دست های ناپیدا : خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : دست های ناپیدا: خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی/ ترجمه احسان قرنی.

سرشناسه : هامفری، قرن 18 م. Humphrey

مشخصات نشر: تهران:گلستان کوثر، 1377.

مشخصات ظاهری : 86 ص.

شابک : 2000 ریال :964-90735-6-6؛ 3000 ریال : چاپ دوم:964-90735-3-1؛ 3500 ریال (چاپ سوم)؛ 7000 ریال (چاپ ششم)؛ 9000ریال (چاپ هفتم)

یادداشت : چاپ اول این کتاب در سال 1362 تحت عنوان "خاطرات همفر جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی" با ترجمه محسن مویدی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.

یادداشت : همچنین این کتاب با عناوین متفاوت توسط مترجمین و ناشرین مختلف منتشر شده است.

یادداشت : چاپ دوم : زمستان 1378.

یادداشت : چاپ سوم : 1381.

یادداشت : چاپ ششم : 1385.

یادداشت : چاپ هفتم : 1386.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی.

عنوان دیگر : خاطرات همفر جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی.

موضوع : هامفری، قرن 18م. -- خاطرات.

موضوع : جاسوسان انگلیسی -- کشورهای اسلامی.

موضوع : انگلستان --روابط خارجی -- کشورهای اسلامی

موضوع : کشورهای اسلامی -- روابط خارجی -- انگلستان

شناسه افزوده : قرنی، احسان، 1340 -، مترجم.

رده بندی کنگره : DA47/9/ک5 ه2 1377

رده بندی دیویی : 327/41017671

شماره کتابشناسی ملی : م 77-17603

خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

دست های ناپیدا : خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیس در کشور های اسلامی

ترجمه احسان قرنی

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پیش گفتار

این کتاب مجموعه خاطرات جاسوس انگلیس در کشور های اسلامی: - مستر همفر - است. او با سال ها تلاش و کوشش، مأموریت پنهانی خود را با موفقیّت به انجام رسانید.

این مأموریّت مربوط به زمانی است که قدرت و شوکت امپراطوری عثمانی رو به ضعف و سستی نهاده بود و دشمنان اسلام در پی آن بودند که با ویران کردن پایه های اعتقادی مسلمانان، ضربه ای اساسی بر جوامع اسلامی وارد سازند. آنان می کوشیدند تا باورهایی که مسلمانان را بیدار و آگاه می ساخت و میان آنها همدلی و اتّحاد ایجاد می کرد - و باورهایی که فرقه های گوناگون اسلامی بر آن پای می فشردند و سلامت فکری، روانی و اجتماعی آنان را تأمین می نمود.

در مقدّمه ترجمه انگلیسی این کتاب - که در بمبئی چاپ شده - آمده است: در خلال جنگ جهانی دوم، آلمانی ها خاطرات

ص: 5

مستر همفر را به صورت یک مجموعه دنباله دار در مجلّه اشپیگل منتشر کردند و در این مجموعه که با عنوان اعترافات همفر چاپ می شد از چهره امپریالیسم انگلیس پرده برداشتند.

پس از جنگ جهانی دوم یک مجلّه فرانسوی، ترجمه فرانسه این خاطرات را منتشر نمود. سپس دانشجویی لبنانی خاطرات همفر را از فرانسه به زبان عربی باز گردانید و در بیروت منتشر کرد.

باز گردان ترجمه فارسی این کتاب که هم اکنون در دست شماست از روی نسخه عربی انجام گرفته است.

به امید دل بستن همه مسلمانان به باورهای راستین اسلام و چنگ زدن آنان به دستورات متعالی این آیین جاویدان.

ص: 6

بخش اوّل

از گذشته های دور حکومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند: امپراطوری که آفتاب هیچگاه در آن غروب نمی کرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچک بود. اگر چه ما در بخش های بزرگی از این کشورها حکومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام می دادند، امّا سیاست های فعّال و موفقیّت آمیز ما در این کشورها به پیش می رفت، و ما به سوی حاکمیّت کامل بر آنها گام بر می داشتیم.

بنابراین ما باید به دو نکته می اندیشیدیم:

1- در مناطقی که بر آنها تسلّط پیدا کردیم حاکمیّت خود را حفظ کنیم.

2- بخش هایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم.

وزارت مستعمرات برای هر یک از این کشورها کمیسیون خاصّی

ص: 7

برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد. و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم؛ و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشکارش صرفا بازرگانی بود، اما در واقع راه های تسلّط دست اندازی به هند، و به چنگ آوردن سرزمین های دور شبه قاره هند را جستجو می کرد.

کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیّت های مختلف، ادیان متفاوت، زبان های گوناگون و منافع بسیار در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت. چنان که چین نیز نمی توانست نگران کننده باشد. زیرا: ادیان بودا و کنفوسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان بر نمی انگیخت. این ها دو دین مرده ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی انسان می پردازند؛ و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملّی در میان مردم این دو منطقه پدید بیاید. بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت. ما از امکان به وجود آمدن تحوّلاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامه های دراز مدّتی را برای گسترش تفرقه، نادانی، فقر، و گاه بیماری، در این کشورها برنامه ریزی کردیم. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوشش هایی با ظاهر جذّاب و خیره کننده و باطنی استوار، که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود.

برای توصیف کار ما می توان از یک مثل قدیمی بودایی یاد کرد که می گوید: «اگر چه دارو تلخ است امّا به گونه ای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند.»

ص: 8

امّا اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران می کرد. ما با این مرد بیمار(1) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود. کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یک قرن آینده نفس های آخرش را خواهد کشید. ما همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوس ها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم. رشوه، فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود. ولی با این همه برنامه ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:

1- نیروی اسلام در جان فرزندانش: یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است. هم چنان که اسلام در جان یک مسلمان، همانند مسیحیّت در دل کشیش ها و راهبان می باشد، که جان می دهند ولی دست از مسیحیّت برنمی دارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتر است زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس می دانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم. وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان این گونه می نگرید، در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله می خواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنان احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند. چنان که حکومت ها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار می دهند تا دوباره مطیع و فرمان بردار گردد منظور از نجاستی هم که گفته شد

ص: 9


1- امپراطوری عثمانی.

نه پلیدی ظاهری، بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرا می گیرد، حتّی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بوده اند.

به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوّت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس می دانید؟ او گفت: به دو دلیل، نخست این که آنها پیامبری محمّدصلی الله علیه وآله وسلم را انکار می کنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبر است، و ما در برابر آن می گوییم که شما مسیحیان نجس هستید زیرا بر مبنای عقل، هرکس آزار رساند، می توان او را آزار داد.(1)

دوم آن که آنها به پیامبران الهی نسبت های ناروا می دهند، مثلاً می گویند مسیح شراب می نوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.

من برآشفته گفتم: مسیحیان این گونه نمی گویند، او گفت: تو نمی دانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آن که می دانستم این مرد در مورد دوم دروغ می گوید سکوت پیشه کردم؛(2)

ص: 10


1- آیین اسلام در مواردی که احتمال هدایت وجود داشته باشد در برابر آزار رساننده به برخورد نیکو سفارش می کند و روش پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نیز اینگونه بوده است. آن حضرت میفرماید: «ثلاث مِنْ مَكَارِمِ الاَخْلاقِ: تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ» یعنی سه چیز از مکارم اخلاق است: به کسی که پیوندش را از تو برید بپیوند و به آن کس که از تو بازداشت ببخشای و از آن کس که بر تو ستم روا داشت درگذر از این سخن روشن می گردد که استدلال یاد شده برای اثبات نجاست اهل کتاب صحیح نیست. نجس بودن اهل کتاب - نزد فقهایی که چنین فتوا می دهند - یک مسئله فقهی است و بیان دلیل ها و مدرک های آن در این مختصر نمی گنجد
2- در باب 26 انجیل متی بند 29 و باب 14 انجیل مرقس بند 25 و باب 22 انجیل لوقا بند 18 از قول مسیح علیه السلام آمده است، او پس از آنکه از جام شراب نوشید، آن را به شاگردانش داد و به آنها گفت: «هر آینه به شما می گویم بعد از این از عصیر انگور نخورم تا روزی که در ملکوت خدا آن را تازه بنوشم.

البتّه او در مورد اوّل درست می گفت. و من نمی خواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و می ترسیدم که به من مشکوک شوند، از این رو همواره از مسایل جنجالی دوری می جستم.

2- روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است. غرور سروری - حتّی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی - انسان را به سوی برتری می خواند. ما هم نمی توانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروری گذشته آنها در شرایط ویژه ای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و باز نخواهد گشت.

3- ما اطمینان نداشتیم که عثمانی ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه های سلطه گرانه ما را در هم نریزند. البتّه این دو حکومت چنان که اشاره شد بسیار ناتوان شده بودند امّا وجود یک حکومت مرکزی با حاکمیّت و پول و اسلحه که مردم فرمان بردار آن بودند امری نگران کننده است.

4- ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم.علمای الأزهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابر خواسته های ما محسوب می شدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی اطّلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند، و مردم از آن ها پیروی می کردند و حکومت همچون موش هراسان از

ص: 11

گربه، از آن ها می ترسید، البتّه اهل تسنّن نسبت به شیعیان، کمتر از علمای خود فرمان بری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ الإسلام را حاکم می دانند، در حالی که شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می دانند و به سلطان اهمیّت کافی نمی دهند؛ امّا این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی کاست.

ما کنفرانس های بسیاری تشکیل دادیم تا برای این مسایل نگران کننده راه حل هایی بیابیم امّا هر بار با بن بست روبرو می شدیم گزارش های رسیده از جاسوس ها و مزدوران نیز ناامید کننده بود، همچون نتایج کنفرانس ها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی پایان آموخته بودیم.

به یاد دارم که یک بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر و بزرگ ترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم، افراد حاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان بردیم. امّا اسقف گفت: «ناامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شکنجه، و تبعید و کشته شدن خود و پیروانش به حکومت رسید. شاید هم او از ملکوت نظر لطفی بیفکند و ما موفّق شویم حتّی پس از سیصد سال کفّار را از مراکزشان بیرون برانیم. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی پایان مجهّز شویم و از همه وسایل و راه ها برای تسلّط و ترویج مسیحیّت در سرزمین های مسلمانان بهره ببریم، اگر چه پس از قرن ها به نتیجه برسیم؛ که پدران برای فرزندان می کارند».

یک بار کنفرانسی در وزارت تشکیل شد که در آن نمایندگانی از بریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه در بالاترین سطوح حضور داشتند:

ص: 12

دیپلمات ها و دین مردان. خوشبختانه من به دلیل پیوندهای نزدیک با وزیر در این کنفرانس شرکت داشتم. اعضای کنفرانس به طور گسترده ای مشکلات مسلمانان را مورد بررسی قرار دادند. آنان راه های افزایش فشار بر مسلمانان، جدا نمودن آن ها از باورهایشان و بازگرداندن آن ها به حوزه ایمان را مطرح کردند - همچنان که اسپانیا پس از قرن ها جنگ با مسلمانان بربر به حوزه ایمان بازگشت - امّا نتیجه در سطح مطلوب نبود. من مشروح گفت وگوهای این کنفرانس را در کتابی به نام «به سوی ملکوت مسیح» نگاشتم.

برکندن ریشه های درختی که در شرق و غرب زمین گسترش یافته، دشوار است امّا باید به هر بهایی از دشواری های این کار کاست. مسیحیّت باید گسترش یابد و این مژده خود مسیح، به ما است. امّا محمّد صلی الله علیه وآله وسلم از شرایط زمانی انحطاط شرق و غرب سود جست و با پایان دوران انحطاط باید این فرصت از میان می رفت که خوشبختانه چنین شد، کار مسلمانان به انحطاط گرایید و کشورهای مسیحی رو به پیشرفت نهادند و اکنون هنگام آن رسیده است که آن چه را طی قرن ها از دست داده ایم با فداکاری باز ستانیم. و حکومت نیرومند بریتانیای کبیر در این روزگار لوای این مبارزه فرخنده را در دست گرفته است.

ص: 13

بخش دوم

در سال 1710 وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق، تهران، حجاز و استانبول فرستاد تا اطّلاعات کافی برای ضعیف کردن مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آورم. همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیّت، نشاط و دل بستگی کافی برای تحکیم سلطه بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختلف اعزام شدند. وزارت پول کافی، اطّلاعات لازم، نقشه های مربوطه و نام های حاکمان، سران قبایل و عالمان را در اختیار ما قرار داد. این سخن دبیرکل را هنگامی که به نام مسیح ما را بدرود می داد، فراموش نمی کنم. او گفت: «آینده کشور ما در گرو موفقیّت شماست، آن چه در توان دارید کوتاهی نکنید.»

من با هدف دوگانگی، راهی استانبول مرکز خلافت اسلامی شدم، در لندن زبان های ترکی، عربی (زبان قرآن) و پهلوی (زبان ایرانیان) را آموخته بودم؛ ولی حالا باید زبان ترکی: (زبان مسلمانان ترکیه) را تکمیل می نمودم. آموختن زبان با دانستن زبان بگونه ای که بتوان چون

ص: 14

مردم آن کشور سخن گفت تفاوت دارد. نخست چند سال طول می کشد امّا دومی چند برابر به درازا خواهد کشید و من باید زبان را با همه ریزه کاری هایش چنان می آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم.

امّا در این مورد نگرانی زیادی نداشتم زیرا مسلمانان تسامح، سعه صدر و خوش گمانی را از پیامبرشان آموخته اند و بدگمانی نزد آنها چون بدگمانی برای ما نیست. حکومت ترکان نیز در رتبه ای نبود که بتواند جاسوسان و مزدوران را باز شناسد. این حکومت آن چنان ناتوان و از هم گسیخته بود که خاطر ما را آسوده می کرد.

پس از یک سفر خسته کننده به استانبول رسیدم، خود را محمّد نامیدم و به مسجد: (جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان) رفتم. نظم، پاکیزگی و فرمان برداری آنان شگفت زده ام کرد. با خود گفتم: چرا ما با این انسان ها می جنگیم؟ چرا می کوشیم آنها را درهم بکوبیم و دستاوردهایشان را برباییم؟ آیا مسیح ما را بدین کار سفارش کرده است؟ امّا زود این اندیشه اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم.

با عالم کهن سالی برخورد کردم به نام احمد «افندم» که در خوش نفسی، پر حوصلگی، پاک باطنی و خیرخواهی، بهترین مردان دینیمان را هم چون او نیافته بودم. او شب و روز می کوشید تا همچون پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم شود که او را برترین نمونه می دانست. هرگاه نام او را می برد چشمانش پر از اشک می شد. خوشبختانه او حتّی یک بار هم از ریشه و کسان من نپرسید. او مرا محمّد افندی صدا می کرد. آن چه می پرسیدم به من می آموخت و وقتی فهمید که من در کشورشان مهمان هستم و برای کار

ص: 15

و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته ام، با من بسیار مهربانی کرد. این ها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم.

به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام برادری هم ندارم؛ آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته اند. من اندیشیدم که قرآن و سنّت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده ام که به دین و دنیا برسم. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت، او با کلماتی که عیناً می آورم گفت: به چند دلیل احترام تو لازم است:

1- تو مسلمانی و مسلمانان برادرند.

2- تو میهمانی و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گفته است: «میهمان را نوازش کنید.»

3- تو جوینده دانشی و اسلام بر بزرگ داشت جویندگان دانش پای می فشارد.

4- تو در پی کسبی و در خبر است که «کاسب دوست خداست.»

از این مسایل بسیار شگفت زده شده، با خود گفتم: چه خوب بود مسیحیّت چنین حقایق تابناکی داشت، و تعجّب کردم که چرا اسلام با چنین مرتبه والایی به دست این حاکمان سرکش و عالمان بی اطّلاع از زندگی بدین پایه ناتوان و پست شده است.

به شیخ گفتم: می خواهم قرآن کریم را بیاموزم؛ او از این درخواست من شادمان شد و آموزش سوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز نمود. تلفظ برخی از کلمات برایم دشوار بود و گاه حتّی در نهایت، مشقّت می دیدم. به یاد می آورم که تلفظ جمله: «وَ عَلی اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ»(1) را پس

ص: 16


1- سوره هود (11) آیه 48.

از ده ها بار تکرار در طول یک هفته آموختم. زیرا شیخ گفته بود باید چنان ادغام کنی که هشت «میم» پدیدار شود، بدین ترتیب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم. او هنگامی که می خواست مرا آموزش دهد وضوی نماز می گرفت و از من هم می خواست که چون او وضو بگیرم و روی به قبله بنشینم.

گفتنی است وضو یکی از شست وشوی های مسلمانان می باشد، ابتدا روی را می شویند، سپس دست راست را از انگشتان تا آرنج و آن گاه دست چپ را به همین گونه، پس از آن بر سر، پشت گوش ها و گردن دست می کشند و سرانجام پاهایشان را می شویند.

می گویند گرداندن آب در دهان و به بینی کشاندن آن پیش از وضو بسیار نیکو است.

استفاده از مسواک برایم بسیار دشوار بود - و آن چوبی است که برای تمیز کردن دندان هایشان پیش از وضو به دهان می برند. من معتقد بودم این چوب برای دهان و دندان ها زیان آور است، گاهی نیز دهان را زخم می کرد و از آن خون می آمد. امّا من ناگزیر از این کار بودم زیرا مسواک زدن سنّت مؤکّد پیامبرشان حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم بود و آنها فضیلت های بسیاری برای آن برمی شمردند.

هنگامی که در استانبول به سر می بردم پولی به خادم مسجد می پرداختم و شب ها نزدش می خوابیدم. او فردی تندخو بود: نامش مروان افندی، که نام یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است و این خادم به این نام فرخنده افتخار می کرد. به من می گفت: اگر خدا به تو فرزندی داد نام او را مروان بگذار، زیرا او یکی از شخصیّت های بزرگ و

ص: 17

مجاهد اسلام بود.

شام را آن خادم برایم فراهم می کرد و با هم تناول می کردیم، جمعه (عید مسلمانان) را کار نمی کردم و دیگر روزها نجاری کار می کردم، او مزد اندکی به صورت هفتگی به من می پرداخت. چون من تنها صبح ها سر کار بودم و مزد من نصف مزد دیگر کارگرها بود، نام نجّار خالد بود که به هنگام بیکاری پیرامون فضیلت های خالد بن ولید پرحرفی می کرد خالد بن ولید یک سردار اسلامی و از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده و برای اسلام بسیار رنج کشیده است.(1) وی از آن اندوهگین بود که امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب به هنگام خلافتش، خالد بن ولید را بر کنار کرد.

این خالد، نجّار بسیار بداخلاق و تند مزاجی بود او به من اطمینان داشت امّا من دلیلش را نمی دانستم؛ شاید سبب این اعتمادش آن بود که من حرف شنو و مطیع بودم و در امور دین و مغازه اش با او بحث نمی کردم. او در خلوت از من درخواست لواط می کرد، این کار به گفته شیخ احمد برای آنها مؤکّد منع شده است، امّا خالد در واقع اعتقادی به دین نداشت، اگر چه به ظاهر و پیش دوستانش به آن تظاهر می کرد. او به نماز جمعه می رفت، امّا نمی دانم که در روزهای دیگر نماز می خواند یا نه؟ ولی من از این کار خودداری می کردم، به گمانم او با دیگر کارگرانش چنین می کرد. یکی از کارگران جوان و زیبا از «سلانیک»(2) و یهودی بود که مسلمان شده بود، گاهی با خالد به قسمت پشت مغازه که انبار چوب بود

ص: 18


1- برای آگاهی از شخصیت مروان بن حکم و خالد بن به کتاب های تاریخ اسلام مراجعه شود.
2- بندری است در یونان.

می رفت و وانمود می کردند که می خواهند انبار را مرتب کنند، امّا من می دانستم که آنها در پی انجام کار دیگری هستند.

من در مغازه غذا می خوردم و برای نماز به مسجد می رفتم. تا وقت نماز عصر در مسجد می ماندم و پس از نماز راهی خانه شیخ احمد می شدم. در خانه او دو ساعت به آموختن قرآن و زبان های ترکی و عربی می پرداختم. هر آدینه زکات پولی را که در یک هفته به دست آورده بودم به وی می پرداختم. این زکات در واقع رشوه ای بود که من برای تداوم روابط به او می دادم تا مرا بهتر آموزش دهد. او در آموزش قرآن، مبانی اسلام و ریزه کاری های دو زبان عربی و ترکی از چیزی فروگذاری نمی کرد.

هنگامی که شیخ احمد دریافت که من همسر ندارم از من خواست که با یکی از دخترانش ازدواج کنم. من خودداری کردم و گفتم: که ناتوانم و چون دیگر مردان قادر به ازدواج نیستم. البتّه این مطلب را پس از آن که او بر این کار پافشاری کرد و تهدید کرد روابطش را با من خواهد برید، این عذر را آوردم. وی گفت: ازدواج سنّت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است. پیامبر گفته است:«هر کس از سنت من سرپیچی کند از من نیست»(1). من چاره ای ندیدم جز آن که این بیماری دروغین را بهانه کنم. شیخ این سخن را پذیرفت و پیوندهای دوستانه و محبت آمیز دوباره بازگشت.

پس از دو سال اقامت در استانبول اجازه گرفتم که به وطنم باز گردم امّا شیخ نپذیرفت. او گفت: چرا می خواهی بروی؟ در استانبول هر چه دلت

ص: 19


1- قال النبي صلی الله علیه وآله: «النكاحُ سُنتي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنْتي فَلَيْسَ مِنّي.»

بخواهد و چشمانت بپسندد فراهم است. خدا، دین و دنیا را در آن گرد آورده است. و افزود تو پیش از این گفتی که پدر و مادرت مرده اند و برادری هم نداری؛ پس در همین شهر مسکن اختیار کن. شیخ به دلیل دوستی با من پافشاری می کرد که بمانم من هم به او بسیار دل بسته شده بودم، امّا وظیفه ملّی مرا به بازگشت به لندن و ارائه گزارش مشروح از اوضاع پایتخت خلافت و دریافت دستورات جدید فرا می خواند.

در مدّت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحوّلات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می فرستادم. به یاد دارم که یک بار در گزارشم درخواست صاحب مغازه را در مورد لواط آوردم، پاسخ شگفت آور آن بود که اگر این کار در دست یابی به هدف کمک می کند اشکالی ندارد. هنگامی که پاسخ را خواندم آسمان گرد سرم چرخید با خود اندیشیدم چگونه رؤسای من از فرمان دادن به چنین کار زشتی شرم نمی کنند؟ امّا ناگزیر بودم که این جام را تا پایان بنوشم، بنابراین کارم را ادامه دادم و لب فرو بستم. در روز وداع با شیخ، او با چشمان اشک بار به من گفت: فرزندم خدا به همراهت؛ اگر به این شهر بازگشتی و مرا زنده نیافتی به یادم باش؛ ما در روز بازپسین یکدیگر را نزد پپامبر صلی الله علیه وآله وسلم خواهیم دید. من نیز واقعاً بسیار اندوهگین شدم و اشک های گرمی فشاندم امّا وظیفه مهم تر از احساسات بود.

ص: 20

بخش سوم

وزارت، نُه دوست دیگرم را نیز همچون من به لندن فرا خوانده بود، ولی از بخت بد تنها شش تن بازگشتند.

امّا چهار نفر دیگر: یکی - چنان که دبیرکل گفت - مسلمان شده و در مصر مانده بود، و دبیرکل خشنود بود که او رازش را برملا نکرده است. دیگری به روسیه رفته بود، او در اصل روسی بود. دبیرکل بسیار نگران به نظر می رسید، نه از جهت بازگشت او به میهنش، بلکه می پنداشت که او جاسوس روس ها برای وزارت مستعمرات بوده و اکنون پس از انجام مأموریّت به کشور خویش بازگشته است. دبیرکل در مورد نفر سوم گفت: که وقتی در شهر عماره در نزدیکی بغداد «وبا» شایع شده، به این بیماری مبتلا شده و درگذشته است. امّا از نفر چهارم خبری در دست نبود، وزارت ردّش را تا شهر صنعا در یمن - یکی از شهر های عربی - دنبال کرده بود، گزارش های او تا یک سال به طور پیوسته به وزارت می رسید، امّا پس از آن، گزارش ها قطع شده بود و وزارت علاوه بر تلاش هایش نتوانسته بود خبری از او به دست آورد. وزارت از دست دادن این چهار تن را

ص: 21

فاجعه می دانست. زیرا ما در مورد هر فرد به دقّت حساب می کنیم. ما ملّتی هستیم کوچک با اهداف بزرگ و از دست دادن هر انسانی در این سطح برای ما فاجعه است.

دبیرکل پس از شنیدن گزارش های اولیّه ام، مرا به کنفرانسی فرستاد که با حضور گروهی از کارکنان وزارت مستعمرات به ریاست شخص وزیر تشکیل شده بود. این کنفرانس به گزارش های ما شش نفر گوش فرا می داد. همکارانم و من گزارش هایی از مهم ترین فعالیّت هایمان ارائه کردیم، وزیر دبیرکل و برخی حاضرین مرا تشویق کردند. امّا من دریافتم که کارکرد من پس از جرج بلکود(1) و هنری فانس(2) در درجه سوم قرار دارد.

من از نظر آموزش زبان های ترکی، عربی، قرآن و شریعت موفقیّت کاملی به دست آورده بودم، امّا از جهت ارسال گزارش هایی که ضعف های دولت عثمانی را برای وزارت آشکار کند، توفیقی نداشتم. کنفرانس پس از شش ساعت کار به پایان رسید سپس دبیرکل توجّه مرا به این اشکال جلب کرد، گفتم: وظیفه من آموختن زبان، شریعت و قرآن بود، بنابراین من وقتم را برای دیگر کارها صرف نکردم، امّا اگر برای سفر آینده به من اعتماد کنید، چنان خواهم کرد. دبیرکل گفت: بی تردید تو موفّق بوده ای امّا من امیدوارم در این بخش نیز توفیق یابی.

همفر! تو در سفر آینده دو وظیفه بر عهده داری:

1- نقطه ضعف مسلمان ها را که ما می توانیم از طریق آن به آنها آسیب

ص: 22


1- G.Belcoude
2- H.Fanse

برسانیم، دریابی؛ و این پایه پیروزی بر دشمن است.

2- اگر این نقطه ضعف را یافتی بر آن یورش ببر؛ اگر توانستی چنین کنی بدان که موفّق ترینِ مزدورانی، و شایستگی اخذ نشان افتخار وزارت را داری.

شش ماه در لندن به سر بردم، در این مدّت با دختر عمویم (ماری شوای) که یک سال از من بزرگ تر بود ازدواج کردم. من در این هنگام بیست ودو سال داشتم و او بیست وسه ساله بود. او دختری با هوش متوسّط، زیبارو و دارای سطح فکری عادی بود. و من در این زمان بهترین روزهای زندگیم را با وی گذراندم. هنگامی که ما روزها را در انتظار میهمان جدیدمان سپری می کردیم، وزارت به من دستور داد که باید متوجّه عراق شوم: یک سرزمین عربی که خلافت اسلامی از سال ها پیش آن را در اختیار داشت.

این دستور باعث تأسّف من شد آن هم هنگامی که در انتظار تولّد کودکم بودم؛ امّا دل بستگی به میهن و نیز علاقه به مشهور شدن در میان همکارانم بر احساسات همسری و فرزندی چیره شد؛ و برخلاف خواست همسرم که می گفت: این سفر را به بعد از به دنیا آمدن کودکمان موکول کن، آن را پذیرفتم. در روز وداع هر دو به تلخی گریستیم. او به من گفت: حتماً برایم نامه بفرست و من نیز با نامه از آشیانه تازه طلاییمان به تو خبر خواهم داد؛ این سخن طوفانی در من به پا کرد تا آن جا که می خواستم از سفر صرف نظر کنم، ولی احساسات خود را کنترل کردم و با او خداحافظی کردم و به وزارت رفتم تا آخرین رهنمودها را بشنوم.

شش ماه بعد در بصره بودم- از عراق. شهری است عشایری که در آن دو طایفه اسلامی (شیعه و سنّی) زندگی می کنند، چنان که برخی اهالی

ص: 23

آن عربند و بعضی دیگر فارس و اندک هم مسیحی در آن هست.

برای نخستین بار در زندگی، با شیعیان و فارس ها دیدار کردم؛ خوب است که در مورد شیعه و سنّی هم چیزی بگویم. شیعیان پیروان علی بن ابی طالب علیه السلام هستند و او داماد پیامبرشان بوده است: شوی دخترش فاطمه و پسر عموی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، شیعیان می گویند پیامبرشان محمّد صلی الله علیه وآله وسلم پس از خود، علی را به خلافت برگزیده و علی و فرزندانش یکی پس از دیگری خلیفه هستند.

به نظر من در مورد خلافت علی، حسن و حسین حقّ با شیعه است، زیرا بر اساس بررسی های من، علی ویژگی های والایی داشته که او را برای رهبری امتیاز می بخشید، و بعید نیست که پیامبر محمّد صلی الله علیه وآله وسلم، حسن و حسین علیهم السلام را نیز به عنوان امام معرفی کرده باشد، این را اهل سنّت نیز انکار نمی کنند. امّا در مورد این که پیامبر محمّد صلی الله علیه وآله وسلم نه تن از فرزندان حسین را نیز به جانشینی خود برگزیده باشد تردید دارم، زیرا حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم چگونه از آینده خبر داشت؟ هنگامی که او درگذشت حسین کودک بود، او چگونه می دانست که حسین فرزندانی خواهد داشت و آنان نُه تن خواهند شد. آری اگر محمّد صلی الله علیه وآله وسلم واقعاً پیامبر بوده ممکن است این ها را از جانب خدا می دانست، چنان که مسیح نیز از آینده خبر داده است امّا ما مسیحیان در پیامبری محمّد صلی الله علیه وآله وسلم تردید داریم.

مسلمانان می گویند: قرآن نشانه پیامبری محمّد صلی الله علیه وآله وسلم است، امّا من قرآن را خواندم و این نشانه را نیافتم. بی تردید قرآن، کتاب بلند مرتبه ای است؛ سطحی فراتر از تورات و انجیل دارد، که شامل قوانین، نظام ها و اخلاقیّات و غیره می باشد. آیا این به تنهایی برای اثبات پیامبری محمّد صلی الله علیه وآله وسلم

ص: 24

کافی است؟(1)

من در کار محمّد صلی الله علیه وآله وسلم بسیار شگفت زده ام او یک مرد بیابانی بود که خواندن و نوشتن را نزد کسی نیاموخته بود، چگونه می توانست چنین کتاب بلند مرتبه ای بیاورد؟! او فردی خوش خلق و تیزهوش، بوده و هیچ عرب درس خوانده ای همانند او نبوده است، چه برسد به صحرا نشینانی که خواندن و نوشتن نمی دانستند. این از یک طرف، امّا از طرف دیگر، آیا این دلیل برای اثبات پیامبری او کافی است؟(2)

ص: 25


1- پیامبر خاتم حضرت محمد صلی الله علیه وآله برای اثبات پیامبریش معجزه های بسیاری داشته است؛ اما بهترین معجزه، که امروز نیز پس از 14 قرن و اندی به خوبی پیامبری او را ثابت می نماید، قرآن کریم است قرآن کریم یقیناً کتابی نیست که ساخته و پرداخته بشر باشد؛ بلکه آیه های نورانی و مقدسی است که از سوی خداوند سبحان به پیامبرش وحی شده است. دلیل بر این مدعا آن است که قرآن کریم بیش از 14 قرن است که مبارز می طلبد؛ در سوره بقره آیه 33 می فرماید: «و اگر شما در قرآنی که ما به بندۀ خود محمد صلی الله علیه وآله فرستادیم شک دارید، پس یک سوره مثل آن بیاورید و گواهان خود غیر خدا را بخوانید تا شهادت دهند که آیا آن سوره مثل سوره های قرآن است یا نه اگر راست می گویید». و تا کنون هیچ کس نتوانسته است حتی یک آیه مثل آیه های قرآن بیاورد. افرادی مانند مسیلمه کذاب و متنبی نیز که عباراتی را برای رویارویی با قرآن ساختند بدان پایه کلامشان سست بود که در همان زمان دروغشان آشکار شد - چنان که از نامشان نیز پیداست.
2- یکی از مواردی که قرآن کریم به سبب آن مبارز می طلبد، همین مطلب است که قرآن بر شخصی نازل شده که خواندن و نوشتن نمی دانسته است؛ آیا این به تنهایی برای اثبات پیامبر او کافی نیست؟ در سوره یونس (10) آیه 16 آمده است: «قُلْ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْريكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ» یعنی (ای پیامبر!) بگو اگر خدا نمیخواست من قرآن را برای شما تلاوت نمی کردم و شما را به حقیقت های آن آگاه نمی ساختم. من عمری را (در حدود چهل سال) در میان شما زیستم (بدون اینکه هیچ گونه مطلب علمی یا حتی شعری و یا نثری از من بشنوید) آیا اندیشه نمی کنید؟

من همواره در پی آن بودم که این حقیقت را دریابم، یکبار این موضوع را با یکی از کشیشان در لندن در میان گذاشتم، امّا او پاسخ قانع کننده ای به من نداد و از سر تعصّب و دشمنی سخن گفت.

در ترکیه با شیخ احمد نیز بارها بحث را گشودم، امّا هرگز جواب صحیحی نشنیدم، در حقیقت باید بگویم که من نمی توانستم به صراحت با شیخ سخن بگویم زیرا می ترسیدم رازم برملا شود و یا به من مشکوک گردد. به هر حال من به حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم بسیار ارج می نهم؛ بی تردید او در سطح پیامبرانی است که ویژگی هایشان را در کتاب ها می خوانیم؛ امّا تاکنون پیامبری او را نپذیرفته ام، البتّه به فرض اینکه وی را پیامبر ندانیم، فردی که به او احترام می گذارد نمی تواند او را همچون دیگر برجستگان بداند؛ بی تردید او برتر از آنان و والاتر از همه هوشمندان بوده است. اهل تسنّن بر این باورند که پس از پیامبر، مسلمانان ابوبکر، عمر و عثمان را برای خلافت، برتر از علی دانستند ولذا فرمان پیامبر را نادیده گرفتند و آنان را به خلافت برگزیدند.

چنین درگیری هایی در هر آیینی (به ویژه در مسیحیّت) وجود دارد ولی من نمی دانم توجیه ادامه این درگیری ها چیست؟ علی و عمر از دنیا رفته اند اگر مسلمانان خردمند باشند باید به امروز بیندیشند نه به گذشته دور.

یک بار موضوع اختلاف شیعه و سنّی را با برخی از مسئولان وزارت در

ص: 26

میان نهادم و گفتم: اگر آنان زندگی را در می یافتند اختلافات را به یک سو می نهادند و یکپارچه می شدند، آن مسئول بر من بانگ زد که تو باید آتش اختلاف را شعله ور کنی نه آنکه در بین آنها وحدت کلمه ایجاد نمایی. بر همین اساس، دبیرکل در یکی از جلساتی که پیش از سفر به عراق با من داشت گفت: همفر! بدان که انسان ها از آن هنگام که خدای متعال، هابیل و قابیل را آفرید تا آنگاه که مسیح باز گردد، به طور طبیعی اختلافاتی دارند:

1- اختلاف به سبب رنگ.

2- اختلافات قبیله ای.

3- اختلاف بر سر زمین.

4- اختلافات قومی.

5- اختلافات دینی.

وظیفه تو در این سفر آن است که این اختلاف ها را در میان مسلمانان بازشناسی و کوه های آماده آتشفشان را بیابی و اطّلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی، اگر بتوانی آتش اختلاف را شعله ور کنی، خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای.

ما بریتانیایی ها نمی توانیم در رفاه زندگی کنیم، مگر آنکه در همه مستعمرات آشوب و درگیری ایجاد کنیم، ما تنها از طریق ایجاد آشوب در میان مردم خواهیم توانست سلطان عثمانی را در هم بکوبیم و بجز این چگونه یک ملّت کوچک خواهد توانست بر یک ملّت بزرگ چیره شود تو با تمام توان بکوش که راه نفوذی بیابی و اگر یافتی در آن وارد شو. امّا بدان که حکومتهای ترک و فارس ناتوان شده اند و تو باید مردم را بر این حکومت ها بشورانی، مانند تمام انقلاب هایی که در طول

ص: 27

تاریخ، علیه حاکمان انجام شده است؛ اگر آنها از هم جدا شوند و با یکدیگر به درگیری بپردازند ما به آسانی خواهیم توانست بر آنان چیره شویم.

ص: 28

بخش چهارم

هنگامی که به بصره رسیدم به مسجدی رفتم که امامت آن را شخصی از نژاد عرب به نام شیخ عمر طایی برعهده داشت. با او آشنا شدم و به او اظهار محبّت کردم، امّا او از نخستین دیدار به من شک کرد و جستجوی از اصل و نسبم و تمام ویژگی هایم را آغاز نمود، به گمانم رنگ و لهجه ام شیخ را مردّد کرده بود امّا توانستم از این تنگنا بگریزم به این صورت که خود را از مردم «اغدیر ترکیه» و شاگرد شیخ احمد در استانبول معرفی کردم و گفتم: که در مغازه خالد، نجاری می کردم... و اطلاعاتی را که از هنگام اقامت در ترکیه داشتم برای او بیان کردم؛ در ضمن چند جمله به زبان ترکی گفتم. شیخ با چشم به یکی از حاضران اشاره کرد تا بداند آیا من ترکی را به درستی می دانم یا نه. او نیز با اشاره چشم جواب مثبت داد و من شادمان شدم که توانسته ام توجّه شیخ را به خودم جلب نمایم. امّا این گمان من سرابی فریبنده بود زیرا چند روز بعد دریافتم که شیخ همچنان به من بدگمان است و می پندارد که من جاسوس ترکیه هستم، این بدان سبب بود که

ص: 29

شیخ با استاندار، که از طرف سلطان (عثمانی) منصوب بود سر ناسازگاری داشت، آنها نسبت به هم بدبین بودند و یکدیگر را متّهم می کردند.

به هر حال مجبور شدم که مسجد شیخ عمر را ترک کنم و به کاروانسرایی که جایگاه افراد غریبه و مسافران است، رفتم و اتاقی اجاره کردم. صاحب کاروانسرا مرد احمقی بود که هر روز سپیده دم، آسایش مرا سلب می کرد او به هنگام فجر درب اطاق مرا به شدت می کوبید و پشت درب می ماند تا من برای نماز صبح برخیزم و من که چاره ای جز همراهی او نداشتم، برمی خاستم و نماز می خواندم آنگاه او از من می خواست تا درآمدن آفتاب قرآن بخوانم. به او گفتم: قرآن خواندن واجب نیست چرا چنین می کنی؟ می گفت: هرکس اکنون بخوابد بدبخت است و فقر برای کاروانسرای من می آورد، و من چاره ای جز انجام خواسته هایش نداشتم، زیرا تهدید می کرد. که مرا از کاروانسرا بیرون می کند و من مجبور بودم در اوّل وقت، نماز به جای آورم و سپس بیش از یک ساعت در روز قرآن بخوانم. این تنها مشکل من نبود، نام صاحب کاروانسرا «مرشد «افندم»» بود، یک روز به من گفت: از وقتی که تو در این محل اتاق گرفته ای مشکلاتی برای من پدید آمده و به گمان من اینها از توست و به دلیل آن است که تو ازدواج نکرده ای و مرد بی همسر شوم است بنابراین یا ازدواج کن یا از این مکان بیرون برو. گفتم: من چیزی ندارم که همسر بگیرم - البتّه ترسیدم بگویم که من ناتوانم زیرا ممکن بود بخواهد درستی گفته مرا بیازماید، زیرا او کسی بود که با شنیدن این بهانه چنین کاری می کرد.

«افندم» به من گفت: ای سست ایمان! آیا سخن خدای بزرگ را نخوانده ای که می گوید: «اگر بی چیز باشند خدای از کرامتش بی نیازشان

ص: 30

خواهد نمود»(1) ماندم که چه کنم و چه پاسخی بدهم؟ سرانجام گفتم: خوب، من چگونه بدون پول ازدواج کنم؛ آیا تو می توانی به من پول کافی قرض دهی و یا زنی بیابی که مهریه نخواهد؟

«افندم» کمی فکر کرد و سر بلند کرد و گفت: من سخن تو را نمی فهمم تو یا باید تا اوّل ماه رجب ازدواج کنی و یا کاروانسرای مرا ترک کنی.

آن روز، پنجم ماه جمادی الثّانی و تا اوّل ماه رجب تنها 25 روز فرصت داشتم.

در اینجا یادآوری ماه های اسلامی لازم است، که به این ترتیب می باشند: «محرّم، صفر، ربیع الاوّل، ربیع الثانی، جمادی الاوّل، جمادی الثّانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی العقده، ذی الحجّه» و آغاز ماه های آنها بر اساس دیدن ماه است، و روزهای این ماه ها، کمتر از 29 و بیشتر از 30 روز نیست. سرانجام مجبور شدم فرمان «افندم» را بپذیرم و با نجّاری قرارداد بستم که در مقابل غذا، خواب و دستمزد ناچیز، برای او کار کنم، پیش از پایان ماه، کاروانسرا را ترک کردم و راهی مغازه نجّار شدم. او مرد شریف و بزرگواری بود و با من مانند یکی از فرزندانش رفتار می کرد. نامش «عبدالرّضا» بود، او یک شیعه ایرانی از مردم خراسان بود. فرصت را غنیمت شمردم تا از او زبان فارسی را بیاموزم. شیعیان ایرانی هر روز عصر پیش او گرد هم می آمدند و از هر دری سخن می گفتند، از سیاست گرفته تا

ص: 31


1- «وَأَنْكِحُوا الأيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». سوره نور (24) آیه 32

اقتصاد. به حکومتشان بسیار می تاختند، آنچنان که از خلیفه استانبول دریغ نمی کردند امّا وقتی که مشتری ناشناسی می آمد آن سخنان را قطع می کردند و به صحبت های خصوصی می پرداختند، نمی دانم چرا به من اعتماد کرده بودند، امّا سرانجام دریافتم که آنها گمان می کنند من از مردم آذربایجانم؛ زیرا فهمیده بودند که زبان ترکی می دانم رنگ من همانند رنگ اکثر مردم آذربایجان سفید بود که این حسن ظن آنها را تقویت می کرد.

در آن مغازه با جوانی آشنا شدم؛ او در آنجا رفت وآمد می کرد؛ سه زبان ترکی، فارسی و عربی را می دانست و لباس طلبه علوم دینی را بر تن داشت، نامش: «محمد بن عبدالوهاب» بود او جوانی بسیار بلند پرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانی انتقاد می کرد ولی به حکومت ایران کاری نداشت. شاید دلیل دوستیش با صاحب مغازه - عبدالرضا - این بود که هر دو از خلیفه عثمانی ناراضی بودند. نمی دانم این جوان سُنّی مذهب از کجا زبان فارسی را آموخته بود و چگونه با عبدالرّضای شیعه آشنا شده بود. گر چه این مسایل شگفت آور نبود زیرا در بصره شیعه و سنّی با همدیگر مانند برادر برخورد می کنند؛ بسیاری از مردم بصره به فارسی و عربی سخن می گویند و بسیاری ترکی نیز می دانند.

محمد بن عبدالوهاب، جوان آزاد اندیشی بود، تعصّب ضدّ شیعی نداشت: در صورتی که بیشتر اهل تسنّن تعصّب ضدّ شیعه دارند؛ حتّی برخی از عالمان بزرگ اهل تسنّن، شیعیان را کافر می شمرند و آنها را مسلمان نمی دانند. همچنین او برای مذاهب چهارگانه اهل تسنّن جایگاهی نمی شناخت و می گفت: خدا دستوری در این مورد نداده است.

ص: 32

امّا قصّه مذاهب چهارگانه: بیش از یک قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام، در میان اهل تسنّن چهار عالم پدید آمدند: ابو حنیفه، احمد بن حنبل، مالک و محمد بن ادریس (شافعی). برخی از خلیفه ها، به مسلمانان فرمان می دادند که باید یکی از چهار نفر را برای تقلید انتخاب کنند و هیچ کدام از عالمان پس از آنها حقّ اجتهاد در قرآن و سنّت پیامبر را ندارند، این در واقع بستن دروازه اجتهاد بود. در واقع عامل جمود فکری مسلمانان همین بسته شدن دروازه اجتهاد است. شیعیان از این فرصت استفاده کردند و به تبلیغ گسترده مذهبشان پرداختند به طوری که تعداد شیعیان که یک دهم اهل تسنّن بود روبه افزایش نهاد و تقریباً به تعداد اهل تسنّن رسیدند. چنین نتیجه ای طبیعی است زیرا اجتهاد، فقه اسلامی را تحوّل می بخشد و فهم قرآن و سنّت را بر مبنای نیازهای زمان همچون سلاحی پیشرفته، نو می کند امّا اگر مذهب فقط در مسیر خاصی منحصر شود به طوری که راه فهم و شنیدن ندای نیازهای زمان بسته شود، همچون سلاحی کهنه خواهد بود. اگر تو سلاح کهنه و دشمنت سلاح پیشرفته داشته باشد دیر یا زود شکست خواهی خورد، به نظر من خردمندان اهل تسنّن به زودی راه اجتهاد را باز خواهند کرد. در غیر این صورت به اهل تسنّن اعلام خطر می کنم که چند قرنی نخواهد گذشت مگر آنکه آنها در اقلیّت خواهند بود و شمار شیعیان فزونی خواهد یافت.

این جوان بلند پرواز - محمد - برای فهم قرآن و سنّت از اجتهاد خود استفاده می کرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه، بلکه نظرات ابوبکر و عمر را به نقد می کشید؛ و اگر نظرش با نظرات آنها متفاوت بود گفته های آنان را اهمیّت نمی داد.

او می گفت: پیامبر گفت من

ص: 33

کتاب و سنّت را در میان شما می گذارم امّا نگفت کتاب، سنّت، صحابه و مذاهب اربعه را، بنابراین پیروی از کتاب و سنّت واجب است مذاهب اربعه و صحابه و بزرگان هرنظری می خواهند داشته باشند.

روزی در میهمانی منزل عبدالرضا میان محمد و یکی از علمای ایرانی «شیخ جواد قمی» که میهمان عبدالرضا بود بحثی درگرفت. در این میهمانی من و برخی از دوستان صاحب منزل هم بودیم، آنچه از مباحثه سخت این دو نفر در ذهنم مانده باز می گویم.

قمی به او گفت: اگر تو چنانچه می گویی آزاداندیش و مجتهدی چرا مانند شیعیان سر به فرمان علی نمی گذاری؟ محمد پاسخ داد: زیرا گفتار علی مانند عمر و دیگران معتبر نیست، تنها کتاب و سنّت اعتبار دارند. قمی گفت: آیا مگر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نفرمود که: «من شهر علم و علی درب آن است»(1) پس علی با دیگر اصحاب تفاوت دارد. محمد گفت: اگر گفته علی برهان است چرا پیامبر نگفت کتاب خدا و علی بن ابی طالب، قمی گفت: پیامبر گفته است کتاب خدا و خاندانم، و علی بزرگ خاندان است، محمد نپذیرفت که این سخن از پیامبر باشد امّا قمی دلایل قانع کننده ای آورد که او ساکت شد و پاسخی نداشت.(2) لیکن محمد گفت:

ص: 34


1- قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلَى بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ البَابَ. مستدرک صحیحین ج 3، ص 126
2- حدیث ثقلین از احادیث متواتر است و در کتاب های مختلف از جمله مسند احمد و صحیح مسلم ج 4، ص 110 نقل شده است. احمدبن حنبل در مسند خود به نقل ابی سعید خدری حدیث ثقلین را چنین می نگارد «قالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه وآله: إِنّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسْكُتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي: اليُقْلَيْنِ، وَأَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ، كِتَابَ اللهِ، حَبْلُ مَمْدُودُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الأَرْضِ وَ عِتْرَتي أَهْلِ بَيْتِي، أَلَا وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقًا حَتَّى يَرِدًا عَلَى الْحَوضَ» یعنی رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: من چیزی را در میان شما بر جای می گذارم که اگر به آن چنگ زنید هرگز پس از من گمراه نمی گردید؛ دو چیز گران بها که یکی از دیگری بزرگتر است یکی کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده از آسمان تا زمین و دیگر فرزندانم خانواده ام آگاه باشید که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند.

اگر پیامبر گفته کتاب خدا و اهل بیتم، پس سنّت پیامبر چه شد؟

قمی گفت: سنّت پیامبر شرح کتاب خداست وقتی پیامبر می گوید کتاب خدا و خاندانم، منظورش کتاب خدا و شرح آن است که سنّت می باشد. محمد گفت: آیا کلام اهل بیت همان شرح کتاب خدا نیست، دیگر چه نیازی به آنها داریم؟ قمی پاسخ داد: چون پیامبر از دنیا رفت، مردم به شرح کتاب خدا متناسب با نیازهای زمان احتیاج داشتند، بنابراین پیامبر امّت خود را به قرآن به عنوان اصل و به عترت به عنوان شرح کنندگان آن، متناسب با نیازهای زمان ارجاع داد.

از این مباحثه بسیار شگفت زده شدم، محمد جوان در برابر این شیخ سالخورده - قمی - همچون گنجشکی در دست صیاد، توان حرکت نداشت.

من امّا گمشده ای را که در جستجویش بودم در شخص محمد بن عبدالوهاب یافتم. بلند پروازی، آزاد اندیشی، ناخشنودی از عالمان زمان و نیز استقلال رأی، مهم ترین نقطه های ضعف او بودند که می شد از آنها سود و جست و وی را در اختیار گرفت. حتی نظرات خلفای چهارگانه هم برای او

ص: 35

در برابر فهم خودش از کتاب و سنت ارزشی نداشت. این جوان سرکش کجا و آن شیخ ترک که در ترکیه از او دانش می آموختم کجا. او همچون گذشتگان به مانند کوهی بود که چیزی حرکتش نمی داد. آن شیخ حنفی مذهب چون می خواست نام ابوحنیفه را بر زبان آورد بر می خاست وضو می گرفت و سپس نام او را می برد. اگر می خواست کتاب [ صحیح ] بخاری که در نزد اهل تسنن سخت گرامی و مقدس است را بردارد برمیخاست وضو میگرفت و آن را بر می داشت.

أما شيخ محمد بن عبدالوهاب هرگونه پرده دری بر ابوحنیفه روا می داشت؛ می گفت من بیش از ابوحنیفه می فهمم؛ او می گفت نصف کتاب بخاری بیهوده است.

قوی ترین روابط و پیوندها را با محمد ایجاد کردم و همواره در او می دمیدم و می گفتم تو موهبتی بزرگ تر از علی و عمر هستی و اگر پیامبر اکنون زنده بود تو را به جانشینی خود بر می گزید و آن ها را رها می کرد و همواره به او می گفتم امیدوارم اسلام به دست تو احیا شود، و تو یگانه فردی هستی که میتوانی اسلام را از این پرتگاه نجات بخشی.

تصمیم گرفتیم که تفسیر قرآن را با محمد در پرتو اندیشه های ویژه خودمان مورد گفتگو قرار دهیم و نه در پرتو دریافت صحابه، مذاهب و بزرگان. قرآن را می خواندیم و در مورد برخی از مسائل آن گفتگو می کردیم؛ من می خواستم او را در دام بیندازم و او نیز با قبول نظرات من در این اندیشه بود که خویشتن را بعنوان مظهر آزاداندیشی جلوه دهد بیش از پیش اعتماد مرا جلب کند.

یک بار به او گفتم جهاد واجب نیست، او گفت خدا می گوید با کافران

ص: 36

جهاد کنید، گفتم خدا می گوید: «با کافران و منافقان جهاد کنید»(1) ، اگر جهاد واجب بود چرا پیامبر با منافقان جهاد نکرد؟ گفت پیامبر با زبانش با آنها جهاد کرد، گفتم پس جهاد با کفار نیز به زبان واجب است، گفت اما پیامبر با کافران جنگید، گفتم جنگ پیامبر دفاع از خویش بود، کافران می خواستند او را بکشند او از خود دفاع کرد.(2) محمد به نشانه موافقت سر تکان داد.

یک بار به او گفتم ازدواج موقت با زنان جایز است؛ گفت هرگز! گفتم خدا می گوید: «اگر خواستید از آنها بهره گیرید بهایش را بپردازید،(3) گفت عمر ازدواج موقت را حرام کرده و گفته است که: «دو متعه در زمان پیامبر جایز بود، من آنها را حرام می کنم و بر آنها کیفر می دهم.» (4)گفتم تو داناتر از عمری چرا از او پیروی می کنی؟ سپس گفتم اگر عمر می گوید او چیزی را حرام کرده که پیامبر حلال کرده بود تو چرا رأی خدا و پیامبر را رها کرده نظر عمر را پذیرفته ای؟ سکوت کرد؛ من دریافتم که سکوت او نشانه پذیرش است غریزه جنسی او هم در این سکوت مؤثر بود چون در

ص: 37


1- يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ... سوره توبه (9) آیه 73. جهاد - در لغت عرب یعنی بکار بستن نهایت توان در مقاومت و این گاهی به زبان است و گاهی به زدن و کشتن در این آیه شریف جهاد به همین معنی عام استفاده شده است. بنابراین آیه یاد شده با واجب بودن جهاد با کفار بعنوان یک فرع از فروع دین منافات ندارد
2- اندک آشنایی با تاریخ اسلام بی پایه بودن این سخن را آشکارا می سازد.
3- ... فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً. سوره (4) آیه 24
4- این مطلب در کتاب های حدیث و تفسیر و تاریخ و رجال از عمر نقل شده است که بالای منبر گفت: «مُتَعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله و أنَا أَنْهَى عَنْهُمَا وَأَعَاقِبُ عَلَيْهِمَا مُتْعَةُ الْحَج وَ مُتْعَةُ النِّساءِ» تفسیر قرطبی ،ج 2، ص 370 و كنز العمال ج 8، ص 293

آن هنگام همسری نداشت. گفتم چرا من و تو آزاد نباشیم که زنی را به ازدواج موقت در بیاوریم و از او بهره بگیریم؟ او به نشانه موافقت سر تکان داد. من این موافقت را بزرگ ترین فرصت یافتم و زمانی را مشخص کردم تا زنی برایش بیاورم که از او بهره گیرد. من می خواستم ترس انجام کارهای مخالف اعتقادات عمومی را در او از میان ببرم؛ اما او شرط کرد که این کار مخفیانه باشد و آن زن هم نام وی را نداند من فوراً به دیدار یکی از زنان مسیحی در خدمت وزارت مستعمرات که برای فاسد کردن جوانان مسلمان در آنجا حضور داشتند شتافتم و شرح داستان را برای وی گفتم و نام او را صفیه نهادم.

در روزی که قرار گذاشته بودیم، با محمد به خانه وی رفتیم. در خانه، او تنها بود؛ من و شیخ صیغه عقد را برای مدت یک هفته خواندیم و شیخ سکه طلا مهر او کرد. من از خارج و صفیه از داخل برای توجیه شیخ محمد عبدالوهاب می کوشیدیم.

پس از آنکه صفیه هرچه می توانست از محمد گرفت و محمد نیز شیرینی مخالفت با اوامر شرعی را در پوشش استقلال رأی و آزاداندیشی چشید، در سومین روز از متعه، من گفتگوی درازی در مورد عدم حرمتِ شراب با وی انجام دادم. هرچه به آیات قرآن و روایات استدلال کرد، رد نمودم و سرانجام گفتم معاویه، یزید، خلفای بنی امیه و بنی عباس همه شراب می نوشیدند؛ آیا ممکن است که همۀ آنها در گمراهی باشند و تو به راه درست بروی. بی تردید آنان کتاب خدا و سنت پیامبر را بهتر می فهمیدند، این نشان می دهد که آن ها از این نهی، تحریم استنباط نمی کردند، بلکه آن را به معنای کراهت می فهمیدند. در کتاب های مقدس

ص: 38

یهودیان و مسیحیان نیز شراب مباح دانسته شده است؛ آیا این خردمندانه است که شراب در یک دین حلال و در دیگری حرام باشد؟ در حالی که همۀ ادیان از سوی یک خدا است. راویان می گویند عمر تا هنگام نزول آیه آیا از آن دست بر می دارید(1) شراب می خورد؛ اگر شراب حرام بود پیامبر او را کیفر می داد؛ این کیفر ندادن خود دلیل حلال بودن شراب است.

محمد با دل و جان به سخنان من گوش می داد؛ سپس گفت برخی از روایت ها گویای آن است که عمر مست کنندگی شراب را با آب از بین می برد و آن را می نوشید و می گفت اگر مست کننده باشد حرام است، اما اگر باعث مستی نشود نه (2) محمد سپس گفت عمر این را درست می فهمید زیرا قرآن می گوید: «شیطان می خواهد با شراب و قمار میان شما کینه و

ص: 39


1- ... فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. سوره مائده (5) آیه 91 جریان شراب خوردن عمر و نزول آیه شریفه به این مناسبت در کتاب های المستطرف ،ج 2، ص 260 و تاريخ المدينة المنورة نوشته ابن شبة ج 3، ص 863 آمده است.
2- در کتاب طبقات ج 3، ص 230 اینچنین آمده است ... ثُمَّ قَالَ عُمَرُ لِغُلامِهِ: هَلْ في إداوَتِكَ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ النبيذ؟ قَالَ نَعَمْ. قَالَ: فَابْعَثْ لَنَا، فَأَتَاهُ فَصَبَّهُ فِي إِنَاءٍ ثُمَّ شَمْهُ فَوَجَدَهُ مُنْكِرَ الرّيحِ فَصَبٌ عَلَيْهِ مَاءً، ثُمَّ شَمَّهُ فَوَجَدَهُ مُنْكِرَ الرّيحِ فَصَبْ عَلَيْهِ الْمَاءَ ثَلاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ شَرِبَهُ ثُمَّ قَالَ: إِذَا رَابَكُمْ مِنْ شَرابِكُمْ شَيْءٌ فَافْعَلُوا بِهِ هَكَذَا». یعنی: ... سپس عمر ب-ه غلامش گفت: آیا در مشکت چیزی از آن شراب هست؟ گفت: آری، عمر گفت: پس برای ما بیاور؛ غلام شراب را آورد؛ عمر آن را در ظرفی ریخت سپس بویید و دریافت که بوی بدی می دهد. آنگاه مقداری آب در آن ریخت و بویید و دوباره بوی بد استشمام کرد آن گاه تا سه مرتبه به آن آب افزود و سپس نوشید و گفت: اگر شرابتان شما را به شک افکند، اینچنین کنید.

دشمنی بیفکند و شما را از ذکر خدای و نماز بازدارد» (1) اگر شراب مست کننده نباشد نتایج گفته شده در آیه را هم نخواهد داشت. بنابراین اگر شراب مستی آور نباشد ممنوع نیست.(2)

صفیه را از آنچه گذشته بود آگاه کردم و از او خواستم که به شیخ شرابی سخت بیاشاماند. او چنین کرد و در پی آن به من خبر داد که شیخ شراب را تا به آخر نوشیده و عربده کشیده و شب را در کنار او بوده است. روز بعد از آن شب، من آثار ضعف و ناتوانی را در او دیدم. بدین گونه من و صفیه بطور کامل بر شیخ چیره شدیم

چه زیبا بود این سخن طلایی که وزیر مستعمرات هنگام خداحافظی به من گفته بود که ما اسپانیا را با زنا و شراب از کافران - منظور مسلمانان - باز پس گرفتیم، و باید بکوشیم دیگر کشورها را هم با همین دو نیروی بزرگ بازستانیم

یک بار با شیخ در مورد روزه سخن می گفتیم، به او گفتم قرآن می گوید: «اگر روزه بگیرید برای شما بهتر است» (3) و نگفته بر شما واجب

ص: 40


1- إنّما يُريدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُم الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ عَنِ الصّلوة... سوره مائده (5) آیه 91.
2- آنچه در آیه شریفه ذکر، شده از جمله ایجاد کینه و دشمنی حکمت حرام بودن شراب است و نه علت آن. شراب، به تصریح آیه 90 سوره مائده، پلید است و ضررهای آن در موارد ذکر شده خلاصه نمی شود بلکه بر اساس تحقیقات علم پزشکی، بیماری های بسیاری نیز در اثر ورود الکل به بدن ایجاد می شود. از جمله اینکه الکل - حتی به مقدار کم - برای سلول های کبد مضر .است بنابراین نمی توان برای اثبات حلال بودن شراب از آیه ذکر شده سود جست.
3- ... وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. سوره بقره (2) آیه 184 .

است. روزه از دیدگاه اسلام مستحب است و نه واجب(1) . اما او در برابر این نظر ایستاد و گفت «محمد! تو می خواهی مرا از دینم بیرون بری» به او گفتم وهاب! دین: پاکی دل، سلامت روان و تجاوز نکردن به دیگران است، مگر پیامبر نگفت «دین دوست داشتن است». و مگر خدای در قرآن حکیم نگفته: «خدایت را ستایش کن تا به یقین برسی»؟(2) اگر انسان به و روز بازپسین یقین پیدا کند، خوش قلب و نیکوکار باشد، برترین مردم است؛ اما او به نشانه عدم پذیرش و از سر ناخشنودی سر تکان داد.

نوبتی دیگر به او گفتم: «نماز واجب نیست» او پرسید چگونه؟ گفتم زیرا خدای در قرآن می گوید: «نماز را برای یاد من بپای دار» (3)بنابراین منظور از نماز به یادِ خدای متعال بودن است و تو می توانی به جای نماز تنها به یاد خدای باشی (4)وهاب گفت بله، شنیده ام که برخی عالمان در وقت نماز به جای آن، یاد خدای متعال کرده اند. از این سخن او بسیار شادمان شدم و آنقدر در این رأی پافشاری کردم که پنداشتم او بدان باور کرد. پس از آن نیز مشاهده می کردم که او جدیتی در نماز ندارد، گاه می خواند و گاه نه. بویژه نماز صبح که بیشتر فرومی گذاشت. ما بیشتر

ص: 41


1- خداوند متعال در آیه قبل یعنی آیه 183 سوره بقره می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ...» یعنی ای گرویدگان، روزه گرفتن بر شما واجب گردید
2- وَ اعْبُدْ رَبِّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ. سوره حجر (15) آیه 99.
3- ... وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْري. سورة طه (20) آیه 14.
4- واجب بودن نماز از ضروریات دین اسلام است و از آیه های بسیاری وجوب آن فهمیده می شود. از جمله در آیه 103 سوره نساء به وجوب نماز تصریح شده است؛ «ان الصَّلوةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتًا یعنی نماز برای گرویدگان حکمی واجب و لازم است.

شب ها را تا نیمه بیدار بودیم و او بامداد از برخاستن برای نماز صبح ناتوان می شد.

اینگونه من به تدریج رختِ ایمان را از تن او بیرون آوردم . یک بار کوشیدم در مورد پیامبر با وی گفتگو کنم اما او سرسختانه در برابر من ایستاد و گفت اگر بار دیگر در مورد این موضوع سخنی بگویی پیوندم را با تو خواهم گسست. من با نگرانی از اینکه آنچه را ساخته ام ویران شود در مورد پیامبر سخنی نگفتم.

اما کوشیدم این روح را در او بدمم که او غیر از شیعه و سنی خود راه سومی را برگزیند؛ او این پیشنهاد را با دل و جان پذیرفت زیرا با غرور و آزاداندیشی وی سازگار بود.

با کمک صفیه که پس از پایان آن هفته هم با ازدواج های موقت جدید، پیوندش را با او ادامه داده بود، توانستیم مهار شیخ را کاملاً در دست بگیریم.

یک نوبت به او گفتم آیا درست است که پیامبر میان اصحابش برادری ایجاد نمود؟ گفت آری؛ گفتم آیا احکام اسلام برای زمان خاصی است و یا همیشگی می باشد؟ گفت همیشگی است زیرا پیامبر گفته حلال محمد صلی الله علیه وآله تا روز بازپسین چلال و حرام او نیز تا روز رستاخیز حرام می باشد. گفتم پس من و تو با هم برادر شویم، و برادر شدیم. و از آن هنگام من همواره حتی در سفرها با او بودم. می خواستم نهالی را که بهترین روزهای جوانیم را صرف آن کرده بودم، به بر نشسته ببینم.

هر ماه نتایج را برای وزارت می نگاشتم - این از هنگام بیرون آمدن از لندن شیوۀ من بود. و پاسخ به اندازه کافی تشویق کننده بود. من و محمد

ص: 42

در راهی که مشخص کرده بودم پیش می رفتیم و من هیچ گاه حتی در سفرها او را ترک نمی کردم. هدف من آن بود که روح استقلال، آزاداندیشی و تردید افکنی را در او پرورش دهم. او را همواره به آینده ای درخشان مژده می دادم، روح جستجوگر و ذهن نقاد وی را می ستودم. یک بار به دروغ خوابی برای وی ساختم. به او گفتم: «دیشب در خواب پیامبر را دیدم - و صفت پیامبر را چنان گفتم که در منبرها از گویندگان شنیده بودم. او بر یک صندلی نشسته بود و گرد وی گروهی از عالمان بودند که هیچ یک را نمی شناختم. تا آنکه تو وارد شدی؛ چهره ات نورانی بود؛ هنگامی که نزدیک پیامبر شدی او به احترام تو برخاست و میان دو چشم تو را بوسید و گفت محمد! تو هم نام و وارث دانشم و جانشین من در اداره امور دین و دنیا هستی تو گفتی ای پیامبر خدا ! من از بیان دانشم برای مردم می ترسم. پیامبر خدا گفت: «نترس! تو بلند مرتبه ای».

محمد چون این خواب شنید از شادی گویی به پرواز درآمد، بارها از من پرسید آیا براستی این خواب را دیده ای؟ هر بار که می پرسید به او اطمینان می دادم که خواب راست است. گمان می کنم او از همان روز بر آن شد که اندیشه هایش را آشکارا بازگوید.

ص: 43

بخش پنجم

در این روزها از لندن دستوراتی رسید که من راهی کربلا و نجف شوم، این دو شهر، کعبه آرزوهای شیعیان و مرکز علم و معنویّت آن هاست که داستان درازی دارد.

امّا داستان نجف از روز دفن علی آغاز شد - او برای اهل تسنّن چهارمین خلیفه و برای شیعیان نخستین امام است، در یک فرسنگی نجف شهری است موسوم به کوفه که با یک ساعت پیاده روی می توان به آن رسید - این شهر مرکز خلافت علی بوده است. پس از آنکه علی کشته شد، فرزندانش: حسن و حسین، او را در خارج از کوفه دفن کردند - در همین مکانی که اکنون به نجف مشهور است. پس از آن نجف رو به آبادانی گذاشت و کوفه رو به ویرانی نهاد.

گروهی از عالمان شیعه در نجف جمع شدند. در آنجا خانه ها، بازارها و مدارسی ساخته شد و اکنون مرکز عالمان شیعه است. و خلیفه در استانبول آنها را گرامی می دارد، به چند دلیل:

1- حکومت شیعه ایران پشتیبان آنها است و اگر خلیفه به آنان بی حرمتی کند روابط دو دولت تیره خواهد شد و حتّی ممکن است جنگ

ص: 44

درگیرد.

2- عشایر حومه نجف از این عالمان پشتیبانی می کنند . آن ها مسلّح اند، اگر چه سلاحهای پیشرفته ای در اختیار ندارند و سازماندهی آنها نیز عشایری است ولی درگیری خلیفه با عالمان به جنگ های خونینی با این عشایر خواهد انجامید. حکومت دلیلی نمی بیند که بخواهد در برابر عالمان صف آرایی کند بنابراین آنها را به حالِ خود رها کرده است.

3- این عالمان، مراجع دینی شیعیان جهان از جمله هند و آفریقا هستند و اگر حکومت به آنها بی احترامی کند خشم همه شیعیان را دربر خواهد داشت.

امّا داستان کربلا، از هنگامی آغاز شد که نواده رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم حسین پسر علی و فاطمه، دختر پیامبر خدا در آنجا به قتل رسید. مردم عراق از حسین خواستند که از مدینه به سوی آنها برود و خلیفه آنان شود. امّا چون او و خانواده اش در کربلا به دوازده فرسنگی کوفه رسیدند، مردم عراق با او به طرز دیگری برخورد کردند و به فرمان یزید برای جنگ با حسین آماده شدند. حسین بن علی، شجاعانه با لشکر انبوه اموی جنگید تا خود و خاندانش کشته شدند لشکریان اموی در این نبرد همه نوع، پستی و فرومایگی از خود نشان دادند، از آن هنگام شیعیان این محل را یک مرز معنوی برای خود می دانند که از هر کجا روی بدان می آورند و آنچنان زیاد می شوند که ما در مراکز دینی مسیحی نظیر آن نداریم.

کربلا یک شهر شیعی است و عالمان شیعه و مدارسشان در آن وجود دارند، کربلا و نجف تکیه گاه یکدیگرند.

ص: 45

چون دستور رسید راهی این دو شهر شوم، از بصره به سمت بغداد حرکت کردم. بغداد مرکز حکومت استاندار منصوب خلیفه عثمانی است، و از آنجا به حِلّه رفتم - شهری بر کرانه رود فرات.

دجله و فرات دو رود بزرگی هستند که از ترکیه سرچشمه می گیرند؛ عراق را می پیمایند و به دریا می ریزند، کشاورزی و رفاه در عراق مدیون این دو رود است. پس از بازگشت به لندن به وزارت مستعمرات پیشنهاد کردم که بکوشند که این دو رود را به چنگ آورند تا در هنگام ضرورت بتوانند عراق را فرمانبر نگاه دارند زیرا اگر آب بسته شود، عراقیان مطیع خواهند شد.

از حلّه در جامه بازرگانی از بازرگانانِ آذربایجان راهی نجف شدم با مردان دینی مخلوط شدم و به سر کلاس درسشان رفتم؛ با آنها رفت وآمد نمودم و از پاکی جانشان و از توان علمی آنها بسیار شگفت زده شدم، امّا زمانی طولانی بر آنها گذشته بود بدون اینکه به نوسازی اوضاع خود بیندیشند:

1- با حکومت ترکیه بسیار دشمن بودند نه از آن جهت که اینان شیعه و آنها سنّی، بودند بلکه به دلیل فشار زیادی که حکومت بر آنها می آورد؛ و آنان به مقابله با حکومت و رهایی از آن نمی اندیشیدند.

2- چون کشیشان ما در دوره جمود خود را در علوم دینی محدود کرده بودند و علوم دنیا را - جز اندکی که بی فایده بود - کنار نهاده بودند.

3- به رویدادهای پیرامون خود در جهان نمی اندیشیدند.

با خود گفتم: این بیچاره ها در خواب و دنیا بیدار است، روزی فرا می رسد که سیل آنها را ببرد. بارها کوشیدم آنها را به برخاستن در برابر خلافت

ص: 46

وادارم، امّا گوش شنوایی نیافتم، برخی مرا دست می انداختند؛ گویی که من گفته بودم دنیا را زیر و زبر کنید! آنها خلافت را گردنکشی می دانستند که جز با ظهور ولی عصر «عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف» سر فرود نخواهد آورد.

و این ولی امر، امام دوازدهم آنان است که 255 سال بعد از هجرت پیامبرشان از دیده ها ناپدید شده، و اکنون زنده است و روزی ظهور خواهد کرد تا جهان را در زمانی که از ستم پر شده است، آکنده از عدل کند. من در شگفتم که چگونه انسان های دانشمند چنین باور خرافی دارند(1) این به مثال عقیده خرافی بعضی مسیحیان است که می گویند مسیح از آسمان باز می گردد تا دنیا را پر از عدل کند.

به یکی از آنان گفتم: آیا نباید ستم را برافکنید چنانچه پیامبر اسلام کرد؟ گفت: پیامبر با پشتیبانی خدا چنین کرد. گفتم: در قرآن آمده است: «اگر خدای را یاری کنید او یاریتان خواهد کرد.»(2) شما هم اگر با شمشیر در برابر ستم خلیفه برخیزید، خدای از شما حمایت خواهد کرد. گفت: تو بازرگانی و نمی توانی چنین مسائل علمی را دریابی.

امّا مرقد امام امیرالمؤمنین علیه السلام - چنانچه آنان نام می برند - بسیار زیبا و آراسته به زیورهاست، حرم زیبایی دارد بر فراز آن گنبد طلایی بزرگی

ص: 47


1- اعتقاد به ظهور یک مصلح جهانی از فرزندان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نه یک خرافه که باوری راستین و برخاسته از سخنان گهربار رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد. ر.ک صحیح ترمذی ج 2 ص 46؛ صحیح بخاری ج ، كتاب بدء الخلق؛ مسند احمد بن حنبل ج 1، ص 376؛ صحیح ابن ماجه ج 2، باب خروج المهدى.
2- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ سورة محمد (47)

است و دو گلدسته ستبر زرین. هر روز شیعیان گروه گروه در آن می روند و به جماعت نماز می گذارند؛ به ضریحش که بر مزار او نهاده شده بوسه و می زنند؛ خم می شوند؛ آستانه او را می بوسند و بر او درود می فرستند برای ورود از او رخصت می گیرند. پیرامون حرم، صحن بزرگی است و در آن اتاق های بسیاری وجود دارد که جایگاه دین مردان و دیدار کنندگان است.

در کربلا دو حرم بگونه حرم علی هست، حرم حسین و حرم عباس: برادر حسین که با او کشته شد. شیعیان در کربلا چنان می کنند که در نجف و کربلا خوش آب و هواتر از نجف است زیرا پیرامونش را کمربند بزرگ و پرشماری از باغ ها فرا گرفته و رودهایی از آن می گذرند.

در سفر به عراق خاطرم آسوده شد. اوضاع و احوال گویای آن بود که حکومت به پایان راه رسیده است؛ استاندار فرستاده استانبول فردِ نادان و خودسری است که هرچه می خواهد می کند. گویی مردم بندگان اویند.

ملت همگی از او ناخشنودند. اما شیعیان؛ به دلیل آنکه آزادیشان را گرفته و به آنها اهمیت نمی دهد؛ اهل سنت؛ بدان جهت که بزرگان و نواده های پیامبر را در خود دارند و خویشتن را از یک حاکم ترک برای خلافت سزاوارتر می دانند.

کشور ویران است و مردم در تباهی و درماندگی به سر می برند.

راه ها ناامن است و دزدان در کمین کاروان هایند تا اگر مأموران با آنها نباشند داراییشان را بربایند. از این رو تا حکومت مأموران مسلح نفرستد، کاروان ها حرکت نمی کنند.

عشایر سخت درگیر دشمنی ها هستند؛ هر روز عشیره ای بر عشیره دیگر می تازد و کشت و کشتار به راه می افتد.

ص: 48

بی سوادی و نادانی بگونۀ شگفت انگیزی فراگیر است و مرا به یاد روزهای تسلط کلیسا بر کشورمان می اندازد. بجز دین مردان در کربلا و نجف و پیوستگان به آنها از هر هزار تن یکی خواندن و نوشتن نمی داند.

اقتصاد از هم پاشیده و مردم در فقر و بدبختی سختی گرفتارند.

نظام ناپایدار است و هرج و مرج همه چیز را فراگرفته است.

حکومت و مردم به یکدیگر بی اعتمادند و لذا با هم همکاری ندارند. عالمان دین در امور مذهبی غوطه ور و از زندگی دنیا دورند.

دشت ها بیشتر بیابان بدون کشت و کار است. دو رود دجله و فرات از زمین هایشان می گذرد و گویی میهمان آنهاست تا به دریا بریزد. و به همین گونه اوضاع از هم پاشیده دیگر که در انتظار نجات بسر می بردند.

چهار ماه در کربلا و نجف ماندم و به بیماری شدیدی نیز مبتلا شدم؛ چنان که از ادامه زندگی مأیوس گشتم. سه هفته بیمار بودم. به پزشکی مراجعه کردم و داروهایی به من داد که پس از استفاده بهبود یافتم. تابستانی به شدت گرم بود و من در هنگام بیماری در جایی زیر زمین موسوم به سرداب بسر می بردم. این سرداب از آن صاحب خانه ای بود که اتاقی از او اجاره کرده بودم و همو غذا و دارو را در برابر مزد اندکی برایم فراهم می کرد. او خدمت به مرا بهترین راه برای نزدیکی به خدا می دانست؛ چراکه مرا زائر امیرالمؤمنین می پنداشت. در روزهای نخست بیماری غذایم آب پرندهای موسوم به ماکیان بود، سپس پزشک اجازه داد گوشت آن را هم بخورم. در هفته سوم برنج نیز به آن افزوده شد. از بهبود بیماری رهسپار بغداد شدم و در آنجا گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف، کربلا، بغداد و حله و در مسیر این شهرها، نوشتم؛ یک گزارش پس

ص: 49

بلند صد صفحه ای؛ گزارش را به نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم که به لندن بازگردم و یا در عراق باقی بمانم.

بسیار دوست داشتم که به لندن بازگردم زیرا دور،ی به درازا کشیده و شوق دیدار کشور و خانواده رو به فزونی نهاده بود. بویژه برای دیدار فرزندم راسپوتین که اندکی پس از سفر من دیده به دنیا گشوده بود، روزشماری می کردم. در گزارشم از وزارت خواستم که اجازه دهند دست کم برای مدت کوتاهی به لندن بازگردم تا هم یافته هایم را با زبان خویش بازگویم و هم اندکی بیاسایم که سفر به عراق به درازا کشیده بود: سه سال.

نماینده وزارت در بغداد گفت پیرامون او رفت و آمد نکنم؛ اتاقی در یکی از مسافرخانه های مشرف بر رود دجله بگیرم تا شکی در مورد من انگیخته نشود. نماینده وزارت گفت هنگامی که پاسخ نامه از لندن بیاید، مرا آگاه خواهد ساخت. در روزهایی که در بغداد بودم میان پایتخت خلافت [ استانبول ] با بغداد جدایی بسیاری دیدم ترک ها عراقیان را سبک می شمردند زیرا از حیله عرب ها نگران بودند.

به هنگام ترک بصره و سفر به کربلا و نجف از سرنوشت شیخ محمد عبدالوهاب بسیار نگران بودم. می ترسیدم راهی را که برایش مشخص کرده بودم رها کند، زیرا او رنگ به رنگ و تندخو بود و من می ترسیدم کاخ آرزوهایم ویران شود.

هنگامی که می خواستم او را ترک کنم در اندیشه سفر به استانبول بود تا با اوضاع آنجا آشنا شود، اما من به سختی با این کار مخالفت کردم و گفتم می ترسم در آنجا چیزی بگویی که تو را تکفیر کنند و کشته شوی. این را به او گفتم اما در دل اندیشه دیگری داشتم.

ص: 50

آری، اگر در آنجا برخی عالمان را می دید ممکن بود کژی های او را راست کنند و وی را به راه اهل سنت بازگردانند و امیدهای من نقش بر آب شود.

شیخ محمد نمی خواست در بصره بماند لذا به او پیشنهاد کردم که به اصفهان یا شیراز برود؛ مردم این دو شهر زیبا شیعه بودند و شیعیان نمی توانستند محمد را تحت تأثیر قرار دهند و بدین گونه آرامش می یافتم که او به راه دیگری نخواهد رفت.

به هنگام وداع با شیخ به او گفتم آیا به تقیّه باور داری؟ گفت آری، یکی از یاران پیامبر تقیه کرد؛ شاید مقداد بود که وقتی مشرکان او را شکنجه می کردند و پدر و مادرش را کشتند او سخنان شرک آمیزی به زبان آورد و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نیز این کار را تأیید کرد.

به او گفتم از شیعه تقیّه کن و مگو که از اهل تسننی، شاید در مصیبت افتی. از کشور آنها و عالمانشان سود ببر؛ عادت ها و آداب و رسومشان را بشناس که برای آینده زندگی تو بسیار مفید خواهد بود.

در وقت خداحافظی مقداری پول بعنوان زکات به شیخ دادم: یک مالیات اسلامی که برای خرج کردن در راه مصالح مسلمین گرفته می شود، یک حیوان هم جهت سواری خریدم و بعنوان هدیه به او دادم و آنگاه با او وداع کردم.

از آنگاه که او را بدرود گفته بودم نمی دانستم چه بر سر او آمده است. من بسیار نگران بودم، با آنکه قرار گذاشته بودیم که به بصره بازگردیم و اگر یکی برگشت و دیگری را نیافت نامهای نزد عبدالرضا بگذارد و از حالش خبر دهد.

ص: 51

بخش ششم

پس از مدتی که در بغداد بودم دستور آمد که فوری به لندن بازگردم و چنین کردم. در لندن با دبیر کل و برخی از اعضای وزارت جلسه داشتم. دیده ها و کارهای خود را در این سفر طولانی بازگفتم. از اطلاعاتی که در سفر عراق به دست آورده بودم بسیار شادمان شدند و ابراز خشنودی کردند. پیش از این نیز گزارش مفصلی از سفرم فرستاده بودم. در آنجا دانستم که صفیه - همسر شیخ در بصره - گزارشی همانند من برایشان فرستاده است. همچنین دریافتم که وزارت در هر سفر افرادی را به مراقبت از من گمارده است؛ آنان نیز گزارش های رضایت بخشی در مورد من فرستاده بودند که گزارش های مرا تأیید می کرد.

دبیر کل وقت دیداری با شخص وزیر برایم گرفت و هنگامی که او را در دفترش دیدم به من خوشامد گرمی گفت که با خوشامد سفر قبل - هنگام بازگشت از استانبول - تفاوت داشت؛ او گفت که جایگاه درخوری در قلب او یافته ام.

وزیر از به چنگ آوردن محمد بسیار شادمان بود و گفت او گمشده

ص: 52

وزارت است و پیوسته به من می گفت با وی همه گونه پیمان ببند؛ او افزود اگر همه رنج هایت جز شیخ دستاوردی نمی داشت باز هم ارزشمند بود. هنگامی که در مورد سرنوشت وی اظهار نگرانی کردم وزیر گفت اطمینان داشته باش که شیخ همچنان همان آرا و اندیشه ها را دارد. وزیر گفت کارکنان وزارت در اصفهان او را دیده و گفته اند که شیخ به همان گونه است. با خود گفتم چگونه شیخ اسرارش را بر آنها باز نموده است؛ اما مهابت وزیر مانع شد این نکته را از او بپرسم. هنگامی که با شیخ دیدار کردم دانستم که فردی به نام عبدالکریم در اصفهان با او تماس گرفته و گفته که برادر شیخ محمد: من، است و جزئیات اسرار او را از قول من برایش بازگو نموده و از این راه توانسته در دل او نفوذ کند. محمد عبدالوهاب گفت که صفیه در اصفهان با او دیدار کرده و برای دو ماه دیگر در ازدواج موقت با وی بوده است. عبدالکریم شیخ را تا شیراز همراهی کرده و برای او همسر موقت دیگری به نام آسیه آورده که زیباتر و دلرباتر و

با احساس تر از صفیه بوده و شیخ بهترین ساعت های زندگیش را با او گذرانده است. عبدالکریم نام ساختگی یکی از مسیحیان جلفا در اطراف اصفهان بوده که برای وزارت کار می کرده است. آسیه نیز از یهودیان شیراز و مزدور وزارت بوده است. دستاورد چیرگی ما چهار تن بر محمد الوهاب آن بود که وی به بهترین گونه ممکن برای آینده آماده شد.

پس از آنکه این مسائل را در حضور دبیر کل و دو تن دیگر که از پیش آنها را نمی شناختم برای وزیر گفتم، وی گفت تو سزاوار دریافت بالاترین نشانهای وزارتی و بین مزدوران ویژه وزارت در رتبه نخست قرار داری؛ سپس افزود دبیر کل اسراری را به تو می آموزد که در انجام وظیفه ات

ص: 53

مفید خواهد بود. آنگاه به من اجازه دادند که ده روز را در میان خانواده ام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترین روزهایم را با فرزند کوچکم گذراندم؛ او شبیه من بود؛ برخی واژه ها را می گفت و راه می رفت چنان که گویی پاره ای از جان من بر زمین راه می رود. شادیم را اندازه ای نبود؛ از عشق گویی روحم پرواز می کرد؛ از خانواده و وطن برترین بهره ها را بردم. عمه کهن سالم را دیدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت. و این دیداری بسیار نیکو و بهنگام بود زیرا زمانی که من در سومین سفر بودم او از دنیا رفت. درگذشت او برای من بسیار دردناک، اندوهبار و غم انگیز بود.

ده روز به سرعت گذشت - چون یک ساعت. آری، روزهای خوش چون ساعتی می گذرد و روزهای سخت به قرنی می ماند. به یاد می آورم روزهایی را که در نجف و عراق بیمار بودم، یک روزش چون سالی بود. تلخی آن روزها هنوز در کام من هست. بگونه ای که همه روزهای خوشم آن اندازه شادمانی برایم نداشته، که با تلخی روزهای سخت برابری کند.

به وزارت بازگشتم تا در مورد آینده دستور بگیرم. دبیر کل با چهره ای گشوده، لبی خندان و برخوردی نیکو به من خوشامد گفت و دستم را بگرمی فشرد بگونه ای که نشانه همه گونه برادری بود.

او گفت: شخص وزیر و کمیسیون ویژه مستعمرات به من گفته اند که دو راز مهم را برای تو بازگویم، تا در آینده از آن بهره جویی؛ به این دو راز تنها اندکی از افراد مورد اعتماد آگاهی دارند.

او سپس دستم را گرفت و به یکی از اتاق های وزارت برد که در آنجا چیز شگفتی دیدم. ده تن برگرد میزی بودند: یکی از آنها در جامه سلطان

ص: 54

عثمانی به ترکی و انگلیسی سخن می گفت؛ دومی جامه شیخ الاسلام استانبول را در بر کرده بود؛ سومی بسان شاه فارس بود و چهارمی بگونه یک عالم درباری شیعه؛ پنجمی چون یک مرجع تقلید شیعه در نجف. این سه تن به دو زبان فارسی و انگلیسی سخن می گفتند. هر یک از این ها نویسنده ای با خود داشتند که آنچه می گفتند او می نگاشت. اطلاعاتی که مزدوران در مورد آن پنج تن در استانبول، فارس و نجف گرد می آوردند، به دست این پنج تن می رسید.

دبیر کل گفت: این پنج تن در نقش آن اصلی ها هستند. اینها را ساخته ایم تا چگونگی اندیشه های آنان را دریابیم. همه اطلاعات گردآوری شده از استانبول، فارس و نجف را در اختیار اینها می گذاریم. اینان خود را به جای آن اصلی ها می انگارند و به پرسش های ما پاسخ می دهند. نتیجه اندیشه های این افراد 70 درصد با افکار اصلی ها همسان است.

دبیر کل گفت تو می توانی بیازمایی؛ با عالم نجف صحبت کن! من برخی مسائل را که از مرجع تقلید در نجف پرسیده بودم از این بدلی سؤال کردم. گفتم: آقا! آیا جایز است ما شیعیان با این حکومت سنی متعصب بجنگیم؟ بدلی لختی اندیشید و گفت: به این دلیل که سنی هستند جنگ با آنها جایز نیست؛ زیرا مسلمانان برادرند. اما از این جهت که آنان امت را آزار و شکنجه می کنند جنگ با آنها رواست و این از سر امر به معروف و نهی از منکر است تا دست از آزار ما بکشند، و چون دست کشیدند به حال خود رهایشان می کنیم. گفتم آقا نظر شما در مورد نجاست یهود و نصاری چیست؟ آیا آنان نجس هستند یا نه؟ بدل گفت:

ص: 55

ص: 56

اطاعت کنید»؟(1) گفتم افندم اگر خلیفه همان صاحب امر باشد، چگونه خدای به ما دستور می دهد از یزید اطاعت کنیم - همو که مدینه منوره را بر لشکریانش مباح کرد و حسین نوادۀ رسول خدا را کشت. چگونه خدای به ما دستور می دهد، از ولید اطاعت کنیم که شراب می خورد. بدل گفت: فرزندم! یزید از سوی خدا امیر مؤمنان بود؛ در کشتن حسین اشتباه کرد و پس از آن توبه نمود. کارش در مورد مدینه منوره هم درست بود زیرا آن مردم شورش و سرکشی کرده، سر از فرمان پیچیده بودند. اما ولید شراب را در آب می ریخت و می نوشید و آن مستی آور نبود و اشکالی هم نداشت.

همین سؤال را از شیخ احمد افندم پرسیده بودم؛ پاسخ های او با اندکی تفاوت همین ها بود.

پس از این سخنان به دیبر کل گفتم فایده این شبیه سازی چیست؟ گفت ما با چگونگی تفکر پادشاهان و عالمان مسلمان - سنی و شیعه - آشنا می شویم و راه کارهای درخور را برای عکس العمل آن ها در مسائل سیاسی و دینی می یابیم. برای نمونه اگر بدانی دشمنت از شرق می آید سربازانت را به آن سو گسیل می کنی و راهش را می بندی؛ اما اگر ندانی از کجا می آید، ناگزیری سپاهیانت را در همه سو بپراکنی؛ اگر دریافتی که مسلمان چگونه بر مذهب و دینش دلیل می آورد می توانی پاسخ های آماده ای در رد آن ارائه کنی و این جواب ها برای خلل افکندن در باورهای مسلمانان کافی خواهد بود.

ص: 57


1- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا الله وأطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ... سوره نساء (4) آیه 59.

دبیر کل سپس یک کتاب پربرگ هزار صفحه ای به من داد که نتایج اندیشه های آن پنج تن اصلی و این پنج نفر بدلی در امور نظامی،

بررسی اقتصادی، فرهنگی و دینی در آن آمده بود، کتاب را با خود به خانه بردم و در مدت سه هفته مرخصی ام همۀ آن را مطالعه کردم. او به من دستور داد که پس از مطالعه، کتاب را بازگردانم. در هنگام خواندن کتاب از بحث های دقیق آن شگفت زده شدم. مطالب کتاب بر مبنای دانسته های من بیش از هفتاد درصد با واقعیت ها همخوان بود. اگرچه دبیر کل پیش از آن به من گفته بود پاسخ ها به میزان هفتاد درصد درست است.

به توانایی حکومتم امیدوارتر شدم و بر اساس پیش بینی کتاب باور کردم که امپراطوری عثمانی در کمتر از یک قرن دیگر به پایان عمر خود خواهد رسید. دبیر کل گفت برای همه کشورهای زیر سلطه و سایر کشورهایی که حکومت ما در آینده قصد استعمار آنها را دارد، کسانی در اتاق های دیگر هستند که نقش اصلی ها را بازی می کنند.

به دبیر کل گفتم این بدلی ها چگونه این ژرف بینی و توانایی را به دست آورده اند؟ وی گفت مزدوران ما همواره اطلاعات کافی را از همه کشورها برای ما می فرستند، و این بدلی ها هم کارشناسان این مناطق هستند. طبیعی است که تو هم اگر اطلاعات کافی و ویژه ای را که در اختیار فردی است داشته باشی می توانی چون او بیندیشی و نتیجه گیری کنی و در این صورت نسخه ای همانند اصل خواهی بود.

دبیر کل گفت: این نخستین رازی است که به فرمان وزیر برای تو بازگفتم. راز دوم را هم یک ماه بعد هنگامی که مطالعه آن کتاب را به پایان بردی به تو خواهم گفت. منظورش همان کتاب هزار صفحه ای بود.

ص: 58

کتاب را با دقت و توجه کافی صفحه به صفحه خواندم. افق های تازه ای در مورد اوضاع مسلمانان بر روی من گشوده شد. چگونگی اندیشه های آنان را دریافتم، و دلیل واپس ماندگیشان را نیز فهمیدم؛ به نقطه ضعف هایشان پی بردم و دانستم که نقطه های قوت آنها کدام است و چگونه باید آن نقطه قوت ها را ویران کنیم و به نقطه ضعف تبدیل نماییم.

برخی از نقطه ضعف های آنان:

1 - اختلاف میان شیعیان و سنیان؛ اختلاف بین حکومت ها و مردم؛ اختلاف میان حکومت های ترک و فارس؛ اختلاف میان عشایر و اختلاف بين عالمان و حکومت است.

2 - نادانی و بی سوادی که به جز اندکی همه مسلمانان را فرا گرفته است.

3 - خمودی جان ها، نبودن شناخت و آگاهی.

4 - رها کردن کلی دنیا و سمت دادن همه تلاش ها به سوی آخرت.

5 - دیکتاتوری حاکمان و استبداد فراگیر.

6 - ناامنی راه ها و قطع رفت و آمد جز اندکی.

7- آشفتگی اوضاع بهداشت عمومی بگونه ای که طاعون و و با پی در پی بر آنان هجوم می آورد و هر بار ده ها هزار را طعمه خود می نماید.

8- ویرانی کشورها، انهدام دشت ها، بسته شدن رودها و کمی کشتزارها.

9 - از هم پاشیدگی در همه امور بگونه ای که هیچ نظام، قانون و مقرراتی وجود ندارد؛ اگرچه بسیار به قرآن افتخار می کنند اما به دستورات آن عمل نمی نمایند.

10 - پاشیدگی ویران کننده اقتصادی بگونه ای که فقر همه جا را

ص: 59

در برگرفته است.

11 - نداشتن ارتش منظم و سلاح کافی و در نتیجه نابسامانی ناشی از آن.

12 - کوچک شمردن زنان و پایمال کردن حقوق آنها.

13 - آلودگی بازارها، خیابان ها، همه چیز و همه جا.

در این کتاب پس از بیان هر نقطه ضعف یادآوری می شود که مقررات اسلام عکس آن است و باید مسلمانان را در نادان--ی نگ-اه داشت ت-ا ب-ه حقیقتِ دینشان بازنگردند. در کتاب آمده است که اسلام:

1 - به اتحاد، دوستی و کنار گذاشتن اختلافات فرمانشان می دهد؛ در قرآن آمده است: «همگی به ریسمان الهی چنگ زنید».(1)

2 - به آن ها دستور می دهد که دانش بیاموزند؛ در حدیث است:

«آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است».(2)

3 - دستور می دهد که آگاه باشند؛ قرآن می گوید: «در زمین گردش کنید».(3)

4 - آن ها را به دنیا خواهی فرمان می دهد؛ قرآن می گوید: «برخی از آنها می گویند پروردگارا در دنیا و آخرت به ما خوبی عطاکن». (4)

5 - آن ها را به مشورت فرامی خواند؛ در قرآن آمده است: «در امورشان

ص: 60


1- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا... سورة آل عمران (3) آیه 103.
2- قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه وآله: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةً عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ .
3- ... فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ... سوره نحل (16) آیه 36.
4- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً... سوره بقره (2) آیه 201.

مشورت می کنند». (1)

6- آن ها را به ایمن ساختن راهها دستور می دهد؛ در قرآن است: «در پستی و بلندی های زمین گام بردارید.(2)

7 - آن ها را به حفظ بهداشت و سلامتی فرامی خواند؛ در حدیث است: «دانش ها چهار گونه اند: فقه برای نگاهداشت ادیان، پزشکی برای نگاهداشت بدن ها، نحو برای نگاهداشت زبان و نجوم برای نگاهداشت زمان».

8- آنان را به آبادانی می خواند؛ در قرآن است که «همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید» (3)

9 - آن ها را به نظم و ترتیب دستور میدهد؛ در قرآن آمده: «از هر چیزی به اندازه رویاندیم» (4) و در حدیث است که سفارش می کنم شما را به ... و نظم در کارهایتان».

10 - دستور می دهد که اقتصاد توانایی داشته باشند؛ در حدیث است که: «هر که معاش ندارد معاد هم ندارد».

11 - آنان را به داشتن لشگریان قوی و سلاح امر می نماید؛ در قرآن است که «آنچه می توانید برای مبارزه با ایشان نیرو آماده کنید» (5)

12 - آنان را به حرمت داشتن زنان می خواند؛ در قرآن است که: «برای

ص: 61


1- ... وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ... سوره شوری (42) آیه 38
2- ... فَامْشُوا في مَنَاكِبِها... سوره ملک (67) آیه 15
3- هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جميعا... سوره بقره (2) آیه 29.
4- ... وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوزُون. سوره حجر (15) آیه 19.
5- وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوْةٍ... سوره انفال (8) آیه 60

بله آن ها نجسند؛ باید از آنها دوری کرد. گفتم چرا؟ گفت این از سر مقابله به مثل است؛ آنها ما را کافر می دانند؛ پیامبر ما را تکذیب می کنند؛ ما هم به همان گونه با آنان برخورد می کنیم. گفتم آقا مگر پاکیزگی از ایمان نیست؛ پس چرا صحن شریف، خیابان ها، کوچه ها و حتی مدارس علمیه اینگونه آلوده است. گفت بی تردید پاکیزگی از ایمان است، اما چه کنیم که آب کم است و حکومت ارزشی به پاکیزگی نمی دهد.

از پاسخ های بدل به شگفت آمدم زیرا همچون جواب های مرجع در نجف بود - بدون کم و زیاد. اما این جمله که «حکومت ارزشی به پاکیزگی نمی دهد» در پاسخ پرسش سوم، از خودِ او بود و من به یاد نمی آورم که اصلی این را گفته باشد. از همسانی پاسخ ها بسیار شگفت زده شدم. در نجف که این سؤال ها را از مرجع پرسیدم، بی کم و کاست همین پاسخ ها را دریافت کردم. بدل نیز چون مرجع نجف به فارسی سخن می گفت.

دبیر کل به من گفت اگر با چهار تن اصلی دیگر نیز برخورد داشته ای و با آنها سخن گفته ای از این بدلی ها بپرس تا بدانی چگونه این بدلی ها مثل آن اصلی ها هستند. گفتم من می دانم شیخ الاسلام چگونه می اندیشد زیرا استادم شیخ احمد افندم از او بسیار برایم سخن گفته است. دبیر کل گفت پس با این بدلی هم سخن بگو!

نزد بدل رفتم و به او گفتم: افندم آیا پیروی از خلیفه واجب است؛ گفت آری؛ همچون اطاعت از خدا و پیامبرش. گفتم افندم! به چه دلیل؟ گفت: آیا این گفته خدای تعالی را نشنیده ای: «از خدا، پیامبر و صاحبان امرتان

ص: 62

زنان، همانند وظائفی که بر دوش آن هاست، حقوق شایسته ای قرار داده شده است». (1)

13 - آنان را به پاکیزگی فرامی خواند؛ در حدیث است که «پاکیزگی نشانه ایمان است». (2)

اما نقطه های قوت آنان که در کتاب آمده و دستور به از میان بردن آن ها داده شده است:

1 - قومیت ها، سرزمین ها ، زبان ها، رنگ ها و گذشته کشورها برای آنها اهمیتی ندارد.

2 - ربا، احتکار، زنا، شراب و [گوشت] خوک برای آنان حرام شده است.

3- بسیار با عالمانشان دلبستگی دارند.

4 - بسیاری از اهل تسنن خلیفه را گرامی می دارند و او را بسان پیامبرشان می پندارند و بر این باورند که پیروی از او همچون پیروی از خدا و پیامبر واجب است.

5 - جهاد را واجب می دانند.

6 - شیعیان غیر مسلمان را - دارای هر باوری که باشد - نجس می دانند.

7 - بر این باورند که اسلام سربلند است و والاتر از آن چیزی نیست.

8- شیعیان کلیساسازی را در کشورهای اسلامی حرام می دانند.

ص: 63


1- ... وَلَهُنَّ مِثْلُ الذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ... سوره بقره (2) آیه 228.
2- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: النِّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَانِ.

9 - بیشتر مسلمانان بر این باورند که یهودیان و مسیحیان باید از جزيرة العرب بیرون رانده شوند.

10 - به عبادت هایی چونان نماز، روزه و حج بسیار اهتمام می ورزند.

11 - شیعیان خمس دادن به عالمانشان را واجب می دانند.

12 - به باورهای اسلامی بسیار دل بسته اند.

13 - فرزندانشان را به دقت و با روش پدران و نیاکانشان تربیت می کنند، بگونه ای که جدا کردن فرزندان از پدران ممکن نیست.

14 - زنانشان در حجاب سختی هستند، که فساد به آنها راه نمی یابد.

15 - هر روز بارها برای نماز جماعت گرد هم می آیند.

16 - برای پیامبر، خانواده اش و نیکان مقبره هایی دارند که محل گرد آمدن و رهسپار شدن آن هاست.

17 - در میان آنان بسیار کسانند که وابسته به پیامبرند - فرزندان اویند - یادآور پیامبرند و او را در برابر دیده ها زنده نگاه می دارند.

18 - شیعیان حسینیه هایی دارند که در زمان های خاصی در آنها گرد می آیند و سخنران ایمان را در وجودشان قوت می بخشد و آنها را به کارهای نیک تشویق می کند.

19 - امر به معروف و نهی از منکر برایشان واجب است.

20 - ازدواج زیادی فرزندان و تعدد همسران برایشان مستحب است.

21 - به باور آنان هر کس انسانی را مسلمان کند برایش بهتر از آن است که همۀ دنیا را داشته باشد.

22 - به عقیده آنان «هر که سنت نیکویی بگذارد پاداش آن و پاداش

ص: 64

هر که را بدان عمل کند خواهد گرفت». (1)

23 - آنان به قرآن و حدیث بسیار ارزش می نهند و پاداش پیروی از آن را بهشت می دانند.

این کتاب همچنین به افزودن نقاط ضعف و از میان بردن نقطه های قوت، سفارش می نماید و دلیل های کافی را هم برای این کار آورده است.

کتاب در بخش افزودن نقطه های ضعف می گوید:

1 - اختلاف ها را می توان با افزایش بدبینی میان گروه های درگیر و نیز انتشار کتاب هایی که از این یا آن گروه بد می گوید، انبوه کرد. پول کافی باید برای ویرانگری و پراکندگی خرج نمود.

2 - نادانی را می توان با جلوگیری از گشایش مدارس و انتشار کتاب ها، نگاه داشت؛ آتش زدن کتاب ها، تشویق مردم به اینکه فرزندانشان را به مدارس دینی نفرستند - با اتهام زدن به عالمان دینی - همه می توانند به این هدف کمک کنند.

3 و 4 - آن ها را می توان در یک حالتِ نا آگاهی نگاه داشت؛ برای این کار باید از بهشت بسیار گفت؛ آنان را نسبت به زندگی دنیا بی مسؤولیت قلمداد نمود؛ حلقه های صوفیه را گسترش داد؛ کتاب هایی را که به زهد فرامی خواند ترویج نمود؛ همچون کتاب احیاء العلوم غزالی، منظومه های مثنوی و کتاب های ابن عربی .

5 - دیکتاتوری حکومت ها را می توان با «سایه خدا در زمین» نامیدن آنها نیرومندتر کرد. باید وانمود کرد ابوبکر، عمر، عثمان، علی، بنی امیه و

ص: 65


1- قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه وآله : مَنْ سَنْ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا .

بنی عباس همه با زور و شمشیر به حکومت رسیدند و حکومت فردی داشتند. ابوبکر با شمشیر عمر و با تهدید او به حکومت رسید، و خانه های کسانی همچون فاطمه دختر محمد صلی الله علیه وآله که سر به فرمان ننهادند به آتش کشیده شد. عمر به وصیت ابوبکر خلیفه شد؛ خلافت عثمان به حکم عمر بود علی را انقلابی ها به حکومت برگزیدند؛ معاویه با نیروی شمشیر حاکم شد و بنی امیه حکومت را از او به ارث بردند. سفاح خلافت را با ش مشیر به چنگ آورد و بنی عباس حکومت را به میراث از او گرفتند. این همه نشان میدهد که حکومت در اسلام استبدادی است.

6- می توان راه ها را همچنان نا امن نگاه داشت؛ حکومت ها را از مجازات دزدان بازداشت؛ دزدان را تقویت نمود؛ به آنها سلاح داد و آنان را به دزدی و بر هم زدن نظم تشویق نمود.

7- با پراکندن باور به قضا و قدر در میان آن ها می توان نابسامانی بهداشتی آنها را افزود و گفت که این همه از خداست و درمان، هیچ سودی ندارد، مگر خدا در قرآن [از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام] نمی گوید: «او به من غذا و آب می دهد و اگر بیمار شوم همو شفایم می دهد» (1) و مگر نمی گوید: «او مرا می میراند و آنگاه همو زنده ام همو زنده ام می کند» (2) خداست؛ مرگ به دست خداست و بدون خواست او نه هیچ راهی برای شفا هست و نه گریزی از مرگ: که قضا و قدر اوست کند ،

ص: 66


1- وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقِينِ وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ... سوره شعرا (26) آیه های 79 و 80
2- وَالَّذي يُميتُنى ثُمَّ يُحْيِين... سوره شعرا (26) آية 81.

8- چنان که در بخش های 3 و 4 گفته شد می توان این ویرانی و نابسامانی را همچنان نگاه داشت.

9 - هرج و مرج را می توان حفظ کرد؛ باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین عبادی است؛ سازماندهی ندارد محمد صلی الله علیه وآله و

جانشینانش هیچ یک وزیر، نظام اداره و قانون نداشتند. (1)

10 - در هم ریختگی اقتصادی، نتیجه طبیعی آشفتگی های پیش گفته است. آتش زدن فراورده های کشاورزی، غرق کردن کشتی های بازرگانی، به آتش کشیدن بازارها، شکستن سدها که آب در شهرها و کشتزارها می افکند و ریختن سم در آب های آشامیدنی این درهم ریختگی را می افزاید.

11 - حاکمان را می توان به فساد، شرابخواری، قمار و ریخت و پاش دارایی ها در امور شخصی تشویق کرد تا چیزی برای سلاح و مخارج ارتش باقی نماند.

12 - می توان شایع کرد که اسلام زن را تحقیر می کند مگر در قرآن نیامده است که مردان سرپرست زنانند» (2) و مگر در سنت نیست که «زن

ص: 67


1- والاترین قانون ها که پس از 14 قرن همچنان تمامی شئون زندگی انسان را کفایت می کند، قانون اسلام است. دانش پژوهان می دانند تمدن غرب - که امروزه آوازه اش به سراسر دنیا رسیده - از اسپانیا ریشه گرفته است؛ اسپانیا نیز با گسترش اسلام در دست مسلمانان بوده و تمدنش را وامدار مدینه منوره است.
2- اَلرّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ... سوره نساء (4) آیه 34 . یکی از تفاوت هایی که بین زنان و مردان مشاهده می شود آن است که زندگی زنان، یک زندگی عاطفی و مبتنی بر رقت و لطافت است؛ بنابراین در جامعه انسانی - بطور طبیعی - کارهایی که به شدت، قدرت و تعقل قوی نیاز دارد، مانند: جنگ، حکومت و قضاوت، به مردان سپرده می شود. آیه شریفه نیز درصدد بیان همین معناست نه آنکه استقلال در امور فردی را از زنان سلب نماید

همه شر است».

13 - آلودگی و ناپاکی بطور طبیعی پیامد کم آبی است؛ باید با هر نیرنگی از افزایش آب جلوگیری کرد.

اما سفارش های کتاب برای از میان بردن نقطه های قوت.

کتاب به موارد زیر سفارش می کند:

1 - زنده کردن فریادهای قومی، سرزمینی، زبانی، نژادی و مانند این ها در میان مسلمان ها؛ چنان که باید به مسلمانان سفارش کرد که به تمدن گذشته کشورهای خود و قهرمانان پیش از اسلام توجه کنند: همچون زنده کردن فرعون ها در مصر، دوگانه پرستی در ایران، تمدن بابلی در عراق و دیگر مواردی که در کتاب به شرح آمده است.

2 - پراکندن چهار چیز ضروری است: شراب، قمار، زنا و گوشت خوک آشکارا یا نهانی. کتاب به همکاری با یهودیان مسیحیان، مجوس و صابئان (1)که در سرزمین های اسلامی زندگی می کنند، فرا می خواند تا این امور زنده نگه داشته شود؛ از وزارت مستعمرات می خواهد تا از خزانه خود برای کارمندانی که این امور را می پراکنند حقوق مشخص نماید. هرکه توانست این امور را گسترده و همه گیر کند به او جایزه دهد و تشویق نماید. کتاب، از نمایندگان دولت بریتانیا می خواهد که آشکار یا پنهان از

ص: 68


1- صابئان جمعی از اهل کتابند که با رها نمودن برخی باورهایشان به ستاره پرستی گرایش پیدا کرده اند.

این امور پشتیبانی کنند، و هر اندازه پول که لازم است هزینه نمایند تا از مجازات عاملان نشر این کارها جلوگیری شود. کتاب همچنین سفارش می کند از ربا به هر شکل ترویج شود؛ این کار افزون بر آنکه اقتصاد ملی را ویران می کند، مسلمانان را در شکستن قوانین قرآن جرأت می بخشد. هر که یک قانون را بشکند شکستن دیگر قانونها نیز برایش آسان می شود. کتاب توصیه می کند که به مسلمانان گفته شود تنها ربای مضاعف، بر مسلمانان حرام است زیرا قرآن می گوید: «ربا را دو چندان و افزوده نخورید» (1) و همه گونه های ربا حرام نیست.

3 و 4 - پیوستگی مردم با عالمان دینی را باید کاست و برخی مزدوران را جامه عالمان پوشاند. آنگاه اینان همه گونه کار بد انجام دهند تا مردم به هر عالم دینی مشکوک شوند و نتوانند دریابند که این عالم است یا مزدور. گسیل این مزدوران به الازهر، استانبول، نجف و کربلا بسیار مناسب است. یکی از راه های کاهش دلبستگی مردم به عالمان دینی گشایش مدارسی است که مزدوران وزارت در آن کودکان را بگونه ای بپرورند که عالمان و خلیفه را دوست نداشته باشند. بدی های خلیفه و خوش گذرانی های او را بازگویند؛ به آن ها بیاموزند که خلیفه اموال مردم را در راه فساد و هوسرانی

ص: 69


1- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرّبوا أَضْعَافاً مُضاعَفَةٌ ... سورة آل عمران (3) آیه 130. این صفت اضعافاً مضاعفة» در آیه شریفه صفتِ غالب ربا را بیان می کند و به هیچ روی ربای حرام را در دو یا چند برابر سود منحصر نمی سازد. قرآن کریم در سوره بقره آیه 278 می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الربا...» یعنی ای گرویدگان! تقوای الهی پیشه کنید و آنچه از ریا بر جای مانده است را وانهید؛ از این آیه و آیه های دیگر فهمیده می شود که ربا بکلی حرام است.

خرج می کند، و او به هیچ روی همچون پیامبر نیست.

5 - تردید برانگیختن در امر جهاد و شناساندن آن بعنوان مسئله ای که مربوط به زمان خاصی بوده و مدت آن سپری شده است.

6 - باید اندیشه نجس بودن کافران از جان های شیعیان بیرون راند و گفت که قرآن می گوید: «غذای شما برای آنان حلال است و غذای آنان برای شما حلال» (1) و دیگر اینکه یک همسر پیامبر یهودی بوده است: صفیه، و همسر دیگرش مسیحی بوده: ماریه، و نمی توان همسران پیامبر را نجس دانست. (2)

7- مسلمانان باید باور کنند که منظور پیامبر از اسلام، همه ادیان است چه نصرانیت باشد و چه یهودیت و مقصود تنها پیروان محمد صلی الله علیه وآله نیست زیرا قرآن همۀ دینداران را مسلمان می خواند. در قرآن یوسف پیامبر می گوید: «مرا مسلمان بمیران» (3) ابراهیم و اسماعیل می گویند: «پروردگارا! ما را مسلمان نما و از فرزندان ما نیز امت مسلمانی بیافرین» (4) و یعقوب پیامبر به فرزندانش می گوید: «جز به دین اسلام نمی رید» (5)

ص: 70


1- ... وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلُّ لَكُمْ وَ طَعَامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ. سوره مائده (5) آیه 5. در لسان العرب آمده است: عرب هرگاه لفظ طعام را بطور مطلق ذکر می کند، مقصودش خشکبار است. این معنی از برخی روایات نیز استفاده می شود؛ بنابراین آیه یاد شده بر پاک بودن اهل کتاب دلالت ندارد.
2- تاریخ اسلام نشان می دهد که صفیه و ماریه، هر دو مسلمان شده اند ر.ک. الاصابة، ابن حجر عسقلانی (773 ه- . ق . - 852 ه- . ق .) جلد 4 صفحه 377 و 391 .
3- ... وَ تَوَفَّني مُسْلِماً... سورة يوسف (12) آیه 101.
4- رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَينِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيتِنَا أُمَّةٌ مُسْلِمَةٌ لَكَ... سوره بقره (2) آیه 128 .
5- ... و لا تَمُوتُنْ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. سوره آل عمران (3) آیه 102 همه پیامبران الهی تسلیم فرمان خداوند بودند و معنی اسلام همین تسلیم حق بودن است؛ از این رو دین در پیشگاه خداوند یکی و آن اسلام است؛ «انّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الاسلام» (سوره آل عمران (3) آیه 19)؛ همه دین ها قبل از تحریف در یک راستا بوده اند اما اسلام بعنوان آیین پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله کاملترین دین است و شریعت های پیشین را نسخ می کند.

8 - پیامبر و جانشینانش کلیساها را خراب نکردند و به آنها حرمت نهادند؛ چرا این ها کلیساها را تحریم می کنند. در قرآن آمده است: «اگر خداوند [شر] برخی از مردم را با برخی دیگر نمی زدود، صومعه ها، کلیساها و عبادتگاه ها ویران می شد» (1) صومعه ها از آن مسیحیان، کلیساها از یهودیان و عبادتگاه ها از آن مجوسان است. اسلام به مراکز ستایش خدا حرمت می نهد نه اینکه آنها را ویران کند و یا مردم را از آنها بازدارد.

9 - باید در این خبر که «یهودیان را از جزیرة العرب بیرون رانید» (2) و نیز اینکه «دو دین در جزیرة العرب گرد هم نمی آیند» (3) تردید افکند. زیرا اگر این روایات درست بود، پیامبر همسران یهودی و مسیحی نداشت؛ طلحه صحابی پیامبر همسر یهودی نداشت و پیامبر با نصرانیان نجران مذاکره نمی کرد.

10 - باید مسلمانان را از عبادت بازداشت و در سودمند بودن آن تردید افکند با این دستاویز که خدا از اطاعت انسان ها بی نیاز است. باید به

ص: 71


1- وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَواتُ وَ مَسَاجِدُ... سوره حج (22) آیه 40.
2- قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أَخْرِجُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ. كَنْزُ العُمَّال ج 4، 382 حدیث 11015.
3- قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لا يَجْتَمِعُ دينانِ في جَزيرَةِ الْعَرَبِ. كَنْزُ العُمَّال ج 12، ص 307 حدیث 35148. خطاب به زنان پیامبر می فرماید: وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنْ وَ لا تَبَرْجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولى... (سوره احزاب (33) آیه 33) یعنی [ای زنان پیامبر!] در خانه هایتان بنشینید و آرام گیرید و مانند دوره جاهلیت پیشین، آرایش و خودآرایی نکنید.

به سوی آنان بروند تا فساد در میانشان افتد. در ابتدا باید زنان غیر مسلمان عبا (چادر) از سر بردارند تا زنان مسلمان نیز سردرپی آنان نهند.

15 - نمازهای جماعت را باید با نسبت دادن فسق به امام جماعت و آشکار کردن بدی های او و نیز دشمنی انداختن - با شیوه های گوناگون - در میان امام و پیروانش برافکند.

16 - اما زیارتگاه ها را باید به بهانه اینکه اینها در زمان پیامبر نبوده و بدعت است، ویران کرد و مردم را از رفتن به اینگونه مکان ها بازداشت. باید در اینکه زیارتگاه های موجود واقعاً از آن پیامبر، امامان و یا صالحان باشد تردید ایجاد کرد. پیامبر در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شد؛ ابوبکر و عمر در بقیع دفن شدند و قبر عثمان مشخص نیست؛ علی در بصره مدفون گردید و نجف محل قبر مغيرة بن شعبه است، سر حسین در حنانه دفن شد و مزار خودش معلوم نیست؛ در کاظمین قبر دو تن از خلیفگان است نه مزار کاظم و جواد از خانواده پیامبر؛ در طوس قبر هارون است و نه رضا از اهل بیت. در سامرا قبرهای بنی عباس است نه هادی و عسکری و [ سرداب ] مهدی از اهل بیت؛ بقیع را باید با خاک یکسان کرد، (1) چنان که باید گنبدها و ضریح های موجود در همه

ص: 72


1- وهابیان بقعه و گنبدهای بقیع را خراب نموده و آن را - آنچنان که امروز مشاهده می شود - با خاک یکسان کردند. این مطلب در کتاب های متعددی از جمله فتنة الوهابية نوشته زینی دحلان - مفتی مکه - (1231 ه-. ق. - 1304 ه- . ق.) آمده است. از مقبره های بقیع، تصویرهایی نیز وجود دارد.

کشورهای اسلامی را از میان برد .

17 - در نسبت خانواده پیامبر به او باید تردید افکند؛ افرادی که سید نیستند عمامه سیاه و سبز بر سر بگذارند تا مردم نتوانند آنها را تشخیص دهند و به خانوادۀ پیامبر بدبین شوند و در نسبت سادات با پیامبر تردید نمایند. چنان که ضروری است عمامه ها از سر عالمان دین و سادات برداشته شود تا هم نسبت خاندان پیامبر از میان برود و هم عالمان دینی در میان مردم حرمت نداشته باشند.

18 - حسینیه ها را باید با این دستاویز که بدعت هستند و در زمان پیامبر و جانشینانش نبوده اند، مورد تردید قرار داد و ویران کرد؛ چنان که مردم را باید به هر حیله از رفتن به این مکان ها بازداشت؛ سخنرانان را کاهش داد؛ مالیات های ویژه ای بر سخنرانی بست که خودِ سخنران و صاحبان حسینیه آن را بپردازند.

19 - باید پیام بی بند و باری را در جان های مسلمانان دمید؛ هر کس هر کاری بخواهد می تواند بکند؛ نه امر به معروف واجب است و نه نهی از منکر، نه آموزش احکام؛ باید به آنها گفت «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» و «کسی را در گور دیگری نمی گذارند» و امر و نهی به عهده دولت است نه مردم.

20 - کاهش جمعیت لازم است؛ مرد نباید بیش از یک همسر بگیرد؛ باید در راه ازدواج محدودیت هایی پدید آورد؛ عرب نباید با فارس ازدواج

ص: 73

کند؛ ترک نیز نباید با عرب ازدواج نماید.

21 - باید از دعوت و هدایت به اسلام و گسترش آن جلوگیری کرد؛ باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین قومی است و در قرآن هم گفته شده «این قرآن یادآوری برای تو و قوم تو است». (1)

22 - سنت های نیکو باید محدود گردند و این کارها به دولت سپرده شوند هیچ کس حق نداشته باشد، مسجد، مدرسه و یا مکانی برای کودکان بی سرپرست بسازد همین طور دیگر سنت های خوب و صدقه های همیشگی.

23 - باید با این دستاویز که قرآن کم و زیاد شده است، در آن تردید افکند (2) و قرآن های ساختگی که کاستی ها و افزودنی هایی داشته باشند

ص: 74


1- وَ إِنَّهُ لَذِكْرُ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ ... سوره زخرف (43) آیه 44 . اسلام یک آیین فراگیر و جهانی است؛ در سوره ابراهیم آیه 1 آمده است: ... كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور... یعنی (ای پیامبر!) این قرآن کتابی است که بر تو فروفرستادیم تا همه مردم را از تاریکی ها به سوی نور هدایت کنی. آیه ذکر شده نیز بر قومی بودن اسلام دلالت ندارد زیرا به نظر بیشتر اهل تفسیر آیه معناست که قرآن باعث می شود پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و قوم او در میان سایر قوم ها یاد شوند و این قرآن مایه شرافت و برتری آن هاست.
2- قرآن کریم با ویژگی های مختلف خود مبارز طلبیده است؛ از جهت بلاغت؛ از جهت خبر دادن به امور غیبی؛ از جهت اینکه اختلاف و تناقضی در آن راه ندارد و مانند این ها. اگر قرآن تحریف شود بگونه ای که کلام الهی نباشد، دیگر - دست کم در جاهای تحریف شده - معجزه نخواهد بود و مبارزطلبی به آن صحیح نیست در حالی که در عصر کنونی نیز قرآن با صدایی رسا مبارز می طلبد و هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست. بنابراین دست بردن در قرآن کریم و ارائه آن بعنوان کلام الهی ممکن نیست. تغییراتی مانند اختلاف قرائت ها نیز که در قرآن ایجاد شده، بگونه ای نبوده است که قرآن را از اعجاز و کلامِ خدا بودن خارج سازد خداوند در سوره سجده (32) آیه 42 می فرماید: «وَ إِنَّهُ لَكِتَابُ عَزيزُ لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ...» یعنی و براستی قرآن کتاب نفوذناپذیری است که باطل را از هیچ سو در آن راهی نیست.

توزیع نمود. باید آیاتی که در آن ها از یهود و یا نصاری بدگویی شده برداشته شوند؛ آیات جهاد و امر به معروف حذف شوند؛ قرآن به زبان های فارسی، ترکی و هندی برگردانده شود، در کشورهای غیر عرب از قرائت قرآن به زبان عربی نهی گردد. چنان که باید اذان، نماز و دعا به زبان عربی در کشورهای غیر عرب ممنوع شوند. در احادیث نیز می بایست تردید افکند و آنچه در مورد قرآن توصیه شد مانند تحریف، ترجمه و بدگویی، در مورد روایات نیز باید عمل شود.

نوشته های کتاب بسیار نیکو بود؛ نامش: «چگونه اسلام را در هم کوبیم» بهترین برنامه کار من برای آینده. هنگامی که کتاب را باز پس دادم و شگفتی بسیار خود را به دبیر کل باز نمودم، گفت: بدان که تو در این میدان تنها نیستی؛ سربازان پاکی هستند که چون تو کار می کنند. وزارت تاکنون پنج هزار تن را برای این کار به خدمت گرفته است. وزارت اکنون در این اندیشه است که این افراد را به ده هزار تن برساند، و روزی که این کار انجام شود، بر مسلمانان چیره خواهیم شد و خواهیم توانست اسلام و کشورهای اسلامی را درهم کوبیم. دبیر کل سپس افزود: به تو مژده می دهم، وزارت کوتاه زمانی نیاز دارد تا این برنامه را تکمیل کند. اگر ما هم آن زمان را نبینیم، فرزندان ما با چشمان خویش آن را خواهند دید؛ این ضرب المثل چه خوب می گوید که: دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما

ص: 75

بکاریم و دیگران بخورند». اگر این «ملکه دریاها بتواند اسلام را درهم کوبد و بر کشورهای اسلامی چیره شود، جهان مسیحیت پس از 12 قرن جنگ و تجاوز مسلمانان، نفس راحتی خواهد کشید. دبیر کل گفت: جنگ های صلیبی بی فایده بود؛ مغول ها هم نتوانستند ریشه اسلام را برافکنند زیرا کاری بدون فکر و برنامه ریزی انجام دادند: عملیات نظامی که ظاهری تجاوزکارانه داشت؛ به همین دلیل آنان به سرعت ناتوان شدند. اما اکنون اندیشه رهبران حکومت بزرگ ما این است که با یک برنامه ریزی حساب شده و بردباری بی پایان، اسلام را از درون ویران کنند. البته ما به یک ضربۀ نظامی کوبنده هم نیاز داریم، اما این ضربه آخرین اقدام است، پیش از آن باید کشورهای اسلامی را تضعیف کنیم و از هر سو به اسلام ضربه بزنیم بگونه ای که آنان نتوانند نیروهایشان را گرد آورند و به جنگ بپردازند.

دبیر کل آنگاه افزود: بزرگان مسیحی در استانبول، بسیار زیرک و باهوشند؛ زیرا همین برنامه ها را اجرا می کنند؛ در درون مسلمانان آشوب کرده اند؛ مدرسه هایی برای پرورش کودکانشان گشوده اند؛ کلیساهایی بنا کرده اند؛ شراب، قمار و فساد را میان آنها رایج کرده اند؛ در جوان هایشان نسبت به دین تردید ایجاد کرده اند؛ حکومت هایشان را به جان هم انداخته اند؛ در جاهای مختلف فتنه ها را میانشان شعله ور کرده اند؛ خانه های بزرگانشان را از زیبارویان مسیحی آکنده اند تا بزرگیشان از میان برود، دلبستگی آنها نسبت به دینشان کم شود و وحدت و همدلیشان کاستی یابد؛ آنگاه بزرگان مسیحی به یکباره نیروهای نظامی سهمگین برانگیزند تا ریشه اسلام را از این کشورها برکنند.

ص: 76

بخش هفتم

دبیر کل راز دوم را هم برای من بازگفت؛ همان رازی که وعده بود - من بویژه پس از چشیدن شیرینی راز اول در آرزوی دانستن آن بودم. راز دوم سند پنجاه صفحه ای بود که در آن برنامه هایی برای درهم کوفتن اسلام و مسلمانان در مدت یک قرن آمده بود بگونه ای که پس از آن از اسلام تنها نامی باقی بماند. این سند خطاب به مدیر کل های وزارت و برای دست یابی به این هدف تنظیم شده بود. این سند چهارده بند داشت و به من هشدار دادند که از این سند به کسی چیزی نگویم و آن را كاملاً پوشیده دارم تا مسلمانان به مفاد آن آگاه نشوند و برای رویارویی با آن چاره ای نیندیشند. خلاصه این سند به شرح زیر است :

1 - همکاری جدی با تزارهای روسیه برای دست اندازی به مناطق اسلامی همچون بخارا، تاجیکستان، ارمنستان، خراسان و توابع آن، و همکاری جدی با آنها برای دست یافتن به اطراف مناطق ترک نشین هم مرز با روسیه .

2 - همکاری کامل با فرانسه و روسیه در برنامه ریزی همه جانبه برای

ص: 77

سختی از حج جلوگیری کرد و از هر گردهمایی مسلمانان چون نماز جماعت، و حاضر شدن در مجلس های حسین، و دسته های عزاداری؛ چنان که باید آن ها را به سختی از ساختن مساجد، زیارتگاه ها، کعبه، حسینیه ها و مدارس بازداشت.

11 - باید در خمس تردید افکند و آن را تنها برای غنیمت های به دست آمده از جنگ با کفار واجب دانست و نه منافع کسب و کار. گذشته از آن خمس را باید به پیامبر و امام پرداخت و نه عالم دیگر اینکه عالمان با پول های مردم خانه، قصر، چهارپا و باغ می خرند بنابراین خمس دادن به آن ها شرعی نیست.

12 - اسلام را باید دین عقب ماندگی و هرج و مرج برشماریم؛ در عقاید مردم تردید ایجاد کنیم و پیوند مسلمانان را با اسلام سست کنیم. واپس ماندگی و ناآرامی و دزدی در کشورهای اسلامی را باید به اسلام نسبت دهیم.

13 - باید پدران را از پسران جدا کنیم تا فرزندان به پرورش پدران گردن ننهند و تربیت آنان به دست ما بیفتد و ما آنان را از عقیده، تربیت دینی و پیوستگی با عالمان دور کنیم.

14 - باید زنان را تشویق کنیم که عبا (چادر) از سر بیفکنند زیرا حجاب را خلیفگان بنی عباس رایج کردند و این یک عادت اسلامی نیست. به همین جهت، مردم زنان پیامبر را می دیدند و زن در همه امور وارد بود؛ (1) آ نگاه که زن عبا (چادر) از سر افکند، جوانان را تشویق کنیم که

ص: 78


1- این سخن درست نیست و منابع تاریخ اسلام آن را تأیید نمی کند؛ خداوند متعال

در هم کوبیدن جهان اسلام از بیرون و درون.

3 - برانگیختن اختلاف ها و درگیری های شدید میان دو حکومت ترک و فارس و افروختن آتش قومی و نژادی میان دو طرف؛ شعله ور کردن آتش جنگ میان قبایل و ملت های مسلمان همسایه و کشورهای اسلامی و زنده کردن مذاهب - حتی آنها که از میان رفته اند - و برانگیختن اختلاف در میان مذاهب.

4- بخشیدن مناطقی از کشورهای اسلامی به غیر مسلمانان: یثرب به

یهودیان؛ اسکندریه به مسیحیان؛ یزد به زرتشتیان پارسی؛ عماره به

صابئان؛ کرمانشاه به علی اللهی ها؛ موصل به یزیدیان ؛ (1) خلیج فارس به هندوها پس از آنکه تعداد زیادی هندو به آن منطقه آورده شدند؛ طرابلس به دروزی ها (2)؛ قارص (3) به علوی ها؛ مسقط به خوارج؛ باید اینان را با پول، اسلحه، برنامه و نیروهای کارآمد یاری کنیم تا همچون خارهایی در بدن اسلام باشند، و مناطق آنها را گسترش دهیم تا همه کشورهای اسلامی را درهم کوبند.

5 - برنامه ریزی برای پاره پاره کردن حکومت های اسلامی فارس و ترک به بیش ترین پاره های ممکن؛ حکومت های کوچک محلی که با یکدیگر نزاع

ص: 79


1- گروهی از کردها هستند که در پنهان کردن باورهای خود بسیار می کوشند. آنان معتقدند شیطان در آفرینش، سهم بزرگی دارد.
2- فرقه ای مذهبی که «درزی» آن را در سال 1012 م. تأسیس کرد. این مذهب مدتی در سوریه و لبنان رواج داشت.
3- قارص شهری است قدیمی که امروزه در کشور ترکیه در کنار رود «قارص چای» قرار دارد این شهر در قدیم به قفقاز وابسته بوده است.

کنند؛ همچون اوضاع هند. زیرا گفته اند «اختلاف بینداز و حکومت کن» و «اختلاف بینداز و ویران کن».

6 - ساختن دین ها و مذهب های مختلف در کشورهای اسلامی، و این برنامه ریزی حساب شده ای نیاز دارد بگونه ای که هر دین با تمایلات مردم یک منطقه تناسب داشته باشد. مثلاً باید چهار دین در مناطق شیعه پدید آورد، دینی که خدایش حسین بن علی باشد؛ دینی که جعفر صادق را پرستش کند؛ دینی که مهدی موعود را بپرستد و دینی که علی الرضا را عبادت کند. جای مناسب برای اولی کربلا، دومی اصفهان، سومی سامرا و چهار می خراسان است. چنان که باید مذهب های چهارگانه اهل سنت را به شیوه ادیان جداگانه درآورد که ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند؛ اختلاف های خونینی داشته باشند؛ در کتاب هایشان باید دست برد تا هر گروه تنها خود را مسلمان بداند و بر این باور باشد که دیگران کافرند و کشتن و بیرون راندن آنان واجب است.

7- پراکندن فسادهایی چون زنا، لواط، شراب و قمار در میان مسلمانان و بهترین وسیله برای این کار باقیماندگان از دین های گذشته در این کشورهایند؛ آنان باید سربازان انبوهی برای این کار داشته باشند.

8- تلاش برای گماشتن حاکمان فاسد در این کشورها که در دستان وزارت باشند؛ دستورات را انجام دهند و از آنچه نهی می شود خودداری کنند؛ ما باید خواسته هایمان را از طریق اینها در کشورهای اسلامی جامه عمل بپوشانیم. اگر حاکم ها غیر مسلمان باشند بسیار بهتر است؛ بنابراین باید افرادی را با ظاهر اسلامی به سوی مراکز قدرت گسیل کنیم تا اهداف ما را به انجام برسانند.

ص: 80

9 - محدود ساختن زبان عربی - تا جایی که ممکن است و رواج بخشیدن به زبان های دیگر چون سانسکریت، پارسی، کردی و پشتو؛ زنده کردن زبان های اصلی رایج در جهان عرب و گسترش لهجه های فرعی زبان عربی که سبب خواهد شد عرب ها از زبان فصیح که زبان قرآن و سنت است دور شوند.

10 - گسیل مزدوران به گردِ حاکمان و رساندن آنها به درجه مشاوران آنان، تا وزارت بتواند بدین روش در حاکمان نفوذ کند. برترین راه، سود جستن از غلامان و کنیزکان توانا است. وزارت باید اینان را پرورش دهد و در بازار برده فروشان به نزدیکان حاکمان همچون فرزندان، زنان و افراد دارای نفوذ نزد حاکمان فروخته شوند، تا آنان گام به گام به حاکمان نزدیک شوند؛ پس از آن مادران و مشاوران حاکمان شوند و همچون دست بندی آنها را در برگیرند.

11 - گسترش دایره دعوت به مسیحیت و وارد کردن افرادی از هر صنف به گروه دعوت کنندگان از جمله: حسابداران، پزشکان، مهندسان و مانند آنان؛ ساختن کلیساها، مدارس ، درمانگاه ها، کتابخانه ها و گروه های خیریه در گوشه و کنار جهان اسلام؛ انتشار مجانی و بدون عوض میلیون ها کتاب مسیحی در میان مسلمانان؛ تلاش برای جای دادن تاریخ مسیحی در کنار تاریخ اسلامی؛ فرستادن جاسوس ها و مزدوران به دیرها و صومعه ها با نام راهبان زن و مرد که وظیفه آنان کمک به ارتباط ها و تحرک های مسیحیان و نیز خبریابی از اوضاع و احوال مسلمانان خواهد بود. چنان که باید لشکر بزرگی از دانشمندان پدید آورد تا پس از آشنایی کامل با اوضاع مسلمانان، تاریخ آنان را سیاه کنند و در کتاب هایشان دست

ص: 81

ببرند.

12 - سست کردن عقیده دختران و پسران مسلمان؛ تردید افکندن در میان آنها نسبت به دینشان؛ فاسد کردن اخلاق آنها از طریق مدرسه ها، کتاب ها، باشگاه ها، نشریه ها و نیز دوستان غیر مسلمان که می توانند زمینه را برای این کار فراهم نمایند. بنابراین لازم است گروه های پنهانی از جوانان یهودی و مسیحی و دیگر آیین ها تشکیل شوند که در کمین جوانان مسلمان باشند و با هر روش ممکن آنان را شکار کنند.

13 - برافروختن آتش همیشگی جنگ ها و شورش های داخلی و مرزی میان مسلمانان و غیر مسلمانان و میان خود مسلمانان تا نیروی مسلمانان تباه شود و اندیشه پیشرفت و همبستگی را از سر بیرون کنند؛ نیروهای فکری و مالیشان نابود گردد؛ جوانانشان از میان بروند و آشفتگی، درهم ریختگی، و هرج و مرج آنان را فراگیرد.

14 - ویران ساختن اقتصاد و معاش مسلمانان؛ نابود کردن کشتزارها؛ خراب کردن سدها؛ خشک ساختن رودها؛ تلاش برای گسترش بیکاری بوسیله بیزار کردن آنان از کار؛ پدید آوردن مکان هایی برای وقت گذرانی بیکاران و افزون ساختن معتادان به تریاک و دیگر مواد مخدر.

این بندها همواره با شرح کامل، نقشه ها، شکل ها و عکس هایی آمده بود.

از دیبر کل به دلیل اینکه این سند را در اختیارم گذاشته بود سپاسگزاری کردم و یک ماه دیگر در لندن ماندم؛ وزارت دستور داد بار دیگر به سوی عراق روان شوم تا کار را با محمد الوهاب به پایان برسانم. دبیر کل به من گفت در کار او هیچ گونه کوتاهی نکنم. او گفت بر اساس گزارش های دریافتی از مزدوران، شیخ بهترین کسی است که می توان به او

ص: 82

تکیه کرد؛ او گوش به فرمان وزارت است.

دبیر کل همچنین گفت: با شیخ بی پرده سخن بگو، مزدور ما در اصفهان با او بی پرده سخن گفته و شیخ همه چیز را پذیرفته است؛ به شرط آنکه از او در برابر حکومت ها و عالمانی که در صورت ارائه اندیشه هایش بر او از همه سو خواهند تاخت، پشتیبانی گردد. اگر لازم شد پول و سلاح کافی در اختیار او قرار گیرد و یک استان هر چند کوچک نیز در اطراف نجد، به او سپرده شود وزارت این همه را پذیرفته است.

من با این خبر گویا می خواستم از شادمانی پرواز کنم. به دبیر کل گفتم، اکنون من چه کنم؟ از شیخ چه بخواهم؟ و از کجا آغاز نمایم؟ دبیر کل گفت وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد؛ آن برنامه این است:

1 - تکفیر همۀ مسلمانان و روا دانستن کشتار آنان؛ ستاندن اموالشان، بر باد دادن ناموسشان، فروش آن ها در بازار برده فروشان و روا دانستن آنکه مردان مسلمان بعنوان غلام و زنانشان بعنوان کنیز به خدمت گرفته شوند.

2 - ویران کردن کعبه با این دستاویز که این بنا از باقی مانده های بت پرستی است، و جلوگیری از انجام حج و تشویق قبایل به قتل و غارت حجاج.

3- تلاش برای سرپیچی از فرمان خلیفه؛ تشویق به جنگ با او و گرد آوردن سربازان برای نبرد. جنگ با بزرگان حجاز، برای کاهش نفوذ آنان - با هر وسیله ممکن - نیز ضروری است.

4 - ویران کردن گنبدها، ضریح ها، مکان های مقدس مسلمانان در مکه،

ص: 83

مدینه و دیگر شهرها به دستاویز شرک و بت پرستی همچنین لکه دار کردن شخصیت پیامبر محمد صلی الله علیه وآله و جانشینانش و مردان بزرگ اسلام - تا جایی که امکان دارد.

5 - گسترش هرج و مرج و تروریسم در کشورهای اسلامی.

6 - انتشار قرآنی تحریف شده که بر اساس حدیث ها در آن فزونی و کاستی ایجاد شده باشد.

پس از آنکه این برنامه مشخص شد دبیر کل گفت از این برنامه گسترده هراسان مشو ! ما باید بذرهایی بکاریم و بزودی نسل های دیگری می آیند و آن را تکمیل می کنند. حکومت بریتانیا بر اینگونه بردباری، دیرینه بسیاری دارد. و راه را گام به گام باید پیمود. آیا محمد پیامبر صلی الله علیه وآله یک مرد نبود که توانست چنین انقلاب نابود کننده ای برپاکند. محمد بن عبدالوهاب نیز باید همچون پیامبرش باشد و این انقلاب مطلوب را انجام دهد.

چند روز بعد، از وزیر و دبیر کل اجازه گرفتم؛ با خانواده و دوستانم بدرود گفتم؛ چون می خواستم از خانه بیرون آیم، پسرم گفت بابا! زود برگرد؛ چشمانم اشک آلود شد و نتوانستم از همسرم پنهان کنم؛ یکدیگر را به گرمی بوسیدیم و به سوی بصره به راه افتادم. پس از یک سفر دراز، شبی به خانه عبدالرضا در بصره رسیدم؛ در خواب بود؛ چون مرا دید بگرمی خوشامد گفت؛ شب را تا صبح خوابیدیم؛ به من گفت محمد به بصره آمد، و پیش از سفر دوباره نامه ای برایت گذاشت. بامداد نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است. نشانی اش را در نجد نوشته بود؛ صبحگاه به راه نجد رهسپار شدم و پس از رنج بسیار به آنجا رسیدم و

ص: 84

شیخ محمد را در خانه اش پیدا کردم .

آثار ناتوانی را در او دیدم؛ به او چیزی نگفتم اما پس از آن دریافتم که ازدواج کرده است و اندیشیدم که اینگونه نیرویش کاسته خواهد شد، به او پند دادم همسرش را رها کند و او هم پذیرفت. با هم قرار گذاشتیم که من خود را بعنوان بنده او معرفی کنم؛ بنده ای که او از بازار خریده، در سفر بوده و اکنون باز آمده است و چنین نیز شد؛ در بین دوستانش مشهور شد که من بنده او هستم؛ او مرا در بصره خریده است و من به دستور وی در سفری بوده ام و اکنون بازگشته ام. مردم مرا به همین گونه می شناختند؛ من دو سال با او بودم و ما زمینه آشکار کردن دعوت را فراهم نمودیم. در سال 1143 هجری او عزم جزم کرد تا یارانی گرد آورد و فراخوان خود را با واژه های مبهم و حرف های رمزآلود برای نزدیک ترین یارانش بازگفت و به تدریج دعوتش را گسترش میداد من برگردِ وی گروهی توانمند گرد آوردم که به آنها پول می دادیم؛ هرگاه آن ها را در برخورد با دشمنان ناتوان می دیدم، عزمشان را سخت می کردم. هرچه دعوتش را بیشتر آشکار می کرد دشمنانش افزون تر می شدند. گاهی به دلیل فشار شایعه هایی که علیه او می ساختند می خواست از راهش بازگردد اما من اراده او را سخت می کردم و می گفتم: پیامبر محمد صلی الله علیه وآله بیش از این تحمل کرد؛ این راه بزرگواری است، هر مصلحی با این گونه سختی ها و تهمت ها روبرو می شود.

ما اینگونه با دشمنان در جنگ و گریز بودیم؛ من برای دشمنان شیخ جاسوس هایی گمارده بودم - با پول؛ هرگاه می خواستند فتنه ای بپا کنند جاسوس ها خبر می دادند و ما می توانستیم توطئه آنها را در هم شکنیم. یک بار جاسوسان گفتند برخی از دشمنان شیخ در اندیشه ترور او

ص: 85

هستند؛ وقتی که نقشه آنها را برای ترور شیخ آشکارا کردیم کار بر آنها واژگونه شد و مردم از آنها بیزار گردیدند.

شیخ به من قول داد که هر شش بخش برنامه را انجام خواهد داد؛ وی گفت البته اکنون تنها برخی از آنها را می توانم انجام دهم و این کار را هم کرد شیخ بعید می دانست که بتواند پس از دست یافتن به کعبه آن را ویران کند؛ زیرا دستاویز اینکه آنجا مرکز بت پرستی بوده است، مورد پذیرش مردم نبود؛ همچنین بعید می دانست که بتواند قرآن تازه ای درست کند. او از حاکمان مکه و استانبول به سختی هراسان بود. وی می گفت اگر ما سخنی در این دو مورد بگوییم آنان لشکریانی به سوی ما گسیل خواهند کرد که ما توانایی دفاع در برابر آنها را نخواهیم داشت. من عذر او را پذیرفتم زیرا همچنان که شیخ می گفت زمینه آماده نبود.

پس از سال ها کار، وزارت توانست «محمد بن سعود» را هم به سوی ما سوق دهد؛ آنان کسی را پیش من فرستادند که این مطلب را به من بگوید و لزوم همکاری میان این دو محمد را بیان نماید. دین از محمد الوهاب و قدرت از محمد السعود. تا هم دل های مردم را به چنگ آورند و هم بدن هایشان را؛ زیرا تاریخ نشان داده است که حکومت های دینی هم پایدارترند، هم نفوذ بیشتری دارند و هم ترسناک ترند

اینچنین شد که قدرت بزرگی در سوی ما گرد آمد، ما «الدِّرْعِيَّه» را پایتخت حکومت و دین تازه قرار دادیم و وزارت، پنهانی حکومت نو را پول کافی می رساند. حکومتِ تازه، بندگانی خرید که در واقع بهترین کارشناسان وابسته به وزارت بودند؛ آنها زبان عربی آموخته و جنگ های بیابانی فراگرفته بودند؛ من و آنان که یازده تن بودند، در اجرای

ص: 86

برنامه های مورد نیاز همکاری می کردیم و این دو محمد هم در انجام برنامه های ما پیش می رفتند؛ بارها در مواردی که وزارت دستور خاصی نداده بود ما خود مسائل را مورد بررسی قرار می دادیم.

ما همگی با دخترانی از عشایر ازدواج کردیم، و چه شگفت زده شدیم از یکرنگی زن مسلمان با شویش. اینگونه ما با عشایر بیش از پیش پیوسته شدیم و اینک پیشرفت کارها هر روز از روز پیش بهتر است و مرکزیت ما روز به روز تقویت می شود بگونه ای که اگر فاجعه ای ناگهانی روی ندهد، بذرهای کاشته شده چنان رشد می کنند که میوه های مطلوب به بار خواهد نشست.

1793/1/2

ص: 87

در مورد وهابیت و تاریخچه آن کتاب های بسیاری نوشته شده است از جمله می توان به کتاب های زیر اشاره کرد :

1 - تجريد سيف الجهاد لمدعى الاجتهاد، عبد الله بن عبداللطیف شافعی، استاد محمد بن عبدالوهاب.

2 - الصواعق و الرعود، عفیف الدین حنبلی، بسیاری از علمای بصره ، بغداد ، حلب، احساء و شهرهای دیگر بر این کتاب تقریظ نوشته اند و آن را تأیید نموده اند.

3- غوث العباد ببيان الرشاد، شیخ مصطفی حمامی مصری، از علمای الأزهر متوفی 1368 هجری.

4- کشف الارتياب في اتباع محمدبن عبدالوهاب، سید محسن امین عاملی.

5 - وهابي ها، ترجمۀ کشف الارتیاب، سید ابراهیم سید علوی.

6 - النقول الشرعية في الرّد على الوهابية، شيخ حسن بن عمر شطی حنبلی دمشقی متوفی 1274 هجری.

ص: 88

7- التوسل بالنبى و جهلة الوهابيين، ابو حامد بن مرزوق از علمای مکه معظمه، مؤلف در این کتاب نام 40 نفر از علمای معاصر با محمدبن عبدالوهاب راکه در رد وی کتاب نوشته اند، ذکر کرده است.

8- تطهير الفؤاد من دنس الاعتقاد، شیخ محمد نجیت مطیعی مصری حنفی از علمای الأزهر.

9 - الدرر السنية في الرد على الوهابية.

10 - خلاصة الكلام في امراء البلد الحرام.

11 - فتنة الوهابية، هر سه کتاب از تألیفات شیخ احمد بن زینی دحلان مفتی بزرگ مکه، متوفی 1304 هجری.

12 - سرگذشت وهابیت، ترجمه کتاب فوق، ابراهیم وحید دامغانی.

13 - منهج الرشاد، شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء، متوفى 1228 هجری.

14 - البراهين الجليّة في رفع تشكيكات الوهابية، سيد محمد حسین قزوینی.

15 - وهابیان چه می گویند؟ ترجمه کتاب فوق، ابراهیم وحید دامغانی.

16 - آیین وهابیت، جعفر سبحانی.

17 - آيات البينات في قمع البدع والضلالات، شیخ محمد حسین كاشف الغطاء.

18 - وهابیان علی اصغر فقیهی .

19 - الفرقة الوهابية فى خدمة من ؟ ، السيد ابوالعلى التقوى.

20 - ازهاق الباطل في رد الفرقة الوهابية، امام الحرمین محمد بن داود همدانی.

ص: 89

نشر گلستان کوثر

تهران، خیابان سعدی شمالی، خیابان برادران شهید قائدی (هدایت)، شماره 179 تلفن : 7526868

شابک: 6-6-90735-964

ISBN 964-90735-6-6

ص: 90

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109