شابک : 15000 ريال : 978-964-493-166-6
شماره کتابشناسی ملی : 1515788
عنوان و نام پديدآور : شعله های سرد : بررسي حسادت در قرآن و حديث/ [تألیف] محمد علی سروش.
مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1386.
مشخصات ظاهری : 168 ص.
فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 127. مطالعات حدیث و روانشناسی؛ 3.
يادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Muhammad ali surush. Cold flames a study ...
يادداشت : چاپ دوم.
يادداشت : عنوان روی جلد: شعله های سرد بررسی حسادت در قرآن و حدیث
یادداشت : کتابنامه: ص. [153] - 161؛ همچنین به صورت زیر نویس.
عنوان روی جلد : شعله های سرد بررسی حسادت در قرآن و حدیث
موضوع : حسد -- جنبه های مذهبی -- اسلام
موضوع : اخلاق اسلامی
رده بندی دیویی : 297/632
رده بندی کنگره : BP250/3 /س4ش7 1386
سرشناسه : سروش، محمد علی
شناسه افزوده : موسسه علمی - فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر
وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
مقدّمه پژوهشكدههرچند متون دينى (قرآن و حديث) منابعى غنى و گران سنگ براى تنظيم زندگى انسان ها به شمار مى روند ، اما اين ، يك قابليّت نهفته در گزاره هاى قرآنى و حديثى است و استخراج اين گزاره ها و تبديل آنها به آموزه هاى كاربردى و زندگى ساز ، نيازمند پژوهش هايى هدفمند ، ژرف و روشمندانه است . يكى از مسائل موجود در زندگى و روابط اجتماعى ، پديده «حسادت ورزى» است كه مشكلات فراوانى را به بار مى آورد و به جهت اهمّيتى كه دارد ، مورد توجّه ويژه دين قرار گرفته و گزاره هاى زيادى درباره آن ، نازل و صادر شده است . حسادت ، از موضوعات اخلاقى اى است كه ابعاد روان شناختى دارند . لذا بى ترديد ، برخورد منطقى با حسادتِ خود و حسادت ديگران ، متوقّف بر تحليل روان شناختى اين پديده است . حسادت ، تا كنون ، هم از منظر اخلاق و هم از منظر روان شناسى مورد توجّه قرار گرفته است ؛ اما اخلاقيون _ كه مبتنى بر متون دينى حركت مى كنند _ كمتر به جنبه هاى روان شناختى آن پرداخته اند و روان شناسان _ كه بر پايه تحقيقات تجربى گام بر مى دارند _ كمتر نگاهى به متون دينى داشته اند . تحقيق حاضر ، به منظور پيوند زدن ميان اين دو حوزه طرّاحى و برنامه ريزى شد . هدف اين طرح _ كه جزو طرح هاى عمومى به شمار مى رود _ تحليل روان شناختى پديده حسادت و ارائه نشانه هاى تشخيص حسادت و بيان راه كارهاى عملى درمان حسادت و مهارت هاى رفتارى مقابله با حسودان است . بدون ترديد ، پژوهش هايى از اين دست _ كه بين رشته اى محسوب مى شوند و سعى در برقرارى پيوند ميان دو
.
ص: 4
دانش دارند _ كارهايى بس دشوار و گاه پيچيده اند ، بخصوص اگر همچون پژوهش حاضر ، در حوزه دين ، سابقه و الگوى قبلى نداشته باشند . به همين جهت ، از عموم علاقه مندان و صاحب نظران درخواست مى شود با نقدها و راهنمايى هاى خود ، اين روند مبارك را پر بار سازند . اين پژوهشِ نه چندان آسان ، با تلاش هاى عالمانه و پيگير جناب آقاى محمّدعلى سروش به ثمر نشست كه از ايشان كمال تشكّر را داريم . همچنين از آقايان دكتر محمود گلزارى و حجّة الاسلام و المسلمين دكتر مسعود آذربايجانى _ كه مسئوليت نظارت بر طرح و نقدِ اين اثر را به عهده داشتند _ صميمانه سپاس گزارى مى كنيم . يادآور مى شود كه مجموعه متون دينى لازم براى اين پژوهش ، از سوى گروه پژوهشى تدوين دانش نامه هاى حديثى در اختيار اين واحد قرار گرفت كه بدين وسيله از كليه پژوهشگران اين گروه و بويژه مدير محترم آن ، جناب حجّة الاسلام والمسلمين عبد الهادى مسعودى تشكّر مى كنيم . با سپاس واحد حديث و علوم روان شناختى پژوهشكده علوم و معارف حديث
.
ص: 5
مقدّمهامروزه پيشرفت علوم و ارتباط آنها با يكديگر، زمينه تعامل بيشتر آنها را فراهم آورده است. به عنوان نمونه، دانش هايى چون روان شناسى و علوم تربيتى، در بسيارى از زمينه ها مى توانند به علم اخلاق و بويژه تربيت اخلاقى كمك نمايند . با اين همه، در آثار اخلاقى موجود، توجّه شايسته اى به اين امر نشده و يافته هاى جديد علمى، در آثار مذكور به خدمت علم اخلاق در نيامده اند . همچنين تحقيقات ميدانى در زمينه اخلاق، يكى از اقدامات مهمى است كه تا امروز، جايگاه لازم را در پژوهش هاى مربوط به تربيت اخلاقى و علم اخلاق نداشته است. اين، در حالى است كه استفاده از آموزه هاى دينى در فرايند مشاوره و روان درمانى، توجّه روان شناسان بسيارى را به خود جلب كرده و مطالعات بسيارى نيز در اين زمينه صورت گرفته است. با در نظر گرفتن اين مطلب كه روان شناسان، به صفات، به عنوان عوامل اساسى « شخصيت »، توجّه زيادى كرده اند و بعضى همچون آلپورت، آيزنك و كتل، « نظريه شخصيت » خود را بر مبناى آن قرار داده اند، پرداختن به صفات، گام برداشتن در مسير دستيابى به نظريه شخصيت در اسلام است. همچنين بحث هيجان ها و راه هاى مهار و پرورش آنها، يكى از نيازهاى بشر و از مباحث جدّى روان شناختى است. بنا بر اين، خاستگاه اصلى پژوهش هاى روان شناختى در اسلام، مباحث گسترده اخلاقى است. در اين ميان، برخى هيجانات كه موجب اختلال در كاركرد عادى فرد در زندگى مى شوند و گاه حتّى سلامت جسمى و روانى وى را به خطر مى اندازند، از اهمّيت خاصى برخوردارند كه از جمله آنها مى توان به « حسادت » اشاره نمود. در اين نوشتار، با نگاهى علمى و كاربردى، به موضوع « حسادت » پرداخته شده
.
ص: 6
است و بر اساس ايجاد پيوند ميان آيات و احاديث وارد شده درباره آن، بررسى شده است. در فصل اوّل، كلّيات، بحث شده اند؛ اين كه : دقيقاً حسادت چيست و مراتب آن كدام است و فرق آن با غبطه و غيرت ، در چه چيز است. فصل دوم ، به پيامدهاى حسادت، از جمله: پيامدهاى جسمانى، روانى، معنوى و نيز پيامدهاى اجتماعى پرداخته است. در فصل سوم، نشانه هاى حسود، مورد توجّه قرار گرفته است تا از اين طريق بتوان شخص حسود را شناخت و تعاملات و معاشرت با وى را تحت كنترل خود در آورد. همچنين در اين فصل، جنبه هاى عاطفى، شناختى و رفتارى حسادت به طور مفصّل بررسى شده است. فصل چهارم، به زمينه هاى رشد حسادت اختصاص دارد و در آن، موضوعاتى مانند: تفاوت هاى فردى، زمينه هاى خانوادگى، برخوردهاى تبعيض آميز و احساس محروميت، بررسى خواهند شد. همچنين علل پيدايش حسادت در فرد، مورد شناسايى واقع شده و به خاطر طرح موضوع « احساس حقارت »، بحث عزّت نفْس و راه هاى افزايش حرمت خود مطرح گرديده است. در فصل پنجم ، روش هاى علمى، عملى، معنوى، عاطفى و شناختى درمان حسادت، بيان شده است. در فصل ششم، روش هاى پيشگيرى از حسادت در دوران كودكى و بزرگ سالى، مورد بررسى واقع شده است. و در فصل هفتم، آداب معاشرت با حسود و شيوه هاى دفع حسادت، مطرح گرديده است. نوشته حاضر، تمام اقشار را مخاطب خود قرار داده است و مطالب آن به سبك قابل فهم براى اغلب مردم، تأليف شده است. در پايان، از راهنمايى ها و كمك هاى مخلصانه برادر محترم، حجّة الإسلام و المسلمين عبّاس پسنديده و نيز جناب آقاى دكتر محمود گلزارى و جناب آقاى دكتر مسعود آذربايجانى كه با اخلاص، تجارب شخصى خود را دست مايه تأليف اين كتاب قرار دادند، سپاس گزارى مى كنم . محمّدعلى سروش
.
ص: 7
فصل اوّل : كلّياتى درباره حسادتشناخت ماهيّت حسادتشايد يكى از داستان هايى كه تقريباً همه با آن آشنا هستند، داستان سفيدبرفى است . در اين داستان، پاسخ آينه جادويى، ملكه را تا سر حدّ مرگ، خشمگين كرد. رنگ چهره ملكه پريد و ناگهان از درون، احساس تهى بودن كرد: آيا حق با آينه است؟ آيا آينه حقيقت را مى گويد؟ آيا سفيدبرفى ، هزار بار از او زيباتر است؟ بر اساس اين داستان تخيّلى، از همين لحظه بود كه ملكه ديگر روى آرامش نديد و انگار خارى در قلبش شروع به روييدن كرد: حسّ نابودگر « حسادت »! در دنياى داستان ، حسّ حسادت، فقط در اشخاص بد و پليد، قرار داده مى شود؛ ولى در دنياى واقعى، هر انسانى ممكن است مانند ملكه افسانه سفيدبرفى، دچار حسادت شود. براى مثال، وقتى در مدرسه، اعضاى تيم ورزشىِ مقابل بر شما پيروز مى شوند، مورد تشويق و تمجيد قرار مى گيرند، در حالى كه شما هم خوب بازى كرده ايد؛ امّا به هر حال، برنده نشده ايد. در چنين وقتى است كه احساس مى كنيد درباره شما بى عدالتى شده و سزاوار شكست نبوده ايد و شايد دچار حسادت هم بشويد. در چنين حالتى، احساسات متفاوتى در مغزتان شكل مى گيرد: غمگين مى شويد؛ چرا كه
.
ص: 8
كسى به شما توجّهى نمى كند و همه تيم مقابل را تشويق مى كنند. از دست دوستانتان خشمگين مى شويد و آنها را مقصّر مى دانيد و هم زمان، ترس و نگرانى از ناتوانى، وجودتان را مى گيرد: « چرا من، اين قدر بى عرضه و ناتوانم؟ چرا نمى توانم يك قهرمان باشم؟ ». و مثل اين كه اين بحران روحى، براى شما پايان ندارد و در نهايت، حتّى از دست خودتان هم خشمگين مى شويد. تركيبى از چنين احساس هاى متفاوت و متضادّى است كه مى تواند به كلّى ، حالت روحى شما را در هم بريزد و شما را به شخصى بداخلاق تبديل كند. در حقيقت، حسادت ، احساسى است كه بيش از همه، خودِ شخص را آزار مى دهد . اين احساس مى تواند با چنان شدّتى بروز يابد كه علاوه بر آزار خود، ديگران را نيز عذاب داده، مانع پيشرفت امور شود. اگر بخواهيم حسادت را از جهت مفهومى نيز بررسى كنيم، خواهيم ديد كه در لغت، به معناى « بد خواستن » يا « بدخواهى » است (1) و در اصطلاحِ حكمت و اخلاق، به معناى اين است كه فرد، نابودى نعمت يا نعمت هاى ديگرى را آرزو كند. (2) در حقيقت، معناى حسادت، همين آرزو كردن نابودى نعمت ديگران است، خواه اين نعمت را براى خود نيز بخواهد يا نه؛ چرا كه گاهى حسود، خود، همان نعمت يا حتّى بهتر از آن را دارد و گاه داشتن آن نعمت را براى خود، كسر شأن مى داند، ولى با اين حال از تنعّم ديگرى، رنج مى برد و مى خواهد كه آن نعمت از او گرفته شود. در اين باره، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: اَلحاسِدُ، الّذى يَتَمنّى زَوالَ النِّعْمَةِ عَنْ صاحِبِها وَ إِنْ لَمْ يُرِدْها لِنَفْسِهِ. (3) حسود، كسى است كه نابودى نعمتى را از صاحب آن، خواهان است، اگرچه آن نعمت را براى خود نخواهد.
.
ص: 9
از اين تعريف، شقوق ديگرى را نيز مى توان استنباط نمود. يكى، اين كه: اگر كسى به خاطر نابودى نعمت ديگرى خوش حال شود و يا به خاطر ناگوارى هاى كسى شادمان گردد، چنين فردى حسود است؛ چرا كه وى همانند كسى است كه قبل از بين رفتن نعمت، آرزوى نابودى آن را داشته است. البتّه چه بسا قساوت، در صورت دوم (شادمانى بر ناگوارى هاى كسى) بيشتر نيز باشد؛ زيرا در صورت اوّل، شايد فرد به هنگام مصيبت ديگران متأثّر شود، امّا در صورت دوم، فرد، قَسىّ القلب و بى رحم گرديده است و گويا از انسانيت، برهنه شده است، و به قول سعدى: تو كز محنت ديگران بى غمىنشايد كه نامت نهند آدمى . (1) شِقّ ديگر، اين كه: اگر كسى به خاطر دستيابى يك مؤمن به نعمتى، غمگين شود، اين فرد نيز داراى حسادت است؛ زيرا وى در حقيقت، قبل از دستيابى ديگرى به نعمت، آرزوى دست نيافتن به آن را براى وى داشته است و آرزو كردنِ دست نيافتنِ كسى به نعمت، با آرزو كردن نابودى نعمتى كه شخص به آن دسته يافته است، مساوى است. قرآن كريم به اين دو نوع حسادت، اشاره نموده است: «إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْ_ئا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ . (2) اگر نيكى به شما برسد، آنان را ناراحت مى كند، و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ بدهد، خوش حال مى شوند. و [امّا] اگر [در برابرشان] استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه هاى [خائنانه] آنان، به شما زيانى نمى رساند. خداوند به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد» . از اين مطالب، روشن شد كه حسد ، از امراض قلبى (باطنى) و داخل در دايره ذهن است. بنا بر اين، اگر تأثير حسد، از حيطه ذهن و درون، به هر شكل ممكن (چه به
.
ص: 10
صورت گفتار و چه به صورت كوشش و رفتار) و با هر وسيله اى در جهت نابودى نعمت كسى خارج شود، نام آن « بَغْى (ظلم) » است، نه حسد. همچنين است شادى كردن به خاطر نابودى نعمت كسى و يا به خاطر ناگوارى هاى او، كه اگر از حيطه درون فرد، تجاوز كند و بر صورت و اعضاى بدن او نمايان شود، نام « شماتت » بر خود مى گيرد و چنانچه وى از مشاركت و مواسات (همدردى) با فرد مصيبت زده سر باز زند، « باغى (ظالم) » است. همين طور اگر اندوه حسود به خاطر دستيابى مؤمنى به نعمت يا خيرى، از دايره قلب ، تجاوز كند و بر چهره وى بنشيند و رفتارش نيز آن را پى بگيرد و از تهنيت گفتن بر آن مؤمن خوددارى كند، « باغى » است. نيز اگر آزمندىِ كسى بر اين كه خيرى به مؤمنى نرسد، از دايره قلبش خارج شود و وى در جهت منع از دستيابى مؤمن به نعمت تلاش كند، « باغى » است. و اگر كسى حرص بر نابودى نعمت كسى داشت، ولى ترس و يا ناتوانى، مانع او از اين كار شد، چنين فردى نيز « باغى » است. (1) همه اين حالات، تنها، آن گاه كه در دايره قلب باقى مى مانند، « حسادت » ناميده مى شوند. البتّه داشتن همين حالت نيز در شرع مقدّس اسلام، مذموم است؛ زيرا
.
ص: 11
حسود در اين حالت، از قضاى الهى، ناراضى و بر فعل و رأى خداوند متعال، معترض است. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: قالَ اللّهُ عز و جل لِمُوسَى بْنِ عِمرانَ: لاتَحْسُدَنَّ لِلنّاسِ عَلى ما آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلى وَ لاتَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إلى ذلِكَ وَ لاتَتْبَعْهُ نَفْسُكَ؛ فَإِنَّ الحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعْمَتى ضادٌّ لِقسمىَ الَّذى قَسَّمْتُ بَيْنَ عِبادى، وَ مَنْ يَكُ كَذلكَ، فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنّى. (1) خداوند عز و جل به موسى بن عمران فرمود: « بر آنچه من در اثر مِهر خود به مردم داده ام، رشك مبر و چشمانت را به آن مدوز و خود را دنبال آن مينداز؛ زيرا حسود، بر نعمت هاى من خشمگين است و از نصيبى كه براى بندگانم تعيين كرده ام، جلوگيرى مى كند، و هر كس چنين باشد، از من نيست و من از او نيستم ». قابل ذكر است كه آرزويى كه در تعريف حسادت گفتيم ، صِرف يك خواست و آرزوى معمولى به معناى عرفى آن نيست، چنان كه در عرف، خيلى ها برخى تمايلات سطحى خود را با الفاظى همچون « اى كاش » يا « كاشكى » بيان مى كنند، بدون اين كه تأثّر خاصى از اين خواست و تمايل در وجودشان پديد آيد. منظور از آرزو كردن در تعريف « حسادت » ، داشتن ميل و خواست شديد براى نابودى امتياز يك شخص و نيز تأثّرى بسيار عميق از اين است كه شخص مورد حسادت، صاحب آن امتياز شده است. اين تأثّر، تدريجاً به شكل يك عنصر فعّال روانى در مى آيد، به طورى كه شخص حسود، براى نابودى امتياز ديگران، در جهت خودخورى فعاليّت مى كند. بنا بر اين، آرزو داشتن نابودى نعمت شخص مورد حسادت، بنياد حسد است. ملاّ مهدى نراقى در جامع السعادات با عنايت به همين معنا، از سه گونه و يا سه مرتبه از حسد سخن مى گويد: مرتبه اوّل ، آرزوى زوال. و آن ، چنان است كه حسود، شخص مقابل را زيانمند بخواهد؛ يعنى تنها ، زوال نعمت شخص مورد حسادت را آرزو كند، بى آن كه
.
ص: 12
بخواهد آن نعمت به خودش برسد. مرتبه دوم ، آرزوى بهره مندى. و آن، چنان است كه حسود، ضمن آرزو كردن نابودى نعمت فرد مورد حسادت، بخواهد تا آن نعمت به خودش برسد و به وى بهره رساند . مرتبه سوم ، آرزوى برابرى. و آن ، آرزوى برابرى حسود است با فرد مورد حسادت در فقدان نعمت و محروم ماندن از آن، بدين معنا كه حسود در آرزوى دست يافتن به نعمتى است كه شخص مورد حسادت، از همانند آن بهره مند است و حسود، چون به آن دست نمى يابد، آرزو مى كند تا نعمت شخص مذكور نيز زوال يابد و او نيز در محروميت از نعمت با حسود برابر شود. (1) مفهومِ مقابل حسد، صفت « نُصْح (خيرخواهى) » است، بدين ترتيب كه فردِ خيرخواه، آرزو دارد كه ديگران صاحب نعمت و امتياز شوند و هميشه براى ديگران خير و سلامت آرزومند است. اين صفت، يكى از عالى ترين صفات انسانى است كه در اسلام، بدان توصيه شده است. جهت تبيين بيشتر ماهيت حسد، به جاست تا برخى از مفاهيمى كه گاه با حسدْ هم معنا تصوّر مى شوند، توضيح داده شوند و فرق آنها با حسد، معلوم گردد.
حسادت و غبطهغبطه (منافِسه)، آن است كه شخص، بى آن كه آرزوى زوال نعمت ديگران را داشته باشد، آن نعمت را براى خود بخواهد. اين امر، نه تنها ناپسند نيست، بلكه پسنديده نيز هست. بدين ترتيب، غبطه از نظر « محرّك بيرونى » يعنى مشاهده آنچه مردم دارند، مانند حسد است و از نظر « نخواستن زوال نعمت ديگران » ، با حسد فرق دارد. با توجّه به كاربردهاى متفاوت حسد مى توان نتيجه گرفت كه ميان حسد و غبطه، دو رابطه برقرار است:
.
ص: 13
الف . اختلاف؛ بدين معنا كه حسد، جنبه منفى و غير اخلاقى دارد و از جمله رذايل است و غبطه (منافسه)، جنبه منفى و غير اخلاقى ندارد و از جمله رذايل به شمار نمى آيد ؛ بلكه امرى است پسنديده كه در امور واجب، واجب، در امور مستحب، مستحب، و در امور مباح، مباح است و اين، از آن روست كه غبطه ، عامل محرّك به شمار مى آيد و انسان را به كار و حركت بر مى انگيزد. ب . ترادف؛ بدين معنا كه گاه، حسد، توسّعاً در معناى غبطه به كار مى رود، چنان كه در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، آشكارا « حسد » در معناى « غبطه » به كار رفته است: لاحَسَدَ إلاّفِى اثْنَيْنِ: رَجُلٍ آتاهُ اللّهُ مالاً فَسَلَّطَهُ عَلى مِلْكِهِ فِى الحَقِّ وَرَجُلٍ آتاهُ اللّهُ عِلْماً فَهُوَ يَعْمَلُ بِهِ يُعَلِّمُهُ النّاسَ؛ أى لا غبْطَةَ إلاّ فى ذلِكَ. (1) بر اساس اين حديث، حسد (به معناى غبطه)، بجز در دو مورد روا نيست: يكى حسد به كسى كه خداوند به او مال داده و او را بر صَرف مال در راه حق توانايى بخشيده است، و ديگرى حسد به كسى كه خداوند به او علم بخشيده و او را در كار علمى و نيز در كار آموختن علم به مردم، توفيق داده است. حافظ شيرازى نيز حسد را در معناى غبطه، يا دست كم در معنايى كه محتمل الوجهين مى نمايد، به كار برده است: حسد چه مى برى اى سست نظم بر حافظقبول خاطر و لطف سخن، خداداد است . (2) همچنين سعدى، آشكارا از حسد در معناى غبطه، سخن گفته است: هرگز حسد نبردم بر منصبى و مالىالاّ بر آن كه دارد با دلبرى وصالى . (3) متشاعران مراد حافظ مى تواند اين معنا باشد كه سُست نظمان و متشاعران،
.
ص: 14
نمى توانند به طبع هنرآفرين حافظ _ كه نعمتى است خدادادى _ دست يابند و مراد سعدى، آن است كه تنها بر حال و نعمت آنان كه به وصال يار رسيده اند، غبطه خورده ام و غبطه مى خورم.
حسادت و غيرتغيرت، در فرهنگ انسانى و دينى، كاربرد بسيار و قلمرو گسترده اى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشته اند: واكنش طبيعى[اى] است كه آدمى نسبت به دخالت هاى نابه جا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مى دارد، از خود نشان مى دهد. (1) و يا: غيرت، از لوازم محبّت است؛ چه هر كه مُحبّ است، به ناچار غيور بوَد. غيرتمند، كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزّت است و از قبول اهانت بر عِرض خود، اِبا دارد. (2) در نظام آفرينش، غيرت، جايگاه ويژه اى دارد. در بسيارى از حيوانات، اين حسّ دفاعى به چشم مى خورد. در تمامى انسان ها نيز اين احساس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مى دارند (مانند: مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين) ، آرام نمى نشيند و با يورشگران درگير مى شوند و به دفاع از آن بر مى خيزند. وجود اين حالت در آدمى، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مى گيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواسته هاى شهوانى و حيوانى فرو برود و از عفاف، تقوا و طهارت دور شود، اين حالت به همان مقدار رنگ مى بازد و كار به جايى مى رسد كه اين احساس در او مى ميرد و او بى تفاوت (بى غيرت) مى گردد. درباره اين كه ريشه « غيرت » چيست و آيا مى توان حسادت را ريشه « غيرت »
.
ص: 15
شمرد، شمارى بر اين باورند كه: غيرت، همان حسادت است كه تغيير نام داده است و انسان چون حسّ حسادت دارد، حمله، اهانت و دشنام را به آنچه به آن عشق مى ورزد و علاقه دارد، بر نمى تابد و در برابر يورشگران و ناسزاگويان، به سختى قد مى افرازد و غيرت مى ورزد؛ امّا شهيد مطهّرى، در اين باره مى نويسد: حسادت و غيرت، دو صفت كاملاً متفاوت اند و هر كدام ريشه اى جداگانه دارد. ريشه « حسادت »، خودخواهى و از غرايز و احساسات شخصى مى باشد؛ ولى « غيرت » يك حسّ اجتماعى و نوعى است و فايده و هدفش، متوجّه ديگران است. غيرت، نوعى پاسبانى است كه آفرينش در وجود بشر نهاده است. غيرت، يك شرافت انسانى و يك حساسيت انسانى است نسبت به پاكى و طهارت جامعه. انسان غيور، همان طور كه راضى نمى شود دامنِ ناموس خودش آلوده گردد، راضى نمى شود دامنِ ناموس اجتماع هم آلوده شود؛ زيرا غيرت، غير از حسادت است. حسادت، يك امر شخصى و فردى و ناشى از يك سلسله عقده هاى روحى است؛ امّا غيرت، يك احساس و عاطفه نوع بشرى است. اين خود، دليل است كه غيرت، از خودپرستى ناشى نمى شود. (1) غيرت، يك اراده و حالت روحى و اخلاقى است كه در اجتماع نمود و بروز مى يابد . با اين شاخص ، مى توان جامعه هاى بشرى را به جامعه هاى: باغيرت و بى غيرت تقسيم كرد. در جامعه اى كه ايستادگى و دفاع در برابر ناهنجارى هاى اخلاقى و حركت هاى پست و غير انسانى، كم رنگ باشد و مردم، تماشاگر صحنه هاى فساد و فحشا و آلودگى هاى خانوادگى و جنسى و شهوانى باشند، حسّ غيرت، مرده است و از مردانگى و جوان مردى خبرى نيست.
.
ص: 16
در برابر، آن كسانى كه از اين ناهنجارى ها رنج مى برند و وجدانشان آنان را در برابر اين صحنه ها آرام نمى گذارد و از خود واكنش نشان مى دهند، انسان هاى غيرتمند و شرافتمند به شمار مى روند. ملاّ احمد نراقى، در نوشته اخلاقى خويش، به مقوله « غيرت » از زواياى گوناگون پرداخته است كه در ادامه نوشتار به آن اشاره خواهيم كرد. وى درباره جايگاه غيرت و فرق آن با ديگر مقوله هاى اخلاقى مانند حسادت، مى نويسد: حسد، عبارت است از تمنّاى زوال نعمت از برادران مسلم خود از نعمت هايى كه صلاح او باشد. و اگر تمنّاى زوال نعمت از او نكند، بلكه مثل او را از براى خودش بخواهد، آن را غبطه (منافسه) خوانند. و اگر زوال چيزى را از كسى خواهد كه صلاح او نباشد، آن را غيرت گويند. (1) حسد، آرزويى منفى است كه آدمى درباره ديگران دارد. تنگ نظرى و خودخواهى، چنان بر جان انسان حسود، حاكميت يافته كه با تمام وجود، خواستار نابودى نعمت از ديگران است؛ امّا غيرت، يك خواست و آرزوى مثبت است. انسانِ باغيرت، هنگامى كه گفتار و يا رفتارى را از برادر هم كيش خويش مى بيند كه وجود و نمود آن، ارزش و جايگاه او را پايين مى آورد، تلاش مى ورزد تا با هر وسيله اى، ديدگاه آن شخص را تغيير داده، اراده انسانى و اخلاقى اش را توانا و نيرومند سازد. بدين سان، روشن است كه بين حسد و غيرت، تفاوت بسيار است. امام صادق عليه السلام ده چيز را به عنوان مكارم (بزرگوارى هاى) اخلاق نام برده اند كه از آن شمار، غيرت است. (2)
.
ص: 17
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: إِنَّ الغيرَةَ مِنَ الإيمانِ . (1) غيرت، جزئى از ايمان است. نيز امام على عليه السلام مى فرمايد: ما زَنى غَيورٌ قَطُّ . (2) انسان غيرتمند، هرگز آلوده دامن نمى شود. در منظر دين، غيرت، ارزش و كارى پسنديده است كه بالاترين و شريف ترين مرحله آن، از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مى شوند. از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: ما أحَدٌ أَغْيَرُ مِنَ اللّهِ وَمِنْ غَيْرَتِهِ أَنَّهُ حَرَّمَ الفَواحِشَ وَ حَدَّ الحُدُودَ . (3) هيچ كس از خدا باغيرت تر نيست. از اين روى، خداوندْ تمام كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معيّن نموده است. از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسئوليت در برابر آنچه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى كه انسان آن را برگزيده و حق مى شمرد، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى وظيفه به شمار مى رود. نراقى مى نويسد: دانستى كه حميّت و غيرت، آن است كه آدمى، نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقه اى است كه صاحب غيرت و حميّت، از آن تجاوز نمى كند. بى غيرتى و آن، كوتاهى
.
ص: 18
و اهمال كردن [ است ] در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عِرض و اولاد و اموال. (1) به جاست اكنون به مطلب مهمّى اشاره شود؛ چرا كه بارها و بارها حكايت بدبينى و شكّاك بودن زنان و مردان به همديگر را خوانده و شنيده ايم و حتّى در اطرافيان خود نيز شاهد چنين بدبينى هايى بوده ايم. شنيده ايم درباره مردانى كه سراسيمه از محلّ كار خود به خانه آمده اند تا بتوانند زنان خود را كنترل كنند. از مردانى شنيده ايم كه هنگام خارج شدن از خانه علامتى پشت در مى گذارند تا به وسيله آن از رفت و آمدهاى مشكوك در زمان نبودشان آگاه شوند؛ مردانى كه كوچك ترين تغيير در رفتار، پوشاك، قيافه و حتّى جابه جايى اثاث منزل، برايشان معنادار است . آنان همواره در پى كشف يك توطئه يا خيانت هستند و با هيچ منطقى نمى توان باورهاى بيمارگونه شان را تغيير داد. چنين بيمارانى طعم امنيت و اطمينان را تجربه نمى كنند و همواره با اضطراب، ناكامى و نارضايتى از تمام وضعيت هاى زندگى شان به سر مى برند. اينان با ازدواج، مشكلشان حادتر و آزار دهنده تر مى گردد؛ چرا كه به خودآزارى و همسرآزارى مى پردازند، البتّه با اين تعبير كه تعصّب و غيرت، باعث چنين رفتارهايى مى شود. وقتى مردى معمولى در حضور جمعى ادّعا مى كند كه رئيس جمهور است، همه به را حتى مى فهمند كه وى بيمار و داراى هذيان هاى بيمارگونه است؛ امّا در مواقعى، اين هذيان ها و تفكّرات غيرعادى، همرنگ تعصّبات پذيرفته شده در فرهنگمان است و به ندرت ، كسى قادر است هذيان ها را از واقعيت تفكيك كند. اين افراد مى توانند سال ها اين بيمارىِ خود را پشت غيرت بيش از حد، پنهان كنند و خانواده هاى خود را مورد شكنجه و آزار قرار دهند. اين بيماران، آثار ناشى از بيمارى را در قالب الگوهاى جامعه پسند نشان مى دهند ؛ يعنى بدبينىِ بيش از حدّ خود را با غيرت، عشق و نگرانى
.
ص: 19
در مورد خانواده توجيه مى كنند و گاهى به خاطر همين كنترل، مورد تشويق و تأييد نيز قرار مى گيرند. برخى، اين بيمارى را _ كه در متون روان شناسى با اصطلاح اروتيك جِلِسى (1) بيان مى شود و براى آن، معادل هاى فارسى متعدّدى از جمله: حسادت جنسى و حسادت عاشقانه يا رمانتيك گفته شده است _ ديده يا شنيده اند و خيال كرده اند كه اين همان غيرت است و در نتيجه غيرت و حسادت را از يك مقوله دانسته اند و هر دو را امرى مذموم و بيمارگونه پنداشته اند، در حالى كه حسادت جنسى يا عاشقانه، نوعى از آثار پارانوئيدى است كه مشخّصه اصلى آن، باور به خيانت شريك زندگى است و ممكن است با باورهاى غير عادى ديگرى نيز همراه باشد، ضمن آن كه خُلق شخص، به صورت درماندگى، نگرانى، تحريك پذيرى و خشم است. اين گونه مردان، با جستجوى دفتر خاطرات، نامه ها، شماره تلفن ها و بررسى لباس هاى همسرانشان سعى مى كنند نشانه هايى براى خيانت آنان پيدا كنند. آنان همسران خود را تعقيب نموده، بى مورد سؤال پيچ مى كنند و آنها را در دوره هاى خشم، مورد ضرب و شتم قرار مى دهند. در اين باره حتّى قتل نيز گزارش شده است. اين بيماران، شخصيتى مختل دارند، در خود احساس بى كفايتى و حقارت مى كنند، احساس ارزشمندى نمى كنند و خود را لايق محبّت ديگران نمى دانند، در دوست داشتن، سلطه جو و بيمارگونه رفتار مى كنند و اصولاً داراى عواطف سطحى و بى ثبات هستند. به هر حال، آگاهى از عوامل وجود چنين بيمارى اى، مى تواند كمك بزرگى به اين افراد و نيز كمك به خانواده آنان باشد. بنا بر اين، حسادت جنسى، مفهومى غير از مفهوم غيرت و حتّى حسادت مصطلح دارد (2) كه پيش تر درباره آنها بحث شد و شايد همين تشابه اسمى و ترجمه واژه « jealousy » به حسادت و غيرت، باعث چنين خلطى شده باشد.
.
ص: 20
. .
ص: 21
فصل دوم : پيامدهاى حسادتدر حالى كه احاديث اسلامى ، حسادت را رأس همه عيب ها (1) و رذيلت ها ، (2) و بدترينِ بيمارى ها (3) معرّفى كرده اند ، مى بينيم كه در بين هيچ يك از رذايل ، صفتى به اندازه حسد ، داراى پيامدهاى منفى متنوّعِ فردى ، اجتماعى و معنوى نيست. مضرّاتى كه براى حسادت در احاديث اسلامى برشمرده شده است ، به حدّى هولناك اند كه عمق خطرناكى اين بيمارى را نشان مى دهند ، ضمن اين كه يكى از راه هاى خلاصى از حسد ، يادآورى مضرّات و عوارض منفى آن است . در اين فصل ، به طور مشروح ، به نتايج جسمانى، معنوى، اجتماعى و روانى حسد مى پردازيم .
پيامدهاى جسمانىبر اساس تحقيقى كه سال 1995 م ، در دانشگاه يوركِ كانادا درباره حسادت و رابطه آن با ناسازگارى و آسيب شناسى روانى به عمل آمد ، ناسازگارى هاى مرتبط با حسادت،
.
ص: 22
شامل: اضطراب، افسردگى، اختلال هاى شخصيتى و رفتارهاى تبهكارانه (مثل: آتش زنى، تخريب، حمله و حتّى قتل) مى شود و احساسات منفى (از قبيل: احساس بدخواهى، احساس كهترى، احساس گناه و احساس رنجش) را به همراه دارد. (1) در احاديث اسلامى، پيامدهاى حسادت به شرح زير، بيان شده اند :
1. اندوه سخت همراه با فرسايش امام على عليه السلام مى فرمايد: طَهِّرُوا قُلُوبَكُمْ مِنَ الْحَسَدِ ؛ فَإِنَّهُ مُكْمِدٌ مُضْنى. (2) قلب هايتان را از حسد پاك كنيد؛ زيرا حسد، شما را به غم جانكاه و ناتوانى مبتلا مى سازد. همچنين در حديثى ديگر مى فرمايد: سَبَبُ الكَمَدِ الْحَسَدُ. (3) علّت غم جانكاه، حسد است. نيز مى فرمايد: اَلْحَسَدُ يُنْشِى ءُ الْكَمَدَ. (4) حسد، به وجود آورنده غم جانكاه است. و نيز مى فرمايد: و مَنْ كَثُرَ حَسَدُهُ، طالَ كَمَدُهُ. (5) كسى كه حسدش زياد شد، غم جانكاهش نيز طولانى مى شود.
.
ص: 23
چنان كه در اين احاديث مشاهده مى شود، از الفاظى همچون « كَمَد » و « مُضنى » استفاده شده است. كَمَد، به معناى اندوه و غمى است كه همراه با فرسايش باشد، و مضنى، به معناى ناتوان كننده است. گرچه غمگينى، معادل افسردگى نيست، امّا بى ترديد، افسردگى شامل حالت غم آلودگى اى است كه بر زندگى روزمره، فعاليت، ارزشيابى خويشتن، قضاوت و كنش هاى ابتدايى (مانند: خواب و اشتها) اثر مى گذارد. غمگينى، هنگامى بيمارى محسوب مى شود كه از لحاظ شدّت و طول مدّت، با در نظر گرفتن اهميّت رويداد، جنبه افراطى پيدا كند. بنا بر اين، غمگينى افراطى، در چارچوب افسردگى قرار مى گيرد و پيدايش عوامل، آمادگى و آسيب پذيرى فردى را موجب مى شود. با توجّه به احاديثى كه در باب غمگينى حسود و شدّت آن به ما رسيده (1) _ تا جايى كه امام على عليه السلام مى فرمايد: « اَلْحَسَدُ يُذيبُ الْجَسَدَ؛ (2) حسد، بدن را ذوب مى كند » _ جاى ترديد باقى نمى ماند كه غم و اندوه حسود، حالتى افراط گونه و مرضى دارد. بنا بر اين مى توان گفت كه حسود، فردى افسرده است. مؤلّفه هاى بدنى افسردگى، عبارت اند از: سردرد، خستگى پذيرى، بى اشتهايى، بى خوابى، يبوست، كاهش فشار خون و...؛ و مؤلّفه هاى روانى، عبارت اند از: احساس به پايان رسيدن نيرو، كهترى، ناتوانى، غمگينى و... .
.
ص: 24
در قلمرو شناختى نيز افسردگى به صورت پراكندگىِ فكر ، عدم دقّت و مشكل بودن كوشش فكرى، و در قلمرو عاطفى به شكل حالتى ماليخوليايى كه با هشيارى فرد نسبت به توانمندى واكنش همراه است، متجلّى مى شود. (1) در حديثى، امام على عليه السلام علّت اين را كه چرا حسود آن قدر غمگين است كه اندوهش تا حدّ افراط و بيمارگونه تجلّى مى يابد، چنين بيان مى فرمايد: إِنَّما يَحْزَنُ الْحَسَدَةُ أَبَدَاً ؛ لِأَنَّهُمْ لايَحْزَنُونَ لِما يَنْزِلُ بِهِمْ مِنَ الشَّرِّ فَقَطْ، بَلْ وَ لِما يَنالُ النّاسُ مِنَ الْخَيْرِ. (2) حسودان، پيوسته غمگين اند؛ زيرا آنها صرفاً به خاطر مصائبى كه برايشان اتفاق مى افتد، غمگين نمى شوند، بلكه به خاطر رسيدن خير به مردم نيز دچار اندوه مى شوند. دليل اين امر ، بى ايمانى آنان است.
2. رنج و عذابحسود در زندگى خود، روز خوش ندارد و مدام در رنج و عذاب است. امام على عليه السلام مى فرمايد: لا عَيْشَ لِحَسُودٍ. (3) هيچ خوشى اى براى حسود نيست . نيز مى فرمايد: أَسْوَدُ النّاسِ عَيْشَاً اَلْحَسُودُ. (4) حسود، روزگارش از همه مردم، بدتر است. و نيز مى فرمايد:
.
ص: 25
اَلْحَسَدُ يُنَكِّدُ الْعَيْشَ. (1) حسد، زندگى را به كام حسود، تلخ مى كند. براى توضيح بيشتر در اين رابطه به فصل سوم ذيل « جنبه عاطفى حسادت » رجوع كنيد.
3. بيمارى هاى جسمانى و كوتاهى عمريكى از پيامدهاى ناگوار حسادت، بلكه كلّيه گناهان، ابتلا به انواع بيمارى هاى جسمى است. گناهان جديد، موجب بيمارى هاى جديد مى شوند. قاعده كلّى در اين عالم، اين است كه هر كس مرتكب گناهى شود و بر آن اصرار ورزد، جسمش نيز بيمار مى شود. امام على عليه السلام مى فرمايد: أَلا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ. (2) آگاه باشيد! عامل تن درستى، تقواى درون است. مگر مى شود كسى بر خلاف دستورالعمل، وسيله اى را به كار بيندازد، ولى آن وسيله به خوبى و با كيفيت عالى كار كند؟! آيا انسان، كه خالقش دستورالعمل زندگى را برايش معيّن نموده است، مى تواند با سرپيچى از آن ، با سلامت كامل، زندگانى نمايد؟! تجربه نيز اين گفتار را تأييد مى كند كه بين تن و روان آدمى، رابطه بسيار محكمى وجود دارد. چنان كه با بيمار شدن تن آدمى، روح و روان وى نيز بى حال و كسل مى شود و نشاط خود را از دست مى دهد، اگر روح و جان انسان، دچار اختلال و بيمارى گردد، جسم وى نيز متأثّر از آن شده، دچار بيمارى مى گردد، هرچند كه بيمارىِ روانى در مقايسه با بيمارىِ جسمانى، بدتر و شديدتر است. امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 26
وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ، مَرَضُ الْقَلْبِ. (1) بدتر (شديدتر) از بيمارى جسم، بيمارى روح است. عاشقى پيداست از زارى دل نيستبيمارى چو بيمارى دل . (2) حسد كه يك بيمارى روحى است، مثل خوره جسم و جان انسان حسود را مى خورد و آن را مثل شمع آب مى كند. (3) در نتيجه بدن فرد حسود ، ضعيف و ناتوان (4) و مستعدّ هر گونه بيمارى جسمى مى شود (5) و در نهايت منجر به مرگ وى مى گردد ، چنان كه زنگ زدگى، آهن را ذره ذره پوسيده و نابود مى سازد. (6) مرگ را بى خبران ، دور ز خود مى دانندچار ديوار حسد در نظر من لَحَد است . (7) امام على عليه السلام مى فرمايد: اَلْعَجَبُ مِنْ غَفْلَةِ الْحُسّادِ عَنْ سَلامَةِ الأَجْسادِ. (8) عجب است از غفلت حسودان در مورد سلامت جسمانى خود! نيز در حديثى، سلامت بدن را نشانه اى از كمىِ حسد بر شمرده است. (9) بنا بر اين،
.
ص: 27
حسود هميشه مريض است (1) و اين مرض جسمانى او، چون ريشه در حسد او دارد، تا حسدش درمان نشود، شفا نمى يابد. (2) بنا بر اين، حسادت مثل يك زندانى مى ماند كه روح انسان را در سلول تنگ و تاريك و پر از وحشت خود حبس نموده است (3) و روح انسان حسود، تا وقتى از اين زندان آزاد نگردد، طعم لذّت و سلامت را نمى چشد (4) و در صورت حبس ابدى در اين زندان ترسناك، در همان جا خواهد مُرد. (5)
4. زيان رساندن به خود پيش از زيان رساندن به ديگرانيكى از چيزهايى كه مى تواند حسود را به درمان خود تحريض نمايد، توجّه به اين نكته است كه حسد ، پيش از اين كه به شخص مورد حسادت، ضرر و آسيبى برساند، به حسود آسيب مى رساند. امام على عليه السلام مى فرمايد: للّهِ دَرُّ الْحَسَدِ ما أَعْدَلَهُ! بَدَأَ بِصاحِبِهِ، فَقَتَلَهُ. (6) آفرين بر حسد كه چه قدر عادل است: ابتدا به صاحبش مى پردازد و او را مى كشد!
پيامدهاى معنوىحسادت، از امورى است كه با آموزه هاى هيچ دينى بويژه دين اسلام، تناسب ندارد. برخى از پيامدهاى منفى حسادت از نظر معنوى و دينى ، عبارت اند از :
.
ص: 28
1. شقاوت در دنيا و آخرتحسود نه تنها به درجات رفيع معنوى نائل نمى شود (1) و هيچ شرفى را به دست نمى آورد، (2) (سيه روزى و تيره بختىِ) بلكه شقاوت دنيا و آخرت را براى خود مى خرد (3) و حسود، اگر تنها همين ثمره را بفهمد، بايد در علاج خود بكوشد.
2. از بين رفتن ايمان امام على عليه السلام مى فرمايد: وَلا تُحاسِدوا ؛ فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاْءيْمانَ كَمَا تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ . (4) هرگز حسادت نورزيد؛ زيرا حسد، ايمان را مى خورد، چنان كه آتش ، هيزم را نابود مى كند . تنافى بين ايمان و حسد ، به حدّى است كه حسد را به آتشى تشبيه كرده اند كه ايمان را از بين مى برد، چنان كه در حديثى ديگر، حسد به گياهى تلخ تشبيه شده كه عسل ايمان را فاسد مى سازد. (5) همچنين نقل شده است كه در يك فرد، ايمان و حسد با هم جمع نمى شوند (6) و مؤمن هيچ گاه حسود نيست. (7) و نيز نقل شده است كه حسد باعث مى شود
.
ص: 29
كه ايمان در قلب حسود همانند حل شدن نمك در آب، ذوب شود و از بين برود. (1)
3. آفت زدگى دين و آلودگى به كفر امام على عليه السلام مى فرمايد: الْحَسَدُ آفَةُ الدّينِ . (2) حسد، آفت دين است. به همين مضمون ، حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است. (3) در روايت محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نيز چنين آمده است كه حسد، از اصول كفر است؛ (4) زيرا حسود، چه بداند و چه نداند، با خواست خداوند، مبارزه مى كند.
4. تباهى حسناتهمان تشبيهى كه درباره ايمان و حسد آمده بود، در مورد حسنات و حسد نيز آمده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: إِيّاكُمْ وَ الْحَسَدَ؛ فَإِنَّهُ يَأْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ. (5) از حسد بپرهيزيد ؛ چرا كه حسنات را از بين مى برد ، چنان كه آتش ، هيزم را نابود مى كند . در حديثى ديگر، حسد به گرگى تشبيه شده است كه گوسفندان (حسنات) را مى دَرَد و از بين مى برد. (6)
.
ص: 30
همچنين امام هادى عليه السلام مى فرمايد: الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ . (1) حسد، محو كننده حسنات است.
5 . فرو رفتن در گناهاناز آن جا كه حسادت يك امر قلبى است، چنانچه حسود بخواهد حسادت خود را ابراز كند، بايد آن را به صورت هاى گوناگون (مثل : غيبت، تهمت، افترا، دروغ، فحش، ضرب و شتم و...) بروز دهد. از اين رو، امام على عليه السلام مى فرمايد كه حسد، يكى از علّت هاى وارد شدن در گناهان است. (2) نيز در جاى ديگر مى فرمايد كه حسود دائماً در حال افزودن گناهان خويش است. (3)
6. گم راهىابليس براى شكار صيد خود دامى دارد و در كلام امير مؤمنان عليه السلام آن دام ، حسد معرّفى شده است. (4) شايد علّت آن، اين باشد كه خود ابليس، نخستين نفرى بود كه حسادت ورزيد و گم راه شد. و پس از او قابيل بود كه به برادرش هابيل حسد ورزيد و او را كشت و جزو زيانكاران گرديد. (5)
.
ص: 31
پيامدهاى اجتماعىدر طول تاريخ، تنها علّت و يا حدّاقل يكى از علل مهمّ بسيارى از جنگ ها و خونريزى ها در ميان ملّت هاى مختلف ، حسادت بوده است. در اين جا به برخى از پيامدهاى منفى اجتماعى حسادت مى پردازيم:
1. عدم پيشرفتدر هر جامعه اگر قدرت در دست شايستگان باشد، آن جامعه رو به تكامل مى رود؛ ولى اگر حسادت در آن جامعه راه يابد، حسودان نخواهند گذاشت افراد شايسته، مطرح شده، پيشرفت كنند. در نتيجه جامعه در دست يك گروه حسود بى لياقت قرار خواهد گرفت. از سوى ديگر، همين افراد حسود، در مقام حكومتى، ميان خود به حسادت مشغول شده، از خدمت به جامعه باز مى مانند؛ چرا كه همواره در پى مُچگيرى و رسوا نمودن همديگرند تا يكديگر را تضعيف كنند.
2. انحطاط و تنزّل جامعههنگامى كه باران حسادت در جامعه اى ببارد، گياه تفاسد در آن خواهد روييد. (1) اين، سخن امير مؤمنان عليه السلام است. گياه تفاسد، همان پليدى، بخل، جنايت و ديگر بزهكارى هاى اجتماعى است كه جامعه را به سراشيب نيستى، سوق مى دهد.
3. ناامنىحسودان به علّت اَعمال منافقانه و سوءظنشان به ديگران، باعث مى شوند كه امنيت جامعه به خطر بيفتد؛ چرا كه در چنين جامعه اى، افراد به يكديگر اعتماد نخواهند كرد و خيانت و جنايت در جامعه رواج خواهد يافت، مردم به يكديگر دشمنى و كينه
.
ص: 32
ورزيده، در پى فرصتى براى ريختن زهر خود خواهند بود. از اين رو، هيچ كس در اين جامعه احساس امنيت نخواهد كرد. (1)
.
ص: 33
فصل سوم : نشانه شناسى حسادتيكى از مباحثى كه در موضوع بيمارى هاى روانى حائز اهمّيت است، بحث نشانه شناسى است. نكته اى كه تذكّر آن لازم است، اين كه: برخى از نشانه هايى كه در اين فصل بدانها اشاره مى شود، به تنهايى نشانه قطعى حسود نيستند و كسانى كه حسود نيستند نيز ممكن است داراى چنين نشانه هايى باشند، ضمن اين كه ممكن است كسانى كه برخى از اين نشانه ها را دارند، علاوه بر حسادت، به بيمارى هاى ديگر هم مبتلا باشند. با توجّه به برخى از احاديثى كه در باب حسادت آمده است (از جمله: « مؤمن، غبطه مى خورد و منافق، حسد مى ورزد » (1) و « اهل نفاق، به گشايش ديگران، حسادت مى ورزند » (2) ) و با توجّه به اين كه يكى از علائم نفاق، « حسد » گفته شده است ، (3) نشانه هايى كه براى شخص حسود در احاديث ذكر شده اند، به گونه اى آلوده به نفاق اند، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 34
الْحاسِدُ يُظْهِرُ وُدَّهُ فى أَقْوالِهِ وَ يَخْفى بُغْضَهُ فى أَفْعالِهِ ، فَلَهُ اسْمُ الصَّديقِ وَصِفَةُ الْعَدُوِّ . (1) حسود، دوستى خود را در گفتارش اظهار مى كند و بغض دشمنى خود را در كارهايش مخفى مى نمايد. پس، اسم دوست را دارد و صفت دشمن را. بر همين اساس به سختى مى توان به وجود اين نشانه ها پى برد و يا آنها را فاش ساخت. به عبارت ديگر، اين نشانه ها ممكن است زير چندين حجاب ضخيم پوشيده شده باشند و تحويل ديگران داده شوند. نيز ممكن است در صورت آشكار شدن، با تأويلات و تفسيرات گوناگون، نه تنها قبح آنها از بين برده شود ، بلكه براى آنها چنان ضرورتى ساخته شود كه بالاتر از هر ضرورتى جلوه كند . نكته ديگرى كه تذكّر آن خالى از فايده نيست، اين كه: همان طور كه در فصل هاى بعدى خواهد آمد، به دليل آن كه ريشه اصلى حسادت، احساس حقارت (كهترى) است و از آن جا كه اين احساس _ چنان كه پيش تر نيز گفته شد _ ريشه بسيارى از اختلالات شخصيتى و هيجانى ديگر است، بسيارى از نشانه هايى كه براى فرد حسود در احاديث ذكر شده اند، از همين باب اند. به عبارت ديگر، چون ريشه اين صفات و رفتارها يكى است، مى توان از وجود يكى به وجود ديگرى پى برد و در حقيقت، همگى نشانه يك امرند و آن، وجود احساس ذلّت و حقارت در فرد است.
جنبه هاى سه گانه حسادتپديده هايى كه به انسان مربوط مى شوند، معمولاً داراى جنبه هاى سه گانه عاطفى، شناختى و رفتارى هستند. بر اين اساس، حسادت را كه يك پديده خاصّ انسانى است، يك بار از بُعد ذهنى و باورهاى فرد، مورد شناسايى و ارزيابى قرار مى دهيم، سپس بُعد احساسى (عاطفى) آن را مورد دقّت قرار مى دهيم و آن گاه آن را از بُعد رفتارى (عملى) و جلوه هاى بيرونى، بررسى مى كنيم. مثلاً « حجاب » يك بار از اين
.
ص: 35
منظر كه عقيده فرد درباره حجاب چگونه است، مورد بررسى قرار مى گيرد: آيا وى حجاب را امرى پسنديده و مفيد تلقّى مى كند يا آن را محدوديت و بى ارزش مى داند؟ اين جنبه، « شناختىِ » مسئله حجاب است. و امّا از اين منظر كه حجاب چه احساس و هيجاناتى را در فرد بر مى انگيزد، و آيا احساس خوشايندى را در فرد ايجاد مى كند يا احساس ناخوشايندى را، و آيا او را داراى نشاط و احساس ايمنى مى سازد يا افسرده و غمگين مى كند، بُعد عاطفى (احساسىِ) حجاب مطرح مى گردد. و در نهايت، اين كه اين شخص چه قدر به مسئله حجاب پايبند است و چه قدر و چگونه خود را مى پوشاند، بُعد عملى (رفتارى) حجاب را بررسى مى كند. بر همين اساس، پديده هاى ديگر بشرى را نيز مى توان بررسى كرد و ما در اين جا حسادت را از اين سه منظر، مورد بررسى قرار مى دهيم.
يك . جنبه عاطفى حسادتاحساسات و هيجاناتى كه شخص حسود به هنگام تجربه حسادت ممكن است در خود مشاهده كند، يك امر پديدار شناختى است كه حسود آن را به صورت علم حضورى درك مى كند. برخى از اين احساسات كه در احاديث ذكر شده اند، عبارت اند از:
1. احساس نارضايتى از زندگى امام على عليه السلام مى فرمايد: مَنْ رَضِىَ بِحالِهِ ، لَمْ يَعْتَوِرْهُ الْحَسَدُ . (1) كسى كه به وضعيت خود خشنود باشد، هيچ وقت دچار حسد نمى شود. هر قدر انسان از زندگى خود بيشتر احساس نارضايتى كند، امكان حسود شدنش بيشتر است. حسود، خود را از لذّت چيزهاى مطبوعى كه اكنون در اختيار دارد ،
.
ص: 36
محروم مى كند، تنها، به اين دليلِ بيهوده كه ممكن است شخصى، بيشتر و بهتر از آنها را داشته باشد. وى ارزش واقعى آنچه را دارد، در نظر نمى گيرد؛ بلكه به رابطه و تناسب آن با چيزهايى كه در دست ديگران است، فكر مى كند، و به قول سنايى غزنوى: نى كه بيمار حسد را باشره در قحطْ سالگرش عيسى خوان نهد، بر وى نباشد خوش گوار . (1) اين احساس، ذهن حسود را به خود مشغول نموده، وى را از تمام زيبايى ها و لذّت هاى زندگى محروم مى كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ . (2) حسود، بهره اى از لذّت ندارد . اين، در حالى است كه عدم رضايت از زندگى _ كه در حقيقت به عدم رضايت از قضا و قدر الهى بر مى گردد _ موجب خشم خداوند مى شود. (3) خداوند كريم در قرآن، مؤمنان را با اين صفت كه هميشه از خداوند خشنودند، توصيف فرموده است: «رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ . (4) خدا از مؤمنان ، خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند» . نيز امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: الصَّبْرُ والرِّضا عَن اللّهِ رَأْسُ الطّاعَةِ . (5) صبر و رضا، رأس همه طاعات اند.
.
ص: 37
عجب است از كسانى كه ادّعاى عبوديت مى كنند، امّا در مقدّرات خود، با خدا منازعه و از او شكايت دارند! عارفان حقيقى، تسليم حق اند و به مقدّرات الهى راضى اند و از بلاها و امتحاناتِ سخت و كمبودها گله ندارند و به داده ها و نداده ها كامشان شيرين است. (1) رودكى مى گويد: به روز نيك كسان گفت: غم مخور، زنهاربسا كسان كه به روز تو آرزومند است . (2) امام على عليه السلام مى فرمايد : مَنْ رَضِىَ بِرِزْقِ اللّهِ ، لَمْ يَحْزَنْ عَلى ما فاتَهُ . (3) كسى كه به روزىِ خدا خوشنود باشد، بر آنچه از دست مى رود، اندوهگين نمى شود. همچنين فرموده است: إِنّ أَهْنَأَ النّاسِ شَيْئَا مَنْ كانَ بِما قَسَّمَ اللّهُ لَهُ راضِيا . (4) آن كس كه به قسمتى كه خدا براى او معيّن كرده، راضى است، گواراترين زندگى را دارد. و نيز فرموده است: اِرْضِ تَسْتَرِحْ . (5) راضى باش، آسوده خواهى بود.
2. احساس اندوه امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 38
الْحَسُودُ مَغْمُومٌ. (1) حسود ، غمگين است . حسود، پيوسته غمگين است ؛ چرا كه شادى و نشاط، هنگامى همراه فرد است كه وى نسبت به كمالِ خود، آگاهى و توجّه داشته باشد، و حسود هيچ وقت به آنچه دارد، توجّه ندارد ؛ بلكه توّجه او بيشتر به چيزى است كه ديگران دارند. به همين خاطر، هيچ وقت شادمان نيست. (2) پيش روى حسود، فقط آن چيزى نيست كه ديگران دارند، بلكه چيزى كه از او گرفته شده است نيز هست؛ چرا كه وى ديگران را عامل محروميت خود تلقّى نموده، با ديدن نعمت هاى بيشتر ديگران، ناراحتى و غمش افزون مى شود. (3) نكته قابل ذكر، آن كه: اين غم، يك غم معمولى نيست؛ بلكه غمى بسيار سخت و جانكاه همراه با فرسايش جسم و روان است، به طورى كه شخص را ناتوان و بيمار مى كند، (4) هر چند كه غم، خود، نيمى از پيرى شمرده شده است. (5)
3. احساس حسرتحسرت، يك واكنش عاطفى در برابر ارزيابى و شناخت فرد از يك موقعيت خاص است. حسرت، نوعى غم است كه فرد، آن را زمانى تجربه مى كند كه احساس از دست دادن فايده و امتيازى را داشته باشد. (6)
.
ص: 39
از آن جا كه حسود به جاى كوشش در جهت رشد و كمال خويش، تمام نيروها و فرصت هاى خويش را صرف خودخورى و نابودى استعدادهاى خود مى نمايد، خويشتن را شخصى مال باخته و غارت زده ارزيابى مى كند، كه اين نيز به نوبه خود، موجب حسرت زدگى وى مى شود. از طرفى، چون حسود از شخصيتى سالم برخوردار نيست، پاسخ هايى غلط به اين واكنش عاطفى مى دهد كه همانا افزايش گناه را به همراه دارد. به همين جهت امام على عليه السلام مى فرمايد: الْحَسُودُ كَثيرُ الْحَسَراتِ مُتَضاعفُ السَّيِّئاتِ . (1) حسود ، زياد حسرت مى خورد و گناهان خود را افزايش مى دهد. نيز چون حسود از عزّت نفْسِ پايينى برخوردار است و ارزش چندانى براى خود قائل نيست، دچار بيمارى خودكم بينى است. امام على عليه السلام مى فرمايد: الْحَسَدُ دَأْبُ السُّفَّلِ وَ أعداءِ الدُّوَلِ. (2) حسد، روش انسان هاى فرومايه و [روش] دشمنان دولت هاست. نيز مى فرمايد: مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، كَبُرَتِ ، الدُّنْيا فى عَيْنِه. (3) كسى كه نفْسش در نزدش خوار شد، دنيا در چشمانش بزرگ خواهد شد. چنين كسى تمام همّ و غمش، دنيا و پول و ثروت و مادّيات است. بنا بر اين، هنگامى كه احساس از دست دادن چنين مطلوب هايى را مى كند، دچار حسرت هاى بزرگ مى شود. امام على عليه السلام مى فرمايد: مَنْ كانَتِ الدُّنْيا هِمَّتُهُ، اِشْتَدَّتْ حَسْرَتُها عِنْدَ فَراقِها. (4) كسى كه دنيا همّت او شد، حسرت دنيا هنگام جدايى با آن، شدّت خواهد يافت.
.
ص: 40
فقط اشخاص كم همّتى مثل حسود، دنيا را تمام همّت خود قرار مى دهند و بر دوستان خود حسد مى ورزند ، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد : مِنْ صِغَرِ الْهِمَّةِ حَسَدُ الصَّديقِ عَلَى النِّعْمَةِ . (1) حسادت حسود بر نعمت دوست ، از پست همّتى است .
4. احساس تأسّف امام على عليه السلام مى فرمايد: الْحَسُودُ ظالِمٌ، ضَعُفَتْ يَدُهُ عَنِ انْتِزاعِ ما حَسَدَكَ عَلَيْهِ، فَلَمّا قَصُرَ عَلَيْكَ، بَعَثَ إلَيْكَ تَأَسُّفُهُ. (2) حسود، ظالم است؛ ولى دستش از جدا كردن آنچه بر آن به تو حسادت مى ورزد، ضعيف (كوتاه) است. پس چون از آسيب رساندن به تو ناتوان است، نسبت به تو تأسّف مى خورد. تأسّف ، حسرتى است آميخته با غضب و غيظ؛ (3) واكنشى عاطفى به شكست و محروميتى خاص. حسود، خود را محروم و زيان ديده مى بيند و عامل اين محروميت را شخصِ برخوردار از نعمت مى داند؛ زيرا حسود، هيچ وقت فكر نمى كند آن كس كه بيشتر دارد، حتماً خيلى سخت تر كار كرده است. او گمان مى كند كه هر موقعيتِ بهترى از نظر روانى يا مالى يا... قيمتى دارد كه شخص برخوردار از نعمت، هرگز حاضر به پرداخت آن نيست. اكثر افراد حسود فكر مى كنند كه حقّ آنان ضايع شده است؛ يعنى آنها كمتر از حقّشان به دست مى آورند و ديگرى بيشتر از حقّش به دست مى آورد. و بدين گونه، تأسّف، احساسى عاطفى ناشى از محروميت و شكست و ناتوانى است.
.
ص: 41
5. احساس خشم هر كه ز كينه و حسد آتش خشم بر فروختاو ز تنور آتشى سوى تنور مى رود. (1) ابتدا يك داستان: چون آوازه نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه بالا گرفت، عبد اللّه بن اُبَىّ _ كه از بزرگان يهود بود _ حسدش به پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر شد و در صدد قتل ايشان برآمد. او براى وليمه عروسى دخترش، پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و ساير اصحاب را دعوت نمود و در ميان خانه خود، چاله اى حفر كرد و روى آن را با فرش پوشانيد و ميان آن گودال را پر از تير و شمشير و نيزه نمود. همچنين غذا را به زهر، آلوده نمود و گروهى از يهوديان را در مكانى با شمشيرهاى زهرآلود پنهان كرد... تا آن حضرت و اصحابش پا بر گودال گذاشته، در آن فرو روند و يهوديان با شمشيرهاى برهنه بيرون بيايند و آنان را به قتل برسانند. نيز فكر كرد كه اگر اين نقشه عملى نشد، آنان را با غذاى زهرآلود از بين ببرد. جبرئيل از طرف خداى متعال، خبر اين دو كيد را _ كه از حسادت ، نشئت گرفته بود _ به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند و گفت: « خدايت مى فرمايد: به خانه عبد اللّه بن اُبَىّ برو و هر جا گفت: « بنشين » ، قبول كن و هر غذايى آورد، تناول كنيد كه من شما را از شرّ و كيد او حفظ و كفايت مى كنم ». پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و ديگر اصحاب، وارد منزل عبد اللّه شدند و او تكليف به نشستن در صحن خانه نمود. همگى روى همان گودال نشستند و اتّفاقى نيفتاد. عبداللّه تعجّب نمود و دستور آوردن غذاى مسموم را داد و غذا را آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و همراهان ديگر فرمود: اين تعويذ را بر غذا قرائت نماييد: « بِسْمِ اللّهِ الشّافى، بِسْمِ اللّهِ الْكافى، بِسْمِ اللّهِ الْمُعافى ، بِسْمِ اللّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَىْ ءٌ وَ لا داءٌ فِى الْأَرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ».
.
ص: 42
پس همگى غذا را ميل كردند و از مجلس به سلامت بيرون آمدند. عبد اللّه بسيار تعجّب نمود و گمان كرد كه در غذا زهر نكرده اند. دستور داد يهوديانى كه شمشير به دست بودند، از زيادى غذا بخورند؛ ولى همگى پس از خوردن، از بين رفتند. از آن سو، دختر عبد اللّه كه عروس بود، فرش روى گودال را كنار زد و ديد كه زمين، سخت و محكم شده است. پس بر روى آن فرش نشست و در گودال فرو افتاد و صداى ناله اش بلند شد و از بين رفت. عبد اللّه دستور داد كه علّت فوت او را اظهار نكنند. چون اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله از عبد اللّه حسود، علّت مرگ آنان را پرسيد. گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن گروه ديگر به اسهال مبتلا شدند. (1) اين حكايت، نمونه اى از رفتار حسودان است كه چگونه خشم بر آنها غالب مى شود و البتّه خداوند، مؤمنان را از شرّ حسودان حفظ مى كند. امّا چرا حسود احساس خشم مى كند و چگونه اين هيجان در او ايجاد مى شود؟ در آغاز بايد گفت كه خشم، امرى شيطانى است و شيطان با ابزار قرار دادن آن، انسان ها را صيد مى كند و آنان را از طريق سعادت، منحرف نموده، به راه شقاوت مى كشاند. (2) علاوه بر اين ، يكى از علل پرخاشگرى حسود، پيش داورى است. هاولدز و سيرز كه در پژوهشى (منتشر شده به سال 1940 م) ، به بررسى ابعاد پرخاشگرى پرداختند، معتقدند پرخاشگرى غالباً از ناكامى ناشى مى شود. آنان در اين پژوهش، با بررسى مسائل مربوط به پيش داورى، به اين باور رسيده اند كه وقتى بر سر
.
ص: 43
منابع كمياب، رقابت رخ مى دهد، اعضاى گروه ها يكديگر را عاملى براى ناكامى احتمالى يا واقعى محسوب مى كنند و اظهار مى دارند كه: « اگر وى به مزايايى دست بيابد، ديگر چيزى به ما نخواهد رسيد » و به اين ترتيب، يك نگرش ساده منفى، به گرايشى قوى با خشونت مى انجامد. (1) نمودار پيامدهاى احتمالى رقابت خود پنداره فرد و انتظاراتش از ديگران نيز در كشاندن فرد به سوى رفتارهاى پرخاشگرانه نقشى اساسى دارد. كسى كه خود را از ديگران بالاتر مى داند و براى خود شأن و اعتبار ويژه اى قائل است، انتظار دارد كه همواره ديگرانى كه از نظر او پايين ترند، در خدمت او باشند و در همه حال، او و خواسته هايش را مقدّم بدارند؛ ولى چون در اغلب موارد، اين برترى، توهّم است و يا دست كم، ديگران آن را نمى پذيرند و حاضر نيستند زير بار لوازم غيرمنطقى آن بروند، با او به مقابله بر مى خيزند و از وى اطاعت نمى كنند. اين خود، خشم فرد متكبّر و خودخواه را بر مى انگيزد و او را به سوى رفتارهاى پرخاشگرانه سوق مى دهد. (2) همچنين حسود احساس مى كند كه همه امتيازات زندگى، حقّ مسلّم اوست و ديگران با زور آن را از وى گرفته اند. از اين رو، صاحبان نعمت را تنها به خاطر اين كه از چنان نعمتى برخوردارند و او از آن بى بهره است، مورد خشم خود قرار مى دهد. بنا بر اين، خشم او، هميشه متوجّه افراد بى گناهى است كه تنها گناه آنان، صاحب امتياز و نعمت بودن است. امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 44
الْحاسِدُ مُغْتاظٌ عَلى مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ . حسود، بر كسى كه گناهى ندارد، خشمگين است. (1) حسود ميل و خواسته خود را حقّ مطلق مى شمارد ، به حدّى كه حتّى قوانين لا يتغيّر طبيعت هم، اگر مطابق ميل او نباشند، او را خشمگين مى نمايند. وى طبيعت را ظالم مى پندارد كه چرا حقّ او را پايمال كرده است. (2) گاهى خشم حسود به حدّى مى رسد كه هستى طرف مقابل را مزاحم هستى خود پنداشته، چنان بى رحم جلوه مى كند كه كوشش براى محو نمودن وى، برايش يك امر بديهى و لازم تلقّى مى گردد. امام على عليه السلام مى فرمايد : إِذا أرادَ اللّهُ أَنْ يُسَلِّطَ عَلى عَبْدٍ عَدُوَّا ، لا يَرْحَمُهُ سَلَّطَ عَلَيْهِ حاسِدا . (3) هنگامى كه خداوند بخواهد بر بنده اى، دشمنى را مسلّط گرداند كه بر او رحم نكند، حسودى را بر او مسلّط مى كند. در زمان خلافت هادى عبّاسى (4) ، مرد نيكوكار ثروتمندى در بغداد مى زيست. در همسايگى او، شخصى سكونت داشت كه به حال او حسد مى ورزيد . شخص، درباره مرد ثروتمند ، حرف هاى گوناگونى زد تا بدين وسيله دامن او را لكه دار كند؛ ولى چنين نشد. ناچار، تصميم گرفت غلامى بخرد و او را تربيت كند و مقصود خود را به وسيله او عملى سازد. روزى پس از يك سال، به غلام گفت: تو چه قدر مطيع مولاى خود هستى؟ گفت: اگر بگويى خود را به آتش بينداز، انجام مى دهم. مولا(حسود) خوش حال شد و گفت: همسايه ام ثروتمند است و او را دشمن مى دارم. مى خواهم كه دستورم را انجام دهى.
.
ص: 45
سپس گفت: شب با هم بالاى پشت بام همسايه ثروتمند مى رويم. تو مرا بكش تا قتلم به گردن او بيفتد و حكومت، او را به خاطر قتلم قصاص كند و از بين ببرد. هر چه غلام اصرار در انجام ندادن اين كاركرد، تأثيرى نداشت. غلام، نيمه شب به دستور مولاى حسود خويش، وى را بالاى بام همسايه مرد ثروتمند، گردن زد و زود به رختخواب خود باز گشت. فردا قتل حسود بر بام همسايه كشف شد . هادى عبّاسى دستور بازداشت مرد ثروتمند را داد و از او بازپرسى كرد. سپس غلام را خواست و شرح حال ماجرا را از او جويا شد. غلام كه ديد مرد ثروتمند گناهى ندارد، جريان حسادت و كشتن را تعريف كرد. خليفه سر به زير انداخت و فكر كرد و بعد سر برداشت و به غلام گفت: هرچند قتل نفْس كرده اى، ولى چون جوان مردى نمودى و فردى بى گناه را از اتّهام نجات دادى، تو را آزاد مى كنم. و او را آزاد كرد و اين چنين، زيان حسادت ، به خود حسود بازگشت. (1) براى روح آدمى عذابى تلخ تر و جانكاه تر از نگاه هاى كينه توزانه تصوّر نمى شود. تو گويى اين حالت، مانند تيغ تيز، پديده هاى باارزش و متنوّع روان و مغز آدمى را مى تراشد و نابود مى كند. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: وَ لاتَباغَضُوا؛ فَإِنَّها الْحالِقَةُ. (2) نسبت به يكديگر كينه نداشته باشيد؛ چرا كه كينه، تيغ تيز تراشنده است.
6. احساس رنج امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 46
الْحَسَدُ مَطيَّةُ التَّعْبِ . (1) حسد، مَركب (وسيله) رنج است . و در جاى ديگر مى فرمايد: الْحَسَدُ أَحَدُ الْعَذابَيْنِ . (2) حسد، يكى از دو عذاب است . سعدى مى گويد: توانم آن كه نيازارم اندرون كسىحسود را چه كنم ، كو ز خود به رنج ، در است. (3) مى توان گفت كه رنج و عذاب هر كس ، به اندازه توقّع و تعلّق (وابستگى) اوست. توقّع زياد، تحمّل را كم مى كند و رنج را اثرگذار مى سازد. تعلّق (وابستگى) نيز در دنياى دگرگونى ها، دل آدمى را مدام مى لرزاند و آرامِ او را مى گيرد. آدمى در متن قدرت، التهاب فردا را دارد و در بهار، رنج پاييز و هراس زمستان را به دوش مى كشد. با توجّه به اين تحليل از درد و رنج، مى توان فهميد كه چرا حسودِ پر توقّع و وابسته به دنيا، هميشه در رنج است. علّت ديگرى كه مى توان براى رنجورى شخص حسود جستجو كرد، احساس حقارتى است كه در درون خود دارد. (4) اشخاصى كه در باطن، خويشتن را خوار مى يابند و احساس حقارت مى كنند، از اين كه در اجتماع از اكرام و احترام، محروم و از شأن و منزلتْ بى بهره اند، به شدّت رنج مى برند. مَرد حاسد در نظرها اوفتد از قدر و وَقْعزر چو شد مغشوش، بى قدر است و نپذيرد رواج. (5)
.
ص: 47
7. احساس سرگشتگىامام على عليه السلام مى فرمايد: ما رَأَيْتُ ظالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُومٍ مِنَ الْحاسِدِ نَفْسٍ دائِمٍ وَ قَلْبٍ هائِمٍ وَ حُزْنٍ لازِمٍ. (1) من ظالمى را شبيه تر به مظلوم از حسود نديدم: داراى جانى سرگردان، و دلى بى قرار (سرگشته) و اندوهى پيوسته. در حالى كه حسود به آنچه ديگران هستند و دارند، چشم دوخته و خود را به اين امر مشغول نموده است، از خويش غافل است و فرصت هدفگيرى را در زندگى از دست مى دهد. از اين رو، نمى داند كه در زندگى به دنبال چيست و چه مى خواهد و در نتيجه، در ورطه هلاكت گرفتار مى شود. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ ، تَحَيَّرَ فِى الظُّلُماتِ وارْتَبَكَ فِى الْهَلَكاتِ . (2) كسى كه خود را مشغول به ديگرى كند، در تاريكى ها سرگردان مى شود و در مَهلكه ها گرفتار مى آيد.
8 . احساس حقارتخودكم بينى و حسّ پستى در خويشتن داشتن، از اصطلاحات مترادف با كلمه « حقارت » هستند. حقارت ، امرى نسبى است. جثّه حسن نسبت به جثّه حسين، كوچك است؛ ولى نسبت به جثّه رضا، بزرگ. امير از محمّد در خوش نويسى برتر است و محمّد از امير در رياضى. از اين رو، مى توانيم بگوييم هر فرد در زندگى، بارها و بارها احساس حقارت مى كند؛ زيرا مطمئناً در همه زمينه ها از همه دوستان و نزديكان خود، برتر نيست. با اين حال، احساس حقارت، آن زمانى به يك مشكل جدّى و زيانمند براى سلامت روان، تبديل مى شود كه اوّلاً، اين احساس، زودگذر نباشد و ثانياً، به صورت يك امر
.
ص: 48
ناراحت كننده و غيرقابل تحمّل درآيد. در اين صورت است كه « عقده حقارت » به وجود مى آيد و سلامت و تعادل روان، مختل مى شود. احساس حقارت عميق و پايدار، در بر دارنده « احساس بى ارزشى » و « باور نداشتن خود » است. يك جوان سالم، وقتى در تلويزيون، وزنه بردارى را مى بيند كه به آسانى وزنه هاى چند صد كيلويى را بلند مى كند و مورد تشويق هزاران تماشاچى قرار مى گيرد، هيجان زده مى شود و آميزه اى از شگفت زدگى، قدردانى و احساس ناتوانى به او دست مى دهد. مى توان تصوّر كرد كه جوان بيننده، چند دقيقه اى به فكر فرو مى رود و با خود زمزمه مى كند كه: « خوشا به حالش! چه قدر قدرت دارد و چه اندازه محبوب است! »؛ امّا احساس كوچكى و عجز او به دو دليل، پايدار نمى ماند و او مشغول فعاليت هاى اصلى خود مى شود: يك. آگاهى به تفاوت هاى فردى و بالاتر از آن، باور داشتن آنها يعنى پذيرفتن اين مطلب كه هر انسانى، به دليل تأثيرات مختلفى كه از عوامل گوناگون (مانند: توارث، جنسيت، تربيت، تغذيه، آب و هوا، محيط اجتماعى و...) مى گيرد، با انسان هاى ديگر و حتّى با خواهر و برادر خود فرق دارد. دو. برخوردارى از توانايى هاى مثبت اكتسابى كه به او احساس ارزشمندى مى دهند ، بدين شكل كه اگر در صحنه ورزش موفّق و معروف نيست، در زمينه هنر، درخشش و توانايى دارد، يا اگر از نظر اندام و ظاهر به دوست خود نمى رسد، شاگرد موفّق كلاس است. امّا واى به روزى كه يك انسان، خود را نپذيرد، به خويشتن احترام نگذارد و نعمت هاى بى شمار خداوند را ناديده بگيرد. در چنان حالتى است كه ما با « عقده حقارت » رو به رو هستيم؛ عقده اى كه منشأ بسيارى از عواطف ناخوشايند و
.
ص: 49
رفتارهاى نامطلوب است. در اين حالت، شخص، نعمت ها، امتيازات و توانمندى هاى خويش را نخواهد ديد و گويا چشمانش براى ديدن نعمت هايى كه خداوند به او داده است، كور شده است. او فقط به دارايى هاى ديگران مى نگرد و همه را از خويش خوش بخت تر مى پندارد و در مقايسه خود با ديگران، خود را كوچك و بى چيز ارزيابى مى كند و تمام فضل هاى خداوند را انكار مى كند. در چنين حالتى است كه شخص، دچار حسادت مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمْىِ الْقَلْبِ وَ جُحُودِ فَضْلِ اللّه تَعالى. (1) ريشه حسد، از كورى دل و انكار فضل خداوند متعال است. و چنان كه توضيح داديم، ريشه اين كوردلى، همان « عقده حقارت » در درون فرد است. حضرت سليمان عليه السلام هنگامى كه تخت ملكه را نزد خود حاضر ديد، گفت: «هَ_ذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ. (2) اين از فضل پروردگار است [و نه به خاطر استحقاق من،] تا مرا بيازمايد كه : آيا شكر [نعمت او را] به جا مى آورم، يا كفران مى كنم؟» . در اين جمله، چند نكته است: اوّلاً، حضرت سليمان عليه السلام نعمت دهى خداوند و بهره مندى خويش از نعمت هاى او را مى ديد و به آن اقرار مى كرد . ثانياً، در عين دارا بودن، دچار غرور و نخوت نمى شد و آن را براى امتحان خويش ارزيابى مى كرد. او در اين ميان، نه فضل خداوند را منكر مى شد _ تا دچار كفر بشود _ و نه دچار
.
ص: 50
نخوت و تكبّر و عجب مى شد؛ چرا كه اين نعمت ها را نه به خاطر بزرگى و استحقاق خويش، بلكه به خاطر بزرگى خداوند مى دانست. اين، همان سخن عميق و تأمّل برانگيز امام هادى عليه السلام است كه مى فرمايد: مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، فَلاتَأْمَنْ شَرَّهُ. (1) كسى كه خويشتن را خوار مى يابد (در باطن خويش احساس حقارت مى كند)، از شرّ او ايمنى نداشته باش . كسانى كه خويشتن الهى و انسانى خود را نيابند و به جايگاه خود در آفرينش واقف نگردند، و منزلت و كرامتى را كه هستى بخش براى آنان قائل است، (2) رها سازند، ارزشى براى خويشتن نمى يابند و در باطن، احساس پستى و خودكم بينى مى كنند. اين احساس كه در نقطه مقابل احساس عزّت و كرامت نفس قرار دارد، زمينه ساز بسيارى از آسيب ها و زيان هاى اجتماعى است. كسى كه خود را نمى شناسد و جايگاه انسانى و كرامت خيزى براى خود قائل نيست، برايش اهمّيتى ندارد كه چه مى انديشد، چه مى كند، كدام فعل و حركت از او صادر مى شود، و آنچه انجام مى دهد، داراى ارزش است يا فاقد هر گونه ارزش و اعتبار. او از بزه و گناه نمى هراسد ، از لذّت هاى خلاف شرع و عقل نمى گريزد، از عصيان و خطاكارى بيم به دل راه نمى دهد و به سهولت و سرعت به معصيت ها و ناهنجارى ها دست مى آلايد. چنين كسى آن قدر خويشتن را كوچك مى يابد كه حاضر است به هر پستى و ذلّت و گناهى تن در دهد. بزهكارى ها، قتل ها، تجاوزها و دست اندازى ها به شرف و آبرو و نواميس مردم، همه ناشى از ذلّت نفس يا حقارتى است كه صاحبان اين جنايت ها و خيانت ها در درون خود احساس مى نمايند. همين احساس است كه آنان را به سوى قتل و جرم و
.
ص: 51
خيانت رهنمون مى شود؛ چرا كه اگر « خود » را مى يافتند و انسانيت و شرف و كرامت خويش را گرامى مى داشتند و جايگاه انسانى خود را در گستره آفرينش ، بالاتر از آن مى دانستند كه مغلوب شهوات شوند، هرگز به سوى « از خود بيگانگى » ره نمى سپردند و در عرصه هاى زندگى اجتماعى، به جرم و بزه و جنايت ، دست نمى آلودند. امام على عليه السلام مى فرمايد: مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، لَمْ يَهِنْها بالْمَعْصِيَةِ. (1) كسى كه [خويش را عزيز يافت و] صاحب كرامت نفْس شد، هيچ گاه خود را با گناه ، خوار نمى كند. بر اين اساس، حسد، از جمله صفات مذمومى است كه از احساس حقارت و ذلّت نفس ، ناشى مى شود. (2) امام على عليه السلام مى فرمايد: اَلْحَسَدُ خُلْقٌ دَنى ءٌ وَ مِنْ دِناءَتِهِ أَنَّهُ مُؤكِّلٌ بِالأَْقْرَبِ فَالأَْقْرَبِ . (3) حسد، خُلق پستى است و از پستى آن، اين كه بيشتر به نزديكان سرايت مى كند. و در جاى ديگر مى فرمايد : الْحَسَدُ دَأْبُ السُّفَّلِ . (4) حسد، طبيعت افراد فرومايه است. نيز مى فرمايد: سِلاحُ اللُّؤْمِ الْحَسَدُ . (5) سلاح انسان پست، حسد است.
.
ص: 52
بنا بر اين، حسادت، همواره نشانه ضعف اخلاق و فقر شديد عاطفه به شمار آمده است. فرد حسود، پيوسته بر آن است تا خلأ باطنى خود را كه آن را غالباً احساسات گران بار حقارت و خودكم بينى اشغال كرده است، به گونه اى پر سازد. در بحث علّت شناسى حسادت، به اين موضوع از زاويه اى ديگر پرداخته خواهد شد.
9 . احساس بُخل امام على عليه السلام مى فرمايد: اَلْحاسِدُ... بَخيلٌ بِما لا يَمْلِكُهُ . (1) حسود... به آنچه مالك آن نيست ، بخل مى ورزد. از اين حديث مى توان شدّت بخل حسود را درك كرد؛ زيرا آن كه به مالى كه متعلّق به او نيست، بخل مى ورزد، به مال خود چه بخلى مى تواند داشته باشد!؟ از اين رو در بعضى از احاديث، براى حسود، واژه « شُحّ (بخل شديد) » به كار رفته است . امام على عليه السلام مى فرمايد: اَلْحَسَدُ عَيْبٌ فاضِحٌ وَ شُحٌّ فادِحٌ . (2) حسد، عيبى است كه موجب فضاحت مى شود و بُخلى ، سنگين (شاق) است. سعدى در گلستان خود مى نويسد: حسود، از نعمت حق بخيل است و بنده بى گناه را دشمن مى دارد. مردكى خشك مغز را ديدمرفته در پوستين صاحب جاه گفتم: اى خواجه! گر تو بدبختىمردمِ نيك بخت را چه گناه؟ (3)
.
ص: 53
دو . جنبه شناختى حسادتبه طور كلّى مى توان گفت اكثر اختلالات روانى و هيجانى، ناشى از ضعف شناخت و باورهاى نادرستى هستند كه شخص مبتلا، پيوسته آنها را به صورت جملاتى در ذهن خود مرور مى كند، تا جايى كه به گزاره هايى صحيح، خدشه ناپذير و مورد قبول نزد وى در مى آيند. همه نظريه پردازان شناختى هيجان، دو اصل مربوط به هم را تأييد كرده اند: الف. هيجانات، بدون يك ارزيابى (شناخت) قبلى از رويداد زندگى، رخ نمى دهند. ب. ارزيابى، موجب بروز هيجان مى شود، نه خود رويداد زندگى. بنا بر اين، اگر ارزيابى ما از رويدادهاى زندگى، اشتباه باشد ، هيجانى كه در ما ايجاد مى شود، نامتناسب و ناهنجار خواهد بود. بر اين اساس، حسد نيز كه يك هيجان ناهنجار و منفى است، در نتيجه ارزيابى (شناخت) نادرست و باور ناصواب در فرد پديد مى آيد . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: الدُّنْيا دارُ مَنْ لا دارَ لَهُ ... وَعَلَيْها يَحْسُدُ مَنْ لا فِقْهَ لَهُ . (1) دنيا خانه كسى است كه خانه اى ندارد... و كسى بر آن حسادت مى ورزد كه فهم (شناخت) صحيحى ندارد . شخص حسود، كسى است كه خيلى كم در مورد خودش مى داند و در حقيقت، هيچ اطلاّعى از توانايى هاى خويش ندارد. به همين دليل، زندگى اش را بر اساس يك شخصيت بيگانه برنامه ريزى كرده، خود را با گروهى مقايسه مى نمايد كه به طبقه اجتماعى ديگرى تعلّق دارند و با ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى متفاوتى زندگى مى كنند؛ كسانى كه شخص حسود هرگز نمى تواند خودش را به آنها برساند. بنا بر اين، عمدتاً دو نوع اشكال شناختى را مى توان در حسود شناسايى نمود: الف. ضعف شناختى در ارزيابى ماهيت و سرمايه هاى درونى خود . ب. خطا در ارزيابى قوانين بيرون از ذات خويش.
.
ص: 54
توضيح، اين كه: حسود به علّت بى ظرفيتى، به مجرّد آن كه امتيازى را در خود مشاهده نمايد، گمان مى كند كه داراى مقام و مرتبه اى است. پس دچار خودبزرگ بينى افراطى مى گردد و اين، خود موجب مى شود كه چنين احساس كند كه همه امتيازات زندگى، حقّ مسلّم اوست و ديگران كوچك تر از اويند و لياقت امتيازات بالاتر يا حتّى مثل او را ندارند. در حقيقت، ضعف شناختى حسود به حدّى مى رسد كه نمى تواند بديهى ترين قضيّه را _ كه عبارت است از وجود استعدادها و نيروها در ديگر انسان ها _ بفهمد و آن را بپذيرد . حسود همچنين در شناخت قوانين بيرون از ذات خود و ارزيابى آنها دچار اشتباه مى شود و گمان مى كند كه آن دسته از قوانينى كه موجب بروز نبوغ و يا ديگر امتيازات در اشخاص ديگر گشته اند، همگى قوانينى نادرست اند و اين كه امتيازات، در اختيار او گذاشته نشده، حتماً به جهت خصومت و كينه اى بوده است كه در پشت قوانين نسبت به وى وجود داشته است. البتّه ريشه اين خطاى شناختى نيز، همان ضعف شناختى نوع اوّل است. يادآور مى شويم كه در بخش درمان شناختى حسد، كمى بيشتر در اين باره بحث مى كنيم و نيز راهكارهاى رهايى يافتن از شناخته ها و باورهاى نادرست و يا اصلاح آنها را در حدّ توان، ارائه مى نماييم.
سه . جنبه رفتارى حسادتجلوه هاى رفتارى حسادت كه همان اثر عينى پديده حسد است، بسته به شدّت و ضعف حسادت و مقدار توانايى و طرز تفكّر حسود كه ناشى از تفاوت هاى فردى و ويژگى هاى شخصيتى است، متفاوت است. هر اندازه كه حسد، شديدتر و قدرت تفكّر حسود، قوى تر و مقدار توانايى حسود بر اقدامات خارجى، بيشتر باشد، بدون ترديد اقدامات عملى او در خارج، بنيان كن تر خواهند بود. به طور كلّى مى توان دامنه رفتارى حسادت را با توجّه به شدّت و ضعف حسادت
.
ص: 55
و قدرت تفكّر و توانايى حسود، از اخم و ترش رويى تا هتك حرمت، دروغ، غيبت و حتّى تخريب و قتل دانست . شخص حسود به طور معمول با ظاهرش، خود را لو مى دهد: لب هاى به هم فشرده، نگاهى عصبانى و بدخواهانه و لبخندى تمسخرآميز، از نشانه هاى ظاهرى حسادت اند . امروزه ثابت شده كه وقتى انسان دچار حسادت مى شود، قلبش سريع تر مى زند و فشار خونش بالا مى رود. اينك، نشانه هاى رفتارى حسادت را بررسى مى كنيم:
1. بدگويى پشت سر (غيبت)در احاديث، معصومان عليهم السلام يكى از نشانه هاى حسود را بدگويى در پشت سر (غيبت) عنوان كرده اند. (1) در تعريف غيبت، شهيد ثانى ، در كشف الريبة مى فرمايد: براى غيبت، دو تعريف وجود دارد : اوّل _ كه مشهور بين فقهاست _ : هو ذكرُ الإنسان حال غيبته بما يكره نسبته إليه، ممّا يُعَدُّ نقصاناً فى العرف بقصد الانتقاص و الذمّ؛ و دوم: التنبيه على ما يكره نسبته إليه... . (2) توضيح، اين كه: غيبت، عبارت است از اين كه انسانى را كه حضور ندارد، با نسبت دادن چيزى به او كه خوش آيندش نيست، ياد كنى، در حالى كه در عرف مردم ، از آن چيز، نقصان فهميده مى شود، و اين كار نيز به قصد نقصان وارد كردن به او و مذمّت او باشد. در تعريف دوم نيز غيبت، عبارت است از آگاهى دادن به چيزى كه چنين باشد. امام خمينى رحمه الله در كتاب چهل حديث مى فرمايد. بدان كه حرمت غيبت، فى الجمله اجماعى [ است ]، بلكه از ضروريات فقه است و از كبائر و موقبات است. (3)
.
ص: 56
خداوند متعال در كتاب كريمش مى فرمايد: «وَ لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ . (1) و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند. آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به يقين ، همه شما از اين كار ، كراهت داريد » . در باب مضرّات غيبت و آثار مخرّب آن و احاديثى كه در اين باره از معصومان به ما رسيده است، سخن بسيار است و در اين مختصر، مجال پرداختن به آن نيست. در اين جا فقط به اين نكته اشاره مى كنيم كه چرا شخص حسود غيبت مى كند. پاسخ اين سؤال را در ضمن بررسى اين پرسش كه: « چه كسى غيبت مى كند؟ »، خواهيم داد. امام على عليه السلام در نهج البلاغة مى فرمايد: الْغيبَةُ جُهْدُ الْعاجِزِ . (2) پشت سر گويى، تلاش انسان ناتوان است. كسانى كه احساس ناتوانى مى كنند و خود را حقير مى شمرند، براى فرو نشاندن آتش خشم و كينه خود، پشت سر ديگران بدگويى مى كنند. بنا بر اين، عامل ناتوانى و حقارت ، سبب مى شود كه شخص، غيبت كند و به قول سعدى شيرازى: كند هر آينه غيبت، حسود كوته دستكه در مقابله گنگش بود زبان مقال. (3) چنان كه اشاره شد ، رابطه حسد و غيبت، به خاطر همين احساس ناتوانى، حقارت و ذلّتى است كه شخص در خود مى يابد. حسود به علّت ناتوانى و حقارت، از برخورد مستقيم مى هراسد. از اين رو، منافقانه پشت سر، بدگويى مى كند تا مبادا آسيبى به وى برسد و از اين راه به دشمن خيالى خود ، لطمه اى وارد سازد ، هر چند در حقيقت ، لطمه را به خود وارد مى سازد .
.
ص: 57
2. چاپلوسىتملّق گويى و چرب زبانى ، يكى ديگر از صفات حسود و از نشانه هاى ديگر اوست كه در احاديث به آن اشاره شده است. (1) امام على عليه السلام مى فرمايد: الثَّناءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقاقِ مَلَقٌ . (2) ستودن بيش از حدّ لازم، تملّق است. تملّق گويى، هنر افراد حسودى است كه از روش هاى عادى و بهنجار، نتوانسته اند موفّقيت مورد انتظار خويش را در جامعه و محيط كار، كسب كنند. از اين رو تلاش مى كنند با توسّل به انواع روش هاى چاپلوسى، زبان بازى و دورويى، كمبودها و عقب ماندگى هاى خود را در عرصه جامعه و محيط كار، جبران كنند، و البتّه اين صفت مذموم، ناشى از خودكم بينى و حقارت درونى است. هدف چاپلوس، تطبيق دادن وضعيت و خواسته هاى خويش با طرف مقابل است، هرچند كه با اين كار ، نظم زندگى اجتماعى انسان ها را مختل مى سازد. حسودان چاپلوس، حقارت درونى خويش را مى شناسد؛ امّا براى ارضاى مطامع خود، راهى جز چاپلوسى نمى بينند و به همين دليل، هميشه سعى دارند اين گونه اعمال را تحت پوشش خيرخواهى، مظلوميت، خوش اخلاقى، نوع دوستى، انجام دادن وظيفه و... جلوه گر نموده، گمان مى كنند ديگران نهان آنها را باور خواهند كرد. اين افراد به تناسب شخصيت افراد مقابلشان و نيز در شرايط مختلف، همواره با سعى و خطا، نوع و شكل تملّق را تغيير داده تا بهترين و مؤثّرترين روش نفوذ را در افراد بيابند . ارادت ورزانِ چاپلوس، بر حسب عادت و بسته به نياز، نزد همه افراد (در محلّ كار ، آن هم در تمام سطوح از بالاترين تا پايين ترين مقام، و نيز در بين دوستان و اقوام) به تملّق گويى پرداخته، با ماهيت فريبكارانه، در حضور ديگران اين طور وانمود مى كنند كه بهترين دوست هستند.
.
ص: 58
آنان همچنين مى كوشند با پر حرفى دايمى، بذله گويى، شوخى و خنده تصنّعى، با فريبكارى به كسب خبر و جاسوسى از افراد بپردازند تا ضمن بدگويى از همان اشخاص در جايى ديگر و تخريب شخصيتشان نزد ديگران، اطّلاعاتِ به دست آورده را در موقعيتى ديگر، طعمه اى براى خودشيرينى و معامله قرار دهند. آنان سعى دارند گفتار، كردار و رفتار خود را ناشى از خوش مشربى، ادب، قدردانى و... جلوه داده، عمل خود را همچون روغنكارى چرخ دنده هاى يك سيستم مكانيكى، الزامى جلوه دهند. آنان به نسبتِ شدّت يا ضعف عادت خود، ممكن است شرافت خود را نيز فداى خواسته هاى حقيرانه خويش كنند. آنان داراى حركات و گفتارى نمايشى بوده، گاه هنگام چاپلوسى در جمع افراد، به طور ناخودآگاه و يا عمدى با انواع حركات هوشمندانه (مانند: سرفه هاى ساختگى، بستن چشم ها، زدن ضربات آهسته به اشياى مجاور و از اين قبيل رفتارها) هدف واقعى خويش را از ديد ديگران پنهان مى دارند. از سوى ديگر، ميل به مقبوليت بيشتر در نزد دارنده موقعيت اجتماعىِ مهم، موجب مى گردد كه هر يك از فرصت طلبان ، در تمجيد و تملّق، بيش از ديگرى افراط نمايد و بدين ترتيب، مقياس تمجيد و تملّق، همواره گسترش مى يابد. همچنين يكى از شايع ترين ضعف هاى بشرى، باور كردن تملّق است كه به خاطر همين ضعف، از بين بردن و مقاومت در برابر آن، كار هر كسى نيست. توجّه داشتن به اين مطلب كه : هر كه را مردم سجودى مى كنندزهرها در جان او مى آكنند . (1) توجّهى است كه به مقدّمات زيادى احتياج دارد. به عبارت ديگر، تحت تأثير قرار نگرفتن در برابر خم و راست شدن ها و تصديق نكردن زشتى ها و ناروايى ها و نابخردى ها، بدون آگاهى به عظمت شخصيت انسانى و بدون توجّه به ضررهاى جبران ناپذيرى كه در پى دارند، شدنى نيست . سعدى در گلستان مى گويد:
.
ص: 59
فريبِ دشمن مخور و غرورِ مدّاح مَخَر، كه اين، دامِ زرق (1) نهاده است و آن، دامنِ طمع، گشاده. احمق را ستايشْ خوش آيد، چون لاشه كه در كعبش (2) دمى، فَربه نمايد. (3) الا ، تا نشنوى مدح سخنگوىكه اندك مايه نفعى از تو دارد كه گر روزى مرادش بر نيارىدوصد چندان عيوبت بر شمارد . (4) وحشى بافقى مى گويد: گر كست از راهِ خوش آمد ستودآنچه نباشى تو، نبايد شنود حرف خوش آمد مَشنو، كان خطاستمضحكه خلق مَشو، كان بلاست . (5) امام على عليه السلام مى فرمايد: رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ القَوْلِ فيهِ . (6) بسيارند كسانى كه در برابر تعريف ديگران فريب مى خورند. نيز در نامه اى به مالك اشتر سفارش مى نمايد كه : وَ أَلْصِقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ ؛ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلى أَنْ لا يُطروكَ وَلا يُبَجِّحوكَ بِباطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ ؛ فَإنَّ كَثْرَةَ الإطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهوَ وَ تُدْنى مِنَ العِزَّةِ . (7) تا مى توانى، با پرهيزگاران و راستگويان بپيوند و آنان را چنان پرورش ده كه تو را فراوان نستايند و تو را براى اعمال زشتى كه انجام نداده اى، تشويق نكنند، كه ستايشِ بى اندازه، خودپسندى مى آورد و انسان را به سركشى وا مى دارد.
.
ص: 60
با اين توضيحات، روشن مى شود كه حسود در حضور شخص مورد حسادت، تملّق گويى مى كند تا به اهدافى كه پيش تر گفته شد، دست يابد و در حقيقت ، او با اين كار با پنبه سر مى برد و نفاق آلود، زهر خود را مى ريزد.
3. شماتتشماتت، در لغت به معناى شاد شدن به خرابى كسى، شاد شدن به غم دشمن، شادمانى از مكروهى كه به دشمن مى رسد، از رنج دشمن شاد گشتن، (1) سرزنش كردن، ملامت و سركوفت است. (2) امام على عليه السلام مى فرمايد : لِلْحاسِدِ ثَلاثُ عَلاماتٍ : يَتَمَلَّقُ إِذا شَهِدَ وَ يَغْتابُ إِذا غابَ وَيَشْمُتُ بِالْمُصيبَة . (3) براى حسود ، سه نشانه است : در حضور، چاپلوسى مى كند و پشت سر، غيبت مى كند و هنگام مصيبت، شماتت مى نمايد. ابان بن عبد الملك مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: « هرگز برادر دينىِ خود را شماتت مكن كه خداوند ، او را مى آمرزد و آن شماتت را به تو بر مى گرداند » و فرمود: « هر كه ديگرى را در پيشامدى شماتت نمايد، از دنيا نمى رود تا اين كه خداوند ، او را به آن پيشامد دچار سازد ». لقمان حكيم به فرزندش فرمود : يا بنىّ!... ومن لا يكظم غيظه يشمت عدوّه . (4) اى فرزندم! هركسى كه خشم خود را فرو نخورد، دشمنش را به شماتتِ خويش بر انگيخته است. از امام صادق عليه السلام رسيده كه پس از به سر آمدن دوران ابتلاى ايّوب، به وى گفتند :
.
ص: 61
كدام يك از بلاها براى تو دشوارتر بود؟ گفت: شماتت دشمنان. (1) از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد: اين كه قرآن مى فرمايد: «وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ ؛ (2) دوزخيان ، هنگامى كه عذاب را ببينند ، پشيمانى خويش را پنهان مى دارند » ، پنهان داشتن پشيمانى، چه سودى براى آنها دارد؟ فرمود: « [رهايى يافتن ]از شماتت دشمن ». (3) وقتى موسى عليه السلام از كوه طور باز گشت و ديد مردم ، گوساله پرست شده اند و به برادرش اعتراض كرد، هارون گفت: نزديك بود مرا بكشند و آنان مرا خوار كردند. تو با خشم كردن و اعتراض به من، دشمنان را بر من شاد مگردان. (4) حسود به هنگام مصيبت و گرفتارى ديگران، شادمان مى شود؛ زيرا به مقصود خود _ كه رنجورى ديگران است _ رسيده است و قرآن، همين معنا را درباره حسدِ اهل كتاب نسبت به مسلمانان، بيان مى كند: «وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا. (5) اگر به شما زيانى برسد، خشنود مى شوند» . امام صادق عليه السلام به سفيان ثورى چنين مى فرمايد: پدرم مرا از رفاقت با سه كس نهى كرده است: كسى كه بر نعمتى رشك مى برد، كسى كه در مصيبت ديگرى شادمان مى شود، كسى كه سخن چينى كند. (6)
.
ص: 62
بايد بر مصيبت زده ترحّم كرد، او را دستگيرى و يارى نمود، در غمش شريك شد و دردى را از دلش بيرون برد. فطرت انسانى اقتضا مى كند كه انسان از ديدن رنج ديگران رنجيده شود؛ ولى براى حسود، رنج ديگران، گنج است. (1) او از آزار رساندن به مصيبت زدگان و شماتت آنها دست بردار نيست. پس، اين صفت نيز دليلى ديگر بر حقارت حسود است و حكايت از درماندگى او مى كند.
4. خيانتخيانت، اسم مصدر از مادّه « خَوَن » است و در لغت، به معناى آن است كه شخص در آنچه او را در نگهدارى از آن، امين دانسته اند، خيانت ورزد. (2) البتّه معناى اين اصطلاح در قرآن و فقه، كمى تعميم يافته و شامل مطلق تعدّيات انسان از حد و مرز شرعى، تجاوز به حقوق ديگران و عدم رعايت حقّ حقيقى (تكوينى) و اعتبارى پروردگار يا انسان است. (3) در حديثى، امام صادق عليه السلام مى فرمايد كه يكى از نشانه هاى حسود، اين است كه خيانت مى كند. (4) اين صفت، از رذايل و خوى هاى پليد است كه دين اسلام، پيروان خود را سخت از آن بر حذر داشته است. خداوند در سوره انفال مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَآئِنِينَ. (5) خداوند، خيانتكاران را دوست ندارد» . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
.
ص: 63
جُبِلَ الْمُؤمِنُ عَلى كُلِّ طَبيعَةٍ إلاّ الْخِيانَةَ والْكِذْبَ . (1) مؤمن ، ممكن است هر عادت ناپسندى داشته باشد، مگر خيانت و دروغ. برخى ديگر از احاديث هم ، منافقان را مذمّت و تقبيح نموده و آنان را پست تر از كافر دانسته اند؛ چرا كه آنان داراى سه صفت مذموم، از جمله خيانت اند. (2) حسود كه آرزومند نابودى نعمت و امتياز شخص مورد حسادت است، سعى مى كند حتّى از پست ترين راه هاى ممكن، اين نيّت پليد را عملى سازد، هرچند از طريق خيانت باشد. بنا بر اين، حسود كه داراى همّتى ناچيز است _ چنان كه مولاى متّقيان ، امام على عليه السلام ، به آن اشاره فرموده است (3) _ انسانى زبون است؛ زيرا ارزش هر فرد، به اندازه همّت اوست (4) و از انسان هاى زبون، تنها مى توان انتظار كارهاى پست داشت و به قول معروف ، از كوزه همان برون تراود كه در اوست. به همين جهت، از حسود، هيچ گونه خيرخواهى نبايد انتظار داشت (5) و به او نبايد اعتماد نمود .
5 . دروغگويىعلامت ديگر حسود، اين است كه دروغ مى گويد. (6) اگر شخصى، دروغگويى صفت او شد، از انسانيت برهنه مى شود؛ زيرا خصوصيت انسان، به سخن گفتن است و كسى كه معروف به دروغگويى باشد ، سخنانش مورد اعتماد نخواهد بود و كسى كه سخنش مورد اعتماد نباشد، لاجرم
.
ص: 64
سخنانش مفيد نخواهد بود و هر گاه سخنان انسان مفيد نباشد، او و حيوان مساوى مى گردند؛ بلكه وى بدتر از حيوان است؛ زيرا حيوان اگر نمى تواند با زبان خود سودى به ديگران برساند، حدّ اقل زيان هم نمى رساند؛ ولى دروغگويان سودى ندارند و زيان نيز مى رسانند. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد : أَقَلُّ النّاسِ مُرُوَّةً مَنْ كانَ كاذِبا . (1) جوان مردىِ دروغگو، از همه كس كمتر است. امام على عليه السلام نيز مى فرمايد: الْمُرُوَّةُ اسْمٌ جامِعٌ لِسائرِ الْفَضائِلِ والْمَحاسِن . (2) جوان مردىِ ، نامى است كه همه فضايل و محاسن را در بر مى گيرد. و امام حسن عليه السلام در پاسخ سؤالى درباره معناى جوان مردى مى فرمايد: حِفْظُ الدّينِ وَ اعْزازُ النَّفْسِ و لينُ الْكَنَفِ وَ تَعَهُّدُ الصَّنيعَةِ وَ أَداءُ الْحُقُوقِ والتَّحَبُّبُ إِلَى النّاسِ . (3) [آن،] حفظ دين و عزّت نفس و نرمى و مداومت بر احسان (نيكى) و گزاردن حقوق و دوستى نمودن با مردم است. طبق اين احاديث، دروغگو در فضايل و محاسن (از جمله حفظ دين، عزّت نفس و...) از همه كمتر است. بنا بر اين مى توان به اين حقيقت پى برد كه دروغگو چه قدر زبون است! و همين امر نيز علّت دروغگويى اوست. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: لا تَكْذِبُ الْكاذِبُ إِلاّ مِنْ مَهانَةِ نَفْسِهِ . (4) دروغگو دروغ نمى گويد، مگر به سبب حقارتى كه درنفس خود احساس مى كند.
.
ص: 65
امام على عليه السلام نيز دروغگو را خوار دانسته است. (1) و همين علّت، نقطه تماس و ارتباطِ حسادت و دروغگويى است؛ زيرا حسود نيز به خاطر همين احساس حقارت، حسادت مى ورزد... .
6. عمل نمودن بر خلاف گفته خودحسود، مخالف آنچه مى گويد، رفتار مى نمايد. (2) حضرت يعقوب عليه السلام ، دوازده پسر داشت كه دو نفر از آنها، يوسف و بنيامين، از يك مادر بودند و ساير برادران، از مادرى ديگر بودند. يعقوب عليه السلام نسبت به اين دو پسر و بويژه يوسف، محبّت بيشترى داشت؛ چون اوّلاً، يوسف از همه كوچك تر بود و بيشتر نياز به حمايت و محبّت داشت و ثانياً، مادرش را از دست داده بود و به رسيدگى بيشتر، احتياج داشت. مهم تر، آن كه: آثار نبوغ وپاكى وكمالات، در چهره او نمايان بود. برادران يوسف، بى توجّه به اين جهات، از علاقه بيشتر پدر به يوسف، سخت ناراحت بودند و حسّ حسادتشان تحريك شده بود. از اين رو، دور هم نشستند و گفتند : يوسف و برادرش، نزد پدرمان محبوب ترند، با اين كه ما جمعيتى نيرومند و كارساز هستيم و زندگى پدر را به خوبى در امور مالى و گوسفنددارى و... ، اداره مى كنيم. به همين دليل بايد علاقه او به ما بيش از علاقه اش به اين فرزندان خردسالى باشد كه كارى از آنها ساخته نيست. به اين ترتيب، آنان با يك قضاوت سطحى و يك جانبه، پدر را محكوم كردند و گفتند: به طور قطع، پدر ما درباره محبّت به يوسف و برادرش، در گم راهى آشكارى است. (3) البتّه آنان خود، گم راه بودند؛ زيرا محبّت پدر را به خاطر « نيرومندى بيشتر » مى خواستند، در حالى كه يعقوب عليه السلام محبّت بيشتر را تابع كمالات و پاكى بيشتر قرار داده بود.
.
ص: 66
برادران، ناراحت بودند كه چرا يوسف و برادرش توانسته اند يعقوب را مجذوب خود سازند. به همين خاطر، براى رهايى يافتن از اين گرفتارى، مذاكره كردند و دو پيشنهاد دادند: يكى اين كه يوسف را بكشند، و ديگر، آن كه او را به سرزمينى دوردست بفرستند تا براى هميشه نتواند نزد پدر برگردد و به تدريج ، نامش فراموش شود، كه وقتى چنين مانعى نباشد، پدر حتماً تمام توجّهش را معطوف آنان خواهد كرد. (1) آنان مى دانستند كه اين عمل، گناه است؛ چون خداپرست و آشنا به احكام دين بودند؛ امّا حسد در آنان به قدرى قوّت يافته بود كه فرار از ارتكاب گناه براى آنها سخت بود. از اين رو براى رهايى از عقوبت الهى، توبه را پيشنهاد كردند، غافل از اين كه اين طور توبه كردن ، به هيچ وجه پذيرفته نيست؛ چون چنين توبه اى، براى نيرنگ زدن به خدا و دور ساختن خود از عذاب است. (2) در ميان برادران، يك نفر بود كه از همه باوجدان تر بود. به همين دليل با قتل يوسف مخالفت كرد و طرح دوم را در صورتى قبول كرد كه منتهى به هلاكت يوسف نشود. او گفت: اگر اصرار داريد حتماً كارى بكنيد، نبايد يوسف را بكشيد؛ بلكه او را به گونه اى كه زنده بماند، در قعر چاهى بر سر راه بيندازيد تا يكى از رهگذران و يا كاروانى او را بيابد و او را با خود ببرد و او از چشم ما و پدر دور شود. (3) برادران به اين پيشنهاد اعتراض نكردند و آن را پذيرفتند و تصميم به اجرا گرفتند. اوّل، لازم بود پدر را كه نسبت به آنان بدبين بود و آنان را نسبت به يوسف، امين نمى دانست، خوشبين سازند و دل او را از كدورت، پاك نمايند تا بتوانند يوسف را از او جدا كنند. به همين خاطر با بيانى كه عواطف پدر را تحريك كند، گفتند: اى پدر ما! چرا ما را بر يوسفْ امين نمى دانى، با اين كه ما فقط خير او را مى خواهيم و جز به
.
ص: 67
خشنودى و تفريح او فكر نمى كنيم؟ (1) آن گاه پيشنهاد خود را مطرح كردند: فردا او را با ما بفرست تا به خارج شهر بيايد و گردش كند و از ميوه هاى درختان بخورد و به بازى و سرگرمى بپردازد. اگر نگران سلامت او هستى، ما همه نگاهبان او خواهيم بود. آنان ابتدا گفتند: « ما مسلّماً خيرخواه اوييم » (2) تا پدر را مطمئن كنند كه از سوى آنها گزندى به يوسف نمى رسد و سپس گفتند: « ما نگاهبان اوييم » (3) تا پدر را مطمئن سازند كه از سوى ديگران نيز خطرى يوسف را تهديد نمى كند. يعقوب عليه السلام در برابر اظهارات آنان، بدون اين كه بخواهد متّهمشان كند كه قصد سويى دارند، با مهربانى جواب داد: من به دو دليل مايل نيستم يوسف با شما بيايد: يكى اين كه دورى يوسف براى من غم انگيز است و ديگر ، اين كه در بيابان هاى اطراف، ممكن است گرگ هاى خونخوارى باشند و مى ترسم در حالى كه شما سرگرم بازى و تفريح هستيد و از يوسف غافليد، فرزند دلبندم را بخورند. به اين ترتيب، يعقوب، بدون آن كه نشان دهد نسبت به فرزندانش بدبين است، نگرانى اش را متوجّه خود نمود و گفت كه دورى يوسف برايش غم انگيز است و اين، خود، لطافتى در پاسخ است. (4) برادران در مورد دليل اوّل، طورى برخورد كردند كه گويى نفهميده اند پدر چه مى گويد و اين طور فرض كردند كه پدرشان، آنان را امين يوسف مى داند. به همين خاطر، علّت دوم را به پيش كشيدند و گفتند: چگونه ممكن است برادرمان را گرگ بخورد، در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم؟! اگر چنين اتّفاقى بيفتد، ما بدبخت، بى عرضه و زيانكار خواهيم بود؛ چرا كه نتوانسته ايم مسئوليت خود را به درستى
.
ص: 68
انجام دهيم. (1) آنان سوگند ياد كردند كه از يوسف غافل نشوند. يعقوب نيز استدلال آنان را در مورد نياز يوسف به تفريح پذيرفت و به جهت مستقل شدن يوسف و رهايى او از وابستگى، پيشنهاد آنان را قبول كرد. سرانجام آنان توانستند با نيرنگ، پدر را قانع كنند. پس، يوسف را بغل كردند و او را با خود بردند تا تصميم خود را عملى سازند. بعد از اجراى نقشه ، برادران يوسف به فكر طرحى بودند تا پدر را قانع، و عواطف او را به سوى خود جلب كنند و براى اين كار، درست از چيزى كه پدر از آن بيم داشت، بهره جستند، يعنى ادّعاى اين كه گرگ، يوسف را خورده است. پس براى فريب دادن يعقوب، با گريه مصنوعى به سراغ او رفتند. (2) پدر كه بى صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش را مى كشيد، از اين كه او را در جمع فرزندان نديد، بر خود لرزيد و جوياى حال وى شد. آنان گفتند: پدرجان! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را كه كوچك بود و توانايى مسابقه نداشت، نزد اثاثمان گذاشتيم. ما آن چنان سرگرم اين كار شديم كه همه چيز، حتّى برادرمان را فراموش كرديم و در اين موقع، گرگ بى رحم از راه رسيد و او را دريد. بدبختى ما اين است كه هم برادر را از دست داده ايم و هم تو گفتار ما را، هرچند راستگو باشيم، نمى پذيرى؛ (3) زيرا خودت پيش تر چنين پيش بينى كرده بودى و از اين رو، ما را دروغگو خواهى پنداشت... . تا اين جاى داستان ، نشانه هايى را كه مى توان در برادران حسودِ يوسف مشاهده كرد، عبارت اند از: دروغگويى، خيانت و در نهايت، عمل نمودن بر خلاف گفته خود ( ؛ زيرا گفته بودند كه نمى گذارند آسيبى به يوسف برسد؛ ولى بر خلاف گفته خود رفتار نمودند).
.
ص: 69
عمل نمودن بر خلاف گفته خود، ناشى از نفاق، بى ايمانى و حقارت فرد است و صدور چنين رذايلى از حسودِ ضعيف النفس، تعجّبى ندارد ، (1) چنان كه بارها توضيح داده شد.
7. كوتاهى در ستودن ديگراننشانه ديگر حسود، آن است كه در ستودن دارندگان فضيلت، كوتاهى مى كند و آن گاه كه سخن از پاكان و پرهيزگاران به ميان مى آيد، لب فرو مى بندد. حسود اگر مجبور شود كسى را بستايد، به تعبير معروف، كم مى گذارد و چنانچه فرد از لحاظ مدح ، شايسته دَه باشد، حسود بيش از يك نمى گويد. (2) امير مؤمنان ، امام على عليه السلام ، مى فرمايد : الثَّناءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصيرُ عَنِ الاِسْتِحْقاقِ عَىٌّ أو حَسَدٌ . (3) ستودن بيشتر از شايستگى، تملّق است و ستودن كمتر از شايستگى، ناتوانى در سخن گفتن و يا حسد است. چه طور حسود مى تواند از كسى تعريف و تمجيد كند و محاسن و كمالات او را بگويد، در حالى كه تمام همّ و غم و كوشش او در جهت نابودى و كتمان آن محاسن است؟ همين خصيصه هاست كه حسود را به خاك سياه نشانده است و روزش را به شب ظلمانى مبدّل كرده است. چگونه حسود از شخصى كه به او حسد مى ورزد، تعريف و تمجيد كند _ كه اگر حسادت او به سطوح حادّ و عميقى رسيده باشد، تعريف و تمجيد احدى را نخواهد گفت _ در حالى كه اين تعريفات و تمجيدات، موجب آگاهى بيشتر وى به حقارت ذاتى خويش مى شود و رنج بيشتر وى را در پى خواهد داشت؟!
.
ص: 70
8 . اظهار دوستى و كتمان دشمنى امام على عليه السلام مى فرمايد: اَلْحاسِدُ يُظْهِرُ وُدَّهُ فى أَقْوالِهِ ، وَ يَخْفى بُغْضَهُ فى أَفْعالِهِ ، فَلَهُ اسْمُ الصَّديقِ وَ صِفَةُ الْعَدُوِّ . (1) حسود، دوستى خود را در سخنانش آشكار مى كند و دشمنى خود را در كردارش پنهان مى كند. اسمِ دوست را دارد؛ ولى ويژگى دشمن را داراست. دشمنى حسود، بسيار مرموز و پنهانى است و از همين رو، در سوره فلق، حسود در رديف شرارت شياطين وسوسه گر و مهاجمان شرورى كه پنهانى عمل مى كنند، قرار گرفته است. امام على عليه السلام مى فرمايد: شَرُّ الأَْعْداءِ أَبْعَدُهُمْ غَرَرا وَأَخْفاهُمْ مَكيدَةً . (2) بدترينِ دشمنان، دست نيافتنى ترين و پنهانكارترين آنان در حيله گرى است. و در جاى ديگر مى فرمايد: كُنْ لِلْعَدُوِّ الْمُكاتِمِ أَشَدَّ حَذَرَا مِنْكَ لِلْعَدُوِّ الْمُبارِزِ . (3) از دشمن پنهانكار، بيشتر از دشمن آشكار، بر حذر باش. در ابتداى همين فصل نيز توضيح داديم كه رفتار و گفتار حسدآميز فرد حسود، نفاق گونه و پنهانى است و به سختى مى توان به وجود آن پى برد.
9. باور نكردن فضيلت ديگراندر حضور حسود، اگر فضيلت كسى گفته شود، وى يا آن فضيلت را انكار مى كند، يا آن را عادى جلوه مى دهد و يا اين كه به سرعت، عيوبى را براى او بيان مى كند تا فضيلت بازگو شده تحت الشعاع قرار بگيرد. سبْك سخن گفتن كفّار درباره پيامبران، نمونه اى بارز از اين نشانه است. در
.
ص: 71
حالى كه قوم نوح عليه السلام از روى حسادت نمى توانستند فضيلت (برترى) او را ببينند، مى گفتند: اين شخص، بشرى مثل ماست: آنچه ما مى خوريم، او مى خورد و آنچه ما مى نوشيم، او مى نوشد. اگر از بشرى مثل خود اطاعت كنيم، در اين صورت زيانكار خواهيم بود. (1) حضرت نوح عليه السلام به آنها مى گفت: آيا تعجّب كرده ايد كه مردى مثل خودتان كه از ميان شماست، عهده دار رسالت پروردگار گردد و پيام او را برساند؟ اين تعّجب، خطا و بى مورد است. (2) خداوند در قرآن كريم، علّت انكار و كفر قوم نوح را « كوردلى » عنوان مى كند. (3) همين برخورد و گفتگو را حضرت هود عليه السلام با قومش، حضرت صالح عليه السلام با قومش و نيز ديگر پيامبران داشته اند. (4) نافرمانى ابليس از سجده نمودن بر آدم عليه السلام نيز به علّت حسادت بود و وقتى از او علّت اين نافرمانى سؤال شد، وى در پاسخ گفت: من از آتش خلق شده ام و آدم از گِل، ومن از او برترم. و با اين پاسخ، فضيلت و برترى آدم عليه السلام را انكار كرد. (5) اين، سبْك گفتار حسودان است؛ امّا كسانى كه حسود نيستند، وقتى فضيلتى را از كسى مى بينند يا مى شنوند، مى گويند: خداوند سبحان قدرت انتخاب دارد و هر كه را بخواهد، برترى مى دهد. او انتخاب مى كند و هر كه را بخواهد، به رحمت و بخشش اختصاص مى دهد و به هر كه بخواهد، علم و حكمت عطا مى نمايد. (6) اين كه چرا حسود، برترى ديگران را نمى پذيرد و از شنيدن آن تعجّب مى كند، به خاطر اين است كه از همان ابتدا، صورت مسئله را پاك كند تا با انكارش، اين برترى
.
ص: 72
مرتفع شود و ديگر او دچار رنج نگردد. به عبارت ديگر، حسود به خاطر جبران حقارت درونى خود، برترى ديگران را انكار مى كند تا موقعيت خود را در ظاهر حفظ نمايد و دچار رنج ناشى از احساس ضعف و حقارت نگردد.
10. سپاس نگزاردن بر احسان ديگرانپذيرش، تأييد و ارزشمندى اى كه شخص نسبت به خويشتن احساس مى كند، « عزّت نفْس » يا « حرمت خود » خوانده مى شود و در اسلام نيز در اين باره مباحثى با عنوان « كرامت انسانى » مطرح گرديده است. در هر فردى همراه با زيستن در محيط خانواده و اجتماع، نياز به « احساس ارزشمندى » به نحو متعادل پديد مى آيد كه در صورت ارضا، موجب عزّت نفْس و كرامت وى مى گردد . اگر اين نياز ارضا نشود، ممكن است فرد دچار احساس حقارت شود. فرد حسود به علّت احساس حقارت مزمن، از دوست داشتنى بودن خود، مطمئن نيست و خود را لايق توجّه و محبّت ديگران نمى داند. از اين رو به كسانى كه به او احسانى مى كنند نيز بدگمان است، به طورى كه غالباً تصوّر مى كند يك مقصود مزدورانه در پس هر مهربانى، نهفته است. در نتيجه احسانى كه به حسود مى شود، هرگز مورد سپاس او واقع نمى شود. امام على عليه السلام مى فرمايد: مَنْ حَسَدَكَ ، لَمْ يَشْكُرْكَ عَلى إِحْسانِكَ إِلَيْهِ . (1) كسى كه به تو حسد مى ورزد، احسان تو را سپاس نمى گويد. حسود در هنگام احسان بر او، نه تنها سپاس گزار نمى شود، بلكه از آن رنج مى كشد. از اين رو، امام على عليه السلام مى فرمايد: عَذِّبْ حُسّادَكَ بِالإِْحْسانِ إِلَيْهِمْ. (2) حسودانت را با احسان بر آنان، رنج بده .
.
ص: 73
فصل چهارم : سبب شناسى حسادتسبب شناسى، يكى از مباحث مهم در بحث حسادت براى چگونگى مواجه شدن با آن است. به طور كلّى، سبب شناسى يك پديده منفى، اين امكان را به وجود مى آورد كه با شناخت علل بروز آن پديده، به پيشگيرى و درمان آن همّت گمارد ؛ چرا كه اصولاً پيشگيرى و درمان، بدون برخوردارى از تصويرى دقيق از عوامل شكل دهنده يك پديده منفى، ممكن نيست. بنا بر اين، در بحث از حسادت نيز پيش از هر اقدامى، بايد به سبب شناسى آن پرداخت و سپس راه هاى پيشگيرى و درمان را بر اساس آن تعيين نمود. در مبحث سبب شناسى حسادت، دو محور عمده وجود دارد: زمينه شناسى و علّت شناسى.
الف. زمينه شناسى حسادتدر بحث حسادت، يكى از موضوعات بسيار مهم، شناخت زمينه هاى حسادت است، چنان كه گفته اند: قابليت ، اصل مهم براى تهذيب نفوس است. باران كه در لطافت طبعش خلاف نيستدر باغ، لاله رويد و در شوره زار ، خس. (1) ب
.
ص: 74
كسى كه مى خواهد حسادت نورزد، حتماً بايد به زمينه هاى پيدايش حسد توجّه كند و وقتى آنها را شناخت، به پيشگيرى از آنها و يا درمان آنها بپردازد . كمبود ويتامين هاى مختلف در بدن انسان، بدن را آماده پذيرش ميكروب ها مى كند و آن را به استقبال بيمارى ها مى برد. بدن نيز بيمارى ها را در خود، پرورش و گسترش مى دهد. قطعاً براى پيشگيرى از بيمارى ها يا درمان آنها، بايد كمبود ويتامين ها جبران گردد تا زمينه پذيرش و نيز گسترش بيمارى ها از بين برود. بنا بر اين در اين باره بايد « زمينه شناس و زمينه زُدا » باشيم. فى المثل، اگر در منزل، چاه فاضلابى، زمينه ساز انواع پشه هاست، سمپاشى، بيهوده است و بايد چاه را پر كرد. حسد نيز صفتى است كه در زمينه خاصى خودنمايى مى كند . به عبارت ديگر، در شرايط و محيط و با زمينه هاى خاصى است كه حسد رشد پيدا مى كند و شدّت مى يابد. در اين قسمت، به: تفاوت هاى فردى، زمينه هاى خانوادگى، برخوردهاى تبعيض آميز، احساس محروميت، و زندگى در محيط هاى كوچك خواهيم پرداخت.
تفاوت هاى فردىاغلب افراد معتقدند كه حسادت، بويژه در زمينه روابط بين فردى و عاطفى، صفتى زنانه است. آيا به راستى، حسادت، ويژگى خاصّ زنان است، يا مردان هم به اندازه زنان، حسادت را تجربه مى كنند؟ نظريّات متفاوتى در اين خصوص مطرح شده اند كه برخى از آنها بر حسودتر بودن زنان از مردان و برخى ديگر به عدم وجود تفاوت ميان زنان و مردان در حسادت تأكيد دارند. مثلاً در كتاب روان شناسى رشد (اثر دفتر همكارى حوزه و دانشگاه) آمده است كه در دختران، بيش از پسران حسادت ديده مى شود (1) و از هر سه بچه حسود، دونفرشان دختر است . (2) همچنين در روابط بين دختر با دختر، حسد بيشتر مشاهده مى شود تا روابط بين پسر و پسر و دختر و پسر. (3)
.
ص: 75
به نظر مى رسد كه حسادت به عنوان پديده اى فرهنگى _ اجتماعى، تحت تأثير هنجارهاى اجتماعى است. هنجارهاى اجتماعى و نقش جنسيتى خاصّ زنان و مردان است كه تعيين مى كند چه شرايطى براى مردان و چه شرايطى براى زنان، حسادت آميز است و هر يك از اين دو جنس، در مقابل احساس حسادت، چه واكنشى بايد نشان بدهد. اين مطلب، نيازمند يك پژوهش علمى است كه بايد انجام بگيرد، هرچند ظاهراً آن فرضيه اى قوى است كه حسادت بين زنان و مردان را متفاوت معرّفى مى كند . نيز سؤالاتى از قبيل: فراوانى حسادت و شهرت به آن، چگونگى تجربه حسادت ، و علّت و مفهوم حسادت در هر يك از زنان و مردان، نيازمند تحقيق و تجربه علمى دقيق است. در اكثر جوامع و نيز در جامعه ايران، بروز رفتارهاى هيجانى، عصبانيت و پريشان حالى در هنگام حسادت، براى زنان امرى كاملاً طبيعى، ولى براى مردان، رفتارى حاكى از ضعف و آسيب پذيرى محسوب مى شود. از اين رو، مردان از چنين رفتارهايى امتناع ورزيده، حسادت خود را پنهان نگاه مى دارند و يا آن را به صورت خشم نشان مى دهند. به هر حال ، غير از تفاوت در جنسيت، تفاوت هاى فردى ديگر نظير هوش و نبوغ نيز در برانگيخته شدن حسادت در افراد، مؤثّر است. (1)
زمينه هاى خانوادگىخانواده مهم ترين نقش را در زمينه سازى بروز و شدّت حسادت در افراد بر عهده دارد.
نوع تربيتيكى از زمينه هاى مهمّ خانوادگى، نوع و سبْك تربيتى است كه والدين در پيش مى گيرند. لوس كردن و نازنازى بار آوردن كودك مى تواند زمينه مساعدى را براى حسادت وى در آينده فراهم آورد. كودكان نازپرورده، در خانه، در كانون توجّه هستند و هر نياز يا هوس آنها برآورده
.
ص: 76
مى گردد و تنها تعداد كمى از درخواست هاى آنها ناديده گرفته مى شود. تحت چنين شرايطى، اين كودكان به طور طبيعى فكر مى كنند كه آنان مهم ترين اشخاص در هر موقعيتى هستند و ديگران بايد تسليم آنان شوند. اين كودكان، نخستين بار در مدرسه، جايى كه ديگر در كانون توجّه نيستند، ضربه مى خورند، در حالى كه آمادگى آن را ندارند. كودكان نازپرورده، حسّ اجتماعىِ كمى دارند و نسبت به ديگران ناشكيبا هستند. آنها هرگز ياد نگرفته اند براى چيزى كه مى خواهند، صبر كنند و ياد نگرفته اند كه بر مشكلات غلبه نمايند و يا خود را با نيازهاى ديگران سازگار كنند. كودكان نازپرورده، هنگامى كه بر سر راه ارضا، با موانعى مواجه مى شوند، به اين باور مى رسند كه حتماً در آنها نارسايى هاى شخصى وجود دارد كه مانعشان مى شود و به اين ترتيب عقده حقارت در آنها پرورش مى يابد. نيز به راحتى مى توان درك كرد كه چگونه كودكان طرد شده، ناخواسته و يا فراموش شده، مى توانند عقده حقارت را پرورش دهند. ويژگى اين كودكان، فقدان محبّت و ايمنى است؛ چرا كه والدين آنها بى تفاوت و يا متخاصم اند. در نتيجه، اين كودكان احساس بى ارزشى و حتّى خشم را پرورش مى دهند و به ديگران با بدگمانى مى نگرند. (1)
ترتيب تولّد فرزندانديگر زمينه خانوادگى حسادت، ترتيب تولّد (به دنيا آمدن) فرزندان است. البتّه ترتيب تولّد، مقرّراتى قطعى در مورد رشد كودكان معرّفى نمى كند و يك كودك، نوع خاصى از منش را كه صرفاً بر اساس جايگاهش در خانواده باشد، به طور خودكار فرا نمى گيرد؛ بلكه اين احتمال وجود دارد كه برخى از سبْك هاى زندگى، در نتيجه ترتيب تولّد همراه با تعامل هاى اجتماعى اوّليه شخص، پديد بيايند. در حقيقت، خودِ خلاّق به هنگام ساختن سبْك زندگى، هر دو را به كار مى گيرد. فرزندان اوّل، حدّ اقل براى مدّتى در موقعيت بى نظير و حسادت برانگيزى قرار
.
ص: 77
دارند . به طور معمول، والدين به هنگام تولّد فرزند اوّل، خوش حال اند و وقت و توجّه قابل ملاحظه اى را صرف نوزاد جديد مى كنند و معمولاً فرزندان اوّل، توجّه فورى و تقسيم نشده والدينشان را دريافت مى كنند. در نتيجه، اين كودكان تا زمانى كه فرزند دوم به دنيا نيامده، زندگى شاد و امنى دارند؛ امّا بعد از آن، محبّتى كه دريافت مى كرده اند، بايد تقسيم شود. همچنين اغلب بايد به ظلمِ « انتظار كشيدن » براى رسيدگى به آنان پس از برآورده شدن نيازهاى نوزاد جديد ، تن در دهند و پيوسته شنواى اين تذكّر باشند كه سكوت را رعايت كنند تا آرامش نوزاد جديد بر هم نخورد. همه فرزندان اوّل، ضربه تغيير مقام خود در خانواده را احساس مى كنند؛ امّا آنهايى كه بسيار نازپرورده بار آمده اند، صدمه بيشترى را احساس مى كنند. درجه اين صدمه به سنّ فرزند اوّل در هنگام تولّد رقيب نيز بستگى دارد. (1) گفتنى است كه فرزند اوّل در مقايسه با كودكان بعدى، حسادت بيشترى از خود نشان مى دهد. (2) در فرزند دوم نيز بايد گفت كه او هميشه نمونه اى از رفتار فرزند اوّل را به عنوان يك الگو (تهديد يا منبع رقابت) در اختيار دارد. فرزند آخر نيز اغلب محبوب خانواده مى شود، بخصوص اگر همشيرهايش چند سال بزرگ تر از او باشند . حال اگر فرزند آخر بيش از اندازه نازپرورده بار آمده باشد، احتمال دارد كه وقتى بزرگ تر شد، درماندگى و وابستگى كودكى خويش را حفظ كند و از آن جا كه به تلاش كردن خو نگرفته و عادت كرده كه از وى مراقبت شود، سازگارى با بزرگ سالى را مشكل بيابد.
تك فرزندىتك فرزندان، هرگز جايگاه برترى و قدرتى را كه در خانواده دارند، از دست نمى دهند؛ يعنى در كانون توجّه باقى مى مانند. تك فرزندان هنگامى كه در مى يابند در محيط هاى زندگى خارج از خانه (مثل مدرسه) در كانون توجّه نيستند، احتمالاً دچار مشكلاتى خواهند شد. اين كودكان ياد گرفته اند كه نه تقسيم كنند و نه رقابت. از
.
ص: 78
اين رو اگر توانايى هاى آنها توجّه كافى را برايشان به ارمغان نياورد، احتمالاً سخت نااميد مى شوند. (1)
تربيت به شيوه هاى مختلفهمچنين در محيط هاى خانوادگى اى كه مادران شيوه ثابت و منظّمى در تربيت كودك خود ندارند و برخورد آنها متغيّر است، بيش از ساير خانواده ها، رفتارهاى حسادت آميز مشاهده مى شود. (2)
اختلاف ميان والديننيز اگر ميان همسران تضادى باشد، فرزندى كه از يك يا چند جهت به يكى از آنها شبيه است، هدف خشم و قصاص طرف ديگر قرار مى گيرد. طبيعى است كودكى كه به او اين گونه بى مهرى شده، به خواهر يا برادرى كه بر خلاف خودش از محبّت و نوازش برخوردار است، حسادت ورزد. (3)
برخوردهاى تبعيض آميزبرخى از پدران و مادران به دلايل گوناگون، بعضى از فرزندان را بر ديگر فرزندانشان ترجيح مى دهند و به آنان توجّه و محبّت بيشترى مى كنند. گاهى جنسيت فرزندان، عامل تبعيض مى گردد، چنان كه معمولاً مادران با پسران خود صميمى اند و پدران، بيشترين محبّت خود را متوجّه دختران مى نمايند. در نتيجه، فرزندى كه از طرف يكى از والدين، محبّت و ملاطفت كمترى دريافت نموده و شاهد رفتار غير عادلانه بوده است، نسبت به فرزند ديگر دچار حسادت گرديده، از وى متنفّر مى شود. گاهى نيز با تولّد نوزاد جديد، والدين، بيشترين توجّه و نوازش خود را به وى اختصاص مى دهند. در اين هنگام، ساير فرزندان احساس مى كنند كه اين نوزاد ، سبب بى مهرى قرار گرفتن و فراموشى آنان گرديده است و در نتيجه به وى حسادت مى ورزند.
.
ص: 79
همچنين ممكن است هر يك از والدين، برخى از فرزندان خود را به علّت زيباتر بودن، باهوش تر بودن، زرنگ تر بودن، عاطفى تر بودن و يا حتّى به دليل معلول جسمى و ذهنى بودن، مورد محبّت بيشتر قرار دهد. اين محبّت بيش از حدّ والدين، موجب مى شود كه درخواست هاى فرزندان مذكور، سريع تر مورد پذيرش آنان قرار گرفته، به اعمال و گفتارشان علاقه بيشترى ابراز شود. چنين رفتارهايى براى بقيّه فرزندان، بى مهرى وتبعيضى آشكار تلقّى مى گردد وآنان رابه حسادت وادار مى سازد. نمونه اى از تبعيض والدين در مورد فرزندان، اين است كه معمولاً والدين به سومين فرزند خود، تمايل كمترى نشان داده، با وى تعامل كمترى دارند و در نتيجه زمينه حسادت و احساس ناامنى در او را فراهم مى سازند. و اين، قاعده اى كلّى است كه: در صورت مشاهده رفتارهاى غير عادلانه در خانواده، وجود حسادت شديد و پر درد سر، امرى اجتناب ناپذير است. (1) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مردى را ديد كه دو فرزندش در كنارش بودند. مرد، يكى از فرزندانش را بوسيد و از بوسيدن ديگرى غافل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله از مشاهده اين كار وى، ناراحت شدند و فرمودند: چرا بين فرزندانت تساوى برقرار نكردى؟ (2) در جاى ديگرى ، از ايشان روايت شده كه فرمود : إنَّ اللّهَ تَعالى يُحِبُّ أنْ تَعْدِلوا بَينَ أوْلادِكُمْ ، حَتّى فِى الْقُبْلِ . (3) خداوند متعال ، دوست دارد كه بين فرزندان خود، به عدالت رفتار كنيد، حتّى در بوسيدن. رفتارهاى تبعيض آميز، به دوران كودكى محدود نمى شوند؛ بلكه اين گونه رفتارها و برخوردهاى نادرست در جامعه و محيط كار نيز موجب بروز مشكلات شده، حتّى حسادت را در بزرگ سالان موجب مى گردند. پس، همان طور كه ما بزرگ سالان،
.
ص: 80
عدالت را دوست داريم، كودكانمان نيز از اين پديده ميمون خرسند مى شوند. از اين روست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : اِعْدِلُوا بَيْنَ أَوْلادِكُمْ كَما تُحِبُّونَ أَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُمْ . (1) بين كودكان خود به مساوات رفتار كنيد، چنان كه دوست داريد بين شما به عدالت رفتار شود. از اين مسئله و راهكارهاى مناسب آن، در فصل پيشگيرى از حسادت تحت عنوان « محبّت » و همچنين « عدل و مساوات » به تفصيل بحث خواهيم نمود. در اين جا تنها اين نكته را يادآورى مى كنيم كه عواملى مانند: فقر، بيكارى، تبعيض (نژادى يا جنسى)، توزيع نابرابر امكانات، رقابت هاى كاذب در جامعه و... همگى مى توانند از جمله زمينه هاى ايجاد و رشد حسادت در زمان بزرگ سالى باشند؛ امّا با اين وجود، اينها فقط زمينه هستند و نه علّت؛ زيرا اگر تمام سرمايه هاى موجود در جامعه را به طور مساوى بين مردم تقسيم كنند، باز هم شخصى كه سرمايه خود را _ كه مشابه و هم اندازه سرمايه ديگران است _ با هوش و درايت خود در جهت خوش بختى خويش استفاده كند، مورد حسادت ديگران قرار مى گيرد. فقط شايد اگر خوش بختى را در دنيا به طور مساوى تقسيم كنند، ديگر حسادتى وجود نداشته باشد؛ زيرا هر جا كه تفاوتى وجود دارد، در حقيقت به نوعى ريشه حسادت كاشته شده است. نكته مهمّ ديگر ، اين است كه اثر رفتارهاى تبعيض آميز در دوران كودكى و نيز تفاوت قائل شدن ميان فرزندان، فقط به حسادت در دوران كودكى و در خانه پدرى و ميان خواهران و برادران محدود نمى شود و ريشه هاى حسادت را براى آينده زنده نگه مى دارد و فرد را دچار مشكلات فراوان مى كند.
احساس محروميتمحروميت، حالتى است كه در نتيجه برآورده نشدن نيازهاى انسان به وجود مى آيد. برطرف نشدن نياز، (2) ممكن است به سبب عوامل بيرونى و يا ناشى از علل درونى باشد.
.
ص: 81
اگر فردى احساس نمايد از برخى امكانات كه به نحوى نيازهاى وى را برطرف مى سازند ، منع شده است، احساس محروميت مى كند. بنا بر اين، نبود پول، موقعيت و يا خوشى، به تنهايى به كسى احساس محروميت نمى دهد؛ بلكه زمانى اين احساس ايجاد مى شود كه شخص تصوّر كند از چيزى كه ندارد و به آن نياز دارد و يا از چيزى كه به گونه اى يكى از نيازهاى او را برطرف مى سازد، منع شده است. چنين فردى، در صورتى كه بين محروميتِ خود و بهره مندى ديگرى، نوعى رابطه علّى برقرار كند، زمينه را براى بروز و رشد حسادت در خويش ايجاد كرده است. در حقيقت، بعضى افراد با ديدن امتياز در ديگرى، در خود احساس محروميت مى كنند و از آنچه خود هستند، احساس نگرانى مى نمايند. از تركيب چنين احساسات و موقعيت هايى در فرد، زمينه بروز حسادت مهيّا مى شود. امام على عليه السلام در جمله اى كوتاه، ولى بسيار راه گشا مى فرمايد: إِذا لَمْ يَكُنْ ما تُريدُ ، فَلا تُبَل ما كُنْتَ . 1 اگر به آنچه مى خواستى، نرسيدى، از آنچه هستى، نگران مباش. امام عليه السلام با اين دستور، از بروز احساس حقارت و در نتيجه بروز حسادت ، جلوگيرى مى نمايد و آن را در نطفه خفه مى سازد .
.
ص: 82
مقايسهيكى ديگر از عوامل برانگيزاننده حسادت، مقايسه است. حسود نسبت به مقايسه، شرطى شده است، به گونه اى كه هميشه در حال مقايسه كردن است: ديگرى خانه بهترى دارد، ديگرى هيكل زيباترى دارد، ديگرى پول بيشترى دارد، ديگرى شخصيت پر جذبه ترى دارد... . بايد يادآورى كرد كه تداوم مقايسه خويش با هر آن كس كه از كنارتان مى گذرد، پيامدى جز حسادت ندارد. در حقيقت، حسادت، محصول جانبىِ شرطى شدن نسبت به مقايسه است. پس مسلّماً اگر شما مقايسه كردن را رها كنيد، حسادت نيز ناپديد مى شود. آن گاه به راحتى مى فهميد كه شما، خودتان هستيد و هيچ كس ديگرى نيستيد و نيازى هم نيست كه كس ديگرى باشيد. بايد توجّه داشت كه بشر، به طور طبيعى تمايل دارد كه به آنچه ديگران دارند يا هستند، نگاه كند و خود را با آنان بسنجد (چراكه انسان براى ارزيابى خود، نيازمند مقايسه خود با ديگران است)؛ امّا در عين حال ، لازم است نگاه به ديگران همراه با تفكّر، تعقّل و تدبّر باشد. خداوند نعمت هاى خود را ميان بندگانش تقسيم كرده است، و اين كه تمام نعمت هاى دنيوى به يك نفر داده شود، امرى است نزديك به محال. يكى، داراى ثروت است؛ ولى از داشتن فرزند، محروم است و ديگرى داراى فرزند است؛ ولى ثروت ندارد. آن ديگرى داراى مال و منال و فرزند است؛ ولى از نعمت سلامت برخوردار نيست و ديگرى، اين سه را داراست؛ ولى از جاه و مقام بى بهره است و در مورد همه انسان ها، چنين است كه داراى بعضى نعمت ها و فاقد نعمت هاى ديگرند. بنا بر اين، اگر نعمتى را نزد كسى ديديد كه شما فاقد آن هستيد، بايد به نعمت هايى كه خودتان داريد، ولى او فاقد آنهاست، نگاه كنيد. خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَسْ_ئلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمًا. (1)
.
ص: 83
برترى هايى را كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده، آرزو نكنيد. [اين تفاوت هاى طبيعى و حقوقى، براى حفظ نظام زندگى شما، و بر طبق عدالت است. با اين حال، ]مردان، نصيبى از آنچه به دست مى آورند، دارند، و زنان نيز نصيبى از آنچه به دست مى آورند، دارند [و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد]. و [براى رفع تنگناها،] از فضل [و رحمت و بركتِ ]خدا طلب كنيد. و خداوند به هر چيزى داناست» . و نيز مى فرمايد: «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى. (1) و هرگز چشمان خود را به نعمت هاى مادّى ، كه به گروه هايى از آنان داده ايم ، ميَفكن. اينها شكوفه هاى زندگى دنياست تا آنان را در آن بيازماييم؛ و روزىِ پروردگارت، بهتر و پايدارتر است» . وقتى قارون تمام ثروت خود را به نمايش گذاشت _ چنان كه روش ثروتمندان است _ مردم دو گروه شدند : گروهى ، كسانى بودند كه زندگى دنيا را هدف نهايى و غايت جُنب و جوش خود مى دانستند و از آخرت ، غافل و به آن جاهل بودند و نمى دانستند كه خدا در آخرت چه ثواب هايى را براى بندگان خود فراهم كرده است. اينان، ثروت قارون را سعادت بزرگ شمردند و بدون هيچ قيد و شرطى گفتند: اى كاش ما نيز آنچه را قارون دارد، مى داشتيم؛ زيرا او بهره اى فراوان دارد و بسيار سعادتمند و خوش بخت است . (2) گروه ديگر ، كسانى بودند كه به آنها علم داده شده بود . گفتند : واى بر شما! ثواب الهى، براى افرادى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند، بهتر است؛ امّا جز شكيبايان، آن را دريافت نمى كنند. (3)
.
ص: 84
از تقابل جمله «كسانى كه زندگى دنيا را مى خواهند» با جمله «كسانى كه به آنها علم داده شده است» در قرآن كريم، دو نتيجه مهم به دست مى آيد: اوّلاً ، علم، خميرمايه ايمان و صبر و عشق به سراى آخرت است و مبناى دنياطلبى، چيزى جز جهل نيست. ثانياً ، آنچه در پاسخ صاحبان علم آمده، پاسخ كوبنده اى به قارون است كه خود را عالِم مى دانست، به اين معنا كه علم، آن است كه انسان را به سراى آخرت راهنمايى كند و علم قارون، چيزى جز جهل نيست ؛ چرا كه براى او غرور و استكبار به ارمغان آورد. (1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اُنْظُرْ إلى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِى الْمَقْدَرَةِ وَ لا تَنْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فِى الْمَقْدَرَةِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ أَقْنَعُ لَكَ بِما قَسَمَ لَكَ وَ أَحْرى أَنْ تَسْتَوْجِبَ الزِّيادَةَ مِنْ رَبِّكَ... . (2) به كسى كه در قدرت و ثروت، پايين تر از توست، نگاه كن، و به كسى كه در اين امور، از تو برتر است ، نگاه مكن ؛ زيرا اين كار، تو را به آنچه خدايت روزىِ تو نموده است، راضى تر مى كند و تو را بيشتر سزاوار افزونى نعمت پروردگارت خواهد كرد... . امام على عليه السلام نيز مى فرمايد: وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ أَبْوابِ الشُّكْرِ . (3) و به افراد پايين تر از خود توجّه داشته باش، كه اين كار، يكى از راه هاى شكرگزارى است . همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 85
... وَ إِيّاكُمْ أَنْ تَمُدُّوا أَطْرافَكُم إلى ما في أَيْدى أَبْناءِ الدُّنْيا ، فَمَنْ مَدَّ طَرْفَهُ إِلى ذلِكَ ، طالَ حُزْنُهُ وَ لَمْ يَشْفِ غَيْظُهُ وَ اسْتَصْغَرَ نِعْمَةَ اللّهِ عِنْدَهُ فَيَقِلُّ شُكْرَهُ للّهِِ. وَ انْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ دُونَكَ ، فَتَكُونَ لأَِنْعُمِ اللّهِ شاكِراً وَ لِمَزيدِهِ مُسْتَوجِباً وَ لِجُودِهِ ساكِنا . (1) از چشم دوختن به آنچه در دست مردم است، بپرهيزيد؛ چرا كه هر كس چنين كند، اندوهش طولانى مى گردد و هرگز خشمش فروكش نمى كند و نعمت خداوند را كه نزد وى است، كوچك مى شمارد . در نتيجه خداوند را كمتر شكر مى نمايد. و به كسى كه [در برخوردارى از نعمت، ]پايين تر از توست، نگاه كن تا شكرگزار نعمت هاى خداوند شوى؛ بلكه سزاوار افزايش نعمت خداوند شوى و در جودش ساكن شوى. اين احاديث و احاديث بسيار ديگر، انسان را از مقايسه خويش با افرادى كه برتر از وى هستند ، بر حذر داشته اند و كسى را كه توهّم مى كند نعمت خداوند به او ، منحصر در خوردنى ، نوشيدنى ، پوشيدنى ، خانه و در يك كلام، نعمت هاى دنيوى است ، سرزنش مى نمايند؛ چرا كه اين نعمت هاى مادّى و دنيوى، در برابر نعمت هاى معنوى و اخروى ( از قبيل: ايمان، هدايت، توفيق انجام دادن عمل صالح ، عقل ، سلامت ، امنيت ) بسيار ناچيز و اندك اند كه: «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَآ . (2) اگر نعمت هاى خداوند را به شمارش در آورى، نمى توانى آنها را حساب كنى» . البتّه معناى اين احاديث، اين نيست كه فرد، در همان وضعيت دنيوى و يا حتّى معنوى كه در آن هست، بماند و هيچ گونه تلاشى براى پيشرفت نداشته باشد. خشنودى از وضعيتى كه فرد در آن است و سپاس گزارى براى نعمت هايى كه انسان آنها را داراست، منافاتى با كوشش براى پيشرفت ندارد؛ بلكه بر عكس، شناختِ دوست داشتن نعمت هايى كه انسان داراى آنهاست، موجب تحريض انسان و ايجاد انگيزه در او براى به دست آوردن مقدار بيشترى از آنها خواهد شد. و شايد معناى
.
ص: 86
«لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ؛ اگر شكر كنيد ، [ نعمت خود را ] بر شما خواهم افزود » (1) نيز همين باشد. نيز بر همين اساس است كه دوستدار علم ، بيشتر به دنبال علم مى رود و بيشتر قدر آن را مى شناسد و شكر آن را به جاى مى آورد. بايد توجّه داشت كه اين احاديث، هرگز انسان را از نگاه كردن به افراد برتر از خود، با اين اميد كه در امور مشروع به حدّ آنان برسد، منع نمى كنند ؛ بلكه فقط انسان را از كوچك شمردن نعمت هايى كه نزد اوست، بر حذر مى دارند . اگر نگاه انسان هميشه همراه با تفكّر، تعقّل و تدبّر باشد _ چنان كه پيش تر نيز تذكّر داديم _ انسان مى تواند از اين فرايند در جهت كمال و رشد خود سود ببرد و هيچ گونه ضررى نيز نبيند. مهم، رشد فهم و افزايش شناخت و درك آدمى است.
زندگى در محيط هاى كوچكيكى از عواملى كه موجب بروز حسادت در انسان مى شود، زندگى در محيط هاى كوچك است. در اين گونه محيط ها منافع و منابع، محدودند و از آن جا كه افراد در اين گونه محيط ها از يكديگر شناخت دارند و همديگر را هم سطح و كفو خود مى دانند، به نوعى در حال رقابت با يكديگرند. (2) در نتيجه تزاحم براى بقا بر سر چيزهاى حتّى بى ارزش به شدّت برقرار است. از اين جهت امام على عليه السلام فرموده است : عَلَيْكُمْ بِالَّسوادِ الأَْعْظَمِ . (3) به محيط هاى بزرگ برويد. اين دستور، بدان جهت است كه در اين گونه محيط ها منابع، بى شمارند و افراد، كمتر همديگر را مى شناسند. در نتيجه تكافؤ و رقابت و تزاحم، كمتر است و زمينه كمترى جهت بروز يا شدّت يافتن حسادت وجود دارد
.
ص: 87
ب. علّت شناسى حسادتگروهى تصوّر مى كنند كه صفاتى همانند حسادت ، جزو ابعاد فطرى و غريزى انسان هستند و از اين رو ، همه افراد را در بر مى گيرند ، چنان كه از بعضى احاديث هم مى توان شاهد آورد (1) كه هيچ انسانى از حسد مصون نيست (2) . البته خداى متعال ، مؤمن را تا وقتى كه حسد خويش را اظهار ننموده و به انگيزه آن، مرتكب كارى نشده و عملاً تجاوزى نكرده باشد، مؤاخذه نمى كند. از ابو عبد اللّه عليه السلام روايت شده است كه: ثَلاثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْها نَبىٌّ فَمَنْ دُونَهُ : التَّفَكُرُ فِى الْوَسْوَسَةِ فِى الْخَلْقِ والطّيَرَةُ وَالْحَسَدُ ، إلاّ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لا يَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ . (3) سه چيز است كه هيچ پيامبر و پايين تر از اويى از آن رهايى نيافتند : انديشيدن براى وسوسه كردن مردم، و فال بد زدن، و حسد ورزيدن، جز آن كه مؤمن به حسد خود، كار نمى كند. بعضى ديگر بر اين باورند كه گروهى از انسان ها و نه همه آنها، داراى صفت حسد هستند. اينان در تأييد سخن خود ، به اين حقيقت استشهاد مى نمايند كه اين حالت، از همان ابتدا در كودكان وجود دارد و در رفتار آنها ظهور و بروز مى كند تا آن جا كه حتّى كودكان شيرخوار نيز احساس حسادت دارند. پس نمى توان گفت كه اين گونه صفات، از راه تربيت نادرست اجتماعى در آنها به وجود آمده و عامل خارجى دارند. (4) استاد مصباح يزدى در كتاب اخلاق در قرآن مى گويد:
.
ص: 88
عواطف دو دسته اند: عواطف اوّليه كه همگى مثبت اند و طبيعى، و بدون آن كه نفعى در بين باشد، [انسان، آنها را] در خود، نسبت به ديگرى احساس مى كند، مثل: عاطفه مادر نسبت به فرزند خويش.دسته دوم، عواطف ثانوى اند، كه غير مستقيم و تحت تأثير عوامل خارجى در روان انسان به وجود مى آيند. و عوامل مختلف، منشأ تحقّق عواطف ثانوى مختلف هستند كه برخى از عوامل، عواطف مثبت را پديد مى آورند و عوامل ديگرى، عواطف منفى (مثل: كدورت، نفرت، دشمنى و كينه) را ايجاد مى كنند. (1) بنا بر اين سخن، ما عواطف منفى طبيعى نداريم، هرچند مؤلّف مذكور، برخى هيجانات (مثل خشم) را جزو انفعاليات و احساسات مى داند ، نه عواطف. استاد مصباح يزدى در ادامه مى گويد: ريشه و اساس عواطف ثانوى، باز مى گردد به اين كه شخص ديگرى واسطه دستيابى به يكى از مطلوب هاى انسان و يا عامل از دست دادن آن بشود، كه در نتيجه، عواطف ثانوىِ مثبت و منفى در روان انسان، تحقّق خواهد يافت. مثلاً انسان علم را دوست مى دارد، غذا و پوشاك و مسكن مى خواهد، پول و مال را، غير مستقيم و براى تحصيل نيازهاى ابتدايى چون غذا و پوشاك، مطلوب مى داند. حال، اگر شخص ديگرى اينها را در اختيار او بگذارد و واسطه تحصيل اين مطلوب هاى انسان شود، مورد محبّت و عواطف مثبت انسان قرار خواهد گرفت. بر عكس، اگر كسى سبب محروم شدن انسان از يكى از مطلوب ها و ارزش هاى نام برده شود، او كه واسطه از دست دادن مطلوب هاى انسان شده است، مورد نوعى عاطفه منفى انسان قرار خواهد گرفت. (2) وى سپس مى گويد: عواطف منفى از هر نوعش كه باشد، عارضى است و بر اثر عوامل خارجى، در روح انسان به وجود مى آيد. بنا بر اين، محيط، فرهنگ، تربيت و عقده هاى شخصى، موجب پديد آمدن عواطف منفى در انسان مى شود. (3)
.
ص: 89
بر اساس اين توضيحات، حسد _ كه يك عاطفه منفى ثانوى است _ جزو ابعاد فطرى انسان و از خواسته هاى اصيل وى قلمداد نمى شود. به عبارت ديگر، هيچ گاه نمى توان گفت كه انسان از آن جهت كه انسان است، بايد ديگران را از نعمت هايشان محروم ببيند و خواستار زوال آنها باشد؛ چون معناى حقيقى حسد، اين است كه انسان وقتى ديگران را در نعمتى مى بيند، خواهان محروم شدن آنان از آن نعمت باشد و هيچ گاه نمى توان ادّعا كرد كه فطرت انسان چنين اقتضايى دارد. بنا بر اين، حق آن است كه بگوييم: حسد، جزو گرايش ها و خواسته هاى اصيل انسان نيست؛ بلكه يك صفت فرعى و ثانوى است كه در راه ارضاى برخى خواسته هاى اصيل تر انسان، خودنمايى مى كند. (1) به بيان ديگر، عامل انگيزش حسادت در انسان، فعاليت انحرافىِ حبّ ذات (خوددوستى) است كه وقتى انسان، ديگرى را دارنده يك نعمت و خود را فاقد آن مى بيند و در مقايسه خود با آن شخص، خود را كمتر از وى احساس مى نمايد، به جاى آن كه براى به دست آوردن آن نعمت و بالا بردن خويش تلاش كند و به حدّ او برسد، آرزوى زوال نعمت او را مى كند و همّ خود را در اين راه مصروف مى دارد كه او با از دست دادن نعمتش پايين بيايد و به حدّ خود كه فاقد آن نعمت است، برسد. بنا بر اين، حبّ ذات، به جاى آن كه شخص را وادار به كسب مثل آن نعمت و كمال و يا حتّى كمال بالاتر كند ، حالت حسادت را در وى برمى انگيزد و به جاى آن كه شخص به تقويت و تكامل خود بپردازد، آرزو مى كند كه طرف ديگر نيز ضعيف و كوچك شود تا با او مساوى گردد. پس حسد، يك پديده حسّاس و پيچيده است، نه يك كشش طبيعى ساده تا گفته شود: انسان فطرتاً حسود است و مى خواهد ديگران نعمتى نداشته باشند. با توجّه به آنچه گفته شد، آشكار مى شود كه مجموعه اى از علل و عوامل، دست به دست هم مى دهند و شرايط پيچيده خاصى فراهم مى آورند تا اين ميل انحرافى به وجود بيايد، به طورى كه اگر اين شرايط فراهم نگردند، احساسى به نام حسادت در
.
ص: 90
انسان تحقّق نمى پذيرد. (1) در اين قسمت، بر آنيم تا اين علل و عوامل را به تفصيل مورد بحث و بررسى قرار دهيم.
1. دشمنىعلماى اخلاق، دشمنى را يكى از اسباب حسادت مطرح نموده اند؛ (2) چرا كه انسان، از محروميت دشمن خود، شاد مى شود، چنان كه فرد وقتى از گرفتن انتقام عاجز باشد، براى تشفّى خاطر خود، آرزو دارد كه نعمت از دشمنش زايل شود و معمولاً انسان ها دشمنان خود را ، بخصوص دشمنانى كه بسيار قوى هستند و آسيب رساندن به آنان بسيار مشكل يا ناممكن است، نفرين مى كنند و خواهان مرگ يا زوال قدرت او مى گردند. شايان ذكر است كه دشمنى، كينه، بغض و حالاتى از اين قبيل، عامل حسادت نيستند؛ بلكه در حقيقت، حسادت است كه عامل ايجاد اين گونه حالات در فرد است. از سوى ديگر، نفرين افرادى كه تحت ظلم قدرتمندان قرار مى گيرند نيز حسد شمرده نمى شود؛ چرا كه حسد _ چنان كه در بحث شناخت ماهيت آن گفته شد _ آرزويى شديد همراه با خودخورى است كه منجر به بيمارى در جسم و روان فرد مى شود. دعا براى زوال قدرت و نعمت ظالمان نيز نوعى مبارزه با ظلم است، چنان كه حضرت موسى عليه السلام بر ضدّ فرعون و قوم ستمكار وى دعا نمود: «وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوَ لاً فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَ لِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ * قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَ لاَ تَتَّبِعَآنِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ . (3) موسى گفت: پروردگارا! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالى [سرشار] در زندگى دنيا داده اى. پروردگارا! در نتيجه [آنان بندگانت را] از راه تو گم راه
.
ص: 91
مى سازند. پروردگارا! اموالشان را نابود كن و [به جرم گناهانشان،] دل هايشان را سخت ساز، به گونه اى كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند. [خداوند]فرمود: « دعاى شما پذيرفته شد. استقامت به خرج دهيد و از راه [و رسم] كسانى كه نمى دانند، پيروى نكنيد » . در اين جا حضرت موسى عليه السلام زينت و اموال را براى فرعون نعمت نمى دانست؛ بلكه نقمت مى دانست. از اين رو آرزوى زوال نعمت او را ننموده؛ بلكه در حقيقت، آرزوى زوال نقمت از او كرده است.
2. تعزّز و ترفّع (1)نراقى كه اين سبب را با عنوان « بيم تكبّر » مطرح نموده است، مى گويد: حسود، گمان مى كند كه چون يكى از همگنان او به نعمتى برسد، بر او كبر و ناز مى كند و عزّت او را به خطر مى اندازد و لذا آرزو مى كند تا بدان نعمت نرسد، يا اگر رسيده است، نعمت از او زايل مى شود. (2) بنا بر اين، بر حسود، سنگين است كه كسى بر او ترفّع كند، چنان كه طاقت كبر و فخر او را ندارد.
3. كبرنراقى كه اين علّت را با عنوان « فخرفروشى » مطرح كرده، مى گويد: كسى كه بخواهد به ديگران فخر بفروشد و نخواهد كه ديگران به نعماتى برسند كه تحمّل كبر و ناز او نكنند. (3) به عبارت ديگر، تكبّر نمودن حسود بر صاحب نعمت، جز با زوال نعمت او ميسّر نمى شود. مشركان نيز از همين رو بر پيامبر صلى الله عليه و آله حسادت مى ورزيدند و مى گفتند: «لَوْلاَ نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ . (4)
.
ص: 92
چرا اين قرآن بر فرد بزرگ [و ثروتمندى] از دو شهر (مكّه و طايف) نازل نشده است؟» . در حقيقت، آنان از اين كه پيرو باشند، تكبّر مى ورزيدند و مى خواستند كه هميشه پيروى شونده باقى بمانند و ديگران از آنان پيروى كنند. در آيه ديگرى نيز آمده است كه مشركان در تحقير مسلمانان مى گفتند : «أَهؤلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ من بَيْنِنَا. (1) آيا اينها هستند كه خدا از ميان ما برگزيده [و نعمت اسلام و ايمان را به آنان ارزانى داشته ]است؟» . در چهل حديث امام خمينى رحمه الله ، آمده است : كبر، عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفّع كند و بزرگى كند و بزرگى فروشد بر غير خود، و اثر آن، اعمالى است كه از انسان صادر مى شود و آثارى است كه در خارج بروز مى كند كه گويند تكبّر كرد. و اين صفت، غير از عُجب است و از ثمرات و نتايج عجب است؛ زيرا عجب، خودپسندى است و كبر، بزرگى كردن بر غير و عظمت فروشى است. انسان كه در خود كمالى ديد، يك حالتى به او دست مى دهد كه آن عبارت از سرور و غَنج و تدلّل و غير آن است، و آن حالت را عجب گويند، و چون غير خود را فاقد آن كمالِ متوهّم گمان كرد، در او حالت ديگرى دست مى دهد كه آن، رؤيت تفوّق و تقدّم است، و از اين رؤيت، يك حالت بزرگى فروشى و ترفّع و تعظّمى دست دهد كه آن را كبر گويند. و اينها تمام در قلب و باطن است و اثر آن در ظاهر، چه در هيئت بدن، چه در افعال و اقوال باشد، تكبّر است. (2) امّا با توجّه به بررسى احاديث « تكبّر »، « كبر » و « عُجب » معلوم مى شود كه ريشه همه اين صفات، حقارت نفس است، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ما مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلاّ لِذُلَّةٍ وَجَدَها فى نَفْسِهِ (3) .
.
ص: 93
هيچ انسانى خودبين و متجاوز نمى شود و به تكبّر و جبّاريت آلوده نمى گردد، مگر به سبب حقارتى كه در ضمير خود، احساس مى كند. بنا بر اين، ريشه حسادت، در اصل، اين صفات نيستند؛ بلكه ريشه اصلى را بايد در احساس حقارت و ذلّت نفس جستجو كرد.
4. تعجّبيكى از اسباب حسادت، تعجّب است، بدين معنا كه انسان از اين كه شخصى ، نعمت بزرگى را داراست، تعجّب كند، چنان كه خداى متعال درباره امّت هاى گذشته خبر مى دهد كه گفتند: «مَآ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا. (1) شما جز بشرى همانند ما نيستيد» . و گفتند: «أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا. (2) آيا ما به دو انسانِ مانند خودمان، ايمان آوريم؟!» . آنان از اين كه كسى مثل خودشان به مرتبه رسالت و وحى فائز شده بود ، تعجّب كردند. بنا بر اين، حسد ورزيدند و زوال نعمت را از آنان آرزومند شدند. (3) علّت تعجّب آنان، اين بود كه خود را از روى كبر و خودپسندى، شايسته تر براى آن نعمت ها مى دانستند. از اين رو، وقتى آن را نزد كسى غير از خود مى ديدند، متعجّب مى شدند. و پيش تر گفتيم كه كبر و خودپسندى، ناشى از حقارت نفس اند .
5 . خوفخوف، اين است كه فرد از مزاحمت صاحب نعمت با مقاصد محبوب خويش بترسد. (4) اين علّت، به كسانى اختصاص دارد كه بر سر مقصود و هدف خاصى با هم
.
ص: 94
رقابت مى كنند ؛ مثل هَووها . در نزد شوهران خود، يا شاگردان در نزد استاد خود و يا فرزندان در نزد والدين خود، كه همه اينها، براى دستيابى به منزلت و قرب در قلب شوهر، استاد و يا والدين خود در رقابت اند و ديگرى را مزاحم خود مى دانند. در منصب ها نيز اين مطلب ديده مى شود و نيز در حرفه ها و شغل ها. مثلاً تاجر به تاجر، صنعتكار به صنعتكار، نجّار به نجّار و كشاورز به كشاورز ديگر، حسادت مى ورزد، تا جايى كه اين ضرب المثل در بين اعراب مشهور است: « عدوّ المرء من يعمل عملَه؛ دشمن هر كس، همكار اوست ». اين حالت، در برادران يوسف و قابيل (در حسادتش به هابيل) نيز وجود داشته است. بنا بر اين، هنگامى كه شخص ببيند ديگرى نعمتى دارد كه يا خود آن نعمت ، مورد تزاحم است و يا وسيله اى است براى يك موقعيت ويژه و مورد تزاحم (مانند جايى كه نعمت، محبوبيت و موقعيت اجتماعىِ ويژه اى براى صاحب خود به همراه مى آورد) ، در اين حالت، ترس از دست دادن آن نعمت و موقعيت خاصّ مورد تزاحم كه دسترس به آن مشكل يا ناممكن است، حسادت وى را برمى انگيزد. البتّه ظاهراً اين ترس _ كه تزاحم يا محدوديت نعمت، زمينه آن را ايجاد مى كند _ نيز علّت حسد نمى تواند باشد؛ بلكه اين ترس، خود، ناشى از احساس حسادت است ؛ يعنى فرد سالم، چنين ترس و احساسى ندارد؛ بلكه حسود است كه اين احساس را در خود مى پروراند.
6 . انحصارطلبىبرخى از علماى اخلاق به جاى انحصارطلبى، « حبّ رياست » يا « حبّ مال و جاه » را عنوان كرده اند (1) و گفته اند: به رياست رسيدن و يا صاحب نعمت شدنِ غير او، موجب مى شود كه آن كس با او در آن نعمت مساوى شود. به عبارت ديگر، شخص حسود به اين علّت حسادت مى كند كه مى خواهد در فنّى از فنون، يا با داشتن موقعيت، نعمت و يا امتيازى، در عالم يا در محدوده زندگى خود بى نظير باشد. در اين حالت است كه حبّ ثنا ، و به طور كلّى، حبّ دنيا بر او غلبه نموده و اين حالت انحصارطلبى مطلق، بر
.
ص: 95
او چيره شده است، چنان كه اگر بشنود در جايى، مانندى براى او پيدا شده است، مكدّر مى شود و مرگ او را خواستار مى شود و به وى حسادت مى ورزد. اين صفت نيز در حقيقت، ريشه در همان كبر و خودپسندى دارد و در جاى خود گفتيم كه خودپسندى، ريشه در احساس حقارت درونى فرد دارد.
7. خباثت و بُخل شديدكسى كه به خاطر خباثت باطن و بُخل شديد نمى تواند كس ديگرى را در نعمت و خوشى ببيند، دچار حسادت مى شود. (1) در بحث از جنبه عاطفى حسادت، بحث بخل را مطرح نموديم و گفتيم كه شخص حسود، هنگام حسادت، احساس بخل مى كند و بخلش هم بخل معمولى نيست؛ بلكه بخل شديد (شُحّ) است . بنا بر اين، بخل نمى تواند علّت ايجاد حسادت باشد؛ بلكه يا خود، معلول حسادت است و يا هر دو، معلول علّتى ديگرند، و بعداً خواهيم گفت كه هم بخل و هم حسادت، معلول احساس حقارت اند.
8 . احساس ذلّت نفسامام خمينى در چهل حديث خود، ريشه حسادت را احساس ذلّت نفس معرّفى مى نمايد: از براى حسد، اسباب بسيارى است كه عمده آن به رؤيت ذُلّ نفس بر مى گردد؛ يعنى وقتى كه [شخص ،] غير را كامل ديد، در او يك حالت ذُل و انكسارى رخ [مى]دهد كه اگر عوامل خارجيه و مصلحات نفسانيه نباشد، حسد توليد [مى]كند. و گاه شود كه ذلِّ خود را در همسرىِ غير با خود پندارد، چنانچه صاحب كمال و نعمت بر مثل خود يا تالى تلو خود، حسد ورزد. (2) امام خمينى در ادامه از اين فراتر رفته، همين حالت ذلّت نفس را حقيقت حسادت تلقّى مى نمايد:
.
ص: 96
و توان گفت: حسد، همان حال انقباض و ذلّ نفس است كه اثر آن، ميل زوال نعمت و كمال است از غير. (1) ظاهراً نظر امام خمينى رحمه الله در اين مورد كه ريشه حسادت، « ذلّت نفس » است، صحيح است؛ چرا كه با مرور مطالبى كه پيش از اين (هم در مباحث نشانه شناسى و هم در ذكر بعضى علل حسادت كه برخى علماى اخلاق مطرح نموده بودند) گفتيم ، همه صفات يادشده ، به گونه اى به همين احساس حقارت بر مى گشتند. به عبارت ديگر، با بررسى مطالب پيشين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه ريشه اصلى حسادت در انسان، «احساس حقارت» يا «خودكم بينى» يا به طور دقيق تر ، « عزّت نفس پايين » و « احساس بى ارزشى براى خود » است. بنا بر اين، جا دارد كمى بيشتر در مورد اين احساس توضيح دهيم و عوامل به وجود آمدن اين احساس را در انسان بررسى كنيم تا از اين طريق ، ريشه بسيارى از ناهنجارى ها و صفات و اخلاق مذموم نيز بررسى شود. البته چون در فصل پيشين و تحت عنوان «جنبه عاطفى حسادت» ، تا حدّى به اين بحث پرداخته شد، در اين جا ، در «پيوست» اين فصل ، موضوع را از منظرى ديگر ، به صورتى ديگر و تحت عنوان « عزّت نفس » پى مى گيريم.
.
ص: 97
پيوست فصل چهارم : عزّت نفسعزّت نفس ، چيست؟عزّت نفس يا حرمت خود، جنبه ارزيابى مثبت يا منفى فرد از خويشتن است ؛ يعنى بيانگر اين است كه فرد تا چه اندازه براى خود ارزش قائل است. از آن جا كه ميزان حرمت قائل شدن فرد براى خود، آثار عميقى بر بهداشت روان، سلامت جسم و رفتار اجتماعى انسان ها دارد، جاى تعجّب نخواهد بود كه اين بحث، توجّه روان شناسان رشته هاى مختلفِ: شخصيت، رشد، بالينى و نيز روان شناسان اجتماعى را به خود جلب كرده است . گرچه در ارائه تعريفى از شخصيت بهنجار و سالم، اختلاف نظر وجود دارد، ولى روان شناسان از « حرمت خود » به عنوان يكى از مؤلّفه هاى بهنجارى نام برده اند. احساس بى ارزشى، بيگانگى با خود و عدم پذيرش خويشتن، در ميان افراد نابهنجار شيوع بيشترى دارد. مزلو (1) نيز در سلسله مراتبى كه براى نيازهاى انسان ترسيم كرده است، پس از: نياز جسمانى، نياز به ايمنى و نياز به تعلّق و محبّت، از « نياز به حرمت خود » به عنوان نياز بالاتر نام مى برد. (2)
.
ص: 98
در ابعاد مختلف زندگى، ارزيابى هاى مختلفى از خود مى توان به عمل آورد. مثلاً ممكن است از لحاظ وضعيت تحصيلى، خود را منفى ارزيابى كنيم ؛ ولى از لحاظ اجتماعى بودن، ارزيابى مثبتى از خود داشته باشيم. بايد در نظر داشت كه ارزيابى ما از صفاتى كه براى خودپنداره ما مهم ترند، تأثير بيشترى بر حرمت خودِ عامِ ما دارد. مثلاً اگر مهم ترين ويژگى خود را هوشمندى بدانيم و خود را در آن بُعد، مثبت ارزيابى كنيم ، ميزان « حرمت خودِ » ما بالاتر خواهد بود، هرچند در اجتماعى بودن يا مهارت ورزشى، خود را پايين تر ارزيابى نماييم. بنا بر اين، حرمت خود، صرفاً جمع جبرى توانايى ها و مهارت هاى فردى نيست و به مقدار اهمّيت صفات خاص نيز بستگى دارد. اين موضوع در تعاليم اسلامى مورد توجّه قرار گرفته و بسيار مهم تلقّى شده است. در ادبيّات دينى، از اين امر، به « عزّت نفْس »، « كرامت نفْس » و ... تعبير مى شود. براى نمونه، در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: اُطْلُبُوا الْحَوائِجِ بِعِزَّةِ الأَْنْفُسِ . (1) نيازهايتان را با ديگران در ميان بگذاريد، امّا همراه با حفظ عزّت نفْس. امير مؤمنان عليه السلام در نامه خود به فرزندش مى فرمايد: أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنيَّةٍ وَ إِنْ ساقَتْكَ إِلَى الرَّغائِبِ؛ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضَاً وَ لاتَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً. (2) خود را گرامى بدار و از هر گونه فرومايگى، هرچند خواست هاى [مادّى و حيوانى] تو را تأمين كند، بپرهيز؛ زيرا هرگز در عوض آنچه از خود بر سر اين كار مى دهى، چيزى دريافت نمى كنى. و بنده ديگران مباش ، كه خدا تو را آزاد آفريده است. آموزه هاى دينى، هم خودِ فرد را به احترام گذاشتن به خويشتن تشويق مى كنند و
.
ص: 99
هم ديگران را به مراعات حرمت او، الزام مى نمايند. براى نمونه، قرآن كريم كسانى از انفاق كنندگان را مستحقّ پاداش الهى مى داند كه پس از كمك مالى به نيازمندان، آنان را با منّت گذاشتن آزار ندهند و به عبارت ديگر، با اين كار خود، عزّت نفْس افراد نيازمند را پايمال نكنند. نيز در ادامه مى فرمايد كه : اگر با نيازمندان به صورتى پسنديده گفتگو كنيد و برخوردهاى خشونت آميز آنان را ببخشيد، بهتر از آن است كه چيزى به آنان همراه با منّت و در هم شكستن شخصيت و كرامتشان، انفاق نماييد. قرآن كريم پس از اين آيات، با صراحت بيشترى اعلام مى كند كه انفاق همراه با منّت، هيچ اثر و نتيجه اى براى انفاق كننده ندارد. در واقع، اين تحقير و تخريب شخصيت و صدمه به عزّت نفْسِ شخص نيازمند است كه انفاق را بى اثر مى كند. (1) از سوى ديگر، در احاديث آمده است كه حرمت مؤمن، بيشتر از حرمتى است كه مقدّساتى نظير كعبه دارند و در نتيجه، توهين به مؤمن و تحقير او، به هيچ وجه قابل بخشش نيست: المُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ . (2) مؤمن حرمتش از كعبه بيشتر است . اين ديدگاه بر آن است تا با توجّه دادن انسان به ارزش هاى وجودى اش ، او را از آلودن خود به مسائل پست و دونِ شأن خويش باز دارد و روح استقلال و اتّكا به خود را در وى زنده كند. در اين آموزه ها به انسان گوشزد مى شود كه اتّكا به ديگران و ذلّت پذيرى در مقابل آنان، در شأن او نيست و بالاتر از اين، به وى تذكّر داده مى شود كه پيروى از هوس هاى نفسانى و مرتكب شدن كارهاى خلاف اخلاق، به هيچ وجه با مقام رفيع انسانى سازگارى ندارد . به عبارت ديگر، عزّت نفس، به « خودِ شخصى » منحصر نمى شود؛ بلكه حرمت نهادن به « خودِ انسانى » اهمّيتى به مراتب بيشتر مى يابد.
.
ص: 100
يادآور مى شويم كه در روان شناسى، احترام به « خودِ شخصى »، با معناى مهم شمردن استعدادهاى نهفته در وجود فرد (اعتماد به نفْس) مورد توجّه قرار گرفته و از نتايج مثبت برخوردارى از آن، سخن به ميان آمده است؛ امّا از « خودِ انسانى » با معناى مهم شمردن شأن و جايگاه فرد (عزّت نفْس) كمتر سخن گفته شده است. در مقابل، از آن جا كه هدف اصلى دين، رساندن انسان به قلّه مكارم اخلاقى است. و اين هدف با احساس عزّت نفس، بهتر تحقّق مى يابد ، در آموزه هاى دينى بيشترين تلاش، صرف پروراندن اين خصيصه در وجود انسان شده است، هرچند از پرداختن به « خودِ شخصى » نيز غفلت نشده است. در احاديث متعدّدى آمده است كه خداوند كارهاى مؤمن را به خودِ وى واگذار كرده است؛ ولى اجازه ذلّت پذيرى را به او نداده است. (1) بنا بر اين ديدگاه، آبرو و حيثيت اجتماعى انسان، در اختيار خودش نيست و او مجاز نيست آن را پايمال كند. همچنين مبارزه با نفْس _ كه به معناى صحيح خود، جزو اصول اخلاق اسلامى است _ نمى تواند بهانه و مجوّزى براى ناديده گرفتن عزّت نفْس باشد. البتّه ممكن است كسانى خيال كنند كه با تحقير خود در نزد ديگران، بهتر مى توانند با نفْس خويش مبارزه كنند، چنان كه برخى از عرفا و اهل تصوّف كه با منابع غنى اسلامى در اين زمينه كمتر آشنايى داشته اند، مرتكب اين خطا شده اند و براى جهاد با نفْس، تحقير و اهانت ديگران را به جان مى خريدند و كرامت نفْس را زير پا مى گذاشتند و حتّى به اين كار افتخار نيز مى كردند. (2) در احاديث اسلامى توصيه مى شود كه فرد، مشكلات زندگى خود را تا حدّ امكان در نزد ديگران بازگو نكند و ديگران را در جريان همه رخدادهاى زندگى اش قرار ندهد؛ زيرا اين كار، باعث مى شود در نظر ديگران كوچك شود و عزّت نفْسش لطمه ببيند. مردى نزد امام صادق عليه السلام از اوضاع و احوال خود شِكوه كرد و از ايشان طلب دعا نمود. امام عليه السلام مقدارى پول به آن مرد داد و فرمود: « با اين پول، نيازهاى خود را رفع
.
ص: 101
كن ». مرد گفت: قصدم اين نبود؛ مى خواستم برايم دعا كنيد. امام عليه السلام فرمود : وَ لا أَدَعُ الدُّعاءَ وَلكِنْ لا تُخْبِر النّاسَ بِكُلِّ ما أَنْتَ فيهِ . (1) دعا مى كنم؛ ولى تو هم همه گرفتارى هايت را نزد مردم بازگو مَكن . از جمله كارهايى كه موجب ناديده گرفته شدن عزّت نفس مى شود، معاشرت با افرادى است كه از لحاظ امكانات مالى در رتبه بالاترى هستند. رفت و آمد با افراد ثروتمندتر سبب مى شود كه فرد، يا براى هم رتبه شدن با آنان دست به هر كارى ولو كارهاى خلاف بزند و يا براى پذيرفته شدن در جمع، عزّت نفس خود را پايمال كند و راه ذلّت را بر خويش هموار نمايد. در احاديث نيز توصيه شده است كه انسان با افراد هم رتبه خود مسافرت كند و از همسفر شدن با افراد ثروتمندتر از خويش بپرهيزد (2) . اين، بدان دليل است كه ممكن است آنان هزينه اى براى سفر خود در نظر گرفته باشند كه تأمين آن براى افراد عادى ميسّر نباشد . بنا بر اين، اگر كسى به اين كار اقدام نمود، در واقع ، خود را نزد ديگران خوار كرده است و اين در پيشگاه خداوند، پسنديده نيست. (3) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 102
لا يَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ . (1) سزاوار نيست كه مؤمن ، خود را خوار كند. ايشان در پاسخ سؤالى درباره مصداق اين حديث، دو نمونه بسيار جالب را بيان كرده اند. يكى از نمونه ها، اين است كه اگر مؤمن، كارى انجام دهد كه مجبور به عذرخواهى شود، اين هم نوعى ذلّت پذيرى است. 2 البتّه عذرخواهى از ديگران به خاطر خطا، نوعى بزرگوارى و فضيلت به حساب مى آيد و در واقع، منظور امام عليه السلام اين است كه: چرا عاقل (مؤمن) كند كارى كه باز آرد پشيمانى (و عذرخواهى)؟ مؤمن، براى حفظ عزّت نفْس خود، سعى مى كند حتّى كوچك ترين خطايى از او سر نزند تا مجبور به عذرخواهى نگردد و البتّه اين، با اخلاقى بودن عذرخواهى از مردم پس از انجام دادن اتّفاقىِ كار ناپسند ، منافات ندارد. امام صادق عليه السلام در بيان مصداق ديگر ذلّت پذيرى به نكته اى باريك اشاره مى نمايد و آن، اين كه: مؤمن اگر كارى را بپذيرد كه در حدّ توانش نيست، خود را به نوعى ، تحقير كرده است. (2) پذيرفتن كارى كه انجام دادنش از عهده فرد خارج است، باعث تمسخر و شايد توهين ديگران مى شود و كرامت نفْس را به خطر مى اندازد. خداوند حتّى در اين حد هم راضى به ريختن آبرو و هتك حيثيت مؤمن نيست. آموزه هاى اسلامى با توجّه دادن انسان به حرمت و كرامت نفسانى اش، نه تنها او را از ذلّت وابستگى به ديگران مى رهانند و روح اعتماد به خويشتن در زندگى شخصى را در وى بر مى انگيزند، بلكه از اين راه سعى مى كنند فضايل اخلاقى و انسانى را نيز در وى نگاه دارند . بر اساس اين ديدگاه، ارزيابى مثبت فرد از خويشتن و احساس عزّت نفْس، تسهيل كننده نيل به فضايل اخلاقى است. به عبارت ديگر، از كسى كه خود را دست كم نمى گيرد، بيشتر مى توان انتظار داشت كه به فضايل اخلاقى آراسته شود و از
.
ص: 103
رذايل اخلاقى دورى گزيند. امير مؤمنان عليه السلام در جمله اى كوتاه به اين حقيقت اشاره فرموده است: مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ . (1) هر كس خود را بزرگوار ديد، تمايلات [نفسانى و حيوانى،] در ديده اش خوار گرديد. در حديث ديگرى از ايشان اين مطلب با تعبير ديگرى آمده است: مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، لَمْ يَهُنْها بِالْمَعْصِيَةِ . (2) هر كس خود را بزرگوار ديد، خويش را با انجام دادن گناه خوار نمى كند. نيز مى فرمايد : مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، هانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا . (3) هر كس براى خود ارزش قائل شد، دنيا [اعم از: ثروت، مقام، موقعيت و...] در نظرش كوچك جلوه مى كند. چنين فردى اهل تكبّر، ظلم به ديگران و دورويى نيست؛ زيرا همه اين صفات، از ذلّتى ناشى مى شوند كه فرد در وجود خود مى يابد. (4) كسى كه براى خود ارزش قائل است، به هيچ وجه نمى تواند به خود بقبولاند كه پشت سر ديگران بدگويى كند؛ زيرا غيبت، نهايت كوشش فرد ناتوان است. (5) اين مسئله در مورد دروغگويى ، (6) طمع، (7)
.
ص: 104
بخل (1) و رذايل اخلاقى ديگر نيز صادق است. در مورد حسد نيز كه موضوع اصلى اين نوشتار است، بايد گفت: وقتى دنيا در نظر فردى بى ارزش شد، بودن يا نبودن آن در دست كسى ديگر، براى او اهمّيت ندارد. از اين رو، چنين فردى هيچ گاه به كسى حسادت نمى ورزد . از آن سو ، افرادى كه دچار خودكم بينى اند و براى خود ارزشى قائل نيستند، به راحتى در دام اعمال غير اخلاقى گرفتار مى شوند و حتّى از آسيب رساندن به ديگران نيز هيچ ابايى ندارند. امام هادى عليه السلام در اين باره مى فرمايد: مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ . (2) از آسيب رساندن كسى كه براى خود ارزشى قائل نيست، در امان مباش. امام على عليه السلام نيز مى فرمايد : مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ، فَلا تَرْجُ خَيْرَهُ . (3) به خير كسى كه كرامتى براى خويشتن قائل نيست، اميدوار مباش. اين موضوع به صورت علمى و تجربى نيز آزمايش و اثبات گرديده است. (4)
راه هاى دفاع از عزّت نفسانسان ها در ارزيابى حرمت خود، تفاوت هاى بسيارى با يكديگر دارند. افراد افسرده، احساس خودكم بينى و بى ارزشى مى كنند و افراد خودشيفته، ارزش خود را تا حدّ خودپرستى بالا مى برند؛ ولى بيشتر انسان ها احساس مثبت نسبت به خود را در حدّ متعادل نگه مى دارند. اين، در حالى است كه انگيزه دفاع از حرمت خود، تقريباً در همه انسان ها موجود است و همگان براى نيل به اين هدف، ابزارهاى فراوانى در اختيار دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم: يك. كمتر فردى پيدا مى شود كه در تمام زمينه ها (زندگى خانوادگى، شغل، روابط
.
ص: 105
دوستانه، تحصيل ، و...) موفّق باشد . ممكن است آرزو داشته باشيم محقّقى توانا، نويسنده اى برجسته و همسر و پدرى موفّق باشيم؛ امّا بايد بدانيم موفّقيت در تمام اين زمينه ها همواره ميسّر نخواهد بود. از سوى ديگر، براى آن كه ناكامى در برخى از زمينه ها به ارزيابى مثبت ما از خويشتن لطمه نزند، بايد به طور گزينشى برخى ويژگى هاى خود را مورد توجّه قرار دهيم و برخى ديگر را ناديده بگيريم. مثلاً اگر در زندگى خانوادگى يا حرفه اى موفّق بوديم، ولى نتوانستيم در زمينه تحصيل ، توفيقى به دست آوريم، با خود خواهيم گفت: آنچه اهمّيت دارد، زندگى خانوادگى يا حرفه اى است و شكست در كنكور چندان اهمّيتى ندارد. از اين جا معلوم مى شود كه برخوردارى خودپنداره از جنبه هاى متنّوع، تا چه حد در ارزيابى مثبت افراد از خويشتن نقش دارد . چنين افرادى هنگام رو به رو شدن با حادثه اى منفى، با تمركز بر جنبه هاى مثبت زندگى، با مشكلِ به وجود آمده ، كنار مى آيند. همچنين از آن جا كه اين گونه افراد جنبه هاى مختلف ديدشان را نسبت به خود از هم تفكيك كرده اند، آسيبى كه براى جنبه اى از آن رخ مى دهد، به جنبه هاى ديگر سرايت نمى كند. مثلاً اگر چنين افرادى در راهيابى به دانشگاه كامياب نباشند، موفّقيت هاى ديگر زندگى خود را برجسته مى كنند و از اين راه، با شكست تحصيلى خود كنار مى آيند، ضمن اين كه شكست در اين زمينه، جنبه هاى ديگر زندگى آنان را تحت تأثير قرار نمى دهد. دو. راه ديگر براى حفظ حرمت خود، آن است كه فرد، بازخوردهاى مطلوب ديگران نسبت به خودش را صحيح و بازخوردهاى نامطلوب آنان را نادرست تلقّى كند. براى مثال ، دانش آموزى كه در امتحان نمره كم گرفته است، اعتبار سؤالاتى را كه بدون پاسخ گذاشته، زير سؤال مى برد؛ امّا كيفيت سؤالاتى را كه پاسخ صحيح به آنها داده است، خوب ارزيابى مى كند.
.
ص: 106
سه. انسان معمولاً حوادثى را كه به حرمت وى آسيب مى رسانند ، زودتر از حوادث مطلوب فراموش مى كند و به عبارت ديگر، حافظه آدمى، حوادث ناخوشايند را سركوب كرده، به حيطه ناهشيارى مى راند. در ذهن ما، خاطره گرفتن بالاترين نمره در يك امتحان يا برنده شدن در يك مسابقه ورزشى، ماندگارتر از شكست در امتحان يا مسابقه است. اين ساز و كار شناختى، به ما امكان مى دهد تا خود را سريع تر با محيط، سازگار كنيم و حرمت خود را محفوظ نگاه داريم. چهار. ما ويژگى هاى خود و حتّى اشيايى از قبيل اتومبيل و خانه را كه مالكشان هستيم، بيش از حد، مثبت ارزيابى مى كنيم. فردى كه زندگى آرام و بى سر و صدايى دارد، آن را جذّاب تر از سبك زندگى شلوغ و اجتماعى ديگران به شمار مى آورد و از اين طريق، حرمت خود را افزايش مى دهد. پنج. اِسنادها نيز ابزارهايى مهم براى افزايش حرمت خود هستند. هنگامى كه كار بر وفق مراد ما پيش مى رود، مسئوليت نتايج آن را مى پذيريم؛ امّا در غير اين صورت، مسئوليت خود را در قبال تبعات آن به حدّ اقل مى رسانيم و فرد يا شى ء ديگرى را مسئول عواقب آن مى شماريم. به عبارت ديگر، موفّقيت ها را مرهون ويژگى هاى درونى خود و شكست ها را ناشى از فشارهاى موقعيتى قلمداد مى نماييم. شش. ما معمولاً خود را با افراد مشابه خودمان مقايسه مى كنيم؛ امّا هنگامى كه حرمتمان در معرض خطر قرار مى گيرد، شباهت، به معيارى كم اهمّيت تبديل مى شود. در چنين مواردى با اجتناب از مقايسه خود با افراد موفّق، خود را با افرادى مقايسه مى كنيم كه عملكرد ضعيفى داشته يا دچار عواقب ناگوارى شده اند. مثلاً دانشجويى كه در يك امتحان به سختى توانسته است قبول شود، به جاى مقايسه خود با دانشجويانى كه نمره هاى عالى گرفته اند، خود را با دانشجويانى مقايسه مى كند كه نتوانسته اند در آن مادّه درسى، نمره قبولى بگيرند. هفت. از آن جا كه « خود »، هم داراى مؤلّفه شخصى و هم شامل مؤلّفه جمعى است،
.
ص: 107
احساس حرمت هر فرد از طريق مصاحبتش با افرادى كه برايشان احترام قائل است، افزايش مى يابد. هنگامى كه با افراد صاحب نام و محترم همنشين مى شويم، معمولاً از خود، بيشتر احساس رضايت مى كنيم. در واقع، انسان ها براى افزايش حرمت خود، به عضويت خويش در گروه ها و جمع هاى موفّق توجّه مى كنند. بايد توجّه داشت كه مصاحبت با افراد موفّق براى افزايش حرمت خود، تبعاتى نيز در بر دارد و آن، اين كه: هنگام مصاحبت با چنين افرادى، استعدادهاى فرد در مقايسه با آنان رنگ مى بازد. حال بايد ديد اين مشكل چگونه حل مى شود. برخى از روان شناسان معتقدند كه فرد، تنها در صورتى با افراد برتر از خود همنشين شود كه برترى آنان در امورى كم اهمّيت براى او باشد. مثلاً اگر موفّقيت تحصيلى را مهم مى شماريم، ولى معمولاً در موادّ درسى، نمره هاى متوسّط مى گيريم، نبايد در گروه افرادى كه همواره در همه دروس نمره عالى مى گيرند، وارد شويم ؛ زيرا اين كار، گرچه « حرمت خودِ » جمعى ما را تقويت مى كند، امّا هنگام مقايسه خود با آنان، استعدادهايمان جلوه خود را از دست مى دهند. بر عكس، اگر آنچه برايمان اهمّيت دارد، كسب مهارت هاى ورزشى يا هنرى باشد، ورود به جمع افراد پيش گفته براى ما بى ضرر خواهد بود؛ زيرا برترى آنان در چيزى است كه براى ما اهمّيتى ندارد و آنان در آنچه براى ما مهم است، برتر نيستند. طبق اين نظريه، مطلوب ترين افراد براى معاشرت، كسانى هستند كه عملكردشان در امور مهم ، ضعيف تر از عملكرد ماست و تنها در امورى كه از نظر ما اهمّيتى ندارند، از ما برترند. (1)
نشانه هاى عدم عزّت نفسعدم عزّت نفْس يا حرمت خودِ پايين، به شكل هاى گوناگونِ روانى و رفتارى بروز مى كند و چونان خارهايى جانكاه، مانع انسان در راه پيشرفت مى شود . شناخت اين
.
ص: 108
خارهاى جانكاه، نشانه هاى بروز آنها و نيز شناخت علل و عوامل ايجادشان، براى درمان، ضرورت دارد. اينك، عناوين برخى از آنها آورده مى شود تا زمينه اى براى مطالعه فراتر باشد: 1. خوف از پذيرش مسئوليت هاى بزرگ، 2. احساس حقارت درونى، 3. خوف از حضور در محافل بزرگ، 4. شِكوه و ناله زبونانه در برابر حوادث معمولى، 5. دلهره و اضطراب، 6. احساس عدم امنيت درونى، 7. شتاب زدگى، 8 . نااميدى، 9. عدم پايدارى (استقامت) در برنامه ها و كارها ، 10. ترديدهاى افراطى، 11. منفى بافى و بدبينى، 12. ترس هاى موهوم، 13. خجالت هاى بيجا. و... .
عوامل ايجاد ضعف نفسبراى اصلاح پديده هاى منفى، پيمودن مراحلى لازم است و از مهم ترين آنها « مرحله ريشه يابى » است. بدون ريشه يابى پديده ها، نمى توان برخوردهاى روشمند با آنها داشت. در ريشه يابى ضعف نفْس، به برخى از علل و عوامل آن بر مى خوريم كه عبارت اند از :
.
ص: 109
1. تربيت نادرستتربيت نادرست، از اساسى ترين عوامل و در عين حال رايج ترين عامل در ايجاد ضعف هاى درونى و بيمارى هاى روانى است. در كاوش هاى عميق روانى و تحليل روان افراد ضعيف النفس، اغلب به رگه هايى رنج دهنده از تربيت هاى نادرست برمى خوريم كه معمولاً از خانواده و دوران طفوليت و حتّى پيش از آن (زمان انعقاد نطفه، دوران جنينى و...) آغاز شده و در دوره هاى بعدى (كودكستان، دبستان و...) استمرار يافته است. راستى كه بزرگ ترين خسارت ها بر پيكره بشريت، از ناحيه تربيت هاى نادرست وارد شده و مى شود!
2. تحقير، توهين و سرزنشاين عامل، به گونه اى با تربيت نادرست مرتبط است، چنان كه در صحنه هاى گوناگون اجتماعى نيز وجود دارد. بحث هاى روان شناختى در اين زمينه، بسيار گسترده است و مجالسى افزون مى طلبد. در اين جا تنها به جمله اى معجزگون از قرآن كه در نهايت اختصار، هولناك ترين آفت روانى را بيان نموده و علّت العلل احساس حقارت را نمايانده است، اكتفا مى كنيم: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ . (1) [فرعون،] ملّت خود را تحقير كرد . در نتيجه، از او اطاعت كردند» . آرى، ثمره تلخ تحقير و توهين، بردگى است.
3. نازپروردگىنازپروردگى، ممكن است كار را به جايى بكشاند كه انسان، با نيرومندترين اعصاب، در تمام زندگى، ترسويى بيچاره باشد. (2) يكى از نتايج جالبى كه با بررسى زندگى بسيارى از كودكان و نوجوانان به دست
.
ص: 110
آمده، اين است كه كودكان و نوجوانانى كه همه چيزشان فراهم است و پدران و مادران و بزرگ ترها تمام امور آنان را مهيّا مى سازند، يعنى براى آنان همسر مى گيرند و مخارجشان را كاملاً تأمين مى نمايند و نيز مسئوليت زندگى آنان را به عهده گرفته، تمام مشكلاتشان را حل مى كنند و اصلاً نمى گذارند هيچ گونه سختى و مشكلى براى آنان به وجود بيايد، معمولاً انسان هاى موفّقى بار نمى آيند و به هنگام كوتاه شدن دست پدر و مادر و بزرگ ترها از سرشان از پا در مى آيند. بر عكس ، كسانى كه خودشان مسئوليت زندگى خود را به عهده مى گيرند و مشكلاتشان را با تدبير و انديشه و تلاش خويش حل مى كنند، معمولاً افرادى موفّق، لايق، برجسته، شايسته و توانمند مى گردند. (1) نازپرورد تنعُّم نبرد راه به دوستعاشقى شيوه رندان بلاكش باشد. (2)
4. شكست هاى پى در پىشكست هاى زندگى، گرچه موجب اندوختن تجربه و مقاوم شدن انسان مى گردند، امّا اگر از حدّ معمول بگذرند و در عين حال، فرد شكست خورده، فردى ناتوان و ضعيف باشد، باعث انهدام روانى او مى گردند و عزّت نفْس وى را در هم مى شكنند و باورهاى مثبت روانى اش را به ناباورى مبدّل مى سازند.
5 . بى پناهى روحىيكى از عوامل مهم در ضعف نفس ، احساس بى پناهى است . اين حالت ، بويژه در كسانى شديدتر است كه در سطح مسائل روحى و بنيادين خود ، احساس خلأ و بى پشتوانگى كنند و تصور كنند كه در شرايط بحرانى نمى توانند به اعتقاداتشان تكيه
.
ص: 111
كنند. در چنين شرايطى حتى وضعيت مالى خوب و داشتن خويشاوندان و دوستان خوب ، اگر چه لازم است ، اما كارساز نيست ؛ چرا كه سطح اين نياز ، فراتر از كاركرد ثروت و دوست و فاميل است و لذا اولين نشانه هاى چنين بحرانى ، پايين آمدن سطح حرمت خود و عزّت نفس است .
6 . انحرافات جنسىانحرافات جنسى، بيش از آن كه زيان هاى جسمانى (فيزيكى) در پى داشته باشند، احساس حقارت را به دنبال دارند. در بررسى اين عاملِ شوم، پيش از آن كه به شناخت عوارض جسمى اش پرداخته شود، بايد به عواقب روانى و عصبى آن توجّه گردد. متأسّفانه برخى از روان شناسان و روان پزشكانِ حرفه اى _ كه كعبه آمالشان « فرنگ » است و فرهنگ الحادى، پوچ گرايى، مادّيت و بى ايمانى، تار و پود ذهن و روانشان را مسموم كرده است _ انحرافات جنسى را تجويز و حتّى توصيه مى كنند. اگر ما هيچ دليل علمى، تجربى و فطرى بر پليد و زيانبار بودن انحرافات جنسى نداشتيم _ گرچه دلايل فراوانى براى آن وجود دارد _ « حرام» و «گناه كبيره » بودن آن در اسلام، برايمان كافى بود كه از آن بپرهيزانيم. فردِ داراى انحراف جنسى ، بار سنگينى از حقارت را بر روان خويش تحميل مى كند و عزّت نفسش منهدم مى گردد. 1
.
ص: 112
7. نقص عضونقص عضو ، در بسيارى از مواقع ، موجب ضعف نفس و احساس كِهترى مى شود و حتى فرد ، خود را با بقيه افراد جامعه مقايسه مى كند و به شدّت احساس مى كند كه چيزى از آنها كمتر دارد. نقطه شروع اشتباه ، آن جاست كه اين فقدان ظاهرى و مادّى ، به يك فقدان باطنى و روانى هدايت مى شود و فرد ، احساس مى كند كه اگر مثلاً از نعمت «پا» محروم است ، گويى شخصيت و روان او هم چنين نقصى دارد و به همين جهت ، سطح عزّت نفس او كاهش مى يابد .
8 . بدنامى شخصى و خانوادگىما در كشورى متولّد مى شويم و پسر يا دختر ، در دامن خانواده اى خوب يا بد ، بزرگ مى شويم با هزاران اتفاق ديگر كه به دست ما نيست . در بسيارى از اوقات ، عادت كرده ايم كه به امورى افتخار كنيم يا آن را مايه ذلت خود بدانيم كه هيچ بخشى از آن در اختيار ما نبوده است . اين رَوّيه چند سويه ، ما را در فضايى غبارآلود قرار مى دهد : از سويى ديگران با برچسب هايى كه مى زنند ، ما را به اين باور نزديك مى كنند كه چون خانواده فردْ بد است ، پس او نيز ملحق به آن خانواده است ، و از سوى ديگر ، جدا كردن حساب خود از حساب خانواده نيز بسيار دشوار است . اگر سطح حرمت خود را با برچسب هاى مردم تنظيم كنيم ، بى شك بايد انتظار فاجعه اى سنگين را داشته باشيم ؛ فاجعه اى كه قربانى آن ، عزّت نفس است . چاره اى نيست . بايد خانه شناخت
.
ص: 113
خود را از نو بنا كنيم و شخصيتى در خور خود بسازيم . خارج شدن از مغناطيس تأثيرات اجتماعى ، كارى بس دشوار ، امّا شدنى است !
9. داشتن نام و نام خانوادگى نامناسببسيارى از اوقات ، ما با «نِمادها» زندگى مى كنيم . اگر نماد ، افتخارآفرين باشد ، موجب عزّت و افتخار ماست و اگر تفسير ديگران در مورد آن نماد ، نوعى فرومايگى و ذلت باشد ، ناخودآگاه ، ما نيز احساس تحقير مى كنيم . از جمله اين نِمادها ، نام هايى است كه والدين براى فرزندان خويش بر مى گزينند . گاهى نام نامناسب ، موجب احساس خوارى و ذلت مى شود و سطح عزّت نفس را كاهش مى دهد . لذا انتخاب نام ، بسيار اهميت دارد و مخصوصا در اين انتخاب ، رعايت جنبه هاى فرهنگى و ابعاد زيبايى شناختى ، از اهميت بالايى برخوردار است .
10. زشتى چهره و اندامبسيارى ، ظاهر انسان ها را به مسائل درونى آنها ترجيح مى دهند و لذا نسبت به زشتى چهره و اندام ، حساسيت ويژه اى دارند و گاه ، اين مسئله ظاهرى را به اعماق وجود خود مى برند و آن را نشانه نقص در انسانيت خود مى دانند و لذا حرمت خود را به سطح پايينى تنزّل مى دهند . چرايىِ اين مسئله بسيار مهم است . چرا افرادى به تجربه چنين احساسى مى رسند؟ چرا سلامتى فرد ، آن قدر مهم نيست كه ظاهر نازيبايش مهم است و او را چنين مى آزارد؟ بحرانِ اين مسئله آن جا بيشتر خود را نشان مى دهد كه براى همگان معلوم است كه زشتى و زيبايى ، ارثى و غير اختيارى است و معمولاً ملاك ثابتى هم ندارد و شديدا وابسته به شناخت هاى افراد و مخصوصا شناخت هاى اجتماعى و فرهنگى است . شايد مهم ترين اشتباه اين افراد _ همان طور كه در نقص عضو هم گفته شد _ ، سرايت دادن اين مسئله ظاهرى و بدنى به سطوح شخصيت و حرمت نفس باشد ، در حالى كه عوامل حرمت نفس ، مسائل ديگرى است كه ارتباط چندانى با زشتى و
.
ص: 114
زيبايى ظاهرى ندارند .
11. همنشينى با فرومايگانروان شناسان اجتماعى ، تأكيد دارند كه انسان ها ، در زندگى روزمرّه ، وقتى با هم تعامل دارند ، بر رفتارهاى يكديگر نيز تأثير مى گذارند . اگر اين ارتباط به سطح مراوده و هم نشينى برسد ، اثرپذيرى و الگوگيرى آن ، شدّت بيشترى به خود مى گيرد ؛ اما مهم ، اين است كه فرآيند اين تأثيرپذيرى بسيار كند است و لااقل براى فردى كه در اين حوزه قرار دارد ، بسيار نامحسوس است . لذا فرد فرومايه به آرامى نوع نگرش ، و احساسات و عواطف خود را به فرد مقابل انتقال مى دهد و همين ، سبب مى شود كه فرومايگى نيز منتقل شود و فرد ، آرام آرام ، عزّت نفس خود را از دست بدهد .
12. تلقين منفى به خودانسان ، يك موجود زنده و پيوسته در حال فعاليت است و انسان ها دائما در حال فكر كردن و سخن گفتن با خود و يا ديگران هستند . سخن گفتن با خود دقيقا متأثّر از نوع شناخت هايى است كه ما در ذهن داريم و لذا اين صحبت ها در بيشتر مواقع ، حالت تلقين به خود مى گيرند و دائم ، انديشه اى را القا مى كند. اگر اين انديشه منفى باشد ، باعث تأثيرات منفى مى شود و در بسيارى موارد ، بسته به نوع تلقينى كه وجود دارد ، بر ميزان عزّت نفس ، اثر مى گذارد و آن را تضعيف مى كند .
13. محروميت هاى شديد (مالى و اجتماعى)گاهى محروميت هاى مالى در يك دوره از زندگى _ مخصوصا اگر شديد باشد _ باعث تنيدگى مستمر در سر تا سر زندگى مى شود و گاهى نقشِ پذيرفته شده در يك دوره زندگى (مخصوصا دوران نخست زندگى) ، تا سال ها بعد ، باقى مى ماند و حتى موقعى كه فرد كاملاً از آن شرائط خارج شده و داراى مكانت و مُكنت خوبى است ، باز هم از حيث شخصيتى احساس كهترى ناشى از آن دوران سخت را به همراه خود دارد . محروميت هاى مالى و اجتماعى ، اگر كنترل نشوند ، احساس خوارى را دامن مى زنند
.
ص: 115
و مشكلات روانى ديگرى را به دنبال مى آورند .
14. خواندن آثار يأس آلودكتاب ، خوب باشد يا بد ، مثل همنشين است. وقتى كتابى را مى خوانيم ، در واقع ، با نويسنده به صحبت مى نشينيم و به سخنانش دل مى سپاريم . اگر سخنان او يأس آلود باشد ، بى گمان ، اين نااميدى را به ما منتقل مى نمايد . لذا انتخاب كتاب براى مطالعه مخصوصا براى افرادى كه متخصص در رشته اى نيستند ، خيلى مهم است ؛ چرا كه اگر چه كتاب و كتاب خوانى مهم است ، امّا مهم تر از آن ، نوع كتاب و محتواى آن است . كتاب هاى يأس آلود ، موجب انتقال نااميدى مى شوند و فرد را زمين گير مى سازند و بدين سان ، ميزان عزّتمندى وى را كاهش مى دهند .
ايجاد و تقويت عزّت نفسعزّت نفْس، از بزرگ ترين موهبت هاى الهى است كه آفريدگار در نهاد انسان به وديعت نهاده و آيه : «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ ؛ (1) به يقين ، فرزندان آدم را كرامت بخشيديم» را در شأن او نازل فرموده است. اگر اين گوهر بى بديل ، به هر دليلى از كف آدمى ربوده شود ، هر كوششى براى بازگرداندن آن، روا، بلكه واجب است . در اين بخش، برخى از راه هاى ايجاد و تقويت عزّت نفْس ، به اختصار بررسى مى شوند :
1. ريشه يابى عميقاكنون با در دست داشتن فهرستى از علايم و عوامل عزّت نفس، نوبت آن است كه به كاوش در زواياى روان خود بپردازيم و با مطالعه در كتاب نفْس خويش، ضعف ها و نقاط آسيب پذير روان خود را دريابيم و به ترميم و اصلاح آن بپردازيم؛ چرا كه خودشناسى، مقدّم بر خودسازى است. آوردن نقطه ضعف ها بر صفحه كاغذ و
.
ص: 116
تفكيك آنها از يكديگر، به اصلاح و درمان، كمكى شايان مى كند. در اين كاوش، خوب است از روان شناسان و استادان اخلاق خبره نيز يارى جست.
2. زدودن عوامل حقارت زادر اين برنامه اصلاحى، پس از شناسايى عوامل آفت زا، بايد به زدودن آنها برخاست. بايد آگاه بود كه تحمّل آنچه موجب تزلزل روانى و حقارت نفْس مى گردد، نارواست؛ چرا كه انسان عاقل، هرگز دشمن خطرناك را در خانه خويش نمى پذيرد. دورى از تحقيركنندگان، ترك انحرافات جنسى، معاشرت نكردن با افراد منفى باف و فرومايه، ترك مطالعه آثار يأس آور و تغيير دادن نام و نام خانوادگى زشت، از جمله كارهايى هستند كه به راحتى و بى درنگ مى توان انجام داد. و درباره نام و نام خانوادگى زشت، جاى تعجّب است كه چرا برخى يك عمر، از نام و لقب خود رنج مى برند؛ ولى آن را عوض نمى كنند!
3. يافتن پناهگاهروح انسان به گونه اى آفريده شده كه براى سعادتمندى خويش بايد پناهگاهى نيرومند داشته باشد تا در هنگام هجوم آلام روحى و پريشانى هاى روانى و اجتماعى، به آن پناهنده شود. اين پناهگاه، همانا « خداوند » است. ايمان مذهبى و توكّل به خداوند، دژ تسخيرناپذيرى است كه آدمى را در برابر ناملايمات، مصونيت مى بخشد. (1)
4. ورزش كردنورزش ، در تقويت روحيه و ايجاد عزّت نفس و بالا بردن احساس توانمندى و زدودن احساس حقارت، نقش به سزايى دارد. البتّه نوع و مقدار ورزش، به سليقه و توان افراد بستگى دارد.
.
ص: 117
5. مطالعه كتاب هاى روان شناسى، اخلاقى و عملىتأثير اين گونه كتاب ها، بيشتر از آن است كه به وصف بيايد و بايد با خواندن و عمل كردن به دستورالعمل هاى آنها، ميزان تأثير شگفتشان آشكار گردد. (1)
6. مطالعه زندگى نامه بزرگانخواندن زندگى نامه هاى بزرگان و انديشيدن در راز توفيق آنان، تأثيرى شگرف در روان و اخلاق آدمى دارد.
7. تلقين مثبتتلقين مثبت ، يكى از شيوه هاى تقويت عزّت نفس است . بخشى از تلقين ، به صورت غير ارادى در همه انسان ها وجود دارد و معمولاً بر اساس شناخت ها و روان بُنه هايى كه در ذهن تشكيل شده است ، اِعمال مى شود ؛ امّا گاهى نيز ما مى توانيم با هشيارى كامل ، يك برنامه تلقين مثبت را براى خويش طراحى كنيم و از طريق آن ، خود را در فضاى تقويت حرمت نفس قرار دهيم كه اگر شرايط پيرامونى هم مهيّا باشد ، مى توان به ثمر بخشى اين برنامه اميدوار بود . بسيارى از اذكار و اوراد توصيه شده در دين ، نقشى تلقينى دارند . البتّه رعايت شرايط تأثيرگذارى نيز از اهمّيت بالايى برخوردار است .
8. همنشينى با افراد مثبت نگرتأثيرپذيرى از همنشينان، مسئله اى مسلّم در علم اخلاق و روان شناسى است. در اين باره در كتاب هاى معرّفى شده در دو پاورقى اخير ، مطالبى گسترده از ديدگاه روان شناسى آمده است .
.
ص: 118
9. پذيرش مسئوليت هاى بزرگبسيارى از ضعف هاى اخلاقى و روانى را بايد با عمل بر ضدّ آنها برطرف و جبران كرد. همان گونه كه براى آموختن شنا بايد تن به آب زد، براى زدودن ضعف هاى روانى نيز مى بايد « تهوّر عاقلانه » به خرج داد. خطر كردن (ريسك) در بعضى از موارد، لازمه موفّقيت است و احتياط هاى افراطى، مانع رسيدن به پيروزى اند. امير مؤمنان امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد: إِذا هِبْتَ أَمْراً ، فَقَعْ فيهِ ؛ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقّيهِ أَعْظَمُ مِمّا تَخافُ مِنْهُ . (1) هنگامى كه از چيزى ترسيدى، خود را در آن بيفكن؛ زيرا گاهى ترس [تو] از چيزى ، بزرگ تر (سخت تر) از خودِ آن چيز است.
10. مراجعه به روان شناس و روان پزشكبعضى از گره هاى كور روحى و بيمارى هاى مزمن روانى، نياز به سرپنجه با تدبيرِ روان شناسى ماهر و متعهّد و يا روان پزشكى كارآزموده و متديّن دارد. با مشورت با آگاهان، مى توان اين گونه روان شناسان و روان پزشكان را شناخت و برگزيد.
.
ص: 119
فصل پنجم : روش شناسى درمان حسادتقبل از بيان روش هاى حلّ مشكل حسادت، به ذكر چند نكته مى پردازيم: يك. اوّلين گام در اين رابطه، گرفتن تصميم و داشتن اراده قاطع براى مبارزه با اين صفت منفى است. اين كار، موفّقيت در درمان حسادت را تضمين مى كند. دو. براى بيرون راندن صفت رذيله اى همچون حسادت _ بخصوص وقتى كه در وجود فرد، ريشه دوانده است _ علاوه بر شناخت و اراده جدّى، صبر و مقاومت در برابر مشكلات و سختى هاى درمان نيز ضرورت دارد. انتظار نداشته باشيد يك شبه به موفّقيت نايل آييد. پيروزى، نيازمند گذر زمان است و به تدريج به دست مى آيد و به عبارت ديگر، نبايد در راه مبارزه با اين صفت، به سستى و خستگى و نااميدى دچار شد. سه. براى درمان حسادت، روش هاى متعدّدى وجود دارد. ما در اين فصل به حول و قوه الهى به برخى از آنها اشاره مى كنيم.
روش هاى شناختىروش هاى شناختى به حسود كمك مى كنند تا خود را از شرّ افكار، باورها و تصوّراتى كه باعث برانگيخته شدن حسادت در وى مى شوند، رها سازد و توجيهى عقلانى
.
ص: 120
براى رويدادها و حوادث پيرامون خود در ذهن خويش ايجاد كند، به گونه اى كه به از بين رفتن اين حالت در وى بينجامد. براى آن كه بدانيم چه نوع انديشه هايى در اين زمينه مفيدند ، انواع نعمت ها و امتيازاتى را كه به دست انسان ها مى رسند و انسان ها به واسطه آنها داراى شخصيتى قابل توجّه (در نظر خود و يا ديگران) مى گردند و شخص حسود نيز خواستار همانها مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم.
1 . شناخت نعمت هاى خدادادىگاهى منشأ حسادت ، نعمت هاى خدادادى هستند كه خود افراد در دستيابى به آنها هيچ نقشى ندارند، خواه اين نعمت، يك نعمت جسمى باشد (مانند جمال طبيعى كه خود شخص، هيچ نقشى در تحصيل آن ندارد) و خواه يك نعمت روحى و روانى باشد (مثل برخى از امتيازات مربوط به استعداد و بهره هاى هوشى، كه كم و بيش، مايه آنها خدادادى است؛ چرا كه افراد از همان ابتداى تولّدشان از نظر هوشى، مساوى نيستند). در زمينه نعمت هاى خدادادى، راه مبارزه با حسد، توجّه نمودن به اين حقيقت است كه خداى متعال، آن نعمت را به شخص مورد حسادت، داده است و عوامل بهره مندى او، مستند به خواست و اراده خداوند است و عدم رضايت به اين نوع امتيازات، درحقيقت، عدم رضايت، گله مندى و شكايت از خواست پروردگار است. (1) اگر شخص حسود، قدرى بينديشد، به اين نتيجه خواهد رسيد كه رشك بردن به اين گونه نعمت ها، به مخالفت با كار خدا بر مى گردد و به اين كه: چرا خداوند اين نعمت را به آن شخص داده است؟ به عبارت ديگر، تلاش نمودن براى سلب نعمت از شخص صاحب نعمت و پيشگيرى از بهره مندىِ وى از فوايد آن، رويارويى با خداوند در تدبير عالم است. كسى كه ايمان دارد، هيچ گاه رو در رو با خداوند عالم قرار نمى گيرد و در پى مخالفت با كارهاى او بر نمى آيد؛ امّا حسود، از آن جا كه به اين حقيقت نكوهيده توجّه
.
ص: 121
ندارد كه دشمنى اش با شخص مورد حسادت به دشمنى با خدا بر مى گردد، به او رشك مى برد و با او دشمنى مى ورزد، كه اگر به اين حقيقت توجّه مى داشت، اين گونه دشمنى نمى كرد. بنا بر اين، هرچه انسان در اين باره بيشتر فكر كند، عامل حسد در وى ضعيف تر خواهد شد. از سوى ديگر، بايد در نظر داشت كه اين امتيازات، ذاتاً داراى هيچ ارزشى نيستند. مثلاً اگر كسى داراى همه انواع نبوغ باشد، ولى در به كار بستن آنها نيّت خير و هدفگيرى انسانى نداشته باشد، حتّى از كمترين ارزشى، برخوردار نيست. بنا بر اين، چنين اشخاصى، امتيازِ به خودى خود باارزشى ندارند تا مورد حسادت قرار بگيرند. آيا منطقى است كسى به درخت سيبى كه بار آورده است، حسادت بورزد و در اين حسادت به جاى آن كه از ميوه آن _ كه نتيجه كار آن است _ بخورد، به بيمارى خودخورى دچار گردد؟! در مورد امتيازات مربوط به عوامل جبرى محيط طبيعى _ كه بدون اختيار، نصيب يك انسان مى گردند _ نيز چنين است ؛ يعنى امتيازات مذكور در حقيقت، ارتباطى با شخص او ندارند تا موجب برترى وى و در نتيجه موجب حسادت به وى شوند. پس، به طور كلّى مى توان گفت كه در هر امتيازى كه پاى جبر در كار است، براى صاحب امتياز، ارزشى وجود ندارد تا حسود، در راه خواست نابودى آن، به بيمارى خودخورى دچار شود و يا به آن عمق ببخشد.
2 . شناخت نعمت هاى اكتسابىگاهى منشأ حسادت ، نعمت هاى اكتسابى هستند ؛ نعمت هايى كه خود افراد با تلاش خويش، آنها را به دست آورده اند ، مثل كسى كه زحمت كشيده و كار كرده و با پس انداز چندين ساله، خانه مناسبى ساخته يا ماشين خوبى خريده است. اين حسادت از آن روست كه حسود، يا زحمت نكشيده و تلاش نكرده است و يا با ولخرجى و اسراف، پس اندازى ننموده و در نتيجه نتوانسته خانه يا ماشين مورد نظر
.
ص: 122
را فراهم آورد. در زمينه اين گونه نعمت ها ، راه مبارزه با حسد، توجّه نمودن به اين حقيقت است كه كارهاى اختيارى افراد نيز با خواست خداوند انجام مى پذيرند و به عبارت ديگر، حتّى فعاليت اختيارى افراد، با قدرت و توفيقات الهى تحقّق مى يابند. بنا بر اين، دشمنى در اين مورد نيز به يك شكل، سر از مخالفت با قضا و قدر الهى در مى آورد. از سوى ديگر، اگر شخص حسود كمى فكر كند، خواهد فهميد كه صاحب امتياز ، توانايى هاى خود را در مجراى قانونِ « كار و نتيجه » قرار داده و به كسب امتياز نايل شده است. نيز اگر حسود درست تأمّل كند، خواهد ديد كه حسادت او، درباره يك شخص معيّن نيست؛ بلكه او به قانونى كينه و دشمنى مى ورزد كه اگر مراعات نشود، حيات اجتماعى انسان ها مختل گشته، همه ارزش هاى مبتنى بر كار و اختيار، از بين مى رود . حسادت درباره اين نوع از امتيازات كه با شايستگى و بر مبناى حق ، نصيب انسان ها مى گردد، در حقيقت به حسادت بر حيات اجتماعى و ارزش ها منجر مى شود. پس براى ريشه كن كردن بيمارى حسادت در اين نوع از امتيازات، آشنا ساختنِ كاملِ مغز و روان حسود با معناى « قانون » و « علل و نتايج آنها » و نيز آگاه نمودن وى به اين كه او نيز همانند ديگران مى توانند نعمت هاى مذكور را به دست آورد، ضرورى است. انديشه هايى از اين قبيل، مى توانند تا حدّ بسيارى آتش حسد را، كه در درون وى زبانه مى كشد، فرو بشانند و از رنج درونى وى بكاهند. البتّه حسد در مورد اين گونه نعمت ها، گاه به خاطر تزاحمِ ايجاد شده در اثر محدوديت است ؛ يعنى گاهى تزاحم به گونه اى است كه اگر شخصِ مورد حسد نمى بود، آن نعمت و موقعيت نصيب حسود مى شد، مانند برخى نامزدهاى انتخاباتى كه براى دستيابى به يك موقعيت اجتماعى با يكديگر رقابت مى كنند و تنها يكى از آنان به امتيازات مربوط، دست مى يابد. در اين مورد، شخص، با اين انديشه كه اگر ديگرى نبود، نوبت به خودش مى رسيد و خودش مى توانست به چنان موقعيتى
.
ص: 123
دست يابد، به وى رشك مى برد؛ زيرا زوال نعمت از او، مقدّمه آن است كه خودش بتواند به آن نعمت دست يابد. در اين مورد، چاره آن است كه حسود، اين شناخت را پيدا كند كه نعمت هاى دنيا وسيله آزمايش انسان اند و هر كه نعمت بيشترى در اختيار داشته باشد، مسئوليت بيشترى نيز خواهد داشت؛ (1) هر كه بامش بيش، برفش بيشتر. بنا بر اين، خودِ اين نعمت ها، منشأ براى سعادت انسان نمى شوند و بستگى به اين دارد كه انسان از آنها چگونه استفاده كند. ممكن است اين نعمت، منشأ كمال وى نباشد و او نتواند از آن به طرز درست استفاده كند. در اين صورت است كه آن نعمت، نه تنها براى او فايده اى در بر ندارد، بلكه برايش نقمت و عذاب خواهد بود. نيز بايد چنين بينديشد كه بر فرض هم كه دستيابى به آن نعمت به صلاح وى باشد و باعث سعادت او بشود و برايش فساد و فتنه و نقمت نباشد؛ امّا بايد آن را با تلاش خود و خواست خدا به كف بياورد ، بدون آن كه زوال آن نعمت را از ديگرى در نظر داشته باشد و به عبارت ديگر، بايد تلاشش مثبت و مفيد باشد، نه تخريبى و زيانبار.
3 . شناخت امتيازات به دست آمده از زورگويى، قدرت پرستى و خودكامگىرشك بردن به امتيازاتى كه ديگران از طريق زورگويى و ظلم و... به دست آورده اند ، در حقيقت ، به معناى آرزو كردن تيره روزى دنيوى و عذاب اُخروى است ؛ چرا كه عواقب چنين اعمالى در دنيا و آخرت ، نزد همگان ، روشن و قطعى است . در اين مورد، شخص مبتلا به حسادت بايد صاحب اين مقدار عقل و انديشه باشد كه بتواند تشخيص دهد كه بايد توان و استعداد خود را در راه ريشه كن كردن عوامل و رويدادهاى ناشايست به كار بيندازد . به طور كلّى ، پيش روى حسود ، دو راه وجود دارد : يا بايد در راه ريشه كن كردن
.
ص: 124
عوامل مذكور بكوشد، يا اين كه بنشيند و با تقويت بيمارى حسادت، خود را تضعيف كند و آن ناشايستگان را تقويت نمايد . حسادت، نوعى بيمارى است كه نه تنها موجب كار مثبتى نمى شود و هيچ دردى را درمان نمى كند، بلكه اصل « صيانت ذات » را نابود مى سازد و موجب مى گردد كه حسود، همه عمر را با يك شخصيت « منِ » مختل شده در زجر و شكنجه به سر ببرد. با اين مقدّمه نسبتاً طولانى روشن شد كه نعمت هايى كه نصيب افراد مى شوند، انواعى دارند و از راه هاى متفاوتى حاصل مى گردند . و در نتيجه ، حسادت نيز انواع مختلفى پيدا مى كند، كه به تفصيل ذكر شدند و روش هاى شناختى براى درمان آنها نيز ارائه گرديد. محورى ترين كار در درمان حسد، تقويت شناخت است. امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: مَنْ أرادَ الْغِنى بِلا مالٍ وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّينِ ، فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللّهِ عز و جل فى مَسْأَلَتِهِ بَأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ . فَمَنْ عَمَلَ ، قَنِعَ بِما يَكْفيهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِما يَكْفيهِ ، اِسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِما يَكْفيهِ ، لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَدَا . (1) هر كس كه بى نيازىِ بدون مال، راحتى قلب از حسد، و سلامت در دين را خواستار است ، بايد متضرّعانه از خداوند بخواهد كه عقل وى را كامل كند؛ زيرا كسى كه عاقل باشد، به آنچه كفايتش مى كند، قناعت مى نمايد و كسى كه قانع بود، بى نياز مى شود. در غير اين صورت ، بى نيازى را هرگز درك نخواهد كرد. بنا بر اين، توجّه به گستردگى و فراوانى نعمت هاى الهى، توجّه به كامل نبودن امكانات مادّى، و نيز توجّه به موقعيت و امكانات موجود مى تواند در تقويت عقل و شناخت حسود كارساز بوده، وى را از دام حسد برهاند. نيز چنانچه شناخت ماهيت حسد و علّت و پيامدهاى منفى آن به روشنى براى حسود بازگو شود، وى قادر خواهد بود بهتر آن را مهار كند و خود را تغيير دهد. در ادامه، برخى از سؤالاتى كه مى توانند شخص حسود را به تفكّر درباره خويش
.
ص: 125
وا دارند و به فرايند درمان وى كمك كنند، آورده مى شوند . ذكر اين نكته لازم است كه پاسخ كتبى و مفصّل درباره هر يك از اين سؤالات، راه گُشا خواهد بود؛ چرا كه نوشتن، درك ما را از خود و از رويدادِ اتّفاق افتاده افزايش مى دهد. نوشتن، به افكار ما نظم مى بخشد و همين امر سبب مى شود كه روند شناخت و درك ما از خود و زندگى، تسهيل گردد. در هنگام نوشتن، به خاطر هماهنگى ميان سرعت فكر و سرعت دست، فرايند انديشه كندتر مى شود و در نتيجه فرد، افكار و احساسات خود را از منظرى وسيع تر مشاهده مى كند و ارتباط ميان عناصر رويداد و نيز افكار و احساساتى را كه رويداد در او ايجاد كرده است، بهتر درك مى نمايد. نوشتن، سبب تغيير نظر درباره خود و رويدادها نيز مى شود. هنگامى كه فرد به طور مكرّر افكار و احساسات خود را درباره يك مسئله مى نويسد، درگيرى هيجانى وى با مشكل، به تدريج كم رنگ مى شود. در نتيجه وى مى تواند مسئله را از منظرى گسترده تر مشاهده و عوامل پيچيده آن و نيز احساسات همخوان با آن را درك كند. ديدن مسئله از منظرى گسترده تر و كم رنگ شدن درگيرى هيجانى، زمينه هاى تغيير ديدگاه فرد نسبت به تجارب خود را فراهم مى سازند.
پرسش نامه خوددرمانى حسادتدر اين جا برخى از سؤالاتى كه فرايند درمان حسادت را تسهيل مى كنند، آمده است. با توجّه به توضيحات گذشته، با دقّت و حوصله به صورت مكتوب به آنها پاسخ دهيد. 1. آن چيزى كه ديگران دارند و تو دوست دارى تا آن را داشته باشى، يا اعتقاد دارى كه بايد داشته باشى تا خوش بخت شوى، چيست؟ 2. چرا تو، به آن چيز نياز دارى؟ اگر آن چيز را به دست بياورى، چه چيزى عايد تو مى شود؟ و اگر آن را به دست نياورى، چه چيزى را از دست خواهى داد؟ (1)
.
ص: 126
3. چه تصوّرى از خودت دارى كه مى خواهى صاحب آنچه ديگران دارند، بشوى و يا مثل ديگران باشى؟ اگر اين اتّفاق نيفتد، چه پيش خواهد آمد؟ 4. به كدامين باورها نياز دارى تا تو دقيقاً همين طور كه هستى، شاد باشى، بدون توجّه به آنچه ديگران دارند يا هستند؟ 5. كدام باورها بايد تغيير كنند تا برايت ثابت شود كه آنچه را تو به خاطر آن حسادت مى ورزى ، دارى و يا مى توانى داشته باشى ؟ (1) 6. آيا درباره آنچه احساس مى كنى ، چيزى وجود دارد كه دوست داشته باشى با ديگران مطرح كنى؟ چه چيزى را دوست دارى فاش نمايى؟ اكنون ممكن است شما دوست داشته باشيد شرح دهيد كه در شرايط و موقعيت هاى آينده چه طور فكر خواهيد كرد، يا اين كه در آن موقعيت ها احساس شما چگونه خواهد بود و چه واكنشى را نشان مى دهيد. بهتر است فكر، احساس و واكنش خود را در شرايط و وضعيت هاى فرضى آينده، چنان كه گويى همين حالا اتّفاق افتاده اند و واقعيت دارند، توصيف كنيد و بنويسيد.
روش هاى رفتارىتهذيب نفْس، چه در تخليه از رذايل ، و چه در تخليه همراه با زينت بخشى به فضايل، از انديشيدن، علم و شناخت شروع مى شود، با تمرين عملى تداوم مى يابد و در نهايت، آثار آن، به صورت ملكات ثابتى در نفْس انسان، ماندگار خواهد شد. بنا بر اين، كسى كه به حسادت مبتلا شده، غير از رسيدگى به جنبه هاى فكرى و شناختى، بايد از نظر عملى هم روش هايى را براى از بين بردن آثار نامطلوب حسادت به كار ببندد.
.
ص: 127
تمرين ترتيب اثر ندادن به حسادت و رفتار نمودن بر ضدّ آنفرد بايد در مقام عمل، نه تنها به خواسته هاى نفْسانى خود اعتنا نكند، بلكه خلاف آنها را انجام دهد. مثلاً اگر دلش مى خواهد از كسى بدگويى كند، بايد زبانش را كنترل نمايد؛ بلكه به مدح او بپردازد . يا اگر مى خواهد به كسى زيانى برساند، بايد خود را از اين قصد منصرف كند و از هر گونه احسان به او خوددارى نورزد. يا اگر در فكر تنزّل مقام رفيقش است، در ترفيع او بكوشد و كار همه را حمل بر صحّت كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد : إِذا حَسَدْتُمْ فَلا تَبْغُوا . (1) هنگامى كه رشك مى بريد، ظلم نكنيد. و در جاى ديگر مى فرمايد: كُلُّ بَنى آدَمَ حَسُودٌ ، لا يَضُرُّ حاسِدا حَسَدُهُ ما لَمْ يَتَكَلَّمْ بِاللِّسانِ أَوْ يَعْمَلْ بِالْيَدِ . (2) هر بنى آدمى حسود است. [در عين حال] ، اگر طبق حسد تكلّم نكند و با جوارحش عملى را مرتكب نشود، حسدش به او ضررى نمى رساند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ثَلاثَةُ لَمْ يَنْجُ نَبىٌّ فَمَنْ دُونَهُ : التَّفَكُّرُ فِى الْوَسْوَسَة فِى الْخَلْقِ وَ الطّيرَةُ وَ الْحَسَدُ ، إلاّ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لا يَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ . (3) سه چيز است كه نبى و كمتر از نبى، از آن نجات نمى يابد: تفكّر درباره وسوسه در خلق، فال بد زدن، و حسد، جز اين كه مؤمن طبق حسدش عمل نمى كند .
روش هاى عاطفىايجاد رابطه عاطفى مثبت بين خود و فرد مورد حسادت، زمينه را براى برطرف شدن حسادت و از بين رفتن آثار روانى نامطلوب آن فراهم مى كند. اين، روشى است كه
.
ص: 128
قرآن كريم به صورت كلّى براى رفع كينه ها در روابط بين افراد، پيشنهاد مى كند : «وَ لاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَ وَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ. (1) هرگز نيكى و بدى يكسان نيستند . بدى را با نيكى دفع كن؛ ناگاه [خواهى ديد ]همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم (صميمى) است» . امام على عليه السلام مى فرمايد : حَياؤُهُ يَعْلُو شَهْوَتَهُ وَ وُدُّهُ يَعْلُو حَسَدَهُ . (2) حياى مؤمن، بر شهوتش غلبه دارد و دوستى او بر حسدش غالب است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: أَفَلا أنَبِّئُكُمْ بِشَىْ ءٍ إِذا فَعَلْتُمُوهُ ، تَحابَبْتُمْ : أفْشُوا السَّلامَ بَيْنَكُمْ . (3) آيا مى خواهيد شما را به چيزى آگاه كنم كه اگر آن را انجام دهيد، همديگر را دوست خواهيد داشت؟ سلام را بين خود، آشكار كنيد.
روش هاى معنوىشايد قوى ترين ابزار براى مبارزه با حسد، معنويت باشد و يا حدّ اقل بدون معنويت و ايمان به خداوند متعال، روش هاى ديگر به تنهايى كارساز نباشند؛ زيرا ايمان قوى و معنويت همراه با آن ، به انسان ، اميد و دل گرمى مى بخشد، مقاومت در برابر سختى ها را افزايش مى دهد و انگيزه ترك و درصد درمان حسد را در فرد حسود بالا مى برد. روش هاى معنوى ، تحت عناوين زير توضيح داده شده اند :
1. استغفار رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد :
.
ص: 129
ثَلاثٌ لازِماتٌ لأُِمَّتى : سُوءُ الظَّنِّ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ . فَإِذا ظَنَنْتَ ، فَلا تَحَقَّقْ وَ إِذا حَسَدْتَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ ، وَ إِذا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ. (1) سه چيز است كه امّت من هميشه آنها را دارند : سوء ظن ، حسد و فال بد . [ راه خلاصى از آنها ، اين است : ] هنگامى كه سوء ظن داشتى ، تحقيق نكن و هنگامى كه حسادت ورزيدى ، استغفار كن و هنگامى كه فال بد زدى ، از آن بگذر (به آن ترتيب اثر نده) .
2. ترس از خداوند امام على عليه السلام مى فرمايد: مَنِ اتَّقى قَلْبُهُ لَمْ يَدْخُلْهُ الْحَسَدُ . (2) كسى كه قلبش تقواى الهى داشته باشد، حسد داخل آن قلب نمى شود.
3. دعا و استمداد از خداوند امام سجّاد عليه السلام در صحيفه سجّاديه مى فرمايد: اَللّهُمَّ إِنّى أَعُوذُبِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ ، وَ سورة الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ. (3) بار خدايا! به تو پناه مى برم از حرص و آز و تندى غضب و خشم و تسلّط حسد و رشك . در اين دعا، امام سجّاد عليه السلام از غلبه حسد، به خداوند پناه مى برد. در پناهندگى، دو چيز نهفته است: درك ضعف خود ، و آگاهى از قدرت ديگرى. و اگر درك ضعف، بدون آگاهى از قدرت باشد، اضطرار و حيرت پيش مى آيد، نه پناهندگى. در انسان به هنگام غلبه حسد، ضعف وجود دارد و اين ضعف، داراى ابعادى
.
ص: 130
است، از جمله : يك . شتاب : «خُلِقَ الاْءِنسَ_نُ مِنْ عَجَلٍ. (1) انسان از عجله آفريده شده است» . دو . جزع: «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا. (2) هنگامى كه بدى به او برسد ، بى تابى مى كند » . سه . طمع : «إِنَّ الاْءِنسَ_نَ خُلِقَ هَلُوعًا. (3) به يقين ، انسان ، حريص [ و كم طاقت ] آفريده شده است» . چهار . بخل : «وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا. (4) و هنگامى كه خوبى به او برسد ، مانع ديگران مى شود (بخل مى ورزد) » . اثر ضعف، شتاب است. كسى كه قدرت ندارد، تسلّط ندارد و در نتيجه شتاب مى كند تا جلو بيفتد و مبادا عقب بماند. و همين انسان عجول، در برابر كوچك ترين ضربه ها عقب مى كشد و ناله سر مى دهد و جزع مى نمايد. و همين انسان ، هنگامى كه امكان پيدا كند، به خاطر ترسش از آينده، بيش از حد بر مى دارد و طمع مى كند. همين انسان به جمع آورى مال مى پردازد و به خاطر ترس و ضعفش ذخيره مى كند و بخل مى ورزد. بنا بر اين، وقتى انسان هنگام غلبه حسد، اين قدر ضعف دارد، چگونه مى تواند
.
ص: 131
بدون ابزار معنوى كه يكى از آنها پناه بردن به خداوند است، بر حسد خود غلبه كند و از آن خلاصى يابد؟! به اين ترتيب، پناهندگى يعنى : درك ضعف و جستجو نمودن از قدرت و پناهگاه. امام سجّاد عليه السلام اين پناهگاه را معرّفى مى كند: اللّه عز و جل! وقتى از صميم دل اين دعا را خواندى، خداوند نيز استجابت مى كند و به تو مى گويد: « قُلْ أَعوذُ » كه اين، اذن دخول به پناهگاه خداوند است. در دعايى ديگر، امام سجّاد عليه السلام عرضه مى دارد: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ارْزُقْنى سَلامَةَ الصَّدْرِ مِنَ الْحَسَدِ حَتّى لا أَحْسُدَ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ عَلى شَىْ ءٍ مِنْ فَضْلِكَ وَ حَتّى لا أَرى نِعْمَةً مِنْ نِعَمِكَ عَلى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ فى دينٍ أَوْ دَنْيا أَوْ عافِيَةٍ أَوْ تَقْوىً أَوْ سِعَةٍ أَوْ رَخاءٍ... إِلاّ رَجَوْتُ لِنَفْسى أَفْضَلَ ذِلكَ بِكَ وَ مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ. (1) بار خدايا! بر محمّد و آل او درود فرست ، و سينه ام را از حسد ، تهى گردان تا به هيچ يك از آفريدگانت بر چيزى از احسانت رشك نبرم ، و تا آن كه نعمتى از نعمت هايت را در دين يا دنيا يا تن درستى يا پرهيزگارى يا گشايش يا آسايش بر هيچ يك از خَلق تو نبينم ، جز آن كه بهتر از آن را به وسيله تو و از جانب تو _ كه تنهايى و شريك ندارى _ براى خود ، آرزو نمايم . تمام نعمت هاى الهى كه به بندگان داده مى شود، از فضل بيكران الهى است. از اين رو ، ديدن يك نعمت در دست كسى، نبايد احساس حسادت را در انسان برانگيزد؛ چراكه انسان مى تواند به حول و قوه الهى و با استعانت از او به وسيله كار كردن و كوشش، از او نعمتى كامل تر و بهتر از آنچه در نزد مردم است، طلب كند و اين، همان توحيد است.
.
ص: 132
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَعَوَّذُ فى كُلِّ يَوْمٍ مِنْ سِتٍّ : مِن الشَّكِ وَ الشِّرْكِ وَ الْحَمِيَّةِ وَ الْغَضَبِ وَ الْبَغْىِ وَ الْحَسَدِ . (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله ، در هر روز، از شش [خصلت] به خداوند پناه مى برد: شك، شرك، حميّت (تعصّب جاهلى) ، غضب، بغى (ظلم) و حسد . در اين جا ذكر اين نكته لازم است كه هر آنچه موجب تقويت ايمان در قلب انسان مى شود، در خلاصى انسان از حسد نافع است، مانند: نماز، روزه و قرائت قرآن.
.
ص: 133
فصل ششم : روش شناسى پيشگيرى از حسادتبه اقداماتى كه از پيدايش و بروز حسادت جلوگيرى مى كنند و افراد را در مقابل گرفتار شدن به اين بيمارى نگه مى دارند، پيشگيرى از حسادت گفته مى شود. از نظر تأثير، پيشگيرى، از درمان، حساس تر است . بنا بر اين، انسانى كه نمى خواهد به حسد دچار شود و مى خواهد قلبش نورانى و شفاف بماند، بايد متوجّه باشد كه در اين دام گرفتار نشود، كه رهايى از آن ، بسى دشوار خواهد بود.
پيشگيرى در دوران كودكىحساس ترين و مهم ترين دوران زندگى، دوره كودكى است؛ چرا كه شخصيت اخلاقى، اجتماعى و دينى هر انسانى در همين دوره پايه گذارى مى شود و شكل مى گيرد و كوچك ترين انحراف يا سهل انگارى، ممكن است به شخصيت آينده كودك، لطمه هاى غير قابل جبرانى وارد كند. اگر شخصيت كودك، طى اين نخستين سال هاى زندگى، چنان كه بايد، قوام نيابد، كودك قادر به مواجه شدن با مسئوليت هاى خويش نمى گردد و در آينده در معرض اختلالات روانى گوناگون قرار خواهد گرفت. به همين جهت است كه غالباً مشاهده مى شود علل اساسى ناراحتى هاى روانى، از حوادث سه يا چهار سال اوّل زندگى سرچشمه گرفته اند .
.
ص: 134
1. محبّتانسان، تشنه محبّت است و محبّت، حياتبخش دل هاست. هر كسى كه خود را دوست دارد، دلش مى خواهد ديگران هم دوستدار او باشند، كه احساس محبوبيت، دل را شادمان مى گرداند. كسى كه باور دارد محبوب نيست، خود را در اين جهانِ پرآشوب، تنها و بى كس مى شمارد و بدين جهت، هميشه پژمرده و افسرده است . كودك نيز يك انسان كوچك است و البتّه بيش از بزرگان به محبّت احتياج دارد. او همان قدر كه غذا مى خواهد، به محبّت و نوازش نيازمند است. كودك نمى فهمد در كاخ، زندگى مى كند و يا در كوخ؛ امّا به خوبى مى فهمد كه محبوب ديگران است يانه. كودكى كه از محبّتْ اِشباع شده باشد، روانى شاد و دلى بانشاط دارد. او احساس محروميت نمى كند تا عكس العمل بد نشان بدهد و همواره خوش بين، خوش قلب و بااعتماد خواهد بود؛ چون طعم شيرين محبّت را چشيده و حاضر است اين آب حيات را به ديگران نيز ببخشد. او با مردم چنان رفتار مى كند كه ديگران با او رفتار نموده اند. بر عكس، كودكى كه در محيط سرد و بى عاطفه پرورش يافته و از پدر و مادر محبّت نديده است، انسانى راضى و طبيعى نيست . و كسى كه طعم محبّت را نچشيده، چگونه مى تواند آن را نثار ديگران سازد؟! از چنين انسان محرومى نمى توان توقّع بشردوستى داشت؛ همو كه به خاطر محروم بودن از محبّت پدر و مادر، در نزد خويش احساس حقارت و كمبود و محروميت مى كند و براى هر گونه انحراف از جمله حسادت ، آمادگى دارد. (1) البتّه بايد توجّه داشت كه براى ارضاى خواسته هاى درونى كودك، تنها، محبّت قلبى، كافى نيست و كودك به محبّتى نيازمند است كه آثارش در رفتار پدر و مادر نمودار باشد. او از نوازش ها، بوسه ها، در آغوش گرفتن ها، تبسّم ها و حتّى از آهنگ
.
ص: 135
محبّت آميز سخنان پدر و مادر، احساس محبّت مى كند . در مورد نيازمندى كودك به محبّت، يادآورى اين نكته لازم است كه بعضى از پدران و مادران، از اين احساس كودك استفاده كرده، آن را وسيله نفوذ خويش قرار مى دهند. مثلاً به او مى گويند: اين كار را بكن تا مامان تو را دوست داشته باشد ، و يا : اگر آن كار را بكنى، بابا تو را دوست ندارد. البتّه شايد با اين كار، بتوان در كودك نفوذ كرد و كارهاى او را تا حدّى كنترل نمود؛ امّا به كار بستن اين روش، بى ضرر هم نيست؛ زيرا كودك بدين وسيله، فردى متملّق، منافق و فريبكار تربيت مى شود؛ چرا كه هدفش جلب دوستى و توجّه ديگران مى گردد، اگرچه با نفاق و فريبكارى باشد. از اين رو راجرز (1) پيشنهاد نموده است كه كودكان را به صورت مطلق (غير مشروط) دوست داشته باشيم. نكته بعدى در زمينه محبّت به كودك، اين است كه هرچند كودك به محبّت و نوازش احتياج دارد، امّا زياده روى در محبّت هم خوب نيست. محبّت همانند غذاست كه اگر به مقدار لازم و در جاى خود مصرف شود، مفيد است و اگر بيش از حدّ لازم و در مورد نامناسب مصرف شود، نه تنها سودى ندارد، بلكه زيان هاى خطرناكى نيز به همراه خواهد داشت. (2) سرانجامِ لوس و نازپرورده بار آوردن كودك، اين است كه او با وسيع تر شدن تدريجى دايره خواسته هايش، انتظار دارد تمام درخواست هايش بدون چون و چرا انجام شود و در نتيجه روز به روز، استبداد و سلطه طلبى او زيادتر مى گردد. همچنين عواقبى را كه در بحث زمينه شناسى حسادت گفتيم، در پى دارد. (3)
.
ص: 136
2. عدل و مساواتيك خانواده چند نفرى، به منزله يك كشور كوچك است كه پدر و مادر، سرپرستى آن را به عهده دارند. چنان كه حُسن اداره يك كشور، بدون رعايت عدل و مساوات امكان پذير نيست، در اداره خانواده نيز رعايت عدل و انصاف ضرورت دارد. صفا و صميميت، محبّت و الفت، اعتماد و خوش بينى، و رفاه و آرامش، تنها در محيط عدل گستر و مساوات آميز به وجود مى آيند . در چنين محيطى است كه كودكان درست پرورش مى يابند و نيروهاى درونى خويش را به فعليت مى رسانند و از پدر و مادر، عملاً درس عدل و مساوات فرا مى گيرند. پدر و مادر عادل و باانصاف، با همه فرزندان، يكسان رفتار مى كنند و هيچ كدام را بر ديگرى ترجيح نمى دهند. دختر و پسر، زشت و زيبا، بزرگ و كوچك، خوش استعداد و كم استعداد و سالم و معيوب، همه را فرزند خويش مى دانند و بينشان تفاوتى قائل نمى شوند. نيز در نوازش و اظهار محبّت، در بزرگداشت و احترام، در خوراك و پوشاك، در حمايت و يارى، در بخشش و دادن پول توجيبى، در تقسيم كارهاى منزل و در كلّيه امور، همه فرزندان را با يك نگاه مى بينند و با همه يكسان رفتار مى كنند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: عدالت را در بين فرزندانتان حتّى در پنهان ، رعايت كنيد. چنان كه شما دوست داريد فرزندانتان در احسان و لطف، با عدالت با شما رفتار كنند، آنان نيز از شما همين انتظار را دارند. (1) زنى با دو فرزند كوچكش بر عايشه، همسر رسول خدا، وارد شد. عايشه سه دانه خرما به زن داد. مادر بچه ها به هر يك از آن دو، يك دانه خرما داد و خرماى ديگر را نيز نصف كرد و به هر يك از بچه ها نيمى از آن را داد. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به منزل آمدند، عايشه جريان را براى ايشان تعريف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
.
ص: 137
آيا از عمل آن زن تعجّب كردى؟ خدا به واسطه رعايت عدالت و مساوات، آن زن را به بهشت مى برد. (1) اگر پدر و مادر، عادل و باانصاف نباشند و براى بعضى از فرزندانشان امتياز قائل شوند و برخى را بر برخى ترجيح دهند، در بين فرزندان، حسد و دشمنى به وجود مى آيد. همچنين كودكانى كه مورد تبعيض قرار مى گيرند، احساس محروميت و مظلوميت مى نمايند و عقده حقارت آنان رشد پيدا مى كند و زمينه براى پيدايش و بروز حسادت فراهم مى شود. البتّه پدر و مادر نمى توانند با همه فرزندان كاملاً يكسان رفتار كنند. نيازهاى كودكان در سنين مختلف و در همه زمان ها و به نسبت جنس آنها يكسان نيست و عدل و مساوات هم، چنين اقتضايى ندارد. مگر مى توان فرزند بزرگ را در آغوش گرفت و مانند بچه شيرخوار نوازش كرد؟ يا پول توجيبى بچه سه ساله را به مقدار پول توجيبى پسر هجده ساله داد؟ مگر دختر مى تواند درست همانند يك پسر، آزادى معاشرت داشته باشد؟ عدل و مساوات، چنين اقتضايى ندارد و ما نيز چنين پيشنهادى نداريم؛ امّا سخن ما اين جاست كه پدر و مادر بايد با عقل و تدبير كامل، رفتار عادلانه اى را انتخاب كنند كه فرزندانشان احساس تبعيض ننمايند. مثلاً پدر و مادر، هيچ گاه نبايد در حضور فرزندان خويش، از يكى از آنها تعريف و تمجيد كنند و كارهايش را به رخ آنان بكشند. فرزندان خود را با يكديگر مقايسه نكنيد و خوبىِ بعضى را به رخ بقيّه نكشيد. همچنين هيچ گاه كودكان خود را با ديگران مقايسه نكنيد و آنها را به رخ فرزندان خود نكشيد . به علاوه ، علّت بعضى تبعيضات ظاهرى را كه به خاطر كوچك تر و بزرگ تر بودن و يا جنسيت ، بين فرزندان قائل مى شويد ، و همان سؤالاتى را كه پيش تر (2) ذكر
.
ص: 138
شد ، با فرزندانتان در ميان بگذاريد و به آنان بفهمانيد كه اين تفاوت ها از باب تبعيض نيستند ؛ بلكه مقتضاى سن و جنس آنهايند . مثلاً مى توانيد به بچه بزرگ تر بگوييد: برادر تو كوچك تر و ناتوان تر است و نمى تواند كارى انجام دهد و خود را كثيف و آلوده مى كند. در نتيجه به كمك بابا و مامان، بيشتر احتياج دارد و اگر ما به او نرسيم ، از بين مى رود ؛ امّا شما _ ما شاء اللّه _ بزرگ شده ايد و توانايى بيشترى داريد ما اگر وقت بيشترى صرف او مى كنيم، از آن جهت نيست كه او را بيشتر دوست داريم؛ بلكه چاره اى نيست. مطمئن باش كه محبّت ما به تو ، كمتر نشده است. ما تو را فراموش نكرده ايم و كاملاً دوستت داريم. هر وقت احساس ناراحتى و دل تنگى كردى ، نزد ما بيا و درد دل كن ... . آن خودِ تو هم كه كوچك بودى ، به همين مقدار به تو مى رسيديم. پدر و مادر، به همين كيفيت مى توانند علل تبعيض هاى ديگر را براى فرزندانشان توضيح بدهند و با آنها به تفاهم برسند.
3. احترامكودك، يك انسان است و هر انسانى به شخصيت خويش، علاقه مند است . او مى خواهد ديگران قدرش را بدانند و به شخصيتش احترام بگذارند؛ چرا كه بزرگداشت خود به وسيله ديگران را از علايم بزرگى و شخصيت خويش و يك نوع قدردانى مى شمارد. پدران و مادرانى كه به شخصيت كودك خويش علاقه مندند، بايد همواره به آنان احترام بگزارند و وجودشان را گرامى بدارند. احترام به كودك، يكى از عوامل مهمّ پرورش شخصيت او به شمار مى رود. كودكى كه مورد تجليل و احترام قرار مى گيرد، بزرگوار و شريف و باشخصيت بار مى آيد و براى حفظ شخصيت خود، از كارهاى زشت اجتناب خواهد كرد. در مقابل، كودكى كه از سوى پدر و مادر، مورد توهين قرار مى گيرد و تحقير مى شود، كينه پيدا مى كند و دير يا زود، دست به طغيان مى زند. اُمُّ الفضل مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را در ايّام شيرخوارگى از من گرفت و
.
ص: 139
بغل نمود . حسين عليه السلام به لباس پيامبر صلى الله عليه و آله بول كرد. پس من حسين را با شدّت از پيامبر گرفتم، به طورى كه به گريه افتاد. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اُمّ الفضل! آهسته تر. اين بول را آب، تطهير مى كند؛ امّا چه چيز مى تواند كدورت و ناراحتى را از قلب كودكم برطرف سازد؟! (1)
پيشگيرى در دوران بزرگ سالىپيشگيرى در دوران بزرگ سالى، از اهمّيت زيادى برخوردار است، هرچند عمده آن به سالم بودن محيط زندگى اجتماعى فرد، از جمله: عدم وجود تبعيض ها و نابرابرى ها، بى عدالتى ها، فساد، و حاكم بودن روابط به جاى ضوابط در تصدّى پست ها ، بر مى گردد؛ ولى روش هايى را نيز مى توان تصوّر كرد كه مربوط به خود شخص مى شوند و با انجام دادن آنها مى توان از بروز و يا شكلگيرى حسادت در خود، جلوگيرى نمود. برخى از اين روش ها در زير، تشريح مى شوند.
1. استقلال نفْس و اعتماد به آنپيروزى هاى درخشانى كه نصيب مردان بزرگ جهان گشته، مرهون اتّكا به نفْس، اراده قوى و كوشش هاى مداوم آنان بوده است. مردان نيرومند و باشخصيت، از مشكلات زندگى نمى هراسند و با استقلال نفْس و اعتماد به آن، به جنگ آنها مى روند و با پشتكار و فعاليت، آنها را مغلوب خود مى سازند. هر كس به مقدار استقلال وجودى و شخصيت نفسانى و اراده و كوشش خود، در زندگى موفّقيت دارد. خدا در قرآن مى فرمايد: «وأن ليس للانسان إلاّ ما سعى . (2) و اين كه براى انسان ، بهره اى جز كوشش نيست» .
.
ص: 140
امام على عليه السلام مى فرمايد : قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ . (1) ارزش هر كس ، به مقدار همّت اوست. كسى كه استقلال و اعتماد به نفْس داشته باشد، براى حلّ مشكلات، در انتظار ديگران نمى نشيند؛ بلكه با همّت عالى و اراده آهنين، وارد ميدان عمل مى شود و تا به هدف نرسد، دست از كوشش و فعاليت بر نمى دارد. امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: رَأيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَد اِجْتَمَعَ فى قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فى اَيْدِى النّاسِ . (2) تمام خوبى ها در اين [خصلت] جمع است كه انسان به ديگران چشم طمع نداشته باشد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وَالْيَأْسُ مِمّا فى أَيْدِى النّاسِ ، عِزُّ لِلْمُؤْمِنِ . (3) عزّت (بزرگى) مؤمن ، در اين است كه از آنچه در دست مردم است، نااميد باشد. امّا مردمانِ بى استقلال و ضعيف النفْس كه به خويشتن اعتماد ندارند و خويش را كوچك و ناتوان مى شمارند، خود را در برابر مشكلات زندگى مى بازند و جرئت كوشش و مبارزه را از دست مى دهند. چنين افرادى از كارهاى دشوار و قبول مسئوليت ها فرار مى كنند و با منفى بافى و يأس، زمينه بروز و يا شكلگيرى حسادت را فراهم مى كنند.
2. كار و مسئوليت پذيرىدانش و كار، تمدّن كنونى را به وجود آورده و بشر را به اين عظمت رسانيده است . پيشرفت هر فرد و در پىِ آن، پيشرفت هر جامعه، به مقدار كار و كوششى است كه
.
ص: 141
افراد آن جامعه انجام مى دهند. اگر فرد از كار و مسئوليت، شانه خالى كند و تنبلى را پيشه خويش سازد، از بسيارى از جايگاه هاى اجتماعى و مزايا محروم مى شود. در نتيجه احساس عدم شايستگى و بى لياقتى در او ايجاد خواهد شد و وى براى جبران اين حالت، به احتمال زياد دچار كينه و دشمنى به ديگران شده، به صاحبان نعمت و امتياز، حسادت خواهد ورزيد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اِقْرَؤُوا مَنْ لَقيتُمْ مِنْ أَصْحابِنا السَّلامَ وَ قُولُوا لَهُمْ : أنَّ فُلانَ بْنَ فُلانٍ يَقْرَئُكم السَّلامَ ، وَ قُولُوا لَهُمْ : عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ عز و جل وَ ما يَنالُ بِهِ ما عِنْدَ اللّهِ إِنّى وَ اللّهِ ما آمُرُكُمْ إِلاّ بِما فَأْمُرُ بِهِ أَنْفُسَنا ، فَعَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الاِجْتِهادِ وَ إِذا صَلَّيْتُمُ الصُّبْحَ وَ انْصَرَفْتُمْ فَبَكِّرُوا فى طَلَبِ الرِّزْقِ وَ اطْلُبُوا الْحَلالَ ، فَإِنَ اللّه عز و جلسَيَرْزُقُكُمْ وَ يُعينُكُمْ عَلَيْهِ . (1) به هر يك از يارانتان كه رسيديد ، سلام كنيد و بگوييد كه : فلانى پسر فلانى به شما سلام مى رساند ، و بگوييد: پرهيزگارى را از دست ندهيد و براى آخرت خود، توشه اى تهيّه كنيد . به خدا سوگند، من جز چيزى را كه خودمان عمل مى كنيم، به شما دستور نمى دهم. جدّيت و كوشش كنيد ، پس از نماز صبح، زود به دنبال كار برويد و روزىِ حلال به دست آوريد ، و كار كنيد؛ خدا شما را روزى مى دهد و يارى مى نمايد.
3. انسان دوستىهمه مردم، بندگان خدا هستند . پدر و مادر همه، يكى است و در واقع، همه عضو يك خانواده اند. خدا همه را آفريده و دوستشان دارد و همگان را روزى مى دهد. به همين جهت، از همه مردم خواسته كه براى يكديگر دلسوز، مهربان، خيرخواه و سودمند باشند، به هم احسان كنند، حاجت هاى يكديگر را برطرف سازند، به هنگام مشكلات و گرفتارى ها، به فرياد هم برسند و خدمت گزار يكديگر باشند و منفعت همگان را بخواهند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
.
ص: 142
رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الدّينِ التَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ وَ اصْطِناعُ الْخَيْرِ إِلى كُلِّ أَحَدٍ ، بَرٌّ أَوْ فاجِرٍ . (1) كمال عقل بعد از [پذيرش] دين، دوستى با مردم و احسان به هر كس، چه خوب و چه بد، است. اين رفتار سبب مى شود كه فرد، هيچ گاه زمينه حسادت در او فراهم نشود و دچار حسد نگردد.
4. چشم به مال ديگران ندوختن داوود رقّى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند به موسى بن عمران فرموده است: « به مردم، بدان جهت كه از فضل و احسان خود به آنان داده ام، حسد نورز و از روى خودخورى، چشم به سوى آنان دراز مكن و نفْس خود را به دنبال آن فضل و احسانى كه به آنان نموده ام، مينداز. حسود، از من نيست و من هم از حسود نيستم» . (2) چنانچه انسان دائماً چشم به دارايى ها و امتيازات ديگران داشته باشد و اين چشم دوختن، همراه با حسرت و خودخورى باشد، قطعاً به دام مخوف حسادت خواهد افتاد. بنا بر اين، بهتر است از اوّل از اين كار اجتناب نمايد تا دچار اين بلا نگردد. و اگر هم به طور اتّفاقى چشمش به چيزى افتاد كه از داشتن آن خوش حال مى شد، بگويد: اين نعمت ، از فضل الهى است و فضل الهى نيز بى كران است. خداوندا! بهتر از اين را با فضل و كَرَم خود به من عطا كن. (3)
.
ص: 143
فصل هفتم : آداب معاشرت با حسود و شيوه هاى دفع حسادتنجات از شرّ دشمن و مبارزه با او، آن گاه كه شناسايى شود و نقشه اش فاش گردد، چندان دشوار نيست؛ زيرا دشمنِ شناخته شده، نمى تواند به لباس دوست در آيد و غافلگيرانه زيانى برساند؛ چرا كه انسان، پيوسته مراقب اوست. از اين رو نقشه هايش پنهان نمى ماند و خنثى كردن آنها با تأمّل و مطالعه، آسان خواهد بود. امّا چنان كه در بحث نشانه هاى حسود گفتيم، حسد، يكى از نشانه ها و صفات منافق است و دشمنى حسود، به خاطر همين دورويى اش، بسيار مرموز و خطرناك است. حسود، دشمنى ناشناس است و پيش از آن كه زيانى برساند، شناخته نمى شود و به عبارت ديگر، زيان رسانيدن، معرِّف اوست. در اين فصل، آداب معاشرت با حسود و شيوه هاى دفع حسادت، مورد بررسى قرار مى گيرند .
1. مُدارا با هرزه گو ، در آى ز راه ملايمتصائب! به پنبه، حلق جرس، مى توان گرفت . (1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 144
ثَلاثَةٌ لا يُعْذَرُ الْمَرْءُ فيها : مُشاوَرَةُ ناصِعٍ و مُداراةُ حاسِدٍ وَ التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ . (1) مرد را از سه چيز، گريزى نيست: مشاوره با نصيحت كننده، مدارا با حسود، و دوستى با مردم. مدارا، از نظر معنا به «رِفق» نزديك است؛ زيرا مدارا به معناى نرمى، ملايمت در رفتار، حسن معاشرت با مردم و تحمّل ناگوارى و آزار آنهاست. احاديث فراوانى در ستايش مدارا و فوايد دنيوى و اخروى آن رسيده است. از جمله، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: ثَلاثٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ فيه، لَمْ يَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ : وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ ، وَ خُلْقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ ، وَ حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ . (2) سه چيز است كه اگر در كسى نباشد، عملش تمام نمى گردد: ورعى كه وى را از گناه باز دارد، اخلاقى كه با آن با مردم مدارا كند، و حلمى كه با آن، نابخردى سبُك سران را دفع كند. پيامبر خدا در جاى ديگر، « مدارا با مردم » را در رديف انجام دادن واجبات مى شمرند: إنّا مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ أُمِرْنا بِمُداراةِ النّاسِ كَما أُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِض. (3) ما پيامبران به مدارا با مردم، مأمور گشته ايم، چنان كه به انجام دادن واجبات مأمور گشته ايم. گاهى انسان با اشخاصى مواجه مى شود كه از روى حسادت، رفتارى ناشايست از خود نشان مى دهند و گاهى حسادت، آنان را وا مى دارد كه در هنگام معاشرت با ديگران، رفتارى را از خود بروز دهند كه به ديگران زيان مى رساند. سخن در اين است كه در مواجهه با اين افراد، انسان چه رويه اى را بايد پيش بگيرد؛ زيرا اگر انسان در برابر كسى كه در حقّ او دشمنى و يا كوتاهى و بى ادبى مى كند، بخواهد همانند او رفتار كند، كار به درگيرى و برخورد مى انجامد و با همان مشكلى مواجه مى شود كه
.
ص: 145
انسان در برخورد با نادانان با آن مواجه مى شود. در چنين مواردى، انسان بايد از برخورد و مقابله به مثل، صرف نظر كند و خُلق و خوى مدارا پيش بگيرد. او بايد سعى كند با تمرين گذشت و چشم پوشى، با چنين افرادى مدارا كرده، زود عكس العمل نشان ندهد. به عبارت ديگر، انسان بايد در برخى موارد، خود را به تغافل بزند، گويى متوجّه نشده كه ديگرى چه كرده و يا چه گفته است . او بايد برخورد ناسالم ديگران را نديده بگيرد و با اين كه در حقّ او دشمنى كرده اند، نه تنها با آنان دشمنى نورزد، بلكه به آنان خدمت كند. اگر انسان در زندگى اش از چنين خلق و خويى برخوردار باشد كه در برابر غرض ورزى و آزار و اذيّت ديگران مدارا كند، مى تواند بارش را به منزل برساند. بتوان به حرف نرم، دل سنگ آب كردشير ازملايمت، به شكر دست يافته است. (1) اگر از تحمّل من ظلم شد زبون، چه عجبفلك ، حريف زبردستىِ مدارا نيست. (2) حال اگر انسان بخواهد در برابر هر كسى كه در حقّ او كوتاهى و يا دشمنى مى كند، ستيزه جويى كند و بنا بر پرخاش كردن بگذارد، نيروهايش صرف درگيرى و پرخاشگرى مى شود و از سويى خاطرش آشفته مى گردد و از سوى ديگر وقتش تلف مى شود و فرصت ها را از دست مى دهد، ضمن اين كه كدورت ها و دشمنى ها نيز افزوده مى گردد. پس، بهترين راه مواجهه با اين افراد، مداراست؛ چرا كه مدارا و نرمش با ديگران ، شيوه خردمندان و كليد درستى و رستگارى است. امام على عليه السلام مى فرمايد : عَلَيْكَ بِالْرِّفْقِ ؛ فَإِنَّهُ مِفْتاحُ الصَّوابِ وَ سَجيَّةُ أُولِى الأَلْبابِ. (3) بر تو باد نرمش (مدارا با ديگران)؛ زيرا آن، كليدِ درستى و روش خردمندان است. نيز مى فرمايد:
.
ص: 146
كانت الحكماء فيما مضى من الدهر تقول : ينبغى أن يكون الاختلاف إلى الأبواب أوجه : أوّلها بيت اللّه عز و جل لِقضاء نسكه والقيام بحقّه وأداء فرضه... . والتاسع أبواب الأعداء التى تسكن بالمداراة غوائلهم ويدفع بالحيل والرفق واللطف والزيارة عداوتهم و... . (1) حكيمان پيشين چنين مى گفتند: شايسته است كه آمد و شد به خانه ها براى ده منظور باشد: نخستين آن، خانه خداى براى انجام دادن عبادت خدا و برپا داشتن حقّش و اداى فريضه حجّش... و نهمين آن، خانه هاى دشمنانى كه مدارا با آنها، [آتش] شرارتشان را خاموش مى كند و با چاره جويى و لطف و مدارا و ديدارشان، دشمنى شان از بين مى رود. همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كان فيما أوصى به لقمان ابنه ناتان أن قال له : يا بنىّ! ليكن ممّا تتسلّح به على عدوّك فتصرعه المماسحة وإعلان الرضا عنه ولا تزاوله بالمجانبة فيبدو له ما فى نفسك فيتأهّب لك . (2) از سفارش هاى لقمان به پسرش، ناتان، اين بود كه: پسركم! از جمله سلاح هايى كه مى توانى دشمنت را با آن از پاى درآورى، مدارا [با او] و ابراز خشنودى از اوست، و از وى دورى مكن كه نهانِ خودت را برايش آشكار كرده اى و او را آماده رويارويى ساخته اى.
2. كتمانانسان براى انجام دادن امور زندگى بايد تا آن جا كه مى تواند، محسّنات و كمالات خود را پنهان نگه دارد تا مبادا مورد حسدِ حسدورزان قرار گيرد. (3) تا نسازندت كباب از چشم بد اهل حسدهمچو عنقا _ صائب _ از چشم خلايق دور باش. (4) پيش ارباب حسد ، مُهر به لب زن ، صائب!گوش اين بدگهران ، لايق گفتار تو نيست. (5) رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: عَلَيكُم بِالنجاحِ الحَوائج بِكِتمانِها ، فإنّ كلّ ذى نعمة محسودة . (6) براى برآورده شدن حوائج خود، از كتمان ، مدد بجوييد؛ زيرا هر صاحب نعمتى، مورد حسادت است. تا توانى، پيش كس مگشاى رازبر كسى اين در مكن زنهار باز چون كه اسرارت نهان در دل شودآن مرادت زودتر حاصل شود. (7) حسود تا نعمتى را در تو نديده است، در او حسادت برانگيخته نمى شود. در نتيجه براى نابودى تو و نعمتت، نقشه نمى كشد. بنا بر اين مى توانى آسوده خاطر از نعمتى كه دارى، لذّت ببرى، بدون اين كه كسى داشتن آن نعمت را بر كام تو تلخ كند. سه چيزِ خويشتن از چشم خلق پنهان كندلاورى و دوم دانش و سوم زر و مال كه اين سه، فتنه خلق است و خلق، فتنه اونمى كشند ز هم دست تا به روز زوال. (8) يكى از مصاديق كتمان، اين است كه از نعمت هايى كه دارى، سخن مگويى. چه لزومى دارد كه از امتيازات و كمالات خود ، پيش اين و آن سخن برانى؟ نتيجه اين كار، اين است كه افرادى را نسبت به خود دشمن مى كنى و حسادتشان را برمى انگيزى. بنا بر اين، از سخن گفتن درباره خود و دارايى هايت بپرهيز. ملك الشعراى بهار مى گويد: خامُشى جستم كه حاسد مرده پندارد مراوز سر رشك و حسد كمتر بيازارد مرا . (9)
.
ص: 147
برخى زنان، عادت دارند هرچه زر و زيور دارند، براى خودنمايى به خود مى آويزند تا از اين طريق، علاوه بر جبران كمبودهاى روانى خود، دل ديگران را نيز بسوزانند، در حالى كه اين كار فقط بايد جهت دلبرى شوهر انجام گيرد تا بدين وسيله بنيان خانواده مستحكم تر شود. برخى زنان، با خودنمايى و ناز و كرشمه پيش زنان ديگر، رشك آنان را بر مى انگيزند و موجبات آزار و دشمنى آنان را براى خود ايجاد مى كنند. اين كار آنان، مخصوصاً اگر بدانند كه كسى را كه به او خودنمايى مى كنند، حالات حسادت دارد، عين حماقت خواهد بود. گويى نشنيده اند كه: به رشكاوران ، هيچ منماى زربپرهيز از سيرت بى هنر. (1) امام صادق عليه السلام يكى از صفات انسان دورانديش را اين دانسته اند كه سرّ خويش را نزد خويشان و بستگان حسود، آشكار نمى كند. (2) مخوان حديث شب وصل خويش را _ هندى _كه بيمناك ز چشم بد حسودانم. (3) نمونه اين كار، حضرت يوسف عليه السلام است كه اگر خوابش را براى برادران خود تعريف نمى كرد، گرفتار حسد آنها نمى شد. (4) بنا بر اين، اگر مى خواهى در زندگى آزاد باشى و اختيار كارها در دستت باشد، از « كتمان » بهره بجو. دانه باشى، مرغكانت بر چِنَندغنچه باشى، كودكانت بر كَنَند دانه پنهان كن، به كلّى دام شوغنچه پنهان كن، گياه بام شو. (5) امام على عليه السلام مى فرمايد:
.
ص: 148
مَن كَتَمَ سِرَّه كانتِ الخِيَرَةُ بِيَدِهِ . (1) آن كه راز خويش را پنهان بدارد، اختيارش در دست [خود] اوست. حتّى مى توان در برخى از موارد كه احساس مى شود شخص، تو را صاحب نعمت و خوش بخت مى شمرد و به همين خاطر به تو حسادت مى ورزد، براى آرام كردن او و فرو نشاندن حسادتش مقدارى از مشكلات و گرفتارى هايت را كه بعداً موجب دردسرت نمى شود، برايش بازگو كنى! عمّان سامانى مى گويد: با مخالف ، پرده ديگرگون زنيدبا منافق، نعل را وارون زنيد خوش ببينند از يسار و از يمينزان كه دزدان اند ما را در كمين. (2) گروهى از آدم ها، حيله هايى به كار مى برند تا مانع بروز حسادت ديگران شوند. مثلاً در مصر، رسم است كه برخى از صاحبان اتومبيل هاى بزرگ و كاميون ها يك كفش كهنه كه پاشنه اش رفته است، در بالاى كولر ماشينشان آويزان مى كنند. معناى اين كفش، آن است كه: آهاى مردم! به من حسادت نكنيد. درست است كه من ماشينى به اين بزرگى دارم؛ ولى اين ماشين اغلب خراب مى شود و من آن قدر پياده دويده ام كه كف كفش هايم صاف شده است.
.
ص: 149
3. استعاذههمان طور كه در قسمت روش هاى معنوى درمان حسادت توضيح داديم، پناه بردن به خداوند، هم براى مصون ماندن از حسد لازم است و هم براى ايمن بودن از شرّ حسود، چنان كه در قرآن مى خوانيم: «وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (1) . و از شرّ هر حسود، هنگامى كه حسد مى ورزد [، به خدا پناه مى برم] » . انسان در برابر بلاها و مشكلاتى كه از ديد و عقلش پنهان اند ، قدرت چندانى
.
ص: 150
ندارد. و در چنين موقعيت هايى ، عاجز و درمانده مى گردد و چاره اى جز پناه بردن به خدا و استمداد از او ندارد.
4. استغفاربازگشت انسان به خداوند و توبه كردن از گناهانى كه دشمنان را بر او مسلّط كرده اند، يكى ديگر از روش هاى دفع شرّ حسود است. امام على عليه السلام مى فرمايد: إذا أرادَ اللّهُ أَنْ يُسَلِّطَ عَلى عَبْدٍ عَدُوّا لا يَرْحَمُهُ ، سَلَّطَ عَلَيْهِ حاسِدا . (1) هنگامى كه خداوند بخواهد بر بنده اى، دشمنى را مسلّط كند كه بر او رحمى ندارد، حسودى را بر او مسلّط مى گرداند. مولوى مى گويد : اگر در حصن تقوا راه يابىز حاسد و ز حسد، جاويد رستى. (2) هيچ كس بر بنده اى مسلّط نمى شود، مگر به خاطر گناهان آن بنده. بنا بر اين، بنده، اين بلا را بايد با توبه و استغفار رفع كند. انسانِ باتقوا، در مقام امن الهى جاى دارد : «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ» . (3) اين امنيت و ظرفيت، باعث تسلّط و قدرت مى شود و صاحب چنين قدرتى، هيچ گاه تحت سلطه كسى در نمى آيد.
5 . كوشش در اطاعت و عبادت خداوند رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: مَنْ آثَرَ طاعَةَ اللّهِ عز و جل بِغَضَبِ الناسِ كَفاهُ اللّهُ عز و جل عَداوَةَ كُلِّ عَدُوٍّ وَحَسَدَ كُلِّ حاسِدٍ . (4) هركس طاعت خداوند را بر غضب مردم برترى دهد، خداوند عز و جل او را از دشمنى هر دشمن و حسد هر حسود ، كفايت مى كند.
.
ص: 151
6 . احساننيكى كردن در حقّ آن كه به ما بدى كرده ، [ حتّى ] دشمن را اصلاح مى كند. (1) چه بسا احسان به حسود، از شر و ضررهاى او مى كاهد ، هرچند حسد او را معالجه و كاملاً دفع نمى كند؛ زيرا هيچ گاه نمى توان حسود را راضى كرد؛ چرا كه رضايت او تنها با زوال نعمت به دست مى آيد. كُلُّ العَداوَةِ قَدْ تُرجى إِماتَتُهاإلاّ عَداوةَ مَن عاداكَ مِن حَسَد . (2) امام على عليه السلام مى فرمايد: عَذِّب حُسّادَكَ بِالإِْحْسانِ إلَيْهِمْ . (3) حسودانت را با احسان به آنان، رنج بده. با احسان به حسودان، تنها مى توان مانع عملى كردن نيّت هاى پليدشان شد و از دشمنى آشكار آنان جلوگيرى كرد و اين، همان رهنمود قرآن كريم است كه: «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ. (4) بدى را با بهترين روش، دفع كن [و پاسخ بدى را با نيكى بده] » .
7. ترك مقابله به مثل امام على عليه السلام مى فرمايد: إنَّ حَسَدَكَ أَخٌ مِنْ إخوانِكَ عَلى فَضيلَةٍ ظَهَرَتْ مِنْكَ فَسَعى فى مَكْرُوهِكَ فَلا تُقابِلْهُ بِمِثْلِ ما كافَحَكَ بِهِ ، فَتَعَذَّرَ نَفْسَهُ فِى الإِْساءَةِ إلَيْكَ ، وَ تَشْرَعَ لَهُ طَريقا إلى ما يُحِبُّهُ فيكَ ، لكِنِ اجْتَهِدْ فى التَّزَيُّدِ مِنْ تِلْكَ الْفَضيلَةِ الَّتى حَسَدَكَ عَلَيْها ، فَإِنَّكَ تَسودُهُ مِنْ
.
ص: 152
غَيْرِ أَنْ تُوجِدَهُ حُجَّةً عَلَيْكَ . (1) اگر برادرى از برادرانت فضيلتى (امتيازى) كه از تو آشكار شده است، حسادت ورزيد و به دنبال آن در بدى كردن به تو كوشيد، تو با او آن گونه كه با تو برخورد كرد، مقابله مَكن؛ بلكه او را در بدى كردنش به خودت معذور بدار و طورى با او رفتار كن كه محبّت او را به خود جلب كنى؛ ولى در عين حال، در افزايش آن فضيلتى كه به خاطر آن بر تو حسادت مى نمايد، تلاش كن؛ زيرا با اين كار ، بدون اين كه به او بهانه اى عليه خودت بدهى ، او را اندوهناك مى كنى . در اين باره ذيل موضوع مدارا، در حدّ كافى توضيحاتى ارائه شد .
8 . انجام دادن برخى كارهاى معنوىالبتّه انسان با دعا كردن ، صدقه دادن ، توكّل و ديگر امور معنوى مى تواند از شرّ حسود آسوده باشد؛ چرا كه دعا و صدقه ، موجب دفع بلا مى شوند و كسى كه بر خدا توكّل كند، خداوند او را از هر شرّى كفايت مى كند: «وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. (2) هر كس بر خدا توكّل كند، خدا او را كفايت مى كند» .
.
ص: 153
منابع و مآخذ1 . آيين زندگى ، دِيل كارنِگى ، تهران : پيمان ، 1371 . 2 . إتحاف السادة المتّقين بشرح إحياء علوم الدين ، محمّد بن محمّد الزبيدى (م 1205 ق) ، بيروت : دار الفكر . 3 . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أحمد بن على الطَبَرسى (م 620 ق) ، تحقيق : إبراهيم البهادرى و محمّد هادى به ، تهران : دار الاُسوة ، 1413 ق ، اوّل . 4 . إحقاق الحقّ و إزهاق الباطل ، نور اللّه بن السيّد شريف الشوشترى (القاضى التسترى) (م 1019 ق) ، با تعليقات : السيّد شهاب الدين المرعشى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1411 ق ، اوّل . 5 . الاختصاص ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى،8 قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، چهارم . 6 . اخلاق در قرآن ، محمّد تقى مصباح يزدى ، قم : مؤسسه آموزشى و پرورشى امام خمينى ، 1377 . 7 . إرشاد القلوب ، الحسن بن محمّد الديلمى (م 711 ق) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1398 ق ، چهارم . 8 . الاُصول الستّة عشر ، عدّة من الرواة ، قم : دار الشبسترى ، 1405 ق ، دوم . 9 . الأمالى ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : مؤسسة البعثة ، 1407 ق ، اوّل .
.
ص: 154
10 . انسان در قرآن ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا . 11 . انسان و ايمان ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا . 12 . انگيزش و شخصيت ، آبراهام مزلو ، مترجم : احمد رضوانى ، مشهد : آستان قدس رضوى ، 1375 . 13 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار عليهم السلام ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) (م 1111 ق) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق ، دوم . 14 . پيروزى فكر اوريزن اسوت ، ماردن ، تهران : مهر آيين ، 1375 . 15 . پيوند زندگى ، نائوم ميخايلوويچ خوداكوف ، ترجمه : قنبر على حبيبيان ، تهران : مترجم . 16 . تاريخ اليعقوبى ، أحمد بن أبي يعقوب (ابن واضح اليعقوبى) (م 284 ق) ، بيروت : دار صادر . 17 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، الحسن بن على الحَرّانى (ابن شُعبة) (م 381 ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1404 ق ، دوم . 18 . تذكرة الحقائق ، 19 . الترغيب والترهيب ، اسماعيل بن محمّد الجوزى ، قاهره : دار الحديث ، 1414 ق . 20 . تعليم و تربيت در اسلام ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا . 21 . تفسير نهج البلاغه ، محمّد تقى جعفرى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1357 _ 1384 . 22 . تفسير نمونه ، ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1362 . 23 . تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) (م 320 ق) ، تحقيق : هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : المكتبة العلميّة ، 1380 ق ، اوّل .
.
ص: 155
24 . تنبيه الغافلين ، نصر بن محمّد السمرقندى (م 372 ق) ، تحقيق : يوسف على بديوى ، بيروت : دار ابن كثير ، 1413 ق ، اوّل . 25 . جامع الأخبار أو معارج اليقين فى اُصول الدين ، محمّد بن محمّد الشعيرى السبزوارى (ق 7 ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1414 ق ، اوّل . 26 . جامع السعادات ، ملاّ مهدى نراقى ، قم : دار التفسير ، 1375 . 27 . الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير ، عبد الرحمان بن أبي بكر السيوطى (م 911 ق) ، بيروت : دار الفكر ، 1401 ق ، اوّل . 28 . الجعفريّات (الأشعثيّات) ، محمّد بن محمّد بن الأشعث الكوفى (ق 4 ق) ، تهران : مكتبة نينوى (طبع شده در ضمن : قرب الإسناد) . 29 . چهل حديث ، امام خمينى ، تهران : رجا ، 1368 ، دوم . 30 . حسد ، [ آية اللّه ] سيد رضا صدر ، به اهتمام : سيد باقر خسرو شاهى ، قم : بوستان كتاب . 31 . خاتمة مستدرك الوسائل ، ميرزا حسن النورى الطَّبَرسى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1407 ق . 32 . خزينة الجواهر فى زينة المنابر ، على اكبر نهاوندى ، تهران : كتابفروشى اسلاميه ، 1364 . 33 . الخصال ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، چهارم . 34 . خلاصه تفاسير ، عبّاس پور سيف ، تهران : شاهد ، 1382 . 35 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، زير نظر : كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1369 ش (به بعد) ، دوم . 36 . داستان هاى ما ، على دوانى ، تهران : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1366 .
.
ص: 156
37 . الدرّ المنثور فى التفسير المأثور ، عبد الرحمان بن أبي بكر السيوطى (م 911 ق) ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق ، اوّل . 38 . الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأول) ، مشهد : مؤسسة الطبع والنشر التابعة للحضرة الرضوية المقدّسة ، 1405 ق . 39 . دستور العمل ها ، 40 . دين و روان ، ويليام جيميز ، تهران : سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، 1372 . 41 . ديوان اشعار امام خمينى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1371 ، اوّل . 42 . ديوان حافظ ، تصحيح : قاسم غنى و محمّد قزوينى ، تهران : مهر آيين ، 1372 . 43 . ديوان رودكى سمرقندى ، بر اساس نسخه سعيد نفيسى ، تهران : نگاه ، 1373 . 44 . ديوان شمس تبريزى ، جلال الدين محمّد بلخى (مولوى) ، تصحيح : محمّد على فروغى ، تهران : طلوع . 45 . ديوان شهريار ، محمّد حسين شهريار ، تهران : زرين و نگاه ، 1376 . 46 . ديوان صائب تبريزى ، به كوشش : محمّد قهرمان ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1370 ، اوّل . 47 . ديوان عمّان سامانى (گنجينةُ الأسرار) ، عمّان سامانى ، تهران : سروش ، 1375 . 48 . ديوان فيض ، ملاّ محسن فيض كاشانى ، تهران : پيمان : 1372 . 49 . ديوان لامع ، محمّد رفيع بن عبد الكريم لامع (ق 12 ق) ، تصحيح : مظاهر مصفّا و محمود رفيعى ، تهران : محمود رفيعى ، 1375 . 50 . ديوان ملك الشعراى بهار ، محمّد تقى بهار (م 1330 ش) ، تهران : توس ، 1368 . 51 . ديوان وحشى بافقى ، مقدمه : سعيد نفيسى ، حواشى : م . درويش ، محمّد جواد پاك دل و مسعود ميرزايى ، 1342 .
.
ص: 157
52 . رمز موفقيت ، ديل كارنگى و همكاران ، ترجمه : تهران : پيك فرهنگ ، 1370 . 53 . روان شناسى اجتماعى ، جمعى از مؤلفان ، تهران : سَمت و پژوهشكده حوزه و دانشگاه ، 1382 . 54 . روان شناسى پيروزى ، دنيس ويتلى ، ترجمه : شايق : تهران : كوير : 1381 . 55 . روان شناسى تصوير ذهنى ، ماكسول مالتز ، ترجمه : مهدى قراچه داغى ، تهران : اسرار دانش ، 1378 . 56 . روان شناسى رشد ، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه ، تهران : سمت ، 1374 . 57 . روان شناسى رشد ، تهرا : اطلاعات ، 1374 . 58 . روان شناسى مرضى _ تحولى از كودكى تا بزرگ سالى ، پريرخ دادستان ، تهران : سمت ، 1376 . 59 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى (م 508 ق) ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1406 ق ، اوّل . 60 . سر رشته زندگى را به دست گيريد ، وين داير ، تهران : بو على ، 1372 . 61 . سفينة «البحار» ، تلخيص و ترتيب : الشيخ عبّاس القمى ، قم : دار الاُسوة ، 1375 . 62 . سنن ابن ماجة ، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) (م 275 ق) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1395 ق ، اوّل . 63 . سير أعلام النبلاء ، محمّد بن أحمد الذهبى (م 748 ق) ، تحقيق : شُعيب الأرنؤوط ، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1414 ق ، دهم . 64 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمّد المعتزلى (ابن أبى الحديد) (م 656 ق) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق ، دوم . 65 . الصحيفة السجّادية ، الإمام على بن الحسين عليه السلام ، تصحيح : على أنصاريان ، دمشق : المستشارية الثقافية للجمهوريّة الإسلاميّة الإيرانيّة ، 1405 ق . 66 . عقده حقارت ، و. ژ . مك برايد ، ترجمه : حسام الدين امانى ، تهران : معرفت . 67 . العين ، خليل بن أحمد الفراهيدى (م 175 ق) ، تحقيق : مهدى المخزومى ، قم : دار
.
ص: 158
الهجرة ، 1409 ق ، اوّل . 68 . غرر الحكم و درر الكلم ، عبدالواحد الآمدى التميمى (م 550 ق) ، تحقيق : مير جلال الدين محدّث اُرمَوى ، تهران : دانشگاه تهران ، 1401 ق ، سوم . 69 . فرهنگ تلميحات ، سيروس شمسيا ، تهران : فردوس ، 1366 . 70 . فرهنگ فارسى ، محمّد معين (م 1350 ش) ، تهران : امير كبير ، 1371 . 71 . فلسفه اخلاق ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا ، 1366 . 72 . قدرت فكر ، ژرزف مورفى . 73 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب و دار التعاريف ، 1401 ق ، چهارم . 74 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، دوم . 75 . كشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم ، محمّد على تهانوى ، بيروت : مكتبة لبنان ، 1996 م . 76 . كشف الريبة عن احكام الغيبة ، زين الدين على العاملى (الشهيد الثانى) ، تهران : المكتبة المرتضوية . 77 . كليات سعدى ، مصلح بن عبداللّه سعدى (م ق 7 ق) ، تصحيح : بهاء الدين خرّمشاهى ، تهران : ناهيد ، 1375 . 78 . كليّات صائب تبريزى ، تصحيح : سيد عبد الكريم اميرى فيروزكوهى ، تهران : نوين ، 1362 . 79 . كنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال ، على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م 975 ق) ، تصحيح : صفوة السقّا ، بيروت : مكتبة التراث الإسلامى ، 1397 ق . 80 . كنز الفوائد ، محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى (م 449 ق) ، به كوشش : عبداللّه نعمة ، قم : دار الذخائر ، 1410 ق .
.
ص: 159
81 . كودك ، محمّد تقى فلسفى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1377 . 82 . كيمياى سعادت ، محمّد بن محمّد غزالى (م 505 ق) ، به كوشش : حسين خديو جم ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1374 ش . 83 . گزيده «جامع السعادات» ، ملاّ مهدى نراقى ، گزينش : سيد جلال الدين مجتبوى . 84 . گلستان سعدى ، تصحيح و شرح لغات : على شيروانى . 85 . لسان العرب ، محمّد بن مكرم المصرى الأنصارى (ابن منظور) (م 711 ق) ، بيروت : دار صادر ، 1410 ق ، اوّل . 86 . لغت نامه دهخدا ، على اكبر دهخدا و ديگران ، تهران : دانشگاه تهران ، 1372 . 87 . مثنوى معنوى ، جلال الدين محمّد مولوى (م 672 ق) ، تصحيح : ناهيد فرشاد مهر ، توان : نشر محمّد ، 1378 ش . 88 . مجمع البحرين ، فخر الدين الطريحى (م 1085 ق) ، تحقيق : السيند أحمد الحسينى ، تهران : مكتبة نشر الثقافة الإسلاميّة ، 1408 ق ، دوم . 89 . مجموعه آثار ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا . 90 . المحجّة البيضاء فى تهذيب الأحياء ، محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشانى (م 1091 ق) ، تصحيح : على أكبر الغفارى ، قم : جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية ، 1383 ق . 91 . مسئله حجاب ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا . 92 . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ، حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1407 ق ، اوّل . 93 . المسند ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) (م 241 ق) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد الدرويش ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق ، دوم . 94 . مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار ، على بن الحسن الطَبْرِسى (ق 7 ق) ، تحقيق : مهدى هوشمند ، قم : دار الحديث ، 1418 ق ، اوّل .
.
ص: 160
95 . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة ، المنسوب إلى الإمام الصادق عليه السلام ، شرح : عبد الرزّاق گيلانى ، تهران : نشر صدوق ، 1407 ق ، سوم . 96 . مطالب السوول فى مناقب آل الرسول ، محمّد بن طلحة الشافعى (م 654 ق) ، قم : النسخة المخطوطة فى مكتبة آية اللّه المرعشى . 97 . معانى الأخبار ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1402 ق ، اوّل . 98 . معجم الفروق اللغوية ، أبو هلال العسكرى ، قم : مؤسسة النشر الاسلامى ، 1370 . 99 . معراج السعادة ، ملاّ احمد نراقى ، مشهد : نداى اسلام ، 1362 . 100 . مكارم الأخلاق ، الفضل بن الحسن الطَبْرِسى (م 548 ق) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، اوّل . 101 . منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة ، حبيب اللّه بن محمّد هاشم الخوئى (م 1324 ق) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق . 102 . منية المريد ، زين الدين على العاملى (الشهيد الثانى) (م 965 ق) قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1415 ق . 103 . نزهة الكرام و بستان العوام ، جمال الدين محمّد بن حسين المرتضى عَلم الهدى ابن داعى رازى (ق 6 ق) ، تصحيح : محمّد شيروانى ، تهران : محمّد شيروانى ، 1361 _ 1362 . 104 . نزهة الناظر و تنبيه الخواطر ، الحسين بن محمّد الحُلوانى (ق 5 ق) تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، قم : مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، 1408 ق ، اوّل . 105 . نظريه ها و نظام هاى روان شناسى ، رابرت ويليام لاندين ، ترجمه : يحيى سيّد محمّدى . 106 . نظريه هاى شخصيت ، دوآن شولتز ، تهران : ارسباران ، 1377 . 107 . النهاية فى غريب الحديث و الأثر : مبارك بن محمّد الجَزَرى(ابن الأثير) (م 606 ق) ،
.
ص: 161
تحقيق : طاهر أحمد الزاوى ، قم : إسماعيليان ، 1407 ق ، چهارم . 108 . نهج البلاغة من كلام الإمام أمير المؤمنين ، جمع و تدوين : محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م 406 ق) ، تصحيح : صبحى الصالح ، ترجمه : محمّد دشتى ، قم : مؤسسه امير المؤمنين ، 1376 ش . 109 . نهج الفصاحة ، ابو القاسم پاينده ، تهران : جاويدان ، 1371 بيست و سوم . 110 . نيايش ، الكسيس كارل ، على شريعتى ، تهران : الهام ، 1362 . 111 . وسايل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحُرّ العاملى (1104 ق) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1409 ق ، اوّل . 112 . هشدارهاى تربيتى ، على اكبر مظاهرى ، قم : پارسايان ، 1380 .
.
ص: 162
. .
ص: 163
فهرست مطالب .
ص: 164
. .
ص: 165
. .
ص: 166
. .
ص: 167
. .
ص: 168
. .