستش به خلافت نرسد و به كشتن رود چون اوست كه احترام مرا و حقوق مرا پايمال كرد و ريختن خون مرا روا دانست ..... به جايگاه خود برگشت و چون مي خواستم خارج شوم مانع شدند تا آنكه محمد بن ابي بكر سر رسيد و به آنها دستور داد بگذارند من خارج شوم و...)

4- طبري از حسن بصري آورده است كه (..... طلحه زميني داشت كه به عثمان به مبلغ هفتصد هزار درهم فروخت و وقتي پولها را تحويل گرفت .....، گفت اين همه پول را نگهداري كردن، با اينكه انسان نمي داند فردا براي او چه اتفاق مي افتد، معقول نيست، پس برخاسته همه آنها را بخشش كرد و حسن بصري گويد بعدها هم از پي همين درهم و دينار برمي خيزد (يعني عليه عثمان) .....).

5- ابن ابي الحديد از قول طبري آورده است (..... عثمان از طلحه پنجاه هزار طلبكار بود، در راه مسجد به عثمان گفت پولت حاضر است عثمان گفت مال خودت باشد تا به مردم كماكان بخشش كني و وقتي عثمان

ص : 1239

در محاصره بود با اشاره به اين خوبي ها مي گفت، طلحه جواب برعكس داد)، ابن ابي الحديد مي گويد طلحه بيش از هركس تحريك مي كرد و زبير در مرتبه بعد از او قرار داشت و مي گويند عثمان مي گفت مرگ بر طلحه كه اينهمه زر و سيم به او بخشيدم و حالا او مي خواهد مرا بكشد و مردم را به كشتن من تحريك مي كند خدايا مگذار كه او از كارهايش بهره ببرد و به خلافت دست يابد ..... و نقل نموده اند كه طلحه روز قتل عثمان صورت خود را پوشانده بود تا مردم او را نشناسند و به طرف خانه عثمان تيراندازي مي كرد و وقتي نتوانستند به خانه عثمان وارد شوند، طلحه آنان را از بام خانه يكي از انصار راهنمايي كرد تا به خانه عثمان وارد شده و او را كشتند ...

6- مدائني گويد: (طلحه تا سه روز اجازه نداد كه عثمان را دفن كنند و علي هم تا پنج روز از كشته شدن عثمان نگذشت با مردم بيعت نكرد ..... (مضمون) پس طرفداران عثمان از علي براي دفن عثمان كمك خواستند و طلحه عده اي را مأمور كرد كه در كمين جنازه عثمان نشسته و او را سنگباران كنند، و به غير از چند نفر از نزديكان عثمان، كسي با جنازه عثمان نبود و آنها مي خواستند در كنار ديواري در مدينه كه به نام (حش كوكب) معروف بود و يهوديان مرده هاي خود را آنجا دفن مي كردند او را دفن كنند كه مردم آن را سنگ باران نمودند و... پس علي عليه السلام به مردم پيام داد كه او را رها كنند، و مردم رفتند و عثمان در همان محل دفن شد، در تشيع جنازه او مروان و دختر عثمان و سه تن از نوكران او بودند كه دخترش با صداي بلند گريه مي كرد و طلحه گروهي را كه به كمين بودند دستور داد جنازه او را سنگباران كردند و فرياد مي زدند (نعثل، نعثل به طرف ديوار به طرف ديوار) پس او را همانجا (كه قبرستان يهوديان مدينه بود) دفن كردند.

7- واقدي آورده است وقتي عثمان كشته شد براي دفن او گفتگو شد پس طلحه دستور داد در (دير سلع) دفن شود يعني قبرستان يهود و طبري اين را نقل كرده و بجاي طلحه آورده كه يك نفر گفت ...

8- در كتاب تاريخ طبري آمده است ((مضمون) چون خانه عثمان به محاصره درآمد، علي را خواست و گفت ..... من به گردن تو حق دارم ..... و پيامبر ميان من و تو پيمان برادري بست و... و اگر ما در جاهليت هم بوديم، براي ما قبيله ما يعني عبد مناف بد بود كه كسي از قبيله تيم (ابوبكر و عايشه و طلحه) حكومت را از

ص : 1240

ما بگيرد و ..... پس علي عليه السلام به سوي طلحه رفته و گفت اي طلحه اين چه كاري است كه كرده اي، او گفت اي ابوالحسن اين كار را وقتي انجام دادم كه كارد به استخوان رسيده بود، و علي به سوي خزانه بيت المال رفت و (كليد نبود) قفل آن را شكست و اموال را بين مردم تقسيم كرد ..... چون خبر به عثمان رسيد شاد شد...،)، و اين عبارتي است كه در كتاب جديد تاريخ طبري (چاپ شده موجود)، آمده است (يعني ..... پيامبر ميان من و تو پيمان برادري بست .....)، با خود آنچه كه طبري نقل كرده فرق دارد و اين دلالت بر آن دارد كه عده اي تبهكار در نوشته هاي او دست بردند و آن را تغيير دادند و مطالبي را آوردند كه همه مسلمانان در نادرستي آن اتفاق نظر دارند تا .....، ابن ابي الحديد همين روايت را از طبري آورده و ..... در آن عبارت (و پيامبر ميان من و تو پيمان برادري بست)، وجود ندارد و معلوم است كه اين مطلب بعد از زمان ابن ابي الحديد جعل شده است و از طرفي ديگر در جلد سوم الغدير حديث برادري رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با علي عليه السلام بطور مشروح آمده و ثابت نموديم كه اين برادري مخصوص به آن حضرت است و بس ....

9- بلادرزي آورده است (..... طلحه به عثمان گفت تو كارهاي بدعت آميز و ..... انجام داده اي، عثمان گفت من كار بدعت آميز نكردم شما مردم را تحريك مي كنيد .....).

10- بلادرزي از قول ابومخنف و ديگران مي گويد: (..... چون حلقه محاصره عثمان تنگ و تنگتر شد، طلحه رساندن آب را به خانه اش ممنوع كرد بطوري كه علي بن ابي طالب از اين امر به خشم آمد پس به او آب رساندند .....).

11- بلادرزي نيز با همين مضمون آورده است كه چون طلحه و زبير بر اوضاع مسلط شدند طلحه مانع از رسيدن آب به عثمان شد ...

12- بلادرزي از مجمع كه از انصار است، آورده كه (به طلحه گفت به خدا فكر مي كنم شما عثمان را خواهيد كشت طلحه پاسخ داد عثمان، نه فرشته مقرب است و نه نبي مرسل كه اهميّت داشته باشد...).

ص : 1241

13- و نيز بلادرزي آورده است كه (عثمان به گروهي كه طلحه نيز در بين آنها بود سلام كرد و ديد كه آنها جواب او را نمي دهند، پس به طلحه مي گويد فكر نمي كردم روزي را ببينم كه به تو سلام كنم و تو جواب مرا ندهي .....) و اين غير از ماجراي محاصره دوم است كه مذكور خواهد شد.

14- بلادرزي آورده است كه در روزهاي محاصره، رهبري مردم با طلحه بود، پس عثمان به علي پيام فرستاد با اين بيت شعر (..... كه اگر قرار است خورده شوم تو مرا بخور و اگر قرار نيست خورده شوم، قبل از اينكه قطعه قطعه شوم مرا درياب .....) پس در آن روز امامت مردم را به عهده گرفت و مردم از دور طلحه پراكنده شدند و...

15- بلادرزي از ابن سيرين نقل كرد كه از اصحاب رسول خدا (ص) هيچكس بيش از طلحه در قتل عثمان تندروي نمي كرد ...

16- ابن سعد و ابن عساكر آورده اند: (كه در جنگ جمل طلحه مي گفت ما در كار عثمان آلوده شديم و لذا بهترين كار اينست كه در راه او فدا شويم وبا اين قصاص عثمان از ما راضي شود...)

17- ابن عساكر آورده است كه در جنگ جمل مروان بن حكم كه در لشكر (عايشه و طلحه و زبير) بود گفت بعد از امروز به دنبال خونخواهي عثمان نخواهم بود، و اين سخن را بعد از اينكه با تير خود طلحه را كشت گفت و سپس به ابان فرزند عثمان گفت به جاي تو بعضي از قاتلين پدرت را به كيفر رساندم، ابوعمرو مي گويد اين موضوع محل اتفاق نظر همه دانشمندان است كه مروان، طلحه را در (جمل) و در حالي كه در حزب و لشكر او بود كشت ..... و اين مطلب كه مروان بن حكم طلحه را به انتقام خون عثمان كشته است در كتب تاريخ و حديث و... آمده است.

18- ابن سعد آورده است كه راوي از عبدالملك بن مروان شنيد كه مي گفت اگر اميرالمؤمنين مروان به من خبر نداده بود كه طلحه را به قصاص خون عثمان كشته است من هركس را كه از اولاد طلحه بود به قصاص عثمان مي كشتم...) (كلب گويد پس تو اي مسلمان به افكار اين اشقيا بنگر كه چگونه خارج از قواره دين و شريعت در فكر كشتار و قتل و غارت هستند و عمل اين مجرمين را در كربلا و در قتل عام خاندان پيامبر ملاحظه كن)

ص : 1242

19- و حميدي از قول عبدالملك بن مروان آورده كه موسي پسر طلحه نزد وليد آمد و وليد به او گفت هر وقت نزد من مي آيي من مي خواهم ترا بقتل برسانم، ولي آنچه مانع من مي شود اين است كه مروان به من گفت كه طلحه را (به قصاص عثمان) كشته است.

20- طبري مي گويد (طلحه و زبير در بصره به سخنراني پرداخته و مي گفتند اي مردم بصره براي گناهي بزرگ بايد توبه كرد ما مي خواستيم عثمان را مؤاخذه كنيم ولي افراد نادان عجله كردند و...، و مردم به طلحه پاسخ دادند ولي در نامه هايي كه تو براي ما مي فرستادي چيز ديگري نوشته بودي...)

21- مسعودي در رابطه با جنگ جمل مي گويد (..... علي رضي الله عنه پس از بازگشت زبير، طلحه را صدا زد و گفت علت اينكه قيام كرده اي چيست گفت خونخواهي عثمان، پس علي گفت خدا هر كدام از ما دو نفر را كه مسئول قتل اوست هلاك كند) (كلب گويد پس بر استجابت دعاي مولانا المظلوم اميرالمؤمنين توجه بفرما كه چگونه به سرعت مستجاب گرديد)

22- و آورده اند (طلحه و زبير چون به بصره رسيدند عبدالله بن حكيم تميمي نامه هايي كه قبلاً آنها به او نوشته بودند را آورد و از طلحه پرسيد آيا اين نامه ها، نامه هاي تو نيست گفت آري گفت ديروز ما را دعوت به خلع و قتل عثمان مي كردي و وقتي او را كشتي، براي انتقام خون او قيام مي كني... و سپس با علي بيعت كردي و بيعت شكستي و آمدي مرا در انحراف خود به كفر و آشوب خود شركت دهي و...)

23- ابن قتيبه آورده است وقتي طلحه و زبير و عايشه وارد بصره شدند .....، مردم از عايشه سؤال كردند تو چرا از خانه بيرون آمدي و...، او پاسخ داد براي ..... خونخواهي عثمان ..... از مردم يكي مي گفت درست مي گويد يكي مي گفت نادرست مي گويد، پس آشوب برپا شد و... تا جايي كه به صورت همديگر مي كوبيدند پس يكي از اشراف بصره نامه اي از نامه هاي طلحه را آورد و ..... گفت ديروز ما را تشويق مي كردي عثمان را بكشيم و اكنون مي گويي انتقام خون او را بگيريم ..... پس جاريه بن قدامه آمده و به عايشه گفت (اي ام المؤمنين اينكه تو از خانه خود بيرون آمدي و سوار اين شتر لعنتي شده اي براي ما ناگوارتر از قتل عثمان است زيرا خدا براي تو احترامي قرار داده بود كه تو آن را از بين بردي و هركس كه جنگ با تو را روا بداند

ص : 1243

مثل آن است كه قتل تو را روا بداند، پس اگر به اراده خود آمدي برگردد و اگر تو را وادار كردند آنهايي كه تو را به اينكار وادار كردند مؤاخذه كن.).

24- ابومخنف در روايتي آورده است كه علي عليه السلام فرمود: (..... خدايا طلحه پيمان بيعت خود را با من شكست او كسي بود كه آنقدر مردم را عليه عثمان تحريك كرد تا او را كشت و سپس مرا متهم نمود، خدايا به او مهلت و مجال نده و خدايا زبير پيوند خويشاوندي خود را با من گسست و بيعت خود را شكست و از دشمن من حمايت كرد ..... پس هرگونه كه صلاح مي داني شر او را از من دفع كن).

25- طبري آورده است كه علقمه بن وقاص ليثي نقل نمود (..... كه طلحه به من گفت ..... از من در حق عثمان كارهايي سر زده كه جبران آن فقط از راه خونخواهي اوست...)، آري اگر طلحه مي خواست كه توبه كند بهترين راه آن بود كه خود را تسليم اولياء مقتول كند، كنند نه اينكه فتنه اي بپا كند كه در آتش آن هزاران هزار خون مسلمان بي گناه بر زمين ريخته شود و...

نظريه زبيربن عوام:

او عضو شوراي شش نفره و يكي از ده نفري است كه مي گويند مژده بهشت يافته اند:

1- طبري در شرح جنگ جمل آورده است .....، (..... علي سوار بر اسب در روز صفين زبير را احضار كرد و به او گفت چه باعث شد كه آمدي در حالي كه ما ترا از اولاد عبدالمطلب (و ياور پيامبر) مي دانستيم تا پسر شوم تو بزرگ شد و ترا از ما جدا كرد و سپس برخي كارهاي ناروا كه او انجام داده بود را براي او شماره كرد و نيز به او يادآوري نمود آن روز را كه رسول خدا به او و زبير برخورد كرده بود و به علي فرمود: يا علي پسر عمه تو زبير چه مي گويد در حالي كه با ستمكاري و بناحق با تو جنگ نمايد .....، و در اين زمان زبير پاسخ داد (حالا به يادم آمد)، بنابراين من با تو نخواهم جنگيد، پس بازگشت نمود و پسر (شوم) او عبدالله زبير او را به ترس از جنگ متهم كرد و گفت چشم هاي تو به پرچمهاي پسر ابي طالب افتاده و فهميدي در زير آن پرچمها مرگ كمين كرده و ترسيده اي پس زبير به خشم آمد و گفت واي بر تو من در برابر او سوگند خوردم كه با او جنگ نكنم، پس پسرش گفت كفاره قسم بده و جنگ كن .....، ..... پس دوباره به ميدان آمد و .....، نيز علي (ع) به زبير گفت (تو عثمان را كشته اي و قصاص خون او را از من مي خواهي) خدا امروز براي هر

ص : 1244

كدام از ما كه با عثمان تندتر بود ناگواري آورد)، آري زبير از آن جهت سوگند خورد كه با علي جنگ ننمايد، زيرا علي عليه السلام آن حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله را به خاطر او آورده و دانست كه جنگ با علي عين ستمكاري و حركت در راه باطل است .....، امّا پسر (شوم) او عبدالله، باعث تحريك او شد و با علي (ع) جنگ نمود و كلام رسول خدا تحقق يافت .....،

2- مسعودي آورده است كه مروان بن حكم در جنگ جمل گفت، زبير از جنگ منصرف شد و طلحه هم در حال انصراف است نمي دانم به كدام طرف نيزه بيندازم پس طلحه را به تيز زد و كشت.

3- ابن ابي الحديد مي نويسد .....، (..... طلحه از همه كس بيشتر عليه عثمان مردم را تحريك مي كرد و زبير در مرحله بعد قرار داشت و مي گفت عثمان را بكشيد كه دين شما را تغيير داده است...، و به او گفتند پسرت بر در خانه او ايستاده و از او حمايت مي كند گفت بدم نمي آيد كه عثمان كشته شود و اگرچه قتل او با كشتن پسر من آغاز شود .....).

4- بلادرزي آورده است (مضمون) (زبير به عثمان گفت با اين مخالفان نزد همسران پيامبر برو و داوري را نزد آنان ببر و تا عثمان بيرون آمد، مردم مسلح به او حمله كردند و او مجبور شد و دوباره به خانه خود رفت و...

5- بلادرزي مي گويد در نوشته اي متعلق به عبدالله بن صالح ديدم كه (عثمان با زبير دعوا كرد و زبير به او گفت اگر بخواهي حاضرم با تو نبرد كنم عثمان گفت چگونه، گفت با شمشير و تير و كمان).

رابطه طلحه و زبير با عثمان:

1- مولاي متقيان درباره اين دو مي فرمايد (مضمون) (..... آنها حقي را مطالبه مي نمايند كه خود رها كرده و قصاص خوني را مي خواهند كه خود ريخته اند ..... و قطعاً آنان گروه عصيانگر و متجاوز فتنه گر (داخلي كشور) هستند كه مايه تمام فساد و شرارت در آن جمع است) و در عبارت ديگر با همين مضمون (..... مسئوليت قتل عثمان برعهده هيچكس جز آنان نيست و قطعاً آنان گروه تجاوزگر هستند و... به خدا قسم طلحه و زبير و عايشه بطور يقين مي دانند كه من بر مدار حق هستم و آنها بر باطل و امر ناحق .....)

ص : 1245

2- اميرالمؤمنين در نامه اي به مردم كوفه مي فرمايد (..... من درباره عثمان به شما مطالبي مي گويم كه با شنيدن آن مثل آن باشد كه شما عيناً شاهد ماجرا بوده باشيد، ..... مردم از عثمان انتقاداتي داشتند و من هم او را زياد مؤاخذه مي كردم، پس طلحه و زبير تندروي و خشونت مي كردند... و عايشه شراره هاي خشم خود را بر او مي باريد و...، عده اي آمده و او را كشتند و مردم در كمال آزادي و بدون اينكه تحت هرگونه فشاري باشند با من بيعت كردند...).

3- بلادرزي آورده كه علي عليه السلام از كنار خانه يكي از افراد خانواده ابوسفيان عبور مي كرد صداي دختران آن خانه را شنيد كه با دايره آواز مي خواندند و مي گفتند (..... مسئوليت ظلمي كه به عثمان شد با زبير و ظالمتر از او طلحه است زيرا اين دو نفر بودند كه آتش شورش را عليه او بپا كرده و در رسوايي او كوشيدند...) پس علي عليه السلام فرمود خدا آن دخترها را بكشد كه چه خوب دانستند كه انتقام خود را از چه كسي بايد بگيرند...)

4- طبري آورده است كه: (عبدالله ابن عباس .....، گفت نزد علي (ع) رفتم از من سؤال كرد از طلحه و زبير چه خبر گفتم در فلان جا جمع شده اند... فرمود آنها از شورش منصرف نخواهند شد و با شعار خونخواهي عثمان هم شورش مي كنند در حالي كه به خدا قسم آنها خود قاتل عثمان هستند...)

5- طبري آورده است كه سعيد بن عاص به مروان بن حكم گفت براي خونخواهي عثمان كجا مي رويد، آنان كه شما به دنبال آنها هستيد سوار اين شترها هستند (يعني طلحه و زبير)، پس آنها را كشته و برگرديد ..... و سعيدبن عاص به طلحه و زبير گفت در صورت پيروزي ما خلافت به چه كسي مي رسد، راست بگوئيد گفتند به هريك از ما دو نفر كه مردم انتخاب كنند، و او پاسخ داد و گفت آن را به فرزندان عثمان واگذار كنيد مگر شما براي خونخواهي او قيام نكرديد...

6- ابن عباس به معاويه نوشت (..... ما با طلحه و زبير كه براي عثمان شر به پا كرده و...، و نيز به دليل نقض بيعت آنها با علي (ع) جنگيديم و با تو به دليل ايجاد فتنه و جنگ داخلي تجاوزكارانه نبرد مي كنيم...)

7- حابس بن سعد رئيس قبيله طي، پسرعموي خود را كه شاهد جريان قتل عثمان بود (مضمون) را نزد معاويه آورده از راستگويي او تعريف كرد و او ماجرا را اينگونه شرح داد و گفت (محمد بن ابي بكر، عمارياسر

ص : 1246

عهده دار او بودند و سه نفر در سرنگوني او كوشش مي كردند عدي بن حاتم، اشترنخعي، عمروبن حمق و دو نفر ديگر يعني طلحه و زبير كه سخت تلاش مي كردند، و در قتل عثمان از همه پاكدامن تر و بي گناه تر علي بن ابي طالب بود، و بعد از قتل عثمان مردم با اشتياق براي بيعت با علي هجوم آوردند تا جايي كه كفش ها گم شد و عباها از دوش افتاد و پيرمردها لگدمال شدند و نام عثمان هيچ برده نشد و مردم از او يادي نكردند.)

8- چون عايشه و طلحه و زبير به بصره آمدند، عثمان بن حنيف فرماندار علي در بصره، ابواسود دوئلي را نزد آنان فرستاد و او از عايشه سؤال كرد براي چه آمديد گفت براي خونخواهي عثمان... و من آمده ام كه مردم بصره را عليه علي عليه السلام بسيج كنم .....، ابواسود گفت ترا به تازيانه و شمشير چكار است، تو به دستور رسول خدا (ص) بايستي در خانه ات بنشيني و مطابق حكم او، تو خانه نشين شده اي و بايستي در خانه خود قرآن بخواني و مطالعه كني و زنان موظف به جنگ نبوده و حق خونخواهي ندارند و از طرفي علي از لحاظ خويشاوندي از تو به عثمان نزديكتر است، زيرا آنان از اولاد عبدمناف هستند و... عايشه گفت من برنمي گردم و تو اي ابواسود فكر مي كني كسي جرأت مي كند با من جنگ نمايد، او پاسخ داد آري به خدا قسم با تو به شدت خواهند جنگيد جنگي سخت و مرگبار، و آنوقت نزد زبير رفت و گفت تو در روز بيعت با ابوبكر دست خود را روي قبضه شمشير خود گذاشته و مي گفتي كسي لايق تر از علي براي خلافت نيست، پس چرا الآن چنين مي كني ..... و سپس به سوي طلحه رفت ديد او بر جنگ پافشاري مي كند و در گمراهي خود غوطه ور است...

9- عثمان بن حنيف با دوستان خود نزد طلحه و زبير رفتند و آنها را به خدا قسم دادند تا مصالح اسلام و مسلمين را حفظ كنند و بيعت با علي را نشكنند پس آنان خون عثمان را بهانه كردند و او پاسخ داد آيا كسي بيش از شما به عثمان پرخاش مي كرد ..... پس طلحه و زبير به او دشنامهاي زشت دادند فحش هاي ركيك و فحش مادر .....،

10- وقتيكه طلحه و زبير و عايشه به سمت بصره حركت كردند به خيبر رسيدند، سعيدبن عاص با مغيره بن شعبه نزد عايشه رفته و او گفت اي ام المؤمنين به كجا مي روي گفت به بصره براي خونخواهي عثمان، او گفت قاتلان عثمان اكنون با تو هستند اين دو تا يعني طلحه و زبير او را كشتند تا به خلافت برسند و چون

1247

نرسيدند اين شعار را سر داده اند... پس عايشه را به خانه او برگردانيد و اگر شما براي عثمان به خشم آمده ايد بدانيد كه رؤساي شما او را كشته اند و اگر از يكي از كارهاي علي ناراضي هستيد بگوئيد چكار است و بايد آن را ذكر كنيد پس از خدا بترسيد و بدانيد روا نيست كه در يكسال دو آشوب برپا شود ولي آنها نپذيرفتند و اصرار داشتند كه مردم را به شورش وادار كنند...

11- چون طلحه و زبير در بصره اردو زدند عثمان بن حنيف، عمران بن حصين صحابي رسول خدا و ابواسود دوئلي را نزد آنان فرستاد (مضمون) آنها به طلحه خطاب كرده و چون آمد ابواسود گفت ..... شما عثمان را كشتيد و با علي بيعت كرديد ..... حال تغيير عقيده داديد ولي ما بر عقيده خود ثابت هستيم و عمران نيز با همين مضمون سخن گفت ..... طلحه پاسخ داد رهبر شما علي هيچكس را در حكومت دخالت نمي دهد و به خدا قسم بايد حتماً او را به قتل برسانيم پس ابو اسود گفت اي عمران اين مرد اعتراف كرد كه براي وصول به حكومت شورش كرده است .....،).

12- عمار ياسر در خطابه اي در كوفه مي گويد: (مضمون) (..... خدا زنده بدارد آنكسي را كه قرآن و تعاليم آن را زنده مي كند و هلاك فرمايد آنكس را كه آن را مي ميراند، پس آگاه باشيد طلحه و زبير اولين كساني بودند به عثمان حمله كردند و آخرين كساني كه دستور قتل او را دادند و اولين كساني كه با علي بيعت كردند و چون به آرزوي رياست خود نرسيدند پيمان بيعت خود را با علي شكستند .....).

13- بلادرزي از مدائني آورده است كه عبدالملك، علقمه بن صفوان را به استانداري مكه منصوب نمود و او بر فراز منبر به طلحه و زبير دشنام دادو از ابان بن عثمان سؤال كرد آيا شاد شدي گفت نه به خدا، بلكه ناراحت هم شدم زيرا ترا هم در قتل عثمان شريك مي دانم ....

14- به موجب روايتي علي عليه السلام فرمود: (..... اين دو نفر جزء اولين كساني بودند كه با من بيعت كردند و سپس بيعت خود را شكسته و خيانت نمودند و عايشه را حركت داده به سمت بصره به راه افتادند تا اتحاد شما مسلمين را بر هم بزنند و جنگ برپا كنند، پس خدايا اين دو نفر را به خاطر اعمال آنها به چنگ انتقام خود بگير و هيچ مهلت زندگي و بهره برداري نده، زيرا آنها حقي را طلب مي كنند كه خود رها كرده و در پي انتقام خوني هستند كه خود آن را ريخته اند، پس خدايا از تو مي خواهم كه به وعدة خود وفا كني كه

ص : 1248

فرمودي حق با كسي است كه عليه او قيام تجاوزكارانه شده باشد و خدا قطعاً از او حمايت خواهد كرد پس اي خدا وعده ات را به تحقيق رسان و مرا به خويشتن وامگذار، زيرا تو بر هر كاري توانايي...).

15- در نطق ديگري كه كلبي روايت نموده است مي فرمايد (..... طلحه و زبير چه مي گويند در حاليكه آنها هيچ ايرادي به خلافت من نمي توانند بگيرند ..... و البته كه پس از بيعت آزادانه با من، هيچ حق شرعي براي نقض آن ندارند...، آنها مدعي خونخواهي عثمان هستند ولي به خدا قسم مسئوليت خون عثمان فقط به گردن خود آنهاست نه شخص ديگر ..... و من همين مقدار راضي هستم كه خدا آنها را محكوم كرده و مجرم شناخته است).

16- مالك اشتر مي گويد: (..... اي اميرالمؤمنين به خدا جرم و جنايت كار طلحه و زبير و عايشه براي ما مسلم و روشن است و هرگز ما را به وهم و تصور غلط نخواهد انداخت (مضمون) ..... و آنها به خونخواهي كسي آمده اند كه خود او را كشته اند و...، من خدا را شاهد مي گيرم كه اگر تحت فرمان تو نيامده و به تعهد بيعتي كه كرده اند ملزم نشوند، ما آنها را به دنبال عثمان خواهيم فرستاد، زيرا شمشيرهاي ما براي ياري تو و دين خدا بر دوش ما و دلهاي بي تاب ما در سينه هاي ما قرار دارد و امروز هم بر همان راه و روشي هستيم كه ديروز بوده ايم...).

آري، مطالعه در اين روايات كه تعداد آن به حدود پنجاه فقره مي رسد، كاملاً روشن مي نمايد كه چگونه طلحه و زبير در رأس جمعيتي بودند كه مردم را عليه عثمان تحريك مي كردند ..... (مضمون) و خصوصاً وضع طلحه كاملاً روشن بود تا جايي كه آب را بر عثمان بسته و جواب سلام او را نداده و مانع دفن او در گورستان مسلمانان شده و جنازه او را سنگباران نموده و ..... تا در نهايت در قبرستان يهوديان (حش كوكب) عثمان را دفن كردند .....، حال با توجه به اينكه طلحه و زبير صحابي پيامبر بوده و عده اي اعتقاد دارند كه صحابه همه عادل و راست رو هستند و نيز عقيده دارند كه پيامبر آنها را در گروه ده نفري كه مژده بهشت گرفته اند قرار داده است ..... چگونه اعمال آنها را توجيه مي كنند...، ..... و مضافاً به اينكه با وانمود نمودن به توبه از خون عثمان، خون هزاران مسلمان را كه در دو سپاه متخاصم در جنگ جمل جنگيده اند و همگي از خون عثمان بري بوده اند را بر زمين ريخته اند و همسر رسول خدا را از حالت احترام و حالتي كه پيامبر به او

ص : 1249

امر فرموده بود، براي مقاصد خود بيرون آورده و به ميدان جنگ و كشت و كشتار سپاهيان كشانده و .....، كه مجموعه اين دلايل همگي دلالت بر آن دارد كه اعمال مجرمانه آنها توبه نبوده بلكه به بهانه توبه و در حكم جناياتي مسلم و محرز و غيرقابل توجيه و غيرقابل بخشش بوده است.

سخن عبدالله بن مسعود صحابي بدري و عالي مقام:

در اين جلد احاديث و روايات تاريخي مذكور شد كه در آن عبدالله بن مسعود درباره عثمان انتقادات شديد داشته ..... تا جايي كه عثمان او را تبعيد و زنداني و حقوق او را از بيت المال قطع كرد و دستور داد او را از مسجد پيامبر با تحقير بيرون انداخته و او را به گونه اي بر زمين كوبيدند كه دنده هايش شكست و خود عثمان به او چهل ضربه تازيانه زد و... طه حسين مي گويد آورده اند كه عبدالله بن مسعود زماني كه در كوفه بود، ريختن خون عثمان را حلال و او را واجب القتل و مهدور الدم مي دانست و مي گفت بدترين كارها بدعت است و گمراهي و هر گمراهي در آتش .....، اين نظر يك صحابي عظيم الشأن است، درباره عثمان، او همان ابن مسعود است كه روش و منش او شبيه به رسول خدا بوده است و .....، پس چگونه است كه بعضي عثمان را با آن گونه رفتارها .....، تقدير نموده و براي او حرمت قائل هستند ...

سخن و نظريه عمار ياسر، صحابي بدري عظيم الشأن و كسي كه قرآن و رسول خدا او را ستوده اند:

1- عمار در اثناي جنگ صفين در طي خطابه اي مي گويد: (..... اي جماعت .....، خداپرستان با من به جنگ كساني برخيزيد كه ادعا مي كنند به خونخواهي مردي كه ظالمانه كشته شده برخاسته اند ولي حقيقت آن است كه او را مردماني صالح و نيكوكار و مخالف تجاوز و ستمكاري و كساني كه به امربه معروف مي كنند به قتل رسانده اند و در اين زمان كساني به خونخواهي او قيام كرده اند كه اگر دنيا به مراد آنان حركت كند، اندوهي براي متروك شده احكام شريعت ندارند، و وقتي ما مي گوئيم عثمان بخاطر كارهاي بدعت آميز خود كشته شد، آن را انكار مي كنند، زيرا در دورة حكومت او دست آنان در غارت و چپاول باز بود و... مي دانند اگر صاحب حق يعني علي عليه السلام بر آنان حاكم شود، قادر به غارتگري و چپاول و سوءاستفاده نخواهند بود...).

ص : 1250

2- و نيز در گفتگويي كه ميان هيأت اعزامي اميرالمؤمنين علي (ع) با معاويه صورت گرفت معاويه مي گفت (..... شما قاتلين عثمان را به ما تحويل دهيد تا ما آنها را بكشيم تا آن زمان دعوت شما را به اطاعت از علي بپذيريم شبث بن ربعي از هيأت اعزامي گفت آيا تو اي معاويه از اينكه به عمار ياسر دست يافته و او را بكشي خوشحال خواهي شد معاويه گفت من حاضرم او را به ازاي قتل ناتل، غلام آزاد شده عثمان بكشم پس شبث بن ربعي پاسخ داد سوگند به خداي زمين و سوگند به خداي آسمان كه عادلانه و برحق سخن نگفتي بلكه به خداي يگانه قسم كه تا خونها بر زمين نريزد و از كشته هاي سپاه تو انبوه پشته ها فراهم نشود و عرصه زمين و آسمان بر تو تنگ نگردد، دست تو به عماربن ياسر نخواهد رسيد .....).

3- علي (ع) فرزندش امام حسن (ع) را با عماربن ياسر به سوي كوفه فرستاد ..... پس ابوموسي وارد شد و حسن بن علي را به سينه خود چسبانيد و سپس رو به عمار كرد و گفت اي ابايقظان تو در ميان كساني بودي كه بر عثمان حمله كردند و خود را در ميان بدكاران قرار دادي عمار گفت من اينكار را نكردم ولي از كار آنها ناراحت هم نشدم ..... پس امام حسن فرمود اي ابوموسي چرا مردم را از ما دور مي كني ..... ابوموسي گفت پدر و مادرم فداي تو ..... از رسول خدا شنيدم مي فرمود به زودي فتنه اي برپا مي شود كه در آن فتنه هر كه بنشيند بهتر از آن كسي است كه ايستاده و آنكه ايستاده بهتر است از آنكه راه مي رود ..... و هركس مؤمني را متعمداً بكشد جزاي او جهنم است ..... در اين هنگام عمار خشمناك شد و برخاست و گفت اي مردم بدانيد كه اين سخن شامل حال همين شخص است، اي ابوموسي تو هستي آن كسي كه در اين فتنه اگر نشسته باشي بهتر است از آنكه ايستاده باشي و ....

4- باقلاني روايت مي نمايد كه (عمار ياسر مي گفت كه عثمان كافر است و...) و سپس اعمال او را نكوهش مي نمايد و اين كلام او البته مخالف با تمامي آن فضايل است كه رسول خدا در باب عمار نقل نمود كه شمه اي از آن نقل گرديد و تمامي آن روايات را نيز بزرگان احاديث صحيح و ثابت و مسلم دانسته اند و ما حق نداريم براي تبرئه كسي و يا توجيه خطاهاي او، احاديث رسول خدا را تكذيب نمائيم ..... از جمله اينكه پيامبر خدا در حق عمار فرمود آنچه فرمود و آن آيات قرآن كه در مدح او نازل شد، و ..... از جمله اينكه رسول خدا فرمود عمار سرتاپا ايمان است، عمار با حق است و حق با اوست، بهشت مشتاق وجود عمار است،

ص : 1251

و عمار را فئه باغيه (گروه طغيانگر) به قتل مي رسانند و قاتل عمار اهل دوزخ است (يعني معاويه و دارودسته او و هر كه دشمن او بوده و با او جنگيده و ..... همگي در آتش دوزخ خواهند بود.).

5- ابومخنف از راوي نقل مي نمايد كه با حسن و عمار به قادسيه رسيديم، (..... از عمار شنيدم كه مي گفت اي دريغ و افسوسي كشنده كه در دل دارم، كه چرا جسد عثمان را از قبر بيرون نكشيده و نسوزانديم .....)

6- نصربن مزاحم آورده است كه (عمروعاص از عمار پرسيد ..... تو جزء قاتلين عثمان بودي او گفت من همراه كساني بودم كه او را كشتند و امروز هم همراه آنان مي جنگم، چون عثمان خواست دين ما را تغيير بدهد، عمروعاص به اطرافيان گفت نشنيديد كه چه گفت او به قتل عثمان اعتراف كرد عمار گفت اين حرف تو را قبلاً فرعون هم زد در آن زمان كه به اطرافيان خود گفت نشنيديد .....).

7- عمار در جنگ صفين فرياد نمود كه كجا هستند آنان كه در پي خشنودي خدا هستند و دل از دنيا و فرزند بريده اند، پس گروهي آمدند به آنان گفت با من به جنگ كساني بيائيد كه مدعي خونخواهي عثمان هستند و... حال آنكه عثمان خود به خدا قسم بر خود ستم كرد و او بود كه مطابق غير از آنچه خدا وحي نمود حكومت مي كرد ....

سخن مقداد يگانه سواره جنگ بدر:

(مضمون) يعقوبي آورده است كه راوي مي گويد كسي را ديدم كه در مسجد پيامبر مي گفت (..... از قريش در شگفتم كه چگونه حكومت را از خاندان پيامبر خود دور نمودند و حال آنكه در اين خانواده كسي هست كه اولين ايمان آورنده، پسر عموي رسول خدا و داناترين و دين شناس ترين فرد امت است و كسي است كه بيش از همه در راه اسلام زحمت كشيده و راه دين و شريعت را بهتر از همه مي داند و از هر كسي بهتر در صراط مستقيم دين حركت مي كند و...، به خدا قسم حكومت را از كسي دور نمودند كه هادي و هدايت يافته و پاكدامن و منزه است آري آنها با اين كار نخواسته اند كار امت به اصلاح آيد و نخواسته اند كه كار مذهب و روش حكومت و نحوه اداره آن به سامان برسد، بلكه دنيا را بر دين خدا ترجيح داده اند، پس مرگ بر جماعت ستمكار .....)، نزد اورفتم و گفتم خداي ترا رحمت كند به من بگو تو كيستي و آن كس كه از او تعريف مي كني كيست، گفت من مقدادبن عمرو هستم و آن مرد علي بن ابي طالب، پس به او گفتم چرا براي برقراري

ص : 1252

حكومت او قيام نمي كني تو حركت كن من هم به تو كمك مي كنم، گفت اي برادر جان اين كار با امداد يك يا دو نفر صورت نمي گيرد، پس نزد ابوذر رفتم و جريان را تعريف كردم او گفت برادرم مقداد درست مي گويد و سپس نزد عبدالله بن مسعود آمدم و آنچه ديده و شنيده بودم تعريف كردم گفت ما خبر يافتيم (از سوي رسول خدا (ص) به اين هدف نمي رسيم) و به همين مضمون ..... آمده است و...، (عبدالرحمن بن عوف علي را خوانده و گفت عهد كن كه به قرآن و سنت پيامبر و روش دو خليفه بعد از او عمل كني پس علي گفت من به علم و اجتهاد خود عمل مي كنم و او عثمان را فرا خواند و همين را گفت و او قبول كرد، پس با او بيعت كرد در اين هنگام علي(ع) گفت دوستي و رفيق بازي تو باعث شد با عثمان بيعت كني و اين اولين بار نيست كه عليه ما متحد شده ايد. و بخدا قسم تو فقط به اين دليل حكومت را به عثمان سپردي كه بعداً حكومت را به تو واگذار نمايد و ..... و لذا مقداد به عبدالرحمن بن عوف گفت: به خدا قسم حكومت را از كسي دور كردي كه مطابق حق و قانون اسلام حكومت و قضاوت مي كرد و به وسيله آن عدالت گستري مي كرد ..... و افزود من بعد از رسول خدا احدي از امت را هم رتبه با اين خاندان نديده ام و كه كسي داراي چنين فضل و علمي باشد را نمي شناسم .....، به خدا قسم اگر مددكاران و همرزماني پيدا كنم، براي برقراري حكومت خاندان رسول خدا اقدام خواهم كرد، پس عبدالرحمن بن عوف گفت اي مقداد از خدا بترس و من از عواقب آشوب بر تو بيمناكم .....،)....، و مسعودي به همين مضمون آورده است (..... عمار ياسر در مسجد به سخنراني پرداخت و گفت اي قبيله قريش حال كه خلافت را از خاندان پيامبر خود دور كرده و يكجا به اين و يا به آن مي دهيد، من مي ترسم كه خدا (غضب نموده) و حكومت را از شما سلب كرده و به ديگران (غيرمسلمانان و كفار) منتقل سازد، همانگونه كه شما آن را از صاحب و لايقش سلب كرده و به غير صاحب و نالايق آن داده ايد و سپس مقداد به نطق ايستاده گفت: نديدم كسي و يا خانداني را كه پس از پيامبر خود به مانند آل محمد كه اينگونه مورد آزار و اذيت واقع شدند، آزار و اذيت شده باشند. عبدالرحمن گفت به تو مربوط نيست، مقداد گفت اي عبدالرحمن من به خدا قسم به واسطه عشق و علاقه اي كه پيامبر خدا دارم آنها را دوست دارم و مي گويم كه حق با ايشان است و متعلق به آنها است و من از قريش كه تو آنها را بر اين خاندان مسلط كرده اي، در شگفت هستم كه براي ربودن خلافت پيامبر خدا از دست خاندان او با تو متحد شده اند و لذا به

ص : 1253

خدا سوگند ياد مي كنم اي عبدالرحمن كه اگر كساني را بيابم كه مرا بر ضد قريش ياري دهند، بدون فوت وقت و حتماً با آنها خواهم جنگيد، چنان جنگي كه همراه رسول خدا (ص) در بدر عليه آنان نمودم و .....). و نيز مذكور گرديد كه مقداد از كساني بود كه نامه اي به عثمان نوشته و در آن بدعتها و امور نارواي وي را به شماره آورده و او را از خدا ترسانده و هشدار دادند كه اگر از كارهاي بد و سوء خود دست برندارد بر او تهاجم خواهند نمود .....، آري مقداد صحابي با فضيلت و جليل القدر از جمله ياران و ياوران رسول خدا است و ابوعمر در خصوص او مي آورد كه او از شخصيت هاي عالي و بزرگان امت اسلامي است، او در دو هجرت شركت نموده و در نخستين جهاد رسول خدا كه همان غزوه بدر است و تمامي ديگر نبردهاي سپاهيان اسلام شركت داشته و نخستين مسلماني است كه سواره جهاد نموده است و اهل سنت او را يكي از هفت نفري مي دانند كه اظهار اسلام نموده و از آن حمايت نموده اند و يكي از چهارده نفر معاون و همرزم و همراه رسول خدا صلي الله عليه وآله و براساس روايتي كه ابوعمرو آورده است رسول خدا صلي الله عليه وآله به او لقب (شب زنده دار) داده است، و ساير فضايل والاي او از جمله اينكه رسول خدا فرمود كه خدا بمن دستور داده كه چهار نفر را دوست بدارم و به من اطلاع داده كه او نيز آنها را دوست دارد و آنها عبارتند از علي و مقداد و ابوذر و سلمان) و نيز فرمود كه بهشت مشتاق چهار نفر است (علي، عمار، سلمان و مقداد) .....، ..... آري اين عقيده او بود درباره عثمان و شوري و انتصاب عثمان قبل از اعمال نارواي او و بدعت ها و خلافكاري ها ضد شريعت اسلام، و با اين حال كاملاً معلوم است كه عقيده و نظر او پس از ارتكاب عثمان به ارتكاب بدعتها و خلاف كاري هاي او و رفتار ددمنشانه او با اصحاب رسول خدا .....، چگونه خواهد بود.

نظر حجربن عدي پارساي مشهور كوفه:

(مضمون) مورخان آورده اند كه معاويه استاندار خود در كوفه، يعني مغيره بن شعبه را احضار كرد و به او در خصوص بكار بردن نهايت سعي و تلاش براي بدگويي از علي عليه السلام و لعن و دشنام به آن حضرت و تعريف و تمجيد از عثمان و .....، را تأكيد كرد .....، مغيره در طي هفت سال استانداري كوفه، يك لحظه از اينگونه اعمال خودداري ننمود تا مرد و در تمام اين مدت هر زمان حجربن عدي سخنان مغيره را مي شنيد مي گفت اين خداست كه شما را نكوهش و لعنت كرده است ..... و من شهادت مي دهم كساني را كه شما

ص : 1254

نكوهش و بدگويي مي كنيد شايسته تجليل و احترام هستند و كساني را كه شما مدح و تمجيد مي نمائيد كساني هستند كه شايسته بدگويي هستند و ..... و از جمله مي گفت اي مغيره تو از فرط پيري چنان نادان و خرف شده اي كه نمي داني چه مي گويي و به چه كسي بدگويي مي نمايي تو سهيمه ما را از بيت المال و خواربار بده ..... تو كار را به جايي رسانده اي كه به اميرالمؤمنين علي دشنام مي دهي و تبهكاران را ستايش مي كني ..... پس مردم او را تائيد كرده .....، و مغيره در اينگونه مواقع او را تهديد نموده و ..... تا اينكه در سال 51 مرد و زيادبن ابي سفيان به جاي او حكمراني كرد، پس چون حجر دائماً سخنراني مي كرد، زياد نامه اي سراسر تحريك به معاويه فرستاد و معاويه دستور داد، حجر را در غل و زنجير به شام بفرست پس او حجر را با ياران او فرستاد تا در مرج عذراء دستور معاويه مبني بر اعدام آنان رسيد، پس به حجر و ياران او گفتند از علي بيزاري جسته و او را لعنت كنيد تا شما را آزاد نمائيم، گفتند خدايا شاهد باش كه ما هرگز چنين كاري نمي كنيم پس قبرهاي آنان حفر و كفن هاي آنان آماده شد، و فرداي آن روز مأموران معاويه گفتند شما ديشب تمام شب را نماز خوانده و به درگاه خدا دعا كرديد، به ما بگوئيد نظر شما درباره عثمان چيست گفتند او اولين كسي است كه در حكومت خود از رويه اسلامي منحرف گشته و به چيزي جز حق (قانون اسلام) عمل كرد پس جلو آمده و گفتند از آن مرد (يعني علي عليه السلام) بيزاري بجوئيد گفتند نه تنها بيزاري نمي جوئيم بلكه اظهار عشق و علاقه مي كنيم و از كساني بيزاري مي جوئيم كه از او بيزارند، پس هر مأموري مأمور قتل يكي از آنها شده و آنان را يك به يك سر بريدند، پس بدان و آگاه باش كه اين نظريه حجر بن عدي آن صحابي عالي مقام و نظريه ياران بزرگوار و پاك و صالح او درباره عثمان به عنوان اولين كسي است كه از راه و روش اسلام منحرف شده و برخلاف كتاب خدا عمل نموده و در شمار تبهكاران قرار گرفته است ..... و با اعتقاد راسخ به همين عقيده به محل اعدام رفته و شهيد راه خدا گرديده اند. (كلب گويد خدايا درود و سلام و صلوات بي پايان خود را به روح و روان حضرت حجر و ياران و اصحاب باوفاي او نثار و ايثار بفرما تا زماني كه خدايي مي كني كه او وجود خود را در حيات و پس از مرگ در راه خدا و رسول و شريعت او و حقانيت علي عليه السلام فدا كرد و لعنت و عذاب دوزخ ابدي خود را بر قاتلان و ستمكاران بر او

ص : 1255

در آن زمان و آنچه از دشمنان خدا و رسول در عصر ما از نبش قبر آن مظلوم واقع گرديد وارد بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

سخن عبدالرحمن بن حسان:

(مضمون) وقتي حجربن عدي و پنج تن از ياران او سلام الله عليهم به شهادت رسيدند، عبدالرحمن بن حسان عنزي كوفي و كريم بن عفيف كه از همراهان حجر و دوستان او بودند به جلادان معاويه گفتند ما را نزد معاويه ببريد تا سخن دلخواه او را در حضور او بگوئيم، آنها پس از اجازه از معاويه آن دو را به دمشق اعزام نمودند و آن دو نفر رو به جسد حجر نموده و عبدالرحمن گفت اي حجر دور از ما نخواهي بود آرامگاه تو از نظر ما خواهد نخواهد رفت، .....، پس از آنكه نزد معاويه رفتند، كريم بن عفيف گفت ترا به خدا و ترا به خدا اي معاويه هر زمان كه مرگ به تو برسد و تو به دنياي جاوداني بروي قطعاً در آنجا از تو خواهند پرسيد، چرا ما را كشتي و به چه دليل خون ما را ريختي، آنگاه تو چه پاسخ مي دهي، معاويه پرسيد درباره علي چه مي گويي او گفت همان چيزي را مي گويم كه تو مي گويي، مگر مي تواني از دين علي و روشي كه در خداپرستي داشت بيزاري بجويي ..... پس معاويه او را بطور مشروط آزاد كرد و آنگاه معاويه از عبدالرحمن بن حسان درباره علي پرسيد او گفت من شهادت مي دهم كه او از كساني بود كه در ذكر كثير خداوند بوده و امر به معروف مي كرد و .....، معاويه گفت در حق عثمان چه مي گويي گفت او اولين كسي است كه باب ستمكاري را باز و باب حق را بست، پس معاويه گفت خودت را به كشتن دادي او گفت از آن جهت به كشتن مي روم كه كسي از قبيله ام اينجا نيست پس معاويه او را نزد ابن زياد فرستاد و گفت اين از همه كساني كه فرستادي بدتر است پس او را به كيفري كه سزاي او است برسان و به بدترين شكل بقتل برسان، و وقتي آن مظلوم را نزد زياد بردند دستور داد او را زنده بگور كردند. (كلب گويد آيا به نظر مي رسد كه اين جنايات را معاويه انجام داد هرگز بلكه مجريان دستور او هم در درجه او در عذاب ابدي دوزخ خواهند بود انشاءالله زيرا اگر اينگونه جلادان و هواخواهان و توجيه كنندگان كار او .....، نبودند ظلمي و ستمي بر اينگونه رادمردان حق طلب جاري نمي شد و اينكه كسي بگويد آنان مأمور بوده اند و معذور اين توجيه خلاف كلام خداوند است كه در قرآن مي فرمايد (فلينظر الانسان الي طعامه) انسان به غذاي خود، چه جسمي و چه

ص : 1256

روحي بايستي نظر نمايد ..... و نكته ديگر براي كساني است كه قرآن را در پيش روي خود نهاده (مانند ابن تيميه و ..... امثال او در طول اعصار) و به تعبير و تفسير خودسرانه و به رأي و با عقل ناقص خود پرداخته اند آگاه باشند كه قرآن صاحب دارد و آن رسول خدا و سنت اوست و حافظان بايستي براي بيان و تفسير احاديث و پيروي از سنت رسول خدا به قرآن مراجعه نمايند و سنت صحيح را پس از تطبيق آن با قرآن معلوم و آنگاه در صراط مستقيم پيروي شريعت رسول خدا نمايند، نه اينكه با تفسير و تعبير خود عبارات قرآن را كنار هم گذاشته و استنباطات شيطاني خود را بر خلاف سنت رسول خدا به مردم عوام القاء نمايند كه نتيجه توجيهات آنان در عمل از مسلمانان جاهل و گمراه افراد خونخوار و قسي القلب و جنايتكار بسازد و آن بدبخت ها عليرغم تمامي جنايات، خود را نجات يافته و مأجور از سوي خداوند هم بدانند و بگويند اجتهاد كرديم و .....، و اگر آل محمد نبودند معلوم نبود كه اين جاهلان با اين تعبيرهاي شيطاني خود چه بر سر امت محمد مي آوردند آيا از تفسير يدالله فوق ايديهم معتقد به جسمانيت خدا نشدند، آيا از تفسير جزاي عمل نيك به ده برابر و عمل بد به يك جزا، دزدي نكرده و حاصل آن را بخشش نمي كردند و يا ثمر و حاصل اعمال باطل خود را براي نيل به ثواب، خيرات نمي كردند و آيا از تفسير آيات تحريم شراب به شراب خواري نيفتادند و يا .....، پس چه كساني به غير آل محمد (ع) مردم را از پرتگاه هاي آتش دوزخ نجات داده اند و آيا ملاحظه نمي شود كه چگونه در روزگار ما به نام اسلام مردم بي گناه را سر بريده به زن و بچه و پير و جوان رحم نمي كنند و ذره اي هم وجدان آنان آزرده نمي شود در حالي كه رسول خدا براي تكميل مكارم اخلاق از سوي خداوند مبعوث و در حاليكه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم پيامبر مهرباني ها و منادي انسانيت بود، اينگونه مفسران قرآن را بدون صاحب و مالك مي دانند برحسب شيوه هاي ددمنشانه خود، قرآن تفسير نموده و كردند آنچه تا بحال كرده اند، انالله وانااليه راجعون .....)،

سخن هاشم بن عتبه (المرقال) :

روايت شده است كه در جنگ صفين جواني جنگجو از سپاه معاويه رجز مي خواند و به هر سو شمشير مي زد و آنگاه شروع كرد به ناسزاگويي به علي (ع)، پس هاشم بن عتبه (المرقال) به او گفت حرفي كه تو مي گويي بازخواست و مؤاخذه الهي دارد ..... پس از خدا بترس ..... او گفت من با شما جنگ مي كنم چون به من

ص : 1257

گفته اند علي نماز نمي خواند و شما هم نماز نمي خوانيد و نيز چون علي عثمان را كشته و شما هم او را كمك كرده ايد، پس هاشم به او گفت تو چكار در كار عثمان داري زيرا عثمان را اصحاب محمد و معلمان و اساتيد و عالمان قرآن كشتند، وقتي ديدند كه بدعتها از او سر زد و برخلاف قرآن عمل كرد و آگاه باش كه اصحاب محمد همان اصحاب دين و ديانت هستند ..... پس آن جوان گفت من فكر مي كنم تو خيرخواه من باشي، پس هاشم گفت و اما اينكه گفتي رهبر ما نماز نمي خواند بدان و آگاه باش كه او اولين كسي بود كه همراه رسول خدا نماز خوانده است و از همه خلق به دين آگاهي بيشتر دارد و از همه امت به رسول خدا نزديكتر است ..... و اين كساني كه همراه او هستند همه اساتيد قرآن و همراهان قرآن هستند و ..... پس آن جوان گفت ..... اي خداپرست .....، آيا راه توبه اي براي من هست هاشم گفت آري .....، پس نظر كن و ببين كه اين گفتار هاشم المرقال صحابي مقدس رسول خدا و قهرمان عالي قدر اسلام است و اين عقيده او در باب عثمان و قتل او ....

سخن جهجاه بن سعيد غفاري صحابي عاليقدر رسول خدا و از اصحاب بيعت رضوان:

(مضمون) ابوجبيبه گويد كه عثمان براي مردم خطبه مي خواند پس جهجاه بن سعيد غفاري برخاسته در حالي كه به طرف او مي رفت فرياد زد اي عثمان (در عبارت بن حاطب) اي نعثل از منبر پائين بيا تا در عبايي تو را پيچيده و دستهاي تو را ببنديم و در عبارت بلادرزي ترا به كوه دخان، همانجايي كه مردان پاك و صالح را تبعيد كردي بفرستيم و ..... و عثمان پس از آن روز، بيش از يك يا دو بار از خانه بيرون نيامد تا آنكه كشته شد .....، آري جهجاح ابن سعيد جزء كساني است كه در زير درخت (رضوان) با رسول خدا بيعت كرد و خدا در كتاب خود قرآن اعلام كرد كه از آنان راضي بوده است، او خلع عثمان و اهانت به او را روا مي داند و معتقد به تبعيد او است ..... و ....

سخن سهل بن حنيف جنگجوي غزوه بدر، رفاعه بن رافع جنگجوي غزوه بدر، حجاج بن عزيه از انصار:

(مضمون) بلادرزي از قول ابومخنف آورده است كه زيدبن ثابت از عثمان دفاع مي كرد، سهل بن حنيف گفت اي زيد عثمان شكم تو را با نخلستانهاي تازه به ثمر نشسته مدينه پر كرده است ..... و حجاج بن عزيه انصاري گفت ..... به خدا او را مي كشيم تا با قتل او به خدا تقرب جوئيم پس رفاعه بن رافع آتشي بهمراه هيزم آورده و

ص : 1258

آتش زده و مردم به خانه عثمان وارد شدند. ..... و ابن مديني مي گويد حجاج بن عزيه در روز تسخير خانه عثمان مروان بن حكم را آنقدر زد تا روي زمين افتاد.

سخن ابوايوب انصاري، صاحب احترام و بزرگ صحابه رسول خدا و جنگجوي غزوه بدر:

(مضمون) او در خطابه اي پس از استقرار حكومت علي عليه السلام در طرفداري از آن حضرت چنين مي فرمايد: ..... اي بندگان خدا بدانيد كه خدا شما را به دليل پيروي از علي بن ابي طالب به افتخار بزرگي نايل كرد كه قدردان آن نيستيد .....، آيا همين ديروز (ايام حكومت عثمان)، شاهد تجاوز و انحراف عثمان از اسلام نبوديد تا جايي كه آن تجاوز و انحراف بر همه بندگان خدا سايه گسترده و در جامعه اسلامي شيوع پيدا كرده بود بطوري كه صاحب حق از حق خود محروم و مقدسات او مورد اهانت قرار گرفته و بر او تازيانه خورده و يا بر صورت صاحب حق سيلي مي زدند و يا شكمش را با لگد پاره مي كردند و بر خاك (مذلت) مي انداختند و .....، پس وقتي اميرالمؤمنين (علي عليه السلام)، به روي كار آمد و حق و قانون اسلام را برقرار ساخت و عدل و داد را بگسترانيد و براساس دستور قرآن عمل نمود .....، پس نعمتي كه خدا به شما عطا فرمود شكرگزاري نموده و مانند تبهكاران روي از خدا و نعمت هاي او نگردانيد و .....، آري اين ابوايوب انصاري بزرگ اصحاب رسول خداست كه خداوند از ميان تمامي انصار او و منزل او را به پذيرايي از رسول خدا مشرف ساخت و اين افتخار نصيب او شد و اين افتخار براي او كافي است او جنگجوي غزوه بدر بوده و در تمامي غزوات و جنگهاي رسول خدا شركت نموده و از دعاي رسول خدا بهره مند شد كه در حق او فرمود (اي ابوايوب بد نبيني)، لذا او زمان عثمان و بعد آن را در سلامت نفس (روحي و جسمي) طي نموده و اگر هيچ گواه و شهادتي جز شهادت و گواهي او، كه روزگار عثمان را روزگار تجاوز و انحراف از اسلام و ستمكاري بر اصحاب رسول خدا و .....، مي دانست وجود نداشت، همان شهادت و گواهي او تنها و يك نفر براي محكوميت عثمان كافي بود. چه برسد به اينكه گواهي و شهادت او توسط انبوه اصحاب رسول خدا از مهاجر و انصار تائيد و تحكيم شده است.

ص : 1259

سخن قيس بن سعد بن عباده: جنگجوي غزوه بدر و رئيس قوم و قبيله خزرج:

1- سخن او در مصر براي تشويق و دعوت ملت مصر به بيعت با علي بن ابي طالب: (..... الحمدلله كه خداوند حق را آورد و باطل را نابود كرد و ستمكاران را درهم كوبيد، اي مردم ما با كسي كه مي دانيم بعد از پيامبر ما محمد (ص) بهترين امت است بيعت كرديم پس شما هم بيائيد و با او بر اين اساس كه طبق كتاب خدا قرآن و سنت رسول او حكومت كند پيمان بيعت ببنديد .....)

2- قيس بن سعد قبل از شروع جنگ صفين نامه اي از معاويه دريافت نمود كه در آن معاويه گفته بود (..... اگر تو مطيع حكومت ما شوي من حكومت دو عراق را تا آخر عمر به تو خواهم داد و حاكميت حجاز را براي هر كس از خانواده تو كه به من معرفي نمايي و هر درخواست ديگري هم داشته باشي اجرا مي كنم .....، پس او در جواب معاويه نوشت (..... مرا متهم به شركت در قتل عثمان كردي پس بدان اين كاري است كه من در آن شركت نداشته ام و درباره رهبرم علي نوشتي كه او مردم را عليه عثمان تحريك كرد و ..... امّا در مورد قبيله من آگاه باش كه اولين كساني كه در مورد قيام عليه عثمان شركت كردند قبيله من بودند و با اين عمل الگو براي ساير مردم شدند ....).

3- قيس بن سعد در اثناء جنگ صفين با نعمان بن بشير گفتگو مي كند و نعمان به او مي گويد: (..... شما عثمان را ياري نكرديد تا كشته شد و در جمل طرفداران او را كشتيد و ..... پس قيس خنديد و گفت به خدا فكر نمي كردم اي نعمان كه تا اين حد گستاخ شوي و جرأت اين كار و حرف را به خود بدهي ..... و تو اي نعمان به خدا قسم با خود خيانت مي كني پس ادعا راهنمايي تو براي ديگران حرفهاي پوچ و ياوه است و امّا در مورد عثمان بدان كه عثمان را كساني كشتند كه تو از آنها برتر نيستي و نيز كساني كه عثمان را رها و او را ياري نكردند از تو بهترند و در مورد سپاه جمل ما به اين دليل كه پيمان بيعت را بدون دليل شكستند جنگ نموديم و در مورد معاويه بدان كه اگر همه اعراب با او بيعت كنند باز انصار با آنان خواهند جنگيد ..... پس اي نعمان بيا و نظر كن و ببين كه در سپاه معاويه جز عده اي برده هاي آزاد شده يا بيابانگردان بي شعور، يا باديه نشينهاي يمني كه معاويه هر كدام را به نوعي به اين جنگ كشانده است كسي را مي بيني، و در مقابل ..... به سپاه علي بنگر تمام آنها گروه مهاجرين و انصار و همه اصحاب رسول خدايند، همان كساني كه به

ص : 1260

بهترين نحو خدا و رسول را پيروي كرده و خدا از آنان خشنود و آنها نيز از خدا خشنودند و در ميان همراهان معاويه جز تو و رفيقت كسي نيست و شما دو نفر هم به خدا قسم نه از جنگجويان بدر هستيد و نه از بيعت كنندگان عقبه و نه سابقه افتخارآميز در اسلام داريد و نه آيه اي از قرآن در ستايش و مدح و منقبت شما نازل شده است). (كلب گويد رحمت و رضوان و سلام خداوند بر قيس بن سعد و ديگر ياوران مولانا اميرالمؤمنين وصي مظلوم رسول خدا، كه اينگونه زيبا و مستدل اقامه دليل نموده و حجت را بر سفاكان و خونخواران سپاه شيطان تمام نموده و آنها را به همراه اماماني كه به سوي آتش دعوت نموده اند راهي دوزخ ابدي خداوند نموده اند. خدايا عذاب آنان را روز به روز افزون بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

4- قيس بن سعد به مدينه آمد حسان بن ثابت كه طرفدار عثمان بود او را سرزنش كرد پس قيس به او گفت: (اي كوردل نابينا به خدا قسم ميان جماعت من و جماعت تو حالت جنگ نيست وگرنه گردن تو را (به خاطر ياوه هايت) قطع مي كردم پس از سر راه من گم شو .....).

آري اين بود اعتقاد و روش اين جوانمرد انصاري كه رئيس قبيله خزرج و ..... بود.

سخن فروه بن عمرو انصاري جنگجوي غزوه بدر:

مالك در كتاب موطا، حديثي را از اين صحابي بزرگوار با ذكر لقب او نقل مي كند و وضاح و ابن مزين مي گويند كه مالك نام او را ذكر نكرده زيرا او را از كساني مي داند كه به قتل عثمان كمك كرده اند و ابوعمر در استيعاب توضيح مي دهد كه حرف آنها بي معني است زيرا كسي كه اين حرف را مي زند معلوم مي شود از نقش و موضع انصار در قضيه تسخير خانه عثمان و قتل او بي خبر است. (كلب گويد چگونه سخن ياوه كساني كه بجاي محكوم نمودن جنايات معاويه مي گويند اجتهاد مجتهدين اگر صحيح باشد دو صواب و غلط باشد يك صواب و كسي نيست به اين جاهلان بگويد شما مي خواهيد رجس و نجاست و خيانت معاويه و امثال او را به اسلام و مسلمين با اينگونه توجيهات بلاوجه پاك كنيد و قرآن را اينگونه جاهلانه تفسير مي نمائيد و مدعي درك قرآن هستيد در حاليكه فرق بين خطا و جرم را در قرآن فهم ننموده و نمي دانيد و به فكر آبروي اسلام و مسلمين در پيشگاه انديشمندان جهان و ..... نيستيد.)

ص : 1261

سخن محمدبن عمرو بن حزم انصاري:

او از كساني است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله او را محمد ناميده است و اين از افتخارات اوست .....، ابوعمرو مي نويسد: (..... مي گويند در ميان تندروترين و سخت گيرترين مخالفان عثمان چند نفر بودند كه نام محمد داشتند، محمدبن ابي بكر (فرزند خليفه اول)، محمدبن ابوحذيفه، محمدبن عمروبن حزم انصاري ....

سخن جابربن عبدالله انصاري و جمعي از اصحاب رسول خدا:

(مضمون) حجاج بن يوسف (خبيث عليه لعنه و العذاب السعير) پس از جنگ با عبدالله بن زبير، استاندارد مكه و مدينه شد ..... چون به مدينه وارد شد با مردم به شدت بدرفتاري كرد و مي گفت اينها قاتلين عثمان هستند از جمله دست جابربن عبدالله انصاري را با عده اي ديگر را مانند اهل ذمه (يهود و نصاري .....)، مهر كرده و علامت گذاري نمود .....، او به جاي دست بر گردن انس بن مالك مهر زد و سهل بن سعد را احضار و گفت چرا عثمان را ياري نكردي او گفت ياري كردم، گفت دروغ مي گويي پس دستور داد تا با سرب گردن او را مهر زدند .....، از روايات تاريخي معلوم مي شود .....، كه در ميان مردم اينطور شهرت داشته كه اصحاب رسول خدا متفقاً در مبارزه با عثمان و يا عدم ياري و يا قتل او سهيم بوده اند و لذا حجاج به استناد همين شهرت .....، دست به آزار آنان زده است ..... و همچنين اصحابي كه مورد آزار و اهانت قرار مي گرفتند هيچگاه آن را منكر نشدند تا از آزار رها شوند بلكه بر تحمل تبعات آن شكيبايي مي نمودند.

سخن جبله بن عمرو انصاري مجاهد غزوه بدر:

طبري آورده است .....، (جبله بن عمرو ساعدي در كنار خانه اش نشسته بود و بند افسار چهارپاي خود را در دست داشت و در زماني كه عثمان از نزد او عبور كرد به او گفت اي نعثل به خدا ترا مي كشم و بر ستور زخمي قرار داده و به منطقه آتشفشاني (دماوند) مي فرستم .....، و نيز در زماني ديگر عثمان را از بالاي منبر به زير آورده و .....، و او اولين كسي بود كه زبان به دشنام و ناسزا به عثمان باز كرد و عليه او جرأت به خرج داد و ..... و در عبارتي ديگر به او گفت اگر اطرافيان (نابكار) خود را طرد نكني همين افسار را به گردن تو خواهم بست عثمان گفت به خدا قسم من اطرافياني ندارم پس گفت تو مروان، معاويه، عبدالله عامر، عبدالله سعد و .....، را اختيار نموده اي و در ميان آنان كساني هستند كه قرآن آنها را مذمت نموده و پيامبر به ريختن

ص : 1262

خون آنان دستور داده است و .....، ..... و وقتي به او گفتند عثمان را رها كن گفت به خدا نمي شود زيرا نمي خواهم فرداي قيامت بگويم ما از حاكمان خود اطاعت كرديم و آنها ما را از راه دين خارج كردند) و .....، نيز آورده اند وقتي خواستند عثمان را در بقيع دفن كنند، او مانع شده و ناچار او را در قبرستان يهوديان دفن كردند .....، ابوعمرو آورده است كه او مردي بزرگ و با فضيلت و دين شناس و فقيه اصحاب رسول خدا بود ..... كه روايات و مشاهدات او در فقه مورد استناد محدثين است.

سخن محمدبن مسلمه انصاري مجاهد بدر:

(مضمون) طبري از قول محمدبن مسلمه آورده است: (..... من با تعدادي از اهل قبيله خود نزد .....، (نمايندگان) مردم مصر رفتم ..... و در كار عثمان سخن گفتم و از طرف عثمان قول دادم كه كارهاي ناروا را ترك خواهد كرد و اگر ترك نكرد آنها براي (قتل) او اختيار دارند پس آنها خوشحال شده و رفتند و من به سوي عثمان رفته و گفتم اي عثمان بر خودت رحم كن آنها براي قتل تو آمده اند و همه تو را ترك كرده اند .....، ولي او برخلاف توصيه من عمل كرده .....، مصريان برگشت نموده و ..... و به من گفتند تو به ما قول دادي عثمان دست از كارهاي نارواي خود برمي دارد .....، پس ورقه اي را كه با قلم سربي كه از شتر دولتي مخصوص عثمان و از نوكر و مأمور مخصوص او كشف نموده بودند نشان دادند .....، و لذا ملاحظه مي شود كه او وقتي مي بيند كه عثمان كسي نيست كه از خلافكاري خود دست برداشته و .....، او را رها كرده و براي او احترامي قائل نمي شود تا از ريختن خون او دفاع كند ....

(مضمون) سخن علامه امت اسلام عبدالله بن عباس، پسر عموي پيامبر گرامي:

1- ابوعمر در شرح حال مولاي متقيان اميرمؤمنان علي عليه السلام مي نويسد: (..... عده اي نزد ابن عباس آمده و گفتند آمده ايم تا سؤالاتي مطرح كنيم، گفت هرچه مي خواهيد بپرسيد، گفتند ابوبكر چگونه آدمي بود گفت سراپا خوب بود .....، جز اينكه تند بود گفتند عمر چگونه آدمي بود گفت او مانند پرنده بيمناكي بود كه تصور مي كرد كه بر سر راه، دامي قرار دارد .....، گفتند عثمان چگونه آدمي بود گفت او آدمي بود كه خواب آلودگيش مانع از بيداري او شده بود، پرسيدند علي چگونه مردي بود گفت وجود او سرشار از رأي حكيمانه و متين و دانش و شجاعت و كمك و ايثار به محرومين ..... و خويشاوند نزديك به رسول خدا صلي الله عليه وآله

ص : 1263

.....، .....، .....)، (كلب گويد سلام و درود و رضوان بي نهايت خدا بر تو يا مولانا يا مظلوم يا ابي الحسن علي بن ابي طالب كه اينگونه همگان بر بزرگي و عظمت تو اقرار دارند خدا به شما جزاي خير بي حد و بي نهايت عطا فرمايد تا ابدالآباد و نيز ما را از مرحمت و شفاعت شما در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

2- معاويه به ابن عباس مي نويسد: (..... تو از كساني هستي كه عليه عثمان تلاش نموده و او را خوار نموده و خونش را ريختند .....،) پس ابن عباس به او پاسخ داد (..... به خدا سوگند كه تو در انتظار قتل عثمان و مشتاق مرگ او بودي و با علم و تعمد نگذاشتي مردم به كمك عثمان بيايند، در حالي كه نامه عثمان و ناله و فرياد استمداد او به تو رسيده بود ولي تو به آن توجه نكردي ..... در حالي كه يقين داشتي كه محاصره كنندگان تا او را به قتل نرسانند دست از او برنخواهند داشت و آنقدر تعلل كردي كه طبق ميل و آرزو و پيش بيني تو بقتل رسيد .....، پس اگر واقعاً مظلوم كشته شده باشد تو از همه در اين موضوع ظالم تر و مسئول تري ..... ولي پيوسته در فريب مردم بي اطلاع و جاهل كوشيدي تا به بهانه خون خواهي او آنچه مي خواستي را بدست آوردي و نمي دانم شايد اين برخورداري موقتي آزمايشي براي شما باشد)، .....، حضرت علامه فرمايد عليرغم اينكه جناب ابن عباس به عنوان دانشمند عالي مرتبه و علامه امت اسلامي هيچ دخالتي در تسخير خانه عثمان و قتل او نداشت .....، ولي با ساير اصحاب رسول خدا (ص) در مورد وضعيت عثمان اتفاق نظر داشته و هيچ ارزش و احترامي براي او قائل نبوده است .....، بطوري كه وقتي نافع بن طريف نامه عثمان را مبني بر استمداد او از حجاج مي آورد آنهم در زمان محاصره خانه اش، عبدالله بن عباس كه مشغول سخنراني بوده است به نافع اجازه قرائت دعوت نامه را مي دهد و چون قرائت نامه عثمان به پايان مي رسد، ابن عباس به نطق خود ادامه مي دهد بدون اينكه هيچ عكس العملي نسبت به محاصره عثمان نموده يا به امدادخواهي او پاسخ مثبت داده و يا حاجيان را براي امداد او تحريك كند و ..... و اين عايشه بود كه در راه مكه به او گفت: اي ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت بيان داد، مبادا مردم را از اين ديكتاتور بازداري يعني مانع از تهاجم مردم به اين زورگو شوي، ...

ص : 1264

سخن عمروبن عاص معلوم الحال:

طبري مي گويد: (..... پس از عزل عمروعاص از حكومت مصر، عمروعاص به مدينه آمده و عليه عثمان سخن مي گفت .....، پس روزي عثمان به او گفت ..... به خدا قسم اگر موضوع اختلاس و چپاول مالي تو نبود ترا عزل نمي كردم ..... عمروعاص گفت مردم دروغ مي گويند ..... و من در زمان عمر در مصر بودم .....، عثمان گفت اگر من هم مثل عمر مواظب تو بودم راه كج نمي رفتي ولي من ملايمت به خرج دادم و تو گستاخ و جري شدي ..... پس عمروعاص از او ناراضي و همه را عليه او تحريك مي كرد ..... تا روزي كه در كاخ خود در عجلان نشسته بود خبر قتل عثمان را به او دادند، پس با شادي و شعف فرياد برآورده و مي گفت من عمروعاص هستم و ..... و نيز آورده اند او پس از عزل از حكومت مصر خواهر عثمان را كه همسر او بود طلاق داد.، و نيز اولين باري كه مصريان به دليل نارضايتي از اعمال عثمان به مدينه آمدند علي عليه السلام به همراه سي تن از مهاجران و انصار نزد آنان رفته و آنان را راضي به بازگشت نمودند ..... پس مروان عثمان را تحريك نموده و گفت در مسجد اعلام كن كه مردم مصر گزارش غلط به آنان رسيده و وقتي فهميدند كه آن حرفها بي اساس بود برگشتند، پس عمروعاص فرياد زد آي عثمان از خدا بترس تو مرتكب گناهان بزرگي شده اي و ما را با خود به آن گناهان وارد نموده اي و .....، ..... پس عمروعاص به فلسطين رفت و ..... مي گفت به خدا قسم اگر چوپاني را در بيابان ببينم او را عليه عثمان وادار به شورش مي نمايم ..... و نيز ابن قتيبه آورده است كه مردي از قبيله همدان بنام (برد) نزد معاويه رفت و ديد كه عمروعاص به علي ناسزا مي گويد به او گفت اي عمروعاص بزرگان ما از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده اند كه آن حضرت فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه .....)، يعني (هر كسي را كه من مولاي اويم علي هم مولاي اوست .....) آيا اين كلام راست است يا نادرست پس عمروعاص گفت صحيح و درست است و نيز اضافه مي كنم كه در ميان اصحاب رسول خدا هيچكس در فضيلت و منقبت و منزلت به او نمي رسد، پس آن جوان (برد) حيرت كرد و عمروعاص ادامه داد ولي او كاري با عثمان كرد كه همه آنها را از بين برد، برد سؤال كرد آيا او دستور كشتن عثمان را داد يا خود شخصاً عثمان را هلاك كرد: عمروعاص گفت هيچكدام بلكه او قاتلان عثمان را پناه داد. (برد) سؤال كرد و با اين وجود مردم با او بيعت كردند، گفت آري (برد) پرسيد پس چرا تو پيمان بيعت خود را با او

ص : 1265

شكستي، عمرو گفت چون او را متهم به قتل عثمان كرده ام (برد) گفت تو خودت هم متهمي عمرو گفت درست مي گويي ولي من به فلسطين رفته ام .....، پس آن جوان به نزد قوم و قبيله خود آمده و گفت ما به نزد عده اي رفتيم كه آنها را با سخنان خودشان محكوم نموديم پس آگاه باشيد كه علي برحق است، پس همه از او پيروي و اطاعت كنيد، و نيز طبري به نقل از واقدي آورده است كه (چون خبر كشته شدن عثمان رضي الله عنه به عمروعاص رسيد، گفت مرا ابوعبدالله گويند من كسي هستم كه او را كشتم در حالي كه در دره سباع بودم، چه كسي ممكن است بعد از او خليفه شود .....، اگر علي بن ابي طالب به حكومت برسد حتماً قانون اسلام را جاري خواهد ساخت و البته خلافت هيچكس به اندازه خليفه شدن او براي من ناگوار نيست .....)، و نيز سخن امام مجتبي به عمروعاص كه فرمود (..... درباره قضيه عثمان، اين تو بودي كه دنيا را عليه او به آتش كشيدي و سپس به فلسطين رفتي و وقتي خبر مرگ او به تو رسيد (با كبر و غرور و شادي گفتي)، مرا ابوعبدالله مي گويند و من كسي هستم كه اگر زخمي را بخارانم تا آن را به خون ريزي نيندازم آن را رها نمي كنم و آنوقت خودت را وقف معاويه كردي و دينت را براي خوشگذراني و عزت دنيا به او فروختي ..... و تو كسي هستي كه وقتي عثمان زنده بود او را ياري نكردي و وقتي به قتل رسيد از مرگ او به خشم نيامدي .....،)، ..... پس حضرت علامه فرمايد ..... در هر صورت يك امر مسلم است و آن اينكه ما به آن جماعتي كه او را از اصحاب عادل و راست رو مي شمارند، اين مطلب را مي گوئيم كه عمروعاص چنين نظري درباره عثمان داشته است.

سخن عامربن واثله (ابوطفيل) صحابي سالخورده و محترم رسول خدا (ص):

ابوطفيل به شام آمد تا برادرزاده اش را كه در سپاه معاويه بود ببيند و چون خبر به معاويه رسيد به دنبال او فرستاد و آن مرد محترم به نزد او رفت، معاويه به او گفت تو ابوطفيل عامربن واثله هستي گفت آري گفت آيا تو هم جزء كساني بودي كه عثمان را كشتند گفت نه ولي از كساني بودم كه شاهد تسخير خانه و قتل او بودند و او را ياري نكردند، معاويه سؤال كرد چرا، عامر پاسخ داد چون مهاجران و انصار رسول خدا او را ياري نكردند، معاويه گفت اما كمك به عثمان هم وظيفه تو و هم وظيفه آنان بود، عامر گفت تو چرا او را كمك نكردي، در حالي كه مردم شام تحت حكومت تو بودند، گفت مگر الآن خونخواهي از كمك محسوب نمي شود

ص : 1266

عامر خنديد و گفت اين بيت شاعر عبيدبن ابرص مناسب حال من و توست: (..... مي دانيم كه پس از مرگ من براي من گريه و نوحه سرايي خواهي كرد، در حالي كه در زندگي هيچ كمكي به من نكردي .....) پس در اين زمان مروان بن حكم و سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حكم وارد شدند، معاويه به آنان گفت اين پيرمرد را مي شناسيد گفتند نه گفت او يار صميمي و باوفاي علي بن ابي طالب و جنگجوي سواره در صفين و شاعر مردم عراق، اين ابوطفيل است پس سعيدبن عاص گفت چرا او را مجازات نمي كني و همگي به ابوطفيل دشنام داده و ناسزا گفتند معاويه به آنان اعتراض كرد .....، سپس از ابوطفيل پرسيد آيا اينها را مي شناسي عامر پاسخ داد نه بدگويي آنان را مي نمايم و نه خيري از آنها ديده ام (يعني نظري ندارم)، پس معاويه سؤال كرد آيا هنوز هم علي را دوست داري گفت اي معاويه محبت و عشقي كه امروز به علي دارم، عشق و محبتي است كه مادر موسي به فرزندش داشت و من از اينكه در حق او كوتاهي كردم به درگاه خدا پناه مي برم، پس معاويه خنديد گفت اما اينها چنين عقيده اي نسبت به من ندارند .....، حضرت علامه مي فرمايد ..... از گفتار اين صحابي جليل القدر معلوم مي شود كه او عثمان را ياري ننمود و .....، و گروه مهاجران و انصار رسول خدا نيز در اين روش و رويه با او هم عقيده بوده اند و او از آنچه انجام داده پشيمان نيست و اعتقاد دارد كه او و اصحاب پيامبر در روش خود خطا نكرده اند ..... و تا آخرين لحظه مرگ خود بر بصيرت و استنباط و درك فقهي خود ثابت و پابرجا ..... مانده اند.

سخن سعدبن ابي وقاص:

او عضو شوراي شش نفره و يكي از ده نفري است كه مي گويند مژده بهشت را دريافت نموده اند .....، ابن قتيبه آورده است: (عمروعاص نامه اي به او نوشت و از او در خصوص موضوع قتل عثمان، قاتلان و مسئولان قتل او سؤال كرد پس سعد در پاسخ نوشت: .....، تو درباره قتل عثمان سؤال كردي، پس به تو اطلاع مي دهم كه او با شمشيري كشته شد كه عايشه از نيام خارج كرد و طلحه آن را تيز كرد و علي بن ابي طالب آن را به زهرآلود و زبير خاموش مانده و با دست اشاره به قتل او كرد و ما دست روي دست گذاشتيم ولي اگر مي خواستيم مي توانستيم از او دفاع كنيم ولي عثمان (رويه اسلامي حكومت را) تغيير داد ..... او هم كار درست و هم نادرست كرد پس اگر كار ما خوب بود پس كار درستي كرديم و اگر نادرست بود از خدا آمرزش مي خواهيم

ص : 1267

.....)، و نيز ابوحبيبه مي گويد: (روز قتل عثمان، ديدم كه سعدبن ابي وقاص وارد خانه عثمان شد و بعد بيرون آمد و با مشاهده هجوم مردم ترسيد و گفت من با عثمان صحبت كردم و او گفت من بيش از اين به اين گمراهي ادامه نمي دهم ..... و من توبه كرده و از كارهاي خود دست مي كشم .....، مروان گفت به سوي علي برو .....، پس سعد نزد علي آمده گفت: .....، اي ابوالحسن پدر و مادرم به فداي تو بيا و به عثمان كه خويشاوند توست كمك كن ..... تا از ريختن خون او جلوگيري كني تا به طرز صحيح حكومت كند و او الآن اين آمادگي را دارد پس علي عليه السلام گفت ..... به خدا سوگند آنقدر از او دفاع كرده ام كه ديگر شرم دارم كه از او دفاع كنم. (كلب گويد بارها ضمانت علي عليه السلام با فتنه انگيزي مروان و نقض عهدهاي مكرر عثمان شكسته شد و اقدامات سوء عثمان نسبت به معترضين مقدمات قتل او را فراهم نمود و زنده بودن او و اراده سوء او نسبت به مردم منتهي به كشتار جمعي معترضين و قتل عام صحابه و طرفداران آنان و مهمتر انحراف غيرقابل جبران در دين و آئين امت مي شد و نصايح آن حضرت در او بي اثر بود فلذا حضرت فرمود ديگر شرم دارم كه از او دفاع كنم)، و فرمود ولي مروان، معاويه و عبدالله بن عامر و سعيد بن عاص اين بلا را به سر او آورده اند ..... در اين هنگام محمد بن ابي بكر آمد و چيزي به علي (ع) گفت، علي (ع) دستم را گرفته برخاست .....، به خدا قسم به خانه ام نرسيده بودم كه صدايي برآمد كه عثمان كشته شد .....)، پس با توجه به اينكه او مي گويد اگر مي خواستيم (اصحاب رسول خدا) مي توانستيم از جان او دفاع كنيم و .....، پس نظر صريح و قطعي سعدبن ابي وقاص اين است كه قرار گذاشتن و خودداري از دفاع از جان عثمان در آخرين لحظات كاري صحيح و برحق بوده است.

سخن مالك اشتر:

(مضمون) بلادرزي مي نويسد (..... عثمان نامه اي براي مالك اشتر و دوستانش نوشته و به عبدالرحمن بن ابي بكر و ..... داد تا راه تفرقه نرفته و فرمانبردار شوند و .....، و مالك در پاسخ نوشت: (..... از مالك بن حارث به خليفه اي كه در بلا افتاده و به خطا رفته و از سنت پيامبر خود منحرف شده و قانون و دستور قرآن را پشت سر افكنده است .....، نامه تو را خوانديم، بايد كه تو و وزيران و استانداران تو دست از ظلم و تجاوز و تبعيد مردان پاكدامن برداريد تا ما هم حاضر شويم از تو اطاعت كنيم ..... تو ادعا كردي كه ما بر خود ستم

ص : 1268

نموده ايم بدان و آگاه باش كه اين تصور توست همان تصوري كه ترا به ورطه گمراهي انداخته و ستمگري را براي تو عدالت گستري و باطل را حق جلوه داده است ...

سخن عبدالله بن حكيم:

ابن سعد و بلادرزي مي گويند كه عبدالله بن حكيم جهني از اصحاب رسول خداست و او همان است كه گفت (من پس از قتل عثمان در ريختن خون هيچ خليفه اي شركت نمي كنم .....) و وقتي از او سؤال كردند آيا تو نيز در قتل او شركت كردي گفت من شرح خلاف كاري هاي او را شركت در قتل او تلقي مي كنم .....،

سخن محمدبن ابي حذيفه:

او از كساني بود كه در تحريك مردم عليه عثمان سعي و تلاش فراوان داشته است بلادرزي مي نويسد، محمد بن ابي بكر و محمد بن ابي حذيفه در آن سال كه عبدالله بن ابي سرح به مصر رفت به طرف مصر حركت نموده و محمد بن ابي حذيفه معايب عثمان را برمي شمرد و انتقاد مي كرد از جمله مي گفت كه عثمان مردي را به استانداري منصوب كرده كه رسول خدا در روز فتح مكه ريختن خون او را واجب نموده و آيات قرآن براي اثبات كفر او نازل گرديد و .....، پس ملاحظه مي گردد كه اين صحابي عظيم الشان با سعي و تلاش تمام در راه محو انحرافات و بدعتهاي عثمان تلاش مي نموده است و .....، پس قدر مسلم آنكه جمعي از اصحاب عادل و صالح عليه عثمان اتفاق نظر داشتند و .....، در مخالفت با عثمان اجماع نموده اند و گفته اند كه امت محمد (ص) بر نظر خطا، اجماع نخواهند كرد ...

سخن عمروبن زراره:

بلادرزي و بعضي ديگر از مورخان مي نويسند، اولين كساني كه براي خلع عثمان و بيعت مردم با علي تبليغ نمودند عمروبن زراره بن قيس نخعي و كميل بن زياد نخعي بودند، از جمله سخنان عمروبن زراره آن است كه (..... اي مردم عثمان با آنكه قانون اسلام را مي شناخت آن را ترك كرد و با سپردن مقامات و پست هاي دولتي به بدترين افراد مي خواهد مردم پاك و صالح را بفريبد و گمراه نمايد .....، پس خبر آن به عثمان رسيد و دستور تبعيد او را از كوفه به دمشق صادر كرد و .....، و قيس بن فهدان اين شعر را سرود: (..... به خداي يگانه سوگند .....، مي كوشم تا وليد و رفيق او عثمان بن عفان را كه اساس گمراهي است از حكومت خلع نمايم

ص : 1269

.....) و ابن اثير مي گويد عثمان او را نيز به دمشق تبعيد كرد. پس نظريه اين صحابي بزرگوار نيز در اين خصوص كاملاً روشن است.

نظريه صعصعه بن صوحان رئيس قبيله عبدالقيس:

ابن عساكر مي نويسد: (..... عثمان در بالاي منبر بود پس صعصعه برخاسته و گفت اي اميرالمؤمنين از راه اسلام منحرف شدي و بر اثر آن ملت هم از راه اسلام منحرف شدند، به راه راست بيا تا مردم هم هدايت شوند ..... و نيز در روزي ديگر كه او سخنان بسيار گفته بود عثمان به مردم گفت ..... اين ياوه گو نمي داند خدا كجاست و .....، صعصعه پاسخ داد ..... او در كمين ستمكاران است و سپس آيه قرآن را تلاوت كرد كه ..... به كساني كه ستم ديده اند اجازه جهاد و پيكار داده شده است .....)، پس ملاحظه مي شود كه چگونه صعصعه كه شرح حال او مذكور شد و معلوم بود كه چگونه به زيور فضايل و قهرماني و پاكي و سلامت نفس و .....، آراسته است معتقد است كه عثمان از راه حق و اسلام منحرف شده و ..... و با تلاوت آيه و استناد آن اعلام مي دارد كه جنگ با عثمان روا و جايز است ..... و اين سخن را در حضور مردم در حالي مي گويد كه عثمان بر منبر است و كسي در برابر او برنخاسته و سخنان و گفتار او را رد نمي نمايد.

سخن حكيم بن جبله شهيد جنگ جمل:

ابوعمر در وصف او مي گويد (او مردي بزرگ، صالح و ديندار و ..... بوده است)، و وي يكي از سران مخالفان عثمان در بصره بوده و .....، او از كساني است كه راهي مدينه شده است، ..... او همان كسي است كه ابوعبيد مي گويد در جنگ جمل پاي او را قطع كردند و او پاي قطع شده خود را آنقدر بر سر ضارب زد تا او را بقتل رسانيد و اين شعر حماسي را مي خواند كه (اي جان آرام نباش زيرا بهترين دعوت كننده ترا احضار كرده است .....)، ..... و عمل او نشان مي دهد كه عثمان زمامداري عادل و بر صراط مستقيم اسلام نبوده است.

سخن هشام بن وليد برادر خالد بن وليد:

هشام بن وليد مخزومي همان كسي است كه وقتي عثمان، عمار ياسر را آنقدر زد كه بيهوش شد بر زمين افتاد، به او گفت اي عثمان چون از علي و خاندان او مي ترسيدي نسبت به او اقدامي نكردي ولي در برابر ما گستاخي كرده و عضو قبيله ما را تا سر حد مرگ مضروب كردي، پس آگاه باش كه به خدا قسم اگر عمار

ص : 1270

بميرد يكي از افراد سرشناس و مقتدر بني اميه را خواهم كشت ..... پس شعري سرود كه (..... زبانم رسا و دراز است و ..... شمشيرم از زبان من رساتر و درازتر است پس برحذر باش .....)، پس نظر اين صحابي عادل و راست كردار به اعتقاد آن جماعت درباره عثمان چنين است.

سخن اصحاب رسول خدا به معاويه بن ابوسفيان اموي:

1- اميرالمؤمنين به معاويه نوشت: (..... حقيقت اين است كه وقتي حمايت از عثمان به نفع تو بود اقدام كردي و آن زمان كه حمايت از او به نفع او بود او را تنها گذاشتي .....، .....).

2- و در مرقومه اي ديگر به او مي فرمايد: (..... به خدا قسم پسر عمويت (عثمان) را كسي جز تو نكشت .....)

3- و باز در مرقومه اي ديگر به او مي فرمايد: (..... بجان خودم سوگند عثمان را كسي جز تو نكشت و كسي جز تو او را بي دفاع رها نكرد، تو همواره چشم انتظار حوادث بد براي عثمان بودي و آرزوي مرگ او را داشتي تا به مراد دل خود برسي و كار تو بهترين دليل بر اين حقيقت است)

به همين مضمون از مرقومه هاي عبدالله بن عباس، و شبث بن ربعي و ابوايوب انصاري و محمدبن مسلمه انصاري .....، به معاويه اين حقيقت آشكار مي گردد. و گفتار مورخين .....، پس اين نتيجه بدست مي آيد كه معاويه در برابر قتل عثمان همان موضعي را كه اصحاب رسول خدا اتخاذ نمودند، انتخاب كرد با اين تفاوت كه اگر آنان به دو دسته مهاجم و خواركننده او تقسيم مي شدند او موضع دوم را داشت با اين انگيزه كه با قتل او زمينه حكومت را براي خود فراهم نمايد ..... و به همين دليل با تأخير و تعلل در اعزام سپاهيان زمينه قتل او را فراهم نمود ...

سخن عثمان درباره خود:

مغيره بن شعبه نزد عثمان رضي الله عنه كه در معاصره بود آمده و گفت اي اميرالمؤمنين اين جماعت عليه تو اجتماع كرده اند پس اگر مايلي به مكه برو و يا به شام و يا بيرون رفته با مردم صحبت كنيم و .....، عثمان گفت من از پيامبر خدا شنيدم كه مي فرمود در مكه مردي از قريش كافر شده و مدفون مي شود كه نيمي از عذاب اين امت اعم از جن و انس بر او واقع مي شود و من نمي خواهم انشاءالله آن شخص باشم و .....، اين روايت را احمد حنبل، خطيب بغدادي حلبي ..... با همين مضمون آورده اند، از اين روايت تاريخي معلوم

ص : 1271

مي شود عثمان در اثر يقيني كه به جرائم و گناهان خود داشته بيش از اينكه به مفاد رواياتي كه هواداران او برايش جعل و نقل نموده اند مثل احاديث بشارت به بهشت .....، اعتماد داشته باشد به انطباق حديثي بر خود اطمينان داشته كه درباره يك قريشي نامعلوم آمده است و ..... پس معلوم مي شود كه همه اين (وعده هاي بهشتي) احاديث كه براي او نقل نموده اند همگي بي اساس، دروغ و ساختگي است.

اشعاري در تائيد آنچه گذشت:

بلادرزي اين شعر را از (ابومنقذ) كه در جنگ جمل در سپاه علي عليه السلام بوده است نقل مي نمايد: (..... ديده اي گريان باد كه بر عثمان بگريد، بر همان عثمان كه صفحات قرآن را از هم جدا و پراكنده كرد و در حالي كه قانون اسلام را رها كرده و خواسته هاي خلاف خود را انجام مي داد، و جنگي خونين را به ميراث قرار داد، من به درگاه خداوند از دين و روش نعثل (يعنيعثمان) و پسر ابوسفيان يعني اين دو مردك بي مقدار بيزاري مي جويم .....) و يا شعري كه علي بن غدير يا اهاب بن همام سروده است (..... و عثمان شر مستمري را از خود باقي گذاشت و من هر گمراهي را نكوهش و سرزنش مي كنم .....) و يا اين قطعه كه اشعار رزمي همام بن اغفل در جنگ صفين است كه نصربن مزاحم در كتاب صفين نقل مي كند (..... چشم بدكاران و سران كفر و نفاق چون به گروه هاي منظم سپاه عراق افتاد، برق زده و خيره گشت، سپاهي كه مي گفت ما آن از دين بيرون رفته را كشتيم، آن سردار تجاوزكاران و تفرقه افكنان، عثمان را به روز تسخير و آتش زدن خانه اش و در آن هنگامه كه از فرط ضربات نيزه و شمشير ما مدافعان او بهم در پيچيده بودند .....) و اين شعر نيز از محمدبن ابي سبره است (..... ما بوديم كه نعثل را كشتيم، زيرا راه را بر بزرگان روشن ضمير ما بست و با روشي منحرف و دور از اسلام حكمراني كرد، ما بوديم كه قبل از او مغيره را كشتيم و نيزه هاي انتقام جوي ما، او را در خون غلطانيد.)، و فضل بن عباس در پاسخ وليد بن عقبه گويد (..... آگاه باشيد كه بهترين انسانها پس از محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عجل فرجهم، در نظر خدا و خردمندان، وصي اوست، ..... همين عيب و ننگ براي او (عثمان) بس است كه انصار به كشتن او اشاره نموده و او را به مصريان واگذار كردند)، و مالك اشتر در رجز حماسي خود در صفين مي گفت (..... كسي جز عثمان نيست و نابود مباد، ..... و شما به ياري كسي قيام كرديد كه مخالف خداي رحمان و بنده شيطان بود .....)

ص : 1272

نظريه مهاجرين و انصار رسول خدا:

1- اميرالمؤمنين به معاويه نوشت (..... بجان خودم سوگند من جزء مهاجران بوده ام ..... و خدا آنان را بر گمراهي همداستان نمي گرداند ..... من نه دستوري داده ام ..... و نه به قتل رسانده ام .....)

2- بلادرزي از قول مدائني مي نويسد (..... چون چشم ثابت بن عبدالله بن زبير به سپاه شام افتاد گفت: من از اين جماعت به شدت متنفرم، سعيد بن خالدبن عمروبن عثمان به او گفت شايد به اين دليل كه آنها پدرت (عبدالله بن زبير) را كشتند تو اينقدر از آنها متنفري او گفت راست مي گويي پدرم را اوباش و اراذل شام كشتند ولي پدربزرگ تو (عثمان) را مهاجرين و انصار رسول خدا به قتل رساندند .....).

3- ابن قتيبه آورده است (..... ابوهريره و ابودرداء در صفين نزد معاويه رفته و به او گفتند اي معاويه تو به چه دليل با علي مي جنگي در حالي كه فضايل و مناقب او را مي داني و مي داني كه .....، ..... بر تو برتري دارد پس در خلافت از تو سزاوارتر است .....، تو آزاد شده فتح مكه و پدرت از قبايل مشرك و مهاجم به اسلام بوده است .....، معاويه گفت من هم ادعا ندارم كه از او براي خلافت شايسته تر هستم ولي مي خواهم قاتلان عثمان را به من تحويل دهد و .....، آنگاه آنان به اردوي علي آمدند و مالك اشتر به آنها گفت آيا شما فكر مي كنيد معاويه واقعاً در پي قاتلان عثمان است و .....، پس صبح به حضور علي عليه السلام رفته و گفتند يا علي فضايل و برتري تو قابل انكار نيست و جنگ تو با معاويه جنگ با يك ديوانه بي سروپا است، او مي خواهد كه تو قاتلان عثمان را تحويل دهي و .....، علي عليه السلام فرمود آنها را مي شناسيد گفتند بلي گفت برويد و آنها را دستگير كنيد پس آنها به نزد محمد بن ابي بكر، عماربن ياسر و مالك اشتر رفته و گفتند شما از قاتلان عثمان هستيد و ما دستور داريم شما را دستگير كنيم، پس در اين هنگام بيش از ده هزار نفر مرد جنگي بيرون آمده و گفتند ما عثمان را كشتيم .....، در اين زمان آنها به شهر خود حمص برگشتند و عبدالرحمن بن عثمان آنها را ديده و آنها جريان كار را تعريف كرده و او گفت من از شما دو نفر كه از اصحاب پيامبر هستيد تعجب مي كنم ..... شما نزد علي رفته و قاتلان عثمان را از او مي خواهيد در حالي كه مي دانيد كه اگر مهاجرين و انصار قتل عثمان را ناحق مي دانستند او را ياري كرده و از او دفاع مي كردند و در موقع بيعت با علي، قصاص خون عثمان را شرط بيعت قرار مي دادند ..... و تعجب من بيشتر مي شود وقتي به علي

ص : 1273

مي گوئيد از خلافت كناره گيري كن و كار را به شورا واگذار كن در حالي كه مي دانيد كساني كه از حكومت علي راضي هستند بهتر از كساني هستند كه از او راضي نيستند و كساني كه با او بيعت كرده اند بهتر از كساني هستند كه با او بيعت نكرده اند ..... و شما واسطه معاويه شده ايد كه از آزادشدگان مكه بوده و حق تصدي خلافت ندارد ..... (كلب گويد كه ببين چگونه راه راست از راه شيطان معلوم و مشخص است و چگونه تشخيص عقل، انسان متفكر و منصف را به حيات جاويدان و تبعيت از هوي و هوس او را به سوي آتش ابدي سوق مي دهد)، پس گفتگوي عبدالرحمن با اين دو در بين مردم منتشر شد و به گوش معاويه رسيد و قصد قتل او را نمود ولي به لحاظ مخالفت قوم و قبيله او از اينكار منصرف شد و به همين مضمون نصربن مزاحم مي نويسد (..... چون قاتلان عثمان را از علي مطالبه كردند ..... بيست هزار مرد جنگي يا بيشتر جلو آمدند در حالي كه همه غرق در زره و لباس رزم بودند و جز چشمان آنها چيزي معلوم نبود و همه يكصدا گفتند، همه ما قاتل عثمان هستيم به معاويه بگو بيايد انتقام بگيرد) و به همين مضمون رواياتي كه مؤيد شركت مردم مدينه مستقيماً و يا با فرار نمودن عثمان و ياري نكردن در هنگام قتل او بوده است .....، در سال 34 هجري اصحاب رسول خدا از مهاجران و ديگران نزد علي عليه السلام آمده و از او خواهش كردند كه نزد عثمان رفته و او را پند داده و ارشاد نمايد پس علي عليه السلام نزد عثمان رفته و فرمود (..... مردم پشت سر من هستند و درباره حكومت تو با من صحبت كردند، به خدا قسم نمي دانم به تو چه بگويم ..... تو آنچه را ما مي دانيم مي داني ..... و هر آنچه ما ديديم و شنيده ايم تو هم ديده اي و شنيده اي .....، ..... عثمان پاسخ داد من كساني را به مقامات دولتي منصوب كردم كه عمر منصوب كرد ترا به خدا مگر عمر، مغيره بن شعبه را به مقامات دولتي منصوب نكرد در حالي كه صلاحيت آن را نداشت پس چرا وقتي من عبدالله بن عامر را كه فاميل من است به همان مقام منصوب كردم مرا ملامت مي كنيد علي (ع) فرمود من براي تو توضيح مي دهم، عمربن خطاب هر كس را منصوب مي كرد او را گوشمالي مي داد و اگر مطلع مي شد كج رفته است او را احضار و حساب او را مي رسيد ولي تو چنين نمي كني و سستي كرده و توبه نمي كني .....، معاويه بيشتر از يرفاء (يعني نوكر عمر)، از عمر مي ترسيد و بيشتر از او فرمان بردار عمر بود ولي او در حال حاضر به نام تو فرمان

ص : 1274

صادر مي كند و مي گويد عثمان اين فرمان و دستور را داده است و به تو خبر آن را مي آورند ولي تو او را مؤاخذه نكرده و از اينكار منع نمي كني .....، و .....،

نامه مردم مدينه به آن گروه از اصحاب رسول خدا كه در مناطق مرزي سرگرم جهاد بودند:

طبري مي نويسد (..... مردم چون اعمال تباه عثمان را ديدند، آن گروه از اصحاب كه در مدينه بودند به اصحابي كه در مناطق دوردست سرگرم جهاد بودند نوشتند: شما از مدينه بيرون رفته ايد و به جهاد در راه خداي عزوجل پرداخته ايد و مقصود شما دين محمد است در حالي كه اكنون آن كسي كه بجاي شما در مدينه حكومت مي كند (يعني عثمان)، دين محمد را تباه كرده و رها نموده است پس بشتابيد و بيائيد و دين محمد را نجات دهيد .....).

نامه مهاجران به اصحاب و تابعيني كه در مصر بودند:

(بسم الله الرحمن الرحيم از مهاجران پيشاهنگ و بازمانده شورا، به اصحاب و تابعيني كه در مصر زندگي مي كنند، ..... نزد ما بيائيد ..... كه سنت و رويه رسول خدا دگرگون شده و مقررات دو خليفه قبل (عمر و ابوبكر)، جاي خود را به مقررات تازه اي داده ..... پس اصحاب و تابعيني كه اين نامه را دريافت مي نمايند را به خدا قسم مي دهيم كه بيائيد و حق را براي ما بگيريد و به ما بدهيد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد ..... كه خلافت امروز به سلطنت دردناك و بي رحمانه تبديل شده است كه در آن هر كه بر هر چه دست يابد آن را غارت مي كند .....).

نامه مردم مدينه به عثمان:

طبري مي نويسد كه عبدالله بن زبير از پدرش زبير نقل مي نمايد كه: (مردم مدينه در نامه اي به عثمان او را نصيحت كرده و هشدار دادند و به خدا قسم خوردند كه اگر تعهدات خود را انجام ندهد او را به قتل خواهند رسانيد ..... پس عثمان ترسيد و با خانواده اش به مشاوره پرداخت و .....)

عثمان و اجماع:

در انبوه روايات تاريخي، سخن و نظريه اصحاب رسول خدا اعم از مهاجر و انصار را درباره عثمان دريافتيم ..... (كه ذكر دويست اظهارنظر و سخن)، ثابت مي نمايد كه همه اصحاب رسول خدا در انتقاد از روش عثمان و

ص : 1275

مخالفت و ضديت با او هم عقيده و هم داستان بوده اند جز چهار نفر (زيدبن ثابت، حسان بن ثابت، كعب بن مالك، اسيد ساعدي)، كه به غير اين چهار نفر تمامي اصحاب رسول خدا هريك به نوعي با عثمان مخالفت نموده اند، عده اي بدعتهاي او را شماره كرده و محكوم نموده و عده اي در تزلزل حكومت او تلاش كرده و عده اي زبان به دشنام و ناسزا به او گشوده و .....، عده اي از ياري او خودداري نمودند و .....، .....، كه نظر اجماعي و دستجمعي اصحاب نمي تواند خطا شمرده شود چنانچه اميرالمؤمنين مي فرمايد: خدا نمي گذارد آنان بطور دستجمعي گمراه و يا دچار عدم بصيرت شوند، پس آن كساني كه اجماع اصحاب را در انتخاب ابوبكر دليل و حجت شرعي مي دانند، ناچارند اجماع آنان را در محكوميت رويه عثمان، حجتي قاطع تر و يا حداقل در رديف آن بدانند، ..... اشخاص مهم و بزرگان زمان او از جمله (اميرالمؤمنين علي عليه السلام، عايشه ام المؤمنين، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبدالله، زبير بن عوام، عبدالله بن مسعود، عمار ياسر، مقداد، حجربن عدي، هاشم مرقال ..... ابوايوب انصاري، قيس بن سعد، ..... عبدالله بن عباس .....، مالك اشتر .....، عمروعاصي .....، معاويه بن ابي سفيان ..... عدي بن حاتم طايي .....، محمدبن ابي بكر، كميل بن زياد .....، ثابت بن قيس .....، عمروبن بديل .....، عمروبن حزم، در اين جمع بزرگترين و معروفترين اصحاب رسول خدا و ..... قرار دارند پس اگر اتفاق نظر چنين جماعت، اجماع و حجت شمرده نشود پس چه اجماعي مي تواند حجت بشمار آيد. .....، پس در پرتو آنچه گفتيم تباهي و سستي بسياري از سخنان و گفتارها برملا و روشن مي شود كه براي فريب و گمراهي مردم عوام ساخته اند مانند سخن ابن كثير كه مي گويد ايوب و دارقطني گفته اند هركس علي را برتر از عثمان بداند به مهاجران و انصار اهانت كرده است .....، پس بخوانيد و بخنديد ..... زيرا حقيقت آن است كه پس از اين اجتماع هركس عثمان را نه از اميرمؤمنان بلكه از هر مسلمان مؤمني بالاتر و برتر بداند به جمع مهاجرين و انصار اهانت كرده است ....

نخستين محاصره:

(مضمون) بلادرزي و ديگر مورخان آورده اند كه يكسال قبل از كشته شدن عثمان، مردم سه منطقه كوفه و بصره و مصر در مسجدالحرام اجتماع نموده و ..... و متفقاً عمل عثمان را محكوم و مقرر نمودند تا در سال بعد با نمايندگان مردم اين مناطق به نزد عثمان رفته و او را از روش خلاف خود بازگردانند و .....، سال بعد

ص : 1276

چون به مدينه رسيدند عده اي از مهاجرين و انصار نيز به آنها پيوستند ..... و اين اولين محاصره خانه عثمان توسط معترضين به رويه او بود، مصريان بنا به قول طبري نامه اي تنظيم و به سوي عثمان روانه نمودند ولي عثمان آن نامه را خواند و جواب نداده و دستور داد آوردنده نامه را از خانه او بيرون كردند، در اين نامه نوشتند (..... اي عثمان بدان و آگاه باش كه ما براي رضاي خدا خشم آمده و براي رضاي او خشنود مي شويم و تو تا توبه آشكار ننمايي ..... شمشير خود را به زمين نخواهيم گذاشت، ..... و خدا تو را درباره ما بازخواست خواهد كرد .....).

تعهد عثمان در سال 35 هجري:

بلادرزي از قول ابومخنف مي نويسد: (..... در محاصره اوّل ابتداء مغيره بن شعبه و سپس عمروعاص از سوي عثمان نزد جمعيت رفتند كه با اعتراض شديد و ناسزا جمعيت روبرو شدند ..... پس عثمان از علي عليه السلام درخواست كرد تا به نمايندگي از سوي او با مردم مذاكره نمايد و علي عليه السلام به او گفت به شرطي قبول مي كنم كه با خدا در برابر من عهد و پيمان ببندي كه آنچه را كه به وكالت از طرف تو در برابر آنان تعهد مي نمايم به انجام برساني، پس عثمان قول داد و علي عليه السلام او را وادار نمود تا با محكم ترين و با تأكيدترين عبارات با خدا عهد و پيمان ببندد كه آنچه را علي در برابر آن جمعيت تعهد نمايد را انجام دهد پس از آن علي به سوي آن جمعيت رفت به او گفتند برگرد، علي فرمود برنمي گردم و پيش مي آيم و آنگاه آن حضرت فرمود قرآن را حاكم مي نمائيم و .....، پرسيدند آيا تو تضمين مي كني كه او به عهد و پيمان خود وفا نمايد حضرت فرمود آري تضمين مي كنم، پس نمايندگان آن جمعيّت به خانه عثمان وارد شده و ..... در نهايت تعهدي مكتوب از عثمان صادر شد كه (..... اين را بنده خدا عثمان اميرالمؤمنين براي مؤمنان و مسلماناني كه از او ناراحت شده بودند مي نويسد ..... كه برطبق قرآن و سنت رسول خدا حكومت كنم، محرومان به حقوق خود برسند، ..... تبعيديان به شهرهاي خود برگردند .....، علي بن ابي طالب ..... ضمانت مي كند كه عثمان به تعهدات خود عمل نمايد)، ..... پس حضرت علي عليه السلام به عثمان گفت حالا بيا و برو براي مردم نطقي كن تا مردم آن را شنيده و منتشر نمايند ..... زيرا مملكت اسلامي عليه تو شورش نموده اند و احتمال آن هست كه كاروان هاي ديگر از كوفه و بصره و مصر بيايند و اگر چنين نكني (و كار از

ص : 1277

كار بگذرد)، ..... خواهي گفت تو حق خويشاوندي مرا بجا نياوردي و حقم را زير پا گذاشتي .....، پس عثمان نصيحت و نظر خيرخواهانه حضرت را پذيرفت و براي مردم سخنراني كرد و ضمن اعتراف، تعهد به اصلاح امور داد پس مردم از نطق او شاد و مسرور شدند و با شادي بسيار به دور خانه او (براي قدرداني) جمع شدند كه ناگهان مروان به آنان پرخاش كرده كه گم شويد چرا جمع شديد و .....، چون اين خبر به علي عليه السلام رسيد خشمگين نزد عثمان رفت و فرمود تو از مروان و مروان از تو به يك صورت راضي مي شويد و آن اينكه او ايمان و دين تو را خراب و عقل تو را از تو بگيرد و من پيش بيني مي كنم كه او تو را به چاه بيندازد و بيرون نياورد و ديگر حاضر نيستم كه نزد تو بيايم پس نائله زن عثمان به او گفت اي عثمان ..... تو دستورات مروان را بكار بستي در حالي كه او پيش مردم هيچ احترام و ارزشي ندارد .....، ابن سعد مي نويسد ..... كه عبدالرحمن بن اسود گفت كه خدا روي مروان را سياه كند ..... عثمان با تقاضاي مردم موافقت كرد و بر روي منبر آنقدر گريست كه اشكش روان شد ولي مروان آنقدر به او فشار آورد تا عقيده او را عوض كرد ..... من نزد علي رفتم او را بين مزار رسول خدا و منبر آن حضرت يافتم در حالي كه عمار و محمد بن ابي بكر نزد او بودند، پرسيدند مروان كار خود را عليه مردم انجام داد گفتم آري .....، اين روايت به مضمون ديگر نيز آمده است كه عثمان به مردم گفت (..... من از خدا به خاطر آنچه كرده ام آمرزش خواسته و توبه مي كنم ..... پس نمايندگان شما بيايند و با نظريات خوب خود مرا راهنمايي و هدايت كنند .....) دل مردم در اثر اينگونه سخنان عثمان به رقت آمده و بعضي براي او گريه كردند ..... پس سعيد بن يزيد برخاست و گفت اي اميرالمؤمنين بر جان خود رحم كن، و ..... آنچه قول دادي و به زبان آوردي عمل كن چون عثمان به منزل رفت مروان و عده اي از بني اميه كه به عنوان (اعتراض) به مسجد نرفته بودند او را تحت فشار قرار دادند كه قول خود را زير پا بگذارد و نائله همسر عثمان به مروان گفت تو حق صحبت نداري به خدا قسم اين جماعت او را مي كشند و او بايد به قول خود عمل كند مروان گفت به تو مربوط نيست و .....، و آنگاه مروان پس از گمراه نمودن عثمان، بيرون آمده و به مردم به شدت پرخاش كرد و آنها را تهديد نمود و مردم نزد علي رفته و علي خشمگين نزد عثمان آمد و گفت ..... تو فرمان از مروان مي بري تا ترا به هر سوي كه مي خواهد بكشد و ..... و نيز به همين مضمون طبري آورده است كه (..... عثمان به منبر رفت و در حضور مردم با تقاضاي آنها

ص : 1278

موافقت نمود و گريه كرد ..... و گفت خدايا من به درگاه تو توبه مي كنم و سه بار آن را تكرار كرد و گفت وقتي به خانه رفتم نزد من بيائيد ..... كه من شما را خشنود و راضي خواهم نمود و مروان و اطرافيان او را طرد مي نمايم و .....، وقتي وارد خانه شد دستور داد در خانه را باز بگذارد پس مروان نزد او رفته آنقدر به او فشار آورد تا عقيده اش را عوض كرد و بيرون آمده به مردم پرخاش كرد .....، و چون خبر به علي عليه السلام دادند ..... فرمود مروان او را بازيچه خود قرار داده است و او را به هر طرف كه مي خواهد مي كشد و عثمان با وجود سالخوردگي و شاگردي پيامبر، بازيچه او شده است ..... و وقتي كه عثمان نزد او آمد به او فرمود ..... پس از آن وعده ها كه بر بالاي منبر پيامبر به مردم دادي ..... آنوقت مروان بايد بر در خانه تو به مردم ناسزا بگويد و آنان را برنجاند ..... و تو را مي بينم كه سخنان مروان را بر توصيه هاي خيرخواهانه من ترجيح مي دهي ....

دومين تعهد و التزام عثمان:

پس عثمان در نخستين تعهد خود، در مقابل مردم مبني بر التزام به تغيير روشهاي ستمگرانه و عمل به كتاب خدا و سنت رسول او، عمل نكرد و در اثر تحريكات مروان و اطرافيان، كما في السابق و همچنان به روشهاي ستمگرانه خود ادامه داد و در مرحله دوم باز در برابر مردم سوگند خورد و تعهد كرد كه از امور ناروا و ستمگرانه دست برداشته و طبق كتاب خدا و سنت او عمل نمايد و .....، ..... پس مروان حكم به او گفت: (..... اي اميرالمؤمنين اگر تظاهر به دوستي با آنها كني و آنها را معطل نمايي تا نيروهاي كمكي نظامي برسند و آنوقت حساب آنها را برسي بهتر از اين است كه اجازه دهي در حالي كه نزديك تو هستند با تو دشمني كنند .....) پس عثمان به دنبال علي عليه السلام فرستاد آن حضرت فرمود (..... مردم پيش از آنكه محتاج قتل تو باشند به دادگري تو نياز دارند ..... تو قبلاً وعده دادي و عمل نكردي پس دوباره به دنبال آن نباش كه مرا فريب دهي زيرا من از طرف تو با درخواست هاي حق آنها موافقت مي كنم، پس عثمان دوباره تعهد كرد و وعده داد كه به قول خود عمل مي نمايد، ..... و عثمان براي اطاله موضوع زمان خواست، و آن حضرت فرمود دستورات تو، آنچه مربوط به مدينه است مهلت و تأخير برنمي دارد و براي آنچه در خارج از مدينه است مهلت آن به اندازه اي است كه فرمان تو به آنجا برسد، عثمان قبول كرد ولي گفت براي مدينه

ص : 1279

سه روز مهلت بگير .....، پس براي مرتبه دوم علي عليه السلام قرار داد كتبي ميان عثمان و آنان نوشت ..... و سپس در آن قرارداد سخت ترين و مؤكدترين عهد و سوگند هايي را خدا، با يك نفر از بندگان مي تواند داشته باشد، برعهده عثمان قرار داد و برجسته ترين افراد مهاجر و انصار را شاهد و از آنها امضاء گرفت پس مسلمانان از او دست برداشته رفتند و منتظر انجام تعهدات او شدند ..... ولي برعكس عثمان بلافاصله خود را براي جنگ و سركوبي شديد آنها آماده كرد و طبق نظر مروان با سرعت ضمن انجام مكاتبات در پي تدارك و گردآوري نيروي نظامي و اسلحه بود و به سرعت از بردگان حكومتي سپاهي گران فراهم كرد ..... در اين ميان نامه اي كه از طرف او به سوي استاندار مصر، در خصوص مجازات مصريان، ارسال شده بود، كشف شد و مردم با گذشت سه روز مهلت تعيين شده دوباره به سوي عثمان برگشتند ..... در آن نامه مخصوص حكومتي ارسالي به سوي استاندار مصر نوشته شده بود (..... وقتي عمروبن بديل به آنجا رسيد گردنش را بزن و دستهاي ابن عديس و كفانه و عروه را قطع كن و ..... تا بميرند و .....) ..... پس مردم با علي عليه السلام به نزد عثمان آمدند عثمان از آن نامه اظهار بي اطلاعي كرد ..... مردم گفتند اين انكار تو بدتر است زيرا از قول تو حكم دولتي صادر و چيزي مي نويسند كه تو مي گويي خبر نداشتي و .....، پس آدمي مثل تو نالايق و بي خبر، نبايد عهده دار امور مسلمانان باشد ..... به روايت سعيد بن مسيب .....، آنها فهميدند كه خط، خط مروان است پس به عثمان گفتند مروان را تحويل بده و او نپذيرفت ..... و مردم عثمان را به محاصره درآوردند ..... عثمان گفت به علي خبر دهيد كه علي به ما آب برساند، پس علي سه مشك بزرگ آب به او رساند كه در جريان رساندن آن عده اي زخمي شدند ..... و در روايت واقدي از قول محمد بن مسلمه مي آورد: (..... عثمان شروع كرد به قسم خوردن كه نه آن نامه را نوشته و نه خبر دارد .....، محمد بن مسلمه مي گويد من گفتم به خدا او راست مي گويد و اين كار را مروان كرده پس علي عليه السلام گفت پس اجازه بده آنها داخل شوند و دلايل و عذر ترا بشنوند ..... پس عثمان اجازه داد ..... آنها گفتند استاندار تو (عبدالله بن سعد) ستمها و جنايات كرده و ..... و وقتي مردم به او اعتراض مي كنند مي گويد دستور كتبي عثمان است ..... پس نزد تو آمديم و تو با تعهدات محكم خود عهد و پيمان بستي و ما برگشتيم و نوكر مخصوص تو را دستگير كرديم و من و علي عليه السلام گفتيم عثمان راست مي گويد پس عثمان نفس راحتي كشيد پس آنان گفتند پس كار چه كسي

ص : 1280

است گفت نمي دانم پس آنها گفتند: گستاخي در برابرت تا به اينجا رسيده است كه نوكرت با شتر مخصوص دولتي نامه اي را حمل مي كند و مهر مخصوص ترا در پاي آن مي زنند و براي استاندار تو چنين فرمان خطرناك و جنايت بار صادر مي كنند و تو خبر نداري و ..... پس استعفا بده ..... پس منازعه بالا گرفت و عثمان به مصريان گفت از خانه من بيرون رويد پس آنها بيرون آمدند و ما هم بيرون آمديم تا خبردار شديم كه او را كشتند. .....، طبري به نقل از عبدالرحمن يسار آورده كه حامل نامه اي كه از طرف عثمان به مصر مي رفت ابواعود اسلمي بود، همان كسي كه اميرالمؤمنين در قنوت نماز خود او را لعن و نفرين مي كرد، طبري از قول سفيان بن ابي العوجاء نوشته است (..... مصريان به عثمان گفتند قاصدي كه نامه دستور كشتن ما با او بود يا فرستاده تو بود يا نبود و تو از موضوع آن يا اطلاع داشتي و يا نداشتي، اگر در اين موضوع كه اطلاع نداشتي دروغ بگويي بايستي بركنار شوي زيرا به ناحق دستور قتل ما را صادر كردي و اگر در اين موضوع كه اطلاع نداشتي راست هم بگويي باز هم بايد بركنار شوي زيرا تو در امر خلافت بسيار ضعيف و غافل هستي و اطرافيان ناپاك تو به راحتي چنين فرمانهايي را با نام تو صادر مي كنند و .....، و لذا ما در راه بركناري تو اقدام مي كنيم و اگر قوم و قبيله تو بخواهند با ما جنگ كنند آنقدر مي جنگيم تا به تو دست يافته تو را بكشيم و يا خود كشته شويم و با شهادت روحمان به خدا بپيوندد. ..... پس عثمان گفت اين كه مي گوئيد از خلافت كناره بگيرم اگر مرا به دار بياويزند براي من بهتر از كناره گيري است ....

بررسي اين روايات تاريخي:

از بررسي رواياتي كه نقل نموديم دانسته مي شود، كساني كه به حكومت و زندگي عثمان خاتمه داده اند گروه مهاجرين و انصار و اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده اند و از آن جماعت فقط چهار نفر كه نام برديم در آن شركت نداشته اند و .....، و در ميان مردمي كه از ولايات و بلاد اسلامي به مدينه آمدند اصحاب عظيم الشأن و معروف و نيز انبوهي از مردان با فضيلت و متقي و دين شناس از گروه تابعين حاضر بوده اند كه هيچكس نمي تواند در ايمان و دينداري و صلاحشان ترديد نموده و يا بر آن خدشه اي وارد نمايد ..... از قبيل زيد ملقب به (زيدالخير)، مالك اشتر كه محضر رسول خدا را درك كرده، كعب بن عبده، عمرو بن اهتم، عمروبن حمق خزاعي كه رسول خدا در حق او دعا فرموده است، عمروبن بديل، عبدالله بن بديل بزرگ رزمنده

ص : 1281

جهاد در حنين، طايف، تبوك و .....، عبدالرحمن بن عديس از اصحاب بيعت شجره و رضوان، محمد بن ابي بكر، حكيم بن جبله عبدي، و ....

خلاصه جلد هجدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

آغاز خلاصه جلد 18 فارسي به عون و فضل الهي:

...، و كساني بودند كه فقط به خاطر رضاي خدا و براي آنكه ديدند به قوانين و تعاليم شريعت خداوند عمل نمي شود برآشفته و خشمگين شده و قيام نموده اند و وقتي يقين كردند كه او لجاجت كرده و هر بار تعهدات و عهد و پيمان خود را نقض مي كند و (آنها را بازيچه قرار داده)، و از ستمكاري هاي خود دست برنمي دارد ..... چنانچه علي عليه السلام در نامه اش به آن مردم فرمود: (..... به مردمي كه براي خدا و آنگاه كه شريعت او در زمين او مورد نافرماني قرار گرفت و حق او ناديده و پايمال گرديد قيام نمودند .....)، دومين مطلبي كه از اين روايات استنباط مي شود اين است كه عثمان جرمهايي را مرتكب شده بود ..... و خود به آن اقرار داشته و هرگاه توبه مي نمود و سپس آن توبه را مي شكست ..... و به ستمكاري خود ادامه داده و آلت دست مروان و بازيچه او مي شد و .....، و سومين مطلبي كه به دست مي آيد آنكه او تعهدات و پيمانهاي مؤكد و ضمانت دار مي نوشته و سپس آنها را زير پا مي گذاشت، آنهم در شرايطي كه استانها و ولايات كشور اسلامي به شورش در آمده بودند .....، همان پيمانهايي كه اجراي آن را در مقابل مردم و مخالفان، شخصيت هايي چون علي بن ابي طالب و محمد بن مسلمه و ..... تضمين و به عنوان شاهد امضاء نموده بودند و .....، و نشان مي داد كه او بهيچ وجه ايفاي به عهد و پيمان و انجام تعهدات را واجب نمي دانسته است و براي كساني كه در برابر مردم ضامن او شده بودند تا او را از آتش خشم و كينه خلق رهايي دهند هيچگونه احترام قائل نبود ..... و مطلب چهارم آنكه متعهد شده بود (در محاصره اول) كه به قرآن و سنت رسول خدا عمل نمايد و ..... با انجام اين تعهد به مخالفت و معارضه كساني كه از بدعتها و ستمكاري هاي او به ستوه آمده بودند پايان دهد .....، كه اين دلالت بر آن دارد كه او در نحوه حكومت خود از صراط مستقيم قرآن و سنت منحرف بوده است و در پستي حاكم همين بس كه در كار خود از قرآن و سنت رسول خدا (ص) منحرف باشد .....، و مطلب پنجم آنكه مطرود پسر مطرود، يا به گفتار رسول خدا (ص) قورباغه پسر قورباغه و ملعون و ملعون زاده، يعني

ص : 1282

مروان بن حكم اينگونه در روحيات او نفوذ داشته است و عثمان نيز بي نهايت تحت تأثير او بوده است كه بنا به قول علي عليه السلام، تا جايي كه دين و عقل عثمان را دزديده و او را به صورت شتر مهار گسيخته به هر طرف مي خواسته مي كشيده است، ..... تا آنجا كه در نهايت او را در ورطه هلاكت انداخت تا آنچه بايد بر سرش بيايد آمده است و در اين جريان به هيچ وجه به نصايح خيرخواهانه اصحاب توجه ننمود از جمله علي عليه السلام و .....، با آنكه مي دانست آنها دلسوز او بوده و جز خير و صلاح او و امت اسلامي چيزي نمي خواهند .....، مدت محاصره او را از بيست روز تا دو ماه و بيست روز ثبت نموده اند كه اين اختلاف مي تواند از محاسبه شروع قيام و مبداء محاصره باشد و .....، و نيز در رابطه با نامه هايي كه عثمان در دورة محاصره خود نوشته است طبري آورده است (..... علت بازگشت مردم مصر پس از ترك مدينه، نامه اي بود كه از نوكر مخصوص عثمان و .....، كشف نمودند كه در آن دستور قتل عده اي از آنان را صادر كرده بود و .....) و او آن را انكار مي كرد و نيز نامه اي كه او به معاويه نوشت كه (..... مردم مدينه كافر شده اند و سر از فرمان من پيچيده و پيمان بيعت مرا گسسته اند وقتي نامه به معاويه رسيد آن را پنهان نمود زيرا مايل نبود با اصحاب رسول خدا كه مي دانست برعليه عثمان هستند مخالفت نمايد .....) ابن قتيبه نامه عثمان به اهالي شام را چنين آورده است (..... من در ميان مردمي هستم ..... كه براي كشتن من شتاب مي ورزند ..... و مرا مخير نموده اند بين اينكه مرا بر مركبي نشانده (تبعيد كنند) و يا من از خلافت كنار بروم .....، پس بدادم برسيد ..... عجله كن اي معاويه و خودت را برسان و به داد من برس هرچند مي دانم كه به داد من نخواهي رسيد .....)، و نيز در نامه او براي عبدالله عامر به اهل بصره از قول بلادرزي آمده است (..... عثمان به عبدالله بن عامر و معاويه نامه نوشت كه جماعتي تجاوزگر جمع شده اند و مي گويند به هيچ چيز راضي نمي شوند مگر قتل او و .....،) پس خبر اين نامه ها به مصريان رسيد ..... در كشتن او تعجيل كردند. (كلب گويد و نيز از مدت زياد محاصره معلوم مي شود كه مردم اصراري در قتل او نداشتند بلكه مقصود آنها به راه راست آوردن عثمان بود ولي لجاجت او و درخواست نيروي نظامي از سراسر كشور اسلامي و دستور بسيج همگاني و جنگ براي سركوبي و قتل عام آنان و انتقام گيري بعدي بني اميه از قبايل و خاندانهاي معترضين و .....، از روي ناچاري و اضطرار، به دفاع از خود تبديل، و قتل عثمان تنها چاره براي نجات خود و پايان فتنه بوده است و عملكرد عثمان

ص : 1283

نشان مي داده كه با انجام تعهدات ظاهري و تظاهر به حرف شنوي و در عمل استماع و اطاعت از مروان و اطرافيان او و سپس نقض عهد و پيمان كه به منزله استهزاء و مسخره نمودن مردم بوده است، مردم را در مقابل كار انجام شده قرار داد و آنها در واقع چاره اي جز اين كار نداشته اند كه براي نجات جان خود و نجات امت اسلام از خودكامگي او كه در اثر مديريت كودكانه و كهولت سن كه مويد جهل و ناداني او و عدم توجه به اجراي قوانين شريعت رسول خدا و دستورات كتاب خدا و سنت رسول او و نجات اصحاب از اعمال او كه در انحطاط كامل قرار گرفته بود اقدام نمايند و اگر كشمكش بيجاي بعدي معاويه و عمروعاص و .....، و شبهه اي كه اين دنياطلبان براي رسيدن به حكومت ايجاد كردند، نبود بدون هيچ شك و شبهه آب نهر اسلام پاك به بستر اصلي خود برمي گشت و اسلام در آرامش كامل و در مسير اصلي خود مي افتاد و قطعاً جهان صورت ديگري از حاكميت اسلام و بهره گيري از نعمت هاي هدايت خداوندي پيدا مي كرد ولي افسوس و هزاران افسوس كه شيطان اعمال بد آنها را در نظرشان جلوه داد تا انجام شد آنچه انجام شد انالله وانا اليه راجعون)، و نيز عثمان در نامه ديگر خود به مردم تمام استانها و شهرستانهاي تابعه مملكت اسلام نوشته و ..... (..... گستاخي (مردم) زيادتر شده و عصيان آنها در برابر خدا به جايي رسيد كه بر من .....، هجوم آورده اند و كار آنها مانند قبايل مشرك و كافري است كه در جنگ احزاب به ما حمله كردند و يا آنها كه در احد به ما يورش بردند و تنها فرق آنها اظهارات زباني آنها به اسلام است بنابراين هر كس مي تواند خودش را به من برساند به سرعت به سوي من بيايد .....) وقتي نامه او به مردم اقصي نقاط مملكت اسلامي رسيد با هر وسيله كه در اختيار داشتند به سوي او حركت كردند، و نيز در نامه اي به اهالي مكه و حاجيان توسط نافع بن طريف در حالي كه ابن عباس اميرالحاج و مشغول خطبه بود، براي مردم قرائت شد كه، (..... من در حالي اين نامه را مي نويسم كه در محاصره هستم .....، هر كسي نامه مرا دريافت مي دارد را به خدا قسم مي دهم كه بيايد و به داد من برسد و حق مرا بگيرد و نگذارد من به ظلم و كار باطل و ناروا (يعني كناره گيري از خلافت) مجبور شوم .....)، كه موضع عبدالله بن عباس قبلاً در خصوص اين موضوع بيان شد، ...

ص : 1284

نگاهي به نامه هاي عثمان:

مفاد اين نامه ها متضمن مفاهيمي است كه براي تحريك عواطف مسلمانان معترض و عكس العمل تند عليه نويسنده اش كفايت مي نمايد و اگر كسي حتي هيچ سابقه بدي هم نداشته باشد و فقط همين مطالب را نوشته باشد، مسلمانان عليه او قيام مي كنند تا او را كيفر دهند .....، از جمله اين گفتار او در مورد مهاجران و انصار كه در واقع مردم مدينه را تشكيل مي دادند، كه (..... مردم مدينه كافر شده اند و از فرمان من سرپيچي و پيمان بيعت مرا شكسته اند) و يا اينكه .....، (مردم مانند قبايل مشرك و كافر و جنگويي هستند كه در جنگ معروف احزاب به ما مسلمانان حمله كردند و يا آنهايي كه در جنگ احد به ما يورش آوردند .....)، كه در واقع مقصود او مهاجران و انصارند كه اصحاب رسول خدا و همه اهل سنت اتفاق نظر دارند كه همگي اشخاصي عادل و صالح و متقي و پرهيزكار بوده اند، ..... و از طرفي ديگر عثمان پس از ايراد اين تهمت و افترا به مسلمانان به بسيج لشكر و احضار واحدهاي نظامي از سراسر مملكت اسلامي اقدام مي نمايد و با مظلوم نمايي قصد مي نمايد تا اصحاب رسول خدا و مردم خداپرست و غيور را قتل عام نمايد و مسلمانان چون خود را در معرض كشتار و غارت و انتقام جويي ديدند قبل از آنكه او بتواند به جناياتي كه در سر مي پروراند جامه عمل بپوشاند كار او را ساختند .....، زيرا اگر دست جلادان و دژخيمان او همچون يزيدبن كرز به مهاجرين و انصار مي رسيد آنها را باقي نمي گذاشتند كه مي گفت (..... اگر به مدينه مي رسيدم و عثمان زنده بود هيچ آدم بالغي را زنده نمي گذاشتم و .....)، صرف نظر از اين موارد سخني با عثمان داريم و از او سؤال مي كنيم كه تصور تو چيست و چه منظوري داري كه مكرر مي گويي جامه خلافت را كه خدا بر تن من آراسته از تن بيرون نمي آورم .....، آيا تو فكر نمي كني كه به اين حرف تو نيز مثل ساير حرفها و اعمال تو رسيدگي و در آنها محاكمه شوي .....، خداوند چه وقتي اين جامه را بر تن تو آراست ...؟، حال آنكه مي دانيم كه كسي كه آن را بر تو پوشاند يعني عبدالرحمن مرد و قبل از مرگ خود به مخالفت با تو اقدام كرد و تو را شايسته تصدي آن ندانست و خواست تا آن جامه را بر تن تو پاره نمايد و تو به همين دليل به او پرخاش كرده و او را منافق خطاب كردي و او تو را از عدالت و ساير امور خارج كرد و وصيت نمود كه تو به عنوان رهبر مسلمين بر او نماز نخواني و به علي عليه السلام گفت يا علي تو شمشير خود را بردار و من هم

ص : 1285

برمي دارم زيرا عثمان برخلاف تعهدات خود عمل كرده و مردم را عليه تو تحريك مي كرد و مي گفت پيش از اينكه به حكومت خود ادامه دهد بايد كار او را بسازيم و قسم خورد كه هرگز با تو سخن نگويد ..... و ساير اعضاء شورا هم رويه او را با تو داشته و همه مخالف با تو شدند .....، آري در بررسي اجمالي مي بينيم كه چگونه نخستين حاكم پس از رسول خدا پيدا شد و جامه خلافت را با انتخابات غيرقانوني و ناقص توأم با زور و خشونت بر تن نمود .....، در حالي كه بفرمايش مولاي متقيان يقين داشت كه در ميان امت كسي است كه رابطه اش با خلافت مانند رابطه محور آسيا با آسيا است و داراي مقام شامخي است كه كسي قدرت پرواز تا بلنداي آن را ندارد، سرچشمه علوم الهي و آسماني و مايه و منبع هر خير و بركت و ..... است، پس به هنگام مرگ آن ردا را به دامن پسر خطاب انداخته و به اين ترتيب دومي به موجب وصيت اولي آن را به تن مي كند در حالي كه به فرمايش علي عليه السلام يقين داشت كه در ميان امت كسي كه شايسته تر و برتر از اوست حضور دارد و بر تن تو اي عثمان، اين جامه را عبدالرحمن بن عوف پوشيد در حالي كه به علي عليه السلام مي گفت بيعت كن وگرنه گردن ترا مي زنم در حالي كه فقط او شمشير داشت و كسي ديگر مسلح نبود و علي عليه السلام غضبناك بيرون رفت و اعضاء شورا او را تعقيب كرده و تهديد به قتل نمودند ..... .....، آري ردا و پوشش خلافتي را مي توان خلعت الهي ناميد كه خدا آن را تعيين و به تعيين شده آن عطا نمايد و پيامبر اكرم (ص) موضوع آن را تعيين و به مردم ابلاغ نموده و به اطلاع امت رسانده باشد، همان مطلبي كه در آغاز رسالت خود به مردم اعلام كرد ..... همان حكومتي كه در رديف ولايت خدا و رسول او قرار گرفته است .....، آري اين خلعت آرايي خدايي كجا و آن انتخابات كذايي كجا .....،.

جنگ بر در خانه عثمان:

ابن سعد مي نويسد (..... روز جنگ بر در خانه عثمان، مروان بن حكم جلو آمد و گفت چه كسي به مبارزه من مي آيد عروه بن شيم جلو آمد و شمشيري بر پس گردن او زد كه بزمين غلطيد .....)، بلادرزي مي آورد كه (..... مردم بطرف عثمان حركت كرده و از خانه بني حزم انصاري به خانه او وارد شدند و سه نفر از قريش را كه حاضر بودند كشتند، مالك اشتر تا به عثمان رسيد و ديد تنها است برگشت كسي به او گفت تو ما را دعوت به قتل او كردي حالا برگشتي مالك گفت: ترا به جان پدرت رها كن مگر نمي بيني بي دفاع و بي وسيله است

ص : 1286

و در حال برگشتن بود كه ناتل غلام آزاد شده عثمان از پشت سر قصد قتل مالك را نمود كه عمروبن عبيد فرياد زد و او را آگاه كرد، پس مالك ضربتي به او زد كه دست او قطع شد و فرار كرد و عمرو او را دنبال كرد تا كشت، طبري از قول ابي حفصه آورده است كه، (..... مروان به خانه عثمان آمد و من همراه او بودم و به خدا قسم من بودم كه آتش جنگ را ميان مردم روشن كردم و از بالاي خانه مردي را از قبيله اسلم با تير زدم و كشتم و بر اثر آن جنگ شروع شد ..... آنها به عثمان پيغام دادند ناتل را تسليم كن .....)، حسين بن عيسي نقل مي نمايد (..... چون مردم در خانه عثمان رضي الله عنه را محاصره كردند او هيچ شرطي را قبول نكرد و اصرار بر آنكه بر حكومت و رويه خود بماند و به لشكريان و نزديكان خود پيام داد تا جمع شوند .....، يكي از اصحاب سالخورده رسول خدا به نام نيار بن عياض جلو آمد و عثمان را صدا كرد پس چون عثمان جلو آمد يكي از ياران عثمان او را به تير زد و به قتل رساند، پس مردم به عثمان گفتند قاتل نياربن عياض را به ما تسليم كن تا قصاص كنيم و عثمان گفت من حاضر نيستم مردي را كه مرا ياري مي كند براي كشتن تحويل دهم .....، مردم چون وضع را چنين ديدند به خانه اش هجوم آوردند ..... و آنچه باعث تشديد جنگ شد اين بود كه به آنها خبر رسيد نيروي نظامي از بصره براي ياري عثمان آمده و نزديك مدينه است و نيروهاي نظامي شام هم حركت كرده اند پس مردم نبرد سختي بر در خانه عثمان نمودند ..... پس مدافعان فرار كرده و معترضين به داخل قصر عثمان رفتند و در آنجا هم جنگ سختي در گرفت و ..... مردم از خانه عمروبن حزم وارد خانه عثمان شده و در آنجا با مدافعان جنگيدند و در خانه را باز گذاشتند و آنها بيرون آمده فرار كردند و در شهر پراكنده شدند و عثمان و چند نفر افراد باقي مانده كشته شدند .....)، اين روايات تاريخي نشان مي دهد كه همراه عثمان و مدافعان او كسي نبود مگر تعدادي از امويان و نوكران و بردگان آزاد شده او كه اين تعداد در مقابل توده انبوه مهاجرين و انصار از عثمان دفاع مي كردند و لذا در اين تهاجم فقط چند نفر كشته شدند مابقي در خانه ام حبيبه مخفي و بقيه به كوچه هاي مدينه فرار كردند. (كلب گويد در واقع قيام عليه خودكامگي هاي عثمان يك تصميم عمومي و اسلامي بود و همه بر صحيح بودن آن اعتقاد داشتند و اطرافيان عثمان هم منفور جامعه بودند ولي بعد از قتل عثمان در اثر اغواي معاويه شيطان صفت، مردم عوام فريب خورده و با غلبه نظامي او، حكومت معاويه عليه الهاويه تبديل به مصيبت عمومي اسلامي و عاملي

ص : 1287

براي انتقام گيري به شيوه اعراب جاهلي و عامل كشتار مخالفان آن شقي در بين صالحان امت محمد صلي الله عليه و آله شد و واقع شد آنچه واقع شد انا لله و انا اليه راجعون)

كشته شدن عثمان:

طبري و ديگر مورخان مي نويسند (..... عثمان در محاصره در برابر مردم ظاهر شد و گفت شما را به خدا قسم مي دهم مگر هنگام مرگ اميرالمؤمنين عمربن خطاب شما دعا نكرديد كه خدا براي شما خير پيش بياورد و كاري كند كه بهترين نفر انتخاب شود، آيا عقيده داريد كه خدا آن دعا را استجابت نكرده است .....، مردم پاسخ دادند .....، مسلم است كه تو به تجاوز مسلحانه مبادرت كردي و مانع انجام حق و تحقق آن هستي و در مقابل حق ايستاده اي و گردنكشي مي كني و مانع مي شوي تا قصاص آنان كه عمداً به آنها ظلم كرده اي از تو گرفته شود و به حكومت بر ما اصرار داري و در بيت المال مسلمين از قانون اسلام منحرف شده و ستمگري مي كني ..... و اگر تو كناره گيري كني طرفداران تو نيز جنگي با ما نخواهند كرد)، بلادرزي و ساير مورخان نوشته اند (..... وقتي به مصريان و ديگر مردم در زمان محاصره خبر رسيد كه عثمان چه مطالبي به عبدالله بن عامر و معاويه نوشته، پس حلقه محاصره را تنگ تر كردند .....، جبير بن مطعم مي گويد: عثمان در محاصره قرار گرفت .....، من به نزد علي رفتم و گفتم آيا راضي هستي كه خويشاوند تو چنان محاصره شود كه به آبي جز آب حوضچه خانه اش دسترسي نداشته باشد ..... پس آن حضرت فرمود: پناه بر خدا آيا او را به اين وضع انداخته اند، گفتم آري پس حضرت به سراغ مشكهاي آب رفته آنها را به عثمان رساند و او را سيراب كرد، ابن سعد و طبري آورده اند كه (..... محمد بن ابي بكر و ياران او وارد خانه عثمان شدند ..... محمد بن ابي بكر پيش رفته و ريش عثمان را گرفت و گفت خدا ترا اي نعثل رسوا و ذليل كرد ..... و ديدي كه معاويه و فلان و فلان به درد تو نخوردند .....) و بلادرزي آورده است (..... عثمان قرآن را در آغوش فشرد و گفت بندگان خدا هر حقي در اين ثبت است به شما داده و از هرچه ناروا است دست مي كشم .....، محمد بن ابي بكر گفت حالا قبول مي كني در حالي كه قبلاً سرپيچي مي كردي و از تبهكاران بودي .....)، ابن كثير نوشته است (محمدبن ابي بكر در گروه سيزده نفري آمد و ريش عثمان را به چنگ گرفت و بالا كشيد و گفت معاويه به درد تو نخورد، عبدالله بن عامر به درد تو نخورد و نامه هاي تو (براي احضار نيروهاي نظامي)

ص : 1288

هم براي تو فايده اي به همراه نداشت .....)، ابن عساكر مي نويسد: (..... محمد بن ابي بكر گفت چه ديني داري اي نعثل .....، عثمان گفت قرآن بين من و شما حاكم باشد، پس محمدبن ابي بكر جلو رفته ريش او را گرفت و گفت روز قيامت نخواهند پذيرفت كه ما بگوئيم: خدايا ما از حاكمان خود اطاعت نموديم و در نتيجه آنها ما را از راه راست خارج كرده و گمراه نمودند .....،) پس كنانه بن بشر ..... شمشير خود را بر او زد تا كشته شد .....)، بلادرزي از قول وثاب مي نويسد (عثمان مرا فرستاد تا مالك بن اشتر را دعوت كنم چون آمد عثمان گفت مردم از جان من چه مي خواهند گفت پيشنهاد مي كنند تا كناره گيري كني يا بگذاري قصاص احكام ناروايي را كه صادر كرده اي از تو بگيرند در غير اين صورت ترا مي كشند .....، عثمان گفت من استعفا نمي دهم و كناره گيري هم نمي كنم .....)،

كفن و دفن عثمان:

طبري آورده است كه: (عثمان رضي الله عنه سه روز افتاده بود و او را دفن نكردند ..... پس درباره دفن با علي عليه السلام صحبت كردند .....، چون خبر به مردم رسيد عده اي در راه با سنگ به كمين نشستند ..... و تابوت را سنگ باران كردند ..... پس علي عليه السلام خبردار شد پيام داد كه مانع دفن نشوند ..... پس او را در حش كوكب كه يهوديان مرده هاي خود را در آن دفن مي كردند بردند ..... كه بعداً معاويه آن را يعني قبرستان يهوديان، حش كوكب را براي حفظ آبروي عثمان به بقيع ملحق نمود. ..... روايات تاريخي نشان مي دهد كه انصار و اصحاب رسول خدا از اقامه نماز ميت بر جنازه عثمان جلوگيري كردند ..... ابوعمرو مي نويسد (..... جماعتي از انصار به حاملين جنازه عثمان برخورد نمودند و با آنها جنگ كرده تا آنها جنازه را بر زمين انداختند و سپس عمير بن ضابي كه پدرش مظلومانه در زندان عثمان مرده بود، پيش آمده و لگد بر شكم عثمان مي زد .....) ..... و چون او را دفن كردند گورش را پوشانيده و پنهان نمودند و نيز از قول مالك مي نويسد: (..... چون عثمان رضي الله عنه كشته شد سه روز نعش او در محل زباله افتاده بود ..... چون خواستند او را دفن كنند دخترش عايشه فرياد نوحه سر داد كه عبدالله بن زبير گفت به خدا قسم اگر ساكت نشوي بر صورت و چشمان تو خواهم كوبيد پس او ساكت شد و عثمان را دفن كردند .....)، سمهودي نقل مي نمايد كه عثمان بن محمد مي گويد من با چهار نفري بودم كه عثمان بن عفان را روي يك در چوبي قرار

ص : 1289

داده و به عجله مي بردند به نحوي كه صداي برخورد سر او به چوب در را مي شنيدم (تپ، تپ) تا به حش كوكب برده دفن كردند .....)، در اينجا با صفحه اي از تاريخ روبرو مي شويم كه دو مطلب را نزد ما قرار مي دهد و جز اختيار يكي چاره نداريم و هر يك را انتخاب كنيم بر ما دشوار و گران است، اول آنكه تاريخ مي گويد كه چه بر سر عثمان آوردند از سخت گيري و محاصره و كشتن آنهم به صورت كاملاً خشن و تند و سپس جلوگيري از كفن و دفن و غسل و نماز ميت، ..... و آن سخنان تند و سنگباران جنازه و .....، اين امور يا ثابت مي كند كه جمع اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله فاسق بودند و يا ثابت مي كند كه عثمان از راه راست دين انحراف داشته است .....، و هرگاه پاي اجتهاد و مجتهد بودن به وسط بيايد براي هر دو طرف صادق است .....، و اگر گفته شود كه عثمان يك تنه در اجتهاد بر صواب بوده و آن جماعت بي شمار متفقاً به خطا رفته اند نيز سخني به گزاف و گستاخانه گفته شده است ..... و نيز در خصوص روايات جعلي و دروغين كه درباره محاصره و جنگ خانه عثمان و توجيه اعمال او و تبرئه او ..... نقل شده است، .....، و با توجه به مطالعه تاريخ و روايات صحيح و آنچه از سخنان بزرگان نقل گرديد .....، چگونه مي توان به تعدادي روايات دروغ از دروغسازاني كه احوال آنان معلوم است اعتنا نمود .....، كه تمامي آنها يك سلسله دروغ و مطالب بي اساس ساخته شده و جعلي است كه ابوجعفر طبري با يك سند در تاريخ خود نقل نموده است، همان سندي كه سستي و نادرستي آن را ثابت كرده ايم و آن را تشريح نموديم و شرح حال رجال آن سند را در جلد هشتم به تفصيل آورديم و ثابت نموديم كه از چه قماش هستند .....، تأملي تحقيقي در روايات مجعول و ساختگي نشان مي دهد كه چگونه اين روايات ساختگي و بي اساس در مقابل و بر ضد تاريخ صحيح و مورد اتفاق مورخين كه با صدها روايت متين و مستحكم عجين شده و با روايات متواتر و بي شماري كه متضمن آراء و نظريات اصحاب بزرگ و عاليقدر و نامدار پيامبر (ص) و .....، كه همگي از گفتگوها و درگيري ها و برخوردهايشان با عثمان حكايت مي كند كه در ميان آنها باقي مانده اعضاء شوراي شش نفره و تني چند از (عشره مبشره) يعني آن ده نفري كه مي گويند مژده بهشت را گرفته اند و جمعي از مجاهدان بدر ..... حضور دارند كه حاوي اظهارنظر ايشان درباره عثمان است كه عدد آن به يكصد و پنجاه مي رسد و .....، قرار گرفته است، ..... اين حقايق كه تواتر و صحت روايات متعدد تاريخي نيز، آن را به ثبوت رسانيده .....، مفاد روايات

ص : 1290

ساختگي و جعلي را كه با غرض ورزي هواخواهان عثمان ساخته و پرداخته شده است را به باد مي دهد ..... روايات دروغي كه براساس آن اميرالمؤمنين علي آمادگي خود را براي جنگ دفاعي از عثمان اعلام نموده و .....، و حال آنكه براساس متون تاريخي و .....، حضرت در مدينه حضور نداشته و ..... يا اين دروغ كه پس از كشته شدن عثمان بر او گريسته و بر صورت حسن و سينه حسين سيلي زده و يا پاسداران خانه را در ضعف از دفاع دشنام گفته باشد .....، هيثمي در مجمع الزوايد خود به هنگام رد نمودن يك حديث از اين قماش مي گويد (..... ظاهراً اين روايت ضعيف است زيرا علي در موقع محاصره شدن عثمان در مدينه نبوده و در كشته شدن او حضور نداشته است .....) و به ..... عبارتي در تبعيد عثمان در مزرعه خود در ينبع بوده است .....، و يا در خصوص طلحه كه روايات جعلي در بيان علاقه او به عثمان آمده و حال آنكه براساس روايات صحيح و ..... او از همه مردم نسبت به دشمني با عثمان سختگيرتر و تندروتر بوده است ..... و اين گفته مروان به ابان پسر عثمان در زماني كه طلحه را به قتل رساند نيز مشهور است كه گفت (اي ابان ..... من بجاي تو يكي از قاتلان پدرت را كشتم .....) ..... نكته ديگر ضدونقيض گويي جعل كننده روايت اين است كه ..... از طرفي براي اينكه تعداد مخالفان عثمان را كم جلوه دهد مي گويد، اصحاب پيامبر و فرزندان آنها جزء مخالفان عثمان نبودند و در زماني كه همين گروه براي بيعت يا علي (ع) مي آيند جعل مي كند كه علي فرمود من شرم دارم با قاتلان عثمان بيعت كنم .....، در حالي كه وقتي معاويه قاتلان عثمان را از علي مطالبه مي كند ده هزار مرد جنگي جلو آمده و همه يكصدا فرياد كردند قاتلان عثمان ما هستيم كه در پيشاپيش آنان عمار ياسر، مالك اشتر، محمد بن ابي بكر، مجاهدان بدر و ..... حضور دارند، و از طرفي چگونه توجيه مي كند جو نفرت حاكم بر مدينه و مخالفت عمومي را با عثمان، را در حالي كه سه روز جسد او در مزبله افتاده بود و به حال خود رها بود و پس از سه روز او را بر روي دري كه به سرعت از ترس مردم مي بردند و سر او با در برخورد مي كرد و با عجله او را در قبرستان يهوديان و بدون كفن و نماز و ..... دفن كردند و جاي آن را نامعلوم نمودند تا .....، ..... آيا چنين رفتار با عثمان چه در زنده بودن و چه پس از مرگ در نظر اصحاب روا بوده كه به زعم جعل كننده روايت، براي عثمان معتقد بودند و اعتقاد داشتند به اينكه قاتل عثمان ستمكار بود و متجاوز ..... است و ..... از ديگر دروغهاي شاخدار در اين روايت ساختگي آن است كه اولين

ص : 1291

كسي كه با علي عليه السلام بيعت كرد سعدبن ابي وقاص است و حال آنكه اجماع تاريخي وجود دارد كه او از كساني است كه تا آخرين لحظه حيات خود حاضر به بيعت با امام نشده است ..... و نيز از مضحك ترين و خنده دارترين مطالب اين روايت جعلي اين است كه بلادرزي از قول ابن سيرين نقل مي كند كه (..... عثمان در حالي كشته شد كه در خانه اش هفتصد نفر بودند از جمله حسن بن علي، عبدالله بن زبير و ..... كه اگر عثمان به آنها اجازه مي داد همه مخالفان را سركوب مي كردند ..... اين مطلب مسخره چگونه با اسلام، قرآن، سنت، عقل، منطق، اجماع، روايات و تاريخ ..... منطبق مي گردد .....، نگاهي به پاره اي از تأليفات، كاملاً نشان مي دهد كه چگونه عده اي از مورخان در جنايت خود روايات بي اساس و دروغين كه درباره عثمان جعل نموده اند را به جاي روايات صحيح متواتر و حقايق ثابت شده تاريخي ترويج مي كنند، نوشته هايي كه براساس تبهكاري بر لبه دوزخ قرار داده شده است و هر عثماني مسلك و اموي مذهب در كتاب و نوشته اش جز اين ياوه ها و نادرستي ها را نياورده است و ..... پس از اين، عده از مورخان مانند طبري، باقلاني، ابن اثير، و عده اي از نويسندگان آمده و به گمان اينكه اين سخنان درست است بر اساس آن تأليفات نموده اند و ..... و ندانسته بر پندار غلط .....، در منجلاب گمراهي و دروغ بافي افتاده اند ..... از جمله آنكه به روايت (حذيفه) عثمان ده هزار دينار در دامن پيامبر ريخت و پيامبر به او فرمود اي عثمان خدا بر تو ببخشد هر گناهي كه در پنهان و آشكار كردي و هرچه تا رستاخيز انجام خواهي داد .....، اين است مقدار علم آنان و .....، و تو پيروي نكن از آنچه به آن علم نداري، زيرا گوش و چشم و دل همگي در مورد آن مسئول هستند .....، نيز در خصوص كتاب شورش بزرگ نوشته دكتر طه حسين، مي بينيم كه در ابتداي كتاب مي گويد من تصميم دارم كه بدون غرض و در كمال انصاف و ..... اين كتاب را بنويسم ..... و ليكن به محض آنكه به تحقيق پرداخته و دست به نوشتن زده است از همه ادعاهاي خود به دور افتاده و يكسره بر هواخواهي و جانبداري و تمايلات مغرضانه خود تكيه زده است ..... و چيزي را بيان نكرده جز همان ياوه ها و دروغها كه دلالان و واسطه هاي عثماني مسلك جعل نموده اند ..... و همان افسانه هاي تباه كه طبري و همدستان آنها ساخته و با همان اسناد سست و بي اعتبار پردازش نموده اند ..... كه ما بي ارزش و ياوه بودن آن را ثابت كرديم، .....، و كتاب او در واقع همان شورش و فتنه بزرگ عليه حقايق مسلم تاريخي است .....، او در اين كتاب اشاره دارد كه (من مي خواهم مرام

ص : 1292

و روش سعدبن ابي وقاص را در پيش بگيرم نه از اين دسته دفاع كنم و نه به آن دسته حمله كنم و .....)، و البته اين سخن ايشان زماني صحيح است كه نه اسلامي وجود داشته باشد و نه رسول خدا، كه راه هدايت را معلوم نمايد ..... و حال آنكه خداوند در كتاب خود مي فرمايد هر گاه اختلاف كرديد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد آن اختلاف را به خدا و پيامبر عرضه نمائيد و مراجعه كنيد) .....، (كلب گويد آفتاب آمد دليل آفتاب. سؤال، آيا عمل عثمان با كتاب خدا و سنت او منطبق بود پاسخ: خير، منطبق نبود يعني راه او خطا بود، سؤال بعدي، آيا او را امر به معروف و نهي از منكر نمودند، پاسخ آري، سؤال بعدي، آيا عكس العمل او چه بود پاسخ، خشونت كرد و عده اي را تبعيد و ..... ستمگري كرد سؤال بعد، عكس العمل صحابه چه بود، پاسخ، او را نصيحت كردند سؤال، آيا كارگر و مؤثر واقع شد، پاسخ، خير مؤثر نبود، سؤال بعدي عكس العمل مردم چه بود پاسخ از خودكامگي و ستم گري او به ستوه آمدند و احكام شريعت را در معرض نابودي ديدند، سؤال آنوقت چكار كردند پاسخ، اعتراضات جمعي خود را نشان دادند، سؤال عكس العمل او چه بود، پاسخ، عهد و پيمان بست كه خود و روش خود را اصلاح كند، سؤال، آيا به عهد و پيمان خود عمل كرد، پاسخ، خير عمل نكرد، سؤال بعدي، عكس العمل صحابه چه بود پاسخ، بعضي در صف معترضين و بعضي به عنوان ناصح و امين او را پند و اندرز دادند سؤال، مردم در برابر لجاجت و بي توجهي او چه كردند پاسخ، اجتماع مجدد انجام دادند، سؤال، آيا قصد قتل او را داشتند يا مي خواستند او روش خود را اصلاح كند، پاسخ زمان زياد محاصره نشان مي داد كه آنها مي خواهند با صحبت و مذاكره اين بحران حل شود و از راه اصلاح روش و يا كناره گيري يا تهديد به قتل، موضوع فيصله يابد سؤال، چه اتفاقي افتاد پاسخ او به تحريك اطرافيان خصوصاً مروان خبيث به فكر سركوبي و قتل عام معترضين افتاد و درخواست نيروي نظامي كرد. سؤال، پس از آن چه اتفاقي افتاد، پاسخ، معترضين كه دين و احكام و اقتصاد جامعه و بيت المال مسلمين و نيز جان اصحاب رسول خدا عموماً و در صف معترضين خصوصاً و ..... را در خطر هلاك ديدند چاره كار را در قتل او خلاصه كردند سؤال، پس از قتل او افكار عمومي چگونه بود، پاسخ سراسر نفرت و انزجار عليه او بود به نحوي كه تا سه روز بدن او بر زمين يا در زباله داني افتاده و در نهايت در قبرستان يهوديان دفن شد .....، سؤال مردم چه كردند، پاسخ با علي بيعت كردند سؤال آيا او بر حكم قرآن و روش و سنت رسول خدا عمل مي كرد، پاسخ

ص : 1293

آري سؤال، پس از آن چه اتفاقي افتاد، پاسخ عده اي در رأس آن معاويه عليه الهاويه كه بطور مستقيم و غيرمستقيم در قتل عثمان دخالت داشتند براي بدست آوردن رياست و غارت بيت المال، خونخواهي عثمان را بهانه و عوام الناس را تحريك كردند تا به منافع خود برسند و در اين فتنه خود خون مقدسين امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بر زمين ريختند و پس از غلبه مردم را قتل عام نمودند، سؤال اگر اين فتنه بپا نمي شد چه اتفاقي مي افتاد پاسخ، علي وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر حكم قرآن و سنت پيامبر، امت اسلام را بر سرچشمه هاي نور و هدايت و سعادت دو سرا رهبري مي كرد سؤال پس جا دارد كه بگوئيم انالله و انا اليه راجعون پاسخ آري البته سزاوار است بگوئيم انا لله و انا اليه راجعون) و با همين روش و سياق است كتاب عثمان بن عفان نوشته صادق عرجون كه او نيز در ابتداء با معرفي خود به عنوان فرد بي طرف و .....، اقدام نموده و پس از نگاهي به موضوعات كتاب او، ملاحظه مي شود كه چگونه نعره هاي كينه توزانه فرقه اي را سر داده و فضايل ساختگي و غلو آميز و ..... را آراسته و آن را پيش مي كشد ..... و بهمين مضمون كتاب انصاف در حق عثمان، نوشته محمد جاد المولي و .....، و تاريخ الخلفاء نوشته عبدالوهاب نجار و ..... كه همگي مشحون از همين ياوه سرايي هاست ..... و ديگر شيخ محمد حضري كه كتاب او تحت عنوان تاريخ اسلام، مجموعه اي پر از ياوه و افترا و ..... است.

حديث دروغين وصيت پيامبر بزرگ اسلام به عثمان بن عفان:

1- احمدبن حنبل در كتاب مسند خود با سلسله اسناد از عايشه رضي الله عنها روايت مي نمايد كه (..... رسول خدا عثمان بن عفان را احضار و به او گفت ..... خدا ممكن است پيراهني به تن تو بپوشاند هرگاه منافقان خواستند آن را از تن تو بيرون بياورند اجازه نده تا كشته شوي و نزد من بيايي .....)، رجال اين حديث همگي اهل شام و از هواخواهان عثمان و رئيس آنها نعمان بن بشير است كه عليه امام زمان خود يعني علي عليه السلام قيام مسلحانه كرده و در دسته متجاوزان (الفئه الباغيه) يعني با معاويه و عمروعاص و ياران آنها حضور داشته است و به روايتي قيس بن سعد انصاري مي گويد او گمراهي گمراه كننده است، و مضمون و متن روايت محرز مي نمايد كه اين روايت دروغي آشكار و مطلبي نادرست است و به همين مضمون از طبراني نيز نقل شده است و نيز ابن كثير اين روايت را در كتاب تاريخ خود نقل نموده و مي گويد (..... ابويعلي آن را از

ص : 1294

.....، نقل نموده و سياق متن آن غريب و بيگانه از ذهن است، الله اعلم. و در خصوص رجال سند، (عبدالله بن صالح مصري) كه احمد حنبل، عبدالله بن احمد، صالح بن محمد و ..... او را سست، كذاب، بي اعتبار و ..... مي دانند، و (سعيد بن هلال مصري) و (ربيعه بن سيف) .....، نيز به همين معاني مردود هستند) و نيز به همين سياق احمد حنبل و ديگران رواياتي نقل نموده اند كه راويان آنها مورد تائيد و وثوق نيستند .....، و سپس روايتي را در فضيلت عثمان، احمد بن حنبل نقل مي نمايد كه راويان آن .....، هستند و سند روايت به عبدالله شقيق ختم مي شود و در مورد او كه از تابعين اهل بصره است ابن سعد مي گويد از طرفداران عثمان است .....، احمد بن حنبل مي گويد مورد اعتماد است ولي به علي عليه السلام حمله مي كرده است و ابن خراش مي گويد ..... دشمن علي بوده است، و حال آنكه در احاديث مسلم و ثابت و صحيح به ما رسيده است كه (..... هيچ منافقي علي را دوست نمي دارد و هيچ مؤمني به او كينه نمي ورزد، فقط مؤمن او را دوست دارد و فقط منافق به او كينه مي ورزد) و نيز اين حديث كه در صحيح مذكور گرديده و محدثين درستي آن را تأكيد نموده اند كه علي عليه السلام فرمود (..... سوگند به آنكه دانه را شكافت و جان را خلق نمود كه وصيت پيامبر امي به من اينست كه مرا كسي جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمن نمي دارد)، و همچنين اين حديث آن حضرت كه (اگر بر پيشاني مؤمن با همين شميشر ضربت بزنم كه با من دشمني كند هرگز دشمني نخواهد كرد و اگر همه دنيا را در كام منافق بريزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت)، ..... و نيز احاديثي كه از اصحاب رسول خدا نقل شد كه (ما منافقان را از روي كينه ورزي آنان با علي شناسايي مي كرديم)، و اين حديث كه در صحيح به ثبت رسيده است كه (..... اگر شخصي ميان ركن و مقام تمام عمر خود را به نماز و روزه سپري كند و سپس به ديدار خدا رود در حالي كه دشمن آل محمد باشد به دوزخ افكنده خواهد شد .....) و در حديث ديگر (..... اگر بنده اي هفت هزار سال خدا را بپرستد و از دنيا برود در حالي كه نسبت به علي عليه السلام كينه داشته و حق او را انكار نموده و ولايت او را گسسته باشد، خداوند روز خوش او را به روز بدبختي و بيچارگي تبديل مي نمايد و او را به خواري و مذلت در خواهد آورد.) و در حديثي ديگر از رسول خدا (ص) (هرگاه بنده اي خداي عزوجل را چنان بپرستد كه نوح در ميان قومش و مانند او پرستيد و به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق كند و چندان عمر يابد كه

ص : 1295

هزار بار پياده به خانه خدا رفته و حج نمايد و بعلاوه در ميان صفا و مروه مظلومانه كشته شود، ولي تو را اي علي دوست نداشته باشد نه تنها به بهشت وارد نمي شود بلكه بوي بهشت نيز به مشام او نخواهد رسيد)، و در حديثي ديگر رسول خدا (ص) فرمود (..... اگر يكي از بندگان خداي عزوجل هزار سال ميان ركن و مقام به عبادت خدا بپردازد و سپس از دنيا برود در حالي كه نسبت به علي و خاندان من كينه در دل داشته باشد خداوند در روز قيامت او را با صورت در آتش دوزخ ابدي خود خواهد انداخت)، و نيز در صحيح با تائيد شيخين آمده است كه رسول خدا فرمود (..... هر كس علي را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه به او كينه ورزي نمايد با من كينه ورزي نموده است)، و حاكم نيشابوري در مستدرك خود از رسول خدا (ص) آورده است (..... يا علي سعادت و خوشي به حال كسي نثار باد كه ترا دوست بدارد و در حق تو سخن راست بگويد و بدبختي و نكبت به حال كسي نثار باد كه به تو كينه بورزد و در حق تو دروغ بگويد)، و در حديثي ديگر رسول خدا (ص) به دنبال جمعيت انصار فرستاده و فرمود: (اي جماعت انصار آيا نمي خواهيد شما را به چيزي راهنمايي كنم كه هرگاه به آن متوسل شويد هرگز و هيچ زمان و هيچگاه گمراه نخواهيد شد، گفتند چرا يا رسول الله فرمود: اين علي است پس او را به خاطر عشق و علاقه اي كه به من داريد دوست بداريد و او را به خاطر بزرگداشت من گرامي داريد، زيرا جبرئيل از طرف خداي عزوجل به من دستور داد كه اين را به شما بگويم)، و يا به اين مضمون (..... آگاه باشيد هركس اين علي را دشمن بدارد قطعاً خدا و رسول او را دشمن داشته و هركس او را دوست بدارد بطور قطع و يقين خدا و پيامبر او را دوست داشته است)، و يا اين حديث كه (فرشته وحي به من خبر مي دهد كه خوشبخت و خوشبخت واقعي كسي است كه علي را در زندگي و پس از مرگ خود دوست داشته باشد و بدبخت و بدبخت واقعي كسي است كه علي را در زندگي و پس از مرگ دشمن داشته باشد)، و ..... و بسيار احاديث ديگر كه در جلد سوم الغدير بنگارش درآورده ايم و بالاتر از همه اينها، امر و فرموده خداوند تبارك و تعالي است در كتاب و قرآن مجيد كه (اي رسول ما به مردم بگو من در عوض رسالت خود از شما اجر و مزدي نمي خواهم مگر آنكه به خويشاوندان من دوستي بورزيد)، و يا (كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خدا براي آنان نهاد دوستي قرار خواهد داد) و يا (كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند آنها بهترين موجودات عالم هستند .....) و آن دعاي

ص : 1296

عظيم در جمع پرشكوه مسلمانان در حجه الوداع كه فرمود (..... خدايا دوستدار كسي باش كه او را دوست دارد و دشمن كسي باش كه او را دشمن دارد، و ياري كن هركس او را ياري مي كند و خوار نما هر كس او را خوار نمايد .....) پس چه ارزش و بهايي خواهد بود. براي عبدالله بن شقيق آن منافق پليد بدبخت و دشمن خدا و رسول و .....، كه هيچ خيري در او و روايت او نيست .....، همان كسي كه به روز رستاخير، خداوند او را با صورت در آتش دوزخ ابدي خود خواهد انداخت (..... كلب گويد و ببين كه چگونه مجموعه اين روايات استنادي حضرت علامه با متن قرآن سازگار است زيرا خداوند در كلام خود مي فرمايد خداوند عمل را از اهل تقوي مي پذيرد و نيت بنده اگر اطاعت از خدا و تقرب به او باشد قطعاً چون و چرا نخواهد كرد و مطيع امر مولاي خود خواهد بود ..... و مفهوم تقوي نيز چنين است همانگونه كه خداوند به فرشتگان امر فرمود به آدم سجده نمائيد پس همه سجده كردند مگر ابليس كه چون و چرا كرد و براي خداوند استدلال نمود پس اعمال او حبط و نابود شده و شايسته آتش ابدي خداوند گرديد پس محبت علي بن ابي طالب هم در اين امت شاخصه و علامت دوستي دوستان خدا و دشمني با دشمنان خداست و هركس از اين فرمان الهي عدول نمايد قطعاً وجودش شايسته آتش ابدي خداوند خواهد بود و هيچ عملي از او پذيرفته نمي شود و پذيرش ولايت علي عليه السلام مانند امر خدا به سجده به آدم و وسيله آزمايش خواهد بود و اطاعت كنندگان در گروه حزب الله و عاصيان كه در واقع به دنبال برتري تراشي و چون و چرا هستند مانند ابليس در حزب شيطان رانده شده، خواهند بود همانگونه كه ذكر گرديد نكته مهم اينكه هر روايتي را كه همه امت اسلام بر صحيح بودن آن اتفاق نظر دارند آن به منزله اجماع است مانند دو ركعتي بودن نماز صبح و ولايت و دوستي علي عليه السلام مانند همان روايت دو ركعتي بودن نماز صبح محل اجماع امت است ولي رواياتي مانند روايت عبدالله بن شقيق ناصبي فقط در نزد طرفداران متعصب عثمان است در واقع محل اجماع امت نبوده و بدين لحاظ فاقد اعتبار است)، پس بگذار حافظان حديث و ..... او را از راويان مورد اعتماد و از مسلمانان نيكوسيرت بشمارند (كلب گويد كه حساب و كتاب نزديك است ما آن را بسيار قريب مي بينيم و آنها دور مي بينند و ..... آري آنها به منزله قماربازان هستند كه با عمر و زندگي و هستي خود به قيمت غضب حضرت الله، قمار مي نمايند .....)، در ادامه حضرت علامه چند روايت ديگر را نيز كه در فضيلت عثمان جعل شده

ص : 1297

است را ذكر و در خصوص اسناد مي فرمايد .....، ابونعيم در حليه و حاكم در مستدرك و ابوعمر در استيعاب آنها را ثبت نموده اند و ابن كثير در تاريخ خود به نقل از احمد بن حنبل اسناد آن را به قيس بن ابي حازم مي رساند كه گفته اند به علي عليه السلام حمله مي كرده و ابن حجر مي گويد مشهور است كه اعتقاد به برتري عثمان داشت و به همين دليل بسياري از محدثين كوفي متقدم از نقل روايت او پرهيز مي نمودند، وي آنقدر عمر كرد كه به يكصد و چند سالگي رسيد و فرتوت و خرفت گشته و عقل خود را از دست داده بود .....، و ..... سخن ابن ابي الحديد كه آورده است (..... مشايخ و بزرگان متكلمين و اساتيد ما، قيس را مورد انتقاد و حمله قرار داده و گفته اند كه او فاسق و بدكار بوده و رواياتي كه او نقل مي نمايد قابل قبول نيست .....) الي آخر، با تأملي در اين روايات ملاحظه مي شود كه اينها يك سلسله روايت است با اين مضمون كه گويا رسول خدا به عثمان سفارشي كرده است .....، كه در جعل اين احاديث يك عده حقه باز و دغلكار همكاري كرده اند و اسامي كساني در سند آنها به چشم مي خورد كه يا اموي يا شامي و بصري و يا از هواخواهان متعصب عثمان بوده اند كه به سرور خاندان رسول خدا يعني مولاي متقيان علي عليه السلام حمله مي كرده اند و همان كساني كه در نقل حديث، ضعيف يا كذاب، دروغساز، متروك، مطرود، بي اعتبار و ..... هستند مضافاً به اينكه متن آنها معيوب تر از سند آن هاست زيرا صحت متن آنها مستلزم آن خواهد بود كه همه اصحاب رسول خدا فاسق و منافق بوده باشند، زيرا در چند روايت آنها آمده است كه مخالفان (جمعي منافق و فاسق و .....) بوده اند و حال آنكه ما مي دانيم آنها بسياري از اصحاب داراي عظمت و شكوه و پاكدل و نيكوكار و صالح و ..... بوده اند و ..... (كلب گويد نمي دانم آنها چه اصراري دارند از مثل او كه اينگونه از راه خدا منحرف بود دفاع كنند آيا حضور عمار بطور مثال شاخصه حق و باطل بودن گروه ها نبوده است و آيا آنها حاضرند تمامي صحابي رسول خدا را به زعم اينكه آنان مستقيماً و يا غيرمستقيم عثمان را ياري نكرده اند فاسق و تبهكار و منافق بشمار آورند فقط براي اينكه از فردي مانند عثمان و يا انسان تبهكاري چون معاويه دفاع كنند و حالا سؤالي از آنان مي نمائيم، فرض نمائيد همه ما را به آن زمان ببرند و بر ما ثابت شود كه خليفه به قرآن و سنت عمل نمي كند، ما شرعاً چه راهي را بايد برويم و وقتي به هيچ صراطي مستقيم نمي شود و برعكس بر خشونت خود اضافه و قصد قتل عام ما را بنمايد چه عكس العملي خواهيم داشت جز همين راه كه اصحاب رسول خدا

ص : 1298

و افراد با ايمان رفته اند كه اگر فتنه معاويه دنياطلب و عمروعاص حيله گر و ..... نبود قطعاً اسلام رشد و تعالي ديگري را در پيش روي خود با سعادتمند نمودن همه جانبه مسلمين داشت آيا در اين موضوع كسي شك دارد). و چرا بر اين احاديث با اين مضمون فقط اين چند نفر اطلاع داشته و اگر اين احاديث جعلي در آن زمان وجود داشت چرا در زمان هجوم مردم بر در خانه عثمان از سوي هيچ كس به آن استناد نشده است و ..... و چرا ...؟

بررسي تمجيدها و تعريفهايي كه براي عثمان ساخته اند:

تا اينجا صفحه اي از صفحات زندگي عثمان را مرور كرديم و نميدانيم كه اين صفحه سفيد حيات اوست و يا سياهتر از ديگر صفحات آن .....، احمدبن حنبل و مسلم ..... از قول عثمان و عايشه آورده اند كه (رسول خدا در بستر آرميده بود و جامه عايشه را بروي خود كشيده بود پس ابوبكر و عمر آمدند و پيامبر در همان حالت به آنها صحبت كرد و رفتند و عثمان آمد پيامبر با عجله به عايشه گفت خودت را جمع و جور كن عثمان آمد ..... پس از رفتن پيامبر گفت ترسيدم اگر در آن حالت كه داشتيم به او اجازه دهم چون عثمان مردي باحيا است حرف خود را نزند)، و نيز مسلم و ديگر محدثان از طريق عايشه آورده اند كه (پيامبر در خانه من آرميده بود و ساق پا و قسمتي از ران او عريان بود پس ابوبكر و عمر آمدند پيامبر در همان حالت با آنها صحبت كرد و چون عثمان آمد دست وپاچه شده و لباسش را جمع و جور كرد .....، و فرمود من از مردي كه فرشتگان از او شرم دارند خجالت مي كشم)، .....، براساس رواياتي كه از رسول خدا وارد شده است فحش، بددهني، خيانت، فريب، حيله، پيمان شكني، هرزگي، شهوتراني و .....، همگي از مصاديق بي شرمي است .....، حال اگر در زندگاني عثمان جستجو كنيم ..... مي بينيم اعمال و رفتار و سخنان او .....، همگي دلالت بر آن دارد كه او اصلاً شرم و حيا نداشته تا چه رسد به اينكه باحياترين فرد بشر باشد و .....، از جمله اينكه به مولاي ما اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي گويد به خدا قسم تو در نظر من از مروان بهتر نيستي، و اين حرف بي شرمانه از دهان عثمان خارج مي شود در حالي كه مي دانست علي به منزله نفس و وجود خود پيامبر طبق آيات كتاب الهي و .....، بوده است و مي دانست كه مروان بن حكم تبعيدي مطرود فرزند تبعيدي خبيث مطرود و قورباغه اي پسر قورباغه و ملعون پسر ملعون بوده است، و يا وقتي نامه سربه مهر دولتي از قاصد او

ص : 1299

توسط معترضين كشف مي شود و ..... در زمان تحقيق وقتي علي عليه السلام از او سؤال مي كند چه كسي آن را نوشته باز با بي شرمي مي گويد من تو را به اين كار متهم مي كنم و منشي خودم مروان را .....، و يا با بي شرمي علي عليه السلام را عامل تحريك مردم معرفي مي نمايد و يا چون حضرت درباره تبعيد عمار به او نصيحت مي كند در كمال بي شرمي مي گويد تو بيشتر از او مستحق تبعيد هستي، و يا دربارة ابوذر كه او را در تبعيد در كمال بي شرمي به هلاكت انداخت و رسول خدا درباره او فرمود آسمان سايه نينداخت و زمين در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد و با بي شرمي تمام مي گويد درباره اين پيرمرد دروغگو نظر بدهيد كه او را بزنم يا زنداني كنم و يا او را بقتل برسانم يا به عمار ياسر (با بي شرمي تمام) كلمه ركيك و زشت مي گويد: (اي .....، خيال كردي از تبعيد ابوذر پشيمان هستم .....) آن هم عماري كه رسول خدا درباره او فرمود .....، و يا در مورد ابن مسعود كه در ميان جمع او را به حيوان تشبيه كرد و ..... گفت (اي مردم ببينيد كه حيوانكي بدخوي به سمت شما مي آيد كه اگر كسي به خوراك او برسد او استفراغ كرده و مدفوع خود را مي ريزد) و يا به عبدالرحمن بن عوف كه مي گويند از عشره مبشره است مي گويد تو منافقي و يا به صعصعه بن صوحان آنگونه سخن مي گويد .....، به مغيره بن وليد مخزومي در زمان دفاع از عمار فحش ركيك مي دهد در نامه اش به معاويه مي گويد مردم مدينه كافر شده اند .....، در نامه ديگر آنان را مانند قبايل مشرك و كافر در جنگ احزاب و بدر خطاب مي كند، و دروغ هاي شاخدار به مردم مي گويد (كه اين مردم مصر سوءتفاهم شد آمدند و رفتند و .....) و عهد و پيمان هايي كه مؤكد بست و خدا را شاهد و ناظر گرفت و ..... همه را در كمال بي شرمي نقض كرد .....، (كلب گويد و ..... و مي دانست لجاجت او موجب خونريزي و ايجاد فتنه اي خواهد شد كه اشد من القتل است ولي با كمال بي شرمي خون مسمانان را هدر داد) آيا واقعاً او بويي از حيا برده است و در شبي كه همسرش يعني دختر عزيز رسول خدا از دنيا رفت و رسول خدا و خاندان او عزادار هستند .....، اندوهي به دل راه نداده و حتي با همسر ديگر خود مي آرامد و مي آميزد و اين بر پيامبر گران مي آيد و تلويحاً اين موضوع را مي فهماند و به كنايه مي گويد در ميان شما كسي هست كه ديشب با همسرش نخفته باشد و سپس عثمان را از تصدي دفن دختر خود محروم مي سازد و به اين ترتيب لكه ننگي بر پيشاني او مي چسبد آيا بي شرمي نبود كه بر منبر رسول خدا كه ابوبكر يك پله پائين تر و عمر يك پله

ص : 1300

پائين تر از ابوبكر خطبه مي خواندند او مستقيماً به جايگاه رسول خدا نشست و .....، يا اساساً انحراف از قرآن و سنت و پافشاري براي ادامه انحراف و ..... از مصاديق بي شرمي نيست آن خودكامگي ها كه (در نهايت بي شرمي) با بيت المال مسلمين نمود و آن خيانت هاي آشكار ..... و در برابر بدعت هايي كه بكار مي گرفت تا كار تهديد و ..... را به جايي رساند كه نزديك بود علي عليه السلام را در همين رابطه به قتل برساند و آيا اين امور از مصاديق بي شرمي نيست، عبيدالله بن عمر را كه قاتل جمعي بي گناه بود و مي بايست اعدام مي شد را رها نمود و .....، و موضوع شرابخواري وليد و استفراغ او در محراب و زد و خورد مسلمانان با او را رها كرد و ..... و رانده شده هاي پيامبر را بر خلاف رأي رسول خدا به نزد خود آورد و بر گردن مسلمانان سوار نمود .....، (آيا اينها از مصاديق بي شرمي نيست)، (كلب گويد ..... كار اين حديث سازان بي مغز به جايي مي رسد كه مي گويند عثمان گفته است از زماني كه با دست راست خود با پيامبر بيعت كردم آن را به آلت و عورت خود نزدم، ...پس چطور طهارت مي گرفت و چطور خودش را مي شست و اگر زدن دستي كه با آن بيعت كرده شده به آلت و يا براي طهارت ظلم و ستم است پس دست راست تو كه معاونت مي نمود دست چپ را در شستشوي آلت و مخرج تو هم گناهكار و شريك جرم است و .....، پرت و پلاهايي كه در قوطي هيچ عطار نيست و حال آنكه او با همين دست چپ كه بقول او آن را به عورت خود زده و براي طهارت استفاده مي نموده به قرآن دست مي زده و با مسلمانان از جمله مقدسين مصافحه مي كرده و آن را بد نمي دانسته يعني با دست چپ خود كه آلوده و مانند دست راست نبوده وضو گرفته و قرآن را مس مي كند آيا براستي خداوند دشمنان خود را افراد عاقل و فهيم قرار داده است .....)، و جسارت را به جايي رسانده اند كه رسول خدا را اينگونه معرفي مي كنند كه ران خود را در معرض ديد ديگران به غير از عثمان قرار مي داده و حال آنكه كتب احاديث از جمله بزرگان ..... از رسول خدا آورده اند با اين مضمون كه بالاتر از زانو و پائين تر از كمر جزء مناطق پوشيدني انسان مسلمان است ..... و (كار آنها به جايي رسيده است) كه مؤلفان در صحيح آورده اند كه (عثمان اگر در خانه در بسته اي مي بود براي ريختن آب و شستن تن خودش لخت نمي شد از فرط اينكه باحيا بود)، ببينيد كه پيامبر را چگونه معرفي مي كنند و اين حيا را كه براي زاده شجره معروفه در قرآن و تفاوت آن را ببينيد و ..... ساير احاديث را كه در باب كشف قسمت هاي پوشيده از رسول خدا نقل

ص : 1301

كرده اند مانند اينكه در زمان بنا كعبه تن خود را برهنه كرده است .....، .....، (كلب گويد و راوي اينگونه احاديث درصدد آن بودند كه براي عثمان فضيلتي بتراشند حتي بالاتر از پيامبر ولي فكر نكردند كه بايستي اين گونه سخنان با عقل هم جور در بيايد مانند روايت بالا كه اگر مي خواست حمام كند لخت نمي شد .....، راوي احمق نمي داند كه لخت شدن تنها براي حمام كردن نيست مگر انسان براي عوض كردن لباس نبايستي لخت شود آيا انسان نبايستي براي غسل كردن لخت شود بديهي است اگر موقع فلان كار لخت نشود و لباس او كثيف شود و موقع غسل در نياورد خوب غسل اشكال شرعي پيدا مي كند و نماز و ..... همه باطل مي شود ..... من نمي دانم راوي جاعل احمق بود يا ديوانه و آنان كه اينگونه احاديث را مي پذيرند در كدام گروهند؟)، حالا حكم شود. (در كنار اين روايات جعلي) اين روايات را كه بزار از ابن عباس نقل نموده است و آن را چگونه توجيه مي نمايند كه (..... رسول خدا صلي الله عليه وآله در پشت ديوار و درون اطاق شستشو مي كرد و هيچكس قسمت هاي پوشيدني او را نديده است) و مي افزايد سند اين روايت نيكو است و مهمتر از اين روايت، روايتي است كه قاضي عياض از قول عايشه رضي الله عنها آورده كه گفت: (من هرگز قسمت هاي پوشيدني بدن رسول خدا (ص) را نديدم .....)، تو اي ام المؤمنين ميان ما و اين راويان و ناقلان ياوه سرا داوري كن و منصفانه در حق كساني قضاوت كن كه به همسر بزرگوار و پاك تو اموري را نسبت مي دهند كه افراد فرومايه از آن عار دارند ..... شك نيست كه دروغگويان و حديث سازان بزودي خواهند فهميد كه غلو درباره ديگران و فضيلت تراشي براي آنان به قيمت هتك حرمت و حيثيت پيامبر گرامي و عزيز، ابداً و هرگز جرم سهل و ساده اي نيست و فردا خداي قادر و توانا در كار آنها داوري و رسول خدا به دادخواهي خواهند پرداخت و .....، توجه به يك قاعده اساسي در جعل روايات براي بيان فضايل اشخاص موردنظر بايستي مورد توجه باشد و آن اينكه بسياري از روايات به منظور ايجاد فضايل و مناقب براي اشخاص موردنظر جعل و ساخته شده است و مطالعه بر روي آنها نشان مي دهد كه يك قاعده اساسي در تمام آنها وجود دارد و آن اينكه سعي شده است فضيلتي را براي شخص موردنظر جعل نمايند كه از صفت واقعي آنها بسيار دور و بيگانه است تا به اين ترتيب ضعف و مايه ننگ و فرومايگي او را بپوشانند تا اسباب حمله و انتقاد ديگران را از بين ببرند و لذا مي بينيم آنان براي ممدوح خود فضايلي را زياد گفته اند كه تاريخ

ص : 1302

زندگاني آنان خلاف آن را ثابت كرده است بطور مثال درباره فضيلت شجاعت ابوبكر چنان مبالغه كرده اند به حدي كه او را به مقام شجاعترين صحابي نشانده اند در حالي كه در تاريخ ثابت است كه او در همه نبردها و جنگهاي پيامبر حضور يافته ولي در هيچكدام شمشيري نكشيده است و ..... و نه به نبرد تن به تن با كسي رفته و نه مبارزي طلبيده و نه شجاعت و قهرماني از خود نشان داده است لذا به همين دليل از شجاعت او زياد جعل نموده اند ..... تا بتوانند عيب او را در تاريخ كه مؤيد بزدلي و ضعف او در جنگ و نبرد است، ..... را بپوشانند يا چنان در زهد و تقوي او مبالغه كردند كه گفتند وقتي دلش در آتش خداترسي سوخت دود از آن به آسمان بلند مي شد .....، و حال آنكه از او هيچ امتيازي در عبادت و خداترسي و ..... ذكر نگرديده و روايت نشده كه در نماز يا روزه يا هر عبادتي ..... پيشرفت و يا همتي داشته باشد، و يا در خصوص علم و دانايي عمر زياد جعل نموده اند و او را دانشمندترين صحابي و سرآمد فقيهان گفته اند و آورده اند كه نه دهم علم در او جمع شده و علم او بر همه مردم روي كرده زمين افزون شده ..... و از اينگونه ياوه سرايي ها كه درباره او گفته اند و حال آنكه مي دانيم كه او به معاملات دلالي بازاري اشتغال داشته و وقت آموختن قرآن و سنت نداشته و همه مردم حتي زنان از او دين شناس تر بوده اند و يا در نهي از منكر كردن و ..... مخالفت او با آوازه خواني و .....، در حالي كه مسلم است او بسيار هوسباز بوده و به آن مي پرداخته و آن را جايز مي دانسته است و بر همين اساس و قاعده وقتي ديده اند تاريخ صحيح و حقايقي دلالت بر بي بهره گي او از حيا و شرم وجود دارد او را بدينگونه معرفي نموده اند ..... پس شرم و حياي او درست مانند شجاعت ابوبكر و دانش عمر است يعني اصل و ريشه اي ندارد .....، مانند جعل امانت داري معاويه و دانشمند بودن او از زبان رسول خدا كه (..... معاويه از بس علم و دانش داشت و در مورد كلام خدا بقدري امين و طرف اعتماد بود كه نزديك بود به پيامبري برانگيخته شود .....) و يا امين ها خلقت هفت تا هستند (لوح، قلم، اسرائيل، ميكائيل، جبرئيل، محمد، معاويه)، كه امانت داري معاويه در روايتي كه ابوبكر هذلي آورده كاملاً نمايان است .....، و يا روايتي كه براي عثمان آورده اند كه (پيامبر عثمان را در آغوش گرفته و گفت .....، تو ولي من هستي در دنيا و آخرت .....)، و آن را در مقابل آن حديث راست و محكم و متين كلام رسول خدا به علي عليه السلام ساخته اند كه فرمود برطبق حديث مفصلي ..... (..... يا علي تو ولي و دوستدار من هستي در دنيا و آخرت .....) كه اين

ص : 1303

حديث را احمد حنبل با سلسله اسناد صحيح در مسند خود ثبت نموده كه رجال آن همه ثقه و مورد اعتماد هستند از جمله (يحيي بن حماد، ابوعوانه، ابوبلج، عمروبن ميمون، عبدالله بن عباس)، و آن را جمع كثيري از حافظان حديث ثبت و نقل نموده اند از جمله (نسايي، طبراني، ابويعلي نيشابوري، حاكم نيشابوري، بيهقي، ابوالمؤيد، ابن عساكر، الكنجي، محب طبري، حموي، ابن كثير، هيثمي، ابن حجر، عسقلاني .....) و نيز (در روايت جعلي ديگري) بزار از طريق خارجه بن مصعب ..... آورده است كه (در محاصره عثمان، او از طلحه سؤال كرد ..... آيا تو بياد نداري كه پيامبر دست مرا گرفت و گفت عثمان هم نشين من در دنيا و ولي من در آخرت است طلحه گفت آري)، ابن حجر با واسطه از احمد حنبل مي گويد كه روايات خارجه قابل ثبت و نوشتن نيست، و عبدالله بن احمد گفت (پدرم مرا منع كرد و گفت هيچ يك از روايات او را ننويسم)، ..... از قول ابن كثير مي گويند (خارجه مورد اعتماد نيست، دروغساز و ..... است)، ابن معين، نسايي، ابن سعد، ابن خراش، ابواحمد، دارقطني و ..... همگي او را رد نموده اند، كه صرف نظر از سند در موضوع متن هم مردود است زيرا طلحه كه به عقيده آنان صحابي عادل و جزء ده نفر اهل بهشت است تا آخرين لحظه جزء تندروترين افراد عليه عثمان تا مرحله كشتن او بود، و نيز در حديث جعلي ديگر كه ابن ماجه ..... از محمدبن عثمان آورده است كه (..... پيامبر به عثمان گفت جبرئيل به من خبر داد كه خدا ام كلثوم را به همسري تو درآورد با همان مهريه و رفتاري كه با رقيه داشتي)، كه باز محمد بن عثمان و عبدالله بن ابي زناد را به ترتيب جزء كساني مي دانند كه روايات جعلي آورده و ديگري سست و پريشان گو و ..... بوده است، ..... و نيز ابن عدي روايتي را از .....، عمروبن قائد آورده است كه (خدا شمشيري دارد كه تا عثمان زنده است در نيام است و چون كشته شود بيرون مي آيد و .....)، سيوطي در خصوص اين روايت مي گويد اين روايت جعلي است و دليل آن حضور عمروبن قائد در سلسله سند آن است و استاد حديث او نيز جاعل و دروغساز است و به همين مضمون، دارقطني، ابن مديني، عقيلي، ابن عدي، نسايي، ذهبي، .....، عمروبن قائد را مردود و روايات او را باطل مي دانند و حاكم در مستدرك آورده است (..... پيامبر به عثمان گفت در حالي كه سورة بقره را مي خواني كشته مي شوي و خون تو روي آيه ..... مي ريزد .....)، ..... ذهبي درباره اين روايت مي گويد كه دروغ محض است ..... كه صرف نظر از سند در متن هم دچار اشكال است زيرا كه اين روايت را هيچ يك از اصحاب رسول خدا

ص : 1304

نشنيده اند مگر به ادعاي راوي ابن عباس كه در زمان رسول خدا ده ساله يا بيشتر بود و اگر اين سخن حقيقت داشت زماني كه نامه او را آوردند اينگونه بي تفاوت نبود و قطعاً عكس العملي نشان مي داد .....، و به همين مضامين (روايات جعلي كه آن را به اميرالمؤمنين بسته اند، در رابطه با اظهار تأسف علي از مبادرت به جنگ جمل و العياذ بالله آرزوي مرگ كردن و ..... و حال آنكه صرف نظر از خدشه در اسناد و وجود راويان كذاب با روايات مسلم و ثابت نيز در تعارض آشكار است كه فرمود رسول خدا تو با قاسطين و مارقين و ..... آنچه از هشدار به عايشه فرموده بود و نهي از حضور در جنگ و خونريزي كه حضرت علامه مشروحاً بيان فرموده و نيز روايت جعلي ديگر، كه سفسطه و دروغ بافي و دغلكاري فرج بن فضاله است كه نقل نموده از عبدالله بن سلام كه نزد عثمان رفت و (عثمان به او گفت ديشب پيامبر را در اين پنجره ديدم و چون ديد تشنه هستم سطلي آب پائين فرستاد و خوردم ..... و پيامبر گفت اگر بخواهي بر آنها پيروز مي شوي و اگر بخواهي فردا افطار نزد ما هستي و من افطار را انتخاب كردم .....)، ..... صرف نظر از ايراد بر راويان و ..... خصوصاً در اسناد او مروان كه در فرهنگ رجال نامي از او وجود ندارد و نيز بر متن حديث، مورخان در خصوص روزة عثمان، مرگ او را دو روز بعد از قربان مي دانند و حال آنكه به عقيده اين جماعت سه روز بعد از قربان روزه جايز نيست ..... كه نشان مي دهد روزه دار بودن او در روز قتلش فضيلتي ساختگي و دروغ براي او بوده است .....، و يا روايتي كه (در خصوص بيعت مردم با علي عليه السلام آورده كه .....، تا مردم به او اميرالمؤمنين گفتند قلب حضرت فرو ريخت و سپس به خدا گفت خدايا داد عثمان را از من بگير تا عثمان خوشحال شود .....)، عجيب است از حاكم نيشابوري كه چنين روايت مسخره و خنده آوري را نقل مي كند كه صرف نظر از آنچه در سند و راويان آن از ضعف و سستي و دروغ سازي و جعل وجود دارد، لقب اميرالمؤمنين مخصوص آن حضرت بوده و ..... اين لقب را رسول خدا به نقل از سوي خدا و توسط فرشته وحي به او داده است و .....، و يا روايت جعلي كه در رابطه با بستن پيمان برادري او با پيامبر آورده اند كه در جلد سوم پنجاه حديث از احاديث مسلم كه موضوع برادري رسول خدا با اميرالمؤمنين علي عليه السلام را تصريح مي نمايد، آورده شده و اثبات گرديده است و اينكه حضرت در روايات بسيار كه مي فرمايد (من بنده خدا و برادر پيامبر او هستم و هركس غير من اين ادعا را داشته باشد قطعاً دروغگو است)، ..... و يا روايتي كه ابونعيم از

ص : 1305

حامدبن آدم آورده كه پيامبر مژده بهشت به عثمان بابت بلاهايي كه بر سر او مي آيد داده است ..... كه جوزجاني و ابن عدي او را كذاب و دروغگو و احمد بن علي سليماني او را در زمره كساني ذكر كرده است كه در جعل حديث شهرت دارند و ..... ابن معين گفت او دروغساز و جاعل حديث است خدا او را لعنت كند، و نيز مضحك ترين و مسخره ترين روايت جعلي را خطيب بغدادي ثبت كرده كه مي گويد (..... پيامبر به منبري نمي رفت و خطبه نمي خواند مگر آنكه مي گفت عثمان در بهشت است .....)، حضرت علامه فرمايد شگفت اينكه خطيب بغدادي چنين حرف پوچ و بي مقداري را با سند بي اساس آن ذكر مي كند ..... كه گويا سخن بخاري، مسلمه بن قسام، ابوذرعه، نسايي، ابوحاتم .....، را درباره رجال اين حديث نشنيده است، صرف نظر از توجه به متن كه .....، و باز حديث مضحك ديگري كه ابن كثير براي رديف كردن فضايل عثمان آورده است كه جاعلان آورده اند (..... كه رسول خدا هيچگاه دستهاي خود را بالا نمي برد تا زيربغلش معلوم شود مگر زماني كه براي عثمان دعا مي كرد .....)، ..... سپس حضرت علامه اعمال نارواي عثمان از ابتداء تا انتها را مشروحاً بيان و اثبات مي نمايد كه دو قسمت زندگي او سر و ته يك كرباس است و هيچكدام نمي توانسته زمينه اي براي دعاي خير براي او باشد و .....، نيز گفته اند كه پيامبر در موقع تدارك سپاه (تنگدستي) در حق عثمان چند دعا كرد ..... اما انسان محقق و دانا مي داند كه همه رواياتي كه حكايت از دعاهاي پيامبر درباره عثمان دارد، همگي سست و بهم ريخته و بي اساس است و يا رجال سند آن ضعيف و يا روايت مرسل و ناتمام و داراي مضامين متفاوت و متعارض است و ..... لذا در اين روايت اينكه جريان تدارك آن سپاه ادعايي چگونه بوده و عثمان چقدر كمك كرده و ..... تا بحدي موارد ضد و نقيض است كه بطلان آن ها را ثابت مي نمايد .....، بطوري كه براي تجهيزات اين سپاه (ابن هشام مي گويد يكهزار دينار، كلبي مي گويد يكهزار شتر با پالانش، قتاده يكهزار شتر با هفتاد اسب، بلادرزي مي گويد هفتاد هزار، طبراني مي گويد دويست شتر با پالان و دويست اوقيه طلا، ابويعلي مي گويد هفتصد اوقيه طلا، ابن عدي دو هزار دينار، ابونعيم هزار دينار، احمدبن حنبل سيصد شتر با پالان، ابن عساكر تداركات يك سوم سپاه، حلبي ده هزار دينار بهمراه هفتصد شتر و يكصد اسب و توشه و .....، .....، و روايت ديگر ده هزار دينار)، به خدمت پيامبر آورد و در برابرش ريخت، ..... و حال اينكه ديگران نيز در تدارك آن سپاه اقدام نمودند از جمله عباس بن عبدالمطلب كه (نود

ص : 1306

هزار) كمك كرد و رسول خدا به او فرمود چيزي براي خودت نگاه نداشتي گفت من خدا و رسول را براي خود نگاه داشتم و ..... يا ابوبكر كه به زعم آنان (تمام هستي خود را بخشيد)، ولي از اين گونه ادعيه كه اينان مدعي هستند برخوردار نشدند .....، كه در ادامه حضرت علامه به تجزيه و تحليل و تشريح اين احاديث و جرح راويان و ..... پرداخته است (كلب گويد آيا تعجب نمي كنيد كه ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها كه تمام هستي خود را وقف اسلام و رسول خدا و ترويج شريعت نمود و در نهايت مظلوميت دار فاني را وداع گفت و از عرش به فرش براي عشق و محبت به خدا و رسول رسيد و .....، به نحوي كه تا دامنه قيامت همه مسلمين و مسلمات و مؤمنين و مؤمنات مديون ايثارگري او هستند، به مانند اين شخص مورد ستايش قرار نگرفته است در حالي كه او پس از رسيدن به قدرت، اينگونه اموال بيت المال را حيف و ميل مي نموده و .....، دليل آن هم كاملاً واضح و روشن است زيرا قلم بدست طرفداران شيطان و حزب او يعني معاويه و امثال او بوده تا براي توجيه حضور خود در صحنه خلافت اسلامي با وجود حضور شخصيت والايي مانند اميرالمؤمنين كه به منزله رسول خدا در بين امت بوده است به اين عوامفريبي و اشكهاي تمساح ريختن تظاهر بنمايد و ..... انالله وانااليه راجعون)، و نيز اين روايت كه خطيب بغدادي آن را نقل نموده است كه (..... هر پيامبري از ميان امتش دوستي دارد و دوست من عثمان است .....)، دو راوي كذاب و دروغگوي آن يعني خلال و ملطي كه اولي را يحيي بن معين مي گويد خلال جاعل و دروغساز است، دارمي و ابوداوود و ..... مي گويند روايات او سست و ضعيف و ..... است، و ملطي كه احمد درباره او مي گويد او از دروغگوترين افراد است .....، ابن ابي مريم و نسايي و ابن حيان و ..... مي گويند او در دروغ سازي مشهور است، او دجال و دغلكار و آشكارا حديث جعل مي نمود، .....، و خوابي كه دختر عبدالملك نقل مي كند كه (..... عمربن عبدالعزيز در خواب ديد وارد كاخي شد ..... عثمان به او گفت خدا را شكر كه مرا آمرزيد .....) آري و من همچنان با جماعتي روبرو هستم كه مي خواهند مطالب خود را با خواب و رؤيا ثابت نمايند و واقعيات را با خيالات و اوهام خود رد نمايند .....، و با چنين ياوه ها و حرفهاي پوشالي مردم ساده دل و عوام را به ورطه گناه بكشانند ..... تا عثمان آن فرد فرو رفته در گناه و زشتكاري را .....، مبرا از هر گناهي نشان دهند .....، يا خواب ديگر كه از او نقل مي نمايند (كه ..... علي عليه السلام و معاويه را داخل اطاقي كردند و درب را بستند ..... پس علي

ص : 1307

بيرون آمد و گفت به خدا حكم به نفع من صادر شد و معاويه بيرون آمد و گفت من هم آمرزيده شدم .....)، بدون شك و ترديد سرانجام همه به پيشگاه خداي دادگر و حق ستان خواهيم رفت و او در ميان ما و دشمن، ميان علي از يكطرف و عثمان و معاويه و طرفداران آنها در روز قيامت داوري خواهد فرمود و البته در آن هنگام نه از خواب و رؤيا كاري ساخته است و نه از خيالبافي و .....، و يا از سعيدبن مسيب آورده اند كه درباره عثمان (..... اين مؤمن متقي شهيد، شبيه ابراهيم است) اين راوي كه دو سال پس از خلافت عمر بن الخطاب به دنيا آمده است چنين دروغي را به پيامبر نسبت داده و اين شخص را كه با تبهكاري خود و به جرم انحراف از اسلام و غوطه وري در منجلاب گناه، بدست اصحاب رسول خدا يعني مهاجران و انصار به قتل رسيده است را به حضرت ابراهيم تشبيه نمايد .....، و به همين مضمون و با آن رجال معلوم الحال چون مسيب بن واضح، خالدبن عمرو، عمرو بن ازهر ..... كه به دروغسازي و جعل و ..... معروف و شهرت داشته اند، و يا بلادرزي روايتي آورده كه .....، عبدالرحمن مي گويد در حجر به عبادت ايستادم پس .....، عثمان به جاي من به نماز ايستاد و او تمام قرآن را در يك ركعت خواند و رفت .....، راوي اين حديث (بن اسود) را، ابن عدي دزد حديث معرفي نموده و مي گويد روايات او قابل پيروي نيست ..... و توجه به متن نيز ناقض حديث است زيرا عثمان همان عثمان است كه از سخنراني عاجز شد و روي منبر قادر به سخنراني نبود ..... پس چگونه كل قرآن را در يك ركعت مي خواند. (كلب گويد زمان براي قرائت قرار بده و ببين ختم قرآن چقدر طول مي كشد و سپس به دروغ آنان پي ببر)، و يا ابن عساكر چنين اطلاع يافتم كه همه افراد كاروانهايي كه به طرف عثمان براي قتل او روانه شدند، عموماً ديوانه شدند و قرماني گويد (همه كساني كه به كشتن عثمان اشاره كرده و دستور دادند ديوانه شدند .....)، .....، آيا گفتن اين حرف خود نوعي ديوانگي نيست نخست عقل راوي يعني يزيدبن ابي حبيب و سپس آن جماعت از حافظان حديث كه اين ياوه ها را در شمار فضايل عثمان ثبت و ضبط و روايت كرده اند، ..... جمعي كه ما از آنان مي شناسيم به اجماع همه تا زمان وفات و يا شهادت همگي ستارگان علم و دانايي و .....، بوده اند از جمله آنان عمار ياسر، مالك اشتر، كعب بن عبده، زيدبن صوحان، صعصعه بن صوحان، عمروبن بديل ورقاء، محمدبن ابي بكر، عمروبن حمق، ..... كه از جمله رجال روايت صحاح و مسندهاي اهل سنت هستند و دانشمندان فراوان احاديث خود را از طريق آنان نقل نموده اند و اگر لفظ

ص : 1308

قرماني را توجه نمائيم وضع بدتر است زيرا اگر نگوئيم همه اصحاب رسول خدا و تمامي مهاجرين و انصار، لااقل بزرگان آنان از شمار ديوانگان استثناء نخواهند بود، زيرا همه آنان به قتل عثمان اشاره نمودند و جلوتر از همه آنها، طلحه، زبير، عمروعاص، عايشه ام المؤمنين، .....، آري به حقيقت سوگند كه ديوانه آن كسي است كه صفحه تاريخ را با چنين حرفهاي مضحك و ياوه آلوده كرده و سياه مي نمايد .....، و يا آنچه واحدي در تفسير اين آيه از عكرمه از ابن عباس آورده كه (..... آنكه از روي عدالت فرمان مي دهد .....) منظور عثمان است كه ما براي به تحقيق و بررسي اين سند دروغين اولاً بهترين شاهد را گفتار و سخن سعيد بن مسيب مي آوريم كه به (برد) گفت اي (برد) مبادا تو از قول من همانطور كه عكرمه از زبان ابن عباس دروغ مي ساخت، دروغ بسازي و حديث جعل كني .....، ثانياً اگر صفحات زندگي عثمان را ورق بزنيم .....، كدام قسمت زندگي او با عدالت سازگار بود ..... (كلب گويد و طرفداران متعصب او حتماً اگر فرصت مي داشتند جعل حديث مي نمودند كه عثمان از شدت عدالتش كشته شد .....، تعجب است كه چگونه براي توجيه اعمال عثمان نعل وارونه براي گمراهي عوام الناس مي سازند ..... انالله وانااليه راجعون) و نيز اين حديث جعلي كه سيوطي و ابن عساكر ..... آن را ثبت كرده اند (..... كه اگر مردم (منظور معاويه) به خونخواهي عثمان قيام نمي كردند از آسمان سنگ بر امت مي باريد .....) از راوي اين سخن بي سند كه آن را به ابن عباس نسبت داده بايد سؤال كرد آيا خونخواهي عثمان (توسط معاويه و اعوان و انصار او) كار صحيح بود، اگر صحيح بود چرا رسول خدا به علي عليه السلام امر نمود با آنان جنگ نمايد و به بزرگان صحابه وصيت نمود وقتي آنها به علي عليه السلام حمله كردند او را ياري كند و چرا (با شاخص قرار دادن عمار و) هشدار به عايشه به آنها اخطار مي دهد كه اگر با علي جنگ نمايند در زمره ظالمان و ستمگران خواهند بود .....، در جنگ جمل برجسته ترين اصحاب رسول خدا و شخصيت هاي والاي امت اسلامي زير لواي علي عليه السلام حاضر بودند و در جنگ صفين دو امام (سيدي شباب اهل الجنه) يعني حسن و حسين و بنا به روايت حاكم دويست و پنجاه نفر از بيعت كنندگان بيعت رضوان، همراه علي عليه السلام بوده اند، و نيز گفته اند هشتصد نفر و از ميان آنان سيصد و شصت نفر به شهادت رسيدند ..... يا به روايت ابن ديزل و حاكم نيشابوري هشتاد تن از مجاهدان غزوه بدر ..... و سخن مالك يكصد مجاهد بدري .....، و بزرگان اصحاب رسول خدا كه در جنگ

ص : 1309

صفين با علي بودند و در مقدمه و صفوف مقدم آنها مجاهدان غزوه بدر حاضر بودند و تحت لواي آن حضرت: (اسيدبن ثعلبه مجاهد بدر، ثابت بن عبيد بدري شهيد در صفين، ثعلبه بن قيظي مجاهد بدري، جبير بن انس مجاهد بدري، جبله بن ثعلبه بدري، حارث بن حاطب بدري، حارث بن نعمان بدري، حصين بن حارث بدري، خالدبن زيد معروف به ابوايوب انصاري بدري، حزيمه بن ثابت معروف به ذوالشهادتين بدري و شهيد در صفين، خليفه بن عدي بدري، خويلدبن عمرو بدري، ربعي بن عمرو بدري، رفاعه بن رافع بدري، زيدبن اسلم بدري، جابر بن عبدالله انصاري بدري، جناب بن ارت بدري، سهل بن حنيف بدري، سماك بن اوس بدري، صالح انصاري بدري، عبدالله بن عتيك بدري، عقبه بن عمرو بدري، عماربن ياسر بدري و شهيد در صفين، عمرو بن انس بدري، عمرو بن حمق بدري، قيس بن سعد بدري، كعب بن عامر بدري، مسعودبن اوس بدري، ابوهيثم مالك بن تيهان بدري و شهيد در صفين، ابوحبه بدري، ابوعمره بدري و شهيد در صفين، ابوفضاله بدري و شهيد در صفين، ابومحمد انصاري بدري، ابوبرده بدري، ابويسير بدري، اسود بن عيني بدري، اشعث بن قيس فرمانده جناح راست سپاه علي در صفين، انس بن مدرك، احنف بن قيس، اعين بن ضبيعه از فرماندهان سپاه علي، بريد اسلمي شهيد در صفين، براء بن عازب، بشر بن ابي زيد، بشير بن ابي مسعود، ثابت بن قيس، جاريه بن زيد شهيد در صفين، جاريه بن خدامه، جبله بن عمرو، جبير بن حباب، جندب بن زهير از فرماندهان سپاه، جندب بن كعب، حارث بن عمرو، حازم بن ابي حازم شهيد در صفين، حبشي بن جناده، حجاج بن عمرو، حجربن عدي كندي معروف به حجرالخير از فرماندهان سپاه علي (ع)، حجربن يزيد، حنظله بن نعمان، حيان بن ابجر، خالدبن ابي خالد، خالدبن ابي دجانه، خالدبن معمر از فرماندهان سپاه، خالدبن وليد انصاري، خرشه بن مالك، رافع بن خديج، ربيعه بن قيس، ربيعه بن مالك، زبيد بن عبد خولاني كه او پرچمدار سپاه معاويه بود پس وقتي عمار كشته شد با توجه به كلام رسول خدا كه فرمود عمار را گروه ياغي و ستمكار به قتل مي رسانند به ظالم بودن معاويه و ياران او پي برده و سپاه علي عليه السلام پيوست، زيدبن ارقم، زيدبن جاريه، زيدبن حيله، زيادبن حنظله، سعدبن حارث شهيد صفين، سعدبن عمرو، سعدبن مسعود ثقفي عموي مختاربن ابي عبيد ثقفي، سليمان بن صرد خزاعي فرمانده جناح راست پياده نظام سپاه علي (ع)، سهيل بن عمرو شهيد صفين، شيث بن ربعي، سبيب بن عبدالله، شريح بن هاني، شيبان بن محرث، صدي بن عجلان معروف به ابوامامه باهلي، صعصعه بن صوحان،

ص : 1310

صفربن عمرو شهيد صفين، صيفي بن ربعي، عائذبن سعيد شهيد صفين، عائذبن عمرو، عامربن واثله معروف به ابوطفيل، عبدالله اسلمي شهيد صفين، عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعي شهيد صفين، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم فرمانده جناح چپ سپاه در صفين، عبدالله بن خراش ابويعلي، عبدالله بن خليفه، عبدالله بن ذباب، عبدالله بن طفيل، عبدالله بن كعب مرادي شهيد در صفين و از برجسته ترين ياران اميرالمؤمنين (ع)، عبدالله بن يزيد، عبدالرحمن بن بديل بن ورقاء خزاعي شهيد در صفين، عبدالرحمن بن حسل شهيد در صفين، عبيدبن خالد، عبيدالله بن سهيل، عبيدبن عازب برادر براءبن عازب، عبيدبن عمرو دوست و يار عبدالله بن مسعود، عبدخير بن يزيد از ياران بزرگ امام (ع)، عدي بن حاتم، عروه بن مالك اسلمي شهيد در صفين و مورد ستايش امام (ع)، عقبه بن عامر، علاءبن عمرو، عليم بن سلمه، عمروبن بلال، عميربن حارثه، عمربن قره، عماربن ابي سلامه، عوف بن عبدالله، فاكه بن سعد شهيد صفين، قيس بن ابي قيس، قيس بن مكشوح شهيد صفين، قرظه بن كعب، كرامه بن ثابت، كعب بن عمرو، كميل بن زياد نخعي، مالك بن حارث معروف به مالك اشتر، مالك بن عامر، محمدبن بديل بن ورقاء خزاعي شهيد در صفين، محمدبن جعفربن ابي طالب هاشمي شهيد صفين، مخنف بن سليم در سپاه علي (ع) پرچمدار (ازد) بود، معقل بن قيس، مغبره بن نوفل، منقذبن مالك (برادر عروه بن مالك) شهيد صفين، مهاجربن خالد شهيد صفين، نضله بن عبيد، نعمان بن عجلان، هاشم بن عتبه بن ابي وقاص معروف به هاشم المرقال پرچمدار و شهيد صفين، هبيره بن نعمان از فرماندهان سپاه علي عليه السلام، وداعه بن ابي زيد، يزيدبن حويرث، يزيدبن طعمه، يعلي بن اميه شهيد صفين، يعلي بن عمير، ابوشمربن ابرهه شهيد صفين، ابوليلي انصاري، ابوحجيفه، ابوعثمان، ابو ورد بن قيس .....، (كلب گويد كه اين اسامي مقدس، برخلاف قاعده خلاصه برداري از باب تبرك ذكر گرديد تا نام و اسامي ياران علي عليه السلام كه در دوران غربت آن حضرت، در ياري و اعتلاي كلمه الله و ترويج شريعت پاك رسول خدا جانفشاني كردند به منظور قدرداني از تلاش و مساعي آنها بر صحيفه دل نگاشته و قلوب زخمي ما با ياد آنها پاك و منزه گردد، از خداوند علو درجات همه شهداء راه خداوند و خصوصاً اين شهداء راه خدا را از اوّل خلقت تا ظهور و قيام امام مهدي (عج) خواستاريم و اميدواريم كه خداوند ما را با آنان محشور فرموده و از شفاعت آنها ما را در دنيا و آخرت بهره مند و به آبروي همه اين آبرومندان درگاه خود بر ما نظر مرحمت فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و امّا در

ص : 1311

خصوص اعمال طلحه و زبير، حضرت به هر دو آنها اتمام حجت كرد ولي آنها عليرغم اقرار به وصيت رسول خدا دست از جنگ ستمكارانه خود نكشيدند، ..... و كلام عمربن الخطاب درباره زبير تحقق يافت كه (..... اگر من بر اين ماجراجو لگام نزنم امت محمد را به گمراهي و نابودي مي كشد)، طلحه و زبير و ابن زبير و عايشه ام المؤمنين و .....، پيش از شروع جنگ جمل حكيم بن جبله و هفتاد بي گناه ديگر از قبيله عبدالقيس را قتل عام كردند بدون آنكه هيچ جرم و گناه مرتكب شده باشند و وقتي حكيم بن جيله ..... گفت از خدا نمي ترسيد چرا خونريزي را جايز مي شماريد، ابن زبير گفت در ازاي خون عثمان، پس حكيم بن جيله گفت آيا اين مسلمانان كه شما كشتيد عثمان را كشته بودند .....، آنها حكيم بن جيله و هفتاد نفر ديگر را قتل عام كردند بي جرم و بي گناه (كلب گويد آن سگهاي هار فقط براي ايجاد ارعاب و ..... قتل عام نمودند و انسان بياد قصابي هاي موجودات حيوان صفت در اين زمان مي افتد كه هر زمان با اسامي مختلف ظهور مي كنند و امت محمد را بي جرم و بي گناه قتل عام مي نمايند و براي خود دلايل مي تراشند و .....، حق اين است كه خداوند هرگز كسي را بي دليل در آتش ابدي خود مخلد و جاودان معذب نخواهد كرد .....)، آري اين طلحه و زبير و مادرشان عايشه ام المؤمنين است كه مسئوليت ريخته شدن خون شش هزار مؤمن يا بيشتر را كه در آن جنگ خونين كه مقتول شدند را به عهده دارند و اين قول خداوند است كه (هر كس مؤمني را عمداً بقتل برساند كيفرش جهنم است و در آن جاودانه خواهد بود)، و هركس شخصي را بدون اينكه كسي را كشته باشد يا در كشور فساد كرده باشد بقتل برساند مانند آن است كه همه مردم را كشته باشد)، آري اين طلحه و زبير بودند كه (فتنه بپا نموده) و پرده حرمت عايشه را دريده و او را از خانه رسول خدا بيرون كشيدند (در حالي كه ساير همسران رسول خدا وفق فرمان نبي مكرم در خانه هاي خود ساكن بودند .....) و جماعتي بي سروپا و عرب بدوي كه اطراف شتر عايشه را گرفته و مدفوع آن حيوان را كه بر زمين مي ريخت جمع نموده با دست گرد مي كردند و مي بوئيدند و مي گفتند به به مدفوع شتر مادرمان عايشه چه خوشبو است بوي مشك و عنبر مي دهد و نيز در سپاه معاويه كه در آن جز عده اي بي سروپا و عوام نادان ..... كه به تعبير اميرالمؤمنين (باقي مانده قبايل مشرك و مهاجم عرب .....) جمع نشده بودند، ..... آري معاويه در يك شبانه روز در شب (هرير) باعث قتل عام هفتاد هزار نفر گرديد كه چهل و پنج هزار نفر از سپاه او و بيست و پنج

ص : 1312

هزار نفر از سپاهيان علي عليه السلام بودند كه باز از ادعاي ننگين خود دست نكشيد و همچنان به كشتار مسلمانان ادامه داد تا (با نيرنگ) به تخت نشست و باز (اينهمه خونريزي طبع سفاك او را اقناع نكرد و) راضي نشد تا آنكه در سرتاسر بلاد اسلامي هركه را از ياران و دوستداران علي بن ابي طالب يافت قتل عام كرد ولي ديگر آنجا به بهانه عثمان نبود بلكه فقط به محبت علي و .....، (كلب گويد انالله وانااليه راجعون اگر تو به جاي خدا بودي جز دوزخ ابدي چه سزايي به معاويه و ياران خبيث او مي دادي حال آنكه خداوند به قتل يك مؤمن بر قاتل جهنم ابدي را واجب مي نمايد)). و نيز خطيب بغدادي از طريق احمد بن محمد حديثي ديگر را در فضيلت عثمان نقل كرده كه رسول خدا گفت ام كلثوم را بنا به وحي آسماني به همسري عثمان درآوردم .....، و شگفت از خطيب است كه تعصب اينگونه چشمان او را كور كرده و نظر نمي نمايد به آنچه محدثين و حافظان و حتي خودش درباره احمدبن محمد آورده اند .....، ابن عدي مي گويد در ميان دروغگويان و جاعلان حديث، هيچكس را تا حد احمد بن محمد بي شرم و بي حيا نديدم، ..... ابن قانع، ابن ابي فوارس، ابن حيان ..... او را از جاعلان و دروغگويان آورده اند .....، و ساير راويان مانند عبدالكريم بن روح و ..... مجهول و ناشناخته اند و وجه تمايز دامادي مولاي متقيان علي عليه السلام و او را بنگر .....، آن امام است كه در نهايت وفاداري و مهرباني با آن حضرت بود و رسول خدا و آنها از يكديگر راضي بودند و اين شخص كه شب وفات حضرت ام كلثوم مرتكب كاري مي شود كه خدا و رسولش از آن ناراضي است ..... و با ديگر همسرانش بدون توجه به آن مصيبت بزرگ هم آغوش مي شود .....، و اين علي عليه السلام است كه در سوگ فاطمه مي گريد و مي نالد (.....، سلام بر تو اي پيامبر خدا از جانب من و از جانب دخترت كه به كنار تو آمده و به سرعت به تو پيوسته است، اي پيامبر خدا من تاب شكيبايي از فقدان دختر پاك تو را ندارم، و به خاطر مصيبت عزاي او تاب و توان من رفته است (كلب گويد اين سخنان را كسي به زبان مي آورد كه در مقام صبر و استقامت اسوه و سرمشق امت اسلام است و ..... اينها همه دلالت بر عظمت مصيبت مادر حسن و حسين و زينب و ام كلثوم يعني فاطمه سيده نساء العالمين و يكي از پنج تن آل عبا و .....، دارد انالله وانااليه راجعون)، فقط يادآوري فقدان سهمگين و عظيم تو و مصيبت كمرشكن تو براي من مايه تسلي خاطر است و من بودم كه ترا در آرامگاهت در داخل مزار تو قرار دادم و روحت در حالي كه به من تكيه دادي بودي و بر سينه من قرار

ص : 1313

داشتي از بدن مطهر تو خارج شد، انالله وانااليه راجعون، يا رسول خدا اينك وديعه و امانت بازگردانده شد و امانت گرفته شد ولي اندوه من جاودانه خواهد بود و شبانگاه من، تيره و غمبار، تا آنگاه كه خداوند مرا به جايگاه و سراي تو كه در آن ساكن هستي ببرد، آري يا رسول الله، دخترت (فاطمه) براي تو از همدستي امت تو بر غارت و نابود كردن آن (حق ذوالقربي كه مصاديق آن حق خلافت و حق فدك)، سخن خواهد گفت، پس از او سؤال كن و از اوضاع بپرس و جويا شو، و زياد پرسش كن و اين مصيبت در حالي بر من واقع شد كه از فقدان تو زماني نمي گذشت و ياد تو از خاطر من نرفته بود پس سلام خدا بر شما (اي رسول خدا و دخترت فاطمه) باد، سلام خداحافظي و نه سلامي از روي روگرداني و باملامت، پس اگر از حضور شما مي روم نه از روي خستگي و ملالت است و نه اگر اينجا بمانم به آن دليل است كه به وعده اي كه خدا به صابران داده بدگمان باشم يا كم ايمان (انا لله و انا اليه راجعون)...)، و يا روايتي كه ازدي از قول عبدالواحد مي گويد ..... (پيامبر به عثمان گفت ..... خدا با من عهد بسته تو با من در بهشت باشي .....)، ذهبي در ميزان الاعتدال خود در شرح حال عبدالواحد مي گويد (..... اين روايتي است باطل و بي اساس كه ازدي آن را آورده است .....)، و يا طبراني روايتي ثبت كرده كه ..... عمربن خطاب گفت ..... عثمان چون بميرد فرشتگان آسمان بر او نماز مي خوانند و .....) ذهبي در ميزان الاعتدال خود مي گويد اين روايتي است جعلي و ساختگي و ابن حجر مي گويد جعلي بودنش از خودش معلوم است .....، و ما اضافه مي كنيم كه راويان آن بكربن سهل .....، بي اعتبار و ناشناس هستند. از جعليات ديگر بكربن سهل دمياطي اين سخن است كه (..... روز جمعه اي صبح زود برخاسته و تا عصر هشت ختم قرآن كردم .....)، و نيز خطيب بغدادي روايتي را آورده و مي گويد (شيخي در مسجد كوفه براي ما از نعمان بن بشير روايت كرد كه علي بن ابي طالب گفت ايشان يعني عثمان و يارانش از آتش بدور هستند و من از ياران عثمان هستم .....)، ما از خطيب بغدادي راجع به راويان آن يعني عيسي بن محمد و محمد همداني مي پرسيم كه كيستند و چكاره هستند، و آن شيخ كه از او روايت كرده كيست كه نام او را نبرده آيا وجود داشته و يا اصلاً به دنيا آمده است ..... و آيا منظور از نعمان بن بشير همان دشمن (خدا و رسول) است كه در صف تجاوزگران ستم گر برعليه امام خود قيام كرده و ..... قيس به او گفت (به خدا قسم تو دغل باز و گمراه و گمراه كننده اي .....)، و اگر ..... منظور از علي كه از ياران عثمان است

ص : 1314

علي بن ابي طالب بوده باشد چگونه ..... عثمان كشته مي شود و نعش او سه روز در مزبله مي افتد و باد مي خورد و سپس او را ترسان و لرزان با لباسش بدون كفن در قبرستان يهوديان دفن مي نمايند و فحش و ناسزا روانه او كرده و سنگ بر حاملين جنازه او مي بارد و آنها با سرعت و تعجيل او را در گودالي انداخته و مشتي خاك بر او ريخته و بگريزند ..... (كلب گويد شك نيست كه جو حاكم بر كشور اسلامي خصوصاً در مدينه عليه عثمان و ستم كاري هاي او به حدي بود كه معاويه و ساير امويان جرئت ورود به جنگ را نداشته اند و اين امور نشان مي دهد كه هرگونه اقدام نيازمند ايجاد زمينه براي شروع فتنه بوده و اين بهانه را با نهايت تأسف عايشه و طلحه و زبير با عوام فريبي ..... و صرفاً به خاطر مطامع دنيايي و محروميت از آن و به دليل عدالت گستري علي عليه السلام و نحوه حكومت و اجرا صحيح آن توسط وصي رسول خدا، پيش كشيدند وگرنه تمام خونخواهان عثمان اعم از طلحه و زبير و عايشه و معاويه و عمروعاص و .....، بطور مستقيم و غيرمستقيم در قتل او دخالت داشتند و همانطور كه قتل او در مسير پيشبرد اهداف آنان بود، به دليل عدم حصول به نتيجه مطلوب خود قدم بعدي خونخواهي او را بهانه براي رسيدن به هدف خود قرار دادند و ..... در فتنه سراسر گناه و معصيت خود سيل خون در بين مملكت اسلامي جاري نمودند كه در آن بسياري از اصحاب رسول خدا و مقدسين امت كشته و مقتول شدند و البته آنان دين و شريعت خدا را ملعبه و بازيچه قرار دادند و بزودي معلوم مي شود كه گناه آنان نزد خداوند چگونه حسابرسي مي شود و خداوند دوزخ جاويدان خود را براي چه كساني آماده نموده است ..... انالله وانااليه راجعون .....)، و نيز در روايتي ديگر آورده اند كه (..... مي خواستند زره علي بن ابي طالب را براي مخارج عروسي او با فاطمه زهرا به چهارصد درهم بفروشند پس عثمان آن چهارصد درهم را داد و ..... و چون صبح از خواب بيدار شد در خانه خود چهارصد كيسه يافت كه در هر كدام چهارصد درهم بود و روي هر درهم نوشته بود اين درهمي است كه خداي رحمان سكه زده براي عثمان بن عفان .....، پس جبرئيل اين را به پيامبر خبر داد و پيامبر فرمود بر تو گوارا باد اي عثمان)، سيوطي اين روايت را رد نموده و ابن حوت مي گويد اين روايت، دروغي جنايت آميز است و البته متن آن نيز گواهي بر دروغ بودن آن دارد (كلب گويد يكصد و شصت هزار سكه كه بر روي آن نقش مخصوص عثمان باشد و آن را خدا ضرب نموده باشد و .....، و آن را نه هيچ صحابي و نه هيچ بشر ديده باشد و نه آن بازاري

ص : 1315

كه در آن خرج شده معلوم باشد نه روايتي در خصوص هجوم مردم براي زيارت اين سكه ها كه خداوند آن را ضرب كرده و ملائكه آن ها را آورده و در خانه عثمان در زماني كه او خوابيده است چيدمان كرده و .....، نمي دانم كه چرا جاعلين حديث فكر مي نمودند كه همه مردم مغز خر خورده اند و راويان بعدي فكر آبروي اسلام نبودند و به حاشيه متون دروغ خود توجه نمي كردند و فكر نمي كردند كه وقتي مناره اي را بلند مي كنند قبلاً بايد جاي آن را آماده كنند ..... وگرنه رسوايي آن دامن گير آنها خواهد شد .....)، و اكنون زنجيره روايات جعلي عثمان را با اين روايت ختم مي كنيم كه جرداني مي نويسد كسي كه نامهاي زير را بنويسد و با آبي كه بر روي نوشته مي ريزد صورت خود را بشويد هرگز كور نخواهد شد و كسي كه آن را بنويسد و آبش را در صبح بخورد از فراموشكاري مصون مي شود و كسي كه آن را نوشته و بنوشد ناتواني جنسي به او روي نمي آورد) و آن نام ها چنين است، عثمان بن عفان، معاذبن جبل، عبدالرحمن بن عوف، زيدبن ثابت .....)، آري هر كس از ابتلاء به كوري، فراموشكاري و ناتواني جنسي نمي ترسد اين دستورالعمل را بكار بندد و بر اين افسانه ها و روايات ننگين و رسوا كه در مدح و فضيلت عثمان ساخته و نوشته و به ثبت رسانده اند بايد آن مناقب جعلي ديگر كه در جلد پنجم مذكور نموديم اضافه شود و .....، آري ما بررسي روايات جعلي در فضايل عثمان را در اينجا پايان مي دهيم و آنچه را كه دنياپرستان و كامجويان دوره حاكميت اموي به طمع جايزه و پاداش و .....، جعل و ساخته اند كه بيشتر آنان اهل شام و بصره و دشمنان كينه توز آل محمد (ص) بوده اند، و دروغ پردازي از چنين افرادي البته كاملاً طبيعي بوده است و ..... و نيز آنچه از غلو و زياده روي و مبالغه كه در بيان فضيلت هاي دروغين براي هر سه حاكم (ابوبكر، عمر، عثمان) صورت گرفته كه براي اين سه نفر تراشيده اند، همه جعلي، بي اساس، ضعيف بوده كه به هيچ وجه با حقايق تاريخي و احاديث ثابت و مسلم و صحيح سازگار نبوده، و نيز با آنچه كه تاريخ از روحيات و شرح اعمال و رفتار و خصوصيات اخلاقي آنان براي ما بيان مي نمايد هيچگونه سازگاري ندارد. (كلب گويد و البته تمام اين روايات جعلي رواياتي است كه صاحبان آن از آن خبر ندارند و آنها را طرفداران متعصب آنان براي توجيه حكومت حاكمان جور و ستم ساختند و با اين تبهكاري خود را به سوي دوزخ جاويد روانه ساختند)

ص : 1316

ما در گذشته رواياتي را بررسي نموديم كه در فضيلت يكي از اين سه نفر ساخته و رايج شده بود ولي در اينجا شما را با نوعي از روايات آشنا مي سازيم كه هر سه را در بر دارد البته ما به روايات تاريخي مي پردازيم و به هر حرف و گفته اي اعتنا نمي نمائيم ..... مانند ياوه هاي ابن حزم، ابن تيميه، ابن جوزي و .....، و كجا اين توان و حوصله است كه در برابر تصورات آنان كه بصورت ياوه از دهان تفتازاني و امثال او بيرون آمده شرح و بسط دهيم مانند آنچه در شرح المقاصد خود مي گويد كه ..... جماعت ما براي اثبات اينكه معصوم بودن حاكمي واجب نيست به اجماعي كه در زمان زمامداري ابوبكر و عمر و عثمان رضي الله عنهم شده استدلال كرده اند يا .....، نورمحمد افغاني كه در كتاب مزار شريف سخن از معصوم بودن عثمان آورده است .....، ما صفحاتي از نامه اعمال اين معصومان را كه بيشتر عمر خود را در جاهليت و بر عادات و رويه هاي خاص خودشان سپري كرده اند از نظر شما گذرانديم و توضيح داديم كه چگونه حتي اعمال و رفتار آنان در دوره اسلام آنها هم به آنها اجازه نمي دهد كه عادل و راست رو شمرده شوند تا چه رسد به معصوم بودن .....، و آنچه در جلدهاي ششم و هفتم و هشتم از جنايات و گناهان و بدعتها و نامردمي هاي آنان و اموري كه با اساس اسلام سازگاري ندارد و انحرافات آنان از قرآن و سنت رسول خدا را ثبت نموديم، براي اثبات اين امر كفايت مي نمايد، .....، امّا در خصوص استنتاج تفتازاني در خصوص اجماع امت كه از فاحش ترين غلط هاي اوست، در خصوص حاكميت ابوبكر كه از طريق اجماع نبود و بلكه به شكلي بود كه روي او را سياه كرده و تا ابد لكه ننگي پاك نشدني بر دامن امت نهاده و آن اينكه حاكميت او با بيعت يك يا دو و يا پنج نفر (كلب گويد در واقع به شكل يك كودتاي سياسي) صورت گرفت و لذا عده اي آن را حجت دانسته و مي گويند خلافت با بيعت اين تعداد استقرار مي يابد و ..... در اين رابطه جمع كثيري از بزرگان و صحابه و ..... خودداري نمودند و ..... وقتي حاضر شدند كه به آن چند نفر ملحق شوند كه تهديد و ارعاب و ..... برق شمشير ..... را ديدند و لشكركشي هايي كه در آن جمعي جن بودند كه بعدها رئيس قبيله خزرج يعني سعد بن عباده را هدف آن قرار دادند و پس از ترور و قتل او، كشتن او را به جن نسبت دادند و ..... اما تصدي عمر كه به انتصاب ابوبكر صورت گرفت نه با اجماع، در حالي كه بسياري از اصحاب اعتراض داشتند از جمله اين گفتار به او در اينكه (تو كه يك آدم خشك و خشني را بر ما مسلط كردي فردا جواب پروردگار خود را چه خواهي داد .....)، و امّا

ص : 1317

عثمان از طرف شوراي شش نفره منصوب شد كه با هم اختلاف داشتند و اين عبدالرحمن بن عوف بود كه عثمان را منصوب كرده و به علي عليه السلام مي گفت بيعت كن وگرنه گردن تو را با شمشير مي زنم .....، و لذا ما اجماع را وقتي دليل مي دانيم كه حجت بودن آن ثابت باشد و .....، و لذا در اجماع اول، اجماع ادعايي شما جمع كثيري از اصحاب صالح و ستوده رسول خدا و در رأس آنان سرور دودمان پاك رسول خدا و امام امت اميرالمؤمنين، امام حسن و امام حسين و صديقه طاهره و فاطمه زهرا سلام الله عليها كه اصحاب كسا هستند يعني همان كساني كه خدا آنان را از هر شر و پليدي پاك فرموده و منزه گردانيده و ديگر اشخاص ..... از شركت در اجماع خودداري نمودند و موافقت بعدي بر اثر تهديد و جبر و زور كه از مصاديق موافقت خارج است صورت گرفت ..... و علي عليه السلام به دلايل فراوان از جمله ملاحظه شرايط سياسي جامعه و جلوگيري از سوءاستفاده خارجي، پرهيز از آشوب و تفرقه و ..... از كشيدن شمشير و دست بردن به اسلحه و جنگ و خونريزي روي گردانيده و موقتاً از حق خود و حكومت بر امت چشم پوشي نموده اند ..... همانگونه كه مي بينيم پس از گذشت دوره حكام سه گانه حضرت امير عليه السلام در اجتماع ملي كوفه مي فرمايد (..... آگاه باشيد به خدا قسم خلعت خلافت را پسر ابوقحافه در حالي به تن نمود كه به خوبي مي دانست موقعيت من نسبت به كار خلافت مانند موقعيت استوانه آسيا نسبت به سنگ آن است (يعني خلافت بر مدار من مي چرخد)، سيل از قله (مقام رفيع و رهبري كننده من) سرازير مي گردد و هيچ پروازكننده اي را ياراي پرواز و وصول به اوج مقام من نيست، پس (بنا به مصلحت) پرده بر روي آن انداخته و صرف نظر كردم، و در اين فكر بودم كه تنها قيام كنم و يا بر جريان كوركورانه جامعه صبر كنم .....، بر شرايطي كه بزرگ را فرسوده مي كند و جوان را پير مي كند و انسان مؤمن آنقدر رنج مي برد تا به ديدار پروردگار خود نايل شود، پس ديدم كه صبر كردن بر آن شرايط و احوال به مصلحت (شريعت رسول خدا و امت) نزديكتر است، پس در حالي صبر نمودم مانند آن كسي كه خار در ديده و استخوان در گلو داشته باشد، و مي نگريستم كه چگونه ميراث من به باد رفته است، تا آنكه اولي راه خود را گرفت (مرد) و خلافت را پس از خود در چنگ پسر خطاب انداخت .....، پس از آن مدت طولاني و با همه شدت و ناگواري آن صبر و شكيبايي نمودم، تا آن زمان كه او رفت و امر خلافت را به جماعتي (شوراي شش نفره) واگذار نمود كه به تصورش من مانند آنان هستم، خدايا

ص : 1318

(به تو شكوه مي كنم)، اين چه شورايي است و كدام زمان درباره منزلت من نسبت به اولي (ابوبكر) ترديد و ابهامي بوده است كه حالا مرا با چنين افرادي شبيه و قرين مي سازند، با اين همه، من با آنها همداستاني و تظاهر به هماهنگي نمودم تا آنجا كه يكي از آنها گوش به تصميم ديرينه خود سپرد و ديگري پيوند خويشاوندي خود را در نظر گرفت و ..... ديگر چيزها، تا سومين نفر از آن گروه به حكومت برخاست، در حالي كه باد در پهلو انداخته بود و ميان اصطبل و آخورش مي لوليد و همراه او قوم و خويشاوندان او مال خدا را چنان خوردند كه شتر، سبزه نورسته بهاري را مي بلعد، تا آنكه رشته حكومت او پنبه شده و كارش (يعني كارهاي ستمگرانه او)، گريبانگير او شد و دار و دسته اطراف او، او را سرنگون نمودند .....)، ..... و نيز در نامه اي كه به معاويه نوشته است (..... تو سخن از خودداري من در برابر خلفا گفته اي و درباره حسادت من و تجاوز مسلحانه به آنها مطالبي آورده اي امّا درباره تجاوز مسلحانه پس بايد بگويم پناه بر خدا اگر چنين افترايي درست باشد و اما اينكه از آنان نفرت داشتم به خدا قسم اين چيزي است كه در برابر مردم از آن عذرخواهي نخواهم كرد و در رابطه با ستم من بر عثمان و اينكه احترام خويشاوندي خود را نداشتم .....، حقيقت اين است كه عثمان به رويه اي كه تو مي داني عمل كرد و مردم با او چنان كردند كه به تو خبر داده اند)، و نيز در نطقي كه در زمان لشكركشي به بصره ايراد فرمود (..... چون خداوند پيامبر خود را از اين دنيا برد، قبيله قريش به زيان ما خلافت را به خود اختصاص داد و ما را از دسترسي به حقي كه از عموم مردم به آن سزاوارتر بوديم دور ساخت پس صلاح ديدم كه (صبر نمايم زيرا) صبر كردن بر آن حالت بهتر است از اينكه (با جنگ نمودن براي استقرار حق)، موجبات تفرقه اعتقادي مسلمانان و ريخته شدن خون آنها فراهم آيد، آنهم در شرايطي كه مردم تازه مسلمان شده اند و آثار دين و شريعت هنوز بر روح آنان نقش نبسته و با كمترين تزلزل به تباهي مي گرايد و با اندك شكافي از هم دريده مي شود، پس در نتيجه عده اي متصدي خلافت گرديدند كه در كار حكومت، هيچگونه فكر و استنتاجي نمي نمودند، و سپس به سراي مكافات رفتند و خدا عهده دار بررسي كارهاي بد آنها و صاحب اختيار گذشت از لغزشهاي آنهاست .....)، ..... و يا زماني كه ابوبكر قنفذ را نزد او فرستاد كه (خليفه رسول خدا ترا احضار مي كند ..... پس حضرت فرمود خيلي زود رسول خدا را تكذيب نموده ايد)، پس قنفذ پيام را برده دوباره آمد و ابوبكر گفت بگو (اميرالمؤمنين ترا نزد خود

ص : 1319

مي خواند تا با او بيعت كني .....) پس چون اين پيغام را گرفت حضرت با صداي بلند فرمود (كه پناه بر خدا از ادعايي كه به گزاف و ناحق مي كنند و .....)، و .....، و ديگر فرمايشات، كه ما را به خوبي بر حقيقت امر و نظريات آن حضرت آگاه مي نمايد، .....، و نيز در رابطه با رواياتي كه در فضيلت خلفاء سه گانه آورده اند كه (..... محمدبن عكاشه در خواب ديد ..... كه به پيامبر عرضه داشت برترين مردم بعد از پيامبر ابوبكر بعد عمر و بعد عثمان و بعد علي ..... و پيامبر گفت سه بار عثمان و سپس علي پس ..... از خواب بيدار شدم هشت روز نه آب خوردم نه غذا .....) و ..... خواننده گرامي نيازي ندارد به توضيح ما و بحث درباره اين افسانه و موهومات و مطالب خنده آور .....، كه ابن عساكر از قول سعيدبن عمرو از ابوزرعه مي گويد كه محمدبن عكاشه ..... دروغ پرداز است، ..... و بسيار دروغگو است و رواياتش قابل نوشتن و ثبت نيست ..... و سهل بن سري مي گويد: احمد جويباري، محمدبن تميم و محمد بن عكاشه بيش از ده هزار حديث از زبان پيامبر خدا (ص) جعل كرده و دروغ نسبت داده اند، و نيز روايت ديگري كه بلادرزي از خلف بزار نقل كرده كه (..... مهربان ترين امت ابوبكر، سخت گيرترين عمر، راستگوترين عثمان .....، و امين ابوعبيده جراح)، افسانه شگفت انگيز و خنده آور كه خلف بزار شراب خوار آورده ..... و من از كسي كه اين روايت را جعل كرده تشكر مي كنم كه در آن نام مولاي ما اميرالمؤمنين را در شمار آن افراد نياورده است، و ..... (و فقط نعل وارونه براي ابوبكر زده) كه او را مهربانترين معرفي نموده در حالي فجائه را به دستور او زنده زنده به آتش كشيده اند و به دستور او خالدبن وليد آن جنايت معروف را در حق بني حنيفه مرتكب شد و مجازات نشد و جنايت قتل مالك بن نويره و تجاوز به همسر او را نديده گرفته (كلب گويد آيا كسي شك دارد كه شكستن حرمت يك مسلمان و تجاوز به ناموس او، در واقع به منزله شكستن حرمت همه مسلمانان و تجاوز به ناموس همه آنان است و اين جنايتي است كه همه مسلمانان در خونخواهي آن شريكند و او در اين قصاص و مجازات ننمودن خالد پليد ملعون ستمكارتر از هر مسئول ديگر است. ..... انالله وانااليه راجعون)، يا آنچه در بي اعتنايي و ندادن حق صديقه طاهره مرتكب شد و روايت دروغي كه گفت كه پيامبران ارث نمي گذارند (كلب گويد اين روايت نقل شده از او با كتاب خدا در چند موضع مخالف بود كه بنا به كلام رسول خدا مي بايست اينگونه احاديث به ديوار كوبيده مي شد، كه موضوع تناقض آشكار اين روايت جعلي و مخالفت آن با كتاب خدا و اثبات جعلي بودن آن توسط حضرت

ص : 1320

صديقه طاهره اثبات گرديد، و خليفه با قبول ضمني آن سند فدك را پس داد ولي دومي آن را پس گرفت ولي چگونه، انا لله و انا اليه راجعون .....)، ..... و در آن روز كه از دنيا مي رفت از او ناراضي بود زيرا او را به خشم آورده بود كه در واقع رسول خدا را به خشم آورده بود .....، يا درباره مهرباني او از علي سؤال شود در روز بيعت كه چگونه او را براي بيعت بردند براي همان بيعت منحوسي كه به سبب آن سلمان خشونت ببيند، مقداد طرد شود، ابوذر تبعيد و شكم عمار دريده شود، اسلام و قرآن به بيراهه كشيده شود و خمس مال خدا به كيسه غارتگران و آزادشده گان مكه رود و زاده آنان كه رسول خدا آنان را لعنت كرده بر جان و مال و ناموس مردم مسلط شوند .....، كعبه ويران شود و در جنگ حره در مدينه كه خانه هجرت پيامبر و مؤمنان است، حمله نظامي شده و دختران مهاجران و انصار اسير بي ناموسان هرزه شوند و مورد تجاوز قرار گيرند و لباس ننگ بپوشند و به جلادان اجازه داده شود تا با كمترين شبهه دست به قتل عام دودمان پيامبر بزنند ..... خاندان او را به اسارت گرفته و ياران او را بكشند و منبر او را در هم شكسته و ..... (انالله وانااليه راجعون)، و يا آنچه كه در صحيح بخاري فصل مناقب از محمدبن حنفيه آورده شده ..... (كه به پدرم علي گفتم بهترين نفر پس از پيامبر كيست او گفت ابوبكر و سپس عمر و .....، من گفتم آنوقت شما گفت من فقط يك نفر از مسلمانان هستم .....،) .....، آري اين اولين لغزش و خطاي بخاري نيست و او از اين خطاها بسيار دارد، هر كس نظر و عقيده اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب را درباره سه خليفه بداند ..... شكي براي او نمي ماند كه اينگونه روايت هاي دروغين كه به آن حضرت نسبت داده اند تا چه حد افترا و بهتان سنگين و سهمگين است، آيا محمد بن حنفيه پدر خود را نمي شناسد ..... و عثمان را نمي شناسد .....، آيا نمي دانست رسول خدا، (خيرالبريه) بهترين مردم عالم وجود را پدر او معرفي كرد آيا شاعر در حضور او نسرود ..... (تو پسر بهترين فرد مردم پس از پيامبري و تو فرزند علي هستي كه همتاي او كسي نيست و .....)، ..... اگر بهترين مردم را ابوبكر مي دانست چرا از بيعت با او تا زماني كه فاطمه سلام الله عليها زنده بود خودداري كرد و بنا به نقل بخاري اين عدم بيعت در دوره حيات فاطمه نزد مردم مقبول بود و بني هاشم و ديگر بزرگان و ..... اصحاب رسول خدا با او هم عقيده بودند، ..... آيا علي عليه السلام فاطمه را بر ستوري نشانده و شبانه به انجمن انصار مي برد تا از ايشان عليه بهترين مردم استمداد نمايد .....، (كلب گويد شك نيست كه اساساً اينگونه روايات

ص : 1321

مورد قبول مردم آن زمان نبوده و صرفاً از جعليات معاويه و طرفداران بني اميه و در راستاي تحكيم حكومت ننگين آنها بوده است) .....، جنيدبن عبدالرحمن گويد از حوران به دمشق آمدم تا حقوق خود را بگيرم، نماز جمعه را خواندم .....، پس شيخي براي مردم داستان تاريخي مي گفت ..... تا آنجا كه وقتي داستانهاي او تمام شد گفت مجلس خود را با دشنام دادن به ابوتراب پايان دهيد، آنها هم دشنام داده رفتند سؤال كردم از كسي كه كنارم بود كه ابوتراب كيست گفت علي بن ابي طالب پسرعمو پيامبر و دامادش و اوّل كسي است كه اسلام آورد و پدر حسن و حسين و .....، جنيد اين كار را تقبيح كرد و سپس سيلي محكمي بر صورت آن شيخ زد و او به هشام بن عبدالملك گزارش داد و هشام او را به (سند) تبعيد كرد و در آنجا به حال تبعيد بود تا از دنيا رفت .....)، ..... آري و كار گمراهي اين جماعت به جايي برسد كه جنايات و جرائم يزيد پليد و اسوه تبهكاري و ميگساري و .....، را ناديده بگيرند و براي جنايات او عذر و بهانه بتراشند و با اين حرف كه او امامي بوده كه دچار اشتباه شده و از تكفير و لعن او جلوگيري كنند و ..... از اينگونه مدافعات از آن تبهكاران كافر مسلك ..... و فراموش كرده اند كه رسول خدا در حق علي عليه السلام فرمود: (.....، بهترين مردان شما علي و بهترين زنان شما فاطمه است، علي بهترين انسان است و هركس اين را نپذيرد قطعاً كافر گرديده است و يا هركس اقرار نكند كه علي بهترين خلق است قطعاً كافر گرديده است .....، ..... و كساني كه جلد ششم و هفتم الغدير را مطالعه كرده باشند شايد بيش اين، بر ماهيت آن ياوه و افسانه اي كه مي گويد ابوبكر و عمر بهترين افراد بشر هستند آگاهي داشته باشند و .....، و ما يقين داريم كه هر خواننده با انصاف كه مطالب و بحثهاي پنج جلد اخير الغدير را مطالعه كرد براي او هيچ ترديد و ابهامي نمي ماند كه راويان اين ياوه ها و افسانه ها ..... كساني هستند كه در فضيلت تراشي براي رهبران خود بسيار زياده روي كرده و پا را از حد عقل، دين و ادب بيرون گذاشته اند و ...

خلاصه جلد نوزدهم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

آغاز جلد 19 به حول و فضل الهي و عنايات حضرت الله :

تقريظ آيت الله سيد صدرالدين صدر بر غدير: استاد و پيشواي عالي قدر حضرت شيخ عبدالحسين اميني نجفي .....، مدتي بود كه مي خواستم درباره كتاب ارزنده و عزيز الغدير، تقريظي بنويسم، و مقام و اهميتي را كه

ص : 1322

براي آن قائل هستم و احساس خوشوقتي خود را بيان نمايم .....، .....، ديدم شما به هر دريايي فرو رفته و گوهري به چنگ آورده و درخشان ترين مرواريد و مرجان را بدست آورده و در هر ميدان تاخته اي و سبقت نموده اي و جايزه قهرماني را تصاحب كرده اي، .....، غدير شاهكاري است كه در آن تتبع استادانه و امانت و نقل صحيح و ..... جمع شده است .....، دائرالمعارف اسلامي است كه در بوستان آن گلهاي گوناگون و رياحين از فضايل و معارف .....، آمده است و شگفت نيست از كسي كه يكي از مفاخر شيعه و خوبان پايتخت دين و دانش يعني نجف اشرف است كه هزار سال برپاست ..... و نگهدارنده آن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب .....، پس بيراه نخواهد بود اگر بگوئيم كه اين غدير در واقع پايان نامه او در دانشگاه نجف است .....، خداوند مؤلف را و ما را توفيق دهد در دو سرا نيكبخت باشيم و سعادتمند و رستگار، و بر او درود و تحيت باد.

تقريظ حجه السلام و المسلمين شيخ مرتضي آل ياسين: علامه توانا و محقق بزرگ سلام و درود بر شما .....، بسيار تقريظ و ستايش از ستايشگران شما را خوانده ام ..... ولي هرگز و نه حتي اندكي احساس خروشان و جوشان مرا نسبت به آن كتاب معجزه آسا بيان ننموده .....، به همين سبب برايم ترديدي نماند در اينكه همان بهتر كه هيچ به زبان نيايد جز اعتراف به عجز بيان، ..... كه خداوند آيتي را به دست تو پديدار كرد كه در قرون و اعصار جاودانه خواهد ماند ..... كه حاكي از قدرت قلم و .....، عظمت كوشش شما و پشتكار قهرمانانه شما .....، گوارا باد بر شما اين پيروزي عظيم و پرشكوه كه بدست آورده اي، ..... بر شما درود مي فرستم و سلام و سپاس مي گويم و رحمت پروردگار را مسئلت دارم،

تقديرنامه حجه الاسلام سيد محمد شيرازي: ..... در خاطر داشتم نامه تقديرآميز و ..... را به آستان علامه عاليقدر، آيت الله مجاهد و نابغه عصر اميني بنويسم ..... و اكنون با همه تلاشم ..... مي بينم ..... نمي توانم سپاسي را كه درخور آن علامه يگانه باشد بجاي آورم، ..... اي سرور عزيز من در درياي بي كران كتاب گوهربار تو سير كردم ..... و ديدم از هر لحاظ بي مانند و ..... است، ..... قطعاً در بناي اسلام بنايي استوار ساخته اي كه جاودان خواهد ماند و تا آسمان و زمين برپاست برقرار خواهد بود، ..... خداوند ترا پاداش دهد كه رنج برده اي و ريشه باطل را از بيخ و بن بيرون آورده و بدعتهاي جماعت و بطلان آن را آشكار نموده و افسون و نيرنگ آنان را بر باد داده اي و سيلي حقيقت را بر گوش آنان نواخته اي و دروغ و نيرنگ روايات آنان

ص : 1323

را برملا نموده اي ..... تو در سرزمين مقدس اقامت داشتي ..... و پيوسته بر درگاه (علي عليه السلام) آمد و رفت نموده و كسب فيض نموده اي ..... از كسي كه جانبازي ها و نبردها نموده تا خلق به حقيقت درخشان (لااله الا الله و محمد رسول الله) زبان گشوده اند ..... و بدور نيست تا در دانشگاه ..... تابناك او، خدا مردي را پرورش دهد كه با تيغ بران حقيقت بر منافقان حمله آورد تا اعتراف نمايند كه اميرالمؤمنين علي، ولي الله است، ..... در عصري كه جهل و گمراهي بر انديشه ها سنگيني مي كند جامعه اسلامي نيازمند چنين كتابي بود ..... الحمد لله رب العالمين و درود و رحمت الهي بر شما باد. و چند تقريظ گرانقدر از ....

بسم الله الرحمن الرحيم

خداوندا تو منزهي و با سپاسگزاري از تو، ترا منزه و مقدس مي دانيم و حق نداريم به خدا و حقايقي كه به ما رسيده است ايمان نياوريم و در عين حال، طمع داشته باشيم كه پروردگارمان ما را به جمعيت مردم صالح وارد نمايد، (دربارة خدا پس از اينكه به علم دريافتي كه به بهانه آوري و دليل تراشي برخاست بگو: بيائيد فرزندانمان و فرزندان شما را احضار كنيم و زنان ما و زنان شما را و خودمان و خودتان را، آنگاه با دعا از خدا بخواهيم تا لعنت خود را بر دروغگويان نازل فرمايد .....).

و در ادامه رواياتي كه در تمجيد از خلفاء سه گانه آورده اند، بخاري در صحيح خود از عبدالله بن عمر آورده است (..... ما در زمان پيامبر افراد مردم را به لحاظ خوبي و برتري امتياز مي داديم، ابتداء مي گفتيم ابوبكر، بعد عمر، بعد عثمان و .....) و بقيه اصحاب را رها كرده و در ميان آنها امتيازي قائل نمي شديم) ....) و به عبارت ديگر به نقل ابوداوود و طبراني (..... پيامبر مي شنيد و تكذيب نمي كرد .....)، اين روايت را آن جماعت اساس و پايه اي قرار داده اند براي به كرسي نشاندن حاكميت ابوبكر و عمر و عثمان ..... و مشروعيت سقيفه .....، همان سقيفه كه تاريخ اسلام را به نكبت آن آلوده و مسلمانان را پراكنده و ..... مصيبت ها بر سرشان تا به امروز درآورده است، پس با توضيح اين مطلب ماهيت آن را روشن تا هر كس بر صراط راست مي خواهد پيروي حقيقت نمايد در سايه مشعل فروزان آن طي طريق نمايد .....، لازم به ذكر است كه عبدالله بن عمر در دوره رسول خدا در عنفوان جواني بوده و حداكثر سن او در زمان رحلت پيامبر بيست سال بوده است (كلب گويد با توجه به ادعاي اينكه مي گويد پيامبر مي شنيد و تكذيب نمي كرد پس سن او در زمان اين روايت

ص : 1324

جعلي بايستي ده يا حداكثر پانزده سال باشد و از طرفي مگر قحط الرجال بود كه با وجود اصحاب عاليقدر مانند علي و سلمان و مقداد و عمار و .....، او در خصوص درجه بندي اصحاب پيامبر اظهارنظر كند تا جايي كه سخن او مورد تائيد رسول خدا قرار گيرد و نيز متن اين روايت بر بطلان آن كه ناشي از تعصب كامل دشمنان ناصبي صادر گرديده دلالت دارد، زيرا جايگاه مولاي ما اميرالمؤمنين در نزد رسول خدا و اصحاب و .....، معلوم و جايگاه اين سه خليفه نيز معلوم بوده و هر سه نيز اقرار به عظمت جايگاه آن حضرت داشته اند و لذا اين نعل وارونه براي توجيه اعمال بد آنها از سوي راويان كذاب زده شده با اين تعبير كه مي گويند گوبلز وزير تبليغات هيتلر مي گفت دروغ هرچه بزرگتر باشد قبول آن بر مردم آسانتر است و از طرفي اگر اين روايت ياوه را بخواهي بپذيري بايستي حداقل نود درصد روايات اسلامي را كه در فضايل علي عليه السلام ذكر گرديده است را كنار بگذاري زيرا در بدترين روايات سعي شده علي عليه السلام حداقل هم رديف با ساير اصحاب باشد ولي در اين روايت جاعل ناصبي سعي دارد كه آن حضرت را در حد مردم عادي نشان بدهد، در حالي كه صداي بخ بخ خليفه ثاني در روز غدير به گوش ما مي رسد و .....، لولا علي لهلك العمر و .....، او همچنان طنين انداز است و .....، آري دشمنان خدا تصور مي نمايند كه مي توانند از تابش نور خورشيد با بستن چشمان خود جلوگيري نمايند ..... خداوند نور خود را كامل مي نمايد، اگر چه كافران و مشركين كراهت داشته باشند.) .....، ابوغسان دوري مي گويد نزد علي بن جعد بودم و اين روايت عبدالله بن عمر خوانده شد ..... پس او گفت اين پسرك را نگاه كنيد كه بلد نبود زنش را طلاق دهد و ادعا دارد كه ما برتري افراد را بر يكديگر تعيين مي كرديم .....، آري كسي كه عبدالله بن عمر را شناخته و تاريخ سياه زندگي او را خوانده باشد، مي داند كه نه تنها در عنفوان جواني، بلكه در سالخوردگي هم سست رأي و خام و نابخرد و هواپرست بوده .....، .....، ابوعمر مي نويسد كه ابن معين اين روايت را نادرست و زشت خوانده و درباره آن سخني تند و خشن گفته، زيرا كسي كه چنين بگويد و عقيده داشته باشد، برخلاف اجماعي سخن گفته كه تمامي علماء حديث و فقها و ..... داشته اند، ..... و اين حديث ابن عمر توهم و غلط است و اگر سند آن هم صحيح باشد باز متن و معني آن نادرست است ..... ابن حجر مي نويسد اين فضيلت يارغار پيامبر بودن بزرگترين فضيلتي بود كه به او شايستگي و حق خلافت بخشيد و با اين فضيلت بود كه عمر مي گفت (..... او يكي از دو نفري است

ص : 1325

كه در غار بوده پس براي تصدي خلافت از همه سزاوارتر است) ..... و كسي نيست كه از ابن حجر بپرسد مصاحبت دو روزه او با پيامبر كه به صورت هاي گوناگون ممكن است مورد بررسي قرار بگيرد و در آن خيلي حرف هم هست .....، چه فضيلتي بوده .....، چنانچه چند يهودي نزد ابوبكر آمده و گفتند دوست و مصاحب خود را براي ما توصيف كن، گفت اي جماعت يهود من در غار همراهش بودم .....، ولي سخن گفتن من درباره او سخت است امّا علي بن ابي طالب اينجاست پس آنان به خدمت علي رفته و حضرت براي آنها اوصاف پيامبر را بيان نمود .....، ..... سپس حضرت علامه در ادامه به دريايي از روايات متناقض و ردكننده اين روايت جعلي اشاره و با استناد به آنها اين سخن ياوه را مردود اعلام و اشاره مي فرمايد كه اينگونه جريانهاي فكري ..... به برقراري سلطنت خشونت بار و استبدادي كشيده و به حاكميت معاويه و فرزندان هرزه و بلهوس ميگسار و جاني ..... آنان منتهي شده است، ..... اينست مقدار فهم پسر عمر و ميزان درك او از حقايق امور، و همين نابخردي او مانع از بيعت او با علي گرديد در حالي كه او همان بود كه با عثمان بيعت نمود ..... و در نهايت عثمان را فريفته و به اشتباه و خيانت كشانيد تا اينكه او را به كشتن داد، بلادرزي از قول نافع از قول عبدالله بن عمر گفت (..... كه عثمان از من درباره پيشنهاد مغيره بن اخنس سؤال كرد كه گفت اي عثمان اين جماعت دنبال خلع تو هستند پس كناره گيري كن و الا تو را مي كشند، پس من به او گفتم اگر كناره گيري نكني آنها بالاتر از كشتن كاري با تو نمي توانند انجام دهند، پس من مصلحت نمي بينم كه چنين روشي را باب كني كه هرگاه مردم از حاكم ناراضي باشند او را خلع كنند پس تو خلعتي را كه خدا به تن تو كرده بيرون نياور) ..... و به دنبال آن اين روايت تاريخي آمده كه (عثمان بر فراز خانه اش شنيد كه يكي از محاصره كنندگان گفت او را نكشيم بلكه بركنار نمائيم، پس عثمان پاسخ داد بركناري امكان ندارد ولي كشتن ممكن است)، ..... آري اين ابن عمر، بركناري را باب مي داند ولي قتل زمامدار را باب نمي داند و حال آنكه فتنه دوم از فتنه اول بدتر و پرآشوب تر است، و قطعاً اگر عثمان كناره گيري مي كرد و زنده مي ماند بسياري از اختلافات و آشوب ها و قتل عام ها رخ نمي داد و ..... ولي پسرعمر به خيال خام خودش خليفه را راهنمايي و ارشاد كرد و ..... او را به قربانگاه فرستاد (كلب گويد و او را در بحران پيشنهاد خود رها كرد و اگر واقعاً راست مي گفت و به حرف خود اعتقاد داشت مي بايست تا آخرين لحظه در كنار او مي بود و با او كشته

ص : 1326

مي شد ولي مصلحت او و اسلام را در نظر نگرفت و با زندگي او و ساير مسلمانان قمار كرد .....) .....، ابن حجر در فتح الباري مي نويسد (..... و هر جنگي كه در آن دوره بوقوع پيوست يا زائيده قتل عثمان بود و يا زائيده يكي از نتايج آن .....) و ..... براساس روايات وارده (..... هركس با امامي بيعت كرد و دست و ثمره دل خويش به او عطا كرد بايستي به او وفادار و متعهد باشد و هرگاه ديگري آمد و با آن امام به كشمكش برخاست بايد گردن آن ديگري را بزنيد .....) و با همين مضمون .....، پس وظيفه شرعي پسرعمر اين بود كه با معاويه كه عليه امام پاك و خليفه واقعي قيام كرده بود جنگ نمايد و اگر پايبند به تكاليف شرعي بود ..... مي بايست بر حكم شريعت با علي بيعت و با معاويه مي جنگيد و حتي اگر ديندار و مؤمن هم نبود، مي بايست بعنوان انسان و معتقد به ارزشهاي انساني، بايد اين كار را انجام مي داد، چنانچه عبدالله بن هاشم مرقال گفت (..... هرگاه ثواب و عقابي هم وجود نمي داشت و دوزخ و بهشتي هم در كار نبود، باز هم جنگ در تحت پرچم علي برتر از جنگيدن زير فرمان معاويه پسر هند جگرخوار بود .....) ..... اي كاش كه عبدالله بن عمر حداقل تسليم نظر پدرش مي شد كه گفته بود (..... هيچ اسير آزاد شده اي يا پسرش يا كساني كه در فتح مكه مسلمان شده اند به هيچ وجه حقي در تصدي امر خلافت ندارند .....) و نيز گفته بود (..... با هم اختلاف نكنيد چون اگر اختلاف كنيد، معاويه از شام و عبدالله بن ابي ربيعه از يمن بر سر شما مي تازند و آن وقت هيچ امتياز و فضيلتي را براي سبقت شما در اسلام قائل نمي شوند و مسلم است كه تصدي حكومت براي آزادشده گان فتح مكه يا پسران آنها روا و به مصلحت نيست) .....، علي عليه السلام و ابن عباس و .....، هم به همين نكته اشاره مي كنند و ابن عباس در نامه خود به معاويه مي گويد (..... تو را چه به اينكه اسم خلافت را بياوري، تو از اسيران آزادشده دولت اسلامي و پسر فرمانده قبايل مشرك مهاجم به اسلام هستي و پسر زني كه جگر شهيدان بدر را خورده است)، ..... و همين عبدالله بن عمر با يزيد بيعت مي كند در حالي كه صلحان امت و رجال دين با او بيعت ننموده و اصحاب و تابعين او را كه به شهوتراني، هوسبازي، ميگساري، كثافتكاري .....، معروف است، محكوم كرده اند .....، آري (صد هزار) رشوه اي كه از معاويه براي بيعت گرفته بود از آن اختلاف، براي او اجماع و اتفاق عمومي ساخت، همانگونه كه براي بسياري ديگر چنين كرد و ..... آنگاه بود كه فرصت طلبان پول پرست و ..... پيشاپيش آنان پسرعمر دويده و با يزيد بيعت نمودند ..... در حالي كه امام بر حق و سرور آزادگان .....، فرزند

ص : 1327

رسول خدا حسين بن علي در كنارش و در برابر چشم او بود ..... و به اين گفتار رسول خدا اعتنايي ننمود كه (..... اين فرزندم حسين در سرزميني كه كربلا خوانده مي شود كشته خواهد شد و هر كدام از شما كه شاهد آن بوديد بايد او را ياري كنيد .....،) و حتي آن زمان كه هيئت نمايندگي مردم مدينه از شام برگشت و اعلام نمود (..... ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد و شراب مي خورد و ساز مي زند و در حضورش كنيزكان مي نوازند و سگ بازي مي كند و با اوباش و اراذل هم نشيني مي نمايد و ما شما را شاهد مي گيريم كه او را از حكومت خلع كرديم و مردم تبعيت كردند) ولي او همچنان در اطاعت يزيد باقي ماند و يا پيامي كه ابوعمروبن حفص آورد كه اي مردم به خدا قسم ديدم كه يزيدبن معاويه از سر مستي نماز را ترك مي كند و .....، و يا زماني كه مسوربن مخرمه آن صحابي عضو هيأت نمايندگي مردم مدينه، شهادت داد كه يزيد فاسق و شرابخوار است، يزيد خبردار شد و به استاندار خود نوشت كه او را حد بزند و ابوحره در اين باره اين اشعار را سرود (..... شراب صبوحي مشكين بو را ابوخالد (يزيد) مي نوشد، و حد را به مسور مي زنند...)، و اين پسرعمر بود كه براي مقابله با اصحاب و مردم مدينه كه يزيد را متفقاً خلع كردند، حديثي را نقل كرد كه (پيمان شكن را روز قيامت پرچمي مي افرازند و .....)، و خود را به ناداني مي زند كه بيعت مردم براي تعالي اسلام بوده نه براي نابودي اسلام و بنا به اتفاق امت بيعت با فاسق اعتبار ندارد .....، آري او و امثال او، با اين معاونت موجب گرديدند تا عليرغم مخالفت اصحاب صالح و تابعان نيكوسيرت، سلطنت يزيد استوار گردد و موفق به جنايات خود گردد و بتواند سپاه جرار مسلم بن عقبه را مجهز و اعزام نمايد و خون و مال و شرف و آبروي ساكنان حرم امن رسول خدا در مدينه را براي آنان حلال سازد و دستور دهد تا سه روز هر كس را خواستند بكشند، هرچه خواستند سرقت نمايند و در جريان آن قتل عام هفتصد نفر از پيروان و حاملان قرآن بيرحمانه قتل عام گرديدند، بلادرزي مي نويسد (در جنگ حره از بزرگان قريش هفتصد و اندي به قتل رسيدند و اين تعداد غير از گروه انصار است كه كشته شدند و در ميان آنها جمعي از صحابه رسول خدا بودند و .....، از اصحابي كه تحت شكنجه به قتل رسيدند: معقل بن سنان، عبدالله بن زيد، فضل بن عباس، اسماعيل بن خالد، يحيي بن نافع، عبدالله بن عقبه، مغيره بن عبدالله، عياض بن ربيعه، محمدبن عمرو، عبدالله بن ابي عمرو، عبيدالله بن عاصم و سليمان بن عاصم كه خدا از آن مهلكه ابوسعيد خدري و

ص : 1328

جابربن عبدالله انصاري و سهل بن سعد را نجات داد) و رسول خدا درباره شهيدان واقعه حره مي فرمايد (..... آنان پس از اصحاب من بهترين افراد امت من هستند .....)، پس از اين قتل عام، آن تعداد كه زنده مانده بودند مجبور شدند كه با اين مضمون بيعت نمايند كه (برده يزيد) هستند، و هر كه از اين نحو بيعت خودداري مي نمود كشته مي شد، در آن ماجرا در شهر رسول خدا و حرم پيامبر خدا جنايات و فجايعي رخ داد كه روي تاريخ را سياه كرد .....، در آن چند روز حدود هزار نفر غير از زن و كودك به قتل رسيدند و پرده عصمت هزار دوشيزه دريده شد و هزاران نفر از آنان بدون شوهر آبستن گرديدند و چون خبر آن تبهكاري به آن حرامزاده رسيد اين اشعار را خواند (كاش اجدادم كه در بدر كشته شدند مي ديدند كه چگونه خزرجيان (انصار)، از ضربه شمشير به خود مي پيچند .....) (كلب گويد اي مسلمان آگاه باش كه خداوند در روز قيامت دو گروه را عذاب مي فرمايد يكي آنان كه معصيت نمودند و دوم آنان كه به معصيت آنان راضي بودند و اين جنايات را در واقع تنها سپاه يزيد نكرد بلكه افراد جاهل و ناداني مانند عبدالله بن عمر نيز مقصر اصلي بودند كه زمينه اين كار را فراهم نمودند و با حمايت هايي كه ريشه در كينه توزي و جهل و ناداني و كج فهمي و دنياطلبي آنان داشت امت اسلام را چنين بي حرمت و بي آبرو و هلاك نمودند، آيا او اين آيه قرآن را نخوانده بود و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار .....، انالله وانااليه راجعون و البته خداوند در كمين ستمكاران است آري آن جنايت كاران به جهنم ابدي واصل شدند و در پي آنان طرفداران و كساني كه به عمل آنها راضي هستند روانه هستند و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون). آري او با يزيد بيعت كرد و با او در كشتن فرزند پيامبر و سرور جوانان اهل بهشت حسين بن علي و نيز در قتل عام اصحاب و تابعين و مردم مدينه و هتك نواميس و خانواده هاي آنان همدست گرديد كه خدا به حساب هر دو آنان خواهد رسيد، و همين پسرعمر كسي است كه يزيد كافر ملحد و پدر گمراه و تجاوزگر او يعني معاويه .....، را پس از گرفتن رشوه و .....، مردان صالحي مي داند ..... و معاونت نمود با همان كسي كه چون صحابي زاده محمد بن ابي جهم بر شرابخواري آن پليد شهادت داد به قتل رسيد ....

ص : 1329

گفته ها و كارهاي عجيب پسر عمر:

اين طرز فكر پسر عمر در موضوع خلافت و بيعت بود و اساساً نظر او در اين خصوص و ساير موارد چه ارزشي مي تواند داشته باشد، اخبار تاريخي كه از او در دسترس است همگي دلالت بر ناداني و كج فهمي و سست بودن افكار و نظريات او دارد، و برخي از اين اخبار دلالت بر آن دارد كه او از بدخواهان علي عليه السلام بود. تا حدي كه از آن حضرت نفرت و به دسته تجاوزكار بني اميه تمايل داشته و اين خود دليل واضحي است كه نظر او درباره هيچيك از طرفين خواه علي و يارانش و خواه دار و دسته امويان حجت محسوب نمي گردد،

و امّا نمونه اي از اخبار كه (گوياي شخصيت نابهنجار اوست)، اين سخن او كه گفت (..... هيچكس بعد از رسول خدا به اندازه من به نعمت همبستري با زنان دست نيافته است)، همانگونه كه از اين كلام مشهود است، معلوم مي شود كه او مردي شهوتران بوده و سروكار او با اينگونه امور بوده و از بي عقلي و ناداني و جهل او در اهانت و جسارت او به رسول خدا در اينكه آن حضرت را مانند خود پنداشته و حتي شهوت ران تر از خود، .....، و پدرش عمر با توجه به همين ضعف عقل او و موضوع شهوت گرايي او بود كه چون اجازه شركت در جهاد خارجي را خواست گفت (..... اي پسرم من از اين نگران هستم كه مرتكب زنا شوي .....) .....، و البته شايسته اين بود كه او خود را به پدرش تشبيه نمايد نه به رسول خدا و .....، محمد بن سيرين نقل مي نمايد كه (..... عمربن الخطاب گفت از كارهاي عصر جاهليت چيزي در من نمانده جز اينكه ترسي ندارم كه با چه كسي ازدواج مي كنم و يا چه كسي به ازدواج من در مي آيد .....)، و به همين دليل بود كه عمر در منجلاب گناهان در غلطيد كه در تاريخ ثبت است از جمله آنكه براي همبستري نزد كنيز خود مي رود و كنيز به او مي گويد كه در عادت ماهيانه است ولي عمر بي توجه به تذكر او با او در مي آميزد و سپس متوجه مي شود كه او در عادت زنانه است، پس خدمت رسول خدا مي رود و ماجرا را بيان مي نمايد و رسول خدا مي فرمايد اي اباحفص خدا از گناهت بگذرد، نيم دينار صدقه بده، و يا در شب رمضان قبل از آنكه همبستري با زنان در آن جايز شود، عنان اختيار خود را به خواهش تن سپرده و با همسرش همبستري كرد و فردا به حضور پيامبر آمد و گفت از خدا و از تو پوزش مي خواهم چون هواي نفس من مرا فريب داد تا همبستري كردم، آيا راه خلاصي هست، حضرت فرمود اي عمر سزاوار نبود كه چنان كاري انجام دهي و اين آيه نازل شد كه (..... خدا دانا

ص : 1330

است كه شما به خودتان خيانت مي كرديد پس .....)، و نيز ابي سعد در (طبقات الكبري) اين روايت را ثبت كرده كه: (..... كه عاتكه دختر زيد و همسر عبدالله بن ابي بكر بود و عبدالله قبل از مرگ خود با او شرط كرد كه به ازدواج كسي در نيايد ..... پس عمر از او خواستگاري كرد او قبول نكرد پس عمر به ولي و سرپرست آن زن گفت او را براي من عقد كن و او برايش عقد كرد، پس عمر به خانه عاتكه رفت و عاتكه امتناع كرد و با عمر گلاويز شد و عمر به زور با او همبستر شد و .....)، ..... و ديگر از اخبار تاريخي اينكه، از هيثم و از قول او نقل شده است كه گفت: (..... مردي نزد من آمده و گفت نذر كرده ام يك روز از صبح تا شام برهنه بر كوه حرا بايستم پس من به او گفتم به نذرت وفا كن، آنگاه نزد ابن عباس رفته و همان مسئله را طرح كرد پس ابن عباس گفت مگر نماز نمي خواني گفت آري گفت پس مي خواهي برهنه نماز بخواني گفت نه .....، ابن عباس گفت شيطان خواسته است ترا به مسخره گرفته و خود و سربازانش به ريش تو بخندند .....، پس آن مرد نزد من آمده و من گفتم چه كسي از ما مي تواند فهم ابن عباس را داشته باشد)، ..... آري شرح حال اين مرد، ما را از ميزان علم و اطلاع او بر احكام فقه باخبر مي سازد .....، و نمي داند آنچه عقلاً ناپسند است چنين نذري اساساً منعقد نمي گردد و .....، و از طرفي مگر اين مطلب ساده و ..... از معضلات و مطالب عاليه فقه است كه كسي بر قله هاي آن دست نيابد الّا ابن عباس .....، (كلب گويد اگر در فهم اين شخص توجه شود ملاحظه مي گردد كه او اساساً نذر حرام را منكر نيست و ايرادي در نذرهايي كه حرام را بر ديگران تحميل نمايد نيز نمي بيند و عقل را هم در انجام نذر داخل نمي داند .....، و فكر نمي كند كه برهنه شدن و برهنه ديده شدن از سوي ديگران و .....، حرام است و .....، و از درك اين مسئله ساده كه هر كودك آن را درك مي كند عاجز است و چون ابن عباس اين نذر مسخره را تخطئه مي نمايد و .....، باز به هوش نيامده و آن را از معضلات عظيمه علم فقه مي داند و آن سخن را مي گويد آنوقت تو از مثل او انتظار داري با معاويه و يزيد بيعت نكرده و از آنان تبعيت ننمايد .....)، و نيز در جهل و بي اطلاعي او در دين و علم فقه و در احكام شريعت از جمله احكام طلاق همين بس كه آگاه نبود كه چگونه زن خود را طلاق دهد، چنانكه در (صحيح) مسلم آمده است كه از روي جهل و ناداني نمي دانست طلاق زماني صورت مي گيرد كه زن از عادت ماهانه پاك شده و همبستري هم صورت نگرفته باشد و لذا در كتاب صحيح مسلم آمده است كه او زنش را در حالي كه در

ص : 1331

عادت ماهانه بود سه طلاقه كرد، و لذا پدرش عمربن الخطاب او را حتي در سالخوردگي نيز لايق براي خلافت نمي ديد و در پاسخ كسي كه او را پيشنهاد نموده بود گفت (خدا ترا هلاك نمايد (مرگ بر تو باد از سوي خدا)، قسم به خداوند كه تو در اين پيشنهاد خودت خدا را در نظر نگرفتي، آيا انتظار داري كسي را خليفه كنم كه بلد نيست زن خود را طلاق دهد)، البته خود عمر هم در اين مسئله وضعي شبيه پسرش داشت لذا حكم آن را از رسول خدا سؤال كرد و .....، نكته مهم اينست كه، عمر فهم پسرش را در هنگام پيري به مانند جهالت او در جواني مي داند كه نشان مي دهد، اين جهل و كج فهمي با او ملازمت دائمي داشته و صفتي خاص براي او بوده است به نحوي كه با آن صفت از ديگران متمايز بوده است .....، و نيز اخباري كه از ميزان دين شناسي او به ما رسيده دلالت بر آن دارد كه چگونه و تا چه حد پيرو هوي و هوس و در پي احياء بدعت و ترك سنت الهي بوده است از جمله آنكه نماز جماعت را در سفر تمام (چهار ركعتي) و در اقامتگاهش به صورت شكسته خوانده است تا بدعتي را تائيد و تثبيت نمايد كه عثمان در شريعت محمد (ص) پديد آورده است و ..... و از جمله كارهاي ديگر او آن است كه ابوداوود در سنن نقل نموده كه (..... عبدالله بن عمر پاپوش زنان احرام پوش را مي بريد و وقتي صفيه دختر عبيد كلام رسول خدا را از قول عايشه نقل كرد كه رسول خدا پوشيدن پاپوش و كفش را براي زنان اجازه داده است از كار خود دست كشيد)، (كلب گويد تو در همين كار او نظر كن كه مي بايست اين فكر را به فرض شرعي بودن توسط مأمورين زن انجام دهد ولي اين شخص بخود اجازه مي داد كه به حريم زنان مسلمان وارد شده و پاپوش زنان احرام پوش را ببرد گويا هيچگاه در آيات كتاب خدا نظر نكرده بود تا او را هدايت كند و تو تصور نما كه او براي انجام كار خود متوسل به چه خشونت و بي ادبي مي شده است) و ديگر اعمال جاهلانه و كج فهمي او، براساس روايات مسلم و بخاري آن است كه پسرعمر در دوره رسول خدا و در زمان حكومت ابوبكر و عمر و عثمان و بخشي از خلافت معاويه، دهقاني را كه با وي پيمان مزارعه بسته بود را به اجاره ديگري مي داد تا آنكه در اواخر حكومت معاويه دانست كه رافع بن خديج حديثي از رسول خدا مبني بر نهي از اين عمل نقل مي نمايد، پس نزد او رفته و سپس آن عمل را ترك كرد، .....، در حاشيه اي كه بر صحيح مسلم نوشته شده آورده اند كه (..... در شگفت هستم كه چگونه او براي سه خليفه لفظ حكومت را بكار برده و چهارمي را از قلم انداخته و از معاويه به

ص : 1332

عنوان خليفه ياد مي كند (كه دلالت بر غرض ورزي دارد))، ..... و شگفت آور است كه فرزند خليفه در پايتخت كشور اسلامي و .....، تا آخر دوره سلطنت معاويه از راه نامشروع ارتزاق نمايد و .....، تا رافع بن خديج آمده و او را از نكبت حرام خوارگي و گمراهي بيرون بياورد، ..... و حال آنكه در احاديثي مانند حديث جابر عمل او به منزله محاربه با خدا و رسول است، و يا با ساير احاديث كه با اين مضمون نقل گرديده، .....، و نيز روايتي كه دارقطني آورده است كه (عايشه چون شنيد پسر عمر نظر داده كه بوسيدن وضو را باطل مي نمايد سخن او را رد نموده و گفت رسول خدا در حالي كه روزه داشت مي بوسيد و بعد وضو هم نمي گرفت .....)، و اين مروان حكم است كه درباره او مي گويد (..... من از او دين شناس ترم و او از من سالخورده تر و .....)، ..... و وقتي از ابراهيم نخعي درباره فتوي پسر عمر در عطر زدن در زمان احرام سخن گفته اند به راوي پاسخ داده است تو به حرف او چكار داري يعني حرف او را رها كن و شايد به همين دليل شعبي گفته است پسر عمر در علم حديث دستي دارد ولي در فقه مهارتي ندارد، ..... ولي نظر ما اينست او نه تنها در فقه مهارتي ندارد، بلكه نقل حديث او بدتر از فقه اوست و فقهش بدتر از حديث او .....، از جمله آنكه طبراني ذكر نموده است (..... كه به عايشه خبر رسيد كه پسر عمر به مردم روايت مي نمايد مرگ ناگهاني خشمي است كه گريبانگير مؤمنان مي شود پس عايشه (سخن او را رد كرده)، و گفت پيامبر فرمود: مرگ ناگهاني تخفيفي (براي آمرزش) مؤمنان و خشمي است كه (براي عذاب) گريبانگير كافران مي گردد) .....، و نيز بخاري آورده (كه ..... به عايشه خبر دادند كه عبدالله بن عمر روايت مي نمايد كه حضرت در مقابل كشتگان بدر ايستاد و فرمود آيا ديديد وعده اي را كه پروردگارتان به شما داد راست درآمد، و افزود اينها آنچه را مي گويم مي شنوند)، پس عايشه (اين سخن را رد نموده) و گفت در عبارتي او اشتباه كرده پيامبر خدا اين چنين فرمود: اينها اكنون مي دانند آنچه بر ايشان مي گويم راست است)، ..... و نيز حكيم ترمذي در خصوص اين روايت رسول خدا كه فرمود: (..... عرش از مرگ سعدبن معاذ به لرزه در آمد .....) ..... از پسر عمر آورده اند كه گفت عرش به خاطر مرگ كسي به لرزه نمي آيد بلكه منظور تابوت معاذ است كه به لرزه درآمده .....)، ..... و با ملاحظه با رواياتي كه بخاري و حاكم در مستدرك از جابر در تصريح آن آورده اند معلوم مي شود كه تأويل و توجيه پسر عمر در آن باره تا چه حد سخيف و نامربوط است ..... و نيز شاه صاحب در كتاب انصاف مي نويسد كه پسر عمر از پيامبر

ص : 1333

روايت كرد كه گريستن خويشاوندان بر مرده باعث عذاب شدن مرده مي شود، پس عايشه اين را شنيد و رد كرده و گفت پسر عمر حديث را درست نفهميده زيرا رسول خدا (ص) در كنار نعش زني يهودي عبور مي كرد در حالي كه خويشاوندان او بر او گريه مي كردند پس رسول خدا (درباره آن مرده يهودي) فرمود اينها براي او گريه مي كنند و او در گورش معذب است، ..... و پسر عمر تصور نموده كه اين حكم براي همه مردگان است (كلب گويد نكته بسيار مهم اينكه اين كجروي ها و كج فهمي ها صرف نظر از اينكه دلالت بر جهل و ناداني او دارد مطمئناً اگر توسط ديگران اصلاح نمي شد، موجبات انحراف فكري و بكارگيري روشهاي غلط اجتماعي مردم عوام را، در مناسبت هاي مختلف بوجود مي آورد كه قطعاً داراي آثار و بار بسيار منفي شديد در جامعه مسلمانان و غيرمسلمانان داشت .....) و ..... و يا آنچه بخاري در كتاب صحيح در فضيلت اذان آورده كه پسر عمر گفت رسول خدا فرمود بلال در شب اذان مي گويد، پس بخوريد و بياشاميد تا آن زمان كه ابن ام مكتوم ندا در دهد .....، و چون خبر به عايشه رسيد به او ايراد گرفته و گفته پسر عمر اشتباه فهميده و صحيح حديث آن است كه (ابن ام مكتوم (كه فردي كور بوده و طلوع فجر را نمي ديد) در شب ندا در مي دهد پس (توجه نكرده) بخوريد و بياشاميد تا آن زمان كه بلال اذان بگويد .....)، و نيز احمد حنبل باز روايتي را از او آورده كه گفت رسول خدا فرمود ماه بيست و نه روز است .....، اين روايت را نيز به عايشه گفتند او اين حديث را از قول رسول خدا رد نموده و گفت كه ..... (رسول خدا فرمود ماه گاهي بيست و نه روز مي شود .....)، و اين پسر عمر بود كه به تصور خطاي خود عمل نموده و تمامي ماه هاي سال را بيست و نه روز مي دانست و با كج فهمي خود .....، آن را به پيامبر نسبت مي داد، و نيز روايتي را كه از ابوهريره به او مي گويند (كه هركس از پي جنازه اي برود يك قيراط پاداش مي گيرد .....،) پس فرستاد تا از عايشه سؤال كنند و او تصديق كرد و او گفت پاداش هاي بسيار از دست داديم و .....، آري اينست اندازه فقه و دين شناسي او .....، پس نه خودش و نه نظريه او و .....، اعتبار نخواهند داشت و لذا هيچگاه به حديث او نيز اعتماد نمي توان نمود. (كلب گويد اگر موضوع دشمني و دوري و نفرت آن گمراه نيز از وصي رسول خدا يعني برادر او علي بن ابي طالب عليه السلام صحيح باشد پس چگونه با تمامي آن رواياتي كه در باب تأكيد بر دوستي و

ص : 1334

نهي از دشمني با آن حضرت وارد شده و محبت آن حضرت شاخصه و علامت بر ايمان و نفاق مردم بوده است و ..... شخصيت او را مي توان تبين كرد)،

عقيده پسر عمر درباره جنگ داخلي و نماز:

ابن سعد از او نقل مي نمايد كه گفت (..... من در زمان آشوب هاي داخلي به جنگ نمي پردازم و پشت سر هر كس كه پيروز شود نماز مي خوانم .....) و ابن كثير مي گويد (..... او در مدت جنگهاي داخلي (كاري به حق و باطل نداشت)، و هر كس حاكم مي شد پسر عمر پشت سر او نماز مي خواند و (به عنوان تائيد حكومت او) زكات مالش را به او مي پرداخت .....)، (كلب گويد راحت مانند علف هرز كه باد به هر سمت بيايد به همان طرف خم مي شود و .....، و البته دنبال زندگي خودش بود و كاري به دين و ايمان ..... نداشت حاكم هر كس مي خواهد باشد و در واقع حرف اعراب جاهليت كه حق با آنكس است كه غلبه كند .....)، پس در اينجا ملاحظه مي شود كه چگونه پسر عمر با اين حرفهاي غلط مي كوشيده است تا موقعيت ناروا و ننگين خود را و ..... و موضوع فرار خود را از شركت در جنگ و جهاد و مجاهده در تحت لواي خليفه رسول خدا اميرالمؤمنين در جمل و صفين .....، به بهانه فتنه بپوشاند ..... و آيا .....، آري البته او در نهايت از كرده اش پشيمان شد و افسوس مي خورد كه چرا در جنگها به حمايت از علي عليه السلام جنگ نكرده و او را ياري ننموده است ولي در زماني اظهار كرد كه اين پشيماني سودي ندارد ..... و مي گفت از هيچ كاري در زندگي افسوس نمي خورم جز اينكه در تحت لواي علي با گروه و دسته تجاوزكار داخلي نجنگيدم .....) .....، (كلب گويد زندگي خود را كرده و به هر طرف خواسته چرخيده و عشق و حال خود را نموده و در آخر كار براي خالي نبودن عريضه افسوسي را هم چاشني زندگي خود نموده تا كلكسيون زندگي او كامل باشد ..... برو تا وقتي سر تو به لحد بخورد آنوقت بر فرودگاه خود يعني دوزخ جاويدان الهي كه خداوند براي دشمنان خود آماده نموده است آگاه خواهي شد).

اكنون بيائيد به سراغ نماز پسر عمر برويم:

موضوع نماز خواندن او در پشت سر هر كسي كه با قدرت زور و اسلحه بر مردم چيره و غالب گرديده است، در واقع از نشانه هاي جهل اوست و مويد اينكه درباره احكام عبادي كم اطلاع و به احكام دين پايبندي و .....

ص : 1335

ندارد، و با توجيه و تفسير (جاهلي) خود (فتوي) داده و پشت سر علي عليه السلام كه به منزله وجود و نفس رسول خدا (ص) و .....، بوده است نماز نخوانده ولي پشت سر دژخيم كافر، حجاج بن يوسف ثقفي (كلب گويد همان موجود پليد و كافر نجس كه ننگ بر جامعه اسلام و مسلمين و بشريت بوده و جنايات و خونريزي هاي سفاكانه او تا قيام قيامت داغ بر قلبهاي مؤمنين قرار داده است) نماز خوانده است. آري اين مرد براساس نقل ابن سعد و ابن حزم ..... به حجاج و نجده اقتدا مي نموده يعني اولي كه از خوارج پليد بوده و دومي كه از زشتكارترين و خبيث ترين موجودات .....، سفيان ثوري از سلمه بن كميل نقل مي كند كه گفت من به ذر مرهبي مي گفتم كه حجاج كافر است .....، حاكم نيشابوري اين روايت را صحيح دانسته و از قول مجاهدبن جبر نقل مي نمايد كه گفت (..... به خدا من شنيدم كه حجاج مي گفت از عبدهذيل (يعني عبدالله بن مسعود) تعجب مي كنم كه ادعا مي كند آن چيزهايي را مي خواند يعني قرآن از جانب خداست و حال آنكه (قرآن) از سرودهاي رزمي و ساخته ادبي اعراب است، به خدا اگر دستم به عبد هذيل مي رسيد گردنش را مي زدم)، ..... و نيز از ابن عساكر مي نويسد حجاج در سخنراني خود گفت (..... از خدا تا مي توانيد دوري كنيد زيرا در آن اثري نيست و در عوض به فرمان اميرالمؤمنين عبدالملك توجه كنيد و اطاعت كنيد كه در آن پاداش است، به خدا قسم اگر من به مردم دستور بدهم از در معيني از درهاي مسجد خارج شوند ولي آنها از در ديگر بيرون بروند خون و مال آنها بر من هدر خواهد بود) و ..... نيز جاحظ آورده كه حجاج در كوفه نطق مي كرد و درباره كساني كه به مدينه به زيارت قبر پيامبر خدا مي رفتند گفت (..... مرگ بر آنها كه دور تكه هاي چوب و استخوان پوسيده طواف مي كنند و چرا نمي روند به گرد كاخ اميرالمؤمنين عبدالملك طواف كنند آيا مگر نمي دانند كه خليفه خدا بهتر و بالاتر از پيامبر اوست)، و ابن عساكر از قول شعبي نقل مي كند كه گفت .....، (او مؤمن به بت و قدرت حاكمه ستمگر و كافر به خداي بزرگ است) ..... براساس روايات تاريخي كه ترمذي و ابن عساكر ثبت كرده اند آورده اند كه اين (حرامزاده) يكصد و بيست هزار نفر را در زير شكنجه كشته است و در زندانهاي او هشتاد هزار زنداني محبوس بودند كه از اين تعداد فقط سي هزار نفر زن بوده اند .....، آيا اين كشتارها و اين زندانها پيش چشم پسر عمر نبوده است ..... آيا چنين موجود (كافر) و جنايتكار و جلاد خون آشام درخور آن است كه در نماز امام باشد آنهم به جاي سرور مؤمنان و

ص : 1336

مولاي متقيان و مظهر قدس و عفاف و پاكي و شرافت و .....، ..... آيا رسول خدا نفرمود كه (اگر از خوشحال شدن نماز خود خوشحال مي شويد پس بايد بهترين شخص بين شما پيشنماز شما باشد زيرا در واقع پيش نماز شما نماينده اي است كه شما به درگاه خداوند خود معرفي مي نمائيد). ..... و نيز اگر ملاك او غلبه و تسلط نظامي بود پس چرا به حضرت اقتدا نكرد در حالي كه غلبه با او بود در جمل و نهروان و در صفين نيز مغلوب نشد مگر ساده لوحان سپاه او كه فريب عمروعاص را خوردند و ..... و يا نجده خارجي چه كسي بود كه به او اقتدا كند ..... كه رسول خدا امر به قتل آنان نموده و فرموده است كه خوارج سگهاي دوزخند و .....، آري در نهايت پسر عمر كيفر اين جسارت خود را در عدم با بيعت با مولاي متقيان ديد ..... و البته كيفر اينكه دست بيعت در دست مبارك و فرخنده نفس و جان پيامبر و .....، قرار نداد آن بود كه با حجاج تبهكار بيعت كند ..... و بدتر اينكه حجاج خونخوار او را پست تر از اين ديد كه دست خود را براي بيعت با او دراز كند و پاي خود را به سمت او دراز كرد و به او دستور داد اي پسر عمر با پاي من بيعت كن، و پسر عمر با پاي حجاج بيعت كرد (كلب گويد آورده اند كه عبدالله بن عمر پس از كشتارهايي كه توسط حجاج واقع گرديد و رعب و وحشتي كه ايجاد نمود به مدينه وارد شد و عبدالله عمر كه از روي تكبير و عناد با علي عليه السلام بيعت ننموده بود به سوي او شتافت و بر او وارد شد در حالي كه حجاج دراز كشيده و مشغول خوردن انگور بود پس عبدالله بن عمر گفت اي حجاج دست خود را دراز كن تا با تو بيعت نمايم كه پيامبر فرمود هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است و حجاج گفت مي بيني دست من مشغول است پس اي پسر عمر بن الخطاب با پاي من بيعت كن و عبدالله بن عمر گفت آيا مرا مسخره مي كني حجاج گفت آن زمان كه لازم بود با علي بيعت كني اين روايت در خاطر تو نبود پس تو به اين دليل براي بيعت نيامدي بلكه به خاطر كشتار آنكساني كه بر نخلها آويزان كرده ام براي بيعت آمدي و آنوقت پسر عمر بن الخطاب با پاي حجاج بيعت كرد، آري او پس از فرار از عدل علي به ظلم حجاج روي آورد و خود را عملاً در اعمال پليد او شركت داد و رضايت داد به آنچه حجاج دربارة امت اسلامي معمول كرد و مشمول آيه ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار گرديد، الا لعنه الله علي الظالمين .....)، و خداوند او را به خاطر امتناعش از نماز خواندن پشت سر علي به اين كيفر داد كه پشت سر حجاج نماز خواند و به نجده از دين

ص : 1337

برگشته اقتدا كرد، و همين ذلت و خفت براي كيفر دنيايي او كافي است و البته كيفر آخرت سخت تر و طولاني تر است و نيز اين كيفر ديگر نصيب او شد كه حجاج بر او مسلط شده و او را كشت و سپس بر او نماز ميّت خواند .....، چه نمازي و چه دعايي كه ستمگري زشت كار و بي دين بر او بخواند .....، آري همان عبدالله بن عمر كه به بهانه عدم جنگ با اهل لااله الّاالله از ياري علي عليه السلام خودداري نمود و عملاً خود را دين شناس تر از همه بزرگان مهاجران و انصار و در رأس آنان علي عليه السلام تصور مي نمود و (كلب گويد كه او با اين عمل خود كه از روي هوي نفس و تكبر جاهلانه و غرور و از ناداني نشأت مي گرفت عملاً با فريب مردم عوام شكست در جبهه علي عليه السلام ايجاد نمود و با اين ظاهرفريبي و تظاهر به تقدس در بين عوام نادان خود را مطرح كرده و به زندگي و خوشگذراني خود پرداخت در حالي كه مجاهدان و مقدسين امت محمّد براي استقرار حق و جلوگيري از باطل در جبهه هاي جهاد و نبرد حسب امر رسول خدا با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ مي نمودند و خون شريف خود را نثار شريعت پاك مي نمودند پس عاقبت كار دنيايي او را ببين و آنوقت براساس آيات خدا حكم آخرت او را هم نظاره كن آنها عذاب خدا را دور مي بينند ولي ما نزديك مي بينيم)، و آري بهانه پسر عمر چقدر به بهانه پدرش شباهت دارد در روزي كه رسول خدا به او دستور داد تا (ذوالثديه) را كه رئيس خوارج بود هلاك نمايد و او از كشتن او خودداري كرد به اين بهانه كه با خشوع و خضوع سر بر آستان خدا نهاده است .....، بررسي هاي تاريخي نشان مي دهد كه چگونه از بدعتهاي پدرش پيروي نموده و نظريات او را كه برخلاف قرآن و سنت بوده، به عنوان روش خود برگزيده است، ..... از جمله حافظ هيثمي آورده كه از پسر عمر درباره متعه پرسيدند گفت حرام است و بيهقي آورده كه از او دربارة متعه نساء پرسيدند گفت حرام است، آيا مگر عمربن خطاب رضي الله عنه اگر كسي را كه متعه كرده بود دستگير و سنگسار نمي كرد .....)، اين مرد با اظهار قطعي حرام بودن متعه به خدا و پيامبر او دروغ مي بندد و از بدعت پدرش مي گويد و با اين فرق كه پدرش آن بدعتها را به خود منتسب مي نمايد و او اشاره اي به آن ندارد و .....، و ديگر آنكه برخلاف قول و روش رسول خدا و تقرير آن حضرت به تقليد از پدرش از گريستن بر مرده نهي مي كند ..... (به شرحي كه در جلد ششم و همين جلد آورده ايم)، و نيز به پيروي از دستور پدرش (به شرحي كه در جلد ششم آمد)، از نقل و آموختن احاديث پيامبر خودداري كرد و شعبي مي گويد (.....

ص : 1338

يكسال و نيم يا دو سال با پسرعمر نشستم و جز يك حديث نشنيدم كه او از رسول خدا نقل نمايد .....)، و نيز سخن او درباره طواف وداع براي كسي كه در حال حيض باشد كه او به تقليد از پدرش و برخلاف سنت رسول خدا (ص) نظر داد و مدتي بر اين عقيده بود و چون ديد كسي به آن اعتنا نمي كند ناچار آن را رها كرده و به سنت تسليم شد، و ديگر اينكه به تقليد از پدرش بدعتي را دنبال مي كرد كه او برقرار نموده بود و آن اينكه مردم درباره آنچه به وقوع نپيوسته سؤال نكنند و اين سخن را نشر مي داد كه عمر مرتكب آن را لعنت مي كرد، .....، و شما از بدبختي امت محمد (ص) تعجب نمي كنيد كه بدعت را با دشنام تحكيم مي نمايند و .....، و نيز سخني كه برخلاف سنت و به پيروي از بدعت پدرش درباره عطر زدن در حال احرام صورت مي داد و عليرغم آنكه عايشه سخنان او را رد مي كرد .....، و آنچه مسلم و بخاري از قول مجاهد ثبت نموده اند كه (..... عروه بن زبير از عايشه سؤال كرد كه عبدالله بن عمر مي گويد كه رسول خدا چهار عمره بجا آورد كه يكي از آنها در ماه رجب بود پس عايشه گفت خدا از پسر عمر درگذرد زيرا پيامبر خدا هر بار كه به عمره مي رفت او (يعني پسر عمر) با او بود و هرگز در ماه رجب عمره به جاي نياورد .....)، از اين روايت پيداست كه پسر عمر عمداً از خود روايتي را در رابطه با انجام عمره رسول خدا در ماه رجب جعل نموده است و گرچه مجاهد و عروه نخواستند او را دروغگو نمايند و اعتقاد دارند كه او اين را از آن جهت جعل نموده تا بتواند به وسيله آن نظر خلاف سنتي را كه پدرش دربارة متعه حج اظهار نموده را تأويل و توجيه نمايد، (كلب گويد براي مرغ فرق نمي كند كه سرش را براي عروسي ببرند يا عزا و اين عمل پسرعمر در واقع، جاي بسيار تأمل و نيز تفكر و تفسير ديگر هم دارد و اينكه اين فرد با وجود اينكه در تمامي مناسك با پيامبر بنا به شهادت عايشه شركت مي كرده با اين وجود اين دروغ عظيم را بر پيامبر وارد نموده است، حالا با هر هدف كه مي خواسته باشد توجيه او مهم نيست، چون نفس امر خلاف است و ما به هيچ وجه هيچگونه تأويلي را براي توجيه دروغ بستن به پيامبر به هر نيت را نمي پذيريم و نام جاعل در زمره كساني است كه امر دروغ را به ظلم و ستم به پيامبر نسبت مي دهند و البته مشمول آين آيه هستند فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا و قطعاً ديگر اعتمادي به ساير اعمال و رفتار آنان نيست چون عمداً به خدا و شريعت او دروغ و ناروا نسبت داده اند .....)، ابن عساكر از طريق احمدبن حنبل آورده است كه (عثمان به عبدالله بن زبير گفت: من از

ص : 1339

رسول خدا شنيدم كه در مكه يكي از قريش به خدا كافر (و يا در آن مدفون) خواهد شد به نام عبدالله كه نيمي از گناهان مردم را بدوش دارد و من فكر نمي كنم آن شخص كسي جز تو و يا عبدالله بن عمر باشد)، و احمدبن حنبل در مسند خود آورده كه عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن زبير رفته و اين روايت را به او نسبت داده و به او هشدار داده است .....، و نيز نوع دوم رواياتي كه دربارة پسر عمر يا از او در دست هست كه هرچه بخواهيد ناياب است و مي بينيد از شدت دشمني و كينه اي كه با اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و عشق مفرطي كه به خاندان اموي دارد دلش راضي نمي شود كه نام علي را بر زبان آورد و يا سخن از ايام خلافت او به ميان آورد ..... آنطور كه ابن حجر مي گويد (..... پسر عمر نام خلافت علي را بر زبان نياورده زيرا به علت اختلافي كه وجود داشته با وي بيعت نكرده .....) و نيز روايتي را كه ابن عساكر آورده كه دوازده خليفه از قريش مي شمارد (..... ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد .....) كه همه آنها صالح هستند و نظير آنها يافت نمي شوند .....) .....، آري پس ببين كه اين مرد تا حد پست و بي عقل و سست رأي بوده كه خلافت علي عليه السلام را نعوذبالله نامشروع دانسته و حتي آن را در حد سلطنت يزيد كافر هم نمي داند و .....، چگونه او هيچ يك از فضايل علي اميرالمؤمنين را كه سيصد آيه در حق او نازل شده و در مدح و ثناي او هزاران حديث از رسول خدا رسيده است و يا رواياتي كه به دروغ بر بيان فضايل عمر و ابوبكر و عثمان و معاويه ساخته و پرداخته اند كه ما بسياري از جنايات آن جعلي بودن را بر عهده راويان قرار داديم وليكن رواياتي وجود دارد (مثل بيان برتري بعضي از اصحاب بر ديگران، .....) كه قطعاً از زبان پسر عمر جعل شده است (..... كلب گويد كه دروغگويي او با شهادت عايشه در بيان عمره رسول خدا اثبات شد و ..... كه بيانگر شخصيت منحرف اوست و البته دشمني او با وصي رسول خدا كه به منزله دشمني با رسول خداست خود دليل قاطعي بر انحراف او از حق و دخول او در نفاق است و در مثل مناقشه نيست (كه هيچگاه به آب دهان سگي دريا نجس نخواهد شد) و لذا با اينگونه روايات، هيچگاه شريعت پاك لطمه نخواهد ديد زيرا خداوند حافظ و نگهبان آن است .....)، و نيز در خصوص رواياتي كه در تمجيد از خلفاي سه گانه آورده اند روايتي است كه انس آورده كه (پيامبر بر فراز كوه حرا بود و ابوبكر و عمر و عثمان با او بودند پس لرزيد و پيامبر فرمود حرا لرزش خود را متوقف كن كه پيامبر و صديق و دو شهيد روي تو ايستاده اند)، اين روايت را خطيب از قول

ص : 1340

محمدبن يونس كديمي همان كذاب و جاعل و دروغپردازي كه بيش از هزار حديث از قول پيامبر نقل كرده است آورده و .....، و نيز حديثي را كه دارقطني آورده است كه (..... پيامبر گفت: هيچكس از اهل قبله مرا به خاطر گناهي كه مرتكب شده اند هرچند كبيره باشد كافر به حساب نياوريد، پشت سر هر پيشنمازي نماز بگذاريد، جهاد كنيد، و از ابوبكر و عمر و عثمان و علي جز به خوبي ياد ننمائيد،) ..... كه در سلسله اسناد آن راوياني مانند وليدبن فضل و عبدالجبار بن حجاج و ..... قرار دارند و نيز از انس آورده اند كه (پيامبر گفت در ميان امت من هر پيامبر شبيه دارد، شبيه ابوبكر ابراهيم است و عمر شبيه موسي و عثمان نظير هارون و علي شبيه من) كه در سلسله اسناد اين روايت افرادي مانند غلابي و احمد بن عطا و ..... وجود دارند، (ابن مديني مي گويد روزي نزد احمد بن عطا رفتم و در مجلس حديث او نشستم ديدم طوماري نوشته و از روي آن حديث نقل مي كند چون شاگردان او پراكنده شدند از او پرسيدم اينها را خودت شنيده اي گفت نه اينها را خريده ام و در اين طومار احاديث خوبي است كه آن را نقل مي كنم تا مردم به آن عمل كرده و به خدا نزديكتر شوند و در آنها نه حكمي وجود دارد نه تبديل سنتي ..... به او گفتم از خدا نمي ترسي كه مي خواهي با دروغ بستن به خدا و رسول او (ص)، مردم را به خدا نزديك گرداني .....)، (كلب گويد بسياري از اين راويان مقدس، مانند عبدالله بن عمر و ....، عمل دروغ و حرام خود را توجيه و تفسير مي نمودند و حال آنكه در حرام شفا نيست و دين خدا كامل بوده و احتياج نبود كه مثل ابن عمر و يا احمدبن عطاء و ..... با دروغ پردازي هاي خود آن را تكميل و تقويت نمايند بلكه آنان خود عامل ايجاد خلل در شريعت بودند و خداوند در خصوص اينگونه افراد مي فرمايد و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون .....)، و محب طبري ..... نقل نموده است كه (پيامبر گفت ..... من و ابوبكر و عمر و عثمان و علي هزار سال قبل از خلقت نورهاي بوديم در جانب راست عرش ..... پس هر كس اصحاب مرا بد گويد مرا بدگويي كرده .....، و هر كه خدا را دشنام دهد خدا او را به رو در آتش دوزخ خواهد آورد) ما در ابطال اين روايت نيازي نداريم كه به سند حذف شده آن توجه نمائيم ولي هرچه را نديده بگيريم اين موضوع را نمي توانيم نديده بگيريم كه نسل اموي نسل ناپاك است و همان سلسله اي كه در قرآن از آن به شجره ملعونه ياد شده است ..... و زمخشري اين ابيات را از ابوعطاء افلح آورده است كه (..... نيكان خلق بني هاشم هستند و بني اميه دودماني تباه دارند، آنان كه به

ص : 1341

بهشت دعوت مي كنند بني هاشم هستند ولي بني اميه مبلغان جهنم هستند، با خاندان هاشم كشور آباد شد ولي بني اميه چون سراب فريب مي دهند) .....، (كلب گويد تعجب ما از علماء قرون اخير است كه چرا توجه به متن حديث هم ننموده و آن را نفي نمي كنند و لذا سؤال ما اينست اگر اصحاب پيامبر همه خوب و مقرب هستند پس خداوند در قرآن با خطاب به منافقين كدام گروه از مسلمانان را مورد نظر قرار داده بود آيا اين عده در سلك اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نبوده اند اگر اين اعتقاد را ندارند پس لازم است بر معاني آيات كتاب خدا بيشتر توجه نمايند شايد در آنجا سوره اي به نام منافقين پيدا نمايند) و نيز طبري آورده (..... كه پيامبر فرمود خدايا بر ابوبكر درود بفرست چون تو و پيامبرت را دوست دارد، بر عمر درود بفرست چون .....، بر عثمان درود بفرست چون .....، بر ابوعبيده جراح درود بفرست چون .....، بر عمروعاص درود بفرست چون .....،) و البته اي كاش محب طبري سند اين روايت را نشان مي داد تا معلوم شود جاعل دروغپرداز در آن كيست و .....، (كلب گويد معلوم است كه راوي آن ناصبي است زيرا از علي عليه السلام نامي نبرده است و حال آنكه اجماع امت است بر آنكه او خدا و رسولش را دوست دارد و .....)، و از طرفي اينهمه اصحاب عاليقدر و بلندمرتبه مانند سلمان و ابوذر و مقداد و ابن عباس و ابن مسعود و عمار و ..... وجود دارند و راوي به جاي همه آنها از عمروعاص يعني آن پست فطرت نام مي برد، همان فرزند نابغه، آن كنيز سياه ديوانه و شهوت پرداز كه خود را نجس مي كرد و دائماً با اوباش و اراذل همبستر مي شد ودر يك روز با چهل نفر زنا مي كرد، پسر عاص، پسر كشتارگر، پسر كسي كه شش نفر ادعاي پدري او را كردند، آنكس كه براي نجات خود در ميدان نبرد عورت خود را نمايان نمود، آنكه چون بيگانه اي را بر بستر همسر خود يافت ناراحت نشد، هرزه همان پست، همان فرومايه اي زناكار، همان دشمن خدا و رسول .....، و يا ابن عدي با واسطه اين حديث جعلي را آورده است كه پيامبر گفت (..... من اولم و ابوبكر دوم و عمر سوم و ديگر مردمان برحسب تقدم در اسلام يكي پس از ديگري .....)، سيوطي در لئالي گويد اين روايت جعلي است و آفت آن اصرم يكي از راويان آن است كه ذهبي او را گمراه و يحيي او را كذابي پليد مي نامد .....، فلاس مي گويد مطرود است و معتقد به ارجاء و .....، نيز ضحاك يكي ديگر از راويان .....، و يا در بررسي مناقب ابوسفيان، ابن عساكر ..... آورده است كه پيامبر فرمود (..... از خويشاوندانم آنكه او را بيشتر از همه دوست دارم ابوبكر ..... كه پيروزترين اهل بهشت و

ص : 1342

سپس عمر كه خدا كاخي به او مي دهد از مرواريد هزار فرسخ در هزار فرسخ .....، سوم عثمان ..... و چهارم علي .....، و پس از او ابوسفيان كه دين اسلام بواسطه او قبل وبعد از مسلمان شدن او تقويت يافت .....،)، اين روايت به اندازه اي رسوا و افتضاح است كه ابن عساكر خود مي گويد اين روايتي نكوهيده و نادرست است .....، آري ابوسفياني كه در جنگ احد فرمانده سپاه مشركين بوده و جنگ معروف احزاب يا خندق را بپا كرده ..... و آنوقت او اسلام را قبل از مسلمان شدن خود ياري كرده است و (كلب گويد راوي فكر نكرده كه شنونده مغز خر خورده است بلكه نيت او فقط ياري بني اميه به هر قيمت بوده است و لذا تعصب چشمان او را كور و دل او را تاريك نموده بود و تعجب از مردم عوام آن زمان نيست بلكه از مسلمانان اين زمان است كه اينگونه ياوه ها را نقل مي نمايند)، .....، آيا او همان ابوسفيان نبود كه آيات قرآن در بيان كفر او نازل شد .....، يا در دارالندوه گرد آمدند تا رسول خدا را شبانه ترور كنند، يا او همان نبود كه در جنگ احد چهل اوقيه براي سپاه مشركين پول خرج كرد ..... و دو هزار برده حبشي را اجير كرد تا به همراه بقيه كفار و مشركين با رسول خدا (ص) جنگ نمايند و .....، يا همان ابوسفيان نيست كه رسول خدا در مواضع مختلف اعم از احد و در هفت موضع ديگر او را لعنت نمود از جمله در روزي كه آن حضرت براي ارشاد قبيله ثقيف مي رفت اين خبيث ملعون آنگونه با آن حضرت گلاويز شد و .....، و يا زماني كه اسباب جنگ بدر را فراهم كرد، يا در احد زماني كه نعرة هبل سرداده بوده، يا روزي كه قبايل مشرك و مهاجم را با غطفان و يهود به جنگ مسلمانان وادار نمود و يا در روزي كه راه حج را به همراه كفار قريش در حديبيه بر پيامبر بست و پيامبر آنها را لعنت فرستاد ..... و مردم سؤال نمودند ..... اگر در بين آنها اميد مسلمان شدن وجود دارد چگونه مورد لعنت قرار مي گيرند .....، پيامبر فرمود در آن صورت لعنت گريبانگير پيروان آنها نخواهد شد ولي سران و فرماندهان آنان، هيچكدام رستگار نشده و از اثر اين لعنت نجات نخواهند يافت .....)، و يا در زمان واقعه جنگ (جمل سرخ موي) و يا در روزي كه در (عقبه) به كمين پيامبر نشستند تا شتر آن حضرت را ترسانده و با آن حضرت به دره سقوط دهند و .....، ..... و گويا او همان ابوسفيان نيست كه با نيزه به سر مقدس بريده جناب حمزه سيدالشهداء مي كوبيد و مي گفت (بچش اي نافرمان) و گويا او همان ابوسفيان نيست كه پس اسلام ظاهري خود با لگد به مزار حضرت حمزه مي كوبيد و مي گفت (..... حكومتي كه بر سر آن با شمشير كشمكش

ص : 1343

داشتيم امروز به چنگ جوانان ما افتاده و با آن بازي مي كنند .....)، يا او همان نيست كه علي عليه السلام او را دشمن رسول خدا، تبهكار، ملعون و ..... خطاب كرده است، ..... يا پس از تظاهر به اسلام، چون نابينا شده بود به نزد عثمان آمد و گفت آيا اينجا كسي هست گفتند نه پس گفت خدايا اين حكومت را به عصر جاهليت برگردان و ..... از آن بني اميه گردان .....، و يا وقتي كه ديد انبوه مردم از پي پيامبر روان هستند گفت (..... اگر مي شد دوباره با جمعيتي به سر اينها مي ريختم به آنها حمله مي كردم پس رسول خدا بر سينه او كوبيد و فرمود: در آن موقع خدا ترا خوار و ذليل مي كرد .....، و .....، .....، اين مختصري از وضع اين شخص در جاهليت و اسلام، پس آيا اسلام از او قوام گرفت و او به جهت اين خدمات عهده دار آب نوشاندن به پيامبر در عرش مي شود .....، آيا اساساً فضاي عرش آماده پذيرش چنين موجودات پليدي است، اگر چنين شود بايد فاتحه عرش و عرشيان را خواند، .....، آنگاه گزافه اي كه جاعل اين روايت در محاسبه و ارزشيابي عثمان گفته ..... كسي را كه معلوم شد اصحاب رسول خدا چه عقيده اي درباره او و بدعت هايش داشته اند و .....، و نيز ابن عساكر و .....، آورده اند كه پيامبر فرمود (..... اي مردم من از ابوبكر و عمر و عثمان و علي و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف و مهاجران نخستين راضي هستم .....، اي مردم بدگويي مسلمانان نكنيد و چون يكي از مسلمانان درگذشت از او به نيكي ياد كنيد،)، ابن عبدالبر گويد روايت او بر محور خالدبن عمرو مي چرخد و او كذاب و روايتش متروك و پس از ذكر اين روايت مي گويد روايتي زشت و جعلي است، و نيز ابن منده، عقيلي، .....، او را جاعل، متروك، مطرود، ساقط، متهم به زندقه، عموم رواياتش زشت و نامعلوم و غيرقابل پيروي است و .....، (كلب گويد ..... متن اين گونه احاديث هم صرف نظر از وضعيت نابهنجار راويان آن .....، دلالت بر جعلي بودن اينگونه روايات دارد و معلوم شد كه راويان اين دسته از روايات به دلايل مختلف از جمله عناد راويان و يا طمع و دنياطلبي آنان و يا حتي قصد خير براي رفع اختلافات بين مردم و .....، كه ديگران نيز دانسته و يا نادانسته آن را نقل نموده اند، به دنبال آن هستند كه به مخاطب القاء كنند همه اصحاب خوب هستند، و حتي يك درجه بيشتر از همه مسلمانان خوب هستند و ..... و باز يك درجه بالاتر حتي اگر مسلماني مرد از او به نيكي ياد كنيد، بديهي است جاعل اين گونه روايت قصد دارد تا همه منافقين و مشركين يعني آن گروه از مسلمان نماهايي كه با رسول خدا يا امام به حق منصوب از سوي خداوند جنگ

ص : 1344

و مخالفت مي نمايند به حكم قرآن و سنت اهل آتش دوزخ هستند .....، را مسلمان و بهشتي وانمود نمايد تا بدينوسيله جنايات دشمنان خدا و رسول او ..... مانند يزيد و معاويه و حجاج و .....، را توجيه نمايد و بدينوسيله مردم از بدگويي آنان كه هلاك و به جهنم ابدي خداوند واصل شده اند، خودداري نموده و به طريق اولي تن به حكومت حاكمان مسلمان فاسق و جنايتكار بعدي كه اعمال آنها كمتر از يزيد و معاويه نيست بدهند و پشت سر هركس نماز بخوانند و .....، وقتي هم كه اين جرثومه هاي فساد و تباهي مردند بدگويي هم ننمايند .....، و معلوم است كه اين احاديث جعلي و مخالف قرآن و سنت رسول خداست زيرا منافقان كه خداوند يك سوره قرآن را در مذمت آنها نازل فرمود اهل آتش خواهند بود و نيز اهل بدعت و كساني كه خداوند وعده حبط اعمال و يا وعده آتش ابدي به آنان داده است مانند كساني كه مؤمني را متعمداً به قتل برسانند و ..... مانند آنان و اين گونه روايات به حكم و فتوي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با متن قرآن مخالف و بايستي به ديوار كوبيده شود و قطعاً مسلمانان به صرف گفتن لااله الاالله اهل نجات نخواهند بود و اعمال آنها سنجش شده و هر كدام كه في المثل مسلمان بي گناهي را متعمداً به قتل رسانيده باشند وارد آتش ابدي خواهند گرديد حالا با حكم قرآن تو تعيين كن جايگاه دشمنان امام حق علي بن ابي طالب يعني يزيد و معاويه و عمروعاص و حجاج و ..... را، پس كاملاً معلوم است كه اينگونه معاندين از جعل اينگونه روايات صرفاً قصد آن داشتند كه تبهكاري ها و كارنامه هاي سياه و تباه امثال معاويه و يزيد و پدر و مادر و اجداد آنان را كه زاني و زانيه بوده اند را از اذهان پاك نمايند و مردم بعنوان نمونه در مورد هند جگرخواره مادر معاويه عليه الهاويه نگويند كه آن كافره براي قتل بزرگان اسلام وعده زنا مي داد و نگويند از گوش و دماغ شهداء احد گردنبند درست كرد و نگويند او چگونه سينه حضرت حمزه را شكافت و جگر مطهر آن حضرت را بيرون آورده و به دندان كشيد و .....، و نگويند اين زن زانيه اي كه چون با پيامبر بيعت نمودو پيامبر مي فرمود كه نبايست زنا كنيد و با ديگران ارتباط جنسي داشته باشيد گفت آيا مگر اين امر امكان پذير است، پس پيامبر به تبسم و ديگر زنان و حاضران از كلام او به خنده و استهزاء او درآمدند، آري براي يك چنين جرثومه هاي فساد و تبهكاري بايستي چنين رواياتي جعل نمايند تا بتوانند بواسطه اين ياوه ها وجود پليد امثال يزيد و معاويه را براي رياست بر مردم توجيه و تأويل نمايند .....، انالله وانااليه راجعون)،

ص : 1345

يا به همين مضمون از عباده بن صامت روايت شده كه (..... رسول خدا فرمود ..... همه اصحاب براي من عزيزند و دوست داشتني گرچه برده اي حبشي باشند .....،) .....، ابن عساكر در تاريخ خود از طريق سعيد بن مسلمه ..... آورده است كه (پيامبر وارد مسجد شد در حالي كه دست ابوبكر و عمر را گرفته بود يكي سمت چپ يكي سمت راست و آنگاه فرمود در قيامت چنين برانگيخته مي گرديم .....)، بدران سند اين روايت را به منظور پوشاندن عيوب آن ذكر ننموده و حال آنكه صرف ذكر نام سعيدبن مسلمه به تنهايي براي بي اساسي آن كفايت مي نمايد و .....، و به همين مضمون رواياتي در مدح و ثنا معاويه و عثمان و ..... آورده اند كه رجال سندهاي آنان را افرادي مانند بشير بن زاذان، كه از سوي همه مردود است و .....، عمربن صبح كه ابن راهويه در حق او گويد (سه تن از خراسان برخاستند كه در بدعت و دروغسازي در دنيا نظير ندارند جهم بن صفوان، عمربن صبح، مقاتل بن سليمان) و نيز ركن شامي ..... كه عبدالله بن مبارك در حق او گويد اگر راهزني بكنم بهتر است تا از عبدالقدوس شامي روايت نقل نمايم و اگر از عبدالقدوس شامي روايت كنم باز بهتر است از اينكه از صد نفر مانند ركن شامي روايت نمايم، و .....

داستان درنده خليفه شناس و ذكر معجزه اي براي خلفاء:

از قول انس آورده اند كه (پيامبر يكي از اصحاب را به نام سفينه، به سوي معاذ در يمن فرستاد در راه حيوان درنده اي به او برخورد كرد پس سفينه گفت من نماينده پيامبر به سوي معاذ هستم، و آنگاه حيوان غرش كرد و كنار رفت و در راه برگشت هم همينطور .....، و آن حيوان درنده گفت: سلام مرا به پيامبر، ابوبكر، عمر، عثمان، ..... برسان)، ..... بديهي است چنين روايتي و چنين معجزه اي براساس قاعده عقل و منطق مي بايستي زبانزد عام و خاص و چنين كرامت مي بايست براي خلفاء در همه آفاق نشر مي يافت ..... نه اينكه فقط آن را جاعلان حديث شام روايت و تنها ابن عساكر آن را نقل نمايد، ابن بدران در چند موضع در حاشيه خود بر تاريخ ابن عساكر آورده است كه هر آنچه ابن عساكر خود به تنهايي روايت و ثبت كرده باشد ضعيف و سست است و نيز آثار ساختگي و جعلي بودن نيز در اين روايت كاملاً مشهود است .....، و سؤال اينكه اين درنده از كجا خلفاء را مي شناخت كه نامشان را دو بار ذكر كرده و ظاهراً پاره اي از علم غيب (كه مخصوص خداست) هم بر اين درندگان نصيب گرديده تا جانشينان پيامبر را پيش از رسيدن به خلافت مي شناخته و آنهم

ص : 1346

تعدادي از اصحاب را كه معروفيتي نداشته و در عين حال (اين درنده با اين همه علم وافر) از حال جمعي از اصحاب كه در منتهاي عظمت و داراي مقامي بلند بوده اند غافل و بي خبر مانده است و .....، يا ابن عساكر از پسر عمر روايت نموده است كه (..... از رسول خدا سؤال شد چه كسي حقي بر خدا دارد پيامبر فرمود هر كس ابوبكر و عمر و عثمان را دوست بدارد و هر كس هيچكس ديگر را از آنها برتر نداند .....)، ابن عساكر خود مي گويد اين حديث واقعاً عجيب و بيگانه است و مسئوليت آن به عهده احمد بن محمد جبيلي است ..... و او كسي است كه ابن حجر و ديگران او را رد نموده اند و متن روايت متين ترين شاهد بر بطلان و نادرستي آن و بيان كننده نظر (كينه توزانه) پسر عمر است ..... همان كه ثابت كرديم (در بررسي چهارمين حديث) كه چگونه اين احاديث مخالف بر قرآن و سنت است و بايستي آن را بر ديوار كوبيد .....، و نيز روايتي ديگر نقل نموده كه پيامبر فرموده (..... هر كس دوست دارد ابراهيم را در مقام خليلي بنگرد به ابوبكر در حال ملايمتش بنگرد هركس دوست دارد به نوح در شدتش بنگرد به عمربن خطاب و .....، ادريس به عثمان و .....، يحيي بن زكريا به علي ..... بنگرد)، ابن عساكر خود مي گويد اين روايت بطور كلي غيرعادي و استثنايي است و در سندش هم نام عده اي است كه وضعشان نامعلوم و مجهول است و قابل اطمينان نيستند و اين حديث در واقع به جعلي و دروغ بودن نزديكتر است تا به سستي و بي پايگي .....، و .....، و ذهبي گويد كه اين حديث سندي تاريك دارد يا خبري است كه به صحت مقرون نشده است، .....، و نيز از ابودنيا اشجع آورده اند كه (..... عرش جز به عشق ابابكر، عمر و عثمان و علي برآورده نمي شد .....) ابن سمعاني گويد اين روايتي باطل است و رجال سند آن ناشناس و .....، ذهبي گويد: ابودنيا اشجع دروغساز و كذاب بزرگ است، و او در نهايت بي شرمي پس از گذشت سيصد سال از قول علي بن ابي طالب روايت كرده و با اين روايت رسوا شده و .....، و يا عقيلي در بخش راويان ضعيف روايتي را ثبت كرده كه ..... به پيامبر نسبت داده كه فرمود (..... برترين افراد اين امت پس از پيامبر ابوبكر است و بعد عمر و بعد عثمان .....)، عمروبن عبيد از راويان اين حديث جعلي را، ابوحاتم ضعيف و ابن حبان و ذهبي گفته اند كه او شراب فروش بوده است و .....، (كلب گويد اين سلسله روايات مؤيد ناصبي بودن راويان آن است كه فضايل را با تعصب كامل به عثمان ختم مي نمايند (ابوبكر، عمر، عثمان)، و لذا هيچ جاي بحث و شك در رد آن نيست زيرا كساني كه خود براساس اجماع فريقين همگي

ص : 1347

خود اقرار به والايي مقام آن حضرت چه بطور مستقيم و يا چه بطور غيرمستقيم دارند و خصوصاً كلام عمر كه ارادت خود را بر ساحت قدس او با عبارات (لولا علي لهلك عمر و .....) هميشه اعلام و امثال اين گفتار از او مشهور است ولي براساس اين روايت كذايي گويي نامي از آن حضرت نيست و تلويحاً عثمان را برتر از او عنوان مي نمايند كه اين خود دليل قاطعي بر جعلي بودن و ناصبي بودن راويان اموي آن است .....)، و يا قاضي ابويوسف ..... از ابوحنيفه آورده است (..... مردي نزد علي رضي الله عنه آمد و گفت كسي را بهتر از تو نديدم ايشان پرسيد پيامبر را ديدي گفت نه گفت ابوبكر و عمر را ديدي گفت نه گفت اگر گفته بودي پيامبر را ديدي گردنت را مي زدم و اگر گفته بودي ابوبكر و عمر را ديدي ترا كيفري دردناك مي دادم .....)، با توجه به آنچه در حال ابويوسف در جلد هشتم آورديم احتياجي به استدلال در رد اين روايت او و امثال او نيست ..... و نيز مفاد اينگونه احاديث با مفاد آن احاديثي ثابت از رسول خدا كه فرمود (اولئك خيرالبريه) ناسازگار است و ..... پس اين روايت مخالف قرآن و سنت است و بايستي به ديوار كوبيده شود .....، و نيز ابن عدي از محمد بن نوح آورده است كه ..... (پيامبر فرمود هيچ مالي مانند مال ابوبكر براي من سودمند واقع نشد .....) و يا منزلت ابوبكر و عمر نسبت به من مانند هارون است با موسي .....، در سند روايات نام عمار مستملي كه .....، ابن عدي مي گويد او روايات را مي دزديد و .....، ابوياسر كه موسي بن هارون گفت روايات عمار ابوياسر متروك و مطرود است ..... (كلب گويد اتفاق اهل اسلام است كه ثروت افسانه اي مادر بزرگوار ما ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها بود كه آنگونه نهال نوپاي اسلام را آبياري و شاخ و برگ آن را جهانگير نمود و از كسي مانند رسول خدا اظهار تشكر و قدرداني از مانند او شايسته است نه ابوبكر، و همه بزرگان واقفند كه چگونه آن بانوي بزرگ و شهيده راه دين و شريعت هستي و وجود خود را در راه خدا بذل نمود كه اين از عظمت مقام و رفعت شخصيت اين بانوي معظم امت اسلام و ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها بود كه پس از ايثار و تقديم اموال خود به درگاه حضرت حق كه براي تقرب به حضرت الله و رضايت رسول او انجام داد، در نهايت عسرت و فقر و با تحمل شكنجه هاي روحي و جسمي از ناحيه دشمنان اسلام و قرآن مظلومانه و .....، در شعب ابي طالب در واقع به شهادت رسيده و جانسپرد و و البته كسي حق ندارد كه بگويد مادرمان حضرت خديجه كبري سلام الله عليها به مرگ طبيعي از دنيا رفت بلكه آن حضرت به گونه اي

ص : 1348

كه مذكور گرديد در واقع از ظلم و ستم مشركان و كافران شهيد گرديده است انا لله و انا اليه راجعون .....،)، و نيز حافظ عاصمي در زين الفتي روايتي را از يك سلسله افراد ناشناس كه قول خود را ..... به ابي محجن ثقفي و به پيامبر مي رسانند كه فرمود (..... دلسوزترين فرد بشر به حال اين امت ابوبكر، تواناترين در اجراي حكم عمر، پرشرم ترين عثمان و داناترين در احكام قضايي علي، دانا به واجبات زيد بن ثابت ..... امين امت ابوعبيده جراح .....)، ..... از رجال سند آن گروه ناشناس كه بگذريم مي رسيم به علي بن زيد كه .....، و ابي محجن ثقفي همان پليد دائم الخمر ميگسار كه عمربن خطاب او را هفت بار به جرم شرابخواري حد زده و در نهايت به جزيره اي در دريا تبعيد كرده كه او از دست مأمور گريخته و ..... اين شعر معروف را سروده كه (..... وقتي از دنيا رفتم مرا در كنار درخت تاكي دفن كنيد تا ريشه هايش استخوانهاي مرا پس از مردن من سيراب كند، و مرا در صحرا دفن نكنيد زيرا مي ترسم پس از مرگ ديگر مزه شراب را نچشم .....)، آري اين ابومحجن است و اين هم رواياتش پس اساساً دو راه بيشتر نيست يا تمسك به قرآن و حكم آن كه بر خبر فاسق بينديشيد و يا به رد خرافه پردازي اين جماعت كه اصحاب رسول خدا همگي را عادل و راست كردار مي دانند و ..... (كلب گويد آنها برخلاف قول خدا و كلام او در قرآن مي خواهند با دروغ به مخاطبان القاء نمايند كه همه آن جرثومه هاي فساد و تباهي از جمله قائلين به لااله الّاالله و نجات يافته و بلكه نعوذبالله داراي اجر مي باشند و ..... و شيطان به آنان چنين الهام كرده كه وصي رسول خدا را بكشند و ثواب ببرند و يا ميوه دل رسول خدا و اهل بيت او را در كربلا قتل عام كنند و چون مجتهد بودند بجاي دو ثواب يك ثواب ببرند و حال آنكه كتاب خدا خلاف آن حكم مي نمايد و وعده داده است اگر مردم امامي را انتخاب كنند كه در معارضه با خداوند باشد او رهبر و امامي است كه به سوي آتش رهنمون خواهد بود پس دقت كن كه تو دو امام بيشتر نداري اول امامي كه تو را به بهشت مي برد و آن محمد و آل محمد هستند و ديگر آن امامي كه تو را به سوي آتش ابدي دوزخ مي برند و آنها دشمنان محمد و آل محمد هستند و اگر به فكر توجيهات شيطاني هستي پس منتظر باش تا سر تو به لحد قبر اصابت كند و اثر دشمني هاي خود را ملاحظه نمايي، و سيعلم الذين ظلموا ايا منقلب ينقلبون .....)، و نيز حافظ عاصمي روايت ديگري را هم آورده كه (..... يك از افراد قبيله بني مصطلق به خدمت رسول خدا رفت تا براي نحوه پرداخت زكات بعد رحلت آن حضرت سؤال نمايد و علي بن ابي طالب

ص : 1349

گفت به من هم خبر بده ..... او رفت پيامبر گفت بعد از من به ابوبكر بده دوباره رفت گفت بعد از او به عمر و دوباره رفت گفت بعد از عمر به عثمان و چون علي گفت برو بگو بعد از عثمان چه كسي زكات بدهم گفت من ديگر خجالت مي كشم بپرسم .....) ..... (كلب گويد اگر در مفاد متن دقت شود معلوم مي شود راوي ناصبي چگونه مي خواهد القا كند كه ابوبكر و عمر و عثمان مورد تائيد پيامبر هستند ولي حضرت علي معلوم نيست مورد تائيد پيامبر باشد و ..... و حال آنكه به پوزه اين سگ آب دريا فضايل علي عليه السلام نجس نخواهد شد، همان فضايلي كه خلفاء سه گانه بر عظمت آن براي مولاي ما اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب اقرار دارند و نيز ساير صحابه و كتاب خدا و رسول او بر آنها شاهد و گواه هستند و البته اين حقايق مسلم به اباطيل و ياوه سرايي هايي چند اموي ناصبي مشتبه نخواهد شد .....)، امّا رجال سند اين روايت ابوعلي هروي كه همان احمدبن عبدالله جويباري است كه ابن عدي كه او مي گويد براي ابن كرام وفق دلخواه او حديث جعل مي كرد .....، اين حبان مي گويد دجالي از دجالان است و هزاران حديث از زبان پيشوايان و اساتيد علم حديث نقل كرده و نسايي و ذهبي مي گويند دروغسازي بزرگ و ..... كه در دروغگويي ضرب المثل هستند ..... و، ما مون بن احمد كه ابن حبان مي گويد او دجال است و دروغ مي گويد به او گفتم تو چه زمان وارد شام شدي گفت سال دويست و پنجاه پس به او گفتم ابن هشام بن عمار كه تو از او روايت مي كني سال دويست و چهل و پنج مرده است گفت اين يك هشام بن عمار ديگر است و ..... و ابونعيم مي گويد او پليدي كذاب و روايت ساز است و از افراد ثقه چون هشام و دخيم روايت جعل نموده و او كسي است كه سزاوار است كه خدا و رسول و همه مسلمانان او را لعنت كنند و حاكم مي گويد ..... هر كسي را كه خدا ذره اي فهم و شعور داده باشد خواهد دانست كه چنين احاديثي جعلي است و به دروغ از زبان پيامبر جعل كرده اند و .....، و يا روايتي را كه بخاري با واسطه از ابوذر نقل مي كند كه (..... پيامبر در باغي بود من نزد او رفتم گفت الآن مرد صالحي مي آيد ابوبكر آمد پس گفت مرد صالحي مي آيد پس عمر آمد و گفت مرد صالحي مي آيد پس عثمان آمد (پس راجع به علي چيزي نگفت و علي خودش آمد و سلام كرد)، پس پيامبر جواب سلام داد و شن و سنگ را در دست گرفت و آنها تسبيح گفتند به ابوبكر و سپس به عمر و سپس به عثمان داد در دست آنها تسبيح گفتند) (كلب گويد و راوي خبيث ناصبي روايت را اينجا قطع مي كند كه به مخاطب القاء كند كه رسول خدا راجع

ص : 1350

به علي عليه السلام به اينكه صالح است سخني العياذ بالله نگفت و آن شن و سنگ به علي توسط پيامبر داده نشد كه معلوم شود در دست او تسبيح مي گويند يا نه الا لعنت الله علي الظالمين)، رجال سند آن اسحاق بن ابراهيم معروف به ابن زبريق كه ..... محمدبن عون مي گويد شك ندارم كه دروغ مي گويد و .....، عمروبن حارث ..... عبدالله بن سالم شامي كه ابوداوود هميشه او را به خاطر گفته اش (يعني آن افترايي هولناك كه وارد كرد و بر اساس آن دشمني او با علي ثابت شد) كه گفت علي كمك كرد به قتل ابوبكر و عمر، سرزنش مي نمود، پس او ناصبي است و حرف او دور انداختني و ..... و نشانه هاي دشمني با علي از اين روايت مي بارد .....، ..... اين روايت جعلي را به همين مضمون بيهقي نيز آورده است .....، و يا روايتي كه از زيد بن ابي اوفي نقل شده كه (در مسجد رسول خدا بوديم و رسول خدا وارد شد و ..... به ابوبكر گفت تو مثل پيراهن تن من هستي و ..... به عمر گفت ..... تو نفر سوم اين امت و با من در بهشت خواهي بود پس بين آن دو نفر عقد برادري است و ..... عثمان را فراخواند ..... و به او گفت در روز قيامت نزد من مي آيي در حالي كه خون آلود هستي ..... جبرئيل مي گويد اين عثمان فرمانرواي خوارماندگان است، سپس عبدالرحمن بن عوف و ..... طلحه و زبير .....، اي علي كتاب و سنت را براي تو ارث گذاشتم و .....)، ابن سكن مي گويد حديث او از سه طريق روايت شد كه صحت هيچكدام ثابت نشد و ..... و درباره راويان ..... يزيد بن سفيان ..... كه ابن شعبه مي گويد اگر يك درهم به او بدهند يك حديث جعل مي كند و ابن حبان و ديگران او را رد مي نمايند و .....، موسي بن صهيب كه ابن حجر مي گويد او حديث جعل مي كرد و مي دزديد .....، ..... يحيي بن معين مي گويد او دجال و دغلباز اين امت است .....، و نيز پيمان ميان مهاجران در مكه و قبل از هجرت بسته شد نه در مدينه ..... بنابراين اين سخن جاعل كذاب كه مي گويد به نزد رسول خدا در مسجد او در مدينه بوديم كه رسول خدا وارد شد و .....، در واقع گوياترين شاهد است بر جعلي بودن روايت .....، پس اينجا تو حمله عاصمي به شيعه را به استناد همين حديث سست ببين كه مي گويد پيامبر براساس اين حديث ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير را ستود و در ضمن علم كتاب و سنت را به او ارث داده پس خيبر را براي او ارث قرار نداد و .....، واقعاً حيرت آور است كه عاصمي تصور كرده كه اين روايت پوچ و بي اساس، دو باب از ابواب دانش را بر او گشوده است ..... و اين چه علمي است كه ريشه در مجموعه عظيمي از شك و وهم و كذب و جعل دارد ..... و

ص : 1351

يا اينكه واقعاً عاصمي خود را به ناداني زده و بر شعله هاي دوزخ تكيه مي زند و عقيده خود را از اباطيل دوزخي مي گيرد .....، و ما قبلاً همه را توضيح داده و نياز به ذكر مجدد نيست و نيز انحصار ميراث پيامبر به علي در علم كتاب و سنت و .....، ..... و حال آنكه ارثي كه شيعه براي امام علي بن ابي طالب ادعا مي كنند، چيزي است كه اهل سنت بر صحت آن اجماع دارند و از براهين خلافت آن حضرت است، ..... چنانچه حاكم مي گويد در ميان علماء بر سر اين موضوع اختلاف نيست كه پسرعمو از عمو ارث نمي برد و با اين اجماع معلوم است كه تنها علي از ميان مسلمانان علم را از رسول خدا (ص) به ميراث برده است پس همين ارث اختصاصي علي از رسول خدا (ص) .....، تعبير ديگري است كه حقانيت خلافت علي عليه السلام و جانشيني او در مقام پيامبر (ص) اثبات مي نمايد زيرا كه به خاطر آن همواره اوصياء از انبيا ارث برده اند .....،

آيا واقعاً سه خليفه مژده بهشت گرفته اند:

در دو صحيح مسلم و بخاري آمده كه ..... ابوموسي اشعري مي گويد (..... به دنبال پيامبر به چاه اريس رسيدم ..... ديدم پيامبر لبه چاه نشسته پاهاي خود را به درون چاه آويخته و ساق خود را برهنه نموده پس ابوبكر در زد پيامبر گفت به او مژده بهشت بده ..... پس مژده دادم و ابوبكر بر لبه چاه ساق خود برهنه و طرف راست پيامبر نشست و ..... عمر آمد پيامبر گفت به عمر مژده بهشت بده و .....، سپس عثمان آمد پس پيامبر گفت مژده بهشت بده و .....،)، ما سند اين روايت را به بحث و بررسي نمي كشيم زيرا وضعيت ناهنجار آن كاملاً معلوم است، و درباره ابوموسي اشعري نيز سخني نمي آوريم كه علي عليه السلام در خصوص او و عمروعاص فرمود (..... آگاه باشيد اين دو كه به عنوان داور انتخاب كرديد حكم قرآن را پشت سر انداختند و .....، پس خدا از آن دو بيزار و بري است و پيامبرش و مؤمنان صالح .....)، و نمي گوئيم چه عنايت خاصي آن جماعت داشته كه فقط اين بشارت بهشت را از ميان كل جمعيت اصحاب رسول خدا به آن سه نفر بدهند .....، كه حكايت از اسراري دارد كه نمي خواهيم پرده از آن برداريم (و از چيزهايي سؤال نكنيد كه اگر براي شما بيان شود شما را ناراحت مي نمايد)، فقط مي گوئيم اگر به راستي پيامبر وعده بهشت داده باشد و اين اشخاص پيامبر را راستگو مي دانند چرا دلايل و احاديث و قراين و شواهد بر ضد آن حكم مي كند، چرا عمر از حذيفه يماني كه خدا او را از تعداد و شخصيت و نام منافقين آگاه نموده بود هميشه درباره خودش سؤال مي كرده و

ص : 1352

او را قسم مي داده كه بگويد آيا او هم از جمله منافقين است يا خير، و يا ..... گفتار عثمان كه در محاصره خود مي گفت من به مكه نمي روم چون از پيامبر شنيدم در مكه مردي از قريش به گور سپرده مي شود كه نيمي از عذاب اين امت را از جن و انس به گردن دارد و مي گفت من نمي خواهم آن شخص باشم و .....، با همين مضمون در بشارت به بهشت سه خليفه، بيهقي آن را از عبدالاعلي ابي مساور نقل نموده است كه وجود عبدالاعلي ابي مساور در جمله راويان آن، كه شرح حال او را در همين جلد بيان نمودم خواننده هوشيار را از شناخت ساير راويان بي نياز مي نمايد كه در آنجا اثبات شد كه او چگونه شخصي كذاب و دروغ سازي پليد و جاعلي دغلباز است و به چه نحوه هزاران حديث از زبان اساتيد و پيشوايان علم حديث جعل كرده كه هيچكدام از آن احاديث را آنان به زبان نياورده اند و كسي را نيافته اند كه بيش از او حديث دروغ جعل نموده باشد و او كسي است كه در دروغگويي و جعل حديث ضرب المثل است، (كلب گويد و در ضمن ناصبي پليد هم هست زيرا كلام خود را در سه نفر كه هميشه خود را پائين تر از علي بن ابي طالب مي دانند محدود كرده و از ذكر چهارمي نه بعنوان برترين بلكه در هم رديف آنان نيز خودداري نموده تا به خواننده خود افكار پست و منحط امويان و ناصبيان دشمن خدا و رسول را القاء نمايد .....)

آيا حسين از سه خليفه و از معاويه تجليل مي نمايد:

ابن عساكر در تاريخ خود آورده است (..... كه حسين نزد معاويه آمد و گفت .....، پدرم از جدم از فرشته وحي و او از خدا نقل كرده كه زير جايگاه عرش نوشته لااله الّاالله و محمدرسول الله و اي شيعه آل محمد هر كه از شما روز قيامت بگويد اين دو عبارت را خدا او را وارد بهشت مي كند پس معاويه گفت اي اباعبدالله ترا به خدا بگو شيعه آل محمد چه كساني هستند امام حسين گفت كساني كه به ابوبكر و عمر و عثمان و پدرم و تو اي معاويه دشنام ندهند .....)، ابن عساكر مي گويد اين روايتي زشت و نادرست است و .....، و ما مي گوئيم دروغي آشكار و واضح است، ابوعمرو زاهد از رجال اين سند، دروغسازي است كه دست او به جنايت ها و خيانت ها آلوده و همان كسي است كه كتابي از روايات جعلي و دروغ در مدح معاويه تهيه نموده است .....، چگونه وقتي راوي آخر آن، متوفي 179 بوده مي تواند سرورمان حسين بن علي را كه در سال 61 هجري به شهادت رسيده زيارت نموده و يا معاويه را كه در سال 60 به جهنم واصل شده ديده باشد و .....، و از طرف

ص : 1353

ديگر اگر قرار باشد براساس اين روايت كساني كه علي را ناسزا و دشنام گفته باشند از ورود در بهشت ممانعت شوند پس معاويه و اعوان و انصار اموي او كه بر علي عليه السلام و دو سبط رسول خدا حسن و حسين لعنت مي فرستاده اند اهل آتش خواهند بود و نيز علي عليه السلام كه معاويه را لعنت فرموده بود نيز به زعم راوي جاهل (العياذ بالله) رستگار نشود و نيز اعظم صحابه رسول خدا كه عثمان را ناسزا گفته اند و .....، پس بهترين سخن درباره اين روايت مسخره همانا آنست كه گفته شود روايتي بهتان آميز، دروغ و جعلي است، و .....، و يا رواياتي را كه خطيب بغدادي به همين مضمون در مدح ابوبكر و عمر و عثمان و علي و طلحه و زبير و .....، آورده كه خطيب خود در حاشيه آن مي گويد كه اين روايت جعلي است و راويان ضعيف آن را نقل نموده اند كه بدترين آنها سيف بن عمر است .....، كه شرح حال سري و شعيب و سيف بن عمر را نقل نموديم كه وجود هر كدام از اين افراد در ايراد خدشه بر روايت كفايت مي كند چه رسد به اينكه همه آن اراذل يكجا جمع شوند و .....، و نيز خطيب بغدادي از استاد خود و او از .....، آورده است كه (..... جبرئيل براي پيامبر يك عدد (به) آورد كه در دست او تسبيح مي گفت و چون راوي سؤال كرد پيامبر گفت خدا در بهشت عدن يك ميليون كاخ آفريد و در هر كاخ يك ميليون جايگاه هر جايگاه يك ميليون تخت و بر هر تخت زيبارويي ..... زير هر برگ يك ميليون فرشته، زير هر بال يك ميليون سر بر هر سر يك ميليون صورت بر هر صورت يك ميليون دهان در هر دهان يك ميليون زبان .....، كه خدا را تسبيح مي گويند و ثواب آن براي دوستان ابوبكر و عمر و عثمان و علي است، سيوطي مي گويد اين روايت جعلي است و ..... به همين مضمون آن را رد نموده اند .....، و شايد علت بدگماني موتمن ساجي به استاد حديث خطيب بغدادي يعني مبارك عبدالجبار به واسطه اين حديث و امثال آن باشد كه ايشان خطيب را متهم به دروغگويي و دروغسازي مي نمايد و .....، (كلب گويد صرف نظر از موضوع ضعف راويان در بررسي اسناد، اولاً در اين روايت، بهشت خداوند محدود به يك ميليون كاخ شده كه اين خود ضعف مغز جاعل را مي رساند كه فكر كرده يك ميليون غايت قدرت خداوند در خلق بهشت است و نيز شما تصور فرمائيد موجودي دهشتناك را كه او جعل كرده ..... در زير هر برگ يك ميليون فرشته، هر فرشته يك ميليون بال، زير هر بال يك ميليون سر بر هر سر يك ميليون صورت بر هر صورتي يك ميليون دهان و در هر دهان يك ميليون زبان ..... آيا به نظر شما اين

ص : 1354

موجود زشت و وحشتناك نيست و آيا خداوند چنين چيزي خلق كرده يا راوي كذاب ملعون .....)، نحاس در كتاب معاني خود روايتي را از احمدبن علي، ..... محمدبن حميد و ..... آورده كه (عربي بيابانگرد از پيامبر سؤال كرد در تفسير آيه كساني كه ايمان آورده و كارهاي پسنديده كرده اند و .....، پيامبر فرمود آنها ابوبكر، عمر، عثمان، علي هستند .....)، و سپس مي گويد اين را قرطبي در تفسيرش نوشته و ما همه آنرا الحمدلله با اجازه روايت كرديم، تعجب آور است كه مفسري بزرگ چنين دروغ و رسوايي را با سندي سست و واهي با اجازه روايت كرده و سپس خدا را شكر مي كند در حالي كه سخني نامربوط و بيجا گفته و به پروردگار خود و رسولش دروغ بسته و بهتان آورده كه پناه بر خدا از روايت بي درايت و نقل بي تدبر و بي تعقل، احمد بن علي مجهول و ناشناس، محمد بن حميد كه يعقوب بن شيبه، بخاري، نسايي، جوزجاني ..... او را رد نموده بر او اعتماد ندارند فضلك رازي گويد من از ابن حميد پنجاه هزار روايت نوشته دارم كه كلمه اي از آن را براي ديگران نقل نمي كنم (يعني آنها را دروغ و خلاف مي دانم) و آنها را آموزش نمي دهم و صالح اسدي، ..... مي گويد، ابن حميد هرچه براي ما روايت مي كرد ما او را متهم به دروغ مي كرديم و ..... من كسي را نديدم كه بيشتر از او در دروغ بستن به خدا گستاخ باشد، او روايات مردم را مي گرفت و بهم مي آميخت و زير و رو مي كرد و من كسي را در دروغسازي ماهرتر از اين دو نفر نديدم، سليمان شاذكوني و محمد بن حميد، .....، محمدبن عيسي گويد چون هارون بن مغيره مرد از محمدبن حميد احاديث او را خواستم و او طوماري آورد كه تمام آن سيصد و شصت و چند حديث بود ولي جعفر گويد ابن حميد بعدها چند ده هزار حديث از هارون ثبت و منتشر كرد ..... از ابوزرعه آمده است كه او دروغ مي گفت و در نقل احاديث دروغ و در جعل حديث تعمد داشت .....، .....، و يا روايتي را كه ابن عساكر ..... آورده است كه رسول خدا به ابوبكر و عمر فرمود (..... من شما را دوست دارم چون خدا شما را دوست دارد ..... و خدا هر كس كه شما را دشمني مي كند در دنيا و آخرت دشمني كند .....)، كه راويان آن عبدالوهاب ميداني و .....، مورد نكوهش و ناپسند هستند .....، (كلب گويد ..... و اين گونه روايات صرف نظر از ضعف راويان كذاب با كتاب خدا و ساير احاديث صحيح و ..... معارض است زيرا فقط كساني به اين درجه مي رسند كه مانند علي عليه السلام از سوي خداوند منصوب شده باشند كه دوستي آنها دوستي خدا و دشمني آنان دشمني با خدا باشد و وجود و نفس آنها به منزله نفس و وجود

ص : 1355

رسول خدا باشد و حال آنكه از سوي خداوند هيچ نصي براي نصب آنها نرسيد مگر توطئه و كودتاي سياسي سقيفه و نشستن بر اريكه قدرت و جنگ بر سر پست خلافت .....، به جاي احترام به وجود و پيكر بي جان رسول خدا و تجهيز و كفن و دفن و عزاداري ..... و لذا اين كلام كه دشمني خدا با دشمنان آنان به جهان آخرت نيز كشيده مي شود فقط در خصوص كساني است كه از سوي خدا نصب مي شوند و در حكم نمونه، الگو و اسوه پيامبر و وصي او هستند مصداق داشته و جاري است و از شمول افراد عادي خارج است چه رسد به كساني كه اعمال و رفتار آنان مخالف دستور خدا و رسول باشد كه در اين صورت كلام خدا سالب بر اصل انتفاع و ضد و نقيض خواهد شد و البته كلام خدا و رسول او اينگونه معجزات را نيز بايستي بهمراه داشته باشد)، ..... اينها بود عيوب سند كه در ميان آن يك راوي ثقه نيز وجود ندارد و نيز متن روايت كه نيرومندترين گواه و رساترين شاهد براي بطلان آن است،

بررسي روايتي كه آن ده تن را از بهشتيان معرفي مي نمايد:

احمد حنبل در مسند خود آورده كه پيامبر فرمود (ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، سعيدبن زيد، ابوعبيده جراح در بهشت هستند)، با همين مضمون ترمذي آن را آورده .....، البته به عقيده ما اين روايت چندان اهميت ندارد زيرا فضيلتي را براي آن ده نفر كه مي گويند مژده بهشت يافته اند ثابت نمي كند و نيز آنان را از جمع مؤمنان متمايز نمي نمايد زيرا در قرآن امثال اين مژده ها و بشارت ها بسيار است كه (..... هر كس ايمان آورده و كار صالح نمايد در بهشت خواهد بود .....)، و .....، يا اين حديث كه به صحت پيوسته كه فرموده است (علي و شيعه او در بهشت هستند) يا اين حديث صحيح ديگر كه فرشته وحي گفت (اي رسول خدا امت خود را بشارت بده كه هركس بميرد و چيزي را شريك خدا نداند و نسازد به بهشت وارد خواهد شد) و .....، .....، پس اين گروه ده نفري هرگاه مؤمن بوده و پايبند به قرآن و سنت باشند بدون ترديد بهشتي خواهند بود ..... و در ضمن غير از اين ده نفر نيز عده اي از اصحاب مژده بهشت يافته اند از جمله عمار و خاندان عمار و يا اين حديث كه بهشت مشتاق چهار نفر است (علي بن ابي طالب، عمار ياسر و سلمان فارسي و مقداد) و ..... و اين حديث مشهور كه (حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند) و يا (حسن و حسين، جدشان در بهشت، دايي هايشان در بهشت، خودشان

ص : 1356

دربهشت و دوستداران آنها هم در بهشت .....) و يا اين حديث كه (جعفربن ابي طالب در بهشت است دو بال دارد كه با آن به هر جا بخواهد پرواز مي نمايد .....)، يا (در حق عمروبن ثابت كه اهل بهشت است) و يا (به عبدالله بن مسعود كه فرمود بشارت باد بر تو به بهشت) و ..... و (ثابت بن قيس كه خوب خواهد زيست و شهيد خواهد شد و به بهشت وارد مي شود) و .....، (قيس كه خوب خواهد زيست و شهيد خواهد شد و به بهشت وارد مي شود) و .....، پس اين چه جار و جنجلي است كه بر سر روايت (عشره مبشره) به راه انداخته اند و آن را سندي گرفته اند و وسيله افتخارات براي آن چند نفر ..... و اعتراف به آن را جزء معتقدات ضروري مي شمارند چنانكه در نامه احمد آمده است كه (..... روا نيست كه بگويي فاني در بهشت و فاني در دوزخ، مگر آن ده نفري كه پيامبر گواهي بهشت نموده .....) ..... پس در متن و سند روايت حق بررسي داريم .....، همانگونه كه ملاحظه مي نمائيد سند اين روايت به عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد منتهي مي شود و كسي غير از اين دو نفر آن را روايت ننموده است از طريق عبدالرحمن كه منتهي مي شود به حميدبن عبدالرحمن زهري از پدرش كه گاهي از عبدالرحمن بن عوف و زماني از رسول خدا مستقيماً روايت كرده كه اين سند باطل است و ناتمام، زيرا با توجه به زمان درگذشت عبدالرحمن معلوم مي شود كه او صحابي نبوده بلكه تابعي بوده و لذا عبدالرحمن را نديده تا از او روايت كند ..... و به همين دليل ابن حجر روايت او را منقطع مي داند ..... پس قطعاً سند اين روايت صحيح نيست، پس طريق روايت منحصر مي شود به شخص سعيد بن زيد كه خود را از عشره مبشره شمرده است و آن را در دورة معاويه در كوفه روايت نموده است و اين حديث تا قبل از آن زمان از او شنيده نشده ..... و كسي از اين صحابي نپرسيده كه چرا اين روايت (با اين اهميّت) را تا آن زمان مكتوم نگاه داشته و آن وقت كه معاويه بر قدرت نشسته آن را نقل نموده و قبل از آن بيان ننموده تا از اينهمه قتل و خونريزي و ..... جلوگيري نمايد .....، ..... و احتمال دارد كه اين روايت را براي خشنودي معاويه و نجات از خطر مرگ و شكنجه و .....، جعل نموده باشد .....، در حالي كه همه مي دانند كه رفتار و روش علي عليه السلام در طول حيات آن حضرت غير از رفتار ديگران است و جمع اضداد ممكن نيست و او همان آقايي است كه در شوراي شش نفره وقتي پيروي از شيوه ابوبكر و عمر را به او ديكته مي نمايند و آن را شرط حكومت قرار مي دهند چشم از خلافت پوشيد ..... و مخالفت خود را صريحاً اعلام

ص : 1357

داشت و سپس آن كشمكش ها را با عثمان پيدا كرد و از كشتن او ناراحت نشد و حاضر نشد شهادت بدهد به اينكه عثمان به ناحق كشته شده و ..... خطبه شقشقيه را ايراد فرمود و در ميان مردم فرياد برآورد كه آگاه باشيد هر قطعه زميني كه عثمان از ملك عموم به مالكيت كسي داده باشد و ..... به خزانه عمومي برگشت خواهد نمود، ..... و سپس آن دو بيعت شكن به جنگ او برخاسته و به راه مخالفت او قيام نمودند (كلب گويد و خون مقدسين صدر اسلام را بر براي استقرار احكام قرآن و سنت رسول خدا بر زمين ريختند و نسل امت اسلام را قطع نمودند و و انحراف را تا كربلا بردند، تا اينكه قتل عام حسين و خاندان و اصحاب و ياران او عوض زنده شدن دين محمد صلي الله عليه و آله قرار گرفت انا لله و انا اليه راجعون .....)، پس چگونه آنها با علي در بهشت وارد مي شوند و بررسي بيشتر متن روايت نيز ما را از تصديق آن باز مي دارد، ..... آيا عبدالرحمن بن عوف همان نيست كه در شوراي شش نفره شمشير خود را بر علي كشيده كه بيعت كن و الّا تو را مي كشم ..... و وقتي فساد و آشوب در كشور را پس از انتخاب عثمان ديد به آن حضرت گفت اگر مي خواهي شمشير خود را بردار و من هم شمشير خود را برعليه عثمان زيرا او برخلاف تعهدش به من عمل كرده و ..... و از بيعتي كه با عثمان كرده بود پشيمان بود و در حالي مرد كه بر عثمان خشمگين و ناراحت بوده است، و آيا ابوبكر و عمر كه مژده بهشت يافتند همان دو نفري هستند كه جگرگوشه رسول خدا يعني صديقه طاهره به هنگام وفات از آنها ناراضي و غضبناك بود و آيا آنها همان دو نفري هستند كه به ايشان فرمود خدا و فرشتگان او را گواه مي گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورديد و خشنود ننموديد و اگر پيامبر را ملاقات كردم از شما به او شكايت خواهم برد، و اين مادر حسن و حسين آن دو سيد جوانان اهل جنت عليه همين دو نفر فرياد و ناله شكايت برداشت ...كه (آه پدر اي رسول خدا پس از تو چه مصيبت ها كه از دست پسر خطاب و پسر ابي قحافه نكشيديم) و ..... همان ها كه ميراث خاندان محمد را به غارت بردند و سخن اميرالمؤمنين علي عليه السلام در حق آنان راست در آمد كه صبر نموده و شكيبايي ورزيدم مثل كسي كه خار در ديده و استخوان در گلو داشت و ديدم كه چگونه ميراثم به يغما مي رود .....، و اين همان ابوبكر است كه فاطمه سلام الله عليها وصيّت نمود كه بر او نماز نگزارد و در تشيع جنازه او حاضر نشود و او و رفيقش محروم شدند و آيا همان است كه دختر عزيز رسول خدا به او گفت در هر نمازي كه مي خوانم ترا

ص : 1358

نفرين مي كنم، همان كه حرمت خانه فاطمه را پايمال نمود و پيامبر را آزرد و قطعاً كساني كه پيامبر را آزار نمايند و (كلب گويد آيا كساني كه اجر رسالت كه مودت و محبت به ذوالقربي كه مظهر تام آنها حضرت زهرا و اميرالمؤمنين و حسنين بودند را ضايع نمودند مي توانند مصداق اين بشارت باشند) ..... و اين عمر بن الخطاب بود كه دائماً از حذيفه كه از نام منافقان آگاه بود سؤال مي كرد كه آيا او جزء آنان است يا خير و ..... پس اگر او از اين روايت اطلاع داشت چطور نمي دانست كه چه بر سر او مي آيد و .....، و ..... آيا اين همان عمر است كه در بيعت با ابوبكر به علي گفت بيعت كن وگرنه كشته خواهي شد، ..... و يا مي دانست كه يگانه مخالف آن انتخاب نادرست در شورا علي خواهد بود پس زمينه قتل او را در صورت مخالفت طرح نمود و حال آنكه هركس مؤمني را عمداً بكشد جزايش جهنم است و .....، و ..... و آيا طلحه و زبير همان كساني هستند كه عثمان را به كشتن دادند و مردم را عليه او به شورش وادار نمودند و ..... و همان دو نفري كه بر امام زمان خود كه اطاعت او واجب است شورش نموده و بيعت او را شكسته و آتش جنگ داخلي را افروخته تا در آن كشته شدند و روشن ترين مصداق اين كلام رسول خدا شدند (..... هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت (در حالت كفر) از دنيا رفته است .....)، و همان دو نفري كه فتنه نموده و همسر رسول خدا را از خانه بيرون آورده و به صحنه جنگ كشيدند ..... همان زبير كه پيامبر فرمود با علي مي جنگي در حالي كه ستمكار هستي ..... آيا مگر كسي كه ستمگرانه با علي جنگ نمايد جاي او بهشت خواهد بود .....، آيا اين همان طلحه است كه در اثناي جنگ جمل اميرالمؤمنين او را قسم داد درباره حديث غدير ولايت و اقرار خواست و او بهانه آورد كه آن را فراموش كرده و پس از بيعت با علي عليه السلام با او به جنگ برخاست و ..... تا آنكه مروان او را به خونخواهي عثمان با پرتاب تيري هلاك كرد، آيا اين همان طلحه نيست كه آيه (حق نداريد پيامبر را بيازاريد و نه اينكه به هيچ وجه همسران او را پس از او به همسري خويش درآوريد، آن كار شما در پيشگاه خدا گناهي سهمگين است)، درباره او نازل شد و در رابطه با آنچه با جسارت و اهانت گفته بود كه (..... اگر پيشامدي براي او يعني پيامبر نمود يعني از جهان رفت، ما بعد از او با همسران او ازدواج مي كنيم و گفت اگر پيامبر بميرد من با عايشه كه دختر عموي من است ازدواج مي كنم) (كلب گويد: آيا بدتر و نامربوط تر و گستاخانه تر و كفرآميزتر از اين سخنان ممكن است از دهان كسي خارج

ص : 1359

مي شود كه ما در كتاب تفسير خود جايگاه دشمنان رسول خدا را براساس آيات قرآن در دوزخ جاويد ثابت نموديم) و وقتي اين سخنان كفرآميز او به گوش پيامبر رسيد و او را دل آزرده كرد و سپس آن آيه نازل گرديد، و نيز عمر وقتي زخم برداشته بود به طلحه گفت (..... پيامبر خدا در حالي درگذشت كه از آن سخني كه در روز نزول آيه حجاب گفتي از تو خشمگين بود) و ابوعثمان جاحظ مي گويد: طلحه در روزي كه آيه حجاب نازل شد در حضور كساني كه حرف او را به پيامبر رساندند گفت (..... حجاب امروز زنان پيامبر چه فايده اي براي آنان دارد زيرا فردا كه مي ميرد ما زنان او را به ازدواج خود درمي آوريم)، (كلب گويد خوب توجه كن كه اينگونه سخنان قبل از اينكه در قالب سخن از دهان ياوه گو آنان خارج شود در دل آنها جهنمي بپا كرده بود از بي حيايي و بي شرافتي نسبت به حريم خصوصي رسول خدا انا لله و انا اليه راجعون) و ..... و يا سعدبن ابي وقاص ..... و يا ابوعبيده جراح گوركن مدينه ...

روايتي از ابوذر در فضيلت عثمان ...:

آن ابوذر كه پيامبر در خصوص او فرمود (آسمان نيلگون سايه نيفكنده و زمين تيره در بر نگرفت كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد .....)، ..... همان كسي كه فرمايش رسول خدا را بر صورت عثمان مي زند كه (..... چون بني اميه به سي تن برسند سرزمين خدا را مايملك خود مي سازند و بندگان خدا را برده و دين خدا را مايه گمراهي و .....) و عثمان او را دروغگو مي خواند و البته هركس ابوذر را دروغگو بخواند (العياذبالله) رسول خدا را دروغگو ناميده است، ..... و يا عايشه كه فرياد مي نمود نعثل را بكشيد خدا او را بكشد و .....، با اين همه درگيري آمده و فضايل او را روايت مي كند در حالي نزد آنان هيچ احترامي ندارد)، .....، محمدبن آدم روايت نمايد، (در مكه اسقفي را ديدم، از او سؤال كردم چگونه مسلمان شدي گفت به سفر دريايي رفته بودم و كشتي ما غرق شد و من به جزيره اي افتادم نيمه شب درنده اي را ديدم كه خدا را اينگونه تسبيح مي گفت (..... ابوبكر صديق، عمر فاروق، عثمان كشته در خانه، علي شمشير بر كنار، بر بدخواهان آنان لعنت و دوزخ جايگاه آنان باد، و آن جانوري بود كه سر شترمرغ، صورت انسان، دست و پاي چارپايان و دمي مثل دم ماهي كه به من دستور داد مسلمان شو وگرنه كشته مي شوي ..... پس من مسلمان شدم و .....)، جاعل اين حديث مزخرف و چرند، يعني ابن آدم را هيچيك از علماء حديث و رجال شناسان نمي شناسند و ..... و آن اسقف هم

ص : 1360

در شناسايي دست كمي از اين ابن آدم ندارد ..... و در ضمن اگر متن روايت را تصديق كنم كه بر بدخواهان خلفاء چهارگانه لعنت فرستيم و جايگاه آنان را دوزخ بدانيم مي دانيد كه دشنام خود را نثار چه كساني كرده ايم، .....، به توده عظيمي از اصحاب عادل و راسترو ..... كه با يكي از خلفاء چهارگانه خصومت و مخالفت داشته اند و ..... (كلب گويد اين حديث خلاف كتاب خدا هم هست در آنجا كه خداوند مي فرمايد لا اكراه في الدين، راوي خبيث طرفدار مسلمان نمودن به زور شمشير و تهديد به قتل بود و حال آنكه اين گونه اسلام آوردن نه بر حكم كتاب خدا و نه به روش و سنت پيامبر و نه بر حكم عقل و شعور است و به درد عده اي زورگو و قلدر مي خورد كه فكر مي كنند بايستي با تهديد ديگران به قتل و كشتار آنان را مسلمان نمود و اين طرز تفكر عهد جاهليت اموي مسلكان است)

آياتي كه در مناقب خلفاء نازل كرده اند:

قرطبي در تفسير خود آورده كه پيامبر در تفسير سوره والعصر گويد (..... آن انسان كه زيان كرد (ابوجهل)، مگر كساني كه ايمان آوردند (ابوبكر) و كارهاي خوب كردند (عمر) و به حق سفارش نمودند (عثمان) و به صبر سفارش كردند (علي) و .....)، آيا رواست كه با چنين روايت مسخره اي كه بدون هيچ سند است به خدا و رسول او دروغ ببندند و ..... در حالي كه در اين مقوله روايات ناقض و معارض آن فراوان است از جمله قول ابن مردويه كه از ابن عباس آورده كه منظور از (جز كساني كه ايمان آورده و عمل صالح كردند علي و سلمان است) و .....، چون دروغ بودن روايت خيلي واضح و روشن بوده به غير از دو نفر (قرطبي و شربيني) كسي ديگر آن را نقل ننموده و ابن حجر مي گويد در تفسير اين سوره هيچ حديث صحيح از قول پيامبر نيافتم .....، و از سياق آيه نيز معلوم مي شود همه اوصاف يك گروه است نه افراد مستقل .....، (كلب گويد در تفسير اين آيه دريايي از معاني است و منظور اين انسان و بشر است كه در طول عمر و زندگي خود با جهل و ناداني دچار خسران مي شود مگر گروه كمي كه ايمان مي آورند و عمل صالح انجام داده و يكديگر را به حق و صبر سفارش مي نمايند و دلالت دارد كه اين گروه پس از ايمان نيز مواظبت بر حفظ خود و عدم سقوط و انحراف از صراط مستقيم دارند و ..... كه مصداق آن همان مولانا المظلوم اميرالمؤمنين علي و پيروان او هستند كه به حبل و ريسمان الهي چنگ زده و در مسيري كه خدا تعيين نموده در حركت هستند .....)، و نيز واحدي

ص : 1361

روايتي را ثبت كرده ..... كه اين آيه درباره ابوبكر، عمر و علي نازل شد كه (..... هر دشمني كه بر دلهاي آنان بود زايل كرديم و .....) ..... و چنان بود كه اگر كمر ابوبكر درد مي كرد علي دست خود را داغ مي كرد و براي مداوا به كمر ابوبكر مي چسبانيد .....) ..... آري از اين روايت با اين سند سست كه از عبدالرحمن عدل و محمد فحام تشكيل شده هيچ افتخار و فضيلتي حاصل نمي شود .....، و ..... اينها نمونه هايي است از بهتان و دروغسازي جاعلان به قصد فضيلت تراشي كه براي اين و آن صورت داده اند و ساده لوحان آنها را حقيقت دانسته و صفحات تأليفات خود را از اين اراجيف پر و تفسير و حديث و تاريخ را به آن آلوده نموده و حقايق را لجن مال نموده اند ...

فضيلت تراشي براي معاويه پسر ابوسفيان:

فكر مي كرديم كه درباره معاويه نيازي نيست كه سخن را به شرح و بسط بكشيم چون مسلمانان او را مي شناسند و به روحيه پليد او پي برده و از تبهكاري ها و جنايات سهمگين او و از رذايل بي حد و حساب و دودمان تباه و نسب ناپاك، و خانواده كثيف او با خبر هستند و تصور مي كرديم كه هركس زبان به مدح او باز كند عرق شرم بر پيشاني او چون سيل روان خواهد شد ولي پندار ما درست از آب در نيامد و ديديم كه چگونه افراد گستاخ و خيره سر پيدا شده كه براي اين عنصر پست و پليد مدح و ثنا تراشيده اند .....، و ما در اين كار اعتنايي به قيل و قال ابن كثير نكرديم و نه به نداهاي موهوم و نه به خواب و خيال و ..... و توجهي به خواب عمربن عبدالعزيز و نه سخن احمد حنبل كه (به معاويه چكار دارند .....) ما به چنين ياوه ها و عقايد سست و هاتف مجهول و خواب و خيال ..... كاري نداريم و براي آنها ارزشي قائل نيستيم ..... و آنها را در مقابل فرمايشات رسول خدا درباره معاويه و .....، هيچ مي شماريم:

رواياتي مستند از رسول خدا صلي الله عليه وآله در مذمت معاويه:

1- علي بن اقمر از قول عبدالله بن عمر آورده است (..... پيامبر از راهي پست بالا آمد و در حالي ابوسفيان را ديد كه سواره بود و معاويه و برادرش همراه او بودند و يكي دهانه مركب او را گرفته و ديگر آن را مي راند پس آن حضرت چون نظر بر آن سه نفر انداخت فرمود (..... خدايا لگام گير و مركب ران و سوار را لعنت فرما .....) پس گفت از او سؤال كردم خودت شنيدي گفت آري و اگر دروغ بگويم گوش هايم كر و چشمانم كور باد .....)

ص : 1362

طبري آن سه نفر را ابوسفيان، معاويه و يزيد فرزند معاويه مي داند .....، و امام مجتبي به همين حديث اشاره دارد در آنجا كه به معاويه مي فرمايد (..... ترا به خدا قسم مي دهم اي معاويه آيا بياد داري پدرت و تو و برادرت را .....، كه پيامبر آنها را ديد و فرمود (خدايا سوار، دهانه كش و ستورران را لعنت فرما) ..... و يا محمدبن ابي بكر به او گفت اي معاويه تو ملعون پسر ملعون هستي.

2- براءبن عازب مي گويد: ابوسفيان همراه معاويه آمد پس رسول خدا فرمود (خدايا تو آن جلويي و دنباله رو او را لعنت بفرما و خدا آن چموشك را بگير پس براء از پدرش (راوي حديث) پرسيد چموشك كيست او گفت معاويه، .....).

3- احمدبن حنبل در مسند و نصربن مزاحم در كتاب صفين آورده اند كه ابن عباس گفت ..... (در سفري همراه رسول خدا بوديم و آن حضرت صداي دو نفر را شنيد كه آواز مي خواندند و به نوبت به هم جواب مي دادند .....، رسول خدا فرمود ببينيد آنها چه كساني هستند و خبر آوردند كه آن دو نفر معاويه و عمروعاص هستند و رسول خدا دست به دعا برداشته فرمود (خدايا آن دو را نگونسار فرما و در دوزخ خود به آتش انداز)، ...

4- رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: (..... از اين راه مردي از امت من مي رسد كه در رستاخيز برانگيخته مي شود در حالي كه ديني غير از دين من (يعني دين اسلام) دارد .....، پس معاويه وارد شد .....)،

5- در حديث مشهوري آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود (..... معاويه در تابوتي از آتش در پائين ترين طبقه دوزخ است و از آنجا فرياد مي زند، اي خداي پرمهر، اي خداي نعمت بخش اينك به داد من برس كه قبلاً سرپيچي نمودم و از تبهكاران بودم). (كلب گويد آري به خدا قسم اين روايت صحيح است زيرا معاويه خود آن را تصديق كرد در آنجا كه وقتي به او گفتند تو وقتي مي دانستي جايگاه علي حق است چرا باعث اين همه خونريزي و كشتار مسلمانان شدي گفت براي حكومت گفتند نترسيدي گفت شما نمي دانيد رحمت خدا چقدر واسعه است و خدا چقدر مهربان است اي معاويه احمق و سفاك سزاي اعمال خود را ببين اين دوزخ جاويدان است و اين همان عذاب ابدي است كه خداوند به دشمنان خود و مشركين يعني دشمنان پيامبر و ذوالقربي او وعده داده بود)

ص : 1363

6- ابوذر غفاري به معاويه مي گويد: (..... از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: معاويه در آتش خواهد بود، ولي معاويه به حديث پيامبر استهزا و به آن خنده مي كند و دستور مي دهد ابوذر را زنداني كنند، .....) كه روايت آن بطور كامل در جلد هشتم آمد ...

7- ابوذر غفاري به معاويه مي گويد: (..... از رسول خدا صلي الله عليه وآله در حالي كه تو از كنار او مي گذشتي شنيدم كه فرمود: خدايا او را لعنت كن و او را جز با خاك (گور) سير مگردان .....).

(كلب گويد ..... هيچ شكي نبايد داشت كه تمامي اين روايات با قرآن كريم مطابقت دارد در آنجا كه خدا مي فرمايد (الفتنه اشد من القتل)، و يا (من قتل نفساً زكيه كمن قتل الناس جميعاً .....) و يا (من قتل مؤمناً متعمداً فجزاه جهنم خالد فيها ابداً)، و ..... شك نيست كه او در امت اسلام فتنه اي نموده و مؤمنين بي گناه را به خاك و خون كشيد، و در راه انحرافي خود تعمد داشته و .....، و جنگ او با وصي رسول خدا و خليفه مسلمانان به منزله حرب با رسول خدا صلي الله عليه وآله و حرب با خداوند علي اعلي است و ما در كتاب تفسير خود دوزخي بودن محاربان با رسول خدا و ذوالقربي او را با آيات كتاب خدا ثابت نموديم ..... و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .....).

8- از زبان رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده كه (چون بر امت اسلام شكم باره اي كه مي خورد و سير نمي شود حاكم شود، امت بايد از او برحذر و در احتياط شود، پس ابوذر فرمايد كه رسول خدا صلي الله عليه واله به من خبر داد كه او معاويه است و در عبارتي ديگر فرمود: كار اين امت به خرابي نمي رود جز در حكومت مردي فراخ معده و گشاده شكم .....،).

9- نصربن مزاحم در كتاب صفين و ابن عدي و عقيلي و خطيب بغدادي و مناوي .....، از قول رسول خدا به نقل ابوسعيد خدري و عبدالله بن مسعود آورده اند كه آن حضرت فرمود: (..... هرگاه معاويه را بر فراز منبر من ديديد او را بكشيد .....)، و يا به لفظ ديگر فرمود (..... هرگاه معاويه را بر فراز منبر من ديديد كه نطق مي كند او را بكشيد در لفظ ديگر گردن بزنيد .....)، ابوسعيد خدري پس از نقل اين حديث اضافه مي نمايد (..... كه ما اينكار را نكرديم و لذا رستگار نشديم .....)، و حسن بصري مي گويد: (..... مسلمانان اين دستور رسول خدا را انجام ندادند و رستگار نشدند .....). ..... رجال اين سند يوسف بن موسي، جريربن عبدالحميد، اسماعيل بن خالد،

ص : 1364

اعمش سليمان بن مهران، حسن بصري، همگي از رجال ثقه صحاح شش گانه و بخاري، ابوداوود و ترمذي ..... مي باشند .....، اين حديث صحيح است و بي اشكال و مرسل بودن آن به وسيله سند متصلي كه وجود دارد تكميل مي شود، بلادرزي مي گويد: اسحاق بن ابي اسرائيل ..... از ابوسعيد خدري روايت مي نمايد كه (..... يكي از انصار خواست معاويه را بكشد به او گفتيم در دوره حكومت عمر شمشير نكش تا جريان را از عمر كتباً سؤال كنيم، او گفت من از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود هرگاه معاويه را ديديد كه بر پاره تخته ها خطابه مي خواند او را بقتل برسانيد .....، گفتند آري ما نيز اين حديث را شنيده ايم ولي اين كار را تا از عمر استعلام نكنيم انجام نخواهيم داد پس آن را براي عمر نوشتند ولي او هيچ جوابي نداد تا مرد)، رجال اين سند (ابويعقوب مروزي، ابومحمد اعور، ابوسلمه بصري، ابوالحسن بصري، ابونضره، ابوسعيد خدري) ..... همگي ثقه و از رجال صحاح سته و ..... هستند. اين روايت را با همين مضمون ابن حجر، حسن .....، روايت نموده اند و نيز ابن حبان از طريق ..... اين روايت را نقل نموده كه رجال سند آن (ابوسعيد كوفي، شريك نخعي، ابوبكر مقري، زربن حبيش، عبدالله بن مسعود) همگي از رجال اصحاح و ثقه هستند و .....، ..... ولي اصحاب به اين عمل ننمودند ..... همانطور كه برجسته ترين اين جماعت، امر رسول خدا را در مورد (ذوالثديه) اجرا ننمودند و يا اين دستور رسول خدا كه روايات آن نزد آنان به صحت ثابت است .....، كه (هرگاه براي دو خليفه بيعت گرفته شد، نفر دومي را بكشيد .....) يا ..... (هر كسي خواست كار اين امت را در حالي كه متحد هستند به تفرقه بكشد، هر كس مي خواهد باشد او را با شمشير بزنيد .....)، يا (هرگاه ديگري آمد با آن امام به كشمكش پرداخت، گردن دومي را بزنيد و .....) كه همگي در احاديث صحيح آمده است .....،)، (كلب گويد كه بر اساس اين روايات صحيح معاويه عليه الهاويه واجب القتل بوده است ولي تخطي امت آنان را گرفتار و در منجلاب بدبختي و نكبت فرو برد انا لله و انا اليه راجعون).

10- از طريق زيدبن ارقم و عباده بن صامت، روايتي آمده است كه منسوب به رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه (..... هرگاه معاويه و عمروعاص را در كنار هم ديديد آنها را از هم جدا كنيد زيرا آن دو نفر براي كار خير گرد هم نمي آيند .....)، ...

ص : 1365

11- روايتي ديگر منسوب به رسول خدا صلي الله عليه وآله كه مي فرمايد (..... از اين راه مردي در برابر شما خواهد آمد كه وقتي مي ميرد بر غير سنت من مرده است، ..... و سپس معاويه سر مي رسد .....)، ...

سخناني از علي عليه السلام در نكوهش معاويه:

12- در نامه اي از مولاي متقيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام به معاويه چنين آمده است: (..... نامه ات رسيد، نامه كسيكه بصيرتي ندارد تا او را هدايت نمايد و رهبري ندارد تا او را به راه خردمندانه ارشاد نمايد بلكه هواي نفس او را احضار نموده و گمراهي او را به سوي خود كشيده و او به دنبال او كشيده شده است .....، امّا افتخارات من در دوره اسلام و موضوع خويشاوندي من با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله و منزلت و جايگاه من را نسبت به قريش مي داني و به جان خودم اگر مي توانستي آنها را انكار و يا رد نمايي البته رد و انكار مي كردي .....)، (كلب گويد ..... اگر زمان برداشته شود و همان وضعيت تكرار شود و دو سپاه علي عليه السلام و معاويه بن ابي سفيان در مقابل هم صف آرايي كرده باشند، در يك طرف وصي رسول خدا علي عليه السلام، حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت و دو سبط رسول خدا و اصحاب بدر و ياران و بزرگان از پيروان محمد را از جمله عمار، سلمان، مقداد .....، مي ديدي و در طرف ديگر يعني طرف مقابل معاويه فرزند ابوسفيان و پسر هند جگرخوار و ارازل و اوباش گمراه او را .....، مي ديدي ترا به خدا قسم، به كدام سمت مي رفتي و بدان و آگاه باش كه الآن هم در همان طرف هستي و فردا بعد از مرگ هم دو راه بيشتر وجود ندارد بهشت جاويدان و دوزخ جاويدان پس به راهي برو كه پشيماني نداشته باشد انشاءالله و هرگاه شك كردي آگاه باش كه شمشير به روي وصي رسول خدا و حسن و حسين و اصحاب رسول خدا و .....، كشيدن ترا به دوزخ جاويد سوق خواهد داد ....)، ...

13- در نامه اي ديگر از امام به معاويه چنين آمده است (..... اين گمراهي و بيراه روي را كه در ايام سالخوردگي و عليرغم و سپري شدن عمرت در وجودت ريشه دارد را از وجود خود دور نما، زيرا تو امروز شبيه جامه و لباس پوسيده اي هستي كه هر گوشه اش را اصلاح كنند قسمت ديگر آن پاره مي شود، آگاه باش اي معاويه كه تو يك نسل پر تعداد از مردم را گمراه كردي و با بيراهه روي فريب دادي، و به درياي خود افكنده اي و ظلمت ها آنان را فراگرفته و شبهه هاي متلاطم آنان را به اين سو و آن سو پرت مي نمايد و از راه

ص : 1366

صحيح منحرف و به يك طرف رفته اند و .....، مگر آن عده كه با بصيرتي از تو برگشته و پس از شناختن تو، ترا ترك نموده اند ...

14- و در نامه اي ديگر از امام عليه السلام به معاويه چنين آمده است (..... تو گمراهي هايي را از خودت بروز دادي كه بي شباهت به آنچه خاندان و خويشاوندان تو بروز دادند نيست، همان كساني كه كفر و آرمانهاي باطل و ناروا، آنان را به حسدورزي نسبت به محمد صلي الله عليه وآله وادار نمود تا در آن محلها كه تو از آنها خبر داري به خاك هلاكت غلطيدند ..... و من در آن رزمگاهها، حريف آنان بودم، همان رزم آور و جنگجويي كه به آنها در مي آويخت، و راه را بر آنان مي بست و بزرگان آنان و سران گمراهي را كشت و اگر خدا بخواهد اولاد آنان را نيز به آن نياكان ملحق خواهم ساخت و اي بد بر احوال آن فرزندي كه از پي جدي برود كه جايگاه و قرارگاه او آتش ابدي دوزخ الهي است .....)، (كلب گويد يا اميرالمؤمنين ما سگان روسياه درگاه تو به شما افتخار مي كنيم و خداوند علي اعلي را شاكر و سپاسگزاريم كه ما را به دوستي و ولايت شما مفتخر فرمود الحمد لله رب العالمين و شكراً لله تعالي، الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين به ولايت مولانا المظلوم علي بن ابي طالب و اولاده المعصومين عليهم السلام).

15- اين قسمت ديگري از نامه حضرتش به معاويه است (..... ديرزماني است كه تو و طرفداران تو كه دوستداران شيطان مطرود هستند، حق را افسانه هاي پيشينيان خوانده ايد و آن را به پشت افكنده ايد و درصدد برآمده ايد كه با دست و زبانتان نور خدا را خاموش گردانيد و حال آنكه خدا نور خود را به كمال مي رساند اگرچه كافران نخواهند و آن را مكروه دارند .....، به جان خودم سوگند آن نور هرچند تو آن را نخواهي و آن را مكروه داشته باشي به كمال خواهد رسيد و دانش دين منتشر خواهد شد و البته تو به سزاي كارت خواهي رسيد پس در زندگي دنيايي خود كه از تو جدا خواهد شد تا مي خواهي و مي تواني تبهكاري نما ولي گويا هم اكنون مي بينم، روزگار باطل و نارواگري تو به پايان رسيده و امور رياست و حكومت تو بر باد رفته و تو به سوي شعله هاي فروزان و سوزان دوزخ كشانده شده اي و در حالي كه خدا به هيچ وجه به تو ستم نكرده باشد و البته پروردگارت به بندگان خود ستم كننده نيست .....). (كلب گويد يا اميرالمؤمنين يا قسيم الجنه و النار آيا مي آيد روزي كه ما به چشمان خود ببينيم اين جرثومه فساد و تبهكاري امت اسلام و

ص : 1367

ياران او كه اينگونه امت اسلام را به تباهي كشيدند و تخم نفاق و پراكندگي را در مسلمانان پراكنده نمودند و ....، كه در آتش ابدي خداوند معذب گردند آري خواهيم ديد انشاءالله تعالي).

16- اين هم قسمتي از نامه آن حضرت به معاويه است (..... كارهاي بدي كه كرده اي، همراه با اطلاعي كه خداي متعال از وضع تو دارد، موجب گرديد كه خدا وضع و كار تو را به اصلاح نياورد و دلت را آماده تبهكاري گرداند، اي پسر صخر، اي پسر ملعون (يا در عبارتي اي پسر صخر ملعون)، ادعا كرده اي كه بردباري تو به اندازه كوهستان و دانش تو ميان اهل شك، مايه شناخت و حل و فصل است و حال آنكه تو منافقي سبكسر و گمراهي عنود و بي عقل و ترسويي پست و رذل هستي .....)،

17- و در نامه اي ديگر به او مي نويسد (..... نامه ات رسيد، ديدم مقصودي بالاتر از آنچه سزاوار توست اراده كرده اي و .....، پناه بر خدا كه تو تا چه اندازه با دشواري به تمايلات بدعت آميز چنگ زده اي ..... و بعلاوه پايمال نمودن حقايق و ترك موازيني كه خدا به موجب آنها بازخواست خواهد كرد و براي بندگانش حجت به شمار مي آيد .....)

18- و وقتي معاويه آن حضرت را به قرآن دعوت نمود آن حضرت چنين پاسخ داد (..... تو مرا به حكم قرآن دعوت كرده اي و من مي دانم كه تو نه اهل قرآن هستي و نه اينكه خواهان حكم و نظر آن هستي و از خدا بايستي مدد خواست .....).

19- و در نامه اي امام عليه السلام به او چنين مي نويسد (..... اكنون وقت آن رسيده كه از درك امور واضح و روشن بهره گيري نمايي ..... بنابراين پس از روگرداني از حق چه چيز باقي مي ماند جز گمراهي آشكار و رسوايي .....).

20- و در نامه اي ديگري به او مي نويسد: (..... تو اي معاويه كي اداره كننده خلق بوده اي ..... مگذار شيطان در مورد تو كامياب شود، هرچند كه مي دانم خدا و پيامبرش راستگويند (يعني تو چنين نخواهي كرد و پيرو شيطان بوده و هدايت نخواهي شد) ..... علّت آن است كه تو خوشگذران و عشرت طلب هستي و لذا شيطان توانسته است ترا در اختيار گيرد و در وجودت مانند خون جريان يابد .....).

ص : 1368

21- و نيز در نامه اي ديگر از آن حضرت عليه السلام به معاويه چنين آمده است (..... در مورد آنچه تحت اختيار توست از خدا بترس ..... و به حال خودت فكر كن و در فكر خودت باش زيرا خدا راه صحيح را به تو نشان داده است و آن هنگام كه كارهايت به پايان رسد، به نتيجه پر زيان خواهي رسيد و به سرمنزل كفر، كه هواي نفس، تو را به درون شرارت انداخته و به سرگرداني مبتلا ساخته است.).

22- و نيز در جوابي به او مي نويسد (..... پس از آنكه به حال الفت و وحدت بوديم كه ذكر نمودي .....، امروز ما ايمان آورديم و شما كافر و منكر شديد ..... از شما هركه مسلمان شد از روي ناچاري و اضطرار مسلمان شد و در حاليكه از اسلام متنفر بود و در حالي كه با رسول خدا (ص) در حال جنگ و ستيزه بود .....، آگاه باش كه همان شمشير در دست من است كه در يك زمان اثرش را بر جد و دايي و برادرت ديدي و تو را اي معاويه به خدا قسم تا وقتي كه بياد دارم شخصي سنگدل و عنود و نابخرد بوده اي، ..... و مانند آن است كه تو از نردباني بالا رفته اي كه در فراز آن بدبختي به تو و خاندانت روي خواهد نمود ..... و تو تا چه اندازه به عموها و دايي هاي خود شباهت داري كه پستي و بدنهادي و افكار ناروا، آنها را به انكار حق و انكار رسالت محمد (ص) وادار نمود تا در آنجاها كه تو به آن آگاه هستي به خاك هلاكت در غلطيدند ..... و در مقابل شمشيرهايي قرار گرفتند كه هيچ نبردي از آنها خالي نماند و هرگز سست و كندي نگرفت .....)، (كلب گويد سلام و صلوات خدا بر مولاي ما اميرالمؤمنين وصي رسول خدا و امام برحق و آيت عظماي پروردگار و هادي و رهبر پاك و معصوم و مظلوم كه ياوران او كم و دشمنان او زياد و رنج و محنت او خارج از وصف، خدايا از سوي خود و از سوي اهل اسلام به آن حضرت پاداش بي نهايت عظيم عطا فرما مادامي كه پرندگان بر شاخساران نغمه سرايي مي نمايند و تو بر عالم و ملك هستي فرمانروايي داري آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

23- و نيز آن حضرت در جوابي كه به معاويه مي دهد مي فرمايد (..... و امّا اينكه نوشته اي ما همه از قبيله بني عبد مناف هستيم و بر يكديگر برتري نداريم ..... ولي به جان خودم سوگند كه در حقيقت ما فرزندان يك پدر هستيم و نياي مشترك داريم ولي اميه با هاشم برابر نيست، و نه حرب مانند عبدالمطلب و نه ابوسفيان هم شأن ابوطالب و نه مهاجر با آزادشده فتح اسلامي، و نه آنكه نسب مشخص و والا دارد با آنكه به كسي و

ص : 1369

خانواده اي چسبانيده و منسوب گرديده است و نه آنكسي كه بر مدار حق است مانند كسي است كه بر مدار باطل است، و نه مؤمن چون منافق و حيله گر و البته چه تيره روز و بدبخت و پست است آن فرزندي كه از اجدادي پيروي نمايد كه به آتش دوزخ درافتاده اند .....)، ابن ابي الحديد در شرح اين فرمايش مولاي متقيان مطرح مي سازد كه آيا مسلمان را مي توان به خاطر كافر بودن جدش سرزنش نمود و سپس جواب مي دهد، (آري، در صورتي كه از جدش پيروي كرده و قدم جاي قدم او قرار دهد و از او تقليد نمايد، .....).

24- و در نامه اي ديگر خطاب به او مي فرمايد (..... ترا چه به اين كه چه كسي برتر است و چه كسي پائين تر .....، آزادشدگان فتح مكه و فرزندان آنها را چه مربوط است كه به تعيين مرتبه مهاجران پيشرو و ..... اقدام نمايند ..... آيا نمي تواني پايت را به اندازه گليم خود دراز كني و بداني كه پست تر از آن هستي كه به چنين اموري بپردازي .....).

25- و در نامه اي كه آن حضرت به مخنف بن سليم مي نويسد، فرموده است (..... ما تصميم گرفته ايم كه به طرف اين جماعت حركت نمائيم كه در مورد بندگان خدا به موجب چيزي غير از وحي الهي حكومت كرده و درآمد عمومي و غنايم را به خود اختصاص داده اند و قانون جزاي اسلامي را تعطيل كرده اند و قانون و تعليم اسلام را از بين برده و در كشور اسلامي به تبهكاري پرداخته اند و به جاي مؤمنان، فاسقان را به دوستي و مشورت گرفته اند ..... و وقتي دوستان خدا بدعت هاي آنان را گناه و بزرگ به حساب آورده، كينه او را بدل گرفته و او را تبعيد و محروم نموده اند ..... آنان بر ستمگري اصرار مي ورزند و بر مخالفت با اسلام و جدايي از ما متحد شده اند و ديرزماني است كه راه بر اسلام بسته و در گناه ورزي همكاري نموده و ستمكار بوده اند .....)،

26- و در نامه اي كه به عمربن العاص نوشته است فرموده: (..... با معاويه در كارهاي ناروايش همراهي نكن، زيرا معاويه مردم را حقير شمرده و اسلام را نابخردانه خوانده است .....).

27- و در نامه ديگر به عمروبن العاص مي فرمايد (..... تو كه به خاطر مردي زشتكار و بي آبرو دست از انسانيت كشيده اي ..... اگر خدا تو و پسر هند جگرخوار را به چنگ من درآورد، پس شما را به آن تعداد از قريش ملحق مي كنم كه بر پيامبر خدا ستم كردند و خداوند آنان را هلاك فرمود و در صورتي كه به چنگ من

ص : 1370

نيفتيد و بعد از من زنده بمانيد، البته خداوند به تنهايي به حساب شما خواهد رسيد و براي انتقام گيري از شما، انتقام او كفايت مي كند و هم كيفر او كافي است .....). (كلب گويد صدق مولانا المظلوم اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام)

28- و در نامه اي كه به محمدبن ابي بكر و مردم مصر مي نويسد مي فرمايد: (..... از تبليغات آن دروغساز يعني پسر هند جگرخوار برحذر باشيد و فكر نموده و بدانيد كه امام هدايت گر هيچگاه با پيشواي گمراه كننده برابر نيستند و همچنين هيچگاه وصي رسول خدا با دشمن رسول خدا برابر نخواهد بود، خداوند ما و شما را در زمره كساني قرار دهد كه آنها را دوست داشته و از آنان خشنود است).

29- و نامه آن حضرت به محمدبن ابي بكر در رابطه با نامه هاي كه معاويه و عمروعاص براي او نوشته بودند و آن نامه ها را او، به محضر امام عليه السلام فرستاده بود ..... (..... نامه معاويه زشتكار فرزند زشتكار و عمروعاص زشتكار كافرزاده را خواندم، نامه آن دو نفر كه در نافرماني و عصيان به خدا به هم عشق و علاقه مي ورزند و در كار رياست و رشوه خواري در حكومت با هم توافق دارند و در زندگي دنيا نكوهيده سيرت هستند .....) ...

30- و آن حضرت در نامه اي به مردم عراق چنين مي نويسد (..... خدا شما را رحمت نمايد ..... و حقيقت چنين است كه شما با آزادشده گان فتح مكه و فرزندان آنان مي جنگيد، با آنان كه ستمكار و سنگدل هستند و از روي ناچاري اظهار اسلام نمودند و آن كسي كه در برابر رسول خدا صلي الله عليه وآله سراسر ستيزه و جنگ و دشمني بود، همان دشمنان خدا و همان دشمنان سنت و قرآن و همان وابستگان به قبايل مشرك و مهاجم و اهل بدعت و خلاف كاري، همان كساني كه اهل اسلام (در عهد رسول خدا) از آسيب هاي جنايتكارانه آنها ترس و خوف داشتند و وجود آنان همواره خطري بزرگ براي اسلام به حساب مي آمد، همان رشوه خواران دنياپرست، به من خبر رسيده است كه پسر نابغه (عمروعاص)، حاضر به بيعت با معاويه نشد تا اينكه معاويه به او چيزي داده و او براي معاويه شرط كرده كه به او رشوه اي بدهد، سنگين تر و گران تر از همه آن قدرت و سلطه اي كه در چنگ دارد ..... و در ميان آن جماعت كسي هست كه در ميان شما شراب خورده و در دوره مسلماني بر او حد (شراب خواري) جاري گرديده و فساد عقيده و دينش و زشتكاري او معروف و ضرب المثل است و نيز در ميان آن جماعت (ناپاكان) كسي هست كه تا سهمي از مال مسلمين به

ص : 1371

او داده نشد، حاضر به قبول اسلام نگرديد .....، اينان سران و پيشوايان آن جماعت (ناپاك) را تشكيل مي دهند و نيز آن كساني كه از ذكر اعمال زشت آنها خودداري كردم و آنها هم مانند همان كساني هستند كه به آنها اشاره كردم و بلكه تبهكارتر و با ضرر و زيان بيشتر .....، اين كساني كه يادآوري كردم در صورت تسلط بر شما .....، دست به تعدي و تجاوز خواهند زد و در مملكت اسلام فساد و تبهكاري برپا خواهند نمود ..... پس به من گوش فرا داده و از من اطاعت كنيد زيرا به خدا قسم اگر از فرمان من اطاعت كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و در صورتي كه از فرمان من سرپيچي نمائيد به صواب نخواهيد رسيد، پس آماده جنگ با آنها شويد زيرا ..... زشتكاران براي نبرد با شما آماده شده، با اين هدف كه بندگان خدا را بيازارند و شكنجه نمايند و مشعل دين خدا را خاموش نمايند و آگاه باشيد كه كوشش دوستداران شيطان و كساني كه در گروه طمع ورزان و حيله پردازان و سنگدلان هستند نبايستي از كوشش و تلاش و مجاهدت نيكوكاران و صالحان و پارسايان و آناني كه فناي در حق و عقيده درست و محو فرمانبرداري از خداوند خود شده اند بيشتر باشد و به خدا قسم اگر جمعيت آنان روي كره زمين را پر كرده باشند و من يك تنه با آنها روبرو شوم، نه اهميتي مي دهم و نه احساس ترس و تنهايي مي نمايم، زيرا من آن ضلالت و گمراهي، كه آنها در آن فرو رفته اند و آن هدايتي را كه ما بر آن هستيم را كاملاً مي شناسم و در مورد اين واقعيت يقين و اطمينان كامل دارم و من به ديدار پروردگار خود مشتاق هستم و پاداش نيكوي او را انتظار مي برم، ولي مرا از اينكه حكومت بر اين امت را گروهي بي عقل و بدكار عهده دار شوند و مال خدا را غارت و ملك انحصاري خود درآورده و بندگان خدا را برده خود نموده و .....، در اندوه فرو مي برد و دچار غمي مي نمايد كه جان مرا مي خراشد ..... (كلب گويد يا اميرالمؤمنين قلوب ما براي مظلوميت شما در درد و رنج و چشمان ما براي غربت شما اشكبار است چكار كنيم كه زمانه بين ما و شما فاصله انداخت و ما آرزو مي كرديم كه اي كاش جان ناقابل خود را در پيشگاه شما براي دين خدا و رضايت حضرت الله فدا مي كرديم تا اسلام و قرآن بر آن گروه تبهكار پيروز شود ولي افسوس و ما از خداوند مسئلت داريم كه دشمنان خونخوار و شقي تو را در همه ادوار و اعصار در جهنم ابدي خود مخلد و به بدترين عذابها معذب فرمايد و هرچه سريعتر فرج فرزندت مهدي موعود را برساند كه فرج همه اهل اسلام در آن است آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ص : 1372

31- و حضرت در نامه اي به زيادبن ابيه چنين مي فرمايد ...( ..... آگاه باش كه مثل معاويه مانند شيطان رانده شده است كه به انسان از روبرو و از پشت سر و از چپ و راست رو مي آورد، پس از او برحذر باش و باز هم برحذر باش و باز هم در پرهيز و احتياط باش، والسلام.)

32- و در خطبه اي به ياران خود كه عازم جنگ با معاويه بودند مي فرمايد (..... به طرف دشمنان خدا رهسپار شويد، به سوي دشمنان سنت هاي رسول خدا (ص) و دشمنان قرآن، به سوي باقي مانده قبايل مشرك و مهاجم، يعني آن كساني كه مهاجران و انصار رسول خدا را به قتل رسانده اند .....)،

33- و آن حضرت در خطبه اي كه مردم را براي جهاد بر ضد معاويه ترغيب نموده بودند مي فرمايد: (..... ما انشاءالله به طرف كسي براي جهاد خواهيم رفت كه عقل خود را از دست داده و به دنبال چيزي است كه حق او نيست و نه مي تواند بر آن دست يابد، ما به سوي معاويه و سپاه گمراه او، آن جمعيت تجاوزكار و گردنكش و زورگو مي رويم كه شيطاني آنها را فرماندهي مي كند و با برق فريب ها و حيله هايش آنها را به راه خود مي كشاند).

34- و در خطبه اي كه در صفين ايراد مي فرمايد: (..... آنگاه مردم به سراغ من آمدند و به من گفتند بيعت كن و من خودداري كردم و از من خواستند تا بيعت كنم و گفتند امت جز به حكومت و خلافت تو رضايت نمي دهند و ما مي ترسيم اگر خلافت را نپذيري مردم دچار تفرقه و دسته دسته شوند، پس با آنها بيعت كردم و مرا هيچ چيز به شگفتي وادار نكرد و در من ايجاد نگراني ننمود جز بدخواهي و عصيان آن دو نفر (طلحه و زبير) كه با من بيعت كردند و عصيان معاويه كه خدا هيچ سابقه خوبي در اسلام نصيب او نگردانيده بود و نه اينكه درستكاري و اخلاصي در دوره اسلام انجام داده است، آزاد شده اي كه فرزند آزادشده اي ديگر است و يكي از افراد قبايل مشرك و مهاجم كه خود و پدرش هميشه با خدا و رسول او و مسلمانان دشمني و عناد مي ورزيدند تا به ناچاري و از روي ترس و اضطرار مسلمان شدند (و در فتح مكه) به (پناه) اسلام درآمدند، و من از شما در تعجب هستم كه چگونه او را همراهي نموده و سر به طاعت او نهاده ايد و خاندان پيامبر خود را رها نموده ايد خانداني كه براي شما جايز نيست كه با آن اختلاف نموده و در برابرش نافرماني

ص : 1373

نمائيد و يا كسي از مردم را همتاي آنان بدانيد، من شما را به كتاب خداي عزوجل و به سنت پيامبر او (صلي الله عليه وآله) و به از بين بردن و نابودي باطل و احياي نشانه ها و اركان دين دعوت مي نمايم) ...

35- و در خطابه اي ديگر در صفين مي فرمايد (..... به طرف آنها برويد ..... به خدا قسم نادان ترين آن جماعت فرمانده آنان است و جنگ طلب آنان معاويه و پسر نابغه و ابوالاعور سلمي و ابن ابي محيط شراب خوار كه او را در دوره اسلام حد شرابخواري زده اند (كلب گويد اينكه حضرت مي فرمايد در دوره اسلام آن پليد و آن وليد ناپاك تر از او و...، را حد زده اند دلالت بر آن دارد كه آنها و هم قطاران آنها در قبل از اسلام و در دورة اسلام همچنان به شرابخواري اشتغال داشته و دائماً به اين امر پليد مي پرداخته اند و در آن زمان كه اين امر عيان شده است حد بر آنان جاري شده يعني آن جرثومه هاي فساد و تبهكاري نه قبل و نه بعد از اسلام احترامي براي حدود خداوند قائل نبوده و دست از جنايات خود بر نمي داشته اند. پس آيا جز اين اشخاص پست و رذل مي توانسته اند دشمني با آن حضرت را با فريب عده اي نادان گمراه، رهبري نمايند...)، آري بنابراين بيش از همه، از اين گروه سزاوار است كه در پي تحقير و كشمكش با من باشند و البته آنها فقط امروز با من در جنگ نبوده اند، از همان زمان كه من آنها را به اسلام و آنها مرا به پرستش بت ها دعوت مي نمودند، در جنگ بوديم و خداي را سپاس مي گويم كه از ديرگاه اين زشتكاران با من دشمني ورزيده اند و سپس خداوند آنان را خوار و ذليل ساخت...، جنايتكاراني كه جامعه مسلمين از آنها خشنود نبود و هميشه براي اسلام و مسليمن مايه خطر و هراس بودند ..... و اكنون به منظور خاموش نمودن نور دين خداي عزوجل، پرچم جنگ عليه ما برافراشته اند، خدايا صفوف آنان را پراكنده گردان، و عقيده و سخنان آنان را متعدد و متفاوت ساز، و آنها را در برابر گناهان آنها به هلاكت برسان زيرا بي گمان و بي ترديد آنكسي كه تو او را دوست بداري و سرپرست او باشي خوار و ذليل نخواهد گشت و آن كه تو او را دشمن بداري عزت و قدرت نخواهد يافت)، (كلب و همه مؤمنين و مؤمنات گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين، آري و اين دعاي مستجاب آنحضرت است كه آثار آن در ظهور جلالت آن حضرت و رفعت مقام دوستداران او و در ايجاد ذلت براي آن پليد و طرفداران او معلوم و مشهود است و قطعاً اين خواري و مذلت كه حضرت فرمودند هرچه به قيامت

ص : 1374

نزديك شويم عذاب براي آنان سخت تر و ابدي تر و بر مؤمنين و صالحان امت محمد صلي الله عليه و آله و عجل فرجهم بشارت نعمت هاي ابدي الهي ظاهرتر و شكوفاتر خواهد بود آمين رب العالمين)،.

36- و در خطبه اي ديگر در صفين مي فرمايد: (..... رسول خدا صلي الله عليه وآله به من سفارشي نموده است كه از اجراي آن چشم پوشي نخواهم كرد و شما اكنون با دشمنان خود روبرو شده ايد و مي دانيد كه فرمانده آنان منافق زاده اي است كه آنان را به سوي آتش دوزخ رهبري مي نمايد و در سپاه حق من هستم، پسرعموي پيامبرتان كه با شماست و شما را به سوي بهشت جاويدان و اطاعت از پروردگار و عمل به سنت پيامبرتان دعوت مي نمايد، همان كسي كه قبل از هر مرد ديگري با پيامبر نماز خواند، آري هيچكس در نماز با پيامبر خدا بر من سبقت نگرفت و من از مجاهدان و جنگاوران غزوه بدر هستم و منزلت من با معاويه كه از دشمنان آزادشده فتح مكه و پسر آزادشده (ابوسفيان دشمن كينه توز اسلام) است هرگز برابر نخواهد بود (..... كلب گويد آري اين كلام حضرت در گله و شكوه از روزگار آمده است كه فرمود الدهر انزلني ثم انزلني ثم انزلني حتي يقول علي و معاويه يعني روزگار مرا پايين آورد و باز پائين آورد و باز پائين اورد تا جايي كه مردم گفتند علي و معاويه پس انالله وانااليه راجعون آري سرچشمه شايد گرفتن به بيل چو پر گشت نتوان گرفتن به پيل ملاحظه شد كه چگونه كساني كه لياقت نداشتند به امور اقتصاد و اجتماع و احكام و ....، امت بپردازند متصدي امور گرديده و صاحب آن خلافت كه خداوند او را در غديرخم بوسيله رسول خود نصب و بر همه برتري داده بود حدود سي سال در باغستان ها مشغول كشاورزي بود و محرز است كه در اين زمان كه يك عمر محسوب مي گردد پيران به زير خاك و جوانان ناآگاه و خام بزرگ و اجتماع متحول و فضايل صاحب كار پنهان و فضايل دروغين دشمنان خدا آشكار و ..... و مردم مي گويند علي و معاويه انا لله و انا اليه راجعون) و بخدا قسم ما جمعيت خداوند و بر طريق حق و راه اسلام هستيم و آنها بر طريق باطل و راه نادرست...).

37- و در نطق ديگري مي فرمايد (..... خداوند شما را به خوبي آزموده است... پس بي درنگ رو به سوي معاويه و طرفداران او بياوريد زيرا طرفداران ستمكار او قرآن را پشت سر افكنده و آنرا به بهاي اندكي فروخته اند...).

ص : 1375

38- و در خطبه اي ديگر مي فرمايد (..... اي مردم آماده جنگ با دشمني شويد كه جهاد عليه او مايه تقرب و نزديكي به خداي عزوجل است و وسيله و رابطه اي است براي نيل به آستان او... بر خدا توكل نموده و بدانيد كه خدا براي حمايت و عهده داري كفايت مي كند...).

39- و خطبه آن حضرت در زماني كه اهالي شام قرآن ها را بر نيزه ها بلند نمودند (..... بندگان خدا بر من از همه واجب تر است كه دعوت به كتاب خدا را بپذيرم ولي معاويه و عمروبن عاص و ابن ابي معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابي سرح، اهل دين و قرآن نيستند و من آنها را بهتر از شما مي شناسم و از زماني كه كودك بودند با آنها مصاحبت داشتم و وقتي بزرگ هم شدند با آنان هم نشيني داشتم، آنها بدترين كودكان و شرورترين مردان بودند و اين دعوت به قرآن سخن حقي است كه در آن اراده باطل شده است و اينها به خدا قسم قرآن را بر سر نيزه نكرده اند تا به آن قدر و احترام نهاده و به آن عمل نمايند بلكه اين فريب و نيرنگي آشكار است و...، شما فقط يك ساعت بازوان و سرهاي خود را به من قرض دهيد و آنها را به من بسپاريد، زيرا اينك حق به موقعيت تعيين كننده و نهايي رسيده است و چيزي باقي نمانده است تا اركان ستمكاران را از بنيان براندازيم...). (كلب گويد هزاران اشك و آه و افسوس بر غربت مولاي ما اميرالمؤمنين كه چگونه تقدس و جهل ياران او موجب شد تا بنيان آن خبيث از ريشه در نيايد و اين جرثومه فساد و تبهكاري با حيله و نيرنگ بر جامعه مسلمين مسلط شود و اسلام به اين قهقرايي كه ملاحظه مي فرمائيد در طول زمان دچار شود و بشود آنچه شد... انالله وانااليه راجعون، آري تمرد از فرمان آن حضرت توسط ياران نادان آن حضرت، بهاي سنگين و تاوان سهمناكي در طول تاريخ داشت كه كمترين آن قتل عام شيعيان و مسلمانان پس از سلطه آن خبيث در تمام بلاد اسلامي و انحراف از قرآن و سنت و خواري امت اسلام بود و اميد است با ظهور مولايمان حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف با انتقام از اين دشمنان خدا مقدمات عذاب جاوداني آنان آماده و عزت اسلام و مسلمين دوباره به جوامع اسلامي باز بازگشت نموده و كلمه حق بر سرتاسر گيتي حاكم و جاري گردد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

40- و روزي كه خواستند قرار حكميت و مراجعه به قرآن را بنويسند از علي عليه السلام پرسيدند آيا اعتراف و اقرار مي نمايي كه آنها مؤمن و مسلمانند؟ حضرت فرمود من اعتراف نمي نمايم نه درباره معاويه و نه در حق

ص : 1376

همراهان و طرفدارانش كه مؤمن يا مسلمان هستند ولي معاويه هرچه مي خواهد براي خود و طرفدارانش بنويسد و خود و طرفدارانش را هرچه مي خواهد بنامد...)، (كلب گويد تو از شعور و كم عقلي سؤال كننده تعجب نمي كني كه اينگونه سؤال مي كند، آيا دشمنان خدا و رسول و قرآن و امام حق كه به حكم قرآن مجيد از مصاديق بارز اعداء الله و گروه منافقين و ..... هستند، مي توانند مؤمن يا مسلمان باشند پس به حكم بهترين قاضي امت اسلام يعني مولانا المظلوم كه براساس احكام قرآن مبين در حق معاويه و ياران او صادر فرموده و بر طرفداران و راضي به اعمال آنان تسري دارد بسيار دقت كن و آنها را در دوزخ الهي مخلد ببين)

سخناني از ياران بزرگ رسول خدا در نكوهش و مذمت معاويه:

41- علي عليه السلام در قنوت نماز ظهر خود مي فرمود: (خدايا معاويه، عمرو(عاص) و ابواعور سلمي و حبيب و عبدالرحمن بن خالد و ضحاك بن قيس و وليد را لعنت بفرما) (كلب گويد و ما و همه مؤمنين و مؤمنات علينا صلوات الله در طول تاريخ تا قيام قيامت مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون...) و نيز عايشه نيز پس از هر نماز، معاويه را نفرين مي نمود... كه روايات تاريخي آن را در جلد دوم به تفصيل آورديم.

42- معاويه (عليه الهاويه) نامه اي به ابوايوب انصاري صحابي و دوست رسول خدا (ص) نوشت و ابوايوب آن را به علي عليه السلام اطلاع و گفت كه اي امير المؤمنين، معاويه پناهگاه منافقان نامه اي به من نوشته است...)

43- قيس بن سعدبن عباده پيشوا و رهبر قوم و قبيله خزرج در نامه اي براي معاويه مي نويسد (..... اي معاويه تو بت و بت زاده اي، تو كسي هستي كه از روي ترس و ناچاري و اضطرار مسلمان شدي ولي با اختيار و آزادي تمام از اسلام بيرون رفتي، پس تظاهر به اسلام تو طول نكشيد و نفاق تو نيز امر تازه اي نيست، ..... ما انصار و ياران آن ديني هستيم كه تو از آن خارج شدي و دشمن آن ديني هستيم كه تو آن را براي خود ساخته اي .....، و در عبارت ديگر (..... تو يك بت پرست پسر يك بت پرست بيشتر نيستي، تو كسي هستي كه از روي ترس و ناچاري مسلمان شدي و براي اختلاف افكني در آن ماندي و به اختيار خود و آزادانه از دين پيامبر بيرون رفتي، و خدا بهره اي از اسلام در تو قرار نداد و تظاهر به اسلام تو خيلي طول نكشيد و نفاق تو امر تازه اي نيست و تو در ادامه راه گذشته ات همچنان با خدا و رسول او در حال جنگ هستي (يعني جنگ با

ص : 1377

علي عليه السلام كه وصي رسول خدا و ادامه دهنده راه رسول خدا است به منزله جنگ با رسول خداست) و تو يكي از افراد قبايل مشرك و مهاجم به اسلام و مسلمين هستي و همچنين دشمن خدا و رسول او و بندگان مؤمن به خداوند...) ..... (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خدا بر حضرت قيس بن سعد كه گفتار او در آن روز براي ما در امروز به منزله حربه اي كوبنده براي خرد نمودن بت ياوه هايي است كه دشنمان خدا و رسول براي اين منافق بت پرست يعني معاويه عليه الهاويه جعل نموده و سعي نمودند تا اعمال تباه اين جرثومه فساد و تباهي و ملعون و ملعون زاده را با توجيهات شيطاني تأويل نمايند.).

44- و وقتي براي معاويه بيعت گرفته شد قيس چنين گفت: (اي مردم شما بدي را به جاي نيكي انتخاب كرديد و عزت را با ذلت عوض كرديد و ايمان را با كفر مبادله نموديد و پس از آنكه دوستدار و تحت حكومت امير مؤمنان و سرور مسلمانان و پسر عموي رسول خداي جهانيان بوديد، اكنون به حالتي درآمديد كه آزاد شده فرزند آزاد شده بر شما حاكم گرديده است و ذلت را بر شما تحميل مي نمايد و .....).

45- و قيس در نامه اي به معاويه مي نويسد (..... به من دستور مي دهي كه به اطاعت تو درآيم، يعني به اطاعت كسي كه از همه براي امر حكومت ناشايسته تر است و از همه دروغگوتر و حيله گرتر و گمراه تر و دورتر از پيامبر خدا (ص) و ..... حكومتي شرك آميزي كه تو داري يكي از حكومت هاي شرك آميز شيطان است).

46- و محمدبن ابي بكر به معاويه مي نويسد (..... بسم الله الرحمن الرحيم، از محمدبن ابي بكر به گمراه شده يعني معاويه پسر صخر، سلام بر كساني كه فرمان خدا مي برند و بر آن پيروان كه در برابر صاحبان ولايت الهي تسليمند (كلب گويد سلام و رحمت و رضوان خدا بر حضرت محمد بن ابي بكر آن دانشمند و مجاهد بزرگ راه خدا، نحوه سلام جناب محمدبن ابي بكر در شروع اين نامه به پيروي از رسول خدا اينگونه صورت گرفته و گفتار او در ادامه نامه دلالت بر علم و آگاهي و احاطه او بر احكام شريعت و عظمت او در شناخت طريق حق از باطل دارد و... او بدواً معاويه خبيث را مسلمان نمي داند تا بر او به شيوه اهل اسلام سلام نمايد بلكه به سنت رسول خدا كه بر جماعت غيرمسلمين يعني يهوديان و مشركان نامه خود را اينگونه شروع مي نمايد عمل كرده است و نيز آنچه در ادامه گفتار آورده كه همگي دلالت بر مقام بالاي او در شناخت اين

ص : 1378

منافقين و اين دشمنان خدا و رسول و اميرالمؤمنين دارد او در ادامه مي فرمايد)، پس از سپاس پروردگار و ستايش رسول خدا (ص)، ..... خداوند با جلال و عظمت و با قدرت و...، خلقي را آفريد ..... و از ميان آنان محمد (ص) را به پيامبري مبعوث نمود... و براي الهامش اختيار نمود و...، و نخستين كسي كه دعوت او را اجابت نمود و اطاعت نمود و رسالت او را تصديق كرد ..... و اسلام آورد، برادرش و پسر عمويش علي بن ابي طالب (ع) بوده است، همان كسي كه در امور غيب آن حضرت را تصديق كرده و گفتار او را راست شمرده و وجود او را بر هر عزيز و خويشاوند خود ترجيح داده و از همه گرامي تر داشته و از هر بيم و گزندي در امان نگاهداشته و در هر موقعيت خطرناك وجود آن حضرت را با وجود خود برابر دانسته و براي او جانبازي نموده است و با هر كس كه با آن حضرت در جنگ بوده، جنگ نموده و با هر كس كه با آنحضرت صلح نموده، در صلح بوده است و علي الدوام در تمامي هنگامه هاي سختي و شدت و مخاطرات سهمگين، جان خود را در راه او نهاده و هميشه آماده شهادت بوده است تا آنكه پيشاهنگ و سرآمد همه امت گرديده و در امر جهاد و جنگجويي و در راه اعتلاي دين و شريعت او، بي نظير و در كار او بي همتا و بي رقيب شده است .....، و تو خود عظمت و بلندي و رفعت مقام و منزلت او را ديده و شاهد بوده اي، و تو تو هستي (كه خودت خودت را خوب مي شناسي و بر پستي و ذلت خود آگاهي) و او اوست (يعني همان كسي كه همه به عظمت وجود او و مناقب و فضايل او آگاهند)، اوست كه پيشاهنگ هر كار خيري است و در سبقت در امور خير برجسته و نمايان تر از همه است، او اولين كسي كه اسلام آورد و خوش نيت ترين انسان و داراي پاك ترين خاندان ها، و كسي كه مقام همسرش (فاطمه زهرا سلام الله عليها) از همه زنان بالاتر است (سيده نساءالعالمين) و پسر عموي بهترين و برترين انسانها و تو ملعون فرزند ملعون و تو آن كسي هستي كه با پدرت بطور دائمي و مستمر بر ضد دين خدا توطئه كرده ايد و براي خاموش نمودن مشعل خدايي اسلام تلاش نموده ايد و در اين راه سپاهيان گردآوري و ثروت ها خرج كرده ايد و پيمانها با قبايل بسته ايد و پدرت در حال اين كار و توطئه مرد و تو جانشين او شدي و ادامه دهنده راه و اعمالش و گواه صدق گفتار من عليه تو و بر درستي اين مطلب، حضور همين كساني است كه به تو پناهنده شده و تو را تكيه گاه خود ساخته اند كه همان باقي مانده قبايل مشرك و مهاجم و سران نفاق و اختلاف و بدخواهان پيامبر خدا (ص) كه همگي در پناه تو و همراه تو

ص : 1379

هستند و از طرف ديگر شاهد صدق گفتار من براي علي، علاوه بر فضل و برتري آشكار و درخشان او و پيشاهنگي و سابقه پرافتخار ديرينه اش، وجود ياران اوست كه در فضايل و مناقب آنان آيات قرآن كريم از سوي خداوند نازل شده است و خداوند آنان را كه جزء گروه مهاجر و انصار هستند، تمجيد و تحسين نموده است، و اين بزرگان امت اسلامند كه با او هستند و به صورت گروهها و دسته هاي جنگجو و رزمنده پروانه وار به دور او با شمشيرهاي برهنه خود دفاع مي نمايند و خون خود را نثار وجود او مي نمايند و تمام فضيلت و افتخار را در پيروي از او مي بينند و بدبختي و بدعاقبتي را در نافرماني از آن حضرت، پس بر تو و بر تو مرگ و نيستي باد، چگونه خودت را در مرتبه و رتبه و طراز علي قرار مي دهي در حالي كه او وارث رسول خداست و وصي آن حضرت و پدر فرزندان او و اولين كسي كه از او پيروي كرده و آخرين كسي كه با او بوده و كسي كه پيامبر رازهاي خود را با او در ميان گذاشته و او را در كارش شركت داده است و تو در واقع دشمن آن حضرت هستي و پسر دشمن آن حضرت، پس تا مي تواني از گمراهي خود و راه باطل خود بهره برداري و كام جويي كن و بگذار تا عمروبن عاص در اين گمراهي ترا مدد رساند، زيرا چيزي نمانده كه اجلت بسر رسد و حيله ات از هم گسيخته گردد و آنگاه براي تو روشن و واضح خواهد شد كه عاقبت خوب و سعادت جاويدان به چه كسي تعلق خواهد داشت و من مي دانم كه تو به پروردگار خود يعني همان پروردگار كه از تدبير كيفرگونه او خود را در امان يافته و از رحمت او مايوس شده اي، مكرو حيله مي نمايي ولي او در كمين توست و تو از او غافل و در غرور، خدا و خاندان رسول او، ما را از تو بي نياز گردانيده اند و سلام بر كسي كه دين را اساس هدايت و چراغ راه خود قرار دهد). (كلب گويد اي هزاران هزار سلام و درود بي پايان از سوي خداوند بر روح مطهر و با عظمت محمد بن ابي بكر نثار باد كه اينگونه با ادب و متانت و قوت كلام خود، از راه و طريق حق و حريم پاك ولي خدا و وصي رسول گرامي او، يعني مولاي مظلوم ما علي عليه السلام دفاع نموده و به بهترين وجه آن حضرت را ياري نموده است، كه قلب مجروح ما از آن شفا يافت خدايا دين ما مانند دين محمد بن ابي بكر است و اعتقاد ما مانند اعتقاد پاك او پس نام ما را نيز در طومار دوستداران او ثبت و درج بفرما آري رحمت و رضوان خداوند جل جلاله تا آن زمان كه خدايي مي نمايد يعني تا ابدالآباد بر آن وجود

ص : 1380

نازنين نثار و ايثار باد و خداوند به فضل خود ما را از شفاعت آن مجاهد نستوه اسلام در دنيا و آخرت برخوردار و بهره مند بفرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

47- و در نامه اي ديگر محمدبن ابي بكر به معاويه مي نويسد: (..... من اميدوارم كه وضعيت جنگ بر عليه شما به پايان برسد و خداوند شما را در اثناء جنگ نابود نمايد ..... و در صورتي كه پيروز شويد ..... به جان خودم سوگند كه بسيار ستمكار را ياري كرده و چه بسيار از مومنين را كشته و پيكر آنها را پاره پاره كرده باشيد و سرانجام شما و آنان به درگاه خداوند خواهد بود و امور به خدا برمي گردد و او ارحم الراحمين است...)

48- معن بن يزيد سلمي صحابي بزرگوار و از مجاهدان (بدر) به معاويه مي نويسد (..... هيچ زن قريشي از مردي قريشي موجودي شرورتر و خبيث تر از تو به دنيا نياورده است...).

49- امام مجتبي نواده رسول خدا (سيد شباب اهل الجنه)، در نامه اي به معاويه مي فرمايد: (..... اي معاويه امروز هر شگفت زده اي بايد از اين موضوع به شگفت آيد كه چگونه تو به طرف تصدي امري پريده اي كه لياقت و صلاحيت آن را نداري .....، آگاه باش كه خدا به حساب تو خواهد رسيد و به دادگاه الهي كشيده خواهي شد و آنگاه خواهي دانست كه عاقبت خير و نيك به چه كسي تعلق دارد، و به خدا سوگند بزودي در برابر پروردگارت قرار خواهي گرفت و آنگاه ترا به خاطر جناياتي كه كرده اي كيفر خواهد داد و البته خدا در رفتار خود با بندگان ستمگر نيست...)،

50- معاويه چون به مدينه وارد شد به منبر رفته و گفت: (پسر علي كيست و علي كيست، پس امام حسن مجتبي برخاسته و پس از حمد و ثناي خداوند فرمود: خداي عزوجل هر پيامبري را كه مبعوث فرمود براي او از تبهكاران دشمني قرار داده است، (اي معاويه) من پسر علي هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند (جگرخواره) است و مادر من فاطمه، مادربزرگ تو قتيله است و مادربزرگ من خديجه، پس خدا از بين ما دو نفر هركس را كه خاندان و روش پست تري دارد و شهرت كمتر و كفر و نفاق بيشتر و شديدتر، لعنت فرمايد پس مردمي كه در مسجد حضور داشتند فرياد زدند آمين، آمين، و آنگاه معاويه نطق خود را قطع نموده و به خانه رفت) و در عبارت ديگر (معاويه چون به كوفه در آمد به نطق برخاست در حالي كه حسن و حسين در پاي منبر بودند، پس او نام علي را آورده و جسارت نمود و سپس به حسن اهانت كرد و حسين برخاست تا

ص : 1381

پاسخ او را بدهد ..... و حسن دست او را گرفت و نشانيد و خود به خطابه ايستاد و فرمود (هان اي معاويه اي كسي كه از علي نام بردي من حسن هستم و پدرم علي است و تو معاويه اي و پدرت صخر، من مادرم فاطمه است و تو مادرت هند، جد من رسول خداست و جد تو عتبه بن ربيعه، من مادربزرگم خديجه است و تو مادربزرگت قتيله، پس خدا از ميان ما دو نفر هر كسي را كه آوازه اي محدودتر و نسبي پست تر دارد و در گذشته و حال شرارتي بيشتر و كفر و نفاقي شديدتر دارد را لعنت فرمايد پس جماعت هايي از مردم حاضر در مسجد گفتند آمين...)، (كلب گويد ما و همه مؤمنين و مؤمنات علينا صلوات الله تا آخر خلقت از صميم قلب مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

51- معاويه قاصدي را نزد امام حسن مجتبي فرستاده و از او خواست كه به جنگ خوارج برود و آن حضرت فرمود: (سبحان الله من از جنگ عليه تو كه براي من حلال است براي حفظ مصلحت امت و ايجاد الفت و محبت بين مردم صرف نظر كردم و تو تصور مي كني من در كنار تو به جنگ خواهم پرداخت...)

52- امام حسين عليه السلام به معاويه مي نويسد (..... (آگاه باش) كه جاسوسان تو يعني آن گمراهان از دين برگشته، دروغ گفته اند و من بدنبال جنگ و نقض عهد يا مخالفت نيستم بلكه از خدا و از اين موضوع مي ترسم كه تو و حزب از دين برگشته تو ..... يعني همان حزب ستمكار و دوستدار شيطان اين مطلب را بهانه اي قرار داده و دست به جنگ و نقض عهد بزنيد، اي معاويه آيا تو نبودي كه حجر و ياران عابد و سر به راه حق سپرده او را، به قتل رساندي، يعني همان كساني را كه از بروز بدعت نگران و بي تاب مي شدند و... تو آنان را پس از انجام تعهدات محكم و تضمين هاي مطمئن به طرز ظالمانه و تجاوزكارانه كشتي و در برابر خدا گستاخي كردي و عهدي را كه در برابرش و با او بسته بودي به هيچ شمردي آيا تو قاتل عمروبن حمق نيستي همان كسي كه از كثرت عبادت صورت و پيشاني او پينه بسته و نقش برداشته بود، تو او را پس از تعهداتي كشتي كه اگر به قلعه نشينان محاصره شده داده مي شد از كوهها پائين مي آمدند .....، آيا تو نيستي كه زياد را در دوره اسلام به خود منسوب نمودي و ادعا كردي كه او پسر ابوسفيان است و حال آنكه رسول خدا (ص) فرمان صادر فرمود كه فرزند متعلق به فراش (بستر) است و سزاي مرد زناكار سنگسار گرديدن است و سپس او را بر مسلمانان مسلط كردي تا آنها را به قتل برساند و دست و پاي آنان را قطع نمايد و

ص : 1382

پيكر آنان را بر تنه درختان به دار بياويزد .....، پناه بر خدا اي معاويه .....، آيا تو آن حضرمي را نكشتي كه درباره او زياد به تو گزارش داده بود كه او بر دين علي كرم الله وجهه است، و آيا نمي داني كه دين علي همان ديني است كه پسر عمويش رسول خدا صلي الله عليه وآله داشته است... به من نوشته اي امت را به فتنه داخل نكن ولي من فتنه اي عظيم تر و سنگين تر از حكومت تو بر امت نمي بينم ..... و به خدا قسم كاري بهتر از جهاد عليه تو نمي شناسم ..... پس تا مي تواني عليه من نقشه بكش و توطئه كن ولي از خدا بترس اي معاويه و بدان كه خداوند دفتري دارد كه هر كار كوچك و بزرگي را در آن ثبت و ضبط مي كند و بدان و آگاه باش كه او فراموش نمي كند كه تو به محض اينكه كمترين احتمال مخالفت از كسي بدهي او را مي كشي و به محض وارد آمدن اتهام او را دستگير مي كني و پسركي را به حكومت نشانده اي كه شراب خواري مي كند و با سگها بازي مي كند و...) (كلب گويد يا حضرت امام حسن قلب ما براي مظلوميت شما و ياران شما محزون و ديدگان ما اشكبار است لعنت ابدي خداوند بر كساني كه قلب تو را بدرد آوردند و دوزخ ابدي خداوند جايگاه و محل استقرار جاويدان آنان باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

53- وقتي معاويه به مدينه آمد به بهانه حج ولي به نيت اخذ بيعت براي يزيد (پليد) به عنوان ولايت عهدي، نطقي نمود و گفت (يزيد حديث دان و قرآن شناس و قرآن خوان است و حلم و بردباري او را حد و مرزي نيست)، پس امام حسين سيدالشهداء نواده پاك رسول خدا صلي الله عليه وآله برخاسته پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر چنين فرمود (..... (اي معاويه) دانستم كه درباره يزيد چه گفتي، از كامل بودن او و سياستمداري او براي امت محمد (ص)، تو با اين تعريف مي خواهي مردم را درباره يزيد گمراه كني و به اوهام وارد نمايي ..... در حالي كه يزيد با اعمال و رفتارش خود را معرفي نموده و نظري را كه بايد امت درباره او داشته باشند پيدا نموده است .....، تو همين اعمال يزيد را در نظر بگير كه سگان را به حالت پارس و گلاويزي مي خواند و آواز مي دهد و كبوتران و كبوتربازي را، و كنيزكان مطرب و ساز زن و ..... انواع بلهوسي ها و بيهوده گري ها ..... پس قصدي را كه براي ولايت عهدي او داري رها كن و تو چه نيازي داري كه با وجود اين همه كارهاي زشتي كه انجام دادي، اين گناه را نيز به آنها اضافه كني و به خدا قسم تو هنوز كه هنوز است، باز به ستمگري و ناروايي و انحراف خود ادامه مي دهي و براي خود بطور مستمر اعمال

ص : 1383

(جنايت بار) ذخيره مي نمايي ..... و حال آنكه ميان تو و مرگ جز يك چشم به هم زدن باقي نمانده است...). (كلب گويد اي معاويه اي بدبخت و اي شقي براي حكومت چند روزه دنيا هرچه از دست تو برمي آمد انجام دادي پس لعنت و عذاب ابدي خداوند و دوزخ جاويدان او بر تو و ياران و طرفداران و توجيه كنندگان اعمال تو باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

54- و ابن عباس در نطقي در بصره مي فرمايد (..... اي مردم آگاه باشيد .....، شما اكنون همراه اميرالمؤمنين عليه كساني جنگ مي كنيد كه پيمان خدا را گسسته و ريختن خون مؤمنين را روا مي دانند و ستمگرند و قرآن را نمي خوانند و حكم قرآن را نمي شناسند و به دين حق پايبند نيستند .....، پس عمروبن مرجوم عبدي برخاسته و گفت: ..... خدا اميرالمؤمنين علي را موفق بدارد و ..... و پيمان شكنان ستمگر را كه قرآن نمي خوانند را لعنت كند و ما به خدا قسم به آنان يعني (معاويه و ياران او)، كينه و عداوت مي ورزيم .....).

55- و عمار ياسر در اثناء جنگ صفين مي فرمايد: (..... اي مسلمانان اگر مي خواهيد كسي را نگاه كنيد كه با خدا و رسول او دشمني نموده .....، (و در روز فتح مكه) نزد پيامبر آمده و تظاهر به اسلام نموده در حالي كه به خدا قسم از روي ميل نيامده بلكه از ترس چنين نموده و همچنين هنگامي كه پيامبر رحلت نموده و ما مي دانستيم كه او دشمن مسلمين و حامي تبهكاران بوده است، آگاه باشيد كه اين شخص معاويه است پس او را لعنت نمائيد كه خدا او را لعنت نمايد و با او بجنگيد .....)،

56- و عبدالله بن بديل در اثناي جنگ صفين در نطقي مي فرمايد (..... معاويه داعيه كاري را دارد كه حق او نيست و ..... و به كمك اعراب بيابانگرد (جاهل) و قبايل جاهل و متعصب بر شما تاخته است ..... با اين دار و دسته تجاوزكار بجنگيد ..... و من همراه رسول خدا با آنها جنگيده ام و به خدا قسم آنها در اين موقعيت پاك تر و بهتر از آن موقعيت نيستند .....).

57- و در خطابه سعيدبن قيس آمده است (..... اي مسلمانان به خدايي كه بر بندگان خود بينا است، قسم ياد مي نمايم كه اگر فرمانده ما يك فرد حبشي نژاد بود، فقط به دليل وجود هفتاد مجاهد جنگ بدر در اين سپاه براي حقانيت سپاه ما كفايت مي نمود و حال آنكه فرمانده و رهبر ما همان پسر عموي پيامبر ماست كه خود قهرمان غزوة بدر است، همان كسي كه از كودكي نماز خوانده و با پيامبر شما در جواني و سنين رشد خود با

ص : 1384

دشمنان جهاد و جنگ نموده و معاويه (خبيث) همان اسير مسلمانان است كه بند اسارت به واسطه (اظهار اسلام) از او برداشته شد و او را آزاد نمودند و فرزند آزاد شده است و آگاه باشيد كه سبكسران و نادانان را گمراه كرده و به آتش دوزخ كشانده است ..... به خداوند سوگند هر مردي از شما كه مردي از آن نابكاران را بكشد خدا به سبب اين عمل او به بهشت جاويد عدن وارد خواهد نمود و آن كشته شدگان به شمشير شما را، به آتشي سوزان كه از انها جدايي نخواهد پذيرفت وارد خواهد نمود...). (خدايا رحمت و رضوان بي انتهاي تو بر سعيد بن قيس مقدس و همه ياران و ياوران مولانا المظلوم وصي رسول خدا علي عليه السلام در طول تاريخ نثار و ايثار باد و از تو مي خواهيم تا شفاعت آنان را در دنيا و آخرت نصيب ما بفرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

58- و مالك بن حارث اشتر در جنگ صفين چنين مي فرمايد: (..... اي سپاه بدانيد كه شما بر صراط حق هستيد و آن جماعت بر باطل هستند و آنها كساني هستند همراه معاويه گمراه مي جنگند ولي شما همراه مجاهدان بدري كه حدود يكصد تن جنگجويان بدري و عده اي ديگر از اصحاب محمد (ص) و شركت كننده در ديگر غزوات او هستند، قرار داريد و بيشتر اين پرچم هايي كه رسول خدا در اهتزاز است همان پرچمهايي است كه در نبردهاي خود بكار برده بود، و با معاويه همان پرچم هايي است كه (او و پدرش)، همراه مشركان در جنگها عليه رسول خدا بكار برده اند، ..... و براي شما جز دو سرانجام خير نخواهد بود يا پيروزي (بر اين جرثومه هاي فساد و تباهي) و يا شهادت (در راه خدا و ورود در بهشت جاوداني) .....)،

59- هاشم بن عتبه مي فرمايد: (..... اي اميرالمؤمنين ما را به سوي آن جماعت سنگدل و از حق گريزان روانه ساز كه كتاب خدا را به پشت سر خود انداخته اند و ..... حرامش را حلال و حلالش را حرام نموده اند و شيطان تمايلات آنها را به خود جلب نموده ..... و آنها را از دين خارج و به پرتگاه گمراهي انداخته است...)، ...

و نيز جناب ابن عباس در خطابه اي مي فرمايد (..... پسر زن جگرخوار مي داند و يقين دارد كه در جنگ عليه علي بن ابي طالب، جمعي از اراذل و اوباش و افراد پست شام حامي و مددكار او هستند و او مي جنگد با پسرعمو و داماد رسول خدا و با اولين كسي كه با او نماز خوانده است، جنگاور غزوه بدر كه در تمامي غزوات پرافتخار و فضيلت آور همراه رسول خدا بوده است و اين معاويه و ابوسفيان در همان زمان، دو مشرك

ص : 1385

بت پرست بوده اند و آگاه باشيد قسم به آن خدايي كه هستي را به تنهايي تحت سلطه ظهور در آورده و سزاوار سلطنت بر هستي گرديده است كه اين علي بن ابي طالب همراه رسول خدا مي جنگيد و اين علي بود كه مي گفت خدا و رسول او راست مي گويند و اين معاويه و ابوسفيان بودند كه مي گفتند خدا و پيامبرش دروغ مي گويند .....).

61- و اين اشعار نيز از علقمه بن عمرو است كه در جنگ صفين سروده است (..... پسر صخر يعني معاويه را حرمت و اعتباري نيست كه بواسطه او بتوان اميد ثوابي از خدا داشت بلكه با او بودن پشيماني جبران ناپذيري ببار خواهد آورد، اي كنيززاده به تو آن خواهد رسيد كه به آن كسي مي رسد، كه وقتي با قهرمانان و دلاوران رزمجو و جنگنده روبرو شوند خواهد رسيد...).

62- مجراه بن ثور سدوسي، صحابي بزرگ رسول خدا در صفين اين سرود حماسي را مي خواند (..... من با شمشير خود دشمنان خود را مي كوبم و از معاويه ترسي ندارم، آن گشاده چشم و آن گشاده شكم كه مادر گمراهش هند جگرخوار او را به آتش سرنگون ساخته است و در آنجا همنشين سگهاي پارسگر جهنم خواهد بود، او فرومايگاني را به گمراهي كشانده است كه خدا راه نجات را به آنها نشان نخواهد داد...)، مسعودي در مروج الذهب اين سرود حماسي رزمي را به علي عليه السلام نسبت داده ..... و مؤلف لسان العرب نيز آن را به علي عليه السلام نسبت داده است و طبري نيز در تاريخش، اولين بيت را به علي عليه السلام نسبت داده است و ابن مزاحم سه مصرع آن را از اميرالمؤمنين دانسته است و... ابن ابي الحديد آن را از ابن ثور دانسته ...

63- ابوعمر در استيعاب مي نويسد (..... وقتي عثمان كشته شد و مردم با علي عليه السلام بيعت كردند، مغيره بن شعبه به حضور رسيده گفت يا اميرالمؤمنين نصيحتي دارم ..... طلحه را حكومت كوفه و زبير را حكومت بصره و به معاويه حكومت شام را بده و وقتي حكومت تو برقرار شد با آنها هرچه مي خواهي انجام بده ..... و حضرت فرمود ..... اما در مورد معاويه به خدا قسم كه هرگز او را تا به اين وضع و حال كه هست باشد، منصبي نخواهم داد... پس غضبناك رفت و فردا آمد و گفت شما درست مي فرمايي ..... علي به فرزندش حسن فرمود اگر معاويه را در مقامش ابقا نمايم پس گمراهان را به همدستي و مددكاري خود گرفته ام .....). (كلب گويد پس در اين كلام مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين تأمل نما كه اين حكم براساس آيات قرآن است

ص : 1386

و اينكه معاويه شقي و طرفداران گمراه او اهل دوزخ جاوداني هستند و اين را ما در كتاب تفسير خود به شهادت آيات قرآن هم ثابت نموديم)

64- ابوعمر در استيعاب در شرح حال حبيب بن مسلمه مي نويسد (..... آورده اند كه حسن بن علي به او گفت ..... آري به خدا تو در راه آبادي زندگي دنياي معاويه از او اطاعت نموده و به شدت در پي تحقق تمايلاتشان دويده اي و آگاه باش اگر او دنياي تو را آباد كند قطعاً دين تو را تباه خواهد كرد...).

يك زن در مقابل معاويه او را سرزنش و علي را مدح و ثنا مي نمايد ..... (..... معاويه به حج رفت و جوياي زني از قبيله بني كنانه شد كه نام او (دراميه حجونيه) بود شد و او زني سياه چهره و فربه بود... پس به او گفت .....، ترا احضار كردم تا سؤال كنم چرا علي را دوست داري و از من تنفر داري ..... پاسخ داد علي را به خاطر اين دوست داشته ام كه با مردم به عدالت بود و در تقسيم درآمد مساوات را رعايت مي كرد و به همه سهم يكسان مي داد ..... علي را از آن جهت دوست دارم و او را ولي و مولاي خود مي دانم كه رسول خدا او را دوست داشت و ولي خود شمرد و...، و با تو دشمن هستم، زيرا خونهاي ناحق بر زمين ريخته اي و در محاكم خود ستم كردي و از قانون اسلام منحرف شده و حكومت كرده اي پس معاويه گفت به همين جهت شكمت باد كرده و پستانهاي تو بزرگ شده و كمرت پهن شده است و او پاسخ داد اي معاويه به خدا قسم در اين صفات كه نام بردي هند مادرت ضرب المثل بود، معاويه گفت اي زن حرف دهانت را بفهم من حرف بدي به تو نزدم .....، ..... آيا خواسته اي داري گفت آري يكصد ماده شتر سرخ مو با بچه و چوپانش، گفت براي چه مي خواهي گفت براي سير كردن كودكان و ..... صلح بين عشاير و ..... معاويه گفت اگر آنها را به تو ببخشم آيا مقامي را كه علي در نزد تو دارد را كسب مي نمايم، او پاسخ داد پناه مي برم به خدا، حتي پائين تر را نيز در نظرم به دست نخواهي آورد، ..... پس معاويه ابياتي را خواند و سپس به او گفت به خدا قسم، اگر علي زنده بود ذره اي از اينها را به تو نمي داد و او پاسخ داد آري مي دانم به خدا قسم نمي داد و .....)

67- در روايت طولاني كه قسمتي از آن را در شرح حال عمروبن عاص در جلد دوم ذكر نموديم آمده است (..... آنگاه حسن بن علي عليه السلام فرمود ..... اي معاويه اينها نبودند كه به من بد گفتند بلكه اين تو بودي .....، كه از روي دشمني خود با محمد و آل محمد چنين بي حرمتي انجام دادي (كنايه از اينكه اين سگان هار

ص : 1387

را تو به سوي من فرستادي تا به علي عليه السلام و به من اهانت و بي حرمتي كنند...)، پس من شما را به خدا سوگند مي دهم و به شهادت مي گيرم كه آيا نمي دانيد آن كسي را كه اكنون به او دشنام داديد، كسي است كه به سوي هر دو قبله نماز خوانده است در حالي كه تو اي معاويه به هر دو قبله كافر بودي و نماز را گمراهي مي دانستي و از روي ضلالت و تباهكاري بت هاي لات و عزي را مي پرستيدي، و شما را به خدا قسم مي دهم و به شهادت مي خواهم كه آيا نمي دانيد كه او در هر دو بيعت فتح و رضوان شركت داشت و در حالي كه تو اي معاويه به يكي از آن دو بيعت كافر بودي... و شما را به خدا قسم مي دهم و به شهادت مي خواهم كه آيا نمي دانيد كه علي پيش از همه مردم به اسلام ايمان آورد و تو اي معاويه در آن حال با پدرت در جماعتي بوديد كه اهل اسلام بر شما ترحم نموده بودند تا به اسلام مايل شويد، در حالي كه كفر را در دل خود پرورش مي داديد و تظاهر به مسلماني مي نموديد ..... شما را به خدا قسم مي دهم آيا نمي دانيد كه در غزوه بدر پرچمدار رسول خدا علي بن ابي طالب و پرچم مشركان در آن جنگ به دست تو اي معاويه و پدرت ابوسفيان بود، و آن حضرت در جنگ بدر و در جنگ احزاب در حالي كه پرچم رسول خدا را در دست داشت با شما جنگ مي كرد در حالي كه پرچم سپاه مشركين در دست تو و پدرت بود، ..... و در تمام آن اوضاع و سختي ها و جنگهاي سهمگين خداوند او را سربلند و پيروز نمود و حجت او و منزلت والاي او را آشكار كرد و جنبش تبليغاتي او را قرين موفقيت نمود و سخن او را به راستي مقرون نمود و رسول خدا در همه آن موقعيت ها از او خشنود و از تو و از پدرت غضبناك و خشمگين بود و ترا اي معاويه قسم مي دهم به خداوند كه آيا بياد داري آن روز را كه پدرت سوار بر شتر سرخ مويي سر رسيد و تو آن شتر را مي راندي و اين برادرت عقبه آن را مي كشاند و آنوقت كه چشم رسول خدا بر شما سه نفر افتاد فرمود (..... خدايا سوار و مهاركش و آن كس كه شتر را مي راند لعنت بفرما .....) و تو اي معاويه آيا اين شعر را فراموش مي كني كه به پدرت در آن زمان كه تصميم به مسلمان شدن گرفت نوشتي و براي او فرستادي و او را از مسلمان شدن برحذر نمودي و نوشتي (اي صخر مبادا روزي مسلمان شوي و ما را به ننگ و رسوايي مسلماني آلوده نمايي و پس از آنكه آن اشخاص در بدر تكه پاره شدند يعني دائي ام و عمويم و سه عموي مادرم و حنظل (نيكو منظر) كه مرگ او ما را دچار بي خوابي و بي تابي كرد، پس مبادا كاري كني كه ما و خاندان ما را در مكه

ص : 1388

انگشت نما سازد و مرگ براي ما قابل تحمل تر و آسانتر است از اينكه دشمنان پشت سر ما بگويند كه پسر حرب روي از بت عزي برتافت...) و البته به خدا قسم آن چيزها كه در دل پنهان نمودي وحشتناك تر از آنچه بود كه بر زبان آوردي و شما را اي جماعت به خدا قسم مي دهم كه آيا نمي دانيد تنها علي عليه السلام بود كه ميان تمامي اصحاب رسول خدا (ص) خود را از تمامي خواستني ها محروم نمود تا اينكه اين آيه در شأن او نازل گرديد (..... اي مؤمنان خود را از نعمتهايي كه خدا براي شما حلال نمود و روا دانست محروم ننمائيد...) و ..... نيز رسول خدا بزرگترين اصحاب خود را به نبرد بني قريظه فرستاد و آنها به قلعه پناه بردند و مسلمانان كاري از پيش نبردند پس آن حضرت علي عليه السلام را با پرچم فرستاد و او آنها را تابع حكم خدا و حكم رسول او گردانيد و در خيبر نيز چنين كرد، اي معاويه گمان مي كنم كه تو خبر نداري كه من مي دانم كه رسول خدا (ص) چه نفريني بر تو نمود در آن زمان كه اراده كرده بود نامه اي به بني جذيمه بنويسد و نيز در هفت مورد پدرت ابوسفيان را لعنت كرد كه نمي توانيد آن را منكر شويد اول در .....، دوم .....)، و در عبارت سبط ابن جوزي آمده است ..... و هيچ زمان واقع نگرديد كه پدرت با رسول خدا روبرو شود در حالي كه تو با او بودي و رسول خدا او را لعنت ننمايد ..... و خود مي داني كه در كدام بستر بدنيا آمده اي .....). (كلب گويد اين علي عليه السلام بود و اين ياران باوفاي او كه از روي فهم و درك و بصيرت در كنار مولاي خود بودند و همگي جان خود را فداي وجود نازنين اميرالمؤمنين نمودند تا شريعت خداوند را ياري نمايند ولي افسوس كه در اثر جهل عده اي مقدس نماي نادان سپاه شيطان بر سپاه حق پيروزي ظاهري يافت و قتل عام ها دهشتناك به وقوع پيوست و ....، و خوشا به حال آنان كه سعادت را بر شقاوت برگزيدند).

تبار معاويه:

سبط ابن جوزي در كتاب خود مي نويسد، اصمعي و كلبي در كتاب مثالب مي گويند و معني اين سخن حسن بن علي عليه السلام به معاويه كه آيا مي داني در كدام بستر به دنيا آمدي اين است كه درباره معاويه گفته مي شد كه او از يكي از اين چهار قريشي است (عماربن وليد، مسافربن ابي عمرو، ابوسفيان، عباس بن عبدالمطلب) و همه اينها همنشين ابوسفيان بودند و بعضي از آنها متهم به داشتن رابطه با هند بودند و عماره بن وليد از زيباترين مردان قبيله قريش بود و كلبي درباره مسافربن ابي عمرو مي گويد، عقيده عمومي

ص : 1389

مردم اين است كه معاويه از اوست زيرا او بيشتر از هر كس به هند همسر ابوسفيان عشق مي ورزيد و وقتي هند آبستن شد و معاويه را در شكم خود داشت، مسافر بن ابي عمرو ترسيد كه بگويد از اوست و لذا فرار كرده و به نزد پادشاه حيره رفته و در آنجا مقيم شد، .....، آنگاه مسافر بن ابي عمرو از فرط عشقي كه به هند داشت جان مي سپارد، كلبي مي گويد كه هند (جگرخوار) از زنان شهوتراني بود كه با غلامان خود رابطه جنسي داشتند و او به مردان سياه (كه داراي قدرت جنسي زياد هستند) بسيار علاقه داشت و به همين جهت هرگاه بچه سياهي مي زائيد فوراً او را مي كشت (تا رسوا نشود) و مي گويد در زمان خلافت معاويه، ميان يزيد و اسحاق بن طابه مشاجره اي لفظي در حضور معاويه در گرفت و يزيد به اسحاق گفت براي تو خوبست كه همه قبيله بني حرب به بهشت وارد شوند و با اين حرف كنايه اي به مادر اسحاق زد كه به داشتن رابطه نامشروع با يكي از مردان قبيله بني حرب متهم بود و اسحاق در پاسخ او گفت و براي تو خوبست كه همه جمعيت بني عباس به بهشت وارد شوند و چون اسحاق رفت معاويه به يزيد اعتراض كرد كه چرا تو قبل از اينكه بداني مردم درباره تو چه حرفهايي مي زنند زبان به طعنه ديگران باز مي كني، يزيد گفت مي خواستم به او دشنام داده باشم و معاويه گفت او هم در جواب همين نظر را داشت، گفت چطور گفت مگر نمي داني كه بعضي از قريش در دوره جاهليت فكر مي كردند كه من فرزند عباس بن عبدالمطلب هستم پس يزيد بسيار ناراحت شد .....، شعبي مي گويد و رسول خدا در فتح مكه و در بيعت با هند به چيزي از اين ماجرا اشاره نموده است زيرا وقتي هند در زمان بيعت از رسول خدا سؤال كرد به چه مضمون با تو بيعت كنم و چه تعهد بدهم فرمود به اين مضمون كه زنا نكني و آن جرثومه فساد با ناراحتي گفت مگر آزاد زن زنا هم مي كند پس رسول خدا هند را شناخت و نگاهي به عمر انداخت و لبخندي زد .....)، زمخشري در كتاب ربيع خود آورده است كه ..... (معاويه منسوب به چهار مرد بود ابوعمروبن مسافر، عمار بن وليد، عباس بن عبدالمطلب، صباح آوازه خوان كه سياهپوست و برده عمار بود) و مي گويند ابوسفيان زشت رو و كوتاه قد بود و صباح جوان و خوش سيما و به همين جهت هند او را به همبستري با خود خواند و مي گويند كه عتبه بن ابي عتبه بن ابي سفيان نيز از صباح است و هند چون مايل نبوده است آن طفل در خانه اش به دنيا بيايد به اجياد رفته و او را در آنجا زائيده است كه حسان درباره او چنين سروده است (.....آن پسر بچه در گوشه اي از سرزمين مكه

ص : 1390

..... كه دختري سپيدپوست از قبيله بني شمس (يعني هند زانيه مادر معاويه) كه گونه اي صاف و برجسته دارد او را زائيده است)، ابن ابي الحديد مي نويسد كه هند در مكه به زشتكاري و فحشاء معروف بود و زمخشري ..... آورده است كه زيادبن ربيه در جواب معاويه كه از مادرش سميه در كنايه به زناكاري ياد نموده است مي گويد (..... اينكه با اشاره به مادرم سميه به من طعنه زدي اگر من فرزند سميه هستم تو فرزند گروهي از زناكاران قريش هستي...)،

68- حافظ ابن عساكر ..... آورده است (جاريه بن خدامه نزد معاويه آمد معاويه به او اهانت كرد و جاريه در پاسخ گفت به خدا قسم تو معاويه هستي يعني ماده سگي كه عوعو كنان سگهاي نر را به سوي خود جلب مي كند...، و در عبارت ديگر ابن عبدربه آمده است كه معاويه به او گفت خانواده ات ترا چقدر حقير نمودند كه اسمت را جاريه (كنيز) گذاشتند و او گفت خانواده تو چقدر تو را حقير شمردند كه ترا معاويه نام گذاري كردند كه به سگ ماده مي گويند كه .....).

69- شريك بن اعور كه مردي زشت صورت بود نزد معاويه رفت معاويه به طعنه به او گفت تو زشتي و زيبايي بهتر از زشتي است و نام تو شريك است و خدا شريك ندارد و پدرت اعور است (يك چشم) و بينا بهتر از يك چشم با اين حال چگونه بزرگ و سرور قوم خود شده اي او پاسخ داد تو معاويه هستي و معاويه به سگ ماده مي گويند كه با عوعو كردن سگهاي نر را به خود جلب مي كند و تو پسر صخر هستي و جلگه بهتر از صخره است و تو پسر حرب هستي و صلح بهتر از حرب است و تو پسر اميه اي و اميه يعني كنيزك با اين حال تو چطور اميرالمؤمنين شده اي نمي دانم... معاويه آن سخنان را مي شنيد و ..... و چاره نداشت چون مادرش او را چنين نامگذاري نمود ..... پس حيله اي فكر كرد و يك ميليون درهم به عبدالله بن جعفر داد تا اسم يكي از فرزندان خود را معاويه بگذارد ..... غافل از اينكه سگ اصحاب كهف هرگز ساحت پاك آنان آزادگان را آلوده ننمود ...

70- مولاي متقيان در خطبه اي مي فرمايد (..... به خدا معاويه زيرك تر و سياستمدارتر از من نيست اما او خيانت مي كند و پيمان شكني و زشتكاري و اگر نفرت من از خيانت و پيمان شكني نبود من از زيرك ترين و سياستمدارترين افراد بودم...)، ابن ابي الحديد در شرح اين خطابه، سخنان ارزنده اي آورده از جمله سخن

ص : 1391

حافظ ابوعثمان را دربارة معاويه و نيز سخن ابوجعفر نقيب كه مي گويد: (..... ما نمي گوئيم معاويه تنها به اين دليل اهل آتش دوزخ است كه علي را تهديد كرده و يا با وي جنگيده است .....، بلكه به اين دليل هم است كه او اساساً عقيده درست و ايمان درستي نداشته است و او و پدرش از سران نفاق بوده و هرگز قلباً ايمان نياورده اند، بلكه تظاهر به اسلام نموده اند و حرفهايي كه از زبان معاويه خارج شده و سخناني كه از او بطور صحيح ثبت شده و ..... آنقدر و به حدي هست تا ثابت نمايد كه عقيده اش فاسد و ناخالص بوده است...).

عايشه معاويه را به فرعون تشبيه مي كند:

73- اسود بن يزيد مي گويد در مورد معاويه به عايشه گفتم او گفت (..... در تاريخ چنين اتفاق افتاد كه فرعون چهارصد سال بر مردم مصر حكومت كرد و مثل او كافران ديگر هم كه بر مردم حكومت كردند...،).

74- حافظ ابن عساكر در تاريخ خود از شعبي آورده كه (..... معاويه در نطقي گفت اگر ابوسفيان پدر همه مي بود همه مردم هوشمند و زيرك مي شدند، پس صعصعه بن صوحان برخاست و گفت پدر همه مردم كسي بهتر از ابوسفيان يعني حضرت آدم است و با اين وجود عده اي احمق در آمده اند و برخي باهوش .....).

معاويه پسر يزيدبن معاويه چون به حكومت رسيد به بالاي منبر رفته و گفت (..... اين خلافت ريسمان خداست و جدم معاويه بر سر امر خلافت با كسي كه صاحب و لايق آن بود و به تصدي آن سزاوارتر بود به كشمكش برخاست يعني با علي بن ابي طالب و شما را به امور ناروا و كارهايي وادار نمود كه مي دانيد، تا آنكه اجلش سر رسيد و در گور خود اسير گناهان و جناياتش گرديد و آنگاه پدرم متصدي حكومت شد و در حالي كه شايسته آن نبود و با پسر دختر پيامبر خدا (ص) يعني حسين بن علي عليه السلام، به كشمكش و دشمني برخاست و بر اثر آن جوانمرگ شد و بي دنباله و در گورش اسير گناهان و جنايات خود گرديد و ..... آنگاه گريست.). (كلب گويد آري و روزگار بهترين معلم و بهترين آموزگار است براي كسي كه از آن پند و عبرت بگيرد و با مطالعه تاريخ و چگونگي سرنوشت گذشتگان، درس گرفته و از اين راه براي سعادت آخرت خود استفاده كند، انشاءالله پس نظاره كن به اين معاويه و اين يزيد و اين ابن زياد و اين .....، و آنگاه به دست با قدرت حضرت حق توجه كن كه چگونه همه آن جرثومه هاي فساد و تباهي را در زير خروارها خاك مدفون

ص : 1392

و سر پركينه آنها را از كرم و خاك پر كرده و آنان را به سوي مقر و جايگاه ابدي آنها يعني جهنم ابدي خود سوق مي دهد و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون).

گفتگوي دليرانه يكي از ياران حضرت علي با معاويه در زندان:

76- حارث بن مسمار بهراني مي گويد كه معاويه، صعصعه بن صوحان و عبدالله بن كواء و تني چند از اصحاب علي را زنداني نمود و روزي به ديدن آنها رفت و گفت شما را به خدا قسم مي دهم راست بگوئيد كه من چگونه خليفه اي هستم، ابن كواء گفت اگر ما را قسم نمي دادي كه راست بگوئيم نمي گفتيم زيرا تو حاكمي مستبد و عنود هستي كه خدا را در نظر نمي گيري و مردان صالح و درستكار را مي كشي ..... تو در دنيا آسوده و در آخرت در تنگنا و به عبارت ديگر نعمت دنيا در دنيا در اختيار تو و نعمت آخرت در آخرت از تو دور خواهد بود و ...

77- ابو مزروع كلبي گويد كه صعصعه نزد معاويه رفت معاويه گفت تو، اعراب و ريشه هاي آنان را مي شناسي او گفت ..... علي و يارانش جزء پيشوايان درستكار و تو و همدستانت از زشتكاران و تبهكاران هستيد و ...

داوري يك تن ديگر درباره معاويه:

80- ابوالفرج در اغاني آورده است معاويه در دوران خلافت خود دو بار به حج رفت، در يكي از اين سفرها مردي را به نام شعبه بن غريض در مسجدالحرام ديد .....، غريض به او گفت، اي معاويه تو هم دروغگويي و هم پست هستي معاويه گفت دروغگو بودن را قبول دارم ولي پست بودن را به چه دليل مي گويي، پاسخ داد چون در طول تمام زندگي خود، چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام آوردنت، حق را پايمال كردي، در دوره جاهليت و قبل از اسلام آوردنت، با رسول خدا (ص) و الهام آسماني (قرآن) جنگيدي و... و در دوره اسلام آوردن ظاهري خود مانع شدي تا امر خلافت در دست فرزند رسول خدا قرار گيرد و اصلاً ترا كه آزاد شده اي چه ارتباط با امر خلافت، معاويه گفت اين پيرمرد خرفت شده و عقل خود را از دست داده است او را از مسجد بيرون كنيد، و اين قضيه را ابن حجر در اصابه از قول عبدالله بن زبير نقل كرده و اضافه مي نمايد (..... پس شعبه بن غريض گفت اي معاويه من خرفت و بي عقل نشده ام، ولي ترا به خدا قسم مي دهم آيا بياد نداري كه ما در خدمت رسول خدا نشسته بوديم پس علي آمد و پيامبر از او استقبال كرد و او را در آغوش گرفت و

ص : 1393

فرمود خدا بكشد كسي را كه با تو جنگ نمايد و دشمن آن كسي باشد كه با تو دشمني نمايد پس معاويه سخن او را قطع كرد و صحبت را عوض كرد...).

محاكمه معاويه و صدور رأي درباره او:

به حقيقت عالم وجود سوگند كه هر يك از اين شهادت ها كه مذكورگرديد، خود به خود و به تنهايي، براي درهم شكستن اعتبار اين موجود و لجن مال نمودن و انداختن او به پست ترين درجه بي قدري كفايت مي نمايد چه رسد به همه آنها كه يكديگر را تحكيم مي نمايند، همان شهادت هايي كه سرآمد اصحاب و بزرگان صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره او داده اند همان صحابه كه عظمت شخصيت و علو درجه آنان از كسي پوشيده نيست خصوصاً كه در بين آنان شخصيت والاي امام معصوم قرار دارد كه قرآن كريم او را منزه دانسته و كسي است كه با حق مي گردد و حق با او مي گردد و او با قرآن است و قرآن با اوست ..... تا به كنار حوض بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شوند و بالاتر از همه اينها معرفي معاويه تبهكار با سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره اين جرثومه فساد است كه قبلاً آورديم ..... و به استناد آن همه شهادت هاي صادقانه و گفتار گواهان راستين ..... معاويه بن ابي سفيان فردي است كه سرانجام او آتش ابدي دوزخ الهي و جايگاه او در جهنم سوزان و معذب مخلد و ملعون و ملعون زاده، بدكار و بدكار زاده، منافق و منافق زاده، آزاد شده فرزند آزاد شده، بت و بت زاده، سبكسر و منافق، سنگدل و حق ناپذير، كم عقل، بزدل و فرومايه ..... دشمن قرآن و احكام آن... پسر زن جگرخوار ..... كه هميشه دشمن رسول و مسلمانان بوده است ..... كسي كه در كودكي شرورترين كودكان و در بزرگي تبهكارترين مردم بوده است، ..... و كسي كه از ترس و از روي اكراه مسلمان شده ..... و پس از رحلت رسول خدا، سنگدلان خشك مغز را فريب داده و به آتش دوزخ كشانده است... اين معاويه است همان (خونخواري) و تباهكاري است كه با جنايت ها، ستمگري ها، انحرافات و بدعت هايش ...(دين خدا را به تباهي كشيد) و ..... اينك پاره اي از اين جنايت ها: (كلب گويد و اگر پژوهش گر منصف انصاف دهد كلام معجزه آساي رسول خدا را مي بيند كه چگونه زنازادگان و حرام زادگان و اولاد زنا با وصي آن حضرت و دين خدا به ستيزه و جنگ وارد شدند و با قتل عام مسلمانان و ..... خود را شايسته آتش ابدي دوزخ نمودند خدايا تو را به ذات اقدس خودت و آبروي

ص : 1394

مقدسين درگاهت قسم مي دهيم كه معاويه و يزيد و اعوان و انصار و پدر و مادر او را لعنت بفرما و تا قدرت لايزال تو در جهان حاكم است آنان را در دوزخ ابدي مخلد بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شرابخواري معاويه:

1- پيشواي حنبليان، احمدبن حنبل در مسند خود روايتي را از عبدالله بن بريده آورده است كه مي گويد (..... من و پدرم به دربار معاويه رفتيم ..... او دستور داد براي ما خوراك و غذا آوردند و ما خورديم و سپس دستور شراب داد و چون شراب آوردند خودش نوشيد و از آن جامي به پدرم تعارف كرد و پدرم گفت من از آن زمان كه پيامبر خدا شراب را حرام نمود از آن نخورده ام...).

2- ابن عساكر آورده است (عباده بن ثابت در شام بود، قافله اي كه بار شراب داشت از كنار او عبور كرد سؤال كرد چيست ..... گفتند بار شراب است و براي (فلاني يعني معاويه) مي برند، پس شمشيري برداشته و همه مشكهاي شراب را پاره كرد ..... معاويه به ابوهريره پيام داد چرا جلو برادرت عباده را نمي گيري ..... و ابوهريره به نزد عباده رفت و گفت تو به معاويه چكار داري ..... بگذار هر كاري دلش مي خواهد انجام دهد ..... عباده بن ثابت پاسخ داد اي ابوهريره وقتي ما با پيامبر (ص) بيعت كرديم تو نبودي ..... ما بيعت كرديم تا امر به معروف و نهي از منكر كنيم ..... و بر سر همان پيمان هستيم .....).

3- ابن عساكر در تاريخ خود روايت ديگري را نيز ثبت نموده ..... (كه عباده در كنار حجره معاويه بود... و به بار قافله اي اشاره كرد و به مردم گفت اينها بار شراب دارد ..... پس مردي به سراغ مقداد رفته و الاغي را كه بار شراب داشت حركت داده و آورده و به معاويه گفت (..... اي معاويه اين الاغت را با بار خودت تحويل بگير و هر كاري مي خواهي انجام بده، اين را گفت و الاغ را وارد حجره كرد...).

4- عبدالله بن حارث بن اميه (در حالي كه نابينا شده بود) ..... نزد معاويه رفت ..... و معاويه به او گفت با ما منصفانه رفتار نمي كني، گفت چگونه در حالي كه سر برادرت حنظله را شكافته ام و نه جريمه داده ام و نه كيفر ديده ام و در شعري سروده ام كه اي ابوسفيان ما ترا رئيس و سرور خود نمي شناسيم و .....، و تو شعر گفته اي (..... چندان شراب خوردم كه از خود بيخود گرديدم و ..... اگر مردم آگاه شوند كه من شراب خوار

ص : 1395

هستم مرا جز خاك نرم تكيه گاهي نيست...) و آنگاه به سمت معاويه حمله برد و كورمال كورمال او را جستجو مي كرد و معاويه خود را به كناري مي كشيد و مي خنديد ....

5- ابن عساكر در تاريخ خود و ابن سفيان در مسند و ابن قانع و ابن منده آورده اند (..... در زمان عثمان و هنگامي كه معاويه استاندار شام بود، عبدالرحمن بن سهل انصاري به قصد جهاد خارجي مي رفت، روزي قافله اي كه مشكهاي شراب بار داشت و متعلق به معاويه بود از برابر او رد شد و او برخاسته با نيزه خود همه مشكهاي شراب را پاره نموده و با غلامان و نوكران معاويه كه همراه قافله بودند درگير شد و مأموران، ماجرا را به معاويه خبر دادند و او گفت كه عبدالرحمن پير شده و عقل خود را از دست داده ..... پس عبدالرحمن گفت به خدا قسم من عقل خود را از دست نداده ام بلكه رسول خدا (ص) ما را منع كرد از اينكه شراب را به شكم و يا مشكهاي خود بريزيم و به خدا سوگند ياد مي نمايم تا زنده هستم اگر ببينم آنچه از پيامبر شنيده ام را معاويه مرتكب مي شود شكمش را از هم پاره مي كنم و يا در اين راه شهيد مي شوم...)....

شايد عده اي فكر كنند و يا ادعا نمايند كه ميگساري گستاخانه را يزيدبن معاويه شروع كرده است... و هيچ عاقل و صاحب فكر و انديشه، نمي تواند تصور كند كه از پدر و مادري صالح و درستكار ..... فرزندي هرزه و گستاخ چون يزيد سركش و عاصي و... بهم برسد ولي اين روايات تاريخي اثبات مي نمايد... كه يزيد اينگونه اعمال را از پدر نابكار خود به ارث برده، پدري كه فساد و فحشاء را رواج مي داده و تشويق مي كرده و مشكهاي شراب را با قافله و يا با استر و... به دربار خود حمل مي كرده است، آنهم در روز روشن و در برابر همه مسلمانان .....، ..... و در آن زمان كه معاويه به دستور عثمان، عباده را از شام اخراج و به مدينه تبعيد مي كند ..... عباده به عثمان مي گويد (..... من از پيامبر خدا ابوالقاسم شنيدم كه مي فرمود پس از من كساني عهده دار حكومت شما مي شوند كه بد را روا مي دانند و خوب را بد مي دانند و .....، و به آن خدايي كه جان عباده در دست اوست سوگند ياد مي نمايم كه اين معاويه از همين افراد است و عثمان كلام او را رد نكرد...). و البته اين شراب خواري را نيز معاويه از پدر تباهكارش ابوسفيان آموخته بود زيرا او شراب خوار بود و اين ميخوارگي از اعمال زشت او بوده و در داستان ابومريم سلولي شراب فروش آمده كه وي در طائف نزد اين شراب فروش اقامت كرد و شراب خورده و مست شد و با سميه مادر زيادبن ابيه زنا كرد ..... و براساس اين

ص : 1396

واقعه بود كه معاويه زياد را به برادري خود خواند و با عنوان اينكه او فرزند ابوسفيان از راه زنا است و او را به عضويت خاندان خود درآورد، بنابراين خانه معاويه از ابتداء دكان شراب فروشي و محل زناكاري و فاحشه خانه بوده است و شعار خانوادگي او ميخوارگي و زناكاري و بدكاري و... بود و لذا ارشاد الهي در قرآن كلام رسول خدا در آنها اثر نداشت تا آنكه به آن لعنتي دچار شدند كه پيامبر نثار آنان كرد كه (..... لعنت و ننگ بر شراب باد و بر شرابخوار، و بر ساقي، و بر شراب فروش، و بر خريدار شراب، و بر حمال شراب، و بر آنكه شراب براي او حمل مي شود و و بر شرابگير و بر شراب ساز و بر هر كه از پول آن امرار معاش مي نمايد و .....) (كلب گويد و در روايات مذكور است كه در حرام زاده سه خصلت است اول آنكه به حرام مايل است چون از آن زاده شد و مردم آزار است و سوم آنكه دشمن اهلبيت عصمت و طهارت است و اين هر سه در معاويه و يزيد و خاندان او و طرفداران او اثبات شد) و يا شراب خوار مانند بت پرست هست و يا سه نفر هستند كه از نعمت بهشت محرومند دائم الخمر، عاق والدين، ديوث .....، ..... و ديگر فرمايشات و احاديث بسيار كه در كيفر ترسناك اين عمل پليد و كثافت كه معاويه و پدر و فرزندش به آن مبادرت مي نمودند آمده است....

رباخواري معاويه:

1- مالك و سنايي و ديگر محدثان ..... آورده اند كه (..... معاويه رضي الله عنه، تنگي زرين و يا سيمين را به مبلغي بيش از ارزش وزن آن فروخت، ابودرداء رضي الله عنه گفت من از رسول خدا شنيدم كه فرمود چنين اشيايي را فقط بايستي به قيمت وزن آنها فروخت، معاويه گفت به نظر من اشكال ندارد، ابودردا گفت من به معاويه بايد چه عكس العملي نشان دهم كه من حديث پيامبر را براي او مي خوانم و او برخلاف دستور پيامبر، نظر شخصي خود را اظهار مي نمايد... پس نزد عمر رفت و معاويه را نهي كرد...).

2- مسلم و ديگر محدثان آورده اند كه (..... در يكي از لشكركشي ها، معاويه فرمانده بود و غنايم بسيار به چنگ آورديم در ميان آنها تنگي سيمين (از نقره) بود مردم براي خريد آن رقابت نمودند و قيمت بالا رفت خبر به عباده بن ثابت رسيد گفت من از پيامبر خدا شنيدم كه گفت ..... طلا را با طلا و نقره را با نقره و ..... نمك را با نمك بايد به مقدار مساوي معامله كنند وگرنه ربا است ..... خبر به معاويه رسيد... گفت ما نشنيده ايم ..... پس عباده گفت ما هر چه شنيديم مي گويم اگرچه معاويه خوشش نيايد...)، و نيز بيهقي و

ص : 1397

ديگران از طريقي ديگر و ابن عساكر از طريقي ديگر اين روايت را با همين مضمون نقل نموده اند ..... پس حرمت ربا از ضروريات اسلام و ..... به منزله جنگ با خداست و با آن همه احاديث متواتر چگونه مي توان پذيرفت كه زمامدار كشور اسلامي از آن بي اطلاع باشد، همان معامله اي كه آن به منزله شرك و زناي محارم و ..... محسوب شده است و ..... و قرطبي مي گويد علما بر اظهار نظر طبق اين احاديث همداستان گرديده و فقهاي اسلام بر آن اجماع يافته اند مگر به مبادله جو و گندم .....، امّا كار معاويه به جايي رسيده كه درباره رباخواري اظهارنظر مي كند... تا جايي كه از نقل حديث آن منع مي كند و خشونت به خرج مي دهد و...، پس اگر جاحظ حق داشته باشد كه معاويه را به اين دليل شرعي كه او زياد را برخلاف سنت ثابت و به شرحي كه آمد، در موضوع انتساب زياد به خانواده ابوسفيان كافر بشمارد، پس قطعاً او يعني معاويه را به اين دلايل و با توجه به خلاف كاري هاي ديگر، او بايد كافرترين كافران حساب كرد....

معاويه نماز را در سفر تمام مي خواند:

طيراني و احمد حنبل، با سندي صحيح روايتي را نقل نمودند از عبادبن عبدالله بن زبير، كه گفت: (..... هنگامي كه معاويه به قصد حج وارد شهر ما يعني مدينه شد، ما همراه او به مكه رفتيم، و او نماز ظهر را پيشنماز شد و آن را دو ركعت خواند .....، و آنگاه مروان حكم و عمروبن عثمان به او گفتند مگر نمي داني عثمان نماز را تمام مي خواند، او گفت من با پيامبر و ابوبكر و عمر به همين صورت يعني دو ركعتي خواندم ولي آنها گفتند پسر عمويت (يعني عثمان) نماز را تمام مي خواند و اگر تو برخلاف او عمل كني، در واقع به او ايراد گرفته اي، پس معاويه در ادامه نماز عصر را كه پيشنماز ما بود چهار ركعتي خواند .....)، ..... پس نگاه كن به پسر هند جگرخوار، همان شرابخوار و رباخوار كه چگونه سنت رسول خدا را كه خود شاهد اجراي آن بوده و دو خليفه ديگر هم به آن عمل مي كردند را اينگونه پايمال مي نمايد و ..... گوش به بانگ رساي پسر عمر كه گوش دنيا را پر كرده ندارد كه مي گويد (..... نماز در سفر دو ركعت است و هر كس برخلاف سنت عمل كند كافر است .....) ..... پس با اين وصف، به به به اين خليفه و هزار آفرين به اين حاكم مسلمانان .....،

ص : 1398

بدعت اذان گفتن براي نماز عيد:

شافعي در كتاب (الام) از قول زهري آورده است كه: (..... در نماز دو عيد (فطر و قربان)، براي پيامبر (ص) و ابوبكر و عمر و عثمان اذان گفته نشد تا آنكه معاويه اين بدعت را در شام (برخلاف سنت رسول خدا) برقرار كرد و پس از او حجاج در وقتي كه در مدينه از طرف او استاندار شد .....) ..... و ابن حزم مي گويد (..... امويان در دير رفتن به نماز عيد، خطبه خواندن قبل از نماز و اذان و اقامه بدعت قرار دادند .....) و روايات كثيره نقل گرديد كه كه رسول خدا در نمازهاي عيد فطر و قربان اذان و اقامه نمي گفت (و اين در حد اجماع است)...)

معاويه نماز جمعه را چهارشنبه مي خواند:

، (مردي از اهالي كوفه در بازگشت از جنگ صفين سوار بر شتري به دمشق آمد پس مردي دمشقي با او درگير شد كه اين شتر ماده مال من است و قضاوت به معاويه بردند و او از دمشقي شاهد خواست پس او پنجاه نفر را آورد كه اين شتر ماده متعلق به مرد دمشقي است معاويه رأي صادر كرد و آنوقت مرد كوفي گفت آن شتر اصلاً ماده نيست بلكه شتر نر است و معاويه گفت رأي قطعي صادر شد .....، بعد از متفرق شدن مردم به دنبال مرد كوفي فرستاد و دو برابر به او پول داد و او را راضي كرد و آنوقت به او گفت برو به علي بگو من با يكصد هزار سپاهي (احمق و نادان) با او روبرو مي شوم كه يك نفر از آنها فرق بين شتر ماده و شتر نر را نمي داند)، آري آنها اينگونه فرمانبردار معاويه بودند كه در راه صفين معاويه توانست نماز روز جمعه را چهارشنبه براي آنها اقامه نمايد و يا سخن عمروعاص را پذيرفتند كه گفت اين علي بود كه عمار ياسر را به ياري خود آورده و در جنگ به كشتن داده و ..... و يا كار سرسپردگي خود را به او تا آنجا پيش بردند كه العياذ بالله لعن و سب نمودن بر علي را سنت و رويه اي مستمر ساخته كه از كودكي شروع و تا پيري و مرگ به آن ادامه مي داده اند (انالله وانااليه راجعون)، .....، او در اين بدعت، در زمان لشكركشي خود به صفين ..... يك روز چهارشنبه نماز جمعه را برگزار مي نمايد كه اين مسأله اي است كه ذهن مرا به خود مشغول كرده ولي راز آن بر من كشف نشده است ..... و نيز از جمله بدعت هاي ديگر او در اينكه نماز جمعه را در نيمروز و پيش از زوال خورشيد خوانده و در اين خصوص تخلف او از سنت و راهنمايي پيامبر (ص) و انحراف از اسلاف صالح و درستكار، انحرافي آشكار مانند ساير انحرافات اوست .....، (كلب گويد كه همه آنها من حيث المجموع دلالت

ص : 1399

بر كفر او دارد و اينكه به اين دليل او هيچ احترامي براي پيامبر، وصي او، دين خدا، سنت پيامبر، آيات كتاب خدا، احاديث پيامبر و .....، قائل نمي شود و براي او قتل عام مسلمان چه قبل از مرگ او و چه پس از مرگ او اهميّت ندارد تا آن زمان كه عذاب ابدي خداوند را به چشم خود ببيند).

بدعت در به همسري گرفتن دو خواهر در يك زمان:

ابن منذر آورده است كه قبيله اي از معاويه سؤال كردند (آيا جايز است كه انسان دو كنيز كه خواهر يكديگر هستند را به همسري داشته باشد گفت اشكالي ندارد پس نعمان بن بشير به او اعتراض كرد ..... و گفت آه به خدا حالا فهميدم به آنها بگو كه از اين كار بپرهيزند زيرا روا نيست و گفت پيوند خويشاوندي و حرمت آن در مورد بردگان و غير بردگان يكسان است.)، و چنانچه در جلد هشتم غدير آورديم اين كار را عثمان باب نموده بود و از جمله بدعتهاي او شمرده شده است و هيچكس از متقدمان و متأخران نيز با او موافقت ننموده و .....، تا اينكه معاويه اي پيدا شد و خواست آن را احيا نمايد و ..... كه ما او را رسوا نموده و مواضع باطل او را اثبات نموديم.

خلاصه جلد بيستم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

بدعت معاويه در مورد ديات:

ضحاك از قول محمدبن اسحاق آورده است كه .....، از زهري سؤال كردم در رابطه با ديه افراد اقليت هاي مذهبي تحت حمايت مسلمانان گفت (در زمان پيامبر و ابوبكر و عمر هزار دينار) و در عبارت بيهقي (مانند مسلمانان بود، پس معاويه آن را نصف كرد و نصف به خانواده مقتول و نصف به خزانه) و در عبارت ابوداوود (خود بر مي داشت...) البته همانطور كه در جلد هشتم نوشتيم، ديه اهل ذمه (يهود و نصاري) برخلاف تصور زهري يكهزار دينار نبوده و اين را از ائمه مذاهب اسلامي فقط ابوحنيفه گفته و اولين نفري كه هزار دينار مقرر كرد عثمان بود و... بنابراين كار معاويه در واقع شامل سه بدعت است (1- ديه را هزار گرفته است 2- آن را ميان ورثه و خزانه عمومي تقسيم نموده 3- بفرض غلط صحت اين تقسيم، نمي بايست سهم بيت المال

ص : 1400

را در اين رابطه براي خود بردارد) پس، به به از اين خليفه... كه چگونه دين را وسيله هوسبازي هاي خود قرار داده است.

ترك تكبير نماز:

طبراني از قول ابوهريره ثبت نموده است كه اولين كسي كه تكبير نماز را ترك كرد، معاويه بود ابوعبيد آن شخص را (زياد) مي داند و... منافات ندارد زيرا زياد به تقليد معاويه ترك تكبير كرد و معاويه به تقليد عثمان و .....، ..... طحاوي مي گويد (بني اميه تكبير گفتن به هنگام رفتن به ركوع و سجود ..... را ترك كردند و اين اولين سنت نبود كه از سوي آنان ترك مي شد...). شافعي از قول انس بن مالك آورده است كه (معاويه در مدينه نماز خواند و در نماز خود بسم الله الرحمن الرحيم سوره دوم را نگفت و چون به ركوع و سجود مي رفت تكبير نمي گفت پس وقتي نماز تمام شد مهاجر و انصار فرياد زدند اي معاويه جزيي از نماز را دزديدي و...) در عبارت ديگر (نمازي جداگانه با آنان بجاي آورده...)، اولاً از اين اعتراض معلوم مي شود كه بسم الله الرحمن الرحيم جزيي از سوره است و آن نظري كه مي گويد نيست، جعلي است و صرفاً براي توجيه كار معاويه ساخته شده است، چنانكه مطرف بن عبدالله مي گويد (من و عمران بن حصين در پشت سر علي نماز خوانديم، او هر وقت خواست به سجده برود تكبير مي گفت و چون سر از سجده برمي داشت تكبير مي گفت، و چون از ركوع برمي خاست تكبير مي گفت پس عمران بن حصين دست مرا گرفت و گفت نماز علي مرا بياد نماز محمد انداخت) و در عبارتي (با ما نمازي چون نماز محمد را خواند،... و گفت چه كسي آن را ترك كرد گفت عثمان .....) و در روايتي عكرمه مي گويد كه (من پشت سر پيرمردي در مكه نماز خواندم او بيست و دو تكبير گفت، من به ابن عباس گفتم او آدم احمقي است پس ابن عباس به من پرخاش كرد و گفت اين سنت ابوالقاسم محمد است) و به همين مضمون روايات بسيار نقل گرديده از جمله...،

معاويه از روي دشمني با علي از گفتن لبيك اللهم لبيك خودداري مي كند:

نسايي در سنن و بيهقي ..... از سعيدبن جبير آورده اند كه (ابن عباس در عرفه بود از من پرسيد اي سعيد چرا نمي شنوم كه مردم لبيك اللهم لبيك را بگويند گفتم آنها از معاويه مي ترسند پس او بلافاصله از چادرش بيرون آمد و گفت لبيك اللهم لبيك اگرچه معاويه از اين عمل بدش بيايد و سپس گفت خدايا اين جماعت

ص : 1401

را لعنت كن زيرا از روي دشمني با علي، سنت جاري رسول خدا (ص) را ترك كرده اند...)، ..... احمدبن حنبل از او به همين مضمون روايت نمود و... (گفت خدا فلان كس يعني معاويه را لعنت نمايد كه تعمداً عظيم ترين روزهاي حج را هدف قرار داد و آراستگي و شكوهش يعني همان لبيك اللهم لبيك است را از بين بردند...) و نيز اين عقيده عامه دانشمندان و فقيهان است كه لبيك گفتن تا رمي جمره عقبه ادامه پيدا مي كند... ولي معاويه چون با علي عليه السلام دشمن است و مي بيند حضرت به اين سنت پايبند است تا جايي پيش مي رود كه سنت و احكام الهي را زير پا مي گذارد و... و اين خبيث تبهكار تا چه اندازه ستمكار بوده كه عليرغم نياز شديد به علم آن حضرت برخلاف رويه و روش آن حضرت عمل مي نموده است سعيدبن مسيب مي نويسد كه (مردي از اهالي شام شخصي را با همسرش مي بيند و هر دو را مي كشد معاويه در داوري او عاجز مي شود به ابوموسي مي نويسد تا از علي عليه السلام حكم آن را سؤال كند پس ابوموسي به آن حضرت مي گويد كه معاويه به من نوشته تا از شما سؤال كنم پس آن حضرت فرمود: (اگر چهار شاهد نگذراند بايد طناب در گردنش نهند).

سنت هايي كه به دليل دشمني با شيعه متروك ماند:

اين رويه ناپسند اموي پس از معاويه در بين طرفداران او باقي ماند كه صرفاً براي دشمني با شيعه، سنت رسول خدا را ترك مي نمايند ..... از جمله اين دشمني ها: ..... (غزالي و ماوردي مي گويند گور بايستي شرعاً هموار باشد ولي چون رافضيان اين را شعار خويش ساخته اند ما براي دوري از روش آنان گور را مسطح نمي نمائيم بلكه مرتفع مي سازيم...) و يا مؤلف الهدايه كه حنفي است مي گويد (..... سنت اينست كه انگشتر در دست راست باشد امّا چون رافضيان اين سنت را پيش گرفته اند ما انگشتر را در دست چپ مي گذاريم...) ..... زمخشري مي گويد اولين كسي كه خلاف سنت، انگشتر را در دست چپ كرد معاويه بود...، ..... حافظ عراقي در خصوص نحوه آويختن شاخه عمامه مي گويد (..... شايد حضرتش شاخه عمامه را از سمت راست سست مي كرده و سمت چپ مي آويخته همانطور كه عده اي مي آويزند ولي چون اين طرز آويختن شعار اماميه است بايستي آن را ترك كرد...)، و يا ..... ابن تيميه در كتاب منهاج خود مي گويد (..... به اين دليل، بعضي از دانشمندان گفته اند كه بعضي از مستحبات و كارهاي خوب را چون شعار رافضيان است بايستي

ص : 1402

ترك كرد ..... زيرا شعار ايشان است و... شناختن سني از شيعه لازم است...) و يا (..... اگر خواست روضه حسين عليه السلام را بخواند بايستي اول روضه ساير اصحاب را بخواند... تا به روضه خواني رافضيان شبيه نشده و تشبه نجسته باشد و...) و حجه الاسلام غزالي گويد (..... بر واعظ و غير واعظ حرام است كه روضه حسين و درگيري هاي او و صحابه را بخواند... بلكه بايد منازعات آنان را توجيه نموده و بگويند اشتباه در اجتهاد بوده است) و .....، (كلب گويد موضوع بحث اشتباه در اجتهاد كه دليل شيطاني طرفداران متعصب بني اميه براي توجيه جنايات معاويه و امثال اوست قبلاً دلايل رد آن ذكر شد، و صرف نظر از اين كه هر بي سر و پا و منافق و فاسق و بي دين را مجتهد نمي نامند و همانگونه كه استدلال به آيات قرآن گرديد، اين استناد فقط در تخلف و انجام خطا و به شرط رعايت تمام شرايط آن مصداق دارد و بهيچ وجه در مقوله جرم يعني آن اعمالي كه خداوند بر مرتكب آن وعده آتش دوزخ ابدي خود را داده است مصداق ندارد بطور مثال اجتهاد در شرك به خدا و قتل مؤمن و .....، مصداق ندارد و لذا اين جماعت تصور مي نمايند كه مفاهيم قرآن را فهميده اند و حال آنكه معاني ساده و واضح و آشكار قرآن را نمي فهمند و استدلال هاي قوي و متين آن را درك نمي كنند و در حاليكه خود را مدعي قرآن مي دانند فرق مفهوم بين خطا و جرم را در قرآن نمي فهمند و براساس اين تعبير شيطاني از روي هوي و هوس، خود و پيروان خود را با اين اعتقاد شرك آميز به دوزخ ابدي خداوند وارد مي نمايند .....).

بدعت خواندن خطبه قبل از نماز:

زرقاني در شرح موطا در بيان اينكه در دو عيد بايد نماز را پيش از خطبه خواند، از قول ابن عباس مي نويسد. (..... من در نماز عيد رسول خدا و ابوبكر و عمر حضور داشته ام و همه آنها نماز را قبل از خطبه مي خواندند...)، و مي گويد درباره كسي كه اولين بار اين بدعت را قرار داده كه خطبه قبل از نماز برقرار شود اختلاف است... سكتواري مي نويسد، اولين كسي كه خطبه را پيش از نماز خواند معاويه بود و سپس حاكمان مرواني مثل مروان و زياد... و اينها چون چنگ آهنين خود را به گلوي مردم فشار دادند، و دشنام دادن به اميرالمؤمنين را در نطقها و خطابه ها در دستور كار قرار دادند، خطبه را قبل از نماز قرار دادند تا مردم اجباراً آن را بشنوند و بعد از نماز متفرق نشوند...)، آري معاويه اين بدعت را با جنايت سهمگين دشنام بر علي

ص : 1403

عليه السلام آميخته است پس توجه فرمائيد به اين فرمايش رسول خدا كه روايات آن همه صحيح هستند كه (..... هركس علي را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است...).

معاويه يكي از قوانين كيفري اسلام را اجرا نمي كند:

ماوردي و ديگران آورده اند كه (..... چند دزد را نزد معاويه آوردند و او دستور داد دستهاي آنان را قطع كنند، آخرين دزد قبل از اينكه دست او را قطع كنند، اشعاري را خواند... پس معاويه آن دزد را رها كرد و اين اولين باري بود كه در تاريخ اسلام از اجراي حد اسلامي صرف نظر مي شد...)....

معاويه لباسهايي مي پوشد كه شرعاً جايز نيست:

ابوداوود از خالد روايت مي نمايد (..... مقدام بن معدي و...، نزد معاويه رفتند معاويه به مقدام گفت خبر داري كه حسن بن علي مرده است ..... او گفت چگونه اين خبر را مصيبت نمي دانم حال آنكه رسول خدا حسن را در آغوش مي گرفت و مي فرمود اين از من است و حسين از علي ..... پس مقدام به معاويه بن ابي سفيان گفت ترا به خدا قسم اي معاويه آيا مي داني كه رسول خدا از پوشيدن پوست حيوانات درنده و سوار شدن بر آن نهي كرده است گفت آري، پس مقدام گفت به خدا قسم اي معاويه من همه اينها را در خانه تو ديده ام...)،

اميرالمؤمنين در نامه خود به عمروعاص مي نويسد: (تو دين خود را تابع دنياي كسي كردي كه گمراهي و تجاوز كاري او آشكار و فردي بي حيا و بي آبرو است)، ابن ابي الحديد در شرح اين فرمايش مي نويسد (ترديدي نيست كه معاويه شخصي گمراه و تجاوزكاري او آشكار بوده است و... و اينكه حضرت فرموده است بي حيا و بي آبرو بوده از آن جهت است كه معاويه شخصي بسيار هوسباز و بي عفت بوده است و مجالس شب نشيني و محافل عياشي داشته ..... و پس از قيام علي عليه السلام خود را محتاج متانت و آرامش ديده است وگرنه در دوره عثمان بسيار بي حيا و بي آبرو و آلوده به هر زشتي بوده است و در دوره عمر از ترس ريختن آبرو، خود را حفظ مي كرده است امّا در عين حال لباس ابريشمي و ديبا مي پوشيده و در جام زرين و سيمين مي نوشيده و قاطرهايي سوار مي شد كه جلي از ديبا و زين زرنشان داشته اند و...، و مردم در شرح حال او نوشته اند كه در دورة عثمان شراب مي خورد و پس از برقراري حكومتش ..... گفته اند در پنهاني شراب

ص : 1404

مي خورد و برخي گفتند نمي خورد ولي در اين موضوع اختلافي نيست كه گوش به آواز و موسيقي سپرده و به رقص درآمده و به آوازخوانان و مطربان انعام و اكرام نموده است....

معاويه زياد را به خود منسوب مي نمايد: (جنايت سهمگين سال 44 هجري):

در زمينه اينكه نسبت خويشاوندي و اين اصل كه براساس فرموده رسول خدا (..... فرزند متعلق به بستر و فراش است و مرد زناكار را پاداش سنگ است)، اصلي مسلم و از ضروريات اسلام به شمار مي آمد تا آنكه در سال 44 هجري روز شومي كه معاويه پسر هند جگرخوار، اين بدعت را قرار داد و برخلاف سنت و فرموده رسول خدا عمل كرد...)، امت اسلام بر اين قول پيامبر متفق است كه فرمود: (هر كس در دوره اسلام پدري جز پدر خود براي خودش ادعا نمايد بهشت بر او حرام مي گردد...) و يا ..... (هر كس متعمداً خود را به كسي جز پدرش منسوب نمايد كافر شده است) و... .....، با همه اين فرمايشات مكرر و موكد ..... معاويه زياد را فرزند ابوسفيان زناكار معرفي كرد و .....، و دليل آن هم اين بود كه زياد براي نابودي مردان پاك و صالح و خداپرست دوستدار علي اميرالمؤمنين، به درد او مي خورد، زياد در بستر عبيد، آزاد شده ثقيف به وجود آمد و در ناپاك ترين دامن ها پرورش يافت و...، معاويه خود در نامه اي در دوره امام حسن مجتبي سلام الله عليه به زياد مي نويسد (..... از اميرالمؤمنين معاويه بن ابي سفيان به زياد بن عبيد ..... تو نه مادر داري و نه پدر ..... وقتي نامه ام به تو رسيد مردم را وادار كن تا با من بيعت كنند ..... تا مانع ريختن خونت شوي...)، پس از انقراض دولت اموي، زياد را زياد بن ابيه (يعني زياد پسر پدرش)، يا زياد بي پدر، زياد بن امه (زياد پسر مادرش)، يا زياد بن سميه و... مي ناميدند ..... مادر او سميه كنيز يكي از دهقانان ايراني بود و حارث بن كلده پزشك ثقفي او را بعنوان پاداش مداواي آن دهقان گرفته و او را به غلام خود كه عبيد نام داشت داد، ..... سميه از فاحشه هاي بنام و مشهور طايف بود كه محل رسمي براي اينكار داشت و صاحب پرچم و نشانه اي براي اينكار و معرفي خود به عموم مردم بود (كلب گويد در آن زمان رسم بر اين بود كه فاحشه هاي مشهور و بنام براي معرفي خود به مسافران و غريبه هايي كه وارد مي شدند بر در خانه خود پرچمهايي نصب مي كردند به اين معني كه اين محل فاحشه خانه است و پرچم به منزله دعوت عمومي از مردم براي زناكاري

ص : 1405

زناكاران محسوب مي شد و تو بر اين زياد بدبخت بي آبرو توجه كن كه چگونه مستي قدرت برادر خليفه بودن او را از اينكه مادرش را فاحشه خطاب كنند بي نياز كرده است .....)، ....

ابوعمر و ابن عساكر آورده اند (..... زياد نطقي ايراد كرد... ابوسفيان گفت به خدا قسم من مي دانم كه چه كسي نطفه او را در دل مادرش كاشت علي بن ابي طالب گفت او كيست، پاسخ داد من پس گفت مواظب حرف زدنت باش... گفت به خدا قسم اگر از ترس عمر نبود وضع زياد را روشن مي كردم... معاويه به استناد همين سخن ابوسفيان، زياد را به خود منسوب نمود... و اگر معاويه به استناد اين گفته پدرش، زياد را به خود منسوب كرد، او بايستي قبل از زياد، عمروعاص را به خود منسوب مي كرد زيرا روزي كه او به دنيا آمد ابوسفيان ادعاي پدري او را كرد و گفت ترديد ندارم كه من نطفه او را در شكم مادرش نهادم و عاص با او به كشمكش برخاست، ولي نابغه چون ابوسفيان را مردي بخيل مي دانست حاضر نشد پدري او را براي نوزاد خود به رسميت بشناسد و عاص را پدر او اعلام نمود و حسان بن ثابت در اين باره سروده است كه (اي عمرو، بدون شك پدر تو ابوسفيان است زيرا براي ما از او دلايلي قطعي معلوم شده پس اگر خواستي به پدرت افتخار كني به ابوسفيان افتخار كن و به عاص افتخار نكن...)، آري معلوم است كه هر زناكار بي عفتي كه با سميه مادر زياد و نابغه مادر عمرو و هند مادر معاويه و حمامه مادر ابوسفيان و زرقاء مادر مروان و ديگر فاحشه هاي صاحب نام و مشهور ارتباط داشت مي توانست ادعاي پدري فرزندان آنها را بنمايد و با همسران آنها بر سر پدري آنها به كشمكش برخيزد...، ابوبكر برادر زياد وقتي شنيد كه معاويه، زياد را برادر خود خوانده و او نيز به اين انتساب رضايت داده، خشمگين شد و قسم خورد كه هرگز با او سخن نگويد و گفت قبول اين موضوع به معني تصديق زناكاري مادرش سميه مي باشد و ترك نسبت پدري او... واي بر زياد آيا با اين انتساب او مي خواهد با ام حبيبه همسر رسول خدا كه دختر ابوسفيان است به عنوان اينكه با او محرم و خويشاوند است ملاقات نمايد و...، ..... آورده اند كه زياد در زمان حكومت معاويه به مدينه رفت ..... و ام حبيبه روي از او پوشانيد و اجازه تشرف به او نداد .....، ..... ابن عساكر و ابن اثير مي نويسند كه ابوسفيان به طايف رفت و در دكه شراب فروشي ابومريم سلولي وارد شد و به شراب خواري پرداخت تا مست شد و از او طلب زني فاحشه كرد او گفت آيا سميه كنيز حارث بن كلده، زن عبيد را مي خواهي گفت با اينكه پستانهاي او

ص : 1406

آويخته و زيربغل بدبويي دارد او را بياور و سلولي او را آورده و ابوسفيان با او آميزش كرد و زياد را به دنيا آورد و معاويه ادعاي برادري او را نمود...)، معاويه براي تائيد نسبت زياد به ابوسفيان مردم را جمع كرد و شاهدان در تأييد اين موضوع سخن گفتند از جمله ابومريم سلولي (صاحب همان فاحشه خانه) بود كه معاويه از او سؤال كرد (چه شهادت مي دهي اي ابومريم، او گفت من شاهد بودم كه ابوسفيان نزد من آمد و از من فاحشه اي خواست و من به او گفتم جز سميه كسي را ندارم گفت چاره اي نيست او را با همه كثافت بودن و بدبويي اش بياور، پس من او را نزد ابوسفيان آوردم و ابوسفيان پدر تو با او به اطاقي رفت و سپس سميه بيرون آمد در حالي كه آب مني ابوسفيان از تنش مي چكيد، پس زياد به ابومريم گفت مواظب حرف زدن خودت باش تو فقط به عنوان شاهد آمدي تا شهادت بدهي نه اينكه سرزنش كني و... و بر اثر آن شهادت ابومريم، معاويه زياد را خويشاوند خود اعلام كرد...) ..... و در عقدالفريد با همين مضمون آمده است كه .....، (زياد از آن همبستري يعني زناي سميه با ابوسفيان در بستر عبيد بوجود آمد...) البته او اين مقام ظاهر را به همان طريقي حاصل نمود كه خود معاويه به آن دست يافت، يعني در آن زمان كه معلوم نبود معاويه نوزاد كدام يك از شش نفر زناكار معروف عصر جاهليت است و البته اين مادرش هند جگرخوار بوده كه او را فرزند ابوسفيان اعلام كرد... و زياد نيز كه خود را از پستي و ننگ بي پدري نجات يافته ديد و...، تصميم گرفت تا رضايت معاويه را هرچه بيشتر جلب نمايد و لذا .....، دست خود را تا مرفق در خون مسلمانان پاك و غيور و دوستداران اهل بيت و خاندان رسالت... فرو برد و ..... و معاويه به چنين جرثومه نجس و پليدي نياز داشت و لذا در آن زمان كه يونس بن ابي عبيد، به معاويه گفت كه رسول خدا فرمود فرزند متعلق به بستر و فراش است و .....، معاويه گفت دوباره بگو و او دوباره گفت و سپس او را تهديد كرد و گفت اي يونس به خدا قسم اگر دست از اين حرف خود برنداري، بلايي بر سر تو مي آورم كه آن سرش ناپيدا باشد و...، ابن يحيي مي گويد (اولين حكم از احكام رسول خدا كه رد و پايمال شد حكمي بود كه درباره زياد صادر شد...) و حسن بصري گويد معاويه چهار صفت داشت كه اگر فقط يكي از اين چهار صفت را دارا مي بود براي اثبات تبهكاري او كفايت مي كرد (چيره شدن به كمك افراد سفيه و نادان بر امت بدون مشورت با صالحان امت يعني اصحاب باقي مانده رسول خدا، تعيين جانشيني خود براي پسرش يزيد پليد كه

ص : 1407

مشروب خوار و دائم الخمر بوده و جامه ابريشمين پوشيده و لهو و لعب و علناً فسق و فجور مي كرد...، بر خلاف حكم و امر و دستور رسول خدا، ادعاي خويشاوندي زياد را نمود و چهارم كشتن حجربن عدي مظلوم و اي بدبختي و نكبت و لعنت بر او باد كه حجر و يارانش را كشت و اين كلام را دو بار تكرار كرد...)، و اين كلام امام حسن مجتبي است كه در حضور معاويه و عمروبن عاص و مروان بن حكم به زياد مي فرمايد (..... تو را اي زياد چه ارتباط به قريش، من براي تو نه تنها در قريش بلكه در اصل و نسب و تولدي شرافتمندانه نيز چيزي سراغ ندارم و به درستي كه مادرت فاحشه اي بود كه مردهاي قريشي و ساير زناكاران عرب با او در مي آميختند و چون تو به دنيا آمدي مردم عرب براي تو پدري نمي شناختند تا اين شخص (اشاره به معاويه) پس از مرگ پدرش ابوسفيان، ادعاي برادي تو را نمود و لذا تو هيچ مايه اي براي افتخار نداري و ننگ سميه ترا بس است و ما را نسبت با وجود پاك و شريف رسول خدا (ص) و پدرم علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين كه هيچ به نجاست هاي جاهليت نگرائيد و عمويم حمزه سيد الشهداء و نيز جعفر طيار براي افتخار بس است، و اينكه من و برادرم حسين دو سيد جوانان اهل بهشت هستيم...)...، سكتواري مي گويد: (..... زيادبن ابيه اولين كسي بود كه ننگين ترين بدرفتاري را در حق خاندان محمد (ص) رضي الله عنهم مرتكب شد، ..... و هيچ دانشمند اسلامي نيست كه با جاحظ اتفاق نظر نداشته باشد ..... آنجا كه در رساله (بني اميه) مي گويد (..... در آن هنگام كه معاويه بر سلطنت دست يافت ..... سالي كه آن را سال (اتفاق عمومي) خوانده اند آن سال برعكس نه تنها سال اتفاق عمومي نبود بلكه سال اختلاف و جدايي و اختناق و ديكتاتوري و سركوبي مسلحانه و...، بود... و معاويه با آنچه در مورد زياد كرد، يعني رد علني حكم قضايي پيامبر خدا و انكار آشكار دستور اسلام و...، به وضوح در شمار تبهكاران درآمد و در جرگه كافران وارد شد...).

بيعت گيري براي يزيد: (يكي ديگر از جنايات سهمگين معاويه):

از ديگر تبهكاري ها و جنايات معاويه... يكي ديگر اخذ بيعت (به زور تهديد و تزوير و تطميع) براي يزيد (پليد و جنايتكار) است كه آن را بر خلاف خواست اهل (حل و عقد) يعني صاحب نظران جامعه اسلامي و از طريق ايجاد رعب و ترس و سركوبي باقي مانده جمعيت مهاجران و انصار از اصحاب رسول خدا (ص) و عليرغم مخالفت برجسته ترين اين اصحاب و ..... .....، انجام داد، ..... از خباثت طينت او اينكه او هفت سال براي اين

ص : 1408

كار زمينه چيني نمود... و چون زياد كه مخالف با ولايت عهدي يزيد بود از دنيا رفت او عهدنامه اي به نام زياد جعل نموده و براي مردم خواند كه ..... حكومت پس از معاويه متعلق به يزيد باشد و... و نيز آورده اند چون معاويه تصميم به عزل مغيره از كوفه گرفت...، مغيره چون تمايل معاويه را مي دانست خود را طرفدار يزيد نشان داد و وقتي معاويه از اين امر كه مغيره طرفدار حكومت يزيد است، آگاه شد او را در سمت خود در رياست و حكومت كوفه ابقاء كرد و مغيره بلافاصله به كوفه برگشت و ده نفر از ايادي خود را با سي هزار درهم رشوه فريفته و سپس آنان به نزد معاويه رفته و براي يزيد تبليغ كردند ..... و معاويه به موسي پسر مغيره گفت پدرت دين اينها را به چه مقدار خريده است گفت سي هزار درهم، معاويه گفت دين خود را چه ارزان فروخته اند... و آورده اند معاويه نامه اي براي زياد نوشت و از او مشورت خواست، زياد مخالفت كرد و او به يزيد پيام داد كه (زياد مي ترسد كه مردم به خاطر كارهاي زشتي كه تو انجام مي دهي، شورش نمايند و با ولايت عهدي تو مخالفت كنند و چاره را در آن مي بيند كه تو آن كارها را ترك كني تا بتوان مردم را قانع كرد...) و آنوقت عبيد بن كعب نميري اين پيام را به يزيد داد و او از بسياري از كارهاي خود دست برداشت... و زياد نامه اي نيز به معاويه داد و او را نهي كرد، و چون زياد مرد و معاويه خواست براي يزيد بيعت بگيرد، اقدامات علني خود را شروع كرد از جمله براي عبدالله بن عمر يكصد هزار درهم فرستاد و چون بعد از آن صحبت از بيعت يزيد شد عبدالله بن عمر گفت: هان معاويه اين را مي خواست يعني موضوع بيعت با يزيد و دين مرا ارزان قيمت زد و آنوقت از تائيد يزيد خودداري كرد،

معاويه در شام براي يزيد بيعت مي گيرد و در راه اخذ اين بيعت امام مجتبي (سيد جوانان اهل بهشت) را بقتل مي رساند:

معاويه هيأت هاي نمايندگي استانها را به دمشق دعوت كرد و در ميان آنها احنف بن قيس بود و معاويه اعوان و انصار خود را جمع نموده و از جمله به ضحاك بن قيس گفت وقتي من خطبه ام تمام شد، تو اجازه بگير و خطبه بخوان و در ضمن خطبه از يزيد تعريف كن و او را براي ولايت عهدي پيشنهاد بده و سپس عبدالرحمن بن عثمان ثقفي و... برخيزند و كلام ترا تائيد كنند...، برنامه طبق دستور معاويه پيش رفت ولي احنف بن قيس برخاسته و گفت (..... تو اي اميرالمؤمنين عمرت را سپري كرده اي... پس به سخنان ايشان را

ص : 1409

توجه مكن ..... و تو مي داني تا حسن بن علي زنده است، مردم حجاز و مردم عراق با يزيد بيعت نخواهند كرد...)، و آنوقت ضحاك عصباني شد و گفت (آري منافقان عراقي كه مردانگي آنان، فقط در ايجاد تفرقه است...، حسن و وابستگان حسن را چه به سلطنت و اين خداوند است كه معاويه را به جاي خود در زمين نشانده است...) و آنوقت احنف دوباره برخاست و گفت (..... اي اميرالمؤمنين تو عراق را با سلطه نظامي فتح نكردي بلكه با حسن بن علي عهد و پيمان بستي و اگر به پيمان خود خيانت كني بايد بداني كه به خدا قسم پشت سر حسن سواراني كارآزموده قرار دارند و...، و همان شمشيرهايي را كه همراه علي در صفين به روي تو كشيده اند هنوز بر روي دوش آنها قرار دارد و دلهايي كه كينه ترا در آن جاي داده اند هنوز در سينه هاي آنان است و به خدا قسم مردم حسن را بيشتر از علي دوست دارند) و دوباره عبدالرحمن بن عثمان ثقفي سخن گفت و...، و آنگاه معاويه سخناني به تهديد گفت و سپس احنف گفت (..... اي اميرالمؤمنين تو از همه ما بهتر مي داني كه يزيد در شبانه روز چه اعمالي صورت مي دهد و در ظاهر و نهان چكار مي كند و به كجا مي رود و از كجا مي آيد و... آگاه باش كه اگر يزيد را بر حسن و حسين مقدم بداري و برتري دهي در حالي كه مي داني آنان كيستند و چه شخصيتي دارند...، در پيشگاه خدا هيچ عذر و بهانه اي نخواهي داشت...)، پس معاويه در اين برهه از زمان دانست تا امام حسن مجتبي زنده است، مردم صالح و شخصيت هاي پاكدامن حاضر نخواهند شد به بيعت ننگين با يزيد تن در دهند...، و از همه مهمتر او در ضمن تعهدات خود پيمان بسته بود كه حكومت را پس از خود به آن حضرت واگذار نمايد و هيچكس را جانشين خود نسازد...، و لذا چاره كار را در آن ديد كه امام حسن را به قتل برساند و با قتل او مانع اصلي را در راه اخذ بيعت براي يزيد، از ميان بردارد، (كلب گويد معاويه عليه الهاويه تنها قاتل حسن بن علي و ديگر مقدسين از امت محمد نبود بلكه در خون حسين نيز شركت نموده است و با رها كردن سگ هاري چون يزيد پليد به سوي حسين بن علي، و اصرار در جانشيني او بدون اينكه از اثر گناه يزيد كم شود در خون مظهر ذوالقربي شركت نمود يعني، ظاهراً جعده امام را زهر داد ولي بايد گفت در واقع معاويه آن حضرت را كشت و يا اگر يزيد دستور برپا كردن كربلا را صادر نمود و اگرچه ظاهراً شمر سر امام حسين را بريد ولي در واقع اين معاويه بود كه با روي كار آوردن يزيد و عكس العملي كه از آن خونخوار سبكسر مورد انتظار بود، قاتل حسين بن علي

ص : 1410

است و...، و لذا معاويه در ادامه مأموريت جنگ با محمد صلي الله عليه و آله، در معيت پدرش به ظاهر اسلام آورد و... سپس در لباس اسلام، خاندان محمد را از هم تكه تكه كرد و شعري كه يزيد مي خواند و دين خدا را مسخره مي كرد و اجداد خود را براي ديدن انتقام گيري آرزو مي نمود و...، در واقع از آرزوهاي معاويه بوده كه يزيد جامه عمل پوشانده است، آري او در واقع قاتل حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت و اميرالمؤمنين ساقي كوثر و وصي رسول رب العالمين و عزيزان از آل محمد در صحراي كربلا بوده است همان نخل هاي بارور باغ رسول خدا كه در جهان نظير نداشته و نخواهند داشت، همان كساني كه خداوند در كتاب خود از آنان به عنوان ذوالقربي ياد نموده و اجر رسالت را دوستي و محبت آنان قرار داده است و نيز گروه كثيري از مقدسين امت محمد صلي الله عليه و آله را پس ..... انالله وانااليه راجعون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون خدايا آتش ابدي و دوزخ جاويدان خود را جايگاه اين ستمگران و طرفداران آنان قرار بده و تا خدايي مي نمايي روز به روز بر عذابشان بيفزا آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

عبدالرحمن بن خالد و بيعت براي يزيد:

معاويه در طي خطبه اي به مردم شام گفت (اي مردم شام، سن من زياد شده و اجلم فرا رسيده و مي خواهم كسي را به جانشيني خود تعيين كنم شما نظرتان بر چه كسي است... پس مردم با اتفاق نظر اعلام كردند كه ما با جانشيني عبدالرحمن بن خالد بن وليد موافق هستيم...، اين نظر بر معاويه بسيار ناگوار و سخت آمد ولي به روي خود نياورد و در فرصتي مناسب در آن زمان كه عبدالرحمن بيمار شده بود، پزشك يهودي دربار خود را مأمور نمود تا با دادن زهر به عبدالرحمن او را به قتل برساند، و پزشك سم را به عبدالرحمن داد و عبدالرحمن در اثر آن سم مرد...، برادر عبدالرحمن از ماجرا خبردار شد و بطور پنهاني با غلام خود به دمشق آمد و به كمين آن پزشك يهودي نشست تا شبي كه او از نزد معاويه به همراه اطرافيان خود خارج شد به آنها حمله نمودند و همه فرار كرده و مهاجر آن پزشك يهودي را به خونخواهي برادرش عبدالرحمن كشت و وقتي او را دستگير كرده نزد معاويه آوردند معاويه سؤال كرد چرا طبيب مرا كشتي پس مهاجر پاسخ داد من مأمور قتل برادرم را كشتم ولي دستور دهنده آن هنوز زنده است...)،

ص : 1411

سخنان سعيد بن عثمان بن عفان با معاويه:

سعيدبن عثمان از معاويه تقاضا كرد كه او را استاندار خراسان نمايد و... نيز گفت تو يزيد را بر من برتري دادي و براي او بيعت گرفتي در حالي كه پدرم از پدرش و مادرم از مادرش و خودم از او برترم .....، معاويه گفت در مورد برتري ها، آري عثمان از من برتر است...، ولي اگر غوطه (باغ پهناور دمشق) از مثل تو پر شود من يزيد را با آن عوض نمي كنم...، و ابن قتيبه به عبارتي ديگر آن را نقل نموده كه او نزد معاويه آمد و گفت (..... چرا بجاي من براي يزيد بيعت گرفته اي در حالي كه به خدا قسم مي داني پدرم از پدر او و .....، و تو اين مقام و قدرت را بوسيله پدرم بدست آوردي... معاويه خنديد و پاسخ داد... و گفت چيزي بخواه .....، و آنگاه گفت خراسان ملك و تيول تو باشد ..... و آنوقت سعيد خشنود و خوشحال از دربار معاويه بيرون رفت...).

نامه هاي معاويه در مورد بيعت ولايت عهدي يزيد:

نامه به مروان بن حكم:

معاويه در نامه اي به مروان بن حكم نوشت (..... سن من زياد شده و مي ترسم پس از مرگ من در ميان امت اختلاف شود و...)، و بعد از انجام مكاتبه يزيد را معرفي كرد، در اين زمان عبدالرحمن بن ابي بكر اعتراض كرد .....، مروان با اشاره به عبدالرحمن گفت: كه او كسي است كه آيه (و كسي كه به پدر و مادر خود گفت واي بر شما...) براي او نازل شد و آنوقت عايشه به سخن درآمد و گفت: (..... دروغ گفتي اي مروان، اين آيه در حق فلان كس نازل شد و اما تو آن كسي هستي كه پيامبر خدا ترا لعنت كرد) پس حسين بن علي و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و... نيز اعتراض نمودند و مروان موضوع اعتراضات را به معاويه گزارش داد....

نامه معاويه به سعيدبن عاص:

معاويه به سعيدبن عاص كه استاندار او در مدينه بود نامه اي فرستاد و دستور داد تا مردم مدينه را به بيعت با يزيد دعوت كند و...، و سعيدبن عاص گزارش داد كه از خاندان محمد (ص)، از بني هاشم حتي يكنفر هم بيعت نكرد...، و آنوقت معاويه نامه هايي مستقيم به عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر، حسين بن علي رضي الله عنهم نوشت و... به سعيدبن عاص نوشت ..... (نامه ات رسيد دانستم كه مردم به بيعت بي اعتنا هستند مخصوصاً بني هاشم... پس ملايمت و نرمي را در پيش بگير... مخصوصاً خاطر حسين بن علي را

ص : 1412

عزيز بدار و مگذار كه كار ناخوشايندي از تو نسبت به او سر بزند زيرا او خويشاوند است و...)، آري چيزي بر زبان مي آوردند كه در دل ندارند... آري او مي گويد حسين و پدرش و برادرش خويشاوند هستند... ولي در عمل دست خود را تا مرفق در خون آنان فرو مي برد .....،

نامه معاويه به حسين بن علي:

به من اطلاع رسيده كه كارهايي كردي كه گمان نمي كردم انجام دهي و...، و آن حضرت در پاسخ نوشت: ..... جاسوسان تو دروغ گفته اند من نه به دنبال اختلاف هستم و نه تصميم به جنگ گرفته ام، من در مورد ترك عهد و پيماني كه بسته اي از طرف تو و ايادي تو نگران هستم...، از حزب ستمكاري كه مقدسات را پايمال ساخته و خون ناحق مي ريزد و همان حزب ستمكار و همدست شيطان رانده شده...

نامه معاويه به عبدالله بن جعفر:

... مي داني كه تو را بر ديگران ترجيح مي دهم و نسبت به تو و خانواده ات نظر خوبي دارم... اگر بيعت كني سپاسگزاري مي شود و اگر خودداري كني مجبور خواهي شد و جناب عبدالله بن جعفر پاسخ داد (..... نامه ات رسيد و اينكه گفتي مرا بر ديگران ترجيح مي دهي، البته اگر چنين كني خودت را به سعادت رسانده اي و اگر خودداري كني به ضرر خود توست و اما اينكه نوشته اي مرا مجبور مي كني آگاه باش كه ما قبلاً تو و پدرت را مجبور كرديم تا به اسلام در آمده و شما بي رغبت و از راه اجبار و اكراه مسلمان شديد .....)

نامه معاويه به عبدالله بن زبير:

براي او اين ابيات را فرستاد (..... تو پست نيستي تا سرزنش كننده تو را سرزنش كند بلكه حقه باز و فريبكاري هستي كه جز دغلي و نادرستي نمي شناسد .....) و عبدالله بن زبير به او پاسخ داد (..... تو از هر كس در فرو رفتن در منجلاب گناه و تبهكاري شتابزده تر هستي... تو بردبار نيستي بلكه خود را به بردباري مي زني، ..... و قسم مي خورم كه اگر بيعت با تو نكرده بودم از دست من جان سالم به در نمي بردي...)

بيعت ولايت عهدي يزيد:

معاويه دو سفر به حج رفت (50 و 56) و در هر دو سفر به دنبال موضوع بيعت گيري براي يزيد بود...، ابن قتيبه آورده است (..... معاويه در سال 50 به مدينه آمد و (براي تشكيل يك جلسه خصوصي) به دنبال

ص : 1413

عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير فرستاد و... گفت ..... اجل من نزديك است و مي خواهم يزيد را به جاي خود قرار دهم و علت آنكه حسن و حسين را دعوت نكردم با وجود اينكه آنها را دوست دارم اينست آنها فرزندان همان پدرند ..... حالا شما جواب بدهيد... پس عبدالله بن عباس گفت (..... خدا را سپاس مي گوئيم...، خداي عزوجل محمد را به رسالت برگزيد و او را براي دريافت و ابلاغ وحي اختيار نمود و با افتخارترين افراد آنكساني هستند كه با محمد و الهام او ارتباط دارند و سزاوارترين فرد به تصدي حكومت و امر اسلام، نزديكترين آنها به او است...)، پس عبدالله بن جعفر گفت (..... سپاس خداي را ..... درباره اين خلافت اگر به قرآن عمل شود خويشاوندان رسول خدا مقدمند و اگر به سنت عمل شود امر بايد متعلق به خاندان او باشد و اگر رويه ابوبكر و عمر عمل شود باز كسي برتر و كامل تر از خاندان محمد نيست و به خدا قسم اگر مردم علي را پس از پيامبرشان عهده دار حكومت مي كردند البته حكومت را به متصدي حقيقي و شايسته اش سپرده بودند... در آن صورت حتي ميان دو نفر هم در ميان امت اختلاف بوجود نمي آمد و شمشيري كشيده نمي شد پس اي معاويه از خدا بترس ..... و امّا آنچه در مورد دو پسرعموي من گفتي... به خدا قسم كار درستي نكردي و اين كار را نمي تواني انجام دهي مگر با رضايت آنان تو خود مي داني كه آن دو نفر معدن علم و بزرگواري و نجابت هستند چه اين حقيقت را اين حقيقت را اعتراف بكني و چه انكار نمايي...)، پس عبدالله بن زبير گفت (..... خداي را سپاس ..... اين خلافت فقط متعلق به قريش است... پس اي معاويه از خدا بترس... اين عبدالله بن عباس پسرعموي رسول خدا و اين عبدالله بن جعفر ذوالجناحين پسرعموي رسول خدا و من هم پسر عمه رسول خدا و حسن و حسين فرزندان علي و تو ميداني كه آن دو كيستند ..... پس اي معاويه بترس .....)، و سپس عبدالله بن عمر لب به سخن گشود: (..... اين خلافت مثل رژيم امپراطوري رم شرقي ..... يا شاهنشاهي ايران نيست كه حكومت از پدر به پسر ارث برسد و ولايت عهد داشته باشد، و اگر اين خلافت مثل حكومت آنها مي بود من مي بايست حكومت را از پدرم ارث ببرم... خلافت منحصر به قريش است و متعلق به كسي كه شايسته آن باشد و مسلمانان او را قبول نمايند، و آنكه پرهيزكارتر و بيش از همه مورد رضايت باشد...)، ابن حجر در اصابه آورده است (كه معاويه مردم را به بيعت با يزيد دعوت نمود... عبدالله بن ابي بكر به معاويه گفت مگر اين رژيم امپراطوري رم شرقي است كه هر وقت يك

ص : 1414

امپراطور از دنيا برود، پسرش به جاي او حكومت نمايد، بخدا ما هرگز چنين نخواهيم كرد...) و نيز در بيان ديگري از گفتگوهاي سفر اول آمده است كه (معاويه به قصد حج وارد مدينه شد... و با جمع كثيري روانه خانه عايشه ام المؤمنين گرديد و اجازه ملاقات خواست و عايشه فقط به او اجازه داد و چون وارد شد، مستخدم عايشه يعني ذكوان آنجا بود و عايشه به معاويه گفت چگونه جرئت كردي و نترسيدي از اينكه كسي را به كمين تو قرار دهم تا ترا به كيفر قصاص برادرم محمد بن ابي بكر به قتل برساند، گفت تو چنين كاري نمي كني پرسيد چطور گفت چون من در حريمي امن و در خانه رسول خدا هستم...، و ..... و چون در ادامه عايشه از حرف او پي برد كه بر ولايت عهدي يزيد مصمم است به او گفت از خدا بترس و در حق اين جماعت چند نفره كار ناروايي نكن... در اين هنگام معاويه برخاست تا برود و عايشه به او گفت، تو حجر و يارانش را كه افراد عابد و پارسا و مجتهد بودند به قتل رساندي معاويه گفت اين سخن را كنار بگذار .....)، و آنگاه معاويه عبدالله بن عباس و حسين بن علي را دعوت كرده و گفت .....، و حسين برخاسته و پاسخ داد ..... (اي معاويه تو نمي تواني حقيقت را پنهان كني ..... تو در وصف كساني كه بعد از رسول خدا (ص) حكومت يافتند در مورد بعضي از آنها به طور مبالغه آميزي به فضيلت تراشي پرداختي و با ستم او را بر ديگري، برتر دانستي و در مورد بعضي ديگر زبان از مدح و ثناي شايسته بستي و از حد انصاف خارج شدي .....، شنيدم كه از كمالات يزيد و سياستمداري او براي امت محمد سخن گفتي و مي خواهي در واقع مردم را درباره شخصيت يزيد گمراه و دچار توهم و خيالات نمايي و تصور مي نمايي فرد ناشناخته و محجوبي را توصيف مي نمايي .....، حال آنكه يزيد خودش وضع و عقيده خود را نشان داده است، پس تو به كارهاي او نگاه كن از سگ بازي هاي او در آن زمان كه آنها را به جان هم مي اندازد و كبوتر بازي هاي او و كنيزكان خنياگر او و انواع هوسبازي هايش تا تو را در وصف خودش ياري كند پس اين تصميم را كه داري كنار بگذار، آيا همان گناهان كه تا كنون مرتكب شده اي براي تو كافي نيست كه مي خواهي گناه اين جرثومه را نيز به دوش خود بكشي و با اين وضع به آستان دادرسي پروردگار وارد شوي، به خدا قسم كه تو به حدي در باطل و در انحراف و ستمكاري فرو رفته و به ظلم پرداخته اي كه ديگر جايي براي ظلم بيشتر باقي نگذاشته اي، اي معاويه تو با مرگ فقط يك چشم بهم زدن فاصله داري بنابراين به كاري خوب و پسنديده دست بزن... و همچنين تو در

ص : 1415

ضمن سخنان خود به ما هم تعرض نموده اي و ما را از حق اجدادي خود محروم مي شماري، در حالي كه به خدا قسم اين حق را رسول خدا از طريق ولايت براي ما به ميراث قرار داده است و...، همچنين تو به فرماندهي آن شخص (عمروعاص)، بر مردم به دستور رسول خدا (ص) و به تعيين او توسط آن حضرت استشهاد كردي، آري اين حقيقت دارد و اتفاق افتاد .....، ولي بقيه قضيه را نگفتي كه تا اين تعيين صورت گرفت مردم اظهار نارضايتي نمودند كه چرا او فرمانده گرديده و بر ديگران مقدم شمرده شده است و لذا شروع كردند به ذكر كارهاي نارواي او و آنگاه رسول خدا فرمود اي گروه مهاجر و انصار بعد از اين هيچكس جز من فرمانده شما نخواهد بود و به اين ترتيب رسول خدا آن كار و رويه را نسخ و ابطال كرد و بنابراين تو چگونه در مورد مهمترين كارهاي عمومي به كار منسوخ رسول خدا و رويه اي كه توسط حضرتش نسخ و ابطال گرديده استناد مي كني، و يا چگونه مي خواهي كسي را به اين مقام مهم منصوب كني كه بعضي او را ديندار نمي دانند و تو همه مردم را رها كرده و شخص بي دين و گمراهي را چسبيده اي و مي خواهي مردم را فريب داده و دنياي او را با بدبخت كردن خودت در آخرت آباد كني، آري اين همان زيانكاري آشكار است...)، پس معاويه رو به ابن عباس نمود كه اين ديگر كيست، آيا گفته و نظر تو تلخ تر است و ابن عباس پاسخ داد اي معاويه، به خدا قسم او ذريه پيامبر (ص) است و يكي از اصحاب كساء و از خاندان پاك و معصوم پس از قصد خود صرف نظر كن .....، و معاويه ..... سه روز در جايگاه خود توقف كرد و روز چهارم بيرون آمده مردم را جمع كرده و گفت (..... اي مردم مدينه من براي بيعت گيري براي يزيد آمدم و همه تسليم شدند مگر اهل مدينه .....، پس حسين برخاست و گفت به خدا سوگند كسي را كه به لحاظ پدر و مادر و از حيث شخصيت بهتر از يزيد است رها و در معرفي او اهمال كرده اي .....)، ..... معاويه در دومين سفر و تلاش براي بيعت گيري با هزاران سوار جنگي به حجاز وارد شد و ..... از مطالعه ماجراي آن بيعت ننگين و انحرافي معلوم مي شود كه بيعت تحميلي در محيطي خفقان آور و با تهديد و ارعاب عمومي و تطميع و پرداخت رشوه و با تهمت و افترا و فريبكاري و حيله و دروغ صورت گرفت... او سرانجام براي بيعت با يزيد عده اي را تهديد مي نمايد، عده اي را به قتل مي رساند، عده اي را استاندار و يا استاني را تيول و ملك آنان مي نمايد و عده اي ديگر از افراد فرومايه و پست و دنياپرست را غرق در پول و ثروت مي نمايد...، و با اين وجود كساني بودند كه اين ترفندها در اراده

ص : 1416

آنها اثر نمي گذارد ولي چه فايده كه مردم پيرو اين اندك نيستند، اين امام حسين (ع) پيشواي هدايت گر و راهنما و سبط رسول خدا و صاحب رمز شهادت و فداكاري و مبارزه با ستم كاري است كه اينگونه، در تقبيح آن كار ننگين مي كوشد و خلق را آگاه مي سازد و به مخالفت برخاسته و هشدار مي دهد... و از تهديدهاي معاويه و ..... نمي هراسد تا آنكه معاويه با همه ننگ ها و گناهكاري ها، به جهنم واصل مي گردد و حسين با شهادت خود از جهان مي رود و رو به سوي رحمت پروردگار دارد، در حالي كه وظيفه اش را به بهترين وجه و كاملترين نحو بپايان برده و .....، آري حسين در حالي به سوي خداوند و رحمت بي انتهاي او مي رود كه قرباني بيعت يزيد است، همانگونه كه حسن مجتبي عليه السلام نيز قرباني گرديد و او را براي تحقق بيعت با يزيد با زهر مسموم نمودند، براي بيعتي كه هزاران بدبختي و فلاكت بر اين امت بوجود آورد، و باعث ويران نمودن خانه كعبه و هجوم بر حريم هجرت بر مدينه و جنگ معروف (حره) كه در آن به زنان و دختران مهاجر و انصار تجاوز نمودند و...، باعث بوجود آمدن سهمناكترين صحنه هاي تاريخي اسلام يعني صحنه كربلا كه در آن خاندان محمد تارومار و ريشه كن گرديدند و بانگ عزا و شيون از تمام خانه هاي آنان و خانه هاي هر ديندار و هر دوستدار رسول خدا به آسمان بلند شد و ديگر هيچكس روي خوش نديد و ديگر هيچ لب به خنده باز نشد و بلايا و مصايب كه پياپي رو آورد انالله وانااليه راجعون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون).

نگاهي به يزيد و جنايات او:

يزيد پليد كسي كه به پست ترين رذايل اخلاقي آلوده بود، بي شرم و بي آزرم، بي عفت و همنشين با كنيزكان مطرب و آوازه خوان، سگباز بي حيا و...، و در اين راه كافي است به سخنان و شهادت هاي هيئت نمايندگي مردم مدينه كه به دمشق نزد يزيد رفته بودند، توجه كنيم شخصيت هاي بزرگي چون عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه، عبدالله بن ابي عمرو مخزومي و...، آنها در گزارش خود پس از بازگشت از سوي يزيد گفتند: (ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد، شراب مي خورد، مطربي مي كند و در حضور او كنيزكان مي نوازند و آوازه خواني مي نمايند، سگ بازي مي كند و با اوباش و اراذل نشست و برخاست دارد كساني كه همگي راهزن و شرور هستند، ما شما را شاهد گرفته و او را بركنار مي كنيم...)، و اين عبدالله بن حنظله صحابي عاليقدر

ص : 1417

است كه او را (پارسا) لقب داده اند و در قيام (حره) به شهادت رسيد كه در خطبه خود گفت: (اي مردم مدينه از خداي بي شريك بترسيد و تقوي پيشه كنيد به خدا قسم از قيام عليه يزيد آنقدر خودداري كرديم كه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، اين يزيد كسي است كه مادر و دختر و چند خواهر را با هم به ازدواج خود در مي آورد و شراب خورده و نماز را ترك مي نمايد، .....)، و منذربن زبير چون به مدينه وارد شد گفت (يزيد به من جايزه اي به مبلغ يكصد هزار داده است ولي اين دليل نمي شود كه من ماهيت او را برملا نسازم، اي مردم به خدا قسم كه او هميشه آنقدر شراب مي خورد كه از فرط مستي نماز خود را ترك مي كند .....)، ..... و معاويه در نامه اي به يزيد مي نويسد (..... اي يزيد اولين چيزي كه مستي حاصل از شراب خواري از تو سلب مي نمايد .....، ترك شدن نماز در اوقات معين است و ترك نماز در واقع از بزرگترين آفت هاي مستي و ميگساري است و... بنابراين خود را از اينكه آن را در پنهان انجام مي دهي دلخوش ندار و به كار خود ادامه نده .....).

جنايات معاويه:

صفحات ايام زندگي تباه معاويه را جنايت هايي سياه نموده است كه از حد شمارش و حساب بيرون است و ما از آن ميان چند نمونه ارائه مي نمائيم از آن جمله ..... ساليان سال و زماني طولاني به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب فحش و ناسزا داده و آن حضرت را لعنت مي فرستاد و در قنوت نماز بر آن حضرت لعنت مي نمود و آن را به عنوان يك سنت و روش در نمازهاي جمعه و عيد اجرا مي كرد...، او براي جلوگيري از گريز مردم در رابطه با دشنام بر علي عليه السلام، سنت رسول خدا را تغيير و دستور داد كه خطبه نماز قبل از نماز خوانده شود و...، مسلم و ترمذي آورده اند كه معاويه به سعدبن ابي وقاص گفت چرا به ابوتراب فحش نمي دهي گفت چون سه سخن از پيامبر درباره او شنيدم كه موجب مي شود هيچگاه او را بد نگويم ..... پس سه حديث (منزلت، رايت، مباهله) را گفت... اين روايت با همين مضمون از طبري نقل و مسعودي پس از نقل روايت طبري در وجه ديگر آن را آورده و مي گويد: ..... كه (چون اين حرف را به معاويه زد و برخاست تا برود، معاويه بلند گوزيد و بادي از خود بيرون فرستاد و گفت حالا بنشين تا جواب حرفت را بشنوي ..... اگر تو راست مي گويي چرا علي را ياري نكردي و چرا با او بيعت نكردي و اگر آنچه تو شنيده اي من از پيامبر

ص : 1418

شنيده بودم تا زنده بودم نوكري علي را مي كردم... )، ..... و البته معاويه تمام آن احاديث را شنيده بود و... (كلب گويد او مي خواست سعد را تحقير نمايد و البته خود او از هر كس ديگر بيشتر به منزلت اميرالمؤمنين آگاه بود و نيز عمروعاص به شرحي كه قبلاً مذكور شد و در شعر خود نيز اشاره و مكاتباتي كه با هم نمودند و...، و در همه آنها تفكر كن و عبرت بگير كه چگونه شيطان اعمال آنها را در نظرشان جلوه گر نمود تا دشمني خدا و رسول و امام بر حق در نظر آنها كم جلوه نمود و..، تا آنكه فريب نفس خود را خورده و زندگي بي ارزش فاني را با ظلم و ستم و بيدادگري و قتل عام جمعيت خداپرستان، براي خود به عذاب جاويد تبديل نمودند، خداوندا همه آنها و اعوان و انصار آنها و كساني كه به عمل آنها در طول تاريخ راضي و مايلند و براي توجيه جنايات آنان دليل تراشي مي نمايند...، را در جهنم سوزان و غضب ابدي خود وارد بفرما و تا خدايي مي فرمايي، لحظه به لحظه بر عذاب آنها بيفزا آمين، آمين، آمين يا رب العالمين..) و نيز پس از درگذشت حسن بن علي، معاويه وارد مدينه شد و خواست تا بر فراز منبر رسول خدا علي را لعنت نمايد پس او را به واسطه سعد نهي كردند ..... و به ام المؤمنين حضرت ام سلمه خبر دادند كه معاويه اين چنين جنايت مي نمايد پس آن حضرت به او نوشت (شما از روي منبر، خدا و پيامبرش را لعنت مي نمائيد، زيرا علي بن ابي طالب و دوستان او را لعنت مي نمائيد و من شهادت مي دهم كه خدا و رسول او، علي را دوست داشته اند)، ولي معاويه به سخن او اعتنايي نكرد (كلب گويد هزاران هزار صلوات و درود خداوند بر مادر بزرگوار ما، حضرت ام سلمه كه شهادت او در مظلوميت مولاي ما علي بن ابي طالب بر صفحات تاريخ ماندگار و تا ابدالآباد درخشان شد و ما به اين شهادت افتخار مي نمائيم و آن را سندي محكم در محكوميت و اثبات بزه هاي معاويه عليه الهاويه تلقي مي نمائيم...،)، و نيز آورده اند كه معاويه عقيل بن ابي طالب را مجبور نمود تا بر فراز منبر علي عليه السلام را لعنت نمايد و او به منبر رفت و... گفت (اي مردم معاويه بن ابي سفيان به من دستور داد تا علي بن ابي طالب را لعنت نمايم پس شما او را لعنت كنيد، كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد) و از منبر پايين آمد و هر چه معاويه به او اصرار كرد كه لعن تو دوپهلو بود پس عقيل گفت به خدا قسم حاضر نيستم تا يك كلمه آن را كم يا زياد كنم و سخن بستگي به نيت سخنگو دارد (كلب گويد و البته اينگونه لعن نمودن كه در واقع لعن بر معاويه و ساير حكام او بود در زمان تقيه رايج شد و در واقع سنتي براي دوستداران آن

ص : 1419

حضرت گرديد تا در ميان جمع بر معاويه و حكام او لعنت بفرستند و مردم نيز آمين گويند و...)، و نيز معاويه به عبيدالله بن عمر گفت علي را بد بگو و عليه او شهادت بده كه عثمان را كشته است پس او گفت به او نمي توانم بد بگويم زيرا او علي بن ابي طالب و فرزند فاطمه بنت اسد است و دليري او مسلم است و به نحوه حكومت او هم كه تو آگاهي... فقط مي توانم به او تهمت قتل عثمان بزنم...، و نيز آورده اند شخصي به نام انيس به گروهي كه در بدگويي به علي زياده روي كرده بودند گفت من به خدا سوگند ياد مي كنم كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود من در روز قيامت براي عده اي كه تعداد آنها بيشتر از شماره درختان و گياهان روي زمين است شفاعت مي نمايم، پس آيا شما فكر مي كنيد با توجه به علاقه اي كه رسول خدا به نزديكان خود دارد از آنها شفاعت نمي نمايد و...)، و نيز آورده اند كه روزي معاويه در ميان انجمني از اعيان و بزرگان كشور كه در بين آنها احنف بن قيس نيز حاضر بود نشسته و در اين زمان مردي شامي به نطق ايستاده و در پايان كار به علي لعنت فرستاد، پس احنف گفت اي معاويه اين سخنران تو اگر بداند كه تو با لعنت فرستادن بر جميع انبياء و پيامبران الهي خوشحال مي شوي البته اينكار را انجام مي دهد، پس از خدا بترس و دست از علي بردار... و معاويه گفت بايد بالاي منبر بروي و او را لعنت نمايي، و احنف به معاويه گفت در صورتي كه مرا مجبور به اين كار نمايي... خواهم گفت خدايا تو و فرشتگان تو و پيامبران تو و همه آفريدگان تو هر يك از آن دو (علي عليه السلام و معاويه عليه الهاويه) را كه به ديگر تجاوز مسلحانه كرده لعنت بفرما و (فئه باغيه) گروه ستم كار را لعنت فرما و خدايا آنها را لعنت فرما لعنت بي انتها و آنوقت به مردم مي گويم بگوئيد آمين كه خدا شما را رحمت نمايد...)، پس معاويه دست از او برداشت و او را از اين الزام معاف نمود، و نيز علامه اسماعيل بن علي آورده است كه حسن عليه السلام در نامه اي نوشت كه به شرط رعايت چند تعهد از سوي معاويه حاضر به مصالحه است... از جمله آنكه به علي بد نگويد و معاويه نپذيرفت، پس از او خواست كه علي را در حضور او دشنام ندهد و معاويه پذيرفت ولي عمل نكرد و نيز قيس بن عباد به زياد گزارش داد كه شخصي به نام صيفي بن فسيل از رهبران طرفدار حجر و از سرسخت ترين دشمنان تو است، زياد او را احضار كرد و گفت تو درباره ابوتراب چه مي گويي... گفت او ابوالحسن و الحسين عليهم السلام است زياد گفت او را لعنت كن يا گردن ترا مي زنم... گفت اگر مرا بكشي من به رضاي خدا تعالي مي رسم و تو بدبخت و بدعاقبت

ص : 1420

خواهي شد... آنگاه حكم نمود تا او را گردن بزنند پس او را با غل و زنجير به زندان انداخته كه بعداً كشته شد، او با حجر و يارانش در سال 51 هجري به شهادت رسيد و نيز آورده اند كه بسر بن ارطاه از سرداران پست و سفاك معاويه در بصره در روي منبر علي را دشنام داد و گفت شما به خدا قسم مي دهم اگر حرف من درست است تائيد و اگر نادرست است تكذيب نمائيد پس ابوبكره برخاست و گفت خدا را شاهد مي گيرم كه ما ترا دروغگو دانسته و حرفت را نادرست مي دانيم پس زياد دستور داد كه او را خفه نمودند (كلب گويد اين معاويه، اين يزيد و اين زياد و... چه كسي را گردن زدند و چه كسي را خفه كردند و چه كسي را به شهادت رساندند...، آري هر كس ستم نمايد اول به خود و بعد به ديگري ستم خواهد نمود و اين اشقياء با اين اعمال خود را وارد آتش ابدي الهي نمودند، پس خدايا تا خدايي مي فرمايي هر لحظه بر عذاب آنها اضافه فرما و آنها را تا ابدالآباد در آتش دوزخ خود ثابت و برقرار بدار كه اين جماعت در ستمكاري خود از انجام هيچ ظلمي فروگذار نكردند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و نيز آورده اند كه معاويه كثيربن شهاب را به فرمانداري ري فرستاد و او بر روي منبر به علي بسيار ناسزا مي گفت پس او را در همان مقام ابقاء نمود، .....، .....

و نيز آورده اند كه مغيره بن شعبه چون به استانداري كوفه رسيد بر فراز منبر بارها به علي و شيعيان او لعنت مي نمود و مي گفت كه پيامبر دخترش فاطمه را به او به جهت جبران محبت هاي ابوطالب داده است و علي را دوست نداشته است، و نيز حاكم نيشابوري و ذهبي روايت نموده اند كه (مغيره به علي بد گفت پس زيدبن ارقم برخاسته به او اعتراض كرد و گفت اي مغيره مگر نمي داني پيامبر از بدگويي نسبت به كساني كه از دنيا رفته اند نهي كرده پس چرا به علي بد مي گويي، ..... و چون خواستند كه صعصعه بن صوحان را مجبور به لعن بر علي عليه السلام نمايند گفت خدا لعنت كند كسي را كه خدا را لعنت كند و كسي را كه علي بن ابي طالب را لعنت نمايد...)، و نيز از ابن سعد آمده است... كه (مروان در مدينه حاكم بود و علي و حسن عليهم السلام را لعن و ناسزا مي گفت پس حسن به او پيام داد من با دشنام دادن به تو، چيزي از حرفهاي تو را محو و بي كيفر نمي نمايم بلكه از خدا مي خواهم حق مرا از تو بگيرد و در ميان ما حكم فرمايد تا اگر راست گفته بودي ترا پاداش دهد و اگر دروغ گفته بودي البته خدا كيفري وحشتناك تر و سهمگين تر از ما به تو خواهد داد)، آري مروان همان كسي است كه رسول خدا او را قورباغه پسر قورباغه خوانده و كسي بود كه در

ص : 1421

جواب اينكه چرا علي را ناسزا مي گوئيد گفت حكومت ما بني اميه جز به اين روش ثابت و پابرجا نمي ماند و معاويه عمروبن(سعيد)بن عاص را كه به اشدق ملقب بود فرماندار مدينه نمود و احمدبن حنبل روايتي را از رسول خدا (ص) نقل نموده است كه مي فرمايد (يكي از ستمكاران بني اميه بر منبر من مي نشيند كه آب از دهان او سرازير مي شود) و... عمروبن سعيد بر منبر رسول خدا بود و آب از دهان او سرازير مي شد و اين شقي از كساني است كه بر فراز منبر علي را ناسزا مي گفت و قسطلاني و انصاري مي نويسند او از اين جهت اشدق لقب گرفت كه به منبر رفته و خارج از حد به علي رضي الله عنه ناسزا مي گفت و بر اثر آن دهان و صورتش لقوه گرفت، عمروبن سعيد همان شقي است كه وقتي عبيدالله بن زياد براي او خبر قتل حسين بن علي را فرستاد، اظهار شعف و شادي نموده و با خنده شعر مي خواند... و ابن عبيده اضافه نموده كه سپس به مزار شريف رسول خدا اشاره كرده و گفت، اي محمد اين قتل و كشتار به جبران جنگ بدر پس گروهي از انصار حرف او را تقبيح نموده و به آن اعتراض كردند، ..... (كلب گويد ببين و قضاوت كن، كه رسول خدا براي رضاي خدا جهاد مي كرد و آنان براي رضاي شيطان قتل عام مي كردند و انتقام كشتگان خود را در بدر و احد و خندق از پيامبر و علي مي گرفتند) و نيز حاكم نيشابوري آورده است كه حجربن قيس مدري از خدمتگزاران خاص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب رضي الله عنه بود و روزي علي به او گفت اي حجر روزي ترا بر پا نگاهداشته و دستور خواهند داد كه به من لعنت بفرستي و تو مرا لعنت بفرست ولي از من تبري مجو و بيزاري منما پس طاووس گويد من شاهد بودم كه حجر مدري را احمدبن ابراهيم خليفه بني اميه در مسجد بپا داشت و ملزم نمود تا لعنت نمايد و يا كشته شود پس حجر گفت (امير احمدبن ابراهيم به من دستور داد علي را لعنت نمايم به همين جهت او را لعنت كنيد كه خدا او را لعنت نمايد) و طاووس گويد كه و خدا عقلشان را از كار انداخته بود و هيچكدام از آنها مقصود حجر را در نيافتند، ..... آري معاويه و تمامي كارگزاران او، اين روش را ادامه دادند... تا اينكه به صورت سنت و رسمي عمومي و طبيعي درآمد و اين رسم از زمان شهادت علي عليه السلام تا زمان منع آن در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز مدت چهل سال طول كشيد... تا جايي كه پس از قطع اين رويه جنايت بار مردم عوام تصور نمودند كه عمر بن عبدالعزيز گناهي بزرگ مرتكب شده و بدعتي نو برقرار نموده است...،

ص : 1422

احاديث پيامبر در نهي از دشنام گويي:

صرف نظر از مقام و منزلتي كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) در خلافت پرعظمت الهي، اعم از سوابق درخشان در اعتلاي اسلام و دفاع از آن و دادگستري و .....، و نيز آن فضايل و افتخارات كه خداوند آيات كريمه خود را در حق او نازل فرمود و نيز آنچه رسول خدا در عظمت مقام او بيان نمود و...، دارد اين سؤال را مي پرسم آيا او يك مسلمان و حتي يك مسلمان عادي هم محسوب نمي شد...، مسلماني كه انبوه احاديث نبوي و فتواهاي فقيهان اهل اسلام بر آن قرار دارد كه نبايد او را دشنام داد و لعنت بر او حرام است...، آيا اين فرمايش رسول خدا كافي نيست كه فرمودند (بد گفتن به مسلمان مساوي با زشتكاري است .....) و .....، آيا به نظر آن جماعت او جزء عشره مبشره نيست و يا حداقل يك صحابي بشمار نمي آيد كه به اعتقاد آنان همه اصحاب عادل و صالح هستند و... و جايز نمي دانند كه كسي به آنها بد بگويد و به شيعه حمله مي نمايند به اين دليل كه به تعدادي از اصحاب انتقاد و از آنها نكوهش مي نمايند... تا جايي كه ..... مي گويند اگر كسي به يكي از اصحاب بدگويي كرد او را به نامسلماني متهم كن... و تا حتي ابويعلي مي گويد آنچه در مورد بدگفتن به اصحاب مورد اتفاق فقيهان است اينست كه اگر كسي آن را جايز بداند كافر است و اگر جايز نداند كافر نيست ولي فاسق است ..... و جمعي از فقيهان كوفه با قاطعيت گفته اند كسي كه به اصحاب بد بگويد بايد حتماً كشته شود و رافضيان را كافر شمرده اند...، شيخ علاءالدين مي گويد كسي كه به يكي از اصحاب پيامبر (ص) دشنام دهد به ابوبكر، عمر، عثمان، علي، معاويه، عمروعاص، و اگر بگويد آنها گمراه و يا كافر بوده اند بايد اعدام شوند و اگر ناسزا گويند بايد مجازات شوند...، از قاضي ابويعلي سؤال شد درباره كسي كه به ابوبكر دشنام دهد گفت كافر است سؤال شد نماز ميّت بر او مي توان خواند گفت نه، سؤال شد چطور در حالي كه لااله الّاالله مي گويد...، گفت به نعش او دست نزنيد (يعني نجس است) بلكه با چوب بغلطانيد و به گور اندازيد و رويش خاك بريزيد ..... و به دستور المتوكل علي الله، عيسي بن جعفر بن محمد را به دليل آنكه به ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه دشنام داده بود اعدام شد...، ..... و اگر از اين استثناء از آنان سؤال كنيد شايد در ميان آن جماعت عده اي وقيح باشند كه با نهايت بي شرمي بگويند آري علي و دو فرزند او همان دو كه سيد جوانان اهل بهشت هستند از اين احكام مستثني بوده و دشنام دادن به آنها برخلاف بد گفتن به ديگر

ص : 1423

اصحاب اشكالي ندارد چون پسر هند جگرخوار به آنان ناسزا مي گفت و لعنت مي كرد... ولي ما به او نمي توانيم جسارت كنيم چون كاتب وحي است و هر چند كه در دوره چند روزه مسلماني ظاهري خود كه با اواخر حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) مقارن بود و جز چند نامه به رؤساي قبايل ننوشته است و نيز از آن جهت كه خواهر او ام حبيبه همسر رسول خدا بوده و او دايي مؤمنان حساب مي شود و بقيه برادر زن هاي رسول خدا مثل محمد بن ابي بكر...، خال المؤمنين يعني دايي مؤمنين محسوب نمي شوند زيرا دوستدار علي و در سپاه علوي بوده و با معاويه جنگيده اند ..... حالا بيائيد از آنها سؤال كنيم كه معاويه و امويان ..... كه مرتكب اين جنايت ننگين گرديده اند... به چه مجوزي به اميرالمؤمنين مولاي متقيان علي عليه السلام دشنام مي داده و لعنت مي فرستاده اند، ..... آري شما اجازه مي دهيد به چنين شخصيت والايي دشنام داده و لعنت فرستند و در عين حال اخطار مي كنيد كه به زنازادگان و بي پدران و تبهكاران نامي و گناه ورزان حرامي بد نگويند و اوصاف درخور آنان را بيان ننمايند و زبان به انتقاد ميخواره گان و شرابخواران و شهوت رانان و دلقكاني كه پيامبر (ص) را مسخره مي نمودند و آن حضرت آنها را تبعيد و طرد و لعنشان كرده و شريعت اسلام و احكامش را بازيچه ساخته و سنت را پايمال كرده و قرآن را به هيچ شمرده اند و...، نگشايند، ...

پسر هنده جگرخوار با اميرالمؤمنين مي جنگيد:

در اين زمينه از هر چه چشم بپوشيم اين حقيقت را نمي توانيم نديده بگيريم كه مولا اميرالمؤمنين خداپرستي است كه آزار رساندن به او و جنگ با او حرام است، و البته كساني كه به مردان و زنان مؤمن بدون اينكه جرمي مرتكب شده باشند آزار مي رسانند، بار بهتان و گناهي آشكار را بر دوش گرفته اند...، و امت محمد (ص) با اين حديث اتفاق نظر دارند كه (دشنام دادن به مسلمان مؤمن، تبهكاري و جنگ با او كفر است)، و معاويه هر دو گناه را مرتكب شده است، (كلب گويد و خداوند در كتاب خود مي فرمايد الفتنه اشد من القتل و معاويه عليه الهاويه در پناه ايجاد شبهه در مردم عوام، فتنه اي ايجاد كرد كه ثمره آن تبهكاري و جنگ با علي عليه السلام بود و با حيله و تزوير و دروغ، چهره حق را مخدوش نموده و با وانمود نمودن و تظاهر به حقانيت، با گروه طرفدار خود به سوي دوزخ جاويدان رهسپار گرديد و اينكه بگويند آنان تابع فتوي بوده اند و گناهي بر آنها نيست يك توجيه شيطاني است كه عقل و شرع آن را پذيرا نيست زيرا خداوند

ص : 1424

مي فرمايد فلينظر الانسان الي طعامه و منظور از اين نظر نمودن در واقع، بررسي و تجزيه و تحليل نمودن امامت است و صرف اطاعت كوركورانه رافع مسئوليت مسلمانان نيست و انسان بايستي آب را از سرچشمه طلب نمايد و هرگاه در عمل به قرآن و سنت به شبهه افتاد توقف نمايد و اگر قرار شد امام خود را انتخاب نمايد كسي را پيشواي خود قرار دهد كه عمل و روش او از همه به قرآن و سنت پيامبر نزديك باشد و البته سنت و كتاب خدا صاحب دارد و براي انسان شايسته نيست كه در آيات كتاب خداوند افتاده و آنها را به فكر و رأي خود تأويل نمايد كه البته در گمراهي خواهد افتاد و تا قول خدا و رسول و معصومين كه مفسر قرآن هستند وجود دارد اتكاي به فكر و انديشه، حاصلي جز گمراهي ندارد، و بطور مثال وقتي در قرآن آمده است يدالله فوق ايديهم نبايستي قياس به مثل كنيم و قائل به جسمانيت خدا شويم و بگوئيم قرآن خود به اين امر يعني جسمانيت دست خدا اشاره دارد و اين دست خدا قاعدتاً به پيكري وصل است و...، و يا اينكه بگوئيم خداوند مي فرمايد هر كس را بخواهد هدايت مي كند و هر كه را بخواهد گمراه مي نمايد، پس اعتقاد به جبر پيدا كرده و جنايات خود را به خدا نسبت دهيم همانطور كه شيطان گفت و اشقياء به آن استناد كردند و در حالي كه صاحبان قرآن، راه را براي ما معلوم كرده اند پس تو با انتخاب ايمان و عمل خوب و صالح از آن نوري پيروي مي نمايي كه تو را به حيات جاويدان هدايت مي نمايد يعني صراط المستقيم و بهشت موعود و رضاي خداوند انشاءالله در پناه خدا و هدايت محمد و آل محمد عليهم السلام)، و حال آنكه علي عليه السلام علاوه بر اين موضوع، خليفه وقت بوده و خلافت او صرف نظر از تصورات مختلف در اين باره، به وسيله نص و اجماع اهل حل و عقد (صاحب نظران جامعه اسلامي) و بيعت مهاجران و انصار و موافقت همه اصحاب صورت گرفته به استثناء تعداد انگشت شمار كه از راه راست منحرف گرديدند، و... علي عليه السلام واقعاً و حقاً خليفه وقت بوده و قيام كننده بر عليه او با اسلحه واجب القتل بوده است... و با توجه به اين فرمايشات و دستورات .....، معاويه در رأس تجاوزكاران داخلي (فئه باغيه)، قرار دارد همانگونه كه در زمان بت پرستي خود در رأس قبايل مشرك و مهاجم ضد اسلام قرار داشت و آخر زندگي او چه اندازه به اول زندگي او شباهت يافت...، ..... و اين كلام رسول خدا كه هرگاه معاويه را بر روي منبر من ديديد او را بكشيد (كلب گويد كه اين كلام از اخبار غيبي حضرت و جزء معجزات آن حضرت مي باشد و...)، و يا حديثي كه مناوي در كنوز خود آورده كه

ص : 1425

(رسول خدا فرمود هركس با علي بر سر خلافت جنگ نمود او را بكشيد هر كس مي خواهد باشد و...) و... بنابراين آن زمان كه اين دو گروه در مقابل هم صف آرايي كردند قرآن اختلاف آنها را فيصله داد و خدا تكليف آنان را معلوم نمود كه (هر زمان دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند بين آنان اصلاح نمائيد و اگر يكي از آن دو به ديگري تجاوز مسلحانه كرد با متجاوز جنگ نمائيد تا به حكم خدا برگردد)، ..... و لذا دار و دسته معاويه به موجب نصي كه از رسول خدا در دست است، تجاوزكار داخلي (فئه باغيه) هستند...، و قاضي ابوبكر بن عربي مي گويد: اين آيه در مورد جنگيدن مسلمانان با يكديگر اصل است ..... و پيامبر به همين آيه اشاره و توجه داشته و لذا فرموده است كه (عمار را دار و دسته تجاوزكار داخلي به قتل مي رسانند)، و يا در مورد خوارج مي فرمايد (عليه بهترين فرقه قيام مسلحانه مي نمايند) ..... و لذا براي علماء اسلام محقق شد و با دليل ديني ثابت شد كه علي رضي الله عنه امام بوده و هر كه عليه او قيام مسلحانه كرده تجاوزكار به شمار آمده و جنگ با دشمن علي واجب بوده است .....) و نيز زيعلي در نصب الرايه مي گويد (حق به جانب علي بوده و دليل آن هم فرمايش رسول خدا به عمار است كه ترا فئه باغيه يعني دار و دسته تجاوزكار داخلي خواهند كشت و شك نيست كه او همراه علي بوده و همدستان معاويه او را كشته اند... و حسن ظن در حق آنان مستلزم اين است كه گفته شود قصد خير داشته ولي به خطا رفته اند، و لذا اجماع بر اين است كه علي حق داشته با سپاه جمل يعني با طلحه و زبير و عايشه و همراهان آنان و همچنين با سپاه صفين يعني معاويه و سپاهيان او جنگ نمايد و مسلم است كه عايشه بعدها اظهار پشيماني نموده است...) ..... و لذا به همين دلايل بود كه مولا اميرالمؤمنين جنگ با معاويه و ياران او را واجب مي دانست و مي فرمود (چاره اي نديدم جز اختيار كردن يكي از دو راه، جنگ با آنان و يا كافر شدن به آنچه بر محمد نازل گرديده است)، بنابراين معاويه اي كه جنگ با او و قتل او واجب بود چگونه به خود اجازه مي داد با اميرالمؤمنين جنگ نمايد و...، ..... و لذا حضرت علي عليه السلام (بارها) معاويه و ياران او را دعوت به قرآن و سنت رسول خدا نمود از جمله فرمود: .....، .....، (آگاه باشيد من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و به جلوگيري از ريخته شدن خون اين امت دعوت مي نمايم،)، امّا آن گمراهان قبول ننموده ..... و امام خود پيش بيني نمود و به معاويه نوشت (..... ترا مي بينم كه فردا چون از فشار جنگ به ستوه آيي چون شتراني كه از سنگيني بار

ص : 1426

فرياد مي آورند فرياد برآوري و مرا و ياران مرا به مراجعه به كتابي بخواني كه به زبان خود آن را احترام مي كني ولي به قلب خود آن را انكار مي نمايي...)، پس چون پيش گويي حضرت به تحقق پيوست كه قرآن را بر نيزه بردند و... امام فرمود (..... به خدا قسم آنها قرآن را بالا نبرده اند از آن جهت كه آن را مي شناسند و به آن عمل مي كنند بلكه كار آنها خدعه و فريب است و ايجاد سستي و تزلزل و صدمه زدن است .....)، ...

احاديثي در فضيلت علي عليه السلام:

پيامبر گرامي براي هشدار دادن به مسلمانان و جلوگيري از افتادن آنها به ورطه اين آشوب جاهلانه از هيچ كوششي فروگذار ننموده و مقام و منزلت آن حضرت را (بطور مستمر) بيان نموده كه ..... مبادا با او جنگ نمايند، يا دشنام داده و يا لعنت نموده و يا كينه او را به دل بگيرند و يا از ياري او كوتاهي نمايند و... و البته اين همه آيات قرآن و روايات و حديث از رسول خدا معاويه را قانع و مطيع نمي سازد، از جمله (در حديث منزلت) (علي نسبت به من مانند هارون است نسبت به موسي) و...، يا (هر كس را كه من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست خدايا هر كه او را دوست دارد تو او را دوست بدار و هر كه او را دشمن دارد تو او را دشمن دار) و ..... يا (هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه از فرمان من سرپيچي كند از فرمان خدا سرپيچي كرده و هر كه علي را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس از فرمان علي سرپيچي كند از فرمان من سرپيچيده است...)، يا (دو چيز گرانبها در بين شما بر جا مي گذارم كتاب خدا و عترت خود را و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند...)، و ..... و يا (اگر بنده اي چندين هزار سال خدا را عبادت كرده باشد و سپس در حالي به آستان خداي عزوجل درآيد كه دشمن علي بن ابي طالب و منكر حق و نقض كننده تعهد ولايت او باشد، خدا البته روزگار او را تباه و رويش را سياه خواهد كرد.) و يا ..... (اي علي از امت من اگر كسي چندان روزه بگيرد تا زار و نحيف گردد و چندان نماز بگذارد تا مانند موي باريك شود ولي با تو دشمني نمايد قطعاً خدا او را با صورت در آتش جهنم پرتاب خواهد كرد،) و يا (هيچكس از پل صراط رد نمي شود مگر آنكه علي اجازه عبور او را نوشته باشد) و يا (هيچكس از صراط عبور نمي كند مگر تصديق ولايت و دوستداري علي و خاندانش را همراه داشته باشد و او بر بهشت نظارت دارد و دوستداران خود را به آن وارد نموده و دشمنان خود را به آتش دوزخ داخل مي نمايد)، و يا (شناخت و معرفت به آل

ص : 1427

محمد برگه رستگاري از آتش دوزخ است و عشق آل محمد اجازه عبور از پل صراط و ولايت آل محمد مايه ايمني از عذاب،) و يا (اي مردم به شما سفارش مي نمايم تا برادرم و پسرعمويم علي بن ابي طالب را دوست بداريد زيرا او را كسي جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق او را دشمن نمي دارد...)، و يا (اي علي تو و شيعيان تو در حالي به عرصه محشر وارد مي شويد كه تو و آنها، راضي و خشنود و هم مورد خشنودي خداوند هستيد و دشمنان تو در حالي وارد عرصه محشر مي شوند كه خشمگين هستند و هم مورد خشم خدا پس علي سؤال نمود يا رسول الله دشمن من كيست فرمود: هر كه از تو (يعني عقيده و عمل تو) بيزاري جويد و ترا لعنت نمايد...)، و يا (مثل و تشبيه خاندان من در بين شما مانند و مثل كشتي نوح است كه...،) و يا (اگر كسي بين ركن و مقام قرار گرفته و نماز بگزارد و روزه بگيرد تا به محضر خدا وارد شود در حالي كه بدخواه آل محمد باشد البته به آتش انداخته خواهد شد...)، و يا (خداوند مزد رسالت مرا اين قرار داده است كه خاندان مرا دوست بداريد و فرداي قيامت از شما در اين باره بازپرسي خواهم نمود) و خداوند در شرح و تفسير صحنه قيامت مي فرمايد (..... آنها را نگهداريد و متوقف نمائيد چون بايد از آنان درباره ولايت علي عليه السلام بازخواست شود .....) اينها چهل حديث از رسول خدا درباره علي عليه السلام بود .....،

معاويه احاديث پيامبر را مسخره مي كند:

اين عمل جنايت بار مسخره كردن احاديث پيامبر، از كسي سر مي زند كه تعصب چشم عقل او را كور نموده و... او را به منجلاب شهوتراني و هوسبازي و... انداخته باشد و اين موجود بدبخت و مفلوك و تيره بخت كسي جز پسر ابوسفيان نيست يعني همان جرثومه پليد كه تا مدتها منكر قرآن و رسالت و سنت بود و بعدها كه به دروغ اظهار مسلماني نمود و در هر وقت و بي وقت، آن احاديث را مانند همه عاصيان و گردنكشان خودسر و بي سر و پا مسخره مي نمود ..... و ملاحظه مي كنيد وقتي سعدبن ابي وقاص يعني همان كسي كه مي گويند يكي از ده نفري است كه مژده بهشت يافته براي اين خبيث يعني معاويه، احاديثي را كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله در مورد علي شنيده است نقل مي كند و به عنوان اعتراض از نزد او برمي خيزد، معاويه او را صدا كرده و به عنوان مسخرگي براي او باد بلندي از خود در نموده و مي گوزد و يا چون ابوذر غفاري آن راستگوي بزرگ حديث، رسول خدا را براي او نقل مي نمايد (او به عنوان مسخرگي)، به او مي خندد و دستور

ص : 1428

مي دهد او را زنداني كنند و يا زماني كه عبدالرحمن بن سهل انصاري مشكهاي شراب متعلق به معاويه را پاره نموده و به شرابخواري او اعتراض مي نمايد معاويه مي گويد او را رها كنيد او پيري است كه عقل او زايل شده است...، ..... و يا وقتي عمروعاص برايش حديث رسول خدا را درباره عمار نقل مي كند كه حضرت فرمود اي عمار ترا دار و دسته تجاوزكار (فئه باغيه) داخل مي كشند .....، به او فحاشي نموده و مي گويد اي عمروعاص تو پير نفهمي هستي كه دائماً حديث پيامبر را نقل مي كني حتي زماني كه مي روي در مستراح بشاشي .....، ..... و يا زماني كه به مدينه مي آيد به ابوقتاده انصاري مي گويد، همه مردم به ديدار من آمدند جز شما جماعت انصار و ابوقتاده گفت مركب نداشتيم گفت آنها را چكار كرديد، او گفت آنها را در جنگ بدر در جنگ و تعقيب با تو و پدرت ابوسفيان كه سردمداران لشكر كفر بوديد، هلاك كرديم و او به مسخره پاسخ مي دهد آري همين طور است كه تو مي گويي اي قتاده، و يا زماني كه او را از دادن حقوق بيت المال محروم مي نمايد، ابوقتاده به او مي گويد كه پيامبر خدا به او فرمود كه شما پس از من با تبعيض و ستم اقتصادي روبرو مي شويد و معاويه به مسخره مي گويد آيا پيامبر دستور نداد كه در آن شرايط چكار كنيد ابوقتاده گفت آن حضرت به ما امر فرمود صبر و مقاومت نمائيد و آنوقت معاويه به جاي آنكه به خود آمده و راه مستقيم را پيش بگيرد به عنوان مسخره نمودن كلام پيامبر مي گويد، پس شما هم صبر كنيد تا به ديدار او برسيد!!!؟، ..... و عبدالرحمن بن حسان چون از اين جواب معاويه آگاه مي شود مي سرايد (..... هان از قول من به معاويه پسر صخر بگو ..... ما صبر خواهيم كرد و انتظار مي بريم تا گريبان شما را در روز قيامت كه روز حسرت ظالمان و روز داوري است بگيريم...)، ..... و بنا به روايتي شعبه، ثقفي از مطرف بن مغيره مي گويد (..... پدرم به نزد معاويه مي رفت و وقتي برمي گشت براي من از خوش رفتاري و خردمندي معاويه تعريف مي كرد تا اينكه شبي از نزد او آمد و از شدت ناراحتي غذا نخورد و من ديدم او بشدت غمگين است، من فكر كردم براي ما و براي شغل دولتي پدرم مشكلي رخ داده است، پس من از او سؤال كردم اي پدر امشب غمگين هستي پاسخ داد اي پسرم امشب من از نزد ناپاك ترين انسانها مي آيم پرسيدم چطور گفت در حالي كه با او مجلس خصوصي داشتيم به او گفتم اي اميرالمؤمنين حالا كه به اين مقام بلند رسيدي چه اشكالي داشت اگر احسان مي كردي و با توجه به اينكه پير شده اي به برادران هاشمي خود و به بني هاشم نظر لطف

ص : 1429

مي نمودي و...، زيرا امروز آنان چيزي ندارند (از قدرت و مال و...) كه ترا به ترس و هراس بيندازند، او در جواب من گفت هيهات محال است كه چنين كاري بكنم آن تيمي يعني ابوبكر ..... به محض آنكه مرد، نام او هم از ميان رفت و نيز عمر...، نام او از ميان رفت و عثمان ..... به محض آنكه مرد نام او و هر چه كرد نابود شد وليكن آن هاشمي يعني پيامبر هر روز پنج بار نام او را با صداي بلند مي برند و مي گويند (اشهد ان محمداً رسول الله)، با اين حال اي بي مادر چه كاري جاويدان خواهد ماند مگر تلاش و كوشش ها در اينكه آن نام را بگور بسپاريم و نام محمد را از صفحه روزگار نابود گردانيم...، (كلب گويد بر اين منافق پليد نظر كن كسي كه در قلب او مرض است كه چگونه با پدر نابكار خود رودرروي پيامبر جنگ مي كرد تا اسلام و قرآن را نابود كند و وقتي شكست خوردند به ظاهر اسلام آورده و سپس در پوشش اسلام آن جنايات را ببار آوردند تا به خيال باطل خود نام محمد را از صفحه روزگار پاك نمايند، بايد به او گفت كه اي معاويه بدبخت نگاه كن كه خداوند چگونه حافظ و نگهدار شريعت و نام محمد است و چگونه با ظهور آخرين منجي عالم بشريت يعني مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف آن را جاوداني خواهد نمود و ..... همانطور كه خدا در كتاب خود خبر داد العاقبه للمتقين و ما در كتاب تفسير خود نيز خلود در دوزخ الهي را براي كساني كه به رسول خدا اهانت نموده و به ذوالقربي ستم نمايند با آيات كتاب خدا قرآن مجيد اثبات نموده ايم).

گستاخي معاويه به علي در نامه هايش .....،:

با توجه به اين موارد آيا امكان دارد كه معاويه در مقابل آنچه خداوند در كتاب خود در حق علي نازل فرمود تسليم شود و يا به آنچه رسول خدا در مدح و منقبت آن حضرت فرموده توجه نمايد و...، و آيا اساساً امكان دارد كه يك مسلمان، پيامبر خدا را راستگو بداند و... و در عين حال كلمات زشتي را مانند آنچه كه پسر هنده زانيه جگرخوار به آن حضرت نوشته است را بنويسد: كه (..... علاوه بر اينها از سرزمين هجرت اخراج شدي و از بركت حرمين محروم شدي ..... و قبل از آن هم دو جانشين پيامبر را در دوره حكومتشان به انتقاد گرفتي و آنها را ياري نكردي و ديگران را عليه آنان تحريك كردي و از بيعت با آنها خودداري نمودي... و بجان خودم اگر به خلافت دست مي يافتي جز آشوب و خرابي كاري نمي كردي... زيرا خودخواه و مغرور هستي ..... و از حرف ساختن از زبان رسول خدا و نسبت دادن حرفهاي نزده به او دست بردار و...)، آري

ص : 1430

كسي كه از پستان هنده زانيه جگرخوار شير خورده باشد و در دامن آن فاحشه مشهور حمامه تربيت شده باشد و در فاحشه خانه هاي حجاز رشد و نمو كرده باشد و فرزند خانواده كثيف و ناپاك اميه باشد، يعني همان شجره اي كه در قرآن لعنت و ملعون شده و...، بايد اينگونه سخن بگويد و به مولاي متقيان و امام مؤمنان و سرور مسلمان چنين دشنام بدهد و... و البته خداي توانا و دانا در كمين اوست، آري و دشمني نمايد با كسي كه به اجماع مسلمين، رسول خدا در حق او فرمود (تو صديق بزرگ، و فاروقي هستي كه حق و باطل را از هم جدا مي كني تو يعسوب دين هستي) و يا فرمود: (علي با قرآن و قرآن با علي است تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و هرگز از هم جدا نمي شوند) و...، ..... آري آن جرثومه فساد و تباهي كار را به جايي رسانيد كه حاضر نمي شد اسم آن حضرت را بشنود ..... و بني اميه هرگاه مي شنيدند كه كودكي نام او علي است او را مي كشتند و لذا به گفته زين الدين عراقي به همين دليل مردم نام كودكان خود را تغيير دادند و... (كلب گويد آن جرثومه فساد و تباهي با همراهي پدر و اعوان و انصار خود، همان تهاجم قبل از اسلام ظاهري خود را به شكل ديگر و بطور همه جانبه به رسول خدا و دين اسلام كرد، يعني پس از تظاهر به اسلام، با اين فرق كه تهاجم سازمان يافته خود را پس از تظاهر به اسلام به عوض رسول خدا و مسلمانان، به وصي رسول خدا و ذوالقربي او كه به منزله جان رسول خدا بودند و به ياران او كه به منزله اهل و امت اسلام بودند صورت داد تا انتقام كشتگان و شكست هاي خود را در جنگ با پيامبر بگيرد و لذا همان توهين و اهانت و جسارت را كه به رسول خدا صلي الله عليه وآله و همان سعي و تلاش و كوشش، كه در نابودي رسول خدا و اسلام پاك داشت همگي را به مصرف فتنه انگيزي در جمعيت مسلمانان و در مقابله با علي عليه السلام خلاصه نمود و سرانجام او و دنباله رو اين پليد، يعني پسرش يزيد، نقشه هاي كثيف خود را درباره محمد و اسلام و اهل اسلام اجرا كرده و با نابودي و قتل عام خاندان محمد و كشتار و قتل عام مسلمانان واقعي، مسير حركت اسلام و مسلمانان را تغيير داده و آنچه را از قبل براي نابودي قرآن و اسلام، در سر خود داشتند، بعد از تظاهر به اسلام به همه آن انديشه ها جامه عمل پوشيدند و نمودند آنچه نمودند انالله وانااليه راجعون وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و بياد آور كلام شيطان رجيم را به خداوند با اين مضمون كه آنها را فريب مي دهم و تو خواهي ديد كه اين انسان ها بتو شاكر و سپاسگزار نبوده يعني كافر

ص : 1431

مي شوند و خداوند نيز فرمود كه همگي آنها را در آتش خود جاويدان معذب مي فرمايد و تو ببين كه اين وعده عذاب هم آن شقي و ستمكار را مانند معاويه متنبه ننمود .....)، .....،

بخشي از پرونده تبهكاري ها و جرايم پسر هنده جگرخوار:

1- چون نعيم بن صهب از سپاه علي عليه السلام در صفين كشته شد، پسرعموي او نعيم بن حارث كه در سپاه معاويه بود نزد او رفته و از او تقاضا كرد تا بدن او را دفن نمايد ولي معاويه خودداري نمود و گفت .....، در اين زمان نعيم او را تهديد كرد و گفت كه اگر اجازه ندهي به سپاه علي ملحق خواهم شد... و آنوقت معاويه گفت اختيار داري و او پيكر پسرعموي خود را دفن كرد.

2- وقتي عبدالله بن بديل از سپاه علي كشته شد، معاويه و عبدالله بن عامر بر سر نعش او ايستادند، عبدالله عامر كه از دوستان عبدالله بن بديل بود عمامه خود را باز كرده و صورت او را با آن پوشانيد و براي او طلب مغفرت كرد، معاويه گفت صورت او را باز كن و او كه از نيت اين خبيث آگاه بود گفت، نه به خدا قسم تا جان در بدن دارم اجازه نمي دهم تا او را مثله نمايي و معاويه گفت صورتش را باز كن ما وقتي او را به تو بخشيديم او را مثله نمي كنيم، .....، ابوجعفر بغدادي مي نويسد (..... معاويه در دستورات كتبي خود به زياد گفته بود هركس را كه بر دين علي ديدي بكش و پيكرش را مثله و تكه تكه و پاره پاره نما...)، آري سنت رسول خدا دوري و پرهيز از اينگونه اعمال ددمنشانه بود ولي چه فايده كه معاويه فرزند همان كينه توز جگرخواره است كه پيكرهاي پاك شهداء احد را مثله كرد و از آن گردنبند درست كرد و جگر حمزه سيدالشهداء را به دندان كشيد

3- معاويه نذر كرده بود (در جنگ صفين) كه زنان مسلمان قبيله ربيعه را به بردگي بگيرد و هر زني را كه جنگيده باشد بكشد .....، (كلب گويد تو به اعمال و افكار اين هنده زاده پليد نظر كن و ببين كه چگونه به دين پدر خبيث خود ابوسفيان است و لذا هيچ يك از معيارهاي اسلامي و انساني و اخلاقي و ..... دين محمد (ص) براي او احترام ندارد انا لله و انا اليه راجعون).

ص : 1432

4- ..... عميربن قره از اصحاب عاليقدر رسول خدا صلي الله عليه وآله و از جمله اصحابي بود كه در جنگ صفين شركت نموده و در جنگ با معاويه و ياران او از خود سرسختي بسيار و شدت عمل به خرج داده بود تا جايي كه معاويه قسم ياد نمود كه اگر عمير به چنگ او بيفتد سرب داغ در گوشهاي او بريزد...، و...

آيا اين از دين داري است كه نگذارد كسي را كه در تحت لواي علي عليه السلام جنگ نموده دفن كنند يا آنكه در شرع مقدس اين امر واجب است و يا .....، جايز است كه نعش مؤمن شهيدي را فقط به جرم مخالفت با هواي نفس معاويه، مثله و تكه و تكه و پاره و پاره نمايند و حال آنكه مي دانيم رسول خدا كسي را كه نعش حيواني را مثله نمايد لعنت فرموده است و نيز حديث نهي از مثله نمودن نعش، از چندين طريق روايي از علي عليه السلام، انس، ابن عمر، عبدالله بن يزيد، .....، نقل گرديده است... و يا چگونه نذر مي نمايد كه زنان مسلمان قبيله ربيعه را ..... به بردگي بگيرد در حالي كه مي داند بردگي گرفتن زن و مرد مسلمان حرام است و يا... قسم بخورد كه در گوش مسلماني كه صحابه عادل و عالي مقام رسول خدا كه پيرو هوسبازي ها و بدعت هاي او نبوده سرب داغ بريزد...، (كلب گويد نگاه كن به روش و سيره اين كافر و بي دين و جرثومه فساد و تباهي و ببين كه عمل و روش او، عمل و روش چه كسي را در ذهن تو تداعي مي نمايد، آري عمل و روش او عمل و روش مادر زانيه و معلوم الحال او را كه مجاهدان اسلام را مثله كرد و از گوش و بيني شهداي اسلام براي خود گردنبند ساخت و در بين مردم تفاخر مي كرد و جشن پيروزي مي گرفت را تداعي مي نمايد همان فاحشه فتنه جو و شرور كه بدن حضرت حمزه سيدالشهداء را تكه تكه و پاره پاره كرد و جگر آن مظلوم را از سينه اش بيرون آورده و به دندان كثيف خود كشيد و...، آري اين ارث را او از آن زن هرزه گرفته و به پسر جاني خود يزيد تحويل داد تا آنجا كه آن پليد به ايادي خود دستور قتل و غارت و به اسارت گرفتن خاندان و حرم محمد (ص) و حركت به سوي شام و تكه تكه كردن فرزندان محمد رسول خدا را صادر نمود به گونه اي كه پس از كشتن به آن وضع فجيع دفن نكنند و بر بدن مطهر مظهر ذوالقربي يعني حسين عليه السلام، سيد جوانان اهل بهشت و سرور قلب رسول خدا و فاطمه زهرا و علي مرتضي و خامس آل عبا، ده نفر اسبهاي خود را نعل تازه زده و بر پيكر او بتازند و آنرا خرد نمايند .....، انالله وانااليه راجعون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون...)، .....، تا اينجا معاويه و اعمال بيگانه از اسلام او را شناخته و بار سنگين گناهان او

ص : 1433

را سنجش نموديم ..... او در ادامه جنايات خود عليه قرآن و پيامبر و وصي او، دو تهمت سنگين و ناروا ديگر بر آن حضرت وارد نموده است اول كافر و ملحد بودن و ديگري نماز نخواندن، جاحظ مي گويد كه او در آخرين خطبه هاي خود مي گفت (..... خدايا ابوتراب ملحد و كافر گرديد و راه دين تو را بست پس او را لعنت كن...) .....، ابن مزاحم مي نويسد (..... در جنگ صفين جواني از سپاه معاويه جلو آمد و رجز مي خواند (..... من دين عثمان دارم و... گفته اند كه علي عثمان را كشته است...)، و سپس حمله آورده و شروع كرد به علي دشنام دادن و در اين كار زياده روي نمودن و...، پس هاشم مرقال به او گفت اي جوان اين سخنان تو نزد خداوند مسئوليت دارد و البته مؤاخذه خواهي شد ..... و از خدا بترس ..... پس آن جوان گفت به من گفته اند كه فرمانده شما علي و خود شما نماز نمي خوانيد و در ضمن رئيس شما خليفه ما را كشته است...، هاشم به او گفت تو را چه به پسر عفان، آگاه باش كه او را صحابه رسول خدا و اساتيد كتاب خدا به قتل رسانيدند، آنهم در زماني كه بدعت ها از او سر زد و برخلاف حكم قرآن عمل كرد و... و اينكه گفتي رهبر ما نماز نمي خواند، آگاه باش كه او اولين كسي بود كه با رسول خدا نماز خواند و در دين خدا از همه امت عالم تر و آگاهتر است و... نزديكترين شخص به رسول خدا...، پس آن جوان گفت اي خداپرست مي بينم كه تو فرد صالح و پاكي هستي و من در گناه و اشتباه بودم ..... پس توبه نموده و از سپاه معاويه خارج شد .....)، آري معاويه اين تبهكار در زمان زنده بودن حضرت علي عليه السلام نهايت سعي و تلاش خود را براي وارد آوردن به اين تهمت هاي ناروا و سهمگين بكار برد و پس از شهادت آن حضرت نيز، همچنان به اين جنايات خود ادامه مي داد...، او در نامه خود به استانداران بلاد اسلامي آورده است (..... خدا با لطف خود مردي از بندگان خود را به كمين علي بن ابي طالب فرستاد تا او را غافلگير نموده و كشت .....) و به عبدالله بن عباس گفت: (..... خدايي را شكر كه علي را كشت...)، پس نگاه كن به گفتار و كردار اين مردك نفهم و بي ايمان كه مي پندارد عبدالرحمن بن ملجم از بندگان خداست و خدا او را براي ترور امام برحق برانگيخته است .....، و برخلاف كلام رسول خدا كه اين تبهكار قاتل را، بدبخت ترين عنصر نسل آينده، خطاب كرده است و بر عبارت ديگر در حديث (بدبخت ترين عنصر) ناميده و از معذب ترين فرد بشر در قيامت و از خلود در آتش دوزخ او خبر داده است اينگونه سخن پراكني مي نمايد، آري عليه ..... همان علي كه خداوند مزد رسالت رسول خود را دوست

ص : 1434

داشتن او قرار داده و ..... و پيامبر فرموده است: (..... خدايا دشمن علي را دشمن بدار و هر كه او را خوار نمود او را خوار نما...). (كلب گويد خداوند علي اعلي دوزخ جاويد را براي چه كساني خلق كرد آيا كساني كه گناهان كبيره مي كنند ولي آنان را كه پيامبر وعده شفاعت و نجات داد پس ظاهراً فقط سه گروه باقي مي مانند مجرمين و مشركين و كافرين كه معاويه نمادي بارز از هر سه گروه است يعني خداوند دوزخ جاويد را براي معاويه و امثال او خلق كرده است و آن روز روز فرح و شادي مؤمنين است)

بررسي بهانه هاي معاويه براي جنگ با علي:

... دومين بهانه معاويه (عليه الهاويه) اين بود كه او خونخواه عثمان است .....، جرجاني مي گويد چون عمروبن عاص همدست معاويه گرديد به او گفت .....، رئيس اهل شام شرحبيل بن سمط است و اگر او را به سمت خود بياوري كار تمام است، آنوقت معاويه به دنبال او فرستاد و به او گفت كه جريربن عبدالله از طرف علي بن ابي طالب نزد ما آمده است و...، از آنجا كه شرحبيل كه از دشمنان جريربن عبدالله بود به سوي معاويه حركت كرد و قبل از اين ملاقات معاويه بسياري از افراد مطمئن خود را بر سر راه او فرستاد تا به او القاء كنند كه عثمان را علي كشته است، .....، در حالي كه عبدالرحمن بن غنم ازدي كه دوست معاذ بن جبل و داماد او و بزرگترين فقيه شام بود به او گفت (..... نزد علي برو و با او بيعت كن... ولي او نپذيرفت و به سوي معاويه رفت...)، و نيز عياض الثمالي كه از زهاد شام بود به او نامه اي ارسال و اين ابيات را براي او ارسال كرد (..... اي شرحبيل تو از طريق دوستي علي به همان مقدار از حكومت كه منظور توست خواهي رسيد... پس حرف معاويه آن گمراه اموي را رها كن و آگاه باش و بدان كه پسر ابوسفيان براي تو دامي گسترده است...، علي بهترين انسان روي زمين است... و درباره چگونگي قتل عثمان حرف آن كور و يا عمروعاص را باور نكن...) .....، و وقتي شرحبيل بر معاويه وارد شد و .....، و به دنبال جرير فرستاد و شرحبيل به او گفت... و جرير در پاسخ گفت .....، اي شرحبيل تو بر اين حرف هيچ دليل شرعي نداري و بدون خبر و اطلاع، تهمت وارد مي نمايي و آن حضرت را متهم مي نمايي و حقيقت آن است كه تو به طلب دنيا درآمدي و تحت تأثير هواي نفس درون خود كه از زمان سعدبن ابي وقاص در تو هست به اينكار اقدام مي نمايي... پس جرير اين ابيات را براي شرحبيل نوشت: (..... پسر هنده درباره علي سخني به افترا گفته .....، علي وصي پيامبر خداست

ص : 1435

و او را از ميان خاندان او برگزيده است و او شهسوار رزم آور رسول خدا و اسوه و الگوي رزم آوري و دلاوري (در امت اسلام) است و...) و شرحبيل چون اين نامه را خوانده ترسيده و به فكر فرو رفت و به شك افتاد ..... امّا معاويه و ايادي او با توطئه آنقدر به فكر و ذهن او فشار آوردند تا به سوي آنان متمايل شد و آورده اند كه شرحبيل خواهرزاده اي داشت كه از ياوران علي عليه السلام و از جمله بيعت كنندگان اهل شام با آن حضرت بود كه بعداً در سپاه علي عليه السلام حضور يافت، او از ياوران واقعي آن حضرت و مردي بود زاهد و پارسا كه اين ابيات را براي شرحبيل سرود (..... آن نگونسار، پسر هنده، تيري به سوي شرحبيل پرتاب كرده كه او را خواهد كشت... و شرحبيل دين خود را به باد مي دهد تا پسر هنده از دنيا كامياب گردد...، آنها از راه فريب علي را متهم به قتل عثمان نمودند...) شرحبيل چون اين ابيات را شنيد خشمگين شد و آن جوان از ترس او به كوفه گريخت ..... و آنوقت شرحبيل به تحريك معاويه در شهرهاي شام گردش نموده و مردم را عليه علي عليه السلام تهيج نمود... و نجاشي بن حارث كه از دوستان او بود اين ابيات را براي او فرستاد (..... شرحبيل تو به خاطر دين از ما جدا نشدي بلكه به دليل كينه اي كه از جرير داشتي .....، چنين كردي ..... شايد تو فرداي قيامت به خاطر جنگ با علي بدبخت شوي، اي شرحبيل كاري كه تو انجام مي دهي گناه كوچكي نيست...).

چه كساني عثمان را كشتند:

4- عثمان را مهاجران و انصار و برجسته ترين اصحاب عادل و صالح پيامبر خدا، محمد مصطفي (ص) و مردان مجتهدي كشتند كه نخست حجت را به او تمام و ثابت كرده اند كه از قرآن و سنت منحرف شده و به حكم قرآن خون او هدر است و لذا كسي حق ندارد از آنان انتقام گرفته و يا قصاص خون عثمان را بگيرد و...

5- سپاه اميرالمؤمنين علي يا دوستداران او كه همگي در كشتن عثمان دست نداشته اند ..... و لذا اين پليد به چه دليل درصدد كشتن همه مردم برآمده است...

خونخواهي عثمان چگونه بايد صورت مي پذيرفت:

6- و از طرفي معاويه ولي خون عثمان و ذيحق در خونخواهي او نبوده است و ولي دم و خونخواهان عثمان فرزندان او بوده اند... و البته معاويه حق خونخواهي داشت ولي نه خونخواهي عثمان بلكه حق خونخواهي

ص : 1436

داشت براي برادر پليدش حنظله بن ابي سفيان و جد خبيث مادري او عتبه بن ربيعه، و دايي كافر و مشرك او وليد بن عتبه بن ربيعه، و پسرعموهاي كافر و بي دين او عاص بن سعيد، عقبه بن ابي محيط و... كه همگي بدست مولانا علي بن ابي طالب به جهنم واصل شدند، ولي او اين انتقام گيري از علي را براي خونخواهي آنان مطرح نكرد زيرا خون آن مشركان در نبرد با رسول خدا هدر و غيرقابل قصاص بوده است و مردم از او نمي پذيرفتند ..... و لذا در واقع اين جنگ معاويه چيزي نبود جز شعله اي كه از آتش كينه جنگهاي بدر و احد و انتقام خون مشركان قبيله او (كه آن را كينه توزانه و بدينگونه بر وصي او كه بر دين محمد طي طريق مي نمود و نسل رسول خدا و ذريه و شيعيان و پيروان محمد و آل محمد و مسلمانان فرود آورد،)،

7- اولين وظيفه معاويه اين بود كه در برابر بيعتي كه به درستي صورت پذيرفته بود سر فرود آورده و نظم جامعه اسلامي را بهم نريزد و سپس به حاكم بيعت شده مراجعه و دادخواهي كند چنانچه حضرت در نامه هاي خود به آن ها اشاره دارد ...

8- طلحه و زبير نيز قبل از معاويه با همين قصد، همسر رسول خدا را (فريب داده) از پرده (حجاب و امر رسول خدا) بيرون آوردند و آن حضرت بعد از اتمام حجت با آنان جنگيد...،

9- دستورات خليفه وقت بايد حتماً پيروي و اطاعت شود... و اين جماعت رواياتي از پيامبر را نقل و آن را صحيح شمرده اند و به استناد آن اطاعت از حاكماني گمراه و بيدادگر مانند معاويه و يزيد و... را واجب مي دانند تا چه رسد به امام عادل و هدايت شده كه همه شرايط خلافت در او جمع است...،

10- و اينكه چه كسي عثمان را كشته و مباشر قتل او بوده اختلاف است كه در جلد نهم مذكور شد... پس كسي نمي توانست انتقام خون عثمان را از غير آن اشخاص بگيرد

... آري معاويه بر همه اين موارد آگاه بود ولي او در پي حكومت و سلطنت بود و...، (كلب گويد و تو به سنت الهي نظر كن كه اگر قاتل عثمان يك يا دو يا سه نفر بودند تو مجاز فقط به قصاص همان عده افراد و آنهم پس از محاكمه و .....، مي باشي و نمي تواني به بهانه قصاص آنان در امت اسلامي حمام خون راه بيندازي و يا نسل امت محمد را قطع نمايي و يا قتل عام پشت قتل عام و .....، صورت دهي در آن صورت از مجرمين و از كساني هستي كه در جهنم ابدي خداوند خالد خواهي بود زيرا دست تو در خون بيگناهان فرو رفته است

ص : 1437

پس آگاه باش كه اين روش اعراب بربر جاهلي بود كه با قتل يكنفر از يك قبيله صد سال دو قبيله با هم جنگ مي كردند و تو در حكم مولاي مظلوم در قصاص قاتل حرامزاده و ملعون يعني ابن ملجم نظر بفرما كه حضرت نهي فرمود از قتل غير او به عنوان قصاص و امر فرمود فقط آن شقي را قصاص كنند و آن هم فقط با يك ضربت و قصد داشت اگر زنده ماند او را رها كند پس سلام و رضوان و رحمت بي نهايت و ابدي خداوند بر مولاي مظلوم و عادل ما علي بن ابي طالب وصي رسول خدا تا خدا خدايي مي فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

دفاعيه ابن حجر از معاويه

... او در كتاب صواعق خود، عذرها و دلايل بي پايه و اساسي را به دنبال هم رديف و با گستاخي آنان را عرضه نموده است... و از جمله مي نويسد (از معتقدات اهل سنت اين است كه جنگهاي بين معاويه و علي بر سر خلافت نبوده بلكه ..... و عملاً امكان تحويل قاتلان عثمان وجود نداشت...،)، .....، اي ابن حجر ما فرض مي نمائيم وقايع تاريخي و حقايق آن بدينگونه كه تو مي گويي باشد كه البته نيست و فرض بر اينكه ما از همه وقايع ثابت تاريخي كه برخلاف نوشته توست چشم پوشي نمائيم و... آيا مي تواني انكار كني كه مخالفت و دشمني معاويه با امام و حاكم اسلامي كه علاوه بر نص، با اجماع اصحاب رسول خدا به آن مقام رسيده است، مخالفت و دشمني مسلحانه است...، زيرا معاويه نه خليفه بود و نه با او بيعت شده بود، بلكه استانداري بود از طرف كساني كه قبلاً خليفه بودند، پس بيعت با آن حضرت در مدينه، او را نيز در شام ملزم و متعهد مي ساخت همانطور كه آن حضرت به آن اشاره نموده و آن را به معاويه متذكر شده است...،

هيئت هاي اعزامي اميرالمؤمنين علي عليه السلام:

نخستين هيئت:

امام در ذيحجه سال 36 هيئتي را نزد معاويه اعزام فرمود كه اعضاء اين هيئت عبارت بودند از (بشير بن عمر و سعيدبن قيس و شبث بن ربعي) ..... و بشير به معاويه گفت: (..... اي معاويه عمر تو سپري شده و... خداوند بزودي به كارهاي تو رسيدگي و تو را كيفر خواهد داد و من ترا به خداوند عزوجل سوگند مي دهم كه وحدت مسلمانان را بيش از اين بر هم نزن و خونريزي داخلي به راه نينداز...)، و معاويه گفت...، آيا قصاص خون

ص : 1438

عثمان را نگيريم و...، پس شبث بن ربعي گفت (..... اي معاويه بخداوند سوگند كه هدف و مقصود تو بر ما پوشيده نيست و البته تو هيچ مستمسكي پيدا نكردي تا به وسيله آن مردم را فريب دهي مگر همين شعار كه (اي مردم عثمان به ناحق كشته شد و ما خونخواه او هستيم...) و بر اثر آن افراد بي عقل و پست را به دور خود جمع كرده اي و حال آنكه ما اطلاع كامل داريم كه تو عمداً از ياري او خودداري نمودي و مايل بودي كه او كشته شود تا كشته شدن او را بهانه اي براي رياست طلبي خود قرار دهي و...، و به خدا قسم اگر به مقصود و منظور خود برسي، به محض حصول به آن از طرف پروردگار خود مستوجب آتش دوزخ خواهي شد، بنابراين اي معاويه از خدا بترس و...)، ولي معاويه به آنان هتاكي و آنها را اخراج نمود....

دومين هيئت:

با فرا رسيدن محرم سال 37 .....، علي عليه السلام هيأت ديگري را مركب از (عدي بن حاتم، يزيد بن قيس و...)، به نزد معاويه فرستاد، پس عدي بن حاتم به او گفت (..... ما آمده ايم تا ترا به كاري دعوت كنيم كه به آن وسيله خداي عزوجل وحدت مسلمانان را تأمين و از خونريزي جلوگيري مي كند...، و ..... سپس يزيدبن قيس گفت (..... اي معاويه ما فقط براي ابلاغ مطلبي خاص نزد تو فرستاده شده ايم و براي اينكه جواب ترا به نزد آن حضرت ببريم و در اين راه تلاش خود را در نصيحت و خيرخواهي براي قانع نمودن تو بكار مي گيريم و .....، اي معاويه گمان نمي كنم كه بر تو پوشيده باشد كه مردم ديندار و بافضيلت هيچ كس را در امت همطراز و در رديف علي نمي دانند و البته ترا نيز هرگز با او برابر نمي دانند پس اي معاويه از خدا بترس و با علي مخالفت نكن زيرا به خدا قسم ما كسي را در زهد و تقوي و ..... برتر از او نمي دانيم... و معاويه گفت ..... رهبر شما قاتلان عثمان را تحويل دهد تا ما بكشيم بعد اطاعت را مي پذيريم...، و آنگاه شبث بن ربعي گفت اي معاويه آيا تو از اين موضوع خوشحال مي شوي كه عمار ياسر را به تو بدهند تا او را بكشي، جواب داد به خدا قسم اگر پسر سميه را به من بدهند او را نه به قصاص عثمان بلكه در ازاي قتل ناتل غلام عثمان مي كشم پس شبث گفت قسم به خداي زمين و آسمان و...، قسم به آن خدايي كه جز او خدايي نيست البته دست تو به عمار نخواهد رسيد مگر آنكه مردم بسيار به خاك و خون كشيده شوند و روزگار تو تباه و تيره شود و...، ..... و وقتي آن هيئت از نزد معاويه خارج شدند، معاويه پنهاني به دنبال يكي از اعضاء اين هيئت، يعني

ص : 1439

زيادبن حنظله فرستاد و به او گفت (..... اگر مرا ياري كني... براي تو تعهد مي نمايم كه اگر پيروز شدم ترا به استانداري هر يك از دو كشوري كه دوست داري منصوب نمايم .....، و زيادبن حنظله پاسخ داد (..... من به صراط مستقيم و راه روشني هستم كه پروردگارم مرا به آن هدايت و مرا به آن مفتخر نموده است و لذا من هيچگاه پشتيبان تبهكاران نخواهم شد...) (كلب گويد اينكه كسي فكر كند كه معاويه از اين نصايح به خود نمي آمد و يا ترس از دوزخ ابدي الهي او را به فكر فرو نمي برد و يا در جنگ با علي عليه السلام مردد نمي شد كاملاً اشتباه كرده است ولي او هر زمان كشته غرقه در خون برادرش حنظله و جد مادري و دايي عزيز خود و پسرعموهايش و ساير دلاوان قريش را كه در جنگ با علي عليه السلام بخاك افتاده و از خانه و كاشانه خود منقطع و آنها را در چاه هاي بدر آنگونه سرنگون كردند را در پيش نظر خود مجسم مي كرد فقط اين حس انتقام جويي او بود كه تحريك مي شد و ايماني هم در او نبود كه بتواند از اين انتقام و كينه جويي جلوگيري نمايد پس گفت النار و لا العار يعني آتش ابدي دوزخ را مي پذيرم ولي عار و ننگ انتقام نگرفتن را نمي پذيرم)، ابن ديزيل از طريق عمربن سعد آورده است كه (قاريان و قرآن آموزان شام و دمشق در منطقه اي اردو زده و تعداد آنها حدود سي هزار نفر بود...، عده اي از آنان نزد معاويه رفته و به او گفتند تو به دنبال چه هستي گفت خونخواهي عثمان...، و علي عليه السلام به آنان فرمود: ..... من روا نمي دانم كسي چون معاويه بر مردم حكومت يافته و وحدت امت را از بين ببرد و...، و معاويه از طريق آنان پيام داد پس اين تعداد مهاجران و انصاري كه در اينجا هستند و در كار بيعت با علي شركت نكردند دليل من هستند و علي عليه السلام پاسخ داد شركت در بيعت حق جنگجويان و مجاهدان بدر است و هيچ مجاهد بدري نيست كه همراه ما نباشد و با بيعت من موافقت ننموده باشد، پس مبادا معاويه شما را فريب داده و دين و عمر شما را تباه گرداند .....، (كلب گويد بررسي متون تاريخي و روايات نشان مي دهد كه موضوع و بحث اجتهاد كه اگر صحيح بود دو پاداش به مجتهد و اگر خطا بود يك پاداش به مجتهد داده مي شود و...، حرف ياوه و مزخرفي بود كه متأخرين از طرفداران شيطان آن را ساخته و پرداخته نمودند تا بوسيله آن اعمال دشمنان خداوند را توجيه و تأويل كنند و به وسيله آن تبهكاري هاي منافقين امت را تفسير به رأي نمايند و جرمهايي كه اين معاندين مرتكب شده يعني همان اعمالي كه خداوند مرتكب به آنها را به عذاب جاويدان وعده داده است را كوچك و

ص : 1440

آن را خطا تفسير نمايند و خود را فريب و مردم را گمراه نمايند و حال آنكه در حرام شفا نيست و لذا صرف نظر از اينكه آنها فهمي از تفسير قرآن نداشته و تفاوت خطا و جرم را در قرآن نمي دانند اگر چنين موضوعي از اصول اسلام بود قطعاً رسول خدا و اصحاب آن حضرت به آن اشاره مي نمودند و از طرفي اين روايت كه همه صحابه نيك هستند و صرف نظر از خلاف عقل و فهم بودن و .....، با كتاب خدا هم سازگار نيست، زيرا گروه منافقين از اصحاب پيامبر كساني بودند كه يك سوره كامل، براي آنها نازل شد صرف نظر از هشدارهايي ديگر كه در كتاب خدا فقط در اوصاف آنها آمده است، و حضور گروه الذين في قلوبهم مرض يعني رهبران شقي اين منافقين در بين همين صحابه محرز است و قطعاً و بدون هيچ شك و شبهه ابوسفيان، معاويه و... جزء آنان بوده و اهل آتش جاويد)، آري كلام معاويه را به شبث بن ربعي تجزيه و تحليل مي كنيم در آنجا كه مي گويد (بخدا قسم اگر پسر سميّه عمار را به من تحويل بدهند او را ازاي قتل عثمان نه بلكه در ازاي قتل ناتل غلام عثمان مي كشم...) ..... در حالي كه خداي عزوجل در پنج آيه (كه در جلد نهم) آورديم از عمار تمجيد و ستايش كرده است و احاديث كثيره ديگر كه در حق او فرمود (..... عمار از سر تا قدمش ايمان است و ايمان به گوشت و خون او آميخته است، ..... عمار به هر طرف كه حق حركت كند حركت خواهد كرد، چون مردم دچار اختلاف شدند (عمار) پسر سميّه با حق است، .....، او را (فئه باغيه) گروه طغيان گر و عصيان گر ستمكار مي كشند .....)، آري معاويه راست مي گويد كه (چه مانعي دارد)، زيرا به راستي براي كسي كه فرمايشات رسول خدا را در حق عمار ياسر باور ننموده و آنها را دروغ بداند پس چه مانعي دارد كه او را بكشد و...

هيئت اعزامي معاويه به خدمت اميرالمؤمنين علي:

معاويه نيز هيئتي را مركب از حبيب بن مسلمه و شرحبيل بن سمط و معن بن يزيد به خدمت علي عليه السلام فرستاد و حبيب پس از شرفيابي گفت: (..... عثمان خليفه اي به راه حق بود و مطابق كتاب خدا و سنت او عمل مي كرد ..... و شما از دير مردن او ناراحت شده و او را كشتيد پس اگر ادعا داري كه او را نكشتي قاتلان او را تحويل بده تا در عوض او بكشيم و بعد از حكومت كناره گيري كن تا كار به شورا واگذار شود و مردم هر كس را خواستند انتخاب كنند...)، پس علي بن ابي طالب به او گفت: (تو را اي بي پدر و مادر چه جايگاه به

ص : 1441

بركنار كردن و به اظهارنظر در اين حكومت، خفه شو كه اين شأن و جايگاه تو نيست و تو بهيچ وجه صلاحيت دخالت در آن را نداري...)، پس شرحبيل گفت اگر من هم بخواهم سخني بگويم البته همين سخنان رفيق خود را مي گويم، پس اگر جوابي غير از اين كه به او دادي داري بگو، پس حضرت فرمود آري براي تو و رفيقت جواب ديگري هم دارم پس آنگاه بعد از حمد و ثناي پروردگار فرمود خداوند كه سزاوار ستايش بي حد است محمد (ص) را مبعوث فرمود تا دين حق را عرضه بدارد و با آن شريعت، مردم را از گمراهي نجات داده و از نابودي بركنار داشت و از تفرقه به وحدت آورد و خداوند او را به سوي خود برد در حالي كه وظيفه رسالت خود را كامل انجام داده بود و در اين زمان، مردم ابوبكر رضي الله عنه را به جانشيني انتخاب و سپس ابوبكر عمر رضي الله عنه را جانشين خود ساخت و آن دو روشي خوب داشتند و در ميان امت عدالت نمودند و اين را عليه آنها يافتيم كه بر ما كه خاندان رسول خدا (ص) هستيم حاكم شدند ولي از اين خطاي آنان گذشت نموديم و سپس عثمان رضي الله عنه حاكم شد و دست به كارهايي زد كه مردم از او عيب گرفتند و به سوي او رفته و او را كشتند و سپس به سوي من كه از كار آنها بركنار بودم آمدند و گفتند بيعت كن من خودداري كردم پس دوباره بمن گفتند بيعت كن زيرا امت جز تو كسي را براي امر خلافت شايسته نمي داند و مي ترسيم اگر بيعت نكني مردم دچار اختلاف و تفرقه شوند پس به همين دليل با آنها بيعت نمودم و ناگهان با تفرقه افكني دو مردي كه با من بيعت نموده بودند روبرو شدم و نيز با سركشي و طغيان معاويه، همان كسي كه خداي عزوجل نه هيچ سابقه درخشاني در دينداري نصيب او كرده و نه پدري كه از سر صدق به اسلام وارد شود كه اسير آزاد شده اي است كه پسر اسير آزاد شده از حزب و قبيله مهاجم از همين قبايل مهاجم بر ضد اسلام و او و پدرش همچنان دشمن خداي عزوجل و پيامبر او بودند تا آنكه از راه ناچاري و به اجبار تن به اسلام سپردند و اينك از شما تعجب است كه همراه او سر به عصيان برداشته و سر به اطاعت او سپرده و خاندان پيامبر خود را رها كرده ايد، خانداني را كه حق نداريد سر از فرمانش برتابيد و يا احدي را هم پايه و هم رتبه و هم شأن آنها تصور نمائيد و آگاه باشيد من از شما دعوت مي كنم كه به كتاب خدا و سنت پيامبر او رو بياوريد و باطل را از ميان ببريد و معالم دين را احيا نمائيد و اين سخن را مي گويم و از خدا براي خود و براي شما و هر مرد و زن مؤمن و هر مرد و زن مسلمان آمرزش مي طلبم)، پس آن دو

ص : 1442

گفتند ما شهادت مي دهيم كه عثمان به ناحق كشته شد پس آن حضرت فرمود من نه مي گويم او به ناحق كشته شد و نه مي گويم كه به حق كشته شد و آنها گفتند ما از هر كه نگويد عثمان به ناحق كشته شده است بيزار و دور هستيم و برخاسته و رفتند پس علي عليه السلام فرمود (..... تو ندا را به گوش مردگان نمي تواني برساني و نه به انسانهايي كه چون روي خود را برگردانند و تو اشخاص كور را نمي تواني از گمراهي بازگرداني و تو اين سخنان را فقط به گوش كساني مي خواني و به آنها مي رساني كه به آيات ما ايمان مي آورند و ايشان مسلمان هستند). (كلب گويد خدايا تو شاهدي كه من در اين فراز بر مظلوميت مولاي ما و سرورمان علي عليه السلام گريه كردم و بر آن ظالمان لعنت فرستادم و... چگونه و با چه زباني آن حضرت بايد با آنها سخن مي گفت تا به راه بيايند آري اگر كسي به خواب رفته باشد و تو او را صدا كني بيدار مي شود ولي اگر كسي خود را به خواب بزند البته بيدار كردن او امكان پذير نيست انالله وانااليه راجعون...)،

نامه هايي كه پرده از منظور و هدف معاويه برمي دارند:

اكنون بيائيد به پاره اي از نامه هاي پسر ابوسفيان بپردازيم كه هدف و منظور او را آشكار مي نمايد تا ببينيم كه او از كشمكش با امام پاك و عظيم الشأن ما چه منظور و مقصودي داشته است...، آيا برخلاف ادعاي ابن حجر جز براي حكومت و خلافت قصد و منظور داشته است يا خير، نعمان بن بشير نامه همسر عثمان را نزد معاويه آورد، كه در آن شرح داده شده بود كه چگونه مردم هجوم آورده و بر سر عثمان ريختند و محمد بن ابي بكر ريش او را مي كند و...، به نحوي كه هر كس آن را مي خواند بي اختيار گريه سر مي داد و نيز پيراهن پاره و خون آلود عثمان را كه چند تار موي ريش عثمان به دگمه آن گره خورده بود پس معاويه در شام به منبر رفته و مردم را جمع نمود و پيراهن عثمان را در برابر آنها پهن كرد و شرح داد...، مردم هاي هاي گريسته و نزديك بود كه جانشان از غم از كالبدشان خارج شود و... و آنوقت مردم شام با او به عنوان فرمانده بيعت كردند و چون نامه معاويه به شرحبيل رسيد او گفت بايد مردم با معاويه به عنوان خليفه بيعت نمايند ..... و چون اين خبر به معاويه رسيد بسيار شادمان و مسرور شد ..... حضرت امام علي عليه السلام پس از بيعت آن گمراهان نامه هايي به سوي معاويه روانه نمود ..... از جمله اينكه (..... تو از بيعت عمومي مردم با من خبر داري و سرانجام كشته شدن كساني را كه پيمان بيعت خود را با من شكستند پس در مقابل تصميم

ص : 1443

عمومي مردم سر تسليم فرود بياور وگرنه من همان كسي هستم كه مي شناسي و در اطراف من همان كساني هستند كه مي داني .....)، .....، و نيز از جمله مطالبي كه در طي نامه اي همراه با جرير بجلي به سوي او فرستاد و فرمود (..... اين بيعتي كه در مدينه صورت گرفت ترا در شام متعهد و پايبند ساخت ..... و اگر كسي اطاعت و تمكين نكرد، مسلمانان با او به دليل اينكه راهي را غير راه مؤمنان پيش گرفته مي جنگند و خداوند نيز عهده دار كيفر او شده و او را به جهنم خواهد انداخت كه بدعاقبتي است، ..... و توجه داشته باش كه تو از اسيران آزاد شده اي كه خلافت بر آنان روا نيست و پيمان بيعت با آنها نمي توان بست و نه به عضويت شورا در خواهند آمد .....)، ولي معاويه جرير را حدود چهار ماه معطل نمود و سرانجام بيعت نكرد و در اين خلال براي عمروعاص نامه اي فرستاد ..... و از طرفي ديگر وليدبن عتبه برادر مادري معاويه اين ابيات را طي نامه اي براي او فرستاد (..... نامه اي كه تو پسر ابوسفيان به علي به طمع دريافت حكومت شام نوشته اي باعث نابودي تو خواهد شد...، ..... آيا كسي مانند علي را مي خواهي فريب دهي...) و (..... دست از كشور شام بر مدار و اگر خواستي پاسخ نامه را بدهي بر نويسنده و نگارنده اش دشنام بنويس .....،) و آن حضرت در طي نامه اي به او مي نويسد (..... اينكه مرا از كشته شدن به وسيله تجاوزكاران مسلح داخلي ترسانده اي، بايد بداني كه رسول خدا (ص) به من امر فرموده است كه با آنها جنگ نمايم و آنان را بقتل برسانم و به ياران خود فرموده، در ميان شما كسي هست كه بر سر تأويل و تفسير قرآن جنگ مي نمايد همانطور كه من بر سر تنزيل قرآن جنگ نمودم و به من اشاره فرمود، و لذا بر من از همه كس بيشتر واجب تر است كه به اجراي فرمان آن حضرت اقدام نمايم .....)، ..... و نيز در نامه اي ديگر به او فرمود (..... ادعا كردي كه برترين افراد در اسلام فلان شخص و بهمان شخص است ..... اگر اين مطلب درست باشد به تو ارتباطي ندارد و اگر نادرست هم باشد باز به تو ارتباطي ندارد و ترا چه مربوط به اينكه برترين شخص جامعه و يا پائين تر از او را ذكر كني...، آيا نمي شود كه پاي خود را از گليم خود درازتر نكني و حد خود و پستي مرتبه خود را بشناسي، ..... نوشته اي براي من و يارانم جز شمشير چيزي نداري، اي معاويه تو مرا پس از گرياندن خندانده اي تو چه زمان و در كجا ديدي كه فرزندان عبدالمطلب پشت به دشمن نمايند و از شمشير دشمن ترسي به خود راه دهند... من با تيغ هاي هاشمي كه جاي زخمهاي كاري آنها را بر بدن برادر و دايي و پدربزرگ و خانواده ات ديده اي با تو

ص : 1444

روبرو خواهم شد .....)، ..... و نيز چون آن حضرت به منطقه (رقه) رسيد، جمعي از ياران آن حضرت گفتند يا اميرالمؤمنين به معاويه و افراد قبيله خود كه در آن منطقه هستند نامه بنويس، پس حضرت مرقوم فرمودند (..... از بنده خدا علي اميرالمؤمنين به معاويه و آن تعداد از اهل قريش كه نزد او هستند ..... آگاه باشيد كه خداوند بندگاني دارد كه به وحي نازل شده بر رسول خدا ايمان آورده و تفسير آن را آموخته و دين شناس شده اند و خداوند نيز برتري و فضايل آنها را در كتاب خود ذكر نموده است، در حالي كه شما در آن زمان دشمن رسول خدا (ص) بوديد و قرآن را دروغ خوانديد و در جنگ با مسلمين متحد و هر كس از اين مسلمانان را مي يافتيد او را يا زنداني، يا شكنجه و يا به قتل مي رسانديد، ..... تا آنكه خداوند اقتدار دين خود را اراده فرمود و... و شما جزء كساني بوديد كه يا به طمع و يا از روي ترس به آن تسليم شديد و... و البته سزاوارترين افراد مردم به تصدي حكومت بر اين امت چه در گذشته و چه در حال، عبارتند از نزديكترين آنان به رسول خدا (ص) و داناترين آنها به قرآن و دين شناس ترين آنان و مقدم ترين آنان در اسلام و پرافتخارترين آنها در جهاد و ماهرترين و كارآمدترين آنها در امور حكومتي كه زمامداران عهده دار آن مي شوند، پس از خدايي كه به آستان او برده مي شويد بترسيد و حق را به باطل نياميزيد و...)

خواننده گرامي در پرتو نامه هايي كه ميان پيشواي عالي قدر يعني اميرالمؤمنين علي و معاويه تبهكار مبادله شده قطعاً ملاحظه مي نمايد كه معاويه از تمام سخناني كه مي آورد و...، منظوري جز ايجاد اغتشاش و فتنه ندارد تا به اين وسيله زمينه حكومت خود را فراهم نمايد، همان هدفي كه در راه رسيدن به آن تا توانسته است تلاش نموده و به هر جنايت و خيانتي كه توانست دست آلوده خود را دراز كرده است.

حرف صريح معاويه منظورش را آشكار مي نمايد:

ديديم كه معاويه به جرير مي گويد كه علي ماليات گيري شام و مصر را به او بدهد و حكومت بعد از او نيز به او تعلق بگيرد تا او به عوض خلافت را براي علي به رسميت بشناسد .....، و حضرت به او پاسخ داد: (..... اي معاويه از مرگي كه سرانجام كار توست برحذر باش و از محاسبه اي كه عاقبت به پاي آن كشيده مي شوي بترس و .....، اما در مورد اينكه تقاضا كرده اي جنگ را ترك نمائيم و تو را در استانداري شام ابقا نمايم البته اگر اين امر را شايسته تو مي ديدم همان ديروز اين كار را انجام مي دادم .....،)، (كلب گويد و اين سخن معاويه

ص : 1445

و پاسخ آن حضرت دلالت بر آن دارد كه اگر حضرت او را در حكومت شام ابقا مي نمود، اوضاع به سرعت تغيير ماهيت مي داد و ديگر نه از خونخواهي عثمان نشانه اي بود و نه هاي هاي گريه براي مظلوميت او...، همه اين امور بايگاني مي شد و...، زيرا در واقع معاويه عليه الهاويه به مقصود نهايي خود يعني حكومت نايل مي گرديد، اما چرا بعد از آنكه سپاه شيطاني او به پيروزي ظاهري رسيدند آنگونه در قتل و كشتار زياده روي كرد در حالي كه به آن كار نياز نداشت دليل آن است كه او روح پليد خود را به شيطان فروخته و جنگهاي قبل از اسلام ظاهري خود را در لباس اسلام با پيامبر و دين خدا ادامه داد و افسوس كه با حضور عده اي افراد سست رأي و ابله و مقدس نما در سپاه آن حضرت و حضور افراد گمراه و كوته فكر در سپاه خود به پيروزي ظاهري دست يافت و كرد آنچه كرد انا لله و انا اليه راجعون)

و نيز معاويه در حين نبردهاي صفين، دو يا سه روز قبل از (ليله الهرير)، دوباره نامه اي به سوي آن حضرت فرستاد و از او خواست او را در استانداري شام ابقا نمايد و البته اين كار به دنبال آن كلامي بود كه آن حضرت فرموده بود كه (چون سپيده دم برآيد، آنان را به توفان حمله خواهم گرفت و...) پس مردم كلام آن حضرت را منتشر نموده و بر اثر آن سپاه شام به هراس افتاد ..... و لذا دوباره نامه اي ديگر به سوي حضرت فرستاد و گفت: (..... من قبلاً از تو تقاضا كرده بودم كه شام را به من بدهي و مرا ملزم به اطاعت از خود ننمايي .....، اما تو نپذيرفتي ..... و من اكنون همان تقاضاي ديروز را تكرار مي كنم...)، و پاسخ امام (به آن جرثومه فساد و تباهي)، (..... پس از سپاس و ستايش آفريدگار .....، اي معاويه آگاه باش كه اگر من به خاطر خدا كشته شوم و دوباره زنده شده و دوباره در راه خدا كشته شوم و آنگاه زنده شوم و تا هفتاد بار .....، هرگز از سخت گيري براي رضاي خدا و از جنگ و جهاد بر ضد دشمنان خدا روي بر نمي گردانم... و درباره تقاضاي تو براي ابقاء تو در استانداري شام آگاه باش كه من آنچه را كه ديروز از تو دريغ نمودم، امروز به تو نخواهم داد... و توجه داشته باش هر كسي را كه جهاد و جنگ حق طلبانه و اسلامي او را به كام خود فرو برده باشد به بهشت وارد شده و هر كه را كه جنگ باطل او را به كام خود فرو برده باشد البته وارد آتش دوزخ خواهد شد...)، (كلب گويد تو ببين كه چگونه مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين خبر ورود او به دوزخ جاويد را دائماً به آن خبيث بدبخت گوشزد مي فرمايد ولي اگر شيطان متنبه شده بود اين خبيث هم متنبه مي شد).

ص : 1446

نامه معاويه بن ابي سفيان به عبدالله بن عباس:

(..... امروز عليه ما نمي توانيد به شدتي كه بيش از ديروز بود جنگ نمائيد و فردا بيش از امروز، ما به آن مقدار از كشور شام كه در چنگ ما است قانع هستيم و شما هم به همان مقدار كه از كشور عراق در چنگ شما است قناعت كنيد و...)، پس ابن عباس پاسخ داد، (..... بجان خودم سوگند كه تو عثمان را وسيله نيل به مقاصد خود قرار دادي و آنگاه كه او از تو كمك خواست او را امداد نكردي تا به اينجا رسيدي و شاهد و داور ميان من و تو در تبين حقيقت اين موضوع، شهادت پسر عموي تو و برادر عثمان، وليد بن عقبه است و نيز درباره طلحه و زبير، كه اين دو نفر عليه عثمان تحريك كردند و كار را بر او سخت گرفتند و بعداً بيعت را شكستند و براي تصاحب حكومت قيام كردند و ما با آنها براي نقض بيعت جنگ كرديم و با تو براي تجاوز مسلحانه ات ..... و اين هم كه مي خواهي ما را با دو قبيله تيم و عدي (قبيله عمر و ابوبكر) به ستيزه بيندازي، بايد بداني كه ابوبكر و عمر بهتر از عثمان و عثمان بهتر از تو بوده است، ..... و اينكه گفته اي كه اگر مردم با من بيعت مي كردند كار حكومت استوار مي شد، بايد بگويم كه مردم با علي كه از من بهتر است بيعت كردند و حكومتش برقرار نشد، و اساساً حرف زدن درباره امر خلافت به تو چه ارتباط دارد، تو اي معاويه از اسيران آزاد شده (فتح مكه) و پسر اسير آزاد شده (ابوسفيان)، خلافت متعلق به مهاجران پيشاهنگ است و مثل تو كه از آزادشدگان فتح مكه هستي حق دخالت در آن را نداري...)، ابن قتيبه قسمت اخير را چنين آورده است (..... كه تو را چه به امر خلافت زيرا تو اسير آزاد شده مسلمانان و پسر سرفرمانده قبايل مشرك و مهاجم به اسلام و پسر هنده جگرخوار هستي كه جگر شهداي (بدر) را خورده است)، آورده اند كه معاويه پس از صلح با امام حسن به كوفه وارد و خطبه اي خواند و گفت (..... اي مردم كوفه آيا فكر مي كنيد من با شما بر سر نماز و زكات و حج جنگ نمودم و...، من با شما به اين دليل جنگ كردم كه بر شما حكومت نمايم... و اكنون هرچه را در پيمان صلح شرط شده و من آن را پذيرفته ام زير اين دو پاي من پايمال خواهد بود...)، ..... آري اين سخنان گواه بر آن است كه او از ابتداء در پي تصاحب حكومت بوده و اساساً مقصودي جز آن نداشته است...، ..... و براساس نظريات فقهي تمام مذاهب اسلام، معاويه خليفه و حاكم متأخر محسوب و بنا بر احاديث صحيح و ثابت كه آورديم، قتل او واجب است و امام نيز چاره اي جز اين نداشته است كه با آن

ص : 1447

تجاوزگر و عاصي گردنكش و... جنگ نمايد و...، و تصميم معاويه مزمن بوده و بررسي ها نشان مي دهد كه نظر معاويه عليه خلافت امام علي بن ابي طالب تازگي نداشته و او از ابتداء و از همان زمان كه اسلام ميان او و امام جدايي برقرار نموده است با آن حضرت در تضاد بوده و تضاد اين دو در واقع تضاد كفر و اسلام بوده است و او از زماني كه در طي يك روز و يك نبرد، برادر، پدربزرگ و دايي او، با شمشير آن حضرت به جهنم واصل شده اند، كينه علي عليه السلام را به دل خود گرفته است... و اين در حالي است كه ستاره افتخارات آن حضرت هر دم در آسمان اسلام اوج و درخشش بي حد گرفته است و...، او به محض كشته شدن عثمان و حتي پيش از بيعت مهاجران و انصار با علي عليه السلام شروع به تحريك و فتنه انگيزي نموده و...، تا با تفرقه بين صفوف مسلمانان اساس حكومت علي عليه السلام را به لرزه در آورد...، ..... او در نامه اي به زبير چنين آورده است (..... اي زبير من براي تو از مردم شام بيعت گرفتم و...، كوفه و بصره نزديك توست و اگر آن دو شهر از تو اطاعت كنند موفق مي شوي و من با طلحه بن عبيدالله به عنوان جانشين تو بيعت كردم پس به خونخواهي عثمان قيام كن و مردم را به خونخواهي او دعوت كنيد و...)، زبير از اين نامه بسيار شاد و خرسند شد و آن دو نفر هيچ به معاويه شك نكردند و... و در اثر آن، تصميم به سركشي و عصيان در مقابل علي عليه السلام گرفتند، ..... و نيز در نامه اي ديگر به زبير مي نويسد ..... (..... اي زبير تو پسر ابوخديجه و پسرعمه پيامبر هستي و از ياران و باجناق او و داماد ابوبكر و سوار جنگي اسلام ..... پيامبر به تو مژده بهشت داد و عمر ترا يكي از كساني قرار داد كه خليفه تعيين مي كنند و... امت به علت نبودن زمامدار مثل رمه اي پراكنده شده اند و... من در اينجا كار را براي تو و رفيق تو مرتب و روبراه كرده ام و بدين ترتيب كه حكومت متعلق به آن و ديگري جانشين باشد .....) و ..... و نيز براي طلحه مي نويسد (..... تو قريشي هستي ..... نفر پنجم كساني هستي كه مژده بهشت يافت و افتخار شركت در جنگ احد براي توست ..... من اين سامان را زير فرمان تو و زبير درآوردم و او بر تو برتري ندارد و هر كدام شما ديگري را جلو انداخت او خليفه خواهد بود و ديگري جانشين او و...)، و... به مروان بن حكم مي نويسد (..... به محض خواندن نامه ام مثل پلنگ باش كه شكار خود را غافلگير مي كند و... و چون روباه باش كه با حيله گري ..... مي گريزد و .....، تو حجاز را به شورش وادار كن و من شام را به شورش وادار مي كنم...)، ...

ص : 1448

گفتگوي برادر معاويه با جعده:

1- ابوعمر در استيعاب مي نويسد (..... عبدالرحمن بن غنم كه از اصحاب رسول خدا بود، از فقيه ترين و دينشناس ترين مردم شام محسوب مي گرديد و هم او بود كه بيشتر تابعان اهل شام را فقه و دين آموخت و قدر و منزلتي بلند داشت و او همان كسي است كه ابوهريره و ابودرداء را در حمص وقتي كه به عنوان نماينده معاويه آمده بودند مورد سرزنش قرار داد و... از آن جمله به آنها گفت (..... از شما عجيب است، چطور شما اين چنين كاري كرديد .....، شما از علي مي خواهيد تعيين خليفه را به شوري واگذار نمايد، در حالي كه مي دانيد، مهاجر و انصار و مردم حجاز و عراق با وي بيعت كرده اند و كساني كه با او بيعت كرده اند بهتر از كساني هستند كه با او بيعت ننموده اند و معاويه از اسيران آزاد شده است كه اينگونه افراد بي هويت و بدسابقه، حق خلافت ندارند و به او چه ارتباط دارد كه به موضوع شورا اشاره كرده و يا در امور آن دخالت كند، او كه خود و پدرش از سران قبايل مشرك و مهاجم به اسلام مي باشند)، .....) پس آن دو نفر از مأموريت خود پشيمان شده و بلافاصله توبه كردند ..... خدايشان رحمت كند و بيامرزد.)

2- مردي از شاميان در اثناء نبردهاي صفين به ميدان آمده و فرياد نمود آي ابوالحسن و آي علي به نبرد من بيا ..... پس علي عليه السلام جلو آمد تا جايي كه گردن اسب آنها رديف گرديد و... گفت يا علي تو پيشاهنگ اسلام هستي و افتخار هجرت داري آيا اجازه مي دهي پيشنهادي بكنم كه از خونريزي جلوگيري كند... علي (ع) فرمود چه پيشنهادي، گفت تو برگرد به عراق و ما عراق را به تو وا مي گذاريم و ما بر مي گرديم به شام و تو شام را به ما واگذار مي كني .....، پس علي عليه السلام فرمود مي دانم كه اين پيشنهاد را از روي خيرخواهي و دلسوزي مي نمايي...، من بسيار در اين كار تفكر كرده ام و در نهايت ديده ام كه راهي جز جنگيدن با معاويه و يا كافر شدن به آنچه خدا بر محمد (ص) فرو فرستاده نيست، زيرا خداوند از دوستداران خود راضي نيست كه در جهان معصيت و نافرماني او صورت پذيرد ولي آنان ساكت و مطيع باشند و امر به معروف و نهي از منكر ننمايند و نتيجه گرفتم و ديدم جنگ كردن براي من آسانتر و قابل تحمل تر است از اينكه زنجيرهاي سنگين عذاب خداوند را در دوزخ و جهنم خدا به دوش بگيرم .....).

ص : 1449

3- عتبه بن ابي سفيان به جعده بن هبيره مي گويد: (..... اي جعده ما به خدا قسم عقيده نداريم كه معاويه براي خلافت شايسته تر از علي است .....، پس شما شام را رها كنيد و آن را به ما بدهيد .....، و جعده پاسخ داد اما در خصوص برتري علي بر معاويه اين چيزي است كه در امت اسلامي حتي دو نفر هم بر روي آن اختلاف نظر ندارند و اينكه حكومت شام را مي خواهيد و اين چيزي بود كه قبلاً هم مي خواستيد و ما نپذيرفتيم، ..... و اينكه گفتي معاويه اصرار ندارد و علي اصرار دارد علت آنست كه معاويه به دليل شك و ترديد دچار سستي است و علي به دليل يقين به راه حق كه در پيش دارد دچار سستي و ترديد نيست .....،).

4- در صفين عبدالله بن بديل خزاعي در نطقي مي گويد (..... معاويه به كمك بيابانگردان بي سواد و قبايل مشرك و متعصب بر شما حمله نموده است ..... و واقعيت خلافت را براي آنان به شكل ديگري جلوه داده است و پليدي ديگر بر پليدي آنها اضافه كرده است .....).

5- همين عبدالله در سخنان ديگر خطاب به اميرالمؤمنين علي عليه السلام عرض مي كند: (..... يا اميرالمؤمنين آن جماعت اگر خدا را در نظر داشتند يا نيت آنها براي رضاي خدا بود با ما مخالفت نمي نمودند امّا حقيقت اينست ..... كه آنها مي خواهند قدرت خود را حفظ كنند تا عشرت آن دنيايي را كه اكنون در چنگ آنان است از دست ندهند ..... و همچنين به جهت آن كينه هايي كه در دل و آن عداوت هايي كه در سينه نهفته دارند آنهم به جهت آن ضرباتي كه تو اي اميرالمؤمنين بر آنها در گذشته فرود آورده اي و در آن نبردها پدران و برادران آنها را كشته اي (و به جهنم واصل كرده اي) و سپس رو به مردم نموده و مي گويد: اي مردم معاويه چگونه با علي بيعت خواهد كرد و حال آنكه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در (يك روز و يك ساعت) و يك نبرد، برادر او حنظله، دايي او وليد و جدش عتبه را يكجا به قتل رسانده (و به جهنم واصل نموده) است، به خدا قسم گمان نمي كنم كه بيعت كند (كلب گويد يا اميرالمؤمنين اگر زمانه بين ما و شما جدايي انداخته است ما از فراز زمان و مكان بر دستان شما كه نابودكننده دشمنان محمد (ص) و دشمنان شريعت پاك او و قرآن عظيم بوده است بوسه مي زنيم و بر اين بوسه افتخار مي كنيم و دستهاي خود را بر سينه مالامال از محبت خود قرار داده و عرض مي نمائيم السلام عليك يا مظلوم يا اميرالمؤمنين يا وصي رسول الله و رحمه الله و بركاته لعن الله امه ظلمتك، لعن الله امه قتلتك، و لعن الله امه سمعت بذالك

ص : 1450

فرضيت به، خدايا به حق ذات اقدس خودت و آبرومندان درگاهت دوزخ جاويد را بر دشمنان مولاي مظلوم ما مستقر بفرما و از شفاعت آن حضرت ما را در دنيا و آخرت بهره مند بگردان آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

6- يزيدبن قيس در نطقي در صفين مي گويد (..... اين جماعت براي اين با ما جنگ نمي كنند كه ديده اند ما دين و شريعت را ضايع و پايمال كرده ايم تا آن را برقرار نمايند .....، فقط به اين دليل با ما جنگ و نبرد مي كنند كه به حكومت برسند و پادشاهي كنند...).

7- سعدبن وقاص در نامه اي به معاويه مي نويسد: (..... پس از واقعه شورا...، علي از پيشاهنگان امت بود و در ما آن خصال كه در وي بود وجود نداشت و در عين حال همه محاسن ما را داشت و ما همه محاسن او را نداشتيم و از همه ما سزاوارتر و باصلاحيت تر براي تصدي امر خلافت بود ولي تقدير الهي خلافت را از او برگردانيد و به جايي قرار داد كه خدا مي دانست و تقدير او بود و ما مي دانستيم كه علي از همه ما براي تصدي امر خلافت باصلاحيت تر است، اما چاره اي اين نيست كه درباره آن سخن گفته شود و مشاجره صورت گيرد، پس آن موضوع را كنار بگذار و امّا درباره كار حكومت تو اي معاويه، اين حكومتي است كه از ابتداء تا انتهايش، با برقراري آن مخالف بوديم و درباره طلحه و زبير، البته اگر آنها به بيعتي كه كرده بودند وفادار مي ماندند براي آنها بهتر بود و خداي تعالي عايشه ام المؤمنين را بيامرزد...).

8- در نامه محمدبن سلمه به معاويه آمده است (..... به جان خودم اي معاويه تو جز در پي دنيا نيستي و جز هواي نفس خود را پيروي نمي كني و...)، آري اينها گفتار و آراء كساني است كه معاويه و اعمال او و لشكركشي هاي او را شاهد بوده و او را در دوران بت پرستي و تظاهر به اسلام و...، ديده اند ..... و انگيزه معاويه را صرف نظر از دنياطلبي، اعلام نموده اند كه چگونه براي انتقام گيري اقدام نموده آنهم از خون اقوام كافر خود كه در جنگ با سپاه اسلام و زير پرچم بت پرستي و شرك، با شمشير حضرت علي عليه السلام بر زمين ريخته شده است، .....، ولي در گردش امور كار به جايي رسيد كه پسر هنده جگرخوار .....، خود را براي خلافت از عمر شايسته تر مي دانست و اين در صحيح بخاري آمده است كه (..... عبدالله بن عمر گفت من نزد خواهرم (حفصه) رفتم و... گفتم ديدي كه كار حكومت چگونه شد و به من سهمي ندادند پس او گفت خودت را به

ص : 1451

جمع آنان برسان چون مي ترسم دوري تو نوعي تفرقه حساب شود پس اصرار كرد تا من رفتم و چون مردم پراكنده شدند معاويه گفت: كسي كه مي خواهد درباره حكومت سخن بگويد بيايد و حقيقت اينست كه ما براي حكومت از او (اشاره به عبدالله بن عمر كرد) و پدرش (عمربن الخطاب) شايسته تر هستيم، پس حبيب بن مسلمه از او مي پرسد تو در جواب معاويه چيزي نگفتي، عبدالله بن عمر پاسخ داد، من خودم را جمع و جور كردم تا بگويم البته شايسته تر از تو براي حكومت كسي است كه با تو و پدرت در دفاع از اسلام و براي مسلمان شدن شما جنگ كرد و...، ولي ترسيدم وحدت بهم بخورد .....)، اين طرز فكر پسر عمر را ببين كه براي حفظ وحدت چه كرد پس كجا بود اين فكر او در آن زمان كه دست از بيعت با امام بر حق و امير مؤمنان و مولاي متقيان عقب كشيد و با سخنان تفرقه آميز خود وحدت را بر هم زد و موجبات ريخته شدن خون هزاران مسلمان بي گناه و مجاهد متقي از امت اسلام را فراهم آورد... و البته خدا به حساب آنان مي رسد (..... كلب گويد حريت و آزادگي حضرت علي عليه السلام مكان امني را براي او ايجاد كرد كه فتنه انگيزي نمود ولي در مقابل پسر ابوسفيان و هنده جگرخوار به دليل پستي خود از مكر آنها براي جان خود ترسيد و حفظ وحدت را بهانه كرد و شاهد و گواه اين مدعا بيعتي بود كه آن مكار و بدبخت با تحقير و با پاي حجاج خبيث خونخوار انجام داد و سرانجام نيز سزاي خود را دريافت نمود ولي سخن اين است كه اين معاويه همان پليدي است كه در زمان خليفه دوم مانند سگي كه از صاحب خود مي ترسد از عمر مي ترسيد ولي بعداً زبانش اينگونه دراز شده بود انالله وانااليه راجعون).

معاويه خواب نبوت مي ديده است:

تاريخ حكايت مي كند كه چگونه معاويه در ضمن تلاش براي وصول به حكومت و خلافت، بي ميل نبوده است كه مردم او را پيامبر نيز بشناسند، آنهم پيامبري بعد از خاتم پيامبران، ابن جرير طبري آورده است كه (..... عمروبن عاص با هيأتي از مصريان به ديدار معاويه رفت و به آنها توصيه كرد و گفت توجه داشته باشيد وقتي وارد دربار پسر هنده مي شويد در زمان سلام دادن او را خليفه خطاب نكنيد و...، هرچه مي توانيد او را تحقير كنيد و برعكس معاويه نيز به درباريان گفت حدس من اينست كه پسر نابغه مقام مرا نزد افراد آن هيأت كوچك كرده است پس توجه داشته باشيد وقتي هر كدام وارد مي شوند به طوري با قدرت آنها را تحت فشار

ص : 1452

بگذاريد كه مجبور به تعظيم و احترام شوند به نحوي كه وقتي به من مي رسند نفسشان درآمده باشد، پس اولين كسي كه وارد شد مردي بود به نام ابن خياط .....، پس همينكه وارد شد از ترس با تعظيم گفت السلام عليك يا رسول الله يعني كه سلام اي پيامبر خدا و تمام مصريان ديگر در اينگونه سلام از او پيروي كردند و چون از نزد معاويه خارج شدند عمروعاص به آنان گفت من به شما مي گويم او را فرمانروا خطاب نكنيد شما او را پيامبر خطاب مي كنيد و...،) و البته با توجه به اينكه در اين نقل، نهي معاويه از گفتار كفرآميز آنان به چشم نمي خورد، ممكن است همين حادثه تخم مسلك فاسدي را كه بعضي از طرفداران معاويه پس از مرگ او پيش گرفتند پاشيده باشد، شمس الدين ضياء مقدسي آورده است كه (..... مردم اصفهان كاري احمقانه و مبالغه آميز در خصوص معاويه دارند و در اين رابطه براي من نام مردي زاهد و متعبد را آوردند و من از قافله خود جدا شده و به سوي او رفتم و شبي را نزد او به سر آوردم و... تا اينكه از او درباره (صاحب) سوال كردم پس آن مرد شروع كرد به دشنام و ناسزا گفتن كرد و اضافه نمود او مذهبي جديد آورده است گفتم چه مذهب و عقيده اي، گفت مي گويد كه معاويه پيامبر مرسل نبوده است، پرسيدم تو چه عقيده داري، گفت همان را كه خدا گفت، ميان هيچيك از پيامبران او فرقي قائل نيستيم، ابوبكر پيامبر مرسل، عمر پيامبر مرسل، هر چهار خليفه را نام برد و سپس گفت معاويه هم پيامبر مرسل پس من گفتم اين گونه بيان نكن و اين عقيده را نداشته باش زيرا آن چهار نفر خليفه بودند و معاويه سلطنت كرد و پيامبر فرمود خلافت بعد از من تا سي سال است و سپس سلطنت پس آن خبيث برآشفته شد، و شروع كرد به گفتن ناسزا و دشنام و تهديد به من و به مردم اشاره كرد كه اين مرد رافضي است و...، اگر قافله ها سر نرسيده بود مرا تكه پاره كرده بودند و در اين زمينه داستانهاي بسياري از آنها نقل شده است...، .....،)، آري ما فرض مي كنيم كه آن عده از روي ابهت دربار و يا ترس ..... آن عبارت كفرآميز از زبانشان بيرون آمد و گفتند كه سلام بر تو اي پيامبر خدا .....، ولي اگر او در قلبش مرض نبود چرا آنها را انكار نكرد و حرف آنها را اصلاح ننمود و...، آري پسر هنده جگرخوار از آن خطاب باطل و كفرآميز و ناروا لذت مي برد و... اين در حالي است كه خودش حاضر نمي شود كه پيامبر را پيامبر بنامد و ..... حتي براي تحقير و كوچك كردن آن حضرت ايشان را به نام مي خواند و...، حافظان و حديث شناسان گفتگويي را ميان معاويه و امدبن ابد حضرمي آورده اند كه (معاويه از او سؤال كرد

ص : 1453

آيا هاشم را ديده اي گفت آري به خدا بلند بالا و خوش صورت بود ..... و معاويه سؤال كرد محمد را ديده اي او جواب داد محمد كيست معاويه گفت پيامبر خدا پس او (با ناراحتي) گفت اي معاويه چرا آن حضرت را همانگونه كه خداوند او را با بزرگي و عظمت ياد نموده است ذكر نكردي و نگفتي رسول خدا، .....)، (كلب گويد اين خاصيت جرثومه هاي پليد و بي سر و پا است كه بزرگان را با تهمت و بي ادبي و... پائين آورده و با دروغ و تزوير و... خود را بالا ببرند تا بتوانند براي خود آبرويي كسب كنند غافل از اينكه زودتر از آنچه فكر مي كنند دست قدرت پروردگار آنان را به زير خروارها خاك كشيده و سپس با غضب خود آنها را با سر وارد آتش ابدي جهنم خود مي نمايد و هر لحظه بر عذاب آنها مي افزايد و اين معاويه بدبخت و بدعاقبت از جمله آن گروه است الا لعنت الله علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون)،

حكميت به چه منظوري:

آخرين ترفند و حيله اي كه براي رساندن معاويه به كرسي خلافت صورت گرفت با فكر خائنانه عمروبن عاص و به صورت حكميت انجام شد، و اولين مستمسك اين ترفند، عنوان نمودن خونخواهي عثمان بود...، ..... و وضعيت جنگ صفين در حالي كه مي رفت كار جنگ يكسره شده و بساط ظلم و ستم معاويه جمع شود با بكارگيري صله اي تغيير كرد و آن اينكه قرآنها را بر سر نيزه بردند و به حيله عمروعاص و حماقت و خريت ابوموسي اشعري وضع موجود آشفته تر و آشوب داخلي ريشه دارتر شد و در پايان اين حكميّت، ابوموسي به عمروعاص گفت (..... تو حيله و نيرنگ بكار بردي و تو مانند سگي هستي كه اگر به او حمله كني پارس مي كند و اگر او را رها كني نيز پارس مي كند و عمروعاص به او گفت تو هم مانند خري هستي كه كتاب مقدس را بر آن بار كرده باشند .....)، آري گفتگويي كه شيطان سياست پردازي با احمق بي تجربه اي داشت و همه قبول دارند كه هر دو طمع به خلافت بسته بودند و ..... از ذكر تمامي اين مطالب كه تحت عناوين شش گانه اخير آمد، ماهيت جريانات به دقت روشن شده و شكي نمي ماند كه معاويه در پي خلافت بوده و خونخواهي عثمان فقط حربه اي براي نيل به مقاصد او بوده است، پس اين گفتار ياوه ابن حجر كه كشمكش بين علي و پسر هنده جگرخوار ربطي به خلافت نداشت و براي خونخواهي عثمان بود...، فقط براي توجيه و تبرئه جنايات و تبهكاري اعمال آن خيانت كار است كه براي برآوردن شهوات و مطامع خود هفتاد هزار از

ص : 1454

مسلمان امت محمّد را به خاك و خون كشيده و ....، و ابن حجر نادان تصور نموده كسي به حساب او رسيدگي نخواهد كرد و هيچ محقق پيدا نمي شود كه با دلايل قاطع بر صورت او بكوبد و او را رسوا نمايد و البته ابن حجر كسي است كه از صحنه رستاخيز و ايستادن در برابر محكمه عدل الهي هراس به خود راه نداده و نمي داند كه خداي قهار دادگستر در كمين و در پي حساب و دادرسي است. (كلب گويد، خدايا به حضرت علامه اميني كه راههاي هدايت را بر ما روشن و نقاب از چهره كريه دشمنان خدا برداشت، جزاي خير عطا فرما و مقام او عالي است خدايا تو آن را متعالي و در بهشت خود او را همنشين با محمد و آل محمد و ما را نيز از شفاعت او در دنيا و آخرت بهره مند فرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

بررسي دفاعيه ابن حجر براي معاويه:

ابن حجر به تقليد از پيشينيان خود در راستاي توجيه جنايات معاويه در كتاب صواعق خود در نهايت، كلامش را طي دو مطلب آورده است 1- اول اينكه او همه جنايات معاويه اعم از لشكركشي، قتل و جنايت و بي ناموسي و... و قتل هزاران مؤمن مسلمان كه در ميان آنها سيصد و چند تن از شركت كنندگان بيعت شجره و جماعتي از مجاهدان غزوه بدر و گروه بسيار از مهاجرين و انصار از اصحاب رسول خدا صالح و متقي و تابعان نيكوسيرت و .....، را از روي اجتهاد و استنباط فقهي عنوان كرده است، و اين ابن حجر نادان تصور مي كند كه با اين توجيهات مسخره مي تواند ارتكاب چنان جناياتي را كه قرآن و سنت بوضوح ماهيت آن را مشخص نموده اند، درست جلوه داده و مرتكب آن را تبرئه نمايد و... لذا خود را به ناداني و نفهمي مي زند و مي خواهد القاء نمايد كه اجتهاد در مقابل نص صريح قرآن و سنت داراي ارزش و اعتبار است و... و تصور مي نمايد كه آراء اجتهادي آنقدر كشدار و سازگار است كه با هر هوس و خواهش نفساني منطبق است و... و يا مثلاً براساس آن توجيهات مي توان خلافكاري و جنايات خالدبن وليد را توجيه و او را تبرئه كرد و با مستمسك نمودن حربه اجتهاد او و آن فجايع را در ريختن خون بيگناهان و با همسر مسلماني هم بستر شدن و ..... را توجيه كرد (..... كلب گويد شك نيست كه اينگونه تأويلها الهام شيطان است زيرا، اول اينكه اين روش و تأويل خلاف قرآن است، در آنجا كه خداوند مي فرمايد و لا تركنوا الي الذين ظلموا ..... و يا آنجا كه مي فرمايد هر كس مؤمني را متعمداً به قتل برساند جزاي او جهنم است و بيان نموديم كه چگونه امر

ص : 1455

اجتهاد متناسب با خطا است نه جرم و برحسب آيات كتاب خدا جزاي مجرمان آتش دوزخ و جزاي خطاكاران احتمال بخشش خداوند و لذا اجتهاد در جرائم از جمله شرك به خدا و امثال آن كه خداوند به مرتكب آن وعده آتش جاويدان و دخول ابدي در دوزخ داده است و اخذ ثواب در صورت خطا بودن فقط از يك احمق متصور است نه از مؤمنين به كتاب خدا و سنت رسول خدا .....، و دوم اينكه عذاب ابدي دوزخ براساس احاديث كه به تعدادي از آنها اشاره شد براي مرتكبين خواهد بود و يا براي كساني خواهد بود كه در كار توجيه اين ظلم و ستم هستند زيرا به جاي محكوم نمودن اين جنايات و اعمال زشت آنها را توجيه مي كنند، كه البته در عمل آنها شريك و با آنها در عذاب ابدي خداوند وارد خواهند شد و سوم اينكه اين عمل آنها و بجاي امر به معروف، امر به منكر و بجاي نهي از منكر، نهي از معروف خواهد بود كه هم خلاف كتاب خدا و هم سنت رسول خداست و چهارم اينكه موضوع اين اجتهادي كه اين ياوه گويان آن را بيان نموده اند آنهم از هر بي سروپا، هر جنايتي را در تحت لواي اين اجتهاد كذايي به جامعه مسلمين و جامعه بشريت تحميل خواهد نمود و مردم جهان شاهد اعمال ددمنشانه اي به نام اسلام خواهند بود كه براساس آن قطعاً جامعه مسلمين در پيشگاه دانشمندان جهان و افكار عمومي جامعه بشري در حال و آينده رسوا و بي اعتبار خواهد بود و از مسلمان به عنوان انسانهايي وحشي و جاني و تروريست كه عليرغم حيوان صفتي و سبوعيت و درندگي خود را وعده داده شده به بهشت هم مي دانند ياد مي شود و .....، پنجم اينكه اين سخن مخالف كامل عقل است كه شرع نيز آن را نمي پذيرد زيرا خداوند هميشه امر به انجام واجبات و دوري از انجام محرمات نموده و براي آنها توجيهي قرار نداده است و لذا تبديل امري حلال به حرام و حرام به حلال در واقع به منزله بدعت و طرح حكم در مقابل حكم خداوند و به منزله شرك و اعلام جنگ با خداوند خواهد بود و ششم اينكه اين جماعت كه خود را حليف قرآن مي دانند ولي مفهوم قرآن را نمي فهمند كه در قرآن بين جرم و خطا تفاوت است و از طرفي هر بي سروپا را نيز نمي توان عنوان اجتهاد داد بطور مثال آيا عقل شما مي پذيرد كه شخصي در لباس اسلام مثلاً در امريكا و يا روسيه بمب اتم بيندازد و همه مردم از مرد و زن و بچه و ..... را نابود كند و بعد بگويد اجتهاد كردم يا مجتهدي به او اجازه داد و خود را بهشتي بداند و منتظر ثواب اخروي هم باشد وا نتظار او اين باشد كه هرچه درندگي او بيشتر شود ثواب بيشتري مي برد و

ص : 1456

.....، اگر چنين فكر مي كني تو هم مانند او هستي و منتظر آتش جاوداني دوزخ باش كه دين خدا را ملعبه و بازيچه خود كردي مانند معاويه عليه الهاويه .....)، و يا گفته شود كه ابن ملجم مرادي كه برحسب كلام رسول خدا اشقي الاخرين است طبق اجتهاد خود اين جنايت را انجام داده و بر صواب بوده است (كلب گويد كسي نيست به اين ياوه گويان ابله بگويد پس امام حسن مجتبي عليه السلام كه ابن ملجم را متعمداً به عنوان قصاص كشت در واقع قتل نفس كرده زيرا او مجتهد مؤمني را متعمداً كشت و اگر بگويي خلاف نكرد پس در گفتار تو تناقض وجود دارد يعني اگر مجتهدي با نظر خود مجتهدي را بكشد و آن مجتهد وصيت نمايد كه در صورت وفات، مجتهد قاتل را كه شرعاً معذور است به قتل برسانند پس مرتكب قتل نفس شده و اجراي حكم قصاص شرعاً بر اينگونه مجتهدان حرام است، پس اولي به حكم قرآن كه مجتهد مؤمني را كشته وارد آتش مي شود و دومي هم كه مجتهد معذور را قصاص كرده عمل حرام و خلاف شرع انجام داده كه مسلمان و مؤمن و مجتهد معذور را كشته و او هم اهل آتش است پس تمام كساني كه عثمان مجتهد را كشتند اهل آتش هستند و تمام كساني كه قاتلان مجتهد عثمان را هم كشتند اهل آتش هستند و در طول تاريخ همه مسلمانان از طرفداران دو طرف اهل آتش هستند آيا اينگونه سخنان ضد و نقيض و ياوه نيست و اگر تو براي توجيه اين جنايات به تفسير نابجاي كتاب خدا و بر اساس فكر و نظر كوتاه خود آيات مربوط به خطا را اخذ و آن را به جرم تسري دهي و ..... و به آن عمل نمايي آنوقت براي توجيه عمل ناهنجار خود در مقابل افكار عمومي جهاني و جوانان فكور و دانش پژوه و دانشمندان جهان دليلي نداري زيرا آنچه تو از اين توجيهات شيطاني خود ساخته اي مخالف عقل سليم و حريت و آزادگي انسانها است و قطعاً قابل پذيرش نيست و كدام عقل سليم مي پذيرد كه شخصي خون هفتاد هزار نفر از پاكان عالم را بر زمين ريخته و فساد برپا نمايد و پاداش و اجر هم ببرد، مگر قماربازي است مگر هستي جهان و خلقت آن بازيچه است آيا مگر جنگل است چطور به زعم ياوه گويي تو، قاتل مجتهد است و مقتولين مجتهد نيستند و...، و نكته مهم ديگر اينكه اين توجيه قطعاً مخالف سنت و روش رسول خدا و اصحاب و تابعين است زيرا در تمام اين درگيري ها هيچكدام چنين مطلبي را عنوان و براي رد يكديگر اقامه دليل ننموده اند و اين دلالت بر آن دارد كه چنين ياوه اي اصلاً در سنت رسول خدا وجود نداشته تا به آن استناد شود و اين در واقع راهكاري شيطاني است كه

ص : 1457

اين متعصبين با الهام شيطان براي توجيه اعمال جنايتكارانه دشمنان خدا و رسول و صالحان امت جعل نموده اند ولي شك نيست كه شيعه در خصوص جنايات معاويه و يزيد و عمروعاص و...، هيچ توجيهي را نمي پذيرد و آنها را و پيروان انها را لعنت نموده و اهل آتش مي داند و از همه مهمتر بسياري از اين كساني كه اينان مجتهد مي دانند خود از اعمال خود بظاهر پشيمان مي شدند يعني خود اعتقادي به اين چرنديات نداشتند و اگر وجه شرعي داشت البته خود آنان اولي به استناد به آن بودند تا امثال ابن حجر افاك اثيم و ..... و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون...)، ابن حجر شنيده است كه انسان مي تواند برخلاف اجتهاد مجتهدان اجتهاد نمايد ولي نفهميده كه نمي توان برخلاف حكم خدا و پيامبر او اجتهاد كرد، (كلب گويد بطور مثال خداوند بت پرستي و شرك را حرام نموده و حج بيت را جزء شعائر اسلام دانسته و براي خون مسلمان حرمت قائل شده پس شخص معلوم الحالي بيايد بر ضد كتاب خدا اجتهاد كند كه مردم بت بپرستند و مشرك شوند و دستور دهد خانه كعبه را خراب كنند و به نواميس مسلمانان در حرم رسول خدا تجاوز كنند و زنا كنند و خون مسلمانان را بر زمين بريزند و ..... و زمين را از خون كساني كه وجود آنها به منزله نفس پيامبر است سيراب نموده و حرم و خاندان و نواميس محمّد رسول خدا را اسير نموده و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و سر سيد جوانان اهل بهشت را بر سرنيزه كرده و در ميان شهرها گردش دهند و سپس .....، به هديه ببرند و...، و در ازاء اين جنايات نه تنها عذاب نشوند بلكه پاداش نيز بگيرند آيا به اين طرز تفكر و به اينگونه افكار مردم جهان دانشمندان دنيا پس از گريه به ما نمي خندند و عقل ما را زير سؤال نمي برند و از همه اين بدبختي ها بيشتر آيا اين طرز فكر باعث نمي شود كه گروههاي افراطي تروريست به نام اسلام از سوي دشمنان اسلام و قرآن تجهيز شوند و به اتكاء همين گونه افكار منحط و ارتجاعي و .....، ديوانه وار و بر اساس فتوي يكي از همين جرثومه هاي فساد و تباهي به كشتارهاي جمعي مسلمانان و ساير مردم دنيا دست بزنند و بگويند نظر ما اين بود و ثواب ما را بدهيد .....، آري بدبختي اينست كه همه اين جانيان و قاتلان كه خود مرتكب اين اعمال شده اند و .....، هيچكدام خودشان چنين نظري نداشته و اين در واقع ياوه هايي است كه شيطان در قرون بعد به دهان طرفداران آنان انداخته است تا امت و دين محمد را نابود نمايند و از اعمال حرام خود در تقويت شيطان اسلام را نابود نمايند و .....)، محمدبن جرير طبري

ص : 1458

مي نويسد (..... در ميان امت اختلافي نيست بر سر اينكه ابن ملجم طبق اجتهاد و تفسيرش به تصور اينكه اين كار او درست است علي را كشته است .....)، و با همين اجتهاد كذايي ابوالغاديه فزاري قاتل عمار را تبرئه مي كنند... و همچنين آن را دست آويزي براي تبرئه يزيد سركش و ستمكار و جبار كه ..... مي نمايند، و از طرفي ديگر موارد بسياري از اجتهاد است كه چون بر خلاف ميل گروهي از آنان است بي اعتبار و بي قدر مي باشد، و اينگونه اجتهادها در نظر آن جماعت نمي تواند از مخالفان عثمان كه اصحاب پاك و صادق و عادل رسول خدا بوده اند رفع اتهام نمايد ولي تبهكارترين فرد يعني ابن ملجم را تبرئه مي نمايد اين جماعت قاتلان عثمان را مجتهد نمي دانند و آنها در نظر ابن حزم زشتكاراني ملعون و آشوبگر مسلح و خونريز آدمكش و در نظر ابن تيميه مشتي تجاوزگر داخلي بودند و خطاكار نبودند بلكه ستمكار و تجاوزگر بودند و در نظر ابن كثير آنها جمعي سبكسر و بي سروپا و... در نظر ابن حجر تجاوزكاراني دروغپرداز و ملعون و پرخاشگر و .....، بوده اند، ..... پس چگونه اين اجتهاد از آن افراد بي سروپا داراي اعتبار و آن اجتهاد از اصحاب عادل و بزرگ رسول خدا بي اعتبار است، از اجتهادات مسخره و عجيب ديگر اينكه در قرون پيشين صورت گرفته اين است كه ناسزا و دشنام به اميرالمؤمنين علي عليه السلام و هر صحابي كه از آن حضرت پيروي كرده جايز است و هركس حق دارد آنان را لعن كند، در نماز، در قنوت، در خطبه جمعه و جماعات و...، قابل تعقيب و سرزنش نباشد و بالاتر از اين اجري هم ببرد، زيرا مجتهد خطاكار است، هرچه اين مجتهد خطاكار، آدمي بي سروپا و بي سواد و دهاتي بدوي و بيابانگرد باشد و نيز از جمله كساني باشد كه اساساً از علوم و معارف و درس و بحث شريعت دور هستند، ولي علي و شيعيان او حق ندارند از ظلم و ستم هايي كه بر آنان رفته كلمه اي بر زبان بياورند ..... و حال آنكه خداي تعالي مي فرمايد (خدا دوست ندارد صدايي به بدگويي بلند شود مگر آنكه ستم ديده باشد)، ..... و اگر كسي از آنها به آن ستمگران و تبهكاران بد گفت، البته مستوجب قتل و شكنجه و حبس و تبعيد و...، است و به اجتهاد او خواه درست و خواه غلط نبايد اعتنا نمود .....، راه دور نرويد در كتاب صواعق ابن حجر نگاه كنيد كه در موضوع لعنت كردن به معاويه مي گويد (..... در مورد اينكه بعضي بدعت خواهان به او دشنام مي دهند و لعنت مي فرستند .....، اين حرف از جماعتي سر زده كه احمق هستند و نادان و عصيان گر كه خدا به آنها توجه ندارد و سرگشته و گمراه هستند و خدا آنها را لعنت كرده و خوار نموده

ص : 1459

است .....،)، پس آيا مي دانيد كه ابن حجر چه كسي را لعنت مي كند و دشنام مي دهد، و ناسزاهاي او متوجه چه كسي است .....، پس حديث لعنت فرستادن رسول خدا بر معاويه را بياد آوريد و احاديث لعنت نمودن اميرالمؤمنين علي عليه السلام به معاويه و لعنت هايي كه در دعاي قنوت در نماز خود بر او مي نمود و لعنت هايي كه ابن عباس، عمار ياسر، محمدبن ابي بكر، ام المؤمنين عايشه در تعقيبات نماز و ديگر اصحاب .....، تا روشن شود كه لعنت كردن و دشنام اين ابن حجر متوجه كيست خودتان قضاوت كنيد (..... كلب گويد آنچه مسلم است خداوند لعنت كردن را دوست دارد مشروط بر اينكه بر اهل لعنت يعني منافقين و دشمنان او وارد شود و شاهد آن كتاب خداست و اينكه لعنت علامت تنفر از عمل بد و زشت و جنايت بار و در واقع به منزله امر به معروف و نهي از منكر و حكم واجب شرعي است تا مسلمانان و مؤمنين از ارتكاب به آنگونه اعمال كه انسان را از رحمت خدا دور مي نمايد اجتناب نمايند و بديهي است هرگونه توجيه نابخردانه و عمل بد و جنايت بار در واقع موجب خواهد شد كه برعكس امر به منكر و نهي از معروف شود و دوباره اين جنايت ها در امت به سنت جاري تبديل و سيلاب هاي خون راه اندازي شود و اينگونه اعتقادات فاسد و خطرناك و شيطاني قطعاً امت را به سوي قهقرا مي برد و دانشمندان و عالمان شريعت محمد (ص) بايستي هوشيار و با تدبير از اينگونه افكار و اشاعه آن به دليل فساد تبعي آن جداً جلوگيري نمايند، آيا تعجب نمي كني كه چگونه خداوند در كتاب خود با تهديد وعده آتش ابدي و دوزخ سوزان و عذاب و... را به امثال اين مجرمين و تبهكاران داده است ولي باز امثال معاويه و يزيد و حجاج و...، هر جنايت كه خواسته اند انجام داده اند .....، پس واي به حال آن روزي كه به اين تفاله ها و آشغالهاي بي سروپا بگوئيد بكشيد و به صليب بكشيد و بسوزانيد و ثواب هم ببريد ديگر آيا سنگ روي سنگ بند مي شود...).

اجتهاد چيست:

در اينجا بايد معني اجتهاد را فهميد، آيا اجتهادي چيزي است به استناد آن ريختن خونهاي بسيار روا دانسته شده و هزاران هزار بي گناه به خاك و خون كشيده شده و ناموسها بر باد رفته و...، هر روش جاهلي را روا بدانند و يا به استناد آن شريعت را زير و رو كنند و يا چيزي است كه با آن مي توان سنت هاي غيرقابل تغيير دين خدا و احكام مسلم آن را لغو كرد و يا چيزي است كه خدا به عوام الناس و هر بيسواد عطا كرده

ص : 1460

كه به هر نحو كه دلخواه آنان بود عمل كنند يا اينكه اصول و حساب و كتابي دارد .....، آيا اجتهاد كاري است كه هر موش و گربه و يا هر چهارپا و هر بيابانگرد بي سواد به آن مي پردازد و...، علماي معروف و برجسته درباره اجتهاد مي گويند: ..... .....، .....، در حاوي قدسي آمده ..... (و خلاصه، فقه در علم اصول يعني علم به احكام از روي دلايل آنها، بنابراين فقيه در نظر علماء اصول، همان مجتهد است و فقه از چهار منبع اصلي به دست مي آيد، قرآن، سنت، اجماع، قياس كه از سه منبع اصلي اول استنباط شده باشد،) .....، ابن الرشد مي گويد: (احكام شريعت از چهار وجه درك مي شود، كتاب خدا...، سنت...، اجماع...، استنباط بر مبناء اصول سه گانه قرآن، سنت و اجماع .....)،

نگاهي به اجتهاد معاويه:

در اينجا لازم است كه از ماهيت اجتهاد معاويه پرده برداريم ..... آيا او در كارهايش تابع نواميس چهارگانه (قرآن، سنت، اجماع، قياس)، بوده است، آيا قرآن شناس بوده است... آيا بين آيات محكم و متشابه تفاوت قائل مي شد (..... كلب گويد هر درخت از ميوه او شناخته مي شود جنگ او با وصي رسول خدا و اعلم امت و آگاه ترين مردم به سنت و كتاب خدا و كسي كه از ابتداء تا انتهاي كار رسالت پيامبر، در كنار او و ياور او بود و او بود كه غوغاي سقيفه براي حكومت و رياست، او را از كنار پيكر پاك و مطهر محمد مصطفي جدا نكرد تا دستور خداوند را در كفن و دفن آن حضرت عمل نمود و همه بزرگان امت و حتي خلفاء پيشين به علم و دانش و .....، فضايل او اقرار و اعتراف و شايستگي هاي او را در شريعت به همه عالم اعلام نموده اند و...، پس جنگ آن نابكار يعني معاويه با اين مظهر علم و تقوي يعني اميرالمؤمنين دلالت بر آن دارد كه او هيچ چيز از قرآن نمي دانسته و در واقع دجالي بوده كه با ظاهري فريبنده عوام الناس را فريب داده و گمراهان را به جان شريعت انداخته و نابود هم نموده است .....، آري چه كسي مثل او و پسرش توانسته اند، تيشه بر ريشه اسلام و مسلمين بزنند و چه كساني مانند طرفداران آنها با اين توجيهات شيطاني توانسته اند اينگونه فساد و تباهي را در جهان به نام اسلام اشاعه دهند و... انالله وانااليه راجعون...)، آري اگر احوال علم اولي و دومي به شرحي كه در جلد ششم و جلد هفتم آورديم .....، آن چنان وضعي داشته باشند البته حال معاويه كه در روزهاي آخر حيات رسول خدا (ص) اظهار مسلماني نموده است كاملاً معلوم است، همان معاويه اي كه خانه

ص : 1461

و خانواده او پر از تقاليد و افكار شرك آميز جاهلي بوده و سابقه تجاوزگري و گمراهي و پيروي عادات جاهلي او معلوم و آشكار و پرچم فاحشگي بر بام خانه اجدادي او نصب و...، و دائماً با قرآن در حال جنگ و ستيز و...، بوده است، در حالي كه قرآن شناسان نامي امت و...، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابن بن كعب و... بالاتر از همه آنها مولاي ما علي بن ابي طالب داناي به علوم قرآن و آگاه به رازها و رمزها و حلال مشكلات آن و ..... و در همه جهات حاضر بوده اند.

دانش معاويه در سنت رسول خدا:

آري معاويه اي كه به سنت رسول خدا احترام نمي گذارد، چه بهره اي ممكن است از علم سنت داشته باشد .....، عبدالله عامر مي گويد: معاويه مي گفت (..... برحذر باشيد از احاديث پيامبر مگر آن حديث ها كه در دورة عمر بود...) .....، پس همين سخني كه او در حق سنت پيامبر زده بي اعتنايي و تحقير او را نسبت به آن مي رساند و او كسي است كه راوي حديث و مبلغ آن را تحقير مي كرده و گاه (آن خبيث و ملعون) در جواب نقل حديث و تذكر راوي از قول رسول خدا (ص)، حركت زننده تحويل مي داد (يعني از خود باد بلند بيرون مي داد و مي گوزيد) و يا با لحن خشونت بار ..... به راويان حديث دشنام مي داده و (چون مخالف با اميال او بود آن را) نهي مي كرد...، و در حديثي آمده است كه او به عبدالله بن عمر پيام داد (كه اگر اطلاع پيدا كنم كه حديث نقل و بيان كرده اي گردن ترا مي زنم) و به سبب همين بدبيني و بدخواهي بود كه خون بازمانده نيكرو و پاك از اصحاب رسول خدا را بر زمين ريخت و سرداراني چون بسر بن ارطاه را فرستاد تا در مدينه غارت و وحشت ايجاد كنند و پس از او، سگ توله او يزيد در حمله معروف (حره) همان جنايات را انجام داد كه همه به آن آگاهند .....، (كلب گويد اگر او قرآن دان و يا حديث دان بود البته قرآن و سنت رسول خدا او را به سعادت رهنمون مي شد ولي او فقط در فكر انتقام گيري از محمد (ص) بابت قتل اعضاء كافر و مشرك خاندان او توسط علي عليه السلام در جنگ بدر و جبران بي آبرويي او و پدرش و مادرش و...، بود كه در آن جنگ و در ساير جنگها ببار آورده بودند و...، اگر اندك ايماني در او بود و از عقاب روز قيامت مي ترسيد، هيچگاه دستش را تا مرفق در خون صالحان امت فرو نمي برد و براي استقرار حكومت پسرش يزيد پليد خون پاك سبط اكبر رسول خدا حسن بن علي را در طشت نمي ريخت و يا مقدمات قتل حسين بن علي را در كربلا

ص : 1462

به توسط سگ توله خود فراهم نمي نمود و رسول خدا و آل محمد و امت او را تا قيام قيامت عزادار و مصيبت زده نمي نمود انالله وانااليه راجعون).

نگاهي به احاديث نقل شده از معاويه:

روايات معاويه را مي توانيم از ابعاد مختلف بررسي و به حساب آن برسيم، احمد حنبل در مسند خود كل رواياتي را كه از معاويه نقل نموده است يكصد و شش فقره مي باشد كه بسياري از آنها هم تكراري است: (از جمله: حديث (خدا چون خير كسي را بخواهد او را دين شناس مي كند) را كه شانزده بار تكرار شده، و يا حديث (اصلاح كردن موي پيامبر) كه ده بار تكرار شده، و يا حديث (پيامبر داستان اذان را گفت) كه هفت بار تكرار شده و .....، و چهل و هفت حديث ديگر كه تكراري نيست و بعضاً اصلاً ارتباطي به احكام ندارند مانند آنكه مي گويد: (پيامبر و ابوبكر و عمر هر سه در سن 63 سالگي از دنيا رفتند)، و...، كه اينگونه احاديث نه كمكي به احكام شريعت مي نمايد و نه مشكلي را براي مجتهدان برطرف مي نمايد و... حال جا دارد كه بار ديگر به متن احاديث او پرداخته و به حساب او برسيم:

1- معاويه به خانه عايشه مي رود و عايشه به او مي گويد، (آيا نترسيدي كه مردي را در كمين تو بنشانم و (او به قصاص محمدبن ابي بكر) ترا بكشد و او مي گويد در خانه امن هستم... و شنيده اي كه ايمان مانع حمله غافلگيرانه (ترور) است و... و مي گويد در رابطه با برآورده شدن تقاضاهايت چه نظر داري، ..... و قضيه آنها را بگذار براي قيامت،) و از اين حديث برمي آيد كه ام المؤمنين عايشه كشتن معاويه را جايز مي دانسته است... تا جايي كه جايز مي دانسته مردي را در كمين او بگمارد تا او را بقتل برساند و معاويه با آن سخن او را منصرف مي نمايد تا كيفر او به قيامت باشد و نيز معلوم مي شود كه معاويه براي رد اتهام وارده و كيفر آن دليلي نداشته باشد و فقط موعد آن را به بعد محول نموده و... و حتي اگر فرض كنيم عايشه به بهانه اينكه رفتار معاويه با او خوب بوده از خون برادرش محمدبن ابي بكر صرف نظر كرده باشد، ولي خداوند هرگز كيفر آن قتل را از ياد نخواهد برد و .....، و يا اگر كه از خون حجر بن عدي و يارانش چشم پوشيد، خداوند محال است كه آن خونهاي پاك را قصاص ننمايد و... و يا براي كشتن هزاران شخصيت والاي اسلامي به دست او و ..... از او انتقام نگيرد.

ص : 1463

2- عبادبن عبدالله بن زبير مي گويد: (چون معاويه به عزم حج آمد و...، براي ما نماز ظهر را دو ركعتي خواند پس مروان بن حكم و عمرو بن عثمان نزد او رفته و گفتند هيچكس مثل تو آبروي عثمان را نريخت و او را در بين مردم ضايع نكرده است، گفت چرا، گفتند آيا توجه نداري كه او نماز را در مكه تمام مي خواند، پرسيد واي بر شما .....، من با پيامبر و ابوبكر و عمر رضي الله عنهما اينگونه خواندم، آنها گفتند پسرعموي تو عثمان تمام مي خواند، پس معاويه نماز عصر را با ما چهار ركعتي خواند .....)، آري من نمي دانم كه اشكال كار در اينجا بر دين شناسي و فقه معاويه است يا ترديد در دين او كه ..... عبدالله از قول پيامبر گفته است نماز در سفر دو ركعتي است و هر كه برخلاف سنت عمل كند در حقيقت كافر شده است و...، ولي او به خاطر پسرعموي خود عثمان يعني بوجود آورنده اين بدعت حكم شريعت را زير پا قرار مي دهد و اگر فقه و دين شناسي و حديث داني اين باشد، بايد فاتحه آن را خواند و اگر از بي ديني كرده باشد كه حساب او پاك است.

3- هنايي مي گويد: (..... با جمعي از اصحاب رسول خدا نزد معاويه بودم، او از آنها سؤال كرد شما را به خدا قسم آيا پيامبر از پوشيدن جامه ابريشمي منع ننمود، گفتند چرا آن حضرت ما را منع نمود ..... پس ادامه داد و پرسيد تا رسيد به اينكه شما را به خداي متعال سوگند آيا رسول خدا از جمع بين حج و عمره نهي نفرمود؟ و در اين لحظه همگي پاسخ دادند اين را نه و يا در عبارتي ديگر پرسيد مي دانيد كه او از متعه يعني متعه حج نهي فرمود؟ همگي گفتند خدايرا نه .....، آري معاويه اصرار داشت تا هر بدعتي را در برابر سنت رسول خدا احيا نمايد... كار معاويه كه از كار خلاف عمر پيروي مي كند يا مويد بي اطلاعي او از سنت است يا از بي ديني او كه دومي بيشتر به او مي خورد (كلب گويد اين خبيث درصدد آن بود كه نهي عمر را با شهادت صحابه به پيامبر منتسب نموده و سنت را با بدعتهاي بوجود آمده نابود نمايد و ..... كه اين امر مويد همان افكار جاهلي او بوده است و قصد و غرض او در واقع از اين عمل ايجاد تفرقه در بين مسلمانان ..... بوده است).

4- حمران مي گويد: (..... معاويه گفت شما نمازي را مي خوانيد ولي ما كه با پيامبر (ص) معاشر بوديم آن را نديديم كه بخواند و لذا از آن نهي كرد يعني دو ركعتي كه آن حضرت پس از نماز عصر مي خواند .....) و حال

ص : 1464

آنكه ما در جلد ششم ديديم كه اين نماز بعد از نماز عصر در دوره رسول خدا سنت بود و حضرت آن را مي خوانده و تا آخر عمر هم آن را ترك نكرده و اصحاب نيز آن را بجا مي آورده اند تا آنكه عمر آنها را نهي كرد و اصحاب به او اعتراض كردند و دليل آوردند .....، ولي عمر با اصرار آن بدعت را عمل كرد تا آنكه معاويه اين كلام را گفت ..... (كلب گويد در كذاب بودن معاويه همين بس كه آنچه را كه همه اصحاب ديده اند و عمل مي نموده اند و عمر هم عليرغم نهي به سنت بودن آن اقرار داشت را انكار مي كند ..... فقط براي تفرقه افكني .....).

5- از چند طريق از معاويه نقل شده است كه از زبان پيامبر مي گويد (..... هر كس را كه شراب خورد تازيانه بزنيد ..... و اگر براي چهارمين بار تكرار كرد بكشيد)، در اين حيرانم...، اگر او مطيع اين حكم صريح بود هيچگاه كارواني با بار شراب به مقصدش روانه نبود و يا او آن را در خانه اش انبار نمي كرد ..... و يا آن را خريد و فروش نمي كرد و يا نمي خورد و يا در حال مستي شعر در ثنا و مدح شراب نمي گفت و عربده جويانه از آن تعريف نمي كرد و يا به هيأت هاي اعزامي و سفيران تقديم نمي نمود و سگ توله شراب خوار خود را جانشين خود نمي نمود و وليعهد پليد او در برابرش شراب نمي خورد و يا حكم جزاي شرابخوار را تعطيل نمي كرد و يا شراب خواران را حد مي زد .....، اين روايت معاويه را هرچند كه سندي محكم دارد و نيز محدثاني چون احمد حنبل و ترمذي و ابوداود آن را ثبت كرده اند ولي باز هم مورد توجه فقها نيست و هيچكدام از آنها به آن اعتماد و استناد ننموده اند، چون معاويه به تنهايي آن را نقل كرده و خود او هم قابل اعتماد و موثق نيست و ..... و اين وضع او است نسبت به حديثي كه خود او از زبان پيامبر شنيد پس تكليف آن بقيه كه تعداد محدود معدود و كم است و .....، حال و روزگار او را ببين .....،.

6- ابوادريس از معاويه كه به ندرت از رسول خدا حديث نقل مي كرد مي آورد كه، شنيدم كه رسول خدا فرمود (هر گناهي را خدا ممكن است ببخشد مگر اينكه انسان كافر بميرد و يا مؤمني را عمداً بقتل برساند) و چنانچه ديديم و خواهد آمد معاويه در نامه خود به اميرالمؤمنين مي نويسد كه (اگر اهالي صنعاء و عدن بر قتل مردي و يكتن از مسلمانان همداستان شوند خدا آنان را به روي در آتش خواهد انداخت)، حالا سؤال اينست، اين دو حديث كه معاويه روايت كرده حجت و دليل به نفع اوست يا بر عليه او، آري حقيقت روشن

ص : 1465

است و غباري هم بر آن نيست، مي دانيد كه چه كسي در اثناي جنگ صفين و پس از آن در هر فرصتي خونهاي بسيار ريخته است و مومنان بيشمار را قتل عام نموده و هر سنگ و شن و هر درخت و بوته اي در صحرا و كوهستان شاهد و گواه قتل هاي عمد اوست و آن جمعيت بيگناه و بي شمار كه به دست او و به فرمان او به خون خود غلطيده اند، آيا اين قتل ها و خونريزي ها را قرآن دستور داده يا سنت و اجماع مسلمانان و يا قياس و راي اجتهادي، يا مگر اين خبيث چيزي از قرآن و سنت مي دانسته و يا اجتهاد و استنباط را مي شناخته كه به آن مستمسك شود، او تبهكاري خون آشام و جاهلي بي دين و دين نشناس بوده .....، او تجاوزكاري مسلح بوده كه در پي جاه و شهوت و مال دست به هر جنايتي زده است و او دومين فردي است كه در يك برهه از زمان بيعت شده اند و به موجب آن احاديث صحيح كه آورديم بايد اعدام مي شد و كسي را كه به حكم شريعت بايد اعدام مي شد چه احترام و چه حقي دارد و او را چه رسد به امر خلافت تا چه رسد به اينكه به عنوان خليفه دست به قتل اين و آن بزند و جنگها بر سر پا كند و لشكركشي ها نمايد و آيا مي دانيد او چه كساني را به قتل رسانده و چه مقدساتي را بر باد داده است، و .....، آري اين جرثومه فساد و تباهي خون مجاهدان بدر و صدها تن از شركت كننده گان بيعت شجره را ريخته است، خون كساني كه قرآن شهادت مي دهد كه خدا از آنان راضي و آنان از خدا راضي هستند و در ميان آنان شهداء كساني بودند مانند عمار كه براساس كلام رسول خدا دار و دسته تجاوزكار داخلي (فئه باغيه)، يعني دار و دسته معاويه او را كشته اند .....، و حزيمه بن ثابت ذوالشهادتين، ثابت بن عبيد انصاري، ابوهيثم مالك بن تيهان، ابوعمره بشر انصاري و ابوفضاله انصاري، و .....، كه همه اينها از مجاهدان بدر هستند و نيز در ميان آنها حجربن عدي (راهب اصحاب محمد صلي الله عليه و آله)، مجاهد قهرمان مالك بن حارث اشتر نخعي، و عابد صالح محمد بن ابي بكر ..... بوده اند، و بالاتر و سهمگين تر آنكه از شهادت امام مقدس و خليفه برحق كه امت بر خلافت و بيعت او همداستان بوده اند يعني از شهادت مولاي ما اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب مسرور و شادمان شده و خبر قتل او را بشارتي شمرده و بانگ شادي برآورده و آن مصيبت عظمي را از الطاف الهي دانسته است، همان تبهكار جاني كه با نيرنگ و توطئه، سيد جوانان اهل بهشت، امام حسن مجتبي، نواده رسول خدا (ص) را مسموم كرده و به قتل مي رساند، همان تبهكار گستاخي كه پس از قتل امام و ذريه رسول خدا فرياد

ص : 1466

شادي برمي آورد...، (كلب گويد و البته همين شادي و شادماني و سرور معاويه در قتل اميرالمؤمنين علي عليه السلام، به استناد روايات صحيح دليل قاطع بر حرام بودن نطفه او يعني معاويه عليه الهاويه دارد ..... و البته كه از آن مادر معلوم الحال او يعني هنده جگرخوار و پدر نابكار او ابوسفيان بهتر از اين نجاست حاصل نخواهد شد و .....، آري كسي كه از پستان هند جگرخوار شير بخورد و با دستان آن زانيه كه جگر حمزه سيدالشهداء را از سينه بيرون آورده و به دندان كشيده و با گوش و بيني شهداء احد براي خود گردنبند ساخته و .....، نوازش شود .....، آيا بهتر از اين مي شود ..... آري اگر غير از اين مي شد جاي تعجب بود انالله وانااليه راجعون و اينكه از او روايات كمي نقل شده است كاملاً طبيعي است چون هر حديث مانند اين حديث را كه نقل نمود او را بيشتر در طبقات دوزخ ابدي خداوند فرو مي برد و هر كلام آن حديث حجت بر دوزخي بودن او خواهد بود)،.

7- ابوصالح از معاويه نقل مي كند كه پيامبر مي گويد: (..... هر كه بدون امام بميرد به حال جاهليت مرده است)، ما از طرفداران و دوستداران معاويه مي پرسيم خود معاويه به چه حالتي مرده و چگونه مرگي داشته و بهنگام مرگ او، امام او چه كسي بوده و بيعت كدام امام بر عهده اش بوده .....، و آيا مگر امام واجب الطاعه كه به موجب نص و اجماع، پيروي و بيعت او بر امت واجب باشد غير از اميرالمؤمنين علي كسي ديگر بوده است...، همان امام مظلوم كه چون خبر شهادتش به او رسيد شادماني كرد، در حالي كه مصيبت شهادت او در واقع سوگواري رسول خدا (ص) و امت اسلام بود و يا به خبر شهادت آن امامي كه در فاجعه مسموم ساختن او با دسيسه اش، فاطمه زهرا را به عزا نشست ولي او در عزاي آن حضرت يعني سيد جوانان اهل بهشت خندان و شادان بود ....

توجه:

اين حديث معاويه را حافظ هيثمي و ابوداوود .....، نيز نقل نموده و همچنين اين حديث با احاديث ديگر و با همين مضمون تحكيم گرديده و...، از جمله پيامبر فرمود، (هر كس بميرد در حالي كه بيعتي برعهده نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است)، كه آن را مسلم در صحيح، بيهقي، ابن كثير، هيثمي و... احمد بن حنبل، و يا ..... (هر كس كه امام زمان خود را نشناسد و بميرد به مرگ جاهليت مرده است)، كه آن را تفتازاني در

ص : 1467

شرح المقاصد و در تفسير آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) آورده است و...، كه من حيث المجموع اين حقيقتي است كه كتب حديث و صحاح و مسندها بر صحت مضمون آن اتفاق نظر دارند و ..... قهراً مسلمانان چاره اي جز قبول آن ندارند و قبول آن لازمه مسلماني است كه حتي دو نفر هم در امت اسلام بر سر آن اختلاف ندارند و...، يعني هر كس بدون امام و رهبر بميرد بدفرجام و بدبخت خواهد شد ..... يعني به حال كفر و الحاد، .....، در اينجا نكته و مطلب دقيقي است كه لازم است ذكر شود و آن اينكه فاطمه زهرا صديقه طاهره كه به حكم قرآن پاك و منزه از هر گناه و لغزش است و به حكم و فرمايش محمد (ص)، خدا و رسول از خشم او خشمگين و از رضاي او خشنود مي شوند و از آزرده شدن او آزرده مي شوند، او در حالي از اين جهان رفته است كه بيعت كسي كه (اين جماعت) او را خليفه و امام زمانش مي شمارند بر عهده نداشته و به او اقتداء نمي كرده است و شوهرش نيز شش ماه و تا زماني كه حضرت زهرا زنده بود از بيعت با آن به اصطلاح خليفه خودداري نموده است، در دو صحيح مسلم و بخاري آمده است كه (..... مردم تا فاطمه زنده بود براي علي احترام قائل بودند و به احترام او علي را احترام مي كردند، چون فاطمه پاره اي از پيكر رسول خدا بود و علي همسر و عهده دار زندگي فاطمه بود و وقتي فاطمه مرد، تا آن وقت علي با با ابوبكر بيعت نكرده بود و بعد از آن مردم آن احترام را فروگذاشته و مانعي نديدند كه او را وادار به قبول تصميم عمومي نمايند و...)، و در اينجا از سه احتمال خارج نيست يا صديقه طاهره سلام الله عليها به يكي از وظايف مهم اسلامي خود عمل نكرده و ..... العياذ بالله، سنت پدرش رسول خدا را زير پا گذاشته و يا اينكه حديث صحيح نباشد و .....، در حالي كه همه محدثين شيعه و سني آن را روايت و ثبت نموده اند و احتمال سوم اينكه فاطمه زهرا خلافت ابوبكر را به رسميّت نمي شناخته و او را لايق آن نمي دانسته و با مولاي متقيان اميرالمؤمنين علي، هم رأي و هم عقيده بوده است، ..... و در حالي از دنيا رفته كه از آن خلافت و از آن خليفه بيزار و متنفر بوده .....، بنابراين البته از خلافتي اينچنين بايد بيزار بود و سر به فرمان متصدي آن فرود نياورد.

8- ابواميه عمروبن يحيي از قول جدش مي گويد (..... ابوهريره از معاويه به سوي رسول خدا شكايت كرد پس پيامبر خدا در موقع وضو گرفتن ..... به معاويه گفت اي معاويه اگر عهده دار كاري (از كارهاي حكومتي)

ص : 1468

شدي از خدا بترس و عادل باش و معاويه مي گويد من هميشه مي ترسيدم تا اينكه گرفتار شدم .....)، آري ببين كه چگونه اين مرد نه در زمان استانداري و نه در زمان سلطنت خود و ..... به آن عمل نكرد ..... (كلب گويد اگر در متن آنچه او به عنوان حديث آورده است دقت شود همه آنها در بستر فريب عوام الناس و تحكيم حكومت ددمنشانه و جابرانه او صورت گرفته است و منظور او از شناخت امام زمان و .....، در واقع آن است كه مردم عوام او را امام و رهبر خود بدانند و از اوامر او تخطي نكنند و ....)

9- از چند طريق از معاويه آورده اند كه مي گفت (..... من از رسول خدا شنيدم كه اگر خدا خير كسي را بخواهد او را دين شناس مي نمايد...)، آري لازمه اين روايت اين بود كه بدواً در خود معاويه اثر بگذارد ..... ولي مي دانيم كه او فرسنگها از فقه و فقاهت و ..... دور است ...

10- محمدبن جبير گويد من با عده اي از قريش نزد معاويه بودم به او خبر دادند كه عبدالله بن عمروبن عاص حديث مي گويد كه در آينده پادشاهي از قحطان ظهور مي نمايد ..... پس معاويه خشمناك شد او گفت كه اينها جاهلان مي باشند و من از پيامبر شنيدم كه اين حكومت در قريش خواهد بود و هر كس با آنان تا وقتي دين را برقرار مي كنند ستيزه كند خدا او را سرنگون مي نمايد و...، و البته اين چه ارتباط به معاويه دارد، كه او اسير آزاد شده فتوحات اسلام است و .....، چگونه زاده هنده جگرخوار و پرچم فحشايي كه بر فراز خانه خاندان او بود سهمي از خلافت اسلامي مي تواند داشته باشد .....، ..... و عجيب آنكه اين مردك، عبدالله بن عمرو را از جاهلان و بي خردان مي شمارد، در صورتي كه او مردي فاضل و دانشمند بود و از رسول خدا اجازه كتابت حديث گرفت و... و فكر مي كند خود دانشمندي بزرگ و... و فراموش كرد كه عباده بن صامت به او چه گفت ..... كه بزرگان آن را به خاطر دارند (..... كه اي معاويه مادرت هنده جگرخوار از تو داناتر است...)،

اجماع:

يكي از منابع استنباط شرعي، اجماع است كه معتدل ترين تعريف آن را (آمدي) آورده است كه (اجماع عبارت است از اتفاق نظر همه صاحب نظران امت محمد در يك عصر بر سر حكم حادثه اي)، ..... پس سؤال

ص : 1469

اينكه آيا آنچه او بعمل آورد با اجماع علماي عصر او سازگاري داشته ..... و آيا جملگي از پسر هند جگرخوار و آراء او بيزاري نجسته و ..... و به جز چند نفر فرومايه اهل شام .....، با او همراهي نكرده بودند.

قياس

به نظر پيشوايان اهل سنت و جماعت، قياسي معتبر است كه نصي بر مناط آن در قرآن و سنت وجود داشته باشد و ..... و در اعمال معاويه و افكار او هيچ مناطي كه نصي درباره اش وجود داشته باشد .....، نمي يابيم ..... آري اين مجتهد كه از پستان (نجس) هنده جگرخوار (هرزه) و زير تابلو فحشايي او شير خورده چگونه به خود اجازه مي دهد كه به علي عليه السلام دشنام و ناسزا گويد و كمر به قتل او ببندد ..... و اين چه اجتهادي است كه ..... و بتواند در مقابل نص قيام نمايد، درست مثل اينكه با شخصي اجتهاد خود قتل رسول خدا را جايز بداند و ..... بلكه آنچه را كه مقبلي در كتاب خود آورده است به آنان گوشزد مي كنيم (..... علي رضي الله عنه امام و پيشوايي هدايتگر بود ولي گرفتار كشمكش و آشوب ها شد و او راه دين را با پاكي و ستودگي پيمود، جمعي درباره او گمراه شده و دسته اي در علاقه و ادعاي محبت او مبالغه كردند ..... و گروه ديگر مقام والا و بلند او را پائين آورند و قدر او را ندانستند و گمراه ترين عناصر اين گروه عبارتند از خوارج كه او را بر سر منبر لعنت مي فرستند و ابن ملجم آن بدبخت و شقي اين امت را تحسين مي كنند و نيز مروانيه كه خدا اين دو دسته را ريشه كن فرموده است و كمترين گمراهان درباره آن حضرت كساني هستند كه او را به خاطر جنگ با بيعت شكنان خطاكار شمرده اند و حال آنكه خدا مي فرمايد: با آن گروه كه تجاوز مي كند بجنگيد تا به حكم خدا بازآيد و البته اين آيه اگر در مورد كار اميرالمؤمنين صادق نباشد در مورد چه كسي صادق است و نيز آن بيعت كنان پس از استقرار خلافت آن حضرت به قيام تجاوزكارانه عليه وي برخاستند بدون اينكه هيچ دليل و بهانه اي داشته باشند مگر خونخواهي عثمان كه اين را نيز آن حضرت پاسخ داد، پاسخي اسلامي و مطابق با شريعت كه فرموده است ورثه عثمان بيايند و اقامه دعوي نمايند تا من به موجب قرآن و سنت پيامبر (ص) قضاوت نموده و موضوع را حل و فصل نمايم، ..... و اين موضوع كه تقاضاي بيعت شكنان بوده كه مي گفتند بايد آن جمعيت كه ابن حجر آنها را ده هزار نفر مي داند، به قصاص عثمان به قتل برسند صحيح نيست و باطل و بي اعتبار است ..... امّا طلحه و زبير و عايشه .....، شك نيست كه

ص : 1470

دچار اشتباه شدند و به قصد خوب استنباط خطا كرده اند، ولي معاويه و خوارج، قصد آنان كاملاً روشن بوده .....، در گمراهي خوارج جز گمراه ترديد ندارد و در معاويه كه او هم جوياي سلطنت بود و در راه و روش خود به هر تبهكاري و گناه دست زد كه آخرين آن اعمال پليد و جنايتكارانه بيعت گيري براي يزيد بود .....، پس هر كس بگويد كه معاويه اجتهاد كرد به خطا رفته و يا از جريانات بي خبر است ..... و يا پيرو هوا و هوس دل، خدايا ما گواه هستيم بر اين حقيقت،)، ..... و فرمايشات بسيار ديگر كه در همين جلد از آن حضرت درباره معاويه آورديم و نيز گفتار ابوايوب، معن السلمي، امام حسن مجتبي و برادرش امام حسين عليهم السلام و عمار بن ياسر، عبدالله بن بديل، سعيدبن قيس و .....، پس شما مي توانيد هر يك از اين نظرها را بپذيريد، نظري كه خدا و رسول او و جانشينان آن حضرت، اصحاب مجتهد و عادل و صالح و... درباره آن جرثومه فساد و تباهي داده اند و يا آنچه را كه ابن حزم و ابن تيميه و ابن حجرها درباره آن خبيث داده و سعي كرده اند بر روي جنايات و جرايم او قلم عفو بكشند .....، (كلب گويد غافل از اينكه راضي به عمل او نيز به حكم قرآن در اعمال او شريك و در آتش دوزخ مخلد و جاويدان خواهند بود).

دفاع ابن حجر از معاويه:

و دومين بهانه اي كه ابن حجر در دفاع از معاويه آورده است ..... اينكه مي گويد (او خليفه برحق و امام راستين بوده است زيرا ترمذي روايت آورده كه پيامبر گفت: (خدايا او را هدايت گر و هدايت شده گردان) و احمد بن حنبل آورده كه پيامبر گفت (خدايا به معاويه علم قرآن و حساب بياموز و او را از عذاب مصون دار...)، و از ابن ابي شيبه كه معاويه گفت از وقتي كه (پيامبر فرمود اي معاويه اگر پادشاه شدي عدالت كن من در فكر خلافت بودم .....)، پس ..... معاويه به خاطر اعمال و كارهايش نه تنها كيفر نمي شود بلكه اجري هم مي برد چون مجتهد خطاكار است و .....، پس عليرغم اين همه زوري كه ابن حجر براي دفاع از معاويه و تبرئه او آورده مي بينيم كه به اين روايات تاريخي از چند نظر اعتراض و ايراد وارد است:

1- از لحاظ ماهيت معاويه:

ص : 1471

در زماني كه كارنامه سياه و شرم آور او را از نظر مي گذرانيم و مي بينيم محال است كه پيامبر (ص) نه تنها اين سخنان، بلكه كمتر از آن را نيز براي او گفته باشد .....، همان زندگاني كه يكروز آن هم خالي از جنايت و كثافت كاري نيست .....، ريختن خون بي گناهان، تهديد مؤمنان، جنگ با امام و تغيير سنت و...،

2- اين احاديث جعلي با احاديث صحيح كه درباره معاويه از رسول خدا و اميرالمؤمنين و جمعي از اصحاب عادل و صالح رسول خدا رسيده است .....، ناسازگار و مخالف است ..... و در همين جلد بخشي از اين احاديث را كه بالغ بر هشتاد روايت مي شد آورديم...

3- ديديم پيامبر گرامي چنانچه در حديث صحيح و ثابت آمده است نقاب از چهره ديكتاتور جاني شام برداشته و .....، فرمان داده است كه با او جنگ نموده و دشمن او باشند و او و سپاهش را دسته تجاوزكار داخلي و منحرفان از اسلام خوانده و به جانشين خود علي عليه السلام وصيت نموده كه با او جنگ نموده و بساط او را برچيند و پيش گويي نموده كه با او بيعت شده ولي چون پس از خليفه اول با او بيعت مي شود واجب القتل است ..... و خون مردان عاليقدر چون حجربن عدي و عمربن حمق و ياران آنها و جمع كثيري از مجاهدان بدر و بيعت كنندگان رضوان را خواهد ريخت و مسئول قتل آنان خواهد بود و...

4- حافظان حديث و علماي بزرگ اهل سنت اقرار نموده اند كه هيچ روايت صحيح در تعريف از معاويه وجود ندارد (مذكور خواهد شد).

5- بررسي اسناد و متن رواياتي كه ابن حجر آورده و به آنها استناد كرده و نتيجه گيري نموده كه معاويه خليفه به حق بوده است كه عبارتند از:

روايت اول: ترمذي ..... از قول پيامبر آورده كه (خدايا او را هدايت گر و هدايت شده بگردان و به وسيله او ديگران را هدايت كن) و سپس آن را نيكو شمرده است .....، اوّل در اينكه راوي يعني ابن ابي عميره صحابي باشد اساساً جاي ترديد است و لذا حديث او هم نمي تواند صحيح به شمار آيد و نيز اين روايت او ثابت هم نشده است، ابوعمر در استيعاب پس از ذكر روايت با همين مضمون مي گويد، عبدالرحمن روايت او مشوش است و صحابي بودن او ثابت و مسلم نيست و او از شاميان است و...، رجال سند نيز، همه از شاميان هستند كه عبارتند از ابوسهره دمشقي، سعدبن عبدالعزيز دمشقي، ربيعه بن يزيد دمشقي، ابن ابي عميره دمشقي، و

ص : 1472

نيز اين روايتي است كه فقط آن را ابن ابي عميره نقل نموده و ابن حجر اظهارنظر ترمذي را در مورد ناآشنا بودن آن تحريف نموده و خواسته تا با اين وسيله مطلب نادرست خود را القاء و ثابت نمايد و...، آري البته روايتي را كه يك شامي از جاعل شامي ديگر و او از نفر سوم شامي تا نفر چهارم شامي بيان نموده اند چه ارزش و اعتباري دارد، روايتي را كه هيچ يك از علماء حديث به آن اطلاعي ندارند و اين عادت شاميان (خبيث و پليد) بود كه در ستايش معاويه حديث جعل نمايند و جيب خود را پر نمايند ..... و از طرف ديگر متن اين روايت نيز، ماهيت آن را كاملاً روشن و ما را بي نياز از بررسي سند آن مي نمايد ..... البته ما در نتيجه تحقيق و بررسي كامل اعمال معاويه دريافتيم كه در هيچ موردي هدايتگر و هدايت شده نبود و در مورد اجتهاد او نيز مطلب را باز نموده و ديديم كه چگونه در همه موارد، و در خطايا و جرائم او جاي اجتهاد نيست و در آن موارد حكم شرع معلوم و نص و يا نصوص صريح برخلاف آن وجود دارد و نيز ثابت نموديم حدود بيگانگي او از مباني و قواعد استنباط احكام و عدم آگاهي او از قرآن و سنت و اجماع و قياس هايي كه محلي را از اعراب براي اجتهاد او قرار نمي دهد و...، و آيا منظور ابن حجر از هدايتگري معاويه هدايتگري بسر بن ارطاه است كه به دو حرم مكه و مدينه حمله ور شد و آن همه جنايت و خونريزي و بي ناموسي به بار آورد و يا هدايت ضحاك بن قيس است كه دستور داشت به طرفداران علي حمله نمايد و فجايعي را مرتكب شود كه تاريخ بياد ندارد و يا زياد بن ابيه را كه بر سر مسلمانان فرستاد تا عراق را تسخير نموده و آن جنايات را ببار آورد و يا عمروبن عاص را و يا ..... و يا ..... و يا .....، آيا اين عناصر بي سروپا و اين فجايع حاصل دعاي مستجاب پيامبر بود به خدا قسم كه نه و مسلماً اگر رسول خدا نعوذبالله چنين دعا مي فرمود كه (خدايا او را گمراهگر و گمراه شده بفرما) البته غير از آنچه از او واقع شد البته بيشتر واقع نمي شد و بيشتر از آن جرائمي كه مرتكب شد را مرتكب نمي شد و .....، .....، علامه بزرگوار ابن عقيل درباره اين فضيلت هاي ساختگي براي معاويه سخني شيوا دارد و مي فرمايد (..... بفرض اينكه اين روايت صحيح باشد ولي قرائن و ادله اي وجود دارد كه ثابت مي نمايد خداوند اين دعاي پيامبر را در حق معاويه اجابت نفرموده است .....).

روايت دوم:

ص : 1473

(خدايا به او علم قرآن و حساب بياموز و او را از عذاب مصون دار)، در سند اين روايت نام حارث بن زياد است كه به نقل ابن ابي حاتم از پدرش و ابن عبدالبر و ذهبي و... ديگران، راوي ضعيف و مجهول و از جاعلان شامي است كه در نقل روايات جعلي و ساختگي درباره (فرعون شام) و (آن ديكتاتور خون آشام)، دقت و اعتنا ندارد و همچنين متن روايت نيز نيازي به رد و تخطئه ندارد، زيرا مقصود از علم به قرآن، يا علم به تمامي آن است و يا علم به قسمتي از آن و مي دانيم كه او نه تنها علم كامل به همه قرآن نداشته بلكه مقدار قابل ملاحظه آن را نيز نياموخته و علاوه بر آن تمامي اعمال و جنايات او مخالف با قرآن و آيات روشن و صريح آن بوده است از جمله آزردن خاندان نبوت و رجال پاكدامن و صالح امت بويژه داماد و وصي و خليفه آن حضرت و...، كه براساس آيات الهي به منزله نفس رسول خدا بوده است و... و ..... و نيز حساب و علم حسابي كه در اين روايت آمده معلوم نيست چيست آنهم علم حسابي كه هم رديف علم قرآن آن را ذكر نموده و آيا منظور .....، يا منظور .....، (كلب گويد اين بدبخت شقي اگر حساب و كتاب مي دانست كه با خدا و رسول و امام برحق در نمي آويخت و دست خود را تا مرفق در خون مقدسين امت محمد فرو نمي برد و دو سيد جوانان اهل بهشت و دو سبط رسول خدا را يكي مستقيماً و ديگري را با واسطه پسرش يزيد به خاك و خون نمي كشيد و .....، به راستي اگر رسول خدا زنده بود درباره او چه حكمي صادر مي كرد و درباره طرفداران او چه قضاوتي مي نمود انالله وانااليه راجعون...)، و اما جمله و او را از آتش مصون دار اگر صحت داشته باشد آن كلام به منزله مجوزي است كه براي ارتكاب به هرگونه گناهي براي كسي چون معاويه كه در لجن زار گناه و تباهي فرو رفته است، ..... و دست او به هر گناهي كه خدا مرتكب آن را به آتش ابدي دوزخ خود تهديد فرموده آلوده است ..... صادر شده و اگر چنين عنصر پليد و تبهكار و گستاخي در برابر آتش دوزخ مصونيت يابد پس آن تهديدات و كيفرها در قرآن و سنت براي عصيان ها و نافرماني ها براي چيست .....، آري اين ياوه ها را جاعلان كذاب، برخلاف موازين الهي و حكم قرآن و سنت و به منظور بزرگ كردن پسر ابوسفيان جعل نموده اند و نيز براي ترويج و تكريم خاندان جليل وي يعني صاحبان فاحشه خانه هاي هنده و حمامه و... (كلب گويد و البته شك نيست كه اين جعليات و سخنان ياوه را با بوق و كرنا طرفداران او در همه عالم پخش مي كردند و اين

ص : 1474

دلالت بر آن دارد كه اين ياوه ها را طرفداران او براي جلوگيري از لعن و اظهار تنفر مسلمانان از آن خبيث جعل نموده اند).

روايت سوم:

(هرگاه به سلطنت رسيدي عدالت كن)، و يا در عبارات ديگر به همين معني كه مي گويد چون عهده دار حكومت شدي از خدا بترس و .....، كه سند همگي آنها به خود معاويه (ملعون) منتهي مي شود و در نقل آن هيچيك از اصحاب شركت نكرده اند .....، بنابراين استناد كردن به آنها براي اثبات فضيلت براي معاويه به استناد گفته خود معاويه به منزله آن است كه روباه دم خود را براي اثبات ادعاي خود به شهادت بگيرد، ..... و وي به شهادت تمام كساني كه معاصر او بوده اند و در ميان شخصيت هاي والايي چون مولاي متقيان و جمعي از اصحاب عادل و نيك روش و .....، فاسقي تبهكار و منافقي دروغساز و فرد بي شرم و بي آبرو است و لذا روايات او غيرقابل قبول و ناپسند است و البته شهادت يك نفر از اين بزرگان براي بي اعتبار نمودن كافي است چه رسد به اينكه همگي بر آن هم رأي و هم نظر شوند .....، و نيز تبهكاري هاي مكرر او كه با قتل و غارت، شهادت هاي دروغين و ساختگي و نوشتن نامه هاي جعلي از زبان اصحاب و دادن نسبت هاي ناروا و ايراد تهمت به منظور تخريب شخصيت و لجن مال نمودن اعتبار و حيثيت علي بن ابي طالب و... اثبات گرديده و اگر به سخن خود ابن حجر توجه كنيم قطعاً به اين روايت معاويه نه تنها اعتماد بلكه اعتنا نخواهيم نمود آنجا كه از زبان يحيي بن معين مي گويد (..... هر كس به عثمان و يا طلحه و يا يكي از اصحاب رسول خدا دشنام دهد دجال و حقه باز است و روايت او قابل نوشتن نيست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او خواهد بود .....) پس به استناد اين سخن معاويه سرآمد همه دجالان و حقه بازان و... است كه روايت او قابل نوشتن و استناد نيست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او خواهد بود، زيرا او به وصي رسول خدا و به شخصيتي همچون مولاي متقيان اميرالمؤمنين و دو سبط رسول خدا حسن و حسين دشنام داده و به علامه امت عبدالله بن عباس و قيس بن سعد و .....، اهانت مي كرد و ..... تا جايي كه دستور دولتي داده تا در نماز و غير آن به آن حضرت لعنت و دشنام و ناسزا بگويند و ..... و نيز در سند روايت (هرگاه به سلطنت رسيدي...)، نام عبدالملك بن عمر است كه احمد حنبل و ابن معين و عجلي و ابن حيان به ترتيب از او به

ص : 1475

عنوان مشوش، خطاكار، ضعيف، حواس پرت، داراي اختلال حافظه (قبل از مرگ)، تدليس .....، ياد نموده اند و همچنين درباره اسماعيل بن مهاجر كه ابن معين و نسايي و ابن جارود .....، او را ضعيف و سست روايت اعلام نموده اند .....، پس مفاد اين سه روايت مانند ديگر روايات و اخبار مربوط به جنگهاي داخلي بايد بررسي و با تجربه و مشهودات سنجيده شود ..... و چون مفاد آنان را در بوته واقعيات خارجي و تجربه حيات معاويه (عليه الهاويه) در مي آوريم مي بينيم كه ناسره و بي فايده است ...

نگاهي به مناقب معاويه:

البته اگر به فرض ابن حجر، روايات مذكور را راست تصور نموده و اگر به لحن كلام و رموز گفتگو وارد بود و نمي خواست كه خود را به نفهمي بزند و يا گوشش كر و ديده بصيرت او كور نمي بود مي فهميد كه اين روايات بيشتر به مذمت معاويه شبيه است تا به مدح و ستايش او، و اگر پيامبر درصدد اخطار به او نبود و نمي خواست كه به او هشدار داده و يا سرزنش نمايد، به پيروان خود دستور نمي داد كه هر وقت او را بر فراز منبر ديدند بكشند و به مردم اعلام نمي نمود كه معاويه و دار و دسته اش تجاوزكار مسلح داخلي هستند و قاتل عمار ياسر يعني معاويه و همدستان او را منحرفان ستمگر نمي ناميد و جنگ با آنان را وظيفه مسلمانان نمي دانست و ..... آري اين بود عمده مطالبي كه ابن حجر براي دفاع از معاويه (پليد) گفته است و ما حرفهاي ديگر او را كه آميخته به دشنام و ناسزاهاي جاهلانه است بي جواب مي گذاريم و از آن بزرگوارانه در مي گذريم و قضاوت آن را به شما وا مي گذاريم تا خود انديشه نموده و انصاف دهيد (كلب گويد اي هزاران افسوس بر عمر محدود حضرت علامه و اي كاش عمر با بركت آن مولا و سرور به حدي بود كه موفق مي گرديد تمامي رموز و دقايق شريعت را با قلم سحرآميز خود بگشايد و راه حق و حقيقت را در همه جوانب آن با انوار علم و معرفت خود روشن و منور نمايد پس فقدان او از مصاديق آن است كه همه مؤمنين بگويند انالله و انااليه راجعون...).

ص : 1476

خلاصه جلد بيست و يك: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

موضع معاويه با امام حسن:

فرزند هنده جگرخوار با امام حسن مواضعي را اختيار نمود كه از مطالعه آن، موي بر بدن انسان راست مي ايستد و جان آدمي از شنيدن آن آشفته و رنجور مي شود .....، امام حسن اين شخصيت والاي اسلامي كه درود خدا بر او باد، حداقل تصوري كه از آن حضرت مي توان در نظر گرفت اينست كه آن بزرگوار شخصيتي بزرگ در بين مسلمانان و يكي از حاملان قرآن و ..... و در فرهنگ اسلام سرمشق مسلمين بوده است و...، كه در آئين پاك اسلام از اهانت و آزار و محاربه با اينگونه اشخاص اكيداً نهي شده است... در صورتي كه در واقع آن حضرت در شمار صحابه گرامي رسول خدا و بعد از پدر بزرگوار خود كسي در امت وجود ندارد كه بتواند با او در عدالت و ساير شئون برابري نمايد... و كسي جز او مستحق امامت و پيشوايي نبوده است و همچنين در فضل و تقرب به رسول خدا از همه بالاتر بود...، ولي معاويه خبيث با آن حضرت به مخالفت برخاست و او را آزار نموده تا آنجا كه دستور داد بر او لعنت بفرستند و مقامش را هتك نمايند و شخصيت او را تحقير نمايند و...، حال آنكه امام حسن مجتبي، سبط اكبر رسول خداست كه گوشت و خون او، از گوشت و خون آن حضرت است و لذا بر همه كساني كه به نبوت پيامبر خاتم حضرت محمد صلي الله عليه و آله ايمان دارند واجب است كه شان و شئون صاحب رسالت را در خصوص او پاس بدارند و رضاي او را حاصل نمايند .....، و همچنين اين امام بزرگوار يكي از اصحاب كساء (پنج تن آل عبا) مي باشد كه مطابق آيه شريفه قرآن مجيد، خداوند هرگونه رجس و پليدي را از آنان برداشته و آنها پاك و مطهر نموده است، و اين امام در واقع در جمع آن كساني است كه خداوند در سورة هل اتي ايشان را ستوده و در حق آنان آيه (و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيرا) را نازل فرموده است، اين امام يكي از (ذوي القربي) رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است كه خداوند دوستي آنان را در كتاب خود بر همه امت واجب فرموده و دوستي با آنان را پاداش رسالت پيامبر قرار داده است و نيز او از كساني است كه مطابق آيات قرآن، رسول خدا صلي الله عليه وآله به وسيله آنان با نصاري نجران به مباهله برخاست، و آن حضرت در واقع يكي از دو امانت بزرگ الهي است كه رسول خدا پس از خود در ميان امت به امانت قرار داده است تا مؤمنين به آنها اقتداء

ص : 1477

نمايند و فرموده است كه (..... تا زماني كه به دامن آنها چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد...)، و نيز او از خانداني است كه وجودشان در امت به منزله كشتي نوح است كه هركس بر آن كشتي سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف كرد هلاك گرديد، و نيز او از كساني است كه خداوند واجب فرمود كه در نمازها به آنها درود فرستند و البته هر كس بر ايشان درود نفرستاد نماز او پذيرفته نخواهد شد، و نيز او يكي از كساني است كه رسول خدا خطاب به آنها فرمود (..... هر كس با شما جنگ نمايد با من جنگ نموده و هر كس با شما دوستي نمايد البته با من دوستي كرده است...)، و نيز او يكي از افراد خيمه اي است كه رسول خدا آن را برافراشت و فرمود (..... اي گروه مسلمانان، من با هر كس كه با اهل اين خيمه دوستي نمايد دوست هستم و با هر كس كه با آنان دشمني نمايد دشمن خواهم بود و دوستدار كسي هستم كه بر ايشان مهرورزي نمايد، و البته آگاه باشيد كه ساكنان اين خيمه را فقط كسي دوست مي دارد كه نيكبخت واقعي و از تبار پاك و حلال زاده باشد و كسي كه با ايشان دشمني مي ورزد كه بدبخت واقعي و از خاندان پست و ناپاك و حرامزاده باشد)، و اين امام يكي از دو ريحانه رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه آن حضرت آنان را مي بوئيد و به سينه خود مي فشرد، او برادر پاك حسين بن علي است كه هر دو سيد جوانان اهل بهشت هستند، آن حضرت حبيب رسول خداست كه پيامبر مردم را به محبت ايشان توصيه مي فرمود و مي گفت (خدايا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوستداران او را نيز دوست بدار)، او يكي از دو جگرگوشه رسول خداست كه آن حضرت آنها را بر دوش خود مي گرفت و مي فرمود (..... هر كس كه اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنها دشمني كند با من دشمني كرده است)، و آن حضرت يكي از آن دو بزرگواري است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست آنها را گرفته و فرموده است (..... هر كس مرا و اين دو نفر (حسن و حسين) را و پدر و مادر آنها را دوست بدارد، با من است و در روز قيامت در مرتبه من خواهد بود)، و او يكي از دو فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه آن حضرت دست ايشان را گرفته و مي فرمود (..... حسن و حسين دو فرزند من هستند و هر كس آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست داشته و وارد بهشت مي فرمايد، و هر كس اين دو را دشمن بشمارد، با من دشمني كرده و هر كه با من دشمني نمايد، خدا او را دشمن مي دارد و هر كه را كه خدا دشمن بشمارد او را داخل

ص : 1478

آتش دوزخ مي فرمايد)، ..... .....، آري اين شخصيت امام حسن مجتبي عليه السلام است، امّا معاويه اين پسر هنده (هرزه) جگرخواره، كسي كه داراي چنان كارنامه سياه در اعمال است كه مشروح آن را در جلد دهم آورديم، ..... با امام ما دشمني ورزيده و به ستيزه برخاست و حقي را كه طبق نص و طبق شايستگي به آن حضرت تعلق داشت را غصب نمود و تمام آن عهد و پيمانهايي را كه هنگام صلح با امام حسن عليه السلام پذيرفته بود همه را نقض كرده و زير پا نهاد، ..... از جمله مطابق اين پيمان، معاويه پذيرفت كه ديگر بر بالاي منبرها به پدر بزرگوار او سب و نفرين نكند ولي او برعكس، اين سب و نفرين را به عنوان يك سنت در مجالس اسلامي رواج داد و همچنين عهد و پيمان نموده بود كه ديگر متعرض شيعيان پدر بزرگوار او نشود، ولي شيعيان آن حضرت را به قتل رسانيد و در شهرها و بيابانها و ويرانه ها آوارده نمود و... و آنها تا پايان عمر خود در كمال خوف و ناامني بسر مي بردند و اگر به يهودي بودن متهم مي شدند راحت تر بودند تا اينكه به ابوتراب (علي عليه السلام) منتسب باشند، و اينكه عهد نمود تا براي بعد از زمامداري خود كسي را تعيين ننمايد و... ولي با وجود اين پيمانها محكم، به تعين يزيد يعني همان بي عار و بي حيا، آنهم بعد از دستور قتل آن حضرت اقدام كرد تا، به سرعت محيط را براي زمامداري او آماده نمايد، ..... معاويه پس از انعقاد صلح نامه و وقتي كار او سامان يافت وارد كوفه شد و خطاب به مردم گفت، (اي مردم كوفه آيا گمان مي كنيد كه من درباره نماز و زكات و حج با شما جنگ نمودم، نه من فقط براي اين جنگيدم كه بر شما حكومت كنم و...، تا رسيد به اين جمله و گفت من هر شرطي كه با شما كردم اكنون زير پاي خود قرار مي دهم...)، ابواسحاق سبيعي آورده است كه معاويه در نخيله گفت (..... آگاه باشيد هر پيماني كه با حسن بن علي بستم زير پا قرار مي دهم و به آن اعتنايي نمي كنم...)، و به نقل ابواسحاق (او ستمكار بود) .....، آري اين جرثومه فساد و تباهي در واقع سرسخت ترين دشمن اين سبط شهيد بود، او بود كه پيمان خود را شكست، به آن حضرت ناسزا گفت و اهانت نمود .....، تا حتي در نمازها هم به آن حضرت لعن مي كرد...، .....، ابوالفرج از يحيي بن معين و او از .....، از حبيب بن ابي ثابت نقل كرده است كه (..... معاويه به كوفه آمد، خطبه خواند، حسن و حسين هر دو نشسته بودند، پس معاويه نام علي را برده و او را دشنام داد، آنگاه به حسن ناسزا گفت، پس حسين برخاست تا پاسخ او را بدهد، ولي حسن دست او را گرفته و او را نشانيد و آنگاه برخاست و فرمود، اي كسي كه از علي

ص : 1479

ياد كردي، من حسن هستم و پدرم علي است و تو معاويه اي و پدرت صخر است من مادرم فاطمه است و مادر تو هنده است و جد من رسول خداست و جد تو عقبه بن ربيعه، مادربزرگ من خديجه و مادربزرگ تو قتيله، خداوند كسي را كه از ما به بدي ياد مي كند و تبار ما را پست مي شمارد و در گذشته و اكنون به ما خاندان بدي كرده و كفر و نفاق را برانگيخته است را لعنت فرمايد، و آنوقت گروههايي كه در مسجد حاضر بودند همه آمين گفتند)، علي بن حسين اصفهاني راوي اين حديث نيز آمين گفت، عبدالحميد بن ابي الحديد (شارح معروف) هم مي گويد من هم آمين مي گويم، پس حضرت علامه اميني هم مي فرمايد من هم آمين مي گويم، (اين كلب آستان حضرت علامه اميني و همه مؤمنين و مؤمنات تا دامنه قيامت هم از دل و جان مي گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين يا الله تقبل منا)، آري او آخرين تير تركش خود را پرتاب كرد و با حيله به آن حضرت زهري خورانيد و آن بزرگوار را با درد و رنج در حالي كه زهر امعاء و احشاء او را پاره پاره كرده بود به شهادت رسانيد، ابن سعد در طبقات مي نويسد كه معاويه (عليه الهاويه) بارها به آن حضرت زهر داد .....، ..... به روايت واقدي (آن بزرگوار مسموم ..... و سرانجام شهيد گرديد ..... و قبل از شهادت امام حسين فرمود به من بگو چه كسي ترا سم داد پس فرمود ..... او را جستجو نكن تا من در پيشگاه خدا با او روبرو شوم و به اين ترتيب از معرفي او خودداري نمود، .....)، مسعودي نقل مي نمايد (..... وقتي مسموم گرديد از جاي خود برخاست ..... گفت من بارها مسموم شده ام ولي هيچكدام مثل اين بار نيست، پس پاره اي از كبدش را كه به دهانش آمده بود روي دست گرفت و...، امام حسين به او گفت اي برادر چه كسي به تو سم داد...، فرمود همان كسي كه من حدس مي زنم و البته خدا بهتر به حساب او مي رسد...)، و نقل نموده اند كه زنش جعده دختر اشعث بن قيس او را زهر داد، معاويه او را تحريك كرده بود كه هرگاه در كشتن حسن اقدام كني براي تو صدهزار دينار مي فرستم و ترا به يزيد تزويج مي كنم و معاويه پس از مسموم نمودن آن حضرت، با فرستادن پول به عهد خود وفا كرد ولي گفت هرگاه اين بي وفايي را در حق حسن انجام نمي دادي ترا به پسرم تزويج مي كردم ولي حيات و زندگي يزيد مورد علاقه من است، .....، ابوالفرج اصفهاني مي نويسد (..... امام حسن با معاويه پيمان بست كه در امر خلافت بعد از خود با كسي پيمان نبندد و پس از او خلافت با او باشد ولي معاويه خواست كه فرزندش يزيد خليفه شود و در اين راه

ص : 1480

مانعي بزرگتر از حسن بن علي و سعدبن ابي وقاص نبود پس به هر دو سم داد و به جعده دختر اشعث پيام داد كه .....)، ابوالحسن مدايني مي نويسد (..... آن حضرت در 47 سالگي شهيد شد و معاويه به دست جعده دختر اشعث زن امام حسن عليه السلام به آن حضرت زهر داد و به او گفت هرگاه او را با سم بكشي به تو صد هزار درهم مي دهم و در ضمن تو را براي يزيد عقد مي كنم و بعد از شهادت امام پول را به او داد ولي او را عقد نكرد و گفت مي ترسم همان معامله را كه با پسر رسول خدا كردي با پسرم يزيد انجام دهي...)، حصين بن منذر مي گفت (..... به خدا قسم كه معاويه به هيچكدام از تعهداتي كه به امام حسن داده بود عمل نكرد، از جمله جنايات ديگر او اين بود كه حجر و يارانش را به قتل رسانيد، و براي پسر خود يزيد از مردم بيعت گرفت و امام حسن را زهر داد و...)، اين وقايع را ابوعمر، سبط ابن جوزي و شعبي و ..... به همين مضمون نقل نموده اند، ..... در كتاب حسن السريره آمده است (..... معاويه خود را از ورطه معضل بيعت براي يزيد، با زهر دادن به امام حسن مجتبي توسط جعده نجات داد و وقتي خبر مرگ امام به او رسيد خوشحال شد و شادي و مسرت خود را آشكار نمود و او و اطرافيان او همه از فرط خوشحالي و براي شكرگذاري به سجده افتادند)، ابن قتيبه آورده است (..... چون خبر درگذشت حسن بن علي به او رسيد، اظهار شادي و مسرت كرد و او و همه اطرافيان او سجده (شكر) كردند، و چون اين خبر به ابن عباس كه در شام بود رسيد .....، به معاويه گفت خبر آن شادي و سروري كه از شنيدن خبر مرگ حسن اظهار نمودي به من رسيد ولي سوگند به خداوند كه مرگ او از مرگ تو جلوگيري نمي كند و زود رسيدن اجل او بر ميزان عمر تو نخواهد افزود، او در حالي مرد كه از تو بهتر بود ..... پس فريادي كشيد و گريه كرد)، .....، ابن خلكان آورده است كه (..... چون معاويه خبر مرگ امام حسن را شنيد تكبير گفت و دختر قرنطه از او سؤال كرد خدا چشم ترا روشن كند براي چه چيز تكبير گفتي او گفت حسن مرد پاسخ داد آيا به مرگ پسر فاطمه از روي شادي و خوشي تكبير مي گويي معاويه گفت من براي شماتت تكبير نگفتم بلكه دلم آرام گرفت،) ..... و بر همين اساس بود كه مروان بن حكم (پليد) براي خوشايند معاويه اجازه نداد تا حسين بن علي عليه السلام، برادرش امام حسن را وفق وصيت او در حجره شريف رسول خدا به خاك بسپارد در حالي كه او سزاوارترين كسي بود تا در آن محل شريف دفن شود،) ..... ابن كثير در تاريخ خود نوشته است كه (مروان از اين كار جلوگيري كرد

ص : 1481

زيرا وي در آن زمان عزل شده بود و مي خواست به اين وسيله رضايت معاويه را جلب نمايد)... ابن عساكر مي گويد كه (مروان گفت ..... اجازه نمي دهم كه امام حسن در كنار جدش رسول الله به خاك سپرده شود، در حالي كه عثمان دربقيع دفن شده است و مروان كه در آن موقع عزل شده بود در واقع با اين كار مي خواست رضايت معاويه را جلب نمايد و لذا پيوسته تا لحظه مرگ با كينه توزي تمام با بني هاشم براي جلب رضايت معاويه دشمني مي ورزيد.)، آري معاويه يعني اين جرثومه فساد و تباهي و خباثت، آنقدر با تعجيل مغلوب نفس خود شده بود كه در خبر شهادت جگرگوشه رسول خدا يعني امام حسن نتوانست شادي خود را مخفي نگاه دارد و لذا چون خبر مرگ او را شنيد از فرط شادي و شعف و به شكرانه آن به سجده افتاد و من نمي دانم او به بت لات خود سجده كرد يا به الله خداي سبحان؟ (كلب گويد اي مولاي من قطعاً به بت لات خود زيرا اگر كسي براي مصائبي كه به رسول خدا و فاطمه زهرا ..... وارد شده است شادي نمايد و خداي را سجده شكر نمايد مانند آن است كه او از شنيدن خبر شهادت مظلومانه آن حضرت كه به دستور او انجام شد، مجلس جشن و شادي تشكيل دهد و پيامبر و فاطمه زهرا را دعوت نمايد و بواسطه اين شادي و سرور از خداوند طلب بهشت نمايد كه اگر چنين مي نمود قطعاً قطعه سنگي از جهنم بر او وارد مي شد آري او نه اين زمان بلكه هيچ زماني غير از لات را پرستش نكرده و .....، و اين اعتقاد او و خاندان نجس و كثيف اوست كه بر زبان او و توله سگ او جاري شده است، در آنجا كه يزيد پسر حرامزاده اش گفته است، من بزرگان و رهبران آنان (دين اسلام) را به قتل رساندم و اي كاش بزرگان تبار من در بدر، شاهد جزع و ناله و زاري قبيله انصار (خزرج) كه محمد را ياري كرده بودند مي شدند و مي ديدند كه چگونه شمشير من بر آنها فرود آمد، آري پيامبر هم با فرمانروايي بازي مي كرد و البته محمد دروغ گفته است زيرا نه خبري از خدا رسيده و نه وحي نازل شده است، ....، آري حسن و حسين مظهر و نماد ذوالقربي رسول خدا بودند كه خداوند امر به دوستي آنها نموده ولي اين جرثومه هاي نجس آنها را به قتل رسانده و شادي نموده و براي فريب عوام سجده شكر بجا مي آورند خدايا به حق رسول خدا عذاب اين دو سگ جهنمي را هر زمان و هر لحظه بيشتر بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ص : 1482

معاويه و پيروان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب:

معاويه پيوسته در راستاي تحكيم حكومت خود به هر خيانت بزرگي دست مي زد، او به سادگي و راحتي دست به ناشايسته ترين جرائم مي زد، او هر فاجعه اي را آسان مي گرفت، او به ريختن خون پيروان و شيعيان (مظلوم) علي در قلمرو حكومت خود خو گرفته و عادت كرده بود، او مال و جان و ناموس شيعيان را مباح مي شمرد و خاندان و كودكان آنها را به قتل مي رسانيد و حتي زنان مسلمان هم از قتل عام ددمنشانه او مستثني نبودند، همان شيعيان علي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله آن را تكريم و تمجيد نموده است، و به فرض كه آن روايت ها به پسر هنده جگرخوار نرسيده باشد، آيا اين مظلومان مسلمان هم نبودند و آيا او نمي دانست كه در كتاب و سنت رسول خدا، مال و جان مسلمانان محترم است. معاويه پس از داوري حكمين در حالي كه علي عليه السلام زنده بود، بسر بن ارطاه، عامر و ضحاك بن قيس را به شهرها فرستاد تا هر كس را كه شيعه علي بن ابي طالب و خاندانش يافتند به قتل رسانده و كارگزاران او را به قتل برسانند و حتي از زنان و كودكان نيز دست برندارند، پس (بسر) با اين دستور به مدينه وارد شد و جمعيتي از اصحاب علي عليه السلام را در آن جا قتل عام كرد و خانه هاي آنان را ويران نمود و سپس به مكه و سراه وارد شد و گروههايي را در آنجا قتل عام نمود و پس از آن وارد نجران شد و در آنجا عبدالله بن عبدالمدان حارثي و پسرش را كه از دامادهاي بني عباس و كارگزاران علي بودند را به قتل رسانيد .....، پس به يمن رفت و عبيدالله بن عباس كارگزار علي عليه السلام در آنجا حضور نداشت و در عبارتي آورده اند كه وقتي از آمدن بسر باخبر شد از شهر خارج شد و بسر او را نيافت و آنوقت آن خبيث ملعون دو كودك خردسال عبيدالله را گرفت و به دست خود و با دشنه اي كه همراه داشت سر بريد و سرهاي آنها را از تن جدا كرد و نزد معاويه برگشت، (كلب گويد آورده اند كه بسر حرامزاده سرهاي اين دو كودك را در حضور مادر آنها بريده و .....، و مي گويند مرثيه سرايي آن مادر از پرسوزترين و جانگدازترين مرثيه سرايي هاي تاريخ بشر است حالا از وجدانهاي آگاه سؤال مي شود آيا اينگونه اعمال در سيره و سنت محمد مصطفي و يا علي مرتضي وصي آن حضرت بوده و يا در قرآن كريم چنين دستوري آمده است و يا اينكه اينگونه اعمال جزء روش هاي بربريت ايام جاهليت و همان قبايل مشرك و كافر او بوده است، و آيا شيوه جنگ نمودن در اين دين مبين داراي

ص : 1483

دستورالعمل و آئين نامه نيست و يا اين درندگي و سبعيت فقط مخصوص اين مشركين و كافرين است، و لذا همان روشهايي كه در صورت پيروزي بر مسلمانان در زمان حيات رسول خدا انجام مي دادند بعد از حيات آن حضرت با عزيزان از امت او انجام داده اند و تو جنايت هاي مادر هرزه اين پليد را بياد بياور كه چگونه از گوش و بيني شهداي احد گردنبند درست كرده و به گردن خود نهاده و در بين مردم رقص كنان فرح و شادي مي نموده و چگونه سينه حمزه سيد الشهداء را شكافته و جگرش را به دندان كشيده است و ..... و در ادامه اين اعمال چگونه اين مجرمين ابدان شهداء را در احد و صفين و ..... مثله مي كردند و سپس مقايسه نمائيد كه در كدام جنگ العياذ بالله از پيامبر و سپاه اسلام چنين اعمالي بروز كرده و با اين وجود چگونه يك انسان باشرف و مسلمان مي تواند تصور نمايد كه با اين اوصاف هنوز عده اي از اين جرثومه هاي حرامزاده دفاع نمايند و اعمال زشت آنها را توجيه كنند مگر آنكه خود اثيم باشند و با امامان خود در آتشي كه در آن جاويدان خواهند بود قرار بگيرند آمين رب العالمين. انالله و انااليه راجعون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .....)، و نيز عين همين جنايت هاي ديگر را در حق ديگر مردم انجام داد و سپس به سوي شهر (انبار) به قصد قتل (علمري) رهسپار شد و ابن حسان بكري و مردان و زنان شيعه آن شهر را قتل عام كرد و به روايت ابوصادقه (..... لشكريان معاويه به شهر انبار حمله كرده و يكي از كارگزاران علي عليه السلام به نام حسان را به قتل رسانده و شمار زيادي از مردان و زنان را قتل عام كردند و چون اين خبر به علي عليه السلام رسيد از خانه بيرون آمده و بر فراز منبر رفت و فرمود (.....، جهاد دري از درهاي بهشت است و هر كس آن را رها نمايد خداوند جامه خواري و ذلت بر او مي پوشاند .....، من بر شما هشدار دادم كه پيش از آنكه آنها به پيكار شما حركت كنند با آنها جنگ نمائيد و... و شما اين امر مهم را به گردن يكديگر انداختيد و راه پستي را پيش گرفتيد و سخن مرا به پشت سر خود انداختيد ..... تا جايي كه ابوعامر پاي در شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان كارگزار آنجا را كشته و مردان و زنان بسيار زيادي را قتل عام نموده است و به من خبر داده اند كه اين مرد وارد خانه زن مسلمان و زن اهل ذمه شده و گوشواره ها و گردنبندهاي آنان را بركنده و غارت نموده و با دست پر بازگشته است ولي كسي لب به اعتراض باز نكرده و البته در مقابل اين ننگ، اگر مرد مسلماني از فرط تأسف و تأثر بميرد نه تنها جاي ملامت نيست بلكه شايسته است...)، آورده اند كه

ص : 1484

ام حكيم زن عبيدالله بن عباس در جريان قتل دو فرزندش، آنچنان سراسيمه و از خود بيخود شده بود كه ديگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمي داد و پيوسته در مراسم گردش مي كرد و درباره فرزندانش اين ابيات جانسوز را زمزمه مي كرد: (اي كساني كه فرزندان مرا ديده ايد، همان فرزنداني كه همچون دو مرواريد بيرون آمده از صدف بودند، ..... اخبار درندگي بسر را به من گفتند ولي من آن را دروغ فرض كرده و باور نكردم .....، اينك بسر را سزاوار هر نفريني مي دانم و او و همه ياران او تبهكارند، كيست كه اين مادر دلداده و سرگشته را به دو فرزندش كه چند وقت است آنها را از دست داده برساند .....)، و نيز آورده اند كه چون حادثه قتل اين دو كودك توسط آن شقي را به علي عليه السلام خبر دادند، آن حضرت ناله بلندي از دل برآورد و از خدا خواست كه لعنت خود را شامل آن حرامزاده نمايد و از جمله فرمود (..... خدايا نعمت دين را از او بگير و او را از دنيا مبر، مگر آنكه عقل او را گرفته باشي...) پس اين دعاي حضرت مستجاب شد و (اين حرامزاده) عقل خود را از دست داده بود و پيوسته هذيان مي گفت و شمشيري چوبي در دست مي گرفت و بر مشك پر از باد كه در پيش روي خود مي گذاشت مي كوبيد و آنقدر ادامه مي داد كه از نفس مي افتاد .....)، (كلب گويد و حالا اين سؤال مطرح است كه آيا اين دو كودك و آن جنايات بي شمار ديگر را آنها بسر بعمل آورده و يا معاويه نيز انجام داده است، كلب گويد البته گناه معاويه بيشتر است زيرا خداوند در كتاب خود مي فرمايد الفتنه اكبر من القتل آري، در جامعه امثال بسر فراوان هستند و اين معاويه ها هستند كه فضاي جامعه را براي اينگونه افراد شرور آماده و مهيا مي نمايند، البته بعد از او اين روش معاويه به فرزند حرامزاده اش نيز ارث رسيده و واقعه كربلا و حره و... را به امت اسلام تحميل نمود كه بريده شدن سر دو كودك مسلم بن عقيل نيز از آن جمله است و ..... كه تا قيام قيامت با جنايات اين دو جرثومه فساد و هرزگي، غم و اندوه در قلب هر مسلمان مؤمن نهادينه گرديد، آري خدايا تو شاهد باش كه قلبهاي ما براي مصائب وارده به اميرالمؤمنين گريه مي كند و ديدگان اشكبار ما بر اين سوز دل شهادت مي دهد خدايا تا ابدالآباد اين ستمكاران و ايادي آنها و همه آن كساني كه به اعمال آنان در طول تاريخ راضي هستند را در جهنم سوزان خود جاويدان معذب بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين، انالله و انااليه راجعون).

ص : 1485

تصوير مفصل از معاويه:

معاويه به سال 39 بر شيعيان علي عليه السلام يورش برد و سپاهيان او را در تمام قلمروش در هم شكست و گروهي را كه ايمان به خدا و روز قيامت نداشتند بر قتل اين پاكان مأمور نمود و فرمان داد هر جا كسي از ايشان را يافتند به قتل برسانند ..... در سال 40 بسربن ارطاه را به مدينه و ..... فرستاد، ابن عبدالبر در استيعاب آورده، يحيي بن معين مي گفت بسربن ارطاه شخصي بدكار بود و ابوعمرو مي گويد و آن به اين جهت بود كه او در اسلام جنايات بزرگي مرتكب شده بود كه مورخان و محدثان آورده اند كه از جمله آن سر بريدن دو طفل و دو كودك خردسال عبيدالله است و... ابوعمر شيباني آورده است كه .....، بسربن ارطاه به همدان حمله كرد و زنان مسلمان همدان را اسير كرد و اينان نخستين زناني بودند كه در اسلام به اسارت گرفته شدند (..... كلب گويد اين اصل مسلم است كه خداوند هيچ كسي را بي دليل به آتش ابدي دوزخ خود وارد نمي فرمايد و در اين جنايات بظاهر بسر ديده مي شود ولي معاويه ديده نمي شود، ياران بسر ديده نمي شوند شايد بعضي فكر كنند كه اين جنايات را فقط بسر بعمل آورده است، خير اصلاً چنين چيزي نيست اين جنايات بسر حاصل يك جريان فكري است يك حركت و نهضت است كه از قبل جريان داشته و رهبري آن در آن زمان با معاويه بوده و بقيه آن خونخواران ايادي و عوامل اجرايي آن بوده اند آري حسين را بظاهر شمر سر بريد و ولي آيا يزيد بركنار بود و يا عمر سعد و ديگران نقش نداشتند، آيا او مباشر بود و بقيه معاون آيا او مجري بود و ديگري آمر، آيا .....، و سهم شركت آنان در اين مصائب هر كدام چقدر است، اعتقاد اين كلب آن است كه در گناهان و جنايات دلخراش واقع شده در آن زمان و اصولاً در طول تاريخ همه اينگونه جانيان و ددمنشان فقط يك سهم دارند و آنهم آتش جاويدان دوزخ است و البته هم نشين آنان در اين آتش ابدي الهي، دوستداران و مايلين به اعمال آنها و كساني هستند كه اعمال جنايتكارانه آنها را توجيه و تأويل مي نمايند و بلكه گناه اينان بيشتر است زيرا در طول زمان زمينه فكري مجرمانه اي را براي بوجود آمدن گروههاي افراطي و جنايتكار و تروريست و قاتل كه هر عمل ضد اسلام و ضد قرآن خود را با استدلالهاي شيطاني و كثيف خود توجيه مي نمايند را فراهم مي نمايند و ..... لعنت خدا و رسول و ائمه اطهار و همه فرشتگان و مؤمنين و همه لعنت كنندگان بر جميع آن ظالمان و ستمگران باد تا آن زمان كه خداوند خدايي

ص : 1486

مي كند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و سپس قبيله بني اسد را قتل عام نمود، دارقطني گويد بسر از اصحاب بود ولي بعد از رسول خدا .....، مرتد شد، اين حرامزاده ملعون زنان مسلمان قبيله همدان را اسير نموده و در بازارها به معرض فروش قرار داد .....، و از قول بخاري آورده است ..... سپس به يمن آمد و هر كس كه از قبيله همدان در صفين با علي عليه السلام بود را به قتل رساند و .....، بسياري از كودكان را نيز به قتل رساند... (انا لله و انا اليه راجعون).

تصوير مفصل بسر بن ارطاه:

بسربن ارطاه فردي سنگدل و درشت خو و خونخوار بود كه از رحمت و مهرباني بويي نبرده بود و معاويه به او گفته بود ..... به هر جايي كه مردمش از علي عليه السلام پيروي مي كنند رسيدي ..... تو بر جان و مال آنها تسلط داري ..... شيعيان علي را هر جا ديدي به قتل برسان .....، و لذا او در قتل عامي كه در صنعا و مآرب معمول نمود .....، .....، سي هزار نفر را كشته گروهي را آتش زده بود .....، ..... و آورده اند كه علي عليه السلام درباره بسر چنين نفرين فرمود (..... خدايا، بسر دين خود را به دنيا فروخته و حرمت هاي ترا هتك كرده و بر بندگي مخلوق تبهكاري، (معاويه) كمر بسته است، خدايا پس هر نعمتي كه به او داده اي از او بگير و او را در حالي كه عقلش را از او گرفته اي بميران، و رحمت خود را از او دريغ فرما و ساعتي از روز را توفيق مده، خداوندا بسر و عمرو و معاويه را لعنت فرست و خشم و غضب خود را شامل آنها فرما و مجازات خود را بر آنها نازل فرما و كيفري بده كه آن را مخصوص مجرمان فرموده اي .....)، (پس كلب گويد خدايا ما و همه مؤمنين به دعاي آن حضرت آمين عرض مي كنيم و اميد و رجاء واثق داريم كه دعاي آن حضرت و آمين ما مستجاب شده و آن جرثومه هاي حرام و طرفداران و مايلين به آنها و توجيه كنندگان اعمال آنها و پيروي كنندگان آنان را تا ابدالآباد و تا زماني كه خدايي تو باقي است در جهنم ابدي خود مخلد مي فرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين، خدايا از جانب ما بر قلب سوخته و پرجراحت مولاي ما و امام مظلوم ما اميرالمؤمنين مرهم رحمت خود را قرار بده و به او جزاي خير بي انتها عطا و ما را از شفاعت آن امام مبين بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، پس از اين نفرين حضرت، بسر (حرامزاده) در عرض مدت كمي عقلش را از دست داده و پيوسته هذيان مي گفت و اظهار مي داشت كه شمشير مرا بدهيد تا بكشم پس

ص : 1487

مردم به او شمشيري چوبين دادند و بالشي را نزد او گذاشتند و او آنقدر با شمشير چوبي خود بر آن مي كوبيد تا از هوش مي رفت و تا دم مرگ به اين سرنوشت دچار بوده (تا اينكه به جهنم واصل گرديد)، .....، محمدبن سيف مدايني مذكور نموده است كه (..... مردم كوفه كه بيشتر شيعيان علي بودند بسيار در معرض بلا واقع شدند و معاويه زيادبن سميه (ابيه) را بر كوفه و بصره مأمور نمود و او شيعيان را تعقيب و به لحاظ اينكه در روزگار علي در كوفه زندگي مي كرد، همه آنها را مي شناخت، پس هر كجا و كنار هر سنگ كه آنان را مي يافت مي كشت و در هراس مي افكند و يا دست و پا مي بريد و چشمان آنان را كور مي نمود و بر سر دار مي كشيد، چندان كه همه شيعيان را از عراق رانده و پراكنده نمود و .....، (كلب گويد معاويه خبيث در راستاي توجيه اعمال اين جلادان و خونخواران در قتل عام مردم، كارگزاران خود در رابطه با جعل حديث در ساختن فضيلت براي عثمان تشويق و موجبات اشاعه و جعل حديث در فضايل عثمان گرديد و در ضمن جعل حديث براي عثمان و ساير صحابه و دستور داد تا بر ضد علي عليه السلام نيز حديث جعل نمايند)، ..... و بعد از زياده روي در اين كار به كارگزاران خود نوشت احاديث در فضيلت عثمان زياد گفته شد (يعني از حد و حدود خود خارج شد)، و در هر شهر و هر ناحيه شايع گرديده است، پس به محض رسيدن اين نامه، مردم را به آوردن و پخش نمودن حديث براي بيان مناقب و فضايل ديگر خلفاء و صحابه تشويق كنيد و هيچ روايتي كه در فضايل و مناقب علي عليه السلام نقل شده است را رها نكنيد مگر آنكه يك روايت بر ضد آن بياوريد تا دروغ بودن آن را ثابت نمايد، و اين روشي است كه من دوست دارم و چشمانم به اينگونه اعمال روشن مي شود كه ببينم برهان و دلايل هواداران علي باطل مي گردد و مناقب و فضايل عثمان پخش شده است و...)، (كلب گويد من از ابن حجر و همفكران او كه بحث اجتهاد را اختراع كرده اند و از آن دفاع و آخرت خود را بر سر آن گذاشته اند سؤال مي كنم مرز اين اجتهاد شيطاني كجاست شما و كساني كه اعمال معاويه و فرزند حرامزاده او و ابن ملجم حرامزاده تر و عمروعاص و .....، را توجيه مي كنيد و اعتقاد داريد هيچ چيز خللي به اجتهاد آنان وارد نمي كند و حتي آنها را مستحق دريافت پاداش هم مي دانيد و...، به نظر اين جماعت قتل اولياء و مؤمنين كه مشكلي ايجاد نمي نمايد، اسير نمودن زنان مسلمان و فروش و وادار نمودن آنان به زنا و زناكاري كه مشكلي ايجاد نمي نمايد، دروغپردازي و جعل حديث و جلوگيري از حقيقت كلام خدا و رسول

ص : 1488

كه مشكلي ايجاد نمي كند خراب كردن خانه كعبه كه مشكلي ايجاد نمي كند پس به يكباره فتوي دهند كه قرآن را آتش بزنند و هبل و لات و عزي را نصب نمايند و يا قبر رسول خدا را با خاك يكسان كنند و اگر دستشان رسيد خدا را نيز آورده سر بريده و پاداش هم ببرند. شيطان آنها را وادار نمود تا با تفسير خودسرانه خود از قرآن مفهوم خطا را به جرم تسري داده و خطاكار و مجرم را در يك رديف بدانند و سپس با اين توجيه شيطاني تا توانسته اند اعمال مجرمانه انجام داده ولي مي خواهند از مواهب آمرزش خطا بهره مند شوند و حال آنكه خداوند مجرمين را در عذاب خلد خود معذب و خطاركاران را به شرط داشتن شرايط لازم عفو مي فرمايد آري، و به راستي اگر خون پاك حسين بن علي درخت اسلام را آبياري نمي كرد و اين روش و افكار و كفر و الحاد صاحبان آن ثابت نمي شد و به قطع و يقين امت اسلام شاهد نابودي اسلام و شريعت پاك محمد (ص) بود ولي خون پاك حسين ناجي اسلام شد و اميد است در آينده نزديك انشاءالله به ظهور حضرت مهدي صاحب الزمان، دوران شكوفايي و عظمت و حكومت جمعيت مقدس خداوند در زمين فرا برسد آمين، آمين، آمين رب العالمين)، و نيز اين خبيث بخشنامه اي ديگر با اين مضمون براي همه كارگزاران خود در شهرها صادر كرد (..... دقت كنيد كه هر كس اقامه دليل بر دوستي علي و اهل بيت او نمايد او را از كار ديواني خارج و حقوق او را قطع كنيد) و بخشنامه اي ديگر به آن منضم و ارسال نمود كه .....، (هر كس را كه متهم به طرفداري از علي گرديد، او را شكنجه كرده و نابودش كنيد و خانه اش را ويران نمائيد) و... بدين ترتيب بلاي عظيمي بر كل بلاد از جمله عراق و بويژه بر كوفه وارد شد ..... و زياد پليد، سمره بن جندب (عليهم لعنت الله) را بجاي خود در بصره قرار داد ..... و سمره نيز از كساني بود كه با اطلاع و دستور شخص معاويه در قتل عام مردم افراط كرد و طبري از قول انس بن سيرين آورده است كه گفت (..... آيا مي توان قتل عام و كشتار سمره بن جندب را شماره نمود .....)، و او كسي بود كه معاويه چهارصد هزار درهم از بيت المال را به او داد تا در ميان مردم شام سخنراني نموده و بگويد آيه (و من الناس ..... يعني از مردم كسي است كه ..... او سخت ترين دشمنان است .....، در زمين مي كوشد تا فساد برپا نمايد و...) درباره علي بن ابي طالب است و نيز و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاه الله درباره ابن ملجم مرادي يعني شقي ترين فرد امت نازل شده است،)، طبري آورده است كه پس از مرگ زياد، سمره شش ماه والي بصره بود

ص : 1489

و سپس معاويه او را عزل كرد و سمره گفت خدا لعنت كند معاويه را و به خدا قسم اگر من اطاعتي كه از معاويه كردم از خدا مي كردم خداوند مرا عذاب نمي كرد .....، و نيز آورده است كه (سليمان بن عجلي از پدرش روايت كرد كه گفت وارد مسجدي شدم مردي نزد سمره آمد ابتداء زكات مال خود را به او پرداخت كرد و سپس داخل مسجد رفته و مشغول نماز شد وقتي بيرون آمد سمره او را گردن زد چنانكه سرش در گوشه اي و بدنش در گوشه ديگر مسجد افتاده بود و... و نيز مي گويد كه من شاهد بودم كه سمره قبل از مرگ سرماي شديدي خورد و به بدترين وضع درگذشت و نيز شاهد بودم كه او مردم زيادي را جمع كرد و گروهي را پيش روي خود نگاه داشت پس از مردي سؤال كرد دين تو چيست و او گفت من شهادت مي دهم لااله الاالله و محمد عبده و رسوله و من از حروريه مبرا هستم پس او جلو مي آمد و گردنش را مي زد و بيست و چند روز بعد از دنيا رفت)، ..... آري جنايات هولناك زيادبن سميه در صفحات تاريخ ثبت شده است و... البته اين گونه جنايات از روسپي زادگان و بي پدران معروف، بعيد نيست و او كه دست پرورده سميه آن زن هرزه فاحشه بود و... البته از كوزه همان برون تراود كه در اوست و .....، ..... و به راستي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله كه درباره دو سبط بزرگوار و پدر و مادر آنان زيبا فرمود كه (..... آنها را دوست نمي دارند مگر كساني كه حلال زاده ولادت پاك و باسعادت داشته باشند و آنها را دشمن نمي دارند مگر افرادي كه حرامزاده و ناپاك و از تبار پست باشند) و پيشينيان پاكي اولاد خود را با دوستي و محبت علي عليه السلام مي آزمودند .....، و عجب نيست از اين حرامزاده و آنچه كه به امام حسن مجتبي نوشت، در آن زمان كه سعدبن سرح كه از شيعيان بود به او پناهنده شد و امام او را شفاعت كرد و او به امام نوشت (از زيادبن ابي سفيان به حسن بن فاطمه ..... تو يك فرد فاسقي را به من سفارش كردي ..... و بدتر از آن اينكه اين شخص تو و پدرت را دوست دارد .....، اين مرد را بر كسي تحويل بده كه از تو اولي تر است ..... و اگر او را بكشم جز به خاطر علاقه او به پدر فاسق تو او را نكشته ام .....)، زياد مردم را در قصر خود احضار كرده و آنها را به لعن علي وادار مي نمود و... و هر كس در محل حاضر نمي شد از لبه شمشير مي گذرانيد، ..... اين جوزي آورده است (..... وقتي كه زياد در كوفه اهالي را دور خود جمع كرد و دست هشتاد نفر را بريد و اراده كرد تا خانه هاي آنان را ويران و درختهاي آنان را آتش بزند و...، عبدالله بن صائب مي گويد ((آن خبيث)، هنوز جناياتي را كه عليه ما در سر

ص : 1490

داشت انجام نداده بود كه قدرتمندي بالاي سرش ظاهر شد، او كه بر صاحب رحبه، علي بن ابي طالب عليه السلام ظلم و تجاوز را پيشه خود نموده بود، ناگهان با ضربه اي نابود گرديد)، .....، با من بيائيد تا اين اوراق سياه را كه به انواع رسوايي ها آلوده است...، را بخوانيم كه آيا در شريعت پاك اسلام و يا اخلاق انساني و معيارهاي عدل و عدالت مجوزي براي اين جنايات ديده مي شود .....، آيا اين جنايات نه تنها از گروندگان دين حنيف بلكه حتي از كساني كه ذره اي از عاطفه انساني هم بويي برده باشند صادر مي شود ..... تا چه رسد به اينكه او را از مصاديق آيه (محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار .....)، بداني .....، آري معاويه و ايادي او مرتكب اعمالي شدند كه فقط از افراد مرتد از شريعت و كافر به دين امكان پذير است، .....، افرادي چون بسربن ارطاه، مروان بن حكم، سفيان بن عوف، نعمان بن بشير، ضحاك بن قيس، سمره بن جندب را كه بر مردم مسلط نمود ..... آنها به دستور او به مكه مكرمه هجوم بردند، شهري كه خدا آنجا را بر واردين و ساكنان آن اگرچه كافر باشند امن قرار داد و اهالي و پرندگان و حيوانات و... در آن محترم هستند و در روز فتح مكه فرمود (..... اين شهري است كه خداوند در آن زمان كه آسمانها و زمين را آفريد آن را محترم شمرد و تا روز قيامت اين شهر در حريم حرمت الهي قرار دارد .....)، ..... و نيز دستور داد تا مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله را مورد تهاجم قرار دهند ..... در حالي كه حرمت مدينه منوره در اسلام محرز است و پيامبر در حق اين شهر فرمود (..... مدينه حرم است از عائر تا فلان و هر كس كار زشتي در آن انجام دهد (مثلاً زنا كند)، يا گناهكاري را در آن بپذيرد، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد، ديگر توبه و عبادت او پذيرفته نيست)، و يا (..... هر كس بر اهل مدينه بدي برساند، خداوند او را مانند سرب در آتش و يا نمك در آب متلاشي مي نمايد و..)، يا (خدايا ابراهيم مكه را حرم قرار داد و من هم مدينه را مانند حرمت مكه و مني محترم و حرم شمرده ام مباد كه در آن جا خوني ريخته شود و يا سلاحي براي جنگ بكار رود .....)، و ..... و يا (خدايا هر كس مردم مدينه را بترساند، و ستم روا نمايد، او را بترسان و لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر چنين كسي باد و هرگز توبه و بازگشت او پذيرفته نمي شود .....)، ..... و يا (هر كس مردم مدينه را بترساند، قلب مرا ترسانيده است)، احمد اين روايت را در مسند آورده كه (يكي از فرماندهان فتنه و فساد وارد مدينه شد در آن زمان كه جابر نابينا شده بود، به او گفتند بايد از اين حاكم تا مي تواني دور شوي و او بيرون آمده و

ص : 1491

سنگي به پاي او برخورد نمود و پايش را خون آلود كرد آنوقت او نفرين كرد و فرمود مرگ و نيستي بر كسي باد كه رسول خدا را ترسانيد و يكي از پسران و يا هر دوي آنها سؤال كردند اي پدر، رسول خدا را چگونه مي ترسانند در حالي كه او وفات كرده است و او گفت شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه وآله كه فرمود هر كس مردم مدينه را بترساند (مرا ترسانده) قلب مرا ترسانده است .....)، و به اعتقاد من اين امير فتنه و فساد همان بسربن ارطاه است همانطور كه سمهودي و ..... آن را روايت كرده و درست دانسته است آري اين بسر (حرامزاده) بود كه از سوي (معاويه عليه الهاويه) به اميري رسيد و به محرمات دست زد و كشتارها كرد، زنهاي مسلمان را اسير كرد و اطفال مسلمانان را سر بريد و خانه هاي (امت محمّد) را ويران ساخت و ..... و حقوق رسول خدا و مجاوران حرم امن آن حضرت را پايمال نمود و...، در حالي كه خداوند در كتاب خود مي فرمايد (..... والذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم، يعني آناني كه رسول خدا را آزار نمايند براي آنان عذاب اليم خواهد بود)، و (..... و ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخره)، يعني آن كساني كه خدا و رسول او را آزار مي دهند خداوند در دنيا و آخرت بر آنها لعنت مي فرمايد...)، و در همين مسير (توله سگ حرامزاده اش) يزيد پاي جاي پاي او نهاد و برابر وصيت او مسلم بن عقبه را به مدينه فرستاد .....، .....، (كلب گويد آري گفته اند با خدا باش پادشاهي كن، بي خدا باش هر آنچه خواهي كن، و نيز گويند هر زمان بر خاك قدم مي گذاري به او احترام بگذار زيرا او به حول و قدرت الهي همه قدرتمندان و جابران و ستمگران و جلادان و .....، مانند معاويه و يزيد و بسر و سمره و خالد و .....، را بزور و جبر در خود نهان و پنهان نموده و موران و مارها و ..... را كه از سپاهيان او هستند بر اين اولاد زنا مسلط نموده چنانكه گويا هزاران سال وجود نداشته اند همان كساني كه مي كشتند و سر مي بريند و فساد و تبهكاري و هرگونه جنايت مي كردند و با دين و شريعت خدا بازي مي كردند و .....، اميد است اين شكوه و جلالت زمين براي طرفداران و مايلين و توجيه كنندگان اعمال شنيع آنان درس عبرت باشد تا قبل از آنكه در آتش جاويد مخلد شوند فراموش نكنند كه اينگونه در خاك فرو مي روند انا لله و انا اليه راجعون)

ص : 1492

جنايات معاويه (عليه الهاويه) نسبت به حجربن عدي و ياران او:

معاويه در سال 41 مغيره بن شعبه را والي كوفه كرد، .....، او هفت سال والي كوفه بود و...، او عيبجويي از علي را ترك نمي كرد و پيوسته بر قاتلان عثمان نفرين مي كرد و حجربن عدي چون اين رفتار را ديد گفت (بلكه شما در واقع خدا را نكوهش نموده و لعن مي كنيد و خداوند فرموده است كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و من گواهي مي دهم كساني را كه شما ناسزا گفته و لعن مي كنيد، شايسته فضيلت و ستايش هستند و كساني را كه مدح مي كنيد شايسته سرزنش هستند ..... پس به مغيره اعتراض كردند ..... و او پاسخ داد .....، ..... اجل من نزديك است و دوران فرمانروايي من به سر آمده و دوست ندارم شروع به قتل و كشتار بزرگان اين شهر نمايم و ديگران به امنيت و آسايش برسند و من بدبخت شوم و معاويه در دنيا بهره مند و مغيره در آخرت بدبخت شود .....، پس مغيره در سال 51 هلاك شد و زياد وارد قصر كوفه شد و او از قبل با حجر دوست بود و به او گفت (من از رفتاري كه با مغيره كردي آگاهم و او تحمل مي كرد و من تحمل نمي كنم و تو مي داني كه من قبلاً چقدر علي را دوست داشتم و خدا آن دوستي را به دشمني تبديل كرد و چقدر معاويه را دشمن داشتم و آن را تبديل به دوستي كرد، زياد شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مي كرد و... به او خبر دادند كه حجر شيعيان علي را دور خود جمع كرده است .....، در عبارت الكامل است كه گفت: (بدنهاي شما با من و دلهاي شما با حجر احمق است ..... آنها گفتند معاذالله اگر ما جز اطاعت و خشنودي تو فكري داشته باشيم .....، ..... پس ياران زياد آنها را محاصره كردند و مردي به نام بكربن عبيد با عمودي بر سر عمروبن حمق از ياران حجر زد .....، حجر به همراه ابوعمر طه خارج شد .....، زياد، محمد بن اشعث را احضار كرد و او را براي دستگيري حجر تهديد كرد ..... حجربن عدي كسي را نزد محمدبن اشعث فرستاد كه از زياد براي او امان بگيرد تا او را به معاويه برسانند .....، پس حجر نزد زياد رفت .....، حجر گفت من از اطاعت خود منصرف نشدم و از مردم جدا نشدم و بر بيعت خود پايدارم ..... پس زياد او را تهديد كرد و حجر گفت آيا به من امان مي دهي تا معاويه بيايد و عقيده او درباره من روشن شود گفت آري ..... و زياد اراده اي جز بر باد دادن سر اصحاب حجر در سر نداشت، ...

ص : 1493

عمرو بن حمق:

عمروبن حمق و رفاعه بن شداد ..... به موصل آمدند و در كوهي پنهان شدند ..... عامل روستاي نزديك آن كوه به آنها حمله نمودند و ..... .، عمروبن حمق را دستگير كردند و سؤال كردند تو كيستي گفت (من كسي هستم كه هرگاه او را رها كنيد بر شما تسليم و مطيع خواهد شد و اگر بكشيد زيان خواهيد ديد) پس هر چه سؤال كردند از معرفي خود خودداري نمود و او را نزد عامل موصل آوردند و او عمرو را شناخت و به معاويه خبر داد و معاويه نوشت او به عثمان (9) نيزه زد شما هم (9) ضربه بزنيد پس در نيزه اول يا دوم كشته شد پس سر او را بريده و براي معاويه آوردند و اين اولين سري بود كه در اسلام حمل شد (كلب گويد بر اساس آئين جنگ در اسلام سر بريده دشمن به خارج از صحنه نبرد حمل نمي شود و ممنوع است ولي اين حرامزاده اين سنت پيامبر را نيز شكست و سر عمروبن حمق آن صحابي ارجمند رسول خدا را به سوي خود شهر به شهر و ديار به ديار حركت داد و پس از او توله سگ حرامزاده اش يزيد سرهاي خاندان آل محمد را كه شبيه و نظير در عالم نداشتند و در پيشاپيش آنان سر حسين بن علي خامس آل كساء و سيد جوانان اهل بهشت و جگرگوشه رسول خدا و فاطمه زهرا و...، را از تن جدا و به سوي خود شهر به شهر و ديار به ديار حركت داد الا لعنه الله علي الظالمين فسيعلمون الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون...)، آري اين عمروبن حمق است، آن صحابي بزرگوار و همان كسي است كه زندگي و تمام عمر خود را در عبادت خدا سپري نموده و تن خود را به آن فرسوده نموده و او كسي است كه در ميان صحابه رسول خدا به عدالت مشهور بود و البته اقوال و اعمال او حجت است و هرگز عدالت اينگونه اصحاب با جنايات گروهي معلوم الحال و ديوانه قابل قياس نيست، ديوانه هاي رواني مانند مغيره بن شعبه، حكم بن ابي العاص، وليدبن عقبه، عبدالله بن ابي سرح، زيادبن ابي و .....، و چقدر تفاوت بين اين جرثومه هاي فساد و تباهي است با بزرگواراني چون عمروبن حمق، حجربن عدي، عدي بن حاتم، زيد و صعصعه فرزندان صوحان و...، ..... و البته واقعه مرگ عثمان چيزي بود كه همه اصحاب رسول خدا در آن شركت داشتند با سبب و يا مباشرت .....، ولي چرا قصاص عثمان را از همه آنها نمي گيرند و فقط اين قصاص و انتقام فقط اختصاص به دوستداران علي عليه السلام داشت، و... و از طرفي محرز است كه اهمال و سستي و تعلل عمدي و با طرح و برنامه او باعث كشته شدن عثمان شد و از طرفي ديگر، عثمان

ص : 1494

با نيزه عمرو كشته نشد بلكه به دست فردي مصري به نام تجيبي كشته شد .....، و نيز افراد ديگري را كه ذكر كرده اند .....، ابوجعفر محمدبن حبيب مي نويسد: (..... معاويه (عليه الهاويه) دستور داد سر بريده عمرو بن حمق را كه مردي شيعي بود بالاي نيزه ها در بازارها گردش دهند و... ابن كثير نيز مي گويد كه سر او را در شام و ديگر شهرها بر سر نيزه گردش دادند و اين اولين سري بود كه آن را گرداندند و آنگاه آن (خبيث پليد) دستور داد سر او را به سوي همسرش آمنه بنت شريد كه در زندان او بود ببرند و مأموران سر بريده (آن مظلوم) عمروبن حمق را در دامن آن زن انداخته و او دستش را بر پيشاني آن بگذاشت و دهان او را بوسيد و گفت مدتها او را از من جدا كرديد و حالا كشته او را به من پس داديد پس درود بر اين هديه اي باد كه نه دشمني مي ورزيد و نه كسي او را دشمن داشت)، (كلب گويد ببين كه چگونه آنچه را اين حرامزاده انجام داد سرمشقي براي سگ توله حرامزاده او يزيد شد و... و در آنجا كه كودك سه ساله حسين در خرابه شام بهانه پدر گرفت و يزيد آن پليد بي شرافت دستور داد سر بريده حسين بن علي را به سوي آن كودك مظلومه ببرند و مأموران آن سر را به دامن آن كودك قرار داده و رقيه دختر حسين با ديدن سر بريده پدر جان به جان آفرين تسليم نمود الا لعنه الله علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون)، آري اين اعمال و ساير امثال اين اعمال، جناياتي است كه نمونه هاي آن فقط در فقه اين پسر جگرخواره جايز شمرده مي شود و اين جنايتي است كه اولين بار بر پيكر مطهر عموي گرامي رسول خدا يعني حضرت حمزه سيدالشهداء وارد شد و سپس اين عمل پدر را پسرش يزيد بن معاويه درباره سيد جوانان اهل بهشت حسين صلوات الله عليه روا داشت و او و ياران بزرگوار او را با شنيع ترين وضعي (آنهم در حضور ذوالقربي يعني خاندان و عترت و زنان حرم رسول خدا) قتل عام نمود و سرهاي گرامي آن بزرگواران را بر بالاي نيزه ها در شهرها (با همراه اسراي آل محمد(ص))، گردش داد و بدينسان نفرين و آن ننگ و پستي از خود بجاي گذاشت كه با گذشت زمان هرگز شسته و پاك نمي شود و... انالله وانااليه راجعون)، (كلب گويد مولاي ما اميرالمؤمنين مي فرمايد براي حق دولت و پايندگي و براي باطل يك حركت مقطعي و قدرت نمايي سريع ولي زوال يافتني خواهد بود، آري ظالمان رفتند و مظلومان هم رفتند و ما وارثان آن مظلوميت ها و گروهي خبيث وارث آن ظلم ها و جنايات هستند ما دوستداران محمد و آل محمد و گروهي دوستداران دشمنان آل محمد و بزودي

ص : 1495

در دادگاه عدل الهي به حساب ها رسيدگي مي شود و آنگاه آنهايي كه اينگونه ظلم نمودند و طرفداران آنها خواهند دانست كه به چه جايگاهي بدي وارد شده اند و ظلم و قرار گرفتن در كنار كساني كه ظلم كردند چگونه آنان را وارد آتش ابدي دوزخ مي نمايد. الا لعنه الله علي الظالمين).

صيفي بن فسيل:

زياد در دستگيري ياران حجر كوشش فراوان مي نمود.. پس قيس بن عباد به او گفت صيفي بن فسيل از بزرگترين و سرسخت ترين ياران حجر است، پس او را احضار كرد و به او گفت اي دشمن خدا عقيده ات درباره ابوتراب چيست گفت من ابوتراب نمي شناسم گفت علي بن ابي طالب...، او پاسخ داد نه چنين نيست او پدر حسن و حسين عليه السلام است و .....، و زياد گفت عصاي مرا بياوريد و گفت حالا عقيده تو درباره علي چيست گفت بهترين سخني كه مردم درباره بنده اي از بندگان خدا بگويند و من همان را درباره علي اميرالمؤمنين مي گويم و آنوقت آن حرامزاده دستور داد و گفت آنقدر او را از پشت گردن بزنيد تا به زمين بيفتد و مأموران آنقدر زدند تا نقش زمين شد .....، و آنوقت سؤال كرد حالا دربارة علي چه مي گويي گفت به خدا قسم كه اگر بدن مرا با تيغ و دشنه قطعه قطعه كني همان را خواهم گفت كه از من شنيدي، و آن (بي شرافت) به او گفت يا او را لعنت كن و يا گردن تو را مي زنم گفت پيش از آن گردنم را بزن كه من سعادتمند مي شوم و تو به شقاوت و بدبختي مي رسي... سپس او همانند حجر و يارانش كشته شد،)، اين چه جنايتي است كه در حق چنين بزرگواري انجام مي گردد كه جز به خدا و دين رسالت معتقد نيست و به امام بر حق مهر مي ورزد ..... ولي دچار چنين عقوبتي مي شود كه به اشاره فرزند (حرامزاده) هنده (زانيه) جگرخواره و بدست پسر سميه (زانيه) انجام گرفت ..... البته آن زنازاده و كسي كه او را بر حكومت شهرها قرار داده است، مي دانند كه اين همه جنايات بخاطر كينه اي است كه آنها از صاحب ولايت كبري داشته اند ..... آري، سرانجام كارها به سوي خداست. (كلب گويد خدايا دست هاي ناتوان ما از ياري آنها كوتاه بود و قلوب ما از ستمهاي رسيده به آنان مجروح و ديدگان ما بر مظلوميت ياران علي عليه السلام و آن حضرت كه همگي فدائيان راه تو بودند اشكبار است تو بهترين سلام و درود و تهنيت را بر آنان نثار و ايثار بفرما و قلوب

ص : 1496

آنان را از اين رحمت خود شاد و مسرور بفرما و فرج حضرت مهدي ناجي اسلام و مسلمين و بشريت و ما را برسان (و ما را از شفاعت آنان بهره مند بفرما) آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

قبيصه بن ضبيعه:

زياد رئيس دژخيمان و جلادان خود را مأمور دستگيري قبيصه بن ضبيعه نمود و چون اصحاب او خواستند با فرستاده ابن زياد جنگ نمايند او به دروغ گفت اي قبيصه به تو امان دادند جنگ نكن و اصحاب او به قبيصه گفتند چرا جنگ مي كني قبيصه گفت اي واي بر شما اين پسر آن زنازاده است كه هرگاه بر من دست يابد...، سرانجام مرا مي كشد، ولي اهل قبيله او گفتند چنين نيست و او تسليم شد و نزد ابن زياد آمد و...، و سرانجام او با ديگر ياران حجر كشته شد.

عبدالله بن خليفه:

زياد به دنبال عبدالله بن خليفه طايي كه او را با حجر ديده بود فرستاد تا او را دستگير نمايند، مأموران زياد او را در مسجد عدي بن حاتم يافتند و او به جنگ با آنان اقدام كرد پس آنقدر به او سنگ زدند تا افتاد خواهر او ميثاء فرياد استغاثه بلند كرد و فرستاده زياد فرار نمود، زياد عدي را احضار كرد ..... و او را به زندان انداخت تا عبدالله را بياورد .....، عبدالله به عدي پيام داد كه مي خواهد خود را معرفي كند و عدي گفت به خدا قسم اگر تو زير پاي من بودي من پاي خود را از روي تو بر نمي داشتم تا زياد بر تو دست يابد، زياد، از روي ناچاري عدي را به شرط تبعيد عبدالله آزاد كرد و آنگاه او به طرف دو كوه طي تبعيد شد ولي قبل از هلاك شدن زياد در تبعيد وفات كرد.

گواهي دروغ بر عليه حجر:

زياد دوازده نفر از اصحاب حجربن عدي را در زندان جمع نمود و نيز رؤساي محلات را احضار نمود و شهادت آنها را بر عليه حجر شنيد و گفت دوست دارم شاهدان بيش از چهار نفر باشند پس از مردم دعوت كرد تا عليه حجر شهادت بدهند پس هفتاد نفر بر عليه حجر شهادت دادند كه ..... در ميان آنان عمربن سعد، شمربن ذي الجوشن، شبث بن ربعي و زجربن قيس بودند (كلب گويد دقت كن و ببين كه اين اسامي آشنا است، آري اينان همان هايي هستند كه دستان پليد آنها متعاقباً تا مرفق در خون مقدسان درگاه خداوند

ص : 1497

يعني حسين و اولاد و انصار او فرو مي رود آري اين حرامزادگان با دروغ و نيرنگ و تزوير از قتل شيعيان و محبان علي شروع كردند و به قتل پسر پيامبر و خاندان محمد و عزيزان حرم رسول خدا كار خود را بپايان بردند و بعد از آنان پيروان آنها و جانشينان و ايادي آنها با گمراه نمودن مردم به همين قتل و جنايات در طول تاريخ ادامه دادند و خونهاي ناحقي كه تا به امروز و در آينده با فتنه گري خود بر زمين ريخته و خواهند ريخت و همگي خود را مستحق عذاب ابدي خداوند نموده و مي نمايند تا زمان ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف كه به اراده و مشيت و قدرت لايزال حق جل جلاله فرا برسد و امت محمد صلي الله عليه و آله عزت و جلال الهي خود را بازيابند و كلمه لااله الاالله محمد رسول الله و علي ولي الله در تمام اقطار عالم طنين انداز شود و عدل و داد بعد از پر شدن ظلم و جور بر جهان حاكم گردد. انشاءالله تعالي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، در ميان شاهدان نام شريح بن حارث و شريح بن هاني ديده مي شد، شريح بن حارث مي گويد (آنها از من دربارة علي سؤال كردند من پاسخ دادم مگر علي همان نيست كه صائم و عابد و شب زنده دار به درگاه خدا بود) و شريح بن هاني نيز مي گويد (به من گفتند كه متن گواهي قبلاً نوشته شده است و من بلافاصله تكذيب و اين كار را محكوم كردم) و سپس او نامه اي از طريق وائل به معاويه فرستاد و گفت (..... من آگاه شدم كه زياد از پيش خود بر عليه حجر شهادت مرا نوشته، در حالي كه من شهادت مي دهم كه حجر از كساني است كه نماز مي گزارد، زكات مي دهد، پيوسته حج و عمره بجاي مي آورد و امر به معروف و نهي از منكر مي كند و لذا تجاوز به خون و مال او حرام است اكنون مي خواهي او را بكش و مي خواهي آزاد كن...)، و معاويه پس از خواندن نامه او گفت من فكر مي كنم مي خواهد شهادت خود را پس بگيرد .....، و نيز از جمله كساني كه به دروغ و بنام او شهادت نامه جعلي برعليه حجر نوشتند سري بن وقاص حارثي بود) .....، آري اين شهادت هاي دروغين را فقط زياد يعني آن زنازاده يعني همان كسي كه فرزند مادر و يا پدرش بود جمع آوري نمود آنهم از كساني كه حتي از زمان و مكان گواهي خبر نداشتند و البته سرانجام دروغي كه به نام آنها ساخته بودند آشكار شد، ولي در برابر اين گروه، گروه ديگري هم بودند كه اين گواهي هاي دروغ را آسان شمرده و به راحتي شهادت دروغ دادند تا عوامل معاويه بتوانند خون مخالفان خود را به راحتي بر زمين بريزند و در ميان اين (دژخيمان خونخوار)، كساني مثل عمربن سعد، شمربن ذي الجوشن،

ص : 1498

شبث بن ربعي و زجربن قيس و...، بودند كه شهادت هاي دروغ را فرياد كشيدند. ..... و بيهوده نيست كه آن زنازاده تبهكار، اين دروغگويان كذاب و مفتريان را برگزيدگان و اشراف مصر و ..... خطاب مي كرد، ..... و البته اين معاويه (عليه الهاويه) خود حقيقت را بهتر از همه آنها مي دانست ....

حركت دادن حجر و يارانش به طرف معاويه و قتلگاه آنان:

زياد (ولد الزنا)، حجربن عدي و يارانش را به دست وائل بن حجر و كثيربن شهاب سپرد و آنها ايشان را شبانه از شهر خارج كردند، در بين راه چشم صبيعه به خانه اش افتاد و دختران خود را ديد، به وائل و كثير گفت اجازه دهيد تا من اهلبيت خود را ديدار كرده و وصيت كنم و آنها اجازه دادند، وقتي كه به آنها رسيد همگي گريه كردند و صبيعه به آنها گفت (..... از خداي عزوجل بترسيد و همگي شكيبا باشيد و من از خداوند يا شهادت كه سعادت بزرگ است و يا برگشت با سلامتي را انتظار دارم...) تا آنكه به (مرج عذراء) نزديك دمشق رسيدند و در آنجا زنداني شدند و .....، حجر به يزيد بن جحيه گفت (به معاويه بگو ما بر بيعت خود پايداريم و هرگز آن را نخواهيم شكست و در رابطه با ما فقط كساني بر عليه ما شهادت (دروغ) داده اند كه دشمنان ما و بدانديش بوده اند)، يزيد اين نامه را به معاويه داد و اظهارات حجر را بيان كرد و معاويه گفت در نظر ما زياد راستگوتر از حجر است، عبدالرحمن بن ام حكم گفت آنها را تكه تكه و مثله كنيد، معاويه گفت اين موضوع را آشكارا نگو كه سالمتر هستي، ..... آورده اند كه عامربن اسود عجلي در عذرا بود .....، وقتي خواست از برابر حجر عبور كند حجر برخاست و با همان بندها و غل و زنجير خود به طرف او آمد و گفت اي عامر اين سخنان مرا به معاويه برسان كه ريختن خونهاي ما بر او حرام است و به او بگو ما با او در صلح و امان هستيم، پس از خدا بترسد و در كارها دقت نمايد و اين اظهارات را چند بار تكرار كرد...، پس نمايندگان معاويه به آنها گفتند ما مأموريت داريم كه پيشنهاد كنيم از علي تبري جوئيد و او را لعن كنيد ..... وگرنه شما را بقتل برسانيم...، و آنها همگي گفتند ما اين كار را نخواهيم كرد پس دستور دادند كه به زنجيرها بسته شوند و گورهاي آنها كنده شود و كفن هاي آنان آماده گردد و آن شب همگي به نماز برخاستند، صبح كه شد ياران معاويه گفتند (اي مردان ما ديشب ديديم كه چه نمازهاي طولاني و دعاهاي نيكو به درگاه خدا داشتيد پس عقيده خود را درباره عثمان به ما بگوئيد آنها گفتند عثمان اول كسي است كه در حكومت ستم كرده و

ص : 1499

به غير حق عمل نمود ..... و آنگاه اصحاب معاويه به سوي آنها بلند شده و گفتند آيا از اين مرد (مراد علي عليه السلام) تبري مي نمائيد، آنها گفتند هرگز بلكه او را دوست داريم، در اين زمان هريك از جلادان معاويه، يكي از آنها را گرفت تا بكشد .....، حجر به آنها گفت بگذاريد من دو ركعت نماز بخوانم زيرا به خدا سوگند من هرگز وضو نگرفتم مگر آنكه دو ركعت نماز خواندم، پس اجازه دادند و او نماز خوانده و برگشت و گفت به خدا قسم تا اين زمان، نمازي كوتاهتر از اين نخوانده بودم و اگر اين تصور نبود كه شما فكر كنيد كه به خاطر ترس از مرگ نماز خود را طول مي دهم، البته اين نماز را بيشتر طول مي دادم، و آنوقت گفت خدايا ما از تو درباره (ستم) امت به خود ياري مي خواهيم و تو شاهد و ناظري كه چگونه مردم كوفه عليه ما شهادت دروغ دادند و مردم شام هم ما را به ستم مي كشند .....، در اين زمان، هدبه اعور جلو آمد، در حالي كه گوشت هاي زانوهاي او به لرزه افتاده بود ..... و گفت اي حجر هرگز تصور نمي كردم كه تو از مرگ هراس نداشته باشي... و او پاسخ داد .....، به خدا قسم من زماني از مرگ مي ترسم كه سخني را كه خدا را به خشم بياورد بر زبان جاري نمايم، و آنها گفتند گردن خود را خم كن گفت اين خون من البته خوني است كه من هرگز به ريختن آن كمك نخواهم كرد يعني اعانت بر ظلم نمي كنم پس او را جلو آورده و گردن او را زدند و بعد از او، همه ياران او را بقتل رساندند، (كلب گويد اي معاويه لعنت خدا و رسول و ائمه و همه مؤمنين و مؤمنان بر تو و ايادي تو و طرفداران تو باشد براي چند روز حكومت دنيا هر چه در توان تو بود در ستمكاري و خونريزي انجام دادي و اكنون در پيشگاه عدل خداوند قرار داري و ما از خدا مي خواهيم به حق مقدسين درگاه خود، تو و همه ياوران تو را در جهنم ابدي سوزان خود تا ابدالآباد و در عذاب دردناك خود مخلد فرمايد خدايا دعاي ما را مستجاب فرما، خدايا دعاي ما را مستجاب فرما، خدايا دعاي ما را مستجاب فرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) آنها (جلادان معاويه) عبدالرحمن بن حسان عنزي و كريم بن عفيف خشعمي را نزد معاويه روانه نمودند، عنزي قبل از رفتن به حجر گفت (اي حجر از علي تبري نكن و آرامگاه تو دور نيست و تو چه بسيار يار خوبي براي اسلام بودي و خشعمي نيز با همين مضمون با او سخن گفت)، و چون آنها بر معاويه وارد شدند خشعمي به معاويه گفت (..... الله الله يا معاويه، تو در نهايت و بزودي از اين خانه ناپايدار به سراي آخرت، با عجله خواهي رفت و قطعاً در اين كشتن مسئوليت داري، بگو چرا خون ما را

ص : 1500

(به ناحق) مي ريزي، معاويه گفت درباره علي عقيده تو چيست گفت من همان را مي گويم كه تو ادعا مي كني، يعني آيا تو از دين علي كه به آئين بر حق خدا بود تبري مي كني معاويه ساكت شد و جوابي نداد .....، معاويه او را به خارج كوفه تبعيد كرد و او يك ماه قبل از (جهنم واصل شدن) و مرگ معاويه وفات يافت .....، سپس از عنزي دربارة علي سؤال كرد ..... او گفت گواهي مي دهم كه علي از كساني بود كه همواره به ياد خدا بود و همواره امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و مردم را بخشيده و عفو مي نمود، پس سؤال كرد درباره عثمان چه مي گويي گفت عثمان اولين كسي است كه باب ستم را باز كرد و درهاي حق را بست معاويه گفت خودت را به كشتن دادي، .....، و آنوقت به ابن زياد نوشت كه اين عنزي بدترين شخصي است كه من مي فرستم ..... پس تو او را به بدترين وضع ممكن بكش، و وقتي او را نزد زياد آوردند او عنزي را زنده بگور كرد .....، و امّا اصحاب مظلوم حجر كه با او كشته شدند (شريك بن شداد حضرمي، صيفي بن فسيل شيباني، قبيثه بن صبيعه عيسي، محرز بن شهاب منقري، كدام بن حيان عنزي، عبدالرحمن بن حسان عنزي، و آن ياراني كه به قتل نرسيدند (تبعيد شده و يا آزادي مشروط تحت نظر داشتند)، كريم بن عفيف خثعمي، عبدالله بن حويه، عاصم بن عوف، ورقاءبن سمي، ارقم بن عبدالله، .....)، آري حجربن عدي مظلوم كه بود و ياران او چگونه كساني بودند .....، آنها چه گناهي داشتند چرا .....، چرا .....، آري حجربن عدي از بزرگان و عادلان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و راهب و پارساي اصحاب محمد صلي الله عليه وآله وسلم بود و به تعبير حاكم او از بزرگان صحابه بود و در سنين كودكي مستجاب الدعوه بود و بنا به گفته ابن سعد يك ثقه معروف بود، ..... مرزباني مي گويد او به حضور رسول خدا مشرف شد و از بندگان خالص خدا و شخصي پارسا بود و در حق مادر خود بسيار خدمت كرد و بسيار نماز خواند و بسيار روزه دار بود، ابومعشر نوشته است (او عابدي دائم الوضو بود و هر وقت وضو مي گرفت دو ركعت نماز هم مي خواند)، عايشه در حق حجربن عدي گفت به خدا قسم تا آنجا كه من خبر دارم و مي دانم، او مردي مسلمان و حج گزار و عمره گزار بود و آنوقت به معاويه پيام داد آيا تو حجر بن عدي و ياران او را كشتي، به خدا قسم به من خبر رسيده است و آگاهي يافتم كه در عذراء هفت نفر به قتل خواهند رسيد (و به تعبير ديگر گروهي)، كه خداوند و ساكنان آسمان از قتل آنها به خشم مي آيند)، و نيز مولاي ما اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است (اي مردم كوفه آگاه باشيد كه

ص : 1501

هفت تن از برگزيدگان شما را در عذرا بقتل مي رسانند كه قضيه آنان مانند داستان اصحاب اخدود است)، و در عبارت ديگر (..... حجربن عدي و ياران او همچون اصحاب اخدود مي باشند .....) و در نامه اي كه امام حسين به معاويه نوشت چنين آمده است (..... اي معاويه آيا تو قاتل حجر و اصحاب پارساي او نبودي ..... آنهم پس از آنكه با آنها پيمانهاي سخت و عهدهاي استوار بستي ..... و آنوقت را از روي ظلم و عداوت به قتل رساندي، اي معاويه آيا تو قاتل عمروبن حمق نيستي، همان عابدي كه عبادت و طاعت خداوند، پيكر و تن او را فرسوده كرده بود و او را هم پس از پيمان محكمي كه با او بستي، بقتل رساندي و جنايتي كردي كه اگر آهوان خبردار مي شدند از كوهها سرازير مي گرديدند، و آيا تو قاتل حضرمي نيستي، همان كسي كه زياد درباره او به تو نوشت كه او بر دين علي كرم الله وجهه است، در حالي كه دين علي همان دين عموزاده اش رسول خدا صلي الله عليه وآله است .....، و در عبارتي ديگر گناهش جز اين نيست كه كسي را دوست مي دارد كه دوستي و موالات او را خداوند در قرآن با ولايت خود و ولايت رسول الله مقرون دانسته است)، .....، (كلب گويد و اين حجر از جمله شهيدان راه خداست كه وجود او در زمان حيات و پيكر در خاك رفته او و نبش قبر شده او پس از گذشت قرنها از شهادت، دشمنان خداوند را گروه گروه و دسته دسته وارد آتش جاويدان دوزخ مي نمايد لعنت و عذاب ابدي خداوند بر ستمگران بر حجر بن عدي باد تا خدا بر ملك هستي فرمانروايي مي كند يعني تا ابدالآباد خدايا چشمان ما براي عزاي حجر اشكباران است پس با فضل خود ما را از شفاعت او و ياران او در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

آري گناه حجر و ياران او و...، چه بود جز اينكه روي خوش به حكومت اين خليفه و امارت اين سگ هاي هار و سگ زادگان و...، نشان نداده بودند و راضي نشده بودند كه كساني مثل زاني ترين فرد ثقيف يعني مغيره و رها شده دامان او، بسربن ارطاه و زيادبن ابيه و فرزند هنده جگرخوار به حكومت برسند .....، و چه اندازه راست گفت رسول خدا در روايت خود به جابر كه فرمود (ترا به خدا مي سپارم از حكومت سفيهان پس جابر عرضكرد مراد از حكومت سفيهان چيست حضرت فرمود: فرمانرواياني كه پس از من مي آيند و هرگز به هدايت و دين من گردن نمي نهند و از سنت من پيروي نمي كنند و البته همه آن كساني كه دروغ آنها را تصديق كنند در ظلم و ستم آنان را ياري نمايند از من نيستند و من از آنها بيزارم و با من بر حوض كوثر

ص : 1502

وارد نمي شوند و امّا كساني كه دروغ آنها را تصديق نكنند و آنها را در ستمشان ياري ننمايند، با من خواهند بود و من نيز با آنها هستم و با من وارد بر حوض كوثر مي شوند)، و نيز در كلام ديگر آن حضرت (..... امت من بوسيله فرمانروايان سفيه و خودباخته قريش به هلاكت و فساد كشيده مي شوند .....)، آري اين خبيث ملعون هيچ عذري در برابر افكار عمومي و در رابطه با قتل اين پاكان نداشته است و به بهانه هاي بي اصل و واهي مستمسك مي شد از جمله اينكه (..... من كشتن آنها را به صلاح امت ديدم و ماندن آنها را مايه فساد امت .....)، (كلب گويد اولاً قتل آنان مايه فساد حكومت جابرانه تو بود كه غاصبانه و بزور حيله و تزوير و ياري شيطان يعني ابليس لعين، آن را از صاحب آن غصب نمودي و غالب شدن تو دليل حقانيت تو نبود و خداوند، صفت كثيف ترا به عنوان منافق امت در كتاب خود آورده است در آنجا كه مي فرمايد (و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون .....)، آري اجتهاد كفرآميز شيطاني در پي اجتهادي كفرآميز شيطاني ديگر، و قسم به ذات لايزال خداوند كه اگر خون پاك سيدالشهداء يعني امام حسين عليه السلام و ياران باوفاي او و قيام هاي ساير صالحين و بزرگان در ادامه راه آن حضرت و در راستاي زنده نگاهداشتن نهضت آن سرور نبود البته اين اجتهادهاي شيطاني اين جرثومه هاي فساد و تباهي ادامه مي يافت و روشهاي ضد اسلام را به نام اسلام ترويج مي نمودند، بدون آنكه مردم اين روشها را غلط بدانند و همه امت اسلام به تصور شريعت محمد پيرو دين ابوسفيان مي گرديدند يعني بجاي پيروي از الله پيرو شيطان و ابليس مي شدند الا لعنه الله علي الظالمين)

آري اين ابليس لعين و پيروان گمراه او هستند كه به اعمال جنايتكارانه او راضي هستند و البته به حكم كتاب خدا قرآن مجيد در گناه او شريك هستند بابت تمامي اين كشتارها و قتل عام ها از امت محمد بايد بيايند و پاسخ بگويند در خصوص آيه اي كه حداقل يكبار آن را شنيده و به آنها اتمام حجت شده است (..... من قتل مؤمناً متعمداً فجزاو جهنم خالداً فيها و غضب الله عليه و اعد له عذاباً عظيما .....) ..... و مگر نه اينكه براء بن عازب روايت كرده است كه رسول خدا فرمودند (..... در پيشگاه خدا نابودي جهان از كشتن ناحق و به ستم يك مؤمن سبكتر است)، كه اين روايت را ابن ماجه و بيهقي در عبارت اصفهاني با اين مضمون آورده است (..... هرگاه ساكنان آسمانها و زمين در قتل يك مؤمن شركت كنند خدا همه آنها را وارد آتش جهنم

ص : 1503

مي نمايد .....) (كلب گويد حالا به حال اين معاويه عليه الهاويه و طرفداران او نظر كن كه چگونه بايستي پاسخگوي اعمال جنايتكارانه خود باشند .....، الا لعنت الله علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون...)، ..... و ..... در حديث مرفوع ديگر آمده است از ابوبكر ..... (..... هرگاه ساكنان آسمانها و زمين بر قتل مسلماني جمع شوند، خداوند همگي را به صورت وارد آتش جهنم مي فرمايد)، و باز در حديث مرفوع ديگر از ابن عباس آمده است (..... بدترين مردم در پيشگاه خداوند آن كسي است كه در حرم كافر شود و در اسلام سنت و روش جاهليت را جستجو نمايد و خون يك نفر را بخواهد كه به ناحق ريخته شود)...، .....، آري اين حجربن عدي سلام الله عليه با روي سپيد و پيشاني گشاده به پيشگاه خدا شتافت و نيك نام و نيك بخت و مظلوم بود و در حالي خداوند را ملاقات نمود كه حقوق او غصب شده و آغشته به خون بود و در حالي كه بندهاي گران ظلم و ستم بر دست و پاي او بود از دنيا رفت، آري او به هنگام پايان زندگي، نماز خواند و اين سخنان را بر زبان آورد (..... كه اين غل و زنجيرهاي آهنين را از من برمداريد و با خون من مرا غسل بدهيد و با همين لباسهايم مرا دفن كنيد كه من در حال جهاد مي ميرم و در عبارت ديگر ما بر راه صراط با معاويه ديدار خواهيم كرد،)، (كلب گويد اين بود حال مظلوميت آن بنده صالح خداوند در اثر ظلم معاويه در آن زمان و مصيبت شكافته شدن قبر آن مظلوم در اين زمان و .....، خدايا حجر در حيات و ممات خود همواره مظلوم بود تو از جانب خودت بالاترين پاداشها را كه به اولياء خود عطا مي فرمايي به آن شهيد راه خودت عطا بفرما و در بحبوحات جنات نعيم او را با محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم ساكن بفرما تا ابدالآباد و ما را نيز در دنيا و آخرت از شفاعت او و فرزندان و ياران شهيد او بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شهادت دو تن حضرمي و قتل آنان به گناه تشيع:

نسابه ابوجعفر محمدبن حبيب بغدادي متوفي 245 در كتاب خود المحبر نقل نموده است كه (..... زيادبن ابيه، خبيث، مسلم بن زيمر و عبدالله بن نجي كه هر دو حضرمي بودند را در شهر كوفه و بر بالاي خانه آنها بر دار كشيد و چند روز به همان حال بالاي دار ماندند و ..... اين را حضرت سيدالشهداء در نامه خود به معاويه يادآوري نموده و نوشت كه آيا تو نبودي كه درباره حجر و آن دو نفر حضرمي به زياد نامه نوشتي كه اينان و

ص : 1504

هر كه بر آئين علي باشد را بكش و نابود گردان و او هم كشت و فرمان تو را اجرا كرد...) .....، آري اي پيروان دين خدا، با من بيائيد و ببينيد كه آيا ايمان به دين و ايمان علي سلام الله عليه چيزي است كه براساس آن بتوان خون مسلماني را مباح و او را مثله و يا او را شكنجه و ..... نمود به گونه اي كه در شريعت حتي براي سگ هاي هار جايز نيست و ..... (كلب گويد رحمت بي انتهاي خدا و سلام و صلوات او و همه ملائكه و اهل اسلام بر روح و روان پاك حضرت حجر بن عدي و ياران باوفاي او و همه شهداء راه حق و حقيقت از اول خلقت و از صدر اسلام تا قيام قيامت نثار و ايثار باد خدايا تو شاهدي كه ما هيچ عمل شايسته نداريم و هرگز مانند اين عاشقان راه تو براي دين و شريعت تو عمل نكرديم ولي آنها و راه آنها و جانفشاني و ايستادگي آنها را ارج نهاده و با عظمت ياد مي كنيم پس از تو استدعا داريم تا ما را در دنيا و آخرت از شفاعت آنان بهره مند و به آبروي آنان رستگار بفرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)،

مالك اشتر:

يكي ديگر از صالحان و شايستگان امت اسلامي كه معاويه بدون هيچ جرم و گناهي او را به قتل رسانيد، جناب مالك بن حارث اشتر نخعي كه خداوند خير كثير به او عطا فرمايد، بود همان مالكي كه صلابت كوهها و سنگها را داشت و بايد كه سوگواران و ماتم سرايان در عزاي چنين شخصيتي مدام اشك بريزند، اي مالك آيا ديگر موجودي چون تو پيدا مي شود ..... تو به هنگام صلح و آرامش، صاحب حكمت و عرفان و در زمان رزم در ميدان جنگ جنگجو و رزمنده اي توانا بودي .....، آري مالك قهرماني نيرومند و سخت كوش و پيشوايي بردبار و مردي نيكوكار و سخنور و شاعر بود...، ..... مالك پس از انجام مأموريت خود به حضور علي عليه السلام شرفياب شد و گزارش كار مردم مصر را تقديم نمود و حضرت سلام الله عليه فرمود (..... جز تو كسي شايسته حكومت مصر نيست، پس به مصر برو كه خداي ترا رحمت كند من ترا وصيت مي كنم به بكارگيري تدبير و من به رأي و فكر تو اعتماد نمودم .....) پس ..... جاسوسان معاويه خبر انتصاب مالك را به او دادند و آن خبيث ملعون به رئيس خراج قلزم كه در راه مصر قرار داشت وعده بخشيدن ماليات آنجا را داد و در عبارت ديگر دسيسه توسط دهقاني صورت گرفت كه زهر را به شربت عسل وارد نموده و آن حضرت را مسموم نمودند .....، پس معاويه خبر شهادت مالك را با شادي و مسرت به مردم شام داد و گفت علي دو

ص : 1505

بازوي توانا داشت يكي عمار ياسر كه در صفين قطع شد و ديگر مالك اشتر كه امروز بريده شد و ابن قتيبه آورده كه چون خبر شهادت مالك به او رسيد گفت (چقدر جگرم راحت و خنك شد .....) .....، اينجاست كه مي بيني معاويه چگونه از اين گناه بزرگ يعني گناه قتل كشتن بنده صالحي كه از زبان رسول خدا صلي الله عليه وآله و وصي و جانشين او، تعريف و ستايش شده است، هيچ پروايي ندارد و يا حالت توبه و پشيماني به او روي نمي نمايد، بلكه او و مردم گمراه شام از مرگ اين قهرمان بزرگ اسلام اظهار شادماني مي كنند... (كلب گويد معاويه حرامزاده گفت چقدر جگرم راحت و خنك شد همان كلامي را كه مادر هرزه و شرور او در زمان ساختن گردنبند از گوش و بيني مثله شده شهداء و پاره كردن سينه حضرت حمزه و بيرون آوردن جگر مطهر آن حضرت گفت آري او با كمك اعوان و انصار كافر و مشرك خود، تمام توان و قدرت خود را بكار گرفت و با ترور، كه بنا به فرمايش رسول خدا علامت بي ايمان بودن به خدا و روز قيامت است و قتل پنهاني بزرگان اسلام و قتل عام شخصيت هاي قدرتمند و برپايي جنگهاي فرسايشي و ..... امت اسلام را به نابودي كشيد و او همان نيروهايي كه مي بايست براي جهاد با دشمنان خارجي و گسترش اسلام بكارگيري مي شدند و .....، را با فتنه انگيزي ها و قدرت طلبي هاي خود و عمروعاص خبيث تباه نمود و آثار استمرار سلطه او و مانند او در طي تاريخ براي امت اسلام اينست كه مي بينيد كه چگونه كشورهاي اسلامي تحقير و تضعيف و بازيچه قدرت هاي بزرگ جهان شده اند انالله وانااليه راجعون)، آري جرم مالك اين بود كه امام زمان خود را ياري مي كرد، همان امامي را كه همه در خلافت او اجماع داشتند و...

محمد بن ابي بكر:

محمدبن ابي بكر، اين تولد يافته حرم امن خداوند و پرورش يافته خاندان عصمت و طهارت .....، او نيز از كساني است كه مظلومانه در حكومت معاويه (عليه الهاويه) شهيد شد .....، معاويه، عمروعاص را با شش هزار نفر به مصر فرستاد و طرفداران عثمان در نزديك مصر به او پيوستند، او به سوي جناب محمدبن ابي بكر، نامه معاويه و نامه خود را فرستاد و آن بزرگوار بلافاصله آن دو نامه را به سوي علي عليه السلام فرستاده و به معاويه پاسخ داد ..... (..... نامه تو كه كار عثمان را آنگونه ياد نمودي كه من از آن هيچ عذرخواهي نمي كنم و در آن نامه مرا از خودت ترسانده اي بدست من رسيد و .....، من اميدوارم كه با شما در ميدان جنگ نبرد

ص : 1506

كنم...، پس اگر شما پيروز شديد و حكومت دنيا را به چنگ آورديد قبل از شما چه بسيار ستمكاران كه در جهان حكم رانده اند .....، و شما چه بسيار تعداد مردان با ايمان را كه كشته و مثله و قطعه قطعه نموده ايد و آگاه باش كه هيچ ترسي وجود ندارد كه بازگشت شما و آنها همه به خداست ..... و بر آنچه مي گوئيد داوري خواهد نمود.) و نيز براي عمروعاص نوشت (..... تو تصور مي كني كه مردم فكر و حكومت مرا رها كرده و از پيروي من پشيمان شده و همگي اطاعت تو و شيطان رجيم را برگزيده اند، اما بدان و آگاه باش كه خداي بزرگ و پروردگار جهانيان ما را كفايت نموده و ما بر خداي عرش عظيم توكل نموده ايم...)، ..... پس عمروعاص رو به مصر نهاده و ..... و كنانه بن بشر با او روبرو شد ..... كنانه پيشاپيش محمد جلو رفت تا اينكه شاميان او را احاطه كردند و او از اسب خود پياده شد و در حالي كه مي گفت (..... هيچ موجودي نيست مگر آنكه به اذن پروردگار مي ميرد و اين سرنوشتي است كه براي همه معين شده .....) پس با شمشير خود با آنها جنگ نمود تا شهيد شد خداي او را رحمت نمايد پس اطرافيان محمد پراكنده شدند و او نيز به خرابه اي وارد شد ..... معاويه بن حديج به او گفت من ترا به كينه عثمان مي كشم محمد گفت ترا به عثمان چكار است عثمان با ظلم و ستم عمل كرد و حكم قرآن را تغيير داد و خداي تعالي فرموده است (و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون) يعني هر كس مطابق آنچه خداوند فرستاده است حكم نكند در شمار فاسقان است، و ما به خاطر اين جنايات او از او انتقام گرفته و او را كشتيم و اينكه تو و يارانت او را تحسين مي كنيد، انشاءالله خداوند ما را از گناهاني كه او كرد با اين ابراز برائت مبرا نمايد و البته تو، به خاطر اين دوستي و طرفداري از او در همه جرائم و گناهاني كه او مرتكب شده است شريك هستي...)، (كلب گويد نحوه استدلال قرآني حضرت محمد بن ابي بكر دلالت بر ايمان كامل و احاطه او بر علوم قرآني و احكام قضاوت دارد و بيان اينكه رضايت به عمل ظالم، اساساً داراي عواقب قيامتي بوده و عملي مجرمانه و آتش ابدي دوزخ و غضب الهي و اعلام انزجار و تنفر از اعمال جنايتكارانه ظالمان موجبات برائت افراد از اعمال مجرمانه مرتكبين آنها را فراهم مي آورد تا قيام قيامت الگوي رفتاري مؤمنين و مؤمنات خواهد بود، خدايا سلام و رحمت و رضوان بي انتهاي تو بر او باد تا زماني كه بر كشور وجود خدايي مي فرمايي و از تو استدعا داريم تا در دنيا و آخرت ما را از شفاعت آن بزرگوار بهره مند فرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) و

ص : 1507

مي گويند پس از اين سخنان معاويه بن حديج بر او خشم گرفت و دستور داد او را كشتند و سپس او را در پوست خري داخل كردند و آنگاه او را آتش زدند و چون اين خبر به عايشه رسيد براي او خيلي ناله كرد و او پس از نماز بر معاويه و عمروعاص نفرين مي كرد...، و در نجوم الزاهره آمده است كه سر او را بريدند و به نزد معاويه در دمشق فرستادند و او دستور داد آن سر را گردش دادند و اين در اسلام، اولين سر بريده بود كه در همه جا گردانده شد.

تصوير ديگري از شهادت محمدبن ابي بكر:

معاويه در سال 38 عمروعاص را با چهارهزار سپاهي به مصر فرستاد ..... ودر محلي به نام مسناه جنگي در گرفت و كنانه بن بشر كشته شد و محمدبن ابي بكر به دليل پراكنده شدن يارانش مخفي شد و معاويه بن حديج و شاميان او را محاصره كردند و محمد با آنها جنگ نموده و كشته شد و معاويه بن حديج و عمروعاص او را در پوستين خري مرده داخل نموده و آتش زدند و اين فاجعه در حالي صورت گرفت كه محمد هنوز زنده بود پس خبر شهادت او را به معاويه عليه الهاويه و يارانش رسيد بسيار شادي و سرور نمودند و چون خبر به علي عليه السلام رسيد فرمود به همان اندازه كه آنها شادي مي كنند ما اندوهگين هستيم ..... او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود مي دانستم و ..... و ما اين قرباني را در راه خدا مي دهيم (يعني مصيبت آن را در راه خدا تحمل مي كنيم)) ..... پس حضرت خطبه اي قرائت فرمودند كه (..... آگاه باشيد كه محمدبن ابي بكر در راه خدا شهيد شده است خدايش رحمت كناد و ما او را در پيشگاه خدا مي دانيم و...) (كلب گويد توجه نما كه چگونه پيكر پاك و مطهر او را به جهت تحقير در پوست خري مرده وارد نموده و .....، آتش زدند و ..... آري دوران ستم و ستمكار گذشت و دورة مظلوميت هم سپري شد اكنون اين اولاد زنا در برابر آتش ابدي خداوند چه چيز را بدست آوردند ..... آري آنان قبل از اينكه تا اين حد شقي و نابكار شوند احمق و نادان بوده اند زيرا كه غضب خداوند را با رياست دنيا و لذت طلبي آن معامله كردند .....، آري قسم به ذات اقدس لايزال خداوند و قسم به عظمت مقام و رفعت خداوند بد معامله اي انجام دادند.). آري، امثال اين فجايع و تبهكاري ها و جنايات از اين پسر تبهكار بعيد نيست ..... آري او خود قاتل عثمان و دوستدار قتل او بود و با ياري نكردن او در قتل او شريك بود و ساير قاتلان عثمان و... از جمله طلحه و زبير

ص : 1508

و عايشه و ..... را مي شناخت ولي اين معاويه خبيث فقط قصاص عثمان را مي خواست از طرفداران علي بگيرد و...

نگاهي به مناقب دروغين پسر هنده جگرخوار:

شايد تا كنون معاويه را شناخته باشيد و براي شما روشن شده باشد كه اين شخص چه جرثومه فساد و تبهكاري است، همان كسي كه جز در آتش دوزخ ابدي خداوند جايگاهي ندارد، ..... و در عين حال عده اي راويان و مورخان بدكردار فضايل دروغين به اين جاني تبهكار نسبت مي دهند و .....، آيا او عامل اصلي اين همه جنايات و جسارت به درگاه خدا و رسول و كتاب و سنت او نبوده، همان كتاب و سنتي كه تغييرپذير نيست، آيا او خونهاي پاك اولياء خدا را نريخته و ..... آيا هر كس مؤمني را به عمد بكشد كيفرش جهنم ابدي الهي نيست و در آن جاويدان مخلد و معذب نخواهد بود ..... و آيا خداوند اين چنين كسي را لعنت ننموده و براي او عذاب بزرگ آماده نكرده است .....، آيا او با كشتن صالحان و اصحاب رسول خدا و قتل و حبس و تبعيد و...، خدا و رسول او را آزار نداده است و براي چنين اشخاصي خدا لعنت و عذاب دردناك خود را آماده نكرده است، آيا او كسي نيست كه با فتنه گري و جنگ افروزي جانشين و خليفه راستين رسول خدا را آزرده است و...، آيا اين معاويه نبود كه حرمت رسول خدا در ذوي القربي را رعايت نكرد و...، آيا او اولين از خلفا نبود كه شراب خريد و خورد ..... حال آنكه مرتكب اين گونه اعمال ملعون است و آيا او اولين كسي است كه فحشا را در جامعه اسلامي رونق داد (كلب گويد آيا اين حرامزاده نبوده كه با نفس رسول خدا محاربه و به قتل دو سيد جوانان اهل بهشت مبادرت نمود و آيا او خون هزاران از مقدسين صدر اسلام و كساني كه محبوب رسول خدا بودند را بر زمين نريخت و اين خونريزي ها و هتك حرمت عورات مسلمين را سنتي قرار نداد .....، آيا او نبود كه زنان مسلمان و مؤمن از امت محمد را اسير كرده و به بازار برده فروشان به معرض فروش درآورده و مجبور به زنا نموده و .....، آيا او مسئول اين همه قتل و جنايت و رعب و وحشت و برقراري جو اختناق و خفقان در جوامع اسلامي و .....، نبود، گردن زدن ها و سر بريدن ها و دست و پا قطع كردن ها و خاندانها را از هم متلاشي كردن فقط براي برقراري حكومت چند روز. آيا با اين اوصاف او داراي كثيف ترين و رذل ترين و نجس ترين و ارتجاعي ترين طرز تفكر براي برقراري حكومت خود تحت هر شرايط و به هر قيمت

ص : 1509

نبوده همان افكاري كه فقط از ديكتاتورهاي رواني و ديوانه قدرت طلب ساخته و از اخلاقهاي دوران جاهليت قبل از اسلام است. همان جرثومه هاي فساد و گروه بي رحم و بي شفقت كه به راحتي آب خوردن سر مي بريدند و از قتل و كشتار لذت مي بردند و...، و آنها در پيشگاه بشريت با اعمال پليد خود آبرويي براي اسلام و دين پيامبري كه خود منادي انتشار مكارم اخلاق است باقي نگذاشتند و .....، خدايا اين جانيان قاتل و بي رحم و طرفداران آنها را در آن زمان و در طول تاريخ، در عذاب ابدي خود مخلد و به بدترين عذاب ها گرفتار بفرما همان كساني را كه آبرويي براي محمد (ص) كه مبعوث شد تا مكارم اخلاق را در جهان گسترش دهد، باقي نگذاشتند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، آري او معاويه ابن ابي سفيان است، اولين كسي كه ربا را حلال كرد و ربا خورد، و اولين كسي است كه نماز مسافر را تمام خواند ..... او اول كسي است كه اذان را در نمازهاي عيد بدعت قرار داد، او اولين كسي است كه جمع بين دو خواهر را مطابق مذهب عثمان جايز دانست، او اولين كسي است كه قوانين سنت را در ديات تغيير داد .....، او اولين كسي است كه تكبير را كه سنت ثابت در نماز است ترك كرد، او اولين كسي است كه تلبيه را ترك كرد تا با روش علي مخالفت نموده باشد...، او اولين كسي است كه حكم زناكار را ترك كرد و آئين و رسوم جاهليت را زنده نمود...، و اولين كسي است كه انگشتر را خلاف سنت به دست چپ نمود و تا آنكه سفاح دوباره به دست راست زد و سپس هارون ملعون مجدداً آن را به دست چپ زد .....، او اولين كسي است كه سب و دشنام به علي عليه السلام را رايج نمود .....، او اولين كسي است كه (برخلاف سنت رسول خدا و دستورات اكيد آن حضرت)، دستور داد سر صحابي عادل عمروبن حمق را به حضور وي آورند و آن را در شهرها (به منظور تحقير و ايجاد جو رعب و وحشت) گردش داده به تماشا بگذارند .....، او اولين كسي است كه عادلان اصحاب رسول خدا و بزرگان تابعين را به جرم دوستي خاندان عترت رسول خدا كه خداوند آن را اجرت و پاداش رسالت قرار داده بود، قتل عام كرد، او اولين كسي است كه زنان دوستدار اهل بيت پيامبر را قتل عام كرد و كودكان آنها را سر بريد و اموالشان را غارت نمود و حتي كشتگان را مثله نمود .....، او اولين كسي بود كه دستور داد تا زيردستانش گواهي هاي دروغ را در حضور او رونق دهند و باعث شد تا اشرار بر صالحان امت محمد مسلط شدند، او اولين كسي بود كه خواست منبر رسول خدا را از مدينه به شام حركت دهد كه

ص : 1510

خورشيد كسوف كرد و او منصرف شد، او اولين كسي است كه پادشاهي را با پوشيدن لباسهاي ابريشم و... رواج داد و در ظرفهاي طلا و نقره نوشابه خورد و مركب هاي آراسته به طلا و نقره را سوار شد (كلب گويد به اعمال او توجه كن و يقين نما كه اينگونه اعمال قطعاً نشانه هاي كفر و نفاق اوست كه آخرت و دين و شريعت را قبول نداشت و...، زيرا مؤمنان واقعي مانند رسول خدا و..، ذره اي به دنيا و زرق و برق آن توجهي نداشتند و تن شريف خود را به عبادت و روزه و...، صرف مي نمودند نه آنكه جان خود را صرف آرايش خود و عيش و عشرت و لذت طلبي و قدرت طلبي نموده و زندگي را فقط در بهره گيري از لذت هاي دنيايي خلاصه كنند و حكم قرآن و حكم خدا و رسول و...، ذره اي ارزش و اعتبار براي آنان نداشته باشد و... انالله وانااليه راجعون)، او اولين كسي بود كه پسر تبهكار و فاسد خود را كه بي ترس و واهمه، بطور علني فساد مي كرد و نماز را ترك و...، دين خدا را به بازي مي گرفت را جانشين خود قرار داد، او اولين كسي بود كه به حرم امن الهي، مدينه رسول خدا يورش برد (و در واقع به رسول خدا حمله و آن حضرت را ترسانيد) .....، (كلب گويد او بود كه از راه كينه و عداوت پس از كشتار پيكرهاي مطهر اولياء خدا و تكه تكه كردن آنها به كشتار روح آن اولياء الهي قيام كرد، آري او جسم علي و حسن و حجر و...، را به خاك و خون كشيد و سپس با دستور جعل روايات، فتنه اي در بين عوام پديدار كرد تا در اين بستر، باطل را رواج و حق را سركوب نمايد و با رواج دروغ گويي و حديث سازي در بيان فضايل دروغين براي خود و ديگر دشمنان علي، بدينگونه بر آبرو و روح آنان لطمه وارد نمايد و... تا در نهايت بتواند با فتنه شوم و سياه خود در طول زمان هم ظاهر اسلام را نابود نمايد و هم روح اسلام را به تباهي بكشد و اگر قيام باعظمت و خون پاك سيد شهداء مانند سدي در مقابل اين سيل بنيان كن كفر و الحاد اين خبيث قرار نمي گرفت و حسين مظلوم اينگونه، جان خود و اهلبيت خود را فدا نمي نمود، قطعاً ديگر از اسلام جز اسمي و از قرآن و سنت رسول خدا جز رسمي بي محتوا باقي نمي ماند و اين جرثومه فساد و تباهي به اهداف خود و اهداف پدر بي شرافت و مادر هرزه معلوم الحال خود در نابودي اسلام و مسلمين مي رسيد،)، .....، عبدالله بن حنبل گفت من از پدرم دربارة علي و معاويه سؤال كردم گفت اي پسرم اگاه باش كه علي دشمنان بسياري دارد و هرچه دشمنان او خواستند در او عيبي پيدا كنند موفق نشدند پس به دور كسي جمع شدند كه با او جنگ كرد و او را در حيله و مكر بر

ص : 1511

عليه علي تحريك نموده اند .....)، حاكم گويد ..... محمدبن يعقوب از پدر خود روايت كرد كه اسحاق بن ابراهيم حنظلي گفت (در فضيلت معاويه هيچ حديثي درست و صحيح وجود ندارد .....) و بخاري نيز در كتاب صحيح خود حديثي در ذكر معاويه نيافته است ..... و ابن حجر مي گويد كه اين امر خود دليل بر آن است كه احاديث وارده در فضايل معاويه هيچكدام سند درستي ندارند و اسحاق بن راهويه و نسايي و... هم بر اين عقيده هستند، و نيز مسلم و ابن ماجه نيز حديث صحيح در فضيلت معاويه نيافته اند و...، ترمذي هم يك حديث نقل نموده و ..... و گفته است كه اين حديث حسن نزد من غريب است، ..... كه ما بطلان آن را هم ثابت كرديم، ..... و البته تمامي كتب صحاح و سنن از اين دروغپردازي ها كه راويان كذاب و تبهكار براي فضيلت اين جرثومه تباهي جعل نموده اند خالي است .....، حافظ نسايي صاحب سنن وارد دمشق شد و از مردم آنجا خواست چيزي از فضايل معاويه برشمرند و گفت آيا كفايت نمي كند كه هركس بيايد و از فضايل او (بدروغ) سخن گويد پس همه برخاسته آنقدر لگد به بيضه هاي او زدند كه بيهوش شد و با حالت زار او را از مسجد جامع بيرون انداختند و خود نقل نموده كه مرا به مكه برده و از آنجا هم بيرون كردند (وي در آنجا مريض شد و همانجا كشته و شهيد شد)، ابن تيميه در منهاج خود مي گويد (..... گروهي فضايلي براي معاويه آورده و احاديثي از رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره او نقل نموده اند كه همه آنها دروغ و كذب است)، .....، فيروزآبادي در پايان كتاب (سفر السعاده) و عجلوني در كتاب (كشف الخفاء) در باب فضيلت معاويه نوشته اند كه بررسي هاي بعمل آمده مويد آن است كه در باب فضيلت براي معاويه هيچ حديث صحيح در اين باره وجود ندارد .....، به همين مضمون، عيني، اسحاق بن راهويه، نسايي، ..... آورده اند كه احاديث در باب فضيلت معاويه هيچيك اسناد صحيح ندارد و بخاري تأكيد و آورده است ذكر معاويه و نگفته فضيلت معاويه ..... و شوكاني در كتاب فوايد مي نويسد (..... تمامي حافظان حديث، اتفاق نظر دارند بر اينكه هيچ حديثي در فضيلت معاويه صحت ندارد،) ..... و اينك بخشهايي از اكاذيب و ياوه هايي كه به دست گناهكار حديث سازان و راويان كذاب، در مناقب اين (جرثومه فساد و تبهكاري) ساخته اند را مي آوريم: ...

- درود پيامبر به معاويه (..... من معاويه را پس از هشتاد سال ديدار مي كنم و مي گويم ..... كجا بودي مي گويد در باغي زير عرش پروردگار و در اين هشتاد سال خدا با من و من با او نجوا داشتم خدا بر من سلام

ص : 1512

مي فرستاد و من هم بر او سلام مي فرستادم و مي گويد اين براي ناسزاهايي است كه در دنيا به من داده شده)....

- درود خدا به معاويه: (..... جبرئيل با قلمي از طلاي ناب آمد ..... و گفت خدا مي گويد اين قلم را از بالاي عرش به معاويه هديه كردم قلم را به او برسان و بگو آيه الكرسي بنويسد و تا روز قيامت هر كس آيه الكرسي بخواند ثواب آن را به معاويه بدهم .....، .....).

- معاويه فردي امين است: (..... رسول خدا با جبرئيل مشورت كرد كه نظر تو درباره معاويه چيست او گفت او را براي نوشتن انتخاب كن كه او فردي امين است .....) و ..... يا (امين هاي درگاه خداوند هفت نفر هستند لوح، قلم، اسرافيل، ميكائيل، جبرئيل، محمّد، معاويه) ..... و يا از ابوهريره (..... كه افراد امين نزد خداوند سه گروه هستند من، جبرئيل و معاويه) و يا (خداوند بر نوشتن وحي خود من، جبرئيل و معاويه را امين شناخت و نزديك بود كه ..... معاويه را پيغمبر نمايد .....).

مباهات پيامبر به كتابت وحي توسط معاويه:

(كلب گويد معاويه همانگونه كه مذكور گرديد به تمامي كارگزاران خود ابلاغ كرد تا فضا را براي جعل احاديث در فضيلت عثمان و ساير صحابه از جمله خود او و بر ضد فضايل علي عليه السلام باز قرار دهند و جاعلان حديث جعل نمايند و يا احاديثي جعل شود كه فضايل آن حضرت و ساير اصحاب طرفدار آل محمد كم رنگ و يا بي رنگ شود از جمله در مقابل اين حديث رسول خدا كه فرمود حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت هستند، حديثي جعل نمودند كه ابوبكر و عمر پيران اهل بهشت هستند و...، و يا براي اين جرثومه هاي فساد فضايل دروغين بسازند و اعمال زشت آنان را با جعل نمودن احاديث محو نمايند و...، و البته خداوند به حساب آنان رسيدگي خواهد كرد و دروغگو دشمن خداست و عمل آنها از مصاديق (الفتنه اكبر من القتل است و فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا كه ما در كتاب تفسير خود براساس مفاد آيات كتاب خدا دوزخي بودن و خلود در آن را براي آنان ثابت نموديم و صدق الله العلي العظيم .....)، و نيز روايتي كه پيامبر در قيامت به لباسي كه وحي در آن نوشته شده مباهات مي نمايد و يا از ابن عمر جعل نموده اند كه جعفر بن ابي طالب براي پيامبر يك عدد (به) هديه آورد و سپس معاويه سه عدد (به) آورد، پيامبر گفت در

ص : 1513

بهشت با اينها با من ملاقات مي نمايد .....، و يا خطيب مي گويد حديثي است كه ثابت نيست و ابن عساكر مي گويد اصل ندارد (كلب گويد به لحاظ متن هم ايراد ماهيتي دارد زيرا ميوه هاي بهشت عوض ميوه هاي دنيايي است و نه عين آنها .....)، نيز از عبدالله بن عمر جعل نموده اند كه (پيامبر ..... به معاويه گفت تو از مني و من از تو هستم .....) ذهبي آورده است كه اين خبر باطل است (كلب گويد اين را در برابر حديث حسين مني و انا من حسين جعل نموده اند) و نيز بخاري در تاريخ خود آورده است كه (معاويه با پيامبر سوار مركب شده بود و پيامبر گفت كجاي بدن تو به من نزديك است گفت شكم من پيامبر گفت خدايا آن را از دانش و حلم پر كن،)، البته بزرگان حديث آورده اند اگر اين روايت نزد بخاري كمترين اعتباري داشت، البته او آن را در صحيح خود نقل مي كرد .....، و او مي دانست كه معاويه (عليه الهاويه) عاري از هرگونه علم و شهره در ناداني و خشم است .....، ..... و البته ميان ايام زندگي پست او در جاهليت و ايام زندگي تاريك و تباه او در اسلام ظاهري او چه تفاوتي است و .....، وقتي از عباده بن صامت درباره علم معاويه سؤال كردند گفت مادرش هنده (جگرخواره) از او داناتر است و وقتي از شريك از حلم او سؤال مي شود .....، مي گويد كسي كه حق را نابود كرده و علي را به قتل رسانده نمي تواند حليم باشد ..... و گفت (آيا معاويه جز معدن و سرچشمه سفاهت و ناداني چيز ديگري بود، بخدا قسم زماني كه خبر كشته شدن اميرالمؤمنين را شنيد، ابتداء تكيه داده بود و سپس برخاست و نشست و آنگاه به كنيز خود گفت بر من آواز بخوان كه امروز چشمهايم روشن شد، پس او خواند (..... آيا شما در ماه روزه، ما را به اندوه و كشتن بهترين مردم بشارت مي دهيد، شما بهترين كسي را به قتل رسانديد كه تاكنون سوار بر شتر يا كشتي شده است...)، پس معاويه خشمگين شد و با عمود و گرز آهني بر سر و صورت آن كنيز كوبيد...)، و يا حديثي را كه هواداران او درباره شكم معاويه آورده اند كه پيامبر صلي الله عليه وآله در حق او چنين فرمود كه (..... خدا شكم ترا سير نگرداند .....) و البته جز اين روايت هر سخني نقل شود دروغي است كه نبايد به آن اعتنا كرد (كلب گويد شهرت اين روايت در حدي بود كه او را رسوا مي كرد و لذا درصدد آن برآمدند تا اين حديث نفرين رسول خدا به معاويه عليه الهاويه را بي رنگ نمايند...) .....، و يا اينكه (پيامبر تيري به معاويه داد و گفت اين را بگير تا با من در بهشت ديدار كني...) ابن حبان مي گويد كه احتجاج به اين روايت بهيج وجه جايز نيست و ابن عدي مي گويد راوي آن

ص : 1514

سخت كذاب و دروغگو است و...، و يا جعل نموده اند كه پيامبر به ام حبيبه گفت (اي ام حبيبه خدا معاويه را از تو بيشتر دوست دارد...)، ذهبي مي گويد اين حديث دروغ و باطلي آشكار است كه محمدبن رجا متهم به ساختن و جعل آن است و يحيي بن معين گفته است...، عبدالرحمن بن ابي الزناد (راوي آن) كسي نيست كه اصحاب حديث بتوانند به سخن او اعتماد نمايند و...، و يا در آن روايت كه از قول ابوعمرو زاهد آورده است: (..... حسين بر معاويه كه در حال سخنراني بود وارد شد: ..... پس معاويه گفت اي حسين آيا من زائر مكه نيستم جواب داد آري و...، گفت آيا من خال المؤمنين (دايي مؤمنان) نيستم گفت آري .....، گفت آيا من كاتب وحي نيستم گفت آري...، پس معاويه از منبر پائين آمد و حسين بن علي بالاي منبر رفت و گفت ..... پدرم از جدم و او از جبرئيل و او از خدا روايت كرد ..... كه اي شيعيان آل محمد در قيامت كسي از شما كه لااله الاالله مي گويد وارد محشر نمي شود مگر آنكه خدا او را وارد بهشت مي كند، پس معاويه گفت اي ابوعبدالله بگو شيعيان آل محمد چه كساني هستند گفت كساني كه شيخين (عمر و ابوبكر) و عثمان و پدرم علي و ترا اي معاويه دشنام و ناسزا نگويند .....)، اين روايت را ابن عساكر در تاريخ خود آورده و مي گويد حديث منكري است كه اسنادش به حسين نمي پيوندد...، آيا تعجب آور نيست از ابن عساكر با اينكه اين حديث را منكر و غيرمستند مي داند باز آن را روايت مي نمايد، آيا ابوعمر زاهد محمدبن عبدالواحد، همان دروغگوي كذاب نيست كه در فضايل معاويه بابي مفتوح كرده و نيز راوي اين حديث است، آيا همين ابن عساكر نيست كه مي گويد علي بن محمد كسي است كه ابومحمد متوفي 374 از او روايت و اين هم از مالك متوفي 179 با يك واسطه پس ..... چگونه ممكن است كه او معاويه را درك كرده و در سخنراني او حاضر باشد و ..... و آيا الفاظ اين روايت آن را ماهيتاً رد نمي كند با توجه به آن رواياتي كه ما از رسول خدا نقل نموديم (..... كلب گويد عقل يار خوش است راوي اين روايت، زشتي لعن بر علي و وعده به عذاب دوزخ را به كسي مي گويد كه خود او لعن و ناسزا را بر علي پايه گذاري و آن را در جوامع اسلامي سنت قرار داده و آن را، بعنوان يك عمل عبادي و عمل واجب و .....، در بين امت اسلام اشاعه و ترويج و جاري نموده است، تا آنكه مسلمانان اين جنايات او را در ساليان متمادي بعد، ممنوع كردند و پرده از لجن كاري ها و كينه توزي هاي او برداشتند و لذا به استناد اين حديث معاويه كه حضرت علي را سب و ناسزا گفته است اهل

ص : 1515

دوزخ ابدي است .....،) و يا آورده اند كه معاويه در ردايي از نور برانگيخته مي گردد و ابن حبان اين را از طريق انطاكي آورده و گفته اين روايت باطل است و ذهبي و ابن حجر نيز به بطلان اين حديث اعتراف و ثقه نبودن انطاكي را تائيد نموده اند، و يا حديث جعلي كه آورده اند معاويه از اهل بهشت است...، كه ذهبي تأكيد و تصريح نموده كه اين حديث درست نيست و احمدبن مروان ..... به تصريح دارقطني مردي بوده است كه كار او جعل حديث بوده است و .....، و در خصوص عبدالعزيز بن يحيي، و اعتبار او، ابن ابي حاتم مي آورد كه پدرم گفت ضعيف است، ابوذرعه گفت ثقه و مورد اعتماد نيست، زيرا ابراهيم بن منذر حديث او را تكذيب كرد و ابي مصعب گفت ..... دروغ مي گويد، ..... و ابن عدي مي گويد او ..... حديث مردم را مي دزدد، ..... و .....، و يا آورده اند كه (خداوند علم كتاب را به معاويه مي آموزد) .....، ذهبي مي گويد جبله يكي از راويان آن شناخته شده نيست و خبرش هم منكر است و ابن حجر و ذهبي و... نيز به همين مضمون آورده اند، و يا اين حديث جعلي كه (خدا و پيامبرش معاويه را دوست دارند) كه بنا به روايت عقيلي ابن بكار مجهول النسب است و روايت او صحيح نيست و...، و يا اين حديث كه خداوند سه نفر را امين وحي قرار داده (جبرئيل، محمد و معاويه) و ذهبي در اشاره به موقعيت ابن احمد بلخي (راوي) مي نويسد او فردي ضعيف و سارق احاديث بوده و هرگز نمي توان او را از اهل حديث به شمار آورد و يا اين حديث جعلي كه (معاويه به جهت علم و ايمان در حال پيامبري برانگيخته خواهد شد،) .....، در لسان آمده است كه اسحق بن محمد سوسي همان مرد جاهلي است كه موضوعات زشت و بي مزه در فضايل معاويه نقل مي نمود و...، و نيز جعل حديث به اينكه پيامبر براي هدايت معاويه دعا كرد و يا اين حديث كه بخاري از طريق عمروبن واقد دمشقي آورده كه (..... من از پيامبر شنيدم كه گفت خدايا او را هدايت كن...)، كه كسي از مشايخ حديث در دروغگويي عمروبن واقد دمشقي شك نمي كند آري همه احاديث به شاميان اختصاص يافته و حلقه اسناد تمامي اين احاديث فقط به شاميان ختم مي شود...، البته تو مي داني چرا، و يا اين حديث جعلي كه معاويه امين وحي است .....، به گفته دارقطني مسيب بن واضح (راوي) ضعيف است و ابن عدي گويد من به عبدان گفتم از عبدالوهاب بن ضحاك و مسيب ابن واضح كدام نزد تو بهترند گفت فرقي نمي كنند و البته عبدالوهاب از دروغگويان و حديث سازان معروف است... و خيال پرداز است ..... و علي بن سعيد رازي همان كسي است كه دارقطني در حق او گفت (.....

ص : 1516

شنيدم كه او والي روستايي در مصر بود و از مردم ماليات مي خواست و مردم نمي دادند پس او خوكها را به مساجد مي آورد) ..... و نيز از سري بن عاصم آورده (مردي در زد پيامبر گفت بيايد پس معاويه آمد در حالي كه بالاي گوش خود قلمي قرار داده بود ..... و پيامبر او را دعا كرد و گفت خدايا در دنيا و آخرت از او بگذر .....) البته تنها كسي كه اين دروغ و افتراي فاحش را به پيامبر بست همين تنها راوي اين حديث، سري بن عاصم دروغگو و كذاب معروف است و... و اين روايت جعلي كه (پيامبر با عمر و ابوبكر مشورت مي كرد ..... پس به دنبال معاويه فرستاد و به آنان دستور داد كارهاي خودتان را با او در ميان بگذاريد و او را در امور خود بكارگيري كنيد. زيرا فردي قوي و امين است...) (كلب گويد صرف نظر از ماهيت متن كه مغاير با ساير روايات مسلم و صحيح دارد با عقل هم مخالف است به اين معني كه پيامبر در اين روايت به عمر و ابوبكر را دستور داد و در انجام مشورت با معاويه، آنها را نيازمند به فكر او دانست و حال آنكه ابوبكر و عمر و ساير اصحاب اصلاً او را آدم حساب نكرده به حساب آدميزاد نمي آوردند و او را شديداً كنترل مي كردند و خصوصاً معاويه مثل سگ كه از صاحب خود مي ترسد از عمر مي ترسيد و اين عمر بود كه كتك مفصلي به معاويه زد كه قبلاً داستان آن مذكور شد تا اينكه در زمان عثمان يله و رها شد و بعد از عثمان كرد آنچه كرد پس اينكه براساس اين روايت، پيامبر او را بالاتر از آنان معرفي مي نمايد، با روايات تاريخ و حقانيت مسلم آن مغايرت دارد...)، و اما رجال اين سند، يحيي بن عثمان كه اظهار تشيع مي كرد و شغل او صحافي و كتاب بري بود و او از كتب ديگران نقل مي كرد و نعيم بن حماد كه شرح حال او را آورديم كه مردي كذاب، متقلب و جاعل حديث بود و نيز محمدبن شعيب، مروان ابن جناح، يونس بن ميسره و عبدالله بن بسر كه همگي از شاميان و بعضاً از بني اميه بودند و..، ابن كثير در كتاب تاريخ خود پس از آنكه اين حديث و تعدادي از احاديث باطل كه درباره معاويه جعل كرده اند را آورده است مي نويسد (..... علاوه بر اين احاديث، ابن عساكر احاديث فراوان جعلي را درباره معاويه آورده است كه ما از ذكر همه آنها صرف نظر كرديم و در اينجا فقط به نقل احاديث صحاح و حسان و احاديثي ديگر كه همه جعلي و ناشناخته است اكتفاء كرديم...) و نيز پس از ذكر حديث بيست و ششم كه آن را از سري بن عاصم جاعل و كذاب نقل نموده است مي نويسد (..... و ابن عساكر پس از ذكر اين حديث جعلي، احاديث جعلي بسياري را نقل كرده و جاي بسيار تعجب و شگفتي است از او با توجه

ص : 1517

به هشياري و اطلاعاتي كه داشت كه چگونه به ناشناختگي و ضعف رجال اين احاديث پي نبرده و .....) و نيز در روايتي جعلي ديگر كه ابن عساكر آن را نقل مي نمايد كه (شخصي به نام عوف بن مالك نقل كرده من در كليساي يوحنا كه در آن روز مسجد بود ..... خوابيده بودم وقتي بيدار شدم ديدم ناگهان شيري در جلوي من قدم مي زند پس من به آن شير حمله كردم ولي شير گفت مرد آرام باش من مأموريت دارم به تو پيام برسانم گفتم از چه كسي گفت از خدا گفت چه چيز را گفت خدا مرا فرستاده كه به تو بگويم برو به معاويه سلام برسان و به او بگو از اهل بهشت است،) اسناد اين روايت از نعيم بن حماد كذاب و جاعل است كه قبلاً شرح حال او آمد و محمدبن زياد كه حمصي و شامي ناصبي بوده و از نانجيب ترين دشمنان علي عليه السلام ..... و حاكم گفته است ناصبي بودن او مانند حريزبن عثمان معروف است، و نيز ابوبكربن ابي مريم كه او نيز از شاميان طرفدار عثمان بوده و .....، و من در شگفتم كه رسالت اين شير درنده چه تناسبي با رسالت پيامبر معصوم كه از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و ..... دارد در حالي كه آن حضرت معاويه را به آتش دوزخ مژده داده است ..... و در ضمن گفتار و پيام اين شير با آنچه در قرآن آمده كه خداوند فرموده (..... هر كس از حدود اسلام تجاوز نمايد وعدة عذاب داده شده است .....)، (كلب گويد بعضي از اين روايات به لحاظ ماهيتي به حدي ياوه است كه نيازي به شرح آن نيست و دلايل ياوه بودن آن با خود آن است و آن اينكه العياذ بالله خداوند بعد از رسالت نبي اكرم و پايان يافتن نبوت شيري را رسالت دهد كه به مردم پيام بياورد آنهم نه از طريق جبرئيل بلكه از طريق يك حيوان درنده، آيا ابن عساكر و جاعلان و راويان اينگونه روايات كه اعتقاد به پيامبري و رسالت شير از سوي خداوند بعد از قطع وحي و اتمام نبوت توسط پيامبر را دارند واجب القتل و كافر نيستند و يا فضيلت تراشي براي معاويه چشمان آنها را كور و گوش آنها را كر كرده است انا لله و انا اليه راجعون .....)، و نيز احمد و مسلم و...، از ابن عباس آورده اند ..... كه (رسول خدا به من فرمود برو به معاويه بگو بيايد من رفته و پيام را دادم و آنها گفتند معاويه دارد غذا مي خورد، من آمدم و به پيامبر عرضكردم يا رسول الله او دارد غذا مي خورد آن حضرت دوباره فرمود برو او را صدا كن تا بيايد من رفتم و آنها گفتند او مشغول غذا خوردن است يعني اعتنايي به پيام شما نمي نمايد پس براي بار سوم فرمود (خدا شكم او را سير ننمايد) و مي گويد كه پس از آن هرگز سير نشد،) و اين حديث را ابن كثير از جمله فضايل معاويه آورده است

ص : 1518

..... و گفته است (معاويه از اين دعاي پيامبر هم در دنيا و هم در آخرت بهره مند بود، در دنيا از وقتي كه فرمانرواي شام شد هر روز هفت مرتبه نزد او كاسه اي از گوشت و پياز مي آوردند و مي خورد و هر روز هفت مرتبه اين غذاي گوشتي را مي خورد و پس از آن شيريني و ميوه فراوان مي خورد و مي گفت به خدا سير نمي شوم ولي از خوردن خسته مي شد و اين نعمت است زيرا همه پادشاهان آرزو مي كنند چنين معده اي داشته باشند و در آخرت كه پيامبر فرمود (خدايا هر بنده اي را كه من دعا يا نفرين كردم و شايستگي آن را نداشت آن را در قيامت كفاره او قرار بده...)، آري اينجا شايسته است از طرفداران هند جگرخوار سؤال شود ..... آيا رسيدن به حد چهارپايان فقط نعمتي است كه فقط پسر هند جگرخواره مي تواند از آن بهره مند شود، و... معلوم است كه اين نفرين رسول خدا عليه معاويه بوده ..... و ابن كثير چگونه مردم را مي فريبد و در حالي كه ابوذر در نكوهش اين جرثومه فساد مي فرمايد (..... اي معاويه پيامبر خدا تو را لعنت كرده و تو را نفرين كرد و فرمود كه هرگز سير نشوي .....) تا جايي كه ضرب المثل شده است كه (..... من دوستي دارم كه شكمش مانند معاويه است كه هرچه در آن بريزي پر نمي شود مثل اينكه او شكم معاويه دارد كه هرچه مي خورد سير نمي شود...)، .....، (ديگر در مورد آخرت آن خبيث كه با افترا انتساب آن كلام به رسول اكرم در پي توجيه اعمال او هستند .....، و حال آنكه به عبدالله بن عمرو بن عاص فرمود (..... در هر حال، در حال خشم، رضايت، ..... به هر حال كلام مرا بنويس پس قسم به خدايي كه مرا به حق رسالت داد كه كلامي از اين (اشاره به زبان مبارك فرمود) خارج نمي شود مگر حق و... و نيز فرمود هر كس بر چيزي نفرين كند كه شايسته آن نيست آن نفرين به خود او باز مي گردد...)، پس هر كس را كه رسول خدا نفرين كرد پس او در واقع ملعون است و هر كس را سب نمايد البته او شايسته آن سب است پس چگونه است كه آن حضرت كسي را نفرين كند كه شايسته آن نيست ..... و سيوطي (اين روايت جعلي را مبناء قرار داده و به گمراهي سقوط كرده) و از خصايص پيامبر آورده كه آن حضرت با توجه به اين روايت مي تواند بدون دليل و بي جهت هر كس را بخواهد نفرين كند و ..... بي دليل بكشد .....، آيا صاحبان عقل بر اين طرز تفكر نمي خندند و آن را مسخره نمي كنند .....، ..... من كه نمي توانم اين برداشت را توجيه كنم و اين عقيده را دارم كه هركس چنين برداشتي نمايد در غايت و نهايت ناداني قرار دارد ..... (كلب گويد نهايت تعصب و عناد در واقع همان كوري

ص : 1519

ديده هاي بصيرت خواهد بود كه البته موجب گمراه شدن خواهد شد من نمي دانم چگونه كسي را كه اين حديث را عليرغم وجود احاديث معارض و عليرغم اعمال پليد معاويه و نامعقول بودن آنها ملاحظه مي كند و سپس نعل وارونه مي زد و تعبير خلاف مي نمايد ..... ما به خدا پناه مي بريم كه اين راه آنان البته راه شيطان پرستان است، در آنجا كه اين گمراهان گفتگوي آن خبيث را با خداوند دلالت بر منطقي بودن و قدرت استدلال او مي دانند و كسي را كه خداوند لعنت فرموده و اهل آتش قرار داده و او را از درگاه خود رانده است را پيروي مي نمايند و...، اين معاويه كسي است كه وقتي رسول خدا او را احضار مي نمايد، به دليل بي ايماني و بي احترامي نشخوار و خوردن خود را ترك نمي نمايد و العياذ بالله رسول خدا را شايسته آن نمي داند كه براي آن حضرت ارزش قائل شده و به احترام آن حضرت دست از خوردن غذا بردارد و دعوت آن حضرت را اجابت فرمايد و...، و ببين كه وقاحت او تا حدي بوده كه تا سه مرتبه اين اصرار پيامبر ادامه يافت ولي باز هم اين بي شرم و بي حيا اجابت نكرد و اين موضوع در واقع بيانگر شخصيت پليد و جاهلي اوست و البته رسول خدا به دليل آقايي و سيادت خود فقط اين نفرين را درباره او كرد كه تا آخر عمر مانند حيوانات غذا مي خورد ولي سير نمي شد ولي طرفداران متعصب اين جرثومه فساد و تباهي سعي دارند تا با تأويل و توجيهات شيطاني، اعمال بد و زشت آن خبيث ازل و ابد و اهانت مسلم او به رسول خدا را با نهايت وقاحت و بي شرمي توجيه و تأويل نمايند و شيطان به اين جماعت الهام مي نمايد كه جنايات معاويه قابل توجيه نيست لعن پيامبر را تخطئه نمائيد و .....، قسم به خداوند كه اگر معاويه شيطان را به ظاهر پرستش مي كرد اين جماعت اعمال شيطان را براي توجيه اعمال معاويه توجيه و تأويل مي كردند اگر قبول نداريد توجه نمائيد كه چگونه اعمال شيطاني او را كه حاكي از پرستش شيطان در وجود او بوده است را اينگونه نعل وارونه زده و با اصرار تأويل و توجيه مي نمايند انالله وانااليه راجعون...)، و يا روايتي جعلي كه در آن پيامبر به امر الهي معاويه را امر به كتابت وحي نمود...، در اين روايت راوي آورده كه (از علي رضي الله عنه شنيديم كه گفت من در نزد پيامبر بودم كه معاويه آمد پس پيامبر قلم را از دست من گرفت و به معاويه داد .....) ابن حجر اين روايت را از جعليات و دروغپردازي هاي مسره بن خادم آورده و گفته متن آن باطل و اسناد آن دروغ است و خطيب در تاريخ خود از همين مسره فضيلتي را درباره عمر و ابوبكر آورده و گفته اين حديث دروغ و ساختگي است و...

ص : 1520

اين مسره است كه زمان و تاريخ شنيدن اين روايت را از ابي زرعه در چهار سال پس از مرگ او ذكر مي نمايد و...، و يا در روايت مرفوعي كه از انس آورده اند كه پيامبر فرمود (من شهر علم و علي در آن و معاويه حلقه آن است)، گمان قاطع من اين است كه اين خرافاتي كه ساخته اند فقط به منظور استهزاء كتابي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در فضايل مردان با كفايت و از طريق وحي خداوندي آورده است وگرنه كسي نمي تواند بپذيرد، حتي با هزاران مكر و نيرنگ و جعل هزاران حديث از اين قبيل ..... كه كسي بخواهد وجود نجس و پليد معاويه هندزاده و نظاير او را پاك و منزه جلوه دهد (كلب گويد اگر استهزاء مردم نبود، اينگونه روايات را ادامه مي دادند كه معاويه حلقه آن يزيد ميخ آن عمروعاص چوب آن و ابوسفيان نجار آن و هندجگرخوار نصب كننده آن و... است) و نيز روايتي كه طبراني آورده كه (پيامبر به معاويه فرمود (خدايا او را كتاب و حساب بياموز و از عذاب خود ايمن دار) و يا اينكه در بيت المقدس بيعت هدايتي صورت مي گيرد .....،)، (كلب گويد به متن اينگونه روايات دقت فرمائيد دقيقاً در جهت تفكرات مردم جعل شده زيرا مردم مي دانستند براساس آنچه رسول خدا و بزرگان شريعت فرمودند، كه او نه كتاب را مي فهمد نه حساب مي داند و راه و روش او در مسير آتش است و اينكه بيعت او، بيعت ضلالت و گمراهي است و...، و اگر به راويان اين گونه احاديث كه همگي از شاميان سالوس و ناصبيان كوردل و ..... هستند، دقت شود فقط توانسته اند عوام جاهل را گمراه نمايند و بعد از گذشت سالها البته رسوا شدند و ماهيت اين سگ هار معلوم شد .....، آري كسي كه نوكري و دريوزگي خليفه دوم عمربن الخطاب را مي كرد و مانند سگ كه از صاحب خود مي ترسد از او مي ترسيد، كارش به جايي رسيد كه علي عليه السلام يعني كسي را كه خليفه دوم او را مدح و ثنا مي كرد و مي گفت لولا علي لهلك العمر و...، را لعن و ناسزا بگويد آيا اين خبيث پليد جرئت داشت در حضور خليفه دوم به علي عليه السلام جسارت كند آيا خليفه دوم دهان او را خرد نمي كرد و آيا ...، هرگز او هرگز جرئت چنين غلط كاري را نداشت ولي افسوس كه گردش روزگار با فريبكاري برادر او شيطان و ياري اعوان او در حزب شيطان موجب شد كه قلم در دست نابكاران امت افتاد و كردند آنچه كردند ..... انالله وانااليه راجعون)، و يا روايتي كه آورده اند كه (..... پيامبر گفت به من وحي رسيد در بعضي از امور با پسر ابوسفيان مشورت كنم و يا دو چوبه تير به او داد و گفت با اينها در بهشت با من ديدار مي كني .....)، (كلب

ص : 1521

گويد اين گونه روايات به منزله نعل وارونه را دست هاي خائن و ناصبي براي توجيه جنايات او و توجيه برپايي جنگهايي كه به پا كرده و خون هاي ناحقي كه از مسلمانان و مؤمنين صدر اسلام به پاي رياست خود بر زمين ريخته و .....، جعل نموده اند و...)، ..... در سلسله روايت اين نقل شيابه فزاري است كه مبلغ مذهب مرجئه و ناصبي بود و... اهل بيت پاك پيامبر را نيز دشمن داشت و ..... و يا اينكه (حشر معاويه در مقام نبوت است) و يا (خدا از دوستدار معاويه حساب نمي كشد) ..... آري و البته اولين كسي كه خدا از او حساب خواهد كشيد همين معاويه ابليس خواهد بود كه رسول خدا و وصي او هر دو او را لعنت كرده و در اين حساب كشي، همه بزرگان صحابه و عادلان درگاه خدا ناظر خواهند بود و به اين شخص نفرين خواهند نمود و البته سزاوار است كه خدا به اين دليل اينكه هر مؤمن صالحي هم كه نزد او مورد عنايت است، و براي جنايات و اعمالي كه اين (پسر جگرخواره) مرتكب شده و وظايفي را كه ترك كرده، او را هر صبح و شام لعن و نفرين نموده اند، به دقت حساب كشي نمايد .....، و يا اين گفتار عبدالله بن مبارك كه مي گفت (غبار بيني معاويه از عمربن عبدالعزيز بهتر است) و آنچه به همين مضمون از احمدبن حنبل كه (گفت غبار بيني اسب معاويه از عمربن عبدالعزيز بهتر است)، آيا جز اين است كه بگوئيم كساني شايستگي شناخت معاويه را دارند كه در عصر او زندگي مي كردند و از نزديك شاهد كردار او بوده اند...، پس گفتار اين دو (شقي) كه از معاويه با تعصب كوركورانه كتاب ها را پر نموده اند مدرك ما نخواهند بود...، (كلب گويد البته شاهد ما بر گمراهي اين جرثومه تباهي عمل او در محاربه با آيات كتاب خدا و سنت پيامبر و ستيزه با ولي خدا و وصي رسول او و خليفه برحق و مفسر كتاب خدا علي بن ابي طالب و اصحاب رسول خدا و رزمندگان بدر و يعني جمعيت خداوند يعني حزب الله است كه همگي گواهان صادق و شاهدان عادل در ضلالت او هستند .....، نيز گفتار و اقرار طرفداران وي از جمله عمروعاص و... نيز اقرارهاي خود او در اثبات تبهكاري او چون آفتاب درخشنده خواهد بود آري آفتاب آمد دليل آفتاب)، و يا اين گفتار كه از قول يكي از طرفداران خود نقل مي كنند كه گفت (بر سر كوهي نشسته بودم و از هاتفي ندايي شنيدم كه گفت هر كس ابوبكر را دشمن بدارد زنديق است و اگر عمر را دشمن بدارد اهل آتش است و اگر دشمن عثمان باشد دشمن خداست و اگر دشمن علي باشد دشمن پيامبر است و اگر دشمن معاويه باشد در آتش جهنم مي رود...)، (كلب گويد كسي نيست كه از

ص : 1522

اين راوي ابله بپرسد دشمني معاويه با علي اثبات شده است پس دشمني او به استناد همين قول با پيامبر قطعي مي شود و دشمني با پيامبر حاصلي جز آتش دوزخ ندارد كه اين گفتار با عمل خود معاويه منطبق و او را اهل آتش مي نمايد و لذا قسمت ابتداي اين حديث كذايي با قسمت انتهايي آن كه در فضيلت معاويه خبيث كه يكي از دشمنان اصلي علي عليه السلام است آمده است كاملاً متناقض خواهد بود و اينگونه احاديث جعلي را اينجانب در گروه احاديثي قرار داده ام كه راويان آن به نيت خير براي رفع اختلاف مردم جعل نموده اند كه با هم اختلاف ننمايند ولي ناآگاهانه خود را در شمول آيه فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا قرار داده اند زيرا در حرام شفا نيست و در حديث دروغ گمراهي .....)، و يا آورده اند كه فردي خواب ديد كه شخصي از معاويه بدگويي كرد و پيامبر سه بار به او گفت مگر معاويه از اصحاب من نيست پس حربه اي به معاويه داد و گفت به سينه او بزن و او همان شب خناق گرفت و مرد و اين شخص راشد كندي بود ..... (كلب گويد قبلاً اثبات شد براساس آيات كتاب خدا اگر ما همه اصحاب رسول خدا را پاك و منزه و مقدس بدانيم قطعاً امري باطل است و به لحاظ عقلي نيز تفكري ابلهانه است زيرا گروه منافقين و دشمنان خدا و رسول او خصوصاً گروه الذين في قلوبهم مرض كه رهبران گروه منافقين بوده اند، همگي در لباس اسلام در ميان همين صحابه و با رسول خدا مصاحبت و معاشرت داشتند كه پس از رحلت پيامبر نقاب از چهره كريه آنان گرفته و شناخته شدند، يعني همان كساني كه بالاترين صدمات را بر پيكره اسلام و قرآن و... وارد نمودند كه لعنت ابدي و دوزخ جاوداني خداوند بر همه اين منافقين و طرفداران آنان باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، و يا آنچه كه يوسف قواس تعريف كرد و آن را از فضايل معاويه آورده اند كه گفت موشي در ميان كتاب هاي او فصلي كه مربوط به فضايل معاويه بود را خورد و او آن موش را نفرين كرد پس موشي از سقف افتاد و دست و پا زد و مرد)، پس اكنون بيا و بر طرز فكر و عقل اين مرد نادان خنده كن و...، كه اين را نوعي كرامت براي معاويه تصور مي نمايد كه خدا موشي را كه فضايل او را خورده هلاك مي نمايد و البته گروهي از بزرگان حديث در اين باب اتفاق نظر دارند كه اين احاديث باطل است و...، ..... آيا واقعاً اين موش قبلاً از معاويه شناختي داشته و عمداً مناقب او را خورده و اين كار را از روي بصيرت انجام داده است و يا آيا

ص : 1523

قواس قبلاً اين موش را مي شناخت كه حكم نمايد اين موش كه از سقف افتاد همان موشي است كه فضايل معاويه را خورد .....، من سفارش مي كنم كه مبادا انسان از جاهلان باشد...،

قصيده كلواذي در فضايل معاويه:

كلواذي در قصيده اي دربارة معاويه گفته است (..... بذر محبت پسر هنده در دل من كاشته شده و نكوهش كننده و تكذيب كننده من نابود باد .....)، و علامه شهاب الدين احمد حفظي شافعي با اين ابيات پاسخ او را داده است (..... به اين كلواذي پيام مرا برسان و بگو ..... تو خود را در منجلاب پستي انداخته اي، تو اي سبكسر بي عقل و بي خرد آيا اميدواري كه پيامبر خدا و جانشين هدايت شده او را خوار نمايي، آيا تو گوينده اين بيت نيستي كه (بذر محبت پسر هنده در دل من كاشته شده و نكوهش گر من نابود باد)، پس آگاه باش كه به جرم ساختن اين بيت در آتش دربسته جهنم سرنگون خواهي شد، واي بر تو باد .....، آيا مي دانستي كه محبت آن گوساله سركش و متمرد عصيانگر جز در دل منافق نقش نمي بندد، همان پليدي كه بر وصي پيامبر لعنت فرستاد و احكام الهي را دگرگون نمود و با دست و زبان خود بزرگترين گناهان را مرتكب شد، البته هر دوستي با دوست خود محشور مي شود و فردا جايگاه تو هم معلوم خواهد شد پس خشم و عذاب خدا بر هر دو شما باد و نيز بر آن كسي كه در اعتقادات خود به شما اقتداء كرده است)...، (كلب گويد و ما و همه امت اسلام يكدل و يكصدا مي گوئيم آمين، آمين، آمين يا رب العالمين و آيا به اعتقاد شما اگر كسي به جاي تحسين عطر گل و لاله و ريحان سر خود را به داخل مدفوع فرو برده و از تعفن آن تعريف كند چه عكس العملي صحيح است و كسي نيست به اين بدبخت بگويد هنده زانيه جگرخوار كه بود كه تو بذر محبت پسر او را در دل كاشتي).

غلو فاحش و داستانهاي خرافي:

اينك مبحث خود را از آوردن مناقب خلفاء كوتاه و خواننده را در برابر نمونه هايي از خرافات قرار مي دهيم كه دست جاعلان و غلوپردازان آنها را ساخته و پرداخته ..... است.

ص : 1524

تكلم زيدبن خارجه:

بيهقي آورده است كه زيدبن خارجه در زمان عثمان وفات نمود و وقتي او را در كفن او پيچيدند ناگهان صدايي بلند از سينه او برخاست و گفت: احمد، احمد، .....، و عثمان بن عفان .....، احمد و سه خليفه پس از او رفتند و اكنون دو خليفه داريم معاويه و علي .....، ..... و در عبارت نعمان بن بشير آمده ..... الله اكبر اين بهشت و اين جهنم است... اين آتش بريان كننده است و .....، سرانجام صدايش خاموش شد ..... (كلب گويد عقل يار خوش است اين كه از زيدبن خارجه نقل كردند تقريباً يك سخنراني دو ساعته بود كه نيمي از آن در بيان فضايل عثمان و .....، آمد معمولاً اگر مرده حرف بزند يك كلام يا دو كلام .....، نه اينكه يك يا دو ساعت فك بزند و تو اين ياوه ها را نپذير و بگذار راوي احمق و ناقل احمق تر از او، آن را بپذيرند زيرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .....)، ..... ما امثال اين مطالب را به خرد و عقل خواننده واگذار مي كنيم و جا دارد كه از آورنده اين مطالب مسخره بپرسيم، آيا روزي كه (ابن خارجه) مرد، قيامت برپا شد كه مردگان به تكلم بپردازند ..... و يا عقيده اماميه در رجعت تحقق يافته است ..... و در اين سخنان، ابن خارجه چرا اسم خليفه چهارم را از قلم انداخته و در شمار خلفاء ديگر نياورده .....، و اين البته بسي شگفت آور است ولي پس از بررسي متوجه مي شوي كه اين روايت را سعيدبن مسيب و نعمان بن بشير يعني همان كساني كه جزء ناصبي ترين دشمنان علي عليه السلام قرار دارند نقل نموده اند .....، آري اميد است خداوند انشاءالله آن تعصبي را كه كور و كر مي كند را نابود فرمايد.

شخص انصاري پس از كشته شدن سخن مي گويد:

بيهقي آورده است، (..... هنگامي كه كشتگان صفين و يا روز جمل را به خاك مي سپردند، ناگهان مردي از انصار از ميان كشتگان به حرف درآمد و گفت محمد رسول خدا، ابوبكر صديق، عمر شهيد و عثمان رحيم و سپس خاموش شد،)، در سلسله اسناد آن وجود يحيي بن ابي طالب كه موسي بن هارون گفت كه شهادت مي دهم كه او در روايات خود از طرف من دروغ پردازي مي كرده است و نيز علي بن عاصم كه اظهار نموده آگاه باشيد كه اين خالد آدم دروغگويي بوده از او دوري كنيد و...، و دقت در متن هم سابقه اين روايت ها را معلوم مي نمايد (كلب گويد در ياوه هاي اين دشمنان ناصبي كه قلم در دست گرفته اند نگاه كن كه چگونه براي

ص : 1525

توجيه راه معاويه خبيث تر از ابليس اينگونه دروغ پردازي مي كنند كه اين مرده پس از ذكر عثمان ساكت مي شود يعني به عوام شنونده القاء نمايد كه معاويه حق است و العياذ بالله علي باطل است ..... انالله وانااليه راجعون)،

شيبان خر مرده خود را زنده مي نمايد:

شعبي نقل مي نمايد، در زمان عمر مردي به نام شيبان سوار خر خود بود و ناگهان خرش افتاد و مرد .....، پس آن مرد وضو گرفت و بالاي سر خر خود ايستاد و دعا كرد...، ناگهان خر سرش را تكان داد و بلند شد .....، البته براي خدا دشوار نيست كه در ميان افراد گمنام از امت محمد (ص) و در سپاه عمر بن الخطاب كسي را ظاهر نمايد كه قدرت عيسي بن مريم را داشته باشد، تا به اذن پروردگار مرده زنده كند ولو اينكه آن مرده خر باشد ولي بحث اينست كه اين قصه ها و نظاير آن همه اختصاص به رجال زمان ابوبكر و عمر و عثمان و پس از آنها اختصاص به هواداران و طرفداران آنها دارد و اگر اينگونه احاديث درباره غير آنها مي آمد البته به دشواري قبول مي شد و كار در پذيرش آنها به مناقشه و محاسبه مي رسيد، حالا چرا بايد اينطور باشد من نمي دانم، ..... و از ابن منظور نقل شد كه وقتي پيامبر (ص) خيبر را فتح كرد غنايمي به او رسيد از جمله چهار جفت استر و...، پيامبر با خر صحبت كرد خر نيز جواب داد ..... خر گفت خدا از نسل جد من شصت خر بوجود آورده كه به غير از انبياء و پيامبران كسي بر آنها سوار نشده و از نسل جد من جز خود من هيچ خري باقي نمانده و از پيامبران هم جز تو كسي نيست ..... پس پيامبر سؤال كرد اسم تو چيست گفت من يزيدبن شهاب هستم، پس پيامبر گفت من اسم تو را يعفور گذاشتم .....، اي يعفور آيا زن مي خواهي گفت نه ..... وقتي پيامبر از دنيا رفت او هم بر كنار چاهي آمد كه متعلق به ابوالهيثم بن تيهان بود و در آنجا مرد و قبرش هم آنجاست .....)، (كلب گويد انسان خجالت مي كشد به اينكه بگويد قبر خري را معلوم مي نمايند ولي قبور مقدسين را نابود مي نمايند و سربسته مي گوئيم و اين كدام نسل از خران يعني نسل سلسله خران پيامبر سوار بود كه شصت پيامبر را با فاصله (هر چهل سال حدوداً) بر پشت خود سوار كرده و آن شصت پيامبر چه كساني بودند و نيز در پاسخ اينكه زن مي خواهي گفت نه از جهت آنكه اثبات كند پس از او كسي مانند پيامبر بر پشت اولاد او سوار نمي شوند و ببين كه ناصبيان تا چه حد براي گمراه نمودن عوام سعي و

ص : 1526

تلاش مي كرده اند و امثال اين روايات را البته اگر افكار جهانيان بر آن آگاه شوند جز آبروريزي حاصلي ندارد) .....

عصاي اسيد و عباد:

انس مي گويد كه اسيدبن حضير و عبادبن بشير نزد پيامبر آمدند و در برگشت از عصاي يكي از آنها نور تابيد و حركت كردند و چون خواستند از هم جدا شوند از عصاي آن ديگري هم نور تابيدن گرفت .....)، آيا باور مي كني اين كرامت بزرگ از يكي از بزرگان صحابه آنهم در آغاز اسلام و در عهد پيامبر، صادر شود ولي بر همه مردم مجهول و ناشناخته بماند و فقط انس آن را نقل نمايد ...؟

آيا مي داني اسيد كيست، او كسي است كه در روز سقيفه قبل از همه با ابوبكر بيعت كرد و اتحاد مسلمين را نابود نمود ..... و ابن اثير مي گويد كه (ابوبكر صديق نسبت به او احترام خاصي قايل بود و...) ..... و بيهوده نيست كه عايشه نيز او و عبادبن بشير را تمجيد مي نمايد و ..... و يا روايتي كه از اعمش نقل گرديد كه مردي با مشكي پر از شراب نزد خالد بن وليد آمد ..... خالد گفت خدايا آن را تبديل به سركه كن، پس اين مرد نزد ياران خود آمد ..... و سر مشك را باز كرد ديد همه سركه شده است پس گفت دعاي خالد اثر گذاشت، .....، ..... آري شما اوراق سياه و ننگين زندگاني خالد كثيف را مطالعه و سپس احوال او را از بني جزيمه، مالك بن نويره، همسرش و عمر و... سؤال كنيد، پس داوري نمائيد كه شايسته چه چيز بوده است (..... كلب گويد اين جرثومه فساد و تباهي همان قاتل خونخوار ياران رسول خدا و دشمن پيامبر است كه در احد آن جنايات را ببار آورد و مسلمانان را قتل عام كرد و پس از اسلام ظاهري همان قتل عام و روش جاهلي را با مسلمانان بني جزيمه و قبيله شهيد راه خدا مالك بن نويره بعمل آورده و با همسر آن مسلمان زنا كرد پس آتش ابدي دوزخ و لعنت خدا و رسول و انبياء و ملائكه و همه مؤمنين بر او و بر كساني باد كه به عمل او راضي و اعمال ننگين او را توجيه و تأويل و تفسير مي نمايند و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .....)، و نيز آورده اند كه (اسود عنسي كه ادعاي پيامبري داشت ابومسلم خولاني را ..... دعوت نمود و آتش زيادي برپا نموده و ابومسلم را در آن انداخت ولي هيچ صدمه اي به او وارد نيامد ..... پس نزد ابوبكر آمد و او گفت خدا را شكر ..... كه خدا با او كاري كرد كه با ابراهيم خليل كرد) و نيز آورده اند كه (ابومسلم خولاني كنار دجله آمد

ص : 1527

و دعايي كرد و خودش و مردم از امواج متلاطم دريا عبور كردند، .....) و نيز آورده اند كه (ابومسلم تسبيحي داشت كه با آن خدا را تسبيح مي گفت يكبار به خواب رفت ..... پس تسبيح در بازوي او پيچيده و مي گفت منزهي تو اي .....، ابومسلم زنش را صدا كرد ..... و گفت بيا و اين شگفت ترين شگفتي ها را ببين .....) و... چون نشست تسبيح خاموش شد .....، و نيز آورده اند (گروهي نزد ابومسلم خولاني آمدند و گفتند آيا با ما به حج مي آيي .....، گفت آگاه باشيد ياران من كساني هستند كه با خود هيچ زاد و توشه اي برنمي دارند .....، پس صبح از دمشق (مقر معاويه) حركت كردند ..... چون به وسط راه رسيدند گفتند اي ابومسلم ما زاد و توشه نياورديم و الحال غذا مي خواهيم و حيوانات ما هم علوفه .....، پس گفت بسيار خوب رفت و دعا كرد...، پس سفره اي حاضر شد و كاسه اي آبگوشت داغ و دو كوزه آب روي آن قرار گرفت و علف ستوران كاروانيان هم حاضر شد و كسي نفهميد چه كسي اينها را آورد و حال كاروانيان و همراهان او و ستوران .....، تا آخر سفر آنها به همين حال بود تا زماني كه از او جدا شدند)، (كلب گويد شما به اين دروغپردازي ها نظر كنيد و حساب بفرمائيد اين اراجيف را كه براي احدي از انبياء و اولياء خداوند از اول خلقت تا اين زمان حادث نشده كه اينگونه جمعيتي كثير حدود مثلاً پانصد نفر و به مدت زمان حدود چند ماه كه سفر اين طرفداران معاويه خبيث در آن زمان طول مي كشيد، آنهم در تمام طول شب و روز، صبحانه و ناهار و شام و ميان وعده، از مائده آسماني مانند يك رستوران مجلل درجه يك و چهار ستاره براي كاروانيان و طويله چهار ستاره براي ستوران طرفداران معاويه از آسمان بهره مند بوده اند و اين راوي جاعل احمق و ابله فكر نمي كند كه ساختن فضيلت جعلي بايد حساب و كتاب هم داشته باشد و نمي شود كه يك فرد گمنام امت معجزاتي فوق تمام انبياء و پيامبران اولوالعزم داشته باشد آنهم معجزه اي مستمر و بزرگتر از مرده زنده كردن مسيح و يا شق القمر پيامبر و يا شكافتن دريا توسط موسي و...، و چنين معجزه باعظمتي را فقط عده اي از ناصبيان شامي نقل كنند تا صاحبان عقل و خرد ملاحظه نموده و مسلمانان در شرق و غرب عالم اسلام آنها را استهزاء كنند و...)، من در اين مقام كلمه اي نمي گويم فقط نظر بررسي كننده را جلب مي نمايم به سخن (طاش كبري زاده)، كه در مفتاح السعاده آورده است كه (..... هر كس بدون توشه و آذوقه راه بيابانها را در پيش بگيرد، به اميد آنكه توكل مي نمايد البته بدعتي را دراين امر پديد آورده زيرا گذشتگان ما اول توشه راه

ص : 1528

را بر مي داشتند و سپس بر خداوند توكل مي كردند .....)، و نيز آورده اند كه (ابومسلم وارد خانه شد و... و همسرش به او گفت ..... اگر پيش معاويه مي رفتي و مال مي گرفتي خوب بود پس ابومسلم گفت خدايا هر كس فكر زن مرا خراب كرد او را كور كن پس ..... زن همسايه كه او را تحريك كرده بود چشمش كور شد) .....، و نيز آورده اند كه، (ابومسلم دعا مي كرد تا آهوها به دام او بيفتند و مي افتاد و او آن را براي بچه هاي خود مي برد .....)، اين گروه راويان ناصبي البته هر معجزه و آيتي را كه مي توانست به انبياء الهي اختصاص داشته باشد را به طرفداران اموي خود جايز دانسته اند ..... و به همين دليل اين روايات نامعقول را آورده و .....، و آيا شما ابومسلم خولاني دارنده اين اراجيف و خزعبلات را مي شناسيد، .....، و آيا مي دانيد چرا دست دروغ و مكر، اين همه جعليات را براي او ساخته است، .....، آري اين فضيلت تراشي ها فقط براي قدرداني از دشمني او با خاندان وحي و بپاس دوستي او با خاندان پست و كثيف بني اميه، از سوي طرفداران متعصب بوده و او همان كسي است كه تحت پرچم قاسطين بر امام زمان خود خروج نموده ..... و مردم را تحريك مي نمود و ..... در جنگ صفين سفير معاويه (ملعون خبيث تر از ابليس) بوده است و نامه هاي آن جرثومه فساد و تباهي را به امام مي آورده .....، خدا به دست قدرت لايزال خود اين تعصبات كوركورانه و جاهلانه را نابود نمايد كه چگونه از ابومسلم شامي ناصبي خارجي و عصيانگر ياغي و محارب با امام زمان خود، يك چهره عابد و زاهد و پارسا مي سازد كه صاحب اينگونه كرامات باشد، يعني از شخصي پليد و مشرك مانند او شخصيتي بالاتر از موسي و عيسي و نبي اكرم و...، بسازد انالله وانااليه راجعون .....، و يا آنچه برادر ربيع بن خراش آورده كه (وقتي ربيع مرد و ما خواستيم او را كفن نمائيم ناگهان گفت سلام عليكم و من گفتم عليك السلام آيا دوباره زنده شدي گفت بلي ولي من به شما خبر مي دهم كه پس از مرگ و مردن با خدا ديدار كردم و او با روح و ريحان بدون خشم و غضب با من ديدار كرد و لباسي از حرير سبز به من پوشانيد و من از او اجازه گرفتم كه بشارت اين حال را به شما بگويم و خدا اجازه داد و ..... پس كارهاي خوب كنيد و نترسيد (كلب گويد آيا شما منظور ربيع را از اين سخنراني پس از مرگ متوجه شديد، منظور راوي جاعل اين بود كه به مخاطبان خود القاء نمايد از ناصبي بودن نترسيد و همچنان به دشمني با علي عليه السلام و دوستي با معاويه ادامه دهيد آري آنها مي دانند سرشان كه به سقف لحد خورد آغاز حساب و كتاب و عذاب جاويدان است پس منتظر باشند ما

ص : 1529

هم منتظر خواهيم بود)) ..... و نيز از ابوهريره و انس آورده اند كه عمربن الخطاب لشكري به فرماندهي ابن حضرمي را بر چهار هزار نفر تعيين كرد پس به بياباني رسيده و همه از فرط تشنگي مشرف بر موت شدند پس ابن حضرمي دعا كرد و هنوز دست خود را پائين نياورده بود كه ناگهان بادي آمد و ابري و باراني شديد به نحوي كه مسيلها لبريز شد و همگي سيراب شده و چهارپايان نيز همه سيراب شدند پس جلوتر آمديم تا جنگ كنيم رسيديم به خليج دريا پس او آمد كنار خليج و دريا و دعا كرد پس ما چهار هزار نفر وارد دريا شديم كه آب حتي پاهاي چهارپايان ما را هم خيس نكرد .....، پس بر جنازه او تيراندازي شد و ما قبر او را كنديم و غسل داده و دفن كرديم پس از اتمام دفن ناگهان مردي امد گفت اين كيست گفتيم ابن حضرمي بهترين آدميان، او گفت او را دربياوريد و دو فرسخ آنطرف تر ببريد چون خاك اين زمين مرده ها را نگه نمي دارد و بيرون مي اندازد ..... پس جمع شديم و قبر او را كنديم وقتي پائين رفتيم ديديم از جسد رفيق ما خبري نيست ولي از قبر نور خيره كننده اي به چشمان ما تابيد پس ما دوباره قبر را پر كرده و رفتيم .....)، ما در اينجا هيچ سخني نمي گوئيم و در اسناد باطل آن هيچ مطلبي ذكر نمي نمائيم و راويان اين داستان را كه ابن حضرمي را بهترين آدميان (خيرالبشر)، ناميده اند ملامت نمي كنيم ..... ولي معني اين سخن را كه خاك اين زمين جسد مردگان را بيرون مي اندازد را درك نمي كنيم كه اين مربوط به كدام سرزمين و كدام ناحيه و... است، و نيز داستان پرتوافشاني .....، (كلب گويد اي مولاي من همچنين داستان دعاي باران او و...، خوب مي پذيريم و مي گوئيم انجام داد امّا داستان عبور لشكر او از دريا را، راوي كذاب خوب توضيح نداد كه كيفيت اين عبور موسي وار چگونه بوده آيا اين عبور كه حتي پاي مركب آنها هم خيس نشده از روي سطح آب بوده و يا اينكه مانند معجزه موسي، دريا از هم شكاف برداشته و ديوارهايي از آب تشكيل شده و سپاهيان او از وسط دريايي كه به اينگونه شكاف برداشته عبور كرده اند .....، خوب البته خجالت هم خوب چيزي است كه راوي كذاب و نادان، براي فريب امثال خود از بين عوام الناس آن را بهم بافته و جاهلتر و خبيث تر از او آن كساني هستند كه غرض ورزي اين ياوه ها را در كتاب هاي خود آورده اند و فكر مي كنند كه بقيه مردم و امت هم مانند آنان ابله هستند و البته دست سياست اموي براي بزرگ كردن افراد طرفدار خود، با دروغپردازي و گزافه گويي و آنهم فقط براي كم رنگ كردن و بي رنگ نمودن فضايل خاندان رسالت و...، و لذا شما را به خدا

ص : 1530

قسم معجزات رسول خدا را در كنار معجزاتي كه اين مشركان بيان مي نمايند قرار دهيد و انصافاً بگوئيد كدام عجيب تر است البته هر كسي كه اين ها را بشنود عبور چهار هزار نفر موسي وار از دريا به آن كيفيت كه پاي مركب آنها هم خيس نشود و...، متوجه مي شود كه البته شق القمر و يا سخن سنگ ريزه در دستان آن حضرت و يا شهادت سوسمار جلوه اي نخواهد داشت، آري مشرك فقط كساني نيستند كه هبل و لات و عزي مي پرستند بلكه معاويه و معاويه پرست ها هم مشركند يعني كساني كه در پي قتل رسول خدا هستند: البته نه تنها جسم آن حضرت بلكه شخصيت آن حضرت را ترور مي نمايند كه البته آنان حارب با رسول خدا و مشرك هستند و آنها كساني هستند كه بظاهر لااله الاالله مي گويند ولي عملاً به رسالت پيامبر اعتقاد ندارند و اين گروه در واقع همان منافقين در كتاب خدا هستند كه خداوند در حق رهبران آنان يعني الذين في قلوبهم مرض مي فرمايد (و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض) مي گويند، (انما نحن مصلحون .....))، و نيز آورده اند كه (عمربن الخطاب رضي الله عنه لشكري به مداين فرستاد چون لشكر به كنار دجله رسيدند سعدبن ابي وقاص و خالدبن وليد گفتند اي دريا ترا به حرمت محمد و عدل عمر قسم مي دهيم كه راه باز كن تا ما عبور كنيم آنگاه همه آن لشكر عظيم از اين دريا عبور كردند بدون آنكه پاي اسب ها و شترهاي آنها خيس شود) ..... آري چگونه ممكن است استجابت دعا از دعاي مانند سعد كه از بيعت امام معصوم سرپيچي كرده بود ..... و خصوصاً به دعاي خالدبن وليد يعني همان زناكار خونخواره و درنده بي شرافت و انجام دهنده انواع فسق و فجور و ..... و اينكه به نام پيامبر نام عمر را نيز اضافه كرده .....، و البته در خصوص عمر اگر كسي به آنچه انجام داده و آنچه انجام نداده او نظري بيندازد خواهد ديد كه نام او در كنار نام پيامبر چه وزني خواهد داشت...، (كلب گويد ظاهراً اينگونه كه از مفاد اين روايات جعلي حاصل مي شود رسيدن به درياها و شكافته شدن براي لشكر اسلام به نحوي كه پاي مركب آنها نيز خيس نشود تقريباً براي طرفداران معاويه خبيث تر از ابليس امري عادي بوده به نحوي كه حتي براي فاسقان و زناكاران امت محمد نيز واقع مي شد و به عبارتي از اين نوع موسي ها در بين طرفداران معاويه ابليس فراوان يافت مي شده اند كه به محض برخورد با دريا فوراً دعا نموده و لشكر اسلام را از درياها عبور مي داده اند و .....، آري نظر كن كه با نهايت تأسف دشمني با علي و با محمد و آل محمد عليهم السلام چگونه معاندين و ناصبيان را مجبور به

ص : 1531

دروغپردازي كرد تا اينكه بتوانند بوسيله آن اكاذيب و دروغپردازي ها حق را كم رنگ و يا بي رنگ نمايند و چنين وانمود نمايند كه ردالشمس و شق القمر و...، چيزي نبود كه فقط براي محمد و علي واقع شود بلكه بالاتر از آن براي هر بي سروپايي از طرفداران آنها واقع شده است و لذا فرقي مابين آنان نيست، آري اگر فضايل آنها را نتوانستند انكار كنند مكر ديگري بكارگيري نمودند از جمله فضيلتي مشابه و حتي بالاتر از آن را جعل نمودند و...، تا از اين طريق حق را سركوب و باطل را اشاعه دهند بي جهت نيست كه خداوند دروغگو را در كتاب شريف قرآن دشمن خود معرفي نموده است و جاعل حديث را به دوزخ جاوداني بشارت داده است در آن مواضع كه مي فرمايد فمن اظلم ممن افتري علي الله كذبا انالله وانااليه راجعون)، ..... و ابن جوزي آورده است كه (سعد دعا كرد و گفت خدايا من بچه هاي كوچك دارم پس اجل مرا تأخير بينداز تا آنها به سن بلوغ برسند و خدا هم اجل او را بيست سال عقب انداخت .....)، آري و اولاً همين اولاد كه او براي بزرگ شدن آنها دعا كرد در ميان آنها عمربن سعد قاتل امام سبط شهيد حسين بن علي صلوات الله عليه بوده و .....، همچنين كسي از اين راوي كذاب سؤال نكرد چه كسي اجل او را به او گفت و چه كسي گفت كه آن را بيست سال به تأخير انداخت، (..... كلب گويد اينها فكر مي كنند مردم شير خر خورده اند و...، آري راوي كذاب كلمه اي گفت ولي جمع كردن آن مشكل شد، راوي چگونه آگاه شد كه اكنون وقت مرگ اوست و چگونه آگاه شد كه درست بيست سال عقب افتاد و .....،) و چقدر فاصله است بين اين اشخاص و طرز فكر آنان با سلاله پاك رسول خدا حضرت سجاد كه فرمود (خدايا هرگاه عمر من چراگاه شيطان شد مرا ببر .....)، خداوند در قرآن مي فرمايد (..... خدا غيب خود را آشكار نمي سازد مگر بر كسي كه برگزيده باشد از پيامبر كه بر بعضي از آن اطلاع دهد و...) و نيز از حسن بصري آورده اند كه گفت (هرم بن حيان در روزگار خلافت عثمان وفات يافت پس وقتي از كنار قبر او دور شدند ناگهان ابري آمد درست به اندازه قبر او نه بزرگتر و نه كوچكتر و آن را آبياري كرد و رفت و در عبارت قتاده آمده كه همان روز كه وفات كرد باران بر قبر او باريد و همان روز بر خاك او علف روئيد .....)، البته ما اين كرامت ها را بر قبر هرم بن حيان بزرگ و عجيب نمي دانيم، زيرا او همان كسي است كه در شكم مادر خود چهار سال مانده بود (كلب گويد البته اين قضيه من حيث المجموع مشكوك است و نيز آن راوي اول كه گفت ابري آمد نه بزرگتر و نه كوچكتر از قبر و ديگر نگفت با

ص : 1532

چه فاصله اي از زمين اين ابر آبياري كرد معمولاً ابرها كيلومترها از سطح زمين فاصله دارند و مقصود راوي كذاب آن است كه ابر فقط قبر او را آبياري كرد و قطره اي اينطرف و يا آن طرف نباريده است و يا همان روز بر خاك او علف روئيد .....، آري اينگونه ياوه ها فقط درخور عقل اينگونه افراد ابله است و يا ماندن هرم بن حيان به مدت چهار سال در شكم مادرش و اگر مردم انكار نمي كردند مادرش بعد از بيست و پنج سال او را با ريش و پشم مي زائيد و در اين ياوه ها موضوع افكار اين جعليات تعيين كننده است و اگر شما انكار بفرمائيد اين ياوه گويان به همان 9 ماه قانع مي شوند .....)، و نيز اعمش آورده كه (من به ابراهيم تيمي گفتم شنيده ام كه يك ماه تمام است چيزي نمي خوري گفت خانواده ام فقط يك حبه انگور به من داده اند و من هم فوراً آن را از دهان خود بيرون انداخته ام و...، شعراني مي گويد او چهار ماه تمام نمي خورد و نه مي آشاميد .....) (كلب گويد راوي كذاب ديگر در خصوص ميزان فعاليت و كار او سخن نمي گويد تا براي عوام الناس آنان اين سؤال پيش نيايد كه چگونه يك فرد چهار ماه يعني 120 روز نه مي خورد و نه مي آشامد ولي مانند تراكتور روماني كار هم مي كند و .....)، و يا مردي به حافظ مطرف بن عبدالله، دروغ بست مطرف گفت خدايا اگر دروغ مي گويد او را بميران پس ناگهان افتاد و مرد .....، و يا ابري كه بر سر كرز بن وبره سايه مي افكند .....، يا كلامي كه از حسن بصري آمده كه گفت (مرد فقيري در آبادان زندگي مي كرد پولي به دستم رسيد خواستم به او كمك كنم به من لبخندي زد و با دستش به زمين اشاره كرد و تمام زمين طلا شد و برق مي زد بعد گفت پول را بده من دادم و فرار كردم...)، آري تو از خواندن اين مطالب خواستي بخند و خواستي گريه كن .....، و نيز از حارث غنوي روايت شد كه ربعي بن خراش سوگند خورده بود كه تا زماني كه نداند كه اهل بهشت است يا جهنم خنده ننمايد پس غسل دهنده او مي گفت كه او پيوسته بر روي تخت (غش غش) مي خنديد و ما همچنان او را غسل مي داديم .....، (كلب گويد شما دقت كن ببين چه مي گويد او نقل كرده كه ربعي قسم خورد كه تا زماني كه نداند بهشتي است يا جهنمي خنده ننمايد اگر بهشتي خوب قابل توجيه ..... و سؤال آن است كه كدام احمق است كه متوجه شود كه اهل آتش است و سپس خنده نمايد ..... مگر راوي و يا قسم خورنده)، و يا اين قول خالد ربعي (كه در تورات آمده است كه آسمان و زمين چهل روز بر عمربن عبدالعزيز گريه مي كنند .....)، شايد اين موضوع در تورات ربعي است (كه براي عوام الناس سخن

ص : 1533

مي گويد)، نه تورات موسي عليه السلام يا كلامي را كه يافعي آورده است كه (چون عمربن عبدالعزيز به حكومت رسيد چوپانان گوسفندان بر بالاي كوهها مي گفتند كه اين خليفه صالح ..... كيست، ..... زيرا هرگاه يك خليفه صالح بيايد گرگ ها و شيرها كاري به گوسفندان ما ندارند)، ..... و يا آورده اند كه شبها عمربن عبدالعزيز براي عبادت به مساجد دوردست مي رفت ..... شبي پس از عبادت، نامه سبز رنگي كه نور از آن به سمت آسمان مي رفت را ديد كه نوشته شده بود، اين نامه برائت از آتش جهنم است كه خدا به بنده خود عمربن عبدالعزيز داده است و ابن عساكر آورده است كه (...... ما براي دفن عمربن عبدالعزيز آماده مي شديم و خاك قبر را كنار مي زديم كه ناگهان نامه اي از آسمان بر زمين افتاد كه نوشته بود .....، اين امان نامه اي است كه خداوند براي برائت از آتش دوزخ بر عمربن عبدالعزيز فرستاد .....) و يا آنچه بيهقي آورده است كه (..... مردي نزد مالك بن دينار آمده و گفت اي ابويحيي براي زني كه چهارسال است آبستن است دعا كن پس مالك گفت .....، خدايا اگر در شكم اين زن باد است خارج كن اگر دختر است او را پسر قرار بده و... به مرد گفت زنت را درياب ..... پس هنوز دست خود را پائين نياورده بود كه آن مرد از در مسجد وارد شد پسري چهار ساله را كه دندان درآورد و با موي مجعد و كوتاه و هنوز ناف او بريده نشده بود روي گردن خود سوار كرده و آورده بود .....)، آري گفتن محال محال نيست، امّا تقوي و حيا موجب مي گردد كه انسان چيزي را كه خارج از قلمرو عقل است نپذيرد، آيا راوي اين مسئله فكر نكرده كه يك زن حامله چگونه يك پسر چهارساله را كه دندانهايش درآمده و موي او نيز بلند شده و سوار گردن آن مرد هم شده را در خود جاي مي دهد، و منزه است خدايي كه بر اين زن مسكين آنقدر مهلت داد كه استخوانهاي او نشكسته و رگهايش قطع نشده و پوست بدنش شكافته نشده است و خدا بر مالك بن دينار رحمت كند كه اگر در حق اين زن بيچاره دعا نمي كرد و جنين او در شكمش چهل سال يا بيشتر مي ماند آنوقت چه مي شد، ..... و تازه دعا كرد اگر دختر است پسر شود (كلب گويد جالب اينكه اين زن سزارين هم نكرده و اين غول بي شاخ و دم را بطور كاملاً طبيعي زائيده است و آن را از مسيري خارج نموده كه معمولاً اطفال با يك چهارم حجم آن پسر كاكل زري هم گير مي كنند و مادر و فرزند هر دو مي ميرند ولي ملاحظه مي فرمائيد كه راوي ديوانه همه امور را منظم و مرتب كرده و ظاهراً از خيلي از مسائل اطلاع نداشته و احمق تر از او آنكه شنيد و باور كرد و از همه

ص : 1534

احمق تر آنكه حقيقت دانست و نقل كرد ..... و همچنين دعا كرد اگر دختر است پسر شود زيرا عرب جاهليت بين دختر و پسر فرق قرار مي داده اند آري دين اين راوي خبيث و مالك بن دينار و طرفداران آنها ديني غير از دين محمد است و با آموزه هاي او بسيار بسيار فاصله دارد زيرا محمد و آل محمد عليهم السلام از خدا اولاد سالم و صالح مي خواستند و مي فرمودند كه نوزاد دختر حسنه است و خدا پاداش مي دهد و پسر نعمت است و خدا حساب كشي مي فرمايد و... ولي اين كوردلان متعصب شخصيت ضد ديني و ضد محمدي خود را از لابلاي گفتار خود معلوم مي نمايند انا لله و انا اليه راجعون .....)، و نيز سعيدبن اياس درباره ناصبي خبيث عبدالله بن شقيق آورده است كه (..... عبدالله بن شقيق پدر عبدالرحمن بصري مستجاب الدعوه بود چندانكه اگر ابري از بالاي سر او رد مي شد و او مي گفت خدايا از اينجا رد نكن تا مگر بر ما ببارد، آن ابر شروع به بارش مي كرد..)، اينكه دعاي اولياي الهي برآورده شود استبعادي ندارد .....، امّا نسبت كرامت به عبدالله بن شقيق عقيلي البته استبعاد دارد آنهم به اندازه فاصله شرق تا غرب كه از او دور است زيرا او از كساني است كه بر عداوت و دشمني سيد عترت كمر بسته اند و به نقل ابن خراش او از طرفداران عثمان و از دشمنان علي بوده و احمدبن حنبل گفته است كه اين مرد به علي حمله مي كرده است .....، آري به همان آقا و مولايي كه بنا به فرمايش رسول خدا كه فرمود خدايا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد و...، علي را دوست ندارد جز مؤمن و دشمن نمي دارد جز منافق و... و امّا اين جريري است كه اين روايت مضحك و خنده دار را نقل نموده و ما هم قبلاً احوال او را ذكر نموديم و عبدالله بن شقيق همان كسي است كه سه سال قبل از مرگ خودش عقلش را از دست داده بود و اين روايت هم از فراورده هاي جنون اوست، (كلب گويد حال اگر به متن ياوه هاي اينها توجه نمايي ملاحظه مي كني كه راوي مدعي است كه اين خبيث هميشه مستجاب الدعوه بوده تا حدي كه اگر ابر رد مي شد و او درخواست باران مي نمود البته نازل مي شد در حالي كه اين حد براي پيامبر صلي الله عليه وآله نقل نمي گردد زيرا اگر آن حضرت دعا مي فرمود به شرط اذن و مصلحت حضرت الله، مستجاب مي گرديد ولي براي اين سگ خبيث ناصبي حد و مرز و شرط قائل نشده اند و شرط استجابت را تنها خواسته او ذكر مي كنند و... انالله وانااليه راجعون)، و نيز آنچه را كه ابونعيم آورده كه (..... با ايوب سفياني در كوه حرا بودم و تشنه شدم ..... پاي خود را بر كوه حرا زد آب جاري شد و آب

ص : 1535

نوشيديم و...)، و نيز آورده اند كه مردي از خراسان نزد شيخي به نام حبيب بن محمد بصري رفت قبل از رفتن خود به مكه و گفت براي من خانه اي بخر پس آن مرد پول او را گرفت و تصدق داد پس مرد برگشت و خانه خواست و او گفت وقتي بميري مي بيني گفت قباله آن را بنويس پس او نامه اي نوشت كه اين سند خانه اي است كه حبيب خريده كه چنين و چنان است و ارتفاعش چنين و چنان .....، پس مهر زد به او داد و او به خراسان برگشت و...، و چون از دنيا رفت آن نامه را در كفن او قرار دادند و حبيب كه در بصره بود ناگهان آن نامه را در كنار خود ديد كه زير سند آن نوشته بود اي ابومحمد خداوند آن قصري كه تو خريده بودي به آن مرد داد و سپس او (از بصره به خراسان رفت) و نامه (خدا را) به خانواده آن مرد نشان داد و گفت اين هم رسيد قبض قصر پدرتان .....)، (كلب گويد پس ببين ياوه هاي راوي دروغگو را .....، اين حبيب خبيث كيست كه از طرف خدا قصر به مردم ببخشد و اين سگ كيست كه خدا رسيد سند كتبي براي او بنويسد و براي او بفرستد كه (اي ابومحمد خداوند آن قصري كه تو خريده بودي به آن مرد داد) و او رسيد سندي را كه خداوند براي او شخصاً نوشته به خراسان ببرد و به خانواده آن مرد نشان بدهد .....، آخر وقاحت هم حدي دارد ما در طول زندگي پيامبر سراغ نداريم كه خداوند سندي را بنويسد و مكتوب نموده و به پيامبر بدهد كه اي پيامبر اين دستخط مرا يعني خدا را به مردم نشان بده كه فلان وعده تو عملي شد و اين خط خداست كه براي تو نوشته است آن را به مردم نشان بده و... لااله الّاالله) ..... و نيز از خليل بن محمد نقل نموده اند كه گفت پدرم ناپديد شد و من نزد معروف كرخي رفتم و... او دعا كرد و من بر دروازه شهر شام آمدم و ديدم پدرم ايستاده گفتم كجا بودي گفت در شهر انبار بودم نمي دانم چه شد...)، شگفت است از عقل اين اشخاص كه چنين كراماتي را در حق هر معروف و منكري مي پذيرند ولي حاضر نيستند دربارة اميرالمؤمنين علي بپذيرند در آنجا كه براي غسل دادن سلمان از مدينه وارد بر مداين گرديدند...، و يا داستاني جعلي ديگر را كه ابن جوزي آورده كه (حذيفه بن قتاده مي گويد سوار كشتي بوديم و كشتي شكست و من و يك زن روي تخته اي هفت روز سرگردان بوديم پس آن زن گفت من تشنه ام پس دعا كردم كوزه اي كه به زنجيري وصل بود از آسمان آمد و ما خورديم من انتهاي زنجير را ديدم مردي چهارزانو نشسته ..... گفت من از طايفه انسان ها هستم و خواسته خدا را بر خواسته خود مقدم كردم و اين مقام يافتم

ص : 1536

.....)، و جاي تعجب است كه اين دسته از مردم اينگونه كرامتها را مي پذيرند ولي حديث بساط مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام بر آنها سخت و دشوار مي آيد و...، و يا آنچه را كه ابن جوزي آورده كه احمدبن نصر خزاعي از رهبران اهل سنت متوفي 231 گفت كه ديوانه اي را ديدم كه افتاده و من در گوش او چيزي گفتم از گوش او يك جن با من سخن گفت و اظهار نمود اي ابوعبدالله ترا به خدا قسم مرا رها كن تا او را خفه كنم زيرا اين شخص عقيده دارد قرآن مخلوق است...، پس ببين كه چه اندازه با لطافت و ريزه كاري به باطل دعوت مي كند...، (كلب گويد اين جماعت اين ياوه ها و مطالب را به نسل جوان مي گويند و آنها از دين فرسنگها فاصله مي گيرند آيا اگر كسي ديوانه شده و عقل او زايل و روح و روان او بهم خورده جن وارد وجود او شده و آن هم به خاطر آن اعتقادات كه مورد قبول تو نيست پس اينهمه انسان كه داراي عقيده باطل هستند ولي از نظر تو عاقل هستند چرا اجنه محترم به سراغ آنها نمي روند، چرا ما بايد هر غلط و اشتباه را به گردن اجنه بگذاريم، آنها با ما چكار دارند و كجا جنايت انسانها به پايه اعمال آنها مي رسد، آيا در كربلا اجنه سر امام حسين را بريدند و يا معاويه خبيث از طايفه جن بود كه اين همه جنايت كرد و يا سر نازنين امام مبين علي بن ابي طالب را اجنه با شمشير شكافتند...، خير مشكلات روحي بنا به تشخيص روانكاوان و پزشكان بر اثر اختلالات عصبي حاصل شده و اغلب با دارو و استراحت بهبود مي يابد و در واقع ديوانه و مجنون حقيقي كساني هستند كه راه حق و حقيقت را مي بينند ولي براي جنايات جانيان و خونخواران عالم مانند معاويه و يزيد و زياد و...، توجيه و تأويل مي آورند و جنونهم مستحكم .....)، و نيز خطيب و ابن جوزي آورده اند كه زماني كه احمدبن نصر به قتل رسيد ..... به من خبر دادند كه سرش قرآن مي خواند...، البته به خطيب نبايستي براي نقل اين داستان مضحك و خنده آور ملامت كرد زيرا گمان ندارم آنها اين را بپذيرند امّا بايد دانست اين راويان وقتي در برابر واقعه قرائت قرآن سر مولانا (ابوعبدالله)، فرزند گرامي و شهيد رسول خدا قرار گرفتند و ديده اند كه اين كرامت آن حضرت قرن ها از هر سو نقل شده و...، اين روايات را ساخته اند تا مقام آن حضرت را پائين آورده و اين منزلت عظيم را در خصوص فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله ناديده بگيرند، (كلب گويد مانند آن تمامي روايات ياوه اي كه ساخته و پرداخته كردند تا در همين مسير و برابر همين دستور كار يعني با جعل روايات ضد و يا مشابه به مبارزه بي امان با فضايل و مناقب اهل بيت قيام

ص : 1537

نمايند و... سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون)، و يا از قول پيامبر روايت جعل نموده اند كه فرمود (..... همه پيامبران به من افتخار مي كنند و من به ابوحنيفه افتخار مي كنم... و آدم به وجود من افتخار مي كند و من به وجود مردي از امت خود به نام نعمان و من كنيه او را ابوحنيفه نهادم .....،)، البته اين دو روايت را با غلوهايي كه درباره او ساخته اند، در جلد پنجم ذكر كرديم تا جايي كه طرفداران او اعتقاد دارند كه ابوحنيفه در قضاوت از رسول خدا نيز داناتر است .....، ..... ابوعاصم نبيل مي گويد (..... ابوحنيفه را در مسجدالحرام ديدم كه فتوي مي دهد و عده اي اطراف او جمع شده و او را آزار و اذيت مي نمايند پس او گفت آيا در اينجا كسي نيست كه شرطه (پاسباني) بياورد، من گفتم اي ابوحنيفه آيا تو مأمور (پاسبان) مي خواهي گفت آري و من گفتم احاديثي دارم اينها را براي من بخوان وقتي او آنها را خواند من برخاسته جلو كفشهاي او ايستادم او پرسيد پس پاسبان و مأمور كو، پاسخ دادم، من به تو گفتم آيا مأمور و پاسبان مي خواهي تو گفتي آري ولي من كجا گفتم براي تو پاسبان مي آورم، ابوحنيفه ناراحت شد و گفت ببينيد من با مردم مكر و حيله مي كنم (يعني آنها را سر كار مي گذارم) و اين كودك هم بر من مكر و حيله (يعني مرا سر كار مي گذارد) مي نمايد .....،)، ..... و نيز از شگفت ترين مطالبي كه از او نقل شده است داستان امام ابوحسين همداني است كه مي نويسد (..... ابوحنيفه به آخرين حج كه مشرف شد پول زيادي به نگهبانان كعبه داد ..... تا خانه كعبه را براي او قرق كردند و طبق عادتي كه داشت شروع به نماز كرد و روي يك پاي راست خود ايستاد و نصف قرآن را خواند و سپس روي يك پاي چپ خود ايستاد و نصف ديگر قرآن را خواند ..... پس ندايي آمد، تو و پيروان تو را آمرزيديم...) كاش مي دانستم اينكه امام ابوحنيفه قرآن عزيز را در دو ركعت ختم كرده چقدر زمان برده ..... و نگهبانان چگونه از ورود سيل زائران جلوگيري كرده اند ..... و از طرفي اين چه نمازي است كه نصف قرآن را روي پاي راست و نصف قرآن را روي پاي چپ بخواند آيا حكم آن را از كتاب خدا گرفته و يا سنت پيامبر و يا بدعتي كه خود قرار داده و...، ..... آيا در بين ورزشهاي بدني چنين ورزشي وجود دارد، و عجيب تر از اين داستان، گفته برزنجي است كه مي گويد بعضي از حنفيان اعتقاد دارند كه عيسي و مهدي هر دو پيرو مذهب ابوحنيفه هستند .....، و شيخ علي قاري از يكي از حنفيان نقل نموده كه ..... خضر نبي هر روز مي آمد و از ابوحنيفه دين ياد مي گرفت و وقتي ابوحنيفه مرد ..... به كنار قبر ابوحنيفه آمد و بيست و پنج

ص : 1538

سال آنجا شاگردي كرد .....، ..... و سپس مي گويد اين راويان تعصب را به جايي رسانده اند كه فقط مي خواهند در فضايل ابوحنيفه مطلب بنويسند هرچند مطالبي باشد كه واقعيت ندارد و يا مطالبي باشد كه سر از كفر و الحاد در بياورد .....، آري پس اين مطالب را بخوان و بر حال امت محمد صلي الله عليه واله گريه كن .....، و نيز آنچه ذهبي آورده كه (خالد بن فزر گفت: حياه بن شريح (همان ابوزرعه مصري)، ..... بسيار تنگدست بود من به او گفتم دعا كن تا خدا وضع ترا خوب كند ..... پس دانه شني را گرفت به طرف من انداخت ديدم تبديل به طلا شده ..... من آن را در راه خدا بخشيدم .....) و نيز داستان وضوي ابراهيم خراساني كه يافعي آن را آورده است كه ..... روزي وضو گرفتم و گردش مي كردم و شخصي به من گفت به اين درخت بگو بعنوان ميوه، دينارهاي طلا بياورد .....، پس خودش گفت ناگهان ديدم از درخت دينارهاي طلا آويزان شد و وقتي آن شخص رفت، دينارهاي طلا هم رفت .....، آري بخوان و بر اسلام و گذشته او گريه كن و...، و نيز داستاني كه يعقوب بن ابي شيبه در احوالات شخصي به نام ماجشون آورده است كه (..... پسر ماجشون گفت پدرم مرد و ما او را روي تخت براي غسل قرار داديم پس غسال گفت ..... رگي را از زير پايش مي بينم كه حركت مي كند پس سه روز بر همين منوال بود پس بلند شد و نشست و گفت شربت سويق بياوريد پس خورد و گفت ..... به من گفته شد كه اشتباه شد و هنوز وقت مرگ تو نرسيده و پيامبر را ديدم كه ابوبكر در سمت راست و عمر در سمت چپ و عمربن عبدالعزيز در مقابلش بود .....) آري من هرگز فكر نمي كردم در ميان امت اسلامي كسي حضرت عزرائيل را متهم نمايد كه نمي دانسته است كه تاريخ وفات شخص چه زماني بوده است و...، آري تمامي اين موارد ادعاهايي است كه از سلطه بني اميه ستمكار جريان مي يابد كه در آن روزگار سياه، بر امت اسلامي مسلط بوده اند و...، و نيز آورده اند كه (..... آمنه رميله براي بشر و احمد بن حنبل دعا كرد كه خدايا آنها از تو امان مي خواهند از آتش .....، پس امام احمدبن حنبل گفت شب كه فرا رسيد، نامه اي از آسمان به من رسيد كه در آن نوشته شده بود ما آن دعا را اجابت كرديم و...)، (كلب گويد يعني خدا مرقومه اي مستقيماً براي ايشان فرستاد و بدينگونه مقام او از محمد رسول خدا بالاتر است كه خداوند با او از طريق جبرئيل سخن مي گويد ولي با احمد مستقيماً مكاتبه مي نمايد ....) و نيز ابن جوزي آورده است مردي از ديار هند نزد احمدبن حنبل آمد و گفت مي خواستم به چين بروم ..... دو نفر سوار بر امواج نزد من آمدند

ص : 1539

يكي گفت من الياس هستم و اين هم فرشته نگهبان جزاير درياست برو سلام ما را به احمدبن حنبل برسان .....، و يا علي بن احمد مي گويد روزي ابوعبدالله املاء مي كرد و من مي نوشتم پس قلم شكست و ..... من نزد ابوعلي جعفر رفتم و... او به غلام خود گفت قلم ابوعبدالله را بگير و بر درخت خرما قرار بده ..... پس او قرار داد و درخت آن را حمل كرد، و يا ابن كثير در تاريخ خود آورده است كه چون معتصم او را مي زد بند شلوارش قطع شد و او ترسيد كه شلوارش پائين آمده و عورتش معلوم شود پس دعا كرد و شلوارش به حالت اول برگشت .....، و يا ابن جوزي از فاطمه دختر احمد نقل مي نمايد كه خانه برادرم آتش گرفت و او گفت از لباسي كه پدرم در آن نماز مي خواند نگرانم پس داخل خانه شدند و همه چيز سوخته ولي آن لباس سالم بود ..... و يا ذهبي و يافعي مي گويند از نشانه ها آنكه تمام مقبره امام احمدبن حنبل غرق شد مگر اتاقي كه ضريح او در آن بود و...، البته در حقيقت اين كرامت كافي است بدانيم امروز هيچ اثري از اين مرقد معظم نمانده و سيلها آن را كاملاً نابود كرده، گويي كه اصلاً هيچگاه وجود نداشته است... و نيز ابن جوزي در مناقب احمد نوشته كه پيرمردي صالح به نام ابوبكر بن مكارم خواب ديد ..... قبر احمد بن حنبل را كه .....، صدايي از داخل قبر شنيدم كه مي گفت ..... خداوند به زيارت قبر من آمد و سالي يكبار مرا زيارت مي كند .....، ابن جوزي از عبدالله بن احمد نقل مي نمايد كه گفت پدرم را در خواب ديدم سؤال كردم خدا با تو چه كرد گفت مرا آمرزيد گفتم آيا نكير و منكر نزد تو آمدند، گفت آري از من سؤال كردند پروردگار تو كيست من گفتم سبحان الله آيا از من خجالت نمي كشيد و حيا نمي كنيد آنها گفتند اي ابوعبدالله عذر ما را بپذير ما مأمور به اين كار هستيم، ..... آري اينها همه چيزهايي است كه در كرامات امام احمد مي يابيم و... اگر اين سخنان را بر شخص عاقل بگويي چگونه مي تواند كه بپذيرد .....، درصورتي كه ما كراماتي را كه بسيار بسيار سبكتر از اينهاست كه عقل و منطق و تجربه و عقل نيز آنها را مي پذيرد از امامان معصوم خود نقل مي نمائيم ..... ولي آنها بانگ و فرياد بر مي آورند كه دروغ است، اين سخن غاليان شيعه است و يا اين ادعاي رافضيان است و...، و يا اين سخن حريفيش كه آن را از مثني بن سعيد آورده كه از مالك امام مالكيان شنيدم كه گفت (من هيچ شبي را به روز نياوردم مگر آنكه پيامبر صلي الله عليه وآله را در آن ملاقات كردم .....)، آيا امام دروغ مي گويد يا ابن سعيد اين دروغ را پرداخته و يا حريفيش در اين نقل مورد ملامت است .....، و يا

ص : 1540

ابن جوزي آورده است كه شخصي دو دست را كه از محراب مسجدي بيرون آمده بود ديد و پرسيد اين دو دست چيست گفته شد آمده تا ابوالعلاء حسن بن احمد را در آغوش بگيرد ناگهان ابوالعلاء آمد ..... به من گفت اي فلاني ..... آيا صداي مرا نشنيدي كه بر دو ملك نكير و منكر فرياد زدم آنها هم جرئت نكردند از من سؤال كنند و برگشتند) ..... و يا حريفيش ..... از ذالنون مصري روايت مي نمايد كه گفت جواني را در كعبه ديدم كه بسيار ركوع و سجود مي نمايد به او نزديك شدم و گفتم چقدر نماز مي خواني گفت منتظر اجازه پروردگار هستم تا از نماز دست بردارم و ناگهان ديدم نامه اي افتاد كه در آن نوشته بود (..... از خداوند عزيز بخشاينده به بنده راستين خودم بس است من هر چه گناه در گذشته و حال كرده اي همه را آمرزيدم .....) شك نيست آن كساني كه اين نامه خدا به آنها رسيده است ديوانه و مجنون بوده اند زيرا اين نامه را نگهداري نكردند تا خلق جهان از آن تبرك جويند و استفاده كنند و آيندگان نيز آن را به عنوان سندي معتبر حفظ نمايند .....، آري همه اينها دامهايي است كه افراد خام امت محمد را در آن انداخته اند، .....، و يا ابن عساكر و ابن كثير روايت كرده اند كه (..... احمدبن ابي الجوري با سليمان دارايي عهد بسته بود او را ناراحت نكند پس روزي تنور را روشن كرد و سه بار به او گفت تنور روشن است و او گفت برو داخل آن بنشين .....، پس همگي رفتند ديدند كه احمد در تنور نشسته و نسوخته .....)، آري از ابن كثير جاي تعجب نيست كه امثال اين اسطوره ها را مانند وقايع واقعي نقل مي كند ولي وقتي به فضايل اهلبيت مي رسد، قيافه اش عوض مي شود، دهانش كف مي آورد و دچار تنگي نفس مي شود مانند كسي كه مي خواهد به آسمان بالا رود ..... وزبان بيهوده گوي خود را دراز مي كند ..... و خداوند اينچنين رجس را بر كساني كه ايمان نمي آورند قرار مي دهد .....، و يا خطيب بغدادي و ابن جوزي آورده اند كه علي بن موفق مي گويد (..... روزي براي اذان گفتن خارج شدم و كاغذي را پيدا كردم و در جيب گذاشتم وقتي اذان گفته و نماز خواندم آن كاغذ را باز كردم ديدم خدا براي من نامه نوشته و آمده است (بسم الله الرحمن الرحيم اي علي بن موفق آيا از فقر مي ترسي در حالي كه من پروردگار تو هستم .....) (كلب گويد من فكر مي كنم كه راويان اين احاديث ديوانه باشند و يا فكر مي كنند مردم مغز خر خورده اند تا اين ياوه ها را باور نمايند آري البته در يك حالت امكان دارد آنهم اينكه عده اي مانند خودشان اين اراجيف را بپذيرند و يا .....)، و يا ابن جوزي آورده است كه ابويحيي زكريا بن يحيي

ص : 1541

مي گويد: (..... من از خداوند با چهار هزار ختم قرآن، زن حوريه اي خريدم و به آخرين ختم كه رسيدم ناگهان صداي آن زن حوريه بلند شد و گفت تو به پيمانت عمل كردي و من آن زن هستم كه از خدا خريداري كردي .....)، البته در مدت چهار هزار ختم تعجب نبايد كرد زيرا ممكن است در چند دقيقه عملي شود زيرا به شرحي كه در جلد پنجم آورديم، ابومدين مغربي در يك شبانه روز هفتاد هزار ختم قرآن مي كرد .....، (كلب گويد پدري به فرزندش گفت پسرم كلاغ براي من خبر آورده كه تو سيگار مي كشي پسر گفت اي پدر تو كدام مواد مخدر را مصرف مي كني كه كلاغ با تو حرف مي زند، جاي شك و شبهه نيست كه اين دوستان مواد مخدر مصرف مي نمودند و الّا كدام عاقل مي پذيرد كه خدا در دنيا حوريه فروشي نمايد و نرخ هم بدهد و معامله هم بنمايد و معامله را نيز با هم توافق و تمام كنند و آنوقت خداوند حوريه را بفرستد تا آخرين ختم قرآن او تمام نشده بله را بگويد و لابد بعد از آن اگر مردم شل مي دادند، داستان هم آغوشي خود را با حوريه تعريف مي كرد و بچه حوريه هاي گوگوري مگوري خانه آن كذاب را پر مي كردند و... الي آخر)، و نيز از سهل بن عبدالله روايت شد كه گفت ..... (..... از كوه قاف بالا رفتم ديدم كه كشتي نوح در بالاي آن افتاده است به ابويزيد رضي الله عنه گفتم آيا كوه قاف را ديدي گفت رفتن به آن آسان است .....، و يا يكي از اولياء خدا نياز به آتش يافت پس دست خود را به سمت ماه دراز كرد و از او بوسيله تكه لباسي كه داشت پاره آتش دريافت نمود...)، آري به حق راست گفته اند كه الجنون فنون يعني ديوانگي هم انواعي دارد، و نيز سهل بن عبدالله مي گويد ..... (..... روزي جاي خلوتي رسيدم ..... به خاطر نبودن آب براي وضو غمگين شدم ناگهان ديدم خرسي روي دو پاي خود مانند انسان راه مي رود و كوزه سبزي هم در دست دارد ..... به من نزديك شد و سلام كرد و گفت .....، اي سهل ما گروهي از حيوانات وحشي هستيم كه براي خدا از دنيا قطع رابطه كرديم و نشسته بوديم ناگهان ندايي به ما رسيد كه سهل آب مي خواهد تا وضو بگيرد و من صداي شرشر آب را مي شنيدم،) پس اين عجايب را از آن خرس گويا و سخنور بپرس كه كوزه سبز در دست گرفته و ديگر حيوانات كه با او ترك دنيا كرده و مكان عبادت براي خود ساخته اند ..... پس عقل خود را هم قاضي قرار بده و از اين خيالات تباه كننده به خدا پناه ببر، ..... و از عبدالله بن حنيف آورده اند كه گفت (..... از هاتفي ندايي شنيدم كه گفت كفتار بدون سبو و ريسمان آمده بود ولي تو با خود كوزه آوردي پس از برگشت از حج به

ص : 1542

نزد جنيد رفتم گفت اگر صبر مي كردي از زير پاهاي تو چشمه جاري مي شد و...) آري اينها همه اوهامي است كه روي هم انباشته اند .....، كه اولياء خدا بايد مانند كفتارها بدون وسيله براي برداشتن آب بروند و...، حافظ ابونعيم آورده است كه فرزندي از شبلي بنام غالب مرد و مادرش موهاي خود را مي كند و لذا او دستور داد كه ريش او را هم كه بسيار بزرگ بود بتراشند وقتي سؤال كردند اي استاد چرا ريش خود را تراشيدي گفت آن مادر براي يك موجود مفقود موهاي خود را كند و من براي يك فرد موجود آن را نتراشم)، درود بر اين عابد فقيه كه حرمت تراشيدن ريش را نمي داند آيا نشنيده است كه .....، .....، .....، مذاهب چهارگانه اسلام بر وجوب بلند كردن ريش و حرمت كوتاه كردن آن و تراشيدن آن اتفاق نظر دارند .....، آري اين دين شبلي و حافظ است كه به هواي دوستي خدا ريش را مي تراشند .....، و واقعيت آن است كه آنها نيازمند عقل كامل هستند و .....، و يا ابن عماد مي آورد عباس بن ابي عمر گفت (..... شبي به سوي خانه خود مي رفتم ناگهان ستون نوري را ديدم كه به قبر ابوبكر عبدالعزيز مي تابيد) و او همان كسي است كه با دو واسطه از احمدبن حنبل نقل كرده كه (..... هر كس علي را بر ابوبكر مقدم بدارد به رسول خدا توهين كرده و...)، ..... آري سخن راوي آن نور كذايي كه به دروغ از پيشواي خود احمد اين نقل را آورده را با آنچه ما از احمد در مواضع متعدد آورديم و ديدگاههاي گوناگون او را در بيان فضايل امام علي عليه السلام در جلدهاي پيشين الغدير آورده ايم مقايسه كن و بگو چگونه مي تواند اين تهمت هاي او به احمد صحت داشته باشد و البته هركس كه علي را بر ابوبكر، عمر، عثمان مقدم بدارد قطعاً حجت بالغه دارد و نور تاباني را برگزيده و به دستاويز محكمي چنگ زده است .....، و يا خطيب در تاريخ خود آورده است، (..... محمدبن محمد ظاهري از ابن سمعون نقل مي نمايد كه از مدينه به قصد زيارت بيت المقدس آمدم و خرما و آذوقه خود را پس از رسيدن به بيت المقدس در جايي قرار دادم ولي هوس رطب تازه كردم، وقتي آمدم خرماي خود را با كراهت بخورم ناگهان ديدم رطب تازه است .....) و يا ابن جوزي آورده كه (..... روزي در مجلس سخنراني ابن سمعون بودم .....، ابوالفتوح قواس كه در كنار او بود خوابيدو ابن سمعون ساعتي سخن نگفت پس چون بيدار شد گفت اي ابوالفتوح رسول خدا را در خواب مي ديدي گفت آري گفت من به خاطر همين سخنراني خود را قطع كردم كه خواب خوش تو بهم نخورد)، و يا ابن جوزي آورده است (رصاص زاهد هميشه پاي ابن سمعون را مي بوسيد وقتي علت را

ص : 1543

پرسيدند گفت پاي دخترم زخمي داشت، پيامبر را در خواب ديدم گفت به ابن سمعون بگو پايش را روي آن بگذارد تا خوب شود ..... به خانه ما آمد و پايش را روي آن زخم گذاشت و خوب شد .....) و نيز آورده اند كه (ابوالمعالي بغدادي كه از زهاد بود نقل مي نمايد كه در ماه رمضان گرفتار فقر شديد شدم و براي گرفتن قرض حركت كردم ناگهان ديدم پرنده اي بر دوش من نشست و گفت اي ابوالمعالي من فلان فرشته هستم، تو نزد آن شخص نرو ما خود او را نزد تو مي آوريم ..... و آن مرد فوراً پيش من آمد،) .....، البته از ابن جوزي شگفت نيست كه هر جا به فضيلتي از فضايل خاندان رسول خدا برخورد مي نمايد آنرا به ساختگي و ضعف و سستي منسوب مي نمايد ولي اين اراجيف و ياوه ها را صحيح قلمداد مي نمايد و هرگز در ضعف آن سخن نمي گويد و در محال بودن و بي اساس بودن متون آنها سكوت اختيار مي نمايد ..... و اينها همگي دلالت بر آن دارد كه او هر كس را كه دوست دارد برايش غلو مي كند و كسي را كه دشمن دارد عليه او قلم فرسايي مي كند و .....، صاحب مفتاح گفته است (..... ابوحامد غزالي در يكي از تأليفات خود گفته است من در آغاز، احوال صالحان و مقامات عارفان را انكار مي كردم تا ..... آنكه خداي تعالي را در خواب ديدم كه به من گفت اي ابوحامد من با خود گفتم اين شيطان است خدا گفت نه بلكه من خدا هستم كه از همه جهات شش گانه بر تو احاطه دارم پس اي ابوحامد اعتقادات باطل خود را ترك و با طايفه اي كه در زمين محل لطف من هستند تماس بگير ..... من نوري از انوار قدس خود بر تو افكندم پس برخيز و به مردم بگو .....، و من با خوشحالي از خواب بيدار شده نزد شيخ خود يوسف نساج آمدم و ماجراي خواب را گفتم او تائيد كرد و ..... گفت بر قله عقل ارتقاء مي يابي و از جانب خدا همان خطاب را مي شنوي كه موسي از خدا شنيد كه (انا الله رب العالمين)، .....،

(كلب گويد اين داستان يعني صدور حكم نبوت تلويحي براي ابوحامد و تعيين راهي كه بايد مي رفت آنهم مستقيماً از سوي خداوند به او و تائيد شيخ او نساج، همگي دلالت بر تأثير الهام شيطان و فريب خوردن اين شاگرد و استاد را دارد زيرا دين و شريعت رسول خدا و پيامبر خاتم، كامل به مردم رسيده است و پس از آن حضرت وحي قطع شده است چه با واسطه جبرئيل و چه بي واسطه مستقيماً از سوي خدا، البته ابوحامد مي دانست اگر مدعي دريافت پيام از سوي فرشته اي مي شد، مردم او را سنگسار مي كردند پس از اين طريق

ص : 1544

وارد شد تا بتواند ياوه هاي شيطاني خود را بر مردم القاء كند، يا به واسطه نفس خود و يا الهام شيطان و البته درخت از ميوه او شناخته مي شود و (ان الشيطان لكم عدو مبين)، ابوحامد اگر در راه دين به ترديد و ابهام رسيد، مشكل او بود نه مشكل دين، زيرا خداوند دين اسلام را كامل و بوسيله پيامبر به مردم ابلاغ كرده است (اليوم اكملت لكم دينك و رضيت لكم الاسلام دينا)، و بعد از رحلت رسول خدا وحي قطع شده است همانطور كه نبوت قطع شده است و آن حضرت آخرين پيامبران بوده است و ابوحامد غزالي به اعتقاد اين كلب با اين ياوه ها حكم كفر و ارتداد خود را اعلام نموده و به پيامبر خدا و رسالت او مشرك شده است كه در كنار قرآن و سنت او دستور اشاعه روشي را به دريافت الهام خدايي مانند موسي مدعي شده است و اگر اينكه بگويد در خواب بوده نيز از سنگيني جرم او نمي كاهد زيرا با تائيد شيخ خود آن را حقيقتي غيرقابل انكار مي داند، خصوصاً به اينكه خداوند به او گفته برو و اين مطلب را به مردم بگو (يعني دستور نشر شريعت او را در قالب اين روش داده است) پس به اعتقاد اين كلب او ملعون و پيروان دين تلويحي او نيز در آتش خواهند بود زيرا روش او به منزله محاربه با وحي منقطع شده خداوند است او همان است كه براي جنايات دشمنان خدا و رسول او توجيه و تأويل مي سازد و جرم را به خطا تعبير و گروه گروه از گمراهان را به سوي آتش سوق مي دهد انا لله و انا اليه راجعون،)، اي كاش در داروخانه نساج سرمه ديگري بود كه چشم و ديده بصيرت غزالي را تيز مي كرد تا در كتاب احياء خود داستانهايي از قبيل داستان حمام و مانند آن را .....، و آوردن اين مطلب كه لعن يزيد را ممنوع دانسته را نمي آورد .....، ..... آورده اند هنگامي كه او (نساج) ابوحامد را به خاك سپرد وقتي از قبر خارج شد رنگش پريده بود علت را سؤال كردند گفت از روبروي قبله دستي را ديدم كه هاتفي گفت دست محمد غزالي را در دست پيامبر قرار بده و من اينكار را كردم .....،)، آري اين همان نساج است كه .....، از آغاز او را هدايت كرده و تا به انجام به هدايتش ادامه داده و غزالي مي دانست كه او در ساختن و پرداختن خرافات بي نظير است و... و البته من گمان نمي كنم اين دست همان دستي باشد كه كتاب احيا را كه مملو از گمراهي ها و اباطيل است .....، نوشته باشد، از امام ابوالحسن معروف به ابن حزام نقل شده است كه (..... زماني كه بر متن احياء العلوم وقوف يافت دستور جمع آوري و سوزاندن آن را صادر كرد و گفت مخالف سنت و بدعت است و شب جمعه خواب ديد پيامبر و ابوبكر و غزالي را .....، پيامبر كتاب

ص : 1545

را مطالعه كرد و گفت درست است، ..... پس دستور داد كه ابوالحسن را شلاق بزنند پس ابوبكر شفاعت كرد و او را رها كردند ..... پس از خواب بيدار شد و... يك ماه با درد و رنج زندگي كرد و مرد و در عبارت يافعي از قول ابوالحسن آمده كه پس از اين خواب بيست و پنج شب بعد پيامبر آمد و دست خود را بر من كشيد و من خوب شدم .....) حالا اگر ما بخواهيم از صاحب اين كتاب حمايت نموده و .....، ملاحظه مي شود كج روي ها و اباطيل او در گمراه كردن مردم .....، در حدي است كه شكاف ايجاد كرده او در اسلام قابل ترميم نيست، ابن جوزي در المنتظم مي نويسد: (غزالي در قدس شروع به نوشتن كتاب الاحياء كرد و در دمشق آن را به پايان برد، او در كتاب اساس كار خود را بر روش صوفيان قرار داده و رعايت قوانين فقه (سنت پيامبر) را كنار نهاده است مثلاً در محو نمودن جاه پرستي و مجاهده نفس مي گويد: مردي مي خواست جاه دوستي را در خود محو كند پس وارد حمام شد لباس ديگران را به تن نمود (سرقت كرد) ..... پس او را دستگير نموده و از آن پس به (سارق الحمام) مشهور شد .....، مسلم است كه ذكر امثال اين واقعه با هدف تعليم شاگردان كاري زشت و قبيح مي باشد، زيرا فقه و سنت پيامبر قبح و زشتي اين اعمال را ثابت و محكوم مي نمايد، و چگونه روشي را مي توان مجاز دانست كه سرقتي در آن صورت پذيرفته و كسي مال مردم را تلف نمايد و همچنين نقل مي كند .....، نظير اين داستانها بسيار ذكر نموده است و من اغلاط اين كتاب را در كتابي به نام (اعلام الاحياء باغلاط الاحياء) جمع كردم و به پاره اي از اين اشتباهات در كتاب ديگر خود به نام (تبليس ابليس) اشاره كردم نمونه اي كه در كتاب نكاح آورده است كه (العياذ بالله)، عايشه به پيامبر گفت تو كسي هستي كه خيال مي كني پيغمبر خدا مي باشي و اين محال است و...، تا آنجا كه مي گويد غزالي در كتاب احيا از احاديث موضوعه و مطالبي كه اصلاً صحت ندارد فراوان ذكر نموده است و اين نقلها دلالت بر آن دارد كه او شناخت و معرفتي به احاديث نداشته و اي كاش كه او اين احاديث را قبل از آوردن به كسي كه علم و معرفت به اين كار دارد نشان مي داد و...، او در اين كتاب نقلهاي بيهوده و متناقض فراوان آورده است و نيز كتابي در رد باطنيه نوشته و ..... در آن عمربن عبدالعزيز را فرزند سليمان بن عبدالملك دانسته و حال آنكه عمر پسر عموي سليمان است كه از طرف او والي شده بود ولي غزالي او را فرزند و پسر او مي داند و اين امر چگونه ممكن است كه از سوي كسي نقل شود كه اندك آشنايي به حديث و نقل داشته باشد...، و نيز

ص : 1546

ابن جوزي در تلبيس آورده است كه (..... ابوحامد غزالي در كتاب احياء آورده كه يكي از شيوخ در آغاز راه ارادت خود در عبادت، از شب زنده داري و نماز و دعا شبانه تنبلي مي كرد پس خود را به قيام شبانه واداشت تا خود را از روي ميل به شب زنده داري عادت دهد، و يا يكي ديگر از شيوخ دوستي مال را اين چنين معالجه كرد كه همه دارايي را فروخت و پول آن را در دريا ريخت، زيرا مي ترسيد پول را بين مردم مستحق تقسيم نموده و احسان كند و در نتيجه آن خوبي، حس ريا به او دست دهدو باز نقل كرده كه يكي از بزرگان افرادي را استخدام مي كرد تا در پيش چشم مردم به او فحش و ناسزا بگويند تا حليم و بردبار شود و يا نقل كرده كه يكي از بزرگان در سرماي زمستان به دريا سوار مي شد تا در نتيجه طوفان، دلاوري و شجاعت او بيشتر شود و...، و سپس ابن جوزي مي گويد من از حامد در شگفتم كه چگونه بر چيزهايي صحه مي گذارد كه مخالف با شريعت است و چگونه شب زنده داري در تمام شب را حلال مي داند و حال آنكه آدمي با اين كار سخت، مريض مي شود و يا چگونه ريختن مال را به دريا حلال و جايز مي داند در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از ضايع كردن مال نهي كرده است و آيا فحش و ناسزا و نفرين بي جهت بر مسلمان جايز است و آيا جايز است كه كسي را اجير كنند تا فحش و ناسزا و نفرين بگويد و آيا هنگامي كه دريا طوفاني است رفتن به دريا جايز است و حال آنكه در چنين شرايطي حتي اداء فريضه واجب حج از طريق دريا ساقط مي شود، ..... آري بدينگونه غزالي فقه (و سنت رسول خدا) را به (اباطيل) تصوف ارزان فروخته است و نيز ابن جوزي از ابوحامد آورده كه ابوتراب نخشبي به مريد خود گفت هرگاه ابويزيد را يكبار ببيني بهتر است از اينكه خدا را هفتاد بار مشاهده كني، و من گفتم اين به درجات از جنون هم بالاتر است)، آري اين بود خلاصه اي از سخنان ابن جوزي درباره احياءالعلوم غزالي و البته كسي كه در مباحث اين كتاب نظر اندازد البته موضوعات بدتر از اين را هم پيدا خواهد كرد و كافي است آراء اين كتاب را در باب حلال بودن غنا و ملاهي و شنيدن آواز غنا و آواز خواننده و رقاصي و بازي با كمال خشونت و زشتي و...، را ملاحظه و مطالعه نمايند و شگفت تر اينكه اين همه را به ساحت پاك رسول خدا صلي الله عليه وآله نسبت داده و پس از نسبت دادن، براي اثبات آراء سخيف خود مي گويد (..... همه اينها دلالت دارد بر اينكه آواز زنان و صوت مزامير حرام نيست بلكه فقط آنجا كه خوف وقوع فتنه در كار باشد حرام مي شود و همه اين قياسها و نص ها دلالت بر

ص : 1547

مباح بودن غنا و رقص و زدن دف و بازي هاي حرام ديگر دارد و حتي مي توان رقص زنان حبشي و زنگي را در اوقات شادماني تماشا كرد و در روزهاي عيد كه وقت شادي است مي توان از اينها استفاده كرد)، (كلب گويد آن خدا كه بعد از محمد وحي بر غزالي نمود البته بايستي ديني به غير از دين محمد به او الهام نمايد و روشي جدا از روش و سنت محمد به ملت مسلمان و امت پيامبر القاء نمايد و كسي نيست از اين ابله بپرسد وقتي آواز زنان حرام نباشد خوف وقوع فتنه براي چه موضوعي بايد پيش بيايد و برعكس همه استقبال خواهند كرد و نه تنها خوفي نيست بلكه همدلي و همبستگي عالي نيز بوجود مي آيد و نيز در خصوص رقص زنان حبشي و زنگي در اوقات شادماني و .....، كسي نيست از او سؤال كند مگر كسي از اين زنان بهتر و ماهرتر هم رقص مي كند كه تو رقص غير آنها را حرام كرده اي و اينكه مي گويي در زمان شادماني جايز است مگر هيچ الاغي در زمان عزا و ناراحتي و غم و غصه، رقص زنان زيباي حبشي و زنگي را ملاحظه مي فرمايد .....، آري در واقع اين دين دين ابليس و اين الهام الهام شيطان است كه در لباس دين و سنت محمد، امت او را به سوي فحشاء و فساد دعوت مي نمايد، آري در واقع اين شيطان است كه برخلاف آيات صريح قرآن در حفظ حجاب ظاهري و باطني مردم به سوي بدي و فحشا دعوت مي نمايد تا فساد را در جامعه اسلام رواج داده و قباحت و زشتي فحشاء را در نظرها زايل مي نمايد و البته كه سزاي چنين كسي جز آتش نخواهد بود كه در مقابل سنت رسول خدا قيام نموده و با آراء و افكار پليد خود، فساد و فحشا و زناي چشم و قلب را و...، در ميان امت ترويج مي نمايد ....)، و نيز از جمله موارد نادرست كه ناداني در ديانت و عدم وجود ورع صاحب آن را مي رساند، نظري است كه او درباره لعنت و نفرين داده است، در آنجا كه مي گويد: (نفرين كردن به افراد كلاً خطر دارد و بايد پرهيز كرد و مثلاً از نفرين بر شيطان مي توان باز ايستاد و سكوت كرد و اين سكوت هيچ اشكالي ندارد و آيا نفرين بر يزيد كه حسين را به قتل رسانيد يا به قتل او فرمان داد جايز است يا نه مي گوئيم بهتر آن است كه بگوئيد اگر قاتل حسين قبل از توبه كردن از دنيا رفته است خدا او را لعنت كند و...، اما در سكوت و نگفتن لعن خطري نيست، پس نگفتن لعن بهتر است .....)، (كلب گويد البته جناب غزالي نمي داند در كجا خطا كرده است، زيرا نمي داند كه اساساً مفهوم لعن و سلام چيست و جايگاه آن در كجاست و آيا جزء وظايف مسلمان و مؤمن است يا خير، و...، نمي داند ترجمه لعن و صلوات در

ص : 1548

واقع همان تبري و تولي است، يعني دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا پس اگر ما ايمان به خدا و رسول و روز قيامت آورده ايم بايستي با دوستان خدا دوست و با دشمنان او دشمن باشيم، زيرا جهاد در راه خدا، هر زمان و مكان بر اهل ايمان و امت پيامبر واجب است ولي صورت ها و اشكال آن ممكن است متفاوت باشد و لذا اين لعن و سلام صورت و شكلي از اشكال و حالت هاي اين جهاد و فريضه الهي است و در واقع بهترين شكل آن است كه خداوند در كتاب خود آن را تائيد نموده و مي فرمايد و لعنت كنندگان آنها را لعنت مي نمايند، زيرا براساس آن راه و طريق حق معلوم مي شود و براي امت راه و صراط مستقيم معلوم مي گردد و با اين عمل معروف و منكر شناخته شود و در واقع لعن و سلام يكي از بهترين اشكال و روشهاي امر به معروف و نهي از منكر است تا مردم و امت بسوي واجبات بشنابند و از محرمات دوري نمايند، و توجه به اين موضوع مهم كه مطالعه تاريخ جوامع اسلامي در گذشته و حال، زمينه ساز براي برنامه ريزي آينده اسلام است و وظيفه هر مسلمان و هر مؤمن است كه با فرستادن لعن و اعلام دشمني با دشمنان خدا، اعداء و دشمنان دين خود را شناسايي و به ديگران معرفي نمايد و با تقديم سلام و تقديم درود، ابراز قدرداني خود را از تلاش و زحمات و مجاهدت دوستان خدا به منظور جلب رضايت حضرت الله اعلام دارد و اين در واقع نص صريح و اجماع امت است كه دوستي هر چيزي حشر با آن را موجب مي شود حتي اگر دوستي براي سنگي اظهار شود پس مسلمان و مؤمن مي بايستي پيوسته از دوستان خدا با سلام و صلوات ياد نمايد و از دشمنان خدا با لعن و ناسزا تا خداوند او را با دوستان خود در بهشت ساكن نموده و جزء دشمنان او در جهنم قرار ندهد پس لعن در واقع دوري از آتش جهنم و سلام طلب بهشت خداوند است و...، و از طرفي اين غزالي گمراه، اصل جنايت و جرم جنايت كار در قتل اولياء خدا خصوصاً مظهر ذوالقربي حسين بن علي را به يقين ديده است ولي مجازات او را به شبهه احتمال اظهار توبه متوقف مي نمايد و حال آنكه اظهار توبه، ادعاي توبه و موضوع توبه و قبول توبه همه مقوله هاي متفاوتي هستند كه بطور مثال قبول توبه در كتاب خدا مقرون به عمل صالح است و فقط نتيجه آن در قيامت معلوم مي شود يعني صرف ادعاي توبه مانع از لعن نمي شود يعني ما موظف به لعن هستيم اگر چنين باشد هر فاسق و فاجري هر جنايت خواست انجام مي دهد و وقتي به هدف خود رسيد اظهار ندامت مي نمايد و در خصوص اين خبيث مصداق عمل صالح نيز كه بايست

ص : 1549

حتماً مقرون به توبه باشد در واگذاري حق به اهل حق و اجتناب از ادامه فساد و تبه كاري صادر نگرديد و پيوسته آن ملعون در پي قتل و جنايت و كشتار اعم از قتل عام مردم مدينه و تخريب خانه خدا و .....، بود تا اينكه به جهنم واصل شد و ..... پس اين جاهل نمي داند كه ترك لعن به هر دليل به منزله دوستي با دشمنان خدا و تضعيف و دشمني با دوستان خداست زيرا بر مضمون كلام علي عليه السلام دوستان تو، دوست تو و دوستان دوست تو، دشمنان دشمن تو و .....، و دشمن تو دشمن توست و دوست دشمن تو و دشمنان دوست توست و...، پس اين گونه تفكر از غزالي گمراه به منزله ورود در آتش ابدي خداوند است زيرا خداوند او را در جمله ظالمان قرار خواهد داد همان كساني كه آنان را از رحمت خود دور نموده است و فرموده است (الا لعنه الله علي الظالمين .....)، پس براساس دستور قرآن مسلمان و مؤمن موظف به لعن بر ظالمين است خصوصاً آنان كه حدود خدا را شكسته و با پيامبر به محاربه مسلم برخاسته اند، .....، و ما در كتاب تفسير خود با استفاده از آيات قرآن توضيح داديم كه ترك لعن بر دشمنان خدا شرعاً جايز نيست همانطور كه ترك سلام بر اولياء خدا جايز نيست. و عدم قبول توبه اينگونه مجرمان از مصاديق تفسير آيه (كل يعمل علي شاكله) خواهد بود يعني يزيد اگر به دنيا برگردد باز هم همان جنايت را مرتكب مي شود نه از راه جبر بلكه از راه اختيار زيرا توبه داراي علائم و نشانه هايي است كه آن علائم و نشانه ها در اين فرد خبيث و پليد ملاحظه نگرديد و اعمال بعدي او هم نشان داد كه او بر همان روش سابق خود بود و بر همان روش عمل مي نمود و اگر حسين دوباره زنده مي شد او دوباره او را بقتل مي رسانيد و همچنين خداوند در كتاب خود خلود در آتش دوزخ را در ازاء قتل مؤمن وعده داده است و لذا در كجاي قرآن براي اينگونه اشخاص وعده عفو و قبول توبه قرار داده است و اگر كسي استناد به (دون از شرك) نماييد اشتباه او محرز است زيرا بت پرستي يكي از مصاديق شرك در كتاب خدا است و خداوند شرك را در كتاب خود به معاني ديگر نيز ذكر نموده است كه اين عمل يعني دشمني با پيامبر و ذوالقربي از آن جمله است .....، و اگر به شرايط توبه در كتاب خدا توجه نمايي خداوند رضايت رسول الله را كمك كار توبه كننده اعلام مي فرمايد و آيا يزيد و معاويه و ..... كه ذوالقربي و خاندان او را قتل عام نموده اند از كساني هستند كه پيامبر براي آنان طلب مغفرت نمايد و ثانياً آيا عدو رسول خدا جزء اعداء الله و مستوجب دوزخ ابدي نيست و ثالثاً يزيد بايد فقط توبه از قتل حسين مي كرد و

ص : 1550

نياز به توبه نداشت از قتل عام خاندان محمد و از اسارت اهلبيت و از قتل عام هاي بعدي كه براي استقرار نظام ضد ديني خود بپا كرد مانند قتل عام توابين و سليمان بن صرد خزاعي و ياران او و جنگ با .....، كه همه مويد تفسير آيه كل يعمل علي شاكله است پس غزالي و امثال او اگر مدعي هستند كه او كلماتي اظهار كرد بداند به استناد اين آيه اولاً با توجه به قرائن و شواهد و دلايل موجود فقط براي به خطر نيفتادن حكومت نحس و نجس خود بوده تا غوغا و تنش بوجود آمده را بخواباند و ثانياً شرايط توبه را علي عليه السلام براساس تفسير كتاب خداوند اعلام فرموده و آن داراي شرايط و آثاري است و قبولي آن فقط در روز قيامت معلوم مي شود و لذا حضرت علي عليه السلام مي فرمايد گناه نكردن راحت تر از توبه كردن است و جناب غزالي بايد مي دانست كه لعن يزيد و امثال او به حكم كتاب خدا قرآن مجيد متوقف نمي شود به اظهار توبه آنان زيرا اظهار توبه آنان به هر دليل، دلالت بر قبولي آن از طرف خداوند ندارد و مسلمان موظف به اظهار برائت از دشمنان خدا بواسطه لعن است تا روز قيامت خصوصاً به اينكه بر اساس اخبار و روايات و تصديق آنان با آيات قرآن مجيد خداوند براي قاتلان حضرت حسين و ذوالقربي يعني دشمنان خود جهنم را خلق نموده است و عذاب خلد و جاويدان را به آنها و طرفداران و توجيه كنندگان جنايات آنان اختصاص داده است و شرط عقل ايجاب مي نمايد كه انسان عاقل بايست از روي احتياط هم كه شده، به جاي پيدا كردن راه نجات براي اين جرثومه هاي فساد و تباهي به فكر نجات جان خود باشد كه از طريق دوستي با اين مجرمين در آتش غضب خداوند سقوط ننمايد همانطور كه خداوند در كتاب خود هشدار داده است كه (و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار .....) و بر مسلمانان است كه بر روش و سنت رسول خدا عمل نمايند تا سعادتمند شوند بطور مثال بهترين نماز آن است كه بالاترين رضايت را از خداوند علي اعلي به همراه داشته باشد و اين رضايت در عمل رسول خدا جلوه گر است كه اسوه حسنه است و هر كس مانند ابوحنيفه نحوه نمازي اختراع نمايد غير روش رسول خدا، البته باطل و حرام است از جمله روايتي كه از نماز ابوحنيفه آوردند و عدم استقرار اعضاء او روي زمين و يك پاي او در هوا را ذكر كردند كه اينگونه روش ها خلاف روش رسول خدا و عمل شيطاني و باطل است اگر قرار باشد هر كس براي خود يك روش در عبادت فراهم و خود را هر بار به شكلي درست نمايد در واقع ادعاي صريح يا تلويحي دارد كه روش او بهتر از روش رسول خدا است و به اين ترتيب بهتر

ص : 1551

مي تواند موجبات تقرب به خدا را فراهم آورد كه اين از مصاديق شرك و دشمني با پيامبر است اگر چنين شخصي به اعتقاد بعضي كافر نباشد، فاسق است زيرا رسول خدا بهترين صورت ظاهر و بهترين كلمات و بهترين حالات را براي بهترين تقرب به پروردگار را براي ما قرار داده است و هر گونه روش ديگر در واقع پيشي گرفتن و رد بر پيامبر و سنت اوست و البته بدعت و هر بدعت گمراهي و هر گمراه در آتش و لذا اگر اينگونه اعمال را توجيه كني فردا مسلمانان را خواهي ديد كه هر كدام به شكلي مضحك مشغول نماز هستند عده اي معلق زده در حالي كه پاهاي آنان به سوي آسمان است، عده اي در حالي كه يك دست و سر آنها روي زمين است، عده اي در حالي كه خود را از طناب آويزان كرده و مغز سر خود را به زمين زده اند عده اي در حالي كه سنگ بزرگي روي سر گرفته و عده اي در حالي كه سيخي از تن خود عبور داده و عده اي در حالي كه بزور خود را در آب فرو مي برند و ..... و چيزي نمي گذرد كه مساجد تبديل به باغ وحش مي شود.

پس لعن و صلوات در واقع همان تولي و تبري و همان دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا و همان انجام واجبات و دوري از محرمات و همان امر به معروف و همان نهي از منكر است، و اين لازمه شريعت در گذشته و حال و آينده و وظيفه هر مسلمان و مؤمن است كه با ابراز لعن دشمن شناسي نمايد و با ابراز سلام جلب دوستي نمايد، به عبارتي با ابراز لعن، اعلام نفرت از دشمنان خدا كند و با سلام ابراز تشكر از زحمات دوستان خدا نمايد پس اين كلام غزالي كه در سكوت و نگفتن لعن خطري نيست، پس نگفتن لعن بهتر است، عين رضايت به ظلم و ورود در آتش جاويد غضب الهي است و اين طرز تفكر جز اشاعه ظلم و بي عدالتي ثمري ندارد، و لذا در روشهاي قضايي جهاني اين امر پذيرفته شده است كه اينگونه جرائم داراي دو جنبه خصوصي و جنبه عمومي هستند و در جرائمي كه اين پليد نجس يزيد بعمل آورده است نه شاكيان خصوصي او گذشت كرده اند و نه زخم و جراحتي كه بر قلب و پيكره عموم ملت اسلام و جامعه اسلام وارد آمده قابل اغماض بوده است و البته اعمال بعدي يزيد در واقعه مدينه و خانه خدا و .....، دليل قاطع و محكمي بر صحت اين استدلال است كه اينگونه آراء و افكار خطرناكترين و بدترين حربه را براي نابودي شرافت هاي انساني و اصول و مباني اخلاقيات جامعه به دست تبهكاران و خودكامگان و جنايتكاران جامعه خواهد داد و البته گناه غزالي و امثال او كه جنايات غيرقابل جبران اينگونه حيوانات درنده جامعه اسلامي

ص : 1552

را توجيه و تأويل مي نمايند از گناه آنان كمتر نيست و ما به عنوان مسلمان اگر كسي رسول خدا را به قتل برساند براي او توبه اي نمي بينيم و براي مانند حسين كه به منزله نفس پيامبر است نيز توبه اي نمي بينيم و اين گونه دفاع عملي شيطاني بوده و با اعتقاد و آرمان قرآن منطبق نيست زيرا خداوند امر فرموده كه از ظالمان با ابراز عقيده و اظهار لعن برائت بگيريم وگرنه اهل آتش خواهيم بود (..... ولا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار .....)، و از طرفي لعن به معني برائت از عمل عامل و اعلام بيزاري از ارتكاب به آن معصيت است و البته اظهار توبه نه مرتكب را برائت مي دهد نه دلالت بر گذشت خداوند از جرم و گناه مرتكب دارد، و اگر در مفاهيم توبه و در مفاهيم تعمد تعمق نمائيم البته لعن بر يزيد و معاويه و امثالهم مصداق تفسير آيه كل يعمل علي شاكله و معني اتم و اكمل خواهد يافت و اما در خصوص قول ديگر اين ياوه گو كه ترك لعن را مشروط به توبه مي داند، كه اين سخن نيز مردود است زيرا لعن به اظهار توبه ساقط نمي شود بلكه با قبول توبه حاصل مي شود كه علم آن در قيامت حاصل است و فرد تا وارد عرصه محشر نگردد نمي داند خدا از او گذشت نمود يا خير خصوصاً او كه به نوعي ما نيز به عنوان مسلمان متضرر از مدعيان عليه او هستيم و لذا علي عليه السلام مي فرمايد گناه نكردن آسانتر از توبه كردن است و به قطع و يقين ما موظف به اعلام برائت و لعن ظالمين هستيم تا از آنان و عمل بد آنها دور باشيم به حكم قرآن كه مي فرمايد (..... و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار...)، حالا بحث ديگر در اظهار توبه و اثرات آن در قصاص و .....، اولاً توبه را بايستي خدا بپذيرد و ارتباطي به تصورات ذهني ما ندارد كه به صرف اظهار توبه كسي او را در رحمت واسعه الهي غرق ببينيم چنانكه از معاويه نقل كرده اند كه وقتي خبر شهادت علي عليه السلام را شنيد افسوس خورده و اطرافيان گفتند .....، چرا با او جدال كردي اگر او حق بود، پاسخ داد براي رياست گفتند از خدا نترسيدي از ريختن خونهاي ناحق او پاسخ داد شما نمي دانيد رحمت خدا چقدر واسعه است و...، البته اينها تمام فريب دادن خود است زيرا خداوند آتش جهنم را براي عاصيان و طاغيان قرار داده و خداوند داراي حدودي است كه هر كس از آنها تجاوز نمايد اعمال صالح او حبط يعني نيست و نابود مي شود و دست او خالي شده و گناهان و جرائم مرتكب شده او را به سوي آتش ابدي و جاويدان سوق خواهد داد و حق است كه اين كلام علي عليه السلام آويزه گوش باشد به اين مضمون كه راهي كه اول آن قبر و محل ترسناك و وحشتناك است

ص : 1553

البته بايستي از طي طريق در آن وحشت داشت و لذا قمار بازي با آخرت فقط كار اينگونه افراد بسيار احمق و نادان است و خداوند در آتش عذاب خود كثير را در مقابل قليل از جن و انس وعده داده است پس وظيفه مؤمن و مسلمان لعن است تا قيامت برپا شود و انجام لعن به منظور رفع بقاء و دفع اثر سوء اجتماعي آن در جامعه، مي بايست صورت پذيرد تا با انجام آن در جامعه مصاديق نهي از منكر تحقق يابد و از تكرار جنايات جلوگيري گردد و بديهي است چنانچه اظهار تنفر و انزجار كه در قالب لعن بر مرتكب ابراز مي گردد صورت نپذيرد قبح عمل نيز از بين رفته و جامعه دچار فساد و تباهي خواهد شد و لذا به همين دليل حكم سنگسار بر زاني و زانيه توسط مردم در واقع نوعي لعن عملي و تبلور اعلام انزجار جامعه از عمل شنيع زنا است و لذا در عمل فردي زنا اعلام انزجار و تنفر با سنگسار كه نوعي لعن عملي و اجراي حد است پايان مي يابد ولي در زماني كه كسي قاتل هزار نفر باشد، كشتن جز يكبار او ممكن نيست اين تنها لعن امت بر او است كه مي تواند لعن عملي محسوب گردد زيرا قصاص و اجراي حد جز بر قسمتي از جنايات انجام شده ممكن نخواهد شد، جهت ديگر اين جرايم و مرتكب آن موضوع ايمان شخص است كه آيا ناجي او خواهد بود يا خير به عبارتي اعتقاد به لااله الّاالله و محمدرسول الله او را نجات خواهد داد يا خير پاسخ اين سؤال با سؤال ديگري داده مي شود و آن اينكه اگر فردي به لااله الّاالله معتقد باشد ولي پيامبر را العياذبالله به قتل برساند نجات مي يابد پاسخ اينكه قطعاً خير زيرا شرط اعتقاد صحيح دوستي خدا و دوستي رسول اوست و دوستي لااله الّاالله و دوستي غير محمد همان اعتقادي است كه مشركين داشتند و آنها بجاي محمد بت را در كنار لااله الّاالله داشتند پس در واقع دشمني با محمد شرك است و دشمني با اولي الامر هم شرك است، دشمني با اجر رسالت رسول خدا يعني قتل عام ذوالقربي شرك است پس شرك تنها بت پرستي سنگ و چوب ظاهري نيست زيرا ممكن است شخص مشرك بتي ديگر اختيار نموده باشد كه از سنگ و چوب نيست بلكه او كساني مانند معاويه و يزيد يعني شيطان هاي مجسم را كه همان ائمه كفر بوده و به سوي آتش دعوت مي نمايند را اختيار نموده باشند يعني همان كساني كه با صاحبان شريعت يعني محمد و آل محمد دشمني نموده و احكام دين را دگرگون و دروغ را يار و حق و راستي را دشمن داشته اند .....، و نفس هاي محترم و زكيه خداوند را به قتل رسانده اند كه در تعبير و تفسير كلام خدا كه مي فرمايد (من قتل نفس زكيه كمن

ص : 1554

قتل الناس جميعاً) و نيز تفسير اين آيه شريفه كه مي فرمايد (من قتل مؤمناً متعمداً فجزاه جهنم خالد فيها ابدا) كه خداوند وعدة آتش ابدي به قاتل متعمد مؤمن داده است كه اين گروه از مصاديق قطعي و بارز آن هستند، مانند معاويه و يزيد و نيز پيروان آنان در هر عصر و زماني كه راضي به فعل آنان بوده اند كه همه آنها به حكم قرآن دچار حبط عمل و با دست خالي وارد در آتش ابدي دوزخ خواهند شد زيرا به منزله محارب با رسول خدا و مشرك محسوب مي شوند و البته جزاء آنها جهنم ابدي است كه در آن جاويدان ماندگار مي شوند و اين جزاي مجرمين است كه در دنيا قاتل مؤمنين و اولياء الهي و اولي الامر و فرزندان رسول خدا و اهلبيت عصمت و طهارت و دوستداران و ياران و طرفداران آنها شده اند).، آيا دفاعي كه اين مرد از شيطان نموده يا از يزيد درنده كه كردار او چشم آل الله عليهم السلام و صالحان امت محمد صلي الله عليه وآله را درباره جگرگوشه آن بزرگوار تا ابد اشكبار ساخته، مي تواند پيامبر را مسرور و شاد نمايد، آيا بر يك مسلمان وارسته كه بر جنايات خاندان پليد اموي آگاه و در حالي كه از فقه و موازين آن و نيز تاريخ اسلام و آنچه اين جرثومه هاي فساد و تباهي اموي ببار آورده اند كه چگونه در وادي گناه سقوط كرده اند را، بداند و با وجود تمام اين مسائل .....، از آنچه كه اين صوفي نماي ياوه گو آورده و علوم و معارف دين و زندگي از آن بي خبر است دفاع نمايد .....، آري اين مرد به هيچ وجه از پايان و عاقبت آنچه دستهاي (پليد) او به نگارش درآورده است ترس و پروايي ندارد ولي البته خدا به حساب تمام اين جرائم او خواهد رسيد و خدا چه نيكو داور و چه خوب دادگري است و قطعاً در روز رستاخيز كه پيامبر بزرگوار و وصي راستين او و حسين، سبط شهيد او در پاي حساب و ميزان الهي با اين يزيد شراب خواره و تبهكار به خصومت و جدال برخاسته و دادخواهي مي نمايند، اين ياوه گو در آن روز، مكافات و سزا و نتيجه گفتار ياوه و حمايت جنايت بار خود را از آن تبهكاران خواهد ديد .....، ..... و در ادامه بحث قبل و يا اين گفتار سمعاني از ابوبكر زاهد سمرقندي ..... كه آورده است (..... شبي با امام لامشي در يكي از باغهاي او بودم و بدون آنكه مواظب من باشد دنبال او رفتم او لباسهايش را كنده و با شلوار وارد رودخانه عميقي شد و مدتي را در زير آب رفت و بيرون نيامد من فكر كردم غرق شده است پس فرياد كشيدم و ..... ناگهان پس از ساعتي كه شيخ ظاهر شد و گفت فرزندم ما غرق نمي شويم ..... ولي خواستم روي زمين رودخانه كه تاكنون كسي بر آن سجده نكرده بر خداي سجده

ص : 1555

كنم .....)، آفرين بر اين سخاوت و بر كساني كه به امثال اين هذيانها گوش مي دهند و شگفت از اين كه در طول اين مدت طولاني در زير آب خفه نشد و البته اين چيزي جز خرافات قصه پردازان نيست .....، و غلو در محبت و .....، (كلب گويد آيا اينگونه اعمال فضيلت است، اگر فضيلت بود البته رسول خدا را در اينگونه موارد در حال سجده مشاهده مي نمودي ..... و ادعاي آنان در اينكه عمل آنان از عمل عبادي رسول خدا بالاتر است البته به منزله شرك و كفر است و در پيشگاه خداوند نيز خلوص در عبادت بالاتر از تحمل مشقت در عبادت ظاهري خشك و بي مغز و عوام فريبانه اين جماعت دارد .....)، و نيز ابن جوزي از احمد اسواري نقل مي نمايد كه (هنگام غسل دادن اسماعيل بن محمد وقتي غسل دهنده خواسته بود كه خرقه را از روي عورت او بردارد شيخ اسماعيل با دست خود آنرا بر روي عورت خود كشيد و آن را پوشانيد و غسل دهنده گفت آيا پس از مرگ هم مي توان زنده شد .....)، (كلب گويد معلوم نيست خجالت شيخ اسماعيل در زمان فرو كردن پنبه ها كجا رفته است و... بالاخره راوي نگفت كه اين ياوه ها را به كدام بازار بايد ببرد)، و نيز امام ضياء الدين وتري آورده است شيخ عقيل بن شهاب منجمي عمري يكي از اولاد عمربن خطاب ملقب به غواص مي گفت (خداوند سخن من را در همه چيزها نافذ كرده است و نفوذ كلمه داده و سپس حالت وجد و طرب به او دست داد و برخاسته و گفت اي چرندگان و اي سنگ و اي درخت مرا تصديق كنيد كه من هرگز ادعاي باطلي نكرده ام، ناگهان حيوانات وحشي از كوه سرازير شدند و نعره و فرياد آنان در همه خانه ها پيچيد و سنگها به رقص درآمدند يكي بالا رفت يكي افتاد و...، و شاخه هاي درختان همديگر را در آغوش گرفتند و پس از اين وقايع وقتي او حاضر شد و به خود آمد همه آنها خاموش شدند و هر يك به جاي خود و به حال اوّل خود برگشتند) و وتري ادامه مي دهد كه از اين جهت او را غواص مي گفته اند كه روزي بر كنار فرات سجاده اش را روي آب پهن نمود...)، (كلب گويد شك نيست كه سرازير شده وحوش نعره زنان براي شهادت و گواهي دادن و رقصيدن سنگها و در آغوش گرفتن درختان يكديگر را .....، يا روي آب سجاده پهن كردن نواده عمربن خطاب، جز اين نيست كه اين ياوه ها ساخته و پرداخته مغزهاي اوهامي و توهمات دروغپردازان جاعل براي غلو درباره شخصيت هايي است كه آنان تمايل به بزرگ نمودن آنها دارند، آري البته آنها براي بزرگ كردن خود و رهبران خود يا بايستي با روايات جعلي مقام پيامبر و اولي الامر را كوچك نمايند و يا در مقابل

ص : 1556

آنان با جعل اينگونه احاديث به دروغپردازي هاي شاخدار و عجيب و غريب بپردازند بطور مثال اگر پيامبر فرمود حسن و حسين سيدي شباب اهل الجنه اينها هم ببافند كه ابوبكر و عمر دو پيران بهشت هستند و...، به راستي آيا با وجود اينگونه غلوها ديگر كسي از معجزات پيامبر تعجب مي نمايد تا موجبات ايمان او فراهم گردد و...) و يا آنچه كه در باب كرامت ابن مسافر اموي از عمربن محمد آورده اند كه گفت (..... من هفت سال ابن مسافر اموي را خدمت كردم و از او چيزها خرق عادت زياد ديدم از جمله ..... روزي به سينه من زد و من كل قرآن را حفظ شدم .....)، آري اي كاش ابن اموي درزمان خليفه دوم زنده بود و يك ضربت به سينه عمربن خطاب مي زد تا او دوازده سال براي حفظ قرآن به زحمت نمي افتاد و همين ابن عماد آورده است كه يكروز عدي بن مسافر به من گفت به جزيره ششم در درياي محيط برو در آنجا مسجدي است شيخي نشسته و .....، او مرا از ميان دوشهايم راند پس به آنجا رسيدم پيغام شيخ را دادم و ..... وقتي پيام را به او دادم، او هم از ميان دو شانه ام مرا زد ناگهان خود را نزد شيخ عدي يافتم، او گفت كه آن شخص يكي از خاصان ده گانه است .....)، آري ملاحظه مي فرمائيد كه جنون هم انواع مختلف و فنوني دارد و كمترين آنها جنون هواداري و غلو در بيان فضايل دروغين است. و يا يافعي در مرآت آورده است كه (..... زني پسرش را نزد عبدالقادر آورد و گفت اي آقاي من مي بينم كه اين فرزند به تو علاقه دارد پس او را بپذير و عبدالقادر او را به مجاهدت و سلوك سفارش نمود، روزي مادرش به ديدن او آمد ديد لاغر و زرد شده و...، به شيخ گفت تو خود گوشت جوجه مي خوري و پسرم نان جو و عبدالقادر دستش را روي استخوانهاي جوجه گذاشت و گفت به اذن خدا اي مرغ برخيز، ناگهان مرغ صحيح و سالم برخاست و آواز بلندي سر داد و شيخ گفت هر وقت پسر تو به اين مقام رسيد هر چه خواست بخورد...)، آيا خواص انبياء و ويژگي هاي آنان كه در رأس آنها زنده كردن مردگان است به هر مرتاضي داده مي شود، اگر چنين است ديگر چه تفاوتي بين نبي مرسل و مرتاضان خواهد بود .....، و يا آنچه را كه شعراني در طبقات خود آورده كه (..... شيخ عبدالقادر گيلاني رضي الله عنه مي گفت مدت بيست و پنج سال در بيابانهاي عراق تنها اقامت كردم و... طوايفي از مردان غيب و جن نزد من مي آمدند و...، خضر نبي در آغاز با من رفاقت كرد او به من گفت همين جا بنشين و من سه سال در همانجا نشستم و هر سال مي آمد و مي گفت در همين جا باش تا بيايم .....، .....، و يك سال تمام نه خوردم و نه نوشيدم و نه

ص : 1557

خوابيدم، يك شب كه هوا سرد بود در ايوان كسري خوابيدم و محتلم شدم پس رفتم در شط غسل كردم و دوباره خوابيدم و دوباره محتل شدم و رفتم دوباره در شط غسل كردم و... چهل بار اين كارها تكرار شد كه من از روي ناچاري غسل كردم سپس براي نجات از اين مشكل بالاي ايوان مداين رفتم تا خوابم نبرد و دوباره محتلم نشوم .....)، ..... خوب در احوالات اين عارف نظر كن كه يكسال نخورد، يكسال نياشاميد و سال سوم هر دو را ترك كرد و قواي بدني او زايل نشد بلكه برعكس در يك شب سرد زمستاني چهل بار محتلم شد و آنشب چقدر بايد طولاني مي شد كه در طي آن اين شخص چهل بار خوابيده و محتلم شده و پس از آن غسلهايي كه كرده و تعدادي كه خوابيده و در خلال آن به شط رفته و دوباره به خوابگاه و سرانجام به آن مقدار باقي ماند كه به بالاي ايوان كسري رفته كه خواب از سر او بپرد و لابد اگر اين كار را نمي كرد تعداد احتلام هاي او به چهارصد بلكه بيشتر مي رسد و... نگاه كن به خوابهايي كه هواداران اين شخص در غلو او ساخته اند و... (كلب گويد پس تفكر كن در آنچه اين غلوكنندگان گفته اند كه به گفتار ديوانگان شباهت دارد و كسي نيست كه از اين ديوانه ها سؤال كند كه شب زمستاني در درازترين وقت خود چند ساعت است كه مي تواند اين دروغ ها را در خود جاي دهد به گونه اي كه اين شخص بخوابد سپس محتلم شده با خود يكدست لباس بگيرد و روانه شط شود و تطهير كند و سپس غسل كند و ما فرض مي كنيم لباس خود را نشويد و همانگونه به خوابگاه خود برگردد و اگر او قهرمان دو صد متر هم باشد، حداقل يكساعت با خواب و محتلم شدن نوبت بعدي وقت صرف مي شود و جمعاً اين چهل احتلام چهل ساعت مي شود و با توجه به اينكه براي اجتناب از احتلام به بالاي ايوان كسري رفته پنج ساعت هم آنجا جمعاً مي شود چهل و پنج ساعت راوي كذاب فراموش كرده كه يك شبانه روز يعني شب بعلاوه روز از بيست و چهار ساعت تجاوز نمي نمايد و از خود سؤال نمي كند اين كدام جانور است كه در يك شب چهل بار محتلم شود و از راوي احمق تر و ديوانه تر كساني هستند كه آن را در كتاب هاي خود بعنوان فضيلت نقل مي نمايد) .....، و يا شيخ سيد عبدالقادر گيلاني مي گويد در آن زمان كه جدم معراج نموده و به سدره المنتهي رسيد ..... جبرئيل امين عقب ماند و .....، خداي تعالي روح مرا در آن جا نزد پيامبر فرستاد ..... من به حضور او مشرف شده و... جدم رسول خدا بر من سوار شد و جلوي من در دست او بود تا اينكه به مقام (قاب قوسين او ادني) رسيد و آنگاه

ص : 1558

به من گفت اي فرزندم اين پاهاي من روي گردن تو و پاهاي تو روي گردن همه اولياء خدا و...، (كلب گويد آيا كسي شك دارد كه گوينده اين ياوه ها يا ديوانه است و يا مواد مخدر را بدون هيچ حد و مرز مصرف كرده و .....، قطعاً اگر در اين زمان زنده بود پزشكان روانكاو به راحتي مي توانستند ريشه هاي بيماري وحشتناك او و طرفداران او را كشف و آنها را درمان نمايند). و نيز از شيخ رفاعي نقل شده است كه (..... يكي از خادمان شيخ عبدالقادر گيلاني درگذشت، زنش نزد شيخ آمد و گريه كرد و درخواست نمود شوهرش را زنده كند ..... شيخ به عالم غيب نگاه كرد ديد كه ملك الموت به آسمان صعود مي كند و در دستش ظرفي معنوي به شكل زنبيل قرار دارد به او گفت روح خادم مرا بده و او از دادن روح او خودداري كرد شيخ با نيروي محبوبيت خود زنبيل را كشيد و از دست ملك الموت گرفت و ارواح همه بيرون آمده به اجساد خود برگشتند ..... پس خدا به او گفت چرا روح خدمتكار او را ندادي و به اين دليل ارواح زيادي از دست تو در رفت و آنوقت ملك الموت پشيمان شد)، (كلب گويد آيا نياز به تخطئه و تمسخر اين روايت هست آيا اگر اين گونه ياوه ها را مردم عاقل ديگر كشورها كه با اسلام ميانه اي ندارند بشنوند، نمي گويند اينها ديوانه هستند، آيا حتماً بايستي ديگران توي دهن ياوه گويان بزنند، چرا ما اينكار را نكنيم، چرا عده اي بايستي مخاطبين خود را احمق فرض نمايند و ..... و در كجاي كتب تاريخي ثبت شده كه در يكشب چند صد هزار مرده زنده شده اند و ....)، نيز نقل نموده اند كه (وقتي زمان وفات عبدالقادر گيلاني نزديك شد، سرور ما حضرت عزرائيل وقت غروب نامه اي از طرف خدا آورد و به پسرش شيخ عبدالوهاب داد كه در پشت نامه نوشته شده بود اين نامه از محب است به محبوب برسد ..... پس عبدالوهاب گريه كرد و به همراه عزرائيل به حضور شيخ رسيده و نامه را به او داد ..... و او متعهد شد كه در روز قيامت از همه دوستان و طرفداران خود شفاعت كند پس خدا را سجده كرد و ندا رسيد (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك...) .....)، آري اين موارد نمونه هايي است از اوهامي كه دست غلو درباره مناقب شيخ عبدالقادر ساخته و پرداخته است و اگر ما درصدد آن بوديم كه همه آنچه درباره او آورده اند ..... را نقل نمائيم ..... مجموعه اي عظيم مي شد كه موجب خنده شما و احياناً گريه شما را فراهم مي نمود. و نيز وتري در كتاب روضه خود مي آورد كه (..... در سال 555 سيد احمد رفاعي با اشاره معنوي به حج رفت و در برابر قبر جدش شعر خواند و ..... گفت دست مبارك خود را بيرون بياور تا لبان من به فيض

ص : 1559

بوسه نايل شود پس ناگهان دست پيامبر ظاهر شد و او آن را بوسيد و مردم همه تماشا مي كردند و اين واقعه مشهور و متواتر است ..... و كسي آن را انكار نمي نمايد مگر آنكه به دانش روايت جاهل باشد و يا حاسد به مقام نبوت و ظهور معجزه محمديه باشد و...)، آري اين موضوع براي ما مهم نيست كه رفاعي دست پيامبر را ديده و آن را بوسيده است يا خير زيرا آنها بالاتر از آن را نيز نقل نموده اند، از جمله آنكه مي گويند شيخ عبدالقادر گيلاني در شب معراج با پيامبر مصاحبت كرده و يا جلال الدين سيوطي شخص پيامبر را در بيداري هفتاد و چند بار ديده است و...، آن ديگري از آن حضرت حديث نقل مي كند و آن ديگري ادعا مي كند كه پيامبر در كارهايش با او مشورت نموده است .....، و يا شيخ حسن عدوي آورده كه ..... (از جمله آن امور تقرب شديدي بود كه آنها به پيامبر داشتند و لكن پيامبر شبانه روز از ديد آنها پنهان بود، و عده اي احاديثي از او نقل كرده اند ..... و گفته اند كه ديدار پيامبر را گروهي از جمله .....، .....، درك كرده اند)، پس اينها را بخوان و عقل خود را قاضي كن...، و يا وتري ..... آورده است (با گروهي از علماء موصل به زيارت شيخ محمد غزلاني رفتيم غاري كه او در آن ساكن بود تاريك بود ..... او گفت ما روغن و چراغ نداريم ولي به درخت روبروي غار اشاره كرد ناگهان از شاخه هاي آن درخت چنان نوري متجلي شد كه تمام كوهسار را روشن كرد)، آري بخوانيد و تعقل كرده و سپس داوري كنيد، و...، يا آنچه كه عمربن علي سرخسي از حافظ بلخي آورده كه (..... وقتي او را در قبر قرار دادند فريادي شنيديم كه گفته شد حشرات از مقبره خارج شدند ..... و من عقربها و شيران درنده را ديدم كه در وادي و صحرا ريخته بودند و مردم به آنها تعرض نمي كردند...)، ..... اين واقعه را حافظ ذهبي نيز نقل نموده .....، و شما به عقل راوي اين حكايت مسخره نگاه كنيد ..... و نيز به عقل ذهبي و روايت او بنگريد كه همين شخص يعني ذهبي وقتي به مناقب مولاي ما اميرالمؤمنين مي رسد، حتي اگر كوچكترين ضعفي در سند آن نباشد فقط با يك عبارت (من در جانم ترديدي نسبت به آن احساس مي كنم) خود را خلاص مي نمايد، و يا ابن كثير در تاريخ خود آورده است كه (شيخ عبدالله يونيني متوفي 617، در يكي از سالها در هوا به سفر حج مي رفت و اين امر براي بسياري از زهاد و بندگان صالح حاصل شده است كه در آسمان پرواز مي نمودند ..... و اول كسي كه اين امر براي او حاصل شده است حبيب عجمي از اصحاب حسن بصري بود...)، البته از ابن كثير عجب نيست كه به اين امور عجيب ايمان دارد ولي

ص : 1560

وقتي به مناقب اهلبيت مي رسد كه به مراتب از اين ياوه ها و موهومات بي اعتبار و خلاف عقل و ..... به ذهن و عقل آدمي نزديكتر است، بانگ و اعتراض برمي آورد، آري ما همه مي دانيم (تعصب) و حب و بغض آدمي را كور و كر مي نمايد و...، و يا آنچه را كه ابن العلما از شيخ اسماعيل حضرمي آورده است كه مطري گفته است كه (كرامات شيخ به حد تواتر است... از جمله به ابن معطي ..... گفت در كتابها به تو اجازه دادم و... او همه آنها را يكباره بدون تدريس استاد فهميد...)، ..... ما چقدر شنيده ايم كه با تلاش و كوشش و تمرين مستمر، علم و دانش مي آموزند ولي آيا شما شنيده ايد كه علم را با يك كلمه بياموزند، آيا چنين كرامتي را شما از پيامبران شنيده ايد، ..... حتي رسول خدا به عمربن خطاب با اجازه چيزي نياموخته و به او مي گفت معني كلاله را نمي داني و به دخترش حفصه مي گفت پدرت آن را نمي داند و نيز برادرش خليفه اول و ..... حتي خليفه سوم كه اگر از اين راه معارف دين خود را ياد مي گرفت هرگز اوراق فقه اسلامي، با آراء دور از كتاب خدا و سنت او آلوده نمي شد...، و يا آنچه كه سبكي از حضرمي آورده است كه (حضرمي بر قبرستاني در يمن عبور مي كرد ..... اول گريه كرد و آنوقت خنده كرد .....، سؤال كردند گفت اول ديدم اين اهل قبور معذب هستند، گريه كردم ..... از سوي خدا به من خطاب رسيد كه به خاطر تو از آنها گذشتم پس صاحب اين قبر گفت من هم زن آوازه خوان هستم و حضرمي گفت تو هم جزء آنها هستي و سپس او گوركن را خواست و سؤال كرد اين قبر كيست گوركن گفت اين قبر فلان زن آوازه خوان است كه شيخ شفاعت نمود خداي تعالي او را خير دهد...)، البته من نمي دانم كه بايستي به كدام يك از اين ادعاها تعجب كنم آيا به ادعاي حضرمي كه بر عالم برزخ آگاهي دارد و پذيرفته شدن شفاعت او درباره اهل قبور و آن زن آوازه خوان و يا بر اطلاع آن قبركن از اين راز كه شيخ در ضمير خود داشت .....، ولي تعجب ما از تو و تصديقي است كه بعضي از بزرگان آنها بر اين اوهام و ياوه ها داشته اند (كلب گويد البته تعجب بيشتر در خطاب خداوند به او از سوي خود است كه به حضرمي بدون واسطه گفت كه اي حضرمي به خاطر تو از آنها گذشت كردم...) و نيز در جلد پنجم الغدير آورديم كه گفته اند كه چگونه آفتاب به خاطر اسماعيل حضرمي از حركت بازداشته شده است، (در آنجا كه او و خدمتكارش سفر مي كردند حضرمي به خادم خود گفت به آفتاب بگو حركت نكند تا ما به مقصد برسيم پس خادم به آفتاب دستور داد و آفتاب بلافاصله ايستاد و آنها به مقصد رسيدند پس حضرمي به خادم

ص : 1561

خود گفت آيا زنداني خود را آزاد نمي كني پس خادم به خورشيد فرمان داد كه آفتاب غروب كند و آفتاب هم بلافاصله غروب كرد و فوراً شب همه جا را فرا گرفت .....)، اين داستان را سبكي، يافعي، ابن حماد، ابن حجر ..... نيز آورده اند، البته شايد به حكم و فتوي در شريعت هواي نفس، اصولاً پذيرش اقوال ياوه از كساني كه به دل خواه خود سخن گويند و عقل را كنار زده و مانند ديوانگان اظهاراتي بيان نموده اند، جايز باشد ..... و ما از غلو در بيان اينگونه فضايل به خدا پناه مي بريم (كلب گويد در اين سخنان ياوه نگاه كن كه چگونه خود حضرمي لايق ندانسته است كه به آفتاب دستور ايستادن بدهد بلكه به خادمش گفته به آفتاب دستور بده حركت نكند و بعد بگويد برو زنداني خود را آزاد كن و توجه كن كه اگر بگويي رجعت خورشيد چگونه مي تواند براي حضرمي واقع شود جواب مي شنوي كه رجعت براي مولاي شما اميرالمؤمنين هم بود و .....، آري آنها وقتي نتوانستند فضايل علي عليه السلام را انكار كنند مجبور شدند عين آن فضايل و حتي بالاتر در حد اوهام و ياوه را به هر بي سر و پايي نسبت دهند تا مقام مولاي ما را تنزل دهند لعنت خدا و رسول و ملائكه بر همه اين دروغگويان و مفتريان نثار و ايثار باد تا خدا خدايي مي فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين .....) و يا در آنچه يافعي در مرآت الجنان آورده كه (در نزد سيد ابي محمد عبدالله دلاوي متوفي 721 طفلي بود كه مادرش گم شده بود، پس طفل گريه كرد و شيخ با پستان خود كه از شير پر شده بود به طفل شير داد تا ساكت شد)، و من نمي دانم كه چگونه اين كتابهاي تاريخي از مانند اين مطالب مضحك و خنده آور پر شده است و در حالي كه بين جامعه علمي مورد مطالعه است...، چه مقدار اعتبار مي تواند داشته باشد (..... كلب گويد واقعاً تصور بفرمائيد كه چقدر مسخره است كه حضرت ابي محمد عبدالله دلاوي با يك من و نيم ريش و پشم، جوجو خود را درآورده و در حالي كه مالامال از شير است به آن كودك شير بدهد و كسي نبود كه به جناب شيخ بگويد از هر دو پستان خود به طفل مرحمت فرمائيد كه يكي به منزله آب است و ديگري به منزله غذا... و نياورده اند كه زنان عرب براي ديدن اين عمل زنانه شيخ جمع شده بودند يا خير و، نيز معلوم نيست اگر به حد نصاب شير داده بود شرعاً حضرت شيخ حكم مادر رضاعي و فرزندان او حكم برادر و خواهر رضاعي را براي آن طفل داشته است يا خير و آيا فرزندان جناب شيخ مي توانسته اند شرعاً با آن كودك رضاعي ايشان وصلت نمايند و يا خير و شك نيست كه جناب شيخ قادر به زائيدن هم بوده است

ص : 1562

ولي چون راوي نمي توانسته نحوه حامله شدن ايشان را توضيح دهد و مردم هم قادر به درك معجزه او نبوده اند از بيان آن صرف نظر نموده و يا ترسيده است كه عده اي جاهل به سوي مشاهده عورت وي هجوم آوردند و .....، لذا صرف نظر نموده است ما از اين ياوه ها به خدا پناه مي بريم)، و يا ابن حماد حنبلي آورده است كه شمس الدين محمد بن ابراهيم كردي ..... سه روز بي غذا به سر برد و وقتي كه ديد سه روز، براي بي غذا ماندن به سر برد، تا چهل روز با تمرين اقدام كرد و...، آورده اند كه او چهار روز بدون اينكه احتياج به تجديد وضو داشته باشد اقامه عبادت مي كرد...)، (كلب گويد و بخت يار بود كه امثال اين ياوه ها در گينس ثبت نشد وگرنه انكار آن مشكل مي شد كه چگونه اين شخص چهل روز بي غذا به سر برده و چهار روز نه دستشويي رفته و نه خوابيده و .....)، البته طبع بشر اين قدرت را ندارد و شايد اين فقيه كرد، در بحث مبطلاب وضو نظر خاصي داشته است و يا آنكه غلو در فضايل اين احوالات را ساخته است. و، يا آنچه را كه ياوي در طبقات خود آورده است كه (..... احمدبن يحيي شاوي .....، احوال و كراماتي داشته... از جمله اينكه در نزد او چاهي بود كه گاهي شير، گاهي روغن، گاهي عسل و...، هر آنچه مي خواستند بيرون مي آورد و يك روز بر قاضي عثمان ناشري كه در حال موت بود وارد شد و به خانواده او گفت سه سال براي زنده بودن او مهلت گرفتم و پس از آن قاضي سه سال زنده بود .....)، و من نمي دانم كه عمل شاوي با اين آيه (اذا جاء اجلهم لايستقدمون ساعه و لايستأخرون .....) چگونه جور در مي آيد ..... و شايد دانش آگاهي از مرگ را در چاهي كه عسل و گاهي شير و روغن بيرون مي آورد ذخيره كرده و اين رسوايي كه از او مي شنويم جاي تعجب ندارد زيرا كه چاه مال اوست و .....، (كلب گويد صرف نظر از چاهي كه براي شاوي حكم سوپرماركت را ايفا مي نمايد تعجب از گرفتن پيمان زنده بودن براي قاضي است كه خداوند آن را به احدي از عالميان نمي دهد كه در چه زمان، كجا، و چگونه خواهند مرد...، يعني نداند به جز ذات پروردگار كه فردا چه بازي كند روزگار ولي اين ياوه گويان براي خدا هم تعين تكليف مي نمايند...)، و يا آنچه را كه ابن عماد در خصوص ابوالقاسم محمدبن ابراهيم آورده كه (..... كراماتي داشت ..... از جمله ..... اگر كسي حاجتي داشت به قبر او روي مي آورد و كمي قرآن مي خواند و سپس حاجت خود را مي گفت و سپس جواب مي شنيد...)، آري آن جا كه عالم بلغزد طبل نواخته مي شود و آنجا كه جاهل بلغزد جهل او آن را مي پوشاند، و يا آنچه را كه در خصوص

ص : 1563

يحيي شرواني آورده اند كه (در اواخر عمر خود به مدت شش ماه هيچ غذايي را نخورد)، البته هرگاه طبيعت انساني آن را بپذيرد و عقل سليم قبول كند بايد گفت كه آفرين بر او و امّا مي دانيد كه .....، و يا آنچه كه مناوي در طبقات خود در شرح حال ابراهيم بن عبدربه آورده است كه (او روزي به خانه شيخ مدين در روز تولد او وارد شد و همه غذايي كه ميزبان براي مردم در آن روز مخصوصاً تهيه شده بود را يكجا خورد و يكبار نيز گوشت يك گاو را يكجا بطور كامل خورد و پس از آن يكسال را گرسنه سپري كرد...،)، من دوستي دارم كه شكم او چون هاويه جهنم است مثل آنكه در شكم او معاويه آرميده است، و من در ميان سه امر محال حيران هستم چگونه اين شيخ يك گاو كامل را خورده است و چگونه يكسال گرسنگي را تحمل كرده و...، (كلب گويد تعجب از جاعل احمق نيست تعجب از راوي احمق تر و نادان است زيرا شنونده بايد عاقل باشد وگرنه از اينگونه سخنان ياوه چه بسيار فراوان از سوي عده اي ديوانه در بين .....، كوچه و بازار بر زمين ريخته است) و يا آنچه را كه از شيخ داوود بن بدر حسيني آورده اند كه (در بعضي از نواحي قدس زندگي مي كرد و همه مردم آن شهر كه او در آن زندگي مي كرد نصراني بودند و جز شيخ و خانواده او شخص مسلماني يافت نمي شد و شغل همه اهالي آن شهر شراب سازي و شراب فروشي بود و اين كار آنان بر شيخ گران آمد و مشغول مراقبت شد تا آنكه (در اثر معجزه او) همه انگورهاي آنان به سركه و آب تبديل شد و مردم آن شهر از اين موضوع عاجز شده و همگي شهر را ترك كردند و جز شيخ و خانواده او كسي در آن شهر نماند) نظر شما چيست...، درباره شهري كه مردم آن هيچ شغلي جز شراب سازي و شراب فروشي نداشتند، آيا اين حرفه آنان را از بقيه شغلها كه در جامعه شهري لازم است بي نياز مي نمايد، آيا مردم نصاري فقط اين شغل را داشته و شغلي ديگر نداشته اند و آيا شيخ و خانواده اش بقيه حرفه ها را عهده دار مي شدند (كلب گويد از چه زمان اين كار آنها بر او گران آمد و آيا اول شيخ در آن شهر بود و بقيه آمدند و يا آنها بودند و بعد شيخ آمد و چگونه و بعد از چند سال (ده، بيست، سي، چهل سال) اين كار آنان غيرت شيخ را به حركت درآورد و او را ناراحت كرد و كرامت تبديل شراب به سركه چند سال طول كشيد و آيا اين خاصيت در آن شهر جاودان ماند يك خير و چرا خبر اين معجزه عظما به ديگر مناطق كشيده نشد و فقط به اين غلوگويان رسيد .....)، و نيز وتري در احوالات ابوالمعالي سيد سراج آورده است كه (..... او بر پشت مردي گوژپشت مادرزاد دست

ص : 1564

كشيد و ..... آن را راست كرد گويا هيچ وقت خميده نبود و...، و يا يك روز در شهر شام از كنار غلامي كه سر گوسفند را بريده بود رد شد و...، به او گفت كارد را دوباره روي گلوي گوسفند بگذار من گوسفند را زنده مي كنم... و گوسفند به حالت اول برگشته گويي كه اصلاً قبلاً ذبح نشده بود و... يا نامه اي را به مردي كه با پيروان طريقه او بد بود نوشت كه .....، خدا در ميان اين مردم مهري دارد كه تقديرات را با آن رقم مي زند و اين مهر خاصيتي دارد كه خدا از عرش متوجه آن مي شود و...، وقتي آن مرد اين نامه را دريافت كرد مسخره نمود و وقتي به خانه رسيد مرد .....) (كلب گويد خوانندگان مواظبت نمايند كه اين كرامت و گفتار را مسخره ننمايند كه به اعتقاد اين جماعت يقيناً وقتي به خانه مي رسند خواهند مرد) آري اين كلام در واقع شعري جالب است وليكن اين گمراهان هستند كه از شاعر پيروي مي كنند... و چيزي در اين اشعار جز دروغ نمي گويند، و نيز مناوي در شرح حال ابوعلي حسين صوفي آورده است كه (او دائماً تغيير شكل مي داد مثلاً شخصي نزد او مي آمد او را به صورت حيوان درنده اي مي ديد و ديگري مي آمد او را به شكل سرباز، ديگري كشاورز، ديگر فيل و...، اين تغيير شكل قيافه و اندام او شب و روز نداشت و هميشه انجام مي شد و گاهي دشمنان مي آمدند او را مي كشتند و قطعه قطعه مي كردند و به بيابانهاي دور مي انداختند و صبح كه مي شد او در خانه خود مشغول نماز بود و او چهل سال در باغ و بوستاني كه در بيرون باب البحر بود به سر برد و در اين چهل سال نه غذايي خورد و نه چيزي نوشيد...)، اين كدام احمق است كه اين دروغها را تصديق كند ..... (كلب گويد آنچه كه اين غاليان آورده اند همه را بگذر اين چهل سال بدون آب و غذا را معذرت مي خواهم كدام خر مي پذيرد...)، و نيز ابن عماد مي آورد ..... كه جلال الدين سيوطي مي گفت (من در بيداري پيامبر را ديدم به من گفت اي شيخ حديث من عرضكردم يا رسول الله آيا من از اهل بهشتم گفت آري گفتم آيا ..... فرمود بلي .....، شيخ عبدالقادر مي گويد از سيوطي پرسيدم تو چند بار پيامبر را در بيداري ديدي گفت هفتاد و چند بار .....)، البته اين مشكل حل شدني نيست مگر آنكه يك بيننده ديگر نيز همچون سيوطي او را ديده باشد و آن بزرگوار صلي الله عليه و آله به او گفته باشد كه سيوطي هفتاد و چند بار دروغ گفته است و يا اينكه كسي از اهل بهشت بيايد و بگويد كه سيوطي را آنجا نديده است ..... در غير اينصورت ما موضوع را به عقل سليم حواله مي دهيم و...، و البته وقتي اين تعداد ملاقات حضوري در بيداري رخ داده پس حتماً در خواب

ص : 1565

هم صدها بار ديگر ديده اند و...، (كلب گويد من شك ندارم اين بزرگواران اهل مواد و دود و دم بوده اند و در ضمن مصرف مواد مخدر آنان حد و مرز هم نداشته است و لازم بود يك مشاوره پزشكي نيز با روانپزشكان معمول مي كردند ..... و البته ما هر بار يك موضوع ياوه را نقد مي كنيم و هرچه جلوتر مي رويم پرت و پلاها اين غلوكنندگان بيشتر مي شود، آيا ادعاي زيارت پيامبر در بيداري و برگزاري جلسه و گفت و شنود با آن حضرت و ارتباط مستقيم با منبع وحي و خبر دادن از قيامت و بهشت و دوزخي بودن و ..... متضمن كفر مدعي و واجب القتل بودن او نيست)

و ابوعبدالله خفيف از ابوجعفر كتاني پرسيد تو چند بار پيامبر را ديده اي گفت بسيار گفت هزار گفت نه گفت نهصد گفت نه .....، هفتصد گفت در اين حدود يا نزديك به آن، و محمد بن محمد زواوي خوابهايي كه در اين باره ديده را در جزوه اي جمع آوري نموده است و مدعي است كه دويست بار رسول خدا را ديده و .....، و شگفت آنجاست كه زواوي ..... آورده است كه از مالك شنيدم كه مي گفت (من هيچ شب نخوابيدم مگر آنكه رسول خدا را در خواب ديدم...)، (كلب گويد اين دوستان عزيز آيا از حضرت زهرا و حسن و حسين و علي عليه السلام به رسول خدا نزديكتر بوده اند و يا حتي همسران رسول خدا .....، ولي هيچگاه اين عجايب و غرايب از آنها شنيده نشده است، اگر رسول خدا قرار باشد در بيداري و يا خواب نزد كسي باشد قطعاً اين هيچ شخصي شايسته تر از حضرت زهرا نبوده كه از فراغ آن حضرت شب و روز گريه و زاري و ندبه نموده اند و آن همه زجرها و ناراحتي ها كه ديد ولي رسول خدا در بيداري و خواب نزد آن حضرت نيامد و... ولي در بيداري و خواب به اين حد به سراغ اين دوستان رفته است و در اين ارتباط مستقيم جلسات برگزار نموده و طرح مسائل و اخذ راهكارهاي اجرايي و .....، آيا اين گزافه گويي ها كفر نيست و مدعي آن به حكم شريعت مشرك و كافر محسوب نمي گردد انالله و انا اليه راجعون...)، و نيز آنچه را كه محمدبن علي حباك خادم سيوطي گويد (..... روزي شيخ بمن گفت ..... ميل داري نماز عصر را در مكه بخواني به شرطي كه تا من نمردم به كسي نگويي گفتم آري ..... پس وارد حرم شديم و طواف كرديم و از آب زمزم خورديم و... پس گفت چشم خود را ببند پس ..... خود را در محله جيوشي ديديم...) كه اين قصه و بخشي از نظاير آن را در جزء پنجم ذكر و به تفصيل درباره آن توضيح داده ايم...، و يا آنچه را كه درباره ابوبكر باعلوي آورده اند كه (.....

ص : 1566

ابوبكر باعلوي وارد زيلع شد و همسر حاكم مرده بود و سيد به تعزيت او آمد و... پس حاكم به او گفت اگر زن مرده او را زنده نكند او هم مي ميرد...، پس سيد پارچه را از روي آن زن مرده برداشت و او را صدا كرد او جواب داد لبيك و حاضران همه بيرون رفتند ولي شيخ با حاكم ماند تا آبگوشت بخورد و آن زن مدت زيادي عمر كرد...)، پس با اين ترتيب مسيح بن مريم بايست موضوع خصوصيت معجزه خود را كه احياء مردگان به اذن خداوند بود را ترك نمايد چون كه باعلوي و نظاير او اينگونه فراوان هستند كه معجزات آنان با اين معجزه او برابري مي نمايند و...، (كلب گويد تازه مدعي است كه اين مرده زنده كردن را در حضور جمعيتي فراوان حاضران انجام داده و آن هم به خاطر اصرار حاكم .....، پس چطور العياذ بالله رسول خدا عزيزان خود حضرت حمزه سيدالشهداء و جناب جعفر طيار و...، و دختران عزيز خود و..، اصحاب با وفاي خود از بدر و احد و...، را زنده نكرد تا مزيد ايمان مسلمين و رعب كافرين شود و غم و ناراحتي هاي فقدان و فراغ آنها را در دل و قلب خود ريخت و براي ناله ها و درخواست هاي جانكاه آنان مرده اي را زنده نكرد ولي ..... اين غلوپردازان با دروغهاي خود به دنبال غلو و فضيلت تراشي براي دوستان خود هستند تا عظمت اولياء الهي يعني محمد و آل محمد را كم رنگ و يا بي رنگ كنند و...) و نيز آنچه را كه شمس الدين عيدروسي آورده است كه ..... امير مرجان مي گفت (..... من با جمعي از دوستان در صنعا بودم كه دشمن بر ما حمله كرد .....، و اسب من با جراحات زياد افتاد و محاصره شدم .....، و من نام ابوبكر باعلوي را بردم ناگهان ديدم او از غيب ظاهر شده و ايستاده ..... او سر اسب من و سر مرا گرفت و ما را نجات داد ولي اسب من درگذشت و من نجات يافتم .....)، و يا ابن حماد آورده است كه محمد سروي مشهور به ابن حمايل پيوسته از شهري به شهر ديگر پرواز مي كرد و شبها به او اين حال دست مي داد و به زبانهاي غيرعربي مانند فارسي، هندي، افريقايي و...، صحبت مي كرد... و از كرامات او اينكه مردم يك شهر بزرگ از دست موش در خوردن خربزه شكايت كردند پس وي گفت در باغهاي خود و مزارع ندا دهيد كه محمدبن ابي الحمايل گفته است از اينجا كوچ كنيد پس ديگر موشي در آن شهر نبود)، البته بر گوشهاي انسان خيلي سخت و گران است كه بشنود شخصي از شهري به شهر ديگر پرواز كند و اين فضيلت را در امت هاي گذشته و حتي در مورد انبياء و پيامبران نمي يابيد پس مرحبا به پيروان محمد مصطفي كه در ميان آنان كساني يافت مي شوند كه حتي بدون پر كه

ص : 1567

به جعفر طيار داده شده تا در بهشت پرواز كند، در اين دنيا پرواز مي كنند و .....، و يا آنچه كه در خصوص شيخ علي ذهيب آورده اند كه (او بسياري از اوقات روي آب راه مي رفت و هرگاه كسي او را مي ديد مخفي مي شد و هرسال در عرفه بود ولي خودش را از مردم پنهان مي كرد...)، و يا آنچه كه درباره سراج الدين عمر عبادي اورده اند كه (..... به مدينه مشرف شد كه حجره و ضريح رسول خدا بدون آنكه كسي بگشايد .....، باز شد و او داخل ضريح شد و آن حضرت را زيارت كرد و بيرون آمد و قفلهاي آن مثل قبل بسته شد)، (كلب گويد اگر در بازار غلو اين حديث سازان و دروغپردازان با اين اوهامي كه ذكر شد، دقت شود ملاحظه مي گردد كه اين فضيلت تراشي ها داراي شدت و ضعف است و احتمالاً اين راويان در مقابل درجه عقل شنوندگان خود به جعل مي پرداختند و اگر عقل شنوندگان اجازه مي داد براي فضيلت تراشي خورشيد را دو نيم نموده و يا حيوانات كره زمين را به پرواز در مي آوردند و يا، هر آنچه كه مي تواند در ذهن شنونده جا بگيرد آنهم فقط براي اظهار وجود و كم رنگ و بي رنگ نمودن عظمت اولياء خدا و پيامبران و...، و در نهايت براي دشمني با اميرالمؤمنين علي و اولاد آن حضرت تا حضرت مهدي (عج) و پوشانيدن فضايل آن بزرگان از راه دروغپردازي و غلو در بيان فضايل و... براي طرفداران خود انجام مي دادند) و يا كرامتي كه براي شيخ محمد بكري از اولاد ابوبكر آورده اند كه (..... سالي كه آب درياي نيل كم شد او به خدمت كار خود بنام مندل گفت به دريا فرو بر و بگو شيخ ابوالحسن بكري مي گويد آبت را زياد كن ..... آب افزايش يافت)، و يا آنچه كه درباره شيخ علوي آورده اند كه (..... او سعيد را از شقي مي شناخت و مانند خداي تعالي زنده مي كرد و مي ميراند و به چيزي مي گفت باش بوجود مي آمد و... و نظاير آن كه جز او كسي آن را نداشته است)، (كلب گويد اولاً علم غيب كه اين دروغپردازان به آن مدعي هستند از اختصاصات حضرت الله است و بزرگان معصوم ما حتي رسول خدا نيز به استناد اين كلام خدا (يمحو ما يشاء و يثبت .....) خود را از اطلاق در علم به آن مستثني مي نمودند و نمي پذيرفتند كه كسي مانند اين دروغگويان اينگونه غيرمشروط از آينده خبر دهد و علم آن را در يد قدرت خداوند مي دانسته اند چه رسد به زنده كردن و ميراندن و يا خصوصاً علم كن فيكون كه دليل كفر راوي و جاعل و يا بر بي عقل بودن راويان و جاعلان آن است...)، .....، و يا عيدروسي در كتاب خود آورده است (..... بدانيد كه كرامات اولياء خدا، حق است و دلايل عقلي و نقلي داريم و امّا شواهد نقلي همان است

ص : 1568

كه در قرآن و از پيامبر نقل شده و آن سرگذشت مريم و جريح و...، است كه پيامبر نبوده اند ولي داراي كرامت بوده اند، روايت شده است كه عمر صديق رضي الله عنه به هنگام مرگ به زنش كه حامله بود گفت دختر بزايد و او هم دختر زائيد و از فاروق رضي الله عنه آن قصه مشهور را نقل كرده اند...، از مرتضي رضي الله عنه نقل كردند كه براي غلام سياهي كه دستش بريده شده بود امر كرد تا دست او به حالت اول برگردد و برگشت و امّا كراماتي كه از اولياء خداي تعالي نقل كرده اند جداً زياد است از جمله آورده اند كه بعضي از اولياء به كوه مي گفتند حركت كن پس آن كوه حركت مي كرد و مي گفتند كه بايست پس كوه ثابت مي ماند، و...،)، آري اين بود نمونه هايي از كرامات يا افسانه ها و مطالب دروغ و خرافي كه در كتابهاي ابي نعيم، خطيب، ابن جوزي، ابن عساكر، ابن خلكان، ابن كثير، سبكي، خوارزمي ..... شعراني، سيوطي، .....، نورالدين شافعي، ..... و بسياري كتب تاريخي آنها كه مملو از اينگونه خوارق عادات و كرامات هستند، ....

پايان بحث:

پايان گفتار و حاصل بررسي قاطع، پس از اينهمه مباحث طولاني كه در بخشهاي ششم و پس از آن ادامه داشت و در آن احوال خلفاي سه گانه و پس از آنها معاويه بن ابي سفيان و همه كساني كه به نام اولياء و پيشوايان و علماء اسلامي بدست غاليان و افراط گران و ستايندگان گردآوري شده، تصوير كاملي از غلوكنندگان يعني كساني كه در توصيف و ترسيم چهره ها و شخصيت ها راه افراط را پيش گرفته اند، براي ما حاصل مي شود، .....، آيا بكار بردن كلمه غالي براي مدح خانداني كه در صله فضايل و برتري ها غوطه ور هستند و با زبان وحي و منطق قرآن ستوده شده اند و از طريق نصوصي كه از رسول خدا باقي مانده بر قله هاي افتخار قرار دارند و...، شايسته است و يا اينكه بكار بردن كلمه غالي براي كساني شايسته است كه احوال قومي را بيان نموده اند كه هيچ نصيبي از فضل و كرامت نداشته اند و تنها با احاديث دروغ، اعمال دروغين ..... آنها را ستوده اند، و شما روزگار بي مقدار را ببينيد كه چگونه افرادي را كه به اين ناكسان اين مقدار فضايل و مكارم وصل كرده اند كه استحقاق آن را نداشته و اصولاً با حالات دروني آنها نيز مخالف است...، نام غالي نداده اند ولي ستايشگران خاندان وحي و نبوت كه در اوج انوار هدايت قرار دارند و... والايي مقام آنان از حيطه انديشه ما خارج است را غالي ناميده اند ..... ما اين مباحث را مفصل آورديم تا بصيرت ها را

ص : 1569

روشن و انديشه ها را بيدار كنيم و خواننده گرامي شخص راستگو را از دروغگو و دوست را از دشمن بازشناسد ..... و البته آنكه از روي دليل زنده شد حيات يابد و...

خلاصه جلد بيست و دوم: كتاب شريف الغدير حضرت علامه اميني رحمه الله عليه

شعراي غدير در قرن نهم:

ضياء الدين هادي تولد 758، وفات 822،...

(.....، خداي را سپاس كه روان و جان را آفريد .....، آنگاه بر كسي درود باد كه شرافت او از همه آفريدگان بالاتر و از همه عرب و عجم گرامي تر است، يعني سلام و درود خدا بر محمد مصطفي كه از قبيله مضر برگزيده و خاتم پيامبران و نمونه اخلاق ستوده گرديد، پس تو از آن غلوي كه نصاري درباره پيامبر خود (مسيح) مي كنند بگذر و خارج از آن هرچه مي خواهي درباره پيامبر اسلام از صفات نيكو بگو و قضاوت كن، .....، اين طريقه و مذهب ماست كه پيشواي پس از مصطفي، حيدر پهلوانان و دليران است، يعني علي اميرالمؤمنين، آن كسي كه خدا او را به قسم خود، مخصوص و در آيات مبارك (قرآن)، به آنگونه او را به فضل ستوده است كه من هرگز قادر به نظم درآوردن آن اوصاف نيستم، درباره او رسول خدا و سرور و پيشواي ما در ايام حج و روز غدير خم فرمودند: (هر كه را كه من مولا و پيشواي او هستم، علي نيز سزاوار پيشوايي و ولايت اوست)، پيامبر بزرگوار در ضمن خطبه زيبا و غرايي كه در ميان جمع حاضران، ابوالحسن گرامي را در آن روز گرم و سوزنده .....، معرفي فرمود تا بعد از آن حضرت گمان نبرند و نگويند كه نص رسول خدا (ص) پنهان و پوشيده ماند، .....، پس علي بدينگونه پس از مصطفي جانشين آن بزرگوار است، او فضيلت والاي تقدم بر ايمان را بر همه دارد، او كسي است كه بر هيچ بتي سر فرود نياورده و آنها را ستايش نكرده و در هر خير و كمال بر همه سبقت داشته، و در هر جنگي ثبات قدم ورزيده، او اول كسي است كه به قبله مسلمانان نماز خوانده است و آگاه ترين مردم بر قرآن و احكام آن است، او در ميان مردم، نزديكترين مردم در قرابت و نزديكي با رسول خداست، و برترين خلايق از حيث فضايل و مناقب و جنگاورترين همه در

ص : 1570

پيكارها و با همتي والا و... و آنجا كه فاجران بيچاره روزه نمي گرفتند، او شبانگاهان بيش از همه عبادت مي كرد و در ايام وجوب روزه، روزه مي گرفت، او در گفتار فصيحترين و در بيان بليغ ترين و در دادرسي عادل ترين مردم بود، او از همه خوشروتر، از همه مهربان تر، و در برابر خواهش ديگران از همه كريم تر و بخشنده تر بوده است .....، پس چگونه مي تواني كساني را كه در حلم و اخلاق و خصال و در شجاعت و فضل و بزرگي و تدبير و ورع و كرم و بخشش عالم گير و...، با او قدرت برابري ندارند، را بر او مقدم بداري و...،)، اين شاعر بزرگ سيد جمال، ضيا ءالدين هادي پسر .....، پسر ابراهيم پسر حسن پسر علي بن ابي طالب است، .....، او يكي از شخصيت هاي بزرگ كشور يمن است .....، او صاحب كتب و رسالات و اشعار و منظومه هاي بي شمار است تا جايي كه شيخ فقيه محمد بن علي بن ناجي در حق او گفته است كه مراد رسول خدا از اين كلام كه فرمود (..... از فرزندان حسن شخصي خواهد آمد كه از زبان او شعر مانند آنكه از زبان افعي سم بيرون مي آيد خارج مي شود .....)، اين بزرگوار است ..... از تأليفات اين شاعر بزرگ (كفايه، نظم، الطرازين، الرد علي بن العربي، هدايه الراغبين الي مذهب اهل بيت الطاهرين، .....)، اين شاعر با دانشمندان يمن جنوبي مانند ..... مقري و نظاري و ابن خياط ..... روابط نزديك داشته و نيز با .....، مراسله و مشاعره داشته و ..... نام او در نزد بزرگان همه كشورها حتي در مصر با وجود خشونت و دشمني اهالي آنجا مورد احترام و زبانزد بود، چنانكه شرح حال او و برادرش را حافظ علامه ابن حجر عسقلاني مصري، در تاريخ خود آورده و از هر دو آنها تعريف و تمجيد نموده است ....

حسن آل ابي عبدالكريم:

(..... فروغ چكامه من در بديع اصول شمرده مي شود...، امامي كه بر دوش پيامبر صلي الله عليه وآله صعود كرده و حاسدان به منزلت او از مقام شرف نزول كرده و از جايگاه خود پائين افتاده اند، او بود كه قرص نان جوين خود را به سائل بخشيد و در برابر، به فرمان خداوند قرص خورشيد كه غروب كرده بود طلوع كرد، ..... و آن بيعت بزرگ ديگر كه (خم) ناميده مي شود و پيامبر در موضوع آن خطبه خواند و آن بيعت را به امت اعلام نمود، .....، پيامبر از بالاي جهاز شتران، دست راست علي را گرفته و مي فرمود، همگان آگاه شويد و گوش فرا دهيد و به هر كسي كه در اين جمع نيست خبر دهيد، و هر بزرگ و كوچكي از شما، اين پيام را به دقت

ص : 1571

آويزه گوش نمايد كه من از جانب پروردگار آسمان ها، اين پيام را مي دهم كه: (هر كس را كه من سرور و پيشوا او هستم، اين علي هم پيشواي اوست، اين علي پيشواي مؤمنان است، و هر كه جز او اين ادعا را نمايد، تبهكار و نادان است و همگي در حالي كه مرض هايي در دلهاي آنان پنهان بود، مي گفتند: (اي علي تبريك بر تو، مبارك باد بر تو)، چه كسي مانند علي است كه محمد بهترين پيامبران دوست و ياور اوست .....، اي اسدالله، اي آن كسي كه دلاوري و شجاعت تو، كام دشمنان را تلخ كرده است .....، ما ترا بر مصيبت فرزند شهيد تو تسليت مي گوئيم، و اين سوگ و ماتمي است كه بر اهل آسمان نيز گران و سنگين است، اي علي، حسين فرزند گرانمايه ترا، بدترين مردم يعني كساني كه از راه راست منحرف بوده و از تبهكاران محسوب مي شدند، به كوفه دعوت كردند و هنگامي كه او بر اساس اين دعوت به سوي آنان رفت، پيمان دعوت خود را شكستند، .....، آري اين حيله گران و مكاران هستند كه هميشه از راه راست منحرف مي شوند، و .....، آري آنها كينه هاي خود را از كشته شدگان خود در جنگ بدر به اينگونه آشكار كردند و آنچنان نمونه هايي از پستي و رذالت با حيله گري نشان دادند كه هميشه در بلندي ها تاريخ به چشم مي خورد، (آن قوم كافر و مشرك)، او را محاصره كردند و همه در كنار فرات فرود آمدند بگونه اي كه خاندان رسول الله از آن آب گوارا نمي توانستند سيراب شوند و رفع تشنگي كنند، پس سرور ما حسين عليه السلام وقتي ملاحظه كرد كه آن قوم اينگونه به ورطه گمراهي افتاده اند و در موقعيتي است كه اوضاع به كلي دگرگون مي شود، در ميان ياران و دلاوران خويش بپاخاست و با نرمي و مهرباني به آنها خطاب نمود، ..... كه هان اي ياران، اكنون كه شب دامن خود را بر زمين گسترده و همه جا را فرا گرفته است، شما برويد، شما انجام وظيفه كرديد و پستي و مذلت را نپذيرفتيد و اين قوم فقط قصد جان مرا دارند .....، پس همگي از اين سخن مولا گريه و زاري و فغان سر دادند و اظهار نمودند، جان ما فداي تو باد و البته جان ما در راه تو قيمتي و بهايي ندارد و اين كمترين چيزي است كه آن را فدا مي كنيم، و هرگاه ما تو را كه در روز قيامت راه نجات ما هستي در ميان دشمنان تنها بگذاريم، و ترا به دشمن تسليم كنيم، در آن روز در پيشگاه رسول خدا و داماد او علي و دخترش زهراي بتول چه عذري خواهيم داشت، پس آن بزرگوار فرمود: ..... خدا به شما پاداش نيك عطا فرمايد و البته من در روز قيامت وسيله نجات شما خواهم گرديد.....، پس ياران حسين چنان استوار ايستادگي نمودند كه گويي

ص : 1572

كوههاي بلندي در برابر آن قوم شقي بودند و در تقديم جان مانند سيل خروشان جود و كرم مي ورزيدند و در ميدان رزم، به مانند شيران دلاور كه بيشه هاي مرگ، ميدان تاخت و تاز آنان است مي خروشيدند، ..... همان فدائيان راه خدا كه بر روي اسبهاي تيزرو آرام مي گرفتند، همان بزرگواران و بخشندگاني كه بذل جان، هديه آنان محسوب و نوك تيز نيزه ها آرامگاه آنان بود .....، اينان خروشيدند و حمله بردند و اندوه دل از خاطر حسين زدودند و با چنان عزمي بلند به جهاد برخاستند كه گويي آن اراده بر بالاي ستاره سماك مكان دارد ...و جانبازي كردند و ضربه هاي تيغها و نيزه هاي آنان با سختي و صلابت بر دشمنان آنان فرود آمد و...، آري گويي ياران حسين كه اطراف آن بزرگوار حلقه زده اند، مانند شيربچه هايي هستند كه پيرامون شير فراهم آمده اند .....، ياران حسين به درجه اي رسيده اند كه در هر فضيلتي بر همه پيشگام و به مقامات ارزنده اي دست يافته اند كه هيچ آرزومندي به آن مقام نرسيده است، اين اصحاب باوفا با ديده بصيرت و به نيروي ايمان، حوران بهشتي را ديده و در پهنه آرزو و اميد به آنها رسيده و ارواح پاكباخته خود را نثار راه حق نموده و مرگ را عين سعادت و آسايش خود مي دانند.، آري آنان تا آنجا كه اقتضا داشت، حق حسين را بر خود ادا كردند و البته چنين ياران باوفا كمياب هستند، آه كه بدنهاي بي جان اين پاكان در پيشگاه امام آنان بر زمين افتاده و بادهاي سخت بر آنها دامن گسترده بود، و تن هاي برهنه آنان از گرد و خاك نبرد كفن پوش گرديده و خون سينه آنان به عوض آب فرات پيكرهاي آنان را غسل داد و از آن گروه ياران جز خود امام و حضرت زين العابدين كه بيمار بود كسي بر جاي نماند تا سرانجام خود امام به خاك و خون غلطيده و همه اطرافيان و خويشاوندان او نقش زمين شده بودند، آري و البته هر آن كسي كه با فرومايگان در آويزد به ظاهر اينچنين گزند مي بيند، حسين امامي است كه بر دشمنان چنان مانند علي حمله كرد كه از آتش آن كوههاي بلند متلاشي مي شد، .....، همان امام كه با دلي شكيبا و با بردباري شگفت در برابر شدايد از راست و چپ سراغ اين كشته گان را مي گرفت و در اين هنگام بود كه امام حمله مي كرد و دشمنان از ترس پاي به فرار مي گذاشتند، گويي كه اين علي است كه در قلب صفوف لشكر دشمنان به حركت درآمده است، ..... در اين زمان لشكر دشمن حمله اي ناگهاني بر او صورت داد و شمشيرها و نيزه هاي كوچك و بزرگ از هر سو باريدن گرفت ولي امام چنان حمله اي بر آنان كرد كه جمع دشمنان را مانند گربه هايي كه از صداي

ص : 1573

برخورد تيغها گريزان مي شوند پراكنده نمود و در اينجا بود كه آن امام را چنان تيرباران كردند كه از قواي امام جز اندكي برجاي نماند، و او تشنه لب از اسب به زمين افتاد و بر روي تلهاي خاك مسكن گزيد و اسب آن حضرت به سوي خيمه ها روانه شد در حالي كه بر پشت خود ديگر آن امام بزرگ و حمله كننده را نداشت، بانوان مطهر از خيمه ها با آه و افغان خارج شدند و بر مولا و سرورشان حسين ندبه و گريه سر دادند، پس اي حسرت و آه بر آن زمان كه سكينه دختر او نزد اسب آمد و در حالي كه بر سينه او بوسه مي زد چنين مي گفت (..... اي پدر، تو مانند ماه تابان بودي كه به نورت همه مردم را ارشاد مي كردي ولي در نهايت كمال، ناپديد شدي، تو بر جهان هدايت، مانند چراغي پرتوافكن بودي ولي طرفداران پستي و ذلت ترا خاموش كردند و براي شريعت پيامبر كسي كه بتواند اين كار ترا انجام دهد نمانده است، اي پدر تو نوري الهي بودي كه ترا خاموش كردند، اما بايست دانست كه همه كارها به سوي خدا باز مي گردد، اي پدر اي باغ و گلستان مجد و شكوه، وقتي تو رفتي همه گياهان عزت و بزرگواري كه طراوت و شادابي داشتند، همه پرپر شده و خشكيده اند، اي سرور، اين داغ تو بر اسلام خيلي گران است و براي مردم نيز اين داغ بي نهايت عظيم و بزرگ است، پس آنگاه حضرت زينب به سوي اسب آمده و در حالي كه سرگشته و پريشان و اشك بر رخسار او جاري بود و در اين زمان اسب را غرقه در خون ديد كه پوشش خود را انداخته و آغشته به خاك و خون است، .....، آنگاه از زنان پاك سيرت كه پيرامون او بودند ناله و زاري بلند شد، و فرمود اي برادر، امت سفارشهايي كه محمد صلي الله عليه وآله در مورد ما كرده بود، همه را كنار گذاشته و مردم نادان، ترا به كينه پيامبر و به خاطر دشمني با او هلاك كردند، اي برادر وحشيان بني اميه بر ما چيره شدند و بندگان و حرام زادگان بر ما سيادت يافتند، و اگر رسول خدا و وصي او (علي)، زنده بودند، كدام دست جرأت داشت كه به سوي تو به بدي و ستم دراز شود، پس آنگاه شمر ملعون يعني همان سنگدلي كه كفر سراپاي او را فرا گرفته و در تمام وجودش ريشه دوانيده بود او را كنار زده و رگ گردن آن تشنه بزرگوار را بريد و اينجا بود كه ريشه ها و شاخه هاي مكارم و بزرگواري قطع و رشته هاي استوار اسلام، سست و ارگان هدايت، نابود گرديد، و بدينگونه بزرگ مرد، جهان معاني و افتخار، زبان از گفتار بست و فرشتگان و جن و انس، همه بر او نوحه سرايي كردند، .....، افسوس بر آن دياري كه آن تن پاك بر خاك افتاد و سرش بر روي نيزه ها به حركت

ص : 1574

درآمد، .....، و اين مصيبت عظيم بر اهل زمين سخت ناگوار و بر اهل آسمان سنگين و غيرقابل تحمل است، آري فرزندان رسول خدا و خاندان وحي در خاك كربلا برهنه بر خاك داغ و تفتيده كربلا افتاده ولي خاندان (حرب)، در كاخها خود آرميده اند، و شگفت كه يزيد بر تخت خلافت تكيه زده و حسين بر خاك كربلا كشته شده است، فرزند رسول خدا و پيشوا و امام امت و سرور همه انبياء (يعني حسين)، با لب تشنه و مظلومانه به قتل رسيده است. همان حسين كه سلاله پيامبر برگزيده و حبيب خدا و فرزند فاطمه است و به راستي چه زيبا اين شعر را صاحب معالي علي حلي سروده است كه .....، (در ميان مردان بزرگ هيچ جد عظيم الشأن به كمال محمد صلي الله عليه وآله نيست و در ميان بانوان، هيچ زني به جايگاه رفيع حضرت فاطمه عليها السلام نيست، بر حسين عليه السلام اين افتخار بس كه چنان جدي و چنان پدر و مادري دارد...)، اي مولا و پيشواي حق، سيل اشك از ديدگان من خشك نخواهد شد و اندوه و سوگ من مدام خواهم بود و هرگز كم نخواهد شد...، من در عزاي تو به اسلام و هرچه كه نماد مجد و بزرگواري است تسليت مي گويم و البته اندوه اهل اسلام و بزرگواران عالم دربارة تو اندوهي جاودانه است، اي شترسواران و اي كاروانيان كه از كربلا گذر مي كنيد، در اين سرزمين توقف كنيد و در آن طوافي بجاي آوريد و بگوئيد: (اي فرزند پاك پيامبر هدايت، محمد صلي الله عليه و آله و اي كسي كه سلاله علي و فاطمه بتول هستي و اي سرور همه آفريدگان، اي كسي كه همه پرچمها به سوي زيارت او باز مي گردند، اگر روزي بني اميه مقام تو را درك نكردند، باكي نيست زيرا كه مقام و قدر و منزلت تو نزد پروردگار عظيم است و اگر روزگار ترا در ديار غربت غرقه در خون در خاك افكند، چه باك كه در سراي افتخار جاودانه آرميده اي، ..... و هرگاه شما را از نوشيدن آب فرات منع نمودند البته در بهشت از شراب سلسبيل سيراب خواهيد شد، اي مولاي من همه آرزوهاي من بر اميد پيروزي و نصرت شما بسته شده و دل من بر محبت و ولايت شما اهلبيت بسته شده است، مدتي كه براي گرفتن انتقام شما سپري شده، البته بسيار طول كشيده است، آيا وقت آن نرسيده كه ستم بزرگ از زمين برداشته شود، پس در كدام وقت آتش سوزان قلب ما فرو خواهد نشست و اين دل رنجور داغديده، كي بهبود خواهد يافت و در كدام زمان، اين شكستها در سايه دولت پيروزمند عدل و داد (موعود خداوند) جبران خواهد شد و همان دولت مظفر و پيروز كه به امن و سعادت بشريت رهنمون مي شود، خدايا چه هنگام بساط

ص : 1575

عدل مهدي سلام الله عليه گسترده و بساط ظلم و بيدادگري به كلي برچيده ، و كينه و دشمني از بين خواهد رفت، آري فقط در آن زمان است كه دين آل محمد صلوات الله عليهم پيروز و كفر سرنگون و خوار خواهد شد و بعد از آن همه ظلمت اندوه و غم، نور سرور و شادماني ديده خواهد شد و سفره نعمت هاي گوارا خداوند در همه جا پهن و گسترده خواهد شد. اي خاندان طه كه همه پاك و مطهر هستيد، من به روزي دل بسته ام كه در آن روز گفتني هاي فراوان دارم، من در آن روز كه فقير و بيچاره هستم، اميدوارم از لغزشهاي من درگذريد، زيرا كه شانه هاي من از گناهان سنگين است، من شما خاندان را مدح كرده ام و مي دانم كه نجات من در همين است و آگاه هستم كه چه پاداش بزرگي خواهم داشت...، اين شعر من كه بر روي منبرها مورد توجه قرار گرفته است، نشان مي دهد كه چگونه اين دوستدار شما در غم شما آزرده و نغمه سرايي نموده است، و اين چكامه اي است كه در سال 772 سروده شده و پديدآورنده اين چكامه (عروس سخن)، حسن آل ابي عبدالكريم مخزومي است .....، تا آن روز كه نام شما برده مي شود، درود خدا بر شما بزرگان باد و البته نام شما جاودانه تاريخ خواهد ماند و هيچگاه از صفحه دلها پاك نخواهد شد.)، او يكي از شاعران شيعه قرن هشتم است...،

شعراء غدير در قرن دهم:

شيخ كفعمي: متوفي (905):

(..... خرم و مبارك باد روز غدير، روز بهروزي و شادماني، روز كامل شدن دين خدا، روز اتمام نعمت پروردگار بخشاينده، روز رستگاري و نجات، روز صلاح پذيرفتن تمامي امور، روزي كه مرتضي، پدر حسن و حسين، امام بزرگوار به اميري رسيد و روزي كه توسط جبرئيل خطاب تقدير پروردگار دانا و توانا نازل شد، روز مباركي و سلام مصطفي و خاندان پاك و تابناك او، روزي به نام غدير كه ولايت علي اميرالمؤمنين شرط ايمان گرديد، روزي كه ولايت علي به همه خلايق كه بينايي و شنوايي داشتند عرضه شد، علي وصي پيامبر و يار و دوستدار او و نابودكننده كفر و كافران است، او باراني است كه در خشكسالي مي بارد و اوست كه همسر گرانمايه حضرت زهرا و يار و ياور رسول خدا و چراغ تابنده اسلام است، او مايه امنيت شهرها و كشورها و ساقي بندگان صالح در روز قيامت از حوض كوثر با شربت خوش گوار است و او آن كسي است كه

ص : 1576

ستاره در خانه او فرود آمد و با جن در ژرفاي چاه به نبرد برخاست، تو فضايل او را از جنگ بدر و احد سؤال كن، .....، ..... و عظمت دلاوري او را از عمرو و مرحب بپرس و در روز صفين و در شب (هرير)، شخصيت والاي او را بررسي كن تا بداني و آگاه شوي كه تا چه اندازه، دين خدا را با شمشير آخته و عزم آهنين خود، در نبردها ياري كرده است، او كسي است كه بيست و شش نبرد هولناك و رعب آور در التزام پيامبر هاشمي بشير و نذير داشته است و او در زمان رسول خدا فرمانده جنگهاي سريه بوده و جز او كسي فرمانروايي نداشته .....) اين ابيات را كفعمي در آرامگاه مقدس سيدالشهداء در كربلاي شريف سروده و در آن هنگام در سنين بالاي پيري بوده است... و نيز مي گويد (..... و بعد از آن، روز غدير خم را روزه بگير و در هجدهم آن ماه، اين شعر مرا بكار ببر، و آگاه باش كه در چنان روزي، نص امامت مرتضي علي بر پيامبر نازل شده است و به راستي كه در اين روز اسلام كامل گرديده و آن روز روزي است كه فضيلت آن را قلمها نمي توانند به شماره بياورند، و روزه گرفتن در اين روز با يك عمر روزه گرفتن برابر است....) .....، او يكي از بزرگان علم و ادب در قرن نهم است و از كساني است كه پرچم حديث را در همه جا به اهتزاز در آورده ..... و با تأليفات مهم و با احاديث و فضل فراوان خود مردم را بهره مند نموده است، و تمامي اين فضايل، با تقوي و ورع بسيار او توأم بوده است...، تبار گرانمايه او به تابعي بزرگ حارث بن عبدالله اعور همداني مي رسد ..... او از فقهاي بزرگ شيعه بوده و... از جمله تأليفات او (1- المصباح، 2- البلد الامين، 3- شرح الصحيفه، 4- المقصد الاسني، 5- محاسبه النفس، 6- كفايه، 7- تفسير، ..... 49- مختصر نزهه)، ..... پدر اين شاعر يعني شيخ زين الدين علي جد، جد شيخ بهايي است...، شيخ كفعمي، اين شاعر بزرگ در كربلاي مشرفه به سال 905 وفات يافته و اهل بيت خود را وصيّت نموده است كه او را در حاير مقدس در ناحيه عقير دفن نمايند و گفته است (..... به خاطر خدا، از شما مي خواهم كه پس از مرگ مرا در خاك عقير به خاك بسپاريد، زيرا كه من در آنجا همسايه شهيد كربلا و سلاله رسول خدا، آن بهترين پناهگاه خواهم بود و آنجاست كه من بدون آنكه با نكير و منكر بحث و گفتگويي داشته باشم در آرامگاه خود بدون هيچ هراسي خواهم آرميد و آن روز كه مردم از شعله شراره و آتش جهنم وحشت زده خواهند بود، من در جايگاه خود و در روز رستاخيز در امان خواهم بود و من تجربه كرده ام كه اعراب، مهمان خود را گرامي مي دارند و او را از رسيدن هر گزندي

ص : 1577

نگهباني و حمايت مي كنند، بنابراين چگونه ممكن است كه فرزند رسول خدا از كسي كه بدون هيچ يار و ياوري به پناه او آمده است دفاع ننمايد و اين عار است كه صاحب قلمرو و حكومت، شترسواري را كه در آن محدوده گمراه شد را ياري و حمايت ننمايد .....) .....، (كلب گويد حال و احوال اين اولياء خدا چنين است كه در درجات بالاي تقوي و ورع و خداترسي باز هم چنين خائف و ترسان و پناهنده بوده اند و ما به خدا پناه مي بريم و با دست خالي و روي سياه و از ساحت قدس اقدس او مي خواهيم تا به حق مقربان درگاه خود و به بركت محمد و آل محمد (ص) در دنيا و آخرت ما را سعادتمند و از شفاعت اين بزرگواران بهره مند نمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين...).

عزالدين عاملي (متولد 918- متوفي 984):

(..... تباري دارم كه شايسته احترام است و نسبت و پيوندي با ولايت عظمي دارم، من در روز رستاخيز...، برادر مصطفي و پدر دو سيد اهل بهشت، آن كسي كه همسر فاطمه و داماد رسول خدا است را، با فرياد صدا كرده و او را به ياري خود طلب خواهم نمود، زيرا او شخصيتي است كه محبوب پروردگار بزرگ است و ..... و مطابق نص صريح حديث غدير پيشواي بندگان است، اوست كه اندوهها را از قلب ها مي زدايد و از اسرار قلوب آگاه و به فرموده خداي دانا پاك و مطهر است .....)، اين ابيات ابتداء قصيده اي است كه شيخ حسين بن عبدالصمد عاملي پدر شيخ بهايي سروده است و سپس آن را به طور مبسوط شرح نموده و در آن فضايل اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به روايت اهل سنت نقل نموده است و از جمله در تفسير اين مصرع (..... و مولي الانام بنص الغدير...) آورده است كه مقصود از آن واقعه غدير خم است و پس از آن حديث غدير را ذكر نموده كه خلاصه آن اينست (..... احمدبن حنبل آن را با شانزده واسطه و ثعلبي با چهار طريق در تفسير آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...) آورده اند، و ابن مغازلي آن را به سه طريق نقل نموده و آن را در كتاب (جمع بين صحاح سته) آورده و به گفته ابن مغازلي، حديث غدير خم را حدود يكصد نفر از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل نموده اند، و محمدبن جرير طبري مورخ مشهور، حديث غدير را از هفتاد و پنج طريق نقل نموده و كتاب ويژه اي در آن باب به نام (كتاب الولايه)، نوشته است، و حافظ ابوالعباس احمدبن عقده، اين حديث را از يكصد و پنج طريق نقل نموده و كتاب ويژه اي در اين موضوع تأليف نموده و...،

ص : 1578

اين همه از حد تواتر گذشته است و اين حديث در باب امامت و وجوب طاعت، نص واضح و معتبر است كه عقل سليم نادرستي هرگونه توجيهات بلاوجه را اثبات مي نمايد، و نيز حال و مقام حديث هم آن توجيهات بلاوجه را رد مي نمايد، در آنجا كه رسول خدا (ص) مي فرمايد (..... آيا من بر شما از نفسهاي شما اولي و برتر نيستم، و معني اين عبارت بعد از نزول آيه (يا ايها الرسول بلغ .....)، و نظاير آن كاملاً روشن است و اصحاب تأويل از معني شعر ابوالطيب غفلت كرده اند كه گفت: (فرض كن كه من بگويم اين صبحگاه روشن و اين طلوع درخشان صبح، شب تاريك و ظلماني است، آيا با اين گفته من، اهل عالم و مردم دنيا از پرتو روز محروم خواهند شد؟)،.، ..... اين شاعر در خاندان و تبار و خانواده اي كه از روزگار علي عليه السلام بواسطه ولاي خاندان عترت و عصمت به شرافت و مجد موصوف بوده است، پرورش يافت و بي جهت نيست كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام عقيده و اعتقاد و ايمان صحيح جد اعلاي اين شاعر يعني حارث بن عبدالله اعور همداني، را در هنگام وفات تصديق نموده و او را به صدق ولايت و محبت خود بشارت داده است... و اين شاعر اين انتساب افتخارآميز جد خود را در نامه اي كه به سلطان شاه طهماسب و به سال 968 و به خط خود نوشته، ذكر نموده است، ..... و فرزند او جناب شيخ بهايي نيز به اجازه اي كه به سال 1015 به مولي صفي الدين محمد قمي صادر كرده، به اين انتساب اشاره نموده و آن را در ص 279 كتاب كشكول خود آورده است، (..... از نهج البلاغه، از نامه اي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به حارث همداني، جد گردآورنده اين كتاب نوشته است...) و نيز بسياري از اعاظم و بزرگان و مشايخ امت كه به انتساب افتخارآميز شاعر به آن اجداد پاك تصريح نموده اند كه از جمله آنان (..... شهيد ثاني، شيخ حسن صاحب معالم، بايزيد بسطامي دوم، سيد ماجد بن هاشم بحراني، ..... و جناب شيخ جعفر حظي بحراني متوفي 1028 كه او را در ضمن قصيده اي ..... ستوده است كه: (اي كسي كه فرزند آن بزرگاني هستي كه وصي پيامبر آن بزرگان را ستوده، آنگونه كه هيچ انكاركننده اي نمي تواند بزرگواري آنان را انكار كند، همان بزرگواران كه در جنگ صفين آنجا كه دوستان علي همگي از جنگ فرار كرده بودند با دلاوري و شجاعت شمشيرهاي برهنه خود را بر سر مردم فاجر و تبهكار (پيرو شيطان يعني معاويه) فرود مي آوردند... در اين زمان بود كه جان علي خرم و آرام مي شد و نشان اين پيام را در چشمان او مي خواندند كه درباره آل همدان مي گفت، اگر من درباني دروازه بهشت را به دست

ص : 1579

آورم، همان بهشتي كه آثار و اخبار صحيح از آن خبر داده است، مي گفتم اي آل همدان همگي به سلامت در آن وارد شويد، .....)، در اين ابيات او به دلاوري هاي قبيله همدان در جنگ صفين و نيز به پهلواني هاي حارث همداني جد شاعر اشاره نموده و آورده است كه چگونه اميرمؤمنان علي عليه السلام او را تعريف و درباره او فرموده بود (اي مرد همدان، شما به منزله زره و نيزه پيكار من هستيد و شما جز خدا را ياري نكرده و به جز از خداوند فرمانبرداري ننموده ايد...، وقتي كه دلاوران را به ياري خواستم پس شجاعان همدان كه هرگز تن به پستي نداده بودند دعوت مرا پذيرفتند و اين سواركاران قبيله همدان بودند كه در سپيده دم نبرد، پاي از جنگ عقب نگذاشته و همگي بر اين كار شكرگزار و خشنود بودند، آنها با نيزه هاي آهني و شمشير بر كف چنان حمله مي نمودند كه گويا شعله آتش سركشيده است، ..... و آنگاه كه به خانه هاي آنان وارد شوي از تو به مهرباني پذيرايي مي كنند...، خداوند بهشت را بر همدانيان پاداش عطا فرمايد زيرا كه آنان در هر ميدان جنگ، همچون سد كوبنده بر عليه دشمنان هستند و هرگاه من بر در سراي بهشت افتخار درباني داشتم به آل همدان مي گفتم به سلام و سلامت وارد شويد، .....)، آري مؤسس شرافت اين خاندان حارث همداني، مصاحب خاص اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده و حارث كسي بود كه در ولايت آن حضرت فاني شده بود، او از فقهاي شيعه و از برجستگان روزگار خود به شمار مي رفت و گروهي از رجال عامه نيز او را ستوده اند از جمله سمعاني، .....، ابن قتيبه...، ذهبي...، كه ابن حجر از ابوبكر بن ابي داوود آورده است كه گفت (..... حارث، افقه مردم بود و در ميان قوم از همه پارساتر، و از حيث تبار ممتازتر بود، او فرايض را از علي عليه السلام فرا گرفت...)، كشي در رجال خود از ..... شعبي روايت مي نمايد كه از حارث اعور شنيدم كه مي گفت (شبي به حضور علي عليه السلام رسيدم فرمود اي اعور چه چيز باعث شد كه به نزد من بيايي، عرضكرد يا اميرمؤمنان به خدا قسم دوستي و محبت شما، پس آن حضرت فرمود بر تو حديثي بگويم كه شكرانه آن را بجاي آوري، آگاه باش كه هيچ بنده اي كه مرا دوست داشته باشد نمي ميرد مگر آنكه با حب و دوستي من در قيامت زنده مي شود و هيچ بنده اي مرا دشمن نمي دارد مگر آنكه در روز رستاخيز با آن دشمني روبرو مي شود و...)، شيخ ابوعلي پسر ابوجعفر طوسي... از اصبغ بن نباته نقل نموده است كه (..... حارث همداني با گروهي از شيعيان اميرالمؤمنين به خدمت آن حضرت رسيدند و من نيز در بين آنان بودم و

ص : 1580

حارث بيمار بود و با قد خميده راه مي رفت و عصاي خود را بر زمين مي زد و علي عليه السلام كه خيلي به او علاقمند بود از او سؤال كرد چه شده است، حارث گفت مصائب روزگار به من رسيده است يا اميرالمؤمنين من تشنه دشمني با دشمنان تو هستم، همان كساني كه با تو دشمني مي نمايند آن حضرت فرمود در چه زمينه اي با من دشمن هستند گفت: در برداشتي كه از شخصيت و مقام شما دارند، گروهي به افراط و غلو گرائيده و گروهي ميانه روي كوته بينانه دارند و گروهي هم مردد و سرگردان هستند و نمي دانند چكار كنند پس آن حضرت فرمود اي برادر همداني، همين قدر اظهار نظر من براي تو كافي خواهد بود كه بداني بهترين پيروان من گروه ميانه رو هستند و غاليان و عقب افتادگان نيز سرانجام به آنها ملحق مي شوند، پس حارث گفت كه اي پدر و مادرم به فداي تو باد، خواهش مي كنم كه اين غبار شك و ابهام را از دلهاي ما پاك كني و به ما بصيرتي عطا فرمايي پس آن حضرت فرمود اين اندازه كه گفتم براي تو كافي است و حقيقت در اين بيان پنهان است و به راستي كه دين خدا را با مردان نمي توان شناخت بلكه آن را با حق مي توان شناخت و بصيرت ديني به شناخت آيات برحق خداوند شناخته مي شود پس تو حق را بشناس آنگاه مردان حق را هم خواهي شناخت، پس اي حارث همانا گفتار حق، بهترين سخنان است و مجاهد راه حق آن كسي است كه از آن گفتار حق پرده بردارد و آن را آشكار نمايد و بنابراين من حق را به تو معرفي مي كنم پس گوش فرا ده و سپس به كساني كه در بين ياران خود شايسته مي داني بگو، پس آگاه باش كه من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم و اولين ياور او بودم و او را از آن هنگام كه آدم پيامبر، بين روح و جسد بود باور داشتم، پس آگاه باش كه من در ميان امت هم، اولين يار و ياور او بودم و به اين ترتيب، ما نخستين طرفداران حق و واپسين گرويدگان حق هستيم، اي حارث آگاه باش كه من يار مخصوص آن حضرت هستم و من يار مقرب و داماد و وصي و ولي پيامبرم كه در آشكار و نهان با او همدم هستم، خداوند بمن فهم كتاب (قرآن) و فصل خطاب و نيز دانش قرنها و اسباب داده شده و هزار كليد در دسترس من گذاشته شده كه با هر يك از آن كليدها هزار باب دانش بر من گشوده مي شود و از هر بابي از آن هزار هزار عهد به من داده شده و بدينگونه مورد تائيد الهي قرار گرفته ام و يا به عبارت ديگر فرمود كه ليله قدر به عنوان خير و نعمتي به من داده شد و نيز به همه كساني كه خاندان مرا نگهباني و طرفداري نمايند و اين لطف خاص خداوند بر ما هست، همواره با ما است، تا

ص : 1581

آن زمان كه شب و روز به دنبال هم مي آيند و تا آن زمان كه خداوند زمين و اهل زمين را با هم گردآوري نمايد و به تو اي حارث مژده مي دهم و سوگند به آن خدايي كه دانه را شكافت و جانها را آفريد كه دوست و دشمن مرا در چند جا خواهند ديد، به هنگام مرگ، در صراط و در آن زمان كه هر كدام نصيب اعمال خود را ببينند مرا خواهند ديد، پس حارث سؤال كرد كه اي مولاي من بگو كه اين روز كه مردم از هم جدا و قسمت خواهند شد چه روزي است و آن حضرت فرمود: آن روزي است كه اهل آتش از غير آن جدا شوند و من با كمال درستي و خوبي آنها را قسمت مي كنم و مي گويم اين دوست من است و آن دشمن من است پس آنگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست حارث را گرفت و فرمود اي حارث من دست تو را همانگونه گرفتم كه رسول خدا دست مرا گرفت در آن وقت كه من از عمل حاسدان قريش و منافقان به رسول خدا شكوه و شكايت نمودم و آن حضرت به من فرمود يا علي آن زمان كه روز قيامت فرا رسد من ريسماني را كه با عصمت خداوند صاحب عرش پيوند دارد مي گيرم و تو نيز اي علي همان رشته را به دست مي گيري و شيعيان و خاندان تو نيز همين رشته را مي گيرند پس تو اي حارث با اين دست دادن همان لطفي را كه خداوند با پيامبر و وصي او خواهد داشت به اين وسيله درياب و البته تو و دوستان تو به تعداد كم يا زياد از اين نعمت برخوردار هستيد و قطعاً نتيجه و ثمره آن خيراتي را كه كسب كرده اي خواهي ديد و حضرت سه بار اين كلام را تكرار كرد و در اينجا بود كه حارث بن اعور با شادي و خوشحالي از جاي برخاست و با شادماني عباي خود را مي كشيد و مي گفت كه ديگر من هيچ نگراني ندارم از اينكه مرگ را در چه زماني ملاقات نمايم و يا اينكه او چه زماني به ديدار من مي آيد.) و نيز جميل بن صالح نقل مي كند كه سيد بن محمد اين اشعار را بر من خواند ( ..... شگفتا از گفتار علي دربارة حارث و البته چه مقام شگفتي با اين گفتار براي او رسيده است در آنجا كه فرمود، اي حارث هر كس كه بميرد مرا ديدار خواهد كرد خواه مؤمن باشد خواه منافق، در آن لحظه مرگ او مرا خواهد ديد و من هم او را با اسم و وصف و اعمالي كه داشته است مي شناسم و تو نيز اي حارث در صراط مرا خواهي ديد پس هرگز ترس و هراسي به خود راه مده و از لغزش و اشتباه خود مترس و من در آن حال كه تشنه خواهي بود چنان شربت خوشگوار و خنكي به تو خواهم داد كه آن را در شيريني مانند عسل خواهي يافت و آن زمان كه آتش عذاب الهي شعله ور شود من خطاب به

ص : 1582

آتش خواهم گفت كه حارث را ترك كن و مزاحم اين مرد مباش و خواهم گفت كه او را رها كن و بدو نزديك نشو كه او چنگ در ريسماني زده است كه با ريسمان رسول خدا پيوند دارد،) ..... (كلب گويد يا اميرالمؤمنين ما نيز شما و ياوران شما را دوست داريم و چنگ در همان ريسمان الهي زده ايم ولي عمل و كار شايسته اي نداريم و اميدوار به فضل خداوند و شفاعت شما هستيم و تو كريم و خاندان تو كريم ما تو را به حق برادر عظيم الشأن خود رسول خدا صلي الله عليه و آله قسم مي دهيم كه ما را هم در عنايات خاصه خود وارد بفرمايي و ما پيوسته شكرانه نعمت ولايت شما را به درگاه خداوند علي اعلي به ذكر الحمد لله رب العالمين تقديم خواهيم نمود و خدايا تو سرچشمه همه خيرها و خوبي ها هستي از تو استدعا داريم تا به فضل و عنايت خود ما را از شفاعت مولاي مظلوم ما اميرالمؤمنين در دنيا و آخرت بهره مند بفرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)، شاعر مورد نظر ما، يكي از بزرگان طايفه و از فقها و دانشمندان اصول و فقه و كلام و...، است... از فضايل اين شخصيت بزرگ اينست كه او پرچم تشيع را در هرات و نواحي آن به اهتزاز درآورده و با ارشاد و راهنمايي خود مردم بسياري را به سعادت و رشد نايل نموده و آن گروه و جمعيت از طريق او به صراط مستقيم راه يافته اند. مشايخ شيخ حسين بن عبدالصمد (شيخ بزرگوار ما زين الدين شهيد ثاني، سيد بدرالدين حسن، شيخ حسن پسر شهيد ثاني صاحب معالم، ..... .....) و آن گروهي كه از او روايت كرده اند (سيد اميرمحمدباقر استرآبادي مشهور به داماد، شيخ رشيدالدين بن ابراهيم... و دو پسر معروف او شيخ بهايي و ابوتراب شيخ عبدالصمد .....) و از جمله آثار او (شرح بر قواعد، رساله طهماسبيه در فقه، .....)، او در محرم سال 918 متولد و در سال 984 در يكي از شهرهاي بحرين در سن شصت و شش سالگي وفات يافت و فرزند ارشد او شيخ بهايي در رثاي او اين شعر را سرود كه (..... از پلك چشمان خود قطرات اشك را سرازير خواهم كرد .....، با درگذشت شما اي پدر گريبان مجد و شكوه چاك شد و بنياد عزت و بزرگواري فرو ريخت ..... و تا آن هنگام كه بلبلان خوش آواز بر شاخساران درخت اراك نغمه سرايي كنند، از من درود و سلام خدا بر تو باد...)، (كلب و همه مؤمنين و مؤمنات تا قيام قيامت گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

ص : 1583

شعراء غدير در قرن يازدهم:

ابن ابي شافين بحراني:

(..... تا آن زمان كه پيامبر بزرگوار از سرزمين مكه پاي به بيرون نهاد رسماً و علني آن كسي را كه مقامش را پنهان نموده بودند به امت معرفي نكرده بود و آنگاه كه به سوي غدير حركت نمود، جبرئيل امين بر او بشارت آورد به اينكه علي را جانشين و ولي خود معرفي نمايد كه اين فرمان وحي الهي است و نبايد كه در ابلاغ آن تأخير گردد، و لذا آن گروه از حاجيان را كه پيش افتاده بودند برگردانيد و آن گروههايي را هم كه هنوز به دنبال او مي آمدند در محل غدير متوقف و همگي جمع شدند، ..... پس پيامبر بر فراز منبري از جهاز شتران عروج كرد و ابلاغ پيامي مهم و ارشاد باشكوهي را آغاز نمود، اول بر خداوند بزرگ ثنا و تقديس نمود و سپس به ستودن مرتضي پرداخته و فرمود از جانب خدا امر واجب و فريضه اي بر من رسيده است كه اگر آن را انجام ندهم به راستي كه در امر دين كوتاهي كرده ام، .....، علي در ميان امت من، برادر من محسوب و جانشين من است و اوست كه دين خدا را ياري مي نمايد و خدا نيز يار و ياور همه ماست، فرمانبرداري از علي بر هر مؤمني واجب است و سرپيچي از فرمان او گناهي نابخشودني است .....، آيا من بر نفسهاي شما از خودتان نزديكتر و اولي تر نيستم همگي پاسخ دادند آري يا رسول الله، اين نص قرآن است كه همه جا خوانده مي شود پس فرمود آگاه شويد كه هر كسي را كه من مولا و پيشواي او هستم پس از من علي پيشواي اوست...)، شاعر مورد نظر ما، شيخ داوود بن محمد .....، مشهور به (ابن ابي شافين)، از نيكان سده دهم و از بزرگان وارسته و آزاده و آراسته و از مفاخر روزگار است و اشعار او در كتب ادبي و... زبانزد است ..... او صاحب رساله هايي است در علم منطق و...، شيخ طريحي در رثاي امام سبط قصيده اي را از او نقل نموده كه آغاز آن اين است (..... بيائيد تا بر آل عبا گريه سر دهيم و بر امام سبط، فرزند بهترين انبياء نوحه كنيم، بيائيد بر سوگ شهيدي گريه كنيم كه فرشتگان خدا در آسمان بر او نوحه سرايي نموده اند...) و نيز علامه سيد احمد عطار از اين شاعر رثاي ديگري بر امام حسين عليه السلام را ذكر نموده است كه (..... اي آن كسي كه بر بلندي هاي غاضريات ايستاده اي مرا رها كن تا اشك خونين بيفشانم ..... و بر كسي كه با نيزه هاي برنده به قتل رسيده است اشك بريزم و .....، اشك خون بريزم بر آن پيشوايان و بزرگواراني كه در بياباني بر آنها حمله

ص : 1584

شد و با تيغهاي مشرفي، پيكرهاي آنان را قطعه قطعه نمودند و... (و در پايان قصيده آورده است)، ابن ابي شافين هيچ اجر و پاداشي بجز راه نجات و آرميدن در بهشت جاويدان طلب نمي نمايد .....،) ..... و نيز سيد قدس سره، در الرائق در مرثيه امام شهيد صلوات الله عليه اين ابيات را از او ذكر نموده است (..... مصائب روز عاشورا، ناگوارترين مصيبت هاست، همانروز كه بارش غمها در آن روز، از فرود آمدن تيغهاي تيز نيز سخت تر است، و از سنگيني اين مصائب و حسرت و اندوه آن، صخره هاي سخت، آب مي شوند و كوههاي بلند فرو مي ريزند، و با روي آوردن اين مصائب، دين حنيف اسلام جامه هاي سياه بر تن نموده است...، (و در پايان آورده است)، اين قصيده غرا كه همچون ماه در ميان تاريكي مي درخشد و معاني شگفتي را در بر گرفته از ابن ابي شافين بر شما تقديم مي گردد)،

و نيز شيخ لطف الله بن علي در مجموعه اشعار خود قصيده اي را در رثاء امام سبط از او نقل نموده كه آغاز آن اينست (..... بر اين ويرانه هاي خلوت كه مي گذريد توقف نموده و گوش فرا دهيد كه چگونه بر از دست دادن ماههاي تابناك نوحه سرايي مي كند، اين ماههاي عالمتاب، همان سيماي درخشان عزيزان خاندان مصطفي است كه در پس ابرهاي ظلمت پوشيده مانده است...) و نيز در همان مجموعه، اشعار ديگري در رثاي امام سبط عليه السلام دارد كه مطلع آن اينست (..... دامن حسرت و اندوه را بگستران .....، دريغ و درد بر آن وجودي كه در نهايت غصه و عطش و با شمشير تيز و بران شخص مكار و حيله گري كه به خون آلوده بود كشته شد...) و نيز قصيده اي دارد در وصف رسول خدا و وصي پاك و خاندان پاك و مطهرش صلوات الله عليهم... كه آغاز آن چنين است (..... در لباس حرير آشكار شد و سراسر هستي را عطر مشك و عنبر فرا گرفت .....، ..... مرا محبت پيامبر احمد، همان بهترين هدايت گر خلايق كفايت مي كند، اوست كه بر همه خلايق مبعوث گشته و شفاعت كننده و هدايت كننده و بشارت دهنده همه مردم است، ..... من شيفته پيامبري هستم كه بهترين آفريدگان است و نيز اين مهر و محبت مرتضي، آن پاك بزرگوار و خاندان اوست كه در دل من پاينده خواهد ماند، به واسطه اوست كه داوود در روز قيامت از زبانه آتش سوزنده رهايي مي يابد، و هر بنده اي هم كه محبت پيامبر بشير و خاندان او را در دل داشته باشد از آن آتش نجات خواهد يافت، .....)

ص : 1585

زين الدين حميدي:

(..... شوق زيارت مهبط وحي و منزل عزت و بزرگواري و آرامگاه فضيلت .....، مرا اينچنين بي قرار ساخته است، ..... بقعه و بارگاه او بر عرش و كرسي برتري دارد، و .....، كه از خاك كعبه هم بالاتر است ..... او بهترين ستايشگران و بندگان خداست كه اعمال پسنديده دارد و حوض، لوا، ولا و همه از آن اوست ..... اين خاتم پيامبران، برگزيده برگزيدگان عالم، نيكوكردار، نيكورفتار، مهربان و بارحمت است، او بهترين بندگان خدا و همان نيكو كردار باكرامتي است كه همه مكارم اخلاق از او سرچشمه گرفته است، .....، هر چه در عالم هستي خلقت يافته است همه به طفيل وجود او آفريده شد و اين بيان هيچ استثناء بردار نيست .....، به بركت وجود اوست كه نوح، به همراه كشتي خود رهايي يافت و يونس به بركت وجود او از گرفتاري در دهان ماهي نجات يافت، و به وجود او بود كه به امر پروردگار آتش بر ابراهيم سرد و خاموش گرديد...، آري او پيش از آفرينش هر پيامبري، پيامبر بود پس تو با دانستن اين فضيلت در حد آب و خاك توقف نكن، او نور خداست كه از آن به شروع آباء (آدم) نور داده شد .....، و اين افتخار به آمنه داده شد كه مادر گرامي پيامبر ما گرديد و او را حمل كرد ..... اين افتخار بر آمنه گوارا باد كه بهترين خلق و سيد انبياء را تحويل جامعه بشري داده است، ..... با تولد اين پيامبر معجزاتي رخ داد كه مشركان از ديدن آن ترسناك شدند، ..... با شكستي كه در طاق ايوان كسري پديد گشت .....، و بتهاي مشركين كه فرو ريخت ..... و آن ياري كه در غار با تو رفيق بود، ..... و با فاروق ..... با عمر يعني كسي كه واسطه فتح الفتوح بود، ..... و عثمان بن عفان ..... ذوالنورين ..... و آنگاه بر در سراي علوم، ياور تو علي بوده است .....، يا علي، در مقام و منزلت تو، حديث (من كنت مولاه فعلي مولاه...) كفايت مي كند و تو اين مدح و ثنا را كه مايه افتخار من است از من بپذير)، من اين بيتها را از قصيده حميدي كه بر 337 بيت بالغ مي گردد برگزيدم .....، او شخصيت بزرگي در عرصه كتاب نويسي بود و شهاب خفاجي او را چنين ستوده است (او اديبي بود كه لطافت نسيم، شكوفه آثار او را بارور نموده و...)

ص : 1586

بهاء المله والدين حضرت علامه شيخ بهايي رحمه الله عليه متولد 953 وفات 1031:

(..... حيدر اين امام مخلوقات، ريشه همه خيرات و شفيع مردم در روز هولناك است، همان جوانمردي كه خدا و رسول او را دوست مي دارند همان وصي پيامبر و همسر فاطمه، .....، پس هرگاه آرزو كردي كه خداي آسمانها را خشنود سازي و بعد از كوري و ضلالت به هدايت و رشاد برسي و در روزي كه همه تشنه خواهند بود از حوض كوثر سيراب گردي و...، آنگاه كه با مزار علي ولي الله عليه السلام روبرو شدي، بايد محبت صراط مستقيم را فاش و عرضه كني و آن زمان كه اين حبل الله المتين را مشاهده كردي .....، رحل اقامت در آن جايگاه بيفكن و گامي از سرزمين او بيرون مگذار و بر آسمان قبر آن امام مشرف شو و مانند خطاكاران خوار و ذليل در آنجا توقف نما... و هرگاه قصد داري كه از پروردگار آسمان و زمين فرمانبري نمايي، آگاه باش كه دوستي امامان از واجبات و اوامر خداوند است .....، پس رخساره خود را در راه آنان خاك آلوده كن .....، آنجاست كه نور مزارش آسمان را فرا گرفته و شعاع آن بر همه جا پرتو افكنده و همه خانه ها را روشن نموده است، و حالا اگر دوران زندگي و عصر اين بزرگوار را درك نكردي پس به كمك گريه و ناله، او را ياري كن، در پيشگاه او بايست و... بگو اي كسي كه در اين قبر آرميده اي و افتخار بزرگ به چنگ آورده اي و در همه روزگاران زنده و جاويد مانده اي .....، و آنگاه از دشمنان او بيزار باش و شوق و محبت خود را نثار خاكش كن و ارادت خود را آشكار كن .....، خاك آستان او را بر رخسار خود بمال و دردها و سختي هاي خود را بر درگاه او اظهار كن و از روي خاكساري و تواضع و نيازمندي، صورت خود را بر خاك درگاه او بمال، اي كسي كه پس از طي بيابانها و راههاي دور به پيشگاه امام هدايت و درگاه شفيع امت، يعني حضرت علي عليه السلام شرف حضور يافته اي، به دامن او چنگ بزن كه او رشته محكم ولايت است و البته هر گرفتار و اسير به غير از وجود حيدر كرار پناهنده شود، از اسارت رهايي نخواهد يافت، پس در آن مكان مقدس بسيار اشك بريز و بگو يا علي، اي قسمت كننده بهشت و جهنم، بنده و عبد تو، از پيشگاه تو اميد امان دارد، زيرا به انواع بلا و ستم ها گرفتار و از حوادث عالم به تو پناه آورده است، اي كشتي نجات، من بر تو پناه آورده ام و در زندگي خود جز محبت تو پناهي ندارم پس از اين بنده خود محنت و رنج قبر را به هنگام مرگ بردار، زيرا اين تو هستي كه هرگاه حوادث بر كسي روي آورد و او بر تو پناهنده شود، روزگار نخواهد توانست با توجه به عنايت

ص : 1587

تو بر او ستم كند، .....، آري علي عليه السلام پيشوا و امامي است كه پروردگار آسمان او را به امامت برگزيده و امام قرار داده و در آن روز كه همه تشنه خواهند بود، حوض كوثر به دست او سپرده شده و او پناهگاه محرومان و حمايت كننده بي پناهان است، و او امامي است كه هرگز نخواسته است كه كسي را از حمايت خود نااميد كند همانطور كه حتي در جنگها هم به پناهندگان آسيب نرسانده است، آري اين امامي است كه همه رهنوردان و كاروانها به سوي او روانه شده و گناهان خلايق در پيش او ناپديد مي شود و من اميدوارم كه فرداي قيامت، شربتي گوارا از دست او بنوشم زيرا كه هيچ پناهي ندارم و به جز درگاه او به جايي ديگر پناه نمي برم، و البته هر آن كسي كه حال نياز و دردمندي خود را بر اين امام كه خداي متعال مقام او را به پيامبر صاحب وحي سفارش كرده، بازگو نمايد هرگز نااميد برنمي گردد، او كسي است كه بارهاي سنگين ما را سبك و به دعاي خود از لغزشها ما را حفظ مي نمايد، اين علي اميرالمؤمنين، پيشوايي است كه با توسل به او شرك از من دور مي شود...، امامي كه پيامبر مصطفي صلي الله عليه وآله او را برادر خود ناميده و برگزيده است، اين امام برگزيده پرهيزكاران، ركن هدايت و راهنماي گمراهان است، اوست كه حقيقت دين را از پس پرده هاي غيب بر ما نشان داد و چه اندازه بيماران كه بياد او شفا يافته اند، امامي كه ولي الله، پرهيزكار و وفادار است، علي عليه السلام كسي است كه خدا بر فضيلت او گواهي داد و او را آشكار برگزيده است، و اوست كه در ميدان نبرد با دشمنان خدا و رسول، بسياري از پهلوانان سران سركش و طاغي كفر و شرك را سركوب و خوار و ذليل نموده است و...، او صاحب عطاي بزرگ است و هرجا كه او فرود آيد البته بركت و خير در آنجا نازل و به دنبال او به هر كجا كه او برود مي رود، آنگاه كه پيام دين، اعلام گرديد شريعت به ياري او به پيروزي رسيد و هرجا كه قدم گذاشت، زمين از خون دشمنان خدا رنگين شد .....، در بزرگداشت او هرچه بخواهي و بگويي كم است و همه اين مدح و ثناگويي ها گناه و خطا نيست مگر آن وصفي كه نصاري از حضرت عيسي عليه السلام كرده اند يعني او را به خدايي خطاب كردند، و در آن روزي كه مردم مانند مرغان تشنه در آشيان خود جاي گرفته اند، خواهي ديد كه چگونه اين امام در كنار حوض كوثر، تشنگان را سيراب خواهد كرد، علي عليه السلام آن كسي است كه هيچ كس به پايگاه و مقام او دسترسي ندارد، اوست كه در ليله المبيت در شب هجرت در بستر رسول خدا قرار گرفت و پيامبر توانست در امن و امان كامل

ص : 1588

رهسپار غار گردد، آري البته علي عليه السلام، امام و پيشواي من است و چه خوب امام و پيشوايي است، و قطعاً آن بزرگوار در فرداي قيامت مرا از آتش جهنم نجات خواهد داد و البته او چه نيكو ياوري براي پيامبر بود، كه رسول خدا در روز غدير به او اظهار برادري كرد و اين به فرمان خداوند بود كه او را برگزيد، آري علي عليه السلام پيشوا و امام من است و من جز او امام و پيشوايي ندارم و او كسي است كه خداي متعال او را به اين مقام مخصوص نموده است و من مهر و دوستي او را بر دل دارم، او گوهر ولايت و محترم ترين مخلوقات و .....، است و همانگونه كه اصحاب كهف و رقيم هدايت شدند او نيز پيروان آئين خود را به صراط مستقيم هدايت مي كند و سرانجام رضاي الهي شامل حال پيروان اوست، پس اي علي كه به منزله كشتي نوح و آتش موسي كليم، نجات بخش مايي، و اي كسي كه اسرار اين عالم وجود، هستي، اي سرور من و اي برادر مصطفي و اي كسي كه پس از رسول خدا، اخلاص عمل از جانب توست، بر تو از جانب من همواره درود و سلام خدا جاري باد، درودي از سر مهر و از روي وفاداري، درودي كه تا خورشيد طلوع و غروب مي نمايد و كاروانيان در سير و حركت هستند ادامه دارد.) (كلب گويد رحمت و رضوان و مغفرت خداوند بر روح و روان پاك و طيب سراينده حضرت شيخ بهايي كه اشكهاي ما را جاري و قلوب ما را به اظهار ارادت شفا بخشيد، خداوند همه ما امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از دست ساقي كوثر سيراب فرمايد آمين، آمين، آمين رب العالمين)، شيخ محمد ابن حسين بن عبدالصمد حارثي، شيخ الاسلام، بهاءالمله والدين، استاد استادان و مجتهدين، از جمله بزرگان نامداري است كه شهرت او عالمگير است و تبحر او در علوم و دانشها و مقام او در فضل و دينداري استوار و .....، از توصيف و بيان هرگونه مدح و ثنا مستغني است .....، او يكي از نوابغ امت اسلامي و از نوابغ بزرگ و قهرمانان دين و دانش است و كسي است كه محبي او را چنين معرفي نموده است (..... شيخ بهايي تأليفات و تحقيقات گوناگوني دارد و او از جمله شايسته ترين افرادي است كه لازم است شرح حال و اخبار و فضايل او را وجهه همت قرار داده و عالم را به مناقب و بزرگي او آشنا كرد، او به تنهايي يك امت بود، به اين جهت كه بر همه علوم احاطه داشت و از دقايق فنون آگاه بود و گمان نمي كنم كه زمانه مثل و مانند او را بوجود بياورد، ..... و خلاصه سخن اينكه تاكنون گوش شنوندگان حقيقت، اخباري شگفت تر از حالات و اخبار او نشنيده است، نسبت او به تابعي علوي مذهب، حارث همداني يار مخصوص و نزديك علي

ص : 1589

عليه السلام منتهي مي شود و...) شرح حال و توصيف احوال او را آنطور كه شايسته است مي توان از متون كتب و شرح احوال تأليف شده حاصل نمود از جمله (سلافه العصر، امل الامل، تذكره نصرآبادي، الروضه البهيه سيد شفيع ..... و اخيراً نيز كتابي در تاريخ زندگاني اين دانشمند به چاپ رسيده كه به قلم استاد سعيد نفيسي نويسنده ايراني مي باشد و...، از جمله استادان و مشايخ او، ..... پدر بزرگوار او شيخ حسين بن عبدالصمد، شيخ عبدالعالي كركي، شيخ محمدبن محمد مقدسي شافعي .....، مولي علي مذهب مدرس (كه شيخ علوم رياضي را از او فرا گرفت) .....، نطاسي محنك عمادالدين محمود (كه علم طب را از او را فرا گرفته)، مولي محبي آورده است كه در زمان اقامت در مصر با استاد محمدبن ابي الحسن بكري مجالست داشت و استاد در بزرگداشت او مبالغه مي كرد پس روزي به استاد گفت اي مولاي من، اينجانب درويشي فقير هستم چرا تا اين حد مرا تعظيم مي نمايي، گفت من از تو رايحه فضل و بزرگي استشمام مي كنم و سپس در قصيده اي او را ستود .....، محبي درباره او مي گويد (او پيامبر را در مدينه منوره زيارت كرد و...، سي سال به جهانگردي ادامه داد، ..... سپس برگشت و در ديار عجم ساكن شد ..... به اصفهان آمد و شاه عباس منصب رياست علماء را برعهده او قرار داد و مقامش را بالا برد و كارش بالا گرفت، الا اينكه با مذهب پادشاه كه زندقه بود همراهي نداشت... و تنها نكته اي كه قابل ذكر است اينكه در محبت اهلبيت غلو مي كرد)، ..... چقدر جسارت مي خواهد كه يك نفر درباره مؤمني كه شهادت مي دهد لا اله الّا الله اين چنين ياوه ها و ناسزايي بگويد و آن پادشاه والامقام و آن شخصيتي را كه در روزگار خود مورد احترام و دوستدار خاندان علي عليه السلام بوده است را به زندقه نسبت دهد و آشكار است كه اين پادشاه نيك بخت تا چه اندازه در امر دين و مذهب و انجام واجبات و ترك منهيات اهتمام داشته و جز بر مذهب بزرگان عصر خود كه شيخ بهايي نيز از جمله آنان بوده است، طريق و روش ديگري نداشته است... و اي كاش مي دانستيم كه اين شيخ بزرگوار ما درباره اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چه غلوي كرده كه اين فرد به آن اشاره نموده و .....، البته كسي كه اين اظهارنظر را كرده، تمامي فضايل بي كران و بيشماري را كه، خدا به اهل بيت عليهم السلام مرحمت نموده است را غلو مي داند و اين هم عادت دشمنان اهلبيت در زمانهاي گذشته و حال بوده است و ما به سوي خدا شكايت و شكوه خود را عرض مي نمائيم ..... و از جمله شاگردان شيخ، بسياري از علماء بزرگ

ص : 1590

علوم ديني، فلسفه، ادبيات بوده اند مانند (1- شيخ ابراهيم بن فخرالدين عاملي، سيد نظام الدين احمد، .....، سيد بدرالدين احمد، .....، شيخ جوادبن سعد...، سيد حسين بن حيدر كركي، ..... شيخ زين الدين بن محمد نوه شهيد ثاني، ..... مولي صالح بن احمد مازندراني، ..... 50- قاضي علاءالدين عبدالخالق معروف به قاضي زاده كرهرودي، ..... 70- مولي محمدرضا بسطامي .....، مولي صدرالدين محمد شيرازي معروف به ملاصدرا، ..... 85- شيخ محمدبن نصار هويزي ..... 91- ملامقصود بن زين العابدين استرآبادي ..... 96- شيخ يحيي لاهيجي، .....، گرچه به فرمان تقدير حضرت الله، صفحه زندگاني شيخ بهايي در هم پيچيده و حكم مرگ چهره اين دانشمند را از ديدگان پنهان نمود، ولي آثار فراوان و تأليفات گرانبها و جاويدان او، منزلت آن بزرگوار را در عرصه روزگار جاويد نگاه داشته است كه از جمله تأليفات آن عالم جليل القدر در دانشهاي گوناگون عبارتند از (1- العروه الوثقي در تفسير، جامع عباسي در فقه، رسالات فارسي و عربي در اسطرلاب، حاشبه بر تفسير بيضاوي، حاشيه بر خلاصه الاقوال ..... عين الحياه در تفسير، رياض الارواح (منظومه)، شرح تفسير بيضاوي، 21- حاشيه بر قواعد ..... 23- حواشي بر كشاف، ..... 30- شرح اربعين ..... 33- اسرار نهج البلاغه ..... 37- بحر الحساب .....، 41- الصراط المستقيم .....، 49- تهذيب النحو ..... 53- ديوان اشعار ..... 64- رساله در حل اشكال عطارد و قمر ..... 65- رساله اي در نسبت كوههاي بلند بر قطرزمين ..... 71- وسيله الفوز و الامان كه شعري است در مدح صاحب الزمان ..... 73- كتابي در اثبات وجود حضرت قائم عليه السلام، ..... 76- جواب المسائل المدنيات .....، ..... ايشان اشعار زيادي از مثنوي و قصيده و ارجوزه و نيز حاشيه هايي بر بعضي از تأليفات خود دارد و علاوه بر اينها، گروه بسياري از دانشمندان معاصر و دانشمندان بعد از او، شروح و تعليقات بسيار به صورت نظم و نثر بر آثار شيخ بهايي نوشته اند كه همگي بيانگر درجه توجه و اعتناء شديد اين دانشمندان بر آثار اين عالم بزرگ دارد از جمله (1- التعليقات سيد ماجد بن هاشم بحراني .....، حاشيه بر الاثني عشريات الصلوتيه شيخ حسن پسر شهيد ثاني .....) بر الاثني عشريات و (.....) بر اربعين و (.....) بر تشريح الافلاك و (.....) بر جامع عباسي، (.....) بر خلاصه الحساب و (.....) بر زبده اصول، (.....) بر الفوايد الصمديه، (.....) بر لغزهاي شيخ بهايي (.....) بر الوجيزه، (.....) بر وسيله الفوز، (.....) بر تهذيب البيان، (.....)، در خصوص ادبيات دلپذير در آثار شيخ بهايي، لازم است مذكور شود كه شيخ بهايي رحمه الله عليه

ص : 1591

عليرغم تسلط در علوم و نظريات عميق در اغلب دانش ها، از گفتارهاي ادبي و سرودن شعر به دو زبان فارسي و عربي روي نگردانيد از جمله (..... اي بزرگواراني كه بر دوري شما محال است صبر نمايم...، آري آگاه باشيد كه اين بزرگواران همان كساني هستند كه فوق بزرگواري آنان كسي قابل تصور نيست و البته هر كس در محبت ايشان بميرد شهيد محسوب مي گردد، چنان شهيدي كه گويا كسي در حضور مولاي خود كه اخلاقي پسنديده و كرداري ستوده دارد در راه خدا بخاك و خون غلطيده باشد، اين شخصيت همان صاحب الزمان و امام منتظر ما و كسي است كه آنچه را نخواهد، خدا آن را خلق ننموده و تقدير الهي بر آن جاري نمي شود، زيرا كه او حجت خداي جهان بر همه آدميان و از ديدگاه همه، خصال برگزيده اهل زمين است، او كسي است كه جهان هستي رشته ولايت او را بر گردن دارد، و هر آنچه را كه بخواهد و دستور دهد اجرا مي كنند و هرگاه از فرمانبرداري او هفت فلك آسمان نيز سرپيچي نمايند، سقف برافراشته اش فرو مي ريزد و نقش زمين مي شود و ويران مي گردد، او آفتاب آسمان مجد و چراغ ظلمتها و برگزيده خدا از ميان بندگان است، او امامي است كه فرزند امام و او هم فرزند امام است، كه همگي قطب و محور افلاكي، آسمان بزرگي و كمال هستند، او در عزت و شكوه بر همه مردم زمين برتري دارد، و از اين حيث به بلندترين پايگاه رسيده است، هرگاه پادشاهان روي زمين در بلندترين قصرها و پايگاههاي او مسكن گيرند، بالاترين منصب آنان كفش كن و همه خاك زير پاي او خواهند بود، از طرف خدا چنان قدرتي به او داده شده است كه مي تواند طبيعت اشياء را دگرگون و ظلمتها را مبدل به نور نمايد و يا امر محالي را لباس ممكن بپوشد، و تمامي اين مراتب به دليل قدرتي است كه خداي ذوالجلال به وي مرحمت فرموده است، اي امين خدا، اي خورشيد هدايت، اي امام مخلوقات و اي درياي كرم و بخشش، در ظهور خود شتاب فرما زيرا كه مدت غيبت تو بسي طولاني و دين خدا نابود و گمراهي و ضلالت بر جهان مستولي شده است، پس اي مولاي من، اي بهترين پناهگاه، يكي از دوستداران و شيفتگان تو بهايي فقير، شعر مدحتي را تقديم تو مي نمايد كه شاعري چون جرير در برابر آن خاضع و فروتن است...)، (كلب گويد اين است توفيق بي نهايت و فضل بي انتهاي خداوند بر شيخ بزرگوار ما بهايي كه بر زبان او اينگونه مدح جاري نموده است و من بعيد مي دانم كه تاكنون كسي توانسته باشد اينگونه در مدح و منقبت حضرت صاحب الزمان شعر سروده باشد، سلام و رحمت و رضوان و فضل بي انتهاي خدا بر

ص : 1592

شاعر باد تا آن زمان كه خداوند خدايي مي فرمايد و ما را نيز به آبروي اين آيت خود كه فضل بي منتها را شامل حال او نموده از دوستان و ارادتمندان امام زمان مهدي آل محمد عج الله تعالي فرجه الشريف محسوب نمايد آمين، آمين، آمين رب العالمين.). و نيز جناب شيخ بهايي اين اشعار را به هنگام زيارت بارگاه عسكري يين در سرمن راي سروده است، (..... اي ساربان در حركت شتاب كن كه دل من از عشق شعله ور است، و آن زمان كه در سرزمين هموار، بارگاه دو امام عسكري و هادي، عليهم السلام را در ميان دو كوه مشاهده كردي متواضعانه بوسه بر آن خاك بزن زيرا كه خدا به بهترين سعادت ترا نايل نموده است، پس آن زمان كه به پيشگاه اين امامان رسيدي كه بهترين خوان گسترده لطف و عاليترين مجلس آراسته محبت را دارند، ابتداء پلك ديدگان را با خضوع تمام بر هم قرار بده و سپس كفشهاي خود را در بياور، زيرا كه در وادي مقدس پاي قرار داده اي .....،)، ..... و نيز اين اشعار هم از او نقل گرديده (..... اي ساربان، چهارده تن از ياران من (چهارده معصوم) در شش بقعه و آستان آرميده اند، كه عبارتند از مدينه و غري (نجف)، سامرا و طوس و بغداد .....)، و نيز گويد (..... باز چشمان من از شوق ديدار مدينه اشكبار است و هرگاه من بر بال فرشتگان هم سوار شوم البته حاضرم اين سعادت را در برابر زيارت روضه پاك پيامبر ترك نمايم و به آن روضه پاك ملحق شوم) و يا (.....)، (.....)، و يا (اي نسيم من قصه عشق و شيفتگي خود را بر تو مي خوانم، پس هرگاه از طوس گذر كردي، ضريح امام مرا ببوس و بگو كه بهايي از مهر و محبت تو از دست رفته است) ..... و نيز در زماني كه شيخ بزرگوار بهايي رسول خدا صلي الله عليه وآله را در خواب ديد اين خواب را در قالب شعر زير آورده است (..... در آن شب يعني همان شب كه طالع من در اوج سعد و كمال بود .....، چشمان من به ديدار آن بزرگ نايل شد و آن حضرت را در خواب زيارت كردم، آن حضرت را كه جان و مال و خاندان من فداي او باد، از سختي ها و بلايا بر آستان او شكايت كردم و بدحالي خود را به پيشگاه او عرضه كردم و او بر اين طرفدار خاكسار خود، با گفتار و نوازشي كه نظم مرواريد را كنار مي زد، تفقد فرمود، خدايا چه شب گرانقدري بود كه من در ظلمت آن به سعادتي كه هرگز در خيال نمي گنجد نايل شدم، كاروان هاي اميد و آرزو به مقصود رسيدند و عطاياي گراني بر ما رحمت نمودند و ديده ام به نور جمالشان روشن شد و...، اقرار مي كنم كه شايسته چنين عطا و بخششي نبودم)، و نيز شيخ بهايي در مدح كاظمين آرامگاه دو امام بزرگوار

ص : 1593

حضرت موسي كاظم و فرزندش جوادالائمه عليهم السلام ابيات زير را سروده است (..... اي كسي كه عزم ديدار بغداد را داري، بر سمت غربي آن جايگاه روانه شو و با ادب كفشهاي خود را بيرون آور و آنجا كه در پيشگاه تو دو گنبد نمايان مي شود، با خضوع تمام، پيشاني سپاس بر خاك قرار ده، زيرا كه تو به سرزميني مشرف شدي كه نور آتش موسي عليه السلام و نور محمد صلي الله عليه وآله را با هم در يكجا مشاهده مي نمايي...)، از اشعار معروف شيخ بهايي رائيه اي است كه درباره امام منتظر صلوات الله عليه سروده كه بالغ بر 49 بيت است كه اين قصيده را علامه شادروان شيخ جعفري نقدي در كتاب (متن الرحمن) خود شرح كرده است، .....، آن بزرگوار در سال 1030 در شهر اصفهان از دنيا رفت و پيكر او را طبق وصيّت خودش به مشهد حضرت رضا عليه السلام برده و در آن خاك مقدس در جوار آرامگاه حضرت رضا عليه آلاف التهيه و الثنا دفن كردند... و نيز از سعيد نفيسي درباره آن بزرگوار لغزش و خطايي سرزده كه بخشودني نيست، او در تأليف خود درباره زندگاني شيخ بهايي رنج بيهوده كشيده و...، و مطالبي را نقل نموده كه مدرك درست تاريخي ندارد و حقايق روشني كه بر او پوشيده مانده و موهوماتي كه بهم بافته و معاني مضحكي كه مطرح نموده و از جمله امور شرم آوري كه نقل كرده است اين مطلب است كه در آن كتاب شيخ عبدالصمد را برادر بزرگتر شيخ بهايي پنداشته و... يا فكر نموده است كه شيخ عبدالصمد به نام جدش ناميده شده و... يا تصور نموده او به همراه پدرش به سال 966 به ايران مسافرت نكرده و فقط شيخ بهايي پدر را همراهي كرده و او به مدينه منوره گريخته است .....، و بيچاره سعيد نفيسي نمي دانست كه شيخ عبدالصمد در شكم مادرش به ايران هجرت و در ..... قزوين به دنيا آمده و معلوم نيست كه آقاي نفيسي فرار او را به سال 966 به مدينه از كجا آورده است... و اين مرد حرفهاي پوچ و بي معني ديگري در اثبات تصورات خود بهم بافته است و صفحه تاريخ را با آن سياه نموده و غفلت داشته كه شيخ حسين پدر شيخ بهايي، تاريخ ولادت او و برادرش را در نامه اي كه در رياض العلما در شرح حال او آمده مذكور نموده است كه (.....)، پس شيخ بهايي برخلاف پندارهاي نفيسي از برادر خود دوازده سال و سي و شش روز بزرگتر بوده و اين نويسنده مي توانست بزرگي سن و سال شيخ بهايي را از اجازه اي كه پدرش براي او و برادرش نيز داده است دريابد كه آورده (.....)، و ..... و نيز يادآوري تعرض و جسارتي است كه او نسبت به علماي ديني و بزرگان مذهب روا داشته در آنجا كه مي گويد

ص : 1594

.....، امّا اين سعيد نفيسي چگونه مي تواند حق را از باطل و تصوف را از عرفان تشخيص دهد .....، امّا خداوند بر اعماق جانها و قلوب آگاه است و اين مرد در پرتگاهي سقوط كرده و در جايي وارد شده كه توانايي آن را نداشته و خداوند رحمت خود را بر كسي كه خود را مي شناسد و از مرز خود تجاوز نمي كند نازل فرمايد، (كلب گويد اگر نفيسي بيچاره مي دانست كه اثر او را حضرت علامه مطالعه خواهد كرد، البته دقت لازم را لحاظ مي نمود تا كلام بي خردانه بر قلم نياورد و قطعاً از ديگر بزرگان راهنمايي مي گرفت ولي اشتباه كرد و اثر او بعداً به نظر قهرمان و اسوه تحقيق يعني حضرت علامه رسيد و ضعفها و نكات زشت آن آشكار شد و آري نفيسي سخن گفت تا كمال عقل او را بدانند ولي كمال جهل و ناداني او آشكار شد .....).

الحرفوشي العاملي حريري:

(..... اي گلي كه بر فراز درخت (بانه) مي درخشي .....، تو آنچنان زيبا هستي كه گويي در جمع اهل دين ياد علي مرتضي را بر زبان مي آورم، ..... آري او كسي است كه خدا بر او مقام تقرب داده و دوستي او را مايه تقرب به خود دانسته است، و فردا كه به امر پروردگار به همه خلايق موهبت ها و كرامات و عطاي او نصيب مي شود، دشمنان او از آتش دوزخ برخوردار و دوستان او از باغهاي بهشت بهره مند خواهند بود، و هرگاه خواستي كه از مقام علي عليه السلام چيزي را درك كني، پس به گرد و غبار ميدانهاي جنگ نظر كن و زماني را بنگر كه آتش جنگ بالا گرفته و اوست كه تيغ كارگر او همچون مار بر سر دشمنان بيجان كننده است و نيزه او از خون كافران و جنايت پيشگان سيراب مي گردد و پرچم دشمنان همراه جمجمه سرشان بر خاك هلاك سرنگون مي شود، و باز در عظمت مقام او از سرزمين (خم) سؤال كن كه چگونه بهترين فضايل او در آنجا بر مردم آشكار گرديده است، و واي بر آن دشمناني كه لگام آنها بر گردن و لجام گسيخته خواهند بود، .....)، شاعر شخصيتي بزرگوار است كه بر همه رجال علم و ادب زمان خود سبقت داشته و از بزرگان فضل و فضيلت بوده و كسي به مقام بلند علمي نرسيده مگر آنكه در آستان او نشسته باشد و هر صاحب كرامتي خود را در برابر او ناچيز مي بيند از توصيف گران او سيد مدني شيرازي است .....، و نيز شيخ حر عاملي كه احوال او را ذكر نموده و او را ستوده است و...، و استاد ما علامه مجلسي در بحارالانوار نيز او را ستوده است ..... و ما در كتاب شهداء الفضيله فصلي را به احوال اين بزرگ مرد اختصاص داديم ..... از آثار

ص : 1595

معروف او (طرائف، اللالي، شرح شرح كافيجي بر قواعد ابن هشام، ..... ديوان اشعار .....) شاعر ما حريري كه در مهد شعر پرورش يافته از تبار والايي نيز برخوردار است ...

ابن ابي الحسن عاملي...:

(..... علي عليه السلام به مقام بلند مكارم اخلاق و فضيلت رسيده است و هواداران شما از ديرباز، پيرامون گوساله ها جمع شده و با شتاب تمام مردم را از حقيقت بازداشته اند، طرفداران شوري با كينه و خصومتي كه در دل داشتند از اظهار آن خودداري نمودند و از علي عليه السلام روي برتافته و اين كينه و دشمني پيوسته در قلوب آنان در جوشش و غليان بود، ..... و حال آنكه پيامبر مصطفي خاتم انبياء صلي الله عليه وآله درباره او به صراحت سخن گفته و در روز غدير او را پيشواي مردم و داراي منطقي استوار و برهاني قاطع معرفي نموده است شما با ستمي كه كرديد، اين مقام را به كساني كه شايسته نبودند سپرديد و آن منصب الهي را از كسي كه سزاوار آن بود دور نموديد و نيز آنها قلب رسول خدا را با ممانعت دختر او از بهره گيري ميراث پدر بدرد آوردند و اين چه كار زشتي بوده است...، شما كفران نموده و سخنان بي اساس در فضيلت افرادي كه هيچ فضيلتي نداشتند جعل نموديد و...)، شاعر يكي از مشايخ طايفه و بزرگان شيعه است، از بزرگان علماء شيعه است كه علم و ادب را با هم جمع نموده و به زيور تقوي و ورع آراسته است و ..... او از شاگردان شهيد ثاني است، .....، (صاحب امل الامل مي گويد من حضور او را در آن هنگام كه خردسال بود در ضمن آن چند روزي كه در شام براي تدريس حاضر مي شد درك كردم و...)، و نيز فرزندش سيد جمال الدين ..... نيز كه تمام فضايل و مكارم ياد شده را از او به ارث برد...

شيخ حسين كركي متوفي 1047:

(..... اميرمؤمنان تيغ آتشين خود را به جنبش آورد، در حالي كه آسمانيان و فرشتگان همه سپاه و يار و ياور او بودند، او چنان بر دشمنان بانگ و فرياد بلند و هاشمي زد كه نزديك بود كوههاي بلند، از هيبت آن متلاشي شوند، ابر خون از گردن كافران باريدن گرفت، ابري كه برقش شمشير علي عليه السلام و رعد آن بانگ و خروش او بود، علي عليه السلام جانشين و وصي پيامبر خدا و وارث دانش اوست و او كسي است كه فرود آمدن در غدير خم و برگزاري آن واقعه عظيم به خاطر وجود او بود و البته آن كسي كه علي عليه السلام

ص : 1596

را با دشمنش مقايسه كند، قطعاً گمراه شده، زيرا او در عظمت مقام و منزلت بي مانند است همانگونه كه پروردگار عرش همتا و شريك ندارد)، شيخ حسين كركي از نيكان جبل عامل بود و او از جمله دانشمنداني است كه در علوم مختلف تبحر داشت، ..... و صاحب تأليفات مختلفي است از جمله (شرح نهج البلاغه، عقودالدرر، كتاب الكبير در طب...)، اشعار او خوب و روان است خصوصاً در آنجا كه اهل بيت عليهم السلام را مدح كرده است، او مدتي ساكن اصفهان بود، سپس سالها در حيدرآباد سكونت نمود و در همانجا وفات كرد ..... او 68 سال عمر نمود، سيد علي مدني در سلافه، در ستايش او بسيار سخن گفته است .....، از جمله اشعار اوست (..... من مهر و محبت آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين را براي خويش انتخاب كردم و دل خود را به آن خوش نمودم، زيرا كه اين، همان راه حق است كه هركس آن را در پيش روي خود قرار دهد و در آن طي طريق نمايد، البته درمانده نگرديده و پست و خوار نخواهد شد، و در روز جزا و قيامت و محشر، آنجا كه كسي نمي تواند رهين خود را آزاد نمايد، البته حب علي بن ابي طالب عليه السلام مرا نجات خواهد داد و...) و در قصيده اي ديگر مي گويد (..... اي اباالحسن، اين چگامه من است كه توانستم آن را در مدح و ثناي تو بسرايم، كه به مانند چشمه اي گوارا و زاينده است و از تو مي خواهم كه در روز رستاخيز و آنجا كه در ظلمات تيره به زير خاك رفتم شفاعت گر من باشي)، (كلب گويد و نيز يا اميرالمؤمنين، از خداوند متعال خواستاريم كه مانند اين دعا هم از طرف ما در پيشگاه تو قبول باشد و نيز در خصوص همه دوستداران و مواليان تو يا اميرالمؤمنين آمين، آمين، آمين يا رب العالمين) ..... و اين اشعار نيز از اوست (..... محمد صلي الله عليه وآله، همان ماه تابان است كه فروغ جهانگير او همه را مفتخر نموده است، و خداي بخشايشگر، قبل از آنكه افلاك و جهان هستي را خلق نمايد، آن حضرت را هستي بخشيده است، تا آنكه در آخرالزمان، او را مانند خورشيدي كه چشم بينندگان را خيره نمايد، براي هدايت بشر فرستاده و مبعوث فرموده است، و اين پيامبر بزرگ و عظيم الشأن را، با حيدر مرتضي عليه السلام تائيد كرده است، همان شير دلير و دلاور و خوش سيما كه بت شكن بود، همان علي مرتضي عليه السلام كه تا رسول خدا زنده بود او را ياوري نمود و در همه احوال پيروزي يا شكست در كنار او بود و هم او بود كه در ميدان كارزار با شمشير ذوالفقار خود، همان شمشير

ص : 1597

بران و كوبنده، پهلوانان و قهرمانان كفر و شرك را بر زمين مي افكند. و آنان را در خاك و خون مي كشيد .....).

قاضي شرف الدين متوفي 1079:

(..... سلام و درود بر آن بزرگواري كه فردا تشنگان را سيراب و با خاك پاي خود، ديدگانم را چون روز روشن خواهد نمود .....، البته بعد از بهترين پيامبران، ذكر هر فضيلت به او برمي گردد، .....، او پدر پاكاني است كه از همه خلايق برتر و بالاتر هستند و اوراق و دفتر گويندگان به ستايش آنان آراسته است، .....، من در مدح و ثناي چنين شخصيتي هيچ ترس و هراسي ندارم زيرا كه هرچه بگويم مبالغه و اغراق نخواهد بود، در روز غدير، پيامبر او را به مسند ولايت نشانيد و همه بر پذيرش ولايت او گردن قبول و تسليم نهادند، ولي دريغ كه هنوز پيامبر چشم خود را از اين جهان نبسته بود كه عده اي از آئين حق و راه عدالت روي برتافتند و از آن فاصله گرفتند، و چه زود همه آن عهد و ميثاق ها را فراموش كردند و چه زود با شتاب آن پيمانها را گسستند، در حالي كه اينان در غدير شاهد بودند كه چگونه با نور ولايت او همه جا روشن و منور گرديد .....) .....، او از بزرگان و ادباي مشهور يمن و دانشمندي والا و نويسنده و شاعري توانا بود...، اين شاعر خوش ضمير در سن جواني و در ماه صفر 1079، در صنعا درگذشت (سلام خداوند بر روح و روان پاك و پاكيزه او رحمه الله عليه)، و پدرش و ديگران او را رثا گفتند.

سيد ابوعلي انسي:

(..... اين فرمان خداي سبحانه و تعالي است كه ما در اختلافات و تنازعات كار خود را به حضرتش واگذار نمائيم و از او دستور بگيريم و نيز از بهترين پيامبران و برگزيده ترين آنان در گفتار و كردار، يعني محمد مصطفي پيروي كنيم، پس چرا بايد بر سر موضوعي بزرگ اختلاف نمائيم كه مخالفت با آن گمراهي آشكار است، .....، مخالفان تصور مي كنند كه نص قرآن دربارة وصي پيامبر پوشيده و مبهم است همان مخالفان كه غير علي را وصي تصور نموده اند، آري تنها حديث غدير دربارة نظر پيامبر و گزينش او براي همگان كافي است، ولي دريغ كه سخنان تفرقه افكن، سراسر ظلمات را فراگرفته است،)، ..... او يكي از بزرگان يمن بود و...، متوكل از زبان او مي ترسيد ..... او در سال 1079 از جهان رفت....

ص : 1598

سيد شهاب موسوي متولد 1025 متوفق 1087:

(..... در پرتو چراغ روشنگر اوست كه نوري هدايتگر درون تيرگي ها را شكافته است، غدير خم پس از آن همه ترديد و شكي كه مخالفان آورده و در اين زمان از ناتواني متوقف شده اند، اينك با ابر رحمت و باران پربركتش مي بارد و همه را در امواج رحمت خود گرفته است، همان غدير كه من آن را بهترين گفتار و بيان مي دانم، آري مضمون غدير، بهترين نكات هدايت را آشكار و همه ابهامات را زدوده است، اين مضمون برگزيده از تفسير قرآن است كه هيچ دستي چنان تفسير حقي نياورده است...)، او سيد شهاب الدين احمد بن ناصر ..... بن ابوجعفر عبدالله عولكاني هويزي بن امام موسي بن جعفر كاظم عليه السلام است، اين شاعر از تواناترين شعراي خاندان پيامبر عليهم السلام است، ..... آورده اند كه او سيدي بزرگوار و داراي اخلاق نيكو و تبار والا و مردي فصيح و اديب بوده است ..... و قصيده اي دارد كه هم از طول و هم از عرض خوانده و معني مي شود... و به صور مختلف قابل ملاحظه است كه (..... مايه مباهات انسانها آن حيدري است كه بخشش بيكران و همگاني شمول دارد، او افتخار جهان هدايت و دارنده فضايل بزرگ يعني اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، همان اختر درخشاني كه بر فراز آسمان دين و شريعت اسلام پرتوافشاني مي كند...) .....، اسكندري در الوسيط خود آورده است (..... از بزرگان شيعه و در روزگار دولت غاليان شيعه مي زيسته است، در شعر خود راه افراط در تشيع را پيموده و در مدح علي عليه السلام و امام حسن و امام حسين سخنان او از حدود شرع و عقل تجاوز كرده .....)، اين پندار ياوه اسكندري كه مي گويد صفويه از غاليان شيعه بودند صحيح نيست و نيز هر آنچه اين شاعر و ديگر شاعران دوره صفوي از فضايل و مكارم ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين سروده اند در واقع همگي حقايقي بوده كه عقل در برابر آن خاضع و منطق آن را مي پذيرد و هرگز از اصول مسلم ديني بيرون و منحرف نيست، بلكه اين اتهامي كه اين شخص بر شاعر ما و ديگر شاعران بسته و آنان را غاليان و افراط گران مي داند .....، كه در حقيقت اينگونه اظهارنظر مغرضانه دليل و نشانه كينه و خصومتي است كه اين شخص داشته ..... و مانند مثل خود بدون دليل و با كينه توزي با طرفداران علي عليه السلام دشمني ورزيده و راه دروغ رفته و خوابهاي پريشان ديده و در سخنان خود آورده است وگرنه اين ديوان ابومعتوق است كه در پيش روي خوانندگان قرار دارد و نيز اين صفحات پاك و سفيد

ص : 1599

تاريخ صفويه است كه هميشه در دسترس پژوهشگران است و همه به خوبي ولايت راستين خاندان علي عليه وعليهم السلام را نشان مي دهد ..... و البته اين دشمني ها تازگي ندارد و ما قبلاً بدقت و بررسي كامل گروه غاليان را معرفي و اثبات نموديم كه آنان غير گروه شيعه بوده اند و خداوند خود بهترين داور است.

سيد علي خان مشعشعي، متوفي 1088:

(..... من از روزگار چشم دوستي و انتظار وفاداري داشتم ولي مي بينم كه او به همه وعده هاي خود تخلف مي ورزد، ..... شايد روزگار فقط مرا هدف قرار نداده بلكه شيوه ديرين او همين بي وفايي است، پس هرگاه از وراي انديشه به اين فضايل كه من بيان مي نمايم توجه كنيد، آنوقت تعجب مي كنيد كه چه كسي سزاوار امامت و پيشوايي است، اي كسي كه در واقع گوهر تابناك عالم وجود هستي ولي در روزگار ما به كمترين بها فروخته مي شوي، اين رسم روزگار و زمانه است كه كاملان و صاحبان فضايل را پائين آورده و اوباش و فرومايگان را بالا مي برد، اگر روزگار خيري داشت، ديگر پس از مصطفي بنده تيمي چوبي بلند نمي كرد و آيا در برابر دشمنان جاي آن نبود كه از علي حيدر عليه السلام دفاع بشود زيرا كه او را بهترين خلايق يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير به صراحت و بطور علني و آشكار به جانشيني خود برگزيد و فرمود (..... هر كه را من مولاي او هستم، پس از من اين علي مولاي اوست،) و اين بانگ رسا و بلند را همه شنيدند و شهادت دادند و نيز هرگاه بر احوال دختر رسول خدا بنگري كه چگونه اين دختر خانه زاد رسول خدا پس از او مغضوب قرار گرفت و فاجعه جانگداز زندگي و شهادت مظلومانه امام حسن بزرگوار عليه السلام را كه چگونه خانه نشين شد و به چشم اشكبار و جگر پاره پاره او بنگري و در سوگ و اندوه قتل حسين عليه السلام كه هيچ يك از امت اسلام به مانند او با نيرنگ و مكر به قتل نرسيد، تا آنجا كه او را تنها و غريب در كربلا به خاك هلاكت انداختند و ياران و فرزندان او را به قتل عام نمودند و حرم و زنان حرم رسول خدا را به اسيري گرفتند و آنها را سوار بر شتران در همه شهرها براي تماشا مردم گردش دادند، و هرگاه به اين منظره جانگداز كه زنجير بر گردن حضرت سجاد انداخته و سر بزرگوار حسين عليه السلام را در پيش روي آن حضرت حركت مي دادند و احوال نه تن ديگر از امامان مظلوم عليهم السلام را كه در مقابله با مخالفان بودند و اين معاندين چگونه به خصومت آنان كمر بستند و... را مطالعه كني، مي بيني كه چگونه همگي يا مطرود و

ص : 1600

تبعيد و يا مسموم و محبوس بوده و يا زنجير بر گردن داشتند و...، آنوقت براستي اذعان نموده و اقرار و اعتراف مي كني كه هيچيك از اين مدعيان مسند خلافت پيامبر و مخالفان خاندان پاك او، پايگاه شريفي نداشتند و...)، و نيز اين ابيات هم از اوست (..... ولي روزگار به خاندان رسول خدا ستم كرده است .....، آنها حجت خدا در روي زمين و برگزيدگان خدا در ميان مردم هستند، ..... از مخالفان سؤال كن كه آيا سورة هل اتي در حق كسي ديگر غير از ايشان نازل شده است، و درود بر اين سورة هل اتي باد، آگاه باشيد كه نص ولايت در قرآن فقط در حق ايشان نازل شده و هر كس كه قرآن را بخواند البته به اين نكته آگاه مي شود، و همچنين خداي تعالي، اين خاندان را از هر رجس و پليدي پاك كرده است (آيه 33 احزاب)، و فضايل حديث كساء (عبا)، كه به اين خاندان تعلق دارد (پنج تن آل عبا)، آري حديث كساء اختصاص به اين خاندان دارد، پس نظر كن كه چه پاكان و افراد منزه در زير اين گليم گرد آمدند، آگاه باش كه نام اين بزرگان در لوح خدا قلم خورد و در عرش الهي قبل از تابش هر نوري، پرتو وجود ايشان تابيده است، رسول خدا با اين كسان خود با دشمنان مباهله كرد، .....، و اينگونه رسول خدا تنها كسي را به ياوري و برادري خود برگزيد كه اخوت خود را به او مخصوص نموده بود، و خداوند در روز قيامت بدون هيچ شك و شبهه، تقسيم بهشت و دوزخ را در كف علي قرار داده است و هرگاه در اين اعتقاد جدال و گفتگو داري، حديث (طاير بريان) ترا كفايت خواهد كرد، و او بود كه با دست خود كفش را وصله مي زد (و او مقصود رسول خدا از خطاب به خاصف النعل بود)، و اين فضيلت او را كافي است، و نيز حديث (انت به منزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي) بهترين دليل بر حقانيت علي عليه السلام است، و نيز اينكه رسول خدا بهترين زنان عالم از اولين تا آخرين را كه دختر او بود، يعني فاطمه را به همسري او انتخاب كرد و اين برترين گواه است، و در نص سوره برائت، يعني برائت از مشركان و پيكار با آنان آمده و بايد كه او يا مثل او آن را ابلاغ نمايند، و در روز غدير خم كه پيامبر، دوستي و موالات خود را با علي عليه السلام به آواز بلند و رسا اظهار نمود، آري او اولين كسي از مؤمنان بود كه ايمان آورد، و در شب ليله المبيت و شب هجرت رسول خدا و شب فداكاري كه با جان خود در راه رسول خدا به جانبازي قيام كرد، و او يعني علي عليه السلام يار و ياور رسول خدا بود در آن روزهايي كه همه اصحاب از اطراف و پيرامون او همچون پرندگان فرار مي كردند، .....) هر آنچه در اين قصيده غرا، سيد

ص : 1601

ما حويزي گردآوري و در ضمن آن فضايل و مناقب مولا علي اميرالمؤمنين را در كتاب خدا و سنت مانند نزول سوره هل اتي، انما وليكم الله، حديث كساء غدير و .....، را آورده، ما صحت و درستي تمامي اين احاديث را در مجلدات الغدير ثابت كرديم و آورديم كه همه اين احاديث، احاديثي هستند صحيح كه در صحاح و مسانيد قوم نيز آمده است، او سيد علي خان مشعشعي حويزي .....، پسر احمد، پسر امام موسي بن جعفر صلوات الله عليهما معروف به ابن مشعشعي و اهل حويزه بوده است، او يكي از حاكمان حويزه و حومه آنجا بود، آراسته به جامه نوراني علم .....، كه در آثار او جز تبليغ دين خدا، .....، و توحيد و نبوت و امامت و .....، چيز ديگري يافت نمي شود، شيخ حر و صاحب رياض و ..... او را ستوده اند، و آثاري كه آن بزرگوار در علم و ادب از خود بجا گذاشته است (..... النورالمبين در حديث، تفسير قرآن، خير المقال، .....، ديوان اشعار موسوم به (خير جليس و نعم انيس)، از نمونه هاي شعر او در قصيده اي (..... هرگاه شمشير علي عليه السلام نبود، هر صبح وقتي مردم از خواب برمي خاستند كسي را كه خدا را عبادت كند نمي يافتند، و فرزندان او نيز همه بزرگواران و نيكاني بودند كه هر آنچه از اسلام در پرده تاريكي و جهل بود به وجود آنان روشن و آشكار گرديد، و من سوگند مي خورم كه اگر مردم بر مهر و محبت اين خاندان عليهم السلام اتفاق نظر داشتند خداوند جهنم را خلق نمي كرد...)، و يا در ضمن قصيده اي ديگر (..... به مدح و ستايش پيامبر امين پناه ببر، و او كسي است كه در بلد امين چهره مشهور و اميني است، و نيز به دامان برادر او و وارث علم و وزير و ياورش در جنگهاي سخت يعني علي عليه السلام پناه ببر، و نيز به درگاه فرزندان او كه همگي اقمار هدايت بودند پناه ببر، كه اگر آن بزرگواران نبودند، واجبات و سنت هاي دين خدا شناخته نمي شد، .....) و نيز در قصيده اي ديگر (..... من ايمان به بهترين پيامبران الهي را وسيله رستگاري خود قرار داده و .....، خاندان او را كه بهترين مردمان هستند وسيله سعادت جاودانه خود قرار مي دهم، و در افتخار ايشان همان بس كه ساير دانشمندان و علماء با خاك پاي آنان هم، برابر نيستند، .....) و باز در قصيده اي ديگر (..... به دامان ابوالقاسم مصطفي، آن امين مورد اعتماد، چنگ بزن و به او توسل كن، و نيز به دامان يار و ياور رسول خدا كه در روز شكستن بتها بر دوش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قرار گرفت و نيز به دختر پيامبر و امام شهيد و امام حسن عليهم السلام توسل كن، و به عترت بزرگوار او كه من اميد نجات از آنها را دارم و دوستي آنها بهترين سرمايه نجات من

ص : 1602

است)، پدر سيد علي خان نيز از عالمان و فضلا و عارفان و... بود كه از او نيز تأليفات و رسالاتي باقي است از جمله (مظهر الغرايب) در شرح دعاي عرفه امام حسين عليه السلام كه ده هزار بيت است و بقول محدث نوري در المستدرك، اين اثر به تنهايي گواه راستين بر تائيد قول كساني است كه دانش و فضل و تبحر و حسن سليقه او را ستوده اند (النهج القويم في كلام اميرالمؤمنين عليه السلام)، كه در اين اثر ارزنده او، آن بخشهايي از كلام آن حضرت كه در نهج البلاغه نيامده جمع آوري شده است و (الموده في القربي في فضايل الزهرا الصديقه و الائمه عليهم السلام) كه به حق اثري بزرگ و مهم است، (الحجه البالغه) در كلام و در اثبات امامت با استفاده از آيات و نصوص هر دو فرقه، (سبيل الرشاد)، (خير الكلام)، (رساله الاثني عشريه)، در طهارت و نماز، (فخر الشيعه)، در فضايل اميرالمؤمنين، ..... و رساله اي در نحو، و اين نمونه اي از اشعار سيد خلف در مدح اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه (..... اي ابوالحسن اي كسي كه در زماني كه حوادث ناگوار ما را احاطه مي كند تو پناه پناهندگان هستي، تو پاكترين مردم و نيكوكارترين و والاترين خلايق هستي و البته و بدون هيچ شك و شبهه، هر انسان كه زندگي كند و به هنگام مرگ، نسبت و علاقه خود را به تو وصل ننمايد، هيچ افتخاري را كسب نكرده است...)، سيد خلف مشعشعي در سال 1074 درگذشت و شهاب حويزي او را مرثيه گفت و....

سيد ضياءالدين يمني متوفي )1096):

(..... او امامي است كه خداوند او را از بهترين سرشت ها آفريده است، او همان بزرگواري است كه تمامي راههاي فضيلت و بزرگي به او ختم شده و بالاترين شرافتها به او تعلق دارد و بهترين نقطه هاي نوراني آسمان به خاطر اوست، او به منزله ماه تابان است و ديگر افراد خاندان بزرگوار او به منزله ستارگان هستند، به وجود اين بزرگان، اركان دين خدا در زمين برپا شده و دين پيروان بالاترين انبياء محمد مصطفي، متعالي شده است، يا اميرالمؤمنين اين عيد سعيد غدير خم، بر تو كه خود موجب آن هستي و بر من و همه هم مذهبان من مبارك باد، آري اين روز همان روزي است كه خدا حق آل پيامبر (ص) را به آنان داده و به وجود علي عليه السلام آنرا برپا نموده است، اين روزي است كه رسول خدا به مردم خطبه خوانده و خدا در اين روز، خلافت را به آن كساني كه سزاوار و لايق آن بوده اند سپرده و بيگانگان را از آن دور داشته است، و اين علي

ص : 1603

عليه السلام به نص كتاب خدا قرآن مجيد، اميرالمؤمنين و وصي رسول خدا صلي الله عليه وآله معرفي شده و اطاعت اوامر او واجب گرديده است، دوستي و محبت رسول خدا و ولي او و هارون (جانشين) او يعني علي، آن بزرگ مرد، آن رزمنده جهادگر و آن لايق و شايسته، براي من كافي و بسنده است)، سيد ضياءالدين يكي از بزرگان يمن و مردي اديب و نويسنده و شاعري توانا بوده است و متوكل پسر منصور او را بر بلاد (عدين) مأمور كرده بود .....، او به سال 1096 وفات يافت....

ملامحمدطاهر قمي:

(..... قلب و دل من مهر علي عليه السلام، يعني آن شخصيت والا را برگزيده است و اين همان مهر و محبتي است كه از همان آغاز به واسطه طهارت روح و پاكي ذات مادرم سرچشمه گرفته است، و من به همين دليل، هر صبح و شام براي مادر خود دعاي خير روانه مي نمايم، و البته مهر مرتضي علي مانند نوري تابان، دوستانش را از تاريكي آفات هر خطا باز مي دارد، و من محبت علي عليه السلام را پيشه خود نمودم، و هرگز پيوند خود را از اين مهر و محبت نخواهم گسست و دوستي او هيچگاه از دل من جدايي پذير نيست، او برادر پيامبر و امام من است، گفتار او سند اعمال من است و همه كردار من، تابع فكر و انديشه و نظر اوست، من به اطاعت آن حيدري گردن طاعت نهاده ام، كه داراي همه فضايل و كرامتها و پيشواي هر پرهيزكار و متقي است، من همه زندگي خود را در محبت خاندان پيامبر مصرف نموده ام و البته هركس كه از اين خاندان روي گردان باشد من هم از او بيزار هستم، علي عليه السلام، باب علم و مرجع سعادت و پناهگاه همه ما است و هيچ امر دشوار ما جز با مشكل گشايي او حل نمي شود و هرگاه رسول خدا، علي را دوست نمي داشت با او در خوردن بهترين طعام شركت نمي فرمود، آري اين ولايت علي مرتضي عليه السلام است كه به نص كلام برگزيده ترين مخلوقات يعني محمد مصطفي صلي الله عليه وآله، در سرزمين خم بر همه ثابت شده است، و اين فرمان پيامبر (ص) بر بالاي منبر، آنچنان بزرگ و معتبر بود كه همه اهل دين و بزرگان به صحت و اصالت آن شهادت دادند و نيز در حديث (دار) در آن خانه، پيامبر در نزد همگان، (در زمان انذار عشيره اقربين) علي عليه السلام را به جانشيني خود نصب فرمود و اين چيزي نيست كه با شوخي و بي توجهي از آن عبور كني بلكه امري بزرگ و انجام شده بوده است (كلب گويد پس ببين كه چگونه براي مولاي ما علي عليه السلام

ص : 1604

غديرهاي مختلف در خم هاي گوناگون بوده از جمله اين خم كه در (دار) واقع گرديد و... و در بسياري مواضع ديگر كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن حضرت را به جانشيني خود و رهبري امت منصوب و معرفي مي نمود تا براي امت اين موضوع امر تازه اي نباشد پس غدير خم اول در دار بر اهلبيت او واقع شد و...، غدير خم اعظم و اكبر در وادي خم بر همه امت تجلي نمود، پس خلافت آن حضرت به امر خداوند در نصب اول در (دار) بر خاندان و عشيره اقرب او ابلاغ شد و با ..... زمينه سازي و با بيان هر فضيلت غيرقابل رقابت كه شرط رهبري بوده ..... در طي ايام حيات آن حضرت (ص) و ابلاغ خلافت او به امر خدا در نصب آخر، در وادي خم كه بر اساس آن خلافت آن حضرت بر امت اسلام تا ابد واجب گرديد)، و البته امامت، مقام و منزلت و منصبي است كه هيچ كس جز امام معصوم و منزه از گناه و لغزش نمي تواند آن را تصدي و احراز نمايد، و من پيرو آن امامي هستم كه در جهان، عصمت او ثابت شده است، .....، و اين آفتاب است كه بخاطر مولاي ما ابوالحسن عليه السلام برگردانده شد، پس جانم فداي علي مرتضي كه برخوردار از اين چنين معجزه بزرگ است، و طوبي بر آن امام و پيشوايي كه در خانه خدا به دنيا آمد كه هيچيك از پيامبران را اين پايگاه نبود كه در اين خانه شريف بدنيا بيايد، .....)، او ملا محمد طاهر بن حسين شيرازي كه به نجفي و قمي هم معروف است يكي از شاعران برجسته اي است كه در انواع دانشها و علوم نيز مهارت داشت، او از مشايخ بزرگ روايت .....، و محدثي جليل القدر والامقام محسوب مي گردد، .....، او تأليفات گرانقدري در موضوعات گوناگون دارد كه از آن جمله هستند (عطيه رباني، تحفه الاخيار، بهجه، .....، 20- سفينه النجاه .....) او شاعر و شيخ الاسلام و امام جمعه و جماعت شهر شريف قم بوده و به سال 1099 در همانجا رحلت يافت و در كنار آرامگاه زكريا بن آدم قمي طاب ثراه به خاك سپرده شد...، از جمله اشعار فارسي اوست (..... از گفته مصطفي امام است سه چهار، از روي چه گويي كه امامت است چهار، نشناسي اگر سه چهار حق را ناچار، خواهي به عذاب ايزدي گشت دچار .....، دليل رفعت شأن علي اگر خواهي، به اين كلام دمي گوش خويشتن مي دار، چو خواست مادرش از بهر زادنش جايي، درون خانه خاصش بداد جا ستار، پس آن مطهره با احترام داخل شد، در آن مقام مقدس بزاد مريم وار، برون چو خواست كه آيد پس از چهار روز ندا شنيد كه (نامش برو علي بگذار)، فداي نام چنين زاده اي بود جانم، چنين امام گزينيد يا اولي الابصار،) ..... و از رباعيات او (اي مانده ز

ص : 1605

كعبه محبت مهجور، افتاده ز راه مهر صد منزل دور، با حب عمر دم مزن از مهر نبي، كي جمع توان نمود با ظلمت نور)، و يا (بما رسيده حديث صحيح مصطفوي، كه هست بعد پيامبر امام هشت و چهار، كسي نكرد ز امت بدين حديث عمل، به غير پيرو آل و ائمه اطهار)، و يا (اي طالب علم دين ز من گير خبر، تا چند دوي دربدر اي خسته جگر، خود را برسان به شهر علم اي غافل، شو داخل آن شهر وليكن از در)، و يا (نبي چو وارد خم گشت از سر منبر، خليفه كرد علي را به گفته جبار، نهاد بر سر او تاج وال من والاه، ز امتش بگرفت از براي او اقرار، وليك آنكه به بخ بخ نمود تهنيتش، بكرد از پي اقرار خويشتن انكار، فتاد بر سر حارث ز غيب سنگ قضا، چو گشت منكر نص غدير، آن غدار)،....

قاضي جمال الدين مكي، متوفي 1012:

(..... سوگند به جان من كه تو بهترين نعمتها و قدرتها را داري و امام و پيشواي يگانه در ميان بندگان هستي، و در روز قيامت به راستي كه بر گردن بندگان ولايت داري، ولايتي موروث، چرا كه پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم در غدير خم تو را به سروري هر مؤمن مطيع برگزيده است، پس هر قومي كه از تو اطاعت كرد، البته هدايت يافت و هر ناداني نافرماني كرد البته در جهالت فرو رفت، و آنگاه كه پيامبر فرمود خدايا دوست بدار دوستدار علي را و دشمن بدار دشمن علي را، و بر دوستداران او رحمت تفضل بفرما و بر دشمنان او لعنت و عذاب بفرست، .....، تو در اصلاب پاك بودي كه به معراج بلندترين پايگاه رسيدي، و در رديف بزرگواران قرار گرفتي و از همان هنگام به وحدانيت خدا لبيك گفتي و اقرار آوردي، پس در برابر اين فضايل كه نور و روشنايي آن، شبهاي تيره را روشن مي نمايد، اين كدامين مغرور است كه بتواند با تو برابري نمايد، و آن كدام نادان است كه در عرصه علوم با تو به مسابقه و مقابله برخيزد، آيا چنين كسي جز يك انسان تهي از فهم و تهي از شعور، كسي ديگر مي تواند باشد، تو در ميان هر فضيلت بهترين هستي و در صدر هر كمال، صدرنشين هستي، خاندان تو از منكران نادان منزه است و بخيلان را در تبار و خاندان تو راهي نيست، پس جاويد و پايدار و ابدي بمان كه سلامت وقف توست و مدح و ستايش و ثناي تو، هر چه بيشتر و روزافزون باد،)، ...

ص : 1606

ابومحمد بن شيخ صنعان:

(..... نهج البلاغه، باغي پرباران و پرشكوفه است كه انوار خدا را نشان مي دهد، ..... نهج البلاغه گويا چشمه يقين است كه از فراز عرش الهي به جوشش آمده است، ..... در كلام علي عليه السلام اگر تأمل و پژوهش كني، خواهي ديد كه او با كلمات علم آفريدگار با ما سخن گفته است، ..... در آن كتاب قدرتي از سوي پروردگار يگانه توانا تجلي كرده است، .....، علي عليه السلام داماد پيامبر، و اولين كسي كه به پيامبر ايمان آورد و خدا را عبادت كرد، همانطور كه يگانه داماد برگزيده پيامبر نيز بود، و خداي تبارك و تعالي دين پيامبر خود را به وجود او پايدار كرد و نعمتش را به وجود او بر بندگان خود كامل گردانيد)، او ابومحمد بن شيخ صنعان همان كسي است كه نسخه اي از نهج البلاغه سيد شريف رضي را به خط خود نوشته و اين نسخه اكنون در تهران در كتابخانه مسجد سپهسالار نگهداري مي شود، ..... و اين شعر او نشانگر آن بود كه اين شاعر در ولايت و محبت بي آلايش خود نسبت به امام بزرگوار، اميرالمؤمنين يك نمونه برجسته و بارز بوده است ...

شعراء غدير در قرن دوازدهم:

شيخ حر عاملي متولد 1033 و متوفي 1104:

(..... آنجا كه پيامبران به تو متوسل مي شوند، اوصياء چگونه به پايه عظمت تو مي رسند، .....، در آن هنگام كه آدم از سوي پروردگار خود كلماتي دريافت نمود، اين كلمات نامهاي شما خاندان بود كه او را عزت و شرافت بخشيد و بلافاصله دعاي آدم مستجاب گرديد، سپس يعقوب از بلا و ابتلاء خود به شما پناه آورد و بلا از او برطرف شد و بوجود شما بود كه پيراهن يوسف به او داده شد و بينايي خود را بازيافت و... ابراهيم خليل نام شما را بر زبان راند و به شما توسل كرد ..... و آتش بر او گزند نرسانيد، و يونس در سختي و نوح در طغيان آب بر شما پناه آورده و به نام شما استغاثه نمودند، و ايوب نيز به نام شما اهل بيت توسل نمود و بدي ها را از خود دور نمود .....، اي شگفت كه اين همان بزرگواري و عظمت است كه دوست و دشمن آن را نقل نموده اند، آري علي عليه السلام چنان مجد و شكوهي دارد كه ثريا و جوزا با آن بلندي و رفعت، پائين تر از او قرار دارند، او مظهر فضل، عصمت، وفاداري، كمال، مهرباني، حياست، ..... محمد و علي صلي الله عليهما و آلهما، نوري هستند كه نور آدم را در بزرگي تحت الشعاع قرار داده اند، .....، هر منافقي با نشان دشمني خاندان

ص : 1607

علي شناخته مي شود، .....، علي آن وجود باعظمت است كه مادرش او را پاك زائيد .....، و در داخل كعبه شريفه كه تاكنون هيچ زني از انسانها به آن وارد نشده است، از وجود علي نوري تابيد و درخشش آن زمين و همه اكناف آن و آسمان را فرا گرفت، تولد علي عليه السلام همچون تولد برادرش رسول خدا صلي الله عليه وآله، دين خدا را شادماني و مسرت بزرگ بخشيد، .....، پس بر مادرش فاطمه سعد ولادت اين گرامي مولود فرخنده باد، همان سعادت و فرخندگي و مباركي بي پايان تا ابدالآباد، .....، درباره علي از رسول خدا اخبار و نصوص خارج از حد احصاء و شمارش رسيده است كه قابل حساب نيست، و در آن نص ها و سخنان، همانطور كه علماء دين نوشته اند، فرموده است كه علي ولي و وصي و وارث من است، .....، و فرمود كه هركس كه مرا به پيشوايي و رهبري قبول دارد، علي عليه السلام هم مولا و پيشواي اوست، پس در اين رابطه هر شك و جدالي را بايستي رها نمود، و پس از آن دعايي فرمود كه كاملاً مستجاب بود (كلب گويد قسم به خداوند علي اعلي اين خادم اثر اين دعاي مستجاب رسول خدا را عيناً ديدم و از بركات آن بهره مند شدم الحمدلله رب العالمين و توصيه مي نمايم آن را براي همه دوستان و مواليان علي عليه السلام اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله) و همه اخبار به تواتر اين را ذكر نموده اند .....، يا اميرالمؤمنين و با سفارشهايي كه رسول خدا از جانب خدا به مردم درباره تو نمود، البته ولايت تو را بر مردم واجب كرد، پس گوش شنواي دشمنان تو كجاست تا بر تو اقتدا كنند، يا اميرالمؤمنين و يا علي آيا آن ولايتي كه در روز غدير خم، رسول خدا با تأكيد عنوان نمود آيا براي شخص ديگري غير از تو بود، .....، در حالي كه در آن روز كه پيامبر رحلت فرمود، تو پيشواي مردم بودي و از ناظران هيچكس به پايه و مرتبه تو نمي رسيد...) ..... و قصايد بجا مانده از او 29 قصيده است كه هر كدام 29 بيت دارد، كه همه در مدح و ثناي علي عليه السلام است، ..... (داشتن مهر و محبت علي عليه السلام سزاوار و درخور و شايسته ملازمت است و هيچ كسي نيست .....، به جز علي كه تو را از ستم رهايي دهد و اوست كه به هنگام مرگ دوستان خود بر بالين آنها حاضر مي شود و ..... بي حضور او دوستان او طعم مرگ را نمي چشند .....، .....، آري بواسطه اين دو وجود گرامي يعني محمد و علي يعني همان كسي كه نخستين بار فرمان او را لبيك گفت، انوار آفرينش و هستي ساطع شد و .....، اختران آسمان اوج گرفتند تا مگر به آستان او برسند و سرانجام در پائين ترين مرحله

ص : 1608

از خانه او قرار گرفتند، آيا بهترين پيامبران، كسي جز او را به مقام كمال و برادري خويش برگزيد، و آيا جز او كسي ديگر در روز غدير در ميان خلق به جانشيني انتخاب شد، اين، البته هدايتي آشكار است كه فرمود: پيشواي شما علي است و او پيشوا و امام هر كسي است كه مرا به رهبري پذيرفته است، پس در آنجا بود كه وحي به پيامبر رسيد كه اين امر را به مردم ابلاغ كن و نترس و خداوند ترا از هر چه بيم داري حفظ خواهد كرد و آنجا بود كه پيامبر خدا بخشي از فضيلت خود را نشان داد و آن چيزي را كه تا آن زمان از ترس دشمنان مخفي نموده بود، كاملاً آشكار كرد، .....)، و نيز از قصايد ديگر او (..... من مهر و ولايت علي عليه السلام را در دل پنهان نموده ام ولي زيباتر از كتمان اين عشق، آن است كه آن را عيان نموده و فاش نمايم، .....) و يا (..... كرامات سرور من، وصي رسول خدا و فرزندانش عليه و عليهم السلام، آنچنان جلوه گر است كه هيچ شك كننده اي نمي تواند درخشش آن را بپوشاند و سخن نبي مصطفي صلي الله عليه وآله بر ما دليل قوي و حجت است و آيا به راستي برتر و بالاتر از كدام رسول خدا، در شرع مقدس حجت و دليلي يافت مي شود، و اين سخن پيامبر در روز غدير است كه فرمود، علي مولاي همه امت است، و اين امر براي همه كافي است، پس چگونه مي توان آن را از ياد برد، همچنان كه در قرآن كريم آمده است، جز او ولي و رهبري بر مؤمنان نيست و پس از آن ديگر چگونه جاي شك و ترديد است، و البته آن زمان كه ستارگان فضايل مرتضي علي عليه السلام درخشش نمايند، پرتو نور آنها، همه آفاق را فرا گرفته و همه جا را روشن مي نمايد، .....)، و يا .....، (..... من شگفتم از كسي كه در فضيلت علي عليه السلام شك مي كند، در حالي كه خبر واقعه غدير خم و نص صريح آن هر شك و شبهه اي را زايل مي نمايد، همان واقعه اي كه در آن پيامبر در برابر مردم پيمان بست و واي بر كسي كه منكر فضايل و ضايع كننده حق او باشد و در آنجا كه فضايل علي عليه السلام را به شماره آورند، هر توانا و دانا از شمارش و احصاي آن ناتوان و عاجز خواهد ماند...)، او محمدبن حسن بن علي ..... بن محمد بن بكير بن حربن يزيد رياحي است و اين حر همان بزرگواري است كه در ركاب حسين بن علي عليه السلام فرزند شهيد رسول خدا در روز عاشورا جان خود را فدا نمود، اين حر شهيد كه عصر روز عاشورا در كنار امام بزرگوار ما به شهادت رسيد، موسس شرافت عظيم در ميان خاندان مكرم خود گرديد، خانداني كه بزرگان دين و مذهب و استادان سخن و پيشوايان تفكر و .....، را در خود جاي

ص : 1609

داده است، و در اين جمع، شخصيت شيخ حر عاملي كه مورد بررسي ماست از همه اين بزرگان مشهورتر است، به نحوي كه آثار او هرگز از ياد نمي رود...، از مهمترين آثار او كتاب (وسايل الشيعه) است كه .....، گرداننده گردونه آسياب شريعت است و...، هرگاه كتاب او را در كنار كتاب مهم مستدرك شيخ حجت نوري قرار دهيم، بايد از اين دو كتاب به دو اقيانوس كه بهم رسيده اند تعبير نمائيم ..... و هيچ فقيهي نيست كه قبل از دادن فتوي به اين دو كتاب مراجعه ننمايد .....، پس منزلت اين شيخ بزرگوار بر تاج روزگار همچون گوهري مي درخشد، .....، و نيز از آثار ديگر اين فقيه ارجمند، تدوين احاديث ائمه اهل بيت عليهم السلام است و از جمله آثار ديگر آن بزرگوار (..... 1- ديوان اشعار كه حدود بيست هزار بيت شعر در مدح پيامبر و امامان بزرگوار دارد، كشف التعميه در حكم چگونگي نام بردن امام منتظر عجل الله تعالي فرجه الشريف .....، رساله در رد صوفيه كه در آن هزار حديث در رد اين فرقه آمده است، ..... اثبات الهداه ..... فهرست وسايل الشيعه بنام من لا يحضره الامام، 16- تنزيه المعصوم عن السهو و النسيان، ..... 20- رساله اي در تواتر قرآن ..... 25- رساله اي در رجال .....) .....، جناب شيخ حر عاملي ..... دو بار به حج مشرف شد و پس از زيارت مرقد امامان در عراق به زيارت امام ابوالحسن رضا عليه السلام مشرف و در آنجا ساكن گرديد، و بعد از آن دوباره به حج رفته و به عتبات عراق مشرف شد و صاحب مقام شيخ الاسلامي و قضاوت گرديد...، اين شخصيت والا در بيست و يكم ماه رمضان سال 1104 وفات يافت و در صحن عتيق شريف حضرت رضا عليه السلام به خاك سپرده شد و قبر او در مشهد معروف و مورد زيارت همگان است، خداوند روحش را شاد و مزارش را نوراني فرمايد، ..... از جمله اشعار او شعري است كه از چهار جانب (صدر و عجز و عروض و ابتداء) محبوكه الاطراف است (از هر چهار جهت به يك حرف آمده است)، ..... (..... هرگاه در وصف و مدح، از اسراف مي ترسي، پس بيا و به مدح و نعت پيشوا و رهبر نيكوكاران بپرداز، ..... و فضايل او از هزاران هزار در گذشته است، .....، اين شعر را از من بپذير زيرا شعري است كه حصاري بسته دارد (از هر طرف با يك حرف خوانده مي شود) و شگفتا كه هيچ شاعر قافيه پردازي نمي تواند مثل و مانند آن را بسرايد،) و نيز قصيده اي دارد بالغ بر هشتاد بيت خالي از حرف الف كه در مدح عترت طاهره عليهم السلام است، ..... (كلب گويد تصور من آن است كه او اين همه فضايل را به دعاي جد امجد خود حضرت حر بن يزيد رياحي كه خداوند همه ما را از شفاعت آن

ص : 1610

آبرومند درگاه خود بهره مند فرمايد، كسب نموده است رحمت و رضوان خدا بر آنان باد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شيخ احمد بلادي:

(..... آنگاه كه از ميان ماههاي رخشنده دوستان مي گذري، ياران را ندا بده، ..... ياراني كه در عرصه كربلا غريب مانده اند، پس برخيز و به اين بهترين زيارت شوندگان سلامي نثار كن .....، همان خاك مقدس كه مردم بسيار، بر تربت قبرهاي آن بوسه زده اند، همان خاكي كه پيكر پاك حسين عليه السلام را در بر گرفته و نيز ياران او را، يعني همان كساني كه بني اميه جنايتكار، خون پاك آنان را كه در ركاب آن حضرت بودند بر زمين ريختند، ..... همان قوم گمراهي كه اسلام را به كناري نهاده و شيطان را در امور خود مورد اطاعت قرار دادند، .....، و اسبان گمراهي و تباهي را زين كرده و جلوداران و بزرگان را كنار زده و اراذل و واپس ماندگان را پيش انداخته اند و آن پيمانها را كه پيش از آن بسته بودند را به فراموشي سپرده و گفتار و سفارش مؤكد رسول خدا را ناديده گرفتند، پس اينان چه گروه نابكار از جمع مردم لعنت زده اي بودند كه پيام غدير خم بر آنها بسنده و كافي نبوده است، پس چه مردم زشت عمل و نابكاري بودند كه اينگونه ستم روا داشتند به گونه اي كه از دين كناره گرفتند و در تبهكاري به سرعت پيش رفتند) .....، شيخ احمد پسر حاجي بلادي، دانشمند فاضل و اديب نامور و از شاعران ستايشگر اهل بيت عليهم السلام است، از او مراثي فراواني برجا مانده است و آورده اند كه تنها هزار قصيده در رثاي حسين بن علي شهيد كربلا دارد، ..... (كلب گويد رحمت و رضوان و رضاي الهي بر او و دوستداران او باد خدايا ما را از شفاعت آن بزرگوار در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شمس الادب يمني:

(..... واقعه غدير را بياد مي آورم همان غديري كه ياد آن براي من بسي زيبا و خوش است، زيرا كه شوق و عشق كسي را در دل من زنده مي كند كه هر تشنه اي را سيراب مي نمايد، غديري كه پيامبر برگزيده خدا صلي الله عليه وآله، در آن لباس ولايت را بر اندام علي عليه السلام پوشانيد و در ميان مردم برخاسته و در ضمن خطابه اي علي عليه السلام را وصي خود ناميد و فرمود كه در ميان شما حديثي را به يادگار قرار مي دهم كه

ص : 1611

گروهي آن را پشت سر نهاده و فراموش مي كنند، از اهل سقيفه جوانمردي ديده نمي شود كه از كشتن فرزندان او مبرا باشد، آنان سبب ريختن خون زيد و يحيي و آن كسي هستند كه مشتاقانه قدم به ميدان گذاشت، اميد است كه پدر امام حسن و حسين عليهم السلام از حوض كوثر هر گنهكار را سيراب نمايد ولي قطعاً اين خائنين همگي از اين اميد محروم هستند، .....)، ...

سيد علي خان مدني: متولد 1052 و متوفي 1120:

(..... هيهات كه من در اين عشق و دلدادگي دروغ و حيله ببينم، زيرا كه اين مهر و محبت من بر علي عليه السلام آن پاك مرد عالم وجود منسوب است، او پس از رسول خدا بهترين خلايق عالم است كه به مقام والاي افتخار در همه مجامع رسيده است، داماد پيامبر و همسر دختر او كه در آشكار و نهان، امين راز اوست، و هرگاه كه معاندين بخواهند مقام والاي او را انكار كنند، آيات قرآني مقام والاي او را گواهي مي دهند، غزوات حنين و احد و بدر، همگي كوششها و مجاهدت هاي او را ارج مي نهند و آن را ستايش مي گويند، پس تو مقام والاي علي عليه السلام را از خيبر بپرس، در آنجا كه آن حضرت به عرصه كارزار آمد كه اين تحقيق بهترين شناخت و آگاهي را درباره آن بزرگوار به تو خواهد داد، سؤال كن كه چه كسي دروازه قلعه خيبر را به يك دست خود در هم كوبيد، و آن را از جاي كنده و به دور انداخت، از نزول سورة برائت بپرس كه چه كسي آن را از ابوبكر گرفت و به علي عليه السلام داد، و آنگاه از رسول خدا صلي الله عليه وآله كه براي او غذاي طيور خواست و بدون هيچ مانعي براي او آماده شد، و از فضايل بارز او آنكه آن آفتاب غروب كرده به خاطر او برگشت تا او نماز عصر را بجاي آورد، او آن كسي است كه وقتي گردنكشان و طاغيان قوم كفار به قصد قتل ناگهاني و ترور دست جمعي رسول خدا جمع شده بودند، در رختخواب او خوابيد، و آن شب خوفناك را در فراش آن حضرت به روز آورد بي آنكه ترس و واهمه اي به خود راه دهد تا آن حضرت به سلامت هجرت نمايد، او علي است كه او را كعبه مي شناسد زيرا كه بتها را از فراز آن شكسته و به زير انداخته است، او كسي است كه پيامبر يعني بهترين خلايق عالم، دست او را گرفته و بلند كرد تا بتها را فرو بريزد، و او آن كسي است كه سپاه اسلام را در شب بدر در حالي كه از تشنگي در حال مرگ بودند، نجات داد و سيرابشان نمود و به غير از او چه كسي بود كه سنگ بزرگ را از جا كند و به كناري زد و چشمه آب از

ص : 1612

زير آن جاري شد، و چه كسي بود كه با ناكثين جنگ نمود و با مادرشان عايشه بي هيچ مانعي به نبرد برخاست، و چه كسي بود كه با قاسطين مبارزه كرد، همان قومي كه فريب معاويه فرزند هنده جگرخوار و فريب يار و دمساز او عمروعاص را خورده بودند، و همگي در گمراهي غرق شده بودند، او همان كسي بود كه آنها را به چنان فلاكت و مصيبتي نشانيد كه سرانجام با انواع حيله و مكر از دست او نجات يافتند، و او كسي است كه با مارقين به نبرد برخاست و خون آنان را مباح دانست و جز ده نفر از آن گمراهان همگي به دست آن حضرت (به جهنم واصل) و هلاك شدند، اوست همان اميرالمؤمنين علي صلوات الله عليه است كه در غدير خم به بزرگترين افتخار يعني مقام ولايت امر، نايل گرديد، و نيز واقعه مباهله را كه پيامبر با او و با همسر او فاطمه و دو فرزند او عليهم السلام در ميان مردم انجام داد به ياد آور، و آنگاه آيه مباهله را بخوان كه چگونه او و خاندانش را رسول خدا از خود شمرده و عبارت و انفسنا و انفسكم در حق ايشان صادر گرديده است، و البته اين افتخار تا پايان روزگار باقي و كافي است .....)، و نيز در ديوان خطي كه از او باقي مانده است، در مدح علي عليه السلام مي گويد (..... اي امير مؤمنان جانم فداي تو باد، ما در شناخت مقام والاي تو حيران و در شگفتيم، و نيك بخت آن كساني كه ولايت تو را برگزيده و رستگار شدند و بدبخت و شقي آن كساني كه با تو دشمني نموده و بدبخت شدند، هرگاه مردم مي دانستند مقام و منزلت تو را، البته همگي در مقابل تو بدون ترس به سجده مي افتادند، هرگاه پرده اسرار برداشته شود، تو نشانه قدرت خدا هستي، و هرگاه حجابها به يك سو رود، تو وجه خدا هستي، تو از ديدگان انسانها در حجاب هستي امّا وجود تو به منزله آفتابي است كه هيچ ابري نمي تواند رخ تو را بپوشاند، .....، اگر تو نبودي نه زمين آفريده مي شد و نه آسمان پديد مي آمد، .....، در روز قيامت آنكس مورد عتاب و عقاب قرار مي گيرد كه با تو دشمني نموده باشد و كسي پاداش و ثواب مي بيند كه از تو پيروي كرده باشد و بفضل تو، تورات موسي و انجيل فرزند مريم روشن شده است، .....، آيا پس از واقعه غدير خم، غير از تو كسي ديگر در خلافت پيامبر صلي الله عليه وآله حق و نصيبي دارد، آيا پيامبر ترا امام و پيشوا و مولاي آنان قرار نداد، و همه گردنها در موافقت به اين فرمان به پيشگاه تو فرو نيامدند، ..... و اي بسا كه عاقلان اين طايفه جهالت ورزيده ولي تو در ميان مانند ماه نورافشاني مي كني و دشمنان تو مانند سگان عوعو مي كنند، .....)، اين شاعر بزرگوار سيد صدرالدين علي خان مدني شيرازي بن

ص : 1613

نظام الدين احمد بن ..... بن محمد بن زيد شهيد بن علي بن الحسين زين العابدين امام سجاد عليه السلام است، او از خاندان محترمي است كه همگي به علم و سيادت و شرافت منسوب بوده اند .....، و از ذخاير روزگار و نيكان عالم بوده است .....، و البته جايگاه او چنان والا است كه همه امت اسلام شايسته است كه به مثل او افتخار نمايند خصوصاً شيعه كه بايد به او .....، مباهات نمايد، ..... از آثار او (1- رياض السالكين در شرح صحيفه كامله سجاديه، نعمه الاغان ..... 11- موضع الرشاد، ..... 14- التذكره ..... 18- ديوان اشعار .....)، او در مدينه منوره متولد و... به حيدرآباد هند مهاجرت نمود ..... و به نزد سلطان اورنگ زيب رفته و سلطان او را بر 1300 نظامي و پهلوان رياست داده و ملقب به خان نموده است و فرمانروايي اورنگ آباد را به او داده و سپس او را والي لاهور نمود او پس مدتي از مقام خود استعفا كرده و از نزد پادشاه هند به سوي خانه خدا و سپس به زيارت علي بن موسي الرضا حركت نموده و به آنجا مشرف شد و آنگاه به اصفهان و بعد به شيراز برگشت و در آنجا به كار زعامت و تدريس و... مشغول شد و در سال 1120 در شيراز وفات و در حرم شاهچراغ احمدبن امام موسي بن جعفر سلام الله عليه در كنار جدش غياث الدين منصور باني مدرسه منصوريه به خاك سپرده شد .....، از اشعار برجسته شاعر ما مدني شعري است كه او به هنگام ورود به نجف اشرف در مدح اميرمؤمنان علي عليه السلام سروده است ..... (اي دوست اينجا مشهد مقدسي است كه چشم ها و جانها به وجود آن روشن مي شود، اينجا نجف اشرف سرزميني است كه بزرگان و شخصيت هاي آن براي ما آشنا هستند ..... اينجا محضر مقدسي است كه مسجدالاقصي و بيت المقدس به فضيلت آن نمي رسند، در اين خاك كسي آرميده است كه هر كس به زيارت او بيايد، مقامش از فلك اطلس برتر خواهد شد، .....، پس در اينجا درنگ كن و بگو درود و سلام بر آن امام كه اصل و تبارش همه پاك و مطهر بوده اند، خليفه خداي بزرگ بر روي زمين كه از پرتو جمال او نور خدا متجلي است، نفس پيامبر مصطفي يعني احمد و داماد او و پيشواي بزرگ مردان، ..... به راستي كه علي بن ابي طالب عليه السلام، مشعل و چراغ جاوداني دين الهي است كه هرگز خاموش نمي شود، .....، هرگاه او نبود نه آسمان و نه زمين و .....، آفريده نمي شد، و نه آدم بخشوده مي گرديد و نه يونس از كام ماهي نجات مي يافت، اين اميرمؤمنان است و كسي است كه قوانين و شرايع الهي را حفظ و نگهباني مي نمايد و او حجت خداست و...، به خدا سوگند كه مقام او را جز كسي كه

ص : 1614

در گمراهي سخت و شديد سرنگون است، انكار نمي كند، .....، اي برگزيده خدا كه هر ناطق و صامت به نعمت وجودش سپاسگزارند، اينك عبد و بنده تو، با ترس از گناهان خود و به اميد عفو پروردگار به تو پناه آورده در حالي كه، دريا و خشكي را زير پا گذاشته و در اين راه از چيزي ترس به خود راه نداده و با هيچ چيز انس و آرامش نداشته است، .....، تا سرانجام با دلي آكنده و مملو از اميد به درگاه تو رسيده است و البته آنكس كه به درگاه تو وارد شده هرگز نااميد نمي شود، اي مولاي امت اسلام، من ترا مي خوانم و يقين دارم كه دعايم بي اثر نخواهد ماند، پس مرا از حوادث روزگار، كه پيوسته و مدام تنم را رنجور مي نمايد نجات مرحمت فرما، .....، درود خدا، توسط سيد و سروري بر تو باد كه پيروان او در هر دو سرا زيانكار نخواهند بود، و تا آن زمان كه بلبلان در باغ و راغ نغمه سرايي مي كنند و شاخساران از نسيم ها در جنبش هستند بر تو از سوي خداوند سلام و درود بي پايان نثار و ايثار باد .....)، ..... (كلب و همه مؤمنين و مؤمنات هم تا آخر خلقت همگي با دلي شكسته گويند آمين، آمين، آمين يا رب العالمين)

شيخ عبدالرضا مقري كاظمي، متوفي 1120:

(..... پيامبران از درك مقام تو عاجز و افتخار تو به اوصياء تو تسري يافته و بر آنان هم دامن گسترده است، از ستايش پيامبران كه بگذريم، اين خداست كه مقام ترا تكريم كرده است و البته چه تكريم و بزرگداشتي نيكو، هرگاه جز آيه تطهير در حق شما خاندان نازل نشده بود، همان براي جلالت قدر و شكوه شما كافي بود، .....، ترا مقامي است كه اگر مبعوث نبودي، خداوند به يگانگي پرستش نمي شد و مردم هيچگاه هدايت نمي يافتند، .....، آنان حق علي عليه السلام را كه در روز غدير خم مأمور به حفظ و رعايت آن شده و همگي شاهد بر آن واقعه بودند را، ضايع نمودند، در حالي كه از زبان روح الامين و از جانب خداي تعالي، كه همه نعمتها و قدرتها از اوست، اين خطاب آمد (اي پيامبر، علي را به مردم معرفي كن و هرگاه اين امر مهم را انجام ندهي رسالت خود را ادا نكرده اي، و البته خداوند ترا از گزند دشمنان حفظ و نگهباني خواهد كرد،) و پس از آنكه همه حاضران به علي عليه السلام شادباش و تهنيت گفتند و اظهار نمودند كه اي علي، تو رهبر ما هستي و اين ولايت حق است، نص قرآني به اين شريفه آيه نازل شد كه (اليوم اكملت لكم دينكم ..... امروز دين را بر شما كامل كردم) و به راستي اين امر ثابت شد ولي بعد از رحلت رسول خدا گفتند، كه پيامبر

ص : 1615

وصيتي درباره جانشين نكرده و اين افترايي بود كه از جانب دشمنان عنوان شد .....، در حالي كه حديث و روايت (هر كسي بميرد و وصيت نكند به مرگ جاهليت مرده است در پيش روي آنان قرار دارد،)، پس اي واي بر آنان كه بر رسول خدا نسبت جهل داده و از او به دروغ چيزي را در عدم تعين جانشين نقل نمودند كه آن را هرگز نفرموده است، پس در اين حالت و با اين وضعيت ما مسلمانان چه جواب به قوم يهود مي توانيم بگوئيم، هرگاه كه با ما در مقام احتجاج برآيند، آيا شرم نمي كنيد، آيا نمي دانيد موسي در ميان قوم خود وصيت كرد و رفت، پس چگونه پيامبر وصيت نكرده و جانشين خود را معين نكرده مي رود؟ آنجا كه گفت خدايا هارون را براي من در ميان قوم خليفه و جانشين قرار بده، زيرا كه با وجود اوصياء، امت و همه مردم به سعادت مي رسند، پس آيا پيامبر ما، قوم خود را بي سرپرست رها كرده است، پس اين حرف و سخن دشمنان البته ياوه و هذيان است، .....، پيامبر بهتر مي دانست كه چه كسي شايسته جانشيني اوست و او در شناخت همه مردم كاملاً بصيرت داشت، .....) و نيز آورده است (..... از جانب خدا آيه تطهير درباره او نازل گشته و به موجب اين نص خدا او را برگزيده است، ..... و نيز در روز غدير خم، كه با او موضوع برادري خود را اعلام و در آن روز، درباره علي عليه السلام آيات روشني نازل شده است، و آيه (اليوم اكملت لكم دينكم .....) چنان در بيان عظمت فضيلت علي گويا است كه ترا از هر دانستن منقبت و ستايشي ديگري، دربارة علي عليه السلام بي نياز مي نمايد،) و (كلب گويد تو به نحوه استدلال واضح و روشن و الزام آور اين اولياء خدا توجه كن كه اگر پيامبر وصيتي العياذ بالله نكرده بود (چون ناگهاني ترور نشده و يا ناگهاني از دنيا نرفته بود)، طبق شناختي كه ما از شخصيت آن حضرت و اينكه شريعت او صاحب دارد، داريم مي بايست طرح و برنامه و نحوه انتخاب جانشين خود را از طريق كودتا، حل و عقد، شورا، يا هر راه ديگر .....، بيان نمايد نه اينكه امت را و شريعت را رها نمايد كاري را كه العياذ بالله يك چوپان بي سواد با گله هاي گوسفند نمي كند مگر آنكه بگويي نيازي به خليفه و يا رهبري نبود كه اين هم استدلالي مزخرف است پس وصايت بود و جانشين معرفي شد ولي عده اي بنا بر هر دليل، وصي را كنار زده و با روش هاي مختلف سه خليفه را تعيين نمودند تا اتفاق افتاد آنچه افتاد انا لله و انا اليه راجعون) و (..... براي بزرگداشت اين مزار مقدس، پاي مژگان را به عوض پاهاي خود، در اين درگاه به كار بگير، و همان ضريح مقدس را كه ماه (آسمان شريعت) را در برگرفته و كوههاي

ص : 1616

حلم و درياهاي جود و كرم را در خود جاي داده است، تو در آنجا وجه خدا را مي بيني و شمشير كشيده و بران خدا را كه در آن، قرار دارد، چرا كه در آن امير همه مؤمنان، همان كسي كه هرچه اراده كند در اختيار دارد، در اينجا آرميده است، و البته هر كس او را با معرفت زيارت كند مانند آن است كه خدا را در عرش زيارت كرده است، .....، آري اگر همه بر مهر و محبت علي اجتماع مي كردند، ديگر خداوند جهنم را خلق نمي كرد، .....) و نيز (..... يا اميرالمؤمنين تو از همان كودكي و آنگاه كه همه مشرك و بت پرست بودند، با پيامبر برگزيده، خدا را عبادت كرده اي و در جنگ بدر، جان خود را در راه خدا در طبق اخلاص نهادي و نه يكبار كه بارها درخشيدي، و در روز غدير كه همگان به امر خداوند فقط با تو بيعت كردند و به غير تو كسي ديگر اين شايستگي و لياقت را نيافت و آيه قرآن براي تو نازل شد كه امروز دين را بر شما كامل نمودم و با اين آيه حق ولايت تو اثبات گرديد، پس فرخنده باد امامتي كه بوجود آن امام، كه براستي مورد تائيد خداوند است، زينت يافته و آراسته شد، همان كسي كه آيه قرآن درباره او نازل شد و اجماع مسلمانان به وجوب ولايت او و پذيرش بي شائبه از سوي همگان را، در بر داشته است، همان كسي كه عناويني مانند نفس رسول خدا، دامادي و دوستي او، عموزاده و برادري رسول خدا را يكجا در خود جمع داشت...) و باز قصيده اي ديگر (..... چه بسيار از اوقات كه جبرئيل در آستانه او توقف نموده است، و در بابل كه به امر خدا .....، آفتاب به خاطر وجود او بازگشت داده شد، و در غديرخم خبر غيبي رسيد كه خدا او را امير و پيشوا قرار داد، پس همگي بيعت كنند، هنگامي كه احمد مرسل به امر الهي از جانب خدا ايستاد و توقف كرد و در ضمن خطبه اي، پيام خدا را ابلاغ كرد و فرمود: هر كه را من پيشوايم، اين علي حيدر هم پيشواي اوست و او وصي بلافصل من است، و بلافاصله، همه مردم براي تبريك پيش آمدند و همه پارسايان و خداجويان با اشتياق بيعت كردند، .....، كجا فهم ما مردم مي تواند به كنه اوصاف او برسد و آيا ريگهاي بيابان را مي توان شماره نمود .....)، و يا ..... (خداي حكيم توانا دين خود را به محبت و ولايت علي كامل گردانيد، آيا در بين افتخارات بالاتر از اين افتخار، افتخاري وجود دارد، افتخاري كه جبرئيل امين، علناً مقام او را آشكار كرد و گفت شمشيري جز ذوالفقار و جوانمردي چون علي عليه السلام نيست، كه اين وصف برگزيده برگزيدگان، ..... همان كسي كه فرشتگان از حمله هاي دلاورانه او در شگفت ماندند و البته اين حماسه نقش كتيبه ها و در

ص : 1617

سينه تاريخ ثبت خواهد بود، ..... و يا اين افتخار كه رسول خدا فرمود، من ترساننده و بيم دهنده هستم و تو راهنمايي و هدايت كننده، و نيز فرمود تو براي من به منزله هارون هستي براي موسي با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود، و گذشته از اين افتخارات، اين افتخار هم براي علي عليه السلام كافي است كه اگر كسي در نمازهاي واجب صلوات بر او نفرستد نمازش پذيرفته نيست و زهراي بتول را خداوند قادر متعال همسر او قرار داد، و همه فرشتگان و حضرت روح الامين بر اين پيوند گواهي دادند، و آفتاب در سرزمين (بابل) پس از غروب كردن به احترام و پاس مقام علي عليه السلام دوباره بازگشت و از ميان شب تيره ظلماني درخشيدن آغاز نمود، و نيز خداوند در پگاه طائف او را مخاطب قرار داد و اين البته فضيلتي است كه به كسي داده نمي شود، و در شب قدر، فرشتگان و روح قدس بر پيشگاه او نازل مي گشتند و در فرداي قيامت نيز، موازين بندگان به كف او سپرده مي شود و هر كس را بخواهد تخفيف دهد يا ندهد، آتش جهنم و باغهاي بهشت همه پيرو فرمان او هستند و او هر كس را خواهد به بهشت و يا به دوزخ مي فرستد، اوست كه جان خود را فداي پيامبر كرد و در فراش او خوابيد، و اين مواسات و ايثاري است كه عقل، از درك آن عاجز است، نزول وحي در كنار او و در خاندان او بود، در آن زمان كه بر پيامبر نازل مي شد و آيات كتاب الهي از هم تفضيل مي يافتند، و هم او بود كه بر كتف پيامبر عروج نموده و بتها همگي را شكست، و پائين انداخت .....، پس به سوي غري (نجف اشرف) برو، كه در آنجا رازي نهان است، و بدون هيچ غرور كفشهاي خود را در بياور و نداي تكبير و تهليل را بلند كن و بگو، بر تو درود خداوند و بر تو سلام خداي يگانه باد، اي آنكه محبت و مهر تو، مكمل و تمام كننده دين ماست ..... پس واي بر كسي كه با كناره گيري از او به ضلالت و گمراهي افتاد و بر پيامبر از سوي جهل و ناداني، دروغ و افترا بست، كوركورانه رهبري مسلمانان را در غير موضع اصلي آن پنداشت و البته اين خداست كه مي داند رسالت و امامت را كجا قرار دهد، در فضيلت علي عليه السلام در غدير، همين بس كه ديگران، از هر سو آمدند تا با او بپيوندند، در آن زمان كه جبرئيل امين، براي پيامبر امين وحي آورد و پيام سعادت و سلام را از سوي سلام (خداي تعالي) با شتاب رسانيد، كه اين پيام را كه در خصوص علي عليه السلام آورده ام به مردم ابلاغ كن، و هرگاه به مردم نرساني، اي پيامبر مزمل (در لباس پيچيده)، رسالت خود را نرسانده اي، پس آن حضرت در همانجا و در ميان صحابه و ياران به پا

ص : 1618

خاست و با صداي بلند و كلام فصيح اعلام نموده و حيدر كرار را به دست راست خود بلند كرد و با صداي بلند و كلام فصيح ندا در داد، و فرمود: هر كه را كه من پيشوا و رهبر هستم، حيدر كرار نيز امام و پيشواي اوست، مبادا كه از اين سفارش روي برتابيد، .....) و يا (..... در غديرخم، شاهدان عدل كه هرگز منحرف نمي شوند، بر حقانيت او گواهي دادند، از ميان گردها و غبارها، آفتاب وجودش چه زيبا نمايان شد، و در آن زمان همه روزگار به درود و تهنيت او برخاستند، و يا آنگاه كه مردم تصور كردند كه اژدهايي آمد تا آنها را بگيرد، او بود كه با آن اژدها تكلم كرد، .....)، شاعر از افراد كم نظير قرن دوازدهم و از دانشمندان و بزرگان آن دوره محسوب مي گردد، او همچنين صاحب ديوان اشعاري است كه بيش از 3500 بيت شعر را در خود جاي داده است.

علم الهدي محمد فرزند ملامحسن فيض:

(ترا اي خداوند صاحب مجد و عظمت و كبريا، پيوسته حمد و ستايش باد، زيرا كه حمد و ثنا و ستايش در هر آغاز و تا هر پايان مخصوص و سزاوار تو است، پس ترا حمد و شكر مي گويم، اي خدايي كه در عين نزديكي صاحب برتري و علو هستي و در عين دوري، نزديك هستي، .....، با مبعوث نمودن پيامبر بشير و نذير، مردم را به سوي باغهاي بهشت هدايت نمودي، و .....، اينك ما به درگاه تو با آه و زاري آمده ايم و ترا به حق آن رهبران بزرگوار سوگند مي دهيم، به حق آن رسول امين كه حق هاي بي شمار بر همه عالميان دارد و به حق آن وصي و برادر و صاحب اسرار آن بزرگوار يعني به عزت علي صلوات الله عليه .....، همان تولد يافته در خانه كعبه و...، كه با نص در غدير، راهبر مردم و پيشواي بخشندگان گرديد و البته چه نيكو و والا امام و پيشوايي، .....)، اين بزرگوار از شخصيت هاي برجسته علمي و ادبي جهان اسلام است، .....، او فرزند محقق فيض است كه خود از اعلام فقه و پرچمداران حديث و .....، است كه روزگار چون او يگانه نياورده است، علم الهدي محمد به غير از آثار و تأليفات مربوط به خود، تبحر فراوان در تبين و تشريح علوم و آثار باقيه پدر بهم رسانده كه از آن جمله است كتاب المواعظ كه مشتمل بر بيست هزار بيت اشعار و فهرست كتاب وافي پدر بزرگوار اوست و نيز از جمله آثار او (..... حواشي بر وافي، تعليقات بر مفاتيح الشرايع پدر، تحفه الابرار در اصول پنجگانه، ..... رموز الهي، .....)،

ص : 1619

شيخ علي عاملي:

(..... ابوالحسن آن سرچشمه زلال براي تشنگان و بهترين پناه ستمديدگان، .....، آنجا كه در روز غدير، جبرئيل، پيامبر را ندا داد، كه اين پيام را از سوي خدا به مردم ابلاغ كن و بگو: هر كس را كه من پيشواي اويم، علي وصي من، مولاي اوست و او بر شاهد و مشهود سروري دارد...،)، او از رجال برجسته عامل است كه در بغداد سكونت كرده اند .....، من به ديوان شعر او كه برخوردم در پشت جلد آن چنين مرقوم گرديده بود (..... اين ديوان شيخ امام علامه، يگانه روزگار من، پيشواي اديبان، قبله شاعران، ..... علي پسر احمد فقيه عاملي است كه زادگاه و مسكن او غري (نجف اشرف) بوده است و در محضر مدرس يگانه، سيد نصرالله حائري درس خوانده و به امر او ديوان شعرش را مدون نموده است .....،)، ..... از جمله قصايد ديگر او ..... (.....، به غير از علي عليه السلام، همان دارنده آنهمه اخلاق بلند و والا، هيچ ماه تابان و خورشيد پرتوافكن، مرا به سوي خود جذب نمي كند... همان علي كه به هنگام عبادت از خوف و خشيت خداوند لرزه بر اركان وجود اوست و در زمان مبارزه با شدايد مانند كوهها استوار و پابرجا است، همان امام و پيشوايي كه در تاريكي ها و سختي روزگار، اگر كسي دست حاجت به سوي او برد، با يد بيضاء حاجت او را روا مي نمايد، .....، من به خدا پناه مي برم از اينكه يك روز را با دوري از تو بسر ببرم و يا شبي را بدون ذكر نام و ياد تو به صبح بياورم، زيرا همواره قدر و مقام تو، مانند نام تو عالي و بلند و در آسمانها مانند خورشيد در حركت و گردش است، .....)، شاعر ما عاملي قصيده هاي طولاني در مدح اميرمؤمنان عليه السلام و رثاي فرزندش امام سبط شهيد، دارد و ..... از جمله (..... كفش هاي خود را در اين آستان مقدس از پاي خود در بياور و بوسه بر خاك اين درگاه بزن و خدا را سجده شكر نما و...، وقتي آنجا رسيدي بگو: سلام بر تو، اي پناهگاه و نجات دهنده هر كس كه به تو وارد مي شود، قبر منور و مرقد مطهر تو منزل ستمديدگان و پناهگاه كساني است كه به حضور تو مي رسند، اي آيت و نشانه بزرگ خدا كه هر منكر و معاندي را به اظهار عجز و ناتواني وادار مي نمايي، .....، هرگاه تو نبودي پايه ها و اركان دين خدا ويران مي شد و درهم مي ريخت، .....، اي امامي كه با نام تو و به بركت تو، ما خود را از شر هر شيطان سركش حفظ مي نمائيم، و آنگاه كه به خاك سپرده مي شويم و روي از روزگار برمي تابيم و به جهان آخرت وارد مي شويم به تو پناه مي آوريم، تو به هنگام روز حوادث، اميد نااميدان و در

ص : 1620

شدايد روزگار فريادرس آرزومندان هستي، اي پيشواي من كه مي دانم علت خلقت همه اشياء، تنها به بركت وجود تو بوده است و در روز رستاخيز هم برگشت مردم به سوي توست و بي علت و بي حكمت نيست كه خداوند متعال پيشوايي دو جهان را به تو مرحمت فرموده است، ..... اي ابي اباالحسن اين قصايد شيوا و تازه و بكر و گوهربار من، نثار مقام ارجمند تو باد پس آنها را به فضل و كرم خود از من بپذير...)، (كلب گويد يا اميرالمؤمنين اينگونه مناجات هاي عاشقانه دوستان و مواليان تو ما را هم در طمع خام مي اندازد كه بدون هيچ زاد و توشه و بدون هيچ هديه و با دستان خالي و روي سياه در بارگاه پر مجد و عظمت تو شرفياب شويم و انتظار بهره بردن از الطاف كريمانه تو را داشته باشيم پس اي مولا تو را به حق رسول خدا و فاطمه زهرا و فرزندانت حسن و حسين و 9 فرزند حسين آن امامان معصوم و همه عزيزان درگاهت ما را هم در دنيا و آخرت از لطف سرشار خود بهره مند فرما، خدايا تو مبداء هر خير و خوبي به ما هستي تو را به ذات اقدس خودت و آبرومندان درگاهت قسم مي دهيم كه دعاي ما را مستجاب و شفاعت مولانا المظلوم اميرالمؤمنين را در دنيا و آخرت شامل حال ما بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

مولي مسيحاي فسوي: متولد 1037 متوفي 1127:

(..... چه كسي پيام مرا به باد شمال مي رساند، .....، تا او پيام مرا به پيشگاه آن كسي ببرد كه خداي متعال، اطاعت او را بر جن و انس واجب كرده است، يعني به پيشگاه علي مرتضي صلوات الله عليه، همان كسي كه مدح و ثناي او را آيات قرآن و اسفار تورات دربر گرفته اند، ..... و اين پروردگار يگانه و سبحان است كه در كتاب خود، وجود او را با رسول خدا برابر اعلام نموده .....، و به وجود مبارك او دين خدا پابرجا و نظم پذيرفته و به بركت وجود او بادها در حركت و مظاهر كفر از شمشير خونريز او سرنگون و نابود است، .....، و در آن هنگام كه همه مردم به بتها پناه برده و آنها را بندگي و پرستش مي نمودند، تنها او بود كه به رسول خدا صلي الله عليه وآله اقتدا كرده بود، پس نفرين و لعنت بر آنها باد كه پس از تمامي اين همه روشنگري ها كه با آيات بينات بعمل آمد، باز هم در گمراهي باقي ماندند، ..... آيا رسول خدا در آن زمان كه فرمود: هر كسي اين علي را دوست بدارد و از او اطاعت كند به منزله آن است كه، مرا دوست داشته است، آيا كسي ديگر به غير از علي بن ابي طالب را اراده نموده بود، آيا يك روز آفتاب به خاطر ابن حنتمه يعني عمر بازگشت

ص : 1621

كرد و يا هيچ ستاره اي در خانه عثمان درخشيد و يا هيچگاه ابوبكر .....، انگشتر خود را به سائل بخشيد و آيا آيه مباهله جز در شأن علي نازل شد، آيا سطل و منديل و سيب و انار به يكي از آنها اختصاص يافت، يا آن زمان كه عمروبن عبدود به اسلام حمله آورد، كسي غير از اين علي عليه السلام بود كه شمشير خود را به خون آن كافر غول پيكر آغشته كرد آيا در خيبر قهرماني جز او درخشيد، پس حديث اين قهرماني ها را از لنگه هاي در قلعه خيبر يعني همان دروازه هاي مستحكم بپرس و او بود كه آن دروازه ها را براي لشكريان اسلام مانند پل به روي سر خود قرار داد كه لشكريان اسلام از پياده و سواره از روي آن عبور كردند، و نيز در آنجا كه اصحاب در جنگ احد منهزم شدند، اين علي بهترين خلايق بود كه يك تنه مقاومت كرد، در حالي كه پهلوانان كفر او را محاصره كرده بودند كه هر كدام مانند عقابان تيزچنگال بودند، آيا جز علي عليه السلام كسي ديگر بود كه از رسول خدا آنگونه حفاظت و حمايت كرد و با نيزه مانند اژدها بر آنان حمله مي آورد، او با تمام اخلاص و يقين با شمشير و نيزه از پيامبر خدا دفاع كرد .....، آري اگر وجود گرامي او نبود، هرگز براي فاطمه زهرا، همسر و همتايي يافت نمي شد و امت اسرار قرآن را در نمي يافتند، اگر او نبود نسل پيامبر منقطع مي شد، و بدون وجود علي، هرگز چراغ هدايت پرتوافكني نمي كرد و بي وجود علي زمين و آسمان آفريده نمي شد، .....، آري پاهاي علي بر دوش پيامبر يعني بر جايي قرار گرفت كه دست خداي عزشانه بر آن قرار گرفته است، و هرگاه وصيت رسول خدا نبود، البته در روز سقيفه ابوبكر و عمر، چهار نفر به شمار مي آمدند و حتي عثمان هم دو نفر محسوب مي شد، پس شگفتا كه اين دنياي پست، عادت نموده است كه جز به افراد پست روي نمي آورد، آيا روز غدير را فراموش نمودند پس اين چه كسي بود كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله او را به رهبري ديني جامعه اسلامي معين كرد و اين موضوع را با تأكيد به اطلاع همگان رسانيد، ..... و پس از ابلاغ همه صحابه به محضر رسول خدا تبريك گفتند، و نخستين كسي كه تبريك و تهنيت گفت دومين خليفه بود، پس از آنكه خداوند در ابلاغ رهبري و جانشيني او به پيامبر تأكيد نمود و از طريق امين وحي به پيامبر فرمود كه اين موضوع را به مردم ابلاغ كن وگرنه حق رسالت را ادا ننموده اي، امّا دريغ كه افرادي بر او تقدم جستند كه دربارة آنها نصي و برهاني وجود ندارد، آري اميد است خداوند چهره روزگار را خندان ننمايد، چرا كه قوانين و عادت هاي او از موازين عدل و عدالت بيرون است...، يا

ص : 1622

اميرالمؤمنين تو با صفاي عشق خود، جان همه عاشقان را زنده كردي، اي امامي كه در راه تو، جان، دين و ايمانم فداي تو باد، تا آن زمان كه باران لطف تو جاري است و تا آن زمان كه شب و روز و آفتاب و ماه در گردش هستند، .....)، او مولي محمد مسيح مشهور به مسيحا پسر ملا اسماعيل فدشكويي فسايي كه در شعر فارسي به معيني و به شعر عربي به مسيح متخلص بوده است، او دانشمندي بزرگ و فيلسوف و حكيمي گرانمايه و فقيهي بزرگ و...، بوده است، ..... بسياري از علما از او تلمذ نموده اند و شيخ الاسلامي شيراز در زمان سلطنت شاه سليمان و شاه سلطان حسين برعهده او بوده است.

ابن بشاره غروي، متوفي 1138:

(..... من سيد شعرا هستم...، مردم را به بهشت راهنمايي مي كنم و پرچمي سفيد به دست گرفته ام كه بر آن نور مي بارد، زيرا كه مدح كننده حيدر كرار علي عليه السلام آن صاحب تقوي و آن افتخار خلايق و آن پناهگاه امت هستم، مدح كننده همان شيري كه در ميدان نبرد و در آن زمان كه پهلوانان نعره و فرياد برمي آورند، .....، همه را درهم مي شكند، .....، او داماد پيامبر و پدر امامان و همان كسي است كه خلافت و جانشيني پيامبر به وجود او رفعت يافته است و او اين مقام را در غديرخم احراز كرده كه كسي توانايي انكار آن را ندارد، در همان روز غدير كه رسول خدا در آن روز بالاي منبري از جهاز شتران رفت و خداوند توانا سخنان او را شنيد و بر آن شاهد بود .....، آري هرگاه او نبود، در زمين خدا، كسي حتي يك روز هم خداپرستي نمي كرد و كافران هيچگاه اقرار به حق نمي كردند، .....)، ..... شاعر ما ابن بشاره غروي يگانه مردي بود كه به حق بي همتا و نابغه بوده است و از شخصيت هاي نادر دنياي فضيلت .....، او فضل و ادب را از پدرش علامه شاعر مفلق شيخ بشاره اخذ كرده .....، و شعر و ادب نام او را جاويدان نگاه داشته و آثار گرانبهاي علمي و ادبي او مانند گوهرهايي درخشان در سينه تاريخ ثبت شده است، ..... از جمله آثار او (نشوه السلافه و محل الاضافه، نتايج الافكار، .....) است. از جمله اشعار ابن بشاره شعري است در كتاب نشوه السلافه كه او آن را در مدح مولا و پيشواي ما امير مؤمنان علي عليه السلام آورده است (..... در آن شب كه موسي از جانب طور سينا به استقبال نور رفت و...، راز اين آتش موسي، همانا حيدر است، همان دانشور بليغ باكفايت، هرگاه جنگ پيش روي او واقع مي شد، با همت والاي خود برمي خاست و هيچگاه به جنگ پشت نمي كرد، چه بسيار

ص : 1623

پهلواناني كه با تيغ (ذوالفقار) او تكه تكه شدند و چه گرگهايي خونخوار كه به نيروي بازوان او قطعه قطعه گرديدند، او علي پسرعموي مصطفي است .....، همان گنجينه علم الهي و همان آفتاب هدايت و...، او مهبط وحي است و كسي در عالم هستي به فضل او نمي رسد و به كنه ذات او هيچ خرد و عقلي پي نمي برد، او همان زاهد مطلق است كه دنيا را (سه) طلاق داد و هرگز به آن خشنود نشد و آن را پسند نكرد و...، شبها را با عبادت و تقديس خدا به روز مي آورد و .....، بگونه اي كه محراب و محل جلوس به وجود او مباهات مي كردند، .....، آنگاه كه بر فراز منبر مي رفت زبان مردم از ملاحظه بلاغت او لال و الكن مي گرديد، .....، به خدا سوگند كه اگر حيدر كرار علي مرتضي صلوات الله عليه نبود، در روي زمين پناهگاهي براي مردم يافت نمي شد، فضايل او را هيچ نثرنويس و يا سراينده، نمي تواند در سخن خود بگنجاند هرچند كه همه درختان زمين قلم و درياهاي خروشان مركب باشند .....، شعر من كه در مدح و ثناي تو ساخته شده است، گويي در پارچه پرنياني زيبا، كه هيچ ديبا با آن برابري نمي تواند نمايد، تقديم محضر توست، من فرداي قيامت از تو اميد پاداش دارم، چرا كه حق دوستان و طرفداران تو هرگز ضايع نمي گردد، درود خدا بر تو باد، تا آن زمان كه آفتاب در تابش است و تاريكي ها را زايل مي كند .....)... (كلب و همه مؤمنين و مؤمنات تا آخر خلقت از جان و دل گويند خدايا دعاي اين بزرگواران را مستجاب و ما را نيز از شفاعت آنان در دنيا و آخرت بهره مند بفرما آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

شيخ ابراهيم بلادي:

(من با حمد و ستايش كسي، سخن خود را آغاز مي نمايم كه همه مخلوقات را خلق فرمود، و بر دوام نعمت هاي او شكرگزار هستم، او آفريدگار ما، حضرت پروردگار واجب الوجود، جل جلاله است كه هرگز زوالي بر ذات اقدس او نيست، مردم را نمونه اي براي نمايش گنجينه قدرت خود بيافريد، .....، دين ما پنج اصل دارد كه از جمله آنها عدل است، كه كار خدا با آن صفت پيوسته انجام مي گردد، دوم اصل توحيد است كه خداي يگانه است و اينكه شريكي ندارد، اصل سوم نبوت است و آن لطف عظيمي است كه از سوي پروردگار به مردم افاضه شده است. و چهارمين اصل امامت است، كه لطف آفريدگار موجب شده تا دين خدا بواسطه آن استقامت يابد، اصل پنجم معاد است كه بر هر جسم و روحي شامل است و دلايل آن را ثابت مي كند...، آتش

ص : 1624

جهنم و نعمتهاي بهشت دارد، اگرچه كافران آن را انكار نمايند، البته مؤمنان در بهشت و كافران در آتش جهنم خواهند بود، نخست و اولين نفر از پيامبران كه پدر آدميان است حضرت آدم است كه سلام خاص همگان بر او نثار باد، و برترين انبياء، پيامبران اولوالعزم هستند كه معرفت بر مقام آفريدگار پيدا كرده اند، و اين پيامبران عبارتند از، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و پيامبر امين كه خاتم پيامبران است، پيامبري ستوده و برترين و از حيث وقار و شكوه از همه والاتر، پس من خالصانه شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يكتا كه آفريننده مخلوقات است وجود ندارد، و محمد صلي الله عليه وآله وسلم پيامبر مرسلي است كه براي امور مردم فرستاده شده است و نيز شهادت مي دهم كه علي عليه السلام ولي خداست، كه در راه دين خود را وقف و در اعتلاي آن كمر خدمت بسته است، و پيامبر خدا در روز غديرخم به فرمان پروردگار با او پيمان بسته و او را به جانشيني خود تعيين نموده است، و بر فراز منبر خود بر امامان ديگر نيز كه همه از فرزندان علي عليه السلام هستند اشاره فرموده است، رسول خدا علي را برادر خود ناميد و بفرمان پروردگار او را پيشواي مردم معرفي نموده است، او را بزرگ و محترم داشته و به او لقب اميرالمؤمنين داده كه (قطعاً) جز او كسي شايسته اين لقب نبوده و نخواهد بود، و حضرت زهراي بتول را كه سلام و درود مستمر خداوند بر او باد را به همسري او انتخاب نمود، و البته حضرت علي براي زهرا صلوات الله عليهما همتاي بزرگواري بوده است، كه از نسل آنان، امامان بزرگوار عليهم السلام متولد شده اند...)، شيخ ابراهيم بلادي يكي از بزرگان و فضلاي بحرين بوده است كه به ادبيات و سخن سرايي معروف بود، .....، وي منظومه اي دارد بنام (الاقتباس...)، كه اثر استدلالي و مشتمل بر چند روضه است و در هر يك از روضه هاي آن يكي از امامان را مدح و ثنا گفته و از اين حيث كنيه ابوالرياض به او داده اند، ..... پدر اين شاعر نيز شيخ علي از مشاهير روزگار خود بوده است.

شيخ ابومحمد شويكي:

(..... حيدر كرار صلي الله عليه، آن پيشواي مخلوقات، آن والا قدر صاحب همه كمالات، آنكه از غيب جهان آگاه است، همان بزرگواري كه دامني پاك و منزه از عيوب دارد و جوانمردي با خصال پسنديده است، .....، اخلاق و صفات و خلق و خوهاي پيامبري دارد ..... در روزهاي تابستان روزه دار و شب ها در حال عبادت است، ميهمانان خود را با مال حلال پذيرايي و به آنان محبت مي نمايد، .....، از جانب خدا و از سوي پيامبر

ص : 1625

برگزيده اش به فرمانروايي و رهبري او بر امت دستور آسماني رسيده است، او پدر امام حسن و امام حسين عليهم السلام است، همان دو سبط بزرگوار كه مادرشان نيز سيده النساء و پيشواي بانوان عالم از اولين تا آخرين خلقت و دختر بهترين پيامبران مي باشد، آنكسي كه رسول خدا عليرغم دشمني دشمنان و پيروان راه ضلالت موضوع برادري خود با او را اظهار كرد، و آن حضرت مطابق نص صريح قرآن، نفس پيامبر محسوب شده و بهترين كسي است كه مباهله نمود، او همان است منزلت عالي و والا دارد همانطور كه نامش علي عليه السلام است...، كه از سوي خداي ذوالجلال و آفريدگار عرش، اميرمؤمنان و برگزيده مي باشد...).، و نيز قصيده اي ديگر دارد كه به سال 1149 سروده و ما آن را به خط خودش بدست آورديم .....، (عقايد نيكو را از گوهر فوايد و معاني كه حاصل انديشه است بگير تا كه خدا ترا هدايت كند، پس حمد و ستايش مخصوص پروردگاري است كه نعمتهاي خود را به ما ارزاني داشت كه اين نعمت ها را نمي توان شماره نمود، .....، الطاف پروردگار متعال بر همه آفريدگان احاطه و به لحاظ فراواني مانند چشمه گواراي هميشه جاري است، و از جمله نعمتهاي او كه به ما بخشش فرمود، وجود گرامي بهترين رسولان محمد و عترت بزرگوار او صلوات الله عليهم اجمعين است...، كه معجزه قرآن، هميشه جاويدان، شاهد نبوت اوست، و به رغم متمردان و دشمنان، شريعت والاي او همه شرايع ديگر را باطل كرده است، همان پيامبري كه نماز را به پا داشت، زكوه داد، روزه گرفت و حج به جاي آورد و مجاهد و پاك مردي والا بود، .....، و براي او ولي و دوستي بود بنام علي عليه السلام كه در برابر همه دشمنان يار و ياور او بود، او بازوي نيرومند پيامبر محسوب كه با شمشير خود سر طاغيان و دشمنان گردنكش دين خدا را از تن نحس و نجس آنان دور مي كرد، پيامبر با او برادري كرد و او را برادر خود معرفي كرد، و فاطمه عليها السلام آن مادر ستارگان هدايت را به همسري او خواند، و با برگزيدن علي عليه السلام كه به فرمان خدا در غديرخم انجام داد، بيني حاسدان را به خاك ماليد، به حكم و امر خداوند بالاي منبري از جهاز شتران رفت و براي مردم خطبه خواند، و امور مردم را به دست او سپرد و البته چه نيكو پيماني بست و آشكارا او را به امامت برگزيد و فرزندان او را بعد از او، رهبران و امامان مردم خواند، اي امامان و پاك زادگاني كه از بهترين پدر قدم به جهان نهاده ايد، .....،)، و نيز قصيده غديريه مفصلي دارد كه ابياتي از آن نقل مي شود (..... در روز غدير، دين كمال يافته و نعمت پروردگار بر بندگان تمام گشته

ص : 1626

است، و خدا اين روز بزرگ را براي براي مؤمنان به شريعت پيامبر امين صلي الله عليه وآله عيد قرار داده است، و خداوند در اين روز، اسلام را براي آنكه دين مردم باشد، پسند نموده و آنرا تائيد و بر عظمت آن تأكيد فرموده است، روز شريفي كه بركاتش، پيش از آفرينش جهان خلقت به فراواني آفريده شده است، روزي كه خداي بزرگ، علي حيدر عليه السلام را به يقين به امامت مردم برگزيده است، روز غدير روزي است كه شرافت آن، مانند آفتاب روشن است، و حاجت به دليل ندارد، و روايت است كه اي جوانمرد عالم، تو (در قيامت) تشنگان را از گواراترين آب (از حوض كوثر) سيراب خواهي كرد، اين روايت را از رسول خدا (محمد مصطفي)، آن بهترين مخلوقات، با مدرك و نص روايت كرده اند، .....)، و نيز در ابياتي ديگر (..... در آنجا در غدير خم كه جبرئيل امين، پيام خدا را با سلام و درود ابلاغ كرد، و پيام اين بود كه اي رسول خدا همين امروز، علي حيدر صلوات الله عليه را جانشين خود گردان و فرمانبرداري از وي را واجب عيني اعلام كن، و قبل از اينكه اين مصاحب و يار همنشين خود را ترك نمايي، برخيز و او را به مردم معرفي نما، و پيامبر گفت (اطاعت)، و فرمان خدا براي من كافي و بسنده است، و آنگاه بلافاصله مردم را در صحراي خم جمع نمود و همه را در آن سرزمين ناهموار متوقف نمود و .....، فرمود كه اي مردم بارها را بيفكنيد و توقف نمائيد .....، سپس از جهاز شتران منبري فراهم كرد و بر فراز آن علي پدر حسن و حسين را احضار نمود و او را بلند كرد تا آنجا كه زير بغلهاي او نمايان شد كه نور و سپيدي آن از درخشش آفتاب و ماه بالاتر رفت، و خطاب به اصحاب فرمود، اي مردم پيام يك شخص ناصح و امين را بشنويد:، اي اصحاب و ياران من آيا من بر شما از خودتان بر شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم، و همه پاسخ دادند كه به يقين تو چنين جايگاهي داري، و آنگاه فرمود هر كس را كه من رهبر و مولاي او هستم، بعد از من، برادر و وصي من علي مولاي اوست، اين علي كه دست در دست من دارد، .....)، و قصيده اي طولاني بنام (غزاله) دارد كه در آن نبي مكرم صلي الله عليه وآله را ستوده است (..... ولايت رسول خدا مانند زره پولادين است كه بندگان را از تيرهاي هلاكت و بدبختي حفظ مي كند و وسيله اي براي سعادت و رستگاري است و پس از پيامبر ولي من علي است، آن كسي كه قبل از رحلت پيامبر به اين مقام سفارش شده بود، پيامبر در روز خم، او را به امامت برگزيد، و اوست كه ريشه معاندين و دشمنان را قطع مي كند و...)، و ياد غدير در ديگر اشعار اين شاعر نيز

ص : 1627

وجود دارد كه از بين آنها به اين ابيات اكتفا شد، ..... او در هنر و ادبيات و شعر و...، هنرنمايي كرده، ..... ابومحمد شويكي كتابي در احوال معصومان عليهم السلام دارد، و ديواني نيز در مدح و ستايش رسول خدا و خاندان او عليهم السلام بنام (جواهر النظام) و نيز ديواني در مراثي اهل بيت عليهم السلام دارد، كه به (مسيل العبرات و رثا السادات) معروف است، ..... او در قصايد خود عباس بن اميرالمؤمنين، قاسم بن حسن و عبدالله بن حسن، علي بن الحسين و عبدالله فرزند شيرخواره حسين صلوات الله عليهم اجمعين را مرثيه سرايي و اشعار جانسوزي در مصايب آن سروده است (كلب گويد درود بي انتها و رحمت و رضوان و سلام خداوند بر روح و روان شريف او باد تا خدا خدايي مي فرمايد يعني ابدالآباد و اميد است كه خداوند ما و همه دوستداران مولا و عزيزان او يعني دوستداران محمد و آل محمد را از دعاي خير و شفاعت او در دنيا و آخرت بهره مند فرمايد آمين، آمين، آمين يا رب العالمين).

سيد حسين رضوي:

(..... آن برادر رسول خدا، اميرمؤمنان، پدر امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهم اجمعين، آن شخصيت كه باب علم الهي و داراي اخلاق كريمانه و كردار نمونه و برجسته بود، ..... از رسول خدا درباره او فضيلتي بزرگ روايت شده است كه فرمود (..... هر كه را كه من مولاي او باشم، علي نيز پيشوا و مولاي اوست)، پس تو به دامن چنين امام و پيشوايي چنگ بزن،) ..... سيد حسين رضوي از بزرگان يگانه اي است كه علم فراوان را با ادب متمايز با هم يكجا داشت و نابغه اي بود از تبار بلند و...، پدرش او را از هند به نجف آورد و او در آنجا مشغول كسب علم شد، و... سپس آنجا را به قصد هم جواري با تربت امام شهيد ترك كرد و در محضر درس يگانه علم و فقاهت، سيد نصرالله حايري كسب فيض كرد و قصايدي در مدح استاد خود دارد .....، او در كربلاي معلي در حدود سال 1160 وفات يافت.، نمونه اي از ابيات او ..... (..... اي ابوالقاسم، اي رسول خدا كه در برابر قدرت تو، همه بزرگان اظهار خضوع مي كنند، تو در رفعت مقام و والايي قدر و منزلت به مقام قاب قوسين رسيدي و ديگر پيامبران چگونه اين جايگاه را دريابند، بخاطر تو ماه آسمان دو نيمه گرديد، اي آسماني كه خود از همه آسمانها برتر آمدي، تويي كه آفتاب را به خاطر علي عليه السلام برگشت دادي تا پرتو خود را دوباره بر پهنه زمين بگستراند، .....، تو همواره در پس پرده وجود، درخشش داشتي، حتي آن

ص : 1628

زمان كه آدم و حوا، قدم به عرصه هستي نگذاشته بودند، ..... و خاندان تو بهترين و بزرگوارترين خاندانها و همه آنها مرداني پرهيزكار و دانشمند بوده اند .....، خير و سعادت از محضر آنان گرفته مي شود و همواره سفره كرم و احسان آنان گسترده و دعاها در آستان آنها مستجاب است، اي امامان من و اي پيشوايان من، شما هادي و هدايت گر و در زمان رسيدن سختي ها، وسيله من براي رسيدن به سعادت و بهروزي هستيد، ..... درود خداي متعال بر شما باد، تا هر زمان كه سپيده مي دمد و شب دامن مي كشد ..... آمين رب العالمين) و يا قصيده اي دارد در مدح اميرمؤمنان عليه السلام (..... ترا به خدا سوگند، آن زمان كه من پاي در قبر گذارم ظلمت و تاريكي سراسر وجود مرا مي پوشاند، چگونه راهنمايي خواهم شد، و چگونه سامان خواهم يافت و چگونه خواهم خفت و چگونه پلك هاي چشمانم كه همه عمر بياد تو باز بوده است برهم خواهم گذارد، .....، اين وجود گرامي علي، ابوالحسن مرتضي عليه السلام است كه از سلاله پاكان و خود پاك و مطهر است، امام هدايت با فضل كامل، درياي احسان .....، كه بخشش فراوان دارد، او وصي پيامبر با فرمان خداوند است و برهان و دليل آشكار، .....، مردم به هر مرتبه و مقامي كه برسند در پيشگاه او ناچيز و حقير خواهند بود، .....، اي جد بزرگوار من، زبان هرچه رسا و بليغ باشد از برشمردن اوصاف كمال تو عاجز و ناتوان است، در والايي قدر و منزلت شما همين بس كه خداوند شما را ستوده و تعريف كرده است و سعي شما را مشكور دانسته است، ابرهاي رضوان و الطاف خداوندي بر سرزمين وجود تو تا ابدالآباد باران رحمت خود را باريده است، و نيز تا آن زمان كه مشتاقان و زائرين تو، بيابانهاي بي آب و علف را پشت سر گذاشته و به آستان بوسي شما خاندان با شوق و اشتياق مي شتابند همچنان خواهد باريد، .....) و يا (.....) و در ابيات زير كلام اميرمؤمنان عليه السلام را در قالب شعر بيان نموده است (..... هرگاه بخواهي بر كسي فرمانروايي كني بر او احسان كن، و اگر خواستي با كسي برابري كني از او اظهار بي نيازي كن و اگر داراي عزت و قدرت هستي و خواستي خوار و زبون گردي، حاجت خود نزد او ببر پس آنگاه اسير او خواهي بود...) ...

سيد بدرالدين: متولد 1062:

(..... هرگاه ديديد كه ابرها اشك ريزان هستند، بگوئيد هواي زيارت كسي را دارند كه در خاك نجف آرميده است، همان خاك پاك و مطهر كه فرشتگان خدا بر آستان آن فرود مي آيند، آنجا تربت پاك امامي است كه

ص : 1629

وصي رسول خدا بوده است، همان حيدر كه پيشواي مخلوقات است، .....، آنجا دوست و برادر پيامبر، و كسي كه همچون جان او بوده است آرميده و اگر خواهد، شفاعت خواهد نمود، در آن تربت پاك، برادر و فدايي پيامبر كه جانش را به خاطر وجود او فدا كرد مدفون شده است، (قدر و جلالت و عظمت فضايل او چنان عالي و والاست) كه هرگاه روايات و اخبار او را بخوانند و يا تحريف كنند تفاوت ندارد، در اين تربت پاك امامي مدفون است كه پيامبر او را در غدير خم به جانشيني خود برگماشت و فرياد شادباش و تبريك و تهنيت از مردم برخاست و همه به آن اعتراف كردند و...)، سيد بدرالدين يكي از اعاظم و نيكوكاران يمن و از دانشمندان بزرگ آن سرزمين است، كه در همه علوم و دانشها شركت داشته است....

(در اينجا خلاصه جلد يازدهم (22 فارسي): پايان رسيد كه در دنباله جلد 12 است كه حضرت علامه در آن بقيه شاعران قرن 12 را شرح مي نمايد)

(والحمد لله اولاً و آخرا)

(كلب گويد خدايا ترا به عزت و جلال و عظمت خودت و به آبروي عزيزان درگاهت و در صدر آنان محمد و آل محمد عليهم السلام و عجل فرجهم سوگند مي دهيم تا سلام و رحمت و رضوان بي انتهاي خود را بر وجود حضرت علامه اميني نثار و ايثار بفرمايي و ما را از شفاعت آن بزرگوار و دعاي خير او در دنيا و آخرت بهره مند بفرمايي آمين، آمين، آمين يا رب العالمين و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمين رب العالمين.)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109