تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه (1344 ق )

مشخصات كتاب

سرشناسه : سباعي احمد

Sibai, Ahmad

عنوان قراردادي : تاريخ مكه فارسي عنوان و نام پديدآور : تاريخ مكه ازآغاز تا پايان دولت شرفاي مكه (1344 ق / مولف احمدسباعي مترجم رسول جعفريان

مشخصات نشر : تهران : مشعر ، 1385.

مشخصات ظاهري : 839 ص :مصور، نقشه نمونه عكس

شابك : 60000 ريال 964540004x

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : عنوان اصلي لاتيني شده Tarikh Makkah: dirasat fi al - siyasah wa - al - ailm wa al - iytimah al - umran, 1979

يادداشت : كتابنامه ص 757 - 758؛ همچنين به صورت زيرنويس

يادداشت : نمايه.

عنوان ديگر : تاريخ مكه فارسي موضوع : مكه -- تاريخ

شناسه افزوده : جعفريان رسول ، 1343 - ، مترجم رده بندي كنگره : DS248/م 7س 23041 1385

رده بندي ديويي : 953/8

شماره كتابشناسي ملي : م 85-7818

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

مقدّمه

درباره احمد السباعى

ص: 25

احمد السباعى از مورخان معاصر سعودى است كه به سال 1323 ق در مكه زاده شد و در همان شهر در مدارسى كه شريف حسين بن على تأسيس كرده بود، به تحصيل پرداخت. وى هم زمان به حفظ قرآن مشغول شد و طى سه سال قرآن كريم را حفظ كرد.

پس از آن به تحصيلات خود ادامه داد و همزمان، به مطالعه آثار ادبى، داستانى و تاريخى پرداخت.

سباعى، منهاى شغل جارى خود، يك نويسنده، ژروناليست و هم زمان اديب و شاعر و مورخ بود. نويسنده كتاب الحركة الأدبية فى الجزيرة العربية به صراحت از وى به عنوان يك شاعر ياد كرده است. (1)

نخستين كارهاى مطبوعاتى وى در نشريه ام القرى و سپس صوت الحجاز بود كه به همراه شمارى از متفكران و نويسندگان آن نسل، در آنها قلم مى زد. همان زمان وى مقالات فراوانى با نام مستعار در اين نشريات مى نوشت. برخى از نام هاى مستعار وى عبارت بود از «س» «فتاة الحجاز»، «سباعى»، «أ. س»، «خديجه»، «سمراء الجزيرة»، «ابوأسامه»، و «فتاة».

وى از زاويه مطبوعاتى، در تعليم و تربيت زنان و گسترش دامنه آن نقشى فعال ايفا


1- 1. الحركة الادبيه، ص 212 به نقل از مجله الحج و العمره، سال 60، ش 7، ص 45.

ص: 26

كرد و در اين باره، با استفاده از امكانات مطبوعات، فراوان نوشت و نقادى كرد. نخستين مقاله وى در اين باره «وحى الصحراء» بود كه در باره لزوم تعليم دختران نوشت. وى در نشريه قريش هم هميشه صفحه اى را اختصاص به زنان مى داد و نام آن صفحه را «مجمع السيدات» گذاشته بود.

در واقع، نشريه قريش كه متعلق به او بود، از ديگر مطبوعاتى است كه صحنه اى براى قلم اديبانه وى بود. در اين نشريه علاوه بر خود وى، شمارى از نويسندگان مانند عبدالله خياط، عبدالعزيز مؤمنه، و فؤاد عنقاوى هم در آن مطلب مى نوشتند.

سباعى در زمينه كار تئاتر نيز كوشا بود و در اين باره جايى را هم بنا كرد كه تا به امروز به نام مسرح قريش فعال است.

وى در برنامه هاى راديويى نيز شركت داشت و يكى از معروف ترين برنامه هاى وى «دعونا نمشى» بود كه ضمن آن مباحث اجتماعى و ادبى را مطرح مى كرد.

سباعى چندى پيش از درگذشتش در تاريخ 26/ 1/ 1404 طى مراسمى در دانشگاه ملك سعود در رياض، موفق به دريافت جايزه حكومتى ادبيات شد و از وى تقدير به عمل آمد. (1)

سباعى به جز كتاب تاريخ مكه كه اثر مشهور اوست، آثار ديگرى دارد كه نوعا چيزى ميان ادب و تاريخ است.

المطوّفون و حجاج، مكتبة الثقافة، مكة المكرمة، 1373 ق: اين اثر شرح حال زندگى حسن نامى از مطوفين است كه آن را در قالب خاطرات و داستان وار بيان كرده است. اين كتاب جيبى و در 115 صفحه به چاپ رسيده است.

السباعيات، المكتبة السعودية، 1403 ق، الجزء الاول، 207 ص: اين كتاب گزيده مقالات مؤلف در مطبوعات مختلف است كه گردآورى و چاپ شده است. اين مقالات بيشتر ادبى و اجتماعى است. در مقدمه آن در باره سباعى آمده است كه وى نخستين


1- 1. مجله الحج والعمره، سال 60، شماره 7 مقاله «احمد السباعى، رائد الادب و الصحافة المكية»، صص 44- 45.

ص: 27

كسى است كه در مطبوعات سعودى، سخن از حقوق زن به ميان آورد و از آموزش آنان سخن گفت. نخستين كسى است كه كتاب سلم القراءة العربيه را نوشت. اين كتاب درسى است و پيش از آن از كتابهاى درسى مصرى استفاده مى شد. سباعى نخستين كسى است كه مقالاتى تحت عنوان مدارسُنا نوشت. و وى نخستين كسى است كه مباحث مطوفى را در مطبوعات مطرح كرد و نخستين كسى است كه تاريخ را در قالب داستان بيان كرد.

فكرة، لجنة النشر العربية، بدون تاريخ، 180 ص رقعى: اين كتاب، يك قصه است، قصه دخترى كه نمى خواهد صرفا از گذشته تقليد كند بلكه مى خواهد با تأمل زندگى كند و در باره آن بينديشد: «قصة فتاة عاشت لافكارها و دانت لما تعتقد، و لم تخضع قط لتقليد لايؤيده منطق او تدعمه بينة واضحة» (ص: 6)

ايامى، الكتاب العربى السعودى، جده، تهامه، 1402، 116 ص. وزيرى: اين كتاب خاطرات مؤلف است و چاپ نخست آن با عنوان ابوزامل چاپ شده است. وى از دوران كودكى و تحصيلات مكتبى اش ياد كرده، از خاله اش به نام حسينيه كه كار تعليم او و بچه ها را عهده دار بوده است، سپس از مدرسه و تعليم و تربيت ومسائل و داستانهاى آن دوره ياد كرده است. از كلاس حفظ قرآن و بعد از آن رفتن به كلاس بالاتر. از جده مادريش سخن گفته و از قصه هاى او. از محمل هاى شامى و مصرى كه به مكه مى آمده است. از دوران استادى و معلمى و مدارس آن دوره. بعدهم از خاطرات روزنامه نگاريش و مديريت صوت الحجاز و از مجلاتى كه در آن دوره يعنى اواخر شريف حسين و بعد از آن چاپ مى شده است. در پايان اشارتى هم به ديگر فعاليت هاى فرهنگى و اجتماعى خود دارد. كتاب با نثرى ادبى نوشته شده اما در عين حال شرح زندگى خودنوشت مؤلف است.

الامثال الشعبيه فى مدن الحجاز، تهامه، 1981، تهامه، 100 ص. وزيرى: اين كتاب يك صد صفحه اى به صورت الفبايى، امثال و حكم محلى حجاز را آورده اما كمترين شرحى در باره آنها به دست نداده است. بنابراين برخى مفهوم و برخى براى افراد بيگانه نامفهوم است.

ص: 28

فلسفة الجن، مكه، مكتبة الثقافة، 1368 ق، 131 ص. رقعى: اين انتشارات كه از قديمى ترين دارالنشرهاى مكه است، آن زمان كتابهايش را در مصر چاپ مى كرده است.

كتاب يك متن ادبى- اجتماعى است كه در حول و حوش جن و انسان نوشته شده است.

گاهى جنيان با هم سخن مى گويند، گاهى جن با آدمى و گاهى به عكس. اين اثر را در ضمن بايد يك اثر تربيتى خواند كه مؤلف ضمن آن به مهم ترين مباحث تربيتى در جامعه پرداخته و آنها را نقادى كرده است. در صفحه نخست اين كتاب يك تصوير بسيار جالب هم از مؤلف گراور شده است.

المرشد الى الحج و الزياره حركة الحاج و مناسكه على المذاهب الاربعه، احمد السباعى المطوف، قاهره، 1368 ق، 112 ص.

اين كتاب دو بخش است. بخش اول فقه و بخش دوم آن تاريخ است. در اين كتاب آنچه دانستنش براى يك زائر لازم است بيان شده است. بخش تاريخى آن حاوى تصاوير بسيار قديمى از مسجد الحرام و مساجد مكه و مدينه و برخى از اماكن تاريخى است. اما نمى دانم اين همان مؤلف ماست يا نه. آنچه هست اين كه بخش تاريخى آن حاوى آن حاوى اطلاعات دقيق تاريخى از تطورات عمرانى است كه در مسجد الحرام صورت گرفته است.

تاريخ مكه مؤلف

كتاب «تاريخ مكه» كه اثر معروف احمد سباعى است، اثرى است عمومى كه شامل همه ابعاد تاريخى، سياسى، تمدنى، اجتماعى و فرهنگى مى شود. هدف سباعى از تأليف اين اثر نگارش كتاب براى تمامى كسانى بوده است كه علاقمند بوده اند يك نگاه جامع و فراگير به طور همزمان نسبت به اين شهر داشته باشند. روشن است كه در چنين اثرى، جاى بحث هاى تخصصى نيست، اما تمام تلاش مؤلف آن بوده است تا تصويرى هرچه دقيق تر نسبت به تاريخ اين شهر به دست بدهد.

محدوده كتاب، از تاريخ مكه از دورترين ادوار تاريخى تا پايان حكومت اشراف و ورود وهابيان به مكه در آغاز دهه پنجم قرن چهاردهم هجرى است. طبعا طى فصول

ص: 29

پايانى كتاب، شرحى از درگيرهاى يك صد و پنجاه ساله اهالى وهابى نجد را با دولت شرفا به دست داده است.

كتاب تاريخ مكه، بارها و بارها چاپ شده است. در يك مقطع، استاد عاتق بن غيث بلادى كه خود از سرآمدان تاريخنگارى مكه در چند دهه گذشته است، آن را براى چاپ آماده كرده و حواشى مختصرى كه با امضاى «عاتق» است بر آن افزود. اين متن، چندين بار چاپ شد تا آن كه در سال 1419 به مناسبت يكصدمين سال دولت سعودى، يك صد اثر تاريخى براى چاپ مجدد انتخاب شد كه يكى از آنها همين تاريخ مكه بود.

مصححان جديد جز افزودن برخى از پاورقى هاى غير ضرورى كارى نكردند و صرفا متن حروفچينى شده جديدى را با صدها غلط افزوده و حتى حذف صفحاتى از آن، در دو مجلد عرضه كردند. ارائه فهرستى از آن اغلاط، تلف كردن وقت است؛ در غير اين صورت، آن موارد را در اينجا مى آورديم.

شايد مهم ترين ويژگى كتاب جز جامع بودن نگاه وى، آن است كه نويسنده وهابى نيست و به همين دليل به هيچ روى، نگاه متعصبانه اى ندارد. اين رويّه وى گاه تا آنجا پيش مى رود كه انسان چنان مى انديشد كه وى به نوعى به عقايد شرفا نزديك بوده است. بارها در اين كتاب اخبارى مربوط به برخوردهاى تند با شيعه نقل شده و آن رفتارها مورد انتقاد وى واقع شده است. اين موارد را از عناوين و سرفصل هاى كتاب مى توان به دست آورد.

ويژگى ديگر، نگاه نافذ اجتماعى- انتقادى اوست. وى مكى است و به تاريخ اين شهر دلبستگى دارد و تلاش مى كند علل عقب ماندگى اين مردم را كه عمدتا در بذل و بخشش هاى معنا دار دولت ها مى بيند، تحليل كند. در بخش هاى ديگر هم نگاه تحليلى وى راهنماى كسانى است كه علاقه مند هستند آثار تاريخى آنان، چيزى بيش از نگارش معمولى رخدادها باشد.

روزگارى كه احمد سباعى اين اثر را مى نوشت، به رغم فراوانى آثار، بسيارى از تواريخ مكه مخطوط بود و وى آن آثار را جز اندكى در اختيار نداشت. به همين دليل، جز آن كه از برخى از مخطوطات استفاده كرده، كتاب به لحاظ عدم استفاده از منابع

ص: 30

معتبرى كه طى اين سالها چاپ شده است، رنج مى برد.

شايد بتوان گفت، اساس اين كتاب بر كتاب خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام احمد بن زينى دحلان است كه به عنوان يك متن چاپى در اختيار مؤلف بوده و بسيارى از آثار ديگر تاريخ مكه آن زمان مخطوط بوده است. اما حُسن كار دحلان و نظم و انسجام آن كتاب، اثر ياد شده را به عنوان يكى از بهترين و منظم ترين آثار مربوط به تاريخ مكه درآورده و مؤلف هم به همين دليل، آن را پايه كار خود قرار داده است. بسيارى از ارجاعات به اين كتاب غلط بود كه ما آنها را تك تك با همان متن چاپى كهن خلاصة الكلام تطبيق داده، اصلاح كرديم. كتاب خلاصة الكلام كه به شدت ضد وهابى است و حتى در بخش هايى از آن به شبهات وهابيان پاسخ داده شده و جنايات آنان به خصوص در حمله به طائف شرح داده شده، تاكنون اجازه نشر نيافته و در نقطه اى ديگر از جهان اسلام هم هنوز تصحيح انتقادى نشده است.

يكى از منابعى كه مع الاسف كمتر از آن استفاده شده است، كتاب الدرر الفرائد المنظمة از عبد القادر جزايرى (م 977) است كه شايد حدود ده مورد از آن استفاده شده و احتمال چنان است كه آن هم مع الواسطه بوده است. اين چند مورد را نيز با چاپ جديد آن كه مشخصات آن در كتاب نامه آمده، تطبيق داده و آدرس آن را ذكر نموديم.

آن اثر، كتابى بس مهم در تاريخ حج گزارى و سرشار از اطلاعات شگفت درباره حجاج و راهها و ناامنى ها به خصوص براى نشان دادن حج عراقى ها و ايرانى هاست.

برخى از آثار خطى ديگرى كه مورد استفاده وى قرار گرفته است، عبارت است از اتحاف الورى، اتحاف فضلاء الزمن، منائح الكرم. در اين موارد كوشش كرديم به نسخه هاى چاپى آنها ارجاع بدهيم مگر آن كه مانند افادة الانام كه همچنان هم به چاپ نرسيده، در اختيار ما نبوده باشد.

ما هم به نوبه خود پاورقى هايى بر متن افزوديم كه براى مخلوط نشدن با پاورقى ها مؤلف و جناب استاد عاتق بن غيث، مطالب خود را با علامت «ج» مشخص كرديم.

بنابرين مسؤوليت اين پاورقى ها بر عهده ما خواهد بود.

آشنايى با تواريخ مكه

ص: 31

براى شهر مكه، در ادوار مختلف، تواريخ فراوانى نوشته شده و بسيارى از جزئيات مربوط به تطور تاريخى اين شهر را گزارش كرده است. در اينجا به هدف آشنايى با بخشى از تواريخى كه در باره اين شهر نوشته شده است، مرورى بر مهم ترين آثار تأليف شده در اين باب بر اساس كتاب التاريخ و المؤرخون بمكة من القرن الثالث الهجرى الى القرن الثالث عشر از محمد الحبيب الهيلة (1) خواهيم داشت.

ابوالوليد محمد بن عبدالله ازرقى (م 244) مؤلف كهن ترين اثر تاريخى درباره مكه با نام «أخبار مكة و ماجاء فيها من الآثار» است كه با استفاده از كتاب جدش، اين كتاب ارجمند را تدوين كرده و مكرر به چاپ رسيده است.

محمد بن اسحاق فاكهى (زنده در 272)، پس از ازرقى مهم ترين اثر را در تاريخ مكه پديد آورد كه از نظر جزئيات حاوى نكاتى ريزتر است. اين كتاب با تحقيق عبدالملك بن عبدالله بن دهيش، در سال 1407 با عنوان «أخبار مكة فى قديم الدهر و حديثه» چاپ شده است.

مفضل بن محمد جَنَدى (م 308) كتابى با عنوان «فضائل مكّة» نگاشت كه در قياسِ كتاب ازرقى و فاكهى است و تنها قطعه كوچكى از آن در دار الكتب الظاهريه (ش 1121) باقى مانده و در آثارى مانند «العقد الثمين» از آن استفاده شده است.

ابوسعيد احمد بن محمد مكى (م 340) اثرى با عنوان «أخبار مكة» نگاشته كه از آن در كتاب «المعجم» خويش كه در ذكر مشايخش مى باشد ياد كرده، اما اثرى از آن بر جاى نمانده است.

ابو الحسن محمد بن نافع بن احمد (زنده در 350) يادداشت هايى به عنوان حاشيه بر «أخبار مكة» ازرقى در بخش مربوط به دار الندوه و باب ابراهيم داشته است. وى كتابى با عنوان «فضائل الكعبة» نوشته كه ياقوت حموى مطلبى از آن در ذيل مدخل «بلدة» نقل


1- 1. مؤسسه الفرقان للتراث الاسلامى، فرع موسوعة مكه، 1994.

ص: 32

كرده است.

محمد بن حسين بن عبد الله الاجرىّ (م 525) كتابى با عنوان «أخبار مكة» داشته كه ابن فرحون در كتاب «الديباج المذهّب» از آن ياد كرده و فاسى در «العقد الثمين» آن را تلخيص كتاب ازرقى دانسته است.

احمد بن على بن ابى بكر بن عيسى عبدرى (م 678) كه در اصل اندلسى است، كتابى با عنوان «تعاليق فى تاريخ مكة» داشته كه فاسى در «العقد الثمين» از آن ياد كرده است. مقدارى از نصوص آن در كتابِ ياد شده و نيز در «شفاءالغرام» هست كه صفحات آن را استاد الهَيْله در كتاب «التاريخ و المؤرخون بمكة» صص 48- 49 آورده است.

عبدالصمد بن عبدالوهاب دمشقى (م 686) كتابى با عنوان «جزء فى جبل حراء» داشته كه تنها زركلى در «الاعلام» از آن ياد كرده است.

احمد بن عبدالله بن محمد بن ابى بكر محب الدين طبرى شافعى (م 694) كتابى با عنوان «استقصاء البيان فى مسألة الشاذروان» داشته كه نسخه اى از آن بر جاى مانده است.

نيز كتاب هايى با عنوان «الإعلام بمرويات المشيخة الأعلام من سكنة المسجد الحرام» و «التعريف بمشيخة الحرم الشريف» داشته كه فاسى در «العقد الثمين» از آنها ياد و استفاده كرده است. اثرى هم با عنوان «خير القرى فى زيارة ام القرى» داشته كه حاجى خليفه نامش را ياد كرده و هيچ نسخه اى از آن شناخته نشده است. مهم ترين اثر وى در اين باب، «القرى لقاصد امّ القرى» است كه چاپ هاى مكررى از آن صورت گرفته است. رساله اى هم با عنوان «قصيدة ذكر فيها المنازل بين مكة و مدينة» در يكصد و شصت بيت داشته كه فاسى در «العقد الثمين» از آن ياد كرده است.

محمد بن احمد (م 695) فرزند نويسنده بالا هم كتابى با عنوان «التشويق إلى البيت العقيق» دارد كه نسخه اى از آن در كتابخانه دار الكتب المصريه (ش 1218) بر جاى مانده است. اين كتاب درباره اهميت حج و هم تاريخ كعبه مى باشد.

جلال الدين محمد بن احمد بن امين اقشهرى (م 739- آق شهر در قونيه-) كتابى با عنوان «تأليف فى رجال مكة» داشته كه بخشى از آن را فاسى در «العقد الثمين» استفاده

ص: 33

كرده است. وى كتاب مهمى با عنوان «الروضة الفردوسية» درباره مدفونان بقيع و مدينه داشته كه نسخه منحصر آن در كتابخانه برلين (ش 501. Ms. or. 2802) در 259 برگ موجود است.

محمد بن محفوظ محمد مكّى (م 770) كتابى در «تاريخ مكة» داشته كه فاسى نسخه اى از آن به خط مؤلف در اختيار داشته و از آن استفاده كرده كه موارد آن را الهيْله در «التاريخ والمؤرخون بمكة» صص 73- 74 جمع آورى كرده است.

سعدالله بن عمر بن اسفرائينى مكّى (م 786) كتابى با عنوان «زبدة الأعمال وخلاصة الأفعال» نگاشته كه نسخه هاى متعددى از آن بر جاى مانده است. وى در بخش نخست كتاب كه شامل 54 باب است، به تفصيل تمام از تاريخ كعبه و حج سخن گفته و بخش دوم كتاب را به اخبار مدينه اختصاص داده است.

جمال الدين محمد بن عبد الله بن ظهيره (م 817) كتابى با عنوان «جزء فيه ذكر زمزم» نگاشته كه با عنوان «الجواهر المكنونة فى فضائل المضنونة» هم شناسانده شده است. گويا نسخه اى از اين كتاب بر جاى نمانده، هر چند در برخى مآخذ بعدى، از آن استفاده شده است.

مجدالدين محمد بن يعقوب شيرازى فيروزآبادى (م 817) از دانشوران و متخصصان لغت، كتابى با عنوان «إثارة الحَجون لزيارة الحُجون» نگاشته است. اين رساله در سال 1332 قمرى در مكه چاپ شده و نسخه هايى از آن نيز بر جاى مانده است. گفته شده كه وى صحابيانى را كه مقيم مكه بوده اند، در آن رساله ياد كرده و چه بسا برخى از آنها در حجون دفن نشده باشند. از وى رساله اى با عنوان «رسالة فى أسماء مكة» ياد شده كه فاسى در «العقد الثمين» آن را آورده و خود دوازده نام بر آن افزوده است. وى نويسنده كتاب مهم «المغانم المطابة فى معالم طابة» در تاريخ مدينه است كه حَمَد جاسر آن را چاپ كرده است. كتابى هم با عنوان «مهيج الغرام إلى البلد الحرام» يا «تهيج الغرام إلى البلد الحرام» نگاشته كه تنها نام آن در منابع بعدى آمده و نسخه اى از آن شناسانده نشده است. كتابى هم با عنوان «النفحة العنبرية فى مولد خير البرية» و كتابى با عنوان

ص: 34

«الوصل و المنى فى فضل منى» داشته كه فاسى از دومى، نصوصى نقل كرده است.

شمس الدين محمد بن اسحاق خوارزمى (م 827) كتابى با عنوان «إشارة الترغيب و التشويق إلى المساجد الثلاثة وإلى البيت العقيق» را در چهار بخش تأليف كرده كه قسم نخست آن در 55 فصل درباره مكه مى باشد. از اين كتاب، نسخه اى در حرم مكى (رقم 4/ 1) در 199 برگ بر جاى مانده است. كتاب مزبور در سال 1418 توسط مكتبة نزار مصطفى الباز در مكه چاپ شده است.

تقى الدين فاسى (محمد بن احمد بن على) (م 832) از برجسته ترين مورخانى است كه آثارى بس مهم و ارجمند در تاريخ مكه تأليف كرده است. وى از اعقاب امام حسن عليه السلام است و در كارهاى علمى خود از بيشتر كتاب هاى موجود تا آن زمان، بهره برده است. وى شرح حال خود را در كتاب «العقد الثمين» (ج 1، صص 331- 363) به تفصيل آورده است. كتابهاى وى در تاريخ مكه عبارتند از: «تجريد ولاة مكة» كه مواردى از آن را ابن فهد مكى در «غاية المرام» نقل كرده است. «تحصيل المرام من تاريخ البلد الحرام» كه مختصر «تحفة الكرام» اوست و در چهل فصل تنظيم شده و نسخه هايى از آن برجاى مانده است. وى تحصيل المرام را نيز در كتابى با عنوان «هادي ذوي الأفهام الى تاريخ البلد الحرام» تلخيص كرده كه نسخه اى از آن شناسانده نشده است. ديگر «تحفة الكرام بأخبار البلد الحرام» است كه در اصل، مختصر كتاب «شفاء الغرام» اوست و نسخه هايى از اين كتاب باقى است. وى تحرير ديگرى هم از اين كتاب دارد كه از آن نيز نسخه هايى بر جاى مانده است. مختصر ديگرى از شفاء الغرام توسط خود او با عنوان «ترويج الصدور باختصار الزهور» به انجام رسيده كه در اصل كتاب «الزهور المقتطفة من تاريخ مكة المشرفة» خلاصه «شفاء الغرام» است و «ترويج الصدور» تلخيص «الزهور».

كتاب «الزهور المقتطفة» با تصحيح مصطفى محمد حسين ذهبى توسط مكتبة نزار المصطفى الباز (مكه، 1418) چاپ شده است. مهمترين كتاب او «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» است كه در چهل باب تدوين شده و به طور جامع تاريخ مكه را از هر حيث ارائه كرده است. چاپ مصر اين كتاب بر اساس يك نسخه بوده و چاپ عبدالسلام تدمرى

ص: 35

هم هيچ تحقيق جديدى از نظر نسخه اى ندارد. طبعاً لازم است تا اين اثر مهم كه نسخه هاى آن را «هيله» در «التاريخ و المؤرخون بمكة» آورده تحقيق مجدد شود. كتاب مهم ديگر او «العقد الثمين فى تاريخ البلد الأمين» است كه وى با تفصيل تمام به شرح حال رجال مكه از آغاز تا زمان خود پرداخته و در هشت مجلد به چاپ رسيده است. وى در مقدمه كتاب هاى «شفاء الغرام» و «العقد الثمين» به تفصيل از چگونگى پديد آوردن اين آثار سخن گفته است. كتاب ديگر وى درباره واليان مكه «المقنع من أخبار الملوك و الخلفاء و ولاة مكة الشرفاء» است كه در سال 1822 ميلادى در روسيه چاپ شده است.

فاسى دو تلخيص از اين كتاب نوشته كه نسخه اى از آنها بر جاى نمانده است. كتابى هم با عنوان «ولاة مكة فى الجاهلية والإسلام»، سخاوى به وى نسبت داده كه محتمل است همان «المقنع» باشد.

جمال الدين محمد بن على بن محمد بن ابى بكر قرشى (م 837) كتابى با عنوان «الشرف الأعلى فى ذكر قبور باب المعلّى» دارد كه در باره مدفونان در قبرستان معلى يا حجون است. نكته جالب اين اثر آن است كه در آن، متن تعداد 24 سنگ قبر از بزرگان و علما و ملوك مدفون در بقيع كه در ميان آنها سه زن نيز هست، ديده مى شود. از اين كتاب، دست كم سه نسخه خطى بر جاى مانده است. در اين اواخر هم كتابى با نام احجار المعلاة الشاهدية بمكة المكرمة در معرفى تعداد فراوانى از سنگ قبرهاى كهن قبرستان معلات با تصاوير سنگها و بازخوانى آنها منتشر شده است (رياض، وزارة التربية و التعليم، 1425).

بهاء الدين محمد بن احمد بن محمد صاغانى مكى حنفى (م 854) از خاندان بنى الضياء مكى است. نام كتاب وى در تاريخ مكه چنين است: «تاريخ مكة والمسجد الحرام و المدينة المنورة و القبر الشريف». اين كتاب در اصل عنوانش «البحر العميق» و در مناسك است. دو بخش اخير آن يعنى بخش 19 و 20 در تاريخ حرمين است. وى آگاهى هاى دقيقى از وضعيت حرم در زمان خودش به دست داده است. كتاب ديگر او «تنزيه المسجد الحرام عن بدع جهلة العوام» است كه تنها نام آن بر جاى مانده است. از

ص: 36

مختصر آن نسخه اى در كتابخانه مكة المكرمه (ش 74 (2) فقه حنفى) بر جاى مانده است.

تقى الدين محمد بن فهد هاشمى مكى (م 871) از ديگر مورخان مكه است.

خاندان فهد يكى از خاندان هاى برجسته شافعى مكه در قرن نهم و دهم است كه نسل اندر نسل، راوى حديث بوده اند و مهم ترين سهم را در نگارش تاريخ مكه و عالمان آن دارند. شمار زيادى از عالمان اين خاندان را الهيله در «التاريخ المؤرخون بمكة» صص 99- 107 آورده است. در ادامه از كسانى از آنها كه آثارى در تاريخ مكه دارند به ترتيب سال در گذشت ياد خواهد شد. وى از عالمان برجسته قرن نهم هجرى است و يكى از مهم ترين كتابخانه هاى شخصى آن دوره را داشته است. يكى از آثار وى درباره مكه كتاب «الإبانة بما ورد فى جبل النور» است كه نام آن را سخاوى در «الضوء اللامع» ياد كرده است. «بهجة الرماثة بما ورد فى فضل المساجد الثلاثة». وى نيز تنها از سوى سخاوى معرفى شده است.

تقى الدين نجم بن فهد يا محمد بن محمد بن فهد هاشمى (812- 885) از برجسته ترين نويسندگانى است كه آثارى در تاريخ مكه تأليف كرده است. آثار وى در اين زمينه عبارت است از: «إتحاف الورى بأخبار ام القرى» كه كهن ترين كتاب سال شمار در تاريخ مكه دانسته شده است. وى رخدادهاى مكّه را از سال نخست هجرى آغاز كرده و تا سال 885 كه سال وفات اوست ادامه داده است. اين كتاب در چهار مجلد توسط دانشگاه ام القرى به چاپ رسيده است. كتاب ديگر او «بغية المرام بأخبار ولاة البلد الحرام» است كه وى به ترتيب تاريخى از نخستين والى مكه منصوب توسط پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى عتاب بن اسَيْد آغاز كرده اما به دليل فوتش نتوانسته آن را تمام كند. نسخه اى از اين كتاب بر جاى مانده است. كتاب ديگر او با عنوان «الدر الكمين بذيل العقد الثمين فى تاريخ البلد الأمين» است كه ذيل كتاب فاسى است.

فخرالدين ابوبكر بن على بن ظهيره قرشى (م 889) كتابى با عنوان «شفاء الغليل و دواء العليل فى حج بيت الرب العظيم الجليل» نگاشته كه بخشى از آن در تاريخ كعبه و

ص: 37

حرم است.

محمد بن محمد بن احمد بن الضياء مالكى (م 885) كتاب «تاريخ مكة المشرفة و المسجد الحرام و المدينة الشريفة و القبر الشريف» را نوشته كه با تحقيق عادل عبد الحميد العدوى به سال 1416 در مكه چاپ شده است. در سال 1418 تحقيق ديگرى از آن توسط دار الكتب العلميه بيروت نشر شده است.

محمد بن عمر بن ابى بكر بن رضى مكى (859- 917). كتاب وى در باره تاريخ مكه «إخبار الورى بأخبار ام القرى» است كه وقايع و درگذشتگان ميان سال هاى 872- 917 را در آن نوشته است.

عز بن نجم بن فهد يا عبد العزيز بن عمر بن محمد بن فهد (850- 922). وى نيز از عالمان خاندان فهد است. كتاب «بلوغ القرى» ذيل كتاب «إتحاف الورى بأخبار ام القرى» است. مطالب اين كتاب، مشتمل بر رخدادهاى سال 885 (سال وفات نجم ابن فهد) تا سال 922 يعنى چند روز قبل از وفات مؤلف است. مطالب كتاب در باره اين دوره منحصر و در تاريخ اشراف حاكم بر اين شهر و تاريخ فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى آن، بسيار با ارزش است. كتاب ديگر «غاية المرام بأخبار سلطنة البلد الحرام» است كه ابن فهد با پدرش نجم در تأليف آن شريك است. اشاره كرديم كه نجم كتابى درباره حاكمان مكه نوشت كه با مرگش ناقص ماند؛ اين همان است كه فرزندش آن را تكميل كرده است. اين كتاب با تحقيق شلتوت در سه مجلد توسط دانشگاه ام القرى به چاپ رسيده است. كتاب ديگرى با عنوان «نزهة ذوي الأحلام بأخبار الخطباء والأئمة والقضاة بالبلد الحرام» نوشته كه تنها نام آن ياد شده اما نسخه اى شناسانده نشده است.

صلاح الدين محمد بن ابى السعود بن ظهيره قرشى (م 940) كتابى با عنوان «الأخبار المستفادة فى من ولّي مكة من آل قتاده» نوشته كه تنها مواردى از آن بر جاى مانده است.

وى كتابى هم در تاريخ جدّه داشته كه آن هم در دسترس نيست.

شمس الدين محمد بن عبد الرحمن بن احمد بكرى شافعى (م 952) كتابى با عنوان «الدرة المكلّلة فى فتح مكة المشرفة المبجلة» نگاشته كه مكرر به چاپ رسيده است.

ص: 38

شمس الدين محمد بن محمد بن عبد الرحمن اندلسى مكى (م 954) از خاندانى اندلسى الاصل كه بعداً در طرابلس ساكن شدند و آنگاه وى به سال 877 به مكه آمد و مقيم شد. وى كتابى با عنوان «رسالة تتعلق بسدانة البيت الحرام و سبب ولايتهم لذلك» نگاشته كه نسخه اى از آن در كتابخانه مكة المكرمه (ش 113) درشش برگ هست. اين كتاب بخشى از كتابى از وى بوده كه آن را در سال 940 تأليف كرده است.

جارالله محمد بن عبدالعزيز عمر بن محمد مكى ابن فهد (891- 954)؛ وى فرزند عز بن نجم است كه پدر و جدش مورخ تاريخ مكه بوده اند. يكى از آثار وى «الاتعاظ بما ورد فى سوق عكاظ» است. كتاب ديگر او «بهجة الزمان بعمارة الحرمين لملوك آل عثمان» است كه نسخه اى از آن شناسانده نشده است. رساله ديگر او «تاريخ جدة و أحوالها و قربها من مكة» در چهار برگ است. كتاب ديگر او «تحفة الكرام بمرويات حجّاب بيت الله الحرام» است كه نسخه اى از آن شناسانده نشده است. كتاب ديگر او «التحفة اللطيفة فى أنباء المسجد الحرام و الكعبة الشريفة» است. رساله اى نيز با عنوان «تحفة الناس بخبر رباط سيدنا عباس» دارد كه نسخه آن بر جاى مانده است. وى كتابى با عنوان «الجواهر الحسان فى مناقب السلطان سليمان بن عثمان» دارد كه آگاهى هاى فراوانى در باره شهر مكه در آن آمده و نسخه هايى از آن بر جاى مانده است. درباره بخشى از اين آگاهى ها بنگريد: التاريخ و المؤرخون بمكة (صص 202- 204). كتاب ديگر او «حسن القرى فى أودية ام القرى» است كه نام ديگرش «منبع الخير و البركة فى أدوية ام القرى مكه» مى باشد. از اين كتاب هم نسخه هايى برجاى مانده است و در جمع حاوى آگاهى هاى جغرافيايى مهمى درباره مكه است. كتاب ديگر او «القول المؤلف فى نسبة البيوت الخمسة الى الشرف» درباره چند خاندان معروف مكه شامل بيت فاسى، بيت طبرى، بيت عبد القوى، بيت بخارى و بيت طباطبايى (الطباطبى) است. او دو بيت نخست را يكى به امام حسن عليه السلام و دومى را به امام حسين عليه السلام مى رساند و منكر نسبت سه بيت اخير به سادات مى شود. كتاب ديگر او «نيل المنى بذيل بلوغ القرى لتكملة إتحاف الورى» است. اين مهم ترين كتاب تأليفى جار الله بن فهد است. در اصل، كتاب

ص: 39

إتحاف الورى از جد اوست. پدر، بلوغ القرى را در ذيل اتحاف نوشته و جاراللَّه «نيل المنى» را به عنوان تكميل كار پدر تأليف كرده است. وى حوادث را تا سال 949 ادامه داده است. اين اثر هم مشتمل بر اخبار اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و سياسى مكه در اين دوره است.

زين الدين عبدالقادر بن محمد بن عبدالقادر انصارى (911- 977). وى كتابى با عنوان «الدرر الفرائد المنظمة فى الحاج و طريق مكة المعظمة» دارد. اين كتاب يكى از منابع مهم تاريخ مكه است كه نسخه هايى از آن برجاى مانده است.

حسين بن محمد بن حسن دياربكرى (م 982)؛ وى مؤلف كتاب مشهور «تاريخ الخميس» است. وى رساله اى با عنوان «رسالة فى مساحة الكعبة و المسجدالحرام» نوشته كه نسخه اى از آن در كتابخانه حرم مكى برجاى مانده است.

قطب الدين محمد بن علاء الدين احمد نهروانى مكى (م 990). وى كتابى با عنوان «الإعلام بأعلام بلد الله الحرام» نوشته كه مهمترين كتاب در باره تاريخ و رجال ساكن مكه در نيمه دوم قرن دهم هجرى است. نسخه هايى از آن برجاى مانده و وستنفلد به سال 1857 قطعاتى از آن را ضمن مجموعه اى چاپ كرده است.

رحمةالله بن عبدالله سندى مدنى مكى (م 993)؛ وى رساله اى با عنوان «غاية التحقيق و نهاية التدقيق فى مسائل ابتلي بها أهل الحرمين الشريفين» داشته كه فقط نام آن باقى مانده است. رساله اى با همين نام به ملا على قارى نسبت داده شده است.

على دده ابن حاج مصطفى بسنوى معروف به شيخ التربة (م 1007). وى رساله اى با عنوان «تمكين المقام فى المسجد الحرام» نگاشته است. وى در سال 1001 از سوى سلطان مراد خان مأمور بازسازى مقام ابراهيم شده و اين رساله را همان وقت نوشته است.

گويا نسخه اى از آن شناخته نشده است. اما از رساله ديگر وى با عنوان «الرسالة المقامية فى فضل المقام و البيت الحرام» در شرح مقام ابراهيم، نسخه اى بر جاى مانده است.

عبد الكريم بن محب الدين نهروانى (961- 1014) كتابى مانند كتاب عموى خود كه پيش از اين با عنوان «الإعلام بأعلام بلد الله الحرام» ياد شده دارد با عنوان «إعلام

ص: 40

الإعلام بأعلام بيت الله الحرام». اين كتاب كه حاوى آگاهى هاى جالبى از تاريخ مكه و مسجد الحرام در دوره عثمانى است، در سال 1303 قمرى در مصر به چاپ رسيده است.

ملا على بن سلطان محمد هروى قارى (م 1014). وى از نويسندگان پركار اين دوره از تاريخ است. يكى از آثار وى درباره مكه كتاب «الإعلام بفضائل بيت الله الحرام» است كه نسخه آن بر جاى مانده است. رساله اى هم با عنوان «رسالة فى حق الحجر الأسود والركن اليماني» دارد كه نسخه آن باقى مانده است.

عبد القادر بن محمد بن يحيى طبرى حسينى (976- 1033)؛ وى كتابى با عنوان «الأساطين فى حج السلاطين» داشته است. رساله اى با عنوان «حفظ الحرم فى أوقاف أهل الحرم» و نيز رساله اى با عنوان «فوائد سلوك الورى بعوائد ام القرى» نگاشته كه تنها نام آنها باقى مانده است. كتابى هم با عنوان «درة الأصداف السنية فى ذروة الأوصاف الحسنية» در ستايش شريف حسن بن ابى نمى، امير مكه داشته است. كتاب مهم او «نشأة السلافة بمنشآت الخلافة» است كه يك دوره تاريخ اسلام است. وى در ابواب آخر، به بيان شرح حال اميران مكه از آغاز قتادة بن ادريس تا حسن بن ابى نُمَى (امير وقت مكه) پرداخته است. گزارش تفصيلى اين كتاب را بندر همزانى در كتاب «المنهج التاريخي لمؤرخي مكة فى القرن الحادي عشر» صص 147- 176 به دست داده است. عبد الملك ابن جمال الدين الاسفرايني العصامي (م 1037)؛ وى جد عصامى معروف و صاحب كتاب «سمط النجوم العوالي» است. گزارش تفصيلى از اين كتاب ومصادر و كيفيت تأليف و اهميت آن را بندر همزانى در «المنهج التاريخي لمؤرخي مكة في القرن الحادي عشر» صص 361- 404 آورده است. عصامى براى جدش كتابى با عنوان «تاريخ في حوادث مكة» ياد كرده و قطعاتى از آن نقل كرده است.

خالد بن احمد بن محمد جعفرى مكى (م 1044) دو رساله دارد؛ يكى با عنوان «جزء لطيف فى دخول الرسول صلى الله عليه و آله الى الكعبة مرارا» و ديگرى با عنوان «رسالة تتعلق ببناء الكعبه» كه فقط نام آنها باقى مانده است.

احمد بن ابراهيم بن علان صديقى مكى نقشبندى (م 1033)؛ وى از مؤلفان پركار

ص: 41

است و چندين رساله در موضوع تاريخ مكه و حجاز دارد كه عبارتند از «أسنى المواهب و الفتوح بعمارة المقام الإبراهيمي وباب الكعبة و سقفها و السطوح» و «إعلام سائر الأنام بقصة السيل الذي سقط منه بيت اللَّه الحرام» و «إنباء المؤيد الجليل مراد ببناء بيت الوهاب الجواد» (در باره آن نك: المنهج التاريخي لمؤرخي مكه في القرن الحادي عشر، صص 115- 146). اين رساله آخر درباره بازسازى كعبه پس از سيل سال 1039 است كه به تفصيل گزارش آن را به دست داده است. رساله مزبور در سال 1406 به چاپ رسيده است. رساله هاى ديگر: إيضاح تلخيص بدقيق المعاني في بيان منع هدم الجدار اليماني؛ البيان والاعلام في توجيه عمارة الساقط من البيت سلطان الإسلام؛ تنبيه ذوي النهي والجحر على فضائل أعمال الحجر/ يا/ درر القلائد فى ما يتعلق بزمزم و سقاية العباس من الفوائد؛ رسالة فى منع وضع الستائر لوجه الكعبة كلها بقدر سمكها؛ العلم المفرد فى فضل الحجر الأسود؛ فتح القدير فى الأعمال التي يحتاج إليها من حصل له بالملك على البيت و ولاية التعمير؛ فتح الكريم الفتاح فى حكم ما سُدَّ به البيت من حصرو أعواد و ألواح؛ قرّة العين من حديث استمتعوا من هذا البيت فقد هدم مرتين؛ القول الحق و النقل الصريح بجواز أن يدرس فى جوف الكعبة الحديث الصحيح؛ مؤلف فى باب الكعبة؛ نشر ألوية التشريف بإعلام و التصريف بمن له ولاية عمارة ما سقط من البيت الشريف؛ النفحات الأريجة فى متعلقات بيت ام المؤمنين خديجة؛ النهج الأكمل فى حديث ماء زمزم». از بسيارى از اين رساله ها تنها نامى بر جاى مانده، چنان كه نسخ برخى از آنها نيز در دسترس است.

خليفة بن ابى الفرج بن محمد زمزمى مكى (م 1060)؛ از وى رساله اى با عنوان «الدرر المنيفة فى تاريخ بناء الكعبة المشرّفة» ياد شده است. رساله اى هم با عنوان «نشر الآس فى فضائل زمزم و سقاية العباس» نگاشته كه نسخه آن بر جاى مانده و گزارش تفصيلى آن در كتاب «المنهج التاريخي لمؤرخي مكة فى القرن الحادي عشر» صص 177- 196 آمده است.

احمد بن محمد اسدى مكى شافعى (1035- 1066) دو اثر در تاريخ كعبه و مسجد

ص: 42

الحرام دارد. يكى «إخبار الكرام بأخبار المسجد الحرام» كه با تكيه بر مصادر كهن، تاريخ مسجد و برخى مساجد ديگر را با دقت و تفصيل تمام نوشته است. اين كتاب در سال 1396 قمرى در هند چاپ شده است. (گزارش تفصيلى از اين كتاب را بندر همزانى در كتاب المنهج التاريخي لمؤرخي مكة فى القرن الحادي عشر، رياض، مكتبة فهد الوطنيه، صص 27- 62 آورده است.) خلاصه اين رساله، توسط خود او نوشته شده با عنوان «اتحاف الكرام بفضائل الكعبة الغرّاء و البلد الحرام» كه از آن هم نسخه اى بر جاى مانده است.

على بن عبدالقادر بن محمد طبرى مكى (م 1070)؛ نام كتاب مهم وى در تاريخ مكه «الأرج المسكي فى التاريخ المكي» است كه بخش قابل توجه آن آگاهى هايى است كه از عصر خود به دست داده است. اين كتاب در سال 1418 با تحقيق سعيد عبدالفتاح توسط المكتبة التجاريه در مكه چاپ شده است. (در باره اين كتاب نك: المنهج التاريخي لمؤرخي مكة فى القرن الحادي عشر، صص 63- 90) وى رساله هاى ديگرى نيز درباره مسجد الحرام دارد كه عبارتند از: الأقوال المعلمة فى وقوع الكعبة المعظمة؛ تحفة الكرام بأخبار عمارة السقف و الباب من البيت الحرام؛ الجواهر المنظمة بفضيلة الكعبة المعظمة؛ رسالة ذيّل بها كتاب الأقوال المعلمة فى وقوع الكعبة المعظمة؛ شنّ الغارة الى مانع نصب الستارة (در رد كسانى كه معتقد بودند در وقت بازسازى كعبه نبايد پرده آويزان كرد).

ابراهيم بن محمد بن عيسى ميمونى (م 1079) كتابى با عنوان «تهنئة أهل الإسلام بتجديد بيت اللَّه الحرام» نوشته كه مكتبة جمال الدين نزار مصطفى الباز آن را به سال 1418 چاپ كرده است. اين كتاب مسأله بازسازى كعبه و مسائل مربوط به آن را از لحاظ تاريخى و فقهى به تفصيل مورد بحث قرار داده است.

ابراهيم بن يوسف مهتارى رومى مكى (م 1071)؛ از وى قصيده اى با عنوان «درّ النظم في وقوع أركان البيت المعظم» ياد شده است.

محمد بن ابى بكر بن حضرمى (1030- 1093)؛ وى كتابى با عنوان «تاريخ ولاة مكة» نوشته كه اثرى از آن يافت نشد.

ص: 43

ابراهيم بن حسين بن احمد حنفى مكى (م 1099) از وى آثارى در باره مكه و احكام حج ياد شده است؛ از جمله: بلوغ الإرب في بيان أرض حجاز و جزيرة العرب؛ رسالة فى جمرة العقبة؛ رسالة فى حكم البناء فى منى.

عبدالملك بن حسين بن عبدالملك عصامى مكى (م 1111)؛ وى از مورخان مشهور اين دوره است. كتاب مشهور وى «سمط النجوم العوالي فى أنباء الاوائل والتوالي» است كه بحث خاتمه آن (كه مفصل نيز هست) در تاريخ مكه و اشراف مكه است. رساله اى با عنوان «منظومة فى الأماكن التي يستجاب فيها الدعاء بمكة و حواليها» نوشته است.

ادريس بن احمد بن ادريس مكى (م 1126) رساله اى با عنوان «الإصابة فى محلات الإجابة» در شرح منظومه بالا دارد.

حسن بن على بن يحيى عجيمى مكى (1049- 1113)؛ وى رساله هاى تاريخى چندى دارد كه يكى از آنها با عنوان «اتحاف الخلّ الوفي بمعرفة مكان غسل النبي صلى الله عليه و آله بعد وفاته و غاسله» است. وى كتابى با عنوان «تاريخ مكة و المدينة و بيت المقدس» دارد كه نسخه هايى از آن برجاى مانده است. رساله اى هم با عنوان «الفتح الغيبي فيما يتعلق بمنصب آل الشيبي» دارد كه نسخه آن بر جاى مانده است. (گزارش تفصيلى كتاب «تاريخ مكة و المدينة و بيت المقدس» و هم «الفتح الغيبي» او را بندر همزانى در كتاب «المنهج التاريخي لمؤرخي مكة في القرن الحادي عشر» صص 91- 114 آورده است.)

على بن احمد بن محمد حسينى معروف به ابن معصوم (م 1119) از عالمان شيعه معروف و اديب برجسته اى است. دو بخش نخست كتاب او «سلافة العصر فى محاسن أعيان أهل العصر» درباره عالمان مكه و مدينه و بقيه بخش ها و درباره شخصيت هاى شهرهاى ديگر است. اين كتاب در شناخت فرهنگ اين دوره از جهات فراوانى منحصر به فرد است. گزارش تفصيلى آن در كتاب «المنهج التاريخي لمؤرخي مكة فى القرن الحادي عشر» صص 431- 446 آمده است.

على بن تاج الدين بن تقى الدين سنجارى (م 1125)؛ وى كتابى با نام «منائح الكرم بأخبار مكة والحرم» دارد كه حوادث مكه را تا سال 1124 نوشته است. نسخه هايى از اين

ص: 44

كتاب برجاى مانده است.

رضى الدين بن محمد بن حيدر موسى عاملى مكى (م 1163)؛ وى از علماى شيعه مقيم مكه است. كتابى با عنوان «تنضيد العقود السنية بتمهيد الذروة الحسنية» دارد. اين كتاب كه نسخه اى از آن در 600 برگ مانده، در تاريخ دولت حسنى اشراف مكه است كه نسخه اى از آن در جامعة الحكمه بغداد (ش 138) موجود است.

محمد بن على بن فضل طبرى (م 1173)؛ كتابى با عنوان «اتحاف فضلاء الزمن بتاريخ ولاية بني الحسن» دارد كه واليان مكه را تا سال 1140 نوشته است. اين كتاب در دو جلد در مصر چاپ شده است.

عبدالرحمن بن ابى بكر بن محمد فتّنى (م 1215) كتابى با عنوان «تاريخ جستنيه» (كذا) درباره امراى مكه داشته كه گويا نسخه اى از آن شناخته نشده است.

عبدالله بن عبدالشكور بن محمد هندى (م 1257)؛ كتابى با نام «تاريخ أشراف و أمراء مكة المكرمه» دارد كه نسخه هايى از آن برجاى مانده است.

محمد رحمة الله هندى موسى (م 1266) كتابى با عنوان «زبدة التواريخ» نگاشته است كه به طور اجمال در چهار بخش و يك خاتمه، تاريخ مكه و كعبه و مسجد الحرام را نوشته است.

ترجمه اين كتاب از روز نوروز سال 1384 آغاز و در اول مهرماه همان سال پايان يافت. مقابله اين كتاب نيز در يك سفر عمره در شهريور 1384 در كنار خانه كعبه به اتمام رسيد. خداى را سپاس كه موفق شدم اين كتاب را درباره آن شهر مقدّس ترجمه كرده در اختيار علاقمندان قرار دهم.

وآخر دعوانا أن الحمد للَّه رب العالمين

31 فروردين ماه 1385

مكه در روزگار كهن

پستى و بلندى هاى مكه

ص: 45

مكه در 5/ 21 درجه عرض شمالى و 40 درجه طولى با ارتفاع 280 مترى از سطح دريا قرار دارد.

اين شهر در يك وادى قرار گرفته است كه كوه هاى چندى بر آن محيط بوده و سيل هاى پديد آمده در آن كوهها در آن وادى جارى مى شود. (1) زمانى كه باد در ارتفاعات كوه ها مى وزد، بازگشت آن در درون وادى است چنان كه بى شباهت به گردباد نيست، اما جز در برخى از اوقات، تعيين نقطه تلاقى باد و جهت يابى آن ناممكن است.

هواى مكه، بسيار گرم و خشك با حرارتى ميان 18 درجه در زمستان و 30 درجه در تابستان است. در برخى از سالها، درجه حرارت از 40 نيز مى گذرد.

اسامى مكه

قرآن، اين شهر را مكه، بكّه، امُ القرى، و البَلَد الامين ناميده است. (2)

برخى از علماى اسلام بر آنند كه نام مكه، به دليل كمى آب در آن جاست. اينان


1- 1. اين همان وادى ابراهيم است كه بيت الله در درون آن قرار گرفته است. البته دامنه مكه از اين وادى بيرون رفته و دروادى طُوى و وادى فَخ و غيره هم گسترش يافته است. عاتق
2- 2. مورّخان به جز اين اسامى، از دوازده نام ديگر هم ياد كرده و مى گويند: وجود نام فراوان براى جايى نشان از شرافت آنجا دارد.

ص: 46

مى گويند: در لغت آمده است: امتَكَّ الفصيلُ ضرع امّه، امتصّه. بنابراين مك، به معناى مكيدن شير خوار از پستان مادر است. امتصّ به معناى مكيدن و به سوى خود كشيدن است.

برخى هم گفته اند: مكه از آن روى مكه ناميده شده است كه گناهان را محو مى كند.

تَذهبُ بها، يعنى از ميان مى برد. يا آن كه فاجر را از خود مى راند: تخرجه منها. چنان كه گفته شده است كه نامگذارى آن به بكه، به خاطر آن است كه گروهى از مردم در اين شهر، گروهى ديگر را دفع مى كنند: يدفع بعضهم بعضا.

از بطليموس (1) هم نقل شده است كه نام آن جا «مكوربا» و در اصل، مشتق از يك نام سبأيى «مكوارابا» است كه به معناى جاى مقدّس و حرم مى باشد.

قدمت مكه

مكه از روزگاران دراز و بسيار كهن و پيش از عهد ابراهيم عليه السلام شناخته شده بود.

كعبه، خانه اى براى مردم، حتى پيش از ابراهيم بوده و اين چيزى است كه در بسيارى از منابع اسلامى آمده است. (2)

ترديدى وجود ندارد كه اين شهر، به عنوان بخشى از سرزمين عرب، شاهد كوچ هايى از مردمان متنوع و مختلف بوده است كه امروزه امكان تعيين چگونگى آن را نداريم؛ زيرا منابع موجود در اين باره چندان قابل اعتماد نيست، آن گونه كه بتوان هرآنچه را نوشته و گفته اند پذيرفت؛ چرا كه نويسندگان آن آثار، غالباً در دوران اسلامى


1- 1. بطالسه فراوان هستند و شانزده پادشاه در مصر به اين نام شهرت دارند كه در حدود چهار قرن پيش از ميلاد در مصرمى زيستند. اينان به جز بطليموسى هستند كه در قرن دوم بعد از ميلاد در نزديكى اسكندريه درگذشت و از علماى هيئت و تاريخ و جغرافى بود و نظريه معروف كه مى گويد زمين ثابت است و افلاك گرد آن مى چرخند متعلق به اوست.
2- 2. ابن كثير در البداية و النهاية، ج 1 ص 163 مى نويسد: هيچ خبر درستى در اين باره كه بيت الله پيش از ابراهيم ساخته شده بوده در دست نيست.

ص: 47

مى زيسته و بسيار دور از اعصار اوليه اين شهر بوده اند. به علاوه، منابعى كه در اختيار آنان بوده، به طور معمول، منابعى مشوّش و سست بوده است.

سر سبزى و خشكى مكه

آنچه از بررسى آثار، به دست آمده و زمين شناسان از آن سخن مى گويند، نه تنها درباره شهر مكه، بلكه به طور كلى در باره جزيرة العرب چنين باورى را عرضه مى كند كه صحراهاى خشك موجود در روزگارى بسيار كهن، سرزمينى سبز و پرجمعيت بوده است؛ زيرا ابرهايى كه از سمت شمال غرب مى آمده، پيش از آن كه رطوبت خود را از دست بدهد به اين نقطه مى رسيده و باران در ارتفاعات مى باريده و آب در وادى ها به راه مى افتاده و اراضى را سيراب مى كرده و به گياهان آب مى رسانده است. بسا در عمق اين دو وادى كه ما امروز مى بينيم، چيزهايى باشد كه بتواند گوشه اى از اين حقيقت را آشكار سازد. تقى الدين فاسى در شفاء الغرام به نقل از فاكهى كه او هم سند خود را به ابن اسحاق مى رساند آورده است كه حجاز زيباترين زمين خدا و پرآب ترين بوده است.

زمين شناسان در علت اين كه چرا در ادوار بعدى، خشكى بر اين ديار غلبه كرده است گويند: به مرور و طىّ دوره اى طولانى، عواملى كه سبب خشكى طبيعى محيط بود- يعنى كاهش رطوبت ابرها- پديد آمد و سبب شد تا جزيره از داشتن آب هاى روان محروم شود.

به نظرم اين سخن چندان بعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا خشكى اين ديار در روزگار ما رو به فزونى نهاده و گام هايش در مقايسه با گذشته استوارتر شده است. بسيارى از دشت هاى آبادى كه در جاهليت و صدر اسلام وجود داشته، امروزه از ديده ها محو گشته است؛ همچنان كه بسيارى از مناطق سرسبز كه يهوديان در مدينه يا ثقفيان در طائف و يا قريش در اطراف مكه در اختيار داشتند از ميان رفته، آب بسيارى از چشمه ها و چاه ها خشك شده و از حجم سيل هايى كه در منطقه عقيق در مدينه، يا در طائف يا در وادى

ص: 48

ابراهيم در مكه بوده كاسته شده است. (1)

كسانى كه با عمرى طولانى در مكه و برخى ديگر از شهرهاى جزيرة العرب مى زيند، مى دانند كه حجم آب و گستره مناطق سرسبز حتى در قرن گذشته بهتر از امروز بوده است. باغ هاى مكه در اطراف و نواحى آن تا مسافتى دوردست وجود داشته است كه امروز اثرى از آنها ديده نمى شود و اين نتيجه فزونى اين خشكى است. برخى از زمين شناسان هم بر اين باورند كه در آينده اين خشكى دامنه اش در جزيره گسترده تر خواهد شد و نسل هاى بعدى، بيش از ما شاهد آن خواهند بود؛ البته به جز مناطق جنوبى كه در سواحل اقيانوس هند قرار دارد.

شكل گيرى مكه

چه آن كه نقل هاى مورّخان اسلامى درباره وجود كسانى در مكه پيش از ابراهيم عليه السلام مى زيستند درست باشد يا نباشد، و يا آن كه نتيجه گيرى زمين شناسان در باره سرسبزى اين سرزمين در روزگاران ناشناخته كهن صحيح باشد يا نه، در اين ترديدى نيست كه هجرت اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام به مكه، آغاز روشنى براى تاريخ مكه است. طبعاً مقصود ما اين نيست كه تمامى آن جزئياتى كه در اين باره، درباره پيش يا پس از هجرت گفته آمده است، آن اندازه واضح و روشن باشد كه هيچ شك و ترديدى در آن روا نباشد، اما به هر حال آن مطالب، نقل شده و حديث شريف هم به برخى از نكات آن اشاره دارد؛ چنان كه روايات اهلِ كتاب جنبه هاى ديگر آن را تكميل مى كند. مورّخان بعدى در تصفيه و تهذيب اين اخبار تلاش كرده و كسانى از آنها نهايت دقت را به خرج داده اند، اما كسانى هم، در روايت و نقلِ همه آن اخبار، با تمام جزئياتش براى نقد آنها چندان خود را به زحمت نينداخته اند.

بنا بر اين ما كتاب خود را با اسماعيل آغاز كرده تلاش مى كنيم تا در محدوده


1- 1. براى نمونه گويند كه در وادى امج، در گذشته هفتاد يا نود چاه بوده كه اكنون جز چند عدد از آن باقى نمانده است. نيز گويند در مرظهران سيصد چاه بوده كه از آن هم جز انگشت شمار نمانده است. عاتق

ص: 49

مطالبى كه به نوعى به شكل گيرى مكه باز مى گردد باقى بمانيم و گذشته را به حال پيوند بزنيم؛ اما روايات مفصّلى را كه در باره هجرت اسماعيل و مسائل حاشيه اى آن در تواريخ اسلامى آمده است، براى دوستداران وا مى نهيم.

روزگار اسماعيل

اسماعيل در نخستين روز ورودش به مكه، كودكى بود كه به همراه پدر و مادرش آمد؛ چه مكه جايى بود كه گياهانى در آن مى روييد. (1) گفته شده است كه عمالقه پيش از اين تاريخ در آنجا سكونت داشتند؛ و زمانى كه اسماعيل پاى به مكه نهاد، در اوضاعى كه چگونگى آن چندان ثابت و دانسته نيست، قبيله جُرهم، جاى عمالقه را اشغال كرده بود.

بدين ترتيب بايد تصور كرد كه جرهم نيز پيش از آن، در مكه يا جايى نزديك به آن مى زيستند.

روايات و اخبار مورّخان اسلامى در باره چگونگى اوضاع مكه، در باره هجرت اسماعيل به مكه و همراهى پدر ومادرش و اين كه آنجا زمينى بود كه قطره اى آب در آن نبود، مختلف است. اما اين اخبار بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه ابراهيم، هنوز با فرزندش اسماعيل در اين سرزمين خشك، خداحافظى نكرده بود كه روى به درگاه خداى آورده عرض كرد: ى رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّم ى (سوره ابراهيم، آيه 35) كما اين كه مورّخان پذيرفته اند كه اسماعيل هنوز از تشنگى نمرده بود كه چشمه زمزم پيش چشمان مادرش آشكار شد و خود و فرزندش از آن آب نوشيدند. (2)

جرهميان خبر برآمدن اين چاه را شنيدند. در خبرى آمده است: جرهم در فاصله اى نزديك به مكه زندگى مى كردند و با شنيدن اين خبر، اجازه خواستند تا منازل


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 1 ص 19 و 20.
2- 2. اشاره به احاديثى است كه ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده و احاديث بلندى است كه بخارى آنها را در كتاب الانبياء ج 6، ص 395- 407، احاديث ش: 3362، 3363، 3364 آورده است.

ص: 50

خود را به نزديكى اين چاه منتقل كنند. آنان حضانت اسماعيل را بر عهده گرفتند و او در ميان ايشان باليد و پروريد؛ از آنان عربى را فرا گرفت و دخترى را از آنان اختيار كرد.

بدين ترتيب از او نسلى پديد آمد كه مورّخان، نام عرب مُستعربه- يعنى نسلى كه عرب نبودند اما عرب شدند- را بر آنان گذاشتند.

زمانى بعد، ابراهيم عليه السلام بازگشت تا از فرزندش اسماعيل ديدن كند و در ضمن به او بگويد: خداوند دستور بناى بيت الحرام را داده و آن دو مى بايست ديوارهاى كعبه را بالا ببرند. به دنبال آن بود كه آن دو، جاى قديمى ديواره هاى كعبه را در چند قدمى چاه زمزم يافتند. (1) ى وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم ى. (سوره بقره، آيه 127).

زمانى كه ديوار كعبه اندكى بالا رفت، چندان كه ابراهيم براى ادامه بنا، دستش به بالاتر از آن نمى رسيد، اسماعيل سنگى آورد تا پدر بر آن ايستاده و ديوار را بالاتر برد.

اين سنگ را «مقام ابراهيم» يعنى جايى كه ابراهيم بر آن ايستاده ناميدند. يا آن كه مكان آن را به اين نام ناميدند، جايى كه آن سنگ را در آن رها كردند. اين سنگ تا به امروز باقى مانده و در محدوده مَطاف در جايى است كه ابراهيم آن را در آنجا گذاشت. اين مطلب مضمون برخى از روايات تاريخى است. در نقل هاى ديگر چنان است كه سنگ در جايى نزديك به محلّى بود كه ابراهيم آن را ترك كرد. به همين دليل، مفسّران در باره معناى مقام ابراهيم اختلاف نظر دارند؛ برخى آن را بر خود سنگ اطلاق مى كنند، برخى بر جايى كه سنگ در آن قرار گرفته يا قرار داشته است. چنان كه برخى از آنان اين تعبير را بر تمامى مسجد يا تمامى منطقه حرم تا ابتداى منطقه حِلّ اطلاق كرده اند. (2)

و اين چنين بود كه اسماعيل، مكه را پديد آورد و پدرش با كمك او خانه خداوند را ساخت.

جرهم و قطورا


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 24 و بعد از آن.
2- 2. ترجيحاً بايد گفت كه مقصود خود سنگ است؛ چنان كه در بخارى در حديثى در ذيل آيه «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى» بقره: 125 اين نكته آمده است.

ص: 51

با درگذشت اسماعيل، اداره كارها در اختيار فرزندانش بود تا آنكه به نواده اش مضاض بن عمرو جرهمى رسيد. (1) در اين وقت جرهمى ها به دو گروه تقسيم شدند:

جرهم و قطورا. مضاض با گروهى از همراهان جرهمى خود در بخش بالاى مكه و قُعَيقعان ساكن شدند. قطور و در رأس آنان سميذع در اجياد و پايين مكه و نواحى آن ساكن شدند. مضاض از كسانى كه از سمت بالا وارد مكه مى شدند ماليات مى گرفتند و قطورا از كسانى كه از پايين وارد مكه مى شدند، ماليات مى گرفتند. هر دو تيره در جبال و شِعاب خود ساكن بودند و كارى به ديگرى نداشتند. (2)

چنين مى نمايد كه پس از تأسيس مكه در زمان اسماعيل تا وقتى كه نوادگانش مضاض در جرهم و سميذع (3) در قطورا كار را در دست گرفتند، و مورّخان اين مدت را تا حدود دو قرن مى دانند، مناطق مسكونى در سمت منزلگاه جرهم از دل اين وادى، يعنى از زمزم آغاز شده و تا قعيقعان در سمت شمال، جايى كه ما امروز آن يا بخشى از آن را كوه هندى مى خوانيم و تا شمال شرقى، برابر قشاشيه و انتهاى مسعى به سمت بالاى مكه امتداد داشته است. همچنان كه عموزادگان آنان از قطورا در شعبِ اجياد تا برسد به سدّ و در خيابان ماليه به سمت مصافى در سمت ديگر سكونت داشتند. منازل اين جماعت در پايين وادى، به سمت اجياد كوچك و بزرگ در جايى كه ما آن را مسيال مى ناميم، تا برسد به اطراف مَسفله ادامه داشته است. محلّات ديگرِ مكه جز در قرون بعد آباد نشده است.

دليل آن هم جز اين نبوده است كه زمين، سنگلاخ بوده، و زمانى به طول انجاميده تا نياز


1- 1. در تاريخ مكه ازرقى، 1: 81 چاپ دوم دار الثقافه مكه آمده است: عمرو بن مضاض جرهمى جد فرزند اسماعيل ومادرشان سيده بنت مضاض بود. زمانى كه اسماعيل درگذشت، فرزندش ثابت سرپرستى بيت را عهده دار شد. بعد از مرگ ثابت، جدش مضاض اين مسؤوليت را بر عهده گرفت. نيز گفته شده است: رعله مادر اسماعيل دختر مضاض بوده است. اين مضاض اول است نه مضاض بن عمرو بن حارث كه در زمان وى دولت جرهم از ميان رفت.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، 1: 40 و بعد از آن.
3- 3. در منابع عربى، نام سميدع مكرر با دال آمده و به نظرم همين درست است. در لسان العرب معنايش «صاحب صفات ممتاز» است و سميدع را با ذال نياورده است عاتق.

ص: 52

به سكونت، آن را براى اين كار آماده سازد.

به نظر مى رسد كه در اين وقت، تنها مى توان از خيمه ها و چادرهاى مويين سخن گفت كه در درون وادى و حاشيه آن و نيز ميان شعب هاى مكه، گاه به يكديگر نزديك و گاه در حاشيه وادى، از هم دور مى بوده است. چادرها در لابه لاى كوه ها به همان صورتى بوده است كه ما امروز در ميان برخى از باديه نشينان شاهد آن هستيم.

اختلاف ميان جُرهم و قطورا

چيزى نگذشت كه جرهم به دشمنى با قطورا برخاست. مضاض بن عمرو همراه با گروه خود به سمت سميذع حركت كرد، در حالى كه صداى شمشيرهاى آنان كه در عربى با فعل «تقعقع» ياد مى شود، بلند بود. همين امر سبب شد تا آن كوه را قعيقعان بنامند.

سميذع هم با تيره قطورا از مردان و اسب ها (در عربى اجياد) بيرون آمدند و همين سبب شد تا منطقه آنان را اجياد بنامند. اين دو گروه در جايى به نام فاضح (1) با يكديگر برخورد كرده و نبرد شديدى كردند. در اين نبرد سميذع كشته شد و قطورا بازگشت. پس از آن دو گروه دعوت به مصالحه كردند.

امارت مضاض

آنان سپس تا مطابخ (2) رفته و در آنجا با يكديگر صلح كرده، حكومت را به مضاض ابن عمرو جرهمى سپردند و بدين ترتيب حكومت او بر مكه استوار گرديد. (3)

خُزاعَه

امور به همين منوال مى گذشت تاآن كه جرهم بيت اللَّه را خوار شمرده و خداوند قبيله اى


1- 1. ياقوت مى نويسد: فاضح جايى نزديك ابو قبيس در سمت سوق الرقيق و پايين تر از آن بوده است.
2- 2. مطابخ، دره اى در بالاى مكه است كه به آن شعب ابن عامر هم گفته مى شود؛ چنان كه ازرقى آن را يادآور شده است. ما امروزه به آن شعب عامر مى گوييم.
3- 3. اخبار مكه ازرقى، 1: 41 و بعد از آن.

ص: 53

يمنى از اولاد قحطان را بر آنان مسلّط كرد و قدرت آنان را در اواخر قرن سوم يا اوائل قرن چهارم از ميان برد. داستان از اين قرار بود كه عمرو بن سماء كه نسبش به امرؤالقيس و سپس به يعرب بن قحطان مى رسيد، و منازل اينان در جنوب جزيرة العرب بود، به دليل سيل عرم به سمت شمال كوچ كردند. اين جماعت از شهرى به شهر ديگر آمدند و در هر شهر بر مردمان آن غلبه مى كردند و مى رفتند و به دنبال يافتن بهترين نقطه براى زندگى بودند. اينان آمدند تا به مكه رسيدند، و اين زمانى بود كه مضاض بر آن فرمانروايى مى كرد. جرهم حاضر به تسليم شهر نشدند و براى نبرد آماده گشتند. جنگ سه روز به درازا كشيد. پس از آن جرهم شكست خورد و جز كسانى كه آواره شدند، كسى از آنان زنده نماند. بدين ترتيب قحطانى ها پيروز شده و امارت مكه در اختيارشان قرار گرفت. (1)

آب و هوا و محيط مكه با تربيت قحطانى ها و آنچه بدان عادت داشتند سازگار نبود.

آنان در جنوب جزيره در جايى سرسبز، با آب فراوان و زمينى مسطح زندگى كرده بودند.

بسيارى از تيره هاى اين جماعت به دنبال سرزمينى بودند كه بتوانند در آن زندگى كنند و به همين دليل به مهاجرت روى آوردند. گروهى از قحطانى ها هم كه خزاعه نام گرفتند در مكه ماندگار شدند. بدين ترتيب بود كه خزاعه وارث حكومت مكه شد و بزرگ آن ربيعة بن حارثه امير گرديد.

در اين وقت شمارى از فرزندان اسماعيل كه در اين اختلافات، از جنگ خوددارى كرده و پيش از آن هم از رفتار دايى هايشان از جرهم رضايت نداشتند، و در ضمن، در اين مدت، به دوستى و يا دشمنى با قحطانى هم نپرداخته و انزوا و بى طرفى اختيار كرده بودند، هم زمان با آرام شدن اوضاع و افتادن آن به دست خزاعه، نزد آنان آمدند و اجازه خواستند تا در كنار آنان زندگى كنند. آنان هم اجازه دادند.

زمانى كه امارت مكه به عمرو بن لُحىّ رئيس خزاعه رسيد، رئيس حكومت سابق جرهم در مكه، مضاض جرهمى، (2) از او اجازه خواست تا در مكه سكونت كند. عمرو نپذيرفت و به قوم خويش اعلام كرد، هر كسى از جرهم كه به حرم نزديك شد، خون او


1- 1. اخبار مكه ازرقى، 1: 41 و بعد از آن.
2- 2. اين همان مضاض دوم است كه در زمان او دولت جرهم پايان يافت. عاتق

ص: 54

هدر است. (1)

در اين وقت شترى از مضاض كه اراده رفتن از مكه را بعد از تبعيد از آن داشت، از او جدا گرديد. او در پى شتر رفت تا آن كه دريافت وى وارد مكه شده است. مضاض در سمت اجياد از كوه بالا رفت و شترش را ديد كه مكيان آن را ذبح كرده مشغول خوردن آن هستند. وى كه ديد در صورت وارد شدن به وادى خونش ريخته شود، ترسيد و نزد خانواده اش برگشت در حالى كه اين شعر را سرود:

گويى در مكه ميان حجون و صفا هيچ انيس و مونسى نيست، چنان كه در مكه كسى به شب نشينى ننشسته است.

در واسط (نام كوهى در پايين عقبه) تا برسد به وادى الاراكه كسى اقامت نداشت و حاضر نبود.

آرى ما از اهالى اين شهر بوديم كه گذر ايام و برگشت زمانه، ما را از ميان برد. (2)

اين قصيده اى است كه بسيارى از مورّخان آن را آورده اند. من جرأت آن را ندارم تا اين شعر را به مضاض نسبت دهم، جز آن كه برايم ثابت شود زبان جرهم در آن روزگار، در قالب چنين الفاظ سليس و معانى واضح بوده باشد.(3)

حكومت خزاعه بر مكه ادامه يافت تا آنكه بزرگ آنان عمرو بن لحى بر آن امارت


1- 1. اخبار مكه ازرقى، 1: 42.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، 1: 49.
3- 3. ترديدى نداريم كه پس از عرب بائده، زبان قحطانى زبان اصل بوده است. جرهم با انتقال از يمن، زبان خويش را نيز منتقل كردند، اما معروف آن است كه دو زبان در اثر دور شدن از هم، با يكديگر متفاوت شد. دورانى طولانى بر جرهم گذشت و ترديدى نداريم كه همين امر، مهم ترين عامل در شكل گيرى الفاظ و اصطلاحات بوده است. علاوه بر اين كه مكه به حسب موقعيت دينى اش، نيازمند تفاهم با قبايل مختلف و لهجه هاى متفاوت آنان بوده است. اين امر نيز به تحول زبانى و پيراسته كردن و در عين حال گسترش آن كمك كرده است. اين تحول به گونه اى پيش رفت كه قريش وارث يك زبان فصيح و شايسته و قابل براى تفاهم با بيشتر قبايل شد، در حالى كه زبان قحطانى در جنوب در حد يك زبان محلى باقى ماند. اين در حالى بود كه فرهنگ قريش توسعه يافت و بر ذوق ادبى آنان افزوده گشت و در اين ميان، بسيارى از لغات قحطانى از بين رفت و متناسب با شرايط جديد مكه لغاتى پديد آمد. قرآن به همين زبان نازل شد و حلاوتى تازه و سلاستى پسنديده بر آن افزود كه باز هم فاصله آن را از زبان قحطانى بيشتر كرد.

ص: 55

كرد. او چندان پايگاه و جايگاهى ميان مردمش به دست آورد كه پيش از آن كسى آن موقعيت را به دست نياورده بود؛ به طورى كه گفته اند اگر كسى هزار شتر داشت، چشم نرينه آنها را كور مى كرد و عمرو بن لحى چشم بيست نرينه را كور كرد. (1) يعنى او بيست هزار شتر داشت.

عمرو نخستين كسى بود كه از چربى و گوشت شتر براى حجاج آبگوشت درست كرده، آنان را اطعام كرد و يك سال سه بُرد يمنى به تمامى حجاج عرب داد. سخن عمرو چندان براى مردم قابل پيروى بود كه براى آنان در حكم دين بود. او نخستين كسى بود كه رسم سائبه و حام و وصيله (2) را رايج كرد و بت ها را در اطراف كعبه نصب كرد و هبل را از جزيره آورده، داخل كعبه گذاشت. رسم سوگند خوردن به ازلام را همو برقرار كرد و او اولين كسى بود كه دين ابراهيم را تغيير داد. وى فراوان سفر مى كرد. و چه بسيار تحت تأثير فنيقى ها، آشورى ها يا مصرى ها قرار گرفته بود. اينان در همسايگى جزيرة العرب بودند و بسا بت پرستى از آنان به ميان اعراب آمده باشد. گفته شده است: عرب ها پيش از عمرو بن لحى متأثر از همسايگان خود بوده اند. اينها همه اقوالى است كه مى توان در آنها اجتهاد كرد و گمانه زد. (3)

عمرو بن لحى و فرزندش در زمان حكومتشان در مكه نه چيزى را خراب كردند و نه چيزى را ساختند تا آن كه در قرن پنجم ميلادى كار به دست قُصىّ بن كلاب افتاد.

مكه در روزگار قريش

قصىّ بن كلاب


1- 1. شايد اين كه كسى بيست هزار شتر داشته باشد، امر غريبى باشد، در حالى كه در همين اواخر كه شتران اين منطقه شمارش شدند در مجموعه چيزى در اين حدود بودند، يعنى اين اندازه شتر متعلق به شمارى از شمارى از قبايل بود نه يك نفر.
2- 2. بنگريد: سوره مائده، آيه 102؛ اين رسوم مربوط به شتر و گوسفندانى است كه چند شكم، ماده مى زايند و ديگرسوار بر آنها نمى شوند و رسوم خاصى در باره آنان دارند. در اين باره در آثار فقهى توضيحاتى آمده است. از جمله در تعريف آنها بنگريد: المهذب البارع، ج 3، ص 49. «ج»
3- 3. برخى با توجه به روايت منسوب به كلبى در اين باره مبالغه مى كنند و مى گويند: بت پرستى از زمان جرهم باب شد، دليلش هم آن بود كه تيره هايى از جرهم مجبور بودند از مكه دور باشند و به همين جهت، سنگهايى از كعبه را همراه خود مى بردند و در جايى كه مستقر مى شدند آن سنگ را نصب مى كردند و اطرافش طواف مى نمودند. بدين ترتيب ناخواسته و نادانسته، بت پرستى آغاز و به مرور ايام متحول شد.

ص: 56

خزاعه به حكومت خود در مكه ادامه داد و اين در حالى بود كه فرزندان اسماعيل بعد از آواره شدن از مكه در سرزمين هاىِ ميان يمن و يمامه و بحرين و اطراف حجاز متفرق گشتند. گفته شده است: برخى از قبايل آنان به شام و عراق هم رسيدند. مورّخان در شمار قبايلى كه از اولاد اسماعيل منشعب گشتند، اختلاف نظر دارند. اما بسا آنان در اين كه برجسته ترين آنها عدنان است، همداستانند. از اولاد عدنان، ربيعه و مضر و اباد و انمار جدا شدند. (1) قصىّ كه از اولاد مضر بود، به دور از موطن اجدادش در منطقه قضاعه مى زيست و جز به همسر مادرش، يعنى ربيعة بن حرام از قضاعه انتساب نداشت. يعنى او را به نام اين شخص كه قضاعى بود مى شناختند.

يك بار ميان او و يك نفر از قبيله قضاعه مسأله اى پيش آمد. قضاعى به وى گفت:

آيا به نسب و قومت نمى پيوندى؟ تو از ما نيستى. قصى نزد مادرش آمد، در حالى كه اين نكته براى او مسأله اى شده بود. در اين باره از مادرش پرسش كرد. مادرش گفت: تو بهتر و شريف تر از او هستى. تو فرزند كلاب بن مُرّة بن كعب بن لؤَى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه از اولاد مضر هستى. قوم تو، اصحابِ بيت الله الحرام و اطراف آن هستند. قصى مصمم شد تا نزد قوم خويش باز گردد و به آنان بپيوندد. وى از اين كه در


1- 1. تاريخ ابن خلدون، 2: 300.

ص: 57

زمين قضاعه بماند، احساس بدى داشت. به همين جهت، در اولين فرصت با حُجّاج به سمت مكه حركت كرد. در اين وقت حليل بن حبشيه خزاعى بر اين شهر امارت داشت و كليد كعبه در اختيارش بود. او از دختر حليل خواستگارى كرد. زمانى كه حليل نسب او را شناخت خواستگارى اش را پذيرفت و دخترش را به او داد. وى همان جا ماندگار شد تا از او فرزندانى يافت. هر بار كه حليل مريض مى شد كليد را به دخترش مى داد تا خانه كعبه را بگشايد. گاه نيز كليد را به قصى شُوىِ دخترش يا برخى از فرزندان او مى داد. زمانى كه حليل در بستر مرگ افتاد، قضى را خواست و ولايت كعبه را به او داده، كليد را تسليم وى كرد. اما خزاعه حاضر به پذيرش اين امر نشد. قصى نزد بنى كنانه كه قومش بودند رفت و از آنان خواست تا در مقابل وى حمايتش كنند. وى به دنبال برادرِ مادرى اش در قضاعه فرستاد و آنان همراه شمارى از قضاعه به يارى او شتافتند. زمانى كه همه در مكه اجتماع كردند براى حج آماده شدند. در روزهاى پايانى منى بود كه قضاعه به سراغ خزاعه فرستادند و از آنان خواستند تا آنچه را حليل به قصى واگذاشته، به وى بسپارند، در غير اين صورت كار به جنگ خواهد كشيد. خزاعه حاضر به قبول اين درخواست نشد. نبرد در فاصله دو مأزمه منى آغاز شد، جايى كه آن را مفجر (1) ناميدند؛ به اين معنا كه در آنجا فجور و خونريزى شد. آنان پس از يك نبرد شديد حاضر به مصالحه شدند و حكميت را نزد يعمر بن عوف كه مردى از بنى كنانه بود بردند. او براى قصى چنان حكم كرد كه حجابت كعبه و ولايت مكه را داشته باشد تا به وصيّت حليل عمل شود. نيز خزاعه از خانه هاى خود در مكه خارج نشوند. خزاعه بدين حكم كه به نفع قصى بود رضايت دادند (2) و قصى كار كعبه و امور آن را كه به نوعى سرورى بر مكه بود، به دست گرفت. وى قوم خود را گرد آورده، در مكه سكونت داد و به كمك آنان عزت يافت. اين وقايع تقريباً


1- 1. مفجر جايى است ميان منى و مزدلفه كه در زمان ما هم به همين نام معروف است و در آنجا ساختمان دستگاهى هست كه آب را به ارتفاعات منى مى رساند. عاتق گويد: در مكه سه مفجر وجود دارد: مفجر مزدلفه، مفجر اوسط در ميان منى و كوه سدير كه به حوض البقر در عزيزيه و محصب مى رسد. و مفجر سوم كه ميان كوه نور و كوه سدير در جنوب مكه است.
2- 2. شفاء الغرام، 2: 66 و بعد از آن.

ص: 58

در ميانه قرن پنجم ميلادى رخ داد. خزاعه نيز در محله خويش ماندند و هيچ اقدامى نكردند. بدين ترتيب قصى اولين مرد از بنى كنانه بود كه به حكومت رسيد و در مكه نظم ادارى ايجاد كرد كه در اين باره توضيحاتى خواهد آمد.

فرزندان قصى

بعد از درگذشت قصى، كار به دست فرزندش عبدالدار افتاد و برادرش عبدمناف هيچ رقابتى با وى نكرد، جز آن كه فرزندان عبدمناف حاضر نشدند برابر عموزادگان خود كوتاه آمده، كارهاى مكه را پس از درگذشت اين دو برادر، صرفاً در اختيار آنان قرار دهند. نزديك بود نبردى ميان آنان صورت گيرد، جز آن كه كسانى واسطه شده ميانشان را صلح دادند و دو طرف، راضى به تقسيم كارها ميان خود با قرعه شدند. (1)

بدين ترتيب رياست، به فرزندان عبد مناف رسيد و هاشم رشته كار را در دست گرفت. پس از آن برادرش اميّه به رقابت با او پرداخت و دشمنى ها ميان آنها بالا گرفت تا آن كه در نهايت اميّه شكست خورد. اين نخستين نزاع و منافرت ميان امويان و هاشميان بود. رياست در قريش، پس از هاشم، به عبدالمطلب رسيد. در اين وقت، ميان او و عموزادگانش از فرزندان اميه همچنان اختلاف وجود داشت. با اين حال، بهره عبدالمطلب مانند پدرش هاشم بود. جايگاه او در شرف و رياست و وجاهت در قريش چندان بود كه عموزادگانش نمى توانستند با او برابرى كنند. (2)

بازگشايى مجدد زمزم

از مهم ترين اقدامات عبدالمطلب، بازگشايى چاه زمزم بود كه نشانه هاى آن از ميان


1- 1. زمانى كه ميان فرزندان عبد مناف و عبد الدار اختلاف شد، هر كدام پيمانى امضا كردند تا برابر گروه ديگر كوتاه نيايند. گفته شده است كه فرزندان عبد مناف ظرفى را پر از عطر كرده، دست در آن گذاشته و سپس به كعبه ماليدند تا سوگند خويش را استوار كنند و به همين جهت حلف [سوگند] آنان به «حلف المطيبين» معروف شد. بنى عبد الدار هم الاحلاف [متفقين] ناميده شدند سيره ابن هشام، 1: 143
2- 2. در بخش نظام ادارى قريش خواهيم ديد كه بسيارى از تيره هاى قريش تنها زير بار چهره هاى مبرز خود مى رفتند.

ص: 59

رفته و طى سال هاى متمادى اثرى از آن وجود نداشت. گفته شده است: او در رؤيا كسى را ديد كه محل چاه را به او نشان داده است. بنابراين مصمم شد تا سر آن را باز كرده و مجدداً در اعماق آن حفرياتى انجام دهد. اما قريش به دليل وجود بتى كه در آنجا بود مانع كارش شدند. وى چندان صبر كرد تا آن كه زمينه انجام آن فراهم گرديد و وى هم داراى ده فرزند شد. اين بار با كمك فرزندانش تصميم خود را به اجرا درآورد. (1) بدين ترتيب زمزم به وضعيت پيشينش در آمده، مردم از آن بهره بردند. در وقت بازگشايى زمزم، دو غزال طلا و مقدارى جواهر و شمشير و طلاى زيادى كه پادشاه ساسانى به حرم هديه كرده بود و در زمزم دفن شده بود، يافت شد. عبدالمطلب با اين طلاها درى براى كعبه ساخت.

واقعه فيل

در زمان عبد المطلب بود كه واقعه فيل رخ داد. اصحاب فيل گروهى از طاغيان حبشى بودند كه به يمن يورش برده به استعمار آنجا پرداخته بودند. چيزى نگذشت كه ابرهه، فرمانده آنان تلاش كرد تا دامنه نفوذ خود را به حجاز كه كعبه عرب در آن قرار داشت برساند. وى از روى دشمنى با آنجا، شروع به بناى كعبه [كليساى بزرگى كرد، بدان اميد كه اذهان عرب را از مكه به سوى يمن جلب كند. اما در اين اقدام خود به نتيجه اى نرسيد؛ چرا كه كعبه همچنان قداست خود را نزد اعراب حفظ كرد. در اين وقت او چاره ديگرى انديشيد و آن اين كه با اقدام فيزيكى جهت نابودى كعبه، اين قداست را محو كند. براى اين كار سپاه بزرگى تدارك ديده، به سمت مكه حركت داد تا كعبه را منهدم كند. (2) قريش به ناگهان صداهاى شگفتى شنيدند كه پيشاپيش آنان فيلى بزرگى در حركت بود. عرب ها تاكنون چنين سپاهى را نديده بودند. عبد المطلب جز اين اقدامى


1- 1. شفاء الغرام، 1: 247.
2- 2. گويند كه يكى از مكى ها براى تحقير او وارد كنيسه وى شد و در آنجا قضاى حاجت كرد و همين سبب شد تا ابرهه سوگند بخورد كه كعبه را ويران خواهد كرد.

ص: 60

نكرد كه از قريش خواست از شتران خود مراقبت كرده و كار بيت را رها كنند. او گفت:

كعبه پروردگارى دارد كه از آن مراقبت خواهد كرد. سپس برخاسته حلقه در كعبه را گرفت و با گريه و زارى چنين سرود:

اى خدا! هر كسى بار و بنه خود را نگاه مى دارد و تو هم چنين كن.

اگر آن را و قبله ما را رها مى كنى، بدانچه لازم مى دانى دستور ده.

اگر چنين كنى، اين كارى خواهد بود كه فعل تو را به اتمام خواهد رساند.

خداوند به بهترين صورت از كعبه حمايت كرد و بهترين دفاع ممكن را از آن انجام داد. (1) شرح اين مطلب در قرآن به اين ترتيب آمده است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (1) أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

تشتت و تفرقه در مكه

به دنبال اين ماجرا رياست عبدالمطلب در مكه ادامه يافت، جز آن كه قبايلى كه در اطراف بيت مى آمدند فزونى يافته و نسلشان زياد گرديد. تيره هاى جديد به باديه رفتند و هر تيره اى به سيد و سرور خود فخر مى كرد. بدين ترتيب سلطه هاى فراوانى پديد آمد و احكام و عادات، متعدد گشت. طبعاً عقايد و اديان هم مختلف و متعدد شد. بسيارى از هواپرستان در شهوت ها و خواسته هاى خويش غرق شده، به حمايت از آداب و عادات قبيله اى خود پرداختند، در حالى كه از هيچ حاكمى هراس نداشته و از هيچ سلطانى واهمه نمى كردند.

برآمدن هلال رسول صلى الله عليه و آله

در اين درياى آشفته و سيلاب از هم گسسته بود كه آمنه دختر وهب، در خانه اى از خانه هاى عبد المطلب وضع حمل كرد و در شبى درخشان از شب هاى قريش، هلال


1- 1. سيره ابن هشام، 1: 54.

ص: 61

رسول صلى الله عليه و آله برآمد.

رسول، مراتب ادب را در حد بهترين هايى كه كودكان فرا مى گيرند پشت سر گذاشت، همان جوانى كه عنايت الهى شامل حال او شد؛ نه تنها براى هدايت امت به راه اخلاص و نور، بلكه براى آن كه سرنوشت تاريخ را در مسير جديدى هدايت كند و تأثير نيرومند خود را كه به گونه اى كه ستمگران قادر به محوش نباشند، بر جاى گذارد، تأثيرى جاودان كه حوادث روزگار، هيچ گاه نتواند آن را از صحنه گيتى بردارد.

بناى كعبه

در اين زمان بود كه مصيبت آتش گرفتن كعبه و تصميم قريش به بناى مجدد آن و چيدن سنگ هايش مطرح گرديد. قريش در اين باره، گرفتار ترديد و حيرت گرديد.

زمانى كه يكى از آنان در باره انهدام كامل آن از پايه و بناى آن از اساس سخن گفت، ديگران به شدت به هراس افتادند. وليد بن مغيره، پاى پيش نهاده، اولين سنگ را برداشت در حالى كه مى گفت: خداوندا به خشم نيا، ما جز خير در سر نداريم. مردم هم كار او را دنبال كرده، ديوار كعبه را از اساس برداشتند.

در اين وقت، رسول كه جوان بود در انتقال سنگ ها با ديگر افراد بنى هاشم همراهى و همكارى مى كرد. هر تيره اى، هر آنچه سنگ مى آورد در جاى خاصى مى نهاد. بنّاها تجديد بناى كعبه را از پايه آغاز كردند. در آن وقت، قريش از كوه هاى حرا و ثبير و از كوه مقطع در ميان طائف و عرفات و نيز از كوه خندمه و حلحله در نزديكى زاهر سنگ مى آوردند.

زمانى كه بناى ديوار تا سطح حجر الاسود رسيد، (1) در باره نصب آن با يكديگر به نزاع برخاستند. هر قبيله اى بر آن بود تا افتخار نصب آن را خود به دست آورد. اين اختلاف چندان بالا گرفت كه آماده كارزار شدند. اما اميّة بن مغيره كه مسن ترينشان بود، پادرميانى كرده، خطاب به قريش گفت: براى حلّ اختلاف، هر كسى را كه نخستين


1- 1. شفاء الغرام، 1: 95.

ص: 62

شخصى باشد كه پاى به درون مسجد الحرام گذارد، حكم قرار دهيد. اولين فردى كه وارد شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. وقتى قريش او را ديدند گفتند: اين امين است و ما بدو رضايت مى دهيم. آن گاه نزد او رفته و از مشكل آگاهش كردند. رسول فرمود: پارچه اى بياوريد. در اين وقت، آن را پهن كرده سنگ را با دست مباركش در آن نهاد؛ سپس گفت: اكنون هر طايفه اى گوشه اى از اين پارچه را بگيرد. همه چنين كردند و آن را از روى زمين برداشتند تا نزديك جايگاه آن رسيدند. آنگاه حضرت، حجر را برداشت و سرجايش نهاد.

آنان به كار بنايى ادامه دادند تا آن كه ديوار بيت به 18 ذراع يعنى 9 ذراع بيش از بناى منسوب به ابراهيم عليه السلام رسيد. پيش از آن حجر اسماعيل هم جايش تنگ بود. اين بار، قسمتى از كعبه را داخل آن انداخته بزرگش كردند. براى كعبه هم يك در ورودى قرار دادند تا به هر كس خواستند اجازه ورود داده و به هر كس نخواستند ندهند. و اين چنين، درِ قبلى را با سنگ پوشاندند. خانه كعبه در روزگار ابراهيم سقف نداشت و اين بار سقفى برايش قرار دادند و نيز ناودانى تا آب هاى باران را به بيرون هدايت كند. (1)

مسائل عمومى مكه در روزگار قريش

جنبه هاى عمرانى


1- 1. شفاء الغرام، 1: 95 و بعد از آن.

ص: 63

در هنگام سخن از جرهم و قطورا اشاره كرديم كه آبادى مكه چندان گسترده نبود بلكه عبارت از خيمه هاى مويين در ميان وادى و شعب هاى كوه ها بود كه گاه به يكديگر چسبيده و گاه دور مى شد. اما در دوره اى كه از آن سخن مى گوييم، به جاى آن خيمه هاى مويين، بناها و خانه هاى سنگى يا سنگ و گل برآمد كه اطراف مسجد بود. گاهى هم با گلِ خام، خانه هايى در حاشيه ابطح ها در بالاى مكه و يا در كناره مسيل در محله پايين مكه ساخته مى شد.

آغاز بناى خانه در مكه و در گذاشتن براى آنها

سعيد بن عَمرو سهمى را نخستين كسى دانسته اند كه خانه اى در مكه ساخت و در باره او گفته شد: او نخستين كسى است كه در مكه خانه ساخت و ديوارهاى مسكن خود را با سنگ بنا كرد. (1)

بناهاى خانه هاى مكه، بسان امروز نبود كه مانند امروزه به شكل مربع با سقفى روى آن ساخته شود. نخستين كسى كه خانه اش را به شكل مربع ساخت حميد بن زهير بود. در اين وقت قريش از ساختن خانه مربّع در هراس بودند و زمانى كه حميد چنين كرد


1- 1. شفاء الغرام، 1: 19.

ص: 64

مى گفتند: اليوم يبنى لحميد بيته- امّا حياته و امّا مَوته. (1)

حميد خانه اى به شكل مربّع ساخته است، يا مى ماند و يا مى ميرد. (2)

نيز نخستين كسى كه براى خانه اش در گذاشت حاطب بن ابى بلتعه بود. (3) تا آن وقت، در فضاى برابرِ خانه، ميدانگاهى تعبيه مى كردند تا حجاج و مُعتمرين در آنجا به سر برند.

زمانى هم كه شروع به گذاشتن در براى خانه هايشان كردند، تنها براى برخى از غرفه ها و اتاق هاى خانه در مى گذاشتند، اما مدخل اصلى را كه برابر همان ميدانگاه بود، باز مى گذاشتند. گفته اند، وقتى هند دختر سهيل، از عمر اجازه خواست تا براى خانه اش دو در بگذارد، عمر مخالفت كرده، به او گفت: شما مى خواهيد خانه هايتان را به روى حجاج و معتمرين ببنديد. اما آن زن گفت: نيّت من، جز محافظت از حجاج و اموال آنان نيست.

من آن را به روى غارتگران مى بندم. در اين وقت عمر به او اجازه داد.

محل سكونت قبايل در مكه

مى توان به اين نكته رسيد كه آبادى و عمران در دوره اى كه ما از آن سخن مى گوييم، در وضعيتى خوب و بانشاط بود. دوره اى كه چادرها و خيمه ها كنار گذاشته شد و به جاى آن در قسمت بالا و پايين مكه، در حاشيه وادى ابراهيم بناهايى ساخته شد.

اين بناها تا ابتداى محل امروزى شاميه به سمت قعيقعان ادامه يافت؛ به طورى كه منازل قبايل مختلف كاملًا به هم چسبيد و هر تيره و طايفه اى، جايى از وادى و شعب ها را به خود را اختصاص دادند. البته اين آبادى، آن چنان كه امروزه ما شاهدش هستيم به بلنداى


1- 1. اخبار مكة فاكهى، به نقل از: فتح البارى، 8: 247، و بنگريد: الجامع اللطيف ابن ظهيره، 26.
2- 2. حميد بن زهير از تيره بنى اسد بن عبد العزى بود كه در جاهليت بمرد. فرزندان وى عبدالله و عبيدالله و عثمان و زينب اسلام را درك كردند كه شرح حالشان در كتاب هاى صحابه شناسى آمده است. «ج»
3- 3. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام چاپ شده در حاشيه خلاصة الكلام، 23. حاطب بن ابى بلعته، صحابى معروف رسول خدا صلى الله عليه و آله و بدرى است، كه داستان نامه نگاريش براى قريش براى اعلام خبر اعزام لشكر پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار شايع است. وى آزاد شده عبيدالله بن حميد بن زهير بود و زمانى هم نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى مقوقس پادشاه مصر برد. وى بعدها در سن 65 سالگى در سال 30 هجرت در روزگار عثمان درگذشت. «ج»

ص: 65

كوه ها نرسيده بود، بلكه در همان كف وادى قرار داشت.

گفته اند كه قصى در اطراف كعبه محدوه اى را معين كرد، همان مطاف، و به مردم اجازه داد تا وراى آن در هر چهار طرف، خانه هايشان را بنا كنند. آنان تا پيش از قصى براى خود روا نمى ديدند تا براى خود خانه اى در همسايگى مسجد داشته باشند. وى به آنان گفت ميان خانه هايشان، كوچه هايى براى رفت و آمد به مسجد قرار دهند. مهم ترين اين راه ها، طريق شَيْبه بود كه در جاى باب بنى شيبه امروزى قرار داشت. (1) فضاى اطراف كعبه ديوار و در نداشت، يعنى اطراف جايى كه مسجد الحرام ناميده مى شد، ديوارى در كار نبود. قصى همچنين دستور داد تا ارتفاع خانه هايشان را بيش از كعبه قرار ندهند، آنچنان كه بر آن مُشْرِف باشد. قريش جلسات عمومى خود را در همان محدوده مسجد برقرار مى كرد، چنان كه دارالندوه را هم براى جلسات اختصاصى پديد آورد.

ما به تقريب مى توانيم نقشه اى براى مكه ترسيم كرده، جايگاه طوايف و تيره ها را در مكه آن روز نشان دهيم و همين طور سير آبادى و عمران در شِعب ها- يعنى همين درّه هايى كه حدّ فاصل كوه ها بوده است- را معين كنيم. اين نقشه مى تواند بر پايه مطالبى باشد كه ازرقى در تعيين جايگاه قبايل در مكه در كتاب اخبار مكه اش آورده است. (2)

براى ارائه تصويرى از موقعيت قبايل در مكه، مى توانيم نقطه شروع را باب بنى شيبه قرار دهيم، جايى كه مى تواند، نقطه آغاز عمران و آبادى در امُّ القرى بوده باشد؛ هم چنان كه اين باب، مهم ترين ورودى مسجد الحرام بوده است. خانه ها به صورت پيوسته بهم از اينجا به سمت شرق آغاز مى شد و تا ورودى باب على ادامه مى يافت و در سمت شمال اندكى به سمت ورودى باب السلام ادامه داشت، جايى كه تيره هايى از غساسنه شام و نيز برخى از سفيانى ها در آنجا بودند و دكان هايى از تاجران عطار هم در لابه لاى آن بود. از آنجا اگر يك خط مستقيم به سمت باب النبى صلى الله عليه و آله ادامه دهيم، برابر خانه عباس و جُبير بن مُطعم و خانه هاى بنى عامر بن لؤى خواهيم بود. مقابل ما محله اصحاب الشيرق


1- 1. در جريان توسعه، مطاف از ميان رفت.
2- 2. بنگريد: اخبار مكه ازرقى، 2: 187- 214.

ص: 66

است كه از آنجا به سمت محله حجر رفته، خانه ابن علقمه و خانه هاى ديگرى از آل عدى از ثقيف در آنجا قرار داشته است. از آنجا كه بگذريم به خيابان عمومى در قشاشيه (1) مى رسيم كه به سمت بالاى مكه مى رود. در آنجا برابر ما بازارى است كه به آن سوقُ الفاكهه- بازار ميوه- گفته مى شود و بعد از آن سوق الرطب است، يعنى بازار خرما. سپس محله اى است كه به بنى عامر اختصاص دارد. در سوقُ الليل ما به خانه اى مى رسيم كه به دارُ مال اللَّه شهرت دارد و در آنجا به بيماران رسيدگى شده، آنان اطعام مى شوند. نزديك آن خانه، شعبِ ابى يوسف است كه ما امروز آن را به نام شِعب على مى ناميم. خانه هاى عبدالمطلب بن هاشم و خانه هاى ديگرى از ابوطالب و خانه اى هم متعلق به عباس در آنجا قرار داشت. از آنجا، اگر مستقيم به خيابان عمومى برويم خانه عاص را در دهانه ورودى شعب بنى عامر ملاحظه مى كنيم. در اين شعب، خانه هايى متعلق به بنى بكر و نيز بنى عبد المطلب بوده است. ادامه اين مسير در خيابان عمومى، ما را به سدّ آل عبدالله مى رساند كه با كمك آن جلوى سيل در وادى ابراهيم گرفته مى شده و به آن رَدْم ادنى گفته مى شده است. چاروادارها در آنجا توقف مى كردند. از آنجا كه بگذريم بازار قصاب ها را در سمت راست در شعب ابى دب ملاحظه مى كنيم. پس از آن قبرستان است كه بعد از محله شعب عامر قرار دارد، نيز باغ هايى كه پس از آن ما را به مسجد جن مى رساند. در ادامه، ثنيّه حجون قرار دارد، با باغ هاى ديگرى كه به شعب صفى مى رسد و اين جايى است كه ما امروزه آن را معابده مى ناميم (2) و خانه هايى از بنى كنانه و آل عُقْبة بن ابى مُعَيط و نيز خانه هايى متعلق به ربيعه از بنى عبد شمس در آنجا بوده است.

اگر خط ديگرى از باب بنى شيبه به سمت شمال شرقى در مسعى ادامه دهيم، ابتدا با خانه هاى بنى عدى، حدّ فاصل ميان باب بنى شيبه و رواق باب السلام روبه رو خواهيم شد. در مسعى يك ورودى وجود داشت كه به آن خزاميه گفته مى شد و در آنجا جايى


1- 1. شايد قشاشيه منسوب به شيخ قشاشى بايد كه در حوالى قرن يازدهم در مكه مى زيست. در اين باره در جاى خودضمن حوادث دوران شريف احمد بن عبد المطلب در دوران تسلط عثمانى ها، شرحى خواهد آمد.
2- 2. صفى السباب: صخره يا پشته اى در معابده كه از سمت طلوع خورشيد بر خرمانيه اشراف دارد.

ص: 67

براى بنّاها بود. همچنين در آنجا سقيفه و خانه حكيم بن حزام و خانه هايى بوده كه از ميان آنها برخى متعلق به بنى سهم بوده است. ورودى ديگر در مسعى، به سمت خانه خديجه بوده و ادامه آن تا جايى مى رفته كه امروز «مُدّعى» ناميده مى شود.

در سمت چپ ما، وقتى در مسعى بايستيم، جايى است كه حاجيان سعى به سوى مروه دارند. در مروه خانه هاى آل عتبة بن فرقد و خانه بزرگى براى آل ياسر بوده است، جايى كه برابر ما سلمانى ها و حجامتگران هستند. از مروه كه به سمت مدّعى برويم به ميدان بازى مى رسيم كه بارانداز بارهاى گندم، روغن، عسل و حبوبات است كه در آنجا براى فروش عرضه مى شود و ما امروز آن را با نام «محناطه» مى شناسيم. در آنجا خانه هايى از بنى عبد شمس و خانه اى براى ابوسفيان بوده و اين جايى است كه امروزه «القبّان» ناميده مى شود. همان جايى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگام فتح مكه، در حالى كه وارد اين شهر مى شد، به آن اشاره كرده، فرمود: كسى كه به خانه ابوسفيان وارد شود، ايمن است. بعد از آن خانه هاى اولاد عباس قرار دارد تا به مُدّعى برسد. بعد از آن خانه هاى اولاد حارث، سپس سمت چپ راهى است كه به كوه ديلم مى رسد و مشرف بر محله القراره (1) امروزى است. از آنجا مستقيم به سمت مَعْلات رفته به خانه هاى بنى غزوان و نيز خانه هايى از فرزندان حارث بن عبدالمطلب مى رسيم.

خط سومى كه از باب بنى شيبه به سمت غرب در جهت دارالندوه ادامه مى دهيم به خانه هاى زيادى مى رسيم كه پيش از رواق قرار داشته است. در كنار آن خانه شيبة بن عثمان، خانه اى به عنوان انبار كعبه، خانه اى براى صاحب بريد، خانه اى براى بيت المال و خانه اى متعلق به خطّاب بن نفيل بوده است. از آنجا به سمت شمال كه بالا برويم به رواقى كه از باب الزياده (2) تا باب الدريبه هست، خواهيم رسيد. در آنجا خانه هاى بنى خزاعه بوده كه ميان آن محله كفاش ها است كه از آنجا مى توانيم به سويقه برويم و سپس به سمت مروه برگرديم. سمت ديگر، خانه هايى از آل زرارة بن تميم هست؛ بعد از آن


1- 1. ازرقى مى گويد كه آن را «قراره مدحى» مى گفتند، و بسا اطفال قريش در آنجا بازى مدحى مى كردند، نوعى بازى كه شبيه بازى «برجو» ى ماست.
2- 2. در چاپ جديد متن عربى كتاب، همه جا به خطا باب الزياره آمده است! «ج»

ص: 68

شعبى هست كه ما را به قعيقعان مى رساند، ورودى جايى كه امروز به آن «شاميه» مى گوييم. در اينجا اگر به سمت راست برويد، يك ورودى به سمت ناحيه ديلم در نزديكى جايى كه به آن «القراره» مى گوييم، ديده مى شود. از آنجا مى توانيد از آن مسير كه باز شده، بالا رفته، به جايى فرود آييد كه محل بازار مَعْلات امروزى است. اين مسير را عبداللَّه بن زبير گشود. (1) بعد از اين خواهيم ديد كه بازگشايى اين مسير براى آن بود كه راه ميان باغ هايش را كه در حاشيه مَعْلات امروزى بود، با خانه هايش كه در كنار سويقه خريده بود، به يكديگر متصل كند.

اگر بخش بالاى مكه را كنار گذاشته، بخواهيم به محله پايين مكه يعنى مَسْفله برويم، بايد نقطه شروع را بعد از محل مسجد، برابر باب اجياد قرار دهيم، يعنى به سمت شرق و جنوب شرقى.

خانه هاى بنى عائذ از ابتداى صحن مسجد آغاز مى شده، به موازات ركن يمانى به سوى غرب تا برابر جايى مقابل زمزم ادامه داشته است و از آنجا در سمت شرق به سوى باب على، چنان كه خانه برخى از بزرگان آنان تا مسعى و سمت چپ كسى كه از صفا عازم مروه است، مى رسيده است، يعنى تقريباً مقابل جايى كه امروزه باب على ناميده مى شود.

خانه هاى عدىّ بن كعب از صحن مسجد آغاز مى شده و به سمت صفا از يك جهت و به سمت اجياد از سوى ديگر، ادامه مى يافته است؛ البته پيش از آن كه به پايين مكه منتقل شوند.

مسيرى كه از باب الصفا به سمت جنوب به طرف اجياد مى رسد، سقيفه بنى عائذ و بازار بزّازها بوده است. نزديك آن خانه اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنجا را به عنوان تجارتگاه خود با شريكش سائب بن ابى سائب انتخاب فرموده بود.

وقتى به باب اجياد برسيد و بايستيد، جايى كه دقيقاً قبله پشت سر شماست، و ورودى هاى اجياد برابر شما باشد، دو شعب ديده مى شود: يكى سمت راست كه امروزه


1- 1. در متن به اشتباه «زبير بن عوام» آمده كه خطاست و در مباحث پسين، مؤلف اشاره خواهد كرد كه عبداللَّه بن زبير راه قراره را به معلات باز كرد. «ج»

ص: 69

به آن بئر بليله مى گويند يا اجياد كبير. و ديگرى سمت چپ كه امروزه به آن سدّ مى گويند يا اجياد صغير. البته مقصود من از ادامه اين مسيرها، معنايى نيست كه از باز شدن راه ها، آن هم در امتداد شعب ها، به ذهن شما مى آيد. در واقع، اين عمران و آبادى است كه راه ها را مى گشايد و بر رفت و آمد مى افزايد.

بنى تيم (1) در حوالى باب اجياد سكونت داشتند و خانه هايشان از سمت غرب تا حوالى مسجد امروزى- يعنى حدود صحن امروزى كعبه- مى رسيد. بنى مخزوم در ورودى اجياد كبير بودند، درست جاى رواق امروزى. گروهى از ازد در پشت آنجا كه به بيمارستان مى رسد سكونت داشتند. پشت آن، خانه ابوجهل بن هشام بود كه خيلى با آن فاصله نداشت. در اجياد صغير به سمت جاده اى كه به سدّ متصل است، خانه هايى از آن آل عدى بن عبدشمس بود. در اجياد جايى براى دكان ها و نيز خانه اى براى عبداللَّه بن جدعان بود؛ جايى كه در آن «حِلف الفضول» انجام شد؛ پيمانى كه ضمن آن قبايل متفق شدند تا اجازه ندهند كسى در مكه به ديگرى ستم كند. همان جا، خانه هايى براى آل هشام بن سلمه بود و نيز چاهى كه ميان دو اجياد قرار داشت و آل سلمه با گروهى از همسايگان خود آن را كنده بودند و ساكنان ورودى شعب دو اجياد از آن استفاده مى كردند. تصور مى كنم اين همان چاه امروزى است كه پيش از بناى بيمارستان قرار دارد؛ زيرا اينجا جايى است كه نقطه مشترك دو اجياد است.

بعد از ترك اجياد كبير و صغير، در خيابان عمومى به سمت جنوب در مسفله، ابتداى بازار حزوره در نزديكى باب الوداع است. در آنجا درهايى است كه در سمت راست تو در نزديكى مسجد به حدود مطاف مى رسد. مشهورترين آنها «باب الحنّاطين» است و من تصور مى كنم كه آنجا بازار گندم فروشان بوده است. حانط در لغت به معناى كثير الحنطه آمده است. جاى اين درب مى توانسته محل مناسبى براى فروش محصولات جنوب چون گندم در مكه باشد. در همين سمت، تيره هايى از آل صيفى سكونت داشتند.

نيز خانه هايى براى آل عبدالدار و گروهى از بنى مخزوم بوده است. اگر اين مسير را در


1- 1. در متن، بنى تميم آمده كه خطاست و مقصود بنى تيم از تيره هاى قريش است. «ج»

ص: 70

بازار كوچك ادامه دهيم، به منازل بنى اسد بن عبدالعزّى مى رسيم.

به نظرم شناخت قبايلى كه در شبيكه (1) يا محله [حارّة] الباب يا جرول بوده اند، چندان جالب توجه نيست؛ چرا كه اين مناطق ساكنان اندكى داشته است، به جز بخشى از جرول خضراء كه جزء پايين متصل به اطراف مسفله از سمت پشت آن است. حتى اگر شبيكه در روزگار مورد بررسى ما مسكونى بوده باشد، و تيره هايى كه ما اسامى آنان را نمى توانيم از متون موجود درآوريم، در آنجا بوده باشند، با اين حال به باور من جمعيّت قابل توجّهى به مانند محلات ديگر نداشته است.

ما مى توانيم منازلى را در پايين ذى اعاصير بشناسيم. شايد از برخى از قرائن چنين به دست آيد كه مقصود از ذى اعاصير همان جبل عمر است. اما نمى توانيم بپذيريم كه اين منطقه جز در دوره هاى بعد مسكونى شده است؛ زيرا آن جا به اسم عمر بن خطاب بوده و اگر تيره يا قبيله اى پيش از آن در آنجا سكونت مى كرد، بايست به نام آنان ناميده مى شد.

همچنين شاهدى در دست نداريم كه در گذرگاه «ثنيه» كه از پشت آن به جرول پايين مى رسيدم، عمران و آبادى وجود داشته است، جايى كه آن را الحزنه- ضد السهله- مى ناميدند و امروز ما آنجا را الحفائر (2) مى ناميم. حفائر در آن روزگار راهى براى متصل كردن شبيكه به جرول پايين نداشته است، زيرا كسى كه اين مسير را براى پياده روها باز كرد، خالد برمكى در زمان عباسيان بود. هدف وى درست كردن يك راه براى رسيدن به باغى بود كه در جرول پايين يا جرول خضراء- كه آن را بدين نام مى ناميدند- بنا كرده بود.

اگر اينها را كنار گذاشته از پايين اعاصير، يعنى همان جبل عمر به سمت هجله برويم، به حتمه مى رسيدم، صخره هاى كه به يقين سياه بوده است، زيرا حتمه در لغت به معناى


1- 1. ياقوت در معجم البلدان مى گويد كه شبيكه جايى ميان زاهر و مكه است. در قاموس آمده است: جايى است ميان مكه و زاهر، و در آنجا چاهى است در حاشيه منطقه تنعيم. نويسنده قاموس در اوايل قرن نهم هجرى در مكه بوده و اين نشان مى دهد كه در زمان وى شبيكه جايى جز مكه بوده است. شبيكه چاهى ميان مكه و زاهر بوده است. شايد هم چنين باشد كه چاه شبيكه با فاصله اى از خود شبيكه در مسير زاهر قرار داشته است.
2- 2. نام ديگر آن ممادر است، جايى كه از آنجا خاك براى ساختمان بر مى دارند عاتق.

ص: 71

سياه است. در كنار اين صخره ها، دار الازلام بوده و آنجا ابتداى محل گسترش و پهن شدن سيل در پايين مكه است.

بسا تا اينجا بتوانيم محلات اصلى مكه دوران جاهليت را معين كنيم. در انتهاى اين بحث نبايد مناطق اطراف را كه مكى ها در وقت گرماى تابستان، عصرها به آنجا پناه مى بردند، فراموش كنيم. اين عادتى است كه نشانه هاى آن را حتى امروزه ميان اهل تفريح از مردمان مكه در رفتن به آن نواحى مشاهده مى كنيم. بسا اين يك عادت هزار و پانصدساله است كه آنان از پدرانشان به ارث برده اند.

يكى از مشهورترين تفرّجگاه هاى مكه در جاهليت (1) جايى است كه آن را ليط مى نامند. به باور برخى از مورّخان، (2) محل آن در پايين مكه نزديك بركه ماجل كه امروزه محل تفريح ماست، بوده است. استاد رشدى صالح ملحس در پاورقى خود بر تاريخ ازرقى مى گويد: «ترجيحاً محل آن پشت پادگان نظامى، در نزديكى جرول عُقبى بوده است.» من هر دو نظر را دور از آبادى نمى بينم؛ زيرا وادىِ پس از بركه ماجل به جاده اى متصل است كه به پشت همين پادگان مى رسد. بنابراين چرا ليط حدّ فاصل ميان جرول عقبى تا اطراف مسفله نباشد؟

در ليط، اقحوانه هايى (3) بود كه مردم مكه در شب و در حالى كه لباس هاى قرمز و خوشبو پوشيده بودند، اطراف آنها مى نشستند. حارث بن خالد در اين باره چنين سروده است:


1- 1. برخى كلمه «جاهليت» را برابر «علم» مى دانند، و برخى ديگر آن را به معناى اخلاق سفيه و ارزشهاى منفى تلقى مى كنند. بنگريد: فجر الإسلام، 69 جاهليت وصف مكه نيست، بلكه وصف ساكنان آن در يك مقطع تاريخى است كه از خداوند دور مى بودند.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 225.
3- 3. در زمان ما به اقحوانه، دوار الشمس مى گويند. سنجارى در وصف اقحوانه نوشته است: جايى در بلاط مكه كه هر كسى از مكه بيرون مى رفت روى آن مى نشست و با ديگران به گفتگو مى پرداخت و تا شب در آنجا مى ماند در حالى كه لباسهاى پاك معطر بر تن داشت و به همين جهت، به اين قبيل مجالس آنان اقحوانه گفته مى شد. بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 49- 50. «ج»

ص: 72

اگر كسى از منزلگاه ما بپرسد، بايد بگويم كه اقحوانه (1) منزل بسيار خوب ماست.

جايى كه ما به زندگى لباسى مى پوشانيم كه طعن بدگويان و دروغ پردازان، آن را كدر نمى كند و زمان به ما سخت نمى گذرد. (2)

از ديگر تفرجگاه هاى آنان يكى هم شعب خم (3) جايى متصل به مسفله امروزى بوده است. در آنجا چندين باغ وجود داشته كه به ليط و از آنجا به جرول وصل بوده است.

همچنين مردم به باغ حمام در مَعْلات مى رفتند. در آنجا هم نخلستان هايى و كشت و زرعى بوده است. باغ هاى آنجا به خرمانيه، تا نزديكى جايى كه ما امروزه آن را معابده مى خوانيم، وصل بوده است. از آنجا تا مُحصّب كه در راهى است كه به منى مى رسيده، امتداد داشته است.

در محصّب، دكّه اى (4) بود كه اهل تفريح، هر غروب در آنجا اجتماع مى كردند، جايى كه مشرف بر باغ ها و نخل هاى سر به فلك كشيده بود و شعب هاى متعدد وادى كه تا منى ادامه داشت، آنها را در آغوش گرفته بود.

مكّيان باغ هايى هم در منطقه فخّ جايى كه امروز آن را به نام الشهداء مى شناسيم داشتند، نيز در وادى طوى در ادامه حجون به سمت ريع الكحل، نيز باغ هاى ديگرى در نواحى مكه بالا (5) تا مزدلفه و عرفه. (6) خانه هاى موجود در اين مناطق به شكل شهرهاى


1- 1. اين كه اقحوانه اشاره به جايگاه هايى باشد كه در تفرجگاه ها براى نشستن مى سازند يا اين اسم جايى مشخص در مكه يا اطراف شام باشد، مؤلف معناى اول را پذيرفته است؛ در حالى كه غالب منابع در شرح اين شعر، آن را نام محلى خاص دانسته اند. «ج»
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 225 و بعد از آن.
3- 3. اندكى در جنوب مكه كه از سمت اجياد كبير به آنجا مى روند، شايد: خمان. عاتق.
4- 4. همان اقحوانه كه اكنون به آن روضه مى گويند. براى مواردى مانند اين بنگريد به معجم معالم الحجاز عاتق.
5- 5. بنگريد: اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 183، باب ما جاء فى العيون. و صفحات بعدى كه درباره محلّات و دره ها وكوه هاست.
6- 6. مزدلفه 13 كيلومتر از مكه فاصله دارد و از آنجا تا عرفه 12 كيلومتر است.

ص: 73

امروزى كنار هم قرار نداشت، بلكه پراكنده بود و بر حسب عادت عرب در بناى قريه ها و شهرهايشان فواصل زيادى ميان آنها وجود داشت. اما بخش متصل به مسجد، مشتمل بر خانه هايى بود كه به هم چسبيده بود و دليلش هم آن بود كه رقابتى در نزديكى به مسجد ميانشان وجود داشت و همه مى خواستند نزديك به مسجد باشند.

قريش در اين اواخر چيزى شبيه ديوار در بالاى مُدّعى ساختند، و درهايى براى آن گذاشتند، اما خبرى در اين باره كه شبيه آن را در جاى ديگرى ساخته باشند در دست نيست.

دين در جاهليت

در روزگار قصىّ بت پرستى رواج كامل داشت و اين به سبب انتقال آيين هاى دينى خزاعه يا جرهم به مكه بود كه پيش از اين به آن اشاره كرديم. گفته اند عمرو بن لُحىّ در روزگار خزاعه از مردم خواست دو بت را كه يكى در صفا و ديگرى در مروه بود بپرستند. (1) در زمان قصى، محل اين بت ها عوض شده، يكى را كنار كعبه و ديگرى را در زمزم گذاشتند. مردمان در جاهليت، كنار آنها قربانى و آنها را استلام مى كردند. به مرور زمان بت پرستى گسترش يافت تا آنجا كه چندان در مكه بت فراوان شد كه بدوى ها به آنجا آمده، آنها را خريدارى كرده، به خانه هاى خود مى بردند. هيچ قريشى نبود جز آن كه در خانه اش بتى وجود داشت و به قصد تبرّك در وقت ورود و خروج از خانه آن را مسح مى كرد. اين به جز بت هايى بود كه در كعبه بود و تا وقت فتح مكه سر جايش بود.

مشهورترين بت آنان هُبَل (2) بود كه داخل كعبه نصب شده بود. عُزّى در وادى


1- 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 78؛ مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 114.
2- 2. جرجى زيدان در انساب العرب گويد كه لفظ هبل، در عربى نيامده است. عقيده او اين است كه اين كلمه يا عبرى است و يا فنيقى. سپس مى نويسد: كلدانى ها كلمه «بل» را به معناى اله بكار مى بردند. به عقيده من اگر اين درست باشد، اين سخن برخى كه گفته اند: «عرب ها بت پرستى را از همسايگان فنيقى يا عبرانى يا غيره به ميراث برده اند»، درست است.

ص: 74

نخلةالشاميه (1) بود. لات در طائف (2) و منات (3) در منطقه قديد، در ساحل درياى سرخ در شمال مكه بود. گفته اند قريش در طواف خود مى گفت: واللات و العُزّى، و مناة الثالثة الاخرى، تلك الغرانيق العُلا، إِنّ شفاعتَهنَّ لتُرتجى. هُذَيل هم بتى به نام سواع داشتند كه در كنار آن عبادت مى كردند.

آنان در كنار بتى با نام غبغب هم قربانى مى كردند. نيز تيرهايى (ازلام) در كعبه بود كه وقتى در امرى با يكديگر نزاع مى كردند يا بناى تصميمى داشتند، به سراغ آنها رفته، به انتخاب مى نشستند. اگر تيرى در مى آمد كه روى آن امر يا نهى بود به همان صورت كه امروزه اصحاب خيره (4) وقرعه عمل مى كنند، آنهانيز براساس آن امرونهى، عمل مى كردند. (5)

مورّخان ديانت عرب را به دو قسمت كرده اند: حُلّه و حُمس. حمس از آن كسانى بود كه در ديندارى سختگير بودند. كلمه حمس، به معناى تشدّد است. اين اعتقاد در ميان قبايلى بود كه مشهورترين آنها عبارت بود از: كنانه، خزاعه، اوس، خزرج و ...؛ قريش در اين باره، يعنى داشتن ديانت حمس، از همه جلوتر بود. به همين دليل بود كه وقتى يكى از آنان احرام حج يا عمره مى بست، داخل خانه يا خيمه و باغ نمى شد. زمانى كه كارى در خانه اش داشت به داخل خانه نمى رفت بلكه از بيرون، جايى را سوراخ كرده از آنجا اهل خانه را صدا مى كرد تا چيزى را كه مى خواهد برايش بياورند. نيز وقتى محرم مى شدند، چيزهايى مانند روغن و شير و پوشيدن لباس پشمين و مويين و استظلال به آنها و ريسيدن و بافتن را هم بر خود حرام مى كردند. (6)

زمانى هم كه حُجّاج در عرفات وقوف مى كردند، اهل حمس از حرم خارج


1- 1. نخلة الشاميه از وادى فاطمه تا مضيق است و نخلة اليمانيه هم به آن متصل است، جايى در راه طائف از وادى كه امروزه به آن اليمانيه گفته مى شود. عاتق: محل عزّى امروزه معلوم است، جايى است در دره اى كه به آن سقام گفته شده و امتداد آن به نخلة الشاميه در جنوب مى رسد.
2- 2. در سمت غربى و نزديك مسجد ابن عباس در طائف عاتق.
3- 3. براى تعيين محل آن به كتاب على طريق الهجره مراجعه فرماييد عاتق.
4- 4. اگر مقصود از «خيره» استخاره باشد امر مشروعى است. اما قرعه با استقسام به ازلام مشروعيت ندارد.
5- 5. بنگريد: الأصنام كلبى، ص 25 و بعد از آن.
6- 6. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 115 و بعد از آن.

ص: 75

نمى شدند و به وقوف كنار نَمِره بسنده مى كردند تا حرمت حرم را حفظ كرده باشند. آنها مى گفتند، ما اهل حمس و اهل حرم هستيم و سزاوار نيست به عرفات كه خارج از حرم است برويم و چيزى جز حرم را تعظيم و تقديس كنيم.

اين جماعت به مخالفان خود از اهل حله هم، چنين تحميل كرده بودند كه طوافشان تنها با لباسى باشد كه از اهل حمس به صورت خريد يا اجازه يا عاريه مى گيرند. اگر چنين لباسى به دست نياوردند، بايد لباسشان را بيرون مسجد درآورده، مردانشان در روز و زنان در شب، عريان طواف كنند، در حالى كه در اين مدت نبايد دست به لباسشان بزنند تا زمانى كه طواف تمام شده و برگردند. (1) برخى از جوانان مكه هم به نظاره زنان عريان كه در طواف بودند مى پرداختند. اگر از يكى از آنان خوششان مى آمد، آنها هم عريان وارد مطاف شده و كارشان به ازدواج مى كشيد، عادتى كه اسلام آن را ملغى كرد. (2) اهل حمس همچنين به اهل حله، چنين تحميل كرده بودند كه بايد تا وقتى كه در مكه هستند، از طعامى كه از بيرون از حرم آورده اند، نخورند. به همين جهت آنان مجبور بودند از طعام دارالضيافه هاى مكه طعام تهيه كرده و يا از بازار مكه چيزى بخرند.

زمانى كه دختران به سن بلوغ مى رسيدند، لباس هاى زيبا پوشيده و در حالى كه صورتشان باز بود به مطاف مى آمدند. پس از آن، ايشان را به خانه برده، آنجا نگاه مى داشتند تا آن كه از آنجا به خانه شوهرشان بروند. اينان بر آن بودند تا اين دختران را پيش چشمان خواستگاران قرار دهند تا شايد كسى آنان را انتخاب كند و آنان در جوار خانه خدا از چشم فاسقان در امان باشند. طواف از بت اساف آغاز مى شد و در ابتدا، طواف كننده آن را استلام مى كرد. پس از آن حجر الاسود را استلام كرده، سپس كعبه را در سمت راست خود قرار داده، به طواف مى پرداخت. وقتى هفت شوط طواف مى كرد، اول ركن حجر و سپس بت نائله را استلام مى كرد.

مكى ها، فرزندانشان را ختنه، مرده ها را كفن و غسل جنابت مى كردند. آنان از


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 115 و بعد از آن.
2- 2. بهتر است گفته شود اسلام آن را حرام كرد.

ص: 76

ازدواج با دختر و نوه دخترى و دختر خواهر خوددارى مى كردند. همچنين در ازدواج، مهريه گذاشته، شهود مى گرفتند و سه طلاقه مى كردند.

در جاهليت، غيرت مردان نسبت به زنان شديد بود، به طورى كه برخى افراط كرده از دختر متنفر بودند و كسانى از آنان به خاطر حفظ آبرو دخترانشان را زنده به گور مى كردند. كسى از آنان گفته بود: دفن البنات من المكرمات. اما بسيارى از عقلايشان اين اقدام را ناروا مى شمردند. از جمله مخالفان، زيد بن عمرو بن نُفيل قرشى بود؛ كسى كه گفته شده است 96 دختر را از زنده به گور شدن نجات داد.

در آن زمان مردم با كفش وارد كعبه مى شدند، تا آن كه وليد بن مغيره سنت درآوردن كفش را بنيان نهاد. زنانى كه حيض بودند نزديك كعبه نمى آمدند و دست به بت ها نمى زدند، بلكه در فاصله دورى مى ايستادند. برخى هم اين نكته به ذهنشان مى آمد كه نماز بخوانند. در اين وقت صورتشان را متوجه كعبه كرده شروع به خواندن نماز مى كردند. وقتى به ركوع مى رفتند، آن را تا حدى كه وقت داشتند تكرار مى كردند.

همين طور به سجده مى رفتند بدون آن كه ركعات و سجده ها شمارشى داشته و محدود و معين باشد.

در كنار بت پرستى، اديان ديگرى هم رواج يافت كه مهم ترين آنها دهريه بود كه پيروانش مى گفتند: ى وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرى. (1)

نيز صابئيانى بودند كه ستارگان را مى پرستيدند. كسانى هم يهودى و يا نصرانى شدند. اينها همه محصول اقتباس فرهنگى قريش و مواجه شدن آنان با اديانى بود كه در همسايگى آنان قرار داشت. مشهورترين كسانى كه كتابهاى آسمانى آن اديان را مى خواندند عبارت بودند از: ورقة بن نوفل، زيد بن عمرو بن نفيل، اميّة ابن ابى الصلت، اميّة بن عوف كنانى، و هاشم بن عبدمناف. برخى از اينان افكار نادرست قوم خود و بت پرستى را رد كرده، به ترك آنها توصيه مى كردند.

اينان به بحث درباره توحيد و جلال و عظمت خدا نشسته، بعث و نشور و ثواب و عقاب را باور داشتند.

تجارت


1- 1. سوره جاثيه، آيه 24.

ص: 77

مكه به دليل داشتن موقعيت خاص خود در واقع شدن بر سر راه تجارت عطرها و غلات و انواع لباسها، در ميان جنوب و شمال، موقعيت استراتژيك ممتازى داشت.

بازارهاى آن مملو از تاجرانى بود كه به سمت شمال، به شام مى رفتند يا در سمت جنوب عازم يمن مى شدند. اينان محصولات افريقايى مانند آرد، صمغ، عاج و فلزات (طلا) را از طريق يمن انتقال مى دادند؛ همان طور كه پوست، بخور و لباس را از يمن به نقاط ديگر مى بردند، يا از عراق ادويه جات هندى و از مصر و شام روغن، غلات، اسلحه، حرير و شراب به جاهاى ديگر مى بردند. (1) مردمان اين شهر در تجارت مهارت يافته، سرمايه هايشان را فزونى دادند، به طورى كه كاروان تجارى آن در زمان جنگ بدر به يك هزار شتر رسيده بود. به علاوه پنجاه هزار دينار اموال منقول كه در ميان بارهايشان بود، گاه كاروان آنان تا دو هزار و پانصد شتر مى رسيد. ارزش مادى اين كاروان در مقايسه با ثروت هايى كه در آن دوره بود، بسيار بالا بود. ثروت قريش به حدى زياد بود كه در جريان جنگ بدر، آنان حاضر شدند براى هر اسير خود، بين هزار تا چهارهزار درهم بپردازند، مگر كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را معاف كرد. (2)

مكه از مهم ترين مراكز صرّافى در جهان قديم بود و تاجر از هر شهر و ديارى كه بود كالايش براى وارد شدن يا صادر گشتن امنيت داشت. گاه براى خريد كالاهايى كه مى خواست، به پول زيادى نياز داشت كه صرّافى هاى مكه مانند بانك هاى امروزى به او قرض مى دادند و گاه بدهى بالا مى آورد كه در آن صورت هر روز بر ربايش افزوده مى شد و به زحمت مى افتاد. اين ادامه داشت تا وقتى كه قرآن آمد و ربا را تحريم كرد.

مسائل اجتماعى و عقلى


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 55.
2- 2. مردم در آن روزگار با دينارهاى رومى بيزنطى معامله مى كردند. همچنين با درهم هاى ساسانى كه از نقره بود. چنان كه از سكه هاى دولت حميرى هم در يمن استفاده مى كردند. عرب ها تنها در دوران بنى اميه سكه ضرب كردند كه شرحش خواهد آمد.

ص: 78

برخى از مورّخان، مكه را در حدّ قبايلى كه در ساير مناطق عربى بودند قرار مى دهند. برخى ديگر آنجا را سكونت گاهى بسان ديگر محل هاى استقرار عربها و داراى يك سرنوشت مى دانند. اما اندكى تأمل ما را با نتيجه اى جز اين مى رساند. قرآن بيش از يك بار آن شهر را «امّ القرى» ناميده و اين به تفاوت اين منطقه با مناطق ديگرى اشاره دارد كه در حوالى جزيرةالعرب قرار دارند. قرآن از مفاهيم خاصى در گفتگوى با اين مردم سخن مى گويد كه كسى كه باور دارد، تصور نمى كند آن معانى با مكه بيگانه باشد.

خداوند از مِشكات، مصباح، شيشه، و نيز مساكنى كه به آنها عروج مى كنند و از انواع عطرها مانند كافور، زنجبيل و مسك و همچنين از ابزارها و اثاثيه رفاهى مانند بالشت، فرش، تخت، فرش هايى از نخ ديبا و جامه هاى ابريشمين از نوع نازك و ستبر و انواع ظروف نقره مانند بلورها و جام ها و نيز انواع زيورها مانند مرجان و لؤلؤ ياد كرده است.

همين طور از كاغذ، كتابها، سجلّات، صُحُف، قلم ها و مداد نام برده شده و در بسيارى از آيات به مس، آهن، گِل پخته، قدح هاى زرين و كاسه هاى بزرگ حوض مانند و ديگ هاى سنگين اشاره دارد. هيچ كس نمى تواند بگويد كه قرآن با كلمات و مفاهيمى با مردم سخن گفته است كه آنان معانى آنها را درك نمى كردند، يا به مفاهيمى اشاره مى كند كه براى آنان بيگانه است.

بنابراين بايد گفت كه جامعه آنان، اين مفاهيم را چندان كه با آنها درآميخته، مى شناخته است. در اين باره، دلايلى وجود دارد كه مى تواند آن تصور وهم گونه مورّخان را پاسخ دهد. ادله اى كه نشان مى دهد مكه آن دوره، برخى از نشانه هاى تمدنى را كه ويژه خودش بوده و در آن مى زيسته، در خود داشته است.

در اين مطالب چيز شگفت آورى نيست. قريشى هاى مكّى، به يمن، شام، فارس، هند، مصر و حبشه مى رفتند و در سفرهاى خود از قصرهاى استوار، آباد و بزرگ و تمدن هاى رنگارنگ آگاه مى شدند، تمدن هايى كه هر كدام از آنها به نوعى و رنگى جلوه كرده بود. بنابراين نبايد از اين كه از هر كدام از آن تمدن ها نشانى در مكه و در

ص: 79

خانه هاى آنان يافت شود و در زندگى آنان جلوه كند، شگفت زده شد.

در كنار اين، مخفى گاه هاى آنان سرشار از طلا و نقره بود، كما اين كه سكه هاى دينار و درهمِ ضرب شده هم فراوان داشتند. قرآن در جاى هاى مختلف از آنها ياد كرده است، آنچنان كه مى توان فهميد آنان به خوبى اينها را مى شناختند.

اين مردم در بازارهاى خود از اوزان و مقادير استفاده كرده و با انواع تقسيماتى كه براى سنجش اوزان بوده آشنايى داشته و با آنها معامله مى كردند. هيچ چيزى بهتر از اين آيات قرآن بر اين مطلب دلالت ندارد كه: ى وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ* الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ* وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُون ى (1)

. شمارى از مورّخان، به تعدادى از حوادث جزئى اشاره كرده اند تا بر اساس آنها حدود دانش قريشى ها را در دانش اقتصاد يا محدوده مالكيت آنان نشان دهند. براى نمونه اين روايت: «يك صحابى كه كنيزى خود را به يك هزار درهم از او خريد، زمانى كه رفقاى او درباره پايين بودن قيمت او را سرزنش كردند گفت: به خدا سوگند! من چيزى بالاتر از هزار نمى شناسم».

اين مورّخان قصد آن دارند تا نشان دهند كه قريش در باره اموال و ارقام بيش از اين نمى دانستند. اما اينان فراموش كرده اند كه قرآن با اين مردم در باره ارقامى بسيار بالاتر سخن مى گويد: ى فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةى (2)

يا آن كه در قصه حضرت يوسف عليه السلام مى گويد: ى وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُون ى (3)

ترديدى در اين نيست، كسانى كه مى توانند دهها هزار و صدها را بشمارند، مى توانستند بسيار ثروتمند باشند. ثروت، تمدّن مى آورد و تمدّن هم ابزار رفاه را مى طلبد.

خاندان هاى اموى و مخزومى، در ثروت، مثال زدنى بودند. ابن جدعان در كار تجارتِ بَرده بود و چنان ثروتى به دست آورد كه او را به قيصر تشبيه مى كردند.

در اين موضوع شعرى در باره ابن جدعان گفته شده است:


1- 1. سوره مطففين: آيات 1 تا 3.
2- 2. سوره معارج، آيه 4.
3- 3. سوره صافات، آيه 147.

ص: 80

روزى كه ابن جدعان در كنار حزروه- جايى در مكه- ايستاده بود و گويى قيصر بود يا قصر و خدم و حشمى داشت. (1)

در باره مردمى كه قرآن در مقام تشريع حتى از اين هم دقيق تر سخن مى گويد، چه مى انديشيم؟ خداوند در امر ميراث، به نصف و ثلث و ربع و خمس و ثُمن و عُشر اشاره كرده و ترديدى نيست كه آنان در شرايطى بوده اند كه به راحتى مى توانستند اين كسرها و چند برابر آن را دريابند.

قريشيان در مكه از لباس، شلوار و كفش استفاده كرده، انگشترهايى از طلا و نقره داشتند كه در آنها دانه هاى لؤلؤ مى گذاشتند. زنان قريش هم از روسرى، جلباب و خلخال كه مورد اخير را در پاى خود مى كردند تا در راه رفتن و بلند شدن صداى آن زينت خود را آشكار كنند ى وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَ ى (2)

استفاده مى كردند. اين افزون بر استفاده آنان از گردنبد و النگو و بهره مندى از عطرهاى خوشبو بود. گفته اند كه عبدالمطلب در دو حُلّه كه ارزش آنها هزار مثقال طلا بود تكفين و دفن شد. چنان كه برخى از قريش لباسى به ارزش پنجاه دينار مى پوشيدند (3) كه سيصد ريال امروز بود. در قرآن از كسى ياد شده كه در استفاده از حليه و زيور تلاش مى كرده است. (4)

اهل رفاه و تفريح هم مجالس بزمى داشتند كه براى آن از بالش ها و فرش ها استفاده مى كردند و ميوه ها در آن مى چيدند و از بهترين محصولات ميوه اى خود براى اين محافل بهره مى بردند. در اين زمينه از ميوه هاى تازه طائف يا ميوه هاى خشكى كه از شام و فلسطين توسط تجارشان آورده مى شد، استفاده مى كردند. آنان خوراك فالوده را هم از طريق اقوام مجاور خويش مى شناختند. (5)

ساكنان مكه از خرما و انگور، شراب مى ساختند و آنها را در ظروفى از نقره و


1- 1. معجم ما استعجم بكرى، ص 4.
2- 2. سوره نور، آيه 31.
3- 3. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13.
4- 4. سوره زخرف، آيه 18.
5- 5. الأغاني، ج 8، ص 329.

ص: 81

قدح هايى بلورين ريخته، در مجالس خود مى آوردند و در حالى كه بوى خوش زنجبيل و كافور از آنها بر مى خاست، توسط ساقيان در مجلس گردانده مى شد.

قريش حلقه هايى داشتند كه قصه گويان در آنها داستان هاى پيشينيان يا داستان هايى از مسائل زندگى مردم را نقل مى كردند، و از آنچه كه براى مردمان در نقاط مختلف عالم رخ مى داد، سخن مى گفتند. در اين حلقه ها پيران با قباهاى گشاد خود و جوانان با لباس هاى خوشبوى يا قرمز رنگ خويش كه از بهترين حريرهاى رسيده از فارس يا ساخته شده در عراق و شام بود، شركت مى كردند.

مكه روزگارِ قريش بسان پايتخت هاى امروز، پذيراى اقليت هاى بيگانه اى بود كه با هنر و اموال و احياناً دانش خويش به آنجا مى آمدند. چيزى نمى گذشت كه درست مانند امروز، در آنجا ميدان فعاليت مى يافتند. بسيارى از كتابهاى سيره از وجود نصاراى روم و دوگانه پرستان فارس در مكه سخن مى گويند و اين كه خانواده هايى از عراق و مصر و حبشه و سريانى در آنجا مى زيستند. بعيد نيست كه آمدن اين اقليت ها يا خانواده ها به مكه به دنبال فرار آنان از شورش ها يا انواع فشارها (1) باشد يا به دلايلى ديگر كه به هر روى در ادوار مختلف تاريخ سبب كوچ انسان ها از نقطه اى به نقطه ديگر مى شود.

من اين نظريه را كه معتقد است بيسوادى مطلق در مكه حاكم بوده است، باور ندارم و اين كه ابزارهاى نوشتن در آن ايام صرفاً روى استخوان و سنگ بوده است؛ چرا كه قرآن از صُحُف منشّره (مدثر: 52)، سجلّات الكتب (انبياء: 104)، مداد (كهف: 109)، اقلام (لقمان: 27)، و كلماتى كه اشاره به آشنايى آن مردم با اين ابزارها دارد، سخن مى گويد.

از جمله چيزهايى كه جلب توجه مى كند، اين است كه قرآن در اوايل نزولش، در


1- 1. گفته اند كه شمارى از مردان قريش از فشارى كه به برخى از افرادِ خانواده هاى اجنبى مقيم در مكه وارد مى شد آگاه شدند، لذا در خانه عبداللَّه بن جدعان اجتماع كرده متعهد شدند اجازه ندهند در مكه به كسى ستم شود، و با يكديگر متحداً از مظلوم دفاع كنند. اين جماعت، سپس به سوى چاه زمزم رفته با آب آن چهار ركن كعبه را شستند، آنگاه آب را خوردند و عهد خويش را استوار كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از بعثت در اين حلف حضور داشتند و بعدها فرمودند: اگر در اسلام هم به اين كار دعوت شوم، آن را اجابت مى كنم بنگريد: سيره ابن هشام، ج 1، ص 145.

ص: 82

مكه نوشته و استنساخ مى شده است. ابن هشام مى گويد: «عمر نزد خواهرش آمد در حالى كه در دستان او يك صحيفه قرآنى بود.» بيشتر مورّخان اين روايت را تأييد مى كنند، روايتى كه نشان مى دهد، صحف در آن دوره وجود داشته و نسخه هاى آن در مكه متداول بوده است. چطور مى شود تصور كرد، چنين امرى در جامعه اى بوده است كه بيسوادى مطلق بر آن حكم فرما بوده و چنان كه برخى گفته اند، تنها كسانى به عدد انگشتان دست توانايى خواندن و نوشتن داشته اند. (1)

اوضاع ادبى در مكه

قريش در جاهليت در كار بهترين نوع ادب فعّال بود. آنان از فصيح ترين و بليغ ترين عرب ها بودند و سهم آنان در خطابه و وصيت، يعنى ارائه كلمات و تعابيرى به عنوان وصايا و امثال قابل اعتنا بود. بسيارى از متون كهن در ادب عربى، مانند امالى، طبقات ابن سعد، عقد الفريد، الأغاني، أمثال العرب و مجمع الأمثال نمونه هايى از بهترين و ارجمندترين جملات ادبى از عصر جاهليت قريش را براى ما حفظ كرده اند.

قريش به داشتن بهترين شاعران در جاهليت شهره بود كه برخى از مبرّزترين آنان عبارتند از: ابوطالب، ابوسفيان، عبداللَّه بن حذافه، هبيرة بن ابى وهب مخزومى، عبداللَّه بن زِبعرى، زُبَير بن عبدالمطلب. چنان كه شاعرانى هم از اطراف مكه از قبيله هُذيل شهرت داشتند مانند: جناده، جندب، عروه، متنخل، ابوذؤيب، ابوخراش، اسامة بن حارث، عجلان بن خلية. در ميان باديه مكه و شهرهاى اطراف آن هم كسانى شهرت داشتند كه يادِ از نامشان به درازا مى كشد و البته يافتن نام آنان در كتاب هاى معروف ادبى دشوار نيست.


1- 1. استدلالى كه مؤلف در اين باره دارد، بى دشوارى نيست. در واقع، زبان عربى زبان تعداد بى شمارى عرب در نواحى مختلف بوده و گرچه لهجه هاى متفاوت داشته اند اما به هر روى برخى از اين لغات صرفاً لغت و لهجه قريش نبوده است. در چنين زبان وسيعى لغات فراوانى بوده كه معنايش اين نيست كه حتى اگر قريش مفهومش را مى فهميدند مصداقش را هم داشتند. براى نمونه مى توان تصور كرد كه در يك صد سال پيش كه كمتر از ده درصد مردم ايران سواد داشتند، بيش از هشتاد درصد آنان با كلماتى چون قلم و دوات و دفتر و كاغذ آشنا بودند. «ج»

ص: 83

از ضرب المثل هايى كه در اينجا مى آوريم، خواننده مى تواند سطح ادبى بالايى را كه مكه در دوران مورد بحث به آن دست يافته بود، دريابد:

من أجمل قليلًا سمع جميلًا: كسى كه كم و زيبا سخن بگويد، سخن زيبا خواهد شنيد.

أنفُك منك وإن كان اذُناً: (دماغ تو از آن توست حتى اگر گوش تو باشد).

إن البلاء موكّل بالمنطق: (زبان سرخ سر سبز مى دهد برباد).

عند جهينة الخبر اليقين: جهينه (نام قبيله) خبر درست مى دهند (حرف راست را از بچه بشنو).

الجزاء من جنس العمل: پاداش از جنس عمل است.

إذا عزّ أخوك فهن: اگر برادرت عزيز شد، تواضع كن.

كل خاطب على لسانه تمرة: هر كسى كه حرف مى زند روى زبانش خرما هست (زبانش شيرين است).

الحرب سجال: جنگ دست به دست مى شود.

حظ في السحاب و عقل في التراب: بهره اش در آسمان اما عقلش كم است.

ما حيلة الرامي إذا نقطع الوتر: گناه تيرانداز چيست اگر زه كمانش را پاره كنيم.

من خان هان: كسى كه خيانت كرد، مورد اهانت قرار خواهد گرفت.

كما تزرع تحصد: (هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت).

من سابق الدهر عثر: كسى كه با دهر مسابقه دهد زمين مى خورد.

لكل عود عصارة: هر چوب سبزى عصاره اى دارد.

ما كلّ عورة تصان: هر عورتى پوشيده نمى شود.

غَدَرَك مَن دَلّك على الإساءة: كسى كه تو را به بدى راهنما شود به تو خيانت كرده است.

كُلُّ الصيد في جَوف الفراء: تمام صيد در پوستين است. (هرچه مى خواهى همين جاست).

مُكرَهٌ أخاك لا بطل: برادر تو، مجبور بود نه اين كه پهلوان بود.

ص: 84

كل شاة برجلها معلقة: هر گوسفندى از پايش آويزان مى شود.

زارع لنفسه حاصد لسواه: كار كردن خر و خوردن يابو.

لا قرار على زأر من الأسد: كسى كه نعره شير مى شنود، آرام و قرار ندارد.

بازارهاى تجارى مكه براى رقابت ميان اصحاب انديشه از جمع شاعران و سخنوران آماده بود و محلى براى ملاقات خطيبان بنام از ساير بلاد عربى به شمار مى آمد. اين بازارها، ميدانى فرهنگى بود كه ميان دولتهاى يمن در جنوب و حكام حيره و غسان در شمال بى مانند بود. اخبار آن در جاى خود در آثار ادبى، چندان فراوان است كه نياز به بيان ندارد.

يكى از مشهورترين اين بازارها در مكه، بازار عُكّاظ بود. مورّخان در باره تعيين محل آن اختلاف نظر دارند. من بيشتر به آنچه ياقوت در معجم البلدان گفته است تمايل دارم. بر حسب نظر وى، جاى آن در يك وادى قرار داشت كه از طائف تا آنجا يك شب راه و از مكه تا آن وادى سه شب راه بود. در آنجا صخره هايى بود كه اطرافش طواف مى كردند. اين وصفى است كه از جهات زيادى با ايستگاه «السيل الكبير» قابل تطبيق است. (1) در آنجا صخره هايى هست كه همچنان سرپاست و وادى بزرگى است كه جا براى حضور بسيارى از قبايل عرب را داشته است. پس از آن بازار مَجنّه (2) در نزديكى مكه است. و نيز بازار ذوالمجاز كه در دو ميلى عرفات قرار دارد. (3)

قافله هاى عرب در ده روز پايانى ماه ذى قعده در عكاظ بودند. از آنجا به سمت ذى المجنّه رفته و روز ترويه، هشتم ذى حجه وارد بازار ذوالمجاز مى شدند. به اين مجموعه بايد بازار مكه و منا و دومة الجندل را هم افزود، اما اينها به لحاظ ادبى و وجود


1- 1. در سالهاى اخير كتابها و مقالات متعددى درباره سوق عكاظ چاپ شده و تقريباً همه آنان پذيرفته اند كه محل آن درشرق الحويه در سمت راست كسى است كه از طائف عازم رياض است و چهل و اندى كيلومتر از طائف خارج شده است عاتق.
2- 2. ترجيحاً همان بلدة البحر است. بنگريد: معجم معالم الحجاز، ذيل مدخل مربوطه عاتق.
3- 3. واقع در پانزده كيلومترى شمال عرفات، در دره اى كه در سمت غربى كبكب از آن جدا مى شود، سمت راست كسى كه از مكه به طائف رفته و از حنين مى گذرد. در آن جا هنوز آثارى برجاى مانده است عاتق.

ص: 85

مناظرات مفاخره آميز و مباحثه برانگيز به پاى عكاظ نمى رسيدند. تقى الدين فاسى مى گويد: بازار عكاظ تا زمان قيام مختار در مكه به سال برپا بود. (1) در اين وقت، مردم هراسناك، آنجا را رها كردند و تا به امروز چنين است. مدتى بعد مجنّه و ذى المجاز هم رها شد، و با بودن بازارهاى مكه و منا و عرفات از وجود آنها بى نياز گشتند.

اوضاع علمى

اين هم شگفت نيست كه مكيان داراى نوعى حيات علمى هم بوده باشند. آنان دانش هايى داشتند كه در آنها وارد بودند و كسانى از ميان آنان در آن علوم چندان مبرّز بودند كه تا روزگارى دراز در معارف بشرى تأثير داشتند.

آنان در دانش انساب عرب و اخبار آنان تبحّر داشتند و از اخبار امّت هاى گذشته يا معاصر يا كسانى كه با آنان روابط تجارى و همسايگى داشتند، روايت ها مى كردند. اين اخبار به طور معمول در مجالس و محافل آنان بازگو مى شد، به طورى كه اين دانش بعدها به موادى تبديل شد كه كسانى آنها را مدوّن كرده، منابع تاريخى را پديد آوردند.

همين طور در دانش نجوم و مواقع و حركات ستارگان دستى داشتند و منازل آنها را در بروج مى شناختند. كلدانى هاى در همان روزگار از متخصصان در نجوم بودند و كسانى از عرب به سوى آنان رفتند و از آنان اقتباس كردند، چندان كه براى آنان دانش كاملى در اين باره فراهم آمد كه بدان فخر مى فروختند.

درباره گياهان و باران هم ورودى داشته، نسبت به دانش شناخت ابر و انواع آن آشنا بودند و موقع آمدن باران را در باديه هاشان مى شناختند و از بادها و مسير آنها آگاهى داشتند، به طورى كه براى هر بادى از مسيرى مشخص مى وزيد، نامى گذاشته بودند. از آن جمله بود: صبا، دبور، صرصر، عاصف و اسامى ديگرى كه همچنان دانايان، تا به امروز به پيروى از اعراب در جاهليت، همان ها را به كار مى برند.

آنان در درياى سرخ، كشتيرانى داشتند و زمان آنها را با حركت نجوم تعيين


1- 1. چنين است در متن. على القاعده بايد مقصود شورش ابوحمزه خارجى باشد. «ج»

ص: 86

مى كردند. كما اين كه در مسافرت هاى دور از وطن هم از هدايت ستارگان بهره مى بردند.

سفرهاى آنان تا دورترين نقاط جنوبى دريا تا نزديكى اقيانوس هند مى رسيد؛ چنان كه برخى از آنان وارد اقيانوس هند شده تا سواحل دور دست آن كه در برخى از سفرنامه هاى عربى آمده، مى رفتند. بدين ترتيب براى كشتيرانى آنان قواعدى پديد آمد كه به توارث به دوره هاى بعد رسيد و مسلمانان در روزگار طلايى خود توانستند از آنها استفاده كنند.

در طب هم معلومات قابل ملاحظه اى داشتند، معلوماتى كه آنان را بر تمامى مشكلات جسمى، چيره كرده بود. آنان براى اينها اسامى زيادى داشتند كه شما به طور مفصّل مى توانيد در كتابهاى لغت و منابع اصلى، آن ها را بيابيد. بايد پرسيد اين اسامى از كجا آمده است؟ آيا اين جز از آن روست كه آنان چگونگى آنها را در جسم مى شناختند و وظايف و كار آنها را درك مى كردند؟ به همين ترتيب، دامنه دانش آنان به گياهان هم مى رسيد؛ خواص آنها را مى شناختند و بر اساس آن، از آنها بهره مى گرفتند. آنان از علاج با آتش و قطع عضو و فصد و حجامت آگاهى داشتند و در اين زمينه حكماى مبرّزى داشتند كه حارث بن كلده ثَقَفى شهرت خاصى داشت. وى چندان پاييد كه روزگار معاويه را هم درك كرد و پزشكان عصر او از وى مانندِ يك استاد با ارزش بهره مى بردند. ميراث طبى عرب چندان است كه حتى در روزگار ما، و حتى جوامع متمدن عصر ما از آن ميراث بهره مى گيرند و بسيارى از آراى طبى آنان را تأييد مى كنند. حتى در باديه ما، تا به امروز چنان است كه كسانى كه طب جديد را كنار گذاشته اند، به آنجا مى آيند تا از داروهاى گياهى يا درمان با سوزندان بهره برند. نمى توان انكار كرد كه اينان، اين معلومات را از نسل هاى گذشته و دوران هاى پيشين به ارث برده اند و البته تجربه ها و مهارت هاى خود را هم بر آن افزوده اند.

از ديگر دانش هاى آنان، علم القيافه، علم الفراسه و علم الرياضه بود. آنان براى اين دانش ها، قواعد و اصولى داشتند كه به رغم گذشت دو هزار سال همچنان جريان آنها ميانشان شايع است.

در علم القيافه، رد چيزهاى گم شده را از انسان و حيوان مى گرفتند و جاى پاى او را

ص: 87

كه با پاهاى ديگر خلط شده بود، تشخيص مى دادند. اين مهارتى بود كه تاكنون كسى به پاى آنان نرسيده است و همچنان ميان ما كسانى هستند كه اين دانش را به ارث برده اند و حتى براى مترقى ترين مردمان هم آن دانش شگفت انگيز است.

در علم الفراسه، از روى قيافه و شكل و سخن شخص، به اخلاق او مى رسيدند. اين دانشى است كه امروزه در دانشگاه ها تدريس مى شود و شايد از آن رتبتى كه دو هزار سال پيش در باديه داشته است هم كمتر باشد.

در علم القيافه آنان مى توانستند محل وجود آب هاى زير زمينى را بدون استفاده از هيچ گونه ابزارى بشناسند و بدين ترتيب صدها چاه آب را در مكه، آن هم در روزگارى كه اين شهر از يك قطره آب بهره نداشت، حفر كنند. همچنان كه در باديه هاى مختلف هم در جاهايى كه احتمال وجود آب را مى دادند اين چاه ها را حفر كردند.

آنان همچنين از كهانت، (1) عرافت و عيافت (2) هم بهره داشتند و به كار تنجيم هم مى پرداختند. در ميان آنان كاهنان به داشتن ذكاوتى خاص كه مى توانست قرائن خاصى را دريافته و حال را به گذشته پيوند بزند شهرت داشتند. كاهنان و عُرّاف به خاطر شدت ذكاوت خويش عموم مردم را گمراه كرده، از غفلت آنان بهره مند مى شدند. اسلام با آنان درافتاد و مردم را از چنگال اين ذكاوت نجات بخشيد.

اوضاع هنرى

در اينجا مقصود ما به طور خاص هنرِ لهو و لعب است. گفته شده است: هيچ قومى پس از ايرانيان و روميان به اندازه عرب، حريص به لهو و طرب نبودند. (3) ترديدى نداريم كه قريش در مكه، نماينده عرب به شمار مى آمد و طبعاً در غنا هم جلوه كرد؛ چنان كه


1- 1. از جمله ابزارهاى كهانت، نزديك شدن به شياطين و جن بود، چيزى كه توسل به آن شرك است.
2- 2. كهانت، اخبار از مغيبات آينده است، عرافت اخبار از مغيبات گذشته. برخى معناى آنها را يكى مى دانند، چنان كه گفته شده است كه كهانت اختصاص به آينده و عرافت اختصاص به گذشته دارد. و البته همه آنها ترهاتى است كه به هوش و زيركى مدعى كهانت بر مى گردد.
3- 3. مروج الذهب، ج 8، ص 31.

ص: 88

ثروت و سود و باورهاى مقدّسى كه از آزادى آنان مى كاست، آنان را در كار ورود به اين هنر كمك مى كرد.

گفته اند كه زمانى قوم عاد در روزگار عماليق، هيئتى را به مكه فرستادند تا براى آنان آب بياورند، وقتى به مكه رسيدند، به سراغ شراب و لهو و سماع رفتند. (1) وقتى لهو و غنا در مكه از روزگار عماليق باشد، چرا در روزگار مورد بحث ما، در حالى كه در تفرجگاه هاى خود در لقيط يا وادى فخ هستند، محفلى برگزار نكنند، در حالى كه به مرور ذوق آنان در اين كار بيشتر شده و ثروتى برايشان فراهم گشته بود كه به روى جوانانشان سرازير مى گشت.

در اين ايام، كنيزكان در خانه هاى مردم مكه از سروكول هم بالا مى رفتند؛ چنان كه زن هاى آزاد و اصيل هم حجاب نداشتند و آن گونه كه قرآن اشاره كرده، زيور جاهلى داشتند. (2) آنان در مجالس جشن عمومى، همراه مردان، به خصوص در شب هاى عروسى به زدن دف و طنبور مى پرداختند. (3) غناى نصْب كه نوعى غناى دينى بود و در جشن هاى برگزار شده در اطراف كاربرد داشت، ميان آنان شهرتى چشمگير داشت. در جشن هاى امويان و مخزوميان و ديگر چهرگان قريش، كنيزكانى بودند كه در لهو و غنا و تعارف شراب در مجالس انس تخصص داشتند. صاحب اغانى با اشاره به نصيحت ابوسفيان به قريش براى بازگشت سپاه از جنگ بدر مى گويد: ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نخواهيم گشت مگر آن به بدر برويم، سه روز آنجا بمانيم، شترانى را ذبح كنيم و طعام بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان برايمان بخوانند و عرب خبر ما را بشنود. (4)

زمخشرى در تفسير اين آيت قرآنى كه فرمود: ى وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيث ى (لقمان: 6) مى نويسد: نضر بن حارث وقتى آگاه مى شد كه كسى اراده مسلمان شدن دارد، او را به مراسمى در خانه اش دعوت كرده، دستور مى داد به وى طعام و شراب


1- 1. تاريخ الطبرى، ج 1، ص 233.
2- 2. سوره احزاب، آيه 33 ى و لاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهليّة الأولى ى.
3- 3. تاريخ الطبرى، ج 1، ص 1126.
4- 4. الأغاني، ج 4، ص 183.

ص: 89

داده، موسيقى برايش بنوازند تا از ايمان آوردن باز ماند. و مى گويد: او تعدادى كنيزكان آوازه خوان را در خانه اش فراهم مى آورد.

از مجموع اينها مى توان نتيجه گرفت كه مكه در جاهليت با هنر لهوى مأنوس بوده و موجى از غناى تند و تيز، مجالس و محافل عمومى آنان و تفرّجگاه ها و خانه هاى اشراف و اعيان از قريش را پر كرده بوده است. شايد شاهدى بهتر از آنچه از حسّان نقل شده نباشد كه گويد: جبلّة بن ايهم براى مجالس لهو و لعب خود از كنيزكان آوازه خوان مكّى استفاده مى كرده است. (1)

اوضاع ادارى

گذشت كه قصى نخستين فرد از بنى كنانه بود كه به پادشاهى رسيد و از اين رو حجابت و رفادت و سقايت و كار دارالندوه و رهبرى در اختيار او بود. (2) او را قصىّ مُجمّع مى گفتند؛ چرا كه قريش را در مكه گرد آورد؛ و قريش را هم در اين سال «قريش» گفتند چون گرد آمدند. تجمّع در لغت برخى عرب ها به معنا تقرّش است. تا پيش از آن «قريش» گفته نمى شد.

قصى بيش از آن كه قومش تصور مى كردند، اهل عمل بود. زمانى كه حكومت را به دست گرفت، دارالندوه را به عنوان محفل مشورتى قريش تأسيس كرد. در اين محفل، قريشيانى شركت مى كردند كه چهل سال داشتند. وى آن را به عنوان مركزى در آورد كه


1- 1. الأغاني، ج 16، ص 15.
2- 2. قصى كارهاى مهم را ميان فرزندانش تقسيم كرد، اما در اين ميان از وارث حكومت و ولايت يادى نشده است. مفهوم آن اين است كه تيره ها و قبايل در مكه بعد از قصى تسليم كسى مى شدند كه به فضل شناخته شود. گفته شده است كه عثمان بن حويرث براى دستيابى به حكومت تلاش كرد، اما موفق نشد. جاحظ در اين باره گويد: مكه همچنان امن بود و هيچ مالياتى نمى پرداخت و تابع هيچ پادشاهى نبود. از مشهورترين كسانى كه قريش در جاهليت سر به فرمانشان سپرد، از بنى هاشم عبدالمطلب و ابوطالب و زبير بودند و از بنى اميه، حرب بن اميه و ابوسفيان بن حرب، و از بنى زهره، علاء ثقفى، و از بنى مخزوم، وليد بن مغيره، و از بنى سهم، قيس بن عدى، و از بنى عدى، كعب بن نفيل بودند.

ص: 90

چهره هاى قريش بطائح در آن باشند. قريش بطائح عبارت بودند از: هاشم، اميه، مخزوم، جُمح، سَهم، تيْم، عَدى، اسَد، نوْفل و زُهره. (1) اين شورا نوعى نظام اشرافى هم بود، چرا كه فرزندان قصى با هر سن و سالى مى توانستند در آن وارد شوند.

قصى مسأله آبرسانى به حجاج را مورد توجه قرار داده، دستور داد منبعى از پوست درست كرده آن را كنار كعبه نهادند و در آن آب شيرين ريخت، آبى كه به كمك شترها از مناطق دوردست اطراف مكه به آنجا آورده مى شد. او همچنين به دنبال يافتن آب شيرين در مكه بود و به همين جهت چاه عجول را كند كه محل آن در جايى است كه رواق فعلى مسجد در امتداد آن در كنار باب الحميديه (2) و باب الوداع قرار دارد. همچنين چاهى در كنار سدّ در سمت مسجد الرايه كند. اين همان چاهى است كه امروزه در جَوْدريه در محل واقع در برابر قصر جفالى واقع شده (3) و بئر جبير بن مطعم ناميده مى شود، چرا كه جبير، پس از آن كه چاه ياد شده مندرس شد، آن را تجديد كرد.

فرزندان قصى پس از وى توجه خاصى به چاه ها داشتند و همچنان در پى آب شيرين گشته به حفر چاه مى پرداختند.

قصى به اطعام حجاج هم عنايت داشت. قريش هر ساله به همين منظور پولى در اموال خود منظور كرده، به قصى مى داد تا به كمك آن به اطعام حجاج پرداخته، كسانى كه زاد و توشه اى ندارند از آن استفاده كنند.

قصى با استفاده از همين پول ها آرد تهيه مى كرد و با استفاده از ران قربانى ها و گردآورى آنهاو طبخشان و نيز ريختن آرد در آنها، غذايى درست كرده حجاج را اطعام مى كرد. فرزندان او اين را به عنوان يك سنّت حفظ كردند، آن چنان كه عَمرو نواده او، در زمانى كه خشك سالى و قحطى در مكه پديد آمد، با استفاده از پولى كه از قريش فراهم آورده بود به شام رفته آرد و نان تهيه كرد و با پختن گوشت، نان را در آن تريد كرده،


1- 1. مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 911.
2- 2. دارالحكومه مكه كه در دوران عبدالحميد ساخته شد و بعدها در مسجد افتاد عاتق.
3- 3. در باره مسجد الرايه و محل آن در فصل مربوط به عمران مكه در دوران امويان سخن خواهيم گفت.

ص: 91

مردم را در اين قحطسالى اطعام مى كرد. همين اقدام او سبب شد تا او را هاشم بنامند، (1) تعبيرى كه از روى «هشم الثريد» ساخته شده بود. چنان كه شاعر در باره او گويد: عمرو كسى است كه براى مردم ثريد درست كرد، آن هم در روزگارى كه مردان مكه در دوران سختى و خشك سالى به سر مى بردند.

زمانى كه اسلام ظهور كرد، قريش همچنان به صورت يك سنت به اين كار ادامه مى داد. رسول صلى الله عليه و آله هم با فرستادن مالى با ابوبكر در جريان برگزارى حج در سال نهم هجرى جهت اطعام حجاج اين سنت را امضا فرمود. (2) ايشان همين كار را در حجة الوداع هم انجام داد. بعد از آن ابوبكر و ديگر خلفا هم به اين كار ادامه دادند. ابوالوليد ازرقى گويد: اين كار ادامه يافت تا روزگار ما كه خلفا در ايام حج، در مكه و منى و تا پايان مراسم، حجاج را اطعام مى كنند. ابوالوليد در ميان قرن سوم هجرى درگذشته است.

تا آنجا كه من مطالعه كرده ام، نديده ام كه در دوره اى، اين سنّت حَسَنه تعطيل شده باشد؛ اما تصور مى كنم در پى برآمدن فتنه ها و جنگهايى كه سبب قطع مسير به مكه مى شد، آن سنت تعطيل مى شده است. نكته قابل توجه در اين سنت آن است كه هزينه آن به طور مشترك توسط قريش و بعدها با مشاركت مسلمانان در صدر اسلام پرداخت مى شد. به مرور اين مشاركت عمومى، جاى خود را به بيت المال و خزاين خلفا داد. بايد پرسيد: آيا مردم مكه دست از آن مجد و عظمت گذشته برداشتند يا آن كه زندگى بر آنان تنگ شد؟ همان طور كه پيش از اين گفتيم، قريش، فعال ترين قبايل جزيرة العرب در كارهاى تجارى بودند. بنابراين در دادن هزينه اطعام حجاج در موسم حج دستشان باز بود. زمانى كه اسلام برآمد، فعاليت قريش بيشتر شد و به دنبال فتوحات و گسترش تجارت، ثروت هاى هنگفتى به سوى آنان سرازير شد. با فزونى ثروت بود كه زمين هاى آنان در طائف و مدينه و برخى از نواحى مكه و وادى هاى نزديك هم سرسبز و خرّم شد، چرا كه از اين پول ها براى كندن چاه استفاده مى شد. چيزى نگذشت كه اين فعاليت


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 127.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 64.

ص: 92

كاهش يافت و به دنبال آن، ثروت و سرسبزى هم از ميان رفت، چرا كه چهره هاى ثروتمند قريش همراه با دارايى هاى خود براى رفتن به مراكز خلافتِ خارج از جزيرة العرب، به ديگر شهرها كوچ كردند. بدين ترتيب، حجاز و مكه به منطقه اى مانند يك رباط يا تكيه تبديل شد كه مورد عنايت خلفا و بذل و بخشش هاى خلفا و ملوك قرار گرفت. مردم مكه در اين دوره كارى جز آماده كردن شرايط براى طواف حجاج و دعا براى طول عمر صاحبان سلطه نداشتند.

مكه در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 93

زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله نقطه تحوّلى در تاريخ مكه بود، يا به عبارت روشن تر حدّ فاصلى ميان دوره قبل و دوره جديد آن شهر بود كه به عنوان قبله، ميليون ها مسلمان روزانه پنج بار متوجه آن مى شوند، يا جايى كه سالانه صدها هزار نفر از نقاط مختلف عالم به سوى آن مى شتابند.

در نوشتن تاريخ اين دوره مكه، بناى آن نداريم تا به تفصيل به مطالبى كه در كتابهاى سيره آمده است بپردازيم؛ مطالبى كه در جاى خود بسيار گسترده است و ما بناى پرداختن به بيش از آن را نداريم. آنچه مورد توجه ماست، يك مرور اجمالى و سريع بر رخدادها به هدف ايجاد ارتباط ميان حوادث عمومى از يك طرف و نتيجه گيرى از آن ها از سوى ديگر است.

بعثت رسول صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان فرهنگى مبعوث گشت كه به رغم ساختارى كه شرحش گذشت، مانعى در استفاده از لذات زندگى ايجاد نكرد، هيچ نوع محدوديتى در اين زمينه وجود نداشت. در آن جامعه، ارزش هاى اخلاقى با معيارهاى خاصى سنجيده مى شد و به اعتبار مقياس هايى كه در جاهليت بود، كسى وجود نداشت كه با وجود عصبيت هاى طايفه اى، با طرف مقابل كنار آيد، يا هر اندازه هم قبيله اش ستمگر باشد، متمايل به سمت قبيله مقابل بشود، يا آن كه ثار و انتقام خود را هر چه كه باشد، فراموش كند يا آن كه تسليم

ص: 94

قاعده اى شود كه بر اساس آن، افتخارات به قبيله اى جز فرزندان پدرش مى رسد.

رسول صلى الله عليه و آله در ميان قومى مبعوث گشت كه مبانى آنان چنين بود و چندان آنها را باور داشت كه يك عابد معتقداتش را. كار رسول صلى الله عليه و آله تنها مقابله با بت پرستى و كارهاى عبادى نادرست آنان نبود، بلكه مهم روبه رو شدن با اين قبيل ارزش هاى اخلاقى بود كه جامعه بر محور آن شكل گرفته بود و طالب وحدت و تمركزى نبود كه مى توانست چهارچوب قبيله اى را در هم ريزد.

رسول صلى الله عليه و آله از ميان بنى هاشم مبعوث شد. در اين صورت چگونه بنى اميه و بنى سهم و بنو عدى و بنو زهره و نبو تيم و بنومخزوم وبنواسد و ديگر تيره هاى قريش و قبايل كنانه اى مى توانستند تسليم او شوند؟ اين تسليم شدن در عرف آنان نوعى اهانت به كيان تيره ها و برجستگان بود. اين تسليم، آنان را تسليم دعوتى مى كرد كه تنها افتخار را براى بنوهاشم ثبت مى كرد. پس چرا نبايد مقاومت مى كردند؟ چرا اين قبيل ارزشهاى اخلاقىِ فاسد، نبايد با آنچه مانند اسلام، با عرفش سازگار نيست به معارضه برخيزد، و چرا نبايد برابر دعوت اسلامى و حق، استكبار ورزد، آن هم به هدف پاسدارى از كيان تيره و قبيله و مقابله با دشمنى كه فرداى آن روز آنان را چنان در كوره ذوب مى كند كه ميراث پدران خويش را فراموش كرده، تمامى معارف گذشته را از ميان مى برد.

رسول صلى الله عليه و آله دعوت خود را در چنين تنگنايى آغاز كرد و به خاطر همين انگيزه ها بود كه آن نبردها و درگيرى ها كه شرحش در كتابهاى سيره آمده، برآمد؛ درگيرى هايى كه محصول تعصّب و حزب گرايى طايفه اى، قبيله اى و تيره اى است.

رسول صلى الله عليه و آله اين دشوارى ها را چندان تحمّل كرد كه يك فرد صاحب عقيده راسخ تحمل مى كند. نخستين كسانى كه در مكه دعوتش را اجابت كردند، كسانى بودند كه عقلشان بر ميراث موجود مى چربيد و جان آنان را چندان بالا آورده بود كه حاضر به ايستادن در برابر چراغ روشن حق نبودند. البته اين چهره ها اندكند و تاريخ، شمار كمى از آنان را مى شناسد. بنابراين شگفت نيست اگر ببينيم نخستين اطرافيانش تعدادى انگشت شمار بودند.

دين تازه با تعاليم تازه رخ مى نمايد؛ اين دين به وحدت فرا مى خواند و دستور

ص: 95

نسيان قبيله گرايى و كفر به بت پرستى مى دهد. اين دين، اباحه گرى مطلق را محدود مى كند، از لذائد و شهوات منع مى كند و بحث حلال و حرام را پيش مى كشد؛ در اين صورت كدام اخلاق ويرانگرى است كه توحيد و اتحاد را تقويت كند؟ كدام اخلاق آشوبگرانه اى است كه اين محدوديت را تحمّل كند؟ اين، نوعى آگاهى و تجربه است كه افراد شهوانى آن را نخواهند پذيرفت. آيا قدم نهادن در اين راه جز براى صاحب وجدانِ آگاهى مى تواند باشد كه تحت تأثير هواهاى وجدانِ قبايلى كه مانند قريش و ديگران را مى سازد، نيست؟

اين تعصب چاره اى جز بهره گيرى از جهالت و نادانى، و راهى جز مقاومت و دفاع از مبانى خود را ندارد. در اينجا در كنار عامل پاسدارى از كيان قبيله، عوامل ديگرى هم در كار بود كه از آن جمله اصرار بر منابع مالى، قدسيت آداب و عادات موروثى و حرص آنان در بهره ورى از فسق و فجور شايع و اباحه گرى مطلق است.

اين عوامل، يكجا روى شخص فشار مى آورد، آن چنان كه تنها مالك يقين و صبرش بود. اينها چند نفر مستضعف بودند كه قريش آنان را طرد كرده بود و آنان را با پوست و سنگ داغ شكنجه مى داد. تمامى تيره هاى آنان پيمانى بستند كه عليه تمامى بنى هاشم بود، به طورى كه متعهد شدند با آنان خريد و فروش و معامله نكنند، مگر آن كه آنان محمد را از خود دور كنند.

مقاومت در مقابل محمد صلى الله عليه و آله تنها منحصر به مكه و مكيان نبود، بلكه آنان كسانى را گماشتند تا در ايام حج مراقب ارتباط او با افراد قبايل ديگر باشند؛ به طورى كه اگر با آنان تماسى برقرار كرد يا دعوتش را ميان قومى طرح نمود، يا به زائرانى پناه برد، بر او سخت گيرند و مانع از حمايت آنان از او شوند.

زمانى كه محمد صلى الله عليه و آله به طائف رفت تا به قبيله ثقيف پناه برد، آنان از اين كه او را بر ضد قريش حمايت كرده يا بت هايشان را به خشم آورند، خوددارى كردند و ايشان به مكه بازگشت. (1)

هجرت رسول صلى الله عليه و آله


1- 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 279.

ص: 96

آن هنگام كه خداوند اجازه هجرت به مدينه را داد، قريش تلاش كردند تا پيش از آن كه رسول صلى الله عليه و آله در جايى استقرار يابد، و با تكيه بر آنجا از عقيده اش دفاع كند و يا كيان جاهلى آنان را به بازى گيرد و دايره اباحى گرى شان را محدود سازد، دعوتش را از ميان بردارند. اما عنايت خداوندى جز بر اين امر استوار نبود كه آن حضرت كارش را در آنچه بناست محقق شود، به انجام برساند و مكه را از شرف نصرت و حمايت از رسول صلى الله عليه و آله محروم سازد. (1)

اكنون كه با همه راه بستن ها او توانسته بود از دستشان بگريزد، آنان بر آشفتند و بر قتل او، طبق برنامه اى كه از پيش تعيين كرده بودند، اصرار ورزيدند. آنان كسانى را در هر سوى براى يافتن وى فرستادند و براى هر كسى كه او را بيابد يك صد شتر جايزه معين كردند، اما تلاش آنان به جايى نرسيد.

جنگ با قريش

رسول صلى الله عليه و آله در مدينه اجازه نبرد يافت. پسر عمويش حمزه را با لشكرى كوچك براى حمله به كاروان قريش كه از شام باز مى گشت، اعزام كرد. نيروى ديگرى را هم بار ديگر به همين هدف فرستاد. در سال دوم هجرت، (2) عبداللَّه بن جَحْش را در سريه سومى فرستاد كه كاروان را تصرّف كرد و آنچه را داشت به عنوان غنيمت برگرفت. سپس آن حضرت، همراه سيصد نفر براى حمله به كاروانى ديگر از مدينه خارج شد. قريش كه از اين حمله آگاهى يافت با هزار سرباز برابرش آمد. دو گروه سر چاه هاى بدر، جايى در


1- 1. اوس و خزرج دو قبيله مخالف يكديگر در يثرب بودند و يهوديان كه اهل كتاب بودند، در مجاورت آنان مى زيستند. اين دو قبيله كه از طريق يهوديان با وصف پيامبر صلى الله عليه و آله از كتابهاى آسمانى شان آگاه شده بودند، بر آن شدند تا با دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف ميان خود را از ميان بردارند.
2- 2. تا پايان اين كتاب از تاريخ هجرى قمرى استفاده خواهد شد.

ص: 97

اطراف مدينه و در مسير ينبع، با يكديگر درگير شدند. اين همان جنگ بدر كُبْرا بود كه مسلمانان در آن پيروز شدند. (1)

در سال سوم، قريش قصد انتقام جويى كرده، همراه مردان خويش به سوى مدينه به راه افتاد. مدينه آگاه شد و نبرد در دامنه كوه احد در اطراف مدينه رخ داد. (2) پيروزى مسلمانان نزديك بود، جز آن كه تيراندازان به هوس غنائم از كوه رمات پايين آمدند [و مسلمانان شكست خوردند]. اين همان غزوه احد است.

جنگ هاى ديگرى در سال چهارم و پنجم روى داد كه قريش در آنها پيروزى نيافت. در سال ششم بود كه رسول صلى الله عليه و آله به قصد عمره و نه جنگ، از مدينه خارج گشت.

وقتى به حديبيه رسيد، دو طرف، در جايى نزديك منطقه شُمَيسى امروز كه حدود بيست كيلومتر با مكه فاصله دارد، كسانى را براى مذاكره فرستادند و رسول صلى الله عليه و آله عثمان بن عفان را فرستاد. مشركان، سهيل بن عمرو را فرستادند و گفتند: «محمد آن سال را بايد برگردد تا عرب ها نگويند قريش تحت فشار تسليم شده است. اما سال ديگر مى تواند براى عمره به مكه درآيد.» رسول صلى الله عليه و آله راضى گشت و بنابراين صلح برقرار شد و آن حضرت به مدينه بازگشت. (3)

در شرايط صلح آمده بود كه دو طرف براى ده سال جنگ را كنار بگذارند. قريش هم سال آينده از مكه خارج شود تا محمد صلى الله عليه و آله بتواند براى عمره وارد مكه شود. به علاوه، هر طايفه اى خواست مى تواند با محمد صلى الله عليه و آله هم پيمان شود، و اگر كسى خواست با قريش.

در سال هفتم، رسول صلى الله عليه و آله با دو هزار معتمر به مكه آمد و مناسك عمره را بدون هيچ مانعى انجام داد. هيبت رسول صلى الله عليه و آله روى كسانى از قريش تأثير گذاشت و دو نفر از چهره هاى قريش خالد بن وليد و عمرو بن عاص مسلمان شدند. (4)

فتح مكه


1- 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 436.
2- 2. همان.
3- 3. سيره ابن هشام، ج 2، ص 746.
4- 4. با اختلاف در اسلام آوردن عمرو، در اين باره بنگريد: سيره ابن هشام، ج 2، ص 716.

ص: 98

پس از حديبيه، خُزاعه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بست، چنان كه بنوبكر بن كنانه داخل در پيمان با قريش شد. اين دو طايفه در عرفه با يكديگر نبرد كردند و قريش با سلاح، و با در اختيار گذاشتن سايه بان و آب، به بنوبكر كمك كرد. اين كمك به عنوان نقض عهد شناخته شد و قريش آغازگر آن بود.

ابوسفيان بزرگ مكه، دريافت كه در برابر حادثه اى تازه قرار دارد كه نتيجه همان پيمان شكنى است. منابع اطلاعاتى او هم خبر دادند كه مدينه در حال بسيج نيرو براى تدارك حركت عظيمى است. وى به مدينه رفت تا آبِ رفته را به جوى باز گرداند، اما قضاى الهى در مسير شدن بود.

رسول صلى الله عليه و آله دستور حركت به سوى مكه را داد و سپاه آماده شد و آنان در حالى كه مى گفتند اللهم اضرب على آذانهم فلايسمعوا حتى نبغتهم نبغتهم (1)

حركت كردند تا به مرّظهران (2) رسيدند. ابوسفيان با عده اى ديگر براى كسب خبر از مكه خارج شد و چندان رفت كه برابر رسول صلى الله عليه و آله قرار گرفت. حضرت به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان! آيا وقت آن فرا نرسيده است كه بدانى خدايى جز خداوند واحد نيست؟ ابوسفيان گفت:

اگر خداى ديگرى بود مرا بى نياز مى كرد. رسول صلى الله عليه و آله گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه بدانى من فرستاده خدايم؟ ابوسفيان گفت: پدر و مادرم فدايت! در اين باره ترديد دارم.

عباس به او گفت: واى بر تو! پيش از آن كه گردنت را بزنند شهادت حق را بگوى. او هم شهادتين را گفت. عباس گفت: اى رسول! موقعيتى براى او ميان طايفه اش قرار ده.

رسول صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه به خانه ابوسفيان اندر شود، ايمن است، كسى كه داخل مسجد الحرام شود، ايمن است و كسى كه درِ خانه اش را ببندد، ايمن است.


1- 1. عبارت ابن كثير در البداية و النهاية، ج 4، ص 281 به نقل از موسى بن عقبه چنين است كه حضرت فرمود: اللهم خذ على أسماعهم و أبصارهم، فلا يرون إلّابغتةً، ولا يسمعون إلّافجأة.
2- 2. مر الظهران جايى است كه امروزه به آن وادى فاطمه مى گوييم و در 22 كيلومترى شمال مكه است.

ص: 99

رسول صلى الله عليه و آله فرمود تا ابوسفيان را كنار كوه نگاه دارند تا حركت سپاه را ببيند. پس از آن رهايش كردند كه به سرعت به مكه آمد و گفت: اى قريش! محمد با سپاهى كه پيش از اين ديده نشده است آمد. گفتند: چه كنيم؟ گفت: هر كس داخل خانه من شود، ايمن است. گفتند: خانه تو گنجايش همه ما را ندارد. او گفت: اگر كسى داخل مسجد شود يا درِ خانه اش را ببندد، هم ايمن است.

رسول صلى الله عليه و آله به فرماندهانش دستور داد تا تنها با كسانى بجنگند كه با آنان مى جنگند.

كسانى هم استثنا شده، دستور به قتل آنان داده شد، حتى اگر به پرده كعبه آويزان باشند.

نيز حضرت توصيه كرد تا متعرض مجروحان و فراريان و اسيران نشوند.

سپاه خالد بن وليد، احابيش (1) را برابر خود يافت و شمشير روى آنان بركشيده، آنان را شكست داد. زبير هم پيش آمد، اما قريش پراكنده شده به بالاى كوه ها رفته بودند.

ابوسفيان نزد رسول صلى الله عليه و آله آمد و فرياد زد: اى رسول خدا! سبزى قريش خزان شد و ديگر پس از اين قريشى نخواهد بود!

رسول صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس داخل خانه ابوسفيان شود، ايمن است. كسى كه به خانه حكيم بن حزام (2) برود، ايمن است و كسى كه در خانه اش را ببندد، ايمن است و كسى كه سلاح بگذارد ايمن است.

مردم درِ خانه هايشان را بستند و سلاحشان را كنار نهادند. مسجد و خانه ابوسفيان هم از امان خواهان پر شد. موكب رسول صلى الله عليه و آله وارد مسجد شد. آن حضرت حَجَر الاسود را


1- 1. برخى گفته اند كه احابيش زنگى هايى بودند كه در برخى از جبال مكه ساكن و با قريش هم پيمان شدند. ابن هشام به نقل از ابن اسحاق آورده است كه احابيش گروهى از بنى الحارث، بنى خزيمه، و بنى المصطلق بودند كه با يكديگر هم پيمان شده، احابيش- يعنى سواد مردم به معناى يك جمع زياد- ناميده شدند. عصامى گويد: اينان به خاطر هم پيمانى شان با قريش در نزديك كوهى در پايين مكه كه به آن حبشى گفته مى شود، احابيش ناميده شدند سمط النجوم العوالى، ج 1، ص 193.
2- 2. خانه حكيم در پايين مكه بود، و باور من اين است كه در جايى كنار مسجد خالد بن وليد در شبيكه بوده است. استادحمد جاسر معتقد است كه اين خانه نزديك باب الوداع و خانه ابوسفيان نزديك مدّعى در محلى به نام القبّان بوده است. اين قبّان در توسعه ميادين اطراف مسجد از ميان رفت. القبان به معناى ميزان است كه اشياء را با آن وزن مى كنند.

ص: 100

استلام كرد و پس از آن كه طواف كعبه نمود فرمود: اى قريش! خداوند نخوت جاهليت و بزرگ شمُرى پدران را از شما دور كرد. همه مردم فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك است. مكه حرم امن الهى است و براى هيچ كس پيش و پس از من حلال نشده است. براى من هم تنها ساعتى از روز حلال گشت. بدانيد هر آنچه از خون و مال از گذشته بوده، زيرپاى من است مگرسدانت بيت وسقايت حجاج. سپس فرمود: اى قريش! اى مكيان! فكر مى كنيد من چگونه با شما رفتار خواهم كرد؟ گفتند: با نيكى. برادرى بزرگوار و فرزند برادرى بزرگوار و كريم. حضرت فرمود: اى طلقا! برويد شما آزاديد.

آن گاه حضرت به سمت بتى كه كنار كعبه بود رفت و ضربه اى به چشم او زد و اين آيت كريمه را خواند: ى وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاًى (اسراء:

81). آنگاه مسلمانان در انهدام بت ها از يكديگر سبقت گرفتند و آنها را زمين زده، نابود كردند. در اين روز رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد كعبه را به سدنه آن داد و گفت: اى بنى عبدالدار! آن را بگيريد و تا قيامت آن را در اختيار داشته باشيد كه جز ظالم آن را از شما نخواهد گرفت. و كليد تا به امروز در دستان آنان است. (1)

نخستين امير مكه

رسول صلى الله عليه و آله چند هفته اى در مكه بود تا آن كه خبر تجهيز هوازن و ثقيف براى جنگ را در مكه شنيد. آن حضرت با سپاهش و در حالى كه دو هزار نفر از مكيان هم به او پيوستند، به سمت طائف حركت كرد. اين پس از آن بود كه عتاب بن اسيد را به امارت مكه گمارد و به او فرمود: مى دانى تو را بر چه كسانى گماردم؟ بر همسايگان خداوند.

به آنان نيكى كن.

عتاب يك اموى بود كه روز فتح مكه اسلام آورد. او به تقوا شهرت داشت و يكبار سوگند خورد كه در آنچه رسول صلى الله عليه و آله مرا بدان فرستاد جز دو پيراهن نصيب من نشد. (2)


1- 1. بنگريد: سيره ابن هشام، ج 1، ص 822 و بعد از آن در باره فتح مكه.
2- 2. الاستيعاب، ج 3، ص 1024.

ص: 101

رسول صلى الله عليه و آله به طائف رفته، هفده شبانه روز آن را در محاصره گرفت. اما پس از آن كه از خداوند خواست آنان را به سوى او آورد، آنجا را رها كرد. اندكى بعد آنان تسليم شده، نزد رسول صلى الله عليه و آله آمدند.

رسول صلى الله عليه و آله در بازگشت، به جِعِرّانه (1) آمد. از آنجا احرام عمره بست، سپس به مكه آمد و عمره انجام داد و از آنجا به سمت مدينه حركت كرد. اين پس از آن بود كه بار ديگر امارت عتاب را بر مكه تجديد كرد و براى هر روز او يك درهم قرار داد. اين پول معادل چيزى كمتر از يك ريال امروزى است. بدين ترتيب عتاب نخستين امير مكه پس از اسلام بود.

نخستين امير حج

در سال نهم، شمارى از مسلمانان مدينه، از مهاجر و انصار، به قصد حج با امارت ابوبكر راهى مكه شدند. او نخستين امير الحاج در اسلام بود. ابوبكر در حالى به مكه رسيد كه باقى مانده مشركان هم به انجام مناسك خود بر اساس همان روش پيشين پدران خود مشغول بودند. در كنار آنان مسلمانان هم بر اساس آنچه ابوبكر مى گفت حج انجام مى دادند. در اين وقت بود كه على بن ابى طالب عليه السلام به نمايندگى از مدينه به مكه در آمد تا روز عيد قربان در منى (2) آياتى از سوره برائت را كه به تازگى نازل شده بود، بر مردم بخواند. در اين دستور آمده بود: در سال آينده هيچ مشركى حج نخواهد گذارد، كسى عريان گرد كعبه طواف نخواهد كرد، و با هيچ مشرك و جز آن عهد و پيمانى نخواهد بود، مگر آن كه كسانى از پيش پيمانى با محمد صلى الله عليه و آله داشتند كه تا پايان مدت پيمان، بر اساس همان پيمان با آنان برخورد خواهد شد. همچنين خداوند دستور به جهاد با مشركانى را داد كه پيمان خود را نقض كرده اند. كسانى هم كه عهدى ندارند چهار ماه فرصت خواهند


1- 1. جعرانه در فاصله 29 كيلومترى مكه است.
2- 2. منى در فاصله حدوداً 10 كيلومترى مكّه است.

ص: 102

داشت تا تصميم بگيرند. پس از آن هيچ عهدى براى هيچ مشركى نخواهد بود.

اين بيانيه، به طور كامل برگرفته از سوره برائت (توبه) بود. در اين فرمان تكليف بسيارى از مسائلى كه تا آن زمان در انتظار تعيين حدود و ثغور قانونى رها شده بود، تعيين شد.

حَجّة الوداع

در سال دهم هجرت بود كه رسول صلى الله عليه و آله اعلام كرد قصد انجام فريضه حج را دارد و سپس شروع به تدارك مقدّمات سفر كرد. مردم مدينه نيز آماده شدند. وقتى خبر به مكه رسيد، قريش هم براى ديدار و گرامى داشت مقدمش آماده شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اواخر ذى قعده پس از آن كه نماز ظهر را خواند، از مدينه خارج شد. تمامى همسران و بزرگان مهاجرين و انصار و گروه زيادى از مردم حاضر بودند. آن حضرت با كاروانى عظيم كه هر لحظه بر شمارش افزوده مى شد به سمت مكه به راه افتاد. زمانى كه به مكه رسيد، از بالاى شهر وارد شد و پس از آن با همراهان عازم مسجد شده، طواف كرد.

سپس به صفا و مروه رفت و در نهايت به خيمه گاهش در آمد. آن حضرت چهار روز در آنجا ماند و روز ترويه هشتم ذى حجه، ظهرگاه، با يارانش به سمت منى رفت. در آنجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را گذارد و شب را خوابيد. وقتى خورشيد روز نهم ذى حجه، روز عرفه، طلوع كرد به سمت عرفات رفت. قبّه آن حضرت را در نمره (1) زدند و حضرت در آنجا توقف كرد. وقتى ظهر شد سوار بر شترش كه نامش قصوا بود شد. مسلمانان نيز سوار بر شتران به قصد وقوف، به درون وادى عرنه رفتند كه چند گامى با قبّه آن حضرت فاصله داشت. در آنجا ايستاد و خطبه مشهورش را ايراد كرد، همان خطبه اى كه به خطبه حجة الوداع مشهور است. آن حضرت در اين خطبه، پايه هاى اسلام را استوار كرد و اساس شرك را در هم ريخت. آن حضرت جاهليت را زير پا نهاد، ربا را تحريم كرد و بر حرمت خون و مال و آبرو تأكيد نمود. نيز برخى از مسائل اسلامى را توضيح داد و امت خود را توصيه به تمسك به كتاب خداوند كرده فرمود: چيزى را ميان شما نهادم كه اگر به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. سپس گفت: خداوند! آيا


1- 1. مسجد نمره حدود 5 كيلومتر مانده به كوه عرفات است.

ص: 103

ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى. گفت: خدايا گواه باش. خدايا گواه باش. خدايا گواه باش. (1)

آنگاه به بلال دستور اذان داده، نماز ظهر و عصر را به قصر خواند. سپس به موقف آمد و روى شتر خويش توقف كرده، به تضرّع و دعا مشغول گشت تا خورشيد غروب كرد. در اين وقت از عرفات به سمت مزدلفه حركت كرد و نماز مغرب و عشا را در آنجا گذارد و از ابن عباس خواست تا براى او سنگريزه فراهم آورد. سپس به منى رفت و از آن جا عازم مكه شد.

رسول صلى الله عليه و آله پس از فراغت از حج، به مُحصّب (2) آمد، جايى كه خيمه گاهش را سرپا كرده بود. يك شب در آنجا خوابيد و همان شب طواف وداع را انجام داد. صبح آن روز نداى كوچ سر داده شد. مردمان ديگر هم عازم شده، به همراه او به سوى مدينه حركت كردند. اين در حالى بود كه بزرگان قريش و چهرگان مكه براى توديع، او را بدرقه مى كردند.

دو ماه و چند روز پس از رفتن رسول صلى الله عليه و آله از مكه بود كه آن حضرت رحلت كرد.

اين امر تأسفى عميق و اندوهى بزرگ به همراه داشت.

برخى از كتاب هاى سيره (3) آن حضرت را چنين وصف كرده اند: (4) اميرالمؤمنين


1- 1. سيره ابن هشام، ج 2، ص 970. اين روايت، برابر حديث ثقلين ساخته شده است كه حضرتش فرمود: إني تارك فيكم الثقلين: كتاب اللَّه وعترتي، ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا أبداً. اين حديث در منابع معتبر سنى و شيعه آمده و دست كم چندين كتاب در نشان دادن طرق صحيح آن نوشته شده است. از جمله بنگريد: كتاب اللَّه وأهل البيت في حديث الثقلين، قم، دليل ما، 1380.
2- 2. محصب و ابطح دو نقطه در نزديكى معابده در اطراف مكه در مسير منى هستند. عاتق: هر دو نقطه اكنون آباداست و محلات احياء، روضه و ششه در آنها قرار دارد.
3- 3. در متن عربى به كتاب فتوح مصر از «ابن اسحاق» ارجاع داده شده! كه آشكارا خطاست. متن وصف رسول خدا صلى الله عليه و آله در بسيارى از مآخذ آمده است. «ج»
4- 4. مؤلف در اينجا فقط چند سطر از اصل روايت را آورده است بدون آن كه راوى اين وصف را كه امير مؤمنان عليه السلام است معرفى كرده باشد. ما ترجمه كهن اين حديث را از روى كتاب سيرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ج 1؛ ص 398- 399 آورديم. ترجمه ديگرى از اين روايت را مى توان در مجمل التواريخ والقصص ص 209- 210 مشاهده كرد. «ج»

ص: 104

على- رضي اللَّه عنه- چون صفت پيغمبر- صلوات اللّه عليه- كردى، گفتى: نه درازى باريك بود و نه كوتاهى خُرد، بلكه ميانه اين هر دو بود، راست اندامِ تمام پشت، مويى داشت نه جعدى جعد و نه تيزى تيز، ميانه اين هر دو بود، نه كِرْ و نه تيز، رويى داشت نه گِرد و نه برآمده چون روى فربهان، و نه خشك و نِزار چون روى نحيفان، بلكه روىْ گرد به قاعده بود، سپيد و روشن و لطيف. چشمى داشت سپيدش سپيد و سياهش سياه، مژگانى راست به هم در رُستَه، دراز و بسيار، و استخوان اعضاهاى وى بزرگ و قوى، ميان شانه وى گشاده و ميان خط نافش باريك، موى هاى اندامش خرد و تُنك، انگشتانش- هم از آنِ دست و هم از آنِ پاى- درش و بزرگ؛ كف هاى وى نرم چون حرير بود، و چون از جاى خود برخاستى و مى رفتى، از چُستى همانا كه مرغ بود كه مى پريد، و چون التفات كردى به يك بار التفات كردى، نه چون رعنايانْ سرخوهله [به معناى كجى و ناراستى داشتى. و در ميان هر دو كتفش مُهر نبوّت بودى، و او خود كه صد هزار درود حق بر وى باد، خاتم پيغمبران و مهتر عالَميان بود، و در سخا از همه بهتر بود، و در شجاعت از همه بيشتر بود، و در فصاحت از همه نيكوتر و تمام تر بود، و در عهد و پيمان از همه درست تر بود، و در خوى و خُلق از همه نيكوتر بود، و در تعيُّش با مردم از همه بزرگ تر. بر بديهه چون وى را بديدندى از وى هيبت داشتندى، و چون با وى مخالطت كردندى وى را چون جان و دل دوست گرفتندى، نه پيش از وى مثل وى كسى توانستندى ديدن، و نه بعد از وى كسى مثل وى تواند يافتن، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ و آله و سلَّم. (1)

مسائل عمومى مكه در روزگار رسول صلى الله عليه و آله

بُعد دينى


1- 1. سيرت رسول اللَّه، ج 1، ص 398- 399.

ص: 105

زندگى در مكه پس از فتح، متفاوت با چيزى بود كه پيش از آن در اين شهر جريان داشت. اين بَعد از آن بود كه ارزش هاى والاى جديد، قبيله گرايى و تفاخر به پدران و انتقام جويى و نوعى از برترى جويى كه منجر به نابودى شد و امتياز خواهى براى بزرگان و قدرت بر جمع آورى ثروت از راه حق و باطل را از بين برده بود و جاى آن را اخوّت دينى گرفته بود. در اين وقت، بزرگى به دين بود و هيچ عربى بر عجمى برترى نداشت و سيادت و صدارت منحصر به اصحاب تقوا شد. اين معيارها در فرهنگ جامعه تأثير گذاشت و اخلاق تازه اى را كه الهام گرفته از قرآن بود پديد آورد و افق هاى تازه اى را بر اساس سيره نبوى پديد آورد كه سابقه نداشت، به طورى كه در ديدگاه هاى جامعه جديد اثر گذاشت و نخوت و عصبيّت جاهلى را از ميان برد. يكى از پيامدهاى آن اين بود كه فضاى شعر را هم محدود به آن چيزى كرد كه تنها برگرفته از دين بود و رنگى از اخلاق قرآنى داشت.

البته ما نمى توانيم اين وضعيت را شامل تمامى مردمان مكه آن زمان بدانيم. آگاهيم كه مكه همان روزگار پر از بدوى ها و افراد بى فرهنگ از شهرنشينان بود كه در كنار مؤمنانى كه زندگى شان را وقف خداى متعال كرده و براى باورهايشان احترام قائل بودند، زندگى مى كردند.

بُعد اجتماعى

ص: 106

يكى از پيامدهاى فتح مكه توسط اسلام، پديد آمدن نوعى سازمان اجتماعى تازه بود كه تمامى آداب و عادات را ويران ساخت و به جاى آن رويّه تازه اى كه مبتنى بر قرآن و سنّت نبوى بود، شكل گرفت.

در اين دعوت اجتماعى بود كه زنده به گور كردن دختران كه ميان طوايفى از قريش و شمار فراوانى از عرب شايع بود از ميان رفت. نكاح مَقت كه بر اساس آن زن شوهر مرده به عنوان ارث به پسران شوهرش يا خويشانش مى رسيد، باطل اعلام شد. همين طور ازدواج با خواهر و عمه و خاله و دختران برادر و خواهر تحريم گشت و تعدد زوجات، از بيش از چهار همسر محدود شد. حتى همين مقدار هم با شروطى كه قرآن گذاشته بود به شدت رو به كاهش گذاشت و يا از ميان رفت.

زن، آزادى زيادى را كه عرب منكر آن بود به دست آورد و البته براى اين آزادى حدودى گذاشته شد كه تعدّى از آن روا نبود. او نبايست زينت خود را جز در جاى خاص و تعريف شده (آن چنان كه در سوره نور آمده) آشكار مى كرد. شوهر او حقى بر وى داشت كه قرآن آن را بيان كرده بود، آنچنان كه مى توانست از او فاصله بگيرد يا او را تأديب كند، البته نه به شكل افراطى در حدّ آنچه از پدرانشان به ارث برده بودند.

در سازمان اجتماعى تازه، مسأله ازدواج و طلاق تعريف شده بود. همين طور قوانين مربوط به شير دادن. با بردگى هم مبارزه سختى صورت گرفت و به جاى آن نظم جديدى كه از مشكلات بردگان مى كاست استقرار يافت و حقوقى به آنان داده شد كه قريش و عرب به آن باور نداشتند. در اين نظام جديد، راه هايى براى آزادى بردگان تدارك ديده شد كه بسيار فراوان بود.

در نظام اجتماعى- اقتصادى جديد، ربا تحريم شد، ابرازى كه به وابسته كردن افراد ضعيف به قوى، در تمامى جوامع عربى و به خصوص در مكه تبديل شده بود، آنچنان كه ثروتمند هر كارى كه مى خواست انجام مى داد. شراب و قمار هم تحريم گرديد. همين طور تمامى نظام خريد و فروش و قضاوت و ميراث كه سبب برانگيختن روح طغيان و

ص: 107

تجاوز مى شد، ملغى گرديد و به جاى آن نظم تازه اى كه جانبدار عدالت و مساوات در حدود شرعى آن بود، بر پا شد. (1)

در اين وقت كه بيشتر بزرگان صحابه يا چهره هاى برجسته قريش در اين فضاى تازه عازم مدينه شده تلاش مى كردند تا پاى جاى پاى رسول صلى الله عليه و آله بگذارند و رسول صلى الله عليه و آله هم به خاطر لطفى كه به مدينه داشت و به او پناه داده و حمايتش كرده بودند، از بازگشت مهاجران به مكه كراهت داشت. آرى در اين وقت و به رغم آن وضعيت، مكه همچنان پر از ساكنان اصلى خود از تيره هاى مختلف و كسانى از اعراب مهاجر به آن و نيز موالىِ جذب شده به آنجا بود. اين افراد بر پايه آموزه هاى جديد به معاملات تجارى خود پرداخته، به كارهاى صنعتى معمول و محدودى كه با آنها آشنايى داشتند و نيز كشت و زرع و باغستان هايى كه در اطراف مكه و نواحى آن داشتند، مشغول بودند.

بُعد علمى

موقعيت تجارى مكه در روزگار قريش چنان ايجاب كرده بود تا آنان مجبور به ثبت و ضبط امور تجارى خويش باشند. به همين دليل، كاتبانى در آنجا بودند كه مى توانستند اقدامات تجارى را كه تا شرق و غرب امتداد داشت ثبت كنند. حتى شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد برخى از زنان هم با كتابت آشنا بودند، چنان كه حفصه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بود.

زمانى كه وحى بر رسول صلى الله عليه و آله آغاز گرديد، آن حضرت در نوشتن قرآن توسط كاتبان تا سر حد امكان، اصرار داشت. اين علاوه بر آن بود كه به حافظه نيرومند برخى از ممتازين از صحابه هم اعتماد مى شد.

به رغم آن كه كتابت، چندان قوى و سريع نبود، اما نوشتن روى هر آنچه مقدور بود، از قبيل چوب، استخوان، پوست و سنگ صورت مى گرفت. در برخى از اوقات روى ورق هم مى نوشتند، چرا كه ما در خبر اسلام آوردن عمر مى خوانيم كه خواهر و


1- 1. مطالب پيش گفته به صورت پراكنده در آياتى از قرآن آمده است.

ص: 108

شوهر خواهرش مشغول خواندن چيزى از قرآن در قالب صحيفه اى بودند، كه عمر بر آنان وارد شد. (1)

بدين ترتيب توان گفت مكه زمان رسول صلى الله عليه و آله به لحاظ كتابت، در حدّى بوده كه مى توانسته كتاب تدوين كند؛ گرچه در اين تدوين و كتابت، حروف فاقد نقطه بوده است.

چرا كه نقطه گذارى از زمان حجّاج ثقفى باب شد. رسول صلى الله عليه و آله هم كار كتابت را تشجيع و تسريع كرده، برخى از اين افراد به مدينه رفتند تا در آنجا نيز اين حركت را آغاز كنند.

عنايت رسول صلى الله عليه و آله به كتابت در مدينه بيشتر شد. شاهد آن كه هر كسى از اسراى مكه كه كتابت مى دانست، مى توانست با آموختنِ نوشتن به ده نفر از مسلمانان، خود را آزاد كند. (2)

مكه پس از فتح، با استفاده از قرآن، خود را براى فهم تازه اى آماده كرد. كتاب هاى سيره و مغازى و آثارى مانند كتاب هاى طبقات در زمينه اخبار مربوط به امام على عليه السلام و ابن مسعود و ابن عباس و ابوذر غفارى و ابوالدراء به ما مى گويند كه آنان بعد از فتح مكه، به اين شهر رفت و آمد داشتند. از اين مطالب مى توان دريافت كه مكه از دانش آنان بهره مند مى شده و بر معارف تازه اش به خاطر همين ارتباطها مى افزوده است. به ويژه كه مى دانيم چهره هاى ياد شده داراى عالى ترين مراتب علمى ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند. درباره برخى از اينها گفته مى شد: اگر همه مردمان روى زمين نزد آنها آيند، باز آنها به لحاظ علمى بر آنان سرورى دارند. بايد به اين مطالب، اين نكته را هم افزود كه مردمان مكه نيز پيش از رحلت رسول صلى الله عليه و آله به مدينه رفت و آمد داشتند و نزد برخى از مهاجران اقامت كرده، هر آنچه آنان از دانش داشتند براى رفع جهالت خويش از آنان فرا گرفتند. اين نيز نوعى بهره گيرى علمى بود كه مكيان در دوره مورد بحث ما از آن برخوردار بودند.


1- 1. مؤلف كه اصرار دارد نشان دهد عرب با كاغذ به معناى امروزى آن هم آشنا بوده، صحيفه را به خطا عبارت از دفترى كاغذى معنا كرده است. در حالى كه مصحف قرآنى كه شمارى اوراق ميان دو جلد بود، مى توانست از پوست هم باشد نه آن كه لزوماً از كاغذ باشد. «ج»
2- 2. الروض الأنف، ج 5، ص 245.

ص: 109

ابن هشام در باره معاذ بن جبل مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه وى را به عنوان قاضى مكه منصوب كرد، درست همان وقت كه عتاب بن اسيد را امير مكه گردانيد.

ما از دانش معاذ بن جبل و امتيازات علمى او آگاهيم و اين را هم بايد نوعى ديگر از انواع بهره مندى هاى علمى مكيان به لحاظ تعليم و تربيت به شمار آوريم. اين كه كتاب هاى تاريخى اشاره به اعزام معاذ بن جبل به يمن براى آموزش مردم دارند، منافاتى با آنچه كه در باره اقامت وى در مكه پس از فتح گفته شده است و طبعاً استفاده مكيان از دانش او در آن وقت، ندارد. طبرى مى افزايد: رسول صلى الله عليه و آله هُبَيرة بن شبل ثقفى را هم با وى شريك گردانيد. (1) ابن حجر در الإصابه گويد: هبيره در سال فتح- سال هشتم هجرت- ولايت مكه را داشت و زمانى كه رسول صلى الله عليه و آله از طائف برگشت، امارت مكه را به عتاب سپرد.

روزگار خلفاى نخست

روزگار ابوبكر


1- 1. منائح الكرم، 1: 502. «ج»

ص: 110

گذشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله امارت مكه را پس از فتح آن به دست عتاب بن اسيد سپرد. عتاب از بهترين بنى اميه بود كه نسبش به قصىّ بن كلاب مى رسيد. او در دوره امارتش بر مكه در زمان رسول صلى الله عليه و آله نمونه اى از سيره مقبول را كه رسول، او را بدان وصيت كرده بود ارائه داد. حضرت فرمود: آيا مى دانى تو را بر چه كسانى امير كردم؟ بر همسايگان خداوند، پس با آنان نيكى كن.

ابوبكر كه به خلافت رسيد، عتاب را در مكه باقى گذاشت و او در دوران ابوبكر هم امارت اين شهر را داشت. برخى از مورّخان نوشته اند: همان روزى كه ابوبكر مُرد او هم درگذشت. برخى هم نوشته اند: روزى كه خبر مرگ ابوبكر به مكه رسيد، او مرد.

روزگار عمر

نخستين امير مكه در ابتداى خلافت عمر محرز بن حارثه از بنى عبدشمس قرشى بود. پس از آن قنفذ بن عمر بن جدعان، سپس نافع بن عبدالحارث خزاعى، بعد از آن احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومى، سپس طارق بن مرتفع (1) و بعد از او


1- 1. در الإصابه به نام طارق بن مريفع ضبط شده است. بنگريد: ذيل مدخل مربوطه.

ص: 111

حارث بن عبدالمطلب از بنى هاشم، اميران مكه بودند. (1)

تعدد آنان جلب توجه مى كند. اين مطلب به سياست عمر در برخورد شديد با واليانش باز مى گردد كه سخت از آنان مراقبت داشت و تواند كه علت تعدد، همين امر باشد. عمر تنها از تعداد معدودى از اميرانش راضى بود (2) و به همين دليل فراوان عزلشان مى كرد. وى سنت مقاسمه اموال آنان را هم پايه گذارى كرد؛ به اين ترتيب كه پيش از رفتن والى، اموال او را محاسبه مى كرد و در پايان امارتش، باز ثروت وى را حساب كرده، هر چه بر آن افزوده شده بود يا مقدارى از آن را بر مى داشت و به بيت المال مى سپرد، مگر آن كه بر وى ثابت مى شد كه آن اموال را از راه هاى مشروع به دست آورده است.

روزگار عثمان

در بحث از واليان خليفه اول و دوم در مكه، به رويدادهاى مربوط به آن دو در مدينه نپرداختيم؛ چرا كه ما تاريخ مكه مى نويسيم و به همين دليل، به اخبار نقل شده چندان مى پردازيم كه ارتباطى با موضوع مورد بحث ما داشته باشد. اما در اين مقطع نياز مبرمى به طرح يك بحث استطرادى در باره عثمان در آن حادثه بزرگى كه رخ داد داريم؛ چرا كه آن حادثه پيامدهايى داشت كه به مكه نيز مربوط مى شد.

داستان عثمان مفصل تر از آن است كه به اختصار برگزار كرده يا ضمن فصل كوتاهى بياوريم. مورّخان قديم و جديد در باره علل و اسباب آن فراوان گفته اند، كما اين كه در نتيجه آن تحقيقات هم، اختلافاتى روى داده است. با اين همه آنان در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه آن رويداد، نخستين حادثه اى بود كه اختلاف نظر ميان مسلمانان را پديد آورد و اولين شكافى بود كه صفوف مسلمين را بر هم زد.


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 164.
2- 2. يكى از كسانى كه عمر هيچ گاه عزلش نكرد معاويه بود و بر حسب باور مؤلف، وى بايد از جمله كسانى باشد كه عمر سخت از وى راضى بوده است. «ج»

ص: 112

به عقيده من كار عثمان چندان شگفت نبود. (1) او فردى بخشنده و نرمخو بود و با مشاورانش به مسالمت رفتار مى كرد و هيچ كارى را بدون مشورت آنان انجام نمى داد.

خلافت او پس از خلافت عمر بود. عمر مردى ترسناك، قدرتمند و استوار بود كه قريش از او حساب مى بردند و سركشان از او در هراس بودند و نزديكان از وى در خوف بودند.

زمانى كه سماحت و نرمى، جاى اين قبيل رفتارهاى جبارانه را گرفت، به ناچار واكنشى ايجاد كرد كه منتهى به حادثه قتل عثمان شد. روشن است كه اين قبيل واكنش ابتدا در ميان گروه محدودى آغاز مى شود، اما چيزى نمى گذرد كه دايره آن گسترده مى شود و مخالفان در انتقاد از خليفه زبان گشوده و با پيروان او در مى افتند. اعتراض آنان بر يارانش، و نيز اعتراض به نفوذ امويان در دربارش و سپردن كارها به آنان (2) و تسلّط بذل و بخشش هاى سخاوتمندانه از بيت المال از جمله اين انتقادها بود. به طورى كه امام على عليه السلام نزد وى رفت و به او گفت: اى عثمان! بهترين بنده خداوند نزد او، امام عادل است و بدترين مردم نزد خداوند امام ستمگر است. من از سطوت و نقمت الهى تو را برحذر مى دارم كه عذاب او شديد و دردناك است. (3)

برخى از فرماندهان سپاه در شهرها كه از برجستگان قريش بودند، اعتراضشان به عثمان اين بود كه او بدون مشورت آنان خلافت را در دست گرفته است. (4)

هرچه زمان مى گذشت بر دامنه اين مخالفت ها افزوده مى شد، تا آن كه دامنه آن به شهرها رسيد و قيل و قال، فزونى يافت. در اين وقت مجالسى براى بحث در اين باره و متحد كردن ديدگاه ها و تلاش ها بر پا شد.

فتنه


1- 1. اين تحليل مؤلف خود از آن قضاياى شگفت است و به نظر مى رسد برخلاف نظر صحابه اى است كه صدها بار به عثمان اعتراض كردند و او نه تنها توجهى نكرد، بلكه آنان را توبيخ كرده، آزار هم رساند. با اين حال، ما متن نوشته مؤلّف را ترجمه كرده ايم. «ج»
2- 2. بنگريد: كامل ابن اثير، ج 3، ص 42، 69.
3- 3. در متن كتاب آدرسى براى اين جمله داده نشده است. متن كامل اين سخنان امام را بنگريد در: نهج البلاغه خطبه 164. «ج»
4- 4. كامل ابن اثير، ج 3، ص 42.

ص: 113

هم زمان با آغاز سال 35، انقلاب آغاز شد. ابتدا در كوفه و سپس به اعراب ساير شهرها انتقال يافت. در اين وقت قاريان (قرّاء) بزرگ كه براى مرابطه و مجاهده به مصر رفته بودند، در حالى كه مردم را به انقلاب دعوت مى كردند، از مصر خارج گشتند.

اعراب كوفه و بصره هم به دنبال آنان از شهرهايشان براى رفتن به مدينه بيرون آمدند. اين جماعت راه را طى كردند تا آن كه به دروازه هاى مدينه رسيدند. اهل مدينه بناى دفاع داشتند، (1) اما شورشيان قصد جنگ با اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را نداشتند. آنان چنين نشان دادند كه از تصميم خويش منصرف شده اند؛ بنابراين برگشتند و از شهر فاصله گرفتند و وقتى مطمئن شدند مدافعان شهر به خانه هايشان رفته اند، بازگشتند و شهر را بدون نبرد به اشغال درآوردند. سپس به محاصره خانه عثمان نشسته و چندين روز به اين كار ادامه دادند تا آن كه او را كشتند. (2)

بيشترمنابع تاريخى (3) بر آنند كه غالب اصحاب رسول صلى الله عليه و آله در مدينه، تلاش مى كردند تا ميان آنان را اصلاح دهند. سردسته اين مصلحين على بن ابى طالب عليه السلام بود. اما كار از اصلاح گذشته بود و شعله هاى آن آتش هر نوع كوشش مصالحه آميز را از ميان برد.

واليان عثمان در مكه

روزگار عثمان با آن شكل دردناك و فتنه بزرگ گذشت، در حالى كه در مقايسه با


1- 1. چنين اظهار نظرى با واقعيت تاريخ سازگارى ندارد. در مدينه، جز افراد انگشت شمار، عثمان مدافعى نداشت. انصار، بزرگ ترين طايفه ساكن اين شهر، اكثريت قريب به اتفاقشان مخالف عثمان بودند. «ج»
2- 2. همان، ج 3، ص 85 و بعد از آن. تمام آنچه مؤلف بيان كرده، برخلاف نصوص مسلم تاريخى است. از ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله، عثمان مدافعان انگشت شمارى داشت به طورى كه حتى بعد از كشته شدن او، كسى از مدافعان ياراى دفن وى را در بقيع نداشت و به نوشته ابن شبه، او را در حشّ كوكب در پشت بقيع دفن كردند. در اين باره شرحى عريض و طويل در تاريخ سياسى اسلام «تاريخ خلفا» نوشته ايم. «ج»
3- 3. بدون ترديد ادعايى بر خلاف نقل هاى تاريخى است.

ص: 114

ساير شهرها كمترين تأثير را در شهر مكه باقى گذاشت. به نظرم مهم ترين دليلِ آرامش در مكه آن بود كه عمّال عثمان در اين شهر به اندازه اى كه عمال ساير شهرها مى توانستند مردم را تحت فشار بگذارند، قادر به اين كار نبودند. دليل آن هم اين بود كه خاندان هاى بزرگى كه در مكه بودند با بزرگان از مهاجرين در مدينه در ارتباط بودند و اخبار و شكايات به سرعت ميان دو شهر رد و بدل مى شد، و هر زمانى كه نياز بود، اين اخبار توسط خويشان و نزديكان انتقال مى يافت. شاهد اين مطلب آن است كه عثمان واليان متعددى در اين شهر گذاشت و فراوان آنان را عزل كرد. امارت اين شهر به دست اين افراد بود: على بن عدى بن ربيعه از بنى عبدشمس، خالد بن عاص از بنو مخزوم، حارث بن نوفل از بنى عبدالمطلب، عبدالله بن خالد بن اسيد بن عبدشمس، عبداللَّه بن عامر حضرمى، و نفع بن عبدالحارث از خزاعه. (1)

حركت عايشه

زمانى كه محاصره عثمان شديدتر شد، از على عليه السلام و طلحه و زبير و عايشه و ديگر زنان رسول صلى الله عليه و آله درخواست كمك كرد. نخستين كسانى كه به يارى او رفتند، على و ام حبيبه بودند. ام حبيبه سوار بر قاطر و در حالى كه ظرف آبى هم با او بود به طرف خانه عثمان رفت. گفتند: ام حبيبه است. اما مخالفان بر صورت قاطر او زدند و مردم در حالى كه اسباب و اثاثيه روى قاطر به سمت زمين كج شده بود، آن را گرفتند. ام حبيبه نزديك بود كشته شود كه او را به خانه اش باز گرداندند.

وقتى عايشه از اين امر آگاهى يافت آماده رفتن به مكه شد. (2) مروان از طرف عثمان نزد او آمد و به وى گفت: اگر مى ماندى شايد خداوند به كمك تو اين مرد را نجات


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 165 چاپ الحلبى.
2- 2. كامل ابن اثير، ج 3، ص 99. عايشه بر اساس متون مسلم تاريخى، بدترين دشمنى را با عثمان كرد و همواره او رانعثل مى ناميد. در اين باره مى توان به متون اصيل تاريخى مراجعه كرد و حقيقت را دريافت. «ج»

ص: 115

مى داد. عايشه گفت: مى خواهى با من همان رفتارى شود كه با ام حبيبه شد؟ نه به خدا.

سپس به مكه عزيمت كرد.

وقتى حج را به انجام رساند و خبر قتل عثمان و بيعت با على عليه السلام به او رسيد، گفت:

عثمان مظلوم كشته شد. به خدا سوگند مطالبه خون او را خواهم كرد! ابن ام كلاب به او گفت: چرا؟ به خدا سوگند تو نخستين كسى بودى كه عليه او سخن گفتى. عايشه گفت:

آنان او را توبه دادند و باز كُشتند. عايشه مردم را در حجر اسماعيل جمع كرده خطابه اى خوانده گفت: غوغائيان از اهالى شهرها و بدويان (1) و بردگان مدينه اجتماع كردند و اين مرد را كشتند و كارشان از سخنشان بر آمد. به خدا سوگند اگر به خاطر آنچه با او دشمنى كردند گناهى بوده باشد، چندان كه طلا در آتش گداخته و پاك مى شود يا لباس در آب از چركى طاهر گردد، او نيز از آن گناه پاك شد. (2)

عايشه دنبال كار دعوت خود را گرفت. طلحه و زبير هم از مدينه بيرون آمده در مكه به عايشه پيوستند. همين طور امويان مقيم مكه، و شمار ديگرى از كسانى كه به مكه آمده بودند، دعوت او را به شورش پذيرفتند. (3) در اين وقت امير عثمان در مكه هم به او پيوست. همين طور يعلى بن اميه امير عثمان در يمن نيز به آنان پيوست. اين افراد از مالشان هم مايه گذاشتند و امويان در اين باره، نهايت تلاش را داشتند. يعلى بن اميه اموال فراوانى را كه از يمن آورده بود در اختيار اينان گذاشت. عبدالله بن عامر هم چنين كرد.


1- 1. در باره اينان تعبير اهل المياه را به كار برده كه مقصود قبايلى است كه در باديه ها اطراف هركجا كه آب باشد گردمى آيند. «ج»
2- 2. مع الاسف مؤلف در اينجا هم مطابق منابع موجود تاريخى سخن نگفته است. عايشه از كشته شدن عثمان خوشحال شد، اما خبرى كه وى را متأسف كرد و او را از بازگشت به مدينه بازداشت، خبر بيعت با امام على عليه السلام بود كه وى به هيچ روى آن را خوش نداشت. وى كه شديدترين تبليغات را بر ضد عثمان كرده بود، اكنون با اين قبيل استدلال ها به خون خواه او تبديل شده طلبكار امام على شده بود. در اين باره به كتابهاى مفصل مراجعه فرماييد. «ج»
3- 3. كامل ابن اثير، ج 3، ص 206، شعر ابن ام كلاب به نقل از طبرى خطاب به عايشه چنين است: منكِ البداء و منكِ الغير منكِ الرياح و منكِ المطر أنتِ أمرتِ بقتل الإمام و قلتِ لنا إنه قد كفر

ص: 116

بدين ترتيب جلسات و اجتماعات براى روشن كردن جهت گيرى كه اين حركت بايد داشته باشد برپا شد. عقيده عايشه آن بود كه به مدينه روند و قاتلان عثمان را بكشند.

طلحه و زبير بر اين باور بودند كه همراه سپاه به بصره رفته در آنجا بنيه خود را با امكانات آن جا تقويت كنند. در نهايت عايشه تسليم اين عقيده شده، نداى خروج به سمت بصره را سر دادند. اين سپاه با سه هزار نفر مرد در حالى كه در ميان آنان عايشه سوار بر هودجى روى شترى نيرومند بود، عازم عراق شدند. (1) [و نتيجه آن، ماجراى جنگ جمل بود كه تأثير منفى فراوانى روى جامعه اسلامى گذاشت . (2)

واليان مكه

با تسليم شدن اصحاب جمل، مكه و حجاز و ديگر شهرها در اختيار امام على عليه السلام قرار گرفت. تنها مى بايست شام را مستثنى كرد كه به آن اشاره خواهيم كرد. على عليه السلام در رأس سپاهش در كوفه اقامت گزيد و ابوقتاده انصارى را به اميرى مكه منصوب كرد.

اندكى بعد او را عزل كرده، مكه را به دست قُثَم بن عباس سپرد. (3) قثم از مردان قريش و هاشمى بود كه در مكه خالصانه براى امام على عليه السلام تلاش كرد و با مردم كه همسايگان خداوند بودند به نيكى رفتار كرد. او اموال زيادى را براى اصلاح امور در مكه به كار گرفت كه بعد از اين به آن خواهيم پرداخت. على عليه السلام در طول خلافتش نتوانست حج به جاى آورد، چرا كه درگير جنگ ها بود. در سال 37 عبدالله بن عباس و در سال 39 قثم بن عباس امير الحاج بودند.

مكه در ميان على و معاويه


1- 1. كامل ابن اثير، ج 3، ص 206.
2- 2. جمله اخير از ماست. مؤلف در اينجا بر خلاف قرار اول كه متعهد شده بود اخبار مكه را بگويد، بحث را ضمن چند صفحه درباره جنگ جمل ادامه داده است. بنابراين، به دليل آن كه ارتباطى با بحث اصلى كتاب نداشت، و به علاوه ديدگاه هايى مطرح شده بود كه نياز به نقد داشت، حذف شد. طالبين مى توانند به متن عربى مراجعه فرمايند. مقدار حذف شده دو صفحه است. «ج»
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 165.

ص: 117

مكه در ميان على و معاويه (1)

در سال 39 على عليه السلام قُثَم بن عباس را به عنوان امير الحاج معين كرد. معاويه نيز يزيدبن شجره رهاوى را با سه هزار سرباز فرستاد تا حج را با مردم بگذارد و براى معاويه بيعت بگيرد و قثم بن عباس، امير على بر مكه را از آن شهر بيرون كند. قثم نيز براى دفاع آماده شد. زمانى كه ابن شجره دو روز پيش از ترويه به مكه رسيد و دانست كه شهر آماده دفاع است، در پى ابوسعيد خدرى فرستاده به او گفت: وى قصد الحاد در مكه را ندارد.

عقيده او اين است كه وى و قثم هر دو از شهر خارج شوند تا مردم با هر كسى كه خواستند حج را به جاى آورند. قثم پذيرفت و مردم شيبة بن عثمان را براى حج گذارى انتخاب كردند. حج كه برگزار شد، سپاه شام به فرماندهى يزيد بن شجره به شام برگشته و قثم وارد مكه شد. كار به همين روال بود تا آنكه معاويه بر تمامى بلاد اسلامى تسلط يافت و اميرى براى مكه فرستاد.

سال 40 فرا رسيد، در حالى كه سپاه معاويه براى تصرف مناطقى كه در اختيار امام على عليه السلام بود آماده حركت بودند تا در آن مناطق از مردم براى معاويه بيعت بگيرند. اين حركت به فتح مدينه و مكه و سپس يمن منجر شد. سپاه على عليه السلام حاضر به حركت از عراق نبود و وى از بابت آنان آزار و اذيت فراوان كشيد و در نهايت توانست نيروى اندكى را كه قادر به جنگ نبود اعزام كند. اين گروه به يمن رفته آنجا را تصرّف كردند سپس به سوى مكه آمدند، اما هنوز به آنجا نرسيده بودند كه خبر كشته شدن على عليه السلام رسيد. مردم مكه به سوى امير سپاه على، يعنى جارية بن قدامه (2) آمده فرياد زدند: اكنون كه على عليه السلام كشته شده با تو بيعت نمى كنيم؛ اما او از آنان خواست تا با كسى كه پس از او مى آيد بيعت كنند و آنان پذيرفتند.

كشته شدن امام على عليه السلام


1- 1. در اينجا نيز مؤلف چهار صفحه در باره منازعات ميان امام على عليه السلام و معاويه دارد كه بخش هاى مهم آن نيازمند به نقد است و ربطى به تاريخ مكه ندارد. طبعاً اين چهار صفحه حذف شده و ادامه بحث در باره نزاع آنان بر سر مكه ترجمه شده است. «ج». دو مورد اخير، تنها صفحاتى است كه از اين كتاب حذف شده است.
2- 2. از فرماندهان امام على عليه السلام؛ بنگريد: طبرى، ج 4، ص 105.

ص: 118

كشته شدن امام على عليه السلام محصول يك تعصّب گمراهانه بود. سه نفر از خوارج تصميم گرفتند، براى از ميان بردن اختلاف ميان مسلمانان، سه نفر يعنى على، معاويه و عمرو بن عاص را بكشند. موعد آنان هفدهم رمضان سال 40 بود. عبدالرحمن بن ملجم كه مأمور قتل امام بود به مسجد كوفه آمده پنهان شد و در وقت خروج امام براى نماز صبح، آن حضرت را به قتل رساند. دو نفر ديگر هم اقدام كردند، اما موفق نشدند. (1)

امام على عليه السلام در نجف (2) در نزديكى شهر كوفه دفن شد. بسا انتخاب آن نقطه از صحرا به خاطر آن بود تا خوارج آنجا را نبش قبر نكنند.

مسائل عمومى دوران خلفاى نخست

وضعيت دينى و علمى


1- 1. الكامل ابن اثير، ج 6، ص 196.
2- 2. معجم البلدان ياقوت، ج 8، ص 286.

ص: 119

فرهنگ مكه در پرتو دين تازه، رو به گسترش نهاد و به رغم آن كه قبايل عرب در بسيارى از نواحى جزيرة العرب پس از رحلت رسول صلى الله عليه و آله تمايل به ارتداد داشتند و اگر اقدام ابوبكر نبود اين واقعه رخ مى داد، اما مكه بر آنچه ياد گرفته بود استوار ماند.

زمانى كه شمار زيادى از مردم مكه براى تأديب مرتدانِ از قبايل، از مكه بيرون رفتند يا براى انجام كار در مدينه در كنار خانه خليفه، عازم اين شهر شدند، بسيارى از شيوخ شهر بر پايه همان چه قرآن به آنان تعليم داده بود، در مكه ماندند. جوانان هم به آموختن آيات قرآنى پرداختند و به تدريج شمار كاتبانى كه به تدوين و نگارش آيات حفظ شده از سوى شيوخ صحابه و بزرگان از مهاجرين مى پرداختند بيشتر و بيشتر شد. در اين وقت مسجد الحرام پر از رجال حديث و قاريان و اصحاب فتوا بود و در مجالس آنان در تفسير آيات قرآن و مقارنه ميان آنها و آنچه از لغت عربى مى شناختند، گفتگو مى شد.

اين حلقات علمى در وقت حج بيشتر مى شد و زمانى كه يكى از صحابه معروف كه فراوان در محفل رسول صلى الله عليه و آله رفت و آمد كرده بود از مدينه به مكه مى آمد، بهره گيرى علمى از او فزونى مى يافت.

بُعد اجتماعى

مهاجرت مردمان مكه به نقاط ديگر، در اين دوره به خاطر فتوحات گسترش يافت، ثروت آنان بيشتر شد و سرمايه هايى كه بسيار بيش از چيزى بود كه زمان رسول صلى الله عليه و آله وجود

ص: 120

داشت، در دستان آنان انباشته شد و قريش بار ديگر تجارت تابستانى و زمستانى خود را كه از حدود مكه بيرون مى رفت آغاز كرد.

از سوى ديگر، مهاجرانى از شهرهاى مختلف فتح شده به اين سوى سرازير شدند و با آمدن آنان بسيارى از لغات و آداب و رسوم آنان نيز وارد اين شهر شد. مكيان گونه هاى جديدى از غذا را تجربه كردند و برخى از رداهايى كه اواخر دوره جاهلى باب شده بود، منهاى استفاده از حرير كه قرآن تحريم كرده بود، بار ديگر باب شد و در عوضِ عدم استفاده از حرير، در استفاده از رنگهاى متنوع براى لباس ها مانند قرمز و زرد روشن اصرار بيشترى شد.

اين بار مجالس داستان سرايى كه زمانى مرفهان هنرمند آنها را فراهم مى آوردند در شكل حلقات درسى و خواندن مواعظ آغاز شد، مجالسى كه اصحاب سيره و مغازى در آنها روايت نقل مى كردند، و يا ثروتمندان از تجارت و قيمت اجناس مختلف سخن مى گفتند.

مكه اين زمان، با معناى مركزيت در حكومت آشنا مى شد و تعصب نسبت شيوخ را در تيره ها و قبايل فراموش مى كرد، چيزى كه نخستين بار در حكومت عتاب بن اسيد و پذيرش آن تجربه كرد و آن را تنها منبع قابل اعتنا در اوامر و نواهى بعد از قرآن و سنت دانست. اين در حالى بود كه در جاهليت، حكومت ميان ده ها شيخ كه به صورت هاى مختلف حكومت مى كردند، تقسيم شده بود.

عتاب برخوردى مهربانانه و عدالت جويانه اى با آنان داشت كه مكيان در گذشته، تجربه اى از آن نداشتند؛ چندان كه حلم و تواضع او چنان بود كه محيط امنى را برايشان فراهم كرد كه در آن از هيچ مستبد و ستمگرِ خونريزى هراس نداشتند. اين وضعيت در دوران خلفاى نخستين ادامه يافت. اميران مكه در اين مدت از نزديكى خود به مركز خلافت و ارتباطشان با چهره هاى برجسته در مدينه آگاه بودند.

بُعد عمرانى

ص: 121

در اين دوره، بر شمار خانه هاى موجود در اطراف بيت اللَّه افزوده گشت؛ زيرا بيشتر مهاجرانى كه به مكه مى آمدند علاقه مند بودند نزديك بيت اقامت كنند. به همين دليل مركز امّ القرى به صورت يك منطقه به هم فشرده در آمد و اطراف آن شهر به قبايل ديگر اختصاص يافت و تابع مكه شناخته شد.

اين به هم فشردگى خانه ها در سمت شمال مكه، از مُدّعى بالاتر نرفت، چنان كه در جنوب از اوايل هجله و پيش از شبيكه آن سوتر نرفت. اما در شرق و غرب آن، خانه هاى مسكونى از ابتداى اجياد كبير و صغير به سمت قشاشيه و از آنجا تا مناطق نزديك به سوق الليل و شعب بنى هاشم، و از سويقه تا قرارة المدحى تا جايى نزديك به محلى كه ما آن را شاميه مى ناميم، ادامه داشت.

در روزگار عثمان، ثروت مكه به مراتب بيش از آنى بود كه در زمان شيخين وجود داشت؛ چرا كه بخشش هاى عثمان زمينه تازه اى براى گسترش تجارت در اين شهر فراهم كرد. البته اين كه بخشش هاى او منشأ گسترش ثروت شده باشد، امر شگفتى نبود؛ زيرا او پيش از خلافتش هم فردى سخاوتمند بود و داستان ها در اين باره گفته مى شد. وقتى خلافت به وى رسيد، هم زمان با گسترش فتوح و فراوانى غنايم كه به مدينه سرازير شده بود، به طور طبيعى بر سخاوت عثمان هم افزوده شد. (1) در اين وقت برجستگان و خويشان عثمان هم از بذل و بخشش هاى وسيع او بهره مند شدند. نوشته اند كه عثمان ششصد هزار به زبير داد، دويست هزار به طلحه و به ديگران نيز به همين مقدار. بنابراين، ثروت بود كه از در و ديوار مكه بالا مى رفت، به همان مقدار كه از غنايم هم مى رسيد و بردگانى از سرزمين هاى فتح شده، چه با خريد و چه هديه، به مكه آورده مى شد. از اينجا تمدن برآمد و بر شمار كسانى كه در مزارع اطراف مكه فعاليت مى كردند افزوده شد و باغ ها و بستان ها در برخى نواحى پديد آمد و چاه ها حفر شد و سدها براى آب باران پديد آمد و


1- 1. اين همان چيزى بود كه صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت بر آن اعتراض داشته آن را بى وجه مى دانستند، به خصوص كه اين بخشش ها غالباً نسبت به خويشان و اقوامش بود. «ج»

ص: 122

اقطاعات زيادى در زمين هاى طائف يافت شد كه بيشتر آنها متعلق به قريش بود. بسيارى از قريش براى مراقبت از غَلّات آنجا به طائف منتقل شدند، به طورى كه تا به امروز بسيارى از تيره هاى قريش در آن نواحى زندگى مى كنند.

در اين وقت مكه به دليل سكونت كسانى كه به آنجا مهاجرت مى كردند، از موالى ايرانى و رومى شور تازه اى به دست آورد. بسيارى از ساكنان شهر هم كه در زمان شيخين براى فتوحات رفته بودند، به مكه بازگشتند، برخى با غنائم، و برخى با دانشى كه كسب كرده بودند. در اين وقت مكه سرشار از مجالس علمى و بازارهايى پر از كالاهاى ثروتمندان بود. مكه آنچنان كه ديگر شهرهاى اسلامى در فتنه عثمان وارد شدند، مداخله اى در اين امر نكرد. البته كسانى از مهاجرانِ اين شهر به مدينه، به حكم آن كه در مدينه بودند و درگير در سياست هاى بالاى حكومتى، در آن ماجرا درگير شدند.

ما نيازى به شرح دلايل اين امر نداريم، چرا كه پيش از اين هم اشاره شد كه مكه به دليل همجوارى با مدينه و بهره مندى از ارتباط خاندان هاى مهاجران مقيم آنجا كه با روابط خاص خود از مواهب حكومت عثمان بهره مند بودند، زمينه اى براى فتنه و شورش نداشت. زمانى هم كه عايشه نداى شورش داد، از مكيان، جز اندكى به او نپيوستند. آنها هم اغلب از امويان و پيروان آنان و برخى كسان ديگر بودند كه درگير در سياست، آن هم در سطح بالا بودند. و البته اينان نماد رأى عمومى مردم نبودند.

همان طور كه مكه، با واليان عثمان در طول خلافتش در فعاليت هاى عمرانى همراهى داشتند، از واليان امام على عليه السلام هم رضايت داشته و به آنان علاقمند بود.

زمانى كه قثم بن عباس تلاش كرد تا با رفاه گرايى نشأت گرفته از انباشته شدن ثروت پيش گفته مبارزه كند، نزديك بود كه مردم رام او گردند و به دعوتش پاسخ گويند. من يقين دارم، اگر حكومت قثم بر مكه ادامه يافته بود، مكه ثروتمند، روى مرزهاى مباح باقى مى ماند و هرگز رفاه طلبى آن چندان طغيان نمى كرد كه ما گونه هاى مختلف آن را در دوره بعد به روشنى مى بينم، به خصوص در دوران اموى كه شرح آن را به دست خواهيم داد.

اصلاحات

ص: 123

عمر دست به برخى از اصلاحات عمومى زد كه از آن جمله توسعه مَسعى بود. در اين مسير خانه اى متعلق به آل خطاب بود كه آن را گرفت و منهدم كرد و فضا را براى حجاج باز كرد. ازرقى مى گويد كه بعدها كسانى اين زمين افزوده را گرفته، نشيمنگاه هايى در آن درست كردند و سپس صندوق هايى براى نگهدارى متاع خود در شب در آنجا گذاشتند. اندك اندك در آنجا خيمه هايى از شاخه نخل درست كردند و بعداً در دوران بنى اميه آنها با خشت ناپخته مى ساختند و در موسم حج اجاره مى دادند. آل عمر در اين باره به مخاصمه برخاسته آنجا را پس گرفتند. در آن وقت، پوست فروشان در آنجا بودند. (1)

در زمان عمر، سيل ام نهشل به مسجد درآمد؛ آن هم از طرف مدّعى نه از سوى وادى ابراهيم كه معمولًا از آن طريق مى آمد. ام نهشل، نام زنى بود كه در اين سيل آب او را برد و از بين رفت. سيل مسجد را گرفت و مقام ابراهيم را از جاى خود كند كه بعداً آن را در پايين مكه پيدا كردند. زمانى كه عمر از اين ماجرا آگاه شد، در رمضان سال 17 به مكه آمد (2) و پس از تحقيق از محلّ اصلى آن، مقام را به آنجا برگرداند. سپس در فكر چاره اى براى سيل بر آمده، دستور داد زمين مدّعى را بالا آوردند تا سيل آنجا را نگيرد. بدين ترتيب سيل در همان مسير وادى ابراهيم حركت كرده در پشت رَدْم بنى جُمح كه با خاك و سنگ هاى سخت درست شده بود، (3) مى ماند. در اين وقت مردم سواره و پياده در راهى كه به عنوان سد ساخته شده بود حركت مى كردند تا در نهايت به كعبه مى رسيدند. به همين جهت آنجا را مدّعى ناميدند. عمر سپس به فكر اصلاحات ديگر و نيز توسعه مسجد افتاد. وى خانه هايى كه به مسجد چسبيده بود خريد و كسانى كه از دادن خانه هايشان امتناع كردند، آنها را قيمت كرد و پولشان را به عنوان امانت در


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 212.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2 ص 134.
3- 3. همان.

ص: 124

بيت المال گذاشت. زمانى كه ديدند او روى حرف خود ايستاده است، به اجبار پولشان را گرفتند. (1)

سپس به ساختن ديوارى در اطراف مسجد پرداخت كه ارتفاع آن كمتر از قامت يك انسان بود. آنگاه براى آن درهايى در مقابل راه هايى كه به مسجد منتهى مى شد باز كرد.

اين اقدام در سال هفدهم از هجرت بود. مورّخان در باره مساحتى كه عمر بر مسجد افزود سخنى نگفته اند. شيخ حسين باسلامه گمانش بر اين است كه اين افزوده، بيش از چيزى كه برابر مقامات اربعه بوده، نبوده است. عمر همچنين دستور داد چراغ هايى روى ديوارهاى مسجد نصب كنند. نيز با پارچه قبطى (2) پرده اى براى كعبه درست كرد. زمانى كه مدائن فتح شد دو هلال فرستادند تا در كعبه آويزان كنند.

عمر به مسائل حج هم توجه داشت و در تمام دوران خلافت خود بر آن نظارت مى كرد. تنها سالى كه نتوانست به حج بيايد، همان سالى بود كه درگذشت و در آن سال نايب وى عبدالرحمن بن عوف بود.

در زمان عثمان، بحث نياز به توسعه مسجد مطرح شد. او هم خانه هايى را به هدف توسعه مسجد خريدارى كرد. (3) سپس رواقى مسقّف براى مسجد ساخت و اين نخستين رواقى بود كه بر سر مسلمانان سايه انداخت. همچنين به مانند عمر، كعبه را با پارچه قبطى پوشاند. نيز علائم حرم را كه حد فاصل حِلّ از حرم بود تجديد كرد. در زمان وى بود كه بندر از شُعيبيه به جدّه منتقل شد. پيش از اسلام و در آغاز آن، شعيبه بندر مكه به حساب مى آمد تا آن كه در اين وقت جدّه جايگزين آن شد. اين اقدام به درخواست مردم مكه بود، چرا كه جدّه به مكه نزديك تر بود. عثمان خود به آنجا رفت و دستور داد تا اين انتقال صورت گيرد. (4)


1- 1. شفاء الغرام، ج 1، ص 224.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 168. قباطى: پارچه اى كه قبطى هاى مصرى مى بافتند.
3- 3. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 55.
4- 4. شُعَيبيه در 30 كيلومترى جنوب جدّه است. خود جِدّه هم به معناى ساحل درياست.

ص: 125

عثمان به جز سال اوّل، هر سال به حج آمد. در آخرين سال حكومت وى، عبداللَّه ابن عباس با مردم حج گزارد.

امام على عليه السلام فرصتى براى توجه به مسائل مكه در دوران خلافتش به دست نياورد.

آن حضرت يكسره مشغول نبردهاى طولانى بود كه در دوران خلافتش درگير آنها شده بود.

روزگار اموى

كناره گيرى امام حسن عليه السلام از خلافت

ص: 126

بلافاصله پس از رحلت امام على عليه السلام در كوفه مردم با فرزندش حسن به عنوان خليفه بيعت كردند. پيش از رحلت آن حضرت، از وى خواستند تا كسى را به جاى خود نصب كند. آن حضرت گفت: همان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار را نكرد من نيز كسى را تعيين نمى كنم. اگر خداوند خواست، شما را بر بهترين شما مجتمع خواهد كرد، همان طور كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كرد. (1) زمانى كه آن حضرت وفات يافت، قيس بن سعد بن عباده پا پيش نهاد و در عراق با امام حسن عليه السلام بيعت كرد. پس از آن مردم در هفدهم رمضان سال 40، روز وفات امام على عليه السلام با حسن بيعت كردند.

در همان سال، مردم شام با معاويه بيعت كردند. امام حسن عليه السلام بدون آن كه جدى باشد (2) با سپاه عراق به سمت شام حركت كرد. معاويه هم با اهل شام آمد. زمانى كه دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، كسانى براى صلح تلاش كردند. در نهايت كار به خلع امام


1- 1. روشن است كه اين نص تاريخى ساختگى است. امام على عليه السلام مهم ترين منتقد خلافت ابوبكر بود و بارها گفته بودكه قريش حق او را غصب كرده اند. بنابراين كسى كه اين نص را جعل كرده، تلاش كرده است تا نه تنها نسب امام حسن را به جانشينى از سوى امام على عليه السلام انكار كند بلكه، ديد او را نسبت به خلفاى گذشته هم مثبت نشان دهد. به هر روى، اين نص پذيرفتنى نيست و البته تفصيل مطلب در اينجا نتواند بود. «ج»
2- 2. امام حسن عليه السلام كاملًا در جنگ جدى بود و عزت عراق را در ادامه نبرد مى ديد اما نيك آگاه بود كه با مردم سست اراده نمى توان كارى از پيش برد.

ص: 127

حسن عليه السلام از خلافت و تسليم آن به معاويه در ربيع الاول سال 41 تمام شد. بدين ترتيب كار معاويه در شرق و غرب استوار شد و آن سال را عام الجماعه ناميدند. (1)

ابن كثير در روايتى از ابوالعريف، چُنين نقل كرده است: ما از پيشاهنگان سپاه حسن عليه السلام و دوازده هزار نفر بوديم كه به جنگ اهل شام رفتيم. وقتى خبر صلح امام حسن عليه السلام را شنيديم، چنان شد كه از خشم گويى پشتمان شكست. وقتى حسن بن على به كوفه درآمد، كسى به او گفت: منّا السلام عليك يا مُذِلَّ المؤمنين! آن حضرت فرمود: من مذلّ المؤمنين نيستم. من دلم نمى خواست براى پادشاهى با آنان بجنگم. (2)

خلافت معاويه

زمانى كه كار خلافت معاويه استوار شد، وى در بسط سلطنت خود به تمامى شهرها كوشيد و براى اين كار به بذل و بخشش هاى فراوان به دشمنانش مشغول گشت. به علاوه كوشيد تا با حلم وبردبارى، با همه رفتار كند و همين طور از سطوت و قدرتش بهره فراوان برد. ياران او در مكه و مدينه چنين دريافتند كه مصلحت آنان ايجاب مى كند تا همگى به شام منتقل شوند و معاويه هم مقْدم آنان را گرامى داشت.

امارت مكه در دوران معاويه

معاويه در اين زمينه توجه خاصى از خود نشان داده، برخى از بزرگان و زبدگان قريش را به امارت آن شهر منصوب كرد. مورّخان در باره اسامى اين حاكمان و مدّت امارت آنان اختلاف نظر دارند. ثابت چنان است كه مشهورترين آنان عبارتند از: عُتبة بن ابى سفيان برادر معاويه، احمد بن خالد بن هشام مخزومى، مروان بن حكم، و سعيد بن عاص. از اين افراد هم ياد شده است: ابو عبدالرحمان يكى از اشراف و سخاوتمندان و سخنوران مكه، عمرو بن سعيد بن عاص اشدق، و عبدالله بن خالد بن اسيد. (3)


1- 1. اسدالغابه، 4: 387.
2- 2. اين مطالب، همان ديدگاه هاى رسمى تواريخ سنى است و آشكار است كه غالب آنها نياز به نقد و تصحيح دارد. «ج»
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 66.

ص: 128

معاويه در سال 44 به حج آمد، زمانى كه عبدالله بن خالد امير مكه بود. در سال 50 هم به حج آمد و طبق سياستى كه داشت بذل و بخشش فراوان كرد كه شرحش خواهدآمد.

ولايت عهدى يزيد و شورش در مكه

تا اين زمان مكه خود را تسليم رهبرى معاويه كرده بود.

سياست بنوهاشم و بنوعبدالمطلب و اولاد زبير هم متمايل به آرامش و صلح بود، طبعاً به انگيزه هاى مختلف، مثلًا براى جلوگيرى از خونريزى، يا بهره مندى از بخشش هاى معاويه، يا تسليم واقعيت شدن. اين بود تا آن كه در اين وقت شاخ فتنه ظاهر گشت. بيش از ده سال از خلافت عمر بگذشت تا آن كه مغيرة بن شعبه تصميم گرفت تا به بيت معاويه خدمتى كرده باشد. به همين دليل پيشنهاد كرد، معاويه فرزندش يزيد را به عنوان ولى عهد خويش مطرح كرده، براى او بيعت بگيرد. معاويه ابتدا اظهار ترديد كرد، اما سپس راضى شده به جد شروع به كار كرد. او در اين باره به شهرها نامه نگارى كرد، اما حجاز برخلاف ساير شهرها به مقابله برخاست. (1) او به امير مدينه كه مروان بن حكم بود نامه نوشته، از او خواست براى يزيد بيعت بستاند. مروان، نامه معاويه را در مسجد براى مردم خواند، مردم به مخالفت برخاستند. عبدالرحمن بن ابى بكر برخاسته گفت: انتخاب خوبى براى امّت محمد نكرديد. شما برآنيد تا حكومت را هِرَقليّه كنيد كه هر هرقلى كه مى ميرد، هرقل ديگرى جايگزين او مى شود. حسين بن على عليه السلام هم برخاست و مخالفت كرد. عبدالله بن زبير هم چنين كرد. اين خبر به معاويه رسيد، اما او اهميتى براى اين مخالفت ها قائل نشد و دنباله كار خود را پيش گرفت و به بيعت گرفتن براى فرزندش يزيد از ساير شهرها پرداخت.

معاويه شروع به خريدن مردم با پول كرده با آنان ملايمت كرد تا آن كه بيشتر مردم


1- 1. كامل ابن اثير، ج 3، ص 251.

ص: 129

به وى جذب شدند و مردمانى در شام و عراق با او بيعت كردند. اما در مكه و مدينه كسانى كه نامشان را برديم با او به مخالفت برخاستند. معاويه خود به مدينه آمد و با معارضان بحث و گفتگو كرد و آنان با شدّت با او برخورد كردند. پس از آن نزد عايشه رفت تا از او برابر آنان استمداد كند، اما كارى از پيش نبرد. او نيز دست به شدّت عمل زد و تلاش كرد تا به زور كارش را پيش ببرد. (1)

روايت ابن كثير اين است: معاويه خطاب به حسين بن على، عبداللَّه بن زبير، و عبداللَّه بن عمر گفت: كسى كه از پيش هشدار دهد، در واقع از آنچه پيش آيد عذر خواسته است. من در ميان شما خطبه مى خوانم، كسى از شما بر مى خيزد و من را برابر مردم تكذيب مى كند. من تحمّل كرده مى گذرم. حالا من چيزى مى گويم، به خدا سوگند اگر يك نفر شما در اينجا سخنى بر خلاف من بگويد، پيش از آن كه كلامى در پاسخش گفته شود، شمشيرى بر فرقش فرود خواهد آمد و آن وقت، هر كس، فقط بايد در انديشه جان خود باشد. آنگاه صاحب شمشيرش را در حضور آنان خواست و گفت: بالاى سر هر كدام دو نفر را كه هر كدام شمشيرى دارند بگمار. اگر كلمه اى در تصديق يا تكذيب از زبان آنان درآمد هر دو نفر شمشيرشان را بر او فرود آورند. آنگاه معاويه از خانه خارج شده، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اين گروه از رهبران و برگزيدگان از مسلمانان، كسانى هستند كه كارى جز با مشورت آنان تمام نخواهد شد. آنان راضى شده و با يزيد بيعت كردند؛ با نام خدا بيعت كردند. در اين وقت مردم هم بيعت كردند، چرا كه منتظر بيعت اين جماعت بودند.

در خلافت يزيد

بدين ترتيب كار بيعت يزيد به انجام رسيد. بعد از آن معاويه مدت زيادى نپاييد تا آن كه در سال 60 بمرد. او به فرزندش چنين نصيحت كرد: مراقب اهل حجاز باش. آنان اصل و عزّت تو هستند. هر كسى از آنان نزد تو آمد اكرامش كن. كسى كه نيامد، از او بپرس. تا آنجا كه گفت: من جز از سه نفر براى تو هراسى ندارم: حسين بن على، عبدالله


1- 1. كامل ابن اثير، ج 3، ص 259.

ص: 130

بن زبير و عبدالله بن عمر. اما حسين، اميدوارم خداوند او را كفايت كند. اما ابن زبير، اگر بر او غلبه كردى، قطعه قطعه اش كن. اما ابن عمر، ورع او را مشغول خواهد كرد. او را با آخرتش تنها بگذار، او هم تو را با دنيايت تنها خواهد گذاشت.

به دنبال روى كار آمدن يزيد در سال 60 هجرى، يزيد به وليد بن عتبه، حاكمش در مدينه نوشت: اما بعد، حسين و عبداللَّه بن زبير را چندان سخت نگاه دار تا بيعت كنند و السلام! وقتى نامه به او رسيد، حسين و عبدالله بن زبير را خواست. حسين نزد او رفت و وى نامه يزيد را به وى نشان داد. حسين گفت: كسى مانند من، پنهانى بيعت نمى كند؛ وقتى مردم را دعوت كردى، ما را هم بخوان تا يك جا كار انجام شود. زبير در آمدن تعلّل كرده همراه با دوستانش به مكه رفت. وليد كسانى را در پى او فرستاد، اما موفق به بازگرداندن او نشدند. در اين وقت، حسين بن على هم از فرصت مشغول شدن وليد به ابن زبير استفاده كرده، شبانه خاندانش را گرد آورد و شب بعد از آن، راهى مكه شد. اما ابن عمر، در نقلى چنين است كه بيعت كرد و در نقلى ديگر آن كه گفت: وقتى همه مردم بيعت كردند و كسى جز من نماند، من هم بيعت خواهم كرد. در روايت سومى هم آمده است كه در اين وقت او در مكه بود و در راه با امام حسين عليه السلام كه از مدينه عازم مكه بود، برخورد كرد و از قضايا آگاه شدند. وى به مدينه آمد و بيعت كرد. (1)

قيام حسين بن على عليه السلام و شهادت ايشان

با رسيدن حسين بن على عليه السلام به مكه مردم در اطرافش جمع شدند و مجالس خود را در حضور و با محوريت او برگزار كردند و به سخنش گوش دادند. در اين وقت فرستادگان شيعيان عراق نزد او آمده، نامه هايى از شخصيت هاى شيعه برايش آوردند كه در آنها از وى خواست شده بود تا به عراق برود: «ما امامى نداريم، نزد ما بيا؛ بسا خداوند ما را بر هدايت در اطراف تو مجتمع و متحد سازد». حسين، عموزاده اش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد تا حقيقت امر را آشكار سازد. وقتى مسلم به كوفه رسيد، جمعيت


1- 1. بنگريد: كامل ابن اثير، ج 3، ص 259؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 287.

ص: 131

زيادى در اطرافش جمع شدند. او هم فريفته اين جمعيت شده، نامه اى به مكه فرستاد تا حسين را در آمدن به كوفه ترغيب كند.

من از عقيده ابن عباس در اين باره در شگفت هستم كه گفت: در وقتى كه آنان اميرى دارند كه مالياتشان را مى گيرد، تو را دعوت كرده اند، پس در اصل تو را براى جنگ دعوت كرده اند و من از بابت رها كردن تو توسط آنان انديشناكم.

اين عقيده اى بود كه ناشى از نگرشى عميق و نگاهى متفكرانه از يك فرد مجرّب بود. افرادى به جز ابن عباس هم همين مطلب را براى حسين گفتند. اما آنچه در غيب خداوند مقدّر بود رخ داد.

حسين بن على، پيروانش را در مكه كه بيش از هشتاد نفر نمى شدند آماده كرده به سوى كوفه به راه افتاد. زمانى كه نزديك اين شهر رسيد، اخبارى به او رسيد كه خليفه، كسى را به كوفه فرستاده است كه اين شهر را تنبيه كرده، و بر شيعيان چندان سخت گرفته كه از اطراف مسلم پراكنده شده اند. حسين از اين مطلب نگران شده خواست باز گردد، جز آن كه برادران مسلم نپذيرفتند و گفتند كه بايد انتقام برادرشان را بگيرند يا آن كه در راه او كشته شوند. آنان در نخستين گام رسيدن به كربلا و پيش از آن كه بتوانند صفوف خود را منظّم كنند كشته شدند. سپاهيان يزيد بر آنان يورش برده، همگى را كشتند و زمين كربلا به خون فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله رنگين شد، آن هم به فجيع ترين شكل كه نه تنها تا به امروز بلكه تا پايان روزگار ياد آن خواهد ماند. اين واقعه در دهم محرّم سال 61 هجرى بود. (1)

اميران يزيد در مكه

در نخستين سالِ خلافتِ يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص كه به خاطر فصاحتش به اشدق معروف بود، امير مكه بود. او كمتر از دو سال امارت اين شهر را داشت. پس از آن يزيد در سال 61 زمانى كه زمزمه هاى شورش در مدينه آغاز شده بود، او را به اين شهر


1- 1. بنگريد: كامل ابن اثير، ج 3، ص 259- 286؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 288.

ص: 132

فرستاد. در اين وقت حارث بن خالد بن عاص مخزومى امير مكه شد. برخى از مورّخان امارت او را به نيابت عمرو بن سعيد ياد كرده اند.

در سال 62 يا 63 وليد بن عقبة بن ابى سفيان امير مكه شد. در دوران او بود كه حركت عبدالله بن زبير در مكه آغاز شد. در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.

كسان ديگرى هم امارت اين شهر را داشتند كه عبارتند از: عثمان بن محمد بن ابى سفيان، عبدالله بن زيد بن خطاب و يحيى بن حكيم بن صفوان بن اميه، كه در ترتيب امارت آنان اختلاف نظر هست. (1)

شورش ابن زبير

اشاره


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 168.

ص: 133

شورش ابن زبير (1)

گذشت كه يزيد بن معاويه در سال 60 به والى خود در مدينه نوشت تا براى او از مخالفان بيعت بگيرد. نيز گفتيم كه حسين بن على و عبدالله بن زبير در رأس مخالفان بودند كه به مكه رفتند و حسين بن على پس از مدتى در پاسخ به دعوت شيعيانش در كوفه عازم آن جا شد كه به شهادت رسيد.

اما ابن زبير همچنان در مكه ماند. زمانى كه خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام را شنيد فرصت را براى تصميمى كه سال ها آن را مسكوت گذارده بود، مناسب ديد. به باور من اين انديشه خاص او بود. وى از همان زمان عثمان، آن گاه كه عثمان در جريان شورشْ او را بر در خانه خود گمارد، خود را شايسته خلافت مى ديد. همين كه عثمان از ميان همه او را براى اين كار برگزيده بود، معنايش آن بود كه به موقعيت او و ويژگى هاى ممتازش واقف بود. ابن زبير در روزى كه مسلمانان على عليه السلام را براى خلافت معرفى كردند ساكت ماند. اما اندكى بعد به سپاه معارضان حكومت على عليه السلام كه از حزب خاله اش عايشه بودند، پيوست. اما وقتى آگاه شد كه شاميان با معاويه بيعت كرده اند و ديگر شهرها هم با وجود بزرگان قريش و صحابه آن را پذيرفته اند و نيز ديد كه معاويه با خود او از در دوستى درآمده و در اين باره اصرار دارد، به او مى گويد: «مرحبا بابن عمة رسول الله و ابن


1- 1. عبدالله بن زبير در سال اول هجرت به دنيا آمد. پدرش زبير يكى از اصحاب نزديك به پيامبر صلى الله عليه و آله، مادرش اسماء دختر ابوبكر، و خاله او عايشه بود. ابن زبير از كودكى به جسارت شهره بود.

ص: 134

حواريه، و اى غلام! يك صد هزار به او بده و تمام نيازهاى او را بر آور»، آرى در اين شرايط بهتر ديد ساكت بماند. (1)

وى در تمام اين مدت ساكت ماند و فعاليت خود را معطوف به خويشان و اطرافيانش كرد و خانه بزرگش را در همسايگى باب دريبه براى واردان و زائرانش باز گذاشت. او جلساتى تشكيل مى داد كه در آنها آشكارا از عقايدش در باره حكومت و انتقادهايش كه عامل امويان در مكه يعنى عمرو بن سعيد بن عاص اشدق را آزار مى داد، سخن مى گفت.

خبر اين مجالس به عمرو بن سعيد مى رسيد، اما او چاره اى جز تغافل نداشت؛ زيرا از موقعيت ابن زبير ميان مردم مكه و بهره ورى او از جرأت مثال زدنى اش آگاه بود. كما اين كه اخبار ابن زبير در شام به معاويه مى رسيد و او با حلم و نيكى با او روبه رو مى شد.

معاويه مُرد و در سال 60 هجرى با يزيد بيعت شد. در اين وقت ابن زبير نخستين اقدام عملى را با كُندى آغاز كرد، اما رقيب او حسين بن على عليه السلام در مكه و شهرهاى اسلامى موقعيتى داشت كه بر موقعيت ابن زبير مى چربيد. اكنون كه خبر رحلت امام حسين عليه السلام را در سال 61 شنيد برخاست و آشكارا به دعوت پرداخت.

در اين وقت، اشدق والى يزيد در مكه كوشيد تا با جدّيت و در عين حال مدارا فعاليت ابن زبير را محدود كند. وى كسانى را در اطراف ابن زبير و به ميان ياران او فرستاده، جاسوسانى را مأمور كرد تا كارهاى او را كنترل كنند، درست به مانند آنچه امروزه خارجى ها انجام مى دهند. او كسانى را در ورودى هاى مكه گماشت تا اسامى افرادى را كه وارد مكه مى شوند يادداشت كنند و هويت آنان را بشناسند. هر كسى را كه ارتباط خاصى با ابن زبير داشت، به مكه راه نمى دادند. اما اين تلاش ها تأثيرى در اراده ابن زبير نداشت. يزيد دستور داد تا ابن زبير را دست بسته به سوى وى بفرستند، اما اشدق جز آن كه زنجيرى نقره اى براى او بفرستد نتوانست كارى از پيش ببرد. (2)

حمله اى براى تأديب ابن زبير


1- 1. كامل ابن اثير، ج 4، ص 26.
2- 2. كامل ابن اثير، ج 3، ص 305.

ص: 135

در اين وقت اخبارى رسيد كه حكايت از شروع ناآرامى ها در مدينه داشت. يزيد به عمرو بن سعيد دستور داد تا به مدينه برود. عمرو، حارث بن خالد مخزومى را به نيابت از خود در مكه گذارد و به وى توصيه كرد تا مراقب ابن زبير باشد، توصيه اى كه هيچ خاصيتى نداشت، زيرا ابن زبير با توجه به قدرت و موقعيتى كه در مكه داشت، اهميتى براى اين كارهاى واليان و هوشيارى آنان قائل نبود. (1)

يزيد از سال 61 در انديشه تأديب ابن زبير بود. وى از عمرو بن سعيد كه به مدينه منتقل شده بود خواست تا عليه ابن زبير آماده شود. او هم سپاهى مركب از دو هزار نفر فراهم آورده فرماندهى آن را به عمرو بن زبير، برادر عبدالله و نيز انيس بن عمر اسلمى سپرد. اين سپاه به مكه رفت و بخشى از آن در ابطح، و برخى ديگر در ذى طوى مستقر شد. ابن زبير و نيروهاى او با آنان درگير شده، از منطقه دورشان كردند. اين حمله تأديبى در اواخر سال 61 بود.

شورش در مدينه

سال 62 رسيد و ناآرامى ها در مكه و مدينه ادامه داشت. مردم مدينه نامه اى به عبدالله بن زبير نوشته به او گفتند: اكنون كه حسين بن على عليه السلام كشته شده است، هيچ رقيبى براى ابن زبير وجود ندارد. مدتى بعد در خلع يزيد متفق شده و عامل او را از مدينه اخراج كردند. اين وقايع ادامه يافت تا در سال 63 به واقعه حَرّه منتهى شد. در اين واقعه بود كه شمشير يزيد بعد از حادثه كربلا و قتل امام حسين عليه السلام، فاجعه جديدى آفريد و به دنبال دستور يزيد، سپاهش به زور مدينه را گرفت و آن را سه روز براى شاميان مباح كردند. (2)

نخاوله


1- 1. كامل ابن اثير، ج 3، ص 305.
2- 2. تاريخ يعقوبى، 2: 298.

ص: 136

نخاوله (1)

آنچه در اين مقطع انسان منصف را آزار مى دهد، مطلبى است كه برخى از مورّخان نوشته، گفته اند كه نخاوله كه شيعيان فعلى ساكن مدينه هستند، از نسل همين اباحى ها در مدينه هستند. اين نظرى است كه آشكارا تعصّب در آن، خانه كرده است. نسل آنان چه ارتباطى با تشيع دارد؟ اگر آنچنان كه مى گويند اهالى مدينه فرزندان متولد شده از اين اباحى ها را در ناحيه اى از مدينه گذاشتند، چرا اين نسل از اين نام و نشان شرمنده نشده، در بلاد متفرق نگشتند؟ گريز آنان از اين ديار، معقول تر مى نمايد تا آن كه در گوشه اى از مدينه بمانند و تا به امروز پابرجا باشند.

واقعيت آن است كه برخى از مورّخان، برابر روايات نقل شده، عقل خود را به كنار مى گذارند. برخى ديگر اسير گرايش هاى مذهبى و باورهاى خويش هستند و بيش از آن كه براى حقيقت و تاريخ به ثبت وقايع بپردازند، اسير شهوات و خواسته هاى نفسانى خود هستند.

آنچه اسباب تأسف است اين كه برخى از مردم مدينه، تا به امروز متأثر از اين قبيل اخبار هستند و به برادران نخاوله اى خود چنين نظرى دارند. سنى نبودن نخاوله هم تأكيدى بر اين نگاه و نظر آنان شده است. اما واقعيت آن است كه نخاوله (2) بخشى از شيعيانى هستند كه در جهان اسلام زندگى مى كنند و تشيع هم پديده شگفتى در سرزمين هاى عربى نيست و تاريخ در تمام ادوار خود و در ميان بسيارى از خاندان ها و توده ها، با آن آشنا بوده است. برخورد تند مردم با نخاوله نشأت گرفته از سياست عثمانى هاست كه به دلايل سياسى با تشيع درگير بودند. فاصله ميان نخاوله و اجماع و اتحاد امت جز اين نيست كه مسلمانان به آنان توجه كرده و در قانع كردن آنان بكوشند تا


1- 1. در باره نخاوله بنگريد كتاب: جامعه شيعه نخاوله در مدينه منوّره، قم دليل ما، 1380.
2- 2. در سعودى، و در محافل ادارى، از آنان با عنوان النخليون مفرد آن: نخلى ياد مى شود. من در معجم معالم الحجازفصلى را به آنان اختصاص داده ام و عقيده خودم را در ارتباط با آنچه مؤلف بيان كرده، توضيح داده ام. اما آن مطالب اجازه نشر نيافت عاتق.

ص: 137

ايشان به صفوف برادرانشان پيوسته و همگى روى كلمه واحده اى كه بتواند اين شقاق و اختلاف را بر دارد، متحد شوند، آن هم در وقتى كه ما بيش از هر زمان ديگر به اتحاد و اتفاق نيازمنديم.

نبرد در مكه و آتش گرفتن كعبه

هنوز واقعه حرّه در اواخر سال 63 در مدينه تمام نشده بود كه يزيد به مسلم بن عَقَبه (1) فرمانده سپاه شام، دستور داد تا براى جنگ با ابن زبير راهى مكه شود. در نيمه راه بود كه مسلم بن عَقَبه مرد و پيش از آن سپاه را به حصين بن نُمير (2) سپرد. او فرماندهى را بر عهده گرفت و در اواخر محرم سال 64 به مكه رسيده در بيرون آن مستقر شد.

ابن زبير هم با نيروهاى خود كه جمعى از مردم مكه و شمارى از قبايل اطراف بودند و كسانى از بزرگان مدينه به آنان پيوستند، آماده شده، دو طرف به نبرد با يكديگر پرداختند. اين مسأله ادامه يافت تا آن كه سپاه شام در سوم ربيع الاول 64 مجنيق نصب كرده، شروع به ريختن نفت و سنگ روى كعبه كردند كه منجر به آتش گرفتن پرده و خراب شدن ديوار آن شد. (3)

به عقيده من هدف آنان كعبه نبود، زيرا سپاه شام هم به سمت آن نماز مى خواندند و كسى كه به سوى كعبه نماز مى خواند، آن را هدف قرار نمى دهد و راضى به انداختن سنگ- چنان كه برخى مورّخان گفته اند، يا به عقيده برخى ديگر- و آتش به سوى آن نمى شود.

آنچه من مى فهمم اين است كه ابن زبير به كعبه پناه برده بود و از آن به عنوان ابزارى براى حفظ خود استفاده مى كرد. سپاه شام هم مى كوشيد تا او را كه در پشت كعبه پنهان شده بود، هدف قرار دهد و طبعاً برخى از سنگها به كعبه اصابت كرد. برخى از مورّخان ميانه رو گفته اند كه اصحاب ابن زبير در كنار كعبه آتش روشن كرده بودند و اين آتش به


1- 1. مسلم بن عقبة بن رباح مرى از فرماندهان دوران اموى است. مسلم به خاطر اين كار زشت خود مسرف لقب گرفت.
2- 2. حصين بن نمير سكونى هم از فرماندهان دوران اموى است.
3- 3. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 135.

ص: 138

پرده كعبه رسيد و با توسعه آن برخى از چوب ها و سقف كعبه در آتش سوخت. (1) اين روايت در مقابل روايات تند ديگر نزديك تر به واقع مى نمايد.

نجات يافتن ابن زبير

نبرد همچنان ادامه داشت تا آن كه خبر مرگ يزيد به مكه رسيد. در اين وقت سپاه شام سست شد و حصين بن نمير هم دريافت كه از اين پس ادامه جنگ بى هدف است. به همين دليل با ابن زبير به گفتگو نشست و گفت: اين مرد- يعنى يزيد- مرده است و تو سزاوارترين مردم به حكومت هستى. بيا با من به شام برويم؛ در آنجا حتى دو نفر بر تو اختلاف نخواهند نكرد.

ابن زبير اين را يك خدعه خواند و به شدت رد كرد. ابن نمير هم از او روى گردان شد. در نقلى آمده است كه ابن زبير از كار خويش پشيمان شد و كسى را در پى ابن نمير فرستاد تا به او پيغام دهد: به شام نمى آيم، اما از هر كسى توانستى براى من بيعت بگير.

نويسنده تاريخ سياسى اسلام مى افزايد: ابن زبير تحت تأثير افكار قومى بود، يعنى تمايل داشت تا سيادت به حجاز باز گردد، همان طور كه در روزگار رسول صلى الله عليه و آله و خلفاى سه گانه چنين بود، به همين جهت حاضر به ترك حجاز نشد. نويسنده همان كتاب در باره دولت عربى مى نويسد: باقى ماندن ابن زبير در مكه عامل مهم ضعف او بود، زيرا جنگ در آنجا روا نبود و اگر جنگ مى شد جسارت به حرمت كعبه بود.

من متأثر بودن ابن زبير را از افكار قومى بعيد نمى دانم. او در مقايسه با معاصران خود به شدّت روى اين مسأله حساسيت داشت، اما به عقيده من اين مطلب نبايد مانع از رفتن او به شام براى گرفتن بيعت مى شد. وى مى توانست پس از رو به راه شدن اوضاع و استقرار حكومتش به حجاز برگردد. بنابراين بايد براى نرفتن وى عامل ديگرى را جستجو كرد كه همان ترس از خدعه بود كه روايات گذشته هم به آن اشاره دارد. براى كسى مانند حصين بن نمير هم چنين خدعه اى بعيد نمى نمود. او مى توانست با اين فريب


1- 1. همان، ج 1، ص 139.

ص: 139

دشمن خود را به شام برده، به عنوان يك غنيمت به كسى كه در آنجا بر سركار خواهد آمد، تحويل دهد. از ابن زبير هم كه فردى بيدار و حريص و بلندپرواز بود، چنين توجهى نسبت به خدعه حصين بن نمير امرى طبيعى بود.

به هر روى، دو گروه در اين گفتگوى صلح، با يكديگر توافق نكردند. حصين بن نمير عقيده اش اين بود كه ادامه اين نبرد، بى هدف خواهد بود. بنابراين دست از محاصره مكه برداشت و به شام برگشت. در آنجا خلافت در اختيار معاوية بن يزيد قرار گرفته بود كه در ربيع الاول سال 64 در اجتماعى از مردم اعلام كناره گيرى كرده، گفت: من كارى را بر عهده گرفتم كه قادر به انجام آن نيستم. من كار شما را به شما واگذار كردم، هر كسى را مايليد انتخاب كنيد. مورّخان در باره مدت زمان خلافت او از نصف يك ماه تا سه ماه اختلاف نظر دارند.

بدين ترتيب كار ابن زبير در مكه و حوالى آن استقرار يافت و مردم آنجا و مدينه با او بيعت كردند. پس از آن بصره و كوفه هم با او بيعت كردند. وى كسانى را به مصر و يمن فرستاد كه آنان هم همگى با وى بيعت كردند. در خراسان نيز با او بيعت شد و گروه زيادى از خوارج هم با او بيعت نمودند. همچنين اهل حمص و فلسطين و عراق و ساير بلاد شام، به جز دمشق او را همراهى كردند.

شمارى از مردم دمشق هم براى ابن زبير فعاليت كرده، در اطراف ضحاك بن قيس فهرى نايب دمشق كه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بود، گرد آمدند. او هم خطبه بلندى خواند و مردم را به بيعت با ابن زبير فرا خواند. (1)

مروان بن حكم ديد كه كار شام نيز به مانند ساير شهرها به تدريج در اختيار ابن زبير قرار خواهد گرفت. بنابراين قصد رفتن به مكه و بيعت با ابن زبير داشت تا براى بنى اميه امان بگيرد. در راه به شمارى از امويان برخورد كه او را از اين تصميم باز داشتند. آنان به وى گفتند: تو شيخ قريش هستى، و خالد بن يزيد بچه است و عبدالله بن زبير پير. تنها آهن مى تواند آهن را فرو كوبد. خالد را مقابل ابن زبير قرار نده، بلكه خودت را كه بزرگ


1- 1. العقد الفريد، ج 2، ص 313.

ص: 140

قريش هستى مقابل او قرار ده. ما با تو بيعت مى كنيم. او هم دستش را دراز كرده، افراد مزبور در سوم ذى قعده سال 64 در جايى به نام جابيه با او بيعت كردند.

سپس با ياران خود به سوى هواداران ابن زبير كه در شام بودند و فرماندهى آنان را ضحاك بن قيس بر عهده داشت حركت كرد. در نبرد سختى كه درگرفت، ضحاك كشته شد و هوادارانش متفرق شدند. اين رخداد در اواخر ذى حجه سال 64 بود. بدين ترتيب كار امويان در شام استقرار يافت و بيعت با مروان بن حكم تمام شد. اين در حالى بود كه شهرهاى ديگر در اختيار ابن زبير بود و با او به عنوان خليفه مسلمانان بيعت شد. (1)

عصبيّت يمنى- قيسى

زمانى كه درست دقت كرده، بر آن باشيم تا عوامل اختلاف در شام را ميان هواداران بنى اميه و ابن زبير بررسى كنيم، در مى يابيم كه مسأله فراتر از جنگ اموى- زبيرى است. آشكار است كه برخى از قبايل يمن از قرن ها پيش از اسلام به مرور در شام استقرار يافته بودند و زمانى دراز در آنجا زيسته بودند. با آغاز فتوحات اسلامى، قبايلى از حجاز نيز در آنجا مستقر شدند كه به نام عدنانى يا نزارى شناخته شده و نام قيسى بر آن غلبه كرده بود.

شمار يمنى ها و قيسى ها چندان در شام فراوان بود كه اردن و فلسطين را هم پوشش داده بود.

ترديدى نيست كه يمنى ها با توجه به اصل و اساس خود بر قيسى ها فخر مى كردند.

آنان در دوره اى از تاريخ، بزرگان و رهبران جزيرة العرب بودند. چنان كه خزاعه كه قبيله اى يمنى بود، پيش از قريش بر مكه فرمانروايى مى كرد. همين طور اوس و خزرج كه در مدينه بودند، همين وضعيت را داشتند. از سوى ديگر، قيسى ها كه از نسل فاتحان صدر اسلام بودند، به گونه اى ديگر بر يمنى ها فخر مى كردند و خود را هادى آن سرزمين مى دانستند. اين مفاخره، عاملى براى بالا گرفتن عصبيتى بود كه اسلام از آن پرهيز


1- 1. الآداب السلطانية تاريخ فخرى، ص 164.

ص: 141

داده بود.

يك دوره بر اسلام گذشت كه مردم اين عصبيت ها را فراموش كردند، اما چيزى نگذشت كه بر اثر بالا گرفتن فتنه ها بار ديگر بر سر انتخاب خليفه، آن عصبيت ها زنده شد. كسانى از خلفاى اموى هم از اين فتنه گرى و عصبيت گرايى براى استوار كردن موقعيت خود بهره گرفتند. آنان به رغم آن كه با قيسى ها پيوند داشتند، گاه به مصاهره و ارتباط سببى با يمنى ها دست مى يازيدند تا برابر دشمنى قيسى ها بتوانند از آن رابطه استفاده كنند. اين مسأله به خصوص زمانى رخ مى داد كه قيسى ها به سمت بنى هاشم مى آمدند و البته در اين مرحله بالا گرفتن تعصّب، امرى شگفت نبود.

در اين صورت نبايد از اين كه در ايام ابن زبير كسانى در شام نداى حمايت از او را سر مى دهند شگفت زده شويم؛ درست همان طور كه كسانى بر ضد ابن زبير حاضر به دفاع مسلحانه از امويان بودند.

بدين ترتيب در اينجا بحث زبيرى و اموى جز در اين حد نبود كه قيسى ها آرزوى پيروزى قبايل حجاز را داشتند و يمنى ها كه در آرزوى نابودى قيسى ها بودند، حتى اگر اين بر خلاف مصالح امويان، دامادهاى آنان مى بود.

معاويه به اختلاف ميان قيسى ها و يمنى ها در شام واقف بود و با سياست بى مانند خود با آن مدارا مى كرد. وقتى يزيد آمد كمابيش همان وضع ادامه داشت، اما با مرگ او درگيرى آغاز شد و مروان بن حكم توانست از شمشير يمنى ها كه شمارشان بسيار بيش از قيسى هايى بود كه حامى ابن زبير در حجاز بودند، استفاده كند. (1)

ويژگى هاى ابن زبير

در اين شرايط براى كسى مثل ابن زبير، اين كه در شهرها بر بيعت با او متفق شوند چيز زيادى نبود. او پسر حوارى پيامبر و مادرش دختر ابوبكر و خاله اش هم عايشه بود.

خودش هم فردى عابد بود و وقتى به سجده مى رفت از بس طولانى بود گنجشك ها بر


1- 1. بنگريد: تاريخ دمشق، ج 319؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 299، كامل ابن اثير، ج 3، ص 258.

ص: 142

پشت او مى نشستند و بر مى خاستند [!]. مانند ديوار محكم بود و طبيعى بود كه در كار دعوت خود استوار باشد، چرا كه به سرعت و صبر و اراده شهرت داشت. عمر بن عبدالعزيز گويد: روزى به ابوسليكه گفتم: وصف ابن زبير را براى ما بگوى. او گفت: به مانند او كسى را كه پوستى روى گوشت و گوشتى روى عصب و عصبى روى استخوان و جانى چنين در جسد، به مانند او نديدم؛ در وقت محاصره مكه آجرى از منجنيق ميان ريش و سينه او خورد، اما او هيچ نهراسيد و نمازش را قطع نكرد و جز براى ركوع سر فرود نياورد.

غرورش هم تا همين حد بود و نفسى شريف داشت، همچنان كه فصيح و داراى بيانى نيرومند و صدايى رسا بود، به طورى كه وقتى سخن مى گفت صدايش را كوه ابوقبيس باز مى گرداند. (1)

اينها صفات و ويژگى هايى است كه براى رهبرى و زعامت به كار مى آيد. بنابراين شگفت نيست كه در خط رهبرى مسلمانان افتاده باشد. آنچه بايد به اين مطالب ضميمه كرد، تعصب او نسبت به سرزمين مكه است كه محل تولد اسلام در حجاز بود و او تلاش مى كرد تا نيروى آن را باز گرداند تا بتواند آشفتگى دنياى اسلام را از ميان ببرد و از آنجا بر مقدّرات دنياى اسلام سيطره يابد. نيز به اين مطالب بايد افزود كه امويان در بلاد اسلام چه كردند. مسلمانان در سراسر جهان اسلام شاهد اقدامات امويان بودند كه نمونه اش كشته شدن امام حسين عليه السلام و مباح كردن مدينه و جنگ با مكه و تغيير روش شورايى به ملوكيت و نظام موروثى در حكومت بود، كارهايى كه جاى نقد و ايراد فراوان داشت.

جمع اين شرايط، به علاوه آن ويژگى ها، زمينه را براى پيروزى ابن زبير و توجه مسلمانان در شهرهاى اطرف به او فراهم كرد. (2) با اين همه خواهيم ديد كه با وجود اين شرايط مساعد و مناسب، زمان چندانى نگذشت كه حكومت او سست گرديد و خلافت


1- 1. بنگريد: كامل ابن اثير، ج 4، ص 260؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 850.
2- 2. به رغم اين وضعيت، برخى از اشخاص بزرگى مانند عبداللَّه بن عباس، محمد بن حنفيه، عبداللَّه بن عمر، و على ابن الحسين در مقابل ابن زبير موضع گرفتند. ابن عباس مجبور به ترك مكه شده به طائف رفت و همان جا درگذشت. ج

ص: 143

بار ديگر به خاندان اموى در دمشق بازگشت و اين هم عوامل خاص خود را داشت كه به آن خواهيم پرداخت.

آغاز زوال حكومت ابن زبير

مروان بن حكم بلافاصله پس از پيروزى بر ياران ابن زبير در شام در سال 65، سپاه نيرومندى را با فرماندهى خود به سمت مصر اعزام كرد تا عامل ابن زبير را از آنجا بيرون كند. سپاه ديگرى را هم به فرماندهى فرزندش عبدالعزيز به سمت عقبه در اردن فرستاد و هر دو سپاه پيروز شدند و مصر در اختيار مروان قرار گرفت.

مروان به شام برگشته، سپاهى را به سوى حجاز و سپاهى را به سمت عراق فرستاد اما پيش از آن كه بتواند كارى از پيش ببرد مرد. زمانى كه فرزندش عبدالملك جايگزين وى شد، تلاش زيادى براى استوارى پادشاهى اش كرد. از يك سو با شيعيان شورشى كوفه- توابين- جنگيده آنان را شكست داد. (1) سپس به سوى عراق لشكركشى كرده، والى ابن زبير را از آنجا بيرون راند. آنگاه با شنيدن اخبارى كه از شورش هاى احتمالى در شام به گوشش خورد به آنها پرداخت و همه فتنه ها را از ميان برد (2) و بدين ترتيب بيشتر شهرها را تحت سيطره خود در آورد. در اين وقت تنها مشكل باقى مانده وجود ابن زبير در مكه بود.

انحلال دولت زبيرى

عبدالملك بن مروان بيش از آنچه به نظر مى رسد، نسبت به كار خويش آگاه بود.

وى زمانى كه ابن زبير با خوارج و شيعيان عراق درگير بود، او را به حال خود رها كرد و در انتظار آن ماند تا وى نيرويش را در اين منازعه از دست بدهد و ضعيف شود. ما پيش از اين، درباره خوارج اشاراتى داشتيم و گفتيم كه آنان به خاطر پذيرش حكميت از سوى


1- 1. سپاه شام در جنگ با توابين پيروز شد، اما در نبرد با سپاه مختار شكست خورد و عبيدالله بن زياد به همراه تعدادزيادى از شاميان كشته شدند ج.
2- 2. مروج الذهب، ج 242.

ص: 144

على بن ابى طالب عليه السلام از وى انتقاد داشتند. در باره شيعه هم اشاراتى داشتيم كه چطور به خونخواهى امام على عليه السلام و فرزندش حسين عليه السلام از ظالمان و ستمگران روى آوردند، داستانى كه دامنه آن همچنان ادامه يافت. ابن زبير همچنان در اين مجادله تلاش مى كرد و مايه مى گذاشت تا آن كه نيرويش به تحليل رفت و در اين وقت بود كه عبدالملك سپاه خود را به كوفه فرستاد. مصعب با سپاهى به مقابله آنان رفت در حالى كه مردم عراق از شدّت بخل ابن زبير تحت فشار بودند و از سوى ديگر، به خاطر كشته شدن مختار، فرمانده شكست خورده خود، به دنبال انتقام بودند.

اموى ها در همان آغاز حركت خود، سيل پول را به سوى مراكز رهبرى زبيرى ها سرازير كرده، شيرينى آرزوها را به سوى خانه هاى رؤسا سرازير كردند. بدين ترتيب آنان زبيرى ها را تنها گذاشتند. اموى ها راه پيروزى خود را با عبور از كشته هاى عراقى و حجازى ها هموار كردند و بدين ترتيب پس از كشته شدن مصعب بن زبير در سال 71 عبدالملك پيروز گرديد و در كوفه با او بيعت شد. (1)

محاصره ابن زبير براى بار دوم در مكه

كار استقرار دولت اموى بعد از تصرّف شام و مصر و ديگر شهرهاى اسلامى كه آنها را تصرف كرده بودند تمام نشد مگر بعد از آن كه عبدالملك در اين انديشه افتاد تا ريشه زبيرى ها را از جايگاه اصلى شان در مكه هم بِكَند. او در سال 72 حَجّاج را با سپاه بزرگى به سوى عراق و حجاز فرستاد. اين سپاه ابتدا عراق را تصرف كرده، سپس به سوى حجاز حركت كرد و در طائف فرود آمد، جايى كه حَجّاج در آنجا متولد شده بود. (2)


1- 1. كامل ابن اثير، ج 4، ص 13.
2- 2. حجاج از قبيله ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند. او در آنجا معلم بچه ها بود و زمانى كه كار تعليم زندگى او راتأمين نكرد، به شام رفت و به پليس روح بن زنباع پيوست. زمانى، عبدالملك نياز به مردى داشت تا مؤخره سپاه را اداره كند، روح او را معرفى كرده، از قساوت و درايت وى سخن گفت. وى درست گفته بود و او توانست موقعيت خوبى در دستگاه عبدالملك به دست آورد. به تدريج بر رتبت او افزوده شد تا آن كه فرماندهى سپاه عراق براى حمله به ابن زبير به او سپرده شد. بنگريد: وفيات الأعيان، ج 1، ص 173.

ص: 145

سپس پيشاهنگان سپاه خود را به سوى عرفه فرستاد. در آنجا نيروهاى ابن زبير در مقابل آنان برآمدند و درگير شدند كه ضمن آن نيروهاى زبيرى شكست خوردند. سپس حجاج به بئر ميمون، جايى ميان مكه و منى آمد. در اين جا بود كه طارق بن عمرو فرمانده اموى هم كه به مدينه رفته، آنجا را تصرّف كرده، براى عبدالملك بيعت گرفته بود، به وى پيوست.

با رسيدن هلال ماه ذى حجه سال 72 مكه در محاصره بود و حجاج راهى براى ورود به مكه نداشت. با فرا رسيدن روز عرفه، حجاج هم همراه سپاهش تلبيه گويان ايستاد. سپس به مزدلفه رفت و از آنجا به منى آمد اما او و سپاهش براى اتمام مناسكشان نتوانستند به مكه بيايند و همچنان در احرام ماند. زبيرى ها و طرفدارانشان هم نتوانستند به عرفات بروند و قربانى هاى خود را همان جا در مكه ذبح كردند و همچنان در محاصره ماندند.

در آغاز سال 73 بود كه سپاه حجاج در ميان حجون و بئر ميمون استقرار يافت. اين بعد از آنى بود كه عبدالملك اجازه وارد شدن به مكه را به او داد، در حالى كه پيش از آن به وى توصيه كرده بود كه او را محاصره كرده و از وارد شدن به مكه خوددارى كند.

نيروهاى حجاج اندك اندك جلو رفتند تا برخى از نيروها در سمت باب بنى شيبه و تقريباً در محاذات باب صفابه درهاى ورودى مسجد الحرام رسيدند. نيروهاى زبيرى به داخل مسجد رفته و در پناه كعبه سنگر گرفته بودند. حَجاج دستور نصب منجنيق را داد كه نصب شد و اين براى بار دوم بود كه اين نقطه در دوره ابن زبير با منجنيق مورد حمله قرار مى گرفت. سنگ ها به كعبه اصابت كرد و چنين تصور مى شد كه هدف همان كعبه است.

در اين باره بايد دقت بيشترى كرد. حجاج با همه قساوت و دشمنى كه داشت كسى نبود كه اسلاميت و قِبله اى را كه خود به سوى آن نماز مى خواند فراموش كند و با منجنيق به جان آن بيفتد. اين قبيل جنگ هاى پرحرارت كه در بسيارى از ادوار، مسلمانان را به خطاهاى بزرگ كشانده، بيش از آن كه اين نبردها مقصود بالذات باشد، نتيجه طبيعى هيجانات ناشى از خشمى است كه عقل و حكمت براى متعادل كردنشان در آن ها حضورى ندارد. و البته ما زبيرى ها را هم تبرئه نمى كنيم. آنان هم در ايجاد اين دشمنى و

ص: 146

عنادى كه چنين متبلور شد سهيم بودند، چرا كه با تحصن در كعبه، امويان را وادار به اين اقدامات كردند. سنگ ها به همان اندازه به كعبه مى خورد كه بر سر اينان فرود مى آمد.

اندكى تأمل كافى بود به آنان نشان دهد كه دفاع در مقابل چنين سپاه جرّارِ بى پايانى فايده اى ندارد و بهتر است براى حفظ خون افرادى كه در آنجا بودند و نيز قدسيت بيت اللَّه الحرام اظهار اطاعت كنند.

واقعيت آن است كه انسان شجاع نمى تواند به نداى عقل درست گوش بدهد.

عبداللَّه بن زبير با اعتقادى كه به حق خود براى امارت بر مسلمانان داشت، و نيز باورش به فاسد بودن حكومت در شام و نيز اعتماد به نفسى كه داشت، مرد برجسته اى بود كه مى توانست امور مسلمانان را در دست داشته باشد. او شجاعت خاصى داشت. كافى است بدانيم كه يك بار كه امويان بر يكى از درهاى مسجد هجوم بردند او به تنهايى و بدون اين كه كسى همراهش باشد به آنان يورش برد و آنان را تا حجون به عقب راند. (1) مردمى از مكه نزد وى آمده گفتند: آيا درباره صلح با آنان گفتگو نمى كنى؟ گفت: به خدا سوگند هرگز چنين چيزى را از آنان درخواست نخواهم كرد. مردم از اصرارى كه وى براى جنگ داشت، به تنگ آمده به تدريج به سمت ابطح رفتند تا از حجاج امان بگيرند و او هم امان مى داد. برخى شمار اين افراد را حدود ده هزار نفر دانسته اند؛ با اين حال اين مسأله تأثيرى در ثبات ابن زبير نداشت. (2)

شجاعت اسماء

اسماء هم شجاعتى از خود نشان داد كه تاريخ كمتر به يادگار دارد و بعيد مى نمايد كه بعدها هم مانند پيدا كند. واقدى مى نويسد: مصعب بن نائب از نافع مولى بنى اسد نقل كرد كه گفت: ابن زبير در باره پراكنده شدن مردم از كنارش، به مادرش گلايه كرد. او گفت: اگر تو مى دانى كه بر حق هستى صبر كن، چرا كه ياران تو براى همان كشته شده اند.


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 169.
2- 2. كامل ابن اثير، ج 4، ص 34. به نظر مى رسد مؤلف بيش از حد از ابن زبير خوشش آمده و شيفته بافته هايى شده است كه مورّخان زبيرى با نفوذى كه در متون تاريخى در اين دوره و بعد از آن داشته اند، آنها را سرهم كرده اند. «ج»

ص: 147

خود را اسير دست بچه هاى بنى اميه نكن كه با آن بازى كنند. راوى گوى: وى نزديك مادر شده سر او را بوسيد و گفت: به خدا سوگند عقيده من همين است، اما من دوست داشتم عقيده تو را بدانم. حالا به من بنگر؛ من امروز كشته خواهم شد؛ اسماء گفت: پسرم برو ببينم كار تو به كجا مى انجامد.

تا اين مقدار شجاعت و ثبات اسماء را مى شناسيم. اما مرحله اى كه پس از آن رخ داد هزارها بار از اين هم بالاتر است؛ زيرا چيزى كه مى شنويم حتى با تعابيرى مانند عزم و ثبات و شجاعت قابل وصف نيست، بلكه از اين ها بالاتر است.

اسماء به ابن زبير گفت: اين زره چيست كه پوشيده اى؟ اين مال مردى است كه طالب شهادت نيست.

عبدالله گفت: اين را پوشيدم تا قلب و خاطر تو آرام باشد.

اسماء گفت: نه ... آن را درآر ... عبدالله آن را از تنت بيرون آر.

تعبير «از تنت بيرون آر» چندان قاطع است كه در فرهنگ هاى لغت چيزى نمى توان يافت كه بتواند معناى اين جرأت را به درستى برساند.

اين شجاعت يا چيزى كه بارها از آن بالاتر است، به مقدار زيادى بيانگر عمق اين فاجعه هولناك با همه جزئيات و تلفات و صدمه اى است كه بر كعبه وارد آمد. (1)

پايان كار ابن زبير

ابن زبير همچنان به كار خود ادامه داده، صبحگاهان نمازش را با آرامش خواند.

پس از آن افراد اندكى را كه در اطرافش بودند به پايدارى فرا خواند. سپس دست به حمله زده، پانصد نفر از سربازان پياده و سواره را از در مسجد تا به حجون به عقب راند. در اين


1- 1. در اين بخش و آنچه گذشت مؤلف همدلى زيادى با ابن زبير نشان مى دهد و در حالى كه ده ها برابر از عظمت شخصيت امام حسين عليه السلام و اصحاب او نقل شده، اشاره اى هم به آنها ندارد. اين كه مطالب مربوط به ابن زبير و اسماء چه اندازه درست است بايد تأمل بيشترى صورت گيرد؛ چرا كه زبيرى ها بعدها با تأليف آثارى در تاريخ اسلام به تحريف آن پرداختند.

ص: 148

وقت، پاره آجرى بر صورت وى اصابت كرده، صورت او را زخمى كرد. وى خون آن را در دست گرفت و به اين شعر تمثل كرد:

و لسنا على الأعقاب تدمى كلومنا و لكن على أقدامنا تقطر الدما (1)

ما پشت به ميدان جنگ نكرده ايم كه خون از جراحت هاى ما بيايد. بلكه در حالى كه روبرو ايستاده ايم خون از ما مى ريزد.

پس از آن بى هوش شد و روى زمين افتاد. در اين وقت به سراغ او رفته، وى را كشتند. با كشته شدن وى حكومت زبيرىِ مكه به نقطه پايان خود رسيد. امويان داخل مسجد شده، طواف كرده و با گرفتن پرده كعبه خداى را براى اين پيروزى سپاس گفتند.

اين رخداد در 17 جُماداى اوّل سال 73 بود. (2)

به دستور حجاج ابن زبير را در گردنه كَدى (3) نزديك حجون در بالاى مكه به دار آويختند. عقبة بن مكرم با سند متصل به بنى نوفل، حديثى را نقل كرده است كه حَجاج به دنبال اسماء مادر زبير فرستاد كه بيايد. او نپذيرفت. دوباره كسى را فرستادند كه مى آيى يا شاخ تو را گرفته به زور بياوريم. باز هم نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند به پاى خود نخواهم آمد مگر آن كه شاخ مرا گرفته به زور ببرند. سپس حجاج نزد وى آمد و گفت: كار مرا با عبداللَّه چگونه ديدى؟ گفت: آن چنان كه تو دنياى او را خراب كردى و او دين تو را! در نقلى ديگر آمده است كه ابن زبير چندان بر دار بود تا آن كه حجاج دستور دفن او را در حجون داد و مادرش او را غسل داده، كفن نمود و او را خوشبو كرد.

پس از اين ماجرا حجاج در مكه ماند و براى عبدالملك بن مروان بيعت گرفت. او بنى هاشم را هم تحت فشار گذاشت. وى كه در اين باره قصد سختگيرى داشت، با فرمان


1- 1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 284. شعر از حصين بن حمام مرى است. «ج»
2- 2. كامل، ج 4، ص 24.
3- 3. كدا جايى به جز كُدا است. هر دو در انتهاى مكه در سمت مسفله هستند و به جز كُداء است كه جايى نزديك مقبره شيخ محمود است.

ص: 149

عبدالملك اين رويه را كنار گذاشت. (1) وى محمد بن حنفيه و عبدالله بن عمر را به خاطر بى طرفى شان تحت فشار گذاشت. عبدالله بن عمر از روى اضطرار با امويان بيعت كرد. (2) سپس حَجاج تعداد زيادى از صحابه و تابعين را به شام برد و آنان از روى اجبار با عبدالملك بيعت كردند. بدين ترتيب اين انديشه ابن زبير كه مى خواست موقعيت دينى و مركزيت مكه را براى خلافت به آن باز گرداند، از ميان رفت. حكومت ابن زبير در مكه از سال 63 تا 73 براى ده سال به درازا كشيد و دامنه نفوذ آن طى اين سال ها به بسيارى از شهرهاى اسلامى ديگر هم گسترده بود.

بازگشت امويان به مكه

با سقوط دولت ابن زبير، مكه به دست امويان افتاد و گروهى از زبدگان اموى بر آن امارت كردند. مورّخان درباره اسامى آنان اختلاف دارند. به نظرم مهم ترين دليل اين اختلاف نظر آن است كه نگاه مورّخان در اين دوره از توجه به جزئياتى كه در حجاز بوده، درست مانند هر شهر شكست خورده ديگر، منصرف و به نقطه اى ديگر معطوف شده است. در اين زمان كانون توجه مورّخان، كارهاى عمومى مسلمانان در شام و برخى از شهرهاى دنياى اسلام بود كه به سبب اتفاقات مهمى كه در آنها روى مى داد، از يك موقعيت عمومى ممتاز و برجسته برخوردار بودند.

مورّخان مكه يك سرى اسامى از حاكمان اموى مكه را نوشته اند و مورّخان ديگر اسامى ديگرى كه كم و بيش با آنها اختلاف دارد. مقابله اين اقوال اين نتيجه را به ما مى دهد كه مجموعاً در دوره اموى چيزى حدود 21 نفر طى 59 سال و تا سال 132 بر مكه حكومت كردند. اين فهرست به جز نام افرادى است كه تاريخ از آن ياد نكرده است.

به نظرم بهترين فهرستى كه بشود به آن اعتماد كرد، فهرست تقى الدين فاسى در شفاء الغرام است. (3) وى در شرح نام امرايى كه از سوى عبدالملك پس از ابن زبير بر اين


1- 1. عقد الفريد، ج 2، ص 317.
2- 2. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 81.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 170.

ص: 150

شهر گمارده شد، از اين اسامى ياد كرده است: مَسْلمة بن عبدالملك، حَجاج بن يوسف، حارث بن خالد مخزومى. سنجارى از مورّخان مكه از جمله نكات شگفتى كه در باره دوره امارت اين حارث نقل كرده اين است كه عايشه دختر طلحه حج گزارد و وى او را دوست مى داشت. عايشه به حارث پيغام فرستاد كه نماز را به تأخير بينداز تا طواف من تمام شود. او هم چنين كرد كه سبب اعتراض حاجيان شد. زمانى كه عبدالملك از اين مسأله آگاه شد گفت: اگر عايشه از من راضى باشد، خشم بنى مروان آسان است. وقتى عايشه، مناسك حجش را تمام كرد، حارث در پى او فرستاد و وى را به مجلسى دعوت كرد كه با او سخن بگويد. او پاسخ داد كه موعد ما پس فردا خواهد بود. (1) اما همان شب از مكه رفت. تصوّر من بر اين است كه در اين روايت شائبه دشمنى با امويان وجود دارد.

برخى ديگر از واليان دوره اموى در مكه عبارتند از: خالد بن عبدالله قسرى، عبدالله بن سفيان مخزومى، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد، نافع بن علقمه كنانى، و يحيى بن حكم بن ابى العاص. فاسى مى گويد فكر مى كند از جمله واليانِ عبدالملك در مكه يكى هشام مخزومى و ديگرى ابان بن عثمان بن عفّان بوده است. (2)

يكى از واليان وليد بن عبدالملك بر مكه، عادل ترين خلفا پس از چهار خليفه نخست، يعنى عمر بن عبدالعزيز بود. ابن فهد مى گويد كه عراقى ها در دوره امارت وى، از عراق و ستم حَجاج به مكه مى گريختند تا در پناه وى باشند. عمر نامه اى درباره ستم حجاج به مردم عراق، به وليد نوشت. وقتى وليد در اين باره نامه به حجاج نوشت، او پاسخ داد: ادامه اين رويه، نفعش به شورشيان مى رسد. بهتر است امارت مكه را به خالد قسرى بسپاريد. وليد توصيه حجاج را پذيرفت و خالد را براى بار دوم در سال 93 به اميرى مكه منصوب كرد. سپس مى افزايد: در اين وقت، خالد دستور داد تا بر منبر، به على ابن ابى طالب عليه السلام دشنام داده شود. خطبا آن حضرت را سبّ مى كردند و بر حَجاج درود مى فرستادند. بعد به سب حجاج دستور داد كه آنان چنين كردند! همو مى افزايد: خالد


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 38 «ج».
2- 2. همان، ج 2، ص 172.

ص: 151

مردم را به اطاعت از بنى اميه تحريك كرده و مى گفت: اگر بدانم كه اين حيوانات زبان داشته باشند و اطاعت از امويان نكنند آنها را از حرم بيرون مى كنم. وى دستور داد تا عراقى ها را به زور از مكه بيرون كرده و پناهندگان به عراقى ها را تهديد كرد. وى تا سال 96 امير مكه بود.

در دوران خلافت سليمان بن عبدالملك، طلحة بن داوود حضرمى و سپس عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد براى بار دوم، بر مكه امارت كردند. امارت عبدالعزيز چندان ادامه يافت كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد.

در اين دوره محمد بن طلحه و پس از آن عروة بن عياض و عثمان بن عبيدالله بن قيس امارت مكه را بر عهده داشتند. سخن ابن جرير حكايت از آن دارد كه در خلافت عمر بن عبدالعزيز كسى جز عبدالعزيز بن عبداللَّه بن خالد اميرى مكه را بر عهده نداشت.

فاسى به نقل از فاكهى مى گويد كه افراد ديگر بسا از طرف عمر بن عبدالعزيز و پيش از خلافت او و زمانى كه در مكه مقيم بوده، امارت مكه را بر عهده داشته اند.

در زمان امارت عبدالعزيز بن عبدالله، وى نامه اى از عمر بن عبدالعزيز دريافت كرد كه از كرايه دادن خانه هاى مكه نهى كرده و دستور داده بود تا خانه هايى كه در منى ساخته شده، تخريب و با زمين برابر شود. در اين زمان مردم به صورت پنهانى خانه ها را اجاره مى دادند. (1)

در زمان خلافت يزيد بن عبدالملك، گروهى به امارت مكه رسيدند كه عبارت بودند از: عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد و عبدالرحمان بن ضحاك. ابن جرير طبرى گويد كه در سال 103 مكه را با مدينه به او سپردند. پس از آن در نيمه ربيع اول سال 104 از امارت هر دو عزل گرديد. ابن كثير گويد: سبب عزل او اين بود كه از فاطمه بنت الحسين خواستگارى كرد و چون او نپذيرفت، اصرار و تهديد كرد. فاطمه، به يزيد بن عبدالملك شكايت كرد و او نيز وى را عزل كرده، عبدالواحد بن زياد نصرى را به امارت مكه گمارد.

در خلافت هشام بن عبدالملك اين افراد به امارت مكه رسيدند: عبدالواحد بن


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 173.

ص: 152

زياد، و پس از او ابراهيم بن هشام مخزومى. ابن فهد مى گويد كه ابراهيم به طور افراطى خودمحور بود. گفته اند كه در منى در خطبه اش گفت: شما از داناتر از من سؤال نخواهيد كرد! در اين وقت عالمى از عراق برخاست و درباره قربانى پرسيد كه واجب است يا مستحب؟ او نتوانست جواب دهد. شايد اين خبر هم ناشى از برخوردهاى انتقادى تند با امويان باشد. پس از ابراهيم، محمد بن هشام و سپس نافع بن علقمه كنانى امارت مكه را بر عهده داشتند.

در خلافت يزيد بن وليد، يوسف بن محمد بن يوسف ثقفى كه دايى وليد بود به امارت مكه رسيد. وى تا پايان خلافت وليد، عهده دار اين منصب بود. در زمان يوسف بود كه خليفه اموى دستور دستگيرى ابراهيم بن هشام و برادرش محمد را داد كه هر دو زمانى امارت مكه را داشتند. وقتى آن دو را به شام بردند، در آنجا به خاطر مسائلى كه مربوط به دوره امارتشان بود، شلاق خوردند. سپس آنان را به كوفه فرستادند و خالد قسرى را هم نزد آنها بردند و عامل كوفه هر سه را زندانى كرده چندان شكنجه كرد تا همگى در يك روز از روزهاى محرم سال 126 مردند.

همچنين در خلافت يزيد بن وليد، عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك به امارت مكه رسيد. (1)

ابوحمزه خارجى

در امارت عبدالواحد بن سليمان بود كه ابوحمزه خارجى در ذى حجه سال 129 با سپاهى عظيم به مكه يورش برد و عبدالواحد كه نتوانست در برابر او بايستد، در روز عيد قربان به مكه گريخت و شهر را براى ابوحمزه رها كرد تا بر آن سلطه يابد.

اين ابوحمزه در آغاز از شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام و نامش مختار بن عوف از اهالى حضرموت بود. وى سال ها همراه حُجّاج به مكه آمده، مردم را به خروج بر ضد امويان دعوت مى كرد. وى در مكه با عبدالله بن يحيى كندى ملاقات كرد. اين عبدالله


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 173.

ص: 153

مردم را به سوى خود دعوت مى كرد و به وى لقب طالب الحق داده بودند. ابوحمزه از وى خواست همراه او به حضرموت برود كه رفت. در آنجا بود كه وى و قومش براى مبارزه با امويان با او بيعت كردند. در اين وقت وى بر عامل امويان در حضرموت و صنعا شوريد و بر آنان غلبه كرد.

پس از آن ابوحمزه با سپاهش عازم مكه شده در ذى حجه سال 129 زمانى كه حاكم شهر گريخت، اين شهر را تصرف كرد و از آنجا به مدينه رفت. عبدالواحد بن سليمان در آنجا به مقابله با او برخاست كه دو طرف درگير شدند و ابوحمزه او را شكست داد و به سال 130 بر مدينه هم مسلط گرديد. از آنجا براى مبارزه با امويان به سوى شام رفت.

مروان سپاهى را برابر او فرستاد كه ابوحمزه را شكست داده، مدينه را از او باز پس گرفت.

ابوحمزه به مكه برگشت. اندكى بعد سپاه اموى او را در وادى القرى (1) نزديكى خيبر محاصره كرده، كشتند و بار ديگر بر مكه مسلط شدند. (2)

فاسى (3) به نقل از ذهبى مى گويد: وقتى امويان سپاه ابوحمزه را در وادى القرى شكست دادند، ابوحمزه همراه با برخى از سپاهيان خود به مكه گريخت و او را در آنجا يافتند. سوارانى كه به تعقيب وى آمده بودند، از سمت مسفله و مَعْلات او را محاصره كردند به طورى كه راه گريزى نداشت. وى پس از آن كه دفاع جانانه اى كرد، همان روز كشته شد. در اين وقت، سپاه اموى به سوى يمن رفتند تا خليفه منصوب از طرف ابوحمزه يعنى عبدالله بن يحيى را از ميان بردارند. آنان ضمن كشتن او، سپاهش را پراكنده ساختند و اين حركت را در نطفه خفه كردند. بدين ترتيب مكه و مناطق جنوبى جزيره بار ديگر زير سلطه امويان درآمد.

مسائل عمومى دوره اموى

بعد سياسى


1- 1. از وادى هاى مشهور حجاز در شمال مدينه است.
2- 2. كامل، ج 4، ص 297 و بعد از آن.
3- 3. شفاءالغرام، ج 2، ص 175.

ص: 154

انتقال خلافت به شام، حدّ فاصلى ميان دو دوره تاريخى در حجاز است. حجاز از اين نكته نيك آگاه بود كه در حاكميت سياسى- دينىِ دنياى اسلام نفوذ دارد، كما اين كه در آغاز مكه خود را از اصحاب حلّ و عقد در حكومت به شمار مى آورد. اما از زمانى كه معاويه خلافت را به شام انتقال داد، مكه از اين موقعيت فرو افتاد و به نوعى تابع و پيرو تبديل شد و امارت آن شهر از آن پس تابعى از فرمانروايى شام گرديد.

معاويه تلاش كرد تا در عوضِ چيزى كه از مكه و مدينه گرفته است، بزرگان از مهاجر و انصارِ آن را راضى نگاه دارد. ابزار وى براى اين كار بذل و بخشش هاى فراوان و بى حسابش بود و در اين زمينه از ويژگى هاى خاص خود استفاده مى كرد.

براى نمونه عبدالله بن عباس، عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن جعفر طيّار، عبداللَّه بن عمر، عبدالرحمن بن ابى بكر، ابان بن عثمان و كسانى از آل ابى طالب و ديگر افرادى از بزرگان از مكه و مدينه نزد وى در شام مى آمدند و برخوردار از مواهب او شده، نيازمندى هايشان بر آورده مى شد و با ارقامى فوق تصور به آنان بخشش هايى صورت مى گرفت.

معاويه علاوه بر اين، از حلم وسيع و اخلاق تحمل پذيرش در مقابل برخى از معارضان و مخالفان استفاده مى كرد؛ ويژگى اى كه كمتر ميان ديگران ديده مى شد.

قلقشندى در صبح الأعشى مى نويسد: معاويه به حج رفت و از زنى از بنى كنانه

ص: 155

سراغ گرفت كه در حجون ساكن بود و به دارميه شهرت داشت. او را كه سياه و بسيار چاق بود نزد وى آوردند. از او پرسيد: دخترِ حام! چگونه اى؟ زن گفت: من فرزند حام نيستم.

من از بنى كنانه هستم. معاويه پرسيد: مى دانى براى چه به دنبال تو فرستادم؟ گفت: جز خداوند كسى غيب نمى داند. معاويه گفت: گفتم تو را بياورند تا از تو بپرسم، به چه جهت على را دوست داشتى و ما را دشمن؟ زن گفت: آيا بر من مى بخشى؟ معاويه گفت: نه. زن گفت: حتى اگر بر من نمى بخشى باز به تو مى گويم. من على را به خاطر عدالتش در ميان رعيت و تقسيم بالسويه بيت المال دوست داشتم. و تو را به خاطر جنگ با كسى كه از تو سزاتر به حكومت بود و به خاطر اين كه در طلب چيزى بودى كه حق تو نبود، دشمن داشتم. معاويه گفت: براى همين شكمت باد كرده و سينه هايت بزرگ شده است! زن گفت: آهاى! اينها اين وصف تو، به هند مى ماند نه به من. معاويه گفت: آرام! من چيزى جز خير نگفتم. سپس از زن پرسيد: على را چگونه يافتى؟ دارميه پاسخ داد: او را چنان ديدم كه سلطنت، آن چنان كه تو را فريب داده او را فريب نداد و چندان كه نعمت، تو را به خود مشغول كرد، او را مشغول نكرد. معاويه گفت: راست گفتى. آيا نيازى دارى؟ زن گفت: تو برآورده خواهى كرد؟ معاويه گفت: آرى. زن گفت: يك صد شتر سرخ موى كه فحل باشند و چوپان هم داشته باشد. معاويه پرسيد: با آنها چه مى كنى؟ گفت: با شير آنها بچه ها را غذا مى دهم و به كمك آنها در برابر بزرگ ترها سرافرازم و با استمداد از آنها ميان خانواده ها را صلح مى دهم. معاويه گفت: اگر من اينها را به تو بدهم مى توانم جاى على را در وجود تو بگيرم؟ زن گفت: هرگز نمى توانى. معاويه گفت: سبحان الله! هنوز من به مرتبه على نرسيده ام؟ سپس اين شعر را خواند كه تمامى خصلت هاى خوبش را جمع كرد:

اگر من با شما با حلم رفتار نكنم، بعد از من چه كسى مى تواند چنين كند.

اموالى كه به تو داديم مال تو باشد، اما ياد كن كه تو را با اين كه با او جنگيده بودى، با آرامش و سلم پاسخت را داد.

سپس گفت: به خدا سوگند اگر على بود، چيزى از اين اموال به تو نمى داد. زن گفت:

به خدا سوگند، حتى مويى هم از مال مسلمين به من نمى داد!

ص: 156

آنچه از اين قصه مبالغه آميز مى توان به دست آورد اين است كه پيروزى هاى معاويه، نتوانسته بود جامعه مكه را فريب دهد، چنان كه بذل و بخشش هاى سخاوتمندانه اش، روحيه نقادى موجود در اين شهر را از ميان نبرده و رفاه زندگى كه در اين دوره مردم در آن مى زيستند، مانع از بروز آزادى خواهى بدوى و صراحت و مردانگى آنان نشده بود. چنان كه قدرت و سلطنت معاويه هم اراده اين زن را سست نكرد؛ زيرا وقتى از او پرسيد: آيا اگر اين شترها را به تو بدهم، جاى على را براى تو خواهم گرفت؟ آن زن پاسخ داد: هرگز.

همچنين از اين حكايت مى توان نتيجه گرفت كه معاويه سخت مى كوشيد تا با تمام استعدادى كه در صبر و حلم از خود بروز مى داد، در عوض گرفتن قدرت سياسى مكه و مدينه، با مردم اين شهر برخوردى نرم داشته باشد. او در سياست، پيروز شد، چنان كه در مكه به مانند شام تصور بر اين بود كه مى بايست از اين مرد اطاعت كرد. چنان كه به صحابىِ رسول بودن او اعتراف داشتند و اين كه از خاندانى برجسته از ميان قريش است و شخصيت بالايى دارد و در شام از نفوذ كافى برخوردار است و اخلاقش نرم و دست و دلباز است؛ چيزهايى كه رياست را متناسب با او و وى را شايسته اطاعت و پيروى نشان مى داد.

به سخن ديگر، معارضان در اين دو شهر تسليم واقعيت شدند و من بر اين باور هستم كه اگر نبود آنچه در روزهاى آخر خلافت وى درباره ولايت عهدى يزيد از سوى معاويه طرح شد، آن شورش هاى بعدى در حرمين پديد نمى آمد و تاريخ جريان عادى خود را دنبال مى كرد.

اما انديشه موروثى كردن خلافت و انتقال آن به يزيد، دوباره جريان معارضه را تازه كرد، چندان كه پسر دختر پيامبر صلى الله عليه و آله قربانى شد و براى ابن زبير هم فرصتى پيش آمد تا دعوتش را مطرح كند و براى مدتى طولانى كسى برابر در نيايد.

عبدالله بن زبير نمونه يك رهبر انقلابى! بود. او شخصيت و شجاعت كم مانند و ديگر شرايط رهبرى را داشت و من ترديد ندارم كه او حمايت كسانى را كه تصور مى كردند بايد خلافت به حجاز باز گردد، پشت سر خود داشت. چنان كه نزديك بود ابن

ص: 157

زبير در كارى كه به آن آگاهى داشت توفيق حاصل كند و مكه در وضعيتى بود كه سلطه دينى مى توانست به آن باز گردد. ديديم كه مروان بن حكم كه حجت امويان در آن وقت بود عزم آمدن به مكه و بيعت با ابن زبير را داشت، تصميمى كه جوانان اموى در جابيه مانع از عملى شدن آن شدند و با او به عنوان خليفه بيعت كردند.

اين اقدامات، تبعات خاص خود را داشت. سپاه شام با فرماندهى امويان، نهضت مكه را مورد حمله قرار داده، همه تلاش ها را از ميان برده، آمال و آرزوهاى او را در بطائح مكه دفن كرده، و جسدش را بر بلنداى حجون به دار آويختند.

از پيامدهاى اين ماجرا تنها نابودى تلاش هاى ابن زبير و دفن آرزوهاى او در بطحاء مكه نبود، بلكه آثار روحى آن روى مردم مكه تأثير گذاشت، به طورى كه ريشه ها و شعله هاى موجود را خشكاند و خاموش كرد و مردم اين شهر را چنان ساخت كه به زندگى در حاشيه سياست بسنده كردند، درست بعد از آن كه چند دهه در وسط سياست مى زيستند.

در پى نابودى حركت ابن زبير در مكه، و طى سال هاى بعد حوادث مهمى در شهرهاى اسلامى و در طول خلافت امويان تا پايان آن رخ داد، حوادثى كه ضمن آن مسلمانان به جان هم افتادند و موج هاى مهيب بر آنان فرود آمد. خوارج قدرتى به هم زدند و شيعيان و علويان و زيديان شأن ديگرى داشتند و مرجئه و معتزله و شعوبيه هم براى خود بروبيايى داشتند. اما مكيان نقشى در اين مسائل بر عهده نداشتند و هيچ گروهى بر ضد گروه ديگر وارد ميدان نشدند؛ گويى به همان تجربه هاى پيشين بسنده كرده و يا از پيروزى نااميد شده بودند. چيز ديگرى هم هست كه بايد در بررسى اين مقطع تاريخى از آن غفلت نكنيم و آن اين كه مكى ها، چنان مى نمايد كه متأثر از شرايطى بودند كه در عهد شيخين پديد آمده بود و سايه اى از آن در روزگار ابن زبير بر سر آنها بود. وقتى آن را از دست دادند و برخلاف تصور آنان حوادثى رخ داد كه به شدت آنان را گرفتار وحشت كرد، زان پس كوشيدند تا زندگى را با سكوت سپرى كرده، نگاهشان به زندگى جز نگاه يك بازيگر اهل شوخى نباشد كه با حقايق روبرو نمى شود، مگر به اندازه اى كه از آن دور مى شود. زمانى كه آنان مذهب ابوبكر و عمر را قبول كردند جدى بودند، اما

ص: 158

وقتى آراء مختلف شد و مذاهب متعدد پديد آمد و طرفداران هر يك با حرارت به دفاع از مذهب خود پرداختند و دجال ها و مهدى ها و مدعيان نبوّت فزونى يافتند، آرى در اين وقت، نگاه مكى ها به اين اوضاع بيش از آن كه جدى باشد، نگاهى منبعث از روحى غير جدى و و در واقع شوخ مسلك بود.

بسا بهترين وصفى كه مى تواند توضيحى بر تحليل ما باشد، مطالبى است كه على بن محمد بن على بن العباسى، يكى از داعيان بعدى عباسى در خطبه اش گفت. سخن وى اين بود: كوفه و اطراف آن شيعه على هستند، بصرى ها عثمانى مذهبند و ساكت. اهل جزيره حرورى مذهبند، و اما شام جز طاعت بنى اميه را نمى شناسند. در مكه و مدينه غلبه با ابوبكر و عمر است. (1) اين نگاهِ غير جدى مكى ها به دليل ثابت ماندن آنان بر ميراث ابوبكر و عمر بود كه آن شهر را در يك مدت طولانى تا پايان دوره مورد بحث ما، يعنى عصر اموى، در وضعيت ثابت نگاه داشت. در اين زمينه، مى بايست از برخى از استثناها كه در شمارى از قصايد شعرى يا گفتگوهاى ادبى در مجالس ادبى كه برخى از جوانان در اطراف مسجدالحرام آنها را منعقد مى كردند، ياد كرد. آنان در اين مطالب، گفتگوهاى مناقشه آميزى از زندگى خود يا در انتقاد از دولت اموى داشتند. همين اقليت، به خاطر اين مطالب آزار فراوان ديدند. چنان كه يوسف بن محمد بن هشام، عرجى شاعر مكى را به خاطر هجو امويان تحت فشار گذاشته او را شلاق زد و زندانى اش كرد تا آن كه قريب نه سال بعد در همان زندان مرد. همين طور خالد بن عبدالله قسرى، سعيد بن جبير را تحت فشار گذاشته او را شكنجه كرد. وليد بن عروه سعدى آخرين عامل امويان در مكه نسبت به گروهى از جوانان سختگيرى كرد و اين از آن روى بود كه آنان شب ها جلساتى بعد از نيمه شب در مسجد الحرام داشتند و در گفتگوهاى خود از سياست امويان انتقاد مى كردند. وى جاسوسانى را بر آنان گماشت و در نهايت برخى را پراكنده كرد و بر برخى هم سختگيرى نمود. همين طور نسبت به شاعر معروف مكه، سديف بن ميمون كه از همين جماعت بود سختگيرى كرده، او را به زندان انداخت و دستور داد تا هر شنبه، صد


1- 1. أحسن التقاسيم، ج 3، ص 293، 294.

ص: 159

ضربه شلاق به او بزنند. گفته اند كه وى چندان در زندان ماند تا آن كه عباسيان پس از ورودشان به مكه او را آزاد كردند. وى در اين باره قصيده معروفى را سرود كه اولش چنين است:

اساس دين با آمدن بزرگان بنى عباس استوار گرديد. (1)

و در انتقاد از امويان كه شمارى از آنها با وجود عباسيان بر تخت خلافت، روى فرش ها نشسته بودند مى گويد: اين كه ديدم روى فرش ها و تخت ها نشسته اند، مرا و سايرين را به خشم آورد!

اين قصيده بسيار طولانى است و در كتاب هاى ادبى آمده است.

دوباره به همان روحيه غير جدى برگرديم كه بر تمامى امت سايه انداخته و آن را به قناعت كشانده بود و مدتى بعد اين قناعت را به نوعى از زهد كشاند. برخى از آنان از عابدان مشهور شده و يا به دنياى علم پناه بردند. برخى ديگر به هرزه گرى در زندگى روى آوردند و به سراغ نوعى از فساد رفتند كه البته جنبه هنرى هم داشت. برخى هم همچنان كه خواهيم گفت، گرفتار لهو و لعب شدند.

بعد علمى و دينى

در اينجا از آن دسته اى سخن خواهيم گفت كه روى به علم و زهد آوردند.

مورّخان بر آنند كه مكّه اين دوره به مقدار زيادى به اين سمت و سو تمايل پيدا كرد و كسان ديگرى هم كه از بلاد ديگر كوچ كرده به مكه آمده بودند، به آنان پيوستند، مهاجرانى كه فتنه هاى موجود در ولاياتشان دامن آنان را گرفته بود و به اجبار به محل اصلى اين دين گريخته بودند تا در اينجا به دور از آشوب ها، به آرامش دست يابند. به همين دليل شمار آنان رو به فزونى نهاد و مكه مملو از عالمانى شد كه حلقه هاى علمى در مسجد تشكيل مى دادند.

عبدالله بن عباس در اوايل دوره اموى با فرار از اختلافات سياسى به اين جمع


1- 1. محاضرات خضرى، ص 48.

ص: 160

پيوست. وى نشيمنگاه خويش را در دار زمزم، در سمت چپ كسى كه به آن وارد مى شود قرار داد، جايى كه از آن علم و معارف انتشار يافت. ما نيازى به شرح و تفصيل درباره ابن عباس نداريم. كسى نيست كه نداند او از بزرگان صحابه بود و از ميان آنان، عالم ترين و پراطلاع ترين و عاقل ترين آنان بود. او حِبر الامّه و مفسّر كتاب خدا بود و بازگشت او به مكه به قصد تدريس، امتيازى بود كه بعدها هيچ گاه مكه به چنان معامله اى با سود علمى سرشار و افتخارآميز، دست نيافت. (1)

حلقه علمى ابن عباس در مسجد الحرام توسعه يافت. تشنگان براى رفع عطش علمى خود به اين سرچشمه جوشان علمى هجوم آوردند و بدين ترتيب تبديل به حركت علمى نيرومندى شد كه تأثير خود را ميان تمامى گروه هايى كه در گوشه و كنار مسجد پراكنده بوده و به كار علمى مشغول بودند، باقى گذاشت. (2)

اين مدرسه، دانشمندان فراوانى را تربيت كرد كه از آن جمله اند: مجاهد بن جبر، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان، سعيد بن جبير، سليمان بن يسار، ابوالزبير محمد بن مسلم بن تدرس اسدى، عمرو بن دينار جُمَحى (3) و عِكرمه مولى ابن عباس. نزديك ترين اينان به ابن عباس همين عكرمه بود و به همين جهت بيشترين روايت و علم ابن عباس، از طريق او بر جاى مانده است. مجاهد بن جبر هم امتيازات خاصى دارد، كما اين كه يك دوره طولانى قاضى مكه بود.

مكتب پديد آمده در مكه، رسالت خود را به قوى ترين صورت ممكن و در قالب يك مكتب زنده، انجام مى داد. معارف موجود در اين مكتب از يك نسل به نسلى ديگر


1- 1. ازرقى با سند متصل از عطاء نقل مى كند كه زمزم دو حوض داشت، يكى بين خود زمزم و ركن بود كه مردم از آن آب مى نوشيدند، و دومى كه عقب تر بود و براى وضو از آن استفاده مى شد. سپس مى گويد: جاى نشستن ابن عباس، در زاويه زمزم بود كه به سمت صفا و وادى و دست چپ كسى بود كه وارد زمزم مى شد.
2- 2. ابن عباس، در ايام اقامت خود در مكه، به طائف رفت و آمد مى كرد. زمانى كه در سال 68 مرگش فرا رسيد، در طائف بود و همانجا دفن شد. بنگريد: محاضرات خضرى، ص 7.
3- 3. او از موالىِ يكى از مكيان و فردى موثق در حديث بود كه كسانى او را بر عطا و مجاهد هم مقدم مى دارند. بنگريد: العقد الثمين، ج 6، ص 334.

ص: 161

انتقال مى يافت تا آن كه عالمانى چون سفيان بن عُيَينه (1) و مُسْلم بن خالد (2) و سپس شافعى پديد آمدند كه در اين باره توضيح خواهيم داد. (3)

بُعد هنرى

گروهى ديگر از مردم، در پى همان نگاه بازيگرانه در زندگى به سوى تفريح طلبى و هنر و بازيگرى روى آوردند.

يكى از ابعاد آن در شعر، ظهور ظرايف ادبى و شعرى ميان اين افراد بود. اين گرايش در اين برهه از تاريخ مكه چندان شيوع يافت كه در ادوار ديگر مانند ندارد. به دنبال آن بود كه كسانى چون عمر بن ابى ربيعه و عبداللَّه بن قيس (4) و عرجى و حارث بن خالد مخزومى و شعراى ديگرى پديد آمدند كه هرچند در حد آنان نبودند، اما به طور عمومى نماينده صادق همان جنبه رفاه طلبى و مُجون و فساد در عصر خودشان بودند.

زنان رفاه طلب خرسندى و خشنودى خود را با روى آوردن به ادب و شنيدن آنها آغاز كرده، برخى از خانواده هاى اشرافى از اين زنان، به گونه اى متعرض شعرا شده، آنان را به زياده روى واداشته و خيال شاعرانه آنان را تحريك مى كردند. حتى برخى با آنان


1- 1. سفيان بن عيينة بن ابى عمران. شافعى مى گويد: اگر مالك و سفيان نبودند، علم اهل حجاز از دست رفته بود. وى درسال 198 در مكه درگذشت. العقد الثمين، ج 4، ص 592.
2- 2. مسلم بن خالد بن قرقره كه به او ابن جرجه هم گفته مى شود، فقيه مكه و معروف به زنجى، از فقهاى حجاز بود كه شافعى از او دانش فقه آموخت. بنگريد: العقد الثمين، ج 7، ص 187.
3- 3. دانش حديث در نيمه دوم حكومت اموى اندكى جدى گرفته شد و از آنجا كه شمار فراوانى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه و مكه بودند، كسانى به قصد استفاده علمى از آنان، از شهرهاى مختلف به حجاز مى آمدند. هدف اين افراد افزون بر انجام اعمال حج، شنيدن احاديث آنان بود كه به مرور بر جاذبه آن افزوده مى شد. بنابراين وجهى از انتشار حديث و همين طور علم قراءات و تفسير را بايد در همين رفت و آمد به حجاز به قصد انجام حج دانست. جسته گريخته در ميان شرح حال رجال حديثى و عالمان اين دوره، مى توان اشاراتى در اين باب يافت كه بخشى از آنها در اين منبع آمده است: دور الحج في إثراء الحركة العلمية، حجازى حسن على طراوه، قاهره، مكتبة زهراء الشرق، 1423. «ج»
4- 4. در كتاب طبقات الشعراء و به پيروى او الأغاني، نام وى عبيداللَّه آمده، اما مشهور برآنند كه نامش عبداللَّه است.

ص: 162

درآميخته، گاه داخل اجتماعات پاك آنان شده به شنيدن غناى آنان مى پرداختند و شاعران را در انشاى اشعار رقيق تشجيع مى كردند.

قالت: لو أن أبالخطاب وافقنا اليوم نلهو و ننشد فيه أشعارا

آن زن گفت: اى كاش ابوالخطاب امروز موافقت مى كرد كه خوش باشيم و در آن اشعارى را انشاد كنيم.

اين ظرافت گويى به تدريج به مجالس انس شب نشينى براى شنيدن داستان ها كشيده شده، آنان در غفلت از مردم فرو رفتند و آثار آن را با استفاده از لباس هاى فاخر و از خزّ مى پوشاندند: (به اين اشعار بنگريد)

شب نشينى مى كردند و مى گفتند: اى كاش ما هميشه شبمان را برقرار مى ديديم.

اى كاش مردمان از لهو ما غفلت مى كردند و ما همه شب را به قمار مى نشستيم.

آنان چندان از عبور شب غفلت كردند تا آن كه صبحگاهان بر آمد.

آنان برخاستند و آثار شب نشينى را با لباس هاى خزّ محو مى كردند تا رد پاى آنان را نگيرند.

آنان برخاستند در حالى كه مى گفتند: اى كاش دامن شب روز را مى گرفت و طلوعش را به تأخير مى انداخت.»

من بر اين باور نيستم كه تمايل و توجه اين زنان به شب نشينى ها به معناى آن است كه اينان فاجر و فاسد بودند، بلكه به اين معناست كه آنان زندگى را به سخره و شوخى گرفته. آنان زنانى اهل تفريح بودند كه از زيبايى خوششان مى آمد و به آرزوها و خواست هايى كه محيطشان براى آنان ترسيم مى كرد گرايش داشتند. (1)

دامنه اين ظرايف ادبى چندان به انحطاط كشيده شد كه دامن مواقف حج، يعنى مشاعر مقدّسه را هم گرفت. مسعودى سخن يكى از حجاج شاعر را اين چنين براى ما نقل مى كند:


1- 1. الأغاني، ج 1، ص 105.

ص: 163

چه جاى خوبى است موقف، چه جاى خوبى است كعبه در مسجد، و چه جاى خوبى است نزديك استلام حجر كه زنان مزاحم ما مى شوند!

در اين وقت خالد بن عبدالله قسرى والى مكه خشمگين شده دستور جدايى زنان و مردان را در مطاف صادر كرد. ما اين شعر عرجى را از زبان آوازه خوانان مى شنويم كه چنين سروده است:

من اللائى لم يحججن يبغين حسبة و لكن ليقتلنّ البرِي ء المغفلا

زنانى هستند كه براى حساب آخرت حج به جاى نمى آورند، بلكه براى آن است تا انسان هاى پاك اما غافل را بكشند.

روايات تاريخى اين نكته را هم افزوده اند كه اين ظرايف ادبى آلوده، دامن برخى از فقهاى حجاز را هم گرفت. در اين روايات آمده است كه آنان شعورى نرم تر و تسامح بيشترى در قياس با فقهاى شهر داشتند و از جمله عبيدالله بن عمر عمرى گويد: من براى حج عازم بودم. زن زيبايى را ديدم كه كلامى بر زبان آورد كه دشنام بود. شترم را به او نزديك كرده به او گفتم: اى كنيز خدا! مگر تو حاجيه نيستى؟ آيا از خدا نمى ترسى؟ در اين وقت رويش را كه از زيبايى، خورشيد را محو مى كرد باز كرده گفت: عمويم! تو هم آرزو دارى. من همان هستم كه عرجى در باره ام سروده است:

زنانى هستند كه براى حساب آخرت حج به جاى نمى آورند، بلكه براى آن است تا انسان هاى پاك اما غافل را بكشند.

وى گويد: من گفتم: از خداوند مى خواهم كه اين صورت را گرفتار عذاب جهنم نكند. وقتى اين خبر به سعيد بن مسيب رسيد گفت: اگر او فقيهى از فقهاى عراق بود به آن زن مى گفت: دور شو، خداوند تو را زشت گرداند. اما عابدان حجاز هم ظريف گو هستند.

در آن وقت، بسيارى از زنان روى خويش را باز مى گذاشتند (1) و بدون نقاب كعبه را طواف مى كردند. ازرقى اشاراتى به اين مطلب دارد. وى در روايتى از جدش چنين


1- 1. بنگريد: الأغاني، ج 10، ص 54، ج 14، ص 165.

ص: 164

آورده است: عطاء از اين كه زن با نقاب طواف كند كراهت داشت. نظر ابن ابى مخارق هم همين بود. سپس گويد: عطاء همچنان عقيده خود را داشت تا برايش ثابت گشت كه عايشه با نقاب طواف كرده و همين مطلب سبب شد تا او هم اجازه دهد.

مكى ها در شنيدن غنا با تسامح برخورد مى كردند، به طورى كه طبقات ممتاز، كنيزكان خواننده داشتند و به آنان ادبيات عربى مى آموختند و صناعت شعرى تعليم مى دادند و آنان را رها مى كردند تا از غنايى كه از بلاد خود آورده بودند بخوانند، در حالى كه به آن غناها رنگ حجازى مى دهند. ابوالفرج گويد: نخستين كسى كه از اهالى مكه غنا خواند، سعيد بن مسجح بود. او غناى فرس و لحن هاى روميان را شنيد و ضرب را آموخت. سپس آنچه را از صداهاى خارج از غناى عرب را كه زشت مى شمرد دور انداخت و پس از آن بر روشى كه جمع ميان همه غناها بود مى خواند و مردم هم پس از وى، از او پيروى كردند. (1)

مدينه هم در اين آلودگى شريك شد و كار آوازه خوانى ميان مكه و مدينه شهرت يافت، اما مكه به سمت شعر غنايى كه در آنها شعر عمر بن ابى ربيعه و ياران او خوانده مى شد، پيشى گرفت. در هر دو شهر، موالى آوازه خوان از مردان و زنان شهرت يافتند كه از آن جمله مى توان به جميله، هيث، طويس، دلال، برد الفؤاد، نومة الضحى، رحمة، هبةاللَّه، معبد، مالك، ابن عايشه، نافع، عزة الميلاء، حبابه، سلامة القس، (2) بلبله، لذة العيش، سعيدة، و زرقاء ياد كرد. اخبار اينان به تفصيل در اغانى آمده است. (3)


1- 1. الأغاني، ج 3، ص 281.
2- 2. نامش عبدالرحمن بن ابى عمار جشيمى بود كه به عبادت شهره بود و به همين خاطر به او «القس» گفتند. ابتدا، غنا ازسلامه به طور غير عمد شنيده شد، اما بعدها غناى وى تا آن جا بالا رفت كه بدان شهرت يافت همان طور كه به عبادت شهرت يافته بود. بنگريد: الأغاني، ج 8، ص 333.
3- 3. در اين باره به كتاب دكتر شوقى ضيف با عنوان الشعر و الغناء في مكة و المدينة في العصر الأموي مراجعه فرماييد. ايضاً بحث مفصلى تحت عنوان «موقف فقهاء الحجاز و نساكه من الشعر و الغزل» در كتاب مجتمع الحجاز في العصر الأموى صورت گرفته است. فصل پنجم آن كتاب با عنوان «الغناء والشراب» هم در همين زمينه است مدينه منوره، مركز بحوث ودراسات المدينة المنوره، ص 2001. در اين زمينه طه حسين هم تحليل هايى دارد كه در كتاب پيش گفته مورد ارزيابى و نقد قرار گرفته است همان، ص 241- 242. در بخش خاصى از اين كتاب كه درباره آراء فقهاى حجاز درباره غنا است، اقوال زيادى نقل شده است كه به عكس مردم عراق كه غنا را تجويز نمى كنند، بيشتر فقهاى حجاز آن را روا مى شمرند. همان، ص 464- 465. «ج»

ص: 165

بدين ترتيب نادره گويى و فكاهه سرايى و شور و نشاط، در مكه شيوع يافت، همچنان كه فخر فروشى به زيبايى و جمال كُشنده:

ما از اهالى خيف از ديار منى هستيم و براى مقتولى كه او را (از عشق) كشته ايم قصاص نخواهيم شد.

اين زنان، در لباس هاى خز و حرير و زينت هايى از ياقوت و زبرجد محو گشته بودند.

اين جماعت مشتاق در تفرجگاه ها و نزهتكده هاى خود در اطراف مكه و زاهر و در منطقه عقيق مدينه و نواحى طائف بودند. همچنان كه نويسنده اغانى گفته است، آنان سوار بر چهارپايان زيباى خود مى شدند، در حالى كه گردنبدهاى طلا به گردن آنان آويخته بود، يا آنكه با قباهاى تزيين شده و لباس هاى نازك ساخته شده از كتان يا ابريشم كه برخى بلندتر از برخى ديگر بود حركت مى كردند. گويى پلكانى است كه از نهايت صافى و صيقلى، استوار ايستاده است. و نيز اشرافِ اينان، سرگرم استوار كردن قصرهاى خود در حاشيه شهرها بودند كه يكى از مشهورترين آنها قصر العقيق در اطراف مدينه است.

در ميان اهل رفاه در اين دوره، غذاهاى متنوّع شامى و فارسى شايع بود. همچنان كه استفاده از صندلى در اطراف سينى هاى پر از ميوه و نيز كاربرد قاشق هايى از چوب و حوله هايى در كنار كاردهايى كه از قديم استفاده مى كردند، رواج داشت. در بناهاى خانه ها هم از مهندسى هاى جديد استفاده مى شد، و طبقات خانه هايى با استفاده از سنگ و بر پايه ستون ها و قوسى ها به آسمان مى رفت، در حالى كه در زينت آنان از فسيفساء (1) و سنگ مرمر استفاده شده بود. (2) برخى از آثار آنها هنوز هم در بقاياى قصر ابن عاص در


1- 1. تزييناتى كه با چيدن سنگهاى ريز و درشت كنار هم فراهم مى آمد.
2- 2. الأغاني، ج 1، ص 211.

ص: 166

حاشيه مدينه ديده مى شود.

دايره اين رفاه گرايى، چندان بالا گرفت كه دامن برخى از بزرگان را هم گرفته، آنان نيز به تفريح و ساختن بناهاى وسيع و زيبا روى آوردند و براى خويش روا شمردند تا در مجالس آوازه خوانى حاضر شده به اشعار رقيق و نرم گوش داده و به صداى آنها مترنّم شوند. براى سكينه بنت الحسين چندان دشوار نبود تا از شعر عمر بن ابى ربيعه استقبال كند. (1) گاه كه در ميان راه با او روبرو مى شد، افسار قاطر او را مى گرفت تا شعرش را براى او بخواند. آنگاه به شعر او مى گوش مى داد و در باره برخى از معانى آن با وى مناقشه مى كرد.

در بيشتر خانواده ها در اين دوره، از پوشش عباى بلند كه از پوست شتر بود و روى قبا انداخته مى شد، در حالى كه از عقب آويزان بود و از وسط چاك خورده بود، استفاده مى شد. برخى از آنان هم عمامه بر سر مى گذاشتند كه حجم آن بر حسب سن و موقعيت شخص مختلف بود. گاه روى عمامه هم طيلسانى انداخته مى شد كه عبارت از پارچه اى از حوله بود كه تا كتفها را مى پوشاند. زنان هم شلوارى گشاد و پيراهنى كه ميانه آن از گردن چاك داشت بر تن مى كردند. علاوه بر آن به خصوص در فصل سرما، رداى كوتاهى هم بر تن داشتند. در وقت خروج از خانه، چادر بلندى داشته و سرشان را هم با پارچه اى مى پوشاندند. برخى از آنان صورت خود را باز گذاشته و خلخال هايى در پاى داشتند.

به هر روى، حجازى ها اين دوره پس از خاموشى حركت ابن زبير در حوزه زندگى سياسى، برخى به دنبال زهد و عبادت و علم رفته و كسانى هم مشغول هنر و لهو گشتند. به اين مقدار نيز بسنده نكرده، در توسعه اين هنر در دمشق و نيز يمن و عراق نيز كوشيدند.

وليد بن عبدالملك و برادرش يزيد بهترين آوازه خوانان را از مكه به شام آورده و صداى آنان را در شام به آسمان بردند. (2) غريض از دست والى مكه به يمن گريخت و الحان خود


1- 1. درباره صحت و سقم اخبارى كه در ارتباط با سكينه و شعراى زمان در الأغاني آمده بنگريد به كتاب سكينه ازعبدالرزاق مقرم قم، شريف رضى، 1412 و كتاب توفيق الفكيكى در باره سكينه.
2- 2. الأغاني، ج 5، ص 109.

ص: 167

را در آنجا منتشر ساخت. (1) شاگردان مسجح در مكه، در اواخر دوره اموى به عراق رفتند و الحان خود را در آنجا شايع كردند. آنان در عراق مكتبى را پديد آوردند كه بعدها از دل آن اسحاق موصلى و ابن جامع و ديگران درآمدند. ابجر، آوازه خوان مكى، به مصر رفت و الحان مكى را در آنجا گستراند، (2) حُجّاجى كه از نقاط مختلف به مكه مى آمدند، با هنر آوازه خوانى در مكه در آميخته شده، آنگاه آنها را به شهرهاى دنياى اسلام منتقل مى كردند. امويان نيز با توجيهات و تحليل هايى كه داشتند در اين كار به آنان كمك مى كردند. اين مسير تا به آنجا پيش رفت كه نسلى برآمد كه عيش را از راه هاى سهل و ساده به ارث برده و با بخشش ها و صدقات خو گرفته بود و بر درآمدى كه از اين بابت از شهرهاى ديگر به دست مى آورد تكيه مى كرد و طبعاً حقوق سياسى خود را به فراموشى سپرده بود.

اگر مجاز باشم كه قدرى از حوادث جلو بيفتم، بايد بگويم: اين تحليل اموى در اين شهر، چيزى بود كه بعدها تمامى دولت هاى اسلامى كه بعدها حكومت اين شهر را در اختيار گرفتند يا بر آن اشراف و نظارت داشتند، دنبال كردند. آنان سر كيسه بخشش ها را براى مردم اين شهر شل مى كردند تا آنان را با اين بذل و بخشش ها سرگرم كرده، از رويكرد جدّى به زندگى باز دارند. در اين صورت، آنان هيچ هدفى جز خوردن و نواختن يا زهد ورزيدن و دعاى به جان خليفه مسلمين نداشتند. اگر اين دولت ها در اين بذل و بخشش ها اخلاص داشتند، به جاى آنها، مراكز علمى در اين شهر بنا مى كردند يا به احياى زمين هاى موات مى پرداختند يا كارخانه هاى صنعتى مى ساختند، اما بايد گفت آنان مغرض بودند. آنچه ما در كَلّ بر ديگران شدن از گذشته به ارث برديم و فقرى كه بر آن پايه باليديم، و روحيه گدا منشى كه نسبت به حجاج و زوار داشتيم، و بدتر و بيشتر مردانگى كه از دست داديم، و مجدى كه بيش از همه مسلمانان اولاى به ميراث و حق آن


1- 1. الأغاني، ج 2، ص 398.
2- 2. الأغاني، ج 3، ص 346.

ص: 168

بوديم، همه بر ذمّه تاريخ است.

بعد عمرانى

قطبى در كتاب الإعلام خود از فاكهى نقل كرده است كه گفت از جمله آثار رسول صلى الله عليه و آله مسجدى است در بخش بالاى مكه در نزديكى چاه جبير بن مطعم بن نوفل. (1) سپس گويد: منازل مردم در زمان كهن از اين چاه فراتر نمى رفت و بالاتر از آن خالى از سكنه بود. عمر بن ابى ربيعه در اين باره گويد:

قبايل نوفل در مكه ساكن شدند اما من در پشت چاه هستم كه دورترين منزل است. (2)

علت انتخاب آن جا اين بود كه معشوقه من كه در اطراف مكه زندگى مى كرد، مورد تهمت واقع نشود و افرادى كه نمى توانستند زبانشان را نگاه دارند، و حرفى را كه نبايد بزنند، به زبان مى آوردند، در اين باره چيزى نگويند كه اسباب زحمت معشوقه من شود.

از اين نكته مى توان دريافت كه روزگار قديم كه فاكهى به آن اشاره دارد اشاره به دوران اموى است و در شعر ابن ابى ربيعه هم كه شاعر همان دوره است، شاهدى بر اين نكته وجود دارد كه دورترين منزل، در پشت چاه بوده است. بنابراين آبادى مكه در اين دوره، از آن چاه و مسجد فراتر نمى رفته است. عقيده من چنان بود كه مردم مسجدى را كه اكنون برابر «الحلقه» است، به عنوان مسجد الرايه مى شناسند. چاه هم به نظر من همان چاه كماليه است كه امروزه بر جاى مانده و چند متر با آن فاصله دارد. اما اكنون چنين دريافتم كه استاد عبدالقدوس انصارى به تحقيق در باره محل چاه و مسجد پرداخته و معتقد است كه مسجد الرايه، مسجدى است كه در كنار جودريه (3) قرار دارد و عمارت شركت برق در پشت آن است. در كنار آن و چسبيده به آن، چاه جبير بن مطعم بوده است. من هم در حال حاضر عقيده او را درست مى دانم و در اين خصوص دلايلى دارم:


1- 1. مقصود مسجد الرايه است. «ج»
2- 2. الإعلام، ص 43.
3- 3. جدر، نوعى گياه رملى است و بسا آن گياه در نزديك جايى كه مسجد الرايه بوده، مى روييده است؛ چون در آن زمان خانه اى در اينجا نبوده و به همين جهت جودريه ناميده شده است. عاتق: جودرى در حجاز نوعى لحاف از پنبه است كه روى آن پارچه كشيده اند و يكى از اجزاء اصلى در خانواده ها تا همين عصر اخير بود. يكى از پيرمردان به من گفت: شارع جودريه محل فروش اين نوع از لحاف بوده است.

ص: 169

1- قطبى در كتاب الإعلام پس از اشاره به اين كه عمران در آن زمان از آن چاه فراتر نمى رفته است، گويد: اما در زمان ما- كه مقصودش اوايل دوران عثمانى است (1)- آبادى تا حدود زيادى به سمت مَعْلات پيش رفته است. (2) اشاره او به توسعه آبادى در سمت مَعْلات، اشاره به آن دارد كه مسجد الرايه با مَعْلات فاصله داشته است. اگر فرض كنيم كه مسجد الرايه همان است كه برابر بازار است، بايد گفت فاصله ميان آن و مَعْلات بسيار اندك است و كمترين آبادى مى توانسته آن را مستقيم به مَعْلات وصل كند.

اما اگر مسجدى را كه در جودريه است، مسجد الرايه بدانيم، سخن قطبى كاملًا درست مى نمايد، زيرا مقدار فاصله ميان آنجا و مَعْلات مى تواند اين جمله قطبى را توجيه نمايد كه عمران به مقدار زيادى به سمت مَعْلات پيش رفته است.

2- مورّخان مكه مى گويند كه وقتى ابن زبير راهى را گشود كه ما امروز به آن فلق مى گوييم، هدفش آن بود تا خانه هايش را در منطقه سويقه به باغ هايش از اين مسير متصل كند. آنچه مى توان از اين نكته دريافت اين است كه باغ هاى او چندان از فلق دور نبوده و چنان مى نمايد كه موقعيت آن در محل بازار يا نزديك آن بوده است؛ زيرا بازار به جاى باغ هاست و همچنان آثار آن در حاشيه آن موجود است. بنابراين اگر درست باشد كه باغ هاى او در محل بازار يا نزديك به آن بود، بعيد مى نمايد كه خانه هاى مكه تا جايى برابر باغ ها بوده باشد، زيرا به طور معمول در شهرها، باغ هاى هر شهر در نواحى اطراف آن است. از آن جايى كه روزگار ابن زبير چسبيده به دوران اموى است، تصور چنان است كه باغ هاى او در نواحى مكه بوده و آبادى مكه و خانه هاى آن تا جايى دست كم صد متر پيش از باغ ها بوده است. اين همان چيزى است كه با محل مسجد موجود در پشت شركت برق امروزى قابل تطبيق است. بنابراين، آنچه درست تر به نظر مى رسد اين است كه گفته شود مسجد الرايه و چاه مطعم همان دو جايى هستند كه برابر شركت برق در جودريه قرار دارند، جايى كه انتهاى خانه هاى مكه در دوران اموى بوده است.


1- 1. محمد بن احمد بن محمد نهروالى مشهور به قطبى متوفاى سال 990 است. «ج»
2- 2. الإعلام، ص 43.

ص: 170

به باور من در سمت شبيكه هم، آبادى مكه از شبيكه آن سوتر نبوده است، زيرا محله الباب پس از اين دوران درست شده كه شرح آن خواهد آمد. در اين زمان مكه ديوار نداشته است؛ زيرا آنچه از عبارت تقى الدين فاسى مى فهميم آن است كه آبادى مكه در اين عهد از ديوارى كه از دوران جاهلى نزديك مدّعا مى شناختيم، فراتر رفت.

سپس آن ديوار منهدم گرديد و مكه بدون سور بود تا آن كه در روزگار قتاده در سمت مَعْلات ديوارى ساخته شد كه از آن سخن خواهيم گفت.

بايد توجه داشت كه مقصود ما از آبادى در مكه در اين دوره، معنايى كه از محدوده به صورت معمول به ذهن مى رسد، نيست؛ زيرا معروف است كه بسيارى از سكنه، در مسافات دوردست از اين محدوده سكونت داشتند. شعب عامر در جاهليت مسكونى بوده است؛ همين طور حجون و معابده. بنابراين مراد از محدوده، آبادى متصل است كه به معناى نفى زندگى در نواحى اطراف، نزديك يا دور، نيست.

اصلاحات عمومى

در اين دوران، ثروت شهر بالا رفت و دليلش هم آن كه بسيارى از خانواده هاى مكى كه به بلاد فتح شده مى رفتند، بخشش ها و ثروت هاى فراوانى را كه معاويه و جانشينان وى به آنان مى دادند، به مكه مى آوردند. طبعاً در مقايسه با زمان عثمان، فعاليت هاى تجارى بيشتر شده و كشاورزى هم از آنچه در آن دوران بود، توسعه يافت.

بسيارى از اراضى موات آباد گرديد و در كندن چاه رقابت خاصى پديد آمد و اقطاعات زراعى در طائف و نواحى آن گسترش يافت. نوشته اند كه سليمان بن عبدالملك در زمان خلافتش به طائف آمد. وقتى از كنار خرمن هاى كشمش مى گذشت تصور كرد اينها حرّه هاى سياه (1) است.

معاويه به مسأله آب در مكه توجه كرده، ده چاه در آنجا كند و آبش را روان ساخت كه ازرقى آنها را نام برده و محلش را نشان داده است. او مى افزايد: وى بر آنها


1- 1. حرّه منطقه سنگلاخى سياه رنگ اطراف مدينه است. «ج»

ص: 171

حاشيه هايى قرار داد كه عبارت از باغستان هايى بود كه در آنها درخت خرما و كشت و زرع بود. از آن جمله چشمه هايى در مَعْلات و حجون و شهداء و برخى هم در نواحى مكه بود. برخى هم بركه هايى داشتند كه مردم وارد آنها مى شدند. نيز چشمه اى در پايين مكه بود كه از ميانه وادى از زير زمين عبور مى كرد و بركه اى داشت كه مردم از آن آب بر مى داشتند. (1)

ابن زبير از آب اين چشمه ها بهره مى برد و خودش هم چاه هايى كند (2) و تلاش هاى خوبى در جهت رشد كشاورزى داشت و باغ هايى از مال خود در نقاطى مانند نقا و سليمانيه در جاى بازار امروزى تا اطراف معابده ايجاد كرد. (3) نيز راه ميان قراره و نقا را گشود، در حالى كه ميان آن ها تپه هايى بود كه همچنان آثار تراشيده شدن در آنها باقى است.

ابن زبير همچنين به كار اصلاح ورودى هاى شهر پرداخته، براى بازگشايى برخى از خيابان ها اقدام به خراب كردن برخى خانه ها كرد. همچنين از ثروتمندان مكه خواست كه به احياى اراضى موات موجود در نواحى مكه بپردازند. هدف وى افزايش حبوبات و سبزيجات براى اهالى بود. مانند همين اقدامات را در طائف نيز انجام داد به طورى كه طائف در زمان وى به لحاظ كشاورزى به موقعيتى دست يافت كه سابقه نداشت. همچنين باغستان ها در شمال مكه و جنوب آن گسترش فراوان يافت و بازارهاى مكه پر از محصولاتى از حبوبات و سبزيجات اطراف آن شده، شهرى و باديه نشين در ناز و نعمت مى زيستند. او صنعتگرانى را كه از مهاجران اطراف مكه بودند تشويق كرد تا خانه هايى در مكه بسازند. اگر دولت ابن زبير ادامه يافته و فتنه ها و جنگ ها او را مشغول نكرده بود، كار مكه رونق يافته بود. نگاه وى به مكه متفاوت از نگاه كسانى بود كه مكه را انبانى از گدايان مى دانستند.

اصلاحات ادارى


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 183.
2- 2. همان، ص 183.
3- 3. مقصود مؤلف، حلقه اى است كه در مَعْلات قرار دارد كه اكنون تغيير كرده و به ذى طوى در جرول انتقال داده شده است.

ص: 172

ابن زبير اداره خاصى را در مكه پديد آورد كه مى توان آن را مانند اداره پليس امروزى دانست. وى كسانى از ياران خود را در آنجا گماشته بود تا بر امنيت عمومى نظارت داشته باشند. كسان ديگرى بر بازار نظارت داشتند، گروهى به كار بريد- نامه رسانى- مى پرداختند. اينان چهارپايان سريعى داشتند كه مى توانستند اخبار شهرها و قراى اطراف را به او منتقل كنند.

با بازگشت امويان به مكه، امير اين شهر شغل حاجبى را ايجاد كرد كه كارش مراقبت از اموال او در سرزمين هاى فتح شده و نيز گرفتن شكايات و رساندن به او بود. وى يك نيروى شامى هم در اختيار حاجب گذاشته بود تا در ابطح مراقب اوضاع باشند، همچنين كتّابى كه بخشش هاى مردم را ثبت و ضبط مى كردند. نيز ساختمانى ويژه و متعلق به بيت المال در كنار دارالندوه ساخت. برخى از اميران مكه در اين زمان كسانى را به نيابت از خود در امر قضاوت و نماز به كار مى گرفتند، چنان كه از ابن عباس و برخى از شاگردان مكتب او در مسائل قضايى استفاده مى كردند. تا پايان دولت ابن زبير، سكّه مورد استفاده در معاملات، همان سكه عمرى بود كه در مدينه ضرب شده و در كنار آن كلمات فارسى بود. اما امويان سكه خاص خود را در دمشق ضرب كردند كه ميان مردم مكه هم در كنار سكه هاى ديگر رواج يافت.

در اين دوره، كار بريد و راه ارتباطى مكه با شام به عنوان مركز خلافت توسعه يافت. (1)

اصلاحات در مسجد


1- 1. مؤلف در اينجا اشارتى به راه هاى حج و مسيرهايى كه قافله ها براى حج مى پيمودند نكرده است. بايد توجه داشت كه مسأله حج گزارى براى همه مسلمانان از همان عصر رسول صلى الله عليه و آله آغاز شد و بلافاصله پس از رحلت هم به دليل ضرورتى كه ايجاب مى كرد، در ماه هاى نزديك به حج، مردم به سمت مكه حركت مى كردند. طبيعى است كه حركت آنان به دليل مشكل امنيت، كاروانى بوده و به سرعت بحث قافله هاى حج مطرح شده است. اين كه از چه زمانى اين قافله ها سامان دهى شده، و آيا تعيين مسيرها با نظر حكومت ها و دولت ها بوده است يا نه؟ بايد تحقيق شود. عجالتاً از دوره اموى چهار مسير مهم وجود داشته است كه بعدها با اندك تغييرى همان مسيرها مورد استفاده قرار گرفته است: راه شامى، راه مصرى، راه عراقى و راه يمنى. توجه داشته باشيم كه منهاى اشتراك دو راه مصرى و شامى، سه ركن از اركان كعبه به نام هاى يمانى، عراقى و شامى ناميده شده كه برابر همين سه ناحيه بوده است. اينها چهار مسير اصلى بوده كه بر اساس آنچه در تواريخ مانده، توقف گاه ها و شهرهايى كه حجاج از آنها عبور مى كردند ثبت شده است. در باره راه هاى چهارگانه حج در اين دوره بنگريد: مظاهر الاهتمام بالحج، حجازى حسن على طراوه، قاهره، مكتبة زهراء الشرق، 1423، صص 85- 111. «ج»

ص: 173

معاويه اصلاحاتى در مسجد به عمل آورد، اما آن را توسعه نداد. وى زمانى كه به حج آمد، از شام، يك منبر سه پله اى همراه آورد تا روى آن خطبه بخواند. خلفاى پيشين در وقت خطبه خواندن مقابل كعبه و در حِجر، (1) ايستاده خطبه مى خواندند. معاويه همچنين از بردگان، خدمه اى براى كعبه معين كرد كه تصوّر مى كنم خواجه بودند. وى از ديباج و پارچه هاى قِبْطى، پرده براى كعبه درست كرد. بعد از او يزيد و زبير و ديگر خلفاى اميه هم به اين كار ادامه دادند. (2)

اما عبدالله بن زبير چندين خانه را خريدارى كرده، سمت شرقى و جنوبى مسجد را توسعه داد.

ازرقى مى گويد از جمله خانه هايى كه ابن زبير خريدارى كرد، متعلق به جد وى ازرق بود كه در شرق مسجد قرار داشت و قيمت آن كمتر از چند ده هزار دينار نبود.

مساحت مسجد در اين توسعه به حدود 32400 ذراع و در شكل مربع رسيد. همين طور رواق هايى هم روى ستون هاى چوبى براى آن ساخته شد. (3)

بناى كعبه

زمانى كه برخى از ديوارهاى كعبه در پى آتش سوزىِ زمان محاصره سال 64 آسيب ديد، ابن زبير دستور داد تا آن را از پايه بردارند و سپس بر اساس جايى كه ابراهيم


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 79.
2- 2. همان.
3- 3. همان، ج 2، ص 55.

ص: 174

بنا كرده بود، آن هم بر طبق خبرى كه از خاله اش عايشه شنيده بود، آن را بنا كرد. مضمون اين حديث آن بود كه رسول صلى الله عليه و آله فرموده بود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند، كعبه را بر مى داشتم و حجر را داخل آن مى كردم. قوم تو به خاطر كمبود پول، آن را از كعبه بيرون انداختند. آنگاه براى آن، دو درِ شرقى و غربى قرار مى دادم كه مردم از يكى داخل و از ديگرى خارج شوند. همين طور درِ آن را روى زمين نصب مى كردم. قوم تو آن را بالا برده اند تا هر كس را خواستند اجازه ورود دهند و هر كس را نخواستند ندهند. (1)

روايتى به اين مضمون در بخارى و مسلم هم آمده است.

ابن زبير بر اساس اين روايت، شروع به بناى كعبه كرد و كعبه به همين صورت بود تا آن كه حجاج به حجاز آمد و از عبدالملك اجازه گرفت كعبه را به همان صورت پيشين كه حِجْر بيرون از آن بود، بازسازى كند و يك در براى آن بگذارد. عبدالملك اجازه داد.

مورّخان گويند بعدها كه عبدالملك حديث مزبور را شنيد، گفت: اى كاش به همان صورتى كه ابن زبير ساخته بود، آن را باقى مى گذاشتيم! برخى هم گفته اند كه مهدى عباسى خواست آن را مثل بناى ابن زبير بسازد. (2) در اين باره با امام مالك مشورت كرد و او گفت: تصور مى كنم كعبه بازيچه دست ملوك شود؛ يكى بر عقيده ابن زبير باشد و ديگرى بر عقيده عبدالملك، يكى آن را خراب كند و ديگرى آن را بسازد! پس مهدى از تصميم خود منصرف شد و كارى نكرد. (3)

عبدالملك در سال 75 سقف مسجد را تجديد كرد و در بناى آن از چوب ساج استفاده كرد. (4) همين طور دستور داد تا روى آن ستون ها، سرستون هاى زرين گذاشته شود .... وى به عامل خود خالد بن عبدالله قسرى دستور داد ميان صفا و مروه را چراغ روشنايى نصب كند. همين طور به او دستور داد تا چراغى برابر ركن حجر الاسود قرار


1- 1. شفاءالغرام، ج 1، ص 97.
2- 2. همان، ج 1، ص 99.
3- 3. همان، ج 1، ص 100.
4- 4. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 56.

ص: 175

دهد. او براى اين چراغ عمودى نصب كرد و اين نخستين بار بود كه به طور رسمى در مسجد چراغ گذاشته مى شد. تا پيش از آن برخى از همسايگان مسجد روى ديوار خانه خود چراغ مى گذاشتند تا مردم از نور آنها استفاده كنند. ازرقى در اين باره از جدش عقبة بن ازرق نقل كرده است كه او روى ديوار خانه اش چراغ گذاشته بود تا مردمى كه طواف مى كنند، از نورش استفاده كنند؛ اين بود تا آن كه خالد بن عبدالله او را از اين كار منع كرد و خودش چراغى برابر ركن حجر الاسود نصب كرد. (1)

در سال 80 به روزگار عبدالملك سيل عظيمى به سمت مسجد آمد و ديوار برخى از خانه هايى را كه محيط به مسجد بود ويران كرد. عبدالله بن سفيان، در اين باره گزارشى براى عبدالملك نوشت و او هم پول فراوانى فرستاد و دستور داد تا ديوارهايى از آهك و گل براى خانه هايى كه به مسجد چسبيده هستند بسازد كه مانع از هجوم سيل و نفوذ آب به داخل مسجد شود.

عبدالملك دستور داد تا مسجد را بازسازى كنند آن گونه كه ديوارها را ساخت و سقف آن را با چوب ساج بنا كرد و بالاى ستون هاى موجود با طلا مزيّن گرديد، به طورى كه روى هر كدام از آنها پنجاه مثقال طلا بود. (2) اما در مساحت مسجد توسعه اى نداد. (3)

همچنين عبدالملك دو پرده و سايبان از ابريشم و دو قدح شيشه اى به كعبه اهدا كرد كه داخل آن از سقف آويزان شد. (4)

زمانى كه وليد به خلافت رسيد، كارهاى پدرش را در باره سقف مسجد خراب كرد و از نو بناى استوارى را روى پايه ها و ستون هايى كه از فسيفساء زينت يافته بود بنا كرد و آن را توسعه داد و داخل آن را با سنگ مرمر فرش كرد. سنگ هاى مرمر را به دستور او از شام و مصر، با سرعت به مكه منتقل كردند.


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 193.
2- 2. منائح الكرم، ج 2، ص 45. «ج»
3- 3. عمارة المسجد، باسلامه، ص 16.
4- 4. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 147.

ص: 176

همچنين براى مسجد ايوان هايى هم درست كرد. (1) وى دو هلال و يك تخت از طلا به كعبه اهدا كرد. شيخ حسين باسلامه در باره ايوان ها مى نويسد: شايد مقصود فاسى از تعبير شرافات يا ايوان ها همان سراپرده هايى است كه براى نمازگزاران در مسجد درست شده است.

نخستين ها در مسجد

در اين مسجد نخستين بار از خدمه مسجد الحرام كه از بردگان بودند، سخن به ميان آمده اما تصريح به خواجه بودن يا نبودن آنان نشده است. اما معروف آن است كه يزيد ابن معاويه اوّلين كسى است كه از خواجه ها استفاده كرد و بعيد نمى نمايد كه از همان ها كسانى را به مسجد تقديم كرده باشد.

از جمله مطالبى كه مورّخان نوشته اند اين است كه بردگان در اين دوره صفوف نمازگزاران را در مسجد مرتب كرده، از آن مراقبت مى كردند. (2)

از نخستين هاى ديگر، تشكيل صفوف در اطراف و دورادور كعبه است. (3) مردم در ماه رمضان در پشت مقام ابراهيم با فاصله زياد نماز خوانده و اجازه مى دادند هر كسى مى خواهد طواف كند. اما در امارت خالد بن عبدالله قسرى، او دستور داد تا امام دقيقاً پشت مقام بايستد و صفوف هم دور كعبه يعنى در همه اطراف آن حلقه بزند. وقتى به او اعتراض شد كه اين مانع از طواف افراد در اين وقت مى شود وى گفت كه طواف بايد بعد از نمازهاى مستحبى تراويح باشد. بنابراين نماز آغاز نمى شد مگر بعد از آن كه طواف تمام شود و بدين ترتيب مردم در يك مرحله نماز مى خواندند و در مرحله ديگر طواف مى كردند و اين امر زير نظر همان بردگان كه خدمه كعبه بودند صورت مى گرفت.


1- 1. تاريخ عمارة المسجد، ص 23.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 52.
3- 3. منائح الكرم، ج 2، ص 31- 33 سنجارى مى گويد كه براى نخستين بار حَجّاج اين كار را انجام داد. در باره اختلاف نظر در اين باره، ايضاً از نظر فقهى، به همان منبع بنگريد. «ج»

ص: 177

در زمان خالد قسرى براى اولين بار در رمضان كسى را روى كوه ابوقبيس گماشتند كه وقت طلوع فجر فرياد مى زد و مردم را از ادامه خوردن و آشاميدن باز مى داشت.

نويسنده مرآة الحرمين گويد كه خالد قسرى در دوران حكومتش، دستور انهدام مناره ها را داد، زيرا شنيده بود كه برخى از مؤذنين در بالاى آنها به مغازله مى پردازند.

از ديگر كارهاى خالد آن بود كه وى چاهى را كند كه آب از آن بيرون مى آمد و تا زمزم مى رسيد. اين آب از لوله هاى سربى مى گذشت، سپس در فواره اى ظاهر مى شد و از آن جا در يك حوض سنگى مى ريخت كه ميان زمزم و ركن و مقام قرار داشت. آنگاه آب مزبور، از حوض بيرون ريخته داخل يك مجراى سربى مى شد و از آنجا به بركه اى در بازار در نزديك باب صفا مى رفت كه مردم از آن وضو مى گرفتند. در آن زمان باب صفا نزديك تر از امروز به صحن مسجد بود. مورّخان متفقند كه هدف خالد از اين كار آن بود كه با اين آب به رقابت با آب زمزم بپردازد. (1) شايد كسانى كه اين نكته را جعل كرده اند، بر آن بوده اند تا از وى يا بنى اميه انتقام بگيرند، چرا كه كارهاى خالد در مكه با چنين جرأتى عليه دين هماهنگى ندارد. قبلًا ديديم كه مسعودى نقل كرد كه خالد با شنيدن آن شعرى كه كسى از شعرا گفته بود و مضمونش آن بود كه چقدر موسم و كعبه و حجر خوب است كه با زن ها روبرو مى شويم! خشمگين شد و گفت: اما از اين پس ديگر مصادمت و مزاحمتى نخواهد بود! و سپس در مطاف مردان را از زنان جدا كرده، كنار هر ركنى، پاسبانى را با شلاق گماشت تا ناظر اوضاع باشند. (2)

من نمى توانم بپذيرم كسى كه به خاطر خلط ميان زنان و مردان اين چُنين خشمگين مى شود، جرأت محاربه با زمزم را پيدا مى كند. اما به هر روى، خالد در رفتارهايش بسيار


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 85.
2- 2. شعر اين است: منائح الكرم، ج 2، ص 43. از الجامع اللطيف، ص 81 يا حبذا الموسم من موعد و حبذا الكعبة من مشهد و حبذا اللائي يزاحمننا عند استلام الحجر الأسود مانند اين شعر در باره مناره گفته شد و خالد قسرى دستور داد آنها را هم منهدم كنند. بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 44. «ج»

ص: 178

افراطى و تند بود. شايد همين رفتارها و يا بيزارى برخى نسبت به كارهاى امويان، سبب شيوع آن مطالب در باره اش شد.

از جمله شواهد رفتارهاى تند خالد آن است كه وى كسى را نزد عبدالله بن شيبه فرستاد تا درِ كعبه را در وقتى كه باز كردن آن معمول نبود، باز كند. زمانى كه وى امتناع كرد، خالد دستور داد صد ضربه شلاق به او زدند. وى هم نزد سليمان بن عبدالملك رفته شكايت كرد. سليمان به دايى اش در مكه محمد بن هشام دستور داد تا همان صد ضربه شلاق را به خالد بزند.

دوران اول عباسى

مقدمه: سقوط امويان

ص: 179

در بحث گذشته مان در باره امويان، به تلاش هايى كه آنان در استوار ساختن اركان حكومت خود داشتند اشاره كرديم؛ در اينجا به اجمال به اين نكته خواهيم پرداخت كه هنوز ستون هاى آن دولت چندان استوار نشده بود كه گرفتار اختلال شد و اركانش رو به ضعف گذاشت. در واقع، هنوز سال 100 هجرى نگذشته بود كه بدنه آن دولت رو به ضعف نهاد و همزمان با پايان يافتن سال 132 عمر آن به سر آمد.

در محدوده بررسى تاريخ مكه و ارتباط آن با تاريخ عمومى جهان اسلام، تصور مى كنم بهتر باشد ما به اختصار به مهم ترين عوامل سقوط دولت اموى در طول اين سال ها و جايگزينى دولت عباسى بر ويرانه آن بپردازيم تا بتوانيم بحث خود را در باره مكه در پرتو تحولات عمومى جهان اسلام تعقيب كنيم.

بسا بتوان آنچه را در اين باره گفتنى است در نكات زير خلاصه كرد:

1- نخستين عامل، تخم اختلافى بود كه به سبب رقابت بر سر ولايت عهدى ميان افراد خاندان اموى پاشيده شد و اين كه هر كدام از آنان براى ضربه زدن به رقيب، به توطئه عليه ديگرى و ياران او از ميان بزرگان و فرماندهان مشغول شدند.

2- انتشار روح عصبيّت با تمايل برخى از آنان به سمت مضرى ها و گروهى ديگر به يمنى ها كه سبب پديد آمدن اختلاف و شقاق و كنيه ها گرديد.

3- تعصّب عربى گرى رايج آنان و تحقير موالى و اهالى شهرهاى ديگر كه با آنان به

ص: 180

مخالفت بر مى خاستند، چيزى كه سبب برانگيخته شدن روح شعوبى گرى شده، شعله هاى آن را بر افروخت و زمينه را براى قبول قيام ها و پيوستن مردم به حركت هاى مخالف، از خوارج يا شيعه و ديگران فراهم مى كرد.

4- فرو رفتن بسيارى از آنان در اتراف و توجه به لذائذ دنيوى كه اختصاص به آنان و اطرافيانشان داشت و همين طور توجهشان به لهو و انتخاب انواع همنشينان و نديمان كه سبب برانگيختن بسيارى از انتقادها عليه آنان در ميان بسيارى از متدينين شهرها مى شد.

از يكى از شيوخ بنى اميه در باره علت سقوطشان پرسيدند. او پاسخ داد: ما به لذات خويش مشغول گشتيم و از تفقد كسانى كه تفقد آنان بر ما لازم بود باز مانديم. (1)

عباس به برادرش بشر بن وليد مى گويد: تصوّر مى كنم كه خداوند اجازه هلاكت شما را داده است. سپس به اين اشعار تمثل جست:

من شما را به پناه بردن به خداوند از دست فتنه هايى كه مانند كوه بالا مى رود و آنگاه خاموش مى شود، فرا مى خوانم.

مردمان از سياست شما خسته شدند. پس به ستون هاى دين چسبيدند و به مخالفت برخاستند.

مردمان روبه صفت را به خود نچسبانيد. اين روبهان وقتى بچسبند، مشغول چرا مى شوند.

با دستان خود شكم خويش را ندريد؛ چرا كه در آنجا حسرتى فراوان است و جاى جزع و فزع نخواهد بود. (2)

5- توهين به مسلمانان آن هم در عمق وجود و شعور آنان، كه در جريان حمله به كعبه توسط منجنيق، و حلال شمردن مدينه براى لشكر طى سه روز و به كارگيرى سخت ترين و مستبدانه ترين اعمال در جنگ با امام حسين عليه السلام و كشتن او صورت گرفت.

من گرچه با توجه به تحقيقات خودم، بعيد مى دانم كه امويان به عمد به كعبه حمله كرده


1- 1. مروج الذهب، ج 2، ص 194.
2- 2. كامل، ج 4، ص 266.

ص: 181

باشند، اما بايد توجه داشت كه وقتى احساسات عمومى برانگيخته شد مردم، به فلسفه بافى ها و توجيهاتى مانند آنچه من گفتم، اعتماد نمى كنند.

از آنچه گذشت، مى توان چنين نتيجه گرفت كه عوامل مؤثر در سقوط امويان، متعدد بود و دولت اموى به ناچار مى بايست به نقطه پايان خود مى رسيد. بنابراين نبايد از فرصت جويى دشمنان براى دست زدن به اقدام عليه آنان شگفت زده شد.

علويان و خلافت

مهم ترين دشمن امويان، جماعت علويان بودند كه هيچ گاه از آنچه آن را حق غصب شده خود در خلافت مى ناميدند، غافل نشدند. آنان هرگز خون ريخته شده امام حسين عليه السلام را فراموش نكردند. اين جماعت شاهد مهربانى مسلمانان نسبت به خود بودند، و مى ديدند كه چهره هاى برجسته و شاخص موضع مخالفت نسبت به امويان داشتند؛ همه اينها آنان را در موضعشان تشجيع مى كرد. چنان كه حمايت شيعيانشان در عراق بر يقين آنان مى افزود. علويان در طول خلافت اموى، هر گاه كه فرصتى پيش مى آمد جلساتى داشتند و به طور پنهانى امامت خود را به امام ديگرى از خود واگذار كردند و وقتى او در مى گذشت، ديگرى را به جاى او مى گماشتند. در سال 96 سليمان بن عبدالملك بر بخشى از اسرار آنان واقف گرديد. وى بر ضد امام آنان كه در آن وقت ابوهاشم بن محمد بن حنفيه بود توطئه كرده او را مسموم كرد. زمانى كه ابوهاشم مرگش را نزديك ديد، در كنارش محمد بن على بن عبدالله بن عباس ديد. بسا او را به خاطر اطمينانش، اهل ديده، حق خود در خلافت را به او واگذار كرد. (1)

خلافت عباسيان

بدين ترتيب اين حق از اولاد على به عموزادگان آنان از اولاد عباس منتقل گرديد.

عباسى ياد شده در حوالى سال يك صد هجرى به كار انتشار دعوت در خراسان پرداخت


1- 1. الفاطميون في مصر، حسن ابراهيم حسن، 38. اين مطلبى بود كه عباسيان تبليغ كردند تا به اين طريق «امامت» مورد ادّعاى ابوهاشم را از خاندان «على» به خاندان «عباس» منتقل كنند و از اين طريق مشروعيت كسب كنند. «ج»

ص: 182

و پس از آن كسانى را به شهرهاى ديگر فرستاد. هنوز سال 128 فرا نرسيده بود كه دعوت عباسى آماده شد و در اطراف آن كسانى از شيعه امام على عليه السلام و برخى از متديّنين و نيز كسانى از موالى و شمارى از مخالفان سياسى و ناراضيانى از توده مردم، گرد آمدند، و در حالى كه ابومسلم خراسانى در رأس آن قرار داشت، توانستند بر خراسان مستولى شده، پرچم عباسيان را بالا برند.

از آن به بعد بود كه عباسيان به نبرد ادامه دادند و بر اساس آنچه تواريخ جزئيات آن را نوشته اند حركت خود را تا سال 132 با فتح دمشق پايان دادند. بدين ترتيب امويان ساقط گشتند و خلافت به ابوالعباس سفّاح (م 136) نخستين خليفه عباسى رسيد.

دعوت عباسى در مكه

ابوجعفر منصور برادر سفاح، براى كار دعوت عباسيان در حجاز فعّال بود و براى برادرش در مكه و مدينه بيعت مى گرفت. در آن جا هيچ مقاومتى جز از سوى جماعتى از علويان صورت نگرفت.

ظهور نفس زكيّه در مكه و پنهان شدن او

انديشه مخالفت عباسيان از سوى مردى از چهره هاى برجسته علويان مكه از بنى هاشم با نام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام آغاز شد كه افزون بر علم و شرف، شهرت به ورع و زهد هم داشت و ملقّب به نفس زكيّه شده بود.

اين علوى، در اين شرايط، قدرتى براى گرفتن حقش در اختيار نداشت و به همين دليل كارى بيش از مخالفت با بيعت كردن از سوى خود با عباسيان نتوانست انجام دهد؛ و پس از آن هم مخفى شد. (1) به نظر مى رسد عباسيان تصوّر كردند كه طرد وى مى تواند آنان را از ديگر كارهاى اساسى كه در اين وقت حساس كه زمان تأسيس دولت بود باز دارد. به همين جهت با وى به نرمى برخورد كرده، برخى از عموزادگان را براى گرفتن


1- 1. البداية و النهاية، ج 10، ص 81.

ص: 183

بيعت نزد او فرستادند و خواستند با كمك مالى و مصالحه مسأله را فيصله دهند. زمانى كه در اين كار توفيقى به دست نياوردند، او را رها كرده و به دنبال استوار كردن پايه هاى دولت خود در حجاز برآمدند تا وقتى كه توانستند امارت مكه و مدينه را به طور كامل در اختيار گرفته، ريشه امويان را بخشكانند. اين در حالى بود كه از گروهى از ياران نفس زكيه كه از بيعت امتناع كرده و گريخته بودند، غافل گشتند. آنان همچنين مجرمان سياسى را از زندان امويان رها كردند. يكى از آنان سديف بن ميمون، شاعر مكه بود كه بر سفاح وارد شد. در آن لحظه سليمان بن هشام بن عبدالملك نزد سفاح بود. خليفه او را مورد تفقد قرار داد و وى گفت:

رجالى كه نزد تو هستند، فريبت ندهند كه زير اين دنده ها بيمارى پنهان شده است.

شمشير را ميانشان بگذار و تازيانه را چندان بالا ببر كه روى اين زمين يك اموى برجاى نماند. (1)

عمال عباسيان در مكه

زمانى كه سفاح به قدرت رسيد، در همان سال 132، مكه را در اختيار عمويش داود ابن على بن عبدالله قرار داد. اندكى بعد مدينه و يمن و يمامه را هم به آن ضميمه كرد.

داود به محكم كردن پايه هاى دولت عباسى پرداخت و دستور داد تا برخى از آثار اموى در مكه را از ميان ببرند. از آن جمله مخزن آبى بود كه خالد بن عبدالله قسرى ميان زمزم و مقام ساخته بود، و نيز بركه اى كه مردم در نزديكى باب الصفا از آن وضو مى گرفتند.

سپس آب اين بركه را به بركه ديگرى كه در سمت ديگرى در نزديك مسجد بود، منتقل كردند.

اندكى بعد، سفاح، داود را عزل كرده، دايى اش زياد بن عبدالله حارثى را حاكم مكه، مدينه و يمن كرد. وى تا سال 136 بر اين مناطق حكومت كرد. در اين سال عزل شد و به جاى او عباس بن عبدالله بن معبد بن عباس روى كار آمد كه تا مرگ سفاح در آنجا


1- 1. كامل، ج 4، ص 333.

ص: 184

حاكم بود.

از جمله كسانى كه از سوى سفاح امارت مكه را يافت، عمر بن عبدالحميد بن عبدالرحمن بن زيد بن عمر بن خطاب بود.

در سال 136 ابوجعفر منصور به خلافت رسيد، در حالى كه مكه در دست عباس بن عبدالله بن معبد بود. بعد از او زياد بن عبدالله حارثى امارت يافت كه پيش از آن زمان سفاح هم مدتى حاكم اين منطقه بود. امارت وى تا سال 141 به درازا كشيد. پس از وى مكه را به هيثم بن معاويه سپردند كه تا سال 143 امير بود. با عزل وى سرى بن عبدالله بن حارث بن عباس بن عبدالمطلب حاكم شد و تا سال 145 بر سرير امارت نشست. (1) در اين وقت بود كه قيام علويان با رهبرى نفس زكيّه او را وادار به خروج از مكه كرد.

بازگشت نفس زكيه

منصور بر اين باور بود كه نمى بايست در كار نفس زكيه و برادرش ابراهيم سستى از خود نشان دهد. وى اخبارى در باره از سرگيرى فعاليّت هاى آنان داشت. به همين جهت به رباح بن عثمان حاكم خود در مدينه، دستور داد تا با شدّت با مردم برخورد كرده و به هيچ علوىِ هاشمى در آن جا رحم نكند. او نيز چنين كرد و با حجازى ها برخورد سختى نمود و بسيارى از علويان را به زندان انداخت.

حاكم مدينه، به تعقيب نفس زكيه و برادرش ابراهيم پرداخت، اما اثرى از آنان به دست نياورد. نفس زكيه در مدينه پنهان شد، اما ابراهيم به بصره گريخت تا مردم آن نواحى را به برادرش دعوت كند. والى چاره اى جز سختگيرى بر پدر اين دو برادر كه در زندان بود نيافت. او سوگند خورد كه تا دستگيرى آنان، پدر را در زندان نگاه خواهد داشت. اما پدر هم سخت تر از آن بود كه رباح تصور مى كرد. نفس زكيه به پدر پيغام فرستاد كه حاضر است براى آزادى او خود را در اختيار رباح قرار دهد، اما او نپذيرفت (2)


1- 1. برخى مورّخان ترتيب واليان مكه را با اندكى تفاوت آورده اند، بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 177.
2- 2. البداية و النهاية، ج 10، ص 81.

ص: 185

و به وى دستور داد تا كار دعوت را دنبال كنند. او هم چاره اى جز آشكار كردن انقلاب پيش از رسيدن موعد مقرّر نداشته و قبل از آن كه با برادرش ابراهيم در بصره براى شروع حركت اتفاق كنند، با عجله دست به قيام زد.

به محض آغاز قيام، بيشتر اهالى مدينه در اطراف وى گرد آمدند؛ چنان كه امام مالك و ابوحنيفه و كسانى از علما كه در طبقه اينان بودند، از او حمايت كردند. تنها تعداد اندكى تخلّف كرده و به بيعت قبلى خود با منصور وفادار ماندند. امام مالك در مقابل اين افراد كه استدلال به بيعت خود با منصور مى كردند گفت: شما به اكراه بيعت كرده ايد و سوگند مُكْرَه، سوگند نيست. (1) اينان هم به شورشيان پيوسته، والى مدينه را بيرون كردند.

پس از آن رهبرى انقلاب، سپاهش را به مكه فرستاده در سال 145 آن جا را گشود و سرى بن عبدالله عامل عباسيان را بيرون راند و به جاى وى حسن بن معاويه از عموزادگانش از آل على را به جاى وى گماشت. زبير بن بكار مى گويد كه والى مكه پدر نفس زكيه و نامش جرير بن معاويه بود. (2) دامنه اين انقلاب تا يمن گسترش يافت و آنجا نيز از دست عباسيان درآمد. وقتى خبر به بصره رسيد، ابراهيم نيز حركتش را آغاز كرد و آنجا را به تصرّف خود درآورد.

در اين وقت منصور براى ريشه كنى اين فتنه، سپاه عظيمى را به سمت حجاز فرستاده، به مدينه حمله كردند و نفس زكيه را در 14 رمضان سال 145 كشتند. پس از آن به مكه رفت كه علويان هم براى نجات خويش از آنجا گريخته، مكه را ترك كردند. (3)

منصور سپاهى هم به بصره فرستاده، جنبش ابراهيم را نيز سركوب كرد. پس از آن به تعقيب بقاياى اين حركت در خراسان و سند و يمن و جزيره و بلاد مغرب و مصر برآمد و هر چيزى را كه نشانى از حيات علويان در شهرهاى مختلف اسلام


1- 1. البداية و النهاية، ج 10، ص 84.
2- 2. روشن نيست مطلبى كه مؤلّف نقل كرده، در اصل چه بوده است. نام پدر نفس زكيه، عبدالله محض بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب است كه در سال 145 در سن هفتاد سالگى در زندان منصور عباسى در بغداد در گذشت. بنگريد: عمدة الطالب، ص 103 چاپ مطبعة الحيدرية، نجف ج.
3- 3. البداية والنهاية، ج 10، ص 91.

ص: 186

داشت، از ميان برد. بدين ترتيب بار ديگر حكومت عباسى به رهبرى ابوجعفر منصور استوار گرديد. (1)

عباسيان در مكه

زمانى كه دولت عباسى در مكه استقرار يافت، سرى بن عبدالله، حاكم پيشين را دوباره بر آنجا گماشتند؛ اما در سال 146 عزل شد و جاى او را عبدالصمد بن عبدالله، عموى منصور گرفت.

عبدالصمد آگاه بود كه انديشه علوى گرى با مرگ نفس زكيه از بين نرفته است؛ به همين دليل آماده براى نبرد با اين تفكّر شد. وى شنيد كه سديف بن ميمون، شاعر مكى، يكسره مردم را بر ضد عباسيان دعوت مى كند. وى همو بود كه زمانى هم مردم را بر ضد امويان بر مى انگيخت. عبدالصمد از شعر سديف در هجو منصور آگاه شد. شعر اين بود:

از روى ستم در كشتار مردم افراط كردى دستت را نگاه دار كه مهدى آن را خواهد پوشاند

پرچمى حسنى حتماً به سوى تو خواهد آمد كه پرخروش است و يك حسنى رهبرى آن را خواهد داشت

عبدالصمد خبر آن را براى منصور نوشت و خليفه دستور داد تا طرفداران اين انديشه را تحت فشار قرار داده و سديف را هم زنده زنده دفن كند كه او هم چنين كرد.

ولايت عبدالصمد تا سال 149 يا 150 به درازا كشيد. ابن ظهيره امارت او را تا سال 157 مى داند. عبدالصمد از عجايب مخلوقات بود. وى با همان دندان هايى كه اولين بار درآورده بود تا پايان عمر زندگى كرده و فك پايين او يك تكه بود.

محمد بن ابراهيم امام، والى بعدى مكه بود كه تا سال 158 حكومت كرد. اين همان سالى است كه منصور در آن [و در شهر مكه درگذشت.


1- 1. تاريخ طبرى، ج 9، ص 259.

ص: 187

در خلافت مهدى، امير مكه، ابراهيم بن مهدى بود كه تا سال 161 ماند. بعد از وى، جعفر بن سليمان تا سال 166 حكومت كرد و در اين سال، بار ديگر محمد بن ابراهيم امام، حاكم مكه شد.

در خلافت هادى عباسى، حاكم مكه عبيدالله بن قثم در سال 166 يا 167 بود.

همه اين واليان از اولاد عباس بوده و بيشتر آنان، بر طائف و جده و برخى بر مدينه هم به طور همزمان حكومت مى كردند. (1)

دومين قيام علوى

به رغم فعاليت شديد عباسيان، ريشه تفكر علوى نخشكيد. سال 169 با حوادث جديدى كه علويان به راه انداختند آغاز شد. آنان حركت خود را از مدينه آغاز كردند، جايى كه در گذشته، تحت فشار بود و اكنون هم بيشتر. رهبرى اين حركت را حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب بر عهده داشت. وى جز آنچه مى پوشيد و آن هم پوستينى با لباسى زير آن بود، چيزى نداشت. يك بار بر مهدى عباسى وارد شد و او چهارصد هزار دينار به وى داد كه حسين تمامى آن را در بغداد و كوفه تقسيم كرد. (2)

از شگفتى ها آن كه در طول ربع قرن دو نفر از اولاد امام حسن عليه السلام رهبرى دو قيام را بر عهده داشتند و وارد اقدامى مخاطره آميز شدند، در حالى كه جد آنان، يعنى امام حسن عليه السلام به مسالمت جويى شناخته مى شد. از آن شگفت تر اين كه اين ماجراجويى در ميان اولاد على عليه السلام ديگر آرام و قرار نگرفته، به دنبال هر حركت و نهضتى، حركت ديگرى آغاز مى شد و تا نزديك روزگار ما كه اكنون مشغول نگارش تاريخ آن هستيم، يكسره ادامه دارد.

حسين بن على، بعد از بيرون راندن حاكم مدينه، دارالاماره را تصرف كرده،


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 178.
2- 2. البدايه والنهايه، ج 10، ص 107.

ص: 188

يارانش به زندان هجوم بردند و ياران در بند خود را آزاد كردند. اين جماعت با وى بيعت كردند و به مدت يازده روز در مدينه ماندند. (1) گفته اند مهم ترين نكته در قيام وى، آزاد كردن بردگان بود آن هم با اين استدلال كه برده شدن آنان شرعى نبوده و منادى او پس از قيام اعلام كرد، هر برده اى نزد ما بيايد آزاد است. (2)

واقعه شهدا

اين جماعت به سمت مكه به راه افتادند. سپاه عباسى در محله فخ كه همان وادى شهدا در راه مكه و با فاصله شش ميلى آن است، با آنان روبرو شدند. (3) نبرد در همين نقطه رخ داده، حسين بن على در حالى كه مُحْرم بود، و سختى و مرارت زيادى كشيد، كشته شد. يك صد تن از همراهان او هم كشته شدند. اين واقعه در اواخر سال 169 بود. قبور آنان در آنجا معروف است؛ چنان كه قبر رهبر آنان، در يك بلندى در كنار وادى است.

اين واقعه چندان سخت بود كه گفته اند: بعد از مصيبت كربلا، حادثه اى شديدتر و فجيع تر از آن نبود. (4)

بدين ترتيب عباسيان دومين قيام علوى را در ديار فخ دفن كردند؛ اما اين ماجرا پيامدهايى داشت كه عباسيان را براى يك دوره طولانى گرفتار كرد. دو نفر از اين معركه گريختند. يكى از آنان يحيى بن عبدالله و ديگرى برادرش ادريس بود. (5) اولى به بلاد ديلم رفته، در آنجا يارانى به دست آورده، مدعى خلافت شد و با كمك آنان نيرويى پديد آورد كه هارون مجبور به فرستادن يك سپاه پنجاه هزار نفرى براى سركوب آن شد.


1- 1. الآداب السلطانيه، ص 173.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 179.
3- 3. مكه آن زمان از حارة الباب دورتر نبود. به همين جهت مسافت ميان فخ و مكه شش ميل بود، اما امروزه با ايجادخيابان الامراء در طرف مكه به سمت جرول، مكه به منطقه شهداء متصل شده است.
4- 4. مروج الذهب، ج 2، ص 257.
5- 5. ادريس بن عبداللَّه محض بن حسين مثنى؛ در شرح دوران فاطمى خواهيم گفت كه جعفر بن محمد، مؤسس حكومت اشراف در مكه در اواسط قرن چهارم با اين ادريس در جدش عبدالله بن محض بن مثنى به هم مى رسند.

ص: 189

دومى به مغرب رفت و بربرها در اطرافش جمع شدند و دولتى كه بعدها به دولت ادريسى شهرت يافت، تأسيس كرد. زمانى كه هارون دريافت كه از پس او بر نمى آيد، كسى را مأمور كرد تا او را بكشد. (1) اينها مطالبى است كه مورخان به آن پرداخته اند، اما در صدد نقل آن مطالب نيستيم. (2)

بازگشت عباسيان به مكه براى بار سوم

با پيروزى سپاه عباسى در فخ، دوباره امارت مكه به آنان بازگشت. در طول خلافت هادى و هارون، محمد بن عبدالرحمن سفيانى و پس از او در دوران هارون، كسانى امارت يافتند كه ترتيب حكومت آنان چندان روشن نيست. اينان عبارت بودند از: احمد بن اسماعيل، عماد بربرى، سليمان بن جعفر، عباس بن محمد بن ابراهيم امام، عبيدالله بن قثم، على بن موسى، فضل بن عباس، محمد بن عبدالله، و موسى بن عيسى. (3)

در اين زمان بود كه رشيد، امين و مأمون را به ولايت عهدى برگزيد و عهدنامه اى نوشت و داخل كعبه آويزان كرد و از اهالى مكه خواست تا براى اجرا و تنفيذ آن، از آن مراقبت كنند و بر ضد كسانى باشند كه با آن مخالفت مى كنند.

واقعه احباش

در اين وقت، گروهى از حبشى ها در سال 173 يا 183 به جده حمله كردند.

اهالى جده به مكه گريخته از مردم آنجا درخواست كمك كردند. گروهى از مردم به حمايت از آنان حركت كردند. حبشى ها كه احساس كردند شكست مى خورند، به كشتى هاى خود نشسته گريختند. امير مكه، يك سپاه دريايى را بسيج كرد تا آنان را از جده دور كنند.


1- 1. تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 120.
2- 2. اخبار ادريسيان را بنگريد در: الاستقصاء الأخبار دول المغرب الأقصى، ج 1، ص 67.
3- 3. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 180.

ص: 190

در خلافت امين، داود بن عيسى امير مكه بود. وى پسرش سليمان را به نيابت از خود به مدينه فرستاد. (1)

شمارى از مردم مدينه نامه اى مشتمل بر يك قصيده بلند به داود بن عيسى نوشته از او خواستند به مدينه بيايد و آنجا را به عنوان مركز حكومت خود انتخاب كند. يكى از مكى ها، برابر آن، قصيده اى سروده مطالب آن را رد كرد و از فضايل و امتيازات مكه و اين كه آن جا مى بايد مركز باشد، سخن گفته است. يك نفر از جده، قصيده اى عليه آن دو قصيده سروده به حكميت ميان آنان پرداخت. اين داستان در برخى از كتاب هاى ادبى به تفصيل آمده است. من نقل آن را خوش ندانستم، چون تصورم بر اين است كه اين گزارش يك داستان جعلى است كه براى مفاخره ميان دو شهر ساخته شده و صنعت شعرى در آنها به كار رفته است. من نيازى به اين قبيل مفاخره ميان دو شهر ندارم؛ دو شهرى كه در همه عرصه هاى زندگى، حتى بدون يك استثنا، عناصر مشترك دارند.

نداى خلع امين در مكه

داود حاكم مكه بود كه امين از او خواست عهدنامه ياد شده را كه هارون الرشيد در كعبه گذاشته و ميثاقى براى ولايت عهد او بود، براى وى بفرستد. داود از اين عهدشكنى خشمگين شده از مردم مكه خواست جايى اجتماع كنند. وقتى همه گرد آمدند خطابه اى ارائه كرد و كار امين را در نقض پيمان به آنان يادآور شد. آنان با وى هم صدا شده خواستار خلع امين شدند. او گفت: شاهد باشيد كه من او را خلع كردم. به نام مأمون با من بيعت كنيد. آنان هم چنين كردند. اين خبر، مأمون را بسيار مسرور كرد و زمانى كه سپاهيانش بر امين پيروز شدند، او را همچنان در مقام حاكم حرمين ابقا كرد كه تا اواخر سال 199 حكومتش ادامه يافت. (2)

سومين قيام علويان به رهبرى افطس


1- 1. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 180.
2- 2. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 182.

ص: 191

مكه مركزيتى براى اين قيام نداشت، اما دامنه آن به مكه هم رسيد. سرى بن منصور شيبانى بادعوت مردم به علويان، عليه مأمون در عراق قيام كرد. هنوز عباسيان بر بخشى از عراق تحت سلطه وى غلبه نكرده بودند كه او سپاهى را به فرماندهى حسين بن حسن ...

بن على بن ابى طالب (1) معروف به افطس در سال 199 به مكه اعزام كرد. زمانى كه اين فرمانده علوى به نواريه، (2) جايى در نزديكى مكه رسيد، داود بن عيسى عامل عباسيان، مكه را ترك كرد. او گفت: من جنگ در مكه را درست نمى دانم. افطس در شامگاه روز ترويه وارد مكه شده، از آن جا به عرفه رفت و شب را در آنجا ماند. بسيارى از مردم روز را در آنجا بدون امام و خطيب وقوف كرده بودند. افطس سپس به مزدلفه آمده، نماز صبح را با مردم خواند و از آنجا به منى و سپس به مكه رفته، مدتى در آنجا اقامت كرد؛ آنگاه عازم جده شد و آنجا را اشغال كرده، بر اموال مسلّط گرديد. با فرا رسيدن محرم سال 200 وى دو پرده از ابريشم نازك بر كعبه پوشاند كه يكى زرد و ديگرى سفيد بود.

اموال كعبه را هم برداشت و ميان سپاهيانش تقسيم كرد. (3) بسا نظرش آن بود كه كعبه نيازى به اموال راكد و متراكم ندارد. سپاهى كه در راه خدا مى جنگد، بيشتر نيازمند اين قبيل اموال است.

افطس همچنان حاكم مكه بود تا آن كه خبر قتل رهبر اين قيام، ابوالسرايا، به او رسيد. گويا ابوالسرايا دريافته بود كه مردم به خاطر قساوتش، از او روى گردان شده اند. به همين جهت پاى يكى از بزرگان علوى يعنى محمد بن جعفر الصادق عليه السلام را به ميدان كشيد


1- 1. شايد حسن سوم باشد، زيرا زمان دورتر از آن است كه حسن مثنى مراد باشد. تصور نمى رود نواده امام على عليه السلام تاسال 199 زنده مانده باشد عاتق.
2- 2. ازرقى مى گويد: جايى است در وادى بطن سرف كه ميان تنعيم و وادى فاطمه است.
3- 3. البداية و النهاية، ج 10، ص 240.

ص: 192

و از او خواست تا مردم به اسم او بيعت كنند، اما وى نپذيرفت. افطس از فرزند او كمك گرفت تا وى بيعت را بپذيرد كه پذيرفت و بدين ترتيب مكه مستقل شد.

قيام محمد ديباج در مكه

محمد بن جعفر الصادق، پيرى از پيران آل ابى طالب بود كه از پدرش روايت مى كرد. او را به خاطر زيبايى صورتش، ديباج مى خواندند. علويان او را به قبول بيعت وادار كرده در ربيع الاول سال 200 با او بيعت شد. چندين ماه وضعيت چنين بود بدون آن كه او دستى در كارها داشته باشد. در اين مدت پسرش و افطس رشته امور را در دست داشتند و آنان هم رفتار بسيار بدى با مردم مى كردند. مأمون از اين امر اطلاع يافته، سپاه عظيمى را به سوى آنان فرستاد. نبرد سنگينى ميان آن دو سپاه در بئر ميمون (1) رخ داد كه سبب بيرون راندن اين جماعت در جمادى الثانيه سال 200 از مكه شد. (2) محمد ديباج به مناطق جُهينه در شمال ينبع گريخت. در آنجا سپاهى گردآورده به مدينه حمله كرد كه موفقيتى به دست نياورد و براى درخواست امان، راهى مكه شد.

در اين ميان، نكته شگفت آن است كه گروهى از علويان عليه مأمون كه خود به تمايل شديد به علويان شهرت داشت، (3) شورش كنند. مأمون با آنان خوش رفتارى كرده، دخترش ام حبيب را به ازدواج على بن موسى الرضا عليه السلام درآورد (4) و تلاش كرد تا ولايت عهدى پس از خود را به وى بسپارد؛ چنان كه روى منابر به نام وى خطبه خوانده به نام وى درهم ضرب كرد. وى در سال 201 دستور داد تا لباس سياه را كنار گذاشته و از رنگ سبز كه شعار علويان بود، (5) استفاده كنند. همچنين بخشش هاى فراوانى در حق آنان كرد و شمارى از بزرگان آنان را در مكه و مدينه مقدّم داشت و چنان نمود كه مى خواهد به نفع آنان از خلافت كناره گيرى كند. با اين حال آنان حاضر به اطاعت از وى نشده و حاضر به


1- 1. بئر ميمون در راه منى است.
2- 2. الآداب السلطانيه، ص 201.
3- 3. برخى اين تمايل را، صرفاً سياسى و ابزارى مى دانند و هدف مأمون را جلب مردم خراسان كه شيعه خاندان علوى بودند، بيان مى كنند.
4- 4. البداية والنهاية، ج 10، ص 249.
5- 5. همان، ص 251.

ص: 193

فراموش كردن حق خود نسبت به خلافت نشدند.

برخى از مورّخان بر اين باورند كه قيام طرفداران ديباج از آن روى بود كه مى ديدند مأمون، از شيعيانِ برادرش موسى بن جعفر عليه السلام حمايت مى كند و در واقع، روابط اين دو گروه از شيعيان گرفتار اختلاف شده بود. (1)

بازگشت عباسيان براى بار چهارم

پس از شكست ديباج، در خلافت مأمون، عيسى بن يزيد جلودى، فرمانده سپاه مهاجم عباسى، به عنوان حاكم مكه تعيين شد. پس از وى يزيد بن حنظله مخزومى به امارت رسيد. (2)

چهارمين قيام علوى

چيزى نگذشت كه در سال 202 علوى ديگرى با نام ابراهيم بن موسى بن جعفر، برادر على بن موسى الرضا- كه مأمون زمانى او را ولى عهد كرده بود- از يمن به مكه آمده، آنجا را اشغال كرده، حاكم آنجا را كشت و به آزار عباسيان پرداخت. اندكى بعد عباسيان او را بيرون كردند. تقى الدين فاسى از عتيقى روايت كرده است كه ابراهيم پسر امام كاظم عليه السلام، از طرف مأمون، والى مكه بود. بدين ترتيب اين را كه او انقلابى بوده نفى كرده و مى گويد كه وى در سال 202 با مردم حج به جاى آورد، در حالى كه از سوى مأمون حاكم مكه بود. ابن كثير مى گويد كه در سال 202 ابراهيم بن مهدى عباسى در بغداد شوريده، مأمون را خلع كرد و براى خود بيعت گرفت. بعيد نيست كه قيام ابراهيم بن موسى كاظم در مكه به دفاع از مأمون بوده باشد؛ زيرا وى ابتدا براى مأمون و پس از آن براى برادرش على بن موسى بيعت گرفت. (3)


1- 1. تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 120.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 183.
3- 3. بنگريد: البداية والنهاية، ج 10، ص 249 آخرين رخدادهاى سال 202.

ص: 194

هارون بن مسيّب و حمدون بن على بن عيسى، امارت مكه را از سوى مأمون بر عهده گرفتند و به احتمال به نيابت، امارت مى كردند. همچنين صالح بن عباس و سپس سليمان بن عبدالله در اين زمان، امير مكه بودند. از واليان ديگر مكه محمد بن سليمان و نيز حسن بن سهل، محمد بن هارون و عبيدالله بن حسن بودند (1) كه بيشترشان علوى بودند.

چنين مى نمايد كه مأمون از گماشتن اين علويان در امارت مكه نگران نبوده است يا چنين تصور مى كرده است كه آنان تمايل حزبى به عموزادگانشان ندارند و بدين ترتيب با نصب آنان مى توانسته است بخشى از شيعه را راضى نگاه دارد. تقى الدين فاسى در شفاء الغرام گويد كه عبيدالله بن عبدالله بن حسن [بن جعفر بن حسن بن حسن تا سال 209 امارت داشت؛ اما دحلان گويد كه امارت او تا زمان درگذشت مأمون به سال 218 ادامه يافت. (2)

سرورى ترك ها

در روزگار معتصم، امارت مكه در اختيار صالح بن عباس و پس از او اشناس تركى در سال 226 بود. وى نخستين تركى است كه بر مكه حكومت كرد و به باور من امارت او شرم آور بود و كسان ديگرى به نيابت از او كارها را انجام مى دادند.

معتصم نخستين عربى است كه بر ترك ها اعتماد كرد و آنان را فراهم آورد و براى خريد آنان از سمرقند و فرغانه و نواحى آنجا هزينه كرد. وى بر آنان ديباج و كمربند طلا پوشاند و مناصب دولتى را به آنان وانهاد و به امارت نواحى مختلف گماشت. او ترك ها را بر فارس ها كه خلفاى عباسى پيشين بر آنان اعتنا داشتند، ترجيح داد، چنان كه بر عرب ها هم كه امويان آنان را بر ديگران مقدم مى داشتند، برترى داد. مادر وى يك


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 154.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 9. وى زمانى هم امارت كوفه را از طرف مأمون بر عهده داشت. بنگريد: سر السلسلة العلوية، ص 19. زمان ديگرى مأمون او را به امارت فدك منصوب كرد. المجدي، ص 84 «ج»

ص: 195

ترك بود. (1)

معتصم چندان به اشناس اعتماد كرد كه وقتى اشناس عازم حج شد، خليفه، امارت هر شهرى را كه او در آنجا وارد مى شد به او واگذار مى كرد تا به مكه برسد و بازگردد. به همين جهت، وقتى وارد مكه شد، امير آنجا گرديده، نامش بر منابر برده شد. اما محمد بن داود بن عيسى از وى در برگزارى حج نيابت كرد.

محمد بن داود تا پايان خلافت معتصم در سال 227 و برخى از سال هاى خلافت واثق يا همه آن، همين موقعيت را داشت. (2)

غارت بنوسليم

در سال 230 شمارى از بنوسليم به قصد غارت برخى از شهرهاى حجاز (3) به آن مناطق حمله كرده به تباهى و غارت بازارها پرداختند و آزارشان به شمار فراوانى از مردم رسيد. آنان به راهزنى پرداخته و به سپاه والى مدينه هم حمله كردند. در سال 230، واثق سپاهى را به فرماندهى يكى از ترك ها با نام بغاى كبير به حجاز فرستاد. وى پنجاه نفر آنان را كشت و يك هزار نفر را كه به شرّ و فساد شهرت داشتند اسير كرده در مدينه زندانى كرد. (4)

بنوسليم به طور معمول نزديك به مدينه، در حرّه بنوسليم زندگى مى كردند و طايفه اى از قيس عيلان بودند كه به قدرت و كثرت شهره بودند. به باور من اين نخستين شورش غيرسياسى است كه قبايل بدوى حجاز طى تاريخ دوره اسلامى دست به آن زدند


1- 1. بنگريد: تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، قم، رضى، 1370 ش، صص 334- 335.
2- 2. از ترك هاى مشهورى كه معتصم از آنان كمك گرفت مى توان به افشين، اشناس، ايتاخ و وصيف اشاره كرد. بنگريد: تاريخ طبرى، ج 10، ص 307.
3- 3. مقصود شهر الجار است كه آن زمان، حكم جده امروزى را داشت. بنگريد به كتاب من با نام معجم معالم الحجازمدخل مربوطه عاتق.
4- 4. در باره تعداد كشته شدگان و مجروحان اختلاف است. بنگريد: محاضرات خضرى، الدولة العباسية، ص 249.

ص: 196

و هدفشان چيزى جز فساد و سير كردن شكم گرسنگان نبود.

شگفت نيست كه در همين روزگار، صولت و شوكت خلفا نزد رعايا شكسته شد، چنان كه اندكى پيش از آن، بخل خلفا در بخشش آغاز شده، سبب فقر و فاقه باديه هاى حجاز گرديد. اين فقر، بى توجهى به سلطان را به همراه داشت و اين خود منجر به بازى باديه نشينان با امنيت عمومى شد. اين رفتار فسادزا چندان به درازا كشيد كه به صورت يك عادت درآمد و قبايل حرب در ميان مكه ومدينه و نيز قبايل ديگرى در شرق و جنوب آن، بر همين پايه رشد يافتند. به همان اندازه كه حجاز از اين وضعيت آسيب ديد، حكومت ها نيز، و اين در طول قرن ها ادامه داشت تا اين اواخر كه دولت سعودى بر سر كار آمد و دست آنان را كوتاه كرد. اگر آن زمان عباسيان اين خطر را دريافته بودند و قبايل را به آنچه برايشان سودمند بود سوق داده بودند، آنان را از فساد بازداشته، بى نيازشان كرده بودند و از آنان مردمانى مفيد ساخته بودند.

مورّخان، پايان خلافت واثق را به سال 232 نقطه تحوّلى مى دانند كه در آن، عصر اول و طلايى عباسى به عصر دوم عباسى كه روزگار تجزيه و فتنه هاى بزرگ است، تبديل مى شود.

مسائل عمومى در عصر عباسى اول

مسائل سياسى

ص: 197

زمانى كه ستاره عباسيان در افق سياست طلوع كرد، مكه همان وضعيت پيشين را داشت، يعنى متديّنان در آن عبادت مى كردند و معلمان حلقه هاى درس خود را داشتند و اهل رفاه، با تشكيل مجالس عيش در پى كسب لذّات خويش بودند؛ چيزى كه شرح آن را در دوره اموى به دست داديم.

اما سياست، ميدان كوچكى بود كه تنها شمارى از بزرگان علوى خود را درگير آن كردند. زمانى كه جنبش عباسى به ايفاى نقش جدى خود در شهرهاى دنياى اسلام پرداخت و ابوجعفر منصور برادر سفاح در مكه به او دعوت مى كرد، علويان تلاش كردند تا اهالى مكه را به نام بيت هاشمى به ميدان بكشند، اما توفيق چندانى نيافتند. (1) به باور من مهم ترين عامل اين خمودى آن بود كه مردمان مكه در اوج لهو و لعب خود خلافت را فراموش كرده و اهل ورع شهر هم از روى ورع، سياست را رها كرده بودند.

در چنين شرايطى كار ابوجعفر منصور سهل و ساده بود. او با اندكى تلاش توانست اهالى شهر را در مقابل كار انجام شده قرار دهد. آنان به نام عباسيان با او بيعت كردند و بزرگ هاشمى هاى آن زمان، يعنى نفس زكيه را رها كردند و او خود به باديه گريخت.


1- 1. شيعيان بر اين باورند كه فرزندان فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله وارثان شرعى جانشينى پيامبرند. عباسيان، ميراث رسول را از آن جدشان عباس مى دانند.

ص: 198

تا آنجا كه به علوى ها مربوط مى شود، انصاف چنان است كه نبايد تلاش هاى قابل ملاحظه علويان را در استوار كردن موقعيت شان فراموش كنيم. اين نه فقط در مكه بلكه در بسيارى از شهرهاى اسلام چنين بود. اما اين تلاش ها سودى در بر نداشت، و يا به سخن ديگر، آنان را به هدف نرساند.

در باره فعاليت هايى كه در مكه صورت گرفت، مى توان به آنچه ما در فصل گذشته گفتيم مراجعه كرد. نفس زكيّه در سال 132 از مكه گريخت تا آن كه به سال 145 فعاليت خود را در مدينه آغاز كرده، قيامى به نام علويان برپا نمود. توفيق براى مدتى رفيق او بود، تا آن كه چندى بعد سپاه عباسى بر او يورش برده با از ميان بردن موانع، وى را در همان سال كشتند و علويان و شيعيان هم از گردش پراكنده گشتند.

بعد از اين ماجرا بود كه عباسيان هشيار شده، امارت مكه را جز به دست افرادى از خاندان عباسى نسپردند تا بتوانند از غائله علويان جلوگيرى كنند. آنان همچنين اصرار داشتند تا طائف و جده را هم در بسيارى از اوقات ضميمه مكه كنند تا دايره نفوذ كسى را كه بر مى گزيدند براى تمامى بلادى كه از نظر آنان وضعيت مشكوك داشت، گسترش دهند.

اما بايد گفت اين مسأله تأثير چندانى در كار علويان نداشت. ديديم كه در سال 169 دومين قيام صورت گرفت و پس از آن در سال 199 سومين. جز اين كه آن تلاش ها، همگى بى ثمر بود و همراهان آنها جانشان را در اين زندگى بر سر اهدافشان گذاشتند.

چهارمين بار، علوى ديگرى به نام ابراهيم بن موسى كاظم به سال 202 در يمن قيام كرده با سپاهش به مكه آمد و آنجا را در روزگار مأمون در اختيار گرفت؛ اين در حالى بود كه مأمون بيش از بيشتر خلفاى عباسى به علويان توجه داشت. (1) اما او هم به مانند ديگر اسلاف خود شكست خورد.

و اين چنين مكه در بيشتر اين دوران كه تاريخ آن را مى نگاريم، تاراج شده، محل تاخت و تاز قيام هايى بود كه رقابت ميان عباسيان و دشمنانشان از علويان عامل پديد


1- 1. در آينده باز هم به قيام هاى علوى اشاره خواهيم داشت.

ص: 199

آمدن آنها بود.

اين مسأله سبب شد تا جز در سال هاى محدود، مكه روى استقرار سياسى را نبيند. و نتيجه آن اين بود كه اين شهر شاهد فشارها و گرانى هايى بود كه در بيشتر سال هايى كه مصائب اين قيام ها در آن ديده مى شد، در آنجا پديد مى آمد.

يك محقق سياسى به راحتى مى فهمد كه مكه به صورت مستقيم زير سلطه عباسيان بود و كمترين استقلالى نداشت. بهترين شاهد آن اين كه فرزندان بنى عباس در بيشتر سال هاى اين دوره بر آن حكومت مستقيم داشتند. دليل گماشتن اين افراد، اعمال سياست بغداد در تمامى امور داخلى مكه بود. اين رويه در اين دوره شگفت نيست؛ زيرا مسلمانان اين زمان، چيزى از استقلال اقليمى يا وطن گرايى نمى شناختند. اين زمان خليفه، قبله تمامى سرزمين هاى اسلامى منهاى شورشيان يا مدعيان خلافت از غير عباسيان بود.

اين نظريه اى بود كه در دوره امويان و پيش از آن ميراث آگاهى فارسيان بود.

فارسى ها، انديشه الهى بودن حكومت مقدس را مطرح كردند و مى توان همان مضمون را در اين سخن ابوجعفر منصور ديد كه مى گويد: إنّما أنا سُلطانُ اللَّه في أرضِه. آنان بر اين باور بودند كه سلطنت شان را از خدا گرفته اند نه از مردم. اين برخلاف باورى بود كه حاكمانِ دوره خلفاى نخستين داشتند. (1)

توجه خلفا به مكه

بايد بر اين نكته تأكيد بورزيم كه خلفاى عباسى به رغم قيام هايى كه در اين شهر بر ضد آنان صورت مى گرفت، توجه خاصى به مكه داشتند. شايد ميان مردم عادى با رهبران علوىِ اين شورش ها تفاوت مى گذاشتند. شايد هم از روى مداراى با مردم در برابر دشوارى هايى كه در اين شهر برايشان پديد مى آوردند، اين ملاطفت را با مردم مى كردند.


1- 1. تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 221.

ص: 200

مكه در اين زمان از برخى از خلفا كه براى حج به آن جا مى آمدند، استقبال كرد.

منصور چهار بار طى سال هاى 140، 144، 147، و 152 حج به جاى آورد. اين منهاى حجّى بود كه پيش از خلافتش در سال 136 انجام داد. زمانى كه در سال 158 براى بار ششم به حج مى آمد، پيش از آن كه به مكه برسد، در بئر ميمون، چندين كيلومتر مانده به مكه و در نزديكى منى، درگذشت. (1)

مهدى عباسى در سال 160 و 164 حج به جاى آورد. اما هارون بيش از هر خليفه اى حج به جاى آورد. او 9 بار طى سال هاى 170، 173، 174، 175، 177، 179، 181، 186، 188 حج به جاى آورد. هارون براى حج سال 173 از بغداد مُحْرم شد. در سال 179 هم فاصله منى و عرفات و تمام مشاهد را پياده رفت. در همين سال، ابتدا در رمضان عمره انجام داد، سپس به مدينه رفت و تا ايام حج ماند و حج گزارد. وى آخرين خليفه اى است كه از بغداد به حج آمد. (2) نيز نوشته اند كه او تنها خليفه اى است كه براى وى يخ به مكه آوردند. (3)

در يكى از سفرهاى حجِ هارون، مسعى را براى سعى او خلوت كردند و او مشغول سعى بود. در اين وقت عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز بن عمر بن خطاب كه مشغول سعى بود، فرياد زد: اى هارون! هارون گفت: لبيك يا عم. عبدالله گفت: از صفا بالا برو. او رفت.

در اين وقت عبدالله گفت: بدان كه هر كدام از اين بندگان تنها به خاطر خودش محاسبه مى شود، اما از تو در باره همه آنان محاسبه خواهى شد. هارون گريه زيادى كرد. سپس به او گفت: چيز ديگرى هم به تو بگويم: اگر مردى در مال خودش بد تصرّف كند، مالش را از دست تصرّف او خارج مى كنند، اما واى بر تو كه در اموال مسلمانان اسراف مى كنى و بد تصرّف مى كنى! و فرداى قيامت نزد خداوند در آن باره محاسبه خواهى شد. در اين


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 125.
2- 2. همان.
3- 3. به نظرم اين يخ طبيعى بوده است كه در سرزمين هاى سردسير با وسايل ساختگى آنها را نگهدارى مى كنند و اينان توانسته بودند يخ را با وسايلى كه در اختيار داشتند، نگهدارى كنند و در بيشتر ماه هاى سال به نقاط دوردست ببرند.

ص: 201

وقت گريه هارون بيشتر شد. سپاهش خواستند او را دور كنند، اما هارون مانع شد. (1)

خلفا هر كدام به قدر توجّهشان به حرمين به حُجّاج بذل و بخشش مى كردند. مهدى در سال 160 سى ميليون درهم و سيصد هزار دينار كه از مصر به او رسيده بود و دويست هزار دينار كه يمن برايش رسيده بود و هزار دست لباس بخشش كرد. بخشش هاى رشيد در مكه، در يكى از سال هايى كه به حج آمد، به 5/ 1 ميليون دينار رسيد. (2)

يك مورخ محقق با ديدن اين ارقام بلند بالا، نمى تواند توجهش را ازاين نكته دور نگاه دارد كه نتيجه اين همه كمك هاى گسترده چه شد؟ در حالى كه اگر اين قبيل بذل و بخشش صرف كارهاى توليدى شده بود، آثار آن در توليد ثروت در اين بلاد تا به امروز برجاى مانده و اين بلاد به گونه اى ديگر درآمده بود، آنچنان كه نيازى به صدقه و بخشش نداشت. اما خلفا با اين قبيل بخشش ها از بيت المال، تنها در فكر جذب قلوب مردم و راضى كردن بزرگان آن بودند. (3)

جنبه هاى علمى

در بحث هاى گذشته در اين زمينه، مكه را در حالى رها كرديم كه در ميانه عصر اموى، مكتب علمى ابن عباس در آن فعّال بود. محصول آن حلقه ها، مجاهد بن جبر،


1- 1. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 147.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 367 اين ارجاع از چاپ ايمن فؤاد سيد، قاهره، 1999.
3- 3. احمد سباعى، مؤلف كتاب حاضر، بارها از كمك هاى مالى كه به مردم مكه و به طور كلى حجاز در طول قرون صورت گرفته انتقاد كرده است. انتقاد وى همين است كه اين كمك ها سبب شده است تا اين مردم تحركى نداشته و چشمشان به دست ديگران باشد. عقيده وى اين است كه اگر خلفا و امرا به جاى اين كمك ها، تلاش مى كردند تا اين منطقه به لحاظ اقتصادى خودكفا شود بهتر بود. به اعتقاد وى، اين كمك ها سبب شده بود تا شمارى ديگر نيز از نقاط مختلف جهان اسلام به مكه آيند و اين شهر به صورت پايگاهى براى گدايان درآيد. محمدعلى فهيم بيومى، نويسنده كتاب مخصصات الحرمين الشريفين في مصر أبان العصر العثماني انتقاد سباعى را وارد ندانسته است. اولًا آن كه حتى اگر اين ايراد درست باشد، اين كوتاهى خود مردم مكه است. ثانياً آن كه اين منطقه به قدرى خشك و لم يزرع بود كه اساساً امكان نداشت بدون اين كمك ها روزگار خود را سپرى كند. بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين في مصر قاهره، دارالقاهره للكتاب، 2001، صص 37- 38. «ج»

ص: 202

عطاء بن ابى رباح، طاووس، عكرمه و مانند آنان بود. وقتى وارد عصر اوّل عباسى مى شويم شاهد حلقه هاى علمى عمرو بن دينار، عبدالله بن ابى نجيح، محمد اوقص و پس از آن عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج هستيم كه در مسجد الحرام برگزار شده و شمار زيادى از فقيهان و محدثان اين طبقه كه ذكر نامشان به طول مى كشد، در آن حلقه ها حضور داشتند.

تاريخ به ما نشان مى دهد كه عمرو بن دينار، فردى موثّق و كثير الحديث بود و در مكه فتوا مى داد. او در سال 126 مُرد و عبدالله بن ابى نُجيح جاى او را در افتاء گرفت.

چنان كه تاريخ مى گويد عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج، چهره اى برجسته در ميان علماى مدرسه مكه بود. او از نخستين مؤلفان در علم حديث بود، اگر نگوييم اولين بود.

زمانى كه به سال 150 درگذشت، برخى از مشهورترين فقها كه از آن جمله اوزاعى، سفيان بن عُيينه و فُضيل بن عياض بودند از وى بهره بردند. سفيان بن عيينه، مبرّزترين آنان بودكه شافعى و احمد بن حنبل و محمد بن اسحاق و يحيى بن اكثم قاضى و ديگران از او بهره بردند. شافعى گويد: اگر مالك و ابن عيينه نبودند، عِلم حجاز از ميان رفته بود.

عبدالعزيز كنانى (1) از شافعى بهره برد، كسى كه يكى از درخشان ترين فقيهان و مفسّران بود.

فعاليت هاى علمى مكه محدود به اين حلقه هاى درسى نبود بلكه بسيارى از فقهاى اين شهر به شهرهاى ديگر رفته، علومشان را نشر كرده و احاديث شان را روايت كردند، علاوه بر آن كه درهاى مكه به روى واردان باز بود و كسانى از هر نقطه به آن جا مى آمدند تا از دانش آن شهر بهره برند. مساجد اين شهر در ايام حج، مركزى براى طالبان علم و فتوا و اهل مناقشه و مباحثه بود. حلقه هاى مناظره در خانه هاى فقيهان برپا مى شد؛ چنان كه در حلقه هاى آنان، چندان علم و دانش بود كه پرسشگران و اهل مناظره را سيراب مى كرد.


1- 1. كتابى را با نام الحيدة به او منسوب مى كنند كه وى شرح مذاكره و مباحثه خود را با مأمون در قضيه خلق قرآن در آن نوشته است. در آنجا آمده است كه مريسى رئيس معتزله، به كنانى گفت: كلمه «جعل» در آيه ى جعلناه قرآنا عربياًى و در ساير موارد، به معناى خلق است. كنانى مى گويد: «جعل» در آيه ى يجعلون لله البنات ى و آيه ى ولاتجعلوا لله عُرضةً لأيمانكم ى به معناى خلق نيامده است. مريسى نتوانست پاسخ بدهد و مأمون سرشكسته شد.

ص: 203

كار تشريع و تفريع مسائل فقهى، در اين دوره متحول شد و در برخى از مراكز مانند عراق با كمك قياس بسيار توسعه يافت. اين در حالى بود كه در مكه به همان شكل پيشين باقى مانده بود و جز در دايره نصوص وارده و منسوب به رسول صلى الله عليه و آله توسعه نيافت. همين امر- يعنى تكيه بر روايت- ويژگى فعاليت هاى علمى در مكه و مدينه بود. در حالى كه در نقاط ديگر مذاهبى كه قائل به رأى بوده و بر اساس قياس عمل مى كردند، در افق اجتهاد و تأويل، به پيش مى رفتند.

جنبه هاى هنرى

حوزه فقه و فقها و علما را رها كرده به ميان بازيگران و هنرپيشگان و اهل تفريح و مسخره گرايى برويم كه مكه را در ميان گرفته و مجالس انس آن همانند آنچه در روزگار اموى بود، فراوان بود. اما حجم آن در دورانى كه مورد بررسى ماست، چندان يكنواخت نبود، چرا كه ثروتى كه حجازى ها در دوره اموى و اوايل عصر عباسى از آن بهره بردند، به تدريج به دليل تغييرات سياسى كه ناشى از شرايط زندگى در حجاز بود، افت كرد.

همان گونه كه از مباحث پيشين به دست آمد، سياست امويان، اقتضايش آن بود كه اموال فراوان و بخشش هاى گسترده را بر سر مردم حجاز بريزند تا آنان را از توجهشان به كسب خلافت باز دارند. مكه و مدينه از ثروت، بهره فراوان بردند و اهل رفاه و اتراف اين شهر، در عيش و نوش فرو رفتند. اما وقتى عباسيان آمدند، توجهشان به ايرانيان بود كه نقشِ تأسيسى در دولت شان داشتند. در آن وقت، بخشش هاى حكومتى به سمت رهبران و بزرگان عراق و خراسان سرازير شد و در نتيجه به تدريج توجه به حجاز كم شد و فقر و بيچارگى به خانه هايى كه زمانى رفاه از سر آنها مى باريد، وارد شد. در اين وقت از آن بخشش هاى گسترده خبرى نبود، مگر آنچه كه از طريق خلفا و بزرگانى كه به حج مى آمدند و يا صله هاى مختصر نصيب آنان مى شد. افزون بر اين، روابط حجازى ها با عباسيان چندان مناسب نبود و همان گونه كه گفتيم آنان منشأ دردسرهاى فراوانى براى عباسيان شدند و آنان را گرفتار زحمت زيادى كردند، به طورى كه آنان پول زيادى صرف خاموش كردن شعله اين شورش ها كردند. چيزى كه بايد به اين شورش ها افزود،

ص: 204

شورش بدوى ها در خلافت واثق و حركت فسادگرايانه و آزاردهنده آنان بود. اين كافى نيست كه ما در توجيه آن فساد به فقر و گرسنگى باديه اشاره كنيم، چرا كه حكّام عباسى اين مردم، آن اندازه كه استوار كردن پايه هاى دولت و اركان حكومت برايشان اهميت داشت، براى اخلاق و ارزش ها اهميتى قائل نبودند. شورشى، به هر دليل و هر رنگى كه برآشوبد، مستحق محروميت و مرگ بود.

همه اين عوامل جمعاً آثار خاص خود را در پايين آمدن سطح ثروت و غنا در مكه، تمايل بيشتر مترفان به اسراف و از سوى ديگر كمك به شورشى ها و در نهايت به همراه خشكى طبيعى موجود در اين بلاد، آثار خود را در ضعف زندگى و گسترش فقر و فاقه در اين شهر داشت.

بسا باقى مانده خانواده هاى اهل اتراف و هنر كه گرفتار فقر حاكم بر حجاز شده بودند، تحت فشار قرار گرفته، در پى كسب و روزى روانه سرزمين هاى خدا شدند.

نويسنده اغانى از چهره هاى مشهورى ياد مى كند كه با استفاده از هنر خود در عراق به كسب و كار مشغول بودند كه از آن جمله يحيى مكى، (1) ابن جامع، (2) يزيد حوراء (3) و دنانير (4) بودند. همه اينها، مردمانى از مكه بودند كه بلاد خود را به سوى عراق ترك كرده هنر خويش را به آن جا بردند. نويسنده اغانى بر آن است كه ابراهيم موصلى، (5) از مشهورترين آوازه خوانانِ روزگار عباسى، هنر خويش را از مردى حجازى گرفته بود.


1- 1. يحيى بن مرزوق مكى از موالى اديب و از مغنيان مشهور، در مكه روزگار اموى باليد و به سال 220 مرد. الإعلام، ج 3، ص 1155.
2- 2. ابن جامع مكى، مغنى مشهور كه از الحان آگاهى زيادى داشت و با رشيد و ادباى زمانش اخبارى دارد. وى به سال 187 مرد.
3- 3. از موالى و كنيه اش ابوخالد است. آوازه خوانى از طبقه ابراهيم موصلى است كه در مدينه متولد شد و زمان مهدى عباسى به عراق آمد.
4- 4. كنيز يحيى برمكى. از مشهورترين آوازه خوانان در قصر عباسى است كه حوالى سال 193 مرد.
5- 5. ابراهيم بن ميمون تميمى نديم موصلى. يگانه مغنّى زمان خويش كه مخترح الحان بود. وى به سال 188 مرد. الإعلام، ص 19

ص: 205

اين مطلب، نشانگر حجم استفاده عراقى ها از مهاجران حجازى است. چنان كه نشان مى دهد كه هجرت هنر آوازه خوانى، امرى واقعى است كه عامل آن نيازمندى آوازه خوانان به رزق و روزى بوده است.

نكته ديگر آن است كه پايين آمدن سطح ثروت و غنا در اين شهر و به دنبال آن بيرون رفتن اصحاب هنر و هنرپيشگى و آوازه خوانى و مسخره گرايى، آثار خود را در زندگى روزمره هم باقى گذاشت و آن اين بود كه اهالى اين شهر، به همان درسى كه از حلقه هاى علمى و مجالس مى گرفتند اكتفا كردند و اين آنان را به سمت زهد و زندگى خشك و رضا و رغبت در تعليم و تفقّه كشاند. آن حركت علمى كه در ابتداى اين بحث به آن اشاره كرديم و نيز آنچه در باره علماى برجسته در تفسير و حديث و افتاء به عنوان محصول آن حركت علمى ديديم، از آثار همين امر است.

به دنبال آن است كه مى بينم مكه اين دوره، به وفور زاهد و عابد شهرت يافت و كسانى از ميان مهاجرانِ به اين شهر، مكه را مأواى انزواى خويش داشتند، آن گونه كه با پناه بردن به آن از مظاهر زندگى در شهرها ببرند و زير سايه كعبه، خويش را وقف عبادت كنند. فراوانى اين قبيل افراد عابد كه بسيارى از طبقات فقير بودند، فقر را ميان اين جماعت گسترش داد. در مقابل، افراد نيكوكار شروع به ساختن تكيه هايى براى آنان كرده و حقوق مرتب براى آنان معين كردند. اين نخستين گام هايى است كه مكه در مسير زندگى جديدى كه مى توان از آن به «زندگى در پناه تكيه ها» تعبير كرد، بر مى دارد. آثار اين مطلب در دوره دوم عباسى بسيار روشن بود و ما در مباحث آينده از آن سخن خواهيم گفت.

جنبه هاى عمرانى

يك پژوهشگر، از مطالعاتى كه در باب آثار مكتوب در باره مكه دارد، هيچ گاه نتيجه گيرى نخواهد كرد كه آبادانى مكه در اين دوره، در مقايسه با دوران اموى، رو به توسعه بوده يا بر محدوده مناطق مسكونى مكه افزوده شده است. بلكه به عكس، در اين دوره، تعداد ساكنان مكه رو به كاهش گذاشت و مكيان در بلاد مختلف، پراكنده گشته،

ص: 206

در سرزمين هاى سرسبز ساكن شدند و املاكى در مصر و مغرب و شام و عراق به دست آوردند به طورى كه در مكه، جز تعدادى اندك كسى نماند و در كنار آنان، شمارى از مجاوران كه به قصد كسب شرف مجاورت بيت الله به اينجا آمده بودند. حكام مكه بر اساس سنّت عمر بن خطاب عادت كرده بودند تا پس از اداى فريضه حج بگويند: يا غريب، بلادك! و هدف اين بود كه غريبه ها در اينجا نمانند و دارايى اين بلاد را به خود اختصاص ندهند.

چنين مى نمايد كه قيام هاى علويان كه در فصل گذشته ضمن بحث از وضع سياسى مكه از آن سخن گفتيم، و نبردها و فتنه هايى كه از آن ها برخاست، بيشترين تأثير را در رواج فقر در ميان اهالى اين بلاد و عقب انداختن آن از دايره عمران و آبادى داشت. با اين حال بايد گفت: فقر اهالى، چنان نبود كه آنان را به محروميت كامل از اصلاحات بكشاند، چرا كه به هر روى برخى از خلفا، به برخى از مسائل عمومى توجه داشتند.

از آن جمله توجه هارون به چشمه هايى بود كه از پس از روزگار معاويه، در خاك پنهان گشته بود. وى به احياى آنها پرداخت و آب آن ها را در يك چشمه متمركز كرد كه به آن رشا گفته مى شد. آنگاه براى آن، بركه هايى را در قسمت بالا و پايين مكه درست كرد كه آب در آنها مى ريخت و مردم از آن استفاده مى كردند. اين روشى بود كه تا پيش از لوله كشى كه در سال هاى اخير رواج يافته، مورد استفاده مردم بود. (1) اما زمانى كه آن مقدار بركه كفاف نداد، زبيده همسر هارون دست به كار شده؛ زمين حنين را خريد، جايى كه در آن نخل و زراعت بود. وى آنها را از بين برد و براى انتقال آب آنجا به مكه، قنات هايى را درست كرد تا آن را به اطراف اين شهر برساند. (2) سپس در وادى نعمان، در


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 186.
2- 2. چشمه حنين از كوهى كه به آن طاد گفته شده و نزديك مزارع شرايع در راه مكه است سرچشمه مى گيرد، و به بستان حنين مى ريزد. زبيده بستان حنين را خريد و آب آنجا را با قنات به مكه آورد. بنگريد به پيوست مربوط به عين زبيده در اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 265. اين قنوات در نهايت به بالاى مكه مى رسيد و جز در قرون اخير وارد خود مكه نشد.

ص: 207

بالاى عرفات، جايى را خريد وآب آنجا را هم با قنات به عرفات رساند. وى همچنين بركه هاى موجود در مكه را اصلاح كرده، بركه ديگرى بر آن افزود تا آب در آنها جمع شده، مردم از آن استفاده كند. مخارج اين كارها در حدود يك ميليون و هفتصد هزار مثقال طلا، معادل يك ميليون و هفتصد هزار دينار طلا بود. (1)

مأمون هم دستور ايجاد پنج بركه را در مكه داد كه آب چشمه زبيده بر آنها مسلط بود. يكى از آنها در شعب ابويوسف (شعب على)، ديگرى در صفا، سومى در خياطين در نزديكى جايى كه ما به آن باب ابراهيم مى گوييم و نزديك به گذرگاه باب الثنيه، (2) چهارمى نزديك سوق الخطب در هجله و پنجمى در ماجل ابوصلابه بود. (3) جوى هايى هم براى انتقال آب چشمه زبيده به آنها ايجاد كرد.

هارون خانه اى ميان صفا و مروه، در حاشيه مسعى ساخت كه به آن باب القوارير (4) مى گفتند. بئر هاشم هم داخل آن افتاد، چاهى كه به آن سحله يا بئر جبير بن مطعم مى گفتند و اين به خاطر آن بود كه او آن را از هاشم خريد. اين چاه همچنان تا زمان ما در باب قايْتباى (5) موجود است. گفته شده است عبدالمطلب زمانى كه چاه زمزم را كند و ديگر نيازى نداشت، چاه هاشم را به مطعم بخشيد.

ياسر خادم زبيده هم به دستور او وضوخانه هايى در كنار باب اجياد كبير ساخت و چاه حفر (6) را در آن داخل كرد. همه اين محدوده، در توسعه جديد در رواق باب اجياد قرار گرفته است.


1- 1. همان.
2- 2. ازرقى درب الثنيه را همان درب الشبيكه مى داند.
3- 3. ماجل در لغت به هر آبى گفته مى شود كه ريشه از كوه يا وادى دارد. بركه مسفله، ماجلى متعلق به ابى صلابه بود كه بعدها به بركة الماجل شهرت يافت و مردم آن را به بركة الماجن يا ماجد تغيير دادند.
4- 4. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 202.
5- 5. اين باب و چاه مزبور در توسعه اخير مسجد الحرام از ميان رفت.
6- 6. اين هم از ميان رفت.

ص: 208

همچنين زبيده خانه هاى زيادى از جمله دار ارقم را كه محل پنهان شدن رسول صلى الله عليه و آله در سال هاى نخست بعثت بود، خريد. (1) اين خانه در محله اى در سمت چپ كسى بود كه از صفا بالا مى رود و برخى آن را دار الخيزران (2) مى نامند؛ اما قطبى بر اين باور است كه خانه خيزران جز دار ارقم و البته در كنار آن بوده (3) است. (4)

هارون دستور داد تا مناره هايى روى بلندى كوه هاى مسلط بر گذرگاه هاى مكه ساختند و مؤذنانى براى آنها قرار داد؛ چرا كه كسانى از مكيان صداى اذان مسجد الحرام را نمى شنيدند. از آن جمله روى كوه ابوقبيس، چهار مناره درست شد. همچنين روى كوه الاحمر، مقابل آن يك مناره مناره ديگرى روى كوه مشرف بر شعب عامر كه مشرف بر مجزره بود و نيز مناره كوه كدى و برخى ديگر بنا شد. بغا مولاى هارون هم مناره هاى ديگرى روى كوه هاى ديگر در فلق و مَعْلات و شبيكه و اجياد و بئر ميمون در بالاى مكه و مسجد كبش در منى ساخت.

برخى از مؤذنان شب را در همين مناره ها به سر مى بردند تا در آنها اذان بگويند.

شايد مقصود، اذان سحر باشد كه معمول بوده است. اين مناره ها، به مرور ايام، در ادوار بعدى از ميان رفت و اثرى از آنها برجاى نماند. (5)

هارون در انديشه ايجاد راه هاى دريايى براى مكه بود. به همين جهت در انديشه ايجاد راهى ميان درياى سرخ و مديترانه افتاد. اما به او گفته شد كه اين سبب مى شود كشتى هاى رومى بتوانند راحت به سرزمين عرب دسترسى پيدا كرده،


1- 1. در متن آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت در آن خانه مخفى مى شد كه خطاست. يا بايد سال هاى نخست بعثت گفت يا به جاى «قبل البعثة» «قبل الهجرة» نوشت. «ج»
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 202.
3- 3. الإعلام، ص 147، و نيز بنگريد: ص 193 «ج»
4- 4. توسعه صفا، دار ارقم را از ميان برد و اكنون براى شناخت آن مى توان تصور كرد كه اگر كسى از پله هاى صفا پايين بيايد و حدود 30 متر جلو بيايد، درى را خواهد يافت كه به سمت عمارت اوقاف جديد مى رود. در واقع ميان اين در و خانه ارقم 30 متر است و همه اينها در توسعه اخير از ميان رفت.
5- 5. شفاء الغرام، ج 1، ص 241.

ص: 209

تهديدى براى حرمين باشند، او هم منصرف گرديد. اين كارى بود كه بعدها با ايجاد كانال سوئز (1) در سال 1286/ 1869 توسط خديو سعيد پاشا انجام گرفت.

اصلاحات در مسجد الحرام

عباسيان به عمارت مسجد الحرام عنايت داشتند. منصور به زياد بن عبدالله حارثى، به حاكم خود در مكه دستور داد تا خانه هاى سمت شمال و غرب مسجد را خريدارى كند. او نيز چنين كرد و زمين آنها را در مسجد انداخت و رواقى دايره وار در صحن مسجد ساخت و براى آن ستون هايى از سنگ مرمر قرار داد. بدين ترتيب مساحت مسجد در مقايسه با دوره اموى، دو برابر شد. همچنين مسجد با سنگ هايى كه موزائيك گونه كنار هم قرار مى گرفت [الفسيفساء] و طلا و انواع نقش ها تزيين شد. همين طور در حِجر اسماعيل از سنگ مرمر استفاده شد. به علاوه روى سقف چاه زمزم پنجره اى نصب شد تا مانع از سقوط سقف آن بر مردم شود. نيز زمين اطراف چاه زمزم با سنگ مرمر فرش شد و كار آن در سال 140 به اتمام رسيد. (2)

زمانى كه مهدى عباسى به سال 160 به حج آمد، اموال زيادى همراه خود آورد و محمد اوقص مخزومى، قاضى مكه را بر آن داشت تا خانه هاى اطراف مسجد الحرام و مسعى را خريدارى كند. بدين ترتيب خانه هاى زيادى خريدارى، منهدم و داخل مسجد شد. او دار القوارير را هم به صورت رحبه اى ميان مسجد الحرام و مسعى قرار داد. (3) همچنين در قسمت پايين مسجد، در سمت باب العمره تا باب الخياطين «باب ابراهيم» خريدارى شد و از آن سمت نيز مسجد توسعه يافت؛ چنان كه مسجد در سمت شمالى و


1- 1. اين كانال به طول تقريبى 170 كيلومتر در حد فاصل پرت سعيد تا پرت توفيق است كه مديترانه را به خليج سوئز و از آنجا با درياى احمر مرتبط مى سازد. شرح تفصيلى اين كانال را بنگريد در دايرة المعارف مصاحب، ذيل مدخل «كانال سوئز».
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 58.
3- 3. اين رحبه همچنان بود تا آن كه يحيى برمكى آن را منزلگاهى براى هارون ساخت؛ بعدها رباط وقفى شد كه قايتباى در دوران مماليك آن را تبديل به احسن كرده و مدارسش را در جاى آن ساخت كه شرحش خواهد آمد.

ص: 210

جنوبى هم توسعه يافت. وى دستور داد تا ستون هايى از سنگ مرمر را از شام و مصر به بندر قديم مكه يعنى شعيبيه منتقل كردند و از آنجا با عرّابه با سرعت به مكه آوردند.

همچنين در مسجد رواق هايى كه سقف آنها از چوب ساج بود ساخته شد. كار اصلاح در مسجد تا سال 164 ادامه يافت. (1)

در سال 164 مهدى براى بار دوم حج به جاى آورد. در اين سفر او دريافت كه ضلع جنوبى مسجد چندان گسترده نيست كه مسجد به شكل مربع درآيد، (2) در نتيجه مردم مجبور هستند براى رفتن از مسجد به سمت صفا، از يك وادى در خارج مسجد گذشته و از آنجا به سمت يك گذرگاه تنگ رد شوند تا به صفا برسند. سعى در جايى بود كه در زمان ما به آن باب على گفته مى شود. به همين دليل دستور داد تا خانه هايى را كه در آن سمت بود خريدارى كرده و برخى را داخل در مسجد كردند. برخى ديگر را هم براى رفت و آمد و محل عبور سيل هاى احتمالى اختصاص دادند. زمانى كه به او گفته شد اين كار هزينه سنگينى خواهد داشت، او باز هم اصرار بر اجراى آن كرد، حتى اگر مجبور شود تمامى اموال بيت المال را بدهد. اقدامى كه براى جلوگيرى از سيل احتمالى انجام شد، آن بود كه برابر باب هواشم «باب على» در اين سو، در ديگرى باز كرد، به طورى كه اگر آب از آن در آمد از در ديگر خارج شود. اين همان باب الوداع يا باب الحزوره است.

با اين توسعه، بخشى از منطقه مسعى داخل مسجد شد. در صدر اسلام، محدوده مسعى بسيار عريض بود و كسانى خانه هاى خود را در همين محدوده ميان مسعى و مسجد ساخته بودند. زمانى كه مهدى عباسى دستور توسعه دوم را داد، اين زمين را با خريد خانه هايى كه در آن ساخته شده بود، و منهدم كردن و داخل كردن آن ها در مسجد در سمت باب على، و رها كردن قسمتى ديگر براى توسعه مسعى، به حالت اوّل باز گرداند. بدين ترتيب بخشى از محدوده مسعى داخل مسجد شد. با پايان يافتن كار توسعه مهدى در مسجد، مسجد، مسلط بر مسعى شد و ديگر خانه اى ميان آن ها نبود، جز آن كه


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 59 و بعد از آن.
2- 2. بنگريد: الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، صص 137- 138.

ص: 211

چيزى نگذشت كه باز كسانى خانه هايى ميان مسعى و مسجد ساختند. يكى از شناخته شده ترين آن ها دارالقوارير بود كه اشاره كرديم از داخل با شيشه و از بيرون با فسيفساء (1) ساخته شد. محل اقامت هارون الرشيد نيز در ميان صفا و مروه، تقريباً در جاى باب قايْتباى امروزى قرار داشت. (2) مهدى عباسى، همچنين مناره باب السلام، مناره باب على و باب الحزوره «الوداع» (3) را تعمير كرد. ابن ظهير مى گويد: اين اقدام نوعى نوسازى بود نه ساخت، جز اين كه مورّخان در باره ساختمان آن مناره ها پيش از اين، چيزى ننوشته اند.

سدنه كعبه ضمن نامه اى به مهدى نوشتند كه سنگ مقام ابراهيم در حال از هم پاشيدگى است و مهدى دستور داد اجزاى آن را با نقره به هم پيوستند. او دو قبّه در كنار چاه زمزم در سمت شرق آن ساخت؛ يكى براى سقايت، جايى كه عباس در آن جا سقايت مى كرد، و ديگرى محلى براى نگهدارى قرآن ها. (4)

مهدى بناى صفا و مروه را تجديد كرد، اولى را در 12 پله و دومى را در 15 پله.

هزينه خريد خانه ها و توسعه مسجد، بنا بر نقل مورّخان، به سى ميليون و پانصد هزار درهم رسيد. اين مقدار تقريباً چيزى برابر با چهار ميليون ريال عربى است.

يك سال كه مهدى عباسى به حج آمده بود دريافت كه سنگ حِجر اسماعيل از سنگ هاى باديه است. او عامل خود زياد را خواست و به او گفت كه حج به جاى نخواهد آورد مگر آن كه ديوار حجر از سنگ مرمر باشد. كارگران حتى شبانه در نور چراغ چندان كار كردند كه تا دستور خليفه عملى شد. در زمان هارون، حاكم مكه سايبانى براى مؤذنان در بالاى سقف مسجد درست كرد. اين در حالى بود كه پيش از آن براى مؤذنانى كه بر بام مسجد اذان مى گفتند، هيچ سايبانى وجود نداشت تا آنان را از گرماى تابستان و


1- 1. فسيفساء، قطعه هاى كوچك سنگ هاى رنگى از مرمر يا جز آن كه كنار هم چيده مى شود و [مثل موزائيك] به شكل هاى مختلفى در مى آيد.
2- 2. امروزه اثرى از آن نمانده است.
3- 3. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 63.
4- 4. همان.

ص: 212

باران بهارى و زمستانى حفظ كند. (1)

در يكى از سال هايى كه هارون حج گذارد، عامل او در مصر، منبرى بزرگ به او اهدا كرد كه داراى 9 پله و منقوش بود. وى دستور داد آن را در مسجد گذاشتند و منبرى كه از زمان معاويه بود، به عرفات بردند. (2)

در دوران امين، آب زمزم كم شد و حتى خشكيد، به طورى كه در كف آن كسانى نماز خواندند. خليفه به عمر بن ماهان عامل خود در بريد و صوافى (3) دستور داد چند ذرع كندند تا آن كه آب بيرون زد. در آنجا بود كه دريافتند آب از سه جهت وارد چاه زمزم مى شود؛ يكى برابر ركن اسود، ديگرى برابر ابوقبيس و صفا، و سوم برابر مروه. عمق جاه تاآن وقت چهل ذراع در خاك و 29 ذراع كنده در صخره بود. مأمون هم شمارى كار تعميرى در مسجد داشت. از جمله دستور داد تا عمود بزرگى برابر ركن غربى كعبه ساخته شده و چراغ بزرگى بر آن نصب گردد، تا با چراغى كه امويان برابر حجر الاسود گذاشته بودند، برابرى كند. او دو عمود ديگر هم برابر دو ركن ديگر كعبه به همين مقصود درست كرد.

در زمان واثق دستور انهدام اين ستون ها داده شد و به جاى آن ها ستون هايى از مس درست شد و به هر يك از ستون ها دو چلچراغ بزرگ براى روشن كردن مطاف آويخته شد. عباسيان خانه كعبه را با حرير قرمز و پارچه قبطى، هر سال دو بار مى پوشاندند. مأمون بار سومى را با حرير سفيد بر آن افزود.

برخى از اوصاف مسجد در اين دوره

ازرقى در وصف مسجد در اين دوره چنين مى گويد كه مساحت مسجد، پس از دو بار توسعه مهدى عباسى، به 120 هزار ذراع- هر ذراع نيم متر- رسيد. شمار ستون هاى آن هم به 484 رسيد كه از اين تعداد 321 مورد پايه هايش مذهّب بود. شمار درها هم به 23 عدد رسيد. ارتفاع ديوار در برخى از جهات 18 ذراع و برخى جهات ديگر 22 ذرع بود. (4)


1- 1. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 63.
2- 2. همان.
3- 3. نيروهاى داوطلب بسيجى كه در تابستان ها با روم نبرد مى كردند.
4- 4. اخبار مكه، ج 2، ص 65.

ص: 213

ازرقى مى افزايد: مسجد دو سقف داشت كه يكى روى ديگرى بود. سقف بالاتر از چوب ساج و آهن بود. ميان دو سقف هم فاصله اى به قدر دو ذراع و نيم بود. سقف ساج هم با طلا زينت شده بود. (1) ترديدى نداريم كه دو سقفه كردن براى تلطيف هوا در وقت شدّت آن بوده است. ازرقى مى گويد، آن زمان در كنار سه در از درهاى مسجد، يعنى باب صفا و باب بنى شيبه و ... بر جنازه ها نماز مى خواندند. سپس مى افزايد: پيش از آن مردم در داخل مسجد الحرام بر جنازه ها نماز مى گذاردند. (2)

همچنين ازرقى مى نويسد: مسجد چهار مناره داشت. (3) سپس جاى هر يك را بيان كرده است. ابن ظهيره در توضيح آن مى نويسد: يكى بالاى باب العمره، ديگرى بالاى باب الحزوره كه ما آن را باب الوداع مى خوانيم، سومى بالاى باب على و چهارمين مناره بالاى باب السلام بود.

او شمار قنديل هاى مسجد را 455 عدد دانسته و اين به جز هشت چلچراغى بود كه در ايام رمضان و حج از آنها استفاده مى شد. (4)

سپس از غرفه زمزم در مسجد ياد كرده مى نويسد: در ميان آن جا حوضى مدوّر بود كه 66 طاقه يا روزنه داشت كه از آن جا آب وارد آن مى شد. در انتهاى اين غرفه، خلوتگاهى (5) بود كه در كنار وادى بود و چيزهاى ارزشمند در آن نگهدارى مى شد. گفته مى شد آنجا مجلس عبدالله بن عباس بوده است. در گوشه غرفه زمزم در سمت كعبه، ستونى از ساج بود كه چراغى براى اهل طواف بر آن آويخته مى شد. ازرقى به وجود شن هاى كف مسجد در اين دوره اشاره كرده و مى گويد: سيل عظيمى وارد مسجد شد و شن ها را پس از سال 200 شست. (6)

دوران عباسى دوم

مقدّمه


1- 1. اخبار مكه، ج 2، ص 77 و بعد از آن.
2- 2. همان، ج 2، ص 77.
3- 3. همان.
4- 4. همان.
5- 5. در متن عربى ازرقى «كنيسه» آمده كه مقصود همين خلوتگاه است.
6- 6. اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 80.

ص: 214

در فصل گذشته ديديم كه روزگار واثق عباسى در سال 227 نقطه تحوّلى است كه تاريخ عباسيان در آنجا به دو دوره- يكى دوره طلايى و ديگرى دوره اختلاف و فتنه- تقسيم مى شود. افراد آگاه به حقايق تاريخى مى دانند كه اعتماد و تكيه معتصم- يعنى خليفه پيش از واثق- بر ترك ها و واگذارى مناصب مهم به آنان، دولت را تبديل به يك دولت تركى كرده، زمينه را براى جاه طلبان آنان فراهم كرد تا راه را براى تسلّط خويش هموار بينند. زمانى كه واثق در سال 227 به خلافت رسيد، نفوذ ترك ها تمامى دولت را در بر گرفته بود و هر خليفه اى را كه مى خواستند نصب يا عزل مى كردند. (1)

اين وضعيت در تمام مدت خلافت منتصر، مستعين، معتز، مهتدى، معتمد، معتضد، مكتفى و مقتدر ادامه يافت، چندان كه به مرور ايام چندان تحوّل در حوادث پيش آمد كه به روزگار مقتدر فتنه ها بالا گرفت و زنان و خدمه قصر هم در شؤون خلافت مداخله مى كردند. (2) بيرونى در باره خليفه زمانش در سال 440 مى گويد: خليفه رئيس اسلام است نه پادشاه. (3) پس از آن مونس خادم بر ضد او خروج كرده، سقوط او را اعلام كرد و در


1- 1. تاريخ طبرى، ج 11، ص 8 و بعد از آن.
2- 2. تجارب الامم ابن مسكويه، ج 1، ص 3، الفخري، ص 235.
3- 3. الآثار الباقيه، ص 132.

ص: 215

سال 330 به عنوان خليفه با قاهر بيعت نمود. چيزى نگذشت كه سپاه شورش كرده و بحران فراگير شد. (1)

واليان مكه در اين دوره

در اثناى اين اوضاع كه بدنه خلافت در بغداد رو به زوال بود، مكه همچنان محكوم حكومت عباسيان يا صاحبان نفوذ از ميان اميران ترك موجود در دربار عباسى بود. بعد از خلافت واثق، على بن عيسى بن جعفر عباسى در سال 232 امير مكه شد. پس از او عبدالله بن محمد بن داود بن عيسى عباسى، در سال 242 به امارت مكه رسيد، سپس محمد بن سليمان بن عبداللَّه زينبى (2) كه به نوشته ابن جرير، مردم در سال 245 حج را بااو به جاى آوردند.

امارت مكه در دوران متوكل به دست فرزندش منتصر بود كه به نظر مى رسد نوعى ولايت شَرَف (و طبعاً از دور) بوده است. فرمانده او ايتاخ، نيابت او را در امارت بر عهده داشت. (3) اين وضعيت تا زمان كشته شدن متوكل به سال 247 ادامه داشت. پس از آن مستعين عباسى، عبدالصمد بن موسى عباسى را در سال 249 به امارت مكه منصوب كرد.

سپس او را عزل كرده، جعفر بن فضل عباسى را در سال 250 بر آنجا نصب كرد. (4) روشن است كه تمامى ولات گذشته از اميرانِ خاندانِ عباسى در بغداد بودند.

پنجمين قيام علويان

در دوران امارت جعفر بن فضل، قيام جديدى از سلسله قيام هاى علويان در مكه رخ داد و اين درست بعد از گذشت نيم قرن از قيام پيشين بود. زمينه هاى اين قيام چندان


1- 1. كامل ابن اثير، ج 8، ص 9.
2- 2. شفاءالغرام، ج 2، ص 185.
3- 3. ابن اثير مى گويد كه ايتاخ يكى غلام خِزِرى و طباخ بود كه معتصم او را خريد و نزد وى و پس از او واثق و متوكل موقعيتى به دست آورد و زمانى كه در روزگار متوكل عازم حج شد، وى را حاكم هر شهرى كردند كه به آن وارد مى شد. بنگريد: البداية والنهاية، ج 10، ص 312.
4- 4. شفاء الغرام، ج 2، ص 186.

ص: 216

روشن نيست، جز آن كه مى دانيم نام قيام كننده اسماعيل بن يوسف از نسل حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بوده است. او در سال 251 مكه را به زور تصرف كرد و اين بعد از آنى بود كه جعفر بن فضل، شكست خورده، از مكه گريخت. او هر آنچه را كه در خزائن كعبه بود، برداشت.

وى پس از آن كه جاى پاى خود را در مكه طى پنجاه روز استوار كرد، به سمت مدينه رفت كه عامل آنجا هم گريخت. سپس به مكه برگشت و به استوار كردن حصار آن پرداخت، به طورى كه برخى از مردم از تشنگى و گرسنگى مردند و قيمت هر اوقيه نان به يك درهم رسيد و هر رطل گوشت چهار درهم معامله شده، قيمت يك ظرف آب به سه درهم رسيد. سپس به جده يورش برده، آنجا را نيز اشغال نمود و اموال تجار و كشتى ها را غصب كرد. سپس به مواقف آمد كه مردم در عرفه بودند. در آنجا هم دست به تباهى زده، حدود يك هزار و يكصد تن از حجاج را كشت و به غارت مردم پرداخت. حُجاج گريختند و هيچ كس جز او و سپاهش در عرفه وقوف نكردند. پس از بازگشت او از عرفه، وى بار ديگر به جده برگشت و فساد را از سر گرفت.

اسماعيل در سال 252 به مرض آبله درگذشت و انقلاب او هم با مرگ او مرد، بدون آن كه به جز آبله، از عامل ديگرى در اين باره آگاه باشيم. (1) در همان سال مستعين، فرزندش عباس را به امارت مكه، مدينه، بصره و كوفه نصب كرد و البته فرد ديگرى براى اداره مستقيم شهر به آنجا اعزام شد.

پس از وى، محمد بن عبدالله بن طاهر بن حسين امير مكه شد، بدون آن كه در آنجا حضور مستقيم داشته باشد. فاسى مى گويد: (2) معتز، امارت مكه را به عيسى بن محمد مخزومى سپرد. ابن اثير نيز مى نويسد كه معتز او را همراه محمد بن اسماعيل براى نبرد با اسماعيل بن يوسف علوى كه ذكرش رفت، فرستاد.

احمد بن منصور عباسى حاكم بعدى بود، كه او را به كعب البقر مى شناسند. در


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 187، 217.
2- 2. همان.

ص: 217

خلافت مهتدى، على بن حسن هاشمى در سال 256 امير مكه شد. (1)

زمانى كه معتمد عباسى به خلافت رسيد، برادرش موفق، به صورت تبعيد در مكه به سر مى برد. مهتدى او را به مكه تبعيد كرده بود. معتمد بر آن شد تا از وى كمك بگيرد.

به همين دليل كسى را به مكه فرستاده او را به بغداد فرا خواند. وقتى به بغداد رسيد، بخش شرقى مملكت را كه حرمين هم جزو آن بود به وى سپرد. موفق توانست پايه هاى نفوذ خود را استوار كرده، با استفاده از نفوذ ترك ها بر كارهاى برادرش مستولى شود.

هرچند مورّخان مكه به اجماع، موفق را از واليان مكه مى شمرند، اما واقعيتى كه سياق تاريخ هم همان را تأييد مى كند، آن است كه وى هيچ گاه به صورت مستقيم بر مكه امارت نكرد، بلكه حرمين در كنار برخى از بلاد ديگر به او سپرده شده بود، آن هم وقتى كه او در عراق و مسلّط بر مقدّرات دولت عباسى بود و كسى در مكه به نيابت از او فرمانروايى مى كرد.

ابن ظهيره در الجامع اللطيف، اسامى واليان مكه را در اين دوره كه دوران معتمد است برشمرده است. اما چنان كه از حوادث نقل شده به دست مى آيد، اين واليان، تنها نايبانى بودند كه كار امارت را انجام مى دادند؛ زيرا امارت آنجا در طول خلافت معتمد در اختيار موفق بود. اسامى آنان به اين شرح است: محمد بن متوكل در سال 257، و ابراهيم بن محمد بن اسماعيل كه حوالى سال 259 امارت مكه را داشت. برخى از مورّخان، اسامى ديگرى را كه مخالف با اين فهرست است به دست مى دهند كه تحقيق در آنها دشوار است.

ششمين قيام علوى «ثورة الزنج»

در اين دوره، در برخى از نواحى عراق، يك انقلابى علوى با نام على بن محمد بن احمد قيام كرد و توانست سرزمين هاى فراوانى از عباسيان را اشغال كند و در آنها فساد و تباهى به راه اندازد. دامنه قيام او به مكه رسيد و آنجا را هم اشغال كرد و آن را به محمد بن


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 187، 217.

ص: 218

عيسى بن محمد مخزومى سپرد. اين ششمين قيام كننده علوى بود كه مكه شاهد آن بود، گرچه محل اصلى اين شورش جايى بيرون از مكه بود. چيزى نگذشت كه موفق با فرماندهى محمد بن ابى الساج مكه را از دست او درآورد و به حكومت عباسيان باز گرداند. مكه روزگار سختى را در اين دوره تحمل كرد، به طورى كه قيمت دو اوقيه نان به يك درهم رسيد. (1)

ابن طولون

احمد بن طولون، حاكم مصر، در سال 269 دو نفر از فرماندهان خود را به همراه 2490 نفر نيروى نظامى به مكه فرستاد تا عباسيان را از آن جا براند. اين جماعت در اواخر ذى قعده به آن جا رسيدند. (2)

آنان اموالى را ميان مردم تقسيم كرده و به هر مرد، دو دينار دادند. به افراد برجسته هفت دينار پرداخته كردند و گويا بر آن بودند تا از آنان بر ضد والى مكه هارون بن محمد ابن اسحاق هاشمى كمك بگيرند. اميرمكه سپاهى با تعداد 120 سواره نظام و دويست برده


1- 1. برخى مى گويند صاحب الزنج علوى نبوده و اين شايعه كار عباسيان بوده كه اين مرد بر ضد آنان شورش كرده و در برخى از نواحى عراق، بصره، بحرين، و احساء به همراه شمارى از بردگان نفوذى به دست آورد و اعلام كرد كه بردگان را آزاد خواهد كرد. برخى مى گويند كه او آشكارا عقيده خوارج را داشته و من اين را بعيد نمى دانم. گرايش خروج بر ملاكان و اشراف مى تواند ناشى از اين عقيده باشد. وى بردگان اطرافش را مجهز كرد و آنان طى سال هاى 255- 270 در نبردهاى زيادى كه در آنها پيروز شدند، وى را همراهى كردند. تا آن كه موفق عباسى خود رهبرى جنگ بر ضد وى را برعهده گرفت تا آن را تمام كرد. بنگريد: الآداب السلطانيه، ص 277؛ كامل، ج 7، ص 75، شفاءالغرام، ج 2، ص 190.
2- 2. احمد بن طولون يكى از موالى ترك بود كه پدرش او را به عنوان هديه به دربار عباسى فرستاد. او در بغداد و زمانى كه ترك ها رو به رشد بودند، بزرگ شد و پس از آن يكى از واليان مصر از وى كمك خواست تا وكالت او را بر عهده گيرد. او در كارش موفق بود و مدتى بعد در سال 254 به طور مستقل والى مصر شد و پس از آن بر شام نيز تسلط يافت. در اين وقت كه خليفه عباسى در فتنه هاى بغداد گرفتار مشكل شده بود خواست از ابن طولون كمك بگيرد. ابن طولون قبول كرد. زمانى كه موفق براى پناه بردن به ابن طولون عازم شام بود، جاسوسانِ برادرش او را در راه اسير كرده تحويل برادرش دادند و بدين ترتيب فرصتى براى او پيش نيامد تا ابن طولون به كمكش بشتابد.

ص: 219

سودانى در اختيار داشت. در همان هنگام تعداد دويست سوار هم با فرماندهى جعفر بن ياغمريدى به كمك آنان آمد. به محض رسيدن اين نيرو در سوم ذى حجه سال 269 دو سپاه درگير شدند كه با شكست سپاه ابن طولون كه دويست كشته دادند، خاتمه يافت. (1)

ابن ظهيره قرشى گويد: بدين ترتيب ابن طولون نتوانست حكومت خويش را در مكه استوار سازد. اين مطلب در مقايسه با گفته كسانى كه توهم كرده اند كه مكه تحت سلطه طولونى ها درآمد، درست تر مى نمايد.

در سال 269 محمد بن ابى الساج ولايت مكه را عهده دار شد. پس از آن در سال 279 حكومت مكه به يوسف بن ابى الساج رسيد. (2) در همين سال، احمد الطائى امير مدينه، غلامش بدر را براى امارت حُجاج به مكه فرستاد. با اين اقدام، ميان يوسف ساج امير مكه و بدر اختلاف پيش آمد كه به درگيرى نيروهاى آنان در درهاى مسجد منجر شد. بدر به اسارت درآمد، اما اين اقدام خشم شمارى از حجاج را برانگيخت، به طورى كه بر ضد يوسف بن ساج شوريدند و او را اسير كرده به بغداد فرستادند. (3) در اين وقت ابوعيسى محمد بن يحيى امارت مكه را عهده دار شد، اما چيزى نگذشت كه معتمد خليفه عباسى بر او خشم گرفته، ابومغيره را به نيابت از خود فرستاد تا ابوعيسى را از مكه براند. او نيز چنين كرد و در اين ماجرا ابوعيسى كشته شده، ابومغيره بر جاى وى نشست. (4)

هفتمين قيام علوى

در اين وقت، يكى از علويان با نام محمد بن سليمان، با استفاده از درگير شدن عباسيان در فتنه ها از فرصت بهره گرفته، در مكه شوريد و اين شهر را در سال 301 به


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 189.
2- 2. اخبار نقل شده از ابن جرير و ابن حزم در باره واليان مكه در دوران معتمد عباسى اختلاف فراوان دارد، چنان كه فاسى و ابن ظهيره كه از اين منابع نقل كرده اند، مطالبشان موافقتى با يكديگر ندارد. ما آنچه را كه نزديك به درستى مى دانيم نقل كرديم.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 189.
4- 4. همان.

ص: 220

تصرّف خود درآورد و در موسم حج به نام خود خطبه خواند. از جمله عبارات او چنين بود: «الحمد للَّه الّذي أبرز زهر الإيمان من أكمامه و كمّل دعوةَ خير الرسل بأسباطه لا بَنِي أعمامه» (1)

ستايش خدايى را كه شكوفه ايمان را از دل گياه آن درآورد و دعوت بهترين پيغمبران را با نوادگانش كامل كرد نه با عموزادگانش. من از مقدار زمانى كه او بر سر حكومت ماند، آگاهى نيافتم. بسا چندان كوتاه بود كه مورّخان به آن اعتنايى نكرده اند. اين را بايد آخرين قيام علوى به شمار آورد، مشروط بر آن كه برآمدن اشراف در قرن چهارم را يك حركت جديد به حساب آوريم.

دوران معتضد و مكتفى و مقتدر تا سال 317 در دوره قاهر، دوره اى است كه از آن چيزى نمى دانيم. مورّخان مى گويند كه واليان مكه در اين دوره، به جز عج بن حاج، مونس خادم، ابن ملاحظ، و ابن مخلب ناشناخته اند و همين ها هم ترتيب و مقدار سنوات حكومتشان نامعلوم است. معروف چنان است كه عج بن حاج از موالى ترك و مقرّبِ دربار عباسى بود، همين طور مونس خادم كه از فرماندهان مكتفى بود و تاريخ او را به خاطر شورش مشهورش بر ضد مقتدر مى شناسد. ولايت او، ولايت عقد و شَرَف بود، نه ولايت مستقيم؛ زيرا وى از رجال دربارى در بغداد بود كه نمى توانست به نقاط دوردست برود. اما ابن ملاحظ؛ ابن ظهيره در باره اش در الجامع اللطيف گويد: همذانى در شرح حال او نوشته است كه وى سلطان (كذا) مكه بود بدون آن كه تاريخ آن را يادآور شود. اما ابن مخلب كه برخى او را ابن محارب هم نوشته اند و فاسى نام اوّل را ترجيح داده، به احتمال فراوان تا سال 317 حاكم مكه بوده كه در اين سال، قرامطه او را از مكه بيرون راندند. فاسى در قضاياى قرامطه از او ياد كرده و اين كه او همراه جماعتى از اشراف مكه براى نبرد با آنان آماده گرديد. (2)

قرامطه در مكه

از آنچه گذشت خواننده را از سستى و وهنى كه به دستگاه خلافت عباسى وارد


1- 1. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 99 بيروت، اعلمى، 1971. «ج»
2- 2. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 191.

ص: 221

آمده و نيز از حجم ضعفى كه خلفاى عباسى گرفتارش بودند آگاه كرديم و گفتيم كه موالى تركِ آنان به اسم آنان بر دنيا حكومت مى كردند. اكنون بايد بيفزاييم كه نتايج ناگوار آن تحولات، تنها در مسائلى كه گفته شد خلاصه نمى شد، بلكه به رشد بسيارى از جنبش هاى سياسى و دينى كمك كرد. كسانى كه در پى دستيابى به اهداف بلند مدت خود بودند، عجز عباسيان، آنان را براى به راه انداختن قيام و فتنه تحريك كرد. آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد، اشاره به شورش هاى دينى است كه گروه هاى مختلف شيعى در آنها درگير بودند و دامنه آنها در سرزمين هاى فراوانى از محدوده تحت حاكميت عباسيان انتشار يافت.

برخى از اين قيام ها زيدى و برخى امامى موسوى و تعدادى وابسته به امامت اسماعيليه يا اثنا عشريه بود. فتنه اى هم از آنِ قرامطه بود؛ قرامطه عراق و شام و بحرين و قطيف، و همين طور قرامطه يمن و نيز كتاميون در مغرب و فاطمى ها در مصر.

همه اينها شيعه آل على بودند و البته به حسب نژاد و قوميت با يكديگر تفاوت داشتند. (1) گروه هاى ياد شده، زمانى دراز عباسيان را به خود مشغول كردند، زمان هايى كه عباسيان براى حكومتشان سخت نيازمند آن بودند. بسيارى از آنان، به اعتبار ضعف عباسيان، توانستند بلاد مستقلى را در اختيار گيرند و برخى دولت هاى خاص خود را درست كردند كه صداى آن در تاريخ پيچيد. مشهورترين آن ها دولت فاطمى در مصر بود.

بحث ما در اينجا تنها به قرامطه مربوط مى شود، زيرا قرامطه در سال 317 با حوادث اين دوره مكه كه ما از آن سخن مى گوييم پيوند خوردند.


1- 1. از مشهورترين فرقه هاى شيعه يكى از اسماعيليه در هند هستند كه مى گويند ما به دليل انتساب به اسماعيل فرزندجعفر بن محمد عليه السلام از ديگر شيعيان جدا هستيم. زيديه گروه ديگرى از شيعيان در يمن هستند كه انتساب به زيد برادر محمد بن على باقر عليه السلام كه جد همان اسماعيل است، دارند. باطنيه هم به خاطر اين كه اظهار مى دارند كه هر ظاهرى باطنى دارد و هر تنزيلى، تأويلى، باطنيه ناميده مى شوند. قرامطه و مزدكيه در عراق و خليج فارس و داووديه و بهره و سليمانيه هم از فرقه هاى شيعه هستند. اينان در هند و يمن هستند. مؤلف هيچ اشاره اى به شيعيان امامى كه عمدتاً در عراق و ايران و لبنان و بحرين و كويت و افغانستان و هند هستند، نكرده است.

ص: 222

بسا خواننده، آنچه را ما در فصل گذشته در باره موقعيت نفس زكيه در سال 145 در مكه گفتيم به خاطر داشته باشد. بعد از آن، از مقتل شهدا در وادى فخ به سال 169 سخن گفتيم و اشاره كرديم كه دو تن از علويان توانستند از آن معركه بگريزند؛ يكى ادريس بود كه توانست خود را به مغرب دور برساند و دولت ادريسيان (1) را در آنجا تأسيس كند. در اينجا بايد بيفزاييم كه اين فرارى ها با توجه به نفوذى كه داشتند توانستند يارانى را از ميان شيعيان خود در كار نشر دعوت خود به صورت پنهانى در بلاد مختلف از سرزمين تحت سيطره عباسيان اعزام كنند.

يكى از مشهورترين اين داعيان، ميمون بن قداح بود كه كار نشر دعوت را در بلاد شام بر عهده داشت. گفته اند كه او پايه هاى مذهب اسماعيلى را درست كرد. برخى هم او را متهم كرده اند كه در كنار علايق شيعى، گرايش هاى شعوبى داشت و به دنبال بازگرداندن نفوذ ايرانيان بود و كار را براى فرزندش عبدالله بن ميمون هموار مى كرد. (2)

برخى گويند كه عبدالله بن ميمون عالم به تمامى شرايع و سنن بود، چنان كه وى را به عنوان چهارمين نفر از چهار نفرى دانسته اند كه رسائل إخوان الصفا را كه در تاريخ اسلامى معروف است، تأليف كرده است. (3) برخى هم مى گويند او مذهب شيعه را پذيرفت تا از آن وسيله اى براى رسيدن به اهدافش در دعوت به ايرانى گرى استفاده كند.

او زمانى كه در اهواز بود، يكى از داعيان خود را به سواد كوفه فرستاد. وى با حمدان بن اشعث معروف به قرمط برخورد كرده، او را در دعوت ابن ميمون داخل كرد و براى نشر


1- 1. پيش از اين به آنان اشارتى داشتيم.
2- 2. خطط مقريزى، ج 1، ص 341.
3- 3. گروه اخوان الصفا سرّى از اسرار عقايد هستند و ما آنان را از افراط تبرئه نمى كنيم. اين جماعت صرفاً به عقل تكيه دارند و اسامى خود را پنهان داشتند تا راحت تر بتوانند فلسفه عقلى خود را در شكل افراطى آن بسط دهند. شمار اين رسائل 52 رساله است كه در بيشتر آنها رموز و كنايات و اشارات باطنى كه به آن مذهب درآمده اند، وجود دارد و برخى از اين مطالب را در شناخت فلك و هندسه و طب و رياضى و موسيقى توسعه داده اند. اينان سلسله مطالبى فراهم كرده اند كه امروزه مستشرقان آنها را اساس بسيارى از مباحث خود قرار داده اند. بنگريد: عبقرية الفاطميين، ص 19 و بعد از آن.

ص: 223

آن تلاش نمود. چيزى نگذشت كه بر پيروان قرمط افزود و دارالهجره اى براى آنان تأسيس كرده دستور داد تا سلاح تهيه كنند. فعاليت آنان در شمال عراق و قسمتى از بادية الشام ادامه يافت. اين گروه را قرامطه عراق و شام مى نامند. (1)

اين دعوت توسط حسين بن بهرام به بحرين و قطيف رسيد و در آنجا رو به ازدياد نهاد و قدرت يافت. از جمله رهبران آن حركت، ابوسعيد نامى بود كه فتوحاتش عباسيان را در دوران معتضد زمينگير كرد. پس از او فرزندش ابوطاهر قرمطى كه مورّخان او را به طغيان وصف كرده اند و گفته اند كه حرمات الهى را مى شكسته و قافله هاى حجاج را غارت مى كرده، به جاى پدر نشست. (2)

ابوطاهر همراه سپاه خود و با هدف درآوردن مكه از دست عباسيان، به سوى مكه آمد و در هفتم ذى حجه سال 317 به اين شهر رسيد. ابن محارب، حاكم وقت مكه به همراه گروهى از اشراف نزد وى آمدند و اموالشان را از او خواستند. او شفاعت ايشان را نپذيرفته، به جنگ با آنان پرداخت و شكستشان داد. آنگاه شمشير ميان طواف كنندگان و نمازگزاران و ديگر افراد ساكن در مكه و دره هاى آنها گذاشت. در اين وقت مردم فرياد زدند: آيا همسايگان خداوند را مى كشى؟ او گفت: كسانى كه مخالفت با امر الهى مى كنند، جيران الله نيستند. او به كشتار ادامه داد تا آن كه سى هزار نفر را كشت، به طورى كه شمارى را در زمزم و برخى را در مسجد الحرام بدون غسل و كفن و نماز دفن كردند.

سپاه او اموال حجاج و اهالى مكه را هم غارت كردند. (3) از جمله كشته شدگان، ابن محارب امير مكه، (4) و حافظ ابوالفضل محمد بن حسن جارودى بودند كه دومى، در


1- 1. خطط مقريزى، ج 1، ص 250.
2- 2. همان.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 218. نويسنده درر الفرائد المنظمة گويد: قرمطى هزار و هفتصد نفر را در مسجد الحرام كشت. نيز گفته شده است: سيزده هزار زن و مرد كه به كعبه چسبيده بودند كشته شدند و همه در زمزم انداخته شده يا در مسجد دفن شدند ص 235.
4- 4. مورّخان در باره اين اسم به خطا رفته اند و برخى او را ابن محلب ناميده اند و برخى ابن محارب و برخى ابن مجلب. فاسى با تحقيق گفته است كه نام او ابن مخلب است شفاء الغرام، ج 2، ص 192، چاپ حلبى در قاهره، 1376.

ص: 224

حالى كه خود را به در كعبه آويخته بود كشته شد. همچنين ابوسعيد بردى امام فقهاى حنفى و بسيارى از علماى صوفى كشته شدند و قاضى وقت مكه يحيى قرشى به وادى رهجان (1) گريخت. غارت شامل بيشتر خانه هاى مكه شد، به طورى كه اهالى مكه در حالى شب را به صبح آوردند كه دستشان پيش مردمان دراز بود.

ابوطاهر در حالى كه شمشيرش را بركشيده بود و سوار بر اسبش بود، حركت كرده داخل مطاف شد. اسب او در آن حال ادرار كرده، آن جا را كثيف كرد. او خود به در كعبه برآمد و گفت:

أنا باللّه و باللّه أنا يخلق الخلق و أفنيهم أنا (2)

من به خداوند هستم و به خداوند من هستم. خداى خلق را مى آفريند و من آنها را از بين مى برم.

وى يازده روز در مكه ماند.

در 14 ذى حجه بود كه حجرالاسود را از جايش درآورده، همراه خود به بلاد هَجَر (3) برد. در زمان نبود آن، براى 22 سال حُجاج جاى خالى اش را تبرّك مى كردند. بعد از آن قرامطه آن را باز گرداندند در حالى كه مى گفتند: ما به قدرت خدا آن را گرفتيم و با مشيّت الهى آن را باز گردانديم. (4) يكى از خلفاى فاطمى در برابر پرداخت پنجاه هزار سكه طلا از آنان خواست تا حجرالاسود را به مكه باز گردانند، اما نپذيرفتند. خليفه وقت عباسى هم حاضر به پرداخت پنجاه هزار دينار شد، اما قبول نكردند. آنها گفتند كه ما با «دستور» آن را برديم و جز با «دستور» آن را بر نمى گردانيم. (5)

آنچه بيش از همه مرا به تأمل وا مى دارد، ورود ابوطاهر با اسبش به داخل مطاف و


1- 1. رهجان دره اى است كه از سمت جنوب به وادى نعمان مى رسد و هذيل در آنجا سكونت دارند عاتق.
2- 2. الدرر الفرائد المنظمة، ج 1، ص 320.
3- 3. نام قديم بحرين است كه امروز به احساء معروف است و گاه اسم خاص شهر «الهفهوف» مى باشد عاتق.
4- 4. الإعلام بأعلام البيت اللَّه الحرام، ص 195- 198.
5- 5. همان، ص 199.

ص: 225

رها كردن اسب براى ريختن ادرار و كثافات، آن هم با شمشير بركشيده و خواندن آن شعر است!

نكته قابل تأمّل ديگر، باز گرداندن حجرالاسود به محل اصلى اش بعد از يك دوره طولانى است و اين گفته آنان كه «أخذناه بأمر و لا نردّه إلّابأمر». (1)

دلم مى خواست مى توانستم ميان اين كفر كه در كثيف كردن مطاف خود را نشان داد با آن ايمان كه در آن جمله آمده و اين كه حجر را تنها با فرمان الهى باز مى گردانند، بعد از آن كه با قدرت الهى گرفته اند، جمع كنم!

نويسنده تاريخ الإسلام السياسي از نسخه اى خطى كه در دارالكتب مصر است و از نُوَيريه بوده، اما نامش را ياد نمى كند (2) نقل كرده است كه حمدان قرمط بر هر مرد و زنى، پرداخت يك درهم را كه از آن با نام الفطره ياد مى كرد، لازم كرد. هر فرد بالغى هم بايد دينارى مى پرداخت كه نامش الهجره بود. او اين مطلب را از اين آيه قرآنى نتيجه گرفته بود كه فرموده: ى خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَتُزَكِّيهِم بِهَاى. (سوره يونس، آيه 103) همچنين خمس اموال پيروانش را با استدلال به آيه ى وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ خُمُسَه ى (سوره انفال، آيه 41) مى گرفت. صاحب مرآة الحرمين هم نقل كرده است كه نماز آنان چهار ركعت بود. دو ركعت پيش از طلوع خورشيد، و دو ركعت پيش از غروب مى خواندند. آنان انبيا و از جمله حضرت محمد صلى الله عليه و آله را قبول داشته و پس از وى محمد حنفيّه را باور داشتند. قبله را هم به سمت بيت المقدس دانسته و دو روز در سال روزه مى گرفتند! نبيذ را حرام و خمر را حلال شمرده، غسل جنابت نمى كردند! اما وضوى آنان مثل همين وضوى نماز بود.

وى سپس از قرامطه يمن ياد كرده و اين كه خطيب آنان روى منبر اين چُنين مى سرود:

دف بزن و هَزار (نوعى پرنده) را به غنا فرا خوان و بنواز.


1- 1. بنگريد: البداية و النهاية، ج 11، ص 252 ذيل حوادث سال 339، سالى كه حجر را سرجايش برگرداندند. «ج»
2- 2. آل نويرى از خاندان هاى كهن مكه بوده، و بيت آنان به علم مشهور است.

ص: 226

پيامبر بنى هاشم رفت و پيامبرى از بنى يعرب آمد.

خواهران و مادران را حلال شمرد و روزه را برداشت و هيچ سرزنش نشد! (1)

تا پايان قصيده كه شامل فحش و فجور است و مبانى اى كه گفت مى شود پيروانش برخى از احكامشان را از قرآن استنتاج مى كنند به مانند نمونه هايى استنتاجى است كه در باره قرامطه پيش از اين گفتيم!

چيزى نگذشت كه ابوطاهر قرمطى گزارشى در باب آنچه در مسجد الحرام انجام داده بود براى خليفه فاطمى در مغرب نوشت و او پاسخ تندى در باره آنچه انجام داده بود، به وى داد. (2) اين نشانگر و روشنگر ارتباط قرامطه با شيعيان فاطمى است.

بعد از آن هم راه حج به دليل حضور قرامطه، براى مدتى قطع بود تا وقتى كه ابوعلى عمر بن يحيى نقيب علويان در كوفه، در سال 327 به ابوطاهر نامه نوشت و از او خواست تا راه حج را در قبال گرفتن پول باز كند. ابوطاهر پذيرفت و مالياتى از حجاج در مسير عبورشان به مكه مى گرفت. من نمى دانم چطور وى كه خود را يك ديندار افراطى مى دانست، به خود اجازه گرفتن ماليات از حجاج را مى داد. مكه به سبب اين وقايع سختى هاى فراوانى كشيد و طى سال هاى طولانى، فقر دامن اهالى آن را گرفت.

نامه نقيب علويان به ابوطاهر نيز آنچه را از ارتباط مذهبى آنان گفتيم، روشن مى كند.

اخشيد در مكه

دولت اخشيدى، دولتى بود كه توسط يكى از فرماندهان عباسيان در دوران انحلال عباسيان در مصر تأسيس شد. گذشت كه نفوذ ترك ها در بغداد بالا گرفت، به طورى كه


1- 1. اتهاماتى مانند حلال شمردن خواهر و مادر، اتهاماتى است كه موارد مشابه فراوانى در ميان نزاع هاى فرقه اى و مذهبى در تاريخ دارد. به طور معمول بايد اين اتهامات را باطل شمرد و سبب اصلى طرح آنها را ايجاد بدنامى براى اقليتى دانست كه زير فشار اتهامات عجيب و غريب قرار دارد. در هر مورد از موارد بالا بايد تحقيق مستقلى صورت گيرد تا صحت و سقم آن ها روشن شود. «ج»
2- 2. محاضرات الخضرى «الدولة العباسية»، ص 353.

ص: 227

آنان پيروان خود را به عنوان عاملان و واليان در شهرها مى گماشتند. اين عمّال نيز هر كسى را كه به آنان پناه مى برد به استخدام خود در مى آوردند. در اين ميان محمد اخشيدى به خدمت ابن بسطام عامل بلاد شام درآمد. پس از آن با فرماندهى تكين، عليه خليفه فاطمى مغرب جنگيد. مدتى بعد تكين او را به عنوان نايب خود در سال 307 منصوب كرد. وى در جريان جنگ با فاطمى مغرب، جاى پاى خود را در مصر استوار كرد تا آن كه حكومت بغداد، وى را در دوران اميرالامرائى ابن رائق به عنوان حاكم مصر تعيين كرد. چيزى نگذشت كه روابط ميان اخشيد و ابن رائق تيره شد و ميان آنان و سپاه عباسى نبردى پيش آمد. پس از آن بر اين اساس كه اخشيد حاكم مصر باشد و در عوض سالانه 140 هزار دينار طلا بپردازد، مصالحه كردند. مدتى بعد نفوذ او تا شام و بلاد حرمين هم كشيده شد و متقى عباسى او را تأييد كرده، براى دو فرزندش ابوالقاسم و ابى الحسن براى بعد از وى عقد ولايت بست و مقرّر شد تا كافور، خادم خواجه او، معروف به اخشيد كفالت آنان را عهده دار شود. (1) در اين دوره، مكه روزگار سختى را مى گذراند و اين در پى اضطرابى بود كه در عالم اسلامى، به سبب نزاع ميان اخشيدى و بنى رائق و نيز تعطيلى چندين ساله حج ميان سال هاى 332 تا 338 پديد آمده بود.

مورّخان سال دقيق تسلط دولت اخشيدى را بر مكه ياد نكرده اند؛ اما كسى كه حوادث اخشيدى را تعقيب كند، حدس خواهد زد كه اين تسلط مى بايست در حوالى سال 331 بوده باشد. اين سالى است كه براى دو فرزند اخشيد، عقد ولايت بسته شد و اين در اوج فشارى بود كه از آن ياد كرديم.

چيزى نگذشت كه عراق در فكر باز گرداندن حكومت خود بر مكه برآمد. به همين جهت دو نفر از علويان را با نام هاى ابوالحسن محمد بن عبدالله و ابوعبدالله احمد بن عمر بن يحيى براى سرپرستى حج عراق به مكه فرستاد و سپاه و سلاح همراه آنان كرد تا مكه را آزاد سازند. اين رخداد در سال 342 بود. (2) در اين ماجرا ميان اين دو علوى با


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 192؛ وفيات الأعيان، ج 2، ص 53.
2- 2. فاسى مى گويد كه اين دو مرد كاروان حج عراقى را پيش از سال 342 براى سال ها سرپرستى مى كردند. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 221.

ص: 228

اصحاب اخشيد در مكه نبردى روى داد كه اخشيدى ها پيروز شدند. در سال 343 نيز تلاش تازه اى آغاز شد كه باز پيروزى از آن اخشيدى ها بود.

از اين رويدادها، چنين روشن مى شود كه مكه، همان گونه كه به دليل قطع حج در سال هاى فتنه اخشيدى كه از آنجا دور بودند، آن سختى ها و فشارها را تحمّل كرد، پس از نزديك شدن اخشيدى ها به مكه و تسلط بر آن، باز هم به خاطر جنگ و وحشتى كه براى مكه پيش آمد، اسير همان دشوارى ها بود. اين وضعيت تا پايان دوران اخشيدى ادامه يافت.

مورّخان، اسامى واليانى كه از سوى اخشيدى ها بر مكه حكومت كردند را ياد نكرده اند. تقى الدين فاسى مى گويد كه آنان را نمى شناسد. اما ابن ظهيره قرشى در الجامع اللطيف گويد كه قاضى ابوجعفر محمد بن حسن عباسى در سال 338 حكومت مكه را از سوى اخشيدى ها بر عهده گرفت، اما از كس ديگرى ياد نكرده است. (1)

در اين زمان، عباسيان برخى از علويان را هر ساله به نيابت از خويش براى امارت حج به مكه مى فرستادند. يكى از مشهورترين آنها نقيب طالبى ها، ابوجعفر موسوى پدر شريف رضى بود كه سال هاى متمادى در رأس گروهى از علويان، امارت حج عراق را عهده دار بود. بسا عباسيان با اين اقدام در تلاش بودند تا از شخصيت او ميان قبايل، در مكه استفاده كنند، اما در اين كار توفيقى به دست نياوردند، زيرا حكومت اخشيد در مكه ريشه كرده بود و تا پايان دولت آنان در سال 357 ادامه يافت.

دولت اخشيدى مى دانست كه دعاى براى آنان بر منبر حرمين، مى تواند براى دولت آنان نوعى جلالت دينى به ارمغان آورد. به همين جهت، بخشش هاى فراوانى به بزرگان حرمين داشت و دست به اصلاحات فراوانى در مكه و مدينه زد.

نويسنده النفوذ الفاطمي (2)

مى نويسد كه اخشيد در نامه اى به امپراطور روم نوشت:


1- 1. فاسى به اين مطلب اشاره كرده و مى گويد كه اين مطلب را در كتاب يك مورخ مصرى خوانده است. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
2- 2. النفوذ الفاطمي، ص 12.

ص: 229

«اگر براى من شَرَفى جز امارت حرمَين نباشد، همين برايم كافى است.» كافور خواجه چه در دوره وصايتش براى اولاد اخشيد و نيز پس از آن در دورانى كه خودش امارت را در دست گرفت، عنايت زيادى براى بخشش و صدقات در مكه داشت و- با تأسف شديد- روى منابر همان طور كه براى خلفا دعا مى شد براى وى نيز دعا مى شد. (1)

على رغم استوارى پايه هاى دولت اخشيدى، بنوسليم در سال 356 بر ضد آنان شورش كرده، (2) حُجاج مصرى را كه به آنان پناه مى آوردند غارت كرده و اميرشان را كشتند. بسا اين اقدام، متأثر از تحريكات عباسيان بود. (3)

مسائل عمومى در دوره عباسيان دوم

وضعيت سياسى


1- 1. تاريخ أبي الفداء، ج 2، ص 197.
2- 2. تيره اى از قبيله حرب كه در شرق مدينه منوره به سمت جنوب، سكونت دارند. يك قبيله هم به نام بنوسليم بن منصور هستند كه قيسى اند و ربطى به حرب ندارند و در 140 كيلومترى شمال مكه زندگى مى كنند عاتق.
3- 3. نويسنده درر الفرائد ج 1، ص 329 مى گويد: امير الحاج كاروان عراق ابواحمد موسوى، پدر شريف رضى و نقيب اشراف بود. بنوسليم حجاج شام و مصر را غارت كردند. استنباط نويسنده از اين كه اين اقدام بنوسليم به تحريك عباسيان بوده، به دليل آن كه تنها حجاج مصرى و شامى غارت شده اند، درست نيست، زيرا مسيرى كه زير سلطه بنوسليم بوده، مربوط به حجاج مصر و شام مى شود. بيفزاييم كه صاحب الدرر، اين واقع را در سال 355 مى داند نه 356 كه مؤلف يادآور شده است. «ج»

ص: 230

گفتيم كه خلفاى عباسى براى نبرد بر ضد امويان، از اخوال خود، يعنى ايرانيان استفاده كردند، به طورى كه وقتى حكومتشان استوار شد، آنان را بر عرب ها برترى داده و در كارهاى مهم دولتى و مناصب بزرگ مقدم داشتند.

مدتى بعد در دوره عباسيانِ دوم، آنان از اخوال خود، يعنى از ترك ها كمك خواسته، ايرانيان را فراموش كردند و همچنان در كنار گذاشتن اعراب تأكيد داشتند. اين تحوّل به همان مقدار كه بر سهم اين موالى مى افزود و عناوين امير الامرايى يا ملك الدوله يا سلطان يا شاهنشاه (1) را نصيبشان مى كرد، ضعف سياسى عباسيان را در پى داشت. چنان كه اسامى اينان روى منابر مى آمد و بر سكه ها حك مى گرديد.

اما در ارتباط با مكه، يكى از مراكز اصلى عرب و محل تولد اسلام، اوضاع به لحاظ سياسى بدتر از چيزى بود كه ديگر بلاد عرب گرفتارش بودند؛ زيرا زمانى امويان آنان را از حقوقى كه براى خود در خلافت مى ديدند محروم كرده، در عوض وسايل رفاه و عيش آنان را فراهم كردند، ولى بعدها عباسيان هم آنان را در فهرست فراموش شدگانِ در صحنه سياست آورده و به عنوان جماعتى كه بيش از آن كه مستحق اكرام و احترام باشند، مستحق گريه كردن هستند، به شمار آوردند. نگاه خلفا به مكيان بيش از آن كه


1- 1. وفيات الأعيان، ج 1، ص 416.

ص: 231

نگاهى همراه با عظمت و ارج گذارى به ارزش هايشان باشد، نگاهى همراه با عطوفت و احسان و بخشش بود.

اين وضعيت ادامه داشت تا به دوره مورد بررسى ما در اين بخش رسيد؛ دورانى كه سرنوشت خلفاى عرب بغداد در اختيار ترك ها بود. اوضاع چندان بد شد و شرايط چنان شكل تازه اى به خود گرفت كه نمى دانم چه نامى بر آن بگذارم.

ترك هاى مسلط بر بغداد، به حرم و ساكنان آن احسان مى كردند، اما احسانى مانند مشتى فخرفروش كه به زيارت قبور آمده و به كسانى كه به آن قبور پناه آورده اند، كمك مى كنند.

در اين دوره شهر مكه به عنوان شهرى كه حقوقى بر دولت حاكم بر خود دارد، و بايد در سطح ديگر شهرهاى بزرگ، سهم و بهره خود را داشته باشد، و ارزش و اعتبارى به مثابه يك موجود زنده ميان ملت هاى معاصرش داشته، همه و همه فراموش شد و اهالى آن به عنوان كسانى كه براى انزوا و گوشه گيرى در حاشيه مسجد آمده و كار نظافت و خدمت به مكه و ميهمانان بر عهده آنهاست و كارشان تفاوتى با ديگر خادمان ضريح ها و فقيرانى كه در حاشيه قبور براى كارهاى خود سكنا گزيده و در برابر، حقى در اموال بزرگانى از ثروتمندان زمين دارند، به شمار آمدند.

اما مصيبت در اين حد باقى نماند. مكه صحنه فعاليت بسيارى از مخالفان و شورشيان بر ضد خلافت نيز بود. علويان شورشى، در هر نقطه اى از زمين كه بودند اشغال مكه را عاملى مهم در طعن بر خلافت عباسى تلقى مى كردند. شورشيانى مانند بنى طولون، قرامطه و اخشيديون هم از استيلاى بر مكه به عنوان تقويت پايگاه هاى معنوى خود ميان مسلمانان و تلاش براى توطئه بر ضد عباسيان استفاده مى كردند.

بدين ترتيب مكه، هنوز از فتنه اى در نيامده با فتنه اى تازه روبرو مى شد. اين مسأله در وضعيت معيشتى و زندگى روزمره مردم تأثير مى گذاشت، به طورى كه اسباب و عوامل معيشت آنان را در هم ريخته، از آن سطح سياسى شايسته شان ساقطشان كرده، شهر را محل تاخت و تاز حكومت كسانى كه بر آن تسلط و غلبه يافته بودند، قرار مى داد.

وضعيت اقتصادى

ص: 232

بى توجهى به وضعيت اقتصادى مكه و عدم رشد آن، عامل شورش اسماعيل بن يوسف در ميانه قرن سوم شد. پس از آن، فتنه قرامطه در اوايل قرن چهارم و سپس فتنه اخشيد در ميانه همان قرن، بدبختى هاى بيشترى را به همراه آورد. بالا گرفتن اين فتنه ها و دشوارى هاى پديد آمده در جهان اسلام و بحران هايى كه در بغداد پايتخت خلفا سبب قطع حج شد، همه و همه، در اقتصاد حجاز تأثير خاص خود را داشت. بازارها كساد شد و قبايل باديه نشين را به غارت از يك سو و وضع ماليات بر حجاج از سوى ديگر كشاند.

در اين دوره شمار ساكنان مكه رو به كاهش رفت و بسيارى از علما به نقاط ديگر كوچ كردند. بازار ادب و هنر هم كه از دوره اموى و بخش بزرگى از عصر عباسى در آنجا سراغ داشتيم، به كسادى گراييد و اصحاب ادب و هنر به هدف معيشت بهتر و رفاه بيشتر در بلاد پراكنده شدند.

مكه اين دوره، اقليت هاى تازه اى از ترك هاىِ موالى را داشت كه گاه ولاء عباسيان را داشتند و گاه به شورشيان ديگر مى پيوستند. در كنار آن، اقليت هايى از فارس و بربر و برخى از بلاد عرب نزديك مكه در آنجا حضور داشتند. گمان بر اين است كه اين افراد، غالباً افراد متقى و متديّنى بودند كه براى حفظ دين خود از دست شورشيانى كه در بلاد فارس و مغرب و ديگر نقاط جهان اسلام برآمدند، به مكه مى گريختند. برخى هم از كسانى بودند كه مى خواستند با تكيه بر صدقات و در تكيه ها زندگى كنند. هيچ كدام از اين دو دسته، اهل حرفه و فن و عمل نبودند. به همين دليل، حركت صنعتى در مكه رو به كاهش رفت و نيازمندان و گدايان فزونى يافتند.

مجوسى در مكه

در يك نسخه خطى كه نام كتاب و مؤلف نداشت و در كتابخانه شيخ عبدالرحمن عبدالله عبدالبارى در محله سيّده زينب در مصر بود، ديدم كه نوشته است: يكى از عباسيان، در اين دوره، يك مجوسى را از عراق به مكه آورد تا سقف خانه اش را از ساج بسازد و خانه او در مروه بود. همين خبر را در إفادة الأنام شيخ عبدالله غازى (خطى)

ص: 233

خواندم كه نام آن فرد عباسى را عيسى بن على بن عبدالله بن عباس و تاريخ آن را سال 160 و نام آن مجوسى را بحر معين كرده است و اين به نظر درست مى آيد؛ زيرا عيسى بخشى از عمر خود را در دوره اموى سپرى كرد، ولى بعيد نمى دانم كه برخى از اموى ها اين خبر را براى عباسيان گزارش [جعل كرده اند.

وضعيت ادارى

مكّه اين دوره، به رغم عقب ماندگى اقتصادى و سياسى، بهره اى از نظام ادارى كه عباسيان در دوره اخير ايجاد كرده بودند، در خود داشت. در آغاز، از «صاحب خراج» سخن به ميان مى آيد كه اموال دولتى را استيفا مى كند. (1) نيز «صاحب بريد» كه كارش انتقال اخبار به خليفه بود و به مرور حق تجسّس در كار والى و صاحب خراج و صاحبان فساد و تباهى را به درست آورده بود. بعيد نمى دانيم كه عباسيان حتى از شهرهايى مانند مكه كه گرفتار عقب ماندگى اقتصادى هم بود خراج مى گرفتند. در كتاب الخراج و صنعة الكتابة از نام بلادى كه خراج مى دادند و مقدار خراج آنان در قرن سوم سخن به ميان آمده و از جمله در باره مبلغى كه حرمين پرداخته مى كردند و اين كه يك صد هزار دينار بوده سخن گفته شده است. به نظر مى رسد كه طائف هم جزو حرمين بوده و به احتمال بار سنگينى از اين خراج مقرّر را بر عهده داشته است.

پيش از اين دوره، امراى مكه در كار قضا هم دخالت مى كردند، چرا كه اين اميران غالباً فقيه بودند. اما در دوره عباسيان، اميران مكه را از ميان اهل سياست يا افرادى از خويشان خود يا فرزندانشان كه مورد اعتمادشان بودند، انتخاب مى كردند. سپس قضاتى را براى كمك به آنها مى فرستادند.

قاضى، خانه مخصوصى داشت كه براى قضاوت در آنجا جلوس مى كرد و به آن


1- 1. جايگاه صاحب خراج، در دولت عباسى تنها اندكى از جايگاه امير و والى كمتر بوده و بسا امتياز والى، اشراف او برامور دينى بوده و اين تنها چيزى است كه غالباً او را از صاحب خراج جدا مى كرده است. بنگريد: تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 268.

ص: 234

بيت القاضى مى گفتند. چنين مى نمايد كه احكام قاضى بدون دخالت امير هم نافذ بود. به همين جهت در بسيارى از موارد، اميران، با قضات درگير شده يا به رغم ميل آنان روى احكام خاصى اصرار مى ورزيدند. در مكه، مناصب ديگرى هم بود كه از آن جمله صاحب الجند، و صاحب المعونه بود كه دومى، معاون اولى بود. همين طور متولّى زمين هاى قابل كشت (سوافى) كه اشراف بر املاك حكومتى داشت. (1) نيز كاتب امير كه شأن او از وزير روزگار ما كمتر نبود. (2) همچنين مُحْتَسب كه بر بازار نظارت داشت و مراقب مراسم عمومى و مُشْرِف بر اوزان و مقادير بود. (3)

وضعيت عمرانى و اجتماعى

با توجه به دشوارى هايى كه از آنها سخن گفتيم، وضعيت عمران و آبادى مكه پيشرفتى نداشت. من اطمينان دارم قصرهاى بزرگى كه توسط افراد ثروتمند در روزگار اموى ساخته شده بود، در اين دوره به تدريج رو به ويرانى رفت. به همين جهت، محدوده مكه از اوايل حدود مَسفله از يك جهت و برابر شبيكه از سمت ديگر تجاوز نمى كرد. اما حارّة الباب در دوره هاى بعدى، زمانى كه باب مكه ساخته شد- و ما در جاى خود از آن سخن خواهيم گفت- درست شده است.

در اين دوره، پوشيدن قبا در قصر عباسى رواج يافت. چيزى شبيه لباس كه جلوى آن باز بود و درازاى آن تا زانو مى رسيد. خليفه عباسى روى آن كمربندى مرصّع به جواهرات مى بست و روى قبا، عبايى مى آويخت كه غالباً سياه بود. اين پوشش با آمدن فرزندان عباس به امارت مكه، به اين شهر انتقال يافت و بزرگان مكه هم كه مقرَّب آنان بودند از آن استفاده مى كردند. اما علما و قضات، عمامه و طيلسان (4) مى پوشيدند و كلاهى


1- 1. كامل، ج 8، ص 77.
2- 2. بنگريد: مقدمه ابن خلدون، ص 215.
3- 3. تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، ص 156.
4- 4. طيلسان پوششى است كه مشايخ از آن استفاده مى كنند و روى دوش مى اندازند.

ص: 235

زير عمامه مى گذاشتند كه مخروطى شكل بود. (1) اين لباسى بود كه در اين طايفه و در ميان بسيارى از شهرهاى دنياى اسلام شايع گرديد و تا قرن ها باقى ماند. اما ديگران به جز عمامه، كلاهى بر سر گذاشته اطراف آن پارچه اى از حرير (2) مى بستند كه به آن كلّوته مى گفتند؛ و اين چيزى شبيه كوفيه يا طاقيه امروزى بود.

مردم عادى هم ازارى داشتند كه شبيه به فوطه (پيش دامن، پيش بند) بود. نيز پيراهنى كه روى آن كمربندى بسته مى شد. طبقات بالاتر علاوه بر آن، لباده يا عبايى هم بر تن مى كردند. كفش هاى مورد استفاده آنان هم تك انگشتى بود كه انحنا داشت و با تكه اى چرم، انگشت را به بالاى پا متصل مى كرد. برخى از آنان هم از موزه (3) (پوتين) كه از پوست يا مو درست مى شد و يا جرموق (4) كه چيزى شبيه كفش بود، اما وقتى وارد مسجد يا قصر مى شدند آن را در مى آوردند، استفاده مى كردند.

استفاده از رنگ هاى متنوع در لباس كمتر مورد استقبال بود و بيشتر از رنگ سفيد استفاده مى شد. به علاوه رنگ مشكى كه بزرگان براى عبا و جبّه از آن استفاده مى كردند، چرا كه رنگ سياه شعار عباسيان بود و صاحب منصبان بايد از آن استفاده مى كردند.

اما باديه نشينان به همان ازار اكتفا كرده، بقيه بدن آنان بدون پوشش و يا با چيزى شبيه ردا و عبا پوشيده بود. مستعين به آنان دستور داد تا از آستين هاى گشاد (5) استفاده كنند و پول هاى خود را در آنها حفظ كنند. بدين ترتيب، بعيد نمى دانم چيزى شبيه همين كه در باديه نشين هاى امروزى است، بوده باشد. (6)


1- 1. تاريخ الاسلام السياسى، ج 3 ص 442.
2- 2. النجوم و الزاهرة، ج 7، ص 230.
3- 3. الاداب السلطانيه، ص 10.
4- 4. بنگريد: مختصر تاريخ العرب امير على، ص 388.
5- 5. مروج الذهب، ج 2، ص 187.
6- 6. اين همان است، اما همين هم امروزه در باديه نسخ شده و جاى آن را آستين هاى گرد گرفته كه تا مچ دست مى رسد عاتق.

ص: 236

زنان پيراهنى مى پوشيدند كه جلوى گردن آنها شكافته بود. آنان سرهاى خود را با روسرى كه طبقات بالا از نوعى پارچه هاى زينتى استفاده مى كردند، مى پوشاندند. در مواردى، دستمالى به روسرى آويزان بود كه زنان محترم شهرى با آن صورت خود را مى پوشاندند. نيز زنان چادرهاى گشادى مى پوشيدند. زينت آنان النگوهايى بر مچ پايشان بود. (1) شهرت داشت كه زنان مكه در اين دوره بسيار نرم مچ بوده، رنگشان سفيد متمايل به سبزى، قدى متناسب، جسمى لطيف، موهايى مجعد و چشمانى خمار داشتند. (2)

جشن هاى دينى با شكوه در مكه برگزار مى شد. مكه اين دوره دو بخش بود: بخش مَعْلات كه شامل نيمه بالاى مكه بود و مَسْفله كه شامل نصف پايين آن مى شد. مردمانِ دو منطقه در اعياد به ديد و بازديد يكديگر مى رفتند و مردمان از انواع و اقسام فنون و بازى ها با صداى نى و طبل استفاده مى كردند. زنان نيز به شعب هاى دور رفته و جشن هاى خود را با نى و طبل برگزار مى كردند.

آزادى بيشتر زنان، در ايام عرفات و منى بود كه شهر از كسانى كه به حج نرفته بودند، خالى شده بود. (3)

مكه اين زمان، جشن ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى صحابه را برگزار نمى كرد. اين مراسم در دوره فاطميان باب شد كه شرح آن خواهد آمد.

مكه اين زمان شطرنج و نرد را مى شناخت و اسب سوارى به صورت يك مراسم عمومى مورد توجه امرا و بزرگان در ابطح در قسمت بالاى مكه برگزار مى شد. در آن زمان، چيزى شبيه قهوه خانه هاى امروزى نبود، بلكه اجتماعات آنان غالباً در خانه هايشان برپا مى شد. نيز از خانه هاى خود به نواحى اطراف مى رفتند. برخى از باغستان ها تا اين زمان طراوت و سبزى خود را در منطقه جرول خضراء، نزديك جايى كه ما آن را الهنداويه مى ناميم حفظ كرده بود، و راه از شبيكه تا حفائر متصل بود. كما اين كه باغ هايى هم در قسمت بالاى مكه بود. به نظر مى رسد كه شمار باغ هاى اين دوره كمتر از شمار


1- 1. بنگريد: مختصر تاريخ العرب، سيدامير على، ص 389.
2- 2. تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 448.
3- 3. در اين باره عادات لطيف و قوانينى داشتند كه حكومت هم با آنان درگير نبود و امروزه از ميان رفته است عاتق.

ص: 237

آنها نسبت به روزگار پيش از آن بود. اجتماعاتى هم در اطراف مسجد برپا مى شد.

بسيارى از اين مجالس در شب هاى تابستان برگزار مى گرديد كه البته اين به جز حلقه هاى علمى بود.

وضعيت علمى

در بحث پيشين خود از موقعيت علمى مكه در دوران عباسى اوّل اشاره كرديم كه محافل علمى مكه به فقيهان برجسته اى كه مشهورترين آنان اوزاعى، سفيان ثورى، سفيان بن عيينه و فضل بن عباس بود، منتهى مى شد. نيز گفتيم كه سفيان بن عُيَيْنه برجسته ترين آنان بود كه فقه را از شافعى گرفت، همان طور كه احمد بن حنبل و محمد بن اسحاق از او اخذ علم كردند.

در اين دوره، مسلم بن خالد زنجى و عده اى ديگر از اعلام، شهرت يافتند. همين طور ستاره مالك بن انس در مدينه، درخشيد و طلاب مكه هم به وى پيوند خورده و از وى روايت كردند، چنان كه شافعى (1) هم نزد وى شاگردى كرد. بدين ترتيب حلقه هاى علمى مكه پر از طلابِ نسلى شد كه ما از آنها سخن گفتيم و بايد به آنان اصحاب مالك و شافعى و سپس اصحاب احمد بن حنبل را افزود. در اين وقت ابوالوليد محمد بن عبدالله ازرقى، نخستين نويسنده تاريخ مكة و أخبارها در ميان آنان درخشيد. چيزى نگذشت كه عالمان برجسته مكه در شهرها پراكنده شدند و تحرّك علمى شهر مكه پايين آمد. هنوز قرن چهارم هجرى نرسيده بود كه نشان هاى ضعف، وضوح بيشترى در بلاد يافت.

دنياى اسلام در اين دوره پر از اختلافات مذهبى بود. كار دعوت خوارج بالا گرفت و اقوال معتزله و مرجئه شهرت يافت و مذاهب شيعه با همه تنوّع آن منتشر شد و جدال و


1- 1. شافعى در غزه به دنيا آمد و مادرش او را به مكه آورد تا به خانواده اش بپيوندد. وى در مكه نزد عالمان اين شهر به تحصيل مشغول شد و به باديه نزد قبيله هذيل رفت كه فصيح ترين عرب ها بودند. وقتى بيست سالش تمام شد، مشايخ اجازه فتوا به او دادند. وى 9 سال در مدينه نزد مالك شاگردى كرده سپس به مكه بازگشت. از آنجا به نجران رفت و بعد از آن به بغداد آمده از آنجا به مكه برگشت و سپس به مصر رفت و همان جا درگذشت.

ص: 238

نقاش علمى در شهرهاى بزرگ، ميان اين فرقه ها و دشمنان آنان به جز حجاز بالا گرفت.

اين نقطه، بدور از اختلافات بود و اهالى آن به جز اصحاب سنت به كس ديگرى تمايل نداشتند. البته بايد حركت هاى فردى را كه در اين مجموعه نمى گنجيد استثنا كرد. اما مذهب شيعه، بر خلاف گرايش هاى ديگر، حاميانى در مكه، مدينه و برخى ديگر از شهرهاى حجاز در زمان هاى مختلف از ميان شيعيان علوى و ياران آنان به دست آورد.

اصلاحات و تعميرات در مسجد

خلفاى عصر عباسى دوم و اميران ترك آنان، به مسجد الحرام توجه داشتند. متوكل دستور ساخت جايگاه مقام ابراهيم را داد و براى آن هشت هزار مثقال طلا و هفتاد هزار درهم نقره براى استوار كردن آن هزينه كرد. مدتى بعد جعفر بن فضل، عامل عباسى ها در اين شهر، آن طلا را كند و به دينار تبديلش كرد تا در فرونشاندن شورش اسماعيل بن يوسف علوى در سال 251- كه شرحش گذشت- صرف كند. بار ديگر على بن حسين عباسى شروع به تجديد آن كرده، دو طوق يكى از طلا با 1992 مثقال و يكى از نقره براى آن قرار داد. همچنين آن سنگ را كه به هفت قطعه تقسيم شده بود با جيوه ذوب شده به هم چسباند تا محكم شود. (1)

وقتى متوكل در خلافتش به حج آمد، منبر بزرگى درست كرده به جاى منبر قديم گذاشت. همچنين عامل معتز، در اطراف مطاف، ده ستون چوبى برافراشته، ميان آنها طناب گذاشت و به اين طناب ها هشت چلچراغ در گوشه هاى مختلف كعبه و در هر جهت دو عدد آويزان كرد تا طواف كنندگان از نور آنها بهره گيرند. همچنين جايگاهى براى زنان در پشت ستون ها ترتيب داد و حد فاصل را طناب كشيد. (2)

احمد بن طريف از موالى عباس بن محمد هاشمى، در سال 241 دو سنگ مرمر سبك به مسجد اهدا كرد كه يكى را زير ناودان و ديگرى را در سطح ديوار حجر


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 203.
2- 2. اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 193.

ص: 239

اسماعيل در همان سمت ناودان نصب كردند. مدتى بعد آن را نيز درآورده به سنگ ديگرى كه زير ناودان بود، ملحق كردند. (1) من فكر مى كنم برخى افراد، بر اين باور بودند كه اسماعيل زير اين دو سنگ مدفون است، اما شاهدى كه اين مطلب را تأييد كند وجود ندارد.

قسمتى از ديوار مسجد در دوره معتمد عباسى فرو ريخت. داستان از اين قرار بود كه خانه اى در سمت باب ابراهيم به سمت سطح مسجد سقوط كرده، برخى از چوب ها را شكست و دو ستون را فرو ريخت و ده نفر كشته شدند. موفق برادر معتمد دستور اصلاح آن را صادر كرد و هارون بن محمد بن اسحاق حاكمِ آنان در مكه موظّف به تعمير آن شد. كار اصلاح آن در سال 272 به اتمام رسيد. (2)

افزودن دارالندوه در مسجد

حد مسجد از زمان مهدى عباسى كه پيش از اين آن را وصف كرديم، تغييرى نكرد و تا زمان ما هم تغييرى نكرده است، مگر دو افزايش كه در اين دوره صورت گرفت. (3) اولين آنها افزايش دارالندوه در مسجد در دوره معتضد بود.

گذشت كه در دوره اموى، برخى از خلفاى اموى بخش هاى اندكى از دارالندوه را در مسجد انداختند. همين طور منصور در دوره عباسى اوّل چنين كرد. اما باقى مانده آن براى سكونت خلفاى اموى و عباسى استفاده مى شد. چيزى نگذشت كه همان مقدار هم رو به تخريب و ويرانى گذاشت. حجره هاى باقى مانده آن به زنان اختصاص داشت و يا غريبه ها و مجاوران را در آن اسكان مى دادند. همچنين حجره هايى را كه خاص مردان بود براى نگهدارى چارپايان امراى مكه اختصاص دادند. اندكى بعد كارگران سودانى در آنجا ساكن شده، به آزار و اذيت همسايگان پرداختند. خرابى دارالندوه باز هم بيشتر و


1- 1. تاريخ الكعبه، ص 172.
2- 2. عمارة المسجد، باسلامه، ص 52.
3- 3. البته اگر توسعه دوره سعودى را استثنا كنيم.

ص: 240

بيشتر شد و در پايان به محل زباله ها تبديل شد. زمانى كه باران مى آمد كثافت آن از درِ ورودى آن به سمت مسجد الحرام و داخل مسجد سرازير مى شد. عامل بريد مكه كه خود از اهالى اين شهر بود و در نزديكى آن سكونت داشت، در اين باره گزارشى به بغداد نوشت و ضرر و زيان ناشى از آن را شرح داد و عقيده اش را داير بر تبديل آن به مسجد و پيوند دادن آن به ابواب مسجد الحرام نشان داد. (1)

مورخان در تعيين محل دارالندوه اختلاف كرده اند. برخى محل آن را مقام حنفى مى دانند، برخى آن را عقب تر و حتى رواقى كه در پشت آن قرار دارد مى دانند. آنچه از پى جويى در تواريخ به دست مى آيد آن كه مساحت دارالندوه بسيار وسيع و از ميانه رواق پشت مقام حنفى تا انتهاى باب الزياده و باب القطبى بود كه حصوه صغيره و اطراف آن را شامل مى شد. شاهد آن كه برخى از خلفاى اموى، قسمتى از آن را داخل مسجد كردند. همين طور منصور بخش ديگرى از آن را ضميمه كرد و بدين ترتيب ضلع مسجد درست شد. پس از آن مهدى عباسى آمد. يك ضلع مسجد مستقيم بود و او تلاش كرد تا بقيه اضلاع را هم مستقيم كند و چنين معلوم مى شود كه قسمتى از رواق مستقيم در پشت مقام حنفى از محدوده دارالندوه بوده و اين جزئى است كه پيش از مهدى به مسجد ضميمه شده بود. باقى مانده دارالندوه تا باب الزياده و باب القطبى با ضمايم آن از محدوده حصوه و اطراف آن از رواق بوده است.

بدين ترتيب كه دارالندوه يا بخش اعظم باقى مانده آن بنا بر قول درست تر، به مسجد كوچكى تبديل گشت و درهاى آن به سمت مسجد الحرام گشوده شد.

عامل بريد كه اين عقيده را داشت، مطالب ديگرى هم به گزارش خود به خليفه افزود و آن اين كه مجراى سيل در شرق مسجد، به مرور زمان پر شده و به همين دليل آب هاى سيل به داخل مسجد مى ريزد. مسؤول سدانت كعبه هم گزارشى نوشت و خواستار تقويت ديوارهاى كعبه و تجديد دو سمت درِ آن و روى ديوارها و سطح مطاف شد. خليفه دستور ارسال پول و مهندسانى را در سال 281 صادر كرد و كار دارالندوه و


1- 1. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 179- 180.

ص: 241

بقيه اصلاحات و تعميرات به انجام رسيد.

در سال 306 مسجدِ دارالندوه تعمير و به مسجد متصل شد، به طورى كه به مانند امروز جزو مسجد گرديد. (1)

افزايش در سمت باب الزياده

در همان سال، مقتدر عباسى دستور داد تا از فضاى ميان دو خانه زبيده كه جاى آن همين دار ابراهيم امروزى است، (2) استفاده شود، پس آنجا را منهدم و به مسجد ملحق كردند. (3) محدوده افزوده شده تا زمان ما در حدود رواق هاى مسجد مشخص بود. با اين افزايش، مساحت مسجد به مقدارى كه زمان ماست رسيد. آنچه بعد از آن واقع شده ترميم و زينت يا ساخت هايى است كه در همين محدوده صورت گرفته است. خلفاى عباسى در باره پرده كعبه در اين دوره با يكديگر رقابت داشتند. نويسنده العقد الفريد مى گويد كه پرده كعبه هر روز در عيد قربان با ديباج قرمز خراسانى تعويض مى شد و روى آن ستايش خداوند و تسبيح و تكبير و تعظيم او نوشته شده بود. وقتى پرده ها سنگين مى شد، آن را بر مى داشتند و عامل آن هم از بنى شيبه بود. او سپس مى گويد: زمان حج كه فرا مى رسيد، پرده قسمت پايين كعبه برداشته مى شد تا در جاى آن پارچه هاى قبطى از ديباج سفيد گذارده شود. اين وضعيت تا وقتى كه مردم مُحْرم بودند ادامه داشت. اين شبيه همين حالتى است كه در زمان ما در ايام حج وجود دارد. اما به عقيده من، اين عادتى است كه در آن اسراف شده، آن هم درست در وقتى كه بلاد مختلف در امر حجاج و اسكان آنها نياز بيشترى به كمك دارند. اما چه كنيم كه ما به ظواهر مى پردازيم و از شؤون زندگى در امور عمومى خودمان غفلت داريم.

وصف مسجد در اين دوره


1- 1. عمارة المسجد، ص 62.
2- 2. باب ابراهيم در توسعه اخير سعودى از ميان رفته و چنان كه عامه تصور مى كنند، اين در ربطى به حضرت ابراهيم ندارد، بلكه منسوب به خياطى به نام ابراهيم است كه در آنجا مى نشسته است.
3- 3. شفاء الغرام، ج 1، ص 227.

ص: 242

نويسنده العقد الفريد مسجد را در اين دوره چنين وصف مى كند: طول آن 404 و عرض آن 304، با سه رواق كه محيط به مسجد بوده و اينها هم داخل در همان طول و عرض است. پيشانى ديوارهاى آن تذهيب شده و لبه هاى آن روى ستون هايى است كه شمار آنها 434 عدد است. طول هر ستون ده ذراع است و آنها 320 سرستون تذهيب شده دارند. ديوار مسجد، از داخل، همه با فسيفساء پوشيده شده و درهاى مسجد روى ستونى از سنگ مرمر بين چهار و سه تا دو (ذراع) قرار دارد. مسجد 32 در دارد كه هميشه باز است و با شمارى پله بايد از آن بالا رفت. (1)

وى سپس از چاه زمزم ياد كرده مى گويد: سقف آن طاق ضربى است و با فَسيفساء فرش شده و روى چهار پايه است و هر پايه دو ستون دارد. ميان هر دو پايه را با چوب به هم متصل كرده اند. در شرق زمزم اتاقى هست كه بر در آن قفل زده شده است. (2)

در شرق اين خانه، خانه بزرگ مربعى است كه سه قبه دارد و در هر طرف آن يك در وجود دارد. (3)

سپس مى گويد: وضوخانه مسجد پر رفت و آمد بود. سپس مى نويسد: كسى كه روى پله هاى مروه بايستد ناودان و چيزهاى اطراف آن را مى بيند، چرا كه قصرهاى بلندى كه ميان دو نقطه بوده منهدم شده است.

سپس مى گويد: وقتى سعى كننده از صفا پايين آمده، به سمت مروه مى رود، ميان وادى را طى مى كند و در سمت راست او خانه ها و سمت چپ او مسجد قرار دارد. (4) گو اين كه مى خواهد بگويد كه خانه ها به ديوار مسجد چسبيده نبوده است.

دوران فاطميان يا حكومت اشراف

اشاره


1- 1. العقد الفريد، ج 6، ص 255.
2- 2. شايد مقصود همان اتاقى است كه «محفوظات» در آن نگهدارى مى شده است.
3- 3. شايد مقصودش بيت الشراب است.
4- 4. العقد الفريد، ج 6، ص 259.

ص: 243

در فصل سابق گفتيم كه روزگار عباسيان مشحون از جنبش هاى دينى بود كه به دليل پراكنده شدن داعيان آن ها در نقاط مختلف جهان اسلام، آثار آن انتشار يافت. و گفتيم كه بسيارى از رهبران اين جنبش ها در پى اهداف سياسى خود بودند، اهدافى كه آن ها را در پس پرده دين پنهان مى كردند. و البته برخى از آن ها هم در دعوت مذهبى و ايمان خود خالص بودند، جز آن كه مدتى نمى گذشت كه امواج زندگى، آن صداقت و خلوص را در درياى سياست غرق مى كرد. به هر روى برخى از اين جنبش ها به انقلاب تبديل مى شد و انقلاب به تأسيس دولت مى انجاميد. بعد از آن است كه اين دولت تا نهايت كار مى رفت و كشورگشايى مى كرد و نتيجه اش همان آشفتگى بود كه سراسر جهان اسلام را فرا گرفته بود.

و گفتيم كه مهم ترين جنبش هاى مذهبى در اين دوره كه به آن مى پردازيم، جنبش هاى شيعى با همه فرقه ها و گرايش هاى آن از موسويه تا اسماعيليه و اثنا عشريه و قرامطه و كتاميه و فاطميه بود.

موضوع بحث ما در اين فصل فاطميان و ارتباط آن با حوادث و وقايعى است كه در مكه رخ داده است.

عبيدالله مهدى نخستين خليفه فاطمى است كه اصول مذهب شيعه را نزد علماى برجسته اسماعيليه فراگرفت. وى سپس از سوى كسانى كه رهبرى دعوت شيعى را برعهده داشتند به مكه آمد تا پنهانى مردم را به سوى آنان دعوت كند. در آنجا با برخى از

ص: 244

حجاج مغرب كه از شهر كتامه در الجزاير در نزديكى قسنطينه- شهرى در الجزاير در مرز با تونس- بودند، برخورد كرده، آنان را به مذهب خويش درآورد و در سال 288 همراه آنان حركت كرد تا مردم كتامه را در اطراف خويش فراهم آورد. (1)

در سال 291 عمليات هجومى وى آغاز شد و بسيارى از شهرهاى مغرب به تصرّف او درآمد. (2) عبيدالله، به همان مقدار كه جنگجو بود، فردى خوش بيان و اهل استدلال بود. اين نيروى وى چندان بود كه وقتى برادرش ابوالعباس خواست مخالفان مذهب او را از قيروان تبعيد كند، به او گفت: دولت ما دولت حجّت (استدلال) است نه دولت قهر و زور، و پس از آن مردم را در داشتن مذهبشان آزاد گذاشت.

در پى اين رخدادها، عبيدالله دولت خود را در قيروان تأسيس كرده، خود را اميرالمؤمنين ناميد و دولتش را دولت كتاميه، منسوب به همين شهر كتاميه مغرب نامگذارى كرد، كه البته اين دولت، بعدها به نام دولت فاطمى ناميده شد.

در سال 301 سپاهى را به فرماندهى يكى از فرزندانش به سوى مصر گسيل كرده، بر اسكندريه و شمارى از قراى روبه روى دريا تسلط يافت. اما عباسيان او را به پايگاهش در مغرب عقب راندند. (3) وى در سال 307 حمله تازه اى را آغاز كرد. بعد از آن هم فرزند و جانشينش قائم در سال 334 باز به مصر يورش برد. آن زمان دولت بنى الاخشيد در آنجا بود و مانع از تسلط دولت فاطمى بر مصر مى گرديد. (4)

در سال 358 بار ديگر معزّ فاطمى با فرماندهى كاتبش جوهر صقلى به مصر حمله كرده، اسكندريه را به تصرّف درآورد. وى در ادامه فتوحاتش تا شهر فسطاط رفت.

اخشيدى ها از او امان خواسته، رشته امور را به وى سپردند. (5) بدين ترتيب سلسله اخشيدى در مصر از ميان رفت، همان طور كه پيش از آن حكومت عباسيان در اين منطقه


1- 1. تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 198.
2- 2. همان.
3- 3. تجارب الامم مسكويه، ج 1، ص 36.
4- 4. كامل، ج 8، ص 58؛ تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 39.
5- 5. وفيات الأعيان، ج 1، ص 148.

ص: 245

از ميان رفته بود. جوهر، شهر قاهره را تأسيس كرد و اطراف آن ديوارى از خشت بنا كرد.

جوهر چهار سال بر مصر فرمان راند و پس از آن، زمانى كه معزّ فاطمى از مغرب وارد مصر شد، امور شهر را به او سپرد. (1) در اين وقت بود كه دانشگاه الازهر هم تأسيس شد.

فتوحات فاطميان تا بلاد شام و فلسطين ادامه يافت و نفوذ آنان تا به حجاز رسيد.

ارتباط فاطميان با مكه و اعلام حكومت طبقه اوّل از اشراف

اكنون به ادامه رخدادهاى مكه مى پردازيم. پيش از اين تا نفوذ اخشيدى ها تا پيش از سقوط دولتشان در مصر سخن گفتيم. چنين به نظر مى آيد كه برخى از علويان از نسل انقلابيون در مكه، از روزگار اموى و عباسى ها، فرصت را براى استقلال مكه از دست دولت اخشيدى مناسب ديدند، به خصوص كه دولت اخشيدى در مكه با اشغال اين منطقه توسط فاطميان در معرض تهديد قرار گرفته بود. بدين ترتيب بزرگ خاندان اشراف حسينى در آن زمان، جعفر بن محمد بن حسين از نسل موسى الجون فرزند عبدالله بن محض بن حسن مثنى، (2) شوريد و با اعلام سقوط دولت اخشيدى، از سال 358 با استقلال در مكه به حكومت نشست. اين همان سالى است كه دولت اخشيدى در مصر توسط فاطميان از ميان رفت. (3) بدين ترتيب اوّلين طبقه از اشراف كه آنان را موسوى ها (4) مى ناميدند، حكومت خود را در مكه آغاز كردند.

منبر مكه ميان عباسيان و فاطميان

چنين مى نمايد كه انقلابى مكه يعنى جعفر بن محمد، به زودى دريافت كه بايد با فاطميان، حاكمان جديد مصر كنار بيايد. بسا ترس او از ناحيه قرامطه بود كه آن زمان در


1- 1. حكومت فاطمى در سرزمين آنان تا سال 567 به درازا كشيد.
2- 2. وى با انقلابى هاى علوى سابق در جد مشتركشان عبدالله بن محض بن حسن مثنى به هم مى رسند.
3- 3. اتعاظ الحنفاء، ص 812.
4- 4. موسويين در اين جا منسوب به موسى الجون بن عبدالله محض است عاتق.

ص: 246

اطراف قطيف و بحرين به فتنه و فساد مشغول بوده، راه را بر حجاج مى بستند. بنابراين تصميم گرفت تا از سال 358 بر منبر مكه براى فاطميان دعا كند و چنين كرد. (1)

در اين زمان، نام معزّ فاطمى در مكه ناشناخته نبود. اين نكته مسلّم است كه وى ارتباط خاصى با اين ناحيه، آن هم از مدت ها پيش داشت. زمانى كه او در مغرب بود، پيش از آن كه مصر را تصرّف كند، كسانى را به مكه فرستاده بود تا اختلافات موجود ميان بنى الحسن و فرزندان جعفر بن ابى طالب را حل و فصل كنند. نمايندگان او چنين كرده ميان دو گروه در مسجد الحرام صلحى منعقد كردند و خودشان از پول هايى كه مُعزّ در اختيارشان گذاشته بود، ديه كسانى از بنى الحسن را كه كشته شده بودند، پرداختند. اين واقعه در سال 348 رخ داد. (2)

اندكى از حكومت اشراف در مكه و ارتباطشان با فاطميان نگذشت كه «حيّ على خير العمل» را به اذان افزودند. (3) اين كارى بود كه فاطمى ها مى كردند. بدين ترتيب، در مكه نام خليفه عباسى از خطبه حذف شد. (4)

ترديدى نداريم كه عباسيان از اين كار سخت ناراحت شدند؛ چه اختلاف ميان آنان و فاطميان در به دست گرفتن رهبرى دنياى اسلام، به نهايت خود رسيده بود. تصور عباسيان آن بود كه خلفاى جهان اسلام هستند، اما فاطمى ها منكر آن بوده و خود را نسبت به خلافت محق مى دانستند؛ چرا كه خويشتن را از نسل علويان و حركت خويش را


1- 1. اتعاظ الحنفاء، ص 145.
2- 2. همان.
3- 3. در باره سابقه جمله «حي على خير العمل» در اذان بنگريد به: الأذان بحي على خير العمل، ابوعبدالله محمد بن على بن حسن علوى، تحقيق محمد يحيى سالم عزان، يمن، 1995؛ الأذان بين الأصالة والتحريف، سيد على شهرستانى، قم، مؤسسة الامام على عليه السلام، 1424. «ج»
4- 4. در مدينه هم ذكر نام او متوقف شده، به نام خليفه فاطمى خطبه خوانده شد. ابن خلدون به اشخاصى از بنى الحسين بن على بن ابى طالب اشاره مى كند كه به دنبال فرصتى براى مستقل كردن مدينه بودند، همان طور كه موسوى ها از بنى الحسن در مكه چنين كردند، تا آن كه طاهر بن مسلم از احفاد امام حسين عليه السلام از مصر نزد آنان آمد. وى در مصر كارهاى كافور را انجام مى داد. چيزى نگذشت كه مردم مدينه اطرافش جمع شدند و در سال 360 آنجا را مستقل كرد، درست همان طور كه سليمانى ها مكه را مستقل كردند و بدين ترتيب براى معز فاطمى خطبه خوانده شد.

ص: 247

دفاع از ديدگاه هاى پدران خويش مى دانستند. (1)

نظريه شايع در دوران گذشته اسلامى چنين بود كه گرفتن حرمين شرطى از شروط خلافت بوده و نفوذ خلافت، در نگاه امّت هاى اسلامى كامل نمى شد مگر آن كه خطبه اى كه در حرمين خوانده مى شود، خلافت آنان را تأييد كند و نام آنان در آن برده شود. (2) به همين دليل، معزّ فاطمى ذكر نامش را بر منبر مكه وسيله اى براى تثبيت موقعيت خود در مركز خلافتش مى ديد جز آن كه اين وضعيت در روزگار حكومت جعفر بن محمد در مكه چندان دوام نياورد، چرا كه ما شاهد آن هستيم كه عباسيان به شدّت با اين مسأله به مخالفت برخاستند. امراى حج عراقى فشار بر امير مكه را آغاز كردند تا براى مطيع خليفه وقت عباسى در سال 589 دعا كند. همچنين قرامطه هم چندان قدرت يافتند تا نامشان را در كنار نام خليفه عباسى در منبر مكه در همان سال بيفزايند. (3)

چنين مى نمايد كه منبر مكه تحت فشار عوامل مختلفى بود كه در اطرافش وجود داشت. نيروهاى مسلّط در جهان اسلام از عباسى و فاطمى گرفته تا قرمطى، با ابزارهاى مختلف در آن جا تأثير مى گذاشتند و شريفِ انقلابىِ مكه با توان محدود خود قادر به دفاع از عقيده خود نبود. به همين دليل هر كدام كه قدرت مى يافت، خطبه را در اختيار داشت تا ديگرى از او بگيرد.

به نظر مى رسد كه عباسيان همان روش گذشته خود را در فرستادن ابواحمد موسوى پدر شريف رضى براى امارت حج و حجاج عراقى ادامه دادند. (4) اين همان كارى بود كه


1- 1. كسانى در نسب فاطميان طعنه مى زدند، اما به نظرم اين يك طعن سياسى و مغرضانه بود. ابن خلدون در مقدمه كتابش ص 190 به اين اغراض اشاره كرده است؛ همين طور ابن اثير در كامل، ج 8، ص 8، 9. او اشعارى از شريف رضى در اين باره آورده است كه مى گويد: أحمل الضيم فى بلاد الأعادي و بمصر الخليفة الأموي مقريزى هم مطالبى در خطط آورده كه نسب فاطميان را تأييد مى كند.
2- 2. النفوذ الفاطمي، محمد جمال سرور، ص 14.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 221.
4- 4. همان.

ص: 248

آنان در دوره اخشيدى ها مى كردند تا از ارتباط او با علويان و اشراف مكه بهره برند. من باورم آن است كه آنان به مقدار زيادى در اين كار موفق شده توانستند به اهداف خودشان در ذكر نامشان و دعا برايشان در بيش از يك سال از سال هاى حكومت جعفر بن محمد در مكه برسند. وقتى مى گوييم بيشتر از يك سال، براى آن است كه دقيقاً نمى توانيم آن را مشخص كنيم. اقوال مورّخان در باره اسامى كسانى كه موفق شدند نامشان در خطبه ومنبر مكه طى اين سال ها بيايد، مختلف است.

اين اختلاف نظر حتى بيش از اين است. براى نمونه، برخى از منابع بر آنند كه در برخى از سال ها از آمدن حجاج عراقى جلوگيرى به عمل آمد، در حالى كه منابع ديگر مى گويند كه در همان سال ها براى خليفه عباسى دعا شد. براى من سخت است تصوّر كنم چه طور مى توان ميان جلوگيرى از آمدن حجاج عراقى از يك طرف و دعا براى خليفه عباسى از طرف ديگر جمع كنم؟ در حالى كه دعاى براى صاحب بغداد ممكن نبود مگر آن كه امير الحاج عراق بالاى سر دعا كننده ايستاده، با زور و پول، نظرش را بر او املا كند.

به نظر مى رسد وجه جمع اين اخبار بدان است كه جعفر ثائر نتوانست دعاى خويش را صرفاً براى فاطميان محدود كند، و طى بيست سال حكومتش بر مكه نيروهاى مختلفى او را به سوى خود جذب مى كردند و همين سبب مى شد تا براى آنها دعا كند.

در كنار اين مطلب، نبايد فراموش كنيم كه اين كشش هاى مختلف، به همان اندازه كه براى حاكم مكه ضرر داشت به سودش هم بود. پيروزى هر يك از اين نيروها از يك جهت اين خاصيت را داشت كه منجر به دعاى براى آنان روى منابر مى شد، اما به همان مقدار، مقدّرات و امور حكومتى مكه بر فراز اين كشش ها شكل مى گرفت آن گونه كه جعفر در طول حكومتش توانست با استقلال حكومت كند.

در برخى از گزارش ها مى خوانيم كه مثلًا عباسيان يا فاطميان اراده خويش را در يك مورد معين تحميل مى كردند و جعفر هم اطاعت مى كرد، اما اين بدان معنا بود كه اين تحميل موقتى است و زمانش كه گذشت، آثارش هم مى گذرد و پس از آن است كه امير مكه به استقلال بر اين شهر حكم مى راند.

نيز چنين مى نمايد كه شهر مكه هم از اين كشش ها و كوشش ها سود مى برد، همان

ص: 249

طور كه حاكمش؛ چرا كه هر كدام از اين نيروها به جهت رقابتى كه داشتند، بِرّ و نيكى بيشترى در حق مكه مى كردند. زمانى كه يكى از آنان به حج مى آمد، خود يا همراهانش براى نشان دادن موقعيت خويش، در انجام كارهاى خير مبالغه مى كردند و در اين ميان مردم مكه چندان سود مى بردند كه حدّى براى آن متصوّر نبود.

در سال 366 جميله دختر ناصرالدوله در بغداد در قالب يك قافله اى كه 400 كجاوه داشت، حج به جاى آورد، در حالى كه چندان بر آنها زيور و زينت بود كه كسى ندانست وى در كدام يك از آنهاست. همراه وى ده هزار شتر بود كه روى آنها صدقات بود. وى هر دختر و پسر علوى كه در مكه بود به عقد يكديگر درآورد. (1) طبعاً هدف او از اين كار تقويت ارتباطش با اشراف و امراى مكه بود. مورّخان در باره اش گويند: آن زن، از زاهدترين، عابدترين و گريان ترين مردمان بود كه نماز شب مى خواند و به موعظه ها گوش مى داد. من مى گويم: اى كاش زهدش او را به اين نكته ارشاد مى كرد تا از شمار كجاوه ها و زيور آنها مى كاست و به مقدار آن به كارهاى خيرى كه انجام داد مى افزود.

و اى كاش اعمال خيرى كه به آن ها اقدام كرد، جز كارهايى بود كه به عنوان ترويج صدقات انجام داد. اى كاش! از زبيده همسر هارون الرشيد ياد گرفته بود كه چگونه كار نيك را به گونه اى كرد كه تا زمان باقى است، آنها هم باقى است. اگر او و امثال او اين قبيل كارها را در ايجاد چشمه هاى آب انجام داده بودند، به مرور زمان چندان چشمه در مكه پديد آمده بود كه نهايتى براى آن متصوّر نبود. آنان با اين اقدام مى توانستند اين بلاد را براى گونه اى از زندگى آمده سازند كه متفاوت با نوعى از زندگى باشد كه صرفاً نيازمند صدقات و اقدامات آنان باشد. خداوندا! ما از تو مى خواهيم تا با عدل خود در باره صدقات آنان قضاوت كنى و از تو مسألت داريم تا در باره آنچه كه غفلت، سبب ضايع شدن آن شد يا سبب از دست رفتن فرصت ها در باره بلد امين تو و ديگر بلاد مسلمين گشت، قضاوت كنى.

مُكوس يا ماليات اخذ شده از حجاج


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 222.

ص: 250

در اين دوره بود كه جعفر بن محمد ثائر، شروع به گرفتن ماليات «مكوس» از حجاج كرد. (1) شايد وى دريافت كه آن بلاد نياز به مخارج دارد، براى همين دست به اين بدعت زد. به نظر مى رسد فاطميان و عباسيان نيز از كار آنان ممانعت نكردند.

عيسى بن جعفر

پس از درگذشت محمد بن جعفر، فرزندش عيسى در حوالى سال 380 حكومت مكه را در دست گرفت. در روزگار او بود كه معزّ فاطمى در مصر بر آن شد تا نايبى از سوى فاطميان در مكه بگذارد تا مراقب استمرار دعاى براى او در خطبه باشد. وى يكى از علويان را با سپاه بزرگى به سوى اين شهر فرستاد. عيسى به دفاع از مكه پرداخت و اجازه ورود به آنان را نداد. محاصره براى مدت ها به طول انجاميد و مكه از بابت اين محاصره، رنج بسيار ديد و گرانى در آن بالا گرفت.

به نظر مى رسد، براى عيسى پذيرش اين دشوارى ها راحت تر از دعاى براى فاطميان بود. (2)

ابوالفتوح

به دنبال درگذشت عيسى، در سال 384 برادرش ابوالفتوح حكومت مكه را در اختيار گرفت. (3) وى داراى عزمى صادقانه و اشتياقى وافر براى مقابله با مفسدان بود.

زمانى كه دريافت برخى از راهزنان باديه نشين از ترس او به رابغ يا مدينه گريخته اند تا در حمايت اشراف آن نواحى از آل مهنّا قرار گيرند، به رابغ حمله برده، آنجا را اشغال كرد و


1- 1. إفادة الأنام، شيخ غازى، خطى.
2- 2. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 101.
3- 3. همان.

ص: 251

از زير سلطه آل مهنا بيرون آورد و به محدوده حكمرانى خود افزود. (1)

شيخ عبدالله غازى (2) روايت غريب و شگفتى نقل مى كند كه خلاصه آن اين است كه حاكم فاطمى در مصر از ابوالفتوح خواست تا مدينه را به اشغال خود درآورد و جسد پيامبر صلى الله عليه و آله را از آنجا به مصر منتقل كند. او نيز دستور وى را اطاعت كرد. مردم مدينه پس از اشغال شهرشان در اطراف او جمع شده، قارى آنان اين آيه را خواند:

ى أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُول ى (سوره توبه، آيه 13) تا آخر آيه. ابوالفتوح دريافت كه انجام آن كار محال است و تصميمش را عوض كرد.

من مطلبى كه اين روايت را تأييد كند، به دست نياوردم. اما براى غريب بودن آن همين بس كه مورّخانى چون فاسى، ابن ظهيره، و دحلان كه مهم ترين كسانى هستند كه بعد از ازرقى در باره مكه تاريخ نوشته اند، اين روايت را نقل نكرده اند. (3)

فاسى به اين مطلب اشاره دارد كه استيلاى ابوالفتوح بر مدينه به دليل آن بود كه حاكم دريافت كه در آنجا از دعاى براى فاطميان منع شده است. (4)

خلافت ابوالفتوح

اندكى نگذشت كه ميان او و فاطميان اختلاف پيش آمد، چرا كه حاكم فاطمى، سندى براى وى فرستاد كه در آن از صحابه عيبجويى شده بود.

حاكم فاطمى دستور داده بود تا خطيب، آن سند را روى منبر بخواند. اين مطلب بر ابوالفتوح گران آمده، در موسم حج آن را برملا كرد. وى از حجاج و عرب هاى حوالى مكه از قبيله هذيل و ديگران دعوت به عمل آورد، آن گاه همه در مسجد اجتماع كرده،


1- 1. إتحاف الورى، خطى در متن چاپى نيافتم.
2- 2. إفادة الأنام، خطى. اين خبر را عبدالقادر جزائرى در درر الفرائد، ج 1، ص 335 و ابن فهد در إتحاف الورى، ج 2، ص 426- 427 آورده اند. «ج».
3- 3. مؤلف ما در يادآورى اين نكته كار خوبى كرده است و من تصور مى كنم روايت ياد شده ساختگى است. اصلًا قابل تصور نيست كه كسى مانند ابوالفتوح در انديشه نبش قبر پيامبر صلى الله عليه و آله بيفتد، به خصوص كه جد خود اوست عاتق.
4- 4. العقد الثمين، ج 4، ص 69.

ص: 252

خواستند منبر را بر صاحبش بشكنند. و اين روز بزرگى بود كه به عصيان و سركشى ابوالفتوح انجاميد. (1)

ابوالقاسم بن المغربى وزير فاطميان هم از ستم حاكم بامر اللَّه فاطمى از مصر گريخت و به ابوالفتوح پناه برد و او را به ضدّيت با فاطميان برانگيخته از او خواست عنوان خلافت رااز آنان بگيرد وبه خود اختصاص دهد وبراى او فتوا دادكه مى توانداموال نفيس موجود در كعبه را بردارد. ابوالفتوح خود را خليفه ناميده، شروع به گرفتن بيعت از دوستداران خود در مكه و مدينه كرد. سپس دعوت به امر به معروف و نهى از منكر را آغاز كرد.

كم كم محدوده كارش را توسعه داد، به طورى كه بنوسليم، بنوهلال، بنوعوف، و بنوعامر با او بيعت كردند. اندكى نگذشت كه وى با سپاهى بزرگ قصد شام كرد. در راه، از هر ناحيه كه مى گذشت بيعت كنندگان تازه اى بر او وارد مى شدند تا آن كه به منازل آل جرّاح در رمله رسيد. آنان هم با او بيعت كردند و در مناطق خود و بسيارى از بلاد شام به نام او خطبه خواندند. (2)

كناره گيرى از خلافت

خبر اين امر به مصر رسيده، آشوبى برپا كرد. حاكم فاطمى دانست كه پيامد اين اقدام بسيار وخيم خواهد بود. وى به طور پنهانى با امير طىّ در منطقه رمله كه نامش حسان ابن مفرّج جرّاح بود كنار آمده، او را به خود جذب كرد و از او قول گرفت تا دست از حمايت ابوالفتوح بردارد.

ابوالفتوح از اين مسأله با خبر گشت و دانست كه عقب كشيدن آل جراح از حمايت او مى تواند موقعيت وى را به خطر اندازد. همان جا ايستاده به تأمل نشست. اين در حالى بود كه از مكه نيز خبر رسيد كه برخى از آل سليمان (3) فرصت غيبت او را از مكه مغتنم


1- 1. العقد الثمين، ج 4، ص 70؛ إتحاف الورى، ج 2، ص 431، 436.
2- 2. خطط مقريزى، ج 2، ص 157.
3- 3. سليمانيين صاحبان حكومت در مكه در طبقه دوم اشراف بودند كه حكومتشان جز پنجاه سال پس از اين در مكه پانگرفت. شرح آن خواهد آمد.

ص: 253

شمرده، به رياست ابوالطيب داود بن عبدالرحمان بر مكه غلبه كرده اند. وى دانست كه فتنه ها او را محاصره كرده و فاطميان، تنها به جذب ياران او اكتفا نكرده، در مكه هم بر ضد وى شورش به راه انداخته اند. بنابراين يك شبه چندان مطرود گشته است كه نه جايى در شام دارد و نه در مكه. (1) وى بلافاصله نزد مفرّج پدر حسان، كه از سران مخالفان بود رفته به او پناه برد. مفرج به او پناه داده، قبول كرد تا امور را اصلاح كند. وى ميان او و فاطميان وساطت كرد، مشروط به اين كه او عنوان خلافت را از خود بردارد و در ازاى آن مكه از دست سليمانى ها گرفته شده به او واگذار شود و او به مركز حكومت خود باز گردد و بسان گذشته حكمرانى كند.

بدين ترتيب او در سال 403 به مكه بازگشته، كارش را آغاز كرد و زان پس براى حاكم فاطمى دعوت كرد، (2) همان گونه كه نام او را هم بر سكه ها حك كرد. (3)

در زمان ابوالفتوح، شخصى از مصريان بر حجرالاسود يورش برد و در همان حال فرياد مى زد: تا كى بايد اين سنگ و محمد و على عبادت شوند؟ كسى مرا از اين كار باز دارد. مردم وحشت كرده، از اطرافش كنار رفتند. نزديك بود بگريزد كه در حال، كسى او را با خنجر زد و مردم قطعه قطعه اش كرده، آتشش زدند. عده اى ديگر هم كه متهم به مصاحبت با او بودند، كشته شده و آتش زده شدند. اين فتنه بزرگى بود و در آن، حدود بيست نفر كشته شدند. اين به جز مواردى بود كه از ديده ها پنهان ماند. از همان روز بود كه مردم شروع به غارت اموال مغربى ها و مصرى ها كردند.(4)

ابوالفتوح افزون بر شجاعتش، شعر خوب مى سرود. از اشعارش اين است:

در هواى وصل تو، اندوه ها بر من فرود آمد، و بى خوابى در حق من چندان جفا


1- 1. در درر الفرائد المنظمة ج 1، ص 338- 339 و ذيل رخدادهاى سال 401 آمده است كه حاكم فاطمى، پول زيادى براى ابوالطيب در مكه خرج كرد تا ابوالفتوح را شكست دهد و تعهد كرد كه به او پنجاه هزار دينار بدهد، و همين طور به هر يك از برادرانش همين اندازه بدهد.
2- 2. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 473.
3- 3. خطط مقريزى، ج 2، ص 288.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 254

كرد كه تو.

پيام رسانى به من گفت كه تو غضب كردى كه خداى از خشم تو كفايت كند. (1)

وى از نيروى جسمى بالايى برخودار بود، چنان كه خواهرش نيز چُنان بود. يك بار خواهرش چند درهم فرستاد تا براى او گندم بخرد. وى دراهم را چندان له كرد كه خطوط روى آن از ميان رفت. سپس گندم را همراه آن دراهم نزد خواهرش فرستاد تا او تصوّر كند كه دراهم او ناسالم بوده است. خواهر نكته را دريافت. مشتى از گندم ها را گرفت و چندان له كرد كه آرد شد. سپس آن را نزد بردارش فرستاد و به او فهماند كه گندم ناسالم است. خواهر در بلاغت نيز هم طراز او بود همان طور كه در قدرت جسمى. (2)

در دوران حكومت ابوالفتوح، در بسيارى از سالها، حجاج از حج منع شدند و اين به دليل درگيرى ها و فتنه هايى بود كه در مكه بود. همين طور شورش برخى از قبايل باديه نشين و راهزنى آنان عامل ديگر اين وضعيت بود. (3)

شكر بن ابى الفتوح

با درگذشت ابوالفتوح در سال 430 پسرش محمد شكر جانشين وى گرديد. او هم در شجاعت همانند پدرش بود. وى با حسينيون مدينه كه قصد شورش بر ضد وى را داشتند جنگيده (4) بر آنان غلبه كرد و مدينه را به حكومتش افزود. همچنين بسيارى از شورشيان باديه نشين را تنبيه كرد. وى نيز شاعر بود و از اشعارش اين است:

خيمه هايت را در زمينى كه به آن اهانت مى شود، ويران كن، و از ذلّت كناره بگير كه بايد از ذلّت كناره گرفت.

وقتى كه در جايى مَنْقَصتى هست بانگ رحيل بردار، چرا كه دستمال خيس هم در


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 220.
2- 2. همان.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 225.
4- 4. اينان بنوالحسين بن على بن ابى طالب هستند و امروزه در حجاز به سادات معروفند.

ص: 255

چنين جايى هيزم خواهد بود. (1)

شكر به فاطميان دعوت مى كرد و طى سال ها، حجاج عراقى را از آمدن به حج منع كرد، چرا كه با عباسيان ميانه اى نداشت. منع از آمدن به حج به خاطر مشكل شورشيان باديه نشين هم بود، وضعيتى كه در زمان پدرش نيز وجود داشت.

برده شكر

با درگذشت شكر در سال 453 و به دليل اين كه از او فرزندى نماند، برده او كه نامش را نياورده اند، (2) به حكومت مكه رسيد. (3) شايد اين مسأله كه يك برده امارت مكه را بر عهده گرفت امر شگفتى به نظر آيد، در حالى كه شمار فراوانى از بزرگان علوى و اشراف و شخصيت هاى برجسته اى از مردمان مكه و مجاوران در آنجا بودند. اما از رخدادهاى نقل شده چنين به دست مى آيد كه اشراف گرفتار چند دستگى بودند. اعيان مكه هم به همان طبقه خود متمايل بودند. مهاجران و برجستگان از آنان نيز يا از موضع آنان پيروى مى كردند يا آن كه از آنان رويگردان بودند و جدا مى شدند. اين چند دستگى، ميدان عمل را تنگ مى ساخت و بسا برده شكر با استفاده از توان سرور خود و نفوذش ميان آنان، توانسته بود از فرصت استفاده كرده، بر تخت حكومت تكيه زند.

طبقه دوم از اشراف «سليمانى ها»

حكومت اين برده چندان به طول نينجاميد، زيرا سليمانى ها كه طبقه دوم از اشراف بودند، (4) پس از مدت كوتاهى، زمام امور را به دست گرفتند. اين بعد از آن بود كه آن برده


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 224.
2- 2. در مآخذى كه قاعدتاً مؤلف محترم آن را نديده است، نام اين برده «عبوله» ذكر شده است. بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز و إمرة الحج، ص 17. «ج»
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 198.
4- 4. اينان فرزندان سليمان بن عبدالله بن موسى الجون بودند كه در همين موسى الجون با طبقه اول از اشراف حاكم مكه مشترك بودند.

ص: 256

را كنار گذاشتند و به دنبال آن تمامى موسوى ها را كه از طايفه اشراف طبقه اول بودند به حاشيه راندند. (1)

صاحب يمن

سليمانى ها چندان در حكومت پايدار نماندند، چرا كه صليحى حاكم يمن (2) پس از گذشت دو سال از حكومت آنان، مكه را تصرف كرد. مورّخان از حاكمان سليمانى به جز فردى به نام محمد بن عبدالرحمن از نوادگان ابوفاتك از ديگرى ياد نكرده اند.

هواشم طبقه سوم از اشراف

اقامت صليحى در مكه از يك ماه فراتر نرفت، زيرا او توانست مؤسس طبقه سوم اشراف را كه نامش ابوهاشم محمد بن جعفر بن محمد، نواده امير حسين بود، بر تخت بنشاند. (3) طبقه اول اشراف با طبقه سوم در اين امير حسين به هم مى رسيدند. كما اين كه هر سه طبقه در جدّ هشتم اين ابوهاشم، يعنى عبدالله بن موسى بن جون با يكديگر مشترك بودند.

صليحى مال و سلاح و لشكر در اختيار او گذاشت تا بتواند آن مناطق را آرام كند.

سپس به يمن برگشت. (4)


1- 1. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 124.
2- 2. على بن محمد صليحى؛ پدرش قاضى يمن بود، و وى را براى تحصيل نزد يكى از مشايخ گذاشت در حالى كه نمى دانست او از داعيان فاطمى است. پس مبانى فاطميان را فرا گرفت و پنهانى با او اظهار اخلاص كرد و زمانى كه به دانش شهره شد، رياست حج يمنى را براى چند سال بر عهده گرفت، وى در مكه با شمارى از افراد هم عقيده خويش اجتماع كرده، براى رياست او بر يمن با وى بيعت كردند. وى همراه آنان به يمن بازگشت و بر برخى از نواحى آن دست يافت. سپس شمارى از قبايل را به سوى خود جذب كرد و آنان نيز وى را براى غلبه بر يمن كمك كردند. وى در آنجا خطبه به نام فاطميان خواند و از آنجا به مكه آمد و اين شهر را با كمك فاطميان در اختيار هواشم گذاشت. بنگريد: تاريخ اليمنِ عمارة اليمنى، ص 16.
3- 3. بايد توجه داشت كه وى داماد شكر بن ابى الفتوح بود. «ج»
4- 4. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 126.

ص: 257

برخى از مورّخان مى گويند (1) كه دليل بازگشت صليحى، گسترش وبا در سپاهيانش بود. بعيد نيست كه اين هم يكى از دلايل بازگشت او باشد. اما مهم ترين دليل، آن بود كه او به هدفش رسيد و مكه را از چنگ سليمانى ها درآورد. اين جماعت به عباسيان دعوت مى كردند. او هواشم را بر سركار آورد كه به فاطميان دعوت مى كردند.

ابوهاشم محمد بن جعفر

456- 487

چنين بود كه ابوهاشم كارش را آغاز كرده، دستور داد تا براى فاطميان دعا كنند؛ اما مدتى بعد فاطميان به خاطر مشكلات بزرگى كه در مصر پيش آمد، كمكشان را قطع كردند. ابوهاشم براى مخارج حكومت خويش مجبور به فروش قنديل هاى كعبه و زر و زيور درها و ناودان شد و برخى از اموال تجار مكه را هم مصادره كرد.

پس از آن نظرش بر اين شد تا نام فاطميان را از خطبه برداشته و به نام قائم بامرالله عباسى خطبه بخواند. وى در سال 462 به نام قائم عباسى خطبه خواند. پس از آن به حاكم بغداد نامه نوشته، خبرش را به او داد. عباسى ها سى هزار دينار پول و نيز خلعت هاى فاخر برايش فرستادند. همچنين وظيفه سالانه اى براى او معين كردند كه به ده هزار دينار مى رسيد. همچنين حاكم بغداد به او نوشت، اگر امير مدينه يعنى مهنا نيز چنين كند، سالانه پنج هزار دينار خواهد گرفت. (2)

بدين ترتيب كار خطبه خوانى به نام عباسيان از سر گرفته شد، جز آن كه گفتن «حيّ على خير العمل» در اذان بر اساس مذهب شيعه ادامه يافت. (3) عباسيان، شريف ابوطالب را براى قانع كردن حاكم مكه به آنجا فرستادند. او به مناظره اى طولانى با او پرداخت تا آنجا كه گفت: اين اذان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است. ابوطالب گفت: اين


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. كامل، ج 10، ص 21.
3- 3. در باره سابقه جمله «حي على خير العمل در اذان» بنگريد به: الأذان بحي على خير العمل، ابوعبدالله محمد بن على بن حسن علوى، تحقيق محمد يحيى سالم عزان، يمن، 1995؛ الأذان بين الأصالة والتحريف، سيد على شهرستانى، قم، مؤسسة الإمام على عليه السلام، 1424. «ج»

ص: 258

مطلب از امام على عليه السلام صحيح نيست. اين كار را عبدالله بن عمر در برخى از سفرهايش انجام داد. تو را چه كار به ابن عمر؟ ابوهاشم هم آن را از اذان انداخت. (1)

سليمانى ها، يعنى طبقه دوم اشراف، كوشيدند تا حكومت خود را بر مكه به دست آوردند. آنان بر ابوهاشم شوريده، با كمك يكى از اشراف با نام حمزة بن وهاس بن ابى الطيب- همان كه اندك زمانى حكومت مكه را داشت و احدى از مورّخان، زمان آن را معين نكرده اند- ابوهاشم را از مكه بيرون كردند. اما چيزى نگذشت كه ابوهاشم به حكومت مكه بازگشت. (2)

تصور مى كنم فاطمى ها پشت سر شورش سليمانى ها بر ضد ابوهاشم بودند، زيرا بعيد به نظر مى رسد آنان رها شدن دعا برايشان را در مكه بى اهميت تلقى كرده باشند، آن هم بعد از آن همه تلاش و هزينه كه براى اين كار كردند و حكومت اشراف را براى آن كه صداى آنان در مكه باشد، سر كار آوردند.

به هر روى، ابوهاشم پيروزمندانه به مكه بازگشت، آن هم بعد از آن كه حمزة بن وهاس را بيرون كرد و به عباسيان دعوت كرد. وى مدتى بعد، سپاهى از نظاميان ترك به مدينه فرستاده، بر بنى مهنا از اولاد امام حسين عليه السلام غلبه كرد و آنان را از آنجا بيرون كرده، مدينه را ضميمه حكومت خود نمود. (3)

فاطميان دانستند كه مى بايد دوباره خطبه در مكه به نام آنان خوانده شود. بنابراين


1- 1. النجوم الزاهرة، ج 5، ص 84. بر اساس چندين نقل، عبدالله بن عمر در اذان «حىّ على خير العمل» مى گفت. در اين باره بنگريد: السنن البيهقي، ج 1، ص 425؛ الاعتصام بحبل الله، ج 1، ص 295، 308؛ المصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 460 بنگريد: الأذان بين الأصالة والتحريف، قم، 1424 ص 225. شريف وقت مكه، يعنى محمد بن جعفر هاشمى، هر بار كه از فاطميان روى گردانده و به سمت عباسيان مى رفت، شعار «حيّ على خير العمل» را قطع مى كرد و زمانى كه دوباره زير پرچم فاطميان در مى آمد آن را برقرار مى ساخت. وى چندين بار به تناوب دست به اين كار زد و هدفش گرفتن كمك هاى مالى از هر كدام اين دو دولت عباسى- سلجوقى از يك طرف و فاطميان از طرف ديگر بود. «ج»
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 196.
3- 3. صبح الأعشى، ج 4، ص 270.

ص: 259

در سال 466 كسانى را در مكه واداشتند تا با ابوهاشم در اين باره صحبت كرده به او بفهمانند كه كارش در خطبه خوانى به نام عباسيان زشت است. همچنين اموالى به او بدهد تا وى را راضى كند. بسا عباسيان از اين امر آگاه شده، به همراه سلار كه قافله حج عراقى را هدايت مى كرد، اموال فراوانى از جمله هداياى قابل توجهى براى ابوهاشم فرستادند.

او اموال زيادى هم از حجاج جمع آورى كرده تقديم ابوهاشم كرد. سلار در اين كار خود موفق گرديد، به همان اندازه كه فاطميان ناموفق ماندند. (1)

اما اين موفقيت، زودگذر بود. مقتدى خليفه وقت عباسى در سال 467 درگذشت.

فاطميان تلاش مجددى را آغاز كرده، هداياى زيادى براى ابوهاشم فرستادند و ضمن نامه اى به او نوشتند: تعهدات تو در مقابل قائم عباسى و سلطان سلجوقى بود كه هر دو مرده اند. ابوهاشم با مشاورانش گفتگو كرده و آنان به او توصيه كردند تا خواسته فاطميان را بپذيرد. مشاوران گفتند: دوباره رسيدن كمك از مصر به ما آغاز شده و ما عموزادگان خود را با ديگرى عوض نمى كنيم. بدين ترتيب دوباره خطبه به نام فاطميان خوانده شد. (2)

موفقيت فاطميان هم چندان به درازا نكشيد؛ زيرا رئيس قافله حج عراقى در سال 468 به حج آمد. پيشنهاد تازه او براى ابوهاشم آن بود تا با دختر جلال الدوله در عراق ازدواج كرده و به علاوه بيست هزار دينار در عوض آن چه از گذشته پرداخت نشده است، به او پرداخت شود. ابوهاشم پذيرفت و دوباره خطبه به نام عباسيان خواند. (3)

بدين ترتيب فاطميان و عباسيان، به نوبت با پرداخت هدايا به راضى كردن ابوهاشم


1- 1. در منابع تاريخى آمده است «چندان براى وى مال فرستادند كه چشم و دل او را پر كردند»، بنگريد: مرآة الزمان، ابن جوزى، صص 170- 171. مسأله كمك مالى چندان اهميت داشت كه گاه در يك سال، خطبه خواندن عوض شده چندى براى خليفه فاطمى و چندى براى خليفه عباسى بود. در باره تكرار شگفت اين تغيير در دهه شصت و هفتاد قرن پنجم هجرى بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، ص 58. «ج»
2- 2. شرح تفصيلى اين مسائل را بنگريد در: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، صص 50- 51. «ج»
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 260

امير مكه مى پرداختند تا آن كه در سال 484 وقتى عباسيان ديدند كه فاطميان موفق شده اند امير مكه را جذب كنند، مصمم شدند تا با توسل به زور مسأله را حل كنند. به همين دليل، سپاهى از تركمانان را به مكه فرستادند. ابوهاشم به سختى با آنان جنگيد، اما وقتى از پيروزى نوميد شد به بغداد گريخت. بسا هدفش راضى كردن عباسيان بود. (1) فاسى (2) به حوادث ديگرى هم اشاره دارد. از جمله آن كه سنى ها كه بغدادى ها بودند با شيعيان كه مصرى هاى طرفدار فاطميان بودند بارها در مكه به جان هم افتادند و هر كدام تلاش داشتند تا فقط خطبه به نام آنان خوانده شود. پيروزى هم ميان آن ها دست به دست مى شد.

ماحصل آنچه گذشت اين كه در روزگار ابوهاشم، وى پس از يك صد سال، دوباره شروع به خطبه خوانى براى عباسيان كرد. فاطميان براى بازگشت به وضعيت سابق اموال زيادى صرف كردند و البته پيروزى ميان آنها دست به دست مى شد.

ابن اثير مى گويد (3) مدت زمانى كه خطبه به نام عباسيان خوانده شد چهار سال و پنج ماه بود. بسا مقصودش مجموعه زمان هايى است كه عباسيان موفق شدند تا خطبه به نامشان خوانده شود.

شهر مكه در اين دوره، روزگار سختى را از فشار و گرانى پشت سر گذاشت و اين هم به دليل درگيرى هايى بود كه بر سر منبر اين شهر ضعيف كه اسير دو قدرت بزرگ بود، صورت مى گرفت. (4)

ابوهاشم در آخرين روزهاى خود، براى عباسيان خطبه مى خواند تا آن كه در سال


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
2- 2. العقد الثمين، ج 1، ص 443.
3- 3. كامل، ج 10، ص 83.
4- 4. به نوشته سنجارى، يكى از رخدادهايى اين دوره كه در سال 472 اتفاق افتاد، درگيرى شيعيان و سنيان بود. در اين سال، روافض نزد امير مكه محمد بن جعفر علوى شكايت بردند. وى نيز فقيه حرم، هياج بن عبدالله بن حسين شامى حطينى و جمعى از اهل علم را دستگير كرده سخت كتك زد به طورى كه دو نفر از آنان زير كتك مردند. منائح الكرم، ج 2، ص 236. اين نشانگر قدرت شيعيان در اين وقت است كه مى تواند مقصود از آنان باشد. «ج»

ص: 261

484 درگذشت. (1) او در قدرت و شجاعت ممتاز بود و در يكى از نبردها شخصاً با شمشير به شخصى حمله كرده، چنان شمشيرى بر او نواخت كه زره و جسد و كمان او را پاره كرده، شمشيرش به زمين رسيد. (2) ابوالمحاسن (3) در مذمّت وى افراط كرده مى نويسد: وى چهره اى ملوّن داشت، زمانى با عباسيان و زمانى با مصريان (يعنى فاطميان) بود.

قاسم بن محمد

پس از درگذشت ابوهاشم، فرزندش قاسم به امارت رسيد. مكه روزگار وى، عرصه فتنه هايى شد كه پيش از آن در روزگار پدرش هم بود و عامل اصلى، نزاع بر سر خطبه خواندن ميان عباسيان و فاطميان بود.

وى در ابتداى امارتش دستور داد تا به نام فاطميان خطبه خوانده شود. اما در سال 487 آن را قطع كرده، به نام عباسيان خواند. دو باره به اسم فاطميان خوانده شد و باز در سال 489 به نام عباسيان خطبه خواند. (4)

در اين ميان، اصيهيد بن سارتكين فرمانده عباسى به مكه حمله كرده، قاسم را از آن شهر بيرون راند. اما چيزى نگذشت كه قاسم به مكه حمله كرده، بر آن تسلط يافت و به سال 488 اصيهيد را از آنجا بيرون راند.

قافله حج عراقى در دوره قاسم بارها از آمدن باز ماند؛ كه يا نفوذ فاطميان در مكه غالب مى شد و يا سال هايى بود كه فتنه هاى دينى در عراق بالا مى گرفت؛ فتنه هايى كه


1- 1. درر الفرائد المنظمة، ج 1، ص 348 نويسنده الدرر، اين رخداد را ذيل حوادث سال 487 نوشته است. منابع ديگرهم تأييد مى كنند كه درگذشت محمد بن جعفر در سال 487 بوده است. بايد توجه داشت كه ملكشاه سلجوقى در سال 485 درگذشت و فرزندش محمود جايگزين وى شد و در مكه همچنان خطبه به نام عباسيان و سلجوقيان بود. در شرح وقايع اين دوره در مكه بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، صص 64- 65. «ج».
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 196.
3- 3. النجوم الزاهرة، ج 5، ص 140.
4- 4. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 104، 105.

ص: 262

ناشى از اختلافات شديد مذهبى در آن ناحيه بود. (1)

ما ترديدى نداريم كه مكه از تمايلش به فاطميان، از فوايد مادى فراوانى بهره مند مى شد، جز آن كه به خاطر نزاع با عباسيان، بسيار زيان مى كرد و به سبب آن در معرض فتنه و جنگ قرار گرفته، از بابت گرانى و كمبود ارزاق گرفتار مشكلات طاقت فرسا مى گرديد. اگر مكه مى توانست روى پاى خود بايستد بسا مانع از دعا براى هر كدام از دو دولت شده و موضع بى طرف مى داشت. اما ضعف آن و فقر اين سرزمين، زمينه را براى تعارض اين دو دولت در آنجا فراهم مى كرد.

قاسم پس از آن كه 35 سال بر اين شهر حكومت كرد، به سال 518 درگذشت. وى اديب و شاعر بود و از اشعارش اين است:

قوم من وقتى در گرد و خاك ميدان جنگ فرو روند، تصور مى كنى اينان بسان مهتاب هايى هستند كه در شب جلوه نمايى مى كنند.

آنان از زادى كه دارند نسبت به همسايه بخلى نمى ورزند، چه زمانه بر وفق مرادشان باشد چه نباشد. (2)

ابن خلدون (3) از او ياد كرده مى نويسد، وى از استقرار امنيت عاجز ماند و نتوانست براى اصلاح امور كارى از پيش ببرد.

فُلَيْتة بن قاسم

518- 527

پس از درگذشت قاسم بن محمد در سال 518 فرزندش فليته امارت مكه را در دست گرفت. (4) مورّخان اشاره اى به اين كه او به نام عباسيان خطبه مى خواند يا فاطميان، ندارند، جز آن كه تقى الدين فاسى گزارش مى كند كه در زمان وى،


1- 1. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 197- 228.
2- 2. منائح الكرم، ج 2، ص 244.
3- 3. تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 104.
4- 4. در الإعلام، ج 5، ص 364 فليته آمده است. در حال حاضر قبيله اى در مكه وجود دارد كه به سادات فليته مشهورند؛ نمى دانم ارتباطى با اين امير دارند يا خير عاتق.

ص: 263

قافله عراق به حج مى آمد. نيز در باره او از نمونه كارهاى سختگيرانه پدرش يا كارهاى خلاف نقل نشده است. بعيد نمى دانم كه فليته به نام عباسيان خطبه مى خوانده است.

برداشتن ماليات

فليته مالياتى را كه پدرانش از حجاج مى گرفتند و به آن مكوس گفته مى شد، لغو نمود. وى با مردم رفتار خوبى داشت و بهترين سيره را در ميانشان داشت. فليته از ادباى مكه بود و اشعارى دارد. حكومت وى در آرامش تا سال 527 كه او درگذشت، ادامه داشت. (1)

نخستين اختلاف ميان وارثان

با درگذشت فليته، بر سر امارت مكه ميان فرزندانش اختلاف افتاده، جنگ درگرفت. از جمع آنان، هاشم توانست با شمشير بر ديگران غلبه كرده، امارت را در اختيار گيرد.

هاشم بن فُليته

527- 551

چنين مى نمايد كه هاشم، رفق و مدارى پدر را نداشت و با عباسيان نيز از در مخالفت درآمد. يكبار در طواف سال 537 مزاحم امير الحاج قافله عراق شد و پس از آن هم اموالش را مصادره كرد. (2) حكومت وى هجده سال به درازا كشيد و در سال 545 درگذشت. (3) صاحب كتاب النفوذ الفاطمي مى گويد كه هاشم در سال هاى پايانى امارتش خطبه به نام عباسيان مى خواند.

قاسم بن هاشم

551- 557


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 229؛ إفادة الأنام، خطى.
2- 2. منائح الكرم، ج 2، ص 246. در آنجا سال 539 آمده است. «ج»
3- 3. اين هم محل اختلاف است و سنجارى منائح، ج 1، ص 247 سال 551 را آورده است. «ج»

ص: 264

قاسم بن هاشم

551- 557

پس از درگذشت هاشم، فرزندش قاسم به امارت مكه رسيد. او هم در قدرت، همآورد پدرش بود و كراهتش از عباسيان را هم از وى به ارث برد. به همين دليل سالها را در مخالفت با آنان سپرى كرد. در خلال همين سالها، عمارة اليمنى (1) را براى تقويت روابطش با فاطميان به مصر فرستاد. (2) عماره برابر خليفه فاطمى با نهايت احترام برخورد كرده، قصيده اى سرود كه دو بيت آن در وصف عيش چنين است:

جمعى از حرم و كعبه حقيقى به سوى كعبه سخاوت و كرم آمده اند

كعبه اى كه خلافت در آنجا اردو زده، آن هم ميان دو نقطه مخالفِ عفو و كرم از يك سو و انتقام و خشم از سويى ديگر.

در سال 555 قاسم دريافت كه قافله حج عراقى به رياست امير ارغش آماده نبرد با اوست. با دريافت خبر نزديكى آن، از مكه گريخت. به دنبال آن در منى، فتنه اى ميان مردم مكه و حجاج عراقى روى داده جماعتى از اهل مكه كشته شدند. افراد باقى مانده به خاندان هاى خود پيوسته، جمعيتى فراهم آورده و براى حمله بازگشتند. در اين نبرد، هزار شتر از قافله حج عراقى را تصرّف كردند. امير الحاج عراقى ها فرمان نبرد داد و جنگ درگرفت. در اين نبرد، جمعى از دو طرف كشته شدند و غارت هايى صورت گرفت. امير حج عراقى چنين انديشيد كه منى را ترك كند، نه به سوى مكه براى تمام كردن حج، و نه به منطقه زاهر، جايى كه منازل آنان بود، بلكه به سمتى كه به عراق باز گردد، بدون آن كه حجش را تمام كند. بسيارى از حجاج از ترس فتنه بازگشتند، بدون آن كه حج خويش را تمام كنند. (3)


1- 1. وى يكى از داعيان دولت فاطمى بود كه به خاطر اشعار سياسى روانش و نيز تلاش هاى چشمگيرش براى خدمت به فاطميان شهرت دارد. همين اقدامات او سبب شد تا صلاح الدين ايوبى وى را در سال 569 اعدام كند. در باره عمارة اليمنى بنگريد: الغدير، ج 4، ص 351 و بعد از آن؛ سير أعلام النبلاء، ج 20، ص 593 ش 373. «ج»
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
3- 3. منائح الكرم، ج 2، ص 251.

ص: 265

به نظر مى رسد مدافعان از بردگان حاكم مكه، راه را بر قافله حج عراقى ميان مكه و منى بستند و بيشتر آنان را وادار به فرار كردند، بدون آن كه بتوانند حج خود را تمام كنند.

در مجموع بايد گفت، كارهاى قاسم در مكه، سختگيرانه بود. او با مردم روابط بدى داشت، اموال كسانى را مصادره كرد و با اين همه (ادعا شده است كه) در مكه در روزگارِ قاسم، براى عباسيان دعا مى شد. (1)

بسا رفتار سختگيرانه او بود كه سبب بلند شدن فرياد گروهى از مظلومان گرديد.

عيسى بن فُلَيته، عموى قاسم بر وى شوريد و او را از مكه بيرون كرده، در سال 556 امارت مكه را در دست گرفت. اما تقى الدين فاسى گويد كه قاسم بن هاشم از ترس قافله حج عراقى از مكه بيرون رفت و عمويش عيسى امارت را در اختيار گرفت. (2)

عيسى بن فُلَيته

هنوز كار عيسى در مكه استوار نشده بود كه قاسم به مكه حمله كرده، در رمضان سال 557 وى را از مكه بيرون راند. عيسى هم چند روزى بيشتر خارج از مكه به سر نبرد تا آن كه دوباره به مكه تاخت و اين بار قاسم را كشت و مكه را در سال 557 در اختيار گرفت. (3)

در سال 557 يا سال پيش از آن، نورالدين محمود زنگى، حاكم حلب، در يك كاروان بسيار بزرگ به حج آمد و اموال فراوانى را در مكه و مدينه انفاق كرد. شايد اين حج يك حج سياسى بود و شاهد آن پيامدهايى است كه در قسمت بعد به آن خواهيم پرداخت.

دوران دولت زنگى ها


1- 1. صبح الأعشى، ج 4، ص 271.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 198.
3- 3. همان.

ص: 266

در دورانى كه تاريخش را مى نويسيم، ستاره دولت زنگيان (1) در اطراف شام برآمد.

اين زمان سپاهيان محمود نورالدين زنگى در ميدان هاى نبرد، صولتى از خود نشان دادند و با صليبى ها نبرد كردند (2) و شهرها را يكى پس از ديگرى تصرف كردند. و درست در اين زمان بود كه رخنه در دولت فاطمى افتاد و هجوم صليبى ها از هر طرف، اطراف آنان را ناامن كرد.

در اين وقت، محمود نورالدين زنگى سپاهى را به فرماندهى اسدالدين براى دفع حملات صليبى ها به مصر فرستاد. او در اين حمله پيروز شد و عاضد فاطمى آخرين خليفه فاطمى او را به عنوان وزير خود برگزيد. وقتى اسدالدين مرد، سپاه زنگى همچنان


1- 1. مؤسس اين دولت، عماد الدين زنگى بود كه در آغاز و در زمان نفوذ سلجوقيان در بغداد در دولت عباسى، اميرموصل بود. وى به نبرد با صليبى ها پرداخت و مناطقى از بلاد شام را از آنان بازپس گرفت و دولتى مستقل در آنجا تشكيل داد. زمانى كه در سال 541 درگذشت، سرزمينش ميان فرزندانش تقسيم شد. بيشتر نفوذ، از آن محمود نورالدين بود كه مملكت خويش را توسعه داد.
2- 2. صليبى ها مجموعه اى از دولت هاى اروپايى بودند كه يك راهب فرانسوى به نام بطرس ناسك آنان را به جنگ مسلمانان كشاند. وى در سرزمين هاى مختلف اروپا مى گرديد و آنان را براى جنگ با مسلمانان تحريك مى كرد و سپاهيان آنان را به ميدان هاى نبرد مى فرستاد. شايد مهم ترين عامل، ستم ترك هاى سلجوقى در حق نصاراى شام و حجاج بيت المقدس بود. اين فتنه از سال 489 آغاز شد و تا سال 669 چيزى حدود 180 سال ادامه يافت. در اين دوره طولانى، صليبى ها در مصر و شام و عراق، بارها و بارها با مسلمانان نبرد كردند و چندين بار بر بيت المقدس و برخى ديگر از بلاد اسلام غلبه يافتند.

ص: 267

از مصر حفاظت مى كرد و عاضد وزير ديگرى با نام صلاح الدين برادر اسدالدين را به وزارت انتخاب كرده، لقب الملك الناصر را به او داد. بدين ترتيب در مصر «خلافت» فاطمى اما «حكومت» زنگى شد.

در اين خلال، حكومت مكه همچنان در اختيار عيسى بن فُلَيته بود و زنگى ها نبرد با حجاز را آغاز كرده، به تدريج در مكه مستقر مى شدند و خطيب بالاى منبر به موازات دعا براى فاطميان، براى زنگيان هم دعا مى كرد. (1)

عيسى بن فليته از نفوذ جديد در مكه فراوان بهره برد. آن حالت آشفتگى كه محصول رقابت ميان عباسيان و فاطميان بود اكنون در بلاد مختلف فروكش كرده و جاى خود را به آرامش داده بود. زنگى ها اموال زيادى در مكه انفاق مى كردند كه در نتيجه آن و نيز استقرارى كه صحبتش شد، زمينه براى گسترش تجارت و امنيت راه ها فراهم شد.

در سال 567 حكومت مكه همچنان در اختيار عيسى بن فليته بود و صلاح الدين بن ايوب وزير زنگى ها در مصر. وى كار را بر عاضد عباسى سخت گرفت و با اين استدلال كه او شيعه است، توانست از دعاى براى وى بر منابر جلوگيرى كند و به جاى آن دعا براى عباسيان بشود. نمايندگان او در سال 567 براى تأييد دعا براى عباسيان به مكه آمدند.

عيسى بن فليته هم خواستِ او را پذيرفت. دو سال به همين منوال گذشت تا آن كه صلاح الدين ايوبى سقوط فاطميان را رسماً اعلام كرد و دولت او در سال 569 در مصر و شام تأسيس گرديد و در مكه به نام او خطبه خوانده شد. اين بحث را در دوره ايوبيان به تفصيل بيان خواهيم نمود.

كلياتى در باره دوران فاطميان

وضعيت سياسى


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 230.

ص: 268

به نظر مى رسد علوى گرى كه دورانى طولانى براى گرفتن خلافت از عباسيان مجاهدت كرده بود، در جريان پيروزى فاطميان كه شيعه على عليه السلام بودند، به گونه اى در دوره مورد بحث تاريخى ما به پيروزى رسيد. اين امر با غلبه آنان بر بخش مهمى از بلادى كه در گذشته زير سيطره عباسيان بود و نيز ايجاد حكومتى مشابه در يمن و دولت ديگرى به اسم قرامطه در بحرين، منهاى برخى از جنبش هاى وابسته اما كوچك كه در بخش هاى ديگرى از دنياى اسلام موقعيتى به دست آورد، تحقق يافت و در جمع نشان از غلبه چيزى داشت كه به رغم برخى از اختلاف نظرها ميانشان، بايد نامش را تشيع علوى نهاد.

در همين وقت، اشراف علوى مكه هم قدرت يافتند كه در اين ميان بايد از بانى اصلى آن جعفر بن محمد [م 380] جدّ اشراف ياد كرد كه در پى سقوط دولت اخشيديان در مصر، دولتش را در مكه اعلام كرد و حكومتش را مستقل نمود.

اين جنبش، همان گونه كه گفتيم از محدوده مكه بيرون نرفت و سرزمين تحت فرمان آن تا جده در غرب و تا طائف در شرق بود. از اين رو اين دولت از سوى دولت فاطميان كه همسايه آن و در مبادى تشيع با آنان مشترك بود، مورد حمايت قرار گرفت و پايه هايش استوار شد و با استفاده از شايستگى هاى خود جعفر به پيروزى و تثبيت رسيد.

جز آن كه با روى كار آمدن فرزندش ابوالفتوح، مسائل تازه اى مطرح شد و او براى خود

ص: 269

مدعى خلافت گرديده، خويش را شايسته تر از فاطميان براى خلافت دانست. وى در حرم، خود را خليفه ناميد و از مردم حجاز بيعت خواست و آنان هم با او بيعت كرده، لقب «راشد» را به او دادند.

اين اقدام او سبب برخورد فاطميان با وى شد و آنان توانستند برخى از اطرافيان ابوالفتوح را از وى دور سازند. چيزى نگذشت كه وى ساقط گرديد و يكى از عموزادگانش قدرت را به دست گرفت. زمانى كه ابوالفتوح، اين سرانجام نافرجام را ديد، دوباره در پى كسب رضايت فاطميان برآمد و با اهالى برخورد مثبت كرد تا اين كه به حكومت برگشت و ديگر دعوت به خلافت خويش نكرد؛ چيزى كه اعقاب بعدى وى از اشراف هم هيچ گاه در پى اش بر نيامدند به جز شريف حسين، آن هم پس از گذشت نُه قرن و نيم از آن ماجرا كه شرحش خواهد آمد.

امارت مكه براى صد سال در اختيار نسل ابوالفتوح باقى ماند. پس از آن به سليمانى ها، عموزادگان او منتقل گرديد. آنان فرزند سليمان جون (طبقه دوم) بودند.

فاطميان دريافتند كه سليمانى ها بناى دعوت به آنان را ندارند. به همين دليل شيعيان خود در يمن را به حمله به مكه تحريك كردند. آنان نيز به مكه يورش برده سليمانى ها را از امارت دور كردند و حكومت را در اختيار طبقه سوم اشراف از عموزادگان همان سليمانى ها قرار دادند. اينان فرزندان ابوهاشم محمد بن جعفر بن محمد بن حسين بودند. (1)

حكومت اين طبقه از اشراف تا سال 597 يعنى نزديك به يك قرن و نيم به درازا كشيد. پس از آن به عموزادگان آنان، يعنى طبقه چهارم از اشراف رسيد.

استقلال اشراف مكه هميشه درآميخته با نفوذ دولت هاى قوى ديگر بود و نتيجه آن كه براى فاطميان، عباسيان و يا زنگيان و گاه دو دولت دعا مى شد. اين نفوذ از بناها و كارهاى عمومى كه هر كدام از اين دولت ها در وقت نفوذ در آن شهر انجام مى دادند به دست مى آيد. آنان بر اين باور بودند كه در جريان تسلط بر اين شهر بايد مانند ديگر


1- 1. محمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن ابى هاشم بن حسين الامير بن محمد الثائر عاتق.

ص: 270

شهرهاى تابع خود، چنين اقداماتى را انجام دهند.

با اين همه بايد توجه داشته باشيم كه نفوذ اين دولت ها در مكه و تأثير آن بر استقلال مكه تنها به آن اندازه بود كه روى منبر براى آنها دعا شده و بخشش هاى آنان مورد پذيرش قرار گيرد. بسا اشراف مكه در اين باره يعنى پذيرش آوردن نامشان در خطبه معذور بودند؛ زيرا آنان در مكه اى حكومت مى كردند كه به لحاظ نيروى انسانى، شمار كافى سرباز براى تأمين امنيت آن نداشتند. به علاوه منابع مالى آن براى مخارج آن كفايت نمى كرد. به همين دليل، راهى جز كنار آمدن با قدرت هاى بزرگ وپذيرش بخشش هاى آنان، هر بار از يكى از آنها را نداشتند.

وضعيت اجتماعى در روزگار فاطميان

جنبه هاى عمرانى و اجتماعى

ص: 271

آبادانى مكه در اين دوره از آنچه در دوره دوم عباسى بود بيشتر نشد، زيرا وجود فتنه ها در مكه مانع از توجه به مسائل عمرانى بود. گروه هاى سه گانه اشراف بيش از آن كه به فكر عمران مكه باشند در انديشه نگهدارى آن بودند. آنان به ساخت قلعه ها مى پرداختند تا مانع دشمنى ديگران شوند. ناصر خسرو مى گويد كه آنان [خانه ها و قلعه ها را] ميان منافذِ كوه ها را مى ساختند و هر فضايى كه مى يافتند اطرافش را ديوار مى كشيدند.

اين فتنه ها به نوبه خود، تأثير خاص خود را ميان مردم مكه داشت و آنان را از بابت گرسنگى و قطحى، سنگدل بار آورده بود. ناصر خسرو مى نويسد: در برخى از سالها در اين دوره چيزى حدود 35 هزار نفر از مكه بيرون رفتند. جمعيت مكه هم در سال 422 حدود دو هزار نفر بوده است.

ناصر خسرو از دشوارى هاى مكه در برخى از سنوات ياد كرده كه ناشى از كم آبى بوده است. سپس مى نويسد: آنان بركه ها وحوضچه هايى را براى نگهدارى آب مى سازند. ساختن هر منبع ده هزار دينار هزينه مى برد. وى مى گويد: در مكه دو حمام وجود داشت كه از سنگ ساخته شده بود و تصوّر مى كنم كه از روزگار اموى و عباسى باقى مانده بود. و مى نويسد: مغازه عطارها در مسعى است و حجامتگران در مروه هستند.

شمار دكان هاى آنان بيست عدد است.

ص: 272

چنين مى نمايد كه تأثير زندگى فاطميان در مكه به رغم همه دشوارى ها در مكه، بيش از زندگى عباسيان بود. بسا دليل آن نزديكى مصر به حجاز يا ارتباط فاطميان با حكام آن شهر بود كه بيش از ارتباط اين حاكمان با عباسيان بود. ما اين تأثير را در نظام ادارى و آداب و رسوم عمومى به خوبى شاهد هستيم.

فاطميان امام خود را چنان تصوّر مى كردند كه اطراف او را حاله اى از تقدّس و پاكى گرفته است. (1) اين ديدگاه روى نگاه مردم مكه نسبت به اشراف تأثير گذاشت. بعد از آنى كه امراى مكه در نگاه رعاياى خود به جز امارت مستحق هيچ گونه تقديس و تنزيه نبودند، اشراف مكه توانستند در اطراف خود جلال و جبروتى پديد آورند و عامه را واداراند تا آنان را تقديس كنند و در اين باره چندان اصرار ورزيدند يا مردم خود چنين كردند تا آن كه غلوِّ در تقديسِ هر شريفِ منسوب به خاندان حاكم عموميت يافت. وقتى من از خاندان حاكم سخن مى گويم، مقصودم توجه به گروهى است كه آنان را سادات مى ناميم و به رغم آن كه هم خانواده اى با اشراف بودند، اما از آن تقديس بى بهره بودند. اين در حالى بود كه جدّ همه آنان فاطمه زهرا عليها السلام بود.

اين تأكيد بر تقديس اشراف حاكم تا آنجا پيش رفت كه كسانى از اينان تصوّر مى كردند كه برابر ساير مردم از غير اشراف، نوعى امتياز شرعى دارند.

فاطمى ها نيز خود تمايل به مظاهر ابهت داشته و كاخ هايشان از آداب و رسوم كه مى بايد رعايت مى شد، پر شده بود. اين مطلب در اشراف حاكم بر مكه هم تأثير گذاشته، آنان هم در پى ابهت در مجالس ومواكب و مراسم هاى خاص خود بودند، چيزى كه در مكه سابقه نداشت. آنان شروع به دور شدن از رعايا كرده، براى خود حاجب گرفتند.

همچنين براى خود گروه موسيقى خاص درست كردند كه برابر قصرهاى آنان مى نواختند، چيزى كه به آن النوبه گفته مى شد و به هدف بالا بردن اين ابهت به نهايتش به كار گرفته مى شد. آنان در وقت حركت، كاروانى از سواران را به راه مى انداختند كه هر


1- 1. بنگريد: تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 252.

ص: 273

كجا مى رفتند، همراهى شان مى كردند.

البته ما بايد برخى از آنان را كه اهل تواضع بودند استثنا كنيم، كسانى كه بدون حاجب برابر مردم ظاهر مى گشتند، و براى رسيدگى به دادرسى عامه و گرفتن حق ضعفا و مظلومان، جلوس داشتند.

مكه اين دوره، شاهد برخى تقسيمات ادارى بود كه در مصرِ فاطمى مرسوم بود. به جز قاضى و بيت المال و بريد و محتسب، كسى ناظر بازار بود. همين طور شرطه كه مسؤول امنيت بود. يك نفر هم فرمانده سپاه و شخص ديگرى صاحب باب الاماره بود.

بيشتر اين كارها در قصرهاى مخصوصى كه پشت دارالندوه قرار داشت انجام مى گرفت.

برخى هم در طبقات زيرين خانه هاى امرا بودند. منازل بيشتر آنان هم در نزديكى دارالندوه در محله اى كه در حال حاضر شاميه ناميده مى شود، قرار داشت.

رؤسا معمولًا با جلال و جبروت بودند و بالاترين موقعيت، از آنِ قاضى و امام و خطيب مسجد بود. به نظرم استقبال از خطيب و تجميل منبر با پارچه هاى زرباف و ايستادن خدام در برابر منبر و نشستن كسانى بر برخى پله هاى منبر تا در پى دعاهاى خطيب در صور بدمد- چيزهايى كه پيش از آمدن آل سعود شاهدش بوديم- ترديدى نيست كه از ساخته هاى همين دوره بوده است كه مردم متأثر از كارهاى فاطميان بودند.

از ديگر ساخته هاى اين دوره، دستورات حاكم فاطمى در سال 396 است كه گفته بود، وقت بردن نام وى در خطبه، مردم از جاى برخيزند. اين از عادات آنان بود كه در مصر وجود داشت و وقت نام بردن از خليفه در مسجد يا ديگر اجتماعات و بازار مى ايستادند. اين به رغم آن بود كه گفته شده است، فاطميان هيچ كس را مجبور به پذيرش مذهب خود نمى كردند. (1)

مكه اين دوره، شاهد برخى از اعياد و جشن ها، علاوه بر اعياد دينى بود. مانند عيد


1- 1. عبقرية الفاطميين، ص 18.

ص: 274

مولد النبى صلى الله عليه و آله، (1) عيد تولّد فاطمه زهرا (س)، عيد تولّد خديجه كبرى (س) و سيده آمنه و امام على عليه السلام. همين طور مراسم روز عاشورا و آخرين چهارشنبه ماه صفر. به نظرم همه اينها از طريق فاطمى ها در مكه رواج يافت و آنان هم به خاطر تشيع و پيروى از اهل بيت عليه السلام اين جشن ها ومراسم را برگزار مى كردند و پيش از آن در مكه وجود نداشت. اين عادات تا وقت ورود سعودى ها در مكه در سال 1343 وجود داشت و آنان آنها را برداشتند. (2)

تصوّر من بر اين است كه مذهب شيعه تحت تأثير فاطمى ها در مكه گسترش يافت، همين طور با دستور اشراف كه برخى از آنان تمايل به تشيع داشتند؛ دليل من افزودن «حيّ على خير العمل» به اذان در منابر مسجد الحرام است. اين كارى شيعى بود كه فاطمى ها و برخى از حاكمان مكه انجام مى دادند.

نيز باور من اين است كه از نخستين كارهاى فاطميان در مكه، گذاشتن لقب «اشراف» بر حاكمان مكه و دادن لقب «سادات» به عموزادگان آنان بود. اين القاب تا پيش از قيام جعفر در روزگار فاطميان وجود نداشت.

همچنين در مكه اين دوره، لباس تازه اى كه از حرير و كتان بود، رواج يافت. همين طور انواع پارچه هاى برّاق كه با تابش خورشيد به آنها، نور را منعكس مى كرد. اين لباس ها از مصر وارد مى شد. همين طور عمامه هايى با پارچه زرى باف كه شبيه نى بود، در


1- 1. جشن مولد النبى صلى الله عليه و آله كه در محل تولد آن حضرت در شعب ابى طالب در نزديكى حرم خداوند برگزار مى شد وبعدها در تمام شهرها به مناسبت شب ميلاد مشابه آن برگزار مى گرديد از زمان فاطميان باب شد. در اين باره شرحى مفصل همراه با كتاب هاى بيشمارى كه در باره تولد آن حضرت و مولوديه ها نوشته شده، در مقاله اى در مقالات تاريخى، دفتر يازدهم، صص 217- 250 آورده ايم. ساختمان محل تولد كه همچنان مورد زيارت شمارى از زائران شيعه و سنى است، اكنون به عنوان مكتبة المكة المكرمه نگهدارى مى شود. در باره موقوفاتى كه در مصر براى برگزارى جشن هاى مولد النبى صلى الله عليه و آله وجود داشته است بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر، صص 377- 378. «ج»
2- 2. حجازى ها اعياد ديگرى هم تا اين اواخر داشتند. يكى 27 رجب بود كه آن را عيد معراج مى گفتند، ديگرى 15 شعبان كه دعاى مخصوصى داشت. و ديگرى 6 صفر. يكى از امثال باديه اين است: عيدى جز عيد نحر و ششم صفر نيست.

ص: 275

اين دوره رواج يافت. جُبّه هم كه شبيه همان چيزى است كه تاكنون هست، از همان عهد است.

فاطميان در مصر، به خصوص در اعياد و مناسبت ها، خلعت به امرا و وزرا مى دادند.

در اين لباس ها، از نخ زرى و نقره استفاده شده بود. به نظرم امراى مكه هم از اين خلعت ها كه وسيله اى براى ايجاد پيوند و ارتباط ميان آنان و فاطميان بود، بهره مند بودند.

انواع مختلفى از لباس هايى كه از نخ زرى و نقره اى در آنها استفاده شده بود در ايام حج و مناسبت ها به مكه اهدا مى شد. طبيعى است كه پوشيدن اين قبيل لباس ها در ميان طبقات بالا در مكه شايع گردد و بر پوشش اهالى، آن مقدار كه در لباسهاى آنان ظاهر شود تأثير بگذارد و تا آنجا تغيير كند كه شبيه پوشش هاى رايج ميان فاطميان باشد.

علم و دانش

در فصل مربوط به زندگى علمى در دوره دوم عباسى گفتيم كه حلقه هاى علم در مسجد، مملو از طلاب و استادانى از پيروان مالك و شافعى و بعد از آن احمد بن حنبل بود. نيز اشاره كرديم كه با ورود به قرن چهارم، به دليل پراكنده شدن بزرگان مكه در شهرها، اين وضعيت به سستى گراييد. سستى مزبور در طول قرن چهارم تا ششم ادامه يافت. در اين مدت، دانش تنها در برخى از خاندان هاى علمى بود كه به صورت ارثى علم و خطابت جمعه و امامت مسجد ميانشان ادامه مى يافت. از برجسته ترين اين خاندان ها در اواخر دوره فاطمى در قرن ششم، خاندان طبرى بود.

خاندان طبرى خود را به قريش منتسب مى كردند. اجداد آنان از مهاجرانى بودند كه زمان عباسيان هجرت كرده، به طبرستان، رفته بودند، اما اندكى نگذشت كه نوادگان آنان در قرن پنجم به مكه بازگشتند. نخستين كسى كه برگشت ابومعشر طبرى بود. وى در مكه سكونت نمود و از سال 488 شروع به تدريس كرد. در قرن ششم كسانى از اين خاندان مانند رضى الدين بن ابى بكر شهرت يافتند. از نسل اين خاندان كسانى همچنان در لباس اهل علم بودند تا آن كه در قرن سيزدهم هجرى منقرض شدند. (1)

راه حج


1- 1. مختصر نشر النور، عبدالله ابوالخير، چاپ شال 1398 با تحقيق محمد سعيد العامودى، و احمد على عاتق.

ص: 276

بيشتر حجاجى كه اين زمان به حج مى آمدند، از راه مصر مى آمدند، جايى كه حجاج اندلس و مغرب و افريقيه هم دريايى و خشكى به آنجا مى رسيدند. سپس حجاج ترك و قفقاز و بخارا و قرم و شمال روسيه و سيبرى و جزاير درياى مديترانه بودند كه از راه شام مى آمدند. در اين وقت به مصر مى رفتند تا با ديگر حجاج در قاهره اجتماع كنند.

شمارى از آنان، بعد از رمضان، به سوئز مى رفتند تا با كشتى به جده بيايند. شمار زيادى هم به صعيد و از آن جا از راه خشكى يا از طريق نيل به قوص مى رفتند. بيست روز طول مى كشيد تا به عيذاب (1) يا قصير (2) در قسمت بالاى صعيد در ساحل درياى احمر برسند. در آنجا منتظر كشتى مى شدند تا آنان را به جدّه منتقل كند. اقامت آنان در ساحل آنجا يك ماه بود، چنان كه ده روز طول مى كشيد تا به جدّه برسند.

حجاج از كشتى هاى نااستوار استفاده مى كردند، قايق هايى كه از حصير بودند و صاحبان آنها به حجاج، زور مى گفتند و بيشتر از اندازه بر آنها سوار مى كردند و به همين دليل مواجه با خطرات دريايى بودند، به طورى كه برخى از كشتى ها غرق مى شد.

منطقه عيذاب و قصير در اختيار يك بدوى از اعراب بجاه و مندوب بود كه از سوى حكومت مصر گماشته شده بود. اين حاكمان وظيفه گرفتن پول از حجاج را به نيابت از حاكمان مصر داشتند و درآمد حاصله را با آنان تقسيم مى كردند.

عرب بجاه كار انتقال حجاج را از صحراى صعيد بر روى شترانشان و در دريا تا


1- 1. بندرى در ساحل درياى سرخ در غرب آن در سواحل مصر. اين بندر در مسير قافله هايى از قوص- در منطقه صعيدمصر- بود و حجاج به دلايلى آن را به خاطر اين كه مقابل جده بود ترجيح مى دادند. با بازگشايى بندر طور به دليل عظمت ديرينه اش، عيذاب از اهميت افتاد و اين در اواخر قرن چهاردهم ميلادى قرن نهم هجرى بود. بنگريد: الملاحة و علوم البحار عند العرب، ص 81.
2- 2. بندر كوچكى در انتهاى راه قافله ها از قنا به مصر كه در دوران بطلمى ها شهرت يافت و به نام ليكوس اليمن شهرت يافت. الملاحة و علوم البحار، ص 79.

ص: 277

جدّه بر كشتى هايشان، بر عهده داشتند. آنان با استفاده از اين فرصت، حجاج را به تنگنا مى انداختند و گاه مى شد كه آنان را گرفتار عطش مى كردند تا بميرند و اموالشان را تصاحب كنند.

تعميرات و اصلاحات در مسجد

فاطميان توجه زيادى به اصلاح خرابى هاى واقع شده در مسجد الحرام داشتند.

آنان برخى از ستون هاى رخام را تجديد كرده و برخى از مواضع سقف را تعمير نمودند جز آن كه توجه عباسيان به اين امور روشن تر است. آنان كارهاى اصلاحى فراوانى در كعبه صورت دادند. سقف مسجد در سال 542 تعمير شد. همين طور سنگ هاى رخام در سال 550 اصلاح شده و ركن يمانى را كه در سال 559 آسيب ديده بود، استوار كردند. مطيع عباسى قنديلى كه ششصد مثقال طلا بود به كعبه اهدا كرد. (1) همان سال قنديل هايى از نقره اهدا گرديد. مكتفى عباسى در سال 551 درى كه زيبا ساخته شده و نام خليفه روى آن بود، به كعبه اهدا كرد. همين طور ناودانى با نقش زيبا در سال 541 فرستاد. محمد جواد، امير موصل، كارهاى اصلاحى فراوانى در مسجد انجام داد، از آن جمله در مناره باب العمرة، و قبّه عباس در نزديكى زمزم. همين طور در صحن مسجد يك ساعت آفتابى براى تعيين وقت ساخت. (2) محل آن در 43 ذراعى- به ذراع آهن- از ركن كعبه به سمت منبر قرار داشت. اين جايگاه بعدها از ميان رفت و هيچ اثرى از آن برجاى نماند. (3)

از جمله كسانى از شخصيت هاى مسلمان كه به كعبه توجه كرد، شخصى معروف به شيخ رامشت بود كه نامش ابوالقاسم ابراهيم بن حسين فارسى بود. وى رباطى [در سال 529] (4) در نزديكى باب ابراهيم براى سكونت فقراى صوفيه از اصحاب مرقّعات


1- 1. تاريخ تواريخ البشر، خطى.
2- 2. منائح الكرم، ج 3، ص 490.
3- 3. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 191.
4- 4. همان، ص 216.

ص: 278

ساخت. (1) همين طور ناودانى در سال 541 به كعبه اهدا كرد و در سال 532 كعبه را با پارچه هاى نرم و نازك پوشاند كه هيجده هزار دينار مغربى هزينه برداشت. (2) همين طور ابونصر استرآبادى پرده سفيدى از توليد هند در سال 446 براى كعبه تهيه كرد.

فاطميان، كعبه را با پارچه ديباج سفيد مى پوشاندند، در حالى كه عباسيان براى پرده كعبه از پارچه سياه كه شعار عباسيان بود استفاده مى كردند، چيزى كه تا به امروز مانده است. (3)

شيخ باسلامه در كتاب عمارة المسجد (4)

مى نويسد، تصوّرش بر اين است كه مقامات اربعه در مسجد بين قرن هاى چهارم و پنجم، يعنى دوره اى كه ما اكنون در آن بحث مى كنيم ايجاد شده است. دليلش آن كه مورخان و سفرنامه نويسانى كه پيش از آن مسجد را وصف كرده اند و آخرين آنها صاحب عقد الفريد است، چيزى از اين بابت اظهار نكرده اند. اين در حالى است كه ابن جبير در سفرنامه خود كه به سال 578 نوشته از آن سخن گفته و معناى آن اين است كه اندكى پيش از آن ايجاد شده بوده است.

به نظرم، اظهار نظر باسلامه درست نيست؛ زيرا باور من اين است كه به همراه ديگر نوآورى ها، اين هم مربوط به زمان فاطميان است. امامان مذاهب و از جمله امام زيديه متفرق نماز مى خواندند. حنبلى ها امام نداشتند. ما در بحث خود در باره دوره ايوبى ها در باره وصف ابن جبير نسبت به مقامات اربعه و كيفيت نماز خواندن ائمه مذاهب سخن خواهيم گفت.


1- 1. رباط رامشت كه از آنِ اين مرد ايرانى بود، در سال 529 وقف براى همه صوفيان شد. اين رباط در سال 802 آتش گرفت كه شريف حسن بن عجلان در سال 852 آن را تعمير كرد. بنگريد: العقد الثمين، ج 1، ص 119؛ شفاء الغرام، ج 1، ص 332؛ منائح الكرم، ج 3، ص 54 متن و پاورقى. على بن عبدالقادر طبرى م 1070 در باره او مى نويسد كه وى درى براى كعبه هم درست كرد كه سال 541 آن را به مكه آوردند. بنگريد: الأرج المسكى، ص 151. در باره تحولات بعدى اين رباط و آتش سوزى در آن و تعميراتى كه براى بازسازى آن صورت گرفت بنگريد: الإعلام بأعلام البيت اللَّه الحرام، ص 219. «ج»
2- 2. البداية والنهاية، ج 12، ص 264 تحقيق على شيرى.
3- 3. همان.
4- 4. ص 225.

ص: 279

در كنار حجره زمزم چهار حوض وجود داشت كه آب در آنها ريخته شده و از آن وضو گرفته مى شد. در جلوى چاه زمزم در سمت شرق، بناى ديگرى بود كه به آن قبّه سقاية الحاج گفته مى شد. در آنجا سبوهايى بود كه حجاج از آن ها آب مى خوردند. بعد از اين بنا در همان سمت شرق بناى مستطيل مانند ديگرى بود كه سه قبّه روى آن بود و خزانه روغن ناميده شده، در آنجا شمع و روغن و قنديل بود. در اطراف كعبه، ستون هايى بود كه با چوب هايى كه روى آنها نقش و نقره بود، به هم متصل شده بودند. به اين چوب ها چلچراغ هايى آويزان بود كه آويزه هايى مثل حلقه آنها را نگه داشته بود و فاصله آنها تا كعبه 150 ذراع يعنى به اندازه مسافت مطاف بود. (1)

دوران ايوبيان

اشاره


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 280

پيش از اين اشاره كرديم كه سلطان محمود زنگى حاكم شام، اسدالدين فرمانده خود را براى كمك به فاطميان مصر بر ضد صليبى ها به مصر فرستاد، آن هم درست همان هنگام كه زوال فاطميان آغاز شده بود. عاضد فاطمى، آخرين خليفه فاطمى، اسدالدين را به وزارت انتخاب كرد و پس از او هم برادرزاده اش صلاح الدين بن ايوب را براى اين كار برگزيد.

نيز اشاره كرديم كه صلاح الدين، بى حرمتى به خليفه فاطمى را آغاز كرد و چيزى نگذشت كه سقوط او را اعلام و استقلال خويش را بر ملا ساخت. بدين ترتيب دولت ايوبيان به موازات نابودى فاطميان در مصر و شام آغاز گرديد.

اما در ارتباط با مكه، نفوذ صلاح الدين ايوبى، پس از پيروزى او در مصر، در مكه هم بالا گرفت. وى در تأييد خطبه خوانى براى عباسيان تلاش مى كرد، زيرا وى به طور اسمى به خلافت عباسيان باور داشت. وى با اشراف خلافت عباسى تلاش براى نفوذ در مكه تلاش داشت و امير اين شهر عيسى بن فليته هم در دعاى براى عباسيان با وى كنار آمد و نام صلاح الدين را هم بر آن افزود.

بدين ترتيب، قافله حج عراقى كارش را تحت اميرالحاجى كه خليفه عباسى تعيين كرد، آغاز نمود. (1)


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 230.

ص: 281

مالك بن ابى فليته، در سال 565 نزاع با عيسى را آغاز كرد و توانست نيم روز بر مكه تسلط يابد. پس از آن با يكديگر مصالحه كردند. در سال 567 بار ديگر نزاع درگرفت و مالك با سپاهى از قبيله هذيل بر مكه تاخت كه عيسى او را شكست داد و وى به جدّه گريخت و در آنجا به غارت مراكز تجارى پرداخت.

داود بن عيسى

با درگذشت عيسى در سال 570 فرزندش داود به امارت دست يافت. اما حكومت نيم روزه او با تحريكى كه از سوى عباسيان صورت گرفت، توسط برخى از شورشيان كه سخت به او حمله كردند، سرنگون شد. او را از مكه بيرون كردند و برادرش مكثر را به جايش نشاندند. اين اتفاق در سال 571 افتاد. (1)

مكثر بن عيسى

زمانى كه به سال 571 مكثر به امارت مكه رسيد، دريافت كه بايد كار خود را در پايگاهش مكه تقويت كند تا استبداد بغداد همان گونه كه برادرش را ساقط كرد، به او آسيب نزند. وى شروع به خريد اسلحه و آماده كردن مردان جنگى كرد. همچنين بالاى ابوقبيس قلعه اى ساخت تا اگر اميرالحاج عراق براى منازعه با وى تلاش كرد و خواستار عزل او شد، بتواند در آنجا پناه گيرد. با اين حال، همچنان به نام عباسيان و ايوبيان خطبه مى خواند.

زمانى كه بغداد به فعاليت هاى وى پى برد، احساس خطر كرده به طاشتكين اميرالحاج كه برادر صلاح الدين بود دستور داد تا مكثر را از مكه اخراج كرده، قلعه او را تخريب كند.

زمانى كه كاروان حج عراق به عرفات رسيد و از آنجا به سمت مزدلفه آمد، در مزدلفه توقف نكرده، گذشت. برخى جمرات را رمى كرده و همچنان حركت كردند تا به


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 198.

ص: 282

ابطح رسيدند و آنگاه شروع به آزار مردم كردند. پس از آن فرياد حمله به مكه برخاست و نبرد شديدى درگرفت كه عده زيادى از دو طرف كشته شدند و اموال حجاج و مردم به غارت رفت. (1)

و اين چنين بود كه عباسى ها و اشراف و مسلمانان از هر تيره و طايفه در مثل چنين رخدادهايى، روح دين را كه همه را به اتحاد فرا مى خواند تا با يكديگر دوستى و اتحاد و الفت داشته باشند و حول يك شعار واحد متحد شوند، فراموش كردند و جز به اهداف سياسى و تسلط بر حكومت نينديشيدند. آنان براى رسيدن به اين اهداف، برايشان اهميت نداشت كه در جاى عفو و بخشش، فضا را به بدترين و پيچيده ترين وضعى كه مجرمان و گناهكاران پديد مى آورند، تبديل كنند.

ترديدى نيست كه اينها جرائمى بود كه كمترين مؤمنان هم از هول آن به لرزه در مى آيند، چنان كه اينها خوارى و خفّتى است كه رهبران دنياى اسلام بر مسلمانان در هر دوره روا مى دارند و در مقابل قدسيت اسلام، تجرّى مى كنند و كارى مى كنند تا مردم هم به شعائر اسلامى با نظر استخفاف بنگرند، چيزى كه شايسته اين دين بزرگ نيست.

اين كه امروز ما شاهديم تلقّى مسلمانان از حج تنها يك رسم و عادت ساده است و بيشتر حجازى ها هم از حج جز به منافع و مصالح خود توجه ندارند، بدون آن كه اينها يا آنها به واقعيت مناسكى كه انجام مى دهند توجه داشته و آن را با تمام وجود حس كنند، اينها چيزى نيست جز نتيجه جناياتى كه رهبران و بزرگانى به بار آوردند كه زمينه اين استخفاف را فراهم آورده و نسل ها را يكى بعد از ديگرى بر آن اساس عادت داده اند.

اسلحه تازه

جنگجويان در اين رخداد، از سلاح تازه اى استفاده كردند كه پيش از آن در مكه استفاده نشده بود و آن اين كه ديده شد كسى از آنان خانه اى از خانه هاى مكه را با شيشه اى پر از نفت مورد حمله قرار داد، به طورى كه يكسره در آتش سوخت. خانه اى


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 230.

ص: 283

كه به برخى از ايتام مكه تعلق داشت.

مكثر هم به قلعه اى كه بر بالاى ابوقبيس ساخته بود، پناه برد. محاصره، سه روز به درازا كشيد تا آن كه در روز چهارم امير مكه، قلعه را به امير الحاج عراق تسليم و او هم آن را ويران كرد. (1)

طاشتكين به دستور خليفه عباسى، امارت مكه را ضميمه امارت مدينه نمود كه از آنِ قاسم بن مهنا بود. قاسم پس از سه روز دريافت كه از اداره امور مكه عاجز است. به همين دليل طاشتكين بار ديگر داود بن عيسى برادر مكثر را كه در گذشته مورد خشم قرار گرفته بود، به امارت مكه باز گرداند. اين رخداد در سال 571 افتاد و اندكى نگذشت كه بار ديگر مكثر به حكومت برگشت. (2) طاشتكين در زمان اقامت در مكه، به نام صلاح الدين سكه ضرب كرد. (3)

الغاى ماليات حج (مكوس)

در زمان امارت مكثر، شيخ علوان اسدى حلبى به قصد به جاى آوردن حج به حجاز آمد. وقتى به جدّه رسيد، از او خواستند تا پول مرسوم را بدهد و او از پرداخت هر وجهى ابا كرده خواست باز گردد. با وى ملاطفت كرده و به امير مكه پيغام دادند. وى گفت تا با مسامحه با وى برخورد شود. وقتى به مكه رسيد و با مكثر ديدار كرد، مكثر از او عذر خواست و به او توضيح داد كه مكه نياز به اين پول دارد. شيخ قانع شد و تفصيل ماجرا را به صلاح الدين نوشت و صلاح الدين هم پذيرفت تا سالانه هشت هزار إردب (64 مَن) گندم در مقابل الغاى آن ماليات به مكه بدهد. مالياتى كه گرفته مى شد، هفت و نيم دينار مصرى از هر حاجى بود. (4)


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 230.
2- 2. همان.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 284

از جمله وقايع سال 592 آن بود كه طوفانى در مكه در وقت آغاز مراسم حج آمد كه رمل هاى قرمز را روى سر مردم ريخت و برخى از سنگ هاى ركن يمانى از جاى درآمد. برخى گفته اند كه فقط يك قطعه سنگ بود. در اين طوفان، كعبه بارها تكان خورد، چيزى كه سابقه نداشت. (1)

داود بن عيسى

پس از مكثر برادرش داود به امارت مكه رسيد و دو برادر طى 27 سال حكومت را دست به دست مى كردند. آخرين بار در اختيار مكثر بود كه ده سال متوالى تا سال 597 دولتش به درازا كشيد. در اين سال بود كه امارت مكه از دست هواشم كه طبقه سوم از اشراف بودند گرفته شد تا عموزادگان آنان از اشرافى كه فرزندان قتاده بودند و به آنان طبقه چهارم اشراف گفته مى شد، به حكومت برسند. (2) آل قتاده هفت قرن ماندند، تا آنكه سعودى ها آنان را از حكومت راندند.

طبقه چهارم از اشراف

[598- 617]

قتاده فرزند ادريس با امراى طبقه سوم از اشراف- هواشم- در جدّ هشتم مشترك است. وى و طايفه اش در باديه سكونت داشتند. وقتى قتاده بزرگشان شد، آنان را جمع كرده، به ينبع برد و امراى آن ناحيه را كه عموزادگان دورش بودند از آن جا بيرون كرد.

سپس در پى امارت مكه برآمده، با سپاهى بزرگ راهى آنجا شد با بيرون كردن مكثر، مكه را براى خود آماده ساخت.

قتاده در پى گسترش امارتش برآمد. به همين دليل فرزندش عزيز را با سپاهى به مدينه فرستاد، اما امير مدينه قاسم بن مهناى حسينى نيرومندتر از آن بود كه قتاده تصوّر


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.

ص: 285

مى كرد. وى برآنان يورش برد تا وادارشان كرد عقب نشينى كنند. سپس در مكه آنان را محاصره كرد و به عزيز فرزند قتاده نوشت: پسر عمو! شكستى در مقابل شكست، محاصره اى به محاصره، و شروع كننده ظالم تر است؛ اگر امسال شگفت زده تان كرد، سال ديگر دوباره به يثرب برگرديد. (1)

چنين مى نمايد كه بغداد روى كار آمدن قتاده را نمى پسنديد. به همين دليل به دشمنى با او برخاست. يكى از حجاج عراقى با يكى از شرفاى مكه كه از نزديكان قتاده بود درگير شده، در سال 608 او را به قتل رساند. امير قافله عراق متهم گرديد و به دنبال آن اشراف و بردگان مكه شورش كرده، روى دو كوه منى رفته، شروع به تهليل و تكبير نمودند و با سنگ و سنگ قلاب و تير به مردم حمله كرده، روز عيد و روز بعد از آن به غارت مردم پرداختند. در اين درگيرى، گروهى از دو طرف به قتل رسيدند و امير قافله عراق به زاهر رفت. قتاده هم سپاهش را در راه آماده كرده، به آنان يورش برد و در حالى كه مى زدند و مى كشتند، قتاده مى گفت: اينها كار خليفه است و هدفشان كسى جز من نبود.

به خدا قسم هيچ كس از حجاج عراقى را باقى نمى گذارم. اين سوگند عمق دشوارى موجود ميان قتاده و عراق را نشان مى داد و اين را كه او مى دانست هدف اصلى خود وى بوده است و اين نشان از آگاهى قتاده و عمق باور او به اين مسأله داشت.

امير حج عراق به خيمه ربيعه خاتون دختر الملك العادل- سلطان شام- پناه برد. اين زن در آن سال به حج آمده بود. وى هم پيغام تهديدى به قتاده فرستاد و او دست برداشت، اما در مقابل، يك صد هزار دينار درخواست كرد كه سى هزار دينار براى او فراهم شد. (2)

قتاده از اين كار خود پشيمان شد و راحج فرزندش را به همراه گروهى از يارانش به بغداد فرستاد تا از آنچه پيش آمده عذرخواهى كنند. بغداد هم از آنان استقبال كرده عذرشان را پذيرفت. اندكى بغد خليفه بغداد در سال 609 اموال و خلاع براى قتاده


1- 1. بنگريد: منائح الكرم، ج 2، صص 269- 270.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 233.

ص: 286

فرستاد و از او خواست تا به بغداد بيايد. اما قتاده احساس خطر كرده، حاضر به پذيرش درخواست خليفه نشد و در يك قصيده طولانى براى او فرستاد. (1)

خليفه از آن اشعار خشمگين شده برايش نوشت: وقتى زمستان رفت و بهار آمد، لشكريانى به سوى شما خواهيم فرستاد كه نتوانيد مقابلشان بايستيد. در آن صورت شما را در حالى كه ذليل و تحقير شديد، از آن جا بيرون خواهيم كرد.

وقتى اين تهديد به قتاده رسيد، او خود را براى رويدادهاى سختى آماده كرده، به عموزادگانش از آل مهنا در مدينه پيغام داد و از آنان كمك خواست و قرابتشان را يادآور شد.

اى عموزادگان ما از آل موسى و جعفر و آل حسين! صبر شما در باره ما چگونه خواهد بود؟

ما دو شاخه يك درخت هستيم. ما را رها نكنيد كه فنا دامن اين شاخه ها را خواهد گرفت.

وقتى برادرى برادرش را براى خورده شدن آماده كند، اول از برادرش آغاز مى كنند و دوم از او. (2)

بغداد در سال 610 تهديد خود را عملى كرده، سپاهى به مدينه فرستاد. آل مهنا همان گونه كه قتاده تصور مى كرد برابر مهاجمان ايستاده، آنان را به شكست كشاندند.

چيزى نگذشت كه بغداد به همين مقدار بسنده كرد و قدرت قتاده را پذيرفت. پس از آن باز خليفه در پى ايجاد روابط دوستانه برآمده، چندين قريه را به اقطاع به وى سپرد. (3)

قتاده به استخفاف بغداد بسنده نكرد، بلكه اين رفتار را در باره ديگران نيز اعمال كرد. ملك عيسى بن عادل ايوبى صاحب حلب در سال 611 براى حج آمد و اموال زيادى را در كارهاى خير صرف كرد. امير مدينه از او استقبال نموده او را در خانه اش اسكان داد


1- 1. مؤلف چهار بيت از اين اشعار را آورده است كه شاعر ضمن آن از شجاعت و دليرى خود سخن گفت.
2- 2. منائح الكرم، ج 2، ص 282.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 287

و استقبال فراوانى از او كرد و تا مكه همراهى اش نمود. زمانى كه وارد مكه شد و قتاده با او روبرو شد، از او پرسيد كجا منزل كنم؟ قتاده با شلاق خود اشاره به ابطح كرد. ملك عيسى اشارت تحقيرآميز قتاده را دريافت و خشمگين شد، اما آن را پنهان كرده، جز در وقت مناسب اظهار نكرد. (1)

بعيد نمى دانم بى اعتنايى قتاده در استقبال از سلطان حلب، ريشه در مصاحبت دشمن قديمى اش امير مدينه با اين سلطان از مدينه تا مكه داشت. وى مى خواست به سلطان حلب بفهماند كه در مكه با آدم متفاوتى جز آنچه در مدينه بوده، روبرو شده است. بدين ترتيب به نظر مى رسد كه از نظر قتاده، تلاش مدينه براى دفاع از وى براى از بين بردن كينه ها كافى نبوده است.

كار اختلاف ميان قتاده و سالم امير مدينه در سال 612 بالا گرفت. قتاده به مدينه حمله كرده، آن را محاصره نمود و تعداد زيادى از نخل ها را از ميان برد. اين در حالى بود كه سالم بن مهنّا همچنان مصاحبت سلطان حلب را تا شام داشت و يارانش در مدينه از شهر دفاع كردند تا آن كه قتاده را تا وادى الصفرا (2) عقب راندند. زمانى كه خبر اين وقايع به شام رسيد، سالم به سرعت به مدينه بازگشت. سلطان حلب در اينجا كينه اى را كه از قتاده در دل داشت آشكار كرده، سپاهى از تركمانان همراه امير مدينه فرستاد تا او را بر ضد قتاده يارى رسانند. سپاه سالم در وادى الصفرا به قتاده رسيده، شكست سختى بر او وارد كردند و سلاح واموال زيادى از وى به غنيمت گرفتند و تعداد زيادى را به اسارت درآورده به دمشق فرستادند. در ميان اسرا تعداد زيادى از اشراف و سادات حسينى و به تعداد آنان از حسنى ها بودند. اينان به دست اشراف دمشق سپرده شدند تا آنان را در اوقاف اشراف سهيم سازند. (3)


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 224.
2- 2. وادى صفراء در مسير مدينه از ينبع در نزديكى قريه معروف بدر است. بلكه بايد گفت بدر در وادى صفراء واقع شده و اين يك وادى وسيع است كه قريه ها و چشمه هاى فراوانى در آن وجود دارد، كه از نزديكى فريش 28 كيلومترى مدينه آغاز شده و به آثار الجار على در 45 كيلومترى غرب بدر پايان مى يابد.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 288

قتاده دست خالى به مكه بازگشت. وى در انديشه نفوذ بيشتر در قبيله ثقيف برآمد.

به همين دليل [در سال 613] لشكرى را به سوى طائف اعزام كرده، پس از كشتن مشايخ اين قبيله آنجا را به اشغال خود درآورد. در اين واقعه نامه اى تاريخى از پيامبر صلى الله عليه و آله به ثقيف كه نزد حمدان عوفى از شيوخ ثقيف نگه دارى مى شد، مفقود گرديد. (1)

قتاده در حالى به مكه برگشت كه قبايل طائف و نواحى آن از وى اطاعت مى كردند.

كسى را هم به نيابت از خود در طائف گذاشت تا بر آن حكومت كند. همين طور برخى از بردگانش را براى تأمين امنيت در آن جا مستقر كرد. در واقعه اى كه رخ داد، برخى از شيوخ، اين نايب و بردگان را به يكى از مناطق اطراف طائف دعوت كردند، در حالى كه پيش از آن شمشيرهاى خود را در رمل ها مخفى كرده بودند. زمانى كه ميهمانان حاضر شدند و با احساس اطمينان نشستند، همگى آنان را كشتند. (2)

از مسائل شگفت مربوط به قتاده آن است كه وى زمانى يك بادبزن سفيد كه از نخل تهيه شده و دو بيت شعر در آن با رشته هاى قرمز نخل بافته شده بود، براى صلاح الدين ايوبى هديه فرستاد. نماينده قتاده به صلاح الدين گفت: شريف قتاده اين بادبزن را كه نه شما، نه پدرتان و نه جدتان مانند آن را نديده ايد، برايتان فرستاده است. صلاح الدين از اين هديه ناچيز رنجيد؛ اما چيزى نگذشت كه اوضاع عوض شد، چرا كه نماينده قتاده نظر او را به اين نكته جلب كرد كه اين بادبزن از نخلى كه در داخل مسجد النبى صلى الله عليه و آله است ساخته شده است. صلاح الدين اين دو بيت شعر را در آن خواند:

من از نخلى هستم كه در همسايگى قبرى است كه بارها از ديگر مردم برتر است.

سعادت قبرى شامل حالم شده است، آن گونه كه در خانه ابن ايوب، به بهترين نحو مورد پذيرايى قرار گرفته ام. (3)

قتاده در سال هاى نخست امارت خود رفتار خوب و نام نيكى داشت. او توانست


1- 1. بهجة المباهج فى بعض فضائل طائف و وج، ص 38؛ منائح الكرم، ج 2، ص 275. متن اين نامه را مصحح منائح در پاورقى همان صفحه به نقل از سيره ابن هشام آورده است. «ج»
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.

ص: 289

امنيت و عدالت و رفق و كرامت و كمك به حجاج را رواج دهد، اما چيزى نگذشت كه رفتار بدى پيشه كرده، ماليات بر حجاج (مكوس) را برقرار كرد و در برخى از سنوات اموال حجاج را غارت مى كرد. سنجارى در تاريخش [به نقل از ابن الفضل مى گويد كه حكومت او از حدود يمن تا مدينه بود (1) و سپاهش چندان عظيم كه همه اعراب اين نواحى از آن در وحشت به سر مى بردند.

من نمى دانم چطور محدوده حكومت او تا مدينه رسيد، آن هم بعد از آن كه شاهد دفاع امير مدينه از اين شهر بوديم، جز آن كه من بعيد نمى دانم، بعد از آن ماجراهايى كه گذشت، بار ديگر حمله به مدينه را از سر گرفته باشد و بر آن غلبه كرده باشد.

قتاده اوايل به نام عباسيان خطبه مى خواند، اما در روزگارى ديگر، كه به دنبال حوادثى كه اشاره شد روابطش با آنان قطع شد، تنها به نام ايوبيان خطبه مى خواند. به نظر من اگر عمرش طولانى تر مى شد، اعلان خلافت نموده به خود دعوت مى كرد. در اين باره كافى است به اين گفته ابن خلدون توجه كنيم كه مى گويد: قتاده خود را سزاتر به خلافت مى ديد.

قتاده همچنان حاكم بود تا آن كه توسط پسرش حسن كشته شد. داستان از اين قرار بود كه او لشكرى به فرماندهى برادر و پسرش حسن به مدينه فرستاد. زمانى كه لشكر به وادى فُرع (2) رسيد برادر قتاده فرماندهان لشكر را جمع كرده به آنان گفت كه قتاده مريض است. وى از آنان خواست تا بر امارت با او پيمان ببندند. وقتى حسن بن قتاده خبر را شنيد، نزد عمويش رفته او را به قتل رساند. با رسيدن اين خبر به قتاده وى به انتقام برادرش، مصمم به قتل پسرش حسن شد. حسن خبر را دريافته، مخفيانه به مكه برگشت و به خانه رفت، در حالى كه قتاده مريض بود. وى پدر را خفه كرد و پس از اعلام مرگ او خود را امير آن ديار معرفى كرد. اين واقعه در سال 617 روى داد. (3)

امارت حسن بن قتاده و نفوذ عباسيان

617- 619


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 284؛ غاية المرام، ج 1، صص 558- 559. «ج»
2- 2. وادى فُرع يك وادى پرآب و شامل قريه هاى آباد متعلق به قبيله بنى عمرو از حرب است كه در شمال مدينه درفاصله 150 كيلومترى قرار دارد و به مستوره ختم مى شود.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 290

بدين ترتيب حسن به امارت رسيد، مردى بسيار تند كه هيچ تسامحى در كارش نداشت. او براى عباسيان و ايوبيان دعا مى كرد.

به رغم آن كه حسن فردى تند و شديد بود، اما نفوذ عباسيان از طريق همان پرداخت هايى كه از زمان جعفر ثائر آغاز شده بود، توسعه مى يافت. وى هميشه اين مرسوم را دريافت مى كرد تا آن كه يك بار قافله عراق به رياست يكى از بردگان خليفه الناصر لدين الله به نام اقباش به مكه مى آمد و مرسوم ولايت را به اسم حسن مى آورد.

حسن دريافت كه برادرش راجح با اقباش در ارتباط بوده، از او خواسته است وى را به امارت بردارد، در عوض او مالى هم به وى و به خليفه خواهد بخشيد! به دنبال آن، حسن راه هاى ورودى مكه را بست و مانع از آمدن حجاج عراقى شد. اقباش در نزديكى ورودى مكه با او درگير شد. چيزى نگذشت كه اقباش از سپاه خود جدا شده بر جبل حبشى در كنار ديوار شهر (1) بالا رفت در حالى كه مركز استقرارش را استوار مى ديد و كاملًا اعتماد به نفس داشت. بسا خواسته بود تا از اين طريق گفتگو كند؛ اما سپاه حسن او را محاصره كرده، به قتل رساندند. آنان سر وى را روى نيزه گذاشته و نزديك دار العباس در مسعى نصب كردند. بدين ترتيب سپاه عراق شكست خورده، ياران حسن، حُجّاج را محاصره و شروع به غارت اموالشان كردند كه حسن از اين كار بازشان داشت. (2)

بدين ترتيب بعد از آن دشوارى ها و كشتن عمو و پدر كار امارت حسن استوار شد.

چيزى نگذشت كه حسن از خليفه عباسى هم عذرخواهى كرد و خليفه عذرش را پذيرفت.

حسن اديب و شاعر بوده و شعرش تجلى روحيه بى باكانه وحادثه جوى اوست. از اشعارش اين است:


1- 1. ديوار مكه در دوران قتاده دوباره ساخته شد و براى اين ديوار دو در گذاشتند.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 234؛ منائح الكرم، ج 2، ص 288.

ص: 291

خداوند ابا دارد از اين كه نيزه هاى سبز گونه و شمشيرهاى برنده و هر انسان شجاعى كه حاضر نيست ذلت را به عنوان مذهب خود انتخاب كند

اين كسى حكومت مكه را در دست گيرد جز آن كه شمشيرى بلند و نوك تيز داشته باشد. (1)

حسن تا يك سال بعد از آن حكومت كرد. در سال 620 ملك مسعود حاكم يمن در حمايت از راجح برادر حسن كه به او پناهنده شده بود، حسن را از مكه بيرون راند.

امارت مسعودى حاكم يمن در مكه

619- 626

راجح فرزند قتاده، در دشمنى و جسارت كمتر از برادرش حسن نبود. وى از اين كه بعد از شكست از برادرش، آن زمان كه همراه اقباش مى جنگيد، ثارش را از او نگيرد، ابا داشت. به همين جهت به يمن گريخت و به ملك مسعود نزديك شد در حالى به او اقسيس مى گفتند.

ملك مسعود فرزند الملك العادل ايوبى حاكم مصر بود و به اسم پدرش بر يمن حكمرانى مى كرد و از نيرويى بهره مى برد كه ريشه در مصر داشت.

راجح توانست تا او را بر ضد برادرش حسن در مكه تحريك كرده، اشغال مكه را در نظرش نيك جلوه دهد و آن شهر را هم به منطقه تحت نفوذ ايوبيان در مصر و يمن ضميمه سازد. مسعود هم در رأس لشكرى به مكه آمد، در حالى كه راجح همراه او بود.

اين لشكر در چهارم ربيع الاول سال 619 يا 620 به مكه رسيده، ناگهان به آن يورش برد، به طورى كه مدافعان شهر تنها در مسعى توانستند با آنان درگير شوند. حسن و يارانش قدرى مقاومت كردند، اما اميدى به مقابله با اين لشكر را نداشت. به همين جهت مكه را ترك كرد و مسعود را با اشغال شهر تنها گذاشت.

سپاه مسعود خانه هاى مكه را غارت كرده، مال و لباس مردم را هم گرفتند و قبر قتاده را نبش كرده تابوتش را آتش زدند، اما جنازه را در قبر نيافتند. معلوم شد كه حسن او را پنهانى در جاى ديگرى دفن كرده است. ديده شد كه ملك مسعود بر بام قبّه زمزم رفته و


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 289.

ص: 292

حمام مكه را با منجنيق (1) مورد حمله قرار مى دهد. همين طور برخى از افرادِ او را در مسعى ديدند كه با شمشير به پاى مردم مى زدند و مى گفتند، از سعى خود كم كنيد، سلطان خواب و مست است. اين در حالى بود كه از ساق پاى مردم، آن هم در كنار مركز سلطنت در مسعى، خون روى زمين مى ريخت. (2)

وقوع چنين فجايع زشتى نه تنها در مكه يا ميان مسلمانان، بلكه در هر نقطه اى از مناطق زمين انسان را متألم مى سازد و ضربه اى بر وجهه انسانيت مى زند، جاهايى كه انسان گرفتار ستمگرى مى شود و سرمست از پيروزى، رحمت و مروّت و حقوق انسانى را فراموش مى كند. من ديده ام كه برخى از مورّخان سرزنش هاى خود را متوجه قساوت امراى مكه مى كنند. واقع قضيه آن است كه اينها قساوتى است كه دين و عدالت آن ها را تأييد نمى كند؛ قساوت هايى كه امراى مكه با بسيارى از ستمگران ديگر در ادوار مختلف تاريخى در آن شريكند، در حالى كه ميان آنان كسانى هم هستند كه حاميان انسانيتند؛ چنان كه ميان آنان برخى از رهبران دينى و دعوتگران به اخلاق نيز هستند كه به خاطر داشتن انگيزه هاى دينى و انسانى گرفتار مستى پيروزى نمى شوند. به هر حال من بعيد نمى دانم كه گاه مورّخان در باره دشمنانشان مبالغه هم مى كنند.

سخت تر از اين آن كه حسن، امير مكه، كسى كه در روز پيروزى خود با اهالى مكه بدرفتارى كرد، اينك كه گرفتار اين خيانت شده بود، به هيچ روى در اين مناسبات دشمنانه مشكلى متوجه او نشد. وى خود به باديه گريخته نجات يافت بدون آن كه اذيتى ببيند. در اين سوى، افراد مظلوم در مكه ماندند و اين چنين گرفتار عذاب و شكنجه شدند و ناله و فريادشان به آسمان رفت. و اين چنين پدران، غوره مى خورند و فرزندان گاز مى گيرند. (3)

وقت موسم حج در اين سال 619 يا 620 فرا رسيد. ملك مسعود با سپاه خود به عرفات رفت و اجازه نصب پرچم عباسيان را روى كوه آنجا نداد، و گفت تا پرچم


1- 1. در باره آن بنگريد: تاريخ التمدن الإسلامي، ج 5، ص 159.
2- 2. الذهب المسبوك، مقريزى، ص 78.
3- 3. يك مَثَل است، كنايه از سختى هايى كه پدران تحمل مى كنند و خوشگذرانى كه فرزندان دارند. «ج»

ص: 293

پدرش- ملك عادل- و خود وى را نصب كنند. نزديك بود با امير قافله عراق درگير شوند، اما امير عراقى دريافت كه تاب مقاومت ندارد. درست پيش از غروب روز عرفه، مسعود از ترس آن كه خود را در معرض خشم عباسيان قرار دهد، اجازه نصب رايت عباسيان را هم داد. (1)

مسعود مدتى بعد از حج را هم در مكه سپرى كرد. سپس به يمن بازگشت و يكى از فرماندهان خود با نام عمر بن على بن رسول را همراه با سيصد نفر از سربازانش در مكه گماشت و سرپرستى برخى از امور باديه را هم به راجح سپرد.

شگفت آن كه كارهاى سختگيرانه مسعوداز مكه، از سوى ديگر سبب محدود شدن فساد، پراكندگى و اتحاد غارتگران و تهديدكنندگان مكه شد و رشته كارشان را قطع كرد.

به دنبال آن امنيت در باديه ها گسترش يافته، سبب افزايش ارزاق و آرامش و دوستى شد.

مسعود ورود حجاج را به داخل كعبه آسان كرده، دستور داد تا در طول ايام حج، شب و روز در آن باز باشد. همچنين به بنى شيبه متوليان كعبه، در عوض پولى كه بابت بسته نگاه داشتن و باز كردن در كعبه مى گرفتند، پولى داد. محدوديت باز و بسته بودن در كعبه سبب مى شد كه مردم در معرض ضرب و جرح و حتى مرگ قرار گيرند. بعد از رفتن ملك مسعود، باز بنى شيبه به همان روش گذشته برگشتند.

ملك مسعود يك قبّه آهنى روى مقام ابراهيم ساخت كه تاكنون باقى مانده است.

پيش از آن، قبّه روى مقام ثابت نبود و وقتى ازدحام زياد مى شد آن را به داخل كعبه يا كنار يكى از زواياى مسجد مى بردند. (2)

وقتى اخبار ملك مسعود به عباسيان عراق رسيد، آنان خشمگين شده، خليفه نامه اى به حاكم مصر، كامل ايوبى- پدر مسعود- نوشته او را به خاطر رفتار فرزندش سرزنش كرد. ايوبى هم نامه اى سرزنش آميز به فرزندش نوشت، اما اين نامه، چيزى را تغيير نداد.

نايب او همچنان در مكه مانده، به اسم او و پدرش در مصر خطبه خواند، بدون آن كه از


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 235.
2- 2. همان.

ص: 294

عباسيان ياد شود. مدتى بعد فقط براى ملك مسعود دعا مى كرد. (1)

بعد از رفتن ملك مسعود، يكبار ديگر حسن بن قتاده با جمع آورى برخى از قبايل قصد حمله به مكه را كرد تا آن را از دست نايب ملك مسعود درآورَد. سپاه او در حديبيه (شُمَيْسى) (2) فراهم آمدند. اما ابن الرسول (3) نايب مسعود در مكه او را شكست داد. حسن بن قتاده به بغداد گريخت و همان جا مرد و در مشهد كاظمين دفن شد. (4)

تلاش امير مدينه براى آزاد سازى مكه

در سال 622 قاسم حسينى امير مدينه تلاش كرد تا مكه را از دست نايب ملك مسعود بيرون آورد. شايد اين كار با توصيه سلطان مصر صورت گرفت. وى با لشكرى عظيم به مكه آمد و يك ماه آن را محاصره كرد، اما بدون نتيجه بازگشت. (5)

ياقوت مسعودى

ابن الرسول تا سال 626 در مكه حكومت كرد. پس از آن وى به يمن بازگشته به جاى او ياقوت بن عبدالله مسعودى نيابت مكه را عهده دار شد. اين تغيير در جمادى الثانى آن سال بود. وى خود را امير الحاج و الحرمين و فرمانده جنگ در مكه و مدير اموال سپاه مى ناميد. (6)

مرگ مسعود در مكه


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. جايى در نزديكى مكه در راه جده و در فاصله 20 كيلومترى مكه.
3- 3. نامش عمر بن رسول و از فرماندهان ملك مسعود ايوبى در يمن بود. وى توانست در فرماندهى خود موفق شده، پس از درگذشت ملك مسعود خود را شاه يمن بخواند و نفوذ ايوبيان را در يمن از ميان ببرد و دولت رسولى را كه به نام خود اوست، تأسيس كند. اين دولت بيش از دو قرن بر يمن حكمرانى كرد و پايه هاى نخست آنان روى دوش اكراد و مماليك بود. بعد از آن روى يمنى ها تكيه كردند.
4- 4. منائح الكرم، ج 2، ص 292.
5- 5. همان.
6- 6. شفاء الغرام، ج 2، ص 199.

ص: 295

در سال 626 ملك مسعود براى زيارت به مكه آمد. اندكى بعد گرفتار فلج شد و دست و پايش از حركت باز مانده، مجبور به تحمل دردهاى طاقت فرسا شد. گفته اند كه وى به مردى مغربى گفت: من نسبت به اموالم طيب خاطر ندارم، تو براى كفن من، به من صدقه اى ببخش. او هم دويست درهم داد تا كفنى براى او تهيه كردند. به تدريج مرض او شدّت يافت تا آن كه مرد و بر حسب وصيّت او كه گفته بود ميان غربا دفنش كنند او را دفن كردند. بعدها يكى از بردگانش قبّه اى براى او ساخت. سنجارى مى گويد: «اين قبه تا زمان ما باقى است». (1) من بر اين باورم كه اگر قبه هاى اين اندازه بى ارزش باشد كه هر جايى بسازند، ديگر چنين قبه هايى در ميان علائم و نشانه ها چه ارزشى دارد.

طغتكين

با درگذشت ملك مسعود، كار حكومت در مكه بحرانى شد. افراد وابسته به سياست ايوبى هاى مصر، تلاش كردند تا با تسلّط يمن بر مكه مخالفت كنند. اين بحران بين موافق و مخالف ادامه يافت. داستان از اين قرار بود كه وقتى ابن الرسول خبر درگذشت ملك مسعود را شنيد، خود را پادشاه يمن ناميد و اموالى را (مرسوم) توسط نايب خود ياقوت مسعودى به مكه فرستاد. وقتى كامل ايوبى در مصر از اين مسأله آگاه شد، سپاهى را با فرماندهى طغتكين (2) به مكه فرستاد تا يمنى ها را از آنجا بيرون كنند. اين سپاه به نبرد با آنان پرداخت تا آن كه از مكه بيرونشان كرد. بدين ترتيب، طغتكين بر مكه مسلط شده به نام ايوبيان «الكامل الأيوبي» خطبه خواند. (3) خطيب مكه در خطبه اش از كامل ايوبى چنين ياد


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 295.
2- 2. طغتكين بن ايوب برادر صلاح الدين يوسف بن ايوب امير مصر و شام است كه در سال 581 امير مكه شد. بنگريد: الزهور المقتطفه، ص 184. «ج»
3- 3. همان.

ص: 296

كرد:

صاحب مكة و عبيدها! و اليمن و زبيدها، و مصر و صعيدها، و الشام و صناديدها، والجزيرة و وليدها، سلطان القبلتين و ربّ العلامتين و خادم الحرمين الشريفين الشريفين الملك الكامل خليل أميرالمؤمنين. (1)

من نتوانستم مقصود او را از مكه و عبيد آن بفهمم و اين كه آيا مقصودش بردگان مكه منهاى بزرگان اين شهر است يا آن كه او به دنبال سجع و قافيه بوده و معناى خاصى مورد نظرش نبوده است؟

راجح بن قتاده

كار به همين ترتيب تا سال 627 ادامه يافت تا آنكه يمنى ها دوباره هجوم خود را با لشكرى عظيم بر مكه آغاز كردند. فرمانده اين لشكر، راجح بن قتاده بود. اينان در حالى كه مكه را در محاصره داشتند، در ابطح فرود آمدند. راجح كسانى را به مكه فرستاد و از نيكى ابن الرسول در ايام حكومتش در حق آنان ياد كرد. رؤساى مكه به او متمايل شدند.

طغتكين كه از اين امر آگاه شد، به سمت وادى نخله گريخت (2) و راجح مكه را اشغال كرد.

بدين ترتيب دوباره خطبه به نام منصور پسر ملك مسعود از ايوبيان يمن آغاز شد.

جنگ و گريز

مكه براى 28 سال متوالى در ميان جنگ و گريز ايوبيان مصر و يمن كه نخستين آنها توسط سلطان يمن در سال 619 آغاز شده بود، قرار داشت. آخرين هجوم از سوى يكى از فرزندان قتاده براى تصرف آن شهر در سال 647 بود كه شرحش خواهد آمد.

امارت مكه طى اين مدت، هشت بار دست به دست شد و ضمن آن مكه متحمّل مصايب و بدبختى هاى غير قابل شمارش گرديد. همين طور گرانى و كمبود ارزاق را در


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 296؛ وفيات الأعيان، ج 5، ص 83.
2- 2. نخلة الشماليه، از وادى فاطمه تا مضيق امتداد دارد و به جز نخلة اليمانيه است. وادى از آنجا تا سوله و از سمت ديگر تا الريمه امتداد دارد.

ص: 297

حد گسترده به چشم ديد.

صاحب يمن كه ملك منصور بود، دو بار فرماندهى حمله به مكه را يكى در سال 635 و ديگرى در سال 639 بر عهده داشت. (1) نوشته اند كه اشغالگران در هر دو بار كه خبر آمدنش را به مكه شنيدند، دارالاماره را با هرآنچه در آن بود با سلاح و ارزاق فراوان به آتش كشيدند. زمانى كه ابن رسول توانست ايوبيان مصر را در سال 639 از مكه بيرون كند، در مكه ماند تا ماه رمضان را در آن جا روزه بگيرد. وى انواع ماليات و نيز مُكوس (ماليات مأخوذه از حجاج) را لغو نمود و كتيبه اى در اين باره نوشته در مقابل حجرالاسود نصب كرد. اين كتيبه تا سالها بود و پس از تسلط دشمنانش بر مكه آن را كنده دور انداختند. (2)

كسانى كه در اين مدت توانستند امارت مكه را در دست بگيرند، يكى طغتكين بود كه دو بار به امارت رسيد. ديگرى ابن مجلى و جفريل كه هر دو از مماليك ايوبى مصر بودند. بارها نيز وقتى ايوبى هاى يمن بر مكه سلطه يافتند، راجح بن قتاده امير اين شهر اشغالى بود. گاهى هم فخرالدين ابن السلح و محمد بن مسيّب يمنى امارت مكه را در اختيار داشتند. (3)

حسن بن على بن قتاده

مسيب آخرين حاكم يمنى مكه در اداره امور شهر خودسرانه عمل كرده، بر برخى از صدقات مخصوص اهالى دست اندازى كرد و مانع پرداخت حقوق سپاهيان شد و بار ديگر خراج گيرى و مكوس (4) را باب كرد. در اين وقت برخى از بزرگان عرب به ابوسعد حسن بن على بن قتاده پيشنهاد كردند تا مكه را از دست او درآورد. آن زمان كه وى در


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، صص 54، 57، 58.
2- 2. الذهب المسبوك، مقريزى، ص 80.
3- 3. حوادث اين دوره را بنگريد در إتحاف الورى، ج 3، ص 57- 68.
4- 4. الذهب المسبوك، ص 80.

ص: 298

ينبع بود، توانست با جنگجويان خود به مكه آمده آن را محاصره كند. در يورش موفقيت آميزى كه وى در روز جمعه نهم ذى قعده سال 647 به مكه داشت توانست ابن مسيب را دستگير كرده، اسب و سلاح و اموال او را مصادره كند و رهايش سازد. (1)

با تسلط وى بر مكه، عمويش راجح بن قتاده به مكه رفت و از امير مدينه از خاندان مهنا (حسينى ها) كه دايى هايش بودند، كمك خواست. آنان 900 نفر در اختيارش گذاشتند تا حسن بن على بن قتاده را از مكه براند. (2)

ظهور ابونمى اوّل

حسن بن على بن قتاده كه از حمله عمويش با كمك سپاهيان مدينه آگاه شد، به فرزندش ابونمى كه در ينبع بود نامه نوشته، از او خواست تا سر راه مهاجمان درآيد. در آن وقت، سن ابونمى هفت يا هشت سال بود جز آن كه بسيار با نشاط و مشهور به شجاعت بود. او توانست با چهل نفر از افراد طايفه اش راه را بر مهاجمان بسته و آن را به شكست بكشاند.

ابونمى پس از شكست آنان به مكه آمد. پدرش او را تكريم كرده، در اداره امور شهر شريكش كرد. (3) اين اولين بار بود كه بدعت شراكت در مديريت مكه آغاز شد، چيزى كه بعدها بارها تكرار شد.

فاسى (4) حسن را در شجاعت در رتبه اول قرار داده و مى گويد مادرش زنى حبشى و ميان زنان برجسته بود. اين زن در برخى از جنگ ها با هودج همراه حسن آمد و پيش از نبرد به او گفت: «وضعيت به گونه اى است كه اگر تو پيروزى شوى مى گويند كه فرزند دختر پيامبر صلى الله عليه و آله پيروز شد. اگر شكست خوردى مى گويند فرزند يك كنيز سياه شكست


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، ص 68.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.
4- 4. شرح حال حسن بن على بن قتاده را بنگريد در: العقد الثمين، ج 4، ص 160- 163، ش 1000.

ص: 299

خورد. در كارت دقت كن، كسى پيش از اجلش نخواهد مرد.» اين سخن در او سخت مؤثر افتاد و در آن نبرد چندان جنگيد كه پيروز شد.

در روزگار حسن بود كه ملك مظفر بن منصور، سطان يمن در سال 649 به حج آمد.

او با حسن هيچ گونه عداوتى نورزيد و عطاياى زيادى در مكه پراكند و به رؤساى حرم خلعت داد. اين وضعيت چنان بود كه عطاياى او به همه خانه هاى مكه و بسيارى از حجاج رسيد. (1)

سقوط ايوبيان و عباسيان

در اين وقت تحولات بزرگى در جهان اسلام رخ داد كه بر سرنوشت دو دولت بزرگى كه بر مقدّرات سياسى حجاز به مقدار زيادى تأثير داشتند، اثر گذاشت و با حذف آنها سياست وارد مرحله تازه اى شد كه در فصل هاى آتى از آن سخن خواهيم گفت.

ما البته نيازى به اين كه از زوال اين دو دولت سخن بگوييم نداريم. زيرا هر آشناى با تاريخ اسلام مى داند كه مماليك اتراك بر دولت ايوبى شوريدند و در سال 648 آن را از ميان برده سقوطش را اعلام كردند و به جاى آن دولت جديدى كه به اسم مماليك ترك شناخته مى شود، سر كار آوردند. نيز روشن است كه عباسيان پس از آن فسادى كه طى يك دوره چهارصد ساله در اساس و بنيانشان رخنه كرده بود با گذراندن يك دوره طلايى بالاخره در سال 656 به دست مغولان نابوده شدند و آخرين خليفه آنان به قتل رسيد.

شگفت آن كه عوامل شكست اين دو دولت بسيار شبيه يكديگر بود. دستگاه هر دو سلطنت از غلامان ترك استفاده مى كردند تا به مقاصد خويش دست يابند. آنان اين تركان را در اداره امور و تسلط بر مراكز تصميم گيرى قدرت مى دادند و اين امر سبب شد تا مراكز مزبور در پايان عمر اين دولت ها، به صورت مراكز مهمى درآمده و امراى ترك توان آن را به دست آورند تا مقدّرات خلافت را در دست گرفته و ظاهر خلافت را به


1- 1. الذهب المسبوك، ص 84.

ص: 300

دست كسى از آنان بسپارند كه اسماً بر بلاد اسلامى حكم مى راند، اما در واقع چيزى در اختيارش نبود.

مملوكان ترك در دولت ايوبى مصر هم فرماندهى سپاه را در اختيار گرفتند و بر كشتن سلطان خود توران بن صالح ايوبى اتفاق كرده، حكومت را به دست كنيز او شجرة الدر سپردند. سپس او را كنار گذاشته و سلطنت را به برده ديگرى به نام عزّالدين ايبك سپردند. (1)

در مكه

اكنون پس از اين مرور سريع، به پى گيرى رويدادهاى مكه باز مى گرديم. آخرين بار از امارت حسن بن على بن قتاده سخن گفتيم، زمانى كه توانست اين شهر را از تسلّط ايوبيان يمن بيرون آورد.

مناسب است اشاره كنيم كه نفوذ ايوبى ها در مصر و عباسيان در بغداد، از مدتى پيش از سقوطشان رنگ باخته بود. حسن نيز پس از آن كه تلاش خود را براى تسلط بر مكه متمركز كرده بود، در اين وقت با آرامى و بدون ترس و تهديد، به حكومت پرداخت و تنها در خطبه نام خودش را مى آورد.

جمّاز بن حسن

امارت حسن در مكه چندان به درازا نكشيد؛ زيرا عموزاده او جماز بن حسن بن قتاده با سپاهى عظيم از شاميان، در رمضان سال 651 به مكه يورش برده، بر آن تسلط يافت و حسن را كشت.

حامى جماز در اين حمله سلطان شام بود كه به او وعده داده بود تا به نامش در مكه خطبه بخواند. جماز مدت كوتاهى نام سلطان شام را در خطبه آورد و بعد از آن براى


1- 1. يكى از نوادگان ايوبى ها با نام اشرف، شريك با عزالدين ايبك شد در حالى كه هشت سال داشت. چيزى نگذشت كه عزالدين او را كنار گذاشت و خودش بدون شريك حكومت كرد.

ص: 301

ملك اشرف كه به جاى عباسيان در مصر آمده بود، خطبه خواند. (1)

با اين همه وى يك ماه بيشتر امير نبود، زيرا راجح بن قتاده، جنگجوى قديمى و هم پيمان يمن، با سپاهى نيرومند به مكه حمله كرد. مورّخان در اين باره كه يمنى ها دوستان قديمش او را حمايت كرده اند يا آن كه خودش توانست اهل باديه را به حمايت از خود بكشاند، شرحى به دست نداده اند. آنچه ثبت شده است اين كه وى پيروز شد و توانست جماز را از شهر بيرون كند و در ذى حجه سال 651 حكومت را در اختيار گرفته تا ربيع الاول سال 652 حكومت كند. بدين ترتيب آخرين بارى كه وى امارت مكه را يافت و جمعاً هشت بار شد، به پايان رسيد. مكه اين دوره گرفتار گرانى فراوان شده، چندان بى آبى در آن بالا گرفت كه هر ظرف آب يك درهم قيمت داشت، چُنان كه هر گوسفند به چهل درهم.

غانم بن راجح

در سال 652 غانم فرزند راجح بدون جنگ و خونريزى حكومت را از دست پدر گرفت. چنين مى نمايد كه راجح به مبارزه برنخاست، چرا كه سنش بالا رفته، طى سال هاى دشوار بسيار شكسته و فرسوده شده بود. او پس از دو سال انزوا، مُرد. (2)

دحلان در كتاب خلاصة الكلام نام راجح بن قتاده را به فهرست شجاعان افزوده و مى گويد: او بلند قد و چندان بلند بالا بود كه وقتى مى ايستاد دستانش تا به زانويش مى رسيد. وى بسيار تنومند و نيرومند بود. (3)

غانم هم بعداز خيانت به پدرش و گرفتن امارت، حكومتش دوام نياورد. چند ماه بعد از آن گروهى از عموزادگانش از آل قتاده كه در رأس آنها ادريس و عموزاده اش ابونمى اوّل بود، بر او شوريدند. (4)

امارت ابونمى اوّل


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 237.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. خلاصة الكلام، ص 27.
4- 4. شفاء الغرام، ج 2، ص 202.

ص: 302

گفتيم كه ابونمى و عمويش ادريس بر غانم شورش كرده، امارت مكه را در شوال سال 652 از او گرفتند. اكنون ابونمى كه زمانى با پدرش در امارت شراكت داشت، با عمويش در اداره امور شريك شد. به صاحب يمن، الملك المظفر عمر بن رسول خبر رسيد كه مكه از دست راجح هم پيمان يمن خارج شده و پس از آن به دست پسرش و بعد در اختيار شورشيان، يعنى ادريس و ابونمى قرار گرفته است. وى سپاهى با فرماندهى ابن برطاس به مكه اعزام كرد. دو طرف در منطقه قوز مكاسه (1) در پايين مكه با يكديگر درگير شدند. سپاه يمن در ذى قعده سال 652 موفق به تسلط بر مكه شد و تا محرّم سال 653 بر اين شهر حكومت كرد. در اين وقت، بار ديگر ادريس و ابونمى ابن برطاس را از مكه بيرون كردند.

اين بار درگيرى بسيار شديد بود و خونريزى تا داخل مسجد و كنار حجر الاسود كشيده شد. ابن برطاس به اسارت درآمد و پس از آن كه با پرداخت مالى هنگفت خود را آزاد كرد، به يمن بازگشت. زان پس ادريس و ابونمى به حكومت بر مكه ادامه دادند.

چندى بعد در سال 655 ابونمى به تنهايى بر مكه امارت كرد.

فاسى مى گويد كه ادريس، يكى از اين دو شريك براى زيارت برادرش راجح غايب شد و پس از آن بود كه ابونمى مستقل شد. (2)

مسائل عمومى دوران ايوبى

وضعيت سياسى


1- 1. يك منطقه رملى در نزديك كدى در مسفله مكه. نامش برگرفته از مكس است، بسا همان مكوسى باشد كه در آنجا ازحجاج يمن گرفته مى شده و مردم عامى به اشتباه آن را فوز النكاسه مى گويند عاتق.
2- 2. همان، ص 202.

ص: 303

پيروزى ايوبيان در مصر و شام و بناى دولتشان روى ويرانه هاى دولت فاطمى، نوعى پيروزى براى عباسيان در اين بخش از بلاد عربى بود. در مصر، صلاح الدين متمايل به عباسيان و تقديس خلافتِ آنان بود. او سپاهش را در خدمت آنان مى دانست و در منابر بلاد تحت سلطه اش يا جايى كه نفوذش به آن نواحى مى رسيد، مانند همين حرمين، براى آنان دعا مى كرد.

ترديدى نيست كه اشراف مكه، از سقوط فاطميان كه هم پيمانشان بودند و در بسيارى از باورها با آنان شريك بودند، گرچه در برخى از اغراض و اهداف با آنان اختلاف داشتند، ناراضى بودند. اما اكنون مجبور به كنار آمدن با ايوبيان و راضى كردن آنان با پذيرش دعا براى عباسيان و شريك كردن ايوبيان با عباسيان در منبر مكه شده بودند.

چنين مى نمايد كه عباسيان نمى خواستند پيوند آنان با مكه تنها در حد همين دعاى برايشان بر منابر خلاصه شود. آنان در پى گسترش نفوذ خود بوده و به همين دليل دوباره فرستادن موكب عراقى را كه از سالها قطع شده بود، آغاز كردند تا بتوانند در امور سياسى و حكومتى مكه مداخله كنند و كسانى را كه نمى خواستند، از سياست آن ناحيه دور نمايند و برخى از عموزادگان خود را به آنجا نزديك سازند. مكثر بن عيسى نزديك بودن اين خطر را دريافت و تلاش كرد تا قلعه اى در مكه بسازد.

ص: 304

چيزى كه مكثر در انتظارش بود پديد آمد و آن فتنه ميان قافله عراقى با وى بود كه در جاى خود آن را بيان كرديم. اما عباسيان به پيروزى نرسيدند، زيرا مكثر و برادرش داود، سى سال امارت مكه را دست به دست كردند. عباسيان به رغم آن كه پيروز نشدند و امور داخلى اين حكومت در اختيار آن دو برادر بود، با اين حال، بنا به نوشته ابن جبير، قاضى مكه را تعيين مى كردند. ابن جبير مى گويد، زمانى كه امير قافله عراق در سال 578 به مكه رسيد، خطيب كه مُعين قاضى مكه بود، همراهش بود. اما بايد گفت، به رغم اين مطالب، مكثر و برادرش دستورات خود را در مكه به اجرا در مى آوردند و رسوم خويش را بر حجاج، بدون هيچ مانعى اجرا مى كردند. حتى زمانى كه شكايات حجاج به صلاح الدين ايوبى رسيد، نتوانست وضعيت مكوس (ماليات بر حجاج) را عوض كند، جز آن كه پذيرفت برابر آن، مالى كه مورّخان مبلغ آن را هشت هزار اردب گندم ذكر كرده اند به صاحب مكه بدهد تا آن مكوس برداشته شود. و بسا كه مبلغ آن در سال هاى مختلف كم و زياد مى شد. شاهد آن سخن فاسى است كه مى گويد: دو هزار دينار و يك هزار إردب گندم و اقطاعاتى در صعيد و يمن در مقابل برداشتن آن مكوس پرداخت شد. (1)

زمانى كه قتادة بن ادريس توانست عموزادگانش و در رأس آنان داود بن عيسى را از مكه دور كند و به جاى آن براى طبقه چهارم علويان حكومت جديدى را در مكه پديد آورد، عباسيان كوشيدند تا حكومت جديد را در برابر نفوذ خود تسليم كنند، جز آن كه قتاده حتى نيرومندتر از حاكمان پيشين بود و به همين دليل برابر توسعه طلبى آنان ايستادگى كرد و آن را نپذيرفت؛ جز آن كه وقتى مجبور مى شد گاه براى عباسيان و گاه براى ايوبيان خطبه مى خواند.

در دوران فرزندش حسن، عباسيان توانستند نفوذ خود را در حكومت مكه بسط دهند و او را وادارند تا مرسوم توليت را بپذيرد و به دنبال آن اوضاع، بد اندر بدتر شد.


1- 1. وكيل امير در بندر عيذاب كه از سواحل منطقه صعيد مصر بود، ماليات را مى گرفت و جلوى نام وى علامت مى زد، در غير اين صورت در جده مانع از انجام حج توسط او شده بسا به زندان مى افتاد يا مجازات هم مى شد. بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 231.

ص: 305

درست زمانى كه حسن با برادرش راجح درگير شد و راجح تلاش كرد تا دولتى يمنى را در سال 620 در مكه تأسيس كرده، ثار خود را از حسن بستاند، استقلال اين ديار از ميان رفت. پس از آن در سال 647 شهر مكه صحنه توسعه طلبان يمنى و مصرى شد كه هر بار يكى از آنان موفق به اشغال آن جا مى شد. اين جنگ ها و فتنه ها، همان گونه كه در فصل گذشته گفتيم، آسيب هاى فراوانى به مكه رساند.

در نهايت اشراف توانستند با كمك حسن و فرزندش ابونمى اول، مكه را از دست غاصبان بگيرند. اين دو از ذرّيه قتاده بودند. بدين ترتيب استقلال به مكه بازگشت و به رغم مشكلاتى كه ابونمى از ناحيه خويشانش متحمّل مى شد، در نهايت توانست امارت را در دست بگيرد و تا انقراض ايوبيان در سال 648 آن را مستقل نگاه دارد.

بعد آن در سال 655 ستاره عباسيان هم افول كرد و قدرت مماليك كه در مصر به كرسى سلطنت دست يافته بودند، در افق سياست ظاهر شد. در اين باره سخن خواهيم گفت.

جنبه هاى علمى

حركت علمى مكه در همان حد پايينى كه در روزگار فاطميان بود، يعنى همان حلقات مدرسان و اهل علم باقى ماند. مشهورترين خاندانى كه تخصص در دانش اندوزى داشت و فرزندانش را وقف اين كار مى كرد، خاندان طبرى بود كه در روزگار فاطمى از آن ها ياد كرديم. پس از آن ها آل ظهيره بودند كه قريشى به شمار مى آمدند، نيز آل نويرى. از دو خاندان اخير، نام هاى زيادى در اين دوره شناخته شده و وابستگان به آن توانستند در كرسى تدريس در مكه سهيم باشند و به همان اندازه در منصب خطيب مسجد و امامت و امور فتوا مشاركت كنند. برخى از اعضاى آل طبرى در محله محناطه و مدّعى زندگى مى كردند و هميشه حياطى در كنار همان مكان كه معروف به قبّان بود داشتند كه حَوش طبرى ناميده مى شد. (1)

مسائل اجتماعى و عمرانى


1- 1. حوش و قبان در توسعه مسجد الحرام در سال 1378 ق از ميان رفت.

ص: 306

مكه، به آن اندازه كه از فاطميان تأثير پذيرفت، از ايوبيان متأثر نشد، زيرا دوران نفوذ ايوبيان كوتاه بود، جز آن كه صلاح الدين تأثير خاص خود را در مكه داشت. او توانست «حيَّ على خير العمل» را از اذان بردارد، چيزى كه از زمان فاطميان باب شده بود. وى دارالضربى هم در مكه درست كرد كه به نام او سكه مى زد.

زمانى كه قتاده، مؤسس طبقه چهارم اشراف، حكومت را به دست گرفت، دست به برخى از كارهاى عمرانى زد. وى ديوارى در بالاى مكه و زمين عقبه كه شبيكه را از حارة الباب جدا مى كرد، ساخت، (1) جايى كه بنى المظفر هم بعدها جاى آن ديوارى ساختند. به اعتقاد من موقعيت عقبه ميان «ريع» بين شبيكه و حارة الباب بوده و ناميده شدن اين محله به «الباب»، به خاطر واقع شدن دروازه آن ديوار در آنجا بوده است.

مسائل اجتماعى در دوران ايوبيان

در مكه اين دوره بركه هايى براى ذخيره آب ساخته شد كه از آن جمله بركه صارم بود. اين بركه مستقيماً به ديوار مَعْلات متصل بود كه در امتداد جايى است كه اكنون شِعْب عامر ناميده مى شود. ابن جبير در سفرنامه اش به سال 579 مى نويسد: او سه دروازه را ديده است: باب مَعْلات، باب مَسْفله، و باب زاهر. و مى افزايد: بازار شلوغ آن ميان صفا و مروه بوده، بازار عطاران و بزازها در نزديكى آن قرار دارد. وى مى نويسد: دو حمام در مكه هست: يكى از فقيه تعايشى يكى از شيوخ حرم، و ديگرى از امير موصل شيخ جمال الدين. شايد اين دو حمام، همان دو حمامى باشد كه به نقل ناصرخسرو گفتيم كه در مكه وجود داشت. ابن جبير مى افزايد: در اطراف دارالندوه، زير مقرنس هاى ميان ستون، نشيمنگاه هايى بود كه كاتبان و قاريان و برخى از خياطان در آن جا مى نشستند.


1- 1. منائح الكرم، سنجارى، خطى. در بخش شرح حال قتاده در منائح، چنين خبرى نيامده است.

ص: 307

ابن جبير همچنين از جشن ها ومراسم مكيان سخن مى گويد: من آنان را در شب اول رجب ديدم كه همه به عمره مى روند. زنان آنان هم سواره بر هودج در ابطح مكه به حركت در مى آيند، به طورى كه هيچ كس در مكه نمى ماند جز آن كه براى عمره از شهر خارج مى شود. آنان هودج ها را با آويزه هايى از حرير زينت مى دهند و آنها را با پرده هاى مُزَركشى [زريباف مى پوشانند، آن گونه كه تا روى زمين كشيده مى شود. (1) در صبح نخستين روز رجب، (2) امير در ميان جمعى كثير عازم عمره شده و مردم قبيله قبيله و محله محله خارج شده، سواره و پياده به حركت در مى آيند، در حالى كه همراه خود حربه ها و شمشيرهايى در غلاف هاى شگفت در دست دارند. آنان شمشيرهاى خود را به هوا انداخته دوباره غلاف آن را مى گيرند و با آن همه ازدحام گويى از شمشير خود جدا نشده اند. وقتى امير از عمره باز مى گردد، با شتاب داخل مسجد شده و همراه همراهان فراوانش به طواف مى پردازد. (3)

طواف امير جالب توجه بوده است. ابن جبير شاهد طواف مكثر بوده كه در كنار او طواف مى كرده و او مفصل شرح آن را آورده است. خلاصه آن اين است كه امير، قرّائى دارد كه پيشاپيش او در طواف حركت مى كنند. جلوتر از آنان نگهبانانِ سودانى هستند كه شمشيرهاى بركشيده در دست دارند. وقتى امير طوافش را آغاز مى كند يك كودك مؤذن كه يازده سال دارد و برادر مؤذن زمزمى- مؤذنى كه روى زمزم اذان مى گويد- است، بر بام قبّه زمزم شروع به دعاى براى امير مى كند. وقتى امير از ركن يمانى آغاز مى كند، آن مؤذن مى گويد: صبّح اللَّه الأمير بالسعادة الدائمة و النعمة الشاملة. پس از آن با سخنانى مسجّع و جالب توجه كه دعاست كلامش را ادامه داده و با برخى از ابيات كه در مدح امير است، كارش را تمام مى كند. وقتى شوط دوم را آغاز مى كند، دعاى ديگرى مى خواند و آن را هم با ابياتى به پايان مى برد. اين كار تا پايان طواف ادامه مى يابد. (4)

ابن جبير مى گويد كه مكثر در جايى نزديك مسجد الحرام برابر باب على در


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 104.
2- 2. در گذشته، علاوه بر كاروان هاى حج تمتع، كاروان هاى عمره رجبيه هم از مصر مى آمده است. بنگريد: الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 212. «ج»
3- 3. رحلة ابن جبير، ص 105.
4- 4. همان، ص 69.

ص: 308

خانه اى كه متصل به ميله سبز است و سعى كنندگان هروله را از آنجا آغاز مى كنند، اقامت داشت.

ابن جبير در وصف خود، از روزه رمضان در مكه ياد كرده كه خلاصه آن چنين است: صداى طبل هاى امير در شبى كه ليلة الشك است به صدا در مى آيد تا روزه يوم الشك را اعلام كند. پس از آن مسجد نورباران شده و امامان براى اقامه نماز تراويح در جاى جاى مسجد قرار مى گيرند، به طورى كه كمتر زاويه اى در مسجد باقى مى ماند جز آنكه يك قارى با گروهى در آنجا مشغول نماز است. تعداد فراوانى شمع در شكل هاى مختلف روشن بوده و كسانى بين دو نماز هفت بار طواف مى كنند. در مسجد شلاق هايى «فرقعه» وجود دارد كه با تكان دادن آن در آسمان صدايى توليد مى شود و با پايان يافتن اذان مغرب و همين طور بعد از پايان اذان عشا، سه بار نواخته مى شود. اذان سحر را مؤذّن زمزمى در مأذنه باب على كه نزديك خانه امير است بر عهده دارد. وى دو برادر كوچك دارد كه با صدايى نازك، اذان او را تكرار مى كنند. در بالاى مأذنه چوبى طولانى هست كه عودى روى آن نصب شده و دو طرف آن قنديل هايى است كه وقتى اذان صبح گفته شده و وقت امساك مى شود، خاموش مى شود. مردم مكه روى ارتفاعات دور از مسجد با ديدن خاموش شدن آن قنديل ها از خوردن خوددارى مى كنند. (1)

ابن جبير از مراسم شب نيمه شعبان ياد كرده، مى گويد كه گروه هاى جمعيت در هر نقطه اى از مسجد حضور دارند. مردم نادان بر اين باورند كه زمزم در اين شب مى جوشد تا آن كه پر از آب مى شود و آنان براى تبرّك در آنجا ازدحام مى كنند. (2)

به عقيده من اين جهالت براى قرن ها و نسل ها ميان مردم مكه بود و انكار آن سودى نداشت تا آن در حكومت عبدالعزيز اين خرافه از ميان رفت.

راه حج


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 119.
2- 2. بايد توجه داشت كه شب نيمه شعبان از شب هاى بافضيلتى است كه روايات متعددى درباره فضيلت آن شب و اعمال آن در منابع شيعه و سنى موجود است؛ اما وهابى ها تا به امروز با آن مخالفت مى كنند و ساير مسلمانان همچنان شب ياد شده را بزرگ مى شمرند. نويسنده اين سطور سه بار شب نيمه شعبان را در مسجد الحرام شاهد شلوغى بى اندازه مسجد بوده است «ج».

ص: 309

در اين دوره راه حج تغيير كرده، بيشتر از طريق عيذاب و قصير در منطقه صعيد به سمت عقبه در شرق مصر بود به طورى كه از راه زمين تا شمال حجاز مى آمدند. شجرة الدر در رأس قافله اى از همين طريق، در محملى كه به شكل هودج ساخته شده بود به حج آمد. اين محمل، بعدها شعار قافله مصرى ها در حج شد و به تدريج برخى از امت هاى اسلامى ديگر هم از آن تقليد كردند.

ابن جبير هم در همين دوره از طريق عيذاب آمده، به طورى كه مى گويد قافله ها ميان عيذاب و قوص حركت مى كنند. او مى نويسد كه حجاج از شقدف كه شبيه محمل است استفاده مى كنند. دو شقدف با طناب به هم متصل شده و روى شتر قرار داده مى شود، هر كدام چهارچوب محكمى دارد كه روى آن سايه بان انداخته اند. سوارى كه به همراه يك نفر ديگر، هر كدام در يك طرف اين شقدف نشسته اند، به راحتى مى توانند كتاب يا قرآن بخوانند يا اگر خواستند با همپالكى خود به بازى شطرنج بپردازند.

اين وصف ابن جبير از شقدف همان است كه ما روى شتران مى گذاشتيم وبقاياى آن تا همين روزگاران اخير بود و اين نشان مى دهد كه شقدف مخصوص حجاز نبوده و در مصر هم استفاده مى شده است.

اصلاحات و تعميرات در مسجد الحرام

مورّخان از كارهاى اصلاحى ايوبيان در مسجد زياد سخن نگفته اند، بلكه تنها از كارهاى عباسيان و يا برخى از ثروتمندان مسلمان ياد كرده اند.

شرف الدين احد، يكى از مملوكان مستنصر عباسى در سال 641 بيمارستانى در نزديكى باب الزياده در جاى مدارسى كه قبل از زمان ما محكمه شرعيه در آنجا بود، ساخت. همين طور مدرسه اى در سمت راست كسى كه داخل باب السلام مى شود ساخت و كتاب هاى زيادى وقف آن كرد. همچنين حاشيه مطاف را تعمير نمود. (1)


1- 1. بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 305. در آن جا از اين مدرسه با عنوان مدرسة الشرابيه ياد شده است. «ج»

ص: 310

قطب الدين مى گويد كه آن كتاب ها در زمان ما پراكنده گرديد. مدرسه هم به رباط تبديل شد كه البته جايى هم براى تدريس در آن بود؛ چنان كه كتاب هاى اهدايى برخى از متبرّعين هم در آنجا بود. (1)

در سال 576 الناصر دستور داد تا مسجد را با سنگ مرمر فرش كنند. (2) همچنين در سال 629 مستنصر عباسى گفت تا كعبه و سقف و برخى از اركان آن را تعمير نمايند. (3) عباسيان در طول اين مدت، پرده كعبه را مى فرستادند و روى كمربند آن آياتى از قرآن و اسم خليفه را مى نوشتند. ابن جيبر مى نويسد كه پرده كعبه سبز بود.

ابن جبير مى نويسد كه زمين مطاف با سنگ صافى فرش شده و چون صفحه مرمرينى زيبا به رنگ هاى سياه و گندمى و سپيد، گسترده و به يكديگر پيوسته است و پهناى آن از كنار ديوار كعبه نُه قدم است مگر در جهتى كه مقابل مقام قرار دارد؛ چون در آن قسمت سنگفرش تا مقام ادامه يافته، آن را دور مى زند. ديگر مناطق حرم، زمين هايش با شن نرم فرش شده و طواف زنان در آخرين بخش سنگفرش و منتهااليه آن انجام مى گيرد. (4)

روشنايى مسجد در اين دوره با مشعل صورت مى گرفت آن چنان كه ابن جبير در سفرنامه اش مى نويسد: اين مشعل ها در ظرفى آهنينى كه در بالاى چوبى قرار داشت روشن مى شد. اين چوب ها را در اطراف مطاف، در جايى نزديك به آن نصب كرده


1- 1. بايد توجه داشت كه نخستين رباط در مكه مربوط به قرن چهارم است كه فاسى از آن ياد كرده و گويد: رباط سدره از موقوفات سنه چهارصد است. پس از آن ده ها بلكه صدها رباط در اين شهر ساخته شد كه نشان از حضور دراويش و فقرا و اهل تصوف داشت. اين رباطها مثل ساير نقاط جهان اسلام، محل زندگى و تحصيل و اطعام و كاركردهاى مشابه بود. فهرستى بلند از رباطهاى مكه را تا اوايل قرن نهم بنگريد در: الزهور المقتطفه، 122- 17. فهرستى ديگر از مشهورترين رباطها و تكيه ها را در شهر مكه بنگريد در: تاريخ مكة المكرمة، مسعود محمد آل زيد، صص 325- 345 و نيز بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر، صص 380- 389. «ج»
2- 2. تاريخ الكعبة، باسلامه، ص 174.
3- 3. همان، ص 232.
4- 4. رحلة ابن جبير، ص 57.

ص: 311

بودند و حرم را روشن مى كرد. او مى افزايد كه شمع هايى هم در محراب امامان مسجد روشن مى شد. (1)

محراب هاى امامان جماعت مسجد كه ما در دوره فاطمى از ايجاد آنها سخن گفتيم، و براى اقامه نماز توسط آنان بود، در اين دوره هم بود.

ابن جبير در باره نماز جماعت و ائمه موجود در مسجد مى نويسد: چهار امام سنى است و يك امام زيدى براى فرقه اى است كه خود را زيديه (2)مى خوانند و اشراف اين شهر بر مذهب آنان هستند و در اذان «حيّ على خير العمل» را مى افزايند. (3)

بايد بيفزايم كه ما در باره افزودن «حي على خير العمل» در اذان سخن گفتيم و اين كه اين رسم در زمان ايوبيان برافتاد، اما بعيد نيست كه باز در برخى از زمان ها دوباره رايج مى شده است، زيرا بيشتر اشراف، متشيّع بودند.

خطيب جمعه در مسجد

ابن جبير مى گويد: اولين امامى كه نماز مى خوانَد، امام شافعى است كه داربست باشكوهى در مقابل مقام ابراهيم دارد. اين داربست از دو چوب متوازى كه ميان آن دو را با بازوهايى چون نردبان به يكديگر پيوسته اند و برابر آن دو نيز، دو چوب ديگر بر همين صفت قرار دارد، بنا شده است. اين چهار تخته را بر دو پايه گچين كه از زمين ارتفاع چندانى ندارد استوار كرده اند.

ابن جبير مى افزايد: پس از آن امام مالكى نماز مى خواند. او محرابى سنگى شبيه


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 75.
2- 2. زيديه پيروان زيد بن على بن الحسين عليه السلام هستند كه قائل به امامت اولاد امام على عليه السلام بوده و براى مصلحت، تقدم مفضول را بر فاضل در امر امامت جايز مى دانند. ساير شيعيان اين عقيده را رد مى كنند، به همين جهت، ديگران روافض و اينان زيديه ناميده شدند. مهم ترين موطن زيديه در روزگار ما يمن است و نخستين كسى كه در آنجا به مذهب زيديه دعوت كرد، سيد يحيى بن قاسم رسى بود كه در سال 380 به يمن آمد، در صعده اقامت كرد و ميان صعده و صنعا را در تصرف خود گرفت و اين پس از درگيرى هاى متوالى بود كه وى با عمال عباسى داشت.
3- 3. رحلة ابن جبير، ص 73.

ص: 312

محراب هايى كه در (منزلگاه هاى در) راه هاست، دارد. پس از آن امام حنفى برابر ناودان زير ميزاب در داربستى كه براى اوست، نماز مى خواند. ابهّت او از همه امامان بيشتر بوده، شمع و چيزهاى ديگرش با افتخارتر است؛ چرا كه دولت هاى عجم همه مذهب او را دارند. امام حنبلى با امام مالكى همزمان نماز مى گزارند، آن هم برابر حجر الاسود و ركن يمانى. او نيز داربست بزرگى در نزديكى داربست حنفى دارد. (1)

ابن ظهيره قرشى مى گويد: نماز مغرب را همه امامان همزمان مى گزارند و به همين دليل، نمازگزاران، فراوان اشتباه مى كنند. (2)

در حاشيه ابن عابدين بر كتاب الدر المختار آمده است كه در آن زمان، برخى از فقها تعدد نماز جماعت را مورد انكار قرار داده و به عدم جواز چنين امرى بر اساس مذاهب اربعه فتوا داده اند. ابن ظهيره بدين نكته اشاره دارد كه تعدّد جماعات تا روزگار چراكسه بود. آن زمان لغو شد، اما باز رايج گرديد. من بايد بگويم كه اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه در زمان حكومت سعودى ملغا شد. (3)

ابن جبير مى گويد: در روز آدينه منبر را به ديوار كعبه، برابر حجر الاسود و ركن عراقى مى چسبانند. خطيب در حالى كه روبروى مقام است، بر آن بالا مى رود. وى جامه اى سياه و زركش پوشيده و عمامه اى سياه (كه شعار عباسيان است) بر سر دارد.

چنان كه ردايى بر شانه انداخته كه آن هم سياه است. همه اينها از الناصر عباسى است.

پيشاپيش او يكى از خادمان كه چوب خرّاطى شده سرخ رنگى كه بر سر آن چرمى است كه آن را به صورت تازيانه درآورده به دست گرفته، در هوا مى چرخاند كه صداى بلندى از آن بر مى خيزد كه در داخل و خارج حرم شنيده مى شود. اين در حكم اعلان آمدن


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 74.
2- 2. سنجارى اين مطلب را به نقل از قاضى محمد بن جارالله الجامع اللطيف، ص 213 آورده و سپس افزوده است كه وقتى خبر آن به سلطان سليمان رسيد، در مشورتى كه با شريف و علماى مكه و صاحب جده شد، مقرر گرديد اول امام حنفى نماز را آغاز كند و وقتى به تشهد رسيد، امام شافعى نمازش را آغاز كند. منائح الكرم، ج 3، ص 262 «ج».
3- 3. در باره دفعاتى كه تغييراتى در اقامه نماز توسط ائمه مذاهب مختلف در مسجد صورت گرفته، به خصوص نماز مغرب بنگريد: الأرج المسكي، ص 174. «ج»

ص: 313

خطيب است. او همچنان مى رود تا نزديك منبر مى رسد؛ حجر الاسود را مى بوسد، نزديك آن دعا مى كند، سپس به سوى منبر مى رود، در حالى كه رئيس مؤذنان كه جامه سياه پوشيده و شمشيرى آخته در دست دارد و آن را بر شانه نهاده، پيشاپيش او قرار دارد.

دو پرچم هم در دو گوشه منبر هست. وقتى خطيب بر نخستين پله بالا مى رود، مؤذّن شمشير را غلاف مى كند و با دسته شمشير ضربه اى به پايه منبر مى زند كه صداى آن را حاضران مى شنوند. همين طور وقتى خطيب به پله هاى بعدى مى رسد. زمانى كه روى آن قرار گرفت، رويش را به مردم كرده، بر آنان سلام مى دهد و آنگاه مى نشيند. در اين وقت مؤذّن روى قبه زمزم اذان مى گويد. وقتى از خطبه فارغ مى شود، براى خليفه عباسى دعا مى كند. پس از آن براى امير مكه و بعد براى سلطان ايوبى، تا آن كه خطبه تمام شده و نماز را آغاز مى كند. آنگاه به همان كيفيتى كه آمده بود باز مى گردد و منبر را هم دوباره به مكان اصلى آن، برابر مقام منتقل مى كنند. (1)

مقام ابراهيم

مقام ابراهيم چنان كه امروز ثابت است، در گذشته ثابت نبوده است. بلكه در موسم حج آن را براى محفوظ ماندن به درون كعبه منتقل مى كردند. روى آن قبّه اى چوبين بوده كه آن را هم در برخى از موسم هاى حج بر مى داشتند و به جاى آن قبّه اى از آهن مى گذاشتند. فاسى مى گويد: (2) روشن نيست كه از كى مقام در جايش ثابت مانده. سپس مى افزايد: به نظرم قبّه اى كه بالاى قبّه آهنين ساختند در روزگار ملك مسعود امير يمن ساخته شده و او نخستين كسى است كه آن را بنا كرد. ما اين مطلب را در دوره حسن بن قتاده گفتيم. (3)

ابن جبير مسجد را چنان وصف مى كند كه اگر بنويسم به درازا مى كشد و البته در سفرنامه اش آمده است. سپس از قبّه زمزم و قبّه هايى كه در نزديكى آن بوده سخن


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 97.
2- 2. شفاء الغرام، ج 1، ص 204.
3- 3. ابن جبير مى گويد كه در زمان وى، مقام ابراهيم در جاى ثابتى نبوده است.

ص: 314

مى گويد. خلاصه اش اين است كه باب قبّه زمزم به سمت شرق بوده است. همين طور درِ قبّه عباس و قبّه يهوديه به سمت شمال قرار داشته است. (1) هر دو قبّه انبار وقفيات كعبه از مصحف ها و كتاب ها و شمع و غير آنها بوده است. قبّه عباسيه، محل آب رسانى به حجاج بوده و تا به امروز- يعنى زمان ابن جبير- آب زمزم در آنجا خنك مى شود و شب ها آن آب را در كوزه هايى كه آن را دورق مى نامند و يك دسته دارد، بيرون آورده به حاجيان مى دهند. در قبّه عباسيه صندوق چوبى فراخى هست كه در آن مصحفى متعلق به يكى از خلفاى اربعه به خط زيد بن ثابت كه 28 سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته شده، وجود دارد كه اوراق آن بسيار بزرگ است. سپس ابن جبير مى گويد: در مكه وقتى قحطسالى شده يا مردم در تنگنا قرار مى گيرند آن مصحف را بيرون آورده، درِ كعبه را باز مى كنند و آن را در قبّة المقام در داخل كعبه مى گذارند. آن گاه مردم در حالى كه سرهايشان را برهنه كرده اند، با حالت تضرّع اجتماع كرده از جاى خود تكان نمى خورند تا رحمت خداوند برسد. او مى افزايد: در سمت قبّه زمزم، برابر حجر الاسود، سكويى سنگى در اطراف قبّه هست كه مردم روى آن مى نشينند و به تماشاى كعبه مى پردازند. سپس مى نويسد: كعبه روزهاى دوشنبه و جمعه باز مى شود. همين طور هر روز از ماه رجب. پلكانى شبيه منبر هست كه نُه پله و پايه هايى چوبين دارد كه با اطمينان و آرامش روى زمين قرار مى گيرد.

همين طور چهار قرقره آهنين دارد كه روى آن ها حركت مى كند تا به كعبه مى رسد. (2)

اين همان چيزى است كه ما امروزه آن را مدرج (پلكان) مى ناميم و در نزديكى باب بنى شيبه است و آن را در وقت باز شدن درِ كعبه براى عموم، حركت داده نزديك درِ كعبه مى آورند.

شكل مسجد در دوران ايوبيان

ابن جبير در باره مسجد مى نويسد: حرم داراى هفت صومعه (كوشك) است كه (3)


1- 1. رحلة ابن جبير، ص 72.
2- 2. رحلة ابن جبير، ص 76 و بعد از آن.
3- 3. سباعى اين پاراگراف را از تركيب دو عبارت ابن جبير كه در دو جاى كتاب آمده فراهم آورده است.

ص: 315

شكل هاى بديعى دارد، چرا كه تا نيمه از چهارسو با سنگ هايى با رنگ ها و نقش هاى زيبا كه به طرزى شگفت انگيز چيده شده، بالا آمده است و پيرامون آنها را نرده اى مشبّك و چوبين كه به نحوى شگفت آور ساخته شده، فرا گرفته و از ميان آن نرده چوبين ستونى (آجرى) به هوا بالا رفته است، چنان كه گويى مخروطى با قاب بندى خاتم از آجر برآورده اند.

بايد بيفزايم، اين مناره ها كه او ديده است، بيشتر از روزگار فاطميان بوده و بسيارى از آنها در دوره عثمانى تغيير كرده و رنگ تركى به خود گرفته است. آن مناره ها هم از ميان رفت و به جاى آنها مناره هاى امروزه قرار گرفته كه مربوط به پس از توسعه مسجد الحرام در دوره سعودى است.

مكه در دوران مماليك و چراكسه

ابونمى اول

ص: 316

ابونمى و عمويش ادريس چند سال را به اشتراك حكومت كردند تا آن كه كارشان به اختلاف كشيد و ادريس خشمگين شده از مكه خارج گرديد و ابونمى به تنهايى حاكم مكه شد. (1)

پيش از اين گذشت كه در همين دوره، دولت مماليك ترك، در مصر تأسيس شد.

اندكى بعد سلطان بيبرس توانست تمامى اختلافات موجود ميان نيروهايش را در سالهاى نخست تأسيس دولتشان پايان داده و به سال 658 حكومت را از آن خود سازد. (2) پس از آن بود كه پايه هاى حكومتش را استوار كرد و از نواده آواره خليفه عباسى كه بعد از حمله مغولان به بغداد، گريخته بود مانند يك ميهمان استقبال كرده او را در مصر جاى داد و به عنوان خلافت معنوى با وى بيعت نمود.

در همين اثناء و پس از آن كه بَيبرس اين پيروزى ها را به دست آورد، هوس كرد تا ديگر بلاد عرب را هم تصرّف كرده، به حرمين خدمتى كند تا افتخار جديدى به نامش ثبت شود.

چنين مى نمايد كه بيبرس به استفاده از بهترين راه پرداخت. او در سال 667 عزم حج


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 202.
2- 2. الذهب المسبوك، ص 86.

ص: 317

كرد و ابونمى در مراسمى عظيم به استقبالش شتافت.

بيبرس دست به بذل و بخشش فراوان در مكه و مدينه زد و هدايا و اموال فراوانى كه حد و اندازه نداشت به امير مكه داده، ميان اشراف عطاياى بسيارى تقسيم كرد چنان كه ميان اهالى حرمين هم همين كار را كرده و براى خانواده ها وظيفه اى سالانه تعيين كرد.

همچنين به قبايل باديه نشين هم عطاياى فراوانى داد كه تأثير مثبتى در زندگى آنان گذاشت.

بيبرس كه از اختلاف ميان ابونمى و ادريس آگاه شده بود، آن دو را با يكديگر جمع كرد و از آنان جدا نشد جز آن كه همه اختلافاتشان را كنار بگذارند. آن دو پذيرفتند كه به نام سلطان بيبرس خطبه بخوانند. (1)

اما چيزى نگذشت كه باز اختلاف ميان آن دو آغاز شده، ادريس به باديه رفت و قبايل چندى را به سوى خود دعوت كرد كه آنان هم از وى اطاعت كردند. اين بار او با جنگجويان فراوانى به مكه باز گشته دو سپاه در وادى خُلَيص (2) در نزديكى عسفان در شمال جده با يكديگر درگير شده، نبرد سختى كردند. اين نبرد به كشته شدن ادريس و بازگشت ابونمى به مكه و حكومت منفرد او بر اين شهر منجر گرديد.

مورّخان در باره دفعات بالا گرفتن اختلاف ميان ابونمى و ادريس اختلاف كرده اند. همين طور در باره زمان رخ دادن برخى از مسائل نيز ميان مورخان اختلاف است. با اين همه در اين نكته كه اين ماجراها به كشتن ادريس و حكومت مستقل ابونمى منجر شد، اتفاق نظر دارند.

اين اخبار به سلطان بيبرس رسيد و بعيد نيست كه خود ابونمى شرح آن را براى وى نوشته باشد و علل اقدامات صورت گرفته را شرح داده كارش را توجيه كرده باشد. ملك ظاهر بيبرس بر او شرط كرد تا ماليات بر حجاج (مكوس) را ملغا كرده و اجازه دهد تا هر


1- 1. الذهب المسبوك، ص 87.
2- 2. وادى خُليص در يك صد كيلومترى شمال مكه و بيست كيلومترى شمال عسفان است، يك وادى زراعى كه شامل 25 قريه مى شود و بخشى از آب آن به جده منتقل شده است. ساكنان آن از بنوحرب هستند عاتق.

ص: 318

كسى براى انجام حج بتواند به مكه بيايد و هيچ زائرى را از آمدن به آنجا در شب و روز منع نكند و ظالمانه متعرض تاجرى نشود و خطبه و سكه به نام او باشد و در ازاى آن بيست هزار درهم سالانه از مصر به او بپردازد. (1)

ابونمى سه سال را به همين منوال گذراند تا آن كه يكى از فرزندان عمويش ادريس از سمت مدينه به او حمله كرد، در حالى كه جمع كثيرى از عموزادگانش از آل قتاده و بسيارى از جنگجويان باديه همراهش بودند. مهاجمان توانستند ابونمى را از مكه بيرون كرده، چهل روز بر آن فرمانروايى كنند، اما چيزى نگذشت كه ابونمى حمله خود را آغاز كرده آنان را از شهر بيرون كرد. اين حادثه در سال 670 رخ داد. (2)

اين اخبار تازه به ملك ظاهر بيبرس در مصر رسيد و بسا اخبار بد ديگر هم كه به او رسيده بود. بيبرس كه توجه خاصى به علائق سياسى خود با مكه داشت و نسبت به اشراف بر اشراف بسيار حريص بود، در سال 675 نامه بسيار تندى به ابونمى نوشت كه متن آن چنين است:

از بيبرس سلطان مصر به شريف حسيب نسيب ابونمى محمد بن ابى اسعد.

اما بعد: كار نيك فى حدنفسه نيك است و از خاندان نبوّت نيك تر. كار بد هم فى حد نفسه بد است و از خاندان نبوّت بدتر. اى سيّد! از شما خبر رسيده است كه حرم خداوند را پس از آن كه امن بوده به محيط ترس تبديل كرده اى و در آنجا كارهايى انجام مى شود كه صورت را سرخ مى كند. و ورق سفيد را سياه. من در شگفتم كه چگونه شما چنين مى كنيد، در حالى كه جد شما حسن عليه السلام است؟! آن جا كه فتنه نيست جنگ مى كنيد و آن جا كه فتنه است، جنگ را رها مى كنيد! تو از اهل كرم و از ساكنان حرم هستى! چگونه مجرم را پناه مى دهى و خون مُحْرم را حلال مى شمرى؟ حال آن كه، كسى كه به خدا اهانت كند، كرامتى ندارد. يا آن كه در حد خودت مى ايستى و يا آن كه شمشير جدّت را به رويت برخواهيم كشيد. و السلام.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.

ص: 319

ابونمى در پاسخ از آنچه رخ داده عذرخواهى كرد (1) و مى دانيم كه ابونمى جز در باره اشتباهى كه مرتكب شده، عذرخواهى نكرده است. باور ما اين است كه آن عذر در غير مسأله جنگ با آل قتاده در مدينه بود، چرا كه موضع او برابر آل قتاده، در جهت دفاع از حكومت و امارتش بر مكه بود. اين در حالى بود كه آل قتاده- كه ارتباطشان با سلطان مماليك در مصر و دوستى شان با آنان بسيار نيرومند بود- وزير سلطان بيبرس را بر ضد ابونمى تحريك مى كردند. اگر اين درست باشد، طبيعى است كه عذر خواهى ابونمى، در واقع عذرخواهى فرد ضعيفى است كه توان مقابله با نيروى نظامى مماليك را در مصر ندارد.

ابونمى عذرخواهى كرد و حال آن كه به باور ما، اين عذرخواهى خالصانه نبود. به همين دليل اندكى نگذشت كه وى باز دشمنى خود را با مماليك آغاز كرد. يك ضعيف عاصى و سركِش، در مواجهه با فرد قدرتمند چاره اى جز آن ندارد كه در حدودى كه مى تواند دشمنى خود را نشان دهد. بنابراين شگفت نبود كه ابونمى دشمنى خود را در اين حد آغاز كرد كه بار ديگر مكوس را برقرار كرده و نسبت به برخى از شؤون حفظ و حراست، بى توجهى نمود، اين مسأله به خصوص در باره قافله مصرى بيشتر صدق مى كرد. چنان كه نبايد تعجب كرد كه وى با حكومت آل رسول در يمن به صورت پنهانى ارتباط برقرار كرده، هداياى آنان را مى گرفت و نسبت به قافله يمن اعتنا و احترام بيشترى نشان مى داد وبسا آنان را بر قافله مصرى مقدم مى داشت. همه اينها از اين عبارت فاسى هم به دست مى آيد كه مى گويد: ملك قلاوون الفى، (2) در سال 681 به ابونمى نامه نوشته ازاو خواست براى نشان دادن صداقتش قسم ياد كرده، به مماليك خيانت نكند، و به جايى جز آنان توجه پيدا نكند و ديگران را بر آنان مقدّم نشمارد، و اجازه زيارت كعبه را به هر عاكف و بادى بدهد و امنيت كاروان آنان را تأمين كند و تنها به نام آنان خطبه بخواند و


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. منصور قلاوون يكى از سلاطين مملوكى مصر است كه سلطنت را در سال 678 به زور از چنگ فرزندان بيبرس خارج كرد. او را به اين جهت الفى مى نامند كه وقتى اربابش او را خريد يك هزار دينار بابت او پرداخت.

ص: 320

سكه بزند و اين تعهدات خود را نقض نكند.

ابونمى سوگندى كه آنان خواسته بودند، ياد كرد و به نظر مى رسد كه چاره اى جز آن نداشت. بسا وى دريافته بود كه آنچه آنان از آن به عنوان يك «جهت ديگر» ياد كرده اند، يعنى آل رسول در يمن، نمى توانند او را برابر سپاه مصر يارى كنند.

فاسى براى ما شرح مى دهد كه ابونمى مدت كوتاهى بعد از آن، برخى از تعهدات خود به خصوص دعاى در خطبه را براى مماليك ترك كرد و شايد در اين باره تأويل مى كرد، تا آنجا كه فاسى گويد: ابونمى قسم خورد، اما بسا كه در درونش قصد وفاى به آنها نكرده بود و اين يك تأويل غير مستقيم بود. (1)

در سال 683 بار ديگر گروهى از آل قتاده بر مكه يورش بردند و توانستند ابونمى را از آنجا بيرون كنند؛ اما چيزى نگذشت كه ابونمى به مكه بازگشت و آنان را بيرون راند. به باور ما يورش آل قتاده بى ارتباط با خشم مماليك مصر و دشمنى آنان با ابونمى نبود.

شاهد سخن ما مطلبى است كه صاحب الأرج المسكي در ادامه حادثه اى كه شرحش گذشت بيان كرده كه خلاصه آن چنين است: .. سپس لشكرى از مصر همراه قافله حج آمد تا ابونمى را از مكه بيرون كند. ابونمى اجازه ورود آنان را به شهر نداد و دروازه ها را بست. مهاجمان توانستند از سمت شبيكه، از ديوار شهر بگذرند و به شهر درآيند و ابونمى از در ديگر به سمت منى گريخت. او توانست فرمانده سپاه مصر را بكشد، سپس اعلام كرد: هر كسى يكى از مماليك را بكشد اسب و اثاثيه او از آن وى خواهد بود. عرب ها نيز به سپاه مماليك حمله كرده، اسب هاى آنان را گرفتند. باقى مماليك هم به سوى مصر گريختند. اين واقعه در اواخر سال 683 بود.

طبيعى بود كه با رسيدن خبر اين شكست به مصر، تا چه اندازه شكست مزبور روى ملك قلاوون تأثير داشت و او را واداشت تا يورش تازه اى را براى شكست ابونمى تدارك ببيند. وى اين كار را انجام داده، شخصاً فرماندهى آنان را عهده دار شد، جز آن كه عالمى كه مشهور به تقوا و پاكى بود او را از اين كار باز داشت. وى در حالى كه او


1- 1. العقد الثمين، ج 1، ص 463 مؤلف به نسخه خطى العقد الثمين فاسى ارجاع داده است «ج».

ص: 321

دستور آماده باش داده بود، بر سلطان وارد شد، و به وى گفت: براى جنگ به كجا مى روى؟ سلطان پاسخ داد: مى روم تا حرم را از دست ابونمى آزاد سازم. آن عالم گفت:

عبارت تو خوب است، اما مردم اين را نخواهند گفت. آنان خواهند گفت: تو براى قتال در حرم خداوند و كشتن اولاد رسول مى روى. اين مطلب در سلطان اثر گذاشت و او را از تصميمش منصرف كرد.

بعد از آن ابونمى به حكومتش ادامه داد و به رغم روابط نامناسب و بد ميان آنان، همچنان به نام مماليك مصر خطبه مى خواند و از كمك هاى آنان بهره مند بود. (1)

در سال 689 ابونمى از ناحيه سپاه ابن عقبه، امير حاج شامى، احساس خطر كرد و مانع از ورود آنان به مكه شده، دروازه ها را بست. سپاه ابن عقبه از سمت شبيكه هجوم آوردند، در حالى كه شمارى از سپاهيان مصرى هم به آنان كمك مى كردند. آنان توانستند دروازه را بسوزانند و آنگاه بود كه سيل سپاه شامى و مصرى به داخل مكه سرازير شد. به دنبال آن در نزديكى درب الثّنيه (2) در شبيكه تا مسجد الحرام نبرد درگرفت.

در اين درگيرى بيش از ده هزار شمشيرزن جنگ مى كردند؛ به طورى كه تعداد چهارهزار نفر از دو طرف كشته شده و جماعت زيادى هم مجروح شدند. (3)

خطبه خواندن به نام رسولى هاى يمن

بدين ترتيب مكه به خاطر مشكلاتى كه ميان ابونمى و مماليك ترك مصر پديد آمد، رنج هاى بسيارى ديد و روزگار سختى را گذارند، به طورى كه ابونمى پرده ها را دريد و


1- 1. الأرج المسكي، ص 120.
2- 2. ثنيه يك قطعه زمين مرتفع ميان شبيكه و انتهاى حارة الباب بود. استاد حمد جاسر به من گفت، وى بعيد نمى داند كه شبيكه به نام مردى به نام شبيكة الحسنى باشد؛ زيرا شاعر صوفى در اين باره گويد: ببات شبيكة الحسني و هي صبري فوا حزني بسا من هم موافق او باشم يا علت ديگر آن را چنين بدانم كه شبيكه را از آن روى شبيكه گفتند كه محل اشتباك و درگيرى كسانى بوده كه بارها براى حمله به مكه از آنجا آمدند و ديگران در آنجا از شهر دفاع كرده اند.
3- 3. الأرج المسكي، ص 120.

ص: 322

ارتباط خود را با مماليك قطع كرده، به سمت مقابل آن يعنى يمن كشاند. وى دعاى براى ملك الاشرف خليل را قطع كرد و به جاى آن از ابتداى ربيع الاول سال 691 براى سلطان رسولى يمن دعا كرد.

در اين سال بود كه ملك مظفر، سلطان يمن، موكبى را به مكه فرستاد كه ابونمى با شُكوه و جلال از آن استقبال كرد. روز عرفات پرچم رسوليان يمن روى كوه عرفات زده شد و مؤذن بر قبّه زمزم، برابر مردم از مناقب ملك مظفر سخن گفت.

ابونمى هداياى يمن را كه مشتمل بر اموال فراوان و اسب و لباس و عطر و عود و كفش و عنبر و لباس هاى رنگانگ و خلعت هاى نو بود، گرفت. همين طور مبلغ هشتاد هزار درهم، و نيز به مقدار 1200 قراره گندم از كيلِ مكه در عصر فاسى جزو آن هدايا بود. اين مقدار سه برابر چيزى بود كه سالانه از مصر به مكه فرستاده مى شد. (1)

ترديدى نداريم كه اقدام ابونمى، نوعى قدرت نمايى در مقابل مصر بود و بعيد مى نمايد كه ابونمى دست به اين اقدام بزند اما در معرض خشم و انتقام مماليك مصر قرار نگيرد. اما كسى كه كارهاى شگفت ابونمى را مى شناسد، چنين جرأتى را از وى بعيد نمى بيند، به خصوص كه وى در كنار كارهايش نوعى تأمل داشت. ابونمى در روزگار ملك قلاوون و پيش از آن سلطان بيبرس، پا از گليم خويش آن سوتر نگذاشت، براى اين كه قدرت مماليك در آن دوره، قابل مقايسه با قدرت مماليك در روزگار اشرف خليل كه زمانش سخت گرفتار فتنه هاى داخلى بود، و جانش را هم بعد از آن گرفت، نبود. افزون بر آن، اشرف در مقايسه با دوران پيش از خود، بيشتر مشغول نبرد با مغولان بود. بنابراين فرصت طلبى ابونمى در اين كه دست به اين اقدام زد و آشكارا ارتباط خود را با مصر قطع كرد، امر شگفتى نبود. كما اين كه سكوت مصر در مقابل آن هم چندان شگفتى نداشت.

دليل ما بر اين سكوت، اظهارات مورّخان در بيان رخدادهاى مكه است كه چيزى كه تا چندين سال نشانگر وقوع فتنه اى در اين شهر باشد، بيان نكرده اند، جز آنچه فاسى


1- 1. العقد الثمين، ج 1، صص 463- 464.

ص: 323

گفته است. وى مى گويد كه به خط ابن محفوظ، اين نكته را يافته است كه موكب مصرى در سال 692 ابونمى را براى رفتن همراه آنان به مصر سوگند داده و هزار دينار به او دادند.

ابونمى تا ينبع رفت، اما وقتى خبر مرگ اشرف را شنيد، برگشت. (1)

سوگند ابونمى براى رفتن به مصر، قدرى ضعيف به نظر مى رسد. به نظرم قصد اميرِ موكبِ مصرى آن بوده است تا ميان او و مصر آشتى دهد و ابونمى هم ابتدا راضى شد اما بعداً از رفتن خوددارى كرد؛ زيرا مرگ اشرف مى توانست فتنه هاى سختى در پى داشته باشد كه در آن صورت بسا وى هم توسط شورشيان آسيبى ديده يا به قتل مى رسيد.

بنابراين ترجيح داد باز گردد.

از سوى ديگر، به باور من، ارتباط ابونمى با يمنى ها هم از روى خلوص كامل نبود، بلكه ارتباطى دوستانه بود كه به ناچار همراه آن دشمنى با مصر و استفاده از مواهب و خيرات و هداياى از يمن قرار داشت. ابونمى همان طور كه از ساير حجاج ماليات مى گرفت، از يمنى ها نيز مى گرفت. او از حجاج يمنى براى هر شتر، سى درهم و از حجاج مصرى براى هر شتر پنجاه درهم مى گرفت و اجازه عبور مى داد. (2) به نظر مى رسد شرايط مكه به همين صورت شكل گرفت و مكه مملو از حجاج مى شد. از جمله حاجيانى كه در اين سالها به حج آمدند برخى از امراى مملوكى بودند. از آن جمله انس فرزند الملك العادل فرزند بيبرس بود كه در سال 694 حج گزارد. در سال 697 الحاكم بامراللَّه عباسى كه پس از حمله مغولان در مصر مستقر شده بود، حج گزارد. (3) همين طور مادر مستعصم هم در يكى از اين سال ها حج به جاى آورد.

خيرات اين افراد شامل تمامى ساكنان مكه شده و بخشش هاى آنان به بسيارى از خانه هاى آن مى رسد. بيش از همه اقدامات مادر مستعصم بود كه اموال فراوانى را پس از يك دوره كه مردم مكه روزگار سختى را گذرانده بودند، ميانشان انفاق كرد. بارها آرزو


1- 1. العقد الثمين، ج 1، ص 464.
2- 2. سمط النجوم العوالى، ج 4، ص 223.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 242.

ص: 324

كرده ام كه مردمان اين شهر با كمك بازوى جوانانش چنان مى زيست كه از احسان و انفاق اين محسنان و نيكوكاران بى نياز مى بود.

دو روز در عرفه

از اتفاقات شگفت سال 688 اين بود كه مردم دو روز جمعه و شنبه را در عرفات ماندند. عامل آن اختلاف در ثبوت رؤيت ميان امير قافله شام با محيى الدين طبرى شيخ الفقهاى حجاز بود. (1) اين اتفاق اولين مورد در نوع خود نبود، بلكه بارها در تاريخ مكه رخ داد؛ چرا كه هر گروهى به فتواى مرجع خاص خود اعتماد مى كرد، در حالى كه اگر منبع فتوا يك نفر بود، اين اختلاف پديد نمى آمد. (2)

در سال 698 ميان اهالى مكه و مردمان باديه نشين درگيرى پيش آمد كه به آن هوشه مى گويند. در اين درگيرى يازده نفر كشته شدند. (3)

حكومت ابونمى تا مرگ او در سال 700 براى پنجاه سال ادامه يافت. بخشى از آن با شراكت پدرش و بخشى با مشاركت عمويش ادريس و بخشى هم مستقل بود. سال هايى را كه ديگران بر آن غلبه مى كردند بايد استثنا كرد. ابونمى سى فرزند از پسر و دختر از خود برجاى گذاشت كه در مشكلاتى كه براى او پيش آمد بر بيشتر اينان تكيه مى كرد. (4)

جنازه ابونمى را بر حسب رسمى كه داشتند، پيش از دفن، هفت بار گرد كعبه طواف دادند.

شمس الدين ذهبى از ابونمى ياد كرده مى نويسد: فردى عاقل و سياست مدار و شجاع و محترم بود. فاسى هم مى نويسد: ابوعبدالله دماهى از او ياد و ستايش كرده و


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 241.
2- 2. يك نمونه شگفت آن را با توضيحاتى بنگريد در: إتحاف الورى، ج 4، ص 623 كه مربوط به سال 882 است. شرحى در باره اختلاف شيعه و سنى در اين باره را بنگريد در: حج 25، گزارش حج سال 1425، رضا مختارى، تهران، مشعر، 1384، ص 575 به بعد «ج».
3- 3. همان.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 28.

ص: 325

مى گويد: اگر مشكل مذهب نبود، شايسته خلافت بود. او مانند خاندان خود زيدى مذهب بود. (1)

نزاع فرزندان ابونمى بر سر امارت

چهار نفر از فرزندان بزرگ وى با نام هاى رُمَيثه، حُمَيضه، ابوالغيث، و عطيفه بر سر امارت با يكديگر به نزاع برخاستند. نزاع آنان از سال 701 تا 737 يعنى 36 سال به درازا كشيد تا آن كه در نهايت كارِ امارت بر رميثه مستقر شد.

در اينجا خلاصه اى از رخدادهاى اين دوره را ارائه مى كنيم:

هنوز ابونمى نمرده بود كه نيروها و اشراف مكه، دو دسته شدند. گروهى از حميضه و رميثه دفاع كرده و دسته اى ديگر از ابوالغيث و عطيفه حمايت كردند. دو نفر اوّل در سال 701 توانستند بر دو نفر دوم غلبه كرده، حكومت را به دست آورند. (2)

بعد از اين پيروزى، رميثه و حميضه، دو برادر ديگر را زندانى كردند. اين دو نفر مدتى را در زندان سپرى كردند تا آن كه به ينبع گريخته، يارانى به دست آورده و براى حمله به مكه آماده شدند.

در اواخر ذى قعده سال 701 بود كه قافله مصرى با اميرى بيبرس جاشگير و در حالى كه سى تن از امراى مملوكى مصر با آنان بودند، به مكه مى آمد. دو برادر فرصت را مغتنم شمردند تا به توطئه بر ضد دو برادر ديگر بپردازند. آنان با امير قافله مصر ملاقات كرده از او خواستند به آنان كمك كند و در برابر، آنها هم به نام مماليك خطبه بخوانند. امير قافله هم پذيرفت.

در اين ميان، چيزى كه امير قافله مصر را از يارى اين دو برادر باز دارد، در كار نبود، چرا كه اين فرصت خوبى بود كه مماليك دنبال آن بودند. به همين دليل اين قافله پا پيش گذاشت با سپاهيان خود به مكه يورش برد. ابوالغيث و عطيفه هم با كمك ياران خود به آن


1- 1. العقد الثمين، ج 1، ص 469.
2- 2. إتحاف الورى، ج 3، صص 135- 136.

ص: 326

سپاه كمك كرده توانستند مكه را تصرف كرده، امارت را در دست گيرند. سپاه مماليك حميضه و رميثه را به اسارت گرفته، آنان را همراه قافله، به مصر بردند. اين دو تا سال 703 در قاهره بودند. (1)

در اين سال، حُمَيضه و رُمَيْثه توانستند سلطان مملوكى را راضى به بازگرداندن آنان به مكه كنند. آن دو پذيرفتند تا از وى اطاعت كرده، براى او دعا كنند. سلطان به اين امر رضايت داد. چنين مى نمايد كه سلطان نيروى عظيمى به فرماندهى نايب سلطان در مصر يعنى سيف الدين سلار به كمك آنان فرستاد. شاهد، آن كه فاسى (2) به نقل از برزالى مى نويسد: نايب السلطنه ياد شده در رأس نيروى عظيمى كه همراه آن 25 تن از امراى مملوكى بودند حج گزارد. ابن ظهيره هم از بازگشت رميثه وحميضه در اين سال به حكومت ياد كرده است. نتيجه اين دو روايت آن است كه نايب السلطنه در نيروى عظيم خود حميضه و رميثه را از مصر همراهى كرده تا آنان را بر ضد ابوالغيث و عطيفه يارى رسانده، قدرت را به آنان باز گرداند.

اين نيرو با شدت هرچه تمام تر به مكه يورش برد، به طورى كه اهالى مكه و حجاج دشوارى هاى زيادى را متحمل شدند. در برخى از نقاط مكه درگيرى پيش آمد. اين وضعيت چندان ادامه نيافت؛ زيرا نيروى ابوالغيث و شريك او، ضعيف تر از آن بود كه بتواند برابر سپاه مملوكى مقاومت كند. چيزى نگذشت كه ابوالغيث و شريك او از مكه بيرون رانده شده و دو برادر آنان، رميثه و حميضه به امارت رسيدند. در اين وقت ابوالغيث و عطيفه اسير شده به مصر فرستاده شدند. (3)

فرمانده قافله مملوكى همراه خود ده هزار اردب گندم براى توزيع ميان فقراى مكه آورده بود كه پس از پيروزى اش بر مكه آنها را تقسيم كرد. امراى مملوكى هم كه همراه وى آمده بودند، خيرات و انفاقات فراوانى ميان مجاوران مكه و اشراف توزيع كردند.


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، ص 138.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 242.
3- 3. إتحاف الورى، ج 3، ص 140- 141.

ص: 327

همين كار در مدينه هم صورت گرفت. بدين ترتيب حكومت حميضه و رميثه در مكه بار ديگر آغاز شد. قبايل اطاعت آنان را پذيرفتند و امنيت برقرار شد و برخى از ماليات ها لغو گرديد. مكه بار ديگر دوره تازه اى از آرامش را به همراه نفوذ مماليك آغاز كرد.

اين امنيت سبب فراوانى حجاج شد و قافله هاى حج در سال هاى 704 و 705 از مصر و مغرب و بلاد عراق و عجم به مقدار بى شمار به حج آمدند. (1)

چيزى نگذشت كه اوضاع عوض شده، رميثه و حميضه ماليات هايى را بر حجاج وضع كردند كه چند سال گرفتن آن ادامه يافت. بسيارى از حجاج اعتراض كردند و مماليك نيز خواستار الغاى آن شدند؛ اما حاكمان مكه از پذيرش اين درخواست خوددارى كرده، معتقد بودند كه اين پول در كار حكومت و امنيت راه ها صرف مى شود.

شايد هم دريافته بودند كه موافقت با الغاى ماليات بر حجاج (مكوس) نوعى راضى شدن به مداخله بيش از حدّ مردم مماليك در امور داخلى آنان است.

چنين مى نمايد كه برقرار كردن مكوس با استدلال به اينكه براى تأمين راه است، بازتاب خاص خود را داشت. حجاجى كه اين پول را به هدف حفظ امنيت خود مى دادند، نمى توانستند بپذيرند كه اين امنيت با كمترين حادثه اى دچار اختلال شود. در حج سال 705 حوادثى پيش آمد كه پيامدهاى خود را داشت. در اين حادثه، گروهى از اهالى مكه با دسته اى از بدوى ها در آشوبى در بازار منى، درگير شدند. به نظر مى رسد برخى از مفسدان بر آن بودند تا در اين فتنه ها دست به غارت بزنند. آنان به مناسبت اين هوشه (تعبيرى كه معمولًا از اين شورش ها مى شود) دست به اين كار زدند. خبر اين حادثه پيش از آن كه به حاكم مكه برسد، به امير قافله حج مصرى رسيد. به اعتقاد او پرداخت آن ماليات با اين قبيل غارتگرى ها سازگارى نداشت. به نظر مى رسد او ترجيح داد تا فتنه گران را با شمشير خود تأديب كند تا آن كه اين مسأله را به حاكم مكه احاله دهد.

اوضاع به هم ريخت و حوادث تازه اى پيش آمد. سپاه مصرى به دنبال فتنه گران به راه افتاد و اهالى مكه به كوه ها گريختند. جمعى از باديه نشين ها هم به دنبال آنان رفتند. بدين


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 243.

ص: 328

ترتيب مماليك به زور سلاح هايشان بر اوضاع مسلط شدند. در اين وقت، امير الحاج مصرى بر بدوى ها يورش برده، شمارى از آنان را به عنوان قربانى در منى، گردن زد. (1)

بسا عامل پديد آمدن اين فتنه در حج، افزون بر اصرار رميثه و حميضه بر گرفتن ماليات از حجاج، ناشى از تأثيرِ گرفتنِ اين ماليات از حجاج شام و مصرى باشد. اين وضعيت، رئيس دولت مماليك، ناصر محمد بن قلاوون را خشمگين كرد، اما خشمش را پنهان نمود. موسم حج بعدى، درآمدِ اندكى داشت، چرا كه شمار حجاج شام و مصر كم شد و چندين سال هم بود كه قافله عراق نيامده بود. وضعيت به گونه اى شد كه ملك ناصر تصميم گرفت تا جاى رميثه و حميضه را با برادرشان ابوالغيث عوض كند. وى آماده حج گشته با يك صد اسب سوار و پانصد شترسوار در سال 712 عازم مكه شد. او با بيرون راندن رميثه و حميضه، مكه را اشغال كرد و ابوالغيث را به جاى آنان گماشت.

چنين مى نمايد كه اشراف مكه و بسيارى از ساكنان آن از بدوى و شهرى، به رميثه و حميضه بيش از ابوالغيث تمايل داشتند. به همين دليل، امارت ابوالغيث با سلاح الملك الناصر هم استوار نشد و اهالى دشمنى با وى را از سر گرفتند. اينان كه طى سال هاى 713 و 714 مشقّت زيادى را تحمل كردند، در سال 715 در اطراف حميضه جمع شده بر ابوالغيث يورش آورده، او را كشتند. بدين ترتيب اين بار حكومت به تنهايى در اختيار حميضه و بدون حضور شريك او رميثه كه غايب بود، قرار گرفت. (2)

خطبه براى مغولان

هنوز امارت حميضه مستقر نشده بود كه رميثه به او حمله كرد. حميضه در حالى كه به مغولان عراق پناه برده بود به آن سو گريخته با بهره گيرى از قدرت آنان بر مردم هجوم آورد و توانست مكه را از برادرش باز پس گيرد. پس از آن براى مغولان دعا مى كرد. اين واقعه در سال 718 رخ داد. اين امر بر مماليك گران آمده، به يارى عطيفه شريك ابوالغيث


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 243 تاريخ دقيق اين حادثه براى فاسى هم روشن نيست كه در سال 705 بوده يا 707. صاحب درر الفرائد المنظمة ج 1، ص 388 آن را در سال 705 مى داند.
2- 2. همان.

ص: 329

پرداختند. او نيز به برادرش حميضه يورش سهمگينى برد و پس از كشتن حميضه در سال 718 مكه را به تصرف درآورد. (1)

در اين وقت، به سال 718 الملك الناصر حج دوم خود را به جاى آورد، در حالى كه همراه او پنجاه نفر از مماليك و بسيارى از اعيان دولت وى در شام و مصر بودند. آنان اموال زيادى را به عنوان احسان ميان مردم توزيع كردند.

در سال 720 وضعيت به همين گونه ادامه يافت و شمار حجاج بسيار زياد شد.

مورّخان نوشته اند، در آن سال، بسيارى از علماى برجسته، حج به جاى آوردند.

در اين سال، حُجاج يك سنت متروك را احيا كردند و آن اين بود كه نمازهاى پنجگانه را در روز ترويه در منى اقامه كردند و زمانى كه خورشيد بر روى ثبير (2) طلوع كرد، به سمت عرفه حركت كردند. (3)

سنجارى علت يكپارچگى حجاج را در احياى اين سنت بيان نكرده است، اما به نظرم حضور جمع زيادى از علما در حج آن سال، تأثير خاص خود را ميان حجاج در اين اقدامشان داشت. آنان اين انديشه را در اجتماعات خود در مكه طرح كرده و آنگاه آن را ميان مردم آشكار كردند و مردم از آنان پيروى نمودند.

مردم در اين سال، روز جمعه، بدون اختلاف وقوف كردند و اين يكصدمين جمعه اى بود كه مسلمانان از سال نخست هجرت تا اين زمان، در عرفات وقوف مى كردند.

سنجارى مى گويد: شيخ رضى الدين طبرى، امام مكه، مى گفت: من در تمام عمرم حج به جاى آورده ام، اما شلوغ تر از اين موسم نديدم. (4)


1- 1. خلاصة الكلام، ص 30، غازى در إفادة الأنام مى گويد كه حميضه به دست يكى از مماليك ترك در سال 720 كشته شد.
2- 2. در باره ثبير بنگريد: معجم معالم الحجاز، مدخله مربوطه در مجلد دوم. عاتق.
3- 3. منائح الكرم، سنجارى، در حوادث سال هاى مربوطه در منائح، ج 2، صص 339- 342 اين خبر نيامده است «ج».
4- 4. همان.

ص: 330

در سال 724 سلطان تكرور (1) كه نامش موسى بود، حج به جاى آورد. وى با پانزده هزار نفر از پيروانش به مكه آمد. برخى از ترك ها با آنان به بهانه جويى و نزاع برخاستند و نزديك بود با كشيدن شمشيرها در مسجد فتنه اى برپا شود كه سلطان تكرور با توصيه به پيروانش به اين كه دست نگاه دارند، آن را خاموش كرد. (2)

عطيفه دعاى براى سلطان مملوكى مصر، الناصر محمد را آغاز كرد. بسا اين اقدام سلطان ابوسعيد مغول را در عراق ناراحت كرده، تلاش كرد تا با اموال و هدايا عطيفه را بخرد؛ شاهد آن كه در حوادث سال 720 قافله عراق بارهاى شتر فراوانى را از هدايا و تحفه ها و اموال به مكه آورد. (3) ترديد نداريم كه مقدار زيادى از اين هدايا سهم عطيفه بوده و اين مى توانسته حكم رشوه اى را در مقابل دعاى براى وى داشته باشد. اما اين كار نتيجه اى در بر نداشت، زيرا عطيفه حفظ قدرت خود را همراهى با ملك ناصر در مصر مى دانست.

عطيفه بعد از آن كه برادر شريكش ابوالغيث و برادر دشمنش حميضه را از دست داد، تا سال 728 يا همان حوالى، در موقعيت امارت مكه ماند. در مقابل او، تنها رميثه مانده بود؛ كسى كه تركان مملوكى با حمايت از جناح عطيفه، او را از مكه بيرون رانده بودند.

امارت رميثه

رميثه به رغم حمايتى كه مماليك مصر از برادرش عطيفه داشتند و مغولان نيز گرفتار جنگ هاى داخلى بوده، توان كمك به او را نداشتند، همچنان در انديشه گرفتن انتقام بود.

وى ساكت ننشسته با اتكاى به نفس شروع به تحريك قبايل بر ضد برادرش نمود. به


1- 1. تكرور شهرى در صحراى جنوب شرقى افريقا است كه در حال حاضر به آن تكارنه گفته مى شود.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 30.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 244.

ص: 331

علاوه به نامه نگارى با اشراف مكه پرداخت كه اكنون بيشتر آنان به وى علاقمند و از برادرش بيزار بودند و دليلش هم گرايش شديد عطيفه به مماليك مصر و حركتش در از ميان بردن استقلال مكه و تضعيف امارت آن بود.

تلاش هاى رميثه بر ضد برادرش به نتيجه رسيد و او توانست حوالى سال 729 يا 730 حكومت را از چنگ او درآورد.

با انتقال امارت مكه به رميثه، قافله عراق به رغم مشكلات داخلى، حركتش را به سمت مكه آغاز كرد. اين در حالى بود كه در سال هاى امارت عطيفه، از آمدن قافله عراق ممانعت شده بود. حركت مجدد آن قافله، مؤيد آن است كه دولت عراق از رميثه حمايت مى كرده است.

فاسى از برزالى از عفيف طبرى كه از علماى مكه در آن دوره بوده، چنين نقل مى كند: قافله عراق در سال 730 به حج آمد، در حالى كه همراهشان فيلى بود كه در تمامى مواقف حج همراهشان بود، و پس از آن به مدينه رفت، جز آن كه يك مرحله پيش از آن كه به مدينه برسند، مرد. تا آن جا كه مى گويد: ما مقصود ابوسعيد بن سلطان خربنده (1) را از ارسال فيل با قافله عراقى درنيافتيم. (2)

به باور من بعيد نيست كه هدف او ايجاد سروصدا و شهرت بوده است، آن گونه كه حضور عراق و كاروان و حكومت آن را در مكه اعلان كند. اينها چيزهايى است كه در زمان ما، از آن به نوعى كارهاى تفنّنى و هنرى در وسائل ارتباط جمعى تعبير مى شود.

فاسى (3) به نقل از برزالى مى نويسد كه گروهى از حسنى ها در سال 730 به مكه يورش برده و به جنگ با عراقى ها پرداختند و از شمشير هم استفاده شد. در اين وقت اسب سواران با اسبان خويش وارد مسجد شدند و بازار غارت شد و نزديك بود همگى حجاج از بين بروند. باور من آن است كه اين تلاشى بود كه عطيفه با استفاده از بنى الحسن


1- 1. ايلخان مغول در عراق. در باره لقب خربنده، گويند: رسم مغولان اين بود كه به نام اولين حيوانى كه پس از تولدكودك وارد شود، تفأل مى زدند و براى همين پدر ابوسعيد را خربنده گفتند.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 246؛ درباره اين فيل و حكايت آن بنگريد: منائح الكرم، ص 345؛ العقد الثمين، ج 3، صص 327- 329؛ السلوك مقريزى، ج 2، صص 323- 325. «ج»
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 245.

ص: 332

بر ضد برادرش رميثه به راه انداخته بود.

بدين ترتيب عطيفه، برابر رميثه ساكت ننشسته با گردآورى قبايل شروع به دشمنى كرد. اين دشمنى چندان گسترده شد كه در سال 731 ميان آنان نبردى درگرفت.

همزمان با ورود قافله مصرى در اين سال، نبرد شديدى ميان دو برادر جريان داشت و رميثه براى استقبال از آن كاروان، حسب المعمول، نتوانست بيرون برود. چنان كه عطيفه هم نتوانست به كاروان مصر متصل شده يا با آنان ملاقات كند. بسا دليلش آن بود كه مصر حاضر به حمايت از وى در برابر برادرش رميثه نبود. زمانى كه رئيس كاروان حج مصرى به قاهره بازگشت، از جفاى هر دو برادر در حق خود به ملك الناصر قلاوون شكايت كرده از فتنه هاى مكه ميان آن دو سخن گفت. قلاوون نامه اى به دو برادر نوشت و از آنان خواست تا هر دو به مصر بيايند. اين دو، درخواست او را رد كرده با يكديگر مصالحه كردند و با يكديگر تصميم به قطع ارتباط با مصر گرفتند.

زمانى كه ملك ناصر از اين امر مطلع گرديد، خشمگين شده، دستور داد تا يك يورش نظامى به مكه را تدارك ببينند تا هر دو برادر و تمامى اشراف از بنى الحسن و هواداران و بردگان آنان را مستأصل كنند. وى به فرمانده سپاه گفت تا خون هر كسى را كه در كنار آنان بماند، بريزند و وادى نخله (1) را چندان به آتش كشند كه نه دخترى در آن بماند و نه خانه آبادى. چنان كه همه زن هايشان از منازل مكه و اطراف آن خارج شوند.

در اين وقت قاضى جلال الدين محمد قزوينى كه در مجلس سلطان ناصر حاضر بود برخاسته او را موعظه كرد و لزوم حفظ حرمت حرم را يادآور شده و پيشنهاد كرد تا نامه اى در تأييد رميثه براى امارت بنويسد و با ارسال سپاهى او را در تأمين امنيت بلاد حمايت كند. ناصر رأى او را پذيرفت و ششصد نفر سپاهى را آماده كرده، همراه با نامه اى در تأييد رميثه به آن شهر فرستاد.

اين سپاه در نيمه صفر سال 731 از قاهره حركت كرده، در دهه اوّل ربيع الثانى به مكه رسيد. دو برادر در اين باره به ترديد افتاده، شروع به آماده كردن شرايط براى دفاع


1- 1. شايد مقصود وادى نخلة الشاميه، جايى ميان وادى فاطمه و مضيق باشد.

ص: 333

از مكه شدند. فرمانده سپاه نامه اى به رميثه نوشت و اهميت و هدف فرستادن سپاه را براى او توضيح داد. سپس كسى را فرستاد تا اين مطلب را به وى تأكيد كرده و قسم هاى استوارى براى او بخورند تا اطمينان حاصل كند. وى هم پذيرفته به مسجد آمد و خلعت و هداياى سلطانى را دريافت كرد. اندكى بعد فرمانده سپاه مصر، پس از آن كه سپاه را براى خدمت به رميثه در مكه باقى گذاشت، خود به مصر بازگشت. (1)

قلقشندى متن نامه اى را كه در تأييد رميثه به او داده شد، آورده كه در آن آمده است: آراى شريفه ما چنان اقتضا كرد تا رميثه را به عنوان امير منفرد در آن شهر معين كنيم و او را برگزينيم. او از برگزيدگان نيك ماست و امارت هم گرچه در اين مدت در اختيار ديگرى بوده، اما اميرى به جز او نمى شناختيم؛ زيرا او بزرگ خاندان خود است كه ديگران هم از وى راضى و او را شاكرند.

اين نامه نشان از باور پيشگفته ما دارد كه زمانى ناصر، مؤيد عطيفه بر ضد برادرش بود تا آن كه دريافت، رميثه بيشتر سزاوار حمايت و تأييد است، چرا كه ثابت قدم و نيرومند و كسى است كه حمايت خاندان پشت سر اوست. چنان كه دريافت اين اقدام مى تواند مانع از پيوستن رميثه به جناح ديگرى باشد.

ملك الناصر به دنبال اين حوادث در سال 732 براى سومين بار به حج آمد. (2) اين در حالى بود كه قافله او شامل هفتاد نفر از امراى مملوكى و شمار فراوانى از چهره هاى برجسته از فقهاى مصر بود. ما نبايد از همراهى اين همه امير مملوكى در چُنين قافله اى شگفت زده شويم، زيرا ناصر مى بايست آنان را به همراه خويش مى آورد تا از توطئه آنان ايمن بوده و از عدم فعاليت معارضان خود در صورت ماندن در مصر و در غياب وى اطمينان داشته باشد.

همان گونه كه گذشت شمار زيادى از برجستگان از فقهاى مصر در موكب او حضور داشتند و رميثه از همه آنان استقبال باشكوهى كرد. او اجازه داد تا مردم براى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 246.

ص: 334

استقبال از آنان به خارج شهر بروند تا مقدم آنان را گرامى بدارند. ملك ناصر هم عطايا و بخشش هاى خود را چندان توزيع كرد كه به بيشتر خانواده ها و افراد مكه رسيد. (1)

در سال 734 عُطَيفه به مصر رفت و نامه اى از ملك ناصر براى برادرش آورد كه بر اساس آن نيمى از امارت را به او سپرد و رميثه پذيرفت. اندكى بعد او را بيرون راند و بار ديگر با وساطت ناصر او را پذيرفت و تا سال 736 با آرامش گذشت. در اين وقت بار ديگر اختلاف بالا گرفت و عطيفه به مصر رفت و تا سال 743 كه مرد همان جا بود. بدين ترتيب امارت براى رميثه استقرار يافت. (2)

در مراسم حج سال 741 حجاج روز جمعه و شنبه، يعنى براى دو روز در عرفات وقوف كردند كه ناشى از ترديد آنان بود. (3)

در سال 743 سلطان يمن، الملك المؤيد رسولى حج گذاشت. مماليك مصر تلاش كردند تا رميثه را وادار كنند تا در جريان وقوف سلطان يمن در عرفه، كار را بر وى دشوار كند. به احتمال، هدف آنان اين بود تا ميان آن دو اختلاف اندازند؛ مبادا اتحادى ميان يمن و مكه پديد آيد. اما رميثه زيرك تر از آن بود كه تحت تأثير پيشنهادات مصر قرار گيرد. وى بهترين استقبال را از سلطان يمن كرد و گروهى از اشراف و فرماندهان را براى خدمت به آنان موظف نمود. سلطان هم اموال زيادى در مكه توزيع كرد و هداياى بزرگى براى آن فرستاد. وى خواست تا از خود اثرى در مكه برجاى گذارد. به همين جهت پيشنهاد كرد تا خود پرده كعبه را بدهد و درِ كعبه را هم تجديد كند. رميثه از ترس آن كه مبادا روابط وى و مصر به جايى برسد كه نتواند آن را كنترل كند نپذيرفت. اين امر سلطان يمن را ناراحت كرد و به همين جهت با آن همه اكرام و خدمتى كه به وى شد، ناراضى از يمن رفت. (4)


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، صص 198- 200 مؤلف در اينجا به بلوغ القرى- نسخه خطى- ارجاع داده كه قاعدتاً بايد نادرست باشد؛ زيرا بلوغ القرى كه ذيل إتحاف الورى است، رخدادهاى سال هاى 885 به بعد را دارد. «ج»
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 247.
4- 4. همان.

ص: 335

در اين سوى، رميثه به رغم آن كه سلطان يمن را به خشم آورد، اما نتوانست سلطان مصر را هم راضى كند. ناصر از اين كه او توجه خاصى به سلطان يمن كرد و اشراف را به جاى خدمت به مصرى ها در عرفه به خدمت او فرستاد، ناراحت بود.

تأثير اين نگرانى از آن جا به دست مى آيد كه ملك صالح فرزند ملك ناصر، عجلان فرزند رميثه را در سال 746 خواست و او را قانع كرد تا امارت مكه را به وى بسپرد.

بسا عجلان از آن رو كه نامش از عجله گرفته شده و يا به تصوّر آن كه سن پدرش بالا رفته، چنين انديشيد كه اگر در اين باره ترديد كند، ممكن است پدرش كسى ديگر از برادران يا خويشانش را به امارت بردارد، به سرعت درخواست سلطان را پذيرفت و تعهد كرد تا خودش در مكه كار را با پدرش يكسره كند.

به اعتقاد من كسى جز عجلان نمى توانست پدرش را به كنار رفتن از امارت قانع كند؛ زيرا رميثه از اعتماد به نفس بالايى برخوردار بود؛ اما عجلان توانست در ازاى پرداخت شصت هزار درهم به پدرش به عنوان عوض، او را قانع كند تا امارت مكه را به وى بسپارد. بدين ترتيب رميثه بعد از 45 سال كه البته در ميانه، برخى سالها امارت نداشت يا شريك داشت و بخشى هم حاكم مطلق بود، از امارت كناره گرفت. دوره امارت مستقل و مطلق وى قريب ده سال بود.

عجلان فرزند رميثه و برادرانش

عجلان در جُمادَى الثانى سال 746 امارت را به دست گرفت. وى آگاه بود كه دو برادرش سند و مغامس، توقع مشاركت امارت را دارند. براى همين آنان را به وادى نخله فرستاد. اندكى بعد برادر سومش ثقبه را هم به همان جا فرستاد. (1)

در سال 746 كامل، سلطان جديد مملوكى به سلطنت رسيد. وى نامه اى در تأييد عجلان به مكه فرستاد و به او خبر داد كه برادرانش به مصر آمده و در آنجا در بند هستند.

عجلان دستور داد تا بازار را چراغانى كنند. در اين وقت پدرش رميثه كه بيمار بود


1- 1. خلاصة الكلام، ص 31.

ص: 336

درگذشت و نعش او را در وقت نماز جمعه، گرد كعبه طواف داد. وى را در ذى قعده همان سال در قبرستان مَعْلات دفن كردند. (1)

در سال 747 سه بردار از مصر آزاد شدند، در حالى كه از سلطان نامه اى در دست داشتند كه مى بايست امارت نيمى از منطقه به آن سه نفر داده شده و نيم ديگر از آن عجلان باشد. (2)

اين اقدام به روشنى نشان مى دهد كه مماليك آن اندازه كه براى حفظ نام خود در خطبه اهميت قائل بودند، براى امنيت مكه ارزش قائل نبودند. در غير اين صورت اين اقدام كه سه نفر را بافرستادن حكمى شريك در امارت كنند، يعنى چهار نفر را در منطقه اى كه بسيار كوچك تر از آن است كه مشاركت بردارد، شريك كنند، چه معنايى دارد؟

من ترديدى ندارم كه مغزهاى متفكر مماليك به اين نكته آگاهى داشتند كه اشراف مكه سر امارت با يكديگر رقابت دارند و بيش از آن كه در انديشه حلّ اين رقابت با عقل و حكمت باشند، در فكر حفظ نام و دعاى براى خود در خطبه هاى مكه هستند. شايد هم از حلّ آن رقابت عاجز بوده و ترس آن داشتند كه در صورت حمايت از شريك ديگر، چندان كه بايد، كارشان موفقيت آميز نباشد و موقعيت خود را براى دعاى در خطبه از دست بدهند. به همين دليل در مقابل غوغاگران بر ضد حاكم مكه، جز به صورت محدود نمى ايستادند. زمانى هم كه دخالت مى كردند، مخالفان و غوغائيان را اسير كرده به مصر مى بردند و تلاش مى كردند تا آن جا كه ممكن است آنان را راضى نگاه دارند و يارانشان را بپذيرند و در مجالس خود در صدر جايشان دهند.

دليل اين امر آن بود كه مغزهاى متفكر مماليك مى دانستند كه اين اسرا تمامى آرزوهايشان را در باره داشتن امارت مكه از دست نداده اند و به ناچار روزى كه مماليك مجبور شوند دولت مكه را در اختيار بگيرند، بايد حكومت را به اينها يا نسل اينان برسانند؛ و اين زمانى رخ خواهد داد كه حاكم فعلى مكه، به دلايلى، ارتباطش را با


1- 1. منائح الكرم، ص 273.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 337

مماليك قطع كرده، با حكومت ها و دولت هاى ديگر سر و سرى پيدا كند و نام آنان را در خطبه ياد نمايد.

به همين دليل بود كه حكومت مصر در اين موارد با احتياط و در دايره اى محدود دخالت مى كرد. بنابراين نبايد از اين كه برادران عجلان را نگاه داشت، شگفت زده شد.

هدف آنان اين بود تا مانع از ورود آنان به مكه شوند تا زمانى كه دريابند حكومت مماليك، خود را مجبور مى بيند تا همان تأييدى كه نسبت به حاكم مكه دارد نسبت به اينها هم داشته باشد و سر وقت، آنان را رها كند تا خودشان تدبيرى براى كارشان بينديشند و مشكلاتشان را با شمشير يا هر وسيله ديگرى كه مى شناسند، اگر توانستند حل كنند. دولت مصر هم سر جايش نشسته، مراقب اين اوضاع است تا در حد ممكن در آن دخالت كرده و در هر حال نام خود را در در خطبه حفظ كند.

بدين ترتيب بود كه سه برادر را رها كرده، آنان به سمت مكه رفتند و با امير آن جا به دشمنى برخاسته، بر ضدش شمشير كشيدند.

اين برادران توانستند امير مكه را در سال 748 از مكه بيرون كنند. وى به مصر رفت و مدتى را در آنجا ماند و دوباره با جنگ در شوال سال 750 امارت را به دست آورد و اين بار برادرانش را از آنجا راند و آنان اين بار به سمت يمن رفتند. (1)

دستگيرى سلطان يمن در منى

در سال 751 على بن مؤيد براى حج به مكه آمد. بعيد نيست كه عجلان، پس از آن كه برادرش ثقبه و برادرانش در يمن به او پناه بردند، وحشت كرده بود. به همين دليل، به بدترين شكل ممكن با سلطانى كه به مكه آمده بود، برخورد كرد. فاسى در حوادث اين سال مى گويد: عجلان و امير قافله مصرى توافق كردند تا سلطان يمن را در منى دستگير كنند. آنان در صبح روز سوم از ايام منى، مسلحانه به خيمه سلطان حمله كردند. يمنى ها ساعاتى از آن روز را به نبرد با او برخاستند، پس از آن غارتيان خبر را شنيده، به آن سوى


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 205.

ص: 338

هجوم آوردند تا آن كه غلبه بر يمنى ها قطعى شد. و در آن وقت هر آنچه در خيمه هاى آنان از اموال و امتعه و چهارپا بود، غارت گرديد. سلطان يمن خود را تسليم كرد و امير قافله مصر او را اسير نموده، بدون آن كه اجازه دهد بقيه اعمال حج را انجام دهد، او را به مصر فرستاد.

در مصر ملك حسن بن محمد بن قلاوون از وى استقبال كرد و با احترام، او را از طريق حجاز به يمن فرستاد. اما زمانى كه به دهناء (1) نزديكى يمن رسيد، بار ديگر او را دستگير كردند، چرا كه نگهبانان او مطالبى به مصر گزارش كردند كه سبب تحريك سلطان مصر عليه وى شده، دستور دستگيرى اش را داد و اين بار او را به بلاد كرك (2) در جنوب سوريه تبعيد كرد. مدتى بعد، باز او را عفو كرد و در ذى حجه 752 به يمن بازپس فرستاد.

اگر اين داستان نشانگر آن باشد كه دشمنى عجلان با سلطان يمن به خاطر پناه دادن او به ثقبه و دو برادر ديگرش بوده، نيز نشانگر دشمنى ميان مماليك و سلطان يمن از خاندان ابن الرسول است كه قديمى است و بسا مماليك، آن دشمنى را از اسلاف خود، فاطميان مصر، به ارث برده بودند؛ چرا كه على بن رسول، جدّ سلاطين يمن، تابع فاطميان مصر بود، اما مدتى بعد ارتباط خود را با مصر قطع كرد و رابطه خصمانه اى ميان يمن و مصر برقرار بود كه مماليك وارث آن گشتند. زمانى كه عجلان فرصت طلبى كرده، به آنان گفت كه سلطان يمن به برادرانش پناه داده تا آنان را براى تصرف مكه حمايت كند و بعد از آن در خطبه براى آنان دعا شود، اين نكته به علاوه آن دشمنى قديم، براى برخورد مماليك با سلطان يمن و حمله به او و اسير كردنش به سوى مصر كافى بود.

ثقبه و دشمنى تازه او

با آغاز سال 752 منازعه ثقبه هم آغاز شد. گويا او از يمن بيرون آمده، به حجاز برگشت و به منازعه با عجلان پرداخت. شاهد، آن كه غازى به نقل از ابن فهد در ذيل


1- 1. قريه اى آباد در سمت چپ وادى ينبع كه از ميان رفت و خرابه هاى آن را امروزه به ساقيه مى شناسند عاتق.
2- 2. شهرى استوار بر روى تپه هاى بلندى ميان غور و صحراء در اردن كه هشتاد كيلومتر با عمان پايتخت اردن هاشمى فاصله دارد عاتق.

ص: 339

حوادث سال 752 نقل كرده است كه ثقبه در وادى فاطمه مستقر شد و با نيروهاى خود برخى از قافله هاى يمنى را به محاصره درآورد و به زور از آنان ماليات هاى گمركى گرفت و به آنان دستور داد تا متاعشان را در همان وادى فاطمه بفروشند. سپس مى نويسد:

در اين وقت سلطان مصر از آن دو برادر خواست تا به مصر بيايند. ثقبه نپذيرفت و عجلان قبول كرد، اما بعد از آن منصرف شده، عذرخواهى كرد و گفت كه نمى تواند به مصر بيايد و منطقه را با برادرش ثقبه تنها بگذارد.

چيزى نمى گذرد كه ما ثقبه را در ماه رمضان در مصر داريم كه مى خواهد فرمان جديد امارت خود را بگيرد. همان جا كمك هايى هم از رؤساى مملوكى گرفته به مكه باز مى گردد و به نبرد با برادرش عجلان مى پردازد. ثقبه كمى تأخير مى كند تا قافله مصرى برسد و وقتى رسيد از آنان براى فتح مكه استمداد مى كند، اما كاروان از اين كار امتناع كرده و ثقبه از اين امتناع خشمگين مى شود و تهديد مى كند كه مانع از ورود كاروان به مكه خواهد شد. اين امر سبب بالاگرفتن دشوارى ها و افزايش بحران شد، اما اوضاع آرام گرديد؛ چرا كه امير كاروان حج و قاضى مصر عزالدين بن جماعه، تلاش مى كردند تا ميان دو برادر را مصالحه دهند و در اين كار موفق شدند تا آنان بپذيرند مكه را به اشتراك اداره كنند.

مدتى به همين منوال گذاشت تا آن كه باز اختلاف ميان دو برادر بالا گرفت و ثقبه برادرش عجلان را از مكه بيرون كرد، و مدتى بعد عجلان بازگشته ثقبه را از مكه راند. (1)

چنين مى نمايد كه مماليك دريافتند كه ثقبه در حق برادرش جنايت مى كند و مصمم شدند تا با اقدام قاطعى، هر مقدار هم مشكل باشد با او برخورد كنند. قرار بر آن شد تا امير الحاج در سال 754 ثقبه را دستگير كند، آن هم بعد از آن كه او را با يك نيروى نظامى تقويت كردند. زمانى كه كاروان به مكه رسيد، امير الحاج دريافت كه ثقبه در وادى فاطمه است. به او نوشت كه در زاهر (2) او را ملاقات كند تا ميان او و برادرش مصالحه دهند. ثقبه


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان وادى فخ كه در مكه است.

ص: 340

همراه با برخى از ياران نزديكش در زاهر نزد اميرالحاج آمد و امير به طور ناگهانى او را اسير و در زنجير كرد و همراه با آن افراد او را به مصر فرستاد و در آنجا او را در چاهى زندانى كردند.

غازى كه اين خبر را از ابن فهد براى ما نقل كرده است، مى افزايد: چنين چيزى در گذشته سابقه نداشت. و نيز مى گويد: چنين ماجرايى براى ثقبه پيش نيامد، جز آن كه اهالى و اشراف، سختى هاى بسيارى را از ناحيه دشمنى هاى ثقبه طى چندين سال تحمّل كردند، بدون آن كه ثقبه بتواند به پيروزى قابل ملاحظه اى دست يابد.

بالا رفتن قيمت ها و بحران هاى موجود در اين سالها، زمينه يك كار جدى و تصميم قاطع را براى مردم فراهم كرد و منتظر آن بودند. شاهد آن، مطلبى است كه غازى از ابن فهد در باره تتمه آن ماجرا نقل كرده و مى گويد: اين واقعه مردم را شادمان ساخت تا آنجا كه مى گويد: زان پس، غَلّات وارد مكه شده، قيمت ها پايين آمد به طورى كه يك اردب گندم به بيست درهم رسيد.

ثقبه هم در زندان مصر ماند، اما چيزى نگذشت كه توانست بگريزد. وى باز به منازعه با برادرش برخاسته با يكديگر جنگ كردند. باز صلح كردند، اما دوباره اختلاف ميانشان برخاست. (1)

در سال 760 سلطان مصر به دو برادر نوشت تا به مصر بيايند، اما آنان نپذيرفتند. اين امر سبب شد تا فرمان عزل هر دو نوشته شد و برادرشان سند بن رميثه را با مشاركت پسر عمويش محمد بن عطيفه به امارت مكه گماشتند.

عجلان و ثقبه در زندان

محمد بن عطيفه مقيم مصر بود و پس از اين امر، همراه يك سپاه كه چهار تن از امراى مملوكى در آن بودند، راهى مكه شد. محمد بن عطيفه توانست امارت مكه را در اختيار بگيرد. چيزى نگذشت كه سند فرزند رميثه هم از راه رسيد و شريك او گرديد. (2)


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 33.

ص: 341

بدين ترتيب اوضاع مكه آرام شده، ماليات مكوس كه عجلان و ثقبه مى گرفتند لغو شد و قيمت ها پايين آمده، فرمانده لشكر در مكه دستور خلع سلاح عمومى را داد و امنيت به بلاد بازگشت.

و اين گونه ثابت شد كه عجلان و ثقبه و ديگر اشراف هوادار آنان، با تصرّفات سختگيرانه و كارهاى خلاف خويش، مكه را بد اداره مى كردند؛ و اين كه ايجاد امنيت و آرامش در آن ديار، مع الاسف تنها با حضور يك نيروى نظامى قوى كه بتواند همه ريشه هاى اختلاف را از پايه بخشكاند، ممكن است.

فرمانده سپاه توانست عجلان و ثقبه را دستگير كرده و همراه آنان به مصر برود تا در آنجا زندانى شوند.

چنين مى نمايد كه كارهاى نادرست گذشته ميان عجلان و ثقبه و پيامدهاى آن از بحران ها و فتنه ها، زمينه را چنان مهيّا كرد تا مماليك ترك بتوانند فرصت تازه اى براى مداخله عملى در امور اين بلاد به دست آورند، چرا كه آن دسته نظامى كه همراه محمد بن عطيفه به مكه آمد و توانستند عوامل فتنه را از ميان ببرند، چيزى نگذشت كه با استدلال به اين كه مى بايست امنيت بلاد را زير نظر داشته باشند، در آن جا ماندگار شدند.

فاسى مى نويسد: (1) پس از آن كه اين سپاه در سال 761 قصد بازگشت به مصر را كرد، دسته اى ديگر از سپاه مملوكى به مكه رسيده، جايگزين آنان شد.

جايگزينى اين سپاه به جاى سپاه پيشين نشان مى داد كه مكه از سال 760 به اشغال نظامى درآمده و به طور مستقيم تابع دولت مماليك شده است.

اما اين وضعيت چندان ادامه نيافت، چرا كه اشراف در سال 761 با آنان در جريان يك غارت بزرگ وارد نبرد شدند كه به رفتن آن سپاه و پايان يافتن اشغال منجر شد.

داستان از اين قرار بود كه يكى از نظاميان ترك در خانه اى نزديك باب الصفا سكونت داشت. يكى از اشراف كه صاحب آن خانه بود، از وى مال الاجاره خواست و او نپذيرفت. طبعاً برخورد فخرفروشانه اى هم نشان داد كه به طور عادى افراد اشغالگر از


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 248.

ص: 342

خود بروز مى دهند. نزاع بالا گرفت و آن ترك، شريف را كتك زد و شريف هم خشمگين شده او را كشت. تركان براى انتقام جمع شدند و اشراف هم براى دفاع آماده گشتند و آن واقعه رخ داد.

اشراف اسبى را نزديك باب الصفا ديدند كه منتظر صاحبش بود تا با آن سعى انجام دهد. آن را برداشته سوارش شده و به سمت يكى از انبارهاى تركان در اجياد رفتند. در آنجا، بر هر آنچه از سلاح و اسب بود مستولى شده، به محاصره تركان و كشتن آنان مشغول گشتند. ترك ها به ناچار به مسجد الحرام پناه برده، درها را بستند. فرمانده آنان هم به برخى از زنان اشراف پناه برد.

در اين وقت برخى از اشراف به مسجد رفته، اما داخل جماعت تركان نشده شروع به تيراندازى كردند و از آنان خواستند تا تسليم شوند. آنان خود را تسليم كردند و پذيرفتند تا همگى مكه را ترك كنند، در حالى كه چيزى از ساز و برگ نظامى همراه نبرده و از اموالشان هم، تنها آنچه را كه سبكبال مى برد، بردارند. در اين درگيرى برخى از اشراف هم كشته شدند كه از آن جمله مغامس فرزند رميثه بود. (1)

با اين رخداد، زمان اشغال مكه به پايان رسيد و اشراف، و برادران عجلان بعد از آن كه اسراى خود از تركان مملوكى را به ينبع برده و علناً در بازار فروختند، حكومت خود را آغاز كردند. وقتى اين خبر به الملك الناصر الصالح رسيد، دستور داد تا عجلان را كه زندانى بود سخت نگاه داشته و به برجى در اسكندريه منتقل كنند. نيز دستور داد تا براى يك يورش بزرگ براى شكست اشراف آماده شوند. كار اين حمله به جايى نرسيد، زيرا چند روز بعد مماليك بر سلطان خود شوريدند و او را در زندان قلعه انداختند و سلطنت را به منصور محمد ابوالمعالى بن مظفر سپردند. (2)

ابن مظفر بر آن بود تا مشكل را با راه حلى جز آنچه سلطانِ پيش، در پيش گرفته بود حل كند. او دستور آزادى عجلان را از برجى در اسكندريه داد و همراه او تجهيزاتى


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 248.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 33.

ص: 343

فرستاد تا مكه را از برادرش سند و عموزاده اش محمد گرفته، خود امارت كند و در ازاى آن براى سلطان مملوكى دعا كند.

عجلان پذيرفت و توانست مكه را تصرّف كند. اين كار در سال 762 با مشاركت برادرش ثقبه صورت گرفت، جز آن كه اندكى بعد ثقبه درگذشت و عجلان در امارت مكه مستقل شد. (1)

برقرارى ماليات

عجلان يك حاكم فاسد نبود، چنان كه دستورات او نيز تند و قساوت گونه نبود، به عكس برادرانش كه به اين ويژگى ها شناخته مى شدند. با اين حال، او در مقابل دشمنان خود، از برادران و فرزندان عمويش عطيفه، ناچار از به كارگيرى زور بود، همان طور كه نمى توانست چنين مالياتى را نگيرد، زيرا اين تنها منبع درآمد بود. به همين دليل چيزى نگذشت كه مكوس را با اندكى تخفيف برقرار كرد و به برخوردهاى تند با دشمنانش روى آورد.

فاسى (2) در باره مبلغ مالياتى كه گرفته مى شد، بر اساس واحد پول يمن كه به آن مسعودى مى گفتند و به نظر مى رسد در مكه هم بر همان اساس مبادله و معامله مى شد، مطالبى بيان كرده است. از يك بار شتر گندم، (3) دو مد به كيل مكه دريافت مى شد. اين يك رويّه اقتصادى پذيرفته شده در بيشتر حكومت هاى امروزى است كه واردات از خارج را تقليل مى دهند تا بر توليد داخلى بيفزايند.

فاسى در باره تعرفه گمرگى هم مى گويد كه از يك بار شترِ پياز، سه دينار مسعودى گرفته مى شد. اين مسأله با توجه به پايين بودن قيمت ها در آن روزگار كمرشكن بود.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 33.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 249.
3- 3. حِمل الجمل الحنطه. «حمل» به معناى بار شتر است، اما در گندم و مانند آنها، ميزان، كيسه است كه مقدار آن شصت كيلو از كيلوى امروزى مكه است.

ص: 344

در باره روغن و عسل و سبزيجات چيزى حدود بيست درصد گرفته مى شد. اما در مورد خرما هم از هر سله (يك قنطار و نيم كه هر قنطار تقريباً 45 كيلو است) يك دينار مسعودى گرفته مى شد؛ اما فاسى قيمت يك سله را در اين زمان بيان نكرده تا بتوانيم نسبت آن را معين كنيم.

پس از اين مطالب، فاسى مى نويسد: مردم از بابت اين ماليات سختى مى كشيدند. از جمله به فاسى خبر رسيد كه برخى از آنان گوسفندى را داده اند، اما به اندازه مقدار ماليات تعيين شده نبوده است. از اين سخن او مى توان دريافت كه مقرّرات موجود به نسبت قيمت ها در آن زمان، ظالمانه بوده و اگر ما بتوانيم اصل گرفتن ماليات را براى پوشش دادن به مخارج ضرورى آن روزگار توجيه كنيم، نمى توانيم اين مبالغ ظالمانه را بپذيريم.

تصوّر من بر آن است كه نگاه آنان به ماليات، منحصر به پوشش دادن به مخارج ضرورى نبود، بلكه آنان خواهان چيزى بودند كه جز با گرفتن اين مبالغ سنگين و واردات پرحجم به دست نمى آمد.

چنين مى نمايد كه اعتراض به ظالمانه بودن اين ماليات، در حد انتقادها و اعتراض هاى محلى باقى نماند؛ زيرا روشن بود كه در دايره اى وسيع تر هم طرح مى شد، چنان كه خبرش به سلطان مصر، شعبان بن حسين بن ناصر قلاوون كه به سال 764 سر كار آمد، رسيد. او تصميم گرفت تا يك كار سودمند سياسى براى سرزمين خود انجام دهد و آن اين بود كه خزانه مصر را مكلّف كرد تا برخى بخشش ها را به حكومت مكه تحت بررسى قرار دهد تا نزد خداوند ثواب داشته باشد و براى تاريخ هم بماند. به علاوه پيوند ميان او و مكه را استوار سازد. اين امر محقق شد، چرا كه شاهديم فاسى در حوادث سال 766 مى نويسد: (1) سلطان مصر دستور داد تا 68 هزار درهم به علاوه هزار اردب گندم به صورت سالانه براى امير مكه فرستاده شود و در برابر، امير مكه ماليات بر حجاج را نسبت به هر آنچه از متاع همراه مى آورند، بردارد. البته امير مكه اجازه يافت تا از تاجران هندى و عراقى ماليات بگيرد. عجلان هم اين امر را پذيرفت و از آن راضى بود.


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 249.

ص: 345

مى بينيد كه تجار هندى و عراقى از اين امر استثنا شدند. دليل آن مى تواند همين باشد كه عراقى ها در منطقه اى بودند كه نسبت به نفوذ مصرى ها در مكه، مخالفت داشتند.

گمان چنين است كه اين كار مى توانسته ناشى از نوعى رقابت تجارى ميان بلاد ديگر با مصر هم باشد و من دور نمى دانم كه دولت عراق، خزانه خود را مكلّف كرده بود تا اجناس ارسالى به مكه را با كمترين قيمت بفرستند كما اين كه ژاپن در سال هاى اخير براى پشرفت خود چنين مى كرد. همچنين بعيد نمى دانم كه هندى ها در كنار متاع خود، متاع هاى عراقى را هم عرضه مى كردند.

الغاى ماليات مكوس به ترتيبى كه گفتيم براى سال ها در مكه ادامه يافت.

به رغم تلاش هاى مصر براى استوار ساختن پيوندهاى خود با مكه و مبالغى كه در اين راه هزينه مى كرد تا نامش بر منابر مكه بماند، سياست عجلان شبيه چيزى بود كه آن را بازى با طناب مى گويند. او هداياى مصر را مى پذيرفت، نام سلطان مصر را هم در منبر مى آورد، اما با برخى از پيشنهادات آنان مخالفت مى كرد و گويا بناى آن داشت كه روشن شود او تابع آنان نيست.

اين هم ممكن بود تا با دعاى براى ديگرى، دشمنى اش را با آنان آشكار كند. در اين باره، فاسى ذيل حوادث سال 772 گزارش مى كند (1) كه عجلان به خطيب مكه ابوالفضل نويرى دستور داد تا براى سلطان اويس بن حسن، امير بغداد بر منبر دعا كند. او مى نويسد: سلطان اويس قنديل هاى زيبايى براى كعبه و هداياى زيادى هم براى امير مكه فرستاد. دعاى براى سلطان بغداد براى مدت ها كه فاسى هم نمى داند چه مدت بود، ادامه يافت.

به طور كلى عجلان از آن دسته از امراى مكه است كه توانست شخصيت خود را در امارت نشان داده و اثبات كند، از آن شخصيت هايى است كه روش خاص خود را داشت و حركتش بر اساس آن روش، اثر نيكويى در روابط آنان با مصر و نقاط ديگر گذاشت.

ابن خلدون در تاريخ خود مى نويسد: عجلان به رفتار عدالت گرايانه ميان رعايا و


1- 1. شفاء الغرام، ص 249.

ص: 346

پرهيز از ظلم شهرت داشت و رفتارهاى تجاوزگرانه برخى از مردمانش را بر ضد تجار و مجاوران از ميان برد.

ابن فهد مى گويد: (1) وقتى عجلان با ام سعد دختر قاضى شهاب الدين ازدواج كرد مهريه او را هفتاد هزار درهم قرار داد. چيزى نگذشت كه آن زن درخواست طلاق كرد، و او كه دستش باز بود، وى را طلاق داد.

احمد فرزند عجلان اهل جست و خيز بود و آرزوهايى داشت كه از همان رفتارهايش در زمانى كه هنوز پدرش حاكم بود، آشكار مى شد. عجلان كوشيد تا با روش هاى سياستمدارانه او را آرام سازد. براى همين وى را شريك در حكومت كرده برخى از درآمدها را به او اختصاص داد. بسا با اين كار مى خواست وى با استفاده از اين پول ها، به دنبال فراهم كردن موقعيتى براى خود باشد تا اشتهاى او را ارضا كند. احمد چند سال را كه سال آخر آن 774 بود به اشتراك سپرى كرد. زان پس احمد به انفراد حاكم شد و اين پس از آن بود كه شروطى را از سوى پدرش پذيرفت، از جمله اين كه نام او در خطبه و دعاى براى او روى قبّه زمزم ترك نشود و براى اين كار به مصحف عثمانى قسم خورد. وى تا زمان درگذشت پدرش عجلان در سال 777 به سوگند خود وفادار ماند و از آن پس احمد امير مستقل مكه شد. (2) ما همين روايت را از ابن ظهيره مى پذيريم.

فرزندان عجلان

پنج نفر از فرزندان عجلان با نام هاى احمد، على، محمد، كبيش و حسن شهرت داشتند. ديديم كه احمد ابتدا در امارت با پدرش شريك و سپس اندكى پيش از وفات پدرش در سال 777 مستقل شد. وى اين مطلب را به سلطان مملوكى نوشت و او هم وى را تأييد كرد. اين تأييديه در مكه خوانده شد و احمد سوگند خورد كه به عدالت رفتار كرده و از سلطان پيروى كند.


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، صص 315- 316.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 347

احمد همان روش پدر را در عدالت و احياى عدل و داد ادامه داد، به طورى كه عدالت خواهى او همه جا سر زبان حجاج و مجاوران مكه افتاد. دحلان مى نويسد: (1) او شجاع بود و اموال و اسب هاى فراوانى كه هيچ كدام از پيشينيانش گردآورى نكرده بودند، فراهم آورد.

فاسى مى گويد: (2) احمد از محمد فرزند كوچكش هم در سال 780 كمك گرفت، اما چون كوچك بود تأثيرى از وى در امارت مكه بروز نكرد.

احمد بن عجلان به روابط خوب خود با مماليك ترك در مصر ادامه داده در منابر مكه برايشان دعا مى كرد و هداياى آنان را مى گرفت. اما اندكى نگذشت كه به سال 785 خبر سقوط مماليك ترك رسيد و به جاى آنان مماليك چركسى با فرماندهى ابوسعيد برقوق كه خود را بعد از تسلط بر مصر، سلطان ناميد و لقب الملك الظاهر برقوق را برگزيد، به جاى آنان به قدرت رسيدند. (3)

در اين وقت احمد كسى را از طرف خود به دربار جديد فرستاد تا از سوى او تهنيت بگويد و صداقت خود را نشان دهد. سلطان جديد از اين اقدام خشنود شده، روابط خوبش را با ياران احمد تأييد كرد و نمايندگان، همراه هدايا و خلعت ها و پيام هاى دوستانه به مكه بازگشتند. (4)

به باور من پرداخت هاى سالانه كه مماليك ترك معين كرده بودند، به همان شكل قبل به مكه فرستاده مى شد. ماليات نيز ملغا بود، چرا كه هيچ كدام از مورّخان از برقرارى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 33.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 207.
3- 3. مماليك ترك در كارهاى خود از مماليك چركسى استفاده كرده به دليل اعتمادى كه به آنان داشتند، بسيارى از كارها را به آنان مى سپردند. با سست شدن دولت مماليك ترك و رسوخ ضعف به آن، به تدريج بر قدرت چركسى ها افزوده شده، نفوذشان بيشتر شد. اندكى بعد، آنان بر مماليك ترك شورش كردند، همان طور كه مماليك ترك بر ايوبيان شوريدند. شورش چركسى ها به رهبرى ابوسعيد برقوق چركسى پيروز شد و او در سال 785 خود را پادشاه دانسته لقب الظاهر برقوق را براى خود برگزيد. بدين ترتيب مكه هم روابط خود را با دولت مماليك چركس هماهنگ كرد.
4- 4. بنگريد: إتحاف الورى، ج 3، صص 349- 352.

ص: 348

مكوس پس از الغاى آن در مرحله قبل سخن نگفته اند.

در اين وقت، به سال 787 قافله اى از يمن همراه حجاج يمنى به مكه رسيد. (1) محتمل است كه سلطان يمن به تصوّر مشكلاتى كه در مصر پديد آمده بود، تلاش كرد تا از فرصت استفاده كرده، شرايطى براى دعاى براى خود در مكه ايجاد كند.

احمد همچنان به امارت خود به صورت مستقل ادامه داد؛ سپس بار ديگر در سال 787 فرزندش محمد را در كار خويش شريك كرد تا آن كه خود در سال 788 درگذشت. (2)

دحلان مى نويسد: در روزگار احمد 34 نفر از شدّت ازدحام در داخل كعبه مردند و اين در سال 781 بود. (3)

از حوادث مهم دوران امارت احمد آن بود كه وى گروهى از خويشان خود را كه از آن جمله عنان بن مغامس بود دستگير و در حالى كه در زنجير بسته بود در اجياد زندانى كرد. چيزى نگذشت كه آنان را به زندان علقميه در مروه منتقل كرد. داستان اين بود كه سلطان برقوق، مبالغى براى آنان فرستاد تا از احمد بگيرند، اما او موافقت نكرد و اين سبب برخاستن فتنه شده، به دستگيرى آنان منجر شد. سلطان مصر به او نوشت تا آنان را آزاد كند، اما او نپذيرفت. اين جماعت با بستن لباس هايشان به همديگر از پنجره اى بيرون رفته به يكى از منازل اطراف رفتند تا از آن جا بگريزند. نگهبانان مطلع شدند و به جز عنان كه از زندان خارج شده بود، بقيه را دستگير كردند. عنان در مسير فرار خود به سمت سوق الليل رفت. در آنجا كبيش فرزند عجلان، در حالى كه در نور چراغ سخت در پى او بودند، با او روبرو شد، اما وى توانست پنهان شود. پس از آن به منزل يكى از آشنايانش در شعب على رفت و او، وى را در انبارى پنهان كرد. خبر به كبيش رسيد و او به سرعت به آن سمت رفت. عنان در خانه زنى در معابده كه او را مى شناخت پنهان شد. وقتى كبيش


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 205.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 34.
3- 3. همان.

ص: 349

محل پنهان شدن او را شنيد به آن جا آمد، اما آن زن تأكيد كرد كه وى را نمى شناسد و كبيش برگشت. بعد از آن عنان به وادى خليص رفت؛ جايى كه براى او شترى تندرو آماده شده بود. وى سوار شده، به مصر گريخت. در آن جا نزد دوستانش از مماليك چركسى رفت تا فرصتى براى انتقام پيش آيد. زمان زيادى نگذشت كه موفق شد انتقام خود را از مكه بگيرد، و اين بعد از آنى بود كه از آنجا آواره شده بود. (1)

با مرگ احمد بن عجلان در سال 788 فرزندش محمد، در امارت مستقل گرديد.

اين در حالى بود كه عمويش كبيش، وصىّ و سرپرست او بود و حكومت را نگاه داشته، بر تمامى كارها نظارت مى كرد. (2)

حكومت محمد بيش از يك صد روز ادامه نيافت. در جريان موسم حج سال 788 در جريان استقبال از يك قافله، شيئى آتشين به وى برخورد كرده، او را كشت. در واقع وى به مراسم استقبال از قافله دعوت شده بود. عموى او نظرش آن بود كه وى اين دعوت را نپذيريد. بسا او دريافته بود كه برخى از عموزادگان او از اشراف از حكومت وى راضى نبودند. به همين دليل وحشت داشت كه آنان در جريان اين جشنِ استقبال، او را بكشند. به همين دليل به او گفت در مراسم شركت نكند. اما اين بچه كه اكنون امير شده بود، اصرار بر شركت در آن مراسم را داشت. وى حاضر شد و همان جا بود كه چيزى از آتش در جريان بازى به او اصابت كرد. برخى نيز گفته اند كه اين جريان با توطئه امير الحاج مصرى به انجام رسيد. (3)

برخى نيز گفته اند كه اين اقدام، كار باطنيان اسماعيلى بود. اما روشن نشده است كه


1- 1. منائح الكرم، ج 2، صص 385- 388.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 206.
3- 3. منائح الكرم، ج 2، ص 382. عبدالقادر جزائرى در درر الفرائد ج 1، ص 420 گويد: اين زمان، امير الحاج مصرى آق بغا ماردينى بود. وقتى به مكه رسيد، امير مكه محمد بن احمد بن عجلان با سپاه خود بيرون آمد. زمانى كه به محمل رسيد، ترك هايى كه اطرافش بودند اطراف او را گرفتند. زمانى كه خواست پاى شتر محمل را ببوسد، دو نفر از باطنيان به وى حمله كرده، او را مجروح ساختند كه از همان جراحت درگذشت و او را در قبرستان مَعْلات دفن كردند.

ص: 350

آيا اين باطنى از اشراف مكه بوده است تا ما ارتباط اين مسأله را با سياست اشراف بشناسيم يا آن كه فردى از بيرون بوده كه با انگيزه دينى كه ربطى هم به اشراف نداشته، دست به اين اقدام زده است. مرور بر فرار عنان از زندان احمد كه داستانش را گفتيم، مى تواند ارتباط استوارى با اين ماجرا داشته باشد.

دحلان(1) اجازه نمى دهد ما براى اثبات اين ارتباط به زحمت بيفتيم؛ زيرا چيزى نمى گذرد كه به دنبال كشته شدن محمد كه امير الحاج مصرى او را كشت، مى گويد: نيز گفته مى شود كه او در بازار منى با كاردى كشته شد. كسى هم گويد كه در استقبال از محمل كشته شد. سپس عباراتش را به گونه اى تنظيم مى كند كه ارتباط اين تحولات را مى توان ملاحظه كرد. او مى نويسد: داستان چنين بود كه در زندان پدرش گروهى از خويشان اشرافش- كه از آنها ياد كرديم- بودند. وقتى پدرش درگذشت سلطان مصر از او، يعنى محمد، خواست آنان را آزاد كند كه او نپذيرفت. و گويا بنا داشت تا با ميل هاى آتشين آنان را كور كند. سلطان هم عنان بن مغامس را براى امارت در نظر گرفت، همان كسى كه از زندان گريخت. سلطان او را همراه امير الحاج مصرى به مكه فرستاد و به او دستور داد تا وى را تا وقت استقبال از محمل در مكه با حضور امير آن جا يعنى محمد آشكار نسازد. وقتى محمد در مراسم حاضر شد، آن آتش به سوى او پرتاب شده، وى كشته شد. بدين ترتيب عنان انتقامش را از عموزاده اش گرفت. بدين ترتيب حوادث جديد و قديم به يكديگر پيوند خوردند و به دنبال آن بود كه عنان خود را امير مكه ناميد.

فرزندان عجلان كه برادران مقتول بودند، همراه جمعى از يارانشان شروع به مقاومت كردند، اما فايده اى نداشت. ترك ها با سلاح هايشان به آنان حمله كردند و تا اجياد رفته و افرادى از ياران محمد را كه مقاومت مى كردند، كشتند. اين واقعه در سال 788 رخ داد.

امارت عنان بن مغامس


1- 1. خلاصة الكلام، ص 34.

ص: 351

بدين ترتيب بود كه عنان بن مغامس، امارت مكه را در دست گرفت. (1) وى از برخى از عموزادگان خود مانند احمد بن ثقبه، عقيل بن مبارك و على بن مبارك استمداد كرد تا او را در استقرار كارها يارى رسانند؛ اما استقرارى در كارها پديد نيامد؛ زيرا كبيش، عموى امير كشته شد و وصى او بر ضد متوليان جديد در اوايل سال 789 شورش برپا كرد. ديگر فرزندان عجلان هم كه عموى هاى مقتول بودند او را يارى رساندند. اين انقلاب در جدّه جاى پايى به دست آورد و كبيش بر آنجا تسلط يافت. شورشيان از همان جا بر اموال تجّارى كه حضرمى و در جده بودند دست اندازى كرده، بر غلّه هايى كه از مصر رسيده بود تسلط يافتند. (2) بسا شورشيان بر آن بودند تا شورش خود را با استفاده از اموال تجّار داخلى و نيز غلّه هاى متعلق به حكومت چراكسه مصر كه امير خردسال آنان را كشته و كسى جز از فرزندان عجلان را به جايش نشاندند، تقويت كنند. برخى از نزديكان عنان حاكم جديد مكه هم به شورشيان كمك كردند. دامنه شورش از جدّه به مكه كشيده شد و سر راه هر چه بود جارو كرد. بردگان در طول راه، اموال عرب هاى مقيم در مسير و مسافران را غارت مى كردند. در نهايت شورش به وادى فاطمه رسيد. آنان در آنجا به تهيه نيرو براى حمله به مكه و رها كردن آن از دست عنان مشغول گشتند. (3)

على بن عجلان

اين خبر به چركسى هاى مصر رسيد و آنان از اين كه حكومت را از فرزندان عجلان گرفته به ديگرى داده بودند، پشيمان شدند. به همين دليل حكم جديدى نوشتند و فرزند


1- 1. از نخستين اقدامات عنان آن بود كه سدنه كعبه را از پرداخت اموالى كه امراى پيشين مكه از وى مى گرفتند، معاف كرد. پيش از آن، يا بخشى از پرده كعبه را مى گرفتند يا پنج هزار درهم عوض از آن، به علاوه پرده در و پرده مقام ابراهيم. بنگريد: إفادة الأنام، خطى.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 207.
3- 3. از نسل عنان، كسانى در قريه الخوار ميان خليص و سايه زندگى مى كنند كه كشاورز هستند و بيشتر بدوى اند تا شهرى.

ص: 352

دوم عجلان را كه على بود به امارت مكه شناختند. اين اقدام يك پيروزى براى فرزندان شورشى عجلان بود. فرزندان عجلان سپاهيان خود را گرد آوردند تا با فرماندهى كبيش كه در رأس شورشيان بود، وارد مكه شوند. در اين سو عنان و يارانش از فرزندان رميثه حاضر به پذيرش فرمان چركسى ها نشده، مصمم به دفاع از مكه شدند. درگيرى شديدى ميان آنان رخ داد و خون هاى زيادى از دو طرف در شعب اذاخر (1) ريخته شد. در اين واقعه كبيش و ياران برجسته اش كشته شدند. اين واقعه در 29 شعبان سال 789 رخ داد.

رمضان رسيد و نداى صلح سر دادند. آل عجلان به وادى فاطمه (2) بازگشته، آل رميثه به مكه رفتند. اين صلح تا موسم حج سال 789 ادامه يافت. در اين وقت هيئتى از چركسى ها با راه حل جديدى از مصر رسيد و آن اين كه عنان از فرزندان مغامس و على از فرزندان عجلان به طور مشترك بر مكه حكومت كنند. چنين مى نمايد كه عنان از اين حكم چندان شگفت زده نشد. وى با يارانش به منطقه زيمه در وادى نخله رفت و سپس از آنجا عازم مصر شد تا نزد سلطان چراكسه برود. در اين طرف على بن عجلان بر مكه مستولى شد و به استقلال حكومت كرد. (3)

در ميان سال 793 عنان با حكم جديدى كه حق اشتراك با على بن عجلان را به او مى داد، به مكه بازگشت. على شراكت را پذيرفت. او در بيشتر اين مدت اشراف را به سمت خود متمايل كرده بود. وقتى براى مشاركت در حكم بازگشت، اشراف به همان اندازه كه چركسى ها به عنان تمايل داشتند، به او متمايل شده بودند. (4)

چيزى از اين شراكت نگذشت كه گروهى از ياران على بن عجلان تلاش كردند تا عنان را در مسعى ترور كنند. زمانى كه خبر آن به الظاهر برقوق سلطان مصر رسيد او هر دو شريك را به مصر فراخواند. در اين وقت، على اجازه يافت تا به امارت مستقل به مكه باز گردد و عنان هم به زندان رفت.


1- 1. دره اى كه به قسمت بالاى معابده تا زاهر متصل است و امروزه به نام خريق العشر ناميده مى شود.
2- 2. وادى مرّ معروف كه در 23 كيلومترى مكه قرار دارد.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 207.
4- 4. همان.

ص: 353

على همچنان به صورت مستقل بر مكه حكومت كرد، جز آن كه حكومت اخير او چندان بر وفق مراد او نبود، زيرا اشراف مكه كه وى در ابتدا آنان را راضى كرده بود، متوجه خشونت وى شده، از وى برگشتند. وى گروهى از آنان را زندانى و به آن ها اهانت كرد. آنان نيز دشمنى با وى را آغاز كردند. اين دشمنى چندان شدت گرفت تا آن كه مردم گرفتار رنج فراوان گشتند و فتنه و اضطراب بالا گرفت و امنيت از ميان رفت. تجّار نيز كه اين ناامنى را دريافتند، بسيارى شان به ينبع گريختند تا از اين هرج و مرج نجات پيدا كنند.

اين وضعيت ادامه يافت تا آن كه دشمنانش بر او غلبه كردند و وى را در شوال سال 797 كشتند. (1)

محمد بن عجلان

زمانى كه على كشته شد، محمد فرزند سوم عجلان به امارت رسيد. او تلاش كرد تا اوضاع مكه را آرام كند و از چركسى هاى مصر و اهالى مكه تأييد بگيرد. اما به خاطر ضعفش در اداره بلاد قادر به اين كار نبود و بدين ترتيب بى نظمى و آشوب رواج يافت و غارت و قتل تشديد شد.

يكى از فرماندهان- و شايد از چراكسه- چيزى از بيت المال دزديد و به برخى از يارانش پناه برد. در اين وقت، ميان او و برخى از حجاج در مسجد درگيرى پيش آمد و به روى هم شمشير كشيدند. اين نبرد به خيابان ها كشيده شد و نيروهاى امير الحاج حلب از خيمه هاى خود در ابطح خارج شدند. از اين طرف نيروهاى نظامى از مراكز استقرار خود از جنوب مكه خارج شده، به سمت شبيكه حمله بردند. ميان دو گروه نبردى درگرفت كه نيروهاى نظامى غلبه كردند.

كار به همين جا خاتمه نيافت. برخى از غارتيان و لصوص بر دامنه ناامنى افزودند و شروع به غارت اموال حجاج و اهالى كردند. دامنه اين غارت در روز ترويه به مكه و راه عرفات و در شب هاى منى به مسير مأزمَين و مسير مزدلفه هم كشيده شد. آنگاه اوضاع


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 394.

ص: 354

مكه بسيار خطرناك شد و خانه هاى بسيارى از ساكنان مكه غارت گرديده، به اموال حجاج يمن دست اندازى شد. محمد بن عجلان هم چندان ضعيف بود كه نتوانست بر بى نظمى غلبه كند يا استقرار را به مكه باز گرداند. (1)

در اين سال، قافله حج شامى، به همراه خود قافله اى از حجاج حلب آورده بود.

همچنين در اين سال عراقى ها نيز كه پس از سالها به حج نيامده بودند، حج به جاى آوردند. شمار آنان اندك بود و عدد شتران آنان به بيش از پانصد نمى رسيد. (2)

حسن بن عجلان

در اين ميان، و در ميان غبار ناامنى و آشوب، نام جديدى در مكه درخشيد و او حسن بن عجلان بود كه در قياس با برادرانش از بيشترين حزم و اعتماد به نفس برخوردار بود. بسا ميان فرزندان عجلان هيچ كس در توانايى و قدرت در اداره امور مانند او نبود.

بسيارى از منابع، او را از علما و فضلا دانسته اند. (3)

نوشته هاى مورّخان نشانگر آن است كه او از ناامنى دوران برادرش راضى نبود و يك سال پيش از قتل برادرش به مصر رفت. در آنجا بر ضد وى توطئه اى نزد چراكسه صورت گرفت و آنان به تصوّر اين كه به على بن عجلان براى تأمين امنيت مكه كمك كنند، حسن را زندانى كردند. چيزى نگذشت كه اوضاع به عكس شد و شورش مكه بالا گرفت، چندان كه به كشته شدن على و جانشينى برادرش محمد انجاميد. چراكسه در انتظار آن بودند كه با امارت محمد، مكه روى آرامش ببيند، اما وقتى او هم ناكام ماند، متوجه زندانى خود حسن شدند. اينجا بود كه وى را آزاد كرده و حكمى براى امارتش براى مكه نوشتند. وى عازم مكه شد و حكومت را در 24 ربيع الاخر سال 809 بدون نبرد گرفت. (4)


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 250.
2- 2. همان.
3- 3. اتحاف فضلاء الزمن، خطى.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 355

او توانست بلاد را تحت كنترل درآورد و علل و اسباب فساد را از ميان ببرد. وى دريافت كه بخشى از عوامل ناامنى در ميان همين عموزادگانش از ميان اشراف است.

بنابراين چنان تدارك ديد تا در موسم حج جديد شرايط خوبى را پديد آورد تا پيش از موسم حج امنيت به اين بلاد باز گردد. به همين جهت يك حمله تأديبى را بر ضد آنان در وادى فاطمه در جايى به نام زباره تدارك ديد. اين ماجرا در پنجم شوال رخ داد. حمله موفقيت آميز بود و طى آن چهل نفر از اشراف كشته شدند. (1) پس از آن بود كه امنيت و آرامش به مكه بازگشت و تجارى كه از ناامنى و آشوب فرار كرده بودند توانستند به مكه باز گردند.

در اين وقت، يكى از پادشاهان اسلام، خيمه اى به مسجد الحرام اهدا كرد تا آن را در مسجد نصب كنند تا نمازگزاران در نزديكى خطيب زير آن نماز جمعه بگزارند و از حرارت خورشيد در امان باشند. حسن پذيرفت و آن را در مسجد نصب كرد، جز آن كه خود نمازگزاران با آن مخالفت كرده، بندهاى آن را پاره كردند. چيزى نگذشت كه جمع شد. (2)

در همين دوره بود كه امير مدينه ثابت بن نصير (3) درگذشت. حسن يكى از برادران او را كه نامش عجلان بن نصير بود، دعوت كرد تا به مكه بيايد. وقتى آمد، حكومت مدينه را به وى سپرد، اما پيش از آن كه از مكه بيرون برود، خبر آمد كه جمناز بن هبه در مدينه شورش كرده و پرده در حجره نبوى و انبارهاى مسجد را با همه هداياى نفيس و اموال زيادى كه در آن بوده تصرّف كرده و بسا خواسته است با آن اموال شورش خود را تقويت كند.

شگفتى من از هيچ چيزى بيشتر اين نيست كه كسى چيزى را به مسجد هديه مى كند


1- 1. اتحاف فضلاء الزمن، خطى.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 37.
3- 3. استاد محقق حمد جاسر، نام درست او را ثابت بن نغير مى داند، اما من در منابع موجود جز نام «نصير» چيزى نيافتم. زامباور در كتاب معجم الأنساب و الأسر الحاكمه يكى از امراى مدينه را نعير بن منصور مى داند.

ص: 356

تا نامش را در انبارهاى مسجد ثبت كند! در حالى كه همان وقت، مسلمانان بيشترين نياز را براى اصلاح و آبادى بلاد و درست كردن راه ها و تعميم تعليم وتربيتشان به آن دارند.

شريف حسن، فرزندش احمد را با سپاهى كه شمارش به 260 نفر از سواره و پياده مى رسيد، به همراه 32 برده فرستاد. همان طور كه عجلان بن نصير را هم با سپاهى ديگر براى سركوب شورش فرستاد. اين دو سپاه توانستند شورشيان مدينه را سركوب كرده، مدينه را آرام كنند. اين واقعه در سال 811 رخ داد. (1)

در سال 812 سلطان يمن مانع از ارسال ارزاق به مكه شد و اين به دليل دشمنى او با حسن بن عجلان بود. داستان اين دشمنى را غازى آورده (2) كه حكايت شگفتى است و آن اين كه سلطان يمن از حسن بن عجلان خواست تا در موضوعى كه او طرح كرده، شعرى بسرايد. او شعر را فرستاد، اما در مقابل هديه اى نفرستاد. وى هم به سراغ عفيف عبداللَّه الهبى- كه بسا نماينده يمن در مكه بوده- رفت و پنج هزار مثقال طلا از او گرفت. سلطان يمن از اين جريان خشمگين و مانع از ارسال ارزاق به مكه شد. اين كار او بر شريف حسن گران آمد و كسى او را به جنگ با يمن تحريك كرد و به او براى جمع نيرو يارى رساند. او هم براى اين كار آماده شد جز آن كه چيزى نگذشت كه به او گفته شد تا سُبْكى را به نمايندگى خود براى حلّ و فصل اختلافات به يمن بفرستد. سبكى رفت و بدين ترتيب كارها اصلاح شده، امور به مجراى طبيعى خود يا نزديك به آن بازگشت.

در اين سال (802) كسانى نزد الناصر فرج بن ظاهر برقوق براى حسن بن عجلان خبرچينى و نمّامى كرده به او گفتند كه او از مناسبات مثبت خود با ناصر منحرف شده است. ناصر هم اصرار بر عزل او كرد و به امير الحاج گفت تا سلاح و لشكر و توپخانه را- كه گويا نخستين بار بود كه پاى توپخانه به مكه مى رسيد- آماده سازد. قرار بر اين بود تا مقصد را يمن اعلام كنند و چنين هم كردند، اما اين اقدام از چشم شريف حسن پنهان نماند و مصمم به دفاع از امارت خويش شد. او قبايل عربى و اشراف را بسيج كرد


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، ص 463- 464.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 357

به طورى كه از طائف، وليه، و جبل حجاز (1) چهار هزار نفر فراهم آمدند. به علاوه از مكه هم دو هزار نفر گرد آمدند. ششصد اسب هم در اختيارش قرار گرفت.

زمانى كه فرمانده سپاه مصرى در مسير مكه بود، شريف حسن به او پيغام داد: من آماده ديدار با تو هستم، اما عقيده دارم كارى كنى كه آسيبى به حُجّاج نرسد. يا زودتر بيا يا بعد از رفتن آنان. (2)

پيش از آن كه اين نامه از مكه فرستاده شود، نماينده فورى الملك الناصر خبر عدول سلطان را از اين اقدام اعلام كرده و گفت كه امارت شريف حسن مورد تأييد قرار گرفته است. نماينده صلح، فيروز، ساقى ملك ناصر بود. وى خلعت ها و هدايايى به همراه آورده بود. بدين ترتيب آرامش، همراه با استمرار حكومت شريف حسن به مكه بازگشت.

نماينده سلطان مصر از شريف حسن خواست تا متعرض سپاه مصر نشود. او نيز مشروط به آن كه سپاه مصر سلاح خود را تحويل داده، آن سلاح ها در قلعه اى در اجياد گذاشته شود، پذيرفت. اميرِ حجِ مصر ابتدا نپذيرفت، اما سپس قبول كرد. سلاح ها ماند تا آن كه پس از حج به آنان باز گردانده شد. بدين ترتيب اوضاع آرام گرديده، امير الحاج با امنيت وارد مكه شد و با شريف حسن در خانه اش در اجياد ديدار كرد. با اين حال، ترس و اضطراب در عرفات و منى وجود داشت و دليل آن عدم اطمينان آنان از نتيجه آن توافق بود.

تقى الدين فاسى مى نويسد: در اين سال مشكلى ميان حجاج پيش آمد و آن اين كه روز وقوف در عرفات براى امير الحاج مصرى ثابت نشد. به همين دليل سپاه خود را غروب عرفه بيرون آورد تا روز بعد دوباره وقوف كند. اهالى مكه تصوّر كردند قصد خدعه دارد. اين مسأله برخوردهايى را پيش آورد و آرامش موجود را خدشه دار كرد.

تنها تلاش برخى از عقلاى دو طرف مانع از وقوع فتنه و درگيرى شد. (3)


1- 1. از سلسله جبال سراة در غرب و جنوب طائف كه قبايلى از غامد و زهران در آن ساكنند.
2- 2. شفاء الغرام، ج 2، ص 253.
3- 3. همان.

ص: 358

قطبى در حوادث سال 815 مى نويسد: در اين سال قحطى پيش آمد، به طورى كه يك جوال گندم تا بيست دينار طلا معامله مى شد، كما اين كه يك هندوانه با يك دينار طلا معاوضه مى شد. (1)

در اين دوره، قافله حج عراقى براى هفت سال تعطيل بود و حتى پاى يك سوار و قافله از آنجا به مكه نرسيد. دليل آن، فتنه هاى پديد آمده در عراق بود. ابن يوسف تركمانى شورش كرده، حاكم عراق را كشت و بر آن بلاد مستولى شد. (2)

فلفل براى مصر

از نكات ظريفى كه شيخ عبدالله غازى در كتاب إفادة الأنام نقل كرده، اين است كه در سال 815 فلفل در مكه كمياب شد، همان طور كه در مصر. (3) سلطان مصر براى خريدارى آن از مكه، كسانى را به اين شهر فرستاد. قيمت يك بار شتر تا 229 مثقال طلا مى رسيد، در حالى كه قبل از آن 60 مثقال بود. با اين حال، طبق درخواست سلطان مصر به مقدار پنج هزار مثقال طلا فلفل براى او فرستادند.

در سال 816 حج قافله عراق آغاز شد و طبق معمول هدايايى براى شريف مكه و فقراى اين شهر فرستاده شد. در مقابل، روى قبّه زمزم در 16 ذى حجه آن سال براى حكومت عراق دعا شد.

قافله حج عراقى برنامه خاصى توسط قرّاء در مسجد الحرام داشت. هر قارى يك جزء مخصوص را مى خواند و ديگرى جزء بعدى را. بدين ترتيب قرآن را ختم كرده و پس از آن بخشش هاى سالانه ميان افراد مورد نظر تقسيم مى شد. اين كار كه براى سال ها تعطيل بود، به خاطر آمدن قافله عراق در اين سال برقرار گرديد. (4)


1- 1. الإعلام بأعلام البيت الحرام، ص 223.
2- 2. همان.
3- 3. فلفل چنان در قاهره نادر شد كه يك رطل آن به 46 درهم رسيد. بنگريد: درر الفرائد، ج 1، ص 434.
4- 4. منائح الكرم، سنجارى، خطى. اين مطلب در منائح، ضمن رخدادهاى سال مورد نظر مؤلف در متن نيامده است.

ص: 359

حسن بن عجلان در برخى از كارهاى عمرانى با نشاط و فعال بود. مدت زمان مديدى از عمر بيمارستانى كه مستنصر عباسى ميان باب الزياده و باب الدُرَيبه ساخت و وقف براى ديوانگان و درمانشان بود- و ما در جاى خود از آن ياد كرديم- گذشته است. حسن در سال 816 آن را براى يك صد سال از قاضى شرع مكه اجاره كرد و پذيرفت كه در مقابل، چهل هزار درهم بدهد. آنگاه قاضى به او اجازه داد تا مبلغ مزبور را صرف تجديد بناى بيمارستان و آماده كردن آن براى بيماران، فقرا و ديوانگان كند. بدين ترتيب بيمارستان كارش را ادامه داد تا زمانى كه تخريب و مضمحل شد.

در اواخر سلطنت سلطان سليم بود كه به جاى آن و دو رباط كه در كنارش بود، چهار مدرسه ساخته شد كه تا زمان ما (زمان سنجارى) (1) باقى است (2) و ما از آن ها سخن خواهيم گفت. (3)

اسب ها در مسجد

يكى از كارهاى شگفت اين دوره آن بود كه امير الحاج مصرى در سال 817 بر يكى از غلامانش خشم گرفت و او را تأديب كرده، به زندان انداخت. اين برخورد سبب خشم رفقاى آن غلام و برخى از فرماندهان شده، از سمت باب ابراهيم، در حالى كه سوار بر اسب بودند، به مسجد الحرام وارد شدند، در حالى كه مردم در حال خواندن نماز جمعه بودند. مهاجمين تا مقام حنفى جلو رفتند. در آن جا ترك ها و حُجاج با آنان برخورد كردند و درگيرى بالا گرفت تا آن كه آنها را از مسجد بيرون كردند و آنان هم از فرصت استفاده كرده، به غارت مردم پرداختند. در اين وقت امير الحاج مصرى دستور بستن درهاى مسجد به جز در مقابل منزلش در نزديكى مدرسه مجاهديه را داد تا خود و يارانش از آنجا وارد مسجد شوند. پس از آن اسبش را وارد مسجد كرده، آن را در رواق شرقى مسجد نزديك رباط شرابى بست. اسب همان جا در مسجد بود و مسجد را با بول و


1- 1. منائح الكرم، ج 2، ص 415. «ج»
2- 2. اين مدراس تخريب شده و داخل طرح توسعه حرم شده است.
3- 3. مدرسة المجاهديه، بين باب السلام و باب الدريبه بود.

ص: 360

سرگين خود كثيف مى كرد.

شريف حسن معتقد بود كه حرمت مسجد هتك شده و به كرامت آن توهين شده است. به همين جهت حجاج و اهالى را در جايى در پايين مكه گرد آورد و پس از گفتگو متفق القول شدند تا كسى را نزد امير الحاج مصرى بفرستند و به وى تفهيم كنند كه با اين كار خود به دشمنى با حكومت مكه پرداخته و هرچه زودتر بايد كارها و اختلافات خود را با مخالفانش اصلاح كرده، اسب ها از مسجد بيرون كند. امير اين سفارت را پذيرفت و وساطت آنان را براى اصلاح اختلافات قبول كرد. بدين ترتيب ميان او و غلامانش صلح برقرار شد و آرامش به مكه بازگشت.

از رخدادهاى غريب، آن كه نام كسى كه اين فتنه به خاطر او درگرفت، جراد بود، و شاعرى مكى با اشاره به اين حادثه اين گونه سرود:

وقع الغلاء بمكة و الناس أضحوا فى جهاد

و الخير قلّ فَها هُمُو يتقاتلون على جراد (1)

گرانى در مكه چندان بالا گرفته است كه همه مردم به زحمت افتاده اند.

خير و بركت، آن اندازه كم شده است كه مردم به خاطر ملخى با يكديگر جنگ مى كنند.

برافتادن بدعت ها

از جمله نكاتى كه تواريخ از اين دوره نقل كرده اند آن است كه علماى مكه اجتماع كرده، سندى را داير بر الغاى بدعت هاى مؤذنان در خواندن اشعار غنايى در مدح حضرت نبوى و نيز الغاى جشن هاى شب هاى ختم قرآن در ماه رمضان و نيز منع از روشن كردن مشعل هاى مقام هاى اربعه در رمضان و اول ربيع الاول و رجب امضاء كردند. درخواست آنان پذيرفته شد و از همه اين كارها ممانعت گرديد. اما دو سال


1- 1. خلاصة الكلام، ص 38.

ص: 361

نگذشت كه برخى از بزرگان در اين باره نزد امراى مكه وساطت كرده، بار ديگر اين رسم ها معمول گشت. (1)

رميثه فرزند محمد بن عجلان

چيزى نگذشت كه در سال 818 ميان حسن و چراكسه اختلاف افتاده، براى جنگ با او سپاهى را به فرماندهى رميثه فرزند محمد بن عجلان به مكه فرستادند. وى بر مكه مستولى شد و عمويش را از آنجا بيرون راند.

امارت مجدد حسن بن عجلان

بعيد نمى دانم حكومت در مكه، خلأ ناشى از نبود شريف حسن را احساس كرده و چراكسه مصر هم بدان واقف گشته بودند. به همين دليل، زمانى نمى گذرد كه شاهديم چراكسه باز حسن بن عجلان را براى امارت مكه تأييد مى كنند. به همين جهت شاهديم كه چند ماهى نمى گذرد كه در سال 819 شاهد بازگشت او به مكه با زور سلاح و تأييد چراكسه هستيم. وى پذيرفت تا سى هزار مثقال طلا در مقابل تأييدش توسط آنان به خزانه مصر بپردازد. (2)

حسن با همان روحيه نيرومند كه در عمل به كار مى گرفت، به مكه بازگشت؛ اما رميثه فرزند برادرش حاضر به واگذار كردن حكومت نشد و در شهر تحصّن كرد. او ديوارهاى شهر را استوار كرد و به همين جهت، شريف حسن از سمت مَعْلات بر ديوارها يورش برد و حفره اى در آن ايجاد كرد و كسانى از آنجا داخل شدند. عده اى ديگر هم به سمت دروازه آمده، بعد از ماليدن روغن بر آن، آن را به آتش كشيدند كه منجر به سقوط آن شد. برخى هم از سمت ديوار جبل شامى، جهت مقبره اى كه مقابل محله سليمانيه (3)


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. امروزه به جبل سليمانيه معروف است، چون از غرب مشرف بر محله سليمانيه است. بخش غربى آن را جبل عبادى مى گويند عاتق.

ص: 362

امروزى است آمده و بر محافظان آنجا يورش بردند. تيراندازى ميان دو گروه بالا گرفت و سنگ پرانى فراوان شد.

نيروهاى شريف حسن در حدود سيصد سوار و هزار پياده بودند، در حالى كه نيروهاى رميثه بيش از يك سوم آن نبودند.

برخى از بزرگان و علماى شهر تلاش كردند تا آتش اين فتنه را خاموش سازند. به همين جهت با در دست گرفتن ربعات مصحف قرآن (1) نزد شريف حسن رفته، از او خواستند تا دست از جنگ بردارد. او پذيرفت، اما مشروط بر آن كه رميثه و يارانش شهر را ترك كنند. بر همين اساس صلح پذيرفته شد و رميثه از مكه بيرون رفت و شريف حسن در 26 شوال 819 وارد مكه شد و نزديك بركه مَعْلات (2) خيمه و خرگاه زد. زمانى كه قصد حج كرد، در حالى كه خلعت خويش را پوشيده بود، مورد استقبال علماى مسجد الحرام وخادمان آن جا قرار گرفت. زمانى هم كه قصد طواف كرد، اصحاب بخور كه كارشان بخور دادن و معطّر كردن فضا بود، پيشاپيش او حركت مى كردند. در اين وقت، صاحب قبّه زمزم هم بر بام قبّه رفت و هنگامى كه حسن مشغول طواف بود براى او دعاى توفيق و تأييد كرد. بعد از طواف هم فرمان سلطان چركسى در امارت وى بالاى منبر خوانده شد.

در اين وقت، موكب او به گردش در خيابان هاى شهر پرداخت، در حالى كه منادى او اعلام امان كرد. به دشمنان پنج روز فرصت داده شد تا طى آن مكه را رها كرده بروند.

بيشتر آنان همراه امير خود رميثه عازم يمن شدند، (3) اگرچه زمانى نگذشت كه رميثه در حالى كه اظهار ندامت كرده و اطاعت از عمويش را پذيرفته بود، به مكه بازگشت و مورد اكرام واحترام قرار گرفت.

حسن در كنار خوبى هاى خود، بدى هايى هم داشت. گفته شده است كه او به احتكار ارزاق براى خودش مى پرداخت و پس آن اقدام به فروش آنها به تجار مى كرد.


1- 1. مصحف را به سى جزء تقسيم كرده هر يك را جداگاه جلد مى كند كه به هر يك ربعه مى گويند.
2- 2. دو بركه مَعْلات مستقيماً پشت ديوار بود.
3- 3. إتحاف الورى، ج 3، ص 534.

ص: 363

سلطان مصر در اين باره او را سرزنش كرد و وى پاسخ داد: من آنها را احتكار نكردم، بلكه براى خودم و سپاهم خريدم، اما وقتى نياز مردم را ديدم اقدام به فروش آنها كردم. (1)

در سال 820 برخى از اشراف اقدام به شورش كردند و حكومت برخى از عموزادگان او را اعلام نمودند. چيزى نمانده بود كه در جدّه به پيروزى برسند، اما حسن به سرعت وارد عمل شد و آنان را ناكام گذاشت. (2)

در همين دوره بود كه بركاتْ فرزند وى از مصر به مكه آمد و با پدرش در اداره آن مشاركت كرد. (3)

زمانى كه برخى از ساكنان مناطق قيَم، (4) وجه، عقيق، ليه، و جبل سكارى در نواحى طائف از پرداخت مالياتى كه شريف حسن به آنچه از آنان در سال 821 مى گرفت افزوده بود، ممانعت كردند، اقدام به نبرد با آنان كرد و برخى از املاك و قلعه هايشان را تخريب نمود. در بازگشت از راه نخلة اليمانيه، و زيمه، سوله و خيفِ بنى عمير، (5) برگشته از آنجا به وادى مر آمد و با عموم قبايلى كه در آن نواحى تردد مى كردند براى پرداخت خراج مصالحه كرد.

زمانى كه چراكسه از برخوردهاى تند وى با مخالفانش مطلع شدند، به دشمنى با وى پرداختند، اما باز از او راضى گشتند. ابن فهد مى نويسد: مؤيد، سلطان مصر نامه اى به ناصر سلطان يمن فرستاد و از دشمنى اش با شريف حسن و رضايت بعدى اش از او ياد كرد و از ناصر هم خواست تا همان رضايت را از او داشته باشد. از جمله نكات لطيف در


1- 1. منائح الكرم، سنجارى. در مظان بحث از حسن بن عجلان، اين مطلب يافت نشد.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.
4- 4. لقيم همان وادى عقيق در طائف است تا برسد به مليساء. به آن لقيم اعلى هم گفته مى شود. قدرى كه پايين تر برود، به آن لقيم اسفل گويند. اما وقتى وادى لقيم گفته مى شود شنونده گويى چنان مى شنود كه وادى القيم. يعنى وادى قيم.
5- 5. نامش زباره است و گاه وادى زباره گفته مى شود كه بعد از دو نخله است. بنوعمير هم تيره اى از هذيل هستند كه تاكنون در آنجا مى زيند عاتق.

ص: 364

اين نامه اين است: اهالى مكه كه از انكار ما نسبت به او مطلع شدند، از مشاركت حسن در بيت جلوگيرى كرده، او را از حرم بيرون راندند و درها را بستند و گفت: هرگز. وقتى طرد شد، عرفات هم او را نشناخت و به سرعت ردش كرد و او نتوانست بگويد كه ى سآوي إلى جبل ى (1)

به كوه پناه مى برم. بعد به طور رفت و زبان حال به او خطاب كرد كه ى والبحر المسجور* ان عذاب ربك لواقع ى (2)

تا آن جا كه مى نويسد: پس از آن ناچار شد كسب رضايت خاطر كريمه ما را بكند تا از عواطف ناصريه هم بهره مند شود. ناصر سلطان يمن در پاسخ نوشت: او (يعنى حسن) وقتى نيرو دارد رشته صداقت را مى ريسد و گره هاى مدارا را يك يك باز مى كند و هر سال براى تجار حادثه اى مى آفريند، و هر وقت از يكى به سختى در مى افتد دومى و سومى پشت سر آن مى آيد. تا آنجا كه مى نويسد: او فرزندش را فرستاد و شروطى را پذيرفت و ما آن شروط را بر تجار تحميل كرديم تا رضايت خاطرش را جلب كنيم و ما آنچه را كه در پى اش بوديم به دست او انجام داديم تا او توجه داشته باشد كه بايد به تعهدات خود عمل كند كه در آن صورت اگر مخالفت كرد بتوان عليه او حكم كرد ... تا آخر اين متن ادبى. (3)

چنين مى نمايد كه شريف حسن در پى اين رخدادها نتوانست در امارت بماند. به همين جهت به نفع دو فرزندش بركات و ابراهيم از امارت كناره گرفت. او به مصر نوشت تا آن دو را تأييد كند تا او بتواند به عبادت بپردازد. در سال 824 بود كه فرمانى از مصر براى تأييد بركات و مشاركت ابراهيم رسيد. خطيب براى او و فرزندش بركات دعا كرد.

ابراهيم به مخالفت برخاسته، به مكه هجوم مسلّحانه كرد تا آن كه آن دو پذيرفتند براى او هم در كنار پدر و بركات دعا شود. اما بار ديگر پدر بازگشت و او را عزل كرد.

در همين سال، ملك مظفر در مصر، مقرّر كرد سالانه هزار سكه طلا در مقابل الغاى ماليات از سوى شريف حسن به وى پرداخت شود. اين مطلب در كتيبه اى نوشته شد و در


1- 1. سوره هود، آيه 43.
2- 2. سوره طور، آيه 6.
3- 3. إتحاف الورى، ج 3، ص 547.

ص: 365

اسطوانه اى در مسجدالحرام نصب گرديد. (1)

در اين همين زمان سلطان محمد اول (2) هداياى نفيسى براى امير مكه فرستاد و اوقافى براى فقراى حرمين معين كرد. او سالانه غَلّاتى را به عنوان صُرّه مى فرستاد كه اولين مورد از صرّه منظم است كه براى فقراى حرمين ارسال شده است.

على بن عنان

امارت شريف حسن و فرزندش بركات تا اوايل سال 827 به درازا كشيد. در اين دوره، دشمنان او از عموزادگان شان از نسل رميثه در مصر اقامت داشتند و در حاشيه دربار چراكسه مترصّد فرصت بودند. در اين سال، اين فرصت فراهم شد. بسا اين موقعيت در اثر پديد آمدن اختلاف ميان چراكسه و امير مكه باشد، زيرا در نوشته ابن ظهيره چنين آمده است كه برسباى، سلطان مصر، على بن عنان از فرزندان رميثه را تجهيز كرد و در موسم سال 827 به مكه فرستاد. همراه وى سپاه سلطانى هم بود. شريف حسن مقاومتى نكرد و حكومت را به وى تسليم نمود و خود راهى مصر شد.

ضرب سكه

به همراه على بن عنان، دستگاه ضرب سكه هم به مكه آورده شد و به اسم او سكه زده شد. على بن عنان تا موسم حج سال 828 بر مكه حكومت كرد. (3)

بازگشت شريف حسن و بركات

در موسم حج اين سال شريف حسن با حمايت از برسباى توانست امارت مكه را بازپس گيرد. فرمان او بعد از آن كه طواف كرد و براى او روى قبّه زمزم دعا شد، خوانده


1- 1. خلاصة الكلام، ص 40.
2- 2. سلطان محمد اول يكى از اجداد سلاطين عثمانى است كه پايتختش در قراحصار بود. اين ارتباط با مكه، درست يك قرن پيش از آن است كه فرزندان وى حجاز را بگيرند و نامشان در خطبه مكه بيايد.
3- 3. شفاء الغرام، ج 2، ص 211.

ص: 366

شد. سپس در حالى كه خلعت امارت پوشيده بود، در خيابان هاى مكه گردش كرد.

زمانى كه حج تمام شد، وى براى تشكر عازم مصر شد. در آنجا از وى استقبال به عمل آمد و روز ورود او بسيار باشكوه بود. وى تا زمان درگذشتش در 16 جُماداى اوّل در سال 829 و در حالى كه براى بازگشت به مكه آماده شده بود، در آنجا ماند. (1)

شريف حسن فردى بسيار ثروتمند بود و در مكه، كسى كه در جود و كرم با او برابر باشد، وجود نداشت. همچنان كه وى از علماى فاضل به شمار مى آمد و شمار زيادى از علماى مصر و شام به وى اجازه روايت دادند. تقى بن فهد براى وى اربعين حديث تهيه كرد و بسيارى از شعرا از جمله علامه شرف الدين اسماعيل بن مقرى نويسنده كتاب الروض والإرشاد فى مذاهب الشافعيه او را ستايش كردند. وى قصايدى در مدح او دارد و مطلع يكى از آن قصايد چنين است:

اى حسن! كار تدبير حكومتت را به خوبى انجام دادى و در قطع ريشه فتنه كوشش كردى. (2)

شريف حسن در مكه رباطى براى مردان و رباطى براى زنان ساخت. (3) بسا ديدگاه آنان در ساختن رباطها چيزى جز آن بوده كه امروز مورد توجه است، زيرا آنچه امروز مشاهده مى كنيم آن است كه بيشتر اوقات، رباطها جاى تنبلان زيادى از نقاط مختلف است كه به قدر مخارجى كه دارند سودى براى بلاد ندارند. اگر هدف از ساختن اين رباطها، ساختن آنها براى طلاب فقير است، حقيقت آن است كه اين طلاب، در غالب اوقات آنها را به ارث، چيزى شبيه ارث شرعى، براى فرزندانش مى گذارند، در حالى كه فرزندان به اندازه پدرانشان به دنبال علم نيستند و به همين دليل رباطها براى هدفى جز آنچه بنا شده، استفاده مى شود. گاه غلّاتى براى اين رباطها وقف شده تا از آنها انفاق شود، اما همين، سبب سستى آنان شده، آنها را چندان چشم تنگ مى كند كه با اصول


1- 1. شفاء الغرام، ج 2، ص 211.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 41. و شايد اين ترجمه: در اداره كشورت، خوب رفتار كردى و در نابود كردن فتنه ها جديت به خرج دادى.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 367

اسلامى سازگارى ندارد. بدين ترتيب در غالب اوقات، از رباطها در جهتى بر خلاف اهدافى كه در بناى آن ها بوده استفاده مى شود. اگر در اين رباطها صرفاً به حمايت از طلاب علم، در يك چهارچوب تعريف شده و نيز وادار كردن ساكنان آن به اين كه برخى از صنعت ها و حرفه ها را فرابگيرند تا آنان را از موظفى مرسوم بى نياز كند، ساخته مى شد، اين ممكن بود كه بلاد از ساكنان آن رباطها و تلاش هايشان بهره مند شود.

عزل دربانان مسجد

در اين وقت، فرمانى داير بر بستن درهاى مسجد بعد از موسم به جز چهار در صادر گرديد. اين امر سبب به سختى افتادن مردم و انتقادهاى آنان شد. به دنبال آن بود كه فرمان عزل دربانان مسجد كه از فقها و قضات بودند صادر شد و مقرر گرديد تا به جاى آنها برخى از مردم نيازمند تعيين شوند و موظف گردند تا مراقب درها بوده، همان جا، استراحت هم بكنند. (1)

بركات فرزند حسن

با درگذشت شريف حسن، برسباىْ سلطان چراكسه امارت بركات را تأييد كرده و برادرش ابراهيم را نايب او قرار دارد. او توانست امور جارى را به خوبى اداره نموده، با آرامش و عدالت بر مكه حكومت كند. (2)

در همين دوره بود كه آمدن قافله هاى هندى كه شمار حجاج آنان فراوان بود، آغاز گرديد، در حالى كه تا آن زمان شمار آنان اندك بود. امارت مكه هم مقرّر كرد تا آنان چيزى بپردازند. در سال 832 از طرف برسباى خبر رسيد كه دستور داده است تا آنچه را از قافله هندى مى گيرند يك سوم را صاحب مكه بردارد و دو سوم آن براى وى فرستاده شود. چنين مى نمايد كه بركات احساس كرد كه سهم او از اين رسوم اندك است و از


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. إتحاف الورى، ج 3، ص 632.

ص: 368

سلطنت مصر خواست تا آن را افزايش دهد كه مورد قبول واقع شد. شاهد آن كه دحلان بدان اشاره دارد كه در سال 840 فرمان هاى جديدى از مصر رسيد كه به موجب آن درآمدهاى مربوطه مى بايست به صورت پنجاه پنجاه ميان امارت مكه و سلطنت مصر تقسيم شود. (1) غازى هم مى گويد كه چراكسه در مصر، (2) بركات را به پرداخت سالانه ده هزار دينار مكلّف كرده و پذيرفتند كه متعرّض عشريه مأخوذه از اجناس در جدّه نشوند، اما از رسوم اخذ شده از حجاج يادى نشده است. بسا آن را براى بركات گذاشته اند. اينها نشانگر گسترش نفوذ چراكسه در مكه اين دوره است، چنان كه گفته شده است كه بركات مكلّف به پرداخت پنج هزار دينار شد. (3)

نفوذ چراكسه در دوران سلطان جقمق بيشتر شد؛ شاهدش آن كه نماينده وى امير سودون به عنوان ناظر حرمين تعيين شده و موظّف شد تا به عمارت آنجا بپردازد. همچنين به همراه او پنجاه نظامى ترك فرستاده شدند تا در مكه مقيم شوند. (4)

همان طور كه گذشت، اين تشكيلاتى است كه مماليك ترك در سال 760 در مكه درست كردند، اما آن زمان نتوانست ادامه يابد، زيرا اشراف شورش كرده آنان را در مسجد محاصره نمودند و تعدادى را كشتند و شمارى را اسير كردند و اسرا را هم به ينبع فرستاده، در بازار برده ها فروختند. اين كار بعدها دنبال نشد و مورّخان طى اين سالها اشاره اى به آن نكرده اند.

از نكات شگفت آن كه از جمله كارهاى امراى مكه در اين دوره، اين بود كه پاى شتر محمل را وقت رسيدن به مكه ببوسند. بركات از سلطان جقمق خواست تا او را از اين كار معاف كند و او هم پذيرفت.

على بن حسن


1- 1. خلاصة الكلام، ص 42.
2- 2. همان.
3- 3. همان.
4- 4. الإعلام بأعلام البيت الحرام، ص 235. در آنجا شرحى هم از اقدامات اصلاحى سودون آمده است. «ج»

ص: 369

شريف بركات تا سال 842 امير مكه بود، پس از آن برادرش به مخالفت با وى برخاست و زمانى كه نتوانست بر بركات غلبه كند، همراه حجاج راهى مصر شد و تا شعبان 845 كه برگشت، درآنجا ماند. وى همراه خود فرمان اميرى مكه را آورد. (1)

بركات، امارت را به وى تحويل داده به يمن رفت. على تا 15 محرم سال 846 امير بود تا آن كه بركات با سپاهى بر وى هجوم برد، اما نتوانست بر وى پيروز شود. (2)

قاسم بن حسن

در اين وقت على بن حسن در مكه حاكم بود و ابراهيم در اداره كارها به او كمك مى كرد. اندكى بعد ميان اين دو برادر از يك سو و فرمانده نيروهاى چراكسه اختلاف پيش آمد و فرمانده از مصر درخواست كرد تا فرمان دستگيرى آن دو و عزلشان را به او بدهند.

وقتى اين فرمان رسيد، وى آن دو را دستگير كرد و فرمانى را نشان داد كه مى بايست ابوالقاسم برادر چهارم آنان به امارت مكه گماشته شود. پس از آن برادران دستگير شده با غل و زنجير در گردن، راهى مصر شدند. اين امر سبب برآشفتگى اهالى مكه شد، زيرا اهانتى بود كه تا آن زمان سابقه نداشت. قطب الدين محمد مالكى از شعراى مكه در اين باره چنين سروده است:

اى تمراز! (3) تاكنون مانند تو در فتك و توهين نزد ما نيامده بود.

تو از چوبى عبور مى كنى كه يك سرش در مكه و سر ديگر آن روى جاى سستى است. اخشب- جايى در مكه- در مكه سير مى كنى و اخشب دوم هم بر فلك است.

مانند اين در دوران حكومت بنى عباس و تركان نيامده بود.

دو شريف مكه بدون اين كه خونريزى كرده و يا آسيب و طعنى به كسى زده باشند،


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. تمراز يكى از فرماندهان چركسى در مكه بود كه فرمان دستگيرى دو برادر را صادر كرد.

ص: 370

زندانى مى شوند.

اين با تقدير كسى است [خداوند] كه قهر او سبب مى شود تا از هر كسى بخواهد، حكومت را بگيرد. (1)

ابوالقاسم تا سال 849 امير مكه بود. در اين مدت، سكه مى زد و نام خودش را هم بر آن حك مى كرد. در ربيع الاول همين سال برادرش بركات بر وى يورش برده، مكه را گرفت و چراكسه هم او را تأييد كردند و تا سال 851 حكومت كرد.

در ربيع الثانى سال ياد شده، فرمان جديدى از چراكسه داير بر تأييد شريف بركات به عنوان امير مكه صادر شد و وى ابوالقاسم را از مكه بيرون كرده، براى بار چهارم به امارت اين شهر رسيد. با تسلّط وى بر اين شهر آرامش به آن بازگشت و علما جايگاه خود را در مجلس او كه جاى رجال فضل و علم بود، به دست آوردند. (2)

اندكى بعد سلطان جقمق از او دعوت كرد تا به مصر برود. وى در اوّل رمضان سال 851 به قاهره رسيد. سلطان براى ديدن او تا رميل آمد و در اكرام او بسيار كوشيد. علماى بسيارى در قاهره از او اجازه روايت گرفتند، چرا كه سند او، سندى عالى بود. وى هم به شمار فراوانى اجازه روايت داد. غازى به نقل از علامه سخاوى از اين سفر چنين ياد كرده است: قاهره براى استقبال بركات به لرزه درآمد و حتى زنان پرده نشين هم براى ديدن وى بيرون آمدند و روز باشكوه و شلوغى بود. تا آنجا كه مى گويد: من و قلقشندى و بقاعى و سنباطى از كسانى بوديم كه با او ديدار كرديم و با اجازه او از زين الدين عراقى و هيثمى، ده حديث از او شنيديم و ابوبركات ابن ظهيره هم با ما بود. (3)

بركات چندين ماه را در قاهره سپرى كرد و پس از آن به مكه بازگشته در جمادى الاولاى سال 852 به مكه رسيد و در حالى كه مُحْرم به احرام عمره بود طواف كرده، در شب سعى را به جاى آورد و آنگاه به زاهر رفت و آنجا استراحت كرد. فردا صبح در يك


1- 1. إتحاف الورى، ج 4، ص 194.
2- 2. همان.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 371

موكب رسمى مورد استقبال قرار گرفت. (1) بركات تا سال 859 كه در شعبان آن سال درگذشت، امير مكه بود. پس از بيمارى، او را به وادى مر بردند و در آنجا درگذشت.

مردم مكه، جنازه او را بر دوش گرفته، او را غسل داده، بر وى نماز خواندند و پس از آن كه هفت بار او را بر اساس عادت اشراف گرد كعبه طواف دادند، در مَعلات دفن كردند و روى قبرش، قبّه اى ساختند. (2) شعراى فراوانى در رثاى او شعر سرودند. جلال الدين سيوطى در كتاب نظم العقيان برخى از اين اشعار را آورده است:

اى كسى كه به ياد او وسواس من از ميان مى رود و با مشغول شدن به وى ديگران را فراموش مى كنم.

كسى كه محبّت او در قلب من جاى گرفته است و من مطيعش هستم، روى سر من قرار دارد.

من از شما ليوان آبى خواستم كه من را از شراب راحت كند در وقتى كه شرابى در جام نباشد. (3)

از جمله نكات شگفتى كه در شرح حال بركات آمده آن است كه احمد بن اسماعيل، سلطان يمن، به او نوشت كه قصد حج دارد و از وى خواست تا خانه هاى مكه را براى اقامت او خالى كرده، در جايى به نام حلى (4) از وى استقبال كند. بركات با قصيده اى كه عفيف الدين عبداللَّه بن قاسم ذروى سرود و بيش از سى بيت است، به وى پاسخ داد. (5)

وقتى اين اشعار به سلطان يمن رسيد، از حج منصرف شد و دستور داد تا در كمين عفيف الدين ذروى باشند. مأموران وى مراقب او بودند تا آن كه وى را دستگير كرده به يمن فرستادند و سلطان او را در يمن حبس كرده، بر او بسيار سخت گرفت. بركات


1- 1. خلاصة الكلام، ص 43. عبدالله غازى گويد كه اين سفر از نصف ماه بيشتر تجاوز نكرد.
2- 2. همان؛ و بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 59.
3- 3. منائح الكرم، ج 3، ص 60. همان جا اشعارى هم از شهاب منصورى در رثاى وى آمده است. «ج»
4- 4. حلى جايى در جنوب بلاد حجاز است.
5- 5. مؤلف در اينجا شش بيت از اين اشعار را آورده است.

ص: 372

پيشنهاد كرد با يك صد هزار شتر او را آزاد كند- و باور من آن است كه در اين باره مبالغه شده و احتمالًا صد شتر بوده است- اما پادشاه يمن اين درخواست را رد كرد. او سوگند خورد كه تا اين شكاف در كوه باز نشود (گويا اشاره به شكاف در كوهى دارد كه در آنجا بوده است) او را آزاد نخواهد كرد.

در اين جا بود كه عفيف الدين ذروى قصيده اى گفت كه شيخ حضراوى آن را در تاريخ البشر خود آورده است:

اگر تصور مى كنى كه روزگار فقط يك روز است، تصور نادرست و كذبى است

بسا شكافى كه شِعْبش را درمانده مى كند، اما بناگاه رحمتى به آن مى رسد و مُنشعِبش مى كند.

در آن وقت، كسى كه به پروردگارش پناه برده است، دعايش در باره دشمنانش مستجاب خواهد شد.

شگفت آن كه شاعر، آن شب را به صبح نرساند جز آن كه در آن شب چندان از آسمان باران سيل آسا آمد كه آن شكاف كوه باز شد و سلطان، شاعر را آزاد كرد و به او صله داد.

بايد بگويم كه احمد بن اسماعيل در سال 827 دو سال پيش از آن كه بركات در سال 829 به امارت برسد، درگذشت. بنابراين، اين روايت درست نيست، مگر آن كه در دورانى رخ داده باشد كه بركات با برادرش در امارت شراكت داشت. من اين را بعيد نمى دانم، چرا كه نفوذ بركات در دوران شراكتش با پدر كمتر از نفوذ او در دوران امارت مستقلش نبود.

فرزندان بركات بن حسن بن عجلان

زمانى كه بركات احساس ضعف در امارت كرد، به نايب جدّه، امير جانى بيك ظاهرى نوشت تا به سلطان مصر خبر دهد كه ولايت فرزندش محمد را بر مكه تأييد كند.

چراكسه درخواست او را قبول كردند و فرمان تأييد سلطان را براى امارت محمد بن بركات براى او فرستادند. درست چند ساعت پيش از آن كه فرمان برسد، امير بركات

ص: 373

در 19 شعبان سال 859 درگذشت. (1) پس از رسيدن خبر، در شامگاه همان روز، خبر در مسجد اعلام گرديد و بعد از نماز مغرب به نام وى دعا شد. آنگاه چند روز بعد، موكب او از وادى فاطمه به سمت مكه حركت كرده، شبانگاه، با شكوه فراوان به مكه وارد گرديد و فرمان امارت او در روز جمعه 7 رمضان 859 خوانده شد.

شريف محمد بن بركات

محمد همانند پدر و جدش از علماى نجيب بود و خودش شهرتى فراوان در كار تحريض برعلم وحمايت ازعدالت داشت. وى نسبت به امور مسلمانان بيدار و به مهربانى و رأفت و عدالت شهره بود، به همين جهت بود كه حكومتش 43 سال به درازا كشيد. (2)

در روزگار وى، سلطنت مصر به ملك قايتباى انتقال يافت و او فرمانى در لغو ماليات به مكه فرستاد كه آن را بر اسطوانه اى در باب السلام نصب كردند. اندكى بعد خود او به مكه آمد و خيرات فراوانى را كه شامل همه فقراى مكه مى شد تقسيم كرد. (3)

محمد فرزندش بركات دوم را از ابتداى سال 877 در كار امارت شريك كرد و آن دو نفر تا زمان درگذشت محمد در يازدهم محرم 903 در ابيار، (4) در آرامش و بدون آن كه شورشى و مظلمه اى باشد، مكه را اداره مى كردند. جنازه او به مكه انتقال يافت و پس از آن كه به مانند اسلافش هفت بار طواف داده شد، دفن شد. (5)


1- 1. اتحاف فضلاء الزمن، ج 1، ص 244. مؤلف از نسخه مخطوط اين كتاب استفاده كرده است. متن چاپى آن با اين مشخصات ارائه شده است: تاريخ مكه، إتحاف فضلاء الزمن بتاريخ ولاية بنى الحسن، محمد بن على بن فضل طبرى مالكى م 1173، تحقيق محسن محمد حسن سليم، قاهره، دارالكتاب الجامعى، 1996. در متن چاپى ضمن دو جلد، حوادثِ تا سال 1124 آمده است. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 44.
3- 3. همان.
4- 4. وادى بيضاء كه از 51 كيلومترى جنوب مكه عبور مى كند، و نخستين مرحله از راه يمن در قديم بوده است، پس ازانتقال راه به كنار ساحل در سال 1397 ق از مسير به دور افتاد. بيضاء چاه ايستگاه آنجاست، و در پايين وادى، چاه هاى زيادى وجود دارد كه به آن منسوب است و محل سكونت اشراف حموديه از اشراف عبادله است عاتق.
5- 5. بلوغ القرى، ج 1، ص 1020.

ص: 374

به نوشته بلوغ القرى، (1)

به دنبال درگذشت وى، اندوه تمامى مكه را پر كرد و اهالى در گروه هاى فراوان طى شش روز به خواندن جزءهاى قرآن مشغول بودند. برخى از زنان هم موى خويش را پريشان كرده، براى مدتها تمامى آن بلاد را ماتم و عزا گرفت و كار خريد و فروش در بازارها تعطيل شد.

از جمله كارهاى او تأسيس رباطى در مكه براى فقرا و جايى براى آب رسانى در نواريه (2) و ميان راه جده- مكه بود كه اوقاف زيادى براى آنها اختصاص داد. (3)

محمد بن بركات افزون بر دختران، شانزده پسر داشت كه مشهورترين آن ها بركات، احمد، جازان، هزاع، قايتباى، على و راجح بودند. سه نفر اوّل، مكه را عرصه منازعات و تاخت و تاز خود بر سر امارت قرار دادند و به خاطر آن ترس و وحشت عظيمى آن بلاد را فرا گرفت كه بدان اشاره خواهيم كرد.

فرزندان محمد بن بركات

گذشت كه محمد فرزندش بركات دوم را در امارت شريك خويش ساخت. طبيعى بود كه وى پس از وفات پدر به امارت برسد و رسيد و روز يازدهم محرم 903 كه روز وفات پدر بود، جشن گرفت. وى خبر را به قايتباى سلطان چراكسه در مصر فرستاد. او هم در چهارم ربيع دوم او را تأييد كرده، برادرش هزاع را با او شريك گردانيد. (4)

هزاع

اتفاق ميان آن دو، بيش از يك سال طول نكشيد و پس از آن اختلاف بالا گرفت.

هزاع خشمگينانه به ينبع رفت و از آن جا به دوستان خودش در ميان چراكسه مصر نامه


1- 1. بلوغ القرى، ج 1، ص 1021.
2- 2. نام سرف، جايى ميان تنعيم و وادى فاطمه است.
3- 3. اتحاف فضلاء الزمن، ج 1، ص 289.
4- 4. منائح الكرم، ج 3، ص 102.

ص: 375

نوشت تا در مقابل تأييد او يك صد هزار دينار شريفى بگيرند. در اواخر سال 904 حكم تأييد وى همراه قافله مصرى ها رسيد. به دنبال آن وى با سپاهيان خود به همراه قافله مصرى از ينبع به سوى مكه حركت كرد. بركات با اطلاع از اين مطلب براى روبرو شدن با او به وادى مر (1) رفت. در اين درگيرى بركات دوم شكست خورده به جده گريخت. بدين ترتيب منطقه ناامن شد، در حالى كه حجاج در عرفات و منى بودند. مفسده جويان هم فعّال شدند و مردم به ناله درآمدند. در اين وقت بزرگان قوم نزد هزاع رفته او را سخت ملامت كردند. (2)

به دنبال آن، اشرف ميان دو برادر را آشتى داده و بركات در اواخر ذى حجه همان سال به مكه بازگشت. دو سال بعد، باز اختلاف آغاز شد و اين بار هزاع بر بركات يورش برده، در نهم جمادى الأولاى سال 907 با يكديگر درگير شدند. بركات شكست خورده به ليث رفت و هزاع امارت مكه را در دست گرفت؛ اما چيزى نگذشت كه در 15 رجب همان سال در نزديكى مكه درگذشت. جنازه او را به مكه حمل كرده، پس از طواف دفن كردند. (3)

احمد الجازانى

با درگذشت هزاع، در حضور ابوالسعود بن ظهيره قاضى مكه مجلسى در مسجد با حضور اصحاب حَلّ و عقد تشكيل گرديد و بر توليت احمد جازانى فرزند محمد بن بركات اوّل اتفاق شد. پس از آن خبرش اعلام شده، نامه اى هم در اين باره به چراكسه مصر نوشتند.

احمد جازان دريافت كه مى بايست لشكر مقيم مكه را راضى كند. به همين دليل به قاضى و برخى از اعيان دستور داد تا پولى براى آنان از تجار مكه بگيرند. او پول را به


1- 1. مقصود مر ظهران است، وادى بزرگى كه از بزرگ ترين وادى هاى حجاز است و گفته اند كه در آن سيصد چشمه جارى بوده و امروز به جز چند عدد، چيزى نمانده است. به آن وادى فاطمه يا وادى شريف هم مى گويند. اين وادى از 22 كيلومترى شمال مكه عبور مى كند. عاتق
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. بلوغ القرى، ج 2، ص 1202.

ص: 376

نسبت بيست اشرفى براى سواركاران و ده اشرفى براى نيروهاى پياده ميان آنان تقسيم كرد. (1)

وى همچنين دريافت كه برخى از اهالى جدّه تمايلى به او ندارند. به همين جهت همراه شمارى از سپاهيان خود عازم شده، به غارت آنان پرداخت.

كار احمد بيش از دو هفته به طول نينجاميد. پس از آن خبر رسيد كه برادرش بركات دوم فرزند محمد از يمن رسيده و فرمان تأييد از چراكسه آورده است. (2)

بركات بن محمد براى بار دوم

در اوايل شعبان سال 907 بركات با سپاه خود وارد مكه شد و احمد جازان بدون مقاومت از مكه گريخت. زمانى كه امارت بركات استوار شد، بر آن شد تا تجارى را كه برادرش احمد را با كمك به سپاهش كمك كرده بودند، امتحان كند. وى آنان را مكلّف كرد كه چندين برابر آن پول به عنوان قرض بپردازند كه آنان از سر ناچارى پرداختند، به طورى كه مجبور به فروش املاك خود شدند تا بتوانند آن پول را بپردازند.

وى همچنين بر آن شد تا قاضى مكه ابوالسعود بن ظهيره را هم به خاطر تأييد امارت برادرش و نيز به خاطر برخى از نوشته هاى او كه در آنها از احمد خواسته بود تا به مكه بيايد، تأديب كند. وى قاضى را به مجلسى كه برپا كرده بود احضار كرد و پس از قرائت اتهامات او، به زندانى شدن او و مصادره اموال و املاكش حكم كرد. برخى از حاضران از او خواستند تا وى را عفو كند، اما او نپذيرفت و بر خوار كردن او اصرار داشت، به طورى كه برادرش قايتباى هم كشيده اى به قاضى زد. پس از آن متن آن حكم را نوشت و به امضاى قضات و فقها و تجار رساند، سپس آن را به دربار چراكسه فرستاد. (3)

پس از آن با جمع كردن همه فرزندان پسر و دختر قاضى در يك خانه، دستور بستن خانه هاى آنان را داد و فرمان داد تا دست هاى برخى از پسران قاضى را با چوب


1- 1. بلوغ القرى، ج 2، صص 1202- 1203.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. بلوغ القرى، ج 2، صص 1206- 1207.

ص: 377

ميخكوب ببندند. مردم به شفاعت برخاستند و او پذيرفت تا آنان با پنج هزار دينار و برخى با كمتر از آن خود را رها سازند. پس از آن خانه هاى آنان و نيز پدرشان را گشود و هرچه از اثاث و كتاب در آن ها بود فروخت و پول آن را مصادره كرد كه به صدها هزار مى رسيد.

به دنبال آن خانواده قاضى را به جزيره ابن بركوت (1) تبعيد كرد. چيزى نگذشت كه نايب او در جزيره، آنان را در كشتى كوچكى به دريا فرستاده، غرقشان كرد.

هنوز چند ماهى از استقرار امارت بركات نگذشت بود كه خبر رسيد برادرش احمد در حال فراهم آوردن جنگجويانى در ينبع است. وى براى رويارويى با او در اواخر ذى حجه سال 907 حركت كرد و او را به شكست كشاند. وقتى بازگشت باز شنيد كه برادرش درگيرى را از سر گرفته است. بركات كه مريض بود و نمى توانست نبرد كند، راه يمن را در پيش گرفت و برادرش احمد را رها كرد تا به مكه درآيد.

احمد جازان براى بار دوم

بدين ترتيب احمد جازان در اوايل سال 908 وارد مكه شد و گويا بناى آن داشت تا انتقام ياورش قاضى را بگيرد. وى به سختگيرى روى آورد و سپاهش را براى خرابكارى در مكه آزاد گذاشت. آنان نيز دست به هر كار زشتى زدند و حرمت كعبه را شكسته، اموال اهالى را مصادره كردند و بردگان و كنيزكان صاحب اولاد را تصرف كرده، خانه هاى تجار را غارت نمودند.

هنوز امارتش استوار نشده بود كه برخى از تجار را كه از ياران برادرش در مكه و جده بودند وادار كرد تا اموال فراوانى را به او بپردازند. وى به شكنجه برخى از آنان پرداخت و دستان آنان را با چوب هايى بست تا مجبور به فروش املاك خود شوند.

بسيارى هم از آن ديار گريختند.


1- 1. شايد منسوب به شهاب الدين بركوت باشد كه از شخصيت هاى قرن نهم هجرى است. سخاوى در الضوءاللامع شرح حال او را نوشته و نويسنده درر الفوائد ص 353 گويد كه به جزيره الصبايا تبعيد شد.

ص: 378

احمد چند ماهى سر كار بود تا آن كه شنيد برادرش بركات در حال حمله به اوست.

وى براى رويارويى با او به نزديكى منا آمد و توانست او را تا دور دست به شكست بكشاند، جز آن كه بركاتِ شكست خورده، به سرعت به سوى مكه برگشت و از سمت جنوب آن در يازدهم رمضان سال 908 وارد مكه شد. (1)

بركات براى بار سوم

با ورود او به مكه، اهالى جمع شده و متعهد به حمايت از او شدند. آنان در استوار كردن ديوارهاى شهر كوشيدند و خندقى در پشت ديوار شهر در سمت معلات حفر كردند. خندق ديگرى هم از سمت مسفله كندند. چيزى نگذشت كه احمد با سپاهيان خود در همان ماه رمضان يورش سختى آورد، جز آن كه به سبب شجاعتى كه اهالى در دفاع از شهر نشان دادند، شكست خورد. بركات سوار بر اسب، عرض هفت ذرعى خندق را پريد تا به ميان لشكر مهاجمان افتاد و توانست آنان را از آن جا دور سازد.

هجوم ديگرى در ميانه ماه شوال صورت گرفت كه باز احمد موفقيتى نداشت؛ هرچند در فاصله اى نه چندان دور ماند تا در فرصت مناسب حمله ديگرى داشته باشد. (2)

احمد جازان براى بار سوم

چند هفته بعد از اين باز براى احمد فرصتى به دست آمد. زمانى كه بركات براى انجام برخى كارها به جنوب رفته بود، احمد همراه سپاهيانش به مكه آمده آن را اشغال كرد و سپاهش را در غارت شهر و گرفتن اموال مردم و كشتار آنان آزاد گذاشت. گفته شده است: وقتى احمد آنان را از غارت منع مى كرد به سخنش گوش نمى دادند و مى گفتند قرار ما و تو اين بود كه سه روز به غارت ادامه دهيم!


1- 1. بلوغ القرى، ج 2، ص 1254.
2- 2. همان.

ص: 379

امارت احمد در مكه ادامه يافت تا آن كه در ذى قعده آن سال با امير الحاج قافله مصرى ملاقات كرده، نزد او رفت و از وى خواست تا بركات را دستگير كرده همراه خود به مصر ببرد و در مقابل شصت هزار شريفى قرمز بگيرد. امير الحاج مصرى هم پذيرفت و پس از دستگيرى، او را به عنوان اسير به مصر برد. سلطان الغورى از اين كار او خشمگين شده، بركات را آزاد كرد و منزلى شايسته در قاهره به او داد و اكرامش نمود. (1)

احمد براى هشت ماه در مكه امارت كرد و حكومتش منشأ اختلاف و فتنه بود، به طورى كه خويشانش هم با وى به مخالفت برخاستند. اين وضع به جايى رسيد كه برادرش حميضه گروهى از ترك ها را تحريك كرد تا او را در صبح روز جمعه 19 رجب سال 909 بكشند.

پس از آن جنازه اش را در صحن مسجد رها كرد و زن و مرد، او را با كلمات زشت بدرقه كردند. اين وضع چندان ادامه يافت تا آن كه كارگران حمل جنازه كه كارشان بردن مردگان غريب بود، او را برداشته با لباس هايش بدون غسل و نماز دفن كردند و حتى يك تن از اشراف و اهالى او را تشييع نكردند.

حميضه فرزند محمد بن بركات

با مرگ احمد، برادرش حميضه از 19 رجب سال 909 امارت مكه را در دست گرفت. اين خبر را در بلاد منتشر كردند بدون آن كه كسى با آن مخالفت كند. خبر آن را هم براى سلطان چراكسه مصر فرستادند.

موسم حج رسيد و حميضه از قافله هاى حج استقبال كرد و امير الحاج مصرى بر او خلعت پوشاند؛ جز آن كه هنوز روز ترويه نرسيده بود كه فتنه ديگرى بالا گرفت و خبرى هشداردهنده آمد كه بركات بن محمد در رأس سپاهى آمده است. (2)

بركات بن محمد براى بار چهارم


1- 1. منائح الكرم، خطى.
2- 2. همان.

ص: 380

بركات از منزلى كه الغورى پس از آمدن وى به عنوان اسير از سوى امير الحاج مصرى، در قاهره برايش تدارك ديده بود، گريخت. او سپس از مصر به ينبع آمد و در آنجا بود كه خبر كشته شدن برادرش را در مطاف و تسلط برادر ديگرش حميضه را بر مكه شنيد.

وى به نواحى شرق مكه (1) آمد تا در فرصت مناسب حمله كرده، مكه را از چنگ برادرش حميضه درآورد.

وى در ميان برخى از قبايل سكونت كرده با دخترى از فرزندان حسين ازدواج كرد و فرزندش ابونمى دوم از او به دنيا آمد. (2)

انتظار وى چند ماهى بيشتر به طول نينجاميد تا آن كه توانست برخى از قبايل مانند ابن عقبه و بنى لام و ديگران را بسيج كرده، عده زيادى را آماده كند و روز ترويه به مكه يورش برد. وى با سپاه خود به عرفات رفت و خيمه هاى خود را در دامنه جبل الرحمه برپا كرد.

در اين وقت، امراى قوافل حج همراه اتباع خود به عرفات آمده، در آنجا فرود آمدند. ساير حجاج هم از آنان پيروى كردند. در اين هنگام جز درگيرى هاى مختصر با برخى از اعراب، آن هم در راه منى، حادثه اى پيش نيامد، جز آن كه بيشتر اهالى مكه در آن سال حج انجام ندادند. پس از آن مردم به مزدلفه آمده، از آنجا سالم به منى آمدند، مگر برخى از حوادث انفرادى كه ضمن آن غارت هايى صورت گرفت. (3)

چنين مى نمايد كه حجاج دريافتند كه مى بايست پس از حج به سرعت مكه را ترك كرده به جدّه بروند، چرا كه بيم آن مى رفت كه درگيرى هايى پيش آيد. قافله ها هنوز از


1- 1. شايد درست «شرق مدينه» باشد، چنان كه از سياق جمله به دست مى آيد. زيرا بنى لام و بنى عقبه از ساكنان شرق مكه نيستند عاتق.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 49.
3- 3. بلوغ القرى، ج 2، ص 1328.

ص: 381

منى نرسيده، راهى جده شدند. در اين وقت برخى از مردان باديه نشين فرصت را مغتنم شمرده به نخستين قافله كه عازم جده بود، حمله كردند. اين قافله مشتمل بر هزار شتر بود.

آنان بر هر شتر شش محلقه و از هر الاغ دو ملحقه ماليات وضع كردند. همين برخورد با قافله بعدى هم كه به همان اندازه بود صورت گرفت؛ در حالى كه هيچ كس نبود تا آنان را از اين كار باز دارد، چرا كه حميضه مراقب خودش بود.

سپاه بركات، مقاومت جدى برابر خود نمى ديد و بسا وى هم دريافته بود كه ايستادگى برابر اين مهاجمان بسيار سخت است. وى از ترس شمشير برادر از مكه گريخت. بدين ترتيب بركات در 12 ذى حجه سال 909 براى بار چهارم تسلط يافت. (1)

به دنبال آن، بركات، امنيت را به حجاج و اهالى باز گرداند. پس از آن نامه اى به سلطان غورى نوشته از او خواست تا فرمان تأييد او را بدهد كه تأييد آمد؛ همچنين براى بركات و فرزندش على روى قبّه زمزم دعا شد؛ چنان كه پس از نامِ سلطان غورى روى منبر، نام بركات هم برده شده، قايتباى به وى و برادرش خلعت داده شد.

در سال 913 بركات به برخى از قبايلى كه در غارت هاى اخير در مكه در جريان هجوم هاى بردارش احمد مشاركت داشتند، حمله كرد. همچنين برخى از كسانى كه به كاروان هاى حجاج حمله كرده و آسيب هاى جدى به آنان زده بودند، به مكه آورده گردن زد و برخى را هم به مصر فرستاد كه در آنجا گردنشان را زدند.

از نكات شگفتى كه از اين دوره نقل شده آن است كه كسى كه مسؤول نظافت مكه بود، در خيابان ها و محلات مى گشت و زمانى كه در كنار خانه اى آشغال مى ديد، صاحب خانه را صدا زده، شلاق به كف پايش مى زد. مورّخان اسامى برخى از افرادى را كه به اين سبب كتك خوردند، آورده اند. بدين ترتيب مردم از ريختن زباله در راه هاى عمومى خوددارى مى كردند. (2)


1- 1. بلوغ القرى، ج 2، ص 1332. ابن ظهيره در الجامع اللطيف مخالف اين مطلب را آورده و مى گويد كه حميضه براى سالها در امارت خود باقى ماند. اين نقلى است كه تنها او آورده و چيزى كه شاهد درستى آن باشد، در دست نيست.
2- 2. براى حوادث سال 913 بنگريد: بلوغ القرى، ج 3، صص 1565- 1613.

ص: 382

بركات در سال 915 به همراه شمارى از خويشانش براى ديدار سلطان غورى عازم مصر شد. وى هداياى با ارزشى را كه از آن جمله بيست برده حبشى، بيست هزار دينار طلا، بيست اسب و سه هزار دينار هم براى ديويدار «كاتب» بود، بردند. (1) اين موارد نشان مى دهد كه وضعيت مكه به عكس شده و حجاز فقير كه بايد نياز معيشتى خود را برآورد و اهالى را سير كند، هدايايى اين چنين با اين مبالغ گزاف را براى دربارهاى پادشاهى در سرزمين هاى ثروتمند مى برد، در برابر شهرهاى خود را نيازمند به يك پول سياه از اين ارقام مى كرد كه براى كارهاى عمومى خود و نيز سير كردن فقراى آن جا كه حرفه شان گرفتن صدقات بود، سخت محتاج آن بودند.

در سال 918 سلطان غورى، بركات را براى زيارت مصر دعوت كرد. او به خاطر داشتن سن بالا عذرخواهى كرده، فرزندش محمد ابونمى دوم را با گروهى از علماى مكه كه از آن جمله قاضى آنجا صلاح الدين بن ظهيره قرشى و نجم الدين بن يعقوب مالكى بودند، فرستاد. در آن وقت ابونمى هشت سال داشت، اما در مصر به صورت باشكوهى از او استقبال به عمل آمد و ابونمى چندان ذكاوت از خود نشان داد كه سلطان غورى را به تعجب واداشت.

غورى در نخستين برخورد، دست ابونمى را بوسيد. پس از آن فرمانى براى او نوشت كه وى را در امارت مكه با پدرش شريك مى كرد. (2)

جنگ پرتغالى ها

در اين دوره است كه نبرد پرتغالى ها در سرزمين هند بالا گرفته و تا سرحد درياى سرخ رسيد. سلطان غورى سپاهى را از ترك ها و مغربى ها به جدّه فرستاد تا از آن جا دفاع كنند. فرماندهى اين سپاه را در اختيار حسين كردى گذاشت كه ديوار جده را بنا كرد و روى آن برج هاى متعدد ساخت. همچنين يك نيروى دريايى به جزيره كمران (3) فرستاد تا


1- 1. منائح الكرم، ج 3، ص 156.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. مجموعه اى از جزاير كه در نزديكى بندر لحيه در ساحل يمن و ميان الحديده قرار دارد عاتق.

ص: 383

آنجا را به عنوان پايگاه براى عمليات و دفاع از بلاد عرب قرار دهند.

كردى برخوردى سختگيرانه داشت و بيشتر اهالى و تجار را وادار كرد تا گِل و سنگ آوردند، به طورى كه يك ساله ديوار جده تمام شد. سختگيرى او به حدى بود كه يك وقت يكى از بنّاها را كه در كارش تأخير كرد، زير ديوار گذاشت و همان جا داخل ديوار نگه گذاشت تا مرد.

حسين كردى تا اواخر روزگار چراكسه، امارت جدّه را داشت و بعدها عثمانى ها دستور دادند تا او را در دريا غرق كنند. (1) همسر سلطان غورى در سال 920 به حج آمد و بركات از او استقبال باشكوهى به عمل آورد و پذيرايى مفصّلى كرد. زمانى كه به مصر باز مى گشت، از او خواست تا همراهش به مصر برود كه بركات هم رفت و در آن جا مورد استقبال قرار گرفت. وى تا رجب همان سال كه به مكه برگشت در آنجا ماند. (2)

بركات بعد از آن توانست امور را به خوبى اداره كرده، امنيت را در آن بلاد استوار سازد و با حكمت و عدالت، اين امنيت را براى حجاج فراهم آورد. وى همچنان امير مكه بود كه خبر سقوط چراكسه مصر و ورود عثمانى ها را در سال 923 به قاهره شنيد. در اين باره بعداً سخن خواهيم گفت.

مسائل عمومى در روزگار مماليك ترك و چركس

وضعيت سياسى


1- 1. الإعلام، صص 260- 261. شيخ عبدالقادر در كتاب السلاح والعدة گويد كه ساخت ديوار جده در سال 911 و درپى هجوم بنو ابراهيم در ينبع بر جده در سال 908 بود. ما خبر اين هجوم را در حوادث نظامى كه احمد جازانى در آن سال برپا كرد آورديم. اما به نظر من اين ديوار در پى حوادث پرتغالى ها در سال 918 بنا شد، يعنى همان چيزى كه قطبى مى گويد.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 50.

ص: 384

گذشت كه مكه در اواخر دوره ايوبى مورد طمع همسايه يمنى خود قرار گرفت و اين با توطئه و تحريكاتى بود كه برخى از اشراف كه امارت مكه را داشتند صورت مى گرفت. اين وضعيت ادامه يافت تا آن كه دو نفر از بزرگانِ اشراف- يعنى حسن و فرزندش ابونمى اوّل- در سال 647 آن را از آشفتگى و بحران نجات دادند و دور از هر گونه نفوذى با استقلال آن را اداره كردند. ابونمى اوّل اين وضعيت را پس از پدرش هم ادامه داد، جز آن كه امارتش زمان درازى ادامه نيافت؛ چرا كه مماليك ترك كه با ايوبى ها درافتاده بودند بر ويرانه هاى دولت آنان، حكومت جديدى برپا كردند كه اندكى بعد نفوذشان تا مكه هم رسيد. نفوذ سلطه گرانه آنان در سال 667 در زمان سلطان ظاهر بيبرس در سال 667 آغاز شد و پس از آن با قلاوون ادامه يافت. اين دو نفر با تمامى امكانات در تلاش براى اعمال نفوذ در امور ابو نمى و وادار كردن او براى دعا براى ايشان بر منبر مكه بودند. آنان براى اين كار اموال زيادى صرف كردند و هداياى فراوانى براى فريب وى به او دادند. به علاوه زمانى كه دريافتند كه او تمايلى به سمت آل رسول در يمن دارد، به تهديد روى آوردند، به طورى كه قلاوون توانست كارى كند كه در سال 681 در مكه تنها براى او دعا شود. وى همچنين رواج سكه هايى را كه به نامش بود و شروط ديگرى كه در جاى خود، در فصل گذشته بيان كرديم، بر امارت مكه تحميل كرد.

ابونمى در برابر اين وضعيت، صادقانه تسليم نبود. به همين جهت تلاش كردند تا

ص: 385

وى را تأديب كنند، اما او آنان را از پشت ديوارهاى مكه شكست خورده باز پس راند.

آنان برگشتند و او هداياى آنان را پذيرفت و به تصوّر من تحت فشار، راضى به دعاى بر ايشان شد تا هم از پول آنان بهره گيرد و هم بتواند با فراغت امارت خود را در مقابل دشمنانى از خويشان و عموزادگان خود حفظ كند. اما چيزى نگذشت كه از آنان بريد و در باقى مانده حكومت خود به دعا براى آل رسول يمن پرداخت.

زمانى كه پس از وى، فرزندانش سر امارت با يكديگر درگير شدند، مماليك براى حمايت از يك گروه عليه گروه ديگر فرصتى به دست آوردند و توانستند تا بار ديگر نام خود را در منبر مكه بالا برند و سايه اى از نفوذ خويش را در آنجا ادامه دهند، در حالى كه گروه هاى رقيب در برخى از سالها براى سلطان مغول كه در عراق بود دعا مى كردند. قافله عراق در اين دوره، صدقات و طلا و نقره فراوانى در مكه توزيع كردند، به طورى كه قيمت طلا به خاطر كثرت صدقات، پايين آمد و ترديدى نداريم كه اين خواسته سلطان مغول بود.

دعا براى مغولان، زمان درازى به طور نينجاميد، زيرا مماليك منتظر فرصت براى تجديد نفوذ خويش در مكه بودند و به همين جهت خاندان هاى رقيب از اشراف را براى گرفتن امارت حمايت مى كردند تا به آنچه كه مورد انتظارشان بود برسند و عملًا با ايجاد نزاع ميان اشراف حاكم به مقاصد خود رسيدند؛ به طورى كه در سال 760 توانسته اند دسته اى از سپاه خويش را به بهانه حفظ امنيت و تثبيت اشرافِ- محمد بن عطيفه- از فرزندان ابونمى و تقويت او در استقرار امنيت در حجاز، مستقر سازند. از اين زمان، وضعيت مكه با دوران پيش از آن، يعنى از شورش جعفر بن محمد مؤسس دولت اشراف تا آن روز متفاوت گرديد. و چنين بود كه اهالى مكه احساس كردند كه سرزمين آنان با حضور نيروهاى مملوكى براى نخستين بار در تاريخشان اشغال شده است. اشغال، بيش از يك سال به طور نينجاميد؛ زيرا اشراف، شورش سختى را به راه انداختند، به طورى نيروهاى اين سپاه تسليم شدند و شمارى از اسرا به ينبع برده شده، در بازارهاى آنجا به عنوان اسير فروخته شدند.

چنين مى نمايد كه مماليك ترك به آنچه تجربه كردند، قانع شدند و دوباره به

ص: 386

روال پيش، روابط خويش را با مكه از سر گرفتند. آن روال چنين بود كه در مكه براى آنان دعا مى شد و در برابر تأييد امير جديد، هدايا و كمك ها را مى گرفتند و فرمان رسمى براى توليت امير نوشته شده، براى قاضى و خطيب و ائمه و مؤذنان و فراش ها و خدام و ديگر نيازمندى هاى حرم از شمع و روغن، به صورت سالانه حقوق مى فرستادند.

وضعيت سياسى در دوران چراكسه

امور چنين مى گذشت تا آن كه روزگار مماليك ترك به سر آمد و مماليك چركس وارث آنان گشتند. احمد بن عجلان شريف وقت مكه دريافت كه مى بايد ادامه روابط خود را با حكومت جديد داشته باشد. به همين دليل، نمايندگان خود را براى تبريك و بردن هدايا و تأييد اين كه روابط بر اساس همانچه در دوره مماليك بوده باقى است، به مصر فرستاد. آنان نيز تأييد كردند و فرمان تأييد امارت مكه را به همراه چيزهايى كه سالانه فرستاده مى شد، فرستادند.

روابط چراكسه با مكه بر همين اساس براى سالها ادامه يافت. پس از آن نفوذشان گسترش يافت و بر مقدّرات اين شهر تسلط يافتند و مستقيماً به عزل و نصب اشراف پرداختند، جز آن كه اشراف چندان به اين قبيل فرمان هاى امارت كه از چراكسه مى رسيد، پايبند نبودند، زيرا برخى از آنان، با نيروى نظامى، امير منصوب از طرف چراكسه را بيرون كرده، جايش را مى گرفتند. چراكسه هم فرمان تأييد سابق را فراموش كرده، خصم پيروز را با فرمانى جديد تأييد مى كردند. آنان يكبار شريف پيشين، يعنى بركات را در مصر زندانى كردند تا برادرش حميضه از شرّ او در امان بماند. وقتى بركات از زندانش گريخت و توانست به زور مكه را تصرّف كند و اين بعد از آنى بود كه برادرش را از آن جا بيرون كرد، چراكسه در تأييد او بخل نورزيده و عطيفه [حميضه!] را فراموش كردند.

گاه چراكسه، اميرى را عزل مى كردند، اما خواست آنان رد مى شد. ديديم كه حسن ابن عجلان عزل خويش را برنتافت و مقابل امير الحاج مصرى به مقاومت مسلحانه

ص: 387

پرداخت تا آنان عزل خود را پس گرفتند. وى اجازه ورود به مكه را به سپاه چركسى نداد، مگر آن كه سلاح خويش را تحويل دهند كه آنان هم اطاعت كردند.

اما چيزى نگذشت كه روابط چراكسه با مكه تغيير يافت، زيرا برخى از اشراف عليه رقباى ديگر خود از چراكسه كمك مى گرفتند. به همين دليل، مصرى ها توانستند موقعيت ممتازى براى خود در مكه به دست آورند و امير مكه را وادار كنند تا سالانه خراجى هم بپردازد، همچنان كه قدرت تسلّط كامل بر ماليات اجناس را به دست آوردند. آنها در دوره بركات بن محمد، يك لشكرِ حامى، مركّب از پنجاه اسب سوار را در مكه با فرماندهى يكى از چراكسه كه نامش سودون بود، در مكه مستقر كردند. اندكى بعد نظارت بر مسجد را هم به همو سپردند و خدمات مربوط به حجاج، ايجاد بناهاى اختصاصى براى آسايش خودشان و تعمير موارد لازم در مسجد را هم در صلاحيت امير اين نيروى نظامى دانستند. قطبى در كتاب الإعلام نوشته است كه ناظر حرم در زمان وى كه حوالى سال 852 است، شخصى به نام بيرم خواجه بوده است. سپس مى نويسد: در سال 854 امير برديك جاى او را گرفت. (1) در جاى ديگر هم نوشته است: امير ترك مكه، امير جانى، (2) در سال 856 به سفر رفت و جايش را به ناظر حرم «التاجى» دادند، همان طور كه منصب سپاه را هم بر عهده گرفت. در فرمانى كه براى او آمد، گفته شد كه او نظارت حرم، رباط، اوقاف، صدقات و محتسب را در مكه بر عهده دارد.

بدين ترتيب، مكه زير نظر حاكم تابع چراكسه درآمد و نايب آنان به كار اداره بلاد و خدمات عمومى مى پرداخت. همچنان كه امراى مكه از شرفا فرمان تعيين خود را از چراكسه مى گرفتند. زمانى هم كه برخى از آنان با زور شمشير خود بر مكه غلبه مى كرد و مى توانستند شريف غاصب را دور كنند، همان گونه كه گفتيم، چيزى نمى گذشت كه تأييد خود را از چراكسه كه هيچ بخلى در تأييد فرد پيروز به خرج نمى دادند، درخواست مى كردند.

وضعيت عمرانى و اجتماعى


1- 1. الإعلام بأعلام البيت اللَّه الحرام، ص 237.
2- 2. طبرى از او در اتحاف فضلاء الزمن، ج 1، ص 249 ياد كرده است. «ج»

ص: 388

وضعيت عمرانى مكه، بسان همان وضعيتى بود كه از دوره ايوبى بيان كرديم. ديوار شهر به همان كيفيتى كه قتادة بن ادريس بنا كرد، باقى ماند. تقى الدين فاسى (1) كه در اين دوره مى زيست، به وصف آن پرداخته مى گويد: شهرى مستطيل شكل است كه سه ديوار دارد: ديوار طرف معلات كه دو دروازه دارد؛ ديوار طرف شبيكه كه يك دروازه بزرگ دارد؛ و ديوار سمت يمن كه در مسفله است. معناى سور در اين جا، ديوارى است كه بين دو كوه كشيده مى شود، زيرا مكه از جهات ديگر در محاصره كوه ها قرار دارد. ابن مجاور وصفى دارد كه تأييد كننده همان وصف فاسى است؛ جز آن كه او نقشه اى دايره وار بسان نقشه هايى كه براى شهرها كشيده مى شود، ترسيم كرده كه در نسخه خطى كتابش كه با خط بسيار بدى در كتابخانه حَمَد جاسر در رياض هست، آمده است. ابن بطوطه هم در سفرنامه اش از اين دوره، سال 725، از مكه ياد كرده مى نويسد: دروازه هاى مكه در اين دوره سه عدد بود: باب مَعْلات، باب شبيكه، و باب مسفله. (2) اينها همان درهايى است كه ابن جبير در سفرنامه اش از روزگار ايوبى ها ياد كرده است. ابن بطوطه مى نويسد: او شاهد بازار بزرگى در ميان صفا و مروه بوده كه در آن انواع حبوبات و گوشت و خرما و روغن و ديگر ميوه ها عرضه مى شده و سعى كنندگان گرفتار ازدحام مردمانى كه در آن جا براى خريد در درب مغازه ها مى آمدند، بوده اند. (3) سپس مى گويد: در سمت راست مروه، خانه امير مكه عطيفه فرزند ابونمى قرار دارد. خانه رميثه در رباط شرابى نزديك باب بنى شيبه (باب السلام) است و هر روز، وقت نماز مغرب در خانه آنها طبل نواخته مى شود. (4)

سپس از زاهر «شهداء» ياد كرده و اين كه خانه ها و بازارها و باغستان هايى در آنجا ديده است. (5) ابن بطوطه به تفصيل در باره اخلاق و عادات مردم مكه سخن گفته و


1- 1. شفاء الغرام، ج 1، ص 10.
2- 2. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 80.
3- 3. همان.
4- 4. همان.
5- 5. همان.

ص: 389

مى گويد: مردم مكه به نيكوكارى و مكارم اخلاق و دستگيرى از ضعفا و درماندگان و غريب نوازى موصوفند. اگر كسى بخواهد وليمه اى بدهد، اوّل به سراغ فقرايى كه براى عبادت در آن شهر مجاور شده اند مى رود و با نهايت خوشى و مهربانى از آنان دعوت مى كند. اكثر اين مساكين در مقابل نانوايى ها مى ايستند و چون كسى نان مى خرد، به دنبالش راه مى افتند و او هم به هر كدام پاره نانى مى دهد و نااميد بر نمى گرداند، حتى اگر يك نان بيشتر هم نداشته باشد، ثلث يا نصف آن را با كمال رضا و رغبت بين آنان تقسيم مى كند. همچنين ابن بطوطه مى گويد، او ديده است كه كودكان يتيم در بازارها مى نشينند و هر كدام يك زنبيل بزرگ و يك زنبيل كوچك با خود دارند. اين زنبيل ها را در مكه مكتل مى نامند. چون كسى به بازار مى آيد و مايحتاج خود را از قبيل گوشت و سبزى و حبوبات مى خرد، يكى از آن كودكان پيش مى آيد و اجناسى را كه او مى خرد گرفته، گوشت و سبزى را در زنبيل بزرگ و بقيه را در زنبيل كوچك مى گذارد و آن را به خانه وى مى رساند. خريدار هم پى كار خود براى طواف يا كار ديگر مى رود، و اتفاق نيفتاده است كه يكى از اين كودكان در رسانيدن اجناس به خانه خيانت كند. اين كودكان وظيفه خود را به بهترين وجه انجام مى دهند و در مقابل خدمت خود اجرتى مى گيرند. (1)

اين جمله ابن بطوطه كه مى گويد «آن شخص براى طواف مى رود» ما را به كار روزانه آنان در مكه رهنمون مى سازد و آن اين كه مرد، پس از انجام كارش در بازار، به طواف مى رفت نه محل كارش، زيرا جامعه مكه، به طور غالب، با آنچه از حجاج به عنوان بخشش مى رسيد، يا درآمد حاصل از كارهاى عادى زندگى بود، مستغنى مى شد به طورى كه وقتى اين شرايط براى او فراهم مى آمد، نيازش را برآورده مى كرد و سپس او به طواف مى رفت. باور من اين است كه اگر روال عادى جز اين بود، ابن بطوطه اين چنين نمى نوشت و در مقابل مى نوشت كه آن شخص سپس دنبال كارش مى رفت. بسا گفته شود: اين گفته ابن بطوطه كه «شخص به دنبال طواف يا حاجت ديگرى مى رود»، مورد دوم، اشاره به كار و شغل او باشد، اما من چنين تصوّرى ندارم؛ زيرا كار كردن در


1- 1. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 80.

ص: 390

مكه بسيار نادر بود و دست كم فراوان نبود.

ابن بطوطه مطالب ديگرى هم به عنوان جنبه هاى ممتاز زندگى اهالى مكه از مشاهدات خود آورده است: اهل مكه در پوشاك خود ظرافت و نظافت را مراعات مى كنند. بيشتر جامه هاى آنها سفيد است و همواره لباس سبك و كوتاه تميز و پاكيزه بر تن دارند. عطر زياد استعمال مى كنند، سرمه مى كشند و با چوب اراك سبز مسواك مى كنند.

زنان مكه بسيار زيبا و خوشگل و پاكدامن و عفيف هستند و عطر زياد مصرف مى كنند. چنان كه ممكن است زنى شب گرسنه بخوابد و با پول شام، عطر بخرد. زنان مكه شب هاى آدينه را براى طواف مى آيند و در اين شبها بهترين لباس هاى خود را مى پوشند و سراسر مسجد از بوى عطر آنان پر مى شود. (1)

ابن بطوطه مى گويد: مردم مكه روزانه فقط يكبار بعد از عصر، غذا مى خورند و تا فردا همان وقت به همان مقدار اكتفا مى كنند. اگر در طول روز بخواهند چيزى بخورند، از خرما استفاده مى كنند. به همين دليل، داراى بدن هاى سالم اند و كمتر بيمارى در آنجا ديده مى شود. (2) بايد بگويم كه غذاى عصر همان غذاى چرب است و به جز آن صبح و ظهر هم چيزى بايد خورد.

ابن بطوطه، پس از اين به مانند ابن جبير كه آداب و عادات مكيان را در روزگار ايوبى ها نوشته، به بيان اين جنبه هاى زندگى پرداخته مى نويسد: مردم، هلال رجب را با بوق و طبل استقبال كرده، سپس همراه موكب امير سواره و پياده به راه مى افتند و با اسلحه بازى كرده، حربه هاى خود را در آسمان مى چرخانند و حركت مى دهند تا آنكه براى عمره از تنعيم بازگشته، به طواف و سعى روند. او از هودج هايى كه ابن جبير هم ياد كرده، سخن گفته واين كه در خيابان هاى مكه فراوانند و روى آنها پرده هايى از حرير و كتان هست. سپس مى گويد: اهالى بجيله و زهران و غامد كه از نواحى مكه است، در مراسم رجب مشاركت داشته، در عمره حضور دارند. آنان به همراه خود حجم زيادى از


1- 1. رحلة ابن بطوطه، ج 1، صص 91- 92.
2- 2. همان: ج 1، ص 93.

ص: 391

توليدات خود را مى آوردند كه سبب ارزانى و راحتى در شهر است. اين جماعت بر اين باورند كه بلاد آنان سرسبز نمى شود، مگر آن كه از توليدات خود به عنوان برّ و نيكى در مكه توزيع كنند. (1)

وضعيت اجتماعى در دوران چراكسه

ابن بطوطه در وصف اين قبايل مى نويسد: زبانى فصيح و نيّتى پاك دارند. وقتى گرد كعبه طواف مى كنند دعاهايى مى خوانند كه قلب انسان را به رقّت وا مى دارد. در مطاف چندان ازدحام مى كنند كه ديگران قادر به انجام طواف نيستند. سپس مى نويسد: آنان بسيار شجاع هستند و لباسشان از پوست است. وقتى وارد مكه مى شوند، اعراب طول مسير با تهليل مقدمشان را گرامى مى دارند. (2)

بايد بگويم: اين قبايل، در روزگار ما، آن مزايا را ندارند. شايد سبب آن، فراوانى رفت و آمد آنان به شهرها، يكجانشينى و پرداختنشان به برخى از كارها مانند خدمتگزارى باشد. اين سبب شده است كه آنان اخلاق قبيله اى را كه زمانى به آن افتخار مى كردند از دست بدهند، درست همان طور كه بلاد آنان با انواع متاع هاى وارداتى هم پر شده است.

ابن بطوطه به وصف جشن ها و مراسم اهالى مكه در ماه رمضان مى پردازد و همانها را كه ما از ابن جبير در باره دوره ايوبى ها گفتيم، مانند آنچه از چند و چون برگزارى نماز تروايح توسط امام هاى مختلف در گوشه و كنار مسجد است، بيان مى كند و مى افزايد:

آنان با طبل و دهل از فرارسيدن رمضان استقبال مى كنند و حصير مسجد را تجديد كرده، شمع و مشعل فراوانى روشن مى كنند كه همه جا را نورانى مى كند. در باره كارهاى انجام شده در سحر هم گويد: مؤذّنِ زمزمى متولّى اعمال سحر است و ديگر مؤذّنان در مناره ها، مطالب او را تكرار مى كنند. وى از قنديلى هم كه در يكى از مأذنه ها هست و با خاموش


1- 1. رحلة ابن بطوطه، ج 1، صص 91- 92.
2- 2. همان، ج 1، ص 100.

ص: 392

كردن آن مردم از خوردن امساك مى كنند، به مانند ابن جبير ياد كرده است. (1)

ابن بطوطه همچنين از مشاغلى كه محل كار خويش را در اطراف مسجد و متصل به دارالندوه قرار داده اند، مانند خياطها و در كنار آنان قاريان و كاتبان، همان طور كه ابن جبير قبلًا بيان كرده بود، سخن گفته است. ما آن مطالب را در دوره ايوبى آورديم. البته ابن جبير از فروش هر چيزى از «دقيق» (آرد) تا «عقيق» در مسجد هم ياد كرده كه ابن بطوطه به آن اشاره اى ندارد. (2)

چنين مى نمايد كه چراكسه بيش از اسلاف ترك خود به مسجد توجه داشتند؛ زيرا سپاهى از آنان كه در مكه ماندگار شده بود، با اهالى مكه نزديك شده و بسا ساكنان مكه از برخى از ظواهر زندگى فريبنده آنان تأثير هم پذيرفته بودند. مى دانيم كه سپاه چراكسه به آن تمايل داشتند تا شكوه و ابهت خويش را حفظ كنند. طبعاً آثار زندگى ثروتمندانه آنان در همه جا آشكار مى شد و اين خود تأثيرش را در محيطى كه آنان در آنجا به سر مى بردند بر جاى مى گذاشت.

قطبى مى نويسد كه گروهى از نسل نخست كه در خدمت چراكسه بودند، كمربندهاى برّاق روى لباس هاى خود مى پوشيدند و اطراف آن را رها مى كردند كه تا ساق پايشان مى رسيد. ما حتى امروز نمونه اى از اين گونه كمربندها را در ميان آغاوات در مسجد الحرام شاهديم كه بى شباهت به اصل آن نيست. من بعيد نمى دانم كه اين كمربندها در ميان اعيان مكه شايع بوده و به تدريج كنار گذاشته شده و تنها ميان آغاوات كه رسم و رسوم را حفظ كرده اند، برجاى مانده است. حتى مى توانم بگويم كمربندهايى كه علما زير جبّه خود روى كمرشان مى بستند، شكل تلطيف شده همان چيزى بوده است كه چراكسه داشتند. (3)

در دوران مماليك، اگر تنها دوران فتنه ها را استثنا كنيم، احوال بلاد به لحاظ مادى خوب و مناسب، و ثروت در خصوص دوره چراكسه فراوان بوده است. اين ثروت با


1- 1. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 100.
2- 2. همان.
3- 3. الإعلام، 127 در حاشيه خلاصة الكلام.

ص: 393

فراوانى نقدينگى در ميان چراكسه بيشتر مى شد، چنان كه علاقه آنان به بخشش و كمك به فقرا، وضعيت را عوض مى كرد، به طورى كه بسيارى از كسانى كه به نوعى به فرماندهان چركسى مربوط بودند، از خيرات و بخشش هاى آنان استفاده مى كردند.

در اين دوره، مراسمى كه در قصرهاى مكه برگزار مى شد، در مقايسه با آنچه از دوره فاطمى و ايوبى بود، بيشتر شده بود. اگر وصف جشن ها و مراسمى كه در استقبال از آنان برگزار مى شد مطالعه شود، دامنه شكوه و ابهتى كه در اين قبيل مراسم ها بود به دست مى آيد.

قطبى در كتاب الإعلام خود مى گويد: وقتى يكى از امرا به مكه مى رسيد، ابتدا شبانه براى انجام اعمال وارد مكه مى شد. آنگاه صبح روز بعد مراسم استقبال و جشن بزرگ آغاز شده، موكب او به مسجد الاحرام مى رفت و در آنجا مردم و خادمان حرم از وى استقبال مى كردند. او به طواف مى پرداخت و همان لحظه يكى از مؤذّنان روى قبّه زمزم «مقام شافعى» شروع به خواندن دعا براى او مى كرد. اين وضعيت ادامه داشت تا طواف او تمام شود. زمانى كه نماز طواف را مى خواند با موكب خود، در حالى كه رويش به كعبه بود، در سايه ديوار زمزم مى ايستاد. آنگاه شخصى فرمان مربوط به او را بلند مى خواند.

اين مربوط به وقتى بود كه آن شخص براى منصبى به مكه فرستاده شده باشد. سپس موكب او به سمت صفا مى رفت و امير در حالى كه سوار بر اسب با عرّابه خود بود، در كوچه ها و خيابان هاى شهر مكه مى گشت- و بسا با اين مرور، او خود را به مردم مى شناساند و يا ولايت خويش را به آنان اعلام مى كرد- سپس به قصر خويش مى رفت تا از كسانى كه به تهنيت مى آمدند، استقبال كند.

وضعيت علمى

خاندان هاى علمى مكه، همچنان بسان روزگار فاطمى و ايوبى در مكه زندگى كرده، كار نشر علم را در جلسات درس عمومى در مسجد الحرام و در مكان هاى ويژه بر عهده داشتند. شمار طلاب آنان در اين دوره بسيار فراوان گرديده، حلقه هاى تدريس هم از آنچه بود بيشتر شده بود. به همان قياس، شمار زيادى هم از مجاوران، كسانى كه مكه را

ص: 394

به عنوان موطن خود انتخاب كرده بودند، بر آنان افزوده شده بود و به كار نشر علم و دانش مى پرداختند.

از ميان آل ظهيره قرشى، چهره هاى فراوانى در اين دوره درخشيدند: محمد ابوالسعود، ابراهيم، جمال الدين، محمد بن عبدالله، صلاح الدين، عبدالقادر عفيف الدين. همچنين از خاندان طبرى: شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد بن ابراهيم، شيخ رضى الدين و نجم الدين قاضى مكه، نيز زين الدين، شهاب الدين، و زنى كه از برجستگان علمى اين دوره بود، يعنى ام سلمه دختر محب الدين طبرى. از خاندان نويرى هم كسانى برآمدند كه امامت مسجد و شؤون فتوا را با آل طبرى (1) و آل ظهيره بر عهده داشتند كه مشهورترين آنان عبارت بودند از: ابوالفضل محمد نويرى قاضى و خطيب مكه، محب الدين نويرى قاضى حرمين، و از جز اينان هم كسانى از مشايخ شهرتى يافتند مانند: احمد بن عليف، احمد حرازى، احمد علاءالدين پدر علامه قطب الدين از مورّخان مكه، همان كسى كه بعداً به سبب نام فرزندش قطب الدين، به قطبى شهرت يافت. نيز شيخ تقى الدين محمد بن احمد فاسى، شيخ نجم الدين بن فهد و پسرش عبدالعزيز كه هر سه نفر از بزرگ ترين مورّخان مكه هستند. نيز شيخ مجدالدين بن يعقوب فيروزآبادى صاحب القاموس المحيط. وى كتاب قاموس را در خانه اش در مكه در كنار صفا تأليف كرده و اين مطلب را در خاتمه كتابش يادآور شده است.

يك عالم بسيار برجسته هم در مكه اين دوره شهرت يافت. وى شيخ محمدبن


1- 1. طبرى منسوب به طبرستان نه طبريه آنچنان كه برخى پنداشته اند. مؤلف پيش از اين هم از اين خاندان سخن گفته بود. عاتق. آل طبرى يكى از مشهورترين خاندان هاى موجود در مكه هستند كه امام جماعت مقام شافعى هم هميشه از ميان آنان تعيين مى شد الأرج المسكي، ص 184. على بن عبدالقادر طبرى نويسنده همين كتاب الأرج المسكي، خود در باره خاندانش شرحى در همان كتاب ص 199 آورده و مى گويد كه شيخ فخرالدين عمر بن فهد كتابى با عنوان التبيين فى تراجم الطبريين داشته و در باره نخستين كسى كه از اين خاندان به مكه آمد، در آنجا سخن گفته است. در باره اين خاندان، يك تك نگارى مستقل نوشته شده است با اين مشخصات: الاسرة الطبرية المكية، عائض الردادي، رياض، دارالرفاعي، 1995. «ج»

ص: 395

الفقيه بود. نيز امام حنبلى ها محمد بن عثمان بغدادى كه نايب قاضى و محتسب بود، چنان كه شهاب الدين بن البرهان و عبدالله بن عمر صوفى و شهاب الدين احمد بن على و عبدالحق سنباطى و عبدالكبير خرازى و سيد محمد خطاب هم از مشاهير اين دوره بودند. از ميان مجاوران، كسانى چون سيد ابراهيم خرد و نيز احمد ريمى و احمد حنبلى و عبدالله بن احمد باكثير و محمد مشرع يمنى و سيد محمد تريمى شهرتى به دست آوردند. برخى از اين علما تا اوايل دوره عثمانى زنده بودند. (1)

مجلس ومحفل برخى از امرا، محل حضور عالمان و جاى طرح برخى از مباحث علمى بود. مشهورترين آنها محفل حسن بن عجلان، فرزندش بركات، و نواده اش محمد بود. اينان در ميان اميران مكه اين دوره، افرادى با كفايت علمى سطح بالا به شمار مى آمدند.

شيخ عبداللَّه ابوالخير در كتاب نشر النور فى تراجم علماء مكه (2)

از شمار فراوانى از عالمان اين دوره و آثار و مؤلفات ايشان ياد كرده كه جاى آن در كتاب هاى شرح حال است. من نسخه اى خطى از اين كتاب را در كتابخانه شيخ عبدالوهاب دهلوى در مكه به دست آوردم.

شمارى از اين علما، منصب قضاوت و افتاء مكه را عهده دار بودند، همچنان كه برخى صاحبِ منصبِ محتسبى بودند كه كارش نظارت بر بازار و امور عمومى بود.

مماليك در برخى از دوره ها، ولايت قاضى را تأييد مى كردند، چنان كه در مواردى كسى را از مصر براى منصب قضاوت مى فرستادند. اشراف هم گاه قضات را عزل كرده و يا تأييد مى كردند.

سلطان قايتباى به مسأله تعليم و تربيت در مكه توجه خاص داشت. وى به سال 882


1- 1. بنگريد المختصر من كتاب نشر النور، تحقيق العامودى، جده، دارالمعرفه، 1986.
2- 2. نام دقيق اين كتاب با مشخصات چاپ آن چنين است: نشر النور و الزهر فى تراجم أفاضل مكة، شيخ عبدالله مرداد ابوالخير، اختصار و ترتيب و تحقيق: محمد سعيد العامودي و أحمد علي، عالم المعرفة، جده چاپ دوم 1986. در متن، به اشتباه از آن با عنوان نظم الدر فى تراجم علماء مكه ياد شده است. در ضمن آنچه چاپ شده «مختصر» كتاب ياد شده است و به همين دليل نامى كه بر روى متن چاپى آمده مختصر نشر النور ... است. «ج»

ص: 396

به وكيل تجارى خود در مكه دستور داد تا محلى را در كنار مسجد شناسايى كند و در آنجا مدرسه اى به نام وى براى تدريس فقه مذاهب اربعه بنا نمايد. (1) همين طور رباطى هم براى سكونت فقرا ساخته شود كه شامل 72 حجره براى ايتام باشد. نيز مدرسه اى براى ايتام بسازد كه گنجايش چهل طلبه را داشته باشد. به علاوه براى فقرا و ايتام، از گندم، موظفى سالانه به مقدار كافى تدارك ببيند. وكيل، برخى از رباطهاى موجود در سمت باب السلام و باب النبى را تبديل به بناهاى مورد نظر كرد. همين طور خانه يكى از زنان اشراف با نام شمسيه از بنى الحسن را خريد و در آنجا مدرسه معروف قايتباى را بنا كرده، درى هم از آن به سمت مسجد گشود كه به آن باب قايتباى گفته مى شد. بالاى آن هم مناره اى به نام قايتباى ساخت. سپس به كار برنامه ريزى درسى در آن پرداخت و حقوقى براى استادان معين كرد و تعدادى خانه را در مكه وقف اين كار نمود. همين طور برخى از روستاها و مزرعه ها را در مصر وقف كرد تا غَلّات آن براى مدرسه صرف شود.

غلّاتى كه مبلغ آن سالانه دو هزار دينار طلا بود، وقف مدرسه شده بود. غلّات اين روستاها هر ساله تا روزگار قطب الدين حنفى در قرن دهم به مكه حمل مى شد. (2)

باور شيخ باسلامه در كتاب عمارة المسجد الحرام آن است كه برخى از سلاطين متأخر مصر، روى اين اوقاف دست گذاشته، آنها را تحت نظارت دولتى درآوردند. (3)

قايتباى كتابخانه اى هم در مكه بنا كرد كه شمار زيادى كتاب در آن بود. شيخ قطب الدين گويد كه اين كتابخانه به مرور زمان توسط كسانى كه كتاب به امانت مى گرفتند آسيب ديد. او در دوره نخست عثمانى، متولّى آن شد و تلاش كرد تا آن را سامان بخشد.

سپس مى نويسد: به دنبال اين اوضاع، مدرسه رو به سقوط رفته، در ايام حج، محل اقامت امراى حج مى شد. به جز آن، در طول سال هم محل اقامت شمارى ديگر بود كه براى


1- 1. قايتباى به خواجه ابن الزمن دستور بناى اين مدرسه و همين طور رباطى را براى فقرا داد. در باره اين بنا و مسائل مربوط به آن بنگريد: منائح الكرم، ج 3، صص 81- 82. در سال 882 قايتباى در پى خوابى كه ديد دستور داد تا داخل و خارج كعبه را شسته و آن را معطر كردند. همان، ص 85. «ج»
2- 2. الإعلام در حاشيه خلاصة الكلام، ص 153.
3- 3. عمارة المسجد، ص 77.

ص: 397

زيارت به مكه مى آمدند. (1)

قطب الدين در كتاب الإعلام خود مى نويسد: رباط مراغى در زمان وى، همان رباط سلطان قايتباى بود. سپس مى نويسد: باب حريريين ميان مدرسه قايتباى و خانه خواجة بن عباد بوده است. مقصود وى از باب الحريريين همان است كه ما پيش از توسعه مسجد به آن باب النبى صلى الله عليه و آله مى گفتيم. نزديك اين در، حرير فروخته مى شد و گاه به آن باب القفص هم گفته مى شد؛ زيرا زرگرها اجناس زينتى خود را در قفسه هايى كه در دكاكين خود نصب كرده بودند، براى فروش عرضه مى كردند. (2)

در اين زمان، سلطان بنگال، نماينده اى را با هداياى بسيار زياد به مكه فرستاد و او آنها را ميان فقرا تقسيم كرد و رباط و مدرسه اى براى تدريس مذاهب اربعه ساخت. وى آنها را در نزديكى خانه ام هانى ساخت واصلاحاتى هم در چشمه زبيده كرده به علاوه دو بركه را در مَعلات تعمير كرد، به طورى كه آب چشمه بازان در آنها جارى گشت. (3)

در اين دوره، ناصر بن قلاوون به حج آمد. در موكب او حوضچه هايى از چوب وجود داشت كه در آنها سبزيجات و ... بود و روى شتران گذاشته شده بود. همچنان كه در موكب او غرفه هايى براى پخت نان و كماج وجود داشت. شمار بارهاى گندم موجود در موكب 130 هزار اردب بوده است. (4)

كارهاى عمرانى در دوران مماليك ترك و چركس

مماليك ترك به مقدارى كه چركس ها در اين باب، پس از آنان هزينه كردند، مايه نگذاشتند، با اين كه آنها هم اصلاحاتى داشتند كه از آن جمله يكى در سال 736 بود كه ستون هاى اطراف مطاف را تعمير كرده، در برخى از آن ها سنگ هايى كه با دقت تراشيده


1- 1. الإعلام، ص 243.
2- 2. همان.
3- 3. در باره دفعات مختلف كمك هاى سلطان بنگاله به مكه و علماى اين شهر بنگريد: إتحاف الورى، ج 3، ص 452، 481، 644، ج 4، ص 44. «ج»
4- 4. الذهب المسبوك، ص 100.

ص: 398

شده بود و در برخى ديگر از آجر پخته، استفاده كردند. آنان بين هر دو ستون، چوبى نصب كردند كه قنديل هايى به آنها آويزان بود و اين به جاى تيرهاى چوبين بود كه قناديل به آنها آويزان بود. (1)

در سال 749 امير فارِس الدين از مماليك ترك، اقدام به تعمير مسجد كرد و ستون هاى اطراف مطاف را تعمير نمود. (2) چنان كه در سال 720 ناصر محمد بن قلاوون هم سنگ هاى حجر اسماعيل را تعمير كرد. پس از وى منصور على بن اشرف در سال 781 تعميراتى داشت و درى براى كعبه ساخت. فرزندش ناصر حسن هم در سال 781 درى براى كعبه ساخت. (3)

صالح اسماعيل ناصر در سال 743 روستايى در اطراف قاهره را كه به آن بيسوس (4) گفته مى شد ودر نزديكى قليوبيه بود، وقف كرد تا درآمد غلّه آن براى پرده كعبه استفاده شود. ابن بطوطه در سفرنامه اش، درباره سفر حج خود در سال 728 گويد: ملك ناصر هزينه پرده كعبه را بر عهده داشت، چنان كه پرده به رنگ سياه و آستر آن از كتان بود.

ناصر بن قلاوون وضوخانه اى هم برابر باب على عليه السلام بنا كرد.

چراكسه هم اصلاحات و تعميراتى در مكه و مسجد داشتند. برقوق در سال 801 به اصلاح مروه پرداخته، پله هاى آن را درست كرد. در سال 842 ناظر سپاه چراكسى و مدير حرم كه به او سودون گفته مى شد، كارهاى زيادى در منى و مزدلفه و عرفات كرد و بسيارى از بته هاى بزرگ خار و صخرهاى بزرگ را سر راه عرفات برداشت، صخره هايى كه غارتگران پشت آنها پنهان مى شدند. (5)

چشمه اى كه از نعمان تا عرفات ادامه داشت، خراب شده و آب آن از زمان مماليك ترك قطع گرديده بود. مجراى اين چشمه را در سال 748 تعمير كردند تا آن كه آب براى


1- 1. إتحاف الورى، ج 3، ص 207.
2- 2. إتحاف الورى، ج 3، ص 361 وقايع سال 740.
3- 3. تاريخ الكعبه، ص 199.
4- 4. الإعلام قطبى در حاشيه خلاصة الكلام، ص 144.
5- 5. همان، ص 146.

ص: 399

استفاده حجاج در آن جارى گشت. (1)

سلطان قايتباى دستور داد تا وضوخانه اى كه گفتيم مماليك ترك برابر باب على ايجاد كرده بودند تخريب شده، به جاى آن رباطى براى فقرا ساخته شود. وى سه ذرع از مساحت مسعى را هم داخل رباط كرد و وقتى قاضى مكه به اين مسأله اعتراض كرده از ساختن بنا ممانعت كرد، قايتباى به امير حج خود دستور داد تا با زور آن بنا را بسازد كه ساخته شد. در كنار رباط وضوخانه كوچكى بنا شد كه درِ آن به سمت سوق الليل- قشاشيه- باز مى شد. همچنين در كنار آن مطبخى درست شد كه در آنجا دشيشه طبخ شده، ميان فقرا توزيع مى شد. قايتباى در مسجد خيف در منى و مسجد نمره در عرفات هم تعميراتى داشت. (2)

در دوره چركس ها، در شوال 802 در رباط رامشت (3) كه ميان باب ابراهيم و باب الوداع بود آتش افتاد و شعله هاى آن به سقف مسجد هم رسيد و رواق هاى تا باب الباسطيه سوخت. چركس ها، امير الحاج مصرى را در سال 803 مكلّف كردند تا آنچه را از ميان رفته بود اصلاح كند. اين تعمير نياز به تغيير برخى از ستون هاى سنگى داشت كه از كوه معروف به جبل كعبه سنگ هايى به شكل نيم دايره تراشيده شد و با آنها ستون هاى ضخيمى بنا گرديد. پس از آن مسجد با انواع رنگ ها زينت داده شده، زنجيرهايى براى آويزان كردن قناديل به سقف ها زده شد، به همان صورت كه در دوره عباسى چنان بود.

همچنين مقام هاى چهارگانه، به همان شكل قديم تعمير گرديده، بناى آنها در سال 807 به اتمام رسيد. اين وقايع در روزگار ابوالسعادات بن ظاهر برقوق دومين سلطان چراكسه بود.(4)

مقام حنفى را در سال 801 روى چهار ستون سنگى كه بالاى آن سقف منقّش و زينت شده بود، استوار كردند. گروهى از علما با اين كار به مخالفت برخاسته خواستار


1- 1. الإعلام قطبى در حاشيه خلاصة الكلام، ص 151.
2- 2. همان، ص 151.
3- 3. به بحث از بناهاى دوره فاطمى مراجعه فرماييد.
4- 4. شفاء الغرام، ج 2، ص 229. و نيز بنگريد: الزهور المقتطفة من تاريخ مكة المشرفة، صص 82- 83.

ص: 400

تعزير كسى شدند كه اجازه چنين بنايى را داده؛ به دليل آن كه جاى زيادى را در مسجد مى گرفت. (1) به خصوص كه من فكر مى كنم اين كار را كرده بودند تا مقام حنفى از ديگر مقام هاى موجود در مسجد ممتاز باشد، جز اين كه اين مخالفت ها چيزى را عوض نكرد بلكه مقدار ديگرى هم بر آرايش و زينت آن افزوده شد. در سال 836 امير سودون، سقف آن را برداشته، از نو تعمير كرد و بيش از گذشته تزيين و زمين آن را با سنگ قرمز فرش نمود. همچنين بر فراز سقف آن قبّه اى بنا كرد. بعدها هم به دفعات، اصلاحات و تعميراتى روى آن انجام گرفت تا آن كه در زمان عثمانى ها بسيار زيباتر از آنچه بود، به آن پرداختند. (2) اين بنا در توسعه هاى اخير در زمان ما از ميان رفت.

در اين زمان هم، امامان جماعت در چند نوبت، به همان قياس زمان ايوبى ها، نماز مى گزاردند. ابتدا شافعى، سپس مالكى و حنبلى با هم و بعد امام حنفى. در برخى از سالها ابتدا حنفى نماز مى خواند سپس مالكى. (3) ابن بطوطه مى نويسد: (4) او شاهد نماز امام جماعت مالكى و حنبلى بوده است كه همزمان بعد از شافعى نماز خواندند. پس از آنان، امام حنفى نماز گزارد.

اما در نماز مغرب، حنفى و شافعى در يك وقت اقامه جماعت مى كردند. خبر آشفتگى و تشويش ناشى از اين امر، به ناصر فرج بن برقوق چركسى رسيد و او در سال 811 دستور داد تا در مغرب تنها امام شافعى نماز بگزارد. با روى كار آمدن الملك المؤيد او دستور داد تا همه امامان در يك وقت نماز بخوانند. (5)

ابن بطوطه (6) در اين زمان از قبّه زمزم و قبه هاى حوالى آن ياد مى كند و اين كه قبّه


1- 1. همان؛ نيز بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 399. در پاورقى آنجا فتاواى شمارى از علما و فقهاى مصر در اين باره نقل شده است. «ج»
2- 2. سنجارى در جاى هاى مختلف منائح از تغييراتى كه در اين بنا داده شده، سخن گفته است.
3- 3. همان.
4- 4. رحلة ابن بطوطه، ص 99.
5- 5. منائح الكرم، ج 2، ص 416 در منبع، سال 816 آمده است. «ج»
6- 6. رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 84.

ص: 401

زمزم با سنگ مرمر فرش شده بود و در اطراف داخل قبه به صورت دايره جايى براى آب بود كه عرض و عمق آن يك وجب و ارتفاع آن از زمين پنج وجب بود و آن آب براى وضو وجود داشت. در پايين آنها هم ستون هاى كوچكى بود كه مردم براى گرفتن وضو روى آنها مى نشستند. وى همچنين از قبّه عباس به همان صورتى كه ابن جبير در زمان ايوبى ها وصف كرده سخن گفته و از تُنگ هايى كه آب در آنها خنك مى شده ياد كرده مى نويسد: در آنجا خزانه اى هم براى كتاب ها و قرآن ها بود. از جمله آن قرآن ها، مصحفى به خط زيد بن ثابت بود كه در سال 18 از وفات رسول صلى الله عليه و آله كتابت شده بود. ابن بطوطه همانند ابن جبير به آن تبرّك جسته و بر آن بوسه زده است و مى نويسد: درِ اين قبّه از سمت شمال و در كنار آن قبّه اى معروف به قبة اليهودية است. (1) چراكسه هر دو قبه را در سال 807 تعمير كردند و شايد تغييراتى هم در آنها داده باشند؛ زيرا بعدها ابن ظهيره در وصف آنها مى نويسد: قبّه عباس تنها مخصوص شرب است، اما كتاب ها و مصاحف در قبّه ديگر است. او چيزى از مصحف زيد بن ثابت نمى گويد.

به نظر ما بعيد نيست كه آن قرآن در يكى از اين فتنه هاى فراوانى كه در مكه پيش آمده، از ميان رفته باشد.

هر دو قبّه در سال 1310 از اساس برداشته شد، چنان كه در جاى خود به آن اشاره خواهيم كرد.

در اين دوره، به سال 807 باب الخلوه در سمت زمزم بسته شد، جايى كه مجلس ابن عباس در آنجا بود. در جاى الخلوه بركه اى سقف دار بنا گرديد و در ديوار آن كه در سمت باب الصفا بود، ظرف هاى مسين (2) وجود داشت كه از آب موجود در آن ها مردم در حالى كه روى سنگ هايى كه گذاشته شده بود نشسته بودند، وضو مى گرفتند. بالاى آن بركه مسقف، خلوتى بود كه پنجره اى به سمت كعبه، پنجره اى به سمت صفا و پله اى


1- 1. فاسى از اين قبة اليهودية ياد كرده و مى گويد چيزى از آن جز آنچه در سفرنامه ابن جبير آمده، نديده است. بنگريد: شفاء الغرام، ج 1، ص 242.
2- 2. به اين قبيل ظروف، حنفيات مى گويند و البته اسامى آن تغيير مى كند. شايد بزبوز از كلمه «بزبز الماء» يا شير وقتى باقوت دوشيده مى شود، گرفته شده باشد. در لغت هم شبيه اين وارد شده است عاتق.

ص: 402

آجرى و كوچك تا بركه داشت.

چراكسه حِجْر اسماعيل را هم با سنگ مرمر تعمير كردند و براى آن پرده اى از حرير مشكى كه آن را از داخل و خارج بپوشاند، فرستادند. اين نخستين پرده در نوع خود براى حجر اسماعيل و آخرين آن بود. (1)

قانصو در سال 917 دستور داد تا ديوار حجر را بار ديگر برداشتند و سنگ تازه اى از مصر براى آن فرستادند. چراكسه در سال 881 روى مقام ابراهيم قبّه اى ساختند و منبرى چوبين هم در سال 815 براى مسجد فرستادند. منبرهاى ديگرى هم در سال هاى 866 و 877 فرستاده شد. (2)

پرده كعبه در طول دوران چراكسه مورد توجه خاص آنان بود. در سال 810 در جانب شرقى آن جامه هاى منقوش حرير قرار دادند و به سال 819 براى در كعبه بهترين و زيباترين پرده را كه تا آن زمان بود، درست كردند كه روى آن نام سلطان چركسى مصر نقش شده بود. (3) [سنجارى ذيل حوادث سال 848 نوشته است: در اين سال، همراه محمل مصرى، نماينده اى از سوى شاهرخ، پادشاه عجم همراه با پرده اى براى كعبه و صدقاتى براى اهل مكه رسيد. كعبه را در روز عيد قربان با همين پرده پوشاندند و صدقات را هم ميان مردم توزيع كردند.] (4)

در سال 856 جقمق مملوكى، سمت شرقى و شمالى كعبه را با ديباج سفيد كه نخ هاى سياه داشت پوشاند. همچنين قايتباى در سال 883 براى داخل كعبه


1- 1. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 147.
2- 2. بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 66. روشن نيست چرا مؤلف تاريخ اصلاحاتى را كه در مسجد انجام شده است، اين اندازه پراكنده آورده و حتى برخى از تحولات مهم را نياورده است. براى مثال در سال 881 سقف كعبه تعمير شد. بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 77. «ج»
3- 3. الزهور المقتطفه، ص 52.
4- 4. منائح الكرم، ج 3، ص 43- 44، الإعلام، ص 236 داخل كروشه در متن از مترجم است. قطبى در الإعلام، ص 238 نوشته است كه در سال 856 ملك جقمق دستور داد تا آنچه را از پرده متعلق به شاهرخ ميرزا و نيز منسوب به ملك الاشرف برسباى است بردارند و فقط از آنِ او را در آنجا باقى بگذارند. «ج»

ص: 403

پرده اى ساخت. (1) پرده داخل كعبه عوض نمى شد مگر اين كه از ميان مى رفت يا كسى از خلفا قصد تجديد آن را مى كرد. (2)

در سال 817 الغورى سمت باب ابراهيم را توسعه داده، بر بالاى آن قصر رفيعى را با امكانات اختصاصى ساخت و در اطراف قصر، در سمت بيرون مسجد، خانه ها و خلوت سراهايى درست كرد. به علاوه در بيرون آنجا، وضوخانه اى ساخت كه حوض ها و بركه هاى آب داشت. وى اين قصر و منازل اطراف آن را براى برخى از امور خيريه وقف كرد. همچنين در سمت راست و چپ داخل مسجد، از همان باب ابراهيم، در زمين مسجد، انبارى از غلّه درست كرد و از آن براى نيازمندان مقرّرى معين نمود. در سمت ركن يمانى نيز مخزنى ساخت كه مشتمل بر مخزنى براى تأمين نياز زائران به آب و مخزنى بزرگ براى جمع آورى آب باران از سطح مسجد بود.

سقف روى زمزم كه در سال 818 رو به ويرانى بود به طور كامل تخريب و بار ديگر ساخته شد. (3) بعد از آن، چراكسه تعميرات فراوانى در گوشه و كنار مسجد داشتند. از آن جمله باب النبى صلى الله عليه و آله را تعمير كرده، هشت طوق سمت باب الزياده را تجديد نمودند.

همين طور مناره باب السلام را برداشتند و در سال 816 از نو ساختند، چنان كه در سال 823 با مناره باب الزياده نيز چنين كردند. اصلاحاتى هم در سطح كعبه داشتند. در اين وقت، خاك هاى زيادى در سطح مسجد بود كه با استفاده از چند گاو نر آن خاك ها را جمع كرده به مسفله منتقل نمودند و به جاى آن شن نرم غربال شده اى از منطقه ذى طوى و وادى طندباوى آورده، آنجا پهن كردند. (4)

راه حج


1- 1. منائح الكرم، خطى.
2- 2. تاريخ الكعبه، ص 226.
3- 3. منائح الكرم، ج 2، ص 420.
4- 4. إتحاف الورى، خطى. ما در معجم معالم الحجاز «تنضباوى» را درست دانسته ايم. در منائح الكرم ج 2، ص 415 آمده است كه در سال 816 مقدار دويست هزار درهم هزينه زينت در كعبه شد كه آن را با طلا پوشاندند. همانجا ص 417 آمده است كه در سال 817 شيخو حاكم مصر، پلكانى براى كعبه فرستاد، چنان كه منبرى هم از چوب فرستاد كه خطيب روز ترويه روى آن قرار مى گرفت. «ج» اوقاف دوره مماليك در مصر براى حرمين به قدرى وسيع و گسترده بود كه تا به امروز هم اسناد و مدارك فراوانى از آن برجاى مانده است. در دوره عثمانى بسيارى از اوقاف افزايش يافت و برخى تغيير كرد. به خصوص در دوره اى حكومت، آنها را تصرف كرد و خود براى مخارج منظوره، مقررى به حرمين مى فرستاد. شرحى از اوقاف باقى مانده از آن دوره و اوقاف موجود در مصر در دوره خلافت عثمانى بر اساس اسناد و مدارك و منابع علمى موجود توسط محمدعلى فهيم بيومى با عنوان مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر إبان العصر العثماني سال هاى 923- 1220 به چاپ رسيده است دارالقاهره، 2001.

ص: 404

همان طور كه گذشت در اواخر روزگار ايوبيان مسير حج از قصير و عيذاب به سمت عقبه تغيير كرد. (1) اما چيزى نگذشت كه آن راه در سال 660 دوباره اهميت خود را به دست آورد، به طورى كه ملك ظاهر بيبرس بندقدارى، قافله حج را از آن راه فرستاد و همراهشان پرده كعبه و كليدى را كه براى آن ساخته بود، ارسال كرد.

در اين وقت، چراكسه بر اساس همانچه در روزگار ايوبيان بود، به تنظيم امور مربوط به اين راه مشغول شدند. نخستين كسى كه رفت و آمد در اين مسير را منظم كرد، يكى از امراى مصرى با نام جمال الدين بود. پدر او در سال 809 امير محمل مصرى بود و پسر، مشغول مرتب كردن كارهاى قافله در وقت رسيدن به عجره (2)، ايستگاهى پيش از سوئز، شد. در آنجا دستور داد تا اسامى بزرگان و سران حجاج نوشته شده و محل آنان در قافله معين گردد. به علاوه طليعه قافله هم معلوم شده، در كنار آن دسته اى از سپاه همراه آن شدند و اموال هم در ميانه قافله قرار داده شد. (3)

راه ميان سوئز وعقبه بسيار دشوار بود وشتران درميان رمل ها فرو مسافران جز با شاخص هايى از سنگ كه در طول راه ساخته شده بود تا آنان را راهنمايى كند، راه رانمى يافتند. حجاج در اين مسير از كمى آب درمضيقه بودند. طول اين مسيرحوالى سيصد


1- 1. بندر فعلى در اردن در خليجى به همين نام عاتق.
2- 2. شايد عجرود. ايستگاهى مشهور ميان سوئز و قاهره.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 405

كيلومتر بود كه قافله محمل كه سريع ترين قوافل بود آن را در طول ده روز طى مى كرد.

قافله ها از عقبه بالا رفته در شهر به استراحت مى پرداختند. اينجا يكى از توقفگاه هاى اصلى حجاج مصرى در دوره مورد بحث ما بود. شمارى از سپاهيان مصرى هم در قلعه آنجا براى تأمين امنيت راه حجاج حضور داشتند.

حجاج سوريه (در واقع فلسطين و لبنان يعنى سوريه ساحلى) در محل عقبه به حجاج مصرى مى پيوستند. در واقع قافله سورى ها از غزّه به اينجا مى آمد و در اينجا به حجاج مصرى مى پيوست. سپس از آن جا به سمت ايله از قراى قديمى كه از ميان رفته و به جاى آن عقبه ساخته شده، مى رسيدند.

پس از آن قافله هاى حجاج در كمتر از نصف ماه به شهر «الوجه» مى رسيدند. در اين شهر حاكمى از سوى چراكسه حضور داشت. نيز يك قاضى بود كه كارهاى شرعى را به انجام مى رساند و سپاهى كه براى تأمين امنيت بود و بازارى كه انواع اجناس از شمال و جنوب و غرب به آنجا آمده، در آن عرضه مى شد. (1)

از پس از الوجه، راه به دو مسير شرقى و جنوبى تقسيم مى شد. راه شرق به سمت عُلا و سمت جنوب به طرف ينبع و مدينه منوّره منتهى مى شد. بدين ترتيب يك قافله سريع السير اين مسير را تقريباً در طول يك ماه و نيم تا مدينه يا مكه طى مى كرد.

راه هاى ديگرى هم وجود داشت كه قافله هاى شام و قدس از آن ها عبور مى كردند.

مهم ترين آنها راه عريش و عُلا بود. اين راهى بود كه محمل شامى از دمشق از آنجا مى گذشت و زمان آن كمتر از چهل روز نبود. (2)

اين راه ها به دليل عبور قافله هاى حج تا سال 1301 آباد بود. از اين زمان مسير حجاج مصرى از طريق سوئز و با كشتى بادى- و پيش از استفاده از كشتى هاى بخار كه شرحش خواهد آمد- بود. (3)

پيدايش مطوّفين


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. فصل سوم كتاب مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر قاهره، 2001 اختصاص به شرح مسير قافلة الحاج المصريه دارد كه پيش از شروع در بحث مسير، ابتدا از جشن ها و مراسمى كه در وقت حركت محمل و زمان بازگشت در مصر و مسير و حجاز برپا مى شده سخن گفته و پس از آن مسير قافله حج مصرى را پيش و پس از عصر عثمانى مورد بحث قرار داده است. بحث سوم اين بخش در باره حراست از قافله حج مصرى و بحث چهارم در باره اصلاحاتى است كه در مسير حج صورت گرفته است.

ص: 406

به نظر مى رسد به دليل آن كه چراكسه عربى نمى دانستند و در عين حال تمايل به انجام اعمال با ابهت تمام و شكوه فراوان داشتند، ترجيح مى دادند اعتماد بر كسانى كنند كه به آنان كمك و خدمت كرده، به مشاعر حج آگاهشان كند و دعاها را براى آنان بخواند (1) و اين، عامل پيدايش كار مُطوّفى در مكه بود.

در منابع آمده است كه سلطان قايتباى در سال 884 براى انجام فريضه حج به مكه آمد. بايد دانست كه از ميان سلاطين چركس كسى جز او حج نگزارد. در آن وقت، قاضى ابراهيم بن ظهيره براى طواف دادن او پيش قدم شده، دعاها را به او تلقين مى كرد.

مورّخان در حدّى كه من از تواريخ مكه خوانده ام، پيش از اين قاضى، از كار مطوّفى ياد نكرده اند.

از جمله مطالبى كه قاضى در باره روايتش از حج قايتباى آورده آن است كه در آن وقت امير مكه كسى را به نيابت از خود براى استقبال از قايتباى به منطقه حوراء- نزديك املجِ ينبع (2)- فرستاده، در آنجا سفره اى عربى براى سلطان پهن كردند كه در آن انواع حلواهاى عربى بود. سلطان كه از آن شگفت زده شده بود، از نام آن پرسيد. به او گفته شد، نامش «كُل و اشْكُر» «بخور و شكر كن» است. (3)

اين حكايت نشان از توجه آنان به سفره ها و ترتيب دادن انواع آنها در اين دوره دارد و نام گذارى، آن هم به نامى كه گفته شد، منعكس كننده عواطف و احساسات


1- 1. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 158.
2- 2. آثار باقى مانده آن از ام لج در سمت شمال هست و چنين مى نمايد كه ام لج روى ويرانه هاى الحوراء بنا شده است، شايد اين نام، مربوط به بندر حوراء و قريه اى كه در كنار آن قرار داشته، بوده است.
3- 3. الإعلام، قطبى، ص 153؛ شرح تفصيلى اين سفر را ايضا بنگريد در: منائح الكرم، ج 3، صص 86- 93. «ج»

ص: 407

دينى آنهاست.

قطبى (1) پس از آن كه از چگونگى استقبال قايتباى و مشاركت علما و بزرگان مكه در آن سخن گفته است، مى نويسد: زمانى كه سلطان به سمت بيرونى باب السلام رسيد، پاى اسب او به عتبه در، گير كرده، اسب جهشى كرد و عمامه سلطان بر زمين افتاد. ابن فهد در اين باره مى نويسد: (2) اين نوعى تأديب الهى بود كه به سلطان تفهيم كرد كه مى بايد از اسب پياده شده و مُحْرم و مكشوف الرأس وارد مسجد شد. سپس مى گويد: وى در طول اقامت خود، صدقات زيادى داد و چندان اموال بخشش كرد كه سابقه نداشت.

از قصّه هاى لطيف مربوط به حج قايتباى آن است كه شيخ محب الدين طبرىِ مكى، امام حرم، در ميان مستقبلين او در خارج از مكه حضور نداشت. برخى از حسودان نزد سلطان بر ضد او سخن چينى كردند. سلطان نيز وى را سرزنش كرد. اما امام حرم پاسخ داد: من در بهترين بقعه، يعنى مسجد الحرام از شما استقبال كردم. قايتباى خوشحال شد.

پس از آن سلطان شنيد كه وى چيزى براى امامت حرم به عنوان وظيفه نمى گيرد؛ به همين جهت گفت: من ماهانه صد دينار براى امامت تو قرار مى دهم. اما طبرى گفت: امامت من براى خداست و چيزى در ازاى آن نمى گيرم. چيزى نگذشت كه بدون آن كه سلطان به وى اذن برخاستن بدهد، برخاست و در حال رفتن گفت: السلام عليكم. باز كسانى در اين باره سلطان را بر ضد وى تحريض كردند و گفتند: مقصودش آيه ى سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِين ى (سوره قصص، آيه 55) بود. سلطان هيچ تحت تأثير قرار نگرفت و گفت: من در نخستين ملاقات، شير نيرومندى را برابر خودم حس كردم. زمانى كه سلطان به مصر بازگشت، دستور داد تا شيخ به عنوان رئيس و شيخ حرم و مفتى و صاحب مقام تدريس و حِسْبه تعيين شود. زمانى كه فرستاده سلطان به مكه رسيد و خواست فرامين را به او تسليم كند، به او گفتند: شيخ، نزد يكى از نانوايى هاى آخر خيابان آرد برده تا برايش نان بپزد. فرستاده شگفت زده شد و كنار خانه شيخ منتظر ماند تا بيايد، آن گاه فرامين را


1- 1. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 158.
2- 2. إتحاف الورى، ج 4، ص 646.

ص: 408

تسليم او كرد. شيخ دو قرص نان به وى داد. فرستاده از اين اقدام شگفت زده شد و گفت:

براى مثل چنين فرمان هايى دست كم هزار مى دهند. شيخ اوراق را به او برگرداند و گفت:

اينها را براى سلطانت ببر، من به آنها نيازى ندارم. (1)

مكه در روزگار عثمانى

مكه در روزگار عثمانى

اشاره


1- 1. تاج تواريخ البشر، خطى.

ص: 409

ترك ها قبايل كوچ نشينى بودند كه سرزمين شان حدّ فاصل شمال چين تا درياى سياه و از سيبرى به سمت هند و ايران بود، جايى كه امروزه آن را تركستان مى ناميم. از مشهورترين طوايف ترك در روزگار عباسيان در ماوراء النهر، سغد، فرغانه، اشروسنه، و اهل شاش (تاشكند امروزى) بودند.

اسلام در پى فتح بخارا و سمرقند در دوره اموى به آنان رسيد. سپاه اسلام با آنان نبرد كرد و سپس در ازاى پرداخت پول با آنان مصالحه نمود.

در دوره عباسيان، شمارى از اين قبايل به مرور به سمت غرب آسيا حركت كردند.

برخى از آنان به شهرهاى اسلامى رسيدند و خليفه عباسى آنان را براى حفاظت از خود استخدام كرد. وى اوّلين كسى بود كه آنان را به كار گرفت و پس از وى ديگر خلفاى عباسى به استخدام آنان در سپاه پرداختند. آنان با نشان دادن لياقت و كفايت، از ديگر سپاهيان ممتاز بودند. مهاجرانى گريخته از تنگناها و سختى هاى ابعاد مختلف زندگى كه در محيط تازه اى كه به آن هجرت كرده اند، خود را در مسيرى متفاوت مى يابند، و از خودگذشتگى مى كنند، آن چنان كه اين مسأله به صورت يك عادت اصيل در ميان آنان در مى آيد و از اين جهت آنان را در اين از خودگذشتگى، ممتاز مى سازد. ما در روزگار خود برخى از مغربى ها را ديديم كه به استانبول مهاجرات كرده، برخى از سلاطين از آنان به عنوان محافظان خود استفاده كردند و اينان نيز در خدمت گزارى فانى مى شوند.

همچنان كه برخى از مهاجران افريقاى جنوبى كار حراست از اشراف مكه را عهده دار

ص: 410

بودند و برخى برده بودند و اخلاص كامل به سرور خويش داشتند و در حفاظت از آنان فانى بودند.

همين روحيه، سبب شد تا ترك ها در سپاه مسلمانان به مناصب عالى دست يابند و گروه هايى مثل سلاجقه بتوانند بر مقدّرات خلافت عباسى در بغداد مسلّط شوند، چنان كه برخى ديگر توانستند، دولت هايى در نقاط مختلف دنياى اسلام تأسيس كنند كه از آن جمله مماليك ترك و چركس در مصر و عثمانى ها در آناتولى و سپس در سرزمين روم بودند.

ترك هاى بنى عثمان وابسته به برخى از اين قبايل بودند و در جايى نزديك به آناتولى اقامت داشتند. در اين وقت با سپاهى از ترك هاى سلجوقى روبه رو شدند كه از مصاف با تاتارهاى مغولى گريخته بودند. اينان پيش قدم شده براى يارى سلاجقه وارد ميدان شدند. در همين اوضاع بود كه كفّه ترازو به نفع آنان بالا گرفت و سلطان سلجوقى به پاس خدمات آنان، منطقه اى را در آناتولى به اقطاع به رئيس آنان ارطغرل واگذار كرد تا امارتى در آنجا برپا كند.

عثمان فرزند ارطغرل به تدريج محدوده حكومتى خود را افزايش داد و به سال 699 اعلام استقلال كرد. جانشينان عثمان، سلاطينى بودند كه سرزمين هايى را فتح كردند و مشهورترين آنان بايزيد فرزند مراد (791) بود كه توانست بخشى از هيبت و قدرت مسلمانان را، به خصوص بعد از پيروزى اش بر سپاهيان متحد صليبى در جريان جنگ نيكولى، باز گرداند، به طورى كه اعراب و دولت هاى اسلامىِ وقت، پيروزى او را پيروزى خود تلقى كرده، آن را موفقيت تازه اى براى اسلام برشمردند. حتى مماليك چركسى مصر با شنيدن خبر پيروزى هاى وى جشن گرفتند و خليفه عباسى كه از طرف مماليك در قاهره بود به او تهنيت گفت و لقب سلطان الروم را به او داد.

زمانى كه تيمور لنگ بر سلطان بايزيد يورش برد و او را در سال 804 اسير كرد، عثمانى ها دريافتند كه مماليك چركس در اين كار به تيمور كمك كرده اند. آنان از فرصت استفاده كرده برخى از سرزمين هاى بايزيد را به متصرّفات خود افزودند. عثمانى ها اين را به عنوان يك كينه در خود نگاه داشتند.

ص: 411

مدتى بعد، عثمانى ها توانستند از اين مخصمه درآمده، بار ديگر جهاد خويش را آغاز كنند. محمد دوم فاتح قسطنطنيه، فتوحات خود را بسيار گسترش داد. پس از وى بايزيد فرزند محمد، و سپس سليم كسى كه توانست مماليك را نابود كند و سپاهش را به سرزمين آنان كشانده و انتقام پدرانش را از آنان بگيرد و مصر را در اواخر سال 922 تصرّف كرده، كار مماليك را خاتمه دهد، سلاطين بعدى بودند.

وى در مصر ديدارى با خليفه وقت عباسى المتوكل على اللَّه داشت كه زير چتر حمايت چراكسه بود و از خلافت جز اسمى نداشت. از او خواست تا به نفع وى از خلافت كنار برود و او چنين كرد. بدين ترتيب سليم اوّلين خليفه عثمانى است كه ملقّب به اميرالمؤمنين شد. (1)

عثمانى ها و مكه

به طور معمول چنين مى نمايد كه ارتباط عثمانى ها با مكه از پس از سقوط مصر و تسلط عثمانى ها بر آن در سال 922 برقرار شد؛ اما واقعيت آن است كه عثمانى ها از يك


1- 1. برخى اين ادعاى منابعِ متأخرِ عثمانى را كه مدّعى هستند عنوان خلافت از طرف متوكّل عباسى به سلطان سليم داده شده رد كرده اند. شاهد آنان اين است كه ابن اياس، مورّخ مصرى در آن وقت، هيچ اشاره اى به اين رخداد نكرده است. اين افراد بر اين باورند كه مفهوم خلافت در معناى مقدس آن بيشتر در اين اواخر و هنگامى كه دولت عثمانى رو به ضعف رفت براى سلاطين اخير عثمانى به كار رفت، تا حمايت ساير مسلمانان را جذب كند. در اين تعبير، به فعاليت هاى سلطان عبدالحميد دوم اشاره مى شود. ضمن اين كه مى توان پذيرفت كه عثمانيان در بيشتر دوران خود بيش از آن كه از عنوان خلافت بهره برند از عنوان سلطان استفاده مى كردند، بايد توجه داشت كه اشاراتى در باب انتقال عنوان خلافت از سوى متوكل عباسى به سليم در برخى از منابع ديده مى شود از جمله اين عبارت كه در باره سليم است: «... آنگاه كه وارد قلعه شدند، حضرت فاتح ممالك العرب، قدم جلالت توأم، به تختگاه حضرت يوسف عليه السلام نهاده، بر تخت خلافت آن حضرت، بالسّعادة و بالميمنه، جلوس فرمودند و در حضور تمام علما و سادات و اعيان و اشراف مصر كه قبل از وقت، احضار گرديده بودند، المتوكّل على اللَّه خليفه شانزدهم عباسى على العاده حقوق خلافت را به حضرت خداوندگار فراغت كرده، بيعت نمود و بالتبعيّه سايرين هم دست بيعت بوسيده، على مراتبهم خلعت پوشيدند و نايل انعام و اكرام گرديدند.» بنگريد: انقلاب الإسلام بين الخواص و العوام؛ محمد عارف به كوشش رسول جعفريان، قم، دليل ما ص 211. «ج»

ص: 412

قرن پيش از آن با مكه در ارتباط بودند. مورّخان نوشته اند كه سلطان محمد اوّل، بخشى از اموال خود را وقف فقراى حرمين كرد. (1) اين سلطان يك قرن پيش از تاريخ فتح مصر مى زيست. فرزند او مراد دوم در سال 824 براى فقراى حرمين، (2) سهمى از اموال اختصاصى خود را به صورت سالانه و در حد 3500 دينار معين كرد و سالانه مى فرستاد.

همين طور محمد دوم فاتح قسطنطنيه كه حدود هفتاد سال پيش از سليم مى زيست، خود را متعهد به پرداخت هدايايى به فقراى مكه كرده بود. همچنين سلطان بايزيد پدر سليم، در همان سالى كه حكومت عثمانى را به دست گرفت، حج گزارد و ارتباط و پيوند خود را با امير وقت مكه محمد بركات پدر شريف بركات استوار كرد. چنان كه ارتباط خود را با علماى برجسته و بزرگان شهر استوار كرده، هدايايى تقديم آنان نمود و اموال زيادى را ميان فقراى آن شهر توزيع كرد. (3) خطيبِ وقت مكه شيخ محيى الدين عبدالقادر در بلاد روم با سلطان بايزيد ديدار كرد و سلطان صله هاى فراوانى به او داد. همين طور شاعر مكه شهاب الدين بن حسين عليف به ديدار او آمد و جوايزى گرفت. او قصيده رائيه خود را كه در ستايش بايزيد بود، به وى تقديم كرد:

او بدر كامل است كه هميشه نورش كامل است، در حالى كه ماه در بيشتر ايام ماه، نورش ناقص است.

او باران است، اما باران گاه نمى بارد، در حالى كه او در هميشه روزگار مى بارد.

او شمشير است، اما شمشير گاه كُند مى شود، در حالى كه او يكسره و براى هميشه بُرنده است.

من مرواريد كلامم را در ستايش افراد نگاه مى دارم، جز براى تو اى پادشاه دوران!

بايزيد در مقابل، هزار سكه طلا به او داد و علاوه، دستور داد تا هر سال صد دينار براى او فرستاده شود و پس از وى به فرزندانش هم بدهند. (4)


1- 1. منائح الكرم، ج 3، ص 221. وى در ص 229 مى افزايد كه به اين پول، «صدقه روميه» مى گفتند. «ج»
2- 2. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 173.
3- 3. همان، ص 177. نيز بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 229.
4- 4. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 177 و بعد از آن.

ص: 413

بنابراين، ارتباط عثمانى ها با مكه بسيار قديمى بود و به اسلاف سلاطين عثمانى بر مى گشت، آن هم زمانى كه هنوز قسطنطنيه را فتح نكرده و در بورسا بودند. آنان بعد از فتح قسطنطنيه، پايتخت خود را به آنجا منتقل كردند. همان زمان- يعنى از يك قرن پيش از فتح مصر- عثمانى ها اهل خير و نيكى در حق مكيان بودند.

سليم و مكه

بحث ما در باره شريف مكه، به شريف بركات خاتمه يافت و اين كه پس از تسلط بر آن شهر، فرزندش ابونمى را هم در اداره امور شريك خود گردانيد.

هنوز هلال 923 آغاز نشده بود كه اخبار فتوحات عثمانى به مكه رسيد. به دنبال آن، تفصيل خبر مربوط به سقوط چراكسه در مصر و استقرار دولت عثمانى در آنجا به مكه واصل شد. اندكى بعد نماينده دولت عثمانى به مكه رسيد و شريف را در امارتش بر مكه تأييد كرد، مشروط بر آن كه بپذيرد براى خليفه جديد عثمانى دعا كند. بركات چاره اى جز موافقت نداشت و نيز اين كه فرزندش ابونمى را به نيابت از خود نزد سلطان سليم به مصر بفرستد تا پيوندش را با دولت جديد استوار كند.

دحلان مى نويسد: (1) سپاه عثمانى در زندان مماليك چركس، شمارى از اهل مكه را يافتند كه به خاطر دشمنى با بركات در آنجا به سر مى بردند و آنان ايشان را آزاد كردند. (2) سپس مى افزايد: عثمانى ها سپاهى را براى حمله به مكه آماده كردند كه قاضى مكه صلاح الدين بن ظهيره آنان را از اين كار باز داشت. وى كه خود يكى از زندانيان بود، خواست تا تفصيل آنچه را در داخل خاندان امارت در مكه كه همين اشراف بودند، بود به بركات بنويسد؛ و اين كه او باورش اين است كه بركات در ايجاد روابط حسنه با عثمانى ها مخالفتى نخواهد داشت. عثمانى ها اين پيشنهاد را پذيرفتند. قاضى همچنين براى امير


1- 1. خلاصة الكلام، ص 50.
2- 2. منائح الكرم، ج 3، ص 227؛ الاعلام، نهروالى، ص 284 با تفاوت. «ج»

ص: 414

نوشته بود تا فرزندش ابونمى را به نمايندگى خود به مصر بفرستد كه بركات اين فكر را پسنديد و فرزندش را به مصر فرستاد. سلطان هم با احترام فراوان با او برخورد كرده مقدمش را گرامى داشت و امارت او و پدرش را بر مكه تجديد كرد و نصف واردات مكه و جده را در آن سالِ 923 براى آنان قرار داد. (1) بركات هم زان پس، براى خليفه عثمانى دعا كرد و چيزى نگذشت كه تعبير «اميرالمؤمنين» و «خادم الحرمين الشريفين» هم در خطبه براى خليفه جديد عثمانى افزوده شد.

سلطان سليم، امور حرمين را مورد توجه قرار داده، هدايايى براى مكه و اعيان از اشراف معين كرد و پولى هم براى توزيع ميان فقرا اختصاص داد و مقرّر كرد تا مقدار زيادى گندم به صورت مرتب و سالانه به مكه فرستاده شود. اين اولين مقرّرى از اين دست بود كه به صورت منظّم و در قالب كمك فرستاده مى شد كه البته بايد موارد نامنظمى را كه پيش از آن وجود داشت استثنا كرد. (2)

سنجارى در منائح الكرم گفته است كه غلّات صدقه پس از سلطان سليم رو به فزونى گذاشت، به طورى كه معاش مكيان را از اين سال تا سال آينده تأمين مى كرد. (3)

مَحْمل رومى

سلطان سليم در كنار محمل مصرى، يك محمل رومى ترتيب داد كه سالانه به مكه مى رفت و پرده كعبه را هم كه از اموال اختصاصى او تهيه مى شد، به مكه مى برد. (4)

بركات همچنان امير مكه بود و از فرزندش ابونمى در كار اداره مكه بهره مى برد تا آن كه به سال 932 در حالى كه هفتاد سال داشت، درگذشت. جنازه او را پيش از دفن هفت بار دور كعبه طواف دادند. مدت امارت او به استقلال يا اشتراك با فرزندش 53 سال بود. (5)

ابونمى دوم


1- 1. منائح الكرم، ج 3، ص 227؛ الاعلام، نهروالى، ص 284 با تفاوت. «ج»
2- 2. الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 191؛ منائح الكرم، ج 3، ص 236.
3- 3. بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 230.
4- 4. منائح الكرم، ج 3، ص 227.
5- 5. تاريخ مكه، اتحاف فضلاء الزمن، ج 1، ص 405. در آنجا آمده است كه وى شب چهارشنبه 14 ذى قعده سال 931 درگذشت و تا اين زمان به استقلال و شراكت 54 سال حكومت كرده بود. «ج»

ص: 415

با درگذشت بركات، امارت به فرزند بزرگ و شريك قبلى او محمد ابونمى دوم رسيد كه اين زمان بيست سال داشت.

مورّخان اين ابونمى را از سران اشراف بنى بركات مى دانند، چنان كه وى را زعيم و رهبرى مى دانند كه ميان خاندان هاى مختلف اشراف كم مانند است. در كنار اين امر، وى به نظام نامه اى شهرت دارد كه از وى شناخته شده است و گويند كه در آن ديه هر مردى از اشراف را چهار برابر غير اشراف قرار داده بود. من تلاش كردم نسخه اى از آن را بيابم اما نتوانستم، جز آن كه اخيراً يك متن تأييد شده توسط برخى از اشراف از نوادگان ابونمى را يافتم كه در روزگار يحيى بن سرور در سال 1237 تنظيم شده بود و اين متن همان طور كه مورّخان مى گويند منقول از سندى است كه به شريف مسعود بن سعيد از چهره هاى برجسته از آباءشان تعلق داشته است. بعيد نيست كه مقصود از آباء همان ابونمى يا فرزندان او باشد.

بر اساس تصويرى كه از اين وثيقه برجاى مانده، محتواى آن در باره تعيين مناسباتى است ميان فرزندان ابونمى و جرايم تعيين شده در باره تجاوز يكى بر ديگرى يا بر كسى كه از غير آنان به يكى از آنان پناه برده باشد، يا كسى كه پيرو آنان بوده و از ايشان محسوب است. غالب اين جرايم، تعيين غرامت از اسب و شتر و برده بوده و مستند آن چيزى جز عادات به ارث رسيده از پدران نيست، آن هم در قالب و صورتى كه امروزه معنا و مفهومى ندارد.

ابونمى امارت مكه را ميان فرزندانش موروثى كرد، چنان كه پياپى، آن را به ارث مى بردند. امتياز او هم به درايت و استقامتى بود كه در كار حكومت داشت و اعراب و اهالى به شدّت از او حساب مى بردند. چنان كه حُجّاج و مجاوران در مكه هم حرمتش را حفظ مى كردند و صاحب منصبان عثمانى هم منزلت او را مى شناختند و عقل او را در از ميان بردن فتنه ها و پايين نگاه داشتن قيمت ها تأييد مى كردند. طى سال هاى طولانىِ حكومت وى، مكه در آرامش كامل به سر مى برد و هيچ گونه هيجان و آشوب بيهوده اى

ص: 416

در آن رخ نداد. (1)

ابونمى در امارت، از فرزند بزرگش شريف حسن كمك گرفت و اين پس از آن بود كه در سال 947 در اين باره حكم سلطانى هم گرفت، به طورى كه خطيب بر روى منبر، ابتدا براى عثمانى ها و سپس براى ابونمى و پس از آن براى فرزندش حسن دعا مى كرد.

وى از فرزند ديگرش احمد هم كمك گرفت، اما وى در حيات پدرش درگذشت. (2)

كشتن يك شيعه ايرانى در مكه

كشتن يك شيعه ايرانى در مكه (3)

در 18 شوال سال 945 يك بحث علمى ميان يك عالم ايرانى با نام حسين استرآبادى با ملاعارف و شيخ ابوالمعين سمرقندى در مدرسه كلبرجيه در مجاورت باب صفا رخ داد. استرآبادى گفت كه آيه [ان اللَّه لايحب الخائنين در شأن عمر نازل شده است. و افزود: از ميان هفتاد و دو فرقه، تنها شيعه فرقه ناجيه است. بحث بالا گرفت. وى را به منزل قاضى رومى افندى مصلح الدين مصطفى حنفى بردند. او گفت: من گفتم آيه [علم اللَّه أنكم كنتم تختانون ... فالان باشروهن در موضوع روزه زنان، در باره عمر نازل شده است. اما آنان شهادت دادند كه آيه نخست را گفت. مخالفان، قاضى را متهم كردند كه رشوه خواهد گرفت و او را آزاد خواهد كرد. سروصدا بالا گرفت. فرمانده محمد بن عقبه او را گرفته بيرون آورد، اما از ترس اعتراضات، آن عجمى را رها كرد. برخى از روميان با خنجر به او زدند و وى افتاد. در اين وقت، عامه، استرآبادى را نزديك خانه قاضى سنگسار كردند. قاضى براى حفظ جانش، درِ خانه اش را بست. مردم جنازه آن مرد را آتش زده و سوزاندند به طورى كه در آن شب آتش تا شب ادامه داشت. گفته اند كه قاضى مالكى تاجى بن يعقوب گفت تا آتش را خاموش كرده، جنازه آن مرد را بردارند و كفن كنند و او را در شبيكه دفن كردند. عقلا، جرأت عامه در اين كار آن هم در


1- 1. بنگريد: تاريخ مكه، اتحاف فضلاء الزمن، ج 2، ص 560.
2- 2. اشراف، آل منديل و آل حراز را به اين احمد منسوب مى كنند. بنگريد: خلاصة الكلام، ص 52.
3- 3. اين عنوان و مطالب ذيل آن از مترجم است ج

ص: 417

خانه قاضى را نپسنديدند. مقتول صاحب بچه اى كوچك و كنيزى بود. اينان با گروهى از شيعه بودند كه روز عيد با سنيان حاضر نشدند و روز بعد را عيد گرفتند. (1)

حمله پرتغالى ها به جدّه

حملات فرنگى ها به سواحل عربى از زمان چراكسه آغاز و به مرور بر شدّت آن افزوده شد. در اين حملات آنان توانستند به جدّه برسند، جايى كه حسن كردى از سوى چراكسه، آنجا را ديوار كشيده بود. در اوايل سال 948 بود كه پرتغالى ها در مرسى كه معروف به ابوالدوائر بود، در نزديكى جدّه توقف كردند. نيروهاى آنان عبارت از 85 كشتى پر از مردان مسلح بود. ابونمى مصمم شد تا با آنان روبرو شود. به دنبال آن از طرف وى در بازارها و نيز ميان قبايل، نداى جهاد داده شد و مجاهدان از باديه به سوى وى شتافتند. او نيز سلاح در اختيار آنان گذاشت و با سپاه بزرگى به سمت جدّه حركت كرد.

آنان در برابر دشمنِ متجاوزِ غارتى ايستادند و با نيروى سلاح مانع از ورود آنان به ساحلشان شدند. ابونمى خود در صفوف نخست مدافعان بود و در حالى كه زره نظامى پوشيده و مسلح بود، پيشاپيش مجاهدان حركت مى كرد. (2)

دحلان قصه اى از بزرگوارى و عظمت ابونمى نقل مى كند كه جالب است. يك نفر ترك از واليان از سوى خليفه مأموريت يافت به مصر رفته از آنجا هدايايى براى ابونمى ببرد. زمانى كه هدايا را داد، از برخوردى كه با او شد راضى نبود. اين را در خود نگاه داشت تا آن كه ترك ها وى را در سال 958 به اميرى حج منصوب كردند. وى از فرصت استفاده كرده به ايجاد آشوب در سپاه ابونمى پرداخت و سقوط او را در ايام موسم اعلام كرد. در اين وقت در منى ميان نيروهاى او و ابونمى درگيرى پيش آمد.

اين آشوب سبب شد تا باديه نشينان سوء استفاده كرده به حجاج يورش بردند و مردم در ترديد مانده، از بسيارى از مناسك خود باز ماندند. ابونمى كه مى دانست رها


1- 1. نيل المنى، جاراللَّه بن العز بن نجم بن فهد مكى، مؤسسة الفرقان،، 1420 ج 2، ص 763- 764.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 52؛ و بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 300.

ص: 418

كردن اين غوغاگران براى حمله به حُجّاج تا چه اندازه خطرناك است، حركت كرده شمارى را مجروح كرد و نيروى محمود پاشا را هم شكست داد و از مكه بيرون راند.

زمانى كه محمود پاشا به تركيه برگشت، خليفه، نامه اى به ابونمى نوشته، از آنچه رخ داد عذرخواهى كرد و گفت كه محمود پاشا به خاطر اين رفتار مؤاخذه شده است. (1)

حكومت ابونمى تا سال 974 به درازا كشيد. در اين وقت كه وى پير شده بود به نفع فرزندش حسن از امارت كناره گرفت. او اين مطلب را براى سلطان عثمانى نوشت و آنان نيز حسن را تأييد كردند.

از آن پس ابونمى زندگى اش را وقف عبادت و علم كرد تا آن كه در نهم [يا دهم محرّم الحرام سال 992 در حالى كه بيش از هشتاد سال داشت، درگذشت، (2) در حالى كه در وادى آبار در جنوب مكه در جايى معتكف شده بود. جنازه او را به مكه آورده دفن كردند. (3) محدوده حكومت او در ساير مناطق حجاز هم از خيبر تا حلى و از آن جا تا نواحى نجد امتداد داشت. (4)

مَحْمل يمنى

در دوران ابونمى، يمنى ها هم محملى براى خود درست كرده، حجاج خود را سالانه همراه آن محمل مى فرستادند و هدايايى هم همراهش مى كردند. اين كار را مصطفى پاشا نشار، والى عثمانى ها در يمن باب كرد. (5)

حسن بن ابى نمى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 53.
2- 2. در النور السافر، ص 339 سال درگذشت وى 990 آمده است. «ج»
3- 3. منائح الكرم، ج 3، صص 372- 373.
4- 4. همان. در الرحلة اليمانية از شريف شرف بركاتى، ص 136 آمده است: ابونمى به مدت شصت سال حكومت كرد. او از سال 932 حكومت را به دست گرفت. در شفاء الغرام هم آمده است: سلطان سليم در متن عربى به خطا: سليمان در سال 923 او را شريك پدرش بركات قرار داد و در سال 992 در گذشت. در واقع، امارت او به شراكت و استقلال، همان طور كه بركاتى گفته است، شصت سال بود.
5- 5. منائح الكرم، ج 3، ص 346- 349. سال ارسال محمل يمنى 963 است. «ج»

ص: 419

با كناره گيرى ابونمى، حسن در امارت مكه استقلال يافت و با درايت و قدرت به حلّ و فصل امور مشغول گشت. او در كفايت چيزى از پدر كم نداشت، جز آن كه تسامح و عدالت خواهى او بيشتر بود. وى تلاش كرد تا از زياده طلبى اشراف و روش هايى كه در اين باره پدرش باب كرده بود بكاهد، اما صاحبان امتيازات به مرور ايام بر اين روش ها عادت كرده بودند و اين را حق طبيعى خود مى دانستند تا از ديگران ممتاز باشند. به همين دليل، تلاش هاى او در اين باره ناكام ماند. عثمانى ها هم در اين دوره، مصلحت خويش را در اين مى ديدند تا در سياست داخلى مكه مداخله اى نكنند و به همين مقدار كه نام و فرمانشان در تأييد امير مكه بر منابر خوانده شود، بسنده نمايند.

حسن بن ابى نمى نخستين كسى بود كه در اسناد، اين عبارت را مى نوشت: «يجرى على الوجه الشرعي والقانون المحرّر المرعي». بعد از وى امراى مكه به اين روش ادامه دادند. همين طور در انتهاى گزارش ها اين را مى نوشت: «يجاب على سؤاله زاد اللَّه فى نواله» (1)

كه اين دلالت بر سلامت نفس و پاكى روح او بود. او پايين «انهاء» ها تنها مهرش را مى زد و روى اقارير اسمش را مى نوشت، اما مهر نمى زد. (2) وى خانه اى با نام «السعاده» درست كرد كه برابر خانه ام هانى و باب اجياد بود كه در توسعه جديد مسجد در جنوب غربى آن، داخل در مسجد شد. (3) فرزندان برادرش ثقبه هم خانه اى به نام «الهناء» در همسايگى «السعاده» در سمت جنوب بنا كردند. بعدها خانه السعاده محل سكونت زيد و بركات دو تيره از اولاد ابونمى شد كه شرح آن خواهد آمد.

در روزگار حسن، به سال 996 كليد كعبه كه آن زمان سدانت آن با عبدالواحد شيبى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. منائح الكرم، ج 3، صص 378- 379.
3- 3. در باره اين خانه بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 432.

ص: 420

بود، مفقود شد. از اين واقعه، ضجّه اى برخاست و درهاى مسجد را بسته به تفتيش مردم پرداختند، اما آن را نيافتند. اين كليد، آب طلا رويش بود. سپس آن را با يك فرد عجمى همراه با اموال دزدى ديگر در يمن يافتند و كليد را به مكه باز گرداندند. (1)

حسن فردى بسيار سريع الانتقال و زيرك بود. يكبار طنابى را يافت كه دزدى در محلى كه دزدى كرده بود، از خود برجاى گذاشته بود. وى با زيركى دريافت كه او بايد عطّار باشد. در اين باره به جستجو پرداخت تا او را شناخت. يكبار هم يك شامى و مصرى در باره شترى با يكديگر اختلاف كردند. وى دستور داد شتر را ذبح كردند. پس از آن ملاحظه كرده ديد مخ شتر معقود و درهم بسته است. حكم كرد كه شتر از آن شامى است و مصرى را به پرداخت غرامت محكوم كرد. او گفت: شامى ها به شترهاى خود ماش مى دهند و اين سبب معقود شدن مخ آنان مى شود. اما مصرى ها باقلا به شتران خود مى دهند كه سبب سفتى گوشت آنها مى شود. يكبار هم عصايى را در جايى كه مالى دزديده شده بود يافت و از شكل آن دريافت كه مربوط به فلان قبيله است. سپس گروهى از آنان را جمع كرد و به جستجوى صاحب عصا مشغول گشت تا او را شناخت. (2) به اين ترتيب او توانست تا هر تازه وارد فتنه گرى را بترساند و به اين ترتيب امور مكه را به بهترين صورت انتظام داده امنيت را برقرار كند. در دوران حسن بن ابى نمى بر شمار حجاج افزوده شد. همچنان كه عدّه زيادى به مكه كوچ كرده، در آنجا مجاور شدند و به اين ترتيب شمار ساكنان شهر چندين برابر شد. پيش از آن، قاعده بر اين بود كه پس ايام حج، منادى ندا مى داد: اهل شام به شام بروند و اهل يمن به يمن. اما وقتى حسن به امارت رسيد، اين قاعده را بر انداخت و همين امر سبب افزايش مجاوران شد. (3)

افزون بر اين، حسن، فردى بخشنده بود و مؤلفان و شاعران را پشتيبانى و تشويق مى كرد، چنان كه گاه جوايز او از هزار هم مى گذشت. اين رويه در مكه با آرامش براى مدتى نزديك به هفده سال تمام ادامه يافت، آن گونه كه روش عدالت گرايانه او شامل تمامى آن نواحى شد و امنيت در همه شهر و باديه ها حاكم گشت، به طورى كه قافله ها با


1- 1. منائح الكرم، ج 3، ص 455.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 57.
3- 3. همان.

ص: 421

اموال تجّار به اين سوى و آن سوى مى رفتند و نياز به حراست چندانى نداشتند. اين در حالى بود كه پيش از آن مورد حمله مفسدان و غارتگران بود. حسن بر اساس عادت اشراف از فرزند بزرگش كمك گرفت. وقتى او مرد، از فرزند ديگرش ابوطالب كمك گرفت و او را با تأييد عثمانى شريك در كارها كرد. (1) غازى (2) از برخى از حكايات ظريف اين حكايت را نقل كرده است كه زمانى شيخ عبدالرزاق شيبى از وى اجازه سفر به هند خواست. او بيت طغرايى را خواند كه گويد:

چرا تو بر آنى تا در موج هاى دريا فرو روى؟ براى تو همين آب ته ليوان هم كافى است.

شيبى با شعرى از قصيده اى خود را جواب داد: من تنها بخششى مى خواهم تا با كمك آن، نياز كسانى را كه در سمت من هستند برآورده سازم.

حسن سخن او را بسيار نيكو شمرده از آن خوشش آمد و هزار دينار به وى داد.

در سال 967 شريف حسن با سپاهى كه شمار آن پنجاه هزار نفر بود، به سوى نجد رفته به محاصره برخى از نواحى پرداخت. وى مدتى طولانى در آنجا ماند و به كشتن شمارى افراد و غارت اموال آنان پرداخت و چندين نفر از رؤساى آن را اسير و سپس زندانى كرد. آنان براى يك سال زندانى بودند و پس از آن كه مبالغى پرداخته حسن را راضى نمودند، آنان را آزاد كرد. او محمد بن فضل را امير آنان كرد. (3)

شريف حسن، عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عتيق حضرمى را به عنوان وزير خود معين كرد. (4) او در انجام كارهاى خلاف، ظالمانه ترين رفتار را داشت (5) و اين به شهرت خوب امير لطمه بسيار زد.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. همان؛ عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 32.
4- 4. من در مطالعات خود به مورد وزارت پيش از اين دوره برنخورده ام. بسا اين از ابتكارات حسن باشد.
5- 5. در باره ابن عتيق و كارهاى ظالمانه وى بنگريد: منائح الكرم، ج 3، صص 435- 443. در آنجا قصيده اى در شش صفحه در شرح قبايح و مظالم ابن عتيق آمده است. «ج»

ص: 422

ابن عتيق توانست امير را فريب داده، چنان موقعيت خود را نزد وى استوار كند كه به او اطمينان كرده، از اين طريق بر امور تسلط يابد و هر كارى كه مى خواهد انجام دهد.

شريف حسن هيچ نوع شكايتى را در باره وى نمى پذيرفت و فرامين او را نقض نمى كرد.

در باره وى گفته اند كه به تصرّف اموال مردگان از اهالى و حجاج مى پرداخت و وراث آنان را از ارث محروم مى كرد. او اين كار را با انجام حيله هاى شرعى و با استفاده از برخى از كارگزاران دستگاه قضايى انجام مى داد و آنان نيز نمى توانستند با وى مخالفت كنند. او براى همين مقصود، مهرهاى برخى از قاضيان مكه و نواب آنان را كه درگذشته بودند، نگاه داشته بود. زمانى كه يكى از ثروتمندان مكه مى مرد، دعواى خود را داير بر بدهى آن ميت مطرح مى كرد، بدهى اى كه تقريباً تمام اموال آن ميت را در بر مى گرفت.

سپس يكى از كتّاب محكمه را بر آن مى داشت متنى براى اين كار بنويسد و آن را با مهرهايى كه از پيش داشت و به نام قاضيان سابق بود، مهر مى كرد. سپس از عبدالرحمن محالبى- كه بسا از كاتبان محكمه بود- مى خواست تا به خط همان قاضى نامش را زير مهر بنويسد. سپس كسانى را وادار مى كرد تا به عنوان شهود امضا كنند كه طبق معمول دايى هاى او على بن جاراللَّه و عبدالقادر بن جاراللَّه بودند. سپس با عبارت رسمى «تأملت هذه الحجّة فوجدتها مسدّدة» آن را تأييد مى كرد. آن وقت محمد بن عبدالمعطى طبرى و عموزاده اش صلاح الدين بن ابى السعادات طبرى و احمد بن عبداللَّه حنبلى آن را شهادت مى دادند. بدين ترتيب يك حجّت شرعى به دست مى آورد كه به كمك آن مى توانست بر اموال متوفّا تسلّط يابد. برخى از مردم اين حجّت را مى خواندند و اسلوب فريبكارانه آن را مى شناختند، اما از اعتراض عاجز بودند. (1)

يك بار ابن عتيق از يكى از روميان كه نامش خضر افندى بود خواست تا شهادت زورى در ادعاى او براى غصب يك خانه بدهد. خضر افندى كه مردى صالح بود نپذيرفت. ابن عتيق كينه او را به دل گرفت تا آن كه زمانى توانست در مجلس امير بر ضد وى توطئه كرده او را قانع كند كه وى بر ضد حكومت امير فعاليت مى كند. ابن عتيق به امير


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 423

گفت كه او به امراى رومى در باره او نامه نوشته و در اين نامه امير را به ظلم و ستم متهم كرده است. سپس به امير توصيه كرد تا او را از آن سرزمين دور كند و آن قدر در اين باره اصرار كرد تا موافقت امير را گرفت.

سپس به سرعت حكم را به اجرا گذاشت و به او مهلت نداد تا كار املاكش را تصفيه كند. هنوز از مكه دور نشده بود كه اموال وى را تصرّف كرد و بهترين ها را براى خود برداشت و اين بعد از آنى بود كه وسائل متعلق به او را در مزايده آشكار به فروش گذاشت. وقتى اين خبر به خضر افندى رسيد، همانجا سكته كرده مرد. (1)

چنين است كه گاه روزگار مى كوشد به شهرت مردى كه منصب امارت مكه، چنان حاكمى را در عدل و مروت جز اندك به خود نديده، آسيب برساند و زمينه را چنان مهيّا سازد كه روزگار درخشان او را بسيار تيره و تار بنماياند.

واقعيت آن است كه شريف حسن به سبب برجستگى شگفتش در روزگار چنان بود كه در شمار كسانى قرار گرفت شهرت به عدل و نصفت دارند و البته در تاريخ اندكند. اما اين امر، مسؤوليت او را در باره تجاوزى كه وزير او در حكومت و اداره امور مردم داشت، كم نمى كند. اى كاش مى توانستم مانند يك مورّخ و با توجه به سيره پاك او، عذرهايى را براى او دست و پا كنم و اين مسأله را به ترس رعايا برگردانم كه از رساندن واقعيت قضايا آن هم به موقع، به شريف كوتاهى مى كردند، اما با اين حال اين امر هم مسؤوليت را از دوش شريف بر نمى دارد، زيرا حتى افراد شجاعى كه بتوانند به بيان حقيقت بپردازند، باز از سرنوشتى كه خضر افندى گرفتارش شد، در امان نبودند.

سرنوشت شومى كه خضر افندى دچار آن شد، اشاره به آن دارد كه ارتباط و پيوند شريف حسن با رعايا به رغم آن كه وى دوستدار عدالت و به آن مشهور بود، بر يك بستر نرم و آرام نبوده است. به طورى كه رعاياى دل و جرأت دار هم كه مى توانستند حقايق را به او بنمايانند، قادر نبودند فضاى امنى در اطراف خود داشته باشند تا آنان را برابر شرّ و شور اقويا حفظ و حراست كند.


1- 1. تاج تواريخ البشر، حضراوى، خطى.

ص: 424

اگر شريف حسن زمينه را براى حقيقت نمايى رعايا باز مى گذاشت و آنان را براى استفاده از حصن حصين خود برابر توطئه ها رها مى كرد، چنان نبود كه دست كم ميان عموازدگانش از اشراف يا ديگر اعيان و حتى از اهالى انسان زنده اى نباشد. زيرا وجود زندگان در اين اصناف، به خصوص با وجود حصنى كه امنيتشان را تأمين كند، امرى طبيعى و عادى است.

بنابراين، شريف حسن، برابر خطاهاى وزير خود مسؤول است و اين البته براى ما سخت است كه صفحات تاريخ زندگى او را با چيزهايى كه با سجاياى عالى و شهرت او به عدالت منافات دارد، سياه كنيم.

مؤيد ما در اين مطالب آن است كه به رغم آن كه شريف حسن اين فرصت را در اختيار رعاياى خود نگذاشت تا با استفاده از حصن امن او حقايق را آشكار كنند، به محض آن كه فرزندش ابوطالب خبر مرگ پدرش را شنيد، دستور داد تا ابن عتيق را دستگير كرده، به زندان بيندازند. (1)

شرح حال نويسانِ ابوطالب، او را فردى با جرأت معرفى كرده اند. به همين جهت او كسى نبود كه نسبت به كارهاى زشت ابن عتيق آرام نشسته، كار را به روزى كه به حكومت برسد، واگذارد، جز آن كه از روشن كردن ماجرا براى پدرش عاجز بود. همين عجز پسر، برابر پدر در چنين امرى نشان از فاصله اى دارد كه ميان شريف حسن و اطرافيانش بوده است، چه رسد به رعايايى كه دورتر بودند.

شريف حسن تا سال 1010 حكومت كرد تا آن كه در اين سال براى جنگ راهى نجد شد، اما در جايى كه به آن قاعيه گفته مى شد و مسافت ده روز راه شتر تا مكه داشت، در سوم جُماداى اوّل درگذشت. جنازه او را روى قاطرى گذاشته به مكه آوردند و پس از مراسم طواف كعبه براساس سنت اشراف، او را به خاك سپردند. (2)

زمانى كه برخى از فرزندان او مرگ وى را در عصر چهارشنبه نزديك


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 425

ديدند، اسب هايى را ميان منازل راه مكه آماده كردند تا مانند اسبِ بريد در كار انتقال جسد شريف حسن آماده باشند. زمانى كه در شب پنج شنبه درگذشت، به سرعت به انتقال جسد پرداختند و هنوز نيمه شب شنبه نشده بود كه به مكه رسيدند. (1)

ابوطالب بن حسن

زمانى كه شريف حسن درگذشت، خبر آن را به ابوطالب كه آن زمان در جايى به نام مبعوث (2) در يكى از قراى نجد بود، رساندند. او به سرعت حركت كرد و همزمان با رسيدن جنازه به مكه او هم به آنجا رسيد و در مراسم دفن پدر شركت كرد و پس از آن بود كه نداى امارت او را در شهر سر دادند.

در نامه اى كه براى امارت او نوشته شده بود، آمده بود: تا آگاه باشد هر آن كه چشمش را با سرمه منشور كريم ما زينت داده و آن كس كه گوشش را به لؤلؤهاى درخشان لفظ ما آرامش داده، آن كه امارت اين ناحيه و آنچه از سپاه در آن است و آنچه از صغير و كبير در آنجا هست، به سيد شريف ابوطالب واگذار شده است- تا آنجا كه


1- 1. شايد جايى كه حسن در آن درگذشت، همان افاعيه باشد كه در نزديكى سوارقيه است، جايى در هفت منزلى شمال شرق مكه. اما قاعيه، بيش از 590 كيلومتر با مكه فاصله دارد و آوردن جنازه از آن جا ظرف دو روز ممكن نيست. عاتق: بايد توجه داشت كه در چاپ هاى پيشين فاعيه آمده بود. «ج»: در منائح الكرم، ج 3، ص 57 نيز فاعيه آمده و در پاورقى به نقل از برخى از منابع، الرفاعيه ضبط شده است. سنجارى مى گويد كه وقتى وى در سال 1010 درگذشت او را در قبرستان معلات دفن كردند و قبّه اى روى قبر او ساختند. همان، ص 508. عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى هم در سال 1010 درگذشت و او را كنار قبر پدرش شريف حسن دفن كردند همان، صص 519- 520. برادرش شريف ابوطالب هم كه امير مكه شده بود پس از دو سال و اندى عمارت در سال 1012 درگذشت و او را هم در معلات دفن كردند. سنجارى مى نويسد كه قبر او زيارتگاه است و براى او نذر هم مى شود و سادات بنوالحسن به قبرش ملتجى مى شوند. همان، ص 523. «ج»
2- 2. صحرايى است كه در آنجا كشاورزى و آب هست و وادى عرج و مهيد به آن جا مى رسد و در پايين وادى هاى طائف قرار دارد و راه طائف در شصت كيلومترى، آن را قطع مى كند بنگريد: معجم معالم الحجاز. اين منطقه، از نجد نيست عاتق.

ص: 426

مى گويد:- خداوند با كليدهاى سر، درهاى بسته را باز كرد .. تا آخر. (1)

همان گونه كه گذشت، ابوطالب به سرعت ابن عتيق وزير پدرش را دستگير و زندانى كرد. ابن عتيق لحظه اى از غفلت زندانبان خويش استفاده كرده «جنبيته» او را دزديد تا به وسيله آن خودكشى كند. نگهبان دريافت و آن را از دست او گرفت. زمانى كه امير از اين كار او آگاه شد، دستور دارد تا «جنبيته» را به او بدهد و بگويد اگر قصد خودكشى دارى چنين كن و روح خود را به جهنم بفرست! او هم خودكشى كرد. جسدش را بدون غسل و نماز در حفره اى در راه جدّه انداختند و مردم نيز گرد آورده شده، آن جنازه را سنگباران كردند. (2) شعرا به هجو او پرداختند و در اين باره فراوان گفتند كه از آن جمله اين است:

أشقى النفوس الباغية ابن عتيق الطاغية

نار الجحيم تعوّذت منه وقالت ماليه (3)

شقى ترين انسان هاى تجاوزگر، همين ابن عتيق طاغى است كه آتش جهنم هم از آن به خدا پناه برده و مى گويد اين ديگر چيست.

ابن عتيق در كنار باب العتيق زندگى مى كرد و باب ابن عتيق منسوب به اوست كه بعدها عامّه مردم آن را عوض كرده، باب العتيق ناميدند. به نظر مى رسد ابوطالب از كارهاى زشت وزير پدرش سخت متأثر بود و اين سبب شد تا خود وزيرى انتخاب نكرده و ارتباط مستقيم خود را با اهالى حفظ كند و حاجبى در ميان نباشد. به همين جهت، در دوران امارتش، بهترين رفتار را داشت و توانست دست مفسدان را كوتاه كرده، عدالت را در همه جاى سرزمين خود بسط دهد و ميان مردم به تديّن و تقوا و تواضع شهرت يابد.


1- 1. در اينجا يك جمله ديگرى هم مؤلف آورده كه به دليل نامفهوم بودن، خودش علامت «كذا» در پايانش گذاشته است. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 62.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 427

مع الاسف عمر او طولانى نبود و در سال دوم حكمرانى اش زمانى كه از نبردى در نواحى بيشه باز مى گشت، درگذشت. محل درگذشت او قريه اى به نام عش و تاريخ آن دهم جُمادى الثانى سال 1012 بود. جسد او را روى قاطرى گذاشته، به سوى مكه حركت دادند. (1) اما چون امكان حركت ميسّر نشد، آن را روى تخت روانى قرار داده و آن را روى شتر گذاشتند. امارت او حدود دو سال بود. (2)

امارت ادريس بن حسن

ابوطالب از خود فرزندى باقى نگذاشت تا امارت را پس از وى عهده دار شود. اهل حل و عقد مكه اجتماع كرده و ادريس بن حسن كه برادر ابوطالب بود را به امارت نشاندند و دو نفر يكى برادرش فهيد و ديگرى محسن پسر حسين (برادر حسن) را به همان سبك شراكت كه ميانشان جريان داشت، در مقابل گرفتن يك چهارم درآمد مكه، شريك او كردند. در اين وقت تمامى حجاز داخلى زير سلطه آنان بود. (3)

وقتى از اهل حل و عقد سخن مى گوييم، نبايد معناى گسترده آن به ذهن بيايد بلكه مقصود ما از اصحاب حل و عقد در مكه، همين اشراف مكه از نزديكان حاكم بودند.

اشراف، نتيجه انتخاب خود را به دربار عثمانى نوشتند و سلطان نيز اين انتخاب را تأييد كرد. ادريس مردى با هيبت بود و بيش از چهارصد غلام داشت و طرفداران زيادى در


1- 1. قبرى كه در قبرستان معلات به ابوطالب، عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله شهرت دارد، در واقع متعلّق به همين ابوطالب بن حسن بن ابى نمى است. چنان كه قبر عبدالمطلب در كنار آن هم از آنِ عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى است. اين دو قبر به دليل آن كه در كنار قبر منسوب به حضرت خديجه عليها السلام بود، بعدها به خطا چنين مشهور شد كه متعلق به عمو و جد پيامبر صلى الله عليه و آله است. فاسى م 832 با اشاره به اين كه در روزگار وى مردم جنازه هاى خود را در شعب سمت چپى در معلات دفن مى كنند مى نويسد: و اين شعب همان است كه بر اساس آنچه گفته مى شود، قبر ام المؤمنين خديجه در آن جاست. الزهور المقتطفه، ص 104. وى در آنجا هيچ اشاره اى به اين كه قبر ابوطالب يا عبدالمطلب در آنجا باشد، ندارد. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 62.
3- 3. همان.

ص: 428

اطرافش بودند.

فهيد هم در وجاهت و داشتن طرفدار كمتر از او نبود. وقتى مى نشست، ترك ها در چپ و راست او مى نشستند. وى شمارى تيرانداز با تفنگ هم در اطرافش داشت و مانع از نهب و دزدى آنان نمى شد، به همين جهت ضرر و زيان آنان فراوان بود و همين امر سبب اختلاف ميان او با ادريس شد. اين امر به تدريج به جايى رسيد كه او در وجاهت به سطحى رسيد كه به رقابت با برادرش پرداخت. عامل سومى هم براى اختلاف پديد آمد و آن اين كه فهيد مى خواست شيخ اكمل قطبى را به قضاوت منسوب كند كه ادريس با وى موافقت نكرد و اختلاف ميان آنان بالا گرفت. (1)

چنين مى نمايد كه ادريس از جمله افرادى بود كه خود را بر اطرافيانش تحميل مى كرد و آنان از وى حرف شنوى داشتند. (2) گفته اند كه ادريس پيش از اين با برادرش محسن درگير بود و او هم خشمگين، وى را ترك كرده به يمن رفت. زمانى كه ادريس با فهيد درگير شد، از رفتارش با محسن پشيمان شده، به او نوشت برگردد و جاى فهيد را برابر دريافت ربع غلات مكه بگيرد و باقى آن از آن ادريس باشد. محسن پذيرفت و در سال 1019 به مكه بازگشت. با بازگشت وى، فهيد به سرزمين تركان رفته به عثمانى ها پناهنده شد. اما عثمانى ها از دخالت در اين كار خوددارى كردند و فهيد مانند يك تبعيدى ميان آنان زندگى كرد تا آن كه در سال 1021 مرد. (3)

ادريس سالها در منصب امارت باقى ماند و جنگ هايى در نواحى شرقى داشت، به طورى كه سپاهيانش به احساء هم رسيدند و برابرِ در قبله اى آن شهر خيمه زدند. در آنجا با برخى از عموزادگان خشمگين خود ازاولاد عبدالمطلب گردآمد و مصالحه كرد. والى احساء هم از طرف ترك ها به استقبال آمد و آنان را به ميهمانى چند روزه فرا خواند كه نپذيرفتند و بازگشتند. (4) اندكى بعد ميان ادريس و محسن (پسر برادرش) اختلاف پيش


1- 1. خلاصة الكلام، ص 62.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 25.

ص: 429

آمد و اشراف چنان دريافتند كه ادريس در حق محسن ستم كرده و هيچ رأى او را محترم نمى شمارد. به همين دليل در حمايت از محسن، برابر عمويش متفق شدند. گردآورى اين اشراف بر عهده يكى از بزرگان اشراف و صاحبان رأى آنان احمد بن عبدالمطلب بن حسن بود كه به انقلابى عليه ادريس تبديل شد.

گفته اند كه از عوامل اين انقلاب آن بود كه مطالبات بردگان ادريس از او زياد شد و احمد بن يونس وزير او در برخورد با آنان رعايت انصاف را نمى كرد. ادريس هم غافل از اين وضعيت بود. در اين ميان شريف محسن تلاش كرد تا چشمان عمو را باز كند، اما نتوانست و همين سبب انقلاب و اعلان جنگ شد.

در حالى كه خيابان ها مملو از جماعت اشراف بود و آنان با بردگانشان سوار بر اسب ها بودند، خبر سقوط ادريس و نصب محسن را دادند. احمد بن عبدالمطلب خود در رأس انقلابيون، با شمشير كشيده به تهديد مخالفانش از ياران ادريس مى پرداخت.

جنگ يك روز به درازا كشيد، به طورى كه آشوب تمامى مكه را در بر گرفته بود و البته در همان حال نمازها در مسجد الحرام در وقت خود برگزار مى شد و بازارها هم مفتوح بود. (1)

امارت محسن بن حسين

در اين وقت، زينب خواهر ادريس نزد وى آمد و او را غمگين و نااميد يافت، پس به وى گفت: تا وقتى حكومت در اختيار پسر برادر توست، جاى حزن و اندوه نيست.

رأى او را بپذير، درخواست صلح كن و از او مهلت بخواه تا دو ماه در مكه بمانى و چهار ماه در باديه. آنان پيشنهاد ادريس را قبول كردند. وى بعد از آن مهلت در محرم سال 1034 پس از آن كه از شدّت بيمارى در ملحفه اى پيچيده شده بود و طواف كرد، از مكه بيرون رفت. در اين وقت، ماجرا را به دربار عثمانى نوشتند و تأييد محسن را درخواست كردند كه مورد موافقت قرار گرفت.


1- 1. همان، ص 25.

ص: 430

ادريس براى دو ماه دور از مكه در مكانى به نام ياطب (1) در نزديك جبل شمر ماند و همانجا درگذشت. (2) امارت وى 22 سال بود و زمانى كه خبر درگذشت وى به مكه رسيد، شريف محسن اجازه داد نماز ميت غايب بر وى در مسجد الحرام اقامه شود.

يك اقدام ظالمانه

در اين سال [1033]، اقامه خطبه نماز عيد فطر براى اولين بار بر عهده زين العابدين طبرى فرزند امام عبدالقادر شافعى قرار گرفت. پيش از آن پدرش مسؤوليت اين كار را داشت. قاعده چنين بود كه خطيب سفره اى (3) در خانه اش براى ميهمانانش براى پس از نماز عيد آماده مى كرد. امسال كه تدارك آن سفره را در روز ماه آخر رمضان ديده بود، به ناگهان خبرى آمد كه خواندن خطبه بايد به امام حنفى ها كه مذهب شايع در بلاد ترك بود، انتقال يابد. اين خبر كه به پدر زين العابدين رسيد، تلاش كرد تا پيش از آن كه خبر به فرزندش برسد، تصميم را عوض كند و به همين جهت با وزير مصطفى سيورى مذاكره كرد كه قرار شد او با وزير حيدر پاشا كه اين دستور را داده بود گفتگو كند. عبدالقادر شامگاه آن روز در حالى به خانه رسيد كه فرزندش همه چيز را آماده كرده بود. وقتى خبر تغيير خطيب را به امام عبدالقادر دادند، فريادى زد و روح از تنش پرواز كرد. در اين شرايط خطيب حنفى به منبر رفت در حالى كه جسد خطيب شافعى چند قدم آن طرف تر منتظر نماز ميّت بود. (4) و حكام در راه كمك به مذهبِ مورد حمايت خود اينچنين از خود رفتار ظالمانه نشان مى دادند.

محسن مدت سه سال حكومت كرد. چنين به نظر مى رسد كه وى در اداره امور


1- 1. از آب هاى اطراف حائل، و از آب هاى متعلق به طى بنگريد: صحيح الأخبار، محمد بن بلهيد، ج 4، ص 248.
2- 2. عنوان المجد، ج 1، ص 35.
3- 3. در اصطلاح محلى آن را «سماط» گويند.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 67؛ منائح الكرم، ج 3، ص 616. چندين قصيده بلند در ستايش امام عبدالقادر طبرى شافعى در منائح الكرم ج 3، ص 618- 638 آمده است. متن خبر در تاريخ مكه سباعى قدرى مبهم بود و ما آن را بر اساس آنچه در منائح آمده بود اصلاح كرديم. «ج»

ص: 431

فردى ضعيف بود و بيش از آن كه اهل شدّت و درايت در اداره امور باشد، تمايل به كنار آمدن و مصالحه داشت.

گويند كه يكى از واليان ترك در مسير رفتن به يمن كه محل كارش بود، به جدّه وارد شد. در آنجا كشتى او در نزديك ساحل غرق شد. وى از نايب شريف حسين در جده خواست تا غوّاصانى را بفرستد تا وسائل او را از زير آب درآورند. او كسانى را فرستاد، اما غواصان توفيقى به دست نياوردند. آن والى ترك كه تصور كرد نايب به آنان چنين اشاره اى كرده، نايب را به دار آويخت. مسلماً اگر اجداد محسن با آن قدرت و شوكت بودند، يك والى ترك جرأت اقدام چنين كارى را نمى كرد.

در اين وقت، احمد بن عبدالمطلب- رهبر انقلابى كه بر ضد ادريس به راه افتاد و در آن به محسن كمك شد- با استفاده از ضعف محسن و پاكى او، به تدريج بر امور تسلط يافت و از محسن به عنوان وسيله اى براى رسيدن به اهداف خود استفاده مى كرد. اما اين رويه بيش از سه سال به طول نينجاميد، چرا كه عموزادگانش از اشراف، به تدريج به آگاه كردن محسن نسبت به اعمال احمد پرداخته، برابر او به وى مشورت مى دادند تا آن كه وى را بيدار كردند و او بر استقلال رأى خود تأكيد ورزيد. احمد احساس كرد كه بايد برخورد شديدترى داشته باشد تا بتواند امور را بر وفق مراد پيش ببرد. هنوز كارش را آغاز نكرده بود كه اوضاع بحرانى شد.

در همين وقت بود كه ماجراى نايب شريف در جده پيش آمد و آن والى ترك جرأت يافت تا نايب شريف را به دار بياويزد. شريف احمد تلاش كرد تا از اين ماجرا نهايت استفاده را ببرد. بنابراين به جده رفت و با والى ترك تماس گرفت و او را چنين فريب داد تا در بازار اعلام كند كه همراه خود فرامينى در عزل شريف محسن و نصب شريف احمد دارد. او هم ترديد نكرد و اوضاع كاملًا به هم ريخت. در اين وقت محسن همراه با يارانش براى روبرو شدن با فتنه گران عازم جدّه شد، اما هنوز مكه را ترك نكرده بود كه شريف مسعود پسر ادريس، پشت سر او سر به شورش برداشت تا انتقام پدرش را بگيرد. بسا او با احمد نيز متفق شده بود. وقتى شريف محسن خبر وى را شنيد به مكه بازگشت و ميان او و شريف مسعود نبردى درگرفت. ياران شريف محسن احساس كردند

ص: 432

ميان دو دشمن- يكى در مكه و ديگرى در جدّه- گرفتار شده اند. خبر نزديك شدن سپاه شريف احمد از جدّه را هم از پشت سر شنيدند، پس از اطراف محسن متفرق گشتند.

محسن نيز كه وضع را چنين ديد به يمن گريخت. اين وقايع در سال 1037 رخ داد. وى يك سال پس از آن در يمن درگذشت و در صنعا مدفون گشت و در آنجا براى وى قبّه اى ساخته شد كه او را زيارت مى كردند. (1)

احمد بن عبدالمطلب

شريف احمد در روز هفدهم رمضان سال 1037 پيروزمندانه وارد مكه شد و خود را امير ناميد. سپس اين مطلب را براى خليفه عثمانى نوشتند و او هم آن را تأييد كرد.

امير جديد، سياست تندروانه و زورگويانه خود را بر اساس همان روشى كه پيش از آن در برپايى انقلاب و شورش داشت، ادامه داد. او كه احساس كرد مردم مكه سياست سلف او را بيشتر مى پسندند، شروع به برخوردهاى سخت با آنان كرده، با انواع شكنجه ها و زندان و تبعيد و قتل براى استوار كردن حكومتش به رويارويى با مردم پرداخت.

قتلِ شيخ مرشدى، قشاشى و بدوى

يكى از مهم ترين كسانى كه به دست او از بين رفت، مفتى وقت مكه، شيخ عبدالرحمن مرشدى بود كه شريف دستور داد وى را زندانى كرده، در غل و زنجير نگاه دارند. داستان از اين قرار بود كه احمد به خواستگارى دخترى به نام سلطانه فرزند على شهاب رفت. دختر را به او ندادند و به عقد ديگرى در آوردند. وقتى شيخ عبدالرحمن سر سفره عقد آمده بود، (2) در خطبه گفته بود: الحمد للَّه الذي أوعز سلطانه و أدحض شيطانه. شريف دريافت كه شيخ به او تعريض مى زند.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. مزرعه اى در مرظهران در شمال حديبيه، نه با فاصله زياد، هست كه به آن مرشديه گفته مى شود. گفته مى شود كه اين مزرعه متعلق به آل مرشدى بوده است عاتق.

ص: 433

روايت ديگر آن است كه وقتى شريف احمد بر خانه «السعاده» تسلط يافت، كاغذى به خط شيخ مرشدى به دست آورد كه در آن وجوب قتال با احمد را به خاطر ظلم و ستم تأييد كرده بود. صرف نظر از درستى يا نادرستى اين مطلب روشن بود كه شيخ مرشدى از اطرافيان محسن بر ضد احمد بود و احمد در صدد گرفتن انتقام شخصى از او و امثال او از ياران شريف محسن بود.

احمد همچنان او را در زندان نگاه داشته، دستور مى داد كه هر ماه يكبار او را نزدش بياورند، در حالى كه در غل و زنجير بود و قصدش آن بود تا وى را تحقير كند. شيخ در يكى از اين دفعات اين اشعار را خواند:

عزيز را ذليل نكن حتى اگر تو از جايگاه بلندى برخوردار هستى.

كسى كه عزيز كريم است با تعدى بر عزيز كريم از قدر و مرتبتش مى كاهد.

احمد از خواندن اين اشعار بسيار خشمگين شد و به رغم آن كه برخى از اطرافيان خواستند عذرهايى براى شيخ بياورند، احمد گفت: هدف او بقيه ابيات اين قصيده است آنجا كه آمده:

شراب ولع آن دارد تا با تير نجس و حرامى خود به عقول تيراندازى كند.

او با اين شعر خواسته است خود را عقل و مرا خمر نشان دهد. سپس دستور داد تا وى را به زندان باز گرداندند. اين گذشت تا آن كه خبر رسيد كه امير حج براى جنگ با احمد وارد شده است. در اين وقت وى به سرعت دست به كار شد و دستور خفه كردن او را در زندان داد. (1)

كارهاى شريف احمد سبب پديد آمدن بحران در مكه شد و آشوب به ميان رجال قبايل بازگشت. پس از آن بود كه امنيت از بين رفت و سپاهيان احمد به شكستن حرمت خانه هاى اشراف مشغول گشته، داخل شدن در مسجد را با كفش هايشان روا شمردند.

شيخ محمد بن علان صديقى شافعى گويد: يكى از سپاهيان در حالت مستى وارد مسجد شده، به حجر الاسود آسيب رساند. خواستم تأديبش كنم كه همراهانش به دفاع از او


1- 1. تفصيل اين گزارش را بنگريد در: منائح الكرم، ج 4، صص 10- 11، 23- 24. «ج»

ص: 434

برخاسته مانع شدند. (1) من از آن وحشت دارم كه در برخى از اين موارد كه نقل مى كنم، افراطهايى صورت گرفته باشد كه در اصل، برگرفته از شايعاتى است كه آن زمان بر سر زبان ها افتاده بود و مورّخان آنها را بدون دقت ثبت كرده اند.

به طور كلى بايد گفت كه احمد در اين برخوردهاى خشن خود حتى همنشينان و نزديكانش را هم استثنا نكرد. از جمله احمد قشاشى (2) و محمد مقدّسى جانشين سيد احمد بدوى (3) و ديگر زبدگان را هم زندانى كرد.

زمانى، شيخ جمال محمد باقشير كه از علماى مكه بود، قصد خروج از مكه را به سمت محل كوچ خود داشت. در اين وقت امير احمد را ديد كه همراه با موكب خود از عمره باز مى گشت. وى رقعه اى نوشت و آن را به عابرى داده به او گفت كه آن را به امير برساند. وقتى آن را به امير داد، وى آن را در نور شمع كه به جاى مشعل در برابرش در مسير روشن كرده بودند خواند. متن آن اين شعر بود:

ريختن خون را حلال مى شمرى و به عمره احرام مى بندى. آن را رها كن و از ريختن خون مردم هم خوددار باشد.

به خدا سوگند ما تاكنون اين چنين شگفتى نديده بوديم كه كسى چون تو ظالمِ متنسّك باشد.

وى در پى نويسنده آن رقعه گشت، اما او را نيافت. (4)

اخبار شريف احمد به عثمانى ها رسيد و فريادها از آن اخبار به آسمان برخاست.

آنان نيز فرماندهى را با نام قانصوه به سمت وى روانه كردند. اين فرمانده قرار بود به يمن


1- 1. منائح الكرم، ج 4، صص 13- 14.
2- 2. خاندان قشاقى از خاندان هاى بسيار عريق مكه هستند و من فكر مى كنم قشاشيه منسوب به آنهاست.
3- 3. سيد احمد بدوى از علماى معروف مكه بود كه در شعب عامر سكونت داشت و در اواخر زندگى به تصوف گرويد و بعدها عقلش را از دست داد، به طورى كه گاه عريان به خيابان مى آمد. برخى مردم باور به «ولايت» او داشتند. بعدها به مغرب رفت و در بازگشت از مصر ديدن كرد و در طنطا مرد. در آنجا روى قبرش قبه اى ساختند كه در حال حاضر مزار مردم است.
4- 4. منائح الكرم، ج 4، ص 28.

ص: 435

برود، اما مقرر شد ابتدا به مكه رفته شريف احمد را دستگير كند و عموزاده اش شريف مسعود بن ادريس را به امارت بگمارد.

قانصوه در سال 1039 به مكه آمد. ابتدا چنان وانمود كرد كه براى انجام حج آمده است. وقتى از مناسك فارغ گشت، در خيمه سپاهش، در بيرون مكه آماده رفتن به يمن شد. زمانى كه حجاج از مكه رفتند، او نيز اعلان كرد كه قصد عزيمت دارد. در همان حال كسى از خدمه خود از مطوّفين را با نام محمد المياس به سوى امير احمد فرستاد تا به او بگويد كه براى توديع با امير ترك نزد خيمه او بيايد. وقتى شريف احمد به بيرون مسفله نزديك خيمه آمد، همراه يارانش او را از خيمه اى به خيمه ديگر بردند تا آن كه تنها شده او و اتباعش را دستگير كردند. خبر به سپاه احمد رسيد و آنان سر به شورش برداشتند و آماده نبرد شدند. ميان دو سپاه نبردى صورت گرفت و آشوب تمام مكه و اطراف آن را فرا گرفت. قانصوه مصمم بود تا كار را تمام كند، به همين جهت سر احمد را جدا كرده برابر جنگجويان گرفتند. اندكى بعد امارت مسعود اعلام گرديد و مردم، اطراف مناديان را گرفته اظهار اطاعت كردند. (1)

در سال 1039 باران فراوانى باريد و سيل در وادى ابراهيم (2) سرازير شد؛ سيلى كم مانند كه سطح مسجد را تا نزديك قنديل هايى كه آويزان بود پر كرده، نزديك به يك هزار نفر غرق شدند. همراه باران، تگرگ زيادى هم آمد كه برخى شور و برخى تلخ بود.

كعبه هم از اين سيل آسيب ديده، بخشى از ديوار يمانى و شامى تا نزديك درِ كعبه فرو ريخت. (3) خليفه وقت عثمانى سلطان مراد، دستور بازسازى آن را داد كه شرحش خواهد آمد.

امارت مسعود بن ادريس


1- 1. منائح الكرم، ج 4، ص 28.
2- 2. اين وادى همان است كه مسجد الحرام در ميان آن واقع شده است. آغاز آن از كوه ثبير اعظم و ثبير احدب و جبال طارقى است. از آنجا به بيت اللَّه مى رسد تا آن كه به وادى عرنه در شمال پايان مى يابد. اين وادى ربطى به مر ظهران ندارد عاتق.
3- 3. منائح الكرم، ج 4، صص 65- 68.

ص: 436

بدين ترتيب امير مسعود بن ادريس بر مسند امارت نشست. وى فردى آرام بود و مردم از حلم و صبورى و پاكى او بهره مند بودند. شايد همين روحيه مسالمت جوى او بود كه سبب شد تا قانصوه دست به برخى از اعمال خشونت بار در مكه بزند. هنوز كار مسعود استوار نشده بود كه قانصوه به مؤاخذه برخى از اهالى پرداخت و اموال بسيارى را مصادره كرد. به نظرم، مسعود هم اقدامى براى جلوگيرى او نكرد و بسا فكر مى كرد كه در آن حال نيازمند به رفتارى مسالمت جويانه با اوست. مسعود به تازگى بر مسند قدرت نشسته بود و خود را نيازمند چنين رفتارى مى ديد. در آن سال، گرانى فراگير و ارزاق كم شد و كار مردم به جايى رسيد كه به جاى گندم، ارزن مى خوردند و به همين جهت آن سال را سال ارزن (عام الدخن) مى ناميدند. (1)

در اين وقت، به دليل گرانى، يك مريضى عمومى و فراگير كه درد زانو بود، در مكه پديد آمد. به طورى كه مرد سالم از خانه خارج مى شد اما در حالى كه زانويش بسته شده و امكان ايستادن روى آن نبود، آن هم در حالى كه هيچ دردى احساس نمى كرد، به خانه برگردانده مى شد. براى درمان آن از شراب ليمون با شكر استفاده مى كردند، شرابى كه آن را با همان پوست روى آتش گرفته به دست مى آوردند. (2)

قانصوه با استفاده از روحيه مسالمت جوى مسعود، دست روى تمامى واردات جدّه گذاشته، همه را به خزانه تركى منتقل كرد، اين در حالى بود كه دولت عثمانى نيمى از آن را از زمان بركات براى امير مكه گذاشته بود.

وضعيت واردات به همين ترتيب بود تا آن كه امارت به زيد بن محسن، جد امراى ذوى زيد رسيد و او توانست واردات را به امارت مكه باز گرداند كه شرح آن خواهد آمد.


1- 1. منائح الكرم، ج 4، صص 65- 68.
2- 2. اين بيمارى را در جزيرة العرب ابوالركب گويند و خطرى هم ندارد و داروى آن همان طور كه مورخ ما گفته است، شراب ليمو و ترنج يا نارنج است.

ص: 437

در اين وقت قانصوه به يمن رفت و مسعود با همان آرامش و عدالت به اداره امور پرداخت. وى علاوه بر آن فردى كريم بود، به علما احترام مى گذاشت و به ادبا جايزه مى داد به طورى كه همه مردم يك زبان او را ستايش مى كردند. اما حكومت او بيش از يك سال يا كمتر از آن ادامه نيافت و او در 22 ربيع الثانى سال 1040 در باغش در معابده درگذشت. و آن باغ معروفى است كه در نزديكى حوض ابوطالب قرار دارد و آن را بستان مسعود مى ناميدند. (1) بعدها نامش بستان العواجى شد، زيرا در اختيار دخيل اللَّه العواجى از آل زيد قرار گرفت. (2)

تحريم قهوه

در اين وقت خوردن قهوه در مكه بسيار فراگير شده بود و تصوّرم بر آن است كه از يمن به آنجا آمده بود. علماى مكه به شدّت با آن درگير شده، برخى به تحريم آن فتوا دادند و گفته شد كه اين شراب مست كننده است. به همين جهت خريدار و فروشنده و طبخ كننده و خورنده، همه محكوم به شلاق شدند. مردم در پستوهاى خانه هاى خود آن را مى خوردند و وقتى مورد حمله مهاجمان قرار مى گرفتند، مهاجمان، آنان را در ميادين عمومى آورده، ظروف آن را كه از سفال بود، بر سرشان خرد مى كردند، به طورى كه خون جارى مى شد. برخى از هول اين ضرب و شتم مى مردند. گاهى هم به زدن شلاق اكتفا مى شد. اما چيزى نگذشت كه اوضاع آرام شد. چندى بعد دوباره اين رفتار شايع گرديد و انتشار يافت (3) و صداى عامه مردم بر اين ظلم و ستم، بالا رفت.

امارت عبداللَّه بن حسن بن ابى نمى


1- 1. منائح الكرم. خطى.
2- 2. حوض ابوطالب و باغ عواجى در اوايل معابده از سمت مكه قرار دارد. اين دو در جريان توسعه خيابان معابده و بناى پل حجون در سال 1397 از ميان رفت.
3- 3. گويند گياه قهوه را در اوايل قرن دهم هجرى در يمن كشف كردند.

ص: 438

با درگذشت مسعود، اشراف تصميم گرفتند تا عموزاده وى عبداللَّه بن حسن را به امارت بگمارند. وى مردى صالح و بزرگوار و از برجسته ترين افراد خاندان ابونمى بود. (1) عبادله از اين تيره به نام وى ناميده شدند و آل عون از همين عبادله هستند. (2)

نوشته اند كه وى از پذيرفتن امارت امتناع مى كرد و حتى در تشييع جنازه پسر برادرش مسعود هم به همين جهت حاضر نشد. اما چيزى نگذشت كه با اصرار و براى جلوگيرى از خونريزى او را وادار به پذيرش آن كردند. سپس ماجرا را براى دارالخلافه عثمانى نوشتند كه تأييد شد. (3)

در اين وقت امنيت و آرامش به خاطر امارت وى همه جا را گرفت. او بيشتر شب ها به طواف بيت اللَّه مشغول بود و در زمان وى بود كه كار بازسازى بيت اللَّه كه سلطان مراد به آن فرمان داده و همين عمارت فعلى است، تمام شد. (4) بعد از اين در اين باره سخن خواهيم گفت.

امارت محمد بن عبداللَّه

امارت عبداللَّه يك سال بيشتر به طول نينجاميد و او به نفع فرزندش محمد كناره گيرى كرد تا بتواند به عبادت و نماز خود بپردازد، همچنان كه دلش مى خواست فرزند برادرش محسن هم به فرزندش محمد كمك كند. گذشت كه محسن به يمن گريخت و همانجا مرد. فرزندش زيد در آنجا بود و عبداللَّه پى وى فرستاده او را به مكه دعوت كرد. وقتى آمد، كناره گيرى خود را به نفع محمد اعلام كرد و قرار شد تا زيد بن


1- 1. افادة الانام، خطى.
2- 2. در روزگار ما عبادله در نقاط مختلف بلاد عربى متفرق هستند. شمارى در حضرموت و يمن و اردن هستند. اما شاخه اصلى در مكه است. حسين بن على رهبر انقلاب عربى در قرن اخير از اين خاندان بود عاتق.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. منائح الكرم، خطى.

ص: 439

محسن هم شريك او باشد. اين اقدام در اول صفر سال 1041 صورت گرفت و خبر آن براى دارالخلافه عثمانى نوشته شد. (1)

خاندان هاى بركات، عبداللَّه و زيد

در اين وقت امراى مكه به سه خاندان مهم منسوب بودند: فرزندان عبداللَّه يا عبادله كه از فرزندان عبداللَّه بن حسن بن ابى نُمِّى بودند. فرزندان زيد كه فرزندان زيد بن محسن از نوادگان حسن بن ابى نمى بودند. (2) و فرزندان بركات كه برادر حسن بن ابى نمىّ بود.

امراى مكه سه قرن و نيم از اين خاندان ها بودند تا آن كه با امارت حسين بن على كه از عبادله بود، حكومت شرفاى مكه پايان يافت كه شرحش خواهد آمد.

اما امير محمد بن عبداللَّه پس از كناره گيرى پدرش، كار امارت براى او و شريك وى زيد بن محسن استوار گشت. با اين حال نام عبداللَّه از خطبه نيفتاد و آن دو تا زمان درگذشت عبداللَّه از وى حرف شنوى داشتند تا آن كه او بعد از چند ماه در باغى كه در آن اقامت داشت و محلش بعد از معابده به سمت منى بود، در جمادى الثانى همان سال 1041 درگذشت. در اين سال، اهالى طائف بر ضد اشراف شوريدند و راشد بن بركات بن ابى نمى را كشتند. امير زيد همراه جماعتى از عموزادگانش و نيز گروهى از جنگجويان به سوى طائف رفتند و با شورشيان نبرد كرده، پيروزمندانه بازگشتند. (3)

امارت محمد و زيد با اتحاد و اتفاق تمام ادامه يافت و سلطان عثمانى هم كه در اين وقت «مراد» بود آنان را تأييد كرد، جز آن كه برخى از چهره هاى مبرّز اشراف از اين وضعيت خشنود نبودند و ورود زيد بن محسن را در امارت، نوعى بچه بازى تلقّى كردند. زان پس اين دو، شاهد برخى از دشوارى هاى تازه بودند و كار امارت آنان يك سال بيشتر به درازا نكشيد. شمارى از اشراف از نزديكان محمد و برخى از برادرانش


1- 1. خلاصة الكلام، ص 72.
2- 2. شريف مسعود محمد آل زيد، از بقاياى اين خاندان كتابى در شرح حال حكومت اين خاندان كه با زيد بن محسن از سال 1041 آغاز شده در كتاب تاريخ مكة المكرمة قاهره، 2005 به دست داده است. «ج»
3- 3. خلاصة الكلام، ص 72.

ص: 440

به گوش او خواندند تا زيد بن محسن را از امارت دور كند و از برادرانش كمك بگيرد.

او به احترام پدرش از اين كار خوددارى كرد و اين سبب دشمنى آنان با او و شريك وى گرديد.

واقعه جلاليه

مسؤوليت اين كار را يكى از عموزادگانِ محمد از خاندان بركات بر عهده گرفت.

وى كه معروف به شجاعت و جرأت بود، نامى بن عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى بود كه خشمگين از دست محمد بن عبداللَّه از مكه بيرون رفت. در آنجا به گروهى از ترك ها برخورد كرد كه از دست قانصوه حاكم يمن گريخته بودند و در جايى به نام قنفذه مستقر شده بودند. وى به سرعت نزد آنان رفت و توانست آنان را در كمك به خود در حمله به مكه متقاعد سازد. اين جماعت تا سعديه (1) كه تنها چند كيلومتر با جنوب مكه فاصل دارد، آمدند. سپس به بزرگان مكه اطلاع دادند كه اجازه دهند با آرامش وارد مكه شوند، اما آنان اجازه ندادند. سپاه ترك ها راهى مكه شد و در اين سوى هم محمد و زيد با سپاه خود خارج شدند. دو گروه در قوز المكاسه نزديك مسفله با يكديگر روبرو شدند. در اين وقت سپاه محمد جلو رفته، نبرد شديدى كردند تا آن كه محمد كشته شد.

با كشته شدن وى، مدافعان بازگشته، برخى جسد او را برداشتند و به مكه آمدند تا دفن كنند. در اين وقت سپاه ترك با فرماندهى نامى با تحرك بيشترى به سمت مكه آمده پيروزمندانه وارد شهر شدند. بدين ترتيب امارت محمد بر مكه پس از شش ماه و بيست و پنج روز پايان يافت. با ورود آنان به مكه، زيد بن محسن هم به باديه گريخته به سمت بدر و سپس مدينه رفت و در آنجا مستقر شد و اين واقعه را جلاليه ناميدند. (2)

امارت نامى بن عبدالمطلب


1- 1. سعديه، ميقات يمنى ها در يلملم است كه در يك صد كيلومترى جنوب مكه است. اين مرحله دوم از حركت قافله ها بود. در سال 1398 راه باب اليمن در حاشيه ساحل ساخته شد و مسافران آن كم شدند و تصور مى كنم همان طور كه جحفه ترك شد آنجا هم ترك خواهد شد.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 441

در اين وقت شريف نامى به عنوان امير مكه معرفى شد و شريف عبدالعزيز بن ادريس كه از عموزادگانش بود با وى شريك گرديد، مشروط بر آن كه سهمى از درآمد مكه از آن او باشد، اما نام او بر منبر برده نشود. اين اعلان در 26 شعبان سال 1041 بود.

مكه در اثر اين درگيرى ها، مصايب و دشوارى هاى فراوان ديد، خانه هاى اعيان و بزرگانِ از مجاوران غارت شد و كشتار در بخش مسفله و برخى از نواحى شبيكه ادامه يافت تا آن كه به اجياد و مسعى رسيد. اين پيش از آن بود كه منادى نداى امان سر دهد.

هنوز كار شريف نامى استقرار نيافته بود كه نامه اى به دولار آغا شيخ الحرم صنجق (1) جدّه نوشت و از او خواست تا جده را به وى تسليم كند و چون نپذيرفت گروهى از سپاه جلالى را به رياست شريكش عبدالعزيز تجهيز كرده، به سمت جده فرستاد. اين سپاه، جده را محاصره كرده، سپس با زور وارد شدند و بسيارى از خانه ها و تجارتخانه ها را غارت كردند و پس از دستگيرى دولار آغا و اهانت به وى، او را از جدّه تبعيد نمودند.

در اين وقت، عبدالعزيز با سپاه جلالى به مكه برگشت. افراد جلالى ميان خانه هاى اشراف و اعيان پراكنده شدند و قرار شد در آن جاها بمانند. برخى هم به افساد در بازار پرداختند، چنان كه شريف نامى هم دستور مصادره اموال برخى از تجار را صادر كرد. (2)

امارت دوم شريف زيد بن محسن

شريف زيد آرام نگرفت و در صدد انتقام برآمد. وى يكى از عموزادگانش با نام على بن هيزع را به نمايندگى خود به مصر فرستاد. او در آنجا با برخى از رجال عثمانى ملاقات كرده، نامه زيد را كه به تفصيل، شرح وقايع را داده بود، به آنان تسليم كرد تا آن را


1- 1. صنجق به فرمانده يك سپاه هزار نفرى گفته مى شود.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 442

به خليفه برسانند. چيزى نگذشت كه دستور تجهيز برخى از صنجق ها در رأس سه هزار سپاهى از ترك ها صادر شد. اين نيرو از راه زمين به ينبع آمد. سپس يك دسته پانصد نفرى را هم با كشتى فرستادند و به زيد كه در مدينه بود نوشتند كه رهبرى را در دست بگيرد. در ضمن، خلعت سلطانى هم براى او فرستادند.

وى در نخستين قدم، خلعت را در حجره نبوى پوشيد و سپس به سمت ينبع حركت كرد تا از سپاهيان ترك استقبال كند. آنگاه همراه آنان حركت كرد تا به وادى جموم رسيد. (1)

زمانى كه اين اخبار به مكه رسيد، شريف نامى كسانى از نزديكان خود را اعزام كرد تا اخبارى از اين سپاه براى وى بياورند. در آنجا بود كه سپاه ترك شمارى از آنان را محاصره كرده كشتند و بقيه نيز به مكه گريخته، اخبار آن را به نامى رساندند و او را از سرانجام جنگ آگاه ساختند و دشوارى كار را به وى گوشزد كردند. او نيز همراه شمارى از يارانش به خارج مكه گريخته، به سمت شرق رفت. سپاه جلالى هم به دنبالش رفتند تا آن كه به تربه رسيدند و همگى در آنجا متحصن شدند. شريك وى عبدالعزيز هم با يارانش به سوى ينبع گريخت.

مكه در شبانگاه پنجم ذى حجه سال 1041 در انتظار ورود نيروهايى بود كه در جموم بودند. شريف احمد بن قتاده از اشراف مدينه از آل مهنا هم كه در اين وقت مقيم مكه بود به حراست از شهر و تأمين امنيت حجاج پرداخته، كسانى را به سوى جموم فرستاد تا به شريف زيد بگويند: مكه خالى از مخالفان و در انتظار آمدن اوست.

در ششم ذى حجه شريف زيد در موكب بزرگى كه صناجق ترك پيشاپيش آن حركت مى كردند به مكه وارد شده، تا نزديكى دارالسعاده آمدند. در اين وقت منادى نداى امان سر داد و امارت زيد اعلام شد. (2)

حجاج در اين سال مناسك را در آرامش بعد از فتنه اى كه به چشم ديده بودند و از آن در هول و هراس بودند، انجام دادند. چيزى نگذشت كه شريف زيد سپاهى را براى محاصره نامى به سوى تربه فرستاد. اين سپاه موفق شد تا نامى و برادرش را اسير كرده، به


1- 1. الجموم، بخشى از وادى مرّ «وادى فاطمه» بلكه شهرى است كه امارت وادى و اطراف آن در آن جاست و قصبه اى از ظهران به شمار مى آيد. عاتق
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 443

مكه بياورند. در اين وقت در بازارها جشن پيروزى براى هفت روز برگزار شد. امير زيد فتاوايى از علما براى جواز كشتن اين دو اسير به دست آورده، آنان را در روشنين جايى برابر مدّعى در آخرين روز محرّم سال 1042 به دار آويخت.

همچنين بازوهاى كور محمود از پيروان نامى را سوراخ كرده بستند و او را روى شتر در شهر گرداندند و سپس كشتند و سوزاندند و خاكستر آن را بر باد هوا دادند. بدين ترتيب حكومت صد روزه نامى بر مكه تمام شد. (1)

پس از آن امارت شريف زيد استوار شد و قبايل اطاعت خويش را اعلام كردند.

شريف ميان سخت گيرى و مسالمت، راه ميانه اى را پيش گرفت و توانست براى مدت زمانى طولانى بر اين شهر امارت كند. در روزگار وى آرامش برقرار شد و ايام حج به ايامى با بركت تبديل گشت. او توانست رضايت مردم را جلب كند و اشراف نيز به رغم آن كه چند خاندان بودند، از وى در هراس شدند و هيچ كس به دشمنى با او برنخاست.

وى در سال 1043 به جنگ با تيره اى از قبيله حرب رفت و توانست آنان را سركوب كرده، به اطاعت وادارشان كند. (2)

وباى اسبى

در اين سال، اسب هاى مكه چندان به هلاكت رسيدند كه جز يكى باقى نماند كه از آن به عنوان مركب امير استفاده مى شد و ساير اشراف بر الاغ سوار مى شدند. (3) در بيستم ذى حجه سال 1043 ميان بردگان امير و حجاج مصرى در نزديكى وضوخانه حنفيات الماء در هنگام ورود درگيرى پيش آمد كه به جنگ كشيد. مصرى ها از توپى كه نزديك محل آب گذاشته بودند، كمك گرفتند. چيزى نمانده بود كه اين نزاع به يك جنگ تمام عيار تبديل شود كه شريف زيد پادرميانى كرده، با تلاش خود غائله را تمام كرد. (4)

ممانعت از آمدن حجاج ايرانى


1- 1. تاج تواريخ البشر، حضراوى، خطى.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 75.
3- 3. منائح الكرم، ج 4، ص 177- 178.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 35.

ص: 444

در روزگار امير زيد بود كه دستور از دربار عثمانى داير بر ممانعت از آمدن حجاج ايرانى براى حج و زيارت صادر شد. اين خبر در موسم سال 1043 رسيد (1) و منادى در بازارهاى مكه اين خبر را اعلام كرد تا حجاج ايرانى آن را بشنوند و به ديگر برادران خود در ايران ابلاغ كنند كه سال ديگر به حج نيايند. (2) تواريخ مكه از علت اين ممانعت سخنى نگفته اند، جز آن كه حوادث تاريخى آن دوره مى تواند علت آن را تبيين كند. داستان از اين قرار بود كه ايرانيان در سال 1033 به بغداد يورش بردند و عثمانى ها را از آنجا بيرون راندند. اين شهر تا سال 1042 در تصرّف ايرانى ها بود تا آن كه سپاه سلطان مراد آنان را بيرون كرد. بعيد نمى نمايد كه عثمانى ها در اين دوره با استفاده از حج خواستند بر ايرانى ها كه بغداد را در تصرّف داشتند فشارى وارد كنند.

شيخ محجوب

از نكات شگفت اين دوره آن كه بشيرآغا طواشى از بردگان سلطان مراد در سال 1049 به حج آمد و همراه خود احكامى داير بر عزل و نصب كسانى كه قرار بود تغييراتى در سِمَت آنان در شهرهاى طول مسير داده شود، به همراه داشت. زمانى كه به مصر رسيد، والى مصر به استقبال وى آمده پاى او را بوسيد و كنار او قدم زنان آمد تا به وى اجازه سوار شدن داد. زمانى كه اين خبر به شريف زيد در مكه رسيد، احساس كرد كه راه رفتن در كنار ركاب طواشى براى او دشوار است. به همين جهت با شيخ عبدالرحمن


1- 1. منبع مؤلف كتاب منائح الكرم است و واقعه مزبور در آن كتاب ذيل وقايع سال 1047 آمده است. مصحح منائح درپاورقى به نقل از اتحاف فضلاء الزمن نوشته است كه واقعه مزبور در آن كتاب ذيل حوادث سال 1045 آمده است. نيز بنگريد: خلاصة الكلام، ذينى دحلان، ص 75. «ج»
2- 2. منائح الكرم، ج 4، ص 181. در آنجا آمده است كه به حجاج عجم كه به آنان «شاهيه» گفته مى شد اعلام شد كه هفدهم ذى حجه از مكه خارج شوند و سال ديگر هم به حج نيايند. بعد هم سپاهيان را بر آنان گماشته با بدترين صورت آنان را به ابطح راندند. شمارى از آنان داخل عجم هاى بصره شده همراه على پاشا با كوشش بسيار تا اول محرم ماندند. «ج»

ص: 445

محجوب كه از عالمان صالح بود، مشورت كرد. محجوب به او گفت: از خداوند مى خواهم تا تو را كفايت كند و دعايش مستجاب شد؛ زيرا بشير آغا هنوز به مكه نرسيده بود كه خبر درگذشت سلطان مراد به اين شهر رسيد و احكام صادره از بين رفت.

در اين وقت بشير آغا وارد مكه شد و شريف زيد به صورت عادى از وى استقبال كرده، با او مصافحه نمود. سپس بر اسب خويش سوار شده جلو رفت و او را در مرگ سلطان تعزيت گفت. اين امر سبب كوچك شدن بشير آغا شد كه تصوّر مى كرد هنوز خبر مرگ سلطان به مكه نرسيده است. (1)

در سال 1060 حركت هايى بر ضد امير زيد آغاز شد كه منبع آن عبدالعزيز بن ادريس بود كه در وقت تصرّف شهر توسط شريف زيد از اين شهر گريخته، به ينبع رفته بود. عبدالعزيز در پى گرفتن انتقام بود. به همين جهت با والى ترك جدّه غطاس بيك ارتباط برقرار كرده او را براى مساعدت در اشغال مكه فريب داد. وى نزديك بود در كار خويش توفيق يابد، زيرا عطاس بيك سپاهى را به مكه اعزام كرد، اما زيد آگاه تر از آن بود كه تصوّر مى شد. زمانى كه از خروج آنان آگاه شد با سپاهى از جنگجويان خود در وادى فاطمه، در جمادى الثانى سال 1060 با آنان روبرو شد و پس از نبردى سخت، ايشان را باز گرداند. وى با دشمن خود عطاس بيك و عبدالعزيز با متانت و كرامت برخورد كرده، پس از آن كه آنان اسير شدند، آزادشان كرد و آنان را تحت الحفظ به جده فرستاد. مدتى بعد دستور تبعيد آنان به مصر صادر گرديد. (2)

امير زيد براى مدت 35 سال و چند ماه و چند روز امارت كرد و در استوار كردن امارت و احياى عدل تلاش نمود. مجلس او مملو از عالمان بود و در موسم حج نيز با علماى بزرگ شهرها روبرو شده با آنان در موضوعات مختلف بحث مى كرد. او توانست عثمانى ها را قانع كند تا واردات جدّه را كه به خزانه عثمانى سرازير مى شد به امارت مكه باز گردانند. عبداللَّه عياشى در سفرنامه خود، از ويژگى هاى شريف زيد فراوان سخن


1- 1. خلاصة الكلام، ص 76.
2- 2. همان، ص 78.

ص: 446

مى گويد، و از جمله مى نويسد: وى امير حجاز، از اطراف يمن تا دورترين نقطه در نجد تا حوالى بصره و از آنجا تا خيبر در سمت شام بود. سپس مى نويسد: او مانند خاندانش، مذهب زيديه داشت، اما از آن جدا شده به مذهب اهل سنت گرويده حنفى شد و اهل بيت خود را از انتقاد از اهل سنت باز داشت و از اظهار اعتقاداتشان منعشان كرد. شريف زيد در اوايل محرم 1077 بيمار شد و تنها پس از تحمل چند روز بيمارى درگذشت. پس از وى اعيان مكه، فرزندش سعد را براى امارت معرفى كردند و شيخ الحرم هم در اين باره كمك كرد؛ اما اشراف خاندان بركات به مخالفت برخاستند، چرا كه آنان از اين كه امارت به صورت موروثى صرفاً در ميان خاندان زيد بماند، بدون آن كه عبادله در آن سهمى داشته باشند، كراهت داشتند؛ چرا كه جد آنان عبداللَّه بن حسن پيش از آن كه از امارت كناره گيرى كند و قبل از آن كه زيد از يمن باز گردد و با فرزندش يعنى محمد بن عبداللَّه در اين امر شريك گردد، در اين باره صاحب حق بود.

رهبرى اين مخالفت ها را حمود نامى از فرزندان عبداللَّه بن حسن بر عهده گرفت.

باور وى اين بود كه خودش وارث شرعى حكومت است و موقعيت و وجاهت او ميان اشراف نيز، شايستگى او را در اين باره نشان مى دهد.

بسيارى از اشراف هم، همين عقيده را داشتند و حمود دريافت كه مى تواند با تكيه بر نيروى آنان و نيز بردگان و اموال و همراهى صنجق جدّه، بر ضد آل زيد اقدام كند و امارت را از خاندان زيد به خاندان بركات باز گرداند.

دو روز يا بيشتر گذشت بدون آن كه اميرى براى مكه انتخاب شود و اختلاف بالا گرفت و آل زيد هم در دفاع از حق خود هم قسم شدند. شيخ حرم و برخى از همفكران او تصميم گرفتند كارى كنند تا اشراف برابر كار انجام شده قرار گيرند. به همين جهت راهى خانه شريف سعد بن زيد شدند و اعلان كردند كه او را به عنوان امير انتخاب كرده اند و در اين باره به دربار عثمانى هم گزارش خواهند نوشت و مقبول واقع خواهد شد.

زمانى كه اشرافِ مخالف از اين امر آگاه شدند، به تحريك قبايل طرفدار خود در شرق مكه و طائف پرداخته، اعلان انقلاب كردند. در اين وقت، برخى از تندروها به

ص: 447

مسعى رفته شروع به انداختن تير هوايى كردند. همچنين شمارى از مفسدان در اطراف مكه از فرصت براى غارتگرى استفاده كرده، به شمارى از خانه ها هجوم بردند و اموال موجود در آنها را به غارت بردند. همين طور مفسدان در باديه نيز سر برداشته، به راهزنى نشستند و مسافران ميان مكه و جده و طائف را لخت مى كردند. نزديك بود كه فتنه به نهايت خود برسد جز آن كه به لطف خداوند كسانى از علماى مكه و شمارى از عقلاى اشراف براى صلح ميان دو گروه تلاش كردند. اين بعد از آنى بود كه مكه طى سيزده روز، روزهاى سختى را پشت سر گذاشت. سعد بن زيد به عنوان امير تعيين شد و بخش بزرگى از درآمد آن بلاد، براى شريف حمود اختصاص يافت، مشروط به آن كه امارت سعد بن زيد را بپذيرد. (1)

امارت سعد بن زيد

در اين وقت مكه جشن عظيمى گرفته، محلات و بازارها چراغانى و زينت شدند.

همان زمان گزارش ما وَقَع براى دربار عثمانى نوشته شد و آنان در انتظار تأييد نشستند، اما اين انتظار طولانى شد و جوابى نرسيد.

در همين وضعيت انتظار- كه ماه رجب سال 1077 هم رسيده بود- بار ديگر شمارى از طرفداران دو طرف به ايجاد اختلاف پرداختند، به طورى كه هواداران سعد و هواداران حمود با يكديگر درگير شدند. در واقع اين كسان در انتظار برافروخته شدن آتش فتنه بودند و با بروز اولين علائم اختلاف، آنچه در سينه هاشان پنهان گشته بود آشكار كردند. شعله هاى فتنه بالا گرفت و صداى تيراندازى از ورودى شعب ها در شهر شنيده مى شد. سپاهيان و نيز بسيارى از رجال قبايل در اين فتنه درگير شدند. اين وقايع براى دو روز ادامه يافت تا آن كه مصلحين وارد شده و اختلاف را حل كردند. در اين درگيرى ها چهار نفر كشته و شمار زيادى زخمى گشته بودند.

به دنبال آن تأييد سلطان هم رسيد و آل زيد از آن مسرور شدند و مراسم معمول را


1- 1. خلاصة الكلام، ص 80.

ص: 448

به جاى آوردند. سعد بن زيد خلعت سلطانى را پوشيد و هفت روز در مكه و بازارهاى آن چراغانى شد. همچنين امير سعد دو هزار دينار ميان سپاهيانش توزيع كرد و به بسيارى از پيروان و اطرافيانش خلعت بخشيد.

با فرا رسيدن موسم حج سال 1077 بار ديگر اختلافات آغاز شد، چرا كه شريف سعد در پرداخت سهم شريف حمود كوتاهى كرد. به دنبال آن اختلاف بالا گرفت و شريف حمود در حالى كه خشمگين بود در 23 ذى قعده همان سال از مكه به سمت باديه رفت، در حالى كه شمارى از اشراف او را همراهى مى كردند. او در آنجا ماند تا آن كه امير حج مصر رسيد. حمود نزد وى رفت و از عدم وفاى به عهد شريف مسعود براى او سخن گفت. او افزود كه ما اجازه انجام حج را به هيچ كس نخواهيم داد مگر آن كه حق ما داده شود. سهم وى يك صد هزار اشرفى بود. امير حج مصرى اين مبلغ را تضمين، و پنجاه هزار آن را نقداً پرداخت نمود.

در بازگشت از عرفات، امير حج مصرى و شمارى از مصلحان تصميم گرفتند دو گروه مخالف را با يكديگر صلح دهند. به همين منظور مجلسى ترتيب دادند، اما توافقى صورت نگرفت و حمود خشمگينانه به ينبع رفت و برخى از اشراف هم به او پيوستند.

در اين وقت شمارى از فرزندان او نيز با جماعتى از اشراف تصميم گرفتند تا به مصر رفته و با نماينده دولت عثمانى در آنجا سخن گويند. زمانى كه اين هيئت در راه بود، با نماينده مصر مواجه شد كه پيشنهاداتى براى صلح داشت. او به آنان گفت كه با شريف حمود در ينبع در اين باره سخن خواهد گفت. برخى با او به سمت ينبع برگشتند و برخى در همان الحوراء (1) باقى مانده، منتظر نتيجه شدند.

چنين مى نمايد كه اين نماينده نتوانست كار مصالحه را تمام كند، چرا كه افرادى كه در حوراء بودند پس از پانزده روز به سمت مصر حركت كردند و در آنجا با استقبال عظيم والى عثمانى در مصر روبرو شدند.

چيزى نگذشت كه شايع شد شريف حمود نماينده مصر را كشته است. اين امر


1- 1. منطقه اى در شمال ينبع نزديك به املج است.

ص: 449

سبب خشم والى مصر شده، ميهمانانش را زندانى كرد و از علما براى كشتن آنان فتوا خواست، اما علما فتوايى ندادند و او آنان را به عنوان گروگان در زندان نگاه داشت.

در اين ميان به تدريج عصيان حمود بالا گرفته، اختلالات و اشكالات زيادى پديد آورد. به علاوه يك شورشى ديگر به نام محمد بن زيد برابر سعد بن زيد وارد معركه شده، به ينبع آمد و به حمود پيوست. در اين هنگام دربار عثمانى دستورى براى ارسال يك سپاه جهت سركوب اين شورش به والى مصر صادر كرد. به دنبال آن يك سپاه پانصد نفرى عازم ينبع شد. شورشيان كه جمعى از اشراف و نيز نيروهاى مردمى از جُهينه هم ميانشان بود، به سپاه حمله كردند و شكست سختى بر آنان وارد ساختند، به طورى كه حدود چهارصد نفرشان كشته شده و بقيه فرار كردند. فرمانده اين نيرو همراه با زنانى اسير شدند تا در مقابل اشراف كه در مصر گروگان بودند، نگهدارى شوند. اين واقعه در رجب سال 1079 رخ داد. (1)

اندكى بعد والى مصر عوض شد. او اسراى اشراف را آزاد كرد و در مقابل اسراى سپاه مصر نيز كه در اختيار شريف حمود بودند، آزاد شدند.

شورش در ينبع همچنان ادامه يافت تا آن كه شريف سعد سپاهى را براى تأديب آنان فراهم ساخت. با رسيدن اين خبر آنان به سمت داخل بلاد حركت كرده، تا شرق طائف آمدند. در آنجا شريف حمود شاهد دشمنى شمارى از افراد قبايل مطير و بنى ظفر و بنى حسين بود. بنابراين تصميم گرفت تا دست از شورش بردارد و راه دوستى را با عموزاده خويش در پيش گيرد. به همين جهت به طائف رفت و با شريف سعد روبرو شد.

شريف نيز او را پذيرفت و در مسجد ابن عباس و در يك مجلس عمومى به توافق رسيدند. اين رخداد در سال 1079 بود.

بدين ترتيب اين صلح پس از آن كه دو گروه متخاصم، آن اندازه با يكديگر درگير شدند و مكه آسيبى ديد كه قابل وصف نبود، تمام شد. در آن دوره مسير حركت قافله ها ناامن شد و غلّات رو به گرانى، و خوراكى در مكه و جده و طائف رو به كاهش گذاشت؛


1- 1. منائح الكرم، ج 4، ص 274.

ص: 450

چنان كه مردم در اين مدت از گوشت سگ و گربه و ميته و استخوان استفاده مى كردند.

هنوز كار امارت شريف چندان استقرارى نيافته بود كه شمارى از سپاهيان سر به شورش برداشتند. اينان گروهى بودند كه حقوقشان از يمن مى آمد و چون در اين باره تأخير صورت گرفت، عليه شريف سعد شورش كرده به سمت معلات حركت نمودند و به برخى از مغازه ها در بازار دست اندازى نموده، آنچه را به دستشان آمد غارت كردند.

سپس اجتماع كرده مصمم شدند تا به يمن عزيمت كنند. شريف سعد يكى از برادرانش را براى اصلاح اوضاع نزد آنان فرستاد و زمانى كه وى به آنان وعده داد تا خواسته هايشان را عملى كند و عملى كرد، آرام شدند. اين واقعه در سوم ربيع اوّل سال 1080 بود.

ظهور يك مهدى ايرانى

از حوادث مهم سال 1081 آن بود كه وقتى خطيب مسجدالحرام در روز جمعه 16 رمضان مشغول خواندن خطبه بود، مردى ايرانى در حالى كه شمشيرش را بالا برده بود به وى حمله ور شد و در همان حال مى گفت: من مهدى هستم! نمازگزاران جلو آمده مانع از حمله او شدند. سپس بر سرش ريخته او را چندان زدند كه بيهوش گرديد. سپس او را به ناحيه معلات برده، در آنجا آتشى روشن كردند و وى را آتش زدند. (1)

من بعيد نمى دانم كه اين مرد يك ديوانه بوده است، اما مردم وقتى جمع مى شوند كارشان روى قاعده نيست. اگر كسى در اين قبيل اجتماعات بر مردم تسلط داشت و مى توانست با عقل و درايت حكمى صادر كند مانع از اين اقدام توسط آنان مى شد و در نهايت آن شخص را دستگير كرده، در باره او به تحقيق پرداخته، حكم شرع را در باره اش و به همان اندازه كه مستحق بود، اجرا مى كرد. گمان غالب من اين است كه اگر اين جماعت چنين مى كردند در مى يافتند كه نهايت عقوبت او اين بود كه وى را به تيمارستان ببرند، البته اگر در آن وقت تيمارستانى در آنجا وجود داشت. اما اين قبيل غوغاى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 84. و نيز بنگريد، منائح الكرم، ج 4، ص 302؛ سمط النجوم العوالي، ج 4، ص 517. «ج»

ص: 451

جماعت آفت عقل انسان ها، در همه زمان هاست.

سال 1082 آغاز شد، در حالى كه باز هم اتفاق وحشتناكى رخ داد كه دامن شريف را در طول سال 82 و 83 گرفت و طومار امارت او را پيش از آن كه سال 1083 به پايان برسد، در هم پيچيد.

خلاصه آن وقايع اين بود كه ميان صنجق جده و شريف مكه اختلاف پيش آمد و بسا مهم ترين عامل آن اين بود كه صنجق، در پرداخت حق شريف از واردات جده كوتاهى مى كرد. اين اختلاف ادامه يافت تا اوايل موسم حج سال 1082 فرا رسيد. زمانى كه صنجق جده روز عيد قربان در منى بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما كشته نشد.

سپاهيانش او را به خانه اش در مكه كه نزديك باب الواسطيه بود، انتقال دادند.

صنجق جده ترديدى نداشت كه تير از سوى كسى كه تحريك شده شريف بوده شليك شده است، اما شريف سعد در مجلسى كه به همين منظور برپا شد تأكيد كرد كه در باره ضارب هيچ خبرى ندارد. در همين مجلس در باره واردات جده هم بحث شد و پس از بحث و تعيين مبلغ آن، بخشى پرداخت و از بخشى هم صرف نظر شد. (1) بعد از آن صنجق به جده بازگشت و سپس در اوايل سال 1083 به مدينه رفت. در آنجا بود كه برخى از دشمنان شريف سعد با او تماس گرفتند و او را در اعلان عزل شريف سعد و امارت يكى از عموزادگانش تشجيع كردند.

زمانى كه سعد از اين مسأله آگاه شد، سپاهيانش را براى حمله به دشمنانش آماده ساخت، اما پيش از آن كه نبردى صورت گيرد، با رسيدن فرمانى از قسطنطنيه، صنجق جده عزل شد و شريف سعد بر امارتش تأييد گرديد. (2)

شيخ مغربى

در قسطنطنيه مردى از دشمنان شريف زندگى مى كرد كه نامش شيخ محمد بن سليمان مغربى بود. او از علماى بزرگ عصر خود در مكه به شمار مى رفت. وى در اين


1- 1. خلاصة الكلام، ص 85.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 452

وقت فرصتى براى اقدام بر ضد شريف سعد به دست آورد و روى اين مسأله به جِد ايستاد. وى ابتدا دولت عثمانى را قانع كرد تا به مصر فرمان داده سه هزار سپاهى به مكه بفرستد و از حلب نيز دو هزار سپاهى اعزام كنند. اين سپاه اعزام شد و فرماندهى آن در اختيار صاحب حلب حسين پاشا گذاشته شد. به حسين پاشا هم گفته شد تحت امر شيخ محمد بن سليمان مغربى باشد. (1)

سپاه مصر در موسم حج سال 1083 به مكه رسيد و در جرول لشكرگاه زد. سپاه حلب هم در منطقه زاهر مستقر شد. شريف سعد با زيركى متوجه قضايا شد و سخت مراقب خود بود. حسين پاشا و مغربى در وقت رسيدن به مكه، قصد رفتن به مسجد را كردند. آنان مناسك خويش را به جاى آورده، با شريف روبرو شدند و اظهار دوستى كردند. حسين پاشا دست شريف را نيز بوسيد و تا نيمه شب در خانه او ماند. سپس شريف سعد كسى را فرستاد تا خلعت معهود را از پاشا بگيرد. اما پاشا گفت بهتر است نزد او برود و قهوه اى با يكديگر بخورند. شريف نپذيرفت و گفت قاعده بر اين بوده است كه خلعت را نزد من بفرستند. پاشا پيغام داد كه خلعتى نزد من نيست. در اين وقت شريف سعد آماده نبرد شد و پاشا كسى را فرستاد تا نداى امان سر دهد و سپس خلعت را براى شريف سعد فرستاد.

سپس همگى عازم عرفات شدند، و دو گروه در آنجا توقف كردند، در حالى كه هر يك از آنان از ديگرى واهمه داشت. وقتى به منى آمدند، شريف شب را به صبح آورد و طبق معهود، در انتظار اعلان فرمان تأييد خود بود كه خبرى نشد. كسى را نزد پاشا فرستاد و پاشا از او خواست نزد وى برود كه شريف نپذيرفت. در اين وقت اعصاب شريف به هم ريخت و دريافت كه اوضاع وخيم تر از آن است كه فكر مى كند. اما او كه مى ديد طاقت مقابله با آن سپاه را ندارد، همراه با شمارى از يارانش مخفيانه از منى خارج شده به سمت طائف و از آنجا به فبيشه رفت و سرانجام خود را به دربار عثمانى در تركيه رساند.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 453

در اين سوى در منزل شيخ مغربى در منى، حسين پاشا و برخى از كارگزاران و جماعتى از اشراف اجتماع كرده، در پى شريف بركات بن محمد از آل بركات فرستادند و به موجب فرمان دارالخلافه، او را به امارت برداشتند. همين طور شيخ محمد مغربى فرمانى داير بر حقوق خاص خود بر اشراف در اداره امور اعلان كرد و فرمان خاص خود را نيز خواند.

بدين ترتيب امارت شريف سعد پيش از تمام شدن سال 1083 به پايان رسيد. اين بعد از آنى بود كه وى پنج سال امارت كرد كه دو سال آن را برادرش احمد، نيابت او را داشت. بدين ترتيب امارت از خاندان آل زيد بيرون رفت، چنان كه بار ديگر به خاندان بركات بازگشت. (1)

امارت بركات بن محمد

در اين وقت، اشراف دو گروه شدند: كسانى كه از آل بركات راضى بودند و آل زيد و ياران آنان كه از اين امر ناراضى بوده، به طائف رفتند. شمارى ديگر هم به اطراف مكه عزيمت كردند و برخى به خارج از حجاز رفتند. (2) با اين حال شريف بركات، روش مقبولى در مقايسه با ديگران داشت؛ علاقمند به مصالحه بود و براى آن تلاش مى كرد. او جز در مواردى اندك، با مسالمت رفتار مى كرد.

از نكات شگفت آن كه مى گويند شيخ محمد زرعه، در مراسم اعلان فرمان، حاضر شده اين آيت را خواند: ى فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ


1- 1. خلاصة الكلام، ص 90.
2- 2. نويسنده المخلاف السليماني ج 2، ص 421 مى نويسد: يكى از آل زيد با نام خيرات بن شبير به يمن پناه برد. درآنجا امام يمن از وى استقبال كرده از او پذيرايى نمود و مخارج زندگى اش را متقبل شد. وى در ابى عريش زندگى مى كرد و مردم از دانش او بهره مى بردند. وى پسرى با نام محمد داشت كه او هم وجاهت پدر را داشت. اين محمد، فرزندى به نام احمد داشت كه همه اهل عريش او را دوست مى داشتند. آنان به امام يمن نامه نوشته از او خواستند تا وى را امير آنان قرار دهد. بدين ترتيب بود كه امارت زيد در يمن تشكيل شد و 133 سال به درازا كشيد. اين دولت، تحت اشراف امام يمن بود.

ص: 454

مُلْكاً عَظِيماًى. (سوره نساء، آيه 54)

جالب بودن آن اين بود كه بركات از آل ابراهيم بن بركات بود. (1)

مغربى مُشرف بر امارت

نفوذ مغربى بر بخش بزرگى از كارها در دوره بركات چيزى بود كه در ميان اشراف مكه سابقه نداشت. او توانست بسيارى از امور را به دلخواه خود اداره كند، در حالى كه به رغم وجود برخى از اعتراضات، كسى قادر به مخالفت با وى نبود. (2)

از جمله اقدامات وى آن بود كه وى اصحاب زاويه ها را از خلوت خانه ها و رباطهايشان كه وقف بر پدرانشان بود و وقفيّت آن و محصولات مربوطه را به ارث برده بودند، بيرون كرد و كسان ديگرى را جايگزين آنان نمود. استدلال او اين بود كه اين خلوت خانه ها در اصل براى پناه دادن به طلاب علوم دينى از ميان مجاوران بوده است كه جايى براى اقامت نداشتند. محصولات وقفى هم براى تغذيه همين جماعت بوده است كه درآمدى نداشتند و صرفاً به دانش اندوزى مشغول بودند؛ اما به مرور ميراث كسانى گشته بود كه با خانواده هاى خود در آنجا زندگى مى كنند، در حالى كه اين جماعت چندان درآمد داشتند كه نيازى به استفاده از زاويه ها و محصولات آن نداشتند. پس حق آن است كه از اين جماعت گرفته شده در اختيار مجاوران فقيرى كه از آنها استفاده كنند، قرار داده شود. به نظرم اين فكرى است كه نمى توان آن را مورد انتقاد قرار داد، اما انسان در هر زمان بالاخره انسان است ... نبايد تعجب كرد كه اصحاب اين خلوت خانه ها به دشمنى برخاستند و اقدامات او را دخالت و نوعى تجاوز به حقوق موروثى خود و اهانت به افراد بومى و عزّت نهادن به افراد غريب قلمداد كردند. به همين دليل نبايد تعجب كرد


1- 1. خلاصة الكلام، ص 62.
2- 2. غازى در إفادة الأنام نوشته است: شيخ مغربى در سوس متولد شده، همانجا درس خواند، سپس به بسيارى از شهرهاى مغرب رفت و آمد كرده بعد از آن به مصر عزيمت كرد. در اين مدت، از علماى زيادى استفاده نمود و در قرائتش شهرت يافت. وى در معقول هم يد طولايى داشت و علل حديث را مى شناخت و تأليفات فراوان داشت و از نقوذ كلام زيادى برخوردار بوده، به زيركى شهره بود.

ص: 455

كه برخى از مورّخان مكه رفتارهاى او را ظالمانه تصوير كنند.

شيخ مغربى تنها به اين اقدام اكتفا نكرده، مدرسه شرابيه را هم از شيخ احمد حكيم گرفت و اين به رغم فرامين و مستنداتى بود كه به وى حق سكونت در آنجا را داده بود.

وى مدرسه را در اختيار برخى از مجاوران قرار داد تا در آنجا سكونت كنند. همچنين ابراهيم بيرى زاده را از وقف دروبى كه در بالاى مدعى در سمت سوق الليل بود اخراج كرده، آن را هم در اختيار شمارى از مجاوران قرار داد.

اين امر سبب بالا گرفتن مخالفت مكيان شد به طورى كه شاعر آنان مهتار گفت:

وظايف و مسؤوليت هاى مردم متفرق شده است و ميان برده و آزاد شده و آزاد كننده، همه چيز درهم آميخته شده است.

ستاره مردم مكه هم غارت گشته و آيا ممكن است كه كوكبى در افق آنان بدرخشد.

همچنين شيخ مغربى يك ساعت آفتابى براى تعيين اوقات روز در مسجد الحرام درست كرد. (1) همين طور تكيه اى در مسعى ساخت كه تا همين نزديكى ها به تكيه سيده فاطمه شناخته مى شد. (2) وى اموال زيادى را براى آن صرف كرد و با استفاده از اوقاف جقمق و قايتباى دستور داد تا براى فقرا دشيشه (نوعى حليم) درست كنند. (3) ترديدى نداريم كه هدف شيخ، نيكى در حق فقرا و مجاوران بود، اما به عقيده من، ساختن تكيه ها عاملى براى گسترش بيعارى و كشاندن فقراى بلاد ديگر به اين شهر بود كه مشكلات ناشى از آن از دير زمان تاكنون، وصف ناپذير است.

شيخ مغربى، شمارى از موقوفه هاى مكه را كه رو به ويرانى نهاده و يا دست تجاوز بر آنها مستولى شده بود، تعمير كرد و اى كاش آنها را تبديل به مدارسى مى كرد تا بى سوادى را از ميان مى برد و علم را گسترش مى داد. من از «اى كاش» تجاوز نمى كنم؛


1- 1. منائح الكرم، ج 4، ص 288.
2- 2. اين نامگذارى به خاطر آن بود كه بيت فاطمه در كنار آن بود. اين محل در سال هاى اخير تخريب شده و بنايى درروبروى مدعى، خيابان فيصلى به جاى آن ساخته شده است.
3- 3. خلاصة الكلام، ص 93.

ص: 456

زيرا مسأله اوقاف مخروبه و تغيير و تبديل وضعيت آنها، مسأله اى است كه به رجال دين بر مى گردد نه من.

شيخ، زاويه نشينان را از دف زدن در شب تولد رسول صلى الله عليه و آله بازداشت. در اين جا هم بايد كلمه «اى كاش» را به كار برم و بگويم كه اى كاش شيخ، زاويه نشينان را به نرمى و آرامش قانع كرده بود تا در عرصه زندگى، اقداماتى صورت دهند كه سبب عزّت اسلام و عظمت اين شهر مقدّس باشد، تا اين كه در گوشه زاويه بنشينند و اقدامات محدودى داشته باشند.

شيخ مغربى، رباطى هم براى فقرا ساخت كه در همان زمان به رباط ابن سليمان شهرت يافت و محل آن نزديك باب ابراهيم بود و يمنى ها در آنجا بودند.

شيخ تعديلاتى هم در برخى از برنامه هاى مدرسه قايتباى ايجاد كرد و شمارى از مدرّسان مذاهب ديگر را هم بر آن افزود و مدرّس مذهب حنبلى را عوض كرده كسى ديگر را گماشت تا حديث تدريس كند. (1) وى در معلات هم مقبره اى درست كرد كه به مقبره ابن سليمان ناميده شد و به نظرم همين مقبره موجود است كه به سليمانيه نامبردار است.

شيخ اقدامات ديگرى هم داشت كه شرح آنها به درازا مى كشد؛ اقداماتى كه نشان مى دهد وى از جرأت و نفوذ قابل توجهى برخوردار بوده است. (2)

ترديدى نداريم كه اين جرأت شيخ مغربى، برگرفته از تكيه گاهى بود كه وى در دربار عثمانى داشت. گفته اند كه احمد پاشا كوپريلى وزير اعظم حامى وى و پشتوانه نفوذ او بود. به همين جهت بود كه پس از مرگ وزير مذكور در استانبول، وى تمامى نفوذ خود را از دست داد؛ زيرا وزير جديد در سال 1086 دستور داد تا دست شيخ از هر آنچه مربوط به امور اين بلاد مى شود، كوتاه گردد. اين بعد از آنى بود كه وى سه سال تمام بر امور تسلط داشت. اندكى بعد دستورى آمد كه شيخ مغربى از اين بلاد خارج شود. اما با


1- 1. خلاصة الكلام، ص 93.
2- 2. بنگريد: منائح الكرم، ج 4، صص 352- 354. «ج»

ص: 457

وساطت كسانى كه شفاعت او را كردند، مقرّر شد تا به مدينه برود. با شفاعت بيشتر قرار شد در مكه بماند، اما هيچ نوع دخالت و تصرّفى در امورات شهر نداشته باشد. (1)

در اينجا باز به شريف بركات باز مى گرديم. گفتيم كه وى به سال 1083 به عنوان امير مكه تعيين گرديد و ديديم كه او با شيخ مغربى به مسالمت برخورد كرد و مانع از اقدامات و ترتيبات او نمى شد و فكر اشراف و نظارت را كه آباء و اجدادش حتى با روح مسالمت جوى و ضعيف به آن عادت نداشتند، پذيرفت.

شگفت آن كه همين آدم مسالمت جو را اندكى بعد بسيار قوى و با جرأت مى بينيم.

وى در سال 1084- 1085 در رأس سپاهى از اشراف و عرب ها و برخى از سپاهيان به سوى شورشيانى از قبيله حرب حركت كرد. زمانى كه در بدر فرود آمد، ابتدا نبرد را آغاز نكرد، بلكه در آنجا به مرابطت و مراقبت پرداخت. هر كدام عزم اقدام مى كرد باز صبورى مى ورزيد، به طورى كه براى حركت او اهميتى قائل نشدند. زمانى كه كار، طولانى گشت و ديد كه افراد قبيله حرب برخى پراكنده شدند، يك باره بر سر آنان تاخت، چنان تاختن سنگينى كه جمعيت آنان را از هم پاشيد و مستأصلشان كرد و شش روز تمام به كشتار پرداخت و ريشه آنان را قطع كرد و نخل هاشان را سوزاند و حكومتش را در آنجا استوار كرد. زمانى كه خبر اين پيروزى به مكه رسيد، به خاطر آن سه روز بازارها را چراغانى كردند. (2)

در اين وقت فرمانى از سلطان رسيد كه بر اساس آن بايد واردات مكه بر چهار قسمت تقسيم شود: يك قسمت به شريف بركات تعلق گيرد و سه قسمت ديگر آن به صورت سهامِ برابر ميان اشراف تقسيم شود. شريف بركات در اداره امور از خواجه عثمان بن زين العابدين حميدان كمك گرفته او را به عنوان وزير خود معرفى كرد. (3)

آلوده شدن كعبه


1- 1. منائح الكرم، خطى. در روزگار ما نسل شيخ مغربى در منطقه خليص موجودند و شاخه اى از قبيله حرب شده اند. به كتاب نسب حرب مراجعه فرماييد.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. منائح الكرم. خطى.

ص: 458

در شوال سال 1088 صبحگاهان مردم، كعبه را ديدند كه به چيزى عَذَره مانند آلوده شده است. مردم، بر اساس يك باور قديمى، شيعه را متهم به اين امر كردند و من نمى دانم چگونه عقل آنان به ايشان اجازه داد كه چنين اتهامى بزنند. به دنبال آن، تعصب تركان مجاور و حجاج بالا گرفته، به جان شيعيان افتادند و كسانى از آنان را با سنگباران يا شمشير كشتند. سيد دحلان [خلاصة الكلام از عصامى [در سمط النجوم العوالي نقل مى كند كه او گفته است كه من همان وقت به چشم خودم كعبه را ديدم. به نظرم عذره نيامد، بلكه چيزى شبيه سبزيجات آميخته با عدس و روغن بود كه گنديده بود و بوى تعفن بسيار بدى از آن بلند مى شد. به هر روى چه درست باشد چه نادرست واقعيت آن است كه اسلام نياز به دوستى و محبت دارد كه بتواند همه مخالفان را در يك جاده متحد سازد و فرزندان اسلام بى نياز از آنند كه با اندك توهّم و ترديدى كه به مخالفانشان نسبت داده مى شود در پى ايجاد نفاق و شقاق باشند. (1)


1- 1. خلاصة الكلام، ص 97؛ العصامى، ج 4، ص 529. اما شرح كامل ماجرا از زبان دو مورخ معاصر؛ ابتدا سخن عصامى كه خود شاهد بوده است: در روز پنجشنبه هشتم شوال 1088 حادثه غريبى در مكه رخ داد و آن اين كه در شب آن روز، حجرالاسود، باب، پرده كعبه و مصلّاى جمعه، به چيزى شبيه عَذَره و كثافت، آلوده شد و هر كس مى خواست حَجَر را ببوسد، دست و صورتش آلوده مى شد. اين سبب تحريك مردم و تركان شد. آنان جمع شدند و همه جا را شستشو دادند ... در آن جا يكى از فضلاى رومى [عثمانى] ملقب به «درس عام» [ذاك رجل من فضلاء الاروام يلقب درس عام] بود و هر روز جماعتى از رافضه را مى ديد كه به نماز و سجود و ركوع در كنار بيت مشغولند. وقتى اين واقعه رخ داد، گفت: اين كار جز از رافضه كه ملازم بيت اللَّه هستند، سر نزده است؛ در آن لحظه سيد محمد مؤمن رضوى در پشت مقام ايستاده و قرآن مى خواند. آن ها نزد او آمده و قرآن را از دست او گرفتند بر سر او كوفتند و به زدن وى پرداختند و او را از باب الزياده به بيرون انداختند و با سنگ چندان بر او زدند تا مرد. در اين حال يكى از سادات رفاعى با نام سيد شمس الدين در اين باره لب به اعتراض گشود؛ او را نيز به وى ملحق كردند؛ پس از آن سومى، چهارمى و پنجمين نفر را. من خود آن ها را ديدم كه بر روى هم افتاده اند و مردم آنان را سبّ مى كردند. عصامى مى گويد: من از نزديك آنچه را بر كعبه بود ملاحظه كردم و ديدم كه از قاذورات نيست، بلكه از سبزيجات آميخته با عدس و روغن متعفن است كه بوى نجاست مى دهد. عصامى مى افزايد: معلوم نشد كه اين عمل كار چه كسى بوده؛ اما گمان بر اين است كه اين كار را به عمد براى كشتن اين افراد انجام داده بودند. سمط النجوم العوالي، ج 4، صص 528- 529 مُحبى حنفى نيز در ذيل شرح حال شيخ حرّ عاملى 1033- 1104 كه در سال 1088 به حج مشرف بوده، همين ماجرا را نقل كرده است. او مى گويد: گروهى از سَدَنة البيت متوجه تلويث كعبه شدند و خبر آن در شهر مكه پخش شد. شريف مكه كه در آن وقت «بركات» بود، با قاضى آن شهر محمد ميرزا در اين باره به بحث پرداختند؛ به ذهن آنان چنين خطور كرد كه كار رافضه باشد، پس بر آن يقين كردند و دستور دادند هر كسى كه به رفض شهرت دارد، بكشند. گروهى از تركان و اهل مكه، به حرم آمده و به پنج نفر برخورد كردند. يكى از آن ها سيد محمد مؤمن بود كه من شنيده ام، او فردى مسن، متعبّد و زاهد بود و به تشيّع شهرت داشت. آنان او و ديگران را كشتند. وى درباره شيخ حر مى گويد: در موقعى كه خبر شهرت يافت، به ديگران اخطار كرد تا از خانه خارج نشوند. وقتى اين چند تن كشته شدند، آنان در جستجوى ديگران به تفتيش پرداختند؛ شيخ حر به سيد موسى بن سليمان از شرفاى حسنى مكه پناه برد و از او خواست تا وى را به يمن فرستد و او نيز چنين كرد. محبى مى گويد: گمان نمى كنم كسى كه بويى از اسلام و يا حتى عقل برده باشد، دست به اين كار بزند. خلاصة الأثر، محبى حنفى، ج 3، صص 432- 433. «ج»

ص: 459

آنچه سبب تأسّف من است اين كه عامّه مردم حتى تا به امروز تصوّر مى كنند كه شيعيان عجم بر اين باورند كه حج آنان قبول نمى شود مگر آن كه كعبه را آلوده سازند. (1) اگر ما عقل سليم را حكم قرار دهيم بايد بگوييم كه سالانه بايد هزاران بار يعنى به عدد شيعيانى كه به حج مى آيند، كعبه آلوده شود؛ اين چيزى است كه واقعيت ملموس آن را تكذيب مى كند. اما مشكل آن است كه وقتى به مخالفان مى رسيم، عقل خود را كنار مى گذاريم. (2)

شترى روى منبر


1- 1. واقعه مربوط به سيد ابوطالب يزدى در سال 1322 ش هم كه منجر به تعطيلى چهار ساله حج شد، نشأت گرفته ازهمين تصور خطا بود. بنگريد: شهيد مروه، سيّدعلى قاضى عسكر، تهران، مشعر، 1385. «ج»
2- 2. سنجارى هم كه يك سنى متعصب است، پس از نقل اين خبر- گرفتن پنج نفر از شيعيان و كشتن آنان با زدن و سنگ و شمشير- و با ابراز خوشحالى و به كار بردن اين تعبير كه «و كان يوما أغبر على الشيعة بمكة أذلهم اللَّه» شعرى را هم در اين باره از خود آورده است: مذ لوّث الكعبة من لم نكن نعرفه ليلًا و أصبحنا أسلمت الأعجام أرواحها و قالت الأعراب آمنا پس از آن مى نويسد كه كشته ها تا ظهر آن روز افتاده بودند تا آن كه به صاحبانشان اجازه دادند آنها را بردارند. بنگريد: منائح الكرم، ج 4، صص 448- 449.

ص: 460

در 22 ذى حجه سال 1091 به دنبال باران فراوان، در وادى ابراهيم سيل سرازير شد و مسجد را چندان پر كرد كه آب تا نيمه كعبه رسيد و برخى از ستون ها را از جاى كند. از اتفاقات شگفت آن كه آب، شترى را برد تا روى منبر قرار گرفت. صبحگاهان كه آب فرو نشست، شتر را بر بالاى منبر ديدند. در اين سيل شمار زيادى از حجاج مردند و خانه هاى فراوانى تخريب شد. (1)

در جُمادى الأولاى سال 1093 فتنه اى ميان ترك ها و بردگان اشراف در مكه پيش آمد. از آنچه رخ داد چنين مى نمود كه ترك ها به خاطر سلطنت تركى، براى خود مرتبتى بالاتر قائل بودند. اشراف زير بار اين امر نمى رفتند و خود را به لحاظ نسب بالاتر مى شمردند. آنان فراموش نمى كردند كه فرزندان اصلى اين سرزمين و حاكمان آن هستند. بنابر اين، پديد آمدن اختلاف ميان اين دو گروه و شعله كشيدن آتش فتنه امرى طبيعى بود. بردگان براى اشراف خشم مى كردند و همين سبب برآشفتن ترك ها مى شد.

در اتفاقى كه اشاره كرديم از تيراندازى استفاده شده، برخى ترك ها مجروح گشتند و شمارى از خانه ها نيز غارت شد. همين طور مغازه ها بسته شد و آشوب شهر را گرفت، به طورى كه شريف بركات مجبور شد براى فرو نشاندن آن، خود به ميان آتش فتنه درآيد.

شريف از شمارى از سپاهيان مصرى- در اورطه- كه تابع عثمانى هاى محافظ و مرابط در جدّه بودند، كمك گرفت. اين امر بر اشراف و بردگان آن گران تمام شده، شمار فراوانى از آنان اتفاق كردند تا به سمت جايى به نام حسينيه رفته، براى هجوم به مكه با يكديگر متحد شوند. خبر به بركات رسيد و او برادرش را نزد آنان فرستاد تا آنان را قانع


1- 1. خلاصة الكلام، ص 98 و بنگريد: منائح الكرم، ج 4، ص 466. يكبار هم گويا در سال 815 شترى از شتردارى به نام قارونى از دست وى گريخت و وارد مسجد الحرام شده، سه دور دور كعبه گشت، سپس نزديك حجر الاسود آمده آن را بوسيد. سپس به سمت مقام حنفى رفت و روبه روى ناودان ايستاد و گريه كرد و همانجا سر بر زمين نهاد و مرد. بنگريد: الإعلام بأعلام البيت الحرام، ص 224. «ج»

ص: 461

كند. آنان اطاعت از شريف را پذيرفتند، مشروط بر آن كه تعهد كند كه بعد از اين كار، حتى در صورتى كه الزامى پيش آيد آنان را با سپاه مصر به جايى اعزام نكند. شريف بركات شرط آنان را پذيرفت (1) و بدين ترتيب فتنه خاموش شد. (2)

چنين مى نمايد كه صداقت شريف بركات با حادثه اى كه در اين فتنه پيش آمد، آسيب ديد. چنان كه از خروج اشراف هم ناراحت شده و شكست. چيزى نگذشت كه در 29 ربيع الثانى سال 1094 پس از ده سال و چهار ماه و بيست روز حكومت، درگذشت.

امارت سعيد بن بركات

شريف بركات در زمان حيات خود، زمينه را براى سعيد فراهم كرد و با توجه به فرمان صادره از دربار عثمانى، او را به عنوان ولى عهد معرفى نمود. زمانى كه درگذشت، سعيد بدون هيچ گونه مخالفتى به امارت مكه دست يافت. قاضى مكه خلعت امارت را در حطيم بر او پوشاند و سپس مطلب را به دربار عثمانى نوشت تا آن كه فرمان تأييد آمد.

كار سعيد چندان ادامه نيافت كه اختلاف ميان او و اشراف آغاز گرديد. بسا مهم ترين دليل آن بحث درآمدهاى مكه و امتناع او از پرداخت حقوق اشراف بود كه شامل سه چهارم كلّ آن مى شد. اشراف از اين نكته آگاه بودند كه دربار عثمانى به امير نوشته است كه بايد اين سهم را پرداخت كند، اما او اين فرمان را پنهان كرده بود و همين سبب برآشفتن اشراف بر ضد او و درخواست آنان براى حضور او در محكمه شرع شد.

شريف سعيد با آنان مصالحه كرد و به پرداخت حقوق آنان رضايت داد.

اشراف كه به اين ترتيب توانسته بودند به طور مستقيم حق خويش را دريافت كنند، هر كدام شروع به دست و پا كردن تشكيلاتى براى دريافت پول كرده، نيروى نظامى براى خود جهت دريافت پول تدارك ديدند و شمارى از آنها تعدادى حدود دويست نفر را


1- 1. در متن كتاب «فرفض» است كه يعنى: «شرط آنان را رد كرد»، در حالى كه بايد «فرضي» باشد كه به معناى راضى شدن است. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 99.

ص: 462

استخدام كردند، تا از دسته آنان و سهمشان حمايت كند.

اشراف، برابر سهمى كه دريافت مى كردند، مكلّف شدند تا اجزاء خاص خود را در هر نقطه حراست كنند. به اين ترتيب هر كدام از آنان براى كار خود نيروى نظامى استخدام مى كرد و اين به آن معنا بود كه شهر ميان چيزى بيش از يك حكومت توزيع شده و بيش از يك نفر در قبال امنيت آن شهر مسؤول باشد. (1)

من نمى توانم درك كنم كه اين نظام چه معنايى داشت؟ و چرا ترك ها چنين سنتى را پايه گذارى كردند؟ و اگر آنان پايه گذارى نكردند چرا آن را پذيرفتند؟ و در پشت سر آن به دنبال چه هدفى بودند؟ اصلًا من از اصل اين سنت و اين كه چه زمانى پايه گذارى شده خبر ندارم؛ چرا كه مورّخان مكه چيزى در اين باره، پيش از اين زمان، نگفته اند. به هر روى اوضاع در هم ريخت و در مكه بيش از يك نفر مسؤول شد، چنان كه هر مسؤولى، نظام ادارى و موظّفان و دريافت كنندگان و نگهبان خاص خود را داشت. طبعاً برخورد اين گروه ها و ادارات با يكديگر رو به فزونى گذاشت و شريف سعيد از چنين توزيع ثروت و قدرتى، چيزهايى ديد كه برايش غير قابل تحمّل بود.

شريف سعيد مانع از آن مى شد كه اشراف نيروهاى نظامى اختصاصى داشته باشند، در حالى كه اشراف، اين را حق طبيعى خود مى دانستند و آن را ضامن بقاى حقوق خود در درآمدهاى مكه كه بر اساس فرامين رسمى به آنان اختصاص يافته بود، مى شمردند. (2)

آنچه بر اين آشوب ها افزود آن كه والى تُرك جدّه دست روى برخى از محصولاتى كه متعلق به اشراف بود و به جده وارد مى شد، گذاشت. اشراف از فرصت آمدن وى به حج استفاده كرده، مانع از خروج او از مكه شدند، مگر آن كه حق غصب شده آنان را بپردازد. اين امر سبب گسترش شرّ شد و اشراف تا به آنجا اصرار كردند كه والى جده پذيرفت و حق آنان را پرداخت كرد و قول داد كه ديگر مانع پرداخت آن نشود.

در اين وقت، مفسدان از آشفتگى اوضاع مكه و عدم توانايى شريف سعيد براى


1- 1. منائح الكرم، خطى.
2- 2. همان.

ص: 463

يكپارچه كردن قدرت در مكه استفاده كرده، با امنيت موجود در بازار بازى كردند و فرياد ناله مردم بلند شد و به دنبال آن قتل و ترور و آشوب فراوان شد. (1)

همين زمان، فرمانى از دولت عثمانى رسيد كه طبق آن شيخ مغربى مى بايست اين سرزمين را ترك كند. گذشت كه او در دوره بركات ابتدا به مدينه تبعيد شد و سپس به مكه بازگشت، مشروط بر آن كه دخالتى در امور نكند. اين بار از او خواسته شد تا از مكه بيرون برود، اما وى از پذيرفتن آن سر باز زد. شريف نيرويى را فرستاد تا او را به زور از مكه بيرون كنند. شيخ در مدرسه داووديه بود و حاضر به خروج از آن نشد و شمارى از يارانش نزد شريف ثقبة بن قتاده رفته از او يارى خواستند. وى واسطه شده او را به املاك خاص خود در خليص (2) برد. وقتى موسم حج فرارسيد، وى حج را به جاى آورد و سپس براى هميشه آنجا را ترك كرد و ديگر بازنگشت. (3)

هداياى سلطانه آشى

در همين وقت هداياى گران قيمتى از طلا و برخى از عطرهاى نادر از سوى سلطانه آشى به مكه رسيد و به همراه آن مقدار زيادى صدقات براى فقراى مكه بود. شريف سعيد آن ها را به عنوان هداياى او پذيرفت؛ زيرا پدرش بركات يكى از خواص خود را به عنوان نماينده خود با هدايايى به هند فرستاده بود. اين نماينده با سلطانه آشى ديدار كرده و او هم اين هدايا را فرستاده بود. اما اشراف، اختصاصى بودن اين هدايا را نپذيرفته، سهم خويش را طلب كردند كه همان سه چهارم بود. شريف سعيد ابتدا درخواست آنان را رد كرد، اما وقتى ديد كه اين مسأله به اختلاف مى انجامد، حاضر به تقسيم هدايا و پرداخت سهم آنان شد. به علاوه صدقات را هم در حضور اشراف ميان فقراى مكه تقسيم كرد. (4)


1- 1. منائح الكرم، خطى.
2- 2. وادى خليص در شمال عسفان است.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 104.

ص: 464

با فزونى اختلافات و درگيرى ها به صورتى كه گذشت، و رسيدن اخبار آن به مركز خلافت، صلاح در آن ديده شد كه بهترين كار عزل شريف سعيد از امارت است. بنابراين وى پس از يك سال كه از امارتش گذشت، عزل گرديد.

بازگشت امارت به آل زيد- امارت احمد بن زيد

در اين وقت، شريف احمد بن زيد در تركيه بود، چرا كه از زمان فرارِ او به همراه برادرش سعيد بن زيد در سال 1093 او به استانبول آمده، همانجا ساكن شده بود. خليفه عثمانى وى را به امارت برداشت تا به جاى سعيد بن بركات بنشيند و براى وى فرمانى صادر كرد. نيز گفته شده است كه از شريف احمد خواسته شد تا امارت ولايت طرطوس يا جايى در روملى را بپذيرد، اما او قبول نكرد و گفت: اگر همان ولايت بلادمان را به ما بدهيد كه خوب و الّا ما زير نظر سلطنت همين جا خواهيم ماند. با اين حال سلطنت عثمانى او را مجبور به پذيرش ولايت كرك كرد و يك سال هم به آنجا رفت. بعد از آن به آستانه برگشت و تا وقتى كه در سال 1095 حكم امارت مكه به او داده شد، همانجا بود. (1)

نيز گفته شده است كه وقتى سلطان در جريان سپردن امارت مكه به وى با او روبرو شد و مصافحه كرد، مكرر مى گفت: اللهم صلّ على محمد و على آل محمد ... سپس به او گفت: اى شريف احمد! حجاز ويران است و من تو را براى اصلاح آن مى فرستم. بدين ترتيب حكومت به آل زيد برگشت، آن هم پس از آن كه دوازده سال از دست آنان خارج شده بود.

پس از آن شريف احمد همراه با كاروان حج شامى به سوى مكه حركت كرد.

زمانى كه خبر آمدن شريف احمد به مكه رسيد، شريف سعيد به سرعت نزد شريف مساعد بن زيد رفت و در مجمعى كه اشراف حضور داشتند به او گفت: عموى شما شريف احمد در راه آمدن به مكه براى گرفتن امارت به جاى من است. بنابراين من خانواده ام را به تو مى سپارم و مكه را ترك مى كنم تا در پناه تو زندگى كنند و زمينه براى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 104.

ص: 465

حركت آنان فراهم شود. مساعد هم پذيرفت.

در صبح شبى كه شريف سعيد مكه را ترك كرد، مجلسى در مسجد در پشت مقام حنفى با حضور اشراف، والى جدّه، قاضى، مفتى، علما و شخصيت هاى مكه برگزار شد و طى آن مساعد به عنوان وكيل عمويش به عنوان امير مكه انتخاب شد تا شريف احمد از راه برسد. (1)

شريف احمد در دوم ذى حجه سال 1095 به مكه رسيد و با موكبى بزرگ وارد شد.

او طبق عادت براى تبريك و تهنيت مردم جلوس كرد و شعرا كه پيش از آن و بعدها هم، كسانى ديگر را ستايش كرده مى كردند، او را مدح كردند.

چيزى نگذشت كه احمد توانست عدالت را حاكم كند و پس از يك دوره اضطراب و آشوب، آرامش را به مكه و راه ها باز گرداند. (2)

حادثه شيخ قلعى

در اين دوره حادثه اى كه به حادثه شيخ قلعى معروف شد، رخ داد. خلاصه ماجرا اين بود كه نمازگزاران در مسجدالحرام، در صبح روز 15 ربيع الثانى سال 1097 منتظر آمدن امام جماعت بودند كه نامش تاج الدين القلعى بود. اما او نيامد و يكى از حاضران جلو رفته، نماز را اقامه كرد.

در اين وقت، والى جده كه شيخ الحرم اين دوره بود، يعنى احمد پاشا در مسجد حضور داشت و وقتى فهميد كه شيخ قلعى، تأخير كرده است، خشمگين شده، او را به مدرسه داووديه فرا خواند و دستور داد شلاق به پايش زدند.

ديگر امامان كه از كتك خوردن همكار خود مطلع شدند، خشمگين شده، بلافاصله جريان را به شريف احمد اطلاع دادند و از او خواستند استعفاى آنان را از امامت نماز بپذيرد يا آن كه با تأديب احمد پاشا از شرف آنان دفاع كند.


1- 1. منائح الكرم، ج 4، ص 529.
2- 2. همان، ج 4، صص 549- 550.

ص: 466

امير از آنان خواست تا از مفتى مكه به صورت مكتوب در اين باره يك استفتاى رسمى بنمايند تا او حكم شرع را در اين باره بيان كند. وقتى اين استفتاء صورت گرفت، مفتى حكم كرد كه هر كس كه به اهل علم اهانت كرده است، بايد تعزير شود.

امير اين افتاء را به قاضى شرع مكه ارجاع داد. قاضى هم پاشا را خواست و حكم تعزير را براى او خواند. جز آن كه پاشا توانست قلعى را راضى كرده، او را به خانه اش ببرد و آرامش كند و بدين ترتيب دست از ادعاى خود بردارد.

بدين ترتيب پاشا كينه مفتى را به دل گرفته، در درونش مخفى نگاه داشت تا آن كه شكوائيه اى به پاشا به عنوان شيخ الحرم رسيد كه مفتى براى خانه خود منفذى در مسجد درست كرده است. احمد پاشا كسى را فرستاد تا در اين باره تحقيق كند. او خبر آورد كه سوراخى در ديوار درست نشده است. وى قانع نشد و مفتّشان بازگشتند تا آن كه گفته شد كه آن را پيدا كردند. گفته اند كه در واقع چيزى نبوده، اما با اين حال، احمد پاشا مفتى را احضار كرده، آن قدر او را زد كه خون از وى جارى شد و با پايش به او لگد زد. مفتى براى شكايت نزد شريف احمد رفت. در اين سوى احمد پاشا هم به خانه قاضى كه عادتاً ترك بود، پناه برد. شريف از قاضى خواست تا دست از حمايت پاشا بردارد تا حكم شرع در باره او اجرا شود. در اين وقت ناله و فغان اهالى مكه هم بلند شده و آنان گروه گروه اطراف خانه قاضى را گرفتند. كسانى هم منفذهايى را كه وجود داشت با سنگريزه هاى حرم پر مى كردند.

دراين وقت، پاشا صلاح را در اين ديد تا به شريف احمد پناه برد. او نيز سروسامانى به اوضاع داده، مفتى را موقتاً راضى كرد. سپس خبر اين ماجرا را به سلطان نوشتند و از آنجا فرمانى در عزل احمد پاشا از ولايت جده و منصب شيخ الحرم صادر گرديد. (1)

بيرون راندن نصرانى ها از جده

در اين زمان بود كه شيخ الحرم كه والى جدّه بود، دستورى صادر كرد كه هيچ غير مسلمانى حق ماندن در جده را ندارد و به دنبال آن سخت به تعقيب اين افراد پرداخت به


1- 1. خلاصة الكلام، ص 108.

ص: 467

طورى كه يك غير مسلمان در جده نماند مگر آن كه اظهار اسلام كرد. (1)

شريف احمد هم با برخى از قبايل شورشى در شرق حجاز نبرد كرده آنان را آرام ساخت. سپس به سمت شمال تا نزديكى مدينه رفت و به مكه بازگشت. ورود او در آغاز ذى حجه بود و او در حالى كه محرم بود، به مكه درآمد. شبانگاه طواف و سعى كرده به زاهر رفت تا صبحگاهان با موكب رسمى بر حسب رسم موجود وارد مكه شود.

وى در اواخر ربيع اوّل سال 1099 بيمار شد و در 12 جُمادى الاولاى همان سال در حالى كه 74 سال داشت و سه روز كمتر از چهار سال امارت كرده بود، درگذشت.

از بين بردن دكه ها

در سال 1098 احمد پاشا، نايب شرع به نيروهاى سپاهى انكشاريه دستور داد تا از صفا حركت كرده تا مروه هرچه دكه و سايه بان و مزاحمت در راه هست از سر راه بردارند. وى خودش هم سوار شده، دنبال آنان حركت كرد تا وارد سويقه و شاميه شد و آنچه از دكاكين بيرون زده و مسير را خراب كرده بود، از ميان برداشتند. (2)

سعيد بن سعد

سعيد بن سعد بن زيد، نزد شريف احمد عزيز بود و محبوبيت داشت و در بسيارى از كارها بر وى اعتماد كرده، گاه او را در جاى خود در ديوان امارت مى نشاند. زمانى كه عمو درگذشت، بزرگان سپاه و برخى از اشراف و شخصيت ها نزد قاضى شرع آمده، درباره نصب سعيد اتفاق كردند و او را به امارت گماشتند و خبر آن را براى دربار عثمانى نوشتند.

در اين وقت شريف احمد بن غالب از آل بركات كه در ينبع اقامت داشت، نامه اى به والى مصر كه از ترك ها بود نوشته، پولى به او داد كه دحلان (3) مقدار آن را يكصد كيسه


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. منائح الكرم، خطى.
3- 3. خلاصة الكلام، ص 110.

ص: 468

نوشته است و از او خواست تا امارت مكه را به وى بسپارد. همين طور اموال ديگرى هم به وى بخشيد. از آن جمله اموالى بود كه در مصر جهت فقراى مكه تدارك ديده شده و هفتاد و پنج هزار قرش بود. والى مصر هم در اين باره نامه اى به والى جدّه نوشت و موافقت خود را با نصب شريف احمد بن غالب اعلام كرد كه خبر آن را در جدّه اعلان نمودند. زمانى كه خبر آن به شريف سعيد در مكه رسيد او حاضر به قبول آن نشد و گفت:

والى مصر فقط بر مصر و صعيد آن (1) حكومت مى كند. اگر مكه را مى خواهد، بايد با شمشير بگيرد يا آن كه فرمانى از سلطان عثمانى براى ما بياورد.

در اين وقت سپاه مستقر در جده به همراه شريف احمد بن غالب به سمت مكه حركت كرده به نواريه (2) رسيد. اين رخداد در اواخر رمضان سال 1099 بود. از آنجا نامه اى به شريف سعيد نوشته، از او خواستند تا مكه را ترك كند؛ اما او نپذيرفت. در اول شوال سپاه، حركت كرده، تا نزديك مسجد عايشه آمد. شريف كه خطر را نزديك ديد و پراكندگى برخى از اعوان و انصارش را مشاهده نمود، مكه را ترك كرده، به سمت طائف رفت.

احمد بن غالب

شريف احمد بن غالب در دوم شوال 1099 در موكب بزرگى وارد مكه شده، بر حسب رسم براى تهنيت و تبريك و ستايش شعرا جلوس كرد.

در ذى حجه بود كه فرمان سلطانى به مكه رسيد كه در آن آمده بود كه والى مصر به خليفه نوشته است كه اشراف مكه بر نصب احمد بن غالب متفق هستند و دولت هم آن را تأييد كرده است. اين فرمان در حطيم خوانده شد و سه روز جشن برگزار گرديد.

از جمله كارهاى احمد آن بود كه اعلام كرد: تجار مى بايست زكات خود را به


1- 1. اصطلاح «مصر و صعيدها» رايج است. ج.
2- 2. تيره اى كه ميان تنعيم و وادى فاطمه هستند.

ص: 469

دارالاماره بدهند تا تحت نظر آنجا هزينه شود. (1)

هنوز سال 1101 آغاز نشده بود كه ميان احمد بن غالب با بسيارى از اشراف اختلاف پيش آمد. آل زيد، عصيان خويش را اعلام كرده، به سمت ينبع رفتند و در آنجا از امارت محسن بن حسين بن زيد سخن گفتند. گروهى از آل عبداللَّه- عبادله- نيز شورش كرده به سمت قنفذه رفته، آنجا را اشغال كردند و راه يمن را بستند. پس از آن آل حارث عصيان كردند و به دنبال آن كسان ديگرى به جز اشراف نيز شورش كرده، در اطراف مبارك بن شنبر جمع شدند و به منطقه حسينيه در چند كيلومترى مكه پناه بردند.

بدين ترتيب آشوب و ناامنى و دشوارى همه جا را گرفت و هنوز ماه رجب نرسيده بود كه اخبارى به مكه رسيد كه شورشيان ينبع و طائف امارت محسن بن حسين بن زيد را پذيرفته اند و والى جدّه هم آن را در بازارهاى جدّه اعلام كرده است. اشراف نيز در زاهر (2) اجتماع كردند تا سپاه جده به آنان محلق شده و همراه ايشان به مكه هجوم ببرند.

در اين وقت شريف احمد دستور داد توپ ها را در شبيكه و مسفله و مَعْلات مستقر كنند.

سپس شمارى از عموزادگان را با جمعى از سپاه يمنى و شمارى از اشراف به جرول فرستاد تا در بيت الزاهر با دشمنانش ملاقات كنند. نيز جنگجويانى را براى دفاع در سمت مسفله و معلات مستقر كرد و خود در خانه ماند تا نتيجه معلوم شود.

در اين سوى برخى از اشراف به نمايندگى از شريف محسن نزد قاضى مكه آمده و پس از روبرو شدن با او فرمانى را كه در آن شريف محسن به امارت نصب شده بود نشان داده از او خواستند تا آن را كه صورتى برگرفته از اصل بود، امضا كند. قاضى شرع از اين كار خوددارى كرد و گفت: تا اصل فرمان را نبيند آن را امضا نخواهد كرد. اشراف بر وى شوريدند و او را كتك زدند. دو طرف، در مسجد و كنار محكمه كه در باب الزياده بود درگير شدند و خانه هايى از اعيان و كارگزاران مورد حمله قرار گرفت.

در ميان اين آشوب ها بود كه شريف محسن نامه اى براى شريف احمد نوشت و پس از آن بود كه امير احمد بن غالب پذيرفت از مكه بيرون برود. وى در 22 رجب سال 1101 بعد از آن كه يك سال و 29 روز حكومت كرد، مكه را ترك گفت.


1- 1. منائح الكرم، خطى.
2- 2. وادى فخ كه به آن شهداء يا زاهر هم گفته مى شود.

ص: 470

در ذيلِ بر شفاء الغرام فاسى (1) خبرى متفاوت آمده است و آن اين كه آل زيد از سمت طائف به مكه آمدند و به زور قسمت بالاى آن را تصرّف كرده، براى بيست روز در آنجا ماندند و آن قدر با دشمنان خود جنگيدند تا توانستند شريف احمد را وادار به خروج از مكه كنند.

شريف احمد به امام يمن پناهنده شد و تلاش كرد تا او را وادار كند تا از وى براى بازپس گيرى امارت مكه حمايت و او را مساعدت نمايد، اما وى نپذيرفت. اندكى بعد او را راضى كرد تا ولايت منطقه عسير را كه زير نظر حكومت يمن بود، بر عهده گيرد. بعد از آن مناطق ديگرى را هم بر آن افزود و حكومت وى در آن نواحى براى چهار سال به درازا كشيد. (2)

محسن بن حسين بن زيد

وقتى شريف محسن امارت مكه را بر عهده گرفت، از حاميان دشمنش نگذشت و بسيارى از آنان را مؤاخذه كرد. وى كليد كعبه را از شيخ عبدالواحد شيبى گرفت و آن را به برادرش عبداللَّه سپرد. اين بعد از آنى بود كه در محكمه شرعى ثابت كرد كه عبدالواحد برخى از قناديل كعبه را به شريف احمد داده است و در اين باره شمارى از سازندگان طلا را خواست و آنان شهادت دادند كه قنديل ها را به النگو و خلخال تبديل كرده اند ... برخى هم مى گويند كه شريف احمد آنها را به صورت سكه در آورد و مردم از آنها استفاده مى كردند. (3)

شريف محسن فرمان امارت خود را از سلطان در استانبول اما از طريق مصر دريافت كرد كه در يك مراسم عمومى خوانده شد. اندكى بعد اشراف آل سعيد و جز آنان، به مخالفت برخاسته و چندين نفر بر او شوريدند. (4) به دنبال آن راه ها بسته شد و


1- 1. تذييل شفاء الغرام از شيخ عبدالستار صديقى، ص 307.
2- 2. المخلاف السليماني، ج 2، ص 404.
3- 3. تاج تواريخ البشر، حضراوى، خطى.
4- 4. تذييل شفاء الغرام، ص 307.

ص: 471

مردم مصيبت زيادى ديدند، به طورى كه قافله هاى ارزاق به جدّه نمى رسيد مگر آن كه صنجق جده نيروهايى براى حراست، همراهشان بفرستد. به همين جهت قيمت ها بالا رفت. در اين وقت قاضى و صنجق جده به خانه شريف محسن آمده به او گفتند: اگر قادر به تأمين امنيت بلاد نيستى، از امارت كناره گيرى كن. وى پاسخ داد، اشرافى كه از من حمايت مى كنند حاضر به جنگ با عموزادگان شورشى خود نيستند. شما شمارى از سپاه مصرى را در اختيار من بگذاريد تا شورشيان را تأديب كنم. فرماندهان سپاه اين درخواست را رد كردند و گفتند: محدوده كار ما مكه است و در بيرون از آن در باديه ها مسؤوليتى نداريم. (1)

با اقدام برخى از اشراف شورشى از آل زيد در جهت بازگرداندن شريف سعيد به امارت، اوضاع بحرانى شد. شريف سعيد خود را براى امارت آماده كرده بود، زيرا بر اين باور بود كه با توجه به آن كه موقتاً كنار گذاشته شده، بر پايه عقيده آل زيد، بيش از ديگران به امارت سزاوار است و آنان حق ندارند ديگرى را به امارت گيرند. اين امر سبب شد تا آل زيد به دو دسته تقسيم شوند و از شريف محسن بخواهند به نفع شريف سعيد از امارت كنارگيرى كند. اما او نپذيرفت و سوگندهاى مؤكد خورد. اختلاف ميان دو دسته از آل زيد بالا گرفت و شمشيرها كشيده شد و نزديك بود كه فتنه اى رخ دهد كه مساعد بن سعد برادر شريف سعيد پادرميانى كرده، راه حل ظريفى را مطرح كرد.

خلاصه آن اين بود كه شريف محسن ابتدا به نفع شريف مساعد كناره گيرى كند تا سوگندهايش كه به نفع سعيد كنار نمى رود، درست باشد. آنگاه مساعد كار را در دست گرفته، سپس به نفع سعيد كنار رود. در اين وقت صنجق جدّه اعلام كرد كه مانع از ورود سعيد و هواداران وى به مكه خواهد شد. شمارى از اشراف با وى تماس گرفته، به او گفتند: در اولين حركتى كه در سمت بازار معلات در جهت منع سعيد صورت گيرد، كشته خواهد شد. بدين ترتيب صنجق دست از ممانعت برداشت و اجازه داد تا سعيد مكه را تصرف كند. اين رخداد در روز يكشنبه هفتم محرم سال 1103 بود. بدين ترتيب او


1- 1. خلاصة الكلام، ص 116.

ص: 472

امارت دوم خود را آغاز كرد و اين بعد از آنى بود كه شريف محسن يك سال و پنج ماه و سه هفته حكومت كرده بود. (1)

امارت دوم سعيد بن سعد

هنوز كار امارت سعيد مستقر نشده بود كه قاضى و بزرگان از اشراف مكه به استانبول نامه نوشته، واقعه را شرح دادند و تأييد سعيد را درخواست كردند، اما در رسيدن تأييديه تأخير شد. محسن نيز به مدينه گريخت و برخى از كسانى را كه در آنجا بودند برشوراند، اما كارش به جايى نرسيد. پس از آن حاضر به مصالحه شد و در مقابل پذيرش امارت سعيد، مقرّر شد تا بخشى از عوايد بلاد به وى واگذار شود.

در جمادى الاولاى سال 1103 نامه اى از والى مصر در تأييد آنچه در مكه پذيرفته شده بود رسيد و اين كه او خبر آن را به استانبول نوشته و منتظر تأييد نهايى آن جاست.

سپس نامه ديگرى رسيد كه سلطنت عثمانى، امارت مكه را به سعد بن زيد پدر سعيد (2) كه در آن وقت در تركيه بود واگذار كرده و اين پيش از رسيدن نامه ما بوده است. همراه آن نامه، فرمان سلطانى در اين باره بود و اين كه سعيد نايب پدرش در امارت مكه خواهد بود.

امارت دوم سعد بن زيد

موسم حج سال 1103 فرا رسيد و همراه با آن موكب حامل امير جديد- يعنى سعد بن زيد- وارد شد و جشن تأييد در مسجد به صورت مرسوم برگزار گرديد و شعرا و ديگر تبريك گويان بر وى وارد شدند و على الرسم او را مدح كردند. (3)

اين امارت دوم سعد بن زيد بود كه پس از 21 سال دورى از مكه، اكنون با لباس


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 307.
3- 3. همان.

ص: 473

روميان وارد مكه مى شد. وى عمامه خود را روى قاووق (كلاه مخصوص تركى) پيچيده و در كلامش برخى از الفاظ شامى وارد شده بود. اندكى بعد عمامه حجازى بر سر گذاشت. هنوز كار وى استقرار نيافته بود كه اخبارى در باره شورش احمد بن غالب از قنفذه و اشغال آن و سپس حمله به ليث به مكه رسيد. با اين حال چيزى نگذشت كه وى درخواست كرد تا بدون جنگ وارد مكه شده، در آنجا زندگى كند. به او اجازه داده شد و وى در باغ خود در ركانى در نزديكى مكه، اقامت گزيد. (1)

در دوران شريف سعد، برخى از قبايل حرب شورش كردند كه وى با آنان به نبرد برخاست اما كارى از پيش نبرد و به مكه بازگشت. سال بعد دوباره جنگ را از سر گرفت و بر آنان پيروز شد.

در همين دوره، شمارى از آل عبداللَّه- عبادله- بر شريف سعد شورش كرده، در مسير ليث، متعرّض قافله ها شدند و بدين ترتيب امنيت از ميان رفت. در اين سوى، شمارى از غارتيان شهرى يا لصوص هم اوضاع را در مكه ناامن كردند، به طورى كه براى حفاظت شهر نياز به نگهبان هاى شبانه پيش آمد. چيزى نگذشت كه شورشيان، خود را تسليم كردند.

شريف سعد براى سه سال امارت كرده، به رغم نيكى فراوانش در حق اشراف- منهاى موردى كه ذكر شد- و اتفاق و يگانگى اش با اهالى، تمايلى به كنار آمدن با رؤساى ترك آن ناحيه نداشت و اختلافات شديدى آن هم در نوع خاص خود با صنجق جده محمد پاشا داشت. بسا علت آن كراهت وى از كارگزاران تركى بود كه بر همه چيز تسلط داشتند.

صنجق جده تلاش هايى را بر ضد وى در دارالخلافه انجام داد و توانست فرمان عزل او و امارت عبداللَّه بن هاشم از آل بركات را بگيرد. شريف سعد حاضر به واگذارى امارت نشد و سپاه صنجق او را در محاصره گرفت. ديگر سپاهيان ترك هم بر ضد وى وارد عمل شدند و او توپ هايى را در نزديكى باب العتيق (2) و در مسعى نصب كرد. در


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. منزل سعد در دارالشفاء در سمت باب العتيق بوده وبسا سالن الشفاء به مناسبت نام خانه او به اين نام ناميده شده است.

ص: 474

نتيجه اين كارها حدود يك صد نفر كشته شدند و بردگان سعد، خانه بسيارى از ترك ها را غارت كردند. همچنان كه رباطى كه در سوق الليل بود و نيز خانه هايى در مكه غارت شد.

شريف سعد دانست كه قدرت دفاع ندارد. به همين دليل مكه را به سمت حسينيه در جنوب مكه ترك كرد و منتظر فرصت مناسب براى گرفتن انتقام ماند. (1)

عبداللَّه بن هاشم

بدين ترتيب امارت مكه به شريف عبداللَّه بن هاشم از آل بركات واگذار گرديد. (2) او از باب السلام سوار شده، در خيابان هاى مكه مرور مى كرد، در حالى كه منادى، برابر موكب او نام وى را جار مى زد. اين رخداد در اوايل ذى حجه سال 1105 و پس از فتنه اى پر تلفات بود كه شمار زيادى از دو طرف كشته شدند. اين به جز حجاجى بود كه در عرفه و مكه به قتل رسيدند، چرا كه برخى از قبايل فرصت را براى غارت مناسب ديده بسيارى از حجاج را در مسير عرفه غارت كردند و مسير جدّه هم پر از فتنه و فساد شد، به طورى كه قافله ها در مسير بازگشت جرأت خروج از مكه را بدون محافظانى از سپاه براى مراقبت از آنان نداشتند.

به نظرم مسؤول اصلى در اين وقايع سلطنت تركى بود كه براى عزل و نصب، زمانى جز ايام حج را در نظر نمى گرفت و در اين ميان حجاج در ميان فتنه هاى ناشى از آن گرفتار دشوارى شده، اموال و اجناس آنان در معرض غارت قرار مى گرفت و لصوص و مفسدان فرصت را براى پر كردن جيب خود يا سدّ جوع و رفع بيچارگى خويش مناسب مى ديدند.

در اين فتنه، وزير شريف سعد كه نامش عثمان حميدان بود دستگير شد. وى در باغى در معابده كه به نام خود او بود، پنهان شده بود. پس از دستگيرى، او را در جايى در سپاه نگاه داشته بودند تا بكشند. اما توانست با عبور از ديوار معلات بگريزد و از آنجا به


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 307.

ص: 475

سمت قبرستان ابن سليمان «سليمانيه» رفته (1) و در نهايت با رفتن به فلق به امير جديد پناه برد و او هم از وى، برابر صنجق سپاه حمايت كند. در واقع، دشمنى با وزير بيشتر شخصى بود و آن اندازه كه براى صنجق عسكر مهم بود براى امير اهميتى نداشت. (2)

امارت شريف سعد براى سومين بار

عبداللَّه بن هاشم چندين ماه امارت كرد تا آن كه در اول ربيع الاول سال 1106 به او خبر رسيد كه شريف سعد، منطقه ليث را اشغال كرده و با سپاه بزرگى عازم مكه است.

شريف عبداللَّه از صنجق جده كمك خواست و اهالى مكه را بسيج كرد. سپاه جدّه به كمك وى آمد، اما اهالى مكه حاضر به جنگ نشدند تا آن كه از مفتى مكه شيخ عبداللَّه عتاقى، فتوايى در جواز دفاع بر ضد متجاوزان گرفتند.

صنجق جده دفاع از مكه را ترتيب داده، جاى هر دسته اى از سپاه را داخل شهر معين كرد و توپ ها را مستقر نمود. در اين وقت، سپاه مهاجم از سمت معلات وارد شد و نيروهاى اعرابى اش را به سمت كوه ها فرستاد و آنان توپچى ها را كشتند. پس از آن شمشيرزنان را ميان سپاه جده فرستادند تا آن كه موفق شدند آنان را از مواضع خود برانند.

شريف عبداللَّه دريافت كه مقاومت بيهوده است. به همين جهت مكه را به قصد جدّه ترك كرده از آنجا به استانبول رفت و همان سال در آنجا درگذشت.

بدين ترتيب شريف سعد براى سومين بار (3) امارت مكه را در دست گرفت و براى تهنيت و تبريك و مدّاحى شعرا جلوس كرد. آلاى ترك هم كه تا ديروز بر ضد او مى جنگيد، جلوى او نشسته پذيرايى مى كرد.

در اين وقت در باغ عثمان حميدان وزير شريف سعد، ميهمانى هاى مفصلى براى عرب هايى كه كمك كرده بودند برپا شد و وزير به شخصه پذيرايى مى كرد. چيزى


1- 1. منسوب به شيخ محمد سليمان مغربى.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 122.
3- 3. منائح الكرم، ج 5، ص 200.

ص: 476

نگذشت كه در اواخر رمضان همان سال يعنى 1106 فرمان تأييد سلطان به مكه رسيد و همه جا جشن و سرور برپا شد.

در اوايل سال 1107 برادرش محسن بن حسين را براى امارت مدينه فرستاد و در ماه جُمادى الاولى با برخى از شورشيان در شرق طائف جنگيد و مدتى را در آنجا بود تا آن كه در دوم ذى حجه به مكه بازگشت. در همين سال، مفتى مكه عبداللَّه عتاقى درگذشت و اين منصب به شيخ عبدالقادر ابوبكر صديقى واگذار شد.

در اين وقت مكه آرامش خود را باز يافت، راه ها ايمن شد و تمامى اشراف، سَرورى سعد را پذيرفتند مگر جماعتى از آل عبداللَّه كه اندكى بعد به خاطر بخشش هاى خود به مخالفت برخاسته، خشمگين بيرون رفتند. شمارى از اشراف از آل بركات مسؤول امنيت راه ها شدند كه آنان نيز پذيرفته و اطاعت كردند. پس از آن به آل عبداللَّه نيز رسيدگى كرده، خسارتشان را جبران كرد و آنان نيز اطاعت را پذيرفتند.

اندكى بعد باز طاعت شكستند و در جايى به نام حمّام در وادى فاطمه گرد آمده، (1) گروهى از قبايل اروقه و مطير نيز دور آنان را گرفتند. شريف سعد از آل زيد و از دوستانش از آل بركات كمك گرفت و به سمت آنان حركت كرد. زمانى كه شنيد آنان حمام را به قصد جدّه ترك كرده اند، به تعقيب آنان پرداخت تا آن كه شورش آنان را فرو نشاند. آنان نيز اطاعت نموده، اظهار يگانگى كردند و بدين ترتيب اوضاع آرام شد. (2)

شريف سعد هفت سال به همين ترتيب امارت كرد.

كشيدن توتون

در اين دوره، استفاده از توتون و تنباكو يا به اصطلاح شرب دخان در مكه باب شد.

برخى گفته اند كه [اين سوغات در سال 1112 از مصر به حجاز آمد و طولى نكشيد كه


1- 1. آثار برجاى مانده از «حمام» و بنايى كه اشراف در حوالى قرن يازدهم هجرى در اطراف خانه هايشان در آنجاساختند، تا به امروز باقى است.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 128.

ص: 477

استفاده از آن در مكه شايع گرديد. (1) آنچه نزد مورّخان شهرت دارد آن است كه گياه مزبور اولين بار در سال 999 به دست آمد.

امارت سعيد بن سعد براى بار سوم

در اين وقت، سعد مصلحت را در آن ديد تا به نفع فرزندش سعيد از امارت كناره گيرى كند. وى در اين باره نامه اى به دربار عثمانى نوشت و زمانى كه فرمان تأييد رسيد، در سال 1113 جشن گرفت و بدين ترتيب سعيد براى بار سوم به امارت رسيد و براى تبريك و تهنيت جلوس كرد.

دشوارى هاى دوران سعيد

ويژگى سخت گيرانه سعيد و استبداد به رأى او سبب شد تا اندكى بعد با عموزادگانش از اشراف (2) درگير شود و در پرداخت حقوق آنان كوتاهى كند. اين امر اوضاع را به هم ريخت و درگيرى بالا گرفت و در اين مسير دشوارى هاى زيادى را كه حدود سه سال به درازا كشيد، تحمّل كرد.

دسته اى از اشراف آل بركات و آل حسين و آل قتاده و برخى از آل سعيد بر وى خروج كردند و همگى در وادى مر «وادى فاطمه» اجتماع كرده، راه را بستند. شريف سعد پدر شريف سعيد نزد آنان رفت و ايشان از تأخير در پرداخت حقوقشان گلايه كردند. او وعده پرداخت حقوقشان را داد و ايشان را باز گرداند، جز آن كه سعيد حاضر به قبول اين صلح نشد مگر آن كه آنچه را گرفته اند از حقوقشان كسر كند. اين پيشنهاد مورد قبول اشراف قرار نگرفت و دوباره شورش كردند. در اين وقت صنجق جده از آنان خواست كه تا پايان يافتن موسم حج از سر و صداى خود بكاهند و آنان پذيرفتند. پس از ايام حج، آنان به زاهر رفتند و از شريف خواستند تا نزد قاضى مكه احمد البكرى رفته و


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 308.

ص: 478

او ميانشان قضاوت كند كه شريف پذيرفت.

شريف در مجلس شرع، هر نوع حقى را براى آنان انكار كرد و گفت: چيزى كه آنان اسمش را حق گذاشته اند، نوعى نيكى است كه امير مكه به آنان مى كند. آنان خشمگين شده و بر شدت مخالفت و شورش خود افزودند و توانستند صنجق جده را هم مدافع خويش سازند، چنان كه شريف سعد هم با رأى آنان همراهى مى كرد.

محرم سال 1116 از راه رسيد و فتنه ها آغاز شد. بردگان اشراف بر فراز كوه هاى محيط به مكه در سمت تربة العيدروس و شبيكه تا پايين كوه عمر و از آنجا تا كنار جبل شاميه تا كوه هايى كه محيط بر معلات بود بالا رفتند و برخى از آنان خانه هاى اشراف در شبيكه را تصرّف كردند. شريف سعيد آماده دفاع شد و همراه سپاه خود به سوق الصغير رفت، اما نتوانست جلو برود، پس، از آنجا به سويقه و سپس به شبيكه رفت. در آنجا هم مدافعان از شبيكه دفاع كرده آنان را از آنجا بيرون راندند. (1)

سپس شورشيان عازم جدّه شدند و رياست خود را به يكى از آل زيد با نام شريف عبدالمحسن بن احمد سپردند و در غليل از نواحى جده شرقيه فرود آمدند. در آنجا با صنجق جده اتفاق كرده، داخل جده شدند و امارت عبدالمحسن را اعلام كردند. سپس در اين باره نامه اى به مدينه و ساير قبايل حرب و يمن و شمال نوشتند و آنان هم اظهار اطاعت كردند.

در اين وقت اين جماعت از جده به سمت جموم در وادى فاطمه آمدند و از آنجا به زاهر منتقل شدند. سعيد چاه هاى آن ناحيه را كور كرده بود و آنان مجدداً آنها را حفر كردند و به كار ترتيب سپاه خود مشغول شدند.

سعيد هم آماده دفاع شده، اهالى محلات (2) را مجهّز كرد و توپى را كه در دارالسعاده زير خاك بود درآورده، به ذى طوى فرستاد. (3) همچنين شمارى از علما را به مجلس


1- 1. خلاصة الكلام، ص 130.
2- 2. «اهل الحارات» كنايه از عامه مردم در محلات مختلف مكه است كه براى جدا كردن آنان از طبقه طالبان علم در هرمحله، به اين نام ناميده مى شوند.
3- 3. وادى ذى طوى ميان مقبره حجون و ريع الكحل است كه شاخه هاى آن تا جرول ادامه مى يابد.

ص: 479

قاضى فرستاد تا خطر را به قاضى گوشزد كرده، از او فتوايى در باره لزوم دفاع بگيرند.

قاضى هم در اين باره حكمى نوشت. سعيد نامه اى هم براى فرمانده نيروهاى جده نوشت و از او خواست تا به مجلس شرع بيايد تا دعوايى عليه او به خاطر كمك به راهزنان، آن هم عليه كسى كه سلطان او را معين كرده، اقامه كند. وى در اين نامه نوشت: اگر حضور نزد قاضى را نپذيرى كافر شده اى!

و چنين است كه لفظ «كفر» روى هواها و اغراض ما دور مى زند. حكّامِ ديروز راهزن مى شوند، چنان كه همين راهزنان، فردا حاكمان شرعى خواهند بود. مجالس قضا هم ميدانى است براى اعتراف و اقرار به آنچه قبول نداريم و نفى آن چيزى كه پذيرفته ايم.

در اين وقت بر نيروهاى سعيد افزوده شد و او همراه با سربازان مصرى و يمنى و سپاهيان انكشارى ترك (1) و برخى از قبايل هم پيمان خود، آن هم پس از آن كه توپخانه را روى برخى از كوه ها مستقر كرد، آماده شد. در اين وقت دو سپاه در ذى طوى با يكديگر


1- 1. انكشارى، گروهى از سپاهيان بودند كه بناى آنان را دومين سلطان عثمانى، اورخان بن عثمان به شيوه خاصى بنيان گذاشت. وى بچه هاى نصارا را كه اسير مى شدند، بر اساس اسلام تربيت مى كرد و براى خدمت به دولت و حمايت نظامى از آنان پرورش مى داد. سلاطين اين دوره، مهم ترين نواحى را كه نيازمند دفاع بود، به اين سپاه واگذار مى كردند، و دليل آن اعتمادى بود كه به خاطر نوع تربيت آنان، به ايشان داشتند. اين سپاه نخستين بار هزار نفر بودند، اما چيزى نگذشت كه بر شمار آنان افزوده شد و صاحب قدرت ويژه در دولت شدند، چنان كه عثمانى ها به آنان مباهات كرده، و دولت هاى عالم را به آنان تهديد مى كردند. اين روش تربيت، چيزى بود كه اورخان از رومى ها فرا گرفته بود، چنان كه آنان بچه هاى مسلمانان را كه به اسارت مى گرفتند بر اساس دين نصرانى تربيت نموده، در قالب هاى خاص پرورش مى دادند. سپاه انكشارى، ستون دولت عثمانى بود و براى چيزى نزديك به پنج قرن از كيان آن دفاع مى كرد. اين گذشت تا آن كه سلطان سليم در سال 1203 بر اساس نياز زمان، به تجديد و اصلاح نظام عسكرى دولت عثمانى پرداخت و نيروى جديدى را درست كرد كه انكشارى ها با آن مخالفت و به خاطر حفظ سنت هاى گذشته، آن را رد كردند. شورش آنان عليه سلطان بالا گرفت تا آن كه در سال 1222 بر وى غلبه كرده، با سلطان مصطفى بيعت كردند. وى بيش از يك سال، سلطنت نكرده كشته شد و جاى او را سلطان محمود دوم گرفت. او نيز اندكى بعد، نظام عسكرى جديد را تأييد كرد و باز با انكشارى ها درگير شد. اما اين بار توانست آنان را سركوب كرده، بنياد آنان را براندازد.

ص: 480

درگير شدند. شمارى از جوانان اشراف به ميدان آمده، با كشيدن شمشير مبارز مى طلبيدند. نبرد چهار روز به طول انجاميد. شريف سعيد دريافت كه طاقت مقابله با مهاجمان را ندارد. به همين جهت از مردم خواست تا در مسجد در كنار محكمه نزديك باب سليمانيه اجتماع كنند. آنگاه از شيخ سعيد منوفى از علماى مكه خواست تا براى آنان خطبه خوانده ايشان را به دفاع از سعيد بسيج كند. خطيب هنوز در باره هدف اصلى سخن نگفته بود كه عامه مردم بر ضد وى شوريده او را با سنگريزه هاى مسجد سنگباران كردند.

شريف سعيد دريافت كه اميد به پيروزى وجود ندارد و نيروى مهاجمان هر لحظه رو به تزايد است. به همين جهت تصميم به ترك مكه گرفت. وى در شب 21 ربيع الاول 1116 از مكه بيرون رفت. در گزارشى كه از شيخ ابوالسعود سنجارى نقل شده آمده است كه شريف عبدالمحسن در پى او فرستاد تا دارالسعاده را براى استقبال از او آماده كنند.

مكان آن در حال حاضر رواقى است كه در مسجد الحرام در كنار اجياد واقع شده است.

وى مى گويد: شريف سعد پدر سعيدِ شكست خورده، بالاى سر ما ايستاده و بر عمليات آماده سازى آنجا نظارت مى كرد. (1)

عبدالمحسن بن احمد زيدى

شريف عبدالمحسن در صبح شبى كه وصفش گذشت، در موكبى عظيم و در حالى كه آلاى هاى مصرى و تركى، كسانى كه شب گذشته در سپاه شريف سعيد با او مى جنگيدند، پيشاپيش او حركت مى كردند، وارد مكه شد. وى ابتدا به سمت مسجد رفت، و پس از آن كه طواف كرد، فرمان سلطانى داير بر اين كه كار را به دست صنجق جده سپرده و او هم عبدالمحسن را برگزيده است، خوانده شد. (2) سپس شيخ عبدالمعطى شيبى برخاست و براى امير دعاى تأييد كرد و صداى مُبلّغ بالاى قبّه زمزم شاهد گفتار او بود. سپس امير به دارالسعاده رفت و به استقبال تهنيت گويان و استماع اشعار مداحان


1- 1. خلاصة الكلام، ص 134.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 308.

ص: 481

نشست و مكه براى سه روز جشن گرفت. (1)

آنچه در اين ميان براى يك مورخ تازگى داشت آن بود كه سلطنت عثمانى، كار انتخاب امير مكه را به دست صنجق جده سپرده بود تا او كسى را انتخاب كند. اين چيزى بود كه سابقه نداشت. آنچه در اين سياست شگفت مى نمود آن بود كه جده تا اين زمان تابع مكه بود و طبيعى چنان بود كه صنجق آن، يكى از رعاياى امير مكه باشد؛ اما روش ترك ها در سياست، روشى به سبك و سياق مخصوص به خود بود و بسا آنان در ارتباط با وضع خاص اشراف مكه، معذور بودند.

عبدالكريم بن محمد بن يعلى

امارت عبدالمحسن بيش از 9 روز طول نكشيد و او به نفع يكى از اشراف از خاندان بركات به نام شريف عبدالكريم بن يعلى، البته پس از جلب موافقت اشراف در اين باره، كناره گيرى كرد. بدين ترتيب او براى خارج شدن امارت از آل زيد به آل بركات كمك كرد. فرمان كناره گيرى هم در يك مجلس عمومى در مسجد با امضاى قاضى و امضاى اشراف در موافقت با آن اعلام شد. (2)

امارت سعد بن زيد براى بار چهارم

در اين وقت، شريف سعد (پدر سعيد) امارت را از ترس از مهاجمان رها كرد. وى در حالى كه در مكه اقامت داشت، مهاجمان متعرّضش نمى شدند. چيزى نگذشت كه با قائم مقام امير عبدالكريم دعواى لفظى پيدا كرده، كار بالا گرفت تا آن كه برخى از نزديكان او خشمگين شدند و درگيرى روى داد. ادامه كار به درگيرى ميان آل زيد و آل بركات منجر شد و در اين ميان آل زيد پيروز شدند و دشمنان خود را از مكه بيرون كردند و بدين ترتيب سعد در ششم شوال همان سال 1116 براى بار چهارم به امارت مكه


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.

ص: 482

منصوب شد. (1) دحلان مى گويد: (2) «نخستين كسى كه بر عبدالكريم شوريد، شريف سعيد بن سعد بن زيد بود كه ابتدا با برخى از قبايل حرب در همان اطراف مرتبط شد، اما از وى حمايت نكردند. سپس به سراغ قبايلى از جهينه رفت كه كمكش كردند و با كمك آنان ينبع را گرفت و هرچه از غلات صدقه را كه در آن جا اختصاص به مكه داشت تصرف كرد و در ميان كسانى كه با آنان ارتباط دوستى داشت، تقسيم كرد. چيزى نگذشت كه امير مكه نيرويى را به سراغ وى فرستاد و در نبردى كه رخ داد نيروهاى او را در يك واقعه دشوار شكست داد. اين واقعه در چهاردهم جُمادى الاولاى سال 1116 بود.» پس از آن به حادثه سعد پدر سعيد اشاره دارد كه وى پس از مدتى اقامت در مكه در حكومت تازه، به معابده رفت. شايد مقصودش عابديه در غرب عرفات باشد. سپس با عبدالكريم اختلاف پيدا كرد كه دليل آن عدم پرداخت سهم اختصاصى او بود. وى نيروهايش را از اروقه كه فرعى از عتيبه در شرق مكه است، گردآورى كرده خواست به طائف حمله كند كه نتوانست. در اين وقت راه مكه را در پيش گرفت و اين درست زمانى بود كه فرزندش سعيد هم در ينبع سر به شورش برداشته بود.

شريف سعد تا جايى نزديك جعرانه آمد. سپس از آنجا از نزديكى اذاخر گذشت تا به نزديكى معابده رسيد. اما وقتى نيروى دفاعى را ديد به خرمانيه رفته در آنجا نيروى سواره نظام شريف عبدالكريم را با شمارى از نيروهاى ترك و مغربى از عسكر پاشا ديد.

نبرد آغاز شد، چندان كه خون از خرمانيه تا ريع اذاخر روى زمين جريان يافت. (3) در اين وقت سعد پنهان شده، اندكى بعد در الزيمه آشكار شد و از آنجا به شرق طائف رفت و با برخى از قبايل زهران و غامد مرتبط شد (4) و آنان هم كمكش كردند. وى به همراه آنان از


1- 1. امير عبدالكريم بن يعلى به خاطر كارهايى كه داشت، در اين زمان، در يمن بود.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 138.
3- 3. خرمانيه و اذاخر دو جا در بالاى معابده هستند كه همچنان به همين نام معروفند.
4- 4. در چاپ جديد كتاب تاريخ مكه كه بسيار هم مغلوط است، از اينجا تا سر عنوان بعدى «كارهاى غامد و زهران» سقط شده است.

ص: 483

آنجا به سمت جنوب آمد تا آن كه قنفذه را اشغال كرد. در اين سوى، شريف عبدالكريم شمارى از نيروهاى جنگى از اشراف و عرب ها را به سمت او فرستاد. خود عبدالكريم هم به سپاهش پيوست. ابتدا شكست خورد اما بار ديگر حمله كرد. اين بار سعد شكست خورد و با فرار سعد، عبدالكريم در قنفذه ماند. سعد چندان رفت تا به سرزمين قبيله غامد رسيد، در حالى كه بيش از سه اسب و سه قاطر با وى نبود. وى توانست مردم غامد را به سوى خود جذب كند. سپس همراه آنان به سمت طائف رفت و با سپاهى كه 1300 نفر از غامد و زهران بودند آنجا را تصرّف كرد. اين واقعه در 26 رمضان سال 1116 بود. سپس با سپاهش عازم حمله به مكه شد در حالى كه عبدالكريم همچنان در قنفذه بود. در اين سوى پاشا رئيس ترك ها آماده مقابله با وى شد. ياران شريف عبدالكريم هم به او پيوستند و پاشا اعلان بسيج عمومى داد. او به همراه عده اى به خانه قاضى رفت تا همان كارى كه دشمنانش كردند، يعنى گرفتن فتواى وجوب قتال و دفاع، انجام دهد. پيش از آن، دشمنان آنان هم همين روش را پيشه كرده، فتوايى براى وجوب قتال با راهزنان گرفتند (همان ها كه مدتى قبل، از نظر همين ها حكومتشان شرعى بود). بدين ترتيب مهر شرع با تغيير روزگار عوض مى شد و چيزى را امروز تأييد مى كرد كه ديروز رد كرده و به كفرش حكم كرده بود.

سعد در 29 رمضان سال 1116 به مكه رسد و با مدافعان شهر در منطقه خريق در نزديكى معلات درگير شد. سپس پيروزمندانه و زمانى كه نيروهاى طرفدار عبدالكريم گريختند، وارد شهر شد. و بدين ترتيب براى بار چهارم به امارت رسيد. (1)

كارهاى غامد و زهران و سعد در امارت چهارم وى

موكب وى در مراسمى با حضور قاضيان و عالمانى كه ديروز فتواى به جنگ با او داده بودند گرامى داشته شد. در اين وقت، مردمان غامد و زهران (2) كه مكه را تصرّف


1- 1. خلاصة الكلام، ص 141.
2- 2. دو تيره از قبيله ازد شنؤه كه معمولًا نام آن ها با يكديگر مى آيد و سرزمين و امارتشان هم يكى است. مركزيت آنان الباحه جايى در دويست و بيست كيلومترى جنوب طائف پشت سراة است. عاتق.

ص: 484

كرده بودند، به غارت بسيارى از خانه ها پرداختند، به طورى كه لباس جنازه ها را هم درآورده و با حمله به خانه ها، بسيارى از مردم را با انواع و اقسام ذلّت مورد اهانت قرار دادند. مردم از دست آنان متوحّش شدند و برخى از زنان حامله از ترس آنان سقط كردند. (1)

بدين ترتيب، صفحات تازه اى از زندگى شريف سعد ورق خورد كه صفحات سياهى بود. بايد از اين حاكمان شگفت زده شد كه چگونه در راه رسيدن به پيروزى و گرفتن تخت امارت، همه اصول اخلاقى و مروّت انسانى را به فراموشى سپرده، براى رسيدن به اهداف خود حاضر به هتك حرمت مسلمانان و ريختن خون آنان مى شدند و رتبت خويش را در عالم اسلام پايين مى آوردند. شگفت تر آن كه كسانى هم پيدا مى شوند كه به آنان در اين قبيل پيروزى تهنيت مى گويند و با حسّ حمايت از اسلام و حميّتى كه دارند، دولت آنان را استوار مى سازند.

پاشاى ترك حاضر به تسليم در برابر شريف سعد نشد و با نيروهايى كه داشت در خانه خود تحصن كرد. سعد مردم را در مسجد به يك اجتماعى عمومى فرا خواند و دلايل خويش را برايشان شرح داد و سپس از آنان پرسيد كه آيا او سزاوارتر و شايسته تر نيست؟ همه گفتند: آرى. بار ديگر پرسيد. گفتند: آرى. سپس از بزرگان خواست نزد پاشا رفته او را قانع كنند. در اين وقت طى اين گفتگوها پاشا قانع شد و اين بعد از آنى بود كه در تأييد كارهاى او حجّت شرعى نوشتند. (2)

امارت عبدالكريم براى بار دوم

امارت سعد 18 روز بيشتر به طول نينجاميد، زيرا امير عبدالكريم كه در يمن بود با سپاهى از عموزادگان و يارانش از قبايل عتيبه و حرب (3) از راه رسيده به مكه يورش برد و


1- 1. خلاصة الكلام، صص 141- 142.
2- 2. همان، ص 143.
3- 3. عتيبه در شمال شرقى مكه سكونت دارند، كما اين كه قبايل حرب از حمراء تا عسفان در سمت شمال و شرق وغرب آن هستند عاتق. عتيبه از پنجاه كيلومترى شمال مكه به بعد سكونت دارند و از آنجا تا طائف در سمت شرق و جنوب امتداد مى يابد. از آنجا هم باز در دو سمت مسير تا جايى نزديك به يكصد كيلومترى غرب رياض سرزمينشان ادامه دارد. اما حرب، منازل آنان از مر ظهران و جده تا ينبع و مدينه و از آنجا در سمت شمال تا علا ادامه دارد. در شرق به قصيم و دهنا و تا مرزهاى عراق مى رسد. شاخه هايى از آن به سمت جنوب جده تا دوقه ادامه مى يابد.

ص: 485

آن را در 17 شوال همان سالِ 1116 تصرّف كرد. اين پس از آنى بود كه سعد را از آنجا به عابديه غربى بيرون راند، جايى كه چند روز بعد در همانجا وفات يافت. (1)

در اين واقعه، نبرد شديدى صورت گرفت كه شدّت آن كمتر از ماجراى مشابه در دو هفته پيش از آن نبود. در اين وقت، آنان كه پيروز شدند، دو روز كامل به هتك حرمت شكست خوردگان پرداختند، به طورى كه كوچه ها پر از جنازه كشته ها بود و مردم نمى توانستند آنان را دفن كنند. به همين جهت آنان را بار كرده، از سمت دارالسعاده عبور داده، كشان كشان به سمت حفره بزرگى كه براى آنان كنده بودند مى بردند. سرها را نيز جمع كرده مناره اى از آن در معلات در نوك كوهى مشرف بر راهى كه آنجا به راه سلطان مراد معروف بود، ساختند تا عبرتى براى ديگر دشمنان باشد. (2) و خدا داناست كه اين اقدام، آن اندازه كه نشان دهنده سنگدلى برخى از اصحاب قدرت و جلال و جبروت است، عبرت براى ديگران نيست.

شرح داستان، آن كه صنجق جده از اين كه عبدالكريم به اين پيروزى دست يافت اظهار مسرّت كرد. وى از علما و اهالى، آنان كه براى هر پيروزى حاضرند تأييد بنويسند، درخواست كرد تا متنى در باره اين فتوحات نوشته، آن را امضا كردند و در پايان از طرف خود و اهالى درخواست كرد تا عبدالكريم را تأييد كنند. سپس اين نامه را به مصر فرستاد تا از آنجا به باب عالى در استانبول برده شود.

درست همان طور كه صنجق مكه طرفدار عبدالكريم بود، والى مصر متمايل به جناح مقابل كه سعيد و پدرش سعد در آن بودند، بود. به همين جهت، و يا به سبب


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 308.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 144.

ص: 486

اختلاف شخصى كه با صنجق جده داشت صلاح را در تأخير ارسال آنچه صنجق جده نوشته بود ديد و در عوض متن ديگرى نوشت كه در آن نشان داد كه عبدالكريم به سعد و سعيد ظلم كرده و عدالت چنان اقتضا مى كند كه امارت سعيد براى مكه تأييد شود. (1)

و بدين ترتيب بود كه بابعالى از آنچه در پشت صحنه رخ مى داد غافل بوده، كار رعايايش را به بيش از يك نفر واگذار مى كرد تا آنان به جنگ با يكديگر بپردازند و هر طور كه دلشان مى خواهد براى تحقق اهدافشان تلاش كنند و در اين ميان، مكه را با انواع مصيبت ها و بحران ها روبرو كنند، مشكلاتى كه بچه ها را پير مى كند بدون آن كه مسؤولان عثمانى راه و روش خاص خود را براى رسيدن به واقعيت قضيه داشته باشند و روى آن بايستند.

بدين ترتيب بود كه نامه مصر به استانبول رسيد و كتاب صنجق جده كنار گذاشته شد تا با تأخير برسد. بنابراين آنچه را كه والى مصر مى خواست به انجام رسيد. زمانى كه نامه او به دربار عثمانى رسيد، به زور نيروى نظامى فرمان بازگشت سعيد داده شد، بدون آن كه به عواقب آن فكر شود. سپاه مصرى فرمان جديد را برداشته حركت كرد، به طورى كه مكه دچار بحران شد و موسم حج از آن آشفته گرديد و نامه هاى مكرر به عبدالكريم نوشته شد كه معزول است. او هم در پى كسانى از علما و اعيان از اهالى كه اسير اين جزر و مدها بودند فرستاده آنان را در مسجد جمع كرده فرياد زد: آيا من صاحب حق نيستم؟ آيا من تنها عدالت گستر نيستم؟ آيا شما راضى به امارت من نيستيد؟ همه مى گفتند: آرى آرى. و اللَّه آرى. به خدا اگر من هم آنجا بودم، همين را مى گفتم، زيرا اين تنها كلمه اى است كه قانون مسلّط سياست هر عصرى به آن تمايل دارد.

شريف عبدالكريم مى گفت: «عثمانى ها سعيد را فرستادند تا بر آنان امارت كند.» آنچه براى آنها مهم بود رد دستورات عثمانى بود. در اين وقت مردم هم كنار درِ مسجد فرياد مى زدند كه «آن فرمان باطل است» آن گونه كه صدايشان در رواق ها مى پيچيد كه:

باطل است، باطل است. (2)


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.

ص: 487

به هر حال گروهى از اهل مكه جمع شدند و كسانى از باديه نشينان كه دنبال رزق و روزى بودند براى نبرد در ركابش آمدند تا در اولين لحظه اى كه شكست او را ديدند به دشمنانش تبديل شوند.

بدين ترتيب بود كه روز چهارم ذى حجه، مدافعان شهر، سلاح به دست در چند دسته در ذى طوى آماده شدند. اين در حالى بود كه شمارى از مصرى ها مخفيانه خود را به مسجد رساندند تا فرمان نصب سعيد را به قاضى نشان داده آن را در مسجد آشكارا بخوانند و به دنبال آن كسانى كه در مسجد هستند فرياد اطاعت از خليفه را سر دهند، آن هم درست بعد از آن كه منادى گروه مقابل نداى باطل بودن آن فرمان را سر مى داد. نتيجه آن كه مسجد در اضطراب افتاد و شمشيرها از غلاف درآمد و فريادگرشان فرياد زد:

عبدالكريم بايد از مكه خارج شود؛ نيروهايى را به سوى ذى طوى بفرستيد تا او را از آنجا بيرون كنند. (1) در اين وقت نامه هايى از سوى علما به سمت عبدالكريم روانه شد تا وقت پايان يافتن موسم، كار را به سعيد واگذار كند. اما ياران او آن را رد كردند و اعرابى هم كه به دنبال لقمه نانى بودند، همچنان در حال تفحّص بودند كه در كجا مى توانند در پناه شمشير خود چيزى به چنگ آورند.

ديگر مفسدان و گرسنگان هم در پى يافتن فرصتى براى غارت و دزدى و تحت فشار گذاشتن حجاج و اهالى براى به دست آوردن غنيمت بودند. گرانى هم چندان بالا گرفته بود كه گوسفند را در اين موسم در عرفه به مبلغ ده سكه طلا خريدارى مى كردند.

امارت سعيد براى بار چهارم

در اين وقت، عبدالكريم به وادى مر رفت تا راه براى ورود نشان و پرچم شريف سعيد به مسجد هموار شود و سعيد در ميان تهنيت گويان و مديحه سرايى شاعران و ترانه خوانان و بزرگان شهر كه گرفتار اين جزر و مدها بودند وارد شود. بدين ترتيب امارت


1- 1. همان. ذى طوى همان وادى عتيبه امروزى است؛ چاه ذى طوى همچنان در جرول ميان بيمارستان الولادة و الشيخ محمود باقى است عاتق.

ص: 488

سعيد براى بار چهارم در ششم ذى حجه سال 1116 برقرار شد.

شريف عبدالكريم چندى در وادى مر بود و پس از آن در 15 ذى حجه راهى العمره شد و از آنجا به ذى طوى آمد. در آنجا بود كه دو سپاه گرفتار نبردى سهمگين شدند، به طورى كه نزديك بود عبدالكريم جنوب غربى مكه را تا سوق الصغير در تصرف بگيرد. اما با رسيدن جماعت ترك هاى انكشارى در حمايت از سعيد، عبدالكريم از آنجا بيرون رانده شد.

شريف سعيد پنج ماه را در اين وضعيت آشوب زده حكومت كرد، در حالى كه مكه يكسره شاهد مصيبت ها و فتنه ها و گرانى هاى غير قابل تحمل بود. آنگاه شايع گرديد كه مصر فرمانى از بابعالى دريافت كرده است كه ضمن آن سعيد عزل شده و عبدالكريم امير گشته است. اين خبر سبب بالا گرفتن بحران شد.

اين مطلب چيز تازه اى نبود. پيش از اين ديديم كه صنجق جده نامه اى در جهت تأييد عبدالكريم فرستاده بود كه والى مصر آن را با تأخير به بابعالى ارسال كرد و نامه اى ديگر در جهت تأييد سعيد فرستاد و همين امر سبب شده بود تا ابتدا فرمان نصب سعيد بر اساس آنچه والى مصر مى خواست، صادر شد. مدتى بعد نامه صنجق جده به بابعالى رسيد كه در آن تأييد عبدالكريم خواسته شده بود و اين همان چيزى بود كه سليمان پاشا صنجق جده خواستارش بود. (1)

نبرد در مسجد

اين اخبار و شايعات در باره عزل شريف، به او رسيد و در كار خود مردد و گرفتار گيجى شد و دانست كه كار صنجق جده است. شريف كه خشمش به جوش آمده بود بردگان و سپاهش را بسيج كرد تا خانه صنجق جده را در مكه به محاصره درآورند. سپس در پى قاضى فرستاده، از او خواست صنجق را بخواهد تا در حضور قاضى عليه او اقامه دعوا كند، اما صنجق حاضر به آمدن نشده گفت كه شهر گرفتار فتنه و بحران است. قاضى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 489

عذر او را پذيرفت. در اين هنگام، جنگجويان سعيد در محكمه سر به شورش برداشته شروع به تيراندازى كردند و برخى به قاضى توهين نمودند. آنگاه جمعيت اينان از آنجا درآمده وارد مسجد شدند و مصمم بودند تا به خانه صنجق مكه كه در نزديكى باب الوداع بود هجوم برند. ياران صنجق در رواق باب الوداع برابر آنان ايستادند و ميان آنان تيراندازى صورت گرفت. نبرد چندان بالا گرفت كه مسجد از دود باروت پر شد و سطح داخل رواق و سطح مسجد و برخى از خانه هاى مجاور مملو از كشتگان شد. نمازهاى پنجگانه در مسجد تعطيل گشت و فرداى آن روز دو گروه در مجلس قاضى با يكديگر مصالحه كردند. (1)

اما اين صلح هم ناامنى را در مكه برطرف نكرد، چرا كه آشوب همه جا را گرفته بود. در اين وقت، بريد فرمان عزل شريف سعيد و توليت عبدالكريم را در 18 ماه رجب سال 1117 آورد كه آن هم در كاهش فتنه تأثيرى نداشت، چرا كه همچنان شاهد بوديم كه سعيد در بين رد و قبول و تغافل مانده بود. با اين حال، وى مكه را به سمت مصر كه مقرّر شده بود اقطاعى به وى واگذار شود كه او را كفايت كند، ترك كرد.

امارت عبدالكريم براى بار سوم

با خروج سعيد از مكه، شريف عبدالكريم بن يعلى در موكبى كه علما و اشراف همراهى اش مى كردند وارد مكه شد و بدين ترتيب براى سومين بار به امارت رسيد. (2)

و چنين بود كه سال 1116 و نيمى از سال 1117 گذشت و در اين مدت فرياد اين بلاد از فتنه رقيبان به آسمان مى رفت و از شورش آنان نعره مى زد. مسجد هم در اين ميانه، صحنه نبرد دو گروه گشت، به گونه اى كه نفير گلوله هايشان ميان رواق ها و در اطراف مسجد پراكنده شد و مانع از اقامه نماز گرديد و جنازه ها و مجروحان صحن مسجد را پوشانده بود.


1- 1. شرح تفصيلى اين ماجرا را از زبان ناظر اين رخدادها، سنجارى بنگريد در: منائح الكرم، ج 5، صص 299- 323. «ج»
2- 2. همان.

ص: 490

با گذشت چند روز، شريف عبدالكريم اشراف مكه را دعوت كرد تا در حضور قاضى جمع شوند و در آنجا چنين گفت: مكلّف ساختن اين ديار براى تحمل مخارج كمرشكن ما عامل اصلى اين فتنه هاست. بنابراين عقيده من آن است كه ما سهم خود را بر اساس واردات گرفته و به آنچه كه مردم را به تنگنا مى اندازد طمع نكنيم. سهم من از اين واردات يك ربع است كه براى خودم و همراهانم كفايت مى كند. شما هم به سه ربع باقى مانده بسنده كنيد و بيش از آن نخواهيد. من مى توانم براى هر كسى كه بتواند به كمتر از يك چهارم اكتفا كند كنار بروم. اشراف اين مطالب را از وى پذيرفتند و قاضى هم آن را مهر كرد. (1)

عبدالكريم تلاش خود را براى تأمين امنيت به كار گرفت. زمانى كه دسته اى از قبيله هذيل به راهزنى در مسير جده پرداختند، آنان را دستگير كرد و در جايى ميان معلات و مسعى و سوق الصغير به دار آويخت. شمار آنان يازده نفر بود. (2)

آنچه جلب توجه مى كند اين است كه تا اين زمان اميران مكه، احكام خويش را در اين قبيل موارد بدون نظرخواهى از بابعالى و تنها بر اساس نظر قاضى مكه و حكم شرعى او انجام مى دادند و به نظرم از اين زمان به بعد است كه وضعيت عوض مى شود كما اين كه به آن خواهيم پرداخت.

كار عبدالكريم براى يك ماه بعد از آن استقرار يافت و پس از آن بود كه خبر هجوم و سپس اشغال قنفذه (3) توسط شريف سعيد به مكه رسيد. در اين هنگام شريف راهى مكه شد و از اين سوى، عبدالكريم هم با سپاهى از تركان و بردگان به مقابله با او شتافت.

جنگ در حسينيه درگرفت و گروه سعيد متفرق شدند.

در صفر سال 1118 بار ديگر سعيد به طائف هجوم آورد و با سپاه عظيمى كه داشت آن را اشغال كرد. در مقابل، عبدالكريم به طائف رفته، او را شكست داد. اين بار سعيد در


1- 1. شرح تفصيلى اين ماجرا را از زبان ناظر اين رخدادها، سنجارى بنگريد در: منائح الكرم، ج 5، صص 299- 323. «ج»
2- 2. قبيله اى كه همچنان در همان ديار قديمش باقى مانده است. به معجم قبائل الحجاز مدخل مربوطه مراجعه فرماييد عاتق.
3- 3. شهرى در ساحل جنوبى شهر جده به فاصله سيصد كيلومتر عاتق.

ص: 491

نيمه سال 1119 حمله كرد كه اين بار هم شكست خورد. مرتبه بعد شريف در اوايل سال 1120 به حسينيه در نزديكى مكه حمله آورد، اما توفيقى به دست نياورد. درگيرى به مسجد نمره و عابديه كشيده شد، اما باز سعيد پيروزى به دست نياورد. در اين وقت، سفارش اكيدى از سوى خليفه رسيد كه سعيد از آن نواحى دور شود و عبدالكريم خبر آن را به وى رساند و به دنبال آن بود كه سعيد به يمن رفت.

توسعه خيابان هاى مكه

در اين سال بود كه حاكمان مكه و در رأس آنان شريف عبدالكريم به فكر توسعه خيابان هاى مكه افتادند. براى انجام آن هيئتى تشكيل شد كه در بازارها مى گشت تا بر امر انهدام دكه ها و دكان هايى كه در مسيرها افزون بر حد طبيعىِ دكان ها و منازل ساخته شده است و نيز از ميان برداشتن بساطها در بازار نظارت كنند، همين طور سايبان ها. اين كار براى ده روز ادامه يافت. (1)

در همين سال ميان رجال محمل مصرى و شامى بر سر پيشى گرفتن، نزاع پيش آمد.

دحلان مى گويد كه معمولًا محمل مصرى جلوتر حركت مى كرد. نزديك بود فتنه بالا گيرد كه برخى از بزرگان اشراف پادرميانى كرده، با توصيه شريف عبدالكريم غائله را تمام كردند. (2)

شريف عبدالكريم در سال 1122 با شمارى از قبايل مطير درگير شد و بر آنان پيروز گرديد.

سقوط عبدالكريم

در سال 1122 مسائلى پيش آمد كه روابط عبدالكريم را با دولت عثمانى تيره كرد و به سقوط حكومت او منجر شد.


1- 1. تاريخ مكه، اتحاف فضلاء الزمن، ج 2، ص 305. در آنجا سال مزبور سال 1119 است نه 1120 آنچنان كه از عبارت مؤلف در اينجا به دست مى آيد. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 160.

ص: 492

داستان از اين قرار بود كه حجاج لحسا از دير زمان، مالياتى به شرفاى مكه مى پرداختند. در اين زمان امير لحسا مصمم شد تا آن عرف را بر هم بزند. به همين جهت با فرمانده سپاه تركى نصوح پاشا گفتگو كرد و او نيز اشراف را از اين كه متعرّض امير لحسا شوند منع نمود. اشراف در اين باره به شريف عبدالكريم شكايت بردند. او نيز پيغامى براى نصوح پاشا فرستاد و او را از دخالت در امور شهر منع كرد. پاشا از اين پيغام خشمگين شد و تهديد كرد. زمانى كه حج تمام شد و به مدينه رفت، در مسير، شمارى از قبيله حرب متعرّض او شدند و وى يقين كرد كه اين كار با توطئه شريف عبدالكريم بوده است. همانجا برخى از اعيان حجاج قافله را بر آن داشت تا متنى را امضا كردند و همان را به استانبول فرستاد. پس از آن عقيده اش را داير بر بازگشت امارت به سعيد ظاهر كرد و آن را به بابعالى نوشت و دربار عثمانى هم موافقت كرده، فرمان امارت سعيد را فرستاد كه در اواخر شوال سال 1123 به مدينه رسيد. (1)

نصوح پاشا خبر آن را از مدينه به صنجق جده و قاضى مكه نوشت و در مدينه هم منادى وى خبر امارت شريف سعيد را اعلام كرد. در اين وقت، كار عبدالكريم مضطرب گشت و او تصميم گرفت تا به دفاع پرداخته، در برابر بابعالى نافرمانى كند. عبدالكريم شنيد كه شريف سعيد با سپاه بزرگى به طائف آمده و از آنجا راهى مكه شده است. وى به مقابله با وى شتافت و دو گروه در 22 ذى قعده سال 1123 با يكديگر درگير شدند. جنگ يك روز به درازا كشيد و پس از آن اشراف بر اين اساس كه شريف سعيد تا بعد از ايام منى در فاصله اى دور از مكه بماند، ميانشان را صلح دادند، جز آن كه هنوز عبدالكريم به مكه بازنگشته بود كه از آمدن شريف سعيد آگاه شد و كسانى او را تحريك كردند كه به زور امارت را بگيرد. اما چنين به نظرش آمد كه اين اقدام او سودى ندارد. به همين دليل مكه را به سوى وادى فاطمه ترك كرد و اين آخرين دوران امارت او بود. عبدالكريم طى سه دوره، به مدّت شش سال و ده ماه بر مكه حكومت كرد. (2)

ثروتمندان هند


1- 1. خلاصة الكلام، ص 163.
2- 2. همان، ص 163.

ص: 493

در اواخر دوران شريف عبدالكريم بود كه از سوى ثروتمندانى از هند، صدقه بزرگى به مقدار پنج هزار لكوك (1) براى فقراى حرمين رسيد و ميان آنان توزيع شد و به سبب آن خير بزرگى به مكه رسيد. (2) اما من نمى دانم چرا ثروتمندان هند، آن روز در اين فكر نيفتادند كه با اين پول يك طرح زراعى يا صنعتى در مكه درست كنند كه خير دائم آن به اهل اين شهر برسد. ترديد ندارم، اگر مسلمانان در آن زمان اينچنين فكر كرده بودند مكه امروز، شأن ديگرى داشت.

امارت سعيد بن سعد براى بار پنجم

زمانى كه شريف سعيد دانست كه عبدالكريم از مكه بيرون رفته است، با موكبش در اواخر ذى قعده به مكه آمد و مورد استقبال قرار گرفت. در آنجا بود كه اصحاب حلّ و عقد كه به طور معمول، اسير اين جزر و مدها بودند تهنيت گويان او را همراهى مى كردند.

بدين ترتيب بود كه سعيد براى پنجمين بار به امارت مكه رسيد. (3)

عبدالكريم شرايط جديد را پذيرفت و از سعيد خواست تا به وى اجازه دهد در الحميه (4) نزديك وادى مر اقامت كند. سعيد هم به او اجازه داد. پس از مدتى به ديار قبيله حرب رفته، مدتى آنجا بود و از آنجا هم عازم مصر شد تا آن كه در طاعون سال 1123 در همان جا در گذشت. سعيد هم پس از تحمل مصايب براى شش سال بر مسند امارت


1- 1. يك «لك» در فرهنگ هندى، يك صد هزار است.
2- 2. تاج تواريخ البشر، خطى.
3- 3. تذييل شفاء الغرام، ص 309.
4- 4. چاهى در مرظهران در شمال حديبيه كه قريه اى هم دارد. اين چاه سالها پيش خشك شد، اما زراعت به خاطر بودن چندين چاه همچنان ادامه دارد.

ص: 494

تكيه زد.

سعيد در محرم سال 1129 بود كه بيمار شد و چيزى نگذشت كه در 21 همان ماه درگذشت. (1)

از نكات شگفتى كه صاحب اتحاف فضلاء الزمن (2)

نقل كرده اين است كه شريف در سال 1128 مريض شد. ساحرى را براى درمانش آوردند. ساحر دستور احضار برده اى به نام غشيم را داده، چيزى بر پيشانى او نوشت. اين برده به حالت صرع افتاد و ساحر شروع به پرسيدن عامل بيمارى از او كرد. وى گفت كه يك تكرونى كه در زاويه جنيد است سحرى براى او نوشته و آن را در باغ اطراف چاه او دفن كرده است. گشتند و آن نوشته را يافتند. لوحى از سرب بود كه چيزى روى آن نوشته بودند. همين طور مقدارى ورق و سوزن و مو هم بود. به سراغ تكرونى رفتند و او اعتراف كرد كه اينها سحر است كه به درخواست برخى از آل بركات آنها را ترتيب داده است. در اين كه ساحر با آن برده چه كرده و او را به خواب مغناطيسى برده- آن گونه كه طرفداران فن تنويم مى گويند- يا چيز ديگرى بوده است، آگاهى نداريم.

امارت عبداللَّه بن سعيد

با درگذشت سعيد، همگى اشراف مكه متفق القول، امارت را به عبدالمحسن بن احمد بن زيد بزرگ آل زيد درآن وقت واگذار كردند، اما او نپذيرفت. زمانى كه براى واگذارى خلعت امارت مراسم گرفتند و پاشا خواست خلعت را روى شانه وى بگذارد آن را با احترام برداشت و به عبداللَّه بن سعيد فرزند متوفّا داد. پس از آن هم با حاضران چندان سخن گفت كه آنان نيز رأى وى را پذيرفتند و بدين ترتيب عبداللَّه بن سعيد به امارت رسيد. (3)

امارت على بن سعيد


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 309.
2- 2. متأسفانه بخش چاپ شده اين كتاب قاهره، 1413 رويدادهاى تا سال 1124 را دارد.
3- 3. همين كه عبدالمحسن از امارت صرف نظر كرد، تأثير زيادى روى اشراف گذاشت و زان پس آنان كارهاى مهم خود را با او در ميان گذاشته، هر كسى را كه او منصوب مى كرد، مى پذيرفتند. دحلان مى گويد: موقعيت وى را ميان اشراف آن زمان، هيچ كس نداشت.

ص: 495

امارت عبداللَّه بيش از يك سال و نيم به طول نينجاميد كه كار به اختلاف كشيد و دوباره به سراغ عبدالمحسن آمده از او خواستند تا امارت را بپذيرد، اما او رد كرد. از وى خواستند تا برادرش مبارك بن احمد بن زيد را براى آنان برگزيند. اما او اين انتخاب را هم نپذيرفت و گفت: اگر قرار باشد من كسى را انتخاب كنم، على بن سعيد را براى شما برمى گزينم. اشراف از او پذيرفتند و امارت به على واگذار شد، در حالى كه اصلًا در فكر آن نبود. حسين بن مطير از شعراى مكه در اين باره گفت:

و كم طامع فى حاجة لاينالها و من آئس منها أتاه بشيرها

بسا طمع كارانى كه به هدف نمى رسند و بسا مأيوسانى كه بشارت آنچه را مى خواهند، به ايشان مى رسد.

بدين ترتيب در 27 جُمادى الاولاى سال 1130 امارت على بن سعيد اعلام گرديد. (1)

درگيرى تازه

در ايام حج سال 1130 شمارى از اشرافِ آل بركات گرد آمده درخواست انتقال امارت را از آل زيد به يحيى بن بركات داشتند. براى اين كار شمارى از آنان نزد امير الحاج شامى رفته از او درخواست كمك كردند. وى درخواست آنان را پذيرفت و براى اين كار به دنبال عبدالمحسن فرستاد تا با او مشورت كند. به او گفتند كه وى در حسينيه (2) است. نامه به وى نوشت و رأى او را پرسيد. زمانى كه نامه اميرالحاج شامى به او رسيد، ديد كه شمارى از اشراف متمايل به برادرش مبارك بن احمد بن زيد هستند و بسا خودش هم تمايل به موافقت با برادرش را داشت. براى اين جهت خشمگين شد و اين


1- 1. خلاصة الكلام، ص 169.
2- 2. حسينيه مزرعه اى در دوازده كيلومترى جنوب مكه است كه از وادى عرفه آغاز مى شود. اين مزرعه در زمان مامتعلق به آل زيد است.

ص: 496

جمله جاودانه در اين باره گفت: بعد از گرفتن امارت، بايد در انتظار عزل بود. و زمانى كه معزول گشتى از هر سوى مطرود خواهى بود!

چيزى نگذشت كه به همراهى با ديگر اشراف پرداخت تا كار در اختيار بزرگ آل بركات يعنى يحيى بن بركات قرار گيرد. عبدالمحسن در اين باره به امير الحاج شامى نامه نوشت (1) و اين تأثير زيادى روى امير الحاج و تمامى اشراف از آل بركات داشت؛ زيرا شريفى مانند او از آل زيد، وقتى تمايل به انتقال امارت به آل بركات از خود نشان داد، به صورت طبيعى اقدامى قابل احترام بود.

امارت يحيى بن بركات

در ششم ذى حجه سال 1130 امارت يحيى اعلام گرديد و همزمان على بن سعيد بدون هر گونه مقاومتى مكه را ترك كرد. امارت وى چند ماه بيشتر به طول نينجاميد. (2)

يحيى به هوشيارى مشهور بود. وى شب ها با سپاه همراهى مى كرد تا آن كه پس از طلوع فجر به مسجد الحرام رفته، نماز را اقامه مى كرد. وى اين كار را حتى در شب ازدواج خود هم ترك نكرد. (3)

به رغم اين وضعيت، چيزى نگذشت كه باز ميان آل بركات و آل زيد اختلاف شد.

آل زيد اصرار داشتند كه مى بايست امارت به آنان باز گردد و فعاليت در اين باره را اندكى پس از روى كار آمدن يحيى آغاز كرده، طى سال 1131 و بخشى از سال 1132 ادامه دادند. مرگ شريف عبدالمحسن هم تأثير خاص خود را داشت به طورى كه آل زيد بر ضد امير مكه اعلام جنگ كرده، او را از شهر بيرون رانده و بر شهر تسلط يافتند. (4)

امارت مبارك بن احمد بن زيد


1- 1. خلاصة الكلام، ص 170.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 309.
3- 3. اتحاف فضلاء الزمن، طبرى مكى، خطى. متن چاپى رويدادهاى تا سال 1124 را دارد.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 497

با تسلط آل زيد بر امارت، آنان مبارك برادر عبدالمحسن بن زيد را انتخاب كرده در سال 1132 امارت او را اعلام كردند. آن سال و بخشى از سال 1133 به همين منوال گذشت تا آن كه دوباره ميان ياران او از آل زيد با دشمنانش از آل بركات درگيرى پيش آمد و همه دشمنان بر ضد او شوريدند. دليل آنان اين بود كه مبارك، حقوق آنان را نمى پرداخت. اين شورش مدت ها ادامه يافت تا آن كه آنان سپاهى ترتيب داده به مكه يورش بردند. در اين سمت، مبارك هم در شوال 1133 به مقابله با آنان شتافت و با يورش سهمگين خود آنان را پراكنده كرد. سپس پذيرفت تا حقوق آنان را بپردازد و بر اين اساس با آنان مصالحه كرد. (1)

فتنه آغاوات مدينه

در دوران امارت مبارك بود كه فتنه اى ميان آغاوات مدينه با سپاهيان آن ناحيه درگرفت. داستان از اين قرار بود كه يكى از مردان وابسته به اين آغاوات، بر آن شد تا سپاهى شود، اما آنان مانع شدند. اين امر سبب خشم آغاوات مسجد شد و برخى با تندى با فرماندهان نظامى سخن گفتند و فتنه بالا گرفت. به دنبال آن آغاوات در مسجد متحصن شدند. قاضى مدينه بر آن شد تا ميان آنان را آشتى دهد، اما آغاوات حاضر به حضور در مجلس قاضى نشدند، شايد هم ترسيدند. بدين ترتيب قاضى، آنان را شورشى ناميده، دستور جنگ با آنان را در مسجد صادر كرد. بدين ترتيب نماز جماعت تعطيل شد.

چيزى نگذشت كه آغاوات درخواست امان كردند، اما رجال لشكر نپذيرفتند مگر آن كه بزرگان آنان را به مكه نزد شريف مبارك بفرستند تا او رأى شرع را در باره ايشان اجرا كند. آغاوات پذيرفتند و پنج يا شش نفر از آنان در حالى كه در زنجير بودند راهى مكه شدند. شريف آنان را نگاه داشته، گزارش آنان براى سلطان عثمانى نوشته شد و از آنجا


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 498

دستور به عقوبت برخى و تبعيد برخى ديگر داده شد.

آغاوات مدينه تصميم گرفتند براى احقاق حق خود اقدام كنند. به همين جهت برخى از آنان در استانبول با دربار عثمانى تماس گرفتند و مسؤولين را قانع كردند كه آنان مظلوم واقع شده اند و عامل اصلى فتنه، سعايت مردم مدينه و در رأس آنها عبدالكريم برزنجى از علماى آنجاست. به دنبال آن فرمان قتل عبدالكريم و برخى متهمان ديگر صادر شد، اما برزنجى به جده گريخت.

مظلوم در جده

حاكم جده، برزنجى را دستگير كرده حكم اعدام را با به دارآويختن او به اجرا درآورد و جسد او را در برخى از خيابان ها رها ساخت تا آن كه كسانى وساطت كرده آن را در جايى كه امروز به خاطر همو، موسوم به حارة المظلوم است، دفن كردند. (1)

امارت يحيى بن بركات براى بار دوم

چنان مى نمايد كه كار شريف مبارك در مكه استوار شده بود، جز آن كه اين بار دارالخلافه اوضاع را بر هم ريخت. يحيى بن بركات كه معزول گشته بود، در سال 1134 به دربار عثمانى رفت و خواستار تأييد خود شد. خليفه هم نتوانست بر ترديدهاى خود غلبه كرده با غفلت از وجود امير مبارك كه بر اساس يك فرمان درست امارت مى كرد، يحيى را به امارت منصوب كرد. سلطان با غفلت از همه اين مسائل، اعلام كرد كه فرمان جديد با استفاده از زور نظامى امير الحاج شامى و مصرى اجرا شود. بدين ترتيب فتنه خوابيده، بار ديگر بيدار شد و زمينه براى جنگ ميان متخاصمين آن هم در شلوغى موسم حج فراهم گرديد.

بدين ترتيب امير جديد با سپاهى عظيم در ششم ذى حجه سال 1134 به مكه رسيد.

مبارك تا آنجا كه توانست مقاومت كرد و اين خود به معناى مقابله با دستور خليفه بود، چيزى كه خود خليفه زمينه اش را فراهم كرده بود.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 173.

ص: 499

در اين وقت، بار ديگر آل بركات با روى كار آمدن يحيى بن بركات براى بار دوم، امارت مكه را به دست گرفتند. (1)

اختلاف ميان آل زيد و آل بركات

كار امارت يحيى استوار نشد، چرا كه چيزى نگذشت كه امير معزول يعنى مبارك بن احمد زيدى در جايى در اطراف طائف به نام جرجه (2) ميان وادى ليه و بلاد ثماله پناه گرفت. يحيى كه گويى در صدد ترساندن او بود، شروع به سخت گيرى بر ضد آل زيد كرده، بسيارى را تبعيد كرد و حتى تلاش كرد تا قصر آنان يعنى دارالسعاده را ويران كند كه نتوانست. اين اقدامات تند يحيى، زمينه را براى مبارك فراهم كرده، بسيارى از اشراف تبعيدى و فرارى به وى پيوستند. او نيز از بسيارى از قبايل ثقيف و بجيله و ناصره و بنى سعد كمك خواست و قلعه بزرگى را كه در جرجه (3) متعلق به ثقيف بود در اختيار گرفت و زمينه را براى هجوم به مكه آماده مى كرد.

در اين سمت، يحيى هم با استفاده از نيروى نظامى ترك و نيز تيپ مستقر در جده به سمت قلعه حركت كرد. به دنبال آن افراد قلعه گريختند و يحيى پيروز شد. با اين پيروزى بار ديگر سخت گيرى در مكه بر ضد باقى مانده از اشراف آل زيد و اشراف و شمارى از اهالى كه تمايل به مبارك داشتند آغاز شده، گرانى بالا گرفت و قتل و غارت زياد شد و در اين ميان هر كسى كه توانست به طائف گريخت. در اين هنگام دوبار مبارك (4) را براى يورش تحريك كردند و او نيز تمامى قبايل را بسيج كرده، به طائف يورش برد و آن را در


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 309.
2- 2. در خلاصة الكلام، ص 175 به اين نام آمده و غازى در إفادة الأنام جرجيه ضبط كرده است.
3- 3. چنين اسمى شناخته شده نيست، آنچه هست الحرجه، وادى اى است كه در «كلاخ» در جنوب در ميان منطقه صلاءو مظلله در فاصله سى و پنج كيلومترى طائف است. جايى هم به نام حرجل هست كه يك وادى با درختان ميوه در سى كيلومترى جنوب غربى طائف است كه از كوه قرنيت آغاز شده و به ليه ختم مى شود عاتق.
4- 4. در متن كتاب به اشتباه «يحيى» آمده است در حالى كه يحيى در اين وقت در منصب امارت بود. «ج»

ص: 500

رمضان سال 1135 اشغال كرد. (1)

در اين ميان شريف محسن بن عبداللَّه (جد اشراف آل عون عبادله) به وساطت برخاست و به يحيى حكم كرد كه مى بايست غلّه يك ماه را به طور كامل به اشراف آل زيد بدهد تا آنان را راضى به صلح گرداند. دو طرف پذيرفتند و اوضاع آرام گرفت.

اما چيزى نگذشت كه باز در اواخر سال 1135 اوضاع به هم ريخت. شمارى از رجال دولت عثمانى در موسم حج از يحيى خواستند تا به نفع فرزندش بركات از امارت كنار رفته، شغل شيخ الحرم را به استقلال داشته باشد. (2)

امارت بركات بن يحيى

يحيى در ذى حجه سال 1135 به نفع فرزندش از امارت كناره گرفت. (3) اين كناره گيرى مشكلى از اضطرابات و آشوب هاى موجود كم نكرد، زيرا اشراف مى دانستند كه اين كناره گيرى، حقوقى را كه آنان از يحيى طلب دارند، پايمال خواهد كرد. به علاوه بركات همچنان تابع دستورات پدرش بود و به همين جهت اشراف خشم خود را از اوضاع آشكار كردند. در اين وقت، باز شريف محسن (جد آل عون) نزد مخالفان رفت و همگى به شريف مبارك زيدى پيوستند و با سپاهى كه ترتيب دادند مكه را اشغال كردند. در اين سمت بركات و پدرش هم در لشكرى جرّار از لشكر ترك و غيره به مقابله با آنان شتافته دو طرف در منحنى در نزديكى معابده در 12 محرم سال 1136 با يكديگر درگير شدند. اشراف با شجاعت تمام بر ضد سپاه ترك جنگيدند و شمار زيادى از آنان را كشتند به گونه اى كه سابقه نداشت، چنان كه قسمت بالاى مكه، پر از اجساد آنان بود. اين يورش براى ساعاتى به طول انجاميد و پس از آن پيروزى از آن آل زيد


1- 1. اتحاف فضلاء الزمن، خطى. متن چاپى اين كتاب رويدادهاى تا سال 1124 را دارد.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 177.
3- 3. تذييل شفاء الغرام، ص 309.

ص: 501

بود. مبارك، مكه را اشغال كرد و بركات هم به وادى مر گريخت. بركات و پدرش به دنبال آن به شام رفتند و همانجا مردند. (1)

امارت مبارك بن احمد براى بار سوم

بدين ترتيب مبارك بن احمد براى بار سوم به امارت رسيد و به دنبال آن مراسم و جشن معهود برگزار شد. تسلط وى بر مكه سبب شد تا آل زيد براى پنجاه سال بر اين شهر حكومت كنند. امارت وى در همان روزهاى نخست استوار شده، آرامش به مكه بازگشت، و راه ها نيز امنيت نسبى يافت. چيزى نگذشت كه با يكى از عموزادگانش از آل زيد، يعنى عبداللَّه بن سعيد، يكى از امراى گذشته مكه، اختلاف پيدا كرد، چُنان كه با شريف محسن آل عون عبدلى هم اختلاف پيدا كرد و دوباره امنيتِ ايجاد شده از ميان رفت. عبداللَّه بن سعيد نامه اى به سلطان عثمانى نوشت و در آن شرح داد كه مبارك چه اندازه از ترك ها را در يورش به مكه كشت. پاسخ سلطان چيزى جز عزل مبارك و امارت عبداللَّه بن سعيد زيدى نبود و در واقع امارت در گرو همين خطابات صادره و وارده بود.

عبداللَّه بن سعيد، فرمان توليت خود را نزد قاضى مكه برد تا آن را امضا و اعلان كند اما قاضى توقف كرد تا آن كه محسن جد آل عون او را در اين كار تشجيع كرد و قاضى تسليم واقعيت شد. (2)

امارت عبداللَّه بن سعيد بن سعد بن زيد

اعلان خبر امارت عبداللَّه در 15 جمادى الثانى سال 1136 اعلان شد و موكب او به سمت سويقه حركت كرد. در اين هنگام خبر به امير قبلى رسيد و خواست تا قصر خود براى دفاع آماده شود. اما شريف محسن عبدلى مى دانست چگونه او را آرام كند. با او سخن گفت و وى را قانع كرد تا بدون درگيرى امارت را رها كند. وى با اهل و عيال


1- 1. خلاصة الكلام، ص 178.
2- 2. همان، ص 179.

ص: 502

خداحافظى كرده به سمت بركه ماجل در مسفله در راه حسينيه رفت و از آنجا عازم يمن شده هرگز به مكه باز نگشت. امارت او در اين بار پنج ماه بود. (1)

امارت عبداللَّه بن سعيد براى مدتى طولانى ادامه يافت. وى در اوائل با شدت برخورد كرد و از پرداخت حقوق اشراف تا چند ماه خوددارى مى كرد. اين مسأله سبب برآشفتن آنان شد و درخواست محاكمه وى را نزد قاضى كردند. بعد از آن باز كار بالا گرفته در 25 ذى قعده سال 1136 ميان آنان جنگ در گرفت. در اين وقت گروهى از اشراف آل بركات در دار الرحمه كه متعلق به آنان بود تحصن كردند و جنگ بالا گرفت.

ابتدا ترك ها از كمك به عبداللَّه خوددارى كردند، اما بعد از آن به حمايت از وى شتافته او را بر ضد انقلابيون كمك كردند و آنان به اجبار به بئر ذى طوى گريخته، در آنجا اقامت كردند. عبداللَّه براى راضى كردن آنان نزد ايشان رفت، اما نپذيرفتند. سپس نزد امير الحاج شامى رفتند و او واسطه صلح شد و عبداللَّه بن سعيد توانست براى او اثبات كند كه واردات مكه اشراف را كفايت نمى كند. امير الحاج قول جبران آن را داد و عقد صلحى ميان آنان منعقد كرد.

در اين وقت عبداللَّه بن سعيد به تعقيب برخى از دشمنان خود كه در جريان شورش اشراف از آنان حمايت كرده بودند كرده، كليددار بيت اللَّه الحرام محمد بن عبدالمعطى شيبى را دستگير كرد و او را خانه نشين نمود و غرامت سنگينى از وى گرفت. منصب كليدارى را هم از وى گرفته، به يكى از عموزادگانش سپرد. نيز همين برخورد را با علامه آن عصر شيخ حديث شيخ سالم بصرى و يك عالم تركى ديگر كرد. (2)

ماليات براى تجار

شريف عبداللَّه ماليات جديدى براى تجار بزرگ مكه و برخى از تجارى كه به مكه رفت و آمد داشتند بست و دفتر خاصى را درست كرد كه مى بايست به موجب آن ماليات


1- 1. خلاصة الكلام، ص 180.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 181.

ص: 503

خويش را مى پرداختند. اين امر در قيمت اجناس تأثير گذاشته و مردم در سال 1136 و 1137 از بالا رفتن قيمت ها به سختى افتادند. خبر به دربار عثمانى رسيد و فرمان تخفيف به او داده شد و او هم پذيرفت. وى در كوه ابوقبيس خانه اى براى خود بنا كرد تا در پيش آمدها در آنجا تحصن كند. اين خانه را بيت النار ناميدند. خانه مزبور در كنار كوه صفا بود و بعدها براى توسعه راه منهدم شد.

به تدريج اختلاف جديد ميان او محسن عبدلى پديد آمد و شريف محسن خشمگين شده، به طائف رفت و سپاهى را براى نبرد با عبداللَّه تدارك ديد. عبداللَّه كه وحشت كرده بود كسى را براى راضى كردن او فرستاده به او و يارانش بذل و بخشش ها كرد تا راضى شدند و كارشان در سال 1138 به صلح انجاميد.

باز هم برخى از اشراف به دشمنى با او پرداخته، از او خشمگين شدند و سپس مصالحه كردند. باز دسته اى ديگر به مخالفت برخاستند كه آنها هم صلح كردند و اين كار تا پايان سال 1139 به طول انجاميد.

در اين وقت، امارت عبداللَّه استوار، امنيت فراگير و راه ها اصلاح شد و اشراف بعد از محبت هاى او در حق آنان و رعايت عدالت از وى اطاعت كرده آرامش به تمامى بلاد بازگشت. از اين وضعيت مى توان چنين نتيجه گرفت كه فعاليت او در مناطق مختلف آن هم با فرستادن نمايندگانى براى تحبيب قلوب و ايجاد رفاقت، گسترده بوده است.

عبداللَّه هفت سال و نيم حكومت كرد تا آن كه مريض شد و در 15 ذى قعده سال 1143 درگذشت و در جايى برابر قبر شيخ محمود بن ادهم كه جايى شناخته شده و برابر بازان جرول بود، مدفون شد. (1)

امارت محمد بن عبداللَّه

با درگذشت عبداللَّه، يكى از برادرانش با نام مسعود، مردم را به امارت فرزند امير سابق، محمد دعوت كرد كه آن وقت در يمن بود و شايد براى ابلاغ سلام و ايجاد ارتباط


1- 1. خلاصة الكلام، همان. محل قبر شيخ محمود همچنان معروف است و در همسايگى آن بنايى است كه به آن قبه گفته مى شود و شايد همانجا قبر شريف عبداللَّه باشد.

ص: 504

دوستى و همجوارى به يمن رفته بود. اين امر را قاضى امضا كرد و سپس به تعجيل در پى او فرستادند كه در 29 ذى حجه رسيد و امارت را در دست گرفت. (1)

محنت شيعيان

در دوران وى شيعيان گرفتار مصيبتى شدند كه به نظرم يكى از آن نكبت هايى است كه مسلمانان در آتش آن گرفتار شدند و محصول تعصّب كور و بدفهمى موجود ميان شيعيان و برادرانشان از اهل سنت است. قافله شيعيان اندكى ديرتر از موسم حج در سال 1143 به مكه رسيد. آنان در مكه ماندند تا در حج سال 1144 شركت كنند. در اين وقت برخى از عوام مردم چنين تصوّر كردند كه آنان نجاستى در كعبه گذاشته اند و به همين جهت عليه آنان شوريدند. سپاه ترك هم با آنان برآشفت و به سراغ قاضى رفتند كه قاضى از ترس فتنه آنان گريخت. سپس به خانه مفتى رفته او را همانند شمار ديگرى از علماى برجسته از خانه هايشان بيرون كشيدند. سپس نزد وزير امارت رفته، بدون آن كه دشمنى را معين كنند خواستند نزد او اقامه دعوا كنند. بدين ترتيب توانستند از وزير امارت حكمى بگيرند تا بر اساس آن شيعيان را از آن شهر بيرون كنند. در اين وقت به بازار رفته، فرياد بيرون راندن آنان را بلند كردند و به غارت خانه هاى آنان پرداختند. روز بعد به خانه قاضى رفته از او خواستند تا واسطه شود و از امير مكه بخواهد تا حكم وزير امارت را داير بر بيرون راندن شيعيان تصديق كند. امير از اين كار خوددارى كرد و اندكى بعد از ترس گسترش فتنه، آن را پذيرفت.

بدين ترتيب شمارى از شيعيان به طائف گريخته و برخى به جدّه رفتند و آنجا ماندند تا فتنه آرام گرفت و امير مكه توانست رهبران فتنه را دستگير كند و سپس در پى فراريان بفرستد تا به مكه باز گردند. (2)

دحلان از تاريخ الرضي (3)

نقل كرده است كه آنچه رخ داد، نتيجه تعصّب برخى از


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 309.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 184.
3- 3. تعبير دحلان تاريخ الرضي نيست، بلكه «قال الرضي ...» است. «ج»

ص: 505

مردمان پست و ترك ها بود و اهالى اصلى مكه بدين كار راضى نبودند. من بيش از آن كه مايل باشم كسانى را متهم كنم، مى خواهم اين جهالت فراگير ميان توده هاى مسلمان را از هر جنس و مذهب محكوم كنم، چيزى كه هميشه عامل نيرومندى براى ايجاد دوگانگى و تفرقه كلمه ميان مسلمانان بوده است.

محمد بن عبداللَّه يك سالى به امارت خود ادامه داد، در حالى كه عمويش مسعود بر كارهاى او نظارت داشت، چرا كه جوانى بود كه هنوز تجربه نداشت و سنش از بيست تجاوز نمى كرد. (1)

چيزى نگذشت كه ميان او و عمويش اختلاف شد و او حاضر به پذيرش نظارت او بر خود نگرديد. در اين وقت دشمنى ميان اين دو بالا گرفت و منشأ دو حادثه شد كه بيش از هر چيز نشانگر نداشتن تجربه و عدم تمركز بود. اين دو حادثه، اختلاف ميان او اشراف و شورش اشراف بر ضد وى و پيوستن آنان به عمويش شد.

حادثه نخست آن بود كه در باره يكى از اشراف از آل بركات سختگيرى كرده، دستور ترك مكه را به او داد كه او نپذيرفت و به خانه شريف عبدالعزيز از آل بركات پناه برد. امير دستور خروج از مكه را مورد تأكيد قرار داد. در اين وقت آل بركات وساطت كرده تا شب مهلت خواستند كه نپذيرفت و با همان روحيه جوانى كه داشت به محاصره خانه اى كه آن شريف در بخيله در آن بود پرداخته، به سپاهيانش دستور تيراندازى از سوراخ هاى ديوار داد. اين تيرها به شمارى از اشرافى كه در آن خانه بودند اصابت كرد و سبب برآشفتن آنان شد، به طورى كه اگر كسانى از اشراف پادرميانى نكرده بودند فتنه اى برپا شده بود. بدين ترتيب شريف محمد به خانه اش بازگشت.

در پى اين رويداد اشراف در خانه عبدالمحسن عبدلى گردآمده، در پى انقلاب بودند، اما عبدالمحسن عقيده اش بر اين بود كه از امير بخواهند اصحاب آن خانه اى كه بر ضد آن اقدام شده را بر اساس قواعد معهود راضى كند. پرداخت 25 اسب خوب، همين مقدار برده، 60 شتر و عذرخواهى رسمى از صاحبان خانه چيزى بود كه مطرح شد.


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 309.

ص: 506

امير حكم اشراف را پذيرفت و هرچه گفته بودند عمل كرد. بدين ترتيب مورخ مى تواند دريابد كه شريف محمد به خاطر تندروى اش در اقدام به هجوم به آن خانه محكوم گرديد و وقتى آرام شد، از آن برخورد عذرخواهى نموده و حكم سنگين اشراف را پذيرفت.

خلاصه حادثه دوم آن بود كه برده يكى از بزرگان اشراف، يكى از فرزندان شيخ ابوبكر حنبلى را كشت و در خانه اربابش پنهان شد. زمانى كه امير در ميان شمارى از بردگانش مى گذشت، آن برده مورد نظر در حالى كه در ميان شمارى ديگر از بردگان اشراف در تالارى در خانه اربابش نشسته بود، ظاهر شد و امير دستور دستگيرى او را داد، اما وى و همراهانش گريخته، به خانه ارباب پناه بردند. ارباب كه از اين امر اطلاع يافت با شمشير به جان بردگان امير افتاد. در اين وقت امير به خانه اش برگشت و با حاضر ساختن سپاه بار ديگر به خانه مورد نظر و اشراف حاضر در آنجا يورش برد. (1)

آنچه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه شريف محمد بايد توجه مى داشت كه يك خاندان بزرگ از اشراف تا چه اندازه نفوذ دارد و اين خاندان تنها تسليم همان قواعد سنتى و معهود و قديمى مى شود. بنابراين شريف محمد مى توانست صاحب خانه را ملزم به احضار قاتل كند، بدون آن كه خانه او را كه قادر به دفاع نبود، مورد حمله قرار دهد، اما شور جوانى او را به چنين كارى وا داشت.

در آخرين لحظه كه نزديك بود فتنه بالا گيرد شريف عبدالمحسن عبدلى پا درميانى كرده، توانست شريف محمد را از اين اقدام بازدارد و فتنه را بخواباند.

با اين حال، آثار آن در وجود اشراف همچنان بود تا آن كه شعله ور شد و اشراف از هر تيره و طايفه عليه وى شورش كرده به دفاع از عمويش مسعود پرداختند. مسعود هم كه فرصت را براى وارد آوردن ضربه كارى به برادرزاده مناسب ديد، به طائف گريخت و به دنبال او شمارى از اشراف نيز راهى شده، توانستند حاكم طائف را بيرون كرده و فرياد انقلاب سر دهند. اين بعد از آنى بود كه شمارى از قبايل ثقيف و قريش و ديگران را با


1- 1. خلاصة الكلام، ص 185.

ص: 507

خود همراه كردند.

زمانى كه محمد از اين اقدام آگاه شد، با سپاه خويش عازم طائف شده، به قرن المنازل (1) رسيد. هنگامى كه مخالفان وى در طائف، خبر آمدنش را شنيدند، طبل ها را در نواحى مختلف طائف به صدا در آورده، فريبكارانه آتش بزرگى هم برپا كردند كه نشان دهند همچنان در طائف هستند. اما از راه ديگرى از طريق سيل به عرفه آمدند تا مكه را تصرّف كنند.

شريف محمد از حيله آنان آگاه شد و از مسير ديگرى آنان را تعقيب كرد تا آن كه پس از خروج آنان از عرفه به ايشان رسيد. نبرد سختى درگرفت و رجال قبايل، متفرق شدند و اشراف كه تنها مانده بودند، هدف تيرهاى سپاه قرار گرفتند و تنها با تكيه بر شمشيرهايشان چندان مبارزه كردند كه شريف محمد را به شكست كشاندند. شريف به حسينيه گريخت و سپاه او با سلاح و وسايل به عموى او مسعود پيوستند. بدين ترتيب او پيروزمندانه وارد مكه شد و در روز هفتم جُمادى الاولاى سال 1145 بعد از آن كه امير محمد يك سال و نيم امارت كرده بود، به اميرى مكه رسيد. (2)

امارت مسعود بن سعيد

امارت مسعود براى سه ماه ادامه يافت، چرا كه شريف محمد شكست خورد و اندكى بعد حسينيه را به سمت جنوب ترك كرده به مَخوات (3) رفت و از آنجا با عبور از سرات بجيله راهى طائف شد. در آنجا توانست قبايل ثقيف و غيره را فراهم آورد. زمانى كه عمويش مسعود از اين اقدام او آگاه شد، با سپاهى به سوى وى عزيمت كرد. اما محمد از آنجا به مثنات (4) رفت و سپس روى ارتفاعات آن ناحيه صعود كرد. زمانى كه سپاه


1- 1. اين همان قريه السيل الكبير در نزديكى طائف است.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. شهر بزرگى در تهامه زهران كه از الباحه دو مرحله فاصله دارد و مركز ادارى دوم در تهامه زهران است بنگريد: بلاد غامد و زهران، از علي السلوك الزاهراني، ص 217
4- 4. از نواحى اطراف طائف.

ص: 508

عمويش مسعود به آن حوالى رسيد و در دشت وسيع در پايين كوه جاى گرفت، متحصنين بالاى كوه باران تير را بر سر آنان فرو ريختند به طورى كه اغلب آنان كشته شدند. مسعود گريخت و محمد به تعقيب او پراخت و فرصت جمع آورى دوباره سپاه را به او نداد. مسعود براى نجات جان خود به باديه گريخت. بدين ترتيب محمد به مكه بازگشته، پيروزمندانه وارد آن شد و در شعبان سال 1145 بار ديگر امارت خود را اعلام كرد. (1)

امارت محمد بن عبداللَّه براى بار دوم

محمد، تتمه سال 1145 و بخشى از سال 1146 را به امارت گذراند تا آن كه به تدريج با حوادثى كه روى داد، مصيبت هايى براى وى پيش آمد. آغاز آن اين حادثه بود:

زمانى كه فرمانده نيروهاى انكشاريه روزى را به همراه خانواده اش در نزهتگاهى در يكى از باغ هاى بالاى مكه سپرى مى كرد، ميان يك سرباز يمنى از نيروهاى شريف محمد و يكى از سربازان انكشارى درگيرى پيش آمد و كار بالا گرفت. در اين وقت انكشارى برآشفته سرباز يمنى را كشت. پس از آن يمنى ها فرياد انتقام سر داده، اطراف باغ جمع شدند و شروع به تيراندازى كرند. زمانى كه شريف محمد خبردار شد، به آنجا آمد. فرمانده انكشارى كه از آمدن او آگاه شد، محلى را گشود تا او را ببيند. در اين وقت، تيرى به او اصابت كرد و مرد. در اين وقت كار بدتر شد و اوضاع رو به وخامت گذاشت و سپاه انكشارى فرياد انتقام سر داد. سپاه مصر مقيم مكه هم به كمك آنان آمد و همگى در سويقه اجتماع كرده، در خانه هاى آن جا تحصن نمودند و منافذ ورودى را بستند و سنگر درست كرده، مشغول تيراندازى شدند. شريف محمد كسى را به نمايندگى نزد آنان فرستاد تا با خوبى كار را فيصله دهد، اما آنان نپذيرفتند. وى به دنبال حاكم جدّه فرستاد تا مشكل را حل كند. زمانى كه آمد باز شورشيان حاضر به شنيدن سخن او نشدند. وى از آنان خواست تا به جده بيايند و در آنجا منتظر بمانند تا فرمان سلطان عثمانى برسد. آنان


1- 1. تاج تواريخ البشر، محمد سعيد حضراوى، خطى.

ص: 509

پذيرفته به جده رفتند. چيزى نگذشت كه افسران آنان اعلام كردند كه شريف محمد، معزول و شريف مسعود امير مكه است. سپس خبر آن را به شريف مسعود نوشتند كه آن زمان در خليص (1) آماده تهاجم به مكه بود. اين جماعت براى او امكانات و پول فراوان فرستادند. مسعود نيز تشجيع شده، با پولى كه براى او رسيده بود به گردآورى قبايل اطراف پرداخت. سپس همراه آنان عازم مكه شده در حديبيه «الشُمَيْسى» مستقر شد و سپاه جده هم به او پيوست. زمانى كه اين سپاه به اطراف مكه رسيد، شريف محمد توانست آنان را متفرق سازد. سپاه ياد شده به جده بازگشت و مسعود به رايزنى با نواحى اطراف مشغول شد تا بار ديگر نيرويى براى نبرد فراهم آورد. زمانى كه شريف محمد از اين اقدام آگاه شد، به تنهايى به جده آمد و مبلغ يك هزار سكه طلا توسط برخى از نزديكان شريف مسعود به وى رساند تا او را راضى كند. شريف مسعود قبول كرد. اندكى بعد به طائف رفت و با كمك همان پول به جمع آورى قبايل پرداخت و چيزى نگذشت كه به مكه حمله كرده، نبرد سختى با شريف محمد كرد، به طورى كه او را شكست داد و محمد به حسينيه گريخت. به دنبال آن مسعود پيروزمندانه وارد مكه شد و براى بار دوم در هفتم رمضان سال 1146 به امارت رسيد. (2)

امارت مسعود بن سعيد براى بار دوم

از اين پس امارت مسعود استوار شد و او توانست امارت خود را با كفايتى كه در اداره امور از خود نشان داد، براى مدتى نزديك به بيست سال نگاه دارد. وى در برخورد با اشراف و اهالى، با سياست حكيمانه اى برخورد كرد و حتى برادرزاده اش شريف محمد را به مكه بازگرداند و با وى برخورد انسانى كرد. اين بعد از آن بود كه وى پنج سال را در باديه سپرى كرده بود. در دوران امارت مسعود، مكه و نواحى آن در آرامش و ارزانى و رفاه روزگار را سپرى كرد.


1- 1. خليص در بيست كيلومترى شمال عسفان.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 310.

ص: 510

با اين همه، وجود آرامش ياد شده به معناى خالى بودن مكه از فتنه و آشوب نبود.

در دوران وى، برخى از بنى حسن (1) در جنوب مكه شورش كرده، راه را بر تجار بستند.

همين طور قبيله بقوم در شرق طائف سر به شورش برداشت. وى برادرزاده اش را به مقابله با شورش نخست فرستاد كه پيروزمندانه بازگشت. همين طور فرمانده ديگرى را براى مقابله با قبيله بقوم فرستاد كه آنان نيز تسليم وى شدند.

اعلان لعن بر رافضه

در روزگار امارت وى بود كه فرمان لعن بر روافض صادر شد. سببش آن بود كه نادرشاه عجم، عليه عثمانى ها جنگ كرده، توانست بخشى از سرزمين هاى آنان را در عراق تصرّف كند. سپس يكى از علماى شيعه را با نامه اى نزد مسعود فرستاد. متن نامه آن بود كه ما و خليفه عثمانى اتفاق كرديم كه به طور مشترك روى منبر مكه به ما دعا شود و مذهب جعفرى ما در آنجا ظاهر گردد و امام ما در كنار چهار امام مذاهب ديگر نماز بگذارد. وى در نامه خود تهديداتى هم كرده بود. اين كار براى مسعود گرفتارى ايجاد كرد و همه در مكه درمانده شدند و آراء آنان مختلف شد. وزير تركى كه مقيم جدّه بود در پى مسعود فرستاد كه آن عالم را نزد وى بفرستد تا او را بكشد. اما شريف مسعود آن را نپذيرفت و گفت: من او را نگاه مى دارم تا ماوقع را براى دربار عثمانى بنويسم و جواب بگيرم. وزير از اين پيشنهاد راضى نشد و گويا چنين تصور كرد كه شريف مسعود تمايل به مذهب جعفرى دارد. شريف نيز موقعيت دشوار خود را حس كرد و شايد به او خبر رسيد كه در حال انتشار چنين خبرى در باره او هستند. به همين جهت دستور داد تا در منابر رافضه را لعن كنند تا از اتهام تبرئه شود. اين واقعه در سال 1157 روى داد.

در همين سال جواب خليفه عثمانى به مكه رسيد كه آن عالم جعفرى را به اميرالحاج تسليم كنند تا او را به دربار عثمانى ببرد و او هم چنين كرد. (2)

مبارزه با تنباكو


1- 1. منسوب به حسن بن عجلان بن رميثه كه تا امروز اعقاب آنان هستند.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 193.

ص: 511

در دوران امارت مسعود، مبارزه با تنباكو از سوى علماى مكه شدت يافت و مسعود هم فرمانى در باره منع از تظاهر به آن در بازارها و قهوه خانه ها صادر كرده دستور داد هر كسى علناً استفاده كند او را تنبيه نمايند. مأموران حكومت در تمامى راه ها در اجراى فرمان وى مردم را تعقيب مى كردند. به همين دليل، مردم مجالس خود را در خانه هايشان برگزار مى كردند. گفته شده است كه شريف مسعود آن را حرام مى دانست. نيز گفته شده است كه سبب صدور اين فرمان آن بود كه مردم در اين باره اسراف نموده، علناً در مجالس و برابر بزرگان قوم و علما تجاهر به كشيدن تنباكو مى كردند. اين فرمان در سال 1149 صادر شد. (1)

دور كردن اجانب

شريف مسعود چنين دريافت كه به دليل افزايش شمار مهاجران به مكه، اين شهر به لحاظ خانه هاى مسكونى گرفتار مشكل شده و به علاوه مهاجران، بسيارى از غرفه ها و حجره هاى تجارى را در اختيار گرفته اند. به همين دليل فرمان داد تا منادى در بازارهاى مكه اعلام كند كه مهاجران بايد شهر را ترك نمايند؛ همچنان كه در تنبيه متخلّفين هم شدت به خرج داد. اين سبب رفتن آنان شد. اين رخداد هم مربوط به سال 1149 است.

دو سيل بزرگ

در دوران شريف، مسجد الحرام با سيل عظيمى كه آمد و تا نزديكى در كعبه رسيد پر از آب شد. اين واقعه در روز جمعه اى از سال 1153 بود. آب به حدى بود كه خطيب


1- 1. خلاصة الكلام، ص 193. گفته اند كه كشت تنباكو نخستين بار در سال 999 صورت گرفته است كه به حساب جمّل «يوم تأتى السماء» مى شود.

ص: 512

نتوانست روى منبر قرار گيرد، به همين جهت خطبه خود را در باب الزياده (1) ايراد كرد و نماز را در حالى كه تنها پنج نفر با او بودند، اقامه نمود. در سال 1159 باز سيل ديگرى آمد، در حالى كه مردم در منى بودند. بسيارى از حجاج غرق شدند به طورى كه شمار زيادى از مردگان در راه ها افتاده بودند. (2)

در روزگار مسعود ميان وى و وزير تركى مقيم جده درگيرى پيش آمد. گفته اند كه وزير از ارسال سهم شريف مسعود از وارادت جده ممانعت به عمل آورد و اين سبب خشم مسعود گرديد. نزاع ادامه يافت. مسعود آدمى نبود كه حاضر به توهين در كفايت و كارآمدى خويش بوده يا در اين باره اهل چانه زدن باشد. به همين جهت برادرش جعفر را با سپاه عظيمى براى جنگ با جده و خوار كردن وزير تركى ارسال كرد. وزير در جده متحصن شد و توپخانه ها را در اطراف ديوارها نصب كرد. اما سپاه مسعود چندان بود كه قلعه وزير را تصرف كرد و توانست از سمت جنوبى آن و با كمك اهالى، وارد جده شود و به شهر يورش برد. در اين وقت، وزير با شمارى از خواص خود به سمت دريا رفته در كشتى نشست و خود را نجات داد. بدين ترتيب شريف توانست جده را زير سلطه خود درآورد. وى گزارش آن را به دارالخلافه نوشت و آنان وزير ديگرى فرستادند و به او گفتند كه فوراً سهم شريف مسعود را بپردازد. (3)

آغاز حركت محمد بن عبدالوهاب

در همين دوره بود كه كار محمد بن عبدالوهاب در نجد آغاز شد، به طورى كه او ميان قبايل مى گشت و روز به روز به شمار پيروانش افزوده مى شد. نجدى ها كسى را نزد مسعود فرستاده، از او خواستند تا به آنان و همراهانشان اجازه برگزارى حج بدهد، اما او نپذيرفت. آنان شمارى از علمايشان را به نمايندگى از خود به مكه فرستادند و با علماى اين شهر مناظره كردند، اما به سرانجامى نرسيد.

مساعد بن مسعود


1- 1. در چاپ جديد تاريخ مكه، در غالب موارد، و به اشتباه، باب الزياده تبديل به باب الزياره شده است. «ج»
2- 2. همان، ص 194.
3- 3. تاج تواريخ البشر، خطى.

ص: 513

مسعود در سال 1165 درگذشت و بلافاصله پس از وفات وى امارت فرزندش شريف مساعد بن مسعود اعلام شد. بيشتر اشراف و اعيان و در رأس آنان برادرزاده اش محمد بن عبداللَّه بن سعيد با او بيعت كردند در حالى كه دسته اى از آل بركات حاضر به قبول آن نشدند و به واى مر رفتند. شريف مساعد كسى را فرستاد تا آنان را راضى كند. از جمله نمايندگان او يكى همين محمد بن عبداللَّه بود. زمانى كه مخالفان با نمايندگان وى در يك جا جمع شدند، گفتند كه ما جز به امارت محمد بن عبداللَّه رضايت نمى دهيم. در اين وقت محمد از جمع نمايندگان خارج شد و به مخالفان پيوست تا حق خود را در امارت دنبال كند.

بدين ترتيب، شريف مساعد از همان روز نخست امارت گرفتار منازعات داخلى شد، به طورى كه در نهايت منجر به جنگ هاى سختى در همان ماه هاى نخست امارت او شد.

داستان از اين قرار بود كه محمد بن عبداللَّه با مخالفان، راهى طائف شدند و به جذب برخى از قبايل از عتيبه پرداخته، طائف را تصرّف كردند. سپس از آنجا راهى مكه شدند و در دقم الوبر در اواخر جمادى الثانى سال 1165 آماده نبرد با مساعد شدند.

در اين سَمت، عموى او مساعد با سپاه خود عازم جنگ شد. محمد براى فريب مساعد دستور داد تا بر سر كوه ها آتش روشن كنند تا سپاه مساعد تصور كند آنان هنوز در آن منطقه هستند. اما آنان حركت كرده از سمت محصب در بالاى مكه، عازم مكه شدند.

مساعد از اين مطلب آگاه شد و دو سپاه در منحنى نزديك معابده با يكديگر درگير شدند.

در پايان اين جنگ، محمد شكست خورد و دو طرف با يكديگر صلح كردند و اوضاع آرام شد. اين واقعه در نيمه شعبان همان سال بود. در اين وقت مساعد نامه اى به دربار عثمانى نوشت و از آنان خواست تا او را تأييد كنند كه آنان هم فرمان تأييد را فرستادند. (1)

در سال 1169 محمد بن عبداللَّه درگذشت و اين سبب شد تا كار مساعد استوارتر


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 514

شود و بتواند با سياست بهترى به مانند پدرش به اداره امور پردازد. بدين ترتيب امنيت و آرامش در آن نواحى تا سال 1171 گسترش يافت.

در اين وقت، ميان شريف مساعد و برخى از اشراف اختلاف پيش آمد و عبداللَّه العفر با امير الحاج شامى و مصرى در موسم سال 1171 ديدار كرده، با دادن رشوه خواستار عزل مساعد و نصب مبارك بن محمد بن عبداللَّه بن سعيد شد. اين كار به انجام رسيد، بدون آن كه مساعد از آن مطلع باشد. زمانى كه در ذى حجه خواستند خبر امارت مبارك را اعلام كنند، گروهى از سپاهيان را بر بام حرم و در مأذنه ها و برخى از خانه هاى اطراف دارالسعاده در نزديكى باب الوداع، جايى كه مساعد سكونت داشت، مستقر نمودند.

من نمى دانم اين چه نظامى بود كه به امراى حج اجازه عزل امير منصوب از طرف دربار عثمانى را براى نصب ديگرى مى داد. حتى اگر فرض كنيم شكاياتى به امراى حج مى رسيد كه درست هم بود، باز هم نمى توانيم بفهميم كه آنان صلاحيت عزل و نصب را بدون اطلاع خليفه و صدور فرمانى در اين باره داشتند. اما آشفتگى در نظام ادارى نتيجه اش چيزى جز همين مشكلات و نزاع ميان اشراف و افزايش ناامنى در اين بلد امين نبوده است.

با شروع صداى تيراندازى، شريف مساعد هوشيار شد. به همين جهت از سپاه يمنى خود استمداد كرد و به حاكم بازار هم پيغام فرستاد تا از بازارى ها هر كس را كه مى تواند براى دفاع بسيج كند. بدين ترتيب نبردى سهمگين ميان دو گروه در خيابان هاى مكه رخ داد كه 24 ساعت به درازا كشيد. اين نبرد با پيروزى مساعد و شكست سپاه امراى حج پايان يافت. به دنبال شكست آنان، لشكرگاهشان مورد غارت قرار گرفت و هر چه در آن بود بردند، به طورى كه هيچ ذخيره اى براى آنان نماند. امراى حج درخواست صلح و بازگرداندن اموالشان را كردند كه مساعد پذيرفت و بدين ترتيب بخشى از اموال غارت شده به آنان بازگشت.

كار به همين جا خاتمه نيافت، چرا كه امير الحاج شام كه يكى از افراد درگير در اين حادثه بود سال بعد از 1172 هم در مقام امارت حج عازم شد و زمانى كه حجاج از انجام

ص: 515

مناسك حج فارغ گشتند، جلسه اى براى رسيدگى به موضوع چشمه زبيده ترتيب داد كه مقرّر شد شريف مساعد هم باشد. در همين جلسه بود كه وى شريف مساعد را دستگير كرد. در اين وقت حاضران دريافتند كه اين جلسه بهانه و هدف اصلى دستگيرى شريف بوده است.

با دستگيرى وى نزديك بود فتنه بالا بگيرد كه امير الحاج در يك مجلس عمومى در مسجد الحرام فرمان جديد خليفه را در باره امير جديد قرائت كرد و اوضاع آرام شد. (1)

نيازى به شرح و بسط اين ماجرا نيست. امير الحاج سال قبل شكست خورده بود و طى اين مدت تلاش مى كرد تا دوباره براى رسيدن به هدف تلاش كند و بدين ترتيب موفق شده بود تا حق عزل و نصب را به دست آورد. بدين ترتيب روشن مى شود كه سيستم ادارى عثمانى تا چه اندازه گنجايش و ظرفيت تحقق خواسته هاى متمرّدانه را داشت و در قبال آنچه حكام اين بلاد انجام مى دادند معذور بود!

امارت جعفر بن سعيد

با دستگيرى مساعد، امارت در اختيار برادرش جعفر قرار گرفت. وى شخصاً فردى مسالمت جو بود و طمع كارى اين دنياى فانى، او را به مبارزه جويى وا نمى داشت. زمانى كه ديد چاره اى جز پذيرش آن نيست، امارت را پذيرفت، مشروط به آن كه با برادرش بدرفتارى نشود و او را تسليم وى كنند تا مانند يك امانت با او برخورد نمايد، و آنان هم پذيرفتند.

زمانى كه جعفر سر كار آمد، و پس از آن كه حجاج، مكه را ترك كردند، زمينه را براى بازگشت برادرش فراهم كرد و در نهايت در 14 محرم سال 1174 به نفع او از امارت كناره گيرى نمود. (2)

اگر در هر زمانى يك جعفر مثل اين جعفر وجود داشت كه خير و نيكى را براى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 310.

ص: 516

ديگران مى خواست و براى مصلحت برادرش كار مى كرد، به همان اندازه كه براى خود، نود درصد جنگ ها در تاريخ قديم و جديد عالم پديد نمى آمد.

مساعد بن سعيد براى بار دوم

امارت مساعد براى سالها استوار ماند و در خلال اين سالها مشكلى كه امنيت را برهم زند وجود نداشت، مگر فتنه برادرش احمد كه در سال 1175 تلاش كرد تا او را از مكه بيرون كند. وى به عنوان مخالفت به وادى نعمان (1) در نزديكى عرفه رفت و با همراه كردن برخى از قبايل به مكه يورش برد. زمانى كه به منطقه ابولهب در جرول رسيد، مساعد به مقابله با وى آمد و او را شكست داد. اندكى بعد با او صلح كرده و اوضاع بسان گذشته آرام شد. (2)

در اين دوره، نجدى ها اجازه حج خواستند كه به آنان چنين اجازه اى داده نشد.

آل بركات و استمداد آنان از محمدعلى بلوط در مصر

در سال 1182 ميان مساعد و گروهى از اشراف از آل بركات اختلافاتى پيش آمد.

رهبرى مخالفان با عبداللَّه بن حسين بن يحيى بركاتى بود. با بالا گرفتن اختلافات، وى به وادى فاطمه رفت و در آنجا عده اى اشراف آل بركات با وى در جنگِ با مساعد، هم عقيده شدند. اين جماعت تصميم گرفتند ابتدا جده را تصرف كنند. از اين رو سپاهى را هم از باديه فراهم آورده به سمت جده رفتند. مردم شهر در قلعه تحصن كرده با نصب توپخانه به مهاجمان حمله مى كردند، چنان كه وسايل آتش زا به تيرها گذاشته، آنها را روى چادرهاى مهاجمان پرتاب كرده، آنها را به آتش مى كشيدند. عبداللَّه دريافت كه كارى از پيش نخواهد برد، به همين جهت دوباره به وادى فاطمه برگشت. (3)


1- 1. بعد از مر ظهران، از بزرگ ترين وادى هاى مكه است كه در كتاب هاى ادبى هم شهرتى دارد و در بيست و پنج كيلومترى شرق مكه است و ساكنانش از طايفه هذيل هستند.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 198.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 517

مصر اين زمان به رهبرى محمدعلى بيك بلوط بر ضد عثمانى ها سر به شورش برداشته و توانسته بود نيروهاى خود را به نواحى مختلف شام اعزام كرده، بسيارى از آن مناطق را فتح كند. آل بركات چنين انديشيدند تا با حاكم جديد مصر ارتباط برقرار كرده و براى بيرون راندن آل زيد از مكه و جايگزينى خودشان از او كمك بخواهند. (1)

بدين ترتيب بود كه عبداللَّه بن حسين به مصر رفت و توانست محمدعلى بيك را قانع كند. محمدعلى هم فرصت را براى گسترش دامنه نفوذ خود تا مكه مناسب ديد و به امير الحاج مصرى گفت تا او را براى رسيدن به مكه همراهى كرده، براى سپردن امارت به وى تلاش كند. اين مسأله در سال 1183 بود.

چنين مى نمايد كه وقتى امير الحاج مصرى به مكه رسيد، دريافت كه كار دشوارتر از آن است كه عبداللَّه بن حسين براى وى تصوير كرده است. و البته امير الحاج شامى هم مايل به كمك به اوست. بنابراين هدف خويش را پنهان كرد. اما مساعد كه از هدف اصلى وى آگاه شده بود، دو روز پس از منى، در پى امير الحاج مصرى فرستاده به او گفت مكه را ترك كند تا مشكلى در اين شهر پديد نيايد. امير الحاج مصرى هم بدون آن كه چيزى ابراز كند، از مكه بيرون رفت.

در اين سوى، آل بركات از اين كه اوضاع چنين بگذرد، بر ايشان دشوار آمد. به همين دليل شروع به پراكنده كردن پول ميان مردان قبايل باديه نشين كرده، لشكرى فراهم آورد كه در اواخر ذى حجه سال 1183 در وادى مر اجتماع كردند.

زمانى كه شريف مساعد مطلع شد، كوه هاى مشرف بر معابده و جرول را به صورت يك قلعه درآورد و در محرم سال 1184 آماده مقابله با آنان شد. به دنبال آن، نبرد


1- 1. از زمانى كه عثمانى ها نيروهاى مملوكى را در سال 923 از مصر راندند، واليانى از خود بر آنجا مى گماشتند، چنان كه فرماندهى سپاه را هم از برخى از صنجق ها از مملوكان نيروهاى نظامى انتخاب مى كردند. براى دو قرن اين وضعيت ادامه داشت و طى آن استبداد نيروهاى نظامى روى واليان ترك تشديد مى شد؛ چنان كه هر كسى را مى خواستند، نصب يا عزل مى كردند. زمانى كه رهبرى به محمد على بلوك، يكى از بزرگان از صناجقه رسيد، توانست با شورشى كه در سال 1184 به راه انداخت، دولت تازه اى در مصر تأسيس كند. اين همان دولتى است كه آل بركات به آن پناه بردند تا امارت مكه را به آنان باز گرداند. رئيس حكومت جديد دعوت آنان را پذيرفت و از بابت آن استفاده هم كرد.

ص: 518

سنگينى ميان دو طرف روى داد كه سبب شكست آل بركات شده آنان گريختند و بدين ترتيب بار ديگر امنيت به مكه بازگشت.

با اين حال، امارت مساعد در مكه چندان به درازا نكشيد، به طورى كه در اواخر محرم همان سال 1184 درگذشت. تا اين زمان وى بيست سال به جز ماه هايى كه برادرش امارت كرده بود، [از پايان سال 1172 تا محرم 1174] بر مكه حكومت كرد. (1)

امارت عبداللَّه و احمد فرزندان سعيد بن زيد

با درگذشت مساعد، امارت برادرش عبداللَّه در 28 محرم سال 1184 اعلام شد، اما چند روز نگذشت كه برادرش احمد به منازعه با او برخاست. عبداللَّه براى جلوگيرى از خونريزى از حكومت كناره گرفت و برادرش در مجلسى كه قاضى و علماى بزرگ و اشراف و اعيان بودند، امارت را در دست گرفت.

آغاز حملات جديد مصر

عبداللَّه بن سعيد كه صلح جو و عاقبت انديش بود، از امارت كناره گرفت، زيرا مى دانست كه آل بركات نسبت به برخوردى كه مساعد با آنان كرده، روال موجود را تحمّل نخواهند كرد و به علاوه محمدعلى بلوط هم حمايتش را از آنان دريغ نخواهد نمود.

واقعيت قضيه همين طور بود. شريف عبداللَّه بن حسين بركاتى كه هنوز در جده بود و اندكى پيش از درگذشت مساعد از وى شكست خورده بود، دوباره به مصر رفت و با محمدعلى بلوط ديدار كرد و شرح مصايبى را كه تحمّل كرده بود بيان نمود. محمدعلى بلوط هم سپاهى از ترك ها و مصرى ها را براى حمايت از وى بسيج كرده، از راه دريا به ينبع فرستاد. فرماندهى اين سپاه را يكى از غلامان او با نام محمد بيك ابى الذهب بر عهده داشت.


1- 1. تاج تواريخ البشر، خطى.

ص: 519

خبر اين حمله به مكه رسيد. در اين هنگام تنها يك ماه و اندى از حكومت احمد گذشته بود. اندكى بعد به او خبر رسيد كه درويش آغا، وزير او در ينبع، برابر دشمن تاب نياورده و گريخته است. مهاجمان، ينبع را اشغال كرده، هرچه را در آنجا بود غارت كردند و شريف عبداللَّه بن حسين هم با لشكرى عظيم از عرب ها در وادى فاطمه آماده يورش به مكه بود.

احمد بن سعيد فعاليت خود را آغاز كرد و ابتدا خانواده خود و ديگر آل زيد را به طائف فرستاد. سپس كسى را فرستاد تا قبايل را براى حمايت از خود بسيج كند؛ (1) اما جز اندكى نپذيرفتند. او نيز در حد امكان تلاش كرد تا در مكه تحصن اختيار كرده از آن دفاع كند.

امارت عبداللَّه بن حسين

در روز 14 ربيع الاول سال 1184 بود كه خبر رسيدن مهاجمان مستقر در وادى فاطمه به مكه رسيد. شريف احمد، على بن عبدالقادر صديقى مفتى مكه و شريف عبداللَّه الفعر را براى گفتگو با فرمانده سپاه محمدعلى، يعنى محمد بيك ابى الذهب فرستاد. پاسخ فرمانده به آنان يك پاسخ نظامى بود و آن اين كه وى مأموريت دارد امارت مكه را گرفته به عبداللَّه بن حسين بركاتى تسليم كند. اينان پاسخ را به امير مكه رساندند.

دو روز بعد، سپاه مصر از وادى فاطمه حركت كرده در زاهر لشكرگاه زد و توپخانه خود را آماده نمود، به طورى كه بر بئر ذى طوى اشراف داشت. در اين وقت احمد هم با سپاه خود و برخى از كسانى از اعراب كه از او حمايت مى كردند حركت كرده به مصانع- كه در ريع است و ما امروزه آن را ريع رسان (2) مى ناميم و در انتهاى حارة الباب است- آمد.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. نام درست آن ريع رسام است، شايد از آن جهت به اين نام ناميده شده است كه رسم البضائع- ماليات اجناسى- كه ازجده مى آمده در آنجا گرفته مى شده است. اينجا يكى از اكديه مكه است و نامش هم كَدى.

ص: 520

وى دريافت كه سودى از اين نبرد براى وى به دست نخواهد آمد، به ويژه كه باديه نشيان هم به طمع طلاهايى كه رقيب او در سپاه مهاجم توزيع مى كرد از اطرافش پراكنده شدند. بنابراين پس از آن كه خانه اش را در مكه به شريف حامد بن حسين برادر رقيبش واگذاشت، خود از طريق معابده، مكه را به سمت طائف ترك كرد. اين پس از آن بود كه وى تنها پنجاه روز امارت كرده بود.

سپاه مهاجم در روز جمعه هجدهم ربيع الاول همان سال، وارد مكه شد و نيروهاى آن در گوشه و كنار مكه پراكنده شدند. عبداللَّه بن حسين هم به دارالسعاده آمد و امارت او اعلام شد و شاعران و تهنيت گويان به خواندن آيات تبريك مشغول گشتند.

سپاه مهاجم در مكه به فساد پرداخت و كسى از آزار آنان در امان نماند، چنان كه بازار هم از جور و ستم و غارت آنان مصيبت فراوان ديد. فرمانده سپاه، مفتى مكه را زندانى كرد و تا وقتى كه بيست هزار ريال از وى نگرفت، آزادش نكرد. همچنين اموال زيادى از تجار گرفت و خانه شريف مساعد را كه در منطقه اجياد بود، غارت كرده، بسيارى از آل زيد را كه در مكه بودند آواره كرد. (1)

همچنين دارالسعاده، محل استقرار آل زيد آتش گرفت. اين كار به فرمانده نيروهاى مهاجم منسوب شد، اما نويسنده خلاصة الكلام (2)

آن را نفى كرده و گويد: اين مطلب ثابت نيست.

بدين ترتيب، امارت شريف عبداللَّه بن حسين مستقر شد و چيزى كه نشانه ستمگرى وى باشد، از وى بروز نكرد. نوشته اند كه اموال زيادى از سوى مسؤول بيت المال از ماتَرَك احمد بن على طبيله كه درگذشت و از شخصيت هاى جده بود و اموال و زمين ها و كشتى هاى زيادى داشت براى شريف عبداللَّه گرفته آوردند و به او گفتند: اين سهم بيت المال از ماترك شخص متوفاست. اما شريف، پول را رد كرده، آورنده را هم سخت مورد انتقاد قرار داد و اين آيت قرآنى را تلاوت كرد كه: ى إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 305.

ص: 521

الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراًى (نساء: 10).

چند روزى نگذشت كه خبرهاى تازه اى به مكه رسيد داير بر اين كه احمد بن سعيد بن زيد، كسى كه از ترس مهاجمان از مكه گريخته بود، به شمارى از اعراب در وادى ليه ملحق شد و در 24 همان ماه طائف را تصرّف كرده است. شريف عبداللَّه نيرويى متشكل از اشراف، اعراب و سپاه ابى الذهب را به فرماندهى يكى از نزديكانش به سوى وى فرستاد. زمانى كه احمد از آمدن اين سپاه آگاه شد، از طائف به ثنيه كرا (1) گريخت. وى در طول راه شمار زيادى از اعراب بنى سعد و ثقيف را با خود همراه كرد و در عرفه لشكرى فراهم آورد. در اين هنگام سپاه شريف عبداللَّه و ابى الذهب برابرش درآمدند و نبرد سهمگينى ميانشان رخ داد. در اين وقت گروهى از سپاه ابى الذهب به ميان ميدان آمده با پايين آوردن پرچم هاى خود نام شريف احمد را فرياد كردند و تمايل خود را به او نشان دادند. وى فريب خورده نزد آنان رفت. در اين هنگام او را محاصره و اسير كردند. بدين ترتيب نيروهاى شريف عبداللَّه و ابى الذهب پيروز شدند. بعدها شريف احمد توانست از اسارت گريخته به ليث برود و همانجا بماند.

در 20 جُمادى الاولاى سال 1184 بود كه ابى الذهب با نيروى خود عازم مصر شد.

اين بعد از آنى بود كه نيرويى را در جدّه به فرماندهى حسن آغا شبكه كه او را به سمت والى گرى جده منصوب كرده بود، براى حمايت باقى گذاشت.

بدين ترتيب اوضاع متفاوت از قبل شده، نيروى مصرى جانشين نيروى عثمانى شد و امير مكه هم بعد از خليفه عثمانى، مديون حاكم مصر شده و تحت الحمايه وى درآمد.

حوادثى كه گذشت، خللى در اراده شريف احمد ايجاد نكرد، چرا كه او در زمره نيروهاى پراراده قديمى به شمار مى آمد. هنوز ابى الذهب نرفته بود كه وى باز فعاليت خود را به قصد گرفتن انتقام آغاز كرد. وى شريف ثقبه را به سراغ قبايل ثقيف و آن نواحى فرستاد. خود او هم به سمت قبايل جنوب رفت و شمار قابل ملاحظه اى را با خود


1- 1. كرا، كوهى است كه وادى نعمان از آن نشأت مى گيرد، و پشت آن ييلاق هدأه طائف است؛ و يكى از راه هاى مكه به طائف از آنجا مى گذرد. عاتق.

ص: 522

همراه كرده، با شريف ثقبه در عرفه قرار گذاشت.

اين نيرو در 21 جمادى الثانى سال 1184 به عرفه درآمد و در دو گروه مختلف عازم مكه شد. يك گروه به سمت بالاى مكه و گروه ديگر از پايين آن. نتيجه درگيرى چهارساعته ميان آنان، ظاهر شدن آثار شكست در نيروى شريف مصر و مدافعان مصرى او بود، (1) به طورى كه آنان به وادى فاطمه گريختند و بدين ترتيب حكومت شريف عبداللَّه پس از دو ماه و بيست و سه روز پايان يافت.

امارت احمد بن سعيد براى بار دوم

به دنبال اين رويداد، احمد بن سعيد پيروزمندانه در 23 جمادى الثانى سال 1184 وارد مكه شد و دستور داد دارالهناء محل اقامت آل بركات را آتش بزنند، چرا كه باورش اين بود كه آتش گرفتن دارالسعاده به دستور شريف عبداللَّه بوده است. خانه آل بركات آتش گرفت و مردم، آن چه را در آن بود غارت كردند. آتش به خانه هاى اطرافِ آن هم سرايت كرد و بسيارى از خانه هاى آل بركات و هواداران آنها آتش گرفت.

در اين سوى، سپاه مصرى به وادى فاطمه گريخته، از آنجا عازم جده شد و در پشت ديوارها و توپخانه ها متحصن گرديد. شريف احمد سپاهى را متشكل از نيروهاى قبايل آماده حمله كرده به سمت جده حركت داد. اين نيرو در غليل (2) جايى نزديك مكه اقامت كرده با شمارى از مردم جدّه توافق كردند تا آنان را از سمت باب يمانى به داخل شهر راه دهند و بدين ترتيب در پايان جمادى الثانى همان سال جده را هم تصرف كرده شمارى از متحصنين را كشتند. باقى مانده آنان به ينبع گريخته، از طريق دريا عازم مصر شدند كه شريف عبداللَّه هم با آنان بود. عبداللَّه مدتى در مصر بود و سپس به استانبول رفت و در آنجا درگذشت.


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 310 و بعد از آن.
2- 2. غليل كفر بير، وادى كه در رغامه، شرق جده مى ريزد. رغامه هم مجموعه كوه هاى گرداگرد هم در خبث، در سمت شرقى جده است.

ص: 523

با تصرف جده، آنان به انبارها و خانه هاى تجار يورش برده، آنها را غارت كردند.

اين امر در گرانى قيمت ها در جدّه تأثير گذاشت، به طورى كه دشوارى، تمامى باديه ها را فرا گرفت، به حدّى كه برخى به خوردن گربه و خون لخته هم مشغول شدند. اين امر تا پايان سال 1184 به درازا كشيد. اما با ورود غلات از نواحى مختلف در آغاز سال 1185 اوضاع رو به تغيير گذاشت و روابط ميان مكه و عثمانى ها هم به وضعيت گذشته خود بازگشت. (1)

امارت احمد بن سعيد تا سال 1186 ادامه يافت. در اين وقت، برادرزاده اش سرور بن مساعد بن سعيد بن زيد بر وى شوريد. (2)

داستان از اين قرار بود كه شريف احمد قصد تعويض يوسف قابل وزيرش در جده را داشت. در اين باره نامه عزل او را نوشت و به يكى از اشراف داد تا به او برساند. شريف سرور كه در مجلس نشسته بود با آگاهى از اين مطلب، خواست از فرصت بهترين استفاده را ببرد. وى كه در اين وقت جوانى هيجده ساله بود و اعتماد به نفس عجيبى داشت و بسيار بلند پرواز بود. همين روحيه سبب شد تا وى موقعيتى ميان طايفه خويش به دست آورد و نفوذ كلمه اى داشته باشد.

سرور سوار شترى تندرو شد و پيش از آن كه نماينده شريف احمد به جده برسد، خود را به اين شهر رساند. او به خانه يوسف قابل رفت و ضمن گفتگو با يكديگر توافق كردند به رهبرى سرور سر به شورش بردارند و يوسف هم با اموال خويش او را حمايت كند.

زمانى كه نمايندگان شريف احمد به جدّه رسيدند سرور را در آنجا يافتند كه به دفاع از يوسف مى پرداخت. وى از آنان خواست تا به او و يوسف پيوسته همگى بر ضد شريف از جده قيام كنند. بدين ترتيب همگى از جدّه خارج شده و در نيمه راه، سرور و يوسف به سمت وادى فاطمه رفته، در آنجا نيروهايى از باديه فراهم آوردند. سپس به


1- 1. خلاصة الكلام، ص 206.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 311.

ص: 524

سوى برخى از قبايل عتيبه فرستاد و آنان نيز به حمايت از او پرداختند.

در اين سوى، شريف احمد از اوضاع آگاه شد و كسى را فرستاد تا ميان او برادرزاده اش را صلح دهد. سرور حاضر به مصالحه نشد و جز اين را كه احمد مكه را ترك كند نپذيرفت. احمد آماده دفاع شد.

نيروهاى شورشى در وادى فاطمه اجتماع كرده از آنجا به عابديه (1) و سپس به منحنى در بالاى مكه آمدند. در اينجا بود كه دو سپاه درگير شدند و نبرد دو ساعت ادامه يافت كه در نهايت شريف احمد شكست خورد و او به وادى نعمان (2) گريخت.

سرور بن مساعد از آل زيد

با فرار شريف احمد، شريف سرور پيروزمندانه وارد مكه شد و امارت او در روز شنبه 13 ذى قعده سال 1186 اعلام شد. (3)

سرور با قدرت تحمل بالا توانست راه ها را امن و دست مفسدان را كوتاه كند و خود را دشمن هر نوع مفسد و خرابكارى بشناساند. بدين ترتيب امور بلاد براى مدتى آرامش يافت تا آن كه باز مخالفت هايى برخاست. بسيارى از قبايل از حكومت او كراهت داشتند و كسانى از رؤساى هذيل و حرب عليه او خروج كردند. در مكه هم برخى از اشراف از وى جدا شدند. سرور از بابت عصيان آنان، سختى زيادى تحمل كرد.

در اين سوى، عموى او هم وى را آرام نگذاشت. وى اندكى پس از خروجش از مكه با نيرويى عظيم به مكه حمله كرده، ميان آنان در بركه سلم در مسير منى نبردى درگرفت. در اين جنگ، نيروهاى عمويش شكست خوردند و او به باديه گريخت. اين واقعه در چهارم ذى حجه سال 1186 بود. (4)

اين واقعه، پيامدهايى داشت كه مركزيت سرور را گرفتار مشكل كرد، چرا كه سپاه


1- 1. عابديه، چاهى در جنوب غربى عرفه با فاصله تقريبى يك كيلومتر است.
2- 2. وادى نعمان در شرق عرفه است.
3- 3. تذييل شفاء الغرام.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 525

مكه از شريف احمد، حقوق هفت ماهه اى را طلب داشتند و بنابراين، دور شدن احمد از مكه چندان به مصلحتشان نبود و مى خواستند آن را از او بگيرند. به همين جهت در هشتم ذى حجه عليه سرور شورش كرده و اعلام كردند حج را با او به جاى نخواهند آورد مگر آن كه آنچه را از حاكم پيشين طلبكار بوده اند به آنان بپردازد. شريف سرور به اجبار پذيرفت تا نيمى از آن را بدهد و نيم باقى مانده را به بعد از حج موكول كند. آنان اين پيشنهاد را نپذيرفتند. او هم آنان را رها كرد و همراه بردگان خود عازم عرفات شد.

سپاه او ايام حج را صبر كردند و بعد از آن كه حجاج از مكه رفتند، در پى شريف احمد فرستاده از او خواستند به مكه بيايد تا از او حمايت كنند. آنان اميدوار بودند كه پس از آمدن او حقوقشان پرداخته شود. وقتى احمد مخفيانه وارد مكه شد، يكباره فرياد شورش عليه سرور بالا گرفت. در اين سوى، شريف سرور از امير الحاج مصرى كمك خواست و او هم با نيروى الخياله به يارى وى شتافت؛ جز اين كه اين نيرو نتوانست به خوبى از او دفاع كند، چرا كه گلوله هاى شورشيان از سوراخ هايى از ديوارهايى كه در كنار خيابان ها بود بر سر آنان فرود مى آمد. سرور از برخى از قبايل كمك خواست و آنان از وى حمايت كردند و بدين ترتيب شريف احمد شكست خورده، براى بار سوم به باديه گريخت.

اندكى بعد باز شريف احمد براى بار چهارم و پنجم و ششم حمله كرد و پشت سرِ هم شكست مى خورد، به حدى كه تعداد حملات او با پانزده رسيد و ميان هر حمله او با حمله ديگر از يك ماه تا سه ماه فاصله بود. (1)

وى در اين حملات خود از قبايلى كه از حكومت سرور ناخشنود بودند استفاده مى كرد، همين طور از برخى از اشراف مخالف. در اين ميان قبيله هذيل بيش از يك بار به او كمك كرد. در برخى دفعات هم از قبيله حرب كمك گرفت، چرا كه شنيده بود كه آنان با سرور اختلاف دارند و سرور بر آنان سخت گرفته و برخى از مشايخ ايشان را زندانى كرده است. يك بار هم از شريف الفعر و شريف بركات بن جوداللَّه كمك گرفت. در اين


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 526

حمله، سرور هر دو شريف را اسير كرد و آنان را در زندان قنفذه انداخت. اندكى بعد بركات بن جوداللَّه را آزاد كرد و شريف الفعر را هم به مكه فرا خواند. الفعر از يكى از امراى يمن استمداد كرد و او هم وى را از دست سپاه گرفت. شريف سرور به امام يمن نامه نوشته، از او خواست تا شريف الفعر را به او بسپارد و در اين باره تهديد كرد. امام يمن دستور داد تا شريف را به سرور تحويل دهند. شريف بار ديگر او را زندانى كرد تا در همان زندان مرد. (1)

شريف احمد در حمله دوازدهم خود، از خاندان حمود (از اشراف آل بركات) كمك گرفت و آنان نيز وى را كمك كردند تا انتقام خود را كه همان زندانى بود و به خاطر ناامن كردن راه ها و راهزنى قبايل به زندان افتاده بود، بگيرند.

شريف احمد بارها تلاش كرد تا با امراى حج مصرى و شامى ارتباط برقرار كرده، از آنان بخواهد تا وى را عليه سرور حمايت كنند، اما آنان از اين كار عذر خواستند و يكى از آنان گفت كه در اين بار به فرمان خاص نياز است.

شريف احمد هفت سال به اين حملات خود ادامه داد كه نخستين آن اواخر سال 1186 و آخرين آنها در ميانه سال 1193 بود كه طى آنان گرفتار مشقتى غير قابل وصف شد و خودش و برادرزاده اش چندان به لحاظ مالى و روحى دچار خسارت شدند كه اندازه نداشت.

در اين مرتبه بود كه شريف احمد به اسارت و زندان مادام العمر درآمد، چرا كه شريف سرور به محض آن كه در حمله پانزدهم وى به مكه بر او دست يافت، او و دو فرزندش را به زندان سپرد.

زندان آنان در ينبع بود و از آنجا به زندان جده منتقل شدند. ابتدا يكى از فرزندانش در زندان مرد و سپس خود او در 20 ربيع الثانى سال 1195 درگذشت. فرزند دوم او به دنبال مرگ پدر از زندان آزاد شد و اين بعد از آن بود كه تعهدات زيادى از وى گرفته شد تا آرام باشد و سر به شورش بر ندارد و او هم به آنها عمل كرد. (2)


1- 1. نسل عبداللَّه فعر، امروزه در وادى ليه در جنوب طائف هستند. اما بنو جوداللَّه در شمال طائف سكونت دارند.
2- 2. تذييل شفاء الغرام. مؤلف شماره صفحه را ذكر نكرده است.

ص: 527

بدين ترتيب، پس از خاتمه اين شورش ها، كار شريف سرور استقرارى يافت، هرچند استقرار كامل نبود، چرا كه خون در رگ هاى شريف سرور جوان چندان غليان مى كرد كه در ادامه امور نرمش از خود نشان نمى داد و نمى توانست در مقابل مخالفان در اطراف و اكناف بلاد، صبر و بردبارى از خود نشان دهد. او يكسره به دنبال شورشيان و راهزنان بود و آنان را به عقوبت هاى سخت مجازات مى كرد. همچنين در پى مفسدان فرستاده، تعقيبشان مى كرد. او بيشتر شب ها خود در حالى كه برخى از بردگانش او را همراهى مى كردند به شبگردى مى پرداخت و محله اى نبود كه از آن نگذرد و گذرى نبود كه داخلش نشود و اين كار را براى ترساندن مجرمان مى كرد.

يك شب برخى از مخالفان بر آن شدند تا در كمين وى نشسته در هنگام شبگردى او را به قتل آورند. در ميان اين جماعت گروهى از اشراف هم به رهبرى مسعود عواجى (1) و گروهى از خويشان او از آل زيد هم بودند. جاسوسان وى خبر آن توطئه را به آگاهى او رساندند. شريف سرور شمارى از بردگان خود را براى تحقيق آنچه جاسوسان وى از برخى از راه هاى مكه به او رسانده بودند، فرستاد. زمانى كه خبر ثابت شد آن شب را از خانه بيرون نرفت و فرداى آن روز كسانى را براى دستگيرى توطئه گران فرستاد و همه را به زندان انداخت. (2)

يكبار هم خواست به زيارت مدينه برود تا در ضمن، در طول مسير از قبايل هم تفقدى كرده باشد و از وضعيت مدينه آگاه شود. به همين جهت در سال 1194 همراه پنج هزار نفر از اعراب و اشراف كه نيمى سوار بر اسب بودند، حركت كرد. برخى از سران قبيله حرب بر آن شدند تا قدرت خود را به رخ او بكشند؛ به همين جهت درخواست هاى شگفت مالى از او كردند و در انتظار تأييد او نشستند، اما او حاضر به پرداخت آن نشد و به آنان حمله سختى كرده جنگيد تا تسليم شدند. آنگاه بخشش هايى در ميان آنان كرد و از ميان مردان برجسته گروگان هايى گرفته به راهش ادامه داد.

زمانى كه به مدينه رسيد، اموال فراوانى از طلا و نقره ميانشان توزيع كرد. در اين


1- 1. مسعود عواجى صاحب باغ مشهور عواجى است كه اندكى پيش از معابده بوده است.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 528

وقت جاسوسان وى خبر آوردند كه برخى از مردان قبيله حرب، نزد شيخ حرم رفته و با يكديگر توطئه كرده اند كه در ظاهر به مدينه يورش ببرند تا زمينه را براى شيخ حرم و هواداران او در مدينه آماده كند و اهالى دست بر شورش بردارند. زمانى كه سرور از اين خبر آگاهى يافت، محتاطانه حركت كرد تا آن كه قلعه مدينه را به تصرّف درآورد و مستقر شد. در اين وقت توانست دشمنان خود را به شكست كشانده و شيخ حرم و پنجاه نفر از هواداران او را دستگير كرده به مكه بفرستد و اين پس از آنى بود كه شيخ حرم را از منصبش عزل كرد.

در بازگشت از مدينه، مسيرى را كه قبايل حرب در آن بودند، رها كرد و در تدارك حمله نيرومندترى به آنان بود. وى به سمت جنوب شرقى رفت تا به طائف رسيد و از آنجا به مكه آمد. (1)

انديشه حمله براى رام كردن قبيله حرب مرتب در ذهن او بود تا آن كه در سال 1201 در پى قبايل هذيل و ثقيف و عتيبه فرستاد و از ميان آنان لشكرى عظيم فراهم آورد. اشراف را نيز تحريض كرد و آنان او را همراهى كردند. گفته شده است كه وى سكه هاى طلا ميان داوطلبان جنگجو توزيع مى كرد و براى هر كسى كه سرى را قطع كند، پنج سكه قرار داده بود.

قبايل براى همراهى وى راهى شدند و زمانى كه سپاه او به مستوره، جايى ميان رابع و مدينه رسيد، گروهى را براى جنگ در كوه صبح فرستاد تا آنجا را به تصرّف درآورند كه چنين كردند. سپس نبردهايى با قبيله حرب داشت كه در آنها پيروز شد؛ منطقه فرع و سپس بدر را به تصرّف درآورد. از آنجا عازم ينبعِ النخل شده، آنجا را اشغال كرد. سپس به بدر بازگشت و به سمت خيف رفت و آنجا را هم تصرّف كرد. (2)

در تمامى اين مناطق و ميان تيره هاى ديگر جنگ هايى درگرفت و شمار اسرا رو به فزونى داشت و وى آنان را دست بسته مى فرستاد. زمانى كه حكومت خويش را در آن


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. «فرع» و «بدر» منازلى در باديه در ميان رابغ و ينبع هستند. ينبع نخل، ده كيلومتر از ينبع بحر فاصله دارد.

ص: 529

ناحيه استوار كرد، چند روزى را هم در آنجا ماند و سپس از مسير قبيله حرب بدون آن كه جنگ و درگيرى پيش آيد به مكه بازگشت. (1)

در باره قبيله حرب مسائل مختلفى به ذهن خطور مى كند. اين قبيله با كثرت جمعيت و تيره هاى داخلى و توان آن، در گذشته و حال، شايسته آن بوده است كه منبعى براى آبادى بلاد و استفاده از بازوى تواناى آن در كارهاى سودمند باشد؛ مشروط بر آن كه كسى در گذشته و حال بوده باشد كه توان آن قبيله را بشناسد و از آن در مسير زندگى بهره بردارى كند.

بخش مهمى از سرزمين هاى متعلق به حرب، قابليت كشت و زرع دارد، البته در صورتى كه كسى باشد تا آنان را براى اين كار تربيت كند. توان فرزندان اين قبيله براى كار، و تحمّل آنان نسبت به شدايد و سختى ها، قابليت آنان را براى انجام كارهاى توليدى و اقتصادى بالا برده است، باز هم در صورتى كه كسى باشد كه آنان را در اين مسير هدايت و راهبرى كند.

اين در حالى است كه ما آنان را در گوشه و كنار باديه، گرسنه رها كرده ايم و تنها بخشش هايى به آنان مى كنيم كه بدان خو كرده و همان را اساس زندگى شان قرار داده اند.

زمانى كه اين كمك ها قطع مى شود، شَرور مى شوند وآماده طغيان. وقتى شرشدندو شورش كردند، آنان را شورشى و خارجى عليه نظام مى ناميم. در اين وقت كسى مانند شريف سرور پيدا مى شود كه آهن و آتش خود را عليه آنان به كار مى گيرد. اين جاست كه ديگر از «ظلم» در اين بحث يادى نمى كنيم و از دريافت درست حقايق محروم مى مانيم. (2)

قلعه اجياد

توجه شريف سرور به مسأله امنيت تا به آنجا رسيد كه وى در سال 1196 در بالاترين نقطه اجياد، قلعه اجياد را كه هنوز سرپاست، بنا كرده، اموال زيادى در عمارت استوار آن و براى آن كه حصن محكم او باشد، هزينه كرد. اين قلعه مشرِف بر خانه او در


1- 1. خلاصة الكلام، ص 219.
2- 2. به تعليقات ما در اين باره در كتاب نسب حرب مراجعه فرماييد عاتق.

ص: 530

دامنه كوه بود. (1)

روزگار شريف سرور، با همه هشيارى او خالى از دشمنى از سمت باديه نبود. بارها هذيل سر به شورش برداشت و او با آنان جنگيد. همين طور برخى از راهزنان، تمرّد كرده به امنيت آسيب رساندند و او به تعقيبشان پرداخت تا بر آنان تسلط يافت.

در روزگار وى، به سال 1194 قبيله جُهينه بر امير الحاج شام شوريد (2) و نزاعى ميان آنان درگرفت كه به نبردى خونين انجاميد. همچنين در سال 1200 برخى از قبايل حرب بر ضد امير الحاج مصرى شوريدند. اميرالحاج، شمارى از آنان را اسير كرد و داغى بر گونه هايشان زد تا علامتِ آن بر آنان بماند و بدان شناخته شوند. در اين باره تنى چند از مشايخ وساطت كردند، اما نپذيرفت و كار داغ زدن را ادامه داد. در اين وقت فريادى از قبيله حرب برخاست و استمداد كرد. به دنبال آن، شمار زيادى از حربيان از گوشه و كنار فراهم آمدند و شمشير ميان حجاج مصرى و كسانى كه دنبال آنان بودند گذاشتند، به طورى كه جز كسانى كه فرار كردند كسى سالم نماند. امير الحاج هم از جمله كسانى بود كه گريخت. (3)

شريف سرور به نشان دادن عظمت و ابهت امارت خود در سطح بالا تمايل داشت و در اين راه اموال زيادى هزينه مى كرد. در همان سفرى كه گفتيم به مدينه داشت، در اطراف او پنج هزار شتر كه بار آنان انواع وسايل و اثاثيه گران بها بود، وجود داشت و اقامت او در مدينه با جلال و جبروتى فريبنده همراه بود، آن گونه كه توانست ابهتى را كه موافق مذاقش بود، با بذل و بخشش فراوان از طلا و نقره نشان دهد.

دحلان مى نويسد: (4) شريف در سال 1202 محفل جشنى براى ختنه اولادش برگزار كرد كه هفده روز به درازا كشيد و مردم همه محلات در آن مشاركت داشته انواع بازى ها و سرگرمى ها و نواها در آن بود. چنان كه اهل سپاه و نگهبانان هم با موسيقى هاى خاص


1- 1. خلاصة الكلام، ص 220.
2- 2. منازل جهينه در غرب مدينه در ينبع و عيص و ام لج و اطراف آن است عاتق.
3- 3. خلاصة الكلام، ص 218 و بعد از آن.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 223.

ص: 531

خود كه آن را نوبه مى ناميدند، مشاركت داشتند. در تمام اين مدت، پذيرايى فراوان از سوى قصر براى مردم از همه طبقات سرازير بود و هدايا و لباس هاى فاخر ميان سپاهيان و اهالى و صاحب منصبان توزيع مى شد.

در آخرين روز جشن دستور داده شد تا سپاهيان خياله و ديگران در يك موكب بزرگ و در حالى كه توپ ها در جلوى آنان بود، در خيابان ها رژه بروند. تصور مى كنم اين اولين مورد رژه در نوع خود در مكه بود.

شريف به اين مقدار اكتفا نكرده از زنان شهر و باديه خواست تا در يك جشن عمومى شركت كنند كه در آن نوازندگان مى نواختند و از طرف قصر، از همه كسانى كه حاضر بودند، پذيرايى صورت مى گرفت. اين جشن هم سه روز ادامه يافت و هداياى فراوان و لباس هاى فاخر توزيع شد.

قصر عرفه

دامنه اين شكوه خواهى و ابهت گرايى او به آنجا رسيد كه اراده كرد تا در عرفات قصرى براى خود بسازد، چيزى كه تا آن زمان بى سابقه بود و بعد از وى هم كسى دست به اين كار نزد. او اين بنا را ساخت و پايه هاى آن تا سال 1377 در حاشيه جبل الرحمه ديده مى شد.

شريف به عمران و آبادى توجه ويژه داشته، نسبت به بهبود وضعيت خيابان ها، توسعه آنها و ايجاد خيابان هاى جديد، فعاليت كرد.

در زمان وى، وزيرش ريحان، زاويه حداد را كه معروف و در مدخل اجياد بود بنا كرد و وقفيات زيادى از كتاب هاى سودمند براى آن مقرّر نمود. (1) اين زاويه در توسعه خيابان در زمان ملك سعود از ميان رفت.

از جمله كارهاى وى كه تاريخ گزارش كرده است، عزل «شبندر» رئيس التجار به نام حسن النايته و نصب احمد القارى به جاى وى آن هم، در ازاى گرفتن چهار هزار ريال


1- 1. خلاصة الكلام، ص 221.

ص: 532

بود. همچنين حسين الرشيدى را از نظارت بر بازار برداشته، به جاى او محمد غزاوى را در ازاى گرفتن هيجده هزار قرش منصوب كرد. همچنين درويش بن صالح را برابر مبلغى كه پرداخت به عنوان مسؤول امور بيت المال منصوب نمود. (1)

سرور تا زمان درگذشتش در هيجدهم ربيع الثانى سال 1202 بر مكه امارت كرد.

وى در زمان مرگ در حالى كه تنها 35 سال داشت، پانزده سال و نيم بر مكه فرمانروايى كرد.

عبدالمعين بن مساعد

پس از شريف سرور، برادرش عبدالمعين به امارت رسيد، اما امارت وى يك روز يا كمتر و شايد هم چند روز بيشتر نبود. پس از آن به نفع برادرش غالب كنار رفت. (2)

غالب بن مساعد

زمانى كه غالب به امارت رسيد، خبر آن را به استانبول فرستاد و فرمان تأييد امارت او آمد. با اين حال، امارت وى چند ماهى بيشتر استوار نبود. پس از آن برخى از برادرانش بر ضد وى شوريدند. آنان از قبايل هذيل يمن (3) و شام استمداد كرده آنان را با خود همراه ساختند و سپاه خود را به كوه مفجر در نزديكى منى آوردند. زمانى كه غالب آگاه شد در 19 ذى حجه سال 1202 با سپاه خود به مقابله با آنان شتافت و توانست آنان را شكست دهد. آنان بار ديگر سپاه خود را به سمت طائف كشاندند كه در آنجا هم وكيل شريف غالب آنان را شكست داد. بار ديگرى در يك وادى نزديك عقيق گرد آمدند و حركت خود را به سمت مكه آغاز كردند. اين بار هم شريف در ابطح با آنان رودررو شد و بعد از چند روز درگيرى و زد و خورد آنان را شكست داد و متفرّقشان كرد. اما


1- 1. خلاصة الكلام، ص 221.
2- 2. تذييل شفاء الغرام بدون ذكر شماره صفحه.
3- 3. مقصود هذيل جنوب و شمال است. منازل هذيل غالباً در كوه هاى ميان مكه و طائف است.

ص: 533

شورشيان اين بار در طائف گرد آمده آنجا را تصرّف كردند و از نو به سمت مكه حركت كردند و اين بار در 24 ذى حجه سال 1202 در وادى نعمان اجتماع نمودند.

غالب تلاش كرد تا براى كندن ريشه شر، آنان را به صلح دعوت كند. به همين جهت قاضى شرع مكه را همراه علماى بزرگ اين شهر و شمارى از اشراف نزد آنان فرستاد و پيشنهاد صلح را مطرح كرد. آنان پذيرفتند و شروطى گذاشتند كه او قبول كرد و بدين ترتيب ميان دو گروه مصالحه شد و مخالفان به مكه بازگشتند. جشنى برگزار شد و بدين ترتيب، امارت غالب استوار گرديد. (1)

مهدى بنگالى

در رجب سال 1203 در حالى كه خطيب مسجد شيخ عبدالسلام الحرشى مشغول سخن گفتن بر فراز منبر بود، يك حاجى بنگالى كه شايد ديوانه بود، به سمت او حمله كرد و كاردى را كه در اختيار داشت در شكم او فرو برد و خطيب همان لحظه مرد. در اين وقت فغان عظيمى از سوى نمازگزاران برخاست و ميان مردم چنين شهرت يافت كه مهدى در ميان ركن و مقام ظهور كرده است. چيزى نگذشت كه يكى از علما برخاست و خطبه را تمام كرده نماز خواند و اضطراب از ميان رفت. فرد جانى را هم بيرون برده اعدام كردند. (2)

فتنه ابن سلتوح

در سال 1204 به شريف غالب خبر رسيد كه يحيى بن سلتوح پيشكار امور شريف سرور و پس از او فرزندانش، دست به اقدامات اختلاف انگيزى مى زند تا ميان او و خويشانش را بر هم زند. غالب دستور زندانى كردن او را در سياه چالى داد. ابن سلتوح


1- 1. تحصيل المرام، شيخ محمد بن احمد مالكى مكى 1243- 1321 تصحيح عبدالملك بن عبداللَّه بن دهيش، مكه، مكتبة الاسدى، 2004/ 1424.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 226.

ص: 534

چندى در آنجا ماند و پس از آن با زدن نقبى در ديوار توانست به خانه عبداللَّه بن سرور بگريزد و پس از فريفتن او براى پس گرفتن امارت پدرش، به تحريكاتش ادامه دهد. در اين وقت، سن عبداللَّه از دوازده تجاوز نمى كرد. حدود پانصد جنگجو در حمايت از وى آماده شد، شروع به تيراندازى از داخل مسجد به سمت خانه غالب كه ديوار به ديوار مسجد در كنار باب الوداع بود، كردند. بدين ترتيب فتنه آغاز شد و از آن طرف هم شروع به تيراندازى شده از سمت خانه هايى كه اطراف خانه غالب بود به سمت خانه هايى كه در كنار باب القطبى بود و طرفداران عبداللَّه بن سرور در آن بودند، تير رد و بدل مى شد. اين وضعيت چهار روز ادامه يافت به طورى كه طى اين روزها، عبور و مرور قطع شد و نماز جمعه در مسجد الحرام تعطيل گرديد، چرا كه هر كسى از آنجا مى گذشت از دو طرف هدف قرار مى گرفت.

در اين وقت، طرفداران عبداللَّه بن سرور كه از دستيابى به پيروزى نااميد شده بودند با درخواست تأمين از سوى غالب، به همان روش اشراف، از مكه خارج شده، به باديه رفتند. در آنجا با شمارى از قبايل، تبانى كرده، آنان را به هجوم به مكه متمايل كردند.

زمانى كه غالب آنان را شكست داد، باز به عابديه و فاقه (1) گريختند. سپس به جبال هذيل و از آنجا به طائف رفته اين شهر را تصرف كردند و باز به مكه هجوم آوردند. اين بار غالب در ابطح با آنان رو در رو شد و توانست پس از يك نبرد خونين آنان را پراكنده سازد و عبداللَّه بن سرور و برادرش را دستگير كند. وى مدتى آنان را زندانى كرد و سپس آزاد نمود و به اين ترتيب فتنه پايان پذيرفت.

يحيى بن سلتوح از اين حادثه گريخته، به ديار حرب و سپس به شام و تركيه رفت تا مقامات عثمانى را در جهت عزل غالب تحريك كند كه كارى از پيش نبرد. از آنجا به مصر برگشت و همانجا ماند تا زمانى كه مرد. (2)

نجديان خواستار انجام حج


1- 1. فاقه در همسايگى عابديه است و دو كيلومتر از عرفه فاصله دارد و ما امروزه آن را الخرار مى ناميم.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 535

در اين دوره، سعودى هاى نجد از غالب براى اقامه حج اجازت خواستند كه نپذيرفت، چرا كه با ديده ترديد به آنان مى نگريست. چيزى هم نگذشت كه سپاهى را به سوى آنان فرستاد كه جنگى ميانشان درگرفت. (1)

ما در فصل آينده به مهم ترين وقايعى كه در باره اين نبردها رخ داده اشاره كرده، سير تحولاتى را كه منجر به تسلط نهايى آنان بر مكه شد، شرح خواهيم داد.

مسائل عمومى مكه در دوره اول عثمانى

وضعيت سياسى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 536

گذشت كه با رسيدن سپاه عثمانى به مصر، فرمانده آن سپاه به امير وقت مكه شريف بركات نوشت كه در صورت دعاى براى عثمانى ها، با امارت او در مكه موافقت مى شود.

بركات هم اين پيشنهاد را پذيرفت و بدين ترتيب روابط ميان مكه و عثمانى ها آغاز شد.

و بدين ترتيب بود كه اشراف همچنان به عنوان صاحبان مكه باقى مانده و پى در پى از ميان آنان اميرانى بر اين شهر حكومت كردند. اين امارت به صورت ارث يا غلبه، به امير بعدى از همين اشراف منتقل مى گشت. شريف جديد به محض آن كه بر تخت امارت مى نشست، نامه اى به خليفه عثمانى مى نوشت و او را از وضعيت جديد آگاه مى ساخت تا فرمان تازه خليفه را در تأييد امارت بگيرد. اين فرمان در مسجد و در حضور اصحاب حلّ و عقد و در مراسمى با شكوه و با آداب و رسوم خاص خوانده مى شد.

ساير شهرهاى حجاز هم تابع مكه بود و به طور معمول، كسى از ناحيه امير مكه، به اداره امور آنها مى پرداخت و البته در شهرهاى ديگر مانند مدينه و ينبع و جده، يك حاكم تركى هم به عنوان نماينده دولت عثمانى با كسى كه از طرف امير مكه منصوب بود، در اداره امور مشاركت داشت.

در جده يك لشكر عثمانى به فرماندهى يك صنجق نظامى حضور داشت كه جايگزين لشكر چركسى شكست خورده پيشين بود و البته در كنار آن براى اداره امور اهالى يك نفر هم از طرف امير مكه حضور داشت كه به طور معمول به او وزير جده

ص: 537

گفته مى شد.

كارى كه علاوه بر صنجق جده، به وظايف اين نماينده دولت عثمانى افزوده شده بود عنوان مَشْيَخَةُ الحرمين براى مباشرت در كارهاى تعميرات مكه و نيز اشراف بر اداره كارها در مكه بود، چيزى كه پيش از آن هم كسى از طرف چراكسه آن را انجام مى داد.

صنجق جده، دستورات خود را مستقيم از استانبول و يا در مواردى از والى ترك در مصر دريافت مى كرد و به حكم شغلى كه داشت در جريان عزل يك امير معزول از اشراف و نصب ديگرى، و تقديم خلعت، مساعدت مى كرد.

والى ترك مصر هم مى توانست در امور مكه مداخلاتى داشته باشد، زيرا سلاطين عثمانى به آنان اعتماد داشته، به آراى آنان به خاطر نزديكى شان به حجاز احترام مى گذاشتند، در حالى كه خودشان از مكه بسيار دور مى بودند.

طى دو قرن نخست سلطه عثمانى، هيچ نيروى نظامى از عثمانى در مكه حضور نداشت، اما پس از آن، در جريان حوادثى كه شرحش گذشت، ديديم كه شمارى از سپاه انكشارى در حوالى قرن دوازدهم هجرى در اين شهر مستقر شدند و تأثير آن در رخدادهاى اين شهر آشكار شد. فرماندهى اين نيرو با سردارى بود كه از صنجق جده دستور مى گرفت.

در بيشتر اين دوره، عثمانى ها جز در دو منصب قاضى و محتسب، كسى را در شهر عزل و نصب نكرده و مأمورى نداشتند. كار محتسب هم در بيشتر اوقات به صنجق جده كه همان شيخ الحرم بود واگذار مى شد. اما وظيفه افتاء در اين شهر بر عهده علماى مكه و با حكم امير و تأييد دولت عثمانى بود. ما در فصلى خاص به شرح اسامى خاندان هاى علمى مكه كه منصب افتاء را در اختيار داشتند خواهيم پرداخت.

صنجق جده به رغم آن كه كارش نظارت بر شؤون حرمين بود، اما به حكم منصبى كه داشت در جده مى ماند و به جز در دوره دوم عثمانى، به مكه منتقل نشد كه شرحش خواهد آمد.

اين صاحب منصب ترك، با اين كه در جده اقامت داشت، اما به مرور زمان بر سلطه اش افزوده مى شد تا به آنجا كه نظارت بر اجراى تمامى اوامر سلطانى در اختيار او

ص: 538

قرار گرفت، همچنان كه در مواردى كه يك امير ضعيف يا مسالمت جو در مكه حاكم مى شد فرصت مى يافت تا از اختيارات او كاسته و بر سرنوشت امور عمومى شهر تسلط بيشترى به دست آورد.

اين در حالى بود كه اميرانى از اشراف كه نيرومند بودند، در برابر سلطه او، تجاهل كرده توجهى نمى كردند، چنان كه گاه همين برخورد را با اوامر سلطانى هم كه از مركز خلافت عثمانى مى آمد داشتند.

درآمدى كه از ناحيه حجاج و مكوس به دست مى آمد، در اختيار اميران مكه بود و آنان بر اين درآمد تسلّط داشتند. بخشى از آن به صورت سهام، ميان خاندان هاى اشراف توزيع مى شد. اين روشى بود كه از سال هاى نخست دولت عثمانى مرسوم بود تا آن كه قانصو والى ترك جده در سال 1040 در پى حوادثى كه روى داد و به خاطر ضعف امير مسعود در مكه در آن سال، توانست بر تمامى اين درآمد دست اندازى كرده، آن را به خزانه دولت عثمانى منتقل كند.

اين وضعيت چندان ادامه نيافت؛ چرا كه اندكى بعد شريف زيد كه در رأس امراى آل زيد بود، حكومت را در اختيار گرفت و خواستار بازگشت درآمد به خزانه امير مكه شد. با اين حال، تلاش او در حد بازگشت نيمى از آن نتيجه داد، در حالى كه نيم ديگر به خزانه عثمانى كه در جده درست شده بود واريز مى گرديد و اين براى هزينه آن توسط عثمانى ها در تعميرات حرمين و مسائل حج بود. بعد از آن والى عثمانى ها در جده در دوران امارت مسعود بن سعيد تلاش كرد تا حق امير مكه را نپردازد و مسعود هم به همين جهت به جده لشكركشى كرده آن را اشغال و والى ترك را از آنجا بيرون راند. پس از آن نامه اى در شرح اين اوضاع به دربار عثمانى نوشت. آنان هم امير ديگرى فرستادند و به او دستور دادند تا حق امير مكه را بپردازد.

با ايجاد خزانه عثمانى در جده و دست اندازى آنان به درآمدهاى مكه در سال 1040 و بعد از آن بود كه حكومت عثمانى به دخالت بيشتر در امور مكه مى پرداخت؛ چرا كه بر شمار كارمندان عثمانى در مناصب مالى و پست و نظارت بازار و كارهاى اوقاف و امور ديگر افزوده مى شد. هنوز دوره اوّل عثمانى در سال 1217 به پايان نرسيده

ص: 539

بود كه مكه به طور كامل به دولت عثمانى پيوست و شهرى بود كه در تمام امور سياسى و اجتماعى خود به تابعيت آن دولت درآمد.

من به خود اجازه نمى دهم عثمانى ها را سرزنش كنم؛ مردم هر زمان، در داشتن آمال و آرزوهاى بلند و انانيتِ سركش و علاقه به بهره كشى از ديگران، مانند هر زمان ديگرند. بنابراين عثمانى ها چرا بايد به خاطر كارهايى كه در جهت مصالح خود انجام مى دادند و هر نيرومندى كه روزگار او را بر ديگران تسلط داده مستحق سرزنش باشند.

به نظرم، گناه متوجه مردمان همين بلاد است كه به كناره گيرى و سستى و عقب ماندگى خود، عثمانى ها را تحريك به غلبه بر سرنوشت خود مى كنند، آن هم درست بعد از دوره اى كه اجداد آنان در مناسبات سياسى خود تنها به دعا كردن و گرفتن تأييد امارت خود و حفظ حدود در جده اكتفا مى كردند و اين جماعت اكنون به خاطر درگيرى هاى داخلى ميان خود بر سر امارت، راه را براى دوست نيرومند خويش آماده كردند تا در سرنوشت بلاد آنان دخالت كند و تا فيها خالدون برود.

البته در اين سرزنش، برآن نيستم كه تندروى كنم، چرا كه فلسفه گناهان و كوتاهى ها مرا بر آن نمى دارد تا بدون تأمل حكم كرده، پيش از شناخت درست امور و دشوارى ها و شرايط موجود حرفى بزنم.

اصحاب مكه كه من با آنان سروكار دارم، يعنى همين اشراف، زندگى شان را در همين منازعات و رقابت ها گذراندند، چندان كه هنوز شمشير خود را غلاف نكرده بودند كه بايد به روى ديگرى بر مى كشيدند و هنوز يك شورشى را سركوب نكرده بودند كه شورشيان ديگرى بر مى خاستند و جنگ خانمان سوز ديگرى را به راه مى انداختند.

آيا اين اشراف، گناهكار و مقصّر بودند؟

به يك معنى آرى و به معناى ديگر نه. اشراف گناهكار بودند چون به درستى حقايق را درك نكردند و حق را با تعصبات خويش سنجيدند و هر گروهى از آنان چندان در تعصباتش پيش رفت كه به قطع رحم و شمشير كشيدن به روى يكديگر و بر پا ساختن جنگ منتهى شد.

مكه هم به خاطر دشمنى آنان، روزهاى سخت و پرمصيبتى را پشت سر گذاشت و

ص: 540

گرسنگى و مرگ و مشكلات ديگرى را كه غير قابل وصف است و قلم از نگارش آن عاجز، پشت سر نهاد. اين وضعيت در دوره هاى مختلف تكرار شد و مصايبى براى خود اينان هم پيش آمد كه هيچ صبرى نمى توانست برابر آن پايدارى كند.

عرف مردم اين قبيل مصيبت ها را گناه مى نامد، هرچند، فلسفه، هميشه مى خواهد سخن از شرايط حاكم آن دوران به ميان آورد تا ببيند چه اندازه مى تواند درست قضاوت كند و در آن باره سخن بگويد.

اشراف، حكومت را از اجداد خود به ارث برده بودند، آن هم در يك وضعيت ترديدآميز و ناثابت، به طورى كه هيچ قاعده استوار و هيچ عهد و پيمان فراگير مكتوبى وجود نداشت. در حالى كه هر نوع حكومت پادشاهى در روى زمين، كارش جز با وجود ولايت عهدى كه قواعد ثابت داشته باشد و هيچ ترديدى در آن نباشد استوار نخواهد شد. و اگر در اين امر هر گونه اختلال و ترديدى وجود داشته باشد، بدون شك عاملى براى بحران و ناآرامى و طبعاً برخاستن فتنه ها و جنگ ها خواهد شد.

ما در اين باره نيازى به ارائه دليل نداريم، چرا كه تاريخ جنگ هاى داخلى در ميان همه ملت ها و در همه نقاط روى اين كره خاكى، به بهترين وجه به ما نشان مى دهد كه وقايع درناك همگى در يك محور واحد بوده و آن هم اختلاف در اين كه چه كسى وارث حكومت پيشين است. هر گروه از مدّعيان، مدعى احقّيت خود و نفى ديگران بود و به هر قيمت براى به دست آوردن آن تلاش مى كرد كه از آن جمله ريختن خون و هزينه اموال است. به همين جهت ترديدى نيست كه اگر ولايت عهدى در تمامى اين دولت ها و حكومت ها، پايه و اصول دقيق و صحيحى داشت، مردمان در طول تاريخ گرفتار سه چهارم اين جنگ هايى كه برپا شده است، نمى شدند.

گواه نظريه ما آن كه سرشت انسان ها در تمامى ادوار تاريخ- و صرف نظر از هر جهت- مبتنى بر طمع كارى و خودخواهى و بهره كشى است و جز نبىّ معصوم يا كسى كه مشمول عنايت الهى باشد، از آنها عارى نيست و البته اينها هم در تاريخ بسيار اندكند.

در چنين شرايطى است كه اشراف خود را در وضعيت بسيار سخت و ستمگرانه اى مى ديدند. اين يكى خود را از ديگران احقّ به امارت مى ديد و دليلش وراثتى بود كه آن

ص: 541

را ادعا مى كرد و ديگرى هم براى خود ادعا داشت. زيرا پدر دشمنانش، همين ديروز غاصب امارت از دست آنان بود و بنابراين چرا وى نبايد اقدامى براى بازگرداندن آنچه را كه نسل سابق غصب كردند بگيرد. و اين ادامه پيدا مى كرد تا آن كه شمشير ميانشان حكم كرد و باز يكى از اعقاب فرد شكست خورده با اين باور كه «تا وقتى كه طلبكارى طلبش را بخواهد، طلب از بين نمى رود» قيام مى كرد. همين احساس بود كه به فتنه منجر مى شد. در اين ميان، گاه كسى از ميان گروهى به ادعاى احياى آنچه كه در اختيار جد اين خاندان بوده است، قيام مى كرد و با نفى ديگران تنها خود را وارث شرعى آن مى ديد.

بدين ترتيب «حق» به اندازه افراد، متعدد مى شد. ابتدا اختلاف بالا مى گرفت، سپس به كينه و دشمنى مى رسيد و آنگاه خون ها به جوش مى آمد و بعد از آن عقل ها از كار مى افتاد. در اين هنگام برابر چشمان او چيزى جز رسيدن به هدف ديده نمى شد. طبعاً وقتى دشمنى به ميان آيد و خون ها به جوش آيد، آدمى در گذرگاه هاى زندگى گرفتار بدترين پيامدها خواهد شد.

امارت مكه در سال 923 كه عثمانى ها با اين شهر در ارتباط شدند، در اختيار بركات بود. فرزندان وى جانشين وى شدند تا آن كه حكومت در اختيار عبداللَّه بن حسن بن ابى نمى قرار گرفت، كسى كه به سال 1041 به نفع فرزندش كناره گيرى كرد و زيد بن محسن فرزند برادرش را در اداره امور شريك كرد، چون به عقل و حسن تجربه او اعتقاد داشت. چيزى نگذشت كه اين اعتماد به پديد آمدن مشكلاتى ميان آل زيد و عموزادگان آنان از آل بركات منجر شد و آنان را ميان دريايى از منازعه در باره احق بودن به امارت غرق كرد و اين ديار از آن اختلاف و جنگ ها، فراوان مصيبت ديد.

اشراف از اين نبردها براى نشان دادن مردانگى خود بهره فراوانى بردند، به طورى كه آنان به صورت يك جنگجو با همه ويژگى هايى كه در يك مرد جنگى از شجاعت و مردانگى و شهامت انتظار مى رود، به خود مى باليدند.

اين اخلاق جنگى چندان تأثير بدى در آن بلاد گذاشت كه تا به امروز چيزى آن را جبران نكرده است و تا مدت ها نيز چنين نخواهد شد. شرح داستان، آن كه يك جنگجوى اين چنينى وقتى پيروز مى شد و بر مكه تسلّط مى يافت و مقدّرات آن را در اختيار

ص: 542

مى گرفت تمام همّ و غم وى آن بود تا بتواند امارت خويش را از دست دشمنانش محفوظ نگاه دارد. به همين دليل، بيش از همه در فكر پر كردن خزانه مالى خود از هر طريق و با استفاده از هر وسيله، خريدن رؤساى قبايل و نيز متنفّذان از اشراف به هر قيمت بود. بگذريم كه بايد براى تسليحات و درست كردن حصار و قلعه و ساختن مخفى گاه چه اندازه هزينه مى كرد.

همين وضعيت بود كه سبب مى شد حاكم احساس كند كه درآمدهاى موجود در اين بلاد، كفايت مخارج عمومى را نمى كند. به علاوه فرصتى هم نداشت تا در باره ابعاد زندگى در اين ديار بينديشد. اين حاكم در مسند امارت خود، بسان جنگجويى بود كه تحت سلطه هيچ قانون ثابت و نظام استوارى در نمى آمد و در اين صورت، چه نيروى فكرى براى او مى ماند كه بتواند فرصت فكر و تحقيق را در امورى غير از امر جنگ و سنگربندى و قلعه سازى و تثبيت جايگاه خود به او بدهد.

از سوى ديگر، گويى براى عثمانى ها تنها چيزى كه برايشان در اين بلاد اهميت داشت، همين بود كه خطيب مكه نامشان را در خطبه بياورد. اين رويه اى بود در آغاز، يعنى زمانى كه هنوز پايبند به برخى از مسائل بودند، به آن عمل مى كردند، اما با گذشت ايام و زمانى كه به تدريج تسلط بيشترى پيدا كردند و زمانى كه مكه را هم مانند ساير بلاد به صورت سرزمينى تابع خود درآوردند، آنجا را اقليمى نمى شناختند كه عسل از آن مى تراود و لذا بايد به آن برسند و زمينه را براى بارورى آن آماده كنند، بلكه آنجا را كاروانسرايى مى دانستند كه بايد مشتى گرسنه و بى كار و زاهد كه از نواحى دوردست مى آمدند، در آن بيارامند و بياسايند. بنابراين مانعى از اين كه ذهن خود را از آن منصرف سازند و صرفاً به همين مقدار تبعيت و اشراف بسنده كنند، وجود نداشت.

مهم تر آن كه اصحاب حلّ و عقد اين شهر از ميان اشراف، حاضر به تسليم كامل برابر استعمارگرى كه ميان آنان مى گشت و با رعاياى آنان ارتباط داشت و هرچه از آنان مى خواست براى خود فراهم مى كرد، نبودند. به جز اين هم دشوارى هايى وجود داشت كه مال و جان عثمانى ها را به زحمت مى انداخت آن هم در مسيرى كه نتايج آن روشن نبود. بنابراين، چرا نبايد دولت عثمانى، به نزديك ترين راه پناه مى برد كه آن گرفتن

ص: 543

اطاعت در ازاى پرداخت درهم هاى اندكى براى خاندانى ثروتمند بود، آن هم بسان سهمى كه به عنوان زكات به فقرا و مساكين معتكف در مسجد پرداخت مى شود.

براى همين است كه عثمانى ها در اين شهر، به همين حد از شرف انتساب و پيروى و اطاعتِ فى الجمله اكتفا كرده و مردم اين شهر را مشتى مفت خوار مى دانستند كه در جوار حرم جمع شده اند تا حجاج را طواف داده و به زوار خدمت كنند و براى خليفه بخشنده دعا كنند. براى همين، اشراف را به حال خود گذاشتند تا خودشان هر گونه كه مصلحت مى دانند امورشان را اداره كرده، با يكديگر بجنگند و هر طور كه مى خواهند با سلاح به جان يكديگر بيفتند. دولت عثمانى هم در دارالسلطنه خود اخبار اين فجايع و فتنه ها را دريافت كند، بدون آن كه تأييد يا رد كند و تنها به همان مراسم عزل و نصب بسنده نمايد.

گويى جاى اسامى، خالى مانده است تا در وقت مناسب با اسامى افراد جديدى از اشراف كه بتوانند با غلبه و برترى پيروزى به دست آوردند، پر شود.

اين سياستى بود كه به همان مقدار كه سودمند بود، براى اين بلاد ضرر هم داشت؛ زيرا تازيانه ترك ها كه در ساير بلاد بر پشت مردم فرود مى آمد، در اين شهر راهى براى ضربه زدن بر پشت اهالى آن نداشت و چرا بايد چنين باشد، در حالى كه حاكمان اين شهر كسانى از اشراف بودند كه هيچ تازيانه اى نمى توانست ريشه آنان را بركند.

در اين اواخر، گاه عثمانى ها به كمك برخى از اشراف آمده و اوامرى در عزل كسانى و نصب كسانى ديگر صادر مى كردند. طريقه اعمال اين اوامر، همان نيروى نظامى شان بود كه با امير الحاج شامى يا مصرى براى تنفيذ اوامر سلطان وجود داشت، جز آن كه اوامر خليفه هم از محدوده اى از سياست عمومىِ تثبيت شده خارج نمى شد، به طورى كه امارت، وقتى به طور معمول از كسى گرفته مى شد، به نزديك ترين فردِ به معزول مانند برادر، يا پدر يا يكى از عموزادگانش داده مى شد. اين امارت گاه به ديگرى منتقل مى شد، اما با غلبه فرد معزول، دوباره به او باز گردانده مى شد، بنابراين سلطان چاره اى جز نقض دستور روز پيش خود نداشت، چرا كه ارتباط سياسى خاص او با مكه، تنها اقدام در يك چهارچوب خاص را براى وى ممكن مى كرد و عزل و نصب او مى بايست در محدوده اى باشد كه آن محدوده خارج از حدود خانه هاى اشراف حاكم بر

ص: 544

مكه نبود.

نيروى تركى جده و نيروى مكه، در بيشتر اوقات، بيش از شش بلوك نمى شد و زمانى كه رؤساى آنها در مشكل ادارى مى افتادند، ميان آنان و اشراف، شمشير حاكم بود، درست مثل اين كه اينها آدم هاى عادى بودند و نشان خلافت هيچ آنان را از ديگران متمايز نمى كرد. زمانى كه اين سپاه بر اشراف پيروز مى شد، سقوط امير و جانشينى ديگرى را از خاندان او اعلام مى كردند. گاهى هم آن سپاه شكست مى خورد كه در باديه ها پراكنده مى شدند تا خبرشان به دارالسلطنه برسد و ديگرى را به نمايندگى بفرستند و آنان را به آرامش توصيه كنند.

امير مكه، سپاه ويژه خود را داشت كه شمارى از آنان مزدوران يمنى و برخى، از بدوى هاى اطراف مكه بودند كه احياناً مزدوران ديگرى از مجاوران از ميان مغربى ها يا حضرمى ها و افغانى ها به آنان مى پيوستند. شمار اين سپاه به چند هزار مى رسيد و اين به جز بردگانى بود كه گاه شمارشان از هزار مى گذشت.

در وقتى كه نبردى پيش مى آمد، امير علاوه بر سپاه خود، روى شمارى از قبايل دوست خود در شرق، غرب يا جنوب مكه حساب مى كرد و چندان به آنان پول مى پرداخت تا راضى شان سازد. همين طور روى برخى از ساكنان مكه حساب مى كرد كه آنان را از طريق رؤسا و پيران آنان از محلات مختلف فراهم مى آوردند.

توده هاى مكى كه به آنان فرزندان محلات گفته مى شد، به دليل حميّت و تعصب، ممتاز بودند، چرا كه آنان در فضايى آكنده از جنگ و فتنه پرورش يافته و لزوماً بايد به گونه اى تربيت مى شدند تا بتوانند از خانه هاى خود دفاع كنند، در حالى كه مردان قبيله، به چالاكى و سرعت موصوف و ممتاز بودند و اين به خاطر آن بود كه در مناطق كوهستانى پرورش يافته بودند و آن زندگى، آنان را با اين ويژگى، يعنى سرعت در دويدن و تيراندازى دقيق و هدفمند تربيت كرده بود. اما بردگان، شأنشان از اين هم بالاتر بود، زيرا آنان از نفوذ و سلطه خود در شهر دفاع مى كردند، چرا كه وجودشان در گرو وجود سيد و سرور آنان در مركز خلافت بود.

از قواعد اشراف برجسته آن بود كه شريف شكست خورده نسبت به خانواده خود

ص: 545

در شهر، آن هم زمانى كه شهر را ترك مى كرد، واهمه نداشت. او مى توانست كار آنان را به هر يك از اشرافى كه مى خواست واگذار كند تا در سايه حمايت او زندگى كند تا هر زمان كه سرور خانواده به هر چه خواست عمل كرده يا پيروزمندانه به شهر بازگشت امارت از دست رفته را در اختيار بگيرد.

جنگ هاى اشراف تا پيش از دوره اخير با اسب و شمشير و چوبدستى و چماق بود، اما بعد از آن تير و تفنگ هم به آن افزوده شد و اندكى بعد توپخانه هم به كار آمد و در بيشتر اوقات از خانه هاى خود به عنوان حصن و قلعه استفاده كرده، از سوراخ هاى آن براى تيراندازى و از خيابان هاى مكه به عنوان ميدان نبرد استفاده مى كردند. در اين ميان دكانداران، هميشه اموالشان در معرض غارت بود، چنان كه خانه هاى مردم هم در ميانه جنگ، در اموال خود امنيت نداشت. چنان كه در مواردى، از عرصه مسجد و رواق هاى آنها نيز به عنوان ميدان جنگ استفاده مى شد؛ اين به خصوص در مواقعى بود كه طرف درگيرى ترك ها بودند، زيرا خانه هاى آنان محاذى با مسجد و اطراف آن بود، به همين دليل دشمنان آنان چاره اى جز نبرد با آنان از اطرافشان كه ضلعى از آنها همان ديوار مسجد بود نداشتند و اين، خود به خود نبرد را در وقتى كه توسعه مى يافت، به داخل مسجد مى كشاند.

مكه هنوز از ثبات يك امارت بهره مند نگشته بود كه يكباره حركت هاى شورشى تازه اى برپا مى شد، چرا كه اشراف، همان طور كه گفتيم، در اختلافشان بر امارت، از شمشير بهره مى گرفتند و به همين دليل، در بيشتر سال ها، اين بلاد گرفتار فتنه هاى ويرانگر بود، چنان كه گاه در يك سال بيش از چند بار فتنه رخ مى داد.

مشكل ديگر آن بود كه ايّام حج در بسيارى از اين اوقات با اين فتنه ها درگير بود و حجاج گرفتار مصايب غير قابل تحمّلى مى شدند. بسا دولت عثمانى بيشتر نقش را در برپايى فتنه در ايام حج داشت، چرا كه اوامر عزل، زمانى كه زمينه آن فراهم مى شد، به طور معمول در ايام حج همراه با اميرالحاج شامى به مكه مى رسيد و با اتكاى نيروى نظامى اعلام مى شد و اين فقط در موسم حج ممكن بود.

در اواخر دوره مورد بحث، يعنى حوالى قرن يازدهم و دوازدهم، اوامر خليفه

ص: 546

معمولًا از طريق والى مصر براى امير مكه ارسال مى شد يا با اتكاى به نيروى نظامى مصرى در مكه به اجرا در مى آمد. به همين دليل برخى تصوّر كرده اند كه مكه تابع مصر بوده است. واقعيت آن است كه ارتباط اميران مكه با واليان مصر، ارتباط يك كارگر با واسطه اى بود كه خليفه به او اعتماد داشت و همان طور كه در ابتداى اين فصل گفتيم روى عنصر تركى آن حاكم حساب مى شد.

شرايط مكه به گونه اى سپرى شد كه محقق به درستى نمى تواند در اين باره كه وضعيت آرامش و استقرار و اطمينان در طول مدت زمانِ مورد بررسى ما در اين فصل، چگونه بوده، به نتايج مطلوبى دست يابد، زيرا مكه يكسره در معرض رشته فتنه هايى بود كه شمارش آنها بسى دشوار است و شايد بتوان گفت در طول سه قرن به جز مدّت زمان هاى كوتاه كه بيشتر آن ده سال مى شد، روى آرامش را نديد. البته بايد دوران امارت بركات و فرزندش ابونمى و نواده اش حسن را كه بيش از هشتاد سال نيست، استثنا كرد.

نمايندگى هاى اجنبى

در پايان دوره مورد بحث، براى نخستين بار اين بلاد شاهد حضور نمايندگى هاى سياسى اجنبى بود. براى نخستين بار قنسول انگليس در سال 1216 وارد جده شد تا كارهاى قنسولى را مستقيم انجام دهد. وى براى اين كار، خانه اى گرفت و پرچم انگليس را براى نخستين بار در تاريخ نمايندگى هاى سياسى اجنبى بر آن برافراشت. هنوز آن قرن تمام نشده بود كه بر شمار نمايندگى هاى خارجى در جده افزوده شد و فرانسوى ها و روس ها هم در جده قنسولگرى تأسيس كردند. (1)

محدوده شهر مكه به لحاظ عمران و آبادى در اوائل دوره عثمانى، چيزى بيش از آنچه در زمان چراكسه بود، نبود. قطبى كه بخشى از عمرش را در دوره نخست عثمانى در مكه سپرى كرد و به سال 988 درگذشت، در كتاب الاعلام خود گويد: ابتداى مكه، مَعْلات و منتهاى آن در سمت مسفله جايى نزديك مولد حمزه است كه چسبيده به محل


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 547

وردى آبى است كه از راهى به آنجا مى آيد كه به آن بازان (1) گفته مى شود. و نهايت آن در سمت جده، شبيكه است. عرض آن هم از سمت كوهى است كه الان- يعنى در زمان وى- به آن كوه جِزَّل گفته مى شود و ازرقى آن را جبل الاحمر ناميده و مُشْرف بر كوه قُعَيقعان (2) است. آن را بدين سبب جزّل مى نامند كه طايفه اى از سپاه مسمّى به اين اسم، در آنجا طبل مى نواختند. (3) چنين به نظر مى آيد كه ديوارى كه قتاده در حوالى قرن ششم بنا كرد، در زمان قطبى نبوده است، چرا كه وى مى گويد مكه زمان وى، سورى ندارد. سپس اشاره مى كند كه شهر در زمان وى آباد شده است، اين بعد از آنى است كه وى در دوران كودكى خود شاهد آن بوده است كه حرم ومطاف، خالى از جمعيت بوده است. قاعدتاً دوران طفوليت او در روزگار سلطان سليم بود. سپس مى افزايد: يك پيرمرد راستگو از اهل مكه به او گفته است: شاهدِ آهوانى بوده كه از كوه ابو قبيس به سمت صفا آمده، داخل مسجد مى شدند و باز مى گشتند، چرا كه كسى در مسجد نبوده است. و مى گويد كه در وقت ظهر، بازار مسعى، خالى از فروشنده بوده است و ديده است كه قافله ها با بار خود از بجيله مى آمدند و كسانى را نمى يافتند تا متاعشان را بخرند. آن زمان به خاطر كمى جمعيت قيمت ها بسيار پايين و درهم بسيار ارزشمند بوده است. اين مطالبى است كه قطبى از آن پيرمرد نقل كرده و من بعيد نمى دانم كه آن پير اواخر دوران چراكسه را به خاطر دارد. پس از آن قطبى مى گويد: اما در روزگار ما، مردم فراوان و رزق و روزى هم بسيار گسترده است. (4)

جيره سالانه گندم

ترديدى نداريم كه يكى از منابع عمده گسترش رزق و روزى در مكه، جيره گندمى بود كه سلطان سليم در حجمى بسيار وسيع و فراوان به صورت سالانه ارسال كرده، ميان


1- 1. شايد ورودى چاه را بازان مى گفتند و اين به خاطر مهندس آن يا بانى آن است كه نامش بازان بوده است.
2- 2. ياقوت مى گويد كه جبل احمر همان قعيقعان است؛ يعنى همان كوهى كه قلعه هندى روى آن ساخته شده است.
3- 3. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، صص 39 و 43.
4- 4. همان، صص 40- 41.

ص: 548

ساكنان حرم توزيع مى شد. اين محموله نخستين بار در زمان وى و اولين بار در هفت هزار اردب بود كه دو هزار آن در مدينه و پنج هزار آن در مكه توزيع شد. مصلح الدين، امير محمل رومى، بزرگان را به اجتماعى فرا خواند كه صلاح الدين بن ظهيره شافعى قاضى مكه و سه قاضى از سه مذهب ديگر، نايب جده و برخى از شخصيت ها در آن حاضر شدند. در آنجا فرمان سلطانى در باره توزيع غلّات خوانده شد و با آنان در باره كيفيت تقسيم آن مشورت گرديد. آنان گفتند كه مى بايست اين كار در اختيار بركات امير مكه و به رأى او باشد. در اين باره، نامه اى به امير مكه نوشته شد و او هم آن را به همان اجتماع واگذار كرد. اين مجلس بار ديگر تشكيل شد و اعضاى حاضر در اين باره توافق كردند تا توزيع غلات بر اساس سجلّاتى باشد كه اسامى خانه هاى هر محله و شمار مردان و زنان و اطفال و خدمه موجود در هر خانه در آن نوشته شود. در اين باره مى بايست تجار و اهل بازار و نظاميان استثنا شوند. شمار ساكن به جز افرادى كه مستثنا شده بودند، دوازده هزار نفر بود و به هر كدام از آنان چهار كيل رسيد كه همراه با يك دينار طلا به آنان داده شد.

اين گندم چندان فزونى گرفت كه معاش مكيان از آن تأمين مى شد.

سلطان سليمان عثمانى دستور داد تا قريه هايى در مصر از اموال خاص او خريدارى و درآمد غلّه آن وقف شود و سالانه براى توزيع در مكه ارسال گردد. اين كار مى بايست به موجب دفاتر سلطانى باشد. او همچنين دستور داد تا بر مبالغى نقدى هم كه به مكه فرستاده مى شد، افزوده شود. (1) در دوران سليم بن سليمان، هفت هزار اردب ديگر غله، از سهم اوقاف سلطانى در مصر افزوده شد. اين بار، با شتر به سمت سوئز حمله شده، از آنجا با كشتى به جدّه يا ينبع فرستاده مى شد.

اينها نيكى هايى است كه عثمانى ها به هدف كسب ثواب و احسان يا شايد هم براى ريا و تبليغ يا به سبب ديگرى مى فرستادند، جز آن كه ترديد نداريم كه اين امر بيش از آن كه به نفع اهالى حرمين باشد، به ضرر آنان بود، چرا كه قبول اين احسان، سبب كسالت و خمودى اين مردم شد. زمانى كه تصوّر كنيم اين احسان براى چند قرن به طول كامل ادامه


1- 1. بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 448.

ص: 549

داشت و به شمار افزايش جمعيت بر مقدار آن افزوده مى شد و شامل تمامى خانواده هاى موجود در مكه از اين سال تا سال ديگر مى شد، در آن صورت مى توانيم شرايطى را كه اين مردم در آن تربيت شده اند درك كنيم و در آن صورت شگفتى ما از اين كه چرا اين مردم صرفاً روى بخشش ها و صدقات تكيه كرده و نيازى به ورود جدّى در عرصه هاى زندگى بسان ساير امت ها احساس نمى كنند؟ از ميان خواهد رفت.

اگر اين نيكوكاران در باره اين مبالغ غير قابل شمار، انديشه كرده، آنها را در راه احياى اراضى موات و كندن چاه ها و گسترش آموزش و پرورش و ساختن كارخانجات به كار مى گرفتند، امروز اين مردم به گونه اى ديگر تربيت شده بودند و اينك شاهد مرارت ها و مشقّات موجود نبوديم.

بايد توجه داشته باشيم كه اين شهر، طى دوره مورد بحث، سختى هاى زيادى را هم تحمّل كرد، چرا كه فتنه هايى كه ميان امراى شهر پديد مى آمد، در بسيارى از اوقات، مانع از رسيدن اين كمك ها و بخشش ها مى شد، چنان كه گاه مانع از رسيدن كاروان هاى تجارى مى گشت. اگر اين سرزمين خودكفا بود، وضعيتى جز اين داشت.

دحلان براى ما از سالهاى فتنه چنين مى گويد: قيمت كَيْله گندم و برنج دو مشاخِص (1) و يك رطل از شكر و گوشت و روغن به دو ريال مى رسيد. ما گرانى سنگين اينها را در نمى يابيم مگر وقتى كه اين قيمت ها را با آنچه همين دحلان از قيمت ها در وقت ارزانى آورده است، مقايسه كنيم. همو مى گويد: يك كيل از گندم و برنج ارزشش پنج ديوانيه و اندازه اين كيل تقريباً معادل يك صاع بوده است. قيمت يك رطل عسل و كشمش، چهار ديوانيه بوده است.

آنچه من از دوران طفوليت به ياد دارم آن است كه يك هلله كه پنج قرش فعلى بود، برابر با 30 ديوانيه بود و اين پول رايج عثمانى در دوره مورد بحث ما بود. از جمله انواع اين پول كه دحلان از آن ياد كرده، قرش بود كه معادل 40 ديوانيه بود و بدين ترتيب آنان هفت كَيْله از گندم را به يك قرش خريدارى مى كردند.


1- 1. دينارهاى با نقش و شكل. سكه هاى منقوش.

ص: 550

افراد مسن دو نوع قرش مى شناسند، يكى قرش صاغ كه 120 ديوانيه بود و ديگرى قرش شرك كه 40 ديوانيه بود. ريال مجيدى هم 20 قرش صاغ و 60 شرك بود. از نكات شگفت زندگى در اين دوره، اگر دوره هاى گرانى را استثنا كنيم، مطلبى است كه غازى از طبرى و سنجارى مى گويد و آن اين كه وقتى يكى از ائمه مسجد الحرام، سنش بالا رفته و بازنشسته مى شد، نفقه روزانه او دو قرش تعيين مى گرديد و اين نشانگر هزينه متوسط يك شخص در آن زمان است.

راه حج

راه حج در اين دوره، همان مسيرى بود كه در زمان مماليك وجود داشت و از شام يا مصر به سمت عقبه مى آمد. سلاطين عثمانى توجه خاصى به ايستگاه هاى طول مسير داشتند و در استوار كردن قلعه ها در عقبه و مويلح و ضبا و الوجه با استفاده از پول خزاين تركى- مصرى مى كوشيدند. اين وضعيت تا دوره دوم عثمانى ادامه يافت و در سال 1301 بود كه راه حج از راه دريا به مسير سوئز تغيير يافت. در اين وقت عثمانى ها قلاع عقبه و الوجه را در اختيار گرفتند و سپس در سال 1310 آن را به امارت مكه محلق كردند.

حجاج هند هم [زمانى به صورت زمينى از ايران و عراق عبور مى كردند؛ اما در اوائل اين دوره از بندر سورت در نزديكى بمبئى با كشتى به حج مى آمدند.

محمل ها

عثمانى ها به تقليد از شام و مصر، يك محمل رومى به راه انداختند و اين از نخستين سال تسلط آنان بر مكه، يعنى از سال 923 آغاز شد. زمانى كه اين محمل همزمان با محمل مصرى به مكه رسيد، شريف بركات همراه با گروهى از سپاهش كه از عموزادگانش بودند براى ملاقات با آنان از شهر بيرون رفته، در زاهر به استقبالشان شتافت. (1) در آنجا به وى و فرزندش خلعت مخصوص داده شد و آن دو همراه امرا و دو


1- 1. در اين مراسم، معمولًا مستقبلين با شمشيرها و تفنگ ها بازى مى كردند.

ص: 551

محمل كه در پشت سر آنان حركت مى كرد تا باب السلام آمدند.

هر دو محمل وارد مسجد الحرام شد. يكى در سمت راست مدرسه الاشرف قايتباى و ديگرى سمت چپ آن مستقر شد. امير مصلح، امير محمل رومى در مدرسه سكونت كرد و امير مصرى در رباطى كه در مسيل وادى بود و بعدها براى توسعه مسجد آن رباط از ميان رفت. در اين سال محمل شامى به حج نيامد. (1)

در سال 963 وزير مصطفى پاشا كه از سوى دولت عثمانى حاكم يمن بود، اجازه خواست تا از يمن هم محملى به مكه بيايد كه به او اجازه داده شد. زمانى كه اين محمل به مكه رسيد، امير مكه در بركه ماجل (2) به ديدار او شتافت و به عنوان هديه يمن، خلعت گرفت. اين محمل را در مَعْلات سكونت دادند و آمدن آن تا سال 1049 ادامه يافت و بعد از آن چيزى در اين باره گفته نشده است كه مى آمد يا نه.

مَطوّفى ها

اشاره كرديم كه اين رسم از زمان چراكسه آغاز شد و به تدريج در اوائل دوره عثمانى بر دايره آن افزوده گشت، زيرا امراى ترك و رؤساى آنان ناچار بودند كسانى را براى طواف دادن خود به استخدام درآورند.

نخستين مطوّفى كه از دوره چراكسه مى شناسيم قاضى مكه است؛ بنابراين به نظر مى رسد كه شغل مطوفى در دوران عثمانى به تدريج از دايره قضات خارج شده و به برخى از شخصيت هاى مكه رسيده باشد. در حوادث سال 1039 داستان محمد المياس را


1- 1. عراق هم محمل داشته است. عبدالقادر جزائرى در حوادث سال 730 گويد: عراقى ها در اين سال حج گزاردند و فيلى هم همراهشان بود كه ابوسعيد بن خربنده پادشاه عراقين آن را فرستاده و محمل را حمل مى كرد. درر الفوائد ص 302
2- 2. اكنون آن را ماجد يا ماجن مى گويند، اما درست آن ماجل به معناى جايى است كه آب ها در آن جمع مى شود. اين محل، يك بركه طبيعى و محل جمع شدن آب بوده كه بعدها بركه اى جاى آن ساخته شده، بركة الماجل ناميده شد و عوام مردم، آن را به ماجن و ماجد تبديل كردند. ازرقى مى گويد كه در جنوب مكه ماجلان يعنى دو ماجل هست، و معنايش اين است كه يكى محل بركه است.

ص: 552

اشاره كرديم كه امير ترك را طواف مى داد و توانست فرصت را براى وى جهت دستگيرى امير مكه فراهم سازد و اين بعد از آن بود كه وى توانست امير مكه را به خانه خود كه خارج از شهر مكه بود بكشاند و در آنجا او را دستگير كند.

از محمد المياس در ميان قضات مكه يا عالمان اين شهر نامى برده نشده است، اما با توجه به اعتماد امير ترك بر وى در جهت فريب امير مكه، قاعدتاً بايد از شخصيت هاى شهر باشد. بدين ترتيب مى توانيم حدس بزنيم كه كار مطوّفى از قضات به شخصيت هاى مكه رسيده و طبعاً آنان مى بايست از افراد آشناى با فقه باشند.

وضعيت علمى مكه در اين دوره

دانش و آموزش همچنان در اختيار خاندان هايى بود كه در اين مسأله سابقه و تخصّص داشتند. در شرح دوره مماليك گذشت كه آل ظهيره و آل نويرى تا اواخر قرن نهم خاندان هاى شاخص علمى مكه بودند. در قرن دهم و با گسترش فتوحات عثمانى ها و شمول نفوذشان در حرمين، بار ديگر باب هجرت به مكه باز شد و راه رسيدن به مكه از نقاط مختلف جهان اسلام در مقايسه با دوره قبل بيشتر فراهم گشت. در اين وقت، مجاوران زيادتر شدند و دسته هاى مختلفى از آنان به مكه آمدند. برخى براى عبادت و زهدورزى و برخى براى خزيدن در تكايا براى مفت خوارى و برخى هم براى كسب و كار در شهرى كه تصوّر مى شد به روى آنان گشوده است، به اين شهر آمدند. عالمانى هم بودند كه در پى كسب لذت مجاورت بيت اللَّه الحرام بوده و علاقه مند بودند تا دانش خويش را در آنجا بگسترند. اين دسته بودند كه كار تعليم را در اين شهر در اوائل دوره عثمانى رونق بخشيدند و توانستند در مشاركت با علمايى كه از اهالى مكه بودند، نام خاندان هاى تازه اى را به خاندان هاى اهل علم پيشين بيفزايند. از جمله خاندان هايى كه در اين دوره شهرت يافتند، آل طبرى بودند كه مشايخى چند از ميان آنان شهرت يافتند از جمله: ابو الخير محمد ابى السعادات، ابراهيم بن ابى اليمن، محمد بن ابى اليمن، احمد ابن عبداللَّه بن يحيى، رضى بن يحيى، محمد بن يحيى، عبدالقادر بن محمد، عبدالرحمن ابن محمد، زين العابدين بن عبدالقادر، على بن عبدالقادر، عبداللَّه بن محمد، فضل اللَّه بن

ص: 553

عبداللَّه، محمد بن عبداللَّه، على بن فضل، محمد بن على، حسن بن على، و عبدالوهاب بن على.

همچنان كه يك زن با نام مباركه دختر عبدالقادر طبرى از اين خاندان شهرت يافت. (1)

از آل ظهيره هم مشايخى در اين دوره شهرت يافتند كه از آن جمله اند: ابوالفتح و جاراللَّه و يحيى و ابو بكر بن احمد. از آل قطبى هم در اين دوره كسانى چون شيخ قطب الدين صاحب تاريخ [الإعلام شهرت يافت. نيز مشايخى چون محب الدين برادر قطب الدين و فرزندش علاءالدين و عبدالكريم و پسر او اكمل، و نواده او اسعد و عبدالكريم كه برخى آثارى در تاريخ هم دارند. اين خاندان در نزديك درى از مسجد كه به باب القطبى شهرت داشت، سكونت داشتند، بابى كه پيش از آنان به باب الفهود شهرت داشت. اين خاندان بعدها منقرض شد و تنها زنى با نام سعاده از آنان باقى ماند كه همسر مردى بود كه به او عبداللطيف فاغيه گفته مى شد و فرزندى براى او به دنيا آورد كه اوقافشان به ارث به وى رسيد. (2)

به جز اين دو خاندان، از جمله خاندان هاى علمى كه شهرت يافت يكى آل فاكهى بود كه مشايخى از آنان برخاست كه از آن جمله اند: عبدالقادر، عبد اللَّه بن احمد، ابو السعادات محمد بن احمد. نيز آل سقاف كه برخى از مشايخ آنان عبارتند از:

ابو بكر بن محمد، احمد الهادى، على بن محمدعلى، عمر بن عقيل، محمد بن ابى بكر،


1- 1. شيخ غازى در إفادة الأنام گويد: سعاده، برادرى داشت كه رنگ پوستش سياه بود و مادرش زنگى بود و او را عبدالكريم قطبى مى ناميدند. او يك عامى فقير بود كه معمولًا به قهوه خانه ها پناه مى برد و حوالى سال 1270 بدون فرزند درگذشت. در جاى ديگر هم اشاره كرديم كه كتابى با نام الاسرة الطبرية المكية از دكتر عائض الردادى رياض، 1995 در شرح حال چهره هاى اين خاندان منتشر شده است. درباره زندگى خانم مباركه طبريه 1005- 1075 بنگريد: تاريخ مكة المكرمة، شريف مسعود، صص 233- 234. «ج»
2- 2. نشر النور، خطى. استاد عامودى و احمد على آن را تصحيح كرده اند و نادى الطائف الادبى در رجب سال 1398 ق آن را چاپ كرده است.

ص: 554

محمد بن عمر، عبداللَّه بن على. نيز آل العيدروس كه برخى از مشايخ آنان عبارتند از:

علوى بن حسين، محمد بن على. و آل ابن حجر كه از آن جمله اند: رضى الدين و احمد.

و نيز آل عطاس كه از آن جمله اند: عبدالملك، احمد، حسين و عبدالملك بن حسين. و آل شيخان كه از آن جمله اند: ابو بكر و احمد سالم فرزندان شيخان، احمد بن ابى بكر و محمد بن عمر بن شيخان. (1)

آل مرشدى هم شهرتى يافتند كه مشهورترين آنان در قرن نهم عبارت بودند از شيخ عيسى كه اصلشان از شيراز بود و به داشتن خط زيبا معروف بودند. وى تمامى خطوط نوشته شده در مسجد را كه مربوط به زمان اوست، نوشت. پس از وى فرزندش عبدالرحمن مرشدى شهرت يافت. نام وى را در حوادث سال 1037 داريم. خانه اين عبدالرحمن مرشدى سمت راست كسى بود كه در حركت به سوى مسجد، از سويقه به باب الزياده مى رفت و زير آن يك چاه بود. به نام همين آل مرشدى، قريه اى هم در وادى فاطمه در نزديك شُمَيسى شهرت يافت. از ديگر افراد مشهور اين خاندان احمد بن عيسى، اسماعيل و محمد بن امام الدين بودند. (2)

از آل منوفى هم بايد ياد كرد كه جدّ آنان منوفى در اوائل قرن يازدهم به مكه آمد و به تدريس شهرت يافت و وارثان علمى او از فرزندانش مشايخى بودند چون: عبدالجواد و محمد و برخى از نوادگانش از مشايخ از قبيل ابراهيم و حسن و زين العابدين فرزندان سعيد بن محمد منوفى. اينان مدرسه خاصى داشتند و شمارى هم ناظر بر رباط عباس ميان صفا و مروه بودند و بعدها منقرض گشتند. دو زن از آنان زنده بود كه همچنان متولّى نظارت بر رباط ياد شده تا قرن چهاردهم بودند و سجلّات وقفيات سلطانى آنجا در اختيارشان بود. (3)

آل سنجار هم از خاندان هاى علمى مكه بود. نخستين كسى كه از آنان مى شناسيم


1- 1. شرح حال اين جماعت را در كتاب المختصر من كتاب نشر النور ملاحظه فرماييد.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.

ص: 555

تقى الدين سنجارى است كه ابن معصوم در سلافة العصر از او ياد كرده مى گويد: او از افاضل علما بود و از خاندان او شمارى عالم برخاستند كه مشهورترين آنان على بن تاج بود. اينان وقفى در ابتداى محله مسفله سمت راست كسى كه براى رفتن به آنجا از سوق الصغير مى گذشت داشتند و اين تا به امروز در مقابل الحوش العمرى باقى مانده است و خانه هاى آنان تا اول هجله امتداد داشت. شيخ عبداللَّه غازى به نقل از شيخ جعفر لبنى گويد: اين خانه ها، در زمان وى به نسلى از بطون ايشان رسيد كه به آنان بيت خوقير گفته مى شد.

آل زرعه از ديگر خاندان هاى علمى مكه بود كه برخى مشايخ آنان عبارت بودند از: شيخ محمد بن احمد الزرعه كه در قرن يازدهم مى زيست و از علماى بنام عصر خويش بود. وارث علمى او فرزندانش از آل زرعه بودند. جدّ آنان از هندى هاى فتّن (1) بود و خانواده شان، در علم و ثروت، يك خاندان كهن به شمار مى رفت. شمارى از آنان هم در طائف تجارت مى كردند و زمين داشتند. اينان با استفاده از اموال خود اسراى زيادى را كه مربوط به وقعة الطائف در سال 1217 بودند، آزاد كردند.

شاعر مشهور ابو بكر زرعه، از جمله چهره هاى مشهور اين خاندان از قرن سيزدهم است. شمارى از ائمه حنفى مكه هم از اين خاندان بودند كه از آن جمله مى توان به شيخ تقى الدين زرعه اشاره كرد. وى از ائمه جماعت مسجد الحرام بود، كارش مطوّفى بود و در قشاشيه سكونت داشت و پس از مرگ، خاندانش به بيت تقى شهرت يافت و تا به امروز معروف هستند. (2)

از ديگر خاندان هاى علمى مكه آل مفتى از قرن يازدهم بودند. بارزترين آنان شيخ ابو بكر بن عبدالقادر بن صديق از هندى هاى فتّن است. (3) از اين خاندان، عالمان فراوانى برخاستند كه برخى از آنان منصب افتاء بر اساس مذهب حنفى را در مكه در طول قرن


1- 1. يكى از شهرهاى هند.
2- 2. نشر النور،
3- 3. همان.

ص: 556

دوازدهم عهده دار بودند. از مشهورترين آنان مى توان عبدالقادر و نواده او عمر را ياد كرد. آل مفتى كسانى را مى گويند كه از نسل ابو بكر هستند. يكى از آنان مرا بر نسب خاندانشان آگاه ساخت كه در ميان آنان شيخ عبدالقادر بن صديق فتنى بود. بدين ترتيب بعيد نيست كه آنان از خاندان ابوبكر بوده، زمانى به فتن رفته و بعدها به مكه بازگشتند و البته شخص نسبت به آنچه در خاندانش مى گذرد، امين است.

از آل علان هم جماعتى به عنوان عالم شهرت يافتند كه از آن جمله اند: شيخ احمد شهاب كه از ائمه صوفيه بود. نيز شيخ محمد بن علان صديقى كه از نوادر روزگارش بود و كار تدريس صحيح بخارى را در داخل كعبه در زمان عمارت آن در سال 1040 عهده دار شد. (1) صاحب النشر النور مى گويد: از آنان تنها مردى باقى مانده است كه هفتاد ساله است و به خاندان وشقلى كه دايى هاى آنان هستند، بستگى دارد. (2)

از خاندان بادشاه هم كسانى شهرت يافتند. جدّشان صادق بادشاه صاحب حاشيه بر تفسير بيضاوى از بزرگان اهل تحقيق است. مردم كلمه بادشاه را تحريف كرده و با تعبير باطشاه از اين خاندان ياد مى كنند. شيخ غازى مى گويد: آخرين مرد اين خاندان نامش عبداللَّه باطشه بود كه در محله شاميه زندگى مى كرد و او از پهلوان هاى ميادين جار و جنجال بود. بايد بگويم كه تا به امروز كسانى از اولاد باطشه در اجياد زندگى مى كنند كه بسا از همان خاندان هستند. (3)

آل عتاقى هم شهرتى داشتند. اولين عالمى كه از آنان مى شناسيم محدّث معروف عبداللَّه عتاقى زاده است كه در نيمه قرن يازدهم از تركستان آمد. او در مكه به دنبال تحصيل علم رفت و بدان شهرت يافت. سپس مقام افتاء يافت و پس از وى ذرّيه او به بزرگى و ثروت شهرت يافتند و در مكه و طائف زمين ها و خانه ها و باغاتى داشتند. اينان در قاعة الشفا هم زمين داشتند. غازى مى گويد: (4) در زمان ما، آن زمين در اختيار مردى از


1- 1. منائح الكرم، ج 4، ص 122.
2- 2. اين كتاب با عنوان المختصر من كتاب نشرالنور و الزهر فى تراجم افاضل مكه چاپ شده است.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. إفادة الأنام، خطى.

ص: 557

آن خاندان است كه نامش زينى عيد است. مادرى هم از آنان در خاندان مخلص هستند كه به او عتاقيه گفته مى شود. مى افزايم كه ميراث برجاى مانده آن خاندان در اختيار فرزندان زينى عيد و نوادگان او تا زمان ماست كه منسوب به آل كتبى هستند. املاك آنان و نيز قاعة الشفا در جريان توسعه خيابان ها از بين رفت.

آل بصرى هم شهرتى داشتند. نخستين عالمى كه از اين خاندان مى شناسيم محدّث معروف عبداللَّه بصرى از شخصيت هاى مكه در قرن دوازدهم است. ديگر از عالمان زبده اين خاندان امام محدّث جليل شيخ سالم از مدرّسان بزرگ مسجد الحرام است. او مرجع قابل اعتمادى در علم حديث بود. عبداللَّه بن سالم و يحيى بن حمد از نوادگان او بودند كه هر دو از مدرّسان و بزرگان بودند، چنان كه از جمله افرادى كه از ذرّيه او بودند، يكى هم صدقه بصرى بود كه شيخ الحمارين بود.

كسانى هم از آل عجيمى شهرت يافتند و نخستين كسى كه از اين خاندان مى شناسيم شيخ حسن است كه در سال 1113 در طائف درگذشت و شهرت او در بلاد مختلف بيش از شهرت او در مكه بود. وى خود در رساله اى با نام اسبال الستر شرح حال خود را نوشته و در آن هفت نفر از اجدادش را كه همگى مكى هستند نام برده است. اينان شافعى بودند كه حنفى شدند و محل سكونتشان در شعب على عليه السلام بود و اين پيش از آنى بود كه به محله ناشف در شاميه منتقل شوند، جايى كه نوادگان او پيش از انتقال در آنجا مى زيستند. از مشهورترين آنها شيخ عبد الحفيظ عجيمى است كه مفتى مكه بود. از ديگر عالمان اين خاندان ام الحسين است كه ميان فقها معروف است. از ديگر مشايخ آنان محمد بن حسين و فرزندش ابو الفتح و نيز ابو بكر بن محمد بن على هستند. (1)

از آل قلعى هم كسانى شهرت يافتند. نخستين كسى كه از اين خاندان مى شناسيم شيخ تاج الدين قلعى از علماى ممتاز قرن سيزدهم است. اينان از امامان حنفى و خطيبان آن مذهب بودند. پس از وى شيخ عبدالملك شهرت يافت كه از نوابغ زمانش بود. و نيز از جمله علماى مشهور آنان قاضى عبدالمحسن قلعى بود. (2)


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.

ص: 558

از آل بافضل هم عالمانى كه برخى كتاب هاى ارجمندى در فقه شافعى داشتند، شهرت يافتند. محله اى هم در شبيكه به نام آنان شهرت يافته كه در جايى قرار دارد كه شخص از آنجا به سمت جبل هندى بالا مى رود. آخرين كسى كه از اين خاندان مى شناسيم شيخ صالح بافضل است كه زندگى اش وقف تدريس و افاده در مسجد الحرام بود. (1)

از آل زمزمى هم كسانى شهرت يافتند، خاندانى كه امروزه به نام بيت الريس ناميده شده و جماعتى از مشايخ آنان شهرت يافتند كه برخى عبارتند از: عبدالعزيز بن على، محمود بن على، عبدالعزيز بن محمد، محمد بن عبدالعزيز، ابراهيم بن محمد، عبداللطيف بن عبدالسلام، على بن عبدالسلام. صاحب نشر النور گويد كه جد اين خاندان، على بن محمد بيضاوى است كه در سال 730 از شيراز آمد و شيخ سالم بن ياقوت مؤذن و خادم چاه زمزم مباشر بود و پس از آن با دختر او ازدواج كرد و به همين جهت اولاد وى خدمت زمزم را به ارث بردند. (2)

در كتاب نشر الأوس كه خطى است آمده است كه على بيضاوى نه از شيراز بلكه از عراق آمد و اين هم در سال 630 بود. پس از آن همان داستانى كه از نشر النور نقل شده، در آن جا آمده است.

اما بايد بگويم كه شيخ اسعد ريس كه از نوادگان آنان در زمان ماست، سندى را به من نشان داد كه انتساب آنان را به آل زبير اثبات مى كرد. به نظرم ميان اين مسأله و آنچه در نشر النور يا نشر الأوس آمده تعارضى وجود ندارد. يكى از اجداد او از مكه هجرت كرد و چندين نسل از آنجا دور بودند تا آن كه على بن محمد به مكه بازگشت. شيخ رشدى ملحس در تعليقات خود بر اخبار مكه ازرقى نقل كرده است كه آل زبير متولى توقيت


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. مؤلف در باره مؤذنان كازرونى حرم مكى سخنى نگفته، در حالى كه طى يك دوره طولانى مؤذنان مسجد الحرام از كازرون بودند. در باره فهرستى از اسامى ايرانيانى كه به نوعى در كارهاى مربوط به مكه دخالت داشته اند بنگريد به مقاله محمد جواد طبسى با عنوان نقش ايرانيان در حرمين شريفين، مجله ميقات حج، ش 11. «ج»

ص: 559

نماز در مسجد الحرام بودند. بعدها عباسيان به دليل درگير شدن در كار خلافت، كار سقايت زمزم را هم به آنان واگذار كردند.

كسانى هم به عنوان عالم از خاندان هاى ديگرى شهرت يافتند، خاندان هايى چون آل قشيرى، آل باكثير، آل اماسى، آل اسفراينى، آل شمس. مشايخ ديگرى هم به علم شهرت يافتند كه عبارتند از: تاج الدين دهان، عثمان دهان، بدرالدين عادل، حسين دياربكرى، شهاب الدين قدسى، عطيه سلمى، على بن زمان، يحيى مسكى، ابو الغيث شجرى، ابو فضل عقاد، ابو الفتح حكمى، احمد عامودى، احمد اسدى، احمد بسكرى، داود انطاكى حكيم، ربيع سنباطى جبرتى، عبدالحى بن عماد، عبدالرحمان همدانى، عبداللَّه فروخ، على جمال، على بن ابى البقاء، على بن سلطان، على بن زياد، عمر شحرى، عمر عادلى، عيسى ثعالبى، محمد الشلى، محمد شاهد، محمد بن سهيل، محمد عاشور، محمد عواجى، محمد سنبل، ابراهيم خطيب، احمد القطان، احمد الرفاعى، اسلم الحسينى، ادريس شماع، امين ميرغنى، جعفر البيتى، سالم بن شيخ، عبدالقادر مفتى، عبدالكريم انصارى، محمد تاج الدين، محمد الوليدى، محمد شيخان، جمال الدين انصارى، محمد الحباب، محمد سعيد سنبل، محمد الخطاب، مصطفى فتح اللَّه، هاشم ازرادى. (1)

من بر اين باور هستم كه نوادگان اينان همچنان در مكه زندگى مى كنند، گرچه ممكن است القاب آنان عوض شده يا نام هاى ديگرى از متأخران گرفته باشند. براى نمونه بيت تقى، به نام يكى از پدرانشان به نام تقى الدين شهرت يافتند در حالى كه اصل آنان از خاندان زرعه بوده است. ما در ياد از اين افراد، به ذكر نام كسانى از علما پرداختيم كه از چهره هاى برجسته از ميان عالمانى از اهالى و در مكه متوطّن بودند؛ اما از ميان مجاوران تنها شمار اندكى به عدد انگشتان دست ياد كرديم. علاقه مند بوديم تا فهرستى كامل از اسامى عالمان اين دوره را ارائه كنيم و نام مجاوران را هم با اعتراف به تلاش هاى


1- 1. شرح احوال اين افراد و ديگر عالمان مكه را بنگريد در: المختصر من كتاب نشر النور و الزهر فى تراجم أفاضل مكه، تأليف عبداللَّه مرداد ابو الخير، تحقيق محمد سعيد العامودى، احمد على، دار المعرفه، 1986.

ص: 560

علمى آنان در اين شهر ياد مى نماييم جز آن كه اين كتاب، جاى آن تفصيل نيست. در اين باره شيخ عبداللَّه ابو الخير در كتابش نشر النور كه همچنان مخطوط باقى مانده، شرح حال اين عالمان و ديگران را آورده است، كسانى كه ما از يادشان غفلت كرديم و شمارشان فراوان است. هر كس به دنبال تفصيل است، به آن كتاب مراجعه كند. (1)

عمامه در مكه

علاقه مند بوديم تا در باره پوششى كه علماى اين دوره مكه از آن استفاده مى كردند مطالبى داشته باشيم؛ اما چيزى در اين باره نيافيتم جز آنچه را كه شيخ عبدالرحمان جبرتى كه در اواخر اين دوره مى زيسته، در وصف شيخ ابو الفيض محمد بن عبدالرزاق المرتضى آورده است. وى (در مجلد اول، صفحه 230 كتابش) مى گويد كه او مانند مكيان عمامه بر سر مى گذاشت، عمامه اى بافته شده از پارچه سفيد مصرى كه گوشه اى از آن در پشت سر انداخته شده و گرد آن كمربندمانندى و منگوله اى داشت با طولى نزديك به دو وجب و طرف ديگر آن داخل عمامه پيچيده شده بود و برخى از گوشه هاى آن هم آشكار بود.

در اين دوره، عثمانى ها تا حدودى به كار تعليم توجه نشان مى دادند و اين چيزى بود كه با زمانه آنان مناسبت داشت. آنان چهار مدرسه را كه ميان باب الزياده و باب الدريبه بود تأسيس كردند تا علماى مكه در آنها به تدريس فقه بپردازند. جاى آن بيمارستانى بود كه زمانى مستنصر عباسى آن را تأسيس كرده بود و نيز اوقافى كه مربوط به پادشاهان چركسى بود، نيز خانه هايى كه متعلق به امير مكه شريف حسن بود. اين بيمارستان را كسى كه به نظر باسلامه كسى جز القبان نبود، به مدرسه تبديل كرد؛ چنان كه در عوض خانه هاى وقفى كه گرفتند، جاهاى ديگرى را دادند. اما خانه هاى امير مكه بدون آن كه چيزى مقابل آن داده شود، تقديم شد.

زمانى كه شروع به ساختن مدارس كردند، از قاضى وقت مكه احمد نشانجى


1- 1. در اين باره در بحث اصلاحات در دوره عباسى اول سخن گفتيم.

ص: 561

خواستند تا سنگ پايه را بگذارد. بعد از وى عالمان زيادى آمدند و هر كدام سنگى گذاشتند. اين رخداد در دوم رجب سال 972 بود. زمانى كه بناى اين مدارس تمام شد، علمايى براى تدريس در آنها تعيين شده، مستخدمانى براى آن به كار گرفته شد. براى هر مدرسه، پنجاه عثمانى به صورت روزانه براى پرداخت به اساتيد و كارمندان و طلاب در نظر گرفته شد. راهى هم از مدارس ياد شده براى رسيدن به مسجد تعبيه شد كه به آن باب السليمانيه گفته مى شد. همچنين موقوفاتى در شام براى آنها تدارك ديده شد كه مى بايست غلّه آنها به مكه آورده شده و به ناظر مربوطه در مكه تسليم شود. اين مبالغ، سالانه همراه با محمل شامى و براى مدت زمانى طولانى به مكه فرستاده مى شد و بعدها همراه با ديگر موقوفات كه آثار آنها در دنياى اسلام ناپديد شد، آنها هم از ميان رفت. اين مدارس تا پيش از توسعه مسجد برقرار بود و در برخى از آنها محكمه شرعيه و رياست قضات مستقر بود. برخى هم به عنوان مكتبه حرم مكى مورد استفاده بود. اما مدرسه چهارم توسط احمد پاشا، خديو مصر، تصرّف شد و به صورت ملكى درآمد.

وظيفه فتوا

كار افتاء در مكه با تأييد دولت عثمانى در اختيار شمارى از خاندان هاى مكى بود؛ برخلاف قضا كه در اختيار خود عثمانى ها بود تا از طريق آن بتوانند به طور مستقيم در حكومت شهر مداخله كنند. (1) با اين حال، مكى ها، زمانى كه در كار قضا و دستگاه قاضى با تنگنايى مواجه مى شدند، به سراغ دايره افتاء مى رفتند. زمانى كه مفتى در تأييد آنان فتوايى مى داد، همان را برداشته به مجلس قاضى مى بردند و با استناد به آن درخواست صدور حكم مى كردند. اشراف كه حاكمان بلاد بودند، فتوا را از اصحاب فتوا بر ضد دشمنان خود مى گرفتند، آنگاه آن را نزد قاضى برده، از او مى خواستند تا بر اساس آن بر ضد دشمنانشان حكم صادر كند. هر كدام از مذاهب چهارگانه مفتى اختصاصى داشتند،


1- 1. در باره وضعيت قضات در اين دوره، بايد توجه داشت كه قضات بيشتر از آل طبرى و آل ظهيره بودند و قاضى القضات عمدتاً شافعى بود تا آن كه در زمان سلطان سليمان، تصميم بر آن شد تا قاضى القضات حنفى باشد. در اين باره بنگريد: الأرج المسكي، صص 188- 190. «ج»

ص: 562

اما رياست آنان با مفتى مذهب حنفى بود.

نخستين كسى كه در دوره عثمانى ها منصب فتوا را عهده دار شد، قطب الدين حنفى مكى از برجستگان خاندان قطبى و پس از وى عبدالكريم قطبى در سال 992 بود. پس از وى پسرش اكمل الدين قطبى در سال 1023 و سپس عبدالرحمان مرشدى در سال 1044، و سيد صادق بادشاه و امام الدين احمد مرشدى و سپس شيخ ابراهيم برى در سال 1085.

از جمله كسانى كه بعد از آن عهده دار اين منصب شدند شيخ محمد مكى ملقّب به ابن العظيم و فرزندش عبداللَّه محمد مكى بود. صاحب النشر گويد: او در حالى كه بيست سال داشت، فتوا مى نوشت. وى بعد از پدرش تا زمانى كه زنده بود، اين منصب را عهده دار بود. گفته مى شود كه شيخ ابراهيم البيرى پس از عبداللَّه مكى عهده دار مقام افتاء شد و تا سال 1099 آن را در اختيار داشت.

در آغاز قرن دوازدهم شيخ عبداللَّه عتاقى وظيفه افتاء را داشت. در سال 1108 شيخ عبدالقادر بن صديق اين مسؤوليت را بر عهده گرفت و در سال 1118 شيخ تاج الدين قلعى مفتى مكه شد. بعد از وى، به مدت دوسال، بار ديگر بر اساس اوامر سلطانى آن منصب را به فرد پيشين يعنى شيخ عبدالقادر دادند و وى تا سال 1138 كه درگذشت و فرزندش يحيى عهده دار سمت آن شد، مفتى بود.

در سال 1141 شيخ عبدالمحسن بن تاج الدين قلعى براى مدت كوتاهى به مقام افتاء رسيد. بعد از وى شيخ على مفتى عبدالقادر مفتى بود و دوباره اين مقام به عبدالمحسن بازگشت و وى تا سال 1187 كه درگذشت، در اين مقام باقى بود. با درگذشت وى، شيخ عبدالقادر يحيى و بعد از وى شيخ عبدالملك بن عبدالمنعم قلعى در سال 1192 عهده دار مقام افتاء بودند. (1)

اصلاحات عمومى

در اين دوره، عثمانى ها كارهاى اصلاحى بسيارى انجام دادند كه مهم ترين آنها در چشمه حنين و نعمان بود. آب چشمه حنين كه به مكه مى آمد، متعلق به كار زبيده بود،


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 563

چنان كه چشمه نعمان نيز كه به عرفات مى رسيد، همين وضعيت را داشت. اين چشمه از پايين كوه كرا نشأت گرفته از آنجا به عرفات و سپس مزدلفه و آنگاه به چاهى نزديك مكه مى رسيد. در اوائل دوره عثمانى ها، آب اين چشمه ها از مكه قطع شد و اهالى آب مورد نياز را از چاه هاى نواحى مكه به عرفات مى رساندند. قطبى مى گويد: تجار به سال 922 در روز عرفات به تجارت آب مى پرداختند و آن را به گران ترين قيمت مى فروختند. سپس مى گويد: من در يكى از سال ها همراه پدرم حج انجام مى دادم، در حالى كه يك نوجوان بودم. در اين سفر آبى را كه همراه داشتيم ريخت و يك ظرف كوچك آب به اندازه اى كه يك مرد با انگشت خود حمل مى كرد به يك دينار طلا خريدارى كرديم! در اين وقت سليمان پاشا دستور اصلاح چشمه حنين را داد تا آن كه آب جارى شده به مكه رسيد و در مسفله به بركه ماجل داخل شد. همچنين در سال 931 دستور اصلاح چشمه نعمان را داد و در عرفات باغستانى را پديد آورد كه از همين آب مشروب مى شد، به گونه اى آنجا به صورت زمينى سرسبز درآمد. (1)

چشمه زبيده بار ديگر خشكيد و سلطان سليمان در سال 970 دستور تنظيف مجارى و اصلاح آن را صادر كرد و اموال فراوانى در اين باره هزينه شد. زمانى كه اينان به چاه زبيده در بيرون مكه رسيدند، با صخره اى سنگى روبرو و مجبور شدند تا حفره عميقى در اطراف زمين سنگلاخ حفر كنند تا آب را از اين سمت به آن سوى ببرند. براى اين كار چندان آتش روشن كردند كه هرچه هيزم در اطراف حجاز بود تمام شد تا اين كه بالاخره اين صخره شكافته شد و آنان توانستند مجراى آب را در آن ايجاد كرده آب را به مكه برسانند. اين كار 9 سال به طول انجاميد. (2)

اصلاحات در مسجد

عثمانى ها بلافاصله پس از تسلّط و نفوذشان در مكه، به كار مسجد و اصلاحات آن توجه كردند. امير محمل رومى كه همراه با محمل در سال 923 به مكه آمد، دريافت كه


1- 1. الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 338.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 564

مى بايد مقام حنفى را نسبت به ساير مقامات و بيش از آنچه در زمان مماليك آن را ممتاز كرده بودند، برجسته سازد. بنابراين عثمانى ها، در سال 924 آن مقام را منهدم كردند و در آنجا قبّه با عظمتى ساختند كه روى چهار ستون كه روى يك سنگ معروف به فاحوط بود و از حديبيه، منطقه شُميسى آوردند، بنا كردند. در اين بنا به عرض و طول آن هم افزوده شد و خواستند تا آن را به محدوده مطاف هم برسانند كه ديگران مخالفت كردند. اين كار به قطع صف اول افرادى كه پشت سر امام شافعى نماز مى خواندند، منجر مى شد. بنابراين تا سكوى لب مرز مطاف پيش آمدند. به نظر مى رسد كه شمارى از علماى مكه از اين كه اين قبّه بخشى از مساحت مسجد را گرفته است، ناراحت بودند؛ به همين دليل تلاش مى كردند آن را منهدم كنند. اين مخالفت ادامه يافت تا آن كه فرمان سلطانى در سال 949 داير بر انهدام اين قبّه صادر گرديد. خشفلدى نايب جده و مباشر سلطان در امور عمرانى، اين فرمان را اجرا كرد و دوباره آن قبّه را روى چهار ستون لطيف و قاعدتاً در محدوده اى كوچك تر بنا كرد. اين قبّه شش ستون داشت كه از سنگ خارا بود كه بالاى آنها با كمربندهاى لطيفى به يكديگر پيوند خورده بود. (1) سپس بالاى آن، غرفه اى براى كسانى كه صدا را برسانند، ساختند. اين يك غرفه زيبايى بود كه با سرب پوشيده شده بود. در كف آن هم سوراخى را درست كردند كه فرد مبلغ، از آن جا مُشْرف بر امام بود. اين قبّه همان صورت پيشين را داشت تا آن كه اخيراً منهدم گشت. البته بايد به اصلاحاتى كه طى مدّت زمانى طولانى گه گاه ودر زمان هاى مختلف درآن صورت مى گرفت، توجه داشت. (2)

در سال 972 فرمان سلطانى در باره اصلاحات جدّى در مسجد صادر شد. بر اين اساس سطح كعبه تجديد شده، مطاف فرش گرديد و برخى از درهاى مسجد تعمير شد.

درِ كعبه روكش داده شد، ناودان هم تعمير شد و صفحه اى از نقره روى آن كشيده شد. بر اساس اين فرمان، مدارس چهارگانه ميان باب الزياده و باب الدريبه براى تدرس ساخته شد. ما از اين مدارس در بخش مربوط به مسائل علمى مكه سخن گفتيم. بالاى اين


1- 1. در باره تعميراتى كه در قبه مقام حنفى در سال 1072 صورت گرفته است، بنگريد: منائح الكرم، ج 4، ص 225.
2- 2. عمارة المسجد، باسلامه، ص 78.

ص: 565

مدارس مناره اى ساخته شد كه با مناره هاى مسجد، شمار آنها به هفت رسيد، در حالى كه پيش از آن شش مناره بود. به نظر مى رسد كه مناره باب الكعبه به مرور خراب شد كه آن را تجديد كردند. بناى آن به همان شكل مصرى آن بود، يعنى بالاى آن قبّه اى بود كه سه چوب روى آن نصب شده به آنها قنديل آويزان مى كردند. اين بار با معمارى تركى ساخته شد كه تا به امروز باقى مانده است.

در سال 970 مناره باب على تجديد شد، چنان كه مناره باب السلام را هم در سال 983 منهدم كرده و از نو بنا كردند. (1) اين مناره ها همه منهدم شده، جاى آنها مناره هايى كه امروزه هست ساخته شد.

تجديد بناى مسجد

در سال 979 معلوم شد كه ديوار مدرسه قايتباى و برخى از مدراس ديگر، اندكى به سمت امام مايل شده است. اين مسأله در ساختمان رواق هم خود را نشان داد به طورى كه كج شدن آن به سمت مسجد هم ظاهر شد. در ين وقت امير مكه دستور داد تا چوب هاى كلفت و زمختى براى حفظ ديوار نصب شد. پس از آن خبرش را به دربار عثمانى فرستادند. سلطان سليم دوم فرمان داد تا مسجد به صورت استوارى ساخته شود و سقف ها را به جاى آن كه از چوب درست كنند، به صورت قبّه بسازند. اداره اين كار بر عهده احمد كتخدا و يك مهندس معمار به نام محمد جاوريش ديوان اعلى گذاشته شد.

تخريب را در نيمه ربيع اوّل سال 980 از باب السلام آغاز كرده و تا باب على ادامه دادند.

پس از آن با استفاده از استوانه هايى از سنگ كه مهدى عباسى پايه هاى آن را نهاده بود، ديوار را ساختند و البته استوانه هاى ديگرى هم كه از سنگ شمسى زرد رنگ بود بر آن افزودند، سنگ هايى كه از حديبيه در نزديكى مكه گرفته، به مكه آوردند. سپس به سراغ ضلع ديگر از سمت باب الدريبه تا باب العمره رفتند.

در ميانه اين اوضاع، سليم درگذشت و سلطان بعدى كه مراد بود، دستور استمرار


1- 1. عمارة المسجد، باسلامه، ص 82.

ص: 566

كار را داد. كار به همين ترتيب ادامه يافت تا سال 989 كه به اتمام رسيد. (1)

در اين زمان، مسير وادى ابراهيم پس از گذشت سالها بالا آمده بود و معمولًا پس از گذشت هر ده سال، آنجا را آماده مى كردند. به همين جهت، سلطان مراد دستور داد تا خاك هاى متراكم در آنجا را جمع آورى كنند تا به سطح اصلى خود برسد. قطبى مى گويد كه مسؤول نظارت بر اين كار به وى گفته است: هزينه اى كه در اين بازسازى هزينه مسجد و اصلاح راه هاى اطراف آن شد، حدود يك صد هزار جنيه جديد (جنيه عثمانى) بود.

اين به جز ارزش ابزار و وسائلى بود كه از چوب و آهن و غيره از مصر به مكه انتقال يافت.

سمت جنوبى مسجد (در اطراف باب ابراهيم) پر از خانه ها و مدارسى بود كه در جهت مسير سيل مشكل درست مى كرد. سلطان مراد دستور انهدام آنها را داد و جايى را براى خوابيدن فقرا در آنجا درست كرد تا در مسجد نخوابند. به علاوه، دستور داد تا وضوخانه هاى متعددى در سمت چپ مسير به سمت صفا و يكى هم نزديك مدرسه قايتباى ساخته شود. اين وضوخانه ها در سال 1315 منهدم شد، چرا كه فضولات آب هاى آن مسجد را آلوده مى كرد. (2)

در سال 1003 دستور كندن سنگ هاى مطاف كه از سنگ خارا بود، داده شد.

سنگ هاى ياد شده را در حاشيه مطاف فرش كردند و خود مطاف را از مرمر فرش نمودند. در سال 1110 شاذروان را كه به كعبه چسبيده بود، از مرمر درست كردند. در سال 1120 براى چاه زمزم شبكه اى از فلز در داخل چاه و بالاى سطح آب درست كردند تا مانع از آن شود تا برخى از مجذوبان خود را به داخل چاه بيندازند. در سال 1172 قبّه روى زمزم را منهدم كرده و آن را بار ديگر روى ايوانى كه تاكنون موجود است، استوار كردند. در سال 1112 بناى مقام ابراهيم برداشته و بازسازى شد و سنگى كه اثر پا روى آن بود با نقره و سرب قالب گيرى شد. در سال 1113 مناره الزياده را منهدم كردند و از نو


1- 1. اين همان بنايى است كه تا زمان ما باقى مانده است. طبعا اضافاتى كه طى سالها در اطراف مسجد و ملحق به مسجد صورت گرفته، ربطى به اين بنا كه در اين دوره صورت گرفته و تاكنون برجاى مانده ندارد. در اين باره بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 461. در ص 471 سال خاتمه بناى مسجد 984 آمده است. «ج»
2- 2. همان؛ الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام، ص 388.

ص: 567

ساختند. در 15 ذى قعده 1133 باز مقام بناى ابراهيم را خراب كرده و از نو تجديد كردند.

در روزگار سلطان عبدالعزيز، سقف مصلاى آن را بالا بردند تا سر نمازگزاران بلند قد به قنديل ها برخورد نكند. (1) در سال 1140 از تمامى بخش هاى مسجد، هر كجاى مسجد كه آجرى بود، آجرها برداشته شده و سنگ هاى تراشيده را به صورتى استوار و محكم به جاى آنها نصب كردند كه تاكنون باقى مانده است. شريف سرور هم مناره باب العمره را در سال 1201 تعمير كرد كه روى كتيبه آن قيد شده است. همين طور سلطان عبدالمجيد، طبقه پايين جايگاه زمزم را در همان سال تجديد كرد. (2)

سلطان مراد و كعبه

ديوار شامى كعبه بر اثر باران هايى كه در سال 1019 آمد ترك برداشت. زمانى كه خبر اين واقعه به دربار عثمانى رسيد، انديشه تخريب كعبه و بازسازى اساسى آن طرح شد، اما علماى ترك اين عقيده را نپذيرفتند و به اين طرح بسنده كردند كه كمربندى از مس، آنچنان نيرومند كه بتواند ديوارها را نگاه دارد، در اطراف آن كشيده شود. اين فكر مقبول افتاد. روكش آن را هم از طلا قرار داده و چيزى حدود هشتاد هزار دينار براى آن هزينه كردند. (3) شيخ احمد دحلان گويد: سلطان عثمانى بناى آن داشت تا كعبه را از سنگ هايى با روكش طلا و نقره بسازد و شيخ الاسلام او را از اين كار باز داشت.

در 19 شعبان سال 1039 باران هاى سيل آسا آمد كه در تمام آن روز و حتى قسمتى از شب هم ادامه يافت. همراه آن هوا هم به شدّت سرد شد و سيل عظيمى در وادى ابراهيم به راه افتاد، به طورى كه كعبه هم پر از آب شد و آب تا درِ كعبه بالا آمد و بعدهم به داخل كعبه رفته آنجا هم پر از آب شده تا نيمه هاى ديوار بالا رفت. اين امر سبب شد تا ديوار شمالى و شرقى و يك سوم ديوار غربى خراب شود و پله هاى داخل هم از بين برود.

در آن واقعه، شمار كسانى كه از بين رفتند، به يك هزار نفر رسيد و ناله و فغان مردم بالا


1- 1. عمارة المسجد، ص 160.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 568

گرفت. (1) در اين وقت شريف مسعود امير مكه با عده اى از چهره هاى برجسته مكه به مسجد آمد. وى دستور داد تا هداياى كعبه را به خانه آل شيبى منتقل كنند. سپس از مردم خواست تا مسجد را نظيف كرده و خاكهاى جمع شده در آنجا را گردآورى كنند. اين جماعت خودشان هم با مردم فعاليت مى كردند. در اين اثناء سنگ هايى را هم كه از ديوار كعبه پايين افتاده بود به كناره مطاف منتقل كردند. (2)

در روز شنبه 22 همان ماه، امير جلسه اى با حضور علماى مكه در مسجد تشكيل داده در باره آنچه بايد كرد، از آنان فتوا خواست. همه آنان در اين كه بايد كعبه را از اموال متعلق به كعبه بازسازى كنند، اتفاق نظر داشتند، بدين صورت كه ديوارهاى كعبه را به مقدار لازم برداشته و از نو بسازند. آنان درخواست كردند تا داستان اين واقعه براى سلطان عثمانى نوشته شده، از او درخواست مساعدت بشود. همچنان كه در اين عقيده متفق شدند كه مى بايد اطراف كعبه را با تيرهاى چوبى كه حرير روى آنها را بگيرد بپوشانند تا كار بازسازى آن دور از چشم مردم تمام شود.

در 25 رمضان چوب هاى مخصوص براى پوشاندن كعبه از ديد مردم از جده رسيد و شمس الدين كه مهندسى در مكه بود، كار نصب آنها را آغاز كرده و سپس با پرده سبز روى آنها را پوشاند.

در اين هنگام بود كه خبر اين واقعه ميان مسلمانان منتشر شد و هيجان شديدى پديد آمد. امير مكه هم نماينده اى به مصر فرستاد تا والى را در جريان امور قرار دهد تا او خبر را به دربار عثمانى برساند.


1- 1. در اشعارى كه به اين مناسبت سروده شده و شمارى از آنها را سنجارى آورده است، عامل اين سيل بنيان كن كه منجر به انهدام بيت اللَّه شد، شيوع گناه و عصيان دانسته شده است. برخى هم اين نظر را قبول نكرده گفته اند كه اگر بنا بود به خاطر عصيان و گناه بيت اللَّه منهدم شود، مى بايد در دوران هاى پيش منهدم مى شد. برخى هم نظير همان شعرى كه در باره آتش سوزى مدينه گفتند و آن را به خاطر ملامسه دست روافض دانستند در اينجا هم، همان مطلب را تكرار كردند: لم ينهدم بيت الإله لحادث/ يخشى عليه و ما به من داء/ لكنما أيدي الروافض لامست/ تلك الرسوم فطهرت بالماء. بنگريد: منائح الكرم، ج 4، ص 79. «ج»
2- 2. تاريخ الكعبه، ص 93.

ص: 569

در 16 ربيع الثانى سال 1040 نماينده سلطان مراد به مكه رسيد. چهار روز بعد هم كشتى ارسالى با وسايل لازم براى بازسازى در بندر جدّه توقف كرد.

در 22 ربيع الثانى، نجارها شروع به نصب يك چهارچوب چوبى بزرگ تر از آنچه قبل از آن براى كعبه درست شده بود كردند تا در پشت آن بناها به كار تعمير و بازسازى كعبه بپردازند.

در اثناى نصبِ اين چهارچوب، شريف مسعود درگذشت و شريف عبداللَّه بن حسن بن ابى نمى، امير مكه و ناظر و مُشْرف بر كار انهدام و بازسازى شد. از سوى ديگر سنگ تراشان مشغول آماده كردن سنگ ها از كوه معروف به جبل كعبه در شبيكه شدند.

اين سنگ ها براى آماده شدن كامل جهت نصب، به مسجد منتقل مى شد. در اين وقت گروهى به معارضه برخاستند. به آنان گفته شد كه براى بازسازى درست آن، به ناچار مى بايست ديوارى كه بخشى از آن تخريب شده را خراب كرده و از نو بنا كنند. آنان با اين درخواست مخالفت كرده و خواستار آن بودند تا مهندسان صرفاً به ترميم ديوارى كه كاملًا تخريب نشده بپردازند. در اين باره برخى از مشايخ به جد ايستادگى كردند. از آن جمله شيخ محمدعلى بن علان صديقى رساله اى با اين عنوان نوشت: إيضاح تلخيص بديع المعاني في بيان منع هدم جدار الكعبة اليماني. وى نسخه هايى از آن را هم ميان كسانى كه مسؤوليت اجراى طرح را عهده دار بودند توزيع كرد. با اين حال، بر خلاف تصور برخى از مشايخ و آنچه شمارى از مورخان بدان باور دارند، (1) چاره اى جز انهدام كامل اين ديوارها و بناى آنها از پايه وجود نداشت. (2) بدين ترتيب بايد


1- 1. ابن بشر در عنوان المجد ج 1، ص 46 مى نويسد: محمد افندى از علماى حاضر در باره نصب يك پوشش دراطراف بيت به طورى كه كارگران از ديد طواف كنندگان مخفى باشند، استفتا كرد. آراء آنان در تأييد يا عدم لزوم آن مختلف بود. از جمله كسانى كه آن را نيك مى شمرد، على بن عبدالقادر طبرى بود كه رساله اى هم در اين باره تأليف كرد به نام «سيف الامارة على مانع الستاره».
2- 2. نكته اى كه مطرح شد آن بود كه در جريان تعمير كعبه، پرده اى به دور آن كشيده شده و كار تعمير دور از چشمان مردمان انجام شود. دراين باره رساله اى توسط على بن عبدالقادر طبرى باعنوان شن العارة على مانعى نصب الستارة نوشته شد. نام اين كتاب در الأرج المسكي خود طبرى سيف الامارة على مانع نصب الستارة و در جاى ديگر شن الغاره على مانع نصب الستارة است. بنگريد: منائح الكرم، ج 4، صص 92- 93 و پاورقى همانجا. «ج»

ص: 570

گفت كه بناى فعلى كعبه، كارى است كه زمان عثمانى ها صورت گرفت. مؤيد اين مطلب، قصيده اى است كه احمد دحلان در اين باره از رئيس معارضان يعنى همين شيخ محمدعلى بن علان صديقى نقل كرده كه در آنجا از كعبه ياد كرده و گفته است:

و من بعد ذا قد بنى البيت كله مراد بن عثمان فشيّد رونقه (1)

اما كسانى از مهندسان مكى كه مسؤوليت اين كار را داشتند عبارت بودند از: معلم على بن شمس الدين، معلم محمد زين الدين و برادرش عبدالرحمان. پيش از شروع كار، قاضى مكه در اين باره سندى تنظيم كرده، كار را به آنان واگذار كرد. بعد از آن چهار مهندس ديگر هم از مهندسان مصرى به آنان پيوستند و بدين ترتيب كار را در پايان جُمادى الاولاى سال 1040 با انهدام ديوار غربى و يمانى آغاز كردند. سپس سنگ ركن يمانى را مانند سنگ هاى ديگر اركان به جز حجر الاسود به جاى ديگرى منتقل كردند.

در 23 جمادى الثانى جشن نهادن سنگ نخست ديوار شامى را برگزار كردند و شريف عبداللَّه خودش آن را سر جايش نهاد. سپس علما و شخصيت هاى ديگر و از جمله نمايندگان دولت عثمانى و مصرى از وى پيروى كردند. همان وقت خلعت ها و هدايا داده شد و نزديك باب السلام و باب الصفا و باب الزياده و باب ابراهيم، ذبايحى قربانى شد و گوشت آن ميان فقرا تقسيم گرديد.

كار بازسازى، يكسره تا شعبان سال 1040 ادامه يافت و در اول رمضان، پرده كعبه بر آن آويخته شد. در اين وقت، جشنى برگزار شد و هدايا و خلعت ها توزيع گرديد. كارهاى تكميلى از قبيل گچ كارى، سنگ كارى، روغن كارى و


1- 1. اين بيت را در خلاصة الكلام كه اساساً از اين بازسازى گزارش كوتاهى داده و تفصيل را به كتب تواريخ ارجاع داده نيافتيم. اما اين بيت با ابيات ديگر را بنگريد در: حاشيه اعانة الطالبين، السيد البكري الدمياطي، ج 2، ص 312 «ج».

ص: 571

اصلاحات ديگر ادامه يافت تا آن كه در دوم ذى حجه همان سال، همه اينها به پايان رسيد. (1)

در اثناى كار در نصب حجر الاسود، حجر به چهار قسمت تقسيم شد. اين كار به شدت همه را نگران و ناراحت كرد تا آن كه چهار بخش را با مُركّبى كه آن را با عنبر و


1- 1. تاريخ الكعبه، ص 107. بسيارى از منابع شرحى مفصل از تجديد بناى كعبه در سال هاى 1040 تا 1042 به دست داده اند، از جمله: منائح الكرم، ج 4، صص 90- 110. مبناى وى رساله الاقوال المعلمة فى وقوع الكعبة المعظمة از على بن عبدالقادر طبرى بوده است. على بن عبدالقادر طبرى هم در كتاب الأرج المسكي، صص 143- 148 شرحى از اين بازسازى را آورده است. باسلامه در منبعى كه مورد استفاده مؤلف بوده، خاتمه آن را ذى حجه سال 1040 نوشته است، اما در منابع ديگر، سال 1042 آمده كه بايد اشاره به ادامه كارهاى ترميمى پس از ايام حج سال 1040 و حتى 1041 باشد. مرحوم ميرزا زين العابدين كاشانى كه اين زمان از علماى مقيم مكه بود و در سال بعد يعنى سال 1041 در مكه به شهادت رسيد، در كار بازسازى كعبه نقش داشت. وى در اين باره رساله اى با نام مفرحة الأنام فى تأسيس بيت اللَّه الحرام نگاشت كه ما متن آن را در ميراث اسلامى ايران دفتر نخست، چاپ كرديم. وى در جايى از آن گويد: و حكايت اساس شريف چنان است كه روز سه شنبه سيوم جمادى الثانى سنه 1040 شروع در فرود آوردن بقيّه خانه مبارك شد. اين ضعيف با فَعَله، به كار كردن مشغول شد- واللَّه يعلم المفسد من المصلح- و جميع فَعَله به امر الهى با آن دو شخصى كه از جانب سلطان روم، يكى را وكيل و يكى مباشر كرده، فرستاده بودند، مريد و معتقَد فقير شدند؛ چنان كه هر چه مى گفت در باب خانه مبارك مى شنيدند تا آنكه چهار طرف خانه را فرود آوردند الّا ركن شريف حجر؛ چنانچه يك سنگ بالاى حَجَر شريف و يك سنگ زيرين آن را گذاشتند كه تا وقتى بنّا به آنجا برسد حجر مبارك را بردارد و فقير به مباشر گفت كه «ركن شريف حجر را حفظ بايد كرد تا فَعَله پاى برو ننهند»؛ قبول كرد و الواح خشب طلبيد؛ به امر الهى به پنج لوح به عدد آل عبا- صلوات اللَّه عليهم- ركن شريف محفوظ شد. و اين ضعيف به يكى از مؤمنان گفت كه گويا حضرات آل عبا، منع بر داشتن حجر مبارك خواهند كرد. آخر چنان شد؛ چرا كه وقتى كه فقير بتوفيق اللَّه تعالى و امداد معصومين- صلوات اللَّه عليهم- اساس بيت اللَّه الحرام را گذاشت، بسيار بر مخالفين گران آمد؛ به جهت آنكه در وقت اساس گذاشتن به امر الهى، كسى از ايشان حاضر نشد؛ گويا كه حق تعالى ايشان را ى فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاى قيد كرده بود الّا مباشر و چند كس از بنّايين؛ چنان كه شيخ الحرم در خفيه، اشاره به آن جماعت كرده بوده كه اساس كعبه را فقيه رافضيان گذاشت و به گوش اين ضعيف رسيد و روزى كه بنّا به ركن حجرالاسود رسيد و خواستند حجر شريف را از جاى خود بردارند اين فقير تقيّه كرده حاضر نشد و اكتفا به اساس گذاشتن و سه ذراع از ارتفاع تمام عرض كه ناودان رحمت در اوست كرده بود. «ج»

ص: 572

لادن مخلوط كردند، به هم چسباندند كه براى مدت طولانى بود و دوباره از هم پاشيد.

اين بار با مركبى از چسب كاج و سفيداب و صمغ و مسك آنها را به هم چسباندند كه باز براى مدت طولانى به هم چسبيده بود تا آن كه از هم جدا گرديد. در اين وقت آن را نزد استاد محمود دهان آوردند و او با مركّبى خاص آن قطعات را به طول كامل به هم متصل كرد. (1)

سلطان مراد دستور داد تا درِ جديدى براى كعبه درست كند و درِ قديم را نزد وى بفرستد.

در سال 1073 چوبى از سقف كعبه شكست و همين امر سبب شد تا سقف را تعمير كردند. (2) در سال 1100 سكويى براى لبه كعبه از روى سقف درست كردند و بعدها بار ديگر در سال 1109 سقف را تعمير كردند. در سال 1138 نيز بار ديگر كعبه را تعمير كرده و اصلاحات ديگرى در آن صورت دادند. (3)

پرده كعبه


1- 1. تاريخ الكعبه، ص 109.
2- 2. در اين سال سيلى عظيم در مكه آمد كه سبب خرابى هايى در مسجد شد و آب تا قنديل ها رسيد. فرداى آن روزشريف مكه و ساير مردم به تميز كردن كعبه و مسجد مشغول شدند. در اين باره سروده هايى هم در دست است كه تاريخ واقعه را بيان كرده است. بنگريد: منائح الكرم، ج 4، صص 227- 228. خبر خرابى در سقف كعبه را هم كه مؤلف آورده است بنگريد همانجا، ص 230. «ج»
3- 3. تاريخ الكعبه، ص 239. مؤلف به طور معمول تنها از اصلاحات مسجد و گه گاه از برخى از مدارس و رباطها ياد مى كند، اما رسم ندارد اصلاحات مربوط به ساير مساجد متبركه را كه معمولًا منابع تاريخ مكه به آنها هم پرداخته اند، بيان كند. در حالى كه اين موارد هم جزو تاريخ مكه است. براى نمونه تجديد بناى مولد النبى صلى الله عليه و آله توسط سلطان سليمان عثمانى در سال 935 كه در منائح الكرم، ج 3، ص 264 آمده است. در همان منبع، ص 506 از تجديد بناى مولد النبى در زمان سلطان محمد بن مراد سخن رفته است. در سال 1009 روى مولد النبى صلى الله عليه و آله مناره اى هم ساخته شده است الأرج المسكي، ص 180 نظاير اين موارد در همين كتاب و مآخذ ديگر فراوان است. قبه روى قبر حضرت خديجه عليها السلام هم در سال 950 توسط امير محمد بن سليمان چركسى صورت گرفت. تا پيش از آن تنها يك صندوق چوبين روى قبر بود. همان، ج 3، صص 307- 308. اين قبه بعدها در سال 1218 در دوره اول حكومت سعودى ها در مكه تخريب شد. با رفتن آنان بار ديگر آن را ساختند، اما پس از تسلط مجدد وهابيان به طور كلى ويران شد. «ج»

ص: 573

ارسال پرده براى داخل كعبه (1) و نيز حجره شريفه حضرت رسول صلى الله عليه و آله خاص دولت عثمانى بود، اما پرده بيرونى كعبه از مصر و از درآمد موقوفاتى بود كه در مصر قرار داشت. زمانى كه سلطان سليمان عثمانى دريافت كه موقوفاتى كه صالح اسماعيل از سلاطين چركس براى تهيه پرده معين كرده است كفايت مخارج آن را نمى كند، دستور داد تا ده قريه ديگر هم براى اين كار خريدارى و براى تأمين مخارج و هزينه هاى پرده وقف شود. (2) در تمام دوره اول عثمانى اين درآمد صرف همين كار مى شد تا آن كه محمدعلى پاشا آن اوقاف را تعطيل كرده، مقرر شد تا درآمد آنها به خزانه حكومتى واريز شده، هزينه پرده كعبه هم از خزانه حكومت پرداخت شود. در اين باره توضيحاتى خواهد آمد.

استاد يوسف احمد، مفتش آثار عربى، در كتاب المحمل و الحج اسامى روستاهايى را كه سلطان سليم وقف كرده است نام برده و سپس مى نويسد: (3) اميدوارم دوستم، مورّخِ محقق محمود رمزى بيك، مفتّش سابق ماليه، درباره اسامى ده روستاى وقف شده تحقيق كند. (4) و اين كه آيا آنها يا برخى از آنها موجود است يا نه؟ و نيز اين كه اسامى آنها تغيير كرده است يا نه؟ و حاصل كار خود را در اختيار من بگذارد كه در آن صورت من و همه مسلمانان از او سپاس گزار و دعاگو خواهيم بود. اما اسامى اين روستاها:

1. بيسوس: قريه اى كه نام فعلى آن باسوس در مركز قليوب و شهر قليوبيه است.

2. ابو الغيب: به نام ابو الغيظ در همان شهر معروف است.

3. حوض بقمص: نام فعلى آن حوض بقيس در اراضى ناحيه مرصفا در مركز بنها و


1- 1. آخرين پرده داخلى كه عثمانى ها فرستادند پرده اى بود كه سلطان عبدالعزيز بن سلطان محمود عثمانى در سال 1227 فرستاد.
2- 2. الإعلام بأعلام البيت الحرام، ص 234. در آنجا قطبى شرحى از قول مصطفى چلبى زاده بن مسيح زاده از كاتبان ديوان مصر كه به مكه آمده بوده، در باره اين روستاها نقل كرده است. «ج»
3- 3. كتاب المحمل و الحج، ج 1، ص 257؛ وى اين كتاب را پس از اداى حج در سال 1355 نوشت.
4- 4. اينها وقف سلطان سليمان است كه وى نص آن وقفنامه را با تاريخ 947 در كتابش آورده است.

ص: 574

از توابع قليوبيه است.

4. سلكه: در حال حاضر يكى از قراى مركز المنصوره تحت اداره دقهليه است.

5. سرو بجنجه: درست آن سربججه نام قريه اى است كه در حال حاضر سرو ناميده شده و در مركز فارسكور تحت اداره دقهليه است.

6. قريش الحجر: قريه اى است كه اكنون به نام اويش الحجر در مركز منصوره و تحت اداره دقهليه است.

7. منايل و كرم رحان: در حال حاضر به اسم منايل در مركز شبين القناصر و تحت اداره قليوبيه است.

8. بجام: در حال حاضر يكى از قراى مأموريه در اطراف مصر (قاهره) است.

9. منية النصارى: قريه اى است كه در حال حاضر به اسم منية النصر در مركز دكرنس تحت اداره دقهليه است.

10. بطاليا: تحقيق در باره اين نام، در اسامى قديم و جديد روستاها، نتيجه اى نداد.

تنها نام نزديك به آن روستاى طماليا، يكى از روستاهاى مركز اشمون با مديريت منوفيه است. چنان كه يك نام قديمى از روستايى به نام تالى در ولايت غربيه است كه موقعيت آن را نيافتم. به هر روى اين دو قريه، ربطى به قريه بطاليا كه مربوط به حج بوده است ندارد، زيرا آن روستا در ولايت شرقيه بوده است.

مكه در روزگار سعودى اول

اشاره

ص: 575

بحث ما با شريف غالب كه در پايان دوره اول عثمانى در مكه امارت را به دست آورد، تمام شد. گذشت كه او اجازه حج به اهالى نجد نداد و با آنان وارد جنگ شد. در اينجا به بيان فعاليت محمد بن عبدالوهاب خواهيم پرداخت كه دعوتش سراسر منطقه نجد را فرا گرفت و در شهر دِرعيّه، بهترين حمايت را به دست آورد.

نياز به توضيح نيست كه كار محمد بن عبدالوهاب در نيمه قرن دوازدهم هجرى آشكار شد و چندى نگذشت كه دعوت وى شهرت يافت و جدّ خاندان سعودى در درعيه به حمايت از وى برخاست. مدتى بعد اقبال به سوى او گسترده شد و پيروانش از ميان اعراب فراوان گشت و بر قدرت او و اصحابش از آل سعود افزوده شد. (1) اخبار اين دعوت، در روزگار شريف مسعود بن سعيد بن زيد به مكه رسيد و از آنجا خبر آن به نقاط مختلف جهان اسلام انتقال يافت. شمارى از علما به مبارزه با آن برخاستند، (2) چرا كه


1- 1. محمد بن عبدالوهاب در شهر العينيه در شمال غربى رياض در سال 1115 به دنيا آمد. دروس اوليه را در شهر خودخواهند و سپس در پى دانش فقه و حديث و لغت سفر كرد. سپس به نجد بازگشت و شروع به مبارزه با آنچه آنها را بدعت و خرافه مى خواند، شد. هم وطنان او بر وى شوريده و او را در سال 1157 اخراج كردند. وى به درعيه پايگاه آل سعود آمد و آنان به حمايت از وى پرداختند.
2- 2. كهن ترين نقدى كه بر انديشه هاى محمد بن عبدالوهاب نوشته شده است، الصواعق الالهيه از برادر اوست. به جزآن، زمانى پس از درگذشت محمد بن عبدالوهاب در سال 1206، امير نجد، سعود بن عبدالعزيز كه ميان سال هاى 1218- 1219 ق امارت كرد، نامه دعوت به مناطق مختلف و از جمله عراق و به آيت اللَّه شيخ جعفر كاشف الغطاء فرستاد و اصول و مبانى وهابيت را براى وى نوشت. كاشف الغطاء هم رساله اى با عنوان منهج الرشاد در پاسخ آن نوشت كه پس از رديه برادر محمد بن عبدالوهاب، كهن ترين نقد بر انديشه هاى وهابى است. «ج»

ص: 576

آن را افكار جديدى بر خلاف افكار گذشته كه با آنها آشنا بودند، مى ديدند. افكار محمد بن عبدالوهاب، با بسيارى از آداب و عادات پيشين كه رنگ و لعاب دينى داشت، ناسازگار بود، افكارى كه مشايخ، نسلى پس از نسل آنها را تأييد كرده و بسان بدعت هاى خوب آنها را پذيرفته بودند. كسانى هم از روى سادگى و صفا آنها را از جمله اعمال صالح مى دانستند، اما محمد بن عبدالوهاب، آن را اعمال نادرست مى شمرد و بر اين باور بود كه هرچه را كه سلف نپذيرفته اند، نادرست است. مخالفت علما با اين افكار بر اين پايه بود كه هر بدعتى نپذيرفتنى نيست، بلكه بدعت اگر حسنه باشد، مى توان آن را قبول كرد. (1) بدين ترتيب اختلاف بالا گرفت. رجال سياسى هوادار سياست عثمانى از مخالفانِ محمد بن عبدالوهاب حمايت مى كردند تا با گروه علما همراهى كرده باشند و طبعاً از حمايت علما و ميليون ها مسلمان پيرو آنان، در صفوف خويش بهره مند باشند، مسلمانانى كه اين آداب و عادات را از گذشتگان به ارث برده بودند. طبعاً تلاش رجال سياسى هم اين بود تا از اتحاد قبايل عرب و اجتماع آنان در اطراف دعوت محمد بن عبدالوهاب جلوگيرى كنند.

بدين ترتيب دشمنى ميان دو گروه به مرحله حادى رسيد. پيروان روش علما بر اين باور بودند كه محمد بن عبدالوهاب در انكار آنچه كه مألوف و مقبول و مجاز نزد مشايخ بوده و به سبب باورهايشان، آنان را به شرك متهم مى كند، بر خطاست. در اين سوى محمد بن عبدالوهاب هم از اين كه آشكارا آنان را رد كند، و با تمام آنچه از انواع كارهايى كه با آن خو گرفته اند از در مخالفت درآيد، خوددار نبود. او هر نوع فكرى را كه سلف به آن باور نداشتند رد مى كرد و به رد انواع و اقسام شرك [بر اساس تعريف خودش


1- 1. اين باور خليفه دوم بود كه در باره نماز تراويح گفت: نعمت البدعة. بنگريد: شرح سنن النسائى، از جلال الدين سيوطى، ج 3، ص 189.

ص: 577

از آن كه ميان مسلمانان رواج داشت، آشكارا مى پرداخت. بنابراين شگفت نبود كه اين دعوت، فرياد و اعتراض و سروصداى همه را به آسمان برد.

پيروان شيخ بر آن بودند تا گروهى از آنان براى حج به مكه بيايند. اين افراد به سراغ شريف مسعود رفتند، اما او اجازه ورود ايشان را به مكه نداد. باز آنان شمارى از علماى خود را به مكه فرستادند تا با علماى مكه مناظره كنند، اما اين هم به جايى نرسيد.

بعد از شريف مسعود، كسانى را نزد شريف مساعد فرستادند كه او نيز با آمدنشان به حج موافقت نكرد. (1) باز به سراغ احمد بن سعيد فرستادند، او هم نپذيرفت. ابن بشر در كتاب عنوان المجد فى تاريخ نجد مى نويسد: (2) احمد بن سعيد با سعودى هاى نجد به مكاتبه پرداخت. شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1185 به وى نامه نوشت و هدايايى فرستاد. احمد بن سعيد از او خواست يكى از علماى خود را براى مناظره به مكه بفرستد؛ او هم عبدالعزيز بن عبداللَّه بن حصين را فرستاد. هدف از اين كار مناظره بود، اما ابن بشر اشاره اى به اين مناظره و اين كه چه نتايجى داشته، نكرده است. بسا به نتيجه اى روشن نرسيده باشد. بعد از آن به سراغ شريف سرور فرستاده، اجازه حج خواستند. او شرط كرد كه از آنها ماليات بگيرد، اما آنان نپذيرفتند. سپس شريف غالب به امارت رسيد كه باز نزد او آمدند و وى به تهديد آنان پرداخت و پس از آن سپاهى را در سال 1205 به سوى آنان روانه كرد.

عثمان بن بشر مى نويسد: فرماندهى اين سپاه با برادر شريف، عبدالعزيز بن مساعد بود كه شمارى از اشراف و گروهى فراوان از اعراب همراه وى بودند، چنان كه بيست توپ به همراه داشتند. غيبت اين سپاه، طولانى شد و غالب تلاش كرد تا سپاه ديگرى را در حمايت از آن اعزام كند. به همين جهت گروهى از اعراب قبايل را فراهم آورد و خودش در 23 شعبان 1205 روانه شد. در راه به برادرش پيوست و پس از آن كه به برخى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. عنوان المجد، ج 1، ص 58.

ص: 578

عمليات نظامى دست زدند، آماده بازگشت به مكه شدند، چرا كه موسم حج نزديك بود.

اين سپاه در اواخر ذى قعده همان سال به مكه بازگشت. (1)

در اين وقت اخبارى به غالب مى رسيد كه برخى از قبايل در مناطق تربه، رنيه و بيشه به وهابى ها پيوسته اند. (2) وى باز سپاهى را به فرماندهى برادرش عبدالعزيز براى نبرد با آنان روانه كرد. اين سپاه در ربيع الثانى 1206 از مكه خارج شد وبه مناطق نامبرده رسيد.

در آنجا قبايل را به اطاعت درآورد و عبدالعزيز مدت زمانى در بيشه ماند و سپس به مكه بازگشت. (3)

درگذشت محمد بن عبدالوهاب

در سال 1206 محمد بن عبدالوهاب در نجد مرد و اين پس از آن بود كه صدها هزار نفر در مناطق مختلف، به وهابيت پيوسته بودند. (4) ابن بشر در سال 1208 مى نويسد:

حاكم شقرا با اهل وشم به حجاز آمد و در برخى از بلاد عتيبه اقامت كرده، شمار زيادى از شتران آنان را به غنيمت گرفت. (5) در همان سال، سعود با سپاه فراوانى به حجاز آمد و يك بار ديگر هم بر عتيبه و مطير هجوم برده، غنايم فراوان گرفت. در همان سال، شريف غالب سپاهيانى را فرستاد كه دو طرف در نَجدَين، بر سر آبى به نام جمانيه در منطقه نجد بالا با يكديگر درگير شدند. ميان آنان نبرد سنگينى روى داد، به طورى كه عده زيادى از دو طرف كشته شدند. (6)

ترس از فرانسوى ها


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 86.
2- 2. اينها سه وادى هستند كه از سراة ميان طائف و ابها سرچشمه گرفته و در جايى به نام القرشه در نزديكى عرق سبيع رمل بنى عبداللَّه به هم مى رسند و مجموعاً الواديان ناميده مى شوند. تمامى ساكنان آن از بيع و بقوم و شهران هستند عاتق.
3- 3. تحصيل المرام، شيخ محمد الصباغ، خطى.
4- 4. عنوان المجد، ج 1، ص 89.
5- 5. همان.
6- 6. تحصيل المرام، خطى.

ص: 579

در سال 1213 خبر رسيد كه سپاه فرانسوى ها به مصر يورش برده و آنجا را به اشغال خود درآورده است. در اين وقت، فرمانى از دربار عثمانى رسيد كه همگى بايد براى مبارزه با فرانسويان آماده شوند، چرا كه تصور مى شد آنان قصد حمله به حرمين را دارند.

شريف غالب نيز به اهالى مكه و مجاوران دستور داد تا به آموزش اسلحه بپردازند و براى اين كار ميدانى را در جرول درست كرد كه گروه عظيمى براى آموزش سلاح به آنجا مى رفتند. وى همچنين دستور داد تا ديوار شهر جدّه را استوار و تقويت كنند تا بتواند برابر حمله احتمالى مقاومت كند. اما فرانسوى ها در انديشه حمله به حرمين نبودند. (1)

صلح ميان غالب و سعودى ها

به نظر مى رسد كه شريف غالب پس از ماجراى نبردى كه در نجد پيش آمد، در فكر مصالحه با همسايگانش افتاده، خواست تا حدود مرزى ميان خود و آنان را تعيين نمايد. اين كار نياز به اتفاق نامه هايى داشت كه ضمن آن حدود هر قبيله معلوم گردد و فاصله ميان آنان روشن شود. به همين جهت، كسى را نزد عبدالعزيز بن سعود فرستاد و او هم موافقت خود را اعلام كرد.

اين مكاتبات ادامه يافت و نمايندگان دو طرف جمع شده حدود مرزى ميان دو دولت را معين كردند و از هر دو طرف، نمايندگانى در دِرعيه (2) و مكه اقامت كردند. در اين مصالحه گفته شده بود كه نمى بايست از حج گزارى نجدى ها ممانعت به عمل آيد و بايد با آنان رفتار مناسبى صورت گيرد. بدين ترتيب حجاج نجدى در سال 1213 به حج آمدند، در حالى كه رهبرى آنها را شمارى از علماى بزرگ از خاندان آل شيخ بر عهده


1- 1. خلاصة الكلام، ص 263.
2- 2. مركز آل سعود در حال حاضر 11 كيلومترى شمال غرب رياض است و اما اكنون رياض چندان توسعه يافته كه نزديك است به آن وصل شود؛ با اين حال، درعيه همچنان يك شهر مستقل است. عاتق.

ص: 580

داشتند.

مكاتبه ناپلئون بناپارت با غالب

با استقرار فرانسوى ها در مصر، ناپلئون نامه اى به شريف غالب در باره برقرارى روابط نوشت و او را در صورت قطع آنها، تهديد كرد. شريف غالب در پاسخ وى پس از بيان مقدمات و احترامات كه با عبارات عربىِ ادبى بيان شده، (1) با اشاره به رسيدن نامه او و محتواى آن و مطالبى كه او در باره تجارت با مصر و قواعد آن نوشته اشاره بدان كرد كه شما سه نامه براى ما فرستاده ايد كه به سه نفر بدهيم يكى براى پسر حيدر تيپو سلطان، ديگرى براى امام مسقط و سومى براى وكيل آنان در مخا. (2) اين نامه ها به دست ما رسيده و به آنان مى رسانيم و به زودى جواب آن براى شما خواهد آمد. شريف تأكيد كرد كه تجار ما در بنادر مختلف، به خاطر شنيدن شايعات فراوان، نسبت به اموال خود سخت مضطرب هستند، اما اكنون كه نامه اعتمادآميز شما رسيد، ما همه تجار را مطمئن كرده و بر اساس آنچه گفته ايد آنان را نسبت به اموالشان تضمين مى دهيم. وى سپس از ارسال پنج كشتى از اموال تجار به وى خبر داده، افزود: خواسته ما آن است كه وقت رسيدن آنها به سوئز شما سپاهى را براى محافظت از آنان بفرستيد تا همراه آنان باشند تا آنان اجناس خويش را به فروش برسانند. همين طور از آنان مراقبت كنند تا آنان پولى را كه به دست مى آوردند همراه به خود به كشتى ها بياورند، چرا كه در راه خطر وجود دارد. اصرار ما به خاطر شايعاتى است كه در اين باره وجود دارد و سبب هراس تجار شده است. در ميان ما و شما اعراب هستند و اگر تجار ببينند كه اموال و جان آنان مصون از خطرات است بعد از اين مرتب به مصر رفت و آمد خواهند كرد. شريف آرزو كرد كه به همت ما راه هاى تجارت مفتوح بماند و در امنيت كامل باشد. در آن صورت، واردات از حجاز به مصر، به خصوص پس از ثابت شدن صداقت شما بيشتر خواهد شد. در حال حاضر، خواسته ما اين است تا مراقب كشتى هاى ما كه نام ما روى آنها نوشته شده باشيد و به كارمندان ما توجه داشته باشيد.


1- 1. متن نامه در متن عربى كتاب آمده است.
2- 2. بندرى در جنوب الحديده. در حال حاضر بعد از صنعاء، عدن و الحديده، چهارمين شهر بزرگ يمن است.

ص: 581

شريف افزود: شما مى دانيد كه ما درآمدها و حقوق موظفى در مصر به صورت پول نقد داريم. فهرست آن ها بر اساس آنچه در ديوان عالى مصر بوده و همراه با كاروان حج و كاتب صرّه براى ما ارسال مى شده است، اينهاست: (واحد پول قرش):

از صرّه رومى: 540000

قيمت سرس و شطرات: 170917

وظيفه بنى حسين و بنى تراب: 48717

براى اشراف بنى تراب در دفتر متقاعد: 19512

از وقف دشيشه كبرى: 125325

از وقف محمديه، ثلث در دفتر متقاعد: 83333

حواله كاتب حرم مكه از اربطه: 175811

صرّه شريف مكه، انعام دولت عليه: 1000000

از آن براى دواوين: 2163679

از وقف جامكيه كه امين الحاج دواوين مى دهد: 508500

از آنها ريال فرانسه: 5650

تاريخ اين نامه 18 ذى قعده سال 1213 است.

عنوان اين نامه اين عبارت است: عين أعيانه وعمدة أخدانه بونابارته أمير الجمهور الفرنساوي بمصر القاهرة حالا

امضاء چنين است: عبده غالب بن مساعد سنة 1213

در بالاى نامه آمده: إسنادي إلى اللَّه.

در پايين آن آمده: اعتمادي على اللَّه.

در يك طرف آن آمده: مرادي رضا اللَّه.

در طرف ديگر آمده: اعتقادي فى اللَّه.

متن كامل نامه در كتاب إفادة الأنام شيخ عبداللَّه غازى آمده است.

روابط ميان نجد و غالب

ص: 582

سعودى ها در سال 1214 و 1215 با جمعيت زيادى به حج آمدند، در حالى كه رياست آنان با سعود بن عبدالعزيز بود. سعود براى شريف غالب هدايايى مانند اسب و شتر مى داد چنان كه شريف هم، هدايايى به او مى داد. سعود تا پيش از وقوف، به مكه وارد نشد و با سپاهش در عرفه فرود آمد. (1)

در روزهاى منى به سال 1215 نزديك بود برخوردهايى ميان پيروان غالب و برخى از سعودى ها پيش آيد، جز آن كه شريف غالب، پيش از آن كه كار بالا بگيرد، مانع از آن شد؛ چنان كه برخى از مشايخ سعودى هم در اين باره كمك كردند.

غالب همه احتياطات لازم را انجام داد و در بالاى كوه هايى كه در ورودى مكه بود، برج هايى بنا كرد، در حالى كه در تمام ورودى ها، قلعه هايى مملو از پيروانش از قبايل ايجاد كرده بود. (2)

كار صلح ميان آنان براى مدت زمان طولانى دوام نياورد، چرا كه وهابيت توانست در ميان برخى از قبايل جنوب حجاز نفوذ كند و عده اى قبايل حجاز را كه در رأس آنها شيخ محايل سعدى بن شار و شيخ بارق احمد بن زاهر بود به خود جذب نمايد. شريف غالب از اين بابت خشمگين شد و وزيرش در قنفذه را مأمور كرد تا بر سر آنان يورش برد. در اين حمله، با فرماندهى وزير قنفذه، قبايل شكست خورده و عده زيادى كشته شدند. (3)


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 266. بايد اشاره كنيم كه خلاصة الكلام دو چاپ دارد. يكى مستقل و ديگرى در حاشيه كتاب الفتوحات الإسلاميه بنده مؤلف. در اين چاپ از نسخه چاپى مستقل آن استفاده كردم، اما در مرور دوباره نسخه مستقل را نيافتم و به اجبار در اين مورد به نسخه اى كه در حاشيه الفتوحات الاسلاميه است ارجاع دادم. هر كجا از اين نسخه استفاده كرده ام، اشاره مى كنم: حاشيه الفتوحات الإسلاميه.
2- 2. همان.
3- 3. دولت سعودى نجد در اين مقطع تاريخى، به جز مسائلى كه با مكه داشت، توانسته بود بسيارى از نقاط جزيرة العرب را تحت سيطره خود در آورد و به جنوب عراق هم تجاوز كند. در شمار اين حملات، حملات و شبيخون هايى بود كه وهابيان به نجف و كربلا داشتند و چندين بار اين دو شهر را مورد حمله قرار دادند. در اوائل محرم سال 1216 به كربلا نفوذ كرده و بيش از پنج هزار نفر از زائران و اهالى كربلا را كشتند كه در اسناد زيادى از عثمانى و شيعى و قاجارى به آن تصريح شده است. آنان به نجف حملات بيشترى داشتند كه به دليل استحكام برج و باروى نجف، كمتر موفق به تصرّف آن شدند. در تمام اين مدت، مردم و علما، گاه براى ماه ها به نگهبانى از برج و باروى شهر مشغول بودند. شرحى از اين وقايع و منابع آن را بنگريد در: روابط ايران با حكومت مستقل نجد، حسين مدرسى طباطبايى، مجله بررسى هاى تاريخى، سال يازدهم، شماره 4، صص 105- 109. «ج»

ص: 583

اندكى بعد دريافت كه آنان دوباره به وهابيت روى آورده اند؛ از اين رو جنگ با آنان را در سال 1218 از سر گرفت. بعد از آنان، غالب با قبايل ديگرى از بنى كنانه و ديگران از اهالى حلى در جنوب حجاز در رمضان همان سال جنگيد. وى توانست به كمك سپاه خود، گوسفندان و گاوان و اموال آنان را تصرّف كند. حتى برخى از فرزندان آنان را اسير كرده، در مكه به عنوان برده فروختند، (1) چرا كه معتقد بودند كه آنان از دين خارج شده اند.

شورش قبايل جنوب و جنوب شرقى مكه بر ضد غالب ادامه يافت و در اين طرف، غالب هم سپاهيانى را براى سركوب آنان مى فرستاد، به طورى كه موارد نبرد به سى مورد رسيد. (2)

شريف غالب، همسايه خود سعود بن عبدالعزيز را در اين باره متهم مى كرد. سعود در سال 1217 نامه اى به شريف نوشت و گفت كه اين شورش ها ارتباطى با او ندارد، اما غالب قانع نشد و بدين ترتيب دوباره دشمنى ميان آنان بالا گرفت تا به جنگ رسيد. (3)

به دنبال اين اختلاف، دو طرف در جايى به نام عبيلاء، (4) محلى ميان طائف و تربه، پيش از رمضان سال 1217 به جنگ با يكديگر پرداختند. نجدى ها ابتدا عقب نشينى كردند اما دوباره بازگشتند و پيروز شدند.

فرماندهى نجدى ها در اختيار وزير شريف غالب و داماد او عثمان المضائفى بود كه


1- 1. خلاصة الكلام در حاشيه الفتوحات، ج 2، ص 258.
2- 2. همان، ج 2، ص 269.
3- 3. همان، ج 2، ص 271.
4- 4. قريه اى متعلق به قبيله عدوان از قراى تابعه طائف.

ص: 584

به دنبال اختلافى كه با شريف پيدا كرد به سعودى ها پيوست و مدتى بعد هم فرماندهى سپاه آنان را در العبيلاء بر عهده گرفت. (1)

احمد زينى دحلان مى نويسد كه عثمان مضائفى از سوى شريف غالب نزد سعود رفت تا نامه هاى وى را درباره علت نقض صلح به او برساند. زمانى كه عثمان برابر سعود قرار گرفت، از وى اظهار اطاعت كرد و پذيرفت مكه را براى او فتح كند. سعود او را به حكومت طائف گماشت و دست او را باز گذاشت. زمانى كه او خواست همراه جماعت خود به مكه باز گردد، در قريه عبيلاء به تنهايى جدا شد و هدفش مبارزه با غالب بود. وى از ميان قبايل مجاور براى اين مبارزه به گردآورى نيرو پرداخت. (2)

در رمضان، عثمان مضائفى را به سوى پادگان نظامى طائف فرستاد در حالى كه عبدالمعين برادر شريف غالب بر آنجا حكومت داشت. عبدالمعين كه خطر را درك كرد، از برخى از قبايل استمداد كرد تا برابر هجوم وهابى ها بايستد.

در اين وقت، غالب در مكه دست به فعاليت زده، شروع به گردآورى نيرو براى حمايت از برادرش در طائف كرد. اين دو با سپاه خود عازم عبيلاء شده، به محاصره عثمان مضائفى با سپاه نجدى اش كه در جايى متحصن شده بودند، پرداخت. سپاه مكه، با داشتن توپخانه نتوانستند او را به تسليم وادارند. آن دو تا اوّل شوال سال 1217 در آنجا ماندند، سپس او را رها كرده رفتند. آنان دو بار ديگر بازگشتند، اما باز هم نتوانستند كارى از پيش ببرند و در نهايت به طائف مراجعت كردند.

در اين وقت، سپاه شريف غالب در طائف محصور شده، بسيارى از نيروهاى قبايل از اطرافش پراكنده شدند و كار او دشوار شد. وى شنيد كه برخى از نجدى ها به مكه حمله كرده اند. به همين جهت طائف را رها كرده، به مكه رفت تا سپاهش از آن شهر دفاع كند.

وى پول زيادى ميان اعراب توزيع كرد تا آنان را به دفاع تحريض كند. مقدار پولى كه به


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 122.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 272. فرزندان مضايفى را در حال حاضر به «مضايفيه» مى شناسند و شاخه اى از قبيله عدوان در شرق طائفند عاتق.

ص: 585

هر كسى داده مى شد ده مشاخص (1) بود كه پس از پرداخت آن به سوى مكه حركت كرد.

خروج وى از طائف، سبب تضعيف نيرو و قوت معنوى شهر شد و برخى از كسانى كه مراقب ديوارهاى قلعه بودند محل خدمت را ترك كردند. در نتيجه سعودى ها به ديوار حمله و آن را تخريب كرده و طائف را پس از يك كشتار بى مانند در ذى قعده سال 1217 اشغال كردند. (2)

ابن بشر در تاريخ خود با عنوان عنوان المجد (3)

گويد: عثمان با سپاهيان همراهش وارد طائف شده، آنجا را بدون جنگ فتح كردند. سپس از مردم موجود در بازار و خانه ها حدود دويست نفر را كشتند و از اموال و اثاث موجود در شهر و نيز سلاح و پارچه و جواهرات و اجناس با ارزش به مقدار لايُعدّ و لايُحْصى برداشتند. سپس عثمان اداره شهر را در اختيار گرفت و تمامى نواحى و بوادى تسليم وى شدند. وى خمس غنائم را جمع كرده، براى عبدالعزيز فرستاد و او هم عثمان را به حكومت طائف نصب نمود و امير آن شهر و حجاز كرد. زينى دحلان گويد: كشتار در طائف چندان گسترده بود كه صغير و كبير را در بر گرفت و جز اندكى، كسى از آن نجات نيافت. (4)

پس از آن خبر رسيد كه سپاه سعود بن عبدالعزيز به سمت طائف آمده است. در آنجا، سپاه عثمان مضائفى هم به او پيوست و همه سپاه تا سه مرحله اى مكه آمدند و در آنجا در لشكرگاه هاى احداثى خود ماندند تا حجاج مناسك حج خويش را تمام كنند. ابن بشر گويد: آنان در عقيق در نزديكى ريعان (5) لشكرگاه زدند. در اين وقت مكه پر از حجاجى بود كه آن سال فراوان به حج آمده بودند. مردم با ترس مهاجمان در مكه و عرفه شب را به صبح رساندند، در حالى كه مهاجمان همچنان در لشكرگاه خود بودند تا حج به پايان رسيد. با تمام شدن حج، غالب به امير الحاج شامى و مصرى پيشنهاد كرد تا او را در


1- 1. دينارهاى با نقش و شكل. سكه هاى منقوش.
2- 2. خلاصة الكلام، ج 2، ص 276 حاشيه الفتوحات.
3- 3. عنوان المجد، ج 1، ص 122.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 274.
5- 5. عنوان المجد، ج 1، ص 122؛ اينجا را عقيق عشيره مى نامند، و اين از جمله عقيق هاى فراوان حجاز است.

ص: 586

قبال مهاجمان مساعدت كنند، اما آنان نپذيرفتند و مكه را با سپاه خود ترك كردند. صنجق جده هم سپاهش را برداشته به جده رفت و غالب در مكه تنها ماند. غالب دريافت كه طاقت مقاومت ندارد، به همين جهت عازم جده شده و مكه را در اختيار برادرش عبدالمعين گذاشته خودش آنجا ترك كرد. (1)

زمانى كه عبدالمعين كار مكه را در دست گرفت، به سعود نامه نوشته، اطاعت خود را اعلام كرد، مشروط بر آن كه او را بر حكومت مكه باقى بگذارد. سپس گروهى از علماى مكه به نمايندگى از وى براى شفاعت نزد سعود رفتند كه عبارت بودند از: شيخ محمد طاهر سنبل، شيخ عبدالحفيظ العجيمى، سيد محمد بن محسن العطاس، سيد محمد مير غنى. همه اينها در وادى السيل (2) ميان طائف و مكه نزد سعود رفتند. او هم امان نامه اى به آنان سپرده، با باقى ماندن عبدالمعين بر مكه موافقت كرد.

متن امان نامه چنين بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. از سعود بن عبدالعزيز به تمامى اهل مكه، علما، آغاوات و قاضى سلطان. السلام على من اتّبع الهدى. (3)

اما بعد: شما جيران اللَّه و ساكن حرم امن او هستيد، ما شما را به سوى دين خدا و رسول او دعوت مى كنيم: ى قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون ى (آل عمران: 64). شما در برابر خدا و امير المسلمين سعود بن عبدالعزيز و اميرتان عبدالمعين بن مساعد هستيد. فرمان او را بشنويد و اطاعتش كنيد در آنجا خدا را اطاعت مى كنيد. و السلام. (4)

با رسيدن اين هيئت به مكه در هفتم محرم سال 1217، حسين مفتى مالكى ها روى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. السيل الكبير، شهرى در هشتاد كيلومترى مسير مكه به طائف و در كنار وادى قرن است و به قرن المنازل كه يكى ازميقات هاست، مشهور است. عاتق.
3- 3. به كار بردن تعبير ى والسلام على من اتبع الهدى ى شاهدى است بر اين كه وهابى ها، ديگران را كافر مى دانستند.
4- 4. همان.

ص: 587

منبر رفت و امان نامه را در حضور مردم خواند. در هشتم محرّم، امير سعود در حالى كه مُحْرم بود همراه سپاهش به مكه آمده، طواف و سعى كرد و سپس به محصّب رفت تا در آنجا بر سر سفره اى كه در باغ شريف غالب تدارك ديده شده بود، بنشيند. (1)

سپس مردم را به يك اجتماع عمومى در مسجد فرا خوانده، خطابه اى مفصّل در بيان دعوتش به توحيد ايراد كرد. در يك اجتماع ديگر از آنان خواست تا قبّه هايى را كه روى مقابرى چند ساخته اند تخريب كنند. آنان نيز براى انهدام آنها حركت كردند. در آن وقت، عادت بر اين بود كه هر يك از ائمه مذاهب اربعه نماز جماعت مى گزارد. امير سعود دستور داد اين رسم را تعطيل كرده و جز يك امام در مسجد اقامه نماز نكند. صبح شافعى، ظهر مالكى، و به همين ترتيب در بقيه اوقات، ديگران نماز مى خواندند. نماز جمعه را هم مفتى مكه عبدالملك قلعى اقامه مى كرد. همچنين دستور داد تا كتاب كشف الارتياب در مسجد الحرام در يك حلقه عمومى كه علما و اهالى در آن حاضر باشند، تدريس شود. وى پس از آن كه 24 روز در مكه ماند، همراه سپاهش به سمت جده رفته، كنار ديوار آنجا در رغامه لشكرگاه زد. اين بعد از آن بود كه به اهالى آنجا نامه نوشته و آنان را به تسليم دعوت كرده بود.

غالب در پشت ديوار جدّه تحصن كرده و آماده نبرد بود. ميان آنان درگيرى هايى رخ داد كه قريب يك هفته به طول انجاميد. ابن بشر مى گويد: سعود دريافت كه جدّه ديوارى استوار دارد. به همين جهت آنجا را به سمت بلادش ترك كرد و اين در حالى بود كه بخشى از سپاهش را در يكى از قصرهاى مكه باقى گذاشت. (2)

وى از برخى از قبايل در منطقه عسير كه ابراز اطاعت مى كردند، خواست تا براى فتح جدّه تلاش كند. آنان فرمانده خود عبدالوهاب ابونقطه را نزد عبدالمعين فرستادند و او به عبدالمعين گفت: براى ما به مقدار پنج ريال آرد، پنج ريال روغن و پنج ريال علوفه تهيه كنيد، زيرا من قصد فتح جده را دارم و مى ترسم كه حصار طولانى شود. عبدالمعين


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 289 حاشيه الفتوحات.
2- 2. عنوان المجد، ج 1، ص 222.

ص: 588

آنچه را كه خواستند به آنان داد، اما چيزى نگذشت كه آنان بدون آن كه اقدامى بكنند از پشت ديوارهاى جده بازگشتند. (1)

زمانى كه غالب دريافت كه سعود از جده به نجد رفته است، همراه سپاه خود خارج شده، در وادى فاطمه فرود آمد. وى آنجا را به تصرّف درآورد، سپس به زاهر و از آنجا به مكه آمد و بدون هر گونه مقاومتى از سوى برادرش، آنجا را تصرّف كرد. سپس بخشى از سپاه را براى محاصره قلعه و بخشى را براى محاصره باغش محصّب به آنجا فرستاد.

اين محاصره 25 روز به طول انجاميد. پس از آن محاصره شوندگان قلعه از آنجا گريختند. اما باغ شريف غالب، ديوارهايش توسط توپخانه منهدم و تخريب شد و افراد موجود در آن همگى تسليم شدند. (2)

پس از آن سپاه غالب به سمت طائف حركت كرده و عثمان مضائفى را كه با سپاه نجدى اش بود، به محاصره درآورد. پس از آن حصار را سست كردند كه به دنبال آن، عثمان از آنجا به وادى سيل و سپس به الزيمه و بعد به سوى مضيق گريخت. (3)

ترور عبدالعزيز

ابن بشر گويد: در همين اثنا از نجد خبر رسيد كه عبدالعزيز در اواخر رجب سال 1218 به دست يكى از كردها كشته شده است. اين كرد در لباس درويشى به نجد سفر كرده بود تا انتقام خون قومش را از آنچه توسط سعود بن عبدالعزيز در جريان حمله به نواحى عراق به آنان رسيده بود، بگيرد. وى در دِرعيه چنين وانمود كرده بود كه به دنبال علم آمده است. او توانست در ميان نماز در مسجد، نزد عبدالعزيز رفته از ميان صفوف نمازگزاران بگذرد و شمشيرش را در پشت او فرو كند. مردم هجوم آورده او را كشتند.

سپس عبدالعزيز را به قصرش آوردند كه در آنجا درگذشت.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. خلاصة الكلام، ج 2، ص 293 حاشيه الفتوحات.
3- 3. همان، ج 2، ص 259 همه اينها، قريه هايى واقع در دو نخله هستند.

ص: 589

با مرگ عبدالعزيز، وهابى هاى نجد با فرزندش سعود به عنوان امامِ درعيه و بلاد تابع آنجا بيعت كردند. (1)

موسم حج سال 1218 فرا رسيد و درگيرى ميان دو گروه به شديدترين وجه در شرق مكه و شمال شرقى آن ادامه داشت. دامنه درگيرى به جنوب هم كشيده شد، زيرا عبدالوهاب ابو نقطه هم همراه با اعراب هوادارش از عسير به كمك سعودى ها آمده و با سپاه شريف غالب در چندين واقعه درگير شدند.

با بازگشت اين سپاه به مكه، به شمارش درگيرى ها و نبردهايى كه ميان دو سپاه روى داده بود پرداختند كه بيش از سى واقعه بود. در برخى از اين وقايع، سپاه ترك تابع حجاز هم به او كمك كردند. سپاه نجدى ها گاه چنان جلو مى آمد كه به عرفات يا وادى فاطمه مى رسيد، اما دوباره مجبور به عقب نشينى مى شد و باز مى گشت. (2)

با فرا رسيدن موسم حج سال 1219 شمار حجاجى كه همراه محمل مصرى و شامى آمدند، بسيار اندك بود. در اين وقت مكه در محاصره كامل قبايلى بود كه به حمايت از سعودى ها برخاسته بودند. در ميان اين قبايل، قحطان، زهران، غامد، و بسيارى از قبايل حرب و قريش (3) و هُذيل و لحيان و جحادله و بسيارى از اعراب نزديك مكه و ديگران حضور داشتند. با اقدام مهاجمان، آب مكه قطع شد و هيچ يك از افراد نتوانستند در عرفات وقوف كنند.

بعد از تمام شدن حج، شريف غالب از امير الحاج شامى درخواست كرد تا با سپاهش به او كمك كند، اما او نپذيرفت. شريف خواست، دست كم شترانى براى انتقال مواد غذايى از جده به مكه در اختيار او بگذارد كه باز هم نپذيرفت. پيش از آن هم به دربار عثمانى نامه نوشته از او درخواست كمك كرده بود، اما پاسخى نگرفته بود. اين به رغم آن بود كه دربار عثمانى هم نظر خوشى نسبت به نجدى هاى وهابى نداشت. اين


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 225.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. از دير زمان قريش باديه در حدى نبوده است كه جنگ كند، مگر آن كه مقصود قريشِ ثقيف باشد. عاتق

ص: 590

عدم پاسخ چيز شگفتى نبود، زيرا خود عثمانى ها هم با شورش سپاه انكشارى در بلگراد و نيز شورش صرب ها در صربستان و نيز اقدامات فرانسوى ها در مصر و تجاوزات روسيه به سرزمين هاى مجاور ونيز تلاش هاى انگليس براى انضمام داردانل به خود و تصرّف ناوگان عثمانى روبرو بودند. (1)

قحطى و گرسنگى

با فرا رسيدن موسم حج سال 1220، مكه روزهاى سختى را پشت سر مى گذاشت كه ناشى از محاصره اين شهر توسط قبايل طرفدار سعودى ها از تمامى جوانب و قطع ورود موارد غذايى بود. به همين جهت گرسنگى و گرانى همه جا را فراگرفت و قيمت يك كيله از گندم و برنج به دو مشاخص، يك رطل از شكر و گوشت و زيتون به دو ريال، يك رطل از قهوه و خرما يك ريال، يك رطل روغن نيم ريال، يك كيله كشمش سه ريال، يك رطل گوشت بز و شتر نيم ريال رسيد. اندكى بعد در بازار، ارزاقى نماند و مردم، نه با رطل حتى با ظرف هاى كوچك هم چيزى به دست نمى آوردند. در اين وقت آنان به خوردن تخم خشخاش و تخمه و خون لخته شده پرداختند و در ادامه به خوردن گربه و پوست و سگ مشغول شدند. (2) زان پس بود كه شمارى از مردم به سپاه مهاجم پناه بردند و بسيارى از اشراف، اطاعت نجدى ها را پذيرفتند و بدين ترتيب بر شوكت آنان افزوده شد. ابن بشر در تاريخش (3) مى نويسد: گرسنگى در اين سال فراگير بود و قيمت ها در بلاد نجد و يمن بسيار بالا رفت.

در همين سال بود كه امير سعود دستور داد تا قلعه اى در وادى فاطمه ساختند تا از آنجا به عنوان يك حصن استوار براى سپاهش كه مكه را در محاصره داشتند، استفاده كند. فرار مردم از مكه هم رو به تزايد بود، به طورى كه صف اوّل نماز در مسجد كامل


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 306 حاشيه الفتوحات.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. عنوان المجد، ج 1، ص 133.

ص: 591

نمى شد. محاصره به همين صورت ادامه يافت. سپس نيروهاى نجدى از چند جهت شروع به پيشروى كردند تا توانستند وارد حرم شوند و نيروهاى مقدم آنان به نزديكى معابده رسيدند. شمارى از آنان هم به سمت جده رفته، آنجا را محاصره كردند و نزديك بود تا با نردبان و طناب به ديوارها بالا بروند كه محافظان مانع شدند. پس لشكرگاهى در نواحى آن در جايى نزديك به غليل زدند كه چند كيلومتر با جده فاصله داشت.

رمضان فرا رسيد و دشوارى و تنگدستى در مكه و تمامى نواحى و محلات آن لاينقطع ادامه داشت. پس از آن، موسم حج فرارسيد و حتى يك نفر از نقاط ديگر به مكه نيامد، مگر بسيار اندك. در اواخر ذى قعده سال 1220 كسانى از اهل صلاح تلاش كردند تا مصالحه اى ميان طرفين بدهند و غالب هم پذيرفت تا امارتش به عنوان تابع دولت نجد ادامه يابد. (1)

در 26 ذى قعده نجدى ها، در حالى كه محْرم بودند وارد مكه شده، طواف كردند و سپس به لشكرگاه خود در ابطح بازگشته در آنجا ماندند تا آن كه براى وقوف به عرفات رفتند. پس از پايان حج باز به لشكرگاه خود باز گشتند و تا 11 محرم سال 1221 كه به نجد بازگشتند در آنجا بودند. آنان شمارى را به عنوان حفاظت از منطقه در مكه باقى گذاشتند.

در سال 1221 محمل شامى و مصرى به حج آمدند. سعودى ها به وجود محمل ايراد گرفته، به امراى آنان دستور دادند سال ديگر حق آوردن محمل را ندارند.

با پايان يافتن اين فتنه ها، اوضاع آرام شد و قيمت ها به حالت عادى و وضعيت پيشين برگشت. شريف غالب هم به سر و سامان دادن به امور مكه و جده و ديگر شهرها متناسب با وضعيت جديد پرداخت. اين بعد از آن بود كه از كشيدن توتون و تنباكو منع كرد. وى به مردم دستور داد كه نماز جماعت را در مساجد برگزار كرده، به گفتن اذان اكتفا كرده از سلام دادن و ترحيم و ذكر گفتن در قبل و بعدِ اذان خوددارى ورزند.

در اواخر صفر سال 1222 هيئتى از درعيه مركب از بيست نفر به رياست شيخ حمد


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 3 در حاشيه الفتوحات.

ص: 592

ابن ناصر بن معمر از علماى بزرگ نجد به حجاز رسيد. در آن وقت شريف غالب در جده بود. اين هيئت به جده رفته نامه سعود در باره صلح را به اطلاع وى رساند. اين هيئت از او خواستند تا مردم را در مسجد عكاش در جده گردآورد. زمانى كه بزرگان و تجار و ديگر اهالى در آنجا اجتماع كردند، نامه امير سعود در تأمين بلاد و دعوت به توحيد و انهدام قبّه ها و ديگر امور قرائت شد.

سپس اين هيئت به درعيه بازگشت، در حالى كه شيخُ الساده محمد بن محسن العطاس همراه آنان بود و نامه شريف غالب و برخى از اهالى را به آنجا برد. (1)

شريف غالب براى چندين ماه، جهت سر و سامان دادن به امور در جده ماند و به اصلاح برخى از ديوارها پرداخته، برجى در ساحل دريا بنا كرد تا بتواند بر امور كشتى ها اشراف داشته باشد. سپس به مكه بازگشت و در 27 رجب سال 1221 دستور ساختن قلعه اى را روى كوه هندى دارد، قلعه اى كه تا اين زمان به قلعة الهندى شهرت دارد. سپس بناى آن را در دهم رمضان تمام كرد و آن را از مردان و ذخائر مختلف انباشت. (2) كوه هندى، بخشى از كوه قعيقعان است و در بخش شمالى مكه قرار دارد. (3)

در شوال همان سال، عبداللَّه بن سرور از تركيه برگشت و سپس به درعيه رفته با امير سعود ديدار كرد. همه در انتظار آن بودند تا سعود او را به جاى شريف غالب به امارت مكه بگمارد، اما او چنين نكرد. گفته شده است كه او سه سال در نجد ماند و سپس به مكه بازگشت. غالب اجازه ورود به مكه را به او نداد و وى در باديه اى در نزديكى طائف اقامت گزيد. در موسم سال 1221 بود كه بر حسب عادت، محمل ها به سمت مكه حركت كردند. پيش از آن امير الحاج شامى نامه نوشته، خبر آمدن خود و اين را كه در راه است داده بود. سعودى ها به وى پاسخ داده، آنان را از ورود به مكه منع كردند و او هم از ميانه راه برگشت. اما محمل مصرى بدون خبر به مكه رسيد و سعودى ها به آن حمله كرده،


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 5 در حاشيه الفتوحات.
2- 2. همان، ص 7.
3- 3. امروزه وسط مكه است.

ص: 593

محمل را آتش زدند.

در همين سال منادى سعودى ها اعلام كرد كه در سال آينده از آمدن حجاجى كه چانه خود را بتراشند جلوگيرى خواهند كرد.

در اين وقت، بر حسب روال طبيعى، دو قاضى از سوى دربار عثمانى، براى قضاوت در مكه و مدينه به حجاز آمدند كه سعودى ها آنان را نپذيرفتند و كار قضاوت مكه را به شيخ عبدالحفيظ عجيمى و در مدينه به يكى از علماى مدينه واگذار كردند. (1)

حكومت سعودى ها در مكه از آغاز آن تا زمان خروجشان از آن شهر در اوائل سال 1228 تقريباً هفت سال و دوماه به طول انجاميد و در اين مدت شريف غالب از سوى آنان بر اين شهر حكومت مى كرد. امام سعود هر ساله در رأس هزاران نفر از پيروان و نزديكانش از بلاد نجد همراه خانواده هاى خود، به حج مى آمد. سپاه او نيز از ساير بلاد تحت سلطه وى از احسا و مسقط و عسير و حجاز و برخى از بلاد يمن همراه او به مكه مى آمدند و به موكب او مى پيوستند. او گاه در دار البياضيه شمالى و گاه در جنوب اقامت كرده (2) مورد استقبال اشراف مكه و بزرگان آنان و در رأس آنان شريف غالب قرار مى گرفت. او هداياى آنان را دريافت كرده و متقابلًا هدايايى به آنان مى داد.

سعود، كمك هاى خود را هم ميان فقراى حرمين و شخصيت هاى باديه توزيع كرده، كعبه را هم هر سال با پرده اى از ابريشم قرمز يا قيلان (3) مى پوشاند و پرده درِ كعبه را هم با طلا و نقره تزيين مى كرد. پس از تمام شدن حج، به نجد باز مى گشت و به سپاه خود دستور مى داد تا به مناطق خود بروند.

در اين سال [سال ها]، تمامى سرزمين هاى تابع عثمانى از آمدن به حج منع شدند و حج اختصاص به مناطق تحت سلطه سعودى ها در نواحى جزيرة العرب يافت. شمار


1- 1. خلاصة الكلام، ج 2، ص 8 در حاشيه الفتوحات.
2- 2. بياضيه قصرى است كه در معابده قرار داد و بانى آن شريف غالب بن مساعد بود كه آن را براى تفريح ساخت؛ همچنان كه برادرش دار الجعفريه را در معابده ساخت. تمامى اين آثار منهدم و بناهاى ديگرى به جاى آنها ساخته شده است.
3- 3. معناى «قيلان» را درنيافتم.

ص: 594

اندكى از حجاج مغربى هم در برخى از سالها به حج آمدند.

مكان اختصاصى سعود در مسجد الحرام، قبّه زمزم بود كه در آنجا همراه موكبى كه در اطرافش بود، نماز مى خواند. وى در آخرين حج خود در سال 1225 دستور داد تا قبّه بالاى مقام ابراهيم را بردارند، به طورى كه امكان ديدن سنگ براى همه فراهم شد. (1) ابن بشر مى گويد: (2) مكه در دوران محاصره آن توسط سعودى ها، گرسنگى فراوان كشيد.

سپس به تدريج ارزانى بدان بازگشت و هنوز سال 1225 تمام نشده بود كه ارزانى همه جا را فراگرفت به طورى كه يك اردب گندم به چهار ريال خريد و فروش مى شد.

در سال 1226 سلطان محمود به والى مصر محمدعلى پاشا دستور داد تا براى جنگ با سعودى ها آماده شود. اين فرمان مربوط به چهار سال قبل از آن بود، اما محمدعلى به خاطر گرفتارى هايى كه در مصر داشت، نتوانسته بود آن را اجرا كند. (3)

هجوم مصرى ها

در سال 1225 سپاه مصر كه مركّب از لشكرى با شمار فراوانى نيرو و امكانات بود، توسط محمدعلى پاشا و با فرماندهى پسرش ابن طوسون به سوى حجاز آمد. اين سپاه در رمضان با كشتى هاى نظامى در بندر ينبع پياده شدند. بخشى از آنان نيروهاى ترك و شمارى هم مصرى و شامى و برخى هم مغربى بودند. آنان بعد از مقاومت اندكى كه صورت گرفت، ينبع را به اشغال خود درآورده و سپس به سمت وادى صفرا (4) آمدند. در آنجا سعودى ها به فرماندهى عبداللَّه بن سعود در برابرشان ايستادند و نبرد چندين روز به درازا كشيد. عبداللَّه توانست سپاه مصرى را شكست بدهد. اين سپاه متفرق شد و ابن طوسون به نزديك ترين ساحل مصرى كه قصير بود گريخت و در آنجا در انتظار


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. عنوان المجد، ج 1، ص 149.
3- 3. خلاصة الكلام، ج 2، ص 9 حاشيه الفتوحات.
4- 4. وادى الصفراء در راه مدينه و از قريه بدر معروف است.

ص: 595

رسيدن كمك از سوى پدرش ماند تا حمله جديد خود را عليه سعودى ها آغاز كند.

عبداللَّه بن سعود هم همراه سپاهش به مكه بازگشت. در اين وقت سعود بن عبدالعزيز براى حج به مكه آمده بود. عبداللَّه نزد پدر آمد و اشراف مكه و در رأس آنان شريف غالب به ديدار وى آمدند.

زمانى كه سعود حج به جاى آورد، به درعيه بازگشت. اين پس از آن بود كه به سپاهش دستور داد تا در حالت آماده باش در وادى فاطمه در 22 كيلومترى مكه مستقر شوند. (1)

مكه در دوران محمدعلى پاشا

مقدمه


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 157.

ص: 596

در آغاز لازم است پيش از بحث از ارتباط محمدعلى پاشا با مكه مطالبى در باره سير تكوين حكومت محمدعلى پاشا در مصر بيان كنيم.

در اين زمينه مى بايست سيرى از تحولات از روزگار محمدعلى بيك كبير «بلوط» تا دوران محمدعلى پاشا جد خاندان خديوى پيشين مصر، را بيان كنيم.

تاريخ محمدعلى بلوط به شورش وى بر حكومت عثمانى باز مى گردد. اين واقعه در سال 1180 زمانى رخ داد كه وى فرمانده سپاه عثمانى بود. در حوادث سال 1183 ديديم كه اشراف خاندان آل بركات، درست زمانى كه در مصر پيروز شده بود، بر ضد عموزادگان خود از آل زيد، از او درخواست كمك كردند. چنان كه گذشت وى بخشى از سپاه خود را با اين هدف در دوره نخست عثمانى به مكه فرستاد.

وى تا زمان مرگش به سال 1187 در مصر حكومت كرد. پس از وى فرزندش ابو الذهب جاى وى را گرفت تا آن كه ميان او و برخى از مخالفانش درگيرى آغاز شد و مصر در بحران فرو رفت و خانه هاى برخى از اروپايى ها غارت شد. در اين وقت فرانسوى ها آن غارت را بهانه كرده، حمله سنگينى به مصر كردند. اين تهاجم پس از درگيرى هاى طولانى ميان دو طرف و آن هم به بهانه تأمين امنيت، منجر به اشغال مصر در سال 1213 شد. تواريخ مصر شرح اين وقايع را آورده اند و نيازى به تكرار آن در اينجا نيست.

ص: 597

حكومت فرانسوى ها در مصر تا سال 1216 به طول انجاميد. در اين سال، پس از آن كه دولت عثمانى سپاهى را به مصر اعزام كرد، فرانسوى ها مجبور به تخليه آنجا شدند.

اين زمان كه مصر بار ديگر تحت سلطه عثمانى درآمده بود، امارت آن به خسرو پاشا واگذار شد.

حكومت عثمانى در مصر چندان دوامى نيافت، چرا كه آشوب و فتنه ميان سپاه فاتح و رؤساى آن بر سر رسيدن حقوقِ موظّفى آنان بالا گرفت. اين وضع تا سال 1220 ادامه يافت تا آن كه بحران فراگير شد.

در اين ميان، محمدعلى پاشا- جد خاندان خديوى مصر- همراه با بزرگان سپاه در رتبه فرماندهى يكى از لشكرها بود. زمانى كه اوضاع را اين چنين بحرانى ديد، همراه سپاه خود از البان براى فتح قلعه قاهره حركت كرده در آنجا اقامت كرد و از همانجا به خاموش كردن فتنه ها پرداخت. ديگر رؤساى سپاه هم دريافتند كه بهتر است براى نجات كشور از اين آشوب ها در اطراف او گرد آيند. چيزى نگذشت كه وى را به عنوان والى مصر انتخاب و نام او را در صفر آن سال به عنوان حاكم مصر اعلام كردند. پس از آن، واقعه را براى دربار عثمانى نوشتند و دولت عثمانى هم او را تأييد كرد.

در اين وقت برخى از مماليك ترك ابراز نارضايتى كرده و شمارى از آنان به سراغ انگليسى ها رفتند تا در باب عالى وساطت كرده، آنان را به سِمت والى مصر انتخاب كنند.

اين وساطت انجام شد و دولت عثمانى، ناوگان مسلّحى را براى عزل محمدعلى فرستاد.

در اين وقت، شمارى از بزرگان مصر بر ضد اين اقدام شوريدند و با نوشتن نامه اى به دربار عثمانى، درخواست تأييد محمدعلى را كردند كه در همان سال 1221 مورد تأييد قرار گرفت.

انگليسى ها كه از عدم پذيرش وساطت خود ناراحت شده بودند، ناوگان خود را به سمت اسكندريه فرستاده، آنجا را اشغال كردند. پس از آن به رشيد آمده، آنجا را هم تصرّف كردند و سپس با محمدعلى از در صلح برآمده، دو باره به سرزمين خود بازگشتند و محمدعلى همچنان والى مصر ماند.

در اين وقت بود كه محمدعلى به فكر تقويت ارتش خود و بهبود اوضاع بلاد مصر

ص: 598

افتاد. براى رسيدن به اين هدف، اقدام به تأسيس كارخانه هاى نظامى و تأسيس مدارس كرده، به بهبود وضع زراعت و تجارت مشغول شد و مصر را يك گام به سوى تمدن به پيش برد.

در اين وقت دولت عثمانى از محمدعلى پاشا درخواست كرد تا نيرويى براى حمله به حجاز به هدف بيرون راندن سعودى ها ارسال كند. وى در اين باره ترديد و تعلّل كرد، چرا كه در انديشه استوار كردن حكومت خود در مصر بود. پس از آن سپاهى از ترك ها و مصرى ها را آماده كرده، در سال 1226 با فرماندهى پسرش طوسون به حجاز فرستاد.

همان طور كه گفتيم اين حمله موفقيت آميز نبود و وى در انتظار رسيدن كمك به قصير بازگشت تا بار ديگر حمله خود را بر ضد سعودى ها آغاز كند.

پدرش سپاه ديگرى براى او تدارك ديده در آخر محرّم سال 1127 به سوى وى فرستاد. او بار ديگر ينبع را اشغال كرد و آنجا را پايگاه فرماندهى خود قرار داد تا كمك هاى پدرش به آنجا برسد و خود مشغول بررسى نقشه ها و طرح هاى هجومى شد.

وى در پنهانى به نامه نگارى با شريف غالب و بزرگان قبيله حرب و رؤساى قبايل پرداخت تا از حمايت آنان اطمينان يابد. به وى خبر رسيد كه شريف غالب از او حمايت كرده و او را بر ضد سعودى ها يارى خواهد رساند.

فرماندهى سپاه مصر، هداياى خود را براى اعراب ينبع و باديه ها سرازير كرد كه از آن جمله بخشش هاى فراوان به مقدار يك صد هزار ريال فرانسوى براى رجال قبيله حرب بود تا ميان افراد قبيله توزيع كنند. از آن مقدار، هيجده هزار ريال خاص رياست قبيله بود و به علاوه، پول ماهيانه اى براى وى قرار داد كه بتواند به هر شكلى كه مى خواهد آن را به مصرف برساند. بدين ترتيب قبايل حرب آماده حمايت از مصرى ها شدند و رجال آنان به پيشواز سپاه مصرى آمده، آنان را در دوم ذى قعده سال 1227 به مدينه بردند. اين بعد از آن بود كه امير سعودى شهر يعنى على بن مضيان را دستگير كردند. (1)

در اين هنگام بخشى از سپاه از ينبع به سمت جده حركت كرده، در اوائل محرم


1- 1. خلاصة الكلام، ص 295. ابن مضيان يكى از مشايخ قبيله حرب بود عاتق.

ص: 599

1228 به آنجا رسيد و با كمك دست هاى پنهانى كه مربوط به شريف غالب بود بر آن مسلّط شد. بدين ترتيب نيروى سعودى از قلعه جده گريخت. به دنبال آن حملات ادامه يافت، به طورى كه مهاجمان وارد جده و سپس مكه شدند. اين بعد از آن بود كه نيروهاى نجدى مستقر در آنجا به جده گريختند و شريف غالب به استقبال از سپاه مصرى آمد. در اين وقت، عبداللَّه بن سعود به سمت خرمه در شرق طائف رفته (1) با سپاهش در آنجا به مراقبت و آمادگى ايستاد و سپاه مصرى را براى حمله به شهرهاى مختلف حجاز رها كرد.

مهاجمان از آنجا به سمت طائف آمده و جنگ با نجدى ها و همراهان آنان از قبايل مختلف را در وقايع فراوانى كه بسيار طولانى است، آغاز كردند. عثمان مضائفى در رأس مدافعان طائف و شريف غالب در رأس سپاه حمله كننده بود. در اين وقت بسيارى از قبايل اطراف طائف تا بلاد زهران و غامد، با دست كشيدن از حمايت نجدى ها، به سمت شريف غالب آمدند، در حالى كه بسيارى از قبايل نيز در حمايت از نجدى ها پايدارى كردند.

در اين وقايع بود كه شريف غالب موفق شد تا داماد خود عثمان مضائفى، فرمانده سپاه نجدى وهابى را اسير كند. وى او و على بن مضيان حاكم نجديان بر مدينه را به عنوان اسير به مصر فرستاد. از آنجا به دربار عثمانى فرستاده شده و در آنجا به قتل رسيدند.

اخبار اين پيروزى ها به مصر رسيد و در آنجا چراغ ها براى پنج روز به عنوان جشن روشن بود. محمدعلى پاشا نمايندگانى را به دربار عثمانى فرستاد تا سلطان را از اين پيروزى آگاه سازند. اين نمايندگان در مراسمى بسيار با شكوه وارد آستانه شدند، در حالى كه كليدهايى را كه نماد مكه و مدينه و طائف بود، در دست داشتند.

به دنبال آن محمدعلى پاشا از مصر راهى مكه شد و مورد استقبال شريف غالب قرار گرفته، استقبال بسيار بزرگ و با شكوهى از وى عمل آمد. او در دار الشاميه، در خانه اى كه به آن بيت باناعمه يا بيت العاده گفته مى شد ساكن شد. فرزندش، طوسون هم به خانه اى كه به آن بيت السقاط گفته مى شد و برابر باب السيد على نايب الحرم در آن


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 159.

ص: 600

وقت بود، اقامت گزيد. اين خانه هم در الشاميه در جوار مدرسه العزيزيه بود. (1)

شريف غالب چنين احساس كرد كه به خاطر همكارى او با سعودى ها، مايل به ادامه امارت او نيستند و سپاه مصرى كه از وى براى بيرون راندن سعودى ها كمك گرفتند، به طور پنهانى در پى دستگيرى او است. به همين جهت، احتياط كرده، تلاش نمود تا در مدت اقامت آنان در مكه جايى تحصن كند تا دستگيرش نكنند، اما اين اقدامات سودى نبخشيد.

از سوى ديگر محمدعلى هم مى دانست كه گرفتن شريف غالب در حالى كه او در مكه ميان سپاه و دوستان و هوادارانش قرار دارد، كار دشوارى است. به همين جهت از مطوّف خود كه شخصى به نام احمد تركى بود، كمك خواست. قرار بر اين شد تا طوسون به عنوان اعتراض به پدرش به جده برود تا شريف غالب به عنوان واسطه صلح ميان آنان، به فعاليت بپردازد. در آن وقت، طوسون بپذيرد كه هرچه غالب گفت همان را خواهد پذيرفت و به خانه اش برود. در اين وقت، غالب به منزل او خواهد رفت تا وى را نزد پدر ببرد. زمانى كه اين دو نفر در خانه تنها ماندند، شمارى از افسران وارد خانه شده، شريف غالب را دستگير كنند.

همين تدبير به كار گرفته شده، غالب دستگير شد. چيزى نگذشت كه احمد تركى او را زيارت كرد تا نتيجه را به او بگويد. در اين ملاقات به وى گفت: مشكلى وجود ندارد مگر آن كه نزد خليفه عثمانى رفته و سپس به امارت خويش باز گردد. سپس به وى پيشنهاد كرد تا متنى براى فرزندانش نوشته آنان را نزد خود بخواند تا يكى از آنان را به امارت انتخاب كند. او نيز فريب خورده، همين مطلب را به آنان نوشت. هر كدام از آنان كه به آن خانه مى آمدند، دستگير مى شدند. بدين ترتيب مصرى ها از فتنه فرزندان وى و شورش دوستان او بر ضد خود در امان ماندند.

بدين ترتيب غالب و فرزندانش به مصر برده شده، در آنجا مورد استقبال رسمى قرار گرفتند. سپس آنان را در يكى از قصرها حبس كرده، محافظانى براى آنان گماشتند.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 296 عاتق: در زمان ما، آل غاب، سكنه المثنان در طائف هستند.

ص: 601

با گذشت چندين ماه، آنان را به تركيه فرستادند و آنان تا زمان مرگ غالب در سال 1231 در سلانيك نگاه دارى شدند. (1)

امارت يحيى بن سرور

با خروج غالب و فرزندانش از مكه امارت در اختيار برادر زاده اش يحيى بن سرور قرار گرفت و وى طبق معمول و در يك مراسم رسمى، در اواخر ذى قعده 1228 به عنوان امير حجاز معرفى شد.

نظام ادارى

پس از نصب يحيى بن سرور، محمدعلى پاشا ترتيبات ادارى جديدى را در مكه پديد آورد. وى كار باديه را به شريف شنبر بن مبارك منعمى (2) واگذار كرد. همچنين شؤون دفاع را به فرمانده نيروهاى تركى- مصرى سپرد كه رياست آن با يكى از كارگزاران سپاهى او بود. همچنين مسأله امنيت را هم به او واگذار كرد، به طورى كه او را محافظ و رئيس دفاع مى گفتند. وى مطوّف خود يعنى همان احمد تركى را به عنوان مستشار محافظ ياد شده قرار داد. به علاوه، مقرّ ديوان خود را در قصرى كه برابر باب على ساخت، قرار داد، خانه اى كه تا پيش از انهدام به بيت باناجه شهرت داشت و بدين ترتيب چندين محور قدرت در مكه براى چندين شخص پديد آورد.

آغاز نبردها در نجد

در اين وقت، محمدعلى پاشا پس از انجام حج در سال 1228 به ادامه نبرد در نجد پرداخت. به دنبال آن درگيرى هاى فراوان و بزرگى ميان آنان رخ داد كه پيروزى در آن ها دست به دست مى شد.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 298. اينان شروع به ازدواج با غير اشراف كرده، رسم پيشين را در عدم ازدواج با شريف شكستند.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 300.

ص: 602

سال 1229 فرا رسيد و نبردها ميان دو سپاه در جنوب، در سمت قنفذه، و در شرق در سمت طائف و اطراف آن ادامه داشت.

درگذشت سعود

امير سعود در همين زمان در جُمادى الاولاى سال 1229 درگذشت و فرزندش عبداللَّه بن سعود جاى وى را گرفت، در حالى كه همچنان درگيرى ها به صورت مستمر ادامه داشت. (1)

محمدعلى پاشا طى سال 1229 يكسره فرماندهى سپاهش را در دست داشت و طى مدت نبرد، كمك ها نيز يكسره از مصر به وى مى رسيد. مكه در اين دوره، دوران سخت و تنگى را با كمبود ارزاق مى گذراند. سپس راه براى واردات از مصر به روى تجار گشوده شد و انواع غلات توسط تجار وارد گرديد و ارزانى و فراوانى به مكه بازگشت.

سال 1230 آغاز شد و درگيرى هاى متعددى در نقاط مختلف بلاد عرب با فرماندهى محمدعلى پاشا ادامه داشت. در جمادى الثانى آن سال، وى از ميادين جنگ به مكه بازگشت و ترتيبات جديدى به كارها داد. از آن جمله تغييرات و تعديلاتى بود كه درباره غلّات توزيعى ميان فقراى مكه صورت گرفت. زمانى كه وى از برخى مشكلات موجود در مصر آگاهى يافت، در حالى كه فرزندش طوسون را به فرماندهى سپاه گمارد، خود به مصر بازگشت.

طوسون همچنان به نبردهايش تا ماه شعبان ادامه داد. اين زمان، نداى صلح از دو طرف برخاست و نمايندگان براى نوشتن شروطى اجتماع كردند. بدين ترتيب طوسون پاشا نيز در ذى قعده سال 1231 به مصر بازگشت. (2)

ابن بشر در عنوان المجد گويد: انديشه صلح از سوى محمدعلى پاشا به فرزندش طوسون رسيد و سعودى ها نيز با آن مخالفتى نكردند. (3)

آغاز دوباره نبردها


1- 1. خلاصة الكلام، ص 298.
2- 2. عنوان المجد، ج 1، ص 183.
3- 3. همان، ج 1، ص 185.

ص: 603

در سال 1232 بار ديگر اختلاف ميان محمدعلى پاشا و سعودى ها آغاز شد.

نويسنده عنوان المجد در باره علت آن مى نويسد: مردانى از اهل قصيم و باديه به مصر رفته، مطالبى كه به مذاق او خوش مى آمد ابراز كردند. همين امر سبب شد تا سخن آنان پذيرفته شده (1) و دوباره سپاهى براى رفتن به نجد و اين باره به فرماندهى ابراهيم پاشا آماده شود. طوسون پس از بازگشت از مكه درگذشت.

ابراهيم پاشا با سپاه خود به مدينه آمد و از آنجا به سوى حناكيه (2) رفت. در آنجا شمار زيادى از قبايل حرب و مطير و عتيبه و ديگران به او پيوستند.

تسليم شدن امام سعودى و كشته شدن او

بدين ترتيب بار ديگر زمينه درگيرى فراهم شد. در اين سوى عبداللَّه بن سعود نيز به آماده كردن قبايل هوادار خويش در درعيه پرداخت و همراه آنان در جُمادى الاولاى سال 1232 به سمت حناكيه حركت كرد. زمانى كه دو طرف رو در رو قرار گرفته، به جنگ پراختند، نزديك بود سعودى ها پيروز شوند كه ترك ها مقاومت كرده و توانستند پيروزى را از آن خود سازند. سعودى ها شكست خوردند و وحدت سپاهشان از هم پاشيد. ترك ها آنان را از شهرى به شهر ديگر تعقيب كردند تا آن كه عنيزه و پس از آن الوشم و سپس شقراء و در نهايت ضرما را كه محاصره آن بسيار شديد و مصيبتش فراگير بود، به زور تصرّف كردند.

ابن بشر گويد: (3) آنان به كشتن مردمان در بازار پرداخته، به سراغ خانه ها آمدند و


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 185.
2- 2. حناكيه در فاصله يك صد كيلومترى شرق مدينه در راه نجد است.
3- 3. عنوان المجد، ج 1، ص 197.

ص: 604

همه اهالى را جمع كرده، ابتدا امان مى دادند؛ سپس آنان را خلع سلاح كرده و مى كشتند و هر چه داشتند مى بردند. جنگجويان ترك سپس عازم درعيه شدند و در اوائل جُمادى الاولاى سال 1233 به آنجا رسيدند و محاصره آن را آغاز كردند.

ابن بشر مى نويسد: مردمانى از اهالى نجد و رؤساى باديه، كسانى كه گوشت آنان با عطايا و بخشش هاى آل سعود رشد كرده بود، به كمك ترك ها شتافتند تا بتوانند همان طور كه از سعودى ها مى گرفتند از ترك ها هم بگيرند.

ابن بشر به وصف برخى از نبردها در درعيه پرداخته، مى نويسد: يكى از كسانى كه در آنجا حاضر بوده به او گفته است: اگر به «طلاق» سوگند بخورم كه من آن روز از فلان موضع مى خواستم به فلان موضع بروم و ممكن نبود مگر آن كه پا روى جنازه كسى بگذارم، بايد بگويم كه قسم دروغ نخورده ام. (1) زمانى كه در دِرعيه كار دشوار شد، برخى از شخصيت ها و در رأس آنان عبداللَّه بن عبدالعزيز بن محمد بن سعود و بزرگ آل شيخ، على بن محمد بن عبدالوهاب از شهر خارج شده درخواست صلح كردند، اما مهاجمان حاضر به مصالحه نشدند، مگر بر كشتن كسانى كه شمشير در دست دارند يا آن كه امير آنان عبداللَّه بن سعود خود را تسليم كند. امير پيش از آن در قصر موضع گرفته، توپخانه را براى دفاع نصب كرده و اموال فراوانى ميان مردم توزيع نموده بود، اما چيزى نگذشت كه ياران او با آنچه گرفته بودند، گريختند. وى درخواست امان كرد. به وى گفته شد تا از قصر بيرون بيايد و او بيرون آمد. بدين ترتيب درعيه تسليم شد و امير سعودى ها را به تركيه فرستادند كه در آنجا به قتل رسيد. (2)

با تسليم شدن درعيه، بدگويى اهالى در باره علما و قضات و شخصيت هايشان نزد فرمانده سپاه ترك آغاز شد و تعداد زيادى از اين جماعت كشته شدند. بعضى از آنان را در حالى كه در مقابل توپ ها و تفنگ ها گذاشته شدند، كشتند. قاضى احمد بن رشيد را نيز زير شكنجه گرفته و تمام انگشتانش را قطع كردند. (3)

در اين وقت از مصر فرمان رسيد تا درعيه را به طور كامل منهدم كرده، آتش بزنند.


1- 1. عنوان المجد، ج 1، ص 206.
2- 2. همان، ص 206.
3- 3. همان، ص 208.

ص: 605

به دنبال آن شهر را تخليه كرده و آن را آتش زدند، به طورى كه چيزى از آن نماند. (1)

و اين چنين مسلمانان بر ضد يكديگر به نام دين، قساوت به خرج مى دهند و طايفه اى به طايفه ديگر كه با آنان از در مخالفت در مى آيد يا دشمنى مى ورزد يا آنان را تضعيف مى كند، رحم نمى كند، در حالى كه اگر تعاليم درست دينشان را فرا مى گرفتند مى ديدند كه رفق و مداراى دينشان بيش از آن است كه تصوّر مى كنند.

ابراهيم پاشا بسيارى از آل سعود و آل شيخ را دستگير كرد و با خانواده هايشان به مصر برد به طورى كه زمانى طولانى تحت حفاظت بودند.

در اين وقت، ابراهيم پاشا چندين ماه در اطراف درعيه ماند تا اوضاع را بسامان كرده، سپس به حجاز برگشت و تا پايان سال 1234 در آنجا ماند و آنگاه به مصر بازگشت.

بدين ترتيب بار ديگر حكومت حجاز و نجد به عثمانى ها بازگشت. محمدعلى پاشا حق نظارت بر آنجا را به دست آورد و ابراهيم پاشا لقب «والى مكه» را گرفت كه تا آنجا كه مى دانيم امارت شَرَف (2) بر آن بود نه امارت واقعى و مستقيم.

آشفتگى در مكه

اوضاع براى چند سال در مكه آرام بود تا آن بار ديگر اضطراب ميان خاندان هاى اشراف آغاز گرديد. بسا اضطراب، اين بار ناشى از توزيع قدرت ميان امير بلاد و اشخاص ديگر بود كه موقعيت رسمى آنان نوعى نفوذ را براى آنان فراهم مى كرد.

پيش از اين در باره ترتيبات جديد محمدعلى پاشا كه به حكم اشرافى كه بر امور حجاز از سوى عثمانى ها دريافت كرد، و درست نموده بود، سخن گفتيم. كه وى يك فرماندهى جديد درست كرده و سپس مسؤوليت محافظت را به وى سپرده بود تا امنيت را تأمين كند. بدين ترتيب نفوذى براى او درست كرده بود كه اگر نگوييم بالاتر دست كم


1- 1. همان، ص 213. مؤلف كتاب «ابراهيم پاشا» ص 40 مى نويسد: ابراهيم باشد از پانصد نفر از علماى درعيه خواست تا با علماى الازهر كه همراهش بودند مناظره كنند. اما سه روز مناظره آنان به جايى نرسيد.
2- 2. امارت اسمى. ج.

ص: 606

در حدّ نفوذ امير بود.

در اينجا شخصيت سومى وجود داست كه رياست اعراب باديه نشين را داشت و محمدعلى پاشا آن را به يكى از اشراف به نام شنبر بن مبارك سپرده و امور باديه نشيان را كه چيزى كمتر از صلاحيت امير بلاد نبود، به وى سپرد.

اگر بدانيم كه شنبر مورد اعتماد محمدعلى پاشا بوده و رابطه ميان او و فرماندهى مكه به بهترين شكل دوستانه بود، درخواهيم يافت كه كفّه ميزان چندان متعادل نبوده است؛ زيرا در يك طرف، امير بلاد بوده و در جهت ديگر، نيروى نظامى و امارت بر اعراب.

طبيعى است كه اين دو نقطه متناقض، با يكديگر برخورد كرده و آرايششان متفاوت خواهد بود؛ زيرا امير بلاد انتظار آن را داشت كه به حكم امير بودن، سخنش مقبول واقع شود، چنان كه صاحبان قدرت نيز بر آن بودند تا حرف خود را به كرسى بنشانند. در اينجا بود كه نزاع درگرفته و مشكل آغاز مى شد.

بسا محمدعلى پاشا در زمان توزيع قدرت، معذور بود و نمى خواست كه همه قدرت در يك جا متمركز باشد، و شايد او مى دانست كه امراى از اشراف، امور بلاد را به دلخواه او پيش نخواهند برد، اما لزوماً مى بايست اشراف در امارت حضور داشته باشند، زيرا اين بلاد، به اطاعت از آنان عادت كرده، خاندان آنان را تقديس مى كنند. بدين ترتيب او خواست با اين ترتيبات جديد ميان دو گروه را جمع كند. امارت را به دست اصحابش بسپرد و با نيروى ديگر اين ديار را اداره كرده، امور را بر وفق مراد پيش برد و بر كارها نظارت داشته باشد. اما ترتيباتى كه درست كرد سودمند نبود، چرا كه مسؤوليت ها با يكديگر درآميخت و هر گروهى بر احقيت خود در ديدگاه ها و دستوراتش تأكيد داشت.

كشته شدن شريف شنبر

حجاز از بابت اين رقابت در قدرت، طى چندين سال، سختى هاى زيادى را تحمل كرد. پس از آن چيزى نگذشت كه در 22 شعبان 1242 شر آغاز شد، زيرا شريف يحيى بعد از آن كه سال ها برابر شراكت ديگران صبورى ورزيد، تصميم گرفت تا خط پايانى بر

ص: 607

اين وضعيت بكشد. مستقيم به سراغ امير اعراب شريف شنبر رفت و در وقتى كه او مشغول خواندن نماز مغرب در نزديك باب صفا بود، كاردى را در پشتش فرو كرده، در آنجا ماند تا او مرد.

در اين وقت، صداى فرياد و فغان مردم در مسجد بالا گرفت و خبر به فرماندهى منصوب از طرف محمدعلى كه دوست مقتول بود رسيد. وى نيز خشمگين شده، به سپاهش دستور هجوم به قصر امير يحيى و دستگيرى او را داد. امير در خانه اش تحصن كرد و آماده دفاع شد. نزديك بود فتنه بالا بگيرد، اما شيخ محمد شيبى توانست آن را به تأخير اندازد. وى از يحيى خواست تا كشتن شنبر را انكار كرده و آن را به يكى از بردگانش نسبت دهد. او اين مطلب را انكار كرد و اصرار نمود كه قتل به دست خود او انجام شده است. در نهايت وساطت به آنجا منتهى شد كه شريف يحيى بن سرور مكه را از طريق خشكى به سوى مصر ترك كند و او هم چنين كرد و بدين ترتيب مكه تحت سلطه فرماندهى (حاميه) قرار گرفت. (1)

امارت عبدالمطلب بن غالب

فرماندهى ترك احساس كرد تنها در صورتى كه يكى از اشراف را به امارت مكه بردارد، امكان اداره شهر براى او وجود دارد، از اين رو، به سراغ عبدالمطلب، يكى از فرزندان شريف غالب كه امير پيشين بود رفت و طبق رسم و عادت او را به امارت برداشت و مراسمى برگزار كرد. آنگاه در اين باره، نامه اى به والى مصر نوشت و درخواست موافقت و گرفتن تأييد از دربار عثمانى را نمود.

در همين اثناء، شريف يحيى به سمت باديه رفت تا از راه خشكى عازم مصر شود؛ هنوز چندان نرفته بود كه عازم بدر شده، از آنجا به سراغ مشايخ قبيله حرب رفت و توانست آنان را به حمايت از خود قانع كند؛ آنان هم از وى اطاعت كرده و پذيرفتند كه به خاطر او وارد جنگ شوند.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 608

تصوّر مى رود كه اقدام فرماندهى ترك براى نصب عبدالمطلب، پس از آن بود كه خبر گردآمدن قبيله حرب را در حمايت از يحيى شنيد و گويا با اين اقدام خواست به مشايخ حرب بفهماند كه آنان در تهاجم خود به مكه، با يكى از اشراف روبرو خواهند بود و اين مى توانست از شدّت شورش بكاهد.

در حالى كه يحيى در ماه صفر سال 1243 آماده هجوم به مكه بود، فتنه اى ميان فرماندهى ترك و امير عبدالمطلب برپا شد؛ دليل اين فتنه آن بود كه از مصر خبر آمد كه با امارت عبدالمطلب موافقت نشده و مقرّر شده است تا امارت به محمد بن عبدالمعين واگذار شود. فرماندهى ترك به اجبار، عبدالمطلب را از اين مطلب آگاه كرد، اما عبدالمطلب كه اين كار برايش گران تمام شد، عليه فرماندهى ترك و براى اخراج او از حجاز نداى شورش سر داد. دعوت وى در باديه منتشر شد و آنان براى حمايت از او فراهم آمدند. وى در پى شريف يحيى فرستاد تا با يكديگر هماهنگ شده و براى به دست گرفتن مكه فعاليت كنند و يحيى هم موافقت كرد. قرار بر آن شد تا به صورت متحد در نهم جُماداى اوّل به مكه حمله كرده و سپاه مصرى را از آنجا بيرون كنند. اين اقدام نزديك بود به انجام برسد كه خبر تازه اى در همان لحظات آخر از مكه به مهاجمان رسيد و آن اين بود كه محمد بن عبدالمعين از مصر آمده و درست در روز هشتم جُماداى اوّل وارد مكه شده است. (1) اين شريف محمد از احفاد عبادله، اولاد عبداللَّه بن حسن بن ابى نُمىّ بود كه به آنان ذوى عون گفته مى شد.

محمد بن عبدالمعين بن عون

ورود ناگهانى شريف محمد، تأثير زيادى در باقى ماندن سپاه مصرى در مكه داشت، چرا كه به محض آن كه خبر آن به عبدالمطلب كه در مفجر نزديك به منى بود رسيد، او محاصره را رها كرد و به طائف رفت. وضعيت يحيى هم كه با هوادارانش در وادى فاطمه بودند، به همين شكل بود. او نيز آن محل را ترك كرده بازگشت.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 305.

ص: 609

شريف محمد در همان اوّلين لحظه ورودش به مكه، امارت خويش را اعلام كرده و تلاش كرد تا سپاه مصرى را كه در قلعه ها رفته و متحصن شده بودند، از حصار بدرشان آورد. او همچنين از قبايل اطراف مكه خواست تا از وى اطاعت كنند. آنان نيز سلاح خويش را زمين نهاده، عازم تبريك و تهنيت امارت او شدند.

قصر حكم در غزه

وى مراسم تهنيت را در بيت الجيلانى در شاميه كه محل ورود آب بود برگزار كرد.

اندكى بعد والى مصر خانه جديدى براى او در غزّه ساخت كه معروف به قصر الحكم بود. (1) پس از آن، به آنجا منتقل شد و اولاد وى هم از ذوى عون در آنجا بودند. برخى از معاصران به نقل از منابع شفاهى خود، گفته اند كه شريف محمد بن عبدالمعين، خودش مخارج بناى جديد را داد و اين بعد از آن بود كه خرابه هايى را كه در آن ناحيه بود خريدارى كرد و به جاى آنها اين قصر را ساخت.

امارت شريف محمد استوار شد و اندكى بعد وى شنيد كه عبدالمطلب در طائف، مشغول گردآورى قبايل براى مبارزه با اوست. وى شريف يحيى بن سرور و برخى از اشراف را هم با خود همراه ساخته بود. در اين وقت شريف محمد براى دفاع آماده شد و به والى مصر نامه نوشت تا به او كمك برساند. به دنبال آن سپاه و اموال از مصر براى وى ارسال شد. گفتنى است كه سپاه مصرى در اين وقت به دليل تلاش هاى محمدعلى پاشا به اصلاح نظام خود پرداخته و به لحاظ نظامى و مدنى وضعيت آن بهبود يافته بود.

با فراهم شدن اين شرايط، شريف محمد در جمادى الثانى سال 1243 به سمت 1 ئف، 2 طائف حركت كرد. عبدالمطلب در آنجا متحصن شد و جنگ به مدت 22 روز ميان آنان برقرار بود، به طورى كه در نهايت عبدالمطلب تضعيف شد و درخواست امان كرد و تسليم شد. اندكى بعد وى آن ديار را به سمت عسير و سپس به سوى نجد و عراق ترك كرده، عازم تركيه شد. در آنجا سلطان محمود عثمانى، مَقدم او را گرامى داشت و با


1- 1. اين قصر اخيراً در توسعه خيابان عبدالعزيز منهدم شد.

ص: 610

احترام او را پذيرفت. (1)

مدتى بعد شريف محمد احساس كرد كه با فرماندهى ترك (حاميه) نمى تواند كنار بيايد و او با خواسته هاى وى همراهى ندارد؛ بنابراين از والى مصر خواست تا شخص ديگرى را بفرستند. به دنبال آن عابدين بيك به مكه فرستاده شد.

محمد بن عبدالمعين از دوستداران علم و دانش بود و تمايل به اجراى عدالت داشت، چنان كه در مجلس او شمار زيادى از رجال علم و ادب حضور داشتند. او همچنين شعرا را بر سرودن اشعار تحريض كرده، به آنان پاداش مى داد.

وباى كشنده

در دوران وى وباى كشنده اى آمد كه مردم ابتدا گرفتار اسهال و استفراغ شده و پس از آن مى مردند. اين وبا هر از چندى مى آمد كه سخت ترين آنها در سال 1246 بود كه به واسطه آن شمار زيادى از مردم در ماه هاى حج و به ويژه در ايام منى مردند، به طورى كه بازارها و راه ها پر از مرده شد و مرده ها را گروهى از آنجا مى بردند و دفن مى كردند.

در اين وبا، عابدين بيك رئيس ساخلوى نظامى شهر مكه درگذشت و محمدعلى پاشا در اوائل سال 1247 خورشيد بيك را به جاى او نصب كرد. چيزى نگذشت كه لقب پاشا به او داد. (2)

شورش بلماز

در دوران شريف محمد، شمارى از ترك ها كه در ساخلوى سپاه مصرى بودند بر ضد خورشيد پاشا قيام كردند. دليل اين اقدام، تأخير در پرداخت حقوق آنان بود.

شورشيان در رجب سال 1247 خورشيد پاشا را در خانه اش محاصره كرده بودند و اگر نبود كه گروهى از نظاميان براى نجات او اقدام كردند، قطعاً كشته شده بود. اين فتنه را به


1- 1. خلاصة الكلام، ص 307.
2- 2. همان، ص 309.

ص: 611

نام شورش بلماز تركى كه رئيس عساكر شورشى ترك بود، مى شناسند.

به هر روى، خورشيد بيك توانست از محاصره بگريزد. وى به جده رفته، از آنجا عازم مصر شد. با رسيدن او به مصر، محمدعلى پاشا، على آغاز رزقلى را براى آرام كردن فتنه فرستاد كه موفقيتى به دست نياورد. چنان كه شريف محمد هم براى آرام كردن شورش تلاش كرد، اما فايده اى نبخشيد. او نيز شورشيان را رها كرده، به الهدا رفت تا آن كه اوضاع آرام شد.

اين فتنه تا آغاز سال 1248 به طول انجاميد و شعله آن فزونتر شد. شورشيان توانستند سپاهيان را در بياضيه، جايى دور از قبرستان مَعْلات براى چند روز محاصره كنند. پس از آن حصار باز شد و اين بار نظامى ها، به تعقيب ترك ها در خيابان ها پرداختند.

در اين هنگام ترك ها در خان الترك در كنار مروه تحصن كردند، اما نظاميان توانستند در خان الترك نفوذ كنند. ترك ها نيز كه وضع را چنين ديدند، به غارت دكان ها و انبارهاى مردم كه در خان بود پرداخته، آنها را غارت كردند. بعد از آرامش، شريف محمد خسارت آسيب ديدگان را پرداخت كرد.

در اين هنگام ترك هاى شورشى به جده گريخته و خزينه دولتى را تصرف كردند.

همان وقت كشتى هاى محمدعلى پاشا در بندر جده بود، آنان با غنايمى كه داشتند بر كشتى ها سوار شدند و به سمت يمن حركت كردند. در آنجا شهر حديده و مخا را تصرّف كردند، اما از ترس عواقب كارى كه كرده بودند همانجا در باديه هاى يمن پراكنده شده، در همه جا متفرّق شدند. بدين ترتيب شكست قطعى آنان در اواسط سال 1248 بود. (1)

نفوذ محمدعلى پاشا

در اين وقت، محمدعلى پاشا در تسلّطش بر مكه، توفيق كاملى به دست آورد و بر اساس معاهده اى كه در سال 1248 امضا شد و ما در بحث از مسائل سياسى اين دوره از آن سخن خواهيم گفت، عثمانى ها هيچ گونه نفوذى در مكه نداشتند.

شورش عسير


1- 1. خلاصة الكلام، ص 309.

ص: 612

دراين سال، اميرعسير كه نامش عائض بن مرعى بود، بر حكومت مكه شوريد و بلاد خود را مستقل كرد. وى سپس به قبايل بنى شهر و بيشه (1) و بلاد غامد و زهران يورش برده آنان را نيز تحت سلطه خود درآورد. شريف محمد در سال 1249 عازم نبرد با آنان شد.

اين پس ازآن بود كه نيروى كمكى از مصررسيد و وى با واگذار كردن اداره مكه به محافظ آن احمد پاشا وبرنامه ريزى براى ارسال كمك از طرف وى براى او، راهى ديار عسير شد.

اين حمله پس از آن كه دو سال به درازا كشيد، راه به جايى نبرد و محمد بن عبدالمعين به اجبار به مكه بازگشت. از آنجا نامه اى به والى مصر نوشت و توضيح داد كه محافظ مكه در رساندن كمك به وى كوتاهى كرده است. اين در حالى بود كه محافظ مكه هم در گزارش خود، مشكل را به خود شريف محمد مربوط دانست.

محمدعلى پاشا از هر دو نفر خواست به مصر آيند و در اين باره توضيح دهند.

زمانى كه اين دو در سال 1252 به مصر رسيدند و او سخن آن دو را شنيد، از شريف محمد خواست تا نزد او در مصر بماند و كار حمله به عسير را به احمد پاشا واگذار كرد. او در مكه ماند و احمد پاشا به مكه بازگشت تا حمله به عسير را فرماندهى كند، در حالى كه برخى از دوستانش از اشراف او را همراهى مى كردند. (2)

حمله در سال 1253 به نتيجه مطلوب رسيد و احمد پاشا توانست بلاد غامد و زهران را آزاد كند، اما نتوانست به بنى شهر و عسير برود. اندكى بعد بار ديگر شورش عسير از نو آغاز شد و شورشيان موفق شدند بلاد غامد و زهران را در سال 1254 پس بگيرند. بعد از آن دو سال ديگر هم احمد پاشا به نبردهايش ادامه داد، بدون آن كه به نتيجه قطعى برسد.

در اين دوره، زمانى كه محمد بن عبدالمعين همچنان در مصر اقامت داشت، برخى از قبايل حرب شورش كردند. محمدعلى پاشا نيروى مستقلى را از مصر به فرماندهى سليم پاشا اطزبير به آن ناحيه اعزام كرد. اين سپاه وارد منطقه شده، در غاربه و خيف (3)


1- 1. يك وادى بزرگ كه شرحش گذشت و تمامى ساكنانش از قبيله شهران است عاتق.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. غاربه و خيف از چاه هاى وادى صفراء است.

ص: 613

لشكرگاه زد و پس از آن به طور كامل بر منطقه خيوف غلبه كرده، هرچه در آنجا بود غارت نموده و كشت و زرع و نخلستان ها را آتش زد و جماعت شورشيان را متفرق ساخت، به طورى كه آنان پا به فرار گذاشته، به بالاى كوهها پناه بردند و به راهزنى در مسيرهاى مختلف در باديه شان پرداختند.

حمله به خيوف در طول سال 1255 و بخشى از سال 1256 ادامه داشت و مدينه روزهاى سختى را به خاطر بسته شدن راه ها پشت سر گذاشت، به طورى كه اجناس به شدّت گران شد و قيمت يك اردب گندم به سى ريال رسيد. (1)

پايان حكومت مصر بر مكه

در سال 1256 معاهده اى با محمدعلى پاشا امضا شد كه بر اساس آن كار حجاز چنان كه شرح خواهيم داد، دوباره در اختيار عثمانى ها قرار مى گرفت. محمدعلى پاشا اقدام به فرستادن شريف محمد بن عبدالمعين از مصر به مكه كرد تا به صورتى كه او مى خواست به حل مشكلات بپردازد و براى بازگشت سپاه مصرى به مصر به او كمك كند. بدين ترتيب شريف محمد، مصر را به سوى ينبع ترك كرده از آنجا به سوى منطقه قبيله حرب رفته، چنان ضربه سنگين و سختى بر آنان فرود آورد كه در نگاه تاريخ استحقاق آن را نداشتند. اى كاش كسى در ميان نسل گذشته آنان بود كه ايشان را راهنمايى مى كرد و بهترين ها را به آنان تعليم مى داد. اميدواريم تاريخ، اغلاط گذشته خود را در ارتباط با آن چه بر اين مدارس كه آثار خود را در رابغ و مسيجيد و بسيارى از قريه ها نشان داد، آمد، اصلاح كند، و قبايل اين مناطق را براى هدف اصلى كه آباد كردن و بهره رساندن به منطقه است، آماده سازد.

شريف محمد سپس به مدينه آمده، چندين ماه در آنجا ماند، آنگاه به مكه رفت تا شاهد و ناظر اقداماتى باشد كه در جهت تسليم شهر از ناحيه مصرى ها به عثمانى ها صورت مى گيرد.

مسائل عمومى مكه در روزگار محمدعلى پاشا

مسائل سياسى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 614

نيازى به تكرار مطالب گذشته در باره محمدعلى پاشا نيست كه ميان آشوب و فتنه، و ميان نيروهاى تركى در مصر، خودى نشان داد و توانست شمارى از فرماندهان و شخصيت هاى آن جا را براى برداشتن او به ولايت مصر برانگيزد به طورى كه آنان به دار السلطنه عثمانى در اين باره نامه بنويسند و دربار عثمانى هم خواسته شان را بپذيرد و او را به سِمت والى مصر تأييد كند.

همچنين نيازى نيست كه دوباره به حمله محمدعلى پاشا به حجاز براى سركوب سعودى ها را مرور كنيم؛ مطالبى كه در فصل گذشته به آن پرداختيم. زمانى كه عثمانى ها قدرت محمدعلى را در مصر ديدند و از سوى ديگر پيروزى سعودى ها آنان را به وحشت انداخت، مصمم شدند تا آنها را به جدال با يكديگر وادارند تا از نتايج آن بهره مند شوند و زحمت را بر دوش سپاهيان او بيندازند.

همچنين بناى آن را نداريم كه بگوييم محمدعلى پاشا پس از پيروزى اش بر سعودى ها، آن هم پس از آن كه فتنه ها و هراس هاى زيادى را تحمّل كرد، توانست از سوى عثمانى لقب افتخارى اميرى مكه را نصيب پسرش ابراهيم كند.

نكته تازه در اين باب آن است كه مكه در سايه فتح مصرى ها در آن، محكوم يك حكم ثانوى با هيمنه مصر و البته با تابعيت عثمانى در امارت مكه از سال 1228 به بعد بود، آن هم امارت همان اشراف سابق و اين بار با تعيين آنان از طرف مصر. كار دفاع از آن را

ص: 615

هم فرماندهى از مصر بر عهده داشت كه علاوه بر فرماندهى نيروى دفاعى، لقب محافظ به او داده مى شد.

اين سبك حكومت در مكه با استقرار نيروهاى محمدعلى پاشا از سال 1228 كه سعودى ها آن ناحيه را تخليه كردند، به مدت بيست سال به درازا كشيد. پس از آن بر اساس معاهده كوتاهيه (1) در سال 1248، سلطان به طور كلى از مصر و سوريه و حجاز دست برداشت و اين مناطق تا سال 1256 يعنى تا هفت سال بعد از معاهده كوتاهيه باز از قدرت عثمانى خارج بود تا آن كه در اين سال، مجدداً به عثمانى ها بازگشت.

اين تابعيت، دلايلى داشت كه خلاصه آن از اين قرار است:

زمانى كه حجاز فتح شد، محمدعلى پاشا علاقمند شد تا سوريه را نيز فتح كرده، مسببان ناآرامى هاى آنجا را طرد كند و دايره ممالك تحت سلطه خويش را توسعه دهد.

وى در اين باره با عثمانى ها به گفتگو پرداخت؛ اما آنان نپذيرفتند و او ساكت ماند. چيزى نگذشت كه با والى عكا درگير شد و آن گاه، فرصت را مغتنم شمرد و با سپاه عظيمى به سوريه حمله كرد و يافا را گرفت. پس از آن دمشق را فتح كرد. اين حمله سبب خشم سلطان محمود شد. وى دستور عزل محمدعلى پاشا را صادر كرد و سپاهى را براى جنگ با وى و بيرون راندن سپاه او از سوريه اعزام كرد. سپاه اعزامى سلطان عثمانى كارى از پيش نبرد و محمدعلى پاشا توانست آن را شكست دهد و بالاتر آن كه سپاه را در شمال سوريه تعقيب كند، به طورى كه منطقه اضنه و طرطوس را هم تصرّف كرده، به تهديد آستانه يعنى استانبول بپردازد.

در اين وقت، دولت هاى اروپايى احساس خطر كرده، تصوّر كردند كه پيروزى محمدعلى پاشا بر تركيه پس از پيروزى هايى كه در آسيا و آفريقا به دست آورده است، مى تواند به مصالح آنان آسيب برساند. به همين دليل براى توقف آن در مرزهاى تركيه تلاش كرده و به واسطه گرى براى صلح ميان آنان پرداختند. به دنبال آن معاهده كوتاهيه


1- 1. شهرى در آناتولى كه معاهده سلطان عثمانى با محمدعلى امير مصر و سوريه در آنجا به امضا رسيد و سلطان، اين دومنطقه را به او واگذار كرد.

ص: 616

در سال 1248 منعقد شد كه بر اساس آن، سلطان محمود، مصر و حجاز و جزيره كرت را به محمدعلى پاشا واگذار كرد. همچنين سوريه و اضنه به ابراهيم پاشا واگذار شد. بدين ترتيب بلاد اسلامى به دو يا سه رهبرى تقسيم شد و اروپا از اتحاد آنان در امان ماند.

علاوه بر آن، اروپائيان رضايت خليفه عثمانى را هم از اين كه دشمنش را در مرزها متوقف كرده بودند، فراهم كردند.

هفت سال به همين منوال سپرى شد و محمدعلى پاشا مصر و حجاز و كرت را با استقلال در اختيار داشت. اندكى بعد اروپايى ها دريافتند كه وجود يك عثمانى بيمار در سوريه بهتر از آن است كه اين منطقه به حاكم جوان سپرده شود. اين بار نيروهاى عثمانى به فرماندهى عبدالحميد كه پدرش را در استانبول گذاشته بود، حمله را آغاز كردند. چهار متحد، عثمانى، انگليس، روسيه و آلمان در اين جريان، معاهده لندن را در سال 1841 امضا كردند كه بر اساس آن، قدرت محمدعلى پاشا و فرزندانش تنها در مصر به رسميت شناخته شد و سوريه هم به ابراهيم پاشا واگذار شد، آن هم تا وقتى كه زنده است. زمانى كه دولت عثمانى اين مطلب را به صورت رسمى به محمدعلى پاشا ابلاغ كرد، وى نپذيرفت و به دنبال آن عثمانى ها سپاهى را براى جنگ با وى اعزام كردند، در حالى كه روس و انگليس هم به او كمك مى كردند. اين سپاه سواحل سوريه را فتح كرد و به اسكندريه رسيد. در آنجا ميان دو طرف صلح شد كه بر اساس آن تنها حكومت محمدعلى پاشا و فرزندانش بر مصر به رسميت شناخته شد. اين واقعه در سال 1256/ 1841 رخ داد. (1)

بدين ترتيب مكه دوباره زير سلطه دولت عثمانى درآمد. ديديم كه محمدعلى پاشا، شريف محمد بن عبدالمعين را كه در مصر نزد وى بود به مكه فرستاد تا كار بازگرداندن سپاه مصرى را ترتيب داده و حكومت آنجا را تحت تابعيت عثمانى در آورد.

با اين حال، برخى از مناطق شمال حجاز از الوجه تا العقبه همچنان زير سلطه مصر ماند تا تكليف آن روشن شود. اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه انگليس در سال 1882 مصر را اشغال كرد. در اين وقت والى مكه به سرعت الوجه را از زير سلطه ادارى مصر درآورد و


1- 1. ابراهيم پاشا، تأليف بيركربتيس، ترجمه محمد بدران، ص 278.

ص: 617

آن را ضميمه حجاز كرد.

در اين زمان، دولت عثمانى تلاش كرد تا برخى از قلعه هايى را كه در سمت عقبه به غرب بود، استوار سازد كه انگليس در اين باره اعتراض كرد. زمانى كه دولت عثمانى در اين باره اصرار ورزيد، انگليس تهديد به جنگ كرد. اين مصيبتى بود كه تأثير زيادى در اعراض عثمانى از دولت انگليس و رفتن آن دولت به سمت آلمان داشت. طبعاً نتيجه آن در آن سوى، اين بود كه انگليس همچنان روى اين منطقه استراتژيك تا مدت ها تسلط داشت.

وضعيت علمى

به دليل كوتاه بودن دوره تسلط مصر بر حجاز، تحوّل علمى خاصى كه قابل ذكر باشد در اين منطقه رخ نداد. واقعيت آن است كه هشت سالِ آن در مكه جنگ بود؛ بعد از آن هم مصر با اشراف عثمانى، بر حجاز تسلّط داشت. زمانى هم كه مستقل شد، درازاى آن تنها هفت سال بود. اين مدتى است كه به نظر ما براى اين كه بحثى از تأثير و تأثر علمى در اين ناحيه داشته باشيم، كافى نيست.

علاوه بر اين، بايد توجه داشت كه دوره محمدعلى در مصر، فجر جديدى است كه خورشيد آن پس از وى ندرخشيد. درست در زمان درخشش آن، حجاز زير سلطه عثمانى درآمد. بدين جهت مى توانيم بگوييم كه بحث از وضعيت علمى مكه در اين دوره، ادامه همان وضعيت دوره اوّل عثمانى است.

وضعيت عمرانى

ترتيبات ادارى جديدى كه محمدعلى پاشا در مكه برقرار كرد، ايجاد برخى از مراكز عمومى را در پى داشت. تكيه مصرى در سال 1238 به هدف اطعام فقراىِ از اهلِ حرم و مجاوران تأسيس شد. اين كار خوبى بود كه اسلوب و روش خاص خود را داشت.

با اين حال، ما همچنان آرزو مى كنيم اى كاش اين پول در راهى جز اين صرف مى شد تا عامل كسلى و سستى نمى شد و فقراى بلاد را كه در مناطق خود گرسنه بودند و هيچ نفعى

ص: 618

براى اين بلاد نداشتند، تشجيع نمى كرد كه در جستجوى زندگى در پناه تكيه به مكه بيايند.

همين طور محمدعلى پاشا خانه اى را كه به نام بيت باناجه شناخته مى شد و برابر باب على بود، به عنوان مقرّ محافظ مكه بنا كرد؛ چنان كه براى آل عون هم دار الاماره اى در غزّه ساخت. (1)

وضعيت اجتماعى

شگفت آن است كه اهالى مكه و مدينه و جده، به شدّت تحت تأثير نفوذ آداب و عادات مصرى ها قرار گرفته و لغاتى چند از آنان وارد زبان اين جماعت شد كه تا به امروز آثار آن گرچه نه چندان روشن، برجاى مانده است.

شايد تأثير آن ميان ساكنان الوجه و مناطق شمالى حجاز روشن تر از نقاط ديگر باشد.

بسيارى از آداب طبقات شهرنشين قديمى در مصر، با موارد مشابه آن ميان طبقه اى در مكه و مدينه كه به آنان اولاد الحارّه- بچه هاى محله- گفته مى شود، يكسان است.

چنان كه بسيارى از بازى هاى كودكان در اين شهرها، مشابه همان هاست كه در مصر رايج است. اما من نمى توانم در اين باره به صراحت حكم كنم كه اين آداب و عادات از مصر به اين دو شهر آمده است يا آنكه زاييده شرايط مشابه بسيار كهن ميان اين دو ناحيه است.

براى مثال مى تواند از بازى كودكانه «مداحى» كه ما به آن بارجو مى گوييم ياد كرد كه بازى مشتركى در مصر و حجاز امروز است. پيش از اين اشاره كرديم كه مردم جاهليت در منطقه القراره در مكه اين بازى را داشتند و به همين جهت آن را قرار المداحى مى ناميدند؛ اما نمى دانيم كه مصرى هاى كهن پيش از حجاز آن بازى را داشتند يا بعد از آن؟

مكه در دوران دوم عثمانى

امارت محمد بن عبدالمعين براى بار دوم


1- 1. تكيه و خانه باناجه در طرح توسعه، در مسجد الحرام افتاد، چنان كه دار الاماره هم در خيابان ملك سعود افتاد.

ص: 619

محمد بن عبدالمعين در سال 1256 از مصر به ينبع بازگشت. همان طور كه گذشت، در آنجا از برخى از مناطق جنگى ديدن نمود و اوضاع را آرام كرد. در همين مرحله ناظر بر بازگشت سپاه مصرى بود كه در مناطق جنگى لشكرگاه زده بودند. سپس به مدينه رفت و طى چند ماه توقف در آنجا، به تنظيم امور ادارى آنجا بر اساس حكومت جديد عثمانى پرداخت.

در اين فاصله، پسرش عبداللَّه عازم مكه شد و به نيابت از پدر به ترتيب امور پرداخت. زمانى كه موسم حج همان سال رسيد، محمد نيز به مكه آمد و مقدمات بازگشت سپاه مصرى را فراهم كرد.

در اين وقت، عثمان پاشا كه شيخ الحرم مدنى بود، به عنوان فرمانده ساخلوى جده تعيين شده، شيخ الحرمى مكه هم ضميمه آن شد. همچنين شريف بيك، مدير سابق مدينه به سِمت شيخ الحرمى مدينه منصوب شد. عثمان پاشا به جده رفت و رشته كار را در دست گرفت و عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين به نيابت از او به انجام وظايف شيخ الحرمى پرداخت.

در اين وقت گروهى موظّف شدند تا اموال مصرى ها در حجاز را محاسبه كرده، تمامى آنچه را كه از ارزاق و مهمات و ذخاير موجود متعلق به مصرى ها بود، حساب كرده، آنها را قيمت گذاشتند و مقرّر شد آن اجناس در مكه بماند و معادل آن، از خراجى

ص: 620

كه مصر مى بايست به دولت عثمانى بپردازد، كسر شود.

اين گروه همچنين در باره حقوقى كه محمدعلى پاشا براى بزرگان از اشراف و نيز غلّاتى كه به عنوان صدقه براى فقراى مكه ترتيب داده شده بود، بحث كرده، مقرّر شد پس از واگذارى امور به عثمانى، همان ترتيبات بماند. خليفه عثمانى نيز اين ترتيبات را به طور كامل پذيرفت. (1)

تولد عون الرفيق

در اين وقت، يعنى در اواخر ذى حجه سال 1256 شريف عون الرفيق فرزند شريف محمد بن عبدالمعين در بيت الشاميه كه به آن دارالجيلانى (2) گفته مى شد- و در حال حاضر كتابخانه اى است كه كتاب هاى آن را حكومت وقف كرده و در كنار بازان الشاميه است- متولد شد. در اداره شهر مكه هم، طى سال ها اتحاد كاملى ميان امير و والى ترك در جده، يعنى عثمان پاشا وجود داشت. بعد از آن، كسانى به عثمان پاشا خبر دادند كه «شمارى از اشراف كه كارشان جمع آورى زكات است، در اموال دولتى، تصرّف نامشروع دارند» كه او نيز برخورد تندى كرد. اين حركت او پسند شريف محمد نيامد و اختلاف از همانجا آغاز شده، در سال 1260 و 1261 بالا گرفت. سپس اخبار آن به دربار عثمانى رسيد و از آنجا فرمان عزل عثمان پاشا از ولايت رسيده، شغل او را به شيخ الحرم مدنى ارجاع دادند. زمانى كه خبر عزل وى به او رسيد، درگذشت و كار جده به شريف پاشا واگذار شد. (3)

درگيرى با نجد

در سال 1263 شريف محمد به دستور دولت عثمانى، در رأس سپاهى عازم نبرد با نجدى ها شد تا با امير رياض فيصل بن تركى بجنگد. زمانى كه به قصيم رسيد، اهالى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 311.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. همان.

ص: 621

قصيم ميان دو سپاه را صلح دادند و امير رياض پذيرفت تا خراج سالانه اى به مقدار ده هزار ريال به سلطان عثمانى بپردازد.

در سال 1265 و 1266 دربار عثمانى به عبداللَّه و على و حسين و عون فرزندان شريف محمد، نشان هايى داد و به آنان رتبه وزارت بخشيد.

جنگ در عسير

در اين وقت، فتنه هايى در عسير و پس از آن در يمن پديد آمد و دولت عثمانى، شريف محمد را مكلّف كرد تا در رأس سپاهى براى تأديب شورشيان حركت كند. وى پسرش عبداللَّه را به عسير فرستاد كه منجر به صلحى در سال 1265 شد. خودش نيز به سمت يمن رفته، شهرهاى آن نواحى و از جمله صنعا پايتخت يمن را فتح كرد و تنظيمات جديدى را مطابق ميل دربار عثمانى ايجاد كرد. اين رخداد در همان سال 1265 بود. (1)

اوقاف سلطانى

در جريان غيبت وى از مكه، اداره امور در اختيار حسيب پاشا والى ترك بود. وى به امور شرعى توجه خاصى نشان داد و براى صدور احكام جديد از مجلسى از علماى مذاهب اربعه استمداد كرد، جز آن كه اندكى بعد با آنان اختلاف نظر پيدا كرد. اين والى ترك بر آن بود تا اوقافى را كه مردم با بهانه هاى مختلف بر آنها دست اندازى كرده اند از تصرّفشان درآورد، اما علما در اين باره حاضر به همراهى با او نشدند. مفتى وقت مكه سيد عبداللَّه ميرغنى به مخالفت با او برخاست. وى هم او را عزل نموده، منصبش را به سيد محمد كتبى سپرد. او هم مطابق ميل وى رفتار نكرد و اختلاف ميان او و علما بالا گرفت. در پايان، بحث بر سر خانه اى در صفا شد كه عبداللَّه بن عقيل برادر سيد اسحاق بن عقيل با استفاده از فرجه ها و فرصت هايى كه در اوقاف سلطانى هست، آن را ساخته بود.

زمانى كه عبداللَّه بن عقيل دريافت كه بسا خانه را از وى بگيرند، در اين باره از علما و


1- 1. خلاصة الكلام، ص 314.

ص: 622

اعيان بر ضد والى نامه گرفته، شبانه به سمت تركيه گريخت. در آنجا نزد خليفه رفت و شكوائيه را به وى داد. خليفه دستور تشكيل جلسه اى از علما را داد و آنان نيز به عدم جواز گرفتن خانه فتوا دادند. به دنبال آن، سلطان عثمانى فرمان داد كه وى حق گرفتن اين قبيل اوقاف را ندارد. همچنين شيخ الاسلام دستور داد تا مفتى معزول مكه را بازگردانند.

عبداللَّه بن عقيل اين احكام را گرفته، راهى مكه شد. والى هم از آنها اطاعت كرده و چيزى نگذشت كه در اواخر ذى حجه سال 1266 معزول شد و به جاى وى عبدالعزيز پاشا با لقب آقه پاشا جاى وى را گرفت. (1)

در ميانه سال 1267 فرمانى از دربار عثمانى به آقه پاشا رسيد كه شريف محمد و فرزندانش را به استانبول بياورد. زمانى كه آنان آگاه شدند، فرمان را اطاعت كرده و همگى به تركيه رفتند. بدين ترتيب امارت محمد بن عبدالمعين بن عون پس از 24 سال مجموعاً طى دو بار (2) پايان يافت.

آقه پاشا، شريف منصور بن يحيى از آل زيد را به طور موقت به امارت برداشت تا فرمان خليفه برسد. پس از آن تلاش كرد تا او را كانديداى امارت كند. به همين جهت نامه اى به سلطان عثمانى نوشت و همراه آن جمعى از اشراف و علما را فرستاد؛ اما دربار عثمانى با اين مطلب موافقت نكرد و شريف عبدالمطلب بن غالب را براى امارت مكه برگزيد. (3)

شگفت آن است كه مورّخان مكه اشاره اى به دليل برداشتن شريف محمد بن عبدالمعين از امارت مكه ندارند، آن هم پس از آن همه خدمات طولانى كه وى به عثمانى ها كرد و آنان هم كه از وى اظهار رضايت كرده، نشان هاى شرف و وزارت به او و فرزندانش دادند. به نظرم شريف عبدالمطلب، كسى كه عثمانى ها پيش از شريف محمد، اميرى وى را بر مكه نپذيرفتند تا محمدعلى پاشا والى مصر را راضى نگه دارند، بعد از


1- 1. خلاصة الكلام، ص 315.
2- 2. در كتاب به خطا «للمرة الاولى» آمده در حالى كه محمد بن عبدالمعين بن عون دو بار به امارت رسيد كه مجموعاً 24 سال به درازا كشيد. «ج»
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 623

بازگشت حجاز زير سلطه عثمانى ها، توانسته بود دربار عثمانى را به عزل شريف محمد و نصب خود راضى كند.

در جريان اقامت فرزندان شريف محمد در استانبول، شريف على بن محمد بن عبدالمعين، صاحب فرزندى شد كه او را حسين ناميدند. اين همان كسى است كه بعدها پادشاه حجاز و سردمدار نهضت عربى شد كه شرحش خواهد آمد. (1)

امارت عبدالمطلب بن غالب براى بار دوم

عبدالمطلب در ذى قعده سال 1267 به مكه رسيد و به محض ورود به خانه اش در قراره، اداره شهر را بر عهده گرفت. (2) با آغاز سال 1268 عازم تنبيه برخى از شورشيان قبيله حرب شد كه از وى اطاعت كرده، او را براى ساختن برخى از قلعه ها و استحكامات در مناطقشان آزاد گذاشتند كه از آن جمله چهار قلعه به نام هاى بدر، حمراء، خى و بئر عباس ساخته شد. وى سپاهيانى را هم براى تأمين امنيت منطقه در آن قلعه ها مستقر كرد. (3)

چيزى نگذشت كه ميان آقه پاشا و عبدالمطلب شكراب شد و عبدالمطلب توانست خطاهاى آقه پاشا را ثابت كرده، آنها را به دربار عثمانى بفرستد و فرمان عزل او و توليت احمد عزّت پاشا امير الحاج شامى را كه از رفقاى شريف عبدالمطلب بود به دست آورد.

اين واقعه در اواخر سال 1269 اتفاق افتاد. احمد عزّت نخستين كسى است كه خانه اى در زاهر در كنار شهداى فخ ساخت و براى آن باغى درست كرد. اما باز مدتى بعد ميان عبدالمطلب و احمد عزّت اختلاف شد كه مجدداً فرمان عزل احمد عزت از آستانه رسيد و در رجب سال 1270 كامل پاشا به جاى وى منصوب شد. (4)

دحلان مى گويد: (5) مهم ترين عامل اختلاف ميان عبدالمطلب و واليان ترك آن بود


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 313.
3- 3. تاج تواريخ البشر، خطى.
4- 4. خلاصة الكلام، ص 316.
5- 5. خلاصة الكلام، ص 317.

ص: 624

كه اين واليان با شيخ الساده اسحاق علوى در ارتباط بوده و در كارهايشان با وى مشورت مى كردند و اين به خاطر توصيه هاى خاصى بود كه از رجال حكومتى از تركيه به آنان مى رسيد. اين شيخ، رفيق شفيق شريف محمد بن عبدالمعين بن عون بود و در دربار عثمانى رجال حكومت را تحريك مى كرد تا والى ترك مكه را به مشورت با شيخ تحريض كنند. زمانى كه عبدالمطلب اين مطلب را دريافت، دشمنى اش با شيخ زياد شده او را عزل كرد. چيزى نگذشت كه فرمان دستگيرى او را در باغش در الهجله داده، گفت تا وى را به طائف ببرند. زمانى كه والى ترك آگاه شد، برخى از نيروهايش را فرستاد تا او را از ميان راه باز گردانند كه موفق نشدند. تا آنجا كه دحلان مى نويسد: زمانى كه شيخ به طائف رسيد، سخت توبيخ و سپس در قلعه اى در مثناة زندانى شد كه پس از دو روز به طور ناگهانى درگذشت. طبعاً در اين باره شريف عبدالمطلب متهم گشت و موقعيتش متزلزل شد.

منع خريد و فروش برده و شورش اهالى مكه

در اوائل سال 1271 فرمانى از دربار عثمانى به كامل پاشا رسيد كه بر اساس برخى از معاهدات ميان عثمانى و دول اروپايى، خريد و فروش برده به صورت علنى در بازارها ممنوع شده بود. كامل از اين فرمان اطاعت نمود و آن را به دلالان برده فروش ابلاغ كرد.

زمانى كه اهالى از آن آگاه شدند، اعلام جهاد كرده، شمارى از طلاب در خانه رئيس العلما شيخ جمال الدين اجتماع كرده از او خواستند تا اجازه ندهد آنچه مخالف شرع است به اجرا درآيد و همراه آنان به خانه قاضى برود تا حكمى در منع اجراى اين فرمان بدهد. زمانى كه اين جماعت در خيابان حركت مى كردند، مردم هم به آنان پيوسته و نداى انقلاب سر دادند و در نبردى سخت با ترك ها درگير شدند. اين درگيرى به مسجدالحرام كشيده شد وشمارى از دو طرف درآنجا كشته شدند. اين اخبار كه به شريف عبدالمطلب در طائف رسيد، خشمگين گشت و طرفدارانش از قبايل را براى حمايت از اهالى مكه بر ضد ترك ها فراهم آورد. ترك ها به جده رفته در آنجا متحصن شدند. كامل پاشا در جده اعلام كرد كه از دربار عثمانى فرمان عزل شريف عبدالمطلب و نصب

ص: 625

شريف محمد بن عبدالمعين صادر شده است. سپس عبداللَّه بن ناصر بن فواز بن عون را كه در مكه بود به عنوان وكيل او نصب كرد. اين واقعه در اواخر ربيع الاول سال 1271 بود. (1)

در اين ميان، سپاه عبدالمطلب به مكه رسيد و كامل پاشا هم در جده همراه شمارى از سپاهيان ترك و تعدادى عرب به فرماندهى عبداللَّه بن ناصر، آماده مقابله با او شد. اين سپاه در بحره لشكرگاه زده، از آنجا به شُميسى آمد. عبداللَّه بن ناصر به رؤساى قبايل و بزرگان اشراف مكه نامه نوشته از آنان خواست تا به وى بپيوندند و آنان نيز پذيرفتند.

عبدالمطلب كه دريافت سپاهيانش در حال متفرّق شدن هستند به طائف برگشته، مكه را در اختيار عبداللَّه بن ناصر گذاشت كه به تصرّف درآورد.

عبدالمطلب قبايل اطراف طائف مانند بنى سعد و غامد و زهران و سفيان (2) و ثقيف را گرد آورد و جمعيت زيادى را آماده كرده، به مكه يورش برد، اما توفيقى به دست نياورده، باز به طائف بازگشت و دوباره به جمع آورى سپاه پرداخت، بار ديگر حمله كرد كه اين بار هم موفق نشد. بنابراين در شعبان 1271 به طائف بازگشت.

در هشتم شعبان كشتى بخارى كه شريف محمد بن عبدالمعين را مى آورد، در جده لنگر انداخت. اين خبر، جنگجويان ترك را نيرومندتر كرده، به مناسبت ورود وى جشن و سرور برگزار شده، مكه آزين بندى شد. چيزى نگذشت كه با آمدن وى به مكه رهبرى سپاهيان را براى حمله به طائف بر عهده گرفت. عبدالمطلب چند روزى در طائف تحصن كرد تا آن كه در رمضان سال 1271 مورد حمله شديد قرار گرفته، به اسارت درآمد. وى را به دربار عثمانى فرستادند كه در آنجا مورد عنايت سلطان قرار گرفت و در يكى از قصرهاى سلطنتى اسكان داده شد. بدين ترتيب پس از پنج سال، امارت دوم وى پايان يافت. (3)

امارت محمد بن عبدالمعين بن عون براى بار سوم


1- 1. خلاصة الكلام، ص 317.
2- 2. بنوسفيان، شاخه اى از ثقيف است عاتق.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 626

بدين ترتيب شريف محمد براى بار سوم در سال 1271 به امارت رسيد و كار وى استوار شد. چيزى نگذشت كه كامل پاشا از مقامش عزل شد و به جاى وى محمود پاشا كردى نصب شد. او هم عزل شد و به جاى وى نامق پاشا منصوب شد كه در اوائل سال 1274 به مكه رسيد.

در 13 شعبان همين سال، شريف محمد در پى يك بيمارى كه چند روز بيشتر به درازا نكشيد، درگذشت (1) و بدين ترتيب امارت سوم وى هم پس از چهار سال به پايان رسيد.

با درگذشت وى، نامق پاشا كسى را به عنوان وكيل الاماره منصوب كرد تا فرمان جديد براى تعيين امير جديد برسد. (2)

پيش از آن اشراف، تنها تعيين وكيل از طرف تركها را مى پذيرفتند. در واقع، از نخستين دوران امارت اشراف تا قرن يازدهم رسم بر اين بود كه امير جديدى را نصب مى كردند و در اين باره نامه اى به دربار مى نوشتند و دربار هم تعيين آنان را تأييد مى كرد.

پس از قرن يازدهم چنان شد كه امير جديدى را به امارت مى نشاندند و منتظر مى ماندند كه اگر تأييد كرد بماند و گرنه امير ديگرى از طرف دربار تعيين شود. اما در دوره دوم عثمانى، اوضاع به كلّى عوض شد. در اين مورد مى بينيم كه والى ترك، كسى را به وكالت مى گمارد تا كسى را كه سلطان براى امارت تعيين كرده است، از راه برسد.

فتنه در جدّه در عهد نامق كمال

در اثناى وكالت نامق كمال در جده در سال 1274 حادثه وحشتناك و هولناكى رخ


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 313.
2- 2. خلاصة الكلام، ص 320.

ص: 627

داد. جريان از اين قرار بود كه تاجرى در جده كه نامش صالح جوهر بود صاحب يك كشتى در دريا بود. وى در بالاى كشتى خود پرچم انگليس را داشت. در يكى از روزها خواست تا به جاى آن، پرچم عثمانى را نصب كند. اين اقدام بر قنسول انگليس گران آمد و او را از اين كار منع كرد، اما وى نپذيرفت. قنسول خود به كشتى رفته، بعد از آن كه به پرچم عثمانى اهانت كرد، آن را گرفت و به جاى آن پرچم انگليس را نصب كرد. اين مطلب سبب شورش مسلمانان در جده شده، به خانه قنسول يورش بردند و ضمن كشتن او، هر آنچه در آن جا بود غارت كردند. اين برخورد با بسيارى از فرنگى هاى ديگر مقيم جده هم صورت گرفت. زمانى كه نامق پاشا آگاه شد به سرعت به جده رفته، متهمان را به زندان انداخت و سپس شرح ما وقع را به دربار عثمانى نوشت.

پس از گذشت يك ماه و اندى مردم با صداى وحشتناك توپ ها از خواب بيدار شدند. وقتى تحقيق كردند، دريافتند كه يك كشتى جنگى انگليس در نزديكى ساحل موضع گرفته و توپ شليك مى كند. مردم جده به شدت ترسيده از آن شهر گريختند و در دسته هاى بزرگ راهى مكه شدند.

در اين هنگام خبر به حجاجى رسيد كه در منى بودند و اين سبب شد تا آنان به هراس افتاده بحران فراگير شود. نامق پاشا، علما و اعيان و اشراف را به مجلس مشاوره فراخواند. پيشنهاد آن بود كه وى براى جنگ با متجاوزان، اعلام بسيج عمومى ميان قبايل حجاز بكند. آنان گفتند كه صدهزار از اين قبايل مى توانند اين دشمن را از بين ببرند. نامق كمال نپذيرفت و قرار شد كه شمارى از آنان همراه وى به جده رفته با فرمانده كشتى جنگى گفتگو كنند كه اين درخواست پذيرفته شد.

گروه ياد شده به جده رسيد و توانست فرمانده كشتى را قانع كند تا رسيدن دستور سلطان صبر كند.

در اواخر محرّم سال 1275 تعدادى مركب از نمايندگان ترك و انگليس و فرانسه با دستورى از سلطان عثمانى براى نامق پاشا وارد شده مقرّر داشته بود تا كار تحقيق و صدور حكم در اين باره به آنان واگذار شود.

پس از تحقيق روشن شد كه عامل اصلى اين اقدام، شيخ عبداللَّه محتسب، سعيد العامودى رئيس حضرموتى ها و قاضى جده عبدالقادر شيخ و شيخ عمر باديب و شيخ سعيد بغلف و شيخ الساده عبداللَّه باهرون و شيخ عبدالغفار و شيخ يوسف باناجه بوده اند.

ص: 628

اين شورا حكم به قتل شيخ عبداللَّه محتسب و عامودى نمود و بقيه اشخاص را به خارج از بلاد تبعيد كرد. همين طور حكم قتل 12 نفر از توده مردم كه شركت آنان در اين واقعه ثابت شد، صادر گرديد.

بر اساس اين حكم، اعدام افراد مذكور در ملأ در اوايل ربيع الاول سال 1275 به اجرا درآمد و ديگران تبعيد شدند. (1)

عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين

اندكى پيش از اين حادثه، عثمانى ها عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين را به امارت مكه برگزيدند. در آن وقت وى مقيم آستانه و عضوى از اعضاى مجلس دولت در حد وزير بود. زمانى كه خبر اين ماجرا در سال 1274 به استانبول رسيد و وى از اين فتنه آگاهى يافت، ترجيح داد تا سفر خويش را به تأخير اندازد تا كار آن ماجرا تمام شود. به همين جهت در آستانه ماند و مدتى بعد در ربيع الاوّل سالِ 1275 وارد جده شد. اين پس از آن بود كه شوراى مذكور كار آن حادثه را تمام كرده و احكام را صادر و اجرا نموده بود.

ناودان كعبه

شريف عبداللَّه، به همراه خود ناودانى براى كعبه كه لعاب طلا داشت و عثمانى ها ساخته بودند آورد تا جاى ناودان پيشين بگذارد. در اين باره، مراسمى برگزار شد و به محض ورود امير آن را نصب كردند. ناودان پيشين را به آستانه بردند تا در آنجا نگهدارى كنند.

تلاش براى زيارت مكه

هيئت مزبور در جده با شريف عبداللَّه ملاقات كرد و اجازه خواست تا از مكه زيارت كند، اما شريف عذرخواهى كرد. زمانى كه آنان اصرار كردند، شريف باز هم بر


1- 1. خلاصة الكلام، ص 322.

ص: 629

مخالفت اصرار ورزيده با روشى آرام آنان را منصرف كرد. نكته قابل ملاحظه آن كه يك مأمور تركى در حد رتبه فريق به نام زكى پاشا با شريف عبداللَّه به مكه آمد كه به گفته دحلان سِمت معاونت او را داشت. (1) بدين ترتيب مى توان مشاهده كرد كه سيادت تركها در مكه تا چه اندازه افزايش يافته بود.

در سال 1277 والى مصر سعيد بن محمدعلى پاشا مدينه را زيارت كرد. شريف عبداللَّه براى استقبال از وى عازم مدينه شد و مجلس با شكوهى ترتيب داد. شريف در تمام مدتى كه سعيد پاشا در مدينه بود- يعنى تا شوال آن سال- در مدينه ماند و سپس به مكه بازگشت. (2)

در سال 1281 فرمانى از آستانه داير بر جنگ با شورشيان در عسير رسيد. به دنبال آن، امير مكه، در رأس يك سپاه متشكل از عرب و ترك عازم نبرد با آنان شد. سپاهى هم از مصر به درخواست عثمانى به اين سپاه پيوست. اين دو سپاه در مخواة لشكرگاه زدند.

امير عسير با آنان صلح كرد و سپاه مصر بازگشت. سپاه امير مكه هم از مسير غامد به سمت مكه حركت كرده، مدتى در آن ديار ماند و سپس به مكه آمد. (3)

از جمله نكات جالبى كه شيخ محمد سعيد حضراوى در كتاب تاج تواريخ البشر نقل كرده آن است كه وقتى اهل عسير خروج كردند، شعرى براى شريف عبداللَّه نوشتند كه در آن آمده بود:

اگر گرماى تابستان و سرماى زمستان و مشغول بودن بهار و زيبايى پاييز تو را به خود وا مى دارد، بگو كى مى خواهى مشغول درس آموختن شوى؟!

كانال سوئز

در سال 1285 به دستور سلطان با برخى از قبايل شورشى شرق مكه جنگ شد كه آنان آرام و مطيع شدند. در سال 1286 كار حفر كانال سوئز آغاز شد تا درياى سرخ به


1- 1. خلاصة الكلام، ص 323.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. تاج تواريخ البشر، خطى.

ص: 630

درياى مديترانه متصل شود. پيش از اين اشاره كرديم كه هارون الرشيد در اين انديشه بود، اما كسانى از نزديكانش به او گفتند آن را عملى نكند، چرا كه سرزمين هاى عربى- از ناحيه اروپائيان- به صورت طبيعى امنيت دارد و بعد از حفر اين راه، امنيت از بين مى رود.

قرنطينه در مكه

در اين دوره، وبايى در مدينه آمد كه شمارى از زائران رجبيه مكه هم در آنجا بودند. زمانى كه اينان بازگشتند، حكومت مكه آنان را در قرنطينه اى (1)كه در زاهر درست شده بود گذاشت. اين اقدام در سال 1288 بود. (2)

فتنه حوا

اين فتنه اى بود كه البته شدّتى را كه فتنه هاى قديمى داشت، در آن ملاحظه نمى كنيم. داستان از اين قرار بود كه مردى به نام حوا با شمارى از عساكر ترك در بازار مَعْلات درگير شد. وى از اهالى كمك خواست و مردم نيز او را بر ضد تركها كمك كردند و آنان را زدند. درگيرى به برخى از بازارها كشيده شده و فتنه اى ميان اهالى از يك طرف، و عساكر ترك از طرف ديگر براى يك روز به طول انجاميد. اما پيش از غروب شريف عبداللَّه در رأس سپاه خود آن را آرام كرد. روز بعد مجلسى از علما و اعيان و فرماندهان ترك با حضور امير و والى ترك تشكيل شد و ضمن آن برخى از اصحاب فتنه تنبيه گشته و شمارى هم براى مدتى به خارج از مكه تبعيد شدند. (3)

در سال 1288 امير عسير صلح را نقض كرد و عثمانى ها هم سپاه نيرومندى را به سوى وى فرستادند كه سرزمين او را اشغال كرده، او و نزديكانش را كشتند. شمارى را هم اسير كرده، به دربار عثمانى فرستادند. (4)

تعليم نظامى


1- 1. يك كمپ بهداشتى كه مردم را در آن متوقف مى كنند، تا از نظر طبى مطمئن شوند، بيمارى ندارند. عاتق.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. خلاصة الكلام، ص 325.
4- 4. همان، ص 325.

ص: 631

در همين دوره، شريف عبداللَّه طى فرمانى از اهالى مكه خواست تا در تمرينات نظامى شركت كرده درس هاى مربوطه را فراگيرند. اهالى نيز اطاعت كردند. شمارى از علما و طلاب و شخصيت ها و صاحبان حِرَف و اهالى محلات به ميدان تعليم آمده، در صفوف منظم به آموزش تعليمات نظامى نزد اساتيد كه افسران ترك بودند مشغول شدند.

اين واقعه در سال 1294 بود. اين كارى بود كه من دلم مى خواست ادامه مى يافت، زيرا چيزى براى يك امت بهتر از آن نيست كه نيرومند و متكى به بازوى جوانان زندگى كنند و به زير سايه زاويه ها نخرامند و گرفتار زندگى كسالت بار در ساختمان هاى تكيه ها و رباطها نشوند.

انديشه تعليم نظامى براى چهار ماه ادامه يافت و تعطيل شد. شايد منشأ آن بالا گرفتن جنگ ميان عثمانى ها و روس ها در اين دوره بود.

در اين تمرينات، فرزندان شريف عبداللَّه و عموزادگان او هم با رياست عون پاشا- امير بعدى مكه- مشاركت داشتند. كسانى كه تمرين مى كردند، لباس ويژه اى مى پوشيدند كه اساس آن يك پيراهن و شلوارى از نوع قماشى بود كه به آن ملا مى گفتند. عقالى هم بر روى پارچه سفيدى كه براى پوشاندن سر از آن استفاده مى كردند، به سر مى انداختند. (1)

در ميان جُمادى الثانى سال 1294 شريف عبداللَّه در طائف درگذشت و همانجا پس از آن كه بيست سال امارت كرد، مدفون شد. با درگذشت وى، والى ترك، شريف عون الرفيق را به عنوان وكيل الاماره منصوب كرد تا فرمان دربار عثمانى براى تعيين امير مورد نظر سلطان برسد. (2)

در اين دوره يكى از بناهاى خوب يعنى دار ابى سفيان ساخته شد كه پيش آن كوهك سنگى بود. اين جريان مربوط به سال 1282 بود. (3)

اعلام مشروطه در عثمانى


1- 1. خلاصة الكلام، ص 326.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 313.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 632

در اين زمان بود كه برخى از متفكران عثمانى متوجه شدند كه دولت عثمانى نياز به اصلاحاتى دارد. به همين جهت حزب آزاديخواهان را تشكيل دادند كه شمار زيادى از اركان دولتى و در رأس آنان صدر اعظم وقت مدحت پاشا كه از اصلاح طلبان و آزاديخواهان بود، به آن پيوستند.

رجال حزب به اين نتيجه رسيدند كه سلطان عبدالعزيز را از خلافت دور كرده و با اعلام مشروطه، سلطان جديدى كه تنها پادشاهى كند نه حكومت، و مبانى مشروطه را بپذيرد، سر كار آورند. در اين زمينه سرعسكر وقت حسين عونى پاشا هم با آنان همراه شد، همين طور فرمانده نيروى دريايى و افسران برجسته نظامى. اين جماعت در اواخر سال 1293 توانستند قصر سلطان را با نيروهاى نظامى از زمين و دريا محاصره كنند. در سمت دريا از بخشى از ناوگان كمك گرفتند. در اين وقت نماينده آنان نزد سلطان آمد و به او خبر داد كه مردم وى را از خلافت خلع كرده اند و نيروهاى نظامى اطراف قصر آماده هستند كه در صورت رد درخواست هايش وارد عمل شوند. ابتدا سلطان كار آنان را جدى نگرفت، اما وقتى جدّيت آنان را ديد تسليم شد. آنان نيز وى را به قصر ديگرى برده، نگهبانانى بر وى گماشتند. چند روز بعد برخى از رگ هاى او را قطع كرده به تدريج آن قدر خون از وى رفت تا مرد. برخى نيز بر اين باورند كه برخى از رجال حزب او را در قصرش كشتند.

با خلع عبدالعزيز، رجال حزب با سلطان مراد بيعت كردند. اما كار وى بيش از سه ماه طول نكشيد، زيرا عقل وى دچار مشكل شد. از اين رو، وى را كنار گذاشته برادر او سلطان عبدالحميد را در سال 1294 به خلافت برداشتند. در اين وقت، احكام و فرامين بر اساس خواست مشروطه خواهان صادر مى شد و سلطان عبدالحميد به جز امضاى فرامين، دخالتى در كارها نداشت.

به دنبال اين تحولات، اوضاع رو به نابسامانى رفت و مشروطه خواهان شروع به

ص: 633

تنبيه كسانى كردند كه در مبادى مشروطه ترديد و تشكيك مى كردند. آنان نسبت به دشمنانشان كه حامى سلطنت بودند، قساوت به خرج داده، ايشان را مورد اهانت و ذلّت قرار مى دادند. اين امر سبب شد تا بحران و فتنه گسترش يابد.

حسين شهيد فرزند محمد بن عبدالمعين بن عون

مشروطه خواهان در پى انقلاب عثمانى فردى از شرفا را كه مبانى آنان را قبول داشته باشد، يعنى حسين بن محمد بن عبدالمعين را براى امارت مكه نامزد كردند. سلطان نيز با تعيين او موافقت كرده او را به امارت تعيين نمود. وى اين زمان در آستانه (1) و عضو مجلس شوراى دولتى و در رتبه وزير بود. برخى از پيرمردان به من گفتند كه او در انقلاب اتحاديون مشاركت داشت و معتقد به حاكميت مشروطه و گسترش دامنه نفوذ آن بود.

در اين وقت حسين به سوى مكه حركت كرد و در شعبان سال 1294 وارد اين شهر شد. اما چيزى نگذشت كه برادرش شريف عون بعد از عيد فطر همان سال از مكه به استانبول رفت (2) و رتبه وزارت گرفت و جاى برادرش را در عضويت مجلس شوراى دولتى پر كرد.

الغاى مشروطه

اندكى بعد از آن كه سلطان عبدالحميد زمام امور را در مقرّ خلافت به دست گرفت، توانست حاميان سلطنت را اطراف خويش جمع كرده و شرايط را براى الغاى مشروطه فراهم سازد.

وى كار خود را با دستگيرى شمارى از مشروطه خواهان از جمله مدحت پاشا و بسيارى از همقطاران او آغاز كرده، آنان را به طائف تبعيد كرد. سپس جنگ سختى را بر ضد مشروطه خواهان آغاز كرده، اداره جاسوسى خاصى را تدارك ديد تا به تعقيب


1- 1. نام ديگر استانبول است، و استانبول هم پايتخت دولت عثمانى و پيش از آن پايتخت دولت بيزنطى و نامش قسطنطنيه بود. در حال حاضر يكى از مهم ترين شهرهاى تركيه است عاتق.
2- 2. تذييل شفاء الغرام، ص 313.

ص: 634

آزاديخواهان و نظارت بر اعمال آنان بپردازد. اين سازمان گزارش هاى محرمانه خود را براى عبدالحميد مى فرستاد و او نيز به صرف شك و ترديد، افراد را معاقبه كرده، با اندك شبهه اى از سر راه خود بر مى داشت. بسيارى از اين افراد تبعيد و آواره و برخى ترور شده به قتل رسيدند، به طورى كه زندان ها پر شد. وى بسيارى از قربانيان خود را كه به هزاران نفر بالغ مى شدند، به بسفور فرستاد كه اكثر آنان در زندان ها كشته شدند. (1)

اقدامات عبدالحميد در مكه

برخى پيرمردان به من گفتند كه دامنه كارهاى ستمگرانه اى كه عبدالحميد بر ضد دشمنانش از اتحاديين انجام مى داد، به مكه هم رسيد. اولين اقدام عليه امير مكه يعنى حسين بن محمد بود. وى كه با اتحاديين مربوط بود، با توطئه عبدالحميد به قتل رسد.

مطلبى كه اين پير براى من نقل كرد، هيچ كدام از مورّخان مكه در اين دوره به آن اشاره نكرده اند.

دحلان مى گويد: (2) حسين بن محمد با خنجر مسمومى كه در جدّه به وى زده شد، درگذشت. اين اقدام زمانى بود كه او نزديك خانه شيخ عمر نصيف با اسب به طرف قصر در حركت بود. در آنجا يك افغانى كه در لباس درويش بود، نزديك وى رفت و پيش از آن كه از اسب پياده شود، با نشان دادن اين كه بناى بوسيدن دست شريف را دارد، نزديك شده، خنجر مسموم خود را در ران شريف فرو كرد. شريف در اثر اين زخم درگذشت و به همين جهت او را شهيد ناميدند.

مردم، افغانى را دستگير كردند و البته در اين باره احتمال هاى مختلفى مطرح شد.


1- 1. اقدامات عبدالحميد كه به شهادت تاريخ سختگيرانه بوده، از دو منظر مورد توجه قرار دارد. شمارى به دفاع از وى برخاسته اقدامات او را در جهت حفظ هويت اسلامى و پاسدارى از دستگاه خلافت مى دانند و شمارى ديگر كه به طور معمول ميانه اى با ديدگاه هاى عبدالحميد ندارند، رفتارهاى او را ناشى از مشى مستبدانه و خوى ستمگرانه وى تلقى مى كنند. منهاى آن كه هر ديدگاهى براى خود استدلال هايى دارد، در اين ترديدى نيست كه روش عبدالحميد، روشى سختگيرانه و تند بوده است. «ج»
2- 2. خلاصة الكلام، ص 327.

ص: 635

اما اين افغانى كلمه اى در اين باره كه بتواند موضوع را روشن كند، اظهار نكرد. بازجويان با همه شكنجه هايى كه به وى دادند نتوانستند چيزى در اين باره از او به دست آورند.

در اين وقت، اين احتمال داده مى شد كه كسانى در جده در اين كار دست داشته اند، چرا كه شريف، به ميهمانى يكى از بزرگان آنان دعوت شده بود و در اين مسير درست وقتى كه در حال ورود به خانه اى بود كه بدان دعوت شده بود، كشته شد.

وجيه، جده شيخ محمد حسين نصيف كه خود برادر زاده شيخ عمر نصيف بود، كسى كه شريف حسين شهيد نزديك خانه او كشته شده بود، دليل ديگرى را براى ترور شريف بيان كرد، چيزى كه از برخى از نزديكانش شنيده بود. خلاصه آن مطلب اين بود كه عبداللَّه بن محمد بن عون، برادر شهيد، در زمان امارت خود، محمد شروانى پاشا داغستانى والى مكه را كشته بود. برادر مقتول به دنبال گرفتن ثار برادرش بود. زمانى كه به مكه آمد، عبداللَّه بن محمد بن عون مرده بود و او برادر وى يعنى همين حسين بن محمد را كشت. وى بناى آن را داشت كه بگويد قاتل نه افغانى بلكه داغستانى و برادر شروان پاشا بوده است.

امارت عبدالمطلب بن غالب براى بار سوم

زمانى كه خبر اين رخداد به دربار عثمانى رسيد، سلطان عبدالحميد، عبدالمطلب را براى بار سوم به امارت منصوب كرد. وى در آن وقت در استانبول بود و در هفدهم ربيع الثانى سال 1298 عازم مكه شد. (1)

در نشريه جوائب تركى (2)

آمده است: حضرت سيد الجليل الأثيل مولانا الهمام الكامل، عقد آل البيت النبوي المعظم، سلالة الأماجد القاطنين ببلد اللَّه الأمين والحطيم وزمزم الشريف، عبدالمطلب بن المرحوم الشريف غالب، عازم مكه شد.

حضراوى هم در تاج تواريخ البشر (3)

مى نويسد: او با يك كشتى بخار سلطانى ويژه


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 313.
2- 2. به نقل از تاج تواريخ البشر، خطى.
3- 3. نسخه خطى.

ص: 636

كه دولت هزينه اى برابر با 1700 جنيه عثمانى براى آن پرداخته كرده بود و به علاوه دو هزار جنيه كه براى مخارج سفر وى داده بود، عازم مكه شد. همراه وى در اين كشتى، گروهى فنى براى معين كردن حدود سرزمين قبايل حرب به حجاز مى آمد، جايى كه گرفتار جنگ ها و فتنه هاى فراوان شده بود. وى در هفتم جُمادى الاولاى به ينبع رسيد.

يك هفته در آنجا ماند. در آنجا شنيد كه مدينه دوران سختى را از فشار اقتصادى و تنگدستى مى گذراند ودليل آن هم نرسيدن ارزاق و غلّات به اين شهر است كه خود نتيجه ناامنى راه ها و نرسيدن قافله هاست. وى دستور داد تا ارزاق را از ينبع به آنجا حمل نمايند.

به دنبال آن، هزار شتر اين ارزاق را به سوى مدينه بردند كه مورد استقبال فراوان و سرور بى اندازه اهل مدينه شد. قيمت ها پايين آمد به طورى كه يك آقه گوشت به 3 قروش و يك كيله برنج به 5 قروش و نصف كيله گندم به چهار و نيم قروش به فروش رسيد.

پس از آن كه عبدالمطلب دو هفته در مدينه ماند، به ينبع بازگشته، دوباره سوار يك كشتى كه منتظر وى بود شد و عازم جده گرديد. در آنجا چهار روز ماند و مورد استقبال بزرگان شهر و نمايندگانى كه از مكه آمده بودند، قرار گرفت، سپس به مكه منتقل شده، در شب جمعه 18 جمادى الثانى سال 1297 طىّ مراسم بسيار باشكوهى وارد مكه شده، به قصرش در قراره رفت. (1)

حضراوى (2) به رجال دايره اميريه اشاره كرده، مى نويسد: از جمله كسانى كه با شريف عبدالمطلب بود، مردى شامى با نام جمال افندى و فردى يمنى با نام محمد جابر بود. گفته مى شد كه فرد اخير مأمور بخشى از گمركات است. وى در گذشته با تهمت تصرّف اموال دولتى در دوران امير عبداللَّه دستگير شده بود كه توانست از آنجا به استانبول برود و به شريف عبدالمطلب بپيوندد و از اطرافيان او شود. زمانى كه شريف به امارت رسيد، وى اين شخص را به رياست دايره اى كه به همراه يك كاتب تركى به نام ايوان افندى و فردى ديگر از تركهاى متولد مدينه با نام حسين طلعت وى را در كارها


1- 1. اين قصر در سال 1382 ق منهدم و به جاى آن خيابان و مغازه ساخته شد.
2- 2. تاج تواريخ البشر، خطى.

ص: 637

كمك مى كرد، منصوب كرد. حضراوى بحث را چنين ادامه مى دهد كه اين كارمندان، كارهاى عبدالمطلب را در اختيار گرفته و مانع از دسترسى مردم به او شدند، چيزى كه براى اهالى و رجال باديه، به خصوص رجال قبايل حرب، بسيار سنگين بود.

دحلان در اين باره مى گويد: (1) شريف عبدالمطلب در حالى كه در سنين كهولت بود به امارت اخيرش منصوب گرديد، به همين سبب در برخى از كارها گرفتار شد و شمارى از رجال قصر توانستند بدون نظر او به كارها بپردازند و او را در مسيرى ببرند كه فايده اش به آنان مى رسيد.

امير هنوز به مكه نرسيده بود كه ديد در كنار قصر او در قراره، خانه اى بنا شده است كه از خانه او بلندتر است. اين خانه را شريف مهدى بن ابى طالب عبدلى در زمانى كه شريف عبدالمطلب در مكه نبود، ساخته بود. وى گروهى از اشراف را خواست و دعوايى عليه شريف مهدى و اين كه به او ضرر وارد شده است، مطرح كرد كه اشراف مزبور شكايت وى را پذيرفتند. در اين وقت، فرزندان شريف مهدى هم آمدند و مقرر شد كه شريف چهار هزار ريال براى خانه به آنان بپردازد و آنان هم با اكراه قبول كردند.

پس از آن كه قاضى در اين باره سندى نوشت، ساختمان را منهدم كردند. از اين جا بود كه مردم شروع به بدگويى از امير كردند.

چيزى نگذشت كه عبدالمطلب شيخ محله غزّه محمد الهابط را به همراه عبداللَّه بن قويحص و محمد تركى دستگير كرد. اتهام اينان آن بود كه در باره سياست گفتگو مى كردند. وى دستور داد آنان را در خانه اش در البياضيه واقع در معابده، شلاق زدند، به حدّى كه آنان عقل خويش را از دست دادند. سپس آنان را به ابطح كشانده در آنجا رها كردند. دو نفر از ايشان مردند و تنها شيخ غزّه جان به در برد. اين دستگيرى ها روزانه ادامه يافت و نفرت مردم را از شريف در پى داشت.

وى على بن ابراهيم قاضى ينبع و عايض بن هليل شيخ قريه السيل و ابن حراثيم از اهالى آنجا را دستگير كرد و در حالى كه در غل و زنجير بودند، به آستانه فرستاد.


1- 1. خلاصة الكلام، ص 327.

ص: 638

من بعيد نمى دانم كه اين قبيل كارهاى تهديدآميز، حلقه اى از حلقات رفتارهاى سختگيرانه اى بود كه عبدالحميد بر ضد دشمنانش از حزب اتحاد يا كسانى كه مانند آنان بود، در استانبول دنبال مى كرد. ديديم كه عبدالحميد پس از كشته شدن حسين، عبدالمطلب را براى امارت برگزيد. بنابراين بعيد نيست كه او را مكلّف به تعقيب كسانى كه هوادار حزب اتحاد بودند، كرده باشد. به ويژه كه ديديم وى آنان را به استانبول مى فرستاد. همچنان كه بعيد نيست برخى از كارهاى او هم ويژه خود او بوده و با استفاده از فرصت به دست آمده در دعوت عبدالحميد براى مبارزه با افراد وابسته به حزب اتحاد و سياسيون، تلاش كرده است تا از يك طرف دشمنان خود را از سر راه بردارد و از طرف ديگر هماهنگ با سياست استانبول پيش رفته باشد.

اعتماد عبدالحميد به شريف عبدالمطلب، به جايى رسيد كه سلطان، دشمنان بزرگ خود را كه شمارشان به يازده مى رسيد، و در رأس آنان مدحت پاشا و دوستانش بودند، به مكه تبعيد كرد و عبدالمطلب را مسؤول نگهبانى از آنان در زندان و ساكت كردن كسانى كرد كه هدف سياست عبدالحميد ساكت كردن آنان بود. اين افراد در محكمه عبدالحميد در آستانه محاكمه شده و حكم قتل آنان صادر شد، جز آن كه عبدالحميد بر اين باور بود كه اين كار را به تأخير اندازد. بنابراين آنان را عفو كرده به جاى قتل، تبعيد آنان را مطرح كرد. به دنبال آن، آنان را تحت حفاظت شديد به مكه فرستاد. دو روز در آن جا ماندند و سپس به سوى طائف حركتشان داد و در آنجا در جايى كه به قشلاق معروف است، زندانى شدند. (1)

از جمله مطالبى كه ارتباط عبدالمطلب را با افكار پادشاهى و اخلاص او به عبدالحميد نشان مى دهد، مطلبى است كه شيخ حسن عشى كه از مقرّبان در قصر الاماره در مكه بود براى من نقل كرد. وى گفت كه روزى كه مدحت پاشا به طائف رسيد، عبدالمطلب هم آنجا بود و از سوراخى به آنان كه در راهِ رفتن به زندان بودند


1- 1. اين قشلاق در سال 1398 تبديل به مركزى براى ادارات دولتى در طائف شد. مردم حجاز قشلاق را قشله مى گويند عاتق.

ص: 639

مى نگريست و مى گفت: اى مدحت پاشا! من تو را نصيحت كردم، اما قبول نكردى.

همراه مدحت پاشا كه صدر اعظم بود، هم قطار او محمود پاشاى داماد كه پيش از وى صدر اعظم عثمانى بود، همچنين خير اللَّه افندى شيخ الاسلام كه فتوا به خلع عبدالحميد داده بود هم بودند. خير اللَّه پيش از ديگران به مدينه تبعيد شد، اما بعد از آن كه اين جماعت به طائف رسيدند، او هم به آنان پيوست و همراه آنان زندانى شد.

زندانى ها در سال 1297 به طائف رسيدند و چندان ماندند تا مدحت پاشا و محمود در زندان كشته شدند و شيخ الاسلام باقى ماند.

برخى از پيرمردان به من گفتند كه آن دو، با فشار دادن بيضه هايشان كشته شدند.

يكى از كسانى كه در همسايگى آنان در خانه هاى نزديك به قشلاق بوده و صداى آنان را شنيده بود، اين مطلب را براى اين افراد نقل كرده بود.

جنازه مدحت پاشا همچنان در طائف مدفون بود تا آن كه يك هيئت از تركيه در سال 1370 به سعودى آمدند و جنازه او را از طائف به آنكارا منتقل كردند.

دحلان (1) در حوادث سال 1297 مى گويد كه عمارت چاه بازان اجياد در اين سال به اتمام رسيد و آب آن به سمت خزانه زبيده سرازير شد.

گفته مى شود كه شريف عبدالمطلب در كارهاى خود در جده به وكليش شيخ حسن هزازى اعتماد مى كرد؛ اما چيزى نگذشت كه بر وى خشمگين شده، او را زندانى كرد و كار وى را به عمر افندى نصيف، وكيل اشراف از آل عون واگذار كرد.

دحلان (2) در وصف برخوردهاى تند عبدالمطلب نسبت به مردم در مكه مطالب ديگرى مى گويد و چنين ادامه مى دهد: دو فرزند وى كه كارهاى وى را با رفتارهاى تند و ظالمانه دنبال مى كردند، مردند و زمان دولتشان به طول نينجاميد. سپس نواده او مساعد ابن رضا بيك قائم مقام عهده دار كارها شد. او نيز چهل روز حاكم بود و طى آن مردم را با


1- 1. خلاصة الكلام، ص 327 ذيل حوادث آن سال در اين كتاب، يادى از اين رخداد نشده است. «ج».
2- 2. خلاصة الكلام، ص 328. مؤلف بايد اين مطلب را از منبع ديگرى گرفته باشد، زيرا ذيل شرح امارت عبدالمطلب چنين مطالبى نيامده است. «ج».

ص: 640

شكنجه و زندان تحت فشار قرار داد، به طورى فرياد و فغان از مردم و باديه نشينان برخاست. روزى عبدالمطلب به خانه اش قراره آمد و دستور آزادى تمام زندانيان را داد و على بن سعد سرورى را قائم مقام كرد كه كمترين برخوردهاى ظالمانه را داشت. پس از وى كار را به دست حامد منعمى داد كه او نيز برخوردهاى تند و بد را شدّت داد، پس باديه را بحران گرفت و امنيت كاهش يافت.

باز دحلان مى گويد: (1) عبدالمطلب در جريان خريد و فروش ميوه، امتيازات خاصى به برخى از مقرّبان خود داده بود. نويسنده افادة الأنام هم مى نويسد: رجال ادارى او كارها را برابر چشم او خوب جلوه داده بودند و اين در مقابل رشوه هايى بود كه براى خود مى گرفتند.

داستان از اين قرار بود كه بازار ميوه و سبزيجات، بازارى بود كه دلّالى در آن به صورت واسطه گرى ميان فروشنده و خريدار بسيار شايع بود. در اين زمينه دخيل اللَّه عواجى توانست در تمامى انواع سبزيجات و ميوه، دلّالى را ويژه خود گرداند و اين به موجب فرمانى بود كه عبدالمطلب به وى داده بود. بدين ترتيب ديگران را محروم كرد و سپس به آنان اجازه داد كه در ازاى پرداخت مبالغى به وى، اجازه اين كار را بيابند. همين كار در باره حشيش و زغال و هيزم نيز انجام شد و انحصار دلّالى در آن ها به برخى از اشراف داده شد تا در قبال آن مبالغى بپردازند. همين رويّه در باره شترانى كه به جاوه اى ها داده مى شد، صورت گرفته، انحصار آن به بيوت خاصى كه تنها هم آنان از فوايدش بهره مند شوند، داده شد.

واقعيت آن است كه اين قبيل انحصارات، چيزى نبود كه عبدالمطلب آن را درست كرده باشد، بلكه بسيارى از امراى پيشين مكه در دوران ابو نمى دوم مشابه آن را انجام مى دادند، چيزى كه ما هنوز هم ميان بسيارى از بيوت مكه شاهد آن هستيم و مردم، طى نسل هاى طولانى زير فشارهاى آن خسته و كوفته شده اند، بدون آن كه تغييرى در اين وضعيت داده شده باشد. چرا كه عرف كهنه را تقديس مى كند، با گذشته مسامحه مى كند


1- 1. خلاصة الكلام، ص 328.

ص: 641

و آن را مى پوشاند. برابر ما بيوتاتى هستند كه اجاره شتران را به انحصار خود درآوردند و خاندان هايى كه كار مطوّفى براى برخى از نژادها را در انحصار دارند. طبيعى است كه ديگران هم انواع احتكارها و انحصارهاى ديگر را دارند و انحصار مجال عمل در اين قبيل ميادين را مى گيرد و صدها خانواده را كه اين احتكار دست و پايش را مى بندد، محروم مى كند. اين احتكار تنها مبتنى بر فرامين عبدالمطلب نبود، جز آن كه فرامين وى در مواردى بود كه تأثير بيشترى در مقايسه با امور ديگر داشت يا آن كه اصولًا سختگيرانه تر صادر و اجرا مى شد.

به هر روى، آنچه را كه مى توان از مجموع اقوال مورّخان به دست آورد آن است كه اين قبيل رفتارهاى عبدالمطلب- افزون بر اعمال زورگويانه ديگر او- به برخى از رجال قبايل آسيب رساند، به طورى كه به مرور بحران، باديه ها را فرا گرفت و مردم شروع به انتقاد از حاكميت كردند و امنيتِ راه ها به خاطر مشكلاتى كه باديه نشينان با آن روبرو بودند، متزلزل شد. در اين هنگام، والى ترك، فرصت را براى اقدام بر ضد عبدالمطلب در دربار عثمانى مناسب ديد. با اين حال، موقعيت عبدالمطلب در دربار عثمانى بيش از آنى بود كه والى تصوّرش را مى كرد. بنابراين سلطان راهى را انتخاب كرد كه با والى به صورت سخاوتمندانه و با عبدالمطلب به صورت بخل ورزانه رفتار كرده باشد. وى ناشد پاشا را عزل كرد و به جاى وى صفوت پاشا را در منصب والى ترك نصب كرد. اين اتفاق در پايان ذى حجه سال 1297 رخ داد. والى جديد فرامينى به همراه داشت كه ضمن آن مى بايست انحصاراتى كه عبدالمطلب براى خانواده ها ايجاد كرده بود و نيز انحصاراتى كه درباره شترداران بود لغو شود و وضعيت بسان آنچه پيش از آن بود، باز گردد.

چنين مى نمايد كه عبدالمطلب نه از فرامين جديد خشنود شد و نه از سبك ارائه آنها توسط والى جديد؛ به همين دليل، اندكى بعد ميان آن دو اختلاف آغاز شد كه بخشى به همين مسأله مربوط مى شد، و البته دلايل ديگرى هم داشت كه عمده آنها به تعارض ذاتى موجود در اداره دوگانه شهر باز مى گشت. اختلاف با صفوت پاشا بيش از اختلاف امير با والى ترك پيشين بود. زمانى كه اخبار مكه به دربار عثمانى رسيد، صفوت پاشا عزل شد و به جاى وى احمد عزّت پاشا ارزنجانى منصوب گرديد. احمد پاشا يكبار ديگر هم

ص: 642

در دوران امارت اوّل عبدالمطلب در سال 1269 همين منصب را در مكه داشت. وى در اوائل محرم سال 1299 در حالى كه بسيار پير شده و عمرش قريب نود سال بود، به مكه رسيد. امارت وى هم چندان طولى نكشيد، زيرا بلافاصله ميان آن دو اختلاف آغاز شد و پس از آن كار امارت را به عثمان نورى پاشا سپردند كه در شعبان سال 1299 عهده دار آن منصب شد. (1)

به نظر مى رسد شريف عبدالمطلب به رغم سن بالا، به شخصيّت خود اعتماد فراوان داشت و بنايش بر آن بود تا مانع از آن شود كه والى ترك بنا بر اختياراتى كه در باره دخالت در امور منطقه دارد، به گونه اى رفتار كند كه موجب اهانت به امير يا تضعيف او شود.

در واقع، تقسيم قدرت ميان امير و والى ترك، تعجب برانگيز بود، اما من تصوّر مى كنم كه عثمانى ها در ايجاد آن به دليل جلوگيرى از استبداد به رأى برخى از اميران در حكومت، معذور بودند، براى اين كه با تعيين والى مى توانستند وضعيت را به گونه اى پيش برند كه نوعى محدوديت براى برخورد امير با رعاياى خود ايجاد شود.

به هر روى، اختلاف همچنان ادامه داشت تا آن كه عثمان نورى پاشا آمد. جرأت وى بيش از ديگران بود؛ او توانست دربار عثمانى را قانع كند كه عبدالمطلب را از كار بركنار كند. در اين باره يك فرمان سرى صادر شده، عبدالمطلب عزل و عبداللَّه (2) بن محمد بن عون به عنوان وكيل تعيين شد تا امير بعدى تعيين شود. (3) در اين وقت، عبدالمطلب در باغ تابستانى خود در مثناة از نواحى طائف بود. عثمان شرايط را آماده كرده، شبانه شمارى از سپاهيان خود را بر بالاى كوه هاى مشرف به مثناة قرار داد و توپخانه اى در آنجا


1- 1. خلاصة الكلام، ص 327.
2- 2. اين عبدِاللَّه را به كسر دال مى خوانند و گاه: عبداللا تا از «عبدُاللَّه» معمول ممتاز شود.
3- 3. محقق برجسته ترك، اسماعيل حقى اوزون چارشيلى، مقاله مفصلى در اين باره با عنوان «والي و قائد عام الحجازعثمان نورى پاشا يعزل أمير مكة الشريف عبدالمطلب» به فرمان مزوَّر نوشته و نشان داده است كه اين فرمان سرى نبود، بلكه تزويرى بود كه عثمان نورى پاشا به كار گرفته بود. در اين مقاله اسناد و مطالب مفصلى در اين باره آمده است. بنگريد به مجله مؤتة للبحوث و الدراسات، المجلد الثامن، العدد الأول، 1993، صص 95- 133. «ج»

ص: 643

نصب كرد. سپس گروهى از اشراف را هم با شمشير آماده كرده، صبحگاهان خبر عزل عبدالمطلب را براى وى فرستاد. زمانى كه شريف، توپ هاى مشرف بر مثناة را روى كوه ها ديد، تسليم شد. در اين هنگام پاشا نزد وى رفت و از او خواست تا به عسكرگاه قشله، جايى كه مدحت پاشا و رفقايش در آنجا زندانى بودند، منتقل شود. آنگاه نگهبانانى براى وى قرار داد و پس از آن خبر عزل وى و توليت عبداللَّه بن محمد بن عون در 28 شوال سال 1299 در مكه و طائف اعلام شد. (1) عبدالمطلب هم تا پايان سال 1299 در قشله بود تا آن كه به قصر البياضيه در معابده منتقل شد. در آنجا همراه با خانواده و خدمه اش، زير حفاظت دسته اى سپاه زندگى مى كرد تا آن كه در ربيع الثانى سال 1303 درگذشت. مفتى وقت شافعى ها، سيد احمد زينى دحلان بر وى نماز خواند و عون الرفيق و عثمان پاشا در تشييع او شركت كردند. عمر وى نزديك به صد سال بود. (2)

عون الرفيق

عبداللَّه براى چند روز به عنوان وكيل مشغول بود تا آنكه فرمان جديد، برادرش عون الرفيق بن محمد بن عبدالمعين بن عون را به امارت تعيين كرد. با رسيدن خبر آمدن وى به جده، شمارى از اشراف، از برادرزادگانش از جمله حسين بن على- پادشاه بعدى حجاز- براى استقبال راهى شده در روز 9 ذى حجه سال 1299 در موكب با شكوهى از وى استقبال كردند و آن روز را همانجا ماندند و نتوانستند در عرفات وقوف كنند. سپس همگى به منى رفته، در آنجا جشنى برپا كردند. به دنبال آن، عبداللَّه و برادرزاده اش ناصر بن على مكه را ترك كرده، به آستانه رفتند و در آنجا به رتبه پاشايى دست يافتند. سپس عبداللَّه پاشا به عنوان عضو مجلس شوراى دولتى در استانبول منصوب شد و به حسين بن على رتبه پاشايى داده شد. (3)


1- 1. تذييل شفاء الغرام، ص 315.
2- 2. تاج تواريخ البشر، خطى.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 644

در اين هنگام شمارى از خرابكاران از قبايل زبيد و بشر و معبد (1) و سليم، (2) شروع به افساد كرده، امنيّت راه ها را از ميان بردند و به كاروان هايى كه در رمضان سال 1300 ميان جده و مكه حركت مى كردند، دستبرد زدند. شريف عون، سپاهى را براى تأديب آنان فرستاد، و آنان را كه به عسفان گريخته بودند، تعقيب كرده، مورد حمله قرار داد و به اطاعتشان درآورد.

در اين وقت، به سال 1304 شيخ احمد زينى دحلان نويسنده كتاب خلاصة الكلام درگذشت. به لحاظ سياسى هم بار ديگر اختلاف ميان عون و والى ترك آغاز شد كه به حدود قدرت آنان بر مى گشت. دولت، عثمان پاشا را عزل كرده به جاى او حسين جميل پاشا را منصوب كرد.

در سال 1304 عون، على بن موسى بغدادى، امين ماصيه لى و محمد السعدى را دستگير كرده، به بيرون از اين ديار تبعيد كرد. (3)

پس از آن، على ابراهيم عجيمى و عبداللَّه كردى امام شافعى ها، شيخ احمد بن شيخ عبداللَّه فقيه ظ يكى از امامان مسجد، و شيخ على زين العابدين هنديه را دستگير كرده آنان را نيز تبعيد كرد.

گفته مى شد كه آنان با عثمان پاشا در ارتباط بودند. ابتدا آنان از اين كار منع شدند كه پذيرفتند، اما بار ديگر با والى جديد كه به تازگى آمده بود مرتبط شدند و اين بار، امير آنان را تبعيد كرد.

وى همچنين شيخ عبدالرحمن شيبى را از وظيفه سدانت كعبه عزل كرده، او را به الهدا تبعيد كرد. وى در آنجا ماند تا مرد و به جاى وى شخص ديگرى از آل شيبى به آن منصب، منصوب گرديد.

زمانى كه داستان اين تبعيدها به دربار عثمانى رسيد، با آن مخالفت كرده، اجازه داد


1- 1. اينها سه تيره از قبيله حرب هستند عاتق.
2- 2. بنو سليم بن منصور، يك قبيله قيسى مشهور است عاتق.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 645

همه آنان به مكه باز گردند. در سال 1314 شريف عون دستور تبعيد شيخ عبدالرحمن سراج مفتى حنفى ها، شيخ محمد عابدين حسين مفتى مالكى ها، و سيد ابراهيم نايب حرم، و سيد علوى سقاف شيخ الساده در مكه و سيد عبداللَّه بن محمد الزواوى را صادر كرد. (1)

برخى از معاصران شريف عون مى گويند كه اين تبعيدشدگان، مطالبى در شكايت از رفتارهاى شريف عون در مكه در صورت جلسه اى نوشته آن را امضا كرده و فرستادند. خليفه يا كسان ديگرى كه در قصر بودند و تمايل به سياست شريف عون داشتند، همان صورت جلسه را براى شريف عون فرستادند تا بخواند. شريف مصمم شد از افرادى كه آن را امضا كرده بودند انتقام بگيرد. برخى را به زندان انداخت و برخى را تبعيد كرد.

برخى هم مى گويند كه متن اين صورت جلسه، همراه با گروهى كه در رأس آنها راتب پاشا بود، جهت تحقيق به مكه پس فرستاده شد. در اين وقت، شريف عون توانست دوستى احمد راتب پاشا را به دست آورد و نتيجه تحقيق را به نفع خود گرداند. به دنبال آن راتب پاشا به جاى جميل پاشا، منصوب گرديد.

اين منابع مى گويند كه شريف، پس از ماجراى آن صورت جلسه، سخت گيرى بيشترى با مردم مى كرد و زمانى كه از نويسندگان آن انتقام گرفت، در تعامل خود با ديگران رفتار تندى را پيش گرفت كه آثار سويى براى او داشت.

چنين به نظر مى آيد كه شريف عون- صرف نظر از آن ماجرا- رفتارهاى شگفت و متناقضى داشته است. برخى از معاصرانش از دانش سرشار و علاقه او به انجام كارهاى خير و خنده رو بودنش در مجالس خصوصى و دوستى اش با افراد صلح جو سخن مى گويند. در همان حال، از بخشندگى بيش از حد ميان نديمانش و سختگيرى اش نسبت به حُجّاج و اصرار وى در عقوبت مخالفان و حمايتش از خزناويه كه توده مردم را تحت فشار گذاشته بودند، ياد مى كنند.

خزناويه


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 646

اين جماعت، يك دسته نظامى بود كه شريف عون آن براى كارهاى خود و اجراى فرامينش درست كرد. به همين دليل، تسلّط زيادى روى اهالى داشت و از نفوذ خود براى تحت فشار گذاشتن كسانى كه مى خواستند عون يا همان جماعت را تحت فشار بگذارند يا در اموالش طمع مى ورزيدند، استفاده مى كردند و در عين حال، كسى هم جرأت شكايت از آنان را نداشت.

يكى از منتقدان با تلخى از كارهاى خزناويه ياد كرده مى گفت: شريف از ميان مردم اين افراد را انتخاب كرده و نفوذى به آنان مى داد كه مى توانستند خواص را براى تنبيهشان، ذليل كنند.

از جمله داستان هايى كه برخى از معاصران شريف عون به ياد دارند و نشان رفتار شگفت اوست، دستور وى به تخريب قبّه برخى از قبرها با استدلال به اين بود كه اين افراد استحقاق تقديس ندارند. برخى را هم به حال خود مى گذاشت كه معنايش اين بود كه آنان مستحق تقديس هستند. (1)

حكايت ديگر آن كه وى دستور داد، يكى از ديوانه هايى را كه لخت در خيابان ها راه مى رفت، آوردند و او را بعد از آن كه تنظيف كرده و پوشيدن لباس هاى اشرافى و مجلسى را به وى تعليم دادند، از همنشينان مجلس خود قرار داد.

منابع گفتند كه او اين ديوانه را به عنوان انيس خود انتخاب كرد و بزرگان شهر را بر آن مى داشت تا دست او را ببوسند، چنان كه او را در بالاى مجلس مى نشاند. زمانى كه با موكب خود بيرون مى آمد، اين ديوانه را در سمت راست كالسكه خود مى گذاشت و زمانى كه ديوانه ياد شده در كالسكه خاص او سوار مى شد، به مردم دستور داده مى شد تا بسان مواردى كه مردم در كنار موكب اميرى براى تحيّت مى ايستند، براى او بايستند.


1- 1. عبداللَّه بسام در كتاب علماء نجد خلال ستة قرون ج 1، ص 156 در شرح حال احمد بن عيسى به نقل از مرحوم محمد نصيف اشاره به آن دارد كه شريف عون، به دست اين احمد، به مذهب سلفى گرويده و همو وى را قانع كرده است تا قبه ها خراب كند و او همچنين كرده است. بعد از آن به جز قبه خديجه و قبه حواء در جده، قبه ديگرى نماند.

ص: 647

وى تصميم داشت تا براى اين ديوانه قصرى بسازد. به همين دليل چندين خانه را در نزديكى مسجد در قشاشيه كه از بهترين خيابان هاى شهر بود خريدارى كرد و از صاحبان آنها خواست خانه ها را تخليه كنند. سپس خانه ها رامنهدم كرده قصرى ساخت.

اين قصر، اخيراً جهت توسعه حرم منهدم گرديد.

وى به سراع زمينى كه برابر قصر بود و خانه هاى فراوانى در آن بود رفت و از صاحبان آنها خواست تا آنجا را تخليه كرده، قيمت خانه ها را نقداً پرداخت كرد. سپس دستور داد آن خانه ها را منهدم كردند تا باغى براى اين ديوانه در آنجا بسازد و او حظّ بصر برد. برخى باز مبالغه كرده مى گويند: عون مى خواست خانه هاى بيشترى را خراب كند تا به غزّه برسد، براى اين مسافت ميان قصر الاماره را با قصر آن ديوانه چندان بدون بنا و ساختمان گذارد كه وقت ديدن آن قصر، مانعى وجود نداشته باشد. اين فاصله سيصد متر بود.

برخى هم بر آنند كه داستان ساختن باغ و غيره، اساس درستى ندارد. بحث خريدن اين خانه ها و تخريب آنها، به هدف ساختن جايگاه بزرگى براى حجاج بود و اين در پى اجراى دستور سلطان عبدالحميد بود كه وى را به ساختن چنين بنايى تشويق كرده، پول هاى لازم را براى وى فرستاد و در پى آن، خانه هاى ياد شده تخليه و منهدم شد.

واقعيت آن است كه اين زمين، براى سالها در دوران شريف عون خالى و بدون بنا بود تا آن كه ورثه شريف عون، پس از وى آن را به برخى از مردم كه در آنجا دكان و خانه هايى از حلبى درست كردند، اجاره دادند. وضعيت چنين بود تا در دوران حكومت سعودى، كه ورثه آل عون مجبور شدند تا در آنجا خيابان ها و دكان هايى درست كنند. بخشى از آن زمين، در حال حاضر در طرح توسعه حرم قرار گرفته است.

برخى به اين نظر تمايل دارند كه شريف عون اعتقاد عميقى به على بو- همان ديوانه- داشت و يكبار نزد شريف ادعاى نبوت كرده بود و او هم به وى معتقد شده بود.

من خودم على بو را بعد از دوران شريف عون ديده بودم كه به خيابان مى آمد و مثل زمان هاى قديم، قدم مى زد و آن را متر مى كرد، اما لخت نبود، بلكه خويشانش، لباس تن او مى كردند و مثل ساير مردم بود. من بارها با او روبرو شده بودم، اما در او چيزى كه

ص: 648

توجه را جلب كند، وجود نداشت. جنون او، جنونى عادى بود و تمايل به انزوا و كم حرفى داشت. معمولًا در حالى كه به آرامى قدم بر مى داشت، ديده مى شد. اگر كسى با او حرفى مى زد، تنها بعد از اصرارى كه به او مى شد، يك كلمه جواب مى داد: هى مقضية ... مقضية .. مقضية إن شاء اللَّه.

برخى هم باورشان اين بود كه زيركى عون او را بران داشته بود تا براى تنبيه علما، چنين ديوانه اى را به عنوان همنشين خود قرار داده، بر آنان مقدّمش بدارد و به آنان دستور دهد تا به وى تعظيم كرده، دست او را ببوسند. برخى هم برخورد شريف را با على بو، رفتارى شگفت و عجيب و غريب مى دانند كه در شريف عون بوده است.

من به همين حرف اخير را باور دارم و اعتقادم اين است كه اين قبيل كارهاى شگفت و نادر در ميان شخصيت ها و رهبران، چيز بى سابقه اى نيست. آنها هم مثل ساير مردم هستند و تفاوتشان تنها در تأثيرى است كه آنان در شرايط و محيط از خود بر جاى مى گذارند. اين قبيل رفتارها و داستان هاى نادر، در اصل ناشى از موقعيت ممتازى است كه آنان از آن برخوردارند و ناشى از تأثير نيرومندى است كه در اطرافيان بر جاى مى گذارند. گاه آدم هاى ستايشگرى را مى بينم كه از آن رهبران، به عنوان كسانى كه صفات نوابغ و جاودانه دارند و داراى عقل ممتاز هستند، ياد مى كنند، و در همان حال كسانى هم هستند كه به نقد و بدگويى از آنان مى پردازند و در اطراف آنان هزاران قصّه مضحك مى سازند تا به تحقير اصحاب آنان پرداخته، از آنان انتقام بگيرند. ما در تاريخ، هزاران قصّه مى بينيم كه به صورت داستان هاى شگفت در اطراف رهبران امّت ها ساخته شده، برخى براى نشانه درستكارى و صداقت و برخى به هدف تشويه و تشويش در باره آنان ساخته مى شود و همه به اين باز مى گردد كه طبقات ممتاز در جامعه، درست مثل ديگران، گرفتار اين قبيل نادره كاران هستند.

و البته اين قبيل نادره گويى در باره طبقات ممتاز، برخاسته از موقعيت برجسته آنهاست، و الا در ميان طبقات متوسط جامعه و پايين تر آن، همان طور كه شاهديم، اين رخدادها خاموش مى گذرد و چيزى براى بعد از آنها بر جاى نمى ماند.

برخى از ستايشگران شريف عون كه من با آنها گفتگو كردم، در باره وى اعجاب

ص: 649

كرده مى گفتند: عقل و درك وافر شريف عون بود كه سبب شد تا او بهترين راه ممكن را براى در امان ماندن از كيد سلطان عبدالحميد انتخاب كند، آن هم سلطانى كه در باره همه اطرافيانش از كارمندان و كارگزاران ترديد داشت. شريف عون با اين كار خود، در همنشينى با ديوانگان، براى سلطان، چنان مى نمود كه فرد ساده اى است كه چندان قابل توجه نيست. برخى ديگر كه من با آنان ديدار كردم در باره شريف عون مى گفتند: شريف عون، فرد ساده اى بود و نوع حكومت دارى او و اداره امور، نشان از سادگى مطلق او داشت.

باز هم بايد تأكيد كنيم كه گرچه ما بنا نداريم علم و فهم او را در زندگى منكر شويم، اما اين قبيل كارهاى نادره او را مى بايد از همان نوعى بدانيم كه بسيارى از بزرگان در تاريخ گرفتار آن بوده اند.

فيل عون

يكى از بزرگان هند، فيلى را به عنوان هديه براى شريف فرستاد. اين فيل همراه مربى اش در خيابان ها حركت داده مى شد. تابستان ها نيز كه شريف در طائف بود، آن فيل همراه او در طائف بود. (1)

برخى از كارهاى عون

شريف عون، باغى در جرول ساخت كه حدود آن 370 در 180 متر بود. اطراف اين باغ ديوارى به طول دو متر بود و در ميان آن استخرى با مساحت 6 در 5/ 3 متر با ارتفاع 4 متر بود كه تا پايين آن پله وجود داشت. وى در اين باغ انجير، گردوى هندى، پرتقال، ليمون، نخل، بلاذر، گل، شبدر كلم، و انواع سبزيجات كشت مى كرد.

اما در باره سخت گيرى عون نسبت به حجاج هم چنين نقل كرده اند كه او براى وسايل رفت و آمدن آن از حيوانات، مزدهاى بالايى قرار داده بود كه به نسبت قيمت هاى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 650

آن عهد، زياد بود. براى مَثَل در سال 1303 اجرت يك شقدف از مكه به مدينه و از آنجا به ينبع 23 ريال و بازگشت از جده 38 ريال و بازگشت از الوجه 35 ريال بود. يك ريال براى شريف، يك ريال براى والى، يك ريال براى كسى كه شتر را راه مى انداخت، يك ريال براى زيارتْ دِه (مزوّر) مدينه، يك ريال هم براى ميرى، يعنى براى خزانه دولت عثمانى. (1)

در دليل الحج صادق پاشا آمده است كه عرب هاى باديه راه را براى سه روز به روى قافله بستند تا آن كه آنان براى هر شترى يك ريال دادند. همچنين در عسفان هم نيم ريال براى هر شتر گرفتند.

در هفتم محرم سال 1304 قافله اى از مكه به سوى جده رفت كه 300 شتر در آن بود و 50 نظامى از آن محافظت مى كردند. در ساعت سه از شب بود كه به جايى ميان بحره و قهوة العبد رسيد. در اين هنگام، گروهى از اعراب به قافله حمله كرده به سوى نيروهاى نظامى تيراندازى كردند و عده اى ديگر به غارت مشغول شدند. در اين رخداد، هشت نفر از حجاج كشته شدند. همين مقدار از جمّال ها كشته شد و اين به جز مجروحان بود. زمانى كه خبر به مكه رسيد، يك نيروى نظامى براى مواجه با آنان اعزام شد. (2)

در سال 1318 مطوّفى مصر و جاوه و هند و مغرب و آناتولى را به مزايده گذاشت و به اين ترتيب جستجو كردن مطوّف را از طرف حجاج برانداخت و آنان را ملزم كرد تا مطوّفى كسى را بپذيرند كه كار مطوّفى آن منطقه را از امير خريدارى كرده است. (3)

ابراهيم رفعت پاشا مى گويد: (4) زمانى كه جميل پاشا به مكه آمد، تقسيمات مربوط به جاوه را باطل كرد، اما اين تقسيمات دوباره در زمان راتب پاشا آغاز شد. وى


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. مرآة الحرمين بدون ياد از صفحه.
4- 4. همان.

ص: 651

مى گويد: برخى از روزنامه هاى جاوه از كارهاى شريف عون انتقاد كرده، شمارى از كارگزاران قصر او را مورد انتقاد قرار دادند. و مى افزايد: اين افراد، از گوسفند، گوش آن را به امير مى دهند «من الشاة اذنها» (1)

و با پول ها براى خود خانه ها و قصرها ساخته اند. (2)

امارت على بن عبداللَّه

شريف عون در جُمادى الاولاى سال 1323 در طائف درگذشت. وقتى خبر آن به راتب پاشا رسيد، وى به قاضى طائف و بزرگان آنجا نوشت كه شريف على بن عبداللَّه بن عبدالمعين بن عون، وكيل خواهد بود تا اوامر جديد از آستانه برسد.

زمانى كه على پاشا به سِمت والى مكه نصب شد، دستور داد تا خزناويه را دستگير كنند و اموال و دارايى هايشان را مصادره كرد و اين كار به خاطر آن بود كه اينان، اموال مردم را غصب كرده بودند.

با رسيدن خبر به آستانه، در شعبان آن سال، اقدام على پاشا تأييد شد و تنها در اوائل سال 1326 بود كه فرمان ويژه به مكه رسيد. (3)

در سال 1325 سلطان عثمانى دستور داد تا گروهى از علماى مسجد الحرام براى نصيحت امام يمن كه شورش هاى وى قرار و آرام نداشت فرستاده شده، او را از مخالفت با دولت برحذر دارند. براى اين كار گروهى اعزام شدند كه از آن جمله، عبارت بودند از:

محمد سعيد بابصيل مفتى شافعى، عبداللَّه بن عباس بن جعفر مفتى حنفى كه اين فرد در صنعا درگذشت و به جاى او عبدالرحمن سراج در صبح عيد فطر همان سال، به عنوان مفتى تعيين شد. (4)

بازگشت مشروطه به استانبول


1- 1. يعنى بدترين جاى آن را.
2- 2. با يكى از پيران باديه صحبت مى كردم، از سن او پرسيدم، گفت: من بر ابو خربطه وارد شدم در حالى كه تفنگ روى دوشم بود. پرسيدم: ابو خربطه كيست؟ گفت: عون الرفيق؛ و اين كلمه به كسى گفته مى شود كه اختلال حواس دارد.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. همان.

ص: 652

سياست سختگيرانه عبدالحميد، نتوانست مدافعان مشروطه اى را كه او منحل كرده بود، سست كند، چنان كه بيدارى جاسوسان وى و روش هاى هولناك وى مانع از ادامه اقدامات انقلابى آنان نشد. آنان پس از كشته شدن مدحت پاشا در سال 1291 فعاليت خود را از سر گرفتند و در رأس آنان نيازى و انور، به تشكيل جمعيت هاى مخفى در سلانيك و پس از آن در رسنه و مناستير مشغول شدند. آنان نيز به نوبه خود مراقب كارهاى عبدالحميد و در پى فرصتى براى انقلاب بر ضد وى بودند. در نهايت، كارهاى آنان پس از سى سال نتيجه داد، به طورى كه در سلانيك اعلان وجود كردند و بسيارى از افسران سلطان عبدالحميد نيز به آنان پيوستند. زمانى كه عبدالحميد سپاهى را براى تنبيه آنان فرستاد، بسياى از فرماندهان اين سپاه هم به آنان پيوسته، در صفوف آنان به جنگ پرداختند.

در اين وقت، شخصيت هاى مدافع مشروطه، سلطان عبدالحميد را در قصرش در آستانه، محاصره كرده و او را مجبور به پذيرش مشروطه با بودنش در مقام سلطنت كردند. او نيز با خواسته آنان موافقت كرد و در 27 جمادى الثانى سال 1326 در عثمانى اعلان مشروطه كرد.

بدين ترتيب بار ديگر مشروطه خواهان به قدرت رسيده، به تنبيه سلطنت طلبان مشغول شدند و آنان را از مراكز قدرت دور كرده، سرنوشت كشور را در دست گرفتند.

مجلس نمايندگان كه از بلاد مختلف عثمانى بودند، تشكيل شد. چيزى نگذشت كه حزب اتحاد، با يكديگر به مخالفت برخاستند، زيرا برخى از نژادها مانند عرب و ارمنى و غيره به دنبال استقلال از تركها بودند؛ همچنان كه متدينين نيز به دليل تسامح رهبران مشروطه نسبت به امور دينى و مخالفت برخى از قوانين آنان با اسلام، شروع به انتقاد از ايشان كردند. بحران بالا گرفت و احزاب مختلفى كه برخى مدافع دين و برخى مدافع قوم گرايى بودند، پديد آمدند و به تدريج سخن از سقوط حزب اتحاد به ميان آمد. فتنه

ص: 653

در آستانه پديد آمد و به مجلس نمايندگان حمله شد. در اين وقت برخى از اعضاى آن گريخته و برخى كشته شدند. خبر به سلانيك مقرّ اصلى اتحادى ها رسيد. آنان در ارسال نيرو با فرماندهى محمود شوكت براى خواباندن فتنه در آستانه، تأمل نكردند و محمود پاشا توانست بر اوضاع مسلط شود.

هنگامى كه اتحادى ها دريافتند سلطان عبدالحميد دوم، در برآمدن اين فتنه نقش داشته است، تصميم به بركنارى او گرفتند. از اين رو، همزمان باتشكيل مجلس نمايندگان در سال 1326 آنان از شيخ الاسلام در باره حكم شخصى كه با شريعت به مخالفت پرداخته، قسم خود را نقض كرده و بحران در مملكت پديد آورده است، استفتا كردند.

شيخ الاسلام هم فتواى به خلع سلطان داد و اين حكم اجرا شد.

پس از آن، سلطان را به همراه خانواده اش با عده اى اندك از خدمه، راهى سلانيك كردند. مدتى در آنجا بود تا آن كه مصلحت را در بازگرداندن وى ديده، او را به آستانه آوردند. وى در دست اتحادى ها اسير بود تا آن كه در سال 1335 درگذشت. با خلع وى در سال 1326 برادر وى سلطان محمد پنجم مشهور به محمد رشاد به سلطنت رسيد.

حاميان مشروطه در مكه

زمانى كه اتحادى ها به قدرت رسيدند و دستورات جديدى مثل امر سلطانى براى والى ترك در جده كه احمد پاشا بود در باره اعلان مشروطه رسيد، احمد پاشا در اعلام آن اعلان با كندى اقدام كرد. وى به افسران برجسته گفت: براى پرهيز از فتنه بايد آرام آرام حركت كنيم. اما حاميان مشروطه از ميان افسران و سپاهيان و برخى از اهالى سخن او را نپذيرفته، بر سرعت اعلام آن اصرار كردند. در اين وقت والى، مسأله را با امير على بن عبداللَّه مطرح كرد كه در اقامت تابستانى اش در طائف بود. وى از او خواست به جدّه بيايد و او را در فرونشاندن شورش كمك كند. وى نيز به او نوشت كه با تأخير در اعلان مشروطه موافق است، اما با آمدن به جده براى خواباندن فتنه موافق نيست.

حاميان مشروطه در جده، توانستند راتب پاشا را دستگير كرده، او را به صورت اسير به قلعه مكه بفرستند. سپس مشروطه را اعلام كرده و در خيابان هاى مكه و طائف و جده

ص: 654

آن را اعلان كردند.

خبر اين تحولات به اتحادى ها رسيد و آنان نيز تأمل والى ترك را در ابلاغ مشروطه نپسنديدند. به همين جهت، دستور عزل احمد پاشا و نصب كاظم پاشا صادر شد. والى جديد در رمضان همان سال 1326 وارد مكه شد. سپس دستور حزب اتحاد را در برگزارى انتخابات، در انتخاب يك نماينده براى هر پنجاه هزار نفر اعلام كرد. در مكه شيخ عبداللَّه سراج كه نمايندگى او بيشتر تعيينى بود تا انتخابى، برگزيده شد. وى به سوئز رفت و چيزى نگذشت كه استعفا داد. بدين ترتيب مجلس نمايندگان در آن سال بدون حضور نماينده مكه برگزار شد. (1)

شورش قبورى

در اين سال، شمارى از اهالى مكه شورش كردند. داستان از اين قرار بود كه عثمانى هاى مشروطه خواه- چنان كه برخى از پيران براى من نقل كردند- ماليات خاصى براى دفن اموات معين كردند كه مبلغ آن پنج ريال بود. هدف آنها بهبود اوضاع قبرستان بود. براى اين جهت شيخ القبوريين را دعوت كردند تا اين مطلب را به وى ابلاغ كنند تا او پول را از صاحبان ميت بگيرد. شيخ حاضر به پذيرفتن آن نشد و در حالى كه فرياد مى كشيد از دار الاماره خارج شد. مردم نيز در اطراف وى اجتماع كردند و داستان را به گونه اى گفت كه حسّ مخالفت آنان را برانگيخت. در اين وقت، مشروطه ميان مردم جايى نداشت و آنان شورش بر خليفه را هم نمى پذيرفتند و فرياد جهاد در راه خدا سر دادند. شمارى از جوانان محلات نيز دعوت آنان را اجابت كرده، با سلاح هاى خويش بر ضد ترك ها سر به شورش برداشتند. به دنبال آن، در چند جاى بازار درگيرى هايى رخ داد و عده زيادى از دو طرف كشته و مجروح شدند. پس از ساعت ها، ترك ها توانستند با كمك شمارى از اشراف، فتنه را آرام كنند. در اين ميان، امير مكه على بن عبداللَّه متهم شد كه مردم را به شورش فرا خوانده و به آنان كمك كرده است.

عبداللَّه بن محمد بن عون


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 655

اتحادى هاى آستانه كه از يك طرف خبر سستى امير على را در اعلان مشروطه شنيده بودند و از طرف ديگر، از كمك وى در شورش مخالفان خبر به دست آوردند، در 28 رمضان سال 1326 فرمان عزل وى را صادر و عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين بن عون را كه در آستانه بود، به سمت امير مكه تعيين كردند. وى آماده سفر به مكه بود كه پيش از آن، در سوم شعبان همان سال درگذشت. (1) برخى گفته اند كه فرتوت بود و بيمارى، او را از پاى درآورد، برخى هم بر اين باورند كه مسموم شد.

امارت حسين بن على

با درگذشت عبداللَّه، اتحادى ها امارت مكه را به حسين بن على سپردند. محمد پنجم، سلطان عثمانى هم با اين امر موافقت كرد و حسين از آستانه به سمت مكه حركت كرد و در ذى قعده سال 1326 وارد مكه شد.

حسين يك محافظه كار به تمام معنا و فردى پايبند به سنن موروثى بود. به همين سبب اعتقادى به مشروطه نداشت؛ چنان كه مبانى مشروطه را به اين معنا كه چيزى از حكومت به مردم واگذار شود، باور نداشت. به علاوه، معتقد بود كه اين نظام، با ميراث سياسى گذشته او در لزوم فاصله ميان حاكم و محكوم، سازگارى ندارد.

از آنجايى كه وى در آستانه زندگى كرده بود، به بسيارى از مسائل پنهانى حزب اتحاد آشنايى داشت. با بسيارى از جوانان آنان درآميخته و شاهد سستى آنان در مسائل دينى بود. اين مسأله هم تأثير زيادى در عقيده منفى او نسبت به مبانى مشروطه برجاى گذاشته بود.

امير حسين، همچنين از بحرانى كه در پى پيروزى مشروطه خواهان در آستانه پديد آمده بود، آگاهى داشت و از شمارى از آشوب هاى عناصر غير ترك با خبر بود. وى با كسانى كه تمايل به قوم گرايى عربى داشتند، در آميخت و با عرب هايى كه به دنبال


1- 1. تذييل شفاء الغرام، بدون شماره صفحه.

ص: 656

استقلال از ترك ها بودند، مخلوط شد و داد و ستد فكرى داشت. اين مسأله در فكر او تأثير گذاشت و او را براى كارى آماده كرد كه بعدها آن را انجام داد. گفته شده است كه وى در پايتخت تركها، شخصيت درخشانى داشت و حلقه اى از افراد برجسته در اطرافش بودند. (1)

به نظر من اتحادى ها بدون آن كه به مصلحت خود بينديشند، او را به امارت مكه برگزيدند، چرا كه در آن صورت، حسين آخرين فردى بود كه در چنان شرايطى مى توانست از طرف آنان به عنوان امير مكه انتخاب شود. البته دليل اين بى مبالاتى يكى هم آن بود كه حكومت تازه آنان، هنوز متمركز نشده بود. از سوى ديگر، حسين بن على هم از رجال اشراف مقيم آستانه بود كه نمى شد در باره وى تغافل كرد و بى توجه به وى به سراغ شخص ديگرى رفت.

گفته شده است كه عبدالحميد با امارت وى موافق نبود، به علاوه، چهره هاى بسيار ديگرى هم از رجال حزب اتحاد با او موافق بودند، اما اتحادى هايى كه وى را انتخاب كردند، صرفاً براى مخالفت با سلطان دست به اين اقدام زدند. (2) تا زمانى هم كه وى به عنوان امير عازم مكه شد، چيزى در مخالفت با مشروطه از وى ديده نشده بود. به علاوه، پس از رسيدن به مكه هم، اين كه آشكارا به مخالفت با آنان برخيزد يا كارى كند كه آنان بدشان بيايد، انجام نداد، بلكه مرتب دعا مى كرد كه بحمداللَّه خداوند اتحاد مسلمانان را زير پرچم عثمانى ها حفظ كرده، مانع از غلطيدن آنان در ورطه خطا شده، و توفيق را نصيب آنان كرده است.

در سال 1327 امير حسين دستور داد تا دو نفر از مكه براى مجلس نمايندگان (پارلمان) انتخاب شوند، اين خواسته حزب اتحاد بود. به همين هدف، يكى فرزند او عبداللَّه و ديگرى شيخ حسن عبدالقادر شيبى براى اين كار برگزيده شدند.

كاظم پاشا والى ترك احساس كرد كه مجالس حسين بن على، بسيار مجالس زنده اى


1- 1. الملوك الهاشميون، جيمس موريس، منشورات المكتب العالمى للتأليف و الترجمه، ص 21.
2- 2. الملوك الهاشميون، ص 23.

ص: 657

بوده و وى دائماً با توده مردم و اهالى حجاز در ارتباط است؛ چنان كه در ايام حج، از نمايندگان بلاد عربى كه مى آيند به طور گسترده و در سطحى بالا استقبال مى كند و با آنان گفتگوهاى طولانى دارد، به گونه اى كه گويى از رجال حزب اتحاد هراس دارد. از نظر والى ترك اشكال ديگر حسين آن بود كه دست به هر كارى براى اصلاح امور عامه مردم حجاز زده و جز دايره اى بسيار محدود، جايى براى والى ترك كه به وظايفش عمل كند، باقى نمى گذارد. وى از آن بابت كه مى خواست مصالح دولت عثمانى را درك كند، و سياست حزب اتحاد را به اجرا درآورد، شروع به اقداماتى كرد، كارهايى كه او را گرفتار مشكلاتى كرد كه كارش را به آستانه كشاند. اتحادى ها هم چاره اى جز عزل والى و نصب ديگرى نديدند.

والى جديد هم شاهد همان فعاليت ها از سوى حسين بود و كار او هم به عزل كشيده شد و عزل والى بعد و باز هم عزل والى بعد كه مسلسل وار ادامه يافت. هنوز شش سال از امارت حسين در مكه نگذشته بود كه شش والى عوض شد: كاظم، حازم، فؤاد، احمد، نديم، وهيب، و غالب با همان القاب.

حسين هم به فعاليت خود بر ضد مشروطه ادامه داد تا آن كه در سال 1334 اعلان انقلاب كرد و در صفوف انگليسى ها به هدف استقلال بلاد عربى جنگيد كه شرح آن در فصلى كه اختصاص به انقلاب عربى دارد، خواهد آمد.

مسائل عمومى دوره دوم عثمانى

مسائل سياسى

ص: 658

در پى رفتن سپاهيان مصرى، يكبار ديگر، اين شهر به تابعيت عثمانى درآمد و اين در پى قرارداد تازه اى بود كه ميان محمدعلى پاشا و عثمانى ها بسته شد و ما در فصل خاصى كه به بحث از محمدعلى پاشا اختصاص داديم، شرحش را آورديم.

در اين دوره، اشراف، امارت شهر را در حالى بر عهده داشتند كه در كنار آنان فرمانده سپاه ترك حضور داشت، كسى كه در دوران گذشته، از او با نام صنجق جده و شيخ الحرم ياد مى شد و اكنون با اندك تغييرى در القاب او را والى جده ناميدند. اندكى بعد مقرّ او را از جده به مكه منتقل كرده، از او به اسم والى كه به معناى والى بر كل حجاز بود، ياد مى كردند.

در اين دوره، بر قدرت او افزوده شده، بر مسائل مالى و نيز امور جندرمه (ژاندارمرى) كه نيروى اختصاصى براى تأمين امنيت شهر و لشكر بود، نظارت داشت.

اين نيرو در قالب دسته هاى نظامى كه از ترك ها در ميان جده و طائف و مكه بودند، نمود مى يافت.

همان طور كه اشاره كرديم، در اوائل دوره اول عثمانى، اميران مكه، از واردات شهرهاى خود بهره مند مى شدند؛ اين منهاى عطايايى بود كه از سوى خلفا به آنان بخشيده مى شد. چيزى نگذشت كه تركها آنان را از اين درآمد محروم كرده، تنها قسمت محدودى از آن را به ايشان مى دادند. اما در اين دوره، تمامى درآمد واردات مكه، به

ص: 659

خزانه عمومى در دولت عثمانى مى ريخت؛ سپس براى امراى بلاد حقوقى معين شد كه بر اساس يك طرح عمومى در دولت بود، جز آن كه برخى از اميران مصادر خاصى ايجاد كرده، از آن طريق درآمدى براى خود كسب مى كردند كه نمونه آن مثلًا استفاده از شتران و ماليات هاى ديگرى بود كه از برخى از رؤساى طوايف فعّال در امر طواف و حجاج و يا انحصارات خريد و فروش توليدات كشاورزى به دست مى آوردند. در اين موارد، تركها متعرض آنان نمى شدند، مگر آن كه احساس مى كردند اشراف حاكمانى ضعيف هستند.

به همين قياس بايد توجه داشت كه نفوذ تركها بستگى به قوّت و ضعف اشراف داشت و طبعاً به همان مقياس، كم و زياد مى شد.

وقتى بحث از واردات حجاز مى كنيم و مى گوييم كه همه آن اموالى كه به دست مى آمد، تحويل خزانه عثمانى مى شد، نمى خواهيم مدعى آن شويم كه آن درآمد، تمامى مخارج شهر را تأمين مى كرد يا سود زيادى بود كه به جيب دولت مى رفت، بلكه درست به عكس بود، چرا كه دولت در تعيين حقوق امرا و ديگران از قبيل اشراف و رؤساى قبايل و علماى بزرگ و بزرگان شهر و ديگر كارمندان، چند برابر آن درآمد را مى پرداخت. (1) در عوض عثمانى ها به دليل سرورى و تسلّطى كه از اين طريق بر حجاز داشتند و افتخار خدمت در حرمين شريفين را براى خود نگاه مى داشتند و تمامى حاكميت را به خود اختصاص داده بودند، سود زيادى مى بردند.

چنين مى نمايد كه آنان به دشوارى مطيع كردن حجاز در قياس با مناطق ديگر آگاه بودند، چرا كه فاصله زيادى با استانبول داشت، و عامل ديگر اعتماد به نفسى بود كه اشراف به خود داشتند و روى عصبيّت خود تكيه مى كردند. دشوارى ديگر وجود قبايلى بود كه در وادى هاى دوردست و كوه هاى سر به فلك كشيده و بازارهاى تنگى كه سپاه عثمانى توانايى ورود به آنها را نداشت، مستقر بودند. بدين سبب، به همين مقدار اطاعت قانع بودند و آن را با اموالى كه مى پرداختند تقويت مى كردند و كارى كه با پول مى كردند،


1- 1. مقررى عثمانى براى اجاره هر شترى كه به مدينه سفر مى كرد، يك مجيدى بود، براى جده هم ربع مجيدى كه به آن كوشان مى گفتند؛ اشراف هم كوشانى داشتند كه كمتر از اين بود.

ص: 660

بيش از آنى بود كه با نيروى سلاح انجام مى دادند. از جمله پرداختى هاى آنان، گندم بود كه به هر خانه اى در حرمين مى دادند؛ چنان كه ديگر چيزهايى كه مى دادند به بسيارى از طبقات مردم مى رسيد. چهره ها و اشراف هم مناصب عالى در بلاد عثمانى به دست مى آوردند، چيزى كه ديگران كمتر از آن بهره مى بردند. اين مطلب تأثير خاص خود را به مرور زمان بر سرنوشت اين بلاد داشت و مردم در مى يافتند كه در كنف آل عثمانى مى زيند و از بخشش ها و عطاياى آنان در زندگى چندان بهره مند مى شوند كه نيازى به كار جدى در دنيايشان ندارند. آنان در سايه اين بخشش ها، وابسته شده، در وجودشان احساسى شكل مى گرفت كه آنان را با آل عثمان مربوط مى كرد و حس اطاعت را در آنان نسبت به عثمانى بر مى انگيخت، به طورى كه در بيشتر مناطق، يكسره به فرزندان خود، دوستى سلاطين آل عثمان را القا كرده، براى عزّت و قدرت آنان، دعا مى كردند. رجال باديه هم جز در انديشه گرفتن حقوق خويش از عوايد مقرّره توسط دولت نبودند. اما زمانى كه اين رواتب قطع يا كم مى شد، هيچ تأملى در شورش بر آنان و راهزنى به خود راه نمى دادند.

عثمانى ها هم به بركت پول هايشان به رغم غرولند برخى از قبايل كه در وقت نياز به پول ابراز مى كردند، توانستند نفوذ خود را در حجاز، به مراتب به بيش از آنچه در دوره اوّل عثمانى بود، برسانند؛ چرا كه در اين دوره، شاهديم كه شورش اشراف در مقايسه با دوران اجدادشان كمتر شده است. كما اين كه آنان را در اين دوره، نسبت به اوامر دولت مطيع تر ديده و شاهديم كه از خشم دولت عثمانى در قياس با دوران گذشته، بيشتر نگرانند. در دوران گذشته، شاهد بوديم كه اشراف، اميرى بعد از امير ديگر نصب مى كردند و تنها از دولت مى خواستند تا او را تأييد كند؛ و كمتر اتفاق مى افتاد كه صنجق ترك جده بتواند روى حرف آنان حرف بزند، اما در اين دوره آن وضعيت دگرگون شده و صنجق جده كه اكنون به نام والى ترك به مكه منتقل شده است مى تواند سرنوشت امارت را در اختيار گرفته، اميرى را بعد از امير ديگر نصب كند و سپس رأى خود را به دولت عثمانى بنويسد تا رأى آنان و دستورات آنان را در اين باره بگيرد.

ص: 661

در دوره اول عثمانى، سيستم ادارى شهر در اختيار اشراف بود، اما در اين دوره، وضعيت عثمانى اقتضاى آن را داشت تا در هر شهرى از شهرهاى حجاز، مجلس خاصى را براى حلّ و فصل امور تشكيل دهد. اين مجلس از شمارى از حجازى ها و تركها بود. كما اين كه در سال 1286 مجلس ديگرى براى تمييز درست شد. از اين طريق، از قدرت اشراف در اداره منطقه كاسته شد و عثمانى ها توانستند بر نفوذ خود بيفزايند.

شرفاى حاكم بر مكه، در دوره اول عثمانى، تنبيهشان براى دشمنان خود، زندان، تبعيد يا كشتن بود، بدون آن كه در اين باره از سلطان عثمانى اجازه بگيرند، اما در اين دوره، دايره نفوذ آنان در حجاز در محدوده خواست عثمانى ها بود و دستشان از انجام عقوبت شديد بدون اجازه سلطان عثمانى يا قرار و حكم ديوان عالى قضايى كه خليفه هم آن را بپذيرد، بسته بود.

با اعلان مشروطه، تغييرى در رابطه ميان مكه و استانبول پديد نيامد، بلكه اين منطقه همچنان تحت سيطره دولت جديد و مشروطه عثمانى بود. امارت مكه بسان گذشته تابع دولت عثمانى بود و در وضعيت آن تغييرى داده نشد، مگر آنچه كه مربوط به قانون اساسى جديد عثمانى در ارتباط با ارسال نمايندگانى از مناطق تابع عثمانى براى مجلس نمايندگان مى شد، مجلسى كه كار آن اداره ولايات بود. مشروطه خواهان عثمانى چنين تصويب كردند كه لازم است كسى از حجاز براى حضور در مجلس نمايندگان انتخاب شود.

زمانى كه دستور انتخابات در سال 1326 به مكه رسيد، انتخابات مطابق آنچه مشروطه خواهان مى خواستند، اجرا نشد، زيرا اشرافيت همچنان بر ذهنيت حاكميّتِ مكه غلبه داشت، به همين جهت، شريف على بن محمد، شيخ عبداللَّه سراج مفتى را كه پيش از رسيدن به استانبول استعفا داد، براى اين كار انتخاب كرد.

در سال 1327 شريف حسين انتخاب تازه اى كرده، فرزندش عبداللَّه- پادشاه بعدى اردن- و حسن بن عبدالقادر شيبى را برگزيد. اين دو نفر به آستانه رفتند و در جلسه سوم مجلس نمايندگان شركت كردند.

روزنامه نگارى

ص: 662

مشروطه خواهان مكه براى خود روزنامه اى تأسيس كردند تا بتوانند عقايد خود را تبيين كنند. اين روزنامه در چاپخانه دولتى كه در باره آن در فصل اصلاحات سخن خواهيم گفت، به چاپ مى رسيد.

نام اين روزنامه، الحجاز بود كه به دو زبان عربى و تركى نوشته مى شد و نخستين روزنامه اى است كه در مكه منتشر شده است. بعد از آن، يكى از كارمندان ترك، نشريه ديگرى در همان چاپخانه با نام شمس الحقيقه به چاپ رساند كه آن هم به دو زبان تركى و عربى بود و به نقد برخى از مسؤولان مكه مى پرداخت. اين نشريه همچنان تا زمان امارت حسين بن على ادامه داشت تا آن كه وى از روش آن به خشم آمد و صاحب آن را تهديد به قتل كرد و او هم از آن منطقه گريخت.

اما انتشار الحجاز كه رسمى بود ادامه يافت تا آن كه حسين بر عثمانى ها شوريد و مكه تسليم شد. زان پس به مدينه انتقال يافت و در تمام دوران محاصره منتشر مى شد و نويسنده آن سيد حمزه الغوث سفير فعلى- زمان تأليف اين كتاب- حكومت سعودى در ايران بود. (1) پس از آن با خروج عثمانى ها از مدينه، انتشار آن متوقف شد.

آبادى و عمران در مكه

در اين دوره مكه رو به آبادى و عمران گذاشت و نخستين مجلس بلديه در سال 1326 تأسيس شد تا جاى منصب مُحْتسبى را كه وظيفه نظارت بر عمران و آبادى شهر را بر عهده داشت، بگيرد. شمار ساكنان مكه نيز به خاطر آمدن كارمندان ترك با خانواده هايشان و نيز آمدن كارمندان مصرى كه پس از رفتن سپاه مصرى همچنان در مكه مانده


1- 1. مرحوم حاج سراج انصارى مصاحبه اى با وى براى نشريه مسلمين انجام داده و در آن به چاپ رسانده است. متن آن را بنگريد در كتاب: حاج مهدى سراج انصارى ستاره اى درخشان در عرصه مطبوعات اسلامى، رسول جعفريان، قم، 1382. «ج»

ص: 663

بودند، رو به فزونى گذاشت. تصوّر مى كنم كه طمع اروپايى ها كه اساس آن بر تضعيف دولت عثمانى بود، در اين دوره، تأثير خاصى بر افزايش ساكنان اين شهر گذاشت. چنان كه توسعه طلبى روسيه در بخش هاى آسيايى و همين طور انگليس و فرانسه بر مناطق تحت سلطه استعمارى شان، فشار را بر بسيارى از مناطق اسلامى افزايش داد و فتنه و جنگ را در آن مناطق فزونى بخشيد. به همين دليل، بسيارى از مسلمانان براى حفظ دين و برخى براى دنيا، به مكه و مدينه و جدّه آمدند، چرا كه اين مناطق، دور از دسترس دولت هاى استعمارى اروپا بود و امكان نگهدارى دين در آنها وجود داشت. تأثير اين مسأله را روى بسيارى از خانواده هايى كه در حال حاضر در حجاز زندگى مى كنند، مشاهده مى كنيم. بسيارى از چهره هاى مبرّز اين شهر، اصل آنان مصرى، تركى، مغربى، شامى يا چينى است. زمانى كه در هند و افغانستان و جاوه- اندونزى- هم اوضاع زندگى سخت شد، مسلمانان در اطراف بلاد پراكنده شدند و جمع زيادى به مكه و مدينه و جده آمدند و جاهايى به اسامى خاص آنان ناميده شد. براى نمونه، در مكه امروز جبل ترك يا جبل هندى يا حارّه سليمانيه (1) داريم. همچنين محله مغاربه، يا محله بخاريه در مكه هست. در مدينه و جده از اين قبيل اسامى فراوان است. در مكه اين دوره شاهد تقسيماتى هستيم كه متعلق به نژادهايى از بخش هاى مختلف مناطق تحت سلطه استعمار آن دوره هستند. بخشى ويژه برخى از خانواده هااست؛ بخشى به اهالى بنگال و هند، و بخشى به اهالى غرب افريقا (تكارنه) و مناطقى كه جاوه اى ها، اهالى بخارا، و سند و شام و يمن و حضرموت ساكن هستند.

اين خانواده ها، به همراه خود، آداب و رسوم و اخلاقيات و نيز بسيارى از مشاغل خود را به مكه منتقل كردند. مكه از يك طرف از اين واردات سود برد و از سوى ديگر نه.

چرا كه به همان اندازه كه از فعاليت اين خانواده ها استفاده كرد، به خاطر اخلاقيات و زبان و آداب و رسوم آنان ضرر ديد.

خاندان هاى قديمى در مكه


1- 1. تعبير «سليمانيه» در مكه به افغانى ها گفته مى شود، اما حارة السليمانيه منسوب به يكى از علما به نام شيخ سليمان مغربى است كه قبرستان سليمانيه را درست كرد و توضيحاتى در متن درباره وى گذشت.

ص: 664

در اينجا مناسب است بحثى در باره خاندان هاى قديمى مكه داشته باشيم، بحثى كه در بخش هاى گذشته و دوره هاى پيشين از آن غفلت كرديم، به دليل آن كه منابع لازم كه بتوان بر آنها اعتماد كرد، در دسترس نبود. اما در اين دوره امكان آن هست، چرا كه ما به اين دوره نزديك هستيم و بسيارى از اخلاف آنان هنوز در ميان ما هستند. به علاوه ما در اين بخش بيش از همه به كتاب إفادة الأنام شيخ عبداللَّه غازى تكيه مى كنيم كه از منابع مخطوط فراوانى بهره برده است كه در حال حاضر بيشتر آنها در دسترس نيست.

آل شيبى

اينها از نسل شيبة بن عثمان بن ابى طلحه حجبى از اولاد عبدالدار هستند. خاندان اينان در مكه، خانواده جاودانى است، چنان كه خدمت آنان در حجابت و سدانت كعبه جاودانه و مصداق اين كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود: خذوها يا بني عبدالدار خالدة تالدة إلى يوم القيامة لاينزعها منكم إلا ظالم. با اين كه شمارى از آنان به مناسبت هاى مختلف به نقاط ديگر هجرت كرده اند، معروف چنان است كه نسل آنان هيچ گاه در مكه قطع نشده است. (1)

غازى (2) در اين باره مى نويسد، جماعتى از نقاط مختلف به مكه آمده، مدّعى آن بودند كه به آل شيبه نسب مى بردند، اما ثابت نشد؛ چون دلايل كافى وجود نداشت. شايد هم حاكمان مكه نمى خواستند توسعه اى در اين كار بدهند تا حجابت و سدانت صرفاً در همان نسلى از آل شيبه كه در مكه باليده اند، باقى بماند. از جمله مطالبى كه وى به آن


1- 1. ابن حجر گويد: ابوطلحه دو پسر به نام هاى عثمان و طلحه داشت. عثمان پسرى به نام شيبه داشت و طلحه هم فرزندى به نام عثمان. عثمان در فتح مكه ايمان آورد و نزديك بود كليد از دست او برود، اگر نبود كه خداوند دستور داد امانات را به اهلش بسپارند. اين سبب شد تا كليد در اختيار او بماند تا آن كه بدون فرزند درگذشت و برادرش شيبه كليد را گرفت كه تا امروز به دست نسل اوست.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.

ص: 665

اشاره كرده، مطلبى است كه ملاعلى قارى در شرح خود بر شرح شيخ خود در نزهة الفكر نوشته و خلاصه آن اين است كه يك يمنى ادعا كرد كه از آل شيبه است. دو نفر از مكى ها بر آن شهادت دادند و نزديك بود اثبات شود اما آن مرد مرد.

آل نائب الحرم

اين خاندان، يك خاندان قديمى است كه قارى در تاريخ خود از آن ياد كرده و مى گويد: نيابت آنان در حرم، نيابت از امير مكه در شؤون حرم و مراقبت از كاركنان حرم، مانند خدمه و مؤذنان و ائمه جماعت متعلق به آنان بود. اين شغلى جز مَشْيخة الحرم بود كه اصل آن متعلق به والى ترك جدّه بوده و كار اشراف بر اصلاحات در مسجد بر عهده او بود.

از ديگر خاندان هاى قديمى مكه، خاندان هايى هستند كه ما در فصل خاص مربوط به مسائل علمى، ضمن شمارش خاندان هاى علمى مكه به آنها اشاره خواهيم كرد، اينها همه، جز خاندان عريق اشراف است كه از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله يكسره در مكه مى زيستند.

نكته اى كه توجه مورخ را به خود جلب مى كند، اين است كه بيشتر خاندان هايى كه در اوائل اين دوره به مكه آمدند و در آنجا سكونت گزيدند، از مصرى ها، مغربى ها، اهالى شام و ترك ها بودند. به نظرم از مصرى ها تعداد كمترى در مكه ساكن شدند، اما فتوحات محمدعلى پاشا در مكه، عاملى بود كه آنان را بر سكونت در مكه تحريك و تشجيع كرد. بعيد نيست كه غالب اين مصرى هاى موجود مكه، كسانى باشند كه با سپاه محمدعلى پاشا ارتباط داشتند و بعدها در مكه اقامت گزيدند. بنابراين نبايد از اين كه خاندان هاى مصرى را در مكه بيابيم كه جز در موارد نادر، از يك جد واحد نيستند، شگفت زده شويم. از مشهورترين آنان، خاندان هاى قطان، زقزوق، رشيدى، منصورى و دمنهورى هستند.

مهاجرت مغربى ها و سورى ها و تركها و كردها و سودانى ها در بسيارى از ادوار

ص: 666

تاريخ مكه، قطع نشده است. اما عراقى ها كمترين مهاجر را در مكه دارند. (1) همين طور ايرانى ها.

از مشهورترين خاندان هاى مغربى بيت حميدان است كه باغى در كنار بركه ماجل درست كردند.

از مشهورترين خاندان هاى تركى خاندان درابزالى، قرملى، كوشك، خشيفاتى، وشكلى و جز آنها هستند.

اما هندى ها و جاوه اى ها، در دوره اى متأخر به مكه آمده اند، به همين دليل در مكه قديم، كمتر خاندان هندى يا جاوه اى مى بينيم. اين امر به دليل بُعد مسافت ميان آن بلاد و مكه بوده است، به خصوص در دورانى كه هنوز كشتى بخار پديد نيامده بود. اين جماعات، از زمانى كه شروع به آمدن كردند، شمارشان بر بسيارى از نژادهاى ديگر غلبه كرد. تصوّر من بر اين است كه انگيزه مهاجرت هندى ها، فعاليت تجارى آنان بوده است، به عكس جاوه اى ها كه بيشتر به دنبال علم به مكه آمدند و بسيارى از آنان جزو علماى برجسته اين شهر شدند.

قديمى ترين خاندان هاى هندى مهاجر به مكه از «فتنى ها» بودند، مانند خاندان هاى: طيب، ملائكه، شمس، قطب، جلال، خوج، عبدالخالق، حبيب و جستنيه.

مشهورترين هندى هاى غير فتنى، خاندان خوقير دهلوى، برقريه، ميرا و فدا هستند.

برخى از خاندان هاى مشهور جاوه اى عبارتند از: بتاوى، سمباويا، زينى، منكابو، قستى، فنتيانه، بوقس، قلمبان، قدس، سمس، و فطانى.

از جمله اقوامى كه فراوان به مكه مهاجرت كردند، حضرموتى ها هستند. شايد انگيزه قديمى هاى آنان كسب علم بوده باشد. بعداً فعاليت تجارى هم بر آن افزوده شد و به دنبال رزق و روزى، از بزرگترين تاجران تا خدمه ها، رو به فزونى گذاشتند. پس از آن مهاجرت اين جماعت بيشتر شد و به تدريج مهاجران آنان، بيشترِ مغازه هاى مكه را در اختيار گرفتند؛ چنان كه اهالى مكه هم از بچه هاى آنان به عنوان خدمه در خانه ها استفاده


1- 1. شايد به خاطر آن باشد كه زمين عراق حاصلخيز و آبش فراوان و جمعيتش كم است عاتق.

ص: 667

كردند. از مشهورترين خاندان هاى حضرمى، خاندان باجنيد، باحارث، باناجه، باناعمه، عادة، باحكيم، بازرعه، باعيسى و باعشن هستند. (1)

در اينجا پرسشى كه به ذهن خواننده مى رسد اين است كه: آيا مكه مى توانست اين همه نژاد و قوم مختلف را در خود هضم كند و همه را در يك كوره واحد ذوب گرداند؟

به نظر مى رسد مكه در اين كار چندان ناتوان و ناموفق نبوده است؛ زيرا شاهديم كه مشهورترين خاندان هاى موجود در حجازِ امروز، منهاى اشراف و آل شيبه و برخى ديگر از خاندان هاى عربى، اصليت آنان هندى، مصرى، مغربى (2) يا اقوام ديگر است. با اين حال، اين خاندان ها اصل و اساس خود را كنار گذاشته، شيوه جديدى را در لباس و آداب و زبان فرا گرفته اند. البته من مدّعى آن نيستم كه اينها رنگ و لعاب قريش را دارند، اما به هر حال، وضعيت جديد برگرفته از فضاى مكه است كه خودش تركيبى از نژادهاى مختلفِ فراوان بوده است. اگر بخواهيم روشن تر در اين باره اظهار نظر كنيم مى توانيم بگوييم كه نژادها و اقوام مختلف، هر كدام به نوعى در تكوين فرهنگ فعلى مكه مؤثر بوده اند؛ آنچنان كه با شكل گيرى چنين فرهنگى، تمامى ساكنان و مجاوران به يك اندازه در آن ادغام شده و آثارشان در بيشتر آداب و عادات و زبان و روش زندگى موجود در اين شهر ديده مى شود.

اگر در همين مرحله اى كه هست، مهاجرت قطع شود و ادامه نيابد، افراد موجود تا مدتى بعد، اين را كه ميان آنان هندى و مصرى و جاوه اى هست، فراموش خواهند كرد، اما ادامه آن مهاجرت سبب مى شود كه مهاجران قبلى هم اصل و نسب خود را امتداد دهند و اين به خاطر وارد شدن افراد جديد و رنگ و لعابى است كه از يك قوم همچنان ادامه مى يابد. همين مطالب را در باره مدينه و جده هم مى توان گفت.


1- 1. توجه داريم كه پيشوند «با» در خاندان هاى مكه، همه متعلق به حضرموتى هاست.
2- 2. فراموش نكنيم كه مكه به دليل موقعيت آن در ميان قبايل حجاز، كسانى از اين قبايل در آنجا ساكن مى شدند و بسا به مرور نَسَب طايفه اى خود را فراموش كرده به شغل خود منسوب مى شدند و بعدها تصور مى شد كه اين فرد از بيرون از حجاز آمده است عاتق.

ص: 668

ظواهر زندگى فعلى در مكه، نشانگر آن است كه در حال حاضر، و در مقايسه با گذشته، وضعيت يكنواخت ترى به خصوص در پوشش و عادات بر اين شهر حاكم است؛ زيرا براى مثال، علما وطلاب از جمع اهالى مكه، در پوشيدن جبّه و عمامه به رغم اختلاف بسيار اندك، و در پوشيدن قبا و عمامه همسان با يكديگرند. عمامه آنان مانند فينه اى است كه روى آن لايه اى پارچه اى كه به رنگ هاى مختلف بوده و به آن الفيه گويند، مى بندند.

نيز زير جبّه هم پارچه اى مى پوشند كه به آن شايه گفته مى شود. به علاوه، با پارچه بسيار نازك، كمربندى درست كرده روى قبا مى بندند و از نعلين براى كفش استفاده مى كنند.

طلبه ها معمولًا از قبا استفاده كرده و عمامه خود را روى يك پارچه نازكى كه سرشان را مى پوشاند و به آن كوفيه يا طاغيه گفته مى شود، قرار مى دهند. بسيارى از رجال شهر و صاحب منصبان هم پوشششان مانند علماست، در حالى كه ساير طبقات مردم، پوشششان شبيه به طلاب است. بدين ترتيب شاهديم كه طبقات مردم در پوشش به جز اندك تفاوت و در صورتى كه كارگران را منها كنيم، تقريباً شبيه به يكديگر هستند.

به طور معمول به طبقه كارگران و كسانى مانند آنان از خرده فروش ها و اهل حرف، اولادُ الحارّه مى گويند و با اين تعبير آنان را از طبقه علما و طلاب و شخصيت ها و كارمندان و تجار جدا مى كنند.

اگر قرار باشد هر كدام از اين طبقات را به لحاظ زىّ و پوشش دسته بندى كنيم، بايد بگوييم كه اولاد الحارّه در پوشش، بيشترين شباهت بايكديگر و در عين حال سادگى را دارند. آنان به يك پيراهن كه مى پوشند و كمربندى كه با آن، ميان خود را مى بندند، بسنده مى كنند تا در وقت كار، آنچنان كه خود مى گويند، راحت تر كار كنند. اين پوشش عمومى است كه طبقه دوم هم نه فقط در مكه كه در ساير مناطق تابعه هم در آن مشاركت دارند و علاوه بر كمربند، گه گاه جليقه اى هم روى همان لباس مى پوشند كه به آن سدارى يا سدريه يا ميتان مى گويند.

بتنونى مى نويسد: (1) حجازى ها كمربند را از شامى ها گرفته اند؛ و چيزى كه من فكر


1- 1. در كتابش با عنوان الرحلة الحجازيه.

ص: 669

مى كنم اين است كه حزام يك پديده شرقى بسيار قديمى است كه در بيشتر ادوار تاريخ، همزمان نشانه نيرومندى و زيبايى بوده است و سواران مماليك و پيش از آنان افسران عباسيان هم از آن استفاده مى كرده اند. در دوره هاى طلايى اسلام، شاهد كمربندهايى هستيم كه با سنگ هاى قيمتى زينت مى شده است. باقى ماندن آن هم به عنوان يك سنّت موروثى، به خاطر اهميتى است كه حزام در زيبايى و همين طور نشان دادن ابهت و نيرومندى دارد.

مكه دوره مورد بحث، استقرار و ثبات بيشترى نسبت به دوران پيش از آن داشت؛ چرا كه اشراف كه رقباى يكديگر در قدرت بودند، برابر تنظيمات جديد عثمانى تسليم شدند. به همين دليل، اهالى مكه، از آرامش اجتماعى بيشترى برخوردار شده و بهره هاى مادى و روحى بيشترى از خيرات عثمانى ها و بخشش هاى حجاج مى بردند؛ به طورى كه اين زمان به خاطر همين ثبات، هزاران هزار وارد مكه مى شدند. ورود زائران به حجاز، بعد از وارد شدن كشتى هاى بخار به عرصه مسافرت از سال 1291، باز هم بيشتر و بيشتر شد.

اين تحول، در رشد اقتصادى مكه تأثير گذاشت و مكى ها از زندگى بهترى برخوردار شدند و بار ديگر به اسراف و تبذيرى كه در روزگار اموى گرفتارش بودند، روى آوردند. قصرهاى تفريحى در نواحى مختلف مكه ساخته شد كه بيشتر آنها در وادى فخ نزديك مرقد شهدا بود. آنان براى مناسبت ها و اعياد خود كارهاى بديعى كرده، دسته دسته به جِعرانه، وادى ميمونه، وادى فاطمه، و وادى شهدا مى رفتند، در حالى كه لباس هاى زيبا و غذاهاى لذيد همراه داشتند. در آن جا جلسات و حَفْله هاى دوستانه اى با غنا و آوازه خوانان و اصحاب موسيقى به راه مى انداختند والبته براى زنان سهمى در اين مجالس انس نبود؛ چرا كه روح باديه اى كه در زمان امويان براى زنان هم سهمى در اين امور قائل بود، طى دوره هاى بعد، از ميان رفته بود. اين زمان انديشه حجاب، زنان را كاملًا پرده نشين كرده بود.

شمار طلاب و علمايى كه از اين عيش و رفاه بهره مى بردند، اندك نبود، حتى برخى از آنان از محافل طرب هم پرهيز نداشته، به آنچه در آن مى گذشت مأنوس بودند و البته

ص: 670

بيشتر آنها نزيه و پاك بود. بسا آنان خود نسبت به برخى ازاين اعياد تشويق وتشجيع مى كردند و رفتن به وادى فخ و ميمونه و امثال آن را به عنوان زيارت قبور خوب جلوه مى دادند. آن وقت خود نيز بهره مند شده، از مجموعه آنچه در آنجا براى استراحت و انبساط بود، استفاده مى كردند و بدين ترتيب، هم ديدار يار بود و هم زيارت شاه عبدالعظيم.

توده مردم، فراوان به اين قبيل مناسبت ها اهميت مى دادند، چون از طريق آنها مى توانستند سروصدا و شادى و بازى را تجربه كنند. ابتداى سال هجرى، آخرين چهارشنبه صفر، مولد پيامبر و على در ربيع الاول، ورود در رجب و خروج از شعبان و تمامى شب هاى رمضان و خصوصاً دهه آخر آن، با عيد شوال، بر طبل ها نواخته مى شد و صداى سرود خوانى از هر كوى و برزن بالا مى رفت و بسيارى از اوقات صميميت و شادمانى چندان در آنان تأثير مى گذاشت كه در اطراف طبل ها شروع به رقص مى كردند و با عصاهاى خود در اطرافِ آتش هايى كه برپا مى كردند مى گشتند. وقتى به اوج شادمانى مى رسيدند گاه عصاها با يكديگر برخورد كرده و سرها مى شكست و استخوان ها خرد مى شد. اين وضعيت بيشتر ميان طبقات كارگر و خرده فروش، يعنى همان اولاد حارّه بود كه گاه با بالا گرفتن روحيه حماسى، طبقات ديگر هم با آنان شريك مى شدند. اين وضعيت ادامه يافت تا آن كه در دوره دوم سعودى، علما به مخالفت با آن برخاستند و حكومت آنان را منع كرد كه شرحش خواهد آمد.

اولاد حارّه يا بچه هاى محلات، هر كدام براى منطقه خود حدودى را با همسايگان معين كرده بودند و در مناسبت هايى كه پيش مى آمد، اجازه ورود به حريم خود را نمى دادند. اين مسأله به خصوص در باره جشن هاى عروسى رعايت مى شد؛ زيرا در اين مواقع، همسايگان جز با اجازه صاحبان اين حارّه و محله، اجازه ورود به حريم آنان را نمى يافتند. زمانى هم كه اجازه مى يافتند، نمى توانستند از حدود خود بگذرند و همانجا با عود و بخور از آنان استقبال مى شد. زمانى هم كه اجازه نمى دادند، عصاهاى كلفت آنان مسؤوليت منع عبور قافله عروسى را بر عهده داشت و جمعيتى را كه در اطراف آن گرد آمده بود، متفرق مى كرد. در برخورد با موكب امرا هم همين طور برخورد مى شد.

ساكنان هر منطقه، در همان محدوده خود مى ايستادند و پس از عبور امير، به آرامى در

ص: 671

پشت سر موكب او به راه مى افتادند تا به حد محله بعدى برسند. در آنجا افراد آن محله به استقبال مى آمدند و افراد محله قبلى اجازه نمى يافتند كه از منطقه خود تجاوز كنند؛ چرا كه در آن صورت، با عصاهاى كلفتى روبرو مى شدند كه بر سر و صورت آنان فرود آمده، آنان را مجروح مى كرد و سر و دست آنان را مى شكست.

به طور معمول، اولاد الحارّه، منازعات فراوانى حتى در غير از مناسبت ها، با يكديگر داشتند، چرا كه افراد يك محله در هر منطقه، گهگاه با افرادى كه در محله ديگر بودند، درگير مى شدند كه معمولًا به اين قبيل درگيرى ها، هوشات (هوسه) گفته مى شد. به نظرم اين، پديده اى است كه در اين دوره، در بيشتر بلاد خاورميانه شايع بوده و اين هم محصول تسامح دولت عثمانى در مواجه با آنان بوده است.

در اين دوره، تمايل مردم مكه براى پوشيدن لباس هاى رنگى آن هم به رنگ هاى زرد و آبى و قرمز زياد شد و به تميزى و صافى آن كه پيش از آمدن اتو با مهره هاى لطيفى از صدف اين كار انجام مى شد، اهميت زيادى داده مى شد. همچنين در خانه هايشان هم به زينت وسائل منزل و ترتيب و تنظيم آنها به شكل مناسب اهميت مى دادند، همين طور به خوراك و تنوّع آن ها كه انواع آن را از نژادهاى مختلف مهاجر به مكه اقتباس كرده بودند.

چنين مى نمايد كه زندگى آنان در اين دوره، مصروف همين امور بود و چندان نزاع سياسى نيرومندى ميانشان نبود كه طمع آنان را در زندگى از آن دست بيشتر كند، يا جست و خيزهاى ديگر كه افكار و انديشه هاى آنان را به سمت نوعى غرولند و اعتراض و انتقاد بكشاند، ميانشان وجود نداشت. براى زندگى آنان، همين بخشش هاى عثمانى و صدقات حجاج كفايت مى كرد، آنان هم در ناز و نعمت و شادى و رفاه (با همان منازعات محلى) بودند و بعد هم به رختخواب پناه مى بردند و براى آل عثمان و تأييد و نصرت آنان دعا مى كردند، و شاكر خداوند بودند كه دل حجاج را در هر موسم به اين سوى متمايل ساخته و شرايطى براى آنان در بلاد مسلمان و كافر فراهم ساخته است تا هرآنچه را كه اينان به آن نياز دارند و در عيش خود محتاج آنند، برايشان فراهم مى آيد.

غازى در باره اين دوره مى نويسد: يكى از صنعتكاران اين دوره كه به او ابو بكر ملا

ص: 672

مى گفتند، نقره را از دل كوهى در جعرانه استخراج كرده، سنگها را به خانه مى آورد و روى آنها كار مى كرد و سپس نقره شان را مى فروخت. بعد از مدتى معلوم شد كه اين كار كفاف زندگى او را نمى دهد و به همين جهت آن را كنار گذاشت. (1)

راه حجاج

در اين دوره، مسيرى كه حجاج براى آمدن به حج طى مى كردند، از طريق عقبه يا قصير، با استفاده از كشتى هاى بادى بود كه به تدريج جاى آنها را كشتى هاى بخار گرفت.

اين جايگزينى كه از سال 1301 به راه افتاد، (2) در بندر سوئز آغاز شد. بعد از آن همچنان اندكى از كشتى هاى بادى كه از بندرهاى ديگر مى آمد، فعّال بود و مانند كشتى هاى بخار مردم را از شرق دور و ميانه و برخى از بلاد اروپا به حج مى آورد.

محمل ها

در دوره اوّل حكومت سعودى ها، از آمدن محمل ها ممانعت به عمل آمد، اما با بازگشت عثمانى ها، بار ديگر محمل شامى و مصرى به سمت مكه به راه افتاد، اما از آمدن محمل رومى آگاهى ندارم. گويا تركها به همان محمل شامى كه صرّه وصدقات آنان را به مكه مى آورد، بسنده مى كردند.

اين دو محمل، در جدّه و مكه مورد استقبال رسمى قرار مى گرفت. زمانى كه يكى از اين محمل ها به مكه مى رسيد، شترى كه محمل را حمل مى كرد، در كنار باب النبى صلى الله عليه و آله مى ايستاد و موسيقى خاص مكى نواخته مى شد. سپس اين محمل، روى دوش مردان از باب النبى صلى الله عليه و آله به داخل مسجد برده شده و هر محملى در محل ويژه خود ميان باب النبى صلى الله عليه و آله و باب قايتباى قرار داده مى شد. اين محمل ها همانجا مى ماند تا زمان بازگشت از سفر فرا مى رسيد. روز موعودِ هر كدام، آنها از جاى برداشته شده براى توديع


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. مؤلف پيش از اين سال 1291 را در اين باره يادآور شد. «ج»

ص: 673

با آنان مراسمى برگزار مى شد. اين بعد از آن بود كه شترى كه محمل بار آن بود چند بار در خيابان مقابل باب على، رفت و برگشت داشت.

خط آهن حجاز

زمانى كه سلطان عبدالحميد دريافت كه مى بايست سرزمين هاى عثمانى را با خط آهن به يكديگر متصل كند، بحث كشيدن خط آهن از دمشق به مدينه كه مى بايست بعدها به مكه و جدّه هم متصل شده، شام را به سواحل حجاز وصل مى كرد، مطرح شد.

زمانى كه اين طرح ميان مسلمانان مطرح و نقش آن در راحتى حجاج و از ميان بردن مشقت هايى كه در راه ها وجود داشت، طرح شد، تمامى سرزمين هاى اسلامى، اعم از آن كه تابع عثمانى باشند يا نه، براى كمك اظهار رغبت و تمايل كردند. براى اين كار، مؤسسات فراوانى تأسيس شد، به طورى كه گفته شده است كه مسلمانان هند بيش از 166 مؤسسه براى اين كار درست كردند. همين طور افراد خيّر در تمام مناطق كمك هاى خود را سرازير كردند، به طورى كه گفته شده است كه مبلغ كمكى كه از شهر لكهنو رسيد در حدود 33 هزار ليره عثمانى بود. كمتر نقطه اى بود كه در اين باره از خود همّتى نشان ندهد. مردم مصر، شام، عراق، چين، و ساكنان اروپاى شرقى و همين طور بيشتر كشورهاى افريقايى در اين باره كمك كردند كه رقم آن پيش از شروع به كار، حدود 750 هزار ليره عثمانى بود.

كار آغاز گرديد، پل ها ساخته و خطوط كشيده شد. اين كار براى هشت سال ادامه يافت تا آن كه در سال 1326 خط آهن به مدينه رسيد. (1) اين زمانى بود كه طول آن به 1320 كيلومتر رسيده بود و اين به جز فاصله اى بود كه ميان درعا و حيفا بود. در اين باره جشنى در مدينه برپا شد كه نمايندگان كشورهاى مختلف، خبرنگاران، و بسيارى از شخصيت هاى كشورهاى اسلامى حضور داشتند.

از اين زمان به بعد، مسافران با واگن هاى قطار از دمشق به مدينه مى آمدند، و به اين


1- 1. نخستين قطار در روز سوم شعبان سال 1326 مطابق 28 اگوست 1908 به مدينه رسيد عاتق.

ص: 674

ترتيب سختى هاى سفر برداشته شد. اين وضعيت براى چند سال ادامه داشت تا آن كه سلطان عبدالحميد خلع شد و فعاليت تا همين جا متوقف گرديد. بعد از آن حزب اتحاد و ترقّى تلاش كرد كار را ادامه دهد كه توفيقى نيافت. چرا كه سيل تبرّعات، در گيرودار بحران هاى سياسى كه آن زمان جهان را فرا گرفت، متوقف شد. بعد از آن جنگ آغاز شد و شريف حسين احساس كرد كه نيروهاى عثمانى مى توانند از اين خط آهن استفاده كرده، تهديدى براى حجاز باشند. به همين دليل به نيروهاى خود كه به شمال حمله كردند، دستور داد تا اين خط را از بين ببرند تا نيروهاى كمكى عثمانى نتوانند از آنجا نيرو به حجاز منتقل كنند.

با پايان يافتن جنگ جهانى، بسيارى از بخش هاى اين خط از ميان رفته بود و به رغم آن كه مسلمانان توانايى بازسازى آن را داشتند، اما وضعيت به گونه اى بود كه هر منطقه از مناطقى كه خط از آنها عبور مى كرد، تحت سيطره قدرتى بود. بخشى در اختيار فرانسوى ها، بخشى دست انگليسى ها و بخشى هم تحت اختيار شريف حسين. به همين دليل اتفاق نظرى براى بازسازى آن پديد نيامد، و دولت هاى خارجى هم در اين باره كه يك خط وقفى اسلامى از اراضى تحت تابعيت آنان عبور كند، موافقت نكردند؛ چنان كه توجه داشتند كه تجمع مسلمانان در اطراف يك خط آهن در بخش بزرگى از بلاد عربى، به صرفه و مصلحت آنان نيست. به همين دليل، تمامى تلاش ها براى بازسازى مجدد خط آهن بر باد هوا رفت.

بخشى از اين خط كه در منطقه حجاز، از پس از عين باقى مانده بود، توسط شريف حسين اصلاح شد و نخستين قطار در سال 1919 به مدينه رسيد. اما استفاده مجدد از آن امكان پذير نشد، چرا كه بازسازى هاى فنى انجام شده كافى نبود. شريف حسين هم پول كافى براى بازسازى و هزينه هاى آن نداشت. به همين جهت، بخش حجازى آن هم بار ديگر تخريب شد. دولت هاى فلسطين، سوريه و اردن، بخش هايى را كه در بلادشان بود، در اختيار گرفتند. (1)

مُطوّفى


1- 1. بعد از تلاش هاى نيم قرنه، دولت هاى عربى درباره اصلاح آن توافق كردند و طرح اصلاح آن را در سال 1383 به يك شركت واگذار نمودند.

ص: 675

در اين دوره، دايره كار مطوّفى توسعه يافت و شمار مطوفان تا حدودى زيادتر شد.

امراى مكه، دايره مطوفى را در هر بخش، اختصاص به منطقه خاصى از بلاد اسلامى دادند. اين امر بر اساس فرمانى بود كه امير مكه آن را تصويب مى كرد.

كهن ترين تصويب نامه اى كه من از آگاه شدم، تصويب نامه اى است كه براى آل جاد اللَّه با توقيع شريف غالب در سال 1205 نوشته شد. شايد برخى از خاندان هاى مطوّف، تصويب نامه هاى كهن تر از اين هم در اختيار داشته باشند.

شريف عون الرفيق دايره اختصاص دادن بلاد مختلف به مطوّفى هاى متفاوت را توسعه داد. هر مطوّف، مسؤول ديار خاصى بود كه به آن اختصاص داشت. وى سپس مبلغ قابل پرداخت توسط حجاج را به مطوّفى معين مى كرد.

در سال 1326 مجلس اداره، تعرفه مطوّفى را تصويب كرد كه توسط نشريه الحجاز به چاپ رسيد. اين تعرفه به اين شرح بود:

يك جنيه عثمانى براى سكونت حجاج جاوه اى در مكه

يك جنيه عثمانى، اكراميه مطوّف و مخارج عرفات و منا. كسى كه پيش از وقوف بميرد، نصف اين مبلغ را بايد بپردازد.

ده روپيه هندى اكراميه مطوّفى براى حجاج هندى.

دو جنيه عثمانى براى حجاج داغستانى براى مطوّف و اجرت خيمه عرفات و منى و خانه در مكه.

پنج ريال مجيدى براى حجاج مصر و شام و مغرب براى مطوّف

دو ريال مجيدى براى حجاج صعيد و غزه و عراق و اولاد على و اكراد.

ساير حجاج، افرادى كه پولدار هستند يك جنيه و كسانى كه متوسط الحال هستند نيم جنيه براى مطوّفى بپردازند.

مسائل علمى

ص: 676

تعليم و تربيت در مكه اين دوره، بر پايه همان ميراث قرون گذشته بود كه در قالب دانش اندوزى در حلقه هاى درسىِ ايجاد شده توسط علما در مسجد الحرام يا در مدارسى بود كه افراد نيكوكار براى اسكان طلاب يا تدريس و نيز در برخى از خانه هاى علما كه درس هاى خاصى به طلابشان مى دادند، تشكيل مى شد.

مدرسه رشيديه

در اين دوره، عثمانى ها پيش از ماجراى مشروطه، در اواخر قرن سيزدهم، مدرسه اى به هدف تعليم لغت تركى و رياضيات و تاريخ درست كرده و شمارى از مدرّسان ترك را به آنجا فرستادند. پس از آن شمارى از مدرّسان مكّى را هم به آن ضميمه كردند و درس ها را به زبان تركى تدريس مى نمودند و در اين ميان، حتى قواعد عربى را هم به زبان تركى تشريح مى كردند. در آن زمان، گفته مى شد كه هدف ترك ها، تركى كردن عرب و عربى بود؛ به همين دليل، جز فرزندان ترك ها يا اطفال بزرگان كه ارتباط با عثمانى ها داشتند، كسى از آن برنامه استقبال نكرد؛ اما طلاب از فرزندان علما و مردم و مجاوران جز تعداد اندك، كسى اقبالى به آن برنامه نشان نداد.

اين مدرسه در باب الدريبه و نامش مدرسه رشيديه بود. پس از آن به محلى كه بعدها چاپخانه حرم شد، منتقل گرديد. سپس به القبّان در «مدعاة» و بعد از آن به سوق مَعْلات در بناى مدرسه السعوديه كه در جريان توسعه خيابان ها اخيرا خراب شده، منتقل شد.

مدرسه صولتيه

مدرسه صولتيه (1)

در اين وقت، يكى از چهره هاى برجسته هند كه از مجاهدانى بود كه بر ضد استعمار


1- 1. اصل اين نام مربوط به زنى با نام «صولت النساء» است كه در سال 1290 براى فريضه حج به مكه آمد و زمينى را در حارة الباب خريدارى كرد. اين امر در زمان امارت شريف عبدالمطلب بود. در همين مدرسه بود كه شيخ محمد عثمانى متولد كيرانه در نزديكى دهلى در سال 1233 آن مدرسه را در زمين ياد شده تأسيس كرد و به عنوان مدير آن تعيين شد. بنگريد: تاريخ مكة المكرمة، صص 262- 263. «ج»

ص: 677

انگليس مبارزه كرده بود، يعنى شيخ محمد رحمةاللَّه هندى عثمانى صاحب كتاب اظهار الحق به مكه آمد. وى در باره تأسيس يك مدرسه براى تعليم دين و زبان عربى و قرآن اقدام كرد و يكى از زنان ثروتمند هندى هم به نام صولت النساء كمك مالى داد و بناى اين مدرسه به نام صولتيه آغاز شد. محل آن امروز در حارّة الباب در خندريسه است. اين اقدام مربوط به سال 1290 است.

طلاب چنان بر اين مدرسه روى آوردند كه گويى تشنگان به چشمه آب برسند.

شمارى هم به دروس خود رحمت اللَّه كه در مسجد ارائه مى كرد آمدند. تلاش هاى وى در حلقه علمى اش در مسجد مفيد افتاد، چنان كه در حلقه علمى كه در خانه اش بود. وى خدمت شايسته اى به لحاظ علمى به مكه كرد كه آثار آن تا به امروز روى افراد زيادى از علماى برجسته و صاحب منصبان دينى و قضايى برجاى مانده است. از مشهورترين كسانى كه او تربيت كرد علمايى از خاندان هاى مرداد، مفتى، عجيمى، غمرى، طيب، دهان، دهلوى، دحلان، بابصيل، زواوى، كتبى، كمال، و قارى بود. شيوخ برجسته متأثر از وى هم اينان هستند: حسن مشاط، عيسى رواص، يحيى امان و عده اى ديگر از علماى مكه، و اين مدرسه همچنان باقى است.

مدرسه فخريه

شيخ عبدالحق قارى، يكى از استادان مدرسه صولتيه به تقليد از استادش، در سال 1296 مدرسه فخريه را درست كرد. اين مدرسه در نزديكى باب ابراهيم بود. وى از ثروتمندان هند درخواست كمك كرد كه آنان به دعوت وى پاسخ مثبت دادند، پس مدرسه را شروع كرد كه آن هم تأثير قابل توجهى در مكه داشت.

بعد از آن شيخ عبدالكريم طرابلسى مدرسه اى در قاعة الشفاء ايجاد كرد. اين نخستين مدرسه عربى بود كه تدريس روى صندلى و با استفاده از تخته سياه بود. شمارى از استادان سورى هم وى را كمك مى كردند.

زمانى كه مشروطه خواهان در انقلاب دومشان در سال 1327 پيروز شدند، شروع به تأسيس مدارسى در حجاز كردند. از آن جمله در مكه، مدرسه اى برابر باب الصفا ايجاد

ص: 678

كرده آن را برهان الاتحاد ناميدند. پس از آن ساختمان جديدى براى آن در اجياد برابر قصر ماليه ساختند و مدرسه را به آنجا منتقل كردند.

در اين دوره مكتب هايى (1) براى خواندن و هِجّى كردن پديد آمد كه از آن جمله مى توان به مكتب شيخ محمد خياط، شيخ محمد عنانى، سيد عبداللَّه مجاهد، شيخ عبداللَّه حمدوه سنارى و شيخ احمد سوركتى اشاره كرد. كتاب هايى هم از نوع ديگر نوشته شد كه هدف آنها تعليم خط و حساب بود. مشهورترين آنها عبارت بود از مكتب شيخ فرج غزاوى و شاگردش شيخ محمود زهدى، و پسرش شيخ تاج غزاوى و شيخ سليمان غزاوى.

شيخ فرج به جز تخصصى كه در فنون خط داشت، در علم لغت و ادب عربى هم يد طولايى داشت و در اين زمينه شهرت زيادى ميان علماى مسجد الحرام بدست آورد.

براى زنان هم مكتب هاى خاصى در برخى از محلات مكه بود كه مشهورترين آنها مكتب آشيه در مروه بود.

اين مكتب ها اعياد ويژه اى داشتند. زمانى كه بچه اى يك جزء قرآن يا بيشتر را حفظ مى كرد، خانواده اش جشنى بر پا مى كردند كه در آن بچه هاى آن مدرسه سرودخوانان خيابان هاى مكه را طى مى كردند. آن بچه، در حالى كه لباس حرير و زرى دوزى پوشيده بود، پيشاپيش آن جماعت حركت مى كرد. زمانى كه اين مسير طى مى شد، بچه ها به


1- 1. عنوان «مكتب» همان طور كه در نظام آموزش سنتى ايران هم معمول بود، به نوعى مدرسه گفته مى شد كه بچه هابراى آموزش الفبا و نوشتن و خواندن و حساب به آن ها مراجعه مى كردند. بسا مركز آن در يك خانه يا حتى در گوشه اى از مسجد بود. در مكه، به قياس ديگر نقاط، ده ها مكتب در طول دوره عثمانى وجود داشت كه بسيارى از آنها كمك هزينه هايى از اوقاف داشتند. براى فهرستى از اين مكتب ها و موقوفات آنها بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر ابان العصر العثماني، صص 351- 356. شريف مسعود هم در كتاب تاريخ مكة المكرمه، شرحى از اين كتاتيب كه به قول وى مفرد آن كُتّاب است داده و مى گويد كه اين مراكز از مهم ترين مراكز آموزشى در جامعه اسلامى بوده است. وظيفه اصلى اينها، آموزش قرآن و حفظ و قرائت آن بر اساس قراءت حفص و ابن كثير و ديگر قراءات بوده است. به تدريج آموزش فقه و حساب هم در برنامه هاى اين كتاتيب افزوده شد. غالب اين مكتب ها براى اطفال پسر بود اما مكتب هايى هم براى دختران وجود داشت. اين نويسنده شرح مفصلى از نحوه تعليم و تربيت اين كتاتيب در كتابش ارائه كرده است. بنگريد: تاريخ مكة المكرمة، صص 247- 251. «ج»

ص: 679

خانه هايشان مى رفتند. اين مراسم را اصرافه مى ناميدند. مدل ديگر آن را اقلابه مى گفتند كه براى انتقال از يك مرحله به مرحله ديگر بود. (1)

مدارس فلاح

يك نيكوكار بزرگ به نام حاج محمدعلى زينل توجه خاصى به مسائل تعليم و تربيت كرده در شهر مكه و جده مدرسه اى از دارايى خود ايجاد كرد. بعد از آن، مانند آن مدرسه را در بمبئى هند هم ايجاد كرد. اساس اين مدرسه از مكتب شيخ عبداللَّه حمدوه سنارى آغاز شد كه وى به همراه طلابش به اين مدرسه آمد و عضو فعال آن شد. اين مدرسه در باب الحارّه ساخته شد و بعد از آن و پيش از توسعه مسجد، به قشاشيه در برابر باب على منتقل گرديد. اين مدرسه برپا بود تا ساختمان تازه اى براى آن در شبيكه ساخته شد كه تا به امروز باقى است. مديريت اين مدرسه از زمان تأسيس آن در سال 1340 (2) در اختيار سيد محمد حامد قرار گرفت. بعد از وى در اختيار سيد طاهر دباغ مدير معارف بود. بعد از او شيخ عبداللَّه حمدوه سنارى مديرش بود كه تا زمان آمدن دولت دوم سعودى يكسره مديريت آن را داشت. با درگذشت وى، مديريت مدرسه به شيخ طيب مراكشى و سپس به سيد حبشى و بعد به شيخ اسحاق عزوز واگذار شد كه تا به امروز مدير آن است. مدرسه فلاح، سهم مهمى در خدمت به علم داشت و شاگردان فراوانى را تربيت كرد كه بسيارى از آنان به مناصب حكومتى رسيدند. چنان كه علمايى را تربيت كرد كه در حلقه هاى تدريس در مسجد الحرام سهم قابل توجهى داشتند.

نكته مهم در باره اين مدرسه آن كه مؤسس آن، با تمام وجود خود را وقف مدرسه كرده، به آن توجه داشت و بهترين مدرّسانِ وقت را براى مدرسه آورد؛ چنان كه از جيب شخصى خود هزينه هاى آن را مى پرداخت و اين به رغم آن بود كه كسانى حاضر بودند اموالى در اختيار او بگذارند. وضعيت به همين ترتيب براى ربع قرن طى شد تا


1- 1. براى توضيحات بيشتر در باره اين جشن ها بنگريد: تاريخ مكة المكرمة، صص 248- 249. «ج»
2- 2. در اصل، سال 1240 آمده كه مى بايد اشتباه باشد. «ج»

ص: 680

آن كه تجارت وى كساد شد و از آن زمان اين مدارس شروع به گرفتن مساعده از ديگران كردند. (1)

خاندان هاى بزرگ علمى مكه

خاندان هاى علمى مشهور مكه همچنان در اين دوره سرپا بودند و دانش خود را در حلقه هاى دينى در مسجد يا خانه هايشان، در كنار مدارس، منتشر مى كردند. فرزندان و شاگردان آنان همين روش را از آنان به ارث بردند، به طورى كه در يك زمان، تعداد حلقات درسى مسجد الحرام را شمارش كردند كه 120 حلقه تدرس بود كه از صبح تا شب و حتى در حوالى شب و ميانه روز با نشاط و شلوغ برپا بود.

از جمله مشهورترين خاندان هاى علمى اين دوره، آل ريس بود. از چهره هاى شناخته شده آنان مى توان به اين افراد اشاره كرد: درويش بن سليمان، صالح بن ابراهيم، عبدالرحمن بن محمد، عبداللَّه و محمد پسران عبدالرحمان. برخى از آنان به تقوا و پاكى شهرت داشتند.

آل عبدالشكور نيز مشهور بودند. جد آنان عبدالشكور از هند آمد. از جمله مشايخ آنان، اين جماعتند: زين العابدين بن على، عبداللَّه بن عبدالشكور، عبدالملك بن عبدالشكور، على بن عبداللَّه، محمد بن عبداللَّه بن محمد كه از علماى مكه و شعراى آن بود. (2)

از خاندان فقيه اينان شهرت دارند: عبداللَّه بن جعفر، احمد بن عبداللَّه، سليمان بن احمد. چنان كه از خاندان زرعه هم شيخ تاج الدين و شيخ تقى الدين مشهورند.

از خاندان سقاف اينان شناخته شده اند: سيد علوى بن احمد، سيد عمر بن عبداللَّه، محمد باعلوى. از خاندان عجيمى هم اينان مشهورند: شيخ درويش، شيخ عبداللَّه بن عثمان. از خاندان بابصيل و بيت باجنيد هم شمارى شهرت دارند.


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. نشر النور، خطى.

ص: 681

از بيت سنبل هم عالمان چندى مشهورند: شيخ طاهر سنبل (م 1218) كه محقق زمان خود بود و نسخه صحيح بخارى او نسخه اى قابل اعتماد در نوع خود بود، چنان كه خود وى هم در آن زمان مرجع مهمى براى فتوا به شمار مى رفت. همچنين شيخ عبدالغنى سنبل، شيخ محمد عباس سنبل. برخى از فرزندان شيخ طاهر سنبل به مدينه مهاجرت كردند و تاكنون در آنجا هستند. (1)

خاندان مرداد هم خاندان بزرگى است. شيخ غازى از شيخ جعفر لبنى نقل كرده است كه بيشتر آنان امام جماعت مقام حنفى و خطيبان مسجد بودند. مشهورترين چهره هاى آنان عبارتند از: شيخ عبداللَّه بن صالح مرداد، فرزندش شيخ احمد ابو الخير مرداد كه از شخصيت هاى برجسته عصرش بود. همين طور شيخ محمدعلى مرداد (م 1293). جد اعلاى آنان از مهاجران افغان بود كه به اميرداد شهرت داشت. اين خاندان به دو قسمت تقسيم شدند كه يك بخش ابو الخير منسوب به يكى از اجدادشان هستند كه از آنان شيخ عبداللَّه ابو الخير مؤلف كتاب نشر النور و الزهر را مى شناسيم. اين كتاب حاوى شرح حال مفصّل مشهورترين علماى مكه است كه ما در بخش هايى از اين كتاب كه مسائل علمى هر دوره را بيان كرديم، از آن فراوان بهره برديم. در آنجا آمده است كه از جمله چهره هاى شناخته شده اين خاندان عبارتند از: عبدالرحمان بن صالح، عبدالعزيز بن صالح، عبداللَّه بن عبدالرحمان، احمد بن عبداللَّه ابوالخير و امين محمد.

از خاندان عبدالرسول اينان مشهورند: شيخ عمر بن عبدالكريم بن عبد الرسول عطّار (م 1248) كه شهرت زيادى به فقه داشت و در فتوا محل اعتماد بود. نوادگان وى تا به امروز هستند و به آنان خاندان شيخ گفته مى شود. (2)

از خاندان سنى هم كسانى امام جماعت مقام حنفى بودند. برخى هم صرفاً به كار تدريس در مسجد الحرام مشغول بودند. اينان به سبب جدّشان عبداللَّه سنى كه در اواخر قرن سيزدهم نايب جده بود، شهرت دارند. (3)


1- 1. إفادة الأنام، خطى.
2- 2. نشر النور، خطى.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 682

از خاندان كمال عده اى به شهرت رسيدند: شيخ صديق بن عبدالرحمان، شيخ صالح بن صديق، على بن صديق كمال. اينان به جز بيت كمال هستند كه در طائف و از برجستگان آن شهرند و علمايى از آنان در آن شهر برخاسته است. (1)

همان طور كه در جايى گفتيم كه بيت دهان نيز از خاندان هاى قديمى مكه است. جد اعلاى آنان از هند آمد و به فروش روغن مشغول شد و به همان شهرت يافت. برخى از مشهورترين افراد اين خاندان عبارتند از: شيخ احمد بن سعيد (م 1293) فرزندش اسعد دهان قاضى مكه، شيخ عبدالرحمان كه مدرّس مدرسه صولتيه بود و اوّلى به سال 1321 و دومى به سال 1337 درگذشت. نوادگان اين خاندان كه همچنان در مكه به بيت الدهان شهره اند، در شعب عام و النقا و اجياد زندگى مى كنند. (2)

از خاندان جَستنيه هم شيخ عبدالرحمن بن ابى بكر جستنيه متوفاى اوائل قرن سيزدهم شهرت دارد كه از شهر فتّن بود. وى به علم و دانش شهرت داشت و تأليفاتى دارد كه از آن جمله تاريخ حوادث مكه است كه هيچ نسخه اى از آن نيافتيم. شهرت او جستنيه به فتح جيم است كه مردم آن را به دال تبديل كرده اند.

نخستين كسى كه از خاندان كتبى شناخته شده، سيد محمد حسين كتبى است كه به عنوان مجاور در سال 1255 به مكه آمد و حلقه درس او در مسجد الحرام بسيار بزرگ بود. وى به كار افتاء پرداخت. فرزندش سيد محمد هم از مدرّسان مسجد الحرام و از ائمه جماعت آن و از مقرّبان امير مكه شريف عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين بن عون بود. وى در رجب سال 1295 درگذشت. از ديگر چهره هاى اين خاندان يكى سيد محمد مرزوقى ابو حسين و ديگرى سيد محمد امين كتبى است.

خاندان مالكى هم خاندان علم و فضيلت هستند. از اين خاندان اينان مشهورند:

شيخ حسين بن ابراهيم مالكى مغربى الاصل از قبيله اى كه به آنان عصور گفته شده و از توابع طرابلس غرب هستند. وى از علماى فاضل مكه، مدرّس، مؤلف و از ائمه جماعت


1- 1. نشر النور، خطى.
2- 2. همان.

ص: 683

بود. ابوالفيض عبدالستار بكرى گفته است كه وى به سال 1293 درگذشت و فرزندانى از وى برجاى ماند كه مشهورترين آنان در علم، شيخ عابد مفتى مالكى ها، شيخ محمد امير مفتى مالكى ها، و شيخ على مالكى است كه به علم و فضيلت و تأليف شهرت داشت. وى مديريت معارف را در دوران شريف حسين عهده دار بود. از جمله فرزندان محمد، امير شيخ جمال مالكى از بزرگان از علما و مدرسان مسجد الحرام و متوفاى سال 1359 است.

فرزندان وى تاكنون در مناصب حكومتى هستند. (1)

جدّ خاندان شطا، سيد محمد شطا زين الدين بن محمود بن على شافعى از شهر دمياط در اواخر قرن دوازدهم به مكه آمده به كار تدريس در مسجد الحرام پرداخت.

فرزندان وى عمر، عثمان و بكرى بودند كه فرد اخير برجسته ترين آنان به لحاظ علمى و صاحب تأليفات چندى است. غازى از شيخ عبدالحميد قدس نقل مى كند كه سيد محمد نسب به امام حسين عليه السلام مى برد و اين مطلب در دفتر اشراف در دمياط، ثبت و ضبط است.

وى ادامه مى دهد كه اين شطا به سبب ملازمت با يكى از صالحان در دمياط كه نامش شيخ شطا بود، و در خارج از مرز دمياط مدفون است، لقب شطا را به ارث برد.

از پسرش سيد بكرى، سه پسر برآمدند كه يكى سيد احمد، ديگرى سيد حسين و سومى سيد صالح بودند. از سيد عثمان نيز فرزندانش سعيد و محمد و على عالم بودند.

از خاندان مشاط، شيخ عبدالقادر مشّاط شهرت دارد كه از علماى بزرگ مكه و يكى از ائمه آن بود. وى در مسجد تدريس مى كرد و در مكه به او لقب شيخ التجار مى دادند كه مربوط به شغل پدرش يعنى تجارت بود. وى عضو ديوان حكومت بود و در ابتداى قرن چهاردهم درگذشت. از وى فرزندى به نام على برجاى ماند. (2)

از خاندان لبنى، شيخ جعفر لبنى شهرت دارد كه از علماى مكه و از مؤلفان اين شهر بود. وى در شاميه سكونت داشت، چنان كه عموزادگانش در باب السلام بودند. وى بر حسب نقل غازى، (3) در برخى از تأليفاتش نوشته است كه خود نمى داند چرا خاندانشان به


1- 1. نشر النور، خطى.
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.

ص: 684

لبنى شهرت دارند و مى افزايد: جدّش ابو بكر بن جمال در قرن دوازدهم به كار مطوّفى مشغول بود. پس از آن مى نويسد: ابوبكر دو فرزند داشت: يكى محمد جمعه كه از نسل او خاندانى در شاميه هست. ديگرى عبداللَّه كه خاندانى در باب السلام از او برجاى مانده است.

اما از خاندان عرب، شيخ حسن بن ابراهيم عرب سندى الاصل شهرت دارد كه از ائمه جماعت مقام حنفى و يكى از مدرّسان معروف مسجد بود كه به فعاليت و فضل شهرت داشتند. شيخ حسن عرب و شيخ جميل عرب هم از اين خاندان شهرت داشتند. (1)

از خاندان السيد كوچك هم علامه سيد عبداللَّه بخارى شهرت داشت كه در اواخر قرن سيزدهم در مكه مجاور شده، به تدريس مشغول گشت. وى در سال 1297 درگذشت و نسلى از خود برجاى گذاشت كه سيد حسن كوچك از ائمه جماعت مقام حنفى شناخته شده است. (2)

خاندان جان منتسب به شيخ محمد جان نقشبندى افغانى است كه از نسل محمد بن حنفيه هستند. وى در نيمه نخست قرن سيزدهم هجرى به مكه آمد و در آنجا مجاور شد.

از نسل وى شيخ محمدسعيد جان وشيخ صديق وفرزند او شيخ عمرجان شناخته شده اند. (3)

از خاندان دحلان هم كسانى شهرت دارند، از آن جمله است: سيد احمد زينى دحلان كه از علماى مكه در قرن سيزدهم بود و تأليفاتى داشت كه مهم ترين آنها همين كتاب خلاصة الكلام است كه در باره امراى مكه نوشته است. از اين خاندان، سيد حسن بن صدقه دحلان و عبداللَّه بن صدقه دحلان نيز شهرت دارند. (4)

بيت «فتّه» (5) خاندان ديگرى در مكه است كه يكى از علماى مشهور آن شيخ ابراهيم محمد سعيد الفته است. اينان منسوب به عشيره اى هستند كه اصل آن در طائف سكونت


1- 1. نشر النور، خطى.
2- 2. همان.
3- 3. إفادة الأنام، خطى.
4- 4. نشر النور، خطى.
5- 5. در باره آن بنگريد به معجم معالم الحجاز، مدخل مربوطه عاتق.

ص: 685

داشت. اين ابراهيم فرزندى به نام محمد سعيد داشت و او هم فرزندى به نام محمد. فرد اخير به جاوه رفت و در سال 1343 در آنجا يك نشريه اسلامى كه حاوى اخبار دنياى اسلام به طور عموم و اخبار حجاز به طور خاص بود منتشر كرد. (1)

فهرستى از علماى ديگر خاندان هاى موجود در مكه چنين است:

عبداللَّه سراج (بدون تشديد راء)، عبداللَّه بن على بن حميد عيدروس بار، احمد بن ابى بكر علوى، احمد رمضان مرزوقى، احمد بن على قدس، احمد صباحى، اسعد حباب، اسحاق دهلوى، جعفر مير غنى، محمد مير غنى جعفرى، خليل طيبه، محمد خياط، سليمان عتيبى، صالح حريرى، عبدالرحمان جمال كبير، عبدالرحمان جمال صغير، عبدالرحمان مسكى، عبداللَّه بن عبدالرحمان سرّاج، عبداللَّه بن فهد، عبداللَّه سجينى، عبدالمنعم قاضى، على الرهبينى، محمد الرهبينى، على سرور، على خطيب، على قدس، على بيتى، عيسى خراز، على خراز، محمد بن عبداللَّه بن محمد، محمدعلى سنوسى، محمد فاسى، احمد سباعى (جد مؤلف اين كتاب)، محمد تبّانى عربى، محمد عبدالباقى، محمد بن يحيى ظهيره (شايد آخرين فرد شناخته شده از آل ظهيره)، محمد سعيد بشاره، يحيى مؤذن، يحيى مقرئ، يوسف نبلاوى، يوسف بطاح إهدل، ابو بكر بن حجى، احمد بن امين بيت المال، احمد بن نصر، احمد مكى بن جمال، احمد قنق، احمد حضراوى، بكر صباغ، حسين حبشى، حسين جمل الليل، حسن طيب، حسن سحره، سالم عطاس، سلمان زهدى، سلطان بن هاشم، عباس مالكى، عبداللَّه زواوى، سعيد يمانى، عثمان راضى، عمر باجنيد، عبداللَّه باروم، عبداللَّه غمرى، عبدالقادر صابر، عبدالقادر شمس، على ابو الخيور، مصطفى عفيفى، محمود شكرى، محمد منشاوى، محمد صباغ مؤرخ، محمد فردوس، محمد منصورى، محمد ابو المحاسن، محمد حسب اللَّه، محمد باز، محمد بسيونى، نور خالدى، محمد سعيد بابصيل، محمد سعيد حضراوى، احمد ناظرين، عيسى رواس، محمدعلى سراج، عبدالرحمان خوقير، عبدالحميد قدس.

در اين دوره، زنى از علماى برجسته از خاندان طبرى شهرت يافت كه نامش


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 686

خديجه طبريه بود. وى سومين زن مشهور از آل طبرى است. نكته قابل ملاحظه آن كه اين سه زن، در سه دوره متوالى شهرت يافتند. يكى در دوران مماليك چركس، دوم در دوره اول عثمانى كه شرح حالش گذشت، و سومى در اين دوره. چيزى نگذشت كه خاندان طبرى منقرض شد و تنها زنى از اين خاندان ماند كه يك نفر از آل دحلان وى را به زنى گرفت و سيد احمد زينى دحلان (مؤلف خلاصة الكلام) از وى به دنيا آمد.

به جز اينان، علماى ديگرى هم از كسانى كه اصل آن ها مصرى و مغربى و تكرونى و هندى و سندى بود و در مكه مجاور شده بودند، شهرت يافتند. برخى از اينان، در مكه دانش اندوزى كرده بودند و پس از آن، در آنجا مسجد و خانه را براى تربيت شاگردان آماده كردند. برخى از مشايخ مشهور از اين دست عبارتند از: احمد خطيب سنبس، اسماعيل منكابو، احمد جاوى، مرزوقى جاوى، محمد ازهر، عبداللَّه بن محمد ازهرى، محمد شاذلى، نواوى خالدى، نور الفطانى، محمد سمباوا.

وظيفه افتاء

در اين دوره، به مانند دوره نخست عثمانى، خاندان هايى در مكه كار افتاء را بر عهده داشتند. شيخ عمر بن عبدالكريم بن عبدالرسول در سال 1228 مفتى شد. پس از وى شيخ عبدالحفيظ عجيمى، بعد از او شيخ عبداللَّه ميرغنى در سال 1247، و سپس سيد محمد كتبى مفتى شدند.

در زمان امارت شريف عبدالمطلب در سال 1267 بار ديگر مير غنى مقام افتاء را به دست آورد، چرا كه ميرغنى ها، در دستگاه آل زيد مقرّب بودند. با عزل عبدالمطلب و امارت محمد بن عون در سال 1272 ميرغنى همچنان مفتى مكه باقى ماند تا درگذشت.

پس از وى باز افتاء در اختيار سيد كتبى قرار گرفت كه تا زمان درگذشت او به سال 1280 در اختيارش ماند.

با درگذشت سيد كتبى، شيخ جمال عمر مفتى شد. پس از وى در سال 1284 شيخ عبدالرحمان بن عبداللَّه سراج (بدون تشديد راء) آن را در اختيار گرفت كه توسط شريف عبدالمطلب كه به سال 1297 دوباره امير شد، عزل گرديد و سيد احمد بن عبداللَّه ميرغنى

ص: 687

مفتى شد. چيزى نگذشت كه شيخ عبدالرحمان سراج به منصب افتاء بازگشت تا آن كه شريف عون الرفيق از دست وى خشمگين شده او را عزل و شيخ صالح بن صديق كمال را منصوب كرد. با عزل وى عبداللَّه بن شيخ عباس بن جعفر بن صديق و پس از او شيخ عبدالرحمان سراج براى بار سوم به اين منصب دست يافتند. با عزل او باز شيخ عبداللَّه به مقام افتاء منصوب شد و تا زمان مرگش در دوران شريف على پاشا كه در جريان سفرش به يمن در سال 1325 درگذشت، (1) در اين مقام باقى بود. با درگذشت وى، شيخ عبداللَّه بن عبدالرحمان سراج مفتى شد. بنا به قولى شريف على پاشا او را كه در آستانه و در قصر شريف حسين بود، به مكه خواست و زمانى كه آمد، او را به مقام افتاء گماشت. (2) با امارت شريف حسين، او نيز وى را بر اين منصب باقى گذاشت، چرا كه از پيش، روابط آنان استوار بود. زمانى كه شريف حسين، پادشاه حجاز شد، او را رئيس قضات و عضو مجلس وكلا كرد. (3) وى همچنان در منصب خويش بود تا حسين از مكه بيرون رفت و او هم وى را همراهى كرد. سپس در شرق اردن مستقر شد و در آنجا منصب رياست وزرائى را داشت تا چند سال بعد كه درگذشت. در اين وقت، فرزندش حسين سراج جاى وى را گرفت و سفير حكومت اردن در مصر بود. روشن است كه افراد نامبرده كه از آنان به عنوان مفتى ياد كرديم، صاحب منصبان اصلى در امر فتوا بودند و بر اساس مذهب رسمى دولت عثمانى، مذهب حنفى داشتند. اما ساير مذاهب هم مفتى هاى خاص خود را در مكه داشتند كه از خاندان هاى علمى اين شهر بودند. طبعاً مشاغل آنان در درجه دوم و پس از افتاء مركزى بود كه اختصاص به مفتيان پيش گفته داشت.

قضات


1- 1. وى در رأس هيئتى از علما و اعيان كه عبارت بودند از شيخ محمد سعيد بابصيل، شيخ صالح كمال، شيخ محمدخياط، شيخ عبداللَّه مفتى، يك ياز تجار مكه و شيخ عبدالقادر قطب براى يك كار سياسى كه نصيحت امام يمن به جهت خروج او بر دولت عثمانى بود، به يمن رفتند. در اين باره در جاى ديگرى سخن گفتيم. در متن كتاب سال 1225 آمده كه اشتباه است «ج».
2- 2. إفادة الأنام، خطى.
3- 3. مجلس وكلا در دوره حسين، به مثابه هيئت وزرا بود. شايد به اين معنا كه آنان وكيل او بودند يا وكيل وزرايى كه هنوز معين نشده بودند.

ص: 688

قاضيانى كه در مكه بودند، عالمانى ترك بودند كه عثمانى ها آنان را به مكه مى فرستادند و احكام آنان از طرف شيخ الاسلام تركيه صادر مى شد. بنابراين، قاضى، نماينده سلطه دينى ترك در مكه بود و رياست مراسمى را بر عهده داشت كه ضمن آن اميران مكه به امارت رسيده و براى اين كار مجلس و مراسم خاصى را برپا مى كردند. كار آنان تقديم خلعت هاى سلطانى به امير بود.

در اينجا ما در صدد بيان اسامى آنان نيستيم، چرا كه هدف ما بيان اسامى عالمانى است كه از خاندان هاى علمى مكه هستند. (1)

اصلاحات در مسجد الحرام

در اين دوره، دولت عثمانى توجه خاصى به مسائل عمومى مسجد داشت. مادر سلطان عبدالحميد در سال هزار و دويست و پنجاه و اندى، شش ستون به مسجد اهدا كرد كه روى هر كدام آنان شش شاخه از برنج بود كه به آنها قنديل هايى آويزان بود و در گوشه هاى مسجد نصب شده بود. همچنين عثمانى ها ميان ستون هاى جلوى رواق ها، ميله هاى آهنى درست كرده و قنديل هايى به آنان آويخته بودند. شيخ حسين باسلامه در كتاب عمارة المسجد اين قناديل را در داخل رواق ها و صحن و كنار درها شمارش كرده و گويد كه عدد آنها 1422 قنديل منهاى قنديل هايى بود كه در مناره ها قرار داشت.

مقصود از قنديل، يك چراغ شيشه اى مشبك در سه سمت و به صورت منظم است. در داخل آنها ظرفى است كه در آن روغن و آب ريخته شده و فتيله اى در وسط آنهاست كه مسؤول روشنايى، آنها را با مشعل هايى كه روشنايى آنها را به فتيله مى رساند، روشن مى كند.


1- 1. مردم مكه روزگارى خود منصب قضا را داشتند و اوضاع به همين منوال بود تا آن كه تركها كه خود را قدرت حاكم ديدند، مصمم شدند تا از خود قاضيانى بگمارند و اين از سال 943 بود و ادامه داشت تا زمانى كه ملك حسين دولت حجاز را مستقل كرد.

ص: 689

چهار مقام موجود در مسجد، با شمع كه آن را در شمعدان قرار مى دادند، روشن مى شد. اين شمعدان ها از برنج بود. به علاوه، از سقف آنها نيز قنديل آويزان بود. كنار باب كعبه هم شمعدان هايى از سنگ معدنى سفيد بود كه با آنها روشنايى آن بخش تأمين مى شد.

در سال 1266 عثمانى ها دستور دادند تا اصلاحات عمومى در مسجد انجام شود؛ چنان كه تالار داخلى باب السلام را با سنگ مرمر فرش كردند.

در سال 1276 سلطان عثمانى ناودان جديدى كه ساخته قسطنطنيه بود و روى آن پنجاه رطل طلا كشيده شده بود، براى كعبه فرستاد. اين همان ناودانى است كه تا به امروز باقى مانده است. ميزاب قبلى را به قسطنطنيه بردند.

زمانى كه به سال 1278 سيل عظيمى به مسجد آمد و آب تا قفل در كعبه رسيد و آسيب فراوان به مسجد وارد شد و عده زيادى از مردم داخل و خارج مسجد غرق شدند، عثمانى ها دست به كار اصلاح خرابى ها شده، اين كار را با اشراف امير مكه، عبداللَّه بن محمد بن عبدالمعين بن عون و شيخ الحرم احمد عزّت به انجام رساندند. اين اصلاحات، شش ماه به درازا كشيد.

در سال 1301 بار ديگر اصلاح برخى از خرابى هاى مسجد آغاز شد و بناى سقايةالعباس و نيز خانه اى كه امانات را در آن حفظ مى كردند و هر دو در كنار زمزم بود تخريب گرديد. به دنبال تخريب آنجا، كتاب هاى امانتى، به جايى كه امروز در باب سليمانيه قرار دارد، منتقل شد. (1) پس از آن حائلى را كه زنان در وقت نماز در مسجد در درون آن قرار گرفته و به آن قفص مى گفتند، برداشتند.

در سال 1327 سيلى عظيم در مكه آمد كه آن را سيل خديوى ناميدند. در اين سيل نيز خرابى هاى فراوان به بار آمد كه از آن ميان تنها 22 ستون از بين رفت. اين منهاى خرابى هاى ديگر بود. در اين وقت سلطان محمد رشاد به سال 1334 دستور عمارت


1- 1. اين كتابخانه در دوران سعودى، و در جريان توسعه مسجد از آنجا منتقل شد و عجالتاً در صدد ساختن بنايى تازه براى آن در محل قبان در نزديكى مدعى هستند. اخيراً براى كتابخانه، ساختمان بزرگ و محكمى در كنار مسجد الحرام در غرب باب ملك عبدالعزيز ساخته اند.

ص: 690

عمومى در مسجد را داد كه شامل بسيارى از بخش هاى مسجد مى شد. اين زمان قصد آن داشتند تا استوانه ها را عوض كنند، اما با آغاز جنگ و قطع راه ها اين كار متوقف شد. به همين دليل تنها يك استوانه را عوض كردند؛ سپس به سراغ ده استوانه ديگر رفتند كه نهضت عربى شريف حسين آغاز شد و كار متوقف گرديد. خواهيم ديد كه بعدها اين كار را از سر گرفتند.

رشاد در سال 1331 دستور داد كه طوقه نقره اى را كه حجر الاسود در آن بود با يك طوقه جديدى عوض كردند كه تا امروز باقى مانده است.

اصلاحات عمومى

عثمانى ها در اين دوره، اصلاحات عمومى چندى نيز در شهر انجام دادند. از آن جمله عثمان نورى، والى تركى در آغاز قرن چهاردهم، دار الحكومه اى جديد و مركز پليس در برابر مسجد در اجياد به نام الحميديه ساخت. محل ديگرى هم براى پليس در برابر صفا ساخت. اينها باقى بودند تا آن كه در سال 1370 در توسعه خيابان منهدم شدند.

وى بيمارستانى هم در اجياد كه پيش از آن يك محل نظامى براى توپخانه بود درست كرد كه امروزه بيمارستان عمومى است. همچنين چاپخانه حكومتى درست كرد كه تا به امروز باقى مانده و البته به داخل اجياد در نزديك اداره ماليه منتقل شده است. (1) شريف حسين، خانه اى در نزديكى باب الوداع در اختيار عثمان پاشا گذاشت تا اداره پست در آنجا مستقر شود. اين ساختمان تا مدت ها پس از تشكيل دولت دوم سعودى باقى بود. پس از آن پست از آنجا منتقل شد و جايش اورژانس ساخته شد و بعدها در مسجد افتاد.

عثمان نورى، دار الضيافه اى هم در جرول ساخت. سپس به ساخلوى نظامى تبديل شد كه همچنان باقى است. ساخلوى ديگرى هم درست كرد كه امروزه مركزى براى ادارات رسمى است.

عثمانى ها بسيارى از مجارى عين زبيده را تجديد كرده، منبع ها و جوى هاى زيادى


1- 1. بعدها ساختمان خاصى براى آن در تنعيم، در شمال مسجد عمره ساختند.

ص: 691

در اطراف مكه براى آن درست كردند. نيز برخى از وضوخانه هاى قديمى را كه در نزديك مسجد بود تعمير كردند و خدمه اى براى آنها قرار دادند.

در اين دوره، شيخ على شحومى كه از مجاوران برجسته بود، ديوار مقبره شبيكه را تعمير كرد و در كنار آن غسالخانه و رباطى درست كرد كه تا به امروز به رباط شحومى شناخته مى شود. اما چيزى نگذشت كه مقبره شبيكه تعطيل شد و دليلش هم آن بود كه در سال هاى وبا پر از مرده شد و بوى آن در هوا منتشر مى شد. به همين جهت، عون الرفيق در سال 1310 دستور داد مرده در آنجا دفن نكنند كه تا به امروز چنين است. (1)

به هر روى، اصلاحاتى كه در دوره نخست عثمانى صرفاً رنگ دينى داشت، در اين دوره عوض شد و به جنبه هاى ديگر زندگى هم بسط يافت. بارزترين اين فعاليت ها، آنهايى بود كه در دوران والى گرى عثمان نورى در زمان امارت شريف عون انجام شد.

انقلاب بزرگ عربى يا نهضت شريف حسين بن على

اشاره


1- 1. إفادة الأنام، خطى.

ص: 692

افراد آگاه مى دانند كه آنچه ترك و عرب را با يكديگر متصل مى كرد، اسلام بود.

زمانى پيش از آمدن ترك هاى عثمانى، شمارى از تركها به خلفاى مسلمين در قصرها و پادگان ها خدمت مى كردند. اينان توانستند اعتماد آنان را در بسيارى از ادوار تاريخى در به دست گرفتن فرماندهى و رياست در بسيارى از مراكز و ادارات اسلامى جلب كنند.

در اوائل بخش دوم اين كتاب، ضمن بحث از روزگار ترك هاى عثمانى اشاره كرديم كه آنان يكسره در پى تأسيس و گسترش دولت خود بودند تا آن كه رو به سوى شرق آوردند و بسيارى از پايتخت هاى عربى را گشودند. در اين سوى، مسلمانان از جنگ هاى آنان در راه اسلام استقبال كرده، با سلطان آنان به عنوان خليفه مسلمين بيعت كردند. (1)

در آن بحث اشاره كرديم كه شريف وقت مكه در هنگام فتح اين بلاد توسط عثمانى، شريف بركات بود كه فرزندش ابونمى را براى تبريك نزد سلطان سليم كه فرماندهى اين سپاه فاتح را در مصر بر عهده داشت، فرستاد. اين زمانى بود كه كار سلطان سليم در سال 923 در مصر استقرار يافته بود و كليدهاى حرمين در اختيارش قرار داشت.

روشن است كه ارتباط ميان امراى مكه و عثمانى در طول چهار قرن، گرفتار جزر و


1- 1. به بخش مربوط به دوران اول عثمانى در همين كتاب مراجعه فرماييد.

ص: 693

مدهاى فراوان گشت كه در فصول چهارگانه گذشته به آن پرداختيم. از مهم ترين ويژگى هاى آن اين است كه عثمانى ها، چنان كه در بلاد ديگر سلطنت عثمانى مستقيم دخالت و حكومت مى كردند، هيچ گاه به صورت مستقيم در مكه حكومت نكردند. البته مى بايست موارد كوتاهى را كه معلول شرايط خاص بود، مستثنا كرد. اين وضعيت تا زمانى كه تركها بر ضد خليفه قيام كرده و مشروطه را به سال 1329 محقق كردند، ادامه داشت.

باز شدن فضاى فكرى

عرب ها در نخستين رابطه شان با سلاطين عثمانى، در مراكز مختلف خود، به اطاعت از سلطان بسان خليفه اى كه از اساس اسلام حمايت مى كند، باور داشتند، اما در اين دوره ذهنيت آنان، به دليل تأثيرى كه از اقوام انقلابى در عالم پذيرفتند، در هم ريخت و باورشان چنان شد كه اين دولت كه تنها به حفظ اساس خود مى انديشد و در پى حاكميت خويش است و تسلط مطلق خليفه خود را مى خواهد، در واقع حقوق آنان را ضايع مى كند.

زمانى كه مشروطه خواهان ترك سر به شورش و انقلاب بر ضد خليفه برداشتند، شمارى از آزاديخواهان عرب براى مشاركت در پيروزى مشروطه وارد ميدان مبارزه شدند تا پس از پيروزى در نظام جديد، عرب ها موقعيت بهترى داشته باشند. اما چيزى نگذشت كه مشروطه خواهان همان فكر تورانى خويش را حاكم كرده، برترى خود را بر ديگر اقوام حفظ كردند، همان چيزى كه اجدادشان آن را باور داشتند. نگاه آنان به مناطق عربى، بسان نگاه به يك مستعمره بود. برخى پا را از اين هم فراتر گذاشته به تركى كردن اين مناطق فكر مى كردند تا همه را تحت يك شعار تركى متحد كنند.

تشكل ها و سازمان هاى عربى

اين تحولات سبب سرخوردگى عرب ها شد و عرب هاى آزاديخواه كه در آستانه بودند دست به تشكيل تشكّل هايى زدند. شمارى از ترك هاى مخالف با نظام جديد هم

ص: 694

به آنان كمك كردند. جمعيت اخاء عربى يكى از آنها بود كه در نظام جديد دعوت به برادرى مى كرد، اما توفيقى به دست نياورد. بر ويرانه هاى آن، جمعيت هاى ديگرى در تركيه و برخى از بلاد عربى ايجاد شد كه شايد مهم ترين آنها حزبى بود كه شمارى از آزاديخواهان سوريه اى در قاهره ايجاد كردند. از جمله اهداف آنان اين بود كه هر منطقه عربى، خود اصلاحات منطقه خود را بدون ارجاع به مركز عثمانى در اختيار بگيرد. (1)

شمارى از آزاديخواهان عرب در پاريس، كنفرانسى تشكيل داده در آن از حقوق عرب ها در سرزمين هاى عثمانى سخن گفتند. آنان با حزب غير متمركز قاهره ارتباط برقرار كرده، شمارى از آنان در كنفرانس شركت كردند. مصوّبات اين كنفرانس عثمانى ها را خشمگين كرد، اما آنان سرگرم درگيرى هاى فى مابين خود و مشكلاتى بودند كه در بالكان در حال رخ دادن بود. (2)

چيزى نگذشت كه شمارى از افراد عاقل حزب اتحاد، نكته را دريافته در پى جذب و جلب عرب ها برآمدند. آنان يكى از رجال خود را به پاريس فرستادند تا در كنفرانس شركت كرده با آنان گفتگو كند. چنين مى نمود كه بار ديگر اتحادى برقرار شود، به ويژه كه حزب اتحاد بيانيه اى صادر كرده، وعده تحقق مطالبات عرب را داد، اما احساس عرب ها آن بود كه زمان مى گذرد و چيزى نصيب آنان نمى شود و در واقع، وقت كشى مى شود. (3)

نمايندگان تشكل هاى عربى نزد شريف حسين

در اين وقت، به سال 1332/ 1914 آتش جنگ جهانى بالا گرفت و رجال حزب اتحاد به آلمان پيوستند. انديشه آنان اين بود كه زمان، زمان كنار آمدن با تشكل هاى عربى يا تحقق مطالبات آنان نيست. به همين جهت، دستور الغاى آن تشكل ها را در بلاد


1- 1. الثورة العربية الكبرى، امين سعيد، ج 1، ص 14.
2- 2. همان، ص 13.
3- 3. جزيرة العرب فى قرن العشرين، حافظ وهبه، ص 151.

ص: 695

عربى داده، به جاى آنها شعبه جمعيت اتحاد و ترقى تركيه را در مراكز و شهرهاى عربى ايجاد كردند تا براى آنان فعاليت كند. روزنامه هاى تركى هم شروع به تبليغات ضد عربى كرده، در اين باره تندروى كردند. يكى از مشايخ آنان در كتابى با نام قوم جديد نوشت:

اين نادانى چيست؟ اين چه غفلتى است كه بر شما مستولى شده است؟ نام خلفاى عرب را در مساجد خود آويخته ايد، اما از اسامى خلفاى ترك كه در احاديث نبوى فراوان تقديس شده اند، با احترام ياد نمى كنيد؟! (1)

در اين وقت، در مكه و شهرهاى ديگر، شعبه حزب اتحاد و ترقى ايجاد شد و رهبران ترك براى ترك كردن عرب ها شروع به تدريس علوم عربى به زبان تركى كردند.

جاسوسان خبر آوردند كه شريف مكه، ارتباط دوستانه كامل با اتحادى ها ندارد و حركات او مشكوك مى نمايد و به طور سرى با بزرگان حجاز جلساتى برگزار مى كند كه ترديد برانگيز است. آنان گفتند، شريف، نسبت به كارهاى ادارى مربوط به والى ترك در حجاز بى توجهى كرده و شمارى از نمايندگان تجمّعات و هيآت عربى به اسم حج به مكه مى آيند و هدف اصلى آنان شركت در همين جلسات گفتگو با اوست.

بدين ترتيب اتحادى ها بر آن شدند تا تصميم قاطعى بگيرند. آنان احمد جمال پاشا وزير نيروى دريايى عثمانى را به مكه فرستادند تا امور نظامى آن ناحيه را در اختيار بگيرد. به وى اختيار لازم داده شد تا در محدوده سوريه و لبنان و قدس و از آنجا تا حجاز و يمن، در صورت اقتضاى حال، اقدام و عمل كند. نيز يك البانى ديگر را به نام وهيب بيك به مكه فرستادند تا قدرت شريف حسين را محدود كرده، دخالت او را در امور ادارى محدود سازد و يا در صورت لزوم، وى را ترور كند. اما حسين، زمان را از او گرفت و درخواست بازگرداندن او را از مكه كرد. اين بعد از آن بود كه با شدّت، تمامى فرامين اجرايى را كه او مأمور انجامش بود، رد كرد. چنان كه ديگر فرامين عالى را داير بر اين كه نظام شريفى از مكه برافتد و مكه هم مانند ساير بلاد به صورت مستقيم توسط عثمانى ها اداره شود، رد كرد. (2)


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 1، ص 59.
2- 2. الملوك الهاشميون، 26.

ص: 696

اما جمال پاشا توانست سلطه خود را در سوريه و لبنان استوار كرده، به تعقيب آزاديخواهان عرب پردازد و آنان را از بين ببرد. وى دارهاى مجازاتى را در سوريه و لبنان برپا كرد و دسته دسته از رجال مبارز عرب را به آنها آويخت. (1)

در اين وقت، شمارى از تشكل هاى عربى مخفى سوريه در انديشه ايجاد ارتباط با حسين افتادند و شمارى از آنان به نمايندگى و در قالب حج، به مكه آمدند تا از وضعيتى كه عرب ها با آن روبرو بودند، وى را آگاه سازند و تأكيد كنند كه ناسيوناليست هاى عرب در سوريه و عراق به دنبال يك انقلاب عربى هستند و در صورتى كه حسين حاضر باشد، مى توانند در خدمت او باشند. حسين اطمينانى به اين مطالب نكرد، اما چيزى نگذشت كه فرزندش فيصل- پادشاه بعدى عراق- را براى ديدار از سوريه به آنجا فرستاد. وى در سوريه با جمال پاشا ديدارهاى فراوانى داشت و هدف خود را به نيابت از پدرش، ايجاد ارتباط دوستانه با او عنوان مى كرد، و نشان مى داد كه در پى راه حلى براى كاهش فشار بر آزاديخواهان عرب است؛ در حالى كه در باطن با برخى از نمايندگان و سخنگويان جمعيت هاى عربى ملاقات كرده و در بازگشت به مكه، موافقت آنان را با پذيرش حسين به عنوان سخنگوى عرب در هر نوع گفتگويى كه وى با بريتانيا داشته باشد، براى دستيابى به شروطى كه آنان مطرح كردند، اعلام كرد. (2)

چنين مى نمايد كه حسين آخرين تيرى را كه مى كوشيد ارتباطش را با اتحادى ها تعريف كند، در كمان گذاشت و به آستانه پيغام داد: در صورتى كه آنان به سوريه نوعى نظام نيمه مستقل اعطا كنند، حاضر است قبايل عربى را تحت فرماندهى فرزندانش متحد كرده در خدمت دولت قرار دهد. همزمان بايد متهمان سياسى عفو شوند، و امارت مكه هم در اختيار فرزندان وى بماند. پاسخ اين بود: متهمانى كه در سوريه هستند، بايد عقوبت شوند و حجاز نيز بايد مانند ديگر ممالك زير نظر مستقيم عثمانى ها اداره شود. (3)

گفتگوها با بريتانيا


1- 1. و بنگريد: الثورة العربية الكبرى، ج 1، صص 60 و 83.
2- 2. الملوك الهاشميون، 35؛ الثورة العربية الكبرى، ج 1، ص 109.
3- 3. همان، ص 110.

ص: 697

انگليس از آنچه در اطراف و اكناف امپراتورى عثمانى مى گذشت، غافل نبود. اين دولت، بر حسب عادت ديرين خود، حريصانه وقايع را تعقيب مى كرد. مهم براى دولت بريتانيا اين بود كه پس از ارتباط آلمان با اتحادى هاى آلمان به جمع آورى اطلاعات و اخبار محرمانه در منطقه پرداخته از آنها در مقابل پيمان اتحاد ياد شده استفاده كند، آن هم درست پيش از آن كه ابرهاى جنگ فراگير شود.

بنابراين چرا نبايست با حسين به معاشقه بپردازد، و با روش هاى فريبكارانه به احساسات درونى و خواسته هاى او نزديك شود، آن هم در حالى كه مى داند او جاه طلب است؟ چرا نبايد لرد كتشنر، معتمد بريتانيا در مصر از فرصت عبور امير عبداللَّه بن حسين- پادشاه بعدى اردن- در يكى از سفرهايش به مصر براى رفتن به آستانه در سال 1331 استفاده كند، تا او را بهتر بشناسد و مانند يك دوست با او مصافحه كند و به اسم دولت بريتانياى كبير در باره حجاج هندى با او به گفتگو بپردازد؟

اين ديدار، دوستانه بود و در پى آن ديدار ديگرى شد كه زمينه دوستى بيشتر را فراهم كرد و به امير جوان فهماند كه دولت بريتانيا تا چه اندازه عطف توجه به آرزوهاى عرب دارد. من ترديد ندارم كه اين قبيل جلسات گفتگو، با هر آنچه در آن گذشته و با حواشى امير جوان در باره آن گفتگوها، و آرزوهايى كه در اطراف آنها بوده است، همگى به صاحب رأى و فكر در مكه يعنى شريف حسين منتقل مى شده است تا روى عواطف او تأثير بگذارد.

اما در اين سوى، حسين مى دانست كه اين شهر، شهر خليفه است و اختلاف او با اتحادى ها در آستانه، خيانت را براى وى تجويز نمى كند و اين كه با نامسلمانان مصافحه كند. او مردى بود كه هميشه به داشتن اخلاق محافظه كارانه مباهات مى كرد.

به علاوه، اقدامات او چندان مخاطره آميز بود كه دشوار مى شد در صورت شكست، راه گريزى در آن يافت. با اين حال، عواطف وى در هم ريخت و سختگيرى اتحادى ها فضا را براى امير عبداللَّه فراهم ساخت تا دست به آن اقدام مخاطره آميز بزند.

ص: 698

نمايندگان بريتانيا هم راه را براى تحقق آمال و آرزوهاى آنان در يك دايره وسيع فراهم مى كردند و هدف انگليس آن بود تا عرصه را براى دشمنانش در برلين و تركيه تنگ كند.

در اين ميان، فيصل خبر آورد كه جمعيت هاى سرّى در دمشق، حسين را به عنوان نماينده عرب مى شناسند؛ چنان كه جمعيت هاى عربى سرّى در مصر و اروپا هم او را تأييد كردند. در همين زمان، شمارى از نمايندگان انگليس نيز شروع به رفت و آمد به مكه در پوشش حج كردند تا به حسين بفهمانند دولت انگليس براى كمك به اعراب آماده است تا برابر ترك هاى اتحادى كه رابطه دوستانه ميان عثمانى و انگليس را برهم زده اند، كارى انجام داده باشد. (1)

در اين وقت، فرامين دولت عثمانى به حسين، داير بر مسلح كردن قبايل عربى براى كمك به دولت عثمانى رسيد، او هم در ظاهر موافقت كرد و در همان حال شروط مورد نظر خود را براى هم پيمانى با دولت انگليس به نماينده آن دولت در مصر نوشت. شروط ياد شده، حقاً شروط موسّعى بود كه شامل استقلال عرب به معناى امروزى آن يعنى استقلال براى سوريه و اردن و فلسطين و عراق و تمامى بخش هاى جزيرة العرب مى شد.

در اين ميان تنها عدن استثنا شد كه بريتانيا بر آن مسلّط بود. استقلال مورد نظر او نوعى آزادى تحت سيطره دولت هاشمى بود.

انگليسى ها مى دانستند كه نمى توانند به تمامى مطالبات حسين پاسخ مثبت بدهند، چرا كه تعهدات ديگرى هم داشتند. آنان در جزيرة العرب با مناطق و بخش هايى مواجه بودند كه وعده استقلال به آنان داده بودند. به علاوه با ساير دول متفق از جمله دولت فرانسه در ارتباط بودند و با يكديگر گفتگوهايى در ارتباط با سوريه، لبنان و فلسطين داشتند كه پس از پيروزى در جنگ اين مناطق چگونه ميان آنان تقسيم شود. (2)


1- 1. بنگريد: الثورة العربية الكبرى، ج 1، ص 127.
2- 2. اين ها مربوط به گفتگوهاى سادِكس نماينده بريتانيا و بيكو قنسول فرانسه بود كه در قاهره صورت پذيرفت و در سال 1916 رجب سال 1334 ميان آنان توافقى صورت گرفت. اين چند هفته پس از آن بود كه با خواسته هاى ملك حسين موافقت كرده بودند. در اين معاهده آنان توافق كرده بودند كه عراق و سوريه دولت عربى داشته باشد و نظارت براى فرانسه باشد. فرانسه در سوريه و انگليس در عراق مستشارانى داشته باشند. اما سواحل سوريه از آن فرانسه باشد كه هر طور مى خواهند اداره كنند و سواحل عراق هم در اختيار بريتانيايى ها باشد تا به دلخواه آن را اداره كنند. در فلسطين هم يك دولت بين المللى ايجاد شود. آنان براى اين كار نقشه هايى هم آماده كرده با رنگ قرمز و آبى محدوده هر يك را مشخص كرده بودند.

ص: 699

در همان حال، وزير خارجه وقت بريتانيا بالفور به يهوديان قول داده بود تا فلسطين را به عنوان وطن آنان، در اختيارشان بگذارد. (1)

انگليسى ها اين مطالب را مى دانستند و اينها دلايل آشكار بر آن بود كه آنان نه تنها در حق حسين خيانت مى كردند، بلكه نسبت به تمامى آمال و آرزوهاى عرب خيانت مى ورزيدند.

زمانى كه شعله هاى جنگ بالا گرفت، انگليسى ها دريافتند كه به عنوان يك هم پيمان به حسين نياز دارند. شخصيت روحى او، سرزمينِ مقدس كه در اختيارش بود و موقعيت او ميان خاندان هاى عرب به عنوان كمك براى آنان براى مبارزه با تبليغات عثمانى كه مى كوشيد به اسم جهاد مقدس مسلمانان را بر ضد بريتانيا بسيج كند، همگى مسائلى بود كه موقعيت شريف حسين را به عنوان يك متحد براى انگليس ممتاز مى ساخت. (2)

بدين ترتيب چرا انگليس نمى بايست از فرصت استفاده كرده با طفره رفتن و پوشاندن چهره خيانت خود، روشى را پيش گيرد كه با انواع و اقسام احتمالات و مفاهيم قابل توجيه بود؟ در اين وقت، حسين هم در موقعيتى نبود كه به او اجازه رد كامل و قطعى بدهد. او چند بار چهره اش براى عثمانى ها آشكار شده بود و به رغم دشمنى و شدّت احتياطش، گاه مى شد كه احتياط را فراموش مى كرد. بسيارى را عقيده بر آن است كه حسين چندان در اعتماد به انگليسى ها فرو رفته بود كه او را از احتياط و حزم كافى بازداشت. اما من چنين عقيده اى ندارم، به نظر من حسين گرچه در اوائل ارتباطش با انگليسى ها تندروى كرد، اما چيزى نگذشت كه دريافت نيازمند آن است كه برخى از


1- 1. نشريه المقطم وعدة بالفور را در شماره نهم نوامبر سال 1917 يعنى يك سال و اندى بعد از توافق دول اروپايى با ملك حسين چاپ كرد. در اين وعده آمده بود كه بريتانيا با ايجاد يك كشور يهودى در فلسطين به نظر موافق نگاه كرده و مساعى خود را در اين راه به كار خواهد برد. بالفور اين زمان وزير خارجه انگليس بود.
2- 2. الملوك الهاشميون، ص 37.

ص: 700

امور را به آينده واگذار كند؛ چنان كه تمايل او در رسيدن به يك معاهده او را واداشت تا پيش از آن كه در دام عثمانى ها گرفتار شود، در باره برخى از كارها با عجله اقدام كند.

بارها انگليسى ها به او نامه نوشتند، اما او جرأت همراهى نداشت، با اين حال وقتى به دقت در باره موقعيت خود انديشيد، تصميم گرفت نامه اى بنويسد و مطالبات خود را با تفصيل تمام طرح كند. اين مكاتبات براى ده ماه كه اولين آنها 28 رمضان سال 1333 و آخرين آنها در جُمادى الاولاى سال 1334 بود، ادامه يافت. در آخرين نامه آمده بود: حكومت پادشاهى بريتانيا با تمامى مطالبات و درخواست هاى شما موافقت مى كند. (1) اگر با دقت در كلمات و معانى دقيق يا شبه دقيق آن نگريسته شود، بايد تلقى موافقت از آن بشود.

اما روشن است كه به رغم اين مكاتبات، معاهده و قراردادى ميان آنان امضا نشد و روش طرف انگليسى در اين نامه ها چنان و چندان پيچيده و مبهم بود كه به شكل هاى مختلف قابل توجيه بود. بنابراين شگفت نخواهد بود اگر حقوقدانان بر عدم صلاحيت اين قبيل نوشته ها براى طرح در هر نوع محكمه اى در روى اين كره خاكى تأكيد كنند. (2)

با اين حال، اين تلاش ها به دو طرف فرصت داد تا از طريق آنان به اهدافشان برسند.

بريتانيايى ها از اين تلاش ها به عنوان يك وسيله تبليغاتى صادره از مكه بر ضد تبليغات ترك ها، آن هم به اسم اسلام و با فريادى رسا آن گونه كه احساسات عرب هاى هاشمى قريشى از تيره قريش را به لرزه درآورد، استفاده كردند.

حسين نيز توانست با استفاده از اين گفتگوها بر ضد تركها كه مراقب عصيان و شورش وى بودند و از دخالت وى در كارهاى جمال پاشا در سوريه و پنهانكارى اش در بسيارى از تصرفات سياسى اش و كوتاهى در تجهيز سپاهى از حجاز با بستن برخى از مرزها ناراحت بودند، سدّى برابر آنان بسازد. به هر روى، او برابر عثمانى ها كه مى دانست آنان در صداقتش ترديد دارند و در پى بسيج نيرو براى خلاصى از دست او هستند، چاره اى جز تعجيل در كارها نداشت.

آمادگى براى انقلاب در مكه


1- 1. نص اين توافقات در كتاب الثورة العربية الكبرى آمده است. در اين مورد خاص بنگريد: همان، ج 1، ص 142.
2- 2. الملوك الهاشميون، ص 40.

ص: 701

زمانى كه حسين از گفتگوهاى خود با طرف بريتانيايى در جمادى الثانى سال 1334/ مارس 1916 به صورتى كه گذشت، فارغ شد، فعاليت او در مكه مضاعف شد.

مجالس او پر از بزرگان از اهالى حجاز و شيوخ محلات و رجال مبارز قبايل بود و او خطاب به ايشان مى گفت: «فرزندان من! ما هيچ چيزى جز مراقبت از دين و قوميت خود نداريم. ما آخرين كسانى خواهيم بود كه با امر خليفه مخالفت مى كنيم، مشروط بر آن كه اتحادى ها به دين ما آسيب نزنند.»

حسين در شرح كارهاى اتحادى ها نسبت به بدعت هايى كه در اسلام پديد آورده اند، چندان سخن مى گفت و ماجرا را به دقت تصوير مى كرد كه حسّ نقد آنان را بر مى انگيخت. او با زرنگى تمام توانست آن هاله نورى را كه از جبين خليفه مى درخشيد، از اذهان مردم بزدايد. اين قبيل مجالس از چشم غالب، والى ترك مكه، پنهان نبود، اما وى كه شاهد خوارى واليان پيشين بود، ضعيف تر آن بود كه بتواند اقدام قاطعى به عمل آورد.

در همين اثنا بود كه اتحادى ها به حسين دستور دادند تا سپاهى را از حجاز آماده كرده براى حمله به كانال سوئز در اختيار آنان بگذارد. او از اين دستور براى رهايى پسرش فيصل كه در دستان جمال پاشاى سفاح در دمشق اسير بود استفاده كرد. درواقع اين اسارت محترمانه، به هدف جلوگيرى از آشوب هايى بود كه شايعه اش در اطراف حسين در مكه جريان داشت.

حسين به خوبى از اين وضعيت استفاده كرد. او برخى از مبارزان قبايل عربى را بر آن داشت تا نزد جمال رفته اعلام كنند كه آماده شركت در جنگ هستند و علاقه دارند تا فرماندهى آنان در اختيار فيصل باشد. اين حيله كارگر افتاد و فيصل اجازه يافت تا به عجله عازم سفر حجاز شود و مبارزان و جنگجويان را براى حضور در جنگ آماده كند.

فيصل در رجب سال 1334 به مدينه رسيده به برادرش على پيوست. در اين وقت، فرمانده سپاه تركى، فخرى پاشا بود كه همان شك و ترديد جمال پاشا را در باره اين دو نفر داشت. اما او نيز همان فريبى را خورد كه جمال در دمشق خورد. دو برادر از وى اجازه خواستند تا به سرعت همراه نيروهاى داوطلب جنگ در كانال سوئز و فلسطين عازم

ص: 702

شوند، آنان افزودند كه اتحادى ها پدرش را براى ارسال اين سپاه تهديد كرده اند و پدر هم به آنان دستور داده است تا اوامر شاهانه را اطاعت كنند.

بدين ترتيب اين دو در اوائل شعبان سال 1334 در رأس يك نيروى داوطلب بزرگ براى رفتن به سمت كانال سوئز مدينه را ترك كردند. اين بعد از آنى بود كه مبالغ هنگفتى پول از فخرى پاشا گرفتند. علاوه بر آن آذوقه و توشه زيادى هم برداشتند (1) و در مسير شرق حركت كرده، اندكى رفتند واز آنجا راه را به سمت آبار على كج كرده، در آنجا لشكرگاه برپا كردند تا فرمان انقلاب از مكه برسد.

نخستين تير در مكه

حسين اولين تير را از قصر خود در صبحگاهان روز نهم شعبان سال 1334 شليك كرد و بدين ترتيب اعلان انقلاب كرد. به دنبال آن درگيرى هاى فيصل و على هم در اطراف مدينه با نيروهاى عثمانى آغاز شد. به فرزند ديگرش عبداللَّه هم هشدار داده شد تا همراه قبايل طرفدار خود طائف را ترك كند و سپس از بيرون به محاصره آن بپردازد.

اين اعلان، همچنين از نيروهاى جنگى داوطلب مكه و محلات و قبايل آن مى خواست تا هجوم خود را به مراكز متفرقه ترك ها آغاز كنند. از نيروهاى موجود در دشت هاى جده هم خواسته شد تا به ساخلوى ترك ها يورش برند.

نيروى نظامى تركها در جده به سرعت تسليم شد، علت آن هم اين بود كه سه ناو جنگى بريتانيايى، به شورشيان براى حمله به سنگرهاى تركها كمك كردند و آنان را پس از سه روز وادار به تسليم نمودند.

اما در مكه شورشيان به پادگان تركها در جرول حمله كردند. همين طور قلعه اجياد و دو مركز موجود در حميديه و صفا را هم محاصره كردند كه اين دو مركز بعد از درگيرى هاى مختصر، تسليم شدند. اما پادگان چنان شد كه نيروهايى كه در حياط آنجا


1- 1. نسيب بك بكرى مى گويد: تعداد هيجده هزار تفنگ و بيست هزار ليره طلاى عثمانى. بنگريد: الثورة العربيةالكبرى، ج 1، ص 18.

ص: 703

مشغول تمرين نظامى بودند، از همان صبح صداى تيراندازى هايى را كه در اطرافشان بود حس كردند. در اين وقت، به سرعت به داخل سنگرها رفتند و فرمانده آنان از شريف حسين به صورت تلفنى پرسيد كه چه خبر است؟ پاسخ آمد: عرب نمى خواهد شما حاكم بر آنان باشيد. فرمانده گفت: ما آماده تسليم هستيم، در صورتى كه كسى را براى گفتگو بفرستيد. حسين يكى از اشراف را به نام شريف عبدالمحسن بركاتى (1) نزدش فرستاد.

فرمانده از او خواست تا داخل پادگان بيايد تا كارهاى تسليم انجام شود. وى نزديك بود داخل شود كه يكى از افسران عرب به او هشدار داد و او توانست خود را نجات دهد. پس از آن درگيرى براى چند روز ادامه داشت تا آنان تسليم شدند.

يك هفته بعد، و زمانى كه تركها نهايت تلاش خود را براى حفظ آن كردند، مكه تسليم شد. طى اين مدت تركها تلاش كردند تا شمارى از خانه هاى مكه را آتش بزنند و نزديك بود آتش به محله اجياد در پشت بيمارستان جديد برسد. يك بار هم آتش پرتاب شده توسط آنان به سنگى در كعبه برخورد كرد و آن سنگ افتاد و پرده آتش گرفت. اما شورشى ها به سرعت به فرونشاندن آن اقدام كردند و تركها هم به آنان كمك نمودند و تنها پس از فرونشاندن آتش بود كه باز اقداماتشان را از سر گرفتند. مسلَّم است كه آنان قصد زدن كعبه را نداشتند و خطايى در انداختن صورت گرفته بود.

هنوز پانزده روز نگذشته بود كه انقلاب در مكه و جده پيروز و اين دو شهر از دست تركها آزاد شد. اما نيروهاى موجود در طائف بيش از سه ماه مقاومت كردند و سپس در 23 ذى قعده 1334 تسليم عبداللَّه- پادشاه بعدى اردن- شدند.

مدينه هم براى مدتى طولانى در محاصره قدرتمندانه نيروهاى شورشى بود كه به آن خواهيم پرداخت.

هنوز شعبان سال 1334 به پايان نرسيده بود كه نيروى كمكى انگليس به جده رسيد كه عبارت بود از يك آتشبارى ميدان يك آتشبارى مكسيم، سه هزار تفنگ و يك دسته نظامى 330 نفره به همراه 240 چهارپا. (2)


1- 1. نويسنده كتاب الرحلة اليمانيه كه از نزديكان ملك حسين بود.
2- 2. الثورة العربية الكبرى، ج 1، ص 148.

ص: 704

در اين وقت صداى انقلاب عربى در عالم منتشر شد و انقلابى مكه يعنى شريف حسين مطالبى را در توجيه شورش خود منتشر كرد حاكى از آن كه اتحادى ها كسانى هستند كه به خليفه مسلمين اهانت كرده، بدون نظر او حكومت را در اختيار گرفته و با احكام شرع بازى كرده اند. اين اخبار به گوش اتحادى ها در تركيه و شام رسيد و آنان هم به تهديد و هشدار پرداختند. همان وقت يكى از فرماندهان نظامى آلمان با اظهار ناراحتى از آنچه پيش آمده بود گفت: ما از آن روى به استمالت تركان پرداختيم كه آنان را نزد مسلمانان محترم مى پنداشتيم، اما آنان مهم ترين ويژگى خود را از دست دادند، چرا كه بزرگ ترين رهبر كه از نسل مهم ترين خاندان اسلامى بود، از دايره آنان خارج گشت.

بنابر اين بايد در اين باره تجديد نظر كنيم. (1)

در آن سوى، جمال پاشاى سفّاح به شدّت خشمگين بود، چرا كه دريافت فريب خورده و فيصل بن حسين از دست او گريخته است. فرمانده ترك مدينه هم از اين كه فريب خورده و بخش مهمى از پول و ذخيره را در اختيار سپاهى قرار داده كه قرار بوده به حمايت از عثمانى برود، عصبانى بود.

شريف جديد

در اين وقت، از آستانه به سرعت فرمان تازه اى در لزوم منكوب كردن عرب با عرب، براى فرونشاندن انقلاب مكه صادر شده، شريف جديدى از آل زيد به نام على حيدر براى امارت مكه تعيين گرديد. على حيدر مقيم آستانه بود و پيوندى با اتحادى ها داشت و وكيل مجلس شيوخ عثمانى بود. وى با قطارى ويژه عازم شام شد تا در آنجا جمال پاشا وى را براى رفتن به حجاز تجهيز كند. وى در ذى قعده سال 1334/ سپتامبر 1916 وارد مدينه شد.

عثمانى ها در مدينه با فرماندهى فخرى پاشا توانسته بودند شكست هايى را به نيروهاى انقلابى كه مدينه را در محاصره داشتند، وارد كنند. آنان با حمله به سپاه فيصل


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 1، ص 148.

ص: 705

آن را به عقب رانده، يكبار تا ينبع دور كردند. همين طور به سپاه على بن الحسين يورش برده، آن را تا رابغ به عقب راندند.

شريف حيدر موفق شد با برخى از قبايل ارتباط برقرار كرده و آنان را به سمت عثمانى ها جذب كند. همچنان كه موفق شد تا حسين بن مبيرك امير رابغ را جذب كرده، او را به مقابله با انقلابيون وادارد. ابن مبيريك در اين باره تلاش زيادى كرد و توانست امدادهايى را كه انگليسى ها براى انقلابيون مى فرستادند (1) به مقدار زيادى به تأخير انداخته و براى تركها فرصت آن را پديد آورد تا از شام درخواست نيرو و تجهيزات كنند.

چيزى نمانده بود كه على حيدر بتواند در حمله به مكه پيروز شده و حج سال 34 را با محمل عثمانى انجام دهد و كار انقلابيون مكه را يكسره كند، اما تركها نتوانستند كمك هاى لازمى را كه او نيازمندش بود، به وى برسانند. بنابراين آنچه را هم داشت از دست داد و زمان گذشت و در فكر رفتن به دمشق افتاد تا خودش فكرى بكند كه كارى از پيش نبرد. به همين جهت همه چيز را كنار گذاشته به لبنان رفت و تا پايان جنگ بدون آن كه در كارى دخالت كند، همانجا ماند.

افسران عرب

در اين سوى، حسين به شدت مشغول كار بود و با داد و فرياد از متفقين مى خواست تا به وعده هايشان عمل كنند. آنان نيز قدرى مماطله كرده و اندكى بعد، شمارى از افسران عرب را كه در برخى از جنگ هايشان با سپاه عثمانى اسير كرده بودند، نزد وى فرستادند كه در رأس آنان عزيز المصرى، نورى سعيد، جميل المدفعى، جعفر العسكرى، على جودة الايوبى، و مولود مخلص بودند.

در اواخر سال 34 سرهنگ لورنس كه در اداره اطلاعات انگليسى ها خدمت مى كرد به اين نواحى آمد تا گزارش هايى را از ميدان هاى نبرد در اطراف مدينه و تعيين نيازمندى هاى آنان براى دولت انگليس ارسال كند. وى با فيصل و على تماس گرفته، در


1- 1. الثورة العربية الكبرى از كلنل لورنس، ص 5.

ص: 706

ارتباط با كارهاى سپاه قرار گرفت و گزارش هاى فورى خود را ارسال كرد (1) و از آن طرف هم كمك هاى دولت انگليس پشت سر هم مى رسيد.

در اين وقت كه طائف سقوط كرده بود، به عبداللَّه بن حسين دستور داده شد تا نيروهاى خود را براى كمك به دو برادرش فيصل و على به سوى مدينه اعزام كند. او نيز به سوى مدينه حركت كرده، در شرق آن قرارگاه زد در حالى كه برادرانش على و زيد در قرارگاهى در رابغ و فيصل بن درويش در بير درويش در غرب مدينه بودند. (2)

سال 1335 فرا رسيد و درگيرى هاى شديدى در اطراف مدينه و برخى از نقاط شمالى آن جريان داشت. در اين درگيرى ها چهار هواپيماى انگليسى هم به سپاه عرب كمك مى رساند.

حمله به شمال حجاز

فيصل در ربيع الاول سال 1335 گروهى از سپاه خود را به سوى شهر الوجه فرستاد كه در آنجا به تركها يورش برده، آنان با كمك برخى از ناوهاى متفقين توانستند آنجا را به تسليم وادار كنند. اين سپاه به سمت شمال الوجه حركت كرده، با فرماندهى شمارى از اشراف كه افسرانى از عرب هم آن را حمايت مى كردند و نيز جمعى از داوطلبان مكى و شمارى از قبايل به فرماندهى امير زيد و شريف ناصر به شمال حجاز حركت كردند. اين سپاه توانست بسيارى از قريه ها و مواضع را در اختيار گرفته، عقبه را در 19 رمضان سال 1335 فتح كند.

حمله به سوريه

در عقبه، افراد زيادى از قبايل و اسيران عرب از عراقى و سورى و حتى مصرى به اين سپاه پيوستند. بخشى از سپاه با نيروهاى ترك در وادى موسى درگير شدند؛ در حالى


1- 1. الثورة العربية الكبرى، لورنس، ص 34.
2- 2. الثورة العربية الكبرى امين سعيد، ج 1، ص 220. همان فَريش در فاصله 48 كيلومترى مدينه در مسير مكه. اما على و زيد آن وقت در مضيق الصفراء بودند.

ص: 707

كه فرماندهى تركها را جمال پاشا بر عهده داشت. (1) در اين يورش، عرب ها موفق به تصرّف وادى موسى شدند.

حملات در ماه هاى باقى مانده سال 35 و چند ماه از سال 36 ادامه يافت. (2) فيصل احساس كرد كه سپاه او اين توانايى را دارد كه ميدان نبرد را از عقبه به سمت حوران و جبل دروز منتقل كند. در اين باره به گفتگو با برخى از امراى سپاه پرداخت و در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه جبل به طور اساسى مستقل باشد. هنوز سال 36 به پايان نرسيده بود كه سپاه عرب به پشت دروازه هاى شام رسيد.

فيصل در 24 ذى حجه سال 36/ 2 اكتبر 1918 در رأس يك سپاه عربى وارد شام شد و مورد استقبال قبايل شامى و حجازى و داوطلبانِ مكى و تعدادى از سپاهيان عرب كه در رأس آنان افسران و فرماندهان عرب بودند، قرار گرفت. ادوات نظامى اينان از سپاه متفقين بود. نيروهاى متفقين در جايى بيرون دمشق قرارگاه زدند، اما در ورود به دمشق، آنان را همراهى نكردند.

فيصل با ورود به دمشق، دست به تشكيل دولت جديدى زد و در 29 ذى حجه سال 36 فرمانى رسمى در اين باره صادر كرد كه در آن آمده بود: در سوريه، حكومت مشروطه مستقلى كه استقلال مطلق دارد، به نام امير المؤمنين شريف حسين بن على تشكيل شده است.

در ششم جمادى الثانى سال 1338/ 7 مارس 1920 كنفرانس سورى در دمشق، استقلال سوريه را با مرزهاى طبيعى آن و از آن جمله فلسطين اعلام كرده، فيصل را به عنوان پادشاه مشروطه آن انتخاب نمود و پرچم دولت هاشمى حجاز را در حالى كه يك ستاره به آن افزوده شده بود، برافراشت. (3)

تسليم شدن مدينه


1- 1. الثورة العربية الكبرى، امين سعيد، ج 1، ص 165.
2- 2. تفصيل اين مباحث در كتاب مذكّرات امير زيد و المراسلات التاريخيه آمده است. «ج».
3- 3. حكومت جديد در سوريه بيش از يك سال و ده ماه به طول نينجاميد و دولت فرانسه بر اساس معاهده سايكس- بيكو كه بعدها اختلافاتى هم بر سر آن ميان فرانسه و انگليس پديد آمد، ادعاى قيموميت بر سوريه كرده به دمشق حمله كرد. اين حمله در سال 1920 صورت گرفت و به دنبال آن فيصل از سوريه خارج شد. در اين باره بايد به تواريخ مفصل سوريه مراجعه كرد. ما تنها قصد داشتيم به شرف يا بى شرفى متفقين در اينجا اشاره كرده باشيم.

ص: 708

زمانى كه سپاه شمال با فرماندهى فيصل عازم فتح شام بود و شرحش گذشت، سپاه شرق با فرماندهى عبداللَّه- پادشاه بعدى اردن- و سپاه جنوب به فرماندهى على- پادشاه بعدى حجاز- همچنان مدينه را در محاصره خود داشتند.

در اين وقت، جنگ سختى ميان آنان و فرماندهى ترك ها در مدينه كه كمك زيادى پيش از آن از سوى تركها براى وى فرستاده شده بود، در جريان بود. اين كمك ها به حدى بود كه شمار سپاهيان ترك در مدينه با تمام تجهيزات به 15 هزار نفر بالغ شد؛ چيزى كه به فرمانده آنان فخرى پاشا اين امكان را مى داد تا دفاع از شهر را محكم كرده و در مقابل محاصره كنندگان بايستد. وى با نيرويى عظيم به آنان يورش برد به حدى كه ده ها كيلومتر آنان را از مدينه دور مى كرد.

در زمان محاصره، مردم مدينه سختى هاى فراوان و غير قابل تحمّل كشيدند و فخرى پاشا مجبور شد آنان را وادار به كوچ اجبارى به شام كند. مردم مكه و ديگر شهرهاى حجاز هم سختى فراوانى را به خاطر گرانى و كمبود ارزاق در طول جنگ تحمل كردند.

سال 1337 فرا رسيد و مدينه همچنان در محاصره بود. در محرم سال 37 بود كه جنگ جهانى آرام گرفت و از جمله شروط اين جنگ آن بود كه تركها از تمامى بلاد عربى خارج شوند. براى اجراى اين فرمان، وزير جنگ تركيه، تلگرافى به فخرى پاشا براى تسليم زد كه او حاضر به قبول آن نشد. گفته شده است كه وى تصور كرد يك خدعه جنگى است. او در دفاع از شهر ايستادگى كرد. در اين وقت، يك افسر ترك به نمايندگى به مدينه رفت تا او را وادار به تسليم كند، اما وى رد كرد. چيزى نگذشت كه احساس كرد شمارى از افسران و سربازان وى تمايل به تسليم شدن دارند و او هم تسليم شد. در پنجم ربيع الثانى سال 1337 قراردادى در اين باره منعقد شد و تسليم به طور نهايى صورت گرفت.

دولت جديد هاشمى در حجاز

ص: 709

شريف حسين براى تشكيل دولت هاشمى در انتظار تسليم شدن مدينه نماند، بلكه محاصره آن را به فرزندانش على و عبداللَّه واگذاشت و مقدمات تشكيل دولت هاشمى را فراهم ساخت. وى پرچمى چهار رنگ انتخاب كرد: سفيد، سياه، قرمز و سبز.

او اين رنگ ها را نشانه اى از دولت نبوى، اموى و عباسى و خلافت آل عثمان عنوان كرد.

در روز ششم محرم سال 1335 در پايتخت او در مكه، با وى به عنوان نه تنها پادشاه حجاز بلكه پادشاه ممالك عربى، بر اساس شروطى كه در بيعت با خلفا بود بيعت شد. اين صرف نظر از وجود دشوارى هاى مربوط به حكومت هايى بود كه در بخش هايى از جزيرة العرب وجود داشت، يا اصل مسأله رهبرى در ديگر ملت هاى عرب كه آراء خاص خود را در تفسير اين شمول داشتند.

در هفتم محرم فرمانى صادر شد كه سه فرزندش در آن به اين ترتيب معرفى شدند:

امير على، رئيس الوكلاء؛

امير فيصل: وكيل داخله؛

امير عبداللَّه: وكيل خارجه.

افراد زير هم براى ساير مسؤوليت ها انتخاب شدند:

شيخ عبداللَّه سراج: نايب رئيس الوكلاء و قاضى القضات.

شيخ عبدالعزيز مصرى: رئيس اركان حرب و فرمانده لشكر؛

شيخ على مالكى: وكيل معارف؛

شيخ يوسف القطان: وكيل درآمدهاى عمومى؛

شيخ محمد امين الكتبى: وكيل اوقاف؛

شيخ احمد باناجه: وكيل ماليه. (1)

اين ها عناوينى بود كه وى به اعتبار آن كه اين جماعت وكلاى او در كارهاى واگذار شده هستند، انتخاب شد. شايد هم به اين معنا بود كه اينان وكيل هستند، آن هم براى


1- 1. نشريه القبله.

ص: 710

وزرايى كه هنوز تعيين نشده اند. (1)

اين خبر به بريتانيايى ها رسيد. آنان از اطلاق پادشاه عرب بر وى اظهار شگفتى نكرده و با نماينده وى در مصر تلاش كردند تا قدرى تأمل شود، زيرا همچنان در بلاد عربى، حكومت هايى بودند كه مى بايست با آنان تفاهم مى شد. چنان كه تعبير «عرب» بر مصر و تونس و الجزاير نيز اطلاق مى شد. حسين ضرورت تفاهم را نپذيرفت و گفت كه مصر و تونس و الجزاير از بلاد عرب نيست.

حسين همچنان به اصرار از آنان مى خواست تا به وعده هاى خود عمل كرده و استقلال بلاد عربى را از دورترين نقطه در شمال تا حدود عدن در جنوب به رسميت بشناسند، اما متفقين همان طور كه گذشت، اين مناطق را ميان خود تقسيم كرده و زمينه تسلط يهود را در فلسطين هموار مى كردند.

بدين ترتيب بود كه همه خواب ها آشفته از آب درآمد و آمال و آرزوها بر باد رفت و سرنوشت حسين چنان شد كه نفوذ او از دايره حجاز بيرون نرفت. او در مخالفت، جز از استدلال و احتجاج بهره اى نداشت و اين زبانى بود كه در ناموس طبيعت، قرار نيست توپخانه ها و ناوها و هواپيماها در آسمان و آب از آن دفاع كنند، چرا كه شاعر گفت:

النواميس قضت ألّا يعيش الضعفاء

إن من كان ضعي - فا أكلته الأقوياء (2)

قوانين طبيعت چنين حكم مى كند كه ضعيف نتواند زندگى كند.

كسى كه ضعيف است، طعمه اقويا خواهد شد.

حسين و خلافت


1- 1. در واقع هيچ كارى كه اين افراد مستحقش بودند به آنان واگذار نشد. فرزندان ملك حسين كارهاى سپاه را انجام مى دادند و افراد ديگر، غالباً از اين مناصب، فقط يك اسم داشتند، زيرا ملك خود در تمام امور دولت دخالت كرده، به گونه اى عمل مى كرد كه هيچ كس بر آن اطلاع نمى يافت.
2- 2. از جميل صدقى الزهاوى.

ص: 711

شايد حسين كه آمال و آرزوهايش را بر باد رفته ديد، پس از انقلاب آتاتورك كه خليفه را از تركيه بيرون كرد و خلافت را ملغى نمود، تلاش كرد تا با طرح عنوان خلافت براى خود به جبران ما فات بپردازد. چيزى نگذشت كه تلاش خود را آغاز كرد و در سال 1342 عازم اردن شد، جايى كه فرزندش امير عبداللَّه در آنجا استقرار داشت. در اين ناحيه بود كه مورد استقبال هيئت هاى نمايندگى قرار گرفت و برخى تمايل خود را نسبت به انتخاب او به عنوان خليفه اعلام كردند.

در اين مجلس بود كه او به عنوان خليفه انتخاب شد و بدين ترتيب در شرق اردن با وى به عنوان خليفه بيعت شد. با تمام شدن بيعت و افزوده شدن لقب «امرة المؤمنين» افزون بر «ملك العرب»، وى به مكه بازگشت تا تخت خلافت را در آنجا آماده سازد.

مسائل عمومى در دوران حسين

دوران حسين در مكه

ص: 712

ما مى توانيم دوران حسين را به عنوان برگى بر برگ هاى دوران هاى كوتاه اما روشن در تاريخ اشراف بيفزاييم، البته در صورتى كه دوره اى را كه برخى از بخش هاى آن سياه شده استثنا كنيم. در واقع، مى توان نام مصلح را بر او اطلاق كرد، مشروط بر آن كه در اين كار تندروى نكنيم.

حسين تمايل به ديندارى و احترام به احكام شرعى داشت و بر آن ترغيب و تحريض مى كرد و بر اجراى آن در حدود شناخته شده اصرار مى ورزيد. اما او نيز مانند كسانى كه دولت تأسيس مى كنند و انقلابى هستند، به محض ترديد، افراد را دستگير و با اندك شبهه اى عقوبت مى كرد. وى در باره دشمنانش قساوت مى ورزيد و آنان را در زندان ها و سياهچال هايى مى انداخت كه با روح تديّن و عدالت خواهى او منافات داشت.

حسين، در باره سنن موروثى، يك محافظه كار بود، اما در اين باره افراط مى كرد و به رغم آن كه سال هاى طولانى با رجال دولت تركيه رفت و آمد داشت و زندگى متمدن را مى شناخت، اما دشمنى زيادى با تجدّد داشت. از ماشين متنفّر بود و با استفاده از آن مبارزه مى كرد، و همچنان روى استفاده از شتر و قاطر و الاغ اصرار مى ورزيد، زيرا آنها توليد داخلى بود كه فوايد آن به جيب اجنبى و خارجى نمى رفت. وى از افرادى هم كه پوشش غير عربى داشتند، شديداً به خشم مى آمد.

وى يك ناسيوناليست بود كه خير بلادش را مى خواست و اهالى آن را براى گرفتن

ص: 713

مناصب آماده مى كرد و بر آن بود تا نيازى به افراد غير بومى نباشد، اما در اين باره هم به افراط مى گراييد، به حدى كه بسيارى از عناصر كارآمد براى نهضت عربى از وى رويگردان شدند و او از عطف توجه بسيارى از همسايگانش محروم ماند.

حسين آگاهى هاى سياسى خوبى داشت و چنان و چندان اعتمادى بر خودش داشت كه گويى كسى به پاى او نمى رسد. به همين جهت تنها به خود اعتماد مى كرد و تمامى مسؤوليت ها را روى دوش خود مى گذاشت و به رجال دولت خود جز در چهارچوب ارشادات خود اجازه عمل نمى داد. اين امر زحمتى را متوجه او كرده بود كه برايش قابل تحمّل نبود، و در واقع او را درگير تمام امور جزئى بلاد كرده بود. وى خود در كار نگهبانى و نظافت مسجد و رؤساى بلديه و نويسندگان جرايد مشاركت داشت و با آنان ارتباط مستقيم برقرار مى كرد. حسين از اين كه فرزندانش يا افراد مرتبط با ديوانش- از ميان كسانى كه داراى تحصيلات عالى بودند- از دانش و عقل خود در كار استفاده كنند، رويگردان بود. وى خود را بهتر از همه و كارشناس درجه يك مى دانست و درست از نگاه وى، همان چيزى بود كه خودش آن را درست مى ديد و مى دانست.

حسين، فردى بيدار و در حفظ سلامت دولت، حريص بود، اما در اين بيدارى تندروى مى كرد و كارش را با استخدام جاسوسان و منع از اجتماعات دنبال مى كرد و در اين باره پى گير بود. وى گاه در شبگردى ها، با مراقبان و محافظان همراهى كرده، شخصاً براى تجسّس به محلات و خانه ها مى رفت و مردم از اين بابت گرفتار زحمت مى شدند.

برخى از جاسوسان با استفاده از اين شرايط، از ديگران بدگويى مى كردند و در يك دوره كوتاه، زندان هاى وى مملو از افراد بى گناه و شهروندان بود. وى به آزادى عقيده احترام نمى گذاشت و با خواندن روزنامه از هر نوع مخالف بود، چه رسد به آن كه اجازه انتشار آنها را بدهد.

وى توجه خاصى به فقرا داشت و از ضعيفان حمايت مى كرد و درِ خانه اش به روى شكايت كنندگان و پناه جويان باز بود، با اين حال، در بيشتر اوقات، نسبت به مردم سختگيرى داشت و نسبت به تجار، واردكنندگان، صراف ها و افرادى كه با قيمت ها بازى مى كردند، برخورد سختى داشت و آنان را عقوبت كرده، يا اموالشان را مصادره مى كرد.

ص: 714

يكبار هم آنان را مجبور كرد تا آشكارا به تنظيف خيابان بپردازند. وى مراقب خانه هاى تجار بود و اگر متوجه مى شد كه ثروت زيادى اندوخته اند، ماليات هاى ويژه از آنان مى گرفت و هيچ تخفيف و گذشت و تأخيرى قائل نمى شد. در اين باره، مخصوصاً اگر اين ثروت از غير مكه بود، ماليات را بيشتر مى كرد.

وى در اموال دولت، صرفه جويى مى كرد و نهايتِ اقتصاد و اعتدال را داشت.

سربازانش لباس عادى بر تن مى كردند كه از پنبه ارزان رنگ شده وصله دار بود. در مقابل، به كسانى كه از مناطق مختلف در ارتباط با انقلاب عربى مى آمدند، يا شعرا و نويسندگانى كه مى آمدند، به قدرى كم كمك مى كرد كه حتى نياز معمولى شان را هم برآورده نمى كرد، صرف نظر از آن كه آنان را تحت تأثير قرار داده، فريب دهد.

حق آن است كه صرفه جويى وى شامل زندگى خصوصى و مخارج ويژه او مى شد.

ريحانى مى گويد كه در قصر جده، فرش هاى بسيار ساده اى بود، فرش هاى عادى و صندلى هاى خيزران و دفاتر ادارى كه جلدى از پارچه پنبه اى داشت و ديوارهايى كه از هر نوشته اى حتى آيات خالى بود. (1)

حسين در حفظ مظاهر استقلال حجاز بسيار سختگير بود. به همين جهت، تأسيس شركت هاى خارجى را در حجاز ممنوع كرد، حتى اعطاى امتياز كشف نفت و ديگر معادن را به برخى از سورى ها نداد. همين طور امتياز تأسيس خط آهن ميان جده ومكه و خط ديگرى ميان ينبع و عُلا حتى مشروط بر آن كه اين دو خط مِلك حكومت باشد را هم نداد. وى در توجيه رد اين درخواست گفت كه برخى از ادوات و وسايل شركت هاى نعمانى خارجى است. (2) وى در حفظ استقلال حجاز چندان پيش رفت كه مانع تأسيس بعثه طبى و پزشكى در مكه توسط حكومت مصر شد كه قرار بود همراه حجاج مصرى از كشتى پياده شده تا جدّه بيايند. استدلال وى آن بود كه اين گروه پزشكى پيش از تَرك


1- 1. ملوك العرب، الريحانى، ج 1، ص 26.
2- 2. شمارى از متخصصان كه پس از نهضت ملك حسين از سوريا به حجاز آمدند تا به قسطنطين ينى كمك كنند، توانستند در منطقه الوجه در ينبع، سمت ساحل، از وجود نفت آگاه شوند. همچنان كه در منطقه سراة، از وجود آهن و مس و در اطراف مكه از معدن الماس خبردار شدند. بنگريد: ملوك العرب ريحانى، ج 1، ص 50.

ص: 715

مصر، اجازه ورود را از حاكم حجاز نگرفته اند و بنابراين حق ماندن در مكه را ندارند، مگر آن كه همراه حجاج بيايند و با همان ها باز گردند.

مصر از اين اقدام بسيار ناراحت شد و دستور داد مسؤولان بعثه با كشتى و همه چيزهايى كه در آن بود، و از جمله پرده كعبه و پول هاى صدقه به مصر باز گردد. اين امر هيچ سبب نگرانى و پشيمانى حسين نشد و او اجازه داد تا كشتى با تمام آنچه درآن بود و از جمله محمل مصرى به مصر باز گردد.

حسين، در مبارزه با بيسوادى جديت داشت و پس از گرفتن امارت مكه، شروع به تأسيس برخى از مدارس ابتدايى كرد. پس از آن مدارسى براى كشاورزى و جنگ ايجاد كرد. همچنين مدارس مشابهى در برخى از شهرهاى ديگر درست كرد. مردم به كسب دانش روى آوردند و از نهضت حسين در اين باره، تقدير و استقبال كردند؛ اما زمانى كه كسانى خواستند از دانش هاى بيرونى هم استفاده كنند، حسين مخالفت كرد و گفت كه دانش ما براى ما كافى است. زمانى كه مستر كراين، ثروتمند امريكايى تعهد كرد كه شمارى از جوانان را با حساب شخصى خود براى تحصيل به امريكا بفرستد، حسين اين پيشنهاد را رد كرد؛ چرا كه از اجانب بدش مى آمد و در اين باره مبالغه كرده، حتى دانش آنان را هم رد مى كرد.

حسين فردى شجاع و در ثبات قدم ممتاز بود، زمانى كه توپخانه تركها در جريان انقلاب، روى قصر وى آتش مى ريخت، ذرّه اى از اعتقادش كم نشده، از غرفه اى به غرفه ديگر مى رفت تا از دسترس آنان دور باشد. با اين همه ثبات قدم بود كه توانست استقلال حجاز را بر پايه اى بنا كند كه فراموش ناشدنى است.

وى در كنار ثبات عقيده، فرد لجوجى بود كه برابر واقعيت تسليم نمى شد و باور افراد را سياسى كه مبناءً مسالمت جو و صلح خواه بودند، باور نداشت و اين از آن روى بود كه مبادا جنگ را يكباره ببازد. ديديم كه چه تعصبى در باره پيمان خود با انگليسى ها داشت؛ در حالى كه بريتانيايى ها قومى بودند كه روزگار آنان را ساخته بود و به آنان نشان داده بود كه در وقت طوفان، سر خود را پايين بگيرند تا طوفان رد شود و دوباره قامت خويش را راست كنند و بدون ملاحظه، به دنبال تحقق اهدافشان باشند.

ص: 716

حسين به فاصله ميان نيرومندى آنان و ضعف خود آگاه بود، اما تند و تيزى وى سبب مى شد كه به رغم مماطله و سستى آنان، همچنان روى عقيده خود پاى بفشرد.

زمانى كه پس از صلح و تسليم عثمانى ها، كنفرانس صلح برگزار شد، وى فرزندش فيصل را به نمايندگى از سوى خود فرستاد و او را ملزم كرد تا صلح را نپذيرد.

وقتى در كنفرانس در اثبات حق خود شكست خورد، همان طور كه پيش از آن هم شكست خورده بود، به خاطر همان روحيه تند و تيزش، يكسره فحش نثار آنان مى كرد كه تأثيرى جز ايجاد فاصله بيشتر و شكاف جدى تر نداشت.

استعمار انگليس مصلحت را در جدا كردن عقبه از حجاز مى ديد و اين مسأله را با اين بهانه كه آن را به حكومت پسرش در شرق اردن ضميمه مى كند، طرح كرد. او نتوانست آن را بپذيرد و شروع به طرح استدلال ها و احتجاجات سخت در قالب الفاظ تند كرد. اما بايد توجه داشت، اگر شدت استدلال و تندى الفاظ، همزمان توپخانه اى و ناو جنگى مى داشت كه از آن حمايت كند، او مى توانست به حقوق حقه اش دست يابد، اما چنين نبود. كينه توزى او در دشمنى، هيچ نتيجه اى جز پيچيده تر شدن امور و افزايش شكاف در بر نداشت.

اين شكاف بيشتر شد، آنچنان كه بريتانيايى ها كه هر گاه صدايى ميان احزاب عربى بر مى خاست، مراقب او بودند، به تدريج در انديشه رها نمودن او بر آمدند و او را با دشمنش ابن سعود تنها گذاشتند تا خودش مشكلاتش را حل و فصل كند. (1) به همين دليل بود كه از مقاومت برابر آنان عاجز ماند و مجبور به ترك حجاز شد. وى حتى بعد از ترك حجاز هم حاضر نشد دست از موضع هجومى و تند خود بردارد. وى يكسره استدلال هاى خود را با تندى طرح مى كرد، سلاحش را با شدت بر مى كشيد، و ديوان ادارى اش را در محل تبعيدش در قبرس فعال نگاه داشته، همچنان بيانيه هايى به نام خودش و به اعتبار خليفه صادر مى كرد و اين در حالى بود كه هيچ تأثيرى نداشت.

مسائل علمى


1- 1. جزيرة العرب فى القرن العشرين، حافظ وهبه، ص 195.

ص: 717

تعليم و تربيت در مكه اين دوره همان وضعيت دوران دوم عثمانى را داشت كه خاندان هاى علمى به صورت موروثى به علم مى پرداختند و دانش علمى در حلقه هايى كه در مسجد الحرام برگزار مى شد، منتقل مى گشت. بزرگ ترين علماى اين دوره همان علماى دوره دوم عثمانى و شمارى اندك از فرزندان و شاگردان برخاسته از مكتب آنان بودند؛ زيرا دوران حسين نزديك به همان دوره دوم عثمانى است. به علاوه، دوران حسين كوتاه است.

فعاليت هاى علمى شريف حسين در اين دوره، همان طور كه اشاره شد، قابل توجه بود. وى نخستين مدرسه حكومتِ عربى را تأسيس كرده، برابر باب السلام مدرسه اى به نام الخيريه ايجاد كرد و از شيخ محمد خياط خواست تا با شاگردانش به آنجا منتقل شوند.

سپس دو مدرسه ابتدايى يكى در مَعْلات و ديگرى در حارّة الباب درست كرد. سپس مدرسه اى در سطح بالاتر از ابتدايى، در قلعه قعيقعان هندى به نام الراقيه ايجاد كرد.

مدرسه اى هم در رديف مدارس متوسطه در همان عمارت با نام العاليه تأسيس كرد.

وكالت معارف هم با رياست يكى از علماى مكه ايجاد شد. نخستين كسى كه وكالت معارف را داشت، شيخ على مالكى بود. بعد از وى استاد كامل القصاب از سوريه به عنوان معاون وى تعيين شد.

همچنين شمارى مدرسه ابتدايى در مدينه و جده درست شد، چنان كه يك مدرسه جنگ و مدرسه اى براى زراعت هم در مكه بنا گرديد. در اين مدارس، روح حماسى و نهضت، دميده شد و شاگردان آنها در اعياد رسمى و جشن هاى رسمى حاضر شده به سخنان خطيبان گوش داده، آنها را نقد مى كردند. اما چيزى نگذشت كه اين روحيه، سست شد و بسا دليل آن به نظر خود حسين بر مى گشت. گفته شده است كه نتايج اين حركت علمى و روحيه حماسى كه در آن دميده شده بود، به لحاظ نتايجى كه مى توانست در بر داشته باشد، وى را به هراس انداخت.

روزنامه نگارى

ص: 718

حسين در دوران خود روزنامه قبله را براى دفاع از حركت خود و تبليغ آن ايجاد كرد. رياست تحريريه را به شيخ محب الدين خطيب سورى سپرد. سپس شيخ حسين الصبان را به عنوان مدير آن تعيين كرد و شيخ طيب الساسى را رئيس تحريريه گذاشت و خود بر سياست هاى آن نظارت مى كرد. حتى گفته شده است كه خودش برخى از مقالات را مى نوشت. وى به شيخ عمر شاكر از سوريه اجازه داد نشريه اى با نام الفلاح ايجاد كند كه دقيقاً مانند القبله بود. يك مجله كوچك كشاورزى هم به راه افتاد.

هر دو روزنامه و نيز اين مجله در چاپخانه اى كه ميراث دولت تركها بود چاپ مى شد. محل اين چاپخانه پيش از توسعه، برابر باب الملك بود.

اصلاحات

حسين، سايبانى ميان صفا و مروه درست كرد. همچنين برخى از خيابان هاى عمومى را بزرگ تر كرد. عقبه حجون را از جاى كند و درب آن را آماده كرد. وى از اهالى خواست تا شب ها در اين باره كمك كنند. برنامه اى بود كه هر محله مى بايست به نوبت براى كار مى آمدند كه اين با زدن طبل به آنان اعلام مى شد. در اين باره از زندانيان هم كمك گرفته مى شد.

محلى هم بر ضرب پول هايى جهت دولت هاشمى ايجاد گشت. در آنجا دينار هاشمى، ريال هاشمى و همين طور قرش و مشتقات آن از مس قرمز ضرب مى شد. جايى هم جهت چاپ تمبرهاى پستى تأسيس شد. چشمه زبيده هم مورد توجه وى قرار گرفت و اصلاحاتى در آنجا به انجام رسيد. نيز پلكان واقع در كنار عقبه در منى اصلاح شد و خيابان يوسفى در مكه در كنار خيابانِ فيصليه فعلى، در اين دوره ايجاد گرديد.

اصلاحات در مسجد الحرام

شمارى از ستون هاى مسجد الحرام كه رو به تخريب بود، تعويض گرديد و قسمت هايى از زمين مسجد و ديوارهاى آن نيز اصلاح شد. وى در سال 1335 به مسأله

ص: 719

روشنايى در مسجد نيز توجه كرده براى نخستين بار نور سفيد در آنجا روشن شد. در سال 1338 نخستين ماشين برق در مكه به راه افتاد و مطاف روشن گرديد. بعد از دو سال ماشين بزرگ ترى خريدارى شد كه جهت روشن كردن مطاف و بخش هاى ديگر مسجد به كار رفت. (1)

به هر روى، حسين در نخستين دوره نهضتش بسيار فعال بود، چنان كه در ميان اشراف، يك وجود نادر به حساب مى آمد و من بر اين باورم كه اگر روش او ادامه مى يافت، شأن و مقامى جز آنچه در پايان به آن مى رسيد، مى داشت.

شريف حسين و نجد

در فصول گذشته اشاره كرديم كه نزاع ميان اشراف و اهل نجد بسيار قديمى بود و عثمانى ها براى استوار كردن سلطه خود در سرزمين عرب از آن استفاده مى كردند. آنان آگاه بودند حركت دينى كه منادى آن هستند، نيازمند يك حركت گسترده براى بسط نفوذ و توسعه سلطه عثمانى دارد؛ بنابراين اشراف مكه را به زحمت انداخته، آنان را با اموال و آذوقه كمك مى كردند تا بخشى از نفوذى را كه دولت عثمانى نمى توانست به دست آورد، يعنى تسلّط بر شرق جزيرة العرب يا جنوب آن، ايشان به دست آورند.

زمانى كه حسين امارت مكه را در اختيار گرفت، اتحادى هاى عثمانى، تنفّر بيشترى از نجد داشتند؛ به همين دليل از حسين خواستند تا دست به تهديد و ارعاب آنان بزند.

تنفّر حسين هم كمتر از عثمانى ها نبود؛ زيرا مى دانست كار نجد آغاز شده و برخى از قبايل را كه مهم ترين آنها عتيبه بود به خود جذب كرده و در راه بسط نفوذ خود در ميان ديگر قبايل است. هرچه آن كار توسعه مى يافت، طبعاً پاى امارت وى گذاشته مى شد و همين امر سبب شد تا در سال 1330 سپاهى را عازم عتيبه كند.

در اين اثنا بود كه سعد بن عبدالرحمن برادر عبدالعزيز آل سعود، به ديار عتيبه وارد شد. حسين توانست آنان را فريب داده، به دستگيرى او وادار كند تا به عنوان اسير تحويل


1- 1. تاريخ عمارة المسجد، ص 281.

ص: 720

وى دهند. اكنون مى توانست براى امام نجد، يعنى عبدالعزيز پادشاه بعدى سعودى، اين شرط را بگذارد كه در قبال اعتراف به سلطنت عثمانى، برادرش آزاد خواهد شد. به علاوه مى بايست شش هزار مجيدى در اين باره بپردازد كه دولت نجد پذيرفت.

زمانى كه آتش جنگ بالا گرفت و حسين قيام معروف عربى خود را بر ضد تركها آغاز كرد، و اخبار آن به نجد رسيد، امام نجد، اين فكر را پسنديد. وى به مكاتبه و اظهار دوستى با حسين پرداخته، هدايايى هم رد و بدل شد. (1) اما چيزى نگذشت كه حسين خود را پادشاه عرب ناميد و در باره كنفرانس هاى صلح به اسم عرب صحبت كرد. در اينجا بود كه شك و ترديد نجد را گرفت و آنان ترسيدند كه حسين در انديشه ضميمه كردن نجد به بلاد حجاز باشد. در اينجا بود كه ابن سعود شروع به اعتراض كرده و درخواست كرد تا حدود سرزمين نجد تعيين شود. حسين از اين امر برآشفت و برايش گران تمام شد.

تنفر حسين وقتى زيادتر شد كه شنيد دعوت نجد در ميان قبايل نزديك كه حتى برخى از دوستان او در جنگ با تركها بودند و در انقلاب به او كمك كردند، گسترش يافته است. وى برخى حملات تأديبى و تنبيهى به اين قبايل داشت و تلاش كرد تا نفوذ خود را در آن مناطق استوار كند. تلاش وى به جايى نرسيد و بيش از تثبيت نفوذ، به ايجاد بحران و آشوب ميان آن قبايل منجر شد.

شريف حسين بر آن شد تا چنان حمله اى صورت دهد كه صداى آن در ديار نجد بپيچد، به همين دليل فرزند و فرماندهش امير عبداللَّه- پادشاه بعدى اردن- را با سپاهى سنگين و مجهّز به سوى تربه و خدمه فرستاد. اين سپاه در 24 شعبان سال 1337 به نزديكى تربه رسيد و شب را در آنجا اقامت گزيد. اما قبايلى چون عتيبه و سبيع و بقوم كه سخت شيفته دعوت نجد شده و روحيه حماسى داشتند، حتى براى يك شب هم به آنان مهلت نداده به آنان يورش بردند. آنان در اين حمله ناگهانى شمشير ميان سپاه شريف گذاشته، جز اندكى كه فرار كردند و از آن جمله فرمانده آنان همين امير عبداللَّه بود، بقيه را كشتند.

در اين ميان، عبدالعزيز در رأس يك سپاه عازم تربه شد و پيش از آن كه خبر


1- 1. اين نامه را بنگريد در: جزيرة العرب فى القرن العشرين، چاپ پنجم، 1387 صص 337- 339.

ص: 721

شكست سپاه هاشمى به آن جا برسد، وارد اين شهر شد.

سال 1338 از راه رسيد، در حالى كه مناسبات حسين و نجد در بدترين شرايط بود.

با رسيدن ايام حج، نجدى ها از آمدن منع شدند. سال بعد هم همين وضعيت تكرار شد.

در اين وقت، متفقين ميان آنان واسطه گرى كردند و در سال 1340 اجازه يافتند در شمارى محدود به حج بيايند. در سال 1341 اجازه حج را به طور نامحدود خواستند.

حسين آن را مشروط به وانهادن مناطقى در حدود مرزى كرد كه آنها را تصرّف كرده اند.

متفقين واسطه شده، كنفرانسى در كويت تشكيل شد و نمايندگان حسين و فرزندانش در عراق و اردن در آنجا جمع شدند. اين كنفرانس به جايى نرسيد و نمايندگان به وفاقى دست نيافتند. ما تفصيل اين بحث را در بيان دوره دوم سعودى ارائه خواهيم كرد. (1)

سقوط طائف

اشاره


1- 1. يكى از مهم ترين دلايل اختلاف، اين بود كه ابن سعود شرط كرده بود كه نمايندگان حجاز و عراق و اردن به يكديگر تعهدى نسپارند تا بتواند با هر كدام از آنان، به طور جداگانه گفتگو كند. همچنان كه نماينده اردن خواستار آن شده بود كه در باره بازگشت حائل به آل رشيد گفتگو كنند، همچنان كه نجد مى بايست نيروهايش را از تربه و ديگر اراضى حجاز كه آنها را اشغال كرده بود، بيرون ببرد جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 247.

ص: 722

اختلاف ميان حسين و نجد در سال 1342 همچنان باقى بود، چنان كه راه حج هم براى نجدى ها مسدود. در اين وقت هواداران ابن سعود پيشنهاد كردند تا به طائف هجوم برده، اگر بتوانند بر آن تسلط يابند، در آن صورت مى توانند بر سر حج با حسين به گفتگو بنشينند. به علاوه، قادر خواهند بود تا جايگاه خود را برابر وى روشن كنند. چنان كه موقعيت آنان نسبت به حكومت انگليس كه هم پيمان حسين است نيز پس از اشغال طائف آشكار خواهد شد.

حافظ وهبه (1) از بزرگ ترين مشاوران ابن سعود در نجد مى نويسد: عبدالعزيز هيچ گونه انديشه اى براى جنگ با حجاز و فتح آن تا سال 1923 نداشت، زيرا اطمينان نداشت كه نيروهاى او بتوانند بر حجاز غلبه كنند. به علاوه، از موضع بريتانيا در قبال اين مسأله آگاه نبود. در اين باره، لازم بود هزار مرتبه در باره موضع بريتانيا بينديشد. همين امر بود كه او را وادار كرد تا در سال 1919 پس از ماجراى حمله به نيروهاى شريف در تربه، حجاز را ترك كرده به نجد باز گردد. در حالى كه همان زمان هم قدرت پيشروى و تسلط بر طائف و مكه را داشت، جز آن كه انگليس هشدار داده بود كه اگر قدم پيش بگذارد، حركت او يك حركت دشمنانه تلقى شده و با آن برخورد خواهد شد.


1- 1. جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 250.

ص: 723

وهبه (1) پس از آن با اشاره به حركت اخير اخوان براى تسلط بر طائف مى نويسد: من يقين داشتم كه نيروهاى اخوان بر سپاه شريف پيروز خواهند شد، و يقين داشتم كه انگليس در اين باره، بى طرف خواهد بود، زيرا سياست ابن سعود در برابر آن، سياستى كاملًا مجامله آميز و از طرف ديگر كاملًا دوستانه بود.

استاد وهبه در باره علت پيروزى نجدى ها بر نيروهاى شريف، روى باديه نشين بودن آنان، آمدنشان به شهر، و وجود تعصب دينى شديد آنان بر ضد مخالفان تأكيد مى كند.

سال 1342 تمام شد و روز عيد قربان، رؤساى اخوان از اهالى خرمه و عتيبه و غطغط براى ديدار امير عبدالعزيز به رياض آمدند. در آنجا بود كه ابن سعود انديشه تصرّف حجاز را مطرح كرد و همه آنان پذيرفته از آن اظهار شادمانى كردند؛ چرا كه پس از آن مى توانستند بر بيت اللَّه تسلّط يافته و دينِ- به قول خودشان- صحيح را منتشر كنند. به علاوه آنان غنايمى به دست خواهند آورد كه طعم آن را در تربه هم چشيده بودند، همچنان كه پاداش جهاد هم خواهند داشت. (2)

بدين ترتيب بود كه سپاهيان اخوان آماده شده و همه آنان به آرامى به محلّى در تربه منتقل شدند. اشراف مكه و مردم طائف زمانى از اين حركت آگاه شدند كه نجدى ها در اوايل صفر 1343 به نزديكى طائف رسيدند.

فرماندهى اين نيرو را كه شمار آنان از چند هزار نفر تجاوز نمى كرد، خالد بن لؤى (3) و سلطان بن بجاد بر عهده داشتند. اين سپاه، مخفر كلاخ در شرق طائف را تصرف كرد و


1- 1. جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 251.
2- 2. همان، ص 252.
3- 3. يكى از نكات شگفت آن است كه حركت نجدى ها بر ضد اشراف مكه در دوره اوّل سعودى، توسط يكى ازنزديكان امير مكه، با نام عثمان مضايفى رهبرى مى شد و در دوره دوم، با يكى از نزديكان شريف حسين با نام خالد بن لؤى. هر دوى اينها در زمان خود با امير وقت مكه درگير شده بودند و حركت نجد را بر ضد او يارى بخشيدند و توانستند در شرايط كاملًا مشابه بر مكه مسلط شوند.

ص: 724

سپس بدون آن كه با مقاومت جدى روبرو شود به مخفر اخيضر آمد. (1) در اين وقت در طائف 500 سپاهى بود كه صبرى پاشا وزير جنگ و فرمانده سپاه حجاز فرماندهى آنان را بر عهده داشت. شمارى هم از نيروهاى ويژه بودند كه امير طائف، يعنى شرف بن راجح در رأس آنان بود. اين گروه براى دفاع از طائف تلاش كردند، اما به سرعت دريافتند، قدرت اين كار را نداشته، ذخيره لازم را هم ندارند.

زمانى كه خبر اين حمله به حسين در مكه رسيد، وى فرزندش على را كه براى انجام حج از مدينه آمد و يك نيروى نظامى 800 نفرى، چهار توپخانه كوهستانى و هشت مسلسل در اختيار داشت، به سوى طائف فرستاد. امير على از طريق گردنه كرا به وادى محرم رفت و در پنجم صفر به آنجا رسيد. سپس وارد طائف شد و شب را در آنجا سپرى كرد، در حالى كه فرداى آن روز زمانى كه احساس كرد تيرهاى نجدى ها مى تواند ديوار شهر را سوراخ كند، از آنجا خارج شد و انتظارش آن بود تا نيروهايش را در هدا (2) متمركز نموده، از آنجا مجدداً حمله را آغاز كند.

با خروج وى از طائف، شمارى از اهالى به سمت دروازه هاى شهر آمدند و آن را به روى مهاجمان گشودند و بدين ترتيب اعلام كردند كه قصد جنگ ندارند. اين در حالى بود كه اخوان با نيروى سلاح وارد شدند. اين حادثه براى عبدالعزيز گران تمام شد و بعدها دستور داد كه به كسانى كه منكوب شده اند خسارت پرداخت شود. (3)

اين اعمال زور، اثر روحى خاص خود را در سپاهى كه در هدا مستقر بود باقى گذاشت. در اين وقت شمارى از نگهبانان و بدوى ها احساس كردند كه مى توانند با استفاده از فرصت به دست آمده خود را نجات دهند. بدين ترتيب به سمت و سوى مهاجمان آمده و با آنان وارد طائف شده، در كارهاى آنان شريك شدند. امير عبداللَّه احساس كرد، چاره اى جز بازگشت ندارد. به همين جهت به سمت هدا عقب نشينى كرد،


1- 1. الثورة العربية الكبرى، امين سعيد، ج 3، ص 183.
2- 2. تاريخ نجد الحديث، ص 300.
3- 3. فاجعه در طائف چندان هولناك است كه مؤلف ما به دليل زندگى اش در مكه تحت حاكميت وهابيان از شرح آن طفره رفته است. «ج»

ص: 725

جايى كه كيلومترها از وادى محرم دور بود. چيزى نگذشت كه سپاه نجدى در 26 همان ماه به نيروهاى شريف در هدا حمله كرد. نيروهاى شريف كه احساس كردند مقاومت بيهوده است، به بازان آمدند، به خصوص كه دريافتند اعراب و در رأس آنان طويرق به مهاجمان پيوسته و توانسته اند سپاه هاشمى را هدف تيرهاى خود قرار دهند. (1)

اين پديده تازه اى نبود. اوضاع باديه و فقر آن چنان است كه هر زمان امكان آن بود تا باديه نشينان را به سمت سپاه غالب كشانده از آنها استفاده كرد.

شكست پشت شكست مى آمد و بر شمار پناهندگان به سپاه مهاجم افزوده مى شد.

اخبار بد و دردناكى به مكه مى رسيد و صداى فرياد مردم براى درخواست سلاح به هدف دفاع بلند بود. اما حسين از توزيع سلاح ميان آنان هراس داشت، چرا كه از زندگى خود در هراس بود، زيرا ميان اين جماعت كسان زيادى بودند كه از قساوت او رنج بسيار برده بودند.

برخى از اين فريادگران نزد حسين آمده از او خواستند تا به دولت انگليس پناه ببرد، اما او فرياد انكار سر داد. شريف عبداللَّه به همراه پسر برادرش محمد نزد قاضى القضاة شيخ عبداللَّه سراج و رئيس ديوان عالى سيد احمد سقاف رفته به گفتگو پرداختند و سپس نتيجه بحث را به حسين گزارش داده از او خواستند تا به انگليسى ها تلگراف زده از آنان درخواست كمك كند، اما شريف نپذيرفت.

اين رفت و آمدها نزد حسين تكرار شد تا آن كه بحث عقب نشينى به سمت جده مطرح گرديد. ابتدا شروع به فرستادن زنان و اطفال كردند كه از جمله آنان خاندان خود حسين بود. (2)

كنارگيرى شريف حسين و بيعت با شريف على

بيشتر اهالى مكه از ترس تكرار فاجعه طائف، از مكه به جده گريختند، اما حسين در مكه ماند، و تلاش مى كرد تا به اطرافيان روحيه بدهد. اين در حالى بود كه سپاه اخوان در


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 185.
2- 2. همان، ج 3، ص 186.

ص: 726

جريان وقايع طائف و هدا، از جايشان حركت نكرده، در انتظار رسيدن فرمان تازه از امام نجد بودند.

در اين سوى، شخصيت هاى مكه با هم طرازان جده اى خود به گفتگو و مشاوره در بررسى اوضاع پرداختند. براى اين كار اجتماعى ترتيب داده، بر اين رأى اتفاق كردند تا على بن حسين را از مكه بخواهند. زمانى كه وى در چهارم ربيع الاول نزد آنان آمد، به وى گفتند كه امت حجاز تصميم به خلع پدر او و نصب وى گرفته است تا از خونريزى جلوگيرى شود. وى به احترام پدرش از قبول بيعت خوددارى كرد. در اين وقت، افراد حاضر در اين باره تلگرافى به پدر وى به اين شرح زدند:

از آنجايى كه ملت حجاز، به دليل از ميان رفتن سپاه و ناتوانى حكومت از دفاع از جان و مال مردم در يك بحران عمومى قرار گرفته است، و از آن روى كه عموم مسلمين چشم به مردم حجاز دوخته اند، امت به صورت نهايى چنين مقرّر كرده است كه شريف حسين از پادشاهى كناره گيرى كرده و فرزندش در چهارچوب نظام مشروطه به پادشاهى نصب شود، مشروط بر آن كه تن به آراء مسلمانان در مسائل روحى و مادى بدهد، و بلاد حجاز داراى دو مجلس باشد: يكى مجلس نيابى وطنى براى اداره امور داخلى و خارجى و ديگرى مجلس شورا متشكل از اعضاى انتخاب شده از ميان مسلمانان از شهرها و مناطق مختلف كه كارش ارشاد و كمك به اصلاح امور داخلى و خرج است. واللَّه الموفق لما فيه الصلاح. 4 ربيع الاول سال 1343.

امضا كنندگان عبارت بودند از: سيد طاهر دباغ، عبداللَّه على رضا، سليمان قابل، محمد طويل، مصطفى اسلام، ناصر بن شكر، شرف بن راجح، محمد صالح باناجه، محمد نصيف، عبداللَّه الصغير، على محمد سلام، ابو بكر باغفار، محمد نور جوخدار، احمد ناظر، حمزه شيت، سليمان ابو غليه، حمزه جلال بابلى، هاشم بن سلطان، سليمان ابو داود، عبدالرحمن ابراهيم زامكه، احمد حماد، محمد سرور الصبان، عابد مقادمى، عبدالرحمن باجنيد، عثمان باعثمان، امين سنباوه، حسين محمد نصيف، احمد بن عبدالرحمن. (1)


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 187.

ص: 727

ملك حسين درخواست آنان براى كناره گيرى را پذيرفت، اما به بيعت با على بن حسين رضايت نداد. اما مجلسى كه اين حوادث سخت آن را پديد آورده بود، قاطع بود و مصوّبات آن جدل پذير نبود. سيد طاهر دباغ از اعضاى مجلس به سمت تلفن رفت و به حسين فهماند كه مصوّبه مجلس قابل تغيير نيست. حسين نپذيرفت، در اين وقت تلگرافى به او زدند كه در آن آمده بود: «از كناره گيرى شما طلب رحمت مى كنيم، در غير اين صورت خون مسلمانان بر گردن شماست». حسين چاره اى جز قبول نداشت. (1)

دوران ملك على

اشاره


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 188؛ تاريخ نجد الحديث، ص 305.

ص: 728

به دنبال اين ماجرا، مردم در دار الحكومه جدّه اجتماع كرده، امير على نيز حاضر شد و به عنوان پادشاه مشروطه با او بيعت شد. اين بيعت در پنجم ربيع الاول سال 1343 انجام گرفت. در اين مجلس، سيد طاهر دباغ اين خطابه را خواند:

بنا به درخواست امت، پدر شما از سلطنت كناره گرفت، و اين بر اساس تلگراف شماره 69 مورّخه ربيع الاول سال 1343 مى باشد. امت به طور نهايى چنين مصوّب كرد تا شما پادشاه مشروطه حجاز باشيد، مشروط بر آن كه رأى امت را در آمال و تمايلات آنان در اصلاح مادى و معنوى بلاد بپذيريد. در اين بلاد، يك مجلس نيابى وطنى خواهد بود كه اعضاى آن از مناطق مختلف حجاز انتخاب خواهند شد، و اين به موجب قانون اساسى است كه مجلس مؤسسان مانند ديگر امم متحده، آن را تدوين خواهند كرد.

وظيفه مجلس، اداره امور داخلى و خارجى از طريق وزارت خانه هاى مسؤول برابر مجلس است. اما از آنجا كه فرصت كافى براى تشكيل مجلس وطنى نيابى نيست، امت چنين صلاح ديد تا هيئتى براى مراقبت از كارهاى حكومت تشكيل شود، آن گونه كه بدون موافقت آن كارى صورت نگيرد. و ما بر اين اساس و بر اساس كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله با شما بيعت مى كنيم.

پس از پايان اين مراسم، سيد طاهر دباغ تلگراف زير را براى حسين فرستاد:

بحمد اللَّه و با تلاش هاى مولاى ما، بيعت با فرزند معظّم شما تمام شد و ايشان با

ص: 729

كسانى كه لازم است تا بلاد را در اختيار گرفته و به اداره آن بپردازند، گفتگو كرده است.

انتظار از مولاى ما آن است كه جهت آرامش اوضاع با احترام اين بلاد را ترك كند.

زمانى كه اين تلگراف به حسين رسيد، وى در پاسخ، تلگراف بعدى را فرستاد و نسخه اى از آن را براى هيئت موجود در جده ارسال كرد:

با امتنان و تشكر، اين تمايل اصلى ماست كه از ابتداى نهضت به آن تصريح مى كردم و نيز تا اين تاريخ كه باز آن را پذيرفته ام. من با اين كار با كمال رضايت موافق هستم، اما در صورتى كه شما كسى جز على را براى اين كار تعيين كنيد. من به سرعت و رضايت منتظر هستم؛ چرا كه من هيچ هدفى جز راحتى اين بلاد و ساكنان آن و تحقق آنچه كه سعادت اين بلاد در گرو آن است ندارم.

زمانى كه حسين خطابه اى را كه براى بيعت خوانده شده بود، مطالعه كرد و ديد كه در آن از لزوم قانون اساسى و مجلس نيابى منتخب سخن رفته، اين نامه را براى قائم مقام جده ارسال كرد:

من آنچه را كه قاضى القضاة و نايب رئيس وكلا طى تلگراف صادر، در پنجم ربيع الاول 1343، و نامه شماره 4 را از قائم مقام قصر عالى خواندم؛ متنى كه متضمن آن بود كه اجتماع جده به تمايل من براى كناره گيرى از روى مصلحت اشاره كرده است، نكته اى كه من در جريان كناره گيرى به خاطر تمايل اهالى به اجراى آن تصريح كردم، و از ابتداى نهضت هم تاكنون با كمال آرامش و سعه صدر اعلام نمودم. خواسته و هدف من، آسايش اين بلاد و رفاه و خوشبختى آن با داشتن استقلال تمام است، براى من مهم نيست كه چه كسى رياست آن را دارد؛ حال اين رياست به فرزند من واگذار شده، مشروط به آن كه محدوده آن تنها حجاز باشد، و اين كه حكومت او مشروطه باشد، اشكالى كه دارد اين است كه نهضت ما اولًا بر پايه استقلال بلاد عربى بود كه حدود آن مشخص شده بود. ثانياً قرار بود بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول صلى الله عليه و آله عمل شود. اكنون محدود كردن سلطه حجاز، گفتگوهاى مهمى است كه اهميت خاص خود را در ارتباط با مسأله مربوط به استقلال بلاد عربى دارد؛ و اگر در اين محدود كردن چيزى نبود جز آن كه سعودى ها در پى تصرف حائل مركز حكومت آل رشيد و جوف مركز حكومت

ص: 730

آل شعلان و تلاش براى تصرف كويت و تعرض به امارت آل عايض بلكه تجاوز به مكه مكرمه هستند و در آن سوى هم امام صنعاء در پى ضميمه كردن حاشد و تهامه و شوافع به بلاد خودش است و ادريسى ها در پى حديده و اطراف آن هستند و از سوى ديگر حجاز را حكومت مشروطه كرده كه طبعاً ديگر جاى عمل به كتاب خدا و سنت رسول نيست و قرار است احكام بشرى اجرا شود و شعائر اسلامى كنار رود و فرائض دينى و اخلاق مادى و معنوى آن رها شود، آرى همين ها كافى بود. علاوه بر آن كه اين رويه، با اساس نهضت ما كه حجاز به طور خاص و عرب به طور عام در مسير آن از جان و مالش گذشت و هدفش رسيدن به اين دو هدف بود، منافات دارد.

بنابراين، به اطلاع اجتماع جده برسانيد كه اوّلًا محدود كردن اين دولت در حجاز، به معناى آن است كه عرب به طور قطع از حقوق اساسى در حيات خود محروم خواهد شد، و دوم آن كه در عمل به كتاب خدا و سنّت رسول، اخلال ايجاد مى شود. بنابراين من همچنان حق خودم را، به صورت مادى و معنوى، در اعتراض به آنچه گفته شده، محفوظ مى دارم. و اين نامه براى همين نوشته شد. (1)

حزب ملى حجاز و مبانى آن

در جريان اجتماع جده، درست پيش از بيعت با شريف على، حزبى به نام حزب وطنى تشكيل شد با اين اصول:

1. تلاش با تمام توان براى حفظ حجاز از فاجعه ناگوارى كه آن منطقه را تهديد مى كند.

2. تلاش براى مشروطه اسلامى كردن بلاد، آن گونه كه به دور از توطئه و دخالت اجنبى باشد.

3. پذيرش آن چيزى كه جهان اسلام به مصلحت بلاد و عباد و چگونگى اداره بلاد مى داند.


1- 1. تاريخ نجد الحديث، ص 306.

ص: 731

اداره حزب هم بدين ترتيب تصويب شد:

شيخ محمد الطويل: رئيس حزب؛

محمد طاهر الدباغ: منشى عام؛

قاسم زينل: خزانه دار.

اعضاى آن هم عبارت بودند از: عبداللَّه رضا، صالح شطا، عبدالرؤوف صبان، شريف شرف بن راجح، سليمان قابل، محمد نصيف، محمد صالح نصيف، محمود شلهوب، ماجد كردى.

اين حزب پس از تشكيل خود، اعلاميه اى به اين شرح صادر كرد:

بحران و تنگناى سختى كه در اين بلاد پديد آمده، امت را به انديشه آن وا مى دارد تا براى دفع خطر غافلگيرانه اى كه در راه است، انديشه كند و خودش سرنوشت خودش را در دست بگيرد، و با تمام امكانات براى حفظ بلاد و عباد تلاش كند. براى آن كه سرنوشت كارها در اختيار رهبرانى باشد كه شايستگى انجام كار را داشته و با تأمل و تفكر در باره كار براى وطنشان اقدام كنند، ما حزب ملى- حجازى را از صاحبان انديشه هاى بلند و افراد فكور تشكيل داديم. از ميان اينان، 12 نفر براى انجام كارهايى كه در شرايط فعلى انجامش ضرورى است انتخاب شدند. اينان كار خود را آغاز كرده و صرفاً بر اساس مبانى استوار حزب كه حاضرند در راه آن جانشان را بگذارند، عمل خواهند كرد. اينان با خداى سبحان عهد بسته و به آيات عظيم خداوندى سوگند خورده اند كه هر آنچه را از كارهاى بزرگ و كوچك كه براى مصلحت بلاد ضرورى است، در حد توان محقّق كنند.

انتظارشان از امت حجازى آن است كه صبور باشند و به حزب و رجال مخلص آن اعتماد كنند.

در اعلاميه ديگرى آمده است كه حزب در حال حاضر و آينده، به نيابت از امّت عمل خواهد كرد. (1)

اعلاميه اى خطاب به جهان اسلام


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 192.

ص: 732

در روز بيعت، 5 ربيع الاول 1343/ اكتبر 1924 حزب ملى، بيانيه زير را براى مطبوعات مصر با امضاى منشى عام آن سيد محمد طاهر دباغ نوشت:

از آن جايى كه ملت حجاز، در شرايط حاضر، در يك بحران عمومى قرار گرفته، ارتش مدافع خود را از دست داده و حكومت هم در حفظ جان و مال مردم عاجز است، و از آنجايى كه به طور خاص حرمين شريفين و تمامى مناطق حجاز در معرض يك خطر نابودكننده قرار گرفته است، و از آنجايى كه حجاز، جاى مقدس و مربوط به عموم مسلمانان است، لذا، امت حجاز به صورت نهايى تصميم گرفت تا شريف حسين را مجبور به كناره گيرى از سلطنت كند و او به هر كجايى كه مى خواهد براى اقامت برود. اما نسبت به پديد آمدن ناآرامى هاى داخلى و آشوب عمومى، امت، صلاح را بر آن ديد تا با صاحب جلالت شريف على اوّل، به عنوان پادشاه مشروطه آن هم صرفاً بر حجاز بيعت كند، مشروط بر آن كه رأى امت را در آنچه مصلحت اين بلد امين در آن است، بپذيرد.

در اين باره، امت، نامه اى هم براى گفتگو به امام ابن السعود فرستاده است. ملت حجاز بعد از اين بيانيه و اجراى آنچه گفته شد، در صورتى كه با جلوگيرى از سپاه ابن سعود و اتمام مذاكرات و اتخاذ اقدامات جدى براى حفظ بلاد جهت نجات اين بلاد تلاش نكند، تمامى مسؤوليت را بر دوش مسلمانان مى اندازد.

نامه به ابن سعود

همين زمان، حزب، نامه اى هم به سلطان عبدالعزيز بن سعود در رياض نوشت كه متن آن چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم حضور صاحب العظمه سلطان عبدالعزيز بن سعود:

السلام عليكم و رحمةاللَّه و بعد: ما جماعت عرب، امّت واحده اى هستيم كه

ص: 733

خداوند ما را به شرف اسلام مفتخر ساخت، و بلاد حجاز منبع نور اسلامى و بلاد مقدس براى تمامى مسلمانان است كه حرم خداى تعالى، قبله مسلمين و مشاعر مقدسه در آن قرار دارد. ميان شما و شريف حسين، منازعاتى وجود داشت كه دلايل آن به شخص حسين بر مى گشت و اين امت و بلاد، كمترين دخالتى در آن نداشت؛ چرا كه وى سلطه مطلقه داشت و تنها به آنچه مى خواست، عمل مى كرد، حتى از سخن گفتن با اهل سخن، به دليل عدم موافقت با او، رويگردان بود و به آنان چيزهايى نسبت مى داد كه با آن موافقتى نداشتند. او ميان اين امت و امت هاى مجاور در بلاد نجد دشمنى ايجاد كرد، با اين كه در دين و مذهب آنها هيچ اختلافى وجود نداشت، چيزى كه منجر به ريختن خون بيگناهان شد. ادامه اين روند به آنجا رسيد كه مردم حجاز در جدّه اجتماع كرده با حضور اهل مكه و طائف و اشراف و اعيان و اعراب از تمامى طوائف موجود در حجاز، شريف حسين را وارد كردند تا از تخت سلطنت كناره گيرى كند، اين بعد از آن بود كه ديدند حاضر نيست به جاى راه حل نظامى، از راه حل سياسى استفاده كند. اين ملت، با فرزندش على به عنوان پادشاه حجاز بيعت كردند، مشروط بر آن كه رأى امت هاى اسلامى را بپذيرد. براى بناى اين امت، و به نام اسلام كه شما هم براى نصرت آن قيام كرده و زندگى خويش را وقفِ بالا بردن شأن و منزلت آن كرده ايد، به شما خطاب كرده درخواست مى كنيم نمايندگان ما براى گفتگو با شما در آنچه كه مى تواند در اين باره و براى اين بلاد مقدسه و حفظ جان و مال و امنيت بلاد لازم است، گفتگو كنند تا اين آيت قرآنى محقّق شود كه: ى أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّاى (سوره قصص/ آيه 57) و چنان كه رسول فرمود: مكه حرم خداست، و خداوند آن را براى مردم حلال نكرده است، بلكه تنها ساعتى براى من حلال شد و براى هيچ كس تا روز قيامت حلال نخواهد شد، آن گونه كه در آنجا خونى ريخته شود يا درختى قطع گردد ... (1)

تا آخر حديث. و آنچنان كه حضرت به عتاب بن اسيد (نخستين امير مكه) فرمود: آيا مى دانى تو را بر كدام نقطه حاكم كردم؟ من تو را بر اهلُ اللَّه حاكم كردم؛ با آنان


1- 1. صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب الاذخر، ج 2، صص 115- 116؛ مسند أحمد، ج 1، صص 253، 259، 315، 316، 318.

ص: 734

به خير و نيكويى رفتار كن. (1)

و ما نيز مانند شما به ايمان و اسلام و توحيد و تمسك به كتاب و سنت اقرار داريم و شهادت به وحدانيّت خداوند و نبوّت رسول مى دهيم. ما كار را به تمامى امّت هاى اسلامى واگذار كرديم و حكميّت را در باره آنچه در حال حاضر در حرمين شريفين وجود دارد، به آنان سپرديم. اكنون به خدا پناه مى بريم و پس از آن به عدالت و شهامت شما در اين كه دستور دهيد تا به تمايل امّت حجاز كه آماده قبول خواسته هاى عادلانه شماست، پذيرفته شود، و خداوند بر آنچه مى گوييم وكيل خواهد بود. وإنّنا نحمد اللَّه أوّلًا و آخراً والسلام.

به دنبال تأخير در رسيدن پاسخ سلطان، حزب تلگراف ديگرى كه محتواى آن همان مطالب نامه پيشين بود، فرستاد و سلطان در پاسخ به آن در 26 همان ماه چنين نوشت:

تلگراف عمومى شما رسيد، اما نامه رسمى شما در ارتباط با صلح نرسيد. تا وقتى كه حسين و فرزندان او در حجاز هستند، امكان انتشار روح اسلام در جزيره نيست. ما طمعى در حجاز و تسلط بر آن نداريم و آن را به عالم اسلامى وا مى گذاريم. اين عقيده ما از همان ابتدا در باره بلاد مقدسه بوده است. زمانى كه حسين و فرزندان او از جزيره خارج گشتند، شما در بلادتان امنيت خواهيد داشت. ما در اين باره آموزش هاى لازم را به فرماندهان سپاهمان داده ايم. (2)

حسين حجاز را ترك مى كند

از زمانى كه در پنجم ربيع الاول با ملك على بيعت شد، تا زمان ارسال نامه براى ابن سعود جهت صلح و توقف جنگ، ملك على در هفتم ربيع الاول به مكه بازگشت و تا روز دهم در كنار پدرش ماند. در روز دهم بود كه پدرش مكه را به قصد جده ترك كرده،


1- 1. اخبار مكه فاكهى، ج 3، صص 64- 65؛ شفاء الغرام، ج 1، ص 86؛ سنن الكبرى، بيهقى، ج 5، صص 339- 340؛ اسد الغابة، ج 3، ص 556.
2- 2. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 194.

ص: 735

چهار روز در آنجا ماند و روز چهاردهم با كشتى الروضتين راهى عقبه (1) شد. خانواده و خدمه و نيز امير الالاى عثمان بيك تركى مدير امينت عمومى، پس از آن كه به درخواست خودش مقامش به امير لوائى ارتقا يافت، او را همراهى مى كردند. (2)

عدم درخواست كمك از انگليسى ها

حسين پيش از سفرش به جدّه گفت كه از انگليسى ها در جنگ بر ضد ابن سعود كمك نخواهد خواست. تنها چيزى كه هست اين كه او به نماينده خود در لندن گفت كه انگليسى ها را در جريان كارهاى ابن سعود قرار دهد تا هر آنچه كه خود مصلحت مى دانند- اين با او كنار بيايند يا به دشمنى با او برخيزند- اقدام كنند. (3)

خروج ملك على از مكه

پس از رفتن ملك حسين از مكه، اوضاع اين شهر رو به وخامت بيشترى گذاشت و به تواتر خبر رسيد كه سپاه سعودى از طريق وادى سيل در حال نزديك شدن به شهر است.

اين در حالى بود كه در مكه بيش از 300 نظامى و چيزى حدود 200 پليس و گروهى از


1- 1. مشهور آن است كه عقبه از املاك حجاز است، اما بريتانيايى ها براى استفاده از موقعيت استراتژيك آن پس از جنگ جهانى، شمارى از نيروهاى خود را در آنجا مستقر كردند، كه شريف حسين اعتراض كرد. آنان به پسرش گفتند از پدرش بخواهد تا اين منطقه را به دولت شرق اردن واگذار كند، اما شريف حسين نپذيرفت با اين استدلال كه شرق اردن از تحت اداره دولت بريتانيا خارج نشده است. اما اوضاع به همين صورت گذشت و عقبه همچنان به بهانه مذاكرات زير نظر اردن بود تا آن كه حجاز مورد حمله قرار گرفت و حسين از آنجا خارج شده در عقبه مستقر شد. در آنجا بود كه وى به بسيج داوطلبان براى ارسال آنان به جده در حمايت از فرزندش مشغول شد و بريتانيايى ها دريافتند كه اين براى آنان مشكل درست كرده است. بنابراين از او خواستند تا به قبرس برود كه وى نپذيرفت، تا آن كه مجبور شد و پس از پنج ماه اقامت در عقبه از آنجا خارج شد. شريف حسين شش سال در قبرس بود و در آنجا به شدّت مريض شد تا آن كه پسرش امير عبداللَّه وى را به عمان برد كه در آنجا درگذشت و جنازه اش را به بيت المقدس منتقل كرده، در مسجد آنجا دفن كردند و قبرش معروف است.
2- 2. الثورة العربية الكبرى، امين سعيد، ج 3، ص 295.
3- 3. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 295.

ص: 736

بيشه و عقيل در آنجا نبود. اين جماعت، تنها چهار توپخانه كوهستانى و پنج مسلسل سبك و سه مسلسل سنگين داشتند. از آنجايى كه اين نيرو با اين امكانات توانايى دفاع از شهر را نداشت، پادشاه جديد نيرويى را به وادى فاطمه فرستاد تا اشراف حارثى را منكوب كرده آنان را تأديب نمايند. اين سپاه عازم شد و شقيق (شريف على حارثى رهبر آنان) را كشت و برادر سومى از او را هم كشت و به مكه بازگشت.

صبرى پاشا وكيل جنگ، روز 13 ربيع الاول مكه را به قصد جده ترك كرد. در آنجا با سران حزب ملى گفتگو كرد و آنان به وى گفتند كه مكه را بايد ترك كنند، چون نمى خواهند در حرم خونى ريخته شود. زمانى كه اين خبر را به ملك على دادند، او نيز پذيرفت و در 14 ربيع الاول مكه را ترك و در 16 اين ماه با همراهانش وارد جده شد. در روز 17 ربيع الاوّل بود (1) كه نيروى فرقة النصر از عمان با فرماندهى تحسين الفقير به نيروهاى موجود در جده پيوستند و كار استوار كردن خطوط دفاعى در اطراف شهر با سيم خادار را شروع كرده، آماده نبرد شدند. (2)

اخوانى ها در مكه

هنوز سپاه هاشمى مكه را ترك نكرده بود كه ستون هاى نظاميان اخوانى [وهّابى راهى مكه شدند و در هفدهم ربيع الاول سال 1343 وارد اين شهر شدند. آنان به عموم مردم امان داده، علماى مكه را جمع كردند و در باره مباحث اختلافى به گفتگو با آنان پرداختند. پس از آن منادى آنان ندا داد كه قبّه هايى كه روى برخى از قبور ساخته شده مى بايد خراب شود و چنين شد. همچنين بايد بدعت ها از بين رفته، تنباكو كشيدن تحريم شود كه آن هم شد. در اين وقت، امور شهر پس از ورود به آن در اختيار شريف خالد بن لؤى يكى از فرماندهان نيروى فاتح سپرده شد. وى از نزديكان ملك حسين بود. سپاه اخوانى ها هم براى حفاظت از شهر در ابطح مستقر شدند.

فرياد استغاثه حزب ملى


1- 1. تاريخ نجد الحديث، ص 318.
2- 2. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 195.

ص: 737

به دنبال وارد شدن اخوانى ها به مكه، پس از خروج نيروهاى هاشمى، رئيس حزب ملى در 18 ربيع الاول تلگرافى به شرح ذيل به نقاط مختلف جهان اسلام زد:

ما سپاه خود را براى حفظ حرمت حرم و جلوگيرى از خونريزى به جده منتقل كرديم و سپاه سعودى با آرامش وارد مكه شد. در انتظار آن هستيم كه دنياى اسلام با فرستادن هيئت ها به اين مسأله اهتمام ورزد. وساطت مسلمين نهايت چيزى است كه اين امت خواستار آن است. بار ديگر فرياد استغاثه خود را به مسلمانان براى حفظ حرمين ابلاغ مى كنيم. (1)

بيانيه ابن سعود

در اين اثنا و پيش از آن كه سلطان عبدالعزيز وارد مكه شود، وى بيانيه اى به حجاز فرستاد تا در مكه و سپس در جده خوانده شود، به اين شرح:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

از عبدالعزيز بن عبدالرحمن به تمامى برادران ما در مكه و جده و توابع آن از اشراف و اعيان و مجاوران. خداوند ما را در راه آنچه دوست دارد و رضايتش در اوست موفق بدارد. آمين.

سلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته:

اما بعد: سبب نوشتن اين كتاب، مهربانى ما بر مسلمانان براى اصلاح حال و امر دين ودنياى آنان است. ما يكسره حسين را نصيحت كرده و به آنچه اتحاد عرب در آن است براى تحقق كلمه واحد تحريض مى كرديم. اما طبع او غالب بر وى بود و حاضر به پذيرش چيزى نبود و اكنون نيازى به شرح آن مسائل نيست. بهترين شاهد اين امر همان است كه از اقوال و افعالش در اين بقاع مباركه كه مهبط وحى است شاهد بوديد، چيزهايى كه عقل هر مسلمانى آن را انكار مى كند، همان طور كه هر كسى كه مسلمانان را دوست دارد آن را


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 195.

ص: 738

زشت مى شمارد، حتى اگر مسلمان نباشد. «فالرجّال ترك مزايا الأنصار» (1)

اين چيزى است كه به اين بيت كريم منسوب گشته است. آنان حقوق اين بقعه مباركه را اهمال كردند و طريقه سلف صالح را كه شرف اين بقعه و شرف مسلمانان به خصوص، و شرف عرب به طور عموم بود به فراموشى سپردند. ترديدى نيست كه تَرك آنچه پيامبر و خلفا و اصحاب بر آن بودند- يعنى همان اسلام و به خصوص اگر از اهل بيت شريف باشد- و طمع در چيزى جز آن، از زخارفى كه به طور خاص براى اسلام و براى عرب به طور عام مضر است، خيرى در آن نيست. اين فرد (شريف حسين) از زمانى كه داخل حجاز شد، تمام تلاشش ضربه زدن به نجد و نجدى ها بود و از زمانى كه حكومت را در اختيار گرفت به اين امر تظاهر كرده، زمام امور را در دست گرفت و او تا آنجا پيش رفته كه قاطبه مردم نجد را از انجام فريضه حج كه يكى از اركان خمسه است، باز داشته است، اين علاوه بر ظلم ها و رفتارهاى سختگيرانه او در مقابل حجاج بيت اللَّه الحرام است كه از مشارق ومغارب ارض به حج مى آيند.

از مدت ها قبل ما دخالت در امور حجاز را به احترام بيت اللَّه و اميد رسيدن به امن و آرامش ترك كرديم، اما مع الاسف بهره اى از آن شيوه نبرديم. در همين دوره اخير در سفرش به اردن، نيت هاى باطنى خود را در قبال ما آشكار كرده درخواست تجزيه بلاد ما و ايجاد اختلاف ميان ما را كرد، تا آن كه ما در رسيدن به اتحاد امت عرب، از رسيدن به تفاهم با او مأيوس شديم. به خدا سوگند دشمنى او با ما جز اين نيست كه خداى مى فرمايد: ى وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدى (سوره بروج: آيه 8). اما بحمد اللَّه، ما از آنچه گذشته است، در صورتى كه شرف ما در امر دين و دنيايمان محفوظ باشد، تأسف نمى خوريم. ما طمعى در دنياى حسين و پيروان او از پادشاهى و غيره نداريم، هدف ما و آنچه بدان دعوت مى كنيم، اين است كه كلمة اللَّه، برترين باشد، دين او ظاهر باشد، و شرف عرب محفوظ باشد؛ به همين جهت به خاطر غيرت اسلامى و حميّت عربى خود حاضر هستيم جان و مالمان را فدا كنيم تا دين خداوند اقامه و از حرم


1- 1. مرد [شريف حسين!] مزاياى انصار را ترك كرد!

ص: 739

شريفش حمايت شود، جايى كه خداوند به تطهير و تعظيم و احترام آن فرمان داده است، آنجا كه مى فرمايد: ى وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودى (سوره حج: آيه 26). ما سپاهى از مسلمانان را براى اشغال طائف فرستاديم تا جايى نزديك براى تفاهم ميان ما و برادرانمان باشد. اكنون دوست داشتم آنچه را در ذهنم بود به شما بگويم، اگر پذيرفتيد كه نعم المطلوب، اما اگر نپذيرفتيد، ما نزد خدا و مسلمانان معذور خواهيم بود و من از اين كه مرتكب محرّمات الهى شوم به خدا پناه مى برم، به خصوص در اين حرم شريف كه خداوند متعال فرمود:

ى وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيم ى (سوره حج: آيه 25). حرمت اين بيت حتى نزد مشركان اوليه نيز شناخته شده بود، آنچنان كه شاعر مى گويد:

إن الفضول تعاقدوا و تعاهدوا أن لا يقر ببطن مكة ظالم

در حلف الفضول همه متعهد شدند و پيمان بستند تا در داخل مكه ظالمى باقى نماند.

اما آنچه بايد به شما بگويم اين است:

اى اهالى مكه و نواحى آن، از اشراف و مردم عامه شهر و مجاوران و پناه جويان از تمام بلاد! بر شما باد رعايت عهد اللَّه و ميثاق الهى نسبت به اموالتان و خونتان، و اين كه حرمت بيت اللَّه را حفظ كنيد همان طور كه خداوند از زبان خليلش ابراهيم و محمد آنجا را حرم اعلام كرد، و بر ماست با شما رفتارى كه از آنان كراهت داريد نداشته باشيم، و در باره هر امر كوچك و بزرگ، در هر زمان، اكنون و آينده، به دستور شرع رفتار كنيم، و بر ما خواهد بود تا تلاش كنيم حرم الهى، ساكنان و راه ها و كسانى كه به آنجا مى آيند و خانه اش جايى براى مردم است و امن، ايمن باشند، و كسى را بر شما نگماريم كه از او كراهت داريد، و با شما رفتار پادشاهانه و مستبدانه نداشته باشيم و تنها با نصيحت و آرامش و راحت برخورد كنيم و اين كه كار حرمين شريفين را به شورايى ميان مسلمانان واگذاريم و در آنجا كارى نكنيم كه به ضرر آن باشد يا لطمه اى به شرف آن دو شهر و ساكنان آن دو باشد، مگر آنچه مسلمانان با آن موافقت داشته باشند و شرع امضا كرده

ص: 740

باشد. اين كتاب شاهد بر او، براى من نزد خداوند و سپس نزد مسلمانان خواهد بود. هر آنچه گفتم، بر آن با خداوند عهد و ميثاق خواهم داشت. اين چيزى است كه عمل به آن بر ما لازم است و حتما- ان شاء اللَّه- بيش از آنچه گفتيم، رفتارى خواهيد ديد كه از آن مسرور خواهيد شد. از خداوند مى خواهيم ما و شما را هدايت كند و ما و بلاد ما را اصلاح گرداند و- ان شاء اللَّه- ما و شما را هدايت كند و هدايتگر قرار دهد و از عواقب فتنه ها بازمان دارد و دينش را نصرت بخشد.

نامه حزب ملى به سپاه سعودى

به دنبال آن، رهبران حزب ملى در جدّه، مصلحت را در آن ديدند تا با فرماندهى سپاه سعودى پس از ورودشان به مكه تماس گيرند و براى يافتن راه حل، با وى مكاتبه نمايند. در روز 21 صفر اين نامه را فرستادند:

از طرف مردم جدّه و اهالى مكه كه در جدّه هستند، خطاب به امير خالد بن منصور بن لؤى فرمانده نيروهاى سعودى:

السلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته؛ اما بعد:

نامه امام عبدالعزيز بن سعود و آنچه كه در آن خطاب به مردم مكه و جده در باره تأمين جانى و مالى آنان فرستاده بود، به دست ما رسيد. آنچه در باره شريف حسين گفته است، مربوط به مسائلى است كه فيمابين آنان بوده و اكنون آن مطالب با كناره گيرى حسين از پادشاهى به خاطر درخواست امّت و آسايش بلاد، از ميان رفته است. مردم با فرزند او شريف على كه به حسن اخلاق و تمايل به مسالمت براى همه كسانى كه در جزيرة العرب هستند، شناخته شده است، بيعت كرده اند. بر وى شرط شده است تا عقيده مسلمانان را در آنچه به مصلحت آسودگى و خوشبختى بلاد است، بپذيرد. از آنجايى كه امام عبدالعزيز در نامه اش نوشته است كه امر بلاد مقدّسه را به شوراى ميان مسلمانان خواهد سپرد، ما و شما- بحمد اللَّه- در باره اين يك نقطه اتفاق نظر داريم؛ و ترديدى نيست كه مصلحت عامه براى اين بلاد مقدّسه در همان است. به عقيده ما هيچ موجبى براى جنگ و خونريزى نيست، و راه حل مطلوب از سوى دو طرف واضح و روشن

ص: 741

است. بدين جهت، از شما مى خواهيم با ارسال نمايندگانى از طرف ما موافقت كنيد تا در امنيت و امان امام عبدالعزيز و امان شما، پيمان صلحى براى توقف جنگ منعقد شود و دو طرف از خونريزى خوددارى كنند تا نمايندگانى كه ما از ساير بلاد اسلامى خواسته ايم برسند، به خصوص از جمعيت خلافت در هند؛ چه آنان پاسخ داده اند كه نمايندگانى فرستاده اند. پس از اجتماع اين نمايندگان، هرآنچه آنان تصويب كردند، خواهيم پذيرفت. اين چيزى است كه ما شما را به آن دعوت كرده و بر اساس نامه امام عبدالعزيز شما را به قبول آن مكلّف مى كنيم. ترديدى نيست كه شما با آن موافقت خواهيد كرد. واللَّه وليُّ التوفيق، وصلّى اللَّه على سيّدنا و على آله وصحبه وسلم. (1)

جواب خالد بن لؤى

در 22 صفر خالد اين نامه را در پاسخ سران حزب ملى نوشت:

از خالد بن منصور بن لؤى به محمد طويل و همه اعضاء

السلام على عباد اللَّه الصالحين، اما بعد:

نامه شما رسيد و مضمون آن را از طرف بيت اللَّه الحرام و پيروان دريافتيم، جايى كه خداوند آن را به زور نصيب مسلمانان كرد؛ (2) هر كسى كه در پى محبّت و معاونت به حسين است، از سوى ما به حول و قوّه الهى جز مقاومت نخواهد ديد. اگر على بن حسين امان بخواهد، امانش پذيرفته شده و با آرامش با ما مواجه خواهد شد و و اجازه گفتگو هم در اختيار امام عبدالعزيز است.

با رسيدن اين خبر، روشن خواهد شد كه آيا على بن حسين با ما صلح خواهد كرد يا خير. (3)

پاسخ حزب


1- 1. الثورة العربية الكبرى، امين سعيد، ج 3، ص 196.
2- 2. تعبير عربى آن اين است كه مكه «عنوة للمسلمين» فتح شده است. اين اشاره به آن است كه اينان ساكن اين شهر رامسلمان نمى دانستند و آن را مثل سرزمين هاى كفار كه به زور توسط مسلمانان فتح مى شد، مفتوحة عنوة تلقى مى كردند؛ مگر آن كه حكايتى از فتح آن توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هشتم هجرت باشد. «ج».
3- 3. همان، ج 3، ص 199.

ص: 742

در 23 صفر حزب ملى اين نامه را در پاسخ خالد فرستاد:

كتاب شما و آنچه در آن آگاهى داده بوديد، رسيد. ما فردا چهار نفر را به نيابت از سوى اهالى موجود در جده براى مذاكره در باره صلح و تفهيم حقايق و گرفتن حقايق از شما مى فرستيم. آنچه در باره محبت و تعلق به آن مرد- حسين- نوشته ايد، چيزى ميان ما نيست. ما جز به مصلحت مسلمين، به چيز ديگرى تعلق خاطر نداريم. و اللَّه على ما نقول وكيل.

سفر نمايندگان جدّه به مكه

نمايندگان مردم جده در روز 23 صفر عازم مكه شدند. اين هيئت عبارت بود از شيخ محمد نصيف به عنوان رئيس، از مشايخ: عبدالرؤوف صبان، على سلامة و سليمان عزايه و محمود شلهوب و صالح شطا كه از طرف حزب بود و گفتگو در باره هر آنچه براى جلوگيرى از خونريزى باشد، به او واگذار شده بود.

ملك على دست به دفاع مى زند

در اينجا بايد به انگيزه هاى موجود در جده كه سبب كنار گذاشتن بحث دفاع شد، بپردازيم، مسائلى كه سبب شد پادشاه، حجاز را ترك كرده و آن را در اختيار لشكر مهاجم قرار دهد. داستان از اين قرار بود كه شمارى از اهل حجاز گزارشى را در روز 23 ربيع الاول به رئيس الوكلاى حكومت حجاز، در وقت حركت سفر نمايندگان سپرده، از او خواستند تا نزد پادشاه وساطت كرده به اسم انسانيت، رأى مسلمانان را در عدول از دفاع بپذيرد. زمانى كه شاه اين گزارش را ديد، گفت كه او ناچار است از سرزمين آباء و اجدادى خود دفاع كند و به تهديد كسانى پرداخت كه سخن از تسليم مى گفتند.

بر اين اساس بود كه حزب ملى، نامه زير را در شب 25 ربيع الاول براى هيئتى كه

ص: 743

عازم مكه شده بود فرستاد:

السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته:

گزارشى با امضاى اهالى براى كنار گذاشتن دفاع فرستاده شده است، اما پاسخ نهايى آن كه امروز آمده اين است كه بايد دفاع كرد و راه ديگرى وجود ندارد. ما هم به دليل ضعف خود و قوّت او، نتوانستيم ملك را قانع كنيم. به همين جهت از او خواستيم نامه اى با امضاى ملك براى امير خالد بنويسد و ضمن آن بحث توقف جنگ و نيز اصول تفاهم در آن باشد، در صورتى كه اختياراتى به امير خالد داده شده است. در غير اين صورت، اوضاع به همين شكل باقى مانده، هر كسى در منطقه خود باشد تا امام عبدالعزيز برسد.

پس از آمدن وى، با او تفاهم خواهد شد، اما ملك موافقت نكرد. آنچه هست اين كه اينجا تلاش زيادى براى دفاع در جريان است و نتيجه هرچه باشد، اين فكر كنار گذاشته نخواهد شد، به علاوه كه ملك اميد دارد كه سپاه و توپخانه و هواپيما هم دريافت كند. اين نامه كه به دست شما رسيد و حقيقت را دانستيد، ببينيد امير خالد موافقت با آن دارد يا نه؟

در غير اين صورت، به سرعت زمينه بازگشتتان را به جده، پيش از آن كه نامه ملك به امير خالد برسد، فراهم سازيد، و هيچ تأخير نكنيد. كار دست خدا و شما خواهد بود. ما شما را بر حقيقت امر آگاه كرديم؛ كارى كنيد كه سلامت بمانيد و بر خداوند توكّل و توجّه كنيد؛ خداوند نگاهبان شما خواهد بود.

اين نامه در حضور همه هيئت نوشته شد. (1)

بازگشت بى نتيجه هيئت

اين هيئت با امير خالد بن لؤى (2) ديدار كرد و او هم سه پيشنهاد داشت:


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 200.
2- 2. خالد بن منصور بن لؤى از اشراف عبادله بود كه در خرمه در شرق طائف مى زيست. در همان جا بود كه تحت تأثير عقايد جديد كه مورد انكار مردم حجاز بود قرار گرفت. وى در سپاه عبداللَّه بن حسين بود. برخى از شاهدان گفتند كه خالد به سبك اهل نجد عمامه مى بست و عبداللَّه از اين كار او خشنود نبود. مدتى پس از اين كه ميان آنان برخوردهايى پيش آمد خالد خشمگين به الخرمه كه از مناطق سبيع بود رفت. او توانست رياست دو قبيله البقوم وسبيع را بر عهده گيرد و با ابن بجاد، رهبر قبيله عتيبه متحد شود عاتق.

ص: 744

يكى اين كه ملك على را دستگير كنند. دوم آن كه او را مجبور به خروج از حجاز كنند. و سوم آن كه اگر به خاطر ضعف خود نمى توانند، ممكن است كه شمارى از نيروهاى عرب باديه و داوطلبان موجود در سپاه سعودى را در اختيارشان بگذارد تا اين كار را انجام دهند. او گفت هيچ نوع تساهلى را در اين كار نخواهد پذيرفت.

هيئت در شامگاه شنبه 26 ربيع الاول به جده باز گشته اين شروط را به آنجا منتقل كرد. در آنجا از اعضاى مجلس و حزب خواست تا به سرعت اجتماع كنند و پس از آن پيام امير خالد را ابلاغ كرده گفت كه ده روز براى اين كار فرصت دارند. شمارى گفتند كه به خانه ملك على برويم و او را مجبور به كناره گيرى كنيم. برخى هم گفتند كه بهتر است در انتظار بمانيم. بالاخره پذيرفتند تا فردا صبر كنند. روز بعد در 27 ربيع الاول باز همه اعضاى حزب و مجلس اجتماع كرده و اعلان كردند كه «كار حزب تمام شده» و آن را منحل كردند. اندكى بعد شمارى از اعضاى هيئت را به اتهام اين كه با سعودى ها همكارى كرده و زمينه تسلّط آنان را بر حجاز آماده كرده اند، گرفته زندانى كردند. (1)

نامه ملك على به امير خالد

زمانى كه خبر مكاتبات ميان حزب ملى و خالد بن لؤى در مكه منتشر شد، ملك على اين نامه را براى امير خالد فرستاد:

ما از نوشته هاى شما كه به طور عموم و خصوص به اهالى جده نوشته ايد، آگاه شديم، نامه اى كه در آن تهديد كرده ايد. اما از آنجا كه اين مردم، مى بايست به سخن حاكمان و رؤساى خود گوش دهند و توانايى اجراى آنچه را شما از ايشان خواسته ايد ندارند و اصولًا روش آنان هم چنين نيست، به همين دليل، فكر كرديم اين نامه را براى شما بنويسيم. اگر شما از طرف سلطان عبدالعزيز اختياراتى جهت حفظ خون مسلمانان و دفع مصيبت از اين بلاد داريد، نمايندگانى را از طرف خود براى ما معين كنيد تا با نمايندگانى از ما در مكه يا بحره نشسته صحبت كنند. اما اگر اختياراتى در اين باب از


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 201.

ص: 745

سلطان نجد نداريد، به او بنويسيد تا به شما يا هر كسى را كه صلاح مى داند، اختيارات بدهد تا در اين باره مذاكره شود. در اين صورت، تا وقت آمدن پاسخ، جنگ ميان ما و شما متوقف شود. اگر هيچ كدام از اين مطالب را نمى پذيريد، به هر روى، كار در اختيار كسى خواهد بود كه عزّت و قدرت دارد.

نامه ملك على به سلطان عبدالعزيز

ملك على در 28 ربيع الاول تلگراف زير را براى سلطان عبدالعزيز ارسال كرد:

بعد از سلام و احترام: شما مى دانيد كه مردم عرب حجاز، صلح خواه بوده و مايل هستند تا شقاق و اختلاف ميان عرب نباشد. به همين جهت و بر همين مبناست كه با تغيير شكل حكومت موافقت كرده و مرا به نام پادشاه برگزيده اند.

اكنون كه امانت پادشاهى در اختيار من قرار گرفته است، بايد به مهمّات و واجبات آن با تمام شرف خويش بپردازم، بنابراين، به خاطر انقياد نسبت به فرامين الهى، و به خاطر علاقه به اتحاد ميان ما، و به خاطر جلوگيرى از خونريزى ميان امت واحده، و به خاطر پيروى از رأى عالَم اسلامى و آنچه كه از همه بلاد عربى در موافقت با اين مبانى و اصول مى رسد، در پى آن هستم تا با همه امكانات به صلحى شريف كه همه مشكلات و موانع ميان طرفين را از ميان بردارد برسيم و معاهده اى را بپذيريم كه در آن مصلحت همه مسلمانان به طور عموم و عرب به طور خاص باشد. به همين جهت ما بدون جنگ از مكه عقب نشينى كرديم براى آن كه فجايع طائف تكرار نشود. اينجا در انتظار پاسخ نامه اوّل كه از جده به شما نوشتيم، نشستيم كه تاكنون پاسخى نيامده است. از آن جا كه هيچ كس در رأس سپاه شما نيست كه امكان گفتگو با او باشد، مجدداً به شما نامه نوشتم. من اين نامه را براى مردم هم خواهم خواند.

به حضرت شما اطلاع مى دهم كه اين سرزمين، حالت نظامى به خود گرفته و به اذن الهى امكان بازگشت به وضعيت قبل و بدست آوردن هر آنچه از دست داده هست. اگر شما اين پيشنهاد اخير را براى گفتگو مى پذيريد، به فرمانده سپاهتان در مكه اطلاع دهيد

ص: 746

تا مانع انجام فرايض دينى از طرف ائمه سه گانه- حنفى، مالكى و شافعى- (1) نشود. من از بابت سختى معيشت مردم مكه نگران هستم و به همين جهت اجازه دادم كه مهاجرانى كه از مكه آمده اند به آن جا باز گردند و نيز رفتن كاروان ها را آزاد گذاشتم تا كمكى به فقرا و مساكين شده باشد. در انتظار پاسخ شما هستم و اميدوارم كه به حسن نيّت ما ارج بگذاريد. در غير اين صورت، با تكيه بر خداوند، خواهيد ديد كه من و ملت من با تمام وجود از شرافت و امانت خود دفاع و ايستادگى خواهيم كرد تا مانع از تعرّض نظامى سپاه شما براى دفاع از اين بلاد و آزادى آن از آزار وتعدّى شويم. بالطبع مسؤوليت خون هاى بى گناهى كه ريخته شود، به عامل آن باز مى گردد. و هو الفعّال لما يريد. (2)

پاسخ سلطان

پاسخ سلطان در 9 ربيع الثانى به دست ملك على رسيد به اين شرح:

از عبدالعزيز بن عبدالرحمن آل فيصل به شريف على بن حسين:

آگاهيد كه حرمين شريفين در ملكيت احدى نيست، اما اشراف و به خصوص پدر شما حجاز را ملك شخصى خود قرار داد و مسلمانان عموماً و اهالى نجد به طور خاص، بدرفتارى زيادى از آنان ديدند.

ماهيچ هدفى جزآزاد كردن حجاز براى تمام مسلمانان نداريم، آن وقت، جهان اسلام درباره حجازو آينده آن سخن خواهد گفت. اگر آرامش و صلح مى خواهيد كار را به مسلمانان واگذاريد. خداوند از خطاى ما درگذرد و دينش را تأييد كند و كلمه اش را اعتلا بخشد. (3)

نامه سلطان عبدالعزيز به اهالى جده

اين نامه هم از سلطان به اهالى جدّه رسيد:

از عبدالعزيز بن عبدالرحمن آل فيصل السعود به تمامى اهالى جدّه:


1- 1. داخل خط تيره از ماست.
2- 2. خمسون عاماً فى الجزيرة العربيه، ص 73.
3- 3. همان، ص 74.

ص: 747

السلام عليكم و رحمة اللَّه، وبعد:

بر من لازم است به اطلاع شما برسانم كه غالب جهان اسلام، از حكومت حجاز به خاطر ملك حسين و فرزندانش خشنود نيستند. ما نيز به خاطر علاقه اى كه به مسالمت و جلوگيرى از خونريزى داريم، به شما اعلام مى كنيم كه جان و مالتان در عهد و امان الهى است، مشروط بر آن كه مانند اهالى مكه رفتار كنيد، اما به خاطر آن كه امير على در ميان شماست، و عليه رأى همه مسلمانان اقدام مى كند، بر شماست تا از شهر خارج شده و در جاى معينى فرود آييد يا به مكه درآييد تا جان و مالتان محفوظ باشد، يا آن كه بر شريف على سختگيرى كرده، او را از بلاد خود اخراج كنيد. اگر رفتارى جز اين داشته باشيد و به او كمك كنيد و به او مهر ورزيد، ما برابر دنياى اسلام از شما بيزار خواهيم بود. مسؤوليت حوادثى هم كه پيش خواهد آمد، بر عهده مسبّب آن است. (1)

وساطت براى جلوگيرى از جنگ

فرياد استغاثه حزب ملى در درخواست وساطت ميان آنان و ابن سعود بى فايده بود.

مجلس اعلاى فلسطين اوّلين هيئت اسلامى بود كه اين دعوت را لبيك گفت و در 4 اكتبر/ 9 ربيع الاول تلگرافى به تمامى حكومت ها و جمعيت هاى اسلامى فرستاد و درخواست كرد تا هيئت هايى از طرف خود به جده بفرستند تا به كار وساطت بپردازند. در اين تلگراف آمده بود كه آنان هم برخى از اعضاى خود را خواهند فرستاد. اين هيئت، تلگرافى هم براى ابن سعود فرستاده، توقف جنگ را درخواست كرد. در 28 ربيع الاول ابن سعود اين پاسخ را فرستاد:

آنچه ما را ناراحت مى كند، اين است كه واسطه گرى شما دير آمد. ما در هفت سال گذشته، به هر وسيله اى تلاش كرديم تا براى تحقق آرامش و اتحاد و جايگزين كردن آن ها به جاى دشمنى و خصومت، با حسين مصالحه كنيم. اما همه آن تلاش ها بر باد رفت. هرچه ما تمايل به اتفاق و اتحاد داشتيم، حسين بر طبل دشمنى مى كوفت. شاهد


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 204.

ص: 748

آن كارهاى وى در اردن است. به علاوه او در بلاد ما طمع كرد و مى خواست بند از بند آن جدا كند. وى مردم ما را از انجام شعائر حج باز داشت و براى سالها در بلاد ما و عسير و جاى هاى ديگر مشغول توطئه بود. در واقع، اقدامات او و برخوردهايش با حجّاج بيت اللَّه الحرام نشانگر آن است كه وى از نگاهدارى امنيت در مكه و مدينه عاجز است، همچنان كه قادر به تأمين سلامت حجاج مسلمان در اين دو شهر نيست. تمامى اين عوامل كه شرح و بسط آنها طولانى است، ما را مجبور كرد تا تدابيرى سختگيرانه را براى آرام كردن اوضاع در حجاز و تضمين وضعيت براى آينده، در پيش گيريم.

از آن جايى كه تنها هدف ما همين امر است و تمايل داريم كه آن وضعيت دوباره تكرار نشود، بر آن هستيم تا نظامى در حجاز پديد آيد تا بتواند به بهترين شكل حقوق مسلمانان را تأمين كرده، آسايش آنان را فراهم سازد و هر آنچه كه اسباب شكوه مردم است از سر راه بردارد.

مجلس اسلامى فلسطين در تاريخ 27 جُماداى الاولاى سال 1343 بار ديگر تلگرافى براى سلطان ابن سعود به اين شرح فرستاد:

«به نام امّت اسلامى و عربى، ما خواهان جلوگيرى از خونريزى و صيانت حرمت بيت اللَّه الحرام و حلّ مشاكل با گفتگو هستيم». (1)

همچنين شوكت على به نام جمعيت خلافت در هند به تلگراف مجلس اعلاى اسلامى اين جواب را فرستاد:

«ما مايل به جلوگيرى از خونريزى در بلاد مقدّسه هستيم. ايجاد صلح متوقف بر تهيه زمينه مناسب براى تشكيل يك مؤتمر اسلامى عمومى است».

دولت ايران هم تلگرافى به قنسول خود در دمشق فرستاد كه در آن آمده بود: ايران حاضر است براى توقف جنگ وساطت كند. در اين نامه خواسته شده بود تا پيام آنان به ابن سعود داده شود. (2)

سلطان عبدالعزيز در مكه


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 205.
2- 2. همان، ص 205.

ص: 749

در اين وقت، سلطان عبدالعزيز در راه آمدن به مكه بود و در هشتم جُمادى الاولاى سال 1343 مصادف با 5 دسامبر 1924 با همراهان خود در موكبى وارد شهر شده، مورد استقبال اهالى قرار گرفت. در طليعه موكب سلطان، شمارى از مشاوران مصرى و سورى آنان از جمله حافظ وهبه حضور داشتند. همين طور شيخ عبداللَّه السليمان با آنان وارد شد. اين جماعت به امير جديد مكه خالد بن لؤى كمك كردند تا اوضاع را سامان بخشد و اقداماتى براى حلّ و فصل مشكلات شهر براى شهروندان انجام دهد. (1)

وساطت تازه

همزمان با رسيدن سلطان به مكه، سيد طالب النقيب، امين الريحانى، و مستر فلپى كه پيش از رسيدن وى به مكه، به جده آمده بودند، و يك ماه در آنجا توقف كرده بودند تا سلطان به حجاز برسد، با وى تماس گرفتند تا ميان او و ملك على وساطت كنند. اما وساطت آنان چيزى را عوض نكرد و سلطان همچنان بر خروج حسين و فرزندان او از حجاز اصرار داشت. (2)

منشور سلطان

زمانى كه سلطان عبدالعزيز چند روزى در مكه ماند، منشور زير را براى اهالى مكه و نواحى آن از افراد مقيم و مجاور صادر كرد: (3)

نحمد إليكم اللَّه الّذي لا إله إلّاهو، ربّ هذا البيت العتيق، ونصلّي ونسلّم على خاتم أنبيائه محمد صلى الله عليه و آله، أما بعد:

ما به ديار شما نيامديم جز آن كه دين خدا را كه حرمت آن شكسته شده بود، يارى


1- 1. خمسون عاماً فى الجزيرة العربيه، ص 36؛ جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 254.
2- 2. تاريخ نجد الحديث، ص 222.
3- 3. جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 254.

ص: 750

كنيم و از شُرُورى كه به ما و ديارمان مى رسيد، آن هم از سوى كسى كه ميان شما به استبداد حكومت مى كرد، جلوگيرى نماييم. ما پيش از اين، هدفمان را براى شما شرح داديم. اكنون كه به حرم الهى رسيديم، اصولى را كه بر آن مبنا در ديار مقدّسه حركت خواهيم كرد، شرح خواهيم داد تا همگان از آن آگاه باشند:

1. مهم ترين همّت ما در جهت تطهير اين بلاد مقدّسه از دشمنان خودشان خواهد بود كه تمامى عالم اسلامى در شرق و غرب، آنان را از بابت خطاهايى كه در اين ديار مباركه مرتكب شده اند، مورد انتقاد قرار داده اند.

2. آنگاه در اين بلاد حكومت را به شوراى مسلمانان واگذار خواهيم كرد. و در اين باره تلگرافى به تمامى مسلمانان در نقاط دنيا زده ايم تا هيأت هاى خود را براى انعقاد كنفرانس اسلامى عمومى بفرستند تا شكل حكومتى را كه در اينجا براى اجراى اوامر الهى صالح مى دانند به اينجا بفرستند.

3. منبع تشريع و احكام تنها كتاب خدا و سنّت رسول صلى الله عليه و آله يا آن چيزى خواهد بود كه علماى اسلامى به طريق قياس يا اجماع در باره احكامى كه در كتاب و سنّت نيست، پذيرفته اند. بنابراين در اين ديار چيزى جز آن حلال يا حرام نخواهد بود.

4. هر يك از علما كه در اين بلاد هستند، يا كارمندان حرم شريف، يا مطوّفين، حقوق معين خويش را به همان ترتيب پيشين خواهند داشت و اگر بر آن نيفزاييم، چيزى كسر نخواهيم كرد مگر كسانى كه مردم بگويند كه صلاحيت لازم براى قيام به آن امر را ندارند. براى اين افراد چيزى پرداخت نخواهد شد. اما هر كسى كه حق ثابتى در بيت المال داشته است، حق او پرداخت شده و چيزى كم نخواهد شد.

5. هر ضعيفى كه من حق او را بگيرم، نزد من بزرگ خواهد بود و هر ظالمى كه من حق را از او بگيرم، نزد من ضعيف خواهد بود. من در اجراى حدود الهى هيچ كوتاهى نخواهم كرد و شفاعت كسى را نخواهم پذيرفت. كسى كه پايبند حدود الهى باشد، ايمن است، كسى كه عصيان ورزد و بشورد، به ضرر خودش خواهد بود و جز خويش را ملامت نكند. واللَّه على ما نقول وكيل و شهيد، و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد النّبي الامّي وعلى آله و صحبه و سلّم. دوازدهم جُماداى اوّل سال 1343

عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل السعود.

وساطت مصر

ص: 751

در اين وقت پادشاه مصر، شيخ محمد مصطفى مراغى رئيس محكمه شرعيه را به اميد وساطت و اصلاح به حجاز فرستاد. وى در دهم سپتامبر 1925 سوئز را در حالى ترك گفت كه عبدالوهاب طلعت از كارمندان عالى رتبه ديوان عالى همراهش بود. وى در جده با ملك على ديدار كرد و آمادگى صريح خود را براى وساطت اعلام نمود. سلطان عبدالعزيز هم به او اعلام كرد كه حجاز را نمى خواهد و تنها هدفش، دور كردن حسين و فرزندان اوست. وى از او خواست تا گروهى از شهرهاى مختلف دنياى اسلام كه اهتمام به كار حجاز دارند، جمع شده در آنجا از ملك فؤاد دعوت كنند، سپس وى به حجاز بيايد و رياست هيأت نمايندگى مصر را بر عهده بگيرد. سپس از مردم حجاز بخواهد از ميان غير از خاندان حسين كسى را به حكومت برگزينند. اين پس از آن خواهد بود كه دو سپاه، حجاز را ترك كرده باشند.

به جز اين هم وساطت هاى ديگرى صورت گرفت و جمعيت خلافت اسلامى هيأتى به جده فرستاد كه ثمرى نداشت، و اين از آن روى بود كه ابن سعود اصرار داشت كه حسين و فرزندانش بايد حجاز را ترك كنند. (1)

پايان دولت هاشمى

حمله به جده


1- 1. بنگريد: جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 255؛ الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 204.

ص: 752

سپاه سعودى در پنجم جُمادى الاولاى سال 1343 با فرماندهى خودِ سلطان عبدالعزيز راهى جده شد و در رغامه لشكرگاه زد و ابتدا بدون آن كه به آن يورش برد، شروع به تيراندازى به سوى آن كرد. اين تيراندازى ها ادامه داشت و همزمان با آن تلاش هايى براى صلح نيز در جريان بود.

در موسم حج سال 43 و همزمان با فرا رسيدن آن، سلطان عبدالعزيز اعلام كرد كه مكه آماده پذيرش حجاج بوده، راه آمدن به آنجا باز است. بندرهاى ديگرى جز جده هم مفتوح خواهد بود. شمارى از حجاج هند و نواحى ديگر از طريق بندر رابغ به حج آمدند. (1)

با رسيدن روز عرفه، سلطان عبدالعزيز رغامه را به قصد انجام فريضه حج ترك كرد، اما در مسير سپاهيانى را براى مراقبت از اوضاع باقى گذاشت. ملك على خواست با استفاده از فرصت به مكه يورش برد، اما سپاهيان سعودى مانع شدند.

تسليم شدن جده

سپاه سعودى بار ديگر پس از حج به سمت جده آمد و در اطراف آن براى چند ماه


1- 1. خمسون عاماً فى الجزيرة العربيه، ص 69.

ص: 753

در سال 1344 لشكرگاه زد و آن را محاصره نمود. مدينه و ديگر شهرهاى حجاز هم در همين فاصله محاصره و اندكى بعد تسليم شدند.

محاصره جده، زندگى را براى مردم سخت كرد، زيرا مواد غذايى و آب به شدّت كاهش يافت. جده از چاه هاى اندك يا آبى كه يك وسيله كوچك در كنار دريا تقطير مى كرد، استفاده مى كرد. ذخيره شهر رو به اتمام بود و ملك على هم نااميد شد. به همين جهت متمايل به صلح شد و در 29 جُمادى الاولاى سال 1344 با قنسولگرى بريتانيا در جده تماس گرفت تا براى جلوگيرى از خونريزى وساطت كند. وى شروط خود را به معتمد انگليس گفت كه او هم به نوبه خود آنها را به ملك عبدالعزيز منتقل كرد. سلطان شروط ياد شده را بعد از تغييرات مختصرى پذيرفت (1) و بدين ترتيب جده تسليم شد. اين شروط عبارت بود از:

1. نظر به كناره گيرى ملك على از سلطنت و ترك حجاز و تسليم شهر جده، سلطان متعهد مى شود تا سلامت جانى و مالى تمامى كارمندان شاهى و نظامى و اشراف و اهالى جده عموماً و عرب ها و ساكنان و قبايل و خانواده هاى آنان را تضمين كند.

2. ملك على متعهد مى شود كه فوراً تمامى اسراى جنگى موجود در جدّه را آزاد نمايد.

3. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود كه تمامى افرادى را كه در بند اوّل از آنان ياد شد عفو كند.

4. تمامى فرماندهان و سپاهيان لازم است كه فى الحال كليه سلاح ها و توپ ها و مسلسل ها و طياره ها و تمامى مهمات جنگى را تسليم سلطان عبدالعزيز كنند.

5. ملك على و تمامى فرماندهان و سپاهيان متعهد مى شوند تا به تخريب سلاح ها و مهمات جنگى نپردازند.

6. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود كه تمامى افسران و سپاهيان آزاد باشند تا به وطن خويش باز گردند و سلطان بايد هزينه سفر آنان را بپردازد.


1- 1. تاريخ نجد الحديث، ص 363.

ص: 754

7. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود تا پنج هزار جنيه به صورت عادلانه ميان افسران و سپاهيان موجود در جده تقسيم كند.

8. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود تا تمامى كارمندان نظام شاهى كه مى توانند عهده دار وظايفشان شوند و از انجام مسؤوليت برآيند در مراكزى كه هستند همچنان باقى بمانند.

9. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود بپذيرد كه ملك على هرچه از وسايل شخصى كه در حوزه كارش بوده از اتومبيل و و اسب ها و فرش ها را همراه خود ببرد.

10. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود تمامى اموال و املاك شخصى خاندان حسين را در اختيار آنان بگذارد، مشروط به آن كه اموالى باشد كه موروثى باشد و اين شامل املاكى ثابتى از اوقاف كه با نظر حسين به او واگذار شده و يا ساختمان هايى كه حسين در زمان سلطنتش در حجاز ساخته است، نخواهد شد.

11. ملك على متعهد مى شود كه پيش از روز سه شنبه شب آينده، حجاز را ترك كند.

12. تمامى كشتى هايى كه در سرزمين حجاز است، مانند طويل، ردشى، رقمتين، و رضوى، اينها از آن مَلِك عبدالعزيز خواهد بود، اما سلطان اجازه خواهد داد كه در صورت لزوم، رقمتين براى انتقال وسائل شخصى ملك على در اختيار او باشد و سپس باز گردد.

13. ملك على و رجال او و ساكنان جده متعهد مى شوند كه تصرّف و تخريبى در اموال و املاك حكومتى مانند كشتى ها و قايق ها و غير آن صورت نگيرد.

14. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود كه تمامى اين امتيازات منهاى پرداخت پول را براى ساكنان، افسران و سپاهيان موجود در ينبع بپذيرد.

15. سلطان عبدالعزيز متعهد مى شود افراد زير را علاوه بر عفو عمومى، به طور خاص عفو كند: عبدالوهاب، محسن و بكرى پسران يحيى قزاز، عبدالحى بن عابد قزاز، احمد و صالح پسران عبدالرحمن قزاز، اسماعيل بن يحيى قزاز، شيخ محمدعلى صالح بتاوى، و برادرانش ابراهيم و عبدالرحمن بتاوى، و فرزندان و بنى اعمام آنان حسن و زينى بتاوى، و پسران محمد نور، و شيخ يوسف خشيرم، شيخ عباس پسر شيخ يوسف

ص: 755

خشيرم، شيخ ياسين بسيونى، سيد احمد سقاف؛ و خاندان و اموال همه اين افراد مصون باشد.

16. اگر ملك على و افراد وى، هر زمان در عمل به هر يك از مواد مذكور كوتاهى كردند، سلطان هيچ مسؤوليتى در اجراى مفاد اين قرارداد نخواهد داشت.

17. دو طرف يعنى سلطان عبدالعزيز و ملك على مى پذيرند از هر نوع حركت دشمنانه در ضمن اجراى اين اصول خوددارى كنند. (1)

ملك على در ششم جُمادى الثانى سال 1344 از طريق دريا عازم عراق شد (2) و در بلاد برادرش ملك فيصل ساكن شد تا آن كه درگذشت. و بدين ترتيب دولت اشراف در مكه خاتمه يافت.

با رفتن ملك على از جدّه، سلطان عبدالعزيز، ميان استقبال مردم جدّه، وارد اين شهر شد.

پايان.


1- 1. الثورة العربية الكبرى، ج 3، ص 218.
2- 2. تاريخ نجد الحديث، ص 386.

ص: 756

ص: 757

منابع (1)

1- منائح الكرم فى اخبار مكة و البيت و ولاة الحرم، على بن تاج الدين بن تقى الدين السنجارى (1057- 1125)، دراسة و تحقيق: جميل عبداللَّه محمد المصرى، ماجدة فيصل زكريا و ...، مكة المكرمة، جامعة ام القرى، 1419 ق، 6 ج.

2- الارج المسكى فى التاريخ المكى، على بن عبدالقادر الطبرى (1070)، مكة المكرمة، المكتبة التجاريه مصطفى احمد الباز، 1995 م.

3- الزهور المقتطفة من تاريخ مكة المشرفة، تقى الدين ابوالطيب محمد بن احمد بن على الحسنى الفاسى (775- 832)، مكة المكرمة، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1997

4- الإعلام بأعلام البيت اللَّه الحرام، محمد بن احمد بن محمد النهروالى القطبى (م 990)، تحقيق سعيد عبدالفتاح، هشام عبدالعزيز عطاء، مكة، المكتبة التجاريه، 1996 (2)

5- الدرر الفرائد المنظمه فى اخبار الحاج و طريق مكة المعظمة، عبدالقادر بن محمد بن عبدالقادر بن محمد الانصارى الجزايرى (م 977)، تحقيق محمد حسن


1- 1. مشخصات منابع مورد استفاده ما در پاورقى ها.
2- 2. اين اثر هم مثل ديگر منشورات المكتبة التجاريه مصطفى باز، بى اندازه مغلوط است، گويى انسان وقتى مرور مى كند، تصور مى كند كه تصحيحى بدتر از آن نديده است. چاپ ديگر اين كتاب در حاشيه خلاصة الكلام دحلان است كه ما آن ارجاعات را به چاپ جديد برگردانديم. «ج»

ص: 758

اسماعيل، بيروت، دارالكتب العلمية، 2002/ 1422، 2 ج.

6- خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، احمد بن ذينى الدحلان، قاهره، 1305 ق.

7- اتحاف الورى بأخبار ام القرى، محمد بن محمد بن محمد بن فهد (م 885)، تحقيق فهيم محمد شلتوت، مكه، دانشگاه ام القرى، 1408

8- العقد الثمين فى تاريخ البلد الامين، تقى الدين محمد بن احمد الحسنى الفاسى المكى (775- 832)، تحقيق محمد حامد الفقهى، بيروت، مؤسسة الرساله، 1986

9- عبقرية الفاطميين، محمد حسن الاعظمى، بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، (بى تا).

10- تاريخ الكعبة المعظمه، حسين عبداللَّه باسلامه، جده، المطبعة الشرقية، 1354 ق.

11- بلوغ القرى فى ذيل اتحاف الورى بأخبار ام القرى، عبدالعزيز بن النجم بن فهد المكى (م 922)، تحقيق صلاح الدين بن خليل ابراهيم، عبدالرحمن بن حسين ابوالخيور، عليان بن عبدالعالى المحلبدى، قاهره، دارالقاهره، 2005

12- مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر ابان العصر العثمانى، محمدعلى فهيم بيومى، قاهره، دارالقاهره للكتاب، 2001.

13- تاريخ مكة المكرمة، الشريف مسعود محمد آل زيد، قاهره، دارالقاهره، 2005

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109