در پرتو حديث

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : در پرتو حديث/عبدالهادي مسعودي

مشخصات نشر : قم: دارالحديث، 1389

مشخصات ظاهري : 400ص

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت : چاپ اول

شماره كتابشناسي ملي : 2257916

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

پيش گفتار

پيش گفتارسخنان و رفتار اهل بيت عليهم السلام ، در كنار قرآن ، هماره و همه جا ، راهبر انسان به سوى سعادت جاويد است. بهره گيرى از اين گنج سترگ و كاربست آن در زندگى فردى و اجتماعى ، وظيفه علمى و عملى طالبان حقيقت و رستگارى است. آنچه در اين مجموعه مى آيد ، بخشى از تلاش هاى قلمى خرد و ناچيز منتشر شده به صورت مقاله در يك دوره دوازده ساله (1376 تا 1388) است كه در دو بخش ، تقديم حديث پژوهان دانشور و خوشه چينان محضر اهل بيت عليهم السلام مى شود. ده مقاله بخش نخست بيشتر به شكل نوشته هاى تخصصّى و قابل استفاده حديث پژوهان است. در اين بخش كه آن را «دانش هاى حديثى» ناميده ام ، برخى مسائل و شاخه هاى علوم حديثى مانند عرضه و نقد حديث ، نقل معنا ، فقه الحديث و غريب الحديث ، با نگاهى نو بررسى و ارائه شده اند. هر چند بيشتر اين مقاله ها ، فقه الحديثى و مرتبط با يكى دو شاخه علوم حديثى اند ، اما برخى از آنها به مباحث جديدى ، مانند بهره گيرى از حديث در دانش روانشناسى پرداخته است. پنج مقاله بخش دوم _ كتاب هاى حديثى _ به معرفى برخى آثار كهن و نو حديثى اختصاص دارد . غيبت نعمانى ، اولين مكتوب حديثى كه در باره غيبت ولى عصر (عج) به دست ما رسيده است ، دو كتاب نزهة الناظر و الدرة الباهرة كه از كهن ترين و نادرترين مسندهاى حديثى شيعه به شمار مى روند و نيز احتجاج طبرسى ، ايضاح ابن شاذان و چند كتاب ديگر در اين بخش معرفى شده اند. تلاش اصلى در اين معرفى ها ، ارائه يك الگوى مناسب براى شناساندن يك كتاب حديثى بوده است.

.

ص: 16

اميد است كه اين جمع پريشان ، در خاطر خوانندگان عزيز گرامى آيد و بهره اى معنوى براى اين بنده نيازمند فراهم نمايد . اشكال و خدشه عزيزان فرهيخته را چراغ راه آينده مى دانم و پيشاپيش از دوستانى كه عيب هايم را برايم به هديه مى آورند ، سپاسگزارى مى كنم . در اينجا فرصت را غنيمت شمرده و براى همه استادان ، دوستان و همكارانم بويژه آقاى محمّد هادى خالقى ، على اكبر ابراهيمى و محمّد باقر نجفى كه مرا در تدوين ، ويرايش و نشر اين مجموعه يارى دادند ، آرزوى توفيق و عافيت در راه خدمت به نشر معارف اهل بيت عليهم السلام مى نمايم و تلاش هاى زيبايشان را ارج مى نهم . عبد الهادى مسعودى زمستان 1388

.

ص: 17

بخش يكم : دانش هاى حديثى

اشاره

بخش يكم : دانش هاى حديثى

.

ص: 18

. .

ص: 19

بهره گيرى از حديث در روان شناسى

چكيده

بهره گيرى از حديث در روان شناسىچكيدهدر شهريور سال 1381 ، اولين كارگاه نظريه پردازى در روان شناسى اسلامى ، به همت كميته علم و دين مركز تحقيقات علوم پزشكى كشور برگزار گرديد. از مركز تحقيقات دارالحديث نيز دعوت به عمل آمد ، تا نقش حديث در نظريه پردازى و تحقيقات روان شناسى اسلامى را تبيين كند. بدين منظور ، بحثى با عنوان «منابع روان شناسى اسلامى و شيوه بهره گيرى» ، تنظيم و در كارگاه ارائه شد. هر چند شيوه پيشنهادى مركز تحقيقات دارالحديث روشى براى نظريه پردازى نيست ، اما از آنجا كه بر پايه يك تجربه تحقيقاتى قرار داشت ، اجرايى تر از ديگر شيوه ها ارزيابى شد و مورد استقبال شركت كنندگان قرار گرفت. در بند ششم بيانيه پايانى اين كارگاه آمده است: روش استفاده بهينه از احاديث ، به منظور دستيابى به نظريه هاى روان شناسى اسلامى كه از طرف كارشناسان مؤسسه دارالحديث معرفى شد ، مورد بحث قرار گرفت و با استقبال شركت كنندگان و آمادگى و علاقه براى همكارى با آن گروه ، روبه رو شد. در اين بحث ، زمينه هاى بهره گيرى از احاديث را در روان شناسى ارائه داده وتوانايى احاديث را در فرضيه سازى ، تبيين كنندگى و نشانه شناسى شناسانده و براى هر يك ، نمونه هايى عرضه شده است. مقاله ، به موانع نيز پرداخته و تقدس داده هاى دينى و ناآشنايى با روش هاى تجربى و ميدانى را دو مانع مهم اين بهره گيرى دانسته است ، هر چند ناكامى هاى گذشتگان و نيز آيين مسيحيت را در اين ميان نمى توان ناديده گرفت . در پايان و پس از حلّ موانع مهم ، پيشنهاد داده ايم كه به جاى پرداختن به نظريه هاى كلان و جامع نگر ، از مسائل ريزتر و كاربردى بياغازيم و پس از اطمينان از صحت انتساب هر يك از برداشت هاى حديثى و علمى به حوزه خود ، [ بى شتاب و با همكارى مشاركتى و گام به گام ]

.

ص: 20

بخش اول : زمينه ها

الف : فرضيه سازى
ب : تبيين كنندگى

به سوى نظريه پردازى حركت كنيم. كليد واژه ها : حديث و روان شناسى ، علم و دين ، موانع بهره گيرى از حديث ، گفتگوى گام به گام . در شهريورماه سال 1381 ، مهمان نخستين كارگاه نظريه پردازى در روان شناسى اسلامى بودم. مسئله مهم و دغدغه اصلى كارگاه ، درك تعامل ميان متون دينى و علم روان شناسى بود كه از شاخه هاى حوزه بزرگ ترِ رابطه علم و دين به شمار مى آيد . بخشى از اين مسئله گسترده ، رابطه ميان حديث به عنوان بخشى از متون دينى و روان شناسى تربيتى و پرورشى به عنوان شاخه اى از اين دانش فراخناك است . آنچه بر عهده اين مقاله است ، امكان سنجى و ارائه زمينه هاى استفاده از حديث در اين دانش و بررسى موانع موجود در اين ميان است؛ اگرچه در صورت مقبوليت ، مى تواند در مباحث كلى تر ، مانند ارتباط حديث و علوم انسانى ثمربخش باشد. در بخش پايانى ، شيوه پيشنهادى در تعامل ميان حديث و روان شناسى نيز ارائه مى شود.

بخش اول : زمينه هادر بخش نخست ، برخى از زمينه هاى بهره گيرى از حديث در دانش روانشناسى ، روشن مى شود. اين زمينه ها ، در چهار فصل «فرضيه سازى» ، «تبيين كنندگى» ، «نشانه شناسى» و «درمان گرى» ، طرح مى شوند و البته به هيچ روى ادعاى محدود بودن به اين زمينه ها نمى شود ؛ چه بسا كه زمينه هاى گسترده تر و با پهنا و ژرفاى بيشترى نيز موجود باشند. توضيح هر يك از زمينه ها ، در فصل خود مى آيد .

الف : فرضيه سازىدر دانش نوين ، فرضيه ها كليد آغاز پژوهش به شمار مى آيند و نقش راهنما را در فرآيند تحقيق بر عهده دارند. هسته بنيادين هر دانش ، كشف روابط خارجى ميان رويدادها و هم بستگى متغيرها و توابع آنهاست. فرضيه ها ، در واقع ، حدس هاى عاقلانه و احتمال هاى عالمانه محققى است كه از پس سال ها مطالعه و انديشيدن ، به مشكل اساسى در ناحيه اى از يك دانش خاص پى برده و با شناخت موضوع اصلى ، در پى ارائه راه حل

.

ص: 21

براى آن است. نقش سؤال و ابهام در فرضيه سازى ، به هيچ روى كمتر از كوشش هاى بعدى پژوهشگر براى پاسخ به آن نيست. در واقع ، همان گونه كه فرضيه نقش راهنماى تحقيق را ايفا مى كند ، سؤال نيز ، مرحله بندى و نحوه چينش مراحل تحقيق را معين مى كند و فرآيند پژوهش را جهت مى دهد. اگر پرسش ، نيكو ، درست و به جا طرح شود ، نيمى از راه پيموده شده است: حسن المسألة نصف العلم؛ (1) خوبى پرسش ، نيمى از دانش است . و اگر نابه جا طرح گردد ، حرمانِ رسيدن به پاسخ مناسب را بر دل مى نهد. اين مهم ، در روان شناسى _ كه با انسان و پهنه نهفته او ارتباط دارد _ ، مشكل تر مى نمايد و از اين رو ، طرح پرسش هاى صحيح و كاربردى ، حساس تر و ظريف تر مى گردد. اما نكته اينجاست كه اين پرسش ها ، طرح گشته اند و نياز بشر به امورى مانند جلوگيرى از دروغگويى و لجاجت فرزندان ، متوجه كردن خودپسندان به نقايص خود و از سرير غرور به پايين كشاندن متكبران ، همواره مطرح و مورد سؤال بوده است. پس آنچه كه بر عهده دانش بشرى و حديث است ، چيست ؟ به نظر مى رسد ، مبدأ بهره گيرى از حديث ، در پاسخ نخستين و فرضى ما به اين پرسش هاست ؛ پاسخى كه مى خواهد در قالب فرضيه نقد شود و از دو صافى تكرارپذيرى و ابطال پذيرى بگذرد ، تا به صورت يك نظريه درآيد و مبناى عمل قرار گيرد. ما مى توانيم به پرسش شيوه جلوگيرى از دروغ ، پاسخ هاى متعددى بدهيم ، ترساندن آنان از عذاب دوزخ ، بشارت آنان به بهشت جاويدان در صورت پرهيز از دروغ ، و يا ملموس كردن آثار زشت و فضيحت زاى دروغ در اجتماع و آوردن نمونه هايى از رسوايى دروغ گويان . پاسخ ديگر ، مى تواند اين باشد كه مانند بيمارى هاى جسمى ، به سراغ كشف علّت برويم و با ريشه كن كردن آن ، به حلّ اساسى مسئله بپردازيم. ادعاى ما اين است كه احاديث ما در بسيارى از پاسخ هايى اين گونه ، سخنانى براى گفتن دارند كه قابل تجربه و

.


1- .تحف العقول ، ص 56 ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .

ص: 22

آزمون و عمل هستند ، به ويژه در پاسخ هاى گونه اخير ، احاديث ، چنان اعماق تو در توى روح آدمى را كاويده و علت يابى كرده اند كه انسان از فهم آنها به وجد مى آيد. اين گزاره ها ، مى توانند به عنوان فرضيه ، در تحقيقات روان شناسى مورد استفاده قرار گيرند. ما در فصل بعدى ، به نمونه هايى از اين احاديث اشاره مى كنيم؛ نمونه هايى كه نه اندك هستند و نه بى اعتبار و با اين همه ، تنها بخش كوچكى از حوزه وسيع احاديث اخلاقى اند. گفتنى است احاديث اخلاقى ما ، اگر از احاديث فقهى بيشتر نباشند ، كمتر نيستند و پردازش و عرضه روزآمد آنها ، مى تواند حجم گسترده اى از اين اطلاعات را در دسترس ما بنهد.

ب : تبيين كنندگىاين عنوان ، به وجود احاديثى اشاره دارد كه ارتباط علّى و معلولى ميان دو صفت انسانى را نشان مى دهند و با ارائه پاسخ هايى در باره چرايى پديده هاى روانى ، ما را به كشف علت اساسى صفات روحى ، اعم از عيب ها و حسن ها رهنمون مى سازند. اين احاديث ، نخستين نياز فرضيه سازى را پاسخ مى دهد و اگر به شكل يك گزاره علمى و نه صرفاً توصيه اى و ارشادى ديده شوند ، مى تواند مبناى حركت ما به سوى نظريه پردازى در آن موضوع و صفت شود و با آزمون و پژوهش هاى ميدانى ، آن را از بوته آزمايش بيرون آورد. به عنوان مثال ، مسئله دروغ گويى را در نظر مى آوريم. اگر بتوانيم علت يا علت هاى دروغ گويى را كشف كنيم ، مى توانيم با جست و جو از راه حل هاى ريشه كن كردن آنها ، به درمان اساسى دروغ گويى بپردازيم. مى توانيم در نظر نخست ، هر چيزى را موجب دروغ گويى بپنداريم ، اما اين شيوه يك كار علمى نيست ، مى توانيم نيز به تحقيقات پيشينيان توجه كنيم و علت هاى ادعا شده آنان را بيازماييم . اين روش ، اگرچه علمى است ، اما پرهزينه است. همچنين مى توانيم يكى از اين علت ها را ، آنچه در احاديث آمده است ، بدانيم ، بدون آن كه در اين مرحله ، به صحّت انتساب آن به معصوم نيازمند باشيم. حتى حديثى با سند غير معتبر ، اگر در مقام بيان علتى براى دروغ گويى است ، مى تواند به شكل يك احتمال

.

ص: 23

وارد فرآيند فرضيه سازى و آزمون و پژوهش شود ، اگرچه به لحاظ هزينه بالاى چنين پژوهش هايى ، شيوه صحيح آن است كه تا حدّ قابل قبولى ، انتساب آن به معصومان عليهم السلام احراز شود و معناى صحيح آن فهم گردد ، تا در روند نظريه پردازى ، بر آب نقش ننگاريم و بدون زمينه به كار نپردازيم. حديث مورد اشاره ما در اين مثال ، چنين حالتى دارد. سند كاملاً معتبرى ندارد ، اما مؤيدهايى نيز دارد. اين حديث ، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منسوب است: «لا يكذب الكاذب إلّا من مهانة نفسه عليه» كه در كتاب جامع حديثى اهل سنت ، كنز العمال آمده (1) و مرحوم مجلسى نيز ، آن را در بحار الأنوار از كتاب اختصاص نقل كرده است. (2) اين متن ، به وسيله امام على عليه السلام _ كه دروغ گو را خوار و ذليل دانسته است _ (3) نيز تأييد شده و مى تواند مبناى اين فرضيه گردد كه يكى از علت هاى دروغ گويى ، احساس كِهترى شخص است. با اعتماد اوليه به اين حديث ، مى توانيم بگوييم گام اول در فرآيند نظريه پردازى را برداشته ايم ، و اكنون مرحله تهيه آزمون هايى است كه بتواند رابطه اين دو را اثبات كند. راه حل درمان ، در صورت اثبات ، به آسانى مشخص مى گردد. گفتنى است احاديثِ تبيين گر ديگرى هم در باره آثار زيان بار دروغ داريم ، يعنى صفاتى كه در اثر دروغ گويى پديد مى آيند و دروغ نسبت به آنها ، علت است ، مانند: «الكذب يؤدّى إلى النفاق؛ دروغ گويى به دورويى مى كشد» ، (4) و يا «اقلّ الناس مروّة ، من كان كاذباً؛ مروت و جوان مردى دروغ گو ، از همه كس كمتر است ». (5) حديث اخير ، مؤيدات بيشترى دارد و با مسئله قبلى _ رابطه خوارى نفس و دروغ _ نيز پيوند دارد ، و تمايز متغير تابع و مستقل در آن مشكل مى نمايد ، يعنى آيا قلّت مروّت به

.


1- .كنز العمّال ، ح 8231 ؛ اعلام النبلاء ، ج 12 ، ص 426 .
2- .بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 262 ، ح 45 ؛ الاختصاص ، ص 232 .
3- .غرر الحكم ، ح 339.
4- .همان ، ح 1181.
5- .بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 259 ، ح 21.

ص: 24

ج : نشانه شناسى

دروغ گويى مى كشد يا عكس آن صادق است ؟ به عبارت ديگر ، آيا فقط ميان اين دو صفت ، هم بستگى محض وجود دارد يا مى توان از اين حديث چنين فهميد كه يكى عامل پيدايش ديگرى است ؟ و يا ممكن است بر يكديگر تأثير متقابل داشته باشند. ادعاى ما اين است كه احاديث تبيين كننده ، حداقل در حوزه روان شناسى تربيتى و پرورشى ، كم نيستند و مى توان از آنها در بسيارى از مسائل مشترك روان شناسى و اخلاق دينى ، با يارى گرفتن از حديث پژوهان و حديث شناسان سود جست . نكته پايانى آن كه ، نگرش ما در اين گونه احاديث ، تنها محدود به درمان بيمارى هاى اخلاقى نيست ، بلكه با شناخت علت ، مى توان به تقويت صفات مثبت پرداخت و زمينه هاى رشد و پويش آنها را فراهم آورد ، و از اين نيز فراتر رفت و به پيشگيرى از صفات و حالات منفى پرداخت. ما در فصل چهارم از همين بخش ، به پيشگيرى اشاره خواهيم كرد.

ج : نشانه شناسىدر دانش روان شناسى ، به ويژه شاخه پرورشى و تربيتى آن ، همواره نيازمند شناخت يك فرد و يا يك صفت خاص در او از راه نشانه هاى آن هستيم. نشانه شناسى هر بيمارى ، براى درمانِ به هنگام و معالجه مؤثر ، از نخستين نيازهاست. نشانه هاى هرچيزى در خارج پس از وقوع آن شى ء پديدار مى شود و از اين رو ، كشف آنها به كشف عامل به وجود آورنده آنها مى انجامد . روان شناس ، در بسيارى از موارد ، نياز دارد كه بداند بيمارى و يا ضعف روحى مشخص ، در فلان فرد خاص وجود دارد يا نه و اگر وجود دارد ، شدّت و ضعف و پيش رفتگى آن بيمارى تا چه حدّ است ؟ در اين جا ، احاديث امامان عليهم السلام ، به عنوان دانش تراويده از جان هايى سخت بينا به انسان و كاملاً بصير به صفات و روحيات او ، مى توانند گزاره هاى علمى به شمار آيند ، اگرچه در اين مرحله ، احراز اتقان و اعتبار احاديث لازم مى نمايد. همچنين بررسى درون خانواده اى احاديث ، به منظور شناخت جايگاه هر نشانه و اندازه نمودن آن نسبت به

.

ص: 25

صفت اصلى و مورد مطالعه ، ضرورى است. به عنوان مثال ، بررسى حسد و پى بردن به وجود و شدّت و ضعف آن ، مى تواند از طريق رواياتى كه عملكرد بيرونى حسود را توضيح مى دهد ، صورت گيرد. در علامات حسد ، حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و نيز از امام صادق عليه السلام داريم كه با الفاظ گوناگون ، ولى هم معنا ، سه نشانه براى شخص حسود برشمرده اند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: قال لقمان لابنه: للحاسد ثلاث علامات: يغتاب إذا غاب ، و يتملّق إذا شهد ، و يشمت بالمصيبة؛ (1) لقمان حكيم به پسرش گفت: حسود سه نشانه دارد: در پشت سر غيبت كند و در پيش رو چاپلوسى كند و در مصيبت ، به شماتت پردازد. مشخص است كه اين كارهاى حسود ، در ارتباط با همان كسى است كه به او حسادت مى ورزد ، اگرچه ممكن است گاه در باره ديگران نيز انجام گيرد. از اين رو ، مى توان ارتباط او با شخص حسود را مورد مطالعه و دقت قرارداد و يا انسان در صدد تهذيبِ خود ، اين ارتباط ها را بكاود. به طور موردى مى توان در اين جا با بررسى منابع حديثى كه از كتاب هاى معتبر حديث شيعه هستند ، و ديگر بررسى هاى كارشناسانه و در صورت تاب آوردن در برابر نقد سندى و متنى ، مى توان آن را به عنوان يك آزمون خُرد براى سنجش وجود و حتى اندازه حسادت خود و يا ديگران به كار برد. همچنين مى توان زمينه هاى پيدايش اين بيمارى را در روايات يافت ، مانند حديث امام على عليه السلام : «الحسد دأب السُّفَّل؛ (2) حسادت ، خوى فرومايگان است» . ما به علت ارتباط اين بخش با فصل قبلى ، به آن نمى پردازيم. همچنين به ديگر نشانه هاى برشمرده در احاديث ، فقط ارجاع مى دهيم. (3) در احاديث حسد و نيز برخى از صفات ديگر ، به گونه اى متفاوت نيز مى توان به نشانه شناسى پرداخت و آن ، كشف ناسازگارى ميان يك صفت و برخى رفتارهاى بشر

.


1- .الخصال ، ص 113 _ 121 ؛ تحف العقول ، ص 22.
2- .غرر الحكم ، ح 1472.
3- .ميزان الحكمة ، عنوان «حسد».

ص: 26

است. به عنوان مثال ، در برخى از روايات آمده است : النصيحة من الحاسد محال؛ (1) خيرخواهى از حسود ، ناممكن است. و الحسود لا خلّة له؛ (2) حسود را دوستى نيست. هر دو حديث ، از امام على عليه السلام است و به اين مسئله اشاره دارد كه حسد با برخى چيزها ميانه اى ندارد ، يعنى اگر آنها وجود داشتند ، حسد وجود ندارد. بر اين اساس ، اگر در خود احساس دوستى با كسى را مى يابيم و يا در درون و برون ، براى او خيرخواهى كرده ايم ، مى توانيم ادعا كنيم كه بيمارى حسد در ما ، حداقل نسبت به آن شخص وجود ندارد . به عبارت ديگر ، چه از راه وجودى و چه از راه عدمى و از طريق نشانه شناسى ، مى توانيم وجود و يا عدم برخى از صفات و بيمارى ها را اثبات كنيم. اين فقط يك نظريه بدوى نيست ، بلكه تاكنون در سه طرح كارى «حيا» ، «شكر» و «تكلّف» پاسخ داده و برخى از روان شناسان با بهره گيرى از روايات حاوى نشانه هاى اين صفات ، به تدوين آزمون هايى پرداخته اند كه در مقام عمل و تطبيق خارجى ، از بوته آزمايش نيز سربلند بيرون آمده است. (3) در تهيه دانش نامه بزرگ ميزان الحكمة و تقريباً در بيشتر مدخل هاى اخلاقى آن _ كه بيش از دو سوم هفتصد مدخل اصلى را دربر مى گيرد _ ، به اين مهم توجه داشته ، در بسيارى از عنوان ها ، احاديثى را تحت عنوان علامت و نشانه وجود آن گرد آورده ايم. (4) روشن است كه در يك تحقيق با گستره كمتر ، اما ريزتر ، فنى تر و متمركزتر ، مى توان

.


1- .الخصال ، ج 1 ، ص 269 ، ح 5 .
2- .غرر الحكم ، ح 884 .
3- .ر . ك : پايان نامه دكتراى دكتر محمود گلزارى (تهيه ابزارهايى جهت سنجش عمل به باورهاى دينى و انواع حيا و...) كه با همكارى حجة الاسلام پسنديده در مركز تحقيقات دارالحديث به ثمر نشست .
4- .ر. ك : باب «حقارت = كهترى» ، «عُجب = خودشيفتگى» ، «تكبّر = خودبزرگ بينى» ، «بخل = تنگ چشمى» و... .

ص: 27

احاديثى بيشتر را يافت كه اين كار ، نيازمند نمايه گيرى از همه احاديث مرتبط بوده و پس از گردآورى موضوعى احاديث هم معنا ، قابل اجراست؛ چه در بسيارى از احاديثى كه موضوع اصلى ديگرى دارند ، اشاره هايى به صفت ديگرى به چشم مى آيد و به طور فرضى ، در احاديث جهل و عقل ، ممكن است نشانه هايى از حسادت برشمرده شود. گفتنى است يكى از مشكلات اين راه ، وجود نشانه هاى يكسان براى دو صفت است و راه حل آن _ همان گونه كه در علم پزشكى و شناخت بيمارى هاى جسمى ، معمول و رايج است _ ، بررسى همه جانبه براى پشت سر نهادن نشانه هاى مشترك و دسترسى به نشانه هاى غير مشترك است ، و يا در جايى كه به اين نشانه هاى متفاوت و غير مشترك دست نمى يابيم ، درمان توأم است ، يعنى كاربرد پادزهرهاى هر دو بيمارى و به كاربستن شيوه هاى درمان هر دو پريشانى.

د : پيشگيرى و درمانتلفيق روايات توصيف گر ، يعنى رواياتى كه نشانه هاى يك صفت را مى نماياند و احاديث تبيين گر ، در آسيب شناسى صفات ثمره مى دهد و مى توانيم با بروز نخستين نشانه ها ، به علت پيدايش آن پى ببريم و آسيب بيشتر را از راه درمان علت ، پيشگيرى كنيم. به عنوان مثال ، از بروز نشانه حقد و كينه ، مى توانيم به حسد پى ببريم : الحقد شيمة الحسدة؛ (1) كينه ، خصلت حسودان است. و با ريشه كن كردن آن ، كينه را بزداييم و يا با توجه به «الحقد مثارالغضب؛ (2) كينه ، برانگيزاننده خشم است» ، براى مهار هيجان خشم ، به رفع كينه بپردازيم . استفاده تفصيلى از احاديث در درمان برخى از بيمارى ها ، استفاده ديگر از احاديث در روان شناسى تربيتى است ، اما چون در كتب حديثى و اخلاق به صراحت به اين احاديث اشاره شده و در هر بيمارى ، باب ويژه اى بدان اختصاص يافته است ، بيش از اين به آن

.


1- .غرر الحكم ، ح 422.
2- .همان ، ح 530 .

ص: 28

نمى پردازيم و دوستداران را به ابواب متعددى مانند: «ما يطرد الحقد» [ باب 882 ] ، «ما يطرد الحزن» [ 818 تا 821 ] ، «علاج الكبر» [ باب 3440 ] ، «دفع الكبر» [ باب 3441 ] ، در كتاب ميزان الحكمة ارجاع مى دهيم . تنها نكته مهم آن است كه اين راه هاى درمان ، نه فقط شناختى و نه تنها رفتارگرايانه است ، بلكه احاديثى براى هر دو شيوه شناخت و رفتار داريم ، كه راه درمان را نشان مى دهد. به عنوان مثال در همين مسئله اخير ، يعنى كبر ، باب «دفع الكبر» به راه هاى عملى و باب «علاج الكبر» ، به راه هاى شناختى درمان «كبر» ، اشاره دارد. اين راه ها ، افزون بر زبان توصيه اى احاديث در نهى از صفات زشت و يا توجه دادن شخص به آثار زيان بار صفت و كردار خويش است. نيز افزون بر راه هاى تنبيهى و تشويقى كلى ، روش هاى عملى و جزيى را نيز در برخى موارد ارائه داده اند. ما تنها متن دو روايت از روايات متعدد شيوه رفتارى و عملى معالجه كبر را مى آوريم: رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: من حمل بضاعته فقد أمن من الكِبر؛ (1) هر كس كالاى خويش را خود حمل كند ، از كبر رهيده است. امام صادق عليه السلام فرمود: من رقع جيبه و خصف نعله و حمل سلعته ، فقد برى ء من الكبر؛ (2) هر كس جامه و كفشش را خود ، پينه زند و كالاى خويش را حمل كند ، از كبر رهيده است. ثمره ديگر شناخت احاديث توصيفى و تبيينى ، پيشگيرى از پيدايش حالات نامناسب و پريشانى هاى روحى است. در ميان احاديث غنى ما ، رهنمودهايى بس روشن و ساده وجود دارد كه كاربرد آنها ، از بروز اضطراب ها ، افسردگى ها و روان پريشى هاى مزمن و ژرف جلوگيرى مى كند ، احاديثى كه نشانه هاى غم و اندوه را برمى شمرد و علت آن را توضيح مى دهد ، (3) احاديثى كه چگونگى عملكرد انسان هاى ناآرام و يا مغرور و از خود

.


1- .ميزان الحكمة ، عنوان «كبر» ، باب دفع الكبر .
2- .ميزان الحكمة ، عنوان كبر ، باب دفع الكبر .
3- .ر . ك : ميزان الحكمة ، عنوان «حزن».

ص: 29

د : پيشگيرى و درمان

بخش دوم : موانع

الف : تقدّس داده هاى دينى

راضى را بيان (1) مى كند و احاديثى كه شيوه هاى ايجاد آرامش را نشان مى دهد. (2) همه اين احاديث ، مى توانند مثال هايى براى بحث ما به شمار آيند. ما ، تنها به حديث «أهنى ء العيش ، اطّراح الكلف» (3) از امام على عليه السلام اشاره مى كنيم ، كه يكى از راه هاى دستيابى به آرامش و چشيدن شهد گواراى زندگى را ، كنار زدن تكلّف ها و دورى از تجمّل ها ، مى داند. تفصيل بيشتر را در اين زمينه ، مى توان در بخش سوم اين مجموعه گفتارها يعنى «زندگى حديثى» ديد .

بخش دوم : موانعآنچه در بخش پيش گفته آمد ، به تنهايى نمى تواند اين نهر مالامال از درّ و مرواريد معارف اهل بيت را بر تشنگان حقيقت بگشايد. سدها و موانعى هرچند خُرد ، در اين ميان نهاده شده و غفلت ها و نقص ها و ناكامى هايى ، راه آب حيات را بر زندگى بسته است. ما به برخى اشاره مى كنيم و در حدّ توان ، به ارائه راه حل آنها مى پردازيم.

الف : تقدّس داده هاى دينىپژوهش و تحقيق در زمين ترديد و شك ، جوانه مى زند و يقين ، به درستى مطلق يك گزاره و يا به اطمينان نادرستى حتمى ، تنها براى پايان پژوهش و تطبيق عملى آن مناسب است. از اين رو ، گزاره هايى كه از پيش پذيرفته شده و ادله ديگرى كه ردّ آن را ناممكن دانسته اند ، نمى توانند پا در عرصه آزمون و خطا بنهند ، بلكه خودْ معيار و محكى براى ردّ و قبول ديگر داده هاى علمى مى شوند. اين ، همان اصل ابطال پذيرى در آزمون تجربى فرضيه هاست كه در مبحث ما نيز بايد مورد صدق بيابد. نگاه ما به گزاره هاى دينى ، يك نگاه علمى محض نيست. ما سخنان ائمه عليهم السلام را همچون وجود شريف آنان ، پاس مى داريم و حرمت مى نهيم و بنا به دليل هاى كلامى پذيرفته شده ،

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمة ، عنوان «جهل» و «عجب».
2- .ر . ك : موسوعه ميزان الحكمة (منتشر نشده) عنوان «سكينه».
3- .غرر الحكم ، ح 2964.

ص: 30

حديث آنان را فراتر از عقل و هستى مى نشانيم و خلقت را با آنها تفسير مى كنيم. اين هاله تقدس ، مانع از ورود گزاره هاى دينى به فرآيند آزمون و خطا مى گردد و به اصطلاح ، قابليت ابطال پذيرى نمى يابند. به عبارت علمى ، آنها از گونه باورهاى درست غير قابل استدلال ( Unjustified ) به شمار مى آيند ، نه از گزاره هاى درست قابل استدلال و توضيح و توجيه ( knowledg propositional ). يعنى دليل درستى آنها را از درون آنها مطالبه نمى كنيم ، بلكه در صادق بودن و معصوم و مبرا بودن گوينده از خطا مى جوييم. با اين نگرش ، به يك باره همه احاديث ، تاج تقدّس بر سر مى نهند و به توصيه هايى اخلاقى و ارشادى مبدّل مى شوند و بى آن كه بتوان از آنها بهره كامل برد ، در گوشه و حاشيه زندگى جاى مى گيرند. پاسخ و راه حل چيست؟ براى پاسخ ، اشاره به تقسيم بندى احاديث از حيث سند و دلالت ، لازم است. احاديث از نظر سند ، به دو گونه كلى قوى و ضعيف تقسيم مى شوند. منظور از حديث قوى ، آن است كه امكان ردّ آن نيست و حديث ضعيف ، يعنى حديثى كه مى تواند راه اعتبار را بپويد و به مدد قرينه هاى معنوى و تقويت مضمونى ، به احاديث قوى ملحق شود. اين قرينه ها ، همان گونه كه مى توانند قرآن ، سنّت پيامبر و عقل باشند ، مى توانند داده هاى علمى و تجربه هاى قطعى بشرى نيز باشند. از نظر دلالت نيز ، احاديث به دو دسته احاديث صريح و ظاهر و روايات مجمل و گنگ ، تقسيم مى شوند . در احاديث ضعيف ، جا براى پژوهش و بررسى گشوده است و تبيين آن منحصر به گردآورى قرينه هاى زبانى نيست ، بلكه قرينه هاى ديگرى مانند داده هاى تاريخى و تجربيات قطعى ، مى تواند ترديدها را بزدايد و بر اعتبار حديث بيفزايد. براى آشنايان با علم اصول فقه و حديث ، اين نكته مسلم است كه همه احاديث اخلاقى و تعليمى ، از گونه احاديث قطعى و با دلالت آشكار و صريح نيستند. تعداد قابل توجهى از آنها ، داراى اسناد نه چندان قوى و ابهام هاى لفظى اند كه تنها از طريق قاعده «تسامح در ادلّه سنن» و يا تعاضد مضمونى و كثرت همراهى قرينه هاى گوناگون ، اعتبار مى يابند كه نتيجه هيچ يك از دو راه ، قطعيت و وجوب عمل نيست. اين ، به معناى جواز و احتمال ردّ

.

ص: 31

آنها ، از طريق گردآورى قرينه هاى مخالف است و همين ، براى آغاز كار ميدانى و تجربى كافى است. اگرچه مى توان ادعا كرد كه بسيارى از احاديث اخلاقى در ميدان تحقيق ، تاب مى آورند ، اما پيش بينى صحت يك فرضيه ، تأثيرى در ردّ و اثبات آن و لزوم پيمودن فرآيند منطقى آن ندارد. افزون بر اين ، ردّ معدودى از روايات منسوب به امامان ، ما را در بازشناسى روايات جعلى و آميخته با احاديث اصلى پيشوايان عليهم السلام يارى مى رساند و به هيچ روى ، به معناى نفى همه روايات و سقوط كلى آنها نيست. به عبارت ديگر ، هر حديث در اين فرآيند ، يك گزاره مستقل محسوب مى شود و ردّ و اثبات آن ، بر روند تحقيق ديگر احاديث تأثيرى ندارد. با اين نگرش ، به آزمون كشيدن احاديث ، نه ترديد در معصوم بودن امامان عليهم السلام است و نه ردّ احتمالى برخى از آنها ، به معناى تقدّس زدايى از حديث است. هر گاه متنى حديث دانسته شده ، در فرآيند تحقيق تاب نياورد ، آن را تا ظهور شك و ترديدهايى در صحت شيوه و نتيجه آزمون ، كنار مى نهيم و معتقد مى شويم كه راويان اشتباه كرده اند و يا به نادرستى به راويان منسوب شده است ، و يا دلالت آن ابهام دارد و نيازمند قرينه هايى براى ارائه فهم روشمند و صحيح از آن است. در اين صورت ، ادله تسامح در سنن را شامل آن نمى دانيم ، بلكه اين متن را مشمول قاعده «ردّ العلم» مى دانيم كه راه اعتدال ميان ردّ يك باره و نسنجيده حديث و قبول و باور ساده لوحانه است. گفتنى است اين شيوه ، خود از احاديث برگرفته شده است. امام على عليه السلام مى فرمايد : إذا سمعتم من حديثنا ، ما لا تعرفونه فردّوه إلينا ، وقفوا عنده و سلّموا إذا تبيّن لكم الحقّ ، و لا تكونوا مَذاييع عَجلى ، فإلينا يرجع الغالى و بنا يلحق المقصّر؛ (1) چون حديثى از ما شنيديد كه به معناى آن پى نبرديد ، آن را به ما بازگردانيد و در آن توقف كنيد و آن گاه كه روشن شد ، بپذيريد و عجول و شتابزده مباشيد كه تندرو ، به سوى ما باز مى گردد و كندرو ، به ما مى پيوندد. اين تعامل مبارك ، يك سويه نيست و بهره هايى از حديث ، نصيب علم و بهره هايى از علم ، نصيب حديث مى شود.

.


1- .تحف العقول ، ص 116 ؛ الخصال ، ص 627.

ص: 32

از زاويه اى ديگر ، بيشتر روايات ما ، مانند سخنان ديگران ، ظهور و نه صراحت دارند و اين بدان معناست كه ممكن است مقصود اصلى امام عليه السلام از سخن خويش ، با معناى بدوى و آنچه در آغاز و با يك نگاه ساده فهميده شده است ، متفاوت باشد و اين تفاوت ، از پيمودن راه هاى معمولى ، مانند گردآورى قرينه ها و يافتن زمينه ها ، شرايط و اسباب صدور حديث به دست نيايد و تنها در ميدان تجربه عملى و آزمايشگاهى مشخص گردد . اينجا نيز هراسى از تجربه و آزمون و خطا نيست؛ چه ، ظهور ، يك مفهوم كشدار است و از قلّه صراحت تا درّه ابهام ، امتداد دارد و فرض تغيير معناى اوليه و تبديل آن به معناى ثانويه ، مساوى دست كشيدن از ظهور نيست. به عبارت ديگر ، آزمون و خطا و تجربه ، فهم ما را دگرگون مى سازد و نه معناى اصلى حديث و مقصود گوينده آن را ، تا از دست بردن در حديث و شكستن تقدس آن به هراس افتيم . اين درست ، مانند يافتن احاديث متعارض است كه به هنگام دستيابى به آن ، هرچند از پس قرن ها كاوش و بحث ، گاه فهم ما را از معناى حديث اول تغيير مى دهد. (1) تنها آنچه در اين جا رعايتش لازم است ، تقيّد به منطق و شيوه درست فهم حديث است ، يعنى داده هاى تجربى و علمى ، بايد از طريق روش هاى رايج ، معناى جديد و تازه فهم را به حديث نسبت دهد و با قواعد زبان عربى و ديگر ضابطه هاى حاكم بر فهم نصوص دينى ، سازگار باشد. يك نمونه بارز در اين ميان ، احاديث طبّى هستند كه چون در مقام عمل و تجربه درآمدند ، در برخى موارد تأييد نگشتند و از اين رو ، شيخ صدوق آنها را نه از نوع احاديث قانونى و كلى ، بلكه از دسته احاديث خاص و موردى دانست كه با توجه به شرايط زمانى و مكانى خاص مخاطب ، معنا مى يابد و صحت آن ، منوط به حصول همه آن شرايط و زمينه هاست. از اين رو ، ما مى توانيم احاديثى را كه ميان خوردن انگور و راندن افسردگى ارتباط

.


1- .ر . ك : روش فهم حديث از همين قلم ، بخش : سير فهم حديث ، فصل : احاديث متعارض.

ص: 33

ب : نا آشنايى با روش هاى تجربى

برقرار كرده اند ، (1) به بوته آزمايش درآوريم و در صورت تأييد ، آن را به امامان معصوم و عالم خود عليه السلام نسبت دهيم و آنجا كه تأييد نشد ، در صورت ضعف سند ، آن را به امامان نسبت ندهيم و حتى با مشاهده برخى قرينه هاى ديگر ، ساختگى بخوانيم و در صورت صحت و اعتبار سند ، در دلالت عموميت و ابديت آن كه منطوق صريح روايات نيستند ، ترديد روا داريم و مانند احاديث طبّى ، آن را عمومى ، جاويدان و براى هر زمان و مكان ندانيم. اگرچه در صورت اخير ، راهى براى يك پژوهش گسترده ديگر را گشوده ايم و آن ، بازيابى شرايط و زمينه هايى است كه راه درمان پيشنهادى امام عليه السلام را موجّه و معقول كرده بوده است. گفتنى است نمونه ما ، خود ، شاهدى بر عدم عموميت دارد و آن توصيه خوردن انگور سياه به پيامبران است و آن هم در واقعه توفان نوح. همچنين راه هاى ديگر پيشنهادى احاديث براى درمان افسردگى ، مانند شستن لباس و سر ، (2) مى تواند قرينه اى بر عدم انحصار و تعدد راه ها ، متناسب با بيماران و گرفتاران گوناگون باشد.

ب : نا آشنايى با روش هاى تجربىناآزمودگى در تحقيق ، از بزرگ ترين موانع پيش برد آن است و به كار بستن روش تجربى براى تحقيق گزاره هاى دينى ، مستلزم وجود پژوهشگرانى است كه در دو حوزه دين و علم و در بحث ما ، حديث و روان شناسى به خوبى و به شيوه مدرسه اى درس آموخته و تجربه اندوخته اند و اين مطلوب ، هم اكنون حاصل نيست ، اگرچه متخصصانى داريم كه در كنار زمينه اصلى تحقيق خود ، با كليات حوزه ديگر آشنا شده اند ، اما اين مقدار آشنايى براى نظريه پردازى و بهره گيرى كامل از هر دو شاخه علم و دين ، بسنده نيست ، به ويژه آن كه پيشينه اين همكارى متقابل در جهان غرب ، قرين با موفقيت نبوده است و داده هاى دينى منسوب به مسيحيت و نيز كوته بينى برخى از عالمان دينى ، از بارور شدن آن جلوگيرى

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 613 ، باب 821 «يطرد الحزن» .
2- .همان ، حديث 4 و 3803.

ص: 34

ج : راه هاى بن بست

نموده است. برخى از كشيشان ، با ورود به عرصه علم روان شناسى ، به جاى كار طاقت فرسا براى تأليف اين دو حوزه و كاربرد روش دراز دامن و وقت گير آزمون و خطا ، بيشتر از روان شناسى وام گرفتند تا در وعظ و خطابه و مشورت هاى محلّى و اجتماعى ، شأنى نو براى خود و يا مذهب بسازند. از اين رو ، بدون تتبع كافى و تنها با چنگ زدن به يكى دو آيه انجيل و جمله كوتاه ، انبوهى از تحليل ها ، استنباط ها و نتيجه هاى كم ارتباط را متكلّفانه ، بر آن بار مى ساختند و سپس آن را رها مى كردند ، بدون آن كه اين اطلاعات را به صورت يك فرضيه كارگشا و آزمون پذير درآورند تا با روش هاى معمول ، به تأييد و ابرام و يا ردّ و انكار آن بپردازند. اين جريان در ايران نيز ، هرچند با گستره اى كمتر ، تكرار شده و برخى از هوشمندان و دانشمندان آشنا با هر دو حوزه را به واكنش واداشته است. (1) بر اين اساس ، پيشنهاد مى كنيم كه به تربيت پژوهشگران آشنا با هر دو حوزه بپردازيم ، اما نه با شيوه معمول كه فقه و اصول را اصل و حديث و تفسير را فرع قرار مى دهند و نه آن گونه كه در دانشگاه ها ، فقط مطالب خوانده مى شوند و تمرين هاى عملى و شيوه هاى پژوهش ، كمتر آموخته مى شوند . پيشنهاد ما براى دوره گذار و انتقال به وضعيت مطلوب ، روش مشاركتى است كه در بخش پايانى ، آن را توضيح مى دهيم.

ج : راه هاى بن بستارائه پيشنهادهاى خام و راه هاى پيموده شده ناتمام در ايران ، تأثير سوء در امكان سنجى بهره گيرى از دين و حديث در روان شناسى داشته است. هجوم نسنجيده و يك باره براى

.


1- .مانند دكتر مهدى گلشنى و ديگران. ما از ديگر اشكالات ، مانند گرايش محض به مكتب رفتارگرايى و عدم توجه به تأثير شناخت و باورهاى ذهنى در تغيير رفتار و تفسيرهاى نادرست كليسا در خصوص بيماران روانى از يك سو و از سوى ديگر ، دست آوردها و نتيجه گيرى هاى منفى مكتب روان شناسى فرويد در زمينه شخصيت و گرايش انسان ، صرف نظر مى كنيم .

ص: 35

بخش سوم : شيوه پيشنهادى

اشاره

پى ريزى نظام جامع و كلان روان شناسى اسلامى ، بدون توجه به داشته هاى اندك ما در اين باره و خردسال بودن اين علم نوپديد و نيز در دست نداشتن زيرساخت هاى اساسى آن ، ما را نه تنها به نظريه جامع نرساند ، بلكه با كلى گويى هايى در باره حقيقت انسان ، نفس و روح ، روان شناسى را به دامان مادر اصلى اش ، يعنى فلسفه بازگرداند. اين طرح واره هاى كلى _ كه به هيچ روى صراحت لازم براى يك نظريه را دارا نبودند و افزون بر ابهام و اجمال ، گاه به تضادهاى درونى نيز گرفتار بودند _ ، نتوانستند براى پژوهش هاى كاربردى ، زمينه سازى و براى تحقيقات ميدانى ، بسترسازى كنند و از پاسخ به پرسش هاى جزيى و خارجى درماندند. اين سير ، ديدگاه نوميدان را تقويت كرد و منجر به جدايى دوباره و ژرف شدن گسل نخستين ميان عالمان دو حوزه علم و دين شد ، اما امروزه ، احساس درد مشترك ، علقه هاى نهفته را نمايان ساخته است. آگاهى مشترك حوزويان و دانشگاهيان از قابليت هاى هر دو طرف ، و درد مزمن عقب ماندگى جامعه ايرانى با آن همه سابقه درخشان تمدنى و قابليت هاى نژادى و فرهنگى و نيز گرفتارى هاى روحى و بيمارى هاى عميق روانى ، دگربار ضرورت اين هم انديشى و همكارى مشترك علمى را برمى نمايد و از اين رو ، در بخش بعد ، شيوه اى قابل مطالعه براى هموار كردن بستر همكارى ارائه مى دهيم.

بخش سوم : شيوه پيشنهادىروش پيشنهادى ما ، بر اساس «پرهيز از فرضيه جامع و كلان» و پيش گرفتن «پژوهش مشاركتى» (1) و «گفت و گوى گام به گام» (2) است. اين روش ، بر سه اصل استوار است : 1 . انتساب مطمئن هر يك از برداشت ها به حوزه مربوط. 2 . همكارى گام به گامِ هر دو حوزه ، بدون شتاب ورزيدن. 3 . آغازيدن از مسائل ريز و كاربردى به جاى نظريه پردازى كلان.

.


1- .Participativ Research. ```
2- .Dialogical Research.

ص: 36

اصل اوّل
اصل دوم

اصل اوّلمنظور از اصل نخست ، آن است كه به هنگام آوردن فرآورده ها براى ايجاد تأليف و برقرارى ارتباط و افكندن تناظر ميان گزاره هاى دينى و علمى ، هر يك از طرفين بايد بتوانند با اطمينان نسبى ، نظر ارائه شده را به حوزه شناختى خود منسوب دارند و از اين رو ، در حوزه دين و به ويژه حديث ، بايد از روش بازيابى خانواده حديث سود جست و تنها در صورتى كه يك مجموعه درخور و با مضامين همسو و همساز فراهم آمد ، اقدام به گزينش و چينش آنها نمود و در مرحله نخست ، از مفاهيم متكلّفانه و با واسطه هاى متعدد تحليلى ، پرهيز نمود ، به گونه اى كه با در اختيار نهادن ترجمه و به شرط توجه مخاطب به احاديث مشابه و هم مضمون ، همان معناى ادعا شده به ذهن مخاطب خطور كند. و اين ، همان بحث حجيّت ظواهر در اصول است. بر اين اساس ، فرضيه ابتدايى از آن مقدار اعتبارى برخوردار است كه ورود ما به فرآيند دراز مدت و پرهزينه آزمون و تحقيقات ميدانى براى نظريه پردازى و كاربردى كردن گزاره هاى حديثى را توجيه كند. در صورت تشكيل خانواده حديث و گردآورى همه احاديث مرتبط و ناظر به موضوع ، مى توان تا حدود زيادى ، اجزاى طرحواره آغازين خود را تبيين نمود و ديدگاهى هرچند كلى و نه چندان شفاف ، از علل به وجود آمدن صفت مورد مطالعه و راه هاى پيشگيرى و درمان آن را تصوير كرد .

اصل دوماصل دوم ، چنين مى گويد كه تجربه ناموفق هجوم به تهيه يك طرح جامع و يك نظريه كلى ، بايد به ما بياموزد كه سير كار را بايد بر عكس نمود و از مسائل ريزتر آغاز كرد؛ مسئله هايى كه در باره آنها هم حديث هست و هم روان شناسان بدانها پرداخته و نظريه هايى را ابراز داشته اند ، مانند خود شيفتگى ، خشم و ترس (از زير مجموعه هيجان ها و هوش هيجانى و نيز بهداشت روانى). آنگاه در گام بعدى و شايد به وسيله نسل هاى بعدى ، از كنار هم نهادن يافته هاى اين تحقيقات به سوى يك فرضيه جامع حركت كنيم؛ فرضيه اى كه لازم نيست واحد باشد ،

.

ص: 37

اصل سوم

بماند و بپايد. اين سير حركتى ، با پيشينه ديگر حركت هاى علمى نيز همخوان است. در برخى از رشته ها ، از مسائل جزيى و عينى آغاز كردند و سپس در مرحله بعدى و از پس سال ها ارتباط و پيوند اين مسائل مجزا و جزيى ، به نظريه پردازى كلان و جامع روى آوردند. اين ، به معناى در نظر نگرفتن اصول كلى ، وضع شده و بنيادين در شناخت هستى از ديدگاه دين و نيز دانشمند درگير پژوهش نيست؛ چه آنها ، نيازى به پردازش دوباره ندارند و با ايمان مى آيند و همزاد با اعتقادند. بلكه به اين معناست كه تحقيق در باب صفاتى مانند كبر ، خشم و لجاجت ، تنها فرع بر شناخت انسان و نظريه پردازى كلان در باره آدمى نيست و مى توان با داشتن دورنمايى از انسان و نگاه كلى به او ، به كار پرداخت ، اگر چه رابطه متقابل را نفى نمى كنيم و مى پذيريم كه وجود يك نظريه ثابت و تأييد شده در باره انسان ، به پژوهش هاى ميدانى و كاربردى در باره صفات او كمك شايانى مى كند ، اما بحث بر سر وجود و عدم اين نظريه كلان و توان دستيابى به آن است.

اصل سومما معتقديم كه روش گفت و گوى فعال و مشاركت علمى پژوهشگران دو حوزه دين و علم ، بايد جايگزين روش تركيبى و تأليفى باشد. بدين معنا كه هر يك از دو حوزه كارى ، در جريان پويا ، مرحله اى و گام به گام تحليل ها و استنتاج يكديگر قرار بگيرند ، نه آن كه هر يك به طور جداگانه از آغاز تا پايان ، مسير پژوهش را به تنهايى بپيمايند و در پايان كار ، نتايج تحقيقات خود را به هم ضميمه كنند. يك نمونه عملى روشن گر در اين زمينه ، همكارى جناب دكتر گلزارى و جناب حجة الاسلام پسنديده در موضوع «حيا» است كه پيشتر به آن اشاره شد و به زودى منتشر مى شود. (1) در اين پژوهش ، كه ماه ها به طول انجاميد ، همه احاديث باب حيا گردآورى و دسته بندى شد. آن گاه ، يك به يك ترجمه و به بحث جدّى گذاشته شد و جناب دكتر

.


1- .اين مجموعه با نام پژوهشى در فرهنگ حيا ، در سال 1384 منتشر شد .

ص: 38

گلزارى نيز ، تناظر ميان داده هاى حديث و دانش روانشناسى را تبيين و گوشزد كردند. سپس بر اساس احاديث توصيف گر حيا و نشانه شناسى شخص با حيا _ كه در احاديث متعددى به آن تصريح و يا اشاره شده بود _ ، آزمون حياسنجى تدوين و عرضه شد. هم اكنون نيز طرح هاى «دلبستگى به خداوند» ، «حسادت» ، «حسرت» ، «خشم» ، «مهارت هاى مقابله با تنيدگى» و... مورد مطالعه قرار گرفته است كه در آن نيز ، يك تحصيلكرده روان شناسى در كنار متخصص در حديث _ كه همه احاديث حسادت را در اختيار دارد _ ، قرار مى گيرد و بر اساس نيازهاى روز و نشانه ها و اشارات احاديث ، پرسش سازى و فرضيه سازى آغاز مى شود. بقيه كار و طرح ، مانند باب حياست ، يعنى روش فعال مشاركتى و گفت و گوى گام به گام ، و نه تأليف صورى و در پايان كار. اميد كه اين شيوه ، در عمل ثمر دهد و شاهد تأثير ژرف معارف اهل بيت عليهم السلام ، در زندگى خود باشيم .

.

ص: 39

عرضه حديث

چكيده
درآمد

عرضه حديثچكيدهمقاله عرضه حديث به موضوعى مربوط به تاريخ حديث مى پردازد ، اما در درون خود مشتمل بر گفتارهاى فقه الحديثى و نيز نقد حديث است . اين گفتارها ، نمايانگر تلاش سترگ راويان بزرگ شيعى در عرصه فهم بهتر احاديث ، به ويژه احاديث نقل كننده سنّت نبوى است ، تلاشى كه به نقد حديث هم كشيده و گاه موجب ردّ و طرد همه يا بخشى از حديث گشته است . مقاله ، روايت هايى را ارائه مى دهد كه راويان در فهم يا باور آن ، دچار اشكال بوده اند ، اما از طريق عرضه آن بر امامان معصوم شيعه مشكل خود را حل كرده اند . اين نمونه هاى ناب كه تفكر نقدى محدثان شيعه را برمى نمايد ، پيش از اين گرد نيامده و در كتاب هاى حديثى پراكنده بوده است . ما براى عرضه اين مثال ها ، ترتيب تاريخى را برگزيده ايم و سپس در پى آن ، دسته بندى ديگرى را بر اساس انگيزه ها و دستاوردهاى عرضه ، ارائه داده ايم . گفتنى است ، نمونه هاى فراوان ديگرى موجود است كه ضميمه كردن آنها مى تواند اين گفتار را به شكل يك كتاب درآورد . كليد واژه ها : عرضه حديث ، فقه الحديث ، نقد حديث ، تاريخ حديث .

درآمدتاريخ حيات فكرى مسلمانان ، نشانگر استفاده از رهنمودهاى پيشوايان دينى در همه عرصه هاى دانش است. دانشوران مسلمان ، همواره كوشيده اند ره آورد گشت و گذار خود را در بوستان حكمت الهى ، گلزار زيباى نبوى و گلشن خوشبوى علوى به شكلى متناسب با عصر و زمان ، كارآ و كارساز ارائه نمايند. در پس اين كوشش سترگ ، تلاشى بزرگ تر و

.

ص: 40

همزاد آن ، براى اطمينان از درستى آنچه عرضه مى كنند ، صورت گرفته است. اين تلاش ديرينه ، در طول تاريخ تحمل ، نقل و عرضه حديث مشاهده مى شود ، و تابعى از تغييرات آن بوده است ، و به جز برهه اى ، و آن هم فقط به دست اخباريان حنبلى و ظاهرى و شيعى ، كه به هر چه حديث ناميده مى شد ، اطمينان مى كردند ، كنار گذارده نشده است. وجود شيوه هاى گوناگون دستيابى به درستى حديث ، گواه گستره پهناور اين تلاش است. عرضه احاديث بر قرآن ، عقل و سّنت قطعى و يا نسبت سنجى آنها با واقعيت هاى خارجى و تاريخى ، هر يك فصلى از تاريخ تدوين و عرضه حديث را به خود اختصاص داده اند. شيوه اى كه اين نوشته بدان مى پردازد ، عرضه حديث بر امامان عليهم السلام و عالمان دينى است كه بيشتر در دوره نخستين تدوين حديث ، يعنى دوره حضور ، جلوه كرده است. اين شيوه كه در روايات ، آن را «عرض الحديث» مى نامند ، چيزى غير از مقابله ونسخه خوانى است كه در ميان استاد و شاگرد رايج بوده است. گرچه مقابله نسخه ها نيز كوششى جهت زدودن تحريف ها ، افزوده ها و كاستى هاى عمدى و سهوى بوده است؛ اما روش مورد نظر اين مقاله ، عرضه حديث يا مجموعه هاى حديثى بر امام معصوم و يا اصحاب بزرگ و مورد اعتماد است ، تا تأييد و انكار امام را به دست آورند و يا به فهم درست حديث نائل شوند. همچنين در اين نوشته ، به عرضه گفته هاى مردم بر امامان و پيشوايان پرداخته نمى شود ، مگر اين كه احساس شود آن گفته رايج در ميان مردم ، فهمى و يا برداشتى از حديث مى باشد . با اين قيد ، بسيارى از نمونه هايى كه مى توانند در يك تحقيق گسترده تر ، مورد استشهاد قرار گيرند ، حذف مى شود. (1) افزون بر اينها ، بررسى عرضه عقايد و انديشه هاى متفاوت كلامى از توحيد تا امامت و معاد كه به سبب پيوستگى كلام و حديث ، بخصوص در دوره هاى نخستين ، پهنه گسترده اى از گفتگوى راويان را با امامان، پوشانده است، خود مقاله اى جداگانه مى طلبد. (2)

.


1- .بنگريد : الكافى ، ج 4 ، ص 554 ، ح 5 ؛ ج 7 ، ص 55 ، ح 11 ؛ ج 8 ، ص 192 ، ح 224 ، و ص 314 ، ح 490.
2- .تنها در يك مورد ، هشام بن الحكم در شب هاى اقامت منى ، پانصد گفته بر امام صادق عليه السلام عرضه كرده است. بنگريد : الكافى ، ج 1 ، ص 262 ، ح 5 ، و ص 100 ، ح 1 ، و ص 106 ، ح 6 ، و ص 132 ، ح 7 ، و ص 143 ، ح 1 ، و ص 187 ، ح 10 ؛ ج 3 ، ص 245 ، ح 6 ؛ غيبت طوسى ، ص 293 ، ح 248 ؛ معانى الاخبار ، ص 381 ، ح 10 .

ص: 41

زمينه عرضه حديث

زمينه عرضه حديثپديده جعل حديث و ورود سيل آساى اخبار ساختگى ، از همان آغاز و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نشان دهنده نفوذ سود جويان فرصت طلب در صفوف مسلمانان است. اين افراد ، از علاقه شديد مسلمانان به حديث آگاه بودند ، علاقه اى كه پيامبر اكرم نيز از آن خبر داد (1) و براى پيشگيرى از سوء استفاده سودجويان از آن ، تحذير و هشدارهاى شديدى در حيات خود نمودند. (2) امّا فرصت طلبان سودجو ، از حركت بالنده و شتابدار اسلام كه قلب ها را تسخير و محبّت ها را جلب كرده بود ، سوء استفاده نموده و با همراهى نمودن با آن ، چشم طمع به رياست مادى و معنوى آن دوختند. اين ، جريان هميشگى تاريخ است. فرصت طلبان ، با ورود به جرگه پيروان مذهب ، مقصود باطل خود را اندك اندك در حقيقت ناب آن داخل نموده و گوهر پاك حقّ را آلوده مى كنند. اين سنّت اجتماعى تاريخ ، از ديده عبرت نگر حضرت اميرمؤمنان عليه السلام دور نمانده و مى فرمايد: لو أنّ الباطل خَلَص لم يخفَ على ذى حجىً ، ولو أنّ الحقّ خَلَص لم يكن اختلاف ، و لكن يؤخذ من هذا ضِغثٌ و من هذا ضِغثٌ فيُمزجان فيجيئان معا ، فهنالك استحوذ الشيطان على أوليائه ، و نجا الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى؛ (3) اگر باطل خالص بود ، بر هيچ عاقلى پنهان نمى ماند واگر حق خالص بود ، هيچ اختلافى نبود. ولكن دسته اى از اين ، ودسته اى از آن ، گرفته و درهم مى آميزند و آنگاه كه با هم عرضه مى شوند ، شيطان بر دوستانش مسلط مى گردد و كسانى نجات

.


1- .كنزالعمّال ، ج 1 ، ص 197 ، ح 995 و 996 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 62 ، ح 1 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 364 ، ح 5762 ؛ كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 625 باب «الكذب عليه».
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 54 ، ح 1.

ص: 42

مى يابند كه احسان خداوند برايشان پيشى گرفته بود. فرصت طلبان سودجو ، آنجا كه اعتماد و پذيرش حديث پيامبر را در نزد مسلمانان يافتند ، هجوم همه جانبه خود را در قالب حديث ، شكل دادند. يهوديان بر داستان هاى خرافى و اسرائيليات خود ، امويان بر احاديث اطاعت از امام ظالم ، و ديگران بر ديگر بدعت هاى خود جامه حديث پوشاندند و آن را خوراك نسلِ پيامبرْ ناديده كردند. اما خداوند در كنار اين همه ، نورهايى درخشنده و نگهبانانى بى خطا و لغزش ، بر ميراث گرانبهاى نبوى گمارده بود. پيشوايانى كه نياز مردم به جدا كردن حق از باطل را بر طرف ساختند ، و مسلمانان حقيقت جو با مراجعه به آنان ، از بركت هاى حضورشان بهره مند شدند و جام هاى معرفت را با شهد سخنان آنان و از سر چشمه ناآلوده و فيّاض پيشوايان سركشيدند ، و تا تأييد آنان را نديدند ، هيچ برنگرفتند. (1) از نمونه هاى بارز اين حقيقت جويان ، سليم بن قيس الهلالى است كه به سرنخ هايى از اختلاط والتقاط و تفاوت نقل ها و دروغ بستن ها به پيامبر دست يافته ، و پى برده بود كه خط و مسير انتقال حديث پيامبر ، تنها از مجراى علم صحيح اهل بيت ميسّر است. او به حضور اميرمؤمنان عليه السلام مى رسد تا حقيقت برايش آشكار گردد. حضرت امير عليه السلام ، با ترسيم دقيق فضاى حديث و تحديث ، راز درستى گفته هاى خود ونادرستى و نقص ديگران را فاش مى سازد و با تصويرى گويا از گذشته ، جانى دوباره به آن مى بخشد. اين روايت طولانى ، زمينه و ضرورت عرضه روايت را بر پاسداران راستين دين نمايان مى سازد. از اين رو ، قسمت عمده آن را مى آوريم ، تا از فايده هايى ديگر نيز بهره مند شويم. سليم بن قيس به اميرمؤمنان على عليه السلام عرض مى كند: من از سلمان و مقداد و ابوذر ، چيزهايى از تفسير قرآن و احاديثى از پيامبر فرا گرفتم كه با آنچه در اختيار مردم است ، تفاوت دارد. پس از تو تصديق آنچه از اين سه شنيده بودم ، شنيدم و همچنين چيزهايى فراوان از قرآن و احاديث پيامبر در اختيار مردم ديدم كه شما با آنها مخالفت مى كنيد و تمام آنها را باطل مى پنداريد. آيا مردم عامدانه بر پيامبر خدا دروغ مى بندند؟ و قرآن را با رأى خود تفسير مى نمايند؟

.


1- .بنگريد : استدلال هشام بن سالم در بحار الأنوار ، ج 47 ، ص 409.

ص: 43

حضرت على عليه السلام رو به من كرد و فرمود: پرسيدى؟ جواب را درياب. در دست مردم ، حق و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عامّ و خاصّ ، محكم و متشابه و حفظ و توهّم است. در عهد پيامبر ، آنقدر بر پيامبر دروغ بستند ، تا اين كه بپاخاست و در خطبه اش فرمود: «مردم ، دروغ بستن بر من ، فراوان شده است. هر كس بر من دروغ بندد ، جايگاهش آتش است». امّا دروغ بستن بر ايشان ادامه يافت. حديث ، تنها از چهار طريق به شما مى رسد و پنجمى ندارد : مرد منافقى كه اظهار ايمان مى كند و خود را مسلمان نشان مى دهد ، هيچ ابايى از دروغ بستن بر پيامبر خدا ندارد و آن را گناه نمى داند ، و اگر مردم مى دانستند كه او منافق و دروغگوست ، از او نمى پذيرفتند و تصديقش نمى كردند. ولى او را از صحابه حضرت رسول مى پندارند و مى گويند: او پيامبر را ديده و از او شنيده است. مردم از او حديث اخذ مى كنند ، در حالى كه به حال او آگاه نيستند. در حالى كه خداوند از منافقان خبر داده و آنها را توصيف كرده است و فرموده : هنگامى كه آنان را مى بينى ، از هيكل هايشان خشنود مى شوى و چون سخن گويند ، به گفتارشان گوش مى دهى. (1) اين منافقان ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله باقى ماندند و با دروغ ، تزوير و تهمت ، به زمامداران گمراه و دعوت كنندگان به آتش ، نزديك شدند و آنان هم ، ولايت كارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوار ساختند ، و با كمك آنان دنيا را خوردند ، مردم با پادشاهان و دنيا هستند ، مگر كسى كه خداوند حفظ كند. اين ، نخستين نفر. و شخصى كه چيزى از پيامبر خدا مى شنود ، ولى به درستى آن را در نمى يابد و گرفتار توهّم مى شود ، قصد دروغگويى ندارد ، حديث در دست اوست و به آن اعتقاد دارد و عمل مى كند و آن را نقل مى كند و مى گويد: آن را از پيامبر خدا شنيده ام. پس اگر مسلمانان مى دانستند كه آن توهمى بيش نيست ، نمى پذيرفتند ، و خود او نيز اگر به توهم خود پى مى برد ، آن را به دور مى افكند. و سومين نفر ، از رسول خدا شنيده كه به چيزى امر كرده ، ولى از نهى بعدى خبر نشده ، يا نهى او را شنيده و از امر ، بى خبر مانده است. پس منسوخ را به ياد سپرده و ناسخ را حفظ نكرده است. و اگر مى دانست كه منسوخ است ، آن را رها مى كرد ، و اگر مسلمانان هم مى دانستند شنيده او منسوخ شده ، آن را رها مى كردند .

.


1- .منافقون ، آيه 4 .

ص: 44

و آخرين اين چهار نفر ، بر پيامبر خدا دروغ نبسته است. دروغ را دشمن دارد؛ چون از خداوند مى هراسد و پيامبر خدا را بزرگ مى شمرد. فراموش نكرده ، بلكه آنچه شنيده ، به همان صورت حفظ كرده است و آن را بدون كاستى و فزونى نقل مى كند. ناسخ را از منسوخ مى شناسد ، پس به ناسخ عمل مى كند و منسوخ را رها مى سازد. كلام حضرت ادامه دارد و مى توان آن را در كافى مطالعه كرد. (1) افزون بر اين ، طبرسى در احتجاج نيز گزارشى از سليم نقل مى كند كه ترسيمى ديگر از وضعيت آن روزگار است. (2) سپس حضرت على عليه السلام سخنانى مى فرمايد كه قسمت دوّم ادعاى مقاله را مستدل مى كند؛ يعنى لزوم مراجعه به پاسداران راستين دين و عرضه شنيده ها و روايات بر آنان. حضرت مى فرمايد: و من هميشه ، يك بار در روز و يك بار در شب ، بر پيامبر خدا وارد مى شدم. حضرت براى من خلوت مى نمود و با او هر جا كه مى چرخيد ، مى چرخيدم. و صحابه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به يقين مى دانند كه حضرت با هيچ كس به جز من اين گونه معاشرت نداشت. گاهى هم ايشان به منزل من مى آمد. هرگاه به منزلش مى رفتم ، زنانش را دور مى كرد و پيش او جز من كسى نمى ماند ، و هرگاه او براى خلوت كردن با من به منزلم مى آمد ، فاطمه و هيچ يك از پسرانم از نزد من بر نمى خاستند. هرگاه سؤال مى كردم ، پاسخم مى داد و هرگاه ساكت مى ماندم و پرسش هايم پايان مى گرفت ، او آغاز مى كرد. هيچ آيه اى از قرآن بر رسول اللّه نازل نشد ، مگر اين كه بر من خواند و بر من املاء نمود تا آن را با خط خود نوشتم ، و تأويل و تفسير ، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و خاص و عام آنها را به من ياد داد. و از خداوند خواست كه فهم و حفظ آنها را به من عطا كند. پس هيچ آيه اى را از كتاب خدا و هيچ علمى كه املاء كرده و نوشته بودم از آن زمان كه دعا كرد ، از ياد نبردم. و هيچ چيز از حلال و حرام كه خداوند به او ياد داده بود و هيچ امر و نهى ، بوده يا خواهد بود و هيچ كتاب نازل شده بر احدى قبل از او از طاعت يا معصيت ، نبود ، مگر اين كه آن را به من ياد داد و حفظ كردم و حتى يك حرف هم فراموش نكردم.

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 63 ، ح 1.
2- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 18.

ص: 45

ترغيب امامان به عرضه
اشاره

كلام حضرت باز هم ادامه دارد و دنباله آن را مى توانيم در كتاب سليم بن قيس مطالعه كنيم . (1)

ترغيب امامان به عرضهبا شناخت اين زمينه و مسائلى ديگر چون وجود تقيه و نسخ ، امامان ، خود ، بر عرضه حديث تأكيد ورزيدند و با تشويق و ترغيب ، اصحابشان را به اين نكته متوجه كردند كه پيش از دريافت حديث ، مجراى آن را بررسى كنند. امام باقر عليه السلام ، اين موضوع را مستند به قرآن مى سازد و بررسى نقادانه و نظر عميق و ژرف نگرانه در علم را از مصاديق آيه شريفه «فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَ_نُ إِلَى طَعَامِهِ (2) ؛ انسان بايد به خوراك خود نيك بنگرد » مى داند. امام در جواب زيد شحّام كه از معنى طعام پرسيده بود ، مى فرمايد: «عِلمُه الّذى يأخذه عمّن يأخذه» (3) ؛ علمى كه از كسى مى گيرد. همانگونه كه انسان مى بايد مواظب طعام و خوراكش باشد ، تا غذايى آلوده را در درون جاى ندهد و جسم خويش را به خباثت نيالايد ، بايستى روح خود را نيز نگهبانى كند ، پاكى آن را حفظ نمايد و به گفته هاى خبيثان آلوده نسازد. اين پاسدارى هميشگى و نقد همواره كلام و حديث و علم ، نه فقط در حوزه گفته هاى ديگران و ديگر انديشان است ، كه به همان شدّت در حوزه درونى شيعه نيز سفارش شده است. هرگاه مسئله ، مربوط به دين گردد و سعادت و شقاوت ابدى به ميان آيد ، تفاوتى بين دوست و دشمن نمى ماند. روايات ، در صدد ساختن فرهنگ دينى ، جهان بينى دينى و رفتار دينى هستند ، و با همين نگاه است كه كج انديشان و باطل پرستان ، رخنه در آن را مغتنم شمرده و بر سخنان حاكى از انديشه هاى پست دنيا طلبانه خود ، رنگ و لعاب دين و حديث نشانده اند ، تا ساده انديشان را خريدار متاع خويش كنند. در همين فضاست كه امام باقر عليه السلام هشدارى

.


1- .كتاب سليم بن قيس هلالى ، ج 2 ، ص 626 _ 628.
2- .سوره عبس ، آيه 24.
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 50 ، ح ؟؟؟.

ص: 46

ديگر مى دهد و وظيفه عالمان و محدّثان روشن انديش را مشخص مى سازد و آنان را از اين خطر بزرگ آگاه مى كند. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: مَن دان اللّه بغير سماعٍ عن صادقٍ ، ألزمه اللّه التيه إلى يوم القيامة؛ هركس به دينى عقيده مند شود بدون اين كه از شخص صادقى آن را بشنود ، دچار حيرت و گمراهى مى شود. (1) اين هشدار را در كنار احاديثى قرار دهيد كه شيعيان وعلم دوستان را به سوى اهل بيت عليهم السلام فرا مى خواند و آنان را مصداق هاى بارز هدايت ونور و علم صحيح و اهل ذكر و درهاى علم و راسخانِ در آن مى داند. خلف صالح امام باقر عليه السلام ، اين هشدار را تذكر و سپس راه نجات را نشان مى دهد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: إنّ العلماء ورثة الأنبياء؛ و ذاك أنّ الأنبياء لم يُوَرّثوا درهما ولا دينارا ، و إنّما أورثوا أحاديث من أحاديثهم ، فمَن أخذ بشى ءٍ منها فقد أخذ حظّا وافرا ، فانظروا علمكم هذا عمّن تأخذون ، فإنّ فينا أهل البيت فى كلّ خَلَفٍ عُدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين؛ (2) علماء جانشينان پيامبرانند ، چون پيامبران درهم و دينار به ارث نمى گذارند. تنها از آنان چند حديثى از احاديشان ارث برده مى شود. پس هر كه از آنها چيزى اندوخت ، بهره اى فراوان برده است. به علمتان بنگريد كه ازچه كسى مى گيريد ، در ما اهل بيت هميشه عادلانى هستند كه تحريف غاليان و بدعت هاى باطل گرايان وتفسيرهاى نادرست جاهلان را طرد مى كند. آرى ، وجود غاليان و باطل گرايان و جاهلان ، گرايش هاى نادرستى پديد آورد و مكتب هايى در درون حوزه شيعه شكل داد كه گاه خطرناك تر از انحراف هاى بيرونى بود. از اين رو ، امامان ما از سوى مخالفان و بدانديشان ، مبتلا به دو مصيبت نفاق و عناد گشتند و براى حفاظت از گروه كوچك حق جويان و سرپرستى طالبان علم حقيقى ، نقادى آنچه

.


1- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 93 ، ح 24 ؛ مرآة العقول ، ج 4 ، ص 221 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 32 ، ح 2 ؛ معجم السفر ، ص 463 ، ح 1585 .

ص: 47

را كه حديث خوانده مى شد ، بر عهده گرفتند. اين ، درست همان روش اعتدالى بر گرفته از كلام الهى « فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (1) مى باشد ، يعنى نفى خط افراط: گوش به هيچ سخنى نسپريد ، و نيز طرد خط تفريط: هر چه گفتند ، بپذيريد. تحذيرها و هشدارهاى امامان عليهم السلام ، به معنى سردر گريبان عزلت كردن نيست تا حديث نگاران ، خود را از فرآورده هاى ديگر علوم و دانش هاى بشرى محروم كنند ، هيچ گونه ارتباط علمى با دگر انديشان حوزه آن روز برقرار نسازند و در حصرى خود ساخته ، فراموش شوند. (2) بلكه آنان را در طلب حديث روانه مى ساختند و همواره از فتاوى و احكام قضايى و حقوقى معاصرين خود پرسش مى كردند و گفته ها و سنّت هاى رايج را جويا مى شدند. آنگاه خواستار اين مى شدند كه آن حديث و علم فراگرفته را بر ايشان عرضه كنند و صحّت و سقم آن را از ايشان بخواهند. كلينى نمونه اى را نقل مى كند كه ربط تنگاتنگى با عنوان مقاله دارد. او به طريقش از محمّد بن فلان واقفى نقل مى كند كه امام كاظم عليه السلام از پسر عموى او كه فردى زاهد و عابد بوده است ، مى خواهد در طلب معرفت روان شود و به او مى فرمايد: اذهب فتفقّه و اطلب الحديث ، قال: عمّن؟ قال: عن فقهاء أهل المدينة ، ثمّ أعرض عليَّ الحديث؛ (3) برو و فقه بياموز و حديث بطلب. پرسيد: از چه كسى؟ فرمود: از فقيهان مدينه ، سپس آن حديث را بر من عرضه كن. اين برخورد فكرى ، نشان دهنده نقش ديگرى براى امامان عليه السلام است ، آنان افزون بر انتقال امانتدارانه سنّت نبوى و فرهنگ دينى ، در گرداب جريان هاى گونه گون زمانه ، چون ستون استوار مى ايستادند و در برخورد با انديشه هاى مخالف ، فعّال و پرتلاش حاضر

.


1- .سوره زمر ، آيه 17 و 18.
2- .بنگريد : الكافى ، ج 7 ، ص 26 ، ح 1 و ص 130 ، ح 1 و ص 429 ، ح 13 ، ج 4 ، ص 146 ، ح 5 و ص 267 ، ح 3 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 298 ، ح 38 ؛ ج 7 ، ص 415 ، ح 32.
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 352 ، ح 8 .

ص: 48

مى گشتند. اين ويژگى و نقش ، در معارضه با انديشه هاى خودى ، به صورتى ديگر جلوه مى كند. امامان با برخوردها و گفته هاى خود ،به شيعيان آموختند كه در برخورد نقادانه با حديث ، آنچه به ديده عقل مسلما باطل است ، دور ريزند و آنچه احتمال صدق و كذب دارد نپذيرند تا به پيشگاه ايشان عرضه شود. از اين رو ، شاهد اعتراض امام به حجّاج بن صباح خيبرى هستيم كه از نپذيرفتن احاديثش از سوى شيعيان ، به امام باقر عليه السلام شكايت برده و حضرت مى فرمايد : أتريد أن تكون إماما يُقتدى بك؟ مَن ردّ القول إلينا فقد سلم؛ آيا مى خواهى امام باشى تا به تو اقتدا كنند؟ هر كس گفته را به ما بازگرداند ، سلامت مى ماند. (1) از بارزترين نمونه هايى كه مى توان بر ترغيب به عرضه ارائه داد ، ديدگاه هاى آن روزگار نسبت به پيامبران پيشين است. امامان از اين ديدگاه ها كه گاه از داستان هاى اسرائيلى سرچشمه گرفته و گاه به دست مفسّران ساخته شده بود ، جويا مى گشتند و پس از عرضه آن ، به ردّ و ابطال انديشه هاى باطل و گاه كفرآميز آنها مى پرداختند. علاّمه مجلسى نمونه هايى از آن را در «كتاب النبوّة» بحار الأنوار آورده است. (2) از همين زمره است داستان مشهور داوود عليه السلام و اوريا كه امام رضا عليه السلام آن را از على بن محمّد الجهم مى پرسد و پس از نقل آن ، كلمه استرجاع بر زبان مى آورد و نسبت هاى ناروا به حضرت داوود را ردّ مى كند. (3) واقعه مشهور ديگر ، داستان حضرت يوسف است كه در چند جا تفسيرهاى نادرستى از آيات قرآن انجام گرفته و امامان عليه السلام آن را ردّ كرده اند ؛ گاه راويان ، اين ردّ و انكارها را بر امامان بعدى نيز عرضه كرده اند. (4) به دليل فراوانى اين اخبار كه اسرائيليات نام دارد ، امامان قاعده اى كلى به دست

.


1- .مختصر بصائر الدرجات ، ص 92.
2- .بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 301 ، ح 97 ؛ ج 14 ، ص 26 ، ح 5 و 6.
3- .همان ، ج 14 ، ص 23 ، ح 2.
4- .الكافى ، ج 2 ، ص 341 ، ح 17.

ص: 49

محدثان تاريخ نگار دادند. جالب توجه است كه اين قاعده ، خود در ضمن عرضه حديث مشهور «حدّث عن بنى اسراييل ولا حرج» به دست آمده است. عرضه كننده حديث ، عبد الاعلى بن أعين است. او به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: جُعلت فداك ، حديث يرويه الناس أنّ رسول اللّه قال : حدّث عن بنى إسرائيل ولا حرج ، قال : نعم ، قلت : فنحدّث عن بنى إسرائيل بما سمعنا ولا حرج علينا؟ قال : أما سمعت ما قال : كفى بالمرء كذبا أن يحدّث بكلّ ما سمع؟ فقلت : و كيف هذا؟ قال : ما كان فى الكتاب أنّه كان فى بنى إسرائيل فحدّث أنّه كان فى هذه الاُمّة و لا حرج ؛ فدايت شوم ، حديثى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه مردم آن را نقل مى كنند: «از بنى اسراييل حديث بگوييد ، و اشكالى نيست» امام صادق عليه السلام فرمود: آرى. گفتم: پس هر چه مربوط به بنى اسرائيل شنيديم ، نقل كنيم و اشكالى ندارد؟ امام گفت: مگر نشنيده اى كه در دروغگويى مرد ، همين بس كه هر چه شنيد ،نقل كند؟! گفتم: پس چگونه مى شود؟ فرمود: آنچه در قرآن مربوط به بنى اسرائيل است ، بگو كه در اين امت هم واقع مى شود و مشكلى نيست. علّامه مجلسى در بيان و شرح كلام امام ، به حديث ديگرى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اشاره مى كند كه هر چه در بنى اسراييل واقع شده ، در اين امت هم خواهد شد. و نيز مى گويد: حديث بر اين مطلب دلالت دارد كه گفته ها را بدون اعتماد از درستى اشان نمى توان نقل كرد. نمونه هاى ديگرى از اين ترغيب را در بخش «عرضه حديث در زمان امام صادق عليه السلام » ارائه خواهيم كرد . اكنون براى اثبات اين نكته كه عرضه حديث يك جريان هميشگى و همزاد با نقل حديث بوده است ، نمونه هايى را از كتاب هاى كهن حديث گزارش مى كنيم. نمونه هايى كه هر يك ، نقطه هايى كوچك اند و اتصال آنها ، تصويرى نيمه روشن از اين جريان بزرگ را به ما نشان مى دهد. جريانى كه بر اساس نيازها ، ضرورت ها و محدوديت ها ، شدّت و ضعف پيدا كرده است و انگيزه هاى مختلف ، به آن سمت و سويى متعدّد بخشيده است.

.

ص: 50

عرضه حديث در روزگار امام على عليه السلام
عرضه حديث در روزگار امام حسن عليه السلام

عرضه حديث در روزگار امام على عليه السلاماز نخستين كسانى كه عرضه حديث را آغاز كرده اند ، ابوالطفيل عامر بن واثله مى باشد. او كه از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و از ياران حضرت على عليه السلام مى باشد ، حديث هايى مربوط به رجعت از صحابه بزرگ حضرت رسول ، چون سلمان و ابوذر و مقداد و اُبىّ بن كعب مى شنود ، و از آنجا كه معانى آنها سنگين و مشكل بوده است ، آنها را بر حضرت امير عليه السلام عرضه مى كند. حضرت ، آنها را تصديق و براى او تفسير و تبيين مى كند. (1) فرد ديگر ، سليم بن قيس هلالى است. او در كتابش مى گويد: احاديثى را از هر يك از سلمان و ابوذر و مقداد و حضرت على عليه السلام مى شنيدم ، و آنها را بر بقيه اين بزرگان عرضه مى نمودم. (2) نمونه اى از اين احاديث را كلينى در كافى گزارش كرده است. (3) در اين بخش مى توان به همان حديث كه در مقدمه مقاله آمد ، اشاره نمود؛ زيرا آن ، خود نمونه اى از عرضه كلى حديث است.

عرضه حديث در روزگار امام حسن عليه السلامهمان گونه كه گفته شد ، عرضه حديث ، تابعى از فراوانى حديث و درگيرى ذهنى راويان با آن بوده است ، و هرگاه نقل حديث كم گشته و يا جريان غالب و مسلّط فكرى و سياسى ، از آزادانديشى و نقد و چون و چرا در آنچه به نام حديث بر جامعه القاء مى شده است ، جلوگيرى مى نموده است ، عرضه حديث نيز رو به نقصان مى رفته است. در دوران امامت امام حسن عليه السلام ، خانه علم را در بستند و زبان هاى وهب بن منبّه و ابوالدرداء وابو هريره را گشودند ، و با مسلّط كردن كسى چون مروان بدزبان ، مدينه را در مقابل شام ، ساكت نمودند. از اين رو ، تعداد احاديثى كه راويان از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل كرده اند ، بسيار اندك است ، و به جز خطبه هايى در زمان خلافت و احاديثى در زمان خلافت پدر

.


1- .در اين گزارش خواندنى ، امام صادق عليه السلام مدتى طولانى به محدثى كه ايشان را نمى شناسد ، گوش مى سپارد ، تا حديث هاى دروغينى را كه بر حضرتش بسته شده بداند ، بنگريد : رجال كشى ، ج 2 ، ص 692 _ 700 ؛ كتاب سليم بن قيس الهلالى ، ج 2 ، ص 562 .
2- .كتاب سليم بن قيس هلالى ، ج 2 ، ص 558 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 592 ، ح 4.

ص: 51

بزرگوارش ، بيشتر احاديث امام حسن ، تنها از طريق امامان بعدى شيعه نقل شده است. با اين همه ، در ميان اين احاديث اندك ، مى توانيم نشانه هايى از جريان عرضه حديث بيابيم. 1 . ابن سعد در طبقات خود ، با سندش از عمرو بن الأصم نقل مى كند كه در خانه عمرو بن حريث بر امام حسن مجتبى عليه السلام وارد مى گردد و مى گويد: إنّ ناسا يزعمون أنّ عليّا يرجع قبل يوم القيامة ، فضحك و قال: سبحان اللّه ، لو علمنا ذلك ما زوّجنا نساءه و لا ساهمنا ميراثه؛ (1) مردمى ادعا مى كنند كه على عليه السلام پيش از روز قيامت ، باز مى گردد. امام حسن عليه السلام خنديد و فرمود: سبحان اللّه ، اگر اين را مى دانستيم ، همسرانش را شوهر نمى داديم و ميراثش را تقسيم نمى كرديم. گرچه اين حديث ، با احاديث بسيار ديگر كه رجعت را براى امامان اثبات مى نمايد ، در تعارض است ، امّا گوياى آن است كه راوى به جهت خلجان ذهنى و عدم توانايى از تحمل مفهوم سنگين حديث ، راهى جز عرضه بر پيشگاه امام حسن مجتبى عليه السلام ندارد ، و اين همان انگيزه عرضه احاديث رجعت از سوى ابوالطفيل است كه در بخش گذشته ، بدان اشاره شد. گرچه در آنجا ، امام آنها را تأييد مى كند. ابن سعد در كنار همين حديث و از همين راوى ، عرضه اى ديگر را نقل مى كند ، كه مطالبى افزون بر رجعت دارد ، و در آنجا نيز امام حسن عليه السلام آن را ردّ مى كند. 2 . گاه احاديث صحابه پيامبر بر امام حسن عرضه شده است كه برخى تراجم نويسان ، مانند ابن عساكر آن را گزارش كرده اند. او در شرح حال امام مجتبى عليه السلام به طريقه اش از محمّد بن يزيد المبرّد مى آورد: قيل للحسن بن عليّ : إنّ أباذر يقول: الفقر أحبّ إليّ من الغنى ، و السقم أحبّ إلىّ من الصحّة ، فقال: رحم اللّه أباذر ، أمّا أنا فأقول: من اتّكل على حسن اختيار اللّه له لم يتمنّ أنّه فى غير الحالة الّتى اختار اللّه تعالى له ، و هذا حدّ الوقوف على الرضا بما تصرّف فيه القضاء؛ (2)

.


1- .طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 26 به نقل از مسند امام مجتبى عليه السلام ، ص 535 ، ح 36.
2- .ترجمة الإمام الحسن ، ص 158 به نقل از مسند امام مجتبى عليه السلام ، ص 561 ، ح 18 ؛ شرح ابن ابى الحديد ، ج 3 ، ص 156.

ص: 52

عرضه حديث بر امام حسين عليه السلام

به امام حسن عليه السلام عرض شد: ابوذر مى گويد: فقر را از غنى ، و ناخوشى را از تندرستى بيشتر دوست دارم. حضرت فرمود: خداوند ابوذر را رحمت كند! امّا من مى گويم: هر كس بر انتخاب خير و صلاحى كه خداوند برايش مقرّر كرده ، توكل كند ، آرزوى حالتى ديگر را در دل نمى پرورد. و اين معناى درست خشنودى به قضاى الهى است.

عرضه حديث بر امام حسين عليه السلامخصوصيت هاى اين برهه ، با دوره امام حسن عليه السلام شباهت هاى بسيارى دارد. امام حسين عليه السلام نيز زير نظر بوده است و امويان ، مردم را از تماس با ايشان باز مى داشتند. از اين رو ، به جز يكى دو گزارش از عرضه حديث بر ايشان ، به ما نرسيده است. 1 . حديث سليم از حضرت على عليه السلام كه در ترسيم فضاى حديث و تحديث ، گفته آمد ، بر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام عرضه شده است. سليم خود به مدينه مى آيد و حديث را براى آنان باز مى گويد. آن دو مى فرمايند : صدقت ، حدّثك أبونا عليّ بهذا الحديث و نحن جلوس ، و قد حفظنا ذلك عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله كما حدّثك أبونا سواء ، لم يزد فيه و لم ينقص؛ (1) راست مى گويى ، پدرمان حديث را اين گونه براى تو گفت و ما نيز نشسته بوديم. ما اين حديث را از رسول خدا همان گونه به ياد داشتيم كه پدرمان براى تو گفت ، بى هيچ فزونى و كاستى. 2 . واقعه اى كه مى توان به عنوان نمونه اى بر حيات جريان عرضه در زمان امامت امام حسين عليه السلام بدان استشهاد كرد ، عرضه گفته مشهور آن زمان در چگونگى پيدايش اذان است. گرچه اين عرضه را حاكم نيشابورى در زمان امام حسن عليه السلام دانسته است (2) ، ولى در كتاب هاى روايى شيعه ، همچون جعفريات و دعائم الاسلام ، آن را به امام حسين عليه السلام منسوب مى دارند. ما در اينجا نقل صاحب دعائم را مى آوريم. عن الحسين عليه السلام أنّه سُئل عن قول الناس فى الأذان: إنّ السبب كان فيه رؤيا عبد اللّه بن زيد فأخبر بها النبيّ صلى الله عليه و آله فأمر بالأذان ، فقال الحسين عليه السلام : الوحي يتنزّل على نبيّكم و

.


1- .كتاب سليم بن قيس هلالى ، ج 2 ، ص 628 .
2- .مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 187 ، ح 4798.

ص: 53

عرضه حديث بر امام سجّاد عليه السلام

تزعمون أنّه أخذ الأذان عن عبد اللّه بن زيد و الأذان وجه دينكم؟! و غضب ثمّ قال... ؛ (1) گفته مردم را كه اذان اين گونه پديد آمد ، كه عبداللّه بن زيد خوابى ديد و آن را براى پيامبر باز گفت و حضرت بدان امر كرد. از امام حسين عليه السلام پرسيدند. امام حسين عليه السلام فرمود: وحى بر پيامبرتان نازل مى شود و خيال مى كنيد كه او اذان را از عبداللّه بن زيد مى گيرد؟! در حالى كه اذان سيماى دين شماست . امام خشمناك شد و سپس قضيه معراج پيامبر و آموزش اذان را در آن فضاى ملكوتى توضيح داد. اين داستان بر امام صادق عليه السلام نيز عرضه شده است ، و امام صادق عليه السلام به همين صورت پاسخ گفته اند (2) . 3 . سليم بن قيس از مجلسى بين معاويه از يك سو و حسنين عليهماالسلام و عبداللّه بن جعفر و ابن عباس ، گزارشى داده است كه در آن ، عبداللّه بن جعفر به احاديثى احتجاج مى كند. معاويه كه نمى خواسته آنها را بپذيرد ، با وجود قسم ياد كردن عبداللّه ، آن احاديث را بر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس عرضه مى كند ، متن واقعه و احاديث را سليم در كتاب خود آورده است (3) . افزون بر اين چند گزارش ، به عرضه ديگرى دست نيافتيم ، اميد كه در جستجوهاى بعدى ، نمونه هاى بيشترى به دست آوريم (4) . تنها گزارشى كه مى توان آن را نشانه اى ديگر بر جريان عرضه حديث در زمان امام حسين عليه السلام دانست ، عرضه حديث ايشان توسط عكرمه ، بر ابن عباس است كه در مجمع الزوائد آمده است (5) .

عرضه حديث بر امام سجّاد عليه السلامدر پى فترت نقل حديث از حسنين عليهماالسلام ، امام سجّاد عليه السلام به تشكيل حوزه اى پنهانى از شيعيان مخلص دست زد. ابو حمزه ثمالى ، يكى از بزرگان اين حوزه محدود است ، كه

.


1- .دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 142 ؛ الجعفريات ، ج 5 ، ص 42.
2- .تفسير عياشى ، ج 1 ، ص 157 ، ح 530 .
3- .كتاب سليم بن قيس هلالى ، ج 2 ، ص 834 _ 841 .
4- .شيخ مفيد از عرضه حديث بر امام حسين عليه السلام در خواب ، گزارش داده است. (أمالى ، مفيد ، ص 340 ، ح 6 ).
5- .مجمع الزوائد ، ج 1 ، ص 225 .

ص: 54

عرضه حديث بر امام باقر عليه السلام

علاوه بر نقل بسيار از امام زين العابدين عليه السلام ، به عرضه حديث نيز پرداخته است. همو مى گويد: به صحيفه اى برخوردم كه در آن گفتارى از امام سجّاد عليه السلام مربوط به زهد بود. آن را نوشتم ، به حضور امام بردم و همه آن را بر او عرضه كردم. امام آن را شناخت و بر درستى آن و هر چه در آن بود ، مهر تأييد زد. سپس ابو حمزه ، متن صحيفه را نقل مى كند كه در روضه كافى موجود است (1) . مجموعه احاديث نقل شده از سليم بن قيس نيز ، توسط ابان بن ابى عياش _ ناقل مجموعه _ بر امام زين العابدين عليه السلام عرضه شده است. ابان بن ابى عياش در مخفيگاه سليم بن قيس با او آشنا مى شود ، و مجموعه احاديثش را اخذ مى كند ، پس از آن ، به بصره مى رود و آنها را بر حسن بصرى عرضه مى كند ، و سپس به حضور امام سجّاد مى شتابد و در مجلس سه روزه كه ابوالطفيل و عمر بن ابى سلمه نيز حضور داشته اند ، آن را مى خواند و تأييد هر سه نفر را مى گيرد. در پايان مجلس ، امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: صدق سليم رحمه الله هذا حديثنا كلّه نعرفه؛ (2) خداوند سليم را رحمت كند ، اين همه اش حديث ماست . آن را مى شناسيم . اين عرضه را كشى نيز از عمر بن اُذينه گزارش كرده است ، گرچه تفصيلات و اطمينان كمترى دارد (3) .

عرضه حديث بر امام باقر عليه السلامدر اواخر دوره امامت امام باقر عليه السلام ، حكومت امويان رو به ضعف گذارد و فرصتى براى نحله هاى دينى پديد آمد. شيعيان نيز از اين فضاى نيمه آزاد سود جستند ، و نقل و گفتگوى حديث در خانه امام باقر عليه السلام رونق گرفت. امّا اين رونق ، زمينه را براى دنياپرستان و رياست طلبانى چون مغيرة بن سعيد نيز آماده كرد. او كه از پايه گذاران خطّ غلوّ است ، به همراه ديگر غاليان ، منافقانه در صف اصحاب امام باقر عليه السلام نفوذ كردند ، (4) و به جعل حديث

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 15 _ 17 ، ح 2.
2- .كتاب سليم بن قيس هلالى ، ج 2 ، ص 559 .
3- .اختيار معرفة الرجال (رجال كشى) ، ج 1 ، ص 321 ، شماره 167.
4- .فهرست نجاشى ، ج 2 ، ص 491 ، شماره 402 .

ص: 55

و دروغ بستن دست يازيدند. از اين رو ، راويان انديشمند شيعه ، هراسناك شدند و به عرضه هاى متعددى بر امام باقر عليه السلام رو آوردند ، گرچه همه آنها ، تنها حاصل اين انگيزه نبوده است ، و به سبب به صحنه آمدن امام و رفع اختناق و فشار ، نقد و بررسى انديشه هاى ديگر را نيز در اين عرضه ها ، مى جستند. و اينك نمونه ها: 1 . شيخ طوسى در فهرست ، عبيد بن محمّد بن قيس بجلى را صاحب كتاب دانسته است. عبيد از قول پدرش نقل مى كند كه او كتاب را بر امام باقر عليه السلام عرضه كرده است و امام فرموده: «هذا قول أمير المؤمنين ، إنّه كان يقول إذا صلّى...» و سپس بقيه كتاب را نقل كرده است (1) . به احتمال فراوان ، اين كتاب ، همان كتاب قضايا و سنن ابورافع است. ابو رافع ، خازن بيت المال كوفه در خلافت حضرت على عليه السلام بوده است. 2 . افزون بر مجموعه هاى روايى ، احاديث منفرد نيز عرضه مى شده است. معروف بن خرّبوذ كه از بزرگان اصحاب است ، گزارش مفصّلى مربوط به واقعه غدير خم از ابوالطفيل عامر بن واثله مى شنود و سپس آن را بر امام عرضه مى كند. امام مى فرمايد: صدق أبو الطفيل _ رحمة اللّه _ هذا الكلام وجدناه فى كتاب عليّو عرفناه (2) ابوالطفيل راست مى گويد _ خدا رحتمش كند _ ، اين كلام را در كتاب على يافته و شناخته ايم. 3 . عبد اللّه بن عطا: قلت لأبى جعفر عليه السلام : إنّ الناس يقولون: إنّ عليّ بن أبى طالب صلوات اللّه عليه ، قال: إنّ أفضل الإحرام أن تحرم من دويرة أهلك. فأنكر ذلك أبو جعفر عليه السلام فقال: إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان من أهل المدينة و وقتُهُ من ذى الحُلَيفة ، و إنّما كان بينهما ستّة أميال ، ولو كان فضلاً لأحرم رسول اللّه صلى الله عليه و آله من المدينة ، و لكنّ عليّا صلوات اللّه عليه كان يقول: تمتّعوا من ثيابكم إلى و قتكم؛ (3) عبداللّه بن عطا مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: مردم مى گويند : حضرت على فرموده است: بهترين احرام ، آن است كه در همان محل سكونت محرم شوى. امام

.


1- .فهرست طوسى ، ص 176 ، ح 470.
2- .بنگريد : فهرست نجاشى ، ص 6 ، ح 1.
3- .معانى الأخبار ، ص 382 ، ح 12 .

ص: 56

باقر عليه السلام انكار كرد و استدلال كرد كه حضرت رسول اللّه ساكن مدينه بود و ميقات او ذوالحليفه ، و بين اين دو ، شش ميل فاصله است ، و اگر اين ، فضيلت بود ، حضرت مى بايد از مدينه محرم مى گشت. بر خلاف اين گفته ، على عليه السلام مى فرمود: تا ميقات ، از لباس خود بهره جوييد. 4 . سدير الصيرفى: قلت لأبى جعفر عليه السلام : حديث بلغنى عن الحسن البصرى ، فإن كان حقّا فإنّا للّه و إنّا إليه راجعون. قال و ما هو؟ قلت: بلغنى أنّ الحسن كان يقول: لو غلّى دماغَه حرُّ الشمس ما استظلّ بحائطٍ صيرفى ، ولو تبقّرت كبده عطشاً لم يستسق من دار صيرفى ماءً ، و هو عملى و تجارتى ، و فيه نبت لحمى و دمى ، و منه حجّى و عمرتى. فجلس ، ثمّ قال: كذب الحسن ، خذ سواءً و أعط سواءً ، فإذا حضرت الصلاة فدع ما فى يدك و انهض إلى الصلاة ، أما علمت أنَّ أصحاب الكهف كانوا صيارفة؟ (1) ؛ سدير صرّاف مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: حديثى از حسن بصرى به من رسيده است كه اگر درست باشد ، در خاك عزا خواهم نشست. امام گفت: آن چيست؟ گفتم: حسن مى گويد: «اگر حرارت خورشيد مغزش را به جوش آورد ، در سايه ديوار صراف نخواهد رفت ، و اگر جگرش از تشنگى بسوزد [ سوراخ شود ] ، از خانه صراف آب نمى طلبد». در حالى كه صرّافى شغل و تجارت من است ، و گوشت و خون و حج و عمره من از آن است. امام باقر نشست ، سپس فرمود: حسن دروغ مى گويد ، مساوى بده و بستان ، و هنگام نماز ، آنچه در دست دارى بنه و به نماز روانه شو. مگر نمى دانى كه اصحاب كهف صراف بودند؟! 5 . محمّد بن مروان از راويانى است كه شاهد عرضه حديث بر امام باقر عليه السلام بوده است و آن را چنين گزارش مى كند: قال رجل: جُعلت فداك ، إنّهم يروون أنّ أمير المؤمنين عليه السلام قال بالكوفة على المنبر: لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم ، لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث اللّه رجلاً منّى يملأها قسطا وعدلاً كما مُلئت ظلما و جورا ، فقال أبو جعفر عليه السلام : نعم؛ (2)

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 363 ، ح 161 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 159 ، ح 3583 ؛ كنزالعمّال ، ج 4 ، ص 43 ، ح 9419 كه نهى از صرّافى در حديثى از ابى بكرة به رسول اللّه نسبت داده شده است .
2- .غيبت طوسى ، ص 46 ، ح 30 .

ص: 57

شخصى به امام باقر عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم! اينان از اميرمؤمنان روايت مى كنند كه او در كوفه و بر منبر فرمود: اگر حتى يك روز از عمر دنيا باقى مانده باشد ، خداوند آن را چنان طولانى مى كند ، تا مردى را از خاندانم برانگيزد كه جهان را پر از عدل و داد كند ، آنگونه كه از ظلم و ستم پر گشته است. حضرت باقر عليه السلام آن را تصديق كرد. 6 . معمر بن خيثم نيز حديثى از حضرت على عليه السلام را بر امام باقر عرضه نموده ولى امام باقر عليه السلام آن را تأييد نكرده است. ويژگى ديگر اين عرضه ، مستقيم نبودن آن است ، يعنى در طى يك سؤال و جواب ، راوى عمل خويش را به حديثى مستند كرده و آن حديث ، مورد پرسش امام قرار گرفته است ، نه اين كه از آغاز ، راوى به جهت عرضه حديث به خدمت امام شتافته باشد. متن اين عرضه را شيخ طوسى آورده است: معمر بن خيثم: قال لى أبو جعفر عليه السلام : ما تُكنّى؟ قال: ما اكتنيتُ بعد ، و ما لى من ولد و لا امرأة ولا جارية ، قال فما يمنعك من ذلك؟ قلت: حديث بلغنى عن على عليه السلام ، قال: و ما هو؟ قلت: بلغنا عن عليّ عليه السلام أنّه قال: من اكتنى و ليس له أهل فهو أبو جَعْرٍ ، فقال أبو جعفر عليه السلام : شَوهٌ ، ليس هذا من حديث عليّ عليه السلام ، إنّا لنكنّى أولادنا في صغرهم مخافة النبز أن يلحق بهم؛ (1) معمر بن خيثم مى گويد: امام باقر عليه السلام از كنيه من پرسيد. گفتم: هنوز كينه نگرفته ام ، چون فرزند و زن و كنيزى ندارم. فرمود: چه چيز مانع تو شده است؟ گفتم: حديثى كه از حضرت على عليه السلام رسيده است. گفت: آن چيست؟ گفتم: از حضرت على عليه السلام به ما چنين رسيده كه او فرمود: هر كس كنيه انتخاب كند ، بدون اين كه زن و فرزندى داشته باشد ، پست و بى احترام است. امام باقر عليه السلام فرمود: دور باد ، اين حديث على عليه السلام نيست. ما خود ، فرزندانمان را كنيه مى دهيم ، در حالى كه هنوز كوچكند ، زيرا مى ترسيم نامى زشت بر آنها بگذارند. 7 . عرضه جالب ديگرى كه كلينى آن را نقل كرده ، عرضه حديث منسوب به امام باقر عليه السلام بر خود ايشان است. عمرو بن رباح حديثى مربوط به طلاق مى شنود و براى فهم

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 438 ، ح 14 .

ص: 58

آن ، به حضور امام باقر مى رسد و مى گويد: بلغنى أنّك تقول: من طلّق لغير السنّة ، أنّك لا ترى طلاقه شيئا ، فقال أبو جعفر عليه السلام ما أقوله ، بل اللّه عزّ وجلّ يقوله... ؛ عمرو بن رباح به امام باقر عليه السلام عرض مى كند: چنين به من رسيده كه شما مى فرماييد: هر كس طلاق مغاير با سنّت دهد ، شما آن طلاق را به شمار نمى آوريد. امام باقر عليه السلام فرمود: من آن را نمى گويم ، بلكه خداوند عزيز و بزرگ آن را مى فرمايد. امام در ادامه ، مطالبى ديگر نيز مى فرمايد كه خارج از موضوع اين مقاله است. 8 . نمونه ديگرى كه در كتاب هاى اهل سنّت نقل شده است ، عرضه حديث امام حسن عليه السلام بر امام باقر عليه السلام است : بريد بن ابى مريم مى گويد: ابو الحوراء از امام حسن عليه السلام مى پرسد ، چه چيزهايى از حضرت رسول به ياد دارد؟ امام حسن دو سه حديث و كلماتى را ذكر مى كند ، و از جمله دعايى با مضمون ذيل : اللّهمّ اهدنى فيمن هديت ، و عافنى فيمن عافيت ، و تولّنى فيمن تولّيت ، و بارك لى فيما أعطيت ، و قنى شرّ ما قضيت ، إنّك تقضى ولا يُقضى عليك ، إنّه لا يُذلّ مَن واليت ، تباركت ربّنا و تعاليت؛ خداوندا! مرا هدايت كن ، عافيت بخش و سرپرستى ام را به عهده گير ، و آنچه را عطا كرده اى ، بركت ده ، و مرا از سرنوشت بد حفظ كن. تو حكم مى رانى و حكمى بر تو رانده نمى شود. همانا هر كس كه در ولايت تو آمد ، ذليل نمى گردد ، اى سرپرست من! بزرگ و مباركى. سپس بريد آنچه از ابو الحوراء شنيده ، بر امام باقر عليه السلام عرضه مى كند و ايشان مى فرمايد: «صدق ، هنّ كلمات علّمناهنّ أن نقولهنّ فى القنوت»؛ راست مى گويد ، اينها كلماتى است كه به ما ياد داده اند تا در قنوت بخوانيم (1) . 9 . كلينى در كافى (2) از عرضه اى گزارش مى دهد كه حاكى از بى تأثير بودن اسم و شهرت

.


1- .اخبار الحسن بن على ، طبرانى ، ص 124 ، ح 184.
2- .الكافى ، ج 4 ، ص 294 ، ح 18 .

ص: 59

عرضه حديث بر امام صادق عليه السلام
اشاره

راوى در عرضه است. كوفيان به حجّ مى روند و زراره دستورى به آنها مى دهد. آنها به مدينه مى روند و دستور زراره را كه گويى مستند به حديث بوده ، بر امام باقر عليه السلام عرضه مى كنند و عظمت و استادى زراره مانع اين عرضه نمى شود. راوى اين عرضه ، برادر زراره است ، و از آنجا كه فهم و حلّ روايت ، احتياج به فقه الحجّ دارد ، توضيح آن را در كتاب هاى فقهى بنگريد (1) . 10 . از عرضه گزارش هاى تاريخى بر امام باقر عليه السلام نيز ، نمونه اى در دست است. بكير بن عبيداللّه از ابو عثمان بجلى كه چهل سال مؤذن بوده است ، مى شنود كه مى گويد: سمعت عليّا عليه السلام يقول يوم الجمل: « وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَ_نَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِى دِينِكُمْ فَقَ_تِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَيْمَ_نَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ » (2) ، ثمّ حلف حين قرأها: إنّه ما قوتل أهلها منذ نزلت حتّى اليوم (3) . قال بكير: فسألت عنها أبا جعفر عليه السلام ، فقال: صدق الشيخ ، هكذا قال على عليه السلام ، هكذا كان؛ من شنيدم كه على عليه السلام در روز جنگ جمل ، اين آيه را مى خواند: «و هرگاه كه سوگند و عهد خود را بشكنند و به دين شما طعنه زنند ، با اين پيشوايان كفر بجنگيد كه آنها را سوگندى نيست ، شايد كه باز ايستند» . سپس به هنگام قرائت ، قسم ياد كرد كه با گروه مورد اشاره اين آيه ، تاكنون جنگى رخ نداده است. بكير مى گويد: اين گفته را از امام باقر عليه السلام پرسيدم ، فرمود: شيخ [ ابو عثمان البجلى ]راست مى گويد. على عليه السلام اين گونه گفت ، همينگونه بود. عرضه حديث بر امام باقر عليه السلام نمونه هاى ديگرى هم دارد ، كه در بخش «انگيزه هاى عرضه» ، بدانها اشاره مى شود.

عرضه حديث بر امام صادق عليه السلامعرضه مجموعه هاى متعدد روايى و احاديث متفاوت فراوان بر امام صادق عليه السلام ، نشانگر تشديد اين جريان در عصر امام جعفر صادق عليه السلام است. با نگاهى به كشمكش هاى سياسى

.


1- .الحدائق الناضرة ، ج 15 ، ص 39 .
2- .سوره توبه ، آيه 12.
3- .بحار الأنوار ، ج 32 ، ص 203 ، ح 156.

ص: 60

و فرقه اى اين دوره حسّاس تاريخى ، مى توان راز تعميق و تشديد عرضه را در اين زمان ، يافت. دوره اى كه هويت تشيع تثبيت شد ، و شيعه جعفرى از شيعه زيدى ، بترى و فرقه هاى مختلف ديگر ، تمايز يافت. اصحاب و راويان تربيت يافته در اين مكتب ، به عنوان شاخص هايى براى محك زدن درستى هر آنچه به شيعه و امامان او نسبت داده مى شد ، درآمدند و آنان نيز با عرضه مجموعه هاى حديثى خود نوشت و يا نقل شده ، امنيت مسير انتقال ميراث شيعى را تضمين كردند. استوارى آنان در اين راه و كوشش هاى پى گير آنان ، سرآغاز نبردهاى سهمگين در عرصه عقيده و انديشه ، ميان درست انديشان و كژانديشان بود. نبردى كه بعدها توسط اصحاب ديگر ائمه ، چون يونس بن عبدالرحمان و حسن بن جهم و على بن مهزيار پى گرفته شد. اين عرضه ، موجب گشت ساده انديشى از دايره حديث شيعه رخت بربندد ، و دست جاعلان كوته انديش كه كم نبودند ، كوتاه گردد. تنها ، احساس هولناك ردّ امام نسبت به حديثى بس بود ، كه بسيارى از منافقان داخل شده در صفوف شيعه را از كرسى نقل حديث پايين كشد ، و آنان را از حريم پاك آن دور سازد ، گرچه به كلى كنار نرفتند. از مهمترين جريانات نادرست اين دوره ، خط غلوّ است. غاليان كه در پى كسب رياست ، جلوتر از ديگران مى دويدند ، و امامان معصوم را برتر از جايگاه حقيقى خود مى نشاندند ، و سپس خود را جانشين ايشان مى خواندند ، مورد بيشترين هجوم امام صادق عليه السلام و ياران راستين و راست انديش ايشان قرار گرفتند ، به گونه اى كه نمونه هاى متعددى از آن را در كتاب هاى اصلى رجال ، به ويژه رجال كشّى ، در احوال غاليانى چون ابوالخطاب و يونس بن ظبيان مى يابيم (1) . در اين راستا امام صادق عليه السلام از اصحاب خود ، انديشه ها و گفته هاى سركردگان خطّ غلوّ را جويا مى شود و به ردّ و انكار شديد آنان مى پردازد. براى نمونه ، امام از عنبسة بن مصعب مى خواهد كه شنيده هايش از ابوالخطاب را بازگويد ، و آنگاه كه او گفته ها را به پايان مى برد ، امام با قسم جلاله به ردّ آنها مى پردازد (2) .

.


1- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 575 _ 596 .
2- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 579 ، شماره 515 .

ص: 61

از جمله عرضه و انكارهايى كه كشى نقل مى كند ، در مجلسى اتفاق افتاده كه ابوالخطاب ، خود حضور داشته است. معاويه بن حكيم از جدّش نقل مى كند كه او از يك يك حديث هاى محل ترديد و انكار ابوالخطاب پرسش مى كند ، و امام صادق عليه السلام همه آنها را تكذيب مى كند (1) . در نمونه اى ديگر ، حماد حديثى مرفوعه را نقل مى كند كه حكايت از عرضه اى ديگر دارد. راوى ، گفته ها و حديث هاى غاليان را كه منتسب به امام ساخته اند ، باور نكرده و آنها را به امام عرضه مى كند. روىَ عنكم: إنّ الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجال؟ فقال: ما كان اللّه عزّ وجلّ ليخاطب خلقه بما لا يعلمون؛ (2) از شما روايت شده است كه شراب و قمار [و تمام گناهان بزرگ] ، تمثال هايى از افراد هستند؟! امام فرمود: خداوند به گونه اى كه مردم نفهمند ، سخن نمى گويد. اين گونه معنى كردن و به تأويل بردن احكام و آيات ، بيشتر با اغراضى شيطانى انجام گرفته است و به تعبير قرآنى ، «بَلْ يُرِيدُ الْاءِنسَ_نُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ ؛ بلكه انسان مى خواهد كه جلويش باز باشد » (3) ، بوده است. تا هم خود از شهوات حيوانى بهره ببرند ، و هم خيل پيروان دنياپرست را به دور خود انبوه كنند. عرضه حديث ديگرى نشان مى دهد كه اين تأويل ، در احاديث امام باقر عليه السلام هم صورت گرفته است. فضيل بن عثمان: سُئل أبو عبد اللّه عليه السلام فقيل له: إنّ هؤلاء الأخابث يروون عن أبيك يقولون: إنّ أباك عليه السلام قال: «إذا عرفت فاعمل ما شئت» فهم يستحلّون بعد ذلك كلّ محرّم ، قال: ما لهم لعنهم اللّه ؟! إنّما قال أبى عليه السلام : إذا عرفت الحقّ فاعمل ما شئت من خيرٍ يقبل منك؛ (4) فضيل بن عثمان مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد كه اين خبيث ها از پدرت روايت مى كنند كه ايشان فرمود: «معرفت كه پيدا كردى ، هر كار خواهى ، بكن». و بر

.


1- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 583 ، شماره 519 .
2- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 578 ، ح 512 .
3- .سوره قيامت ، آيه 5 .
4- .معانى الاخبار ، ص 181 ، ح 1 .

ص: 62

اين اساس ، هر حرامى را حلال مى شمرند. امام صادق عليه السلام فرمود: چطور؟! خداوند ايشان را لعنت كند! پدرم منظورش اين بود كه پس از شناخت حق ، هر كار خيرى خواستى انجام ده ، كه از تو قبول مى شود». ناگفته نماند ، اينان مغرضانه حديث را تأويل كرده بودند ، كه اين چنين با برخورد شديد و هجوم طوفانى امام طرد مى شوند ، وگرنه شخصى چون محمّد بن مارد كه منظور امام را درست درنيافته ، مورد كوچك ترين تعرض از امام واقع نمى شود. كلينى گزارش اين واقعه را آورده ، (1) كه خود يك عرضه حديثى است. غلو و افراط غاليان در علم امام نيز ، زمينه را براى ترديد راويان شيعه در احاديث مربوط به اين موضوع ، فراهم آورد و آنان را ناگزير از عرضه هرگونه حديثى مربوط به علم امام نمود. كشى ، تعدادى از اين احاديث را گزارش كرده است (2) . نمونه هاى ديگرى نيز در بحار الأنوار يافت مى شود كه به يك مورد اشاره مى كنيم : أبو الربيع الشامى: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : بلغنى عن عمرو بن الحمق حديث ، فقال: أعرضه ، قال: دخل على أمير المؤمنين عليه السلام فرأى صفرة فى وجهه ، فقال: ما هذه الصفرة؟ فذكر وجعا به ، فقال له على عليه السلام : إنّا لنفرح لفرحكم و نحزن لحزنكم و نمرض لمرضكم و ندعو لكم و تدعون فنؤمّن. قال عمرو: قد عرفت ما قلت ، و لكن كيف ندعو فتؤمّن؟ فقال: إنّا سواء علينا البادى و الحاضر. فقال أبو عبد اللّه : صدق عمرو؛ (3) ابو ربيع شامى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه حديثى از عمرو بن حمق به من رسيده است ، حضرت فرمود: آن را عرضه كن. [ گفتم : ] عمرو مى گويد كه بر حضرت امير مؤمنان وارد شد ، حضرت زردى چهره او را ديد و از آن جويا شد. عمرو دردش را مى گويد . حضرت على عليه السلام مى گويد: ما از شادى شما شاد و از اندوهتان ، اندوهناك و از ناخوشيتان ، ناخوش مى شويم ، و

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 464 ، ح 5 .
2- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 579 ، شماره 515 و ص 587 ، شماره 530 و ص 588 ، شماره 532 .
3- .بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 140 ، ح 12 .

ص: 63

عرضه احاديث فقهى

برايتان دعا مى كنيم و به دعاى شما آمين مى گوييم. عمرو مى گويد: آنچه گفتيد ، فهميدم ، ولى چگونه به دعاى ما [ نشنيده و نديده ]آمين مى گوييد! حضرت على عليه السلام فرمود: حاضر و غايب بر ما يكسان است. امام صادق عليه السلام پس از شنيدن حديث ، فرمود: عمرو راست گفته است.

عرضه احاديث فقهىبا فرصتى كه در اثر درگيرى هاى سياسى امويان و عباسيان پيش آمد ، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام توانستند افزون بر عقايد ، فقه شيعه را نيز رشد داده و آن را دقيق تر و صحيح تر سازند. هجوم تشنگان علم به مدينه ، براى فراگيرى احكام از اين دو امام بزرگ ، و اختلاط شاگردان مكتب هاى مختلف ، حوزه درس بزرگى پديد آورد. مراوده علمى و درگيرى هاى ذهنى در كنار حضور امام ، شالوده هاى نخسيتن فقه را قوت بخشيد ، و فقيهان بزرگ شيعه را قادر ساخت ، به درك متن احاديث و تناظر آنها نسبت به هم ، نائل شوند ، و با دسته بندى و پيوند آنها ، مجموعه هايى غنى پديد آورند. پيدايش اين مجموعه مركب از فقه و فقيه و امام ، و استاد و شاگرد و كتاب ، شاخصى براى نقد و ارزيابى شنيده ها و فتاوى و آراء متفاوت كه بيشتر رنگ حديث داشت ، به دست داد ، و حديث نگاران فقيه و خردورز ، چون زراره و محمّد بن مسلم و ابان بن تغلب ، از آن ، براى قبول و يا ردّ حديث به گوينده آن ، سود مى بردند. آنان افزون بر حفظ تعداد فراوانى از احاديث ، توانسته بودند به علم صحيح اهل البيت دست يابند ، و در پرتو تعاليم دو امام ، قواعدى براى فهم كتاب و سنت و محك زدن اخبار و روايات بيابند. از اين رو ، راويان بزرگى همچون عمر بن اذينه ، به عرضه نوشته ها و دانسته هاى خود بر زراره اكتفا مى كنند ، و حتى كسى چون سلمة بن محرز ، حديثى كه خود شنيده ، بر اصحاب عرضه مى كند (1) ، اما بسيارى از راويان ، به عرضه مستقيم بر امام ، علاقه داشتند. علاقه اى كه گاه به حدّ وسواس مى رسيد و ما نمونه هايى از آن را در بخش «انگيزه هاى عرضه» خواهيم

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 378 ، ح 1 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 486 ، ح 379 ، عرضه بر اصحاب خاص امام ، نمونه هاى ديگر نيز دارد ، از جمله عرضه بر هشام بن الحكم (بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 296 ، ح 5 ).

ص: 64

عرضه احاديث منفرد

آورد.

عرضه احاديث منفردمنظور از احاديث منفرد ، در برابر مجموعه ها و كتاب هاى روايى است كه در عصر صادقين عليهم السلام تدوين ، و برخى از آن عرضه شد. احاديث منفرد فقهى عرضه شده بر امام صادق عليه السلام ، چنان فراوان هستند كه احصا و آوردن همه آنان در يك مقاله نمى گنجد ، و از اين رو ، ما تنها شش مورد را مى آوريم. 1 . عامر بن عميرة: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : بلغنى عنك أنّك قلت: لو أنّ رجلاً مات ولم يحجّ حجّة الإسلام فحجّ عنه بعض أهله أجزأ ذلك عنه ، فقال: نعم (1) ؛ عامر بن عميره مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: به من رسيده است كه شما گفته اى اگر مردى مُرد و حجّ نگذارد و فردى از خانواده اش از جانب او حجّ گزارد ، كفايت مى كند. حضرت فرمود: آرى. سپس امام در ادامه ، به حديث حضرت رسول استشهاد مى كند. 2 . زرارة: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : ما يروى الناس أنّ الصلاة فى جماعة أفضل من صلاة الرجل وحده بخمس و عشرين صلاة ، فقال: صدقوا؛ (2) زراره مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: حديثى كه مردم در برترى نماز جماعت نقل مى كنند و ارزش آن را بيست و پنج برابر نماز فرادا مى دانند ، چگونه است؟ فرمود: راست مى گويند. 3 . زيد بن حسن أنماطى مى گويد: شنيدم كه ابان بن تغلب از امام صادق عليه السلام مى پرسد: آيه انفال در حق چه كسى نازل شده است؟ امام پاسخ داد: به خدا قسم ، تنها در حق ما نازل شده است. من گفتم: ابوجارود روايتى از زيد بن علىّ نقل كرده كه: «الخمس لنا ما احتجنا إليه ، فإذا استغنينا عنه فليس لنا أن نبنى الدور و القصور ، قال: فهو كما قال زيد ، إنّما سألت عن الأنفال ، فهى لنا خاصّة؛ (3) خمس براى ماست ، تا هنگامى كه بدان احتياج داريم ، و هر گاه بى نياز شديم ،

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 277 ، ح 13 .
2- .الكافى ، ج 3 ، ص 371 ، ح 1 .
3- .تفسير فرات ، ص 151 ، ح 188 .

ص: 65

نمى توانيم براى ساختن خانه و كاخ از آن سود جوئيم. امام فرمود: خمس همان گونه است كه زيد گفته است ، تو از انفال پرسيدى و نه خمس. انفال ، فقط براى ماست. گفتنى است چگونگى تفسير اين پرسش و پاسخ ، به عهده فقه و از حوصله اين مقاله بيرون است. 4 . عبيد بن زرارة: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : إنّ النّاس يروون أنّ عليّاً عليه السلام كتب إلى عامله بالمدائن أن يشترى له جارية ، فاشتراها و بعث بها إليه ، و كتب إليه أنّ لها زوجا ، فكتب إليه عليّ عليه السلام أن يشترى بُضعَها ، فاشتراه. فقال: كذبوا على عليّ ، أ عليّ يقول هذا (1) ؟! عبيد بن زراة مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردم مى گويند: على عليه السلام به عامل خود در مدائن نوشت كه براى او جاريه اى بخرد و بفرستد. او نوشت كه جاريه همسر دارد. امام در پاسخ او نگاشت: حق تمتع او [ كابين ] را بخرد و او هم خريد. حضرت فرمود: بر على عليه السلام دروغ بستند. آيا على عليه السلام اين را مى گويد؟!!! 5 . عرضه حديث ديگرى كه مرتبط با اين بخش است ، احاديث كامل بودن ماه مبارك رمضان است كه مورد انكار بيشتر محدثان و فقهاء شيعى مى باشد. از اين رو ، بعضى چون كلينى ، تنها به يكى دو حديث و آن هم در باب نوادر اشاره كرده ، (2) و كسانى چون شيخ در تهذيب ، آنها را به همراه معارض ها و با بيانى براى حلّ و فهم معنايشان عرضه كرده اند (3) . تنها ، شيخ صدوق روايت ها را قبول كرده است. در هر دو كتاب شيخ صدوق و طوسى ، گزارشى از عرضه اين احاديث بر امام صادق عليه السلام آمده است (4) . 6 . عليّ بن مُغيرة: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : جُعلت فداك ، الميتة يُنتفع بشيءٍ منها؟ قال: لا ، قلت: بلغنا أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله مرّ بشاةٍ مَيتَةٍ ، فقال: ما كان على أهل هذه الشاة إذ لم ينتفعوا بلحمها أن ينتفعوا بإهابها؟!

.


1- .الكافى ، ج 5 ، ص 483 ، ح 5 .
2- .الكافى ، ج 4 ، ص 78 .
3- .تهذيب الأحكام ، ج 4 ، ص 167 _ 176 .
4- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 170 ، ح 2042 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 4 ، ص 167 ، ح 49.

ص: 66

عرضه احاديث غير فقهى

قال: تلك شاة لسودة بنت زمعة زوج النّبى صلى الله عليه و آله ، و كانت شاة مهزولة لا يُنتفع بلحمها ، فتركوها حتّى ماتت ، فقال رسول اللّه : ما كان على أهلها إذ لم ينتفعوا بلحمها أن ينتفعوا بإهابها أن تُذكّى (1) ؟؛ على بن مغيرة مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم! چيزى از مرده قابل استفاده است؟ فرمود: نه. گفتم: چنين به ما رسيده است كه رسول اللّه به گوسفندى مرده گذشت و گفت: چه مى شد صاحبان اين گوسفند كه از گوشت آن سود نبردند ، حد اقل از پوستش بهره مى بردند؟ حضرت فرمود: آن گوسفند براى سوده _ دختر زمعه و همسر حضرت رسول صلى الله عليه و آله _ بود و بسيار لاغر ، به گونه اى كه گوشتى براى استفاده نداشت ، از اين رو ، رهايش كردند تا مرد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: حال كه نمى توانستند از گوشتش استفاده كنند ، حداقل او را ذبح مى كردند و از پوستش سود مى بردند.

عرضه احاديث غير فقهىافزون بر احاديث فقهى ، احاديثى با مضمون هاى مختلف بر امام صادق عليه السلام عرضه شده است ، كه به بعضى در قسمت «ترغيب امامان به عرضه» (2) اشاره كرديم ، و برخى نيز در «انگيزه هاى عرضه» مى آيد. در اينجا نمونه هاى متفاوتى را ذكر مى كنيم. 1 . أحمد بن مبارك: قال رجل لأبى عبد اللّه عليه السلام : حديث يروى: أنّ رجلاً قال لأمير المؤمنين عليه السلام : إنّى اُحبّك ، فقال له: أعدّ للفقر جلباباً. فقال: ليس هكذا ، قال: إنّما قال له: أعددت للفقر جلبابا ، يعنى يوم القيامة؛ مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: روايت مى شود كه فردى به اميرالمؤمنان گفت: من تو را دوست مى دارم. حضرت فرمود: پوششى در مقابل فقر آماده كن. امام صادق فرمود: اين گونه نگفت ، بلكه اين گونه فرمود: پوششى براى فقر و نيازت آماده ساخته اى ، يعنى براى روز قيامت. 2 . إسحاق بن عمّار: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : الحديث الّذى يرويه الناس حقّ ، أنّ رجلاً أتى النبى صلى الله عليه و آله فشكا إليه الحاجة ، فأمره بالتزويج ففعل ، ثمّ أتاه فشكا إليه الحاجة فأمره بالتزويج ، حتّى أمره ثلاث مرّات؟

.


1- .الكافى ، ج 3 ، ص 398 ، ح 6 .
2- .در ذيل حديث «حدثوا عن بنى اسرائيل».

ص: 67

فقال أبو عبد اللّه عليه السلام : نعم هو حقّ ، ثمّ قال: الرزق مع النساء و العيال؛ (1) اسحاق بن عمار مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا حديثى كه مردم روايت مى كنند ، حقيقت دارد؟ اين كه مردى به خدمت پيامبر رسيد و از نيازمندى اش به ايشان شكايت برد ، و حضرت او را به ازدواج امر كرد. آن مرد ازدواج كرد ، ولى باز از نيازمندى اش شكايت كرد ، حضرت دوباره امر به ازدواج كرد و تا سه مرتبه تكرار شد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: آرى ، آن حقيقت دارد. سپس فرمود: روزى با زن و فرزند مى آيد. 3 . مسعدة بن صدقة: قيل لإبى عبد اللّه عليه السلام : إنّ الناس يروون أنّ عليّا عليه السلام قال على منبر الكوفة: أيّها الناس ، إنّكم ستُدعون إلى سبّى فسبّونى ، ثمّ تُدعون إلى البراءة منّى فلا تبرّؤوا منّى. فقال: ما أكثر ما يكذب الناس على عليّ. ثمّ قال...؛ (2) مسعدة مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض شد: مردم چنين روايت مى كنند كه على عليه السلام بر منبر كوفه فرمود: مردم! به زودى به دشنام به من فرا خوانده مى شويد. پس دشنامم بگوييد. سپس به تبّرى جستن از من خوانده مى شويد ، ولى تبرّى نجوييد. امام فرمود: مردم چه فراوان بر على عليه السلام دروغ مى بندند. امام در ادامه ، متن درست روايت را مى فرمايد كه با نقل مشهور در نهج البلاغه منافات دارد ، گر چه با نقل كتاب غارات مشابه است (3) . 4 . عبد الأعلى مولى آل سام: قلت لأبى عبد اللّه : إنّا نروى عندنا عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّه قال: إنّ اللّه تبارك و تعالى يُبغض البيتَ اللّحِمَ ، فقال: كذبوا ، إنّما قال رسول اللّه : البيت الذى يغتابون فيه الناس و يأكلون اللحوم ، و قد كان أبى لَحِما ، و لقد مات يوم مات و فى كمّ اُمّ ولده ثلاثون درهماً لِلّحم؛ (4) عبدالأعلى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: روايتى نزد ماست كه رسول اللّه

.


1- .الكافى ، ج 5 ، ص 330 ، ح 4 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 219 ، ح 10 .
3- .نهج البلاغه ، خطبه 54 ؛ الغارات ، ج 1 ، ص 85 ؛ الارشاد ، ج 1 ، ص 322 .
4- .الكافى ، ج 6 ، ص 308 ، ح 5 .

ص: 68

فرمود: خداوند تبارك و تعالى از خانه اى كه در آن گوشت مى خورند ، ناخرسند است. حضرت فرمود: دروغ مى گويند ، رسول خدا فرمود: خانه اى كه در آن غيبت مردم را مى كنند و گوشت مردم را مى خورند [ نه خانه اى كه گوشت مصرف مى شود ]. و همانا پدرم به گوشت علاقه داشت و در روز فوتش ، سى درهم در دست كنيز امّ ولدش براى خريد گوشت بود. 5 . از عرضه اين حديث ، گزارش ديگرى در دست است. مسمع ابو سيار مى گويد: مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: پيشينيان ما روايت مى كنند كه خداوند از خانه اى كه گوشت در آن مصرف مى شود ، ناخرسند است. امام فرمود: راست مى گويند ، ولى معنايى كه از آن فهميده اند ، درست نيست. خداوند از خانه اى كه گوشت مردم در آن خورده مى شود ، ناخرسند است. گزارش دوّم نشان مى دهد كه تحريف در معناى حديث رخ داده ، و از اين رو ، امام اصل حديث را تأييد مى كند ، ولى معناى فهميده شده از آن را انكار مى نمايد. شبيه اين رد و انكار را در عرضه حديث بر امام رضا عليه السلام خواهيم آورد. 6 . محمّد بن الفيض: أكلت عند أبى عبد اللّه عليه السلام مرقة بعدس ، فقلت: جُعلت فداك ، إنّ هؤلاء يقولون: إنّ العدس قدّس عليه ثمانون نبيّا. قال: كذبوا ، لا واللّه ولا عشرون نبيّا؛ (1) محمّد بن فيض مى گويد: در نزد امام صادق عليه السلام شورباى عدس خوردم و سپس گفتم: اينان مى گويند كه عدس مورد تقديس هشتاد پيامبر قرار گرفته است. حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ مى گويند ، و نه بيست پيامبر. از روايت ديگرى كه معاوية بن عمار نقل مى كند ، فهميده مى شود كه راويان مورد اشاره ، حديث را به پيامبر نسبت مى داده اند (2) ، احتمال دارد جواب امام كه بدون پرسش راوى ، تقديس بيست پيامبر را هم ذكر و سپس انكار مى كند ، ناظر به نقل هاى ديگرى از روايت نسبت داده شده به پيامبر باشد. 7 . عبد اللّه بن سنان ، عن ذريح المحاربى: قال: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : إنّ اللّه أمرنى

.


1- .الكافى ، ج 6 ، ص 343 ، ح 4 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 341 ، ح 2.

ص: 69

عرضه راويان اهل سنّت

فى كتابه بأمرٍ فأحبُّ أن أعمله ، قال: و ما ذاك؟ قلت: قول اللّه عز و جل : « ثُمَّ لْيَقْضُواْ تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُواْ نُذُورَهُمْ » ، قال عليه السلام : (ليقضوا تفثهم): لقاء الإمام ، (وليوفوا نذورهم): تلك المناسك. قال عبد اللّه بن سنان: فأتيت أبا عبد اللّه عليه السلام فقلت: جُعلت فداك ، قول اللّه عز و جل : « ثُمَّ لْيَقْضُواْ تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُواْ نُذُورَهُمْ » ، قال: أخذُ الشارب و قصُّ الأظفار و ما أشبه ذلك. قلت: جُعلت فداك ، إنّ ذريح المحاربىّ حدّثنى عنك بأنّك قلت له: (ليقضوا تفثهم) لقاء الإمام؛ (وليوفوا نذورهم): تلك المناسك. فقال: صدق ذريح و صدقتَ ، إنّ للقرآن ظاهرا و باطنا ، و من يحتمل ما يحتمل ذريح؟! (1) ؛ عبداللّه بن سنان از ذريح محاربى مى شنود كه او به امام صادق عليه السلام عرض نموده است: خداوند در كتابش مرا به كارى امر كرده است كه دوست دارم آن را انجام دهم. حضرت آن را جويا مى شود و ذريح مى گويد: گفته خداوند: «سپس آلودگى هاى خود را بزدايند و به نذر خود وفا كنند» . حضرت فرمود: زدودن آلودگى ، ديدار امام است و وفاى به نذر ، مراسم حجّ است. عبد اللّه بن سنان مى گويد : به خدمت امام صادق رسيدم و از مفهوم آيه پرسيدم. حضرت گفت: گرفتن موى پشت لب ،چيدن ناخن ومانند اينها. گفتم: فدايت شوم ، ذريح محاربى از شما نقل كرده است كه منظور از زدودن آلودگى ، ديدار امام ، و وفاى به نذر ، مراسم حج است. حضرت فرمود: ذريح راست مى گويد و تو هم راست مى گويى. قرآن ظاهرى دارد و باطنى ، و چه كس مى تواند آنچه ذريح تحمل مى كند ، تحمل كند؟ عرضه هاى حديثى بر امام صادق عليه السلام ، بيش از اين تعداد است ، و منحصر در كتاب هاى حديث نيست. كتاب هاى رجال نيز گاه از اين عرضه ها خبر داده اند (2) . ما در بخش انگيزه هاى عرضه ، نمونه هاى ديگر ارائه خواهيم داد.

عرضه راويان اهل سنّتهمان طور كه در آغاز اين بخش آمد ، امام صادق عليه السلام براى عالمان بيرون از حوزه شيعى نيز ، به صورت پيشوايى بزرگ در تأييد و ردّ حديث ، جلوه نمود ، و دگرانديشان بر اثر

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 549 ، ح 4.
2- .براى نمونه بنگريد : رجال كشى ، ج 2 ، ص 504 ، ح 425 .

ص: 70

مراوده و گفتگوى علمى با اصحاب ايشان و ديگر شيعيان ، شنيده هايشان را براى امام بازگو مى كردند و پاسخ مى گرفتند. از جمله اين عالمان كه گزارشى از عرضه حديث آنان به دست رسيده ، ابن جريج و صندل هستند كه اوّلى از سنّيان علاقمند به امام جعفر صادق عليه السلام (1) و دوّمى از سنيّان صوفى مسلك ، همچون سفيان ثورى است (2) . اين دو ، يك حديث را عرضه كرده اند و آن ، حديث مشهور امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه به فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد : إنّ اللّه ليغضب لغضبكِ ، و يرضى لرضاكِ؛ (3) خداوند به خاطر خشم تو ، خشمناك و به سبب خرسندى تو ، خرسند مى گردد (4) . شكل هر دو عرضه نشان مى دهد كه معنى حديث را مشتمل بر غلوّ مى دانسته اند ، و از اين رو ، انتساب آن را به امام صادق عليه السلام بر نمى تابيده اند. امام صادق عليه السلام هم افزون بر اين كه انتساب حديث را مى پذيرد ، وجه آن را بر طبق روايات مورد قبول اين دو كه خداوند به خاطر خشم و رضاى هر بنده مؤمن به خشم و رضا مى آيد ، بيان مى كند ، و حضرت فاطمه عليهاالسلام را از مصداق هاى آن مى داند. افزون بر اين ، مى توان سؤال سفيان ثورى از امام صادق مربوط به خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در منى نيز ، نوعى عرضه ضمنى حديث دانست (5) . او با وجود نقل هاى مكررّ اين خطبه (6) ، با اصرار فراوان ، خواستار شنيدن آن از دهان مبارك امام صادق عليه السلام مى گردد ، گويى به صحت و كامل بودن نقل ها و روايت هاى وارده ، اطمينان زيادى نداشته است.

.


1- .معجم رجال الحديث ، ج 11 ، ص 18 ، شماره 7289 .
2- .نقيح المقال ، ج 2 ، ص 102.
3- .بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 22 ، ح 5 .
4- .بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 20 ، ح 8 و ص 21 ، ح 12 .
5- .الكافى ، ج 1 ، ص 403 ، ح 2.
6- .نقل هاى ابن عمر در كنز العمّال ، ج 16 ، ص 236 ؛ ج 10 ، ص 220 ، 226 ، 227 ، 228 ، 258 ، 288 ، 291 ، و نقل ابن عباس در ج 16 ، ص 135 آمده است.

ص: 71

عرضه مجموعه هاى روايى
عرضه حديث بر امام كاظم عليه السلام

عرضه مجموعه هاى روايى1 . با توجه به جائز بودن كتابت حديث نزد شيعه ، مجموعه هاى روايى تدوين ، و از طريق استنساخ و قرائت ، تكثير و رايج شد. از جمله ، اصحاب حضرت على عليه السلام ، فتواها و قضاوت هاى متعدد ايشان را جمع آورى كردند ، و حضرت ، آن را به مثابه دستورالعمل حكومتى و اجرايى ، براى اميران و فرمانداران خود فرستاد. اين كتاب را عبداللّه بن سعيد بن حيّان بن أبجر ، مشهور به ابو عمرو متطبّب ، به حضور امام صادق عرضه مى كند ، و امام آن را تأييد مى كند (1) . اين كتاب ، به جهت استعمال قضاوت هايى كه بيشتر به احكام ديات مربوط بوده ، به كتاب ديات معروف است ، و چون در طريق نقل آن ، شخصى به نام ظريف بن ناصح وجود دارد ، به كتاب ظريف هم مشهور است ، گر چه بنا به گفته نجاشى ، به همان اسم عرضه كننده ، يعنى عبداللّه بن ابجر مشهورتر است. 2 . كتاب ديگرى كه بر امام صادق عليه السلام عرضه شده ، كتاب عبيداللّه بن علىّ بن أبى شعبة ، مشهور به حلبى است. عبيداللّه از راويان بزرگ شيعه و از اصحاب و خواصّ امام صادق عليه السلام است. او روايت هايى را گرد آورده ، سپس بر امام صادق عليه السلام عرضه مى كند. امام آنها را صحيح مى داند ، وبه هنگام قرائت آن مى فرمايد: «أترى لهؤلاء مثل هذا؟» آيا براى اينان ، مانند اين هست\ (2) .

عرضه حديث بر امام كاظم عليه السلامتلاش هاى راويان براى دستيابى به متن هاى تحريف ناشده و احاديث صحيح ، در عصر امام كاظم نيز ادامه يافت . بقاياى برجامانده جريان غلو ودروغ بستن وجعل و دست بردن كسانى همچون محمّد بن بشير در مجموعه ها و كتاب ها ، (3) به اين تلاش شدت بخشيد ، اما حصر و حبس هارونى ، فضاى نيمه آزاد دوره انتقالى امويان به عباسيان را خاتمه داد ، و ارتباط شيعيان با امام را مشكل ساخت . از اين رو ، تعداد احاديث عرضه شده كه به ما

.


1- .الكافى ، ج 7 ، ص 330 ، ح 2.
2- .فهرست نجاشى ، ص 230 ، شماره 612 .
3- .بنگريد : رجال كشى ، ج 2 ، ص 774 _ 779.

ص: 72

رسيده است ، در مقايسه با دوره امام باقر و امام صادق ، فراوان نيست . نمونه ها را با احاديث فقهى آغاز مى كنيم . 1 . درست بن أبى منصور عن عجلان ، قال : قلت لأبى عبد اللّه : متمتّعة قدمت مكّة فرأت الدم ، كيف تصنع؟ قال: تسعى بين الصفا و المروة و تجلس فى بيتها ، فإن طهرت طافت بالبيت ، و إن لم تطهر فإذا كان يوم التروية أفاضت عليها الماء و أهلّت بالحجّ و خرجت إلى منىً فقضت المناسك كلّها ، فإذا فعلت ذلك فقد حلّ لها كلّ شى ء ما عدا فراش زوجها. قال درست بن أبى منصور: و كنت أنا و عبيداللّه بن صالح سمعنا هذا الحديث فى المسجد ، فدخل عبيداللّه على أبى الحسن ، فخرج ألىَّ فقال : قد سألت أبا الحسن عن رواية عجلان ، فحدَثّنى بنحو ما سمعنا من عجلان. (1) عجلان ، حديثى را از امام صادق براى درست پسر ابى منصور نقل مى كند. حديث ، مربوط به زنى است كه براى حجّ تمتّع به مكّه آمده است ، ولى به جهت خون ديدن ، نمى تواند به داخل مسجد الحرام برود و طواف عمره تمتّع به جا آورد. امام مى فرمايد: سعى صفا و مروه كند و در خانه بنشيند ، اگر پاك شد ، طواف كند و اگر تا روز ترويه پاك نشد ، خود را مى شويد ، احرام حج مى بندد ، به منى مى رود و سپس همه مناسك را انجام مى دهد. هنگامى كه اينها را انجام داد ، محرّمات احرام بر او حلال مى گردد ، جز بستر شوهرش. درست مى گويد: من و عبيداللّه بن صالح ، اين حديث را در مسجد (شايد مسجدالحرام) شنيديم ، سپس عبيداللّه بر امام كاظم وارد شد و در بازگشت ، به من گفت: از امام كاظم ، روايت عجلان را پرسيدم ، امام حديث را همان گونه فرمود ، كه از عجلان شنيديم. 2 . عبد الرحمن بن حجّاج كه شيخ مفيد او را از بزرگان و خواص اصحاب امام صادق مى خواند ، (2) از ايشان اتمام و قصر نماز را در مكّه و مدينه مى پرسد و امام پاسخ مى دهد: در آنجا لازم نيست ، مسافر قصد اقامت ده روزه كند تا بتواند نمازش را تمام بخواند ، بلكه اگر

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 392 ، ح 15.
2- .الارشاد ، ج 2 ، ص 216 .

ص: 73

حتى به مقدار يك نماز مى ماند ، مى تواند آن را تمام به جا آورد. (1) مدتى بعد ، عبد الرحمن مى شنود كه امام كاظم ، هشام را به اتمام نماز دستور داده و دليل آن را تقيه از مردم مى داند (2) . عبد الرحمن كه از راويان آشنا با فقه و احكام بوده و به احتمال فراوان روايات متعدد در اين موضوع را مى دانسته است ،اين دليل را نمى پذيرد؛ زيرا بعضى از روايت ها ، علت تمام خواندن نماز را استحباب اكثار نماز در حرم مكّه و مدينه مى دانند (3) . از اين رو ، به حضور امام كاظم مى رسد و حديث هشام را عرضه مى كند. امام در پاسخ ، حدس اورا تأييد مى كند و مى فرمايد: ... لا ، كنت أنا و من مضى من آبائى إذا وردنا مكّة أتممنا الصلاة و استترنا من الناس؛ نه ، من وپدران درگذشته ام ، به هنگام ورود به مكّه ، نماز را تمام خوانده ايم ، در حالى كه مردم هم ما را نمى ديده اند. 3 . الحسن بن صدقة: سألت أبا الحسن فقلت: إنّ بعض أصحابنا روى أنّ للرجل أن ينكح جارية ابنه و جارية بنته ، ولى ابنة ولابنتى جارية اشتريتها لها من صداقها ، أفيحلّ لى أن أطأها؟ فقال: لا إلاّ بإذنها؛ (4) حسن بن صدقه مى گويد: از امام كاظم پرسيدم : فردى از دوستانمان روايت كرده است كه مرد مى تواند با كنيز پسر خود و كنيز دخترش آميزش كند ، و دختر من كنيزى دارد كه از مهريه اش براى او خريده ام. آيا آميزش با اين كنيز بر من حلال است ؟ حضرت فرمود: نه ، مگر با اجازه دخترت. امام در ادامه سخن ، صورت هاى مختلف مسئله و مفهوم حديث عرضه شده را توضيح مى دهد. 4 . حسن بن صدقه عرضه اى ديگر نيز داشته است . او مانند بيشتر شيعيان ، احاديث «سهو النبى» را نمى توانسته است بپذيرد. از جمله اين احاديث ، حديث مشهور «ذو

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 426 ، ح 127.
2- .در جوامع روايى ،به حديث هشام دست نيافتم. شيخ طوسى مضمون آن را در عرضه اى بر امام صادق از معاوية بن وهب گزارش كرده است (تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 428 ، ح 131).
3- .الكافى ، ج 4 ، ص 524 ، ح 1 .
4- .الكافى ، ج 5 ، ص 471 ، ح 6.

ص: 74

الشمالين» است كه مى گويد: پيامبر در نماز چهار ركعتى پس از تشهد ركعت دوم ، سلام داد ، ولى با يادآورى يكى از اصحاب برخاست و پس از نماز ، سجده سهو به جا آورد. حسن بن صدقه به حضور امام مى آيد و حديث را عرضه مى كند. گزارش او چنين است : قلت لأبى الحسن الأوّل: أسلّم رسول اللّه فى الركعتين الاُولتين؟ فقال: نعم ، قلت : حاله حاله ؟ قال : إنّما أراد اللّه عزّ وجلّ أن يفقّههم؛ (1) به امام كاظم عرض كردم: آيا حضرت رسول در دو ركعت نخست سلام داد؟ حضرت فرمود: بلى . گفتم : با اين شأن و موقعيت؟! گفت: خدا مى خواست از اين طريق به مردم حكم مسئله را بياموزد. روايت ديگرى ، تمام واقعه را گزارش كرده ، ولى سبب آن را رحمت خداوند دانسته است ، تا مسلمانان اين گونه اشتباهات را بر يكديگر عيب نگيرند ، و راه جبران معلوم شود (2) . گفتنى است در سند روايت ، منصور بن عباس واقع است كه استقامت اعتقادى و وثاقتش ، نيازمند بررسى است. (3) 5 . حسن بن جهم كه از خاندان زراره و يار دو امام بزرگ ، حضرت كاظم و رضا مى باشد ، و بر هر يك ، حديث هايى را عرضه كرده است ، او مى گويد: دخلت على أبى الحسن و قد اختضب بالسواد ، فقلت: أراك قد اختضبت بالسواد! فقال: إنّ فى الخضاب أجراً ، و الخضاب التهيئة ممّا يزيد اللّه عز و جلفى عفّة النساء ، و لقد ترك النساء العفّة بترك أزواجهنّ لهنّ التهيئة. قلت: بلغنا أنّ الحنّاء يزيد فى الشيب ، قال : أىّ شى ء يزيد فى الشيب؟ الشيب يزيد فى كلّ يوم ؛ (4) حسن بن جهم مى گويد: برامام كاظم وارد شدم ، در حالى كه موهايش را سياه رنگ

.


1- .الكافى ، ج 3 ، ص 356 ، ح 3 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 345 ، ح 1432 .
2- .الكافى ، ج 3 ، ص 357 ، ح 6.
3- .بنگريد : فهرست نجاشى ، ص 413 ، ح 1102 .
4- .الكافى ، ج 6 ، ص 480 ، ح 1 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 122 ، ج 276.

ص: 75

كرده بود. گفتم : مى بينم با رنگ سياه خضاب كرده ايد! فرمود: همانا خضاب كردن اجر دارد. خضاب ، استفاده از نعمتى الهى است كه بر عفت زنان مى افزايد. و همانا زنان عفت را كنار گذاردند ، چون همسرانشان آراستگى را كنار گذاردند. گفتم: چنين به ما رسيده كه حنا بر پيرى مى افزايد. گفت: چه چيز بر پيرى مى افزايد؟ پيرى را گذر ايام زياد مى كند. حديث تأثير حنا بر پيرى ، در كافى به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام منسوب است . (1) حسن بن جهم در ارتباط با اين قبيل موضوعات ، عرضه ضمنى ديگرى نيز دارد. (2) 6 . إسحاق بن عمّار: قلت لأبى إبراهيم: بلغنا عن أبيك أنّ الرجل إذا تزوّج المرأة فى عدّتها لم تحلّ له أبداً؟ فقال: هذا إذا كان عالماً ، فإذا كان جاهلاً فارقها و تعتدّ ثمّ يتزوّجها نكاحاً جديداً؛ (3) اسحاق بن عمار به امام كاظم عرض مى كند: از پدرتان به ما رسيده است ، اگر مردى با زنى كه در عدّه طلاق به سر مى برد ، ازدواج كند ، هيچ گاه بر او حلال نمى شود. امام مى فرمايد: اين حكم ، براى شخص آگاه (به حكم مسئله ، يا در عدّه بودن زن) است ، اما اگر جاهل باشد ، از او جدا مى شود و پس از تمام شدن عدّه ، از نو با او ازدواج مى كند. گزارش ديگر كلينى نشان مى دهد كه اين عرضه ، پس از پرسش و پاسخى ميان امام و اسحاق بوده است .او بين پاسخ امام و روايت امام صادق تنافى مى بيند و از اين رو ، آن را عرضه مى كند (4) . اسحاق بن عمار ، حديث هاى ديگرى نيز عرضه نموده كه شيخ طوسى آنها را گزارش كرده است (5) .

.


1- .الكافى، ج 6 ، ص 483 ، ح 1 و 2 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 522 ، ح 2 .
3- .الكافى ، ج 5 ، ص 428 ، ح 10 .
4- .الكافى ، ج 6 ، ص 171 ، ح 2 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 155 ، ح 138.
5- .تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 228 ، ح 111؛ ج 8 ، ص 71 ، ح 158.

ص: 76

عرضه حديث بر امام رضا عليه السلام
اشاره

در حوزه عقايد و انديشه هاى كلامى نيز ، عرضه هاى متعددى بر امام كاظم صورت گرفته كه از موضوع مقاله بيرون است . (1) در پايان اين بخش ، عرضه اى ضمنى را گزارش مى كنيم و چند عرضه ديگر را در بخش «انگيزه هاى عرضه» مى آوريم. الحسن بن على بن مهران: دخلت على أبى الحسن موسى وفى إصبعه خاتم فصّه فيروزج ، نقشه «اللّه الملك» ، فأدمت النظر إليه ، فقال: مالك تديم النظر إليه ؟ فقلت: بلغنى أنّه كان لعلىّ أمير المؤمنين خاتم فصّه فيروزج ، نقشه «اللّه الملك» ، فقال: أتعرفه ؟ قلت: لا ، فقال: هذا هو؛ (2) حسن بن على بن مهران مى گويد: بر امام موسى كاظم وارد شدم ، و در انگشت ايشان انگشترى با نگين فيروزه ديدم كه نقش آن «اللّه الملك» بود. نگاهم را به آن دوختم ، حضرت فرمود: چرا بدان چشم دوخته اى ؟ گفتم : به من رسيده است كه امير مؤمنان ، على ، انگشترى با نگين فيروزه داشت كه نقش آن «اللّه الملك» بود. حضرت فرمود: آيا آن را مى شناسى ؟ گفتم: نه . فرمود: اين ، همان است.

عرضه حديث بر امام رضا عليه السلامبا وجود تلاش هاى پى گير اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام ، غاليان و منحرفين ، به طور كامل از ميان نرفتند. حبس هارونى امام كاظم عليه السلام و دور نگه داشتن ايشان از حوزه علمى آن روزگار ، به منحرفان جرأت داد تا دروغ هاى خود ساخته و حديث هاى جعلى را بپراكنند. اختناق سياسى ، بر فضاى علمى نيز سايه انداخت و فرصت بحثّ و ردّ را از شيعيان راستين و عالمان حقيقى گرفت. گريزهاى ناگزير و حبس هاى اصحاب امام صادق و امام كاظم عليه السلام ، نوشته هاى آنان را از سوى منافقان داخلى حوزه شيعه ، آسيب پذير مى ساخت و اعتماد محدّثان فقيه و فقيهان محدّث را كم رنگ مى نمو\ (3) . مراجعه شيعه به امام محدود شد و دستور تقيه ، تنها سپر حفظ حافظان ميراث جعفرى شد. با رحلت امام

.


1- .برخى از اين عرضه ها در نخستين جلد از مسند امام كاظم ، كتاب توحيد ، ص 257 259 ، 261 و 271 آمده است.
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 472 ، ح 2 .
3- .رجال كشى ، ج 1 ، ص 334 ، شماره 612 ؛ فهرست طوسى ، ص 114 ، شماره 1096.

ص: 77

كاظم عليه السلام ، برخى از وكيلان سودجو ، به انكار امامت امام رضا عليه السلام برخاستند ، تا چشم طمع و هوس خويش را از اموال فرستاده شده شيعه ، پر كنند (1) . اين حادثه هولناك ، توقّفى در عرضه و پالايش حديث پديد آورد ، تا اين كه رادمردى از تبار يقطينيان ، به نام يونس بن عبدالرحمن به پا خاست و از پس بيست سال سكوت و بيست سال سؤال و علم اندوزى ، به ميدان مبارزه پا گذارد. او به كوفه آمد ، ميراث حديثى شيعه را گردآورى كرد ، به مدينه برد و بر امام زمان خويش عرضه كرد. او را مى توان قهرمان بزرگ عرضه حديث ناميد. مردى كه با پايمرديش در ميدان انديشه ، توانست صافى پالاينده ذخيره گران بهاى شيعه باشد. او پس از آن كه انكار دسته بزرگى از احاديث را از سوى امام رضا عليه السلام ديد ، به طرد آنها پرداخت و نزاعى پايان ناپذير و گسترده را در همه عرصه ها با فريب كاران آغاز كرد ؛ از اثبات اصل امامت امام رضا عليه السلام (2) و عقايد شيعى ، تا فقه و احكام عملى شيعه. او گرچه در اين راه رنج ها ديد و تهمت ها به جان خريد (3) ، امّا توانست به شيعيان ، هشتمين چراغ هدايت و فرقان حقّ و باطل را بشناساند. كشّى در احوال يكى از غاليان به نام مغيرة بن سعيد ، مذاكره اى را گزارش مى كند كه زمينه و ضرورت عرضه اى چنين سترگ و پر رنج را تصوير مى كند. (4) ما ترجمه قسمتى از آن را مى آوريم : محمّد بن عيسى بن عبيد مى گويد: در مجلسى بودم ، شخصى از اصحاب به يونس گفت: چرا اين قدر در حديث سخت گيرى مى كنى؟ چرا اين قدر به انكار احاديث اصحاب مى پردازى؟ چه چيز تو را به ردّ احاديث وا مى دارد؟ يونس پاسخ داد: هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام برايم حكايت كرد: هيچ حديث نسبت داده شده به ما را نپذيريد ، مگر اين كه موافق قرآن و سنّت باشد ، يا شاهدى بر آن در حديث هاى قبلى ما بيابيد؛ زيرا مغيرة بن سعيد در

.


1- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 786 ، شماره 946 ؛ فهرست نجاشى ، ص 446 ، شماره 1208.
2- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 787 ، شماره 933 و 934.
3- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 782 تا 786 و ص 841 ، شماره 1083.
4- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 489 ، شماره 401.

ص: 78

كتاب هاى پدرم دست برد و در آنها احاديثى نهاد كه پدرم نگفته بود. پس تقوا بورزيد و آنچه مخالف گفته خدا و سنّت پيامبر است ، بر ما نبنديد. چون ما سخن كه مى گوييم ، گفته خدا و پيامبر را نقل مى كنيم. يونس پس از نقل اين حديث ، چنين ادامه داد: من به عراق آمدم و در آنجا تعدادى از اصحاب امام باقر عليه السلام و عدّه فراوانى از اصحاب امام صادق عليه السلام را يافتم. از آنان حديث شنيدم و كتاب هايشان را گرفتم ، سپس آنها را بر امام رضا عليه السلام عرضه نمودم. امام بسيارى از آنها را انكار كرد و نپذيرفت كه حديث امام صادق عليه السلام باشد و برايم گفت: «ابوالخطاب بر امام صادق عليه السلام دروغ بست ، خدا لعنتش كند ، و تا به امروز نيز پيروان ابوالخطاب ، اين حديث هاى ساختگى را در كتاب هاى اصحاب امام صادق عليه السلام مى گنجانند. پس نپذيريد كه حديث مخالفِ قرآن ، از ما باشد ، چون ما هرگاه سخن بگوييم ، موافق قرآن و سنّت مى گوييم». يونس بن عبدالرحمن با شناختى كه از مسير انتقال حديث به معاصران خود مى دهد ، عرضه را به عنوان يكى از راه هاى نقّادى و پالايش حديث و مجموعه هاى حديثى باز مى شناساند. او به همراه ابن فضّال ، كتاب فرائض و ديات را بر امام رضا عليه السلام عرضه مى كنند. 1 . كتاب فرائض اين كتاب ، احكام ارث را در خود جاى داده است و به احتمال فراوان ، جزيى از كتاب جامعه ، يعنى همان دست نوشته هاى حضرت على عليه السلام از املاء حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى باشد (1) . زرارة (2) و محمّد بن مسلم (3) و ابو بصير (4) اين كتاب را ديده ، و احكام متعددى از آن نقل كرده اند. عبدالرحمن بن حجّاج نيز از آن ، حديث نقل كرده است (5) . كلينى گزارش عرضه اين كتاب را بر امام رضا عليه السلام از زبان يونس بن عبدالرحمن و ابن

.


1- .الكافى ، ج 7 ، ص 112 ، ح 1 و ص 119 ، ح 1 و ص 125 ، ح 2.
2- .الكافى ، ج 7 ، ص 94 ، ح 3 و ص 81 ، ح 4.
3- .الكافى ، ج 7 ، ص 93 ، ح 1 و ص 113 ، ح 5 .
4- .الكافى ، ج 7 ، ص 81 ، ح 6 و ص 119 ، ح 1 و ص 126 ، ح 2 .
5- .الكافى ، ج 7 ، ص 136 ، ح 1 .

ص: 79

فضّال اين گونه آورده است: عرضنا كتاب الفرائض عن أمير المؤمنين عليه السلام على أبى الحسن الرضا عليه السلام ، فقال: هو صحيح؛ (1) كتاب فرائض از حضرت امير عليه السلام را بر امام رضا عليه السلام عرضه كرديم. امام فرمود: آن ، درست است. 2 . كتاب ديات اين همان كتاب ديات ظريف بن ناصح و يا عبداللّه بن أبجر است كه به جهت عرضه بر امام صادق عليه السلام ، در بخش خود گذشت. اين كتاب دوباره از سوى يونس و ابن فضال بر امام رضا عليه السلام عرضه مى شود ، و امام مى فرمايد : نعم ، هو حقّ ، و قد كان أمير المؤمنين عليه السلام يأمر عمّاله بذلك (2) ؛ آرى ، آن حق است و امير مؤمنان ، كارگزارانش را بدان امر مى كرد. حسن بن جهم نيز با عرضه اين كتاب بر امام رضا عليه السلام ، اجازه روايت آن را گرفته است (3) . نجاشى ، عرضه اين كتاب بر امام رضا عليه السلام رابه عبد اللّه بن ابجر نيز نسبت داده است (4) . 3 . از ديگر عرضه هاى مجموعه اى برامام رضا ، مكاتبه عبداللّه بن محمّد با ايشان است. او احاديث متعددى را كه شنيده بود و يا مسائلى را كه رخ داده بود ، در نامه اى مى نويسد و به خدمت امام مى فرستد ، تا درستى آنها را جويا شود. امام ، بعضى از آنها را تأييد و بعضى ديگر را ردّ مى كند. اين مكاتبه را على بن مهزيار ديده است و قسمت هايى از

.


1- .الكافى ، ج 7 ، ص 330 ، ح 1 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 285 ، ح 1107.
2- .تهذيب الأحكام ، ج 10 ، ص 295 ، ح 26 .
3- .الكافى ، ج 7 ، ص 324 ، ح 9 .
4- .فهرست نجاشى ، ص 217 ، شماره 565. اين گفته ، با گزارش كلينى و شيخ طوسى سازگار نيست ، اما مى توان آن را پذيرفت ؛ زيرا مطابق گفته كلينى و شيخ طوسى ، عبداللّه بن ابجر كتاب را بر امام صادق عرضه كرده است ، در حالى كه عبداللّه بن ابجر تا سال 240 هجرى زنده بوده ، كه اگر در آخرين سال حيات امام (148 هجرى) و نخستين سال هاى تحمل حديث خود ، آن را عرضه كرده باشد ، عمر او بيش از يك قرن مى شود ، كه اگر چه مستبعد ، اما ممكن است و از اين رو ، عرضه مكرر محتمل است .

ص: 80

عرضه احاديث منفرد

آن را گزارش كرده ، و كلينى مواردى را نقل كرده است ، (1) و شيخ طوسى افزون بر اين موارد ، نيز يك مورد از طريق على بن اسماعيل نقل مى كند ، نمى پذيرد (2) . عنوان نامه ، خطاب به ابوالحسن عليه السلام مى باشد كه براى آگاهى از سبب تفسير آن به امام رضا عليه السلام ، مى توانيد به قاموس الرجال مراجعه فرماييد (3) .

عرضه احاديث منفردتعداد احاديث منفرد عرضه شده بر امام رضا عليه السلام نيز فراوان است واز اين رو ، ما فقط مواردى چند را ارائه مى دهيم. 1 . أحمد بن عمر : قلت للرضا عليه السلام : إنّا روينا عن أبى عبد اللّه عليه السلام أنّه قال: إنّ الأرض لا تبقى بغير إمام ، أو تبقى و لا إمام فيها؟ فقال: معاذ اللّه لا تبقى ساعةً إذا لساخت (4) احمد بن عمر به امام رضا عليه السلام مى گويد: از امام صادق عليه السلام براى ما نقل شده است كه فرمود: زمين بدون وجود امام باقى نمى ماند ، آيا بدون امام باقى مى ماند؟ امام رضا عليه السلام فرمود: پناه بر خدا ، لحظه اى باقى نمى ماند و فرو مى ريزد. كلينى ، دو عرضه ديگر بر امام رضا عليه السلام را كه مربوط به همين حديث مى شود ، گزارش كرده است. (5) يكى ازاين عرضه ها از سوى محمّد بن فضيل است كه خود ناقل حديث اصلى از شيخش ، ابوحمزه ثمالى مى باشد. اين تأكيد همان مطلبى است كه پيشتر گذشت ، يعنى جلالت و بزرگى راوى حتى اگر استادى چون ابوحمزه ثمالى باشد ، مانع ترديد در حديث و عرضه آن نمى گردد. 2 . حمزة بن عبد اللّه : كتبت فى ظهر قرطاسٍ: إنّ الدنيا ممثّلةٌ للإمام كفِلقَة الجوزة ، فرفعته إلى أبى الحسن الرضا عليه السلام ، فقلت له: إنّ أصحابنا رووا حديثا ما أنكرته ، غير أنّى اُحبّ أن أسمعه منك.

.


1- .الكافى ، ج 5 ، ص 426 ، ح 6؛ ج 6 ، ص 157 ، ح 19 .
2- .تهذيب الأحكام ، ج 8 ، ص 56 .
3- .قاموس الرجال ، ج 6 ، ص 576 ، ح 4491 و ص 581 ، ح 4496 .
4- .بحار الأنوار ، ج 23 ، ص 34 ، ح 58 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 179 ، ح 10 .
5- .الكافى ، ج 1 ، ص 179 ، ح 11 و 13 .

ص: 81

فنظر فيه ثمّ طواه حتّى ظننت قد شقّ عليه ، ثمّ قال: هو حقّ ، فحوّله فى أديم؛ (1) حمزة بن عبداللّه مى گويد: در پشت كاغذى نوشتم: دنيا براى امام ، همچون پاره اى از گردوست. سپس آن را به امام رضا عليه السلام دادم و گفتم: دوستان ما حديثى روايت كرده اند كه انكارش نكرده ام ، ولى مى خواهم آن را از شما بشنوم. امام بدان نگريست. سپس آن را پيچيد ، به گونه اى كه گمان كردم «اين پرسش» بر او گران آمد. اندكى بعد گفت: آن حق است ، از كاغذ به پوست منتقلش كن. 3 . أحمد بن محمّد بن أبى نصر: قلت لأبى الحسن عليه السلام : إنّ أصحابنا يروون أنّ حلق الرأس فى غير حجٍّ و لا عمرةٍ مُثلَةٌ ، فقال: كان أبو الحسن عليه السلام إذا قضى مناسكه عدل إلى قريةٍ يقال لها ساية ، فحلق؛ (2) احمد بن محمّد مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : دوستان ما روايت مى كنند كه تراشيدن سر در غير از حج و عمره ، مانند مثله كردن است . امام رضا عليه السلام فرمود: امام كاظم هنگامى كه اعمال حجّ را تمام كرد ، به دهكده اى به نام سايه رفت و سرش را تراشيد. 4 . محمّد بن إسماعيل بن بزيع: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن آنية الذهب و الفضّة ، فكرههما ، فقلت: قد روى بعض أصحابنا أنّه كان لأبى الحسن عليه السلام مرآة ملبسه فضّة ، فقال: لا و الحمد للّه ، إنّما كانت لها حلقة من فضّة و هى عندى؛ محمّد بن بزيع مى گويد: از امام رضا پرسيدم: ظرف هاى طلا و نقره چه حكمى دارند؟ حضرت آن دو را ناپسند دانست. پس گفتم: برخى دوستان روايت مى كنند كه امام كاظم عليه السلام آينه اى با روكش نقره داشت. حضرت فرمود: نه ، خدا را سپاس ، تنها حلقه آن از نقره بود كه نزد من است. (3) حسن بن جهم نيز عرضه ضمنى حديث داشته است ، و شيخ طوسى آن را گزارش كرده است. (4) در بخش نخست مقاله آورديم كه امامان ، افزون بر پاسدارى از ميراث حديثى شيعه ،

.


1- .الاختصاص ، ص 217 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 145 ، ح 11 و 12.
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 484 ، ح 3.
3- .الكافى ، ج 6 ، ص 267 ، ح 2 .
4- .تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 221 ، ح 870 .

ص: 82

به رويارويى با انديشه هاى خرافى برخاستند ، و رسالت انتقال امانتدارنه ميراث سترگ نبوى را نيز بر عهده گرفتند. شخصيت فعّال اين عرصه در زمان امام رضا عليه السلام ، حسين بن خالد است ، گرچه او تنها نيست. ما چند نمونه را در اين بخش گزارش مى كنيم و برخى را در «انگيزه هاى عرضه» مى آوريم. 5 . الحسين بن خالد: قلت لأبى الحسن الرضا عليه السلام إنّ الناس يقولون: إنّ من لم يأكل اللحم ثلاثة أيّام ساء خلقه ، فقال: كذبوا ، و لكن مَن لم يأكل اللحم أربعين يوما تغيّر خُلُقُه و بدنه؛ و ذلك لانتقال النطفة فى مقدار أربعين يوما؛ (1) حسين بن خالد به امام رضا عليه السلام عرض مى كند: مردم مى گويند هر كس سه روز گوشت نخورد ، بد خلق مى شود. حضرت فرمود: دروغ گفتند ، ولى هر كس چهل روز گوشت نخورد ، خلق و خوى و جسمش دگرگون مى شود. و اين به دليل انتقال نطفه در چهل روز است. 6 . الحسين بن خالد عن أبى الحسن الثانى: قلت له: إنّا روينا فى الحديث أنّ رسول اللّه كان يستنجى و خاتمه فى إصبعه ، و كذلك كان يفعل أمير المؤمنين عليه السلام ، و كان نقش خاتم رسول اللّه صلى الله عليه و آله «محمّد رسول اللّه » ، قال: صدقوا. قلت: فينبغى لنا أن نفعل؟ قال: إنّ اُولئك كانوا يتختّمون فى اليد اليمنى ، و إنّكم أنتم تتختّمون فى اليسرى؛ حسين بن خالد به امام رضا عليه السلام مى گويد: براى ما چنين روايت شده كه رسول خدا در همان حال كه انگشتر به انگشت داشت ، طهارت مى گرفت و حضرت امير نيز اين گونه مى كرد ، در حالى كه نقش انگشتر حضرت رسول ، «محمّد رسول اللّه » بود. امام رضا عليه السلام فرمود: راست گفتند. گفتم: شايسته است ، ما هم انجام دهيم؟ فرمود: ايشان به دست راست انگشتر مى كردند و شما به دست چپ. 7 . حسين بن خالد ، به عرضه احاديث اصحاب خود نيز پرداخته است. او حديث عبداللّه بن بكير از عبيد بن زرارة از امام صادق عليه السلام را به جهت تفسير غريبى كه ابن بكير از آن نموده و حديث را دير باور كرده ، بر امام رضا عليه السلام عرضه مى كند و امام رضا عليه السلام معنى درست آن را برايش توضيح مى دهد ، تا بتواند حديث را تصديق كند.

.


1- .كنزالعمّال ، ج 15 ، ص 454 ، ح 41804 .

ص: 83

نكته نهفته در اين عرضه كه مى بايد در علم رجال پى گيرى شود ، قرار داشتن عبداللّه بن بكير در ميان اصحاب اجماع است ، كسانى كه به گفته كشّى ، از فقهاى اصحابند و قول آنان همواره تصديق مى گردد. حسين بن خالد ، تنها گزارش عبداللّه بن بكير را باور دارد و به فهم او اطمينانى ندارد ، و اين با تفسير رجاليان متأخر از عبارت كشّى سازگارتر است. ما از آوردن گزارش ، به دليل طولانى شدن مقاله خوددارى مى كنيم و علاقمندان را به معانى الاخبار ارجاع مى دهيم. (1) از ديگر راويان كه در اين زمينه به عرضه حديث پرداخته اند ، ابراهيم بن ابى محمود و موسى بن عمر هستند. 8 . إبراهيم بن أبى محمود: قلت للرضا عليه السلام يا بن رسول اللّه ، ما تقول فى الحديث الّذى يرويه الناس عن رسول اللّه أنّه قال: إنّ اللّه تبارك و تعالى ينزل فى كلّ ليلة جمعة إلى السماء الدنياء؟ فقال عليه السلام : لعن اللّه المحرّفين الكلم عن مواضعه ، واللّه ما قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله ذلك ، إنّما قال: إنّ اللّه تبارك و تعالى يُنزل ملكا إلى السماء الدنيا كلّ ليلة فى الثلث الأخير ، و ليلة الجمعة فى أوّل الليل ، فيأمره فينادى: هل من سائل فأعطيه؟ هل من تائب فأتوب عليه؟ (2) ابراهيم پسر ابو محمود مى گويد: به امام رضا عليه السلام گفتم: اى پسر پيامبر خدا! چه مى گويى در باره حديثى كه مردم از رسول خدا روايت مى كنند كه ايشان فرمود: خداوند تبارك و تعالى هر شب جمعه به آسمان دنيا فرو مى آيد؟ حضرت رضا فرمود: خداوند ، تحريف گران كلام را لعنت كند. به خدا قسم ، رسول خدا اين را نگفت. او فقط گفت: خداوند تبارك و تعالى فرشته اى را در پاره سوم هر شب ، يعنى «سحر» به آسمان دنيا فرو مى فرستد ، ولى در شب جمعه ، در آغاز آن ، سپس به او امر مى كند كه ندا دهد ، آيا خواهانى هست تا به او عطا كنم؟ آيا توبه كننده اى هست تا به او بازگردم؟ آنگاه حضرت بقيه حديث و طريق و سند آن را تا رسول اللّه بيان مى كند. 9 . موسى بن عمر بن بزيع: قلت للرضا عليه السلام : إنّ الناس رووا أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله كان إذا

.


1- .رجال كشى ، ج 2 ، ص 375 ، شماره 705 ؛ معانى الاخبار ، ص 266 ، ح 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 182 ، ح 17.
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 1421 ، ح 1240 .

ص: 84

أخذ فى طريق رجع فى غيره ، فهكذا كان يفعل؟ فقال: نعم ، فأنا أفعله كثيرا فافعله ، ثمّ قال لى: أما إنّه أرزق لك؛ (1) موسى بن عمر به امام رضا عليه السلام عرض مى كند: مردم روايت كرده اند كه پيامبر خدا از راهى مى رفت و از راهى ديگر باز مى گشت. آيا اين گونه مى كرد؟ امام رضا عليه السلام مى فرمايد : بلى ، من آن را خيلى انجام مى دهم ، تو هم انجام بده . موسى بن عمر مى گويد : اندكى بعد به من فرمود : بدان اين كار ، روزى را بيشتر مى كند . 10 . آخرين عرضه اى كه در اين بخش به آن اشاره مى كنيم ، عرضه مأمون خليفه عباسى است . گزارشگر اين عرضه ، على بن محمّد بن جهم است . او مى گويد : سمعت المأمون يسأل الرضا على بن موسى عليه السلام عمّا يرويه الناس من أمر الزهرة ، و إنّها كانت امرأة فتن بها هاروت و ماروت ، و ما يروونه من أمر سهيل و أنّه كان عشّارا باليَمَن. فقال: كذبوا فى قولهم ، إنّهما كوكبان...؛ (2) شنيدم كه مأمون از امام رضا عليه السلام در باره آنچه مردم روايت مى كنند ، مى پرسد. روايت چنين است كه ستاره زهره را زنى مى دانند كه هاروت و ماروت شيفته اش شدند ، و ستاره سهيل را مردى باجگير در يمن مى دانند. حضرت رضا عليه السلام فرمود : به دروغ سخن گفتند ، آن دو ، دو ستاره اند... . گزارش هاى علّامه مجلسى در باب (انواع المسوخ) از بحار الأنوار ، نشانگر نسبت دادن اين قول به پيامبر گرامى و ديگر معصومين عليهم السلام است. داستان شيفتگى هاروت و ماروت را نيز مى توانيد در بحار الأنوار بنگريد. (3) عرضه هاى ديگرى بر امام رضا عليه السلام گزارش شده است كه مى توان در جوامع روايى يافت. (4)

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 147 ، ح 124 .
2- .بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 323 ، ح 4 .
3- .بحار الأنوار ، ج 65 ، ص 220 ، ح 1 و 2 ، ص 222 ، ح 4 ، و ص 224 ، ح 5 ؛ ج 59 ، ص 305 و 321.
4- .بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 316 ، ح 2 .

ص: 85

عرضه حديث بر امام جواد عليه السلام
اشاره

عرضه حديث بر امام جواد عليه السلامعرضه حديث در اين دوره نيز ، به هر دو شكل كلى و جزئى بوده و براى هر يك از آنها نمونه هايى در دست است. شيعيان و اصحاب استوار و درست انديش ، در اين برهه نيز سنّت حسنه عرضه را پاس داشتند و تأييد امامان را بر ميراث و ذخيره گرانقدر شيعه ، استمرار و اتصال بخشيدند. از اين رو ، مى بينيم على بن مهزيار با وجود عرضه هاى قبلى حديث به وسيله ديگر اصحاب ، و براى پايان دادن به اختلاف فقهاء ، حديث اتمام و قصر نماز در حرم مكّه و مدينه را دوبار بر امام جواد عليه السلام عرضه مى كند. او ابتدا مكاتبه مى كند و سپس در حضور امام از درستى آن جويا مى شود. كلينى و شيخ طوسى اين قضيه را نقل كرده اند ، (1) كه چون مسئله اى فقهى و دقيق است ، مشتاقان را به كتاب هاى فقهى ارجاع مى دهيم (2) . 1 . از على بن مهزيار عرضه ديگرى در دست مى باشد كه در همه كتب اربعه ، به يك شكل آمده است ، و از آنجا كه كلينى آن را پس از مكاتبه على بن مهزيار و امام جواد عليه السلام آورده است ، آن را در اين بخش جاى داديم . مضمون گزارش ، امام را معين نمى كند ، و چون اين عرضه نيز فقهى است ، مانند مورد قبل ، به كتاب هاى حديثى وفقهى ارجاع مى دهيم (3) . 2 . عرضه مفصّلى كه كشّى آن را گزارش كرده است ، مربوط به شخصى به نام عبدالجبار بن مبارك ، از اهالى نهاوند است كه در جنگى اسير شده و سپس فرار كرده است . او حديثى مى شنود و آن را منطبق با وضعيتش مى يابد. از اين رو ، به خدمت امام جواد عليه السلام مى رسد و حديث را عرضه و وضعيّت خود را شرح مى دهد. امام ، حديث را تأييد و مشكل او را هم حل مى كند. ما در اينجا قسمتى از گزارش را مى آوريم .

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 525 ، ح 8 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 428 ، ح 133 .
2- .الحدائق الناضرة ، ج 11 ، ص 44 ؛ جواهر الكلام ، ج 14 ، ص 332.
3- .الكافى ، ج 7 ، ص 36 ، ح 1 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 237 ، ح 5569 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 8 ، ح 132 ؛ جواهر الكلام ، ج 28 ، ص 53 .

ص: 86

عبد الجبّار بن المبارك النهاوندى: أتيت سيّدى سنة تسع و مئتين ، فقلت له: جُعلت فداك ، إنّى رويت عن آبائك أنّ كلّ فتح فُتح بضلال فهو للإمام ، فقال: نعم؛ (1) عبدالجبار بن مبارك نهاوندى مى گويد: در سال دويست و نه به خدمت سرورم رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم! براى من از پدرانت روايت شده كه «غنايم جنگى» در زمان پيشوايان گمراه ، براى امام عصر عليه السلام است. ايشان فرمود: آرى. عبدالجبار پس از تأييد امام ، خود را بنده ايشان مى خواند ، سپس نسبت به ازدواج و حجّ و كسب و كارش ار امام حليّت مى طلبد و مدّت ها بعد و آنگونه كه خود مى گويد ، به سال دويست و سيزده به خدمت امام مى رسد و آزادى خود را مى گيرد. امام آزادى او را مكتوب هم مى كند. كشّى همه اين قضايا را نقل مى كند و از جمله ، مكتوب امام را هم گزارش كرده است. از آنجا كه در اين مكتوب به جاى عبدالجبار بن مبارك ، عبداللّه بن المبارك آمده است ، بحث هايى را در علم رجال پديد آورده است. حضرت آيت اللّه خويى رحمه الله به نقل اين واقعه از سوى ابن شهر آشوب اشاره كرده كه آن را در احوال امام ابو جعفر باقر عليه السلام آورده و تاريخ آن را نيز 113 ذكر كرده است و از اين رو ، آن را با گزارش كشّى در تعارض مى بيند. (2) از اين رو ، شايد تصور شود كه بهتر است ميان گزارش كشّى و ابن شهر آشوب جمع كرده و با توجه به تاريخِ 113 هجرى ، اين عرضه را از سوى عبداللّه بن مبارك و بر امام محمّد بن على الباقر عليه السلام بشماريم ، نه امام محمّد بن على الجواد عليه السلام ، امّا با مراجعه به شرح حال همه عبداللّه بن مبارك هاى عنوان شده در رجال ، به دست مى آيد كه هيچ يك با امام باقر عليه السلام هم طبقه نيستند ، مگر اين كه عبداللّه بن مبارك نهاوندى از معمّرين باشد و حدود يك قرن زيسته باشد. بقيه افراد عنوان شده به نام عبداللّه بن مبارك نيز مشكلات ديگرى دارند . اشكال گزارش كشّى اگر تصحيف در نسخه نباشد ، توجيهات متعدّد ديگرى دارد كه صاحب قاموس الرجال برخى از آنها را بر شمرده است (3) .

.


1- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 839 ، شماره 1076 .
2- .معجم رجال الحديث ، ج 10 ، ص 285 ، شماره 6257.
3- .قاموس الرجال ، ج 6 ، ص 60 ، ح 3948 و ص 66 ، شماره 4484.

ص: 87

عرضه مجموعه هاى روايى

3 . محمّد بن إسماعيل الرازى عن أبى جعفر الثانى عليه السلام : قلت له: جُعلت فداك ، ما تقول فى الصوم ، فإنّه قد روى أنّهم لا يُوفّقون لصومٍ؟ فقال: أما إنّه قد اُجيبت دعوة الملك فيهم ، فقلت: و كيف ذلك ، جُعلت فداك؟ قال: إنّ الناس لمّا قتلوا الحسين صلوات اللّه عليه ، أمر اللّه تبارك و تعالى ملكا ينادى: أيّتها الأمّة الظالمة القاتلة عترة نبيّها ، لا وفّقكم اللّه لصومٍ و لا فِطرٍ ؛ (1) محمّد رازى مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! در مورد روزه چه مى گويى ؟ چنين نقل شده كه آنان (قاتلان حسين عليه السلام ) موفق به روزه دارى نمى شوند. امام گفت : آگاه باش كه نفرين فرشته در آنان كارساز شده است. گفتم: چگونه؟ فدايت شوم! فرمود : هنگامى كه مردم امام حسين _ صلوات اللّه عليه _ را كشتند ، خداوند _ تبارك وتعالى _ دستور داد كه فرشته اى ندا دهد : اى امت ستمكار و قاتل فرزندان پيامبرتان! خداوند شما را به روزه و افطار موفق ندارد. تفصيل واقعه و حديث عرضه شده را كلينى و صدوق نقل كرده اند (2) .

عرضه مجموعه هاى روايىگونه ديگر عرضه بر امام جواد عليه السلام ، عرضه كتاب هاى روايى اصحاب دو امام بزرگ ، حضرت باقر و حضرت صادق عليه السلام است. كتاب هايى كه بخش بزرگى از روايات اهل بيت عليهم السلام را در بر دارد. عرضه كننده اين مجموعه بزرگ كه تأييد كلّى امام را براى كتاب هاى شيعه به ارمغان مى آورد ، از اشعريان قم است. محمّد بن الحسن بن ابو خالد ، مشهور به شنبولة يا شينولة ، به امام جواد عليه السلام عرض مى كند : جُعلت فداك ، إنّ مشايخنا رووا عن أبى جعفر و أبى عبد اللّه عليه السلام ، و كانت التقيّة شديدة ، فكتموا كتبهم فلم تروَ عنهم ، فلمّا ماتوا صارت تلك الكتب إلينا. فقال: حدّثوا بها ، فإنّها حقٌ؛ (3) فدايت گردم! استادان ما از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام روايت كردند ، ولى به سبب تقيّه

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 169 ، ح 1 ؛ علل الشرايع ، ج 2 ، ص 75 .
2- .الكافى ، ج 4 ، ص 170 ، ح 3 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 175 ، ح 2059.
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 15 .

ص: 88

عرضه حديث بر امام هادى عليه السلام
اشاره

شديد ، كتاب هايشان را پنهان كردند. از اين رو ، چيزى از آنها روايت نشد و چون مردند ، آن كتاب ها به ما رسيد. امام فرمود: از آنها نقل كنيد كه حق هستند. در پى اين تأييد ، محمّد بن حسن كتاب هاى متعددى را نقل مى كند. نجاشى و شيخ طوسى ، مواردى از روايت كتاب را به وسيله او ، گزارش كرده اند. (1) عرضه كتاب يوم و ليلة يونس بن عبدالرحمان نيز ، به وسيله كشّى گزارش شده است. (2) تفصيل عرضه اين كتاب را ، به جهت تكرارش بر امام دهم و امام يازدهم عليهماالسلام ، در بخش هاى آينده مى آوريم. امام جواد عليه السلام افزون بر تأييد به هنگام عرضه ، خود نيز در ضمن عيادت از احمد بن ابى خلف ، كتاب را مى بيند و پس از نگرش دقيق و صفحه به صفحه از آغاز تا پايان كتاب ، با سه بار طلب رحمت براى نويسنده اش يونس بن عبد الرحمان ، آن را تأييد مى كند.

عرضه حديث بر امام هادى عليه السلامدوره امام هادى عليه السلام ، آغاز مجدد حبس آشكار امامان شيعه است. ظاهرسازى ها و رياكارى هاى مأمون و معتصم نسبت به امام رضا و امام جواد عليهماالسلام به پايان مى رسد ، و متوكل عباسى چهره حقيقى خلافت را نشان مى دهد. اين معنا از القاب دو امام بزرگ ، امام هادى عليه السلام (صاحب العسكر) و امام حسن عسكرى عليه السلام ، هويداست. به اقتضاى اين وضعيت ، تعداد فراوانى از نقل ها و عرضه ها ، از طريق مكاتبه و نامه نگارى صورت مى گيرد. نمونه بارز اين تلاش سخت ، ابراهيم بن محمّد همدانى مى باشد. او كه از اصحاب چندين امام شمرده مى شود ، در برخى مكاتبه هايش احكام فقهى را پرسيده است (3) ، و گاه روايت

.


1- .فهرست نجاشى ، ص 104 ، شماره 259 و ص 174 ، شماره 458 ؛ فهرست طوسى ، ص 38 ، شماره 109 و ص 73 ، شماره 298 و ص 76 ، شماره 307.
2- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 484 ، ح 916 .
3- .براى آگاهى از اين گونه مكاتبه هاى او ، بنگريد : الكافى ، ج 1 ، ص 102 ، ح 5؛ ج 4 ، ص 172 ، ح 9؛ ج 5 ، ص 270 ، ح 2؛ ج 5 ، ص 347 ، ح 3؛ ج 7 ، ص 36 ، ح 32 ؛ تهذيب الحكام ، ج 2 ، ص 309 ، ح 27؛ ج 7 ، ص 207 ، ح 56؛ ج 8 ، ص 57 ، ح 105؛ ج 9 ، ص 144 ، ح 46 ، و ص 242 ، ح 29.

ص: 89

عرضه روايات منفرد

مشتمل بر حكم را به جهت اختلاف در تفسير آن ، به امام عرضه كرده و معناى درست آن را جويا شده است (1) . افزون بر اينها ، روايات متعارض را عرضه نموده و تأييد امام را نسبت به يك طرف خواسته است. نخستين نمونه اين عرضه را در بخش روايات منفرد از كتاب شيخ طوسى مى آوريم.

عرضه روايات منفرد 1 . إبراهيم بن محمّد الهمدانى ، قال: اختلفت الروايات فى الفطرة ، فكتبت إلى أبى الحسن صاحب العسكر عليه السلام أسأله عن ذلك ، فكتب: إنّ الفطرة صاع من قوت بلدك...؛ (2) ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: چون روايات در معنى فطريه روزه مختلف شدند ، به امام هادى عليه السلام نامه نوشتم و از مسأله جويا شدم. امام عليه السلام نوشت: همانا فطريه ، يك صاع ، يعنى سه كيلو از خوراك معمولى محل زندگيت مى باشد. امام سپس به ذكر مثال ها و ساير احكام زكات فطريه مى پردازد. 2 . خيران الخادم: كتبت إلى الرجل عليه السلام أسأله عن الثوب يصيبه الخمر و لحم الخنزير ، أيُصلّى فيه أم لا؟ فإنّ أصحابنا قد اختلف فيه ، فقال بعضهم: صلِّ فيه فإنّ اللّه إنّما حرّم شربها ، و قال بعضهم: لا تصلِّ فيه. فكتب عليه السلام : لا تصلِّ فيه فإنّه رجس؛ (3) خيران خادم مى گويد: به امام هادى عليه السلام (4) نامه نوشتم و پرسيدم كه اگر شراب و يا گوشت خوك به لباس برسد ، مى توان با آن نماز خواند؟ چون اصحاب و ياران ما در اين مسأله اختلاف كرده اند. برخى مى گويند: در آن لباس نماز بخوان؛ چون خداوند فقط نوشيدن شراب را حرام كرده است و برخى ديگر مى گويند: نماز نخوان. امام عليه السلام نوشت: در آن نماز نخوان ، چون رجس «پليدى» است. شيخ طوسى اختلاف روايات را منعكس كرده است ، و عرضه حديثى ديگر در همين موضوع ، از قدمت اين اختلاف خبر مى دهد (5) .

.


1- .بنگريد : الكافى ، ج 1 ، ص 47 ، ج 5 ، ص 24.
2- .تهذيب الأحكام ، ج 4 ، ص 79 ، ح 1 .
3- .الكافى ، ج 3 ، ص 405 ، ح 5 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 279 ، ح 106 .
4- .جهت آگاهى از تفسير الرجل به امام هادى ، بنگريد : معجم رجال الحديث ، ج 7 ، ص 83 _ 86 .
5- .تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 280 _ 282 .

ص: 90

3 . من كتاب مسائل الرجال لمولانا أبى الحسن الهادى عليه السلام ، قال محمّد بن الحسن: قال محمّد بن هارون الجلّاب: قلت: روينا عن آبائك أنّه يأتى على الناس زمان لا يكون شى ء أعزّ من أخٍ أنيس أو كسب درهمٍ من حلال. فقال لى: يا أبا محمّد ، إنّ العزيز موجود ، و لكنّك فى زمانٍ ليس شى ء أعسر من درهمٍ حلال و أخٍ فى اللّه عز و جل؛ (1) در كتاب مسائل الرجال (2) چنين آمده است كه محمّد بن هارون به امام هادى عليه السلام عرض مى كند: از پدرانت به ما رسيده است كه زمانى بر مردم مى گذرد كه هيچ چيز كمياب تر از برادر غمخوار يا درهم حلال نيست. حضرت هادى عليه السلام مى فرمايد: اى ابو محمّد! كمياب ، يافت مى شود ، ولى تو در دورانى زندگى مى كنى كه هيچ چيز ناياب تر از درهم حلال و برادرى به خاطر خداى عز و جلنيست. 4 . يعقوب بن يزيد عن بعض أصحابنا ، قال: دخلت على أبى الحسن على بن محمّد العسكرى عليه السلام يوم الأربعاء و هو يحتجم ، فقلت له: إنّ أهل الحرمين يروون عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّه قال: من احتجم يوم الأربعاء فأصابه بياض فلا يلومنّ إلّا نفسه. فقال: كذبوا ، إنّما يصيب ذلك من حملته اُمّه فى طمثٍ؛ (3) يعقوب يزيد از يكى از يارانش نقل مى كند: بر امام هادى عليه السلام در روز چهارشنبه وارد شدم ، در حالى كه حجامت مى كرد. به ايشان گفتم: اهل مكّه و مدينه از پيامبر خدا نقل مى كنند كه هر كس روز چهارشنبه حجامت كرد و بدو سپيدى (برص) رسيد ، هيچ كس جز خود را سرزنش نكند. حضرت فرمود: دروغ گفتند ، اين فقط براى كسى است كه مادرش در حال حيض به او باردار شده است. عرضه ديگرى كه از سوى شعيب عقرقوفى انجام گرفته است (4) ، اين حديث را تأييد مى كند. با اين همه ، روايت عرضه شده ، هنوز در جوامع روايى موجود است. (5)

.


1- .الكافى ، ج 3 ، ص 407 ، ح 14 ؛ تهذيب ، ج 1 ، ص 281 ، ح 113 .
2- .مسئله هايى كه از امام هادى عليه السلام پرسيده شده و احمد بن اسحاق اشعرى آنها را جمع آورى كرده است ، بنگريد : الأمان لابن طاووس ، ص 58 ؛ بحار الأنوار ، ج 103 ، ص 10 ، ح 43 .
3- .الخصال ، ص 386 ؛ بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 43 ، ح 2.
4- .بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 46 ، ح 17.
5- .بحار الأنوار ، ج 59 ، ص 46 ، ح 16.

ص: 91

عرضه مجموعه هاى روايى

5 . حفص جوهرى ، از ديگر راويانى است كه بر امام هادى عليه السلام عرضه اى ضمنى داشته است. نكته جالب توجه اين عرضه ، گزارش فعل و نه گفته امامان پيشين است. او كه متوجه اختلاف نظر در زمان سجده شكر بوده است ، مى بيند كه امام هادى عليه السلام بلافاصله پس از سه ركعت نماز مغرب ، سجده نمى كند ، بلكه پس از پايان چهار ركعت نماز نافله مغرب ، سجده شكر مى كند. از اين رو ، مى گويد: قلت له: كان آباؤك يسجدون بعد الثلاثة. فقال [ أبو الحسن على بن محمّد عليه السلام ] : ما كان أحد من آبائى يسجد إلّا بعد السبعة؛ (1) به ايشان عرض كردم: پدرانت پس از سه ركعت نماز مغرب ، سجده شكر مى گذارند. امام هادى عليه السلام فرمود: هيچ يك از پدرانم سجده شكر نمى گذارند ، مگر پس از هفت ركعت. (سه ركعت مغرب و چهار ركعت نافله آن) روايت معارض با اين گزارش را ، شيخ طوسى پس از نقل اين عرضه آورده (2) امّا چگونگى تفسير و جمع بين دو خبر را در استبصار بيان كرده است. (3) 6 . محمّد بن الريّان: كتبت إلى العسكرى عليه السلام : جُعلت فداك ، روىَ لنا أن ليس لرسول اللّه صلى الله عليه و آله من الدنيا إلّا الخمس. فجاء الجواب : إنّ الدنيا و ما عليها لرسول اللّه ؛ (4) محمّد بن ريّان (5) مى گويد: به امام عسكرى نوشتم: فدايت گردم! براى ما روايت شده كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نصيبى از دنيا به جز خمس نيست. جواب آمد: دنيا و هر چه در آن است ، براى پيامبر خداست.

عرضه مجموعه هاى روايى1 . عرضه مجموعه هاى حديثى ، نيز بر امام هادى عليه السلام گزارش شده است. سهل بن يعقوب بن اسحاق ، مكنّى به ابو السرى و ملقب به أبو نؤاس كه شيخ طوسى او را از اصحاب امام

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 114 ، ح 194.
2- .همان ، ح 195 .
3- .الاستبصار ، ج 1 ، ص 347 .
4- .الكافى ، ج 1 ، ص 409 ، ح 6 .
5- .محمّد بن الريان از اصحاب امام هادى است و روايتى از امام جواد نيز دارد. بنگريد : معجم رجال حديث ، ج 16 ، ص 83 ، ح 10750.

ص: 92

هادى عليه السلام شمرده است ، (1) به مجموعه اى از احاديث شومى و خوبى أيّام دست مى يابد. اگر چه او اين مجموعه را از طريق سلسله راويان اخذ كرده است ، امّا آن را به حضور امام عليه السلام مى برد و مى گويد: يا سيّدى قد وقع لى اختيارات الأيّام عن سيّدنا الصادق عليه السلام ممّا حدّثنى به الحسن بن عبد اللّه بن مطهّر ، عن محمّد بن سليمان ، عن أبيه ، عن سيّدنا الصادق عليه السلام فى كلّ شهر ، فأعرضه عليك؟ فقال لى: افعل. فلمّا عرضته عليه و صححّته ، قلت له: يا سيّدى ، فى أكثر هذه الأيّام قواطع عن المقاصد لما ذكر فيها من التحذير و المخاوف ... ؛ (2) اى سرور من ! مجموعه اختيارات الايام در هر ماه ، از امام صادق عليه السلام از طريق حسن بن مطهر از محمّد بن سليمان از پدرش از امام صادق عليه السلام به دستم رسيده است ، آيا آن را بر شما عرضه كنم؟ امام فرمود: بكن. پس هنگامى كه عرضه كردم و آن را تصحيح نمودم ، گفتم: سرورم! در بيشتر اين روزها ، آن قدر خطرها گفته و تحذير شده كه انسان را از مقاصدش باز مى دارد.... حديث ادامه دارد و امام چاره را در دادن صدقه و ولايت خالصانه اهل بيت مى داند. اين مجموعه ، به دو طريق ديگر هم گزارش شده كه شيخ حرّ عاملى هر دو را در وسائل الشيعه آورده است. (3) گفته شيخ حرّ در پايان يكى از اين دو ، نشان دهنده بزرگى اين مجموعه است كه سيد بن طاووس آن را در الدروع الواقيه نقل كرده است. (4) 2 . كشّى عرضه ديگرى از اين گونه را گزارش كرده است و آن ، عرضه كتاب يوم و ليلة نوشته يونس بن عبد الرحمان است. اين كتاب ، بارها و بر سه امام بزرگوار عرضه و در همه آنها ، تأييد شده است. (5) مى توان سبب اين عرضه متعدد و دقّت وسواس گونه را ، تعداد

.


1- .رجال طوسى ، ص 415 ، ح 3 ؛ قاموس الرجال ، ج 5 ، ص 367 ، ح 3498.
2- .بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 215 ، ح 1 از أمالى ، مفيد ؛ ج 59 ، ص 24 ، ح 7 از أمالى ، طوسى؛ ج 59 ، ص 56 ، ح 7 از الدروع الواقيه .
3- .وسائل الشيعة ، ج 11 ، ص 401 و ص 404 ، ح 2 و 4 . 79 يا 259؟؟؟
4- .الدروع الواقيه ، ص 47 ، 79 و 259 .
5- .در بخش عرضه بر امام جواد عليه السلام نمونه اى آمد ، و در بخش امام حسن عسكرى عليه السلام نيز نمونه هايى مى آيد .

ص: 93

عرضه حديث بر امام حسن عسكرى عليه السلام
عرضه احاديث منفرد

فراوان كتاب هايى با همين نام دانست. كتاب هايى كه نويسندگان و راويان آنها ، گاه از افراد ضعيف شمرده مى شده اند. (1) كشّى عرضه را اين گونه گزارش مى كند: داوود بن القاسم: إنّ أبا جعفر (2) الجعفرى قال: أدخلت كتاب يوم و ليلة الذى ألّفه يونس بن عبد الرحمن على أبى الحسن العسكرى عليه السلام ، فنظر فيه و تصفّحه كلّه ، ثمّ قال: هذا دينى و دين آبائى ، و هو الحقّ كلّه؛ (3) داوود بن قاسم جعفرى مى گويد: كتاب يوم و ليلة نگارش يونس را ، نزد امام هادى عليه السلام آوردم. امام در همه صفحات آن به دقت نگريست و سپس فرمود: اين دين من و پدران من است ، و تمام آن حقّ است.

عرضه حديث بر امام حسن عسكرى عليه السلامبا توجه به دوره بسيار كوتاه شش ساله امامت حضرت و حبس ايشان در منطقه نظامى ، نمى توان عرضه هاى متعددى را انتظار داشت ، و از اين رو كمى نمونه ها با وجود بررسى تقريبا تمام احاديث ايشان ، نشانگر ركود جريان عرضه نيست. به عبارت ديگر ، نسبت تعداد احاديث عرضه شده به احاديث نقل شده از ايشان ، كمتر از همين نسبت در احاديث صادقين عليه السلام نيست. چگونگى عرضه ، در اين دوره تفاوتى ندارد ، و در هر دو شكل احاديث منفرد و مجموعه اى صورت گرفته است.

عرضه احاديث منفرد 1 . أحمد بن محمّد بن مطهّر: كتبت إلى أبى محمّد عليه السلام : إنّ رجلاً روى عن آبائك عليهم السلام أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله ما كان يزيد من الصلاة فى شهر رمضان على ما كان يصلّيه فى سائر الأيّام .

.


1- .اين كتاب ها ، به قصد ترغيب و تنظيم اعمال شبانه روز به رشته تحرير در مى آمده اند ، و تنها نجاشى نزديك به بيست كتاب با همين نام گزارش كرده است ، بنگريد : فهرست نجاشى ، ص 91 ، شماره 226 و 123 ، شماره 318 و 214 ، شماره 558 و 327 ، شماره 837 و ... .
2- .همان گونه كه نسخه وسائل الشيعة نشان مى دهد ، عبارت (ان أبا جعفر) اضافى است. و اساسا ما راوى ايى به نام أبو جعفر الجعفرى نداريم ، و اگر هم در نسخه اصلى كلمه اى بوده است ، بايد أبوهاشم باشد كه كنيه داوود بن قاسم جعفرى است ؛ وسائل الشيعة ، ج 27 ، ص 100 ، ح 75 .
3- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 780 ، شماره 915.

ص: 94

فوقّع عليه السلام : كَذَب فضّ اللّه فاه ، صلِّ فى كلّ ليلة من شهر رمضان عشرين ركعةً إلى عشرين من الشهر ، و صلِّ ليلة إحدى و عشرين مئة ركعةٍ ، و صلِّ ليلة ثلاث و عشرين مئة ركعةٍ ، و صلِّ فى كلّ ليلة من العشر الأواخر ثلاثين ركعةً؛ (1) احمد بن محمّد بن مطهر مى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم كه فردى از پدرانت روايت كرده است ، رسول خدا در ماه مبارك رمضان افزون بر ديگر روزها نماز نمى خواند. امام در پاسخ نوشت: دروغ گفته است ، خدا دندان هايش را خرد كند! در هر شب از ماه رمضان بيست ركعت نماز بگذار تا بيستم ماه ، و در شب بيست و يكم صد ركعت و در شب بيست و سوّم نيز صد ركعت نماز بگذار و در هر يك از ده شب آخر ، سى ركعت نماز بخوان. 2 . عرضه ديگرى كه مى توان آن را حدّ ميانه احاديث منفرد و مجموعى دانست ، عرضه اى مربوط به احاديث وقف و صدقه مى باشد. مسئله چگونگى وقف و دائمى بودن يا نبودن و حالت ها و صورت هاى گوناگون آن كه بستگى فراوانى به خواسته ها و نيّت واقف داشته ، پاسخ ها و راه حل هاى متفاوتى را در پى داشته است. (2) بازتاب نخست اين تعدّد ، اختلاف بوده است و از اين رو ، محمّد بن حسن صفّار ، محدث مشهور شيعى ، به امام حسن عسكرى نامه مى نويسد و از سبب اين اختلاف ها جويا مى شود. شيخ صدوق و شيخ طوسى اين مكاتبه را گزارش كرده اند ، و كلينى نيز بدون نام بردن از صفّار ، آن را آورده است. كتب محمّد بن حسن الصفّار رضى الله عنه إلى أبى محمّد الحسن بن على عليه السلام فى الوقوف و ما روى فيها عن آبائه عليه السلام . فوقّع عليه السلام : الوقوف تكون على حسب ما يوقف أهلها إن شاء اللّه تعالى؛ (3)

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 3 ، ص 68 ، ح 24 ؛ الكافى ، ج 4 ، ص 155 ، ح 6.
2- .براى آگاهى از اين پرسش ها و پاسخ هاى متعدد ، بنگريد به مكاتبه هاى شيعيان با امام نهم و دهم و يازدهم در باب دوّم كتاب «الوقوف» وسائل الشيعة ، ج 19 ، ص 175.
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 237 ، ح 5567 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 129 ، ح 2 ؛ الكافى ، ج 7 ، ص 37 ، ح 34.

ص: 95

عرضه مجموعه هاى روايى

صفّار به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه مى نويسد و در باره موقوفات و آنچه در مورد آن ، از پدرانش روايت رسيده ، جويا مى گردد. امام مى نگارد: موقوفات ، بر طبق آنچه صاحبانشان وقف كرده اند ، [ اداره ]مى شود ، ان شاء اللّه . از صفّار در همين موضوع ، مكاتبه اى ديگر گزارش شده است كه خود ، عرضه اى مستقل به شمار مى آيد. (1) از آنجا كه پرسش و پاسخ در مكاتبه به شكل هاى فقهى وقف مى پردازد و احتياج به بررسى علمى دارد ، از آوردن آن خوددارى مى كنيم.

عرضه مجموعه هاى روايى3 . افزون بر احاديث منفرد ، مجموعه هاى روايى متعددى بر امام حسن عسكرى عليه السلام عرضه شده است كه بزرگ ترين آنها را مى توان ، مجموعه كتاب هاى بنى فضّال دانست. بنى فضّال ، خاندان بزرگى از شيعه بودند كه راويان مشهورى از آنان پديد آمد. برخى از اينان در جريان انتقال امامت از امام كاظم عليه السلام به امام رضا عليه السلام ، از صراط حق لغزيدند و معتقد به امامت عبداللّه افطح شدند ، گرچه برخى از آنها بازگشتند ، اما مورد سوء ظن شيعيان قرار گرفتند و صحت روايات و كتاب هايشان مورد ترديد واقع شد ، و اين در حالى بود كه كتاب هاى آنان در همه جا پخش شده بود. اين مشكل همگانى سبب شد كه به امام حسن عسكرى عليه السلام مراجعه كنند و از درستى اين كتاب ها جويا شوند و بگويند: كيف نعمل بكتبهم و بيوتنا منها ملاء؟ فقال صلوات اللّه عليه: خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا؛ (2) با كتاب هاى بنى فضّال چه كنيم ، در حالى كه خانه هاى ما از آنها انباشته است؟ امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه فرمود: روايت هايشان را ، بگيريد و نظرهايشان را ، رها كنيد. اين عرضه كلى و اجمالى ، تأثير به سزايى در غناى فرهنگ شيعه داشته ، و حسين بن روح نوبختى ، نائب امام مهدى عليه السلام ، آن را به صورت يك قاعده مورد استفاده قرار داده

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 132 ، ح 9.
2- .غيبت طوسى ، ص 389 ، ح 355 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 252 ، ح 72 .

ص: 96

عرضه حديث بر امام مهدى (عج)

است ، كه در بخش هاى آينده بدان اشاره مى شود. 4 . دو عرضه ديگر ، ولى با يك موضوع ، بر امام حسن عسكرى عليه السلام گزارش شده است. اين دو ، پيرامون كتاب يوم و ليله يونس بن عبدالرحمن مى باشند كه از سوى دو راوى مختلف به انجام رسيده است. راوى نخست ، ابوهاشم جعفرى است كه كتاب را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرده ، اما آن را بر امام حسن عسكرى عليه السلام نيز عرضه مى كند. (1) راوى ديگر ، بورق بوسنجانى است كه به سامرا مى آيد و پس از ورود بر امام ، كتاب را ارائه مى كند ، و از امام مى خواهد كه در آن بنگرد. امام ، پس از نگرش دقيق و صفحه به صفحه مى فرمايد: هذا صحيح ، ينبغى أن يُعمل به؛ اين درست است ، سزاوار است بدان عمل شود. (2)

عرضه حديث بر امام مهدى (عج)با آغاز دوره غيبت و ارتباط شيعه با امام از طريق وكيلان و نائبان خاص ، مشكلات جديدى براى انتقال گفته ها ، رهنمودها و پاسخ هاى امام (عج) بروز نمود. پيدايش وكيلان و سفيران دروغين و تقيه شديد و اجبارى نائبان خاص ، ترديدهايى را در برخى نامه ها و توقيعات منسوب به ناحيه مقدسه حضرت حجّت برانگيخت. از اين رو ، بزرگان شيعه با مكاتبه ها و پرسش هاى فراوان ، از درستى اصل و يا مضمون توقيعات ، جويا مى شدند. شيخ طوسى ، نمونه هايى را از اين نامه نگارى در كتاب غيبت خود آورده است ، (3) و در يك تحقيق گسترده تر مى توان آنها را در جريان عرضه حديث داخل دانست. در اينجا توقيعى را مى آوريم كه حديث نگاران قم توسط حسين بن روح نوبختى ، نايب سوّم امام مهدى(عج) ، عرضه كرده و صحّت و سقم آن را جويا شده اند. سبب انتخاب اين توقيع ، اشتمال متن آن بر چند عرضه حديثى مى باشد. انگيزه عرضه قميان ، ادعاء شلمغانى ،

.


1- .فهرست نجاشى ، ص 447 ، شماره 445.
2- .؟؟؟ ، كشّى ، ج 2 ، ص 817 ، شماره 1032.
3- .غيبت طوسى ، ص 287 ، ح 246 و ص 290 ، ح 247.

ص: 97

وكيل جعلى و دروغ پرداز ، آن عصر است كه جواب هاى نوشته شده در توقيع را از آن خود مى خواند. حضرت حجت ، توسط نوبختى ، ادعاء او را انكار و توقيع را تأييد مى كند ، و كلماتى مى فرمايد كه در تأييد جريان عرضه و تشديد آن موثّر بوده است. (1) اينك برخى احاديث عرضه شده در توقيع را مى آوريم. راوى ، پرسشگر و صاحب نامه ، محمّد بن عبداللّه حميرى است و جواب ها ، از حضرت حجّت است. 1 . حِميَرى: روىَ لنا عن العالم عليه السلام أنّه سُئل عن إمام قومٍ صلّى بهم بعض صلاتهم و حدثت عليه حادثة ، كيف يعمل من خلفه؟ فقال: يُؤخّر و يُقّدم بعضُهم و يُتّم و يغتسل من مسّه. التوقيع: ليس على من نحّاه إلّا غسل اليد ، و إذا لم تحدث حادثة تقطع الصلاة ، تمّم صلاته مع القوم؛ (2) حميرى مى پرسد: روايت شده كه از عالم عليه السلام مى پرسند ، اگر براى امام جماعت در ميان نماز حادثه اى رخ دهد ، مأمومين چه كنند؟ ايشان پاسخ مى دهد: امام را عقب مى برند و يك نفر به عنوان امام جلو مى آيد و نماز را به پايان مى برد ، و آن كه به امام دست زده ، غسل «مس ميّت» مى كند. توقيع: بر شخصى كه امام را دور كرده ، فقط شستن دست لازم است ، و اگر حادثه منجر به قطع نماز نشود ، نمازش را با جماعت به پايان مى برد. قسمت بعدى توقيع ، سبب ترديد راوى را بيان مى كند كه عرضه اى ديگر به شمار مى آيد. همچنين در اين توقيع ، نمونه هاى ديگرى از عرضه حديث و يا گفته هاى اصحاب و راويان آمده است ، كه روايت هاى مربوط به خواندن سوره هاى قدر و توحيد در نماز و وقت اعمال وداع ماه رمضان ، از آن جمله اند. (3) 2 . حميرى مكاتبه اى ديگر نيز دارد كه طبرسى در احتجاج ، آن را نقل كرده است. از

.


1- .بنگريد : غيبت طوسى ، ص 374 ، ذيل ح 345.
2- .غيبت طوسى ، ص 375 ؛ بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 152 ، ح 1؛ ج 81 ، ص 15 ، ح 21 .
3- .غيبت طوسى ، ص 377 .

ص: 98

اين مكاتبه ، نمونه اى را مى آوريم كه شبيه آن در بخش عرضه بر امام هادى عليه السلام _ نمونه پنجم _ گذشت ، و كلام امام در اينجا مى تواند ناظر به آن باشد. سأل عن سجدة الشكر بعد الفريضة ، فإنّ بعض أصحابنا ذكر أنّها «بدعة» ، فهل يجوز أن يسجدها الرجل بعد الفريضة؟ و إن جاز ففى صلاة المغرب هى بعد الفريضة أو بعد الأربع ركعات نافلة؟ فأجاب عليه السلام : سجدة الشكر من ألزم السنن و أوجبها ، و لم يقل إنّ هذه السجدة بدعة إلّا من أراد أن يحدث بدعة فى دين اللّه ، فأمّا الخبر المروى فيها بعد صلاة المغرب و الاختلاف فى أنّها بعد الثلاث أو بعد الأربع ، فإنّ فضل الدعاء و التسبيح بعد الفرائض على الدعاء بعقيب النوافل ، كفضل الفرائض على النوافل ، و السجدة دعاء و تسبيح ، فالأفضل أن تكون بعد الفرض ، فإن جُعلت بعد النوافل أيضا جاز؛ (1) از سجده شكر پس از نماز واجب پرسيد كه برخى آن را بدعت مى دانند ، و آيا جائز است آن را پس از نماز به جا آورد؟ واگر جائز مى باشد ، در نماز مغرب ، پس از سه ركعت واجب است يا پس از چهار ركعت نافله آن ؟ امام پاسخ داد: سجده شكر از ضرورى ترين و لازم ترين سنّت ها است ، و كسى اين سجده را بدعت نخوانده ، مگر شخصى كه خود قصد بدعت گزارى در دين را دارد . اما حديث روايت شده ، مربوط به نماز مغرب كه پس از سه ركعت است يا چهار ركعت . همانا برترى دعا و تسبيح پس از نماز واجب بر دعاى پس از نافله ، مانند برترى خود واجب بر نافله است ، و سجده شكر ، دعا وتسبيح است. از اين رو ، بهتر است پس از سه ركعت واجب انجام شود ، و اگر پس از چهار ركعت نافله هم به جا آورده شود ، جائز است. 3 . از حميرى مكاتبه اى ديگر نيز در دست است كه آن را در سال 308 هجرى نگاشته ، و از دو مكاتبه قبلى عرضه هاى بيشترى در بر دارد. عرضه هاى مربوط به روزه ماه رجب و فروش مال وقفى و مهريه زنان از آن جمله اند. ما يك نمونه را براى زمينه سازى بحث انگيزه هاى عرضه ذكر مى كنيم ، و دو نمونه ديگر را در همان جا مى آوريم. حميرى: روىَ لنا عن صاحب العسكر عليه السلام أنّه سُئل عن الصلاة فى الخزّ الّذى يُغَشّ

.


1- .الاحتجاج ، ص 485 .

ص: 99

بوَبَر الأرانب ، فوقّع: يجوز ، و روىَ عنه أيضا: أنّه لا يجوز ، فأىّ الخبرين يُعمل به؟ فأجاب: إنّما حَرّمَ فى هذه الأوبار و الجلود ، فأمّا الأوبار وحدها فكلٌّ حلالٌ؛ (1) حميرى: براى ما چنين روايت شده كه از امام هادى عليه السلام در باره نماز در پوست خزر كه با كرك خرگوش پوشيده شده است ، سؤال شد. امام نوشت: جايز است. و همچنين از او روايت شده كه جايز نيست. به كدام روايت عمل شود؟ امام پاسخ داد: در اين توقيع ، كرك و پوست تحريم شده ، و امّا كرك به تنهايى حلال است . حديث عرضه شده نخست ، در جوامع روايى نقل شده است و زمينه بحث و پرس و جو را روشن مى كند و دليل تفسير «صاحب العسكر» به امام هادى عليه السلام نيز همين گزارش است. (2) گفتنى است حديث عرضه شده و اصل توقيع ، از نظر فقهى و موازين به دست آمده از ساير احاديث ، نيازمند تفسير هستند كه در كتاب هاى فقه بدان پرداخته شده است. 4 . افزون بر حميرى ، محمّد بن صالح همدانى نيز عرضه حديثى داشته است. او كه از وكيلان امام زمان عليه السلام بوده (3) ، در معرض طعنه ها و زخم زبان هاى اطرافيان خود قرار مى گيرد و در مكاتبه اى به امام از اين وضعيت شكوه مى كند. او مى گويد : كتبت إلى صاحب الزمان عليه السلام : إنّ أهل بيتى يؤذونى و يقرعونى بالحديث الّذى روىَ عن آبائك عليه السلام أنّهم قالوا: خدّامنا و قوّامنا شرار خلق اللّه ، فكتب: ويحكم! ما تقرؤون ما قال اللّه تعالى: «وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَ_هِرَةً» ؟! فنحن واللّه القرى الّتى بارك اللّه فيها و أنتم القرى الظاهرة؛ (4) به امام زمان (عج) نوشتم: خانواده ام مرا مى آزارند و با حديثى كه به پدرانت نسبت مى دهند ، مرا خوار و خفيف مى سازند. آنان نقل مى كنند كه پدرانت گفته اند: خدمتگزاران و كارگزاران ما ، بدترين مخلوقات خداوند هستند. امام در پاسخم نگاشت: واى بر شما! مگر نخوانده ايد كه خداوند متعال [ در قرآن ]

.


1- .الاحتجاج ، ص 492 .
2- .وسائل الشيعة ، ج 4 ، ص 362 ، ح 2 .
3- .معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 184 ، ح 10967 .
4- .غيبت طوسى ، ص 345 ، ح 295 ؛ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 343 ، ح 1.

ص: 100

انگيزه و دستاوردهاى عرضه
1 . بلندى مضمون حديث

گفته است: «و ما ميان آنها و شهرهايى كه در آنجا بركت داديم ، شهرهايى آشكار ، قرار داديم.» به خدا قسم ما آن قريه هاى مبارك ، و شما (خدمتگزاران ما) قريه هاى آشكاريد. اين تفسير زيبا و تمثيل گونه از كلام الهى كه در جوامع روايى ، آن را از امام سجاد و امام باقر عليهماالسلام نيز گزارش كرده اند ، (1) ما را به نتيجه گيرى از مقاله رهنمون مى سازد ، يعنى روشن نمودن وظيفه فعلى در دوره اى كه دست شيعه از خورشيد ولايت كوتاه است و به نورى از پس ابر قناعت دارد. امّا پيش از پرداختن به چگونگى پالايش حديث در عصر غيبت ، اهداف ، انگيزه ها و دستاوردهاى عرضه حديث را در طول دوره حضور دسته بندى مى نماييم ، تا روش عرضه بتواند قابليت خود را در عرصه ها و زمان هاى گوناگون نشان دهد.

انگيزه و دستاوردهاى عرضهتوجه به چگونگى و ادب عرضه ، مراحل متعدد آن را روشن مى كند. مرحله هايى عقلايى ، عمومى و جارى در هر گفته و تا اكنون مستمر ، يعنى همان اطمينان از صدور ، كشف مراد و احراز جهت صدور. مى توان اين بخش را همين گونه سامان داد ، امّا از آنجا كه گاه عرضه اى به جهت ترديدى آغاز شده و به دستآوردى ديگر و يا بيشتر رسيده است ، مطالب و نمونه ها به گونه پيش رو ، دسته بندى مى گردد.

1 . بلندى مضمون حديثپيشوايان ما ، هدايت همه انسان ها و از جمله دانشمندان داراى انديشه هاى ژرف را به عهده دارند. آنان اگر هم محبّانه و پدرانه و هم به مقدار عقلمان با ما سخن مى گويند ، (2) اما هرگاه ظرفيّت و تحمّلى در راوى مى يافتند ، او را از سرچشمه فيض خود محروم نمى گذاشتند و علمى سنگين ، امّا قابل تحمّل را زيور شانه هايش مى ساختند. (3)

.


1- .بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 145 ، ح 1؛ ج 24 ، ص 232 و 234 ، ح 1 ، 2 و 3.
2- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 85 ، ح 7 و ص 106 ، ح 4.
3- .بنگريد به توصيف امام صادق از ذريح محاربى در الكافى ، ج 4 ، ص 549 ، ح 4 است .

ص: 101

اين راويان مؤمن و كار آزموده ، به حفظ و عدم انتقال اين احاديث گران بها به نامحرمان راز ، مكلّف مى شدند ، و گاه كه اين مخزن سرّ گشوده مى گشت و حديثى از پرده بيرون مى افتاد ، شنونده جان به لب رسيده به حضور امام مى شتافت؛ زيرا او نيز مكلّف بود به انكار حديث نپردازد و به دنبال معناى صحيح آن روان شود. (1) ابان بن أبى عياش ، احساسى اين گونه نسبت به برخى احاديث كتاب سليم بن قيس هلالى پيدا مى كند كه به امام سجّاد عليه السلام عرض مى كند: جُعلت فداك ، إنّه ليضيق صدرى ببعض ما فيه؛ فدايت شوم ، از برخى احاديث آن ، سينه ام تنگ شده است. (2) و حمزة بن طيّار ، به احاديثى همين گونه مى رسد كه به هنگام عرضه خطبه هاى امام باقر عليه السلام بر امام صادق عليه السلام ، خطاب «كفّ و اسكت» _ بازايست و سكوت كن _ را از ايشان دريافت مى كند؛ زيرا «لا يسعكم فى ما ينزل بكم ممّا لا تعلمون ، إلّا الكفّ عنه و التثّبت و الردّ إلى أئمة الهدى» . (3) در آنچه كه به شما مى رسد و از آن سر در نمى آوريد ، چاره اى جز توقّف و سكون و بازگرداندن آن به پيشوايان هدايت نداريد. عرضه هاى احاديث بلند مرتبه ، كه همان عمل به وظيفه «الردّ إلى الإمام» و حدّ اعتدال انكار ناآگاهانه و باور ساده لوحانه مى باشد ، نمونه هاى فراوانى دارد. عرضه احاديث اشاره كننده به طينت و خلقت انسان (4) ، احاديث شقاوت و سعادت (5) ، احاديث علم امام و گستره آن (6) و احاديث حضور امامان بر بالين محتضر (7) ، همه ، از اين نوع به شمار مى آيند كه ما به دليل اختصار ، از آوردن متن آنها خوددارى مى كنيم. در پايان اين بخش ، به نكته اى

.


1- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 182 باب «إنّ حديثهم صعب مستصعب و التسليم لهم و النهى عن ردّ اخبارهم».
2- .كتاب سليم ، ج 2 ، ص 560 .
3- .الكافى ، ج 8 ، ص 51 ، ح 10 .
4- .بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 226 ، ح 4 و ص 241 ، ح 28.
5- .الكافى ، ج 8 ، ص 81 ، ح 39 ؛ بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 157 ، ح 10 .
6- .بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 60 ، ح 133؛ ج 2 ، ص 145 ، ح 11 و 12.
7- .الكافى ، ج 3 ، ص 132 ، ح 5 ؛ زهد ، حسين بن سعيد اهوازى ، ص 84 ، ح 226.

ص: 102

2 . فهم بهتر

لطيف اشاره مى كنيم و آن ، عرضه احاديث دلالت كننده بر وجود احاديث صعب و مستصعب بر امام صادق و امام حسن عسكرى عليهم السلام و فهم معناى ژرف آنهاست. (1)

2 . فهم بهتراحاديث نيز مانند آيات قرآن ، گاه در گذر زمان از فضاى خود جدا مى شوند و مفهوم روشن و زوديابشان ، به معنايى دور و ترديدانگيز ، تغيير مى يابد. اين تغيير ، مى تواند در يك واژه يا در يك تركيب هم صورت بپذيرد. از اين رو ، راويان انديشمند در برخورد اوليه با اين احاديث ، به فهم سطحى و ظاهرى خود اكتفا نمى كردند و حديث را همراه با ترديدهاى ذهنيشان به پيشوايان زمان خود عرضه مى كردند. نمونه اين راويان ، عبدالمؤمن انصارى است. او كلمه اختلاف را در حديث «اختلاف اُمّتى رحمة» _ اختلاف امت من رحمت است _ تفرقه و چند دستگى معنى مى كند و چون نمى تواند آن را باور كند ، به امام صادق عليه السلام عرضه مى كند ، و آنگاه كه تأييد امام را مى شنود ، مى گويد: «إن كان اختلافهم رحمة ، فاجتماعهم عذاب؟!» (2) _ اگر اختلاف امت رحمت باشد ، اجتماع آنان ، عذاب است!. امام در پاسخ ، اختلاف را به معناى لغوى و نخست خود ، يعنى آمد و شد تفسير مى كند ، و گفته حضرت رسول صلى الله عليه و آله را اشاره به آيه «نفر» (3) مى داند. يعنى از شهرها به مراكز علم بيايند و بروند ، تا دين را فرا گيرند و بياموزند ، نه اين كه در آن اختلاف كنند. گاه عرضه حديث به اين دليل است كه راوى رمز و راز نهفته حديث را در نمى يابد. نمونه اى از اين دست را ، حسين بن خالد عرضه كرده است. او مى گويد: قلت لأبى الحسن عليه السلام : إنّا روينا عن النّبى صلى الله عليه و آله أنّه قال: من شرب الخمر لم تُحتسب له صلاته أربعين يوما ، فقال: صدقوا ، قلت: و كيف لا يُحتسب صلاته أربعين صباحا لا

.


1- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 195 ، ح 40 .
2- .معانى الاخبار ، ص 157 ، ح 1 .
3- .سوره توبه ، آيه 122 « فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » .

ص: 103

3 . دستيابى به متن دقيق تر

أقلّ من ذلك و لا أكثر؟!...؛ (1) به ابوالحسن (امام كاظم يا رضا عليه السلام ) عرض كردم: چنين به ما رسيده كه پيامبر فرمود: هر كس شراب بنوشد ، نمازش تا چهل روز به حساب نمى آيد. حضرت فرمود: راست گفته اند. گفتم: چگونه چهل روز ، نه كمتر و نه بيشتر؟!... امام پاسخى در خور مى دهند و اين مدت را برابر با زمان ماندگارى اثر شراب در بدن مى دانند. پيشتر ، عرضه اى مرتبط به مدّت گوشت نخوردن و اثر آن ، از همين راوى گذشت.

3 . دستيابى به متن دقيق تراجازه نقل به معنى و نه عين الفاظ حديث از سوى امامان عليهم السلام ، مشروط به فهم درست و دقيق راوى بود ، و انتقال كامل معنى در هيأت و الفاظ ديگر ، شرط لازم آن. اين آزادى ، در ترويج و نشر حديث تأثيرى به سزا داشت ، ولى گاه براى راويان نكته انديش ، ترديدهايى به همراه مى آورد. اينان حديث را اخذ مى كردند و سپس براى دستيابى به متن اصلى ، آن را بر امام عرضه مى نمودند. زراره كه از راويان خبره ، فقيه و نكته سنج است ، مى گويد: عبدالواحد بن مختار برايم گفت كه بر امام باقر عليه السلام وارد شده و امام به او فرموده است: «أما علمت أنّ عليّا أحد الوالدين اللّذين قال اللّه عز و جل: « اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ » (2) آيا نمى دانى كه على عليه السلام يكى از دو پدر [ اين امت ] است و خداوند متعال به سپاسگزارى از خود و آن دو ، در كنار يكديگر دستور داده است؟» . زراره پيام اصلى حديثِ «على عليه السلام را مانند رسول اللّه پدر امت بدانيد» (3) را مى فهمد و نيز اذعان دارد كه مى توان آن را از قرآن استخراج كرد ، امّا احتمال مى دهد كه استفاده از خصوص اين آيه ، از سوى راوى رخ داده است؛ زيرا در قرآن آيه هاى متعددى است كه

.


1- .الكافى ، ج 6 ، ص 402 ، ح 12 .
2- .سوره لقمان ، آيه 14 « وَ وَصَّيْنَا الْاءِنسَ_نَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ ».
3- .بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 209 ، ح 25؛ ج 23 ، ص 269 ، ح 19؛ ج 36 ، ص 8 ، ح 8 ، 9 ، 10 ، 12 و 16 .

ص: 104

انسان ها را به احسان به پدر و مادر ترغيب و سفارش كرده است (1) ، و هر يك مى توانند در اين مسئله مورد استناد قرار گيرند ، و در برخى حديث ها اين استناد واقع شده است . به احتمال فراوان ، زراره از آيه ها و استناد امامان به آنها آگاه بوده ، و همين موجب ترديد او شده است. از اين رو ، مدّت ها از خود مى پرسيده كه آيه بيست و سوّم سوره بنى اسرائيل «إسراء» (2) منظور است ، يا همان آيه چهاردهم سوره لقمان كه راوى گفته است. از اين رو ، در اولين فرصت به حضور امام باقر عليه السلام مى رسد و مى گويد: جُعلت فداك ، حديث جاء به عبد الواحد ، قال: نعم ، قلت: أيّة آية هى الّتي فى لقمان أو فى بنى إسرائيل؟ فقال: الّتى فى لقمان؛ (3) فدايت شوم! حديثى را عبدالواحد نقل كرده است. فرمود: آرى ، گفتم: كدام آيه منظور است؟ آن كه در سوره لقمان يا آن كه در بنى اسرائيل است؟ فرمود: آن كه در سوره لقمان است. در اينجا زراره احتمال زياده كردن راوى در روايت را به امام عرضه كرده ، و پاسخ گرفته است. زراره ، خود نيز مرجعى براى ديگران است تا درستى و يا نادرستى نقل به معناى راوى را بنماياند. عمر بن اذينه كه در نقل و عرضه احاديث ارث ، كوشش فراوان كرده است ، حديثى از امام باقر را ، هم از محمّد بن مسلم و هم از بكير مى شنود ، ولى الفاظ آن را حفظ نمى كند. او به حضور زراره مى رسد و مى گويد: آنچه كه از محمّد بن مسلم شنيده ، مانند همان است كه بكير برايش گفته است ، ولى الفاظ حديث را با همان تفصيل به خاطر نسپرده است ، گر چه مضمون و معنا را مى داند. او سپس حديث را عرضه مى كند و تأييد زراره را مى گيرد. (4)

.


1- .سوره بقره ، آيه 83 ؛ سوره نساء ، آيه 36 ؛ سوره انعام ، آيه 151 ، سوره اسراء (بنى اسرائيل) ، آيه 23 ؛ سوره عنكبوت ، آيه 8 ؛ سوره لقمان ، آيه 14 ؛ سوره احقاف ، آيه 15 .
2- .هر چند به سوره اسراء ، بنى اسرائيل مى گويند ، اما ممكن است مقصود زراره آيه 83 سوره بقره باشد كه در آن اين سفارش در پيمان با بنى اسرائيل آمده است : «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَ_قَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَا اللَّهَ وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا... » .
3- .بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 12 ، ح 15 .
4- .الكافى ، ج 7 ، ص 102 ، ح 4 .

ص: 105

4 . دستيابى به اطمينان بيشتر

شيخ صدوق نمونه ديگرى نيز گزارش كرده است كه بر حديث حضرت رسول صلى الله عليه و آله عبارتى افزوده اند . قيل للصادق عليه السلام : إنّ الناس يروون عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله أنّه قال: إنّ الصدقة لا تحلّ لغنىّ ولا لذى مِرّةٍ سَوىٍّ. فقال عليه السلام : قد قال: لغنىٍّ ، و لم يقل لذى مِرّةٍ سَوىٍّ؛ (1) به امام صادق عليه السلام عرض شد: مردى از پيامبر خدا روايت مى كند كه فرمود: همانا صدقه براى بى نياز و كسى كه بدنى سالم و قادر به كار دارد ، حلال نيست. امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر گفت براى بى نياز ، و ديگر نفرمود براى شخص سالم و قادر به كار. (2) گزارش كلينى نشان مى دهد كه عرضه كننده ، معاوية بن وهب بوده است. (3)

4 . دستيابى به اطمينان بيشتراگر چه جريان عرضه حديث ، بيشتر به جهت سنجش درستى روايت و فهم آن صورت گرفته است ، امّا گاه احاديث مستقيم و بدون اشكال را نيز براى اطمينان قلبى و زدودن وسواس هاى ذهنى ، بر امامان عرضه كرده اند. نمونه بزرگ اين عرضه ها ، گزارشى است كه عمر بن اذنيه از اسماعيل بن فضل هاشمى نقل مى كند. اسماعيل براى پرسش از احكام ازدواج موقت ، به حضور امام صادق عليه السلام مى رسد ، امّا ايشان او را به عبدالملك بن جريج رهنمون مى كند. او نزد عبدالملك مى آيد و احاديثش را مى نويسد ، امّا با وجود توصيه قبلى و تأييد ضمنى امام ، نوشته هاى خود را به خدمت امام عليه السلام مى آورد و عرضه مى كند ، و آنگاه كه امام تصديق مى نمايد ، دلش آرام مى گيرد. (4) مى توان وسوسه ذهنى اسماعيل هاشمى را ، شيعى نبودن عبدالملك بن جريج دانست؛ زيرا عبدالملك ، مطابق گفته كشّى ، از رجال اهل

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ص 1773 ، ح 3671 ؛ بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 66 ، ح 34 .
2- .زيرا ممكن است شخصى به علت فراوانى افراد تحت تكفّل ، حتى با وجود توان بدنى و كار و درآمد ، نتواند از عهده مخارجش بر آيد و يا مدتى كار مناسبى نيابد .
3- .الكافى ، ج 3 ، ص 562 ، ح 12 .
4- .الكافى ، ج 5 ، ص 451 ، ح 6 .

ص: 106

5 . يافتن جهت صدور

سنت است ، گرچه تمايل و محبت شديدى نسبت به امام صادق عليه السلام داشته است. (1) عرضه ديگر را ، ابو بصير نابينا صورت داده است. او و على بن أبى حمزه به حمام مى روند. در آنجا على بن ابى حمزه ، امام صادق را در حال ازاله موهاى زائد بدن ، مانند موهاى زير بغل مى بيند و اين مطلب را براى ابو بصير مى گويد. ابو بصير از على مى خواهد كه او را به حضور امام ببرد تا خود بپرسد ، و حتى با تأكيد على بن ابى حمزه ، از تصميمش منصرف نمى شود. على دست ابو بصير را مى گيرد و نزد امام صادق عليه السلام مى آورد. ابوبصير گفته او را عرضه مى كند و امام افزون بر تأييد ، حكمت ازاله موى زير بغل را هم مى فرمايد. (2) حداقل دو نمونه ديگر را نيز مى توان عرضه هايى در اين راستا دانست ، كه براى اختصار ، از گزارش آنها خوددارى مى كنيم. هر دو نمونه را كلينى رحمه الله نقل كرده است. (3)

5 . يافتن جهت صدورتقريبا تمام راويان عصر حضور مى دانستند كه هر يك از امامان ، محذورهايى اجتماعى و سياسى دارند و از اين رو ، گاه پاسخ پرسش ها و يا احاديث ديگر ممكن است رنگ و بويى از تقيّه داشته باشد. توجه به اين نكته ، ايجاب مى كرد كه آنان ، گاه به گاه روايت ها و شنيده هاى خود را بر اصحاب سرّ و خواصّ امام عرضه كنند ، تا احتمال تقيه ، نفى و اثبات شود ، و گاه احتمال تقيه را بر خود امام عليه السلام عرضه مى كردند ، تا جهت صدور روايت را دريابند. در اينجا يك نمونه را مى آوريم . سَلَمة بن مُحرِز : قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : رجل مات و له عندى مال و له ابنة و له موالى ، فقال لى: اذهب فأعطِ البنت النصف ، و أمسك عن الباقى. فلمّا جئت أخبرت بذلك أصحابنا ، فقالوا: أعطاك من جراب النورة ، فرجعت إليه فقلت: إنّ أصحابنا قالوا: أعطاك من جراب النورة ، فقال: ما أعطيتك من جراب النورة ، علم بهذا أحد؟

.


1- .رجال كشّى ، ج 2 ، ص 390 ، شماره 733 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 498 ، ح 9 .
3- .الكافى ، ج 4 ، ص 277 ، ح 13؛ ج 7 ، ص 349 ، ح 4.

ص: 107

قلت: لا ، قال: فاذهب فأعطِ البنت الباقى؛ (1) سلمة بن محرز مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى پيش من مالى داشت و مُرد ، و يك دختر و چند مولى (بنده هاى آزاد كرده) باقى گذاشت. امام فرمود: برو و به دختر نصف مال را بده و بقيه را نگه دار. پس آمدم و به يارانم اين را گفتم ، ولى آنها گفتند: از جراب نوره به تو عطا كرده است [ تقيه كرده است ] (2) . پس باز گشتم و به امام گفتم: يارانمان مى گويند: از جراب نوره به تو عطا كرده است. امام فرمود: از جراب نوره به تو عطا نكرده ام. آيا كسى اين موضوع (بودن دارايى در پيش تو) را مى داند؟ گفتم: نه ، فرمود: برو و بقيه دارايى را نيز به دختر بده. گفتنى است امام از سلمه تقيه نكرده ، بلكه براى او تقيه كرده است؛ زيرا اگر موضوع آشكار مى گشت ، او مى بايد بر طبق حكم فقهى حاكمان وقت ، نصف ديگر را به موالى بدهد ، و در حقيقت نسبت به دختر بدهكار مى گرديد. كلينى ، دو حديث با مضمونى مشابه همين روايت نقل كرده است ، ولى راوى ، عبداللّه بن محرز مى باشد. (3) گفتنى است سلمة بن محرز در مسائل حج نيز چنين آمد و شدى را دارد ، كه گزارش آن عرضه در تهذيب الأحكام آمده است. (4) نمونه ديگرى كه آن هم كوشش راوى براى فهم جهت صدور است ، پرسش معمر بن يحيى بن سالم از امام باقر عليه السلام است. او روايات مختلف مردم از حضرت امير عليه السلام را در مورد احكام ازدواج و كنيزان ، به گونه كلى بر امام باقر عليه السلام عرضه مى كند و مى پرسد: چرا حضرت در آنها ، تنها خود و پسرش را مخاطب قرار داده است ؟ آيا ما نمى توانيم به آنها عمل كنيم؟ آيا عمومى نكردن خطاب ، به جهت مدارا و تقيه بوده است و يا سبب هاى ديگرى داشته است؟ امام عليه السلام در پاسخ ، سبب

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 332 ، ح 16 .
2- .براى آگاهى از اين اصطلاح ، بنگريد : مقاله استاد حسينى جلالى در مجلّه عربى علوم الحديث ، شماره دوم ، ص 23 «جراب النورة» .
3- .الكافى ، ج 7 ، ص 87 ، ح 7 و 9.
4- .تهذيب الأحكام ، ج 5 ، ص 484 ، ح 379 .

ص: 108

6 . حلّ تعارض روايات

اين امر را بيم أمير المؤمنين از مخالفت واختلاف مردم دانسته است. (1)

6 . حلّ تعارض رواياتامامان ، اصحاب خود را به سنجيدن آنچه نام روايت داشت ، با سنّت و بقيه احاديث امر كرده بودند. از اين رهگذر ، احاديث متعارض نما پديد مى آمد كه حلّ آنها را نيز امامان ، خود بر عهده گرفته بودند. آن بزرگواران ، افزون بر ارائه راه حل هاى ديگر ، هر جا كه امكان ردّ و عرضه بر امام وجود داشت ، راويان را بدان تشويق مى كردند. از اين رو ، شاهد عرضه هاى متعددى هستيم كه عرضه كننده به تفصيل و يا اجمال ، تعارض را نشان مى دهد و خواستار حلّ آن مى گردد. علىّ بن مهزيار يكى از اين عرضه ها را گزارش كرده است. او مى گويد: قرأت فى كتابٍ لعبد اللّه بن محمّد إلى أبى الحسن عليه السلام : اختلف أصحابنا فى رواياتهم عن أبى عبد اللّه عليه السلام فى ركعتى الفجر فى السفر ، فروى بعضهم: صلّها فى المحمل ، و روى بعضهم: لا تصلّها إلّا على الأرض. فوقّع عليه السلام : موسّع عليك بأيّةٍ عملت؛ (2) در نامه عبداللّه بن محمّد به ابوالحسن عليه السلام خواندم : ياران ما ، در روايت هاى خود از امام صادق عليه السلام ، در ارتباط با دو ركعت فجر (نافله صبح) اختلاف دارند. برخى روايت كرده اند آن را روى همان مركب بخوان و برخى ديگر روايت كرده اند آن را جز بر زمين مخوان. امام در پاسخ نگاشت: اجازه دارى به هر يك عمل كنى. على بن مهزيار ، خود نيز مكاتبه و مكالمه اى در مورد احاديث اختلافى قصر و اتمام نماز در مكّه و مدينه ، و عرضه آنان بر امام جواد عليه السلام دارد ، كه در بخش خود به آن اشاره شد. همچنين بيشتر نمونه هايى را كه در بخش عرضه بر امام هادى عليه السلام آورديم ، و نيز نمونه دوّم عرضه بر امام حسن عسكرى عليه السلام و برخى عرضه ها بر امام زمان(عج) ، همه نمونه هايى از عرضه براى حلّ تعارض هستند. در كنار اين عرضه ها كه به گونه اى مستقيم ، اختلاف را

.


1- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 252 ، ح 71 .
2- .تهذيب الأحكام ، ج 3 ، ص 228 ، ح 92 .

ص: 109

كاربرد عرضه در غيبت كبرى

مى نمايانند ، عرضه هايى ضمنى نيز داريم كه راوى با توجه به اختلاف در مسئله ، حكم را مى پرسد و سپس دو طرف اختلاف را با آن مى سنجد و از اين طريق ، تأييد و ردّ امام را نسبت به هر طرف به دست مى آورد. ما در اينجا به دادن نشانى آنها اكتفا مى كنيم. (1) ارتباط عرضه و حل تعارض ، گسترده تر از اين ، و در بحث «كاربرد مرحّج أحدثيت» قابل پى گيرى است. اميد كه انديشمندان حوزه با سرمايه هاى غنى خود ، كاربردهاى نيكوى ديگرى را در اين عرصه بنمايانند.

كاربرد عرضه در غيبت كبرىچگونگى پاسخگويى پيشوايان متأخر و ايجاد ارتباط هاى غير مستقيم از طريق وكيلان ترويج مكاتبه و عبارت هاى به كار رفته در توقيعات ، نشانگر زمينه سازى براى مراجعه شيعيان به راويان فقيه و عالمان حديث و مفسّران بصير است. اين بدان معنى نيست كه در زمان هاى پيشتر و در عصر صادقين عليه السلام اين روش و مراجعه ، وجود نداشته است؛ زيرا نمونه هاى متعددى از عرضه حديث بر زراره و يا فضيل بن يسار و ديگر اصحاب در كتاب هاى حديث يافت مى شود؛ (2) بلكه منظور ، رهنمون ساختن شيعه به تغيير روش عادى عرضه در دوران غيبت كبرى است. امام هادى عليه السلام اين زمينه سازى را آغاز مى كند و امام حسن عسكرى عليه السلام آن را ادامه مى دهد. حضرت هادى عليه السلام مى فرمايد: لولا من يبقى بعد غيبة قائمكم من العلماء الداعين إليه و الدالّين عليه و الذابّين عن دينه بحجج اللّه و المنقذين لضعفاء عباد اللّه من شباك إبليس و مردته و من فخاخ النواصب ، لما بقىَ أحد إلّا ارتدّ عن دين اللّه ، و لكنّهم الّذين يمسكون أزمّة قلوب ضعفاء الشيعة ، كما يمسك صاحب السفينة سكّانها ، اُولئك هم الأفضلون عند اللّه عز و جل ؛ (3)

.


1- .الكافى ، ج 3 ، ص 436 ، ح 3؛ ج 7 ، ص 85 ، ح 2 و 3 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 2 ، ص 6؛ ج 7 ، ص 9 ، 10 و 12.
2- .بنگريد : عرضه هاى حديثى عمر بن اذينة و سلمة بن محرز و موسى بن بكر و ... در الكافى ، ج 7 ، ص 91 ، ح 1 ، ص 86 ، ح 3 ، ص 104 ، ح 7 ؛ كشف الغمة ، ج 1 ، ص 553 ؛ بحار الأنوار ، ج 48 ، ص 21 ، ح 32؛ ج 86 ، ص 238 ، ح 8 .
3- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 260 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 6 ، ح 12 .

ص: 110

اگر نبود كه پس از غيبت قائمتان ، عالمانى باقى ماندند كه به سوى او مى خوانند و به او ره مى نمايند ، و از دين او با حجت هاى الهى دفاع مى كنند ، و بندگان ناتوان خدا را از دام ابليس و نافرمانان او از تورهاى ناصبيان مى رهانند ، هيچ كس باقى نمى ماند ، جز آن كه از دين خدا بازگردد ، اما آنانند كه زمام دل هاى شيعيان ناتوان را به دست دارند ، همان گونه كه كشتيبان ، سكّان را نگاه مى دارد (و هدايت مى كند) ، آنانند برترين ها نزد خداى عز و جل . سيره عملى عالمان ، فقيهان و نائبان خاص حضرت مهدى (عج) نيز ، نمايانگر ترغيب به مراجعه به عالمان دين است. حسين بن روح نوبختى ، نائب سوّم حضرت ، كتاب هاى حديث را به پيشگاه عالمان قم مى فرستد (1) ، و هم برخى مجموعه هاى حديثى را مى طلبد. (2) اين سيره در ميان ديگر شيعيان نيز جارى است ، و آنها نيز رساله هاى حديثى را براى تأييد و تكذيب ارسال مى كرده اند. (3) اين روش ، بعدها توسط بزرگان شيعه همچون شيخ مفيد رحمه اللهنيز به كار برده شد. او در كتاب تصحيح الاعتقاد ، فصلى مربوط به چگونگى عمل به احاديث مختلف و حلّ آنها گشوده است. در پايان اين فصل ، آنجا كه از كتاب منسوب به سليم بن قيس سخن مى گويد ، آن را مطمئن و موثوق نمى داند ، و معتقد است در آن خلط و تدليس راه يافته است. از اين رو حكم مى كند : ينبغى للمتديّن أن يجتنب العمل بكلّ ما فيه ، و لا يعول على جملته و التقليد لرواته ، و ليفزع إلى العلماء فيما تضمّنه من الأحاديث؛ ليوقفوه على الصحيح منها و الفاسد؛ (4) شخص ديندار ، از عمل به تمام آنچه در آن است ، بپرهيزد ، و بر تمام آن اعتماد و از راويانش تقليد نكند ، واحاديث آن را نزد علماء ببرد تا بر درست و نادرستش آگاهش كنند. تا بدينجا وظيفه شيعيان در مراجعه به علماء ثابت مى گردد ، امّا پرسش اين است ،

.


1- .غيبت طوسى ، ص 390 ، ح 357 «أنفذ الشيخ الحسين بن روح كتاب التأديب الى قم و كتب إلى جماعة الفقهاء بها...».
2- .همان ، ص 408 ، ح 382 «لمّا عمل الشلمغانى كتاب التكليف ، قال [ الشيخ النوبختى ] : «اطلبوه إلىّ لأنظره».
3- .همان ، ص 374 ، ح 345 و ص 389 ، ح 355 .
4- .تصحيح الاعتقاد ، ص 149 .

ص: 111

علماء ، خود به كه روى آورند ؟ در زمان حضور امامان ، راويان و فقيهان با اندك ترديد به مخزن علم صحيح مراجعه مى كردند و از كوثر زلال اهل بيت سيراب مى گشتند ، امّا اكنون چه؟ اين نيز پاسخى مشروح و شايسته مى طلبد كه در اينجا تنها فرصت اشاره اى كوتاه فراهم است. از روايات چنين فهميده مى شود كه افزون بر اخذ از اشخاص ثقه و كتاب هاى معتبر ، عرضه حديث بر كتاب و سنّت و نسبت سنجى آن با عقل ، وظيفه هر شنونده و گوينده حديث است. نقل و فهم اين روايات ، خود سبب تدوين باب مستقلى در جوامع روايى شده است. (1) آنچه از اين ميان ، ما را به كار مى آيد و در راستاى روش بازگو شده در مقاله مى باشد ، عرضه بر وجود علمى امامان عليهم السلام است. گر چه پيشوايان دينى ، حضور ملموس در جامعه ندارند ، امّا علم به يادگار مانده از آنان ، در قالب حديث هاى گفته يا نوشته شده ، محك و عيار نقد گفته هاى ترديدانگيز را به دست مى دهد. حديث هايى كه همگى از منبع فيضى واحد جوشيده و بدون اختلاف و تناقضى درونى ، نورى از حق بر پيشانى دارند. نور و درخشندگى نمايانى كه احاديث منسوب ، ساختگى و بيرون از اين پرتو را در تاريكى ، رها مى سازند؛ همين رها شدگى و فراموشى است كه علماء علم رجال و حديث با عبارت «ماتفّرد به» به آن توجه مى دهند ، و ما را به دقت و هشيارى فرا مى خوانند ، و گاه به عنوان محكى براى تعيين درستى روايت ، كتاب و وضعيت برخى راويان ، از آن استفاده مى كنند. (2) روش هاى اثبات وحدت و انفراد حديث و يافتن احاديث غريب ، و يا از ديگر سو ، پيدا كردن مؤيّدها و مشابه ها و به تعبيرى نو ، خانواده حديث ، در گفتارى ديگر مى آيند و در اينجا با سخنى از حضرت امير مؤمنان عليه السلام ، مقاله را به پايان مى بريم : اللّهم إنّه لا بدّ لك من حجج فى أرضك ، حجّةٍ بعد حجّة على خلقك ، يهدونهم إلى

.


1- .براى نمونه بنگريد : وسائل الشيعة ، ج 28 ، ابواب صفات القاضى ، باب 9.
2- .بنگريد : كاربرد آن در فهرست نجاشى ، ص 382 ، 329 و 348 ؛ فهرست طوسى ، ص 105 ، ح 450 و ص 143 ، ح 601 و ص 146 ، ح 614 ؛ رجال حلّى ، ص 45 ، 200 ، 234 و 244 ؛ بحار الأنوار ، ج 42 ، ص 301؛ ج 82 ، ص 11 و ... .

ص: 112

دينك و يعلّمونهم علمك؛ كيلا يتفرّق أتباع أوليائك ، ظاهرٍ غير مطاع أو مكتتمٍ يترقّب. إن غاب عن الناس شخصه فى حال هدنتهم ، فلم يغب عنهم قديم مبثوث علمهم ، و آدابهم فى قلوب المؤمنين مُثبَتَة ، فهم بها عاملون؛ (1) خدايا! چنين است كه در زمين بايد حجّت هايى داشته باشى ، يكى پس از ديگرى و بر خلق تو. آنان را به دين تو راهنمايى كنند و علم تو را تعليم دهند ، تا پيروان اولياءات پراكنده نشوند. [ حجّت هايى ] آشكار و بى پيرو ، يا پنهان و منتظر. اگر جسمش از ديد مردم پنهان شده ، علم گسترده و ماندگارشان پنهان نمانده است. آداب آنان در دل هاى مؤمنان ، راسخ و بدان عاملند.

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 339 ، ح 13 .

ص: 113

سير تدوين غريب الحديث
چكيده
درآمد
اشاره

سير تدوين غريب الحديثچكيدهآشنايى با واژه هاى غريب به كار رفته در حديث ، از شاخه هاى مهم فقه الحديث و مؤثر در فهم متن است. اگر چه در دوره هاى اخير ، مراجعه به كتاب هاى لغت ، راه رايج در دسترسى به معناى اين واژهاست ، اما محدّثان نخستين و لغت دانان در اين زمينه ، وامدار مؤلفان كتاب هاى غريب الحديث هستند. مقاله حاضر ، به سير تدوين اين كتاب ها مى پردازد و مهم ترين آنها را معرفى مى كند. آشنايى با اين ميراث گرانبها ، مى تواند دستيابى به مفهوم احاديث را دقيق تر و آسان تر سازد ، وراه كشف معانى برخى احاديث را نشان دهد. كليد واژه ها : غريب الحديث ، فقه الحديث ، كتاب هاى لغت ، غريب نگاران.

درآمدهمه آنان كه با متون كهن سر و كار دارند و در پى فهم انديشه هاى پيشينيان از ميان سخنان و نوشته هاى به يادگار مانده آنان اند ، با مشكل واژه هاى ناآشنا روبه رو هستند. واژه هاى نامفهوم و يا ديرياب ، گاه در جاى حسّاس و اصلى جمله قرار مى گيرند و از اين رو ، همه كلام را گنگ مى سازند و حسرت فهم مقصود گوينده و نويسنده را بر دلِ شنونده و خواننده مى نهند. اين كه چگونه كلمه اى ناآشنا (غريب) مى شود ، و يا چرا به وسيله گويندگان بزرگ كه در بحث بيش روى ما از معصومان عليهم السلام هستند به كار مى رود ، بحثى جداگانه است كه بسيارى از لغت دانان ، قرآنْ پژوهان و حديثْ شناسان ، بدان پرداخته اند و بيش از همه ، غريب نگاران نويسندگان غريب الحديث ، در مقدمه كتاب هاى خود آورده اند . ولى به هر حال ، آنان بدين نكته واقف بوده اند كه هرگاه معنا به گونه اى مستقيم به مخاطب

.

ص: 114

1 . پيدايش تك نگارى ها

انتقال نيابد ، نيازمند واسطه اى است كه الفاظ و مفاهيم ناآشنا را به گونه اى متناسب با مقصود اصلى گوينده و هماهنگ با ديگر عناصر مؤثر در ادبيات وى ، براى مخاطبانْ تفسير كند ، و معانى را گرچه در شكلى ديگر و قالبى آشناتر ، به آنان منتقل كند ، حتّى اگر اين شكل و قالب ، تنگ تر و كم ظرفيت تر و حتّى از جهت دقت ، پايين تر باشد . غريب نگارانِ مسلمان ، مانند همتايان اديب خويش ، به تلاش هايى سترگ دست يازيدند و در كنار تدوين علوم ادبى و بلاغى ، بخشى از كوشش هاى پى گير خود را به ترجمه و شرح و تفسير واژه هاى ناآشناى متون دينى _ قرآن و حديث _ ، اختصاص دادند. آنان موفّق گشتند در طى چند قرن كار مستمر ، از مرحله ابداع و تدوين تا تهيه جوامع و تسهيل دسترسى به آنها ، آثار ارزشمندى در زمينه غريب نويسى به يادگار نهند ، و علم لغت و حديث را وامدار خود سازند. ما در يك گزارش تاريخى ، مراحل و سير تدوين غريب الحديث ها را مطالعه مى كنيم.

1 . پيدايش تك نگارى هاتوجّه مسلمانان به قرآن كريم و اهتمام به يادگيرى ، گسترش و انتقال آموزه هاى آن از يك سو و مسلمان شدن نژادهاى غير عرب و اختلاط زبان تازى با زبان هاى ديگر ، تفسير و شرح برخى واژه هاى قرآن را لازم گردانيد. واژه هايى كه در عربى محاوره اى اين اقوام تازه مسلمان ، كمتر به كار مى رفت و براى آنها ناآشنا و غريب مى نمود. شيعيان دانشمندى چون ابن عباس و اَبان بن تَغلِب ، غريب القرآن هاى كوچكى را سامان دادند ، و به فاصله يك صد و پنچاه سال و در آغاز سده سوم هجرى ، غريب الحديثْ نويسى با همان هدف ، آغاز گشت. همچون علوم و فنون ديگر ، در آغاز حركت ، آثارى اندك و انگشت شمار پديد آمد ، كه حاصل تراوش هاى فكرى بنيان گذاران آن در شرح واژه هاى غريب و نامأنوسِ احاديثى معدود بود. اين شرح و تفسيرها ، بدون ترتيب منطقى ، مكتوب شدند و بسيارى از آنها در طول تاريخ ، مفقود گشت. تنها توصيف يكى از اين نخستين كتاب ها ، اين گمان را تقويت مى كند كه ترتيب بيشتر آنها موضوعى بوده ، و همچون كتاب هاى فقهى برحسب

.

ص: 115

2 . دوره جمع و ترتيب مُسنَدى

ابواب فقه و سنن ، مرتّب شده است ، (1) گرچه مى توان احتمال داد كه ترتيب موضوعى برخى از آنها ، همچون كتب اوّليه لغت باشد؛ زيرا مؤلفان آنها ، همچون ابوعبيده (م 120 ق) ، و اصمعى(م 216 ق) در درجه نخست ، لغت دان بوده اند. در اين دوره ، شاهد تأليف كتاب هاى متعدد ، ولى كوچك هستيم كه گرچه خود آنها به دست ما نرسيده است ، امّا مطالب و دستاوردهاى آنها مورد استفاده مؤلفان بعدى غريب الحديثْ واقع گشت ، و به عنوان دست مايه اوّليه دانشمندان غريب نگار ، مبدأ حركت علمى آنان شد. ابن نديم ، ابن اثير و برخى ديگر ، گزارش هاى جسته و گريخته اى از آنها به دست داده اند كه در جدول ترتيب تاريخى پايان مقاله آورده ايم. متأسفانه از اين گزارش ها نمى توان به نخستين مؤلف غريب الحديث پى برد: زيرا در حالى كه ابن اثير از ابوعبيده معمر بن مثنى (م 210 ق) نام مى برد ، حسين بن عبداللّه طيبى ، صاحب الخلاصة ، دانشمندى ديگر به نام ابوالحسن نضربن شُمَيل مازنى (م 203 ق) را مؤسّس اين علم مى داند ، و اخيراً نيز دكتر حسين نصار در كتاب المعجم العربى ، نشأته وتطوّره بر اساس نقل ابن نديم ، ابوعدنان را صاحب اين حق سَبق مى شمرَد . هر چه باشد ، در دهه هاى نخستينِ سده سوم هجرى ، ما شاهد تلاش علمى چند تن از دانشمندان غريب نگار هستيم ، امّا اين تلاش ها ، تنها جنبه باز كردن و نشان دادن راه را داشته و مشكل جدّى حديثْ خوانان را حل ننموده است. اين كتاب ها ، نه بزرگ و فراگير بودند و نه داراى نظم منطقى و ترتيبى آسان ، تا مراجعه و استفاده و يافتن واژه غريب ، آسان باشد. از اين رو ، نياز به جمع آورى و ترتيبِ سهل و منطقى ، رخ نمود.

2 . دوره جمع و ترتيب مُسنَدىنياز به دانشمندى با همّت كه با در انداختن طرحى نو ، علم غريب الحديث را يك مرحله جلو ببرد ، ابوعبيد قاسم بن سلاّم (م 224 ق) را بر آن داشت تا چهل سال از عمر خود را در جمع آورى معانى لطيف و فوايد سرشار احاديث صرف كند ، و خلاصه تحقيقات

.


1- .ابن درستويه در وصف غريب الحديث ابوعدنان مى گويد : ذكر فيه الأسانيد وصنّفه على أبواب السنن والفقه ، إلاّ أنّه ليس بالكبير.

ص: 116

خويش را در كتاب غريب الحديث ارائه دهد. او احاديثى را كه به سبب در برداشتن واژه هاى ناآشنا ، نامفهوم مى نمود ، با نظم و ترتيب خاصى در كتاب تقريباً بزرگ خود ، گرد آورد. اين سبك ، بر اساس ترتيب رايج كتاب هاى حديث اهل سنّت در آن زمان ، يعنى مسندنويسى بود. ابوعبيد ، به همان روش مسندنگاران ، احاديث حضرت رسول اكرم و سپس روايات اصحاب و تابعان آنها را جداگانه و در پى هم آورد ، و براى هر راوى حديث ، فصلى گشود. او در داخل فصل و مسند ، ترتيب خاصى ننهاد و پس از آوردن اسناد حديث ، به شرح واژه ناآشناى آن پرداخت. دسته بندى ابوعبيد و روش مند كردن ارائه مطالب ، مراجعان را از رنج تتبّع و جستجوى فراوان رهانيد ، و استشهادش به استعمالات قرآنى و نشان دادن كاربردهاى مشابه واژه ناآشنا در احاديث ديگرى كه از همان راوى و يا راويان ديگر روايت شده ، لغويان و محدّثان و فقيهان را به سوى كتاب كشانيد ، (1) تا آنجا كه شمر بن حمدويه هِرَوى (م 255 ق) كه خود در فهرست غريب نويسان بزرگ سده سوم است ، مى گويد: «ما للعرب كتاب أحسن من مصنّف أبى عُبَيد؛ براى عرب ، كتابى نيكوتر از كتاب ابوعبيد نيست» (2) . و عبداللّه ، پسر احمد بن حنبل ، آن را بر پدرش عرضه مى كند ، و احمد بن حنبل ، آن را نيكو مى شمارد و مى گويد: خدا او را پاداش نيكو دهد!. (3) گفتنى است نقدها و خرده گيرى هايى هم بر كتاب ابوعبيد صورت گرفت ، و كسى همچون ابن قُتيبه ( م 276 ق) به تأليف «اصلاح غلط أبى عبيد» پرداخت ، و ابراهيم حربى (م 285 ق) ، 35 حديث آن را بدون اصل دانست. (4) در داورى ميان نقدها و اقبال ها ، مى توان اقبال به كتاب ابوعبيد را گسترده تر دانست؛ زيرا از ميان كتاب هاى متعدد تأليف شده در نيمه نخست قرن سوم ، همچون كتاب ابن

.


1- .تاريخ بغداد ، الخطيب البغدادى ، ج 17 ، ص 405.
2- .غريب الحديث ، ابوعبيد ، تحقيق دكتر حمد محمّد حسن شرف ، ج 1 ، ص 36 (به نقل از : تهذيب اللغة ، ج 1 ، ص 19).
3- .النزهة ، ابن الأنبارى ، ص 191 .
4- .تاريخ بغداد ، ج 12 ، ص 413 .

ص: 117

اعرابى (م 231 ق) و شيبانى (م 231 ق) و اثرم (م 232 ق) و البيرى (م 239 يا 238 ق) ، و نيز كتاب بزرگ شمر بن حمدويه هروى ، تنها كتاب ابوعبيد به دست ما رسيده است و اين ، نشان از نسخه بردارى فراوان و استقبال از اين كتاب است. همچنين از ردّيه هاى كتاب ، همچون كتاب حسن بن عبداللّه اصفهانى ، مشهور به لغدَه (م قرن 3) و على بن حمزه بصرى (م 325 ق) ، تنها نامى باقى مانده است. گرچه برخى از اين ردّ و نقدها ، بعدها به وسيله كسانى همچون ابن عبدون (م 527 ق) ، يوسف بن عبداللّه تميمى (م 336 ق) ، ابو عبداللّه مَروزى (م 294 ق) و محمّد بن قاسم انبارى (م 328 ق) پاسخ داده شدند ، امّا نگرش نقّادانه واصلاح گرانه به كتاب ابوعبيد ، نشان از قابليت آن براى توسعه و تدقيق داشت. از اين رو ، ابن قتيبه بر آن شد كه به تكميل كار بپردازد. او پس از نقد كتاب ابوعبيد ، با تحقيق و جستجو ، احاديث ديگرى را به اندازه آنچه ابوعبيد گرد آورده بود ، يافت كه در برگيرنده واژه هاى غريبى بود كه ابوعبيد به آنها نپرداخته بود. ابن قتيبه آنها را گرد آورد و با همان روش ، مسندى را ارائه داد. تنها تفاوت روش ابن قتيبه با ابوعبيد ، آن است كه پيش از شرح واژه هاى ناآشناى احاديث ، تعدادى از مصطلحات فقهى (مانند وضو ، انواع بيع ، نكاح و طلاق) را شرح مى دهد و سپس به ذكر نام هاى قرآن و ديگر كتاب هاى آسمانى و برخى واژه هاى قرآنى مى پردازد. همين نكته ، موجب مى شود كه كتاب او نيز چون كتاب ابوعبيد _ والبته نه به اندازه آن _ ، رنگ فقهى به خود بگيرد ، و كمى از هدف اصلى كه شرح واژه هاى ناآشناست ، دور افتد. (1) توجّه ابن قتيبه به احاديثى متفاوت و جدا از آنچه ابوعبيد شرح داده بود ، و اشتمال هر دو كتاب ابن قتيبه و ابوعبيد بر كتاب هاى پيش از خود ، خطّابى(م 388 ق) ، سومين

.


1- .از كتاب ابن قتيبه ، نسخه كاملى به دست نيامده است. دكتر عبداللّه الجبورى در سال هاى 7731 _ 7931 ق آن را از اجزاى متفاوت و پراكنده ، بازيابى نمود ، امّا دكتر طناحى در مقدمه منال الطالب فى شرح طوّال الغرائب ، اثر ابن اثير مى گويد كه : روايت هايى را در كتاب ابن اثير يافته است كه او از ابن قتيبه نقل مى كند ، و در چاپ كنونى كتاب ابن قتيبه نيست ، بنگريد : منال الطالب فى شرح طوّال الغرائب ، مقدمه ، ص 30.

ص: 118

غريب نويس بزرگ اين سبك (ترتيب مسندى) را بر آن داشت تا به تكميل كار اين دو تن بپردازد ، و بخش سوم احاديث دربرگيرنده واژه هاى ناآشنا را سامان دهد. او به احتواى اين دو كتاب بر كتاب هاى پيشين ، آگاه بوده و با تواضع علمى خويش ، همه آنچه را آن دو يافته اند ، وا مى نهد و تنها به شرح لغات احاديثى روآورد كه پيش از او به آنها پرداخته نشده است. (1) جالب توجّه است كه او نيز مى تواند به اندازه ابوعبيد و ابن قتيبه ، احاديث نيازمند به شرح بيابد ، و دانش غريب الحديث را داراى سه كتاب همسنگ و برابر سازد ، امّا هنوز يك گام اساسى ديگر لازم بود و آن ، آسان سازى مراجعه و تكميل روش ترتيب و يا تغيير روش مسندى بود؛ زيرا براى يافتن معناى يك واژه ناآشنا ، ضرورت داشت نام راوى حديثى را كه مشتمل بر آن واژه ناآشنا بود ، بدانيم و يا بيابيم ، تا بتوان به معناى آن در يكى از كتاب هاى غريب الحديث رسيد. به عبارت ديگر ، بدون دانستن نام راويان حديث ، يافتن معانى واژه هاى ناآشنا ، كارى بسيار پرزحمت و وقت گير بود. جهت رفع اين نقص ، ابراهيم بن اسحاق حربى(198 _ 285 ق) ، به تأليف كتاب بسيار بزرگى در غريب الحديث دست زد. (2) او روش معمول و رايج غريب نويسى ، يعنى روش مسندى را با روش لغت نويسان درآميخت ، و تلاشى سِتُرگ ، امّا ناكام را آغاز كرد. او از ميان دو روش حروفى و موضوعى لغويان ، روش حروفى و الفبايى ، بر اساس مخرج حرف و تقليب مواد را برگزيد ، و احاديث ذيل هر واژه را به ترتيب مسندى مرتب كرد ، امّا چون لزوما و همواره احاديثى از راويان مختلف در ذيل كلمات مقلوب مدخل الفبايى فصل ، يافت نمى شد و يا آن راوى كه فصلى از كتاب به او اختصاص يافته بود ، حديثى مشتمل بر كلمه اى از آن مادّه نداشت ، كتاب وى ناموزون گشت. افزون بر اين ، مشكل بودن روش «تقليب» (3) و نيز حجم بسيار زياد كتاب كه افزون بر احاديث ، اسناد آنها و

.


1- .غريب الحديث ، الخطّابى ، مقدمه ، ص 48.
2- .ابن نديم و محمّد بن شاكر الكتبى مى گويند : او دوازده مسند از احاديث غريب ترتيب داده بود ، و ابن اثير ، كتاب او را بزرگ و داراى مجلّدات بسيار مى داند (الفهرست ، ص 231 ؛ فوات الوفيات ، ج 10 ، ص 41 ؛ النهاية ، ج 1 ، ص 6 ).
3- .تقليب : يعنى آن كه حروف اصلى و ماده كلمات ، عنوان فصل شوند و سپس همه احتمالات تركيب آن چند حرف در كنار آن طرح شوند ، مثل آنچه در كتاب العين و معجم مقائيس اللغة است. مثلاً اگر «عقب» عنوان فصلى شد ، «بقع» و «قعب» و «عبق» نيز در پى آن مى آيند.

ص: 119

3 . دوره الفبايى

متن هاى مشابه و الفاظ هم خانواده را هم در بر داشت ، تلاش حربى را ناموفّق گذاشت ، و با وجود ارزش فراوان آن و دارا بودن بيش از هزار شاهد شعرى در تنها جلد باقى مانده آن ، متروك گشت و فقط جلد پنجم آن ، از حوادث تاريخى و آسيب روزگار به سلامت ماند ، و بقيه كتاب تاكنون به دست نيامده است. (1)

3 . دوره الفبايىكوشش ناموفّق حربى ، زمينه تحوّل كامل و دگرگونى بنيادين در ارائه واژه هاى ناآشنا (غريب) را فراهم آورد ، و گرچه پس از او روش مسندنويسى ادامه يافت ، امّا در پايان سده چهارم و با ظهور يك ابوعبيد ديگر ، يعنى ابوعبيد احمد بن محمّد هروى ، علم غريب الحديثْ وارد دوره سوم خود شد. ابوعبيد از خود پرسيد: مراجعه كننده به كتاب هاى غريب الحديث و يا غريب القرآن به دنبال چه چيزى است؟ آيا احاديث غريب را مى طلبد؟ آيا سند و طريق روايت هم برايش مهم است؟ براى او چه اهمّيتى دارد كه واژه نامفهوم ، در حديث ابن عباس باشد يا ابوهريره؟ چرا اگر يك واژه غريب ، در دو حديث و از دو راوى شنيده شده ، در دو جا بيايد؟ به ديگر سخن ، مقصود اصلى از تصنيف كتاب هاى غريب الحديث ، شناخت معنا و اعراب و شكل واژه ناآشناى به كار رفته در حديث است ، درست همان گونه كه در كتاب هاى لغت جارى است. افزون بر اين ، گردآورى همه آنچه در غريب الحديث نوشته شده بود و ارائه يك باره آن ، لازم مى نمود تا مراجعات متعدد به كتاب هاى گوناگون ، نياز نباشد. ابوعبيد هروى دوم ، در پاسخ به اين نياز ، كتاب هاى متعدد غريب الحديث را گرد آورد كه از جمله آنها ، كتاب هاى سه مؤلف اوّليه : ابوعبيد هروى اوّل ، ابن قتيبه دينورى و

.


1- .دكتر سليمان العايس ، جلد پنجم كتاب را به عنوان رساله دكترى در دانشگاه امّ القراى عربستان ، تحقيق كرد و سپس در همان جا به چاپ رسيد.

ص: 120

خطّابى بُستى بود. او اين سه كتاب را در كنار ديگر كتاب هاى غريب الحديث نهاد ، و سپس همه آنها را در كنار كتاب هاى غريب القرآن ، گرد آورد و بدين گونه ، كتاب الغريبين را سامان داد. او در ترتيب كتابش ، واژه ها را مطابق با حرف هاى اصلى آنها و به شيوه الفبايى تنظيم كرد ، و اين شيوه نو كه با اختصارى مناسب و بى اختلال و كاستى همراه گشته بود ، استقبال شايانى را براى كتاب وى به ارمغان آورد ، و حتّى با پيدايش كتاب بسيار غنى و پر محتواى الفائق از نويسنده اى مشهور و توانا چون زمخشرى (م 548 ق) _ كه ابن اثير ، نام آن را بامسمّا مى خواند _ از ميدان تحقيق و مطالعه كنار نرفت. (1) روش ابوعبيد ، روشى جارى و سارى براى قرن ها باقى ماند ، و محور تكميل و اتمام غريب الحديث ها گشت. از اين رو ، غريب نگاران ديگر ، به تكميل كتاب او رو آوردند؛ زيرا اگر كتاب او با همان روش ابداعى تكميل مى شد ، نياز به كتاب جامع ديگرى و يا با روشى غير از آن ، نمى بود. بر همين پايه ، در قرن ششم ، ابوموسى محمّد بن ابى بكر بن عمر مدينى اصفهانى كه از سرآمدانِ عصر خود بود ، هر آنچه را ابوعبيد هروى بدان دست نيافته بود ، در كتابى به نام هفوات الغريبين گرد آورد و به عنوان نقدى بر آن كتاب عرضه كرد (2) ، سپس در كتاب غريب خود به نام المجموع المغيث فى غريبى القرآن و الحديث داخل كرد. ابن اثير در مقدمه كتاب خود ، النهاية ، در باره كتاب او مى گويد : يناسبه قدراً وفائدة ويماثله حجماً وعائدة (3) ؛ يعنى هم از نظر ارزش و بهره و هم از نظر اندازه و دستمايه ، مانند كتاب ابوعبيد است. بزرگى اين كتاب و ادّعاى استدراك از سوى نويسنده

.


1- .به احتمال فراوان ، ترتيب كتاب الفائق ، مانع از رو آوردن خوانندگان بدان شد ؛ زيرا زمخشرى ترتيب الفبايى را برگزيد ، امّا آن را كاملاً به كار نبرد. او اوّلين واژه غريب حديث را در ذيل حرف مربوط آورد ، امّا ديگر واژه هاى آن حديث را به حرف مربوط به خود نبرد ، بلكه در همان جا به شرح آنها پرداخت و اين ، موجب گشت كه برخى واژه ها در ذيل حرف خود نيايند (به عنوان نمونه ، ر . ك : مادّه صبر) .
2- .گفتنى است ابو الفضل محمّد بن ابى منصور فارسى (م550) نيز ، كتاب غريبين را نقد كرد. او در اين نقد ، بيشتر به ضبط لغات توجه داشت و نام كتاب خود را التنبيه على الالفاظ التى وقع فى نقلها و ضبطها تصحيف و خطأ فى كتاب الغريبين نهاد.
3- .النهاية ، ص 9 (مقدمه).

ص: 121

آن ، اين گمان را پديد آورد كه اكر كسى آن را در كنار كتاب ابوعبيد بگذارد ، مى تواند ادّعا كند كه همه واژه هاى غريبِ حديث را يك جا گرد آورده است ، و اگر مشكل حجم زياد كتاب را حل نمايد ، مُهر پايانى بر غريب نگارى زده است. از اين رو ، ابن اثير (م 606 ق) با همين گمان ، پا در اين راه نهاد و به منظور كم كردن حجم كتاب ، به جدا سازى واژه هاى قرآنى آن پرداخت ، امّا از همان آغاز ، متوجّه شد كه هنوز واژه هاى فراوانى در كتاب هاى اصلى حديث اهل سنّت (همچون صحيح بخارى و مسلم) وجود دارند كه نيازمند شرح و تفسير هستند. او تتبّع و جستجوى خود را ادامه داد و تقريباً تمام كتاب هاى اصلى حديث را به قصد پيدا كردن واژه هاى غريب ، مطالعه كرد. سپس اين واژه هاى نو يافته را به مجموع دو كتابِ هروى دوم و مدينى افزود. از اين رو ، كتاب ابن اثير ، سه قسمت اصلى دارد: واژه هاى «الغريبين» هروى ، واژه هاى «المجموع المغيث» مدينى و يافته هاى خود او. (1) ابن اثير ، اين سه بخش را به همان ترتيب مشهور الفبايى كتاب هاى لغت و بر اساس مادّه سامان داد (2) ، و پس از ذكر مادّه كلمه ناآشنا ، عبارتى از حديث را كه مشتمل بر آن واژه غريب (و نيازمند شرح) است ، آورد. او در تفسير واژه هاى غريب ، راه اختصار پيمود (3) و همين روش نيكو ، همراه با فراگير بودن كتاب (كه حتّى واژه هاى غريب احاديث صحابيان و تابعيان را نيز در برداشت) موجب شد كه ابن اثير ، كتابش را النهاية بنامد. اين

.


1- .ابن اثير ، اين سه بخش را در كتاب خود مشخص ساخته است. وى هر آنچه را از هروى اخذ كرده ، با حرف «ه_» و آنچه را از ابوموسى مدينى گرفته ، با حرف «س» مشخّص كرده ، و افزوده هاى خود را بدون علامت و نشان ، آورده است.
2- .ابن اثير ، ابتكارى ديگر به روش الفبايى افزود كه دستيابى به برخى واژه ها را آسان تر كرد. او در واژه هايى مانند أثلب و أجدل كه حرف اوّل آنها جزو مادّه اصلى كلمه نيست ، ولى براى بسيارى قابل تشخيص نيست ، به همان صورت ظاهر ، بسنده كرد و آن واژه را در جاى غير اصلى اش آورد. وى براى اين كه مورد اتّهام قرار نگيرد ، به زايد بودن آن حرف ، تصريح مى كند.
3- .او در بسيارى موارد ، شواهد شعرى را هم حذف مى كند و براى اثبات تفسير و شرح واژه و معناى ارائه شده ، به كتاب هاى پيشين تكيه مى كند.

ص: 122

كار زيبا و ابتكارى ، جاى زيادى براى كتاب هاى بزرگ بعدى همچون كتاب ده جلدى ابن حاجب (م 646 ق) نگذاشت ، و حتى كتاب ديگر خود ابن اثير ، يعنى منال الطالب فى شرح طوّال الغرائب را ، سال ها در بوته فراموشى و گمنامى باقى گذارد و از اين رو ، تلاش هاى پس از او چيزى جز تلخيص و تذييل النهاية او نيست. مى توان گفت كه در زمينه احاديث نبوى ، كتاب النهاية براى آنان كه قصد اجتهاد و تتبّع و تحقيق در لغت را ندارند و تنها به معنايى مناسبِ عبارت و تفسيرى هماهنگ با مقصود گوينده نياز دارند ، كارآمدترين است ، امّا اين تلاش ها ، خلأ بزرگ مربوط به روايات منقول از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را پر نمى ساخت؛ چه روايت هايى كه مستقيماً از خود امامان عليهم السلام صادر گشته بود ، و چه آنها كه تنها از طريق امامان عليهم السلام به ما رسيده بود و آنها از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده بودند. امامان عليهم السلام ، سلسله طلايى حديث پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و از ديگران ، به آنچه جدّشان داشته ، اَدرى و اعلم بودند. نقل آنان ، به گواهى حديث هاى رسيده به ما ، صحيح تر و موجزتر بود و اعتبارى افزون تر و غيرقابل مقايسه با احاديثِ گذر كرده از حلقه منفصلِ نقل شفاهى (در دهه هاى نخستينِ تاريخ حديث) داشت. از اين رو ، استخراج واژه هاى غريب در گفته هاى آن بزرگواران ، در همه زمينه هايى كه سخن رانده بودند (و به ويژه در نيايش ها و مناجات ها كه لحنى وارهيده از سخنان معمول دارد) ، نيازى ضرورى بود ، ولى با كمال اندوه ، مهجوريت كلّى و علمى اهل بيت عليهم السلام و كمبود امكانات جوامع شيعى (به سبب سلطه حكومت هاى جور) ، اين كار را از بسيارى پوشيده داشت و بر برخى ديگر ، گران و ناممكن مى نمود. شايد بتوان پيدايش كتاب هاى بزرگ لغت ، و تدوين الفبايى جوامع لغت (همچون الصحاح جوهرى ، لسان العرب و تاج العروس) ، و احتواى برخى از آنها (1) بر واژه هاى غريب حديث و كتاب هاى آن را ، عاملى ديگر در اقدام نكردن به رفع اين نياز دانست ، نيازى كه رفع آن ، ده قرن به طول انجاميد ، و انديشه اسلامى را از بار معنايى گران سنگ و نهفته در تعابير اهل بيت عليهم السلام ، محروم گذارد.

.


1- .همچون لسان العرب كه النهاية ابن اثير را در بردارد.

ص: 123

در قرن يازدهم ، فخر الدين بن محمّد علىّ خفاجى ، مشهور به طُريحى (م 1087 ق) كه از شيعيانِ ادبْ آموخته و سيراب شده از علم صحيح اهل بيت عليهم السلام بود ، كوششى بزرگ را آغاز كرد. او به تحقيق در واژه هاى ناآشناى قرآن و حديث پرداخت ، و در پى ده ها سال تلاش علمى و تأليف چهل كتاب در دانش هاى گوناگون ، موفق شد در آخرين دهه عمر پربارش ، كتاب مجمع البحرين و مطلع النيّرين را به پژوهشگران و كاوشگران حديث اهل بيت عليهم السلام عرضه كند. او افزون بر شرح و تفسير واژه هاى مبهم قرآن و حديث ، گاه تاريخچه اى از پيامبران ، محدّثان ، دانشمندان ، پادشاهان و حتّى مكان ها به دست داد ، و با توضيح عقايد و فرقه ها ، كتاب خود را به يك دائرة المعارف كوچك شيعى ، تبديل نمود . او در تدوين مجمع البحرين ، از همه كتاب هاى مهم غريب الحديث ، لغت ، تفسير و دانش فراوان و اندوخته علمى خود سود برد (1) ، و در ترتيب واژه ها ، از روش جوهرى در الصحاح ، اقتباس كرد ، و آنها را مطابق مادّه كلمه و بر طبق حرف آخر ، ترتيب الفبايى داد. او براى آسان كردن دستيابى مراجعه كنندگانى كه از علم صَرف و اشتقاقْ اطّلاع چندانى نداشتند ، حرف همزه و الف منقلب از واو و ياء را يكسان به شمار آورد ، و همه كلمات مهموز اللام و ناقص را در حرف «الف» كتاب ، جاى داد. طريحى ، در تفسير و شرح حديث و واژه هاى غريب آن ، به خاستگاه آنها هم نظر داشته و تلاش كرده است خود را از تفسيرهاى متكرّر ، ولى بدون سند و اعتبار كه ساخته و پرداخته اخبارگويان و قصّه پردازان _ و نه گفته راويان وحى _ است ، دور نگه دارد. (2) او همچنين بر اساس بهره گيرى از علم اهل بيت عليهم السلام ، گاه مصداق هاى منطبق شده را ، به عنوان معانى واژه ها ذكر مى كند. (3)

.


1- .براى نمونه ، بنگريد : مواد «جدا» ، «ثوا» ، «دوا» ، «طوق» ، «ترك» ، «ضلّ» ، «عسقل» ، «لطم».
2- .بنگريد : واژه هاى حطيم و ملتزم .
3- .بنگريد : واژه نور و تطبيق آن بر امامان عليهم السلام .

ص: 124

4 . نياز امروز

4 . نياز امروزشايد برخى چنين بپندارند كه با تأليف مجمع البحرين ، آخرين نياز علم غريب الحديث هم برطرف شده و عصر تدوين كتاب هاى غريب الحديث ، پايان گرفته است ، امّا با توجّه به آنچه در مقدمه مقاله آمد و نيز نسبى بودن مفهوم غريب ، اين گمان تضعيف مى گردد؛ چرا كه هر چه پيشتر مى رويم ، انس و آشنايى با واژه هاى پيشين ، كمتر مى شود و هر چه كاربرد حديثْ گسترده تر شود و در جامعه هاى گوناگون بشرى ، جا باز كند و پرسش هاى بيشترى در باره آن مطرح گردد ، نياز به كاوش هاى لغوى افزون خواهد شد. به ديگر سخن ، واژه جديدى به وجود نمى آيد ، امّا ممكن است واژه اى كه در گذشته واضح و آشكار بوده است ، اندك اندك ، غبار غربت بگيرد و ناآشنا گردد. اگر به ساعت زبانى معتقد باشيم ، حتّى تفسيرها و شرح هاى واژه اى غريب ، خود در گذر زمان ، نيازمند شرح و بسط مى گردند و ترجمه زمانى آنها لازم مى نمايد. و آخر اين كه ، براى پاسدارى از مقصود اصلى صاحبْ سخن و نيل به درك صحيح و فهم درست گفته ها و نوشته هاى او ، و عدم تأثّر از پيش فرض ها و انگاره هاى ذهنى قبلى ، بايد معناى واژه را در همان ساختمان معنايى يافت كه از آن واژه ، براى بنياد نهادن آن ، سود جسته اند و اين ، يعنى جديدترين شيوه غريب نگارى كه جسته و گريخته به وسيله غريب نگاران پيشين نيز به كار رفته است ، و اخيراً در كتاب جديد غريب الحديث بحار الأنوار به كار بسته شده ، و كوشش هاى علّامه مجلسى را در اين زمينه ، سامان داده است. علّامه مجلسى ، در جريان تدوين بحار الأنوار و شرح جوامع روايى شيعه ، واژه هاى بسيارى را تفسير نموده است ، و با استفاده از تسلّط شگفت انگيز خود بر لغت و كتاب هاى غريب الحديث و نيز موارد استعمال آن واژه در احاديث ديگر ، توانسته است تفسير حديث با حديثْ به دست دهد. گردآورى همه اين واژه ها و ترتيب الفبايى آنها و نمودنِ نشانى هاى منابع مورد استفاده علّامه مجلسى ، مى تواند غريبِ حديث شيعه را از غربتْ بيرون آورد ، و بيان هاى پراكنده بحار الأنوار را جانى دوباره بخشد. (1)

.


1- .ابتكار اين طرح بزرگ از آنِ محقّق معاصر ، حجة الاسلام والمسلمين حسين حسنى است ، و تصحيح و تدقيق آن را بخش تحقيقات مؤسسه دارالحديث برعهده گرفت و در سال 1380 به چاپ رساند.

ص: 125

كار ديگرِ بر زمين مانده اى كه بى ارتباط با موضوع مقاله نيست ، شرح و تفسير اصطلاحات معنايىِ موجود در حديث است. امامان معصوم عليهم السلام ، مانند همه رهبران و رهنمايان ، با ايجاد خرده فرهنگ و توسعه آن ، درصدد تغيير و دگرگونى ارزشى و زيربنايى جامعه بشرى بوده اند. آنان در اين راه ، گاه واژه هايى ساده را با هم تركيب نموده ، معنايى جديد خلق مى كردند و گاه با سنجش ظرفيت مخاطب ، پرده از رازهاى خلقت بر مى گرفتند و رابطه هاى نهانى را آشكار مى ساختند. كاربرد متكرّر اين اصطلاح ها و تركيب ها ، ما را متوجّه اين نكته مى سازد كه بار معنايى نهفته در اين اصطلاح ثابت ، بيش از حدّ يك ترجمه تحت اللفظى است و در صورت تحقيق بيشتر ، دريچه اى نو بر ما مى گشايد. (1) اميد كه پيشگامان پژوهش در معارف اهل بيت عليهم السلام ، گام پيش نهند و گوشه اى از اين اسرار را بر دل و جان ما فرو ريزند. در پايان مقاله ، نام هاى مؤلفان غريب الحديثْ به ترتيبِ تاريخ فوت آنان مى آيد. همچنين برخى توضيحات مربوط به كتاب و يا نويسنده كه از منابع متعددى گردآورى شده است ، عرضه مى گردد. اين اطّلاعات ، از مقدمه هاى كتب غريب الحديث و به ويژه مقدمه ابن اثير بر اثر بزرگش النهاية و الفهرست ابن نديم و كشف الظنون چلپى به دست آمده است. (2)

مؤلفان غريب الحديث1 . أبوالحسن نضر بن شُمَيل خرشة المازني (203ه ) 2 . محمّد بن المستنير (قطرب) (206ه ) 3 . أبوعمرو إسحاق بن مرار الشيباني (206 و يا 210ه )

.


1- .بنگريد : اصطلاح «عقل عن اللّه » و نيز مقاله استاد محمّد رضا حسينى جلالى ، در شماره دوم فصلنامه علوم الحديث در باره «اصطلاح جراب النورة» .
2- .الفهرست ، دارالكتب ، بيروت ، ص 139 _ 140 ؛ كشف الظنون ، حاجى خليفه چلپى ، دارالفكر ، بيروت ، ج 2 ، ص 99 _ 202.

ص: 126

مؤلفان غريب الحديث

4 . أبوعبيدة معمر بن المثنّى (210ه ) 5 . أبوعدنان عبدالرحمن بن عبدالأعلى معاصر ابو عبيده (210ه) 6 . عبدالملك بن قُرَيب الأصمعي (213 يا 216ه ) 7 . أبوزيد سعيد بن أوس بن ثابت الأنصاري (215ه ) 8 . أبوعلي الحسن بن محبوب السرّاد (زرّاد) (1) (224ه ) 9 . أبوعبيد القاسم بن سلّام الهروي (224ه ) 10 . سلمة بن عاصم الكوفي شاگرد فرّاء (207ه) 11 . محمّد بن زياد (ابن الأعرابي) (231ه ) 12 . عمرو بن أبي عمرو الشيباني (231ه ) 13 . علي بن المغيرة الأثرم (232ه ) 14 . أبومروان عبدالملك بن حبيب الالبيري (238 يا 239ه ) 15 . أبوجعفر محمّد بن حبيب البغدادي النحوي (245ه ) 16 . أبوجعفر محمّد بن عبداللّه بن قادم (251ه ) 17 . شَمِر بن حمدويه الهروي (251ه ) 18 . ثابت بن أبي ثابت (ثابت بن عبدالعزيز) (2) (213 يا 223ه ) 19 . أبومحمّد عبداللّه بن مسلم (ابن قتيبة) (276ه ) 20 . أبو إسحاق إبراهيم بن إسحاق الحربي (285ه ) 21 . أبوالعباس محمّد بن يزيد (المبرّد) (285 يا 286ه ) 22 . محمّد بن عبدالسلام الخُشَني (286ه ) 23 . أبوالعباس أحمد بن يحيى (ثعلب) (291ه ) 24 . محمّد بن أحمد بن إبراهيم (ابن كيسان) (299ه يا 320 )

.


1- .از ياران و راويان مشهور امام رضا عليه السلام .
2- .او ورّاق ابو عبيد قاسم بن سلّام بوده است .

ص: 127

25 . قاسم بن ثابت السَّرقُسْطي (1) (302ه ) 26 . أبومحمّد القاسم بن محمّد الأنباري (304ه ) 27 . أبوموسى سليمان بن محمّد بن أحمد الحامض (305ه ) 28 . أبومحمّد سلمة بن عاصم الكوفي (310ه ) 29 . أبوبكر محمّد بن الحسن (ابن دريد) (321ه ) 30 . محمّد بن عثمان الجعد (322ه ) 31 . أبوبكر محمّد بن القاسم الأنباري (327 يا 328ه ) 32 . أبوالحسين عمر بن محمّد بن القاضي المالكي(ابن درهم) (2) (328ه ) 33 . أبوعمر محمّد بن عبدالواحد المطرز الباوردي (غلام ثعلب) (3) (345ه ) 34 . أبومحمّد عبداللّه جعفر (ابن درستويه) (347ه ) 35 . أبومحمّد القاسم بن محمّد الديمرتي الأصبهاني (حدود 355ه ) 36 . أبوسليمان حمد بن محمّد إبراهيم الخطّابيالبستي الشافعي (388ه ) 37 . أبوعبيد أحمد بن محمّد الهروي (4) (401ه ) 38 . أبوالقاسم إسماعيل بن الحسن بن الغازي البيهقي (5) (402ه ) 39 . أبوالفتح سليم بن أيّوب الرازي الشافعي (6) (447ه ) 40 . إسماعيل بن عبدالغافر الفارسي (449ه ) 41 . إبراهيم بن محمّد بن إبراهيم النسوي (519ه )

.


1- .نام كتاب وى «الدلائل» است كه مجله «معهد المخطوطات العربية» آن را در شماره دهم خود ، به سال 1384 هجرى ، در باب «حديث الشعبي في صفة الغيث» به چاپ رساند .
2- .ياقوت حموى آن را چنين توصيف كرده است : «كتابى بزرگ كه آن را به پايان نرساند» (معجم الاُدباء ، ج 5 ، شماره 2097) .
3- .اين كتاب ، واژه هاى غريب احاديث را در «مسند احمد بن حنبل» شرح داده و از اين رو «غريب مسند احمد» نام گرفته است .
4- .كتاب وى ، واژه هاى غريب قرآن را نيز در بردارد و از اين رو «غريبين» ناميده مى شود .
5- .«سمط الثريّا في معاني غريب الحديث» نام كتاب او است .
6- .او كتاب ابو عبيد و ابن قتيبه را گردهم آورد و نام كتاب خود را «تقريب الغريبين» نهاد . وى برخى از مطالب را مختصر كرد كتابش را در سال 424 هجرى به پايان برد .

ص: 128

42 . أبوالحسن عبدالغافر بن إسماعيل بن عبدالغافر الفارسي (1) (529ه ) 43 . ابن عياض اليحصبي (2) (544ه ) 44 . أبوالحسن علي بن عبداللّه بن أبي جرادة (3) (548ه ) 45 . أبوالمكارم علي بن محمّد النحوي (561ه ) 46 . أبوموسى محمّد بن عمر المديني الأصفهاني (581ه ) 47 . أبوالقاسم جار اللّه محمود بن محمّد الزمخشري (583ه ) 48 . أبوشجاع محمّد بن علي بن شعيب الدهّان (590ه ) 49 . أبوالفرج عبدالرحمن بن علي (ابن الجوزي) (597ه ) 50 . مجدالدين أبوالسعادات المبارك بن محمّد الجزري (ابن الأثير) (4) (606ه ) 51 . موفّق الدين عبداللّه بن أحمد بن قدامة المقدسي (5) (620ه ) 52 . موفّق الدين عبداللطيف بن يوسف بن محمّد الموصليالشافعي(ابن اللبان) (6) (629ه ) 53 . محمّد بن علي الغسّاني المالقي (ابن عسكر) (7) (636ه ) 54 . أبوعمرو عثمان بن عمر (ابن الحاجب) (646ه ) 55 . ابن طاووس (8) (664ه )

.


1- .نام كتاب او «مجمع الغرائب ومنبع الرغائب» است . وى همه كتب غريب پيش از خود را جمع آورى كرد و تأليفش را در سال 526 هجرى به پايان برد .
2- .او تنها واژه هاى غريب سه كتاب «الموطّأ» و «البخاري» و «مسلم» را شرح كرد و نام كتابش را «مشارق الأنوار على صحاح الآثار» نهاد .
3- .ياقوت حموى در «معجم الاُدباء» (ج1، ص121) آورده است كه او كتاب ابو عبيد قاسم بن سلّام را بر حسب الفبا مرتب كرد ، اما نتوانست كتابش را به انجام رساند .
4- .نام كتاب مشهور او «النهاية في غريب الحديث والأثر» است و كتاب غير مشهور وى «منال الطالب في شرح طوال الغرائب» نام دارد .
5- .نام كتاب او «قنعة الأريب في تفسير الغريب من حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله والصحابة والتابعين» است .
6- .نام كتاب او «المجرّد في غريب الحديث» است .
7- .نام كتاب او «الشرع الروي في الزيادة على غريب الهروي» است .
8- .او كتاب «غريب مسند أحمد لأبي عمر المطرز» را خلاصه كرد ؛ (الذريعة ، ج 16 ص 50) .

ص: 129

برخى ناقدان كتاب هاى غريب الحديث

56 . صفيّ الدين محمّد بن أبي بكر الاُرمَوي (1) (723ه ) 57 . عماد الدين أبو الفداء إسماعيل بن محمّد البعلبكي (2) (785ه ) 58 . جلال الدين السيوطي (3) (911ه ) 59 . عيسى بن محمّد الصفوي (953ه ) 60 . علي بن حسام الدين المتّقي الهندي (975ه ) 61 . فخر الدين محمّد علي بن أحمد بن طريح النجفي (4) (1085ه ) 62 . أحمد بن محمّد المرزوقي (5) (بعد از 1281ه ) 63 . صلاح الدين الحنفي (6) معاصر

برخى ناقدان كتاب هاى غريب الحديث1 . أبوسعيد أحمد بن أبي خالد الضرير الكندي 7 (462ه ) 3 . موفّق الدين عبد اللطيف بن يوسف الموصلي البغدادي (7) (629ه ) 4 . ابن قتيبة (نام كتاب او «إصلاح الغلط» است) 9 (قرن سوم ) 6 . علي بن حمزة البصري (8) (375ه ) 7 . أبوالفضل محمّد بن أبيمنصور الناصر بن محمّد الفارسي 11 (581ه )

.


1- .كتاب او گونه اى تتّمه و ذيل نويسى بر «النهاية» ابن اثير است .
2- .او نهايه ابن اثير را به نظم درآورد و آن را «الكفاية في نظم النهاية» ناميد .
3- .او «النهاية» ابن اثير را خلاصه كرد و ذيل و دنباله اى بر آن افزود .
4- .وى ابتدا «غريب أحاديث الخاصّة» و سپس «مجمع البحرين» را نگاشت .
5- .نام كتاب او «بلوغ المرام لبيان ألفاظ سيّد الأنام» است .
6- .او نيز كتاب «النهاية» ابن اثير را خلاصه كرد و آن را «مختصر النهاية في غريب الحديث والأثر» ناميد .
7- .. اين سه تن كتاب أبي عبيدة معمّر بن المثنّى را نقد كردند .
8- .. اين سه تن كتاب أبي عبيدالقاسم بن سلام را نقد كردند .

ص: 130

برخى نسخه هاى خطى كتب غريب الحديث

9 . حسن بن عبداللّه الأصفهاني (لغدة) 1 (327 يا 328ه )

پاسخ دهندگان به ابن قتيبة (1)1 . محمّد بن نصر، أبوعبيد اللّه المروزي (294ه ) 2 . يوسف بن عبداللّه القفصي التميمي (326ه ) 3 . أبو بكر محمّد بن القاسم الأنباري (327 يا 328ه ) 4 . ابن عبدون عبدالمجيد الفهري (527ه )

برخى نسخه هاى خطى كتب غريب الحديث1 . مجمع بحار الأنوار فى غرائب التنزيل و لطائف الأخبار جمال الدين محمّد طاهر صديقى فتنى (م 986 ق) نسخه خطى : 3881.062.5 فرهنگ نامه اى مربوط به لغات قرآن و حديث و بر اساس ترتيب حروف اوّل كلمه ها است . مؤلف رمزهايى را براى كتاب هايى كه استفاده كرده ، قرار داده است. اين كتاب ، به شيخ على متقى هندى ، مؤلف كتاب بزرگ كنز العمال هديه شده و تأليف آن به تاريخ يازدهم رمضان 679 هجرى در كجرات هند ، به پايان رسيده است. 2 . مختصر مجمع البحرين نسخه خطى: 615.121.2؛ مؤلف روش و ترتيب كتاب اصلى را حفظ كرده ، ولى بيشتر آيات و روايات و بعضى از خصوصيّات لغوى را حذف كرده است. نسخه تاريخ ندارد و مؤلف كتاب نامشخص است.

.


1- .گاه برخى مؤلفان به پاسخگويى نقدها پرداخته اند كه در اين ميان ، دفاع از ابو عبيد قاسم بن سلّام ، جايگاه ويژه اى دارد و همچنين چهار تن در مقابل نقد ابن قتيبه از او دفاع كرده اند .

ص: 131

3 . ايجاز الغرائب و انجاز الرغائب. ابوالفتوح عبدالرزاق بن على بيهقى . نسخه خطى كتابخانه مرعشى : 128.22.3 ، اين كتاب فرهنگى است مختصر ، در باره لغات حديث . به ترتيب حروف اوّل كلمه ها در بيست و هشت كتاب و هر كتاب داراى چند باب. اين فرهنگ براساس ترتيب كتاب الغريبين نوشته هروى تنظيم شده و مؤلف مى گويد : به حد وسط ، خالى از ايجاز مخل و اطناب مملّ ، لغات را پرداختم. تاريخ استنساخ آن سال 806 ق است . 4 . ينابيع اللغة . ابو جعفر احمد بن على بيهقى ، مشهور به جعفرك (م 445 ق). نسخه خطى 8611.043.3؛ مؤلف پس از تأليف المحيط بلغات القرآن كتابى در لغت حديث پرداخت و چون مى خواست كتابش مورد توجه و استقبال قرار گيرد ، گفتار جوهرى در الصحاح را اصل قرار داد و تراكيب ابن فارس در معجم مقاييس اللغة را بر آن افزود و آن را به گونه اى تنظيم كرد ، كه طالبانْ سرگردان نباشند.

.

ص: 132

تلاش هاى علّامه محمّدتقى مجلسى در فهم متن
چكيده
درآمد
اشاره

تلاش هاى علّامه محمّدتقى مجلسى در فهم متنچكيدهفقه الحديث ، به عنوان يك دانش و قواعد در قالبْ درآمده ، نخستين گام هاى خود را بر مى دارد. آنچه كه مى تواند اين گام ها را استوار و پابرجا گرداند ، بهره گيرى از ذخاير ارزشمند محدثان سختكوش شيعى است كه به تنهايى ، كتاب هاى بزرگ حديثى را شرح داده و در حلّ مشكلات متن و مقصود احاديث ، از كوشش هاى ادبى تا فهم هاى هنرى ، و از كاوش هاى زبانى تا گردآورى و ارائه قرينه هاى مقامى و كلامى ، فروگذار نكرده اند . مقاله پيش رو و مقاله در پى اين نوشته ، عرضه دسته بندى كوشش هاى گسترده محمّد تقى مجلسى است كه مطابق با آنچه در فصل «سير فهم حديث» از كتاب روش فهم حديث پيشنهاد شده است ، در دو مرحله «فهم متن» و «فهم مقصود» و نيز بررسى «پيش نيازهاى فهم» ، طرح مى شود. در مبحث «پيش نيازهاى فهم» ، مسائلى را چون : توجه مجلسى رحمه الله به تصحيف ها وتقطيع ها ، نقل به معنا و چگونگى حل آنها از سوى او ، همراه نمونه هايى آورده ايم. در مرحله «فهم متن» ، تفسيرهاى لغوى مجلسى رحمه الله و به كارگيرى دانش هاى ادبى او ، در خور توجه است و نمونه هايى نيز ، توانمندى او را در شرح اصطلاح ها نشان مى دهد ، و آشنايى او با زبان ادبى برخى احاديث و نيز فهم زيبايى شناسانه او را برمى نمايد. كليد واژها: فقه الحديث ، محمّد تقى مجلسى ، روضة المتقين ، شرح من لا يحضره الفقيه ، فهم متن ، تأويل متن.

درآمدمحمّد تقى مجلسى رحمه الله ، از زمره محدّثان فهيم و فقيهى است كه تنها به ذكر اخبار ونقل روايات بسنده نكرده ، بلكه به شرح و تفهيم بسيارى از احاديث همّت گماشته ونكات

.

ص: 133

تعريف فقه الحديث

نهفته و لطايف ناگفته آنان را بازگو كرده است. او براى رسيدن به اين مقصود ، از همه اندوخته غنى علمى خويش بهره برده ، و ادب وفقه و اصول و تفسير را به منظور استخراج اين بديعه هاى نغر ، يك جا مورد استفاده قرار داده ، واز قاعده هايى بهره گرفته كه گرچه ناگفته اند ، اما ناپيدا نيستند. ما با قالب بندى آنها و دادن يك سير منطقى ، سعى در گردآورى و دسته بندى تلاش هاى فقه الحديثى او در محدوده شرح بزرگش روضة المتقين داريم . روضة المتقين ، شرح عربى او بر كتاب من لا يحضره الفقيه ، يكى از كتب اربعه حديث شيعه است . از ويژگى هاى كتاب من لا يحضره الفقيه و به تبع آن روضة المتقين ، آن است كه افزون بر احاديث فقهى ، بر احاديث اخلاقى و موعظه ها نيز مشتمل است و توان شارح را در هر دو حوزه وسيع فقه و اخلاق ، نمود مى دهد . چهار جلد اين شرح به تفصيل ديده شده است (1) و به يكى دو جلد در مناسبت هاى خاص مراجعه كرده ام . از اين رو ، جاى تحقيقى جامع تر و با ارائه شواهد بيشتر موجود است ، و كمبود منابع و متون در زمينه فقه الحديث ، ايجاب مى كند كه انديشمندان جوان ، نوشته هايى نوتر و عميق تر را ارائه دهند . ما ابتدا فقه الحديث را از ديدگاه مقبول معاصر تعريف مى كنيم و جايگاه و اهميت آن را بازگو كرده ، و سپس سير منطقى و متداول فهم حديث ، به ويژه احاديث نيازمند به شرح و تفسير را بر شمرده و ضمن توضيح مختصر هر مرحله ، مصداق ها و نمونه هايى از فعاليت هاى انجام پذيرفته از سوى محمّد تقى مجلسى رحمه الله را ارائه مى دهيم .

تعريف فقه الحديثفقه الحديث ، دانشى است كه به بررسى متن حديث مى پردازد و با ارائه مبانى و سير منطقى فهم آن ، ما را به مقصود اصلى گوينده حديث نزديك مى گرداند. (2) اين مبانى و شيوه ها كه از قواعد ادبى ، اصولى و كلامى و ديگر قوانين عقلى و عقلايى استخراج گشته است ، و در قالب يك سير منطقى و جريان پويا تعريف مى گردد ، ما را در يافتن معناى اصلى حديث و فهم درست و برتر مقصود آن و نيز جاى دادنش در يك نظام

.


1- .؟؟؟ ، ج 1 ، 8 ، 12 و 13 .
2- .براى آگاهى بيشتر از تعريف و نيز ديدگاه هاى ديگر ، بنگريد : روش فهم حديث ، ص 7 .

ص: 134

اهميت فقه الحديث

همگون اعتقادى ، يارى مى رساند ، به گونه اى كه به ساختار به هم پيوسته زبانى و عقلانى حاكم بر مجموعه احاديث ، خللى وارد نيايد. فقه الحديث ، از دانش هاى حديثى مربوط به متن است كه به فهم محتوا و مضمون حديث يارى مى رساند ، و شرح متن حديث و حلّ مشكلاتِ بر سر راه فهم آن را به عهده دارد. 1 اگر چه همه دانش هاى حديثى با تمام شاخه هاى فرعى خود ، مهم و حتى ضرورى هستند ، اما آنچه كه به گونه مستقيم ترى در ارتباط با شرح و فهم مقصود اصلى حديث ، و بهره گيرى از آن در ديگر علوم الهى و انسانى ، و به صحنه عمل درآوردن و تحقق بخشيدن آن در زندگى است ، دانش (فقه الحديث) است كه اگر درست به كار بسته شود و مسير منطقى آن به تمام و كمال پيموده شود ، ما را به مفهوم حقيقى حديث نزديك مى گرداند و پس از عبور از بوته نقد ، وظيفه علمى و عملى ما را معين مى سازد و پس از فراغ از حجيّت آن ، اين وظيفه را اعتبار مى بخشد و عمل ما را به دين مستند مى كند.

اهميت فقه الحديثبر اساس آنچه گفته آمد ، كاميابى در اين شاخه ، مى تواند كوشش هاى ما را در ديگر گونه هاى علوم حديثى با ثمر سازد ، و حديث پژوه را از زيبايى هاى كلام اهل بيت بهره مند و در لذت هاى فهم حديث ، غوطه ور كند. نكته حائز اهمّيت در اين جا ، آن است كه هر چه در باره حديث بگوييم و هر استفاده اى

.

ص: 135

كه بخواهيم از حديث ببريم ، به گونه اى مستقيم و بدون واسطه ، به فهم آن منتقل مى شود . اگر حديثْ فهميده نشود ، مانند آن است كه خوانده نشده و مورد استفاده قرار نگرفته است . در اين جا ، بهتر است اهمّيت فقه الحديث و فهم روايت را ابتدا از خود احاديث و امامان معصوم عليهم السلام برگيريم ، كه نخستين هشداردهندگان به اين مهم و اولين شارحان حديث و سنّت نبوى بوده اند و در كشف معانى آن ، كوشش هايى پى گير داشته اند . و سپس اهميت آن را به مناسبت نوشتار ، از زبان عالمان ، سپس مرحوم مجلسى رحمه اللهبياوريم كه شرح بزرگ او بر كتاب من لايحضره الفقيه و رنجى كه بر سر فراهم آمدن آن نهاده ، خود به تنهايى شاهد مدعاى ماست. عبيده سلمانى ، هشدار امام على عليه السلام را در اين زمينه چنين نقل مى كند : يا أيّها الناس! اتّقوا اللّه و لا تفتوا بما لا تعلمون ، فإنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قد قال قولاً آل منه إلى غيره ، و قد قال قولاً من وضعه فى غير موضعه كذب عليه ... ؛ (1) امام صادق عليه السلام نيز اين شيوه را در پيش گرفته و همين احتياط را در احاديث خود و ديگر امامان ، ضرورى مى داند . ايشان مى فرمايد : حديثٌ تدريه خيرٌ من ألفٍ ترويه ، ولايكون الرجل منكم فقيها حتّى يعرف معاريض كلامنا ، و إنّ الكلمة من كلماتنا لتنصرف على سبعين وجها ، لنا من جميعها المخرج ؛ (2) يك حديث بفهمى ، بهتر از آن است كه هزار حديث [ نفهميده ] نقل كنى . هيچ يك از شما فقيه و بيناى در دين نمى شود ، مگر آن كه تعريض هاى كلام ما را بشناسد . گاهى سخنى از سخنان ما تا هفتاد تفسير دارد كه براى همه آنها پاسخ داريم . همچنين آن امام همام مى فرمايد كه اگر كسى توان فهم معانى احاديث اهل بيت عليهم السلام را يافت و به ژرفاى اين دريا رسيد ، فقيه ترينِ مردم خواهد بود : أنتم أفقه الناس إذا عرفتم معانى كلامنا ، إنّ الكلمة لتنصرف على وجوه ، فلو شاء إنسان ، لصرف كلامه كيف شاء و لا يكذب ؛ (3)

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 295 (ح 823 ) .
2- .معانى الأخبار ، ص 2 .
3- .معانى الأخبار ، ص 1 .

ص: 136

شما بيناترين مردم در دين هستيد ، هرگاه [ عمقِ ] معانى سخنان ما را بفهميد. گاه ، يك سخن قابليت معانى گوناگونى دارد و اگر كسى بخواهد ، مى تواند سخنش را به دلخواه خود معنا كند ، در حالى كه دروغ هم نگفته است. گفتنى است مؤلّف كتاب من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق ، كتاب اصلى فقه الحديثى اش ، معانى الأخبار را _ كه منبعى كهن ، معتبر و كم نظير در زمينه فقه الحديث است _ ، با اين روايت آغاز كرده و نام كتاب خود را نيز ، از همين روايت برگرفته است . در برخى موارد ، فهم نادرست حديث ، اثر بدترى از نفهميدن و نديدن و نشنيدن روايت دارد . كژراهه هاى پديد آمده و كيش ها و فرقه هاى گوناگون منتسب به دين ، ريشه در سوء فهم و برداشت هاى نادرست از متون دينى و به ويژه حديث دارند ، و سخن دانشمند و محدّث بزرگ شيعى قرن چهارم ، نعمانى (1) ، در مقدمه كتاب سترگش الغيبة ، مؤيّد اين معناست : لعمرى ما أُتىَ من تاه و تحيّر و افتتن و انتقل عن الحقّ و تعلّق بمذاهب أهل الزخرف و الباطل ، إلّا من قلّه الرواية و العلم و عدم الدراية و الفهم ، فإنّهم الأشقياء لم يهتمّوا لطلب العلم ، و لم يتعبوا أنفسهم فى اقتنائه و روايته من معادنه الصافية ، على أنّهم لو رووا ثمّ لم يدروا ، لكانوا بمنزلة من لم يروِ ، و قد قال جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام : «اعرفوا منازل شيعتنا عندنا على قدر روايتهم عنّا و فهمهم منّا» ، فإنّ الرواية تحتاج إلى الدراية ، و « خبر تدريه خير من ألف خبر ترويه ؛ (2) به جانم سوگند! كه هيچ كس سرگردان و متحير و مفتون نگشت و از حق نبريد و به باطل و پوچى نپيوست ، جز آن كه اندوخته علم و روايتش اندك بود و از دقت و فهمْ تهى. اين شوربختان به جست وجوى دانش همت نگماشتند و رنجِبه چنگ آوردن و نقلش را از كان هاى ناب آن به جان نخريدند و اگر هم نقل مى كردند ، چون به ديده تامّل و دقت در آن نمى نگريستند ، باز بسان كسى بودند كه چيزى نقل نكرده است. امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است: «منزلت شيعيانمان را نزد ما ، با مقدار نقل و فهمشان از سخنان ما بسنجيد» ، زيرا كه روايتْ نيازمند فهم است و «يك حديث بفهمى ، بهتر

.


1- .ابو عبد اللّه محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى ، مشهور به ابن زينب (م قرن 4) .
2- .الغيبة ، ص 22 (مقدمه) .

ص: 137

مراحل فهم حديث
اشاره

از آن است كه هزار حديث [ نفهميده ] نقل كنى». با توجه به اين هشدارها و در همين راستا ، مرحوم مجلسى رحمه الله چنين مى گويد : لا تكن ممّن ينقل الأخبار ولا يفهم معانيها ، أو يفهمها ولا يتفكّر فى عواقبها؛ (1) از كسانى مباش كه تنها به نقل احاديث اكتفا مى كنند و از فهم معانى [ ژرفِ ] آن غافل اند ، يا اين كه معانى را مى فهمند ، اما در نتايج و پيامدهاى آن انديشه نمى كنند. بر اساس همين اهميت و نيز آنچه كه در تعريف فقه الحديث گذشت ، مى توانيم علت كوشش دراز دامن علّامه مجلسى را بهتر درك كنيم كه در نوع خود ، از زمره اولين كارهاى شرح الحديثى است. بسيارى از نوشته ها ، سخنان و كوشش هاى مجلسى رحمه الله ، و پى جويى هاى وقت گير و فرصت گير او در تفسير لغات متن و فهم بهتر و برتر از حديث ، و كاربرد مفاهيم اصول فقه و قواعد فقهى و استشهاد او به آيات و احاديث ديگر و كتب لغت ، در همين جاى گاه معنا مى دهد. او با بهره بردن از علوم قرآنى ، حديثى ، ادبى ، فلسفى و حتى عرفانى و با تكيه بر اندوخته هاى فراوان خود ، گام به گام به مفهوم و مقصود حديث نزديك گشته و فهم خود را سخاوتمندانه در اختيار نهاده است . ما معتقديم او اين گام ها را به گونه اى منطقى برداشته و مراحل فهم حديث را به درستى پشت سر نهاده است. اكنون ، در ابتدا و به اختصار ، مراحل فهم حديث را بر شمرده و در هر گام ، شواهد خود را مى آوريم .

مراحل فهم حديثفهم حديث ، يك اتفاق لحظه اى و ساده نيست و حداقل بسيارى از احاديث ، نيازمند پشت سر نهادن دو مرحله كلى هستند : الف _ فهم متن ب _ فهم مقصود اما پيش از اين دو ، احراز صحّت متن و درستى انتساب آن به معصوم عليه السلام ، پيش نياز اصلى براى طى مسير فهم حديث است . اين پيش نياز ، از آن رو اهميت دارد كه حديث در

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 349 .

ص: 138

احراز صحّت متن
مقابله نسخه هاى متعدد

طول مسير تاريخى خود ، دچار عارضه تصحيف و تحريف و نيز جريان نقل به معنا گشته است . تغييرات عمدى و سهوى راويان و جواز گزارش معناى حديث در قالب واژه هايى ديگر ، مى طلبد كه هر خواننده حديث ، به ويژه اگر قصد شرح و عمل به آن را دارد ، از صحّت متن در دسترس خويش ، اطمينان نسبى بيابد ، و مجلسى پدر به خوبى اين نياز اوليه را تشخيص داده و آن را بر آورده است .

احراز صحّت متنمقابله نسخه هاى متعدددستيابى به نسخه هاى متعدد و دسترسى به گزارش هاى متفاوت راويان وكتاب هاى حديث ، از بهترين راه هاى احراز صحّت متن و يافتن اطمينان نسبى از سخن ابراز شده به وسيله امام معصوم عليه السلام است . نسخه هاى متعدد به طور معمول ، شامل دست نويس هاى كاتبان مختلف در طول دوره استنساخ و نسخه بردارى از كتاب هاست ، اما در نزد بسيارى از مصحّحان و محدّثان ، منحصر به آنها نيست ، بلكه گزارش هاى دو كتاب حديثى از يك راوى و با يك سند و طريق نيز مى توانند ، نسخه هاى هم عرض و متعدد از يك متن محسوب شوند و از اين رو ، نقل كلينى و صدوق در موارد متعددى مى توانند نسخه هاى متعدد يك حديث به شمار آيند و به طريق اولى ، نقل صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه ، مى تواند به تصحيح متن علل الشرايع و يا به عكس ، كمك كند . از تلاش هاى مجلسى رحمه الله ، نمونه هايى را در هر دو گونه برشمرده شده ، سراغ داريم . او در توضيح واژه «نحيزه» در حديث «نعم العون الادب للنحيزة» مى گويد : أى النفس ، فإنّ العبادات الظاهرة لطف فى العبادات الباطنة من الإخلاص و الشكر . . . و فى بعض النسخ «للخيرة» أى الأخيار (1) . يعنى نفس (و باطن) ، براى اين كه عبادت هاى ظاهرى ، كمك [ و زمينه اى ] براى عبادت هاى باطنى از قبيلِ اخلاص و شكر است... و در بعضى از نسخه ها «للخيرة» ، يعنى نيكان آمده است.

.


1- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 48 .

ص: 139

در همين زمينه و در مورد مقدار خون معفوّ عنه در نماز ، عباراتى چنين مى آورد : «وإن كان الدم دون حمّصة فلا بأس» . . . و فى بعض النسخ بالخاء المعجمة و الصاد المهملة بمعنى أخمص ، و كأنّه تصحيف؛ (1) اگر خون ، كمتر از يك دانه عدس باشد ، اشكالى ندارد. در بعضى از نسخه ها(خمصه) ذكر شده ، به معناى گودى كفِ دست ، كه به نظر مى آيد تصحيف باشد. و نمونه سوم كه اهميت توجه به نسخه بدل ها را در فهم واخذ نتيجه از حديث به روشنى نشان مى دهد ، مربوط به غسل مسّ ميّت است . او در عبارت «وغسل مَن مسّ ميّتا واجب» كه عبارت يك نسخه كتاب من لا يحضره الفقيه است ، مى گويد : وفى بعض النسخ و فى نسخ «التهذيب» ، «غسل من غسّل» بدله (2) ، و المراد به المسّ أيضا . در بعضى از نسخه ها [ ى كتاب من لايحضره الفقيه ] و در تمام نسخه هاى تهذيب الأحكام به جاى «غسل بر كسى كه مرده اى را لمس كند» عبارتِ «غسل بر كسى كه مرده اى را غسل دهد» آمده ، كه مراد از آن [ غسل مرده ] ، تماس با اوست. نمونه اخير ، شاهد تلاش گسترده مجلسى در دسترسى به نسخه هاى متعدد براى تصحيح يك لغت و يك قطعه كوچك از متن حديث است و از اين رو ، از مصاديق زمينه دوم ، يعنى تصحيح متن حديث با استفاده از ديگر احاديث است . مصداق ديگر اين تلاش ، به هنگام شرح خطبه مشهور «وسيله» ، از امام على عليه السلام به چشم مى آيد . مجلسى رحمه الله تمام متن اين خطبه بزرگ را در من لا يحضره الفقيه ، با سه كتاب ديگر سنجيده است ، يعنى نهج البلاغة ، كافى و أمالى صدوق ، و سپس فرق ها را يك به يك و با حوصله تمام گوشزد كرده است. به عنوان نمونه ، مى توان به «مفتضحات النوائب» به جاى «مفظعات النوائب» ، «لا نصب أوضع من الغضب» به جاى «لا نسب . . .» ، «و ان أسعد بالرضا» به جاى «أو أسعده بالرضا» در نهج البلاغة اشاره كرد (3) .

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 215 .
2- .يعنى به جاى «مسّ» «غسل» است و اكنون نيز در نسخه هاى چاپ شده همين گونه است ، بنگريد : كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 45 .
3- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 169 _ 173 و براى نمونه ديگر بنگريد : ج 13 ، ص 61؛ ج 8 ، ص 10 و 54 .

ص: 140

مجلسى از رهگذر همين مراجعات فراوان به نسخه ها ، به سقط ها و نقصان ها و نيز افزوده هاى ناسخان و راويان كه إسناد يا فهم حديث را با مشكل جدّى روبرو مى كند ، پى برده و آنها را تذكر داده است . او در باب طهارت ، به هنگام شرح حديث «دخول مردم به دين و آمدن فوج قبيله أزْد از يمن» ، مى گويد : والظاهر أنّه سقط من العبارة شى ء ، و يؤيّده ما رواه الصدوق فى العلل؛ گويى چيزى از عبارت افتاده است و روايت شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع اين را تاييد مى كند. (1) . علّت اين تحقيق و ارجاع به نسخه و كتاب ديگر ، نقل مستقيم اين قضيه از سوى امام صادق عليه السلام است كه نمى تواند در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله باشد تا خود شاهد واقعه دخول قبيله ازد گردد ، اما در نقل علل الشرايع ، امام صادق عليه السلام اين قول را به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد و اسناد و نسبت حديث درست مى شود. و در جايى ديگر و به گاه شرح حديث ، به نقل عبارتِ زياد گشته در تهذيب الاحكام شيخ طوسى اشاره مى كند. (2) مثال بارز زياده در حديث ، خلط تفسير راوى با متن است . مجلسى به خوبى متوجه اين نكته بوده و به مناسبت بدان تذكر داده است . مثلاً در در ذيل حديث «ليس للنساء من سَرَاة الطريق ، و لكن جنبيه؛ يعنى وسطه؛ شايسته نيست زنان از وسط راه بروند ، بلكه از كناره هاى آن حركت كنند» ، مى گويد : «يعنى وسطه » تفسير راوى از «سراة» است. (3) مرحوم مجلسى رحمه الله ، در تصحيح و تدقيق متن نسخه ها ، تنها به آنچه در دسترس دارد بسنده نمى كند و بر اساس تسلّط كم نظيرش بر اخبار اهل بيت عليهم السلام ، از حافظه خود كمك مى گيرد و نسخه هاى نا مأنوس را توجيه مى كند . همه ما حديث «لا يشكر اللّه من لا يشكر النّاس» را شنيده و در بسيارى از محاورات روز مرّه خود بدان استناد مى كنيم ، و مجلسى رحمه الله

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 172 .
2- .همان ، ج 8 ، ص 138 .
3- .همان ، ج 8 ، ص 367.

ص: 141

بر نمودن تصحيف ها

هم در آغاز اين معنا را مى پذيرد ، اما با توجه به اخبار ديگر و با يارى گرفتن از يك نسخه ، برداشتى متفاوت و شايد مقبول تر را ارائه مى دهد و چنين مى گويد : قد تقدّمت الأخبار فى ذمّ ترك شكر المنعمين من الناس ، و ليس فى بعض النسخ لفظة «لا» ، و كأنّه من النسّاخ ، و يمكن أنّ المراد به من كان نظره إلى الناس فقط؛ (1) احاديثى كه ناسپاسى در مقابل احسان و نيكى مردم را نكوهش مى كرد ، ذكر شد؛ اما در بعضى از نسخه ها لفظ «لا» وجود ندارد و احتمال دارد از اشتباه نسخه برداران باشد ، ولى ممكن است عبارتِ «لايشكر اللّه من يشكر الناس» صحيح باشد و منظور از آن ، كسانى باشند كه هنگام سپاسگزارى ، با غفلت از نعمت دهنده حقيقى تنها به مردم توجه دارند. اين توجيه عبارات به ظاهر نامقبول و استخراج احتمالات مقبول از آن ، نشان دهنده فهم عميق مصحّح و محدّث است و هم ابراز كار او ، تا سريع و شتاب آلود ، نسخه اى را كنار نگذارد و خوانندگان را از متنى كه محتمل است واقعى ، و حتى درست تر از ديگر متون باشد ، محروم نكند. نمونه هاى متعدد تصحيح متن ، آنچنان فراوان اند كه اگر فقط نشانى آنها بيايد ، صفحات زيادى را پر مى كند و از اين رو ، اين بخش را با ارجاع به چند نشانى به پايان مى بريم (2) .

بر نمودن تصحيف هاتصحيف و تحريف ، به عنوان دو فعاليت خواسته و ناخواسته ، موجب نرسيدن متن اصلى حديث به ما شده است . تغيير متن حديث ، به طور غالبى ، تغيير مفهوم حديث را در پى دارد و از اين رو ، آگاهى از وقوع يا عدم وقوع آن ، جزو پيش نيازهاى فهم حديث است . كشف تصحيف افزون بر دسترسى به نسخه هاى ديگر ، كاوش هاى عقلى و سنجش متن با موازين مقبول در حوزه مرتبط با محتواى حديث را مى طلبد ، تا در يك تعامل دو سويه

.


1- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 21 .
2- .بنگريد : روضة المتقين ، ج 1 ، ص 80 «اكثر» و «اكبر» ، ص 101 : «أن لا اُحدث بلسانى شيئا» و «أن لا اُحدث حدثا» و ص 291 ، «أنق غسلى» و «أنق غلّى» و ص 344 و ... .

ص: 142

كشف تقطيع

ميان داده هاى حديث و داشته هاى ذهنى ، به متن اصلى صدور يافته از معصوم عليه السلام نزديك شويم . حديث زير ، نمونه خوبى براى اين بحث است . مجلسى رحمه الله در مسئله ازدواج فرد «خصىّ» ، حديثى اينگونه را نقل مى كند : سُئل أبو جعفر عليه السلام عن خصىّ تزوّج امرأة و هى تعلم أنّه خصىّ ، قال : جائز ، قيل له : إنّه مكث معها ما شاء اللّه ثمّ طلّقها ، هل عليها عدّة؟ قال : نعم ، أليس قد لذّ منها و لذّت منه؟ ؛ از امام باقر عليه السلام در مورد مرد عقيمى سؤال شد كه با زنى ازدواج كرده ، در حالى كه زن مى داند او عقيم است ، حضرت فرمود: جايز است. گفته شد: اگر مدتى با آن زن زندگى كند و سپس او را طلاق دهد ، آيا عده بر زن واجب است؟ حضرت فرمود: بله ، مگر نه اين است كه از همديگر لذت برده اند؟ حديث ، با اين متن درست مى نمايد و مقبول ، اما مجلسى مى گويد : وفى بعضها «قد ولد و ولدت منه» ، و هو تصحيف من النسّاخ؛ و در برخى نسخه هاآمده است از هم بچه دار شدند و اين تصحيف است (1) . حكم روشن و قاطع مجلسى رحمه الله به تصحيف ، ناشى از اين فهم عقلانى است كه خصىّ نمى تواند بچه دار شود و زن را بچه دار كند ، و اين به راحتى زمينه حكم شارح را به تصحيف فراهم مى آورد . نمونه ديگر ، حديث «تستحبّ عَرَامة الغلام فى صغره؛ ليكون حليما فى كبره» است . عرامه غلام ، يعنى شيطنت پسر در كودكى ، موجب بردبارى و خوى خوش او در بزرگى است ، و صرف نظر از صحّت و سقم محتوا ، نمى توان به جاى «العرامة» ، «الغرامة» نهاد و از اين رو ، مجلسى حكم به تصحيف نسخه منقوطه داده است (2) .

كشف تقطيعآنچه را مى توان در مسئله بررسى متن و كوشش براى دستيابى به اصل آن ، به عنوان مانعى ديگر برشمرد ، تقطيع راويان نسبت به متن حديث است كه يكى از بزرگ ترين موانع فهم

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 282 .
2- .همان ، ج 8 ، ص 653 .

ص: 143

فهم نقل معنا

حديث ، يعنى حذف قرينه هاى سياقى را موجب مى شود ، هر چند برخى تقطيع ها ، آن چنان هنرمندانه و با دقت صورت مى پذيرد كه جمله ، همان معناى پيش از تقطيع خود را حفظ مى كند ، اما تعداد تقطيع هاى منجر به نافهمى و يا بد فهمى ، كم نيستند. نمونه آشكار تقطيع ، متن هاى انتخاب شده سيد رضى در نهج البلاغه است. او گزارش هاى راويان از خطبه ها و نامه هاى امام على عليه السلام را به ديده ادبى نگريسته و از اين رو ، بسيارى از جملات را نقل نكرده است . مجلسى رحمه الله به اين نتيجه توجه داشته و به هنگام شرح خطبه وسيله از امام على عليه السلام ، نه به سراغ نهج البلاغه مى رود و نه به متن صدوق در أمالى اعتماد مى كند . او اين متن ها را با نقل كامل كلينى مى سنجد و مى گويد : وفى الكافى زيادات ، و كأنّ المصنّف (أى الصدوق) انتخب هذه الكلمات منها ؛ لأنّه رواها فى الأمالى . . . ؛ (1) در كافى اضافاتى است و به نظر مى رسد ، مصنف [ صدوق ] اين كلمات را از آن متن برگزيده؛ چرا كه آن را در الامالى [ به طور كامل ] نقل كرده است. او سپس با توجه به همه متن در دسترسش ، به شرح خطبه مى پردازد و نكات دقيقى را عرضه مى دارد ، كه ورود به آن ، ما را از تعقيب هدف اين گفتار دور مى دارد.

فهم نقل معناآخرين مسئله مرتبط با نقل متون ، نقل معنا و نه نقل عين الفاظ است ، و هر محدّث بيش از كار با حديث ، بايد موضع خود را در قبال آن مشخص كند ، و در باره قبول وقوع آن و آثار كلى و جزيى اين پذيرش ، بينديشيد. برخى گفته اند : اگر كسى نقل معنا را پذيرفت و آن را عمومى و متداول ديد ، ديگر نمى تواند به الفاظ ريز و خرد و همه تركيب هاى نحوى و مجازى متون حديث استناد تام و تمام كند ، بلكه مى بايد به قدر مشترك نقل ها بسنده كند ، اما آيا اين معنا درست و اين استلزام برقرار است ؟ ما در كتاب روش فهم حديث ، (2) به اين نكته پرداخته و بر اين ادعا ، دليل هايى را ارائه داده ايم كه نقل معنا شايع بوده است ، اما

.


1- .همان ، ج 13 .
2- .روش فهم حديث ، ص 154 _ 160 .

ص: 144

تغييرات حاصل از آن ، چندان وسيع و متفاوت از نقل اصلى نبوده است كه حجّيت متون احاديث را نابود كند ، و همان جا گفته ايم كه افزون بر اعتبار يافتن قدر مشترك نقل ها ، بقيه قسمت هاى احاديث هم به اعتبار حجّيت خبر واحد ، معتبر مى شوند و فقط بخش هاى معارض با هم ، از حجّيت ساقط مى شوند ، امرى كه نتيجه منطقى تعارض است و منحصر به نقل معنوى احاديث نيست ؛ چه در بسيارى از موارد ، يك راوى ، بخشى از واقعه را نقل مى كند و راوى ديگر ، بخش ديگرى را و از اين رو ، گاه مى توان همه نقل ها را به هم ضميمه كرد و همه متن ها را حجّت دانست. تنها تكليف به عهده آمده از پذيرش نقل معنوى ، بسنده نكردن به يك متن و يك گزارش حديثى است ، و ضرورى ديدن كاوش از متن هاى مشابه با مضمون هاى متّحد در يك موضوع ، امرى كه آن را خانواده حديث ناميده ايم و ضرورت تشكيل آن ، از ناحيه هاى ديگر هم احساس و اثبات مى شود . در اين ميان ، مجلسى رحمه الله امكان نقل معنا را پذيرفته و به وقوع تاريخى آن معتقد است ، (1) و آن را منحصر به شيخ صدوق نمى داند و در روايات كتاب متقنى همچون كافى هم اين معنا را پذيرفته است (2) ، اما اين پذيرش ، مانع از موشكافى هاى او در متن حديث و استناد به الفاظ و واژه هاى ريز و درشت متون حديث نگشته است ، بلكه وى را وادار به جستجو از نسخه هاى متفاوت و نقل هاى ديگر محدثان كرده است كه بخشى در صفحات پيشين گذشت و بخشى ديگر ، از يك مراجعه سطحى به روضة المتقين ، هويدا مى شود . مجلسى رحمه اللهبدون استثنا ، در هر جا كه متن مشابهى از كلينى و شيخ طوسى و يا ديگر كتب شيخ صدوق و ديگران داشته ، آن رادر شرح حديث آورده است و از مجموع متون و گزارش هاى حديثى سود جسته است ، (3) او حتى حروف جرّ را كه انواع متعددى دارند و گاه به جاى هم به كار مى روند ، مورد استناد قرار مى دهد و بر اساس معانى آنها ، حديث را

.


1- .بنگريد : روضة المتقين ، ج 8 ، ص 130 و ص 198 ، ص 298 ، ص 374 .
2- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 6 .
3- .تمام شرح مجلسى مشحون از اين موارد است و ما تنها به يك مورد در باره نامه نگارى و خشك كردن نوشته هاى خطى كه رسمى در قديم بوده است ، ارجاع مى دهيم ، ج 12 ، ص 135 و ص 136 ، ما اين چند متن را در مباحث مربوط به خانواده حديث در مقاله اى ديگر (از مفهوم تا مقصود) مى آوريم .

ص: 145

معنا مى كند. او امامان را فصيح ترين عرب مى داند (1) و بر اين اساس، به موشكافى در ادبيات متون حديثى مى پردازد . او در شرح عبارت «ويغسل ما بقى من عضده» ، در باب طهارت و وضو مى گويد : يمكن أن تكون «من» بيانية ، و يظهر منه وجوب غسل العضد بدل المرفق ، كما ذهب إليه بعض الأصحاب ، أو استحبابه كالأكثر ، و يمكن أن تكون تبعيضيّه ، بأن يكون المراد مابقى من المرفق من رأس العضد؛ (2) امكان دارد «من» بيانيّه باشد. در اين صورت ، يا ظهور در وجوب شستن بازو ، به جاى آرنج دارد؛ همچنان كه بعضى از فقهاى اماميه قايل اند ، يا استحباب آن؛ همانند نظر بيشترشان. احتمال ديگر تبعيضيّه بودن آن است؛ به اين معناكه منظور ، شستن قسمت باقى مانده از آرنج از ابتداى بازوست. و در شرح حديث صفات مؤمن ، ذيل عبارت «ولا يتحامل على الأصدقاء» مى گويد : أى لا يكلّمهم ما لا يطيقون ، و فى [ الوافى ] للأصدقاء ، أى لا يتحمّل الآثام لأجلهم ، بأن يشهد لهم شهادة الزور ، أو يحكم بخلاف الحقّ لهم؛ (3) يعنى به چيزى كه توانايى آن را ندارند ، وادارشان نكند و در كتاب الوافى به جاى «على الاصدقاء» «للأصدقاء» آمده است؛ يعنى ، به خاطر دوستانشان بار گناهان را بر دوش نكشد ، يا با گواهى دروغين دادن به نفع آنها داورى ناحق نكند. يك نمونه تفصيلى و پر شاهد ، شرح مجلسى بر خطبه متّقين از امام على عليه السلام است كه چندين صفحه رابه خود اختصاص داده است ، و نسخه بدل هاى كافى و نهج البلاغه را در كنار متن صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه مطرح مى سازد ، و گاه احتمالات خود را هم مى افزايد و سپس ، به شرح همين عبارات و متون ، با همه ظرافت هاى زبانى و متنى آنها آغاز مى كند (4) .

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 272 .
2- .ج 1 ، ص 162 .
3- .روضة المتقين ، ج 12 ، ص 14 .
4- .همان ، ج 12 ، ص 16 _ 29 .

ص: 146

مراحل فهم متن
اشاره

مراحل فهم متنبخش اصلى هر حديث ، متن آن است كه بدون فهم معناى آن ، فهم حديث ميسّر نيست . اگر چه فهم متن ، هميشه ما را به مراد جدّى گوينده نمى رساند و لازم است قرينه هاى لفظى و مقامى متعددى را بيابيم تا معناى اصلى به دست آيد ، اما نخستين گام در فهم حديث ، گذر از مرحله فهم متن است و مرحله دوم و پسين ، فهم مقصود مى باشد . براى فهم متن احاديث ، به جهت عربى بودن اكثريت قريب به اتفاق آنها (1) ، آشنايى با لغت عرب و طريقه يافتن آنها در فرهنگ هاى عربى و نيز تسلط بر فنون صرف ، نحو و معانى و بيان ، به منظور تجزيه و تركيب و يافتن نقش كلمات و ارتباط آنها با يكديگر ، از نيازهاى اساسى است . مرحوم مجلسى رحمه الله ، با پشت سر نهادن دروس رسمى اين علوم و تسلط يافتن در علوم و ادب عربى ، مكرر و پيوسته از اين قوّت خود بهره برده و افزون بر تلاش هاى شخصى خود ، از كتب لغت و غريب ، حظّ وافر برده است . او به خوبى مى داند كه علم صرف ، چه كمك بزرگى به قرائت هاى مختلف متن و ترجمه آن مى كند . وى «هدى» را در تركيب «أحسن الهدى» ، به دو گونه «هُدى» و «هَدى» تصوير كرده و به درك بهتر متن يارى رسانده است ، (2) و در حديث مربوط به خواستگارى و پاسخ خانواده زن به خواستگار ، بر همين اساس ، دو احتمال را مطرح كرده است ، و در شرح حديث «إذا جاءكم من ترضون خلقه ؛ هر گاه كسى كه اخلاقش را مى پسنديد ، به خواستگارى آمد» گفته است : خلقه بالضمّ و يحتمل الفتح بأن لا يكون معيوباً؛ يعنى اخلاقش را و احتمال دارد «خَلقه» باشد؛ يعنى اين كه سالم باشد. (3) مجلسى ، همچنين با تركيب صرف و لغت ، به شرح و فهم حديث يارى مى رساند و ما را از پى گيرى احتمالات بعيد و دور از ذهن ، آسوده مى سازد . او از قول محمّد بن الحسن

.


1- .امامان عليهم السلام با زبان هاى ديگر هم آشنا بوده و با آنها سخن گفته اند ، اما اينها مواردى اتفاقى و نادر بوده است ؛ بنگريد : مجله علوم حديث ، شماره 6 ، حسن عرفان ، زبان آگاهى امامان .
2- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 152 .
3- .همان ، ج 8 ، ص 116 .

ص: 147

بن شمون مى نويسد : كتب أبو الحسن عليه السلام إلى بعض مواليه ، لا تلحّوا على المتعة ، إنّما عليكم إقامة السنّة ، فلا تشتغلوا بها عن فرشكم و حرائركم فيكفرن و يَتبرَّينَ و يَدعِينَ على الآمر بذلك ويلعنونا؛ امام على عليه السلام به بعضى از دوستداران خود نوشت : بر متعه پافشارى و اصرار نكنيد ، وظيفه شما تنها برپا داشتن سنت است [ كه آن هم با يك بار محقق مى شود يا اين كه وظيفه شما بيان سنت بودن متعه است و انجام آن واجب نيست ]؛ پس با سرگرم شدن به آن [ متعه هاى متعدد و كنيزان ]از همسران اصلى و زنانِ آزادتان باز نمانيد كه در اين صورت ، امر كننده به آن (متعه) را انكار مى كنند و از او بيزارى مى جويند و بر او لعن و نفرين مى كنند. آشنايان با صرف مى دانند كه به دليل نسبت دادن فعل به زنان غائب ، «يدعين» در اينجا صيغه درستى نيست و بايد «يدعون» به كار رود ، اما مجلسى از كتاب لغت القاموس شاهد مى آورد كه «دعيت» گويشى در «دعوت» است ، يعنى صيغه ششم فعل مضارع از ماده «دعو» ، به جاى وزن اصلى و با عين الفعل مضموم به شكل «يَفْعِلْنَ» و مشابه با ناقص يايى به كار مى رود و مانند «يرمين» مى گردد و همان صيغه ششم ، يعنى فعل منتسب به زنان غائب را شكل مى بخشد ، و هر سه فعل در حديث مذكور را ، يعنى يكفرن و تبرّين و يدعين را به زنان آزاد و همسران اصلى چنين مردانى نسبت مى دهد ، و ما را از پى جويى احتمال هاى ديگر و كوشش براى يافتن و يا ساختن يك فاعل ديگر ، جداى از دو فاعل فعل اول ، آسوده مى كند . (1)

تفسير لغاتاگر چه فنّ صرف ، براى يافتن مادّه اصلى كلمه در كتب فرهنگ لغت عربى و پس از آن نيز ، به كار ساختن هيأت هاى گوناگون و فهم حالت هاى مختلف به كار مى آيد ، اما آنچه مهم تر است ، همين ماده و معناى اصلى كلمه است . بسيارى ، با مراجعه به يكى دو كتاب لغت رايج و معاصر ، معناى نوشته شده را حجّت مى بينند و به همان بسنده مى كنند ، و سپس

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 478 .

ص: 148

تفسير لغات

حديث و حتى قرآن را بر اساس آن تفسير مى كنند ، اما اين روش نه كارآست و نه هميشه درست. در بسيارى از موارد ، معناى ارائه شده از سوى كتاب لغت ، تنها يك معناى استعمالى از چندين استعمال متعدد و متفاوت آن است كه ممكن است در حديث ، همان معنا منظور شده باشد و امكان هم دارد كه معناى ديگر آن واژه ، مقصود باشد . افزون بر اين ، سير تطوّر معناى لغت و تحوّل زبان ، اين هشدار را مى دهد كه بسا معناى لغت در قرن هاى اوليه ظهور اسلام ، با معناى آن در قرون دهم و يازدهم و روزگار متأخر و معاصر متفاوت باشد و از اين رو ، نمى توان معناى ارائه شده لغت را از سوى لغت دان قرن هشتم و نهم ، لزوما با معناى اراده شده از آن در قرن دوم و سوم و كمى پس و پيش ، برابر و يكسان دانست و اين نكته ، نياز به مراجعه به كتاب هاى لغت كهن و معاصر با عصر صدور روايات را بر مى نمايد . از سوى ديگر ، كتاب هاى لغت ، تعهّدى در باره تفكيك و بازشناسى معانى حقيقى از مجازى ندارند و بسيارى از آنها ، استعمالات مجازى يك لغت را در كنار معانى حقيقى و اصلى مى نشانند ، و به جز معدود مؤلّفانى چون زمخشرى در اساس البلاغه ، اين جدايى را تذكر نمى دهند . با همه اينها و با فرض كهن بودن كتاب لغت و مؤلّف و اقدام او به جداسازى معناى حقيقى از معناى مجازى ، باز جاى اين پرسش باقى است كه چگونه مى توان در مسئله مهمى مانند حديث كه مبناى اقدام و عمل است ، به سخن يك تن گوش سپرد و به يك منبع بسنده كرد ؟ اين همان سؤال همه فقها و محدثان ژرف انديش ماست كه پاسخ درست به آن ، كار سخت ديگرى را بر دوش آنان مى نهد ، و رنج تتبّع وكاوش در ميان كتاب هاى لغت را به عهده آنان مى آورد ، و مجلسى پدر از اين زمره است . او در ترجمه و تفسير لغات ، به يك كتاب لغت اكتفا نمى كند و با وجود در دست داشتن كتب لغت كهن ، خود را از مراجعه به ديگر كتاب ها و حتى غريب الحديث ها (1) بى نياز نمى بيند . او در اين ميان از كتب لغت

.


1- .غريب الحديث ها ، كتاب هايى هستند كه به شرح لغات نا آشنا در دامنه حديث مى پردازند ، و بيشتر هم به معناى اراده شده در همان حوزه مى پردازند . غريب الحديث هاى متعدد نگاشته شده ، كه همواره ياريگر محدثان در ترجمه لغات بوده اند ؛ بنگريد : مقاله سير تدوين غريب الحديث در همين مجموعه .

ص: 149

مانند صحاح اللغة از اسماعيل بن حمّاد جوهرى (م 393) و القاموس المحيط نوشته محمّد بن يعقوب فيروزآبادى (م 816 ) ، و در ميان كتب غريب الحديث ، از النهاية فى غريب الحديث والاثر نوشته ابن أثير جرزى (606) ، فراوان سود مى جويد . براى نشان دادن روحيه اجتهاد مجلسى در فهم لغت و استفاده او از چندين كتاب لغت ، كافى است لغت «قرن» را پى گيرى كنيد . او براى تعيين اين معنا كه عيبى در زن و از عيوب مجوّز فسخ عقد نكاح است ، نظرات اديبان را از قاموس ، صحاح اللغة ، و جمهره ابن دريد و نهايه ابن اثير نقل كرده و سپس خود به اجتهاد و ارائه نظر پرداخته است (1) . موارد استفاده مجلسى از كتب لغت و غريب الحديث بسى فراوان است (2) و اينها ، به جز تفسيرهاى بدون ارائه مصدر لغوى است كه در بسيارى از موارد به عنوان شرح هاى كوتاه در يك ، دو كلمه و يا يك جمله كوتاه و در ميان شرح حديث مى آورد. (3) از نكات جالب توجه در شرح لغات ، استفاده مجلسى رحمه اللهاز زبان فارسى است . او به درستى مى داند كه گاه همه توضيح هاى لغوى نمى تواند مخاطب و خواننده فارسى زبان را به جان معناى لغت برساند و از اين رو ، در ترجمه «ثنّى» كه بر حسب اتفاق ، لغت پيچيده و پركاربردى هم هست ، چنين مى گويد: «و ثنّى عليها قطيفة؛ و قطيفه اى (رواندازى پشمين يا مخملى) دو لايه بر او افكند. و فى الفارسية: (4) دوته (تا) كرد» . نكته پايانى آن كه ، علّامه مجلسى در ترجمه واژه هاى دير ياب و دشوار برخى متون حديثى ، از ديگر اطلاعات خود نيز سود مى جويد و در دايره ادب و لغت عربى محدود

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 328 .
2- .بنگريد : همان ، ج 8 ، ص 190 واژه «الحيس» اى تمر يخلط بسمن و ص 382 واژه «قفندر» كسمندر ، كريه المنظر ، از قاموس اللغة ، ج 8 ، ص 383 «عارضة الباب» ، اى «الخشبة التى تمسك عضادتيه من فوق محاذية الاسكنة» از صحاح جوهرى ؛ ج 8 ، ص 358 «افلج» و ص 361 «القتب» و ص 364 از الغراب الاعصم از نهايه ابن اثير ، و نيز ج 8 ، ص 111 ، 132 و 323؛ ج 12 ، ص 224 و . . .
3- .براى نمونه بنگريد : ج 1 ، ص 359 و 380 ؛ ج 12 ، ص 89 ، 90 ، 121 ، 146 ، 153 و . . . كه به شرح لغات «ضغطة القبر» و «تنوّقوا» «فواق ناقه» ، «الباغون» ، «ملاحاة الرجال» «مشارّة الناس» . «الملح الجريش» مى پردازد .
4- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 187 .

ص: 150

تركيبهاى اصطلاحى

نمى داند . او براى تفسير واژه «الشمخية» ، از اطلاعات رجالى و تاريخى خود نيز بهره برده و بر همين اساس ، اين كلمه را كم كار برد و غريب خوانده و قلّت استعمال آن را ، زمينه تصحيفش به «السجيّة» دانسته است . او چنين مى گويد : المسألة الشمخيّة ، إمّا بمعنى المسألة التى ارتفع القول فيها ، أو بمعنى أنّها مسألة عبد اللّه بن مسعود ، فإنّه ابن غافل بن جبيب بن شمخ؛ (1) «المسئلة المشخيّة» يا به معناى مسأله اى است كه بحث و گفت وگو در مورد آن بالا گرفته ، يا اين كه به معناى مسأله «عبداللّه بن مسعود» ، برگرفته از نام جد او ، شمخ است.

تركيبهاى اصطلاحىديگر مشكل فراروى فهم متن ، تركيب هاى اصطلاحى هستند . اين تركيب ها گاه دردسر آفرين مى گردند و به ويژه براى كسانى كه از فرهنگ و پيشينه تاريخى زبان اطلاع ندارند ، مشكل هايى بزرگ بر سر راه فهم نوشته و گفته مى آفرينند . راز اين ديرياب بودن و دشوارى فهم ، در دو ناحيه است . نخست آن كه اين اصطلاح ها معمولاً يك باره وضع نمى شوند و به اصطلاح علم اصول فقه ، وضع تعيّنى دارند و نه تعيينى ، يعنى ممكن است آگاهى يك نسل از معناى آن چندين سال به طول انجامد و از اين رو ، در كتاب لغت منعكس نشود و اطلاع از آن فقط از طريق شفاهى و نقل سينه به سينه صورت پذيرد و دوم آن كه ، ارتباط معناى اصطلاح هاى تركيبى با الفاظ آن ، يك ارتباط شفاف و واضح نيست . براى توضيح اين مشكل ، به چند مثال توجه مى كنيم . به تركيب واژه «دست» در فارسى با واژه هاى «فروش» و «خشك» بينديشيد . در هيچ يك از اين تركيب ها ، دست به معناى يك عضو بدن نيست و هيچ كس دست خود را نمى فروشد ، بلكه منظور فروشنده اى است كه اموالى مختصر دارد كه نيازى به دكان ندارد و حمل و نقل آن به راحتى صورت مى گيرد ، و «خشك دست» نيز به معناى بخيل و خسيس به كار مى رود . در عربى نيز واژه «يد» همين گونه مى تواند باشد و تركيب «مبسوط اليد» و «طويل اليد» ، نه به معناى دست

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 253 .

ص: 151

گسترده و يا دست دراز ، بلكه به معناى قدرتمند و سخاوتمند به كار مى رود . در اين مواقع ما نمى توانيم با يافتن معناى يك به يك واژه ها و سپس در كنار هم نشاندن آنها ، به معناى مجموع برسيم و تساوى زير برقرار نيست . (معناى مجموع واژه ها) = / = (مجموع معناى واژه ها) يعنى معناى (دست + فروش) = / = (معناى دست) + (معناى فروش) ما چند مثال مورد اشاره مجلسى رحمه الله را مى آوريم . برخى از اين اصطلاح ها ، ساخته عرف و عموم مردم هستند و برخى هم ، شخص و گروه خاصّى آنها را ساخته ، اما كاربرد عام يافته . و برخى ديگر ، فقط در زبان معصومان عليهم السلام به كار رفته و براى معناى خاصى مصطلح گشته اند . مجلسى رحمه الله ، خود در مواقع لزوم ، به خاص بودن اصطلاح و اختصاص آن به معصومين عليهم السلام اشاره مى كند . از موارد قابل اشاره گونه نخست ، اصطلاح «مات حتف انفه» است كه معناى آن ، معادل با مجموع معناى «مات» ، «حتف» و «انف» نيست ، بلكه همان گونه كه مجلسى رحمه الله و به تبعيت از كتاب هاى لغت و غريب الحديث مى گويد ، به مفهوم مرگ طبيعى است كه در برابر كشته شدن و شهادت و مسموم گشتن به كار مى رود . (1) مثال ديگر از اين نوع ، اصطلاح «تربت يداك» است كه نه به معناى «خاكى بودن دستها» كه به مفهوم فقير بودن و بى چيز بودن به كار مى رود. (2) مجلسى در اين حوزه ، هم از كتاب لغت خاص مانند اساس البلاغة از زمخشرى استفاده مى كند ، و هم از كتب غريب الحديث كه گل سرسبد آنها النهاية نوشته ابن اثير جزرى (606 م) است ، و به تحقيقات و تتبعات فراوان شخصى خود نيز اتكا مى كند ، و اين نقطه قوت اخير است كه او را در شرح اصطلاح هاى گونه دوم ، يعنى اصطلاحات مختص به امامان عليهم السلام ، يارى مى رساند . او در شرح واژه «حكمت» ، چون طرفداران افراطى فلسفه ، آن را به علوم فلسفى تفسير نمى كند ، بلكه مى گويد: وإطلاق الحكمة على العلوم الإلهاميّة شائع فى الأخبار ، كما رواه الكلينى فى القوى

.


1- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 17 .
2- .همان ، ج 8 ، ص 114 ، گفتنى است اين اصطلاح براى طلب جدّيت مخاطب در كارِ فرمان يافته نيز ، به كار مى رود .

ص: 152

عن أبى جعفر عليه السلام : ما أجمل عبد ذكر اللّه عزّ وجلّ أربعين يوما ، إلّا زهّده اللّه عزّ وجلّ فى الدنيا ، و بصّره داءها و دواءها ، فأثبت الحكمة فى قلبه ، و أنطق به لسانه ... ؛ (1) به كار بردن حكمت در مورد علوم الهامى در احاديثْ ، رايج است ، مانند حديثى كه كلينى از امام باقر عليه السلام نقل كرده: هيچ بنده اى چهل روز ايمانش را به خداوند خالص نگرداند(يا اين كه فرمود: هيچ بنده اى چهل روز نيكو به ياد خدا نباشد) ، مگر اين كه خداوند عزّوجلّ او را به دنيا بى رغبت و به درد و داروى آن بينا كند و حكمت را در قلبش پابرجا و زبانش را به آن گويا سازد. و اطلاق «حكمت» بر علوم الهامى در احاديث ، متداول است ، همان گونه كه كلينى در خبرى قوى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: بنده اى خدا را چهل روز فراوان ياد نكرد ، جز آن كه خداى عزيز جليل او را به دنيا بى رغبت كرد و آن را به او شناساند ، و حكمت را در دلش استوار كرد و زبانش را به آن گويا نمود . گفتنى است ، صدر اين حديث در كافى ، به گونه ديگرى هم گزارش شده كه آن هم مشهور و بر زبان ها جارى است (2) . اصطلاح ديگر كه ساخته شده و يا به كار رفته از سوى معصومان عليهم السلام است ، جمله «المرأة التى قد ملكت نفسها» است كه برخى فقيهان ، آن را به معناى بلوغ و رشد زن فهميده اند ، يعنى دخترى كه به بلوغ و رشد رسيد ، خود صاحب اختيار خويش است و براى ازدواج ، هيچ نيازى به اذن پدر و يا ديگر نزديكان خود ندارد ، اما مجلسى به استناد برخى روايات ، آن را به معناى «ثيّبه» فهميده است كه مراد ، زن بيوه اى مى شود كه پيشتر ازدواج كرده و پس از طلاق و جدايى ، در صدد ازدواج ديگرى است و تنها چنين زنى ، براى ازدواج به اذن پدر و اولياى خود ، نياز ندارد . شيوه مجلسى ، يعنى پى گيرى موارد استعمال يك اصطلاح در همان حوزه كاربرد خود و تتبع موارد استعمال واژه روايى در ميان روايات و احاديث ، راهى اساسى و كارآ و نتيجه بخش در فهم حديث و اصطلاح هاى به كار رفته در آن است ، و زبان شناسان كنونى نيز براى درك معانى اصطلاحى ، از اين شيوه سود مى جويند .

.


1- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 18 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 16 ، ح 6 و در آن چنين آمده است : «ما أخلص العبد الايمان باللّه عزّوجلّ أربعين يوما ...» .

ص: 153

آنچه در اينجا بايد افزود ، آن است كه تفسير واژه و شرح اصطلاح ، به معناى لغوى و عرفى ، بر تفسير آن به معناى اصطلاحى ، تقدم رتبى دارد . يعنى آنچه كه از لغت و در نخستين نظر به ذهن تبادر مى كند ، اعتبار دارد و تنها هنگامى كنار گذاشته مى شود كه جمله بر اساس آن معنا از واژه ، مفهوم معناى محصلّى نيابد و يا با مجموع روايت هاى ناظر به آن مسئله ، هماهنگ و سازگار نگردد ، اما با جانشين كردن معناى اصطلاحى به جاى معناى لغوى و عرفى ، بتوان به معنايى صحيح و مقبول از متن حديث دست يافت و آن را با احاديث مشابه و به تعبير خود ساخته ما ، «خانواده حديث» ، سازگار ديد . اين مبنا و شيوه ، مورد پذيرش مجلسى رحمه الله بوده و ايشان ، خود آن را به كار برده اند . او در تفسير عبارت «أكثر الخير فى النساء» از امام صادق عليه السلام ، چنين مى گويد : وكفى بذلك حفظ النوع بالولادة و ضبط اُمور الدار بهنّ ، و كذا اُمور المعاش ، و غير ذلك ممّا هو مشاهد فضلاً ممّا لا نعلم مفصّلاً ، فإنّ العبد ينبغى أن يعلم مجملاً أنّ الحكيم لا يبالغ هذه المبالغات عبثا ، و يمكن أن يكون المراد بالخير المال ، كما تقدّم الأخبار فى أنّ النكاح سبب للتوسعة؛ (1) در وجود بيشترين خير در زنان ، همين بس كه تداوم نسل بشر به زاييدن آنهاست و اداره امور منزل و زندگى وابسته به آنها و چيزهاى ديگر كه [ هميشه ] شاهد آن هستيم ، صرف نظر از امورى كه به جزئيات آن آگاهى نداريم. پس شايسته است بنده خدا بداند كه حكيم ،در اين گونه موارد [ مثل نسبت دادن بيشترين خير به زنان ]بيهوده مبالغه نمى كند و ممكن است منظور از خير ، دارايى باشد ؛ چنان كه در احاديثى كه ازدواج را باعث فزونى(دارايى) مى دانست ، ذكر شد. مجلسى رحمه الله به درستى و در آغاز شرح ، حديث را بر طبق معناى شايع و عرفى «خير» شرح نموده است ، و سپس احتمال معناى اصطلاحى و به كار رفته در احاديث و متون دينى را نيز طرح مى كند . گفتنى است واژه خير در لغت قديم عرب ، گاه به معناى مال ، به كار رفته است و مى توان آيه « وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ » (2) را ، دليل بر دو معنايى بودن واژه «خير» بدانيم و در اين صورت ، آن را از دايره مثال هاى اين بخش خارج كنيم .

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 93 .
2- .سوره عاديات ، آيه 8 .

ص: 154

اين ترديد ميان معناى لغوى و اصطلاحى ، از همان آغاز شرح موجود است و مجلسى رحمه الله ، در تفسير برخى واژه هاى به كار رفته در حديث مكاتبه اى امام رضا عليه السلام با محمّد بن سنان ، اين ترديد را نشان مى دهد. اين حديث ، در پاسخ پرسش ابن سنان نوشته شده است. راوى از امام ، حكمت غسل اليدين را در وضو ، تميزى آنها به گاه چرخاندن آنها در دعا و قنوتِ نماز دانسته ، تا با رغبت و رهبت و تبّتل روى آورند. مجلسى رحمه الله مراد از «رغبت» ، «رهبة» و «تبتّل» را تعيين قطعى نمى كند و مى گويد : والمراد بالرغبة و الرهبة و التبتّل ، إمّا المعانى اللغوية الّتى تحصل لليدين فى أحوال الصلاة برفعهما فى التكبيرات و بوضعهما على الركبتين فى الركوع ، و كيفيات وضعهما فى السجود و رفعهما فى القنوت ، و فى بعض الكيفيات تحصل الرغبة و الرجاء ، كرفع اليد للدعاء فى القنوت ، و فى بعضها يحصل الخوف و الرهبة و الخضوع كما فى الركوع والسجود ، و فى بعضها يحصل التبتّل و الانقطاع إلى اللّه تعالى ، كالسجود و القنوت و الوضع فى التشهّد ، كما سيُذكر إن شاء اللّه تعالى. وأمّا المعانى المصطلحة فى عرف الأخبار ، فإنّه ورد فى الصحيح عن محمّد بن مسلم ، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: مرّ بى رجل و أنا أدعو فى صلاتى بيسارى ، فقال: يا عبد اللّه ، بيمينك ، فقلت يا عبد اللّه ، إنّ للّه تبارك و تعالى حقّاً على هذه كحقّه على هذه. و قال: الرغبة تبسط يديك و تظهر باطنهما ، و الرهبة تبسط يديك و تظهر ظهرهما ، و التضرّع تحرّك السبابة اليمنى يمينا و شمالاً ، و التبتّل تحرّك السبابة اليسرى ترفعها فى السماء رِسلاً _ أى متأنّياً _ و تضعها ، و يرغب بهما و يرهب ، و يتبتّل ، و يمسح الرأس و القدمين؛ لأنّهما ظاهران مكشوفان ، و الابتهال تبسط يديك و ذراعيك إلى السماء ، و الابتهال حين ترى أسباب البكاء (1) . و فى معناه أخبار كثيرة. والمراد بهذه الكيفيات واللّه أعلم: إنّه إذا كان الحال حال الرجاء أو الطلب مطلقاً ، فإنّ المطلوب هنا حسن الرجاء ، فيبسط بطن كفّيه إلى السماء ، كأنّه يطلب شيئاً بيديه حتّى يوضع مطلوبه فى يديه ، كالسائل الخسيس حال الگدية؟ أو إذا كانت الحال حال الخوف و الرهبة من اللّه تعالى بذكر ذنوبه ، فالمناسب رعاية الذنوب ، بأن يخطر بباله أنّى مع هذه الخطايا كيف أرفع يدى إلى السماء بالطلب ،

.


1- .الكافى ، باب الرغبة و الرهبة من كتاب الدعاء خبر (4) و كان اكثر اخبار هذا الباب بهذا المضمون فلاحظ .

ص: 155

فيظهر ظهرهما إلى السماء ، إمّا بخلاف الرغبة كما هو الظاهر ، و إمّا بوضع يديه على وجهه حتّى يكون ظهرهما إلى السماء ، و يجمع بين الأخبار بمحاذاة اليدين للوجه فى القنوات ، أو يكون فى غير الصلاة ، بأن يكون قبلها أو بعدها فى التعقيب ، و يؤيّده قوله عليه السلام : «فقلت: يا عبد اللّه » ؛ لأنّه لو كان عليه السلام فى الصلاة لما تكلّم. و يمكن أن يكون التكلّم بعد الفراغ من الصلاة ، و فيه بعد ، و إذا كان الحال حال التضرّع والاستكانة فى القنوت و التشهّد ، فيحرّك السبابة اليمنى يميناً و شمالاً ، كأنّه يقول: لا أدرى مِن أصحاب اليمنى أنا أم أصحاب الشمال ، و عدم العلم و الإشارة إليه يصير سبباً لزيادة التضرّع و الاستكانة ، و إذا كانت الحال حال الانقطاع إلى اللّه تعالى بالكلّية ، فيحرّك السبابة اليسرى إلى جانب السماء بالتأنّى و يضعها ، و يشير إلى أنّ الروح و القلب و العقل يجرّنى إليك تعالى ، لكنّ التعلّقات الجسمانية و الجذبات الهيولانية يجرّنى إلى السفليات ، وأنا معلّق بين سماء الروح و أرض البدن ، ولا يمكننى الانقطاع إليك إلّا بجذبك ، فإنّ جذبة من جذباتك توازى عمل الثقلين ، و الابتهال حين ترى أسباب البكاء ، فليرفع يديه إلى السماء حتّى تتجاوز عن رأسه؛ لأنّ البكاء علامة إجابة الدعاء ، فكأنّه وصل إلى المطلوب و أعطاه اللّه تعالى ، فيمدّ يديه حتّى يأخذه؛ منظور از «رغبة» و «رهبة» و «تبتّل» يا معانى لغوى آن هاست كه در حالات نماز براى دست ها ، با بالا بردن آن دو در تكبيرها و گذاشتن بر دو زانو در ركوع و چگونگى قراردادنشان در سجده و بلند كردن آن دو در قنوت حاصل مى شود ، كه در بعضى از اين حالت ها شوق و اميد [ به انسان ]دست مى دهد؛ مانند بالا بردن دست براى قنوت و در بعضى فروتنى و تذلّل ، [ با نحوه قرار گرفتن دست ها ] در ركوع و سجده ، و در بعضى از حالت ها بريدن و انقطاع به سوى خدا ، مانند [ حالت دست ها در ] سجده و قنوت و قرار گرفتن [ آنها ] در تشهد كه [ به تفصيل ] ذكر خواهد شد. و يا معانى اصطلاحى آنها در احاديثْ مراد است كه در حديث صحيح به نقل از محمّد بن مسلم آمده است: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: مردى بر من گذر كرد و من با دست چپ در نماز [ يا در تعقيب نماز ] دعا مى كردم. گفت: اى ابا عبد اللّه ، با دست راستت [ دعا كن ] ، گفتم: بنده خدا ، خداوند متعال بر اين هم حقى دارد؛ همانند حقى كه به آن دارد. و حضرت فرمود: رغبت [ و شوق ] به اين است كه دو دستت را بگشايى و درون آنها را آشكار كنى و رهبت [ و خوف ] ، اين است كه دستانت را باز

.

ص: 156

كنى و پشت آن دو را نمايان سازى و تضرّع آن است كه انگشت سبابه دست راست را به راست و چپ حركت دهى و تبتل [ و انقطاع ] ، جنباندن انگشت سبابه چپ است به گونه اى كه آن را به آرامى به سوى آسمان بالا برى و پايين آورى ، و ابتهال ، آن است كه دو دست و بازويت را به سوى آسمان دراز كنى و آن ، زمانى است كه ببينى مقدمات گريه فراهم است و در اين معنا احاديث بسيارى است. منظور از اين حالت ها كه خدا بهتر مى داند اين است كه وقتى حال انسان ، حال اميد و خواستن باشد ، [ جلوه ] نيكو و زيبايى [ اين ] اميد شايسته است ، پس كف دست ها را به سوى آسمان دراز مى كند ، مثل اين كه چيزى درخواست مى كند تا در دستانش نهاده شود؛ همانند گدايى حقير در حال گدايى و هر گاه حال [ انسان ] به خاطر يادآورى گناهانش ، حال بيم و ترس از خداوند متعال باشد ، سزاوار است توجه به گناهان ؛ يعنى به خاطر آورد كه من با اين همه اشتباهات چگونه مى توانم دستم را براى درخواست به سوى آسمان دراز كنم ، پس پشت دستانش را به طرف آسمان نشان دهد [ با دراز كردن پشت دست ها به سوى آسمان ] بر خلافِ [ حالِ ] رغبت و شوق ، يا با قرار دادن دستانش بر صورت تا پشت آنها به طرف آسمان باشد و مى شود بين روايت هاى [ متفاوت ] جمع كرد با گرفتن دست ها در مقابل صورت در قنوت ها [ ى نماز) ] ، يا اين كه [ بگوييم اين حالت ها ]در نماز نيست ،بلكه قبل از نماز يا بعد از آن در تعقيب [ نماز ] است. مؤيد اين مطلب ، جمله امام صادق عليه السلام است كه فرمود: گفتم اى بنده خدا... [ يعنى امام بلافاصله بعد از سخن آن مرد ، حرف زده است ] ؛ زيرا اگر امام عليه السلام در نماز بود ، هرگز سخنى نمى گفت. البته امكان دارد سخن امام بعد از پايان نماز باشد كه اين بعيد است. و اگر حال [ انسان ] در قنوت يا تشهد ، حالِ خوارى و التماس باشد ، بايد انگشتِ سبابه دستِ راست را به چپ و راست حركت دهد [ و با اين كار ] مثل اين است كه مى گويد: نمى دانم آيا از اصحاب يمين هستم يا از اصحاب شمال؟ و همين ندانستن و اشاره كردن به آن [ با حركت دادن انگشت ] باعث فزونى التماس و ذلت [ در برابر خداوند ] مى شود. و اگر حال [ انسان ] ، حال انقطاع و بريدن كامل [ از همه چيز ] به سوى خداوند متعال باشد ، بايد انگشت سبابه دست راست را به آرامى به طرف آسمان بالا و پايين برد و اشاره كند به اين كه: [ خدايا ] روح و قلب و عقل مرا به سوى تو مى راند؛ اما

.

ص: 157

وابستگى هاى جسمانى و كشش هاى مادى به پستى ها مى كشانَدَم و من ، بين آسمانِ روح و زمينِ بدن آويزان هستم و توانايى انقطاعِ [ كامل ] به سوى تو را ندارم ، مگر با كششى از تو ، كه يك كشش از جانب تو با [ تمامِ ] كوشش انس و جن برابرى مى كند. و ابتهال ، زمانى است كه ببينى آمادگى گريه دارى ، پس بايد [ انسان ] دست ها را به سوى آسمان دراز كند تا اين كه از سرش نيز فراتر رود؛ زيرا گريه نشانه قبولى دعاست و مثل اين است كه [ بنده ] به مطلوبش رسيده و خداوند متعال خواسته اش را داده است ، پس دستانش را دراز مى كند تا آن را بگيرد. مجلسى در شرح عبارت «يا محمّد ! لأىّ علّة توضّى ء هذه الجوارح الأربع و هى أنظف المواضع ؛ اى محّمد ! به چه دليل اين اعضاى چهارگانه شسته و تميز مى شوند در حالى كه پاك ترين جاها(ى بدن) هستند ؟» ؛ كه سؤالى از سوى يهود و نمايندگان آنها در گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله است ، به درستى ، معناى لغوى را پيش مى كشد ؛ زيرا نمى توان در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله كه آغاز تشريع است ، انصراف معناى وضو از تنظيف به همين نوع شستن و مسح شرعى را به طور قطع ادعا كرد ، افزون بر آن كه قومى غير مسلمان و آن هم در مقام سؤال ، از عملى مى پرسند كه در ظاهر تنها گونه اى غَسل وشستن است . (1) مجلسى رحمه الله ، به مدد همين توجه به معناى لغوى اصطلاحى توانسته است از عهده شرح احاديثى بر آيد كه به جهت اشتمال بر واژه اصطلاحى ، در چنبره نافهمى و يا عدم مقبوليت گرفتار آمده اند . مجلسى رحمه الله به خوبى مى داند كه معناى اصطلاحى ، هر چند هم پر كاربرد باشد ، نمى تواند معناى لغوى و اوليه را براى هميشه و در هر جا براند و آن را كاملاً متروك كند و از اين رو ، به هنگام شرح حديث ذيل ،«طلاق» را به معناى رهايى و نه جدايى قانونى و حقوقى ميان زن و شوهر تفسير مى كند. على عليه السلام _ فى رجلٍ تزوّج امرأةً فوجدها برصاء أو جذماء _ قال : إن كان لم يدخل بها و لم يُبَيّن له ، فإن شاء طلّق و إن شاء أمسك . . . ؛ امام على عليه السلام در باره مردى كه با زنى ازدواج كرده و سپس او را مبتلا به پيسى و يا جذام يافته است ، فرمود: اگر با او نزديكى نكرده و (اين عيب ها) برايش معلوم نبوده است ، مختار است او را رها كند و يا نگاه دارد.

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 179 .

ص: 158

مجاز

مجلسى با بهره گيرى از علم فقه كه عيب برص و جذام را موجب فسخ عقد نكاح وعدم انعقاد آن از آغاز مى داند ، و نه جواز طلاق كه مترتب بر ازدواج وانعقاد عقد است ، مى گويد : فيحمل الطلاق على المعنى اللغوى ، (1) يعنى مرد او را مى تواند رها كند و نه طلاق دهد .

مجازمشكل پيشين ، به گونه اى پيچيده تر ، در استعمالات مجازى و كنايى هم موجود است . در استعمالات مجازى ، افزون بر معناى ابراز شده ، يك تصوير ذهنى در پس پرده سخن هم موجود است كه رشته هايى طويل ، اما محكم و وثيق ، آن را با ذهن مخاطب ارتباط مى دهد و واژه هاى بر زبان آورده شده ، تنها يك معبر براى ورود به آن دنياى مجازى و مقصودهاى نهفته هستند . به عبارت ديگر ، لايه هاى معنايى نهانى و درونى جملات و تركيبات ، كاملاً نمود داده نمى شوند و تنها به لوازم و يا ملزومات آنها اشاره مى شود. اين پيچيدگى زبان ، نياز به شناخت فرهنگ هر زبان را برمى نمايد و مجلسى رحمه الله ، به خوبى مراقب اين نكته است . او در شرح اين تركيبات ، از ظاهر متن فراتر مى رود و به شرح الاسم و تفسير لغوى اكتفا نمى كند . مجلسى ، مانند محدّثان و متكلّمان معتدل و پيشين شيعه ، همچون شيخ مفيد رحمه الله ، مجاز و كاربرد آن را در متون دينى پذيرفته است (2) و همچون آنها ، آن را اصل اوليه نمى داند و به وادى نمادين ديدن زبان دين در نمى افتد . او اصل در استعمال را حقيقت مى داند و در اولين مرحله ، لغت و تركيب و كلام را بر معناى حقيقى خود حمل مى كند و چون به بن بست رسيد و يا قرينه اى قوى يافت ، از معناى حقيقى دست مى كشد و احتمال معناى مجازى را پيش مى كشد . او در اطلاق دو واژه «غلام» و «جاريه» چنين مى گويد : فإنّهما يطلقان غالبا على غير الرضيع و الرضيعة ، و إن جاز على سبيل التغليب ، لكنّه

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 336.
2- .شيخ مفيد ، تصحيح الاعتقاد ، ص 33 _ 36 .

ص: 159

مجاز ، و الأصل فى الإطلاق الحقيقة؛ (1) اين دو [ واژه ] غالباً به پسر بچه و دختر بچه غير شيرخوار اطلاق مى شود؛ اگر چه استعمال آن در [ شيرخوار ] از باب تغليب جايز است ، اما اين نوع استعمال ، مَجاز است و اصل در استعمال ، حقيقت است. مجلسى رحمه الله به همين دليل ، از حكم به وجوب توجيه محتضر به قبله براساس روايت وارده در كتاب من لا يحضره الفقيه ، خوددارى مى كند . روايت چنين است : وسُئل الصادق عليه السلام عن توجيه الميّت ، فقال : استقبل بباطن قدميه القبلة؛ (2) از امام صادق عليه السلام در مورد گرداندنِ روى ميت [ به جهتى ] سؤال شد؟ حضرت فرمود: كفِ پاهاى او را به جانب قبله بگردان. و بسيارى از فقيهان ، مصداق اين حديث را نه ميّت كه شخص مشرف به موت گرفته اند و به علاقه مشارفة ، استعمال ميّت را براى بيمار محتضر و مشرف به موت ، جايز و گونه اى مجاز دانسته اند ، اما مجلسى قرينه اى نديده و يا در اينجا نپذيرفته و چنين گفته است : وليس هنا قرينة التجوّز ، بل الظاهر أنّه الاستقبال المستحبّ بعد الموت ، و يمكن أن يكون لهم قرينة فهموها (3) . كما فهمه ثقة الإسلام (الكلينى) و الصدوق ، و تبعهما الأصحاب رضى اللّه عنهم أجمعين؛ در اينجا قرينه اى براى استعمال مجازى وجود ندارد [ و «الميّت» در معناى حقيقى استعمال شده ] و مراد از آن ، رو به قبله كردنى است كه بعد از فوتْ مستحب است؛ البته ممكن است نزد محدثان يا فقيهان پيشين قرينه اى بوده كه متوجه آن شده اند؛ همچنان كه كلينى و صدوق و به دنبال آن ها ، فقيهان ديگر آن را دريافته اند. بايد گفت كه اگر چه كلام مجلسى رحمه الله در استحباب و يا وجوب ، قابل ردّ _ حداقل با اين حديث _ نيست ، اما روايت منقول از امير المؤمنين عليه السلام كه شرح ماجراى حضور پيامبر بر بالين محتضرين را مى آورد و شيخ صدوق آن را بلافاصله بعد از همين حديث آورده است ، قرينه خوبى براى فهم اين معناست . ما اين قرينه ، يعنى متن حديث را مى آوريم :

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 205 .
2- .من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 132 ، ح 348 .
3- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 341 .

ص: 160

دخل رسول اللّه صلى الله عليه و آله على رجل من ولد عبد المطّلب و هو فى السوق و قد وجّه لغير القبلة ، فقال : وجّهوه إلى القبلة ، فإنّكم إذا فعلتم ذلك أقبلت عليه الملائكة و أقبل اللّه عز و جل عليه بوجهه ، فلم يزل كذلك حتّى يُقبض؛ رسول خدا بر مردى از فرزندان عبدالمطلب وارد شد و او در حال جان كندن بود و رويش به جانبى غير از قبله. حضرت فرمود: او را رو به قبله كنيد كه اگر چنين كنيد ، فرشتگان او را در بر گرفته و خداى عز و جل با نظر رحمت به او روى مى كند و در همان حال مى ماند تا جانش ستانده شود. آنچه گفته شد ، نشان دهنده نگرش اصلى مجلسى رحمه الله به مجاز و كاربرد آن در حديث است و اينك ، مواردى را بر مى شمريم كه احتمال مجاز بودن آنها را طرح كرده و به ردّ آنها نپرداخته و گاهى حتّى پذيرفته است . مثال نخست ، در باره آب هاى گرم معدنى است كه استحمام در آن از قديم الايام تا كنون به عنوان يك كار متداول و رايج ، فراگير بوده و برخى آن را براى معالجه بيمارى هاى خاصّى مفيد مى دانند . در قبال اين اقبال ، ما برخى احاديث نهى كننده را از آن داريم كه در برخى جوامع كهن حديثى ما به چشم مى آيد و كلينى آنها را در كتاب «الاشربة» كافى ، باب «المياه المنهى عنها» ، گرد آورده است. (1) شيخ صدوق نيز با نظر به همين روايات ، چنين مى گويد : وأمّا ماء الحمّات (الحمّامات أو الحميّات) ، فإنّ النبيّ صلى الله عليه و آله إنّما نهى أن يُستشفى بها و لم ينه عنه التوضّى به ، و هى المياه الحارّة الّتى تكون فى الجبال يشمّ منها رائحة الكبريت؛ (2) اما آب هاى گرم [ معدنى ] ، رسول خدا تنها از معالجه [ و شفا جستن ] به وسيله آنها نهى فرموده ، ولى از وضو گرفتن با آن ها منع نكرده است و آنها آب هاى گرمى هستند كه در كوه ها وجود دارند و از آنها بوى گوگرد به مشام مى رسد. و سپس در حديث بعدى نقل مى كند : «وقال صلى الله عليه و آله : إنّها من فيح جهنّم ؛ و رسول خدا فرمود: به راستى كه آن [ آب هاى گرمِ معدنى ] از فوران و جوشش جهنم است» .

.


1- .الكافى ، ج 6 ، ص 389 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 19 ، ح 24 .

ص: 161

اين حديث ، در نقل كلينى به صورت «قيل» و در تتمه حديث مطرح شده آمده است و شاهد ما در همين قسمت است . سؤال اين است كه آيا اين آب هاى معدنى كه از دل زمين مى جوشد ، نتيجه فوران جهنّم است وحاصل غليان آب هاى سوزان آن ، و يا اينجا به صورت مجازى آورده شده و اگر چنين است ، علاقه اين مجاز چيست ؟ مجلسى رحمه الله نظر دوم را بر مى گزيند و مى گويد : والظاهر كما قال بعض أنّه خرج مخرج التشبيه فى الحرارة أو الحرارة الكبريتية؛ (1) به نظر مى رسد همچنان كه بعضى گفته اند كلام رسول خدا در تشبيه حرارت [ آب هاى معدنى ] يا حرارت گوگردى [ آنها به جهنم ] ايراد شده است. مثال دوم ، در باره كعبه و شكايت آن است . شيخ صدوق روايتى دالّ بر اين مطلب ، بدين متن آورده است : روىَ أنّ الكعبة شكت إلى اللّه عزّ وجلّ فى الفترة بين عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهما ، فقالت : يا ربّ ، ما لى قلّ زوّارى ، ما لى قلّ عوّادى ؟ فأوحى اللّه جلّ جلاله إليها: أنّى منزل نورا جديدا على قومٍ يحنّون إليكِ كما تحنّ الأنعام إلى أولادها ، و يُزفّون إليكِ كما تُزفّ النسوان إلى أزواجها . . . يعنى اُمّة محمّد صلى الله عليه و آله ؛ (2) روايت شده است كه كعبه از نفس هاى مشركان به خداى متعال شكايت كرد ، و خداوند به آن وحى كرد: آرام باش كه من به جاى آنان ، مردمى را مى آورم كه با شاخه تازه روييده درخت دهان خود را تميز مى كنند. هنگامى كه خداى متعال ، پيامبرش ، محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، جبرئيل روح الامين دستور مسواك زدن را فرود آورد. نقل شده كه كعبه در دورانِ فاصله بين حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به خدا شكوه كرد و گفت: پروردگارا ، چه شده كه زائرانم كم شده اند و از ديدار كنندگانم كاسته شده است؟ پس خداى عز و جل به او وحى كرد: من نازل كننده نورى جديد بر قومى هستم كه مشتاق تو مى شوند؛ همانند اشتياق چهارپايان به فرزندان خود و در نهايتِ شور و شوق به سوى تو مى آيند ، آن گونه كه زنان [ در شب عروسى ] با شور و هيجان به سوى شوهرانشان برده مى شوند ... يعنى امت محمّد صلى الله عليه و آله . اين حديث ، مشكل تفسيرى ندارد و به راحتى آن را مى پذيريم ، اما در همين معنا ،

.


1- .همان ، ح 25 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 244 ، ح 2310 .

ص: 162

شيخ صدوق حديثى ديگر را نقل مى كند كه گويى كعبه جان دارد و مانند ما انسان ها از بوى بد ناراحت مى شود . ما متن حديث را مى آوريم و سپس نظر مجلسى رحمه اللهرا بيان مى كنيم . وروى أنّ الكعبة شكت إلى اللّه عزّ وجلّ ما تلقى من أنفاس المشركين ، فأوحى اللّه تعالى إليها: قرّى يا كعبة ، فإنّى مبدلك بهم قوما يتنظّفون بقضبان الشجر ، فلمّا بعث اللّه عزّ وجلّ نبيّه محمّدا صلى الله عليه و آله نزل عليه روح الأمين جبرئيل عليه السلام بالسواك (1) . مجلسى رحمه الله به درستى ، اين حديث را نيازمند توجيه و شرح مى بيند و مى گويد : وحملت على التجوّز بأنّه لمّا كان تعظيم الكعبة بأىّ وجه كان من الواجبات و الطواف مع الرائحة الكريهة عنده مخالف لتعظيمه ، فكأنّه اشتكى؛ (2) اين حديث حمل بر مَجاز مى شود؛ براى اين كه وقتى بزرگداشت كعبه به هر طريقِ ممكن واجب ، و طواف با بوى نامطبوعْ مخالف بزرگداشت و تعظيم كعبه باشد ، [ در صورتْ طواف با بوى نامطبوع ] گويى كعبه شكايت كرده است . گفتنى است مجلسى احتمال واقعى بودن چنين شكايتى را از نظر دور ندارد و بنا به آيه « تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَ_وَ تُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَ_كِن لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا » ، شعور را براى كعبه اثبات و به تبع آن ، شكايت به خداوند را مى تواند امرى حقيقى و نه مجازى فرض مى كند . همين كاربرد مجازى شكايت ، براى مسجد بدون نمازگزار و قرآن بدون قارى نيز به كار رفته است. مجلسى از امام صادق عليه السلام حديثى مى آورد كه مى گويد : ثلاثة يشكون إلى اللّه عزّ وجلّ : مسجد خراب لا يصلّى فيه أهله ، و علم بين جهّال ، و مصحف معلّق قد وقع عليه الغبار لا يُقرأ فيه؛ (3) سه چيز به خداى عز و جل شكوه كنند: مسجدى خراب كه اهلش در آن نماز نخوانند و دانشمندى [ گرفتار ] در ميان عده اى نادان و قرآنى كه كنار گذاشته شده و غبار رويش را گرفته باشد و كسى آن را نخواند. مجلسى رحمه الله در اينجا نيز در آغاز ، معناى ظاهرى اين حديث را مقبول و حقيقى

.


1- .همان ، ج 1 ، ص 55 ، ح 125 .
2- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 178 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 613 ، ح 3 ؛ روضة المتقين ، ج 13 ، ص 131 .

ص: 163

مى شمرد و سپس به عنوان يك احتمال ، از معناى مجازى سخن مى گويد. متن سخن مجلسى چنين است: «الظاهر أنّ الشكاية على الحقيقة ، و يمكن أن تكون مجازا». (1) ظاهراً شكوه ، به همان معناى حقيقى است ، هر چند ممكن است معناى مجاز مقصود باشد. گفتنى است اين متن ، غير از حديث منسوب به پيامبر است كه در روز قيامت از مهجور بودن قرآن نزد امتش شكايت مى كند و نعمانى آن را در كتاب غيبت نقل كرده است (2) . مثال جالب توجه ديگر ، عكس اين حالت است و آن ، تشبيه جاندار به بى جان است . حديث ، آن گونه كه شيخ صدوق روايت مى كند ، چنين است : «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة» ، (3) مردم معدن هايى [ متفاوت ] چون معادن طلا و نقره هستند. مجلسى رحمه الله تشبيه ظريف آن را مى گشايد و مى گويد : «والتعبير بالمعدن لما فيهم من القابليات و الحكمة اقتضت أن لا يكونوا سواء» (4) ؛ تعبير [ كردن از مردم ] به معدن به خاطر آن است كه انسان ها استعدادهايى [ متفاوت ] دارند و حكمت اقتضا مى كند كه مانند هم نباشند ( ؛ همانند معادن طلا ، نقره ، آهن ، نمك و... كه متفاوت اند) . مثال پايانى ، مربوط به عقبه ها و موانع برزخ و قيامت است . مجلسى در ذيل شرح بخشى از حديث ، وصيّت امام على عليه السلام كه به فرزندش محمّد بن حنفيّه مى گويد : واعلم أنّ أمامك مهالك و مهاوىَ و جسورا و عقبة كؤودا لا محالة؛ بدان كه پيش رويت مهالك و پرتگاه ها و پل ها و گردنه هاى صعب العبورى است كه ناگزير بايد از آنها فرود آيى. آن را ابتدا واژه به واژه و به ترتيب به معناى «عذاب قبر و سؤال منكر و نكير» ، «هراس هاى روز قيامت» ، «گذرگاهى كه بر روى جهنم كشيده شده» و «گردنه اى دشوارگذر كه در صراط است از صعود تا فرود» تفسير مى كند و سپس مى گويد : ويمكن أن يكون الجميع استعارة عن أهوال ما بعد الموت؛ (5)

.


1- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 132 .
2- .الغيبة ، ص 46 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 380 ، ح 5821 .
4- .روضة المتقين ، ج 13 ، ص 24 .
5- .همان ، ج 13 ، ص 55 .

ص: 164

كنايه

و ممكن است همه اين ها ، استعاره از وحشت ها و دشوارى هاى بعد از مرگ باشد. مطالعه گسترده تر روضة المتقين ، مى تواند موارد متعدد ديگرى را براى ما به ارمغان بياورد ، و نيكوست كه پژوهشگرى توانا ، اين مسئله را به صورت گسترده و مستقل پى گيرى كند (1) .

كنايهاگر چه كنايه نيز گونه اى از صفت هاى ادبى است و مى تون آن را در همان بحث مجاز طرح كرد ، اما به جهت تفاوت در امكان اراده حقيقت در كنايه ، آن را به طور مستقل طرح مى كنيم و معتقديم فهم اين كنايه ها و يا تيسير مسير فهم آنها ، از كارهاى مهم فقه الحديثى محسوب مى شود. كارى كه بسيارى از مفسّران قرآن و حديث ، تحت عنوان بحث ادبى و بلاغى ، آن را سامان مى دهند. ويژگى مهم كنايه كه آن را كاملاً از استعاره و ديگر مجازها جدا مى سازد ، آن است كه معناى حقيقى الفاظ در كنايه از دست نمى روند و حتى مى توانند هم زمان با معناى اصلى و مقصود جدّى گوينده ، وجود داشته و مراد باشند ، در حالى كه در استعاره ، به جهت اشتمال جمله و يا تركيب بر معنايى غير قابل قبول ، ناگزير هستيم معناى ظاهر را به كنار بنهيم و به علاقه تشبيه و يا جزء و كلّ و اشتمال و ديگر علاقه هاى بيان شده ، به سراغ مفهومى در پس پرده لفظ برويم و مراد جدّى متكلم را از آن بيابيم . به عبارت ديگر ، در كنايه ، مانعى از قبول معناى حقيقى و مفهوم اوليه متن نيست ، اما به جهت كثرت استعمال ، مى توان معناى ديگرى را از آن الفاظ مراد دانست كه غالبا لازم حقيقى و خارجى و يا لازم معنايى همان مفهوم اوليه است . به عنوان مثال ، حديث امام على عليه السلام را كه كلينى آن را چنين نقل كرده است ، در نظر مى گيريم : قال أمير المؤمنين عليه السلام : لا تبدينّ عن واضحة و قد عملت الأعمال الفاضحة ، ولا تأمن البيات و قد عملت السيّئات؛ (2)

.


1- .همان ، ج 13 ، ص 55 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 273 ، ح 21 .

ص: 165

امير مؤمنان فرمود: تو كه كارهاى زشت و رسوا كننده كرده اى ، نيشت را به خنده باز مكن ، و اگر در بدكردارى و گناه به سر مى برى ، از بلاى ناگهانى و غافلگيركننده ايمن مباش. در اينجا «واضحة» ، همان دندانى است كه به هنگام خنده ، ديده مى شود و منظور حضرت آن است كه اگر اعمال رسوايى انجام داده اى ، نبايد چنان شاد و مسرور باشى كه بتوانى چنان بخندى كه دندان واضحه تو معلوم گردد . اينجا معناى حقيقى ، يعنى نشان ندادن دندان واضحه و معناى كنايى ، مى توانند در كنار هم وجود داشته و اراده شوند ، اگر چه مقصود اصلى ، همان معناى كنايى ، يعنى شادمان نبودن از پس اين همه گناه و اعمال فاضحه است . مجلسى رحمه الله نيز چنين احاديثى را شرح مى كند و كشف معناى حقيقى و اصلى آنها را به عهده مى گيرد. (1)

.


1- .بنگريد : روضة المتقين ، ج 13 ، ص 16 و ص 161 .

ص: 166

از مفهوم تا مقصود
چكيده
درآمد
شواهد استفاده علّامه مجلسى از قرينه ها
اشاره

مسرور كردن مخاطب و همراهان خويش است و همين گونه است كسى كه مردى تنبل را ، به ريشخند و استهزا ، چالاك مى نامد و معلمى كه دانش آموز درس ناخوانده را افلاطون و ارسطو مى خواند . مواردى مانند توريه و تقيه نيز از اين دست هستند ؛ هر چند جاى كاربرد هر يك متفاوت از ديگرى است . بر اساس همين اصل ساده _ كه به جهت محدوديت هاى فضاى تشريع ، و حصرهاى متعدد امامان عليهم السلام در بيان معارف حقّه توحيدى ، در احاديث زياد به چشم مى آيد _ ناگزير از يافتن راه كارى براى رسيدن به مقصود حقيقى گوينده و گذر از معبر ظاهر و ورود به بطن معنا هستيم . مهم ترين راه كار اين وصول ، يافتن قرينه هاى سخن است كه يا در كنار حديث نشسته اند و يا از فضا و مقام گفتگوى راوى و امام عليه السلام حاصل مى آيند و يا از سخنان ديگرِ گوينده و مفاهيم ابراز شده متناسب با سخن ، اصطياد مى شوند . به چنگ آوردن اين قرينه ها _ كه به ترتيب آنها را قرينه هاى لفظى داخلى ، قرينه هاى مقامى و قرينه هاى لفظى خارجى مى ناميم _ وظيفه اساسى يك شارح حديث است . وظيفه ديگر شارح حديث روشن كردن حكم نهايى مسئله در صورت دسترسى نداشتن به اين قرينه هاست . ادعاى ما اين است كه يكى از بهترين افرادى كه به عنوان شارح بزرگ حديث در عرصه روايات شيعى اين راه را پيموده است مرحوم محمّد تقى مجلسى رحمه اللهپدر علّامه محمّد باقر مجلسى رحمه الله است . او براى دستيابى به مقصود نهايى حديث ، تا آنجا كه توانسته قرينه هاى گونه گون را گرد آورده و از آنها براى كشف مقصود نهايى معصوم گوينده حديث ، سود جسته است .

شواهد استفاده علّامه مجلسى از قرينه هامجلسى رحمه الله خود تصريح مى كند كه ظاهر تا مقصود فاصله دارد و افزون بر اين كه خود از اين دو كرانه حركت براى فهم مقصود نهايى نام مى برد ، حديث پژوهان را از حكم به ظاهر حديث بدون توجه به معناى حقيقى و نهايى آن پرهيز مى دهد . وى در بحث وضو از آب «بئر» و در همان اوايل شرح خود چنين مى گويد : و ما سخن را در اينجا به دو جهت طول داديم ؛ يكى اين كه چون علما بدان نپرداخته اند ، دوم به خاطر انس و آشنايى نوآموز ، تا به صرف ملاحظه ظاهر حديث

.

ص: 168

از معنا و محتواى واقعى آن غفلت نكند (1) . و براى نشان دادن راه رسيدن به مراد اصلى هر سخن ، عبارتى طويل تر را ذكر مى كند كه ما آن را عينا نقل مى كنيم ؛ زيرا اگر چه مربوط به طريق تحصيل مراد واقعى از ظاهر كلام فقيهان است ، اما ذيل كلام مجلسى رحمه الله نشان مى دهد كه اين طريق در اخبار نيز پيمودنى است و اگر با وجود قراين هم به نتيجه نرسيديم ، بايد به اجمال تن در دهيم و نه با ابداع احتمالات غير عرفى ، معنايى خود ساخته را بر حديث و معصومان متكلفانه بار كنيم . عبارت شاهد ما مربوط به دست كشيدن از ظهور سه لفظ «وجوب» ، «لا يجوز» و «ينبغى» است . او عبارت صدوق را در متن كه مى گويد : «وغسل يوم الجمعة سنّة واجبة» (2) را چنين شرح مى دهد : ظاهره أنّه ثبت وجوبه من السنّة ، ويحتمل أن يكون جمع لفظتى السنّة والواجب الذين وردا فى الأخبار ، ولم يجزم بإحدهما ، وإن كان بعيدا ، لكنّه غير مستبعد منهم كما عرفت مرارا كثيرة من إطلاق الواجب على المستحبّ ، والنهى على المكروه ، والحرام عليه ، والمكروه على الحرام ، واستعمال «ينبغى» فى الواجب ، واستعمال «لا يجوز» فى المكروه ، كما ورد فى الأخبار والاستبعاد باعتبار الأنس باصطلاح الفقهاء والاُصوليين ، ولكلّ قوم اصطلاح. ويظهر مرادهم من القرائن ، فإن لم يظهر فالأخبار غير معلوم ، ولا ثمرة فى العلم بمرادهم؛ ظاهر سخن صدوق اين است كه وجوب غسل جمعه از طريق سنت ثابت شده است . و احتمال دارد به خاطر اين كه به يكى از دو لفظ سنت و واجب _ كه در اخبار وارد شده _ جزم پيدا نكرده ، لذا هر دو را در عبارتش جمع نموده و اين كار هر چند بعيد به نظر مى آيد وليكن در ميان علما بعيد شمرده نمى شود؛ چنان كه در گذشته بارها دانستى كه واجب بر مستحب و نهى بر مكروه و حرام بر مكروه و مكروه بر حرام ، اطلاق مى گردد . و هم چنين است استعمال كلمه «ينبغى» در واجب و «لا يجوز» در مكروه ، چنان كه در اخبار آمده است . و بُعدى شمردن اين نظر به ميزان انس و آشنايى با اصطلاح فقها و اصوليان بستگى دارد ؛ زيرا براى هر قوم و صاحبان دانشى اصطلاح

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 88 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 61 ، ذيل حديث 3 .

ص: 169

خاصى وجود دارد كه از قراين مى توان به مرادشان پى برد و اگر مرادشان معلوم نشد ، آن گاه مثل اخبار مى شوند و البته [ در مقام ] فايده اى هم در آگاهى از مراد آنها وجود ندارد . (1) ما خصوص اين بحث را در تعارض اخبار بيشتر بسط مى دهيم و در اينجا مثالى را براى نشان دادن بن بست اجمال و ابهام به هنگام دسترسى نداشتن به قرينه هاى حالى و مقالى (مقامى و لفظى) مى آوريم كه مجلسى رحمه الله خود بدان اشاره دارد و آن در شرح احاديث باب «صفة غسل الجنابة» است . متن حديث مجمل _ كه از زمره منقولات عبيداللّه بن على الحلبى از امام صادق عليه السلام و به شكل پرسش و پاسخ بوده _ چنين است : وسُئل عن الرجل يصيب المرأة فيما دون الفرج ، أعليها غسل إن هو أنزل ولم تُنزل؟ قال: ليس عليها غسل وإن لم ينزل هو فليس عليه غسل؛ (2) از امام صادق عليه السلام در باره مردى كه لذتهاى جنسىِ غير از آميزش از همسر خويش برده و انزال منى داشته ، اما زن انزال نداشته باشد سؤال شد كه آيا بر عهده زن غسل مى آيد ؟ حضرت فرمود : بر عهده زن غسل نيست و اگر مرد انزال نكرده باشد ، بر گردن او هم غسل نيست . زمينه اجمال از اينجاست كه آيا دخول ، موجب وجوب غسل جنابت است يا انزال منى؟ اين ترديد كه از حديث «انّما الماء من الماء» (3) برخاسته و انصار بدان استناد مى نموده اند ، مورد قبول مهاجران و در رأس آنان امام على عليه السلام قرار نگرفت كه آن را منسوخ دانستند و برخى هم حصر آن را اضافى و در قبال مخالطه و ملاعبه با زن _ كه موجب انزال مذى و نه منى مى شود دانستند و نه در ارتباط با دخول ، كه خود به تنهايى سبب غسل است. حال ، نزاع دومى كه در اينجا شكل مى گيرد ، آن است كه با فرض پذيرش سبب بودن دخول براى غسل ، آيا دخول در دبر زن نيز مانند دخول در قبل ، موجب غسل است و يا بايد به دليل حديثهايى كه التقاى ختانان را موجب غسل مى دانند ، فقط دخول متداول در قُبُل زن را موجب غسل بدانيم. مجلسى رحمه الله حديث مذكور از حلبى

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 288 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 47 ، ح 8 (184).
3- .تهذيب الاحكام ، ج 1 ، ص 84 ، ح 220 و ص 199 ، ح 314.

ص: 170

قرينه هاى داخلى
تعليل امام

را نسبت به اين نزاع دوم ، مجمل و بى طرف مى داند و احتمال آن كه حديث فقط به تفخيذ و رابطه عدم انزال و غسل برگردد و يا آن كه دخول در دبر را شامل شود ، مساوى مى داند و در توضيح عبارت سائل «فيما دون الفرج» _ كه نسخه «او فيما دون ذلك» هم دارد _ چنين مى گويد: أى يفخّذها أو الأعمّ منه ومن وطئ الدبر... وللإجمال لا يمكن الاستدلال به من الطرفين ، ولمّا كان فى وقت السؤال كان القرائن الحالية والمقالية ولم تنقل حصل الإجمال؛ (1) يعنى زن را تفخيذ نمايد يا اعم از اين كه تفخيذ و دخول در دُبر كند ... و چون در عبارت ، اجمال وجود دارد ، استدلال براى هر دو وجه (تفخيذ و دخول در دُبر) مقدور نيست و از آنجايى كه هنگام پرسش از امام7 قرينه حالى و مقالى وجود داشته اما نقل نشده ، حكم مسئله مجمل است . مجلسى رحمه الله خود به اين مبنا ، يعنى به دست آوردن قرينه ها ، ملتزم است و ما سه گونه متداول از قرينه هاى داخلى ، يعنى تعليل امام ، سؤال و فهم راوى را تشريح نموده و سپس نمونه هايى را ارائه مى دهيم .

قرينه هاى داخلىتعليل اماميكى از قرينه هاى داخلى مؤثّر در فهم حديث ، علّت آورده شده از سوى امام عليه السلام در صدر و ذيل آن است؛ علّتى كه گوينده حديث ، حكم خود را به آن مستند كرده است . اين علّتها _ كه بيشتر در دنباله حكم ، بازگو مى شود _ در موارد بسيارى از سوى محدثان و فقيهان ، مورد استفاده قرار گرفته است و ايشان ، مراد واقعى و منظور حقيقى حديث را با توجّه به تعليلها بيان داشته اند و مباحث نظرى و تطبيقى آنها ، موجب گشودن بحث مستقل و خاصّى در علم فقه و اصول فقه شده (2) و مثال مشهور اين بحث «حرّم الخمر ، لأنّه مسكر» در بسيارى از كتابها ، تكرار شده است .

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 237 .
2- .أصول الفقه ، محمّدرضا مظفّر ، ص 536 .

ص: 171

اصوليان و فقيهان مى گويند كه با بيان علّت ، موضوع حكم از آنچه در ابتداى كار فهميده مى شود ، به موضوعى عام تر از آن تبديل مى گردد و شامل هر آنچه كه اين علّت ذكر شده در آن وجود دارد ، مى شود و يا خاصّ تر مى گردد و به تفخيص حكم منتهى مى شود. به عبارت دقيق تر ، هر دو جنبه را در حالت واحد با هم دارد و حديث معلّل در همان حال كه موضوعى را كه به ظاهر ، جزو مصاديق حكم نيست ، اما چون تعليل امام بر آن صادق است ، در بر مى گيرد ، موضوعى را هم كه به ظاهر الفاظ جزو حكم نيست ، جهت داشتن همان اثر و صدق تعليل بر آن ، در حيطه حكم داخل مى كند ، به عنوان مثال ، حرمت خمر ، به ديگر موادّ مست كننده ، سرايت مى نمايد؛ اگر چه خمر نباشند و از سوى ديگر و بر فرض وقوع ، اگر خمرى ، مست كننده نباشد ، ديگر حرام نيست. از اين رو ، ظهور مستقرّ و مراد نهايى حديث را با توجّه به ذكر علّت ، معنايى متفاوت با حديثى مى دانند كه علّت در آن ، ذكر نشده است. مى توان چنين گفت كه امام معصوم عليه السلام و شارع مقدّس ، منظور نهايى و مقصود اصلى اش ، حرام كردن همه مسكرها بوده و خمر را به عنوان يك مثال بارز و شايع ، نقطه آغاز بيان حكم خود ، نموده است ، نه آن كه مقصود شارع ، فقط بيان حكم حرمت خمر بوده و علّت را براى بيان مصلحت حكم ، آورده باشد. گفتنى است تعميم و تخصيص حكم با استفاده از «علّت منصوصه» ، خود ، تابع قواعد عقلايى ظهور كلام است كه محلّ بحث آن در علم اصول و فقه است؛ (1) امّا تقريبا تمام فقيهان و عالمان علم اصول فقه ، تعميم و تعدّى حاصل از تعليل را پذيرفته اند (2) و فقط در قواعد و شروط آن ، نظرهاى متفاوت ، امّا متقاربى ابراز داشته اند (3) و در تخصيص نيز

.


1- .بنگريد : مبادى الوصول إلى علم الأصول ، ص 217 ؛ أصول الفقه ، محمّد رضا مظفر ، ص 537 .
2- .براى نمونه ، ر . ك : رسائل الشهيد الثانى ، ص 8 «قد تحقّق فى الأصول أنّ العلة المنصوصة يتعدّى إلى كلّ ما تحقّق فيه العلة» ؛ جواهر الكلام ، ج 28 ، ص 417؛ ج 34 ، ص 132 ؛ كتاب الصلاة ، شيخ انصارى ، ج 2 ، ص 319 ؛ مصباح الفقاهة ، ج 4 ، ص 43 ؛ و در ميان اهل سنّت ، ر . ك : نيل الأوطار ، ج 8 ، ص 208 ؛ فتح البارى ، ج 9 ، ص 536 .
3- .عدّة الأصول ، ج 2 ، ص 657 ؛ الحدائق الناضرة ، ج 1 ، ص 63 _ 65 .

ص: 172

سؤال راوى
اشاره

بحث هاى فنّى تر و ريزتر در گرفته است كه اين بحثها و نيز تفاوت «علّت منصوصه» و «علّت مستنبطه» و تفاوت اصلى تعليل را با قياس _ كه از نظر شيعه حجّت نيست _ بايد در جاى اصلى آن يعنى علم اصول فقه پيگيرى شود. (1) ما در اينجا يك مثال مورد پذيرش را از روضه المتقين ارائه مى دهيم. مجلسى رحمه الله در شرح حديث اتكاى در حمام ، به دليل تعليل موجود در متن ، آن را نسبت به مواردى اعم و نسبت به موارد ديگر اخص مى داند. متن حديث و شرح آن خود گوياى همه چيز است. لا تتّك فى الحمام ، فإنّه يذهب «يذيب» شحم الكليتين... (2) ؛ در حمام تكيه نكن؛ زيرا چربى كليه ها را از بين مى برد ... . و مجلسى رحمه اللهدر شرح آن چنين مى گويد : يدلّ على كراهة الاتّكاء فى الحمام؛ بأن يضطجع ويستلقى ، وظاهره الأعمّ من الاتّكاء باليد أيضاً ، لكنّ التعليل بذهاب شحم الكليتين يؤيّد المعنى الأوّل؛ اين نهى بر كراهت تكيه دادن در حمام دلالت مى كند . منظور از تكيه دادن ، اين كه به پهلو بخوابد و يا به پشت دراز بكشد و ظاهر عموم آن تكيه دادن به وسيله دست را نيز شامل مى شود و ليكن با بيان علت اين نهى به اين كه چربى كليه ها را از بين مى برد ، معناى اول [ يعنى تكيه خود بدن به حمام با همه اعضاى آن و نه با واسطه چيز ديگرى مانند دست ] تأييد مى شود . (3) نكته جالب توجه در اين افعال ، تخصيص حاصل از تعليل است كه اگر چه مورد توجه فقيهان ومحدّثان است ، اما رواج وشيوع تعميم را نداشته است.

سؤال راوىاحاديث بسيارى در پاسخ به پرسشهاى راويان آشنا به فقه و دين ، و يا مردم عادى اى كه با مشكلاتى مواجه شده اند ، صادر شده است . پيشوايان ما مرجع پرسشهاى علمى عصر خويش بوده اند و همه گونه سؤالهاى فقهى ، تفسيرى و اخلاقى را پاسخ مى داده اند . آنان ،

.


1- .اُصول الفقه ، ص 538 ؛ مصباح الفقيه ، ج 1 ، ص 433 ؛ فوائد الأصول ، ج 3 ، ص 154 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 116 .
3- .روضة المُتّقين ، ج 2 ، ص 297.

ص: 173

با گفتار و كردار و نوشته و رساله ، پرسشهاى آشكار و نهفته راويان را پاسخ داده و اشكالات و شبهه ها را حل مى نمودند. (1) كتابهايى از قبيل: مسائل على بن جعفر ، مسائل الرجال ، المكاتبات حميرى و توقيعات ارزشمندى كه از امام عصر(عج) و پدران بزرگوارش صادر شده است ، شاهد اين مدّعايند كه احاديث ، نه در خلأ ، كه در عرصه علمى معاصر خود ، صدور يافته اند ، و نه در كتاب ، كه در فضاى گاه تب آلود سياسى و اجتماعى روزگار خويش ، جاى گرفته اند . از اين رو ، يافتن سؤال نهفته و ذهنى و يا آشكار و علنى راوى و يا پرسشگر _ كه خود ، نخستين مخاطب حديث است _ ما را به محور اصلى پاسخ و هسته درونى آن ، رهنمون مى كند ؛ خواه اين سؤال و جواب در يك مجلس بوده و به گونه شفاهى اتّفاق افتاده باشد ، خواه به صورت كتبى نوشته شده و پاسخش روزها و هفته ها بعد رسيده باشد و يا سؤال ، آن قدر رايج و مشهور بوده كه سخن امام به آن متوجّه بوده ، بى آن كه كسى پرسيده باشد . توجّه به سؤال راوى و نقش آن در فهم پاسخ امام در زمينه احاديث عقيدتى و فقهى ، بيش از زمينه هاى ديگر رخ داده است و بسيارى از فقيهان ، در مباحث فقهى _ حديثى خود ، از سؤال موجود در حديث ، استفاده كرده ، آن را قرينه اى براى تعيين مراد نهايى امام دانسته اند و گاه ، ظهورى كاملاً متفاوت از آنچه از حديث بدون سؤال مى فهميم ، به حديث نسبت داده اند (2) و يا به قرينه پرسش راوى ، يكى از چند معناى محتمل حديث را برگزيده و بقيه را كنار نهاده اند. (3) فقها ، گاه اطلاقات پاسخ را به قرينه سؤال مقيّد كرده اند ، گاه عمومات آن را تخصيص زده اند (4) و گاه از انعقاد و شكل گيرى اطلاق و عموم ، جلوگيرى

.


1- .ر . ك : مقاله «عرضه حديث» در همين مجموعه.
2- .رياض المسائل ، ج 9 ، ص 297 ، در باره وقف كه به قرينه پرسش راوى از صحّت وقف ، عبارت «يرجع ميراثا» را در كلام امام ، غير قابل حمل بر معناى حقيقى خود دانسته و آن را بر معناى مجازى حمل كرده است .
3- .مستند الشيعة ، ج 7 ، ص 153 (در مسئله شك در ركعات نماز) ؛ جواهر الكلام ، ج 5 ، ص 310 (مسئله تماس با قطعه جدا شده از بدن حيوان) .
4- .الصلاة ، شيخ انصارى (چاپ قديم) ، ص 392 (در مسئله افزودن قصد مسافرت به شروط عقد صلاة) .

ص: 174

كرده اند (1) و گاه ، اجمال حديث را به وسيله سؤال ، برطرف ساخته اند. (2) ما در اينجا به عوض ارائه نمونه هايى مشابه آنچه عنوان كرديم به يك حديثى اشاره مى كنيم كه به جهت حصر موجود در آن ، و كم توجهى به سؤال راوى ، دچار گونه اى كژ فهمى شده است . به عبارت ديگر ، يكى از ثمرات توجه به سؤال راوى پى بردن به اضافى و نسبى بودن حصرها و نه حقيقى بودن آنهاست . اين ثمره مهم در حل تعارض اخبار بسيار به كار مى آيد . ما با ارائه نمونه اى ، توجه مجلسى رحمه الله را به تأثير اين سؤال ها در تشكيل سياق و فراهم آوردن زمينه فهم چگونگى حصرها نشان مى دهيم . اين نمونه در ابتداى شرح مجلسى رحمه الله و در باب «غسل» است . ما مى دانيم كه غسل هاى متعددى بر انسان واجب است و غسل جنابت در كنار غسل ميّت و حيض و . . . تنها يكى از اين غسل هاست . از اين رو اگر حديثى داشته باشيم كه بگويد : إنّما الغسل من الماء الأكبر؛ (3) غسل تنها در اثر آب بزرگ (منى و نه مذى) لازم مى شود . و نتوانيم آن را حلّ كنيم ، بايد آن را به كنار بنهيم ، زيرا ادّله ديگر غسل ها چنان فراوان و محكم هستند كه حصر حاصل از اين حديث را ياراى معارضه با آنها نيست . اما همان گونه كه مجلسى رحمه الله با توجه به سؤال راوى ، به اضافى و نسبى بودن حصر حكم كرده است (4) ، ما نيز اگر به سؤال راوى در اين حديث توجه كنيم ، به آسانى اين حكم را تصديق خواهيم كرد . سؤال چنين است : وسُئل عن الرجل ينام ثمّ يستيقظ فيمسّ ذكره فيرى بللاً ولم يرَ فى منامه شيئا ، أيغتسل ؟

.


1- .مشارق الشموس ، ج 1 ، ص 221 و 289 ؛ كشف اللثام ، ج 2 ، ص 287 (در مسئله ارث) ؛ جامع المدارك ، خوانسارى ، ج 3 ، ص 155 .
2- .جواهر الكلام ، ج 36 ، ص 284 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 86 ، ح 189 .
4- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 238 .

ص: 175

نكته : اَفعل تفضيل

و در باره مردى سؤال شد كه مى خوابد سپس بيدار مى شود و دست به آلت خود مى كشد و مى بيند كه خيس و مرطوب شده ولى چيزى در خواب نديده ، آيا بايد غسل كند ؟ به عبارت ديگر ، فرض راوى در دايره اغسال مربوط به خروج مايعات از مخرج بول است كه آيا خروج مايعاتى مانند مذى و ودى نيز كه متفاوت از منى هستند ، موجب وجوب غسل مى شود يا نه ؟ و امام در همين محدوده سؤال ، حكم به عدم وجوب غسل كرده است و حصر را با نظر به همين دامنه و به اصطلاح در نسبت سنجى با اين محدوده ارائه است و در اين صورت ، حكم حديث ، منطقى ، فقهى و مقبول و بدون معارض مى نمايد .

نكته : اَفعل تفضيليكى از مسايل مهم حديثى ، حلّ «افعل تفضيل»هاى واقع در روايات است . اين مسئله اگر چه ارتباط مستقيمى با سؤال راوى ندارد ، اما با مسئله حصر اضافى ، كاملاً مرتبط است و تأثير قرينه ها بر فهم مقصود را به خوبى نشان مى دهد. مشكل اين است كه در روايات مختلفى ، اشخاص گوناگونى را «أعبد الناس» «أفضل الناس» «خير الناس» معرفى كرده اند و از سوى ديگر مى دانيم كه اگر «افعل تفضيل» به «ناس» اضافه شود ، تنها يك مصداق دارد و از اين تضاد درونى پيش مى آيد . راه حل اساسى اين مشكل در توجه به اضافى بودن اين تفضيل است . ما مثالى از ميان آنچه مجلسى رحمه الله شرح داده است مى آوريم و با توضيح مختصر همان ، اين راه حل را روشن تر مى كنيم . اين مثال قطعه اى از متن وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و عبارت «من أتى اللّه بما افترض عليه فهو من أعبد الناس» ، هر كس خدا را به وسيله آنچه بر او واجب كرده پرستش نمايد ، از عابدترين مردم است كه شيخ صدوق آن را در باب «نوادر» ، آخرين باب كتاب من لا يحضره الفقيه آورده است (1) . سؤال اين است كه آيا كسى كه تنها به واجبات اكتفا مى كند ، عابدترين مردم است ؟ ! و

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 358 .

ص: 176

كسى كه واجبات را انجام مى دهد و بدون ترك حتى يكى از آنها ، مستحبات را نيز انجام مى دهد ، از او پايين تر است و يا هم رتبه ؟ از اين روست كه مجلسى رحمه الله اين افضليت را نسبى و در مقايسه با كسى مى داند كه اگر چه مستحبات فراوانى را انجام مى دهد ، اما گاه ترك واجبى نيز از او مشاهده مى شود . عبارت وى چنين است : يعنى نسبت به كسى كه مستحبات زيادى را انجام مى دهد ولى واجبى را به جا نمى آورد هر چند اين واجب يكى باشد و نه متعدد . (1) به واقع مجلسى رحمه الله موضوع اين قضيه را محدود مى كند و منظور از «ناس» را نه همه مردم ، بلكه عدّه خاصّى از آنان مى گيرد و أورع و أعبد بودن تارك محارم و آتى به فرائض را در مقايسه با همين عده مخصوص ، يعنى مرتكبين محارم و تاركان واجب فرض مى كند نه در سنجش با همه ، حتّى كسانى كه هم تارك محارم و آتى به فرائض هستند و هم مستحبات را ادا و مكروهات را ترك مى كنند . شايد بتوان وجه اين گونه تعبير را ، تأكيد برانجام واجبات و ترك حرام ها دانست كه واجب اندك ناآلوده به حرام بهتر از واجبات متعدد و تقويت شده به مستحبات است كه به گناه و ارتكاب حرام آلوده گشته اند. ثمره ديگر توجه به سؤال راوى ، راندن احتمالات بعيد و تقليل محتملات مختلف متن است . اگر راوى ، فهيم و فقيه باشد ، نمى توان پاسخ به او را بسيار ساده و ابتدايى دانست و نمى توان احتمالاتى را مطرح ساخت كه با شأن او نسازد . على بن جعفر يكى از اين راويان عظيم الشأن است و مجلسى هم با توجه به عظمت روحى ، معنوى و علمى او ، تأويلات مربوط به روايتش در باره وقوع نجاست در «بئر» را نمى پذيرد كه چون مسئله اى فقهى و دقيق است ، ما تنها عبارت مجلسى رحمه الله را مى آوريم و علاقمندان را به كتابهاى فقهى ارجاع مى دهيم . متن شرح مجلسى چنين است : والتأويلات المذكورة فى الخبرين فى غاية الضعف ، مثل تأويل الصدوق ، هذا إذا كانت فى زَبيلٍ ولم ينزل منه شى ء فى البئر؛ لأنّ ظاهر الزبيل إذا كان مخلوطا بالعذرة كما هو الغالب ، فلا فائدة فى التأويل ، وبالعذرة إن لم يكن مخلوطا فلا فائدة فى

.


1- .روضة المتقين ، ج 12 ، ص 74 .

ص: 177

فهم راوى نخستين

السؤال ، بل هو قبيح ، سيّما من علىّ بن جعفر الّذى هو أحد الأركان فى الدين ، ولم يوجد مثله من الهاشميين ولا فى أولاد الأئمّة المعصومين ولا من أصحابهم على ما هو الظاهر عندنا ، واللّه تعالى هو العالم بحقائق الأحوال؛ (1) و تأويل هاى ذكر شده در دو خبر در نهايت ضعف اند؛ مانند تأويل شيخ صدوق . اين در صورتى است كه نجاست در زبيل (سرگين) باشد و چيزى از آن در چاه نيفتاده باشد ؛ زيرا ظاهرا منظور از زبيل آن است كه با نجاست همراه باشد كه غالبا چنين است . بنابراين ، تأويل فايده اى ندارد . اما اگر زبيل با نجاست مخلوط نباشد ، سؤال فايده اى ندارد ، بلكه به ويژه از على بن جعفر قبيح است ؛ شخصى كه يكى از اركان دين است و همانند او از اولاد هاشم و امامان معصوم و اصحاب آنان كسى را سراغ نداريم و خداوند متعال به حقايق احوال اشخاص آگاه است .

فهم راوى نخستيناز قرينه هاى كاشف مقصود امام گوينده حديث ، فهم اولين مخاطب سخن ، يعنى همان راوى نخستينِ سخن و فعل امام است . راوى خود اهل زبان عربى است و فرض است كه صلاحيت سؤال از امام و روايت آنچه ديده و يا شنيده را دارد و به جهت حضور در فضاى گفتگو حتّى قرينه هاى مقامى را مى بيند و درك مى كند و از اين رو به سهولت ، مقصود امام را در مى يابد و اين فهم براى خود او حجّيت دارد و براى ما اهميت . از اين روست كه راويان و محدّثان در موارد متعددى در ذيل حديث ، فهم راوى نخستين و يا تفسير او و حتى فعل وى را نقل كرده اند . كلينى در روضه الكافى ، هنگام نقل حديث مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام مى فرمايد : همانا بهترين سرمايه اى كه پدران براى فرزندانشان به ارث مى گذارند ادب است نه مال ؛ زيرا مال از بين مى رود ، ولى ادب باقى مى ماند . مسعده گفت : منظور امام عليه السلام از ادب ، دانش است . (2) مجلسى رحمه الله نيز از اين قاعده مستثنا نيست و به فهم راوى اهمّيت مى دهد و از آن براى

.


1- .همان ، ج 1 ، ص 85 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 150 ، ح 132 .

ص: 178

ابداع احتمال و تمهيد زمينه پاسخگويى به اشكال احتمالى به روايت ، سود مى جويد ، اگر چه آن را حجّت نمى داند و به اين هم تصريح مى كند . ما ابتدا روايت را _ كه گزارش كردار امام و راوى است _ مى آوريم : و بعضى گفته اند : امام صادق عليه السلام از حمام خارج شد و لباس بر تن كرد و عمامه بر سر گذاشت . راوى مى گويد : در زمستان و تابستان هنگام خروج از حمام ، عمامه سر گذاشتن را ترك نكردم . (1) اگر چه گزارش صدوق مرسل است و نمى تواند راوى را به ما بشناساند ، اما گزارش كلينى از همين واقعه مستند است و مشخص مى كند كه راوى اين حديث ، سيف بن عميره بوده كه از ثقات راويان شيعه و در گزارش اصلى ، جمله اى اضافه هم وجود داشته كه شيخ صدوق آن را نقل نكرده است ، اما كلينى آن را نقل كرده است و آن امر امام به راوى به شكل قاعده كلى است : هر گاه از حمام بيرون آمدى ، عمامه بر سر بگذار . (2) در چنين فضايى است كه مجلسى رحمه الله چنين بيان مى دارد : و راوى از عموم لفظ ، استحباب عمامه سر گذاشتن ، بعد از حمام را در تابستان و زمستان فهميده است . و امكان دارد كه اين امر در تابستان واقع شده ، ولى راوى از آن و عموم لفظ ، نيكوتر ، نافع تر و دافع تر بودن آن نسبت به ضرر و زيان در زمستان را فهميده باشد . و از آنجايى كه فهم او نيكو بوده ، لذا راويان ثقه اين مطلب را از او نقل كرده اند وگرنه عمل اصحاب نزد ما حجت نيست . (3) آرى با بيان مجلسى رحمه الله زمينه اشكال بيهوده بودن عمامه بستن در تابستان و تخصيص حتمى حديث به زمستان از ميان مى رود و مجلسى براى پيشگيرى از چنين اشكالى به بيان سرّ فعل راوى مى پردازد و البته آن را حجّت قطعى نمى داند .

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 117 ، ح 246 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 50 ، ح 17 .
3- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 300 .

ص: 179

قرينه هاى مقامى

قرينه هاى مقامىدر سير دستيابى به قرينه ها ، آگاهى از فضاى مجلس گفتگو بسى مهم است . ما در زمان گفتن يا شنيدن سخن ، اين قرينه ها را مى يابيم و به جهت حجاب حضور ، متوجه اهميت آنها نمى شويم ، اما بعدها و به هنگام بريدن سخن از فضاى صدور خود ، در فهم آنها يا به مشكل نافهمى دچار مى شويم و يا كژ فهمى . مثالهاى متعددى را مى توان در تاريخ حديث چه در حوزه حديث شيعه و چه حوزه حديث اهل سنّت ارائه كرد كه به جهت عدم نقل قرينه هاى حالى و مقامى و يا بى توجهى به آنها ، به گونه نادرستى فهميده شده اند و يا براى سال ها ، گنگ و نامفهوم باقى مانده اند. حديث هاى : «من بشّرنى بخروج آذار فله الجنّة» ، «ولد الزنا شرّ الثلاثة» ، «اللّهم استجب لسعد» و «أفطر الحاجم والمحجوم» از اين دسته اند. يك مثال ساده به روشنى تأثير قرينه هاى مقام گفتگو را در آنچه از كلام مى فهميم نشان مى دهد . فرض كنيد كه تنها اين نوشته را مى خوانيد : بارها را ببنديد ، خود را آماده كنيد ، سفر دور و درازى در پيش است ، به فكر باشيد و توشه برگيريد ، گردنه هايى بلند و طولانى و دهها راه سنگلاخ و ناكوفته در انتظار ما هستند ، اكنون كه فرصت داريد ، امكانات را فراهم آوريد . اين نوشته كيست؟ آيا سخن مسئول قافله حجّ خطاب به زائران بيت اللّه الحرام در سال ها پيش بوده است ؟ آيا ، آخرين سفارشهاى فرمانده گروهان نظامى به سربازان بوده است و يا موعظه هاى يك روحانى بر منبر وعظ و خطابه ؟ مى بينيد كه معناى سفر در اينجا نامشخص است و سفر زيارتى ، جهاد و سفر آخرت را مى تواند شامل شود و تنها مقام گفتگوست كه نوع سفر را معين مى سازد . در نقل هاى شفاهى اين مسئله بيشتر اتفاق مى افتد و راوى ماجرا كمتر در صدد نقل فضاى جانبى خويش است و بر فرض اين كه هم بخواهد ، روشن نيست كه بتواند همه زمينه ها و بستر سخن را به درستى بشناسد و سپس گزارش كند و اين همه در گروى نقل درست و امانتدارانه راويان بعدى و سالم ماندن متن از تصحيف و تحريفهاى عمدى و سهوى و تقطيع هاى نادرست و ناخواسته است . يكى از قرينه هاى مهم مقامى ، وضعيت و حالت مخاطب امام معصوم عليه السلام است .

.

ص: 180

معصومان عليهم السلام به پيروى از سخن گفتن به اندازه عقل مردم (1) و به اقتضاى بلاغت و فصاحت خويش ، موقعيت راوى و مخاطب خويش را در نظر مى گرفتند و سخن مناسب با مقتضاى حال او مى گفتند . از اين رو ، اين سخن متناسب با حال و وضعيت خاصّ او ، مختص او و نيز ديگر كسانى كه در وضعيت او به سر مى برند و به او شبيه اند مى شود . حديث فقط در همين محدوده عموميت دارد و شامل حال همه مكلّفان حتى كسانى كه در اين وضعيت ويژه نيستند ، نمى شود . شايد اين نكته كه مورد تأكيد مجلسى رحمه الله هم هست ، بتواند سرّ اختلاف احاديث در مدح و مذمّت كارهايى مانند مزاح ، جوع و اكل و خوف و رجا را نشان دهد . شايد مخاطب امام بسيار كم شوخى مى كرده و عبوس بوده است و از اين رو امام عليه السلام او را به شوخى سفارش كرده است (2) . شايد مخاطب امام زياد مى خورده و امام او را به جوع فراخوانده است و شايد شخص دچار يأس و نااميدى گشته كه امام يكسره و تنها از رجاء به رحمت خدا سخن گفته است . اين مورد اخير مورد اشاره مجلسى رحمه الله قرار گرفته است . شيخ صدوق حديثى را به اين مضمون نقل مى كند : امام صادق عليه السلام به مردى به خاطر فوت فرزندش تسليت گفت و به او فرمود : خدا از فرزند براى تو بهتر است و نيز ثواب خدا در مقابل [ صبر بر مصيبتِ ] آن براى تو بهتر است . پس از اين باز جزع آن مرد به حضرت بالاتر رسيد ، امام عليه السلام به سوى او بازگشت و فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله هم مُرد آيا نبايد تو آن را الگو قرار دهى ؟ مرد عرض كرد : فرزندم نوجوان بود . امام عليه السلام فرمود : همانا سه خصلت (ويژگى) پيش روى اوست : شهادت به يگانگى خدا و رحمت خدا و شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه هيچ يك از آنها از او فوت نخواهد شد ، ان شاء اللّه عز و جل (3) . سپس مجلسى در شرح اين حديث ، پاسخ مرد مصيبت ديده را تصوير كرده و به اين

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 23 ، ح 15 .
2- .قال الإمام الصادق عليه السلام ليونس الشيبانى : «كيف مداعبة بعضكم بعضا؟ قلت : قليل ، قال : فلاتفعلوا...» (كافى ، ج 2 ، ص 663 ، ح 3 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 174 ، ح 508 .

ص: 181

گونه گزارش مى دهد : همانا جزع من به خاطر مرگ او نيست ، بلكه نگرانى من از ناحيه يقين يا گمان به گناهكار بودن اوست و علم يا گمان دارم كه هم اكنون او در عذاب است . حضرت فرمود : نااميدى از رحمت خدا جايز نيست ؛ زيرا براى او سه گونه از اسباب اميدوارى وجود دارد و در مقابل ، تنها يكى از اسباب ترس را دارد . پس سزاوار است كه اميد غلبه داشته باشد ، به ويژه بعد از مرگ و خصوصا نسبت به ديگران . (1) مجلسى رحمه الله در ادامه اسباب رجا را بر شمرده و توضيح مى دهد و سپس به تعليق بر مشيّت الهى از سوى امام اشاره دارد و مى گويد : و تعليق بر مشيت و خواست خدا به جهت اين كه خوف به كلى برطرف نشود آن نيز مضر است . (2) و سپس با صراحت به موضوع مورد بحث ما مى پردازد : و بدان كه بلاغت اقتضا مى كند كه گوينده سخن خود را مناسب حال شنونده بگويد و چون او حالت خوف و ترس داشت ، در باره رجا و اميد سخن گفت . و اخبار در مورد خوف غيرقابل شمارش است . بنابراين ، بنده خدا نبايد خود را [ با يك سويه نگرى ]به اين اخبار فريب دهد ، بلكه سزاوار است به دنبال درمان نفس خويش باشد ؛ يعنى اگر در نفس او بيشتر خوف جولان دارد و مى ترسد كه او را به يأس و نااميدى از رحمت الهى بكشاند ، لازم است كه خود را با امثال اين آيات و روايات [ مربوط به رجا ] درمان نمايد و اگر عكس آن بود با آيات و روايات مربوط به خوف و اگر مابين آن دو بود از هر دو (خوف و رجا) استفاده كند . عالمان اخلاق نيز بر اين نكته پاى فشرده اند كه دستورات اخلاقى اسلام رو به اعتدال دارد و شخص جسور را بايد با فرمان احتياط از تهوّر و بى باكى ناخردمندانه به سوى شجاعت خردورزانه كشاند و ترسوى بزدل را با فرمان به اقدام و جسارت ، به شجاعت نزديك كرد . اين رعايت حال مخاطب ، گاه به شكل ديگرى بروز مى كند و آن در نظر گرفتن فرهنگ

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 460 .
2- .همان ، ص 461 .

ص: 182

مخاطب و مفروضات و پيش فرض هاى ذهنى او و هم سلكان اوست . اين نوعى قرينه مقامى محسوب مى شود و فقيهان از اين نكته هم در فهم و جمع اخبار استفاده نموده اند . جالب توجه است كه اين قاعده كه مقبول در هنگام تطبيق بر مصاديق چندان آسان نيست و كشف خصوصيات دخيل در حكم و جداسازى ويژگى هايى از مخاطب كه در حكم تأثير دارند از خصوصياتى كه اين تأثير را ندارند ، نيازمند تأمل و دقت است . مجلسى رحمه الله خود در جايى با شيخ صدوق مخالف است و نظر او را در تطبيق بر مسئله اى مشهور نمى پذيرد . اين مسئله مشهور و كهن همان مسئله ريش سپيد و چگونگى مواجهه با آن است . در اسلام ، موى سپيد احترام و وقار و زينت مؤمن شمرده شده است و رعايت ريش سپيدان قوم لازم است ، اما رواياتى چند به رنگ و خضاب كردن آن فرمان داده و در باره جواز كندن و بريدن و كوتاه كردن آن هم رواياتى به ظاهر متعارض داريم . شيخ صدوق پس از نقل نهى از «نتف شيب» از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله (1) به گزارش نظر امام على عليه السلام مى پردازد كه : امام عليه السلام كوتاه كردن موى سفيد را مورد اشكال نمى دانست ولى كندن آن را مكروه مى شمرد . (2) و از اين رو نهى از «كندن موى سفيد» را نهى كراهتى و نه تحريمى مى گيرد و از امام صادق عليه السلام روايتى در تأييد خود مى آورد : لا بأس بجزّ الشيب ونتفه ، وجزّه أحبّ إلىّ من نتفه ؛ (3) چيدن و كندن موى سپيد اشكال ندارد ، ولى چيدن آن از نظر من بهتر از كندنش است . و سپس مى گويد : اخبار معصومان عليهم السلام در باره يك حالت اختلاف ندارد ؛ زيرا ريشه صدور همه آنها از ناحيه خداوند متعال است بلكه اختلاف اخبار مربوط به اختلاف حالت هاست (4) .

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 130 ، ح 338 .
2- .همان ، ص 131 ، ح 339 .
3- .همان ، ح 340 .
4- .همان ، ص 336 .

ص: 183

اما مرحوم مجلسى رحمه الله ضمن تأييد اين قاعده كلى و آوردن مثال هايى چند در توضيح آن به صدوق اعتراض مى كند و مى گويد : امّا تطبيق دادن نظر صدوق در اين مقام بر اين قاعده نيازمند تكلف و زحمت است ؛ زيرا در اين مقام حالات مختلفه وجود ندارد بلكه نهى موجود احتمال حرمت و كراهت را در بردارد . هرگاه نهيى اى وارد شد و خبر ديگرى بر جواز دلالت كرد ، پى مى بريم كه منظور از نهى ، تنزيه و كراهت است . اما اگر آنها نهى را مطابق بيان كردند ، در اين صورت ممكن است اين اطلاق را براى شخص مى آورند كه از كلام آنان كراهت مى فهمد : اما شخص ديگرى چنين فهم و برداشتى ندارد . اين كه قرينه اى در بين نيست كه از آن حكمش را بفهمد كه در آنجا آنها ، به آن قرينه تصريح مى نمايند و نسبت به برخى اشخاص مانند اهل علم و فضل و تقوا از اصحابشان نهى را به صورت مطلق مى آورند ؛ چون كه مى دانند كه آنان به واجب و مستحب ، هر كدام باشد ، عمل مى كنند و از حرام و مكروه خوددارى مى نمايند . و اگر در اين مرتبه از فضل نباشند ، آنان را آزاد مى گذارند يا به حسب اختلاف حالاتشان در ضرورت و غير ضرورت حكم را برايشان بيان مى كنند . و اگر اين قاعده را به دست آوردى ، آنگاه توجيه اختلافات براى تو آسان مى گردد . البته اين وجه غير از آن چيزى است كه اصحاب در كتابهاى اصولى پيرامون عام و خاص ، مطلق و مقيد ، محكم و متشابه و غير آنها گفته اند . و ما به يارى خدا در باره هر اختلافى به مقدار ممكن براى تو توضيحى خواهيم داد . (1) به عبارت ساده تر ، مجلسى رحمه الله نمى پذيرد كه نهى از كندن موى سپيد براى برخى ثابت است و براى برخى نه و آن را مانند خضاب نمى داند كه به عنوان زينت و يا در وضعيت قلّت عدد مسلمانان ، مطلوب باشد و در حالت حزن و اندوه بر مصيبت شهادت بزرگان و دلاوران اسلام مانند آنچه در جنگ صفّين اتفاق افتاد ، استحباب و مطلوبيتى نداشته باشد ؛ (2) بلكه تأثير حال راوى و مخاطب را از زاويه اى ديگر بررسى مى كند و آن در نحوه

.


1- .همان ، ص 337 .
2- .وقتى امام على عليه السلام از صفّين باز مى گشت ، محاسن مباركش مانند پنبه ، سفيد شده بود ياران به حضرتش پيشنهاد خضاب كردن دادند ، حضرت فرمود : «الخضاب زينة و نحن قوم فى مصيبة» (نثر الدرّ ، ج 1 ، ص 307).

ص: 184

قرينه هاى لفظى
اشاره

القا و بيان ائمه عليهم السلام نسبت به احكام الزامى و ترخيصى است . امام عليه السلام خود را موظّف نمى بيند براى كسى كه مى تواند با مراجعه به قرينه ، كراهتى بودن نهى و جايز بودن عمل را مى فهمد ، به صراحت ، سخن بگويد و امر را در استحباب و نهى را در كراهت به كار نبرد ، زيرا مجازى شايع و متداول است و نيز امام عليه السلام فايده اى در تصريح به استحبابى بودن امر نمى بيند ، چون مى داند كه مخاطب او به واجب و مستحب ، به ديده مطلوبيت و محبوبيت فعل از سوى خدا مى نگرد و هر دو را انجام مى دهد . اين دقتها و ظرافت هاست كه محدّثى را برجسته مى سازد و او را از حديث خوانى و حديث گويى بر مى كشد و به درايت و فقاهت در حديث مى رساند و به او توانايى فهم ژرف اخبار و جمع تعارض ها و اختلاف هاى ريز و درشت و آشكار و نهان آن را مى دهد .

قرينه هاى لفظىدر سير دستيابى به قرينه ها براى فهم مقصود حديث ، بيشترين و شايد مهم ترين قرينه ها ، قرينه هاى لفظى هستند اگر چه اين قرينه ها هم متصل و چسبيده به كلام هستند و هم منفصل و جدا از متن اصلى اما آنچه مهمتر و بيشتر و مؤثرتر است ، قرينه هاى لفظى منفصل است . . ما به هنگام شنيدن سخن ، شنيده هاى قبلى را در نظر مى آوريم و بويژه ديگر سخنان مرتبط و متشابه گوينده ، به سخن او وضوح و روشنى مى بخشد و يا آن را محدود و معين و مرزهايش را مشخص مى كند . در حديث و با توجه به يكى بودن نور ائمه عليهم السلام و وحدت منشأ علم آنان و يكسانى آبشخور حكمت ايشان ، محدوده جستجوى اين قرينه ها از سخنان گوينده فراتر مى رود و مى توان و بلكه بايد احاديث و مجموعه سخنان ديگر ائمه عليهم السلام را نيز جستجو كرد و به اصطياد قرينه ها پرداخت . آنان خود گفته اند : ما اگر سخن مى گوييم سخن ما موافق قرآن و سنت است ؛ ما از خدا و رسولش سخن مى گوييم نه اين كه بگوييم : فلانى و فلانى گفت تا اين كه سخنان متناقض باشد ؛ بلكه سخن آخر ما همانند سخن اول ماست و سخن اول ما ، سخن آخرمان را تصديق مى كند . (1)

.


1- .اختيار معرفة الرجال ، ج 2 ، ص 490 ، ش 401 .

ص: 185

از اين رو براى پى بردن به مضمون حديث و حكم نهايى دادن و حجّت شرعى داشتن ، بايد همه احاديث مشابه و هم مضمون را در باره سؤال و موضوع خود گرد آورد و سپس به احاديث مختلف و معارض و ناسخ نيز توجه كرد . ما دسته اول يعنى احاديث هم مضمون را«خانواده حديث» ناميده ايم و از ضرورت تشكيل آن و فوايد متعدد آن در جايى ديگر سخن گفته اي (1) و در آنجا بر اين نكته اصرار ورزيده ايم كه محدثان شيعه بر اين روش ، يعنى گرد آورى تا سرحدّ امكان روايات يك موضوع براى شرح و تبيين و نتيجه گيرى ، اصرار و استمرار داشته اند و از بدو تولّد جوامع كهن حديثى مانند المحاسن برقى و الكافى كلينى و تهذيب الاحكام شيخ طوسى و كتاب من لا يحضره الفقيه از شيخ صدوق تا جوامع متأخر مانند بحار الأنوار و وسائل الشيعة و حتى تك نگارى هاى حديثى ، هماره شاهد نگرش موضوعى به حديث و كنار هم نشاندن احاديث هم مضمون بوده ايم و اساس شرح هاى فيض كاشانى بر كتب اربعه و كار سترگ او در يكپارچه كردن آنها ، همان گردهم آوردن موضوعى اين كتابها بوده و شرح هاى لغوى ، تأويل ها و كيفيت جمع اخبار متعارض و متخالف نيز در كنار و سايه اين چينش موضوعى است . از اين رو مبالغه نخواهد بود كه روش شارح بزرگ مورد نظر ما ، جناب مجلسى رحمه الله را نيز همين اصطياد احاديث هم موضوع و مرتبط با متن كتاب من لا يحضره الفقيه و آوردن آنها در ذيل هر متن نيازمند شرح بدانيم . اگر تورّقى كوتاه در هر يك از مجلّدات روضة المتقين كنيد ، به سرعت و سادگى ، خواهيد ديد كه در هر صفحه شرح ، حديثى از الكافى و يا التهذيب و ديگر كتب حديثى داريم و شارح با اتكاى به آنها ، مجملات متن را تفسير و يا احكام ماتن را ردّ يا تأييد كرده است . كار علّامه مجلسى در گرد آورى روايات متشابه در همين يافتن احاديث ، خلاصه نمى شود . او پس از به چنگ آوردن روايات به چند كار دست مى زند . گاه اجمال لغت و يا تركيب كلى اخبار را با كمك هم برطرف مى كند ، گاه حكم عمومى و مطلق آنها را تتخصيص و تقييد مى زند و گاه به حلّ دلالى و نه سندى ميان اخبار متعارض مى پردازد .

.


1- .م روش فهم حديث ، بخش دوم ، سير فهم حديث ، فصل «خانواده حديث» .

ص: 186

تبيين مجمل

تبيين مجملمجمل امرى نسبى است و گاه متنى كه براى ما مجمل است ، براى ديگرى مجمل نيست و گاه در يك دوره زمانى مجمل نيست اما در زمانى ديگر ، همان امر واضح مجمل مى شود . در اجمال ، ما به گوينده مراجعه مى كنيم و اگر گوينده حضور نداشته باشد ، از سخنان مشابه و ديگر قرينه ها كمك مى گيريم . مجلسى رحمه الله به اين راه اشاره اى مستقيم دارد و مى گويد : و ظاهر اين است كه عبارات مجمل هستند و احتمالات زيادى در آنها مى رود و اخبار آينده آنها را تفسير مى كند . (1) و خود در حلّ اخبارى مانند «أجعلُ صلواتى لك» از آن كمك مى گيرد . اين حديث در نظر اول بسيار گنگ به نظر مى رسد و ماجراى آن بدين گونه است كه مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى آيد و مى گويد : يا رسول اللّه ، إنّى أجعل لك ثلث صَلَواتى ، لا بل أجعل لك نصف صَلَواتى ، لا ، بل أجعلها كلّها لك ، فقال رسول اللّه : إذا تُكفى مؤونة الدنيا والآخرة ؛ (2) اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! من يك سوم صلواتم ، بلكه نصف صلواتم ، بلكه همه صلواتم را براى تو قرار مى دهيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : در اين حالت ، همان صلوات ، تو را در دنيا و آخرت كفايت مى كند . اما خوشبختانه احاديث ديگرى كه در اين زمينه نقل شده و كلينى تقريبا همه آنها را در باب مخصوص خود در كتاب الدعاء آورده است ، به روشنى ، مفهوم روايت را توضيح مى دهد و مجلسى رحمه الله نيز با عنايت به همين نكته روايات الكافى را نقل مى كند. (3) ما تنها يك روايت در اين باره مى آوريم كه سئوال ابو بصير از امام صادق عليه السلام در باره همين حديث است : ابوبصير مى گويد : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : معناى «أجعل صلواتى كلّها لك» چيست ؟ حضرت فرمود : هنگام درخواست هر حاجتى آن را لحاظ مى كند ؛ يعنى

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 96 ، «منظور عبارات حديثى مربوط به نكاح است».
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 491 ، ح 3 .
3- .روضة المتقين ، ج 12 ، ص 44 .

ص: 187

تقييد مطلق

قبل از درخواست حاجتى از خداى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صلوات مى فرستد . آنگاه حاجت هايش را از خدا مى خواهد . (1) از متن اخير و چندين حديث ديگر در كنار اين حديث ، به راحتى فهميده مى شود كه منظور از صلاة همان معناى لغوى است و گرنه جعل صلاة فقهى و عمل آن براى كسى كه در قيد حيات است ، معنا ندارد. اين تفسير با روايات متعددى همخوان و هم معنا مى شود كه به تقديم درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از درخواست حوائج و بعد از آن فرمان مى دهد (2) .

تقييد مطلقمجلسى رحمه الله با به دست آوردن روايات مشابه وناظر به يك موضوع به خوبى مى داند كه چگونه ميان آنها و روايت اوليه در دست خود نسبت برقرار كند . او به نيكى مى داند كه نمى توان با وجود روايات تقييد كننده ، به روايات مطلق عمل نمود و حتى احتمال وجود روايت مقيّد ، او را از احتجاج به اطلاق روايات باز مى دارد . اين كار همه فقيهان محدّث و محدّثان فقيه است و برگرفته از شيوه جمع عرفى متداول در محاورات روز مرّه مردم . متأسفانه اين كه شيوه عرفى رايج از سوى امامان عليه السلام نيز پذيرفته شده است ، گاه فراموش مى شود و به روايت مطلق مى آويزيم و آن را بدون توجه به قيودش ، بر بسيارى از مصداقهاى غير حقيقى و غير مطلوب آن تطبيق مى دهيم و مشكلاتى را براى خود و جامعه پديد مى آوريم . يكى از اين نمونه ها ، مفهوم «كفو» در انتخاب همسر است . برخى به افراط گراييده و مفهم كفو را برابر از هر نظر گرفته اند و اجازه ازدواج غنى و فقير را نمى دهند و معتقد به طبقات اجتماعى و رعايت حريم و حدود و مرزهاى پوشالى هستند و دسته اى ديگر به تفريط گراييده و به روايت : «المؤمن كفو المومنه المسلم كفو المسلمة» استناد كرده اند . مى دانيم كه اين روايت در ماجراى خواستگارى از ذلفاء ، دختر زياد بن لبيد _ كه از

.


1- .الكافى ، ج ، 2 ، ص 492 ، ح 4 .
2- .ر . ك : الكافى ، ج 2 ، ص 491 _ 496 .

ص: 188

سران انصار بود _ براى جويبر سودانى صفّه نشين از پيامبر صادر شده و كلينى همه ماجرا را در الكافى گزارش كرده است. (1) مجلسى رحمه الله با توجه به روايات مقيّد ، راه حل ميانه اى بر مى گزيند كه مقبول هم مى نمايد . اگر چه روايت مطلق او ، حديث «المؤمنون بعضهم أكفاء بعض» (2) است كه صراحت كمترى از متن قبلى دارد و آن گونه كه كلينى گزارش مى دهد ، پيامبر آن را به هنگام تزويج ضباعة بنت زبير با مقداد بن اسود فرموده اند كه مانند مورد قبلى از نظر شرافت خانوادگى ، هم طبقه و هم رتبه نبوده اند (3) . مجلسى رحمه اللهدر شرح خبر صدوق به حديثى كه بلا فاصله خود او آورده و نيز نقل كلينى و رواياتى كه مربوط به شرط قدرت اعاشه و تأمين معيشت خانواده در مرد است ، استناد مى كند و مى گويد : و اين اخبار به منزله تقييد كننده اخبار گذشته است و دلالت دارد بر اين كه اگر خواستگار ، فاسق يا نادارى كه قادر به تأمين نفقه نيست باشد ، پذيرش او واجب نيست؛ هر چند _ چنان كه گذشت _ مستحب است . (4) خبر اصلى در ميان دسته اخبار مقيّد ، اگر چه مرسل است ، اما بسيار صريح است و مفهوم «كفو» را شرح مى دهد : الكفو أن يكون عفيفا وعنده يسار ؛ (5) همتا آن است كه عفيف بوده و توانايى مالى داشته باشد . بر اين اساس ، مجلسى هم رتبه بودن طبقاتى و اعتقاد به حريم و مرز اجتماعى را ردّ مى كند و حتى همسانى و برابرى اقتصادى را هم نمى پذيرد . اما اين اندازه كه بتواند از نظر اقتصادى بر پاى خود بايستد و با تلاش خود بتواند نفقه همسر و خانواده را بپردازد ، شرط است و ولىّ دختر مى تواند به خواستگارى كه اين توان را ندارد ، هر چند خلق و خويش خوب و ديندار باشد ، پاسخ منفى بدهد ، اگر چه در اين صورت مستحبّى را ترك كرده است و چشم خويش به وعده الهى «إن يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله» (6) بسته است .

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 339 ، ح 1 ؛ روضة المتقين ، ج 8 ، ص 117 _ 122 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 393 ، ح 4385 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 344 ، ح 2 .
4- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 129 .
5- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 394 ، ح 4386 .
6- .سوره نور ، آيه 32 .

ص: 189

حلّ و جمع اخبار متعارض

حلّ و جمع اخبار متعارضگردآورى روايات متعدد هر مسئله ، گاه ما را با مشكل اختلاف احاديث روبه رو مى كند . اگر چه روايات و احاديث متخالف را نمى توان جزو اخبار هم خانواده شمرد ، امّا از نظر دخالت در تعيين حكم نهايى شارع و استناد آن به دين ، با آنها همانند است ؛ همان گونه كه تا اخبار تخصيص زننده و تقييد كننده را جستجو و در صورت يافتن آنها ، اخبار عامّ و مطلق را خاص و مقيّد نكنيم ، براى يافتن اخبار متعارض هم بايد به كاوش بپردازيم و در صورت وجود آنها بايد به حاصل جمع و برآيند نهايى اخبار هر دو دسته حكم داد . دستيابى به اخبار معارض گاه در فهم ما از احاديث دسته نخست نيز تأثير مى گذارد كه نمونه هايى از آن را چه در ناحيه تأثير بر فهم ظاهرى و اوليه از متن حديث و چه در ناحيه تأثير بر مقصود و مراد جدّى گوينده حديث در كتاب روش فهم حديث گزارش كرده ايم و در ادامه بحث به آن مى پردازيم . (1) در اينجا ابتدا به مبناى مقبول مجلسى رحمه الله در اخبار متعارض اشاره مى كنيم و نمونه هايى را از توانايى وى در جمع دلالى ميان اخبار مختلف مى آوريم . امرى كه نشان دهنده قدرت يك محدّث است و ريشه در توانمندى هاى ديگرى مانند آشنايى با اصول فقه ، لغت و ادب عرب و علم فقه دارد و از اين رو مسئله حلّ اخبار اختلافى را به صورت يكى از مهمترين مباحث فقه الحديثى جلوه داده است . مجلسى معمولاً ابتدا به جمع دلالى مى پردازد و چون نتواند ، به تخيير روى مى آورد كه لسان برخى روايات است و شيوه برخى محدثان بزرگ پيشين مانند كلينى است. (2) او در مسئله كفّاره حنث عهد و نذر به جمع شيخ طوسى در ميان برخى از اخبار آن اشاره مى كند و چنين مى گويد : و اما در باره ، شيخ طوسى بين اخبار با حمل بر ضرورت و غير آن جمع كرده و آن جمع را با خبر جميل كه دلالتى بر مطلب ندارد تأييد مى نمايد ؛ چنان كه ذكر كرديم . (3) پس تخيير [در اين گونه موارد] اظهر است هر چند كه آنچه ذكر شد نيز مطابق احتياط

.


1- .ر . ك : بخش دوم ، سير فهم حديث، فصل «توجه به اخبار معارض».
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 9 ، حديث «بأيّهما أخذتم من باب التسليم و سعكم ».
3- .منظور خبر جميل بن صالح از امام كاظم عليه السلام است : «كلّ من عجز عن نذر نذره ، فكفّارته كفّارة يمينِ» كه مجلسى رحمه اللهآن را آورده و دالّ بر استحباب دانسته است .

ص: 190

است و به زودى اخبار ديگرى ذكر خواهد شد . (1) مجلسى رحمه الله نشان مى دهد كه مى تواند به اخبارى كه به اصطلاح آنها را شاهد جمع مى ناميم ، دست يابد و از رهگذر آنها ، جمع هاى مقبول و عرفى را ارائه دهد . در همين مسئله نذر و يمين پس از نقل اخبار متعدد و مخالف مسئله و در تأييد نظر نهايى شيخ صدوق ، حديث عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه را مى آورد و پس از ذكر كامل آن مى گويد : از اين خبر آشكار شد كه كار مباحى كه رجحان داشته باشد سوگند به او واقع مى شود ولى بر مباح بى رجحان نه ، و بدين وسيله بين اخبار ، جمع مى گردد . (2) اين بدان معنا نيست كه مجلسى از خود ابداع احتمال نكند و به دنبال وجوهى براى جمع ميان اخبارى كه تعارض آنها به سادگى قابل حلّ نيست ، نباشد . او در مسئله تقسيم بندى قرآن كه در برخى روايات آن را چهار دسته (3) و در برخى آن را سه قسمت (4) خوانده اند ، احتمالى را مطرح مى كند و سپس با استدلال به برخى روايات ، وجه احتمالى خود را تقويت مى كند . مجلسى قسمت بندى در اين روايات را تسامحى مى داند كه فقط به اصل تقسيم بندى اشاره دارند نه آن كه منظور از ربع ، واقعا يك چهارم رياضى باشد و منظور از ثلث ، يك سوم دقيق ، بلكه معتقد است كه روايات از چند حيث به قرآن نگريسته و از چند جهت آن را تقسيم كرده اند و بر اين اساس روايت دوم كه ثلثى از قرآن را در باره اهل بيت عليهم السلام و دشمنان آنها مى داند مى تواند خود دو قسمت شود و مجموعا چهار قسمت را تشكيل دهد كه در روايت ديگر مطرح شده است . (5) به عبارت ديگر ، اين روايات مى گويد قرآن يك بحث فقهى يا اخلاقى و تاريخى محض نيست ؛ اگر چه همه اينها را در بر دارد و با ويژگى هاى خاص خود ، همه انسانها را مخاطب قرار مى دهد و از تمام ابزارها در همه پهنه هاى زندگى بهره مى برد تا انسان را

.


1- .روضة المتقين ، ج 8 ، ص 31 .
2- .همان ، ج 8 ، ص 38 .
3- .همان ، ج 13 ، ص 136 : چهار قسمت است : در باره ما ، دشمنان ما ، سنتها و مثلها ، و فريضه و احكام .
4- .همان .
5- .همان ، ص 136 و ص 137 .

ص: 191

هدايت كند . اما اين كه اين موضوع ها و مطالب به گونه اى منظم ومرزكشى و جدا شده و به نسبت مساوى در قرآن آمده باشد نيست . قرآن در هر سوره و بلكه در هر آيه به مقدار متناسب با نياز از هر يك از موضوعات چهارگانه بهره مى برد و در عين حفظ انسجام و ارتباط هدفمند ، از تنوع و ظرافت نيز برخوردار است. (1) اندكى از بحث خود دور شديم ، اينك نمونه هايى را مى آوريم كه مجلسى رحمه الله به جهت تعارض اخبار ، از ظهور اوليه خبر دست كشيده و امر را بر استحباب و نهى را بر كراهت حمل كرده است . ابتدا موردى از حمل بر استحباب را مى آوريم . اين نمونه در باره موش است كه مى دانيم پاك است و مانند سگ و خوك نيست كه نجاست ذاتى داشته باشد . روايات متعدد بر اين مطلب دلالت دارند و برخى از آنها را شيخ صدوق در كتاب الطهارة از جامع حديثى خويش و برخى ديگر را مجلسى در شرح خود بر آن آورده است (2) . در برابر اينها روايتى از على بن جعفر رسيده است كه از برادر بزرگوار خود امام موسى كاظم عليه السلام چنين پرسيده است : سألته عن الفأرة الرطبة قد وقعت فى الماء ، تمشى على الثياب ، أيُصلّى فيها ؟ قال : اغسل ما رأيت من أثره ، وما لم تره فانضحه بالماء ؛ از امام عليه السلام در باره موش خيسى كه در آب افتاده و روى لباس راه رفته ، سؤال كردم آيا مى شود در آن لباس نماز خواند ؟ حضرت فرمود : هر چه از اثر آن مى بينى بشوى و آن قسمت را كه چيزى نمى بينى آب بپاش . كه به دليل امر به غسل لباس براى صلاة دلالت بر نجس شدن لباس در اثر مشى موش داردو در نتيجه سبب ، يعنى موش هم بايد نجس باشد . مجلسى به جهت اخبار فراوان دسته اول كه طهارت موش را اثبات مى كند مى گويد : اين روايت به خاطر جمع بين اخبار بر استحباب حمل مى شود . علاوه بر اين كه امر به شستن لباس به ويژه براى نماز اعم از اين است كه به خاطر نجاست باشد [چون ممكن است به جهت رفع كثافت باشد] . (3)

.


1- .البيان فى تفسير القرآن ، ترجمه نجمى و هريسى ، نشر مهر ، قم ، 1395 ه ق ، ص 93 .
2- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 72 .
3- .همان ، و نيز ر . ك : ص 73 .

ص: 192

گفتنى است حمل بر كراهت ، موارد ديگرى هم دارد كه فقط به برخى از آنها ارجاع مى دهيم . (1) نكته پايانى آن كه حمل بر استحباب و كراهت مختص به صيغه امر و نهى و هيأت هاى لفظى آنها نيست ، بلكه اين حكم و نه واژه دالّ بر آن است كه ظهور خود را از دست مى دهد و اين نتيجه نهايى است كه در كشمكش با احاديث متعارض از وجوب به استحباب و از حرمت به كراهت ، تنزل مى يابد . مثال زير به خوبى اين مسئله را روشن مى كند؛ زيرا دلالت آن حاصل از جمله خبريه و نه انشائيه است كه ظهور اوّليه آن وجوب و حرمت تكليفى نيست . مجلسى در اين زمينه نيز درست انديشيده و به خوبى از عهده حل تعارض برآمده است . اين مسئله مربوط به ارسال و اعطاء بخشى از مهر ازدواج پيش از دخول است . روايت صريحى داريم كه دخول و نزديكى با زن را پيش از اعطاء بخشى از مهر حلال نمى داند و از اين رو ، اين ارسال هديه و متاع و اعطاء را وجوب شرطى مى داند و در مقابل هم احاديثى متعدد داريم كه اين اعطاء را لازم نمى داند و تنها آن را دينى مانند ديگر دينها برگردن شوهر قرار مى دهد . مجلسى متن روايت نخست را آورده است و آن را حمل بر استحباب كرده است و براى استدلال بر انتخاب و حمل خود به روايتهايى از دسته دوم استشهاد كرده است . ما متن هر دو روايت را مى آوريم : يستحبّ أن يقدّم [ الزوج] شيئا ، كما رواه الشيخ فى القوى كالصحيح ، عن أبى بصير ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام ، قال : إذا تزوّج الرجل المرأة ، فلا يحلّ له فرجها حتّى يسوق إليها شيئا درهما فما فوقه ، أو هدية من سويق أو غيره ؛ (2) مستحب است كه مرد پيشاپيش چيزى را [ هنگام ازدواج ] به زن بدهد ، چنان كه شيخ طوسى آن را در خبر قوى كه مانند صحيح است روايت كرده است . ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود : هرگاه مرد با زن ازدواج كرد آميزش با او بر مرد حلال نمى شود تا اين كه چيزى به اندازه يك درهم و بيشتر يا هديه اى از آرد يا چيز ديگر به زن بدهد .

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 235 ، ج 8 ، و ص 235 و ص 285 و ... .
2- .تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 357 ، ح 1452 .

ص: 193

موانع فهم حديث

وإنّما حملنا على الاستحباب لما روياه فى الموثّق كالصحيح عن ابن أبى عُمَير ، عن بعض أصحابنا ، عن عبد الحميد الطائى ، قال : قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : أتزوج المرأة وأدخل بها ولا أعطيها شيئا؟ قال : نعم ، يكون دينا عليك؛ (1) و آن را حمل بر استحباب كرديم به خاطر روايت موثق كه مانند صحيح است مى باشد . ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب ما از عبدالحميد طايى نقل مى كند كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه با زنى ازدواج مى كنم و با او آميزش مى كنم ولى چيزى به او نمى دهم ؟ حضرت فرمود : مى شود اما به او بدهكار مى شوى . سخن در نحوه حل و جمع اخبار و بحث هايى مانند حمل بر ضرورت و اضطرار و تقيه و نيز بحث از ناسخ و منسوخ و نظر كردن به وضعيت زمانه و تأثير زمان و مكان در موضوع و حكم شرعى ، فراوان است ، اما جهت اشاره اى كوتاه به برخى موانع فهم حديث از ديدگاه مجلسى ، اين بحث دراز دامن را در همين جا به پايان مى بريم .

موانع فهم حديثفهم معناى حديث ، مانند هر متن معنادار ديگرى ، ضابطه دار و روشمند است و نمى توان هر معنايى را بدان نسبت داد . اين فهم ، تنها در صورتى با مقصود گوينده و نويسنده مطابقت مى كند و يا حدّاقل به آن نزديك مى شود كه از روش عقلايى حاكم بر فهم متون ، پيروى كند و در چنبره موانع و آفات ، گرفتار نشود كه در اين صورت ، به سوء فهم منتهى مى گردد. بى توجّهى به اين روش عقلايى و عواملى كه اقتضاى فهم حديث را فراهم مى آورند مانع تحقّق فهم حديث مى گردد و مانند هر علّتِ معلول ديگرى ، به عنوان جزء اصلى و بخش اوليه سبب وجودى فهم درست حديث ، ناگزير از فراهم آوردن آنيم. اما اگر موانعى را كه از فهم درست حديث ، جلوگيرى مى كند ، و از تأثير مقتضى به دست آمده جلو مى گيرد ، برطرف نكرده و از آنها غفلت كنيم ، به راحتى همه زمينه ها و قابليتهاى گِرد آمده در سير فهم حديث خنثى مى شود و ما از دستيابى به فهم درست حديث ، محروم مى شويم و همه سرمايه هاى به دست آمده از چنگ ما رُبوده مى شود.به

.


1- .همان ، ح 1453 .

ص: 194

عبارت ديگر عدم موانع به دليل تركيب علّت تامّه از مقتضى و عدم مانع ، جزء دوم و سبب وجودى فهم محسوب مى شود و فهم درست حديث ، در گرو به دست آوردن توانايى هاى اوليه و مورد لزوم فهم آغازين و پيراستن ذهن از موانع است . زدودن مانع به اندازه فراهم آوردن شرايط مهم است و از اين رو ، بسيارى از محدّثان و فقيهان و دانشمندان مسلمان و غير مسلمان ، به هنگام فهم متون ، بدان ره نموده و تذكّرها و هشدارهاى بسيارى را گوشزد كرده اند. يكى از موانع مهم فهم حديث كه مى توان آن را مختص فهم متون مقدس دانست ، هم سطح نبودن معلومات مخاطب و خواننده حديث با مطالب القا شده آن است . به اصطلاح ، نزديك بودنِ تراز بودگى و حدّ وجودى مخاطب و گوينده كه مصداقى از همان «إنّا معاشر الأنبياء أن نكلّم الناس على قدر عقولهم» (1) ما پيامبران فرمان يافته ايم با مردم به اندازه عقل هايشان سخن بگوييم . است به گوينده زمينه و امكان سخن گفتن از معارف ارزشمند و گاه رازگونه را مى بخشد و دور بودن اين دو سطح ، توريه و تقيه و سر به مهر بودن را نتيجه مى دهد . ائمه عليهم السلام افزون بر توجه به اين نكته و رعايت آن در گفتگوها و تحديث ها ، گاه در پاسخ راوى كنجكاوى بدان تصريح كرده اند ، نمونه آن تفسير واژه «تفث» در آيه مربوط به اعمال حج «وليقضوا تفثهم» است (2) كه امام صادق عليه السلام معناى باطنى آن لقاء امام را به ذريح مى آموزد ، اما به ابن سنان نمى گويد. (3) بخشى از اين قرب وجودى و نزديك شدن روح به ساحت گويندگان معصوم حديث در سايه داشتنِ معرفت توحيدى و پرورش اخلاقى و كمالات روحى ، محقق مى شود . اين نكته مورد تأكيد برخى عارفان و محدثان است و مورد تجربه برخى از معاصران . مجلسى رحمه الله نيز كه خود از عارفان سالك و واصل است چنين عقيده اى دارد و انكار برخى اخبار را نتيجه همين عدم مناسبت مى داند . مجلسى رحمه الله ذيل حديث رؤيت امام على عليه السلام توسط محتضر ، كسانى كه اين حديث را نمى فهمند و انكار مى كنند ، از اين معرفت بى بهره

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 23 ، ح 15 .
2- .سوره حج ، آيه 29.
3- .الكافى ، ج 4 ، ص 549 ، ح 4.

ص: 195

نتيجه

مى داند و چنين مى گويد : اما بعضى از كسانى كه از معرفت و شناخت احاديث بى بهره اند امثال اين اخبار را منكر مى شوند ؛ زيرا از تناسب معنوى و معرفت كاملى نسبت به اهل بيت عليهم السلام برخوردار نيستند . (1) اين نكته ، رويه ديگرى هم دارد و آن اين كه اگر كسى اهليت اين فهم را داشت و توانست به فهم هايى هر چند محتمل الصدق دست يابد ، نمى تواند فهم ديگران را برخود حجّت بداند كه در موارد متعددى ، بويژه آنجا كه فهم ابراز شده متعلق به محدثى بزرگ است به همين عظمت مانعى عمومى و مهم محسوب مى شود . مجلسى رحمه الله با وجود آن كه نسبت به يافته هاى حدسى خود تعصّب و جزميت نشان نمى دهد و در برخى موارد در پايان همه فوايد و شرح هاى درستش مى گويد : «اللّه يعلم» (2) ، اما فهم شيخ صدوق رحمه الله با همه عظمتش تأثيرى بر او ندارد و آنجا كه سخن صدوق رحمه الله را اقناع كننده نمى يابد ، خود در پى فهم درست حديث رهسپار مى شود و با كار فقيهانه ، و بهره گيرى از قواعد فقهى و شرح هاى فقيهان ، فهم خود را ارائه مى دهد . (3)

نتيجهاز آنچه گفته آمد ، ضرورت گردآورى قرينه ها براى پيمودن مسير نه چندان كوتاه از مفهوم تا مقصود روشن شد و نيز معلوم گشت كه اين سير ، نه يك حركت قراردادى و جعلى كه يك نياز هميشگى و داراى پيشينه است و محدثان گذشته و از جمله علّامه محمّد تقى مجلسى رحمه الله آن را باور داشته و به آن عمل كرده اند. اين بدان معناست كه ما نمى توانيم تنها با

.


1- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 354 .
2- .ر . ك : شرح او بر حديث «لا يسئل فى قبره إلّا من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا و الباقون ملهوّ عنهم إلى يوم القيامة ، «در قبر جز از محض ايمان يا محض كفر سؤال نمى شود و بقيه افراد تا روز قيامت رها مى شوند» (روضة المتقين ، ج 1 ، 467 و ص 468)» ، شايد ترديد مجلسى در اينجا ناشى از اخبار معارض باشد .
3- .روضة المتقين ، ج 1 ، ص 432 ، مجلسى با بهره گيرى از قاعده «قطع الصلاة محرم» فهم صدوق را در تخيير ميان قطع صلاة و آغاز دوباره نماز و اتمام نماز و سپس اعاده آن ، درست نمى بيند. گفتنى است مسئله در ارتباط با آوردن جنازه ديگرى در ميان خواندن نماز بر جنازه اوّلى است .

ص: 196

يك روايت و با بسنده كردن به معناى اوليه و ظاهر ابتدايى آن ، حكمى را به دين منتسب داريم و آن را مبناى عمل قرار دهيم و اين ويژه احكام فقهى و تشريعى نيست و همان گونه كه از نمونه هاى آورده شده در مقاله معلوم است ، جمع آورى همه قرينه هاى لفظى و مقامى و متصل و لفظى براى فهم عميق و درست مقصود نهايى حديث ، در تمام عرصه هاى اخلاقى ، فقهى ، اجتماعى و... لازم و ضرور است و گاه فهم اوليه ما را دگرگون مى سازد و در اين ميان «خانواده حديث» و «اسباب ورود حديث» جايگاه ويژه و ممتازى دارند.

.

ص: 197

استفاده علّامه مجلسى از منابع اهل سنّت
چكيده
درآمد
نگرش كلى علاّمه مجلسى به احاديث اهل سنّت

حكمت و رياضت و فصاحت و بلاغت و عرفان و حديث و برتر از همه ، قرآن و تفسير ، سيراب گشته و اين همه را ، به محك علم صحيح اهل بيت عليهم السلام سنجيده و سپس در سينه جاى داده است. از اين رو ، كتاب جاويد او ، هم گسترده و عميق است و هم پر تلألؤ و روشن ، به عمق دريا و روشنى نور. علّامه مجلسى ، نام كتابش را بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمّة الأطهار نام مى نهد ، امّا اين موجب نمى شود كه براى تشييد و تبيين مطالب و روايات كتاب خود ، از احاديث و تحقيقات غير شيعيان بهره نجويد . نوشتار حاضر ، درصدد است كه با توجه به زمينه فكرى علّامه نسبت به اهل سنّت و با ديده مخالف نگريستنش به آنان ، اين پرسش را پاسخ دهد كه علّامه مجلسى ، چرا ، چقدر و چگونه از مصادر اهل سنّت استفاده كرده است.

نگرش كلى علاّمه مجلسى به احاديث اهل سنّتبا بررسى ديدگاه علّامه مجلسى و نگرش كلى وى نسبت به احاديث اهل سنّت ، زمينه فهم چگونگى ردّ و قبول و استفاده گسترده و يا موردى ايشان از منابع اهل سنّت فراهم مى شود ، و گردآورى اظهارات پراكنده ايشان در بحار الأنوار ، مى تواند به اين امر يارى رساند. علّامه مجلسى ، در مقدمه كتاب بحار و در فصل «توثيق المصادر» ، به معرفى منابع شيعى و اهل سنّت كتاب مى پردازد. ايشان در ذكر مصادر شيعى ، آنجا كه به تنبيه الخواطر مى رسد ، مى گويد: وكذا كتاب تنبيه الخواطر و مؤلّفة مذكوران فى الإجازات ، مشهوران ، لكنّه رحمه اللّه لمّا كان كتابه مقصوراً على المواعظ و الحكم ، لم يميّز الغثّ من السمين ، و خلط أخبار الإمامية بآثار المخالفين ، و لذا لم نذكر جميع ما فى ذلك الكتاب ، بل اقتصرنا على نقل ما هو أوثق؛ لعدم افتقارنا _ ببركات الأئمّة الطاهرين _ إلى أخبار المخالفين؛ (1) و همين طور كتاب تنبيه الخواطر و مؤلفش در اجازات ، ذكر شده و مشهورند ، امّا چون مؤلف ، كتابش را به اندرز و حكمت اختصاص داده ، غثّ و سمين را جدا

.


1- .بحار الأنوار ، ج 1 ص 29.

ص: 199

نساخته و روايات اماميه را با اخبار مخالفان درهم آميخته و از اين رو ، ما همه آن را نقل نمى كنيم ، بلكه تنها آنچه را كه اطمينان داريم ، مى آوريم؛ زيرا به بركت امامان پاكمان ، به اخبار مخالفان نياز نداريم». در جايى ديگر ، علّامه مجلسى همين اشكال را بر كتاب غوالى اللئالى ، اثر ابن جمهور احسايى وارد مى كند و مى فرمايد: كتاب غوالى اللئالى و ان كان مشهوراً و مؤلّفة فى الفضل معروفاً ، لكنّه لم يميّز القشر من اللباب و أدخل أخبار متعصّبى المخالفين بين روايات الأصحاب ، فلذا اقتصرنا منه على نقل بعضها و مثله كتاب نثر اللئالى (1) و كتاب جامع الأخبار (2) ؛ (3) كتاب غوالى اللئالى اگر چه مشهور و مؤلفش به فضل معروف است ، امّا پوسته را از مغز جدا نساخته و اخبار مخالفان متعصب را در ميان روايات اصحاب اماميه داخل كرده است. از اين رو ، ما تنها برخى از روايت هاى آن را نقل مى كنيم و همچون اين كتاب ، كتاب نثر اللئالى و جامع الاخبار است. علّامه مجلسى در همين مقدمه ، با صراحت مى گويد كه مراجعه اش به كتب حديثى اهل سنّت اندك است ، و به همين دليل نيازى در تخصيص رمز ويژه به آنها نمى بيند. ايشان در فصل سوّم كه به تبيين رموز كتاب بحار الأنوار اختصاص دارد ، مى گويد: إنّما لم نرمز لها [ يعنى أكثر الكتب ] إمّا لذكرها بتمامها فى محالّها كما عرفت ، أو لقلّة رجوعنا إليها؛ لكون أكثر أخبارها عامّية ، أو لكون حجم الكتاب قليلاً و أخباره يسيرة أو...؛ (4) ما براى كتاب هاى ديگر رمزگذارى نكرديم؛ چون يا همه آن را يك باره در محل مناسب خود آورده ايم ، و يا به سبب آن كه بيشتر روايات آنها ، از غير شيعه و عامى است ، به آن مراجعه اى اندك داريم ، يا اين كه حجم كتاب اندك و رواياتش معدود است و يا... .

.


1- .اين كتاب از ابن جمهور احسايى است.
2- .گويى منظور ، جامع الأخبار شعيرى سبزوارى باشد.
3- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 31.
4- .همان ، ج 2 ص 48.

ص: 200

شواهد نقل از منابع اهل سنّت

اگر چه شواهد ريز و درشت ديگرى و يا غير صريح ترى نيز وجود دارد (1) ، امّا مى توان به مهم ترين آنها اشاره اى كوتاه داشت. علّامه مجلسى در جلد دوم بحار الأنوار كه اختصاص به «كتاب العلم» دارد ، در باب 28 ، اخبارى را جمع كرده است كه موضع گيرى شديد ايشان را نشان مى دهد. ايشان عنوان باب را چنين انتخاب كرده است: ما ترويه العامّة من أخبار الرسول صلى الله عليه و آله و أنّ الصحيح من ذلك عندهم عليهم السلام والنهى عن الرجوع إلى أخبار المخالفين و فيه ذكر الكذّابين؛ (2) آنچه اهل سنّت و غير شيعه از روايات حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل مى كنند ، و اين كه صحيحِ اين اخبار ، نزد اهل بيت عليهم السلام است ، و نهى از مراجعه به اخبار مخالفان ، و نيز در اين باب از دروغگويان ياد شده است. شايد با مراجعه به روايات باب ، نتوان اين عنوان را اصطياد كرد ، امّا مى توان آن را قرينه اى صريح بر عدم اعتماد علّامه مجلسى به روايات اهل سنّت دانست. اينك ، اين ترديد بر مى انگيزد كه با توجه به اين زمينه فكرى ، آيا علّامه مجلسى ، حديث و مطلبى از كتب اهل سنّت نقل مى كند ، و يا همه آنها را به كنار مى نهد؟ براى پاسخگويى به اين سؤال ، ابتدا نشانه هاى متعارض را مى آوريم و سپس تفسير هر دو دسته قراين [ نقل و عدم نقل ] را ارائه مى كنيم.

شواهد نقل از منابع اهل سنّتعلّامه مجلسى ، خود در معرفى كتاب هاى مورد استفاده اش در تأليف بحار الأنوار و پس از ذكر كتاب هاى شيعه ، به معرفى منابع اهل سنّت خود مى پردازد و با تقسيم آنها به دو دسته كلّى ، يك يك آنها را بر مى شمرد. (3) ايشان ، نخست كتاب هايى را نام مى برد كه براى تصحيح الفاظ روايت و يا تعيين معانى آن ، مورد استفاده قرار داده و سپس كتاب هاى روايى ايشان را ذكر مى كند. اين كتاب ها كه تعدادشان به هيچ وجه اندك نيست و در همه علوم و فنون گسترده شده اند ، بزرگ ترين

.


1- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 40 و ص 25 در اشاره به شيوه ثعلبى.
2- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 214 ، باب 28.
3- .همان ، ج 1 ، ص 24 _ 25.

ص: 201

شاهد و دليل صريح بر استفاده مجلسى از روايات اهل سنّت است. ما در بخش پايانى اين نوشته ، نمونه هايى از آنها را با ذكر محل استفاده ، ارائه مى كنيم. همين تصريح علّامه مجلسى در مقدمه و عمل بر طبق آن در همه بحار الأنوار ، موجب گشته است كه برخى از محدّثان و عالمان معاصر و غير معاصر علّامه ، آنجا كه درصدد پيشنهاد و ارايه راه ، جهت تكميل بحار الأنوار برآمده اند ، به مصادر اهل سنّت ديگرى كه علّامه از آنها نام نبرده و يا استفاده نكرده ، اشاره كنند. نخستين اين افراد ، يكى از شاگردان بزرگ علّامه مجلسى است كه تحقيقات انجام شده نشان مى دهد ، همان ميرزا عبداللّه بن عيسى التبريزى الاصفهانى ، مشهور به افندى ، صاحب كتاب رياض العلماء ، متوفّاى 1130 هجرى قمرى مى باشد. (1) اين شاگرد بزرگ علّامه مجلسى كه خود از بزرگان علم حديث و رجال است ، در نامه اى به محضر استادش ، پيشنهادهايى براى تكميل بحار الأنوار مى دهد كه بيشتر ، معرفى كتاب هايى است كه مى توانند در افزودن به بحار الأنوار مورد استفاده قرار گيرند. او افزون بر معرفى آنها ، مظان دسترسى به آنها و گاه محل اضافه كردن آنها را در بحار الأنوار ارائه مى دهد. افندى ، پس از فهرست كردن كتاب هاى شيعى ، چند كتاب از اهل سنّت را كه علّامه مجلسى استفاده نكرده ، نام مى برد؛ گويى كه حق چنين بوده است كه مورد استفاده واقع شوند. تعداد اين كتاب ها اندك است و بيشتر غير روايى ، امّا كتاب روايى نام برده شده ، بسيار بزرگ و جامع است. اين كتاب كه همع الهوامع نام دارد ، شرحى بر جمع الجوامع نوشته جلال الدين سيوطى ، نويسنده پركار اهل سنّت در قرن نهم است كه بزرگ ترين و جامع ترين جامع روايى اهل سنّت به شمار مى رود. پس از افندى ، محدّث ديگرى كه به تكميل بحار الأنوار نظر داشته و در همين راستا و براساس همان ديدگاه ، به ارائه پيشنهاد پرداخته ، مرحوم حاجى نورى ، صاحب مستدرك الوسائل است. وى كه به تهيه مستدرك بحار الأنوار نيز مى انديشيده ، منابعى را كه علّامه مجلسى مى بايد استفاده مى كرده و استفاده نكرده ، گرد آورده و نام برده است؛ از جمله اين

.


1- .بحار الأنوار ، ج 107 ، ص 165 ، خاتمه.

ص: 202

انگيزه هاى نقل از مصادر اهل سنّت
اشاره

منابع ، جامع روايى ديگر سيوطى ، يعنى الجامع الصغير و مجمع الزوائد از نورالدين هيثمى است. در زمينه تاريخ و رجال نيز به سيره ابن هشام و أسد الغابة فى معرفة الصحابة اشاره نموده است. (1) اگر بر اينها ، نقل علّامه مجلسى از كتاب هاى شيعه را كه مؤلفان آنها به طور مستقيم از سنّيان نقل مى كنند ، (2) بيفزاييم ، در بن بستى ظاهرى گرفتار مى شويم ، و برابرى ارزشى قرينه هاى نقل و عدم نقل و اعتبار يكسان آنها ، ما را وادار مى كند به گونه اى اين دو را با هم سازگار كنيم. به نظر اين قلم ، مطالعه انگيزه هاى علّامه مجلسى در نقل از مصادر اهل سنّت و نيز دقت در چگونگى نقل احاديث اهل سنّت و كيفيت استفاده از منابع عام اهل سنّت ، مى تواند اين تعارض ظاهرى را حل كند.

انگيزه هاى نقل از مصادر اهل سنّتخوشبختانه ، علّامه مجلسى مانند بسيارى ديگر از محققان و مؤلفان بزرگ و كارآزموده ، شيوه و اهداف كار سترگ خود را در مقدمه ارزشمندش ، آورده است. علّامه مجلسى در يك گزارش اجمالى ، از مهم ترين منابع مورد استفاده خود ، در حدود بيست كتاب لغت و غريب الحديث را نام مى برد كه از آنها براى تصحيح و تفسير معانى واژه هاى حديث بهره مى برد ، و سيزده شرح حديثى را نيز در كنار اينها جاى داده است. پس از اين دسته ، اصلى ترين كتاب هاى حديثى اهل سنّت را نام مى برد و مى گويد: قد نورد من كتب أخبارهم للردّ عليهم ، أو لبيان مورد التقيّة ، أو لتأييد ما روىَ من طريقنا ، مثل ما نقلناه عن صحاحهم الستّة و جامع الاُصول لابن الأثير و... ؛ (3) گاه از كتاب هاى روايى اهل سنّت ، اخبارى را نقل مى كنيم كه يا براى ردّ آنهاست ، و يا نشان دادن موارد تقيّه و يا تأييد آنچه از طريق خود و شيعه نقل كرده ايم؛ مانند آنچه از صحاح سته و جامع الاصول و ديگر كتاب هاى آنها آورده ايم.

.


1- .همان ، ج 102 ، ص 74 ، ح 45.
2- .بنگريد : نقل علّامه مجلسى از مناقب ابن شهر آشوب در سرتاسر بحار الأنوار ، و نيز آنجا كه طريق هاى صاحب مناقب را به كتاب هاى اهل سنّت ذكر كرده است (بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 62).
3- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 24 _ 25.

ص: 203

الف : تفسير حديث و لغات مشكل

سپس بيش از پنجاه كتاب را از اين دسته نام مى برد كه برخى از آنها ، جزو مهم ترين و يا بزرگ ترين جوامع روايى اهل سنّت هستند. گفتنى است اين كتاب ها ، مهم ترين كتاب هايى هستند كه علّامه از آنها نقل كرده است و گرنه ، نام كتاب هايى را كه كمتر استفاده مى كند ، در همان محل استفاده ياد مى كند ، و ما نشان خواهيم داد كه تعداد آنها از اين دسته نيز بيشتر است. اينك شواهدى را براى هر يك از انگيزه هايى كه علّامه مجلسى نام مى برد ، به همان ترتيب ارائه مى دهيم:

الف : تفسير حديث و لغات مشكلعلّامه مجلسى در اين راستا ، از همه كتب اصلى لغت و ادب و مهم تر از آنها ، كتاب هاى غريب الحديث سود مى برد. افزون بر اينها ، علّامه از شروح اصلى كتب اهل سنّت استفاده مى كند (1) ، و با تخصص و تبحّر فوق العاده خود در احاديث و معانى آنها ، گاه چند معنا را فراروى خواننده مى نهد ، و گاه معنايى مشهور را ردّ مى كند و معناى منتخب خود را ارائه مى دهد. (2) در ميان اين كتاب ها ، بيشترين سهم به نهايه «ابن اثير» اختصاص دارد. در يك تتبع اجمالى ، بيش از دو هزار مورد ، استفاده علّامه مجلسى از اين كتاب به دست آمد كه اين رقم ، حتى از القاموس المحيط فيروزآبادى با حدود هزار و ششصد مورد بيشتر است. ديگر كتب مورد استفاده علّامه مجلسى در اين زمينه ، عبارت اند از : «غريب الحديث» از ابن سلاّم و ابن قتيبة : و صحاح جوهرى و نيز كتاب هاى ديگر كه در بخش پايانى نوشته ، خواهند آمد. تنها ذكر اين نكته در اين جا جالب توجه است كه لغات غريب تفسير شده در مجموعه بحار الأنوار ، خود به تنهايى كتابى چهار جلدى به نام «غريب الحديث» فى بحار الأنوار گشته است ، كه به مناسبت همايش بزرگداشت علّامه مجلسى ، نخستين جلد آن و بقيه نيز

.


1- .علّامه مجلسى از فتح البارى ، نوشته ابن حجر عسقلانى ، و شرح كرمانى كه هر دو ، شرح صحيح بخارى هستند ، و نيز شرح نووى بر صحيح مسلم فراوان است. براى نمونه بنگريد : بحار الأنوار ، [ 37 / 199 و 269 ، 59 / 229 ، 60 و 32 ، 63 / 295] و [8 / 173 ، 9 / 304 ، 18 / 145 ، 22 / 305] و [55 / 45 و 57 / 234 ، 58 / 140 ، 229].
2- .به عنوان مثال بنگريد : ج 60 ، ص 308.

ص: 204

ب : تصحيح و روشن نمودن تصحيف

به تدريج منتشر شده است (1) .

ب : تصحيح و روشن نمودن تصحيفتصحيف و تحريف در نقل حديث و يا هر متن ديگرى ، همواره و پيوسته اتفاق مى افتد. تصحيف هاى لفظى و سماعى و خطى ، همواره مخلّ به معنا بوده اند و از فهم درست و مقصود اصلى گوينده جلو گرفته اند ، اگرچه روش تصحيح نسخه اى و مقابله و عرضه ، شيوه اى كارآ در جهت تقليل تصحيف بوده است ، امّا تنها راه نبوده است. علّامه مجلسى افزون بر تهيه نسخه هاى خطى نفيس و متعدد ، پا فراتر نهاده و نصوص نقل شده را با متون ديگر كتاب هاى مشابه سنجيده ، و در اين ميان ، از متون اهل سنّت هم بهره برده است. به عنوان نمونه ، عبارت «يا اصحاب السورة البقرة» را با توجه به اكثر روايات اهل سنّت ، به «يا اصحاب السمرة» (2) تصحيح مى كند ؛ گرچه وجوهى را هم براى عبارت اول احتمال مى دهد. (3) همچنين در جايى كه مدح انصار را ذكر مى كند ، مى گويد: يظهر من بعض كتب المخالفين أنّ مكان «عينى» «عيبتى» ، و مكان «ترسى» «كرشى»؛ (4) از كتاب هاى مخالفان چنين بر مى آيد كه به جاى «چشمم» ، «جامه دانم» و به جاى «سپرم» ، «خانواده ام» است. نمونه ديگر كه آن را تصحيف نقطه اى مى ناميم ، عبارت «المتحابّين بحلالى» است كه علّامه مجلسى به قرينه اكثر نسخ و روايات اهل سنّت ، نسخه «بحلالى» را كنار گذارده اند و «بجلالى» آورده اند. (5)

.


1- .اين كتاب به گردآورى شرح هاى لغوى علّامه مجلسى در بحار الأنوار و مستندسازى آنها پرداخته است. مؤلف كتاب ، حجة الاسلام حسنى مى باشد ، و موسسه فرهنگى دار الحديث ، تحقيق و ويراستارى آن را به انجام رسانده است.
2- .السمرة : نام درختى است كه بيعت رضوان در زير آن انجام شد.
3- .بحار الأنوار ، ج 20 ، ص 338 ، ذيل ح 3.
4- .همان ، ج 23 ، ص 146 ، ح 107.
5- .همان ، ج 84 ، ص 137 ، ح 2.

ص: 205

ج : ردّ احاديث اهل سنّت

ج : ردّ احاديث اهل سنّتمنظور از اين انگيزه ، نه اين است كه علّامه مجلسى جاى ويژه اى و فصل مخصوصى را براى ردّ كردن روايات اهل سنّت گشوده باشد ، بلكه منظور آن است كه هرگاه روايات اهل سنّت به مناسبتى آورده شده و معارض با روايات مقبول بوده اند ، به ردّ آنها پرداخته است. نمونه هاى اين انگيزه را نيز مى توان مؤيّد اين معنا دانست. نمونه نخست: علّامه مجلسى در مقام ردّ خبرى كه دالّ بر توبيخ امام حسن عليه السلام از سوى حضرت على عليه السلام بوده است (1) ، مى گويد: هذا الخبر إنّما رواه من طرق المخالفين ، و نحن لا نصححّه ، و على تقدير صحّته يحتمل أن يكون أخذه عليه السلام قبل القسمة ، مع كون حقّه فيها مكروهاً؛ (2) اين خبر را تنها از طرق اهل سنّت روايت كرده است و ما آن را صحيح نمى دانيم ، و بنا به فرض درستى آن ، احتمال مى رود كه امام حسن عليه السلام در آن حق داشته ، اما اخذ حق ، پيش از قسمت بيت المال مكروه است. نمونه ديگر ، روايتى است كه دلالت بر ارائه چگونگى آغاز خلقت به حضرت موسى عليه السلام دارد. اين روايت را شعيرى سبزوارى در جامع الاخبار نقل كرده است و علّامه مجلسى آن را از اهل سنّت و غيرمقبول مى داند. از اين رو ، مى گويد: هذه من روايات المخالفين أوردها صاحب الجامع ، فأوردتها و لم أعتمد عليها؛ (3) اين ، از روايات اهل سنّت است كه صاحب كتاب جامع الاخبار آن را نقل كرده است و من آن را آورده ، ولى بر آن اعتماد ندارم. نمونه متفاوت ديگرى ، در مجلدات مربوط به ادعيه و اذكار آمده است. علّامه مجلسى پس از نقل صلوات نقل شده از اهل سنّت مى گويد: ثمّ اعلم إنّا إنّما أوردنا الصلوات المنقولة من طريق المخالفين عن أبى هريرة و أنس و

.


1- .ماجراى ساختگى توبيخ چنين بوده است كه امام حسن عليه السلام پيش از تقسيم بيت المال ، مهمانى برايش مى رسد و ايشان مجبور مى شود از مسؤول بيت المال ، ظرفى عسل قرض كند و به مهمانش بدهد. حضرت على عليه السلام در سركشى اش به بيت المال قضيه را مى فهمد و امام حسن عليه السلام را توبيخ مى كند.
2- .بحار الأنوار ، ج 41 ، ص 112 ، ح 22.
3- .همان ، ج 54 ، ص 331 ، ح 16.

ص: 206

د : بيان مورد تقيّه

ابن مسعود و أضرابهم ، تبعاً للشيخ و السيّد و غيرهم من أصحابنا ، و الأجود العمل بالأخبار المنقولة من اُصول أصحابنا المنتمية إلى أئمّتنا عليهم السلام ، فانّه لا يتّسع الوقت لعشر من أعشار ما روىَ عنهم من الصلوات و الأدعية و الأذكار ، فتركها و العمل بما روىَ عنهم مع ضعفها ، بعيد عن الاعتبار ، مجانب لطريقة الناقدين للأخبار؛ (1) پس بدان كه ما اين صلوات منقوله از طريق اهل سنّت از ابوهريره و انس و ابن مسعود و امثال آن را فقط به جهت دنباله روى شيخ [ طوسى ] و سيد [ ابن طاووس ]و غير آنان از اصحاب خود آورديم ، و بهتر است كه به اخبار منقوله از طريقه خود كه به امامان عليه السلام مى رسد ، عمل كنيم كه فرصت يك دهم صلوات و ذكرها و دعاهاى مروى از آنان را هم نداريم ، پس ترك هر چه از امامان عليه السلام روايت شده و عمل به آنچه از اهل سنّت روايت شده ، با وجود ضعفشان ، بى اعتبار و دور از شيوه ناقدان اخبار است.

د : بيان مورد تقيّهاين انگيزه كه مانند انگيزه پيشين و نيز انگيزه بعدى ، مورد تصريح خود علّامه مجلسى است ، بيشترين نمونه ها را در خود جاى مى دهد و در سراسر بحار الأنوار منتشر است. از اين رو با مراجعه ، مى توان به آسانى برخى از نمونه ها را يافت و ما به جهت اختصار ، دو نمونه را ذكر و به بقيه ارجاع مى دهيم. (2) علّامه مجلسى در بحث «كفارّ طمث» ، روايت داوود بن فرقد را كه دالّ بر وجوب پرداخت كفّاره است ، به جهت ضعفش و موافقت با اخبار اهل سنّت ، حمل بر تقيّه مى كند ، و به دليل تسلّطش بر روايات فريقين ، تفصيلات روايت را با تفصيلات روايات اهل سنّت ، مشابه مى داند. (3) همچنين در تأييد خبر كافى كه اكتحال پيامبر صلى الله عليه و آله را در چشم راست ، چهار بار و چشم چپ ، سه بار مى داند ، خبرى را كه دالّ بر سه بار اكتحال در هر دو چشم است ،

.


1- .همان ، ج 87 ، ص 337 ، ح 52 .
2- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 5 ، ص 295 ، ح 227؛ ج 13 ، ص 233 ، ح 42؛ ج 77 ، ص 273 ، ح 26؛ ج 78 ، ص 151 ، ح 7؛ ج 80 ، ص 314 ، ح 4 و ... .
3- .بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 117 ، ح 39.

ص: 207

ه : تأييد روايات شيعه

ردّ مى كند و مى گويد : ويمكن حمله على التقيّة؛ لكونه أوفق بأخبار المخالفين ، إذ أكثرهم رووا أنّه صلى الله عليه و آله كان يكتحل فى كلّ عين ثلاثاً؛ (1) و مى توان اين روايت را بر تقيّه حمل كرد؛ چون با اخبار مخالفان كه اكثرشان روايت كرده اند ، پيامبر صلى الله عليه و آله در هر چشم سه بار سرمه مى كشيد ، موافق است.

ه : تأييد روايات شيعهعلّامه مجلسى با توجه به اين كه احتجاج و استدلال به احاديث و گفته هاى خود محدثان و عالمان اهل سنّت ، حقيقت را بهتر آشكار مى كند و اوقع فى النفوس است ، به كتاب هاى آنان مراجعه مكررّ داشته و براى تحكيم نظر شيعه ، روايات آنان را استخراج كرده است. ايشان در تفسير اهل البيت در آيه شريفه تطهير از سوره احزاب (2) مى فرمايد: ولنذكر لمزيد التشييد و التأكيد بعض مااستخرجته من كتب المخالفين أو استخرجه أصحابنا من صحاحهم و اُصولهم الّتى عليها مدارهم؛ (3) و ما بايد براى تحكيم و تأكيد ، برخى از رواياتى را كه از كتاب هاى مخالفان استخراج كرده ام و يا اصحاب ما از صحاح و كتاب هاى اصلى ايشان كه محور بحث و تحقيق ايشان است ، استخراج كرده اند ، بياوريم. همچنين در همان مجلّد و براى اثبات ايمان ابوطالب مى گويد: و تواترت الأخبار من طرق الخاصّة و العامّة فى ذلك؛ (4) اخبار از طريق شيعه و اهل سنّت ، بر اين موضوع متواترند. علّامه مجلسى براى تأييد قضاياى تاريخى نيز از اين روش بهره مى گيرد و به عنوان نمونه ، در تأييد ماجراى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله توسط على عليه السلام ، از تاريخ طبرى و حلية الاولياء نقل مى كند. (5)

.


1- .همان ، ج 16 ، ص 272 ، ح 93.
2- .سوره احزاب ، آيه 33.
3- .بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 225 ، ح 34.
4- .بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 138 ، ح 84.
5- .همان ، ج 22 ، ص 523 ، ح 29.

ص: 208

شايد تصور شود كه اين تأييدات فقط در بخش فضايل و مناقب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى باشد ، امّا با اندكى تتبع ، روشن مى گردد كه منحصر در اين نيست ، و به عنوان مثال در تأييد حكم فقهى عدم نقض وضو به خوردن طعام پخته شده با آتش مى گويد: والمشهور بين المخالفين أيضاً ذلك ، قال فى شرح السنّة بعد أن روى عن ابن عبّاس أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أكل كتف شاة ثمّ صلّى و لم يتوضّأ ، هذا متّفق على صحّته ، و أكل ما مسّته النار لا يوجب الوضوء؛ (1) و مشهور ميان اهل سنّت نيز چنين است ، [ بغوى ] در شرح السنّة پس از آن كه روايت ابن عباس را در باره اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سردست يك گوسفند خورد و نماز خواند ، بى آن كه وضو بگيرد ، مى گويد: بر صحّت اين مطلب اجماع است و خوردن آنچه كه با آتش پخته شده ، موجب وضو نيست. علّامه مجلسى حتى گاه براى تأييد يك جمع روايى و نظر فقهى ، به روايات اهل سنّت اعتنا مى كند. ايشان در جمع ميان اخبارى كه مى گويند ، پيامبر صلى الله عليه و آله به مردگانى كه مالى براى اداى دين خود باقى نگذاشته و وامدار از دنيا رفته بودند ، نماز نمى خواند ، و آن دسته رواياتى كه نماز پيامبر صلى الله عليه و آله را بر چنين كسانى گزارش كرده اند ، به اين صورت جمع كرده است كه سيره پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از حصول غنايم و پس از حصول آن تفاوت داشته است ، و پس از حصول غنايم ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود ، قرض آنان را به عهده مى گرفته و از بيت المال ادا مى نموده است. از اين رو ، مى گويد: ويؤيّده ما روىَ من طريق المخالفين أنّه كان يؤتى بالمتوفّى و عليه دين ، فيقول صلى الله عليه و آله : هل ترك لدينه قضاء؟ فإن قيل: ترك ، صلّى. فلمّا فتح اللّه تعالى الفتوح قال صلى الله عليه و آله : أنا أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، من توفّي و ترك ديناً فعليّ ، و من ترك مالاً فلورثته؛ (2) و اين جمع روايى ، آنچه از طريق اهل سنّت روايت شده ، تأييد مى كند كه متوفّى را نزد حضرت مى آوردند ، در حالى كه بدهكار بود ، پس حضرت مى فرمود ، آيا مالى [ و يا شخصى ] براى اداى دين خود گذاشته است. اگر گفته مى شد: گذاشته است ،

.


1- .همان ، ج 77 ، ص 223 ، ح 19.
2- .همان ، ج 27 ، ص 242 ، ح 1.

ص: 209

نماز مى خواند. سپس هنگامى كه خداوند متعال فتح و پيروزى ها را پيش آورد ، حضرت فرمود: من از خود مؤمنان به آنان اولى هستم. هركس بميرد و بدهكار باشد ، ادايش با من است ، و اگر مالى باقى بگذارد ، براى وارثانش است. در همين راستا ، مى توان نمونه هاى ديگرى آورد كه ما تنها به ذكر نشانى آنها اكتفا مى كنيم. (1) نكته اى كه مى توان آن را در اين بخش افزود ، يافتن مستندات اقوال بزرگانى همچون شيخ طوسى و محقق حلّى است. علّامه مجلسى ، گاه كه به مستند قول اين بزرگان در كتاب هاى شيعه دست نيافته است ، با فحص و تتبع فراوان ، روايتى از اهل سنّت را ارائه مى كند و احتمال مى دهد كه اعتماد گوينده بر آن بوده است. به عبارت ديگر ، آن قول را به گونه اى مستند ساخته و تأييد نموده است؛ زيرا علّامه مجلسى در ابواب مخصوصى همانند اذكار و ادعيه ، تسامح در سند و طريق را جايز مى داند. (2) از اين رو ، پس از نقل قول شيخ در مبسوط كه براى سماع اذان ، دعا و ذكر خاصى را ذكر مى كند ، مى گويد: أقول: روى البخارى مثل الدعاء الأوّل عن النبيّ ، و أنّ من قاله حين يسمع النداء ، حلّت له شفاعتى ، و روى أبو داوود الدعاء الثانى عن اُمّ سَلَمة ، عن النبيّ صلى الله عليه و آله ، و لعلّه رحمه اللّه أخذهما من كتبهم؛ (3) چنين مى گويم كه بخارى مشابه دعاى اوّل را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است و آن ، اين كه هر كس آن را هنگام شنيدن اذان بگويد ، شفاعتم برايش روا مى باشد ، و ابو داوود دعاى دوّم را از ام سلمه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است ، و شايد ايشان [ شيخ طوسى ] ، اين دو ذكر و دعا را از كتاب هاى آنان اخذ كرده است. براى مورد مشابه در باره علّامه حلّى ، مى توان به بيان علّامه مجلسى در ذيل روايت هشتاد از جلد هشتاد ، صفحه 127 مراجعه كرد.

.


1- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 81 ، ص 304 ، ح 27؛ ج 57 ، ص 36 ، ح 3؛ ج 28 ، ص 163 ، ح 23؛ ج 83 ، ص 2 ، ح 2 ؛ ج 64 ، ص 250 ، ح 88 .
2- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 30 «فى الأدوية والأدعية لانحتاج إلى الأسانيد القوية»؛ ج 1 ، ص 31 «مع أنّ الامر فى سند الدعاء هيّن» .
3- .بحار الأنوار ، ج 81 ، ص 180 ، ح 12.

ص: 210

گستره و چگونگى نقل احاديث اهل سنّت
اشاره

گستره و چگونگى نقل احاديث اهل سنّتهمان گونه كه از شواهد و نمونه ها هويداست ، گستره نقل احاديث اهل سنّت ، همه موضوعات و تمام كتاب هاى بحار الأنوار را مى گيرد؛ گرچه گاه در ابوابى مثل «فتن» ، «فضائل و مناقب» و «احتجاجات» فزونى مى گيرد. ما براى مستند ساختن اين نكته ، در يك مرور اجمالى بر روايات استفاده شده از صحيح بخارى ، گستردگى اين مطلب را نشان مى دهيم . علّامه مجلسى در كتاب «موت» بحار (1) ، احاديثى را از صحيح بخارى در باره جايگاه انسان در قيامت و ارائه آن به مرده در برزخ نقل مى كند ، كه يك موضوع كلامى است ، و در مجلدات هفده تا بيست ، شواهد فراوان تاريخى را از صحيح بخارى گزارش مى دهد (2) . همچنين در مجلدات سى تا پنجاه و بيشتر توسط كتاب هايى مانند مناقب ابن شهر آشوب ، طرائف و فضائل ابن شاذان ، مناقب را نقل مى كند (3) . پس از اينها ، در باره خواب و رؤيا و تعبير آن ، و حديث «من رآنى فى النوم فقد رآنى» (4) ، و نيز احاديث متعددى را در باره جنّ (5) نقل مى كند. همچنين مى توانيم احاديث مربوط به گوسفند دارى را اضافه كنيم كه موضوعى كاملاً اقتصادى است. (6) در زمينه احاديث فقهى نيز مواردى مربوط به وضوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله (7) ، اذان و فضيلت آن (8) قابل اشاره است. در باره جمع قرآن نيز روايتى از بخارى نقل كرده است. (9) موضوعات ديگرى همچون

.


1- .بحار الأنوار ، ج 6 ، ص 284.
2- .همان ، ج 17 ، ص 349؛ ج 58 ، ص 18 ، ح 42؛ ج 19 ، ص 226؛ ج 20 ، ص 199 و 200 .
3- .همان ، ج 41 ، ص 58 _ 102 ؛ ج 38 ص 250 و... .
4- .همان ، ج 58 ، ص 222 ، ح 234.
5- .همان ، ج 59 ، ص 177 ، ح 297.
6- .همان ، ج 61 ، ص 117.
7- .همان ، ج 63 ، ص 554 .
8- .همان ، ج 81 ، ص 105.
9- .همان ، ج 89 ، ص 75.

ص: 211

توصيف بهشت (1) و يا عدم مرگ عيسى مسيح عليه السلام (2) را نيز مى توان افزود. نكته مهم تر ، طريقه و چگونگى آوردن اين روايات در بحار الأنوار است. ما در فصل اوّل اين نوشته ، نشان داديم كه علّامه مجلسى اختلاط اخبار را بر نمى تابد ، و نه تنها بر آن اعتراض مى كند ، بلكه مؤلّفانى را كه با اين شيوه ، كتاب هاى خود را كم اعتبار ساخته اند ، نكوهش مى كند ، و به احتمال فراوان اين نكوهش از اين حدّ در نمى گذرد ، و اگر آنان اخبار را به گونه اى از هم متمايز ساخته بودند كه امكان نقد و نسبت سنجى آنها با علم صحيح اهل بيت فراهم مى گشت ، جاى اعتراضى باقى نمى ماند. از اين رو ، علّامه مجلسى ، خود ، روايات اهل سنّت را جز در بيان ها و شرح و تبيين هاى بحار الأنوار ذكر نمى كند و از اختصاص رقم و جايى همانند روايات اصلى كتاب ، به آنها خوددارى مى ورزد ، و بيشتر از كتاب هاى شيعى كه مشتمل بر روايات اهل سنّت هستند ، نقل مى كند و نه آن كه مستقيماً به آنها مراجعه كند. براى اثبات و مستند كردن اين ادعا ، كافى است به نشانى هاى ذكر شده در سراسر مقاله مراجعه كنيم. تنها دو استثنا مشهود اين قاعده ، كتاب شهاب الأخبار قاضى قضاعى با علامت مشخص و مستقيم [ الشهاب ] و الدرّ المنثور هستند ، كه از مصادر بحار الأنوار به شمار مى آيند و در مجلدات مختلف ، از آنها نقل مى شود (3) . علّامه مجلسى خود در مقدمه ، علّت را ذكر مى كند و مى گويد: و كتاب الشهاب و إن كان من مؤلّفات المخالفين ، لكنّ أكثر فقراتها مذكورة فى الكتب و الأخبار المروية من طرقنا ، و لذا اعتمد عليه علماؤنا و تصدّوا لشرحه؛ (4) و كتاب شهاب الاخبار اگرچه از تأليفات اهل سنّت است ، امّا بيشتر فقرات آن در كتاب ها و رواياتى كه از طرق شيعه به ما واصل شده ، موجود است و از اين رو ، عالمان ما به آن اعتماد كرده و به شرح آن پرداخته اند.

.


1- .همان ، ج 8 ، ص 92.
2- .همان ، ج 14 ، ص 344.
3- .براى نمونه هاى نقل از شهاب الاخبار بنگريد : بحار الأنوار ، ج 57 ، ص 16 ، ح 21؛ ج 58 ، ص 66 ، ح 150 و ج 59 ، ص 70 ، ح 104؛ ج 60 ، ص 19 ، 20 و 268 ، و براى نمونه هاى نقل از الدرّ المنثور بنگريد : ج 54 ، ص 370 ، ح 12؛ ج 55 ، ص 17 ، ح 10؛ ج 52 ، ص 5؛ ج 56 ، ص 27 ، ح 10 .
4- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 42.

ص: 212

كتب مناقب

اگرچه اين علت در مورد الدرّ المنثور ذكر نشده است ، امّا شايد بتوان آن را همچون تفسير ثعلبى مورد اعتماد علّامه مجلسى دانست. علّامه مجلسى در توصيف ثعلبى مى گويد: هو لتشيّعه أو لقلّة تعصّبه كثيراً ماينقل من أخبارنا ، فلذا رجعنا إلى كتابيه أكثر من سائر الكتب؛ (1) او به خاطر تشيّع و يا كمى تعصبش ، بسيارى از اخبار ما را نقل مى كند ، پس ما به كتاب هاى او ، «عرائس و تفسير» ، بيشتر از كتاب هاى ديگر اهل سنّت مراجعه مى كنيم». به عبارت ديگر ، مى توان اين گونه فرض كرد كه علّامه مجلسى ، بسيارى از احاديث مقبول تفسير ثعلبى و الدرّ المنثور را از شيعه مى داند كه در آنها وارد شده است ، و اين با توجه به كثرت نقل سيوطى در الدرّ المنثور از ابن عباس بعيد نيست؛ زيرا ابن عباس در خانه اهل بيت پرورش يافته و از آن چشمه نوشيده است. اينك در پايان نوشتار ، آن دسته از مصادر اهل سنّت را كه اهميت بيشترى براى علّامه مجلسى داشته اند ، نام مى بريم تا فراوانى نسبى هريك از موضوعات نمايان شود. اين موضوعات عبارت اند از : «مناقب» ، «جنگ ها و أمالى ها» ، «كتب ادبى» ، «شرح ها» و «كتاب هاى حديثى عام». همچنين به برخى مصادر غير حديثى ، ولى مرتبط ، همچون تاريخ و رجال و علوم قرآنى نيز اشاره مى شود. گفتنى است ما تنها به برخى از موارد استفاده آنها در بحار الأنوار اشاره مى كنيم ، امّا موارد پرتعداد را با علامت (*) مشخص مى كنيم. همچنين تذكر اين نكته ضرورى است كه در غير بيان ها و شروح لغوى ، نقل مجلسى از اين كتاب ها با واسطه است ، يعنى از كتاب هاى شيعه ، همچون مناقب ابن شهر آشوب كه از اهل سنت نقل كرده اند ، نقل مى كند.

كتب مناقب1 . مناقب ، طبرى (2) .

.


1- .همان ، ج 1 ، ص 25.
2- .مناقب ، طبرى ، ج 38 ، ص 9؛ ج 39 ، ص 181؛ ج 41 ، ص 86 .

ص: 213

2 . مناقب ، على بن محمّد بن الطبيب الشافعى (1) . 3 . مناقب ، خوارزمى (2) . 4 . مناقب ، محمّد بن يوسف الغراء (3) . 5 . مناقب ، أبوبكر ابن هردويه اصفهانى (4) . 6 . مناقب ، ابن المغازلى (5) . 7 . مناقب ، أبوعبداللّه البيع. 8 . مناقب ، ابن جوزى (6) . 9 . تذكرة الخواص ، ابن جوزى (7) . 10 . شرف المصطفى ، أبوحامد شافعى (8) . 11 . شرف المصطفى ، أبو سعيد خركوشى (9) . 12 . صفة الصفوة ، ابن جوزى (10) . 13 . الشمائل ، ترمذى (11) . 14 . فضائل ، احمدبن حنبل (12) . 15 . فضائل أمير المؤمنين ، أبوبكر بن مردوية (13) .

.


1- .مناقب ، على بن محمّد بن الطبيب الشافعى ، ج 18 ، ص 401؛ ج 38 ، ص 355؛ ج 40 ، ص 24.
2- .مناقب ، خوارزمى ، ج 18 ، ص 386؛ ج 25 ، ص 339؛ ج 58 ، ص 183 .
3- .مناقب ، محمّد بن يوسف الغراء ، ج 38 ، ص 227.
4- .مناقب ، ج 28 ، ص 75 ؛ ج 35 ، ص 387 ؛ ج 38 ، ص 11 .
5- .مناقب ، ابن المغازلى ، ج 23 ، ص 108؛ ج 25 ، ص 207 ؛ ج 27 ، ص 283 .
6- .مناقب ، ابن جوزى ، ج 28 ، ص 233؛ ج 46 ، ص 3؛ ج 74 ، ص 294.
7- .تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ج 42 ، ص 11 ، 12 ، 14 و 195.
8- .شرف المصطفى ، أبو حامد شافعى ، ج 35 ، ص 284.
9- .شرف المصطفى ، أبو سعيد خركوشى ، ج 17 ، ص 300؛ ج 18 ، ص 132؛ ج 21 ، ص 342 .
10- .صفة الصفوة ، ابن جوزى ، ج 43 ، ص 347؛ ج 48 ، ص 82 .
11- .الشمائل ، ترمذى ، ج 16 ، ص 180؛ ج 42 ، ص 62.
12- .فضائل ، احمد بن حنبل ، ج 8 ، ص 25؛ ج 21 ، ص 343؛ ج 22 ، ص 73.
13- .فضائل أمير المؤمنين ، ج 32 ، ص 118 و 173 ؛ ج 43 ، ص 111 و 180.

ص: 214

16 . فضائل بنى هاشم ، جاحظ (1) . 17 . فضائل فاطمه ، ابن شاهين (2) . 18 . فضائل الصحابة ، بيهقى (3) . 19 . فضائل الصحابة ، سمعانى (4) . 20 . فضائل الصحابة ، عبد الرحمن بن ارزق (5) . 21 . فضائل الصحابة ، أبو نعيم اصفهانى (6) . 22 . فضائل العشرة ، ابن الفركاح (7) . 23 . فضائل العشرة ، ابن المؤذن (8) . 24 . مانزل من القرآن فى على ، أبو نعيم اصفهانى. 25 . مناقب الكنجى (9) . 26 . نهاية الطلب و غاية السؤول فى مناقب آل الرسول (10) ، ابراهيم بن بكروس الدينورى. 27 . مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول (11) ، كمال الدين محمّد بن طلحة البيهقى. 28 . ذخائر العقبى فى مناقب اولى القربى ، سيوطى. 29 . جواهر المكاسب.

.


1- .فضائل بنى هاشم ، ج 40 ، ص 164؛ ج 42 ، ص 37.
2- .فضائل فاطمه ، ابن شاهين ، ج 42 ، ص 37؛ ج 43 ، ص 107.
3- .فضائل الصحابة ، بيهقى ، ج 39 ، ص 39.
4- .فضائل الصحابة ، سمعانى ، ج 43 ، ص 283 .
5- .فضائل الصحابة ، عبد الرحمن بن ارزق ، ج 36 ، ص 38.
6- .فضائل الصحابة ، أبو نعيم اصفهانى ، ج 38 ، ص 337؛ ج 40 ، ص 229؛ ج 45 ، ص 301.
7- .فضائل العشرة ، ابن الفركاح ، ج 43 ، ص 40 و 44.
8- .فضائل العشرة ، ابن المؤذن ، ج 38 ، ص 8 ؛ ج 21 ، ص 343 ؛ ج 35 ، ص 197.
9- .مناقب ، الكنجى ، ج 51 ، ص 97.
10- .نهاية الطلب و غاية السؤول فى مناقب آل الرسول ، ابراهيم بن بكروس الدينورى ، ج 35 ، ص 127 ، 151؛ ج 42 ، ص 332.
11- .مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول ، كمال الدين محمّد بن طلحة البيهقى ، ج 5 ، ص 56؛ ج 35 ، ص 5؛ ج 75 ، ص 3.

ص: 215

أمالى ها و جُنگ ها

30 . الفصول المهمّه فى معرفة الأئمّة. 31 . الصواعق المحرقه.

أمالى ها و جُنگ ها1 . أمالى ، أحمد بن منيع (1) . 2 . أمالى ، أبواسحاق نحوى «زجاج» (2) . 3 . أمالى ، أبوبكر بن شيبه (3) . 4 . أمالى ، أبوبكر بن عياش (4) . 5 . أمالى ، أبوبكر بن هردويه (5) . 6 . أمالى ، حاكم نيشابورى (6) . 7 . أمالى ، ابن حشيش تميمى (7) . 8 . أمالى ، ابن دريد (8) . 9 . أمالى ، سهل المروزى (9) . 10 . أمالى ، ابن شريح (10) 11 . أمالى ، أبوعبداللّه نيشابورى (11) . 12 . أمالى ، أبوالفضل شيبابى.

.


1- .أمالى ، أحمد بن منيع ، ج 101 ، ص 385.
2- .أمالى ، أبو اسحاق نحوى «زجاج» ، ج 37 ، ص 307.
3- .أمالى ، أبو بكر بن شيبه ، ج 34 ، ص 73.
4- .أمالى ، أبوبكر بن عياش ، ج 41 ، ص 14.
5- .أمالى ، أبوبكر بن هردويه ، ج 28 ، ص 10؛ ج 38 ، ص 213.
6- .أمالى ، حاكم نيشابورى ، ج 1 ، ص 65؛ ج 18 ، ص 41.
7- .أمالى ، ابن حشيش تميمى ، ج 39 ، ص 220.
8- .أمالى ، ابن دريد ، ج 94 ، ص 5 .
9- .أمالى ، سهل المروزى ، ج 38 ، ص 231.
10- .أمالى ، ابن شريح ، ج 43 ، ص 280.
11- .أمالى ، أبوعبد اللّه نيشابورى ، ج 39 ، ص 126؛ ج 46 ، ص 43.

ص: 216

كتب ادب و لغت

13 . أمالى ، محمّد بن حبيب (1) . 14 . أمالى ، يحيى بن معين (2) . 15 . البيان و التبيين ، جاحظ (3) . 16 . محاضرات الاُدباء ، راغب اصفهانى (4) . 17 . ربيع الأبرار ، زمخشرى (5) .

كتب ادب و لغت1 . النهاية ، ابن اثير (6) . 2 . غريب الحديث ، أبو عبيد قاسم بن سلّام (7) . 3 . غريب الحديث ، ابن قتيبه (8) . 4 . الغريبين ، أبو عبيد هروى (9) . 5 . الفائق ، زمخشرى (10) . 6 . مفردات ، راغب اصفهانى (11) . 7 . القاموس المحيط ، فيروزآبادى (12) . 8 . الصحاح ، جوهرى (13) .

.


1- .أمالى ، محمّد بن حبيب ، ج 15 ، ص 362؛ ج 20 ، ص 128؛ ج 43 ، ص 357.
2- .أمالى ، يحيى بن معين ، ج 43 ، ص 120.
3- .البيان و التبيين ، حاجظ ، ج 5 ، ص 317 ؛ ج 40 ، ص 164.
4- .محاضرات الاُدباء ، راغب اصفهانى ، ج 35 ، ص 327؛ ج 41 ، ص 305.
5- .ربيع الأبرار ، زمخشرى ، ج 13 ، ص 360؛ ج 16 ، ص 75؛ ج 32 ، ص 272.
6- .النهاية ، ابن اثير ، ج 40 ، ص 236.
7- .غريب الحديث ، أبو عبيد قاسم بن سلّام ، ج 40 ، ص 240 ؛ ج 43 ، ص 296.
8- .غريب الحديث ، ابن قتيبه ، ج 32 ، ص 157؛ ج 51 ، ص 106 ، ح 131.
9- .الغريبين ، أبو عبيد هروى ، ج 41 ، ص 304.
10- .الفائق ، زمخشرى ، ج 1 ، ص 227؛ ج 4 ، ص 269؛ ج 16 ، ص 256.
11- .مفردات ، راغب اصفهانى ، ج 36 ، ص 14؛ ج 70 ، ص 399.
12- .القاموس المحيط ، فيروزآبادى ، ج 1 ، ص 112.
13- .الصحاح ، جوهرى ، ج 1 ، ص 145.

ص: 217

9 . مصباح المنير ، فيومى (1) . 10 . تهذيب اللغة ، ازهرى (2) . 11 . المقاييس ، ابن فارس (3) . 12 . مجمل اللغة ، ابن فارس (4) . 13 . الجمهرة ، ابن دريد (5) . 14 . المغرب و المعرب ، مطرزّى (6) . 15 . مجمع البحار ، بعض علماء الهند (7) . 16 . اساس البلاغة ، زمخشرى (8) . 17 . مستقصى الامثال (9) . 18 . مجمع الامثال ، ميدانى (10) . 19 . مغنى اللبيب ، أبو هشام (11) . 20 . شرح شواهد المغنى ، سيوطى (12) . 21 . مطولّ ، تفتازانى (13) . 22 . اصلاح غلط العامّه ، ابن جواليقى.

.


1- .مصباح المنير ، فيومى ، ج 54 ، ص 338؛ ج 56 ، ص 5؛ ج 64 ، ص 90 .
2- .تهذيب اللغة ، ج 7 ، ص 151؛ ج 8 ، ص 94؛ ج 15 ، ص 266.
3- .المقاييس ، ابن فارس ، ج 16 ، ص 118؛ ج 54 ، ص 195؛ ج 63 ، ص 342.
4- .مجمل اللغة ، ابن فارس ، ج 32 ، ص 279؛ ج 35 ، ص 413؛ ج 88 ، ص 324.
5- .الجمهرة ، ابن دريد ، ج 1 ، ص 215؛ ج 33 ، ص 511؛ ج 51 ، ص 266.
6- .المغرب و المعرب ، مطرزّى ، ج 1 ، ص 149؛ ج 2 ، ص 101؛ ج 4 ، ص 26.
7- .مجمع البحار ، بعض علماء الهند ، ج 21 ، ص 7.
8- .اساس البلاغة ، زمخشرى ، ج 33 ، ص 23؛ ج 80 ، ص 82 .
9- .مستقصى الامثال ، ج 40 ، ص 349؛ ج 44 ، ص 362؛ ج 51 ، ص 257.
10- .مجمع الامثال ، ميدانى ، ج 32 ، ص 523 ؛ ج 33 ، ص 403؛ ج 40 ، ص 196.
11- .مغنى اللبيب ، أبو هاشم ، ج 81 ، ص 143.
12- .شرح شواهد المغنى ، سيوطى ، ج 63 ، ص 250 ، 298 ؛ ج 83 ، ص 177.
13- .مطولّ ، تفتازانى ، ج 22 ، ص 88 ؛ ج 80 ، ص 82 .

ص: 218

شروح حديثى

23 . شمس العلوم.

شروح حديثى1 . فتح البارى «شرح بخارى» ، ابن حجر عسقلانى (1) . 2 . شرح كرمانى «شرح بخارى» ، كرمانى (2) . 3 . شرح قسطلانى. 4 . شرح نووى «شرح صحيح مسلم» ، نووى (3) . 5 . شرح آبى «شرح صحيح مسلم» ، آبى (4) . 6 . شرح السنّة ، حسين بن مسعود البغوى (5) . 7 . شرح جامع الاصول ، ابن اثير (6) . 8 . شرح طيّبى «شرح مشكاة». 9 . شرح المقاصد ، تفتازانى (7) . 10 . المنهاج. 11 . ناظر عين الغريبين. 12 . المفاتيح «شرح المصابيح». 13 . شرح الشفا. 14 . مشكل الحديث ، طحاوى (8) . 15 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد.

.


1- .فتح البارى «شرح بخارى» ، ج 37 ، ص 199 و 269 ؛ ج 58 ، ص 175 و 195.
2- .شرح كرمانى «شرح بخارى» ، ج 9 ، ص 304؛ ج 18 ، ص 145؛ ج 55 ، ص 380 .
3- .شرح نووى «شرح صحيح مسلم» ، نووى ، ج 8 ، ص 62؛ ج 21 ، ص 7 ؛ ج 55 ، ص 45.
4- .شرح آبى «شرح صحيح مسلم» ، آبى ، ج 82 ، ص 293.
5- .شرح السنّة ، حسين بن معسود البغوى ، ج 5 ، ص 269؛ ج 17 ، ص 112؛ ج 28 ، ص 42 .
6- .شرح جامع الاصول ، ابن اثير ، ج 63 ، ص 32؛ ج 72 ، ص 35.
7- .شرح المقاصد ، تفتازانى ، ج 6 ، ص 213 ؛ ج 8 ، ص 205 ؛ ج 18 ، ص 290.
8- .مشكل الحديث ، طحاوى ، ج 17 ، ص 358 ؛ ج 20 ، ص 396 ؛ ج 21 ، ص 42.

ص: 219

كتاب هاى حديثى

16 . شرح زركشى.

كتاب هاى حديثى1 . صحيح بخارى ، محمّد بن اسماعيل بخارى (1) . 2 . صحيح مسلم ، مسلم بن حجّاج (2) . 3 . جامع ترمذى ، ابن عيسى ترمذى (3) . 4 . سنن ابن ماجة ، ابن ماجه قزوينى (4) . 5 . سنن ابن داوود ، أبو داوود سجستانى (5) . 6 . سنن نسايى ، نسايى (6) . 7 . صحيح مسلم و بخارى (7) . 8 . الجمع بين الصحيحين ، أبوعبداللّه حميدى (8) . 9 . الجمع بين الصحاح الستّه ، رزين العبدرى (9) . 10 . مسند ، ابن حنبل (10) . 11 . مسند أميرالمؤمنين ، دارقطنى (11) . 12 . مسند ، يعقوب بن شيبه (12) .

.


1- .صحيح بخارى ، محمّد بن اسماعيل بخارى ، ج 5 ، ص 295 ؛ ج 14 ، ص 89 ؛ ج 17 ، ص 58 .
2- .صحيح مسلم ، مسلن بن حجّاج ، ج 5 ، ص 269 ؛ ج 7 ، ص 263.
3- .جامع ترمذى ، ابن عيسى ترمذى ، ج 23 ، ص 108 ؛ ج 37 ، ص 71 ؛ ج 43 ، ص 185.
4- .سنن ابن ماجة ، ابن ماجه قزوينى ، ج 17 ، ص 380 ؛ ج 21 ، ص 343 ؛ ج 22 ، ص 522 .
5- .سنن ابن داوود ، أبو داوود سجستانى ، ج 28 ، ص 164 ؛ ج 35 ، ص 223 ؛ ج 36 ، ص 368.
6- .سنن نسايى ، نسايى ، ج 35 ، ص 199 ؛ ج 39 ، ص 156 ؛ ج 60 ، ص 315.
7- .صحيح مسلم و بخارى ، ج 6 ، ص 284؛ ج 28 ، ص 26؛ ج 61 ، ص 113.
8- .الجمع بين الصحيحين ، أبو عبد اللّه حميدى ، ج 23 ، ص 117 ؛ ج 28 ، ص 24 ؛ ج 88 ، ص 224 .
9- .الجمع بين الصحاح الستّه ، رزين العبدرى ، ج 22 ، ص 153 ؛ ج 23 ، ص 50 ؛ ج 32 ، ص 134.
10- .مسند ، ابن حنبل ، ج 20 ، ص 102 ؛ ج 75 ، ص 78؛ ج 80 ، ص 158.
11- .مسند ، أمير المؤمنين ، دارقطنى ، ج 51 ، ص 106.
12- .مسند ، يعقوب بن شيبه ، ج 42 ، ص 37.

ص: 220

13 . مسند ، أنس بن مالك (1) . 14 . مسند ، الانصار (2) . 15 . مسند ، ابن أبى اوفى (3) . 16 . مسند ، ابن البيّع (4) . 17 . مسند ، ثوبان (5) . 18 . مسند ، جابر بن سمرة (6) . 19 . مسند ، جميل (7) . 20 . مسند ، الحارث بن أبى اسامة (8) . 21 . مسند ، الحافظ أبى العلاء (9) . 22 . مسند ، حذيفة بن اليمانى (10) . 23 . مسند ، أبى حنيفة (11) . 24 . مسند ، دارمى (12) . 25 . مسند ، أبى الدرداء (13) .

.


1- .مسند ، أنس بن مالك ، ج 28 ، ص 31 .
2- .مسند ، الانصار ، ج 41 ، ص 86 ؛ ج 43 ، ص 292.
3- .مسند ، ابن أبى اوفى ، ج 35 ، ص 37 ، 179 و 230.
4- .مسند ، ابن البيّع ، ج 43 ، ص 306.
5- .مسند ، ثوبان ، ج 28 ، ص 32.
6- .مسند ، جابر بن سمرة ، ج 36 ، ص 362.
7- .مسند ، جميل ، ج 101 ، ص 325.
8- .مسند ، الحارث بن أبى اسامة ، ج 51 ، ص 93 .
9- .مسند ، الحافظ أبى العلاء ، ج 38 ، ص 154 .
10- .مسند ، حذيفة بن اليمانى ، ج 78 ، ص 330.
11- .مسند ، أبى حنيفة ، ج 40 ، ص 159 ؛ ج 46 ، ص 289 ؛ ج 47 ، ص 30.
12- .مسند ، دارمى ، ج 60 ، ص 305.
13- .مسند ، أبي الدرداء ، ج 28 ، ص 31.

ص: 221

26 . مسند ، زيد بن ارقم (1) . 27 . مسند ، أبو سعيد خدرى (2) . 28 . مسند فاطمة ، دارقطنى (3) . 29 . مسند ، أبو عامر (4) . 30 . مسند ، عبداللّه بن أحمد (5) . 31 . مسند ، عبداللّه بن موسى (6) . 32 . مسند العشرة ، أحمدبن حنبل (7) . 33 . مسند ، أبوبكر أحمد بن جعفر بن حمدان (8) . 34 . مسند أبو على (9) . 35 . مسند أبو مالك (10) . 36 . مسند أبومسعود (11) . 37 . مسند ، أبو هريرة (12) . 38 . مسند ، أبويعلى موصلى (13) .

.


1- .مسند ، زيد بن ارقم ، ج 23 ، ص 117.
2- .مسند ، أبو سعيد خدرى ، ج 32 ، ص 311.
3- .مسند فاطمة ، دار قطنى ، ج 51 ، ص 106.
4- .مسند ، أبو عامر ، ج 28 ، ص 32.
5- .مسند ، عبداللّه بن أحمد ، ج 27 ، ص 310؛ ج 38 ، ص 327.
6- .مسند ، عبداللّه بن موسى ، ج 21 ، ص 153.
7- .مسند العشرة ، أحمد بن حنبل ، ج 38 ، ص 203 ؛ ج 43 ، ص 283.
8- .مسند ، أبوبكر أحمد بن جعفر بن حمدان ، ج 38 ، ص 222 ؛ ج 39 ، ص 28؛ ج 41 ، ص 39 .
9- .مسند أبو على ، ج 40 ، ص 160.
10- .مسند أبو مالك ، ج 28 ، ص 32.
11- .مسند أبو مسعود ، ج 27 ، ص 257.
12- .مسند ، أبو هريرة ، ج 28 ، ص 32؛ ج 38 ، ص 193.
13- .مسند ، أبويعلى موصلى ، ج 21 ، ص 116؛ ج 22 ، ص 473؛ ج 32 ، ص 118.

ص: 222

39 . مسند ، اللالكائى (1) . 40 . مسند ، يحيى بن معين (2) . 41 . مسند النساء الصحابيان (3) . 42 . مصابيح ، بغوى (4) . 43 . الادعية المروية من الحضرة النبوية ، سمعانى. 44 . الأذكار ، نووى (5) . 45 . الاربعين ، الخطيب الخوارزمى (6) . 46 . الاربعين ، على أحمد البغدادى (7) . 47 . الاربعين ، الغزالى (8) . 48 . الاربعين ، الفتوانى (9) . 49 . الاربعين ، فخر رازى (10) . 50 . معجم كبير ، طبرانى (11) . 51 . معجم أوسط ، طبرانى (12) . 52 . معجم صغير ، طبرانى.

.


1- .مسند ، اللالكائى ، ج 47 ، ص 30.
2- .مسند ، يحيى بن معين ، ج 38 ، ص 206 .
3- .مسند النساء الصحابيان ، ج 39 ، ص 262 .
4- .مصابيح ، بغوى ، ج 37 ، ص 198؛ ج 47 ، ص 304؛ ج 72 ، ص 166.
5- .الأذكار ، نووى ، ج 60 ، ص 315.
6- .الاربعين ، الخطيب الخوارزمى ، ج 38 ، ص 9؛ ج 39 ، ص 100.
7- .الاربعين ، على أحمد البغدادى ، ج 41 ، ص 235 .
8- .الاربعين ، الغزالى ، ج 58 ، ص 89 .
9- .الاربعين ، الفتوانى ، ج 43 ، ص 304 .
10- .الاربعين ، فخر رازى ، ج 35 ، ص 268؛ ج 57 ، ص 305.
11- .معجم كبير ، طبرانى ، ج 51 ، ص 96 و 97 ؛ ج 78 ، ص 330.
12- .معجم أوسط ، طبرانى ، ج 35 ، ص 185؛ ج 51 ، ص 93؛ ج 61 ، ص 191.

ص: 223

كتاب هاى تاريخ

53 . معجم أوسط ، دارقطنى (1) . 54 . صحيح ، دارقطنى (2) . 55 . حلية الاولياء ، أبونعيم اصفهانى (3) . 56 . دلائل النبوة ، بيهقى (4) . 57 . سنن ، بيهقى (5) . 58 . جامع الاصول ، ابن اثير (6) . 59 . جامع الصغير ، سيوطى (7) . 60 . دلائل النبوة ، أبونعيم اصفهانى (8) . 61 . الشفاء قاضى عياض. 62 . المنتقى فى مولود المصطفى ، كازرونى. 63 . العرائس ، ثعلبى (9) . 64 . فردوس الاخبار ، ابن شيرويه ديلمى.

كتاب هاى تاريخ1 . تاريخ ، خطيب بغدادى (10) .

.


1- .معجم أوسط ، دار قطنى ، ج 61 ، ص 244 .
2- .صحيح ، دارقطنى ، ج 22 ، ص 473؛ ج 38 ، ص 301؛ ج 43 ، ص 43.
3- .حلية الاولياء ، أبو نعيم اصفهانى ، ج 10 ، ص 212؛ ج 22 ، ص 116؛ ج 32 ، ص 316.
4- .دلائل النبوة ، بيهقى ، ج 16 ، ص 20؛ ج 17 ، ص 387؛ ج 18 ، ص 207.
5- .سنن ، بيهقى ، ج 61 ، ص 219؛ ج 62 ، ص 88 .
6- .جامع الاصول ، ابن اثير ، ج 6 ، ص 305؛ ج 21 ، ص 58؛ ج 30 ، ص 343؛ ج 36 ، ص 364؛ ج 6 ، ص 305؛ ج 20 ، ص 343؛ ج 21 ، ص 58 .
7- .جامع الصغير ، سيوطى ، ج 23 ، ص 220.
8- .دلائل النبوة ، أبونعيم اصفهانى ، ج 45 ، ص 215.
9- .العرائس ، ثعلبى ، ج 14 ، ص 36 ، دكتر عابدى در كتاب آشنايى با بحار الأنوار مى گويد : علّامه مجلسى براى نقل روايات عامه ، به كتاب عرائس البيان و جامع الاصول توجه زياد دارد ، ص 148 .
10- .تاريخ ، خطيب بغدادى ، ج 26 ، ص 332؛ ج 32 ، ص 301 و... .

ص: 224

2 . وفيات الأعيان ، ابن خلكان (1) . 3 . تاريخ طبرى (2) . 4 . تاريخ نسائى (3) . 5 . تاريخ نسوى ، يعقوب بن سفيان (4) . 6 . تاريخ نيسابور ، حاكم نيسابورى (5) . 7 . تاريخ الفتوحات ، واقدى (6) . 8 . مغازى ، واقدى (7) . 9 . فتوح ، ابن اعثم الكوفى (8) . 10 . عيون التواريخ (9) . 11 . كامل التواريخ ، تاريخ ابن الأثير على بن عبد الكريم (10) . 12 . السيرة النبوية ، محمّد بن اسحاق (11) . 13 . اخبار الخلفاء ، سيوطى (12) . 14 . اخبار دمشق (13) . 15 . الأغانى ، أبو الفرج اصفهانى (14) .

.


1- .وفيات الأعيان ، ابن خلكان ، ج 51 ، ص 24؛ ج 60 ، ص 306 .
2- .تاريخ طبرى ، ج 6 ، ص 306؛ ج 15 ، ص 362 و 337 ؛ ج 22 ، ص 523 .
3- .تاريخ نسائى ، ج 39 ، ص 257؛ ج 46 ، ص 97.
4- .تاريخ نسوى ، يعقوب بن سفيان ، ج 1 ، ص 63؛ ج 16 ، ص 5؛ ج 37 ، ص 334؛ ج 38 ، ص 203 .
5- .تاريخ نيسابور ، حاكم نيسابورى ، ج 49 ، ص 126؛ ج 53 ، ص 141؛ ج 55 ، ص 307.
6- .تاريخ الفتوحات ، واقدى ، ج 48 ، ص 305؛ ج 60 ، ص 94 .
7- .مغازى ، واقدى ، ج 20 ، ص 129؛ ج 35 ، ص 166.
8- .فتوح ، ابن اعثم الكوفى ، ج 32 ، ص 118 و 120؛ ج 38 ، ص 49 .
9- .عيون التواريخ ، ج 50 ، ص 238.
10- .كامل التواريخ ، موارد متعدد مثل : ج 20 ، ص 305؛ ج 51 ، ص 71؛ ج 71 ، ص 188 .
11- .السيرة النبوية ، محمّد بن اسحاق ، ج 15 ، ص 364؛ ج 17 ، ص 359 ،
12- .اخبار الخلفاء ، سيوطى ، ج 48 ، ص 144 .
13- .اخبار دمشق ، ج 42 ، ص 60 و 61.
14- .الأغانى ، أبو الفرج اصفهانى ، ج 21 ، ص 343؛ ج 38 ، ص 234؛ ج 41 ، ص 243.

ص: 225

كتاب هاى رجال و تراجم

16 . اخبار دمشق (1) .

كتاب هاى رجال و تراجم1 . طبقات ، ابن سعد الكبرى (2) . 2 . معرفة الصحابه ، ابن منده ابو عبداللّه (3) . 3 . المعمرين ، ابو حاتم سجستانى (4) . 4 . ميزان الاعتدال ، ذهبى (5) . 5 . وفيات الأعيان ، ابن خلكان (6) . 6 . الاصابة ، ابن حجر عسقلانى (7) . 7 . الاستيعاب ، ابن عبدالبر (8) . 8 . انساب الاشراف ، بلاذرى (9) . 9 . انساب الصحابه ، طبرى (10) . 10 . انساب قريش ، زبير بن بكّار (11) . 11 . الانساب سمعانى (12) .

.


1- .اخبار دمشق ، ج 42 ، ص 60 و 61.
2- .طبقات ، ابن سعد الكبرى ، ج 46 ، ص 163؛ ج 55 ، ص 371؛ ج 61 ، ص 18
3- .معرفة الصحابه ، ابن منده ابو عبد اللّه ، ج 19 ، ص 5 و 15؛ ج 38 ، ص 87؛ ج 41 ، ص 173؛ ج 43 ، ص 214 .
4- .المعمرين ، ابو حاتم سجستانى ، ج 51 ، ص 108 .
5- .ميران الاعتدال ، ذهبى ، ج 25 ، ص 271 .
6- .وفيات الأعيان ، ابن خلكان ، ج 51 ، ص 24؛ ج 60 ، ص 306 .
7- .الاصابة ، ابن حجر عسقلانى ، ج 28 ، ص 366 ، ح 69.
8- .الاستيعاب ، ابن عبد البر ، ج 10 ، ص 128 ، ح 7؛ ج 22 ، ص 290 ، ح 25؛ ج 22 ، ص 275 ، ح 25؛ ج 21 ، ص 64 ، ح 11 .
9- .انساب الاشراف ، بلاذرى ، ج 22 ، ص 152 ، 191؛ ج 38 ، ص 297.
10- .انساب الصحابه ، طبرى ، ج 38 ، ص 228 .
11- .انساب قريش ، ج 55 ، ص 152؛ ج 98 ، ص 316.
12- .الانساب سمعانى ، ج 47 ، ص 404.

ص: 226

كتاب هاى علوم قرآنى

كتاب هاى علوم قرآنى1 . معانى القرآن زجاج (1) . 2 . الاتقان ، سيوطى جلال الدين. 3 . تفسير بيضاوى (2) . 4 . تفسير ثعلبى (3) . 5 . تفسير رازى (4) . 6 . تفسير طبرى (5) . 7 . تفسير كشاف زمخشرى (6) . 8 . الدر المنثور ، سيوطى (7) . 9 . غريب القرآن سجستانى ، أبو بكر محمّد بن عزيز عزيزى (8) . 10 . تفسير نيسابورى. 11 . تفسير بيضاوى. 12 . الغريبين ، هروى (9) . 13 . مفردات راغب (10) . 14 . اسباب النزول واحدى (11) . 15 . فضائل القرآن ابن ابى الدنيا (12) . 16 . فضائل القرآن ابن الضريس (13) .

.


1- .معانى القرآن زجاج ، ج 21 ، ص 116؛ ج 22 ، ص 62؛ ج 38 ، ص 234.
2- .تفسير بيضاوى ، ج 6 ، ص 212.
3- .تفسير ثعلبى ، ج 14 ، ص 96؛ ج 128 ، ص 265؛ ج 19 ، ص 86؛ ج 22 ، ص 38.
4- .تفسير رازى ، ج 6 ، ص 211 ، ح 302؛ ج 7 ، ص 244؛ ج 12 ، ص 132 .
5- .تفسير طبرى ، ج 18 ، ص 284؛ ج 35 ، ص 189 .
6- .تفسير كشاف زمخشرى ، ج 23 ، ص 235؛ ج 24 ، ص 49؛ ج 43 ، ص 29؛ ج 46 ، ص 295.
7- .الدر المنثور ، سيوطى ، ج 21 ، ص 285؛ ج 23 ، ص 151؛ ج 46 ، ص 15.
8- .غريب القرآن سجستانى ، أبو بكر محمّد بن عزيز عزيزى ، ج 35 ، ص 355 .
9- .الغريبين ، هروى ، ج 80 ، ص 204؛ ج 43 ، ص 16؛ ج 84 ، ص 192؛ ج 87 ، ص 224 و... .
10- .موارد متعدد مثل : ج 36 ، ص 14؛ ج 58 ، ص 303؛ ج 66 ، ص 34.
11- .اسباب النزول واحدى ، بيش از 20 مورد ، و نيز التفسير البسيط و الوسيط.
12- .فضائل القرآن ابن ابى الدنيا ، ج 23 ، ص 109.
13- .فضائل القرآن ابن الضريس ، ج 87 ، ص 66.

ص: 227

نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانى رحمه الله
چكيده
مفهوم نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانى رحمه الله

نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانى رحمه اللهچكيده«نقل معنا» يعنى : نقل محتواى يك خبر . بدون اصرار بر واژه ها و تعابير آن. اين شيوه در نقل شفاهى رايج بوده و در نقل كتبى نيز هنگام نقل قول غير مستقيم به كار مى رود. امامان ما ، اين شيوه عقلايى را تأييد كردند و با احاديثى چند بر آن صحّه گذاشتند و دستِ كم ، در غير دعاها ، رساله ها و نامه هاى مكتوب ، با آن مخالفت نكردند. آنان نقل حديث را با اين اجازه آسان ساخته ، به ترويج و همگانى شدن حديث ، يارى رساندند اما شرط كردند كه تفاوت واژه ها ، به تفاوت معنا نينجامد. از اين رو ، نقل معنا نزد راويان شيعى به صورت يك شيوه امضا شده و مقبول درآمد. علّامه شعرانى رحمه الله نيز اين شيوه را با رعايت چند شرط پذيرفته و برخى از آثار آن را تبيين كرده است . او نمونه هايى را ارايه و مشكلاتى را در احاديث با استفاده از آگاهى بر اين روش حل نموده است. ما در گردآورى آراى اين علّامه گرانقدر از حواشى ارزشمندش بر شرح ملّا صالح مازندرانى بر كافى و نيز ترجمه نفس المهموم سود جسته ايم. كليد واژه : نقل معنا ، شروط نقل معنا ، آثار نقل معنا ، شعرانى و نقل معنا.

مفهوم نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانى رحمه الله«نقل معنا» ، (1) اصطلاحى مشهور نزد محدثان بوده و به معناى نقل محتواى يك خبر ، بدون اصرار بر واژه ها و عبارت هاى آن است . (2) اين شيوه ، در نقل شفاهى رايج بوده و در نقل

.


1- .از آن جا كه تعبير عربى رايج براى اين مفهوم ، «رواية الحديث بالمعنى» يا «نقل الحديث بالمعنى» است ، گاهى در فارسى نيز به جاى اين اصطلاح ، «نقل به معنا» گفته مى شود ، اما بهتر است در عبارات فارسى ، از آن پرهيز شود و همان «نقل معنا» گفته شود .
2- .روايةُ الحديث بالمعنَى : نقلُ معنَى الحديثِ مِن دونِ الجُمودِ على الألفاظ. لا تجوزُ لِمَن لَمْ يكنْ عالماً بِمقاصِدِ الألفاظِ ، وما يحيلُ مَعانِيها ، ومَقاديرِ التفاوتِ بينَها بِغيرِ خلافٍ ؛ معجم مصطلحات الرجال و الدراية ، ص 70 ؛ الرعاية فى علم الدراية ، ص 310 ؛ وصول الأخيار ، ص 151 ؛ نهاية الدراية ، ص 488 ؛ مقباس الهداية ، ج 3 ، ص 277.

ص: 228

كتبى نيز هنگام نقل قول غيرمستقيم ، به كار مى رود. علّامه شعرانى رحمه اللهنيز تعريفى جداگانه و متفاوت از مشهور ارايه نداده و سخنان او در حاشيه هاى گرانقدرش بر شرح ملّا صالح مازندرانى ، شارح بزرگ كافى ، اين نكته را تصديق مى كند. او ركن اصلى نقل معنا را «حفظ حاصل مضمون» و «اصل معناى حديث» (1) مى داند و جواز تغيير و تبديل واژه ها را تا آنجا مى پذيرد كه تفاوتى در استنباط و فهم حديث ايجاد نكند. (2) براى توضيح بهتر سخنان علّامه شعرانى ، نخست بايد سخن ملا صالح مازندرانى را فهميد و سپس حواشى شعرانى را بر آن كاويد. براى تبيين بهتر و سنجش دقيقتر اين دو نظر ، ابتدا پاسخ هر يك از اين دو عالم بزرگ را به دو پرسش علمى مطرح در اين زمينه ، با هم مقايسه مى كنيم. پرسش نخست آن كه آيا نقل معنا به مفهوم جايگزين كردن واژه ها با الفاظ مترادف است و يا اعم از آن و با گستره اى بيشتر است؟ پرسش دوم ، ارتباط نقل معنا با ترجمه است. آيا نقل معناى حديث ، برگرداندن لفظى حديث است و يا از اين نيز گسترده تر است؟ ملّا صالح مازندرانى در پاسخ به اين دو مسئله به صراحت سخن نگفته است و به هنگام استدلال بر جواز نقل معنا ، به حديث محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام تمسّك كرده و با استفاده از پاسخ امام كه فرموده است: «إن كنت تريد معانيه» (3) ، آن را حجّت براى كسانى دانسته است كه قائل به جواز نقل معناى حديث و جايگزينى الفاظ مترادف به جاى هم هستند. ملّا صالح مازندرانى به صورت دقيق و صريح بيان نمى دارد كه آيا نقل معنا با جايگزين كردن الفاظ مترادف ، دو مفهوم متفاوت ، هرچند متقارب و به هم نزديكند و يا «جايگزينى مترادفات» ، فرد روشن و واضح «نقل معنا» است. بر خلاف ملّا صالح ، علّامه

.


1- .شرح ملاصالح مازندرانى بر كافى، ج 2، ص 255، حاشيه 1.
2- .همان ، ص 254 ، حاشيه 1.
3- .؟؟؟ .

ص: 229

شعرانى در حاشيه خود بر اين مطلب ، به صراحت سخن گفته و اين دو را با هم متفاوت شمرده و نقل معنا را گسترده تر از جايگزينى الفاظ مترادف مى داند. او چنين نگاشته است : وضع احد المترادفين موضع الاخر ليس من نقل الحديث بالمعنى الذى اختلفوا فيه بل هو ممّا جوزه المانعون أيضاً ؛ قال العلامة فى النهاية: والمانعون جوزوا ابدال اللفظ بمرادفه ومساويه فى المعنى كما يبدل القعود بالجلوس والعلم بالمعرفة والاستطاعة بالقدرة والحظر بالتحريم ، وبالجملة ما لا يتطرق اليه تفاوت فى الاستنباط والفهم انتهى. فعلم منه أن الفروق الدقيقة الذى يدعيها بعض الناس بين الجلوس والقعود والعلم والمعرفة وامثالها ليست ممّا يخرج اللفظ عن الترادف ويمنعه المانعون بل يجوز مثل هذا التغيير على كل حال حتى عند من منع النقل بالمعنى (1) ؛ جايگزين كردن يكى از دو واژه مترادف به جاى ديگرى ، نقل معناى حديث كه در آن اختلاف كرده اند ، نيست ، بلكه اين اندازه را مانعان نقل معنا نيز جايز شمرده اند. علّامه حلى در نهاية الاصول گفته است: مانعان ، تبديل واژه را به مترادف و مساوى در معنايش جايز دانسته اند ، مانند اين كه واژه هاى قعود را به جلوس ، علم را به معرفت و استطاعت را به قدرت و حظر را به تحريم تبديل كنيم و يا هر تغيير ديگرى كه تفاوتى در فهم و استنباط ايجاد نكند. به سخن ديگر علّامه شعرانى رحمه الله نقل معنا را با مفهوم ساده و روشن جايگزينى واژه هاى مترادف يكسان نمى بيند ، بلكه آن را شامل تغييرات بيشتر و عميق ترى در متن حديث مى داند كه فراتر از جايگزينى واژه ها است و از همين رو آن را محلّ اختلاف عالمان مى داند. اين نظر شعرانى در پاسخ به پرسش دوّم نيز نمود يافته است. در پاسخ به سؤال دوّم ، ملّا صالح مازندرانى دوباره به اجمال سخن گفته ، امّا علّامه شعرانى رحمه الله در اينجا نيز پاسخ روشنى ارائه داده است. ملّا صالح در بيان دلالت حديث پيش گفته بر جواز نقل معنا ، عبارت «إن كنت تريد معانيه فلا بأس» را دالّ بر اين مى داند كه مقصود اصلى لفظ ، بايد در نقل معنا حفظ شود و سپس مى گويد : لفظ ابزار احضار معناست و از اين رو اگر با هر ابزارى بتوانيم معنا را احضار كنيم ، مقصود حاصل شده است

.


1- .شرح ملّا صالح مازندرانى بر كافى ، ج 2 ، ص 212 ، حاشيه 1 .

ص: 230

جواز نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانى رحمه الله

و آنگاه مثال مى زند و مى گويد: «اَلا ترى اَنّ مفاد قولنا : رأيت انساناً يضرب اسداً ، و رأيت بشراً يضرب ليثاً . و ديدم آدمى را كه مى زد شير را» ، واحد من غير تفاوت . (1) آيا نمى بينى كه مفهوم سخن ما به عربى با مفهوم سخن ما به فارسى ، يكسان است و تفاوتى ندارد ؟ امّا علّامه شعرانى رحمه الله اين مثال را نيز ، نمونه واقعى براى نقل معناى حديث نمى داند (2) ، زيرا آن را جايگزينى الفاظ مترادف مى داند . او برگرداندن واژه ها را به زبانى ديگر ، چيزى جز تبديل به واژه هم معنا و مترادف نمى داند كه با تغيير كلّى عبارت و قالب كه معمولاً در نقل معنا صورت مى گيرد تفاوت دارد. گفتنى است مخالفت علّامه شعرانى با تفسير نقل معنا به اينگونه تغييرات ساده لفظى ، از آن رو است كه مفهوم نقل معنا را گسترده تر از يك تغيير لفظى مى داند ؛ نه آن كه تغيير لفظى و تبديل به الفاظ مترادف و ترجمه حديث را به زبان ديگر مورد خدشه قرار دهد و از نظرش غيرمجاز باشد .

جواز نقل معنا از ديدگاه علّامه شعرانىعلّامه شعرانى به صراحت ، نقل معنا را جايز مى شمرد و مانند بيشتر عالمان شيعه نقل لفظى و بدون تغيير را واجب نمى شمرد . او نظر خود را در ترجمه نفس المهموم به صراحت ، و در حاشيه اش بر شرح ملّا صالح ، هر كجا كه مناسب بوده با اشاره بيان كرده است. عبارت صريح ، سليس و فارسى او در نفس المهموم چنين است : «واجب نيست عين الفاظ حديث را نقل كردن ، بلكه نقل به معنا هم جايز است ، اگر موجب تدليس نشود ، يعنى ناقل صريحاً بگويد: نقل به معنا كرده ام ، يا عادت بر آن جارى باشد مانند نقل احاديث در منابر به زبان غير عربى». (3) ايشان در يكى دو سطر بعد شرط نقل به معنا را چنين بيان مى دارد: «در نقل حديث به معنا شرط است كه حاصل مضمون حديث محفوظ بماند و چيزى بر آن افزوده و كاسته نگردد ، مثلاً اگر امام بفرمايد : الآن انكسر ظهرى وقلّت

.


1- .شرح ملّا صالح بر كافى ، ج 2 ، ص 255 و 256.
2- .همان ، ص 255 ، حاشيه 2.
3- .ترجمه نفس المهموم ، ص 355.

ص: 231

دليل جواز نقل معنا
الف _ تجويز امامان عليه السلام

حيلتى ، و كسى بگويد: الان پشتم شكست و اميدم نااميد شد و چاره از دستم رفت ، جايز نيست ، براى آن كه اميدم نااميد شد در عبارت امام نيست و قلّت حيلتى يعنى : چاره ام كم شد ، نه از دستم رفت؛ مگر آن كه صريحاً بگويد كه امام قريب به اين مضامين فرموده يا به عنوان زبان حال بخواند». (1) علّامه شعرانى رحمه الله تغييرات لفظى را به شرط عدم تدليس مى پذيرد و هوشمندانه آن را با اختصار و تفصيل متفاوت مى بيند. امرى كه بسيارى آن را با نقل معنا خلط كرده و يكسان پنداشتند. او در متنى مفصّل اين مسئله را شكافته و نمونه هايى ارائه داده است. ما در اينجا نيز عين سخنان او را مى آوريم: «تغيير الفاظ حديث بطورى كه معنى محفوظ باشد و تدليس نشود ، ضرر ندارد مانند ضمير بجاى ظاهر و ظاهر بجاى ضمير آوردن و مقدّر را مذكور ساختن و لفظى را به مرادف يا قريب المعنى تبديل كردن مثل (انكسر) به (انقصم) و همچنين مختصر يا مفصّل كردن بطورى كه معنى تغيير نكند ، جائز است. مثلاً «يا أيّها الذين آمنوا» را به (اى مؤمنين) و (يا ابناء الدنيا) را به (اى كسانى كه فريب دنيا و مال دنيا را خورديد) و هكذا. تغيير لفظ حقيقى به مجازى يا مجازى به حقيقى كه معنى را تغيير ندهد و تدليس نشود ، جايز است. مثلاً (يداه مبسوطتان) را گويى (خداوند عالم ، جواد است) يا بالعكس و همچنين تغيير صيغه ماضى به مضارع و بالعكس در صورتى كه از زمان منسلخ باشد مثل «كان اللّه عليماً حكيماً» » . (2)

دليل جواز نقل معناالف _ تجويز امامان عليهم السلامنخستين دليل بر جواز نقل معنا ، تجويز امامان عليه السلام نسبت به اين شيوه است. كلينى ، دو روايت صريح در اين باره نقل كرده است. در روايت نخست محمّد بن مسلم مى گويد : قلت لأبى عبداللّه عليه السلام : أسمع الحديث منك فأزيد و أنقص؟ قال : أن كنت تريد معانيه فلا بأس؛ (3) به امام صادق عليه السلام عرض كردم : «حديث را از شما مى شنوم و سپس [هنگام

.


1- .همان .
2- .همان ، ص 355.
3- .كافى ، ج 2 ، ص 51 ، ح 2.

ص: 232

بازگو كردن آن] كم و زياد مى كنم ، [حكمش چيست؟] امام فرمود : اگر مقصودت ، رساندن همان معانى [كه من گفتم ]باشد ، اشكالى ندارد» . در حديث بعدى داوود بن فرقد همين مسئله را با امام صادق عليه السلام در ميان مى گذارد و مى گويد : «إنّى أسمع الكلام منك فأريد أن أرويه كما سمعته منك ، فلا يجيئ . قال: فتعمد ذلك؟ قلت: لا ، فقال: تريد المعانى؟ قلت: نعم ، قال: لابأس ؛ (1) من از شما سخنى را مى شنوم و مى خواهم آن را همانگونه كه از شما شنيده ام روايت كنم ، امّا [الفاظش به زبانم] نمى آيد. حضرت فرمود: اشكالى ندارد» . گفتنى است هر دو روايت صحيح است و بسيارى از افراد واقع در اسناد آنها از بزرگان و روايان موثّق و مشهور شيعه هستند. روايات ديگرى نيز در اين باره موجود است. (2) و ممكن است روايات بيشترى نيز يافت ، امّا براى بررسى ديدگاه علّامه شعرانى رحمه اللهكافى است به حواشى ايشان بر شرح ملّا صالح در ذيل اين دو حديث مراجعه مى كنيم. ملّا صالح در شرح حديث اوّل مى گويد : «هذا الحديث الصحيح حجّة لمن قال بجواز نقل الحديث بالمعنى (3) ؛ اين حديث صحيح ، براى كسانى كه قائل به جواز نقل معناى حديث است ، حجّت [ شرعى ]است» . و علّامه شعرانى به اين بخش از عبارت هيچ تعليقه و حاشيه اى نزده و اين بر اساس شيوه تعليقه نويسى ، به معناى قبول و موافقت با آن است. در شرح حديث دوّم نيز ملّا صالح مازندرانى به تفصيل گراييده و احتمالات معنايى متعدّدى را در هريك از بخش هاى كلامى حديث ارائه و سپس برخى را ترجيح داده است ، امّا در پايان آن چنين نوشته است : «و فيه على جميع الاحتمالات دلالة على جواز نقل الحديث بالمعنى ، فهو حجّة لمن يجوزه» . (4) «و حديث بر همه فروض ، دلالت بر جواز نقل به معناى حديث دارد و آن

.


1- .همان ، ح 3.
2- .بنگريد : بحار الأنوار ، ج 2، ص 161 ، كنز العمّال ، ج 10 ، ص 230 ، 236.
3- .شرح ملّا صالح ، ج 2 ، ص 254.
4- .همان ، ص 258.

ص: 233

ب _ سيره راويان ، عالمان و مردمان

براى كسى كه آن را جايز مى داند ، حجّتى [ قابل استناد ]است» . در اينجا نيز ، علّامه شعرانى رحمه الله ردّيه و يا حاشيه اى تفصيلى و توضيحى ندارند كه به معناى پذيرش اين نظر است و در ذيل قطعه اى ديگر از اين حديث ، دليلى نيز ارائه داده است كه مى آيد. گفتنى است برخى روايات به ظاهر متعارض در اين زمينه به سادگى قابل حل و جمع با اين روايات هستند . اين احاديث جمع عرفى دارند و به منزله قيدهايى براى جواز نقل معنا به شمار مى روند . (1)

ب _ سيره راويان ، عالمان و مردمانامامان با تجويز نقل معناى حديث ، به ترويج و همگانى شدن حديث و نقل آن يارى رساندند و از اين رو ، نقل معنا نزد راويان شيعى ، به صورت يك شيوه امضا شده و مقبول در آمد. شيخ طوسى كه سخنگوى قدما شناخته مى شود از كاربرد اين روش خبر داده و آسيبهايى را نيز براى آن برشمرده است. (2) از محدّثان و فقيهان روزگار معاصر نيز آيت اللّه بروجردى رحمه الله نقل معنا را امرى شايع در ميان راويان دانسته و گفته است: چون در احوال راويان و روايات امامان معصوم عليهم السلام مى نگريم ، در مى يابيم كه در موارد بسيارى ، عين الفاظى را كه شنيده اند نقل نمى كنند؛ بلكه معناى آنچه را دريافته اند و به ذهن خويش سپرده اند باز مى گويند؛ گرچه گاه در اين ميان ، دچار خطا هم مى شوند . (3) علّامه شعرانى رحمه الله نيز با اين عالمان همراهى كرده و خود ، با وجود قبول دلالت دو حديث صحيح موجود در اين زمينه كه در بخش پيشين گذشت ، قوى ترين دليل را بر جواز

.


1- .ر . ك : كافى ، ج 1 ، ص 51 ، ح 1 ؛ كنز العمّال ، ج 10 ، ص 288 .
2- .وقد كان منهم من ينقل الحديث بالمعنى دون اللفظ ، فيقع الغلط فيه من هذا الوجه ؛ عدّة الأصول ، شيخ طوسى ، ج 1 ، ص 95 .
3- .ايشان در درس فقه خود ، گاه چند حديث را به يك حديث باز مى گردانده است. براى نمونه ، حديث دوازدهم و پانزدهم باب پانزدهم از ابواب نماز مسافر وسائل الشيعة را يك حديث دانسته و سپس گفته است : «النقل بالمعنى كان أمراً شائعاً بين الرواة» ؛ البدر الزاهر ، ص 185 ؛ ر . ك : كتاب الأحاديث المقلوبة و جواباتها ، ص 31.

ص: 234

نقل معنا ، سيره عملى اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ياران ائمه عليهم السلام مى داند كه بعدها به وسيله عالمان ، پى گرفته شد. شعرانى اين ادعاى خود را از زبان علّامه حلى رحمه الله بيان مى دارد و چنين مى نويسد: أقوى الادلّة على جواز النقل بالمعنى ما ذكره العلّامه رحمه الله فى النهاية و هو خامس أدلّته من أنّا نعلم قطعاً أنّ الصحابة لم يكتبوا ما نقلوه و لاكررّوا عليه ، بل كلّ ما سمعوا أهملوا الى وقت الحاجة اليه بعد مدّة متباعدة و ذلك يوجب القطع بأنّهم لم ينقلوا نفس اللفظ بل المعنى ؛ (1) نيرومندترين دليل بر جواز نقل به معنا ، دليلى است كه علّامه حلى رحمه الله در كتابش ، نهاية الاصول ذكر كرده و آن را پنجمين دليل خويش دانسته است؛ دليل اين است كه ما يقين داريم اصحاب آنچه را نقل كرده اند ، پيشتر ننوشته و آن را تكرار نكرده اند ، بلكه همه آنچه را مى شنيدند ، وا مى نهادند تا پس از ديرزمانى و به گاه نياز ، آن را بازگويند؛ و اين موجب مى شود تا يقين كنيم آنان عين الفاظ را نقل نكرده ، بلكه محتوا و معنا را نقل كرده اند . علّامه شعرانى براى تأييد نظر علّامه حلى ، عبارت «فلا يجيئ» را در حديث سوم باب يعنى روايت داوود بن فرقد (2) شاهد مى آورد. ايشان مى گويد اين عبارت مى فهماند كه راوى آنچه را شنيده ، خوب به خاطر نمى آورد و قادر به ضبط كامل الفاظ با همه خصوصيات آنها نيست. شعرانى رحمه الله سيره عالمان را در نقل اقوال ديگران و نيز مردمان را از يكديگر به همين شيوه مى خواند و مى گويد: ونظير ذلك ما نرى من نقل العلماء أقوال غيرهم لا بألفاظهم و نقل الناس ما سمعوه من الوعّاظ والناطقين ورسالة بعضهم الى بعض شفاهاً ؛ (3) و مانند اين ، چيزى است كه از شيوه نقل قول عالمان مى بينيم. آنان سخنان ديگران را با الفاظ ديگرى نقل مى كنند و نيز مردم ، آنچه را از واعظان و سخنرانان مى شنوند با الفاظى ديگر نقل مى كنند و پيام هاى شفاهى ميان خود را با تغيير لفظى ، مى رسانند .

.


1- .شرح ملّا صالح مازندرانى بر كافى ، ج 2 ، ص 257 ، حاشيه 1.
2- .كافى ، ج 1 ، ص 51 ، ح 3 .
3- .همان.

ص: 235

شروط نقل معنا

گفتنى است اقوال متعددى همسو با اين نظر موجود است كه مى توان از جمله آنها به پدر شيخ بهايى رحمه الله (984 _ 918) ، شهيد ثانى (965 _ 911 ق) و فخرالدين طريحى (1085 _ 979 ق) اشاره كرد. (1) علّامه شعرانى به نقل از علّامه حلى ، عالمانى را از اهل سنّت نيز با اين نظر همراه دانسته است. او ابوحنيفه ، مالك بن انس ، احمدبن حنبل و حسن بصرى را موافق شيوه نقل معنا و ابن سيرين و برخى ديگر را مخالف دانسته است. (2)

شروط نقل معناشرط اصلى نقل به معنا ، عدم تغيير معنا و محتواى حديث است. اين در واقع ركن اصلى نقل معنا و فارق آن با تدليس ، اضطراب و تصحيف و تحريف است ، چه در هيچ يك از اين گونه نقل ها ، معنا و مقصود اصلى گوينده حديث به درستى منتقل نمى شود. امامان عليهم السلام خود بر اين شرط پاى فشرده اند و مطابق با چندين نقل معتبر ، در صورتى اجازه نقل معنا را به راوى داده اند كه او معنا را فهميده و اراده كرده باشد ، هرچند در به خاطر آوردن و بازگو كردن عين الفاظ ، ناتوان باشد. عالمان پيشين و به ويژه محدّثان براى تفصيل و تطبيق اين شرط اساسى كوشيده اند و ملّا صالح مازندرانى نيز به پيروى از آنان ، سه شرط ذكر كرده است و گفته است : «شرط نخست براى نقل معنا ، عالم بودن ناقل به زبان عربى و تسلّط به فنون گوناگون آن است . شرط دوّم نيز آن است كه واژه جايگزين ، همان معناى واژه پيشين را بدون افزونى و كاستى برساند ، و شرط سوّم برابرى هر دو لفظ در خفا و جلاء است ؛ زيرا شارع به دليل رازهايى كه تنها خود مى داند ، به دو گونه محكم و متشابه سخن مى گويد و از اين رو تغيير اين حالت مجاز نيست» . (3)

.


1- .ر . ك : وصول الاخبار ، مجمع الذخائر الاسلاميه ، قم، 1401 ق ، ص 152 ؛ دراية الحديث ، شهيد ثانى ، ص 112 ؛ جامع المقال ، فخرالدين طريحى ، كتابفروشى جعفرى ، تهران ، ص 42 ، به نقل از مجله علوم حديث ، شماره 2 ، ص 42 ، مقاله نقل معنا.
2- .همان ، ج 1 ، ص 255 ، حاشيه 1.
3- .شرح ملّا صالح ، ج 2 ، ص 254 و 255.

ص: 236

علّامه شعرانى رحمه الله اين شروط را به صراحت ردّ نمى كند ، امّا با توجّه به مجموع گفته هاى ملّا صالح و به ويژه نمونه هاى ارائه شده از سوى او ، سخنش را خالى از ابهام نمى داند و از اين رو شروط نقل معنا را از زبان علّامه حلى در نهاية الاصول مى آورد. او چنين نوشته است: المجوزون شرطوا اموراً ثلثة الاول أن لايكون الترجمة قاصرة عن الاصل فى افادة المعنى ، الثانى أن لايكون فيها زيادة و لا نقصان. الثالث أن يكون الترجمة مساوية للاصل فى الجلاء والخفاء لان الخطاب قديقع بالمحكم والمتشابه لحكمة خفيفة فلا يجوز تغييرها عن وصفها ؛ (1) آنان كه نقل معناى حديث را روا مى شمرند ، سه شرط براى آن ذكر كرده اند: نخست آن كه در رساندن معنا ، برگردان حديث ، از اصل حديث كمتر نباشد ، و دوّم آن كه فزونى و كاستى در آن نباشد ، و سوّم آن كه در جلاء و خفاء با اصل آن برابر باشد ، زيرا خطاب هاى شارع گاه با الفاظ محكم و بدون هيج پيچ و تاب بيان مى شوند و گاه به سبب حكمتى نهان ، با الفاظ متشابه و داراى چند وجه معنايى بيان مى گردند ، از اين رو روا نيست وصف محكم يا متشابه لفظ به هنگام نقل ، دگرگون شود . علّامه شعرانى اين شروط را با شروط ملّا صالح متفاوت دانسته و آنها را مى پذيرد و بازگشت همه اين شرط ها را به شرط اصلى و ركن نقل معنا ، يعنى حفظ محتوا و مضمون حديث در جريان نقل معنا مى داند ، در حالى كه شروط ملّا صالح را در راستاى حفظ معناى يك يك واژه ها مى خواند و ميان اين دو تفاوتى عظيم مى نهد. (2) علّامه شعرانى رحمه الله در ادامه حواشى خود بر شروط ادعايى ملّا صالح به توضيح شرط سوّم ، يعنى حفظ برابرى جلاء و خفاى هر دو نقل ، پرداخته و چنين نوشته است: و ممّا يوضح الامر الشرط الثالث و بيانه أن أصل الحديث قديكون متشابه المعنى وفى المراد منه خفاء فلايجوز أن يبدل الناقل بلفظ ليس فيه خفاء اذيمكن خطاء الناقل فى فهم معنى المتشابه ، مثلا ورد : «ان الماء اذا بلغ قدر كر لم يحمل خبثا» فيروى الناقل : «اذا بلغ الماء الفاً و مائتى رطل» او ورد فى الحديث : «اذ أصابهم البول

.


1- .شرح ملّا صالح مازندرانى بر كافى ، ج 2 ، ص 255 ، حاشيه.
2- .همان.

ص: 237

قطعوه» فيبدل قوله : «قطعوه» بقوله : «قرضوا لحومهم بالمقاريض» فيبدل لفظا يحتمل وجوها،ً على وجه واحد ؛ (1) و آنچه شرط سوّم را واضح مى كند آن است كه اصل حديث گاه معنايى متشابه و مقصودى نهفته دارد كه جايز نيست ناقل حديث ، آن را به لفظى صريح و بدون خفاء تبديل كند ، زيرا محتمل است كه ناقل در فهم معناى متشابه خطا كرده باشد. براى نمونه ، اگر حديث چنين باشد : «آب هنگامى كه به اندازه كُر رسيد ، ديگر نجس نمى شود» و راوى به جاى «كُر» ، بگويد: «هزار و دويست رطل»؛ و يا در حديث آمده باشد: «هنگامى كه بول به آنها مى رسيد ،از او مى بريدند» و راوى بگويد: «گوشت هايشان را با قيچى مى بريدند» واژه اى را كه قابليت چند تفسير دارد ، به واژه اى يك معنايى تبديل كرده است. ما مى توانيم با علّامه شعرانى همراه شويم و شرط عنوان شده از سوى ايشان را كاملتر از شرط نخست ملّا صالح بدانيم ، زيرا تحقّق نقل معنا با رعايت شرط نخست علّامه رحمه اللهشرط ملّا صالح را نيز در بر دارد. زيرا مساوى بودن برگردان حديث با اصل آن ، چيرگى راوى بر زبان حديث يعنى عربى را نيز لازم دارد ، اما دانايى به قواعد زبان عربى تنها بخشى از شرط برابرى ترجمه با اصل حديث را تامين مى كند ؛ زيرا عربى دانى تنها در ناحيه فهم اصل حديث به كار مى آيد و به كار درستى برگردان هم معنا با نقل اصلى و مطابقت آن با قواعد زبان مقصد نمى آيد. به سخن ديگر راوى حديث بايد بتواند آنچه را نيك دريافته به درستى و به همان نيكويى در جامه و قالب نوينش و به زبان مقصد ارايه دهد . شرط دوّم نيز برخاسته از سخن امام : «تريد معانيه» ، يعنى اراده معناى اصلى و انتقال آن است و مهم آن است كه زياده و نقصان معنايى روى ندهد . خواه اين تغيير عبارت در حدّ تغيير واژه به مترادف آن باشد و يا تنها برخى هيئت هاى تركيبى لفظى در حديث تغيير يابد و يا حتّى همه معنا در قالب و جامه اى ديگر ارايه شود . در همه اينها شرط نهاده شده از سوى امام عليه السلام رعايت شده و منحصر به جايگزينى الفاظ مترادف نيست و از اين رو ،

.


1- .شرح ملّا صالح مازندرانى بر كافى ، ج 2 ، ص 255 ، حاشيه 1 .

ص: 238

گستره نقل معنا

رعايت شرط دوّم در شروط بازگو شده از سوى علّامه شعرانى لازم است و نه شروط ملّا صالح مازندرانى رحمه الله كل نقل معنا را در تبديل واژه ها و نه دگرگونى قالب ها و تغيير جمله مى بيند . شرط سوّم نيز ميان هر دو مشترك است و مخالفتى ميان نظر علّامه شعرانى رحمه الله به عنوان تعليقه نويس و ملّا صالح مازندرانى به عنوان شارح كافى به چشم نمى آيد.

گستره نقل معناگاهى تفاوت هاى ناشى از نقل معناى يك حديث ، آن نقلها را به اجمال و يا تعارض مى كشاند؛ اما وقوع چنين تفاوت هايى ، دست كم در حوزه حديث شيعه ، فراوان نيست و بيشتر نقل ها حتى با تفاوتهاى متعدّد لفظى ، اختلاف معنوى مهمى با هم ندارند. اين ، از آن رو است كه تحمّل و نقل حديث در اين حوزه و به ويژه پس از سماع از راوى نخست ، بيشتر بر كتابت و قرائت نسخه ها متكى بوده است ، نه حفظ و نقل شفاهى. اين شيوه عقلايى ، در جوامع بشرى ، معمول و متداول بود و با تأكيد معصومان عليهم السلام و به ويژه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (1) به نوشتن سخنانشان و نهى از ننوشتن آن ، گسترش يافت. افزون بر اخبار پرشمارى كه اين سفارشها را نقل كرده اند ، گزارشهايى نيز از تلاش راويان براى عمل به آنها و ثبت سخنان ائمه عليهم السلام در دست است. (2) برخى از اين خبرها وجود راويانى از خواصّ امامان را گزارش مى دهند كه قلم و دواتى آماده داشته اند و در نخستين مرحله تحمّل حديث از امام و يا اندكى پس از آن ، عين سخنان امامان عليهم السلام و نيز پاسخ هاى ايشان را به پرسشها و مسائل پيش آمده ، مى نوشته اند (3) حتى گاه ، راويانى كه توان كتابت نداشتند

.


1- .مانند آنچه ابوطفيل از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأميرالمؤمنين عليه السلام : اكتب ما أملى عليك. قال على عليه السلام : «يا نبى اللّه ! وتخاف النسيان؟». قال : «لست أخاف عليك النسيان وقد دعوتُ اللّه َ لك أن يحفظك فلا ينساك ، لكن اكتب لشركائك» ؛ بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن الصفّار ، ص 187 ، ح 22.
2- .ر . ك : مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 293 و 294 ؛ تدوين السنة الشريفة ، محمّدرضا حسينى جلالى ، مجلّه علوم حديث ، شماره 13 ، كتابت و تدوين حديث ، محمّد على مهدوى راد.
3- .براى نمونه ، أبو الوضّاح از پدرش چنين نقل كرده است كه گروهى شيعه ، از ياران خاصّ امام كاظم عليه السلام بودند كه هرگاه نزد ايشان حاضر مى شدند ، الواح نازكى را از جنس آبنوس (درختى بلند با پوست سياه و سنگين) همراه با قلم ، زير لباس خود داشتند و هرگاه آن امام مطلبى را مى فرمود يا در باره موضوعى نظر مى داد ، آن را همان گونه كه مى شنيدند ، مى نوشتند ؛ (مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 293 ، ح 21382 ، عن مهج الدعوات) . همچنين ، كشّى در باره زراره چنين نقل كرده است : «... دخل زرارة على أبى عبد اللّه عليه السلام قال : إنكم قلتم لنا فى الظهر والعصر على ذراع وذراعين ، ثمّ قلتم : أبردوا بها فى الصيف ، فكيف الإبراد بها؟ وفتح ألواحه ليكتب ما يقول ، فلم يجبه أبو عبد اللّه عليه السلام بشى ء ، فأطبق ألواحه فقال : انما علينا أن نسألكم وأنتم أعلم بما عليكم. وخرج ودخل أبوبصير على أبى عبد اللّه عليه السلام فقال : إن زرارة سألنى عن شى ء فلم أجبه وقد ضقت فاذهب أنت رسولى إليه ، فقل : صلّ الظهر فى الصيف إذا كان ظلّك مثلك والعصر إذا كان ضلّلك مثليك ، وكان زرارة هكذا يصلّى فى الصيف ، ولم أسمع أحدا من أصحابنا يفعل ذلك غيره وغير ابن بكير» ؛ إختيار معرفة الرجال ، ج 1 ، ص 355 ، شماره 226 .

ص: 239

مانند ابوبصير كه نابينا بود ، كاتبى براى خود استخدام كرده ، احاديث را در همان مجلس مى نوشتند. چنانكه وقتى ابوبصير در مجلسى كه كاتبش همراهش نبود ، نام ياران مهدى (عجل اللّه تعالى فرجه) را پرسيد ، امام صادق عليه السلام به او فرمود: «همراهت كه برايت مى نوشت ، كجا است» و چون ابو بصير گفت: «كارى برايش پيش آمده است» ، امام به يكى از افراد مجلس دستور داد كه سخنانش را براى ابو بصير بنويسد. (1) افزون بر اينها ، در بسيارى از موارد ، نقل معنا ميسّر نيست و يا كمتر به كار مى رود. در مكاتبات و رساله هاى نه چندان اندك ائمه عليهم السلام ، نقل معنا ، توجيهى نداشته و يا زمينه آن ، بسيار كم بوده است. اين در واقع ، مطابق با سيره عقلايى موجود در زمينه حفظ كامل دست نوشته ها و عدم تغيير در آن است . در احاديث بسيار بلند و خطبه هاى حكومتى و طولانى مانند برخى از خطبه هاى امام على و امام رضا عليه السلام نيز كاتبان حضور داشته اند و كمتر كسى به حفظ شفاهى آن اقدام مى كرده است.

.


1- .دلائل الإمامة ، محمّد بن جرير الطبرى (الشيعى) ، ص 55 : «قال : قلت : جعلت فداك ، أخبرنى بعددهم وبلدانهم ومواضعهم ، فذاك يقتضى من أسمائهم؟ قال : فقال عليه السلام : إذ كان يوم الجمعة بعد الصلاة فائتنى. قال : فلما كان يوم الجمعة أتيته ، فقال : يا أبا بصير ، أتيتنا لما سألتنا عنه؟ قلت : نعم ، جعلت فداك . قال : إنّك لا تحفظ ، فأين صاحبك الذى يكتب لك؟ قلت : أظنّ شغله شاغل وكرهت أن أتأخر عن وقت حاجتى ، فقال لرجل فى مجلسه : اكتب له».

ص: 240

همچنين بسيارى از ادعيه ، اذكار و مناجات ها ، راز و نياز امامان با خداى سبحان بوده و از اين رو ، كلمات آنها چنان دقيق و زيبا گزيده شده اند كه كمتر كسى توان انتقال همان معانى را در قالبى ديگر دارد. اوراد ، حرزها ونمازها و عبادات تعليمى را نيز مى توان به اين دسته افزود . عالمان ، نقل معنا را در اين گونه احاديث ، مجاز ندانسته اند؛ (1) هرچند گاه اتفاق افتاده است. در احاديث كوتاه و نه چندان بلند نيز انگيزه نقل لفظى بيشتر از نقل معنا است؛ زيرا به يادسپارى و گزارش سخنى شيوا ، رسا و كوتاه ، اگر با همان شكل و واژه ها باشد ، آسانتر و راحت تر از آن است كه واژه ها تغيير يابند و در قالبى نو ريخته شوند. اين مبنا شامل سخنان نغر قرار گرفته در دل ديگر سخنان نيز مى شود. علّامه شعرانى در يكى از تعليقه هايش اشاره اى كوتاه به اين موضوع داشته است : «و احتمال حفظ جميع خصوصيات الالفاظ بعيد لاختلاف الروايات فى خطبه واحده اللهم الا ما يتشبث بالخاطر من لفظ بديع و معنى طريف اطرف و ابدع من ساير كلمات الخطبه» . «و احتمال به خاطر سپردن همه ويژگى هاى لفظى بسيار كم است. دليل اين مطلب وجود گزارش هاى گوناگون از يك خطبه است. مگر عبارتى كه شيوا و نغز باشد و با بقيه خطبه تفاوت داشته باشد» . بسيارى از آنچه در اين ميان باقى مى ماند نيز ، چنان به هم شبيه اند كه نمى توان آنها را متعارض دانست ، مانند : روايات منقول از امام على عليه السلام در تحف العقول و نهج البلاغه و متون هم عرض آن ، مانند غرر الحكم و عيون الحكم والمواعظ . ما يك نمونه را مى آوريم. اين احاديث در باب «مَن طَلَبَ عَثَراتِ المُؤمنينَ وعوراتِهم» در الكافى (2) است. احاديث يكم ، سوم ، ششم و هفتم اين باب ، هم مضمون اند و تنها تفاوت هاى اندكى با هم دارند و در معناى اصلى ، يعنى نهى از عيب جويى و پيگيرى عيوب مؤمنان ، اختلافى ندارند. متن

.


1- .ر . ك : سخن شهيد ثانى : «الروايةُ المنقولةُ فى المُصنَّفاتِ لا تُغَيرُ أصلاً وإنْ كان بِمعناه» ؛ الرعاية فى علم الدراية ، ص 315 و سخن علّامه مامقانى : «لا كلامَ ظاهراً فى عدمِ جوازِ نقلِ الأحاديثِ الواردةِ فى الأدعيةِ والأذكارِ والأورادِ بِالمَعنَى ، ولا تَغييرِها بِزيادةٍ ولا نقصانٍ» ؛ مقباس الهداية ، ج 3 ، ص 250.
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 354.

ص: 241

احاديث يادشده چنين است : 1 . ... زُرَارَة عَنْ أبِى جَعْفَرٍ وَ أبِى عَبْدِ اللّه عليهماالسلام قَالا: أقْرَبُ مَا يكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أنْ يؤَاخِىَ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيحْصِى عَلَيهِ عَثَرَاتِهِ وَزَلّاتِهِ لِيعَنِّفَهُ بِهَا يوْماً مَا. (1) 3 . ... زُرَارَة عَنْ أبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: إِنَّ أقْرَبَ مَا يكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أنْ يؤَاخِىَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيحْصِىَ عَلَيهِ عَثَرَاتِهِ وَزَلّاتِهِ لِيعَنِّفَهُ بِهَا يوْماًمَّا. 6 . ... زُرَارَة عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: أقْرَبُ مَا يكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أنْ يؤَاخِىَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ فَيحْصِى عَلَيهِ زَلّاتِهِ لِيعَيرَهُ بِهَا يوْماًمّا. 7 . ... ابْنِ بُكَير عَنْ أبِى عَبْدِ اللّه عليه السلام قَالَ: أبْعَدُ مَا يكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّه أنْ يكُونَ الرَّجُلُ يؤَاخِىَ الرَّجُلَ وَهُوَ يحْفَظُ عَلَيهِ زَلّاتِهِ لِيعَيرَهُ بِهَا يوْماًمَّا. علّامه شعرانى نمونه هاى نقل شده با تغييرات بيشترى را معرفى كرده است. او دو حديث زير را با وجود اختلافات ظاهرى ، به دليل اتحاد مقصود اصلى آنها يكى دانسته است. ايشان مقصود اصلى حديث را ، بيم نداشتن از گفتن (نمى دانم) مى داند . يعنى هرگاه از ما سوالى كردند كه پاسخ را نمى دانستيم ، طفره نرويم و صريحا نادانى خويش را ابراز كنيم . (2) دو حديث ياد شده چنين اند : ح 5 _ محمّد بن إسماعيل ، عن الفضل بن شاذان ، عن حماد بن عيسى ، عن ربعى بن عبد اللّه ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : للعالم إذا سئل عن شئ وهو لا يعلمه أن يقول : اللّه أعلم ، وليس لغير العالم أن يقول ذلك . (3) ح 6 _ على بن إبراهيم ، عن أحمد بن خالد ، عن حماد بن عيسى ، عن حريز بن عبد اللّه ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : إذا سئل الرجل منكم عما لا يعلم فليقل : لا

.


1- .نزديك ترين حالت فرد به كفر ، هنگامى است كه با كسى رابطه برادرى دينى برقرار كند و آن گاه ، اشتباهات و لغزش هاى او را گردآورد تا روزى وى را با آنها ، تحت فشار قرار دهد.
2- .شرح أصول الكافى ، مولى محمّد صالح المازندرانى ، ج 2 ، ص 214 ، حاشيه 1 .
3- .الكافى ، الشيخ الكلينى ، ج 1 ، ص 42 .

ص: 242

أدرى ولا يقل : اللّه أعلم ، فيوقع فى قلب صاحبه شكّا و إذا قال المسؤول : لا أدرى فلا يتهمه السائل . (1) يكى ديگر از نمونه ها كه گستره بيشترى دارد ، چهار حديث در باره سؤال از زمان دار بودن يا نبودن خداى متعال است. اين احاديث در باب (كون و مكان) كافى آمده است و علّامه شعرانى همه آنها را نقل يك معنا با عبارات متفاوت مى داند. ما احاديث را همراه نظر ايشان مى آوريم (2) : _ عدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن أبيه رفعه قال : اجتمعت اليهود إلى رأس الجالوت فقالوا له : إن هذا الرجل عالم _ يعنون أمير المؤمنين عليه السلام _ فانطلق بنا إليه نسأله ، فأتوه فقيل لهم : هو فى القصر فانتظروه حتى خرج ، فقال له رأس الجالوت : جئناك نسألك فقال : سل يا يهودى عما بدأ لك ، فقال : أسألك عن ربك متى كان ؟ فقال : كان بلا كينونية ، كان بلا كيف ، كان لم يزل بلا كم وبلا كيف كان ليس له قبل ، هو قبل القبل بلا قبل ولا غاية ولا منتهى ، انقطعت عنه الغاية وهو غاية كل غاية ، فقال رأس الجالوت : امضوا بنا فهو أعلم ممّا يقال فيه . وبهذا الاسناد ، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر ، عن أبى الحسن الموصلى ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : جاء حبر من الأحبار إلى أمير المؤمنين عليه السلام فقال : يا أمير المؤمنين متى كان ربك ؟ فقال له : ثكلتك أمك ومتى لم يكن؟ حتى يقال : متى كان ، كان ربى قبل القبل بلا قبل وبعد البعد بلا بعد ، ولا غاية ولا منتهى لغايته ، انقطعت الغايات عنده فهو منتهى كل غاية ، فقال : يا أمير المؤمنين! أفنبى أنت؟ فقال : ويلك إنما أنا عبد من عبيد محمّد صلى الله عليه و آله . وروى أنه سئل عليه السلام : أين كان ربنا قبل أن يخلق سماء وأرضا؟ فقال عليه السلام : أين سؤال عن مكان ؟! وكان اللّه ولا مكان . (3) على بن محمّد ، عن سهل بن زياد ، عن عمرو بن عثمان ، عن محمّد بن يحيى ، عن محمّد

.


1- .الكافى ، الشيخ الكلينى ، ج 1 ، ص 42 و 43 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 89 ، ح 4 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 89 ج 90 ، ح 5 .

ص: 243

بن سماعة ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : قال رأس الجالوت لليهود : إن المسلمين يزعمون أن عليا عليه السلام من أجدل الناس وأعلمهم اذهبوا بنا إليه لعلى أسأله عن مسألة ، واخطئه فيها فأتاه فقال : يا أمير المؤمنين إنى أريد أن أسأله عن مسألة ، قال : سل عما شئت ، قال : يا أمير المؤمنين متى كان ربنا؟ قال له : يا يهودى إنما يقال : متى كان لمن لم يكن ، فكان متى كان ، هو كائن بلا كينونية كائن كان بلا كيف يكون ، بلى يا يهودى ثم بلى يا يهودى كيف يكون له قبل؟! هو قبل القبل بلا غاية ولا منتهى غاية ولا غاية إليها ، انقطعت الغايات عنده ، هو غاية كل غاية فقال : أشهد أن دينك الحقّ وأن ما خالفه باطل . (1) على بن محمّد ، عن سهل بن زياد ، عن محمّد بن الوليد ، عن ابن أبى نصر ، عن أبى الحسن الموصلى ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : أتى حبر من الأحبار أمير المؤمنين عليه السلام فقال : يا أمير المؤمنين متى كان ربك؟ قال : ويلك إنما يقال : متى كان لما لم يكن فأما ما كان فلا يقال : متى كان ، كان قبل القبل بلا قبل وبعد البعد بلا بعد ولا منتهى غاية لتنتهى غايته ، فقال له : أنبى أنت ؟ فقال : لامك الهبل إنما أنا عبد من عبيد رسول اللّه صلى الله عليه و آله . (2) علّامه شعرانى در باره اين احاديث چنين نگاشته است : «ويشبه أن يكون جميع روايات هذا الباب عن رأس الجالوت أو حبر من أحبار اليهود حديثا واحدا بعبارات مختلفة ؛ و چنين مى نمايند كه همه روايات اين باب درباره رأس الجالوت يا عالمى از عالمان يهود ، يك حديث است كه با عبارت هاى گوناگونى نقل شده است» . (3) علّامه شعرانى نمونه ديگرى را نيز در باره رويت و سخن گفتن با خدا آورده است. اين نمونه با آنچه گذشت متفاوت است ، زيرا در يك باب و حتى يك كتاب گرد نيامده اند. يك گزارش در كافى تاليف كلينى ، يك گزارش در كتاب توحيد صدوق و ديگرى در احتجاج طبرسى است اما علّامه شعرانى همه نقل هاى موجود را با وجود پراكندگيشان در كتاب هاى مختلف يك حديث خوانده كه با عبارات متفاوت نقل شده است . ما براى

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 90 ، ح 6 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 90 ، ح 8 .
3- .شرح أصول الكافى ، مولى محمّد صالح المازندرانى ، ج 3 ، ص 170 ، حاشيه 1 .

ص: 244

رعايت اختصار تنها به آن ارجاع مى دهيم . (1) گفتنى است علّامه شعرانى دو گزارش نخست كلينى در باب (النسبه) از كتاب توحيد كافى كه سوره اخلاص را نسب نامه و شناسنامه خداوند متعال دانسته ، دو نقل از يك معنا خوانده و چنين نوشته است : «الحديث الثانى الذى رواه حماد بن عمرو النصيبى هو عين الحديث الأول الذى رواه محمّد بن مسلم معنى ومضمونا إذ كل واحد منهما بيان أن قل هو اللّه أحد نسبة الرب تعالى ؛ از نظر محتوا و معنا ، حديث دوم كه حماد بن عمرو نصيبى آن را نقل كرده ، همان حديث نخست است كه محمّد بن مسلم روايت كرده ؛ زيرا هر دو حديث قل هو اللّه أحد را نسب نامه خداوند دانسته است» . (2) موافقت با اين نظر اندكى مشكل است . اين دو حديث اگر چه يك مقصود دارند اما به علت تغاير فراوان صدر دو روايت و عدم نقل بخش وسيعى از ذيل حديث دوم در حديث اول ، و نيز تعدد امام گوينده حديث ، و تفاوت راوى و طريق نقل آن ، بهتر است اين دو حديث را متفاوت و يا حد اكثر اختصار و تفصيل و نه نقل معنا دانست . ما متن هر دو حديث را نقل مى كنيم و داورى نهايى را به خوانندگان گرامى وا مى نهيم . أحمد بن إدريس ، عن محمّد بن عبد الجبار ، عن صفوان بن يحيى ، عن أبى أيوب ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : إن اليهود سألوا رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقالوا : انسب لنا ربك فلبث ثلاثا لا يجيبهم ثم نزل قل هو اللّه أحد إلى آخرها . ورواه محمّد بن يحيى ، عن أحمد بن محمّد ، عن على بن الحكم ، عن أبى أيوب . (3) محمّد بن يحيى ، عن أحمد بن محمّد بن عيسى ، و محمّد بن الحسين ، عن ابن محبوب ، عن حماد بن عمرو النصيبى ، عن أبى عبد اللّه عليه السلام قال : سألت أبا عبد اللّه عن قل هو اللّه أحد فقال : نسبة اللّه إلى خلقه أحدا صمدا أزليا صمديا لا ظل له يمسكه وهو يمسك الأشياء بأظلتها ، عارف بالمجهول ، معروف عند كل جاهل ، فردانيا ، لا خلقه فيه ولا هو فى خلقه ،

.


1- .الكافى ، الشيخ الكلينى ، ج 1 ، ص 95 ، ج 96 ؛ التوحيد ، الشيخ الصدوق ، ص 110 _ 112 ؛ الاحتجاج ، الشيخ الطبرسى ، ج 2 ، ص 186 ؛ شرح أصول الكافى ، مولى محمّد صالح المازندرانى ، ج 3 ، ص 216 ، حاشيه 2 .
2- .شرح أصول الكافى ، مولى محمّد صالح المازندرانى ، ج 3 ، ص 181 ، حاشيه 1 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 91 ، باب النسبة ح 1 .

ص: 245

آثار نقل معنا
الف _ تسهيل نقل و ترويج حديث

غير محسوس ولا محسوس ، لا تدركه الابصار ، علا فقرب ودنا فبعد ، وعصى فغفر وأطيع فشكر ، لا تحويه أرضه ولا تقله سماواته ، حامل الأشياء بقدرته ديمومى أزلى لا ينسى ولا يلهو ولا يغلط ولا يلعب ولا لإرادته فصل وفصله جزاء وأمره واقع ، لم يلد فيورث ولم يولد فيشارك ولم يكن له كفوا أحد . (1)

آثار نقل معناالف _ تسهيل نقل و ترويج حديثبدون ترديد ، اگر معصومان عليهم السلام نسبت به نقل سخنان و رفتارشان ، حساسيت بيش از اندازه به خرج مى دادند و خواستار نقل لفظى همه متون احاديث خود مى شدند ، اقدام به نقل حديث كاهش مى يافت و افراد كمترى حاضر به پانهادن به اين ميدان حسّاس مى شدند. برخى از حسن بصرى نقل كرده اند كه : «اگر نقل معنا روا نبود ، ما حديث نقل نمى كرديم» . (2) اين سخن نشان از صعوبت نقل لفظى حديث به ويژه با امكانات آن روزگار دارد كه همراه داشتن ابزار و ادوات ضبط و كتابت حديث محدود بوده و هميشه در دسترس نبوده است . راويان در آن روزگار گاه ناگزير از حفظ حديث به هنگام صدور آن و سپس كتابت و بازگو كردن آن در زمانى ديگر بوده اند و با وجود حافظه قوى ، به خاطر نياوردن لفظ ، هميشه محتمل بوده است و بر اساس همين احتمال ، اگر راوى ناگزير به رعايت عين الفاظ مى شد ، بسيارى از احاديث بازگو نمى شد و به نسل بعد انتقال نمى يافت. اين اثر مبارك و فايده بزرگ نقل معناست كه شيوه متعارف و رايج نقل شفاهى ميان آدميان نيز مى باشد. اثر ترويجى جواز نقل معنا ، رَوايى ترجمه حديث و بازگرداندن آن به زبان هاى ديگر است زيرا هيچ گاه قابليت ترجمه همه متن با تمام نكات ريز و نهفته آن نيست. همه

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 91 ، باب النسبة ح 2 .
2- .تبسيط علوم الحديث ، محمّد نجيب المطيعى ، مطبقه حسّان ، قاهره ، ص 129 ، به نقل از مجلّه علوم حديث ، شماره 2 ، ص 49.

ص: 246

ب _ محدوديت اعتبار متن

مترجمان مى دانند كه ترجمه متون كهن بويژه متون مقدس و دينى جز به شيوه نقل معنا ميسّر نيست.

ب _ محدوديت اعتبار متنعادت برخى فقيهان ، متكلّمان و محدّثان سده هاى اخير بر آن است كه افزون بر ركن اصلى معناى حديث ، نكات ادبى ، بلاغى و مطالب ريز و دقيق و نهفته متن را نيز استخراج كرده و استدلال هاى طويل و پيچ در پيچ خود را بر آن بنا نهند. گاه در يك حرف مشدد و يا حرف جرّ ، ساعتها بحث مى كنند و يا تقديم و تأخيرى را نشانه چند مطلب اساسى مى خوانند و بر آن حكم ميرانند. علّامه شعرانى رحمه الله با توجّه به سيره راويان و رواج شيوه نقل معنا در ميان آنان و نيز عالمان پيشين ، اين كار را نادرست مى خواند. (1) و تنها اصل معناى جمله را قابل احتجاج مى شمرد و دقايق و نكات استنباطى از ويژگيهاى لفظى متن را قابل اعتماد نمى داند. او در حاشيه خويش بر شرح كافى چنين آورده است : فيحتجّ من الروايات بما يمكن ضبطه و نقله و هو اصل المعنى المقصود له الجمله ، لا الدقائق الّتى يستنبط بفكر العلماء و من خصوصيات الالفاظ ؛ (2) به روايات ، آن اندازه احتجاج مى شود كه امكان ضبط و نقل آن باشد و اين مقدار همان مقصود اصلى از تشكيل جمله و متن حديث است ، نه نكات دقيق ريزى كه به انديشه عالمان مى رسد و از ويژگى هاى الفاظ استفاده مى شود . شعرانى رحمه الله در ادامه اين حاشيه طولانى ، دليل خويش را چنين ارائه مى دهد: إذ كما نعلم يقيناً أنّهم رووا الاحاديث بالمعنى ، نعلم أيضاً أنّ الناس لا يقدرون على

.


1- .ايشان مى گويد : فما هو شائع بين بعض فقهائنا المتأخرين خصوصاً بين من تأخّر عن الشيخ الانصارى قدس سره من استنباط الاحكام من هذه الدقائق المستنبطه من ألفاظ الروايات بتدقيقاتهم غير مبتن على اساس متين ؛ (حاشيه شرح ملا صالح بر كافى ، ج 2 ، ص 258) ، و در جايى ديگر مى نويسد : ينبغى لمن أراد أن يعرف مقدار اختلاف الروايات فى الالفاظ و حفظ المعنى وحده أن يقابل بين الروايات المختلفه لخبر واحد كهذا الخبر حتى يعلم أنّ طريقة أهل عصرنا فى التمسّك. لمزايا الالفاظ المرويه ودقائقها ودعوى الظنّ الاطمينانى بصدورها غير معتمدة ، (حاشيه شرح ملا صالح بر كافى ، جلد 3 ، ص 216 ، 217).
2- .شرح كافى ، ج 2 ، ص 257.

ص: 247

حفظ هذه الدقائق بل لايتفطنون لها حتى يحفظوها. (1) زيرا ما همان گونه كه يقين داريم كه آنها احاديث را نقل معنا كردند ، همچنين مى دانيم كه مردم بر حفظ اين نكات دقيق توانا نيستند ، بلكه حتى متوجّه آنها نمى شوند تا آنها را حفظ كنند. علّامه شعرانى رحمه الله در جاى جاى حاشيه اش بر اين نكته پاى مى فشرد كه راويان همه خصوصيات الفاظ را حفظ ننموده و در نتيجه آنها را به هنگام نقل معناى خود ذكر نكرده اند تا بتوان به نكات ريز و ظريف متون موجود استناد كرد. (2) به سخن ديگر ، پذيرش شيوه نقل معنا نتيجه مى دهد كه برخى از بخش هاى غير مشترك چند حديثِ ناظر به هم ، ممكن است بازگردانِ سخن امام به وسيله راوى باشد ، نه عين سخن امام. از اين رو ، نمى توان به سادگى ، همه گزارش ها را دقيق دانست و تمام جزئيات و ريزه كارى هاى متن را پيش از جست وجو ، معتبر خواند. بى توجهى به اين نكته است كه ، گاه ما را در بندِ الفاظ و واژه ها گرفتار مى كند و به فهم ما از مقصود و مراد امامان عليهم السلام آسيب مى رساند ؛ اما اگر از وقوع اين مسئله در نقل روايات ، آگاه باشيم ، برخورد ما با متون حديث ، تغيير مى يابد و ناچار مى شويم براى رسيدن به عين حقيقت نقل شده در گزارش هاى متفاوت ، به جست وجوى متون مشابه ، هم مضمون و ناظر به هم برآييم و به يك گزارش و متن ، بسنده نكنيم. اين اما ، بدان معنا نيست كه همه گزارش ها را نادقيق يا بى اعتبار بدانيم؛ زيرا ممكن است برخى رو دستِ كم ، يكى از روايته ا ، اصل الفاظ را به صورت دقيق نقل كرده باشد. بر اين پايه ، بايد ميان تفاوت و تعارض نقل ها ، فرق نهاد. اين فرق ، بدين معنا است كه همه نقل هاى هم مضمون ، در صورت متعارض نبودن با يكديگر ، معتبر مى مانند و لازم نيست تنها بخشِ تكرارشده و قدرِ مشترك آنها را معتبر و حجّت دانست و بخش هاى تكرار نشده

.


1- .همان ، ص 257 و 258.
2- .علّامه شعرانى رحمه الله در حاشيه دوّم ، ص 378 از جلد دوّم شرح كافى كه تا صفحه بعد ادامه مى يابد ، اطمينان به حفظ و نقل همه خصوصيات الفاظ را از سوى راويان ، محال مى داند و در جلد چهارم همين شرح ، صفحه 262 ، اين احتمال را بعيد مى خواند .

ص: 248

و ويژه هر نقل را لزوماً نادرست دانست و آنها را كنار افكند؛ زيرا فرض ، اين است كه راوى ، تغييرى در معناى آن نداده و گزينش واژه ها براى همان معنا بوده و عبارت جديد را با توجه به متن و در راستاى انتقال دقيق معنا ، ساخته و پرداخته است. (1) گفتنى است نمى توان تخطّى راويان را از اين شيوه متداول انكار كرد و محتمل است راوى به پندارِ خود ، همه مضمون حديث را به درستى و بدون تغيير معنايى ، در قالبى جديد ريخته و نقل كرده باشد؛ اما در واقع چنين نباشد و او خطا كرده باشد. با اين حال ، اين احتمال خطا ، به وسيله اصول عقلايى و با توجه به صفات راويانى كه نقل و روايتشان مقبول است ، ناديده گرفته مى شود و با آن ، مانند ديگر احتمالات در حوزه هاى گوناگون مرتبط با نقل حديث ، رفتار مى شود ؛ زيرا وقوع خارجى چنين خطاهايى در باره راويانِ ضابط ، عادل ، مقبول و معتبر ، هرچند محتمل است ، اندك و قابل اغماض است؛ مانند: احتمالِ درست نشنيدن حديث (در نقل شفاهى) و يا نادرست خواندن عبارت آن (در نقل كتبى). ازاين رو ، بر طبق اين قاعده ، اگر يك نقل ، با قدر مشترك نقل هاى ديگر همخوان نباشد ، اعتبار ندارد؛ اما اين ، بدان معنا نيست كه جزء غير مشترك هر يك از نقل ها به دليل آن كه تكرار نشده ، ثابت نشود؛ بلكه همه اجزاى غير مشترك نيز به تنهايى معتبرند و همچون هر خبر واحد ديگرى ، تا جايى كه نقل ديگرى با آن معارض نباشد ، حجّيت دارند و به صرف اختلاف در خصوصيات غير مؤثّر در معنا ، از حجيت نمى افتند ؛ چرا كه مى توان دو گونه نقل را با هم ، درست دانست و اين گونه گفت كه يك راوى ، بخشى از سخن امام را به يك شكل بازگردان كرده و راوى دوم ، همان معنا را با واژه هايى ديگر رسانده است . به عبارت ديگر ، درستى يك نقل ، مبتنى بر يكسان بودن همه الفاظ آن با الفاظ صادر شده از معصوم ، نيست و از اين رو ، چه بسا هر دو متنى كه به شيوه نقل معنا گزارش شده اند ، درست باشند.

.


1- .إنْ أصَبْتَ فيه ، فلا بأسَ ، بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 161.

ص: 249

ج _ اتحاد احاديث

اين ، بدان معنا است كه ما مى توانيم بر بخش بزرگى از متون احاديث ، اصرار بورزيم و از تكرار آنها در مجموعه ها و كتاب هاى حديثى ، به صدورشان اطمينان بيابيم و با يافتن خانواده حديث و ديدن مجموعى روايات ، نقل هاى شاذ و نادر را به كنار نهيم. آرى ، در فرض اختلاف و تعارض دو نقل ، هر دوى آنها از حجّيت ساقطر مى شوند؛ ولى اين ، مختصّ نقل به معنا نيست و حتى دو نقل صريح و عيناً مطابقِ الفاظِ صادر شده از معصوم هم اگر با يكديگر متعارض شوند ، از حجّيت مى افتند؛ زيرا در اين صورت ، اصل عقلايىِ عدمِ خطا ، به دليل نادرستى «ترجيح بلامرجِّح» ، قابل جريان نيست. نتيجه سخن ما اين است كه نقل معنا ، ما را از اطمينان زود هنگام به الفاظ و عبارات متن باز مى دارد ، اما اين را نتيجه نمى دهد كه اگر رنج يافتن احاديث مشابه و هم مضمون و به اصطلاح خانواده حديث را بر خود هموار كرديم و عبارتى مشترك و عباراتى همسو و غير متعارض را در آنها يافتيم بدان ها اعتماد نكنيم .

ج _ اتحاد احاديثاز ديگر آثار شمرده شده براى پذيرش نقل معنا ، متحد كردن چند گزارش متعدد و يكى دانستن اصل سخن معصوم و واقعه است . به سخن ديگر ، احاديث متعددى كه رفتار و يا سخنى را از معصوم براى ما نقل مى كنند ، گاه به دليل تعدد واقعه و سخن و رفتار امام متعدد هستند و گاه به دليل اختلاف راويان و گزارش دهى آنان . در حالت دوم ، نمى توان سخن و رفتار معصوم را متعدد و متكرر خواند ، بلكه بايد بازگشت همه اين گزارشها را به يك حديث و آنها را متحد المعنى دانست . علّامه شعرانى نيز بر اين باور است و در ذيل شرح برخى احاديث به آن تصريح كرده و در برخى ديگر آن را مفروض گرفته است . اثر بارز اين باور ، سقوط حجيت و كاهش اعتبار همه ظرايف متن حديث است كه آن را در دامنه اى محدود و به اجمال ، و نه به گونه اى كامل پذيرفتيم . محتمل است اثر ديگرى را نيز براى يكى شدن احاديث در نتيجه شيوه نقل معنا عنوان كرد و آن را در تعيين يكى از دو سوى احاديث متعارض دخالت داد .

.

ص: 250

براى توضيح و بررسى بيشتر اين اثر احتمالى ، ابتدا شهرت روايى را به عنوان يكى از مرجحات منصوصه يادآور مى شويم. دانشيان اصول فقه در آنجا چنين گفته اند كه هر گاه يكى از دو سوى تعارض مشهور باشد و راويان فراوان ترى ان را نقل كرده باشند ، بر سوى ديگر تعارض كه نقلى نادر است مقدم مى شود. حال ممكن است كسى بگويد هر گاه با پذيرش نقل معنا به يكى بودن چندين گزارش حكم كرديم ، ديگر نمى توان شهرت را اثبات كرد و در نتيجه مرجحى در كار نيست و تعارض را بايد به گونه ديگرى حل كرد . در پاسخ مى گوييم : آنچه مرجح دانسته شده شهرت روايى يعنى شهرت نقل و فراوانى گزارشگران حديث است و نه تعدد اصل سخن و واقعه . يعنى : فرموده امام باقر عليه السلام : «خذ بما اشتهر بين اصحابك» (1) فرمان به اخذ حديثى مى دهد كه به وسيله راويان متعددى گزارش شده باشد و نه اين كه بارها به وسيله يك معصوم و يا چند معصوم بازگو شده و يا به انجام رسيده باشد. اگر اين نكته را پذيرفتيم ، آنگاه وجود آن را در نقل معنايى كه به وسيله راويان متعدد انجام گرفته باشد ، به سادگى مى يابيم . به سخن ديگر ، عبارت فوق الذكر در صدد مرجح قرار دادن تعدد صدور سخن و رفتار معصوم نيست و نمى خواهد ميان رفتار و سخن متكرر معصوم ، با سخن و رفتار تكرار نشده او تفاوت بنهد و در صورت تعارض ظاهرى و بدوى يكى را بر ديگرى ترجيح دهد ، بلكه امام عليه السلام در پى تاييد شيوه رايج مردم و عالمان است . عقلا گزارش هاى متعدد از يك ماجرا را به شرط همسويى و هماهنگى با هم ، بر يكى دو گزارش نادر و مخالف با آنها ترجيح مى دهند ، خواه گزارش هاى مشهور ، به شيوه نقل لفظى و كاملاً يكسان نقل شده باشند و خواه به طريق نقل معنا و با تفاوت هاى لفظى . اگر نيك بنگريم نقل معناى حديث در تعداد و تعدد راويان گزارشگر واقعه تغييرى نمى دهد و شهرت و تعدد نقل را از ميان نمى برد و اين همان مطلوب ما براى ترجيح يكى از دو سوى تعارض است ، هر چند همه آنها ممكن است به يك جا منتهى شده و در صدد نقل يك سخن و رفتار باشند.

.


1- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 245 ، ح 57 .

ص: 251

آسيب هاى نقل معنا

آسيب هاى نقل معناآسيب هاى بسيارى را از پيامدهاى خطا در نقل معنا برشمرده اند؛ مانند: بروز اختلاف اخبار ، نيافتن متن اصلى حديث و در نتيجه ، انكار برخى از احاديث تغيير شكل يافته و نيز اختلال متن حديث. به گمان ما ، مهمترين آسيبى كه در نتيجه كاربرد خطاگونه نقل معنا رخ داده ، اختلال معنايى در متن حديث است. برخى از ديگر مشكلات پديد آمده نيز از همين آسيب سرچشمه مى گيرند و از اين رو ، به توضيح اين آسيب مى پردازيم. هرگاه راوى حديث و يا مؤلّف ، معنا را به درستى تشخيص ندهد و همان برداشت نادرست خود را در قالب الفاظى ديگر عرضه كند ، زمينه اين مشكل فراهم مى آيد. ممكن است ناقل بعدى نيز شيوه نقل معنا را به گونه هاى نادرست تكرار كند و معنايى دورتر از معناى درست به دست دهد. آن گاه ، معنايى پديد خواهد آمد كه به هيچ روى ، پذيرفتنى و قابل توجيه نيست. نمونه زير ، شاهد خوبى است تا اثر اين خطا را به روشنى نشان دهد و گوشه اى از كوششها و كاوشهاى علّامه شعرانى را در اين زمينه نشان دهد . اين حديث را شيخ صدوق به صورت مرسل و شيخ طوسى به صورت مسند و صحيح ، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است : قال الصادق عليه السلام : كانَ بَنو إسرائيلَ إذا أصابَ أحدَهم قَطرةُ بولٍ قَرَضُوا لُحومَهم بِالمَقاريضِ وقَدْ وَسَّعَ اللّهُ عزَّ وجَلَّ عليكُم بِأوسعَ ما بَينَ السماءِ والأرضِ وجَعَلَ لكُم الماءَ طَهُوراً ، فَانْظُروا كيفَ تَكونُونَ . (1) هنگامى كه قطره هاى بول به يكى از بنى اسرائيل اصابت مى كرد ، گوشتشان را با قيچى ، مى چيدند ؛ در حالى كه خداوند عز و جل شما را با گسترده ترين شى ء ميان آسمان و زمين ، راحت كرده و آب را براى شما پاك كننده گردانيده است . پس بنگريد چگونه ايد ؟ مشكل اين حديث ، در معناى باور نكردنى آن است. چگونه مى توان امّتى مانند بنى

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، صدوق ، ج 1 ، ص 10 ، ح 13 ؛ تهذيب الأحكام ، طوسى ، ج 1 ، ص 356 ، ح 27 ، عن محمّد بن أحمد بن يحيى عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبى عمير عن داوود بن فرقد عن أبى عبد اللّه عليه السلام .

ص: 252

اسرائيل را وادار به اين حكم كرد؟ بر فرض وادار شده باشند كه به اين حكم سخت و غير متعارف عمل كنند ؛ آيا قطع گوشت به نجاستِ بيشتر نمى انجامد ؟ پيگيرى اين حديث ، تأثير كاربرد نقل معنا را در تغيير معناى حديث نشان مى دهد. نقل همين حديث در تفسير على بن ابراهيم ، به گونه اى است كه اين اشكال را ندارد و به ما كمك مى كند تا تغيير صورت گرفته را تشخيص دهيم و چگونگى نقل معنا را حدس بزنيم. على بن ابراهيم در شرح آيه: « الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَ_تِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَ_لَ » (1) مى گويد : يعنى الثِقْلَ الذى كانَ على بَنى إسرائيلَ وهو أنَّه فَرَضَ اللّهُ عليهم الغُسلَ والوضوءَ بِالماءِ ولَمْ يحِلَّ لَهم التيمُّمُ ولا يحِلُّ لهم الصلاةُ إلا فى البِيعِ والكنائِسِ والمَحاريبِ ، وكان الرجُلُ إذا أذْنَبَ ، خَرَجَ نَفَسُه مُنْتِنَاً فَيعلَمُ أنَّه أذنَبَ ، وإذا أصابَ شيئاً مِن بَدنِه البولُ قَطَعُوه ، ولَمْ يحِلَّ لَهم المَغْنَمُ. فَرَفَعَ ذلك رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عن أمَّتِه. (2) مراد از «وَ الْأغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيهِمْ» ، بار سنگينى است كه بر دوش بنى اسرائيل بود و آن اين كه خداوند ، غسل و وضو با آب را بر آنان واجب ساخته بود و تيمّم برايشان روا نبود ؛ نماز براى آنان جز در كليساها و كنيسه ها و ديرها ، جايز نبود ؛ هنگامى كه كسى گناه مى كرد ، نفَسش بدبو مى شد و همگان مى فهميدند كه گناهى از او سرزده ؛ هرگاه بول به بخشى از بدنشان اصابت مى كرد ، با او قطع رابطه مى كردند ؛ و غنيمت برايشان حلال نبود . اما رسول خدا صلى الله عليه و آله اينها را از امّتش برداشت . به احتمال فراوان ، عبارت نخستين حديث ، «قَطَعُوه» و به معناى قطع رابطه بوده است ، نه قطع عضو و ضمير « ه » نيز به شخص باز مى گشته و نه اندامِ نجس شده؛ و عبارت «لُحومَهم بِالمَقاريضِ» نيز در فرآيند نقل معنا افزوده شده است. يعنى بنى اسرائيل چنين

.


1- .كسانى كه از اين فرستاده و پيامبرِ درس ناخوانده خط ننوشته همان كسى كه [نام و مشخصاتِ] او را نزد خود در تورات و انجيل ، نوشته مى يابند ، پيروى مى كنند ؛ [پيامبرى] كه آنان را به هر كار پسنديده فرمان مى دهد و از هر كار زشت ، باز مى دارد و پاكيزه ها را بر آنان حلال مى كند و ناپاك و پليدها را بر آنها حرام مى كند و بار سنگين آنان را و زنجيرهايى را كه بر گردنشان است ، از آنها بر مى دارد ، سوره اعراف ، آيه 157.
2- .تفسير القمى ، على بن إبراهيم القمى ، ج 1 ، ص 242 ؛ وسائل الشيعة ، ج 3 ، ص 351 ، ح 3842 (به نقل از على بن ابراهيم).

ص: 253

شخصى را به مجالس و مجامع خود راه نمى دادند تا آن كه خود را تطهير كند. اين معنا را به آسانى مى توان پذيرفت و با كاربرد «قطعوه» نيز همخوان است. براى تأييد اين احتمال ، به دو نمونه ديگر براى كاربرد «قطع» در اين معنا بنگريد: نمونه اوّل : ثعلبى از ابن عبّاس كه قطع رابطه يهود با عبادة بن الصامت را سبب نزول يكى از آيات دانسته ، چنين نقل كرده است: كان بينَه وبينَ اليهودِ حِلفٌ ، فَلمّا أسلَمَ قَطَعُوه. (1) ميان او و يهوديان ، پيمانى بود كه چون اسلام آورد ، از او بريدند [ و آن پيمان را شكستند ] . نمونه دوم : علّامه مجلسى در شرح «شِقاق با پيامبر» كه در آيه: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَآقُّواْ الرَّسُولَ » (2) مطرح شده ، به نقل از تفسير على بن ابراهيم ، چنين آورده است : أى : قَطَعُوه فى أهلِ بيتِه بعدَ أخْذِه الميثاقَ عليهم له ؛ (3) پس از آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنان براى على عليه السلام پيمان گرفت ، ايشان با خانواده اش قطع رابطه كردند. گفتنى است اين حديث ، نقل هاى ديگرى نيز دارد. (4) همچنين حدس هاى ديگرى مانند بريدن لباس و نه عضو نجس شده ، نيز مى توان زد ؛ امّا آنچه آورديم از نظرات بزرگانى چون علّامه شعرانى ، سرچشمه گرفته و بسى مقبول تر است. 5

.


1- .الصراط المستقيم ، على بن يونس العاملى ، ج 1 ، ص 261.
2- .سوره محمّد ، آيه 32.
3- .بحار الأنوار ، مجلسى ، ج 30 ، ص 163 ؛ تفسير القمى ، على بن إبراهيم القمى ، ج 2 ، ص 309 .
4- .ر . ك : سنن النسائى ، ج 1 ، ص 28 .

ص: 254

آسيب ديگر ، بى اعتمادى افراطى به متون احاديث است . بر پايه بحث هاى پيشين و آنچه از علّامه شعرانى نقل شد ، اگر حديث پژوهى بدون مراجعه به نقلهاى ديگر مشابه و هم مضمون ، بر الفاظ و عبارت هاى برخى گزارشهاى نه چندان دقيق اصرار ورزد و كوهى از نتيجه ها را بر يك ضمير و يا تقدّم و تأخّرى كوچك بار كند ، با پيدا شدن نخستين متن متفاوت اما مشابه ، پايه استدلالش فرو مى ريزد و روند استدلال و استنتاج را بايد از نو بپيمايد. اما آن سوى اين نكته نيز آسيبى جدى است ، زيرا گفتيم اگر به گمان اثرگذارى روش نقل معنا ، بر حجّيت متون و الفاظ حديث ، تنها بخش مشترك و تكرار شده احاديث را بپذيريم ، بايد بخش هاى غير مشترك و پاره هاى متفاوت و متعدّد هر يك از نقل ها را ناديده بگيريم و بدين سان ، تتبّعِ ما ناقص مى شود و به همه اطلاعات لازم دسترس نمى يابيم و نتيجه اى نادرست گرفته و آن را مقصود معصوم پنداشته و به ايشان نسبت مى دهيم. توضيح بيشتر اين مباحث را به مبحث خانواده حديث و نيز آسيب شناسى حديث وامى نهيم كه هر دو بخش هاى بزرگى از فقه الحديث هستند و به گونه اى مستقل بررسى شده اند . (1)

.


1- .ر . ك : كتاب روش فهم حديث و آسيب شناسى حديث ، هر دو از همين قلم .

ص: 255

معيارهاى مهم نقد محتوايى حديث
چكيده
اهميت نقد

معيارهاى مهم نقد محتوايى حديثچكيدهپذيرش آگاهانه احاديث ، در گروى سنجش محتواى آنها با معيارهايى استوار و از پيش پذيرفته شده است. امامان معصوم ما ، خود ، بر اين نكته پاى فشرده و معيارهاى مهم آن را بر نموده اند. آنان همچنين سفارش كرده اند كه در ردّ حديث از شتابزدگى بپرهيزيم و هر جا كه شبهه ناك است ، به جاى ردّ حديث ، «ردّ العلم» كنيم. مهم ترين معيارهاى نقد را مى توان قرآن ، سنّت نبوى و سيره امامان ، عقل و ضروريات مذهب و تاريخ قطعى دانست. ما براى همه اينها ، نمونه هايى را نيز ارايه داده و به اهميت آنها و يا اثبات معيار بودن هر يك ، اكتفا نكرده ايم. كليد واژه : نقد حديث ، معيارهاى نقد متن ، عقل ، ضروريات مذهب ، تاريخ قطعى .

اهميت نقدنقد حديث ، به معناى جداسازى روايات حقيقى از ساختگى ، وسنجش آن با معيارهاى استوار وكارآ ، در هر دو ناحيه سند و متن ، لازم و به وقوع پيوسته است ، اما از آنجا كه نقد سندى حديث ، برعهده دانش رجال و شاخه هاى گوناگون آن ، مانند علم طبقات است ، ما در اين جا به نقد متن ، اهميت و معيارهاى آن مى پردازيم . نقد ، به معناى جداسازى خوب از بد ، سنّت حسنه و ديرينه عالمان بوده است. نقد ، اگرچه ارائه نيكويى ها و زيبايى ها را نيز در دل خود دارد ، امّا بيشتر براى برنمودن اشتباهات و اشكالات به كار رفته است. امامان معصوم ما به پيروى از فرموده خداوند: « فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » ، (1) سفارشگران هميشگى به نقد

.


1- .سوره زمر ، آيه 17 _ 18 .

ص: 256

بوده اند و خود ، از پاسداران اين گوهر گران بها به شمار مى روند . امام باقر عليه السلام ، آيه « فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَ_نُ إِلَى طَعَامِهِ » (1) را بر علم مأخوذ از ديگران تطبيق داده و بدين سان ، استناد سنّت نقد را به قرآن ، تقويت كرده است. (2) همچنين امام صادق عليه السلام بر اين پاسدارى از روح و جلوگيرى از ورود خوراك آلوده به جان ، تأكيد ورزيده و چنين هشدار داده است : اُنظروا علمكم هذا عمّن تأخذونه ، فإنّ فينا أهل البيت فى كلّ خلف عدولاً ، ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين؛ (3) بنگريد علمتان را از كه مى گيريد. در ما اهل بيت ، هميشه عادلانى هستند كه تحريف غاليان و بدعت هاى باطل گرايان و تفسيرهاى نادرست جاهلان را طرد مى كنند. اگر چه اين روايت به نقد سندى نيز توجه دارد و در صدر حديث بر دقت در منبع و مأخذ علم ، به ويژه معارف دينى تأكيد مى ورزد ، اما در دنباله حديث ، يكى از وظايف اهل بيت عليهم السلام را نقد محتوايى و دور كردن باطل انديشى و تحريف وبدعت از عرصه حديث مى شمرد ، كه همه در ناحيه متن و محتواى حديث رخ مى دهد . اين مراقبت ها و هشدار دادن ها ، به علّت ورود اخبار ساختگى و تحريف شده از سوى كافران مسلمان نما و منافقان مؤمن نما به حوزه حديث بوده است ؛ كسانى كه با مشاهده منع يك صد ساله تدوين كتبى حديث ، از يك سو ، و نياز مسلمانان به حديث از سوى ديگر ، راه خود را هموار ديدند و با قصّه پردازى و جامه حديث پوشاندن بر گفته ها و خوانده ها و شنيده هاى خود ، مجراى نقل سنّت نبوى و وحى بيانى را گل آلود ساختند . امامان ما در برابر اين جريان ، به مبارزه برخاسته و با تمسّك به روش اعتدالى قرآن ، سنّت فهم و نقد حديث را پى ريزى كردند . آنان توصيه خداوند به بندگانش را : «گفته ها را بشنويد و آن گاه از بهترين آنها پيروى كنيد» ، (4) فراز آوردند به نفى خطّ افراط ، يعنى ردّ هر چيز با اندك

.


1- .سوره عبس ، آيه 24.
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 50 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 32 ؛ معجم السفر ، ص 463 ، ح 1585 .
4- .سوره زمر ، آيه 17 _ 18.

ص: 257

بهانه و نپذيرفتن با كوچك ترين شبهه از يك سو ، و طرد خطّ تفريط ، يعنى پذيرش كوركورانه و بدون تدبّر از سوى ديگر ، پرداختند . آنان ، عالمان و راويان حلقه زده به گِرد خود را به اين روش اعتدالى و عاقلانه ، يعنى نه ردّ گستاخانه ونه پذيرش ساده لوحانه ، تشويق كردند و شخصيّت هاى بزرگى را مانند ، زراره و يونس بن عبدالرحمان را در عرصه پالايش حديث تربيت نمودند . اين روش نيكو ، بعدها به وسيله محدّثان بزرگ دو مدرسه مطرح حديثى آن روزگار ، يعنى قم و بغداد ، پى گيرى شد و بزرگان اين دو حوزه را به مقاومت در برابر جعل حديث و نيز ارائه فهم هاى نادرست از احاديث ، وا داشت . شيخ مفيد و سيّد مرتضى ، دو عالم بزرگ بغداد در اين عرصه اند ، و محمّد بن حسن بن وليد (استاد شيخ صدوق) و احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (بيرون كننده سهل بن زياد از قم) (1) ، دو عالم بزرگ قم در اين عرصه بوده اند. شيخ مفيد ، در ردّ اخباريان كه به هر چه نام حديث گيرد ، اگرچه حديث نباشد ، با ديده احترام و نه نقد مى نگرند ، چنين مى گويد : اصحاب اخبارى ما ، اصحاب سلامت و قلّت فطانت اند. احاديثى را كه شنيده اند ، بر سر مى نهند و در سندشان نظر نمى كنند و ميان حقّ و باطل احاديث ، فرق نمى گذارند. (2) سيّد مرتضى نيز در باره نقد حديث مى گويد : احاديثى كه در كتاب هاى شيعه و نيز ساير مذاهب نقل شده ، دربر دارنده انواع اشتباهات و امور باطلى است كه معقول و مقبول نيستند و گاه ، دليل بر بطلان و فساد آنها داريم ... از اين رو ، نقد حديث ، واجب و لازم است. (3) نكته مهم در اين ميان ، آن است كه نتيجه نهايى نقد حديث ، حكم قطعى به مجعول بودن آن نيست ؛ بلكه تاب نياوردن حديث در سنجش با معيارهاى متقن و متناسب ، اطمينان ما به صدور حديث و انتساب آن را به معصومان عليهم السلام ، كاهش مى دهد و به اصطلاح ، «وثوق

.


1- .معجم رجال الحديث ، ج 8 ، ص 337 ، ش 5629 .
2- .تصحيح الاعتقاد ، ص 88 .
3- .رسائل الشريف المرتضى ، ج 1 ، ص 409.

ص: 258

نوعى به خبر» را سلب مى كند ، اما هنوز راهى بس دراز در پيش است تا حديث را به معناى واقعى كلمه ، جعلى بدانيم. اين ، بدان معناست كه گاه حديثِ به ظاهر متعارض با يك معيار ، به وسيله قرينه هاى ديگرى تقويت و تأييد مى شود ، و به قرينه روايات ديگر ، فهم اوّليه آن كه با معيارهاى مقبول ، در تعارض بود ، از ميان مى رود و فهم مقبولى از آن ، ظاهر مى گردد و بدين سان ، حركت به سوى مجعول خواندن حديث ، متوقّف و گاه سير آن دگرگون مى گردد و به سوى اعتبار مى چرخد . به عبارت ديگر ، گاه نقد حديث ، جاى خود را به نقد فهم مى دهد و آنچه از اعتبار ساقط مى شود ، فهم ما و نه متن و محتوا و مقصود اصلى از حديث است و اين ، همان شيوه سَلَف صالح و توصيه امامان بزرگ ماست. آنان ، پيروان خود را به توقّف در اين گونه موارد مبهم ، فرا خوانده اند و از تسرّع در ردّ و انكار ، منع كرده اند. امام على عليه السلام مى فرمايد : إذا سمعتم من حديثنا ما لا تعرفونه ، فردّوه إلينا وقفوا عنده ، و سلّموا إذا تبيّن لكم الحقّ ، ولا تكونوا مَذاييع عَجلى ، فإلينا يرجع الغالى ، و بنا يلحق المقصّر ؛ (1) چون حديثى از احاديث ما شنيديد كه بدان پى نبرديد و برايتان ناآشناست ، آن را به ما بازگردانيد و توقّف كنيد ، و چون حقيقت برايتان روشن شد ، بپذيريد و عجول و افشاگر نباشيد ، كه تندرو و جلورونده به سوى ما بازمى گردد ، و كندرو و عقب مانده به ما مى رسد . بر اين اساس ، سنّت «ردّ علم» شكل مى گيرد كه به معناى ردّ و طرد حديث نيست ؛ بلكه به معناى بازگرداندن حديث به گوينده آن و پى جويى براى رسيدن به مقصود اصلى و معناى درست آن است. اين ، همان انگيزه اصلى در پيدايش جريان عرضه حديث بر امامان عليهم السلام بوده ، كه در موارد بسيارى به تصحيح فهم ، و گاه نيز به ردّ و انكار آن انجاميده است. (2)

.


1- .تحف العقول ، ص 116 ؛ الخصال ، ص 627 .
2- .مفهوم عرضه حديث و نمونه هاى متعدد آن ، در مقاله عرضه حديث بر امامان عليهم السلام گذشت .

ص: 259

معيارهاى نقد
الف : قرآن

معيارهاى نقدمعيارهاى متعددى براى نقد محتوايى حديث ارائه شده است ، اما ما در اين جا ، از ميان اين معيارهاى متعدد ، مهم ترين آنها را برمى شمريم و براى هر يك ، مثال هايى را ارائه مى دهيم . (1) از ديدگاه اين مقاله ، مهم ترين معيارهاى نقد محتوايى ، قرآن ، سنّت قطعى ، عقل ، ضروريات دين و تاريخ علمى هستند.

الف : قرآنقرآن ، قطعى ترين نص و محكم ترين سند مكتوب مسلمانان و ملاك اعتبار هر امر ديگرى است ، مُهيمَن بر هر چيز (2) و بيانگر هستى. (3) باطل در آن راه ندارد (4) و شيطان و شيطانيان را بر آن ، سيطره اى نيست. (5) خدا ، خودْ حافظ قرآن است (6) و پيامبر صلى الله عليه و آله مبيّن آن . (7) از اين رو ، هيچ سخنى مخالف قرآن ، حجيّت نمى يابد و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان ما ، از پيش به پيروان خود ، اين رهنمود را داده اند كه هيچ حديث مخالف قرآن را از آنان ندانيم و به آنان منتسب نسازيم . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد : إذا جاءكم الحديث فاعرضوه على كتاب اللّه ، فإن وافقه فخذوه ، و إلّا فردّوه ؛ (8) چون حديثى را از من براى شما نقل كردند ، آن را بر كتاب خدا عرضه بداريد. اگر با آن موافق بود ، بپذيريد ، وگرنه ، آن را بازگردانيد. نقل شيعى اين حديث ، كامل تر است. شيخ كلينى با سند خود از امام صادق عليه السلام چنين

.


1- .براى آشنايى با معيارهاى ديگر و نيز آگاهى از احاديث نقد شده ، ر . ك : احاديث ساختگى ، ترجمه كتاب الأخبار و الموضوعات ، اثر هاشم معروف حسنى و نيز : الأخبار الدخيلة ، نوشته علّامه شوشترى و الحديث النبوى بين الرواية و الدراية ، نوشته آية اللّه سبحانى.
2- .سوره مائده ، آيه 48 .
3- .سوره نحل ، آيه 89 .
4- .سوره فصّلت ، آيه 42.
5- .ر . ك : سوره صافات ، آيه 7 _ 8 ؛ سوره جن ، آيه 26 _ 28 .
6- .سوره حجر ، آيه 9 .
7- .سوره نحل ، آيه 44 .
8- .تفسير القرطبى ، ج 1 ، ص 38 .

ص: 260

روايت مى كند : خطب النبىّ صلى الله عليه و آله بمنى ، فقال : أيّها الناس ، ما جاءكم عنّى يوافق كتاب اللّه فأنا قلته ، و ما جاءكم يخالف كتاب اللّه فلم أقله؛ (1) پيامبر صلى الله عليه و آله در منى سخنرانى كرد و فرمود : «اى مردم! آنچه از جانب من به شما رسيده و موافق قرآن بود ، آن را گفته ام و آنچه رسيد و با كتاب خدا مخالف بود ، من آن را نگفته ام». امامان ما و بيشتر از همه امام صادق عليه السلام ، بر اين معيار جاويدان ، تأكيد كرده اند و حديث مخالف قرآن را مُزخرف دانسته اند. در اين جا نيز كلينى احاديث متعدّدى را نقل كرده كه متن يكى از آنها چنين است: ما لم يوافق من الحديث القرآنَ فهو زُخرُف؛ (2) هر حديثى كه با قرآن موافق نبود ، مزخرف است. بر اساس اين محك عمومى ، امّت اسلامى در برابر جعل و وضع ، به سلاحى كارا مسلّح شد و از اين رو ، جاعلان حديث ، كمتر به ساختن حديثى كه مخالفت صريح و مسلّم با قرآن داشته باشد ، روى آوردند و به جز موارد معدودى ، احاديثى اين چنين نداريم و در ميان آنچه مخالف قرآن خوانده شده است ، احاديثى داريم كه يا نادرست فهميده شده اند و يا تصحيف و نادرستى نقل آن ، موجب دگرگونى معنايى آن و رويارويى اش با مفاهيم قرآن شده است. اين ، بدان معناست كه ممكن است با ارائه فهم جديدى از احاديث مخالف قرآن و يا تصحيح و روشن كردن تصحيف آن ، اتّهام جعل را از سيماى آنها زدود . و اينك مثال ها: 1 . در صحيح مسلم ، از ابوهريره نقل شده كه پيامبر خدا فرمود : خلق اللّه عز و جل التربة يوم السبت ، و خلق فيها الجبال يوم الأحد ، و خلق الشجر يوم الاثنين ، و خلق المكروه يوم الثلاثاء ، و خلق النور يوم الأربعاء ، و بثّ فيها الدوابّ يوم الخميس ، و خلق آدم عليه السلام بعد العصر من يوم الجمعة فى آخر الخلق فى آخر ساعة من ساعات الجمعة فيما بين العصر إلى الليل ؛ (3)

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 69 .
2- .همان جا.
3- .صحيح مسلم ، ج 8 ، ص 127 .

ص: 261

خداى عز و جل زمين را روز شنبه آفريد و كوه هاى آن را روز يك شنبه آفريد و درختان را روز دوشنبه و بدى ها را روز سه شنبه و نور را روز چهارشنبه آفريد و در روز پنج شنبه ، جنبندگان را در زمين پراكنده ساخت و در انتهاى خلقت ، آدم عليه السلام را در عصر روز جمعه و در آخرين ساعت آن ، ميان عصر و شب بيافريد. اين روايت ، زمان خلقت را هفت روز دانسته است ، حال آن كه قرآن كريم ، به آفرينش خلقت در شش روز تصريح مى كند : « اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ » . (1) 2. در المعجم الكبير نوشته طبرانى ، از پيامبر خدا نقل شده است: «دفن البنات من المكرمات» . (2) زنده به گور كردن دختران ، از عادات زشت برخى قبيله هاى عرب جاهلى بوده است و قرآن ، در آيات متعدّدى آن را محكوم كرده است. از اين رو ، نمى توان دفن آنان را بزرگى و كرامت دانست. قرآن ، در سوره تكوير: «وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ » (3) وسوره نحل: « وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَ_لَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَ رَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلَا سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ » (4) ، اين سنّت جاهلى را مردود و غير مقبول اعلام كرده است و در آيات ديگرى ، زنان را هم پايه مردان دانسته و كرامت و برترى را به تقوا و علم و ايمان وابسته نموده ، و آن را به جنسيت مشروط ننموده است. مثال هاى ديگرى نيز مى توان آورد ، مانند احاديثى كه دلالت بر تشبيه خداوند به موجودات و اثبات صفات جسمانى براى او دارد ، و نيز احاديث وجوب اطاعت از حاكم ستم پيشه ، امّا به جهت اختصار ، مشتاقان را به كتاب هاى الحديث النبوى بين الرواية والدراية ، از آية اللّه جعفر سبحانى و سيرى در صحيحين ، اثر حجه الاسلام محمّد صادق

.


1- .سوره سجده ، آيه 4 .
2- .المعجم الكبير ، ج 11 ، ص 290 .
3- .سوره تكوير ، آيه 8 _ 9 .
4- .سوره نحل ، آيه 58 _ 59 .

ص: 262

ب : سنّت

نجمى ارجاع مى دهيم. گفتنى است قرآن ، يك پشتوانه متقن براى تأييد حديث نيز هست ، و به اخبارى كه داراى سندى ضعيف اند و يا مبتلا به معارض هستند ، امّا محتوايى هماهنگ با قرآن دارند ، اعتبار مى بخشد. (1)

ب : سنّتپيامبر گرامى اسلام و سپس جانشينان بر حقّ او ، نزديك به سه قرن با مردم زيستند و راويان فراوانى ، گفتار و رفتار ايشان را نقل كردند و اين نقل ها چندان فراون و هماهنگ با يكديگر است كه مفاد آنها اگر چه به حدّ باورهاى ضرورى دين و مذهب نمى رسد ، امّا به صورت يك معيار شاخص و مستقل براى سنجش ديگر نقل ها درآمده است . به عبارت ديگر ، روايات ناقل اين سيره و سنّت ، يك دسته به هم پيوسته را تشكيل مى دهند كه ضمن تأييد يكديگر و ارائه يك مفهوم مشترك ، نقل هاى ناهمخوان با خود را به كنار مى زنند و نادرستى آنها را برملا مى سازند ؛ چه ، پيشوايان دينى ما ، نه سخنان متناقض مى گفتند و نه رفتارهايشان با هم ناهمخوان بود. امامان عليهم السلام ، خود بر اعتبار سنّت نبوى و سيره عملى و احاديث قبلى تأكيد كرده اند و به صراحت گفته اند: لا نرخّص فيما لم يرخّص فيه رسول اللّه ، ولا نأمر بخلاف ما أمر به رسول اللّه ؛ (2) ما آنچه را پيامبر خدا رخصت نداد ، رخصت نمى دهيم و خلاف با آنچه پيامبر خدا به آن فرمان داده است ، فرمان نمى دهيم. و از پذيرش حديث مخالف با اين دو ميراث گران بها باز داشته اند. امام صادق عليه السلام فرموده است : لا تقبلوا علينا حديثا إلّا ما وافق القرآن و السنّة ، أو تجدون معه شاهدا من أحاديثنا المتقدّمة ، فإنّ المغيرة بن سعيد _ لعنه اللّه _ دسّ فى كتب أصحاب أبى أحاديث لم يحدّث بها أبى ، فاتّقوا اللّه ولا تقبلوا علينا ما خالف قول ربّنا تعالى و سنّة نبيّنا ، فإنّا

.


1- .تحف العقول ، ص 458 ، 460 ، رساله امام هادى عليه السلام .
2- .وسائل الشيعة ، ج 27 ، ص 114 ، ح 33354.

ص: 263

إذا حدّثنا ، قلنا : قال اللّه عز و جل ، و قال رسول اللّه ؛ (1) انتساب هيچ حديثى را به ما نپذيريد ، مگر آنچه كه موافق قرآن و حديث باشد يا شاهد و قرينه اى بر آن ، از احاديث قبلى ما بيابيد ؛ زيرا مغيرة بن سعيد _ لعنت خدا بر او باد _ ، احاديثى را در كتاب هاى ياران پدرم داخل كرد كه پدرم آنها را نگفته بود. پس پروا پيشه كنيد و انتساب حديثى را به ما كه با گفته خدايمان و سنّت پيامبرمان مخالف است ، نپذيريد ، كه ما چون حديث گوييم ، مى گوييم: «خداوند عز و جل و پيامبر خدا فرمود». گفتنى است اين معيار ، متأخّر از قرآن است و هنگامى به كار مى آيد كه حديث ، از صافى ناسازگارى با قرآن ، گذشته باشد. احاديث دعوت كننده به كاربرد اين معيار ، خودْ بر اين ترتيب ، گواهى مى دهند ، اگرچه برخى صراحت بيشترى دارند ؛ مانند: ما جاءك عنّا فقس على كتاب اللّه عز و جل و أحاديثنا ، فإن يشبههما فهو منّا ، و إن لم يكن يشبههما فليس منّا؛ (2) هر چه از ما به تو مى رسد ، با كتاب خدا و سخنان ما بسنج ، اگر مشابه آنها بود ، از ماست و اگر شبيه نبود ، از ما نيست. و نيز اين روايت: فما كان فى كتاب اللّه موجودا ، حلالاً أو حراما ، فاتّبعوا ما وافق الكتاب ، و ما لم يكن فى الكتاب فاعرضوه على سنن رسول اللّه ؛ (3) پس آنچه در كتاب خدا بود ، حلال يا حرام ، از حديثِ موافق آن پيروى كنيد و در مورد آنچه كه در كتاب نبود ، آن را بر سنّت پيامبر خدا عرضه داريد. سفارش هاى مكرّر امامان عليهم السلام ، توسط فقيهان و محدّثان بزرگ شيعه مورد عمل قرار گرفت و آنان ، پس از مقايسه روايت با بقيه روايات ، اگر آن را همخوان و سازگار با آنها مى يافتند و يا به جمع عرفى ميان آن و بقيه پى مى بردند ، بدان عمل مى كردند و چون چنين

.


1- .رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 489 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 250؛ ج 69 ، ص 211 . اين فرمايش از امام رضا عليه السلام است و راوى آن ، يونس بن عبدالرحمان است. يونس ، اين سخن را پشتوانه كار نقد و ردّ برخى احاديث كوفيان نمود و در پاسخ اعتراض آنان ، بدين روايت استشهاد كرد .
2- .وسايل الشيعة ، ج 27 ، ص 122 ، ح 33373 ، و نيز : ص 123 ، ح 33381.
3- .همان ، ص 114 ، ح 33354 .

ص: 264

نمى شد ، آن را در بوته اخبار شاذّ و نادر نهاده ، از دايره اعتبار و استناد ، خارج مى ساختند. به نظر ما ، بسيارى از اجماع هاى فقهى ، تنها در اين زمينه شكل گرفته و كاربرد داشته اند ، يعنى اجماع ها ، نشانگر سنّت نبوى و سيره ائمه عليهم السلام بوده اند ، نه آن كه خود اعتبارى جداگانه و مستقل داشته باشند و از اين رو ، روايات مخالف با نظر مسلّم و مشهور را ، روايت مخالف اجماع نيز مى خواندند. در هر حال ، ما در اينجا روايات مخالف باسنت و سيره را با روايات مخالف اجماع يكى گرفته و دو نمونه ارائه مى دهيم. دو نمونه اين شيوه را از الاستبصار شيخ طوسى و الكافى نقل مى كنيم. 1. در الاستبصار ، به نقل از محمّد بن اسحاق بن عمّار آمده است: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة كانت معنا فى السفر و كانت تصلّى المغرب ذاهبة وجائية ركعتين. قال : ليس عليها قضاء؛ (1) از امام صادق عليه السلام در باره زنى پرسيدم كه با ما هم سفر بود و در رفت و بازگشت ، نماز مغرب را دو ركعتى مى خوانْد. امام فرمود: «قضاى نمازها بر او واجب نيست». روشن است كه نماز مغرب ، قصر نمى شود و اگر كسى آن را دو ركعتى بخواند ، بايد قضاى آن را به جا آورد. از اين رو ، شيخ طوسى ، پس از نقل روايت مى گويد : الخبر شاذّ ، و من المعلوم المجمع عليه الّذى لا يدخل فيه شكّ ، أنّ صلاة المغرب فى السفر لا تقصّر ، و أنّ من قصّرها كان عليه القضاء؛ (2) خبر ، شاذّ است و از زمره معلومات اجماعى كه شكّ را برنمى تابد ، آن است كه نماز مغرب در سفر شكسته نمى شود و هر كس آن را شكسته بخواند ، بايد قضاى آن را به جاى آورد. 2. مثال بعدى كه در كتاب كافى آمده ، مربوط به احكام ديه است. كلينى با سند خود از ضريس كناسى نقل مى كند : سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة و عبد قتلا رجلاً خطأً ، فقال : إنّ خطأ المرأة و العبد ،

.


1- .الاستبصار ، ص 230 ، ح 779 .
2- .همان جا ؛ گفتنى است مى توان جمله امام عليه السلام را به شكل استفهام انكارى خواند «ليس عليها قضاء؟!» ، و در اين صورت ، امام به گونه اى ديگر ، يعنى با تقرير و اثبات قضاى نماز بر آن زن ، نمازهاى مغرب او را باطل دانسته اند و در هر حال ، ظاهر اوليه حديث مقبول نيست .

ص: 265

مثل العمد ، فإن أحبّ أولياء المقتول أن يقتلوهما ، قتلوهما... ؛ (1) از امام صادق عليه السلام در باره همسر و برده مردى پرسيدم كه او را به خطا كشته بودند. حضرت فرمود: «خطاى زن و برده ، مانند [ قتل ] عمد است. اگر اولياى مقتول بخواهند ، مى توانند هر دو را بكشند». روشن است كه اين روايت با تمام رواياتى كه قتل خطايى را موجب قصاص نمى داند ونيز سيره عمل شده نزد مسلمانان ، در تعارض است و از اين رو ، هيچ فقيهى بدان فتوا نداده است و علّامه مجلسى گفته است كه با مشهور ، بلكه اجماع ، مخالف است. پوشيده نيست كه اين روايت با آيه 91 سوره نساء نيز مخالف است كه مى فرمايد: « وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئَا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ » . هر كس به خطا مؤمنى را بكشد ، بايد يك بنده مؤمن را آزاد كند و ديه او را هم به اولياى مقتول ، تسليم كند . آنچه كاربرد اين معيار را توسعه بخشيده ، صورت بخشى فقيهان به اخبار مستفيض و هماهنگ در زير عنوان قواعد اصولى و فقهى است. فقيهان ، از رهگذر قاعده مند كردن فقه و ارائه مضمون مشترك روايات متعدّد در قالب اصول و قاعده هاى فقهى ، احاديث نادر را با آنها سنجيده و گاه به ردّ آنها حكم داده اند. اين شيوه ، منحصر به دوره اى خاص و يا فقيهان پيرو مسلك اصولى و اجتهادى نبوده است و به عنوان نمونه ، فقيهى مانند محدّث بحرانى نيز از قاعده مسلّم و سنّت قطعى در نماز قصر ، سود جسته و روايت عبداللّه بن سنان را به سبب تعارض آن با قواعد مشهور فقهى نپذيرفته است. (2) متن روايت از امام صادق عليه السلام چنين است : المَكارى إذا لم يستقرّ فى منزله إلّا خمسة أيّام أو أقلّ ، قصّر فى سفره بالنهار ، و أتمّ صلاة الليل ، و عليه صوم شهر رمضان ... ؛ (3) هنگامى كه ساربان در محلّ فروش [ يا منزلش ] فقط پنج روز يا كمتر مى ماند ، در

.


1- .الكافى ، ج 7 ، ص 301 .
2- .الحدائق الناضرة ، ج 11 ، ص 400 .
3- .كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 281 ، ح 1278 .

ص: 266

ج : عقل

سفر ، نمازهاى روزانه را شكسته مى خوانَد و نماز شب را تمام ، ولى روزه را بايد بگيرد. مخالفت حديث با قواعد ، در چند ناحيه است : جارى ساختن حكم قصر بر ساربان (مكارى) كه شغلش سفر و بايد مانند وطنش نماز را كامل بخواند ، و نيز تفاوت قائل شدن ميان نمازهاى روز (يعنى ظهر و عصر) و نماز شب (يعنى نماز عشاء) ، و تفصيل ميان حكم روزه و نماز كه هر دو تفصيل صحيح نيست. جالب توجّه اين كه منبع و سند حديث ، معتبر است و محدّث بحرانى با وجود پذيرش سند مى گويد : فكيف يمكن العمل بالخبر بمجرّد صحّة سنده مع اشتماله على هذه الأحكام الخارجة عن مقتضى الأُصول و القواعد؟ (1)

ج : عقلعقل ، پيامبر درونى انسان و راهبر او به سوى حقيقت ، و مرجع تشخيص و داورى او در ميان حقّ و باطل است و اگر اين قدرت خدادادى در انسان از اعتبار بيفتد ، ديگر هيچ ستون قابل اعتمادى در خيمه معارف بشرى نداريم. امام رضا عليه السلام در پاسخ به ابن سكّيت (از راويان دانشمند و اديب و اصحاب خاصّ امام) كه از حجّت بر مردمان پرسيده بود ، مى فرمايد : العقل يُعرف به الصادق على اللّه فيصدّقه ، و الكاذب على اللّه فيكذّبه؛ (2) حجّت كنونى بر مردمان ، عقل است كه بدان ، راستگو بر خدا را از دروغگوى بر خدا تشخيص مى دهى ، تا راستگو را تصديق و دروغگو را تكذيب كنى. همچنين از حديث پيامبر اكرم _ كه امام صادق عليه السلام آن را براى سكّونى روايت مى كند _ مى توان اين معنا را استنباط كرد كه مى فرمايد : إنّ على كلّ حقٍّ حقيقةً ، و على كلّ صوابٍ نورا ... ؛ (3) بر هر حقّى ، حقيقتى است و بر هر درستى ، نورى تابيده است.

.


1- .الحدائق الناضرة ، ج 11 ، ص 398 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 25 .
3- .همان ، ص 69 ؛ المحاسن ، ج 1 ، ص 226 ، ح 150 .

ص: 267

اگرچه دنباله حديث به قرآن اشاره دارد ، امّا صدر حديث ، بشارت دهنده وجود راه ديگرى براى كسانى است كه ديده دل آنان ، گشوده است و نور باطن را يافته اند. نكته مهم در معيار عقل ، گستره ثبوتى و اثباتى اين معيار است. عقل به چه معناست؟ آيا يك معنا دارد؟ و اگر چند معنا دارد ، آيا همه آنها و يا تنها برخى از آنها در اين عرصه به كار مى آيند؟ همچنين ، آيا عقلِ همگان و يا فقط عدّه خاصى معيار است و نيز همه احكام عقل ، حتّى احكام نظرى و استدلال هاى تو در توى آن هم حجّت است؟ اينها ، همه پرسش هايى است كه تا به آنها پاسخ نگوييم ، نمى توانيم بهره چندانى از اين معيار ببريم . امّا آنچه مسلّم است ، مخالفت محتوا با احكام روشن و عمومى عقل كه قابل فهم همگان است ، حديث را از اعتبار مى اندازد. گفتنى است احاديثى اين چنين ، به غايت اندك اند و در مقايسه با احاديث قابل فهم و پذيرش ، به شمار نمى آيند و آنچه نيز نام «حديث» گرفته است ، در كتاب هاى «موضوعات» كه به همين منظور نوشته شده ، مورد نقد و ردّ قرار گرفته اند. بسيارى از اين احاديث ، از حوزه اديان ديگر به اسلام راه يافته است و تعداد فراوانى از آنها (مانند «اسرائيليات» ) ، به معصومان ما منسوب نيستند و تنها از زبان تازه مسلمانانى صادر شده است كه به سبب معاصر بودن با پيامبر صلى الله عليه و آله ، صحابى نيز ناميده شده اند. اين احاديث از نظر سندى نيز اشكال دارند و به اصطلاح ، «موقوف» هستند. (1) مثال اوّل ، حديث منسوب به ابوهريره است كه نقل كننده سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ به چگونگى خلقت خداست : إنّ اللّه خلق خيلاً فأجراها فعرقت ، فخلق نفسه من ذلك العرق؛ (2) خداوند ، اسبى را آفريد و سپس ، آن را دوانْد تا عرق كرد . آن گاه خودش را از آن آفريد . مثال دوم ، حديثى است كه ساخته شدن شير در بدن مادر نوزاد دختر را به مثانه او مرتبط مى كند ، كه با واقعيت خارجى سازگار نيست ، هر چند بتوان به حكم فقهى و

.


1- .در تفاسير متقن و بويژه الميزان ، اين گفته هاى حديث ناميده شده ، نقد شده اند ، ر . ك : الميزان ، ج 3 ، ص 186؛ ج 15 ، ص 369 و... .
2- .الموضوعات ، ابن جوزى ، ج 1 ، ص 105 .

ص: 268

د : ضروريات مذهب

اعتبارى صدر حديث در تفصيل ميان نجاست بول غلام و جاريه تا غذا خور شدن ، گردن نهاد و آن را حمل بر استحباب و يا تقيّه نكرد. (1) روىَ عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: لبن الجارية و بولها يُغسل منه الثوبُ قبل أن تَطعَمَ؛ لأنّ لبنها يخرج من مثانة أُمّها ، و لبن الغلام لا يُغسل منه الثوب قبل أن يَطعَمَ ، ولا بوله ؛ لأنّ لبن الغلام يخرج من المَنكِبَين و العَضُدين؛ (2) شير [ خورانده شده به ] نوزاد دختر و بول او ، تا زمانى كه غذا خور نشده ، [ نجس ]است و جامه آلوده به آن ، شسته مى شود ؛ زيرا شير او از مثانه مادرش بيرون مى آيد ، ولى شير و بول پسر ، پيش از غذا خور شدن نجس نيست ، چون شير پسر از شانه ها و بازوها بيرون مى آيد. در پايان ، سخن شيخ مفيد را نقل مى كنيم. وى ، از معدود عالمان بزرگى است كه قرآن و حديث و فقه و تاريخ و كلام را با هم گرد آورد و تسلّط او در مباحث عقلى و نقلى ، زبانزد عامّ و خاص بوده است. او به هنگام تصحيح كتاب الاعتقادات شيخ صدوق ، چنين مى نويسد : إن وجدنا حديثا يخالف أحكام العقول طرحناه؛ (3) اگر حديثى مخالف با احكام عقلى بيابيم ، آن را دور مى افكنيم.

د : ضروريات مذهبضرورى مذهب ، يعنى آنچه به تواتر براى گروندگان به آن مذهب ، نقل و يا اثبات شده است و پيروان مذهب ، ترديد در آن را روا نمى بينند و هيچ مخالفت و انكارى را نسبت به آن برنمى تابند . براى مثال ، مسلمانان هيچ گاه نمى پذيرند كه پيامبر بزرگ اسلام ، مرتكب گناهى گردد و شيعه به هيچ روى ، نسبت دادن كار ناشايست را به ائمه معصوم خود و پيامبران برنمى تابند ؛ اگرچه در تعريف و تعيين گستره و مصداق هاى ضرورى دين و مذهب ، اختلاف هايى به چشم مى آيد و از اين رو ، مشكلى مانند معيار عقل را در پيش رو

.


1- .ر . ك : وسائل الشيعة ، ج 2 ، ص 1003 ، ح 4 .
2- .كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 68 ، ح 157 .
3- .تصحيح الاعتقاد ، ص 149 .

ص: 269

ه : تاريخ قطعى

دارد ، امّا به هر حال ، مى توان آن را محكى براى نقد روايت دانست. امامان ما در بحث عصمت انبيا ، به ردّ اخبارى پرداخته اند كه پيامبران را مانند افراد عادى ، داراى گناه و خطا مى دانند . امام رضا عليه السلام ، در نقد گمان نادرست عالمان معاصرش در باره ازدواج حضرت داوود عليه السلام با بيوه اوريا ، عصمت پيامبران را گوشزد مى كند و سپس ، حقيقت ماجرا را بيان مى دارد. گمان نادرست عالمان معاصر داوود عليه السلام چنين بوده است كه داوود عليه السلام ، در هنگام خواندن نماز ، پرنده زيبايى را مى بيند. نمازش را قطع مى كند و در تعقيب آن ، چشمش به همسر اوريا مى افتد و از اين رو ، اوريا را به جبهه جنگ مى فرستد تا كشته شود و داوود بتواند با همسرش ازدواج كند . امام رضا عليه السلام پس از ردّ اين خبر ، بيان مى دارد كه در دوران حضرت داوود ، با همسر شهيد ازدواج نمى كردند و آنان تا پايان عمر ، بدون شوهر مى ماندند . خداوند به داوود فرمان داد اين عادت ناپسند را بشكند. اين داستان ، مشابه ازدواج پيامبر اسلام با زينب ، همسر پسرخوانده اش زيد بن حارثه است. (1) روايت ديگرى كه پيش دانسته هاى ضرورى ما مانع پذيرش و اعتبار آن مى گردد ، حديث «رفع تكليف از شيعه» به طور كلى يا در شب و روز خاصّى است كه با ضرورى دين ، يعنى مكلّف بودن همه آدميانِ بالغ و عاقل ، در تضادّ است ، و نيز با روايات متعدّدى كه شيعيان را به عمل و طاعت فرا مى خوانَد و از پيروى غاليان و اكتفا نمودن به شيعه پنداشتن خود و داشتن ولايت ، بازمى دارد. (2) احاديث «رفع قلم و تكليف» اگر هم به معناى رفع تكليف باشد ، منحصر به ديوانگان ، كودكان ، غافلان و افرادى از اين قبيل است كه در علم فقه و اصول ، مورد بحث قرار گرفته و تعدّى از آن به ديگران و زمان هاى خاص مانند روزهايى از ربيع الاول ، نيازمند دليل معتبر است.

ه : تاريخ قطعىتاريخ قطعى ، به منزله كاشف واقعيت خارجى است و حديث نمى تواند با واقعيت خارجى در تعارض باشد. از اين رو ، تاريخ قطعى مى تواند معيارى براى ردّ احاديثى باشد كه

.


1- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 11 ، ص 72 _ 74.
2- .ر . ك : صفات الشيعة ، صدوق ؛ وسائل الشيعة ، ج 1 ، ص 85 ، باب تأكّد استحباب الجدّ والاجتهاد فى العبادة.

ص: 270

گزارشگر يك واقعيت خارجى اند. اگر از ديدگاه تاريخى ، وقوع اين امر ممكن نباشد ويا بسيار دور از ذهن و واقعيت باشد ، حديث مشتمل بر آن از اعتبار مى افتد . به ديگر سخن ، اين معيار ، مانند ساير معيارها و به ويژه معيار عقل ، حقيقت را براى سنجش احاديث و گزارش هاى نامعتبر ، به عرصه مى آورد و باطل را از ميدان ، بيرون مى كند. گفتنى است تعدّد نكات متعارض در متن حديث ، چنان از اعتبار حديث مى كاهد كه مى توان در نهايت ، حكم به ساختگى بودن آن داد ، هر چند در كتاب هاى معتبرى نقل شده باشد . مثال اوّل : در كتب حديث ، اين روايت از ابن عبّاس نقل شده است: لمّا هاجر رسول اللّه صلى الله عليه و آله من مكّة إلى المدينة و ابتنى بها مسجدا و أنس أهل المدينة به و علت كلمته و عرف الناس بركته و سارت إليه الركبان و ظهر الإيمان و دُرِس القرآن وتحدّث الملوك و الأشراف و خاف سيف نقمته الأكابر و الأشراف ، هاجرت فاطمة مع أمير المؤمنين عليهماالسلام و نساء المهاجرين ، و كانت عائشة فيمن هاجرت معها ، فقدمت المدينة ، فأنزلها النبيّ صلى الله عليه و آله على اُمّ أيّوب الأنصارى. خطب رسول اللّه صلى الله عليه و آله النساء ، و تزوّج سَودَة أوّل دخوله المدينة ، فنقل فاطمة إليها ، ثمّ تزوّج اُمّ سَلَمة بنت أبى اُميّة ، فقالت اُمّ سَلَمة : تزوّجنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفوّض أمر ابنته إليَّ ، فكنت أؤدّبها و أدلّها ، و كانت واللّه آدب منّي ، و أعرف الأشياء كلّها ، و كيف لا يكون كذلك و هى سلالة الأنبياء ، صلوات اللّه عليها و على أبيها و بعلها و نبيّها؛ (1) چون پيامبر خدا از مكّه به مدينه مهاجرت كرد و مسجدى در آن ساخت و اهل مدينه با ايشان مأنوس شدند و كارش بالا گرفت و مردم به بركت وجودش پى بردند و به او روى نمودند و ايمان و درس قرآن پديدار شد و بزرگان از او سخن گفتند و از شمشير انتقامش هراسيدند ، فاطمه عليهاالسلام نيز با امير مؤمنان عليه السلام و ديگر زنان مهاجران و همچنين عايشه مهاجرت كرد ، و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر خانه امّ ايّوب انصارى فرود آورد . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله از زنان ، خواستگارى كرد و در بدو ورود به مدينه با سوده ازدواج كرد و فاطمه عليهاالسلام را به خانه او آورد و پس از آن ، با امّ سلمه دختر ابو اميّه ازدواج نمود. امّ سلمه در اين باره مى گويد: «پيامبر خدا با من ازدواج كرد و امور دخترش را به من سپرد و من ، او را آموزش داده ، ارشاد مى كردم و به خدا سوگند از من مؤدّب تر و به

.


1- .دلائل الإمامة ، ص 81 ، ح 21 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 10 ، ح 16 .

ص: 271

همه چيز آگاه تر بود ، و چگونه چنين نباشد كه او از تبار پيامبران بود ، درود خدا بر آنها و بر پدر و همسر و پيامبرش!» . با دقت در اين روايت ، تعارض آن را با تاريخ مى يابيم ؛ زيرا اين روايت ، با چند گزارش مشهور تاريخى سازگار نيست: الف _ پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از رسيدن امام على عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام ، به مدينه داخل نشد و چندين روز در محلّه قبا ماند ، تا على عليه السلام و همراهانش به ايشان برسند. ب _ ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با سوده ، اگرچه پس از خديجه و در سال هاى آخر اقامت حضرتش به مكّه بوده ، اما در مكّه و پيش از هجرت بوده است ، نه در مدينه. ج _ در گزارش هاى تاريخى ، حضور عايشه در كاروان امام على عليه السلام به چشم نمى آيد و وى ، همراه حضرت فاطمه عليهاالسلام نبوده است. د _ امّ سلمه ، بيش از يك سال پس از ازدواج حضرت فاطمه عليهاالسلام با على عليه السلام ، به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و سپردن زن شوهر كرده به كسى براى تربيت ، مرسوم نبوده است. تاريخ علمى ، نقش ديگرى نيز در نقد حديث دارد. تاريخ مى تواند خطا و تصحيف در كتابت و نقل حديث را نيز نشان دهد ، مانند آنچه در باره روايت حسن بن بكّار صيقل ، از امام رضا عليه السلام گفته اند. متن روايت چنين است: بعث اللّه محمّدا لثلاث ليال مضين من رجب ، فصوم ذلك اليوم كصوم سبعين عاما؛ (1) خداوند ، محمّد را سه شب از رجب گذشته ، به پيامبرى برانگيخت و ازاين رو ، روزه آن روز ، برابر با روزه هفتاد سال است . سعد بن عبداللّه ، از محدّثان بزرگ قم در قرن سوم هجرى ، بر اساس تاريخ مشهور بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى گويد : كان مشايخنا يقولون : إنّ ذلك غلط من الكاتب ، و ذلك أنّه ثلاث ليال بقين من رجب؛ استادان (2) ما مى گويند: [ آوردن ] اين [ تاريخ ، ناشى ] از اشتباه كاتبان است و درست

.


1- .فضائل الأشهر الثلاثة ، ص 21.
2- .فضائل الأشهر الثلاثة ، ص 21 ، ذيل ح 7.

ص: 272

آن ، سه شب مانده از رجب است. در پايان ، بر اين مسئله تأكيد مى ورزيم كه نقد معتدلانه به هيچ روى ، ردّ و انكار خيل عظيمى از روايات را بر نمى تابد ، و معيارهاى نقد محتوايى ، ورود انگيزه هاى شخصى و هواى نفسانى را به عرضه نقد نمى پذيرد . نقد حديث نيز ، شيوه ها ، ضابطه ها و عملكردهاى ويژه خود را دارد ، و خوشبختانه پيشينه فرهنگى حديث از اين اندوخته علمى ، پر بهره است. ما نمونه هاى بسيارى را در مقاله عرضه حديث ارائه داده ايم ، و ضميمه آنها به اين مقاله ، مى تواند شاهد ادعاى ما باشد . مشتاقان به آگاهى بيشتر از نقد حديث را به كتاب وضع و نقد حديث از همين قلم ارجاع مى دهم . (1)

.


1- .اين كتاب ، كار مشترك دانشكده علوم حديث و سازمان سمت است .

ص: 273

تفسير روايى به روايتى ديگر
چكيده
درآمد
كاستى هاى شيوه متداول

به عبارت ديگر ، آنان هر آيه از قرآن را مبناى گردآورى روايات قرار داده و بدين سان رواياتى را سامان داده اند كه تنها محور مشترك آنها ، ارتباط آنها با آيه و ناظر بودن آنها به يك آيه معين است . اگر چه برخى روايات ناظر به آيه ، تنها بخشى از آيه را مدّ نظر قرار داده اند ، اما ارتباط آنها با آيه به گونه اى بوده است كه در يك نظر معمولى و عرفى ، مى توانيم آن را ناظر به آيه بدانيم ، بى آن كه لازم باشد در معنا و مفهوم و مراد جدّى حديث ، كندوكاوى به عمل آوريم . در اين قالب ، مى توان عنوان گردآورنده هر چند حديث مشابه را ، همان آيه مورد نظر آن روايات قرار داد و حتى با شماره سوره و آيه ، آنها را از هم متمايز نمود . به ديگر سخن ، نه موضوع واحدى مبناى گردآمدن اين روايات بوده و نه چون مسندهاى حديثى ، راوى واحدى در ميان آنها ، وجود دارد تا مبناى وحدت اعتبارى گردد و تنها در مواردى كه آيه كوتاه و موضوع آيه يگانه است ، سبب شده كه روايات وحدت موضوعى بيابند و به اعتبار عدم تعدد موضوعات آيه ، حول يك محور و يك موضوع بچرخند ، ولى اين مقصود اصلى مؤلف و مفسر نبوده و تنها به صورت اتفاقى صورت مى پذيرد و در مورد آيه هاى بزرگ نيز زمينه تحقق ندارد . اين شيوه در دوره شكوفايى مجدد حديث واوج گيرى اخباريان در قرون يازدهم و دوازدهم دوباره رويكرد جارى محدثان مفسّر شد و دو كتاب بزرگ نور الثقلين از شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى (م 1112 ق) و البرهان ، نوشته سيد هاشم حسينى بحرانى (م 1107 ق) به همين سبك و سياق پديد آمدند و كنز الدقايق _ كه حاصل عنايت به هر دو تفسير است _ نيز به همين گونه شكل گرفت . (1)

كاستى هاى شيوه متداولپرسش اساسى در اينجا اين است كه اين گردآورى ها تا چه حدّ نظر ائمه عليهم السلام و آراى پيشوايان ما را در باره آيه مورد نظر بيان مى كنند و تا چه اندازه قابل احتجاج هستند . به

.


1- .كنز الدقائق و بحر الغرائب ، محمّد بن محمّد رضا قمى مشهدى (از مشاهير قرن دوازدهم هجرى) .

ص: 276

عبارت ديگر ، آيا مى توان ، به مجموع آنها اكتفا كرد و نظر حاصل از آنها را برداشتى مستند به امامان عليهم السلام دانست ؟ آيا تأليف يك تفسير جامع روايى بدان سان كه همه روايات كتاب هاى تفسيرى را گرد آورد و پس از درهم كردِ آنها و حذف تكرارى ها ، مى تواند جايگزين همه آنها شود و ما را از رنج جستجو برهاند . به عبارت اصولى و شبيه به آنچه در فقه مى گويند ، آيا تفسير روايى جامعى اين چنين ، ما را به سرحدّ «يأس عن الفحص» و اطمينان عرفى از نيافتن حديثى ديگر در ارتباط با موضوع و يا موضوعات آيه مى رساند ؟ سخن در اين نيست كه مؤلّفان ارجمند تفاسير روايى در يافتن و سپس تنظيم احاديث ناظر بر آيه به خطا يا صواب رفته اند ، بلكه سخن از تماميت اين شيوه و قابليت احتجاج به مجموع اين روايات براى تعيين نظر دقيق ائمه عليهم السلام است . فراموش نشود كه تنها مسئله تعبّد و تنجّز و حجيّت و رفع تكليف نيست (1) ، بلكه اينجا مسئله فهم قرآن و كلام الهى است و جنبه اقناعى برداشت حاصل آمده از مجموع روايات و كاشفيت آن از مراد و مقصود قرآن و يا حداقل عدم مخالفت آن با ظاهر قرآن نبايد فراموش شود . از سوى ديگر ، سخن بر سر اين نيست كه آيا تفسير روايى به تنهايى حجّت و كارگشاست يا بايد همچون شيخ طوسى رحمه الله و طبرسى رحمه الله در التبيان و مجمع البيان ، كلام هاى ادبى و گزاره هاى ديگر علوم را هم گرد آورد و آنها را در تفسير دخالت داد ؛ چون فرض بر اين است كه در يك تفسير جامع و اجتهادى ، بايد نظر هر حوزه به طور مستقل شناخته و از انتساب آن به مأخذ خود اطمينان حاصل شود و سپس به گفتگوى ميان آن و حوزه هاى ديگر ، گوش جان سپرد و تأثير و تأثر هر يك را در نظر آورد و به برآيند نهايى مجموع آنها حكم داد .

.


1- .گفتنى است در حجّيت روايات غير فقهى ، مانند روايات تفسيرى و يا روايات در حوزه عقايد ، بيشتر مبناى طريقيت و كاشفيت ، مورد پذيرش است و نه مبناى منجزيت و معذّريت (ر . ك : حكمت و انديشه دينى ، رضا برنجكار ، ص 131 _ 132 ؛ مجله پيام جاويدان ، ش 6 ، مقاله «جايگاه روايت در تفسير قرآن» ، ص 68) .

ص: 277

شيوه پيشنهادى
نمونه اوّل

اين بدين معناست كه بايد نظر نهايى حوزه روايات تفسيرى و استناد آن به گويندگان معصوم روايت معلوم گردد و آنگاه آن را با آنچه لغويان و اديبان و ديگر كارشناسان حوزه مربوط به آيه مى گويند ، رويارو نمود . پس بحث در همين جا در مى گيرد كه آيا نظر پيشوايان دين به اين طريق ، يعنى گرد آورى روايات ذيل يك آيه ، حتى با فحص كامل در همه كتب تفسير روايى به دست مى آيد و يا بايد به ديگر كتب حديثى و به گونه اى ديگر نيز مراجعه نمود ؟

شيوه پيشنهادىپاسخ ما به اين سؤال آن است كه شيوه معمول ، لزوما ما را به همه احاديث ناظر به آيه نمى رساند ؛ اگر چه ممكن است در برخى موارد كارا ، درست و كامل باشد و پس از فحص به شيوه ما نيز چيزى نتوان بر آن افزود اما به جهت امكان و احتمال قابل اعتناى افزوده شدن روايات ديگر نمى توان از اين شيوه چشم پوشيد . نتيجه منطقى اين ادعا ، در صورت صحت ، آن است كه در همه موارد بايد اين شيوه را نيز ضميمه كرد تا يا حديثى ديگر را يافت و يا به «يأس عن الفحص» معتبر دست يافت . (1) بحث اصلى در اثبات اين ادعاست . ما بايد بتوانيم احاديثى را نشان بدهيم كه ناظر به آيه اى از آيات قرآن هستند ، اما در هيچ يك از روايات تفسيرى نيامده اند؛ زيرا ، به نگاه عرفى ، ناظر به آيه محسوب نمى شوند تا به هنگام مطالعه اجمالى به قصد گردآورى روايات تفسيرى به چشم آيند و اخذ گردند .

نمونه اوّلنمونه اى از اين روايات را در روزهايى كه با سرورانى عزيز به مباحثه تفسير سوره زلزله اشتغال داشته و در آيه « وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا » مداقّه مى كردم ، يافتم . تفسيرهاى

.


1- .مشابه اين وضعيت در بحث از معناى لغت مطرح است كه حتى جمع آورى همه نظريات لغويان به تنهايى حجّت نيست و تنها در صورت حصول اطمينان و يا جستجوى كامل از كاربردهاى متعدد لغت ، مى توان بدان رسيد و احتجاج كرد . اين بحث را اصوليان در مباحث ظنّ معتبر و غير معتبر طرح مى كنند و صاحب اين قلم نيز در كتاب روش فهم حديث بدان پرداخته است .

ص: 278

موجود ، «اثقال» را به معناى مردگان و يا جواهرات و گنج هاى زمين دانسته كه به هنگام دميدن و نفخ در «صور» و يا پيش از آن ، از زمين بيرون ريخته مى شوند (1) . اما اشكال در اين است كه جواهراتْ جزيى از زمين هستند و معنا ندارد كه بخشى از زمين بر آن سنگينى كند ، مگر آن كه معنايى مجازى براى آن قايل شويم . مردگان نيز همان زندگان ، بر پوسته زمين هستند و اگر سنگينى به حساب آيند ، قبلاً و پيش از دفن در زمين هم بر روى آن بوده ، سنگينى خود را داشته اند . مراجعه به كتاب هاى تفسير روايى موجود ، اين مسئله را حل ننموده و پيشنهاد شد تا به وسيله رايانه ، تركيب هاى معمولى ، اصطلاحى و مجازى «ثقل» و هيئت هاى گوناگون آن را به دست آوريم و از كاربرد آن در حوزه انديشه و كلام معصومان عليهم السلام آگاه شويم . بر اساس اين شيوه ، روايتى يافت شد كه هم معناى آيه را توضيح مى دهد و هم پيوند آيه را با آيه هاى قبل و بعد خود مستحكم تر مى سازد . اين روايت بدين گونه به دست آمد كه مفهوم ثقل و سنگينى در روايات پيگيرى شد؛ با اين فرض كه محتمل است ائمه عليهم السلام اين لفظ و يا هيأت هايى مشابه را از آن با همان مفهوم و با نظر به آنچه از آيه فهميده اند ، در سخنان و يا ادعيه و مناجات هاى خود به كار برده اند . و بر حسب حسن اتفاق روايتى در ذيل آيه دوم سوره نساء يافت شد . اين متن چنين است : عن أبي عبد اللّه ، أو عن أبي الحسن عليه السلام « إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا » قال: هو ممّا يخرج من الأرض من أثقالها؛ (2) آن گناهى بزرگ است ، يعنى از چيزهاى سنگينى است كه زمين از خود اخراج مى كند . اين روايت به سهولت توضيح مى دهد كه يكى از افراد و مصاديق «ثقل» در فرهنگ دينى ، يعنى سنگينى گناه _ كه تعبير ديگر آن در قرآن «وزر» است _ كه مشابه همين

.


1- .ر . ك : تفسير القمى ، ج 2 ، ص 433 ؛ البرهان ، ج 5 ، ص 495 ؛ نور الثقلين ، ج 5 ، ص 648 ؛ الصافى ، ج 5 ، ص 357 ، الميزان ، ج 20 ، ص 484 .
2- .تفسير العياشى ، ج 1 ، ص 217.

ص: 279

معناست . اين معنا «ايحاء» و الهام خداوند به زمين (1) و شگفتى انسان از آن (2) و اخبار زمين (3) را نيز به روشنى قابل فهم و به راحتى قابل تصديق مى كند و آيه هاى سوره را در يك سازواره هماهنگ در جاى خود مى نهد. در ترتيب آيه ها دقت شود . مفهوم آيه دوم ، يعنى اخراج زمين موجب شگفتى انسان و سؤال او مى شود . آيا اين معنا با خروج گنجينه ها و كالاها و يا اجساد مردگان سازگارتر است يا با خبر دادن زمين نسبت به گناهان و جرم هاى انسان ، كه بر صفحه دل زمين سنگينى مى كند ؟ آشنايان با قرآن مى دانند كه روايت يافت شده ناظر به بخش پايانى آيه دوم سوره نساء در اوايل قرآن است كه خوردن مال يتيم را گناه كبيره و سنگين دانسته است. (4) امام معصوم از رهگذر علم خاص خويش به قرآن اين آيه را به يكى از دورترين آيه ها از آن در ميان سوره هاى آخرين قرآن پيوند زده است و با آن كه ظاهر روايت ناظر به تفسير آيه سوره نساء است ، اما با تطبيق روشنگرانه و بسيار زيباى امام عليه السلام ، معناى آيه « وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا » در سوره زلزله نيز براى ما آشكار و روشن مى شود. اشكال نشود كه اين روايت نيز از يك تفسير روايى به دست آمده است ، زيرا عياشى مفسِّر و محدِّث بزرگ ناقل اين حديث ، آن را در ذيل آيه دوم سوره نساء آورده ، و به احتمال فراوان ، به سبب ارتباط صريح و روشن روايت با اين آيه ، همچون ديگر مفسران و مؤلفان تفسير روايى آن را در جايى ديگر نياورده است . هرچند قضاوت قطعى در اين باره ، با توجه به در دسترس نبودن بقيه تفسير عياشى ، ممكن نيست ، اما نيامدن روايت در ذيل آيه سوره زلزله از سوى بقيه مفسران ضعف روش و يا كمبود فحص به سبب نبود امكانات را نشان مى دهد. (5) پرسش ما اين است: آيا ما نيز با امكانات فحص و جستجوى

.


1- .بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا .
2- .وَ قَالَ الْاءِنسَ_نُ مَا لَهَا .
3- .يَوْمئذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا .
4- .وَلَا تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُواْ أَمْوَ لَهُمْ إِلَى أَمْوَ لِكُمْ إِنَّهُو كَانَ حُوبًا كَبِيرًا .
5- .ر . ك : نور الثقلين ، ج 1 ، ص 438 ؛ البرهان ، ج 1 ، ص 338 ؛ كنز الدقايق ، ج 1 ، ص 351 ؛ بحار الأنوار ، ج 79 ، ص 270 ، ح 12 ، همه به نقل از العياشى اين روايت را فقط در ذيل آيه دوم سوره نساء آورده و در آيه دوم سوره زلزله هيچ اشاره اى به آن نكرده اند .

ص: 280

نمونه دوم

بسيار گسترده تر از طريق معجم ها و رايانه به آنچه در تفاسير ، ذيل آيه ، آمده بسنده كنيم؟

نمونه دومنمونه ديگر ما اشكال قبلى را نيز ندارد و حديث يافت شده از دايره تفاسير روايى بيرون است . اين نمونه را از يك تفسير معاصر به نام مناهج البيان اثر آيت اللّه ملكى ميانجى در ارائه معناى «زبانيه» در سوره علق مى آوريم (1) . مؤلّف گرانقدر ، پس از ارائه معناى لغوى «زبانية» (2) و نقل اقوال برخى مفسّران (3) چنين آورده است : وفى الصحيفة المباركة السجّادية فى دعائه عليه السلام لحملة العرش وملائكة اللّه المقرّبين : ... والزبانية الذين إذا قيل لهم : « خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ » ، ابتدروه سراعا ولم ينظروه؛ (4) و در صحيفه مباركه سجاديه در دعاى بر دوش كشندگان عرش و فرشتگان مقربان خداوند مى فرمايد : و فرشتگانى كه چون به آنان گفته شود : «او را بگيريد و به بندش كشيد و به دوزخش بسپاريد» ، به سرعت و بى مهلت چنين كنند . اين دعا اصناف فرشتگان را ياد مى كند و در توصيف «زبانية» جمله هاى فوق را آورده و معناى آن را به روشنى بيان نموده است . جالب توجه آن كه امام سجّاد عليه السلام براى توصيف اين واژه قرآنى ، از ديگر آيات قرآن بهره گرفته و بدين ترتيب ، تفسير روايى به تفسير قرآن به قرآن منتهى شده است . در همين سوره و ذيل آيه و آخر آن نيز اين مفسر ، تفسيرى برگرفته از معصوم را ارائه داده است و چون در تفاسير روايى آمده ، از آوردن آن صرفنظر مى كنيم .

.


1- .مناهج البيان ، الجزء الثلاثون ، ص 588 .
2- .ايشان معناى لغوى زبانية را از كتاب قاموس برگرفته است : «متمردّ الجنّ والانس والشديد والشرطى ، ج : زبانية» .
3- .معناى نقل شده از مجمع البيان است : «يعنى الملائكة الموكلّين بالنار» .
4- .الصحيفة السجادية ، دعاى سوم.

ص: 281

مبناى نظرى شيوه

مبناى نظرى شيوهاين شيوه در پس زمينه خود اين انديشه را دارد كه ائمه عليهم السلام قرآن ناطق و مجسّم هستند و سخنان آنان ، بازتاب آموزه هاى قرآنى است و بر همين اساس ، در حديث مشهور ثقلين ، همراه و عِدل قرآن دانسته شده اند . صرف نظر از ادّله كلامى مسئله ، آنان خود به اين نكته تصريح كرده اند كه ما هر چه مى گوييم ، مستند قرآنى دارد و برآمده از آن است . يك گزارش خواندنى در اين باره به ما مى گويد كه به گاه فرمودن همين موضوع ، يكى از شنوندگان ، خواهان تطبيق اين قاعده كلىِ اعلام شده از سوى ائمه عليهم السلام بر سخنانى مى شود كه امام در همان مجلس فرموده است . گزارش چنين است : الإمام الباقر عليه السلام : إذا حدّثتكم بشيءٍ فاسألوني من كتاب اللّه . ثمّ قال في بعض حديثه : إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهى عن القيل والقال ، وفساد المال ، وكثرة السؤال ، فقيل له : يابن رسول اللّه ، أين هذا من كتاب اللّه ؟ قال : إنّ اللّه عز و جل يقول : « لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَ_ح بَيْنَ النَّاسِ » ، (1) وقالَ : «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَ_مًا » (2) ، وقال : «لَا تَسْئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ » ؛ (3) هنگامى كه در باره چيزى با شما سخن گفتم ، دليل آن را از كتاب خدا از من بخواهيد . سپس امام در يكى از سخنانش فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از قيل و قال و تباه كردن مال و فراوانى سؤال نهى فرمود . گفته شد: اى فرزند پيامبر خدا ، اين در كجاى كتاب خداست ؟ فرمود : خداوند مى گويد : «در بسيارى از نجواى ايشان خيرى نيست ، مگر آن كه به صدقه دادن يا نيكى و اصلاح ميان مردم فرمان دهد» و مى فرمايد : «اموالى را كه خدا مايه قوام شما قرار داده ، به دست نابخردان مسپاريد» . همچنين مى فرمايد : «از چيزهايى مپرسيد كه اگر آشكار شود ، ناراحتتان مى كند» . پيامد پذيرش اين قاعده آن است كه آن روى سخن هم مقبول باشد ؛ يعنى اگر بتوان هر

.


1- .سوره نساء ، آيه 114 .
2- .همان ، آيه 5 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 60 ، ح 5 ؛ ج 5 ، ص 300 ، ح 2 ؛ التهذيب ، ج 7 ، ص 231 ، ح 1010 ؛ المحاسن ، ج 1 ، ص 419 ، ح 962 ؛ الاحتجاج ، ج 2 ، ص 169 ، ح 198 .

ص: 282

نتيجه عملى پذيرش شيوه

سخن معصوم عليه السلام را به قرآن مستند ساخت ، بايد بتوان تعدادى از آيات قرآن را يافت كه در سخنان معصومان عليهم السلام بازتاب يافته اند . اين از طريق قوانين منطقى نيز به سهولت قابل اثبات است ؛ چه قضيه كلى و عمومى «هر سخن معصوم مستند به آيه هاى قرآن است» مى تواند به صورت قضيه وجودى و موجبه جزييّه «برخى آيه هاى قرآن به شكل سخن معصوم درآمده اند» منعكس گردد . اين موضوع ، زمينه و دامنه جستجوى ما را براى فهم آيات قرآنى به پهنه همه روايات مى گسترد و از محدوده محدود روايات تفسيرى ، يعنى روايات با نظر مستقيم به آيه بيرون مى برد و نه تنها رواياتى كه تضمين و تلميح (1) به آيه را در بردارند شامل مى شود ؛ بلكه رواياتى را كه به يكى از مفاهيم كليدى مطرح شده در آيه ناظر هستند ، نيز در بر مى گيرد . براى نمونه ، براى فهم مقصود دو سوره مُعوَّذتين و برداشت ائمه عليهم السلام از اين آيات الهى ، بايد مفهوم «استعاذه» را در همه روايات پى گرفت ؛ زيرا بر طبق قاعده بيان شده در حديث قبلى ، همه آنچه را ائمه عليهم السلام در معناى «استعاذه» گفته اند ، قابل استناد به قرآن است كه ممكن است از همين دوسوره اخذ شده باشند و ممكن است از ديگر آيات مربوط به اين موضوع كه در هر حال بايد در ارتباط با تفسير هر آيه مربوط به استعاذه ، اين روايات را مورد تأمل قرار داد تا همان مفهوم باز تابيده در دل و جان ائمه عليهم السلام از قرآن استخراج شود .

نتيجه عملى پذيرش شيوهدر واقع ، در اين شيوه بايد همه آنچه را روايات معتبر در باره مفهومى از مفاهيم آيه بيان داشته اند ، گرد آورد و به گونه اى تفسير موضوعى روايى ارائه داد . در صورت پذيرش اين شيوه ، كار اندكى سخت تر مى گردد و لازم است براى درك يك آيه ، همه آنچه را ائمه عليهم السلام در آن باب گفته اند ، پى گرفت و گرد آورد و نسبت هاى ميان هر يك از آن روايات را سنجيد و سپس برآيند همه آنها را با ظاهر اوليه آيه مقايسه نمود و به آنچه حاصل مى آيد ، به عنوان يك تفسير واقعى روايى نگريست ؛ تفسيرى كه فقط كنار

.


1- .منظور از تضمين و تلميح همان معناى ادبى آن دو است .

ص: 283

هم نهادن روايات ناظر به يك آيه نيست ، بلكه تفسيرى است كه در صدد برآوردن بازتاب نور قرآن در دل و جان اهل بيت عليهم السلام است . بر اين مبناست كه همراه و همبر بودن قرآن و ائمه عليهم السلام نمودِ نمايان ترى مى يابد و هر چند كار مفسّر سخت تر مى گردد ، اما نتيجه آن قابليت استناد بيشترى به امامان عليهم السلام مى يابد . اگر بخواهيم اندكى سخت گيرى كنيم ، بايد بگوييم كه حتى با احتمال موفقيت اين شيوه در دستيابى به تعداد بيشترى از احاديث تفسيرى ، روش كهن متعارف حجّيت ندارد؛ چه در صورتى جستجو را بايد خاتمه داد كه از يافتن احاديث بيشتر يأس پديد آيد و بيشتر و پيش تر رفتن ، ارمغانى براى متتبّع به همراه نياورد ،اما با احتمال موفقيت اين روش منطقى يأس ما حجت نيست . اين درست شبيه اجتهاد فقهى پس از تأليف وسائل الشيعة است . هيچ مجتهدى نمى تواند در عصر كنونى به كتب اربعه حديثى بسنده كند و خود را از مراجعه به ديگر كتب حديث بى نياز ببيند ؛ زيرا احتمال وجود احاديث ديگر در كتاب هاى ديگر كه وسائل الشيعة آن را به خوبى اثبات كرد ، موجب مى شود تا فقيه خود را براى يافتن احاديث و دليل هاى مسئله موظّف به مراجعه به وسائل الشيعة و ديگر كتاب هاى حديثى بداند . در عصر كنونى نيز مفسّر اگر به روايات تفسيرى اهميت مى دهد _ كه مى دهد _ و اگر معتقد به كنار هم نهادن و نگاه مجموعى به آنهاست _ كه چنين است _ ، نمى تواند از جستجوى احاديثى كه هستند ، اما در كتب متعارف تفسير روايى نيامده اند ، چشم پوشى كند ؛ بويژه رايانه و طريقه ابداعى و تسهيل كننده «كليد واژه ها» در كنار معجم هاى لفظى و موضوعى ساده و متعارف ، دشوارى اين شيوه را آن اندازه كاهش داده است كه كوشش و صرف وقت در آن به عسر و حرج نينجامد. دليل اين مدعا كارى است كه هم اكنون در گروه تفسير بخش موسوعه نگارى در مركز تحقيقات دار الحديث در حال انجام است . در اين گروه بر مبناى همين شيوه ، افزون بر روايات تفسيرى نقل شده در كتاب هاى تفسير روايى مانند تفسير العيّاشى ، فرات ، الصافى ، نور الثقلين ، البرهان و حتى تفسيرهاى روايى اهل سنّت ، روايات مربوط به مفاهيم اساسى و كليدى هر آيه نيز جستجو و مطالعه

.

ص: 284

مى شود و آن دسته كه جنبه تفسيرى دارند و يا تطبيق و تأويلى روشنگر را عرضه مى دارند ، اخذ شده و به دسته نخستين روايات افزوده مى شوند؛ به عنوان مثال ، براى فهم آيات سوره «فلق» ، افزون بر روايات مربوط به «استعاذه» _ كه در سوره «ناس» ديده شده است (1) _ روايات مربوط به شرّ و حسد و حتى روايات مربوط به «سِحر» نيز مطالعه و بررسى شد . روايات سحر نمونه خوبى براى آن است كه نشان دهيم منظور از مفاهيم اساسى آيه ، فقط الفاظ به كار رفته در آن نيست ؛ چه هيچ يك از مشتقات سحر در آيه هاى سوره فلق به كار نرفته است ، اما مفهوم «نفّاثات فى العقد» (2) نزد ائمه بازتاب داشته و ائمه عليهم السلام از اين مفهوم با الفاظ مربوط به سحر ياد كرده اند . روايات مربوط به سحر از جهت ديگرى نيز لازم ديده شد تا نظر ائمه عليهم السلام در باره يكى از شأن نزول هاى گفته شده براى آيه دانسته شود . زيرا بيشتر مفسّران اهل سنّت نزول آيه را براى رفع سحر يهود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى دانند ، كه مورد مخالفت ائمه عليهم السلام و به تبع آنان ، مفسّران شيعه قرار گرفته است . جالب توجه اين كه برخى از مفسّران پيشين نيز در برخى موارد به اين روش نزديك شده اند و از اين رو ما مى توانيم شيوه خود را شيوه اى آزموده شده هم بدانيم . در همين سوره فلق ، حويزى ، مؤلف نور الثقلين روايات حسد را در تفسير خويش آورده است ؛ اما آنها روايات تفسيرى نيستند و معناى حسد را براى ما روشن نمى دارند ، بلكه بيشتر روايات نكوهش حسد است؛ اگر چه خطر حسد و وجه لزوم استعاذه از آن روشن مى گردد . (3) كار مجلسى در بحار الأنوار را نيز مى توان مصداق كم رنگى از اين شيوه دانست ،

.


1- .در كار فعلى از جزء آخر و از آخر قرآن به اول ، شروع شده است . گفتنى است كار ديگر بخش ، يعنى تهيه موسوعة ميزان الحكمة ، امكان مراجعه اوليه به روايات هر موضوع را آسان تر مى سازد ، در ميزان الحكمة قبلى نيز اين مراجعه با تعداد كمتر احاديث ممكن است .
2- .سوره فلق ، آيه 4 ، عموم مفسّران نيز مقصود آيه را زنان جادوگر دانسته اند .
3- .نور الثقلين ، ج 5 ، ص 722 .

ص: 285

نتيجه نهايى

مجلسى در بحار الأنوار آيات مربوط به هر موضوع را در آغاز باب مى آورد و سپس روايات مربوط به آن موضوع را در همان باب جاى مى دهد و از اين رهگذر يك تفسير موضوعى روايى به دست مى دهد كه اگر اين بخش از بحار الأنوار جدا گردد ، خود يك تفسير بزرگ روايى شيعى پديد مى آورد ، اما متاسفانه علّامه مجلسى رايانه و معجم هاى امروزى را در دسترس نداشته و تنها با تكيه به حافظه شگفت انگيزش مى توانسته آيات و روايات مربوط را در ذهن خود گرد آورد و آنهارا در كنار هم جاى دهد .

نتيجه نهايىكوته سخن آن كه همان گونه كه در نگارش حديث ، سبك مسندى كارا نيست و وحدت راوى نمى تواند محور تام و تمامى براى كنار هم نهادن احاديث باشد ، سبك متعارف تفسير روايى نيز كامل نيست و براى يافتن برداشت امامان از آيه نمى توان به آيات گردآمده پيرامون يك آيه بسنده كرد ، بلكه بايد مفاهيم اصلى آيه را نيز در روايات پى گرفت و همه سخنان پيشوايان را در باره آنها فراهم كرد . مبناى نظرى اين شيوه لزوم فحص تا رسيدن به يأس از يافتن حديث جديد است و بر اين اصل موضوعى استوار است كه سخنان ائمه عليهم السلام بازتاب مفاهيم قرآنى در روح و كلام آنان است .

.

ص: 286

بزرگ قميان
چكيده
هويت و تبار

بزرگ قميان«نگاهى به زندگى احمد بن اسحاق اشعرى»

چكيدهاحمد بن اسحاق اشعرى . بزرگ قميان در قرن دوم و سوم هجرى و از اصحاب خاصّ امام حسن عسكرى عليه السلام بوده است . او وكيل چند تن از ائمه متأخر عليهم السلام بوده و شخصيّت اجتماعى و علمى بزرگى داشته است . اين مقاله ، با بهره گيرى از دو دانش رجال و تاريخ ، سيمايى را با فاصله بيش از هزار سال از اين محدّث جليل القدر ترسيم كرده است . شخصيّت علمى او را با بررسى استادان ، شاگردان و آثار و احاديش و مكانت اجتماعى او را از طريق ارتباطات متعددش با امامان عليهم السلام به كاوش و نمايش نهاده ايم .

هويت و تبارابو على ، احمد بن اسحاق بن عبداللّه بن سعد بن مالك بن أحوص اشعرى قمى ، از شخصيّت هاى بزرگ شيعى مذهب در اواخر سده دوم و اوايل سده سوم هجرى است . (1) او ، از معدود افرادى است كه در روزگار چهار امام متأخر شيعه زيست و با همه آنان ارتباط داشت و مورد وثوق و تأييد همه آنها قرار گرفت. احمد ، از طايفه بزرگ اشعريان قم است. طايفه اى كه از بانيان قم در دوره تمدن

.


1- .ر . ك : فهرست أسماء مصنّفى ، نجاشى ، ص 91 ، ش 225 ، الفهرست ، طوسى ، ص 70 ، ش 78 ، قاموس الرجال ، تسترى ، ج 1 ، ص 393 ، ش 291 ؛ تسترى احتمالات ديگرى در نسب اجداد احمد بن اسحاق ابراز كرده است .

ص: 287

شخصيت اجتماعى

اسلامى هستند و حوزه علمى قم را در قرن هاى دوم ، سوم و چهارم ، پديد آورده و رونق بخشيدند. پدر احمد بن اسحاق و برادرش ، ابو الحسن على بن اسحاق ، هر دو از زمره راويان موثق هستند . (1) پدر ، از راويان و اصحاب امام صادق و امام كاظم عليه السلام است و برادر ، در دوره امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام است. برادر ، تأليفى نيز داشته كه احمد بن خالد برقى ، آن را روايت كرده است . (2) احمد بن اسحاق ، پسرى نيز به نام على داشته كه در اسناد برخى روايات ، نام او آمده و مى توان او را در شمار راويان شيعى به حساب آورد . (3) برخى عموزادگان و ديگر خويشان احمد بن اسحاق نيز ، در زمره راويان و محدثان بزرگ شيعه هستند كه نام و شرح حال آنان ، در كتاب هاى رجال و تراجم آمده است . (4)

شخصيت اجتماعىاحمد بن اسحاق ، چنان مشهور بوده است كه نجّاشى در ضمن شرح حال پدرش مى نويسد : «و ابنه احمد بن اسحاق ، مشهور» (5) . يعنى به جاى آن كه در تعريف پسر ، از سابقه پدر كمك گيرد ، در معرفى پدر ، به شهرت پسر ارجاع مى دهد و اين ، جاى استبعاد و انكار ندارد ؛ زيرا احمد بن اسحاق به تصريح رجال شناسان متقدّم شيعه ، وكيل چند تن از أئمه عليهم السلام و واسطه ارتباطى ايشان با شيعيان بوده است . همچنين نجاشى و شرح حال نگاران ديگر ، مانند شيخ طوسى و محمّد بن عمر كشّى ، اوصاف بلندى را در بيان جايگاه او آورده اند كه هر يك به تنهايى ، مى تواند او را از بزرگان

.


1- .ر . ك : فهرست نجاشى ، ص 72 ، ش 174 و ص 279 ، الفهرست ، ص 55 ، ش 55 و ص 158 ، ش 397 .
2- .فهرست نجاشى ، ص 280 ، ش 739 .
3- .كافى ، ج 5 ، ص 152 ، ح 17 .
4- .ر . ك : فهرست نجاشى و ديگر كتب رجال ذيل عنوان هاى اسحاق بن آدم ، احمد بن ادريس و احمد بن محمّد بن عيسى ، احمد بن عبد اللّه بن عيسى بن الحسن و ...
5- .فهرست نجاشى ، ص 73 ، ش 174 .

ص: 288

قوم قلمداد كند ، مانند «شيخ القميين» (1) ، «كبير القدر» (2) و... كه توصيف نخست بر آن دلالت دارد كه او بزرگ حوزه قم است و تعبير دوم ، به معناى داشتن سمت نمايندگى از سوى قميان ، در درگاه ائمه معصومين عليهم السلام است . احمد بن اسحاق ، جايگاه و منزلتى بزرگ داشته و از خواصّ اصحاب امام حسن عسكرى (أبو محمّد) عليه السلام بوده است. مقامى كه تنها ، تعداد اندكى از راويان بزرگ بدان نائل آمده اند. در كنار همه اين منزلت ها ، او وكيل امام حسن عسكرى عليه السلام هم بوده است و امام مهدى (عج) نيز اين وكالت را ابقاء و استمرار بخشيده و تا آخر عمر پربركتش ، او را در اين جايگاه نگاه داشته است. متون تاريخى متعددى حكايت از اين وكالت دارد . (3) در متون كهن و از رهگذر تأييد ائمه از وكلا و ثقات خويش ، با متن هايى رو به رو مى شويم كه اطمينان ائمه عليهم السلام را به احمد بن اسحاق به روشنى نشان مى دهد. كشّى ، در اختيار معرفة الرجال و نيز شيخ طوسى در «الغيبه» ، از أبو محمّد رازى آورده اند كه وى و احمد بن أبى عبداللّه برقى ، در محلّه عسكر [ سامرا ] با هم بوده اند كه پيكى از سوى امام عليه السلام (4) مى رسد و مى گويد: احمد بن اسحاق أشعرى و ابراهيم بن محمّد همدانى و احمد بن حمزة بن يسع ، همگى ثقه هستند . (5) همچنين امامان عليهم السلام ، مراقب اوضاع و احوال احمد بن اسحاق بوده و نيازهاى او را با كم ترين درخواست و به بهترين شكل برطرف مى كرده اند. كشّى در «اختيار معرفة الرجال» و ابن شهر آشوب در «المناقب» ، گزارش هاى جداگانه اى آورده اند كه هر چند به دو موضوع جدا از هم اشاره دارد ، اما در اين نكته مشتركند كه امام حسن عسكرى عليه السلام ، به نمايندگان ديگر خود فرمان و يا اجازه داده است كه نيازهاى مالى احمد بن اسحاق را

.


1- . «وافد القميين»
2- . ، «خاصّه أبى محمّد» . ر . ك : الفهرست ، ص 70 ، ش 78 ؛ فهرست نجاشى ، ص 91 ، ش 225 .
3- .ر . ك : كتاب سازمان وكالت ، ؟؟؟ .
4- .در متن گزارش كلمه «الرجل» است كه به احتمال فراوان منظور از او ، امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد ، زيرا همين تعبير از سوى ابو محمّد رازى درباره امام حسن عسكرى عليه السلام در گزارش هاى مشابه به كار رفته است . كشى ، ش 1008 تا 1010 .
5- .غيبت ، طوسى ، ص 417 ، ح 395 ، اختيار معرفة الرجال ، ص 600 ، ش 1053 .

ص: 289

برطرف سازند و يا مالى در اختيارش نهند تا بدهى هاى خود را بپردازد ، و حتى در گزارش كشّى ، جمله اى از امام وجود دارد كه با وجود آن كه احمد بن اسحاق تقاضاى وام كرده و قصد داشته كه آن را پس از بازگشت از حج بپردازد ، اما امام اين مال را نوعى صله براى او دانسته و حتى افزوده است كه پس از بازگشت ، باز هم هديه اى ديگر به او خواهد داد . (1) با يك نگرش تحليلى به اين گزارش ، امانتدارى و رعايت احتياط در اموال مردم را نيز از سوى احمد بن اسحاق درمى يابيم. او به مقتضاى وكالت و ارتباط با امام ، به طور مسلم توان بهره گيرى از اموال عمومى ، همچون وقف و حتى دارايى هاى خصوصى امام را داشته و حتى برايش ممكن بوده است كه با يك درخواست ساده از مردم قم ، هزينه سفر حج را كه چندان هم زياد نيست ، به دست آورد ، اما چشم بر همه اينها مى بندد و درخواست خود را تنها براى امام مى فرستد ، و طبعاً با جواب مثبت اين نمونه هاى جود و سخاوت روبرو مى شود . (2) گفتنى است ، نبايد تصور كرد كه ائمه عليهم السلام فقط نيازهاى مالى او را بر طرف كرده اند . يك گزارش تاريخى از كلينى ، نشان مى دهد كه ائمه عليهم السلام حتى براى رفع ديگر نيازهاى احمد بن اسحاق و حتى خويشان او ، با كرامت تمام و به كار بردن ولايت تكوينى خويش ، او را از مشكل بد خوابيدن و پسر عمويش را از بيمارى برص رهانيده اند . (3) احمد بن اسحاق ، اين جايگاه و منزلت و به ويژه مقام وكالت را ، با شايستگى تمام در دوران امامت امام مهدى (عج) نيز حفظ نموده و حتى آن هنگام كه به دليل سالمندى و كهولت ، تقاضاى بازنشستگى مى كند ، امام زمان عليه السلام به گونه اى بسيار محترمانه به او مى فهماند كه نيازى به اين درخواست نيست و چند صباحى بيشتر تا پايان عمر پربركتش نمانده است. گزارش تفصيلى اين موضوع را در كتاب دلائل الامامة ، نوشته محمّد بن جرير طبرى شيعى ، يافته ايم ، و گزارش هاى مشابه و يا مختصر را مى توانيم در كتاب هاى

.


1- .اختيار معرفة الرجال ، ص 599 ، ش 1051 .
2- .براى آگاهى از اختيار و تسلط او بر اموال ، ر . ك : كافى ، ج 7 ، ص 10 ، ح 7 و 1 ، 4 ، 517 .
3- .كافى ، ج 1 ، ص 514 ، ح 27 ؛ دلائل الإمامة ، طبرى ، ص 420 ، ش 383 .

ص: 290

ديگر بخوانيم . (1) ابن جرير طبرى چنين آورده است : و كان أحمد بن إسحاق القمّى الأشعرى شيخ الصدوق ، وكيل أبى محمّد عليه السلام ، فلمّا مضى أبو محمّد عليه السلام إلى كرامة اللّه عز و جل ، أقام على وكالته مع مولانا صاحب الزمان صلوات اللّه عليه ، تخرج إليه توقيعاته ، و يحمل إليه الأموال من سائر النواحى التى فيها موالى مولانا ، فتسلمها ، إلى أن استأذن فى المصير إلى قمّ ، فخرج الإذن بالمضىّ ، و ذكر أنّه لا يبلغ إلى قمّ ، و أنّه يمرض و يموت فى الطريق ، فمرض بحلوان و مات و دُفن بها رحمة اللّه ؛ (2) و احمد بن اسحاق اشعرى قمى ، بزرگ ، راستين و وكيل امام حسن عسكرى عليه السلام بود و چون امام عسكرى عليه السلام به سوى كرامت الهى رفت ، بر وكالت امام زمان (عج) ماند ، و توقيع هاى امام به سوى او بيرون مى آمد و اموال را از نواحى گوناگونى كه دوستداران امام در آن جاها بودند ، براى احمد بن اسحاق مى آوردند و او ، آنها را به امام تسليم مى كرد ، تا آن كه اجازه خواست به قم باز گردد و اجازه صادر شد ، امّا امام فرمود كه به قم نمى رسد و در ميانه راه بيمار مى شود و جان مى سپرد. احمد در حلوان بيمار گشت و همان جا درگذشت و به خاك سپرده شد . اگر چه در اين گزارش ، درخواست احمد بن اسحاق براى بازگشت به قم به صورت اجمالى مطرح شده است ، امّا گزارش خصيبى در كتابش ، الهداية الكبرى كه مربوط به شخص ديگرى به نام أبوالحسن على بن الحسن يمانى ، پيك جعفر بن ابراهيم است ، در ذيل خود ، مطلبى دارد كه علت درخواست احمد بن اسحاق را توضيح مى دهد. أبوالحسن على بن حسن ، پس از توقف سه روزه ، به زيارت امام زمان نائل مى شود و شاهد ورود نامه احمد بن اسحاق است. او مى گويد : احمد ، در اين نامه دو درخواست داشته است كه يكى اجابت مى شود ، اما در باره درخواست دوم ، امام به او چنين پاسخ مى دهد : إذا وافيت قمّ كتبنا إليك فيما سألت . و كانت الحاجة أنّه كتب يستعفى من العمل ، فإنّه قد شاخ و لا يتهيّأ له القيام به ، فمات بحلوان ؛ (3)

.


1- .ر . ك : الهداية الكبرى ، خصيبى ، ص 372 .
2- .دلائل الإمامة ، ص 503 و ر . ك : مدينة المعاجز ، ج 8 ، ص 97 .
3- .الهداية الكبرى ، حسين بن حمدان خصيبى ، ص 372 .

ص: 291

شخصيت علمى
اشاره

چون به قم رسيدى ، آنچه را خواسته اى ، برايت مى نويسيم . و احمد در نوشته اش چنين خواسته بود كه چون پير شده و توانايى انجام وظيفه ندارد ، استعفايش را بپذيرد ، اما در حلوان در گذشت . (1) گفتنى است احمد بن اسحاق ، در عرصه خدمات اجتماعى ، اثر مهم و ماندگارى نيز دارد و آن ، بناى مسجد مشهور امام حسن عسكرى عليه السلام در قم است. اين مسجد كه به امر امام حسن عسكرى عليه السلام بنا شده است ، هم اكنون آبادتر از گذشته برپاست و اخيراً در حال تجديد بناى كلى آن هستند. اين مسجد ، در چند صد مترى حرم حضرت معصومه عليهاالسلام و در كناره رودخانه قم قرار دارد ، و محل نماز جمعه و اعتكاف بوده است .

شخصيت علمىبررسى جايگاه علمى فردى مانند احمد بن اسحاق ، كه از راويان و محدثان نسبتا پر روايت (با بيش از 130 حديث) به شمار مى آيد ، نيازمند توجه به استادان و مشايخ او ، شاگردان و ناقلان حديث از وى ، و نيز كتاب ها و تأليفات اوست. همچنين كاوش در مضمون روايات پر دامنه و احاديث منقول در موضوعات متنوع فقهى ، كلامى ، تفسيرى و اخلاقى او ، مى تواند سيماى عالمانه او را دقيق تر نشان دهد ، تا ابعاد كوشش هاى علمى وى را دريابيم. خوشبختانه جناب آقاى عبدى ، بسيارى از اين روايت ها را در كتاب خود در باره احمد بن اسحاق آورده است (2) . احمد بن اسحاق ، در حوزه قم باليده و در حوزه عراق نيز حضور پيدا كرده است. او نزد استادان متعددى حديث خوانده و سپس آنچه را فرا گرفته ، به شاگردان خود منتقل كرده است. ما ابتدا نگاهى به استادان احمد بن اسحاق مى كنيم و سپس به بررسى مختصر شاگردان و كتاب هاى وى مى پردازيم .

.


1- .حلوان نام مشترك چندين شهر و روستا در ايران و عراق است . مقصود در اينجا شهر سرپل ذهاب در ميانه راه كرمانشاه به قصر شيرين است . مرقد احمد بن اسحاق در مجاورت اين شهر ، زيارتگاه بسيارى از راهيان كربلا است .
2- .ر . ك : ستاره سر پل ذهاب ، انتشارات فقه ، 1385 ، بى جا.

ص: 292

استادان

استادانيك نگاه ساده به اسناد ده ها روايت بر جاى مانده از احمد بن اسحاق ، به سهولت نشان مى دهد كه او نزد سه امام بزرگ شيعه ، يعنى امام جواد عليه السلام ، امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام شاگردى كرده و پاسخ سؤال هاى خود را از ايشان دريافت مى نموده است. اين مسئله ، به وسيله علم طبقات و رجال نيز تأييد مى شود و برقى و شيخ طوسى در كتاب هاى رجال خود ، وى را از اصحاب اين سه امام برشمرده اند. گفتنى است شيخ طوسى ، احمد بن اسحاق را در ميان كسانى كه از امام هادى عليه السلام روايت كرده اند ، نياورده ، امّا در فهرست خود ، نام كتاب او ، يعنى مسائل الرجال از امام هادى را ذكر كرده است و در كتاب هاى روايى خود مانند تهذيب الأحكام (1) روايت او را از امام هادى عليه السلام گزارش كرده است و گزارش هاى ديگر محدثان ، مانند كلينى در كافى (2) و صدوق در التوحيد (3) ، جاى ترديد نمى نهد كه او از آغاز امامت امام هادى عليه السلام و حتى پيش از آن ، در درگاه پدر بزرگوارش ، امام جواد عليه السلام ، حضور داشته است و حتى واسطه حل مشكلات قميان و طرح آنها به پيشگاه امام هادى بوده است (4) . به جز امامان بزرگوار عليهم السلام ، احمد بن اسحاق ، از بزرگانى مانند أبوهاشم جعفرى (5) ، هاشم الحناط (6) ، عبداللّه بن ميمون (7) ، زكريا بن محمّد (8) و نيز زكريا بن آدم (9) و حسن بن عباس بن حريش ، (10) از الفهرست طوسى (11) حديث نقل كرده است. اين همه ، از راويان

.


1- .تهذيب الأحكام ، ج 9 ، ص 192 ، ح 772.
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 97.
3- .التوحيد ، صدوق ، ص 109.
4- .ر . ك : دلائل الامامه ، طبرى ، ص 419 ، ح 383 ؛ معجم رجال الحديث ، خويى ، ج 2 ، ص 47 ، شماره 433 .
5- .الكافى ، ج 1 ، ص 328 ، ح 2.
6- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، مشيخه ، ج 4 ، ص 1 ، ح 944.
7- .همان ، ج 2 ، ص 4 ، ح 214 .
8- .تهذيب الاحكام ، ج 9 ، ص 3 ، ح 221 .
9- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، مشيخه ج 4 ، ص 4 ، ح 74.
10- .بصائر الدرجات ، ص 152 ، ح 6 ، و ص 300 ، ح 15.
11- .الفهرست ، طوسى ، ص 105 ، شماره 891 .

ص: 293

شناخته شده و برخى از آنها از بزرگان شيعه به شمار مى آيند ، اما نقل روايت احمد بن اسحاق از آنان چندان پرشمار نيست. دو استاد اصلى او را مى توان بكر بن محمّد بن عبدالرحمان ازدى و سعدان بن مسلم دانست . تعداد راويت هايى كه احمد بن اسحاق از هر يك از اين دو استاد بزرگ دارد ، به تنهايى بيش از تعداد رواياتى است كه از مشايخ ديگر خود نقل كرده است . اين دو راوى شيعى ، در قرن دوم هجرى مى زيسته و هر دو ، صاحب تأليف و كتاب حديثى بوده اند. نجّاشى ، فهرست نگار متقدم شيعى ، اين دو تن را از معمّرين راويان و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليه السلام دانسته است. به تصريح همو ، بكر بن محمّد ، از ثقات و وجوه طائفه شيعه بوده و سعدان بن مسلم هم ، بنا به تصريح مؤلف كامل الزيارات ، قائد [ عصا كش ] أبو بصير ، راوى بزرگ و صحابى نابيناى امام صادق عليه السلام بوده است. كثرت روايات احمد بن اسحاق از اين دو تن ، چنان است كه مى توان گفت ، احمد ، كتاب هاى حديثى هر يك از آنان را نقل كرده است. دليل اين ادّعا ، سخنى است كه نجّاشى در شرح حال «بكر بن محمّد» آورده است. نجّاشى به روش معمول در كتابش ، طريق خود را به آثار شخصيت مورد معرفى خود ، ذكر مى كند و در اين مورد نيز ، يكى از طريق هاى خود را به بكر بن محمّد چنين آورده است : أخبرناه محمّد بن على ، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى ، قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر الحِميَرى ، قال: حدّثنا أحمد بن إسحاق ، عن بكر بن محمّد بكتابه ؛ اين طريق به روشنى نشان مى دهد كه احمد بن اسحاق ، كتاب استادش ، بكر بن محمّد ، را براى عبداللّه بن جعفر حميرى ، مؤلّف كتاب پرارزش قرب الاسناد روايت كرده است. امرى كه در باره سعدان بن مسلم نيز بسى محتمل است ، هر چند در باره او تصريحى اين چنين نداريم . اين نگاه گذرا به استادان احمد بن اسحاق و به ويژه نقل و قرائت كتاب هاى حديثى ، نشان مى دهد كه احمد بن اسحاق ، حداقل در يك برهه زمانى از عمر خود ، زندگى علمى داشته است و اگر حاصل اين تلاش ها بيشتر به صورت نقل حديث نمود كرده و كمتر كتاب هايى مانند ديگر راويان از خود بر جاى نهاده ، معلول دو امر است: كمى صدور روايت در عهد ائمه متأخر عليهم السلام و مسئوليت هاى اجتماعى احمد بن اسحاق ؛ زيرا در عصر

.

ص: 294

شاگردان

ائمه متأخر عليهم السلام كه بيشتر دوران آن به محاصره و حبس و غيبت سپرى شد ، تعداد روايت هاى صادر شده از امامان معصوم شيعه ، در مقايسه با راويان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام كه عصر آزادى ائمه و شكوفايى و رونق حديث است اندك بوده و بيشترينه كار اين بزرگان ، به تصحيح و پالايش احاديث و جداسازى سره از ناسره آنچه از پدران و اجداد بزرگوارشان به جاى مانده ، سپرى شده است. فعاليتى كه پيشتر ، آن را در مقاله عرضه حديث نمايانده و نمونه هايش را برشمرديم . از سوى ديگر ، شخصيت اجتماعى احمد بن اسحاق و وكالت او ، وظايفى را بر عهده او مى نهاده است كه بر طبق عرف جامعه ، بخشى از اوقات او را از كارهاى علمى منصرف و به كارهاى اجتماعى معطوف مى داشته است كه به گوشه اى از آن ، در بخش مربوط به شخصيت اجتماعى وى اشاره شد.

شاگردانمحور و عرصه ديگرى كه مى تواند فعاليت علمى يك دانشمند را برنمايد ، تربيت شاگردان و تداوم بخشى به حلقه نقل و انتقال دانش است. احمد بن اسحاق در اين زمينه نيز كوشيده است. او بيش از ده شاگرد اصلى و شناخته شده دارد كه به تنهايى نشان دهنده عظمت علمى اوست . شاگردى كسانى مانند أبو على ، احمد بن ادريس أشعرى ، مؤلف عالى مقام كتاب بزرگ النوادر ، عبداللّه بن جعفر حميرى ، مؤلف مشهور كتاب گران سنگ قرب الاسناد سعد بن عبداللّه اشعرى ، صاحب كتاب هاى متعدد و پر برگ به تنهايى مى تواند بزرگى احمد بن اسحاق را نشان دهد. هر كدام از اين سه تن محدّث و مؤلف كتاب هاى بزرگ حديثى اند و از زمره استادان مشهور حوزه پر رونق قم به شمار مى روند و اين ، به آسانى ثابت مى كند كه احمد بن اسحاق در يكى از بهترين و ژرف ترين حوزه هاى حديثى شيعه ، يعنى قم ، حلقه درسى فعال و بارور داشته و صاحب كرسى استادى بوده است. افزون بر اين سه شاگرد بزرگ ، ما مى توانيم نام شاگردان ديگر احمد بن اسحاق را از طريق مراجعه به اسناد و طرق روايات چنين فهرست كنيم:

.

ص: 295

كتاب ها و احاديث

ابو سعيد مراغى . _ ابو على احمد بن إدريس أشعرى . _ احمد بن محمّد بن عيسى أشعرى . _ احمد بن على بن ابراهيم . _ حسين بن محمّد بن عامر . _ حسين بن محمّد أشعرى . _ سعد بن عبداللّه أشعرى با بيش از 36 تأليف (1) . _ عبداللّه بن عامر أشعرى . _ ابراهيم بن هاشم . _ على بن ابراهيم بن هاشم . _ على بن احمد زرارى . _ على بن سليمان زرارى . _ على بن الحسن . _ محمّد بن جعفر بن بطّه ، فرد اخير ، بيشترين روايت را از احمد بن اسحاق نقل كرده و از اساتيد كلينى نيز هست . _ محمّد بن حسن بن فروخ صفّار ، مؤلّف بصائر الدرجات . _ محمّد بن يحيى كه از بزرگان قم و استاد كلينى است .

كتاب ها و احاديثفهرست نگاران متقدم شيعه ، مانند نجاشى و شيخ طوسى ، چند كتاب را به احمد بن اسحاق نسبت داده اند كه برخى از آنها ، چنين نام دارد: علل الصلاة ، علل الصوم ، مسائل الرجال لأبى الحسن الثالث. امّا با توجه به برخى قرينه ها ، مى توان دو كتاب علل الصلاة و علل الصوم را يك كتاب دانست و يك عنوان را تصحيف عنوان ديگر دانست ؛ زيرا هر يك از دو فهرست نگار

.


1- .ر . ك : كمال الدين وتمام النعمه ، ج 2 ، ص 454 .

ص: 296

مشهور شيعه ، يعنى شيخ طوسى و نجّاشى ، در فهرست هاى خود فقط يكى از اين دو را نام برده ، ولى به يك شكل ، آن را توصيف كرده و گفته اند: «كتاب بزرگى است». همچنين طريق وصول هر دو كتاب از يك نفر ، يعنى سعد بن عبداللّه آغاز مى شود. به احتمالى نه چندان دور از واقع ، گزارش شيخ طوسى ، يعنى علل الصلاة ، درست تر از گزارش نجاشى مى نمايد ؛ زيرا تعداد روايات منقول از احمد بن اسحاق در فصل صوم از كتاب هاى كافى و تهذيب الاحكام بسيار اندك است ، اما همين دو كتاب ، بيش از ده حديث از احمد بن اسحاق در ابواب مربوط به صلاة نقل كرده اند . در باره كتاب مسائل الرجال هم بايد اشاره اى كوتاه به اين گونه كتاب ها داشته باشيم. كتاب هايى با اين نام ، گردآورده پرسش هاى راويان و عالمان پراكنده در شهرها ، از امام معصوم عليه السلام زمان خويش بوده است. به طور معمول ، گرد آورنده اين سؤال ها ، خود ، از زمره عالمان و راويان و رساننده سؤال ها به امام و ارتباط دهنده شيعيان با ايشان بوده ، و اين مسئله در باره شخصيت مورد بحث ما نيز صدق مى كند. او ، هم به صورت شفاهى پرسش هايى را از امام عليه السلام مى پرسيده و پاسخ مى گرفته ، و هم مسئول ايصال نامه هاى مشتمل بر استفتائات شرعى به امام و دريافت پاسخ كتبى و ارجاع آنها به پيروان و شيعيان بوده است . يك سند تاريخى در اين ميان ، گزارشى است كه صدوق به نقل از محمّد بن عبدالجبار مى آورد. او مى گويد كه يكى از اصحاب ما نامه اى نوشت و به وسيله احمد بن اسحاق به امام هادى عليه السلام رساند. او در اين نامه در باره پرداخت زكات به برادران [ دينى اش ] سؤال كرده ، امام پاسخ او را داده است . گزارش ديگر ، نشان از آن دارد كه احمد بن اسحاق ، خود ، به طور مستقيم به نامه نگارى پرداخته و سؤالى را كه از وى پرسيده اند و يا خود داشته ، در نامه نوشته و براى امام عليه السلام فرستاده است. كلينى در كافى ، روايتى را از احمد بن ادريس نقل مى كند كه مكاتبه احمد بن اسحاق و پرسش او را از امام هادى عليه السلام ، در باره امكان ديدن خدا نقل مى كنند. از پرسش احمد بن اسحاق چنين فهميده مى شود كه او خود معتقد به امكان ديدن نيست ، بلكه اين سؤال را

.

ص: 297

براى حلّ اختلاف و دو دستگى مردم در اين زمينه و اتمام حجّت فرستاده است . كلينى ، گزارش ديگرى نيز در اين زمينه آورده است. اين گزارش كه در كتاب الحجّة است ، مكاتبه احمد بن اسحاق را با امام حسن عسكرى عليه السلام نشان مى دهد. ما چند سطر آغازين اين گزارش را مى آوريم ، تا دقت و احتياط كارى راويان پيشين و به ويژه محدّثان قم را در مكاتبات ، به صورت محسوس ترى درك مى كنيم . محمّد بن يحيى ، عن أحمد بن إسحاق ، قال: دخلت على أبى محمّد عليه السلام فسألته أن يكتب لأنظر إلى خطّه فأ عرفه إذا ورد ، فقال: نعم ، ثمّ قال: يا أحمد ، إن الخطّ سيختلف عليك من بين القلم الغليظ إلى القلم الدقيق ، فلا تشكّنّ ؛ احمد بن اسحاق مى گويد: بر امام حسن عسكرى عليه السلام در آمدم و از او خواستم كه بنويسد و من به خطّ او بنگرم تا چون نوشته اى رسيد ، آن را بشناسم. امام هم پذيرفت و سپس گفت: اى احمد ، خط ، به دليل نازك و كلفت بودن قلم ، تفاوت هايى مى يابد كه نبايد تو را به ترديد بيفكند . بقيه گزارش نشان مى دهد كه امام ، متنى را به دقت و به دست مبارك خويش ، با قلم نگاشته و سپس قلم را به نشانه تبرك و به درخواست باطنى و ابراز نشده احمد بن اسحاق ، به او هديه كرده است. در همين گزارش ، وجهه ديگرى از فعاليت علمى احمد بن اسحاق رخ نموده است و آن ، عرضه حديث بر امام است. احمد بن اسحاق با تسلّط به احاديث متعدد نقل شده از ائمه پيشين ، در باره چگونگى قرار گرفتن بدن هنگام خواب ، آنها را بر امام حسن عسكرى عليه السلام عرضه مى كند و جوياى صحّت و درستى آنها مى گردد ، تا وضعيت خود را با آنها بسنجد . در پايان اين بخش ، تذكر اين نكته لازم است كه احاديث احمد بن اسحاق به هيچ روى منحصر به يك موضوع و يك رشته خاصّ علمى نيست و او ، در بسيارى از علوم مختلف ، مانند كلام ، فقه و اخلاق ، سؤال پرسيده و يا حديث نقل كرده است و اين ، نشان از گستردگى دانش او دارد. تنوع معنايى احاديث احمد بن اسحاق ، حتى به موضوع دعا و زيارات نيز دامن مى كشد و يك مراجعه ابتدايى و ساده به احاديث منقول او در كتاب هاى اصلى حديث

.

ص: 298

تاريخ گذارى احمد بن اسحاق اشعرى
اشاره

شيعه ، مانند كافى ، اين ادعا را ثابت مى كند؛ هر چند فزونى نسبى احاديث فقهى وى را نمى توان انكار نمود .

تاريخ گذارى احمد بن اسحاق اشعرىهر چند در گذشته ، تاريخ تولّد و وفات به صورت دقيق امروزين مورد توجه نبوده است و همه شرح حال نويسان ، خود را موظّف نمى ديده اند كه اين تاريخ ها را به صورت خاص در شرح حال بزرگان درج كنند ، اما در علم رجال و فنّ طبقات ، راه هايى وجود دارد كه مى توان با به كارگيرى آنها ، دوره زندگى يك راوى و محدّث رابه صورت تقريبى معيّن كرد. اين طريقه ، بر اساس طبقه بندى راويان و در نظر گرفتن حلقه هايى از سلسله استادان و شاگردان كه هر كدام ، يك بازه زمانى حدود سى تا سى و پنج سال را پوشش مى دهد ، به صورت اجمالى به ما امكان اين ادعا را مى دهد كه بگوييم احمد بن اسحاق ، از دهه هاى آخر قرن دوم تا ربع سوم قرن سوم هجرى مى زيسته است ؛ زيرا استادان مشهور او ، از بزرگان نيمه دوم قرن دوم هجرى و شاگردان او ، از راويان نيمه دوم قرن سوم هجرى هستند. گفتنى است اين طريقه ، بر اساس عمر متعارف گذشته انسان ها ، يعنى يك دوره هشتاد ساله كه حدود نيمى از آن به بازدهى و تدريس و آموزش ديگران سپرى مى شود ، طراحى گشته و اشخاصى كه عمرى بسيار كوتاه داشته و يا جزو معمّرين بوده ، از اين قاعده استثناء مى شوند. از اين رو ، كتاب هاى انساب و رجال ، به صورت معمول به اين استثناها اشاره اى دارند و چون هيچ كتابى ، احمد بن اسحاق را جزو معمّرين نشمرده است ، مى توان با سود جستن از همين قاعده ، دوره او را تخمين زد . تطبيق اين قاعده ، بر احمد بن اسحاق نيز امكان پذير است ؛ زيرا سه شاگرد مشهور او را مى شناسيم كه سال هاى وفات آنها در كتاب هاى رجال شناسى ، مكتوب است. نخستين آنها ، محمّد بن صفار فروخ قمى است كه محدّثى مشهور و مؤلّف كتاب بصائر الدرجات است. او به تصريح نجاشى ، در سال 290 هجرى درگذشته است . شاگرد دوم ، سعد بن عبداللّه اشعرى است كه او نيز محدثى مشهور و صاحب ده ها كتاب بوده و بر اساس آنچه نجاشى گزارش مى دهد ، سال 299 يا 301 هجرى قمرى

.

ص: 299

درگذشته است . شاگرد سوم ، أبو على احمد بن ادريس اشعرى است كه وى نيز از بزرگان و محدثان قم بوده و سال فوت او نيز ، مضبوط است. او ، در سال 306 هجرى قمرى از دنيا رفته است. حال اگر بر اساس اين تاريخ ها ، يك حلقه 35 ساله به عقب بازگرديم ، به همان دهه هاى آغازين نيمه دوم قرن سوم هجرى مى رسيم. مؤيد اين سخن ، شاگردى كسانى نزد احمد بن اسحاق است كه از زمره استادان كلينى هستند ، مانند محمّد بن يحيى العطار و على بن ابراهيم بن هاشم ؛ زيرا مى دانيم كه كلينى در سال 329 يا 328 در گذشته است و چون كلينى با احمد بن اسحاق دو حلقه فاصله دارد ، حدود هفتاد سال به عقب بازگشته و به حدود سال هاى 260 مى رسيم و اين ، نتيجه قبلى را استوارتر مى سازد . دنباله اين قاعده ، در به دست آوردن دوره استادان و مشايخ احمد بن اسحاق ، پى گرفته مى شود . در بخش استادان ، به اين موضوع اشاره شده كه احمد بن اسحاق ، دو استاد اصلى و بزرگ داشته است ، يعنى بكر بن محمّد ازدى و سعدان بن مسلم كه هر دو ، در روزگار امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام مى زيسته اند و چون امام كاظم عليه السلام در سال 183 رحلت كرده است ، پس اين دو ، بايد در دهه هاى ميانى قرن دوم به بعد صاحب كرسى استادى بوده باشند. از سوى ديگر ، احمد بن اسحاق براى تحمل و قرائت حديث نزد اين دو ، بايد حدود دو دهه از عمرش را پشت سر گذاشته و اين بدان معناست كه وى بايد در ربع سوم از نيمه دوم قرن دوم هجرى به دنيا آمده باشد ؛ زيرا بر اساس علم طبقات ، احمد بن اسحاق بايد از راويان امام رضا عليه السلام حديث نقل كند و به اصطلاح از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام و راويان بزرگى كه اين دو امام را درك كرده اند ، دو طبقه متأخر است ، اما تصريح نجاشى به معمّر بودن اين دو استاد بزرگ را داريم و گذشت كه معمرين استثناى قاعده هستند و مى توانند دو طبقه را پوشش دهند ، مى توانيم احمد بن اسحاق را از شاگردان آخر عمر اين دو تن بدانيم ، يعنى همان ربع آخر قرن دوم هجرى ، و چون بايد احمد بن اسحاق در اين دوره ، حدود بيست ساله باشد ، پس تولدش در ربع سوم قرار مى گيرد .

.

ص: 300

قرينه نخست

بر اين اساس ، استاد ديگر احمد بن اسحاق ، يعنى عبداللّه بن ميمون كه او نيز از اصحاب امام صادق عليه السلام است ، بايد معمر بوده باشد و يا ميان او احمد بن اسحاق در تنها سند به دست آمده ، واسطه اى بوده كه حذف شده است. اين مسئله ، با اندكى تفاوت ، در باره زكريا بن محمّد نيز صادق است. بقيه اساتيد احمد بن اسحاق ، مانند زكريا بن آدم و حسن بن عباس بن حريش و داوود بن قاسم جعفرى ، همگى از اصحاب امام رضا عليه السلام و يا حتى امام جواد عليه السلام به شمار مى روند و همان يك طبقه را فاصله دارند و از اين رو ، تأييدكننده نتيجه قبلى هستند ؛ زيرا وفات امام رضا عليه السلام سال 203 هجرى است و امام جواد عليه السلام نيز در سال 220 هجرى رحلت كرده و بر اين اساس ، راويان و اصحاب اين دو امام بزرگ ، در دهه هاى آغازين قرن سوم مى زيسته و شاگردان آنان مانند احمد بن اسحاق اشعرى ، تا دهه هاى ميانى قرن سوم و پس از آن زنده بوده اند . مى توان قرينه هاى ديگرى نيز براى اثبات اين ادّعا ارائه داد كه در پى مى آيد.

قرينه نخسترجال شناسان شيعه ، همگى اتفاق دارند كه احمد بن اسحاق از اصحاب امام جواد عليه السلام بوده است. تاريخ نيز مى گويد كه امام جواد عليه السلام پس از شهادت پدرش امام رضا عليه السلام در سال 203 و مرگ مأمون ، از خراسان به مدينه بازگشت. اما معتصم ، جانشين مأمون ، پس از آن كه به بغداد آمد ، امام را به آنجا احضار كرد و در همان جا هم به شهادت رساند . مجموع دو نكته ، نشان مى دهد كه احمد بن اسحاق در دهه هاى آغازين قرن سوم ، سال هاى خردسالى را پشت سر نهاده و توانسته است از معهد و محلّ تولد خود ، قم ، مهاجرت كند و در طلب حديث و علم صحيح ، فرسنگ ها راه را بپيمايد و در عراق و در جوار درگاه امام جواد عليه السلام كه در سال هاى 203 تا 220 هجرى قمرى سكّان امامت شيعه را عهده دار بوده ، بزيد و از خرمن علم او توشه برگيرد ، و چون اين امر به طور معمول براى اشخاصى اتفاق مى افتد كه حداقل چند دهه از عمر خود را پشت سر نهاده ، مى توانيم به سادگى نتيجه بگيريم كه وى در دهه هاى آغازين قرن سوم در سنّ تحمّل و شنيدن

.

ص: 301

روايت بوده است و اين امر به صورت متعارف ، تولد او را در دهه هاى پايانى قرن دوم محتمل مى نمايد. گزارش رجال شناسان شيعه از زاويه اى ديگر ، دهه آخر عمر احمد بن اسحاق را مى نماياند. احمد بن اسحاق ، به تصريح سه رجال شناس بزرگ پيشين ، از اصحاب امام حسن عسكرى و بلكه از اصحاب و ياران ويژه حضرتش است و از سوى ديگر ، مى دانيم كه امام حسن عسكرى عليه السلام از سال 253 تا 260 هجرى قمرى ، عهده دار امر خطير امامت بوده است. اين دو آگاهى ، در كنار هم ، به ما نشان مى دهد احمد بن اسحاق در سال هاى 250 تا 260 ، يعنى دهه آغازين نيمه دوم قرن سوم هجرى ، در سنين كمال به سر مى برد و تا بدانجا پيش رفته است كه جزو خواصّ اصحاب امام زمان خويش ، به شمار مى آيد. امرى كه با اسنادى تاريخى و مكرّر تأييد و تأكيد مى شود و به بخشى از آنها در ضمن مقاله ، اشاره هايى شده است. مطلب قابل ارائه در اين جا ، چگونگى توصيف رجال شناسان از اوست . نجاشى و طوسى ، هر دو ، او را «وافد القميين» ، يعنى نماينده قميان مى دانند و گزارش هاى تاريخى نشان مى دهد كه هديه ها ، وجوهات ، نامه ها و سؤال هاى اهل قم ، از طريق او به امام حسن عسكرى عليه السلام مى رسيده است و افزون بر اين ها ، وى ، وكالت امام را عهده دار بوده است ، همه اينها ، نشان از آن دارد كه احمد بن اسحاق در روزگار امامت امام حسن عسكرى ، جزو بزرگان حوزه قم بوده است ، به ويژه اگر تعبير ديگر شيخ طوسى را در نظر آوريم و آن را ناظر به همين دوره بدانيم. شيخ طوسى ، احمد بن اسحاق را «شيخ القميين» نيز خوانده است ، تعبيرى كه در زبان و فرهنگ عرب ، براى اشخاص مسنّ به كار مى رود و در زبان محدّثان نيز ، به استادى باتجربه اطلاق مى شود كه شاگردانى متعدد و گاه بزرگ دارد .

قرينه دومشيخ طوسى ، بيرون آمدن توقيعى را به سوى أبو محمّد رازى و احمد بن أبى عبد اللّه گزارش مى دهد كه در مدح و توثيق صريح احمد بن اسحاق ، به همراه ابراهيم بن محمّد

.

ص: 302

قرينه دوم
قرينه سوم

همدانى و احمد بن حمزه بن يسع است. در متن گزارش ، به صراحت از امام زمان نام برده نشده است و توقيع را به «الرجل» نسبت مى دهد كه نام تقيه اى و پوششى است و بنا به آنچه در گزارش هاى مشابه آن آمده ، مى تواند عنوانى براى امام حسن عسكرى عليه السلام [م 260] باشد كه در پادگان نظامى سامرا تحت نظر بوده است ، اما اگر هم امام حسن عليه السلام منظور نباشد ، اين گزارش ، به دليل حضور احمد بن أبى عبداللّه در آن كه همان برقى ، مؤلف كتاب محاسن است ، مى تواند ادعاى ما را تأييد كند ؛ زيرا برقى به تصريح نجاشى ، در سال 274 يا 280 هجرى قمرى در گذشته است و چنين واقعه اى ، بايد قبل از اين سال ها اتفاق افتاده باشد كه به معناى حضور احمد بن اسحاق در دهه هاى آغازين نيمه دوم قرن سوم هجرى است.

قرينه سوماين قرينه ، هر چند كه به قوّت دو قرينه قبلى نيست ، اما فايده مهم آن ، آشنايى با گوشه اى از ابعاد شخصيتى اين راوى بزرگ است و آن مسئله ، ارتباط ويژه با امام مهدى (عج) مى باشد. مسئله اى كه اصل آن ، اختلافى است و نياز به به اثبات دارد ، اما اگر توانستيم آن را اثبات كنيم ، آنگاه به سهولت نشان مى دهد كه احمد بن اسحاق در سال هاى آغازين غيبت صغرا ، يعنى سال هاى 260 به بعد حضور داشته و مدعاى ما در باره دوره عمر او را تأييد و اثبات مى كند كه او از اواخر قرن دوم تا دهه هاى آغازين نيمه دوم قرن سوم مى زيسته است. ما حداقل سه گزارش تاريخى داريم كه اين حضور را نشان مى دهد. گزارش نخست از كتاب كافى و مربوط به نائب اول امام زمان عليه السلام ، يعنى عثمان بن سعيد عمرى است. در اين گزارش ، كلينى به واسطه دو تن از اساتيد خود ، از عبداللّه بن جعفر حميرى نقل مى كند كه وى و عمرى و احمد بن اسحاق در مجلسى گرد مى آيند و او به اشاره احمد بن اسحاق از عمرى مى پرسد كه آيا او جانشين ابو محمّد ، امام حسن عسكرى عليه السلام را ديده است يا نه؟ و عمرى سوگند ياد مى كند و پاسخ مى دهد كه او را ديده است و سپس براى آن كه نشان دهد كه اين جانشين چندان هم كودك و خردسال نيست ، دستش را به حالت خاصى

.

ص: 303

درمى آورد و مى گويد ، گردن مبارك امام اين گونه است كه شارحان كافى ، آن را كنايه از بزرگى نسبى امام زمان عليه السلام دانسته اند و چون عبداللّه حميرى از نام مبارك حضرتش مى پرسد ، عمرى از پاسخ استنكاف مى نمايد و دليل آن را اين مى داند كه چون امام حسن عليه السلام در گذشته و فرزندى [به حسب ظاهر] بر جاى ننهاده و ميراثش به ناحق به كسان ديگر رسيده ، اگر نام امام زمان گفته و مشهور شود ، در طلبش بر آيند و اين ، مسئله ساز است . گزارش دوم كلينى نيز به همين دوره و مسئله رساندن مال وصيت شده براى ناحيه [ امام معصوم عليه السلام ] است. در اين گزارش مى خوانيم كه حسن بن نضر و أبو صدام و گروهى از وكيلان امام حسن عسكرى عليه السلام ، پس از درگذشت ايشان ، در پى جستجو از جانشين امام روان مى شوند و حسن بن نضر به بغداد مى آيد و برخى از وكيلان ، اموال در دست خود را براى او مى آورند. از جمله اين وكيلان ، احمد بن اسحاق است كه همه آنچه را با خود داشته ، مى آورد و چون حسن بن نضر شگفت زده و در انديشه مى شود ، رقعه اى از سوى امام زمان عليه السلام مى رسد و به او فرمان مى دهد كه چگونه و از چه طريقى و چه هنگام اموال را به او برساند. گزارش سوم ، به ماجراى بازگشت احمد بن اسحاق از عراق به ايران گره خورده است كه در بخش ديگر از مقاله ، بدان اشاره شده و جاى تكرار ندارد. در اين گزارش ، آمده است احمد بن اسحاق در نامه اى به امام زمان عليه السلام خواسته تا به دليل شيخوخيت و عدم آمادگى ، استعفاى او را از شغل سنگين وكالت بپذيرد. اين درخواست و علت آن به راحتى ، مدعاى ما را ثابت مى كند كه احمد بن اسحاق در سال هاى آغازين غيبت صغرا ، در سال هاى پايان عمر خويش بوده است . گفتنى است اين سه گزارش ، به وسيله دو تصريح از رجال شناسان متقدم ، تأييد مى شود . كشّى و شيخ طوسى ، هر دو تصريح نموده اند كه احمد بن اسحاق پس از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام نيز حيات داشته ، و حتى شيخ طوسى در الفهرست بيان كرده كه احمد بن اسحاق ، تشرّف حضورى به خدمت امام نيز داشته و توفيق ملاقات حضرتش را يافته است. شيخ صدوق نيز در كتاب كمال الدين ، نام وى را در شمار كسانى كه امام

.

ص: 304

زمان عليه السلام را رؤيت كرده اند ، آورده است. اشكال محتمل در اين جا ، متوجه استدلال به تصريح هاى مربوط به رؤيت و تشرّف آن است. بدينگونه كه رؤيت احمد بن اسحاق را در دوره كودكى امام زمان عليه السلام و بر اساس گزارشى بدانيم كه خود ، آن را براى سعد بن عبداللّه اشعرى بيان داشته است و سپس او ، آن را براى على بن عبداللّه وراق بازگو كرده و سپس به شيخ صدوق رسيده است . پاسخ ما اين است كه اولاً اين اشكال به گزارش كشّى وارد نيست و او صريحاً گفته است: أحمد بن إسحاق بن سعد القمّى ، عاش بعد و فاة أبى محمّد عليه السلام ؛ احمد بن اسحاق ، پس از درگذشت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز زيست . و ثانياً چون امام عصر(عج) در سال 256 به دنيا آمده است ، كودكى حضرتش ، در دو دهه آغازين نيمه دوم قرن سوم هجرى قرار مى گيرد و به مدعاى ما خللى وارد نمى آيد.

.

ص: 305

اشاره

از مفهوم تا مقصود«تلاشهاى علّامه محمّدتقى مجلسى در فهم مقصود حديث»

چكيدهآنچه از معناى اوليه متن فهميده مى شود ، به گونه دايمى و ضرورى با مقصود نهايى گوينده مطابقت كامل ندارد . از اين رو ، براى گذر از معناى ظاهرى و ابتدايى و رسيدن به مراد جدّى ، بايد قرينه هاى گوناگونى را گرد آورد . علّامه محمّدتقى مجلسى رحمه الله از محدثان بزرگى است كه به گاه شرح بسيارى از أحاديث و براى حلّ مشكلات آنها ، به ارائه قرينه هاى مقامى و كلامى پرداخته و از اين رهگذر گنجينه اى گرانبها را به يادگار نهاده است . مقاله پيش رو عرضه دسته بندى شده اين قرينه ها ، بر طبق سير پيشنهادى نگارنده در كتاب روش فهم حديث است . مستندات و استشهادهاى مقاله از ميان چهار جلد (1 ، 8 ، 12 و 13) روضة المتقين ، شرح بزرگ و عربى علّامه مجلسى بر كتاب من لا يحضره الفقيه برگرفته شده است . كليد واژه ها : فهم متن ، تأويل متن ، أنواع قرينه ها ، خانواده حديث ، أسباب ورود حديث .

درآمدبسيارى از افرادى كه با متون روايى آشنايند و كارشان بررسى متون ، به ويژه متون مقدّس است ، به خوبى مى دانند كه آنچه ما از ظاهر اوليه كلام مى فهميم ، به صورت لزومى مقصود گوينده و مراد جدّى نويسنده نيست و به صورت دايمى ، نمى توان تطابق ميان مفهوم سخن با مقصود سخن گو را ادعا كرد . شوخى ها ، طعنه ها و ريشخندها ، مثال هاى بزرگ اين اصل هستند . فرد شوخى كننده ، قصد حقيقى اش القاى معناى سخن نيست ، بلكه منظورش ،

.

ص: 167

اشاره

استفاده علّامه مجلسى از منابع اهل سنّتچكيدهمسأله نقل احاديث اهل سنّت ، همواره مورد اختلاف فقها و محدثان شيعه بوده است. علّامه مجلسى نيز به عنوان بزرگ ترين محدّث متأخر شيعى ، نمى توانسته است در بزرگ ترين كتاب حديثى خود ، اين مسأله را ناديده بگيرد. از اين رو ، ايشان با وجود زمينه هاى فكرى مخالف و وجود نشانه هاى عدم اعتنا به احاديث اهل سنّت ، همه كتاب هاى مهم حديثى اهل سنّت را كه مرتبط با دايرة المعارف بزرگ بحار الأنوار بودند ، مطالعه كرد و از آنها براى استفاده هاى گوناگون _ همچون تأييد احاديث شيعه ، تعيين موارد تقيه ، احتجاج و استدلال و يا بيان و كشف مشكلات لغوى و معنوى _ ، بهره گرفت . نوشته حاضر ، نخست به بررسى زمينه هاى نقل و عدم نقل احاديث اهل سنّت در بحار الأنوار مى پردازد ، و سپس شواهدى بر استفاده هاى علّامه مجلسى از احاديث اهل سنّت ارائه مى كند . اين شواهد ، هم براساس انگيزه هاى نقل و هم بر اساس موضوع آنها ، دسته بندى شده اند. در پايان مقاله نيز نشانى هاى محل استفاده كتاب هاى اهل سنّت ارائه شده است. كليد واژه ها : احاديث اهل سنّت ، علّامه محمّد باقر مجلسى رحمه الله ، مآخذ بحار الأنوار .

درآمدگستردگى دانش و فراوانى آبشخورهاى فكرى يك دانشمند ، تأثير غيرقابل انكارى بر تراوشات ذهنى وى دارد. هرگاه اين گستره در يك بستر ، محدود نماند و در فضاهاى گوناگون وحتى ناهمگون تنفّس كند ، امتزاجى مولّد را به ارمغان مى آورد و مرواريدهاى حكمت را در صيقل اين اصطكاك ، درخشان تر مى سازد. علّامه مجلسى از بزرگ ترين نمونه هاى اين دانشمندان است كه در طول پرپهنه زندگى علمى خود ، از چشمه هاى

.

ص: 198

اشاره

تفسير روايى به روايتى ديگرچكيدهشيوه مرسوم تفسير روايى ، گردآورى رواياتى است كه به صورت مستقيم ، به يك آيه يا سوره ناظرند. اين شيوه اگرچه معمول بوده ، اما عمومى و يا هميشگى نبوده است . شيوه كامل تر آن است كه پا از دايره روايات تفسيرى بيرون بنهيم و روايات مرتبط ديگر را ، هر چند در تفسيرهاى روايى نيامده ، به دست آوريم . به سخن ديگر ، كتاب هاى متداول تفسير روايى نه جامع هستند و نه مانع و از اين رو ، براى تكميل آنها بايد كوشيد. كليدواژه ها : تفسير روايى ، روايات تفسيرى ، تفسير نقلى ، ارتباط قرآن و حديث .

درآمداين مقاله بر مبناى پذيرش حجّيت روايات در عرصه تفسير و تأويل قرآن شكل گرفته و تنها به چند و چون شيوه دستيابى به آنها به مفهوم آراى پيشوايان دينى در اين عرصه و در عصر حاضر مى پردازد . آن گونه كه پيشينه تفسير روايى نشان مى دهد ، از آغازين روزهاى نزول قرآن ، اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هر جا كه بخشى از آيه مورد تلاوت و يا احتجاج برايشان نامعلوم بود ، به حضرتش مراجعه مى كردند و اشكال خود را پرسيده ، پاسخ حَلّى خود را دريافت مى نمودند . (1) اين سيره ، نزد شيعه ، با مراجعه به امام على عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام ادامه يافت . گاه نيز ائمه عليهم السلام بى آن كه پرسشى ، حداقل شفاهى ، در ميان باشد ، خود به تبيين مراد و

.


1- .ر . ك : دايرة المعارف تشيع ، مدخل «تفسير روايى» ، محمّد على مهدوى راد .

ص: 274

مقصود آيه مى پرداختند . اگر چه برخى از تبيين ها ، در حقيقت تأويل (1) هستند ، اما اين مسئله در بحث ما تفاوتى ايجاد نمى كند ؛ زيرا به هر حال ، دستيابى به اين تأويل و تطبيق ها نيز براى ما اهميت دارد و بالاتر از آن ، در صورت صحّت نقل ، حجّيت هم مى يابد . بعدها و در زمان تدوينِ كتاب هاى بزرگ حديثى ، اين روايات نيز تدوين شد ، اما تا قرن ها ، به هيچ روى ، موجب تأليف كتابى به نام تفسير روايى نگرديدند و تنها طبرى ، از اهل سنّت ، احاديثى را كه به پيامبر واصحاب و تابعيان مى رسيد ، در تفسير جامع البيان خود آورد . (2) اين احاديث ، نزد شيعه در كنار ديگر ابواب عرضه مى شد وحتى احاديث يك باب و عنوان تفسيرى در ذيل موضوعى مثلاً اخلاقى و يا عقايدى مى آمد (3) و يا حتى مجموعه آنان تحت يك عنوان غير تفسيرى قرار مى گرفت؛ بدين معنا كه مقصود اصلى مولّف كتاب ، اثبات موضوع ديگرى بوده و روايات تفسيرى را حول آن موضوع به دست آورده و سامان داده است . (4) اما وضعيت كتاب هاى تفسير روايى اين چنين نيست و تفاوت كلى دارد . يك مراجعه ساده به تفسيرهاى روايى شيعه ، مانند تفسير القمى ، تفسير فرات الكوفى و تفسير العياشى _ كه همگى از قرن سوم به اين سو تدوين شده اند _ و مقايسه آنها با كتب اصلى و غير اصلى حديث شيعه نشان مى دهد كه سبك نگارش و قالب عرضه روايات در آنها ، سبكى كاملاً متفاوت از نحوه تدوين كتب حديث است .

.


1- .تأويل در روايات ، آن گونه كه نگارنده مى فهمد. بيشتر به معناى تطبيق بر فرد خارجى و تعيين مصداق معاصر براى آيه و گاه هم به معناى تفسير است .
2- .تفسير عبد الرزاق صنعانى (كه به گونه اى مستقل چاپ شده) به احتمال فراوان ، جزيى از المصنّف مشهور وى بوده است .
3- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 242 ، باب «فى شأن انا أنزلناه فى ليلة القدر و تفسيرها» ، كه در دل ابواب مربوط به علم امام و در «كتاب الحجّة» الكافى آمده است و نيز جلد هشتم همان كه تفسيرها نه در يك باب كه پراكنده آمده است و همچنين مختصر بصائر الدرجات ، ص 47 و 64 .
4- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 412 ، باب «نكت و نتف فى التنزيل فى الولاية» .

ص: 275

بخش دوم : كتاب هاى حديثى

اشاره

بخش دوم : كتاب هاى حديثى

.

ص: 306

. .

ص: 307

خاندان پيامبر از ديدگاه قرآن و حديث

چكيده

درآمد

خاندان پيامبر از ديدگاه قرآن و حديث«معرفى كتاب اهل البيت فى الكتاب والسنّة» (1)چكيدهكتاب گران قدر اهل البيت فى الكتاب و السنّة ، از معدود كتاب هاى حديثى است كه فضايل خاندان وحى را بى آن كه در يكى از دو پرتگاه غلوّ و تقصير سقوط كند فراز آورده است. مقاله پيش رو ، به معرفى بخش هاى چهارده گانه اين كتاب ثمين پرداخته و هر يك از آنها را توضيح داده و در پايان به ضميمه هاى سودمند كتاب اشاره نموده است. مقاله از ديدگاهى ديگر ، به عمده ترين ويژگى هاى كتاب پرداخته و استفاده از متن اصلى قرآن وحديث را ، نخستين ويژگى بارز آن دانسته و در ادامه ، هفت ويژگى ديگر را بر شمرده است: جامع نگرى ، تكيه بر منابع هر دو فرقه شيعه و اهل سنّت ، مآخذيابى كامل متون مورد استناد ، گزينش احاديث معتبر و مقبول ، شرح متن و لغات در هر جا كه نياز است و ترتيب تاريخى دادن به احاديث ، هر جا كه ارتباط موضوعى را نمى گسلد و تهيه فهرست هاى كارآمد و مفصل . مقاله ، ترجمه ها و تلخيص هاى كتاب را نيز به گونه اى مختصر معرفى كرده است. كليد واژه ها : اهل بيت عليهم السلام ، كتابشناسى اهل بيت عليهم السلام ، ترجمه و تلخيص كتاب اهل البيت عليهم السلام .

درآمداهل بيت عليهم السلام ، مرواريدهاى نهان در صدف هستى اند ، درّهاى يگانه خلقت ، پيچيده در جامه بشريت. شناخت آنان ، وظيفه و شناساندن آنها ، رسالت هميشگى مرزداران حماسه

.


1- .اهل البيت فى الكتاب والسنّة ، محمّد محمّدى رى شهرى ، قم ، دار الحديث ، چاپ دوم ، 1375 شمسى .

ص: 308

جاويد بوده است. از ديرباز تا كنون ، بسيارى از دانشمندان در هر دو حوزه شيعه و اهل سنّت ، به اين عرصه گام نهاده اند و كتاب هاى گوناگون خود را ، از عطر نام آنان آكنده و نسيم خوش حقيقت و صداقت را به ارمغان آورده ، و جان شيفتگان پيامبر و خاندان پاكش را صفا بخشيده اند. يك مراجعه ساده به كتاب هاى تاريخ ، سيره ، تفسير و حديث كه بخشى از آن در الذريعه (1) ، بازتاب يافته است ، به آسانى حجم و گستره اين رويكرد مخلصانه و گاه عاشقانه را بر مى نمايد. رويكردى برانگيخته از شخصيت و فضايل والاى اهل بيت ، و نيز پرتو نورافشان انتساب آنان به آخرين و نورانى ترين خورشيد رسالت. ناگفته نماند كه قرآن كريم و سخنان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، نقشى پايه اى و هميشگى در گستراندن اين شناخت داشته اند ، و طرح مفهوم اهل بيت عليهم السلام و جلوه دادن كرامت ها و فضيلت هاى آنان در آيات الهى ، و تفسير و تطبيق عينى آن از سوى پيامبر ، سنگ بناى شناخت آنان است. (2) افزون بر اين همه ، ستايش هاى بلند و والاى پيامبرى كه نه به باطل سخن مى راند و نه از سر هوا و هوس ، گفته اى بيان مى دارد (3) ، كه در جلب توجه مسلمانان پاك نهاد و حقيقت جو به اين شجره طيّبه كه ريشه در خاك و سر در اوج افلاك داشته است ، تأثيرى بسزا داشته است . ستايش هايى بسان : اهل بيت من ، همتاى قرآن اند . اهل بيت من ، بسان كشتى نوح اند . اهل بيت من ، همچون ستارگان آسمان اند . اهل بيت من ، مانند چشمه ساران زمين اند . (4) و ... مسلمانان و حتى ديگرانديشان مرتبط با حوزه هاى علمى اسلام ، همواره به مفهوم و مصداق حقيقى اهل بيت عليهم السلام انديشيده و در پى شناسايى آنها بوده اند ، و نيز دريافت فلسفه

.


1- .الذريعه الى تصانيف الشيعه ، ج 2 ، ص 483؛ ج 16 ، ص 257؛ ج 22 ، ص 324 _ 326 .
2- .سوره احزاب ، آيه 33 و ر . ك : فصل نخست كتاب اهل البيت فى الكتاب والسنّه .
3- .«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْىٌ يُوحَى» ، سوره نجم ، آيه 3 و 4 .
4- .اهل البيت فى الكتاب والسنّه ، ص 83 .

ص: 309

وجودى آنان كه اين چنين و بدينگونه ، مورد ستايش خدا و پيامبرش قرار گرفته اند. آنان همچنين در اين موضوع ، درنگ كرده اند كه اشخاصى چنين بلند پايه ، بر كدامين سكوى خلقت نشسته اند و نقش آنان در چرخش گردونه هستى و استوارى زمين چيست و عملكرد ايشان در هدايت انسان و گسترش دين چگونه است ؟ از ما و براى ما چه مى خواهند و سفارش آنان و رسالت ما در برابر ايشان چيست ؟ اين پرسش هاى فراگير كه اساسى ترين سؤال هاى قابل طرح در باره اهل بيت عليهم السلام است ، هر دو حوزه معرفت و محبت آنان را در بر مى گيرد و پاسخ آنها ، مى تواند ، بخش مهمى از نيازهاى علمى و معرفتى ما را در باره اين ابواب الهى برآورده سازد. بسيارى از انديشمندان و پژوهشگران حوزه دين ، هر يك از حوزه تخصصى و مورد علاقه خود ، به اين پرسش ها پرداخته اند ، اما تنها معدودى از آنان توانسته اند به همه اين پرسش ها ، پاسخ هايى متقن و جامع و مستند ارائه دهند ، و اگر اين پاسخ ها را به پاسخ هاى برگرفته از متن دين ، يعنى آيات قرآنى و احاديث معتبر محدود كنيم ، تعداد چنين نويسندگانى ، از عدد انگشتان دست فراتر نمى رود. كتاب حاضر ، نخستين مجموعه اى است كه مبناى معرّفى اهل بيت عليهم السلام را بر كتاب خدا و احاديث رسول خدا و گفته هاى خود آنان بنا نهاده است ، و بدون آن كه چون غاليان گمراه به ورطه افراط افتد و يا چون مغرضان بدنهاد ، از فضايل آنان بكاهد ، مناقب آنان را برنموده و فضايل و كرامت هاى سترگ ايشان را شناسانده و مبرّا از زياده گويى و كتمان ، خط اعتدال را در فراز آوردن حقايق علوى و فضايل جعفرى ، پاس داشته است. كتاب ، در پى ارائه حقيقت وجودى اين گوهرهاى پاك است و از اين رو ، كوشيده است تا تنها ، احاديث متقن و معتبر را عرضه نمايد. احاديثى كه دست آلوده جعل و تحريف ، ساحت قدسى آنها را نيالوده و سستى طريق ، استوارى متن را نزدوده و نااستوارى موضوع ، در صحّت طريق ، شك برنينگيخته است. اين منبع غنى و سرشار ، كه پاسخگويى به همه پرسش هاى اصلى را بر عهده گرفته و در يك يك روايات و نيز تحليل ها و متون خود ، موازين مقبول در حوزه علوم حديثى را به كار برده است ، نخستين محصول كار گروهى معاصر در حوزه حديث است. اين كتاب ،

.

ص: 310

بخش هاى اصلى كتاب

معرفى اجمالى بخش ها

معناى اهل بيت عليهم السلام

حاصل سه سال تلاش تنى چند از محققان درس آموخته در حوزه قم ، آشيان بلند اهل بيت عليهم السلام ، در كنار نويسنده پركار و متبحّر در حديث ، جناب حجة الاسلام والمسلمين محمّدى رى شهرى است .

بخش هاى اصلى كتابعدد بخش هاى اصلى كتاب ، به عدد مبارك 14 معصوم پاك عليهم السلام است كه هر يك ، فصل هاى متعددى را دربردارند. تعداد فصول كتاب ، 61 و هر فصل نيز عنوان هاى فرعى ترى دارد كه 1303 حديث و حدود 200 آيه مورد استشهاد و استفاده مؤلّف را در خود سامان داده است. ساختار كلى كتاب ، بسان كتاب هاى تحليلى و پژوهشى است ، اما متون آن سراسر ، قرآن و حديث است و مؤلف توانسته است با سخت كوشى و صرف وقت بسيار ، از طريق چينش منطقى احاديث مشابه و نيز ترتيب درست فصل ها و بخش ها ، از نياز به تحليل بكاهد و تنها در مواضعى از قلم خود و توضيح و تحليل بهره ببرد ، كه تعارض و ابهام و اجمال روايات ، از طريق گرد هم آمدن حل نشود . بخش هاى اصلى كتاب چنين اند : 1 . معناى اهل بيت عليهم السلام . 2 . شناخت اهل بيت عليهم السلام . 3 . ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام . 4 . دانش اهل بيت عليهم السلام . 5 . مكتب اهل بيت عليهم السلام . 6 . اخلاق اهل بيت عليهم السلام . 7 . سفارش هاى اهل بيت عليهم السلام . 8 . حقوق اهل بيت عليهم السلام . 9 . محبّت اهل بيت عليهم السلام . 10 . بغض اهل بيت عليهم السلام . 11 . ستم بر اهل بيت عليهم السلام . 12 . دولت اهل بيت عليهم السلام . 13 . غلوّ در اهل بيت عليهم السلام . 14 . آنان كه از زمره اهل بيت اند و آنان كه نيستند .

معرفى اجمالى بخش هامعناى اهل بيت عليهم السلاممؤلف ، در اين بخش كوشيده است تا مفهوم اهل البيت را در قرآن و مصداق آن را در خارج

.

ص: 311

شناخت اهل بيت عليهم السلام
ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام
دانش اهل بيت عليهم السلام

بشناساند. اين معرفى ، با بهره گيرى از سخنان همسران پيامبر گرامى اسلام ، همچون ام سلمه و عائشه و نيز هفده تن از ياران بزرگ ايشان ، همچون أبوسعيد خدرى ، جابر بن عبداللّه و زيد بن ارقم ، به انجام رسيده است. نكته قابل توجه در اين بخش ، بررسى حديث كساء و ارائه روايت صحيح آن و نقد نقل نادرست و مشهور شده آن است ، و نشان دادن صحّت استدلال به اين حديث در جامه راستين آن. اين بخش ، همچنين هجده حديث از اهل بيت را در تفسير اين مفهوم عرضه كرده است و در فصول پايانى ، به تعداد امامان و اسامى آنها پرداخته است.

شناخت اهل بيت عليهم السلاماين بخش ، شامل چهار فصل است : ارزش شناخت اهل بيت و هشدار و بازداشتن از نشناختن ايشان و جايگاه و منزلت آنان در دنيا و آخرت. مؤلف در اين بخش نيز ، تحقيق هاى سودمندى ارائه داده است. و مقصود حقيقى از هشدارهاى مكرر ، نسبت به نشناختن امامان را تبيين كرده است.

ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلاماين بخش ، به اهمّ ويژگى هاى اهل بيت ، اختصاص دارد. طهارت ، همسنگى با قرآن ، جانشينى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ، از اين زمره اند و نيز ، اوصياى پيامبر ، محبوب ترين مردم نزد او و برترين مردم ، حافظان دين ، ابواب الهى ، عارفان به خدا و اركان زمين و هستى و مايه امان زمينيان و كان رسالت و اميران بيان و نيز ديگر ويژگى ها و فضايلى كه موجب مى شود ، با هيچ شخص و گروه ديگرى قابل مقايسه نباشند. حديث ثقلين و بحث سندى و دلالى آن ، در اين بخش طرح شده است .

دانش اهل بيت عليهم السلامگستره دانش امامان ، از خاك تا افلاك را در برمى گيرد و با اذن الهى و هرگاه كه بخواهند ، پرده نهان را بر مى چينند و از سرّ هستى آگاهى مى يابند. آنان ، گنجوران علم الهى و كان و معدن اصلى آن هستند. ميراث بر علم انبيا ، سخنشان ، سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله ، داناترين

.

ص: 312

مذهب اهل بيت عليهم السلام
اخلاق اهل بيت عليهم السلام
سفارش هاى اهل بيت عليهم السلام

مردم ، استوارگامان در دانش و علم بشرى بدانان زنده و پاينده است و همه اينها ، در فصل نخست آمده است. فصل دوم اين بخش ، به گونه هاى علم اهل بيت اشاره كرده و آگاهى آنان را به قرآن و تأويل آن ، اسم اعظم خدا و منايا و بلايا و آنچه در زمين و آسمان است و در شب و روز اتفاق مى افتد و بوده و خواهد بود ، گوشزد مى كند. همچنين از زبان آگاهى ايشان و نيز آگاهى از زبان پرندگان و جنبندگان ياد مى كند. در فصل سوم ، مبادى علوم آنان را برمى شمرد و در باره كتاب امام على عليه السلام ، مصحف فاطمه عليهاالسلام ، «الجامعه» ، «الجفر» و نيز الهامات آنان ، سخن مى گويد و در فصل چهارم ، از چگونگى علم ايشان و كيفيت ازدياد آن ، سخن به ميان رفته است.

مذهب اهل بيت عليهم السلاماين بخش ، كوچك ترين بخش كتاب است و با دو فصل «تفسير الدين عندهم» و «صفة شيعتهم» ، به توصيف دين از نگاه امامان پرداخته و صفات پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام را بيان داشته است.

اخلاق اهل بيت عليهم السلاماين بخش زيبا كه به بيان رفتار اهل بيت پرداخته است ، نُه فصل دارد و با ارائه نمونه هايى عملى ، مكارم اخلاقى ايشان را بر مى نمايد. فضيلت ها و خوى هايى مانند ايثار ، تواضع ، عفو و گذشت ، هر يك فصل هايى جداگانه در اين بخش اند و فصل چهارم ، يكسر به سيره عبادى اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد و اخلاص و كوشش خستگى ناپذير ايشان را در عبادت به ياد مى آورد و نماز و روزه و حجّ را به عنوان نمونه هايى برجسته ، شاهد مى آورد. فصل پنجم ، به صبر و رضايت ايشان ، فصل ششم ، به رفتار آنان در تحصيل معاش زندگى ، فصل هفتم ، به زندگى سراسر جود و بخشش و فصل هشتم ، به معاشرت با خادمان و فرودستان و در فصل نهم ، به مكارم جامع ايشان پرداخته است .

سفارش هاى اهل بيت عليهم السلامائمه بزرگوار ما همچون جدّ بزرگوارشان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، افزون بر تبليغ عملى ، به جدّ و

.

ص: 313

حقوق اهل بيت عليهم السلام
محبّت اهل بيت عليهم السلام

جهد ، زبان به تبليغ دين گشودند و آدميان را به كوشش و تلاش در راه خدا و با همه كوشش و توان درآمدن به راه او دعوت نمودند. اين سفارش هاى مكرّر ، در چهار فصل «اجتهاد در عمل» ، «حسن معاشرت» ، «مسئوليت علماء» و «وصيت هاى جامع» ، تقسيم بندى شده است و پس از يك مقدمه كوتاه در كنار هم ، بخش هفتم كتاب را شكل داده اند.

حقوق اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، الگوهايى براى سعادت ما و اسوه هايى در جهت هدايت ما هستند. اين نورهاى رهايى دهنده و ستارگان درخشنده ، نويد بخش كاميابى پويندگان طريقت اند و كشتى نجات رهروان حقيقت و اين همه ، به شرط پاسداشت حق رهبرى آنان و چنگ زدن به دامان پاك ايشان است. اين بخش ، ضرورت شناخت اين حقوق را تبيين مى كند و بر آن تأكيد مى ورزد و عناوين حقوق آنان را برمى شمرد: مودّت ، تمسّك ، ولايت ، تقديم ، اقتداء ، اكرام ، پرداخت خمس ، ارتباط و دستگيرى ، درود و ياد و ذكر مصائب آن ، همه از حقوقى هستند كه مورد تصريح قرآن و سنّت قرار دارد و نصوص آن ، در فصل هاى متعدد اين بخش جاى گرفته اند.

محبّت اهل بيت عليهم السلاماين بخش ، بيشترين تعداد عناوين را به خود اختصاص داده است. فصل نخست در ميان بخش هاى كتاب ، به فضيلت محبت اهل بيت پرداخته است و محبت ايشان را ، اساس اسلام ، معناى محبت خدا و رسولش صلى الله عليه و آله ، هديه اى الهى ، بهترين عبادت و در زمره باقيات صالحات مى خواند. فصل دوم ، به بيان ويژگى هاى محبت اهل بيت پرداخته است و آن را نشانه پاكيزگى مولد و ايمان و شرط توحيد و اولين سؤال روز قيامت دانسته است. فصل سوم و چهارم ، به آموزش محبت اهل بيت به فرزندان و ديگر مردمان اختصاص دارد و فصل پنجم ، نشانه هاى محبّت اهل بيت عليهم السلام را نه فقط ادعا ، كه كوشش و تكاپو در عمل و عبادت و دوست داشتن محبّان و دشمن داشتن دشمنان آنان و نيز آمادگى براى تحمّل بلا و سختى و رنج مى داند.

.

ص: 314

بغض اهل بيت عليهم السلام
ستم بر اهل بيت عليهم السلام
دولت اهل بيت عليهم السلام

فصل سوم ، ويژه آثار و بركات ارزشمند محبّت اهل بيت است. پاك شدن از گناهان ، پاكى دل و اطمينان قلب ، زايش حكمت ، تكامل دين ، خوشنودى به گاه احتضار ، شفاعت اهل بيت ، نور هدايت و امنيت در روز قيامت و استوارگامى بر صراط و عدم انحراف از آن و رهايى از آتش دوزخ و زيستن در كنار ائمه در بهشت جاودان و به طور خلاصه ، خير دنيا و آخرت ، همه از بركات اين محبت پاك و بى آلايش است. در فصل هفتم ، به آثار جامع اين محبت اشاره شده است.

بغض اهل بيت عليهم السلامكوردلان و كژ انديشان بى بهره از نور الهى ، همواره با پرتوهاى جارى هدايت بيگانه بوده اند و از خورشيد ولايت به كنار. كتاب ، هشدارهاى سخت نقل شده در متون شيعه و اهل سنّت را در فصل نخست اين بخش ، بيان مى دارد ، تا شايد برخى به خود آيند و آنان كه در راهند ، نلغزند. فصل ديگر ، به آثار زيانبار اين دشمنى پرداخته است. آثارى مانند خشم و غضب الهى ، الحاق به منافقان و كافران و حرمان از ديدار و شفاعت پيامبر در روز قيامت و سرنگونى در آتش قهر الهى.

ستم بر اهل بيت عليهم السلاماين بخش ، به تحذيرهاى پيامبر از ستم بر خاندانش عليهم السلام اشاره دارد ، و پيشگويى هاى ايشان را در وقوع اين ظلم بزرگ ، گرد آورده است. همچنين آثار اين ظلم و ستم غير قابل بخشش را كه با وجود برحذر داشتن پيامبر ، واقع شده است ، برمى شمرد ، و از عذاب اين ظالمان و محروم گشتن آنان از بهشت جاودان ، خبر مى دهد.

دولت اهل بيت عليهم السلاممژده تسلّط اهل بيت بر اختيارات و حقوق شايسته خود و بازآمدن مجارى قدرت به صاحبان آن ، از زمره بشارت هاى قرآنى و مورد تصريح احاديث نبوى و اهل بيت عليهم السلام است ، و نيز سخن از زمينه سازان دولت ايشان و اين كه دولت ايشان ، فرجام زمين و خلقت انسان است و اين همه ، وظيفه انتظار و درخواست را براى ما ايجاب مى كند. پنج فصل اين بخش ، آكنده از نسيم روح بخش اميد است.

.

ص: 315

غلوّ در اهل بيت عليهم السلام
چه كسانى از زمره اهل بيت اند و چه كسانى نيستند؟

ضميمه هاى كتاب

عمده ترين ويژگى هاى اثر

استفاده از كتاب و سنّت

غلوّ در اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام همگى به دروغگويانى مبتلا بودند كه سعى در مشوه كردن چهره تابناك آنان داشته اند. اين دروغ پردازان ، با جعل احاديث و بستن آنها بر اهل بيت عليهم السلام ، مناقب و فضايل غير معقولى را به اهل بيت نسبت مى دادند و گاه آنان را تا حد الوهيت بالا مى بردند. امامان معصوم عليهم السلام ما ، اين توطئه را افشاء و آن را دسيسه اى از سوى دشمنان خود دانستند و به جدّ و جهد ، به مبارزه با آنان پرداختند و از پيروان خويش خواستند تا از آنان بيزارى بجويند ، و غاليان را كافر و هلاكت يافته خواندند و احاديث آنان را جعلى و ساختگى و سراسر بى اعتبار اعلام كردند. گزيده اى از همه اين مباحث ، در بخش سيزدهم آمده است.

چه كسانى از زمره اهل بيت اند و چه كسانى نيستند؟اين بخش زيبا با اين عنوان ابتكارى ، به معرفى پيروان حقيقى اهل بيت عليهم السلام مى پردازد و صفات آنان را با استفاده از سخنان اهل بيت عليهم السلام برمى شمرد. همچنين ويژگى هاى كسانى را كه نمى توان از اهل بيت شمرد ، بيان مى دارد و در فصل سوم ، نمونه هايى عينى را از كسانى كه ملحق به اهل بيت شده اند ، برمى شمرد. كسانى مانند ابوذر ، سلمان و فضيل بن يسار كه نشان دهنده اين نكته است كه اهل بيت ، نه يك مفهوم نسبى كه يك حقيقت معنوى است. در پايان كتاب ، زندگى اين هفت تن آمده است.

ضميمه هاى كتابدو شرح حال گران سنگ ، از كسانى كه احاديث مفسّر اهل بيت را در نخستين بخش كتاب نقل كرده اند و نيز كسانى كه در آخرين بخش ، از زمره اهل بيت شمرده شده اند.

عمده ترين ويژگى هاى اثراستفاده از كتاب و سنّتاز قرآن كريم ، آياتى برگزيده شده است كه شيعه و اهل سنّت ، در تطبيق آنها بر اهل بيت عليهم السلام اتفاق دارند ، مانند آيات : تطهير ، مباهله ، اولى الأمر ، ايثار و مودّت . احاديث كتاب نيز با جستجو در اكثر قريب به كلّ كتب حديثى شيعه و اهل سنّت ، و

.

ص: 316

جامع نگرى و معرّفى اهل بيت عليهم السلام از زواياى مختلف
تكيه بر منابع شيعه و اهل سنّت
استخراج همه مأخذهاى متقدّم و متأخّر حديث

استفاده از نرم افزارها و معاجم موجود از دو فرقه ، انتخاب شده است. هر چند در فهرست مصادر ، از 260 كتاب نام برده شده ، ولى در واقع اين اثر ، با كمك رايانه ، خلاصه اى است از صدها كتاب و 20000 حديث ، كه در مراجعه به آنها ، تمام واژه هاى مشابه و مترادف و مرتبط با «اهل بيت عليهم السلام » ، ديده شده است.

جامع نگرى و معرّفى اهل بيت عليهم السلام از زواياى مختلفچنان كه گذشت ، نوشته ها در زمينه «اهل بيت عليهم السلام » اندك نيستند ، ليك ، تمامى آنها به معرّفى يك يا چند بُعد از «اهل بيت عليهم السلام » ، اكتفا كرده اند؛ برخى به ذكر مناقب بسنده كرده اند ، برخى ديگر به دنبال گردآورى مصائب بوده اند و ... و گاه همين يك سونگرى در برخى از ادوار ، به افراط و غلو گراييده است. در اين كتاب ، شناخت اهل بيت عليهم السلام از زواياى مختلف (شخصيّت ، جايگاه ، دانش و معرفت ، حقوق ، و ... ) منظور بوده ، و حتّى مؤلف محترم ، همان گونه كه به بيان فضائل و مسئله حبّ و بغض نسبت به اهل بيت عليهم السلام پرداخته ، جريان «غلو» را _ كه يكى از آفات بزرگ در ميان پيروان اهل بيت عليهم السلام است _ نيز از ياد نبرده است. (1) به سخن ديگر ، اين كتاب را مى توان پاسخى استوار به مجموعه پرسش ها در باب شناخت اهل بيت عليهم السلام دانست.

تكيه بر منابع شيعه و اهل سنّتبيش از نيمى از 260 مصدرى كه در پايان كتاب ، فهرست شده اند و در تدوين كتاب به آنها استناد شده ، از منابع و مصادر اهل سنّت اند.

استخراج همه مأخذهاى متقدّم و متأخّر حديثدر اين كتاب ، تلاش شده است تا مصدر هر حديث ، از تمامى منابع نشان داده شود. از اين رو ، براى بسيارى از احاديث ، نشانى هاى بسيارى در پانوشت ذكر شده و تفاوت نقل ها از منابع معتبر ، نشان داده شده است.

.


1- .ر . ك : فصلنامه علوم حديث ، شماره 1 ، مقاله «جريان شناسى غلو» .

ص: 317

گزينش احاديث معتبر
شرح متن و توضيح لغات مشكل
نقل احاديث ، به ترتيب معصومين عليهم السلام
فهرست هاى هشتگانه

گزينش احاديث معتبردر اين اثر كه يك موسوعه حديثى در شناخت ائمه عليهم السلام است ، تنها احاديثى گزينش شده اند كه قرائن عقلى و نقلى بر صحّت آنها گواهى داده است. نقل احاديث در هر دو حوزه حديث شيعه و اهل سنّت ، يكى از قرائن صدق و درستى اين روايات است .

شرح متن و توضيح لغات مشكلمتن منقول پاره اى از احاديث ، ابهام دارد و برخى ديگر ، مشتمل بر واژه هاى ناآشنا و غريب اند. شرح هاى مؤلف و نقل گفته هاى لغويان در توضيح لغات مشكل و نشان دادن تصحيفات در پانوشت ها ، به خواننده كتاب يارى مى رساند .

نقل احاديث ، به ترتيب معصومين عليهم السلامتنها احاديثى از اين قاعده كلى استثنا شده اند ، كه رعايت همبستگى موضوعى ميان آنها و يا با آيه صدر باب ، بر ترتيب تاريخى اولويت داشته است .

فهرست هاى هشتگانهبراى كارآمدى بيشتر ، در اين اثر ، هشت فهرست گنجانيده شده است : _ فهرس الآيات _ فهرس الأعلام _ فهرس القبائل والجماعات _ فهرس الأديان والفرق والمذاهب _ فهرس الأماكن والبلدان _ فهرس الأيّام والوقائع والغزوات _ فهرس الأشعار _ فهرس المصادر والمنابع

.

ص: 318

ترجمه هاى كتاب

ترجمه هاى كتابكتاب از نخستين روزهاى انتشار ، مورد استقبال پيروان و مشتاقان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفت و بر همين اساس ، به وسيله دو تن از مترجمان زبردست كشور ، آقاى حميدرضا شيخى _ مترجم كتاب بزرگ ميزان الحكمه _ و مهدى آژير ، به فارسى برگردانده و در اختيار ولايت مداران پارسى زبان نهاده شد . علّامه ذى شأن حيدر ، از شاگردان آيت اللّه باقر صدر نيز ، آن را به اردو ترجمه نمود . همچنين بنا به نياز شيعيان انگليسى زبان ، كتاب در حد يك سوم ، توسط اينجانب تلخيص شد و سپس به وسيله آقايان احمد رضوانى و رضا مصباحى ، به زبان انگليسى ترجمه شد . ترجمه نخست ، در سال 1379هجرى و ترجمه انگليسى ، به سال 2002 ميلادى منتشر شد. پوشيده نيست كه به سامان رسيدن چنين اثرى ، به تتبّع ، دقّت و ابتكار و پشتكار ، نياز داشته است و مؤلّف محترم و همكارانشان ، با عنايات خداوندى ، توفيق جمع اين همه را يافته اند. اميد كه شاهد دوام اين توفيق باشيم.

.

ص: 319

در محضر غيبت نعمانى

چكيده

درآمد

در محضر غيبت نعمانىچكيدهكهن ترين كتاب حديثى شيعه كه درباره غيبت امام مهدى(عج) نگاشته شده و به دست ما رسيده، غيبت نعمانى است. نعمانى از محدّثان مشهور قرن چهارم هجرى و در شمار شاگردان كلينى رحمه الله است . در اين مقاله ، ابتدا نعمانى و شخصيّت علمى او را شناساند ، و سپس به كتاب غيبت او پرداخته ايم . استادان ، شاگردان رحله هاى حديثى و آثار علمى نعمانى ، همه حكايت از آن دارند كه او عالمى جامع و در بسيارى از دانش هاى ادبى ، حديثى ، تفسيرى و كلامى روزگار خويش ، خبره بوده است . او با ديدگاهى كلامى به گردآورى و دسته بندى نو و زيبايى از احاديث مهدويت پرداخته است اما در اين نوشته ، تلاش كرده ايم ، انگيزه تأليف ، نگرش نعمانى زمينه ها ، تاريخ و اعتبار كتاب را از لابلاى داده هاى گوناگون كتاب بررسى كنيم .

درآمدبا در آمدن ابرهاى تيره غيبت و پوشيده شدن خورشيد ولايت ، ستاره هاى فروزان حقيقت و يقين ، جاى خود را به لكّه هاى تاريك حيرت و شك سپردند . سيه پوشان ظلمت خو ، پايه هاى استوار امامت را نشانه رفتند و مهدويت ، اين عقيده روشن عصرها و اعتقاد هميشه نسل ها ، نيازمند استدلال و تبيين گشت و «مرزبانان حماسه» را به تكاپويى خستگى ناپذير وا داشت . شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب سترگ خود الذريعة (1) ، نزديك به چهل رساله و كتاب بر

.


1- .الذّريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 16 ، ص 74 _ ص 84 و نيز براى اطلاع بيشتر ، ر . ك : مقدمه تحقيق «الفصول العشرة فى الغيبة» تأليف شيخ مفيد و تحقيق فارس حسّون .

ص: 320

مؤلف كتاب

اشاره

مى شمارد كه نشان دهنده تلاش و جدّيّت در دفاع از حريم غيبت و انديشه مهدويت است . در ميان آنچه از اين نگاشته ها به ما رسيده است ، كتاب هاى حديثى ، ممتازترين و غيبت نعمانى ، كهن ترين آنهاست و نعمانى ، از زمره پيشگامان اين عالمان و محدثان متعهد. او با هدفى خاص و به شيوه موضوعى ، يكى از بهترين تك نگارى هاى حديث مهدويت را ارائه كرد .

مؤلف كتابمحمّد بن ابراهيم بن جعفر ، أبو عبداللّه نُعمانى ، مشهور به ابن زينب و يا ابن أبى زينب (1) ، از عالمان و محدّثان بزرگ شيعه است . أبو عبّاس ، أحمد بن على نجاشى ، رجال شناس خبير و فهرست نگار بزرگ قرن پنجم هجرى ، در كتاب خود ، او را به تفصيل شناسانده است و پس از ذكر نام كامل وى ، چنين توصيفش مى كند : شيخ من أصحابنا ، عظيم القدر ، شريف المنزلة ، صحيح العقيدة ، كثير الحديث ، قدم بغداد ، و خرج إلى الشام و مات بها ، له كتب ، منها : كتاب الغيبة ، كتاب الفرائض ، كتاب الردّ على الإسماعيلية... ؛ (2) از مشايخ بزرگ شيعه و داراى مقام و منزلتى بزرگ و والا بوده است . عقيده اش درست و احاديثش فراوان است . او به بغداد درآمد و از آنجا به شام رفت و در همان جا درگذشت . وى كتاب هاى متعددى نگاشت كه از جمله مى توان به كتاب غيبت ، كتاب فرائض و رديّه بر اسماعليه اشاره نمود . نجاشى در ادامه و براى روشن كردن وضعيت خانوادگى نعمانى ، چنين مى گويد : و وزير مغربى ، ابوالقاسم حسين بن على بن حسين بن على بن محمّد بن يوسف ، پسر دختر نعمانى به نام فاطمه بوده است . (3)

.


1- .نجاشى ، او را ابن زينب خوانده و شيخ طوسى در كتاب الغيبة ، او را ابن أبى زينب گفته است . اين اختلاف ، تا كنون باقى است : ر . ك (فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043 ؛ غيبت طوسى ، ص 127 ، ح 90 ).
2- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043
3- .وزير مغربى (370 تا 418) ، از عالمان ، اديبان و سياستمداران دوره آل بويه است . او از نسل بهرام گور بوده است و داراى كتاب هاى متعددى در زمينه هاى گوناگون ، همچون قرآن ، ادب و شعر و حكومت و سياست است ؛ ر . ك : (فهرست نجاشى ، ص 69 ، رقم 167 ؛ معجم رجال خويى ، ج 6 ، ص 44 ، رقم 3521 ؛ الوافى بالوفيات ، ج 12 ، ص 273 ، رقم 2637) .

ص: 321

تولد و وفات نعمانى
مشايخ نعمانى

بر اين اساس ، نعمانى ، شخصيتى شناخته شده و داراى خاندانى بزرگ و شريف و تبارى نيكو و والا بوده است . او ، افتخار شاگردى كلينى ، بزرگترين محدّث شيعه را داشته و كتابت بخشى از كافى را به او نسبت داده اند (1) ، امّا ما دليلى بر اين نسبت نيافته ايم (2) .

تولد و وفات نعمانىاگر چه تاريخ دقيق ولادت و وفات نعمانى مشخص نيست ، اما قرينه هاى متعددى دلالت دارد كه او در نيمه دوم قرن سوم و دهه هاى ميانى قرن چهارم زيسته است .اين قرينه ها به ترتيب ، عصر زندگى مشايخ و راويان او ، تاريخ هاى تحمل حديث نعمانى و تولد و وفات وزير مغربى ، نوه اوست.

مشايخ نعمانىبر اساس آنچه كه در علم طبقات رجال گفته مى شود ، فاصله معمولى استاد و شاگرد ، در حدود 35 سال تعيين مى شود و بر اين اساس ، مى توانيم با در دست داشتن سال وفات تنى چند از مشايخ نعمانى ، به طور تقريبى ، تاريخ نشو و نما و فعاليت هاى علمى او را معين كنيم . مشايخ نعمانى ، در خاتمه مستدرك الوسايل (3) و نيز به وسيله مصحح كتاب غيبت ، جناب استاد على اكبر غفارى ، استخراج و مرتب شده اند . اين دو فهرست ، اندك تفاوتى دارند كه جناب محمّد جواد شبيرى بدان تذكر داده اند ، و ما حاصل كار هر سه را ارايه مى دهيم ، و سال تولد يا وفات برخى از آنها را مى آوريم تا در نتيجه ، عصر نعمانى مشخص شود .

.


1- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 270 .
2- .براى اطلاع و اطمينان بيشتر ، ر . ك : مقاله استاد محمّد جواد شبيرى ، مجله علوم حديث ، شماره 3 ، ص 227.
3- .مستدرك الوسايل ، ج 21 ، ص 267 _ 270.

ص: 322

1 . أحمد بن محمّد بن سعيد ، أبوالعباس الكوفى معروف به ابن عقدة (249 تا 322) . (1) 2 . أحمد بن نصر ابن هوذة ، أبو سليمان بن أبى هرسة الباهلى (م 333) . (2) 3 . أحمد بن محمّد بن يعقوب بن عمّار أبو على الكوفى . 3 5 . سلامة بن محمّد بن اسماعيل الأرزنىّ (تلعكبرى در سال 328 از او حديث شنيده است) 4 7 . عبدالعزيز بن عبداللّه بن يونس الموصلى . 5 9 . عبد الواحد بن عبداللّه بن يونس ، برادر عبد العزيز موصلى (تلعكبرى در سال 326 از او حديث شنيده است) . 6 11 . على بن الحسين [ اگر على بن حسين مسعودى باشد ، در سال 346 فوت كرده است و اگر پدر شيخ صدوق باشد ، در سال 329 ] . (3) 12 . محمّد بن الحسن بن محمّد بن الجمهور العمىّ . (4) 13 . محمّد بن عبداللّه بن جعفر الحميرى [ او پسر حميرى است و حميرى اندكى قبل از سال 300 به بغداد آمده است . پس به طور معمول پسرش در اوايل قرن چهارم زنده بوده است و اين ، از مكاتبه او با امام زمان(عج) نيز بر مى آيد ] . (5) 14 . محمّد بن عبداللّه بن المعمر الطبرانى (نعمانى در سال 333 از او حديث شنيده است) . (6)

.


1- .ر . ك : ص 32 از كتاب غيبت .
2- .همان ، ص 57 ، و ر . ك : رجال الحديث ، ص 409 ، رقم 5950 .
3- .ر . ك : فهرست نجاشى ، و ص 85 كتاب غيبت ، ح 16 ؛ الوافى بالوفيات ، ج 21 ، ص 5 ، ح 1 .
4- .كتاب غيبت ، ص 141 .
5- .ر . ك : فهرست نجاشى ، ص 354 ، رقم 950 و ص 219 ، رقم 573 .
6- .ر . ك : ص 39 از كتاب غيبت .

ص: 323

شاگردان نعمانى

15 . محمّد بن عثمان بن علاّن الدهنى البغدادى (1) . 16 . محمّد بن همّام بن سهيل بن بيزان ، أبو على الكتاب الاسكافى (م 332) . (2) 17 . محمّد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى (م 329) . (3) 18 . موسى بن محمّد ، أبوالقاسم القمى (نعمانى در سال 313 از او حديث شنيده است) (4) . 19 . يوسف بن أحمد (محمّد خ ل) الجعفرى. (5) نعمانى ، داستانى را از او نقل مى كند : يوسف بن أحمد [ محمّد ] جعفرى براى من گفت : چون در سال 306 حج گزاردم ، تا سال 309 در مكه مجاور شدم و سپس به شام بازگشتم . در راه به چهار نفر برخوردم... . از اين نقل معلوم مى شود كه نعمانى در اوايل قرن چهارم ، در شام به سر مى برده است كه با بقيه اطلاعات همخوانى دارد ؛ زيرا ، چنان كه مشهود است ، بسيارى از مشايخ نعمانى ، در اواخر قرن سوم و دهه هاى اوليه قرن چهارم هجرى مى زيسته اند و به تبع ، نعمانى خود نيز با فاصله اى بيش از سه دهه عقب تر ، در همين عصر و نيمه نخست قرن چهارم زندگى مى كرده است .

شاگردان نعمانىبا دست يافتن به دوره زندگى راويان و شاگردان نعمانى و درست به همان شيوه استدلال در بحث قبلى ، يعنى با احتساب عمر متوسط علمى هر طبقه ، مى توان به گونه ديگر عصر نعمانى دست يافت . ما چهار تن از راويان را مى شناسيم كه از نعمانى حديث نقل كرده اند : 1 . محمّد بن على الشجاعى (6) الكاتب ، أبوالحسين .

.


1- .همان ، ص 102 .
2- .همان ، ص 37 .
3- .فهرست نجاشى ؟؟؟ .
4- .ر . ك : ص 62 از كتاب غيبت .
5- .غيبت طوسى ، ص 257 ، ح 225.
6- .غيبت نعمانى ، ص 18 ، در ابتداى كتاب واژه «شجاعى» به «البجلى» تبديل شده است .

ص: 324

2 . محمّد بن على بن [ أبى ] طالب البلدى ، أبوالمرجى . 3 . أحمد بن سليمان بن حسن ، أبو غالب زرارى . 4 . على بن محمّد بن يوسف الحرّانى. در باره ولادت و وفات راوى اول كه كاتب و روايت كننده كتاب غيبت است ، اطلاعى در دست نيست ، اما مى دانيم كه نجاشى (متوفى 450 هجرى) او را ديده ، ولى از پسر او اجازه روايت كتاب هايش را گرفته ، كه نشان دهنده خردسالى و نرسيدن نجاشى به سن تحمل حديث ، هنگام ديدن شجاعى است (1) . شجاعى ، همچنين استاد أحمد بن عبدالواحد ، معروف به أحمد بن عبدون و يا ابن حاشر بوده است (2) كه به گفته شيخ طوسى ، تا 423 هجرى زنده بوده است (3) و همين ابن عبدون ، استاد نجاشى است. (4) اين اطلاعات ، نشان مى دهد كه شجاعى دو طبقه از نجاشى پيشتر است و با احتساب مجموع دو طبقه (هر طبقه سى تا سى و پنج سال) و تفريق آن از سال وفات نجاشى (450) ، عصر شجاعى ، يعنى دهه هاى ميانى نيمه دوم قرن چهارم و در نتيجه عصر استاد او ، نعمانى ، به دست مى آيد كه همان دهه هاى ميانى قرن چهارم است . راوى دوم ، أبوالمرجى بلدى ، استاد ابوالفتح كراجكى است . كراجكى مؤلف كنز الفوائد است و در سال 449 وفات يافته است (5) و از اين رو ، نعمانى كه استادِ استاد اوست و دو طبقه از او جلوتر ، در نيمه دوم قرن چهارم هجرى مى زيسته است . راوى سوم ، أبوغالب زرارى ، أحمد بن محمّد بن سليمان بن حسن است . او در رساله رجالى خود گفته است : «أبو عبداللّه محمّد بن ابراهيم النعمانى ، دعاى سرّ را در ضمن

.


1- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043 .
2- .غيبت طوسى ، ص 127 ، 257.
3- .رجال طوسى ، ص 413 ، رقم 69 .
4- .فهرست نجاشى ، ص 87 ، رقم 211 ؛ مشيخه نجاشى ، ص 102 ، رقم 2 .
5- .كنز الفوائد ، ج 1 ، ص 352 ؛ كراجكى مى گويد : «حدّثنى الشيخ ابوالمرجى محمّد بن على بن ابيطالب البلدى بالقاهرة ، قال : حدّثنا استاذى ابو عبداللّه محمّد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى...» و ظاهرا «ابيطالب» نادرست و «طالب» درست باشد به قرينه نقل در همان جلد در صفحات 87 و 328 ؛ ج 2 ، ص 67 .

ص: 325

تاريخ تحمل حديث نعمانى

مجموعه اى از احاديث براى من نقل كرده است» . (1) أبوغالب زرارى از سال 285 تا سال 368 مى زيسته است و از اين رو ، نقل روايت او از نعمانى ، نقل شاگرد از شيخ نيست ، بلكه نقل دو معاصر از يكديگر است . محقق خبير ، جناب جلالى ، در مقدمه رساله زرارى ، به اين معاصرت تصريح كرده است . (2) در باره راوى چهارم ، على بن محمّد بن يوسف الحرآنى ، اطلاع مهمى نداريم وفقط مى دانيم كه او در سال 393 هجرى مشغول استنساخ كتاب بوده است ، كه تأييد كننده حدس ما در باره عصر نعمانى است. ابن طاووس در مهج الدعوات (3) روايتى را به وسيله او از أبو عبداللّه بن ابراهيم بن جعفر النعمانى الكاتب نقل مى كند ، و علّامه مجلسى به نقل از كتاب عتيق غروى مى گويد : نسخ من كتاب الشيخ على بن محمّد بن يوسف الحرّانى فى جمادى الآخرة فى سنة أربعمئة ، قال: نسخت من كتاب الشيخ أبى الحسن على بن حمزة بن أحمد الكاتب بخطّه فى جمادى الاُولى سنة ثلاث و تسعين و ثلاثمئة ... . اين اطلاعات ، با ديگر آگاهى هاى ما همخوان است .

تاريخ تحمل حديث نعمانىنعمانى در برخى موارد ، افزون بر نام استاد خود ، سال نقل و تحمل حديث را نيز ذكر مى كند . اين تاريخ ها هر چند اندك اند ، اما به خوبى عصر او را روشن مى سازند . اين تاريخ ها به ترتيب عبارت اند از : 313 هجرى (4) ، 327 هجرى (5) و 333 هجرى ، (6) همه اين تاريخ ها نيز با سال هاى تولد و وفات مشايخ او همخوان هستند . مؤيّد اين تاريخ ها ، تاريخ نقل و تحمل حديث مشايخ نعمانى از مشايخ قبلى خود است كه اتصال طبقات و

.


1- .رساله ابوغالب زرارى ، ص 79 ، رقم 96 ، تحقيق حسين جلالى ، مركز الابحاث و الدراسات الاسلامية .
2- .همان ، ص 55 ، رقم 14 ؛ فهرست نجاشى ، ص 84 ، رقم 201 .
3- .مهج الدعوات ، ص 233 .
4- .غيبت نعمانى ، ص 62 ، ح 5 .
5- .همان ، ص 249 ، ح 4 .
6- .همان ، ص 39 ، ح 1 .

ص: 326

عصر مغربى

جاى گيرى درست هر طبقه را نشان مى دهد ، مانند تاريخ نقل و تحمل حديث «أحمد بن هوذة» از «أبواسحاق نهاوندى» در سال 273 هجرى (1) و نيز 293 هجرى (2) ، و نقل «ابن عقده» از «أبوعبداللّه جعفر بن عبداللّه » در سال 268 هجرى (3) ، و از «أبو محمّد عبداللّه بن أحمد اشجعى» در سال 266 هجرى (4) ، و از «على بن الحسن التيهلى» در سال 274 هجرى (5) و 277 هجرى (6) ، و از «ابراهيم بن قيس بن رمّانه» در رجب 265 هجرى (7) و از «محمّد بن سالم بن عبدالرحمان» در شوّال سال 271 هجرى (8) . اين تاريخ ها كه به هم نزديك هستند ، با تاريخ هاى تحمل حديث نعمانى از مشايخ خود ، همخوان هستند و آنها را تأييد مى كنند . سال تأليف كتاب (342 هجرى) ، مؤيّد محكم ترى است كه توضيح آن در ادامه مقاله خواهد آمد .

عصر مغربىنكته ديگرى كه تاييد كننده همه دليل هاى پيشين است ، توجه به دوره زندگى وزير مغربى است. پيش تر گفتيم كه وزير مغربى ، نوه دخترى نعمانى بوده است . او در سال 370 هجرى به دنيا آمده است و در سال 418 هجرى از دنيا رفته است . (9) اگر براى مادر او يك عمر طبيعى در نظر بگيريم ، آنگاه مى توانيم بگوييم كه نعمانى ، تا دهه هاى ميانى قرن چهارم هجرى در قيد حيات بوده است .

.


1- .همان ، ص 203 ، ح 4 و ص 266 ، ح 34 .
2- .همان ، ص 247 ، ح 1 .
3- .همان ، ص 208 ، ح 16 و ص 324 ، ح 1 .
4- .همان ، ص 51 ، ح 1 .
5- .همان ، ص 240 ، ح 34 و ص 283 ح 1 و ص 300 ، ح 3 .
6- .همان ، ص 278 ، ح 62 .
7- .همان ، ص 299 ، ح 1 .
8- .همان ، ص 301 ، ح 6 .
9- .فهرست نجاشى ، ص 69 ، رقم 167 ؛ الوافى بالوفيات ، ج 12 ، ص 273 ، رقم 3637 .

ص: 327

محل تولد و وفات نعمانى
شخصيت علمى نعمانى

محل تولد و وفات نعمانىهمان گونه كه از نسبت نعمانى هويداست ، او در نعمانيه متولد گشته است . نعمانيه ، جايى در عراق و در ساحل رودخانه دجله است . اين محل ، در جنوب شرقى بغداد و نزديك به شهر واسط ، واقع شده است . (1) نعمان به ضمّ نون است و نه به فتح ، همان گونه كه علّامه حلّى در ايضاح الاشتباه (2) مى گويد . علّامه مجلسى رحمه الله نيز نعمانى را منسوب به همين مكان مى داند . (3) عالم رجالى ، علّامه مامقانى ، با استفاده از معجم البلدان حموى ، احتمالات ديگرى را براى محل تولد نعمانى روا دانسته است (4) ، اما آنچه كه مى تواند اين احتمالات را رد كند ، توصيف هاى حموى است . او ، تنها «نُعمانيه» را شهرى شيعه نشين مى داند ، اما ديگر مكان هاى نام برده شده ، از اين ويژگى برخوردار نيستند . مويّد ديگر ، رحله هاى حديثى نعمانى است . او به شيراز ، بغداد ، اردن و شام رفته است كه همگى به نعمانيه عراق نزديكند و نه مصر و حجاز . نعمانى در سوريه كنونى از دنيا رفت ، اما مدفن او براى ما معلوم نيست . (5)

شخصيت علمى نعمانىنعمانى ، افزون بر قدرت نويسندگى ، از اطلاعات گسترده اى در علم رجال ، حديث ، كلام و تفسير ، بهره مند بوده است . نام ديگر كتاب هاى او همچون الردّ على الاسماعيليه ، الفرايض (6) و نيز تفسير (7) و التسلّى (8) ، نشانگر اين قدرت علمى است ، و نقل ادعيه اى همچون

.


1- .تقويم البلدان ، ص 304 و 305 .
2- .ايضاح الاشتباه ، ص 289 ، رقم 670 .
3- .بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 270 ؛ الكنى والالقاب ، ج 3 ، ص 261 ؛ الانساب ، سمعانى ، ج 5 ، ص 509 .
4- .خاتمه تنقيح المقال ، ج 2 ، ص 55 ؛ معجم البلدان ، ج 5 ، ص 293 و 294 .
5- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043 .
6- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043 .
7- .ر . ك : امل الآمل ، ج 2 ، ص 233 ؛ الذريعة ، ج 4 ، ص 318 .
8- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 312 ، باب ما عجّل اللّه به قتلة الحسين عليه السلام و نيز در ج 61 ، ص 109 كه علّامه مجلسى رحمه الله از آن با نام «التسلى والتقوى» ياد مى كند .

ص: 328

دعاى سرّ (1) و دعاى اعتقاد (2) و برخى احاديث پراكنده (3) ، اين نكته را روشن مى سازد كه كوشش هاى علمى نعمانى بسى گسترده تر از آن است كه به ما رسيده است . خطبه غرّا ، زيبا و آهنگين آغاز كتاب غيبتش ، چيره دستى او را در ادب و لغت نشان مى دهد (4) و استشهاد مكرّر و مناسب به آيات و روايات متعدد ، تسلط او را بر مفاهيم و معارف قرآن و حديث ، هويدا مى سازد . (5) همين گستردگى اطلاعات موجب شده است كه در پايان ابواب كتاب ، بيان ها و توضيحاتى سودمند بيفزايد و كتاب غيبت را از يك جمع آورى صرف حديث بركشد . متأسفانه دست روزگار ، ديگر كتاب هاى نعمانى را به ما نرسانده و تنها نام و گزارشى مختصر از آنها در دست است . شيخ حرّ عاملى ، صاحب وسائل الشيعه كه مكررا و با واسطه از تفسير نعمانى ، روايت نقل مى كند ، تنها قطعه اى از اين تفسير را ديده است . (6) به احتمال فراوان ، اين قطعه همان روايت هاى مبسوطى است كه نعمانى با سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده و آنها را به عنوان مقدمه تفسيرش قرار داده بوده است . اين مجموعه ، به همراه خطبه اى كوتاه ، به صورت مستقل تدوين شده و در رساله محكم و متشابه سيد مرتضى آمده است (7) . علّامه مجلسى تمام آن را در مجلد قرآن بحار الأنوار (8) آورده است . اسماعيل پاشا بغدادى ، دو كتاب ديگر به نعمانى نسبت داده است (9) : يكى جامع الأخبار و ديگرى نثر اللئالى ، كه هيچ يك از كتب كتابشناسى آنها را از آن نعمانى ندانسته اند. (10) تنها

.


1- .رساله ابو غالب زرارى ، ص 179 ، رقم 96 .
2- .منهج الدعوات ، ص 233 .
3- .كنز الفوائد ، ج 1 ، ص 352 .
4- .ر . ك : كتاب غيبت ، مقدمه مؤلف ، ص 18 و 19 .
5- .همان ، ص 21 _ 23.
6- .امل الآمل ، ج 2 ، ص 233 .
7- .الذريعه ، ج 4 ، ص 318 .
8- .بحار الأنوار ، ج 93 .
9- .هدية العارفين ، ج 2 ، ص 46 ؛ ايضاح المكنون ، ج 2 ، ص 625 .
10- .ر . ك : كشف الظنون ، ج 2 ، ص 1928 ؛ الذريعة ، ج 24 ، ص 53 ؛ كشف الحجب والاستار ، ص 576 ، رقم 3243 ، كتابخانه ابن طاووس ، ص 470 و ص 471 .

ص: 329

رحله هاى حديثى نعمانى

عمر رضا كحّاله به پيروى از اسماعيل پاشا ، آن را نقل كرده است. (1) چنين به نظر مى رسد كه اين انتساب ، نتيجه سوء برداشت از عبارت علّامه مجلسى در مقدمه بحار الأنوار است. (2)

رحله هاى حديثى نعمانىنعمانى سفرهاى طولانى و متعددى براى اخذ حديث داشته است . او در سال 313 از موطن خود به شيراز رفت ، تا از عالم و محدّث شيعى ، ابوالقاسم موسى بن محمّد اشعرى ، نوه دخترى سعد بن عبداللّه اشعرى (3) ، بدون واسطه روايت بشنود و احاديث او وجدّش را اخذ كند . (4) پس از آن ، به بغداد رخت بركشيد تا از انجمن هاى علمى و حديثى آن روزگار بغداد كه در روزهاى اوج خود بود ، خوشه چيند و از محضر محدثانى بهره برد كه چون كلينى ، ابن عقده كوفى ، محمّد بن همام و أبو على أحمد بن محمّد بن يعقوب كوفى ، سلامة بن محمّد ارزنى و ... هر يك از استوانه هاى استوار و وزنه هاى علمى جهان اسلام بودند . يك گزارش ، زمان حضور او را در بغداد ، سال 327 ذكر مى كند . (5) پس از آن ، به طبريه از توابع اردن سفر كرد ، تا به روايات غير شيعى نيز دست يابد . او در آنجا و به سال 333 از محمّد بن عبداللّه المعمر الطبرانى كه از ناصبيان و محبّان يزيد بن معاويه بود (6) و نيز از عبداللّه بن عبدالملك بن سهل طبرانى (7) حديث شنيد . نعمانى ، در آخرين رحله خود به شام رفت و در دمشق از محمّد بن عثمان بن علاّن الدهنى البغدادى (8) حديث اخذ كرد ، و سپس به شهر حلب رفت و تا پايان عمر در آنجا به

.


1- .معجم المؤلفين ، ج 8 ، ص 195 .
2- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 31 .
3- .فهرست نجاشى ، ص 407 ، رقم 1079 .
4- .كتاب غيبت ، ص 62 ، ح 5 .
5- .همان ، ص 249 ، ح 4 .
6- .همان ، ص 39 ، ح 1 .
7- .همان ، ص 93 ، ح 24 .
8- .همان ، ص 102 ، ح 31 .

ص: 330

كتاب الغيبة

نام كتاب
موضوع كتاب

تدريس و تحديث و تأليف پرداخت . كتاب غيبت ، از دستاوردهاى اين دوره درخشان از عمر تابناك اوست .

كتاب الغيبة نام كتابمصنّف ، خود نامى بر كتابش ننهاده و تنها موضوع آن را مشخص كرده است ، شيخ مفيد نيز موضوع آن را غيبت دانسته و نام كتاب را ذكر نكرده است ، اما نجاشى آن را كتاب الغيبة مى نامد و به تبع او ، بسيارى از مؤلفان در دوره هاى بعد ، آن را به همين نام ، مى نامند. تنها شيخ آقا بزرگ تهرانى است كه در الذريعه ، نام ديگرى براى آن ذكر كرده است. او در شرح كتاب الغيبة مى نويسد : « ... ويظهر من بعض المواضع ، أنّ الكتاب كان موسوما أو معروفا ب_ «ملاء العيبة فى طول الغيبة» . (1) ؛ از برخى مواضع ، آشكار مى شود كه كتاب به «ملاء العيبة فى طول الغيبة» ناميده و يا معروف بوده است . اگر چه ما در منابع كهن به اين مواضع دست نيافتيم ، اما شيخ آقا بزرگ اين نام را براى كتاب در حرف (م) آورده است . گفتنى است در كتاب اربعين ماحوزى (2) (م 1121) ، به اين نام اشاره شده است.

موضوع كتابموضوع اصلى كتاب ، روايات مربوط به غيبت و ظهور امام زمان (عج) و ماجراهاى مرتبط با اين دو واقعه بزرگ است. نعمانى رواياتى را گردآورده است كه به طور اساسى و ريشه اى ، هم مسئله امامت را حل كند و هم به پرسش هاى عديده اى كه در ارتباط با غيبت امام عصر (عج) وجود دارد ، پاسخ گويد. اگر چه اين كار به سبب دفاع از دين ، در مباحث كلام نقلى جاى مى گيرد ، اما به هيچ وجه همچون كتاب غيبت شيخ طوسى رحمه الله ، رنگ كاملاً كلامى نيافته ، وبه صورت يك كتاب حديثى تمام عيار باقى مانده است و حتى از اين نظر ،

.


1- .الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 16 ، ص 79 ، رقم 398.
2- .همان ، ج 22 ، ص 183 ، رقم 6596 .

ص: 331

از كتاب كمال الدين شيخ صدوق خالص تر مى نمايد . ابواب كتاب به روشنى اين مسئله را نشان مى دهند . نعمانى ، خود ، نام اين ابواب را تعيين و در مقدمه كتاب ، ذكر (1) و از اين رهگذر ، مانعى براى تصحيف و تحريف ايجاد كرده است . اين ابواب 26 عدد هستند و مجموعا 478 (2) حديث را در خود جاى داده اند . ما ترجمه عناوين باب ها را به ترتيب مى آوريم : 1 . نگهدارى راز خاندان پيامبر از نااهلان. 2 . تفسير آيه «واعتصموا بحبل اللّه جميعا» . 3 . امامت و وصيّت و در اختيار خدا بودن آن دو . 4 . امامان دوازده گانه . 5 . ادعاى دروغين امامت . 6 . احاديث مرويّه از طريق اهل سنت . 7 . شك در امامت امام عليه السلام . 8 . خدا زمين را از حجّت خالى نمى گذارد . 9 . اگر فقط دو نفر بمانند ، يكى حجّت است . 10 . غيبت امام منتظر (عج) . 11 . فرمان يافتن شيعه به صبر و انتظار فرج . 12 . امتحان و اختلافات شيعه در عصر غيبت . 13 . ويژگى و سيره امام منتظر (عج) . 14 . علامات ظهور . 15 . سختى هاى مردم پيش از ظهور امام عصر (عج) . 16 . منع از تعيين وقت ظهور . 17 . آنچه امام زمان از دست نااهلان مى كشد .

.


1- .كتاب غيبت ، ص 30 _ 32.
2- .اين تعداد ، از برنامه كامپيوترى نور العترة به دست آمده است.

ص: 332

انگيزه نگارش

18 . خروج حتمى سفيانى ، قبل از ظهور امام عصر (عج) . 19 . پرچم پيامبر به دست امام زمان (عج). 20 . سپاه خشم كه از ياران امام زمان (عج)اند . 21 . وضعيت شيعه هنگام ظهور امام زمان (عج) . 22 . پيام هاى نو از امام (عج) . 23 . سنّ امام هنگام به امامت رسيدن . 24 . در باره اسماعيل بن أبى عبداللّه عليه السلام . 25 . هر كه امامش را شناخت ، از تقدم و تأخر ظهور زيان نمى بيند . 26 . مدت فرمانروايى امام زمان (عج) .

انگيزه نگارشنعمانى ، در پايان غيبت صغرى (1) و آغاز غيبت كبرى مى زيسته است . او به خوبى دريافته بود كه گذار از دوره ظهور به غيبت صغرى و انتقال از غيبت صغرى به غيبت كامل و كبرى ، براى توده شيعه ، سخت و نامأنوس است ، و آنان را در كوير حيرت و سؤال و درياى وحشت و نياز فرو مى برد . نعمانى با احاطه اى كه به روايات داشت ، و كوششى كه در اين راه به كار برد و رنجى كه در سفرها بر خود هموار كرد ، توانست اين نياز را پاسخ دهد و فريادرس يتيمان علمى شيعه در عصر غيبت امامشان شود . نعمانى اين درك عميق از زمانه را در مقدمه كتابش به رشته تحرير كشانده و پس از بيان مبسوط آن ، انگيزه خود را شرح داده است : و به ما ، از پيشوايان راستگويمان روايت رسيده است كه به عالمان امر كرده اند تا هر دانشى را كه به ايشان رسد ، به ديگران برسانند و شبهه هاى دينى برادرانشان را بزدايند ، و آنان را از وادى حيرت به راه راست رهنمون سازند و از منزل شك به نور يقين درآورند . پس به قصد قربت و نزديكى به خداى عز و جل ، آنچه را از پيشوايان

.


1- .غيبت صغرى با وفات على بن محمّد سمرى ، آخرين نائب خاص امام عصر (عج) ، در سال 329 هجرى قمرى پايان يافت .

ص: 333

تاريخ نگارش كتاب

راست و پاك ، از اميرالمؤمنين تا امام آخرين ، در باره اين غيبت رسيده ، گرد آوردم ، غيبتى كه دورماندگان از علم الهى و راه نايافتگان به هدايت معصومين ، از حقيقتش كور ماندند و نتوانستند چون ره يافتگان به هدايت ائمه عليهم السلام آن را تصديق كنند و بدان ايمان آورند . نعمانى ، در تعقيب اين هدف و با اعتقاد به اين كه ذكر روايات معتبر و با سندهايى متصل ، مى تواند پرده جهل و حيرت از عقيده روشن مهدويت برگيرد ، به استدلال بر مهدويت مى پردازد و كتاب خود را در ابوابى كه هر يك پرسش وشبهه اى در پس زمينه خود دارند ، سامان مى دهد .

تاريخ نگارش كتاببا قرينه هايى كه در پى مى آيد ، مى توان گفت : نعمانى ، كتاب را در آخرين دوره عمر خود نگاشته است. او در مقدمه كتاب مى گويد : «چون اين محنت غيبت كه اولياى الهى ، ما را از سيصد سال پيش بدان آگاهى داده بودند ، پيش آمد...» (1) ، كه دلالت بر تأليف كتاب در اوايل قرن چهارم هجرى دارد ، و اگر بپذيريم كه منظور نعمانى از غيبت ، غيبت كبرى است ، تأليف كتاب در اواخر دهه چهارم قرن چهارم مى گردد . اين نظر ، به وسيله آنچه كه در يكى از نسخه هاى كتاب آمده است ، تأييد مى شود . در صفحه هجدهم كتاب مورد مراجعه ما ، مصحّح كتاب نوشته اند (2) و در نسخه اى چنين آمده است : حدثّنى محمّد بن على أبو الحسين الشجاعى الكاتب _ حفظه اللّه _ ، قال : حدثّنى محمّد بن إبراهيم أبو عبد اللّه النعمانى _ رحمه اللّه تعالى _ فى ذى الحجّة سنة اثنتين و أربعين و ثلاثمئة... . يعنى كتاب در سال 342 از سوى نعمانى بر شجاعى قرائت شده است كه حاكى از تأليف آن در دهه چهارم است . مؤيد ديگر ، سخن خود نعمانى در باره سنّ امام زمان به هنگام تأليف كتاب است . او در ذيل حديث بيستم از باب دهم (3) مى گويد : «و له الآن نيّف و

.


1- .. كتاب غيبت ، مقدمه مؤلّف ، ص 23 .
2- .همان ، ص 18 ، پانوشت 2 .
3- .غيبت نعمانى ، ص 157 .

ص: 334

اهميت و اعتبار كتاب

ثمانون» ، يعنى امام زمان هم اكنون هشتاد و اندى سال دارند ، كه اگر اين مقدار را به سال تولد حضرتش «255 يا 256» بيفزاييم ، تاريخ تأليف كتاب در دهه چهارم قرن چهارم هجرى تأييد مى شود .

اهميت و اعتبار كتابدفاع از انديشه مهدويت ، مبتنى بر سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان بر حق اوست ؛ زيرا غيبت ، از شاخ و برگ هاى مسئله امامت است و هر گونه دفاع از حقيقتش و هر نوع تلاش براى استوارسازى پايه هاى آن ، مى بايد در همان فضايى صورت پذيرد كه انديشه امامت شكل گرفته است . از اين رو ، گردآورى سخنان ائمه عليهم السلام در اين باره ، مهم ترين و اساسى ترين كار در اين راستاست. همان گونه كه در بخش پيشين ، «انگيزه نگارش» گذشت ، نعمانى به قصد چنين كارى ، معتبرترين و مفصل ترين تك نگارى در زمينه احاديث مهدويت را سامان داد و به تعبير مصحّح كتاب ، هيچ كتاب ديگرى هم سنگ آن نشد ، گرچه هم سطح با آن شد (1) از اين رو ، كتاب نعمانى ، سنگ بناى تأليفات ديگر در باره مهدويت شد ، و از همان اوان تدوين ، مورد توجه و اعتناى راويان و عاملان قرار گرفت و به قرائت و نقل و نسخه بردارى از آن اقدام شد . نخستين عالم بزرگى كه از اين كتاب بهره گرفت و اهميت آن را گوشزد كرد ، شيخ مفيد ، آموزگار شيعه است . اين آموزگار بزرگ ، كتاب نعمانى را به عرصه پژوهش آورد و از اين رهگذر ، آن را در معرض استفاده معاصران و شاگردان بزرگ خود همچون سيد مرتضى و شيخ طوسى قرار داد ، تا آنان در كتاب ها و رساله هاى خود از آن بهره گيرند . شيخ مفيد ، خود ، با مشكل غيبت در نيمه دوم قرن چهارم هجرى روبرو بود و براى رفع شبهه ها ، پرسش ها و نيازهاى متعدد در اين زمينه ، به تأليف و تدريس و تبليغ روى آورد . آثار متعدد و كوچك و بزرگ به جا مانده از او در زمينه غيبت امام عصر (عج) ، به خوبى اهتمام اين عالم سخت كوش را نسبت به اين مسئله نشان مى دهد. (2)

.


1- .غيبت نعمانى ، مقدمه مصحح ، ص 7.
2- .ر . ك : مقدمه تحقيق الفصول العشرة فى الغيبة ، تأليف شيخ مفيد و تحقيق فارس حسّون ، ص 18 _ 20 ، محقق محترم ، ده مورد رساله و كتاب مستقل و غير مستقل را در اين زمينه ذكر كرده است .

ص: 335

او در پى تحقيق و كاوش در منابع ، بسيارى از كتاب هاى نوشته شده در اين زمينه را مطالعه كرد و سپس چنين اظهار نظر نمود : و روايات در اين زمينه فراوان است و عالمان شيعه آنها را تدوين كرده و در كتاب هايشان آورده اند . محمّد بن ابراهيم ، مكنّى به أبو عبداللّه نعمانى ، از زمره اين مصنّفان است كه اين روايات را به گونه اى مبسوط و مفصّل ، در كتابى كه در باره غيبت نوشت ، آورده است و از اين رو ، ما نيازى نداريم كه آنها را در اينجا به تفصيل بياوريم . (1) گزارشى كه نجاشى از كتاب به دست مى دهد ، نيز حاكى از اقبال راويان حديث به آن است . او كه خود از كتاب شناسان و گردآورندگان نسخه هاى اصلى است ، مى گويد : أبو حسين محمّد بن على شجاعى را در مشهد عتيقه ديدم كه كتاب غيبت ، نوشته محمّد بن ابراهيم نعمانى را بر او قرائت مى كنند ؛ زيرا او آن را بر مصنّف كتاب قرائت كرده بود . (2) سپس نجاشى مى گويد كه ، پسر شجاعى ، يعنى «أبو عبداللّه حسين بن محمّد» ، اين كتاب و ساير كتاب هايش را براى وى وصيت كرده است و سپس در پايان تصريح مى كند كه نسخه خوانده و مقابله شده ، نزد اوست. نكته ديگر جهت اعتبار بيشتر بخشيدن به طريق نقل كتاب ، اجازه نجاشى از «أبوالفرج قنّانى» است . أبوالفرج محمّد بن على بن يعقوب بن أبى قرّة القنّانى ، راوى كتاب غيبت از كاتب آن ، شجاعى است (3) . او با نجاشى ارتباط علمى داشته و اجازه روايت همه كتاب هاى خود را به او داده است . (4) شيخ طوسى نيز اگر چه به وسيله أبو عبداللّه أحمد بن عبدون ، مشهور به «ابن حاشر» به

.


1- .الارشاد ، ج 2 ، ص 350 .
2- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043 .
3- .غيبت نعمانى ، ص 18 .
4- .فهرست نجاشى ، ص 398 ، رقم 1066 ، نجاشى در شرح حال او مى گويد : «كان ثقة و سمع كثيرا... أخبرنى و اجازنى جميع كتبه» او ثقه ، قابل اعتماد وحديث زياد شنيده بود... براى من روايت گفت و اجازه نقل همه كتاب هايش را به من داد .

ص: 336

أبوالحسين محمّد بن على شجاعى ، كاتب كتاب غيبت و از طريق او به نعمانى ، طريق دارد ، اما بسيار اندك از او نقل مى كند و در كتاب فهرست و رجال خود از او نام نبرده است . احتمال دارد كه شيخ طوسى به سبب نقل از مشايخ نعمانى و در دست داشتن كتاب هاى مورد استفاده نعمانى ، خود را از نقل احاديث كتاب او ، بى نياز مى ديده است . گفتنى است اساس كتاب غيبت شيخ طوسى بر حل مسئله غيبت ، به شيوه كلامى قرار دارد واز اين رو ، شيخ طوسى در آن تنها دو بار از نعمانى ياد كرده است . (1) شيخ طوسى از نعمانى با همان مشخصاتى نام مى برد كه نجاشى نام برده است ، و تنها تفاوتش افزودن «أبى» پيش از «زينب» است و از اين رو ، در كتاب هاى متأخر ، به نقل از نجاشى و شيخ طوسى رحمه الله ، هر دو نام ذكر شده است . ديگر عالمان رجال و حديث نيز از نعمانى نام برده اند ، همچون ابن شهر آشوب در معالم العلماء (2) ، علّامه (3) حلّى و ابن داوود (4) در كتاب هاى رجال خود و زين الدين أبو محمّد على بن يونس العاملى در كتاب الصراط المستقيم كه در (5) وصف نعمانى چنين مى گويد : أبو عبداللّه نعمانى ، كتاب غيبت را نگاشت كه در آن كفايت است و آگاهى بر آن ، نصيب توفيق مندان مى شود . همچنين بنا به نقل آيت اللّه خويى در معجم رجال حديث (6) ، شيخ حرّ عاملى در تذكرة المتبحّرين (7) ، پس از آن كه نعمانى را از شاگردان كلينى مى خواند ، چنين مى گويد : ورأيت كتاب الغيبة و هو حسن جامع ؛ كتاب غيبت را ديده ام و آن كتابى نيكو و جامع است .

.


1- .غيبت طوسى ، ص 127 ، ح 90 كه ح 31 در صفحه 102 از غيبت نعمانى را نقل كرده است و ص 257 ، ح 225 كه حديث نيست ، و تنها گزارشى از رؤيت امام زمان (عج) است كه در غيبت نعمانى به چشم نيامد .
2- .معالم العلماء ، ص 153 ، رقم 783 .
3- .خلاصة الاقوال ، ص 267 ، رقم 958 . (تحقيق نشر الفقاهة ، موسسة النشر الاسلامى ، 1417 ه . ق) .
4- .رجال ابن داود حلّى : ص 160 ، رقم 1278 (مطبعة الحيدريه ، نجف 1392 ه . ق) .
5- .الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم ، تحقيق محمّد باقر بهبودى ، نشر المكتبة المرتضويه ، ج 2 ، ص 171 .
6- .معجم رجال الحديث ، خويى ، ج 15 ، ص 232 ، رقم 9963 .
7- .تذكرة المتبحّرين ، ص 691 .

ص: 337

طريقه وصول كتاب

در جوامع روايى متأخر ما نيز ، از كتاب غيبت نعمانى نقل روايت شده است . در بحار الأنوار و مستدرك الوسائل ، فراوان و در بقيه ، كمتر ، و اين جز تناسب موضوعى ، علت ديگرى ندارد ؛ زيرا وسائل الشيعه صبغه و جلوه فقهى دارد و «وافى» ، جمع آورى كتب اربعه و شرح برخى احاديث آنها است . موارد نقل از غيبت نعمانى در بحار الأنوار ، آنچنان فراوان است كه علّامه مجلسى رحمه الله مانند ديگر كتاب هاى مورد مراجعه مكررّش ، براى آن رمز «نى» را اختصاص داده است . (1) علّامه مجلسى در مقدمه بحار الأنوار ، آنجا كه به توثيق مصادر بحار الأنوار مى پردازد ، كتاب غيبت نعمانى را از زمره جليل ترين كتاب ها مى خواند و عبارت شيخ مفيد را در وصف آن نقل مى كند . (2)

طريقه وصول كتابكتاب ، به طريقى معتبر به نسل هاى بعدى رسيده است ، به تصريح نجاشى ، «أبوالحسين محمّد بن على الشجاعى» ، احاديث كتاب را به شيوه قرائت از نعمانى فرا مى گيرد (3) . او كتاب را استنساخ مى كند و اين نگاشته به رؤيت نعمانى مى رسد (4) . همين نسخه ، به وسيله راويان ديگر بر شجاعى قرائت مى شود و نجاشى با دو طريق بدان دست مى يابد . يكى از طريق وصيت پسر شجاعى ، يعنى أبو عبداللّه حسين بن محمّد شجاعى كه كتاب پدرش و نيز بقيه كتاب هايش را به نجاشى مى سپارد ، و ديگرى از طريق أبوالفرج محمّد بن على بن يعقوب بن أبى قرّة القنّانى كه راوى كتاب غيبت از أبوالحسين شجاعى است . (5) نجاشى از همه كتاب هاى قنانى اطلاع و اجازه روايت همه آنها را داشته است . (6) بعد از نجاشى نيز ، استنساخ هاى فراوان كتاب و اقبال عالمان به آن ، راه را بر دسّ وتحريف بسته است.

.


1- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 47 .
2- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 32 .
3- .فهرست نجاشى ، ص 383 ، رقم 1043.
4- .غيبت نعمانى ، ص 18 و 97 .
5- .ر . ك : غيبت نعمانى ، ص 18 .
6- .ر . ك : فهرست نجاشى ، ص 398 ، رقم 1066 .

ص: 338

نسخه هاى كتاب

نسخه هاى كتابنسخه هاى متعدد و بعضا نزديك به عصر مؤلف ، بر اتقان و اعتبار طريق وصول كتاب به ما مى افزايد . قديم ترين نسخه كتاب كه تا كنون يافت شده است ، در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 187 است . خط كهن نوشته ها بر پشت اين نسخه كه تاريخ يكى از آنها سيزدهم ذى قعده سال 720 هجرى است ، نشان از قدمت نسخه دارد . يكى از نوشته ها چنين است : «أنهاه قراءةً و تصفّحا الفقير...» ، كه به معناى تحمل احاديث به شيوه قرائت است كه از بهترين و مطمئن ترين انواع تحمل حديث است . آيت اللّه موسى شبيرى زنجانى ، استاد بزرگوار اينجانب و از مراجع تقليد كنونى حوزه علميه قم ، اين نسخه را به گونه اى دقيق خوانده اند و از آن براى تصحيح نسخه خود بهره برده اند . آن گونه كه جناب آقاى غفارى ، مصحّح كتاب مى گويند ، كاتب اين نسخه ، تاريخ اتمام كتابت خود را 577 هجرى نوشته است كه در اين صورت ، تنها اندكى بيش از يك صده با عصر مؤلف اختلاف دارد . (1) ديگر نسخه ها به اين شرح اند : (2) 1 . دانشكده ادبيات مشهد : 331 . مأخذ : فهرست دانشكده ادبيات مشهد : 197 . تاريخ كتابت : ندارد. 2 . كتابخانه دانشگاه تهران ، شماره : 578 . تاريخ كتابت ندارد . مأخذ : فهرست دانشگاه تهران : 5/1439 . 3 . كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى ، قم : 74/5/784 . نام كاتب : ابوالقاسم بن اسماعيل خوانسارى . تاريخ كتابت : 1330 ق .

.


1- .ر . ك : غيبت نعمانى ، ص 332 ، پانوشت 5 .
2- .اين اطلاعات از برنامه كامپيوترى «فهرستگان نسخ خطى» استخراج شده است. اين برنامه سودمند و كارآ ، در مركز تحقيقات دارالحديث در حال تهيه است.

ص: 339

منابع كتاب

مأخذ : فهرست منتشر نشده آقاى عرب زاده . 4 . كتابخانه مجلس شوراى اسلامى : 7052 . تاريخ كتابت : ندارد . مأخذ : فهرست مجلس شوراى اسلامى : 25/63 . 5 . كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم : 10204 . نام كاتب : ابوالقاسم بن حسينعلى شريف قزوينى . تاريخ كتابت : ندارد . مأخذ : فهرست مرعشى ، قم : 26/169 . 6 . كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم : 110114 . نام كاتب : محمّد حسين . تاريخ كتابت : دهه اول محرّم 1301 ق . مأخذ : فهرست مرعشى ، قم : 28/37 . 7 . كتابخانه ملك تهران : 2671 . تاريخ كتابت : قرن 10 ق . مأخذ : فهرست ملك تهران: 1/388 . 8 . كتابخانه ملك تهران : 3617 . نام كاتب : محمّد مؤمن گلپايگانى . زمان كتابت : 1077 ق . مأخذ : فهرست ملك تهران : 1/388 . گفتنى است افزون بر نسخه آستان قدس رضوى ، دو نسخه اخير نيز مورد استفاده و مراجعه مصحح محترم بوده است.

منابع كتابنعمانى ، در كتاب خود از مصنّفات و كتب متعددى استفاده كرده است. كافى (1) و كتاب سليم

.


1- .ر . ك : كتاب غيبت ، ص 60 ، 134 ، 136 ، 139 ، 152 ، 154 ، 156 ، 158 ، 162 ، 166 و... .

ص: 340

بن قيس هلالى (1) ، بارزترين آنها هستند ، و نعمانى بارها از آن دو نقل حديث كرده و از نويسندگان آنها نام برده است. افزون بر اين دو ، نعمانى گاه به كتاب و منبع اخذ حديث خود تصريح كرده است كه نام و نشانى آنها در كتاب مى آيد. به جز اين موارد ، دستيابى به منبع اخذ حديث و يا نويسنده آن ، از راه مطالعه و سنجش ميسّر است ، مطالعه اسناد و طرق نعمانى در كتابش و سنجش اطلاعات به دست آمده با آگاهى هاى نهفته در كتب رجال و كتابشناسى ها . استاد محمّد جواد شبيرى ، اين راه را ارائه و آن را پيموده اند. ما حاصل اين كار گران مايه را در اينجا نقل مى كنيم و خوانندگان مشتاق به آگاهى از روش كار ايشان را ، به مجله علوم الحديث ارجاع مى دهيم. (2) گفتنى است نام هايى كه در پى مى آيد ، نام نويسندگانى است كه احاديث كتاب غيبت ، از مصنّفات آنها به دست نعمانى رسيده است ، چه با واسطه و چه بى واسطه ، و به اين معنا نيست كه مشايخ مستقيم و يا منبع بدون واسطه نعمانى باشند . 1 . احمد بن يوسف بن يعقوب ، ابو الحسن الجعفى. (3) 2 . جعفر بن عبد اللّه ، أبو عبد اللّه المحمّدى. 3 . الحسن بن على بن أبى حمزة البطائنى (صاحب كتاب غيبت ). 4 . الحسن بن محبوب. 5 . الحسن بن محمّد بن جمهور (به احتمال فراوان از كتاب الواحدة). 6 . حميد بن زياد. 7 . سلامة بن محمّد الارزنى (از كتاب الغيبة و كشف الحيرة). 8 . سليم بن قيس هلالى (از كتاب مشهورش). 9 . عبد الكريم بن عمرو الخثعمى. 10 . عبد اللّه بن أحمد بن مستورد ، أبو محمّد الأشجعى. 11 . عبد اللّه بن جبلة (از كتاب الصفة فى الغيبة ).

.


1- .ر . ك : كتاب غيبت ، ص 68 _ 101
2- .مجله علوم حديث ، شماره 3 ، ص 187 _ 225.
3- .او با سندش از حسن بن على بن حمزه نقل مى كند.

ص: 341

روش مؤلف در نقل احاديث

12 . عبد اللّه بن حمّاد الانصارى. 13 . عبيد اللّه بن موسى العلوى العبّاسى. 14 . على بن الحسن بن فضال التيملى(صاحب كتاب غيبت). 15 . القاسم بن محمّد بن الحسن بن حازم ، أبو محمّد. 16 . محمّد بن سالم بن عبد الرحمن الأزدى. 17 . محمّد بن سنان. 18 . محمّد بن على الكوفى (شايد از كتاب دلائل او). 19 . محمّد بن المفضل بن إبراهيم بن قيس بن رمانة الأشعرى. 20 . محمّد بن همّام. 21 . محمّد بن يعقوب الكلينى (از كافى). 22 . موسى بن سعدان (از كتاب طرائف او). 23 . يحيى بن زكريا بن شيبان ، أبو عبد اللّه . همچنين احتمال دارد از كتاب هاى اين افراد نيز نقل حديث كرده باشد : احمد بن هلال. جعفر بن محمّد بن مالك. عبّاد بن يعقوب (صاحب كتاب اخبار المهدى). عبد اللّه بن جعفر الحميرى (صاحب كتاب الغيبة و الحيرة).

روش مؤلف در نقل احاديثمؤلف كتاب ، همچون ديگر محدثان كارآزموده ، تنها به متن حديث بسنده نمى كند و سند كامل آن را نيز مى آورد . نعمانى بدين وسيله ، امكان بازشناسى صحيح و سقيم احاديث خود را به ما مى دهد و آنها را از در افتادن به وادى ارسال و انقطاع نجات مى دهد . اين بدان معنا نيست كه او از شيوه هاى رايج تخليص نام راوى و يا تعليق در سند ، سود نَبَرد و بدين طريق از حجم كتاب نكاهد؛ بلكه او به درستى و به طرز زيبايى ، نام هاى مكرر راويان مشهور را به تدريج خلاصه مى كند . براى نمونه ، او نام ابن عقده را در اولين حديث كتاب ،

.

ص: 342

به طور كامل مى آورد و مى گويد : أبو العباس أحمد بن محمّد بن سعيد ، ابن عقدة الكوفى (1) و سپس ، در روايت سوم همين باب ، ص 34 ، مى گويد : أحمد بن محمّد بن سعيد ، ابن عقدة و در روايت چهارم ، ص 35 ، مى گويد : أحمد بن محمّد بن سعيد . گفتنى است اين تخليص را در احاديث نزديك هم و در درون يك باب مى كند و از اين رو ، همين راوى را در اولين حديث باب 3 ، ص 51 ، دوباره به شيوه كامل مى آورد و سپس در حديث 2 ، ص 51 ، خلاصه مى كند و بدينگونه ... . نمونه هاى ديگر را مى توانيد در باره همين راوى در ص 170 و 171 و در باره ديگر راويان ، مانند على بن احمد بن عبداللّه بن موسى در ص 54 ، ح 5 و ح 7 و محمّد بن عثمان بن علاّن الدهنى البغدادى در ص 102 تا 107 ، احاديث 31 تا 38 ببينند . همچنين او از شيوه تعليق سود جسته است كه نمونه بارز آن احادث 7 تا 10 نخستين باب كتاب هستند (2) . قسمت اوليه سند حديث 6 ، يعنى «عبدالواحد بن عبداللّه عن احمد بن محمّد بن رباح الزهرى عن محمّد بن العباس الحسنى» را به دليل تكرار در احاديث بعدى نام نبرده و به جاى آن ، از اصطلاح «بهذا الاسناد» (3) و «به» (4) سود جسته است . نمونه ديگر ، حديث سوم در ص 129 است كه بر طريق نخست از حديث دوم مجموعه ، تعليق شده است . نكته ديگر آن كه ، تنها تعداد اندكى از احاديث كتاب مرسل اند ، همچون ح 11 ، ص 37 ، و ح 13 ، ص 154 ، و ح 1 ، ص 161 و ح 34 ، ص 170 ، و ح 4 ، ص 203 ، و ح 12 و 13 ، ص 206 و 207 ، و ح 57 ، ص 277 ، و ح 3 ، ص 312 .

.


1- .ص 33 ، باب 1 ، ح 1 .
2- .ص 36 و 37 كتاب.
3- .بنگريد : ص 74 ، ح 9 و ص 75 ، ح 10 و ص 231 ، ح 15 و ص 265 ، ح 31 و ص 274 ، ح 53 و ص 292 ، ح 9 و ص 321 ، ح 3 .
4- .ص 85 ، ح 14 ، و ص 132 ، ح 13 و 14 ، و ص 138 ، ح 8 ، و ص 139 ، ح 9 ، و ص 147 ، ح 5 ، و ص 156 ، ح 19 ، و ص 158 ، ح 2 و 3 ، و ص 159 ، ح 4 ، 5 و 7 ، و ص 172 ، ح 6 ، و ص 192 ، ح 3 و 4 ، و ص 244 ، ح 45 .

ص: 343

و بقيه داراى سندى متصل و با راويان نام برده شده و گاه سندهايى متكررند . نمونه هايى از اسناد متكرر را مى توانيد در صفحات 114 ، 119 ، 120 ، 129 ، 134 ، 135 ، 158 ، 159 ، 160 ، 164 ، 167 ، 169 ، 177 ، 185 ، 188 ، 204 ، 208 ، 209 ، 260 ، 285 ، 321 ، 322 ببينيد. اين سندهاى مكرر ، در برخى از مواضع كه سند اصلى كامل نيست و يا مخدوش است ، به كار مى آيد . همچون ح 7 ، ص 167 كه در طريق اول مى گويد : «حدّثنا محمّد بن همّام بإسناد له عن عبداللّه بن عطاء المكىّ» ، و سپس در ذيل حديث از طريق كلينى ، روايت را به عبداللّه بن عطاء المكّى مى رساند . فايده ديگر اين كار ، جلوگيرى از تكرار احاديث است كه در برخى كتب اهل سنّت به چشم مى آيد . نعمانى در اين ميان هر جا كه لازم بوده است ، اختلاف لفظى در متن را ذكر مى كند ، مانند ص 95 ، ح 26 . به طور كلى ، احاديث تكرارى كتاب بسيار اندك است ، همچون احاديث 23 و 24 ، ص 126 و 127 ، كه پيشتر در ص 102 آمده است و حديث 14 ، ص 123 ، كه تكرار حديث هفتم باب در ص 119 است . حديث 1 ، ص 116 نيز تكرار حديث 37 ، ص 106 مى باشد . نعمانى به سبب رحله هاى متعدد حديثى ، از محدثان اهل سنت نيز حديث نقل مى كند كه فصل «ما روى ان الائمة عشر من طريق العامه» ، ص 102 و نيز باب ششم ، ص 116 ، نمونه هاى بارز آن هستند . نعمانى گاه به گاه ، زمان و مكان نقل حديث را ذكر مى كند كه در رحله هاى حديثى او گذشت . گفتنى است برخى تصحيفات در اسناد ديده مى شوند كه مصحّح محترم بدانها تذكر داده است : ص 35 ، ح 4 و ص 38 ، ح 12 و... . مؤلف كتاب ، گاه به توثيق و تضعيف راويان مى پردازد و يا آگاهى هاى جانبى در باره رجال واقع در سند حديث را نقل مى كند . بنگريد : ص 39 ، ح 1 ، ص 68 ، ح 8 ؛ ص 92 ، ح 23 ؛ ص 99 ، ح 30 .

.

ص: 344

شيوه تدوين
فقه الحديث نعمانى

شيوه تدويننعمانى در چينش احاديث و دسته بندى آنها ، كوشش بسيارى كرده است. او كتاب را به 26 باب و برخى از باب ها را به فصول متعدد تقسيم كرده است. او احاديث مشابه را در كنار هم نشانده و در درون باب و فصل نيز احاديث همسوتر در كنار هم قرار گرفته اند. به عنوان نمونه ، احاديث 10 تا 12 ، ص 174 و 175 ، چون متضمن آيه 21 سوره شعراء هستند در كنار هم آمده اند و احاديث 13 تا 16 ، چون دربردارنده معناى حضور ناشناس امام زمان در مراسم حج است ، پهلوى هم نشسته اند . به احتمال فراوان ، اين ويژگى ممتاز به همراه گردآورى بيشتر احاديث در باره حضرت مهدى(عج) و نيز نياز زمانه ، موجب آن شده است كه شيخ مفيد و شيخ طوسى رحمه الله ، رساله ها و كتاب هاى خود را در زمينه غيبت ، رنگ و روى كلامى ببخشند و به تدوين صرف حديثى روى نياورند . كلام شيخ مفيد در تأييد اين نظر ، گذشت .

فقه الحديث نعمانىنعمانى در پايان بسيارى از ابواب ، به توضيح و شرح و بسط روايات مى پردازد و براى اثبات مفاد آنها و يا تحضيض و ترغيب و نيز تحذير و هشدار خوانندگان كتاب در عمل به آنها ، گاه تا ده صفحه مطلب مى نويسد . (1) اين توضيحات با شكلى يكسان ، اما حجمى كوتاه تر در ميان باب و ذيل برخى از احاديث هم آمده است. همچون ص 124 ، ح 3 ، و ص 174 ، ح 9 ، و ص 244 و 245 ، ذيل 45 و 46 . نعمانى ، به فهم و درايت حديث اهتمام تام داشته است و در مقدمه كتابش چنين مى گويد : لعمرى ما اُتى من تاه و تحيّر و افتتن و انتقل عن الحقّ و تعلّق بمذاهب أهل الزخرف و الباطل ، إلّا من قلّة الرواية و العلم و عدم الدراية و الفهم ، فإنّهم الأشقياء ، لم يهتمّوا لطلب العلم ، و لم يتعبوا أنفسهم فى اقتنائه و روايته من معادنه الصافية ، على أنّهم لو رووا ثمّ لم يدروا لكانوا بمنزلة من لم يروِ ، و قد قال جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام :

.


1- .ر . ك : ص 42 _ 51 كتاب و براى نمونه هاى تحذير و هشدار به ذيل ح 4 ، ص 112 ، و ح 13 ، ص 115 .

ص: 345

آگاهى هاى جانبى كه كتاب به دست مى دهد

«اعرفوا منازل شيعتنا عندنا على قدر روايتهم عنّا و فهمهم منّا» ، فإنّ الرواية تحتاج إلى الدراية ، و خبر تدريه خير من ألف خبر ترويه ؛ به جانم سوگند كه هيچ كس سرگردان و متحير و مفتون نگشت و از حق نبريد و به باطل و پوچى نپيوست ، جز آن كه اندوخته علم و روايتش اندك بود و از دقت و فهم تهى. اين شوربختان ، به جستجوى دانش همت نگماشتند و رنج به چنگ آوردن و نقلش را از كانهاى ناب آن به جان نخريدند ، و اگر هم نقل مى كردند ، اما با تامل و دقت در آن نمى نگريستند ، باز بسان كسى بودند كه چيزى نقل نكرده است؛ زيرا امام جعفر صادق فرمود: منزلت شيعيان ما را نزد ما ، با مقدار نقل و فهمشان از ما بسنجيد ، كه روايت محتاج درايت است و فهم يك روايت ، از نقل هزار روايت ارزشمندتر است. افزون بر اينها ، نعمانى گاه به تفسير واژه هاى غريب و لغات كليدى متن اقدام مى كند . همچون واژه «اَتقيا» در ص 37 ، حديث 9 كه آن را به «من يستعمل التقيه» تفسير مى كند ، و «خائف مغمور» در ص 136 ، حديث 1 كه آن را به «الغائب الشخص ، المجهول الموضع» معنا كرده است. او گاه منظور از حديث را با عبارتى كوتاه ، بازگو (1) و گاه معناى لغت را از شيخ خود نقل مى كند . (2) و گاه با توضيحى كامل ، از بدفهمى حديث و تسرّع در استناد به فهم بدوى ، جلوگيرى مى كند . (3)

آگاهى هاى جانبى كه كتاب به دست مى دهدنعمانى به خاطر مطالعات گسترده خود ، در مبحث مربوط به تعداد امامان عليهم السلام ، افزون بر احاديث متعاضد فراوان ، نام اسماء ائمه را از تورات نيز مى آورد و به اين وسيله باب چهارم كتاب (4) مى تواند به عنوان يك رساله مستقل براى اثبات ائمه اثنا عشر به كار متكلّمان بيايد ، و چون اين احاديث را از راويان اهل سنت برگرفته است ، در احتجاجات كلامى مورد استفاده قرار گيرد .

.


1- .كتاب غيبت ، ص 228 ، ح 8 .
2- .كتاب غيبت ، ص 250 ، ح 4 ، واژه «علج».
3- .كتاب غيبت ، ص 323 ، ح 4 .
4- .كتاب غيبت ، ص 102 فصل «ما روى ان الائمة اثنا عشر من طريق العامه و ما يدل عليه من القرآن و التوراة» ، گفتنى است اين عنوان را مصحح محترم كتاب ، براى تسهيل مطالعه افزوده اند .

ص: 346

تصحيح كتاب

آگاهى ارزشمند ديگر ، نظر نعمانى در باره كتاب مهم سليم بن قيس و گزارش اجمالى از آن است . نعمانى مى گويد : در ميان محدثان و عالمان شيعه ، اختلافى نيست كه كتاب سليم بن قيس ، از بزرگ ترين و كهن ترين كتب اصلى حديث شيعه است ؛ زيرا همه احاديث آن از پيامبر و اميرالمؤمنين و مقداد و سلمان فارسى و ابوذر و امثال آنان است كه با پيامبر خدا و اميرالمؤمنين مصاحبت داشته و از آن دو بزرگوار حديث شنيده اند . و اين كتاب از اصول مورد مراجعه و تكيه گاه هاى شيعه است . (1)

تصحيح كتابمصحّح كتاب ، جناب استاد على اكبر غفّارى از سردمداران نهضت احياء كتب حديث شيعه است . او كه شيفته و خادم حديث است ، شور و شوق خود به تصحيح كتاب غيبت را چنين بيان مى دارد : از آرزوهاى من بود كه چون فرصتى بيابم و توفيق ياريم كند ، به احياى اين ميراث نفيس و ارزشمند قيام كنم و گرد و غبار از آن بشويم و ابر تيره از چهره ماهگون آن بزدايم . شيفتگى مصحّح در كار او نيز هويداست . ايشان ترجمه راويان كتاب را به گردن مى گيرد و به جز مواردى معدود كه احتمالاً به شرح حال آنها در مرجع معتبرى دست نيافته است ، شرح حال همه آنها را در پانوشت هاى كتاب مى آورد . مفصل ترين اين نمونه ها ، شرح حال ابن عقده در ص 33 و يونس بن يعقوب در ص 53 كتاب است . مصحّح محترم با كمال دقت ، اختلاف نسخه ها را تذكر مى دهد و با خبرگى كامل ، درست ترين نسخه را متن اصلى قرار مى دهد . جناب غفارى ، به شرح لغات مشكل حديث نيز پرداخته و براى اين منظور ، به كتب غريب الحديث و لغت نامه ها مراجعه كرده است (2) و گاه توضيحاتى از خود افزوده است. (3)

.


1- .گفتنى است اصل اين كتاب بعدها فربه شده و حتى در زمان شيخ مفيد ، احاديث افزوده شده به آن ، مشكلاتى را در اعتبار كلى آن پديد آورده است .
2- .براى نمونه ر . ك : ص 61 ، پانوشت 1 ، و ص 159 پانوشت 1 ، و ص 219 و 220 .
3- .براى نمونه ، ر . ك : ص 64 پانوشت 1 ، 7 و ص 91 ، پانوشت 3 و 4 .

ص: 347

چاپ و ترجمه كتاب

تلاش مصحّح در برخى از احاديث ، از اين هم فراتر رفته و به شرح نكات غامض برخى احاديث نيز دست يازيده است . ايشان براى اين كار به كتاب هاى شرح الحديثى همچون مرآة العقول (1) و الشافى (2) مراجعه كرده و از توضيحات علّامه مجلسى در بحار الأنوار نيز سود جسته (3) ، و گاه خود شرح مختصرى ارائه داده است (4) و گاه تركيب نحوى حديث را روشن كرده تا معناى حديث واضح شود . (5) مصحّح ، به ديده دقت ، اشكالات احتمالى بر متن برخى احاديث را پيشاپيش پاسخ گفته (6) ، و گاه براى اثبات و مقبول نمودن متن ، به تفصيل گراييده است . (7) كوشش هاى مصحّح در زمينه تخريج ، با كوشش هاى امروزين ، تفاوت دارد . مصحّح ، نشان هاى آيات را از قرآن كريم استخراج و ارائه كرده است ، اما اين كار را براى همه احاديث به انجام نرسانده است ، و تنها در جايى به منابع ديگر حديث ارجاع مى دهد كه براى تصحيح و توضيح متن لازم بوده است.

چاپ و ترجمه كتابنخستين چاپى كه از كتاب سراغ داريم ، چاپ 1318 هجرى قمرى در ايران مى باشد ، و اين همان است كه شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه گزارش كرده است. (8) بعدها و در سال 1383 هجرى قمرى ، كتاب فروشى صابرى در تبريز نيز به چاپ آن اقدام كرد و سپس مكتبة الصدوق در تهران ، به تصحيح و چاپ منقح آن همت گماشت. تاريخ نگاشتن مقدمه مصحح ، 1397 هجرى است. اين چاپ مصحح به وسيله فرزند مصحح ، آقاى محمّد جواد

.


1- .براى نمونه ر . ك : ص 61 ، پانوشت 8 .
2- .براى نمونه ، ر . ك : ص 62 ، پانوشت 2 .
3- .براى نمونه ، ر . ك : ص 63 ، پانوشت 1 ، 3 و 271 پانوشت 1.
4- .براى نمونه، ر . ك : ص 114 پانوشت 1 ، و ص 231 و ص 234.
5- .براى نمونه ، ر . ك : ص 80 ، پانوشت 1 .
6- .براى نمونه ، ر . ك : ص 231 ، پانوشت 2 ، و ص 234 پانوشت 1 .
7- .ر . ك : ص 297 و 298 ، پانوشت 5 .
8- .الذّريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 16 ، ص 79، رقم 398 .

ص: 348

غفارى به زبان فارسى ترجمه شد ، و در سال 1363 هجرى شمسى به وسيله همين ناشر انتشار يافت. در سال جارى (1) ، «1422 هجرى قمرى» برابر با 1379 هجرى شمسى نيز ، چاپ جديدى به تصحيح آقاى فارس حسّون كريم منتشر شده است كه امتياز آن ، مأخذيابى احاديث در پاورقى است ، گرچه برخى احاديث فقط در بحار الأنوار يافت شده است . كتاب از تحقيقات و تعليقات مصحّح قبلى ، تهى است ، ولى مقدمه آن برگرفته از تصحيح پيشين است. اشتباه نسبت دادن دو كتاب جامع الأخبار و نثر اللئالى به نعمانى ، در مقدمه كتاب بدون هيچ نقد و ردّى نقل شده است . ناشر اين اثر ، انتشارات انوار الهدى است.

.


1- .سال تأليف مقاله .

ص: 349

مرواريد درخشان

چكيده
مؤلّف كتاب

مرواريد درخشان«معرفى الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة»

چكيدهاگر بتوانيم مفهوم «مسند» را توسعه دهيم و آن را شامل هر كتاب حديثى اى بدانيم كه احاديث را به ترتيب گوينده حديث ، مرتّب كرده ، آنگاه كتاب الدرّة الباهرة مانند تحف العقول و نزهة الناظر ، از معدود كتاب هاى حديثى شيعه مى باشد كه به سبك مسندى نوشته شده است . مؤلّف كتاب ، سخنان نورانى پيشوايان بزرگوار و معصوم شيعه را گزينش كرده و در يك مجموعه كوچك ، به ترتيب معصومان عليهم السلام مرتب كرده است . سخنانى كه راه گشاى زندگى و كليد كاميابى و بهروزى اند و آشنايى با آنها و به كار بستن هر يك از آنها در زندگى ، مى تواند مايه رشد و تكامل حقيقى انسان گردد . ديده انصاف و حق بين ، مؤلف كتاب را در گلچين كردن و دسته بندى موفق مى بيند و اورا در ناميدن كتابش به مرواريدهاى درخشان از صدف هاى پاك محق مى داند . مرواريدهاى گران بها و درّهاى سفته اى كه به رشته كشيدن آنها ، به محمّد بن مكّى ، مشهور به شهيد اول ، منسوب و قرن ها در تاريخ فرهنگ و حديث شيعه درخشيده است . اين قلم ، افتخار تصحيح و ترجمه اين كتاب را داشته است ، كه انتشارات زائر آن را يك بار در سال 1382 با عنوان الدّرة الباهرة و سپس در سال 1388 با نام مرواريد درخشان ، به چاپ رساند . مقاله ، به معرّفى مؤلّف آن و نيز جايگاه و ارزش كتاب مى پردازد . كليد واژه : الدره الباهره ، احاديث اخلاقى ، شهيد اول ، سخنان اهل بيت.

مؤلّف كتابنخستين كسى كه را از آن شهيد اول دانسته است ، علّامه مجلسى مى باشد . او در دو موضع

.

ص: 350

از بحار الأنوار ، به اين كتاب اشاره كرده و در هر دو جا نه با يقين ، بلكه با گمان و ترديد ، كتاب به او نسبت داده است . در نخستين موضع ، (1) پس از شمارش كتاب هاى متعدّد شهيد اول ، چنين مى گويد : و كتاب الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة له قدس سره أيضاً كما أظنّ ، و الأخير عندى منقولاً عن خطّه؛ و گمان مى كنم كه كتاب الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة نيز ، از آن شهيد _ خاكش پاك باد _ باشد و اين كتاب ، به نقل از دست خط او نزد من هست . و در موضع دوم مى گويد (2) : و مؤلّفات الشهيد مشهورة _ كمؤلّفها العلّامة _ إلّا كتاب الاستدراك ، فإنّى لم أظفر بأصل الكتاب ، و وجدت أخباراً مأخوذة منه بخطّ الشيخ الفاضل محمّد بن على الجَبَعى ، و ذكر أنّه نقلها من خطّ الشهيد رفع اللّه درجته و الدرّة الباهرة ، فإنّه لم يشتهر اشتهار سائر كتبه ، و هو مقصور على إيراد كلمات وجيزة مأثورة عن النبىّ صلى الله عليه و آله و كلّ من الأئمّة ؛ و تأليفات شهيد ، همچون مؤلّف علّامه آنها ، مشهور است ، جز كتاب الاستدراك كه من به اصل كتاب دست نيافتم و اخبارى برگرفته از آن را به خط شيخ فاضل ، محمّد بن على جبعى ، يافته ام كه او مى گويد ، آنها را از دست خط شهيد _ خدا بر درجاتش بيفزايد _ نقل و استنساخ كرده است و نيز الدرّة الباهرة كه به شهرت كتاب هاى ديگر شهيد نيست و آن ، تنها چند سخن كوتاه از پيامبر صلى الله عليه و آله و هر يك از امامان عليهم السلام است . همان گونه كه علّامه مجلسى مى گويد ، تنها دليل انتساب كتاب به شهيد اول ، وجود آن ميان كتاب هاى محمّد بن على جبعى است كه از دستخط شهيد اول رونويسى و مجلسى رحمه اللهاز آن نقل كرده است (3) . من خود نسخه اى از مجموعه جبعى را ديده ام (4) . مجموعه اى كشكول مانند است كه احاديث ، اشعار و حكم و امثال زيبايى در آن گرد آمده است و از آنِ

.


1- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 10 ، فصل مصادر بحار الأنوار .
2- .همان ، ج 1 ، ص 29 ، فصل توثيق المصادر .
3- .بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 146 ، ح 73 ، و ص 293 ، و ص 324 ؛ ج 74 ، ص 167 ، ج 77 ، ص 109 ؛ ج 104 ، ص 203 .
4- .اين مجموعه در كتابخانه ملّى ملك در تهران به رقم 604 نگهدارى مى شود و مشتمل بر 204 برگ است .

ص: 351

شمس الدين محمّد بن على بن حسن جبعى (جباعى) ، جدّ شيخ بهايى ، از عالمان منطقه جبل عامل در جنوب لبنان و در گذشته به سال 886 ه_ . ق بوده است . بيشتر آنچه در اين كشكول آمده ، منقول از دست نوشته هاى شهيد اول است ، اما برخى از آنها ، از كسان ديگرى است و اين موجب ترديد در انتساب الدرّة الباهرة به شهيد اول مى شود ، هر چند با توجه به كارهاى حديثى شهيد اول و قرار داشتن او در حلقه بسيارى از طريق و اجازات حديثى ، بسى محتمل است كه اين گلچين زيبا و گزينش حكيمانه ، كار همو باشد . اما شاگرد علّامه مجلسى ، ميرزا عبداللّه افندى ، صاحب كتاب معروف رياض العلماء ، در گذشته به سال (1130 ه . ق) ، به اين احتمال و گمان استادش ، نرفته ، بلكه ترديد او را تقويت كرده و گفته است : بالبال أنّ هذين الكتابين من مؤلّفات غيره؛ (1) به نظرم اين دو كتاب استدراك الدرّة الباهرة ، از تأليفات غير شهيد باشد . آنچه اين ترديد را باقى مى نهد ، آن است ، عبارت نشان دهنده كتابت مجموعه از سوى شهيد و انتساب به او ، هم از نظر مضمون و هم از نظر جايگاه نوشته ، صراحت در تأليف كتاب از سوى شهيد اول ندارد. عبارت در پايان فصلى آمده است كه به وصيت آدم عليه السلام به پسرش ، شيث ، اشاره مى كند كه نه در الدرّة الباهرة آمده و نه با مضمون كتاب كه سراسر ، احاديث پيشوايان اسلام است ، تناسبى دارد و اساساً الدرّة الباهرة پيش از اين نوشته ، تمام شده و با اين عبارت پايان پذيرفته است : هذا آخر الدرّة ، نفع اللّه به طالبى الحقّ؛ اين پايان الدرّة الباهرة است ، خدا حق جويان را بدان سود دهد . افزون بر اين متن ، آنچه هم كه مستند انتساب كتاب به شهيد است ، چندان صريح در تأليف نيست. متن عبارت چنين است : وكتب محمّد بن مكّى بالمدينة المشرّفة ، مدينة سيّدنا رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى سنة خمسين وسبعمئة ، حامداً و مصلّياً؛ و محمّد بن مكى در مدينه مشرفه ، شهر سرورمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و در سال 750 هق

.


1- .اين مجموعه ، در كتابخانه ملى ملك در تهران به رقم 604 نگهدارى مى شود ، و مشتمل بر 204 برگ است.

ص: 352

نوشت ، با حمد و صلوات. (1) و كتابت ، اعم از تأليف و استنساخ است ، بلكه شايد ظهور و كاربرد آن ، بيشتر در استنساخ و رونويسى باشد . البته اين بدان معنا نيست كه عبارت نتواند حمل بر تأليف شود و به دنبال مؤلّف ديگرى بگرديم و همچون كاتب ناشناس نسخه محفوظ در مجموعه خطى به شماره 6763 در كتابخانه بزرگ آستان مقدس رضوى ، آن را به عالم نحرير ، كيدرى رحمه اللهنسبت دهيم . هر چند كه اين نسبت را برخى با تشابه ميان يكى دو روايت (2) از الدرّة الباهرة با متن آمده در مجموعه جباعى (3) كه آن را از قطب الدين كيدرى آورده ، تقويت كرده اند (4) ، اما چون هيچ يك از كتاب ها و مجموعه هاى منتسب به كيدرى ، قابليت انطباق بر الدرة الباهرة را ندارد ، ناگزيريم آن را در حدّ يك احتمال و نه فراتر ، نگاه داريم . ما از خلال مأخذيابى احاديث الدرة الباهرة ، به اين حدس رسيديم كه آن ، گلچين حكيمانه اى از كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر (5) و دو سه كتاب حديثى مشهور مانند كافى ، تحف العقول و نثر الدر است؛ زيرا در حدود سه چهارم احاديث كتاب در نزهة الناظر يافت شد و حتى ترتيب آنها ، بسان ترتيب نزهة الناظر بود. دو مؤيد ديگر نيز موجود است ، يكى آن كه با وجود انتساب برخى احاديث به امامى خاص ، از سوى همه كتاب هاى حديثى پيش از الدرة الباهرة ، آن را به امام ديگرى نسبت داده است و دقيقاً همان نسبت در نزهة الناظر موجود است. (6) و مؤيد دوم ، شرح آمده بر حديث «من اكثر المنام ، رأى

.


1- .اين عبارت ، در برگه 133 و نيز 266 به چشم مى آيد.
2- .روايت 16 : «المؤمن إذا مات وترك ورقة واحدة عليها علم ، تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه وبين النار» ، روايت 66 : «أعربوا كلامنا ، فإنّا قوم فصحاء» نيز به همين گونه است .
3- .برگه 62 و ص 121.
4- .مقدّمه غاية المراد ، ص 199.
5- .نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ، كتابى به شكل تحف العقول و شبيه به مسندهاى حديثى است. نويسنده آن ، حسين بن محمّد بن حسن بن نصر حلوانى از عالمان شيعى قرن پنجم هجرى است. ما اين كتاب را نيز تصحيح و ترجمه كرده و معرفى آن را نيز در همين مجموعه آورده ايم ، ر . ك : مقاله «چشم تماشا».
6- .براى نمونه بنگريد : احاديث ص 33 ، ح 89 و 90 ، ص 39 ، ح 113 ، ص 42 ، ح 130 ، ص 45 ، ح 149.

ص: 353

شهيد اول

الأحلام» (1) است كه جزو معدود شرح هاى كتاب الدرة الباهرة كه كتابى بدون شرح و بيان است و همان شرح در ذيل همان حديث در نزهة الناظر موجود است. اگر اين نكته را نيز بيفزايم كه تلخيص دو كتاب حديثى ديگر ، «اصل علاء بن زرين» و كتاب الجعفريات هم به شهيد اول منسوب است ، مى توانيم بگوييم كه شهيد به تلخيص و گزيده نويسى نزهة الناظر نيز دست يازيده و برخى احاديث زيباى آن را براى خود و همراه داشتن در سفرها ، استنساخ كرده و احاديثى چند را به آن افزوده و جباعى نيز آن را در مجموعه خود آورده است. در هر حال ، احاديث كتاب با عقل و نقل تأييد مى شود و تقريباً همه آنها در ديگر كتاب هاى حديثى موجودند و از اين رو ، نا آگاهى ما از مؤلّف كتاب كه تنها طريقى براى نقل و ارتباط است ، چندان زيانى به آن نمى رساند و همچون تحف العقول ، مى توان از صحّت و اعتبار و استوارى مضمون كتاب ، به شأن و منزلت مؤلّف پى برد .

شهيد اول (2)با پذيرفتن اين نكته كه نويسنده و حداقل تلخيص كننده كتاب ، شهيد اول است ، اندكى به زندگانى او مى پردازيم . أبو عبداللّه شمس الدين محمّد بن مكّى عاملى ، معروف به شهيد اول ، از بزرگ ترين فقيهان شيعى و از مشهورترين آنان است. او ، نيمه نخست قرن هشتم هجرى در «جزين» در منطقه جبل عامل به دنيا آمد ، به عراق كوچ كرد و از پيروان مكتب «حلّه» شد. او نزد «فخر المحقّقين» ، فرزند علّامه حلّى و صاحب بزرگ ايضاح الفوائد ، در گذشته به سال (771 ه ق) ، و «سيد عبدالمطلب بن الأعرج حسينى» ، خواهر زاده علّامه حلّى ، در گذشته به سال (754 ه ق) و ديگر عالمان شيعى و نيز عالمان سنّى (3) فقه آموخت و سپس به تأليف

.


1- .هر كس زياد بخوابد ، خواب ها بيند ، كه شرح آمده اين چنين است : «يعنى : أنّ طلب الدنيا كالنوم وما يصير منها كالحلم» كه در نزهة الناظر همين شرح موجود است و تنها به جاى «يصير» ، «يظفر» آمده كه درست تر مى نمايد ، يعنى در پى دنيا رفتن ، مانند خواب است و آنچه كه به دست آيد ، خيالى بيش نيست .
2- .مطالب اين عنوان از مقدمه تصحيح غاية المراد فى شرح نكت الارشاد ، بر گرفته شده است .
3- .براى آگاهى از احوال هجده تن از مشايخ و شاگردان متعدد شهيد اول ، ر . ك : مقدمه غاية المراد ، ص 81 .

ص: 354

كتاب هاى متعددى ، مانند الدروس ، البيان ، اللمعة ، الذكرى در فقه و العقيدة الكافية و تفسير الباقيات الصالحات در عقايد و المزار و الاربعون حديثاً در دعا و حديث ، روى آورد. برخى از كتاب هاى فقهى او ، تا اكنون نيز زنده و محور بحث هاى حوزه هاى علميه است ، مانند اللمعة الدمشقية و القواعد والفوائد و در حديث نيز ، عده بسيارى از عالمان ، نزد او به قرائت كتاب هاى حديثى پرداختند. (1) شهيد اول ، با اندوخته هاى علمى خود ، توانست بر هر دو حوزه حديث و فقه ، در هر دو مكتب شيعه و اهل سنت تسلط يابد و به صورت نمادى شركت شيعه در شام جلوه كند و همين امر ، موجب به زندان افكندن او و سپس شهادت مظلومانه وى در دمشق به سال (786 ه ق) شد. شهيد را همه ستوده اند. استادان شيعى او ، همچون فخر المحقّقين و شيخ عبدالصمد بن ابراهيم ، استاد دار الحديث بغداد ، او را با وصف هايى همچون «مولانا الامام العلّامة الأعظم ، أفضل علماء العالم ، سيّد فضلاء بنى آدم» (2) و «الشيخ الامام العلّامه الفقيه البارع الورع ، الفاضل الناسك الزاهد» (3) ستوده اند و عالمان پس از او نيز وى را ستوده اند ، مانند محقق كركى گفته است : شيخنا الإمام ، شيخ الإسلام ، ملك العلماء ، علم الفقهاء ، قدوة المحقّقين و المدقّقين ، أفضل المتقدّمين و المتأخّرين ، شمس الملّه و الحقّ و الدين ، مستكمل صفوف السعادة ، حائز درجة الشهادة؛ (4) استاد ما و پيشوا و بزرگ اسلام ، فرمانرواى عالمان ، پرچم بر افراشته فقيهان ، اسوه محققان و مدققان ، برترين پيشينيان و معاصران ، خورشيد آيين و حق و دين ، كامل در همه شاخه هاى سعادت و رسيده به رتبه شهادت. و شهيد ثانى نيز نوشته است: «استاد و پيشوا ، عالم ترين و كامل ترين ، خاتم مجتهدان و آيت خدا ميان جهانيان خورشيد محمّد بن مكى» . (5)

.


1- .ر . ك : مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 439 ؛ الكنى و الالقاب ، ج 2 ، ص 346.
2- .بحار الأنوار ، ج 107 ، ص 178 .
3- .همان ، ج 109 ، ص 72 .
4- .همان ، ج 108 ، ص 42.
5- .همان ، ج 108 ، ص 135.

ص: 355

روش تحقيق الدرة الباهرة

و شيخ حرّ عاملى در شرح حال او آورده است: عالم ، ماهر ، فقيه ، محدّت ، مدقّق ، متبحّر ، كامل و جامع فنون عقلى و نقلى بود و به فضايل اخلاقى ، چون زهد ، عبادت و پارسايى هم آراسته و شاعر و اديب و نويسنده نيز بود. يگانه روزگار خويش و بى نظير در زمان خود بود. (1) اين تعريف و تمجيدها ، منحصر به عالمان شيعى نيست و برخى دانشمندان اهل سنت نيز ، او را ستوده اند. شمس الدين جزرى مى گويد: او بزرگ شيعه و مجتهد در مذهب جعفرى بود و پيشوا در فقه ، نحو و قرائت. او روزگارى دراز همراهم بود ، اما چيزى از او نشنيدم كه مخالف سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. (2) و شمس الائمة كرمانى مى نويسد : مولاى بزرگ و دانا ، پيشواى پيشوايان ، صاحب فضيلت ها ، مجمع منقبت و كمال هاى فاخر و جامع علوم دنيا و آخرت بود. (3)

روش تحقيق الدرة الباهرةكتاب ، چاپ هاى متعددى دارد. يكى از آن ، چاپخانه حيدريه در نجف به سال (1288 ه ق ) و با تحقيق محمّد هادى امينى است و ديگرى ، چاپ آستان قدس رضوى در مشهد و به سال (1406 ه ق ، برابر 1365 ه ش ) است. اين چاپ را داوود صابرى تحقيق كرده و در تصحيح آن ، از همه نسخه هاى در دسترس سود جسته است (4) و از اين رو ، ما آن را نسخه اصل قرار داديم و نسخه جباعى را كه كهن ترين نسخه كتاب است ، نسخه سوم قرار داديم. ما بر آنيم كه نقل هاى علّامه مجلسى در بحار الأنوار نيز مى تواند نسخه ديگرى فرض

.


1- .أمل الآمل ، ج 2 ، ص 181 .
2- .غاية النهاية ، ج 2 ، ص 265 .
3- .بحار الأنوار ، ج 107 ، ص 183.
4- .مانند كتابخانه وزيرى يزد ، مجموعه شماره 2585 ، نسخه كتابخانه مجلس شوراى ملى ، مجموعه شماره 1918 ، و نسخه كتابخانه آستان قدس رضوى ، شماره 521 .

ص: 356

شود و اختلافات آن را درج كرده ايم ؛ زيرا علّامه مجلسى هم نسخه هاى بسيار معتبر و صحيحى در دست داشته است و هم به سبب آشنايى گسترده و عميقش با روايات ، از توانايى شگرفى در خواندن نسخه هاى ناخوانا برخوردار بوده است . ما همچنين با مأخذيابى همه احاديث كتاب ، به جز مواردى انگشت شمار كه در منابع حديثى يافت نشد ، راه را براى قضاوت هاى سندى گشوده ايم ، هر چند كه همه احاديث كتاب ، رنگ و روى اخلاقى دارند و با عقل و نقل تأييد مى شوند و در اين ميان ، همان گونه كه گفته شد ، كتاب نزهة الناظر وتنبيه الخاطر ، محور اصلى كار بوده است. ما كتاب را به فارسى نيز ترجمه كرده متن را و در سمت راست و ترجمه را در روبروى آن آورده ايم. همچنين در آغاز هر فصل كه بر طبق معصومان مرتب شده است ، چند سطر در باره معصوم گوينده احاديث آن فصل نوشته ايم . گفتنى است همه احاديث ، اعراب گذارى شده اند تا به خواندن صحيح آن يارى رساند.

.

ص: 357

چشم تماشا

چكيده
درآمد

چشم تماشا«معرفى كتاب نزهة الناظر وتنبيه الخاطر»

چكيدهدر ميان كتاب هاى حديثى شيعه ، كمتر كتابى به شيوه مسندى تدوين گشته است. نزهة الناظر وتنبيه الخاطر ، يكى از معدود كتاب هاى كهن حديثى است كه احاديث گزيده خود را به ترتيب معصوم گوينده حديث مرتب كرده است. مقاله پيش رو ، به معرفى اين كتاب و نيز مؤلّف گران قدر آن ، أبو عبداللّه ، حسين بن محمّد حلوانى مى پردازد. با استفاده از علم طبقات رجال و به دست آوردن سال هاى تولد و وفات استادان و شاگردان مؤلف ، عصر مؤلّف معين و با استفاده از مقدمه مؤلف و سبك كار او ، زمينه و انگيزه تأليف او كاويده شده است. در پايان مقاله نيز ، نسخه هاى كتاب و روش تصحيح و تحقيق خود را عرضه كرده ام. گفتنى است ، كتاب نزهة الناظر ، با تصحيح و ترجمه اين قلم ، در سال 1383 به وسيله انتشارات دار الحديث به چاپ رسيد و در سال 1388 با نام «چشم تماشا» مجددا منتشر شد و در همان سال به وسيله يكى از روحانيون محترم حوزه به نام حجة الاسلام سالار كيا به زبان انگليسى ترجمه شد . كليد واژه ها : كتاب نزهة الناظر ، مسندهاى حديثى ، أبو عبداللّه حلوانى.

درآمدسبك شناخت نگارش هاى حديثى شيعه ، نشان از آن دارد كه محدّثان شيعه ، نگاشته هاى خود را بيشتر به شكل موضوعى تنظيم مى نموده و چينش احاديث را براساس محتوا و مضمون و نه گوينده و راوى حديث ، سامان مى داده اند. در اين ميان ، تنها چند مؤلّف انگشت شمار داريم كه نه از شيوه موضوعى ، بلكه از سبك مسندى پيروى كرده و

.

ص: 358

نام مؤلّف

احاديث هر معصوم را جداگانه و هر كدام را در يك فصل آورده و كتاب را به ترتيب معصومان عليهم السلام مرتب ساخته اند. كتاب مشهور تحف العقول از ابن شعبه حرّانى در قرن چهارم هجرى ، و الدرّة الباهرة منسوب به شهيد اول در قرن هشتم ، از اين زمره اند و كتاب حاضر ، حلقه ميانى اين دو كتاب است . نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ، به راستى بوستان و تفرّج گاه خستگان انديشه است. تلألؤ سخنان حكمت آموز هر معصوم و درخشش يكايك اين درّهاى سفته ، خواننده را در فضايى تماشايى فرو مى برد و به امتداد خواندن ، او را از دنيا و بندهاى شيطانى آن مى رهاند و با حقيقت نهفته در ژرفاى كلمات پيشوايان هدايت ، آشنا مى سازد. اين كتاب ، افزون بر مفيد بودن براى عموم مردم ، نياز پژوهشگران به احاديث يك معصوم مشخص در زمينه مسائل اخلاقى و اجتماعى را برطرف مى كند ، و منابع آورده شده در پانوشت كتاب ، راه محققان را براى دسترسى به اسناد هر حديث و مضمون هاى مشابه آمده در احاديث ديگر هموار مى سازد.

نام مؤلّفخوشبختانه ، كتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ، افزون بر قوّت محتوايى و علوّ معانى ، داراى مؤلّفى شناخته شده و معلوم است. مؤلف ، نام خود را در پايان كتاب آورده و بدينسان بر اعتبار نوشته خود افزوده است. او ، خود را حسين بن محمّد بن الحسن مى نامد ، و با مراجعه به اسامى واقع شده در اسناد احاديث ، مانند آنچه در بشارة المصطفى نوشته محمّد بن ابوالقاسم طبرى (قرن 6) (1) ، و نيز ذيل تاريخ بغداد از ابن نجّار بغدادى (متوفى 643) (2) آمده است ، مى توانيم او را كامل تر و به اين گونه بشناسيم: أبوعبداللّه الحسين بن محمّد بن الحسن بن نصر الحلوانى. اين نام ، يعنى الحسين بن محمّد بن الحسن ، از سوى ابن شهر آشوب ، رجال شناس و كتاب شناس بزرگ شيعه در قرن ششم (م 588) ، در كتابش معالم العلماء ، كه به ذكر

.


1- .بشارة المصطفى ، ص 105 .
2- .ذيل تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 108.

ص: 359

نويسندگان شيعه اختصاص دارد ، نيز عنوان شده (1) و ابن بطريق (533 _ 600) هم در كتاب مشهورش ، العمدة ، به هنگام تبيين حديث تكريم عباس ، عموى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله ، مى گويد: ويزيد ذلك بيانا و إيضاحا ما ذكره الحسين بن محمّد بن الحسين الحلوانى فى كتابه الّذى جمعه من لمع كلام النبىّ صلى الله عليه و آله و كلام الأئمّة عليهم السلام ، قال: فى لمع كلام الإمام الزكى أبى الحسن على بن محمّد العسكرى عليه السلام ، لمّا سأله المتوكّل فقال له: ما تقول بنو أبيك فى العبّاس؟ قال: ما يقولون فى رجلٍ فرض اللّه طاعته على الخلق ، و فرض طاعة العبّاس عليه ؛ (2) و آنچه توضيح بيشترى مى دهد و مسئله را روشن تر مى كند ، نقل حسين بن محمّد بن حسين حلوانى در كتابش است. كتابى كه در آن سخنان درخشان پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام را گرد آورده و در بخش سخنان امام حسن عسكرى عليه السلام آورده است: هنگامى كه متوكل از او پرسيد: پسران پدرت در باره عباس چه مى گويند؟ فرمود: آنچه در باره مردى كه خدا اطاعتش را بر مردم و طاعت عباس را بر او واجب كرد ، مى گويند. حديث با همين متن تقريبا گنگ ، در نزهة الناظر موجود است (3) ، و تعبير «لُمَع» كه همان تعبير مؤلف در مقدمه و نيز مؤخّره كتاب از احاديث گرد آورده اش و عنوان ابواب كتاب در برخى نسخه ها (4) مى باشد ، جاى ترديدى نمى نهد كه منظور ابن بطريق از حسين بن محمّد بن حسين الحلوانى ، همين مؤلّف نزهة الناظر است و «حسين» دوم ، تصحيف «حسن» است كه تصحيفى شايع و عادى در كتابت و استنساخ مى باشد. علّامه مجلسى نيز در باب «ما جمع من جوامع كلم اميرالمؤمنين عليه السلام » ، هنگام اشاره به كتاب هايى كه برخى از احاديث در باره حضرت على عليه السلام را در خود جاى داده اند ، از نزهة الناظر نام مى برد و آن را تأليف حسين بن محمّد بن حسن مى داند. (5)

.


1- .معالم العلماء ، ص 78 ، رقم 273.
2- .العمدة ، ص 8 .
3- .ر . ك : نزهة الناظر ، ص 212 ، ح 504 .
4- .مانند نسخه در دسترس شيخ آقا بزرگ تهرانى ، ر . ك : الذريعة ، ج 24 ، ص 127 ، رقم 638 .
5- .بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 36.

ص: 360

كتابشناسان ديگرى نيز ، اين مطلب را تأييد كرده اند. سيد اعجاز حسين (1) و شيخ آقا بزرگ تهرانى (2) از اين زمره اند. بر همين اساس ، نظر ديگر ابن شهر آشوب (3) ، و نيز شيخ نورى (4) كه كتاب را به أبو يعلى محمّد بن حسن جعفرى (5) نسبت داده است ، درست نيست و همان گونه كه شيخ آقا بزرگ مى گويد: (6) اين مطلب با تصريح مؤلّف به نام خود در پايان كتاب سازگار نيست و منشأ اشتباه ، شرح هاى نوشته شده از سوى أبويعلى جعفرى بر دو حديث از كتاب است. (7) مؤيد اين مطلب ، آن است كه سيد بن طاووس در كتاب خود ، اليقين ، احاديثى را در باب ناميدن على عليه السلام به اميرالمؤمنين و خيرالوصيّين آورده (8) و منبع آن را ، نهج النجاة فى فضائل أميرالمؤمنين والائمة الطاهرين من ذريّته صلوات اللّه عليهم اجمعين ، نوشته الحسين بن محمّد بن الحسن بن نصر الحلوانى دانسته است. ابن طاووس ، اين نام و نسب را در جاى ديگرى از كتابش تكرار مى كند (9) و از اين رو ، اگر مانند شيخ آقا بزرگ بتوانيم اتحاد مؤلف نهج النجاة و نزهة الناظر را استظهار كنيم ، انتساب كتاب نزهة الناظر به حلوانى تأييد مى شود. شيخ آقا بزرگ ، كتابشناس بزرگ شيعه در الذريعه ، مى گويد: «يأتى استظهار اتحاد صاحب نزهة الناظر مع نهج النجاة يعنى لروايته فيهما عن أبى القاسم بن المفيد محمّد (10) و

.


1- .كشف الحجب والاستار ، ص 580 ، رقم 3260.
2- .الذريعه ، ج 24 ، ص 127 ، رقم 638.
3- .معالم العلماء ، رقم 674.
4- .خاتمه مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 192 ، رقم 39 .
5- .او ، استاد حلوانى و جانشين شيخ مفيد مى باشد و همراه نجاشى ، غسل و تجهيز سيد مرتضى را در سال 436 هجرى قمرى عهده دار بوده است ، ر . ك : فهرست نجاشى ، رقم 1070 .
6- .الذريعه ، ج 4 ، ص 259 .
7- .ر . ك : ص 144 ، ح 297 و ص 180 ، ح 398 .
8- .اليقين ، ص 111.
9- .اليقين ، ص 389.
10- .الذريعه ، ج 22 ، ص 111 .

ص: 361

استادان و مشايخ حلوانى

سپس در جاى خود ، نهج النجاة را از حسين بن محمّد بن نصر حلوانى مى خواند و به منقولات ابن طاووس از آن ، در اليقين اشاره مى كند. (1) اتان كلبرگ نيز اين حدس آقا بزرگ را صائب دانسته و مؤلف اين دو كتاب را ، يك نفر و همان حسين بن محمّد بن الحسن حلوانى دانسته است. (2)

استادان و مشايخ حلوانىبر اساس آنچه گفته شد ، مؤلّف كتاب ، فردى شناخته شده و مورد اعتناى عالمان عصر خود بوده است. او ، نزد الشريف محمّد بن الحسن بن حمزة ، أبويعلى جعفرى ، كه از مراجع شيعه پس از شيخ مفيد و داماد و جانشين او بوده ، (3) درس خوانده و با توجه به محل سكونتش (4) كه در محله كرخ بغداد بوده است ، از محضر عالمانى چون شيخ طوسى ، سيد مرتضى و سيد رضى بهره برده است. طريق روايى واقع در كتاب بشارة المصطفى اثر عمادالدين طبرى (5) ، شاگردى حلوانى را در محضر سيد مرتضى در سال 429 هجرى به روشنى نشان مى دهد و سند واقع در كتاب ذيل تاريخ بغداد اثر ابن النجّار البغدادى (6) ، استفاده او را از أبوالحسن على بن المظفر بن بدر ، علّامه بندينجى ، در سال 425 هجرى قمرى اثبات مى كند. أبوعبداللّه حسين بن محمّد حلوانى ، خود نيز در آخرين روايت كتابش كه آن را بر

.


1- .الذريعه ، ج 42 ، ص 425 ، رقم 2224 . گفتنى است شيخ آقابزرگ در ادامه ، اشتباه ابن طاووس را در مسئله تاريخ كتاب نهج النجاة گوشزد كرده و از اين رو ، مانع انتساب آن را به حلوانى ، زدوده است.
2- .كتابخانه ابن طاووس ، ص 467 .
3- .ر . ك : فهرست نجاشى ، رقم 708 ؛ فرحة الغرى ، ص 125 .
4- .محل تولّد حلوانى ، حلوان ، از شهرهاى عراق است ، اما به جهت آن كه بغداد ، پايتخت و پايگاه علم بوده ، به آنجا كوچ كرده است. حلوان نام چند مكان است و از جمله آنها حُلوان عراق ، در شمال بغداد و در منطقه كوهستانى عراق است. حلوان ، شهرى آباد و محل نشو و نماى عالمان متعددى بوده است ، ر . ك : معجم البلدان ، ج 2 ، ص 290 .
5- .بشارة المصطفى ، ص 105 .
6- .ذيل تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 108 .

ص: 362

شاگردان حلوانى
عصر مؤلف

خلاف احاديث ديگر كتاب ، مسندا ذكر مى كند ، (1) به استاد ديگرش كه به احتمال فراوان از استادان اصلى وى بوده است ، اشاره مى كند. حلوانى ، طريق خود را چنين آغاز مى كند: «أخبرنى الشيخ أبوالقاسم على بن محمّد بن محمّد المفيد رحمه اللّه » ، كه حاكى از شاگردى او نزد فرزند برومند شيخ مفيد است. بنا بر آنچه ابن طاووس مى گويد ، حلوانى از او در كتاب ديگرش نهج النجاة نيز حديث نقل كرده است (2) .

شاگردان حلوانىبراساس طريق هاى روايى گذشته ، مى توان از «على بن الحسين بن على الرازى» و «ابوزكريا ، يحيى بن على الخطيب التبريزى» ، به عنوان شاگردان حلوانى نام برد. افزون بر اين ، استقبال و بهره گيرى دانشمندان و نويسندگان از كتاب و توجه آنان به آن ، به ويژه عماد الدين طبرى ، مؤلف بشارة المصطفى و ابن بطريق ،از بزرگان قرن ششم كه تنها يك قرن با وى فاصله دارند ، نشان از استقبال عالمان از كتاب او و استفاده كتبى آنان دارد.

عصر مؤلفبر اساس علم طبقات رجال و با توجه به سال وفات مشايخ حلوانى ، مى توان وى را از محدثان قرن پنجم هجرى دانست؛ زيرا همان گونه كه گذشت ، شاگردان شيخ مفيد (م 413) (3) مانند سيد مرتضى (م 436) (4) و شيخ ابوالقاسم على بن محمّد ، فرزند شيخ مفيد و ابو يعلى جعفرى (م 463) (5) ، داماد و جانشين شيخ مفيد كه همه از بزرگان اوايل قرن پنجم و از استادان حلوانى هستند ، و با توجه به تاريخ ذكرشده شاگردى او نزد برخى از ايشان و نيز تاريخ استفاده او از علّامه بندينجينى (6) در سال 425 ،

.


1- .ر . ك : ص 220 ، ح 529 .
2- .اليقين ، ص 389 .
3- .فهرست نجاشى ، رقم 1067 .
4- .فهرست نجاشى ، رقم 708 .
5- .فهرست نجاشى ، رقم 1070 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 15 ، ص 211 ، رقم 10473.
6- .بندينجين ، از توابع بغداد و در ناحيه كوهستانى آن در سمت نهروان قرار داشته است ، و تنى چند به آن جا موصوفند. به گمان اين جانب ، او ، أبو الحسن على بن المظفر بن بدر ، از مشايخ خطيب بغدادى و شاگرد أبو أحمد حسن بن عبد اللّه بن سعيد عسكرى ، مؤلف الزواجر والمواعظ ، از مشايخ صدوق است ، ر . ك : تاريخ بغداد ، ج 10 ، ص 146 ، رقم 5295 ؛ الذريعة ، ج 12 ، ص 60 ، رقم 473 .

ص: 363

انگيزه تأليف

ترديدى باقى نمى ماند كه او از ستاره هاى تابناك عصر زرين و درخشان علم در دهه هاى ميانى قرن پنجم بوده است.

انگيزه تأليفحلوانى ، در عصر طلايى فرهنگ و ادب مى زيسته و سخن نخست مجامع فرهنگى آن روزگار ، فصاحت و بلاغت و سلاست بوده است. او به مانند سلف صالح خويش ، سيد رضى ، پا به ميدانى نهاد كه قهرمانى اش از آنِ سخنوران بود ، و در عرصه اى به طرح انديشه هاى علوى و جعفرى و معارف اهل بيت عليهم السلام پرداخت كه شعر و نثر و مقامات نويسى ، مهم ترين نشانه فضل بود. در عصر او متعلّمان ، كتاب هاى جاحظ و ابن عبيده ريحانى و سخنان عتّابى و اشعار ابان لاحقى (1) را فرا مى گرفتند و در اين ميان ، اراده غالب حاكمان بر حذف و مهجور نهادن سخنان فصيح و نغز امامان معصوم شيعه عليهم السلام بود ، و اين زمينه را به نفع اديبان و به زيان شيعيان آماده مى ساخت. او ، خود فضاى معاصر خويش را چنين ترسيم مى كند: هرگاه از اميرمؤمنان عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام ياد مى شود ، رنگ چهره منافقان و كافران دگرگون شود ، و اگر اندرزى نيكو يا حكمتى رسا و يا عبارتى برجسته و خطبه اى نمايان و نوشته اى شيوا برايشان روايت كنى ، خشم گيرند و مى گويند: «من و امثال من ، چنين خبرى نشنيده ايم» و من مى گويم : اگر به ديده انصاف بنگرى و از زورگويى و مخالفت كناره بگيرى ، خواهى دانست كه آنچه شنيده اى ، نمى از يمى و كمى از فراوان است. (2) حلوانى ، سياست هاى كهنه بنى اميه را ، زمينه ساز جريان هاى عصر خويش مى داند. او به سياست عبدالملك بن مروان اشاره مى كند كه همچون سلف بدكار خويش ، معاويه و به

.


1- .اينان همه از شاعران ، كاتبان و اديبان مشهور دوره خلافت عباسيان هستند ، كه شرح حال مختصر آنها را در تحقيق كتاب نزهة الناظر آورده ايم .
2- .ر . ك : ص 17 مقدمه مؤلّف.

ص: 364

عنوان يكى از دو خليفه اصلى در دولت نود ساله بنى اميه ، تمام تلاش خويش را در خاموش كردن نور علوى به كار برد ، و نيز به شواهدى همچون شيوه تحديث و نام بردن حسن بصرى از امام على عليه السلام كه چون قصد حديث گفتن از اميرالمؤمنين على عليه السلام است ، از بيم بنى اميّه مى گفت: قال أبو زينب. (1) حلوانى ، استمرار اين جريان را ، موجب نسبت دادن فضايل و مناقب و حتى سخنان شيوا و بليغ اهل بيت عليهم السلام ، به رقيبان و دشمنان ايشان مى داند ، و سخنان ادبى ابن مقفع زنديق و جاحظ عثمانى و تابعان و همراهان و موافقان و همگنان اينان را ، زمينه آن مى داند كه كلمات گهربار على عليه السلام و فرزندان بزرگوارش را به چنين اشخاصى نسبت دهند و شايد كه برخى از آنان هم ، در اقتباس آشكار و پنهان از سخنان امير بيان ، على عليه السلام متهم باشند. (2) او به صراحت اعلام مى دارد كه قصد كلى ، اطفاى نور الهى و انهدام آثار اهل بيت عليهم السلام است ، اگر چه خدا از خاموش شدن نور خود ابا دارد. حلوانى سپس عبارت سيد رضى رحمه اللهرا در تأييد گفته خود نقل مى كند كه اين دشمنان را به دو دسته جاهل ، گمراه و فرو رفته در ظلمت از يك سو و آگاه از فضايل اهل بيت عليهم السلام و عالم كاتم و حيله گر مغالطه كار مريدباز تقسيم مى كند كه هر دو دسته ، به دنبال دنياى خويش و روزى خوردن از قلم بى زخم و نيش خود هستند كه نه در كف نويسنده ، بلكه سر به چرخش چشم و دست حاكمان دارد. نكته جالب توجه ، اقتداى حلوانى به سيد رضى رحمه الله در مبارزه با اين وضعيت است. او به همان گونه كه سيد رضى رحمه الله سخنان بليغ امام على عليه السلام را برگزيد و به جمع آورى و حتى تقطيع سخنان و بخش هايى از خطبه ها و نامه هاى بلند و كوتاه حضرتش همّت گماشت كه رنگ بلاغى و ادبى داشت ، آن دسته از احاديث ائمّه عليهم السلام را آورده كه اين رنگ را بيشتر دارند. ما مى توانيم كار حلوانى را تكميل كار سيد رضى در ادامه گردآورى سخنان بليغ

.


1- .همان.
2- .همان و نيز صفحه پايانى كتاب ، آنجا كه گويد : و هر كس كتاب هاى ريحانى و رساله هاى او را تورّق كند ، مى داند كه همه آنها از خطبه ها و رساله ها و اندرزها و حكمت و آداب امامان عليهم السلام است .

ص: 365

نسخه ها و تصحيح حاضر

ائمّه عليهم السلام بدانيم ، كه مقصود اوليه و اصلى سيد رضى بوده و كتاب خصائص الائمه عليهم السلام كه بعدها در خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام متوقف و به همان ناميده شد ، در واقع طرح و پى ريزى زمينه آن بوده است. در اين ميان ، نقل سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله ، بيشتر براى آن است كه سخنان امامان عليهم السلام را تقويت كند و به اين انديشه كلامى شيعه قوّت بخشد ، كه همه جرعه نوشان جام نبوّت هستند. حلوانى ، خود اين نكته را گوشزد كرده است. (1)

نسخه ها و تصحيح حاضرآنچه از نسخه هاى كتاب در دست است ، سه نسخه خطى متعلق به كتابخانه آستان قدس رضوى ، (2) كتابخانه مسجد اعظم قم (3) و نسخه شخصى سيد محمّد موحد محمّدى اصفهانى (4) است . دو نسخه چاپى نيز سراغ داريم كه يكى به سال 1404 هجرى قمرى در مشهد مقدس به طبع رسيده و افست از چاپ نجف اشرف (5) مى باشد ، و ديگرى نسخه چاپ شده به سال 1408 هجرى قمرى در قم (6) .

.


1- .مقدّمه مولّف.
2- .اين نسخه از سوى مقام معظم رهبرى ، آية اللّه خامنه اى به كتابخانه آستان قدس هديه شده و با شماره عمومى 19600 در بخش كتب خطى اين كتابخانه در مشهد ، مركز استان خراسان و در جوار بارگاه ملكوتى امام رضا عليه السلام نگهدارى مى شود.
3- .اين نسخه در ضمن مجموعه با رقم 2712 ، در بخش كتب خطى كتابخانه مسجداعظم قم نگهدارى مى شود ، كه به وسيله مرجع دينى عصر ، آيه اللّه حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى (1292 _ 1380 ه ق) ، تأسيس شده است.
4- .مطابق گزارش مصحّحان مؤسّسه امام مهدى (عج) كتاب ، اين نسخه به خط حاج سيد ابوالقاسم صفوى اصفهانى _ طاب ثراه _ بوده كه در نجف اشرف وفات يافته است.
5- .اين كتاب از سوى مطبعه حيدريه، در 58 صفحه در قطع وزيرى و به سال 1356 هجرى قمرى در نجف و با مقدمه سيد محمّد صادق بحر العلوم، به چاپ رسيده است. اين چاپ، غير از چاپ سال 1284 قمرى است كه در دسترس شيخ آقا بزرگ تهرانى بوده و آن را پر غلط خوانده است. ر . ك : معجم المطبوعات النجفيه ، محمّد هادى امينى، ص 362، رقم 1631 ؛ الذريعة ، ج 24 ، ص 127 ، رقم 637.
6- .اين كتاب ، تحقيق (مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام ) و به اشراف آيت اللّه سيّد محمّد باقر موحّد ابطحى بوده ، و در چاپخانه مهر قم چاپ و منتشر شده است.

ص: 366

نسخه خطى اول ، از ديگر نسخه ها كهن تر و متعلق به قرن يازدهم است. متن احاديث اين نسخه ، تا حدى از بقيه نسخه ها صحيح تر مى نمايد و اعراب اندكى هم دارد كه در برخى موارد راهگشاست. اين نسخه ، در دسترس مصحّحان قبلى نزهة الناظر نبوده و در سال هاى اخير ، به كتابخانه بزرگ آستان قدس رضوى در مشهد هديه شده است. (1) از اين نسخه ، چند صفحه ساقط شده است كه احاديث 37 تا 93 از ميان احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، و بخش هاى كوچكى از برخى احاديث امام على عليه السلام را ندارد ، و نيز حديث 5 تا 16 از احاديث امام كاظم عليه السلام به ميان احاديث امام سجّاد عليه السلام آمده و با آن خلط شده است. خوشبختانه مستنسخ مطلّع كتاب ، در حاشيه متن به اين موارد تذكر داده است. اين نسخه چند صفحه هم اضافه دارد كه نمونه آن ، صفحه هشت نسخه خطى است كه شرح احاديث پيامبر (حديث 104) است. در مقدمه نيز دو صفحه اضافى به چشم مى خورد . بر اساس برخى عبارت ها در حاشيه اين نسخه ، مانند عبارت «ليس فى الاصل» در صفحه بيست و يكم نسخه ، احتمال مقابله آن مى رود ، كه قوّت ديگرى براى اين نسخه به شمار مى آيد . در استفاده از نسخه ها ، ما نسخه چاپى در دسترس را كه به وسيله آيه اللّه ابطحى اصفهانى به طبع رسيده است ، اصل قرار داديم؛ زيرا ايشان هر دو نسخه خطى در دسترس خود و نيز نسخه چاپى اسبق را در مجموع متن و پانوشت تصحيح خود آورده و آنها را از هم جدا و متمايز كرده است. افزون بر اين ، ما در موارد بسيارى از تصحيح خود ، از متن كتاب الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة و گاه بحار الأنوار نيز استفاده كرده ايم؛ زيرا بخش بزرگى از الدرة الباهرة را مى توان برگرفته از نزهة الناظر دانست (2) و از اين رو ، مى تواند به عنوان يك نسخه ناقص از آن به شمار آيد و همين مسئله ، در كتب جوامع و واسطه مانند بحار الأنوار كه از نزهة

.


1- .ما اين نسخه را با علامت (أ) مشخص كرده ايم و به دو نسخه آمده در پانوشت نسخه منتشره آقاى ابطحى ، با حرف (ب) كه مواردش بيشتر است و (ج) كه نادر است ، اشاره كرده ايم.
2- .ما اين مطلب را در مقدمه تصحيح الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة منسوب به شهيد اول بيان كرده ايم ، و با مراجعه به متن هر دو كتاب ، به آسانى قابل اثبات است .

ص: 367

الناظر حديث نقل كرده اند ، جارى است. همچنين در تصحيح متن ، به شيوه انتقادى نيز نظر داشته و در معدود مواردى كه هيچ يك از نسخه ها صحيح به نظر نمى آمده است ، پيشنهاد خود را ارائه داده و نسخه هاى ديگر را گزارش كرده و در ترجمه هم مطابق نظر نهايى خود عمل كرده ايم. در مواردى نيز ، تفاوت هاى ريز و جزيى را كه اثرى در فهم و تفسير متن ندارد ، گزارش نكرده و يا تنها در درون گمان و در متن آورده ، تا از فزونى پانوشت ها جلوگيرى كنيم و به جاى آن ، تلاش كرده ايم تا نشانى احاديث را از كتب تأليف شده به وسيله محدّثان پيش از حلوانى ، استخراج نموده و از اين طريق ، بر اعتبار مضامين كتاب بيفزاييم ، و تنها در مواردى به كتب متأخر از نزهه الناظر ارجاع داده ايم كه توفيق دسترسى به منبع كهن تر را نداشته ايم. (1) در اين ميان ، نشانى هاى برگرفته از نسخه خطى كتاب مقصد الراغب فى فضايل على بن ابى طالب عليه السلام (2) ، و نيز تذكره ابن حمدون را ، از نسخه چاپى مؤسسه امام مهدى (عج) گزارش كرده ايم و اجر و پاداش و مسئوليت اين كار ، براى مصحّحان قبلى نزهة الناظر است. براى تسهيل در درست خوانى و فهم احاديث ، اقدام به اعراب گذارى و ترجمه لغات دشوار نموده و جهت جلوگيرى از ازدحام علامت هاى اعراب ، از نهادن علامت سكون و حركات حروف اشباع شده و نيز برخى ديگر از علامت هاى غير ضرورى خوددارى نموده ايم . همچنين براى استفاده بيشتر خوانندگان فارسى ، همه كتاب را ترجمه كرده و چند جمله كوتاه نيز در باره معصومين گوينده احاديث افزوده ايم .

.


1- .گفتنى است براى جداسازى منابع شيعى و اهل سنت ، ما از علامت ( ؛ ) استفاده كرده ايم .
2- .اين كتاب را برخى به حلوانى ، صاحب نزهة الناظر نسبت داده اند ، اما همان گونه كه شيخ آقا بزرگ تهرانى و مصححان قبلى كتاب گفته اند ، اسناد كتاب نشان از تفاوت فاحش عصر مؤلف مقصد الراغب ، و نزهة الناظر دارد ، ر . ك : الذريعه ، ج 22 ، ص 111 و مقدمه نزهة الناظر ، تصحيح ابطحى ، ص 4 .

ص: 368

مناظره هاى مكتوب

چكيده

مناظره هاى مكتوبچكيدهگفتگو ، مناظره و احتجاج هاى امامان معصوم عليهم السلام و عالمان پيرو ايشان ، تصديق عملى گفته هاى نغز آنان در اين باب است. گزارش اين مناظرات زيبا ، جواز و بلكه رجحان گفتگو را اثبات مى كند و ادب گفتگو ، بايسته ها و نبايسته هاى آن را نشان مى دهد. ما در گفتارى ديگر به اين ها پرداخته ايم ، (1) از اين رو در اينجا به چند كتاب اشاره مى نماييم كه هر يك ، گزارش و انتقال اين سرمايه هاى فكرى و معنوى شيعه را به عهده گرفته اند و يا خود متن ، احتجاج و پاسخگويى مؤلف آن است؛ ايضاح فضل بن شاذان ، المناظرات ، احتجاج طبرسى و اثرى جديد به نام گفتگوى تمدّن ها در قرآن و حديث . دو كتاب نخست ، هم در بردارنده احتجاج هاى كلامى اند و هم گفتگوهاى فقهى و كتاب سوم ، به گزارش بسيارى از احتجاجات معصومان عليهم السلام به ترتيب تاريخى مى پردازد و كتاب چهارم ، دسته بندى منطقى و زيبايى از آداب مناظره دارد. گفتنى است كتاب احتجاج طبرسى ، با وجود تأليف كتاب هايى متعدد در زمينه گفتگو و مناظره ، هنوز مهم ترين منبع كهن حديثى در اين موضوع به شمار مى رود. از اين رو ، با تفصيل بيشترى بدان پرداخته ايم. ترتيب گفتار ما ، ترتيبى تاريخى بر اساس مؤلّفان است و گاه در معرفى كتاب ، ترجمه مختصرى از مؤلف نيز مى آوريم و سپس به انتساب و اعتبار كتاب پرداخته و پس از آن ، محتواى كتاب را به اجمال گزارش مى كنيم . كليد واژه : الايضاح ، فضل بن شاذان ، مناظرات شيعه ، الاحتجاج ، طبرسى ، گفتگوى تمدّن ها.

.


1- .ر . ك : مقاله «مناظره از منظر دين» كه در جلد دوم همين مجموعه ، در زمره مقالات اخلاقى آمده است .

ص: 369

1 . الايضاح ، فضل بن شاذان
اشاره

1 . الايضاح ، فضل بن شاذان (درگذشته 260 _ ه . ق)بنا به نقل نجاشى _ رجال شناس بزرگ شيعه _ ابومحمّد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى ، از مشايخ حديث و محدثان مورد وثوق قرن سوم هجرى قمرى است. او در دوره أئمه متأخر شيعه مى زيست و از امام جواد عليه السلام و حتى به گفته اى از امام رضا عليه السلام نيز حديث نقل كرده است. وى ، هم فقيه بود و هم متكلّم ، و از افراد جليل القدر شيعه به شمار مى آيد ، به گونه اى كه نجاشى مى گويد: هو فى قدره أشهر من أن نصفه؛ منزلت او مشهورتر از آن است كه توصيفش كنيم. (1) فضل بن شاذان ، محدّثى پركار و نويسنده اى پر اثر است. به گفته كنجى (2) ، او صد و هشتاد كتاب تأليف كرد كه نجاشى حدود پنجاه اثر از آنها را در دست داشته و نام برده است. نام اين كتاب ها ، نشان دهنده آن است كه بُعد كلامى و عقايدى فضل بن شاذان بسيار قوى است و حتى شايد قوى تر از بعد فقهى او. برخى از اين كتاب ها _ كه تعدادشان نيز كم نيست _ عنوان ردّيه دارند (3) كه نشان دهنده حضور فعّال ابن شاذان در جبهه فرهنگى عصر خويش است. شيخ طوسى نيز گزارشى مشابه نجاشى ارائه كرده و چند كتاب ديگر نيز با عنوان رديّه نام برده كه در گزارش نجاشى نيامده است؛ مانند ردّ بر يزيد بن بزيع خارجى ، ردّ بر احمد بن يحيى ، ردّ بر مثلّثه «سه گانه پرستان» و يك كتاب با عنوان «نقض» كه نظر فقهى عبيد را در طلاق ردّ كرده است. (4) كشّى نيز در رجال خود به شرح حال فضل بن شاذان پرداخته و روايت هاى متعارض در باره او را نقل كرده ، اما در پايان ، مدح و توثيق را ترجيح داده است. گفتنى است اين توثيق كشّى ، از گزارشش در باره رابطه ميان فضل بن شاذان و محمّد بن سنان به دست

.


1- .فهرست نجاشى ، ص 307 ، رقم 840 .
2- .به نقل از : فهرست نجاشى ، ص 307 .
3- .مانند «الردّ على اهل التعطيل» ، «الردّ على الثنويه» ، «الردّ على الغاليه المحمديّه» .
4- .فهرست شيخ طوسى ، ص 197 ، رقم 563 .

ص: 370

انتساب كتاب ايضاح

مى آيد (1) . كشّى ضعف و غالى بودن راويان روايت هاى نكوهش فضل را گوشزد مى كند ، يعنى همانان كه ائمه عليهم السلام طردشان كردند و فضل بن شاذان نيز بر آنان ردّيه نگاشت. آشكار است كه از چنين كسانى ، انتظار مدح و ستايش نيست. آيت اللّه خويى در مجموعه سترگ خويش ، معجم رجال الحديث ، به تفصيل به اين موضوع پرداخته و از اين رو ، نيازى به تفصيل بيشتر نيست. (2)

انتساب كتاب ايضاحبا توجه به شهرت و اعتبار ابن شاذان نيز اقبال عالمان و محدثان به او ، انتظار آن كه كتاب ايضاح مشهور و زبانزد همگان باشد ، انتظار نابجايى نيست ، اما با در نهايت شگفتى ، هيچ يك از دو كتاب شناس بزرگ شيعه ، يعنى نجاشى و شيخ طوسى ، از اين كتاب نام نبرده اند (3) و با وجود آن كه مجموع كتاب هاى نام برده شده فضل بن شاذان از سوى اين دو بزرگوار ، به بيش از پنجاه كتاب مى رسد ، اما حتى اشاره اى هم به كتاب ايضاح نشده است. آيا ايضاح از آن ابن شاذان نيست ، و يا كتابى در حجم و اندازه كتاب هاى ديگر او نبوده كه در گزارش نجاشى در طوسى رحمه الله نيامده و آن را درخور نام بردن نديده اند ، و يا اين كه نام ايضاح بعدها بر كتاب نهاده شده است؟ محدّث ارموى ، مصحّح بزرگ معاصر ، در مقدّمه عالمانه خويش بر ايضاح ابن شاذان ، دو احتمال ديگر را مطرح ساخته كه با توجه به قرينه ها ، احتمال نخست به نظر صحيح مى نمايد ، در اينجا آن را گزارش مى كنيم: از عبارتى كه شيخ طوسى رحمه الله در فهرست ضمن ذكر كتب فضل بن شاذان ذكر كرده است ، بر مى آيد كه اين تسميه و نام گذارى ، از طرف على بن محمّد بن قُتَيبة ، شاگرد فضل بن شاذان بوده است و آن عبارت اين است (4) : «كتاب جمع فيه مسائل متفرقه لأبى

.


1- .رجال كشى ، رقم 980 .
2- .معجم رجال الحديث ، ج 13 ، ص 289 ، رقم 9355 .
3- .حتى علّامه مجلسى رحمه الله ، با امكان دسترسى به كتاب هايى بسيار و با توجه به دستياران كتاب شناسى مانند ملا عبداللّه افندى ، صاحب رياض العلماء و نيز شيخ حرّ عاملى ، مؤلّف وسايل الشيعه ، هيچ يك ، گزارشى از اين كتاب به دست نداده اند .
4- .فهرست طوسى ، ص 198.

ص: 371

ثور و الشافعى و الاصفهانى و غيرهم ، سمّاه تلميذه على بن محمّد بن قُتَيبة كتاب الديباج» ، يعنى از جمله كتب و مصنفات فضل بن شاذان ، كتابى است كه در آن گرد مسأله هاى پراكنده و مطالب گوناگونى را آورده است كه أبوثور و شافعى و اصفهانى و غير ايشان داشته اند ، اين كتاب را على بن محمّد بن قُتَيبة _ كه شاگرد فضل بوده _ به نام الديباج ناميده است. محدث ارموى در ادامه سخن ، احتمال خويش را تقويت كرده و افزوده است: دو امر احتمال مذكور را تقويت نموده و به قبول نزديك تر مى كند : يك وصفى كه براى كتاب مذكور ياد شده ، با اين كه «آن كتاب جامع مسائل متفرقه و حاوى مطالب متعدده است كه أبو ثور و شافعى و اصفهانى و غير ايشان داشته اند» و كاملا با كتاب ايضاح منطبق است. توافقى كه در تعداد حروف بين دو كلمه «الايضاح» و «الديباج» موجود است ، و همچنين نوعى تشابه كه تا حدى ميان آن دو كلمه در خط و كتابت به نظر مى رسد ، احتمال تصحيف و تحريف را بين آن دو در كتابت به ذهن نزديك تر مى كند. پس استبعادى ندارد ، بلكه قويا محتمل است كه كلمه «الديباج» مذكور در نسخ رجال طوسى ، مصحّف و محرف كلمه «الايضاح» باشد كه على بن محمّد بن قُتَيبة ، آن را براى كتاب استاد خود ، نام اختيار نموده و مجموعه مسائل نامبرده را كه استادش جمع آورى كرده و به تحقيق و رد و قبول آنها پرداخته است ، به نام «الايضاح» ناميده است ، و با توجه به اين كه اختيار نام «الايضاح» براى كتاب موصوف بوصف مذكور در عبارت شيخ الطايفه ، مناسب تر از نام «الديباج» مى باشد كه معرب «ديبا» و يا «ديباى» فارسى است؛ زيرا آن مناسبت و سازشى را كه كلمه «الايضاح» براى تسميه كتابى كه حقايق را روشن مى كند ، دارد ، كلمه «الديباج» به طور حتم آن را ندارد ، پس احتمال مذكور ، با تدّبر در امور مذكوره ، خالى از قوّت نيست ، بلكه قابل قبول و داراى اهميت است ، ليكن تاكنون ذكر اين احتمال را در جايى نديده ام و از كسى هم نشنيده ام ، حتى در فهارس كتب نيز كتاب نامبرده در عبارت شيخ را ، در حرف دال معرفى كرده اند. عالم جليل ، شيخ آقا بزرگ طهرانى رحمه الله ، در الذريعة گفته است : (1) «الديباج ، مجموع مسائل متفرّقة من الشافعى و أبى ثور و الإصفهانى ، للفضل بن شاذان ابن الخليل النيشابورى ، جمعها تلميذه على بن محمّد بن قُتَيبة ، و

.


1- .الذريعة ، ج 8 ، ص 288 .

ص: 372

سمّاه بالديباج ، كما ذكره الشيخ الطوسى فى الفهرست». محدث ارموى پس از نقل احتمال و عبارت شيخ آقا بزرگ ، آن را نپذيرفته و براى تبيين ريشه و زمينه اين اشتباه چنين مى گويد: چون صاحب ذريعه رحمه الله ، عبارت شيخ رحمه الله را با نقل به معنا در كتاب خود درج كرده ، با اشتباه بزرگى مواجه شده است و آن ، اين كه گفته: «جمعها تلميذه» ، و حال آن كه عبارت شيخ «جمع فيه» است ، و ضمير جمع راجع به «فضل» است ، حتى اگر «جمع» را مجهول هم بخوانيم ، باز دلالت بر آن نخواهد داشت كه على بن محمّد بن قتيبه آن را جمع كرده باشد. علاوه بر اين كه اگر چنين باشد ، كتاب فضل بن شاذان و تصنيف او نخواهد بود ، تا از جمله كتب و تصانيف او به شمار آيد ، بلكه از جمله تأليفات على بن محمّد بن قتيبه خواهد بود ، اگر چه ممكن است از قبيل رجال كشّى باشد كه منتخب و مختار شيخ طوسى است ، ليكن به اعتبار أصل تأليف به رجال كشّى معروف شده است ، ولى اين امر قليل النظير است اما عديم النظير نيست. (1) احتمال اخير محدّث ارموى را مى توان پى گرفت و سخن نجاشى را در باره على بن محمّد بن قتيبة مؤيّد احتمال كم نظير محدث ارموى دانست . نجاشى در شرح حال ابن قتيبه چنين نوشته است : «له كتب ، منها : كتاب يشتمل على ذكر مجالس الفضل مع اهل البلدان»؛ او كتاب هايى دارد كه يكى از آنها كتابى دربردارنده گفتگوهاى فضل با افرادى ساكن در جاهاى گوناگون است . گفتنى است صاحب الذريعه ، خود ، در جايى ديگر ، كتاب ايضاح را كه مورد بحث ماست ، از آنِ ابن شاذان مى داند (2) و نسخه هايى از آن را گزارش مى كند كه امضاى عالمان بر آنها بوده است. محدث ارموى، نشانى برخى از كسانى كه از الايضاح مطلبى نقل كرده و يا

.


1- .الايضاح ، ص 11 _ 13 . محدث ارموى در ص 53 مقدمه ، احتمال ديگر را نيز مطرح ساخته و آن ، اين است كه ايضاح ، مجموعه مرتب و ساخته شده از چند رساله مستقل بوده كه عالمان رجال تنها اين رساله ها را نام برده و اينك ما آنها را به عنوان فصل هاى كتاب ايضاح مى شناسيم. قدما ، رساله هايى چند صفحه اى را نيز كتاب و تصنيف مى ناميده اند .
2- .الذريعه ، ج 2 ، ص 490.

ص: 373

محتواى ايضاح

در كتاب هاى خود بدان ارجاع داده و نيز نسخه هاى مورد استفاده خود را در مقدمه اش بر تصحيح ايضاح آورده است (1) . گفتنى است محدث ارموى دليل ديگرى نيز ذكر كرده است . (2)

محتواى ايضاحايضاح ، كتابى كلامى است كه موضوعات فقهى نيز با همين رنگ در آن جاى گرفته اند . ابن شاذان تأليف خويش را با آياتى از قرآن شروع مى كند كه دو راه نور و ظلمت و احتجاج خداوند را بر خلق و حجّت هاى آشكارش بيان مى كند. او سپس اصل وجود اختلاف را گوشزد كرده ، به تميز ميان دو سوى اختلاف مى پردازد و پس از آن يك به يك آراى «جهميه» ، «معتزله» ، «جبريه» ، «حشويه و اصحاب حديث» ، «مرجئه» ، «خوارج» ، «اهل حجاز و عراق» را نقل مى كند و در همان جا به ردّ آنها مى پردازد. او با تسلّط بر علم حديث و كلام ، جواب هايى نغز و كوتاه مى دهد و گاه مستند حديثى آنان را به گونه اى ديگر معنا مى كند كه هم درست مى نمايد و هم معناى اشتباه آنان را درهم مى كوبد. گاه نيز با استناد به آيات قرآنى كه مورد اتفاق همه مسلمانان است پاسخ مى دهد. ابن شاذان در مناظرات مكتوب در ايضاح ، خود يك سوى مناظره است . در واقع او خود مناظره و احتجاج را شكل مى بخشد ، نه آن كه مناظره و احتجاج امامان عليهم السلام را گزارش دهد. اگر چه او از احاديث متعددى سود جسته و از برهان و دليل هاى منقول در كلام امامان عليهم السلام بهره گرفته ، اما اين متفاوت با كارى است كه طبرسى در احتجاج كرده و عين متن گفتگو و مناظره را گزارش نموده است كه در ادامه مقاله به آن مى پردازيم . ابن شاذان هنر ديگرى نيز دارد. او به جاى دفاع محض و حركت واكنشى ، يك گام به پيش مى نهد و به باورهاى نادرست كژانديشان ، ظاهرگرايان ، حشويه و ... مى تازد. وى حركتى سنگين و همه جانبه را با استناد به قرآن و حديث و تاريخ مى آغازد و در يك

.


1- .ايضاح ، مقدمه ، ص 33 و ص 40 _ 43.
2- .دليل ديگر ، تشابه محتواى كتاب و استدلال هاى آن با استدلال هاى طرح شده در احاديث مروى از امام رضا عليه السلام است كه وجه آن بر اين جانب روشن نشد و به هر حال ، نيازمند كار ميدانى و مقايسه محتواى كتاب با روايات متناظر از امام رضا عليه السلام است. ر . ك : مقدمه ايضاح ، ص 58 و ص 59 .

ص: 374

گفتگوى كتبى و علمى ، كار را به پايان مى برد . كار او در زمينه احاديث فقهى و فتاوى فقيهان غير شيعى نيز بيشتر بدين گونه است. نخستين كسى كه به اين نكته پى برده ، آيت اللّه فقيد سيد مهدى روحانى رحمه الله است كه در نامه اش به محدّث ارموى ، مصحّح كتاب ، چنين مى نويسد : پس از عرض سلام و تقديم مراتب ارادت ، كتاب إيضاح را كه به حواشى كثيره الافاضه آن جناب مزين و آراسته بود ، بيشترش را مكرراً مطالعه كردم ، انصافاً كتاب ذى قيمتى است؛ چه آن كه أصحابنا الإمامية _ رضوان اللّه عليهم _ در مقابله با اهل سنت ، بيشتر در اطراف مسأله امامت بحث كرده و باز بيشتر حالت دفاعى داشتند و در مقابل تهمت ها ، چنانكه تاكنون نيز مرسوم آنان است ، نوبت بررسى عقايد و آراء آنها را نداشتند ، و لكن اين مرد دانشمند اين راه را نرفته و چنانكه ملاحظه فرموده ايد ، در مطاوى كلمات ، مختصرى به حديث غدير و حديث ثقلين اشارتى كرده و رد شده است ، و اين هدف را تعقيب كرده كه روش اهل سنّت را در آن قسمت از عقايد و آراء كه نصّ قرآن مجيد و سنّت ثابته بر آن ناطق نيست ، بيان كند ، و نيز اختلافات ايشان را در احكام عملى روشن مى سازد ، و راستى كه خوب از عهده بر آمده است ، جزاء اللّه عن الإسلام و أهله خير الجزاء و حشره مع مواليه البررة الأتقياء . خصوصاً با حواشى جنابعالى كه مدارك أحاديث را به دست داده ايد ، خواننده بيشتر به هدف مؤلّف خواهد رسيد . (1) نكته پايانى اين كه ، مباحث طرح شده از سوى ابن شاذان ، به مباحث و مناظره هاى درون دينى نظر دارد و نه مباحث ديگر اديان ، از اين رو ، كتابى مناسب براى برخى از مباحث امروز در تعارضات فكرى با وهابيت و گرايش افراطى اهل سنّت است. يك نگاه اجمالى به فهرست كتاب ، اين نكته را روشن مى كند. ما فقط چند عنوان اصلى آن را گزارش مى كنيم ؛ «النظر فى اختلاف الامّه» ، در آغاز كتاب ، احتجاجات جرت بين الشيعه والمرجئه كه اين خود به موضوعات فرعى تر تقسيم شده و حدود صد صفحه از كتاب را به خود اختصاص داده است . (2) مبحث «ذكر ما ذهب من القرآن» به روايات جعلى اهل سنّت

.


1- .ايضاح ، مقدمه تصحيح ، ص 71 .
2- .همان ، ص 123 _ 209.

ص: 375

2 . المناظرات بين فقهاء السنّه والشيعه
اشاره

در باب حذف برخى آيه ها يا جمع قرآن اشاره مى كند و آنها را پاسخ داده است. (1) اين باب طولانى ، به بسيارى از مسائل ديگر نيز اشاره مى كند و دامنه آن به مسائل فقهى اختلافى مانند تقسيم ارث (2) نيز مى كشد. فصل پايانى كتاب نيز با مسئله «رجعت» آغاز مى شود (3) و با بحث از متعه حجّ و نساء ادامه مى يابد ، بى آن كه اين مبحث به پايان رسد. (4) در پايان نيز ، در باره امام على عليه السلام و صحيفه آل محمّد صلى الله عليه و آله و رويارويى حضرتش با معاويه و مسائلى از اين نوع مطالبى آمده است. (5) در چاپ و تصحيح محدث ارموى ، تعليقات متعدد و مفصّلى آمده كه بر فوايد كتاب افزوده است. اين تعليقات كه به گفته مصنف ، در حدّ ضرورت آمده ، غير از حواشى و پانوشت هاى مفصل و توضيحى مصحّح ارجمند كتاب در درون كتاب است. تعليقه ها ، به شكل ملحق به پايان كتاب افزوده شده و حدود هفتاد صفحه از كتاب را در بر گرفته است. (6)

2 . المناظرات بين فقهاء السنّه والشيعهاين كتاب كه با نام مؤتمر علماء بغداد فى الامامه والخلافه و با تحقيق سيد مرتضى رضوى در سال 1377 هجرى شمسى در تهران نشر يافته بود ، با نام ديگر و تحقيق صالح الوردانى در سال 1429 هجرى قمرى در بيروت منتشر شد. در هر دو چاپ ، مؤلّف كتاب مقاتل بن عطيه ( م 505 ) ناميده شده است ، اما حقيقت آن است كه مقاتل ، فقط كاتب اولين مناظره گزارش شده در كتاب است كه چون دو سوم حجم اصلى كتاب را به خود اختصاص داده ، بدان ناميده شده است. مناظره دوم نيز گزارش گفتگوى شيخ حسين بن عبدالصمد جبعى عاملى ، پدر شيخ بهايى در حلب به سال 951 هجرى قمرى است. گزارشگر و كاتب بحث ، نيز شيخ حسين بن عبدالصمد است. اين مناظره در منزل عالمى سنى بوده است .

.


1- .همان ، ص 211 _ 378.
2- .همان ، ص 312 _ 345.
3- .همان ، ص 381 .
4- .همان ، ص 447 .
5- .همان ، ص 449 _ 501 .
6- .همان ، ص 505 _ 569 .

ص: 376

محتواى مناظره نخست
اشاره

مناظره سوم نيز ، گفتگوى شيخ مفيد با شيخى از طائفه اسماعيليه ، در باره ازدواج موقت است. ما ، مناظره نخست را به تفصيل و دو مناظره ديگر را به اختصار گزارش مى كنيم. به اميد آن كه مراجعه ژرف دوستداران به اصل آنها ، ما را از اين ذخيره هاى فكرى شيعه بيشتر برخوردار سازد. گفتنى است ما سند ديگرى براى اثبات وقوع اين مناظره ها و استوارسازى و نسبت و استناد كتاب در دسترس نداريم و فقط استدلال هاى نهفته در آنها به كار ما مى آيد .

محتواى مناظره نخستآن گونه كه محقق كتاب تصريح مى كند ، اين مناظره در دوران سلجوقيان به وقوع پيوسته و به احتمال فراوان ، مكان آن مدرسه نظاميه بغداد بوده است. سال وفات مؤلّف كتاب ( 505 ه . ق ) و نيز تاريخ وفات تشكيل دهنده مجلس ، يعنى ملكشاه سلجوقى ( 485 هجرى قمرى ) ، نشان مى دهد كه در دوره وقوع اين مناظره ، دولت سلجوقى بنيان هاى حكومت خود را تازه استوار كرده و در نتيجه ، هنوز رگه هايى از آزادانديشى آل بويه باقى مانده و مجالس مناظره و گفتگوى رسمى برقرار بوده است. (1) شخصيت دو طرف اصلى مناظره ناشناخته است ، اما نوع مسائل طرح شده نشان از آن دارد كه هر دو متكلم هستند و تخصّص اصلى آنها ، علم كلام و حديث است. اين مجلس مناظره در حضور ملكشاه پسر آلب ارسلان ، (2) سلطان مقتدر سلجوقى و وزير ايرانى و دانشمندش ، خواجه نظام الملك برگزار شده است. مؤلّف كتاب ، يعنى مقاتل بن عطيّه نيز ، منشى و كاتب جلسه بوده است. مقاتل بن عطيّه ، داماد خواجه نظام الملك و همچنين جزو اديبان و نويسندگان دربار بوده است. فقيه مناظره گر شيعى ، حسين بن على علوى است و مناظره گر مقابل ، شيخ عباسى

.


1- .سلجوقيان به رهبرى طغرل بيك در سال 447 توانستند با شكست دادن كامل آل بويه ، بر بغداد ، مركز خلافت عباسيان ، مسلط شوند ، بنگريد : البدايه والنهايه ، ج 12 ، ص 83 .
2- .ابوالفتح محمّد بن داوود بن ميكاييل بن سلجوق ، مشهور به ملكشاه و جلال الدوله ، از شاهان بزرگ و معتدل سلجوقى است. او در سال 485 ، در بغداد درگذشت.

ص: 377

ناميده شده است . گفتنى است اين دو تن ، سركرده مناظره گران متعدد مجلس هستند ؛ زيرا خواجه نظام الملك به فرمان ملكشاه ده تن از عالمان شيعه و ده تن از عالمان اهل سنّت را گرد آورده بود ، تا سلطان از مجراى بحث آنان به حقيقت پى ببرد . انگيزه اين حقيقت جويى ، از آن جا آغاز مى شود كه روزى همين فقيه بزرگ شيعه ، يعنى حسين بن على علوى بر ملكشاه وارد مى شود و چون باز مى گردد تا خارج شود ، يكى از حاضران او را مسخره مى كند و چون ملكشاه ، علّت را مى پرسد ، مى گويد: او از كافران مغضوب خداوند است. ملكشاه با شگفتى مى پرسد : مگر او مسلمان نيست؟! و چون پاسخ مى شنود كه او شيعى است ، بر شگفتى اش افزوده مى شود و مى گويد: مگر شيعه ، فرقه اى مسلمان نيست؟ آن مرد مسخره كننده پاسخ مى دهد : اينان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول ندارند و ملكشاه كه هنوز تعجبش تمام نشده است ، مى پرسد : مگر مسلمانى هست كه به خلافت اين سه تن معترف نباشد ؟ سپس مى گويد: اگر شيعيان خلافت اين سه نفر را نمى پذيرند ، چرا مسلمان ناميده شده اند ؟ آن مرد مى گويد: من هم به اين دليل آنان را كافر خواندم . ملكشاه به فكر فرو مى رود و نظام الملك وزير را فرا مى خواند و طى مشورت و بحثى و گفتگويى نه چندان كوتاه ، او را وادار مى كند كه مجلس مناظره سنگينى ميان شيعه و اهل سنّت برقرار سازد و خود بدون آن كه به نفع يك طرف به ميدان بيايد ، اداره بحث و گفتگو را به عهده بگيرد . اين مجلس سنگين ، سه روز به طول مى انجامد و از اين رو ، مباحث كتاب را به تناسب با اين سه روز ، به سه قسمت تقسيم كرده اند ، اگر چه در مفاد مناظره ، قرينه اى براى اتمام و آغاز بحث هر روز وجود ندارد. زمان اين مناظره نيز كاملاً مشخص نيست و تنها مى دانيم كه در ماه شعبان بوده است . شروط اين مناظره جالب توجه است . شرط نخست آن بوده كه بحث از بامداد تا شامگاه به درازا كشد و جز وقت نماز و خوراك و استراحت ، تعطيل نشود. اين شرط ، نشان از جدّيت مناظره و قصد حقيقت جويى دارد. شرط دوم كه بسيار مهم است و اكنون نيز سخت بدان نياز داريم ، استناد همه مباحث طرح شده به منابع موثق و كتاب هاى معتبر

.

ص: 378

مباحث روز اول

است و نه مسموعات و شايعات . شرط سوم كه موجب شده اين رساله كوچك ، اما پر ارزش به يادگار بماند و به دست ما برسد ، آن بوده كه همه سخنان دو طرف نوشته شود . اين شرط كه در روزگار كنونى جاى خود را به ضبط صدا و تصوير داده است ، در مواقعى مى تواند به كمك هر يك از طرفين بيايد و در روشن شدن حقيقت و مواضع آنها سهمى داشته باشد . از سخنان آغازين خواجه نظام الملك در نخستين روز مجلس نيز ، شرط هايى استفاده مى گردد : او پس از افتتاح با نام خدا و درود بر پيامبر و آل و اصحابش مى گويد : مجادله و مناظره بايد پاكيزه باشد و براى پى جويى حقيقت ، و اين كه هيچ كس ، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را دشنام ندهد و يا به بدى ياد نكند. (1)

مباحث روز اولعالم بزرگ سنّى ، بحث خود را از همين نكته اخير آغاز مى كند كه من نمى توانم با كسى سخن بگويم كه صحابه پيامبر خدا را تكفير مى كنند و عالم شيعى مى گويد : آيا ما على عليه السلام و عباس و سلمان و ابن عباس و مقداد و ابوذر را تكفير مى كنيم و بحث ادامه مى يابد و از جمله عالم شيعى مى گويد : شما چرا معاويه را كه بهترين صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را سبّ مى كرد ، تكفير نمى كنيد ؟ و چون بحث در اين مرحله به سود علوى خاتمه مى پذيرد ، به بحث نظر شيعه در باره جمع قرآن مى پردازند (2) و نيز بطلان و صحت خلافت سه تن و اثبات ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام (3) و دوباره به مسئله قرآن و تهمت كهنه تحريف قرآن باز مى گردند . (4) پس از آن ، در باره صفات الهى و مسئله قديمى جسم داشتن و نداشتن خداوند پرداخته و در باره دلالت ظاهرى برخى آيات در اين باره گفتگو مى كنند . (5) گزارش منشى و كاتب جلسه نشان مى دهد كه جدال در اين عرصه بالا مى گيرد و به بحث

.


1- .المناظرات ، ص 17.
2- .همان ، ص 19 و 20.
3- .همان ، ص 20 _ 23.
4- .همان ، ص 23 و 24.
5- .همان ، ص 24 _ 27.

ص: 379

مباحث روز دوم

از محكم و متشابه و مجاز و حقيقت مى كشد كه با مسائل امروزين كلام جديد ، يعنى زبان دين و فهم متون مقدس ، ارتباطى وثيق دارد. يكى از استدلال هاى جالب توجه علوى ، تمسّك به آيه « وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً » (1) است كه با اشاره به همنشين عالم سنّى در مجلس مى گويد : اگر به ظاهر آيه بسنده كنيم و به مقصود اصلى آن نپردازيم ، بايد اين شيخ نابيناى در كنار تو نشسته ، به دوزخ رود و شيخ اهل سنّت از سر ناچارى مى پذيرد كه منظور از اعمى ، گمراه است و در اينجا نيز ، گفته علوى را مى پذيرد . (2) مسئله جبر و اختيار و نيز برخى احاديث مجهول و بسته شده به پيامبر و انتساب شكّ به ايشان در نبوت خويش و برخى كردارهاى ناپسند نسبت داده شده از سوى راويان اهل سنت به پيامبر عظيم الشان اسلام ، پايان بخش مباحث مربوط به روز اول مناظره در كتاب است. در پايان اين مبحث ، سيد جمال الدين نيز به كمك علوى مى آيد و مناظره ميان خود و يك مسيحى را در ارتباط با نسبت هاى سوء راويان اهل سنّت به پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند و به گونه اى ديگر ، عالم اهل سنّت را شرمسار مى نمايد. (3)

مباحث روز دومگفته شد كه تقسيم مباحث به سه قسمت ، پشتوانه اى تاريخى ندارد و فقط به دليل سه روز طول كشيدن مناظره ، به سه بخش تقسيم شده است. در كتاب فعلى ، مباحث روز دوم با اين مسئله آغاز مى شود كه عالم عباسى اهل سنت ، انكار شيعه نسبت به خلفاى سه گانه را نامقبول مى خواند و عالم شيعى پاسخ مى دهد و بحث در اين موضوع به درازا مى كشد (4) . ملكشاه از موضع گيرى لجوجانه عالم عباسى خشمگين مى شود و او را ابله و معاند مى خواند و از اين رو ، سكوتى سنگين مجلس را فرا مى گيرد ؛ شاه خشمگين ، وزير ساكت ، عباسى سر به زير و علوى ناظر به نتيجه كار. (5)

.


1- .سوره اسراء ، آيه 72 .
2- .همان ، ص 26.
3- .همان ، ص 28 _ 31.
4- .همان ، ص 32 _ 37.
5- .همان ، ص 35.

ص: 380

مجلس روز سوم

سپس بحث به شوراى خلافت و انتخاب زيركانه عثمان از سوى عمر مى كشد (1) آنگاه پس از تبادل مباحثى اندك ، علوى موضع هجومى مى گيرد و چنين مى گويد : «از اشتباهات شما اين است كه امام على عليه السلام را رها كرديد و از سخن پيشينيان خود تبعيت نموديد.» و به ادله عقلى و عقلايى امامت مى پردازد و آن را به كرسى مى نشاند . (2) مجلس روز دوم با همين مباحث پايان مى گيرد.

مجلس روز سومروز سوم با طرح فضايل خليفه دوم و بحث از فتوحات او آغاز مى شود علوى چگونگى فتوحات را نادرست مى خواند و افزون بر آن ، آنها را فرع و شاخه فتوحات اوليه امام على عليه السلام در غزوه هاى صدر اسلام مى داند. (3) و نيز ايمان ابوطالب (4) و همچنين بحث از دوازده جانشين حضرت و مورد تطبيق آن. (5) آنگاه به مباحث كلامى باز مى گردند و سخن از شناخت امام زمان پيش مى آيد ، عالم عباسى حديث مستفيض « من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه ؛ هر كس امام زمانش را نشناسد و در همان حال بميرد ، به مرگ جاهلى مرده است » (6) را نمى پذيرد و به دروغ ، منكر صدور آن از

.


1- . و نيز حديث «عشره مبشّره» كه به دروغ به پيامبر منسوب گشته است. نكته جالب توجه در اين مبحث ، درنگ عالم عباسى و وزير در تصديق گفته علوى است و سپس تهديد او به آوردن كتب و منابع از كتابخانه نظاميه بغداد ، يعنى محل مناظره و مؤثر افتادن اين تهديد و سپس پذيرش عالم عباسى و وزير .
2- . او سپس مسئله متعه را مطرح مى كند و در اين موضوع با ملكشاه نيز مناظره مى كند و با تكيه بر نياز جنسى زنان بيوه و مردان امكان ازدواج نيافته و مقايسه آن با فحشا و همجنس بازى و استمناء ، سخن خود را مستدل مى سازد.
3- . مباحث به خيلفه اول نيز مى كشد
4- . ، هجوم به خانه فاطمه زهرا عليهاالسلام ، فدك
5- . جالب توجه آن است كه در همين جا مسئله امام عصر(عج) هم مطرح مى شود و شبهه طول عمر حضرت با استناد به آيه هاى قرآنى در باره عمر نوح پاسخ داده مى شود. مسائل فقهى مانند صلاة تراويح ، الغاى متعه حج ، الفاظ اذان نيز به بحث نهاده شده و از حصر مذاهب اهل سنّت در چهار مذهب سخن مى گويند . . همان ، ص 36 و 37 ، 41 ، 43 ، 48 ، 51 ، 52 ، 54 ، 55 _ 58 ، 59 و 60 ، 62 .
6- .كمال الدين ، ص 409 ، ح 9.

ص: 381

محتواى مناظره دوم

پيامبر مى شود ، در اين جا نيز ملكشاه صحّت حديث را جويا مى شود و چون وزير آن را صادر شده مى خواند ، ملكشاه خشمگينانه ، عالم عباسى را دروغگو مى خواند و گفته بعدى او را در امام زمان خواندن ملكشاه ، تملّقى بيش نمى داند و چون عالم علوى ، حضرت مهدى منتظر(عج) را شجاعانه امام زمان خويش مى خواند ، ملكشاه ، پايان مناظره را اعلام مى كند و به شيعه تمايل مى يابد . مؤلف كتاب ، همين امر را موجب مرگ پنهانى ملكشاه در 38 سالگى مى داند ، امّا گزارش تاريخى ديگرى در دست نداريم كه اين قضايا را تأييد كند. مؤلّف همچنين خواجه نظام الملك ، پدر همسرش را قربانى اين جريان مى داند و قصيده بلندى نيز در رثاء او مى سرايد و رساله خود را در گزارش اين مناظره به پايان مى برد .

محتواى مناظره دوماين مناظره نيز رنگ و روى كلامى و اعتقادى دارد. مناظره از امامت و ويژگى هاى امام صادق عليه السلام آغاز مى شود و با بحث از عصمت و طهارت امامان عليهم السلام ادامه مى يابد. (1) از حديث ثقلين و علم اهل بيت عليهم السلام نيز بحث مى شود و سپس به مسئله سبّ صحابه مى رسد و شيخ حسين بن عبدالصمد جبعى ، رواياتى را ارائه مى دهد كه لازمه آنها ، تفريق ميان صحابه پيامبر است . با ارائه احاديث مذكور در كتب اهل سنت ، بحث به درازا مى كشد. (2) مؤلف پس از اين مناظره ، روزى ديگر به خانه او مى رود و چون كتاب صحيح بخارى را نزد وى مى بيند ، به بحث از حديث جانشينى دوازده امام مى پردازد و او را به پيروى حق و ترك هوا و تقليد فرا مى خواند .

محتواى مناظره سوّماين مناظره كوتاه ، بيشتر در باره آيه هاى دلالت كننده بر ازدواج موقت و احتمال نسخ و عدم نسخ و نيز دلالت و مفاد آنها است. همچنين استدلال به ارث بردن و نبردن همسر موقت براى آن كه مدلول آيه و مصداق زوجه شود ، بررسى مى گردد ، و به سيره پيامبر و

.


1- .المناظرات ، ص 70 _ 74.
2- .همان ، ص 77 _ 90.

ص: 382

محتواى مناظره سوّم
3 . الاحتجاج ، طبرسى
اشاره

امام على عليه السلام نيز اشاره مى شود و استبعادهاى غير فقهى در مسئله به بحث گذاشته و ردّ مى گردد . در مناظره مجلس ، نام قاضى ابو محمّد بن معروف نيز به چشم مى آيد كه به شيخ مفيد اعتراض مى كند و استدلال شيخ مفيد به آيه را نمى پذيرد . (1) دنباله گزارش ، به ذكر حضور شيخ مفيد در مجلس مناظره شريف ابوالحسن احمد بن قاسم محمّدى و ابوالقاسم دراكى مى پردازد كه در آنجا نيز شيخ مفيد به كمك ابوالحسن احمد محمّدى مى آيد و مسئله متعه را مستند به قرآن مى سازد. (2) بقيه كتاب به مناقشه ادعا شده ابن تيميه و علّامه حلى مى پردازد كه كاملاً ساختگى است. محقق كتاب به درستى آن را ساخته يكى از طرفداران ابن تيميه مى خواند؛ چه ، علّامه حلّى كسى نيست كه چنين سخنانى را به راحتى بپذيرد و چنين استدلال هاى ضعيفى را ارائه دهد . محقق كتاب دليل هاى ديگرى نيز براى اين موضوع آورده است.

3 . الاحتجاج ، طبرسىدر قرن پنجم هجرى ، سلجوقيان متعصّب ، بر مركز سياسى و علمى آن روز جهان اسلام _ بغداد _ تسلط يافتند و با شكست دادن حكومت آزادانديش آل بويه ، به بحث ها ، مناظره ها و گفتگوهاى دينى و مجالس رسمى و نيمه رسمى آن پايان دادند و جدال هاى كلامى فروكش كرد و گروه عمده اى از عالمان شيعى ، با نگاه به آتش سوزى محلّه كرخ بغداد و هجرت مظلومانه و اجبارى شيخ طوسى از بغداد به شهر كوچك و حاشيه اى نجف ، خود را از درگيرى هاى مستقيم و مناظرات رو در رو كنار كشيدند و به تدريس و تأليف و تحقيق روى آوردند. در اين ميان ، أبومنصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى ، در پايان قرن پنجم و دهه هاى آغازين قرن ششم ، از معدود كسانى است كه در كنار اين جريان ، با گردآورى بسيارى از مناظرات ائمه عليهم السلام و برخى عالمان شيعه پيش از خود ، به زدودن موانع فكرى گفتگو و مناظره همت گماشت و افزون بر آن ، دست مايه اى گرانبها براى غنى سازى بحث هاى كلامى و جدال هاى مذهبى به دست داد. ما در اينجا ابتدا به معرفى كوتاه

.


1- .همان ، ص 98.
2- .همان ، ص 99 و 100.

ص: 383

شناسنامه طبرسى
شخصيت مؤلف

مؤلّف و سپس تأليف او ، الاحتجاج ، مى پردازيم.

شناسنامه طبرسىنام طبرسى ، احمد و پدرش هم نام امام على بن ابيطالب عليه السلام بوده است. كنيه او ، أبومنصور و به نام زادگاهش ، مشهور شده است. او از استادان و مشايخ روايى ابن شهر آشوب ( متوفى 588 ) است و بنا به قواعد علم طبقات رجال و نيز مسنّ بودن و معمّر بودن ابن شهر آشوب كه حدود صد سال زيست ، بايد طبرسى را از بزرگان اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم هجرى قمرى دانست؛ زيرا به طور معمول استاد حدود سى تا سى و پنج سال جلوتر از شاگرد خويش است ، اما نمى توان ابن شهر آشوب را در سال هاى 550 تا 560 كه در سن بالاى 60 سال به سر مى برد ، در رديف شاگردان محضر درس برشمرد و از اين رو ، بايد حداقل دو ، سه دهه پيشتر برويم و به سال هاى 520 و 530 برسيم. شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز در كتاب طبقات اعلام الشيعه ، طبرسى را از عالمان قرن ششم مى شمرد و به شاگردى ابن شهر آشوب نزد او اشاره مى كند . (1)

شخصيت مؤلفطبرسى فقيه ، موّرخ ، متكلّم و محدّث بوده است. اين را تأليفات او نشان مى دهد. ابن شهر آشوب كه خود نيز شخصيتى جامع دارد ، به گاه نام بردن از تأليفات استادش نخست نام كتاب فقهى او الكافى را مى برد و آن را نيكو مى شمرد و سپس به كتاب مورد نظر ما احتجاج اشاره مى كند. او همچنين از كتاب الصلاة نام مى برد كه نشان دهنده فقاهت طبرسى است. ابن شهر آشوب همچنين كتاب هاى تاريخ الائمه عليهم السلام و فضائل الزهراء و مفاخره الطالبيّه را بر شمرده كه نشان دهنده فعاليت هاى طبرسى در عرصه تاريخ و سيره است و كتاب مورد بحث ما ، يعنى احتجاج نشان دهنده هر دو بعد شخصيتى وى ، يعنى كلام و حديث است. شيخ حرّ عاملى ، محدّث بزرگ شيعه و مؤلّف وسايل الشيعه نيز ، او را ستوده و افزون بر اين ، وى را محدّثى ثقة ، فاضل و عالم برشمرده است.

.


1- .طبقات أعلام الشيعة ، رقم 12.

ص: 384

اعتبار و استناد كتاب احتجاج

ديگر عالمان شيعى نيز مانند ابن طاووس ، علّامه مجلسى و خوانسارى _ مؤلّف روضات الجنّات _ هم از او ياد كرده و خود و كتابش را ستوده اند.

اعتبار و استناد كتاب احتجاجكتاب احتجاج بدون ترديد به طبرسى منسوب است ، اما چون ما حداقل پنج مؤلّف مشهور به طبرسى داريم ، بايد انتساب كتاب را به أبومنصور احمد طبرسى اثبات كنيم. بسيارى از محققان و كتاب شناسان قديم و جديد با قاطعيت و بدون احتمال ديگرى ، كتاب را از آن أبومنصور طبرسى دانسته اند. از اين جمله اند ابن شهر آشوب ، شيخ حرّ عاملى ، علّامه مجلسى ، فقيه بحرانى ، محدّث نورى ، صاحب مستدرك الوسايل ، خوانسارى ، صاحب روضات الجنّات و شيخ آقابزرگ تهرانى ، صاحب الذريعه و اقوال همه اين بزرگان در مقدّمه تصحيح جديد احتجاج كه زير نظر آيت اللّه سبحانى به انجام رسيده ، يكجا آمده است . اما برخى به ابن أبى جمهور أحسايى ، مؤلّف كتاب عوالى اللئالى (متوفى 909) و محدّث امين استرآبادى (متوفى 1035) ، چنين نسبت داده اند كه اينان كتاب احتجاج را از آن أبوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى ، مؤلّف تفسير بزرگ مجمع البيان (548 _ 471) دانسته اند. اما علاّمه مجلسى در مقدّمه بحار الأنوار اين قول را نادرست دانسته و گفته است : و ينسب هذا الكتاب الاحتجاج إلى أبى على الطبرسى و هو خطا ، بل هو تأليف أبى منصور أحمد بن على بن أبى طالب ، كما صرّح به السيّد ابن طاوس فى كتاب كشف المحجّة و ابن شهر آشوب فى معالم العلماء ؛ اين كتاب _ احتجاج _ به أبوعلى طبرسى منسوب شده است و اين سخنى نادرست است ، بلكه آن تأليف أبومنصور أحمد بن على بن أبى طالب است ، همان گونه كه ابن طاووس در كتاب كشف المحّجه و ابن شهر آشوب در كتاب معالم العلماء بدان تصريح كرده اند. آيت اللّه سبحانى در مقدمه تحقيق و تصحيح جديد احتجاج ، ضمن تأييد آنچه مجلسى گفته ، دليلى ديگر بر دليل هاى علّامه مجلسى افزوده است و چنين مى گويد:

.

ص: 385

أضف إلى ذلك أنّ ما ذكره من السند لروايات الإمام العسكرى _ على ما عرفت (1) _ يدلّ على أنّه ليس من تأليف صاحب التفسير ، إذ لم يعرف له مثل هذا السند؛ بر آن بيفزاى كه سند روايت هاى منقول از امام حسن عسكرى عليه السلام در كتاب احتجاج ، بر اين دلالت مى كند كه اين كتاب از تأليفات أبوعلى طبرسى ، صاحب تفسير مجمع البيان نيست؛ زيرا او چنين سند و طريقى ندارد. گفتنى است معاصرت نسبى اين دو طبرسى ، مى تواند زمينه چنين پندارى را فراهم كرده باشد ، به ويژه آن كه هر دو ، استاد ابن شهر آشوب بوده اند ، اما با توجه به شاگردى ابن شهر آشوب نزد هر دوى آنان و اطلاع وسيع او از عالمان معاصر خويش و كتاب هاى آنان و همچنين تأييد ابن طاووس و برخى عالمان ديگر ، بايد سخن ابن شهر آشوب را در انتساب كتاب به ابومنصور طبرسى پذيرفت. اعتبار كتاب احتجاج از جهت ديگرى نيز بايد مورد بررسى قرار گيرد و آن ، بررسى اسناد احاديث آمده در كتاب است. مى دانيم كه طبرسى در قرن پنجم و ششم به سر مى برده و اين ، به معناى فاصله اى حدود سه قرن تا آخرين حلقه عصر حضور ائمه است و بنا به قوانين علم رجال ، چنين فاصله اى تنها يا بايد از طريق حدود ده واسطه انسانى پوشانده شود و يا مؤلّف ، منبع مكتوب و سند مشهورى را پشتيبان احاديث منقول خود كند ، اما طبرسى به ادله اى كه خواهيم آورد ، هيچ يك از اين دو طريق را ارائه نمى دهد و از اين رو ، احاديث كتاب خود را مرسل و رها مى سازد. اگرچه برخى عبارت هاى طبرسى نشان دهنده آن است كه به برخى از روايات كتاب سند صحيح و موثق دارد ، اما در همان جا هم به ذكر طبقات بالاى سند و يا آخر آن اكتفا مى كند. او تنها به توصيف كلى سند مى پردازد و مثلاً در ذكر ماجراهاى وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و در توصيف طريق شيبانى مى گويد: بإسناده الصحيح عن رجال ثقة؛ (2) با سند صحيح خود از مردانى كه موثق و قابل اعتمادند. از سوى ديگر ، مأخذ مكتوب طبرسى چندان دلچسب نيستند. او از كتاب سليم بن

.


1- .طبرسى سند منقولات خود از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام را آورده است.
2- .احتجاج ، طبرسى ، ج 1 ص 89 .

ص: 386

قيس هلالى و نيز تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام نقل مى كند كه هيچ يك مقبوليت كامل ندارند. در باره كتاب سليم ، بهترين نظر را مى توان از آنِ شيخ مفيد دانست كه اصل آن را درست ولى كوچك تر از آنچه به دست آمده است ، مى داند. (1) در باره تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام هم نظريه هاى متعددى ابراز شده كه حاصل آنها ، تفصيل و تبعيض ميان احاديث آن است كه برخى به جهت عدم موافقت و ناهمخوانى با ديگر آموزه هاى شيعه ، مردود و غير قابل قبول است. (2) بر اين اساس و در نظر نخست ، احاديث كتاب احتجاج نامعتبر مى نمايد و ارائه اى اين چنين از حصول اطمينان عقلايى بدان جلو مى گيرد و صحيح خواندن احاديث از سوى خود مؤلّف ، تأثير چندانى بر اين موضوع ندارد. اما از سوى ديگر ، طبرسى دليل حذف اسانيد احاديث را وجود اجماع ، موافقت احاديث با خرد انسانى و اشتهار آنها در كتب سيره نويسى و ديگر كتاب ها ، آن هم در هر دو حوزه شيعى و سنّى مى داند و اين مى تواند ما را به صحّت مضمونى و نه صدورى محتواى كتاب نزديك كند. اين ، از آن روست كه مسائل اعتقادى و برهانى ، از دسته مسائل غيرتعبدى هستند و نيازى به اعتبار و جعل ندارند ، و كافى است كه مطلب ادعا شده با برهان و دليل درآميزد و مخاطب را قانع سازد. اما اين مطلب را چه كسى گفته و چگونه و از چه طريقى به ما رسيده است ، اهميت زيادى ندارد. به عبارت ديگر ، در اين عرصه ، ما نمى خواهيم چيزى را مبناى عمل قرار دهيم و وجود اعتبارى و احتمالى آن را به جاى وجود حقيقى فرض كنيم و بر اساس آن نتيجه بگيريم ، ما نمى خواهيم تعيين وظيفه عملى كنيم تا نيازمند اسناد آن به معصوم و كسى كه قدرت اعتبار و تعيين دارد ، باشيم ، ما تنها مى خواهيم آموزه استدلالى مطرح شده در حديث را فرا گرفته و سپس آن را با خرد خود سنجيده و سپس در اثبات و نفى گزاره ها ، از آن كمك گيريم . در حقيقت ، معصوم _ گوينده حديث ، خود را در اينجا از مقام يك امام و

.


1- .تصحيح الاعتقاد ، شيخ مفيد ، ص 149 .
2- .مسلم داورى ، اصول علم الرجال ، ص 283 .

ص: 387

پيشواى مطلق به همان سطح شنونده و مخاطب تنزّل داده و استدلال و دليل را در نقش يك آموزگار به ما مى آموزد و خواهان اقناع عقلى ما و نه تعبّدى است. از اين رو ، مطلب ابراز شده بايد مقبول عقل ما شود ، خواه از طريق مطمئن و معروف و مشهورى به ما رسيده باشد و يا به طريق ديگر. به واقع ، جايگاه پيامبر و امامان عليهم السلام در موضع مناظره و استدلال ، جايگاه يك راهنماى متكى به عقل و منطق انسانى مى شود و تنها مضمون سخن آنان مورد ارزيابى قرار مى گيرد و نه چگونگى وصول آن. با ذكر اين نكته ، روشن مى شود كه برخورد ما با كتاب هايى مانند احتجاج و نيز احاديث اعتقادى و يا در دايره اى گسترده تر ، همه مسائل غير تعبّدى ، نبايد به شيوه معمول برخورد با احاديث فقهى باشد. در كتاب ها در بردارنده احاديث اعتقادى ، ما به دنبال صحّت مضمون و محتواى آن هستيم و اين تنها با گردآورى همان قرينه هايى به دست مى آيد كه طبرسى به برخى از آنها اشاره كرده است : موافقت با عقل ، و وجود اجماع بر آن . به عقيده اين جانب مى توان اجماع را در اينجا سيره عقلايى و مسلّمات و مقبولات به كار رفته در استدلال هاى آدميان دانست و نه اجماع فقهى و حديثى. افزون بر اين ، چون بسيارى از مباحث طرح شده در كتاب احتجاج در رويارويى با غير شيعيان است ، حديث مقبول آنان در دايره مسلّمات قرار مى گيرد و به اقتضاى فنّ جدل در منطق ، قابل استفاده مى گردد. طبرسى با عبارت «ولاشتهاره فى السير و الكتب بين المخالف و المؤالف» ، و به دليل مشهور بودنش در كتب سيره و ميان مخالف و موافق ، همين نكته را گوشزد مى كند. خوشبختانه تصحيح جديد كتاب ، راه تأييد اين موضوع را گشوده است و با تخريج متن از مآخذ اصلى و مشهور و به ويژه منابع اهل سنّت ، ما را در اثبات شهرت روايت ، يارى مى دهد. (1) از اين منظر ، احتجاج ، يك كتاب علمى محسوب مى شود كه دليل ها ، مطالب و آموزه هاى آن از مجالس مناظره معصومان و عالمان استخراج و در دسترس خردهاى سليم و روح هاى منصف نهاده شده است.

.


1- .تصحيح آقايان ، بهادرى و هادى به ، با اشراف آيت اللّه سبحانى ، انتشارات اسوه ، 1413 هجرى قمرى ، قم.

ص: 388

انگيزه تأليف

انگيزه تأليفبدون ترديد ، تنها يك انگيزه نيرومند است كه مطالعه ده ها كتاب را بر نويسنده اى همچون طبرسى هموار و آسان مى سازد تا از دل ده ها كتاب حديثى ، اندك اندك و تكّه تكّه ، احاديثى را كه به گزارش مناظرات معصومين عليهم السلام پرداخته اند ، برگزيند و سپس كنار هم بچيند تا مهم ترين كتاب گفتگوى كلامى بر اساس متون دينى به ويژه حديث را سامان ببخشد. خوشبختانه مؤلّف بصير كتاب ، به روشنى انگيزه خود را در مقدمه تأليفش آورده و گفته است : ثمّ إنّ الذى دعانى إلى تأليف هذا الكتاب عدول جماعة من الأصحاب عن طريق الحجاج جدّاً ، و عن سبيل الجدال و إن كان حقّاً ، و قولهم: «إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله و الأئمّه عليهم السلام لم يجادلوا قطّ ولا استعملوه ولا للشيعة فيه إجازة ، بل نهوهم عنه و عابوه» ، فرأيت عمل كتاب يحتوى على ذكر جُمل من محاوراتهم فى الفروع و الاُصول مع أهل الخلاف و ذوى الفضول ، قد جادلوا فيها بالحقّ من الكلام و بلغوا غايه كلّ مرام ، و أنّهم عليهم السلام إنّما نهوا عن ذلك الضعفاء و المساكين من أهل القصور عن بيان الدين ، دون المبرزّين فى الاحتجاج الغالبين لأهل للجاج ، فإنّهم كانوا مأمورين من قبلهم بمقاومة الخصوم و مداومة الكلوم ، فَعَلَت بذلك منازلهم و ارتفعت درجاتهم و انتشرت فضائلهم؛ آنچه مرا به نگارش اين كتاب برانگيخت ، كناره گيرى جدّى گروهى از همكيشان از طريقه احتجاج و مناظره ، حتى گفتگوى حق مدارانه بود و اين كه مى گفتند: «پيامبر و امامان عليهم السلام هيچ گاه مناظره نكردند و خود آن را به كار نبردند و به پيروانشان هم اجازه ندادند ، بلكه آنان از كاربرد آن منع كردند و عيب دانستند.» پس نيك ديدم كه كتابى بنگارم كه برخى از گفتگوهاى آنان را در فروع و اصول دين با مخالفان و فاضلان ياد كند. آنان در اين گفتگوها ، حق مدارانه مناظره كرده و به نهايت مقصود خويش رسيده و تنها ضعيفان و ناتوانان را كه از بيان دين قاصرند ، از مناظره بازداشته اند ، نه آنان كه در استدلال و مناظره بارز و بر اهل لجاجت غالب و چيره اند كه اينان ، به مقاومت در برابر خصم و مداومت بر گفتگو با آنان ، مأمور بودند و منزلتشان هم بدين كار بالا رفت ، درجات آنان اوج گرفت و فضيلت هايشان رواج يافت.

.

ص: 389

محتواى كتاب

محتواى كتاباگر چه تا اينجا ، گوشه هايى از كار طبرسى روشن شد ، اما او خود در مقدمه كتاب ، محتواى كتاب را به اجمال چنين بيان مى دارد: وأنا أبتدئ فى صدر هذا الكتاب بفصلٍ ينطوى على ذكر آيات من القرآن الّتى أمر اللّه تعالى فيها بعض الأنبياء بمحاجّة ذوى العدوان ، و يشتمل أيضا على عدّة أخبار فى فضل الذابّين عن دين اللّه القويم و صراطه المستقيم ، بالحجج القاهرة و البراهين الباهرة. ثمّ نشرع فى ذكر طُرف من مجادلات النبىّ صلى الله عليه و آله و الأئمّة عليهم السلام ، و ربّما يأتى فى أثناء كلامهم كلام جماعة من الشيعة حيث تقتضى الحال ذكره؛ و من در نخستين فصل كتاب ، آياتى را از قرآن مى آورم كه فرمان خداى متعال به برخى از پيامبرانش را در احتجاج با دشمنان نشان مى دهد. اين فصل ، مشتمل بر احاديثى نيز هست كه به ذكر فضيلت مدافعان از دين استوار خدا و راه راست او به وسيله حجّت هاى چيره و دليل هاى روشن ، پرداخته است. سپس به ذكر گوشه اى از مناظره هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام پرداخته ايم ، و در اين ميان سخنان برخى شيعيان ، به مناسبت و مقتضاى حال مى آيد. (1) تورّق كتاب ، اين ترتيب كلى را تأييد مى كند. طبرسى دو آيه قرآنى مربوط به جدال أحسن (2) و چند آيه مربوط به احتجاج ابراهيم را با قومش مى آورد (3) و سپس احاديث فضيلت مناظره گران در آغاز مى آورد. طبرسى يك حديث را در فضل پيامبران مناظره گر و سپس نوزده حديث را در فضيلت عالمانى اين چنين مى آورد. در فصل دوم با آوردن حديث امام صادق عليه السلام ، به بررسى دو گونه جدال حقّ و ناحقّ و به اصطلاح قرآنى جدال أحسن و غير أحسن مى پردازد. امام صادق عليه السلام در اين حديث جالب توجه ، موارد قرآنى مجادله و مناظره را ارائه مى كند و به اين طريق ، نهى از مناظره را كه به پيامبر صلى الله عليه و آله منسوب است ، مقيّد مى داند و موارد جدال أحسن را بر مى شمرد و اين ادّعا را توضيح داده و اثبات

.


1- .احتجاج ، ج 1 ، ص 3 و 4 ، مقدّمه مؤلّف.
2- .سوره نحل ، آيه 25 ، و سوره عنكبوت ، آيه 46.
3- .سوره انعام ، آيه 75 _ 82 .

ص: 390

مى كند. سپس به جدال غير أحسن مى پردازد و آن را اين گونه تعريف مى كند: أن تجحد حقّاً لا يمكنك أن تفرّق بينه و بين باطل من تجادله ، و إنّما تدفعه عن باطله بأن تجحد الحقّ ، فهذا هو المحرّم؛ لأنّك مثله ، جحد هو حقّاً و جحدت أنت حقّاً آخر؛ حقى (1) را انكار مى كنى و نمى توانى ميان آن و باطل مناظره كننده ات جدايى افكنى ، و تنها با انكار حق از باطلش جلو گرفته اى و اين حرام است ، چون تو مانند او شده اى ، او حقّى را انكار مى كند و تو نيز حقّى ديگر را منكرى. طبرسى در اين فصل ، مناظره سنگين و تفصيلى پيامبر صلى الله عليه و آله را با پيروان پنج دين آورده است (2) و نيز مناظره حضرتش را با مشركان مكّه ، (3) . اين سير گزارش ها ، با نقل احتجاج و گفتگوى پيامبر با يهوديان مدينه (4) و سپس اندك اندك به مناظره هاى درون دينى مى پردازد و احتجاج پيامبر را در افضل بودن على عليه السلام (5) ، فضيلت على بر فرشتگان ، حديث واقعه عقبه و حذيفه را مى آورد. 6 كارى كه در بقيه كتاب كمتر بدان مى پردازد و اين نشانه اهميت حديث غدير نزد طبرسى است . او حتى مراحل و منازل راه و مسير پيامبر از مكّه تا مدينه را گزارش و خطبه غديريه پيامبر صلى الله عليه و آله را با همه تفصيل آن نقل نموده است. (6) طبرسى به اثبات امامت ديگر ائمه عليهم السلام نيز نظر دارد و رواياتى دالّ بر آن را در دسترس

.


1- .احتجاج ، ج 1 ، ص 26 .
2- .احتجاج ، ص 27 _ 44 .
3- . و گفتگوى پيامبر به هنگام درخواست معجزه از سوى مشركان
4- . ادامه مى يابد. و نيز ذكر آياتى كه در باره يهوديان نازل شده و برخى از آنها پيش يا پس از مناظره هاى پيامبر بوده است. طبرسى ، معجزات پيامبر را در پاسخ به درخواست يهوديان گزارش مى دهد
5- . و سپس حديث منزلت
6- ..همان ، ص 47 _ 68 ، 68 _ 73 ، 81 _ 88 ، 68 _ 98 ، 108 ، 117 ، 117 _ 132 ، 133 ، 138 _ 165 .

ص: 391

خواننده مى نهد. اين روايات ، اگرچه گزارش مناظره و جدال كلامى نيستند ، اما مواد خام و مستندات مناظره هاى كلامى را فراهم مى آورند و از اين نظر مى توانند در اين كتاب جاى گيرند. از جمله اين احاديث ، حديث لوح فاطمه عليهاالسلام است كه در گفتگوى ميان جابر بن عبداللّه انصارى و امام باقر عليه السلام بررسى شده است. (1) طبرسى در صفحات فراوانى ، به شرح وقايع اتفاق افتاده پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مى پردازد و كيفيت بيعت و خطبه حضرت زهرا عليهاالسلامو گفتگويش با انصار و مناظره و مناشده امام على عليه السلام با ابوبكر و نامه حضرتش به او و نيز خطبه سلمان را گزارش مى كند . طبرسى ، (2) همچنين احتجاج مناشده اى امام على عليه السلام با اعضاى شوراى نصب شده از سوى عمر براى تعيين خليفه را به طور كامل نقل مى كند ، (3) و نيز احتجاج حضرتش بر گروه فراوانى از مهاجرين و انصار ، مانند عبداللّه بن عمر ، طلحه ، زبير ، زيد بن ثابت و انس بن مالك. (4) پس از اين مباحث و اندك نكات منقول از كتاب سليم بن قيس ، طبرسى به مناظرات زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام با زبير ، طلحه ، ناكثين ، حسن بصرى پس از ورود حضرت به بصره معاويه ، خوارج و مارقين مى پردازد . اين ترتيب ، حاكى از اتخاذ يك سير تاريخى براى مباحث از سوى طبرسى است. اگرچه نمى توان همه آنچه را طبرسى آورده است ، با سال شمار وقايع صدر اسلام مطابقت داد ، اما مسير كلى بحث با تاريخ صدر اسلام و ماجراهاى زندگى امام على عليه السلام متناسب است. خطبه شقشقيه و گفتگوى امّ سلمه و عايشه و احتجاج على عليه السلام با اشعث بن قيس در همين ظرف جاى مى گيرد. پس از اين ، سيماى كتاب به سوى كار موضوعى تغيير مى يابد و شاهد احتجاجات اميرالمؤمنين عليه السلام در توحيد هستيم ، چه به شكل خطبه هاى توحيدى نهج البلاغه (5) و چه به

.


1- .همان ، ص 162 _ 166.
2- .همان ، ص 171 _ 320.
3- .همان ، ص 320 _ 336.
4- .همان ، ص 339 ، نام هاى مهاجران و انصار به تفصيل آمده است.
5- .همان ، ص 473 _ 483 .

ص: 392

شكل متعارف مناظره با مسيحيان و يهوديان (1) و يا فرقه هاى درون دينى و منكران قضا و قدر . (2) طبرسى ، همچنين سؤالات ابن كوّاء را از حضرت على عليه السلام به نقل از اصبغ بن نباته آورده است. (3) او احتجاج حضرت را با پزشك يونانى (4) را كه از علم نجوم و كهانت و سحر سخن گفته و بلافاصله پس از آن ، گفتگوى أميرالمؤمنين با خرده مالكى فارسى زبان و دانا به نجوم را گزارش مى دهد. (5) طبرسى احتجاج امام على عليه السلام را با برخى از يارانش كه به پندار خود ، خروج امام را در ساعتى ناميمون مى ديده و احتمال شكست امام را از خوارج پيش گويى كرده بود ، نقل كرده است. (6) طبرسى همچنين در بخش پايانى احتجاجات امام على عليه السلام ، به احتجاج مفصّل و عميق حضرتش با زنديقى مى پردازد كه مدعّى تناقض در قرآن است و يك يك آيه هايى را كه به پندار باطلش با هم متناقضند ، مطرح مى كند و امام على عليه السلام همه را پاسخ مى دهد. اين احتجاج ، صفحات فراوانى را در بر گرفته (7) و از جنبه تفسير و فهم قرآنى بسيار ارزشمند است . در پايان جلد نخست ، طبرسى ، بخشى از موعظه هاى حضرت و احتجاجات متفرقه ايشان را نقل مى كند. در جلد دوّم ، طبرسى زحمات گرانقدرى را بر خود هموار كرده و تمام تلاش خود را به كار برده است تا مناظرات متعددى از هر امام همام داشته باشد. در اين ميان ، مناظرات

.


1- .همان ، ص 484 ، 494 و 497 _ 540 .
2- .همان ، ص 489.
3- .همان ، ص 540 _ 545 .
4- .همان ، ص 547 _ 557 .
5- .همان ، ص 558 .
6- .همان ، ص 560 .
7- .همان ، ص 561 _ 609 .

ص: 393

حسنين عليهماالسلام ، حجم زيادى دارند (1) ، امّا فصل مربوط به امام صادق عليه السلام بيشتر مى نمايد ، (2) زيرا بخش هايى از اين مناظره ها به مجادله هاى اصحاب امام صادق عليه السلام اختصاص دارد ، مانند احتجاج هشام بن حكم با مردى از سرزمين شام و عمرو بن عبيد ، (3) و نيز گفتگوى مؤمن طاق با زيد بن على بن الحسين ، (4) ابن ابى خدرة (5) و أبوحنيفه (6) . شايد بتوان تعداد احاديث غير مناظره اى منقول از امام صادق عليه السلام را نسبت به احاديث مشابه منقول از امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نيز بيشتر دانست ، مانند احاديث مربوط به صحيفه فاطمه عليهاالسلام و مصحف او و كتاب جفر و جامعه (7) . نكته جالب توجه در اين احتجاج ها ، موضعگيرى أئمه عليهم السلام نسبت به مسائل مطرح اجتماع معاصر خويش است كه خود ، اثبات كننده جارى حضور ايشان در متن زندگى و جامعه است. حسنين عليهماالسلام ، بيشتر مناظرات درون دينى خود را با عثمانيان و امويان برگزار كرده اند ، مانند عمرو بن عثمان بن عفّان ، عمروعاص ، وليد بن عقبة بن أبى معيط ، عتبة بن ابى سفيان و در رأس حكومت آنان ، معاويه و در رأس هرم فكرى برخى از آنان ، مغيرة بن شعبه. طبرسى ، (8) از مناظرات برون دينى اين دو سرور جوانان بهشت ، گزارشى به دست نداده است ، اما در گزارش مناظره هاى امام صادق عليه السلام ، همه گونه مناظره به چشم مى آيد. مناظره برون دينى با زنديقان ، مانند ابن أبى العوجاء ، أبو شاكر ديصانى (9) ، مانويان ، زردشتيان ،

.


1- .الاحتجاج ، از آغاز جلد دوم تا ص 100.
2- .همان ، ص 195 _ 322.
3- .همان ، ص 280 _ 285.
4- .همان ، ص 304.
5- .همان ، ص 308 _ 313.
6- .همان ، ص 314.
7- .همان ، ص 295 _ 297 .
8- .بنگريد : الاحتجاج ، ج 2 ، ص 20 _ 51 .
9- .همان ، ص 200 _ 209.

ص: 394

مجوس و اصحاب تناسخ؛ (1) ليلى ، ابن جريج (2) . احتجاجات امام صادق عليه السلام از نظر موضوعى نيز گسترده است ، در باره توحيد و صفات خدا ، نجوم و پيشگويى و فقه و تفسير قرآن. احتجاجات امام كاظم عليه السلام نيز بدين گونه است ، طبرسى افزون بر گزارش احتجاجات گوناگون حضرتش ، سخنان امام را در صفات خالق و خلقت او (3) ، احتجاج او با أبوحنيفه (4) و نيز گفتگوى او را با طاغوت عصرش ، هارون 5 و شامل احتجاجات برون دينى (5) هم مى شوند. امام رضا عليه السلام احتجاج ها و پرسش و پاسخ هايى كتبى هم داشته كه طبرسى برخى از آنها را گزارش كرده (6) است. او همچنين از تفسير برخى آيات به وسيله امام رضا عليه السلام كه دستاويز مجسمّه و تشبيه گرايان در باره خدا بوده ، خبر داده است. (7) در اين بخش ، بايد از سخن امام رضا عليه السلام در مبارزه بر ضد غاليان به شيعه چسبيده هم ياد كرد كه در آن ، شديدترين هجوم ها را بر عليه آنان دارد و انگيزه هاى

.


1- . و نيز مناظره درون دينى با فقيهان بزرگ اهل سنت ، مانند ابن أبى
2- . و أبوحنيفه
3- . ، تفسير برخى آيه ها
4- . و شاگرد مشهورش أبو يوسف
5- .بنگريد : احتجاجات با اهل كتاب صابئيان ، زردتشتيان و مجوسيان ، ج 2 ، ص 401 _ 420.
6- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 380 ، 393 و 396.
7- .همان ، ص 386 و 388.

ص: 395

4 . كتاب هاى جديد

نفسانى غاليان را در اين تندروى مقدس گونه افشا مى كند. (1) احتجاجات ائمه متأخر ، به تفصيل أئمه پيشين گزارش نشده است و شكل بسيارى از آنها ، پرسش و پاسخ شفاهى و كتبى است و گاه تفسير آيه اى از آيات قرآنى. (2) طبرسى در فصل مربوط به امام عصر (عج) ، توقيعات و نامه هاى شرف صدور يافته از ناحيه حضرتش را گزارش مى كند كه اين ها نيز دايره اى به وسعت فقه (3) ، مسائل كلامى (4) ، رد بر غاليان (5) ، تخطئه مدعيان دروغين وكالت و نيابت حضرتش (6) و تأييد و پشتيبانى برخى عالمان بزرگ دينى ، مانند شيخ مفيد رحمه الله دارد. طبرسى در پايان كتابش ، چند احتجاج نيز از عالمان شيعى مانند شيخ مفيد و شاگرد بزرگش سيد مرتضى رحمه الله هم آورده و بدينسان ، بر فوايد كتاب بزرگش افزوده است.

4 . كتاب هاى جديدخوشبختانه پس از انقلاب اسلامى ايران و ورود فعال تر شيعه به عرصه هاى فكرى و بين المللى ، كتاب هاى متعددى در باره گفتگو و يا گزارش گفتگوهاى صورت گرفته منتشر شد. كتاب مواقف الشيعه از آيت اللّه احمدى ميانجى در سه جلد ، از سوى جامعه مدرسين حوزه علميه قم در سال 1416 ه . ق به طبع رسيد و نيز كتاب مناظرات فى العقايد و الاحكام نوشته عبداللّه حسن در دو جلد ، كه به وسيله انتشارات دليل ما در سال 1421 ه .ق چاپ شد. همچنين بايد از كتاب الانتصار ياد كرد كه به شيوه اى نو ، مباحث طرح شده چند ساله اخير بر روى شبكه اينترنت را در نه جلد گردآورى و سامان دهى كرده و به نام العاملى و از سوى انتشارات دار السيرة ، در بيروت نشر يافته است. هر سه كتاب ، بيشتر بر

.


1- .همان ، ص 451.
2- .همان ، ص 499 ، تفسير امام هادى عليه السلام از آيه «مانفدت كلمات اللّه ».
3- .همان ، ص 557 و 563 .
4- .همان ، ص 538 و 553 .
5- .همان ، ص 545 ، 551 .
6- .همان ، ص 552 _ 554 .

ص: 396

مباحث شيعه با ديگر فرقه هاى مسلمان متمركز هستند و كمتر به مباحث برون دينى پرداخته اند. افزون بر اين سه ، كتاب ديگرى داريم كه به مباحث و مناظره هاى برون دينى نيز نظر داشته است و آن ، كتاب گفتگوى تمدن ها در قرآن و حديث است. اين كتاب ، حاصل يك كار گروهى به اشراف حجة الاسلام و المسلمين محمّدى رى شهرى است كه متون دينى اعم از قرآن و حديث را در باره گفتگو ، آداب كلى آن ، چگونگى بهره گيرى از متون دينى در مناظره ، آفت ها و آسيب شناسى گفتگو و گونه هاى متعدد آن ، سامان داده و به خوبى از عهده اين كار برآمده است. كتاب در بخش دوم خود ، نمونه هاى متنوع و متعددى از گفتگوهاى پيامبران و ديگر رهبران دينى را به عنوان ارائه نمونه عينى و عمل به آنچه پيشتر گفته ، آورده و بدينسان ، بر توصيه هاى اهل بيت عليهم السلام در اين عرصه ، مهر تأييد زده است. گفتنى است ، كتاب تنها يك جمع آورى نيست ، بلكه به مدخل ها ، تحليل ها و بيان هاى متعددى آراسته شده كه بهره گيرى از احاديث را افزون ساخته و ايجاد ارتباط آنها را با مسائل و نيازهاى روز ، به عهده گرفته است. اصل عربى اين كتاب با نام الحوار بين الحضارات در سال 2000 ميلادى كه از سوى سازمان ملل متحد ، سال گفتگوى تمدن ها نام گرفت ، برابر با 1378 هجرى شمسى از سوى دارالحديث ، منتشر شد و سپس يك سال بعد ، ترجمه فارسى آن از سوى همان مؤسسه در اختيار علاقمندان قرار گرفت. اميد كه حضور همه انديشمندان دينى در عرصه گفتگو و جدال أحسن ، ذخيره هاى نهفته روحى و فكرى را بيرون كشد و نهال نورسته آزادانديشى را در جهان اسلام بارور سازد.

.

ص: 397

كتاب نامه

كتاب نامه* قرآن كريم 1 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى) ، ابو جعفر محمّد بن حسن (م 460 ق ) ، تحقيق : سيّد مهدى رجائى ، قم : مؤسسة آل البيت ، اول ، 1404 ق . 2 . اصول الفقه ، محمّد رضا مظفر (م 1388ق) ، قم : مكتب الاعلام الاسلامى ، چهارم ، 1370 ش. 3 . الحدائق الناضرة فى أحكام العترة الطاهرة ، شيخ يوسف بن أحمد بحرانى (م 1186 ه ) ، تحقيق : محمّد تقى ايروانى ، نجف : دار الكتب الإسلاميّة ، 1377 ق . 4 . الصلاة ، شيخ مرتضى انصارى (م 1281ق) ، تحقيق : لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم ، قم : مؤسسه باقرى ، اول ، 1415ق. 5 . الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق: مؤسسة البعثة ، قم: دار الثقافة ، 1414 ق ، اوّل. 6 . الإمامة والتبصرة من الحيرة ، على بن الحسين ابن بابويه القمّى (م 329 ق ) ، تحقيق: محمّد رضا الحسينى ، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1407 ق ، اوّل. 7 . البرهان فى علوم القرآن ، بدرالدين محمّد بن عبداللّه زركشى (م 794 ق) ، تحقيق : محمّد ابوالفضل ابراهيم ، قاهره : داراحياء الكتب العربية ، اول ، 1376ق. 8 . بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن الصفّار القمّى (ابن فرّوخ) (م 290 ق ) ، قم: مكتبه آية اللّه المرعشى ، 1404 ق ، اوّل. 9 . تذكرة الفقهاء ، ابو منصور حسن بن يوسف بن مطهر ، (م 726 ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم . 10 . التوحيد ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق: هاشم الحسينى الطهرانى ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1398 ق ، اوّل.

.

ص: 398

11 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، أبو جعفر محمّد بن حسن طوسى (م 460 ق) ، بيروت : دار التعارف ، اول ، 1401 ق . 12 . ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق: على أكبر الغفارى ، تهران: مكتبة الصدوق . 13 . جامع المدارك ، با همكارى احمد خوانسارى (م 1405ق) ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، تهران : مكتبة الصدوق ، دوم 1355ق. 14 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن نجفى (م 1266 ق ) بيروت : مؤسسة المرتضى العالميّة ، 1412 ق . 15 . الخصال ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، چهارم. 16 . دلائل الإمامة ، محمّد بن جرير الطبرى (م 310 ق ) ، تحقيق: مؤسسة البعثة ، قم: مؤسسه البعثة ، 1413 ق ، اوّل . 17 . رجال البرقى ، أحمد بن محمّد البرقى الكوفى (م 274 ق ) ، تهران: دانشگاه تهران ، 1342 ش ، اوّل. 18 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق ، اوّل. رجال الكشّى = اختيار معرفة الرجال . 19 . رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى (م 450 ق) ، بيروت: دار الأضواء ، 1408 ق ، اوّل. 20 . رسائل الشهيد الثانى ، زين الدين بن احمد عاملى جبعى (م 966 ق) ، قم : مكتبة بصيرتى . 21 . روضة المتقين ، محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى (م 1111 ق) ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور. 22 . رياض المسائل فى تحقيق الأحكام بالدلائل ، سيّد على طباطبايى بن سيّد محمّد على بن ابو المعالى (م 1231 ق) ، قم : مؤسسه آل البيت ، 1404 ق. 23 . سازمان وكالت ونقش آن در عصر ائمه عليهم السلام ، محمّد رضا جبارى ، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمه الله ، 1382.

.

ص: 399

24 . عدّة الاُصول ، ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى ، تحقيق : محمّد مهدى نجف ، اول ، قم : مؤسّسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث . 25 . علل الشرائع ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، بيروت: دار إحياء التراث ، 1408 ق ، اوّل. 26 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق: عباد اللّه الطهرانى و على أحمد ناصح ، قم: مؤسسة المعارف الإسلاميّة ، 1411 ق ، اوّل. 27 . فتح البارى (شرح صحيح البخارى) ، ابو الفضل احمد بن على بن حجر عسقلانى (م 852 ه ) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز ، بيروت : دار الفكر ، اول 1379 ه . 28 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم: مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق ، اوّل. 29 . قاموس الرجال فى تحقيق رواة الشيعة ومحدّثيهم ، محمّد تقى التسترى (شوشترى) (م 1320 ق ) ، قم: مؤسسه النشر الإسلامى ، 1410 ق ، دوم. 30 . قرب الإسناد ، عبداللّه بن جعفر الحِمْيرى القمّى (م بعد از 304 ق ) ، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل . 31 . القوانين المحكمة ، ميرزا قمى ابو القاسم جيلانى (م 1231 ق) ، تهران : المكتبة العلمية ، طهران ، 1378 ق. 32 . الكافى ، ابو جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى (م 329 ق ) ، تحقيق : على اكبر غفارى ، بيروت : دار صعب ودار التعارف ، چهارم 1401 ق . 33 . كامل الزيارات ، جعفر بن محمّد بن قولويه (ابن قولويه) (م 367 ق ) ، تحقيق: جواد القيّومى ، قم: نشر الفقاهة ، 1417 ق ، اوّل. 34 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق: على أكبر الغفّارى ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، دوم. 35 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، أبو جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى ، (م 381ه . ق) ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1390 ق.

.

ص: 400

36 . كشف اللثام عن كتاب قواعد الأحكام ، محمّد بن تاج الدين بن محمّد اصفهانى ، (م 1137 ق) ، قم : مكتبة المرعشى ، قم. 37 . كمال الدين وتمام النعمة ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق: على أكبر الغفّارى ، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1405 ق ، اوّل. 38 . مبادئ الوصول إلى علم الأُصول ، حسن بن يوسف حلى ، (م 726 ق) ، تحقيق : محمّد على بقال ، بيروت : دار الأضواء . 39 . مجله علوم حديث ، فصلنامه تخصصى مركز تحقيقات دارالحديث ، قم: دارالحديث. 40 . مدينة معاجز الأئمّة الإثنى عشر ودلائل الحجج على البشر ، هاشم بن سليمان البحرانى (م 1107 ق) ، تحقيق: عزة اللّه المولائى الهمدانى ، قم: مؤسسة المعارف الإسلاميّة ، 1413 ق ، اوّل . من لايحضره الفقيه = كتاب من لايحضره الفقيه . 41 . مستند الشيعة فى أحكام الشريعة ، احمد بن محمّد مهدى بن ابوذر نراقى (م 1245ق) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام . 42 . مشارق الشموس فى شرح الدروس ، آقا حسين بن جمال الدين محمّد خوانسارى (م 1099 ق) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام . 43 . مصباح الفقاهة ، سيّد ابو القاسم بن على اكبر خويى (م 1413ق) ، قم : مكتبة وجدانى ، سوم ، 1371ش. 44 . مصباح الفقيه ، رضا بن محمّد هادى همدانى غروى (م 1322 ق) ، قم : مؤسسة الجعفرية لإحياء التراث. 45 . نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار ، محمّد بن على بن محمّد شوكانى (م 1255 ق) ، بيروت : دار الجيل ، 1973 م . 46 . الهداية الكبرى ، لأبى عبد اللّه حسين بن حمدان الحصيبى (ت 334 ق ) ، بيروت _ موسسة البلاغ ، 1406 ق.

.

ص: 401

فهرست مطالب .

ص: 402

. .

ص: 403

. .

ص: 404

. .

ص: 405

. .

ص: 406

. .

ص: 407

. .

ص: 408

. .

ص: 409

. .

ص: 410

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109