فریاد مهتاب

مشخصات کتاب

سرشناسه: خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

عنوان و نام پدیدآور: فریاد مهتاب / مهدی خدامیان آرانی؛ [برای] موسسه اندیشه سبز شیعه.

مشخصات نشر: قم: وثوق، 1392.

مشخصات ظاهری: 140 ص.

فروست: اندیشه سبز؛ 17.

شابک: 38000 ریال 978-964-2594-91-7:

یادداشت: چاپ سی و ششم.

یادداشت: کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

یادداشت: عنوان روی جلد: فریاد مهتاب: خاطرات مادر مظلوم مدینه.

یادداشت: کتاب حاضر با حمایت نهاد کتابخانه های عمومی کشور منتشر شده است.

یادداشت: کتابنامه: ص. [117]- 140.

عنوان روی جلد: فریاد مهتاب: خاطرات مادر مظلوم مدینه.

موضوع: علی بن ابی طالب، (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت - داستان

موضوع: سقیفه بنی ساعده- داستان

شناسه افزوده: موسسه اندیشه سبز شیعه

شناسه افزوده: نهاد کتابخانه های عمومی کشور

رده بندی کنگره: BP223/5/خ35ف4 1392الف

رده بندی دیویی: 297/452

شماره کتابشناسی ملی: 3335360

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

صوت

می خواهم برای تو از مادر مظلوم مدینه سخن بگویم، همسفر من باش!

بیا به مدینه سفر کنیم و از حوادثی که بعد از وفات پیامبر در آن شهر روی داد، باخبر شویم.

به راستی چگونه شد که مردم مدینه، عهد و پیمان خود را شکستند و مظلومیّت دختر پیامبر را رقم زدند ؟

من می خواهم تو را با حماسه ای که حضرت فاطمه(علیها السلام)، آن را آفرید، آشنا کنم.

حماسه یاری حق و حقیقت!

حماسه ای به بلندی تاریخ آزادی وشرافت!

من می خواهم مظلومیّت مادرم فاطمه(علیها السلام) را بیان کنم و تو را از ماجرای خانه ای باخبر کنم که در آتش کینه سوخت!

دوست من! بیا با هم دفترِ تاریخ را باز کنیم و در ده ها کتاب پژوهشی - تاریخی به جستجوی حقیقت بپردازیم تا بدانیم بر مادرِ مظلوم شیعه چه

ص: 5

گذشته است.

اکنون این کتاب را به حضرت فاطمه(علیهاالسلام) اهدا می کنم، امیدوارم که شفاعتش نصیب همه ما گردد!

مهدی خدّامیان

خرداد سال 1388

* * *

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا ار سپاس می گویم که علاقه مندان به حقیقت از این کتاب استقبال خوبی نمودند و این کتاب بارها چاپ شد، در سال 1395 مجددا به بازنگری قسمت هایی از کتاب پرداختم و مطالب مهمی را به آن افزودم. منتظر نظرات شما درباره کتاب هستم.

مهدی خدّامیان

دی سال 1395

ص: 6

قسمت اول

نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است، نمی دانم فردا چه خواهد شد. با خود فکر می کنم، کاش الآن در مدینه بودم!

خدایا! آیا خواهم توانست بار دیگر پیامبر را ببینم ؟

امروز خبردار شدم که بیماری پیامبر، بسیار شدید شده است، دیگر امیدی به بهبودی او نیست. من خیلی نگران هستم. فردا صبح زود به سوی مدینه خواهم رفت، من می خواهم بار دیگر پیامبر را ببینم.

اکنون، خورشید روز سه شنبه، بیست و نهم ماه صَفَر طلوع می کند و من آماده رفتن می شوم. دستی به یالِ اسب سفید و زیبایم می کشم، پا در رکاب می نهم، من می خواهم به سوی مدینه بروم.

آیا تو نیز همراه من می آیی ؟ تو باید با عجله همراه من بیایی، از اینجا تا مدینه، دو ساعت راه داریم. عشق دیدن پیامبر مرا بی قرار کرده است، یادم می آید آخرین باری که پیامبر را دیدم، خبر از رفتن خود می داد، او دیگر از ماندن در این قفس تنگ دنیا خسته شده بود و دوست داشت که به اوج

ص: 7

آسمان ها پر بکشد و همنشین فرشتگان گردد. آیا من موفّق خواهم شد بار دیگر پیامبر را ببینم ؟(1)

آنجا را نگاه کن، آیا دیوارهای شهر مدینه را می بینی ؟

اکنون ما به مدینه رسیده ایم، بیا جلوتر برویم، به مرکز شهر، مسجد پیامبر.

آیا تو هم صدای گریه ها را می شنوی ؟ برای چه صدای گریه از خانه ها بلند است ؟ چه خبر شده است ؟

خدای من! پیامبر از دنیا رفته، اینجا خانه پیامبر است، صدای گریه فاطمه(علیها السلام)، دختر پیامبر به گوش می رسد، اکنون علی(علیه السلام) پیکر پیامبر را غسل می دهد.(2)

پیامبر خودش وصیّت کرده است علی(علیه السلام) (به تنهایی) پیکر او را غسل دهد، و در این کار فرشتگان او را یاری خواهند کرد.(3)

با خود می گویم خوب است به داخل مسجد پیامبر بروم، مسجدی که پیامبر در آنجا برای ما بالای منبر می رفت و سخن می گفت، هنوز طنینِ صدای مهربان او در گوش من است.

خدای من! در این شهر چه خبر است؟ چرا در این لحظه، مسجد این قدر خلوت است ؟ پس مردم کجا هستند ؟ آیا کسی از راز خلوتی مسجد خبر دارد ؟(4)

* * *

از مسجد بیرون می آیم، درِ خانه چند نفر از دوستان خود را می زنم، امّا کسی جواب نمی دهد.

یک نفر دارد به سوی من می آید:

ص: 8


1- أیّها الناس، اسمعوا قولی واعقلوه، فإنّی لا أدری، لعلّی لا ألقاکم بعد عامی هذا...: جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 100، تفسیر القمّی ج 1 ص 171، التفسیر الصافی ج 2 ص 67، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 655، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 402، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 302، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 58.
2- قال أبو ذویب الهذلی: قدمت المدینة ولأهلها ضجیج بالبکاء کضجیج الحجیج إذا أهلّوا بالإحرام، فقلت: مه ؟...: تاریخ دمشق ج 17 ص 55.
3- یابن أبی طالب، إذا رأیت روحی قد فارقت جسدی فاغسلنی، وأنقِ غُسلی وکفّنی...: الأمالی للصدوق ص 732، روضة الواعظین ص 72، بحار الأنوار ج 22 ص 507.
4- فجئتُ إلی المسجد فوجدته خالیاً، فأتیت بیت رسول اللّه فأصبته مرتجّاً وقد خلا به أهله، فقلت: أین الناس ؟: تاریخ دمشق ج 17 ص 55.

- سلام، آیا می دانی مردم کجا رفته اند ؟ چرا مسجد این قدر خلوت است.

- مگر خبر نداری که همه مردم به سقیفه رفته اند ؟(1)

- سقیفه دیگر کجاست ؟ آنجا چه خبر است ؟

- همراه من بیا، آنجا خبرهای مهمّی است.

من همراه او حرکت می کنم، تو نیز همراه من بیا.

او مرا به سوی غرب مدینه می برد، ما از شهر خارج می شویم.

آنجا را نگاه کن، آنجا سایبانی است که به آن سقیفه می گویند.

چه جمعیّتی در آنجا جمع شده است! چه سر و صدایی بلند است!

به راستی اینجا چه خبر است ؟

جمعیّت زیادی در سقیفه جمع شده است، من جمعیّت را می شکافم و جلو می روم:

- آقا چه می کنی، کجا می خواهی بروی ؟ مگر نمی بینی که راه بسته است ؟

- امّا من باید جلو بروم، می خواهم برای دوستانم که کتابِ مرا می خوانند گزارش بدهم و سخن بگویم، آنها حق دارند بفهمند امروز اینجا چه خبر است.

هر طور که هست وارد سقیفه می شوم، تختی را می بینم که پیرمردی بر روی آن خوابیده است.(2)

جلو می روم، گویا پیرمرد مریض است، رنگ زردی به چهره دارد.

یک جوان کنار او ایستاده است، پیرمرد یک جمله می گوید و جوان سخن او را با صدای بلند تکرار می کند تا همه بشنوند.(3)

ص: 9


1- سقیفة بنی ساعدة بالمدینة، وهی ظلّة کانوا یجلسون تحتها، فیها بویع أبو بکر...: معجم البلدان ج 3 ص 228 وراجع السقیفة وفدک ص 58، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 6، بحار الأنوار ج 28 ص 256.
2- إذا هم عکوف هنالک علی سعد بن عُبَادة وهو علی سریرٍ له مریض...: المصنّف للصنعانی ج 8 ص 571، کنز العمّال ج 5 ص 650، وراجع تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.
3- فلمّا اجتمعوا قال لابنه أو بعض بنی عمّه: إنّی لا أقدر لشکوای أن اسمع القوم کلّهم کلامی، ولکن تلقَّ منّی قولی فأسمعهم...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 ؛ وراجع: السقیفة وفدک ص 57، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 5، بحار الأنوار ج 28 ص 340.

آیا این پیرمرد را می شناسی ؟

او سَعد است، رئیس قبیله خَزْرَج، آن جوان هم، قیس، پسر اوست که در کنار او ایستاده است.

حتما می دانی که مدینه از دو طایفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشکیل شده است، این دو طایفه قبل از اسلام، همواره در حال جنگ بودند، امّا به برکت اسلام، صلح و آرامش به میان آنها برگشته است.

اکنون، بزرگان این دو طایفه در کنار هم جمع شده اند تا برای آینده این شهر تصمیم بگیرند.

سعد، بزرگ قبیله خزرج چنین سخن می گوید:

«ای مردم مدینه! شما باید قدر خود را بدانید، شما بودید که پیامبر را یاری کردید و اگر شما نبودید، اسلام به این شکوه و عظمت نمی رسید. آری، مردم شهر مکّه، نه تنها پیامبر را یاری نکردند، بلکه همواره باعث اذیّت و آزار او شدند، امّا خداوند به ما این توفیق را داد که یاری پیامبر را بنماییم و ما تا پای جان او را یاری کردیم.

ای مردم مدینه، با شمشیرهای شما بود که دین اسلام، قدرت پیدا کرد، آگاه باشید که پیامبر از دنیا رفت در حالی که از شما راضی بود و شما نور چشم او بودید. اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است».(1)

همه مردم یک صدا فریاد می زنند: «ای سعد! چه زیبا و خوب سخن گفتی، ما فقط به سخن تو عمل می کنیم».

مردم، حسابی به شور افتاده اند! نگاه کن! چگونه دور سعد می چرخند و

ص: 10


1- یا معشر الأنصار، لکم سابقة فی الدین، وفضیلة فی الإسلام لیست لقبیلة من العرب ؛ إنّ محمّدا صلی الله علیه و آله وسلم لبث بضع عشرة سنةً...: تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.

فریاد می زنند: «ای سعد! تو مایه امید ما هستی، مرگ بر دشمن تو! ».(1)

صدایی به گوشم می رسد، یکی از عقب جمعیّت فریاد می زند: «مهاجران، با سعد بیعت نخواهند کرد، برای این که آنها زودتر از ما مسلمان شده اند و پیامبر از طایفه آنهاست».

همه به فکر فرو می روند، آری، مهاجران کسانی هستند که در شهر مکّه به پیامبر ایمان آوردند و همراه آن حضرت به مدینه هجرت کردند.

آنها اوّلین کسانی هستند که به پیامبر ایمان آوردند.(2)

* * *

حتما تو هم مثل من با دیدن این صحنه ها خیلی تعجّب می کنی. من نزدیک یکی از این مردم می روم، و به او چنین می گویم:

- مگر در غدیر خُمّ، پیامبر، علی(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد ؟ پس چرا می خواهید در میان مسلمانان اختلاف بیاندازید ؟

- ما با خلافت علی (علیه السلام) مخالف نیستیم.

- پس برای چه اینجا جمع شده اید و می خواهید سعد را خلیفه خود کنید ؟

- خبرهایی به ما رسیده است که مهاجران می خواهند شخص دیگری را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. آنان قبلا با هم پیمان بسته اند که نگذارند علی (علیه السلام) حکومت برسد.

- آخر برای چه ؟

- مگر تو نمی دانی بعضی از این مهاجران که اهل مکّه هستند، کینه علی به دل دارند!؟ مگر نمی دانی در جنگ بدر و اُحُد، علی (علیه السلام) عدّه زیادی از مشرکان مکّه را به قتل رساند ؟ آنهایی که به دست علی (علیه السلام) کشته

ص: 11


1- اجتمعوا فی سقیفة بنی ساعدة، معهم سعد بن عُبَادة یدورون حوله ویقولون: یا سعد، أنت المرجّی، نجلک المرجّی...: السقیفة وفدک ص 58، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 6، بحار الأنوار ج 28 ص 256، شرح أُصول الکافی ج 12 ص 416.
2- ثمّ إنّهم ترادّوا الکلام بینهم، فقالوا: فإن أبت مهاجرة قریش، فقالوا: نحن المهاجرون وصحابة رسول اللّه الأوّلون: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13 ؛ عن أبی عمرة الأنصاری، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 نحوه.

شدند ؛ برادر، پدر و یا یکی از اقوامِ این مهاجران بودند، برای همین، آنها کینه علی را به دل دارند.(1)

- مگر پیامبر در روز عید غدیرخم، علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود معین نکرد؟ چرا شما اینجا جمع شده اید و این سخنان را می گویید؟(2)

- مهاجران با هم پیمان بسته اند و برای حکومت ابوبکر، برنامه ریزی کرده اند. وقتی که ما از این ماجرا باخبر شدیم، تصمیم گرفتیم اینجا بیاییم تا نگذاریم مهاجران به هدف خود برسند. هدف ما فقط مخالفت با نقشه مهاجران است. (3)

گویا در این شهر خبرهای زیادی است، به راستی چه کسانی قسم خورده اند که حقّ علی(علیه السلام) را غصب کنند ؟

* * *

نمی دانم آیا بدن پیامبر دفن شده یا نه؟ چرا مردم، این قدر بی وفا شده اند ؟ این ها که تا دیروز، احترام زیادی به پیامبر می گذاشتند، چرا امروز نمی خواهند بر بدن پیامبر نماز بخوانند ؟(4)

بیا! من و تو به سوی خانه پیامبر برویم.

علی(علیه السلام)، بدن پیامبر را غسل داده و کفن نموده است، او و خانواده اش، اوّلین کسانی هستندکه بر پیکر پیامبر نماز خوانده اند.

آری، پیامبر در آخرین لحظه های زندگی خود، از علی(علیه السلام) خواست، تا زمانی که بدن او را به خاک نسپرده است از پیکر او جدا نشود.(5)

نگاه کن، علی(علیه السلام) از خانه پیامبر بیرون می آید و از مردم می خواهد تا بیایند و بر پیکر پیامبر نماز بخوانند.

ص: 12


1- ولا تبعث الفتنة قبل أوان الفتنة، قد عرفت ما فی قلوب العرب وغیرهم علیک...: الاحتجاج ج 1 ص 9 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 29 ص 144 ؛ عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72، کفایة الأثر ص 102 ؛شرح نهج البلاغة ج 9 ص 22.
2- بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5 ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص 17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187، ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهد التنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.
3- واجتمع المهاجرون یتشاورن فقالوا: انطلق بنا إلی إخواننا من الأنصار: الشمائل المحمّدیة للترمذی ص 206.
4- ولم یحضر دفن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أکثر الناس ؛ لما جری بین المهاجرین والأنصار من التشاجر فی أمر الخلافة: الإرشاد ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 22 ص 519، أعیان الشیعة ج 1 ص 444.
5- وصل علیّ أوّل الناس، ولا تفارقنی حتّی توارینی فی رمسی، واستعن باللّه تعالی...: الإرشاد ج 1 ص 186، مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203، إعلام الوری ج 1 ص 267.

گروهی از مردم (ده نفر، ده نفر) وارد خانه می شوند و بر پیکر پیامبر، نماز می خوانند، اهل سقیفه که فرصت ندارند تا بر پیامبر نماز بخوانند!!

علی(علیه السلام) تصمیم می گیرد بدن پیامبر را در خانه خودش دفن کند، البتّه عدّه ای می گویند که پیامبر را در قبرستان بقیع دفن کنیم، عدّه ای هم می گویند که بدن پیامبر را در کنار منبر، در داخل مسجد به خاک بسپاریم.

ولی علی(علیه السلام) بر این باور است که پیامبر در همان مکانی که جان داده است، دفن شود.(1)

خانه پیامبر، خانه کوچکی است، مساحت آن، حدود نُه متر مربع است، برای همین، باید صبر کرد تا مردم ده نفر ده نفر، وارد خانه شوند و نماز بخوانند و این زمان زیادی می گیرد.(2)

نگاه کن، عدّه ای که نماز خوانده اند، به سوی سقیفه حرکت می کنند تا ببینند آنجا چه خبر است.

آری، تعداد کمی هم که در اینجا بودند به سوی سقیفه می روند، دیگر اینجا خیلی خلوت شده است، در مقابل، سقیفه خیلی شلوغ است.

* * *

آنجا را نگاه کن! آن دو نفر را می گویم که سراسیمه به این سو می آیند. گویا آنها از سقیفه می آیند.(3)

نمی دانم چرا آنها خیلی ناراحت هستند، آیا موافقی با آنها سخنی بگوییم ؟

- صبر کنید، آخر با این عجله به کجا می روید ؟

- ما هر چه سریع تر باید نزد بزرگان خود برویم، ما هرگز اجازه نخواهیم داد خلیفه از میان مردم مدینه انتخاب شود.

ص: 13


1- إنّی أدفن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فی البقعة التی قُبض فیها: فقه الرضا ص 189، جواهر الکلام ج 12 ص 103، کفایة الأثر ص 126، بحار الأنوار ج 22 ص 517.
2- ثمّ قام علی الباب فصلّی علیه، ثمّ أمر الناس عشرة عشرة یصلّون علیه ثمّ یخرجون: مستدرک الوسائل ج 2 ص 260، غایة المرام ج 2 ص 240، بحار الأنوار ج 22 ص 517.
3- إذ جاء مَعن بن عَدی وعُوَیم بن ساعدة فقالا... باب فتنة، إن لم یغلقه اللّه بک فلن یُغلق أبداً...: بحار الأنوار ج 28 ص 332.

آنها این را می گویند و به سرعت به سوی خانه پیامبر می روند.

یکی از آنها وارد خانه می شود و در کنار عُمَر ( پسر خطّاب ) می نشیند، او دست عُمَر را می گیرد و به او می گوید:

- هر چه زودتر بلند شو!

- مگر نمی بینی من اینجا کار دارم ؟ پیکر پیامبر هنوز دفن نشده است.

- چاره ای نیست، من با تو کار مهمّی دارم.

- خوب، حرف تو چیست ؟

- اینجا که نمی شود، باید برویم بیرون.

عُمَر از جای خود بلند می شود و همراه او به بیرون خانه می رود:

- حرفت را زود بزن! ببینم چه خبری داری.

- ای عُمَر، چرا نشسته ای؟ مردم مدینه در سقیفه جمع شده اند و می خواهند با سعد، بزرگ قبیله خزرج، بیعت کنند. ما باید هر چه زودتر به آنجا برویم وگرنه همه نقشه های ما خراب خواهد شد.

حتماً یادت هست که ما از مدتها، قبل عهد کرده ایم که نگذاریم علی به خلافت برسد. ما با دوستان خود پیمان بسته ایم و وقت عمل کردن به آن پیمان فرا رسیده است.

* * *

من خیال میکردم که انصار (مردم مدینه) می خواهند خلافت را به دست بگیرند اما حالا می فهمم که گروهی از مهاجران از مدتها قبل برای غصب حق علیه با هم پیمان بسته اند آنان همان منافقانی بودند که بارها دل پیامبر را به درد آوردند و به او اذیت و آزار فراوان رساندند.

ص: 14

اکنون من نیاز به فرصتی دارم تا تاریخ را کنکاش کنم... در روز عید غدیر پیامبر از همه مسلمانان خواست تا ولایت علی (علیه السلام) را بپذیرند و با او بیعت کنند. آن روز مردم با علی (علیه السلام) بیعت کردند. وقتی خورشید روز عید غدیر غروب کرد و شب فرا رسید گروهی از مهاجران در خیمه ای جمع شدند و با یکدیگر چنین پیمان بستند: «محمد آرزو دارد که بعد از او علی به حکومت برسد اما به خدا قسم، ما نمی گذاریم که چنین بشود».(1)

آنان گروهی از منافقان بودند که برای رسیدن به حکومت برنامه ریزی کرده بودند آنان حتی به فکر قتل پیامبر نیز بودند، اما خدا جان پیامبر را حفظ کرد.

بعد از غدیر خم پیامبر به سوی مدینه حرکت کردند. در مسیر، گردنه ای خطرناک وجود داشت که آن را «گردنۀ هَرشا» می خواندند پیامبر در تاریکی شب از آنجا عبور می کردند آن منافقان زودتر خود را به بالای کوه رساندند و می خواستند از بالای کوه سنگ ها را پرتاپ کنند تا شتر پیامبر از آن مسیر باریک خارج شود و در دل آن دره عمیق سقوط کند و پیامبر کشته شود.

در آن تاریکی شب، صدایی به گوش پیامبر رسید. آن صدای جبرئیل بود که چنین می گفت ای محمد عده ای از منافقان در بالای همین کوه کمین کرده اند و تصمیم به کشتن تو گرفته اند و خدا پیامبر را از خطر بزرگ نجات داد، جبرئیل، پیامبر را از راز بزرگی آگاه کرد، رازی که هیچکس از آن خبر نداشت. (2)

آری این گروه اصلاً برای این مسلمان شدند که بعد از پیامبر به حکومت

ص: 15


1- فسمعنا أحد الثلاثة وهو يقول: والله محمد لأحمق إن كان يرى أنّ الأمر يستقيم لعلي من بعده!: تفسير العياشي ج 2 ص 98.
2- قعدوا له في العقبة وهي . ، عقبة أرشَى (هَرشَى ) بين الجُحفة والأبواء، فقعدوا عن يمين العقبة....: تفسير القتي ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632؛ اتفقوا على أن ينفروا بالنبي ناقته على عقبة هَرشَى، وقد كانوا عملوا مثل ذلك في غزوة تبوك: بحار الأنوار ح 28 ص 97.

برسند، آنان هرگز اجازه نخواهند داد که انصار حکومت را بدست بگیرند.

* * *

تا اینجا برایت گفتم که دو نفر سراسیمه از سقیفه نزد عمر آمدند و او را از ماجرای سقیفه باخبر کردند آنان به عُمَر:گفتند «ای عُمر، چرا نشسته ای؟مردم مدینه می خواهند با سعد بزرگ قبیله خزرج بیعت کنند».

وقتى عُمَر این خبر مهم را می شنود باور نمی کند که انصار اینقدر سریع برای خلافت دست به کار شده باشند!

عُمَر با عجله به خانهٔ پیامبر می رود خوب است ما هم داخل خانه شویم، نگاه کن عُمَر دست ابوبکر را گرفته است و از او می خواهد که بلند شود. ابوبکر به او می گوید:

- می خواهی چه کنی ؟ چرا این قدر عجله داری ؟

- باید با هم به جایی برویم، ما زود برمی گردیم.

- کجا برویم ؟ ما تا پیامبر را دفن نکنیم نباید جایی برویم.

- ما باید هر چه زودتر خود را به سقیفه برسانیم.(1)

نگاه کن، عُمَر و ابوبکر همراه با عدّه ای به سوی سقیفه می روند.

* * *

در سقیفه چه شوری بر پا شده است، همه انصار به توافق رسیده اند که با سعد بیعت کنند. آنها دور سعد می چرخند و شعار می دهند، ظاهرا هیچ کس با خلافت سعد مخالف نیست.

ابوبکر و عُمَر و همراهان او از راه می رسند، آنها از دیدن این همه جمعیّت که در آنجا جمع شده اند تعجّب می کنند.

ص: 16


1- فأخذ بیده فقال: قم، فقال أبو بکر: أین نبرح حتّی نواری رسول اللّه، إنّی عنک مشغول، فقال عمر: لا بدّ من قیام، وسنرجع إن شاء اللّه. فقام أبو بکر معه...: السقیفة وفدک ص 57، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 7 وراجع مسند أحمد ج 1 ص 56، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148 ؛ السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 1071 صحیح البخاری ج 5 ص 20، فتح الباری ج 7 ص 23، عمدة القاری ج 17 ص 118.

نگاه کن!

ابوبکر که از همه پیرتر است جلو می رود و چنین سخن می گوید: «ای مردم مدینه! شما بودید که دین خدا را یاری کردید، ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم، شما براداران ما هستید. مگر نمی دانید که ما اوّلین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم. ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول می دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم ».(1)

مردم مدینه با سخنان ابوبکر به فکر فرو می روند!

آری، در آن سال های اوّل که حضرت محمد(صلی علیه و آله) به پیامبری مبعوث شد، این مهاجران بودند که به پیامبر ایمان آوردند!

گویا دلیل هایی که ابوبکر آورده است همه را قانع کرده است، همه سکوت کرده اند، آری، خلیفه پیامبر کسی است که زودتر از همه به پیامبر ایمان آورده و از خاندان پیامبر است. فقط او شایستگی خلافت دارد.

به راستی منظور ابوبکر از این سخنان چه کسی است ؟

نگاه کن، همه مردم، سکوت کرده اند و حق را به ابوبکر داده اند. ابوبکر، چه ماهرانه سخن گفت!!

آری، بعد از سخنان ابوبکر، دیگر حنایِ سعد هیچ رنگی ندارد، نگاه کن که چگونه او و طرفدارانش شکست خوردند.

مردم مدینه می دانند که همه آنها، ده سال بعد از بعثت پیامبر به او ایمان آورده اند، امّا مهاجران، در اوّل بعثت پیامبر به اسلام ایمان آوردند.

ای ابوبکر! چه دلیل های خوبی آوردی، ولی من از تو یک سوال دارم، تو

ص: 17


1- وأنتم یا معشر الأنصار! من لا ینکر فضلکم فی الدین، ولا سابقتهم العظیمة فی الإسلام، رضیکم اللّه أنصارا لدینه ورسوله...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21، وراجع: صحیح البخاری¨ ج 3 ص 1341 ح 3467، الطبقات الکبری ج 2 ص 269 ؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 64 ؛ عمدة القاری ج 24 ص 8، کنز العمّال ج 5 ص 646.

برای پیروزی مهاجران بر انصار به دو دلیل اشاره کردی:

اوّل: مهاجران به پیامبر زودتر ایمان آوردند.

دوّم: مهاجران از خویشاوندان پیامبر هستند.

با تو هستم، ای ابوبکر! به همین دلیل هایی که گفتی، فقط علی(علیه السلام) شایستگی خلافت را دارد.

مگر شما قبول ندارید اوّلین کسی که به پیامبر ایمان آورد علی(علیه السلام) بود ؟ اگر شایستگی خلافت به فامیل بودن با پیامبر است علی(علیه السلام) که پسر عموی پیامبر است، به راستی کدام یک از شما مهاجران، پسر عموی پیامبر هستید ؟

آیا به یاد داری که پیامبر فقط با علی(علیه السلام) پیمان برادری بست ؟ ای ابوبکر! بارها پیامبر فرمود: «علی، برادر من در دنیا و آخرت است» ؟(1)

به خدا قسم، امروز می فهمم که چرا پیامبر این جمله را این همه برای شما تکرار می کرد.

او می دانست که تو یک روز اینجا می ایستی و برای خلافت، به این دو دلیل اشاره می کنی!

آیا ابوبکر مردم را به سوی علی(علیه السلام) دعوت خواهد کرد ؟ به فرض که اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم، اکنون با سخنان ابوبکر، خلافت و حقانیّت علی(علیه السلام) ثابت شده است.

امّا وقتی من به چهره ابوبکر نگاه می کنم، می فهمم او برنامه دیگری در سر دارد. شاید بگویی چه برنامه ای ؟ با من همراه باش.

* * *

آنجا را نگاه کن! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو می آید و با صدای بلند

ص: 18


1- علیّ أخی فی الدنیا والآخرة: الجامع الصغیر ج 2 ص 176، کنز العمّال ج 11 ص 607، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 297، ینابیع المودّة ج 1 ص 242 و ج 2 ص 77، و 96 و 289، الأمالی للطوسی ص 137، بحار الأنوار ج 18 ص 400 ؛ وراجع: المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، تاریخ بغداد ج 12 ص 263، تفسیر فرات الکوفی ص 366، تاریخ دمشق ج 42 ص 53، ینابیع المودّة ج 1 ص 179، الخصال ص 429، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 299.

می گوید: «به این سخنان ابوبکر گوش نکنید و فریب او را نخورید. ما بودیم که وقتی مردم مکّه، پیامبر را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و با تمام وجود، او را یاری کردیم، برای همین، امروز، خلافت، حقّ ما می باشد. اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون می کنیم ».

آنگاه، نگاهی به ابوبکر، عُمَر و طرفداران آنان می کند و می گوید: «به خدا قسم، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود».(1)

بار دیگر، هیاهو به پا می شود، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید می کنند. نگاه کن! مهاجران، همه ترسیده اند.

همه چیز آماده است برای این که مردم با سعد بیعت کنند...

* * *

در این میان نگاه من به بَشیر می افتد، نمی دانم او را می شناسی یا نه ؟

او اهل مدینه است، امّا همیشه به سعد حسادت می ورزیده است. درست است که سعد، رئیس قبیله اوست، ولی او نمی تواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود.

حسد در وجود او، آتشی روشن نموده است، اکنون او برمی خیزد و شروع به سخن می کند: «ای مردم، درست است که ما پیامبر را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم، ولی همه شما می دانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم، نه برای رسیدن به دنیا. آری، هدف ما رضایت خدا بود، ما می خواستیم دین خدا را یاری کنیم. امروز نزدیکان پیامبر، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند، من از شما می خواهم تا حرف آنها را قبول کنید ».(2)

سخن بشیر، بار دیگر همه را به فکر می اندازد. آری، خاندان پیامبر بیش از

ص: 19


1- فقام الحبّاب بن المنذر بن الجُموح فقال: یا معشر الأنصار! املکوا علیکم أمرکم ؛ فإنّ الناس فی فیئکم وفی ظلّکم، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 ؛ وراجع الاحتجاج ج 1 ص 91.
2- فلمّا رأی بشیر بن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من أمر سعد بن عبد اللّه وکان حاسداً له وکان من سادة الخزرج...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 9، بحار الأنوار ج 28 ص 345.

همه، شایستگی خلافت را دارند.

اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر سپرد، امّا چه کسی از علی(علیه السلام) به پیامبر نزدیک تر ؟ مگر پیامبر او را برادر خود خطاب نمی کرد ؟ مگر در روز غدیر، پیامبر او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد ؟ کاش یک نفر اینجا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر می انداخت.

در این میان، یکی از انصار از جای خود بر می خیزد و این چنین می گوید: «ای مردم مدینه، پیامبر از مهاجران بود و ما یاوران او بودیم! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد ».(1)

همه با سخن او به فکر فرو می روند، انصار باید یار و یاورِ پیامبر و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند.

ابوبکر برمی خیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا می کند و به او می گوید: «خدا به تو جزای خیر دهد! تو چقدر زیبا سخن گفتی».(2)

در این میان عُمَر برمی خیزد، گویا او می خواهد برای مردم سخن بگوید.

همه مردم ساکت می شوند و او شروع به سخن می کند، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم ».(3)

به راستی منظور عُمَر کیست ؟ آیا سنّ زیاد، می تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ آخر چرا باید به دنبال سنّت های غلط روزگار جاهلیّت باشیم ؟

آیا درست است که با رفتن پیامبر از میان ما، بار دیگر به رسم و رسوم آن روزگاران توجّه کنیم ؟ اگر سن و سال دلیل شایستگی برای خلافت است، چرا ابوبکر؟

ص: 20


1- فقام زید بن ثابت فقال: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم کان من المهاجرین وکنّا أنصار رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، فنحن أنصار من یقوم مقامه...: مجمع الزوائد ج 5 ص 183، فتح الباری ج 7 ص 24، المعجم الکبیر ج 5 ص 115، کنز العمّال ج 5 ص 654، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 258، السیرة الحلبیة ج 3 ص 481.
2- فقال أبو بکر: جزاکم اللّه خیراً من حیّ یا معشر الأنصار وثبّت قائلکم...: نفس المصادر السابقة.
3- فقلت والجمع یسمعون: ألا أکبرنا سنّاً وأکثرنا لیناً: بحار الأنوار ج 30 ص 291.

پدر ابوبکر که زنده است و از پسرش پیرتر است، چرا او را انتخاب نکردند؟

* * *

ناگهان ابوبکر رو به جمعیّت می کند و می گوید: «ای مردم! بیایید با عُمَر بیعت کنید».

مردم به یکدیگر نگاه می کنند، همه فریاد می زنند: «نه، ما با او بیعت نمی کنیم».

عُمَر رو به آنها می کند و می گوید: «به چه دلیلی با من بیعت نمی کنید ؟»

مردم می گویند: «ما از خودخواهی تو می ترسیم».

عُمَر قدری فکر می کند و در جواب می گوید: «پس بیایید با ابوبکر بیعت کنیم»، امّا ابوبکر بار دیگر پیشنهاد بیعت با عُمَر را می دهد.(1)

همه نگاه ها به سوی آن دو خیره می شود.

ناگهان عُمَر از جا برمی خیزد و می گوید: «ای ابوبکر، من هرگز بر تو سبقت نمی گیرم، تو بهترین ما هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم».(2)

نگاه کن! عُمَر دست ابوبکر را می گیرد و می گوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید».(3)

حتما بشیر را به خاطر داری، همان که لحظاتی قبل به تأیید سخنان ابوبکر برای مردم سخن گفت، او بلند می شود و به سوی ابوبکر می رود و با او بیعت می کند.(4)

آری، اوّلین کسی که با خلیفه بیعت می کند بشیر است، حسی در درونم به من می گوید که بشیر قبلا با عمر دست به یکی کرده است، او این حرف ها را می زند زیرا او را با پول و وعده های فراوان، خریده اند....

ص: 21


1- فهلمّوا إلی عُمَر فبایعوه، فقالوا: لا، فقال عمر: فلِمَ ؟ فقالوا: نخاف الإثرة...: کنز العمّال ج 5 ص 652 وراجع تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.
2- فمن ذا ینبغی له أن یتقدّمک أو یتولّی هذا الأمر علیک، ابسط یدک نبایعک: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312.
3- فکثر اللّغط وارتفعت الأصوات، حتّی فرقتُ من الاختلاف، فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبایعته...: صحیح البخاری ج 6 ص 2505، مسند أحمد ج 1 ص123، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148 و ص 155، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 205، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 308، تاریخ دمشق ج 30 ص 281 و ص 284، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 23، أنساب الأشراف ج 2 ص 265، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 487.
4- فلمّا ذهبا لیبایعاه سبقهما إلیه بشیر بن سعد فبایعه...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12.

یکی از بزرگان مدینه، رو به بشیر می کند و می گوید: «ای بشیر، به خدا قسم، حسدی که به سعد داشتی تو را وادار کرد تا با ابوبکر بیعت کنی».(1)

بعد از آن عُمَر با ابوبکر بیعت می کند.

خوب دقّت کن، همانگونه که برایت گفتم مدینه از دو قبیله بزرگ (اوس و خزرج) تشکیل شده است و این دو قبیله سالیان سال با هم جنگ و خونریزی داشته اند.

اکنون، بزرگان قبیله اوس با خود فکر می کنند، اگر سعد (رئیس قبیله خزرج)، خلیفه شود این افتخاری برای قبیله خزرج خواهد بود.

آن مرد را نگاه کن! رئیس قبیله اوس را می گویم. او قبیله خود را برای بیعت با ابوبکر فرا می خواند.(2)

آری، حسدورزی بزرگان قبیله اوس، آنها را به بیعت با ابوبکرتشویق می کند. به راستی چه چیزی در پشت پرده این حوادث است؟ چه شد آن حسادت ها و اختلاف ها زنده شد؟ فتنه از کجا آب می خورد؟ چه کسی بر طبل اختلاف ها می کوبد؟

بزرگان قبیله اوس را نگاه کن که چگونه به سوی ابوبکر می روند و با او بیعت می کنند.

وقتی که بزرگان قبیله اوس بیعت کردند همه افرادِ آن قبیله هم برمی خیزند و با خلیفه بیعت می کنند.

ببین! چگونه مردم برای بیعت با ابوبکر، سر از پا نمی شناسند، چگونه تعصّب و روحیه قبیله گری، مردم را از راه راست، دور کرد.

همه افراد قبیله اوس با ابوبکر بیعت می کنند.

به این سادگی، اهلِ سقیفه با ابوبکر بیعت می کنند. تا این لحظه، هیچ کس

ص: 22


1- فناداه الحبّاب بن المنذر: یا بشیر بن سعد! عَقّتکَ عِقاقٌ، ما أحوجک إلی ما صنعت، أَنَفِستَ علی ابن عمّک الإمارة ؟!...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.
2- ولمّا رأت الأوس ما صنع بشیر بن سعد، وما تدعو إلیه قریش، وما تطلب الخزرج من تأمیر سعد بن عُبَادة، قال بعضهم لبعض...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12.

سخن از رأی گیری و شورا به میان نیاورده است، اینجا سخن از رأی گیری نیست.

اگر کسی بگوید اینجا، در سقیفه، رأی گیری شده است، دروغ گفته است. برای این که در اینجا، علی(علیه السلام)، مقداد، سلمان، ابوذر، عمّار و جمعی دیگر از یاران گرامی پیامبر حاضر نیستند، یک نفر از بنی هاشم هم در اینجا نیست، آیا آنها جزء مسلمانان نیستند ؟ آیا آنها حقّ رأی نداشتند ؟

امروز در اینجا مردم با ابوبکر بیعت کردند به این دلیل که او از خاندان پیامبر است و اوّلین کسی است که مسلمان شده است، امّا همه می دانند علی(علیه السلام) نزدیک ترین مردم به پیامبر است و زودتر از ابوبکر اسلام آورده است.

قبیله اوس با ابوبکر بیعت کردند زیرا امروز آن اختلاف و کینه ای که سالیان سال، میان این دو قبیله وجود داشت، زنده شد.

آیا می دانی میان این دو قبیله، قبل از اسلام، جنگ سختی در گرفت و خون های زیادی به زمین ریخته شد؟ آنها آن روز را «روز بُعاث» نام نهادند، روزی که جوانان زیادی بر خاک و خون غلطیدند.(1)

در آن روز قبیله خزرج، پیروز میدان جنگ شده بود و امروز قبیله اوس می خواهد انتقام خود را از سعد (بزرگ قبیله خزرج) بگیرد.

آنها خیال می کنند اگر با ابوبکر بیعت نکنند حتما سعد خلیفه خواهد شد. چه کسانی این آتش زیر خاکستر (کینه بین اوس و خزرج) را امروز روشن کردند؟

آری، عدّه ای می دانستند که اختلاف این دو قبیله برای موفقیّت آنها لازم است و برای همین نقشه خود را به خوبی اجرا کردند.

ص: 23


1- وکانت الأوس والخزرج ابنا حارثة بن ثعلبة أهل عزّ ومنعة فی بلادهم، حتّی کانت بینهم الحروب التی أفنتهم فی أیّامٍ لهم مشهورة... یوم بِعاث: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 37.

* * *

آیا به یاد داری اوّلین کسی که با ابوبکر بیعت کرد که بود ؟

بشیر را می گویم، او که یکی از بزرگان قبیله خزرج است، به علّت حسدی که نسبت به پسرعموی خود، سعد، داشت با ابوبکر بیعت کرد. اکنون، با بیعت کردن بشیر، در قبیله خزرج اختلاف افتاده است، عدّه ای طرفدار کار بشیر هستند و عدّه ای هم مخالف.

نگاه کن! بشیر مشغول سخن گفتن با افراد قبیله خود (قبیله خزرج) است، او به آنها این چنین می گوید: «اکنون که همه دارند با ابوبکر بیعت می کنند، پس ما از آنها عقب نیفتیم».

عدّه ای با او موافق می شوند و می روند و با ابوبکر بیعت می کنند.

سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن می گوید، امّا دیگر کسی به سخن او گوش نمی کند، او می خواهد راز مهمی را بیان کند، اما مهاجران مانع میشوند که سخن او به گوش مردم برسد آنان هیاهو میکنند، من به زحمت سخن او را میشنوم سعد به مهاجران چنین میگوید: «به خدا قسم من خلافت را نمیخواستم فقط زمانی که فهمیدم شما میخواهید حق على (علیه السلام) ما را غصب کنید به میدان آمدم تا شما به خلافت دست پیدا نکنید. اکنون بدانید که من هرگز با شما بیعت نخواهم کرد».(1)

مهاجران از هر طرف هجوم می آورند و،سعد بزرگ طایفهٔ خزرج در زیر دست و پا قرار میگیرد، عده ای از طرفداران سعد فریاد میزنند: «آرام بگیرید مواظب باشید مبادا سعد در زیر دست و پای شما پایمال شود».

در این میان عُمَر فریاد می زند: «سعد را بکُشید، او را زیر دست و پا،

ص: 24


1- و لقد کان سعد لما رأی الناس یبایعون أبابکر نادی: أیها الناس! انی والله ما أردتها حتی رأیتکم تصرفونها عن علی بحار الانوار ج30 ص11.

پایمال کنید».(1)

عُمَر به طرف سعد می رود و به او می گوید: «ای سعد، من دوست دارم آن چنان زیر دست و پایِ مردم، پایمال شوی».(2)

قیس، پسرِ سعد، این سخن را می شنود جلو می آید و ریش عمررا در دست می گیرد و می گوید: «به خدا قسم اگر مویی از سر پدرم کم شود نخواهم گذاشت از اینجا سالم بیرون بروی».(3)

ابوبکر این صحنه را می بیند، با عجله به سوی عُمَر می آید و به او می گوید: «ای عُمَر، آرام باش، امروز، روزی است که ما باید با آرامش با مردم برخورد کنیم، خشونت، ما را از هدفمان دور می کند».(4)

عُمَر با شنیدن این سخن، آرام می شود وتصمیم می گیرد تا صحنه را ترک کند و سعد را به حال خود بگذارد.

اکنون سعد رو به عُمَر می کند و می گوید: «اگر من بیمار نبودم و قدرت داشتم با شما جنگ می کردم».

آنگاه او به فرزندان خود می گوید: «مرا از اینجا ببرید». فرزندان سعد، پدر خود را از سقیفه بیرون می برند.(5)

* * *

صوت

با رفتن سعد، همه سر و صداها تمام می شود، گویا این هیاهوها برای این بود که کسی سخن سعد را نشنود مهاجران به هدف خود رسیدند، آنان نگذاشتند که سخن او به گوش مردم برسد اما حقیقت هیچگاه مخفی نمی ماند،تاریخ سخن او را برای همیشه به یاد خواهد داشت. سخن او از حقیقت مهمی پرده برداشت.

ص: 25


1- عُمَر هو الّذی شدّ بیعة أبی بکر ووقم المخالفین فیها، فکسر سیف الزبیر لمّا جرّده،...: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 174.
2- ثمّ قام علی رأسه فقال: لقد هممت أن أطأک حتّی تندُرَ عضُدُکَ: بحار الأنوار ج 28 ص 336.
3- فأخذ قیس بن سعد بلحیة عُمَر ثمّ قال: واللّه لئن حَصحَصتَ منه شعرة ما رجعت وفیک واضحة...: المصدر السابق.
4- فقال عمر: اقتلوه قتله اللّه، وتماسکا، فقال أبو بکر: مهلاً یا عمر، الرفق هنا أبلغ، فأعرض عنه عمر...: تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 64، تاریخ الطبری ج 2 ص 459، معالم المدرستین ص 118، الشافی فی الإمامة ج 3 ص 190.
5- أما واللّه لو أری من قوّةٍ ما أقوی علی النهوض لسمعتم منّی بأقطارها وسککها زئیراً یحجُرُکَ وأصحابک....: بحار الأنوار ج 28 ص 336.

من باید به این سخن سعد بیشتر دقت کنم: «ای مهاجران! به خدا قسم من خلافت را نمی خواستم، فقط زمانی که فهمیدم شما می خواهید حق علی (علیه السلام) را غصب کنید به میدان آمدم تا شما به خلافت دست پیدا نکنید. اکنون بدانید که من هرگز با شما بیعت نخواهم کرد».(1)

آری، انصار هرگز پیمان «عقبه» را از یاد نبرده اند، وقتی پیامبر در مکه بود، آنان به دیدار پیامبر رفتند مردم،مکه پیامبر را اذیت و آزار میکردند و به او سنگ میزدند انصار بودند که در مکانی به نام «عقبه» با پیامبر بیعت کردند و از او خواستند به شهر آنان .بیاید پیامبر سخن آنان را پذیرفت و از آنان خواست تا با او پیمان ببندند.

در آن زمان انصار عهد بستند که همواره از پیامبر و خاندان او حمایت کنند، امروز آنان در سقیفه جمع شدند تا نگذارند خلافت به دست مهاجران بیفتد.(2)

انصار خبر داشتند که مهاجران از سالها قبل، برای خلافت برنامه ریزی کرده اند انصار میخواستند خلیفه ای از میان خود انتخاب کنند تا نقشه های مهاجران تباه شود!

مهاجران فکر نمی کردند که انصار در سقیفه جمع شوند و بخواهند برای خود خلیفه مشخص کنند، برای همین بود که عمر و ابوبکر سراسیمه به سقیفه آمدند، زیرا می دانستند که اگر مردم با سعد بیعت کنند همهٔ برنامه های مهاجران نقش بر آب می شود.

انصار بین گزینه بد و گزینه بدتر گرفتار شده بودند، غصب خلافت، بد بود، اما خلافت دشمنان علی (علیه السلام) بدتر بود!

ص: 26


1- ولقد كان سعد لما رأى الناس يبايعون أبا بكر نادى : أيها الناس ! إني والله ما أردتها حتى رأيتكم تصرفونها عن علي: بحار الانوار ج 35 ص 11.
2- وقد بايعت رسول الله على أن تنصره وذريته و تمنع مما تمنع منه نفسک و ذریتک: بحار الأنوار ج 29 ص 195.

انصار بین بد و بدتر کدام را برگزیدند؟

انصار سرانجام گزینه بد را انتخاب کردند انصار می خواستند بر دشمنان على (علیه السلام) پیش دستی کنند و مانع به قدرت رسیدن آنان شوند. (ای کاش انصار قبل از جمع شدن در سقیفه با علی (علیه السلام) مشورت میکردند و نظر او را جویا می شدند).

انصار به خوبی می دانستند که مهاجران، کینه علی را به دل دارند و هرگز نمی گذارند علی به خلافت برسد انصار می دانستند که اگر مهاجران به قدرت برسند به خاندان پیامبر ظلم های فراوان خواهند کرد، بنابراین می خواستند مانع این کار شوند برای همین در سقیفه جمع شدند.

افسوس که عُمَر و ابوبکر زود خبردار شدند و سراسیمه خود را به سقیفه رساندند و فتنه برپا کردند.

* * *

سخن به اینجا رسید که سعد سقیفه را ترک کرد به خلیفه خبر می دهند که سعد به منزل خود رفته است باید هر طور هست او را به سقیفه باز گرداند، او باید بیعت کند. مگر اهل سقیفه، همه با ابوبکر بیعت نکردند؟ او چرا می خواهد اتحاد مسلمانان را به هم بزند؟

از اینجا دیگر، کم کم، سخن اهل سقیفه تغییر می کند.

آری، حالا دیگر هر کس با خلیفه مخالف باشد و با او بیعت نکند با اسلام مخالف است!!

حتما تعجّب می کنی. آری، اکنون که اهل سقیفه با ابوبکر بیعت کرده اند، دیگر او، نماد اسلام شده است و مخالفت با او مخالفت با اسلام است!

ص: 27

خلیفه، عدّه ای را به خانه سعد می فرستد تا از او بخواهند که برای بیعت کردن به سقیفه بیاید.

فرستاده خلیفه به خانه سعد می رود و پیامِ خلیفه را به او می رساند.

سعد در جواب می گوید: «تا جان در بدن دارم هرگز با شما بیعت نخواهم کرد».

فرستاده خلیفه به سوی سقیفه باز می گردد و سخن سعد را برای خلیفه باز می گوید.

خلیفه به فکر فرو می رود که اکنون چه باید کرد. عُمَر رو به خلیفه می کند و می گوید: «ای خلیفه، سعد را به حال خود نگذار، او باید با شما بیعت کند».

در این میان یکی از اطرافیان به خلیفه می گوید: «سعد را به حال خود بگذارید، او آدم لجبازی است، او هرگز با شما بیعت نخواهد کرد تا کشته شود و با ریختن خون او، تمام قبیله او در فکر انتقام خواهند افتاد و این برای خلافت شما خوب نیست، او پیرمردی مریض است و یک پیرمرد مریض و تنها، هیچ کاری بر ضدّ شما نمی تواند انجام دهد».

خلیفه این سخن را می پسندد و دیگر کسی را به دنبال سعد نمی فرستد.(1)

* * *

آیا موافقی با هم سری به خانه پیامبر بزنیم ؟

نگاه کن! علی(علیه السلام) بدن پیامبر را در خانه آن حضرت به خاک سپرده است و کنار قبر آن حضرت نشسته است.

بنی هاشم هم اینجا هستند، عبّاس، عموی پیامبر در کناری نشسته است.

ص: 28


1- فقال له بشیر بن سعد: إنّه قد لجّ وأبی، فلیس یبایعکم حتّی یُقتل، ولیس بمقتول حتّی یُقتل معه ولده وأهل بیته...: بحار الأنوار ج 28 ص 336 ؛وراجع الإفصاح ص 84.

مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر دیگر هم اینجا هستند.

آری، خیلی از مسلمانان در مراسم دفن پیامبر حاضر نشدند.(1)

یک نفر سراسیمه به این سو می آید. او از همه می پرسد که علی(علیه السلام) کجاست ؟

اگر علی(علیه السلام) را می خواهی برو کنار قبر پیامبر، او را آنجا می توانی ببینی.

او می خواهد خبر مهمّی را به علی(علیه السلام) بگوید.

خبر او این است: «مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند».

مولایت را نگاه کن! او شروع به خواندن آیه دوم سوره «عنکبوت» می کند: ( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ )، آیا مردم خیال می کنند وقتی گفتند ما ایمان آوردیم، امتحان نمی شوند ؟».

آری، این مردم کسانی بودند که ادّعای ایمانِ آنها، همه دنیا را گرفته بود، امّا امروز که امتحان پیش آمد چند نفر سر بلند بیرون آمدند ؟ چند نفر توانستند از این فتنه نجات پیدا کنند ؟

آری، امروز، روز امتحان بزرگ الهی بود و متأسّفانه خیلی ها در این آزمون بزرگِ تاریخ، سرافکنده شدند.(2)

گوش کن! صدایی از بیرون خانه به گوش می رسد: «ای علی! مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده اند، همه ما آماده هستیم تا تو را در راه جنگ با آنها یاری کنیم ».(3)

آیا موافقی بیرون برویم و ببینیم کیست که این گونه سخن می گوید ؟

خدای من! این ابوسفیان است! همان کسی که برای کشتن پیامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. اکنون چه شده است که امروز دلش برای اسلام

ص: 29


1- إنّ أبا بکر وعُمَر لم یشهدا دفن النبیّ، وکانا فی الأنصار، فدُفن قبل أن یرجعا...: المصنّف لابن أبی شیبة ج 8 ص 52، کنز العمّال ج 5 ص 652.
2- جاء رجل إلی أمیر المؤنین علیه السلام وهو یسوّی قبر رسول اللّه بمسحاةٍ فی یده، فقال له: إنّ القوم قد بایعوا أبا بکر... الإرشاد ج 1 ص 189، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 149، أعیان الشیعة ج 1 ص 430.
3- إنّ أبا سفیان جاء إلی علیّ فقال: یا علیّ، بایعوا رجلاً أذلّ قریش قبیلةً، واللّه لئن شئت لنصدّ عنها أقطارها...: کنز العمّال ج 5 ص 654 ؛ وراجع تاریخ الطبری ج 2 ص 450.

می سوزد ؟ نه او دلش برای اسلام نمی سوزد، او نقشه ای در سر دارد.

او نزدیک می آید و چنین می گوید: «ای علی! دستت را بده تا با تو بیعت کنم».(1)

مولایت را نگاه کن، چگونه جواب ابوسفیان را می دهد: «ای ابوسفیان! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری».

ابوسفیان این سخن را که می شنود از آنجا دور می شود.(2)

آری، ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا امروز انتقام خود را از اسلام بگیرد. او اوّلین کسی است که خبر سقیفه را برای علی(علیه السلام) آورد، او که شجاعت علی(علیه السلام) در جنگ ها را دیده بود، خیال می کرد اکنون نیز، علی(علیه السلام) شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ اهل سقیفه خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد و آن وقت بهترین فرصت خواهد بود تا دشمنان اسلام به مدینه حمله کنند و دیگر هیچ اثری از اسلام باقی نماند و او به آرزوی خود برسد.(3)

امّا ابوسفیان نمی دانست که علی(علیه السلام)، این گونه امید او را نا امید خواهد کرد. آری، آن حضرت برای اسلام زحمت های زیادی کشیده است، اکنون اجازه نخواهد داد تا ابوسفیان به خواسته خود برسد. اگر دیروز شمشیر علی(علیه السلام)، مایه نجات اسلام شد امروز صبر او، مایه بقای اسلام است.

* * *

اکنون، اهل سقیفه همه با ابوبکر بیعت کرده اند، و وقت آن فرا رسیده است که خلیفه را به مرکز شهر ببرند. خلیفه همراه با کسانی که در سقیفه هستند به مسجد شهر می رود.

در مسیر به هر کس برخورد می کنند او را مجبور می کنند تا با ابوبکر بیعت

ص: 30


1- قال: أ رضیتم یا بنی عبد مناف أن یلی هذا الأمر علیکم غیرکم ؟ وقال لعلیّ بن أبی طالب: امدد یدک أُبایعک، وعلیٌّ معه قصیٌّ...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38.
2- ارجع یا أبا سفیان، فواللّه ما ترید اللّه بما تقول، وما زلت تکید الإسلام وأهله...: بحار الأنوار ج 22 ص 520.
3- فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین: الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 392: الأمالی للمفید ص 155 ح 6: بحار الأنوار ج 28 ص 392...: الطرائف ص 411، المناقب للخوارزمی ص 313، فرائد السمطین ج 1 ص 320 ؛ الکافی ج 8 ص 295، علل الشرائع ص 149، الأمالی للطوسی ص 230.

کند.(1)

آری، مسلمانان بر خلافت ابوبکر، متّحد شده اند و هر کس که با این اتّحاد و یگانگی، مخالف باشد کشته خواهد شد.

حتما می گویی به چه جرم و گناهی ؟ به جرم مخالفت با وحدت مسلمانان!

امّا سوال من این است که آیا همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده اند ؟ هنوز که بنی هاشم و علی(علیه السلام) با او پیمان نبسته اند ؟ این چه وحدتی است که شما از آن سخن می گویید ؟

نگاه کن! خلیفه را با چه احترامی به مسجد می برند!

علی(علیه السلام)، پیکر پیامبر را دفن کرده و به خانه خود رفته است. عدّه ای از مردم در مسجد پیامبر جمع شده اند، در این میان، عثمان همراه با بنی اُمیّه در گوشه ای از مسجد نشسته اند.(2)

در این هنگام ابوبکر را وارد مسجد می کنند و او را بر بالای منبر پیامبر می نشانند.

عُمَر نگاهی به مسجد می کند، می بیند که ابوسفیان با عدّه ای از بنی اُمیّه در گوشه ای نشسته اند در میان آنها عثمان هم به چشم می خورد. ابوسفیان با دیگران بر ضدّ خلیفه سخن می گوید. به راستی چگونه می توان ابوسفیان را راضی کرد ؟

راه حلّی به ذهن خلیفه می رسد. یک نفر پیام مهمّی را برای ابوسفیان می آورد: «به تو قول می دهیم که فرزندت، معاویه را در حکومت خود شریک کنیم».(3)

ابوسفیان لبخندی می زند و می گوید: «آری، ابوبکر چه خوب خلیفه ای

ص: 31


1- فإذا بقومٍ قد أقبلوا وهم یعترضون کلّ من رأوه فیقدّمونه یبایع، شاء ذلک أم أبی: الهجوم علی بیت فاطمة ص 82 نقلا من مثالب النواصب ص 130.
2- واجتمعت بنو أُمیّة إلی عثمان بن عفّان، واجتمعت بنو زهرة إلی سعد وعبد الرحمن...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.
3- لمّا استُخلف أبو بکر قال أبو سفیان: ما لنا ولأبی فصیل، إنّما هی بنو عبد مناف. قال: فقیل له: إنّه قد ولّی ابنَک قال وصلته رحم: تاریخ الطبری ج 2 ص 449، أعیان الشیعة ج 1 ص 430.

است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد».

اکنون ابوسفیان و بنی اُمیّه برای بیعت با خلیفه می آیند. آری، این گونه ابوسفیان حاضر می شود که با خلیفه بیعت کند.

عُمَر رو به بقیّه می کند و می گوید: «چرا هر کدام از شما در گوشه ای نشسته اید ؟ بیایید با خلیفه رسول خدا، ابوبکر بیعت کنید».(1)

عثمان از جا بلند می شود و نزد ابوبکر می رود و با او بیعت می کند، با بیعت عثمان همه بنی امیّه با ابوبکر بیعت می کنند.(2)

اکنون، همه نگاه ها متوجّه بنی هاشم و خاندان پیامبر است، آیا آنها با ابوبکر بیعت خواهند کرد ؟

* * *

در این میان، جمعیّت زیادی وارد شهر مدینه می شوند، خدایا! این همه جمعیّت از کجا آمده اند و در این شهر چه می خواهند؟

نگاه کن! همه آنها از قبیله أسلم می باشند. مردم این قبیله در اطراف مدینه زندگی می کنند، آنان امروز به مدینه آمده اند تا ابوبکر را یاری کنند. آنها به سوی مسجد می روند، وقتی عُمَر از آمدن آنان با خبر می گردد، خیلی خوشحال می شود و یقین می کند که دیگر پیروزی از آن خلیفه است.(3)

هنوز عدّه ای از مردم شهر با خلیفه بیعت نکرده اند، خوب است آنها را با پول راضی کنیم!

چه کسی است که بتواند در مقابل پول استقامت کند ؟ این پول ها را باید برای زنان این شهر فرستاد. باید از راه زنان در دل ها نفوذ کرد، هر کس بتواند زنان را به سوی خود جذب کند جامعه را می تواند از آنِ خود بنماید.

ص: 32


1- فأقبل عُمَر إلیهم وأبو عبیدة، فقال: مالی أراکم ملتاثین ؟ قوموا فبایعوا أبا بکر ؛ فقد بایع له الناس، وبایعه الأنصار: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.
2- فقام عثمان ومن معه، وقام سعد وعبد الرحمن ومن معهما فبایعوا أبا بکر...: السقیفة وفدک ص 62، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 18، الاحتجاج ج 1 ص 94.
3- واقبلت أسلم بجماعتها حتّی تضایفت بهم السکک فبایعوه فکان عمر یقول: ما هو إلا أن رایت أسلم فایقنت بالنصر: تاریخ الطبری ج 2 ص 458، بحار الأنوار ج 28 ص 335.

کیسه های پول به سوی خانه های مدینه برده می شوند. ابوبکر در منبر خود به این سخن ها اشاره می کند که در حکومت من غذاهای خوب برای شما مهیا خواهد بود و روزهای خوبی در انتظارتان است.(1)

آنجا را نگاه کن! بیرون مسجد، کنار درِ آن خانه را می گویم. آن زن چه می گوید، چرا صدای خود را بلند کرده است ؟

آیا می خواهید دین مرا با پول بخرید ؟ هرگز! هرگز نخواهید توانست مرا از دینم جدا کنید، من این پول های شما را قبول نمی کنم.

خدایا، این شیر زن کیست که این گونه سخن می گوید ؟

او از طایفه بنی عَدیّ است، او با گوش خود شنیده که پیامبر، در روز غدیر، علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرّفی نموده است. اکنون، او چگونه برای پول و مال دنیا، دست از مولای خود بردارد ؟

آفرین بر تو ای شیر زن مدینه! کاش مردان مدینه به اندازه تو غیرت داشتند و این گونه علی(علیه السلام) را تنها نمی گذاشتند.(2)

* * *

اکنون، کار تبلیغات شروع می شود، باید کاری کرد که این مردم باور کنند که ابوبکر خلیفه رسول خداست.

ابوبکر بر روی منبر نشسته است، ناگهان یک نفر از درِ مسجد وارد می شود و رو به ابوبکر می کند و می گوید: «ای خلیفه خدا».

همه تعجّب می کنند، آیا ابوبکر این قدر مقام پیدا کرده که خلیفه خدا شده است ؟!

ابوبکر از بالای منبر فریاد می زند: «من خلیفه خدا نیستم، بلکه خلیفه رسول خدا هستم و به این راضی هستم که مرا به این نام بخوانید».(3)

ص: 33


1- خطبهم أبو بکر، قال: إنّی لأرجوا أن تشبعوا من الجبن والزیت...: کنز العمّال ج 5 ص 640.
2- قسم قسمه أبو بکر للنساء، فقالت: أتراشونی عن دینی ؟... واللّه لا آخذ منه شیئاً أبداً...: کنز العمّال ج 5 ص 606، الطبقات الکبری ج 3 ص 182، تاریخ دمشق ج 30 ص 276.
3- قیل لأبی بکر: یا خلیفة اللّه، فقال: لست خلیفه اللّه، ولکنّی خلیفة رسول اللّه، وأنا راضٍ بذلک...: کنز العمّال ج 5 ص 589، حواشی الشیروانی ج 9 ص 75، تفسیر القرطبی ج 14 ص 455، الطبقات الکبری ج 3 ص 183.

آری، این گونه است که لقب خلیفه رسول خدا برای ابوبکر، عنوان رسمی شناخته می شود. بعد از آن خلیفه سخنان خود را ادامه می دهد: «ای مردم! هیچ کس شایستگی خلافت را همانند من ندارد، آیا من اوّلین کسی نبودم که نماز خواندم، آیا من بهترین یار پیامبر نبودم ؟».(1)

همه کسانی که در پای منبر خلیفه نشسته اند سخن او را تأیید می کنند، آری، همه کسانی که اینجا هستند به یاد دارند علی(علیه السلام) اوّلین کسی است که به پیامبر ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند.(2)

مگر تا مدّت ها، فقط علی(علیه السلام) و خدیجه(علیها السلام) همراه پیامبر نماز نمی خواندند ؟(3)

آن روزها که هنوز ابوبکر مسلمان نشده بود، امّا اکنون کسی جرأت ندارد حقیقت را بگوید.

* * *

آن کیست که در کوچه های مدینه می گردد و فریاد می زند: «همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده و او را به عنوان خلیفه رسول خدا انتخاب نموده اند، پس هر چه زودتر برای بیعت کردن با او به مسجد بیایید».

نمی دانم او را شناختی یا نه ؟

او عُمَر است، از وقتی که خبردار شده است عدّه ای از مردم هنوز با ابوبکربیعت نکرده اند، در کوچه های مدینه می گردد و همه را به بیعت با ابوبکر فرا می خواند.(4)

آری، عدّه ای از مردم در خانه های خود مخفی شده اند، عُمَر می خواهد هر طور شده است آنها را برای بیعت با ابوبکر به مسجد بکشاند.

ص: 34


1- لمّا أبطأ الناس عن أبی بکر، قال: مَن أحقّ بهذا الأمر منّی ؟ ألست أوّل من صلّی...: کنز العمّال ج 5 ص 590، الطبقات الکبری ج 3 ص 182.
2- أوّل من صلّی مع النبیّ علیّ: سنن الترمذی ج 5 ص 395، معرفة السنن والآثار ج 5 ص 39، نصب الرایة ج 4 ص 356، الطبقات الکبری ج 3 ص 21، تاریخ دمشق ج 42 ص 26، تاریخ الطبری ج 2 ص 55، البدایة والنهایة ج 3 ص 36.
3- مکث الإسلام سبع سنین لیس فیه إلاّ ثلاثة: رسول اللّه وخدیجة وعلیّ: شرح الأخبار ج 1 ص 178، مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 291، بحار الأنوار ج 38 ص 231.
4- إنّ عُمَر احتزم بإزاره وجعل یطوف بالمدینة وینادی: إنّ أبا بکر قد بویع له، فهلمّوا إلی البیعة، فینثال الناس فیبایعون...: الاحتجاج ج 1 ص 105، بحار الأنوار ج 11 ص 555، وراجع مجمع الزوائد ج 5 ص 184، وراجع مسند أحمد ج 1 ص 37، کنز العمّال ج 5 ص 658.

عدّه ای با شنیدن صدای عُمَر برای بیعت با خلیفه از خانه های خود خارج می شوند.

ولی عدّه دیگری به این سادگی حاضر نیستند با ابوبکر بیعت کنند، آنها کسانی هستند که می خواهند به علی(علیه السلام) وفادار بمانند.

باید فکر اساسی کرد. به نظر شما، عُمَر چه راه حلّی را انتخاب خواهد کرد ؟

آری، باید به سراغ علی(علیه السلام) رفت، تا زمانی که او با ابوبکر بیعت نکرده است، نمی توان بقیّه مردم را مجبور به بیعت با ابوبکر کرد.

برای همین عُمَر به سوی مسجد رفته و به خلیفه چنین می گوید: «ای خلیفه پیامبر! تا زمانی که علی بیعت نکند بیعت بقیّه مردم به درد ما نمی خورد، هر چه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اینجا بیاورد و او با تو بیعت کند».(1)

ابوبکر، قُنفُذ را به حضور می طلبد و به او می گوید: «نزد علی(علیه السلام) برو و به او بگو که خلیفه رسول خدا تو را می طلبد».(2)

نمی دانم نام قُنفُذ را شنیده ای یا نه؟ او مردی بسیار خشن و سیاه دل می باشد و برای همین در این روزها برای اهداف خلیفه، خیلی مفید است.(3)

* * *

قنفذ همراه با عدّه ای به سوی خانه علی(علیه السلام) حرکت می کند. درِ خانه به صدا در می آید، علی(علیه السلام) از خانه بیرون می آید:

- از من چه می خواهی ؟

- ای علی! هر چه زودتر به مسجد بیا که خلیفه پیامبر تو را می خواند.

ص: 35


1- قال له عمر: یا هذا، لیس فی یدیک شیء منه ما لم یبایعک علیّ، فابعث إلیه حتّی یأتیک، فإنّما هؤاء رعاع...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.
2- فبعث إلیه قنفذاً فقال له: اذهب فقل لعلیّ: أجب خلیفة رسول اللّه: نفس المصادر.
3- وکان رجلاً فظّاً غلیظاً جافیاً من الطلقاء.: الاحتجاج ج 1 ص 108 ؛ کان قُنفُذ من أشراف قریش: المستدرک للحاکم ج 3 ص 479.

- آیا فراموش کرده اید که پیامبر مرا خلیفه و جانشین خود قرار داده است ؟

قنفذ نمی داند چه جواب بگوید، برای همین به سوی مسجد باز می گردد.

ابوبکر وقتی می بیند که قُنفُذ تنها آمده است به او می گوید:

- پس علی کجاست ؟ چرا او را نیاوردی ؟

- وقتی به علی گفتم که خلیفه پیامبر تو را می طلبد در جواب گفت که پیامبر مرا خلیفه و جانشین خود قرار داده است.(1)

همه کسانی که در مسجد هستند به یاد سخنان پیامبر می افتند، آری، پیامبر بارها و بارها بالای همین منبر (که الآن ابوبکر بر روی آن نشسته است) در مورد جانشینی علی(علیه السلام) سخن گفته است.

تردید در دل همه کاشته می شود، همه با خود می گویند: «چرا ما به این زودی سخنان پیامبر را فراموش کردیم ؟»

عُمَر نگاهی به جمعیّت می کند، می فهمد که الآن است که سخن علی(علیه السلام)، باعث بیداری این مردم شود. برای همین عُمَر رو به ابوبکر می کند و فریاد می زند: «به خدا قسم، این فتنه فقط با کشتن علی تمام می شود. آیا به من اجازه می دهی که بروم و سرِ او را برای تو بیاورم ؟» (2)

ترس در وجود همه می نشیند، آیا به راستی عُمَر این کار را خواهد کرد ؟

ابوبکر رو به عُمَر می کند و از او می خواهد که بنشیند.

امّا او نمی نشیند، ابوبکر او را قسم می دهد که آرام بگیرد وبنشیند.(3)

عُمَر می نشیند و ابوبکر رو به قُنفُذ می کند و می گوید: «برو به علی بگو که ابوبکر تو را می طلبد، همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده اند، تو هم یکی از آنها هستی، باید برای بیعت به مسجد بیایی».(4)

ص: 36


1- فذهب قنفذ، فما لبث أن رجع فقال لأبی بکر: قال لک: ما خلّف رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أحداً غیری، لسریع ما کذَبتم علی رسول اللّه...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 22 ؛ وراجع کتاب سلیم بن قیس ص 385، الاحتجاج ج 1 ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 298، تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.
2- فوثب عُمَر غضبان فقال: واللّه إنّی لعارف بسخفه وضعف رأیه وأنّه لا یستقیم لنا أمر حتّی نقتله، فخلنی آتک برأسه...: کتاب سلیم بن قیس ص 386، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 180.
3- فقال أبو بکر: اجلس، فأبی، فأقسم علیه فجلس: کتاب سلیم بن قیس ص 384، بحار الأنوار ج 28 ص 298.
4- یا قُنفُذ انطلق الیه فقل له: اجب أبابکر فاقبل قُنفُذ فقال: یا علی اجب أبابکر...کتاب سلیم بن قیس ص 386، بحار الأنوار ج 28 ص 298 و ارجع تفسیر العیاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

قنفذ این بار همراه با ده نفر به سوی خانه علی(علیه السلام) می رود و می گوید:

- ای علی! ابوبکر تو را می طلبد، تو باید برای بیعت با او به مسجد بیایی.

- پیامبر به من وصیّت مهمی کرده است. او از من خواسته است که بعد از دفن پیکرش، هرگز از خانه خود خارج نشوم تا قرآن را همراه با شأن نزول آیات و تفسیر آن بنویسم.(1)

نگاه کن!

علی(علیه السلام) بعد از گفتن این سخن وارد خانه می شود و در را می بندد. او برای حفظ اسلام، صبر می کند و در خانه خود می نشیند. پیامبر از دنیا رفته است، قرآن نیاز به تفسیر دارد، باید شأن نزول آیات آن مشخص شود و تفسیر آیات آن آشکار شود. درست است که عدّه ای به فکر ریاست و حکومت دنیای خود هستند، ولی علی(علیه السلام) به فکر قرآن است.

قنفذ به سوی مسجد باز می گردد و سخن علی(علیه السلام) را به ابوبکر می گوید. خلیفه، خیلی ناراحت است، برای این که دیگر نمی تواند علی(علیه السلام) را به زور از خانه بیرون بیاورد، همه فهمیده اند که علی(علیه السلام) مشغول جمع آوری قرآن است و دیگر کسی نمی تواند مزاحم علی(علیه السلام) شود، گویا چاره ای نیست، باید صبر کرد تا نوشتن علی(علیه السلام) تمام شود.

* * *

صوت

امروز پنج شنبه، اوّل ماه ربیع الأوّل است، مردم برای خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. علی(علیه السلام) وارد مسجد می شود. همه تعجّب می کنند، او که قسم خورده بود تا تفسیر و شأن نزول آیات قرآن را ننویسد از خانه خود خارج نشود.

ص: 37


1- إنّ رسول اللّه أوصانی إذا واریته فی حفرته أن لا أخرج من بیتی حتّی أؤّف کتاب اللّه، فإنّه فی جرائد النخل وفی أکتاف الإبل...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

خوب نگاه کن، آیا آن پارچه را می بینی که در دست های اوست ؟ علی(علیه السلام) قرآن را نوشته و در داخل این پارچه گذاشته و به مسجد آورده است.

او با صدای بلند با مردم سخن می گوید: «ای مردم، من در این مدّت، مشغول نوشتن تفسیر و شأن نزول آیات قرآن بودم، نگاه کنید، این قرآنی است که من نوشته ام، من به تفسیر همه آیه های قرآن آگاه هستم چرا که از پیامبر در مورد همه آنها سوال کرده ام».(1)

اگر کسی خواهان فهم قرآن باشد باید نزد علی(علیه السلام) برود، زیرا او از همان ابتدایِ نزول قرآن همراه با پیامبر بود و هر گاه آیه ای نازل می شد، تفسیر آن را از پیامبر می پرسید.

در این هنگام عُمَر از جا بلند می شود و می گوید: «ما نیاز به قرآن تو نداریم».(2)

وقتی که عُمَر این سخن را می گوید علی(علیه السلام) قرآنی را که نوشته است به خانه خود می برد.

این مردم چقدر زود سخن پیامبر را فراموش کردند، پیامبر فرموده بود: «من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) دروازه آن است و هر کس خواهان علم است آن را از علی(علیه السلام) بیاموزد ». چرا اینان امروز با علی(علیه السلام) این گونه برخورد می کنند ؟ مگر آنان خواهند توانست قرآن را به درستی تفسیر کنند ؟

* * *

هنوز تعدادی از یاران گرامی پیامبر مثل سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار با خلیفه بیعت نکرده اند، هم چنین عبّاس، عموی پیامبر هم برای بیعت نیامده است.

ص: 38


1- أیّها الناس، إنّی لم أزل منذ قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مشغولاً بغسله، ثمّ بالقرآن حتّی جمعته فی هذا الثوب...: الاحتجاج ج 1 ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 265، ج 89 ص 40، غایة المرام ج 5 ص 316، بیت الأحزان ص 106.
2- فقال عمر: ما أغنانا بما معنا من القرآن عمّا تدعونا إلیه...: نفس المصادر السابقة.

این ها به خانه علی(علیه السلام) رفت و آمد می کنند و بر سر بیعتی که در غدیر نموده اند باقی هستند.

اکنون باید کاری کرد تا آنها هم با خلیفه بیعت کنند. مهمّ ترین شخصیتی که در این میان به چشم می خورد عبّاس عموی پیامبر است، اگر آنها بتوانند او را به سوی خود جذب کنند، خیلی از مشکلاتشان، بر طرف خواهد شد.

آری، او ریش سفیدِ بنی هاشم است و اگر او حاضر شود با خلیفه بیعت کند امتیاز بسیار خوبی برای حکومت ابوبکر خواهد بود.

دیگر هوا تاریک شده است، نگاه کن، خلیفه همراه با عُمَر و چند نفر دیگر از خانه بیرون می آیند.

آیا موافقی ما هم همراه آنها برویم و ببینیم که آنها در این تاریکی شب به کجا می روند ؟

نگاه کن! آنها به سوی محله بنی هاشم می روند و درِ خانه عبّاس، عموی پیامبر را می زنند.

عبّاس در را باز می کند و خلیفه و همراهانش وارد می شوند:

- شما هم همراهیان خلیفه هستید ؟

- نه، من نویسنده ام، این هم دوست عزیز من است. خواننده کتابم است، ما آمده ایم ببینیم خلیفه با شما چه کار دارد.

- خوش آمدید.

ما وارد خانه می شویم و در گوشه اتاق می نشینیم.

نگاه کن، عبّاس در فکر است که خلیفه در این وقت شب برای چه به خانه او آمده است.

ص: 39

ابوبکر دستی به ریش های سفیدش می کشد و سخن خود را آغاز می کند و من هم قلم و کاغذ را برمی دارم و می نویسم:

«خداوند پیامبرش را برای هدایت ما فرستاد و او برای هدایت ما تلاش نمود تا آن که به سوی خدا سفر کرد.

بعد از مرگ پیامبر، مردم مرا به عنوان خلیفه انتخاب کردند و من هم این مقام را قبول کردم و امیدوارم که بتوانم وظیفه سنگین خود را با توکّل به خدا به خوبی انجام دهم.

شنیده ام که یک نفر می خواهد میان مسلمانان اختلاف بیاندازد و او تو را که عموی پیامبر هستی به عنوان یار و یاور خود معرّفی می کند. ای عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقیّه مردم با من بیعت کنی. اگر تو این کار را بکنی من قول می دهم که بعد از خود، تو را به عنوان جانشین معرّفی کنم، زیرا تو عموی پیامبر هستی و مردم به تو توجّه زیادی دارند، اگر تو با ما بیعت کنی هم به نفع خودت و هم به نفع اسلام است ».(1)

همه منتظر هستند تا ببینند عبّاس چه می گوید ؟ آیا او برای رسیدن به ریاست و حکومت، دست از یاری حق بر خواهد داشت ؟

اکنون عُمَر چنین می گوید: «ای عبّاس، ما نمی خواهیم در میان مسلمانان اختلاف بیفتد، ما نمی خواهیم کسی تو را به عنوان شخص تفرقه انگیز بشناسد ».(2)

لحظه سرنوشت سازی است، آیا عبّاس سخن آنها را قبول خواهد کرد ؟

در این شب ها هواداران خلیفه اصلاً خواب نداشته اند، آنها به خانه خیلی از

ص: 40


1- فانطلق أبو بکر وعُمَر وأبو عبیدة بن الجرّاح والمغیرة حتّی دخلوا علی العبّاس لیلاً، فحمد أبو بکر اللّه وأثنی علیه...:تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 124، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32، وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21.
2- فقال عمر بن الخطّاب: إی واللّه، وأُخری: إنّا لم نأتکم لحاجة إلیکم: تاریخ الیعقوبی ج2 ص 124، معالم المدرستین ج 1 ص 123.

بزرگان شهر رفته اند و آنها را با وعده پول و حکومت خریده اند.

آیا امشب هم آنها خواهند توانست این معامله را انجام بدهند و ایمان و مردانگی عبّاس را بخرند و به او حکومت و ریاست بدهند ؟ همه سکوت کرده اند، به راستی عبّاس چه خواهد گفت ؟

اگر عبّاس معامله کند، این کار او برای علی(علیه السلام) بسیار گران تمام خواهد شد، وقتی مردم بفهمند که ریش سفیدِ بنی هاشم، دست از یاری علی(علیه السلام) برداشته است چه قضاوت خواهند کرد ؟ خدایا، تو خودت عبّاس را در این انتخاب یاری کن!

همه سخن های خود را گفته اند، اکنون منتظر جواب عبّاس هستند.

اکنون، عبّاس سخن می گوید: «ای ابوبکر، اگر مردم جمع شدند و تو را انتخاب نمودند پس چگونه می گویی جانشین و خلیفه پیامبر هستی ؟ پیامبر کی وکجا تو را جانشین خودش قرار داد ؟ اگر مردم تو را انتخاب کردند آیا ما بنی هاشم از این مردم نبودیم، آیا ما حق رأی دادن نداشتیم ؟

شاید بگویی: «من به خاطر خویشاوندی با پیامبر به این مقام رسیدم »، در این صورت به تو می گویم که ما از تو به پیامبر نزدیک تر هستیم. ولی این که می گویی بعد از خودت، خلافت را به من می دهی مگر این خلافت ارث پدر توست که به هر کس می خواهی می بخشی ؟ اگر حقّ مسلمانان است چرا به دیگران می بخشی ؟ اگر حقّ خودت است برای خودت نگه دار و اگر حقّ بنی هاشم است، ما تمام حقّ خود را می خواهیم و تنها به قسمتی از آن راضی نمی شویم».(1)

ص: 41


1- فحمد العبّاس اللّه وأثنی علیه وقال: إنّ اللّه بعث محمّدا - کما وصفت - نبیّا، وللمؤمنین ولیّا...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 124، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32 وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21.

سخنان عبّاس، همه را ناامید می کند، آنها در مقابل این سخنان، هیچ جوابی ندارند. خلیفه آمده بود تا عبّاس را از علی(علیه السلام) جدا کند، امّا اکنون، سخنان عبّاس، او را شرمنده کرده است.

خلیفه هیچ جوابی ندارد بگوید، آخر در مقابل این سخنان چه می تواند بگوید؟ برای همین خلیفه همراه با دوستانش بدون خداحافظی از خانه بیرون می روند.

ص: 42

قسمت دوم

امروز جمعه است، عدّه ای در مسجد جمع شده اند و هر کسی سخنی می گوید:

- چرا علی(علیه السلام) به مسجد نمی آید و پشت سر خلیفه پیامبر نماز نمی خواند ؟

- او هنوز با خلیفه بیعت نکرده است، امروز هم روز جمعه است، اوّلین نماز جمعه به امامت ابوبکر برگزار می شود، هر طور که شده باید علی(علیه السلام) را به مسجد آورد.

- مگر خبر ندارید که عدّه ای از مخالفان ما در خانه علی(علیه السلام) جمع شده اند، ما باید هر چه سریع تر جمع آنها را متفرّق کنیم.(1)

قرار می شود که با خلیفه در این مورد صحبت شود، آری وحدت اسلامی در خطر است، شاید طرفداران علی(علیه السلام) بخواهند بر ضدّ حکومت قیام کنند! ما باید هر چه سریع تر آنها را دستگیر کنیم.

ابوبکر با نظر آنها موافق است، و دستور حمله به خانه علی(علیه السلام) را می دهد.(2)

ص: 43


1- أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ بلغ أبا بکر وعمر أنّ جماعةً من المهاجرین والأنصار قد اجتمعوا مع علیّ بن أبی طالب فی منزل فاطمة بنت رسول اللّه، فأتوا فی جماعة حتّی هجموا الدار.....: الإمامة والسیاسة ج 1 ص30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38 ؛ إنّ أبا بکر تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر...: نفس المصدرین.
2- عن أبی بکر - قبیل موته -: ما آسی إلاّ علی ثلاث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 137، الخصال ص 171 ح 228، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 430، تاریخ الإسلام ج 3 ص 117، الأموال ص 144 ح 353 العقد الفرید ج 3 ص 279، تاریخ دمشق ج 30 ص 418 و 419، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 46، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 36.

عُمَر از جای خود برمی خیزد. او همراه با گروه زیادی به سوی خانه علی(علیه السلام) حرکت می کند.

در میان این جمعیّت، رئیس قبیله اوس هم به چشم می خورد، وقتی رئیس قبیله اوس به میدان آمده است یعنی همه این طایفه به میدان آمده اند.(1)

امّا در خانه علی(علیه السلام) چه خبر است ؟ عدّه ای از یاران آن حضرت در اینجا جمع شده اند، آیا آنها را می شناسی ؟

سلمان، مقداد، عمّار، ابوذر، در این میان طلحه و زبیر را هم می بینم.

نگاه کن، آن پیرمرد هم، عبّاس، عموی پیامبر است. هیچ کدام از آنها با خلیفه بیعت نکرده اند، آنها می خواهند بر بیعتی که با علی(علیه السلام) نموده اند وفادار بمانند.(2)

اگر امروز، اکثریّت مردم از امام زمان خود، علی(علیه السلام)، جدا شده اند، امّا این جمع کوچک ثابت کرده اند که می توان پیرو اکثریّت نبود، می توان راه صحیح را انتخاب کرد، می توان طرفدار حق و حقیقت بود.

* * *

علی(علیه السلام) با گروهی از یاران خود داخل خانه نشسته اند که ناگهان سر و صدای جمعیّت زیادی به گوش آنها می رسد.

آری، عُمَر با هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت کوبیده می شود. این صدای عُمَر است که در فضا پیچیده است: «ای کسانی که در این خانه هستید هر چه سریع تر بیرون بیایید، اگر این کار را نکنید این خانه را آتش می زنم».(3)

خدای من! چه می شنوم ؟ کدام خانه را می خواهند آتش بزنند ؟ خانه ای که

ص: 44


1- وذهب عُمَر ومعه عصابة إلی بیت فاطمة، منهم أُسید بن حُضیر، وسلمة بن أسلم...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.
2- أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ وراجع کتاب سلیم بن قیس ص 387، بحار الأنوار ج 28 ص 299.
3- فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب! أتراک محرّقا علیَّ بابی ؟!: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ وراجع...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38، بحار الأنوار ج 28 ص 356.

جبرئیل بدون اجازه وارد نمی شود ؟!

وای! با لگد به این در می کوبند و فریاد می زنند.

اکنون وقت آن است که زبیر از جای خود بلند شود! او شمشیر خود را برمی دارد و به بیرون خانه می آید.

شمشیر در دست زبیر می چرخد و فریاد می زند: «چه کسی ما را صدا می زند؟».

همه سکوت می کنند. نگاه زبیر به عُمَر می افتد، به سوی او حمله می کند، عُمَر فرار می کند و زبیر هم به دنبال او می دود.

در این میان، یک نفر سنگ بزرگی را برمی دارد و به سوی زبیر پرتاب می کند، سنگ به کمر زبیر اصابت می کند، درد در تمام اندام او می پیچد و شمشیر از دست او می افتد.

در این میان، یک نفر عبای خود را بر صورت زبیر می اندازد، دور زبیر حلقه زده، او را دستگیر می کنند. شمشیر زبیر را بر سنگی سخت می زنند و می شکنند.(1)

من اینجا ایستاده ام و به زبیر نگاه می کنم!

با خود فکر می کنم: آیا زبیر خواهد توانست تا آخرین لحظه، در راه علی(علیه السلام) باقی بماند؟ تاریخ چه روزهایی را در پیش رو دارد!

می ترسم روزی فرا برسد که زبیر با شمشیر را به جنگ علی(علیه السلام) برود. (در جنگ جمل او دست به فتنه ای بزرگ زد و در مقابل علی (علیه السلام) ایستاد).

* * *

هنوز جمعی از یاران علی(علیه السلام) در داخل خانه هستند. عُمَر بار دیگر فریاد

ص: 45


1- وألقی علیه عیّاش کساء له حتّی احتضنه وانتزع السیف من یده: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 238 ؛ و راجع بحار الأنوار ج 28 ص 229، الاختصاص ص 189، غایة المرام ج 5 ص 338؛ الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 184: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 238.

می زند: «اگر از این خانه بیرون نیایید این خانه را آتش می زنم».(1)

به راستی چه باید کرد ؟

اینان می خواهند این خانه را به آتش بکشند. ابوبکر هرگز با این کار عمر مخالف نیست، زیرا همه چیز قبلا با او هماهنگ شده است، او خلیفه است، فقط قرار شده است که او برای فریب مردم، خشونت کمتری از خود نشان بدهد.

این خانه، خانه وحی است، محل نزول فرشتگان است. باید هر طور که شده حرمت این خانه را نگه داشت.

اکنون فاطمه(علیها السلام) نزد کسانی که در این خانه هستند می آید و از آنان می خواهد تا خانه را ترک کنند. مقداد، سلمان، عمّار، ابوذر و همه کسانی که در این خانه هستند بیرون می روند.(2)

نگاه کن! بیرون از خانه گروهی از یاوران خلیفه ایستاده اند و همه یاران علی(علیه السلام) را دستگیر می کنند.(3)

اکنون، عُمَر می خواهد وارد خانه شود، او می خواهد علی(علیه السلام) را به مسجد ببرد، امّا فاطمه(علیها السلام) اکنون به یاری علی(علیه السلام) می آید.

این فریاد بلند فاطمه(علیها السلام) است که در همه جا طنین انداخته است: «ای رسول خدا، ببین که بعد از تو با ما چه می کنند».(4)

صدای فاطمه(علیها السلام)، آن قدر مظلومانه است که خیلی ها را به گریه می اندازد، نگاه کن! خیلی از مردمی که همراه عُمَر آمده بودند برمی گردند.(5)

اکنون، فاطمه(علیها السلام) از خانه بیرون می آید و به سوی ابوبکر می رود. زنان بنی هاشم خبردار می شوند و از خانه های خود بیرون می آیند و به دنبال

ص: 46


1- وأیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤاء النفر عندک أن آمر بهم أن یُحرّق علیهم الباب: المصنف للصنعانی ج 8 ص 572.
2- فخرجوا وخرج من کان فی الدار، وأقام القوم أیّاما، ثمّ جعل الواحد بعد الواحد یبایع...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 126.
3- ثمّ قام عُمَر فمشی معه جماعة، حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ؛ الاحتجاج ج 1 ص 105، بحار الأنوار ج 28 ص 204.
4- فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه!ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحّافة ؟! الاحتجاج ج 1 ص 207.
5- فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تتصدّع وأکبادهم تتفطّر، وبقی عُمَر ومعه قوم: الإمامة والسیاسة ج 2 ص 19.

فاطمه(علیها السلام) حرکت می کنند.

فاطمه(علیها السلام) نزد ابوبکر می رود و به او می گوید: «ای ابوبکر، به خدا قسم، اگر علی را به حال خود رها نکنی نفرین خواهم نمود».(1)

ابوبکر، برای عُمَر پیغام می فرستد که هر چه زودتر علی(علیه السلام) را رها کند.(2)

همه می فهمند تا زمانی که علی(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام) را دارد نمی شود کاری کرد.

* * *

اکنون، فاطمه(علیها السلام) به سوی خانه می آید، دیگر در این خانه کسی جز علی(علیه السلام) نیست و همه یاران او به مسجد برده شده اند. یاران با وفایِ علی(علیه السلام) مجبور به بیعت شده اند، آنها را با زور به مسجد برده اند تا با ابوبکر بیعت کنند.

شب فرا می رسد، هوا تاریک می شود، علی(علیه السلام) همراه با فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) از خانه بیرون می آیند.

آیا تو می دانی این عزیزان خدا می خواهند به کجا بروند ؟

آیا موافقی همراه آنها برویم.

نگاه کن! آنها درِ خانه یکی از انصار را می زنند. صاحب خانه با خود می گوید که این وقت شب کیست که درِ خانه ما را می زند ؟ او سراسیمه بیرون می آید، علی(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) را می بیند، فاطمه(علیها السلام) با او سخن می گوید:

- آیا به یاد داری که تو در غدیر خُمّ با علی بیعت کردی، آیا به یاد داری که پدرم او را به عنوان جانشین و خلیفه خود معیّن کرد ؟

- آری، ای دختر رسول خدا.

ص: 47


1- فخرجت فاطمة فقالت: واللّه لتخرجنّ أو لأشفنّ شعری ولأجّنّ إلی اللّه...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 126 ؛وراجع تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67، بحار الأنوار ج 28 ص 227 ؛ خاتمة المستدرک ج 3 ص 288، المسترشد ص 387، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 118.
2- فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک ؟ فقال: لا أُکرهه علی شیء ما کانت فاطمة إلی جنبه...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19، الغدیر ج 5 ص 373، بحار الأنوار ج 28 ص 357.

- پس چرا پیمان خود را شکستی ؟

- اگر علی، زودتر از ابوبکر خود را به سقیفه می رساند ما با او بیعت می کردیم.

- آیا می خواستی علی، پیکر پیامبر را به حال خود رها کند و به سقیفه بیاید ؟(1)

او به فکر فرو می رود و از کاری که کرده است اظهار پشیمانی می کند. علی(علیه السلام) به او می گوید: «وعده من و تو، فردا صبح، کنار مسجد، در حالی که موهای سر خود را تراشیده باشی».(2)

او قبول می کند و قول می دهد که فردا، صبح زود آنجا حاضر باشد. اکنون، علی(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) به سوی خانه دیگری می روند.

و همه این سخن ها را با صاحب آن خانه، هم می گویند و او هم قول می دهد فردا، صبح زود بیاید. و خانه بعدی...و باز هم خانه بعدی...

سیصد و شصت نفر به علی(علیه السلام) قول می دهند که فردا برای یاری او بیایند، همه آنها عهد و پیمان می بندند که تا پای جان به میدان بیایند و از حقّ دفاع کنند. علی(علیه السلام) به سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر هم خبر می دهد که فردا صبح در محلّ وعده حاضر شوند.(3)

* * *

امروز شنبه، چهارم ماه ربیع الأوّل است، من صبح زود از خواب بیدار می شوم و به محلّ وعده می روم.

علی(علیه السلام) زودتر از همه آمده است، او منتظر کسانی است که قول داده اند او را یاری کنند.

ص: 48


1- فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم علی دابّة لیلاً فی مجالس الأنصار ؛ تسألهم النصرة، فکانوا یقولون: یا بنت رسول اللّه: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 29، شرح نهج البلاغة ج6 ص 13.
2- فأتونی غداً محلّقین...: بحار الأنوار ج 28 ص 259.
3- فلمّا أمسی بایعه ثلاثمئة و ستون رجلاً علی الموت...: الکافی ج 8 ص 33، بحار الأنوار ج 28 ص 241.

مقداد زودتر از همه آمده است. او در این روزها، گلِ سرسبد یاران مولا شده است، عشق و ایمان او به راه علی(علیه السلام) از همه بیشتر است.(1)

نگاه کن! او شمشیر خود را در دست گرفته است و به مولایش علی(علیه السلام) نگاه می کند، او منتظر است تا ببیند مولایش چه فرمانی می دهد.

آفرین بر تو! تو کیستی و چرا ما تو را نمی شناسیم ؟ چگونه شد که گوی سبقت را از همه ربودی!

کاش فرصت می بود درباره مقام تو بیشتر می نوشتم و دوستانم را با تو بیشتر آشنا می کردم، در این لحظه، تو یگانه دوران شدی و مایه افتخار علی(علیه السلام)! تو تنها کسی هستی که در قلب خود به راه علی(علیه السلام) ذرّه ای شک نکردی!

تو مقداد هستی که لحظه نابِ افتخار را آفریدی!

بعد از مدّتی، سلمان، ابوذر و عمّار نیز از راه می رسند، امّا هر چه صبر می کنیم شخص دیگری نمی آید.(2)

آنانی که دیشب به فاطمه(علیها السلام) قول دادند کجا رفتند ؟

گویا منتظر آنها بودن، هیچ فایده ای ندارد، آنها نمی خواهند به قول خود وفا کنند.

امروز می گذرد، شب فرا می رسد. باید حجّت را بر این مردم، تمام کرد، امشب هم علی(علیه السلام)، همراه با فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) به درِ خانه بزرگان این شهر می رود. این مردم، بار دیگر قول می دهند که فردا صبح برای یاری حق قیام کنند، امّا باز هم به عهد خود وفا نمی کنند.

آری، این مردم از مرگ می ترسند، آنها می دانند که هر کس بخواهد با

ص: 49


1- فأمّا الذی لم یتغیّر منذ قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حتّی فارق الدنیا طرفه عین، فالمقداد بن الأسود: الاختصاص ص 9، بحار الأنوار ج 28 ص 260 ؛ وراجع الاختصاص ص 11، معجم رجال الحدیث ج 19 ص 346.
2- فلمّا کان اللیل حمل علیّ فاطمة علی حمار وأخذ بید ابنیه الحسن والحسین...: کتاب سلیم بن قیس ص 146، الاحتجاج ج 1 ص 107.

خلیفه در بیفتد جانش در خطر خواهد بود.

امروز مخالفت با خلیفه یعنی مخالفت با اسلام!! هر کس مخالفتی کند مرگ در انتظار او خواهد بود.

در سومین شب، علی(علیه السلام)، فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) به درِ خانه بزرگان انصار و مهاجران می روند و باز آنها بی وفایی می کنند.

خبر به گوش خلیفه می رسد که علی(علیه السلام)، شب ها همراه با همسرش به درِ خانه مردم می رود و از آنها می خواهد تا برای یاری او قیام کنند.

این خبر، خلیفه و هواداران او را بسیار ناراحت می کند، آنها تصمیم می گیرند تا هر چه سریع تر اقدامی انجام بدهند.

* * *

روز دوشنبه فرا می رسد، امروز روز هفتم است که پیامبر از دنیا رفته است. دیگر صلاح نیست که علی(علیه السلام) بدون بیعت با خلیفه در این شهر باشد، باید هر طور شده است او را مجبور به بیعت کرد.

عُمَر نزد ابوبکر می رود و از او اجازه می گیرد تا برای آوردن علی(علیه السلام) اقدام کند. ابوبکر به او اجازه می دهد. اکنون ابوبکر همراه با عُمَر با جمعیّت زیادی به سوی خانه علی(علیه السلام) حرکت می کنند، آنها می خواهند هر طور هست او را برای بیعت به مسجد بیاورند.(1)

ابوبکر و عُمَر همراه با گروهی از طرفداران به سوی خانه علی(علیه السلام) به راه می افتند، وقتی نزدیک خانه علی(علیه السلام) می رسند، فاطمه(علیها السلام) آنان را می بیند، او سریع درِ خانه را می بندد. عُمَر جلو می آید درِ خانه را می زند و فریاد می زند: «ای علی! در را باز کن و از خانه خارج شو و با خلیفه پیامبر بیعت کن! به

ص: 50


1- فقال عُمَر لأبی بکر: ما یمنعک أن تبعث إلیه فیبایع، فإنّه لم یبق أحد وقد بایع غیره...: کتاب سلیم بن قیس ص 149، الاحتجاج ج 1 ص 108، بحار الأنوار ج 28 ص 268، غایة المرام ج 5 ص 317.

خدا قسم، اگر این کار را نکنی، خونِ تو را می ریزیم و خانه ات را به آتش می کشیم».(1)

همه نگاه می کنند، خالد با شمشیر ایستاده است، آنها می خواهند امروز علی(علیه السلام) را به مسجد ببرند. آیا می دانی آنها به خالد، لقب «شمشیر اسلام» داده اند. آری، امروز این شمشیر اوست که به خلیفه خدمت می کند!

این مردم می دانند که علی(علیه السلام) مأمور به صبر است، برای همین جرأت کرده اند که این گونه صدای خود را بلند کنند. اینجا خانه همان جوانمرد شجاعی است که در همه جنگ ها، پهلوانان عرب از او هراس به دل داشته اند، او کسی است که در جنگ خیبر به تنهایی قلعه خیبر را فتح نمود، امّا امروز برای حفظ اسلام، صبر می کند.

در روزهای آخر زندگی پیامبر، علی(علیه السلام) نزد پیامبر بود، پیامبر به علی(علیه السلام) خبر داد که بعد از مدّتی، حوادثی در این شهر روی می دهد، پیامبر از علی(علیه السلام) پیمان گرفت که اگر کسی برای یاری او نیامد، با دشمنان جنگ نکند و خون خود و اهل بیت و شیعیانش را حفظ کند.

اکنون همه منتظر هستند تا علی(علیه السلام) جواب بدهد، امّا این صدای فاطمه(علیها السلام) است که به گوش می رسد: «ای گمراهان! از ما چه می خواهید ؟»

عُمَر خیلی عصبانی می شود فریاد می زند:

- به علی بگو از خانه بیرون بیاید، و اگر این کار را نکند من این خانه را آتش می زنم!

- ای عُمَر! آیا می خواهی این خانه را آتش بزنی ؟

- به خدا قسم، این کار را می کنم، زیرا این کار از آن دینی که پدرت آورده

ص: 51


1- اخرج یا علیّ إلی ما أجمع علیه المسلمون، وإلاّ قتلناک: مختصر بصائر الدرجات ص 192، الهدایة الکبری ص 406، بحار الأنوار ج 53 ص 18 ؛ وراجع الهجوم علی بیت فاطمة ص 115 ؛ کتاب سلیم بن قیس ص 150، بحار الأنوار ج 28 ص 269.

است، بهتر است.(1)

- چگونه شده که تو جرأت این کار را پیدا کرده ای ؟ آیا می خواهی نسل پیامبر را از روی زمین برداری ؟(2)

- ای فاطمه! ساکت شو، محمّد مرده است، دیگر از وحی و آمدن فرشتگان خبری نیست، همه شما باید برای بیعت بیرون بیایید، اکنون، اختیار با خودتان است، یکی از این دو را انتخاب کنید: بیعت با خلیفه، یا آتش زدن همه شما.(3)

- بار خدایا، از فراق پیامبر و ستم این مردم به تو شکایت می کنم.(4)

عدّه ای از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(علیها السلام) را می شنوند پشیمان می شوند، نگاه کن!

همه کسانی که صدای فاطمه(علیها السلام) را می شنوند به گریه می افتند. ابوبکر هم وقتی گریه مردم را می بیند، گریه می کند، به راستی این گریه او برای چیست؟ او خلیفه است و قبلا همه این کارها با او هماهنگ شده است، گریه او برای فریب مردم است، قرار شده است که ابوبکر در این شرایط، خشونت کمتری از خود نشان بدهد و با این کار عوام فریبی کند!(5)

مردم گریه می کنند، آنان به یاد سفارش های پیامبر درباره فاطمه(علیها السلام) می افتند، پیامبر در روزهای آخر زندگانی خود به یاران خود فرمود: «با خاندان من مهربان باشید، ای مردم، خانه دخترم، فاطمه(علیها السلام)، خانه من است، هر کس حریم او را پاس ندارد، حریم خدا را پاس نداشته است».(6)

ابوبکر اکنون به مسجد باز می گردد، او دیگر صلاح نمی بیند اینجا بماند.

* * *

ص: 52


1- فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب!...: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج28 ص 389.
2- ویحک یا عمر، ما هذه الجرأة علی اللّه وعلی رسوله؟ أترید أن تقطع نسله من الدنیا وتطفی نور اللّه...: الهدایة الکبری ص 407، بحار الأنوار ج 53 ص 18.
3- کفی یا فاطمة، فلیس محمّد حاضراً ولا الملائکه آتیة بالأمر والنهی والزجر من عند اللّه، وما علیّ إلاّ کأحد من المسلمین...: الهدایة الکبری ص 407، وراجع أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38، بحار الأنوار ج 28 ص 356.
4- فقالت وهی باکیة: اللّهمّ إلیک نشکو فقد نبیّک ورسولک وصفیّک...: بحار الأنوار ج 53 ص 19.
5- قال سلمان: فلقد رأیت أبا بکر ومن حوله یبکون، ما فیهم إلاّ باکٍ، غیر عُمَر وخالد بن الولید والمغیرة بن شعبة...: کتاب سلیم بن قیس ص 152، بحار الأنوار ج 28 ص 270، غایة المرام ج 5 ص 317.
6- لمّا حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الوفاة، دعا الأنصار وقال: یا معشر الأنصار، قد حان الفراق، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی...: بحار الأنوار ج 22 ص 476.

من با خود می گویم: آیا عُمَر می خواهد این خانه را آتش بزند ؟

عُمَر به کسانی که گریه می کنند رو می کند و می گوید: «مگر شما زن هستید که گریه می کنید ؟».

آنگاه با خشم فریاد می زند:

- ای فاطمه! این حرف های زنانه را رها کن، برو به علی بگو برای بیعت با خلیفه بیاید.

- آیا از خدا نمی ترسی که به خانه من هجوم آوردی ؟(1)

- در را باز کن، ای فاطمه! باور کن اگر این کار را نکنی من خانه تو را به آتش می کشم.(2)

عُمَر می بیند فایده ای ندارد، فاطمه(علیها السلام) برای یاری علی(علیه السلام) به میدان آمده است. عدّه ای از هواداران خلیفه، به خانه های خود می روند، آنها دیگر طاقت دیدن این صحنه ها را ندارند.

امّا عُمَر بسیار ناراحت و عصبانی شده است، او خیال نمی کرد که فاطمه(علیها السلام) این گونه از علی(علیه السلام) دفاع کند.

* * *

عُمَر فریاد می زند: «بروید هیزم بیاورید».(3)

آنجا را نگاه کن! عدّه ای دارند هیزم می آورند.

خدای من چه خبر است ؟ این ها چه می خواهند بکنند ؟ هر کس را نگاه می کنی هیزم در دست دارد، همه آنها به یک سو می روند.(4)

آنها به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) می آیند. این دستور عُمَر است که هیزم بیاورید، آنها دارند در اطراف خانه فاطمه(علیها السلام)، هیزم جمع می کنند.(5)

ص: 53


1- یا عمر، أما تتّقی اللّه عزّ وجلّ ؟ تدخل بیتی وتهجم علی داری...: کتاب سلیم بن قیس ص 386، بحار الأنوار ج 28 ص 229.
2- فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ وراجع: الإمامة والسیاسة ج 1 ص30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207.
3- وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالک هلمّوا فی جمع الحطب...: بحار الأنوار ج 28 ص 293، بیت الأحزان ص 120.
4- کنت ممّن حمل الحطب مع عُمَر إلی باب فاطمة حین امتنع علیّ وأصحابه عن البیعة: بحار الأنوار ج 28 ص 339.
5- فأمر بحطب فجُعل حوالی بیته...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308، بحار الأنوار ج 28 ص 231.

خدای من این ها می خواهند چه کنند ؟ آیا عُمَر می خواهد این خانه را آتش بزند ؟

عُمَر چنین وانمود می کند که اهل این خانه، مرتدّ و از دین خدا خارج شده اند، و برای همین باید آنها را از بین برد، برای حفظ اسلام باید دشمنان خلیفه را نابود کرد.

چند لحظه می گذرد، هیزم زیادی در اطراف خانه جمع می شود.

عُمَر را نگاه کن! او شعله آتشی را در دست گرفته و به این سو می آید. او فریاد می زند: «این خانه را با اهل آن به آتش بکشید».(1)

هیچ کس باور نمی کند، آخر به چه جرم و گناهی می خواهند اهل این خانه را آتش بزنند ؟ اینجا خانه ای است که جبرئیل بدون اجازه وارد نمی شود، اینجا خانه ای است که فرشتگان آرزو می کنند به آن قدم نهند.

ای مسلمانان، مگر فراموش کرده اید ؟ این خانه، همان خانه ای است که پیامبر چهل روز آمد و در کنار درِ این خانه ایستاد و به اهل این خانه سلام داد و آیه تطهیر را خواند.

آیا آیه تطهیر را می شناسی؟ سوره «أحزاب»، آیه 33، آنجا که خدا می گوید: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا: خداوند اراده کرده است که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید ».

آری، اهل این خانه، به حکم قرآن، معصوم و از هر گناهی پاک هستند. پس چرا عُمَر می خواهد این خانه و اهل این خانه را در آتش بسوزاند ؟

ص: 54


1- فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب!أ تراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال: نعم!: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ وراجع: الأمالی للمفید ص 49، بحار الأنوار ج 28 ص 231: الملل و النحل ج 1 ص 57.

عُمَر می خواهد کار را یکسره کند، باید کاری کرد که دیگر هیچ کس جرأت مخالفت با خلیفه را نداشته باشد، باید این خانه را آتش زد، این خانه محلِ جمع شدن دشمنان خلیفه است، اینجا را باید آتش زد تا دیگر کسی نتواند در اینجا جمع شود.(1)

آری، وقتی این خانه را آتش بزنند دیگر هیچ کس جرأت مخالفت با حکومت را نخواهد داشت، آن وقت دیگر همه مردم تسلیم خلیفه پیامبر خواهند بود.

تا زمانی که علی(علیه السلام) بیعت نکرده است حکومت اسلامی در خطر است، باید به هر قیمتی شده علی(علیه السلام) را مجبور به بیعت کرد و اگر او حاضر به بیعت نشود باید او را سوزاند.

عدّه ای جلو می آیند و به عُمَر می گویند:

- در این خانه فاطمه، حسن و حسین هستند.

- باشد، هر که می خواهد باشد، من این خانه را آتش می زنم.(2)

هیچ کس جرأت نمی کند مانع کارهای عُمَر شود، آخر او قاضی بزرگ حکومت است، او فتوا داده که برای حفظ اسلام، سوزاندن این خانه واجب است.(3)

عُمَر می آید، شعله آتش را به هیزم می گذارد، آتش شعله می کشد.

درِ خانه نیم سوخته می شود. عُمَر جلو می آید و لگد محکمی به در می زند.(4)

خدای من، فاطمه(علیها السلام) پشت در ایستاده است...

فاطمه(علیها السلام) بین در و دیوار قرار می گیرد، صدای ناله اش بلند می شود. عُمَر

ص: 55


1- فخشی أن یجمع علیّ الناس، فأمر بحطبٍ فجعل حوالی بیته...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308، بحار الأنوار ج 28 ص 231.
2- والذی نفس عُمَر بیده، تخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة! قال: وإن!: الغدیر ج 5 ص 372، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.
3- لمّا ولّی أبو بکر ولّی عُمَر القضاء، وولّی أبو عبیدة المال: کنز العمّال ج 5 ص 640، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108، الدرایة فی تخریج الحدیث الهدایة ج 2 ص 166، فیض لقدیر ج 2 ص 126.
4- فضرب عُمَر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

در را فشار می دهد، صدای ناله فاطمه(علیها السلام) بلندتر می شود. میخِ در که از آتش داغ شده است در سینه فاطمه(علیها السلام) فرو می رود.(1)

ای قلم، خاموش شو! کدام دل طاقت دارد؟ چه کسی تاب دارد که تو شرح سیلی خوردن ناموس خدا را بدهی...؟

گوشواره از گوش فاطمه(علیها السلام) جدا می شود و او با صورت بر روی زمین می افتد.(2)

فریادی در فضای مدینه می پیچد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین با دخترت چه می کنند ».(3)

فاطمه(علیها السلام) به کنار دیوار پناه می برد. عُمَر و یارانش وارد خانه می شوند، خالد همان که او را «شمشیر اسلام» لقب داده اند شمشیرش را از غلاف بیرون می کشد و می خواهد فاطمه(علیها السلام) را به قتل برساند.

وای بر من! او می خواهد فاطمه(علیها السلام) را به قتل برساند، او چرا می خواهد چنین کند؟

ناگهان علی(علیه السلام) با شمشیرش جلو می آید. درست است پیامبر علی(علیه السلام) را مأمور کرده تا در بلاها صبر کند، امّا اینجا دیگر جای صبر نیست. خالد تا برقِ شمشیر علی(علیه السلام) را می بیند شمشیرش را رها می کند.(4)

سپس او به سوی عُمَر می رود، گریبان او را می گیرد، عُمَر می خواهد فرار کند، علی(علیه السلام) او را محکم به زمین می زند، مشتی به بینی و گردنِ او می کوبد. هیچ کس جرأت ندارد برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده اند، بعضی ها فکر می کنند که علی(علیه السلام) دیگر عُمَر را رها نخواهد کرد و خون او را خواهد ریخت، امّا علی(علیه السلام) عُمَر را رها می کند و می گوید: «ای عُمَر! پیامبر از

ص: 56


1- عصر عُمَر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181.
2- صفقة عُمَر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...: الهدایة الکبری ص 407.
3- وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه، ابنتک فاطمة تُضرب...: الهدایة الکبری ص 407 وراجع بحار الأنوار ج 30 ص 294.
4- وسلّ السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیه بسیفه فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، تو هرگز جرأت نمی کردی وارد این خانه شوی».(1)

آری، علی(علیه السلام) به یاد وصیّت پیامبر افتاده است، گویا پیامبر از او خواسته که فقط تا این اندازه از حریم خانه اش دفاع کند، اگر علی(علیه السلام) عُمَر را به قتل برساند، جنگ داخلی روی خواهد داد و بعد از آن، دشمنان به مدینه حمله خواهند کرد، علی(علیه السلام) می خواهد برای حفظ اسلام صبر کند.(2)

* * *

هواداران خلیفه وارد خانه می شوند، و به سراغ علی(علیه السلام) می روند. تعداد آنها زیاد است، آنها با شمشیرهای برهنه آمده اند، علی(علیه السلام) تک و تنهاست.

آنها می خواهند علی(علیه السلام) را از خانه بیرون ببرند. هر کاری می کنند نمی توانند او را از جای خود حرکت بدهند. به راستی چه باید بکنند ؟ عُمَر دستور می دهد تا ریسمانی بیاورند، ریسمان را بر گردن علی(علیه السلام) می اندازند، عمر فریاد می زند: «اللّه اکبر، اللّه اکبر»، همه جمعیّت با او هم صدا می شوند، آنها می خواهند علی(علیه السلام) را به سوی مسجد ببرند تا با خلیفه بیعت کند.

در این میان فاطمه(علیها السلام) به همسرش نگاه می کند، می بیند همه، گرد او حلقه زده اند، امروز علی(علیه السلام) تک و تنها مانده است، هیچ یار و یاوری ندارد.(3)

خدایا! این چه صبری است که تو به علی(علیه السلام) داده ای ؟! چقدر مظلومیّت و غربت!

آنها می خواهند علی(علیه السلام) را از خانه بیرون ببرند، فاطمه(علیها السلام) از جا برمی خیزد، تنها مدافع امامت قیام می کند. او می آید و در چهارچوبه درِ خانه

ص: 57


1- فوثب علیٌّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمَّ نتره فصرعه و وجأ أنفه و رقبته و همَّ بقتله فذکر قول رسول اللّه...: کتاب سلیم بن قیس ص 586.
2- فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین: الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛وراجع الأمالی للمفید ص 155 ح 6 ؛ الشافی ج 3 ص 243، بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ الطرائف ص 411، المناقب للخوارزمی ص 313، فرائد السمطین ج 1 ص 320، الکافی ج 8 ص 295، علل الشرائع ص 149، الأمالی¨ للطوسی ص 230.
3- فتناول بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه، فألقوا فی عنقه حبلاً: کتاب سلیم بن قیس ص 151، بحار الأنوار ج 28 ص 270 وراجع الاحتجاج ص 109، بیت الأحزان ص 117.

می ایستد، او راه را می بندد تا نتوانند علی(علیه السلام) را ببرند.(1)

باید کاری کرد، فاطمه(علیها السلام) هنوز جان دارد، باید او را نقش بر زمین کرد. عُمَر به قُنفُذ اشاره می کند، قُنفُذ با غلافِ شمشیر فاطمه(علیها السلام) را می زند (قنقذ در مقابل این کار خود، پاداش بزرگی از حکومت خواهد گرفت، حکومت او را امیر شهر مکه خواهد نمود).(2)

مردم نظاره گر این صحنه ها هستند، عُمَر با تازیانه فاطمه را می زند، بازوی فاطمه (علیهاالسلام) از تازیانه ها کبود می شود.(3)

وای بر من! این بار به قصد کُشتن، فاطمه(علیها السلام) را می زنند، آری، تا زمانی که فاطمه(علیها السلام) زنده است نمی توان علی(علیه السلام) را برای بیعت برد.

باید کاری کرد که فاطمه(علیها السلام) نتواند راه برود، باید او را خانه نشین کرد! او خبر داشت که فاطمه (علیها السلام) حامله است و پیامبر از فاطمه خواسته است که وقتی این فرزندش به دنیا آمد نام او را «محسن» بگذارد.

اکنون عُمَر لگد محکمی به فاطمه(علیها السلام) می زند، اینجاست که صدای فاطمه(علیها السلام) بلند می شود، او خدمتکار خود را صدا می زند: «ای فِضّه مرا دریاب! به خدا محسن مرا کشتند».(4)

فاطمه(علیها السلام) بی هوش بر روی زمین می افتد، زینب دختر کوچک فاطمع این منظره را می بیند، او همراه با فضه به یاری مادر می آید، اشک از چشمان زینب جاری است...

اکنون دیگر می توان علی(علیه السلام) را به مسجد برد، علی(علیه السلام) نگاهی به همسرش می کند، اشک در چشمانش حلقه می زند، او فِضّه را صدا می زند و از او می خواهد که فاطمه(علیها السلام) را کمک کند، آری! محسن(علیه السلام)، شهید شده است.

ص: 58


1- وحالت فاطمة علیهاالسلام بین زوجها وبینهم عند باب البیت، فضربها قُنفُذ بالسوط علی عضدها...: الاحتجاج ص 109، وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 283.
2- ثم ولاه عمر بن الخطاب مكة في أول ولايته، ثم عزله وولي قنفذ بن عمير : أسد الغابة ج 4 ص 306؛ وراجع الإصابة ج 5 ص346.
3- فأرسل إلیه الثالثه رجلاً یقال له قنفذ، فقامت فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم تحول بینه وبین علیّ فضربها: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 28 ص 231 وراجع: دلائل الإمامة ص 134، ذخائر العقبی ص 160، بحار الأنوار ج 43 ص 170. وضرب عُمَر لها بسوط أبی بکر علی عضدها حتّی صار کالدملج الأسود، وأنینها من ذلک...: الهدایة الکبیر ص 40، بحار الأنوار ج 53 ص 19 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 30 ص 302 ؛ تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.
4- قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی دارام...أنّ عُمَر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 578، وراجع میزان الاعتدال ج 1 ص 139، لسان المیزان ج 1 ص 368 وراجع الملل والنحل ج 1 ص 57 ؛ کامل الزیارات ص 548 ؛ خلّد فی نارک مَن ضَرَبَ جنبها حتّی ألقت ولدها...: الأمالی للصدوق، ص 176، المحتضر ص 197.

فرشتگان در تعجّب از صبر علی(علیه السلام) هستند. آری، این همان عهدی است که پیامبر در روزهای آخر زندگی از علی(علیه السلام) گرفت.

آن لحظه ای که پیامبر به او گفت: «علی جان! بعد از من، مردم جمع می شوند حقّ تو را غصب می کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند، تو باید در مقابل همه این ها صبر کنی». علی(علیه السلام) هم در جواب پیامبر چنین گفت: «ای رسول خدا، من در همه این سختی ها و بلاها صبر می کنم».(1)

چرا علی(علیه السلام) باید همه این ها را به چشم خود ببیند و صبر کند ؟ امروز، اسلام به صبر علی(علیه السلام) نیاز دارد، فقط صبر اوست که می تواند دین خدا را حفظ کند. این خاندان آماده اند تا همه هستی خود را در راه خدا فدا کنند. این آغاز راه است، محسن(علیه السلام)، اوّلین شهید این راه است.

فاطمه(علیها السلام) اکنون بر روی زمین افتاده است، مردم این شهر فقط نگاه می کنند!

وای بر شما ای مردم! شما به چشم خود دیدید که پیامبر هر گاه فاطمه(علیها السلام) را می دید تمام قد به احترامش می ایستاد ؟ چرا این قدر زود همه چیز را فراموش کردید، چرا؟(2)

* * *

چرا کسی از فاطمه (علیهاالسلام) دفاع نمیکند؟ چرا او این قدر تنها مانده است؟ چرا؟

صدایی به گوشم میرسد چرا میگویی کسی به یاری مادرم نیامد؟ من آمدم، من یاری اش کردم...

من محسن هستم پسر فاطمه اولین شهید راه ولایت و امامت!

فکر نکن که من فقط بچه ای بودم که به دنیا نیامده، کشته شدم تو به

ص: 59


1- لکن حین نزل برسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الأمر، نزلت الوصیة من عند اللّه کتاباً مسجّلاً... علی الصبر منک علی کظم الغیظ، وعلی ذهاب حقّک، وغصب خمسک، وانتهاک حرمتک...: الکافی ج 1 ص 281، بحار الأنوار ج 22 ص 479، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 378.
2- وکانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقام إلیها فأخذ بیدها فقبّلها وأجلسها فی مجلسه: الأمالی للطوسی ص 440، کشف الغمّة ج 2 ص 80، ینابیع المودّة ج 2 ص 55، ذخائر العقبی للطبری ص 40، بشارة المصطفی ص 389، الغدیر ج 3 ص 18، سنن أبی داوود ج 2 ص 522، سنن الترمذی ج 5 ص 361، المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، 160 و ج 4 ص 272، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 101، فتح الباری ج 8 ص 103، عون المعبود ج 14 ص 86، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 96 و 391، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 403، المعجم الأوسط ج 4 ص 242، الاستیعاب ج 4 ص 1896، نظم درر السمطین ص 180، نصب الرایة ج 6 ص 156، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 127، تاریخ الإسلام ج 3 ص 46.

روح بزرگ من فکر کن! آیا تو به عالم «ذر» باور داری؟ اگر آن عالم را بشناسی می توانی گوشه ای از مقام مرا درک کنی...

* * *

این سخنان مرا به فکر وامی دارد باید از عالم ذر بیشتر بدانم: عالم ذر، روزگار میثاق بزرگ است. وقتی خدا آدم علیه السلام را، آفرید، فرزندان او را به صورت ذره های کوچکی آفرید و با آنان سخن گفت آنان خدا را شناختند. آن روز، روز میثاق بزرگ بود. آری «ذَرّ» به معنای ذرات ریز» می باشد، برای همین به آن مرحله از خلقت بشر، «عالم ذَرّ» می گویند.(1)

خدا همه را به ایمان فراخواند عده ای که زودتر از دیگران جواب دادند در این دنیا پیامبر یا امام شدند، سپس مؤمنان بودند که به توحید ایمان آوردند.

من ساعتها به این مطالب فکر کردم.... اکنون چنین میگویم

ای محسن! ای پسر فاطمه!

روح تو آنقدر با عظمت بود که شایستگی آن را داشت اولین شهید راه ولایت بشوی!

تو در عالم ذر به آن درجه از کمال رسیدی که در این دنیا اولین شهید ولایت گشتی!

هر جا که مصیبت مادر تو یاد می شود از تو هم یاد می گردد، چرا که تو مظلومیت را از مادر خویش به ارث بردی! چشمی که برای مادرت بگرید، برای تو هم اشک می ریزد، نام مادر با نام تو عجین شده است.

تو در این دنیا و هم در آخرت، سند مظلومیت اهل بیت هستی، روز قیامت فرا می رسد و دادگاه عدل خدا برپا می گردد، خدا قبل از هر چیز، میان تو و

ص: 60


1- اخرج من ظهر آدم ذريته... فخرجوا كالدّر.... الكافي ج 2 ص 7، التوحيد ص 330، علل الشرایع ج 2 ص 525. دقت کنید: این حدیث از امام باقر (ع) است و با سند معتبر در کتابی معتبر مانند اصول کافی نقل شده است؛ سند آن این است: الکلینی عن على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن اذينه عن زرارة عن أبي جعفر (ع) برای همین می توان به این حدیث اعتماد نمود و مجالی برای اعتراض به آن وجود ندارد. این که گفته میشود این حدیث معتبر نیست، وجهی ندارد، زیرا حدیثی که در کتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد مورد قبول اکثریت علمای شیعه می باشد. احادیث زیادی درباره عالم ذر در کتب شیعه وارد شده است کامل الزیارات ص 551.

قاتل تو داوری میکند و او را به عذابی سخت گرفتار می سازد. (1)

* * *

صوت

سخن به اینجا رسید که فاطمه بی هوش بر روی زمین افتاد، مأموران حکومت فرصت را غنیمت شمردند و علی را به سوی مسجد بردند. اکنون خلیفه در مسجد آماده است تا علی را برای بیعت بیاورند. نگاه کن، چگونه مولا را به سوی مسجد می.برند علیه را از کنار قبر پیامبر عبور می دهند، او رو به قبر پیامبر می کند و اشکش جاری می شود.(2)

او با پیامبر سخن می گوید: «ای رسول خدا، ببین با برادر تو چه می کنند!».

نگاه کن، همراه او، حسن و حسین(علیهما السلام) هم هستند، آنها هم اشک می ریزند. در اطراف ابوبکر عدّه ای با شمشیر ایستاده اند، عُمَر شمشیر خود را بالای سر علی(علیه السلام) گرفته است.(3)

عُمَر رو به علی(علیه السلام) می کند و به او می گوید: «ای علی! با ابوبکر بیعت کن و اگر این کار را نکنی گردنت را می زنم».(4)

آنگاه علی(علیه السلام) پاسخ می دهد: «اگر مرا بکشید بنده ای از بندگان خدا و برادر پیامبر را کشته اید».

عمر این سخن را می شنود پس می گوید: «ای علی! تو بنده خدا هستی، در این مطلب حرفی نیست، ولی تو برادر پیامبر نیستی».(5)

علی(علیه السلام) چنین جواب می دهد: «آیا آن روز که پیامبر میان مسلمانان، پیمان برادری می بست را فراموش کرده اید ؟ پیامبر در آن روز فقط با من پیمان برادری بست».(6)

همه سکوت می کنند، آری، خاطره ای برای همه زنده می شود. روزی که

ص: 61


1- أوّل من يحكم فيه محسن بن علي و في قاتله ثمّ في قنفذ فيؤتيان هو و صاحبه فيضربان بسياط من نار ، لو وقع سوط منها على البحار لغلت من مشرقها إلى مغربها ، و لو وضعت على جبال الدنيا لذابت حتى تصير رمادا.... كامل الزيارات ص 551.
2- تُقاد إلی کلّ منهم کما تُقاد الجمل المخشوش حتّی تُبایع وأنت کاره: شرح نهج البلاغة ج 15 ص 74، أعیان الشیعة ج 1 ص 472، وقعة صفّین ص 87، بحار الأنوار ج 33 ص 108.
3- وعُمَر قائم بالسیف علی رأسه وخالد بن الولید وأبو عبیدة الجرّاح وسالم مولی أبی حذیف...: کتاب سلیم بن قیس ص 151، الاحتجاج ص 109، بحار الأنوار ج 28 ص 270.
4- فقال: إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا: إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115، کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 593،المسترشد ص 378، الاحتجاج ج 1 ص 213 و 215، بحار الأنوار ج 40 ص 180.
5- فقال: إذا تقتلون عبد اللّه وأخا رسوله، قال عمر: أمّا عبد اللّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا، وأبو بکر ساکت لا یتکلّم: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207.
6- أتجحدون أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم آخی بینی وبینه ؟ قال: نعم، فأعاد علیهم ثلاث مرّات: کتاب سلیم بن قیس ص 153.

پیامبر بین مسلمانان، پیمان برادری می بست، میان هر دو نفر از آنها عقد برادری برقرار کرد. در آن روز، علی(علیه السلام) با چشم گریان نزد پیامبر آمد و فرمود: «ای رسول خدا، بین همه مردم، پیمان برادری بستی، امّا برای من، برادری قرار ندادی».

پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و فرمود: «ای علی! تو در دنیا و آخرت برادر من هستی».(1)

آری، علی(علیه السلام) برادر پیامبر و نزدیک ترین افراد به رسول خداست.

* * *

مسجد پر از جمعیّت است، اکنون علی(علیه السلام) رو به مردم می کند و می گوید: «ای مردم! شما را قسم می دهم آیا شما از پیامبر نشنیدید که در غدیر فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه: هر که من مولای اویم این علی، مولای اوست» ؟ آیا فراموش کردید که پیامبر هنگامی که به جنگ تبوک می رفت مرا جانشین خود در این شهر قرار داد؟».(2)

همه کسانی که اینجا نشسته اند، سخن علی(علیه السلام) را تصدیق می کنند، امّا هیچ کس بلند نمی شود تا علی(علیه السلام) را یاری کند.

هر کس که می خواهد به یاری حق برخیزد نگاهش به شمشیرهایی می افتد که در دست هواداران خلیفه است.

در روز غدیر خُمّ، همه با علی(علیه السلام) بیعت کردند، امّا امروز او را تنها گذاشته اند، آری، این که با علی(علیه السلام) بیعت کنی مهمّ نیست، مهمّ این است که بتوانی به بیعت و پیمان خود وفادار بمانی.

آری، امروز فتنه ای آمده که همه را ترسانده است، کیست که جرأت یاری

ص: 62


1- جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول اللّه، آخیت بین أصحابک ولم تؤخ بینی وبین أحد الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219 ؛ وراجع الأمالی للمفید ص 174، کنز الفوائد ص 282، الأمالی للطوسی194، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499، سنن الترمذی ج 5 ص 300، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، کنز العمّال ج 11 ص 598.
2- ثمّ أقبل علیهم فقال: یا معشر المسلمین والمهاجرین والأنصار، أنشدکم اللّه، اسمعتم رسول اللّه یقول یوم غدیر خمّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 153، بحار الأنوار ج 28 ص 272.

حق را داشته باشد ؟

وقتی تنها دختر پیامبر را این چنین به خاک و خون می کشند دیگر چه کسی جرأت دارد از علی(علیه السلام) حمایت کند ؟

آری، حمله به خانه دختر پیامبر با هدف کاملاً مشخصی، انجام گرفت، بعد از این حمله دیگر، ترس در دل همه مردم نشانده شد.

وقتی که این حکومت با دختر پیامبر این گونه رفتار کند پس با بقیّه مخالفان چه خواهد کرد ؟

* * *

ابوبکر به علی(علیه السلام) می گوید: «تو چاره ای نداری، باید با من بیعت کنی».

گوش کن، مولایت چقدر زیبا در جواب ابوبکر سخن می گوید: «ای ابوبکر، من با تو بیعت نمی کنم، این تو هستی که باید با من بیعت کنی. (1)

تو دیروز به دستور پیامبر با من بیعت کردی، چه شده است که پیمان خود را فراموش کرده ای ؟ (2)

من شنیده ام که مردم را به دلیل خویشاوندی خود با پیامبر به بیعتِ خود فرا خوانده ای، اکنون، من هم به همان دلیل تو را به بیعت با خود فرا می خوانم! تو خود می دانی من به پیامبر از همه شما نزدیک تر هستم».(3)

ابوبکر به فکر فرو می رود و جوابی ندارد که بگوید.

یادت هست در سقیفه، ابوبکر از خویشاوندی خود با پیامبر سخن گفت، و با همین نکته توانست مردم را به بیعت خود فرا خواند.

ص: 63


1- أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبا يعكم و أنتم أولى بالبيعة لي: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185.
2- ألم تبايعني بالأمس بأمر رسول الله ؟: كتاب سليم بن قيس ص 152، بحار الأنوار ج 28 ص 270.
3- أخذتم هذا الأمر من الأنصار واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول اللّه، فأعطوکم المقادة...: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185، الغدیر ج 5 ص 371، السقیفة وفدک ص 62، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11.

اگر قرار است مقام خلافت به خویشاوندی با پیامبر باشد که علی(علیه السلام) از همه به پیامبر نزدیک تر است، او پسر عموی پیامبر است و تنها کسی است که پیامبر با او پیمان برادری بسته است.

مولایت را نگاه کن، در حالی که ریسمان به دست های او بسته اند و شمشیر بالای سر او نگه داشته اند با خلیفه سخن می گوید.

درست است که او در مقابل همه سختی ها و مصیبت ها صبر کرده است امّا اکنون او حق و حقیقت را با شعر بیان می کند.

او پیام بزرگ خود را به تاریخ می دهد، اکنون این علی(علیه السلام) است که با زبان شعر از حقّ خود دفاع می کند.

من یک آرزو دارم، نمی دانم آن را در اینجا بگویم یا نه، امّا برای تو که دوست خوب من هستی می گویم: کاش همه شیعیان دنیا، این شعر را حفظ بودند.

این صدای علی(علیه السلام) است که از حلقوم تاریخ بیرون می آید و برای همیشه حق بودن شیعه را ثابت می کند. گوش کن!

«فَإنْ کُنْتَ بِالشُوری مَلِکْتَ اُمورَهُم *** فَکیفَ بِهذا وَالمُشیرُون غُیِّبُ».

«وإنْ کنتَ بالقُربی حَجَجْتَ خَصیمَهُم *** فَغَیْرُکَ أَولی بِالنَّبیِّ وأَقْرَبُ».

«ای ابوبکر! اگر تو با رأی گیری به این مقام رسیدی، چگونه شد که بنی هاشم را برای رأی دادن خبر نکردی ؟ اگر به دلیل خویشاوندی با پیامبر به این مقام رسیدی، کسانی غیر از تو به پیامبر نزدیک تر

ص: 64

بودند».(1)

سخن علی(علیه السلام) همه را به فکر فرو می برد، به راستی که مولا، چقدر منطقی سخن می گوید.

نگاه کن! جمعی از مردم مدینه که در مسجد حاضر هستند چون این سخن را می شنوند رو به علی(علیه السلام) می کنند و می گویند: «اگر ما این سخن تو را در سقیفه شنیده بودیم فقط با تو بیعت می کردیم».(2)

علی(علیه السلام) رو به آنها می کند و می گوید: «آیا می خواستید من بدن پیامبر را بدون غسل و کفن رها کنم و بیایم برای خلافت نزاع کنم؟».(3)

آری، این ها می خواهند نیامدن علی(علیه السلام) به سقیفه را بهانه کار خود قرار بدهند امّا علی(علیه السلام) در جواب آنها ادامه می دهد: «بعد از روز غدیر، برای هیچ کس بهانه ای باقی نمانده است».(4)

آری، پیامبر در غدیر خُمّ، همه مردم را جمع کرد و دستور داد که همه با علی(علیه السلام) بیعت کنند.

اکنون، علی(علیه السلام) با سخنان خود تمام مسجد را در اختیار خود گرفته است، آنها علی(علیه السلام) را همچون اسیر به مسجد آوردند، امّا خودشان در مقابل کلام او، اسیر شده اند.

در مسجد هیاهو می شود، از هر طرف سر و صدا بلند می شود، مردم به یاد روز غدیر افتاده اند، آنها در فکر این هستند چرا به این زودی سخنان پیامبر خود را فراموش کردند.

عُمَر می بیند الآن است که اوضاع خراب شود، پس رو به ابوبکر می کند و

ص: 65


1- نهج البلاغة ج 4 ص 43، خصائص الأئمّة ص 111، بحار الأنوار ج 29 ص 609، المراجعات ص 340.
2- وقالت جماعة من الأنصار: یا أبا الحسن، لو کان هذا الکلام سمعته الأنصار منک قبل الانضمام لأبی بکر، ما اختلف فیک اثنان: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19، بحار الأنوار ج 28 ص 186، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 182 ح 36، والمسترشد ص 374 ح 123، وشرح نهج البلاغة ج 6 ص 6 - 12.
3- فقال له علیٌّ: یا هؤاء، أکنت أدع رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مسجّیً لا أواریه وأخرج أُنازعه فی سلطانه ؟!: نفس المصادر السابقة.
4- ولا علمت أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ترک یوم غدیر خمّ لأحد حجّة ولقائلٍ مقالاً...: نفس المصادر السابقة.

فریاد می زند: «چرا بالای منبر نشسته ای و هیچ نمی گویی ؟ آیا دستور می دهی تا من گردن علی(علیه السلام) را بزنم؟».(1)

بار دیگر ترس در وجود همه می نشیند، شمشیرها در دست هواداران خلیفه می چرخد! همه مردم آرام می شوند، هر کس بخواهد اعتراض کند با شمشیرهای برهنه روبرو خواهد بود.

صدای گریه به گوش می رسد. این صدای گریه از کجاست ؟

نگاه کن، حسن و حسین(علیهما السلام) که سخن عُمَر را شنیده اند گریه می کنند. علی(علیه السلام) نگاهی به فرزندان خود می کند و به آنها می گوید: «گریه نکنید عزیزانم!».(2)

فرشتگان از دیدن اشک چشمان حسن و حسین(علیهما السلام) به گریه افتاده اند.

* * *

عُمَر رو به علی(علیه السلام) می کند و می گوید: «تو هیچ چاره ای نداری، تو حتماً باید خلیفه بیعت کنی».(3)

علی(علیه السلام) رو به او می کند و می گوید: «شیرِ خلافت را خوب بدوش که نیمی از آن برای خودت است، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، برای ریاست فردای خودت است».(4)

آنگاه رو به جمعیّت می کند و می گوید: «اگر یاورانی وفادار داشتم هرگز کار من به اینجا نمی کشید».(5)

در این هنگام یکی از میان جمعیّت بلند می شود و نزد علی(علیه السلام) می آید و چنین می گوید: «ای علی! ما هرگز علم و مقام تو را انکار نمی کنیم، ما

ص: 66


1- فقام عُمَر فقال لأبی بکر...: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فیبایعک، أو تأمر به فنضرب عنقه: کتاب سلیم بن قیس ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 276.
2- والحسن والحسین قائمان، فلمّا سمعا مقالة عُمَر بکیا، فضمّهما إلی صدره فقال: لاتبکیا، فواللّه ما یقدران علی قتل أبیکما...: نفس المصدرین السابقین.
3- فقال عمر: إنّک لست متروکاً حتّی تبایع طوعاً أو کرهاً: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185.
4- فقال علیّ علیه السلام: احلب حلباً لک شطره، اشدد له الیوم لیرد علیک غداً...: نفس المصدرین السابقین.
5- أما واللّه لو أنّ أولئک الأربعین رجلاً الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی اللّه...: کتاب سلیم بن قیس ص 155، بحار الأنوار ج 28 ص 275.

می دانیم که تو از همه ما به پیامبر نزدیک تر بودی، امّا تو هنوز جوان هستی! نگاه کن، ابوبکر پیرمرد و ریش سفید ماست!! امروز شایستگی خلافت را دارد، تو امروز با او بیعت کن، وقتی که پیر شدی نوبت تو هم می رسد، آن روز، هیچ کس با خلافت تو مخالفت نخواهد کرد.(1)

آری، بهانه آنان این است که علی(علیه السلام) جوان است و سنّ زیادی ندارد، ریش های صورتش سفید نشده است.

این سخن، خیلی چیزها را برای تاریخ روشن می کند، بعد از وفات پیامبر سنّت های جاهلیّت زنده شده اند، عرب های آن زمان، همیشه ریاست پیران را قبول می کردند و برای آنها قابل تحمّل نبود کسی بر آنها حکومت کند که سنّ او از آنها کمتر است.

امروز مولای تو حدود سی سال دارد، درست است که او همه خوبی ها و کمال ها را دارد، امّا برای این مردم هیچ چیز مانند یک مشت ریش سفید نمی شود، برای آنها ارزش ریش سفید از همه خوبی ها بیشتر است.

البتّه بعضی از این مردم، فکر می کنند که خلیفه باید خیلی جدّی باشد و همیشه قیافه اخمو داشته باشد تا همه از او بترسند، امّا علی(علیه السلام) همیشه لبخند به لب دارد و برای همین به درد خلافت نمی خورد.(2)

* * *

آن خانم کیست که وارد مسجد می شود ؟ او اینجا چه می خواهد ؟ آیا او را می شناسی ؟ او امّ سَلَمه، همسر پیامبر است. او همراه با یکی از زنان شجاع مدینه به اینجا آمده است.

او به اینجا آمده است تا حق را یاری کند. او رو به عُمَر می کند و می گوید:

ص: 67


1- فقام أبو عبیدة إلی علیّ فقال: یا ابن عمِّ، لسنا ندفع قرابتک ولا سابقتک ولا علمک ولا نصرتک...: نفس المصدرین.
2- قد أُعطی ما لم یعطه أحد من آل النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم، ولولا ثلاث هنّ فیه ما کان لهذا الأمر من أحد سواه...: فرائد السمطین ج 1 ص 334، نظم درر السمطین ص 132.

«چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان دادید ؟»

همه اهل مسجد به سخنان اُمّ سَلَمه گوش می کنند، عُمَر می ترسد که اگر او به سخن خود ادامه بدهد همه چیز خراب شود، برای همین فریاد می زند: «ما را با سخنان زنان چه کار؟»

نگاه کن!

عُمَر دستور می دهد تا اُمّ سَلَمه را از مسجد بیرون کنند.

مگر اُمّ سَلَمه همسر پیامبر نیست، مگر احترام او بر همه واجب نیست، مگر او امّ المؤنین (مادر مؤنان) نیست، پس چرا باید با او این گونه برخورد کرد ؟

چرا باید ناموس پیامبر را این گونه از مسجد بیرون کرد ؟ (1)

* * *

ابوبکر بار دیگر فریاد می زند: «ای علی! برخیز و بیعت کن، زیرا اگر این کار را نکنی ما گردن تو را می زنیم».

هنوز ریسمان بر گردن علی(علیه السلام) است، او نگاهی به قبر پیامبر می کند و آیه 150 از سوره اعراف را می خواند: (إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی). «مردم مرا تنها گذاشتند و می خواستند مرا به قتل برسانند ».

آری، تاریخ تکرار می شود، موسی (علیه السلام)، برادرش هارون را به جای خود در قوم بنی اسرائیل قرار داد و خود به کوه طور رفت.

بعد از رفتن او، قوم بنی اسرائیل، گوساله پرست شدند و هارون هر چه به آنها نصیحت کرد سخنش را نپذیرفتند.

ص: 68


1- وأقبلت أُمّ أیمن النوبیة حاضنة رسول اللّه وأُمّ سلمة فقالتا: یا عتیق، ما أسرع ما أبدیتم حسدکم لآل محمّد...: کتاب سلیم بن قیس ص 389، بحار الأنوار ج 28 ص 301.

آنها هارون را تنها گذاشتند و او را در مقابل دشمنش یاری نکردند.

وقتی موسی از کوه طور بازگشت و دید همه مردم دچار فتنه شده و کافر شده اند از هارون توضیح خواست.

هارون به موسی گفت: «مردم مرا تنها گذاشتند و می خواستند مرا به قتل برسانند».

امروز هم علی(علیه السلام) همان سخن هارون را به زبان می آورد، آری امروز، امّت اسلامی، علی(علیه السلام) را تنها گذاشتند.(1)

علی(علیه السلام) نگاهی به آسمان می کند و چنین می گوید: «بار خدایا! تو شاهد هستی که پیامبرت به من دستور داد اگر بیست یار وفادار یافتم با اینان جنگ کنم».

افسوس که علی(علیه السلام)، جز سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر، یار وفادار دیگری نیافت، او باید صبر پیشه کند.(2)

به راستی چه خواهد شد ؟ آیا علی(علیه السلام) بیعت خواهد کرد ؟ شمشیر را بالای سر علی(علیه السلام) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خلیفه اند.

نفس ها در سینه حبس شده است، همه نگاه می کنند. تاریخ، مظلومیّت علی(علیه السلام) را به تماشا نشسته است. آیا او با ابوبکر بیعت خواهد کرد؟ ناگهان فریادی بلند می شود: «پسرعمویم، علی را رها کنید! به خدا قسم، اگر او را رها نکنید، نفرین خواهم کرد».

عُمَر و هواداران او تعجّب می کنند، آنان که فاطمه(علیها السلام) را نقش بر زمین کرده و محسن او را کشته بودند. به راستی فاطمه(علیها السلام) چگونه توانست خود را به اینجا برساند و این گونه علی(علیه السلام) را یاری کند؟

ص: 69


1- وهو یقول وینظر إلی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: «یابن أُمّ، إنّ القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی»: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 140.
2- ورفع رأسه إلی السماء ثمّ قال: اللّهمّ إنّک تعلم أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم قد قال لی: إن أتمّوا عشرین فجاهدهم: الاختصاص ص 187، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 68، بحار الأنوار ج 28 ص 229.

اکنون فاطمه(علیها السلام) کنار قبر پیامبر است، او آمده است تا از امامِ خود دفاع کند، صدای فاطمه(علیها السلام) به گوش می رسد: «به خدا قسم، اگر علی را رها نکنید، کنار قبر پیامبر می روم و شما را نفرین می کنم...».

ناگهان لرزه بر ستون های مسجد می افتد، گویا زلزله ای در راه است، همه نگران می شوند، نکند فاطمه(علیها السلام) نفرین کند!!

خلیفه و هواداران او می فهمند که اینجا دیگر فاطمه(علیها السلام) صبر نخواهد کرد، فاطمه(علیها السلام) آماده است تا نفرین کند، ترس تمام وجود آنان را فرا می گیرد، چشم های آنان به ستون های مسجد خیره مانده است که چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزدیک است!!

سلمان (به دستور علی علیه السلام) به سوی فاطمه(علیها السلام) می دود تا با او سخن بگوید، او می بیند که فاطمه(علیها السلام) دست های خود را به سوی آسمان گرفته است و می خواهد نفرین کند، سلمان با فاطمه(علیها السلام) سخن می گوید: «بانوی من! پدر تو برای مردم، مایه رحمت و مهربانی بود، مبادا با نفرین شما، عذاب خدا برای این مردم نادان نازل آید!».

وقتی فاطمه(علیها السلام) می فهمد که علی (علیه السلام) دستور داده او صبر کند، این دستور را اطاعت می کند و دست های خود را پایین می آورد. لرزش ستون های مسجد تمام می شود، همه جا آرام می شود. خلیفه دستور داده است که علی(علیه السلام) را رها کنند.

اکنون شمشیر از سر علی(علیه السلام) برمی دارند و ریسمان را هم از گردنش باز می کنند. علی(علیه السلام) می تواند به خانه خود برود.

آری، تا زمانی که فاطمه(علیها السلام) هست، نمی توان از علی(علیه السلام) بیعت گرفت!(1)

ص: 70


1- عن سلمان الفارسیِّ أنَّه لمَّا استخرج أمیر المؤنین علیه السلام من منزله خرجت فاطمة علیهاالسلام حتَّی انتهت إلی القبر فقالت خلُّوا عن ابن عمِّی...: بحار الأنوار ج 28 ص 206، ج 43 ص 47.

علی(علیه السلام) به سوی فاطمه(علیها السلام) می آید...

فاطمه(علیها السلام) نگاهی به علی(علیه السلام) می کند، او خدا را شکر می کند و لبخندی به روی علی(علیه السلام) می زند، همه هستیِ فاطمه(علیها السلام)، علی(علیه السلام) است، تا فاطمه(علیها السلام) هست چه کسی می تواند هستیِ فاطمه(علیها السلام) را از او بگیرد.

خدا می داند که فاطمه(علیها السلام) چگونه و با چه حالی خود را به اینجا رسانده است تا حق و حقیقت را یاری کند...

* * *

بانوی من! وقت آن است که فرزندان خود را در آغوش بگیری، نگاه کن، آنها چه حالی دارند! آنها را در آغوش بگیر و با آنان سخن بگو: مادر به فدای شما! چرا این قدر رنگ شما پریده است؟ چرا گریه کرده اید؟

لحظاتی می گذرد، دیگر می خواهی با قبر پدر تنها باشی، از علی (علیه السلام) می خواهی که فرزندانت را به خانه ببرد.

تو می خواهی با پدر سخن بگویی، تو نمی خواهی علی (علیه السلام) اشک چشم تو را ببیند.

دلت سخت گرفته است، جای تازیانه ها درد می کند، پهلویت شکسته است، تو می خواهی راز دل خویش را با پدر بگویی، صبر می کنی تا علی (علیه السلام)، فرزندانت را به خانه ببرد.

تو با پدر تنها شده ای آهی می کشی و می گویی:

یا رسول الله! برخیز و حال دختر خود را تماشا کن!

بابا! تا تو زنده بودی، فاطمهٔ تو عزیز بود، پیش همه احترام داشت، یادت

ص: 71

هست چقدر مرا دوست داشتی، همیشه و هر وقت که من نزد تو می آمدم، تمام قد جلوی پای من می ایستادی، مرا می بوسیدی و می گفتی: فاطمه پاره تن من است.

بابا! ببین با من چه کردند، ببین میخ در به سینه ام نشاندند، ببین چقدر به من تازیانه زده اند!

بابا! تو هر روز صبح در خانه من ایستادی و بر ما سلام می دادی، اما آنان همان خانه را آتش زدند.

بابا! یادت هست صورت مرا میبوسیدی!

نگاه کن! جای بوسه های تو کبود شده است، این جای سیلی عُمر است!

بابا! تو از کبودی بدن و پهلوی شکسته ام خبر داری! جای تو خالی بود، ببینی که چگونه مرا لگد زدند و محسن مرا کشتند!

بابا! برخیز و ببین چگونه مزد و پاداش رسالت تو را دادند!

من برای دفاع از علی (علیه السلام) به میدان آمدم، وقتی دیدم که او تنهاست، به یاری اش رفتم.

من همه این سختی ها و مصیبت ها را تحمل می کنم و در راه امام خود، همه اینها برایم آسان است، تو که می دانی هیچ چیز برای من سخت تر از غربت و مظلومیت علی (علیه السلام) نیست!

تو خودت دیدی چگونه ریسمان به گردنش انداختند!

جلوی چشم من این کار را کردند، شمشیر بالای سرش گرفتند و مانند اسیر او را به مسجد بردند. این کار آن ها، دل مرا می سوزاند، تو که می دانی

ص: 72

این گریه های من، اشک من برای غربت علی (علیه السلام) است.

خوشا به حال تو که رفتی و نگاه غریبانه علی (علیه السلام) را ندیدی! بابا! به من بگو چگونه به صورت علی نگاه کنم! میدانم که او از من خجالت می کشد و من از خجالت او، شرمنده می شوم، ای کاش آنان مقابل چشم علی مرا نمی زدند...

* * *

حکومت کودتا، کینه علی (علیه السلام) را به دل داشت و دوست داشت تا خاندان پیامبر را به قتل برساند.

هدف حکومت این بود که هیچ نسلی از پیامبر باقی نماند و برای رسیدن به این هدف هر ظلم و ستمی را انجام داد.

حکومت ظلم و استبداد یک چیز آرزو داشت: «علی (علیه السلام) دست به شمشیر ببرد» ولی این حکومت هرگز به آرزوی خود نرسید!

علی (علیه السلام) با صبر خود داغی عجیب به دل آن حکومت نهاد!

آری، حکومت می خواست علی (علیه السلام) دست به شمشیر ببرد در این صورت حکومت این را بهانه می کرد و به همه اعلام می نمود که علی بر ضد اسلام قیام کرده و مرتد شده است پس قتل او و قتل خاندان او لازم است!!

على از نقشه اصلی حکومت باخبر بود و در همه مصیبت ها صبر کرد او با صبر خود نسل پیامبر را حفظ کرد و داغی بزرگ بر دل آن ظالمان نهاد علی به هدف خود رسید نسل پیامبر را حفظ کرد، اما حکومت به

ص: 73

هدفش نرسید به راستی پیروز این میدان کیست؟

روزهای دوشنبه و جمعه که فرا می رسد فاطمه از مدینه به سوی قبرستان احد میرود. فاصله بین مدینه تا آنجا تقریباً شش کیلومتر است، او با پای پیاده و آرام آرام این مسافت را طی می کند تا به زیارت قبر حمزه (علیه السلام) برود. حمزه (علیه السلام) عموی پیامبر بود و همواره پیامبر را یاری می کرد. در جنگ احد که در سال سوم هجری روی داد او مظلومانه شهید شد.(1)

اگر حمزه (علیه السلام) زنده بود دشمنان هرگز موفق نمی شدند اینگونه به فاطمه ها ظلم کنند و حق علی (علیه السلام) را غصب کنند.(2)

حکومت باطلی که با کودتا به قدرت رسیده است تلاش می کند تا حمزه (علیه السلام) از یادها برود.

حمزه (علیه السلام) یعنی مبارزه با باطل کسی که به حمزه (علیه السلام) احترام می گذارد، نمی تواند در برابر باطل سکوت کند و همچون حمزه (علیه السلام) پیرو خط امامت است و از باطل بیزاری می جوید.

آری، فاطمه علیها السلام دوشنبه ها و جمعه ها به زیارت حمزه (علیه السلام) می رود تا مانع فراموشی این اسطوره حق طلبی گردد. او با اینکار خود می خواهد به تاریخ این پیام را بدهد که همچون حمزه از حق دفاع کنند و نگذارند مسیر ولایت بی رهرو بماند.

* * *

شدت غصه ها و دردهایی که این روزها پیش آمده است، قلب سلمان را به

ص: 74


1- عن أبي عبد الله قال سمعته يقول: عاشت فاطمة بعد أبيها خمسة وسبعين يوما لم تُرَكاشرة ولا ضاحكة.... الكافي ج 3ص 228.
2- اما والله لو أن حمزة وجعفرا كانا بحضرتهما ، ما وصلا إلى ما وصلا إليه: الكافي ج 8 ص 195.

درد می آورد او دیگر زیاد از خانه بیرون نمی آید زیرا طاقت ندارد اوج مظلومیت خاندان پیامبر را ببیند.

مدتی می گذرد... یک روز او برای کاری بیرون می آید و در مسیر راه با على برخورد می کند، سلام می کند، جواب میشنود، علی (علیه السلام) به او می گوید:

- سلمان! آیا تو هم در حق ما کوتاهی می کنی؟ چرا به دیدار ما نمی آیی؟

- مولای من غصه ها و دردها دل مرا به درد آورده است برای همین از خانه بیرون نیامدم من هرگز نخواستم در حق شما کوتاهی کنم.

- ای سلمان به دیدار فاطمه برو او می خواهد تو را ببیند.

- چشم.

سلمان هر چند پیرمردی سالخورده است ولی با عجله به سوی خانه فاطمه حرکت می کند در می زند، اجازه می گیرد و وارد خانه می شود، سلام میکند و جواب می شنود، فاطمه (علیها السلام) به او میگوید:

- ای سلمان تو هم در حق ما کوتاهی می کنی؟ چرا به دیدار ما نمی آیی؟

- بانوی من هرگز قصد نداشتم در حق شما کوتاهی کنم.

- بنشین می خواهم برایت سخن بگویم.

سلمان می نشیند و فاطمه (علیها السلام) برای او چنین سخن می گوید:

امروز در فکر بودم که دشمنان بعد از پیامبر چقدر در حق ما ستم کردند، ناگهان در باز شد سه خانم وارد شدند من آنان را نمی شناختم به آنان گفتم: «آیا شما از زنان مکه هستید یا از زنان مدینه؟»

ص: 75

آنان پاسخ دادند: «ای دختر پیامبر! ما از بهشت آمده ایم. ما فرشتگانی هستیم که مشتاق دیدار تو بودیم پس خدا به ما اجازه داد به زیارت تو بیاییم آنان سه حوریه بهشتی بودند.

ای سلمان! یکی از آنان حوری های بود که خدا برای تو آفریده است تا در بهشت با او ازدواج کنی. او همسر بهشتی تو بود که به دیدار من آمده بود آن دو حوریه دیگر همسران ابوذر و مقداد بودند.

اینجا بود که سلمان به فکر فرو رفت او فهمید که دیگر کسی از زنان مدینه به دیدار فاطمه (علیها السلام) نمی آید. روزگاری که پیامبر زنده بود زنان مدینه برای دیدار فاطمه سر از پا نمی شناختند اما امروز دیدار فاطمه (علیها السلام)، جرم است، هر زنی به دیدار او برود، حقوق بیت المال شوهر او قطع می شود، زنان چنان دچار ترس و وحشت از حکومت شده اند که دیگر به این خانه نمی آیند، فاطمه دلتنگ شده است، خدا سه حوریه بهشتی را به زمین فرستاده است تا به دیدار فاطمه (علیها السلام) بروند و با او سخن بگویند.

سلمان در فکر فرو رفته است از یک طرف دلش از مظلومیت فاطمه (علیها السلام) به درد آمده است از طرف دیگر از این شادمان است که همسر بهشتی او، این گونه مشتاق فاطمه (علیها السلام) است!

سلمان در این فکرها است که فاطمه (علیها السلام) او را صدا می زند: «ای سلمان این ظرف خرما را بگیر و روزهٔ خودت را با این خرما باز کن فقط هسته های آن را فردا برایم بیاور».

سلمان ظرف خرما را می گیرد بوی عطر عجیبی از آن خرما به مشامش

ص: 76

می رسد او خداحافظی می کند و به خانه می رود.

شب که فرا می رسد با آن خرما افطار می کند او هرگز چنین خرمای خوشمزه ای نخورده است. سلمان متعجب می شود زیرا می بیند که آن خرماها، هسته ندارد.

صبح که می شود به خانه فاطمه (علیها السلام) می رود و ماجرا را بیان میکند. فاطمه به او می گوید: «ای سلمان آن خرماها از بهشت بود، از درختی که در بهترین نقطهٔ بهشت قرار دارد». (1)

سلمان متوجه میشود که خرمای بهشتی، هسته ندارد!

آری آن خرما را همان حوریه های بهشتی از بهشت برای فاطمه آورده بودند و فاطمه یک ظرف از آن را به سلمان داد. (2)

ص: 77


1- قالت: يا سلمان جفوتني بعد وفاة أبي، قلت حبيبتي لم أجفكم، قالت: فمه اجلس واعقل ما أقول لك إني كنت جالسة بالأمس في هذا المجلس وباب الدار مغلق وأنا أتفكر في انقطاع الوحي عنا وانصراف الملائكة عن منز لنا..... : مهج الدعوات ص 8، بحار الأنوار ج 44 ص 66.
2- بعد از آن فاطمه (س) به سلمان دعای نور را یاد میدهد و به او میگوید هر کس» هر صبح ا این دعا را بخواند به تب مبتلا نمی شود». سلام آن دعا را فرا می گیرد و برای کسانی که دچار تب می شوند یاد می دهد و آنان به برکت این دعا، شفا می گیرند. این دعا چنین است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورُ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَأَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِي كِتَابٍ مَسْطُورٍ فِي رَةٍ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيِّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزُّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورُ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْكُورُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.

ص: 78

قسمت سوم

صوت

فاطمه(علیها السلام) به فکر یاری امام خود است، او دختر خدیجه(علیها السلام) است، همان بانویی که تمام ثروت خود را در راه پیامبر خرج کرد و او را یاری نمود. فاطمه(علیها السلام) هم می خواهد اکنون با ثروت خود علی(علیه السلام) را یاری کند.

آری، فاطمه(علیها السلام) به فکر آغاز یک نبرد اقتصادی است، ولی او چگونه می خواهد این کار را انجام بدهد ؟

مگر او چقدر پول دارد ؟ شاید تو هم خیال می کنی فاطمه(علیها السلام) فقیر است. اگر من به تو بگویم که کسی در مدینه بیش از او سرمایه ندارد، تعجّب می کنی.

افسوس که ما فاطمه(علیها السلام) را فقیر معرّفی کرده ایم ؛ کسی که محتاج نان شب خود بود! ما باید فاطمه(علیها السلام) را از نو بشناسیم.

فاطمه(علیها السلام) کسی است که سالیانه هفتاد هزار دینار سرخ درآمد دارد. آیا می دانی این مقدار یعنی چقدر پول ؟ بیش از سیصد کیلو طلای سرخ!

اکنون تو می توانی این مقدار طلا را اینگونه به پول زمان خودت حساب کنی: هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قیمت دارد؟ آن را در شصت هزار ضرب

ص: 79

کن تا به ارزش دارایی فاطمه (علیها السلام) پی ببری.(1)

این فقط درآمد یک سال اوست، اصلِ سرمایه او خیلی بیش از این حرف هاست. دشمن خیال نکند فاطمه(علیها السلام) بیمار است و میدان را خالی کرده است، نه، او تازه به میدان مبارزه آمده است.

* * *

آقای نویسنده، برای من گفتی که فاطمه(علیها السلام) سالیانه هفتاد هزار دینار درآمد دارد، امّا نگفتی چگونه و از کجا!؟

خوب، این سؤل شما بود، ولی سؤل من از شما که دوست خوب من هستی: آیا نام فدک را شنیده ای ؟

فدک! تو چه می دانی که فدک چیست. فدک، شمشیر برّنده فاطمه(علیها السلام) است. نام فدک است که لرزه بر اندام حکومت سیاهی ها می اندازد.

فدک، سرزمینی آباد و حاصلخیز است، این سرزمین، چشمه های آب فراوان و نخلستان های زیادی دارد، فاصله آن تا مدینه حدود 280 کیلومتر است.(2)

می دانم دوست داری قصّه فدک را برایت بگویم. جریان به سال هفتم هجری برمی گردد، یعنی حدود سه سال قبل.

آن روز، یهودیانِ قلعه خیبر دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تا به مدینه حمله کنند، امّا پیامبر از تصمیم آنها باخبر شد و با سپاه بزرگی به سوی خیبر حرکت کرد. قلعه خیبر به محاصره نیروهای اسلام در آمد.

سپاه اسلام به سوی قلعه نزدیک شد، امّا برق شمشیر «مَرحَب»، پهلوان یهود، همه را فراری داد. سپاه اسلام مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام

ص: 80


1- وقد وهب جدّک محمّد صلی الله علیه و آله وسلم أُمّک فاطمة علیهاالسلام فدکاً والعوالی... وکان دَخْلها...فی روایة غیره سبعون ألف دینار: کشف المهجة ص 123، بیت الأحزان ص 179.
2- فدک: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة...: معجم البلدان ج 4 ص 238.

پیامبر تصمیم گرفت تا علی(علیه السلام) را به جنگ پهلوان یهود بفرستد.(1)

صدای علی(علیه السلام) در فضای میدان طنین افکند: «من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر نام نهاد».(2)

و جنگ سختی میان این دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسید. علی(علیه السلام) به قلعه حمله کرد و آن را فتح کرد.

خیبر منطقه آبادی بود، نخل های خرما و زمین های سرسبزی داشت و پیامبر همه غنیمت های این سرزمین را در میان رزمندگان اسلام تقسیم کرد.(3)

در نزدیکی های خیبر، گروهی دیگر از یهودیان، در فدک زندگی می کردند. آنها نیز با یهودیانِ خیبر همدست شده بودند، پیامبر قصد داشت که به فدک حمله کند، پیامبر منتظر بود تا سپاه اسلام مقداری استراحت کند و با روحیّه بهتری به جنگ با یهودیان فدک برود.

در یکی از این روزها، پیرمردی به سوی اردوگاه اسلام آمد و سراغ پیامبر را گرفت، یارانِ پیامبر، او را نزد آن حضرت بردند.

او فرستاده مردم فدک بود و از طرف آنها پیام مهمّی را برای پیامبر آورده بود. او به پیامبر گفت: «ای محمّد، مردمِ فدک مرا فرستاده اند تا من از طرف آنها با شما پیمان صلح را امضا کنم، آنها حاضر هستند که نیمی از سرزمین خود، فدک را به شما بدهند و شما از حمله به آنها صرف نظر کنی و در مقابل، آنها فرمانروایی شما را نیز قبول می کنند».

پیامبر لحظاتی فکر کرد و لبخندی بر لب های او نشست، او با این پیشنهاد موافقت کرد.(4)

ص: 81


1- فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: لأعطینّ الرایة غداً رجلاً لیس بفرّار، یحبّه اللّه ورسوله...: الخصال ص 555، شرح الأخبار ج 2 ص 192، الإرشاد ج 1 ص 64، الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 3، الغدیر ج 3 ص 22، مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح البخاری ج 4 ص 207، صحیح مسلم ج 5 ص 195، فضائل الصحابة للنسائی ص 16، فتح الباری ج 6 ص 90، عمدة القاری ج 14 ص 213، المعجم الکبیر ج 7 ص 36، کنز العمّال ج 10 ص 467، التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 115، تاریخ بغداد ج 8 ص 5، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 3 ص 353.
2- فقال علیّ علیه السلام: أنا الذی سمّتنی أُمّی حیدرة... وضرب رأس مرحب فقتله...: نیل الأوطار ج 8 ص 87، روضة الواعظین ص 130، مقاتل الطالبیّین ص 14، شرح الأخبار للقاضی النعمان ص 149، الإرشاد ج 1 ص 127، الأمالی للطوسی ص 4، الخرائج والجرائح ج 1 ص 218، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305، بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 9 و 15 و 18، مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح مسلم ج 5 ص 195، المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، فتح الباری ج 7 ص 376، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 382، المعجم الکبیر ج 7 ص 18، الاستیعاب ج 2 ص 787، شرح نهج البلاغة ج 19 ص 127، کنز العمّال ج 10 ص 467، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50، تفسیر البغوی ج 4 ص 195، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 312، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ دمشق ج 42 ص 16، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، الکامل فی التاریخ 2 ص 220، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 409، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، المناقب للخوارزمی ص 37، کشف الغمّة ج 1 ص 214، ینابیع المودّة ج 1 ص 155.
3- إنّ النبی صلی الله علیه و آله وسلم أسهم یوم خیبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن ماجة ج 2 ص 952، وراجع: تاریخ الطبری ج 2 ص 306، البدایة والنهایة ج 4 ص 230، السیرة النبویّة لابن هشام ج 3 ص 810، عیون الأثر ج 2 ص 144.
4- فلمّا سمع أهل فدک قصّتهم بعثوا محیصة بن مسعود إلی النبیّ یسألونه أن یسترهم بأثواب...: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 167، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وراجع إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ السقیفة وفدک ص 99، عون المعبود ج 8 ص 175، الاستذکار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246، فتوح البلدان ج 1 ص 36، کتاب الموطّأج 2 ص 893.

پیمان صلح نوشته شد، سپاهیان اسلام همه خوشحال شدند، دیگر از جنگ و لشکرکشی خبری نبود، آری، سرزمین فدک بدون هیچ گونه جنگ و لشکرکشی تسلیم شد.

در این میان جبرئیل فرود آمد و آیه ششم سوره «حشر» نازل شد:

«وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ»، آن غنائمی که در به دست آوردن آن، لشکر کشی نکرده اید، مالِ پیامبر است».

خدا فدک را به پیامبر بخشید، فدک، مالِ پیامبر شد. این حکم قرآن بود و هیچ کس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان، حکم خدا را قبول کردند.(1)

خدا دوست داشت به پیامبر خود که در راه او این همه تلاش کرده است هدیه ای بدهد.

پیامبر شخصی را در فدک به عنوان کارگزار خود قرار داد و به سوی مدینه بازگشت.

پیامبر، دلش برای دخترش، فاطمه(علیها السلام) خیلی تنگ شده بود، برای همین اوّل به خانه فاطمه(علیها السلام) رفت.(2)

وقتی پیامبر وارد خانه شد دید که اُم اَیمَن به دیدن فاطمه(علیها السلام) آمده است.

اُم اَیمَن، یکی از زنانی بود که به خاندان پیامبر علاقه زیادی داشت، شوهر او یکی از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام بود.(3)

فاطمه(علیها السلام)، حسن و حسین(علیهما السلام) در کنار پیامبر نشستند، پیامبر به عزیزان دل خود نگاه می کرد و لبخند می زد. آری، دلخوشی پیامبر در این دنیا، فقط

ص: 82


1- فقال جبرئیل: یا محمّد، انظر إلی ما خصّک اللّه به وأعطاکه دون الناس...: نور الثقلین ج 5 ص 277 ؛ کتاب المحبر ص 121، إعلام الوری ج 1 ص 209، بحار الأنوار ج 21 ص 23.
2- کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم إذا سافر، آخر عهده بإنسانٍ من أهله فاطمة، وأوّل من یدخل علیه إذا قدم فاطمة...: مسند أحمد ج 5 ص 275، سنن أبی داوود ج 2 ص 291، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 14، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 221، الدرّ المنثور ج 6 ص 43، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 23، کشف الغمّة ج 2 ص 78، ینابیع المودّة ج 2 ص 132، 140.
3- أُمّ أیمن، مولاة رسول اللّه وحاضنته، واسمها برکة...وکان زید بن حارثه...: المستدرک للحاکم ج 4 63، الطبقات الکبری ج 8 ص 223، البدایة والنهایة ج 2ص 332 وراجع عمدة القاری ج 8 ص 94.

اهل این خانه بود.

در این هنگام، جبرئیل نازل شد و آیه 26 سوره «إسراء» را برای پیامبر خواند: «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»، «ای پیامبر، حقّ خویشان خود را ادا کن».

پیامبر به فکر فرو رفت، به راستی منظور خدا از این فرمان چیست ؟

- ای جبرئیل آیا می شود برایم بگویی که من حقّ و حقوق چه کسی را باید بدهم ؟

- ای حبیب من، اجازه بده من نزد خدا بروم و جواب را بگیرم و برگردم.

لحظاتی گذشت، جبرئیل باز گشت:

- ای جبرئیل، چه خبر ؟

- خدا می گوید که تو باید فدک را به فاطمه بدهی، فدک از این لحظه به بعد مالِ اوست.(1)

پیامبر نگاهی به فاطمه(علیها السلام) کرد و فرمود:

- دخترم، فاطمه! خدا به من دستور داده است تا فدک را به تو بدهم، من فدک را به تو بخشیدم.(2)

* * *

پیامبر به یاد خدیجه (علیها السلام) بود، یاد روزی که به خواستگاری خدیجه (علیها السلام) رفت دست پیامبر از مال دنیا خالی بود؛ اما خدیجه، زن ثروتمند آن روزگار بود، هیچکس به اندازه او ثروت نداشت.

قرار شد پیامبر به خواستگاری خدیجه (علیها السلام) برود؛ اما هر مردی باید برای همسرش مهریه ای قرار بدهد. او از مال دنیا چیزی نداشت تا آن را مهریه خدیجه (علیها السلام) قرار بدهد.

ص: 83


1- إنّ اللّه تبارک وتعالی لمّا فتح علی نبیّه فدک وما والاها... فأنزل اللّه علی نبیّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»...: الکافی ج 1 ص 543، بحار الأنوار ج 48 ص 156، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، التفسیر الصافی ج 3 ص 186 ؛ وراجع الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 12 ص 85، شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 441، الدرّ المنثور ج 4 ص 177، تفسیر الآلوسی ج 15 ص 62، مجمع الزوائد ج 7 ص 49، مسند أبی یعلی ج 2 ص 334 ؛ کنز العمّال ج 3 ص 767.
2- لمّا نزلت: «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»، دعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فاطمة فأعطاها فدک...: مجمع الزوائد ج 7 ص 49، وراجع: مسند أبی یعلی ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، کنز العمّال ج 3 ص 767، شواهد التنزیل ج 1 ص 443، تفسیر ابن کثیرج 3 ص 39، لباب النقول ص 136، میزان الاعتدال ج 3 ص 135، الکافی ج 1 ص 534، الأمالی للصدوق ص 619، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذیب الأحکام ج 4 ص 148، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 102، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 287، تفسیر القمّی ج 2 ص 18، 155، تفسیر فرات الکوفی ص237، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 243 التفسیر الأصفی ج 1 ص 677، بشارة المصطفی ص 353، قصص الأنبیاء ص 345.

از طرف دیگر، عموی خدیجه (علیها السلام) با این ازدواج مخالف بود، او در مجلس خواستگاری حاضر شد و گفت: «مهریه» خدیجه بسیار زیاد است و باید به صورت نقدی پرداخت شود».

پیامبر همه این مهریه را پرداخت کرد اما چگونه؟ خود خدیجه پول زیادی را به پیامبر داد تا او به عنوان مهریه پرداخت کند! (1)آری، پیامبر آرزو داشت تا روزی ثروتی به دستش بیاید و جبران مهریه خدیجه (علیها السلام) را بنماید.

درست است که خدیجه (علیها السلام) آن پول زیاد را به پیامبر بخشیده بود؛ اما او همیشه خود را وامدار خدیجه می دید و به این پول به چشم قرض نگاه می کرد. او دوست داشت یک زمانی این پول را به خدیجه برگرداند.

خدا بعد از فتح خیبر، فدک را به پیامبر داد. پیامبر دیگر می توانست بزرگواری خدیجه (علیها السلام) را جبران کند. درست است که خدیجه (علیها السلام) نبود اما فاطمه (علیها السلام) تنها یادگار خدیجه (علیها السلام) بود او وارث خدیجه (علیها السلام) بود.

این گونه بود که فدک از آن فاطمه (علیها السلام) شد. پیامبر همه غنیمت های فدک را تحویل او داد.

فاطمه(علیها السلام) به فقرای مدینه خبر داد تا به خانه او بیایند و همه آن غنائم را بین آنها تقسیم کرد. همه فقیران خوشحال شدند، آری، تا فاطمه(علیها السلام) هست، دیگر هیچ فقیری، غم و غصّه ندارد.

این قصّه فدک بود که برایت گفتم. اکنون می دانی که فاطمه(علیها السلام) ثروتی بس بزرگ دارد.

درست است که فاطمه(علیها السلام) در بستر بیماری است، امّا امروز می خواهد با

ص: 84


1- اشهدوا عليها بقبولها محمّداً وضمانها المهر في مالها الكافي ج 5 ص 375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع أحاديث الشيعة ج 20 ص 113.

ثروت خود، حق را یاری نماید. همین روزهاست که کارگزار او از فدک بیاید و درآمد امسال فدک را به او تحویل بدهد. فاطمه(علیها السلام) با این پول می تواند کارهای زیادی بکند.

در گوشه ای از مدینه جلسه ای تشکیل شده است. در این جلسه خلیفه همراه با عُمَر و جمع دیگری حضور دارند. عُمَر با خلیفه چنین سخن می گوید:

- ای خلیفه! تو می دانی که مردم بنده دنیا هستند و همه به پول علاقه دارند، تو باید فدک را از فاطمه بگیری تا مردم به این خاندان علاقمند نشوند.(1)

- امّا فدک از آنِ فاطمه است، همه مردم این را می دانند، سه سال است که فدک در دست اوست.

- من فکر همه چیز را کرده ام، فقط کافی است نماینده و کارگزار فاطمه را از فدک بیرون کنی.

ابوبکر سخن عُمَر را قبول می کند، عدّه ای را مأمور می کند تا به فدک بروند و کارگزار فاطمه(علیها السلام) را از آنجا بیرون کنند.

* * *

علی(علیه السلام) به دنبال فرصت مناسبی است تا با خلیفه در مورد فدک سخن بگوید. او یک روز صبر کرده است، اکنون او به سوی مسجد می رود.

مسجد پر از جمعیّت است، علی(علیه السلام) جلو می آید و چنین می گوید:

- ای ابوبکر، چرا فدک را از فاطمه گرفتی ؟

- فدک برای همه مسلمانان است، فاطمه برای سخن خود باید شاهد

ص: 85


1- لمّا ولی أبو بکر بن أبی قحّافة، قال له عمر: إنّ الناس عبید هذه الدنیا، لا یریدون غیرها...: مستدرک الوسائل ج 7 ص 290، بحار الأنوار ج 29 ص 194، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 572.

معتبر بیاورد.

- ای خلیفه، من سؤلی از تو دارم.

- سؤل خود را بپرس!

- اگر کسی خانه ای داشته باشد و آن خانه در تصرّف او باشد و من بیایم و بگویم که خانه از من است، و از تو بخواهم میان ما حکم کنی چه می کنی ؟

- از تو که ادّعا می کنی خانه مال توست شاهد می طلبم، امّا از صاحب خانه شاهد نمی خواهم چون خانه در تصرّف اوست.

- چرا این حکم را می کنی ؟

- این حکم رسول خداست، از کسی که ملکی را در تصرّف دارد نباید شاهد خواست، طرف مقابل باید شاهد بیاورد.

- اکنون سؤل دیگری از تو دارم.

- بپرس.

- سه سال است که فدک در تصرّف فاطمه است، او در آنجا کارگزار داشته است، اکنون که افرادی ادّعا می کنند که فدک از بیت المال است، خوب، تو باید از آنها بخواهی برای گفته خود شاهد بیاورند، فاطمه نباید شاهد بیاورد، این قانون اسلام است، پس چرا بر خلاف قانون اسلام حکم کردی ؟

ابوبکر می ماند چه جواب بدهد. اینجاست که عُمَر به کمک خلیفه می آید، آخر، او قاضی این حکومت است!

عُمَر می گوید: «ای علی! این سخنان را رها کن، اگر فاطمه دو شاهد عادل آورد، سخن او را قبول می کنیم و اگر دو شاهد نداشت ما فدک را به او نمی دهیم، یعنی اصلاً نمی توانیم این کار را بکنیم، اسلام به ما اجازه

ص: 86

نمی دهد زیرا فدک از بیت المال است».

علی(علیه السلام) بار دیگر رو به خلیفه می کند و می گوید:

- آیا قرآن را قبول داری ؟

- آری.

- بگو بدانم آیه تطهیر را خوانده ای ؟

- کدام آیه ؟

- آیه 33 سوره أحزاب، آنجا که قرآن می گوید: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»، خداوند اراده کرده است که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید.

- آری، این آیه را خوانده ام.

- بگو بدانم این آیه در مورد چه کسی نازل شده است ؟

- در مورد تو و فاطمه، حسن و حسین.

- ای ابوبکر، اکنون از تو سؤلی می کنم، اگر چند نفر نزد تو بیایند و شهادت بدهند که فاطمه، کار خلافی انجام داده است، تو چه می کنی ؟

- ما در اجرای قانون اسلام هیچ کوتاهی نمی کنیم، درست است فاطمه دختر پیامبر است امّا اگر کار خلافی انجام دهد مجازاتش می کنیم.

- آیا می دانی که در این صورت کافر شده ای ؟

- برای چه ؟

- زیرا خدا در قرآن به پاکی و عصمت فاطمه شهادت داده است و تو شهادت خدا را رها می کنی و شهادت مردم را قبول می کنی! تو قرآن را انکار می کنی.

ص: 87

با سخنان شیوا و محکم علی(علیه السلام)، ضربه بزرگی بر حکومت خلیفه وارد شده است. دیگر وقت آن است که علی(علیه السلام) به خانه برگردد.(1)

* * *

آیا راهی هست که خلیفه را از این همه ظلم و ستم باز داشت ؟ نمی دانم.

علی(علیه السلام) در خانه خود نشسته است و با خود فکر می کند. او می خواهد با دشمنان اتمام حجت کند. او تصمیم می گیرد نامه ای برای خلیفه بنویسد.

نامه برای چه ؟

خلیفه که در مسجد است و هر وقت بخواهی او را ببینی می توانی، امّا تو می دانی وقتی یک مطلب روی کاغذ می آید باعث تمرکز بیشتر می شود و بهتر در ذهن مخاطب نقش می بندد.

تأثیر یک متن نوشته شده، خیلی بیشتر از گفتار است. علی(علیه السلام) در حال نوشتن نامه مهمّ خود است.

می دانم که خیلی دلت می خواهد از متن این نامه باخبر شوی.

این نامه علی(علیه السلام) است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به خدا قسم، اگر اجازه داشتم با شما جنگ می کردم و با شمشیر خود همه شما را به سزای کارهایتان می رساندم. من همان کسی هستم که با لشکرهای زیادی جنگ کرده و آنها را شکست داده ام.

آن روزی که من مرد میدان بودم شما در گوشه خانه در آسایش بودید.

شما می دانید که من نزد پیامبر چقدر عزیز بودم.

ص: 88


1- لمّا منع أبو بکر فاطمة فدکاً وأخرج وکیلها، جاء أمیر المؤنین علیه السلام إلی المسجد وأبو بکر جالس وحوله المهاجرون والأنصار...: علل الشرائع ج 1 ص 191، بحار الأنوار ج 29 ص 124، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 118، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 272.

اگر من سخنی بگویم می گویید که علی حسادت می ورزد، اگر سکوت کنم خیال می کنید من از مرگ می ترسم.

من همان کسی هستم که در جنگ ها به استقبال مرگ می رفتم، آیا یادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله می کردم ؟ امّا من امروز در مقابل همه سختی ها صبر می کنم.

علی(علیه السلام) این نامه را برای ابوبکر می فرستد. ابوبکر نامه را باز می کند و آن را می خواند.

با خواندن این نامه، ترس تمام وجود ابوبکر را فرا می گیرد، او به یاد شجاعت علی(علیه السلام) می افتد. علی(علیه السلام) کسی است که پهلوانان عرب را به خاک و خون کشیده است. او یک بار دیگر نامه را می خواند، علی(علیه السلام) در این نامه از شجاعت و برقِ شمشیر خود سخن گفته است.(1)

* * *

خلیفه دستور می دهد تا مردم در مسجد جمع شوند، او می خواهد برای مردم سخنرانی کند. به راستی چه خبر شده است ؟ او بالای منبر می رود و چنین می گوید: «ای مردم! من می خواستم پولِ فدک را صرف تقویت سپاه اسلام بنمایم، امّا علی با این نظر مخالفت کرده و مرا تهدید کرده است، گویا او با اصل خلافت من مخالف است. من از همان روز اوّل، از درگیر شدن با علی می ترسیدم و از جنگ با او گریزان بودم ».(2)

آری، سخنان خلیفه نشان می دهد که او خیلی ترسیده است، اگر دسته گلی به آب بدهد و خود را از خلافت بر کنار کند چه خواهیم کرد ؟

آن وقت همه نقشه ها خراب خواهد شد.

ص: 89


1- شقّوا متلاطمات أمواج البلاء... أما واللّه لو أُذن لی بما لیس لکم علم، لحصدت رؤوسکم عن أجسادکم کحبّ الحصید...: الاحتجاج ج 1 ص 127، بحار الأنوار ج 29 ص 140، بیت الأحزان ص 138.
2- معاشر المهاجرین والأنصار... وهو ذا یبرق وعیداً ویرعد تهدیداً إیلاءً بحقّ نبیّه أن یمضخها دماً ذعافاً، واللّه لقد استقلتُ منها فلم أُقَل...: الاحتجاج ج 1 ص 129، بحار الأنوار ج 29 ص 143، بیت الأحزان ص 140.

باید به او قوّت قلب داد، باید او را راهنمایی کرد.

من باید از جا برخیزم. اگر من یک ساعت کنار خلیفه نباشم او همه چیز را خراب می کند.

این عُمَر است که با خود سخن می گوید. و سرانجام برمی خیزد و چنین می گوید:

ای حضرت خلیفه!

چرا این قدر ترسو و ضعیف هستی ؟ من چقدر زحمت کشیدم تا این خلافت را برای تو آماده کردم، امّا تو حاضر نیستی از آن بهره مند بشوی.

من بودم که نیروهای شایسته و کاردان را گرد تو جمع کردم و دشمنانت را آرام کردم. اگر من با تو نبودم علی، استخوان های تو را در هم شکسته بود.

برو خدا را شکر کن ای جناب خلیفه، که من در کنار تو بودم و هستم، البتّه کسی که بر مقام خلافت نشسته است باید شکر خدا را هم بکند.

آیا بار دیگر از علی ترسیده ای ؟ ما می توانیم علی را با نیرنگ آرام کنیم. علی کسی است که پهلوانان عرب را کشت، امّا نترس، از تهدید او وحشت نکن که من او را آرام می کنم.(1)

بار دیگر آرامش به قلب خلیفه باز می گردد و لبخند بر صورتش می نشیند.

چه بسا که سخنان ابوبکر و عمر، چیزی جز عوام فریبی نباشد، آنان قبلا با هم هماهنگ کرده بودند و این سخنان را گفتند تا مردم را فریب بدهند.

به هر حال، عُمَر به خلیفه قول داده که هر طور هست علی(علیه السلام) را آرام کند، امّا به راستی او چگونه می خواهد این کار را بکند ؟

ص: 90


1- سبحان اللّه، ما أهلع فؤدک وأصغر نفسک! صفّیتُ لک سجالاً لتشربها فأبیت أن تظمأ کظمائک...: الاحتجاج ج 1 ص 129، بحار الأنوار ج 29 ص 143، بیت الأحزان ص 182.

آیا او خواهد توانست به قول خود عمل کند، آیا او خواهد توانست خلیفه را برای همیشه از این غم نجات دهد؟ آری! خلیفه جهان اسلام نیاز به آرامش دارد، باید هر طور هست آرامش را به او هدیه کرد تا بتواند به راحتی به امور حکومتی بپردازد.

* * *

نامش «معاذ» است، او یکی از بزرگان انصار است، زمانی که پیامبر در مکه بود و بت پرستان او را اذیت و آزار می کردند معاذ همراه با 74 نفر از مردم مدینه به مکه،رفت با پیامبر دیدار کرد و از آن حضرت خواست تا به مدینه هجرت کند.

همه آنان با پیامبر پیمان بستند که از او و خاندانش دفاع کنند، بعد از آن پیمان بود که پیامبر به مدینه هجرت کرد نزدیک به یازده سال از آن زمان گذشته است پیامبر از دنیا رفته است آیا معاذ به آن پیمان خود وفادار می ماند؟

افسوس که عشق حکومت و ریاست او را تغییر داد! دنیاطلبی با او چه کرد؟ امروز روزگار غربت و مظلومیت فاطمه (علیها السلام) است، خلیفه به معاذ و عده ای بزرگ داده است معاذ در خانه خود است و به این فکر می کند که به زودی امیر منطقهٔ «جند» در یمن خواهد شد! صدای در خانه به گوش می رسد، فاطمه (علیها السلام) به دیدن معاذ آمده است...

فاطمه (علیها السلام) به معاذ چنین میگوید:

- ای معاذ! آیا آن عهد و پیمانی که با پیامبر بسته ای را به یاد داری؟

- کدام عهد و پیمان؟

ص: 91

- پیمان «عقبه» را می گویم. تو در آنجا عهد بستی که پیامبر و خاندان او را یاری کنی.

- آری، یادم آمد من بر سر آن پیمان خود هستم

- ای معاذ! اکنون ابوبکر فدک را از من گرفته است و کارگزار مرا از آنجا خارج کرده است من آمده ام تا تو مرا یاری کنی و حق مرا از ابوبکر بگیری!

- آیا غیر از من شخص دیگری قول داده که تو را یاری کند؟

- نه

- پس یاری من چه فایده ای دارد؟ من یک نفر هستم و کاری نمی توانم بکنم!

فاطمه (علیها السلام) وقتی این سخن را می شنود از جا برمی خیزد او آخرین سخن خود را به معاذ می گوید: «به خدا قسم، دیگر با تو حرف نمی زنم تا من و تو نزد پیامبر جمع شویم!».(1)

معاذ به خوبی می دانست که اگر فاطمه را یاری می کرد، تاریخ عوض می شد، یاری او باعث می شد تا یخ بی تفاوتی ها آب شود، در پیمان «عقبه» 74 نفر با پیامبر پیمان بستند معاذ بزرگ آنان است، اگر او به میدان بیاید، همه آنها به کمک می آیند و حق فاطمه را می گیرند.

خیلی ها منتظرند ببیند معاذ چه می کند، اگر او سکوت کند، بقیه هم سکوت می کنند اگر او به ابوبکر اعتراض کند دیگران هم اعتراض می کنند، ابوبکر هم این نکته را می داند برای همین معاذ را با وعدهٔ ریاست بر منطقه ای از یمن خرید به راستی آیا این ریاست، ارزش آن را داشت که آن پیمان را یاد ببرد و فاطمه تنها بماند؟

ص: 92


1- قال : فانتهت إلى معاذ بن جبل فقلت : يا معاذ بن جبل! إني قد جئتك مستنصرة، وقد بايعت رسول الله صلى الله عليه وسلم على أن تنصره وذريته و تمنع مما تمنع منه نفسک و ذریتک : بحار الأنوار ج 29 ص 190.

* * *

اینجا خانه خلیفه است، او به سخنان عُمَر فکر می کند، عُمَر به او قول داده است که علی(علیه السلام) را آرام کند.

امّا چگونه ؟ آیا او می خواهد فدک را به فاطمه(علیها السلام) باز گرداند ؟ این کار یعنی پایان خلافت ابوبکر.

خلیفه کسی را می فرستد تا عُمَر نزد او بیاید. نگاه کن، عُمَر با عجله به خانه خلیفه می آید.

وقتی خلیفه نگاهش به او می افتد می گوید:

- به نظر تو اکنون باید چه کنیم ؟

- من می گویم کار را یکسره کنیم و علی(علیه السلام) را به قتل برسانیم.

- آخر چگونه ؟! کشتن علی(علیه السلام) کار ساده ای نیست.

- من یک نفر را سراغ دارم که می تواند این کار را بکند.

- چه کسی ؟

- خالد (پسر ولید).

خلیفه به فکر فرو می رود، چاره ای نیست، باید علی(علیه السلام) را ترور کرد.

او کسی را به دنبال خالد می فرستد تا هر چه زودتر بیاید.

خالد نزد خلیفه می آید.

نگاه کن! آن خانم کیست که پشت در ایستاده است ؟ گویا او هم سخنان این سه نفر را شنیده است. آیا او را می شناسی ؟

او اسماء همسر ابوبکر است، امّا این زن با شوهرش از زمین تا آسمان تفاوت دارد، این زن از دوست داران علی(علیه السلام) است.(1)

ص: 93


1- أسماء بنت عُمیس الخثعمیة، صحابیة، تزوّجها جعفر بن أبی طالب ثمّ أبو بکر: تقریب التهذیب ج 2 ص 629، راجع تهذیب التهذیب ج 3 ص 281، لسان المیزان ج 7 ص 522، الإعلام للزرکلی ج 1 ص 306.

- ای اسماء! با تو هستم، چرا رنگ از چهره تو پریده است ؟

- مگر نمی شنوی که این سه نفر چه می گویند ؟

من گوش تیز می کنم تا صدای آنها را بشنوم.

- ای خالد، ما می خواهیم مأموریّت ویژه ای به تو بدهیم.

- آن مأموریّت چیست ؟

- کشتن علی.

- من چگونه او را بکشم ؟

- فردا، در هنگام نماز جماعت.

- در نماز جماعت ؟

- آری، تو باید در نماز، کنار علی قرار بگیری، وقتی که من سلام نماز را گفتم تو فورا شمشیر می کِشی و کار را تمام می کنی.

اکنون، اسماء نمی داند چه کند، خدایا! خودت به او کمک کن! او چگونه باید این خبر را به علی(علیه السلام) برساند ؟

تو چه پیشنهادی داری ؟

ناگهان، فکری به ذهن اسماء می رسد. او کنیز خود را صدا می زند و به او می گوید:

- همین الآن به خانه علی(علیه السلام) برو، و سلام مرا به او برسان و این آیه قرآن را بخوان و برگرد.

- کدام آیه ؟

- آیه 20 سوره قصص، آنجا که خدا از زبان دوست حضرت موسی(علیه السلام) می گوید: (إِنَّ المَلأَ یَأتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلُوکَ فَاخرُج)، «ای موسی، مردم می خواهند

ص: 94

تو را بکشند پس هر چه زودتر از این شهر خارج شو».

کنیز حرکت می کند تا خود را به خانه علی(علیه السلام) برساند.

این آیه در مورد حضرت موسی(علیه السلام) است، وقتی که فرعون تصمیم گرفت تا او را به قتل برساند یک نفر او را دید و به او خبر داد تا هر چه سریع تر فرار کند.

کنیز به درِ خانه فاطمه(علیها السلام) رسیده است، او در می زند، علی(علیه السلام) در را باز می کند، کنیز آیه قرآن را می خواند.

علی(علیه السلام) در جواب می گوید: «سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان علی است». کنیز خداحافظی می کند و به خانه برمی گردد.(1)

* * *

- آقای نویسنده، بلند شو، چقدر می خوابی ؟ صدایِ اذان صبح می آید.

- من خیلی خسته ام، دیشب تا دیر وقت، مشغول نوشتن بودم.

- ما باید به مسجد برویم، مگر یادت رفته است که خالد می خواهد مولایمان را به قتل برساند ؟

- خدای من، اصلاً یادم نبود.

به سوی مسجد حرکت می کنیم، علی(علیه السلام) در گوشه ای از مسجد، نماز خودش را می خواند، خالد در مکان مناسبی قرار می گیرد.

نماز برپا می شود، طرفداران ابوبکر به او اقتدا می کنند، آخر نماز است، ابوبکر تشهد می خواند. الان وقت آن است که ابوبکر سلام نماز را بخواند.

امّا چرا او سکوت کرده است؟ گویا او نمی داند چه کند. سلام نماز را بدهد یا نه ؟ اگر سلام بدهد خالد شمشیر خواهد کشید.

ص: 95


1- بعث أبو بکر إلی عُمَر فدعاه ثمّ قال له: أما رأیت مجلس علیّ معنا فی هذا الیوم، لئن قعد مقعداً مثله لیفسدنّ أمرنا...: الاحتجاج ج 1 ص 124، بحار الأنوار ج 29 ص 131، تفسیر القمّی ج 2 ص 158، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 188، غایة المرام ج 5 ص 349.

ابوبکر می داند که علی(علیه السلام) خیلی شجاع است، خالد نخواهد توانست این نقشه را عملی کند. او با خود می گوید: «حالا من چه کنم ؟ عجب اشتباهی کردم که به حرف عُمَر گوش دادم».

چند دقیقه می شود که ابوبکر سکوت کرده است، مردم بیچاره نمی دانند چه شده است، چرا ابوبکر سلام نماز را نمی دهد ؟

رنگ ابوبکر زرد شده است. ناگهان، راه حلّی به ذهن او می رسد. او قبل از سلام می گوید: یا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُکَ: ای خالد!آنچه گفتم انجام نده.

و سپس می گوید: السَلامُ عَلَیْکُم وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ.

همه مردم تعجّب می کنند، این دیگر چه نمازی بود ؟ منظور خلیفه از این سخن چه بود ؟

آری، این نمازِ جدید خلیفه است، آری، شما می توانی قبل از سلام، هر چه دل تنگت خواست بگویی.

اکنون علی(علیه السلام) از جای خود برمی خیزد، و رو به خالد می کند:

- ای خالد، خلیفه به تو چه دستوری داده بود ؟

- به من گفته بود که گردن تو را بزنم.

- و تو می خواستی این کار را بکنی ؟

- اگر خلیفه مرا از این کار باز نمی داشت تو را می کشتم.

در این هنگام، علی(علیه السلام) دست می برد و با یک حرکت، خالد را بر زمین می اندازد و گلوی او را می گیرد. خالد فریاد می زند و مردم را به کمک می طلبد، هیچ کس جرأت ندارد نزدیک شود، خالد دست و پا می زند. ابوبکر چه کند ؟ الآن خالد کشته می شود، ما به او نیاز داریم، او شمشیر اسلام ما

ص: 96

می باشد!!

باید هر طور هست او را نجات داد.

عُمَر به طرف عبّاس، عموی پیامبر می رود، و از او می خواهد که نزد علی(علیه السلام) برود و برای خالد شفاعت کند.

عبّاس جلو می آید، نگاهی به علی(علیه السلام) می کند و با دست، اشاره به قبر پیامبر می کند و می گوید: «فرزندِ برادرم، تو را به حقّ صاحب این قبر، قسم می دهم خالد را رها کن».

علی(علیه السلام) به یاد وصیّت های پیامبر می افتد، گویا پیامبر را می بیند که به او می گوید: «علی جان! بعد از من باید بر همه سختی ها و بلاها صبر کنی».

اکنون، علی(علیه السلام) دستش را از روی گلوی خالد برمی دارد، خالد برمی خیزد و فرار می کند.

نگاه کن! عبّاس جلو می آید و علی(علیه السلام) را در آغوش گرفته، پیشانی او را می بوسد.(1)

* * *

صوت

وقتی فاطمه(علیها السلام) متوجّه می شود که خلیفه برای کشتن علی(علیه السلام) نقشه ریخته است بسیار ناراحت می شود.

آنها حقّ علی(علیه السلام) را گرفتند، فدک را غصب کردند، اکنون می خواهند علی(علیه السلام) را هم از فاطمه(علیها السلام) بگیرند. دیگر نمی توان سکوت کرد، وقت فریاد است،

فریادی به بلندی تاریخ!

فریادی که حق وحقیقت را یاری کند.

ص: 97


1- ثمّ التفت إلی خالد فقال: یا خالد، لاتفعلنّ ما أمرتک، والسلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته...: نفس المصادر السابقة.

فاطمه(علیها السلام) می داند که امروز تمام حقّ در قامت علی(علیه السلام) جلوه کرده است و او برای یاری علی(علیه السلام) به مسجد می آید.

او چادر خود را بر سر کرده و همراه با زنان بنی هاشم به سوی مسجد حرکت می کند. وقت نماز نزدیک است، مسجد پر از جمعیّت است.

همه مسلمانان، در فکر این هستند که فاطمه(علیها السلام) برای چه کاری به مسجد آمده است. چادر فاطمه (علیها السلام) روی زمین کشیده می شود، این نشانه ای از بیماری اوست...

سرانجام فاطمه(علیها السلام) در گوشه ای از مسجد می نشیند، در همان جا پرده ای می زنند. سکوت بر فضای مسجد، سایه افکنده است.

فاطمه(علیها السلام) آهی از عمق وجودش می کشد!

نمی دانم این «آه» چه بود که همه مردم را به گریه انداخت. برای لحظاتی همه مردم گریه می کنند.

آهِ فاطمه(علیها السلام)، قیامتی بر پا کرده و موجی از اشک را در بین مردم می افکند.

این آه، جلوه تمام مظلومیّت است.(1)

لحظاتی بعد، سکوت به مسجد باز می گردد وفاطمه(علیها السلام) سخن خود را آغاز می کند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

من خدای بزرگ را برای همه آن نعمت هایی که به ما داده است شکر می کنم.

من گواهی می دهم که پدرم، محمّد فرستاده اوست، خدا او را برای هدایت مردم فرستاد و او در این راه، تلاش زیادی نمود تا آن زمان که

ص: 98


1- لمّا أجمع أبو بکر وعمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدکاً وبلغها ذلک، لاثت خمارها علی رأسها، أو اشتملت بجلبابها...: الاحتجاج ج 1 ص 131، أعیان الشیعة ج 1 ص 315، بیت الأحزان ص 141.

به جوار رحمت الهی رفت.

ای مردم! پیامبر، قرآن را در میان شما به یادگار گذاشت و شما می دانید که در این قرآن، همه دستورهای آسمانی آمده است، اگر شما به قرآن عمل کنید به سعادت خواهید رسید.

این دستورات قرآن است که برای سعادت شماست:

توحید، قلب شما را از شرک و بت پرستی پاک می کند.

نماز، نشانه فروتنی و تواضع ما نسبت به خدا است.

روزه، سیاهی ها را از دل های شما بر طرف می کند.

حج، باعث تقویت ایمان و خداپرستی شما می شود.

ولایت ما، از اختلاف در میان امّت اسلامی جلوگیری می کند...

ای مردم! شما می دانید که من فاطمه هستم و پدرم محمّد است.

شما، آب های آلوده و غذاهای پست می خوردید و زبون و خوار بودید، پدر من بود که شما را از آن وضع نجات داد و شما را عزیز نمود.

آیا به یاد دارید هرگاه که دشمنان اسلام به جنگ شما می آمدند پدرم، علی را برای مقابله با آنها می فرستاد ؟

علی می رفت و هیچ گاه میدان را ترک نمی کرد و تا دشمنان را نابود نمی کرد از میدان باز نمی گشت، برای همین او عزیزترین شخص نزد پدرم بود، آری، هنگامی که جنگ سخت می شد شما فرار می کردید.

چه شد که وقتی پیامبر از دنیا رفت کینه های خود را آشکار ساختید و به دنبال شیطان دویدید ؟ چه شد که فریب شیطان را خوردید و راه

ص: 99

خود را گم کردید ؟

چقدر زود، عهد و پیمان خود را که در غدیر بسته بودید فراموش کردید. هنوز پیکر پاک پیامبر روی زمین بود که در سقیفه دور هم جمع شدید و کاری را که نباید می کردید انجام دادید.

شما می گویید که از ترس فتنه، عجله کردیم و برای خود، خلیفه انتخاب نمودیم، چرا دروغ می گویید ؟ شما به دنبال فتنه ها رفتید، شما دعوت شیطان را اجابت کردید و گمراه شدید.

شما سخن پیامبر خود را در مورد علی رها کردید و به دنبال هوس های خود رفتید، شما به خاندان پیامبر خود خیانت کردید.(1)

همه مردم سکوت کرده اند و به سخنان فاطمه(علیها السلام) گوش فرا می دهند.

اکنون او رو به انصار (مردم مدینه) می کند و می گوید:

ای کسانی که دین پدرم را یاری کردید!

چرا به دادخواهی من جواب نمی دهید ؟ این چه ضعف و ترسی است که در شما می بینم ؟ چقدر زود شما تغییر کردید.

شما قدرت و نیرو دارید، من می دانم برای شما بسیار آسان است که از حقوق ما دفاع کنید.

امروز آنچه را لازم بود برای شما گفتم، من می دانستم که ترس و ذلّت، تمام وجودِ شما را فرا گرفته است، امّا چه باید می کردم ؟ سینه ام تنگ شده بود. من می خواستم با شما اتمام حجّت کرده باشم، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُواْ أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ» به زودی کسانی که ستم کردند خواهند دانست که سرنوشت آنها چه

ص: 100


1- الحمد للّه علی ما أنعم، وله الشکر علی ما ألهم... أیّها الناس: اعلموا إنّی فاطمة وأبی محمّد صلّی اللّه علیه وآله...: بحار الأنوار ج 29 ص 224، بلاغات النساء ص 13، بیت الأحزان ص 143، وراجع دلائل الإمامة للطبری ص 30، کشف الغمّة ج 1 ص 180، السقیفة وفدک ص 139، علل الشرائع ج 1 ص 248، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 567، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 475.

می باشد».(1)

سخنان فاطمه(علیها السلام) به پایان می رسد.

همه مردم در فکر فرو رفته اند، آیا درست بود که ما این گونه مزد زحماتِ پیامبر را دادیم ؟

آنها به یاد سخنان پیامبر می افتند که فرمود: «فاطمه پاره تن من است»، امّا ما با پاره تن پیامبر چه کردیم.(2)

* * *

فاطمه(علیها السلام) هنوز در مسجد نشسته است، باید فکری کرد، باید به سخنان فاطمه(علیها السلام) جوابی داد، باید اثر سخنان فاطمه(علیها السلام) را خنثی کرد و بار دیگر مردم را فریب داد.

اکنون ابوبکر با صدای بلند به فاطمه(علیها السلام) می گوید:

ای دختر پیامبر! تو سرور همه زنان و دختر بهترین پیامبران هستی! تو در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد همه هستی. هیچ کس نمی خواهد حقّ تو را بگیرد.

من در مورد فدک، فقط به سخن پدرت عمل کرده ام. من خدا را شاهد می گیرم که از پیامبر شنیدم که فرمود: «ما پیامبران، هیچ ثروتی از خود به ارث نمی گذاریم، ما فقط، علم و حکمت به ارث می گذاریم،و هر چه از ما باقی بماند برای همه مردم است».

ای فاطمه! این سخن پدر توست و برای همین، من می خواهم که پول فدک را صرف خرید اسلحه برای سپاه اسلام بنمایم. من می خواهم سپاه اسلام را با پول فدک تقویت کنم و همه مسلمانان با این کار من موافق هستند.

ص: 101


1- سوره شعراء: 227،ثمّ رنّت بطرفها نحو الأنصار فقالت: یا معشر الفتیة وأعضاد الملة وأنصار الإسلام ما هذه الغمیزة فی حقّی...: بحار الأنوار ج 29 ص 227، بیت الاحزان ج 1 ص 145.
2- فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5، صحیح مسلم ج 7 ص 141، سنن الترمذی ج 5 ص 360، المستدرک ج 3 ص 159، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272، تاریخ دمشق ج 3 ص 156، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404، نظم درر السمطین ص 176، کنز العمّال ج 12 ص 107، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210، 212، 219، سنن الترمذی ج 5 ص 360، مجمع الزوائد ج 4 ص 255، فتح الباری ج 7 ص 63، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408، المعجم الکبیر ج 20 ص 20، الجامع الصغیرج 2 ص 208، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24، کشف الخفاء ج 2 ص 86، الإصابة ج 8 ص 265، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44، البدایة والنهایة ج 6 ص 366، المجوع للنووی ج 20 ص 244، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262، أُسد الغابة ج 4 ص 366، تهذیب الکمال ج 35 ص 250، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283، المناقب للخوارزمی ص 353، ینابیع المودّة ج 2 ص 52 و 53 و 58 و 73، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488، الأمالی للصدوق ص 165، علل الشرائع ج 1 ص 186، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125، الأمالی للطوسی ص 24، نوادر الراوندی ص 119، کفایة الأثر ص 65، شرح الأخبار ج 3 ص 30، تفسیر فرات الکوفی ص 20، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

اکنون ابوبکر می خواهد مردم را بیشتر فریب بدهد و حقیقت را پنهان کند، او با بی ادبی تمام تصمیم می گیرد فاطمه را به عنوان شخصی مال دوست و ثروت طلب معرفی کند و خودش را به عنوان یک زاهد! او در حضور مردم می خواهد به فاطمه بگوید که اگر پول می خواهی من به تو می دهم ولی فدک را نمی توانم به تو بدهم. گوش کن این سخن اوست:

ای فاطمه! من همه دارایی خودم را در اختیار تو قرار می دهم.

من هرگز نمی خواهم مال و ثروت تو را به زور از تو بگیرم، امّا چه کنم ؟ من نمی توانم بر خلاف سخن پدرت، پیامبر، عمل کنم.(1)

هواداران خلیفه خیلی خوشحال هستند، آنها با خود چنین می گویند: «ابوبکر چه خلیفه خوبی است! او می خواهد همه ثروت و دارایی خود را به دختر پیامبر بدهد، معلوم می شود که او بسیار مهربان و دلسوز است ».

آری! مردم فکر می کنند که خلیفه، فدک را برای تقویت اسلام می خواهد، آنها خیال می کنند که خلیفه می خواهد با پول فدک، جبهه ها را تقویت کند.

درست است که فاطمه(علیها السلام) دختر پیامبر است، امّا او هم باید به حدیث پیامبر پایبند باشد، این سخن پیامبر است که هر چه از مال و ثروت دنیا بعد از او باقی بماند برای همه مسلمانان است و از بیت المال حساب می شود.

آیا می بینی که برای رسیدن به دنیا و ریاست چند روزه آن، چگونه دروغ می گویند و حدیثِ دروغ می سازند؟

* * *

ابوبکر خوشحال است و لبخند به لب دارد. او خیال می کند که جواب

ص: 102


1- فأجابها أبو بکر فقال: یا بنت رسول اللّه، لقد کان أبوک بالمؤنین عطوفاً کریماً، رؤفاً رحیماً...: الاحتجاج ج 1 ص 141، بحار الأنوار ج 29 ص 230، أعیان الشیعة ج 1 ص 317.

محکمی به فاطمه(علیها السلام) داده است.

هیچ کس باور نمی کند که فاطمه(علیها السلام) دیگر بتواند جوابی به خلیفه بدهد، امّا فاطمه(علیها السلام) می خواهد خلیفه را رسوا کند.

پیامبر زمانی که زنده بود، فدک را به فاطمه (علیها السلام) بخشیده بود، مدتها کارگزار او در فدک وظیفه خود را انجام می داد، آری فدک در تصرف فاطمه (علیها السلام) بود. در این مطلب هیچ شکی وجود نداشت، ولی حکومت کودتا، این مطلب را انکار می کند برای همین فاطمه تصمیم می گیرد از راه دیگری ثابت کند فدک مال اوست.

آیا شما می توانید حدس بزنید ؟

آفرین بر شما! درست حدس زدید، از راه ارث.

اگر ما فرض کنیم که اصلاً پیامبر فدک را به فاطمه(علیها السلام) نداده باشد، بعد از مرگ پیامبر، طبق قانون ارث فدک به فاطمه(علیها السلام) می رسد. هیچ کس نمی تواند این مطلب را انکار کند که خدا فدک را به پیامبر داده است، این را همه قبول دارند.

پس، فدک مال پیامبر بود، وقتی پیامبر از این دنیا رفت، یک دختر و چند همسر داشت. طبق قانون اسلام، چیزی از اصل زمین فدک به همسران پیامبر نمی رسد، فقط قسمتی از درختانِ آن سرزمین، به آنها می رسد. تمام زمین فدک به فاطمه(علیها السلام) می رسد، و البتّه درختان آن را باید قیمت کرد، و یک هشتم قیمت آن را به همسران پیامبر داد.

خوب، این قانون ارث اسلام است که همه قبول دارند، امّا امروز ابوبکر حدیثی را از پیامبر نقل کرد که پیامبران از خود چیزی به عنوان ارث باقی

ص: 103

نمی گذارند.

با این حدیث، فدک بعد از پیامبر از بیت المال، حساب می شود و فاطمه(علیها السلام) هیچ حقّی در آن ندارد. مردم، باور کرده اند که واقعا پیامبر این حدیث را گفته است.

امّا ناگهان صدای فاطمه(علیها السلام) در فضای مسجد می پیچد:

تو می گویی پیامبر فرموده که هیچ کس از پیامبران، ارث نمی برد، آیا تو قرآن را قبول داری ؟ مگر نشنیده ای که خدا در سوره «نمل»، آیه 16 می گوید: (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ دَاوُودَ): «سلیمان از داوود ارث برد».

مگر داوود پیامبر نبود، پس چگونه شد که سلیمان از او ارث برد ؟

آیا سخن زکریا را در قرآن خوانده ای ؟ آنجا که خدا در سوره «مریم» در آیه 5 از زبان او می گوید: (فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی): «خدایا! به من فرزندی عنایت کن که از من ارث ببرد ».

آیا یحیی، پیامبر خدا نیست ؟

آیا می شود یحیی از زکریا ارث ببرد، سلیمان از داوود ارث ببرد، امّا من از پدرم ارث نبرم ؟ چرا به پیامبر دروغ می بندی ؟ آیا می خواهی به قانون روزگار جاهلیّت حکم کنی ؟

آیا می دانی معنی سخنی که گفتی چه بود؟ مگر پیامبر، خود پیرو قرآن نبود ؟ چطور می شود که آن حضرت بر خلاف قرآن سخن بگوید ؟

هر چه می خواهی انجام بده، امّا بدان به زودی خداوند میان من و تو داوری خواهد کرد.(1)

ص: 104


1- فقالت علیهاالسلام: سبحان اللّه! ما کان أبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عن کتاب اللّه صادفاً، ولا لأحکامه مخالفاً، بل کان یتبع أثره...: الاحتجاج ج 1 ص 141، بحار الأنوار ج 29 ص 230، أعیان الشیعة ج 1 ص 317، وراجع شرح الأخبار ج 3 ص 36، دلائل الإمامة ص 117، الاحتجاج ج 1 ص 138، بحار الأنوار ج 29 ص 226، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 450، المبسوط للسرخسی ج 12 ص 30 ؛ مسند أحمد ج 1 ص 9، صحیح البخاری ج 5 ص 82، صحیح مسلم ج 5 ص 153، سنن الترمذی ج 2 ص 23، عمدة القاری ج 17 ص 257، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 152، التمهید لابن عبد البرّ ج 8 ص 152، کنز العمّال ج 5 ص 604.

مردم با شنیدن سخن فاطمه(علیها السلام) به فکر فرو می روند، عجب! پیامبر بارها گفته بود که بعد از من افرادی پیدا خواهند شد که حدیث دروغین به من نسبت خواهند داد.

اوّلین نفر آن دروغگویان، همین جناب خلیفه است! پیامبر به ما دستور داد تا هرگاه حدیثی را شنیدیم، آن را به قرآن عرضه کنیم، اگر آن حدیث مخالف قرآن بود، هرگز آن را قبول نکنیم.

اکنون معلوم شد که خلیفه، نسبتِ دروغ به پیامبر داده است، آبروی خلیفه رفت!

همه کسانی که در مسجد هستند با سخنان فاطمه(علیها السلام) از خواب غفلت بیدار شده اند. فاطمه(علیها السلام) اکنون به هدف خود رسیده است، او می خواست به بهانه فدک، حقیقت این حکومت را برای مردم بازگو کند و در این کار موفّق شد.

او پیروز این میدان است، صدای او برای همیشه در گوش تاریخ، طنین انداز است. سخن او چراغ راه هر کسی است که طالب حقیقت است.

این فریاد فاطمه(علیها السلام)، مایه آزادی و آزادگی است!

اکنون، فاطمه(علیها السلام) رو به قبر پیامبر می کند و چنین می گوید:

«ای پدر! بعد از تو حوادثی در این شهر روی داد که اگر تو می بودی هیچ کدام از آنها پیش نمی آمد.

تا زمانی که تو زنده بودی همه مردم مرا گرامی می داشتند، ولی اکنون که تو از میان ما رفته ای، در حقّ من ستم می کنند و من هر لحظه در فراق تو اشک می ریزم».(1)

ص: 105


1- ثمّ التفتت إلی قبر أبیها وتمثّلت بأبیات صفیة...: دلائل الإمامة ص 118، وراجع: الکافی ج 8 ص 376، مختصر بصائر الدرجات ص 192، الهدایة الکبری ص 406، شرح الأخبار ج 3 ص 39، الأمالی للمفید ص 41 وراجع مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 208، الغدیر ج 4 ص 418، أعیان الشیعة ج 1 ص 323.

مسجد سراسر اشک و گریه می شود، سر و صداها بلند می شود، هیاهویی بر پا می گردد.(1)

فاطمه(علیها السلام) مسجد را ترک می کند، او کار روشن گری را به خوبی انجام داده است.

* * *

یک روز از ماجرای فریاد مهتاب می گذرد، خلیفه در خانه خود نشسته است، او خیلی نگران است. او برای فریب افکار عمومی، به تکاپو می افتد. عُمَر به دیدن خلیفه آمده است، خلیفه چنین می گوید:

- چقدر خوب بود که تو مرا به حال خود می گذاشتی!

- چرا باور نداری که من دلسوز تو هستم ؟

- دیدی که فاطمه با سخنان خود چگونه آبروی ما را نزد مردم برد.

- ناراحت نباش، چند روز دیگر، مردم، همه چیز را فراموش می کنند.

- اگر مردم به من بگویند: «فاطمه تو را از عذاب ترساند» چه جوابی بدهم؟

- جناب خلیفه، تو نماز بخوان، دین خدا را به پا دار، به مردم احسان و نیکی کن، دیگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده ای ؟ با قرآن می توانی جواب مردم را بدهی و آنان را فریب بدهی؟

- ای عمر، با کدام آیه از قران می توانم چنین کاری بکنم؟

- قرآن در سوره هود در آیه 114 می گوید: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّٔاتِ): «کارهای خوب، گناهان را پاک می کند»، تو فاطمه را ناراحت کرده ای امّا این یک گناه است وقتی تو کارهای خوب زیادی انجام دهی می توانی آن گناه را از

ص: 106


1- فلم یرَ الناس أکثر باکٍ ولا باکیة منهم یومئذٍ...: السقیفة وفدک ص 101، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 212.

بین ببری.

- ای عُمَر، تو غم های مرا بر طرف ساختی، خدا تو را برای من نگه دارد.

- جناب خلیفه! اکنون وقت آن است که یک سخنرانیِ خوب برای این مردم داشته باشی.

- پیشنهاد خوبی است.

خلیفه دستور می دهد تا همه مردم در مسجد جمع شوند، او می خواهد برای مردم سخنرانی کند.(1)

* * *

مسجد پر از جمعیّت شده است، همه منتظر هستند تا ابوبکر به بالای منبر برود و سخنرانی خود را آغاز کند.

انتظار به سر می آید و خلیفه به بالای منبر می رود و چنین می گوید:

«ای مردم! چرا به هر سخنی گوش می دهید ؟ این آرزوها و زیاده خواهی ها در زمان پیامبر کجا بود ؟ هر کس قبلاً این سخن ها را شنیده است برخیزد و سخن بگوید! خدا او را لعنت کند که رسول خدا هم او را لعنت کرده است! او روباهی است که شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنی که دوست داشت نزدیکان او دامن آلوده باشند.

ببینید او چگونه فتنه انگیزی می کند. نگاه کنید او چگونه زنان را به یاری خود دعوت می کند».(2)

به راستی منظور ابوبکر از این سخن ها کیست ؟

یعنی او چه کسی را روباه می داند، چه کسی دم روباه است ؟

ص: 107


1- فضرب بیده علی کتف عُمَر وقال: رب کربه فرّجتها یا عمر...: نفس المصدر.
2- أیّها الناس، ما هذه الرِّعَة إلی کلّ قالة ؟ أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله ؟ ألا من سمع فلیقل...: السقیفة وفدک 104، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 326، قاموس الرجال ج 12 ص 323 ؛ وراجع دلائل الإمامةص 122.

خدای من! نکند منظور او...

ای قلم، بگذار آنچه را می دانم بنویسم، اگر چه حقیقت تلخی است، امّا من قول داده ام همه آنچه را می دانم برای دوستان خوبم بنویسم.

بانوی من! آیا به من اجازه می دهی در این کتاب، این جمله را بنویسم ؟

تو که از عشقی که این قلم به نام و مرام تو دارد آگاه هستی، من می خواهم بنویسم تا همه بدانند تو چقدر مظلوم هستی...

امّ طِحال، نام زن بدکاره ای است که در روزگار جاهلیّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فامیل خود را به زنا تشویق می کرد.

ابوبکر، فاطمه (علیها السلام) را به آن زن تشبیه کرد.

بانوی من! مرا ببخش! من می خواهم مظلومیّت تو را روایت کنم. من فکر می کنم معنای سخن ابوبکر این است: «فاطمه (علیها السلام) برای برپا نمودن فتنه، علی (علیه السلام) را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است».

شاید هم معنای سخن ابوبکر چیزی بدتر از این باشد، نمی دانم...

* * *

تو رو به من می کنی و می گویی: آقای نویسنده! تو اشتباه می کنی! شاید منظور ابوبکر از این سخنان، علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) نباشد، آخر او چگونه می تواند بالای منبر پیامبر به عزیزان پیامبر جسارت کند ؟

خدا کند حق با تو باشد!

گوش کن!

این صدای کیست که می آید ؟ این صدای یک زن است که فریاد بر آورده است: «ای ابوبکر! آیا تو به فاطمه چنین طعنه می زنی ؟ مگر نمی دانی فاطمه،

ص: 108

همچون جانِ پیامبر و پاره تن اوست؟ فاطمه در دامنِ پرهیزکاران تربیت شده و در آغوش فرشتگان، بزرگ شده است. او بهترین زنان جهان است و همچون مریم(علیها السلام)، مقامی بزرگ دارد.

به خدا قسم! فاطمه در آغوش پیامبر بزرگ شد و پیامبر همواره دستش را زیر سر او قرار می داد.

چرا فراموش کرده اید که شما در حضور پیامبر هستید و او شما را می بیند؟ وای بر شما، به زودی سزای کارهای خود را خواهید دید ».(1)

آیا می دانی او چه کسی است که سخن می گوید ؟

او اُم سَلَمه، همسر گرامی پیامبر است، او نتوانست طاقت بیاورد که ابوبکر به فاطمه(علیها السلام)، این گونه بی احترامی کند.

برای همین، با سخن خود، کمی از فضایل فاطمه(علیها السلام) را برای مردم بیان می کند.

اکنون، ابوبکر دستور می دهد تا حقوق یک سال او را قطع کنند. درست است که اُم سَلَمه، همسر پیامبر است، ولی چون از فاطمه(علیها السلام) حمایت کرده است باید بعد از این، در فقر زندگی کند، حقوق یک سال او پرداخت نخواهد شد.(2)

آری، اکنون می توانی بفهمی چرا این مردمی که در مسجد هستند در مقابل سخن های خلیفه هیچ نمی گویند.

آنها دنیا را دوست دارند، سکّه های سرخ طلا را دوست دارند، آنها می ترسند حقوق بیت المال آنها قطع شود، پول، جواب معمّایِ سکوت این

ص: 109


1- ألمثل فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یُقال هذا القول ؟ هی واللّه الحوراء بین الإنس والنفس للنفس، رُبّیت فی حجور الأتقیاء...: شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 328.
2- فحُرمت أُمّ سلمة عطاها فی تلک السنة...: نفس المصدرین.

مردم است.

* * *

فاطمه(علیها السلام) از آن سخنان خلیفه باخبر می شود...، آن سخنان، دل فاطمه(علیها السلام) را به درد می آورد و غم و غصّه در دل او می نشیند... او آرزوی دیدار پدر را دارد و شب و روز، گریه کار اوست.

اگر به خانه او بروی می بینی که همیشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت که او حسن و حسین(علیهما السلام) را می بیند اشکش جاری می شود، زیرا با دیدن آنها، خاطراتی برای او زنده می شود.

حتما می گویی کدام خاطره ؟ سخن فاطمه(علیها السلام) را بشنو، متوجّه می شوی:

«حسن جانم! حسین جانم! آیا به یاد دارید چگونه پیامبر شما را در آغوش می گرفت و می بوسید؟

او که شما را خیلی دوست داشت کجا رفت ؟ چرا او به اینجا نمی آید و شما را در آغوش نمی گیرد ؟».(1)

چند روز می گذرد، او به سوی قبر پیامبر می رود، و قبر پدر را در آغوش می گیرد و می گوید:

«ای پدر! بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من دیگر تمام شده است. بار خدایا! مرگ مرا سریع برسان که زندگی دنیا برای من تیره و تار شده است».(2)

او در کنار قبر پدر بی هوش می شود. گروهی از زنان به سوی او می دوند، آب می آورند و بر صورتش می ریزند تا به هوش آید.(3)

* * *

ص: 110


1- وروی أیضاً أنّها صلّی اللّه علیها ما زالت بعد أبیها مُعصّبة الرأس، ناحلة الجسم، منهدّة الرکن، باکیة العین...: روضة الواعظین ص 150، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، بحار الأنوار ج 43 ص 181، أعیان الشیعة ج 1 ص 319.
2- ثمّ زفرت زفرة وأنّت أنّهّ کادت روحها أن تخرج، ثمّ قالت: قلّ صبری...: بحار الأنوار ج 43 ص 177، هامش سبل الهدی والرشاد ج 12 ص 287.
3- فتبادرن النسوان إلیها وصببن الماء علی صدرها ووجهها...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 26.

یک روز فاطمه(علیها السلام) به یاد روزگار پدر و اذان بلال می افتد.

یادش به خیر!

وقتی که بلال، اذان می گفت پدرم از جای خود برمی خاست، وضو می گرفت و به سوی مسجد می رفت، کاش می شد بلال یک بار دیگر اذان بگوید! من دوست دارم صدای او را بشنوم.

بلال با خود عهد کرده است که بعد از وفات پیامبر، دیگر اذان نگوید، به بلال خبر می دهند که فاطمه(علیها السلام) دوست دارد صدای اذان تو را بشنود.

نگاه کن، بلال به مسجد می آید و آماده است تا موقع اذان شود و برای شادی دل فاطمه(علیها السلام) اذان بگوید.

اللّه أکبر، اللّه أکبر.

این صدای بلال است که به گوش می رسد. صدای ناله فاطمه(علیها السلام) بلند می شود.

أشهد أنْ لا إله إلاّ اللّه.

گریه فاطمه(علیها السلام) شدیدتر می شود، امان از موقعی که بلال می گوید:

أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه.

فاطمه(علیها السلام) ضجّه می زند و بی هوش بر روی زمین می افتد، مردم به بلال می گویند: «دیگر اذان نگو که فاطمه(علیها السلام) دیگر طاقت ندارد»، بلال اذان خود را قطع می کند.(1)

ص: 111


1- إنّی أشتهی أسمع صوت مؤّن أبی بالأذان، فبلغ ذلک بلالاً وکان امتنع من الأذان بعد النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم، فأخذ فی الأذان...: کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 297، منتهی المطلب ج 4 ص 436، بحار الأنوار ج 43 ص 157، أعیان الشیعة ج 1 ص 319.

قسمت چهارم

صوت

فاطمه(علیها السلام) تصمیم می گیرد یک بار دیگر با خلیفه سخن بگوید، برای همین او به مسجد می رود و رو به ابوبکر می کند و چنین می گوید:

- ای ابوبکر! تو که ادّعا می کنی خلیفه پیامبر هستی، چرا فدک مرا غصب نموده ای و کارگزار مرا از فدک اخراج کرده ای ؟ پیامبر فدک را به من بخشیده بود ؟(1)

- ای دختر پیامبر! اگر دو شاهد بیاوری و آنان شهادت بدهند که پیامبر فدک را به تو داده است، آن وقت من سخن تو را می پذیرم. (2)

فاطمه(علیها السلام) قبول می کند و می رود تا شاهد بیاورد.

آن روز که پیامبر، فدک را به فاطمه(علیها السلام) داد اُم اَیمَن و علی(علیه السلام) شاهد بودند.

فاطمه(علیها السلام) به خانه اُم اَیمَن می رود و جریان را برای او تعریف می کند.

اُم اَیمَن برمی خیزد و همراه با فاطمه(علیها السلام) به مسجد می آید، علی(علیه السلام) هم می آید.

اُم اَیمَن رو به ابوبکر می کند و می گوید:

ص: 112


1- ادّعیت مجلس أبی وأنّک خلیفته، وجلست مجلسه، ولو کانت فدک لک ثمّ استوهبتها منک لوجب ردّها علیّ...: الاختصاص ص 185، بحار الأنوار ج 29 ص 192.
2- فجاءت فاطمة علیهاالسلام إلی أبی بکر فقالت: یا أبا بکر، لِمَ تمنعنی میراثی من رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وأخرجت وکیلی من فدک...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، بیت الأحزان ص 133.

- ای ابوبکر، من از تو سؤلی دارم.

- چه سؤلی ؟

- بگو بدانم آیا شنیده ای که پیامبر فرمود: «اُم اَیمَن، زنی از زنان بهشت است» ؟(1)

- آری، شنیده ام.

- اگر قبول داری که من از اهل بهشتم، اکنون، شهادت می دهم که پیامبر فدک را به فاطمه(علیها السلام) بخشید.(2)

علی(علیه السلام) هم شهادت می دهد که پیامبر فدک را به فاطمه(علیها السلام) داده است.

ابوبکر به فکر فرو می رود، او دیگر چاره ای ندارد جز این که فدک را به فاطمه (علیها السلام) برگرداند.

فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر می خواهد تا سندی به او دهد که همه بدانند فدک از آنِ اوست. ابوبکر کاغذی را می طلبد و در آن می نویسد که فدک از آن فاطمه (علیها السلام) است.(3)

ابوبکر سند فدک را به فاطمه(علیها السلام) می دهد، در همین لحظه، عُمَر از راه می رسد. او می بیند که ابوبکر کاغذی را به دست فاطمه(علیها السلام) داده است. او از جریان خبر ندارد، برای همین رو به ابوبکر می کند و می پرسد:

- این کاغذ چیست که به فاطمه داده ای ؟

- فاطمه نزد من آمد و ادّعا کرد که فدک از آن اوست، من به او گفتم که شاهد بیاورد، او رفت و اُمّ اَیمَن و علی را به عنوان شاهد آورد و آنها شهادت دادند که پیامبر فدک را به فاطمه داده است.

- خوب، آن وقت تو چه کردی ؟

ص: 113


1- فقال: لا أشهدُ یا أبا بکر حتّی احتجّ علیک بما قال رسول اللّه، أنشدک باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186، الطبقات الکبری ج 8 ص 224، تاریخ دمشق ج 4 ص 302، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113، وراجع: الکافی ج 2 ص 405، الاختصاص ص 183.
2- فجاءت بأُمّ أیمن وعلیّ علیه السلام، فقال أبو بکر: یا أُمّ أیمن إنّک سمعت من رسول اللّه یقول فی فاطمة...: الاختصاصص 183.
3- فکتب لها کتاباً ودفعه إلیها...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116.

- من هم سندی نوشتم و آن را به فاطمه دادم.

- تو نباید این کار را می کردی!

- ای عُمَر، اُم اَیمَن و علی شهادت داده اند که پیامبر فدک را به فاطمه بخشیده است، من با شهادت این دو نفر چه کنم ؟

- جناب خلیفه! شهادت علی قبول نیست چون شوهر فاطمه است و به نفع خودش گواهی می دهد، امّا اُم اَیمَن هم یک زن است و همه می دانند که شهادت یک زن به تنهایی قبول نیست.

ابوبکر این سخن را می پذیرد ولی مشکل این است که ابوبکر سندی را نوشته و به دست فاطمه(علیها السلام) داده است.(1)

باید هر چه زودتر این سند را از فاطمه(علیها السلام) گرفت!

نگاه کن، عُمَر به سرعت به میان کوچه می دود، او می خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(علیها السلام) برساند.

خدای من! او راه را بر فاطمه(علیها السلام) می بندد و می گوید: «این نوشته را به من بده». فاطمه(علیها السلام) نامه را نمی دهد، عُمَر سیلی به صورت او می زند و هر طور که شده سند را می گیرد و آن را پاره می کند.(2)

* * *

فاطمه (علیها السلام) بر روی زمین می افتد... بعد از لحظاتی به سختی از جای برمی خیزد و دست به دیوار کوچه می گیرد و آرام آرام به خانه میرود. فاطمه (علیها السلام) قبلاً هم بیمار بود ولی هر طور بود از خانه خارج می شد و از حق دفاع می کرد ولی این لگد کار فاطمه را تمام می کند و او زمینگیر می شود.

ص: 114


1- فدخل عُمَر فقال: ما هذا الکتاب ؟ فقال: إنّ فاطمة ادّعت فی فدک وشهدت لها أُمّ أیمن وعلیّ فکتبته...: الاحتجاج ج ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، وراجع: شرح نهج البلاغة ج 16 ص 274، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186.
2- یا بنت محمّد، ما هذا الکتاب الذی معک ؟ فقالت: کتاب کتب لی أبو بکر بردّ فدک، فقال: هلمّیه إلیّ...: الاختصاص ص 185، بحار الأنوار ج 29 ص 192...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186.

آری آن کس که آن لگد را زد می دانست چطور بزند. او با یک لگد، طومار زندگی فاطمه را بست. فاطمه هیجده ساله دیگر قدش خمیده شد!

چرا عمر اینقدر به «فدک حسّاس بود؟ چرا او اصرار داشت که آن نوشته ابوبکر را پاره کند؟

علت روشن و آشکار است اگر فاطمه موفق می شد فدک را پس می گرفت مردم می فهمیدند که حق با اوست و این یک پیروزی بزرگ بود ولی فاطمه (علیها السلام) کسی نبود که آرام بنشیند و به این قانع شود فردا که می شد او نزد ابوبکر می آمد و به او می گفت: «تو این مقام خلافت را غصب کرده ای؟ علی (علیه السلام) خلیفه پیامبر است و تو باید این حکومت را به او واگذارکنی».

آری، ابوبکر خیال می کرد که ماجرای فدک هدف فاطمه (علیها السلام) است و برای همین آن نوشته را نوشت و به او داد ولی عمر می دانست که بعد از فدک، نوبت به حکومت می رسد اگر امروز فاطمه (علیها السلام) فدک را بگیرد فردا هم می آید و حکومت را از آنان می گیرد. هدف اصلی فاطمه (علیها السلام) این بود که حجت خدا را به رأس جامعه بازگرداند و حکومت طاغوت را از بین ببرد.

* * *

فاطمه (علیها السلام) در بستر بیماری است، پهلوی او شکسته است، او شب و روز گریه می کند صدای گریه فاطمه (علیها السلام) فریاد مظلومیت است.

6

همه از خود این سؤال را دارند چرا باید یگانه دختر پیامبر اینگونه گریه

ص: 115

کند ؟».

زنان مدینه با شوهران خود سخن می گویند: «آخر چرا باید حقّ فاطمه (علیها السلام) را غصب کنند ؟ آخر چرا کسی فاطمه را یاری نمی کند؟»

بچّه ها، بزرگ ترها، زنان و مردان، همه با شنیدن گریه فاطمه (علیها السلام) می فهمند که ظلم بزرگی به او شده است.

این گریه، دل هر کس را به درد می آورد. باید هر طور هست صدای گریه فاطمه (علیها السلام) را خاموش کنیم. این گریه برای حکومت از هر چیزی خطرناک تر است.

چگونه می توان فاطمه (علیها السلام) را آرام کرد. باید نقشه ای کشید.

* * *

چند نفر از همسایگان نزد علی(علیه السلام) آمده اند و دارند با او سخن می گویند.

- یا علی! ما برای فاطمه احترام قائل هستیم، امّا شما می دانید که ما نیاز به آرامش داریم.

- منظور شما از این سخن چیست ؟

- فاطمه هم شب گریه می کند هم روز، ما از تو می خواهیم سلام ما را به او برسانی و به او بگویی که یا شب گریه کند و روز آرام باشد تا ما بتوانیم استراحت کنیم، یا روز گریه کند و شب آرام باشد، ما نیاز به آرامش داریم.

- باشد، من به فاطمه می گویم.(1)

علی(علیه السلام) به سوی خانه خود حرکت می کند و در گوشه ای می نشیند. او با خود فکر می کند چگونه سخن همسایه ها را به فاطمه(علیها السلام) بگوید. فاطمه(علیها السلام) به او نگاه می کند و می فهمد که او حرفی برای گفتن دارد، امّا

ص: 116


1- أخذت بالبکاء والعویل لیلها ونهارها، وهی لا ترقأ دمعتها ولا تهدأ زفرتها، فاجتمع شیوخ أهل المدینة...: بحار الأنوار ج 43 ص 177، بیت الأحزان ص 165.

خجالت می کشد بگوید.

- علی جان! تو سخنی با من داری ؟

- فاطمه جان! همسایه ها به من گفته اند که به تو بگویم یا روز گریه کنی یا شب.

- علی جان! من به زودی از بین این مردم می روم، مرگ من نزدیک است.(1)

این سخن دل علی (علیه السلام) را به درد می آورد...

این چه حکایتی است که فاطمه(علیها السلام) را از گریه کردن منع می کنند؟

اوّلِ صبح، او از خانه بیرون می آید. به راستی او با این بیماری کجا می خواهد برود ؟

نگاه کن! او به سوی قبرستان بقیع می رود. حسن و حسین(علیهما السلام) نیز همراه او هستند. از خانه او تا بقیع بیش از چند دقیقه راه نیست، ولی او این مسافت را نزدیک به یک ساعت می رود، گاه دست به دیوار می گیرد و گاهی دست روی شانه دو پسر کوچکش می گذارد...

فاطمه(علیها السلام) در گوشه ای از قبرستان می نشیند و شروع به گریه می کند. خورشید، بالا می آید، آفتاب داغ مدینه بر فاطمه(علیها السلام) می تابد. فاطمه(علیها السلام) از جای خود بلند می شود، او به دنبال سایه می گردد.

آنجا درخت کوچکی هست، فاطمه(علیها السلام) زیر سایه درخت می نشیند و به گریه خود ادامه می دهد.

غروب آفتاب می شود، علی(علیه السلام) به دنبال فاطمه(علیها السلام) می آید و او را به خانه می برد.(2)

ص: 117


1- یا بنت رسول اللّه، إنّ شیوخ المدینة یسألوننی أن أسألک إمّا تبکین أباک لیلاً وإمّا نهاراً...: نفس المصدرین.
2- وکانت علیهاالسلام إذا أصبحت قدّمت الحسن والحسین علیهماالسلام أمامها وخرجت إلی البقیع باکیة...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 194.

* * *

شب در گوشه ای از مدینه جلسه ای تشکیل می شود.

- فاطمه برای گریه کردن به بقیع رفته است، این برای ما خطرناک است.

- آری، تا دیروز فاطمه در خانه خود گریه می کرد، امّا امروز به بقیع رفته است، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد ؟

- اکنون چه کنیم ؟

- باید درختی را که فاطمه زیر سایه اش می نشیند قطع کنیم تا آفتاب او را اذیّت کند و مجبور شود به خانه برگردد.

چند نفر با تبر به سوی بقیع می روند و آن درخت را قطع می کنند.

فردا صبح، فاطمه(علیها السلام) با حسن و حسین(علیهما السلام) به سوی بقیع می آید. آفتاب بالا آمده است، امّا اینجا دیگر درختی نیست تا فاطمه(علیها السلام) زیر سایه اش بنشیند.

آنجا را نگاه کن! علی(علیه السلام) برای دیدن فاطمه(علیها السلام) آمده است. او می بیند که فاطمه(علیها السلام) در آفتاب نشسته است. علی(علیه السلام) آستین خود را بالا می زند:

- می خواهی چه کار کنی، مولای من ؟

- می خواهم برای فاطمه سایه بانی بسازم.

بیا من و تو هم مولای خود را کمک کنیم، بیا برویم ساقه درخت خرما بیاوریم...

خسته نباشی!

این گونه است که بَیتُ الاَحزان (خانه غم ها) ساخته می شود. سایبانی کوچک برای گریه کردن فاطمه(علیها السلام).

ص: 118

فاطمه جان! بیا در زیر این سایه بان بنشین.(1)

روزها و شب ها می گذرد...

* * *

خبری در شهر می پیچد: «بیماری فاطمه(علیها السلام) شدید شده است، او دیگر نمی تواند از خانه بیرون بیاید». آری، دیگر او به طور کلی، زمینگیر شده است. عدّه ای از زنان مدینه به عیادت او می آیند.

آنها در کنار فاطمه(علیها السلام) می نشینند و حال او را می پرسند.

فاطمه(علیها السلام) رو به آنان می کند و می گوید: «بدانید که من از شوهرانِ شما ناراضی هستم، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس های خود رفتند. عذاب بسیار سختی در انتظار آنها می باشد، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند ».(2)

زنان مدینه با شنیدن سخنان فاطمه(علیها السلام) به گریه می افتند. آنها نزد شوهران خود می روند و به آنها می گویند که فاطمه(علیها السلام) از دست شما ناراضی است.

شما که از پیامبر شنیده اید که فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر کس او را اذیّت و آزار دهد مرا آزرده است»، شما باید بروید و فاطمه را راضی و خشنود سازید.

مردان مدینه چاره ای ندارند، باید به سخنان زنان گوش دهند.

نگاه کن! بزرگان این شهر به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) می آیند. آنها می خواهند از فاطمه(علیها السلام) عذر خواهی کنند.

درِ خانه به صدا در می آید، علی(علیه السلام) در را باز می کند. گروهی از مردم مدینه

ص: 119


1- ثمّ إنّه بنی لها بیتاً فی البقیع نازحاً عن المدینة یُسمّی «بیت الأحزان»...: بحار الأنوار ج 43 ص 174.
2- لمّا مرضت سیّدتنا فاطمة علیهاالسلام المرضة التی توفّیت فیها، دخلت علیها نساء المهاجرین والأنصار لیعدنها...: الاحتجاج ج 1 ص 146، بحار الأنوار ج 43 ص 159، أعیان الشیعة ج 1 ص 320.

به عیادت فاطمه(علیها السلام) آمده اند. آنها وقتی با فاطمه(علیها السلام) روبرو می شوند چنین می گویند: «ای سرور زنان! اگر علی زودتر از بقیّه به سقیفه می آمد ما با او بیعت می کردیم ولی ما چه کنیم ؟ علی به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم».

آری، آنها می خواهند گناه همه کارهای خود را به گردن علی(علیه السلام) بیاندازند، مقصّر خودِ علی(علیه السلام) است که به سقیفه نیامد.

امّا همه می دانند که علی(علیه السلام) در آن لحظه، مشغول غسل دادن بدن پیامبر بود، آیا درست بود که علی(علیه السلام) بدن پیامبر را رها کند و به سقیفه برود ؟

مگر این مردم در غدیر با علی(علیه السلام) بیعت نکرده بودند، پس چه شد که پیمان خود را شکستند ؟

تاریخ به یاد دارد که فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام) به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب یاری کردند ولی چرا کسی جواب آنها را نداد ؟

این مردم می خواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند، امّا خودشان هم می دانند این عذر بدتر از گناه است.

فاطمه(علیها السلام) رو به آنها می کند و می گوید: «بعد از روز غدیر برای کسی عذری باقی نمی می ماند! شما در آن روز با علی (علیه السلام) پیمان بسته بودید، چرا بر سر پیمان خود نماندید؟ اکنون از پیش من بروید، من نمی خواهم شما را ببینم، آیا بهانه دیگری هم دارید که بگویید ؟ شما مقصّر هستید که در حقّ ما کوتاهی کردید». همه، سرهای خود را پایین می اندازند.(1)

* * *

ص: 120


1- فأعادت النساء قولها علی رجالهنّ، فجاء إلیها قوم من وجوه المهاجرین والأنصار معتذرین...: بحار الأنوار ج 43 ص 161.

اکنون، حالِ فاطمه(علیها السلام) روز به روز بدتر می شود. همه می دانند که همین روزهاست که روح فاطمه(علیها السلام) از قفس تنگ دنیا پر بکشد و به اوج آسمان ها پرواز کند.

همه مردم می دانند که فاطمه(علیها السلام) از خلیفه ناراضی است و برای همین باید فکری کرد.

به خلیفه خبر می دهند که روزهای پایانیِ زندگی فاطمه(علیها السلام) فرا رسیده است. آن لگدی که عمر در کوچه به او زده است، دیگر کار فاطمه (علیها السلام) را تمام کرده است. خلیفه تصمیم می گیرد تا به عیادت فاطمه(علیها السلام) برود، شاید بتوان او را راضی کرد. او می خواهد با این کار خود، مردم و تاریخ را فریب بدهد.

درِ خانه زده می شود. فضّه، خدمتکار فاطمه(علیها السلام)، در را باز می کند. ابوبکر و عُمَر را می بیند:

- ما آمده ایم تا از فاطمه عیادت کنیم.

- صبر کنید تا من به او خبر بدهم.

فضّه به داخل خانه می رود، خلیفه بسیار خوشحال است، او با خود می گوید الآن می روم و با سخنان خود فاطمه را راضی می کنم.

فضّه برمی گردد و می گوید: «فاطمه اجازه نداد شما داخل شوید». آنها خیال می کنند که شاید امروز فاطمه(علیها السلام) کار خاصی داشته است. برای همین می روند و فردا باز می گردند، امّا این بار هم فاطمه(علیها السلام) به آنها اجازه نمی دهد.

ص: 121

آنها برای بار سوم می آیند و ناامید می شوند:

- حالا چه کنیم ؟

- باید از علی بخواهیم تا از فاطمه برای ما اجازه بگیرد.

آیا علی(علیه السلام) این کار را خواهد کرد ؟

نگاه کن، خلیفه دارد با علی(علیه السلام) سخن می گوید.

- ای علی! تا کی می خواهی با ما دشمنی کنی ؟

- مگر چه شده است ؟

- ما می دانیم که تو به فاطمه گفته ای که ما را به خانه راه ندهد، آیا ما حق نداریم به عیادت دختر پیامبر خود برویم، تو باید فاطمه(علیها السلام) را راضی کنی.

- باشد، من با فاطمه سخن می گویم.

به راستی، آیا فاطمه(علیها السلام) اجازه خواهد داد که خلیفه به عیادت او بیاید ؟ علی (علیه السلام) مأمور به صبر است. این چیزی است که قبلا پیامبر از او خواسته بود.

نگاه کن!

علی(علیه السلام) کنار بستر فاطمه(علیها السلام) نشسته است، او نگاهی به صورت پژمرده همسرش می کند، از فاطمه(علیها السلام) جز مشتی استخوان، چیزی نمانده است. فاطمه چشمان(علیها السلام) خود را باز می کند، علی(علیه السلام) را در کنار خود می بیند. او علی(علیه السلام) را به خوبی می شناسد، می داند این طور نگاه کردن علی(علیه السلام) معنای خاصی دارد:

- علی جان! آیا چیزی می خواهی به من بگویی ؟

- ابوبکر و عُمَر به دیدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده ای.

ص: 122

- آری، من هرگز به آنها اجازه نمی دهم که به دیدن من بیایند، علی جان! من هرگز با آن دو نفر سخن نمی گویم.

- امّا من به آنها قول داده ام تا تو را راضی کنم که آنها به اینجا بیایند.

- علی جان! من سؤلی از تو دارم.

- چه سؤلی ؟

- آیا تو می خواهی آنها به اینجا بیایند ؟

- من راضی به این کار نیستم، امّا صلاح می بینم که آنان به اینجا بیایند.

- علی جان! این خانه، خانه خودت است من هم کنیز تو هستم، من روی حرف تو حرفی نمی زنم!(1)

ببین، چگونه فاطمه(علیها السلام) نظر علی (علیه السلام) را بر نظر خود برتری می دهد و از او اطاعت می کند. به خدا قسم! دنیا عشقی زیباتر از عشق فاطمه(علیها السلام) به علی(علیه السلام) ندیده است.(2)

* * *

علی(علیه السلام) به خلیفه خبر می دهد که آنها می توانند به خانه او بیایند. قبل از آمدن آنان، چند نفر از زنان به خانه فاطمه (علیها السلام) می آیند، سپس ابوبکر و عُمَر وارد خانه علی(علیه السلام) می شوند. سلام می کنند و روبروی فاطمه (علیها السلام) می نشینند. فاطمه(علیها السلام) جواب سلام آنها را نمی دهد و از زنانی که در آنجا هستند می خواهد تا روی او را به سمت دیوار بگردانند. او با این کار خود می خواهد به آن دو بفهماند که از آنان ناراضی است.

خدای من! من چه منظره ای را می بینم!

تنها دختر پیامبر را به چه حال و روزی انداخته اند! او دیگر خودش

ص: 123


1- فقال علیّ علیه السلام: یا فاطمة، هذا أبو بکر یستأذن علیکِ، فقالت: إن تحبّ أن آذن له، قال: نعم...: عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 575.
2- علم الرجلان بذلک، أتیاها عائدین واستأذنا علیها، فأبت أن تأذن لهما، فأتی عمر علیّاً علیه السلام فقال له...: علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.

نمی تواند در بستر جابجا شود! آن کسی که در وسط کوچه به پهلوی فاطمه (علیها السلام) آن لگد محکم را زد، همین را می خواست، او می خواست فاطمه (علیها السلام) را اینگونه زمین گیر کند که برای جابجا شدن در بستر هم از دیگران کمک بگیرد...(1)

* * *

عُمَر نگاهی به ابوبکر می کند، از او می خواهد تا سخن خود را آغاز کند.

ابوبکر چنین می گوید:

- ای فاطمه! ای عزیز دل پیامبر، تو می دانی که من تو را بیش از دخترم، عایشه دوست دارم.(2)

امّا فاطمه(علیها السلام) جوابی نمی دهد. آنها برمی خیزند، به راستی آنها کجا می خواهند بروند ؟ آنها جایی نمی خواهند بروند، می روند آن طرف بنشینند تا روبروی فاطمه(علیها السلام) باشند.

فاطمه(علیها السلام)، این بار هم از زنان می خواهد تا او را به سمت دیگر بگردانند. ابوبکر سخن خود را چنین ادامه می دهد: «ای دختر پیامبر!آیا می شود ما را ببخشی ؟ من برای به دست آوردن رضایت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستی خود دست کشیده ام!».(3)

به راستی آیا ابوبکر راست می گوید ؟ اگر این خاندان این قدر پیش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به این خانه و اهل این خانه را داد ؟

فاطمه(علیها السلام) همان طور که روی خود را به دیوار کرده است به او می گوید: «آیا تو حرمت ما را نگاه داشتی تا من تو را ببخشم ؟»(4)

ابوبکر سر خود را پایین می اندازد، هیچ جوابی ندارد که بگوید. اکنون وقت

ص: 124


1- إِنَّ عُمَرَ أَتَي عَلِيّاً فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ شَيْخٌ رَقِيقُ الْقَلْبِ وَ قَدْ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِي الْغَارِ فَلَهُ صُحْبَةٌ... وَقَالَتْ لِنِسْوَةٍ حَوْلَهَا حَوِّلْنَ وَجْهِي فَلَمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوَّلَا إِلَيْهَا .... علل الشرایع ج 1 ص 178، و راجع بحار الأنوار ج 29 ص 157.
2- فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیة رسول اللّه، واللّه إنّ قرابة رسول اللّه أحبّ إلیّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیّ من عائشة ابنتی: الإمامة والتبصرة ج 1 ص 20، بحار الأنوار ج 28 ص 37، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعیان الشیعة ج 1 ص 318، هامش مؤمر علماء بغداد ص 186.
3- ثمّ أقبل یعتذر إلیها ویقول: ارضی عنّی یا بنت رسول اللّه: بحار الأنوار ج 29 ص 32 وراجع عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 575.
4- فقالت: یا عتیق، أتیتنا من ماتت، أو حملت الناس علی رقابنا...: بحار الأنوار ج 29 ص 157.

آن است که فاطمه(علیها السلام) از آنها سؤل خود را بپرسد:

- شما اینجا آمده اید چه کنید ؟

- ما آمده ایم به خطای خود اعتراف کنیم و از تو بخواهیم که ما را ببخشی.

- من سؤلی از شما می پرسم و می خواهم شما حقیقت را بگویید.

- هر چه می خواهی بپرس که ما حقیقت را می گوییم.

- آیا شما از پیامبر این سخن را نشنیدید: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»

- آری، ای دختر پیامبر! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم.

- شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید.

نگاه کن! فاطمه(علیها السلام) دست های ناتوان خود رابه سوی آسمان بلند می کند و از سوز دل چنین می گوید: «بار خدایا! تو شاهد باش، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضی نیستم ».(1)

آنگاه می گوید: «به خدا قسم! هرگز از شما راضی نمی شوم، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و از شما نزد او شکایت کنم ».(2)

اکنون ابوبکر به گریه پناه می برد، شاید بتواند راه نجاتی برای خود بیاید! او فکر می کند که می تواند با گریه، فریبکاری کند، پس با صدای بلند گریه می کند و می گوید: «وای بر من، من از غضب تو به خدا پناه می برم، امان از عذاب خدا، ای کاش، به دنیا نیامده بودم و چنین روزی را نمی دیدم!».

عُمَر نگاهی به ابوبکر می کند و می گوید: «آرام باش، من تعجّب می کنم که

ص: 125


1- قالت: نشدتکما باللّه، هل سمعتما رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یقول: فاطمة بضعه منّی، فمن آذاها فقد آذانی... کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303، علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.
2- لا واللّه لا أرضی عنکما أبداً حتّی ألقی أبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وأُخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما...: کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.

چگونه مردم تو را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، چرا با خشم یک زن، بی قرار می شوی ؟ مگر چه شده است ؟ تو یک زن را از خود رنجانده ای، دنیا که تمام نشده است».(1)

ابوبکر با شنیدن سخن عُمَر، مقداری آرام می شود. فاطمه(علیها السلام)، سخن عُمَر را می شنود، برای همین می گوید: «من در هر نماز شما را نفرین می کنم».(2)

بار دیگر صدای گریه ابوبکر بلند می شود. عُمَر از جای خود بلند می شود، ابوبکر هم برمی خیزد و آنها خانه را ترک می کنند.

آیا به راستی ابوبکر از نفرین فاطمه(علیها السلام) ترسید؟

آن طور که من می دانم ابوبکر بسیار زیرک است، هدف او از این سخنان، چیز دیگری بود. اگر او واقعاً از کردار خود پشیمان شده بود، چرا این قدر زود از سخن خود دست کشید؟ معلوم می شود که او این سخنان را از روی واقعیّت نگفت.

وقتی ابوبکر و عمر وارد خانه شدند، سلام کردند و فاطمه (علیها السلام) جواب سلام آنان را نداد. من نباید فکر کنم که جواب سلام هر کسی واجب است. وقتی پاسخ سلام بر من واجب است که بدانم طرف مقابل من مؤمن است و از هدف و نیت او مطمئن باشم اگر من بدانم کسی می خواهد با یک سلام باعث گمراه شدن مسیر حق گردد هرگز نباید جواب او را بدهم جواب سلام مؤمن واجب است نه جواب سلام هر کس!

آری، آن دو نفر برای این سلام کردند تا جواب سلام خود را بشنوند و بعداً

ص: 126


1- فعند ذلک دعا أبو بکر بالویل والثبور وقال: لیت أُمّی لم تلدنی فقال عمر: عجباً للناس کیف ولّوک أمورهم...: علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.
2- فقال أبو بکر: أنا عائذٌ باللّه من سخطه وسخطک یا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بکر یبکی حتّی کادت نفسه أن تزهق...: الإمامة والسیاسیة ج 1 ص 20، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعیان الشیعة ج 1 ص 318.

به مردم بگویند که فاطمه (علیها السلام) جواب سلام ما را داد و او از ما راضی است. سلام به معنای صلح و دوستی و سلامتی است اگر فاطمه (علیها السلام) در جواب آنان سلام می کرد راه حقیقت گم می شد فاطمه (علیها السلام) می خواست تا با این کار، اسلام واقعی را از اسلام غیر واقعی جدا کند و خط فاصله ای بین آنها ترسیم کند.

* * *

اکنون علی(علیه السلام)، کنار فاطمه(علیها السلام) نشسته است، فاطمه(علیها السلام) درس خوبی به خلیفه داده است.

فاطمه(علیها السلام) نگاهی به علی(علیه السلام) می کند و می گوید:

- علی جان! تو از من خواستی که آنها را به خانه راه دهم، آیا آنچه را از من خواستی انجام دادم ؟

- آری.

- حالا من اگر از تو یک چیز بخواهم قبول می کنی ؟

- آری، فاطمه جانم!

- از تو می خواهم که وقتی من از این دنیا رفتم نگذاری این دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.(1)

آری! فاطمه(علیها السلام) به فکر این است که برای همیشه تاریخ، پیام مهمّی بگذارد. هر کس که تاریخ را بخواند از خود سؤل خواهد کرد که چرا ابوبکر بر پیکر دخترِ پیامبر نماز نخواند.

* * *

خلیفه به سوی مسجد می رود، امّا هنوز دارد گریه می کند. مردم وقتی گریه

ص: 127


1- فلمّا خرجا قالت فاطمة علیهاالسلام لأمیر المؤنین علیه السلام: قد صنعت ما أردت ؟ قال: نعم، قالت: فهل أنت صانع ما آمرک...: بحار الأنوار ج 29 ص 390، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 281.

خلیفه را می بینند، تعجّب می کنند، نزد او می آیند و چنین می گویند:

- چه شده است ای خلیفه! چرا گریه می کنی ؟

- آیا درست است که هر کدام از شما در کمال آرامش باشید و مرا به حال خود رها کرده باشید ؟ من به این بیعت شما نیاز ندارم، من دیگر نمی خواهم خلیفه شما باشم.

مردم تعجّب می کنند، مگر فاطمه(علیها السلام) به خلیفه چه گفته است که او این قدر عوض شده است ؟

آری، ابوبکر از نفرین فاطمه(علیها السلام)، خیلی ترسیده است.

اگر چه فاطمه(علیها السلام) در بستر بیماری است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع می کند.

مردم نمی دانند چه کنند، چگونه خلیفه خود را آرام کنند. سرانجام تصمیم گرفته می شود تا عدّه ای نزد خلیفه بروند و به او چنین بگویند: «ای خلیفه، اگر تو از مقام خود، کناره گیری کنی اسلام نابود خواهد شد، امروز بقای اسلام به خلافت توست، هیچ کس نمی تواند جای تو را بگیرد».

و این گونه است که خلیفه آرام می شود.(1)

من مات و مبهوت به ابوبکر نگاه می کنم، چه شد که اینقدر سریع آرام شد، معلوم است که آن گریه های او چیزی جز فریبکاری نبود. او برای این که پایه های حکومتش سست نشود گریه کرد او با گریه خود، حکومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره کرد،آری گریه او از روی پشیمانی نبود. اگر او واقعا پشیمان بود، خلافت را به اهلش واگذار می کرد فاطمه ابوبکر را به خوبی می شناخت و به خوبی می دانست که او هرگز از کار خود پشیمان

ص: 128


1- فاجتمع إلیه الناس، فقال لهم: یبیت کلّ رجل منکم معانقاً حلیلته مسروراً بأهله، وترکتمونی وما أنا فیه...: الإمامه السیاسة ج 1 ص 20، بحار الأنوار ج 28 ص 358.

نیست، بلکه او با این کارها به دنبال فریبکاری است.

* * *

صوت

حال فاطمه(علیها السلام) لحظه به لحظه بدتر می شود، او گاهی از هوش می رود و گاهی به هوش می آید.

او دیگر برای پرواز به سوی آسمان ها آماده است، او می خواهد به دیدار پدر مهربان خود برود، در این مدّت، فاطمه(علیها السلام) چقدر بلا و سختی کشیده است.

آیا امشب با من به عیادت فاطمه(علیها السلام) می آیی ؟

خدای من! گویا امشب در این خانه خبرهایی است! فاطمه(علیها السلام) در بستر بیماری است، نگاه علی(علیه السلام) به چهره همسرش، خیره شده است.

فاطمه(علیها السلام) چشمان خود را باز می کند، علی(علیه السلام) را در کنار خود می بیند، رو به او می کند و می گوید:

- علی جان! من الآن، خوابی دیدم.

- در خواب چه دیده ای، ای عزیز دلم ؟

- در خواب، پدرم را دیدم، او در قصر سفیدی نشسته بود، وقتی با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم، نزد من بیا که من مشتاق تو هستم».

- تو در جواب چه گفتی ؟

- من به او گفتم: «به خدا قسم، من نیز مشتاق دیدار تو هستم».

- و پیامبر چه گفت ؟

- او به من چنین گفت: «تو به زودی مهمان من خواهی بود».(1)

اشک در چشمان علی(علیه السلام) حلقه می زند، او باور نمی کند که امشب، آخرین

ص: 129


1- رقدتُ الساعة، فرأیت حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فی قصر من الدرّ الأبیض، فلمّا رآنی قال: هلمّی إلیَّ یا بُنیّة...: بحار الأنوار ج 43 ص 179، اللمعة البیضاء ص 859، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 229.

شبِ زندگی فاطمه(علیها السلام) باشد.

نگاه علی(علیه السلام) به صورت فاطمه(علیها السلام) دوخته شده است. ناگهان فاطمه(علیها السلام) این چنین می گوید: «علیکُم السّلام».

فاطمه(علیها السلام) رو به علی(علیه السلام) می کند و می گوید: «پسر عمو، نگاه کن، جبرئیل به دیدن من آمده است، الآن او به من سلام کرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد که امشب، شب آخر زندگی من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز می کنم».(1)

آری، سفر فاطمه(علیها السلام) قطعی شده است، در آسمان ها غوغایی به پا شده است، همه خود را برای مراسم استقبال از فاطمه(علیها السلام) آماده می کنند.

* * *

اکنون، فرصت خوبی است تا فاطمه(علیها السلام) حرف های خود را با علی(علیه السلام) بزند. علی(علیه السلام) سر فاطمه(علیها السلام) را به سینه گرفته است و به شدّت گریه می کند. قطرات اشک علی(علیه السلام) بر صورت فاطمه(علیها السلام) می ریزد.گویا فاطمه (علیها السلام) اشک چشم علی (علیه السلام) را می گیرد و بر چهره خود می کشد و می گوید: «علی جان از پدرم شنیدم که اشک کسی که غم به دل دارد باعث رحمت خدا می شود، علی جان! تو غم به دل داری، من اشک تو را به چهره ام می کشم تا به رحمت خدا برسم.(2)

فاطمه (علیها السلام) با این کار خود درس بزرگی به تاریخ می دهد، اشک مظلوم حرمت دارد اشک مظلوم شفای دل است و رحمت خدا را نصیب انسان می کند آیا تاریخ مظلوم تر از علی دیده است؟ روزهای تنهایی علی (علیه السلام) نزدیک است وقتی فاطمه (علیها السلام) برود چه کسی اشک چشم علی (علیه السلام) را خواهد

ص: 130


1- فلمّا کانت اللیلة التی أراد اللّه أن یکرمها ویقبضها إلیه، أقبلت تقول: وعلیکم السلام. وهی تقول لی: یابن عمِّ...: دلائل الإمامة ص 133، بحار الأنوار ج 43 ص 209.
2- ثمّ بکیا جمیعاً ساعة، وأخذ علیّ علیه السلام رأسها وضمّها إلی صدره، ثمّ قال: أوصینی بما شئت...: روضة الواعظین ص 151، بحار الأنوار ج 43 ص 192، أعیان الشیعة ج 1 ص 321، بیت الأحزان ص 176.

دید؟

مرگ فاطمه (علیها السلام) نزدیک است، علی (علیه السلام) دیگر باید آماده باشد تا سر در چاه بیابان کند و اشک بریزد...

* * *

فاطمه(علیها السلام) این چنین سخن می گوید:

- علی جان! تو باید در مرگ من صبر داشته باشی، یادت هست در روز آخر زندگی پدرم، او به من وعده داد که من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد، اکنون وقت وعده پیامبر است. علی جان! اگر در زندگی از من کوتاهی دیدی ببخش و مرا حلال کن.(1)

- ای فاطمه! تو نهایت عشق و محبّت را به من ارزانی داشتی، تو با سختی های زندگی من ساختی، تو هیچ کوتاهی در حقّ من نکردی.

- علی جان! از تو می خواهم که بعد از من با فرزندانم، مهربانی بیشتری داشته باشی، بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج کن، زیرا او با فرزندان من مهربان است.

- فاطمه جان! تو به زودی حالت خوب می شود و شفا می یابی.

- نه، من به زودی نزد پدر خود می روم، علی جان! من وصیّت دیگری هم دارم.(2)

- چه وصیتّی ؟

- بدنم را شب غسل بده، شب به خاک بسپار، تو را به خدا قسم می دهم مبادا بگذاری آنهایی که بر من ظلم کردند بر سر جنازه من حاضر شوند، آنهایی که مرا با تازیانه زدند ؛ محسن(علیه السلام) مرا کشتند نباید بر پیکر من نماز

ص: 131


1- فاجتمعت لذلک تأمر علیّاً علیه السلام بأمرها وتوصیه بوصیتها وتعهد إلیه عهودها، وأمیر المؤنین علیه السلام یجزع لذلک...: بحار الأنوار ج 43 ص 201، بیت الأحزان ص 170.
2- ثمّ قالت: جزاک اللّه عنّی خیر الجزاء یا بن عمّ رسول اللّه. ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب...: بیت الأحزان ص 177 ؛ وراجع مستدرک الوسائل ج 2 ص 134، بحار الأنوار ج 43 ص 217، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134.

بخوانند.(1)

- چشم، فاطمه جان! من قول می دهم نگذارم آنها بر پیکر تو نماز بخوانند.(2)

- علی جان! من می خواهم قبرم مخفی باشد.(3)

- چشم، فاطمه جان!

- علی جان! از تو می خواهم که خودت مرا غسل دهی و کفن نمایی و در قبر بگذاری، علی جان! بعد از آن که مرا دفن کردی، کنار قبرم بنشین و قرآن و دعا بخوان، تو که می دانی من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شیدای صدای دلنشین تو هستم! علی جان! به سر قبرم بیا، چرا که دل من به تو انس دارد.(4)

- فاطمه جان! من وصیّت های تو را انجام می دهم، ولی من هم چند خواسته از تو دارم.

- چه خواسته ای ؟

- اگر من در حقّ تو کوتاهی کردم مرا حلال کنی و ببخشی، دیگر این که وقتی نزد پیامبر رفتی سلام مرا به او برسانی.

اشک در چشمان علی(علیه السلام) حلقه می زند، بغض راه گلوی علی(علیه السلام) را می بندد، او بغضی نهفته در گلو دارد، او اشک می ریزد و نمی تواند سخن بگوید...

علی(علیه السلام) فقط گریه می کند، سر فاطمه(علیها السلام) بر سینه اوست، فاطمه(علیها السلام)، امانت خدا در دست او بود، فاطمه(علیها السلام)، تمام عشق علی(علیه السلام) بود، امّا دشمنان با عشق علی(علیه السلام) چه کردند ؟ در مقابل چشم علی(علیه السلام)، او را تازیانه زدند، سیلی

ص: 132


1- لا تُصلِّ علیَّ أُمّةٌ نقضت عهد اللّه وعهد أبی... وأخذوا إرثی وکذّبوا شهودی..: بحار الأنوار ج 30 ص 348 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205، کشف الغمّة ج 2 ص 122، جامع أحادیث الشیعة ج 3 س 202 ؛ مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 75، بحار الأنوار ج 31 ص 619، صحیح البخاری ج 5 ص 82، فتح الباری ج 7 ص 378، عمدة القاری ج 17 ص 258، کتاب سلیم بن قیس ص 392، مستدرک الوسائل ج 2 ص 360، بحار الأنوارج 43 ص 199 ؛ بحار الأنوار ج 29 ص 113، مستدرک الوسائل ج 2 ص 290.
2- فإنّک تجدنی فیها أمضی کما أمرتنی، وأختار أمرک علی أمری: بحار الأنوار ج 43 ص 192.
3- ولا تدفنّی إلاّ لیلاً، ولا تُعلم أحداً قبری...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 186، دلائل الإمامة ص 132، بحار الأنوار ج 43 ص 209، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202.
4- إذا أنا متّ فغسّلنی بیدک، وحنّطنی وکفنّی وادفنّی لیلاً...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 290، بحار الأنوار ج 78 ص 390، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 290 ؛ وراجع کشف اللثام ج 11 ص 541، بحار الأنوار ج 79 ص 27، بیت الأحزان ص 177.

به صورتش زدند، پهلویش را شکستند و او برای حفظ اسلام صبر کرد، پیامبر از او خواسته بود که در همه این بلاها صبر کند. او به پیامبر قول داده بود، باید بر سر قول خود باقی می ماند.

علی(علیه السلام) نگاهی به صورت فاطمه(علیها السلام) می کند، می بیند که فاطمه(علیها السلام) گریه می کند، به راستی چرا فاطمه(علیها السلام) گریه می کند ؟ او که به زودی به آرزویش که رهایی از قفس دنیا بود می رسد، پس چرا اشکش جاری شده است ؟

علی(علیه السلام) رو به او می کند و می گوید:

- فاطمه جان! چرا گریه می کنی ؟

- من برای غربت و مظلومیّت تو گریه می کنم، می دانم که بعد از من با سختی ها و بلاهای زیادی روبرو خواهی شد.

- فاطمه جان! گریه نکن، من در راه خدا بر همه آن سختی ها صبر خواهم نمود...(1)

* * *

علی جان! از نگاه تو بوی غم می آید، گریه مکن که گریه تو دل مرا می سوزاند!

علی جان! من فاطمه تو هستم، مگر نمی گفتی هر گاه دلم می گیرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام می گیرم؟ پس چرا به من نگاه نمی کنی؟ چرا سر خود را به زیر افکنده ای؟ نکند از سرخیِ چشم و کبودی صورت من غمگین شده ای؟

جانِ فاطمه، سرت را بالا بگیر، جانِ من به فدای تو! فاطمه تو، فداییِ

ص: 133


1- لمّا حضرت فاطمة الوفاة بکت، فقال لها أمیر المؤنین علیه السلام: یا سیّدتی، ما یبکیک ؟...: بحار الأنوار ج 43 ص 218، الأنوار البهیة ص 60.

توست: روُحی لَکَ الفِداء...

علی جان! من بار سفر بسته ام و به زودی از پیش تو می روم، امّا بدان که تو همیشه در قلب من هستی، پیوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمی شود.

علی جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برایم بازگو کن! می دانم که وقتی من رفتم، تو هیچ کسی را نخواهی داشت تا با او درددل کنی، تو به بیابان پناه خواهی برد و با چاه سخن خواهی گفت...

علی جان! وقتی اشک چشم یتیمان مرا ببینی، وقتی نگاه کنی و ببینی حسن و حسین من، زانویِ غم در بغل گرفته اند، چه خواهی کرد؟

* * *

حدود سه ماه از رحلت پیامبر گذشته است، چهره فاطمه (علیها السلام) به خوبی نشان می دهد که لحظه پرکشیدن او نزدیک است، او به زودی از رنج ها و غصه ها رهایی خواهد یافت.

گروهی از مردم می خواهند به عیادت فاطمه(علیها السلام) بیایند، امّا فاطمه(علیها السلام) گفته است که به هیچ کس، اجازه ملاقات ندهند. او می خواهد در این روز آخر زندگی به حال خودش باشد.(1)

سَلمی در کنار فاطمه(علیها السلام) است. نمی دانم این خانم را می شناسی یا نه. او همسرِ ابی رافع است. این خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پیامبر عشق می ورزند.(2)

سَلمی در زمان پیامبر در خانه آن حضرت خدمت می کرد، و اکنون، این افتخار نصیب او شده که پرستار حضرت فاطمه(علیها السلام) باشد.(3)

ص: 134


1- توفّیت ولها ثمان عشرة سنة وخمسة وسبعون یوماً، وبقیت بعد أبیها خمسة وسبعین یوماً...: الکافی ج 1 ص 458، بحار الأنوار ج 43 ص 280، مجمع البحرین ج 3 ص 414 ؛ وراجع دلائل الإمامة ص 79 ؛ کشف الغمّة ج 2 ص 77 ؛ تاریخ موالید الأئمّة لابن خشّاب ص 10.
2- سَلمی بفتح السین، أُمّ رافع، وهی مولاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وقیل مولاة صفیة بنت عبد المطّلب، والصحیح المشهور الأوّل، وکانت سَلمی قابلة بنی فاطمة...: المجوع ج 5 ص 111 وراجع الثقات لابن حبّان ج 3 ص 184، الوافی بالوفیات ج 15 ص 190 ؛ تهذیب المقال ج 1 ص 168، قاموس الرجال ج 11 ص 325، الطبقات الکبری ج 1 ص 135، تاریخ دمشق ج 4 ص 252، أُسد الغابة ج 1 ص 38، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 87، تاریخ الطبری ج 2 ص 362، الوافی بالوفیات ج 6 ص 66، البدایة والنهایة ج 4 ص 431، السیرة الحلبیة ج 3 ص 393، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 3 ص 710 ؛ عن سَلمی: إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عند موتها استقبلت القبله ثمّ توسّدت بیمینها...: نیل الأوطار ج 4 ص 51، تلخیص الحبیر ج 5 ص 108، وراحع: کشف الغمّة ج 2 ص 124، بحار الأنوار ج 43 ص 187.
3- عن أُمّ سَلمی امرأة أبی رافع، قالت: اشتکت فاطمة علیهاالسلام شکواها التی قُبضت فیها، وکنت أُمرّضها...: مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 210، نصب الرایة ج 2 ص 296، أُسد الغابة ج 5 ص 590، تعجیل المنفعة ص 562، البدایة والنهایة ج 5 ص 350، مستدرک الوسائل ج 2 ص 135، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، بحار الأنوار ج 43 ص 183.

علی(علیه السلام) هم در کنار فاطمه(علیها السلام) نشسته است، فاطمه(علیها السلام) گاهی از هوش می رود و گاهی به هوش می آید. فرزندان فاطمه(علیها السلام) در کنار مادر نشسته اند و آخرین نگاه های خود را به او دوخته اند.

و زینب!

او بیش از همه اشک می ریزد، زینب دلش می خواهد مادر یکبار دیگر او را در آغوش بگیرد،آری خیلی وقت است که این دختر کوچک، دلش برای آغوش مادر تنگ شده است، ولی مادر نمی تواند او را در آغوش بگیرد، استخوان های مادر شکسته است...

زینب می داند که مادر آماده رفتن شده است او گاهی دست های کوچک خود را به سوی آسمان می گیرد گویا با خدا حرف میزند: «خدایا! مادر من جوان است! او را شفا بده!».

فاطمه (علیها السلام) نگاهش به دخترش خیره می ماند، دست های کوچک او را می بیند، زمزمهٔ او را می شنود، اشک فاطمه (علیها السلام) جاری می شود... زینب به سمت مادر می آید، اشک چشم او را پاک می کند، هیچکس نمی داند که زینب به دنبال بهانه ای است تا با دست های کوچکش جای تازیانه ها را نوازش کند، مگر او می تواند فراموش کند که دشمنان مقابل چشمش، مادر را با تازیانه زدند...

* * *

نزدیک اذان ظهر است، علی(علیه السلام) با فاطمه(علیها السلام) خداحافظی می کند و به سوی مسجد می رود.

ص: 135

فاطمه(علیها السلام)، سَلمی را صدا می زند و با کمک او برمی خیزد، وضو گرفته و لباسی نو به تن نموده و خود را خوشبو می کند.

فاطمه(علیها السلام) می خواهد به دیدار خدا برود. او از سَلمی می خواهد تا چادر نماز او را بیاورد.(1)

سَلمی، چادر نماز فاطمه(علیها السلام) را می آورد و به او می دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقی است.

او روی خود را به سوی قبله می کند و چنین می گوید: «سلام من بر جبرئیل! سلام من بر رسول خدا! بار خدایا من به سوی پیامبر تو می آیم، من به سوی رحمت تو می آیم ».(2)

فاطمه(علیها السلام) رو به قبله می خوابد و چادر خود را به سر می کشد و به سَلمی می گوید: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتی، صدایم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان که من نزد پدر خویش رفته ام». (3)

فاطمه(علیها السلام) دست خود را زیر گونه خود می گذارد و چادر خود را بر سر می کشد.

سَلمی از اتاق بیرون می رود. صدایی به گوش فاطمه(علیها السلام) می رسد، کسی او را صدا می کند: «دخترم! فاطمه جانم! نزد من بیا که منتظرت هستم...».(4)

* * *

اللّه أکبر، اللّه أکبر.

این صدای اذان ظهر است که می آید، خوب است بروم و فاطمه(علیها السلام) را برای نماز بیدار کنم.

سَلمی می آید و فاطمه(علیها السلام) را صدا می زند، امّا جوابی نمی شنود.

ص: 136


1- فأصبحت یوماً أسکن ما کانت، فخرج علیّ علیه السلام إلی بعض حوائجه، فقالت: اسکُبی لی غَسلاً، فسکبت، فقامت واغتسلت...: مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 210، نصب الرایة ج 2 ص 296، أُسد الغابة ج 5 ص 590، تعجیل المنفعة ص 562، البدایة والنهایة ج 5 ص 350 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 43 ص 185، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 93.
2- إنّها لمّا احتضرت نظرت نظراً حادّاً ثمّ قالت: السلام علی جبرئیل، السلام علی رسول اللّه...: بحار الأنوار ج 43 ص 200، بیت الأحزان ص 178.
3- هاتی الثیاب التی أُصلّی فیها...: بحار الأنوار ج 43 ص 185.
4- هذه مواکب أهل السماء، وهذا جبرئیل، وهذا رسوول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، ویقول: یا بُنیّة اقدمی، فما أمامک خیر لک...: نفس المصدرین.

ای دختر پیامبر!

باز هم جوابی نمی آید.

نزدیک می آید، چادر را از روی صورت فاطمه(علیها السلام) کنار می زند.

وای بر من! فاطمه(علیها السلام) از دنیا رفته است.

او صورت فاطمه(علیها السلام) را می بوسد و می گوید: «سلام مرا به پیامبر برسان».(1)

سَلمی می گرید، در این هنگام، حسن و حسین(علیهما السلام) از راه می رسند. آنها سراغ مادر را می گیرند. سَلمی جوابی نمی دهد، آنها به سوی مادر می روند.

اینجا، کنار پیکر مادر، زینب اشک می ریزد، به راستی چقدر زود روزگار یتیمی او شروع شد!!

آنها هر چه مادر را صدا می زنند جوابی نمی شنوند. حسن(علیه السلام) کنار مادر می آید و می گوید: «مادر، با من سخن بگو قبل از این که جان بدهم».

او روی مادر را می بوسد، امّا مادر جوابی نمی دهد.

حسین(علیه السلام) جلو می آید و مادر را می بوسد و می گوید: «مادر! من پسرت حسین هستم با من سخن بگو».

سَلمی، حسن و حسین(علیهما السلام) را دلداری می دهد و از آنها می خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند.

آنها در حالی که گریه می کنند به سوی مسجد می دوند. همه صدای گریه حسن و حسین(علیهما السلام) را می شنوند، خدایا چه خبر شده است ؟ آنها نزد پدر

ص: 137


1- ثمّ نادتها فلم تجبها، فنادت: یا بنت محمّد المصطفی، یا بنت أکرم من حملته النساء، یا بنت خیر من وطأ الحصی...: بحار الأنوار ج 43 ص 185، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 94.

می آیند و خبر شهادت مادر را به پدر می دهند.(1)

وقتی علی(علیه السلام) این خبر را می شنود، بی قرار می شود و از هوش می رود. آری، داغ فاطمه(علیها السلام) بر علی(علیه السلام) بسیار سخت است. عدّه ای بر صورت علی(علیه السلام) آب می ریزند.

علی(علیه السلام) به هوش می آید و می گوید: «ای دختر پیامبر، بعد از تو چه کسی مایه آرامش من خواهد بود ؟» (2)

* * *

علی(علیه السلام) همراه با فرزندان خود به سوی خانه حرکت می کند. مردم خبردار می شوند، غوغایی در شهر به پا می شود.

زنان مدینه همه با هم ناله و زاری می کنند، گویی که از صدای شیون آنها، شهر به لرزه در آمده است. آن زن کیست که به این سو می آید ؟ آیا او را می شناسی ؟

او عایشه، همسر پیامبر است، او می خواهد وارد خانه علی(علیه السلام) شود، امّا سَلمی، مانع او می شود:

- تو نمی توانی وارد این خانه شوی.

- برای چه ؟

- فاطمه(علیها السلام) وصیّت کرده است که بعد از مرگ، ما به هیچ کس اجازه ندهیم کنار پیکر او بیاید.

آری، عایشه همان کسی است که حدیث دروغ از پیامبر نقل کرد که به فاطمه(علیها السلام)، هیچ ارثی نمی رسد، اکنون او نباید به کنار پیکر فاطمه(علیها السلام) بیاید.

ص: 138


1- یا ابنی رسول اللّه، انطلقا إلی أبیکما علیّ علیه السلام فأخبراه بموت أُمّکما، فخرجا ینادیان: یا محمّداه یا أحمداه! الیوم جدّد لنا موتک إذ ماتت أُمّنا...: نفس المصادر.
2- ثمّ أخبرا علیّاً علیه السلام وهو فی المسجد، فغشی علیه حتّی رُشّ علیه الماء، ثمّ أفاق، وکان علیه السلام یقول: بمن العزاء یا بنت محمّد ؟ کنت بک أتعزّی، ففیم العزاء من بعدک ؟: نفس المصادر.

عایشه با بغض و کینه ای بیشتر برمی گردد.(1)

نگاه کن! مردم به سوی خانه علی(علیه السلام) می آیند. علی(علیه السلام) از خانه بیرون می آید، حسن و حسین(علیهما السلام) هم همراه او هستند، آنها گریه می کنند. مردم با دیدن گریه حسن و حسین(علیهما السلام) به گریه می افتند. قیامتی بر پا می شود!

همه منتظر هستند تا علی(علیه السلام)، پیکر فاطمه(علیها السلام) را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشییع جنازه او شرکت کنند. بعضی ها می گویند: «الآن هوا تاریک می شود، باید هر چه زودتر مراسم تشییع جنازه را شروع کرد».

در این میان، علی(علیه السلام) سخنی به ابوذر می گوید و از او می خواهد تا برای همه بگوید.

ابوذر رو به مردم می کند و با صدای بلند می گوید: «ای مردم، تشییع جنازه فاطمه(علیها السلام) به تأخیر افتاده است، خواهش می کنم به خانه های خود بروید».(2)

مردم با شنیدن سخن ابوذر متفرّق می شوند. آنها خیال می کنند چون غروب نزدیک است، علی(علیه السلام) می خواهد فردا مراسم با شکوهی برای فاطمه(علیها السلام) بگیرد و برای همین، تشییع پیکر فاطمه(علیها السلام) را به تأخیر انداخته است.

* * *

هوا تاریک شده است و مردم مدینه در خواب هستند، امّا امشب در خانه علی(علیه السلام)، همه بیدار هستند، علی(علیه السلام) و سَلمی و فضه و یتیمان فاطمه(علیها السلام).

علی(علیه السلام) دارد بدن فاطمه(علیها السلام) را غسل می دهد، بقیّه کمک می کنند.

ص: 139


1- فلمّا توفّیت جاءت عائشة تدخل، فشکت إلی أبی بکر فقالت: إنّ هذه الخثعمیة تحول بینی وبین ابنة رسول اللّه...: السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 34، الاستیعاب ج 4 ص 1897، کنز العمّال ج 13 ص 686، أعیان الشیعة ج 1 ص 322.
2- واجتمع الناس فجلسوا وهم یضجّون وینتظرون أن تخرج الجنازة فیصلّون علیها، فخرج أبو ذرّ وقال: انصرفوا...: روضة الواعظین ص 152، بحار الأنوار ج 43 ص 192، الأنوار البهیّة ص 62، أعیان الشیعة ج 1 ص 321.

فاطمه(علیها السلام) وصیّت کرده است که علی(علیه السلام) او را با پیراهن غسل دهد.(1)

علی(علیه السلام) می خواهد فاطمه(علیها السلام) را در پارچه بهشتی که پیامبر به او داده است، کفن نماید. او دارد بندهای کفن را می بندد. ناگهان چشمش به فرزندانش می افتد. آنها دوست دارند برای آخرین بار مادر خود را ببینند.

علی(علیه السلام) آنها را صدا می زند و می گوید: «عزیزانم! بیایید و برای آخرین بار، مادر خود را ببینید».(2)

یتیمان جلو می آیند و با مادر سخن می گویند: «مادر، سلام ما را به پیامبر برسان».

صدای گریه آنها سکوت شب را شکسته است. خدای من! چه می شنوم ؟

این صدای ناله فاطمه(علیها السلام) است که به گوش من می رسد. ناگهان، بندهای کفن باز می شود.

فاطمه(علیها السلام) دست های خود را باز می کند و فرزندانش را به سینه می چسباند.

صدای گریه فاطمه(علیها السلام) با صدای گریه یتیمان در هم می آمیزد. در آسمان غوغایی به پا می شود. فرشتگان بی تاب می شوند.

صدایی از آسمان به گوش می رسد: «ای علی! یتیمان را از مادر جدا کن، فرشتگان از دیدن این منظره به گریه افتاده اند».(3)

علی(علیه السلام) جلو می آید و یتیمان را از مادر جدا می کند.

* * *

اکنون علی(علیه السلام)، رو به فرزندش، حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا برود

ص: 140


1- قال علیّ علیه السلام: واللّه لقد أخذت فی أمرها وغسّلتها فی قمیصها، ولم أکشفه عنها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 203، بحار الأنوار ج 43 ص 179 ؛ وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، العمدة لابن البطریق ص 389، کشف الغمّة ج 2 ص 124، ذخائر العقبی ص 54، بحار الأنوار ج 43 ص 184 ؛ مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 211، نصب الرایة ج 2 ص 296، ینابیع المودّة ج 2 ص 141.
2- ثمّ حنّطتها من فضلة حنوط رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، وکفّنتها وأدرجتها فی أکفانها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 203، بحار الأنوار ج 43 ص 179.
3- إنّی أُشهد اللّه أنّها قد حنّت وأنّت ومدّت یدیها وضمّتهما إلی صدرها ملیاً...: نفس المصدرین.

و به ابوذر خبر بدهد که وقت تشییع جنازه فاطمه(علیها السلام) فرا رسیده است.

آری، علی(علیه السلام) می خواهد فاطمه(علیها السلام) را شبانه دفن کند. حسن و حسین(علیهما السلام) به خانه ابوذر می روند.(1)

ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، عبّاس (عموی پیامبر) و حُذَیفه می رود و به آنها خبر می دهد.(2)

این پنج نفر در تاریکی شب به سوی خانه علی(علیه السلام) می آیند. آنها برای نماز خواندن بر پیکر فاطمه(علیها السلام) می آیند.

علی(علیه السلام) جلو می ایستد و این پنج مرد پشت سر او صف می بندند، یتیمان فاطمه(علیها السلام) و سَلمی و فضه هم به صف ایستاده اند.

نگاه کن! فرشتگان، گروه گروه به این خانه می آیند، جبرئیل را ببین، همه آمده اند تا بر پیکر فاطمه(علیها السلام) نماز بخوانند.(3)

اکنون این یازده نفر می خواهند بدن فاطمه(علیها السلام) را تشییع کنند.

صبر کن!

علی(علیه السلام) می خواهد دو رکعت نماز بخواند.

مولایت به نماز ایستاده است!

نماز علی(علیه السلام) تمام می شود، او دست های خود را رو به آسمان می گیرد و دعا می کند. به راستی او با خدای خود چه می گوید ؟(4)

پیکر فاطمه(علیها السلام) را در تابوتی (که قبلا به دستور خود او ساخته شده است)

ص: 141


1- إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم دُفنت لیلاً...: فتح الباری ج 7 ص 378، معرفه السنن والآثار للبیهقی ج 3 ص 161، الاستذکار ج 3 ص 56، الطبقات الکبری ج 8 ص 29، تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 108 ؛ دفنها زوجها علیّ لیلاً ولم یؤَن بها أبو بکر، وصلّی علیها...: صحیح البخاری ج 5 ص 82، فتح الباری ج 7 ص 378، عمدة القاری ج 17 ص 258 ؛ لأنّه کان دفنها لیلاً: الأمالی للصدوق ص 580، روضة الواعظین ص 153 ؛ فلمّا توفّیت دفنها علیّ لیلاً: صحیح البخاری ج 5 ص 82، صحیح مسلم ج 5 ص 154، السقیفة وفدک ص 107، عمدة القاری ج 17 ص 258، وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 153، مسند الشامیّین ج 4 ص 198، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 218، نظم درر السمطین ص 204، کنز العمّال ج 13 ص 687، الطبقات الکبری ج 8 ص 29، البدایة والنهایة ج 5 ص 306، تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 196، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 567، السیرة الحلبیة ج 3 ص 487؛ فلمّا جنّ اللیل غسّلها علیّ علیه السلام ووضعها علی السریر وقال للحسن: ادعُ لی أبا ذرّ، فدعاه...: بحار الأنوار ج 43 ص 215.
2- ضاقت الأرض بسبعة، بهم تُرزقون وبهم تُمطرون، منهم سلمان الفارسی والمقداد وأبو ذر وعمّار وحُذیفة، رحمة اللّه علیهم، وکان علیّ یقول: وأنا إمامهم، وهم الذین صلّوا علی فاطمة...: اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 33، نقد الرجال ج 3 ص 319، جامع الرواة ج 1 ص 182، معجم رجال الحدیث ج 9 ص 195، أعیان الشیعة ج 7 ص 286، وراجع: الاختصاص ص 5، تفسیر فرات الکوفی ص 570، وزاد الشیخ الصدوق فی الخصال «عبد اللّه بن مسعود» بعد «حذیفة»، وراجع بحار الأنوار ج 43 ص 200، کشف اللثام ج 2 ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.
3- فکبّر جبرئیل تکبیرة والملائکة المقرّبون، إلی أن کبّر أمیر المؤنین خمساً. فقیل له: وأین کان یصلّی علیها، قال: فی دارها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 255، بحار الأنوار ج 78 ص 390.
4- ثمّ صلّی رکعتین، ورفع یدیة إلی السماء ونادی: هذه بنت نبیّک...: بحار الأنوار ج 43 ص 215.

قرار می دهند.(1)

اکنون، علی(علیه السلام) دستور می دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حرکت بدهند.(2)

تشییع جنازه آغاز می شود. صدایی به گوش می رسد: «او را به سوی من بیاورید».

خدایا! این صدا از کجاست ؟

این صدای قبری است که قرار است فاطمه(علیها السلام) در آنجا دفن شود.

آنجا قبری آماده است، تابوت را همانجا به زمین می گذارند.

علی(علیه السلام) می خواهد پیکر فاطمه(علیها السلام) را داخل قبر بنهد. دو دست (شبیه دست های پیامبر) ظاهر می شود و بدن زهرا را تحویل می گیرد.(3)

علی(علیه السلام) با قبر فاطمه(علیها السلام) سخن می گوید: «ای قبر! من امانتم را به تو می سپارم، این دختر پیامبر است».

اکنون، علی(علیه السلام)، همه هستی خود را به خاک قبر می سپارد. ندایی به گوش می رسد: «ای علی! بدان که من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود».(4)

علی(علیه السلام) بدن فاطمه(علیها السلام) را داخل قبر می نهد و چنین می گوید:

«بِسمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ علی مِلّةِ رَسُولِ اللّه ِ.

به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا!

فاطمه جان! من تو را به خدا می سپارم و راضی به رضایِ او هستم».(5)

همه فرشتگان در تعجّب از صبر علی(علیه السلام) هستند. او در همه این سختی و

ص: 142


1- ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب، وأن یتّخذ لها نعشاً: مستدرک الوسائل ج 2 ص 134، بحار الأنوار ج 43 ص 217، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134 ؛ وراجع وسائل الشیعة ج 3 ص 221، بحار الأنوار ج 43 ص 189، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 368، المستدرک للحاکم ج 3 ص 162، أعیان الشیعة ج 1 ص 321، کشف الغمّة ج 2 ص 146.
2- أخرج علیّ علیه السلام الجنازة وأشعل النار فی جرید النخل، ومشی مع الجنازة بالنار...: الحدائق الناضرة ج 4 ص 83، علل الشرائع ج 1 ص 188، وسائل الشیعة ج 3 ص 159، بحار الأنوار ج 43 ص 204، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 388 ؛ وراجع کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 162، تذکرة الفقهاء ج 2 ص 55، جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 832.
3- إنّه لمّا صار بها إلی القبر المبارک، خرجت ید فتناولتها وانصرف: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139.
4- فلمّا أراد أن یدفنها نودی... إلیَّ إلیَّ، فقد رفع تربته، فنظر فإذا بقبرٍ محفور، فحمل السریر إلیه فدفنها: بحار الأنوار ج 43 ص 251.
5- إنّ أمیر المؤنین علیه السلام لمّا وضع فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیهما وآلهما فی القبر...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 323، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.

بلاها به رضای خدا اندیشه دارد.

علی(علیه السلام) برای همیشه از فاطمه(علیها السلام) خداحافظی می کند و با چشمانی گریان، خشتِ لحد را می چیند و خاک بر روی قبر می ریزد، فقط خدا می داند که امشب در دل علی(علیه السلام) چه می گذرد.

* * *

علی(علیه السلام) کنار قبر فاطمه(علیها السلام) نشسته است، او آرام آرام، اشک می ریزد. او چه کند ؟ غمی بزرگ بر دل دارد، همه هستی او در خاک آرمیده است.

بغضی نهفته در گلوی علی(علیه السلام) نشسته است، اشک بر گونه هایش جاری است. اکنون، دیگر او با چه کسی درد دل کند ؟

گوش کن! علی(علیه السلام) دارد با یک نفر حرف می زند

«ای پیامبر! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم. به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو، این امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند».(1)

آری، علی(علیه السلام)، امانت پیامبر را به او تحویل داده است. علی(علیه السلام) به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر، دستِ فاطمه(علیها السلام) را در دست او گذاشت و به او فرمود: «علی جان! این امانت من است».(2)

چه روزی بود آن روز! روزی که علی(علیه السلام) عروس خود را به خانه اش می آورد، آن روز پیامبر به علی(علیه السلام) گفت که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است.

اکنون آن سخن پیامبر در گوش علی(علیه السلام) طنین انداخته است. اشک در

ص: 143


1- فلمّا نفض یده من تراب القبر هاج به الحزن، فأرسل دموعه علی خدّیه، وحوّل وجهه إلی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم...: الأمالی للمفید ص 281، بحار الأنوار ج 43 ص 211، بشارة المصطفی ص 396.
2- یا أبا الحسن، هذه ودیعة اللّه وودیعة رسوله محمّد عندک، فاحفظ اللّه واحفظنی فیها...: بحار الأنوار ج 22 ص 484.

چشم علی(علیه السلام) نشسته است.

* * *

همه ایستاده اند و به علی(علیه السلام) نگاه می کنند، علی(علیه السلام) دارد اشک می ریزد. کاش یک نفر جلو می آمد و زیر بازوهای علی(علیه السلام) را می گرفت و او را از کنار قبر فاطمه(علیها السلام) بلند کند....(1)

علی(علیه السلام) آخرین سخن های خود را با فاطمه(علیها السلام) می گوید:

«فاطمه جان! من می روم، امّا دلم پیش توست. به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم کنار قبر تو می ماندم و از اینجا نمی رفتم و همواره به گریه می پرداختم ».(2)

علی(علیه السلام) برمی خیزد و رو به آسمان می کند و می گوید: «بار خدایا، من از دختر پیامبر تو راضی هستم ».(3)

آنگاه مقداری آب روی قبر فاطمه(علیها السلام) می ریزد و از قبر فاطمه(علیها السلام) جدا می شود.(4)

- دوست من! گریه بس است! این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون، موقع عمل است، باید به وصیّت فاطمه(علیها السلام) عمل کنیم.

- ما که همه وصیت های او را انجام دادیم.

- هنوز یک وصیت مانده است. او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد. باید دست به کار شویم. باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم، ما باید در جای جای بقیع، قبر بکنیم. (5)

چهل قبر آماده می شود. باید همه متفرق شویم، به خانه های خود

ص: 144


1- فلمّا سوّی علیها التراب أمر بقبرها فرُشّ، ثمّ جلس عند قبرها باکیاً حزیناً، فأخذ العبّاس بیده فانصرف...: کشف اللثام ج 2 ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.
2- فإن أنصرف فلا عن ملالة، وإن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرین، الصبر أیمن وأجمل...: الأمالی للمفید ص 283، الأمالی للطوسی ص 110، بحار الأنوار ج 43 ص 212، بشارة المصطفی ص 397.
3- لمّا ماتت فاطمة علیهاالسلام، قام علیها أمیر المؤمنین علیه السلام وقال: اللّهمّ إنّی راضٍ عن ابنة نبیّک...: الخصال ص 588، وسائل الشیعة ج 20 ص 222، بحار الأنوار ح 78 ص 345.
4- فلمّا سوّی علیها التراب، أمر بقبرها فرُشّ علیها الماء: مستدرک الوسائل ج 2 ص 337، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.
5- أخرجها فی اللیل ومعه الحسن والحسین علیهماالسلام... وعَمّی موضع قبرها...: دلائل الإمامة ص 136، أعیان الشیعة ج 1 ص 322، بحار الأنوار ج 43 ص 171.

برویم.(1)

صدای اذان صبح بلند می شود:

اللّه أکبر، اللّه أکبر.

مردم مدینه از خواب بیدار می شوند.

* * *

خلیفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پیکر فاطمه(علیها السلام) را به مسجد بیاورند و او بر آن نماز بخواند.

آرام آرام، مردم خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده می کنند.

خبری در میان مردم رد و بدل می شود: «دیشب، علی، بدن فاطمه را به خاک سپرده است».

مردم به سوی قبرستان بقیع می روند، می خواهند قبر فاطمه(علیها السلام) را زیارت کنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو می شوند. به راستی قبر فاطمه(علیها السلام) کدام است ؟

هیچ کس نمی داند، آیا به راستی فاطمه(علیها السلام) در این قبرستان دفن شده است ؟ نکند فاطمه(علیها السلام) در جای دیگری دفن شده باشد ؟

مردم، همدیگر را سرزنش می کنند و می گویند: «دیدید که چگونه از ثوابِ تشییع جنازه فاطمه محروم شدیم، ما حتی نمی دانیم که قبر او کجاست».(2)

مردم زیادی در بقیع جمع می شوند. آنها با خود فکر می کنند که چرا فاطمه(علیها السلام) را مخفیانه به خاک سپردند ؟ چرا قبر او نامعلوم است ؟

این کار پیام سیاسی مهمّی برای همه دارد، این کار، فریادِ بلند اعتراض

ص: 145


1- فأُصنِع فی البقیع لیلة دُفنت فاطمة علیهاالسلام أربعون قبراً جُدداً: بحار الأنوار ج 30 ص 349، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 193، وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، بحار الأنوار ج 43 ص 183 ؛
2- لم تحضروا وفاة بنت نبیّکم ولا الصلاة علیها، ولا تعرفون قبرها فتزورونه...: بحار الأنوار ج 30 ص 349، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ح 15 ص 193.

است.

نگاه کن! خلیفه و عُمَر دارند به این سو می آیند. قبر فاطمه(علیها السلام) معلوم نیست در کجاست ؟ عُمَر عصبانی می شود. او می داند مخفی بودن قبر فاطمه(علیها السلام)، برای تاریخ، یک علامت سؤل بزرگ است.

هر کس که تاریخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه(علیها السلام) مخفی است ؟»، جواب این سؤل، آبروی خلافت را می برد. او می خواهد هر طور شده است این علامت سؤل را پاک کند.

باید خلیفه بر پیکر فاطمه(علیها السلام) نماز بخواند. عُمَر می خواهد این قبرها را بشکافد و پیکر فاطمه(علیها السلام) را از قبر بیرون بیاورد تا خلیفه بر آن نماز بخواند.(1)

در این میان نگاه عُمَر به مقداد می خورد به سوی او می رود و می گوید:

- چه موقع فاطمه را دفن کردید ؟

- دیشب.

- چرا این کار را کردید ؟ چرا صبر نکردید تا ما بر پیکر دختر پیامبر نماز بخوانیم ؟

- خود فاطمه وصیّت کرده بود که تو و خلیفه بر او نماز نخوانید.

عُمَر عصبانی می شود، به سوی مقداد حمله می کند و شروع به زدن او می کند، آن قدر مقداد را می زند تا خسته می شود. مقداد از جا بلند می شود، خون از سر و صورت او می ریزد.

ص: 146


1- واللّه لقد هممت أن أنبشها فأُصلّی علیها...: کتاب سلیم بن قیس ص 393، بحار الأنوار ج 28 ص 305 و ج 43 ص 199 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ عیون المعجزات ص 48، بحار الأنوار ج 31 ص 593.

اکنون موقع آن است که مقداد با مردم سخن بگوید: «ای مردم! دختر پیامبر از دنیا رفت در حالی که زخم پهلوی او خوب نشده بود، آیا می دانید چرا ؟ برای این که شما با غلاف شمشیر به پهلوی او زدید».(1)

آری، شما که با فاطمه(علیها السلام) این گونه برخورد کردید چگونه توقّع دارید که او اجازه دهد شما در تشییع جنازه او حاضر شوید ؟

* * *

علی(علیه السلام) در خانه نشسته است که به او خبر می دهند عمرمی خواهد قبرها را بشکافد تا پیکر فاطمه(علیها السلام) را پیدا نماید.

علی(علیه السلام) برمی خیزد.

شمشیرِ ذو الفقار را در دست می گیرد و عمامه ای بر سر می گذارد که رنگ زرددارد. از خانه بیرون می آید.

نگاه کن! او چقدر خشمگین است، رگ های گردن او پر از خون شده است.

عُمَر جلو می آید و می گوید: «ای علی! این چه کاری بود که تو کردی ؟ ما پیکر فاطمه را از قبر بیرون می آوریم تا خلیفه بر آن نماز بخواند».

علی(علیه السلام) دست می برد و عُمَر را با یک ضربه بر زمین می زند و روی سینه او می نشیند و می گوید: «تا امروز هر کاری کردید من صبر کردم، امّا به خدا قسم، اگر دست به این قبرها بزنید با شمشیر به جنگ شما می آیم، به خدا، زمین را از خون شما سیراب خواهم نمود».(2)

همه علی(علیه السلام) را می شناسند، اگر علی(علیه السلام) قسم بخورد به قسم خود عمل می کند. چه کسی می تواند در مقابل شمشیر علی(علیه السلام) ایستادگی کند ؟

ص: 147


1- فأخذ عُمَر یضرب المقداد علی رأسه ووجهه حتّی تعب عمر... فقام المقداد تجاه القوم...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 309.
2- فبلغ ذلک أمیر المؤنین علیه السلام، فخرج مغضباً قد احمرّت عیناه ودرّت أوداجه، وعلیه قباه الأصفر الذی کان یلبسه فی کلّ کریهة...: الهدایة الکبری ص 180، بحار الأنوار ج 43 ص 171، أعیان الشیعة ج 1 ص 322 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ عیون المعجزات ص 48، بحار الأنوار ج 31 ص 593.

ابوبکر در فکر نجات عُمَر است، چه کند، چگونه علی(علیه السلام) را آرام کند ؟ جلو می آید و به علی(علیه السلام) می گوید: «تو را به حقّ پیامبر قسم می دهم عُمَر را رها کن، ما از تصمیم خود منصرف شدیم، ما هرگز این کار را انجام نمی دهیم».(1)

علی(علیه السلام)، عُمَر را رها می کند و مردم متفرّق می شوند. آری، علی(علیه السلام) به فاطمه(علیه السلام) قول داده بود که قبر او برای همیشه مخفی بماند.

علی(علیه السلام) خیلی دلش می خواهد کنار قبر فاطمه(علیها السلام) برود.

فاطمه(علیها السلام) از او خواسته است که علی(علیه السلام) بر سر قبر او برود و قرآن بخواند.

اشک در چشم علی(علیه السلام) حلقه زده است، او دلش می خواهد به کنار قبر فاطمه(علیها السلام) برود، ولی باید تا شب صبر کرد، وقتی که هوا تاریک تاریک شود او به دیدار فاطمه(علیها السلام) خواهد رفت و در خلوت شب با یار سفرکرده اش سخن خواهد گفت.

به راستی او با همسر سفر کرده اش چه خواهد گفت ؟

جا دارد او این گونه با او سخن گوید:

فاطمه جانم!

دیشب دل من سخت به درد آمد، وقتی در تاریکی شب، پیکر تو را غسل می دادم، دستم به زخم بازوی تو رسید. دلم می سوزد. چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی ؟

پایان.

* * *

بانوی من!

تو خود می دانی که هنگام نوشتن این کتاب، چقدر بر مظلومیّت تو

ص: 148


1- فقالوا: واللّه لا نرضی بهذا... وکادت أن تقع فتنة، فتفرّقا: علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ وراجع الهدایة الکبری ص 180، بحار الأنوار ج 43 ص 171، أعیان الشیعة ج 1 ص 322.

گریستم، این قلم، نیازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه می کشد... به راستی چه کسی جز تو شایستگی مقام شفاعت را دارد؟ آن روزی که ندا دهنده ای در آسمان ندا می دهد که چشمان خویش را فرو گیرید تا فاطمه دختر محمّد(ص) گذر کند! چگونه باور کنم که در آن روز، مرا و خوانندگان این کتاب را فراموش می کنی و ما را در غربت و تنهایی رها می کنی؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانی ها هستی! همه ما منتظر آن روز باشکوه هستیم! روزی که تو دست ما را بگیری و...

ص: 149

پی نوشت ها

(1) أیّها الناس، اسمعوا قولی واعقلوه، فإنّی لا أدری، لعلّی لا ألقاکم بعد عامی هذا...: جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 100، تفسیر القمّی ج 1 ص 171، التفسیر الصافی ج 2 ص 67، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 655، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 402، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 302، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 58.

(2) قال أبو ذویب الهذلی: قدمت المدینة ولأهلها ضجیج بالبکاء کضجیج الحجیج إذا أهلّوا بالإحرام، فقلت: مه ؟...: تاریخ دمشق ج 17 ص 55.

(3) یابن أبی طالب، إذا رأیت روحی قد فارقت جسدی فاغسلنی، وأنقِ غُسلی وکفّنی...: الأمالی للصدوق ص 732، روضة الواعظین ص 72، بحار الأنوار ج 22 ص 507.

(4) فجئتُ إلی المسجد فوجدته خالیاً، فأتیت بیت رسول اللّه فأصبته مرتجّاً وقد خلا به أهله، فقلت: أین الناس ؟: تاریخ دمشق ج 17 ص 55.

(5) سقیفة بنی ساعدة بالمدینة، وهی ظلّة کانوا یجلسون تحتها، فیها بویع أبو بکر...: معجم البلدان ج 3 ص 228 وراجع السقیفة وفدک ص 58، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 6، بحار الأنوار ج 28 ص 256.

(6) إذا هم عکوف هنالک علی سعد بن عُبَادة وهو علی سریرٍ له مریض...: المصنّف للصنعانی ج 8 ص 571، کنز العمّال ج 5 ص 650، وراجع تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.

(7) فلمّا اجتمعوا قال لابنه أو بعض بنی عمّه: إنّی لا أقدر لشکوای أن اسمع القوم کلّهم کلامی، ولکن تلقَّ منّی قولی فأسمعهم...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 ؛ وراجع: السقیفة وفدک ص 57، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 5، بحار الأنوار ج 28 ص 340.

(8) یا معشر الأنصار، لکم سابقة فی الدین، وفضیلة فی الإسلام لیست لقبیلة من العرب ؛ إنّ محمّدا صلی الله علیه و آله وسلم لبث بضع عشرة سنةً...: تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.

(9) اجتمعوا فی سقیفة بنی ساعدة، معهم سعد بن عُبَادة یدورون حوله ویقولون: یا سعد، أنت المرجّی، نجلک المرجّی...: السقیفة وفدک ص 58، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 6، بحار الأنوار ج 28 ص 256، شرح أُصول الکافی ج 12 ص 416.

(10) ثمّ إنّهم ترادّوا الکلام بینهم، فقالوا: فإن أبت مهاجرة قریش، فقالوا: نحن المهاجرون وصحابة رسول اللّه الأوّلون: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13 ؛ عن أبی عمرة الأنصاری، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 نحوه.

(11) ولا تبعث الفتنة قبل أوان الفتنة، قد عرفت ما فی قلوب العرب وغیرهم علیک...: الاحتجاج ج 1 ص 9 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 29 ص 144 ؛ عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72، کفایة الأثر ص 102 ؛شرح نهج البلاغة ج 9 ص 22.

ص: 150

(12) بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5 ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص 17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187، ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهد التنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

(13) واجتمع المهاجرون یتشاورن فقالوا: انطلق بنا إلی إخواننا من الأنصار: الشمائل المحمّدیة للترمذی ص 206.

(14) ولم یحضر دفن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أکثر الناس ؛ لما جری بین المهاجرین والأنصار من التشاجر فی أمر الخلافة: الإرشاد ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 22 ص 519، أعیان الشیعة ج 1 ص 444.

(15) وصل علیّ أوّل الناس، ولا تفارقنی حتّی توارینی فی رمسی، واستعن باللّه تعالی...: الإرشاد ج 1 ص 186، مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203، إعلام الوری ج 1 ص 267.

(16) إنّی أدفن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فی البقعة التی قُبض فیها: فقه الرضا ص 189، جواهر الکلام ج 12 ص 103، کفایة الأثر ص 126، بحار الأنوار ج 22 ص 517.

(17) ثمّ قام علی الباب فصلّی علیه، ثمّ أمر الناس عشرة عشرة یصلّون علیه ثمّ یخرجون: مستدرک الوسائل ج 2 ص 260، غایة المرام ج 2 ص 240، بحار الأنوار ج 22 ص 517.

(18) إذ جاء مَعن بن عَدی وعُوَیم بن ساعدة فقالا... باب فتنة، إن لم یغلقه اللّه بک فلن یُغلق أبداً...: بحار الأنوار ج 28 ص 332.

(19) فسمعنا أحد الثلاثة وهو يقول: والله محمد لأحمق إن كان يرى أنّ الأمر يستقيم لعلي من بعده!: تفسير العياشي ج 2 ص 98.

(20) قعدوا له في العقبة وهي . ، عقبة أرشَى (هَرشَى ) بين الجُحفة والأبواء، فقعدوا عن يمين العقبة....: تفسير القتي ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632؛ اتفقوا على أن ينفروا بالنبي ناقته على عقبة هَرشَى، وقد كانوا عملوا مثل ذلك في غزوة تبوك: بحار الأنوار ح 28 ص 97.

(21) فأخذ بیده فقال: قم، فقال أبو بکر: أین نبرح حتّی نواری رسول اللّه، إنّی عنک مشغول، فقال عمر: لا بدّ من قیام، وسنرجع إن شاء اللّه. فقام أبو بکر معه...: السقیفة وفدک ص 57، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 7 وراجع مسند أحمد ج 1 ص 56، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148 ؛ السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 1071 صحیح البخاری ج 5 ص 20، فتح الباری ج 7 ص 23، عمدة القاری ج 17 ص 118.

(22) وأنتم یا معشر الأنصار! من لا ینکر فضلکم فی الدین، ولا سابقتهم العظیمة فی الإسلام، رضیکم اللّه أنصارا لدینه ورسوله...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21، وراجع: صحیح البخاری¨ ج 3 ص 1341 ح 3467، الطبقات الکبری ج 2 ص 269 ؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 64 ؛ عمدة القاری ج 24 ص 8، کنز العمّال ج 5 ص 646.

(23) علیّ أخی فی الدنیا والآخرة: الجامع الصغیر ج 2 ص 176، کنز العمّال ج 11 ص 607، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 297، ینابیع المودّة ج 1 ص 242 و ج 2 ص 77، و 96 و 289، الأمالی للطوسی ص 137، بحار الأنوار ج 18 ص 400 ؛ وراجع:

ص: 151

المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، تاریخ بغداد ج 12 ص 263، تفسیر فرات الکوفی ص 366، تاریخ دمشق ج 42 ص 53، ینابیع المودّة ج 1 ص 179، الخصال ص 429، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 299.

(24) فقام الحبّاب بن المنذر بن الجُموح فقال: یا معشر الأنصار! املکوا علیکم أمرکم ؛ فإنّ الناس فی فیئکم وفی ظلّکم، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21 ؛ وراجع الاحتجاج ج 1 ص 91.

(25) فلمّا رأی بشیر بن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من أمر سعد بن عبد اللّه وکان حاسداً له وکان من سادة الخزرج...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 9، بحار الأنوار ج 28 ص 345.

(26) فقام زید بن ثابت فقال: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم کان من المهاجرین وکنّا أنصار رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، فنحن أنصار من یقوم مقامه...: مجمع الزوائد ج 5 ص 183، فتح الباری ج 7 ص 24، المعجم الکبیر ج 5 ص 115، کنز العمّال ج 5 ص 654، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 258، السیرة الحلبیة ج 3 ص 481.

(27) فقال أبو بکر: جزاکم اللّه خیراً من حیّ یا معشر الأنصار وثبّت قائلکم...: نفس المصادر السابقة.

(28) فقلت والجمع یسمعون: ألا أکبرنا سنّاً وأکثرنا لیناً: بحار الأنوار ج 30 ص 291.

(29) فهلمّوا إلی عُمَر فبایعوه، فقالوا: لا، فقال عمر: فلِمَ ؟ فقالوا: نخاف الإثرة...: کنز العمّال ج 5 ص 652 وراجع تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.

(30) فمن ذا ینبغی له أن یتقدّمک أو یتولّی هذا الأمر علیک، ابسط یدک نبایعک: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312.

(31) فکثر اللّغط وارتفعت الأصوات، حتّی فرقتُ من الاختلاف، فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبایعته...: صحیح البخاری ج 6 ص 2505، مسند أحمد ج 1 ص123، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148 و ص 155، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 205، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 308، تاریخ دمشق ج 30 ص 281 و ص 284، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 23، أنساب الأشراف ج 2 ص 265، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 487.

(32) فلمّا ذهبا لیبایعاه سبقهما إلیه بشیر بن سعد فبایعه...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12.

(33) فناداه الحبّاب بن المنذر: یا بشیر بن سعد! عَقّتکَ عِقاقٌ، ما أحوجک إلی ما صنعت، أَنَفِستَ علی ابن عمّک الإمارة ؟!...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.

(34) ولمّا رأت الأوس ما صنع بشیر بن سعد، وما تدعو إلیه قریش، وما تطلب الخزرج من تأمیر سعد بن عُبَادة، قال بعضهم لبعض...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12.

(35) وکانت الأوس والخزرج ابنا حارثة بن ثعلبة أهل عزّ ومنعة فی بلادهم، حتّی کانت بینهم الحروب التی أفنتهم فی أیّامٍ لهم مشهورة... یوم بِعاث: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 37.

(36) و لقد کان سعد لما رأی الناس یبایعون أبابکر نادی: أیها الناس! انی والله ما أردتها حتی رأیتکم تصرفونها عن علی بحار الانوار ج30 ص11.

(37) عُمَر هو الّذی شدّ بیعة أبی بکر ووقم المخالفین فیها، فکسر سیف الزبیر لمّا جرّده،...: شرح نهج البلاغة ج 1 ص 174.

(38) ثمّ قام علی رأسه فقال: لقد هممت أن أطأک حتّی تندُرَ عضُدُکَ: بحار الأنوار ج 28 ص 336.

(39) فأخذ قیس بن سعد بلحیة عُمَر ثمّ قال: واللّه لئن حَصحَصتَ منه شعرة ما رجعت وفیک واضحة...: المصدر السابق.

ص: 152

(40) فقال عمر: اقتلوه قتله اللّه، وتماسکا، فقال أبو بکر: مهلاً یا عمر، الرفق هنا أبلغ، فأعرض عنه عمر...: تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 64، تاریخ الطبری ج 2 ص 459، معالم المدرستین ص 118، الشافی فی الإمامة ج 3 ص 190.

(41) أما واللّه لو أری من قوّةٍ ما أقوی علی النهوض لسمعتم منّی بأقطارها وسککها زئیراً یحجُرُکَ وأصحابک....: بحار الأنوار ج 28 ص 336.

(42) ولقد كان سعد لما رأى الناس يبايعون أبا بكر نادى : أيها الناس ! إني والله ما أردتها حتى رأيتكم تصرفونها عن علي: بحار الانوار ج 35 ص 11.

(43) وقد بايعت رسول الله على أن تنصره وذريته و تمنع مما تمنع منه نفسک و ذریتک: بحار الأنوار ج 29 ص 195.

(44) فقال له بشیر بن سعد: إنّه قد لجّ وأبی، فلیس یبایعکم حتّی یُقتل، ولیس بمقتول حتّی یُقتل معه ولده وأهل بیته...: بحار الأنوار ج 28 ص 336 ؛وراجع الإفصاح ص 84.

(45) إنّ أبا بکر وعُمَر لم یشهدا دفن النبیّ، وکانا فی الأنصار، فدُفن قبل أن یرجعا...: المصنّف لابن أبی شیبة ج 8 ص 52، کنز العمّال ج 5 ص 652.

(46) جاء رجل إلی أمیر المؤنین علیه السلام وهو یسوّی قبر رسول اللّه بمسحاةٍ فی یده، فقال له: إنّ القوم قد بایعوا أبا بکر... الإرشاد ج 1 ص 189، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 149، أعیان الشیعة ج 1 ص 430.

(47) إنّ أبا سفیان جاء إلی علیّ فقال: یا علیّ، بایعوا رجلاً أذلّ قریش قبیلةً، واللّه لئن شئت لنصدّ عنها أقطارها...: کنز العمّال ج 5 ص 654 ؛ وراجع تاریخ الطبری ج 2 ص 450.

(48) قال: أ رضیتم یا بنی عبد مناف أن یلی هذا الأمر علیکم غیرکم ؟ وقال لعلیّ بن أبی طالب: امدد یدک أُبایعک، وعلیٌّ معه قصیٌّ...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38.

(49) ارجع یا أبا سفیان، فواللّه ما ترید اللّه بما تقول، وما زلت تکید الإسلام وأهله...: بحار الأنوار ج 22 ص 520.

(50) فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین: الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 392: الأمالی للمفید ص 155 ح 6: بحار الأنوار ج 28 ص 392...: الطرائف ص 411، المناقب للخوارزمی ص 313، فرائد السمطین ج 1 ص 320 ؛ الکافی ج 8 ص 295، علل الشرائع ص 149، الأمالی للطوسی ص 230.

(51) فإذا بقومٍ قد أقبلوا وهم یعترضون کلّ من رأوه فیقدّمونه یبایع، شاء ذلک أم أبی: الهجوم علی بیت فاطمة ص 82 نقلا من مثالب النواصب ص 130.

(52) واجتمعت بنو أُمیّة إلی عثمان بن عفّان، واجتمعت بنو زهرة إلی سعد وعبد الرحمن...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.

(53) لمّا استُخلف أبو بکر قال أبو سفیان: ما لنا ولأبی فصیل، إنّما هی بنو عبد مناف. قال: فقیل له: إنّه قد ولّی ابنَک قال وصلته رحم: تاریخ الطبری ج 2 ص 449، أعیان الشیعة ج 1 ص 430.

(54) فأقبل عُمَر إلیهم وأبو عبیدة، فقال: مالی أراکم ملتاثین ؟ قوموا فبایعوا أبا بکر ؛ فقد بایع له الناس، وبایعه الأنصار: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.

(55) فقام عثمان ومن معه، وقام سعد وعبد الرحمن ومن معهما فبایعوا أبا بکر...: السقیفة وفدک ص 62، الإمامة والسیاسة ج 1 ص

ص: 153

18، الاحتجاج ج 1 ص 94.

(56) واقبلت أسلم بجماعتها حتّی تضایفت بهم السکک فبایعوه فکان عمر یقول: ما هو إلا أن رایت أسلم فایقنت بالنصر: تاریخ الطبری ج 2 ص 458، بحار الأنوار ج 28 ص 335.

(57) خطبهم أبو بکر، قال: إنّی لأرجوا أن تشبعوا من الجبن والزیت...: کنز العمّال ج 5 ص 640.

(58) قسم قسمه أبو بکر للنساء، فقالت: أتراشونی عن دینی ؟... واللّه لا آخذ منه شیئاً أبداً...: کنز العمّال ج 5 ص 606، الطبقات الکبری ج 3 ص 182، تاریخ دمشق ج 30 ص 276.

(59) قیل لأبی بکر: یا خلیفة اللّه، فقال: لست خلیفه اللّه، ولکنّی خلیفة رسول اللّه، وأنا راضٍ بذلک...: کنز العمّال ج 5 ص 589، حواشی الشیروانی ج 9 ص 75، تفسیر القرطبی ج 14 ص 455، الطبقات الکبری ج 3 ص 183.

(60) لمّا أبطأ الناس عن أبی بکر، قال: مَن أحقّ بهذا الأمر منّی ؟ ألست أوّل من صلّی...: کنز العمّال ج 5 ص 590، الطبقات الکبری ج 3 ص 182.

(61) أوّل من صلّی مع النبیّ علیّ: سنن الترمذی ج 5 ص 395، معرفة السنن والآثار ج 5 ص 39، نصب الرایة ج 4 ص 356، الطبقات الکبری ج 3 ص 21، تاریخ دمشق ج 42 ص 26، تاریخ الطبری ج 2 ص 55، البدایة والنهایة ج 3 ص 36.

(62) مکث الإسلام سبع سنین لیس فیه إلاّ ثلاثة: رسول اللّه وخدیجة وعلیّ: شرح الأخبار ج 1 ص 178، مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 291، بحار الأنوار ج 38 ص 231.

(63) إنّ عُمَر احتزم بإزاره وجعل یطوف بالمدینة وینادی: إنّ أبا بکر قد بویع له، فهلمّوا إلی البیعة، فینثال الناس فیبایعون...: الاحتجاج ج 1 ص 105، بحار الأنوار ج 11 ص 555، وراجع مجمع الزوائد ج 5 ص 184، وراجع مسند أحمد ج 1 ص 37، کنز العمّال ج 5 ص 658.

(64) قال له عمر: یا هذا، لیس فی یدیک شیء منه ما لم یبایعک علیّ، فابعث إلیه حتّی یأتیک، فإنّما هؤاء رعاع...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

(65) فبعث إلیه قنفذاً فقال له: اذهب فقل لعلیّ: أجب خلیفة رسول اللّه: نفس المصادر.

(66) وکان رجلاً فظّاً غلیظاً جافیاً من الطلقاء.: الاحتجاج ج 1 ص 108 ؛ کان قُنفُذ من أشراف قریش: المستدرک للحاکم ج 3 ص 479.

(67) فذهب قنفذ، فما لبث أن رجع فقال لأبی بکر: قال لک: ما خلّف رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أحداً غیری، لسریع ما کذَبتم علی رسول اللّه...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 22 ؛ وراجع کتاب سلیم بن قیس ص 385، الاحتجاج ج 1 ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 298، تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.

(68) فوثب عُمَر غضبان فقال: واللّه إنّی لعارف بسخفه وضعف رأیه وأنّه لا یستقیم لنا أمر حتّی نقتله، فخلنی آتک برأسه...: کتاب سلیم بن قیس ص 386، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 180.

(69) فقال أبو بکر: اجلس، فأبی، فأقسم علیه فجلس: کتاب سلیم بن قیس ص 384، بحار الأنوار ج 28 ص 298.

(70) یا قُنفُذ انطلق الیه فقل له: اجب أبابکر فاقبل قُنفُذ فقال: یا علی اجب أبابکر...کتاب سلیم بن قیس ص 386، بحار الأنوار ج 28 ص 298 و ارجع تفسیر العیاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

(71) إنّ رسول اللّه أوصانی إذا واریته فی حفرته أن لا أخرج من بیتی حتّی أؤّف کتاب اللّه، فإنّه فی جرائد النخل وفی أکتاف

ص: 154

الإبل...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 66، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

(72) أیّها الناس، إنّی لم أزل منذ قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مشغولاً بغسله، ثمّ بالقرآن حتّی جمعته فی هذا الثوب...: الاحتجاج ج 1 ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 265، ج 89 ص 40، غایة المرام ج 5 ص 316، بیت الأحزان ص 106.

(73) فقال عمر: ما أغنانا بما معنا من القرآن عمّا تدعونا إلیه...: نفس المصادر السابقة.

(74) فانطلق أبو بکر وعُمَر وأبو عبیدة بن الجرّاح والمغیرة حتّی دخلوا علی العبّاس لیلاً، فحمد أبو بکر اللّه وأثنی علیه...:تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 124، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32، وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21.

(75) فقال عمر بن الخطّاب: إی واللّه، وأُخری: إنّا لم نأتکم لحاجة إلیکم: تاریخ الیعقوبی ج2 ص 124، معالم المدرستین ج 1 ص 123.

(76) فحمد العبّاس اللّه وأثنی علیه وقال: إنّ اللّه بعث محمّدا - کما وصفت - نبیّا، وللمؤمنین ولیّا...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 124، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 32 وراجع شرح نهج البلاغة ج 2 ص 21.

(77) أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ بلغ أبا بکر وعمر أنّ جماعةً من المهاجرین والأنصار قد اجتمعوا مع علیّ بن أبی طالب فی منزل فاطمة بنت رسول اللّه، فأتوا فی جماعة حتّی هجموا الدار.....: الإمامة والسیاسة ج 1 ص30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38 ؛ إنّ أبا بکر تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه، فبعث إلیهم عمر...: نفس المصدرین.

(78) عن أبی بکر - قبیل موته -: ما آسی إلاّ علی ثلاث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 137، الخصال ص 171 ح 228، تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 430، تاریخ الإسلام ج 3 ص 117، الأموال ص 144 ح 353 العقد الفرید ج 3 ص 279، تاریخ دمشق ج 30 ص 418 و 419، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 46، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 36.

(79) وذهب عُمَر ومعه عصابة إلی بیت فاطمة، منهم أُسید بن حُضیر، وسلمة بن أسلم...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11، بحار الأنوار ج 28 ص 347 ح 60.

(80) أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ وراجع کتاب سلیم بن قیس ص 387، بحار الأنوار ج 28 ص 299.

(81) فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب! أتراک محرّقا علیَّ بابی ؟!: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ وراجع...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38، بحار الأنوار ج 28 ص 356.

(82) وألقی علیه عیّاش کساء له حتّی احتضنه وانتزع السیف من یده: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 238 ؛ و راجع بحار الأنوار ج 28 ص 229، الاختصاص ص 189، غایة المرام ج 5 ص 338؛ الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 184: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 10 ص 238.

(83) وأیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤاء النفر عندک أن آمر بهم أن یُحرّق علیهم الباب: المصنف للصنعانی ج 8 ص 572.

(84) فخرجوا وخرج من کان فی الدار، وأقام القوم أیّاما، ثمّ جعل الواحد بعد الواحد یبایع...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 126.

(85) ثمّ قام عُمَر فمشی معه جماعة، حتّی أتوا باب فاطمة، فدقّوا الباب...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ؛ الاحتجاج ج 1 ص 105، بحار الأنوار ج 28 ص 204.

ص: 155

(86) فدقّوا الباب، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت یا رسول اللّه!ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحّافة ؟! الاحتجاج ج 1 ص 207.

(87) فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تتصدّع وأکبادهم تتفطّر، وبقی عُمَر ومعه قوم: الإمامة والسیاسة ج 2 ص 19.

(88) فخرجت فاطمة فقالت: واللّه لتخرجنّ أو لأشفنّ شعری ولأجّنّ إلی اللّه...: تاریخ الیعقوبی¨ ج 2 ص 126 ؛وراجع تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67، بحار الأنوار ج 28 ص 227 ؛ خاتمة المستدرک ج 3 ص 288، المسترشد ص 387، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 118.

(89) فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک ؟ فقال: لا أُکرهه علی شیء ما کانت فاطمة إلی جنبه...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19، الغدیر ج 5 ص 373، بحار الأنوار ج 28 ص 357.

(90) خرج علی علیه السلام یحمل فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم علی دابّة لیلاً فی مجالس الأنصار ؛ تسألهم النصرة، فکانوا یقولون: یا بنت رسول اللّه: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 29، شرح نهج البلاغة ج6 ص 13.

(91) فأتونی غداً محلّقین...: بحار الأنوار ج 28 ص 259.

(92) فلمّا أمسی بایعه ثلاثمئة و ستون رجلاً علی الموت...: الکافی ج 8 ص 33، بحار الأنوار ج 28 ص 241.

(93) فأمّا الذی لم یتغیّر منذ قُبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حتّی فارق الدنیا طرفه عین، فالمقداد بن الأسود: الاختصاص ص 9، بحار الأنوار ج 28 ص 260 ؛ وراجع الاختصاص ص 11، معجم رجال الحدیث ج 19 ص 346.

(94) فلمّا کان اللیل حمل علیّ فاطمة علی حمار وأخذ بید ابنیه الحسن والحسین...: کتاب سلیم بن قیس ص 146، الاحتجاج ج 1 ص 107.

(95) فقال عُمَر لأبی بکر: ما یمنعک أن تبعث إلیه فیبایع، فإنّه لم یبق أحد وقد بایع غیره...: کتاب سلیم بن قیس ص 149، الاحتجاج ج 1 ص 108، بحار الأنوار ج 28 ص 268، غایة المرام ج 5 ص 317.

(96) اخرج یا علیّ إلی ما أجمع علیه المسلمون، وإلاّ قتلناک: مختصر بصائر الدرجات ص 192، الهدایة الکبری ص 406، بحار الأنوار ج 53 ص 18 ؛ وراجع الهجوم علی بیت فاطمة ص 115 ؛ کتاب سلیم بن قیس ص 150، بحار الأنوار ج 28 ص 269.

(97) فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب!...: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج28 ص 389.

(98) ویحک یا عمر، ما هذه الجرأة علی اللّه وعلی رسوله؟ أترید أن تقطع نسله من الدنیا وتطفی نور اللّه...: الهدایة الکبری ص 407، بحار الأنوار ج 53 ص 18.

(99) کفی یا فاطمة، فلیس محمّد حاضراً ولا الملائکه آتیة بالأمر والنهی والزجر من عند اللّه، وما علیّ إلاّ کأحد من المسلمین...: الهدایة الکبری ص 407، وراجع أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ح 38، بحار الأنوار ج 28 ص 356.

(100) فقالت وهی باکیة: اللّهمّ إلیک نشکو فقد نبیّک ورسولک وصفیّک...: بحار الأنوار ج 53 ص 19.

(101) قال سلمان: فلقد رأیت أبا بکر ومن حوله یبکون، ما فیهم إلاّ باکٍ، غیر عُمَر وخالد بن الولید والمغیرة بن شعبة...: کتاب

ص: 156

سلیم بن قیس ص 152، بحار الأنوار ج 28 ص 270، غایة المرام ج 5 ص 317.

(102) لمّا حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الوفاة، دعا الأنصار وقال: یا معشر الأنصار، قد حان الفراق، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی...: بحار الأنوار ج 22 ص 476.

(103) یا عمر، أما تتّقی اللّه عزّ وجلّ ؟ تدخل بیتی وتهجم علی داری...: کتاب سلیم بن قیس ص 386، بحار الأنوار ج 28 ص 229.

(104) فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة...: تاریخ الطبری¨ ج 3 ص 202، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 56 ؛ وراجع: الإمامة والسیاسة ج 1 ص30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207.

(105) وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالک هلمّوا فی جمع الحطب...: بحار الأنوار ج 28 ص 293، بیت الأحزان ص 120.

(106) کنت ممّن حمل الحطب مع عُمَر إلی باب فاطمة حین امتنع علیّ وأصحابه عن البیعة: بحار الأنوار ج 28 ص 339.

(107) فأمر بحطب فجُعل حوالی بیته...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308، بحار الأنوار ج 28 ص 231.

(108) فجاء عُمَر ومعه قبس، فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب!أ تراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال: نعم!: أنساب الأشراف ج 2 ص 268، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ؛ وراجع: الأمالی للمفید ص 49، بحار الأنوار ج 28 ص 231: الملل و النحل ج 1 ص 57.

(109) فخشی أن یجمع علیّ الناس، فأمر بحطبٍ فجعل حوالی بیته...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 308، بحار الأنوار ج 28 ص 231.

(110) والذی نفس عُمَر بیده، تخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة! قال: وإن!: الغدیر ج 5 ص 372، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

(111) لمّا ولّی أبو بکر ولّی عُمَر القضاء، وولّی أبو عبیدة المال: کنز العمّال ج 5 ص 640، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108، الدرایة فی تخریج الحدیث الهدایة ج 2 ص 166، فیض لقدیر ج 2 ص 126.

(112) فضرب عُمَر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67، بحار الأنوار ج 28 ص 227.

(113) عصر عُمَر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181.

(114) صفقة عُمَر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...: الهدایة الکبری ص 407.

(115) وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه، ابنتک فاطمة تُضرب...: الهدایة الکبری ص 407 وراجع بحار الأنوار ج 30 ص 294.

(116) وسلّ السیف لیضرب فاطمة، فحمل علیه بسیفه فأقسم علی علیّ علیه السلام فکفّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 387.

(117) فوثب علیٌّ علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثمَّ نتره فصرعه و وجأ أنفه و رقبته و همَّ بقتله فذکر قول رسول اللّه...: کتاب سلیم بن قیس ص 586.

(118) فإنّ هؤلاء خیّرونی أن یأخذوا ما لیس لهم، أو أُقاتلهم وأُفرّق أمر المسلمین: الشافی فی الإمامة ج 3 ص 243، الصراط المستقیم ج 3 ص 111 بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛وراجع الأمالی للمفید ص 155 ح 6 ؛ الشافی ج 3 ص 243، بحار الأنوار ج 28 ص 392 ؛ الطرائف ص 411، المناقب للخوارزمی ص 313، فرائد السمطین ج 1 ص 320، الکافی ج 8 ص 295، علل الشرائع ص 149، الأمالی¨ للطوسی ص 230.

(119) فتناول بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه، فألقوا فی عنقه حبلاً: کتاب سلیم بن قیس ص 151، بحار الأنوار ج 28 ص 270

ص: 157

وراجع الاحتجاج ص 109، بیت الأحزان ص 117.

(120) وحالت فاطمة علیهاالسلام بین زوجها وبینهم عند باب البیت، فضربها قُنفُذ بالسوط علی عضدها...: الاحتجاج ص 109، وراجع بحار الأنوار ج 28 ص 283.

(121) ثمّ ولاّه عمر بن الخطّاب مکّة فی أوّل ولایته، ثمّ عزله وولی قنفذ بن عمیر: أُسد الغابة ج 4 ص 306 ؛ وراجع الإصابة ج 5 ص 346.

(122) فأرسل إلیه الثالثه رجلاً یقال له قنفذ، فقامت فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم تحول بینه وبین علیّ فضربها: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 28 ص 231 وراجع: دلائل الإمامة ص 134، ذخائر العقبی ص 160، بحار الأنوار ج 43 ص 170.

وضرب عُمَر لها بسوط أبی بکر علی عضدها حتّی صار کالدملج الأسود، وأنینها من ذلک...: الهدایة الکبیر ص 40، بحار الأنوار ج 53 ص 19 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 30 ص 302 ؛ تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124.

(123) قال الذهبی فی ترجمة ابن أبی دارام...أنّ عُمَر رفس فاطمة حتّی أسقطت محسناً: سیر أعلام النبلاء ج 15 ص 578، وراجع میزان الاعتدال ج 1 ص 139، لسان المیزان ج 1 ص 368 وراجع الملل والنحل ج 1 ص 57 ؛ کامل الزیارات ص 548 ؛ خلّد فی نارک مَن ضَرَبَ جنبها حتّی ألقت ولدها...: الأمالی للصدوق، ص 176، المحتضر ص 197.

(124) لکن حین نزل برسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الأمر، نزلت الوصیة من عند اللّه کتاباً مسجّلاً... علی الصبر منک علی کظم الغیظ، وعلی ذهاب حقّک، وغصب خمسک، وانتهاک حرمتک...: الکافی ج 1 ص 281، بحار الأنوار ج 22 ص 479، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 378.

(125) وکانت إذا دخلت علیه رحّب بها وقام إلیها فأخذ بیدها فقبّلها وأجلسها فی مجلسه: الأمالی للطوسی ص 440، کشف الغمّة ج 2 ص 80، ینابیع المودّة ج 2 ص 55، ذخائر العقبی للطبری ص 40، بشارة المصطفی ص 389، الغدیر ج 3 ص 18، سنن أبی داوود ج 2 ص 522، سنن الترمذی ج 5 ص 361، المستدرک للحاکم ج 3 ص 154، 160 و ج 4 ص 272، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 101، فتح الباری ج 8 ص 103، عون المعبود ج 14 ص 86، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 96 و 391، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 403، المعجم الأوسط ج 4 ص 242، الاستیعاب ج 4 ص 1896، نظم درر السمطین ص 180، نصب الرایة ج 6 ص 156، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 127، تاریخ الإسلام ج 3 ص 46.

(126) اخرج من ظهر آدم ذريته... فخرجوا كالدّر.... الكافي ج 2 ص 7، التوحيد ص 330، علل الشرایع ج 2 ص 525. دقت کنید: این حدیث از امام باقر (ع) است و با سند معتبر در کتابی معتبر مانند اصول کافی نقل شده است؛ سند آن این است: الکلینی عن على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن اذينه عن زرارة عن أبي جعفر (ع) برای همین می توان به این حدیث اعتماد نمود و مجالی برای اعتراض به آن وجود ندارد. این که گفته میشود این حدیث معتبر نیست، وجهی ندارد، زیرا حدیثی که در کتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد مورد قبول اکثریت علمای شیعه می باشد. احادیث زیادی درباره عالم ذر در کتب شیعه وارد شده است کامل الزیارات ص 551.

(127) أوّل من يحكم فيه محسن بن علي و في قاتله ثمّ في قنفذ فيؤتيان هو و صاحبه فيضربان بسياط من نار ، لو وقع سوط منها على البحار لغلت من مشرقها إلى مغربها ، و لو وضعت على جبال الدنيا لذابت حتى تصير رمادا.... كامل الزيارات ص 551.

(128) تُقاد إلی کلّ منهم کما تُقاد الجمل المخشوش حتّی تُبایع وأنت کاره: شرح نهج البلاغة ج 15 ص 74، أعیان الشیعة ج 1 ص 472، وقعة صفّین ص 87، بحار الأنوار ج 33 ص 108.

ص: 158

(129) وعُمَر قائم بالسیف علی رأسه وخالد بن الولید وأبو عبیدة الجرّاح وسالم مولی أبی حذیف...: کتاب سلیم بن قیس ص 151، الاحتجاج ص 109، بحار الأنوار ج 28 ص 270.

(130) فقال: إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا: إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115، کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 593،المسترشد ص 378، الاحتجاج ج 1 ص 213 و 215، بحار الأنوار ج 40 ص 180.

(131) فقال: إذا تقتلون عبد اللّه وأخا رسوله، قال عمر: أمّا عبد اللّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا، وأبو بکر ساکت لا یتکلّم: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207.

(132) أتجحدون أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم آخی بینی وبینه ؟ قال: نعم، فأعاد علیهم ثلاث مرّات: کتاب سلیم بن قیس ص 153.

(133) جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول اللّه، آخیت بین أصحابک ولم تؤخ بینی وبین أحد الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219 ؛ وراجع الأمالی للمفید ص 174، کنز الفوائد ص 282، الأمالی للطوسی194، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499، سنن الترمذی ج 5 ص 300، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، کنز العمّال ج 11 ص 598.

(134) ثمّ أقبل علیهم فقال: یا معشر المسلمین والمهاجرین والأنصار، أنشدکم اللّه، اسمعتم رسول اللّه یقول یوم غدیر خمّ...: کتاب سلیم بن قیس ص 153، بحار الأنوار ج 28 ص 272.

(135) أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبا يعكم و أنتم أولى بالبيعة لي: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185.

(136) ألم تبايعني بالأمس بأمر رسول الله ؟: كتاب سليم بن قيس ص 152، بحار الأنوار ج 28 ص 270.

(137) أخذتم هذا الأمر من الأنصار واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول اللّه، فأعطوکم المقادة...: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185، الغدیر ج 5 ص 371، السقیفة وفدک ص 62، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11.

(138) نهج البلاغة ج 4 ص 43، خصائص الأئمّة ص 111، بحار الأنوار ج 29 ص 609، المراجعات ص 340.

(139) وقالت جماعة من الأنصار: یا أبا الحسن، لو کان هذا الکلام سمعته الأنصار منک قبل الانضمام لأبی بکر، ما اختلف فیک اثنان: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19، بحار الأنوار ج 28 ص 186، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 182 ح 36، والمسترشد ص 374 ح 123، وشرح نهج البلاغة ج 6 ص 6 - 12.

(140) فقال له علیٌّ: یا هؤاء، أکنت أدع رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مسجّیً لا أواریه وأخرج أُنازعه فی سلطانه ؟!: نفس المصادر السابقة.

(141) ولا علمت أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ترک یوم غدیر خمّ لأحد حجّة ولقائلٍ مقالاً...: نفس المصادر السابقة.

(142) فقام عُمَر فقال لأبی بکر...: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فیبایعک، أو تأمر به فنضرب عنقه: کتاب سلیم بن قیس ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 276.

(143) والحسن والحسین قائمان، فلمّا سمعا مقالة عُمَر بکیا، فضمّهما إلی صدره فقال: لاتبکیا، فواللّه ما یقدران علی قتل أبیکما...: نفس المصدرین السابقین.

(144) فقال عمر: إنّک لست متروکاً حتّی تبایع طوعاً أو کرهاً: الاحتجاج ج 1 ص 95، بحار الأنوار ج 28 ص 185.

(145) فقال علیّ علیه السلام: احلب حلباً لک شطره، اشدد له الیوم لیرد علیک غداً...: نفس المصدرین السابقین.

(146) أما واللّه لو أنّ أولئک الأربعین رجلاً الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی اللّه...: کتاب سلیم بن قیس ص 155، بحار الأنوار ج 28 ص 275.

ص: 159

(147) فقام أبو عبیدة إلی علیّ فقال: یا ابن عمِّ، لسنا ندفع قرابتک ولا سابقتک ولا علمک ولا نصرتک...: نفس المصدرین.

(148) قد أُعطی ما لم یعطه أحد من آل النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم، ولولا ثلاث هنّ فیه ما کان لهذا الأمر من أحد سواه...: فرائد السمطین ج 1 ص 334، نظم درر السمطین ص 132.

(149) وأقبلت أُمّ أیمن النوبیة حاضنة رسول اللّه وأُمّ سلمة فقالتا: یا عتیق، ما أسرع ما أبدیتم حسدکم لآل محمّد...: کتاب سلیم بن قیس ص 389، بحار الأنوار ج 28 ص 301.

(150) وهو یقول وینظر إلی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: «یابن أُمّ، إنّ القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی»: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 140.

(151) ورفع رأسه إلی السماء ثمّ قال: اللّهمّ إنّک تعلم أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم قد قال لی: إن أتمّوا عشرین فجاهدهم: الاختصاص ص 187، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 68، بحار الأنوار ج 28 ص 229.

(152) عن سلمان الفارسیِّ أنَّه لمَّا استخرج أمیر المؤنین علیه السلام من منزله خرجت فاطمة علیهاالسلام حتَّی انتهت إلی القبر فقالت خلُّوا عن ابن عمِّی...: بحار الأنوار ج 28 ص 206، ج 43 ص 47.

(153) عن أبي عبد الله قال سمعته يقول: عاشت فاطمة بعد أبيها خمسة وسبعين يوما لم تُرَكاشرة ولا ضاحكة.... الكافي ج 3ص 228.

(154) اما والله لو أن حمزة وجعفرا كانا بحضرتهما ، ما وصلا إلى ما وصلا إليه: الكافي ج 8 ص 195.

(155) قالت: يا سلمان جفوتني بعد وفاة أبي، قلت حبيبتي لم أجفكم، قالت: فمه اجلس واعقل ما أقول لك إني كنت جالسة بالأمس في هذا المجلس وباب الدار مغلق وأنا أتفكر في انقطاع الوحي عنا وانصراف الملائكة عن منز لنا..... : مهج الدعوات ص 8، بحار الأنوار ج 44 ص 66.

(156) بعد از آن فاطمه (س) به سلمان دعای نور را یاد میدهد و به او میگوید هر کس» هر صبح ا این دعا را بخواند به تب مبتلا نمی شود». سلام آن دعا را فرا می گیرد و برای کسانی که دچار تب می شوند یاد می دهد و آنان به برکت این دعا، شفا می گیرند.

این دعا چنین است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورُ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَأَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِي كِتَابٍ مَسْطُورٍ فِي رَةٍ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيِّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزُّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورُ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْكُورُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.

(157) وقد وهب جدّک محمّد صلی الله علیه و آله وسلم أُمّک فاطمة علیهاالسلام فدکاً والعوالی... وکان دَخْلها...فی روایة غیره سبعون ألف دینار: کشف المهجة ص 123، بیت الأحزان ص 179.

(158) فدک: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة...: معجم البلدان ج 4 ص 238.

(159) فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: لأعطینّ الرایة غداً رجلاً لیس بفرّار، یحبّه اللّه ورسوله...: الخصال ص 555، شرح الأخبار ج 2 ص 192، الإرشاد ج 1 ص 64، الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 3، الغدیر ج 3 ص 22، مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح البخاری ج 4 ص 207، صحیح مسلم ج 5 ص 195، فضائل الصحابة للنسائی ص 16، فتح الباری ج 6 ص 90، عمدة القاری ج 14 ص 213، المعجم الکبیر ج 7 ص 36، کنز العمّال ج 10 ص 467، التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 115، تاریخ

ص: 160

بغداد ج 8 ص 5، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 3 ص 353.

(160) فقال علیّ علیه السلام: أنا الذی سمّتنی أُمّی حیدرة... وضرب رأس مرحب فقتله...: نیل الأوطار ج 8 ص 87، روضة الواعظین ص 130، مقاتل الطالبیّین ص 14، شرح الأخبار للقاضی النعمان ص 149، الإرشاد ج 1 ص 127، الأمالی للطوسی ص 4، الخرائج والجرائح ج 1 ص 218، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305، بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 9 و 15 و 18، مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح مسلم ج 5 ص 195، المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، فتح الباری ج 7 ص 376، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 382، المعجم الکبیر ج 7 ص 18، الاستیعاب ج 2 ص 787، شرح نهج البلاغة ج 19 ص 127، کنز العمّال ج 10 ص 467، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50، تفسیر البغوی ج 4 ص 195، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 312، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ دمشق ج 42 ص 16، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، الکامل فی التاریخ 2 ص 220، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 409، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، المناقب للخوارزمی ص 37، کشف الغمّة ج 1 ص 214، ینابیع المودّة ج 1 ص 155.

(161) إنّ النبی صلی الله علیه و آله وسلم أسهم یوم خیبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن ماجة ج 2 ص 952، وراجع: تاریخ الطبری ج 2 ص 306، البدایة والنهایة ج 4 ص 230، السیرة النبویّة لابن هشام ج 3 ص 810، عیون الأثر ج 2 ص 144.

(162) فلمّا سمع أهل فدک قصّتهم بعثوا محیصة بن مسعود إلی النبیّ یسألونه أن یسترهم بأثواب...: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 167، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وراجع إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ السقیفة وفدک ص 99، عون المعبود ج 8 ص 175، الاستذکار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246، فتوح البلدان ج 1 ص 36، کتاب الموطّأج 2 ص 893.

(163) فقال جبرئیل: یا محمّد، انظر إلی ما خصّک اللّه به وأعطاکه دون الناس...: نور الثقلین ج 5 ص 277 ؛ کتاب المحبر ص 121، إعلام الوری ج 1 ص 209، بحار الأنوار ج 21 ص 23.

(164) کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم إذا سافر، آخر عهده بإنسانٍ من أهله فاطمة، وأوّل من یدخل علیه إذا قدم فاطمة...: مسند أحمد ج 5 ص 275، سنن أبی داوود ج 2 ص 291، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 14، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 221، الدرّ المنثور ج 6 ص 43، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 23، کشف الغمّة ج 2 ص 78، ینابیع المودّة ج 2 ص 132، 140.

(165) أُمّ أیمن، مولاة رسول اللّه وحاضنته، واسمها برکة...وکان زید بن حارثه...: المستدرک للحاکم ج 4 63، الطبقات الکبری ج 8 ص 223، البدایة والنهایة ج 2ص 332 وراجع عمدة القاری ج 8 ص 94.

(166) إنّ اللّه تبارک وتعالی لمّا فتح علی نبیّه فدک وما والاها... فأنزل اللّه علی نبیّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»...: الکافی ج 1 ص 543، بحار الأنوار ج 48 ص 156، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، التفسیر الصافی ج 3 ص 186 ؛ وراجع الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 12 ص 85، شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 441، الدرّ المنثور ج 4 ص 177، تفسیر الآلوسی ج 15 ص 62، مجمع الزوائد ج 7 ص 49، مسند أبی یعلی ج 2 ص 334 ؛ کنز العمّال ج 3 ص 767.

(167) لمّا نزلت: «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»، دعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فاطمة فأعطاها فدک...: مجمع الزوائد ج 7 ص 49، وراجع: مسند أبی یعلی ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، کنز العمّال ج 3 ص 767، شواهد التنزیل ج 1 ص 443، تفسیر ابن کثیرج 3 ص 39، لباب النقول ص 136، میزان الاعتدال ج 3 ص 135، الکافی ج 1 ص 534، الأمالی للصدوق ص 619، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذیب الأحکام ج 4 ص 148، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 102، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 287، تفسیر القمّی ج 2 ص 18، 155، تفسیر فرات الکوفی ص237، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 243 التفسیر الأصفی ج 1 ص 677، بشارة المصطفی ص 353، قصص الأنبیاء ص 345.

ص: 161

(168) اشهدوا عليها بقبولها محمّداً وضمانها المهر في مالها الكافي ج 5 ص 375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع أحاديث الشيعة ج 20 ص 113.

(169) لمّا ولی أبو بکر بن أبی قحّافة، قال له عمر: إنّ الناس عبید هذه الدنیا، لا یریدون غیرها...: مستدرک الوسائل ج 7 ص 290، بحار الأنوار ج 29 ص 194، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 572.

(170) لمّا منع أبو بکر فاطمة فدکاً وأخرج وکیلها، جاء أمیر المؤنین علیه السلام إلی المسجد وأبو بکر جالس وحوله المهاجرون والأنصار...: علل الشرائع ج 1 ص 191، بحار الأنوار ج 29 ص 124، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 118، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 272.

(171) شقّوا متلاطمات أمواج البلاء... أما واللّه لو أُذن لی بما لیس لکم علم، لحصدت رؤوسکم عن أجسادکم کحبّ الحصید...: الاحتجاج ج 1 ص 127، بحار الأنوار ج 29 ص 140، بیت الأحزان ص 138.

(172) معاشر المهاجرین والأنصار... وهو ذا یبرق وعیداً ویرعد تهدیداً إیلاءً بحقّ نبیّه أن یمضخها دماً ذعافاً، واللّه لقد استقلتُ منها فلم أُقَل...: الاحتجاج ج 1 ص 129، بحار الأنوار ج 29 ص 143، بیت الأحزان ص 140.

(173) سبحان اللّه، ما أهلع فؤدک وأصغر نفسک! صفّیتُ لک سجالاً لتشربها فأبیت أن تظمأ کظمائک...: الاحتجاج ج 1 ص 129، بحار الأنوار ج 29 ص 143، بیت الأحزان ص 182.

(174) قال : فانتهت إلى معاذ بن جبل فقلت : يا معاذ بن جبل! إني قد جئتك مستنصرة، وقد بايعت رسول الله صلى الله عليه وسلم على أن تنصره وذريته و تمنع مما تمنع منه نفسک و ذریتک : بحار الأنوار ج 29 ص 190.

(175) أسماء بنت عُمیس الخثعمیة، صحابیة، تزوّجها جعفر بن أبی طالب ثمّ أبو بکر: تقریب التهذیب ج 2 ص 629، راجع تهذیب التهذیب ج 3 ص 281، لسان المیزان ج 7 ص 522، الإعلام للزرکلی ج 1 ص 306.

(176) بعث أبو بکر إلی عُمَر فدعاه ثمّ قال له: أما رأیت مجلس علیّ معنا فی هذا الیوم، لئن قعد مقعداً مثله لیفسدنّ أمرنا...: الاحتجاج ج 1 ص 124، بحار الأنوار ج 29 ص 131، تفسیر القمّی ج 2 ص 158، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 188، غایة المرام ج 5 ص 349.

(177) ثمّ التفت إلی خالد فقال: یا خالد، لاتفعلنّ ما أمرتک، والسلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته...: نفس المصادر السابقة.

(178) لمّا أجمع أبو بکر وعمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدکاً وبلغها ذلک، لاثت خمارها علی رأسها، أو اشتملت بجلبابها...: الاحتجاج ج 1 ص 131، أعیان الشیعة ج 1 ص 315، بیت الأحزان ص 141.

(179) الحمد للّه علی ما أنعم، وله الشکر علی ما ألهم... أیّها الناس: اعلموا إنّی فاطمة وأبی محمّد صلّی اللّه علیه وآله...: بحار الأنوار ج 29 ص 224، بلاغات النساء ص 13، بیت الأحزان ص 143، وراجع دلائل الإمامة للطبری ص 30، کشف الغمّة ج 1 ص 180، السقیفة وفدک ص 139، علل الشرائع ج 1 ص 248، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 567، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 475.

(180) سوره شعراء: 227.

(181) ثمّ رنّت بطرفها نحو الأنصار فقالت: یا معشر الفتیة وأعضاد الملة وأنصار الإسلام ما هذه الغمیزة فی حقّی...: بحار الأنوار ج 29 ص 227، بیت الاحزان ج 1 ص 145.

(182) فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5، صحیح مسلم ج 7 ص 141، سنن الترمذی ج 5 ص 360،

ص: 162

المستدرک ج 3 ص 159، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272، تاریخ دمشق ج 3 ص 156، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404، نظم درر السمطین ص 176، کنز العمّال ج 12 ص 107، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210، 212، 219، سنن الترمذی ج 5 ص 360، مجمع الزوائد ج 4 ص 255، فتح الباری ج 7 ص 63، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408، المعجم الکبیر ج 20 ص 20، الجامع الصغیرج 2 ص 208، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24، کشف الخفاء ج 2 ص 86، الإصابة ج 8 ص 265، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44، البدایة والنهایة ج 6 ص 366، المجوع للنووی ج 20 ص 244، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262، أُسد الغابة ج 4 ص 366، تهذیب الکمال ج 35 ص 250، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283، المناقب للخوارزمی ص 353، ینابیع المودّة ج 2 ص 52 و 53 و 58 و 73، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488، الأمالی للصدوق ص 165، علل الشرائع ج 1 ص 186، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125، الأمالی للطوسی ص 24، نوادر الراوندی ص 119، کفایة الأثر ص 65، شرح الأخبار ج 3 ص 30، تفسیر فرات الکوفی ص 20، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

(183) فأجابها أبو بکر فقال: یا بنت رسول اللّه، لقد کان أبوک بالمؤنین عطوفاً کریماً، رؤفاً رحیماً...: الاحتجاج ج 1 ص 141، بحار الأنوار ج 29 ص 230، أعیان الشیعة ج 1 ص 317.

(184) فقالت علیهاالسلام: سبحان اللّه! ما کان أبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عن کتاب اللّه صادفاً، ولا لأحکامه مخالفاً، بل کان یتبع أثره...: الاحتجاج ج 1 ص 141، بحار الأنوار ج 29 ص 230، أعیان الشیعة ج 1 ص 317، وراجع شرح الأخبار ج 3 ص 36، دلائل الإمامة ص 117، الاحتجاج ج 1 ص 138، بحار الأنوار ج 29 ص 226، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 450، المبسوط للسرخسی ج 12 ص 30 ؛ مسند أحمد ج 1 ص 9، صحیح البخاری ج 5 ص 82، صحیح مسلم ج 5 ص 153، سنن الترمذی ج 2 ص 23، عمدة القاری ج 17 ص 257، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 152، التمهید لابن عبد البرّ ج 8 ص 152، کنز العمّال ج 5 ص 604.

(185) ثمّ التفتت إلی قبر أبیها وتمثّلت بأبیات صفیة...: دلائل الإمامة ص 118، وراجع: الکافی ج 8 ص 376، مختصر بصائر الدرجات ص 192، الهدایة الکبری ص 406، شرح الأخبار ج 3 ص 39، الأمالی للمفید ص 41 وراجع مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 208، الغدیر ج 4 ص 418، أعیان الشیعة ج 1 ص 323.

(186) فلم یرَ الناس أکثر باکٍ ولا باکیة منهم یومئذٍ...: السقیفة وفدک ص 101، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 212.

(187) فضرب بیده علی کتف عُمَر وقال: رب کربه فرّجتها یا عمر...: نفس المصدر.

(188) أیّها الناس، ما هذه الرِّعَة إلی کلّ قالة ؟ أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله ؟ ألا من سمع فلیقل...: السقیفة وفدک 104، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 326، قاموس الرجال ج 12 ص 323 ؛ وراجع دلائل الإمامةص 122.

(189) ألمثل فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یُقال هذا القول ؟ هی واللّه الحوراء بین الإنس والنفس للنفس، رُبّیت فی حجور

ص: 163

الأتقیاء...: شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215، بحار الأنوار ج 29 ص 328.

(190) فحُرمت أُمّ سلمة عطاها فی تلک السنة...: نفس المصدرین.

(191) وروی أیضاً أنّها صلّی اللّه علیها ما زالت بعد أبیها مُعصّبة الرأس، ناحلة الجسم، منهدّة الرکن، باکیة العین...: روضة الواعظین ص 150، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، بحار الأنوار ج 43 ص 181، أعیان الشیعة ج 1 ص 319.

(192) ثمّ زفرت زفرة وأنّت أنّهّ کادت روحها أن تخرج، ثمّ قالت: قلّ صبری...: بحار الأنوار ج 43 ص 177، هامش سبل الهدی والرشاد ج 12 ص 287.

(193) فتبادرن النسوان إلیها وصببن الماء علی صدرها ووجهها...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 26.

(194) إنّی أشتهی أسمع صوت مؤّن أبی بالأذان، فبلغ ذلک بلالاً وکان امتنع من الأذان بعد النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم، فأخذ فی الأذان...: کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 297، منتهی المطلب ج 4 ص 436، بحار الأنوار ج 43 ص 157، أعیان الشیعة ج 1 ص 319.

(195) ادّعیت مجلس أبی وأنّک خلیفته، وجلست مجلسه، ولو کانت فدک لک ثمّ استوهبتها منک لوجب ردّها علیّ...: الاختصاص ص 185، بحار الأنوار ج 29 ص 192.

(196) فجاءت فاطمة علیهاالسلام إلی أبی بکر فقالت: یا أبا بکر، لِمَ تمنعنی میراثی من رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وأخرجت وکیلی من فدک...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، بیت الأحزان ص 133.

(197) فقال: لا أشهدُ یا أبا بکر حتّی احتجّ علیک بما قال رسول اللّه، أنشدک باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186، الطبقات الکبری ج 8 ص 224، تاریخ دمشق ج 4 ص 302، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113، وراجع: الکافی ج 2 ص 405، الاختصاص ص 183.

(198) فجاءت بأُمّ أیمن وعلیّ علیه السلام، فقال أبو بکر: یا أُمّ أیمن إنّک سمعت من رسول اللّه یقول فی فاطمة...: الاختصاصص 183.

(199) فکتب لها کتاباً ودفعه إلیها...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116.

(200) فدخل عُمَر فقال: ما هذا الکتاب ؟ فقال: إنّ فاطمة ادّعت فی فدک وشهدت لها أُمّ أیمن وعلیّ فکتبته...: الاحتجاج ج ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، وراجع: شرح نهج البلاغة ج 16 ص 274، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186.

(201) یا بنت محمّد، ما هذا الکتاب الذی معک ؟ فقالت: کتاب کتب لی أبو بکر بردّ فدک، فقال: هلمّیه إلیّ...: الاختصاص ص 185، بحار الأنوار ج 29 ص 192...: الاحتجاج ج 1 ص 122، بحار الأنوار ج 29 ص 128، جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116، تفسیر القمّی ج 2 ص 155، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186.

(202) أخذت بالبکاء والعویل لیلها ونهارها، وهی لا ترقأ دمعتها ولا تهدأ زفرتها، فاجتمع شیوخ أهل المدینة...: بحار الأنوار ج 43 ص 177، بیت الأحزان ص 165.

(203) یا بنت رسول اللّه، إنّ شیوخ المدینة یسألوننی أن أسألک إمّا تبکین أباک لیلاً وإمّا نهاراً...: نفس المصدرین.

(204) وکانت علیهاالسلام إذا أصبحت قدّمت الحسن والحسین علیهماالسلام أمامها وخرجت إلی البقیع باکیة...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 194.

ص: 164

(205) ثمّ إنّه بنی لها بیتاً فی البقیع نازحاً عن المدینة یُسمّی «بیت الأحزان»...: بحار الأنوار ج 43 ص 174.

(206) لمّا مرضت سیّدتنا فاطمة علیهاالسلام المرضة التی توفّیت فیها، دخلت علیها نساء المهاجرین والأنصار لیعدنها...: الاحتجاج ج 1 ص 146، بحار الأنوار ج 43 ص 159، أعیان الشیعة ج 1 ص 320.

(207) فأعادت النساء قولها علی رجالهنّ، فجاء إلیها قوم من وجوه المهاجرین والأنصار معتذرین...: بحار الأنوار ج 43 ص 161.

(208) فقال علیّ علیه السلام: یا فاطمة، هذا أبو بکر یستأذن علیکِ، فقالت: إن تحبّ أن آذن له، قال: نعم...: عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 575.

(209) علم الرجلان بذلک، أتیاها عائدین واستأذنا علیها، فأبت أن تأذن لهما، فأتی عمر علیّاً علیه السلام فقال له...: علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.

(210) إِنَّ عُمَرَ أَتَي عَلِيّاً فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ شَيْخٌ رَقِيقُ الْقَلْبِ وَ قَدْ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِي الْغَارِ فَلَهُ صُحْبَةٌ... وَقَالَتْ لِنِسْوَةٍ حَوْلَهَا حَوِّلْنَ وَجْهِي فَلَمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوَّلَا إِلَيْهَا .... علل الشرایع ج 1 ص 178، و راجع بحار الأنوار ج 29 ص 157.

(211) فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیة رسول اللّه، واللّه إنّ قرابة رسول اللّه أحبّ إلیّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیّ من عائشة ابنتی: الإمامة والتبصرة ج 1 ص 20، بحار الأنوار ج 28 ص 37، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعیان الشیعة ج 1 ص 318، هامش مؤمر علماء بغداد ص 186.

(212) ثمّ أقبل یعتذر إلیها ویقول: ارضی عنّی یا بنت رسول اللّه: بحار الأنوار ج 29 ص 32 وراجع عمدة القاری ج 15 ص 20، کنز العمّال ج 5 ص 605، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47، البدایة والنهایة ج 5 ص 310، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 575.

(213) فقالت: یا عتیق، أتیتنا من ماتت، أو حملت الناس علی رقابنا...: بحار الأنوار ج 29 ص 157.

(214) قالت: نشدتکما باللّه، هل سمعتما رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یقول: فاطمة بضعه منّی، فمن آذاها فقد آذانی... کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303، علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.

(215) لا واللّه لا أرضی عنکما أبداً حتّی ألقی أبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وأُخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما...: کتاب سلیم بن قیس ص 391، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.

(216) فعند ذلک دعا أبو بکر بالویل والثبور وقال: لیت أُمّی لم تلدنی فقال عمر: عجباً للناس کیف ولّوک أمورهم...: علل الشرائع ج 1 ص 187، بحار الأنوار ج 43 ص 203.

(217) فقال أبو بکر: أنا عائذٌ باللّه من سخطه وسخطک یا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بکر یبکی حتّی کادت نفسه أن تزهق...: الإمامة والسیاسیة ج 1 ص 20، الغدیر ج 7 ص 229، قاموس الرجال ج 12 ص 328، أعیان الشیعة ج 1 ص 318.

(218) فلمّا خرجا قالت فاطمة علیهاالسلام لأمیر المؤنین علیه السلام: قد صنعت ما أردت ؟ قال: نعم، قالت: فهل أنت صانع ما آمرک...: بحار الأنوار ج 29 ص 390، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 281.

(219) فاجتمع إلیه الناس، فقال لهم: یبیت کلّ رجل منکم معانقاً حلیلته مسروراً بأهله، وترکتمونی وما أنا فیه...: الإمامه السیاسة ج 1 ص 20، بحار الأنوار ج 28 ص 358.

ص: 165

(220) رقدتُ الساعة، فرأیت حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فی قصر من الدرّ الأبیض، فلمّا رآنی قال: هلمّی إلیَّ یا بُنیّة...: بحار الأنوار ج 43 ص 179، اللمعة البیضاء ص 859، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 229.

(221) فلمّا کانت اللیلة التی أراد اللّه أن یکرمها ویقبضها إلیه، أقبلت تقول: وعلیکم السلام. وهی تقول لی: یابن عمِّ...: دلائل الإمامة ص 133، بحار الأنوار ج 43 ص 209.

(222) ثمّ بکیا جمیعاً ساعة، وأخذ علیّ علیه السلام رأسها وضمّها إلی صدره، ثمّ قال: أوصینی بما شئت...: روضة الواعظین ص 151، بحار الأنوار ج 43 ص 192، أعیان الشیعة ج 1 ص 321، بیت الأحزان ص 176.

(223) فاجتمعت لذلک تأمر علیّاً علیه السلام بأمرها وتوصیه بوصیتها وتعهد إلیه عهودها، وأمیر المؤنین علیه السلام یجزع لذلک...: بحار الأنوار ج 43 ص 201، بیت الأحزان ص 170.

(224) ثمّ قالت: جزاک اللّه عنّی خیر الجزاء یا بن عمّ رسول اللّه. ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب...: بیت الأحزان ص 177 ؛ وراجع مستدرک الوسائل ج 2 ص 134، بحار الأنوار ج 43 ص 217، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134.

(225) لا تُصلِّ علیَّ أُمّةٌ نقضت عهد اللّه وعهد أبی... وأخذوا إرثی وکذّبوا شهودی..: بحار الأنوار ج 30 ص 348 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205، کشف الغمّة ج 2 ص 122، جامع أحادیث الشیعة ج 3 س 202 ؛ مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 75، بحار الأنوار ج 31 ص 619، صحیح البخاری ج 5 ص 82، فتح الباری ج 7 ص 378، عمدة القاری ج 17 ص 258، کتاب سلیم بن قیس ص 392، مستدرک الوسائل ج 2 ص 360، بحار الأنوارج 43 ص 199 ؛ بحار الأنوار ج 29 ص 113، مستدرک الوسائل ج 2 ص 290.

(226) فإنّک تجدنی فیها أمضی کما أمرتنی، وأختار أمرک علی أمری: بحار الأنوار ج 43 ص 192.

(227) ولا تدفنّی إلاّ لیلاً، ولا تُعلم أحداً قبری...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 186، دلائل الإمامة ص 132، بحار الأنوار ج 43 ص 209، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202.

(228) إذا أنا متّ فغسّلنی بیدک، وحنّطنی وکفنّی وادفنّی لیلاً...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 290، بحار الأنوار ج 78 ص 390، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 290 ؛ وراجع کشف اللثام ج 11 ص 541، بحار الأنوار ج 79 ص 27، بیت الأحزان ص 177.

(229) لمّا حضرت فاطمة الوفاة بکت، فقال لها أمیر المؤنین علیه السلام: یا سیّدتی، ما یبکیک ؟...: بحار الأنوار ج 43 ص 218، الأنوار البهیة ص 60.

(230) توفّیت ولها ثمان عشرة سنة وخمسة وسبعون یوماً، وبقیت بعد أبیها خمسة وسبعین یوماً...: الکافی ج 1 ص 458، بحار الأنوار ج 43 ص 280، مجمع البحرین ج 3 ص 414 ؛ وراجع دلائل الإمامة ص 79 ؛ کشف الغمّة ج 2 ص 77 ؛ تاریخ موالید الأئمّة لابن خشّاب ص 10.

(231) سَلمی بفتح السین، أُمّ رافع، وهی مولاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وقیل مولاة صفیة بنت عبد المطّلب، والصحیح المشهور الأوّل، وکانت سَلمی قابلة بنی فاطمة...: المجوع ج 5 ص 111 وراجع الثقات لابن حبّان ج 3 ص 184، الوافی بالوفیات ج 15 ص 190 ؛ تهذیب المقال ج 1 ص 168، قاموس الرجال ج 11 ص 325، الطبقات الکبری ج 1 ص 135، تاریخ دمشق ج 4 ص 252، أُسد الغابة ج 1 ص 38، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 87، تاریخ الطبری ج 2 ص 362، الوافی بالوفیات ج 6 ص 66، البدایة والنهایة ج 4 ص 431، السیرة الحلبیة ج 3 ص 393، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 3 ص 710 ؛ عن سَلمی: إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عند موتها استقبلت القبله ثمّ توسّدت بیمینها...: نیل الأوطار ج 4 ص 51، تلخیص الحبیر ج 5 ص 108، وراحع: کشف الغمّة ج

ص: 166

2 ص 124، بحار الأنوار ج 43 ص 187.

(232) عن أُمّ سَلمی امرأة أبی رافع، قالت: اشتکت فاطمة علیهاالسلام شکواها التی قُبضت فیها، وکنت أُمرّضها...: مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 210، نصب الرایة ج 2 ص 296، أُسد الغابة ج 5 ص 590، تعجیل المنفعة ص 562، البدایة والنهایة ج 5 ص 350، مستدرک الوسائل ج 2 ص 135، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، بحار الأنوار ج 43 ص 183.

(233) فأصبحت یوماً أسکن ما کانت، فخرج علیّ علیه السلام إلی بعض حوائجه، فقالت: اسکُبی لی غَسلاً، فسکبت، فقامت واغتسلت...: مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 210، نصب الرایة ج 2 ص 296، أُسد الغابة ج 5 ص 590، تعجیل المنفعة ص 562، البدایة والنهایة ج 5 ص 350 ؛ وراجع بحار الأنوار ج 43 ص 185، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 93.

(234) إنّها لمّا احتضرت نظرت نظراً حادّاً ثمّ قالت: السلام علی جبرئیل، السلام علی رسول اللّه...: بحار الأنوار ج 43 ص 200، بیت الأحزان ص 178.

(235) هاتی الثیاب التی أُصلّی فیها...: بحار الأنوار ج 43 ص 185.

(236) هذه مواکب أهل السماء، وهذا جبرئیل، وهذا رسوول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، ویقول: یا بُنیّة اقدمی، فما أمامک خیر لک...: نفس المصدرین.

(237) ثمّ نادتها فلم تجبها، فنادت: یا بنت محمّد المصطفی، یا بنت أکرم من حملته النساء، یا بنت خیر من وطأ الحصی...: بحار الأنوار ج 43 ص 185، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 94.

(238) یا ابنی رسول اللّه، انطلقا إلی أبیکما علیّ علیه السلام فأخبراه بموت أُمّکما، فخرجا ینادیان: یا محمّداه یا أحمداه! الیوم جدّد لنا موتک إذ ماتت أُمّنا...: نفس المصادر.

(239) ثمّ أخبرا علیّاً علیه السلام وهو فی المسجد، فغشی علیه حتّی رُشّ علیه الماء، ثمّ أفاق، وکان علیه السلام یقول: بمن العزاء یا بنت محمّد ؟ کنت بک أتعزّی، ففیم العزاء من بعدک ؟: نفس المصادر.

(240) فلمّا توفّیت جاءت عائشة تدخل، فشکت إلی أبی بکر فقالت: إنّ هذه الخثعمیة تحول بینی وبین ابنة رسول اللّه...: السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 34، الاستیعاب ج 4 ص 1897، کنز العمّال ج 13 ص 686، أعیان الشیعة ج 1 ص 322.

(241) واجتمع الناس فجلسوا وهم یضجّون وینتظرون أن تخرج الجنازة فیصلّون علیها، فخرج أبو ذرّ وقال: انصرفوا...: روضة الواعظین ص 152، بحار الأنوار ج 43 ص 192، الأنوار البهیّة ص 62، أعیان الشیعة ج 1 ص 321.

(242) قال علیّ علیه السلام: واللّه لقد أخذت فی أمرها وغسّلتها فی قمیصها، ولم أکشفه عنها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 203، بحار الأنوار ج 43 ص 179 ؛ وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، العمدة لابن البطریق ص 389، کشف الغمّة ج 2 ص 124، ذخائر العقبی ص 54، بحار الأنوار ج 43 ص 184 ؛ مسند أحمد ج 6 ص 461، مجمع الزوائد ج 9 ص 211، نصب الرایة ج 2 ص 296، ینابیع المودّة ج 2 ص 141.

(243) ثمّ حنّطتها من فضلة حنوط رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، وکفّنتها وأدرجتها فی أکفانها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 203، بحار الأنوار ج 43 ص 179.

(244) إنّی أُشهد اللّه أنّها قد حنّت وأنّت ومدّت یدیها وضمّتهما إلی صدرها ملیاً...: نفس المصدرین.

(245) إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم دُفنت لیلاً...: فتح الباری ج 7 ص 378، معرفه السنن والآثار للبیهقی ج 3 ص 161، الاستذکار ج

ص: 167

3 ص 56، الطبقات الکبری ج 8 ص 29، تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 108 ؛ دفنها زوجها علیّ لیلاً ولم یؤَن بها أبو بکر، وصلّی علیها...: صحیح البخاری ج 5 ص 82، فتح الباری ج 7 ص 378، عمدة القاری ج 17 ص 258 ؛ لأنّه کان دفنها لیلاً: الأمالی للصدوق ص 580، روضة الواعظین ص 153 ؛ فلمّا توفّیت دفنها علیّ لیلاً: صحیح البخاری ج 5 ص 82، صحیح مسلم ج 5 ص 154، السقیفة وفدک ص 107، عمدة القاری ج 17 ص 258، وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 153، مسند الشامیّین ج 4 ص 198، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 218، نظم درر السمطین ص 204، کنز العمّال ج 13 ص 687، الطبقات الکبری ج 8 ص 29، البدایة والنهایة ج 5 ص 306، تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 196، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 567، السیرة الحلبیة ج 3 ص 487؛ فلمّا جنّ اللیل غسّلها علیّ علیه السلام ووضعها علی السریر وقال للحسن: ادعُ لی أبا ذرّ، فدعاه...: بحار الأنوار ج 43 ص 215.

(246) ضاقت الأرض بسبعة، بهم تُرزقون وبهم تُمطرون، منهم سلمان الفارسی والمقداد وأبو ذر وعمّار وحُذیفة، رحمة اللّه علیهم، وکان علیّ یقول: وأنا إمامهم، وهم الذین صلّوا علی فاطمة...: اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 33، نقد الرجال ج 3 ص 319، جامع الرواة ج 1 ص 182، معجم رجال الحدیث ج 9 ص 195، أعیان الشیعة ج 7 ص 286، وراجع: الاختصاص ص 5، تفسیر فرات الکوفی ص 570، وزاد الشیخ الصدوق فی الخصال «عبد اللّه بن مسعود» بعد «حذیفة»، وراجع بحار الأنوار ج 43 ص 200، کشف اللثام ج 2 ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.

(247) فکبّر جبرئیل تکبیرة والملائکة المقرّبون، إلی أن کبّر أمیر المؤنین خمساً. فقیل له: وأین کان یصلّی علیها، قال: فی دارها...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 255، بحار الأنوار ج 78 ص 390.

(248) ثمّ صلّی رکعتین، ورفع یدیة إلی السماء ونادی: هذه بنت نبیّک...: بحار الأنوار ج 43 ص 215.

(249) ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب، وأن یتّخذ لها نعشاً: مستدرک الوسائل ج 2 ص 134، بحار الأنوار ج 43 ص 217، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134 ؛ وراجع وسائل الشیعة ج 3 ص 221، بحار الأنوار ج 43 ص 189، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 368، المستدرک للحاکم ج 3 ص 162، أعیان الشیعة ج 1 ص 321، کشف الغمّة ج 2 ص 146.

(250) أخرج علیّ علیه السلام الجنازة وأشعل النار فی جرید النخل، ومشی مع الجنازة بالنار...: الحدائق الناضرة ج 4 ص 83، علل الشرائع ج 1 ص 188، وسائل الشیعة ج 3 ص 159، بحار الأنوار ج 43 ص 204، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 388 ؛ وراجع کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 162، تذکرة الفقهاء ج 2 ص 55، جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 832.

(251) إنّه لمّا صار بها إلی القبر المبارک، خرجت ید فتناولتها وانصرف: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139.

(252) فلمّا أراد أن یدفنها نودی... إلیَّ إلیَّ، فقد رفع تربته، فنظر فإذا بقبرٍ محفور، فحمل السریر إلیه فدفنها: بحار الأنوار ج 43 ص 251.

(253) إنّ أمیر المؤنین علیه السلام لمّا وضع فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیهما وآلهما فی القبر...: مستدرک الوسائل ج 2 ص 323، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.

(254) فلمّا نفض یده من تراب القبر هاج به الحزن، فأرسل دموعه علی خدّیه، وحوّل وجهه إلی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم...: الأمالی للمفید ص 281، بحار الأنوار ج 43 ص 211، بشارة المصطفی ص 396.

(255) یا أبا الحسن، هذه ودیعة اللّه وودیعة رسوله محمّد عندک، فاحفظ اللّه واحفظنی فیها...: بحار الأنوار ج 22 ص 484.

(256) فلمّا سوّی علیها التراب أمر بقبرها فرُشّ، ثمّ جلس عند قبرها باکیاً حزیناً، فأخذ العبّاس بیده فانصرف...: کشف اللثام ج 2

ص: 168

ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.

(257) فإن أنصرف فلا عن ملالة، وإن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرین، الصبر أیمن وأجمل...: الأمالی للمفید ص 283، الأمالی للطوسی ص 110، بحار الأنوار ج 43 ص 212، بشارة المصطفی ص 397.

(258) لمّا ماتت فاطمة علیهاالسلام، قام علیها أمیر المؤمنین علیه السلام وقال: اللّهمّ إنّی راضٍ عن ابنة نبیّک...: الخصال ص 588، وسائل الشیعة ج 20 ص 222، بحار الأنوار ح 78 ص 345.

(259) فلمّا سوّی علیها التراب، أمر بقبرها فرُشّ علیها الماء: مستدرک الوسائل ج 2 ص 337، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.

(260) أخرجها فی اللیل ومعه الحسن والحسین علیهماالسلام... وعَمّی موضع قبرها...: دلائل الإمامة ص 136، أعیان الشیعة ج 1 ص 322، بحار الأنوار ج 43 ص 171.

(261) فأُصنِع فی البقیع لیلة دُفنت فاطمة علیهاالسلام أربعون قبراً جُدداً: بحار الأنوار ج 30 ص 349، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 193، وراجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138، بحار الأنوار ج 43 ص 183 ؛

(262) لم تحضروا وفاة بنت نبیّکم ولا الصلاة علیها، ولا تعرفون قبرها فتزورونه...: بحار الأنوار ج 30 ص 349، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ح 15 ص 193.

(263) واللّه لقد هممت أن أنبشها فأُصلّی علیها...: کتاب سلیم بن قیس ص 393، بحار الأنوار ج 28 ص 305 و ج 43 ص 199 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ عیون المعجزات ص 48، بحار الأنوار ج 31 ص 593.

(264) فأخذ عُمَر یضرب المقداد علی رأسه ووجهه حتّی تعب عمر... فقام المقداد تجاه القوم...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 309.

(265) فبلغ ذلک أمیر المؤنین علیه السلام، فخرج مغضباً قد احمرّت عیناه ودرّت أوداجه، وعلیه قباه الأصفر الذی کان یلبسه فی کلّ کریهة...: الهدایة الکبری ص 180، بحار الأنوار ج 43 ص 171، أعیان الشیعة ج 1 ص 322 ؛ وراجع علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ عیون المعجزات ص 48، بحار الأنوار ج 31 ص 593.

(266) فقالوا: واللّه لا نرضی بهذا... وکادت أن تقع فتنة، فتفرّقا: علل الشرائع ج 1 ص 189، بحار الأنوار ج 43 ص 205 ؛ وراجع الهدایة الکبری ص 180، بحار الأنوار ج 43 ص 171، أعیان الشیعة ج 1 ص 322.

ص: 169

ص: 170

منابع

1. الاحتجاج علی أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی (ت 620 ه ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولی، 1413 ه.

2. الاختصاص، المنسوب إلی أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الرابعة، 1414 ه.

3. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی)، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه )، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1404 ه.

4. الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قم: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1413 ه.

5. الاستذکار لمذهب علماء الأمصار، الحافظ أبو عُمَر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبی (ت 368 ه )، القاهرة: 1971 م.

6. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی (ت 363 ه )، تحقیق: علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

7. أُسد الغابة فی معرفة الصحابة، أبو الحسن عزّ الدین علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الشیبانیالمعروف بابن الأثیر الجزری (ت 630 ه )، تحقیق: علی محمّد معوّض وعادل أحمد، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

8. الإصابة فی تمییز الصحابة، أبو الفضل أحمد بن علی بن الحجر العسقلانی (ت 852 ه )، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود، وعلی

ص: 171

محمّد معوّض، بیروت: دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

9. الأصفی فی تفسیر القرآن، المولی محمّد محسن الفیض الکاشانی (ت 1091 ه )، تحقیق: مرکز الأبحاث والدراسات الإسلامیة، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1376 ش.

10. إعلام الوری بأعلام الهدی، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة الاُولی، 1399 ه.

11. الأعلام، خیر الدین الزرکلی (ت 1990 م )، بیروت: دار العلم للملایین، 1990 م.

12. أعیان الشیعة، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت 1371 ه )، إعداد: السیّد حسن الأمین، بیروت: دارالتعارف، الطبعة الخامسة، 1403 ه.

13. الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (ت 413 ه )، قمّ: مؤسّسة البعثة، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

14. الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرّة فی السنة، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس ( ت 664 ه )، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی الطبعة الاُولی، 1414 ه.

15. أمالی الصدوق، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعة الخامسة، 1400 ه.

16. أمالی المفید، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه )، تحقیق: حسین أُستاد ولی وعلی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1404 ه.

17. الأمالی للطوسی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه )، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قمّ: دارالثقافة، الطبعة الاُولی، 1414 ه.

18. الإمامة والتبصرة من الحیرة، أبو الحسن علی بن الحسین بن بابویه القمّی (ت 329 ه )، تحقیق: محمّد رضا الحسینی، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1407 ه.

19. الإمامة والسیاسة (تاریخ الخلفاء)، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری (ت 276 ه )، تحقیق: علی شیری، مکتبة الشریف الرضی قمّ، الطبعة الاُولی، 1413 ه.

ص: 172

20. إمتاع الأسماع، أحمد بن علی المَقریزی (ت 745 ه )، تحقیق وتعلیق: محمّد عبد الحمید النمیسی، منشورات محمّد علی بیضون، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1420 ه.

21. أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (ت 279 ه )، إعداد: محمّد باقر المحمودی، بیروت: دار المعارف، الطبعة الثالثة.

22. الأنوار البهیّة فی تواریخ الحجج الإلهیّة، الشیخ عبّاس القمّی ( ت1359 ه )، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی لجماعة المدرّسین، الطبعة الاُولی، 1417 ه.

23. أمالی الحافظ، الحافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی (ت 430 ه ).

24. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (ت 1110 ه )، تحقیق: دار إحیاء التراث، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

25. البدایة والنهایة، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه )، تحقیق: مکتبة المعارف، بیروت: مکتبة المعارف.

26. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علی الطبری (ت 525 ه )، النجف الأشرف:المطبعة الحیدریّة، الطبعة الثانیة، 1383 ه.

27. بصائر الدرجات، محمّد بن الحسن الصفّار القمّی (ابن فرّوخ) (ت 290 ه )، قمّ: مکتبة آیة اللّه المرعشی، الطبعة الاُولی، 1404 ه.

28. بلاغات النساء، أحمد بن أبی طاهر (ابن طیفور) (ت 280 ه )، قمّ: منشورات الشریف الرضیّ.

29. بیت الأحزان، الشیخ عبّاس القمّی ( ت1359 ه )، قمّ: دار الحکمة، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

30. تاریخ ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه )، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1408 ه.

31. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه )، تحقیق: عُمَر عبد السلام تدمری، بیروت: دار الکتاب، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

32. تاریخ الطبری (تاریخ الأُمم والملوک)، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه )، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، بیروت: دار المعارف.

ص: 173

33. التاریخ الکبیر، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه )، بیروت: دار الفکر.

34. تاریخ المدینة المنوّرة، أبو زید عمر بن شبّة النمیری البصری (ت 262 ه )، تحقیق: شلتوت، بیروت: دار التراث، الطبعه الاُولی، 1410 ه.

35. تاریخ الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح المعروف بالیعقوبی (ت 284 ه )، بیروت: دار صادر.

36. تاریخ بغداد أو مدینة السلام، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی (ت 463 ه )، المدینة المنوّرة / بغداد:المکتبة السلفیّة.

37. تاریخ مدینة دمشق، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه )، تحقیق: علی شیری، 1415، بیروت: دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع.

38. تاریخ موالید الأئمّة ووفیاتهم (مجموعة نفیسة)، عبد اللّه بن النصر البغدادی (ت 567 ه )، قمّ: مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1406 ه.

39. تحف العقول عن آل الرسول، أبو محمّد الحسن بن علی الحرانی المعروف بابن شعبة (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1404 ه.

40. تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه.

41. تذکرة الحفّاظ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

42. تذکرة الفقهاء، جمال الدین بن الحسن بن یوسف بن علی بن مطهّر المعروف بالعلاّمة الحلّی (ت 726 ه )، منشورات المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، طبعة حجریة.

43. تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه )، تحقیق: أیمن صالح شعبان، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1416 ه.

44. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم)، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه )، تحقیق: عبد العظیم غیم ومحمّد أحمد عاشور، ومحمّد إبراهیم البنّا، القاهرة: دار الشعب.

. تفسیر الآلوسی = روح المعانی فی تفسیر القرآن.

45. تفسیر البغوی (معالم التنزیل)، أبو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی (ت 516 ه )، بیروت: دار المعرفة.

46. تفسیر الثعلبی، الثعلبی، (ت 427 ه)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 ه.

ص: 174

47. تفسیر العیّاشی، أبو النضر محمّد بن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه )، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی، طهران: المکتبة العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1380 ه.

48. تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن)، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه )، تحقیق: محمّد عبد الرحمن المرعشلی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الثانیة، 1405 ه.

49. تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی، تصحیح: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، النجف: مطبعة النجف.

50. تفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی)، أبو عبد اللّه محمّد بن عُمَر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه )، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولی، 1410 ه.

51. تفسیر المیزان (المیزان فی تفسیر القرآن)، محمّد حسین الطباطبائی (ت 1402 ه )، قمّ: طبع مؤسّسة إسماعیلیان، الطبعة الثانیة، 1394 ه

52. تفسیر فرات الکوفی، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی (ق 4 ه )، إعداد: محمّد کاظم المحمودی، طهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1410 ه.

53. تفسیر نور الثقلین، عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه )، تحقیق: السیّد هاشم الرسولیالمحلاّتی، قمّ: مؤسّسة إسماعیلیان، الطبعة الرابعة، 1412 ه.

54. تقریب التهذیب، الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه )، تحقیق: محمّد عوّامة، دمشق: دار الرشید، الطبعة الرابعة، 1412 ه.

55. التلخیص الحبیر فی تخریج الرافعی الکبیر، الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه )، بیروت: دار الفکر.

56. التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه )، تحقیق: مصطفی العلوی ومحمّد عبد الکبیر البکری، جدّة: مکتبة السوادی، 1387 ه.

57. التوحید، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: هاشم الحسینی الطهرانی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1398 ه.

58. تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه )، بیروت: دار التعارف، الطبعة

ص: 175

الاُولی، 1401 ه.

59. تهذیب التهذیب، الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه )، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

60. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، یونس بن عبد الرحمن المزّی (ت 742 ه )، تحقیق: الدکتور بشّار عوّاد معروف، بیروت: مؤسّسة الرسالة، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

61. تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال، محمّد علی الموحّد الأبطحی (معاصر)، قمّ: ابن المؤلّف، الطبعة الثانیة، 1417 ه.

62. الثقات، محمّد بن حبّان البُستی ( ت 354 ه )، بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیة، 1408 ه.

63. جامع أحادیث الشیعة، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه )، قمّ: المطبعة العلمیة.

64. جامع الرواة، محمّد بن علی الغروی الأردبیلی (ت 1101 ه )، بیروت: دار الأضواء، 1403 ه.

65. الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه )، بیروت: دار الفکر.

66. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، محمّد حسن النجفی (ت 1266 ه )، بیروت: مؤسّسة المرتضی العالمیة.

67. حاشیة الشیروانی علی تحفة المحتاج، العلاّمة عبد الحمید الشیروانی، بیروت: دار صادر.

68. الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، یوسف بن أحمد البحرانی (ت 1186 ه)، تحقیق: محمّد تقی الإیروانی، النجف: دار الکتب الإسلامیة، 1377 ه.

69. الخرائج والجرائح، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه )، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی عج، قمّ: مؤسّسة الإمام المهدی عج، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

70. خصائص الأئمّة، أبو الحسن الشریف الرضی محمّد بن الحسین بن موسی الموسوی (ت 406 ه )، تحقیق: محمّد هادی الأمینی، مشهد: آستان قدس رضوی.

71. الخصال، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعة الاُولی، 1410 ه.

72. الدُرّ المنثور فی التفسیر المأثور، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه )، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولی،

ص: 176

1414 ه.

73. الدرایة فی تخریج أحادیث الدرایة الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ).

74. دلائل الإمامة، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه )، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قمّ: مؤسّسة البعثة.

75. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطبری (ت 693 ه )، بیروت: دار المعرفة.

76. روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر روح المعانی)، محمود الآلوسی (ت 1270 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الرابعة، 1405 ه.

77. روضة الواعظین، محمّد بن الحسن بن علی الفتّال النیسابوری (ت 508 ه )، تحقیق: حسین الأعلمی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعة الاُولی، 1406 ه.

78. سبل الهدی والرشاد، محمّد بن یوسف الصالحی الشامی (ت 942 ه )، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1414ه.

79. سعد السعود، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه )، قمّ: مکتبة الرضی، الطبعة الاُولی، 1363 ه.

80. السقیفة وفدک، أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی (ت 323 ه )، تحقیق: محمّد هادی الأمینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر، الطبعة الاُولی، 1401 ه.

81. سنن ابن ماجة، أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی (ت 275 ه )، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1395 ه.

82. سنن أبی داوود، أبو داوود سلیمان بن أشعث السجستانی الأزدی (ت 275 ه )، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، دار إحیاء السنّة النبویّة.

83. سنن الترمذی (الجامع الصحیح)، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی (ت 279)، تحقیق: أحمد محمّد شاکر، بیروت: دار إحیاء التراث.

84. السنن الکبری، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی (ت 458 ه )، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1414 ه.

ص: 177

85. السنن الکبری، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی، تحقیق: عبد الغفّار سلیمان البنداری، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1411 ه.

86. سیر أعلام النبلاء، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه )، تحقیق: شُعیب الأرنؤوط، بیروت: مؤسّسة الرسالة، الطبعة العاشرة، 1414 ه.

87. سیرة ابن هشام (السیرة النبویّة)، أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیری (ت 218 ه )، تحقیق: مصطفی سقا، وإبراهیم الأنباری، قمّ: مکتبة المصطفی، الطبعة الاُولی، 1355 ه.

88. السیرة الحلبیّة، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ( ت 11 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

89. الشافی فی الإمامة، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق: عبد الزهراء الحسینی الخطیب، طهران: مؤسّسة الإمام الصادق علیه السلام، الطبعة الثانیة، 1410 ه.

90. شرح أُصول الکافی، صدر الدین محمّد بن إبراهیم الشیرازی المعروف بملاّ صدرا (ت 1050 ه )، تحقیق: محمّد خواجوی، طهران: مؤسّسة مطالعات وتحقیقات فرهنگی، الطبعة الاُولی، 1366 ه.

91. شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصری (ت 363 ه )، تحقیق:السیّد محمّد الحسینی الجلالی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

92. شرح نهج البلاغة، عزّ الدین عبد الحمید بن محمّد بن أبی الحدید المعتزلی المعروف بابن أبی الحدید (ت 656 ه )، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الثانیة، 1387 ه.

93. الشمائل المحمّدیة والخصائل المصطفویة، الإمام أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی (ت 279 ه ).

94. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، أبو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه النیسابوری المعروف بالحاکم الحسکانی (ق 5 ه )،تحقیق: محمّد باقر المحمودی، طهران: مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1411 ه.

95. الصافی فی تفسیر القرآن (تفسیر الصافی)، محمّد محسن (الفیض الکاشانی) (ت 1091 ه )، قمّ: مؤسّسة الهادی، الطبعة الثانیة، 1416 ه.

96. صحیح ابن حبّان، علی بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه )، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، بیروت: مؤسّسة الرسالة،

ص: 178

الطبعة الثانیة، 1414 ه.

97. صحیح البخاری، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه )، تحقیق: مصطفی دیب البغا، بیروت: دار ابن کثیر، الطبعة الرابعة، 1410 ه.

98. صحیح مسلم، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری (ت 261 ه )، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، القاهرة: دار الحدیث، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

99. الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم، زین الدین أبی محمّد علی بن یونس النباطی البیاضی (ت 877 ه )، إعداد: محمّد باقر المحمودی، طهران: المکتبة المرتضویّة، الطبعة الاُولی 1384 ه.

100. الطبقات الکبری، محمّد بن سعد کاتب الواقدی (ت 230 ه )، بیروت: دار صادر.

101. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، أبو القاسم رضی الدین علی بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه )، مطبعة الخیام، قمّ، الطبعة الاُولی، 1400 ه.

102. العقد الفرید، أبو عُمَر أحمد بن محمّد بن ربّه الأُندلسی (ت 328 ه )، تحقیق: أحمد الزین وإبراهیم الأبیاری، بیروت: دار الأُندلس.

103. علل الشرائع، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1408 ه.

104. عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، أبو محمّد بدر الدین بن محمّد العینی الحنفی ( ت 855 ه )، مصر: إدارة الطباعة المنیریة.

105. عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار (العمدة)، یحیی بن الحسن الأسدی الحلّی المعروف بابن البطریق (ت 600 ه )، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1407 ه.

106. عون المعبود (شرح سنن أبی داوود)، محمّد شمس الحقّ العظیم الآبادی (ت 1329ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

107. عیون أخبار الرضا، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: السیّد مهدی الحسینی اللاّجوردی، طهران: منشورات جهان.

108. عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر (السیرة النبویّة لابن سیّد الناس)، محمّد عبد اللّه بن یحیی بن سیّد الناس (ت 734 ه )،

ص: 179

بیروت: مؤسّسة عزّ الدین، 1406 ه.

109. عیون المعجزات، حسین بن عبد الوهّاب (ق 5 ه )، قمّ: منشورات الشریف الرضی، الطبعة الاُولی، 1414 ه.

110. الغارات، أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید المعروف بابن هلال الثقفی (ت 283 ه )، تحقیق: السیّد جلال الدین المحدّث الأرموی، طهران: أنجمن آثار ملّی، الطبعة الاُولی، 1395 ه.

111. غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107 ه )، تحقیق: السیّد علی عاشور، بیروت: مؤسّسة التاریخ العربی، 1422 ه.

112. الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 ه )، بیروت: دار الکتاب العربی،الطبعة الثالثة، 1387 ه.

113. فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه )، تحقیق: عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولی، 1379 ه.

114. فتوح البلدان، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه )، تحقیق: عبد اللّه أنیس الطباع، بیروت: مؤسّسة المعارف، الطبعة الاُولی، 1407 ه.

115. فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین والأئمّة من ذرّیّتهم، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه الجوینی (ت 730 ه )، تحقیق: محمّد باقر المحمودی، بیروت: مؤسّسة المحمودی، الطبعة الاُولی، 1398 ه.

116. الفصول المهمّة فی أُصول الأئمّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت 1104 ه)، تحقیق: محمّد بن محمّد الحسین القائینی، قمّ: مؤسّسه معارف إسلامی، الطبعة الاُولی، 1418 ه.

117. فضائل الصحابة، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل المعروف بالنسائی (ت 241 ه )، تحقیق: وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس، جدّة: دار العلم، الطبعة الاُولی، 1403 ه.

118. فقه الرضا (الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا). تحقیق: مؤسّسة آل البیت:، مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا، الطبعة الاُولی، 1406 ه.

119. الفقیه = کتاب من لا یحضره الفقیه، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی.

ص: 180

120. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

121. فیض القدیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی (ق 10 ه )، بیروت: دار الفکر.

122. قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة ومحدّثیهم، محمّد تقی بن کاظم التستری (ت 1320 ه )، قمّ: مؤسّسه النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1410 ه.

123. قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحمیری القمّی (ت بعد 304 ه )، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1413 ه.

124. قصص الأنبیاء، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه )، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، مشهد: الحضرة الرضویّة المقدّسة، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

125. الکافی، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی (ت 329 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، طهران: دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الثانیة، 1389 ه.

126. کامل الزیارات، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه )، تحقیق: عبد الحسین الأمینی التبریزی، النجف الأشرف: المطبعة المرتضویة، الطبعة الاُولی، 1356 ه.

127. الکامل فی التاریخ، أبو الحسن علی بن محمّد الشیبانی الموصلی المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه )، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی 1408 ه.

128. کتاب الغیبة، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت342 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفاری، طهران: مکتبة الصدوق: 1399 ه.

129. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس الهلالی العامری (ت حوالی 90 ه )، تحقیق: محمّد باقر الأنصاری، قمّ: نشرالهادی، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

. کتاب من لا یحضره الفقیه = الفقیه.

130. کشف الخفاء ومزیل الإلباس، أبو الفداء إسماعیل بن محمّد العجلونی (ت 1162 ه )، بیروت: مکتبة دار التراث.

ص: 181

131. کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، علی بن عیسی الإربلی (ت 687 ه )، تصحیح: السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی، بیروت: دار الکتاب الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1401 ه.

132. کشف اللثام عن وجه قواعد الأحکام، أبو الفضل بهاء الدین محمّد بن الحسن بن محمّد الإصفهانی المعروف بالفاضل الهندی (ت 1137 ه )، قمّ: منشورات مکتبة السیّد المرعشی النجفی، 1405 ه.

133. کشف المحجّة لثمرة المهجة، أبو القاسم رضیّ الدین علی بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه )، تحقیق: محمّد الحسّون، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

134. کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر، أبو القاسم علی بن محمّد بن علی الخزّاز القمّی (ق 4 ه )، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری، نشر بیدار، الطبعة الاُولی، 1401 ه.

135. کمال الدین وتمام النعمة، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1405 ه.

136. کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (ت 975 ه )، تصحیح: صفوة السقّا، بیروت: مکتبة التراث الإسلامی، 1397 ه، الطبعة الاُولی.

137. کنز الفوائد، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علی بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449 ه )، إعداد: عبد اللّه نعمة، قمّ: دار الذخائر، الطبعة الاُولی، 1410 ه.

138. لباب النقول فی أسباب النزول، أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن السیوطی (ت 911 ه )، تحقیق: أحمد عبد الشافی، بیروت: دار الکتب العلمیة.

139. لسان المیزان، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه )، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعه الثالثة، 1406 ه.

140. اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء، المولی محمّد علی بن أحمد القراچه داغی التبریزی الأنصاری (ت 1310 ه )، تحقیق: دار فاطمة، قمّ: دفتر نشر الهادی، الطبعة الاُولی، (1418 ه ).

141. المبسوط، شمس الدین محمّد بن أحمد بن أبی سهر السرخسی (ت 483 ه )، تحقیق: جماعة من المحقّقین، بیروت: دار المعرفة.

142. مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض (النقض)، نصیر الدین عبد الجلیل بن محمّد القزوینی (1331 ه ).

ص: 182

143. مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی (ت 1085 ه )، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، طهران: مکتبة نشر الثقافة الإسلامیّة، الطبعة الثانیة، 1408 ه.

144. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (ت 807 ه )، تحقیق: عبد اللّه محمّد درویش، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولی، 1412 ه.

145. المجموع (شرح المهذّب)، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه )، بیروت: دار الفکر.

146. المحبَّر، محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی (ت 245 ه )، بیروت: دار الآفاق الجدیدة، 1361 ه.

147. المحتضر، حسن بن سلیمان الحلّی، ( ق 8 ه )، تحقیق: سیّد علی أشرف، انتشارات المکتبة الحیدریة، الطبعة الاُولی، 1424 ه.

148. مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان الحلّی (ق 9 ه )، قمّ: انتشارات الرسول المصطفی.

149. المراجعات، عبد الحسین شرف الدین العاملی (ت 1377 ه )، تحقیق: حسین الراضی، قمّ: دار الکتاب الإسلامی.

150. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، المیرزا حسین النوری (ت 1320 ه )، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1408 ه.

151. المستدرک علی الصحیحین، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1411 ه.

152. المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه )، تحقیق: أحمد المحمودی، طهران: مؤسّسة الثقافة الإسلامیّة لکوشانبور، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

153. مسند أبی یعلی الموصلی، أحمد بن علی الموصلی (ت 307 ه )، تحقیق: إرشاد الحقّ الأثری، جدّة: دار القبلة، الطبعة الاُولی، 1408 ه.

154. مسند أحمد، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه )، تحقیق: عبد اللّه محمّد الدرویش، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1414 ه.

155. مسند الشامیّین، أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللخمی الطبرانی (ت 360 ه )، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت: مؤسّسة الرسالة، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

ص: 183

156. المصنّف، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه )، تحقیق: حبیب الرحمان الأعظمی، بیروت: المجلس العلمی.

157. المصنّف فی الأحادیث والآثار، أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفی (ت 235 ه )، تحقیق: سعید محمّد اللّحام، بیروت: دار الفکر.

158. معالم المدرستین، السیّد مرتضی العسکری، طهران: مؤسّسة البعثة، 1412 ه.

159. معانی الأخبار، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1361 ه.

160. المعجم الأوسط، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه )، تحقیق: طارق بن عوض اللّه وعبد الحسن بن إبراهیم الحسینی، القاهرة: دار الحرمین، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

161. معجم البلدان، أبو عبد اللّه شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی (ت 626 ه )، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1399 ه.

162. المعجم الکبیر، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه )، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی،بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الثانیة، 1404 ه.

163. معجم رجال الحدیث، السیّد الخوئی (ت 411 ه)، الطبعة الخامسة، 413 ه، طبعة منقّحة ومزیدة.

164. معرفة السنن والآثار، أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی (ت 458 ه )، مصر: المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة.

165. مقاتل الطالبیّین، أبو الفرج علی بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت 356 ه )، تحقیق: السیّد أحمد صقر، قمّ: منشورات الشریف الرضی، الطبعة الاُولی، 1405 ه.

166. الملل والنحل، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی (ت 548 ه )، بیروت: دار المعرفة، 1406 ه.

167. مناقب آل أبی طالب = مناقب ابن شهرآشوب، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی (ت 588 ه )، قمّ: المطبعة العلمیة.

168. المناقب (المناقب للخوارزمی)، الحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (ت 568 ه ) تحقیق: مالک المحمودی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1414 ه.

ص: 184

169. منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، جمال الدین أبو منصور الحسن بن یوسف بن علی المطهّر الحلّی المعروف بالعلاّمة الحلّی (ت 762 ه ).

. من لا یحضره الفقیه = کتاب من لا یحضره الفقیه.

170. الموسوعة الکبری عن فاطمه الزهراء، إسماعیل الأنصاری الزنجانی الخوئینی، قمّ: دلیل ما، الطبعة الاُولی، 1385.

171. الموطّأ، أبو عبد اللّه مالک بن أنس الأصبحی (ت 179 ه )، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

172. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه )، تحقیق: علی محمّد البجاوی، بیروت: دار الفکر.

173. مؤتمر علماء بغداد، بین السنّة والشیعة، تحقیق السیّد مرتضی الرضوی، القاهرة: 1399 ه.

174. نصب الرایة، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه )، القاهرة: دار الحدیث، 1415 ه.

175. نظم درر السمطین، محمّد بن یوسف الزرندی (ت 750 ه )، إصفهان: مکتبة الإمام أمیر المؤمنین، 1377 ه.

176. نقد الرجال، مصطفی بن الحسین التفرشی ( القرن الحادی عشر)، قمّ: مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1418 ه.

177. نوادر الراوندی، فضل اللّه بن علی الحسینی الراوندی (ت 573 ه )، النجف الأشرف: المطبعة الحیدریة، الطبعة الاُولی، 1370 ه.

178. نهج البلاغة، ما اختاره أبو الحسن الشریف الرضی محمّد بن الحسین بن موسی الموسوی من کلام الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام (ت 406 ه )، تحقیق: السیّد کاظم المحمّدی ومحمّد الدشتی، قمّ: انتشارات الإمام علی علیه السلام، الطبعة الثانیة، 1369 ه.

179. نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار، العلاّمة محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1255 ه )، بیروت: دار الجیل.

180. الوافی بالوفیات، خلیل بن أیبک الصفَدی (ت 749 ه )، ویسبادن (آلمان)، فرانْزشْتایْنر، الطبعة الثانیة، 1381 ه.

181. وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت 1104ه )، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ، الطبعة الاُولی، 1409 ه.

182. وقعة صفّین، نصر بن مزاحم المنقری (ت 212 ه )، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، قمّ: مکتبة آیة اللّه المرعشی، الطبعة الثانیة، 1382 ه.

183. الهجوم علی بیت فاطمة، عبد الزهراء مهدی، بیروت: دار الزهراء، 1999 م.

184. الهدایة الکبری، أبو عبد اللّه الحسین بن حمدان الخصیبی ( ت 334 ه )، بیروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة،

ص: 185

1411 ه.

185. الهدایة، أبو جعفر محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه )، تحقیق: مؤسّسة الإمام الهادی، قمّ: مؤسّسة الإمام الهادی، الطبعة الاُولی، 1418 ه.

186. ینابیع المودّة لذوی القربی، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه )، تحقیق: علی جمال أشرف الحسینی، طهران: دار الأُسوة، الطبعة الاُولی، 1416 ه.

ص: 186

سؤالات مسابقه کتاب خوانی

1. چه افرادی زودتر از همه در سقیفه گرد آمدند تا برای خلافت تصمیم بگیرند؟

الف. مهاجران

ب. انصار

ج. طایفه قريش

2. اولین شخصی که بر بدن پیامبر نماز خواند چه کسی بود؟

الف. مقداد

ب. حضرت علی(ع)

ج. سلمان فارسی

3. در ابتدا قرار بود در سقیفه با چه کسی بیعت شود؟

الف. حضرت علی (ع)

ب ابوبکر

ج . سعد

4. چه کسی به عنوان اولین نفر با خلیفه بیعت کرد؟

الف. بشير

ب. عمر

ج. سعد

5. خبر بیعت با ابوبکر را چه کسی برای حضرت علی(ع) آورد؟

الف. عمر

ب. ابوسفیان

ج. سعد

6. چه کسی مردم را برای بیعت با ابوبکر به مسجد دعوت نمود؟

الف. عمر

ب. قنفذ

ج. بشير

7. اولین کسی که در سوم ربیع الاول به محل وعده برای یاری حق آمد که بود؟

الف. سلمان

ب. مقداد

ج. ابوذر

ص: 187

8. لقب «شمشیر اسلام» را به چه کسی داده اند؟

الف. خالد بن وليد

ب. قنفذ

ج. عمر

9. دستور آوردن هیزم برای آتش زدن خانه وحی را چه کسی صادر کرد؟

الف. عمر

ب. ابوبکر

ج. ابوسفیان

10. این سخن را چه کسی به هوادارن خلیفه گفت؟ «مگر شما زن هستید که گریه می کنید؟».

الف. ابوبكر

ب. عمر

ج خالد بن ولید

11. کدام زن برای یاری حضرت علی (ع) به مسجد آمد؟

الف. فضه

ب. ام سلمه

ج. ام ایمن

12. آيه «وأت ذا القربى حقه» به چه مناسبت نازل شده است؟

الف. بخشش فدک

ب. اصل امامت

ج. دوست داشتن خاندان پیامبر

13 سند مهم فدک توسط چه کسی پاره شد؟

الف. خالد بن وليد

ب. ابوبکر

ج. عمر

14. حضرت فاطمه (س) فلسفه ولایت اهل بیت را چه بیان میکند؟

الف. سعادت اخروی

ب. پرهیز از اختلاف

ج. لزوم تعیین امام

15. چه کسی نقشه ترور حضرت علی(س) را به آن حضرت خبر داد؟

الف. فضه

ب. سلمان

ج. اسماء

16. چه کسانی شاهد بخشش فدک از طرف پیامبر (ص) به فاطمه(س) بودند؟

الف. ام ایمن، علی (ع)

ب. ام سلمه ام ایمن

ج. امّ سلمه، علی (ع)

ص: 188

17. «بيت الأحزان» در کجا واقع شده بود؟

الف. بقيع

ب. کنار مسجد پیامبر

ج. داخل مسجد پیامبر

18 چه کسی پرستار حضرت فاطمه (س) بود؟

الف. اسماء

ب. سلمیٰ

ج. ام أيمن

19. حضرت فاطمه (س) چه هنگامی از دنیا رفتند؟

الف. غروب آفتاب

ب. موقع ظهر

ج. صبح زود

20 در تشییع جنازه حضرت فاطمه (س) چند نفر شرکت داشتند؟

الف. هفت نفر

ب. چهارده نفر

ج. یازده نفر

ص: 189

ص: 190

ص: 191

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109